سورهی ص آیهی 48-17
اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ (18) وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ (19) وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ (20) وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ (22) إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ (23) قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ (24) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (25) یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ (26) وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (28) کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (29) وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ (31) فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (32) رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (33) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ (34) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ (36) وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ (37) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ (38) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (39) وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (40) وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (41) ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ (42) وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ (43) وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44) وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ (46) وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ (47) وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِّنْ الْأَخْیَارِ (48)
این درس سراسر آن داستانها و مثالهائی از زندگانی پیغمبران - صلوات الله علیهم - است. آنها ذکر میشوند تا پیغمبر خدا (ص) به یاد آنـها باشد وگوش به چیزهائی ندهدکه از سوی قوم خود مـیبیند، از قبیل تکذیب و اتهام و اظهار شگفتکردن و افتراء زدن. در برابر چیزیکه با آن به مبارزه و مقابلهاش میپردازند و از آن دلتنگ و ناراحت میشود، شکیبائیکند و صبر پیش گیرد.
این داستانها در عین حال، آثار رحمت خدا در حق پیغمبــران پـیش از او را بیان میدارد، و از نعمت و فضلی یاد میکندکه ایشان را دربرگرفته است، و ذکر میکندکه یزدان چه ملک و مملکت و حکومت و قدرتی به پیغمبران داده است و با چه رعایت و عنایت و نعمت وکرامتی ایشان را فراگرفته است، و چگونه آنان را پائیده است و از دردها و رنجها نجات بخشیده است. ذکر این امور بدان خاطر استکه به شگفـتکردن قوم او از اینکه خدا او را برگزیده است پاسخ دهد، و بدیشان بگویدکه محمّد (ص) چیز نوظهور و بیسابقهای در میان انبیاء نیست. کسانی در بین پیغمبران بودهاندکه خدا گـذشته از نبوت و رسالت، بدیشان ملک و مملکت و سلطه و قدرت داده است. کسانی هم در بین آنان بودهاندکه خدا کوهها را مسخر ایشانکرده است، وکوهها و پرندگان با آنان به تسبیح و تقدیـس یزدان پرداختهاند. همچنین در میان پیغمبران کسانی بودهاند که یزدان سبحان بادها و شیاطین را در اختیار او قرار داده است . . . از قبیل داوود و سلیمان . . . پس چه جای تعجب استکه خدا محمّد (ص)صادق و امین را برگزیند تا در میان قریش و در آخر زمان قرآن را بر او نازل فرماید؟
همچنین این داستانها رعایت و عنایت یزدان در حق پیغمبرانش را به تصویر میکشند، و پیش چشم مردمان میداردکه چگونه خدا ایشان را از هرسو پائیده است و رهنمود و رهنمونشانکرده است و پرورده و تربیتشان نموده است. آخر پیغمبران انسان بودهاند - همان گونه که محمّد (ص)انسان است - در انان ضعف و ناتوانی بشریت بوده است، و خدا ایشان را پائیده است و تحت رعایت و عنایت خویش قـرار داده است. آنـان را به ضعف و عجز بشری وانگذاشته است و به خود رها نکرده است. بلکه امور را برایشان بیان کرده است و توضیح داده است، و راهنمائیشان فرموده است و به راه راستشان انداخته است. ایشان را به بلاها و مصیبتها و آزمونها مبتلا فرموده است. تا آنـان را ببخشاید و بزرگوارشان فرماید. در ذکر این امور چیزی استکه مایه دلداری پیغمبر (ص) میگردد، و دل مبارک او را به رعایت و عنایت خدایش اطمینان میدهد، و بدو یادآوری میکند در هرگامی که آن را در زندگانیش برمیدارد تحت حمایت و حفاظت خدا قرار دارد.
*
(اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ).
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داوود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود. ما کوهها را با او هماوا کـردیم. (کوهها همصدا بـا او) شامگاهان و بامدادان به تسـبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) میپرداختند. و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) هماوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داوود بـودند (و بـه دستور او عمل مـیکردند). و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بـدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیـم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانهاش ارزانی داشتیم.
«اصبر: شکیبائیکن« . . . اشاره است به راه طی شده در زندگانی پیغمبران - علیهم صلوات الله - راهیکه جملگی ایشان را به همدیگر میرساند و درکنار یکدیگرگرد میآورد. چه هم آنان بر این راه بودهاند و در این راه رفتهاند. هم ایشان رنج بردهاند، و جملگی آنان به بلا و مصیبتگرفتار آمدهاند و آزمایش شدهاند. همگی هم شکیبائی کـردهاند. شکیبائی زاد و توشه راهشان بوده است، و قالب زندگانیش شده است. هریک از آنان در پله ویژه خود در نردبان انبیاء قرار داشتهاند و مرتبه و مقام خاص خویش را احراز نمودهاند . . . سراسر زندگانی پیغمبران لبریز از بلاها و مصیبتها و آزمایشها و آزمونها بوده است» لبریز بوده است از دردها و رنجها. حتی خوشیها هم آزمایش و آزمون بوده است و محک صبر و شکیبائی ایشان بر سرورها و شادیهاگذشته از صبر و شکیبائی ایشان بر غمها و اندوهها بوده است. معلوم است خوشیها و ناخوشیها هر دوتا صبر و شکیبائی را میطلبند و تاب و تحمّل را لازم دارند.
زندگانی پیغمبران را به طور همگانی پیش چشم میداریم، بدان گونه که قرآن مجید آن را برایمان روایت کرده است. در زندگانی پیغمبران میبینیم که صبر پایه بنیادین و عنصر برجسته ساختار زندگانی ایشان، و بلا و امتحان ماده و آب آن ساختار است. انگار آن زندگانی برگزیده - بلکه واقعاً هم آن چنان بود - صفحاتی از بلا و امتحان و صبر و شکیبائی است و به انسانها نشان داده میشود، تا بنگارد که چگونه روح انسان میتواند بر دردها و نیازمندیها پیروزگردد، و چگونه میتواند بر همه چیزهائی که در زمین بدانها مینازد و آنها را مایه عزت و قدرت میبیند برتری و والائیگیرد، و از هواها و هوسها و لذتها و خوشیهای نابجا و از هر آنچه گولزننده و فریبنده است ببرد و بپیراید و صرفنظر نماید، و خالصانه ازآن خدا شود و در امتحان موفقگردد، و خدا را بر هر چیز دیگری ترجیح دهد . . .گذشته از این در نـهایت به بشریت بگوید: راه این است. راه رسیدن به والائی و راه اوجگیری این است. راه رسیدن به خدا این است.
(اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ ).
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش.
آنان گفتهاند:
( هَذَا سَاحِرٌ کَذَّابٌ).
این، جادوگر بسیار دروغگوئی است.
همچنین گفتهاند:
(أجعل الالهـه الها واحداً؟ إن هذا لشیء عجاب ).
آیا او بجای این همه خدایان، به خـدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است.
و گفتهاند:
( أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟) .
آیا از میان همه ما قرآن بر او نازل شده است؟.
و چیزهای زیادی جز اینها راگفتهاند. خداوند پیغمبرش را به صبر و شکیبائی در برابر آنچه میگویند رهنمود و رهنمون میفرماید. او را راهنمائی مینماید به اینکه با دل با نمونههای دیگری جدای از این کافران زندگی کند، نمونههائی که برگزیده و بزرگوارند. آنان برادرانش، یعنی پیغمبرانی هستندکه پیغمبر (ص) ایشان را به یاد میآورد و احساس میکند خویشاوندی استواری میان او و آنان است، و در باره ایشان سخن برادرانه و خویشاوندانه میگوید. او میفرماید: خدا برادرم فلانی را رحمت کناد. یا میفرماید: من سزاوارتر برای فلانی، و نزدیکتر به فلانی هستـم.
( اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ )
در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش. و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بنده ما داوود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود.
داوود را در اینجا قدرتمند و توانا نام میبرد، و او را بسی توبهکار میشمارد . . . پیش از این، قوم نوح و عاد و فرعونکه دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند، و قوم ثمود و قوم لوط و صاحبان باغهای فراوان سر درهمکشیده را ذکرکرده است . . . آنان سرکش و ستمگر بودهاند و علم طغیان و عصیان برافراشتهاند. مظهر قدرت و نماد قوت ایشان سرکشی و ستمگری و تکذیب بوده است. ولی داوود قدرتمند و توانا بوده است، ولیکن توبهکار بوده و به سوی خدا برگشته است و توبه نموده است. او به سوی خدا برمیگشت فرمانبردارانه و توبهکارانه و پرستشگرانه و ذاکرانه. او نیرومند و مقتدر بود و سلطه و قدرت داشت.
سرآغاز داستان داوود، و نمودار و پدیدار آمدن او در سپاه طالوت در میان بنیاسرائیل گذشت. بدان هنگامکه پس از موسی بنی اسرائیل به پیغمبری از پیغمبران خود گفتند: شاهی برای ما انتخابکن تا تحت فرماندهی او در راه خدا جنگکنیم. او طالوت را شاه ایشانکرد، و آنان را به جنگ دشمن قدرتمندشان جالوت و سپاهیانش برد و با ایشان رویارویکرد. داوودکه در آن وقت جوانی بود جالوت راکشت. از آن زمان به بعد ستاره اقبال داوود اوجگرفت تا سرانجام حکومت را به دستگرفت و صاحب سلطه و قدرت شد. امّا با وجود داشتن حکومت و سلطه و قدرت توبهکار بود و پیوسته با طاعت و عبادت و ذکر و استغفار به سوی خدایش برمیگشت وکرنش میبرد.
به همراه نبوت و حکومت، خدا به داوود از آستانه فضل و کرمش بدو دلی ذاکر و صدائی خوش عطاء فرموده بود. زمزمه دعاهایش را با این صدای زیبا طنینانداز میکرد و با آن پروردگارش را مدح و ثنا می نمود. آن اندازه نیروی غرق شدن او به ذکر قویگردید، و آن اندازه زمزمه دعاهایش زیبا شدکه میان وجود او و وجود این جهان پـردهها کنار رفت و مانعها زدود، و حقیقت هستی او به حقیقت هستیکـوهها و پرندهها پیوست. کوهها و پرندهها در ارتباط او با آفریدگارش همراه و همنوای ویگردیدند، و با داوود در ستودن و پرستشکردن پروردگار شرکت کردند. کوهها با او به تسبیح و تقدیس خدا میپرداختند، و پرندگان پیرامون اوگرد میآمدند و با او نغمه پرستش سر میدادند و مولای خودشان و مولای داوود را مدح و ثنا میگفتند:
( إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ.)
ما کوهها را با او هماوا کردیم. (کوهها همصدا با او) شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) میپرداختند. و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) همآوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داوود بودند (و به دستور او عمل میکردند).
مردمان در برابر ایـن خبر مدهوش میایسـتند . . . کوههای جامد شامگاهان و بامدادان با داوود همصدا میشوند و به تسبیح و تقدیس یزدان میپردازند، بدان هنگامکه به پرستش خدای خـود مـینشیند و با زمزمههای خود به مدح و ثنا و ذکـر او میپردازد پرندگان پیرامون زمزمهها و نغمههایشگرد میآیند تا بدوگوش فرا دهند و با او سرودهایش را تکرارکنند و سر بدهند . . . مردمان مدهوش میمانند از این خبری که با عادت و خوی ایشان نمیخواند، و با چیزی مخالفت داردکه همیشه دیدهاند و آن را لمس کردهاند. پیوسته دیدهاندکه جنس انسان و جنس پرندگان و جنس کوهها از هم جدا بودهاند!
ولیکن دهشت و وحشت چرا؟ چرا باید شگفتکرد؟ این آفریدهها همه دارای یک حقیقت هستند، حقیقتیکه در فراسوی جداگانگی جنسها و شکلها و صفتها و نشانهها و سیماها است . . . حقیقت واحدی دارندکه در آن با آفریدگار جملگی هستی چه زندهها و چه غیر زندهها گرد میآیند. وقتیکه ارتباط انسان با یزدان به درجه خلوص و اشراق و صفا رسید، پردههاکنار مـیروند و سدها و مانعها فرو میریزند، و حقیقت صرف برای همه آنها روان و نمایان میشود و جاری و ساری میگردد و در فراسوی سدها و مانعهای جنس و شکل و صفت و نشانه و سیمائیکه آنها را برابر عرف و عادت حیات از یکدیگر جدا میسازد، به همدیگر میپیوندد!
خدا همچون ویژگی و خاصیتی را به داوود عطاء فرمود. کوهها را با او همنوا و همآواکرد.کوهها در شامگاهان و بامدادان با او به تسبیح و تقدیس میپرداختند. پرندگان را پیرامون اوگرد آورد. پرندگان همراه و هماهنگ با زمزمههای داوود نغمههای تسبیح و تقدیس خدا سر میدادند. این هم هدیه همراه با نبوت و خلوص بود، و افزون بر ملک و مملکت و سلطه و قدرت بود.
(وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ).
و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانهاش ارزانی داشتیم.
ملک و مملکت داوود فراخ، و فرمانروائی و حکومتش قدرتمند و شکوهمند بود.کشورش را با حکمت و فرزان و همچنین با دوراندیشی و آیندهنگری اداره میکرد.
«فضل الخطاب: سخن فیصلهدهنده» گفتار نیرومندیکه نمایانگر قضاوت عادلانه و بیانگر داوری قاطعانه است. سخنی که قاطعانه انجام میگیرد و دوراندیشی بدون هرگونه شک و تردیدی در آن مراعات میشود. اگر حکمت و قوت در داوری و فرمانروائی مراعات گردد، داوری کامل و فرمانروائی شامل در جهان انسان بشمار میآید.
با وجود این، داوود در معرض آزمایش و بلا قرار میگیرد. ولی چشم خدا بدو بود و او را میپائید و گامهایش را رهنمود میکرد. دست خدا با او بود و ضعف و اشتباه او را برطرف مینمود و میزدود، و از خطر او را میپائید و بدو میآموختکه خدا او را چگونه محفوظ و مصون میدارد:
(وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ )
(ای محمّد!) آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، بـه سوی داوود) بالا رفتند؟ ناگهان بر داوود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید
(و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تودر میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما. (یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است. داوود) گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلا بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مکر آنان که وافعاً مومنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
در توضیح این آزمایش باید گفت: داوود که پیغمبر و شاه بود، برخی از اوقات خود را صرف کارهای مملکتداری و فرمانروائی میکرد، و به قضاوت و داوری در میان مردمان مینشست. و بقیه اوقات به خلوتکردن و پرستش نمودن و سرودن و خواندن سرودهها و زمزمههای تسبیح و تقدیس یزدان در عبادتگاه میپرداخت. وقتیکه به عبادتگاه برای عبادت میرفت و به خلوت مینشستکسی به پیش او وارد نمیشد تا او خودش از عبادتگاه بیرون میآمد و به سوی مردم میرفت.
در یکی از روزها ناگهانی دو مرد از دیوار عبادتگاهی که بر او بسته شده بود بالا آمدند و به پیش او رفتند. از ایشان ترسید. چون شخص مومنی و فرد امینی از دیوار عبادتگاه بالا نمیرود! آن دو نفر هرچه زودتر او را اطمینان دادند:
( قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ ).
گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است.
برای قضاوت به پیش تو آمدهایم.
( فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ ) .
تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما.
یکی از آن دو آغاز به سخنکرد و دعوای خود را مطرحکرد: .
( إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا) .
این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است).
یعنی این یک میش را نیز به من بده و جزو دارائی من کن و به من واگذار.
( وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ ) .
و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است).
یعنی در سخن بر من سخت تاخته است و شدت و غلظت به کار برده است.
مساله - همانگونه که یکی از دو طرف دعاوی مطرح میکند - ستمگویا و احساس برانگیزی را عرضه میدارد، ستمیکه قابل تاویل نیست. بدین سبب است که داوود برمیجهد و به دنبال شنیدن آن مساله راجع بدین ستم گویا حکم صادر میکند و داوری مینماید، و با طرف دعوای دیگر صحبت نمیکند سخن او را نمیشنود، و از او نمیخواهد قضیه را توضیح دهد، و دلیل خـود را بیان نماید. ولیکن تصمیم به قضاوت میگیرد و داوری میکند:
(قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ) .
(داوود) گفت: مسلماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنان که واقعاً مومنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
چنین به نظر میآیدکه این دو مرد در همینجا پنهان گردیدهاند. آنان دو فرشته بودهاند و برای امتحان داوود آمدهاند! امتحان پیغمبری که شاه است و خدا بدو کار مردمان را واگذار فرموده است، تا در میانشان با حق و عدل داوریکند، و پیش از روشنکردن حق حکم صادر ننماید. آن دو فرشته مساله را به صورت واضح و احساس برانگیزی مطرحکردند . . . ولیکن برای قاضی لازم استکه احساساتی نشود، و شتاب نورزد. بر او لازم استکه به ظاهرگفتار یکـی از دو طرف دعاوی بسنده نکند، پیش از اینکه فرصت و مهلت به دیگری برای اظهار دلیل و حجت بدهد و سخنش را بشنود. زیرا پس از شنیدن سخن و اظهار دلیل و برهان او، چه بسا صورت مساله به طورکلی یا برخی از آن تغییرکند، و پدیدار آید که ظاهرگفتار شخص اول گولزننده یا دروغ و یا ناقص بوده است.
بدین هنگام داوود متوجهگردیدکه این کار امتحان بوده است:
(وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ ).
داوود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازه هراس او از دیگران، و نیز نحوه قضاوت وی را به محک آزمایش زدهایم ).
در اینجا بود که سرشت خودش او را دریافت:
«إِنَّهُ أَوَّابٌ » .
واقعاً او (در همه کار و همه حال به خدا بازمیگشت و) بسی توبهکار بود.
(فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعاً وَأَنَابَ ).
پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد.
( فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
به هر حال، ما این (ترک اولی و سیئه مقربین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است ).
برخی ازکتابهای تفسیر پیرامون این امتحان بسی به افسانههای اسرائیلی فرورفتهاند، افسانههائی که سرشت نبوت از آنها بیزار وگریزان است، و اصلا با حقیقت نبوت نمیخواند. حتی روایتهائیکه تلاش کردهاند این افسانهها را تخفیف بدهند نیزگامهائی با آنها برداشتهاند. این افسانههای اسرائیلی از پایبست ویران و از اساس بر باد است و بررسی و وارسی را نشاید. این افسانهها با فرموده خداوند بزرگوار سازگار نیست:
(وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
و قطعاً او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است).
پیرو قرآنیای که به دنبال این داستان میآید نیز پرده از سرشت این امتحان و آزمون برمیدارد، و مقصود خدا از آن را برای بنده خودشکه داوری میان مردمان و فرمانروائی بر ایشان را بدو واگذارکرده است مشخص و معین مینماید:
( یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ).
ای داوود! ما تو را در زمین نماینده (خود) ساختهایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشاندهایم) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میکردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند.
این امتحان، خلافت در زمین، و فرمانروایی برابر حق و حقیقت در میان مردم، و عدم پیروی از هوا و هوس است. پیروی از هوا و هوس - در آنچه مربوط به پیغمبری است - راه افتادن با نخستین منفعل شدن، و تامّل نکردن و درنگ ننمودن و کار را روشن نساختن است . . . اینها چیزی استکه ادامه آنها و پافشاری بر آنها بهگمراهی میکشاند. ولی پیرویکه به دنبال آیه میآید و فرجام گمراهی را به تصویر میکشد، این یک حکم عام و مطلق در باره گمراهی از راه خدا است. گمراهی از راه خدا نیز خدا را فراموشکردن و خویشتن را در روز حساب وکتاب در معرض عذاب و عقاب قرار دادن است.
از عنایت و رعایتی که خدا به بنده خود داوود داشته است این استکه خدا داوود را در نخستین نگاه و نگرشیکه داشته است آگاه و هوشیارکرده است و او را بیدارباش داده است، و وی را از پیروی کردن از نخستین احساس و برداشت باز داشته است، و او را از فرجام آینده دورکار ترسانده است و برحذر فرموده است. داوود حتی گامی هم به سوی آن فرجام آینده دور برنداشته است! این هم لطف و فضل خدا در حق بندگان برگزیدهاش میباشد. بندگان برگزیدهاش چه بسا باهایشانکمترین سکندری و لغزشی داشته باشد، ولی خدا سکندری و لغزش ایشان را بپاید و جبران نماید، و
دست ایشان بگیرد و بدیشان بیاموزدکه توبهکنند و به سوی او برگردند، و بدانان توفیق توبه و برگشت عنایت فرماید و ایشان را ببخشاید، و به دنبال آزمون نعمتهایش را برای آنان فراوان و بر سرشان ریزان گرداند.
*
هنگام بیانکردن قاعده حق در خلافت زمین و در داوری میان مردمان، و پیش از اینکه داستان داوود در روند قرآنی به پایان خود برسد، این حق به قاعده بزرگ خود برگردانده میشود، قاعدهای که آسمان و زمین و آنچه در بین آن دو است بر آن استوار میگردد، و ریشه در سراسر این هستی دارد، و فراگیرتر از خلافت زمین، و از داوری در میان مردمان است، و بزرگتر از این زمین است. همچنین این قاعده فراختر از زندگی دنیا است، زیرا این قاعده نقشه جهان را دربر میگیرد، و فراتر از آن، زندگی آخرت را نیز فرا میگیرد. از این قاعده و بر این قاعده رسالت واپسین پدیدارگشته است و استوارگردیده است، وکتاب قرآن آمده استکه این اصل حق فراگیر بزرگ را تفسیر و تعبیر کند:
( وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ).
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار میآیند. آیا (با حکمت و عدالت ما سازگار است) کسانی را که ایمان میآورند و کارهای شایسته انـجام میدهند، همچون تباهکاران (و فسادپیشگان در زمین) بشمار آوریم؟ و یا این که پرهیزگاران را با بزهکاران برابر داریم؟ (ای محمّد! این قرآن) کتاب پرخیز و برکتی است و آن را برای تو فرو فرستادهایم تا در باره آیههایش بیندیشند، و خردمندان پند گیرند.
بدین منوال، در این آیههای سهگانه، آن حقیقت سترگ و شگرف و فراگیر و دقیق و ژرف، با همه اطراف و جوانب و شاخهها و حلقههایش بیان میشود.
آفرینش آسمان و زمین و آنچه میان آنها است بیهوده نبوده است و بر باطل استوار نگردیده است. بلکه بـه حق آفریده شده است و به حق استوارگردیده است. از این حق بزرگ استکه سائر حقها جدا میشود: حق در خلافت زمین، حق در فرمانروائی بر مردمان و داوری در میانشان، حق در راست و درست گرداندن احساسها و اندیشهها و اعمال و افعال انسانها، و . . . بدین خاطر است کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده کردهاند همسان مفسدان و تباهکاران در زمین نخواهند بود، و ارج و ارزش پرهیزگاران با ارج و ارزش بزهکاران یکسان شمرده نخواهد شد. حقیکه اینکتاب مبارک - که خدا آن را نازل فرموده است - با خود به ارمغان آورده است تا خردمندان در باره آیات آن بیندیشند و یادآور شوند آنچه راکه لازم است از این حقائق اصیل یادآور گردند، حقانی اصیلی که کافران نمیتوانند آنها را تصورکنند و به خاطر سپارند، چون فطرتشان با حق اصیل در ساختار این جهان نمیتواند تماس بگیرد و پیوند پیدایند، و به همین سبب استکه گمانشان در باره خدایشان بد میگردد، و خودشان از اصالت حق چیزی درک و فهم نمیکنند:
(ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ ).
این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشـان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار میآیند.
شریعت خدا برای مردمان، گوشهای از قانون خدا در آفرینش هستی است. کتابی راکه خدا نازل فرموده است بیانگر حقی استکه قانون جهان بر آن استوار و پایدار است. عدل و عدالتیکه از جایگزینان این زمین و از فرمانروایان بر مردمان و داوران میان ایشان، خواسته میشود، گوشهای از آن حق کلی است. کار و بار مردمان راست و درست نمیگردد مگر زمانیکه با بقیه چیزهای موجود در اطراف ایشان هماهنگ گردد. انحراف از شریعت خدا، و از حق در خلافت، و از عدالت در فرمانروائی، و از دادگری در داوری، در حقیقت انحراف از قانون جهانی است، قانون جهانیای که آسمان و زمین بر آن برجا و پابرجا است. در این صورت انحراف از شریعت و حق و عدالتکار بسیار خطرناک و شر و بلای بزرگ است. و اصلاً برخورد با نیروهای سترگ جهانی است و سرانجام باید که درهم شکند و درهم ریزد و هلاک و نابود شود. ممکن نیست ستمگر سرکش منحرف از سنت یزدان و از قانون جهان و از سرشت هستی پایداریکند و برجای بماند . . . ممکن نیست ستمگر سرکش منحرف برجای بماند . . . ممکن نیست بتواند با نیروی سست و ناچیز خود در برابر آن نیروهای خردکننده هراسانگیز تاب مقاومت بیاورد و ایستادگی کند. ممکن نیست در زیر چرخهای ارابه قدرتمند و خردکننده هستی بایستد و له و لورد نشود.
این چیزی است که باید اندیشمندان در بارهاش بیندیشند، و خردمندان آن را به یاد داشته باشند.
*
بعد از این پیرو معترضهای که در وسط داستان آمده است تا آن حقیقت بزرگ را آشکار و نمودار سازد، روند قرآنی به پیش میرود و نعمتی را یادآوری میکند که خدا به داوود داده است. این نعمت در فرزندان و نوادگانی جلوهگر استکه خدا به داوود عطاء فرموده است، به ویژه در اعطاء پسرش سلیمان بدو، و در لطف و مرحمت و فضلی جلوهگر استکه به سلیمان بخشیده است:
(وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ (31) فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (32) رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (33) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ (34) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ (36) وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ (37) وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ (38) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (39) وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ) .
ما سلیمان را به داوود عطاء کردیم. او بنده بسیار خوبی بود، چرا که او توبهکار بود. (خاطرنشان ساز) زمانی را که شامگاهان اسبهای نژاده تندرو و زیـبای تیزرو، بدو نموده و عرضه شد. سلیمان گفت: من اسبان را سخت دوست میدارم، چون ساز و برگ من برای عبادت پروردگارم میباشند (که جهاد است. او همچنان به آنها نگاه میکرد) تا از دیدگانش در پرده (گرد و غبار) پنهان شدند. (اسبها آن قدر جالب بودند که سلیمان به چاکران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سـواران را مورد تفقد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست کشید. ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بیجان) بر تـخت سلطنت انداختیم (تا به ابهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود میگردد). سلیمان آنگاه (که بلای خدا را دید، توبه و اسـتغفار سرداد و به درگاه الله) بازگشت. سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری. پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. و به زیر فرمان او درآوردیم همه بناها و غواصان دیو را. و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید.
بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچگونه حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود). قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد.
در اینجا اشارهای که به «آلصّـافنات الجیاد» میشود که اسبهای نژاده تندرو و زیبای تیزرونده است، و اشارهای هم که به کالبدی بیجان فرو افتاده بر تخت سلیمان میشود، برای هر دوی این اشارهها در میان تفسیرها و روایتها تفسیری یا روایتی را پیدا نکردمکه دلم بدان بیاساید و مرا آسوده خاطر نماید. هرچه را دیدم و یافتم یا اسرئیلیات زشت، و یا تاویلات بدون سند بود. خودم هم نتوانستم سرشت این دو حادثه را به گونهای پیش چشم دارمکه چنگی بـه دل بزند و دلم بدان بیاساید، و در اینجا آن را به تصویر بکشم و نقل کنم. در میان احادیث شریف هم حدیث صحیحی را پیدا نکردم مگر یک حدیث صحیح را. حدیثیکه از لحاظ خودش صحیح است ولی پیوند آن با یکی از این دو حادثه موکد نیست. این حدیث را ابوهریره (رض) از پبغمبر خدا (ص) روایتکرده است، و مسلم آن را به عنوان حدیث مرفوعی درکتاب صحیح خود ثبت و ضبط نموده است. بدین گونه:
« قال سلیمان:لأطوفن اللیلة على سبعین امرأة . کل واحدة تأتی بفارس یجاهد فی سبیل الله . ولم یقل:إن شاء الله . فطاف علیهن فلم یحمل إلا امرأة واحدة جاءت بشق رجل . والذی نفسی بیده , لو قال إن شاء الله لجاهدوا فی سبیل الله فرساناً أجمعون ».
سلیمان گفت: امشب به پیش هفتاد زن میروم. هریک از آنان سواری را به دنیا خواهد آورد که در راه خدا خواهد جنگید. او نگفت: اگر خدا بخواهد. سلیمان به نزد ایشان رفت. ولی جز یکی از خانمها حامله نشد، و او هم پسر ناقصالخلقه به دنیا آورد. بدان کسی سوگند که جانم در قبضه توان او است، اگر سلیمان میگفت: اگر
خدا بخواهد، (آن هفتاد پسر به دنیا میآمدند و) قطعاً همه ایشـان سوارکارانی میشدند و در راه خدا میجنگیدند.[1]
درست خواهد بودکه این رخداد همان امتحانی باشدکه آیات قرآنی در اینجا بدان اشاره مـیکنند. و مراد از کالبد هم همین پسر ناقصالخلقه باشد. امّا ایـن تنها احتمالی است و احتمالی بیش نیست . . . و امّا داستان اسبان، در این باره گفتهاند: سلیمان (ع) شامگاهان از گله اسبان خود دیدنکرد. نمازی از او به تاخیر افتاد و وقت آن گذشت، نمازی که پیش از غروب میخواند. سلیمان گفت: اسبها را برگردانید. آنها را برگرداندند. به خاطر اینکه آن اسبها او را از یاد خدا غافل کرده بودند، همه آنها راگردن زد و دست و پا برید! روایت دیگری میگوید: سلیمان ساقها وگردنهای اسبها را دستکشید و نازشانکرد برای اینکه نشان دهد آن اسبها عزیز وگرامیند چون برای جنگ در راه خدا مورد استفاده قرار میگیرند . . . هیچ دلیلی بر صحت این دو روایت در دست نیست، و قاطعانه در باره چـیزی از مطالب آنها نمیتوان سخن گفت.این خاطر هیچ پژوهشگری نمیتواند چیزی را در شرح و بسط این دو رخدادی که در قرآن بدانها اشاره شده است بگوید.آنچه میتوانیم در اینجا بگوئیم و خویشتن را از تنگنا برهانیم این استکه بلا و مـصیبتی از سوی خدا در رسید، و آزمایش پیغمبر خدا سلیمان (ع) درکاری از کارهای مربوط به ملک و مملکت و شـاهی و فرمانروائی او در میان بوده است. همانگونهکه خدا پیغمبران خود را به بلا و مصیبتیگرفتار مـیسازد و ایشان را دچار امتحان و آزمونی میفرماید تا آنان را رهنمود و رهنمون نماید، و گامهایشان را از لغزش بپاید و به دور فرماید.[2](ا) سلیمان به سوی خدای خود برگشت و توبهکرد، و از او طلب آمرزش خواست، و با دعا و امید رو به آستانه یزدانکرد:
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لَّا یَنبَغِی لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ » .
سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری.
نزدیکترین تاویل پسندیده این درخواست از طرف سلیمان (ع) این استکه سلیمان مرادش خودنمائی و انحصارگرائی نبوده است. بلکه درخواست ویـژگی و اختصاصی کرده استکه به شکل معجزه جلوهگر شود. مقـصودش از این درخواست نوعی معجزه بوده است. خواسته است نوعی مملکتداری و فرمانروائی دیگری که بعد از او خواهد بود جدا و ممتازگرداند. مملکتداری و فرمانروائی او سرشت ویژهای داشته باشدکـه مکرر نبوده و در میان مملکت داریـها و فرمانرواییهائی که انسانها میشناسند معهود و معروف نباشد.
پروردگار دعا و درخواست او را پذیرفت، و یک نوع مملکتداری و فرمانروائی بدو عطاء کردکه فراتـر از مملکتداری و فرمانروائی معهود و معروف انسانها بود، و مملکتداری و فرمانروائی خاصی بدو داده شدکه هرگز جهان همسان آن را به خود نمیبیند:
(فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ . وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ .وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ ).
پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را بـه زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. و به زیر فرمان او درآوردیم همه بناها و غواصان دیو را. و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید).
باد به زیر فرمان بندهای از بندگان یزدان با اجازه خداوند سبحان درآید، بدین معنی نیست که باد از زیر فرمان ایزد منان خارج شود و بدون اراده او بدینجا و بدانجا رود. بلکه باد همیشه مسخر فرمان یزدان و اراده خداوند سبحان میماند و شکی در این نیست. باد به فرمان یزدان برابر قوانین و سنن او حرکت میکند. هرگاه در مدت زمانی از ازمنه خدا برای بـندهای از بندگانش ممکن نمود بیانگر اراده یزدان سبحان شود، و در آن مدت فرمان آن بنده با فرمان یزدان مـوافق و هماهنگگردد، و مثلا باد برابر فرمانش به هرکجاکه خواست آرام حرکت کند، این کار برای خدا مشکل نیست. همسان همچونکاری به شکلهایگوناگون روی میدهد. یزدان سبحان در قرآن به پیغمبر (ص) میفرماید:
(لئن لم ینته المنافقون والذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینک بهم , ثم لا یجاورونک فیها إلا قلیلاً).
اگر منافقان و بیماردلان و کسانی که در مدینه (شائعات بیاسـاس و اخبار دروغین پخش میکنند و) باعث اضطراب (مومنان و تزلزل دین ایشان) میگردند، از کار خود دست نکشند، تو را بر ضد ایشان میشورانیم و بر آنان مسلط میگردانیم. آنگاه جز مدت اندکی در جوار تو. در شهر مدینه، نمیمانند (و بلکه در پرتو شوکت اسلام از آنجا رانده میشوند). (احزاب/ 60)
معنی این چیست؟ معنی این، چنین استکه اگر آنان دست نکشند و کار را به پایان نیاورند، اراده ما متوجه مسلط گرداندن و چیره ساخش تو بـر آنان و بـیرون راندن ایشان از مدینه میگردد. و اینکار با رهنمود و رهنمونکردن اراده تو، و مشتاق نمودن تو به پیکار و جنگشان و بیرون راندنشان، صورت میپذیرد. آن وقت اراده ما نیز در حق ایشان از راه اراده تو پیاده و محقق میگردد. این هم نوعی از توافق و هماهنگیکار یزدان سبحان وکار پیغمبر (ص) است. اراده وکار خدا اصل و اساس همه چیز است. اراده وکار خدا در اراده و کار پیغمبر (ص) جلوهگر میآید، اگر یزدان سبحان بخواهدکه چنین بشود. این سخن معنی تسخیر باد به زیر فرمان سلیمان (ع) را به ذهن ما نزدیک میکند، تسخیر باد مطابق میل و خـواستیکه سلیمان خواهـد داشت و مطابق و موافق با فرمان یزدان در رهنمود و رهنمون بادها جلوهگر میآید، رهنمود و رهنمونیکـه بیانگر فرمان خدا و تعبیرکننده آن در همه حال و همه آن است.
همچنین یزدان سبحان شیاطین و اهریمنان را مسخر فرمانش نمود تا برای او بسازند هرچه او از ایشان بخواهد. برایش در دریا غواصی کنند. به داخل زمین فرو روند، تا برایش آنچه میخواهد جستجوکنند. خدا به سلیمان سلطه و قدرت عقاب و عذاب مخالفان و مفسدان عطاء فرمود، مخالفان و مفسدان دیوهائیکه آنها را مسخرش ساخته بود و به زیر فرمانش در آورده بود. او میتوانست آن مخالفان و مفسدان را به غل و زنجیر بکشد و دستشان را به پایشان ببندد، یا آنان را اگر بخواهد دوتا دوتا یا بیشتر به یکدیگر ببندد و به غل و زنجیرشان بکشد.
گذشته از این بدوگفته شد: تو آزادی در سلطه و قدرت و نعمتیکه خدا به تو داده است. به هرکسکـه میخواهی و هرگونهکه میخواهی بذل و بخششکن و هدیه و عطاء بده. یا به هرکسکه میخواهی نبخش و نده. یا بدان اندازه ببخش و بدهکه میخواهی:
(هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).
(ما بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچگونه
حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود).
این هم نشانه بزرگداشت و لطف و مرحمت بیشتر یزدان در حق سلیمان بود. آنگاه افزون بر همه اینها بیان میشود که او در پیشگاه پروردگارش در دنیا قربت و منزلت، و در آخرت فرجام نیکو و بازگشتگاه پسندیده دارد:
( وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ).
قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد.
این پله والائی و مرتبه بالائی از رعایت و عنایت و رضایت و اعطاء نعمت و تکریم و تعظیم است.
*
آنگاه با داستان بلا و مصیبت و امتحان و آزمون به پیش میرویم، وگذشته از آن، نعمت و فضل و لطف و مرحمت خدا را مشاهده میکنیم و دید میزنیم. در روند قرآنی به داستان ایوب میرسیم و با آن به پیش میرویم:
« وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ . ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ . وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ . وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ » .
(ای محمّد!) خاطرنشان ساز (سرگذشت) بنده ما ایوب را. بدان گاه که پروردگار خود را خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم. به فریادش رسیدیم و او را ندا دردادیـم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمه آبی برجوشید. بدو پیام دادیم،) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است. (بیماری و ناراحتی ایوب را برطرف ساختیم و بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشته صبر جمیل را از دست ندهند. ایوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانوادهاش را تنبیه کند و چندین ضربه چوب بزند. ما برای رفع ایـن مشکل نیز بدو دستور دادیم) بستهای (از چوبهای نازک، یا رشته خرما، و یا ساقههای گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن. (و با کمترین اذیت و آزاری قسم خویش را به مرحله اجراء درآور). ما ایوب را شکیبا یافتیم. چه بنده خوبی بود! او بسیار توبه و استغفار سرمیداد.
داستان بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر و شکیبائی ایوب مشهور و زبانزد خاص و عام است. داستان ایوب ضربالمثل بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر و شکیبائی شده است. ولیکن داستان ایوب با اسرائیلیاتی آمیخته شده استکه بر خود داستان میچربد. آن مقدارکه در این داستان دور از اسرائیلیات و مصون از پرت و پلا است، این است، ایوب (ع) آنگونهکه در قرآن آمده است بنده شایسته و توبهکاری بوده است. خدا او را به بلا و مصیبت گرفتارکرده است و امتحان و آزمون فرموده است، و او صبر جمیل داشته است. به نظر میرسدکه بلا و مصیبت و امتحان و آزمون او با از میان رفتن جملگی دارائی و اهل و فرزندان و صحت و تندرستی بوده است. امّا با وجود این ایوب پیوندش را با پروردگارش قطع نکرده است، و از یقین و اطمینان خود به آفریدگارش نکاسته است، و راضی به چیزی بوده است که خدا بدو روا دیده بود.
اهریمن افراد مخلص اندکی را که بدو وفادار مانده بودند - از جمله همسرش - وسوسه میکرد که اگر خدا ایوب را دوست میداشت او را به بلا و مصیبتگرفتار نمیساخت. این افراد مخلص چنین چیزی را به ایوب میگفتند. اینگفتار او را سخت میرنجاند، و او را بیش از بلا و مصیبت و زیان و ضرریکه دیده بود آزار میداد. وقتیکه زنش برخی از این گونه وسوسهها را بدوگفت، سوگند خورد اگر خدا بدو بهبودی بخشد او را چندین تازیانه - گویا صد تازیانه - میزند.
بدین هنگام بودکه رو به آستانه یزدان نمود و ناله سرداد و از اذیت و آزار وسوسه اهریمن شکوهکرد، و از دست تاثیرات وسوسه اهریمن در درون نزدیکان و مخلصانش به افغان درآمد وکمک خواست. این اذیت و آزار، او را زار و نزارکرد. فریاد برآورد: کریما!
(أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ) .
اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم).
وقتیکه پروردگارش صدق و صداقت و صبر و شکیبائی او را دید، وگریز و نفرت او را از تلاشهای شیطان مشاهده نمود، و به رنج و دردش ازکوششهای اهریمن پی برد، با رحمت و عنایت خود او را دریافت، و بلا و مصیبت و امتحان و آزمون او را به پایان رساند، و صحت و تندرستی را بدو برگرداند. یزدان سبحان بدو دستور فرمود پا به زمین بکوبد تا چشمه خنکی برجوشد و خود را بدان بشوید و از آب آن
بیاشامد تا شفا یابد و بهبودی پیداکند:
(ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ).
(به فریادش رسیدیم و او را ندا دردادیم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمه آبی برجوشید. بدو پیام دادیم) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است.
قرآن مجید میفرماید:
(وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ ).
(بیماری و ناراحتی ایوب را برطرف ساختیم و بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف وفضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشته صبر جمیل را از دست ندهند.
برخی از روایات میگوید: خداوند برای ایوب فرزندانش را زنده کرد و به اندازه آنان هـم اولاد دیگری بدو عطاء فرمود . . . ولی در نص قرآنی چیزی وجود ندارد که دال بر زنده گرداندن کسانی باشد کـه مردهاند. چه بسا معنی چنین باشد: خداوند ایوب را بهبودی بخشید و اهل و عیال و فرزندانش را بدو برگرداند، اهل و عیال و فرزندانیکه نسبت بدوگمشده و از دست رفته بشمار میآمدند، و بدو اولاد دیگری عطاء فرمود. این هم دال بر نعمت و رحمت و عنایت و حفاظت پروردگار بدو بود، و شایسته این است کـه خردها را بیدارکند و مایه هوشیاریگردد و درک و شعور را تلنگری بزند.
چیز مهمّیکه در اینجا در بیان داستانها است به تصویر زدن رحمت و عنایت و فضل و لطف یزدان بر بندگانش است، بندگانیکه خدا ایشان را به بلا و مصیبتگرفتار میسازد و ایشان را به محک امتحان و آزمون میزند، و آنان بر بلا و مصیبت صبر و شکیبائی میورزند، و راضی به قضا و قدر خدا میگردند، و از امتحان و آزمون سرافراز بیرون میآیند.
و امّا مساله سوگند خوردن ایوب مبنی بر اینکه همسرش راکتک بزند، رحمت خدا او را و همسرش را دریافت، همسریکه به خدمتگذاری شوهرش برخاسته بود و بر بلا و مصیبت ایوب و برگرفتار درد و رنـج آمدن خود به خاطر او، صبر و شکیبائی نموده بود، خدا به ایوب دستور داد بستهای از چوبها به تعدادیکـه معینکرده بود برگیرد، و یک بار همسرش را با آن بسته بزند. این هم قسم او راکفایت میکند و لازم نیست سوگندش را بشکند:
(وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ).
(ایوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانوادهاش را تنبیه کند و چندین ضربه چوب بزند. ما برای رفع این مشکل نیز بدو دستور دادیم) بستهای (از چوبهای نازک، یا رشته خرما، و یا ساقههای گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن، (و با کمترین اذیت و آزاری قسم خویش را بـه مرحله اجراء درآور).[3]
*
پس از بیان این داستانهای سهگانه با اندک تفصیلی، بدان خاطرکه پیغمبر خدا (ص) آنها را به یاد داشته باشد و در برابر بلاها ومصیبتها و رنجها و دردهائیکه میبیند شکیبائیکند، روند قرآنی به طور اجمال به مجموعهای از داستانهای انبیاء اشاره میفرماید، انبیائی که درداستانهایشان از یک سو بلا و بنت و صبر و شکیبائی است، و از دیگر سو نعمت و عنایت و لطف و فضل الهی است، همان چیزهائیکه در داستانهای داوود و سلیمان و ایوب(ع) بود. برخی از آن پیغمبران بر اینان مقدم بودهاند و جلوتر زندگی کردهاند و زمان ایشان هم مشهور و معروف است. بسی از آنان هم زمان ایشان را نمیدانیم، چون قرآن و مصادر معتبری که در دست داریم زمانشان را مشخص و معین نکردهاند:
(وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ . إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ . وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ .وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِّنْ الْأَخْیَارِ).
(ای پبغمبر!) از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو، آنان که دارای قدرت و بینش (کافی و قوی در باره امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند. ما آنان را با صفت خاصی ویژگی بخشیدیم که یاد همیشگی ایشـان از) سـرای آخرت بود. ایشان در پیشگاه ما از زمره برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند ... .
ابراهیم و اسحاق و یعقوب - همچنین اسماعیل - قطعاً پیش از داود و سلیمان میزیستهاند، ولیکن نمیدانیم با زمان ایوب چگونه بودهاند. همچنین است تاریخ زندگانی الیسع و ذوالکفل. در قرآن در باره الیسع و ذوالـکفل جز اشارههایگذرائی بدیشان نیست. پیغمبری از پیغمبران بنیاسرائیل بنا به ارجح اقوال نام عبری او «الیشع« که الیسع در زبان عربی است. ولی ذوالکفل چیری از او نمیدانیم این صفت او را:
«من الاخیار ».
از زمره برگزیدگان بس نیک و نیکوکار بوده است.
خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب را چنین توصیف میفرماید:
(أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ ).
آنان دارای قدرت و بینش (کافی و قوی در باره امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند.
این همکنایه از انجامکارهای شایسته و بایسته با دستها، و نظریه درست یا اندیشه استوار با چشمان درون و بیرون است. انگار کسیکه کار شایسته و بایسته نمیکند دست ندارد، و کسی که اندیشه سالم ندارد عقل و خرد یا رای و نظر ندارد!
همچنین صفت بزرگ داشت ایشان را بیان میدارد و میفرماید: خدا ایشـان را با صفت خاصی ویژگی بخشیده است تا سرای اخرت را یادکنند و به یاد آن جهان باشند، و از هرگونه چیز دیگری جز آخرت ببرند و بپالایند:
(إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ ) .
ما آنان را با صفت خاصی ویژگی بـخشیدیم که یاد (همیشگی ایشان از) سرای آخرت بود
این امتیازشان و والائیشان بود، و این امتیاز و والائی حاصل از این صفت، ایشان را در پیشگاه خدا از زمره گزیدگان و خوبانکرده بود:
( وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ) .
ایشان در پیشگاه ما از زمـره برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند.
هـمچنین یزدان سبحان برای اسماعیل و الیسع و ذوالکفل گواهی میدهدکه از زمره خوبان و نیکان بودهاند. خداوند بزرگوار خاتم الانبیاء محمّد مصطفی(ص) را که خوبترین خوبان و نیکترین نیکان پیغمبرانش میباشد تذکر میدهد که آنان را یاد کند و با ایشان راه کاروان زندگی را بسپرد، و در باره صبر و شکیبائی ایشان و لطف و مرحمت خدا بدیشان بیندیشد، و در برابر چیزهائی که از قوم تکذیبکننده گمراهش میبیند صبر وشکیبائی نماید. چه صبر و شکیبائی راه رسالتها و پیغمبریها، و راه دعـوتها و فراخوانیها به سوی خدا است. خدا هم بندگان صابر و شکیبای خود را رهـا نمیسازد و به خود واگذار نمینماید. بلکه در برابر صبر و شکیبائی آنان بدیشان خیر و خوبی و رحمت و عنایت و برکت و امتیاز مبذول میفرماید . . . آنچه در پیشگاه خدا است خوبتر و بهتر از همه چیز است. مکر وکید و دسـیسه و نـیرنگ مکاران و دسیسهسازان و نیرنگبازان تکذیبکننده، در برابر رحمت و رعایت و نعمت و لطف و فضل خدا ناچیزو حقیر است . . .
*
[1]برخی از واژه های این حدیث در تفصیر فی ظلال القرآن حذف گردیده است . . . مراجعه شود به تفسیر «التحریر و التنویر» ابن عاشور. (مترجم)
[2] عبدالکریم خطیب در تفسیر خود به نام: «التفسیر القرآنی للقرآن» بـا استفاده از تقریرات استاد محمّد شاهین حمزه، سخنی بدین مفهوم در باره «جسداً» دارد: چه بسا روح سلیمان در حال بیداری از پیکر او جدا شده و دورا دور ناظر لاشه بیروان خود بوده است. این عمل را امروزه «الطرح الروحی» یعنی تجـرید روح یا فرافکنی روح مینامند (نگا: جزء ٢٤ ، صفحه ص 1086) . . .
[3]«ضغثاً»: دستهای از ساقههایگندم و جو یا چوبهای نازک. بستهای از رشتههای خرما یا گیاهان...اجراء حدود اسلامی بهگونهایکـه در آیه است، یا باید آن را خاص شریعت ایوب و مرحمتی در حق او دانست، و یا اینکه چنین حکمی را در مورد فرسودگانو بیماران خطاکار قلمدادکرد، و یا اینکه راجع بهکسانی انگاشتکـه مرتکب جرمی نشدهاند، ولیکن سرپرست یا ولی ایشان سوگند خورده استکه آنان راکیفر دهدو چوب بزند و ظاهرقانون حدودرا رعایتکنند ...وگرنه اجراء حد زناو تهمتو سوگند و غیره با بستهای از ساقههاو رشتههاو دستهای از چوبهای نازک، یعنی تعطیلکردن حدود الهی، و چنینکاری مجاز نیست (نگا: تفسیر قاسمی) ... (مترجم)
سورهی ص آیهی 88-65
( قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (67) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (70) إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ (71) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (72) فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ (74) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ (75) قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (77) وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (78) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ (80) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (83) قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85) قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ (87) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (88)
این واپسین درس سوره، به بیان مسائل و قضایائی میپردازدکه در دیباچه آن ذکر گردیده است: توحید و یگانهپرستی، و وحی و پیام آسمانی، و سزا و جزا در آخرت... این درس داستان آدم را به عنوان دلیل وحی و پیام آسمانی ذکر میکند. چراکه مساله آدم بیانگر چیزی استکه روزی و روزگاری در جهان بالا و در عالم فرشتگان درگرفته است، و سخن میگوید از محاسبه همگان در روز قیامت در برابر هدایت و ضلالت ایشان در این جهان. این هـم مسالهای بوده استکه در جهان بالا و در عالم فرشتگان، آن روز موردگفتگو بوده است. همچنین داستان آدم بیانگر رشک بردن و حسادتی استکه در درون شیطان وجود داشته است، و همین رشک بردن و حسادت بوده است که شیطان را به هلاکت انداخته است و از رحمت خدا رانده و ماندهکرده است، آن زمانکه لطف و فضلی را برای آدم زیاد شمرده استکه خدا بدو ارزانی داشته است. همچنین این سوره پیکار همیشگی و مستمری را به تصویر میکشدکه میان شیطان و آدمیزادگان برقرار است، پیکاریکه زبانه آتش جنگ آن لحظهای فروکش نمیکند و این رزم لحظهای بارهای سنگین خود را فرو نمیاندازد و بر زمین نمیگذارد. معرکهای است که شیطان در فراسوی آن میخواهد بیشترین آدمیزادگان را به تورهای خود بزند و به دامهای خود درافکند تا ایشان را با خود به آتش دوزخ داخل کند. این را هم برای انتقام گرفتن از پدرشان آدم انجام میدهد، چون وجود آدم بودکه او را از رحمت مـدا محروم و مطرود ساخت. جنگ میان شیطان و آدمیزادگان دارای اهداف مشـهور و مشخصی است، ولیکن فرزندان آدم تسلیم دشمن قدیـمـی خود میگردند و فرمان او را میبرند!
این سوره با تاکید مساله وحی، و بیان عظمت چیزی خاتمه داده میشودکه در فراسوی وحی است، چیزی که تکذیبکنندگان غافل از آن به خواب غفلت میروند.
*
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ .رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ ).
بگو: من تنها بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان) میباشم و بس. و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد. پروردگار آسمانها و زمین وهمه چیزهائی است که در میان آن دو است و بسیار با عزت وآمرزگار است.
بگو بدان مشرکانیکه به شگفت و وحشت و دهشت و شگرفو شگفت میافتند و میگویند:
(أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ).
آیا او بجـای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. (ص/5)
بدیشان بگو: حقیقت همین است و بس:
(وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ).
و هیچ معبودی جز خداوند یگانه غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد.
بدیشان بگو: هیچکار و باری در دست تو نیست. آنچه از سوی خدا وظیفه تو است این استکه بترسانی و برحذر داری، و بعد از آن مردمان را به خدای واحد و یگانه چیره و توانا وامیگذاری و حواله میداری:
(رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ).
پروردگار آسمانها و زمین و همه چیزهائی است که در میان آن دو است.
خداوند دارای انبازی نیست. جز خدا پناه و پشتیبانی در آسمانها یا در زمین و یا در میان آن دو وجود ندارد. او «عزیز» و توانا و نیرومند است. او «غفار»و بس آمرزگار است و ازگناهان صرف نظر میفرماید و توبه را میپذیرد، وکسانی را میبخشایدکه به سوی حمایت و حفاظت او برگردند و خویشتن را در پناه او دارند. بدیشان بگو: آنچه را که تو برای ایشان به ارمغان آوردهای و آنچه که ایشان از آن روی میگردانند بس بزرگتر و والاتر از چیزی استکه آنان گمان میبرند و تصور میکنند. آنچه درفراسوی آن است بلیکه در فراسوی آن است، آنچهکه ایشان از آن غافلند:
(قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ).
بگو: (آنچه من شما را به وسیله) آن (بیم میدهم که قرآن بزرگوار است) خبر سترگی است. شما (براثر غفلت) از آن روگردانید.
قرآن کار عظیمی است، بسیار عظیمتر از ظاهر نزدیک آن. قرآن کاری ازکارهای خدا در سراسرگستره هستی است. کاری از کارهای جهان به طور کلی است. قرآن قضا و قدری از قضـاها و قدرهای یزدان در نظام این جهان است. قرآن نه بریده و نه دور ازکار و بار آسمانها و زمین، و ازکارگذشته دور و آینده دور است.
این خبر عظیم آمده است تا از قریش در مکه، و از عربها در جزیرةالعرب، و از نسلیکه با این دعوت در زمین معاصر است، بگذرد و تجاوزکند. بگذرد و تجاوزکند از این فاصله محدوده مکان و زمان، و در سراسر آینده بشریت در همه قرون و اعصار و نواحی و اقطار، تاثیر بگذارد، و سرنوشتها را دگرگونکند از همان زمانی که بدین زمین نازل گردیده است تا آن زمانکه یزدان زمین وکسانی را به ارث ببردکه در زمین بسر خواهند برد. قرآن در وقت مناسب خود و در زمان مقرر و مقدر خود در نظام سراسر هستی نازل گردیده است، تا نقش خود را در زمانی بازیکندکه یزدان آن را برای قرآن مقدر و مقرر فرموده است.
قرآن خط سیر تاریخ بشریت را تغییر داد و انسانها را به راهی رهنمودکردکه دست قضا و قدر آن را با این خبر عظیم ترسیم نموده بود. فرق نمیکند این انسانها بدان ایمان آورده باشند یا بدان ایمان نیاورده باشند و از آن رویگردان شده باشند، و همراه آن رزمیده باشند و یا با آن جنگده باشند. انسانها جزو معاصران آن و یا در میان نسلهای بعد از آن بوده باشند. در سراسر تاریخ بشریت حادثهای یا خبری نبوده است که در بشریت آثاری برجای بگذارد و تاثیراتی به ارمغان آرد که بسان آثار و تاثیراتی باشدکه این خبر عظیم برجای گذاشته است.
این قرآن ارزشها و اندیشهها و معیارها و جهانبینیهائی پدید آورده است، و قواعد و قوانین و مقرراتی را در سراسر این زمین پدیدار و نمودارکرده است و در میان جملگی نسلهای بشریت استوار و پایدار نموده استکه عربها آن را نه تنها تصور نمیکردند، بلکه بر پرده خیال هم نمیدیدند!
در آن زمان درک و فهم نمیکردندکه این خبر آمده است تا چهره زمین را دگرگون سازد، و خط سیر تاریخ را رهنمود و رهنمونکند، و قضا و قدر خدا را در سرنوشت این زندگی پیادهکند و تحقق بخشد، و در دل و درون بشریت و در واقعیت ایشان تاثیر بگذارد، و همه اینها را با سراسر خط سیر هستی پیوند دهد، و با حق و حقیقتی مرتبط سازدکه در آفرینش آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است نهفته است. این خبر تا به روز قیامت نیز سر میکشد، و نقش خود را در رهنمود و رهنمون مقدرات مردمان و مقدرات زندگی اداء کند.
مسلمانان امروزه در برابر این خبر میایستند بدانگونه که عربها بار نخست در برابرش ایستادند. مسلمانان امروزه نمیدانند سرشت این قرآن و ارتباط سرشت آن با سرشت هستیگره خورده است. درباره حق نهان در قرآن نمیاندیشند و پژوهش نمیکنند، تا بدانند که این حق بخشی از حق نهان در ساختار جهان است. مسلمانان به آثار و تاثیرات قرآن در تاریخ بشریت و در خط سیر دور و دراز بشریت نمینگرند و آنگونه که باید آن را پیش چشم نمیدارند. مسلمانان در نگرش به قرآن باید تکهکنند بر نظریه مستقلیکه از آراء و نظرات دشمنان این خبر برگرفته نشده باشد، دشمنانیکه پیوسته در این اندیشهاند از مقام و منزلت قرآن بکاهند و تاثیر آن را در دگرگونی زندگانی انسانها و در تعیین خط سیر تاریخ اندک نشان دهند . . . بدین خاطر است مسلمانان حقیقت نقش خودشان را در گذشته یا حال و یا آینده درک و فهم نمیکنند، نقشیکه در این زمین تا آخر زمان جاری و ساری است.
عربهای پیشینگمان میبردندکه این امر به خودشان و به محمّد پسر عبدالله (ص) مربوط است. او از میان ایشان برگزیده میشود تا قرآن بر او نازلگردد و بس. هـم و غم خود را بدین شکل، محصور و منوط میکردند. قرآن دیدگانشان را با این خبر متوجه کار بسیار بزرگتر از این میسازد، کاری که بـزرگتر از خودشان و از محمّد پسر عبدالله (ص) است. بدیشان میفهماندکه او تنها حامل این خـبر و مبلغ آن است. او آن را ابتکار نکرده است و از خود ارائه نداده است.
اصلاً او نمیتوانستکه بداند در فراسوی آن چه چیز نهان است و چه چیز خواهد شد، اگر خدا آن را بدو تعلیم نمیداد و نمیآموخت. محمّد پسر عبدالله (ص) حاضر در مجلسی نبوده استکه در آن میان فرشتگان در سرآغاز آفرینش آدم سخنانی رد و بدل میشده است تا از این امر باخبرگردد. بلکه خدا استکه او را از این خبر آگاه و مطلع میفرماید:
« مَا کَانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ إِن یُوحَى إِلَیَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ » .
من از ملاء اعلی' (و فرشتگان عالم بالا) هنگامی که (در باره آفرینش آدم) گفتگو میکردند، خبر ندارم. (تنها چیزی که در این زمینه میدانم آن مقداری است که از طریق وحی به من رسیده است و بس). به من هم وحی نمیشود مگر بدان خاطر که (پیغمبر خدایم و) بیمدهنده (مردمان از عذاب یزدان و) بیانگر (اوامر و نواهی الهی) میباشم.
در این حد و مرز روند قرآنی به ذکر داستان بشریت میپردازد. ازگفتگوئی سخن میگویدکه در عالم بالا و در جهان فرشتگان در آغاز آفرینش درگرفته است و راجع به بشریت بوده است. گفتگوئی در آنجا درگرفته استکه خط سیر بشریت را مشخص میسازد، و مقدرات و سرنوشتهای انسانها را رقم میزند. این هم چیزی استکه محمّد (ص) فرستاده نشده است تا آن را در آخر زمان تبلیغکند و مردمان را بدان بیم دهد:
(إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ: إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ).
وقتی (این گفتگو در ملا اعلی و عالم بالا درگرفت) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گل میآفرینم. هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (بزرگداشت و درود) ببرید.
ما نمیدانیم چگونه خدا فرمود یا چگونه به فرشتگان میفرماید. ما همچنین نمیدانیم چگونه فرشتگان از یزدان سبحان فرمان دریافت کردند، و نمیدانیم اصل ایشان و حقیقت آنان چیست، مگر بدان اندازهکه در کتاب خدا صفات ایشان برای ما ذکرگردیده است و به ما رسیده است. هیچگونه نیازی هم نداریم به اینکه در چیزی از اینها فرو رویم چون هیچ فائدهای در فراسوی فرو رفتن بدین چیزها وجود ندارد. بلکه ما به دنبال هدف داستان و مقصـود آن هستیم بدان شکل و بدان گونهکه قرآن آن را برایتان روایت میفرماید و مشخص مینماید.
خداوند این پدیده بشری را ازگل آفریده است، همانگونهکه سائر موجودات زندهکره زمین ازگل آفریده شدهاند. همه عنصرهای موجودات زنده ازگل است، مگر راز حیات. راز حیاتی که کسی نمیداند از کجا آمده است و چینه آمده است! همه عنصرهای پدیده بشری هم ازگل است مگر آن راز حیات، و مگر آن نفخه آسمانیکه انسان را انسانکرده است. همه عنصرهای اندامهای بدن انسان ازگل است. انسان از مادرش زمین متولد شده است، و از عنصرهای زمین متشکل شده است. سرانجام انسان بدان عنصرها تبدیل میگردد در آن وقتکه آن راز ناشناخته الهی بدن انسان را رها میکند و از آن جدا میشود، و با جداشدن آن، آثار آن نفخه آسمانی هم از میان مـیرود، نفخه آسمانیایکه خط سیر انسان را در زندگی تعیین میکند.
ما اصل این نفخه را نمیدانیم. ولیکن ما آثار آن را میشناسیـم. چه آثار آن همان استکه این پدیده انسانی را از سائر پدیدههای دیگر این زمین جدا و ممتاز میگرداند. او را جدا و ممتاز میگرداند با ویژگی و خاصیتیکه قابلیت ترقی و تعالی عقلی و روحی را دارد. این ویژگی و خاصیت هـمـان استکه به عقل انسان اجازه میدهد به تجربهها و آزمودههای زمان گذشته بنگرد، و خط سیرهای آینده را ترسیمکند. به روح انسان اجازه میدهد از چیزهائی تجاوزکند و فراتر رودکه با حواس و با عقول درک و فهم میشوند، تا با ناشناختههائی تماس پیداکندکه با حواس و با عقول درک و فهم نمیگردند.
ویژگی و خاصیت ترقی و تعالی عقلی و روحی یک ویژگی و خاصیت انسانی صرف است. سائر زندههای موجـود در این زمین با انسان در این ویژگی و خاصیت شرکت ندارند. همزمان با تولد انسان نخستین، انواع و اجناس مختلفی از زندهها به وجود آمدهاند و پای به جهانگذاشتهاند. ولی در طول تاریخ دور و دراز اتفاق نیفتاده استکه نوعی یا جنسی - حتی فردی از افـراد آنها - ترقی و تعالی عقلی یا روحی پیداکرده باشد، حتی اگر هم ترقی و تعالی عضوی و اندامی را بپذیریم. خداوند از روح متعلق به خود بدین پدیده بشری دمیده است، زبرا اراده و مشیت او بر آن بوده استکه انسان در زمین جایگزین و جانشین شود، و زمام اختیار این ستاره زمین نام را در حدود و ثغوری به دستگیردکه خدا برایش مقدر و مقرر فرموده است، حدود و ثغور آبادانی زمین، و تسخیر نیروها و انرژیهائیکه مقتضی چنین آبادانی است.
خداوند در وجود انسان قدرت ترقی و تعالی دانش و آگاهی را به ودیعت نهاده است. از همان روز نخستکه انسان قدرت به هم میرساند، هر زمانکه با سرچشمه آن نفخه در تماس باشد، و ازآن سرچشمه راست و درست مدد و یاری بطلبد، اوج میگیرد و پیشرفت میکند. ولی زمانیکه انسان از آن سرچشمه آسمانی منحرف بشود، امواج دانش و آگاهی در وجودش و در زندگانیش هماهنگ و همراه نمیگردد، و رویکرد کامل وهماهنگ و هم جهتی رادرپیش نمیگیرد وجلو نمیافتد. و بلکه این امواج متقابل و متناقض خطری برای راستای رویکرد او میشود و سلامت آن را به مخاطره میاندازد. تازه اگر هم انسان را در ویژگیهای انسانیش سرنگون و واژگون نگرداند، و از نردبان ترقی و تعالی حقیقی فرو نیندازد، هرچند هم علوم و تجارب او در ناحیهای از نواحی زندگی افزایش یافته باشد و فزونی گرفته باشد.
این پدیده کوچک وکمجثهای که نیروی محدودی و عمرکوتاهی و دانش و آگاهی معینی دارد، او را نسزد به چیزی از این مکانت وکرامت برسد مگر در سایه آن چیز ظریف و لطیف و ارزشمند الهیکه روح است و ارمغان آسمانی است . . . اگر روح یعنی آن ارمغان آسمانی نباشد انسان چیست؟ او آن پدیده کوچک و ناچیز و ضعیفی استکه بر این ستاره زمینی همراه با میلیونها انواع و اجناس زندهها زندگی میکند. ستاره زمینی هم جز کره کوچکی ازکرات نیست. از اینکرهها میلیونها میلیون در فضائی استکه جز خداوند بزرگوار کسیگستره آن را نمیداند . . . پس این انسان چه مقامی دارد که فرشتگان خدای مهربان براین سجده ببرند، مگر با بودن آن راز ظریف و لطیف و عظیمیکه در او با نفخه ربانی به ودیعت نهاده شده است؟ قطعاً انسان در پرتو آن راز نهان،گرامی و بزرگوار است. هر زمان آن راز نهان از بدن انسان جدا و از آنگسیخته شود، به اصل ناچیز خود برمیگرددکهگل است!
فرشتگان فرمان پروردگارشان را بردند، همانگونه که فطرت ایشان است:
(فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ).
پس همه فرشتگان جملگی سجده بردند.
چگونه؟ کجا؟ چه وقت؟ همه اینها غیب است و غیب را خدا میداند و بس. آگاهی از آن هم چیزی بر هدف داستان نمیافزاید، هدفیکه در بالا بردن ارزش این انسان ساخته و پرداخته ازگل، برجسته و هویدا است. ارزش انسان آن زمان از ارزش اصل خود بالا رفت و اوجگرفتکه روح متعلق به خداوند بزرگوار با آن نفخه در او دمیده شد.
فرشتگان برای فرمانبرداری از فرمان خدا، و به سبب اطلاع از حکمت او در هرآنچهکه بخواهد، سـجده بردند.
( إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ).
جز ابلیس که تکبر ورزید، و از کافران گردید.
آیا ابلیس از زمره فرشتگان بوده است؟ ظاهر این است که او از زمره فرشتگان نبوده است.[1] زیرا اگـر او از زمره فرشتگان میبود سرکشی و نافرمانی نمیکرد. چه فرشتگان:
(لا یحضون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون ).
از خدا در آنچه بدیشان دستور داده است نـافرمانی نمیکنند، و همان چیزی را انجام مـیدهند کـه بدان مامور شدهاند. (تحریم/6)
خواهد آمدکه ابلیس از آتش آفریده شده است. در حدیث آمده استکه فرشتگان از نور آفریده شدهاند ... ابلیس در میان فرشتگان بوده است و به سجده بردن دستور داده شده است. در فرمان به سجده بردن از او نام برده نشده است. چون سرکشی و نافرمانیکرده است بدو اهمّیت داده نشده است. متوجه هم شدیمکه فرمان یزدان جهت توبیخ شیطان بدو رو کرده است و مخاطب واقع شده است:
(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ).
فرمود: ای ابلیس! چه چیزتو را بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟ آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
(مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ؟).
چه چیز تورا بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟.
خداکه آفریدگار هر چیزی است. پس باید یک ویژگی و خصـوصیتی در آفرینش این انسان باشدکه سزاوار همچون بیدارباشی و هوشیارباشی باشد. این ویژگی و خصوصیت، عنایت ربانی در حق این پدیده است. به ودیعت نهادن نفخهای از روح متعلق به خدا هم بر این عنایت دلالت دارد.
(أَسْتَکْبَرْتَ ؟ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ ؟).
آیا تکبر ورزیدهای؟ یا اصلا از متکبران بودهای؟.
آیا بزرگی فروختهای یا از خودبزرگبینان هستی، خودبزرگبینانی که کرنش نمیبرند و فروتنی نمیکنند؟
(قَالَ: أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ) .
گفت: من بهتر از او هستم. تو مرا از آتش آفریدهای و وی را از گل!.
رشک و حسد از این پاسخ برمیجوشد. غفلتکردن یا خود را به غفلت زدن از عنصر ارزشمندیکه افزون بر گل در آدم است، و آدم را سزاوار این تکریم و تعظیم کرده است، انگیزه دیگر نافرمانی اهریمن بوده است. این پاسخ زشت از سرشتی بیرون میآیدکه از هرگونه خیر و صلاحی در آن جایگاه دیدنی پالوده و زدوده است.
در اینجا استکه فرمان والای الهی برای طرد این آفریده سرکش و زشت و پلشت صادر میگردد:
(قَالَ : فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ ).
گفت: از میان آن (جماعت ملاء اعلی' و فرشتگان عالم بالا) بیرون شو، چرا که تو مطرود (از رحمت ما) و رانده شده (از میان فرشتگان) هستی. قطعا نفرین من تا روز جزا بر تو خواهد بود.
نمیتوانیم مرجع ضمیر را در این فرموده یزدان: «منها: از آن« دقیقاً مشخص کنیم. آیا مرجع «جنة: بهشت« است؟ یا مرجع «رحمة» و مرحمت یزدان است؟ . . . جائز است مرجع ضمیر «ها» هریک از این دو چیز باشد. جای جدل و ستیز فراوان نیست. آنچه هست این استکه جزا و سزای سرکشی و نافرمانی و جسارت و جرات در برابر دستور خداوند بزرگوار، طرد و لعنت و غضب است.
در اینجا حسد و رشک بهکینه و دشمنانگی تبدیل شده است، و بدانجا سرکشیده است که ابلیس تصمیم انتقام بگیرد و برای آن نقشه بریزد:
(قَالَ :رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ).
گفت: پروردگارا! (حال که چنین است) پس تا روزی مرا مهلت بده و ممیران که مردمان دوباره زنده میگردند (و رستاخیز شروع میشود).
اراده و مشیت خدا به خاطر حکمت مقدر و مقرر در دانش او اقتضاءکردکه درخواست اهریمن را بپذیرد، و بدو مهلت و فرصتی بدهدکه تقاضا نموده بود:
(قَالَ: فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ . إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ).
فرمود: تو از مهلت داده شدگانی (و تا پایان جهان زنده میمانی). تا روز زمان معین (که پایان عمر جهان و سرآغاز قیامت است).
اهریمن پرده از هدفی برداشت کهکینه توزی و دشمنانگی خود را در راه آن بهکار میبرد و صرف آن میکند:
(قَالَ: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ . إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).
گفت: به عزت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بیامان) همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلص تو از ایشـان را (که بر آنان سلطه و قدرتی نداشته و وسوسهام در ایشان نمیگیرد ).
بدینگونه برنامه اهریمن و راه روش او معین و مشخصگردید. او به عزت و عظمت خدا سوگند یاد میکند همه آدمیزادگان را گمراه میسازد. او جزکسانی را مستثنی نمیگرداندکه بر ایشان تسلط ندارد. این هم نه بذل و بخششی از سوی او است. این را به خاطر ناتوانی از دستیابی بدیشان میگوید. بدین وسیله روشن میکندکه سد و مانع میان او و میان رهائی یابندگان ازگمراهسازی و نیرنگبازی او چیست، و چه چیزی آدمیزادگان را از دست او میرهاند و مانع دسترسی وی بدیشان میشود. آن چیز عبادت خدا است. عبادت خدا ایشان را مال خدا میسازد. عبادت طوق نجات و ریسمان حیات است! ... این هم برابر مشیت و اراده خدا و تقدیر و تدبیر خدا درکار هلاک و درکار نجات است. خداوند سبحان اراده و مشیت خود را اعلام و اعلان داشته است، و برنامه و راه را مشخص فرموده است:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ . لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ».
فرمود: به حق سوگند - و حق میگویم (و جز حـق میگویم) -هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
خداوند همیشه حق میگوید. قرآن این را بیان میدارد و اشاره بدان را در این سوره به شکلهای جوراجور و در مناسبتهای گوناگون تاکید میکند. طرفین دعاوی وقتیکه از دیوار بالا میروند و به محراب داوود داخل میشوند، بدو میگویند:
(فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ) .
تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار. (ص/٢٣)
یزدان سبحان بنده خود داوود را ندا درمیدهد:
( فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى) .
در میان مردم به حـق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن. (ص/26)
آن گاه بر اینکار پیرو میزند با اشارهای به حق نهانی که در آفرینش آسمانها و زمین است:
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا) .
ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگاره اندیشه بیمار ایشان). (ص/27)
گذشته از اینها ذکر حق بر زبان خداوند توانا و چیره میرود:
« قَالَ: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ » .
فرمود: به حـق سوگند - و حق میگویم (و جز حق نمیگویم).
این حق همان حقی استکه مواضع و موارد و صورتها و شکلهایش متعدد میشود، ولی سرشت و اصل آن یکی است. از جمله حق، این وعده راستین است:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
در این صورت این پیکار موجود در میان شیطان و آدمیزادگان است. هر دو طرف آگاهانه بدین پیکار میروند و بدان داخل میشوند. فرجامکار هم برایشان در وعده راستین و روشن و آشکار خدا پیدا و هویدا است. بعد از این بیان، مسوولیت چیزی بر عهده خودشان استکه آن را برای خویشتن انتخاب میکنند. خداوند مهربان خواسته است که آنان را نادان و ناآگاه و غافل و بیخبر رها نسازد. بدین خاطر بیم دهندگانی را به سوی ایشان ارسال فرموده است.
*
در آخر این مرحله و در پایان این سوره، پروردگار جهان پیغمبر (ص) را موظف و مکلف میفرمایدکه واپسین سخن را رو در روی ایشان بگوید:
(قُلْ :مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ .إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ .وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ).
(ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیح پاداشی نمیطلبم، و از زمره مدعیان (دروغین نبوت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم). این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایه بیداری جملگی ایشان) نمیباشد. و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعده و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
این دعوت خالصانه برای نجات و رستگاری استکه بعد از روشنکردن فرجام کار و سرنوشت مردمان، و پس از اعلان تهدید و بیم ذکر میگردد. دعوت خالصانهای است که شخص دعوتکننده اجر و مزدی نمیخواهد. او دعوتکنندهای است که دارای فطرت سالم است. او با زبان خود سخن میگوید و تکلف و تصنع ندارد. به چیزی دستور نمیدهد مگر اینکه سهل و ساده باشد و فطرت الهامگر آن باشد. آنچه میگوید پند و اندرز برای جملگی جهانیان، و یادآوری ایشان است. تذکر و یادآوری است چون چهبسا آنان فراموش بکنند و غافلگردند. این خبر بزرگی است و آنان امروز بدان دل نمیدهند و توجه نمیکنند، ولی پس از مدت زمانی از آن آگاهی پیدا میکنند. از خبر آن در زمین مطلع میگردند - چند سال بعد از این سخن از آن آگاهی پیداکردند - و از خبر آن در روز مشخص قیامت هم آگاهی پیدا میکنند، بدان هنگام که وعده راستین خدا تحقق پیدا میکند و عملاً روی میدهد:
(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ ).
هرآینه دورخ را هم از تو وهم از کسانی که ازتو پیروی کنند پر و لبریز میسازم.
این پایانی استکه با سرآغاز سوره و با موضوعات آن و با مسائل و قضایائیکه سوره بدان میپردازد هماهنگ میگردد. این همآهنگی استکه طنینانداز و ژرف است، و بیانگر بزرگی و سترگ چیزی استکه روی خواهد داد:
« وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ ».
و خبر آن را بعد از مدت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید).
پایان جزء بیستوسوم
به دنبال آن جزء بیست و چهارم
میآید که با سورهی زمر میآغازد.
[1] قاطعانه این است که ابلیس از زمره فرشتگان نیست. مگر در قرآن مجید نیامده است؟:«... الا ابلیس کان من الجن ...» (کهف/50) ... (مترجم)
سورهی ص آیهی 64-49
( هَذَا ذِکْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ (50) مُتَّکِئِینَ فِیهَا یَدْعُونَ فِیهَا بِفَاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَشَرَابٍ (51) وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (52) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسَابِ (53) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ (54) هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ (56) هَذَا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَغَسَّاقٌ (57) وَآخَرُ مِن شَکْلِهِ أَزْوَاجٌ (58) هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَکُمْ لَا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ (59) قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِکُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ (60) قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (61) وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ (62) أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ (63) إِنَّ ذَلِکَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64)
گشت و گذار پیشین، با زندگی و یـاد و یادآوری برگزیدگان بندگان یزدان بود. از بلا و مصیبت و امتحان و آزمون و صبر وشکبائی و رحمت و عنایت و لطف و فضل خدا سخن رفت. یادی از آن زندگیهای والا در این زمین و در همین دنیا بود . . . پس از آن روند قرآن گامهای خود را با بندگان پرهیزگار یزدان برمیدارد، و با تکذیبکنندگان و سرکشان به جهان دیگر میرود و در سرای جاویدان رویاروی ایشان میشود . . . روند قرآنگامهایش را در صحنهای از صحنههای قیامت به جلو برمیدارد و دنباله آن را میگیرد. برای نشان دادن آن صحنه صفحاتی را ازکتاب «مشاهد القیامة فی القرآن« به عاریت میگیریم و با اندک دخل و تصرفی بیان میداریم:
این صفحه با منظره متقابل کامل در مجموعه و اجزاء و در سیماها و نمادها است: منظره «پرهیزگاران و متقیانی« است که دارای «حسن عاقبت و سرانجام نیک» هستند. و منظره «طاغیان و سرکشانی» استکه دارای «سوء عاقبت و سـرانجام بد» هستند. گروه نخست، پیشاپیش برایشان بازگردیده است. در آنجا آسوده خاطر تکیه میزنند، و از خوراک و نوشیدنی خوب لذت میبرند.گذشته از لذت خوراک و نوشیدنی لذت حوریان جوان را دارند. حوریانگذشته از اینکه جوانند «تنها به شوهران خود چشـم میدوزند و شوهرانشان را دلباخته خود میکنند». به کسان دیگری چشم طعم نمیدوزند و چشمچرانی نمیکنند. همه آنان جوان و همسن و سالند. این هم لذت دائم و نعمتی از سوی خدا است و (هرگز نابودی و پایان ندارد).
و امّاگروه دوم و جدای از ایشان، جایگاه و قرارگاه دارند، ولیکن هـیچگونه آسایش و آرامشی در آن نیست. آنجا دوزخ است و «دوزخ چه بد جایگاه و قرارگاهی است«. در آنجا نوشیدنی گرمی و خوراک قی و استفراغآوری دارند. این نوشیدنی خونابه و گندابی است که از پیکرهای دوزخیان بیرون میتراود! برای ایشان انوع دیگری از نوع همین عذاب است. قرآن از آن انوع با واژه «ازواج» به معنی اقسام تعبیر میکند!
آنگاه صحنه با منظره سومی پایان میپذیرد، منظره سومیکه زنده و جسته است و در آن آشکاراگفت میشود: آهای اینانگروهی هستند از زمره آن سرکشان دوزخی! ایشان در دنیا عزیزان و دوستداران یکدیگر بودند. ولی امروز دشمنان و بیزاریجویندگان همدیگر هستند. در دنیای یکی دیگری را درگمراهی فرو میبرد و رشته گمراهی را برای همدیگر دراز و شل میکردند و یکدیگر را به خوشی و لذتپرستی دعوت میکردند. برخی از آنان خویشتن را از مومنان بالاتر میگرفتند و بر ایشان تفاخر میفروختند، و سخن از بهشت گفتن آنان را و دعوت دیگران بدانجا را تمسخر میکردند. بدانگونهکه سـران قریش چنین مینمودند و هـمچون روش و رفتاری داشتند و میگفتید:
(أَأُنزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِن بَیْنِنَا ؟).
آیا از میان همه ما، قرآن بر او نازل شده است؟. (ص/٨)
هان! هم اینک این ایشان هستندکه دسته دسته خود را به آتش میزنند وگروهی پس از دیگری بدان میافتند! آهای آنان یکی به دیگری میگوید:
(هذا فوج مقتحم معکم ) .
این گروه انبوه، بر اثر فشار و زور (فرشتگان) خود را به میان شما میاندازند (و جا را بر شما تنگ میکنند)!.
پاسخ باید چه باشد؟ پاسخ ایشان از سوی برخی دیگر با برآشفتن وکینه توزی، چنین است:
(لَا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ) ٠
خوش نیامدند و خوشی نبینند، آنان با آتش دوزخ سوخته میشوند!.
آیا دشنام داده شدگان ساکت و خاموش میمانند؟ هرگز. آنان بدیشان جواب میدهند:
(قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِکُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ) .
(پیروان خطاب به سروران خود) میگویند: بلکه شما خوش نیامدید و خوشی نبینید. چرا که این شما بودید که چنین جائی را بهره ما کردید. وه که چه مقر و جایگاه
بدی است!.
شما سبب این عذاب بودید. ناگهان دعائی میشود لبریز از دشمنانگی و بغض وکینه و ناراحتی و انتقامجوئی:
( قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ) .
میگویند: پروردگارا! هرکس چنین جایگاه و عذابـی را نصیب ما نموده است، عذاب او را در آتش دوزخ چندین برابر گردان!.
سپس چه شد؟ سپس آهای! این آنانند که به دنبال مومنانند! مومنانی که در دنیا خویشتن را از ایشان بالاتر میدیدند و بر آنان تفاخر میکردند و عظمـت میفروختند، و گمان میبردند که ایشـان بلا و بدی میبینند و خیر و خوبی نمیبینند. هم ادعای بهشت ایشان را مسخره میکردند، و هم دعوتشان را به سوی نعمت و سعادت اخروی به باد استهزاء میگرفتند. آهای! این آنانندکـه مومنان را جستجو میکنند و میخواهند ایشان را در دوزخ بیابند. ولی ایشان را با خود به آتش افتاده نمییابند. این استکه از یکدیگر میپرسند: مومنانکجایند؟ آنان کجا رفتهاند؟ آیا ایشان در اینجا هستند و چشمانشان آنان را نمیبینند؟:
(وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ أَتَّخَذْنَاهُمْ [1] سِخْرِیّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ ؟)
(سرانجام، دوزخیان به همدیگر) میگویند: ما چرا کسانی را نمیبینیم که (در دنیا) ایشان را از زمره بدان و بدکاران به حساب میآوردیم؟ آیا ما (اشتباهاً در دنیا) ایشان را حقیر و ناچیز گرفته بودیم و بدیشان گپ میزدیم (و هم اینک در بهشت بسر میبرند و از مقرّبان درگاه یزدانند؟) و یا این که (همان گونهاند که ما گمان میبردیم و الان در دوزخند و در میان این دودها و شعلههای آتش)، چشمان (نزدیک بین ما) ایشـان را نمیتوانند ببینند؟.
در همان حالکه دوزخیان در جستجوی یافتن مومنان هستند، مومنان در آنجا، یعنی در میان باغهای بهشت بسر میبرند!
این صحنه با بیان واقعیت حـال دوزخیان پایان میپذیرد:
(إِنَّ ذَلِکَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ !!!).
این (گفتگوهائی را که از زبان دوزخیان بیـان داشتیم) یک واقعیت است (و قطعاً در وقت خود به وقوع میپیوندد) و نزاع و سخنان خصمانه دوزخیان با یکدیگر خواهد بود!!!.
سرنوشت آنان چه اندازه از سرنوشت مومنان فاصله دارد! مومنانیکه کافران ایشان را به تمسخر میگرفتند، و این را برای مومنان بسی زیاد میدیدندکه خدا آنان را برگزیند و به اصطلاح ایشان راکسی بشمار آورد. بهره کافران چه بهره بدی است! کـافرانی که در فرارسیدن همچون بهرهای شتاب میورزیدند، و ایشان بودند که میگفتند:
(رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ).
(کافران مسخرهکنان) میگویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان!. (ص/16)
1-قرائت دیگری جمله « أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً ؟». [آیا ما ایشان را به مسخره گرفتهایم و ناچیزشان دانستهایم؟]. را استفهامی نمیسازد، و بلکه آنرا خبری میداند. ولی ما قرائت استفهامی را برگزیدهایم، زیرا معنی براساس پرسشی، دقیقتر و روشنتر است، و « أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً ؟». تکمله جملی قبلی و صفت «رجالا» میگردد.