تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 257-253


 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 257-253

 

 ( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ (٢٥٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفَاعَةٌ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٥٤) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (٢٥٥) لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٢٥٦) اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(2٥7) ).

نخستین چیزی‌ که در این درس با آن روبرو می‌شویم‌، تعبیر ویژه‌ای از پیغمبران است‌:

( تِلْکَ الرُّسُلُ ).

آن پیغمبران.

خداوند نفرمود: این پیغمبران‌. بلکه سخن از ایشان را با این تعبیر ویژه آغازید، تعبیری‌ که مشتمل بر الهام نیرومند آشکاری است‌، و زیبا است پیش از بررسی نصوص‌ کلّی درس‌، سخنی درباره آن بیان داریم‌:

( تِلْکَ الرُّسُلُ ).

آن پیغمبران‌.

بی‏گمان آنان ‌گروه ویژه‌ای بوده و از سرشت ویژه‌ای برخوردار بوده‌ا‌ند، هر چند که انسانهائی از ا‌نسانها بوده‌اند... پس آنان چه ‌کسانیند؟ پیغمبری چیست‌؟ سرشت پیغمبری ‌کدام است‌؟ چگونه دست می‌دهد و فراهم می‌آید؟ چرا تنها اینان پیغمبر بوده‌اند؟ به چه وسیله‌ای پیغمبر شده‌اند؟

اینها پرسشهائی است‌ که مدتهای مدیدی ترسیده‌ام پاسخی بدانها دهم و در پی پاسخگوئی بدانها باشم‌. ذهنم لبریز از احساسات و ادراکات و معانی و مفاهیمی است‌ که همتا و همطرازی از عبارات برای آنها نمی‌یابم و نمی‌توانم آنها را در قالب‌ کلماتی بریزم. ولیکن چاره‌ای نیست و باید چنین احساسات و ا‌دراکات و معانی و مفاهیمی را در حد توان به قالب ‌کلمات نزدیک ‌کرد و به رشتۀ عبارات ‌کشید و در تفهیم آنها کوشید.

این جهانی ‌که در آن زندگی می‌کنیم و ما تکّه‌ای از آنیم، دارای قواعد و قوانین اصیلی است‌ که هستی بر آنها استوار است‌. این قواعد و قوانین هستی را خداوند در این جهان به ودیعت‌گذارده است تا جهان برابر آنها به‌گردش و چرخش درآید و به موجب آنها به سیر و حرکت افتد و به مقتضای آ‌نها بکار پردازد.

انسان هر زمان ‌که از نردبان علم و معرفت‌، پله‌هائی را بپیماید و درجاتی بالاتر رود، باگوشه‌های تازه‌ای از این قواعد و قوانین هستی آشنا می‌گردد، و پرده از زوایای جدیدی برمی‏دارد. به اندازۀ درک و فهم محدودی‌ که دارد، و عقل و شعوری‌ که برای قیام به انجام امر مهم خلافت در زمین ضروری‌، و برای مدت زمان محدودی ‌که در جهان زیست می‌کند لازم می‏باشد، قوانین هستی را کشف می‌کند و یا برای وی پرده از آنها به کنار می‌رود و بدو نموده می‌شود.

انسان در راه آشنائی با این بخش از قوانین هستی‌، بر دو وسیلۀ اساسی - نسبت به خود - ‌تکیه دارد و آنها مشاهده و تجربه‌اند. این دو وسیله هم در اصل خود، جزئی بوده و در نتائجی‌که به بار می‌آورند نه نهائی و نه مطلق می‏باشند. بلکه بیشتر اوقات منتهی به ‌کشف گوشه‌هائی از قوانینی می‌شوند که برای مدتهای مدیدی‌، کلّی بشمار می‌آیند... سپس این کشفیّات‌، جزئی و غیرنهائی و غیرمطلق خواهند گشت‌، زیرا راز هماهنگی میان همۀ این قوانین‌، راز قانون‌ کلّیی است‌ که میان همۀ قوانین جزئی هماهنگی برقرار می‌سازد. این راز هم سر به مهر و نهان خواهد ماند، و نگرش جزئی نسبی بدان راه نمی‏برد، هر چند سالها و قرنهای بی‌شمار هم بر آن بگذرد... زیرا زمان عنصر نهائی در این جولانگاه نیست‌. بلکه زمان حد مقدور و مرز مشخص خود انسان است ‌که بنا به حکم آفرینش خویش و برابر نقشی‌ که در گسترۀ هستی بدو واگذار است‌، نصیب او می‏گردد. این نقش هم بسی جزئی و نسبی است‌. آنگاه نسبیّت مدت زمانی به میان می‌آید که به همۀ جنس بشری سراسر کرۀ ‌زمین بخشیده شده است‌، و آن هم به جای خود جزئی و محدود است‌... بر این اساس است‌ که جمیع ابزارهای شناخت و تمام نتائجی ‌که بشر از راه این ابزارها بدان دست می‏یابد، در این دائرۀ جزئی نسبی محصور است‌.

در اینجا نقش پیغمبری و رسالت به میان می‌آید. نقش سرشت ویژه‌ای ‌که خدا بدو آمادگی آسمانی عطاء فرموده است تا بتواند عمیقاً به آن قانون ‌کلی - ‌از راهی‌ که هنوز ما به ماهیّت آن پی نبرده‌ایم اگر چه آثارش را درک‌ کرده‌ایم - ‌که جهان بر آن استوار است‌، همنوا و همآوا بشود.

این سرشت ویژه‌ای ‌که وح‍‍ی را دریافت می‌دارد، تاب دریافت آن را هم دارد، زیرا وی آمادۀ پذیرش آن بوده و می‌تواند پذیرایش‌ گردد. این سرشت‌، همان پیامی را دریافت می‌دارد که جهان هستی دریافتش می‌دارد. چه این سرشت با قانون جهانیی پیوند مستقیم دارد که جهان هستی را می‌گرداند... امّا این سرشت ویژه‌، چگونه چنین پیامی را دریافت می‌دارد و با کدامین دستگاه پذیرایش می‌شود؟ ما برای اینکه بدان پاسخ دهیم‌، نیاز به این داریم همان سرشتی را داشته باشیم‌که خداوند به بندگان گزیده‌اش عطاء فرموده است‌. و اینکه‌:

( اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ )‌.

خدا بهتر می‌داند که پیام خویش را در کجا قرار می‌دهد (‌و به دست چه کسی می‌سپارد)‌.                               (‌انعام / ١24)

پیغمبری ‌کار بزرگی است‌، بزرگتر از همۀ رازهای سترگی‌ که درگسترۀ هستی است و بر دل می‌گذرد.

همۀ پیغمبران بی‏گمان حقیقت «‌توحید» را درک‌ کرده و مأمور به تبلیغ آن بوده‌اند - بدینگونه‌که افتادن پرتو قانون یگانه بر صفحۀ وجودشان ایشان را به سرچشمۀ یگانه‌ای رهنمود کرده است که تعدّدپذیر نبوده و چندگانه نمی‌شود. زیرا اگر متعدّد و چندگانه می‌گردید، قوانین هم متعدّد و چندگانه می‌شدند، و پرتوی‌ که بر صفحۀ وجود پیغمبران می‌افتد متعدّد و چندگانه می‌گردید - این ادراک درونی در بامداد بشریت بوده است‌، پیش از آنکه شناخت بیرونی مبنی بر مشاهده و تجربه رشد گیرد، و پیش از آنکه برخی از قوانین هستی‌ کشف شود که به چنین یگانگی و وحدتی اشاره دارند.

همۀ پیغمبران مردمان را به پرستش خدای یگانه دعوت کرده‌اند... ایشان را به این حقیقتی فرا خوانده‌اند که از پروردگار واحدشان دریافت داشته و مأمور به تبلیغ آن بوده‌اند... ادراک پیغمبران از آن‌، ادراک فطری ناشی از افتادن پرتو قانون واحد بر پردۀ فطرت به خدا رسیدۀ ایشان بود. همانگونه ‌که خیزش آنان برای تبلیغ آن‌، نتیجۀ ‌طبیعی‌ ایمان مطلقشان‌ به حقیقتی بودن‌ و به صدور آن از سوی خدای یگانه برای خود بود. خدائی که - برابر پرتو نیرومند و راستین و الزام بخشی‌ که بر وجودشان تابیدن ‌گرفته بود و فطرتشان آن را دریافت داشته بود - امکان ندارد تعدّد بپذیرد و چندگانگی گیرد.

این الزام مصرانه‌ای‌ که فطرت پیغمبران بدان پی می‌برد، ‌گاهگاهی در لابلای سخنان پیغمبرانی ‌که قرآن آنها را از ایشان روایت می‌کند، و یا چه بسا قرآن بدان سخنان‌، آنان را می‌شناساند و توصیف می‌نماید جلوه‌گر می‌شود. برای مثال آن را در گفتار نوح علیه السّلام به هنگام سخن با قوم خود می‌یابیم‌:

( قالَ: یا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی ، وَ آتانی رَحْمَةً مِّنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ ، أَنُلْزِمُکُمُوها وَأَنْتُمْ لَها کارِهُونَ ? وَیا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجْرِیَ إَلّا عَلَى اللهِ. وَما أَنَا بِطارِدِ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهُمْ ، وَلکِنّی أَراکُمْ قُوْماً تَجْهَلُونَ. وَیا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ ؟ أَفَلا تَذَکَّرُونَ ) ؟

گفت‌: ای قوم من‌، چه می‌بینید و چه میگوئید اگر من تکیه‌ گاهم بر دلیل و برهانی از سوی پروردگارم باشد، و از جانب خود به من مرحمتی نموده باشد (‌که پیغمبری است‌) و آن بر شما پنهان مانده باشد، آیا شما را به پذیرش آن وا دارم‌، و حال‌ آنکه شما از آن بدتان می‌آید (‌و بدان پشت می‌کنید؟‌) و ای قوم من‌، من در برابر آن (‌کار دعوت به توحید و تبلیغ رسالت و اخلاص عبادت‌) دارائی و مالی از شما نمی‌خواهم بلکه پاداش من جز بر خدا بر کسی نیست (‌و همو که مرا فرستاده است‌، پاداش مرا می‌دهد)‌. و من کسانی را (‌از پیش خود) نمی‌رانم که ایمان آورده‌اند. آنان بی‏گمان به پیش پروردگارشان خواهند رسید (‌و به حسابشان رسیدگی خواهد شد و پاداش خویش را دریافت می‌دارند)‌، و امّا من شما را قومی می‌بینم که (‌وسیلۀ امتیاز و مایۀ افتخار آدمیزادگان و ارزش انسانی و ارج آدمی را) نمی‌دانید. و ای قوم من‌، چه کسی مرا یاری خواهد کرد (‌و از عذاب او، نجات خواهد داد) اگر ایشان را (‌از خود) برانم‌؟ پس آیا (‌نمی‌اندیشید و) پند و عبرت نمی‌گیرید؟‌.     (‌هود / ٢٨-‌٣0) و آن را در گفتار صالح علیه السّلام می‌یابیم بدان هنگام‌ که با قوم ‌خود سخن می‌گوید:

( قالَ: یا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَ آتانی مِنْهُ رَحْمَةً , فَمَنْ یَنْصُرُنی مِنَ اللهِ إِنْ عَصَیْتُهُ ؟ فَما تَزیدُونَنی غَیْرَ تَخْسیرٍ ).

گفت‌: ای قوم من‌، چه می‌بینید و چه می گوئید اگر من تکیه گاهم بر دلیل و برهانی از سوی پروردگارم باشد و از جانب خود به من مرحمتی نموده باشد، پس چه کسی مرا یاری خواهد کرد و از (‌عذاب‌) خدا (‌نجات خواهد داد) اگر از (‌فرمان‌) او سرپیچی کنم‌؟ پس جز در زیانباری افکندن (‌چیزی‌) بر من نمی‌افزائید. (‌هود / 63‌)

 همچنین آن را در سیره ابراهیم علیه السّلام خواهیم دید:

( وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِی؟ وَلا أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلا أَنْ یَشَاءَ رَبِّی شَیْئًا وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَفَلا تَتَذَکَّرُونَ ؟ وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلا تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا؟ فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالأمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) ؟

قوم ابراهیم با او به مجادله پرداختند. گفت‌: آیا دربارۀ خدا با من به جدال می‌پردازید و حال آنکه خداوند مرا رهنمود (‌به توحید خالص‌) کرده است‌؟ و من از آنچه شریک خدا قرار می‌دهید نمی‌ترسم (‌و هیچکس و هیچ چیز نمی‏تواند به من زیانی برساند) مگر اینکه پروردگارم چیزی را بخواهد (‌و به خواست او رخ دهد. زیرا مالک سود و زیان همو است‌، و) علم و دانش پروردگارم همه ‌چیز را فرا گرفته است (‌و تنها کسی که از همه ‌چیز با خبر است می‌تواند منشأ سود و زیان باشد. با این همه دلیل و برهان‌) آیا متذکّر (‌و بیدار) نمی‌شوید؟ و چگونه ممکن است من از چیزی که شریک (‌خدا) کرده‌اید بترسم و شما از این نمی‌ترسید که برای خدا چیزی را شریک کرده‌اید که خدا هیچگونه دلیلی دربارۀ (‌اجازۀ پرستش‌) آن بر شما نازل نکرده است‌؟ پس اگر اهل علم و دانشید (‌انصاف بدهید و بگوئید) کدامیک از این دو گروه ‌خداپرست و پت‌پرست در همۀ قرون و اعصار بیشتر درخور امنیّت و آرامشند؟.                       (‌انعام / ٨٠ و ا٨) آن را در داستان شعیب علیه السّلام نیز خواهیم یافت‌:

( قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا؟ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلا الإصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ )‌. 

گفت‌: ای قوم من‌، چه می‌بینید و چه میگوئید اگر من تکیه ‌گاهم بر دلیل و برهانی از سوی پروردگارم باشد و به من از جانب خود رزق خوبی (‌همچون وحی و نبوّت‌) داده باشد؟ (‌در این صورت آیا صحیح است که من با فرمان خدا مخالفت ورزم و از پرستش و عبادت او سرپیچی کنم‌؟‌) و من هرگز نمی‌خواهم چیزی که شما را از آن باز می‌دارم خودم مرتکب شوم‌، من تا آنجا که توانائی دارم جز اصلاح نمی‌خواهم (‌و هدف من اصلاح شما و جامعه است و بس‌) و توفیق من (‌در نیل به هدف و انجام رسالت خود) جز به (‌کرم باری تعالی و یاری‌) خدا نیست‌. (‌در همۀ کارها) تنها بر او تکیه کرده و تنها بدو رجوع می‌کنم‌. (‌هود / 88)

آن را در گفتار یعقوب علیه السّلام نیز می‌یابیم‌ که خطاب به فرزندایش می‌گوید:

( إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ ).

من شکایت پریشانی و اندوهم را تنها به (‌پیشگاه‌) خدا می‌برم و از خدا چیزهائی (‌مانند حسن عاقبت و الطاف و کرامت‌) سراغ دارم که شما نمی‌دانید.                                       (‌یوسف / 86) به همین منوال در اقوال پیغمبران و در اوصاف ایشان‌، اثر پرتو تابان و رخشانی را می‌یابیم ‌که بر فطرتشان نقش می‌بندد و سراپای وجودشان را فرا می‌گیرد. اثر ژرفی ‌که سخنانشان بیانگر آن بوده و شمعک فروزان زبانشان نمایانگر سوزی است که در اعماق درونشان مشتعل است‌.

روز به روز برای شناخت خارجی انسانی و دانش بشری، پدیده‌هائی کشف می‌شود که دورادور به قانون وحدت در پهنۀ این جهان اشاره می‌نمایند. دانشمندان بر پدیدۀ وحدت آفرینش و وحدت حرکت در این هستی ‌گسترده آگاهی یافته‌اند. تا آنجا که انسان می‌تواند بفهمد و بداند، روشن شده است‌ که اتم بنیاد ساختمان همۀ هستی است‌، و خود اتم نیرو است‌... بر این اساس‌، ماده با نیرو در گسترۀ این هستی بهم رسیده است و در اتم مجسّم و نمودار گشته است‌. بدین وسیله دوگانگی که مدتهای مدیدی پدیدار و چشمگیر بود، منتفی شده است‌. ماده که مجموعه‌ای از اتمها است‌، وقتی‌که اتمهای آن درهم‌شکسته و آزاد شوند، نیرو است و با شکافتن اتمها، ماده به نیرو بدل می‌شود... همچنین‌کشف شده است -‌ تا آ‌نجاکه دائرۀ فهم و شعور انسان اجازه می‌دهد -‌ که اتم از درون در حرکت مستمر و همیشگی است‌. و اینکه اتم از الکترونها - ‌کهرباها - تشکیل ‌گردیده و در فضائی به دور هسته یا هسته‌ها می‌چرخد که مرکز اتم است‌. این حرکت هم در هر اتمی مستمر و کلّی است‌. و هر اتمی -‌ همچنانکه فریدالدین عطار گفته است‌[1]- خورشیدی است که ستارگانی به دور آن می‌چرخند، همانگونه که ستارگان منظومۀ شمسی به دور خورشید ما می‌گردند.

وحدت آفرینش و وحدت حرکت در این هستی‌، دو پدیده‌ای هستند که انسان بدانها رهنمون شده است‌... این دو پدیده‌، از دور دو اشاره‌اند به وحدت جهان شمول و بزرگ هستی‌،‌که شناخت بشری به اندازۀ توانائی مشاهده و تجربه بشری بدان رسیده است‌... امّا سرشتهای ویژۀ خدادادی پیغمبران در چشم بهمزدنی جملگی قانون جهان شمول بزرگ را فهمیده و ادراک کرده‌اند، زیرا فرود مستقیم آ‌ن را بر فرودگاه دل و دیده دیده‌اند و بی‏واسطه آن را دریافت نموده و به تنهابی تاب تلقّی آن را داشته‌اند.

پیغمبران شواهد و پدیده‌هائی‌ که دالّ بر آن وحدت باشد، از راه تجارب علمی‌ گردآوری ننموده و نیندوخته‌اند. ولیکن به آنان دستگاه گیرندۀ کامل و مستقیم داده شده است ‌که پیام قانون واحد را بگونۀ داخلی و مستقیم دریافت‌ کرده و بدون هیچگونه رابط و ابز‌اری پذیرای فرمان وی گردیده‌اند و مستقیماً فهمیده‌اند که این آهنگ همنوای یگانه بناچار باید از قانون یگانه‌ای سرچشمه‌ گرفته باشد و از مصدر یگانه‌ای صادر شده باشد. این دستگاه آسمانی‌ کار گذاشته در آن سرشتهای ویژۀ خدادادی‌، از هر دستگاه دیگری دقیق‌تر و فراگیرنده‌تر و کامل‌تر بوده است‌. چه در یک بسوده و تماس‌، فرمان و پیغام آهنگ یگانه را درک‌ کرده است و به یگانگی سرچشمه و یگانگی اراده و فاعلیّت درگسترۀ این هستی پی برده است‌. به دنبال آن بیدرنگ با ایمان راسخ‌، وحدت ذات الهی‌ گردانندۀ این هستی را اعلام داشته است‌.

من این سخن را بدان خاطر نمی گو‌یم که چون دانش روز معتقد است‌ که به یک یا دو پدیده از پدیده‌های وحدت هستی دسترسی یافته است‌. چه دانش درگسترۀ حوزۀ خویش‌،‌کارش ثابت نمودن یا نفی‌کردن است‌. به هر چیز از «‌حقائق‌» هم‌ که می‌رسد، نسبی و جزئی و محدود است‌. دانش هرگز نمی‌تواند به حقیقت واحد نهائی مطلقی برسد. علاوه بر آنکه نظریه‌های علمی‌، تغییرپذیر و دگرگون شونده است و برخی از آنها برخی دیگر را تکذیب و یا تعدیل می‌کند.

من آنچه را که دربارۀ وحد‌ت آفرینش و وحدت حرکت گفتم‌، بدان خاطر نیست ‌که راستی پذیره و درستی دریافت وحدت قانون را بر امواج عقل و شعور پیغمبران بسنجم‌... هرگز!... بلکه منظورم چیز دیگری است‌. مقصودم بیان یکتائی سرچشمۀ راستین پیام و یگانگی مرکز اطمینان بخش آن است‌، تا اینکه جهان‌بینی صادق وکامل و شاملی دربارۀ حقیقت هستی‌، ایجاد شود. چه بسا کشف علمی‌، انسان را به برخی از پدیده‌های هستی مربوط به حقیقت وحدت بزرگ، رهنمود نماید... آن وحدتی‌ که قبلاً به عقل پیغمبران در محیط ‌گسترده و شامل و بلاواسطۀ خود رسیده و تارهای شعورشان را مستقیماً بسوده بود، و فطرت آسمانی پیغمبران بطور کامل و شامل و بدون واسطه ادراکش نموده بود. این فطرت ربّانی ذاتاً صادق و راسترو است و به خطا نمی‌رود - خواه نظرات علم جدید به برخی از پدیده‌ها رهنمون شود و یا بدانها دسترسی نیابد - ‌نظریات علمی جای‌ گفتگو و بررسی خود علم است‌ و قابل بحث‌ و فحص و پرس و جو است‌. نظریات علمی اولاً ثابت نیستند و ثانیاً نه نهائی و نه مطلقند. در این صورت شایستگی آن را ندارند که صحّت پیغمبری با آنها سنجیده شود. چه مقیاس و میزان باید که ثابت و مطلق باشد. از اینجا است‌ که تنها پیغمبری یگانه مقیاس ثابت مطلق خواهد بود و بس.

از این حقیقت‌، حقیقت دیگری پدیدار می‌آید که دارای اهمّیت بسزائی است‌... و آن اینکه چنین سرشتهائی ‌که مستقیماً به قانون هستی پیوند یافته‌اند، همانهایند که می‌توانند برای بشریت مسیر شامل و دیدگاه همه جانبه‌ای را ترسیم نمایند. مسیر و دیدگاهی‌که با فطرت هستی و قوانین ثابت و قاعده منظم آن هماهنگی دارد. این سرشتهایند که مستقیماً وحی خدا را دریافت می‌نمایند و نه اشتباه می‌کنند و نه‌ گمراه و سرگشته می‌شوند، و نه دروغ می‌گویند و نه چیزی را پنهان می‌دارند، و آنها را عوامل زمان و مکان از حقیقت بدور ننموده و حقیقت را از دیدشان پنهان نمی‌نماید. زیرا چنین سرشتهائی‌، چنین حقیقتی را از سوی خدا دریافت می‌دارند، خدائی‌ که نه زمان و نه مکان داشته و اصلاً زمان و مکان در پیشگاه او هیچ است.

ارادۀ فرماندهی ‌کل‌، بر آن قرار گرفت ‌که پیغمبران را از زمان به زمان برانگیزد، تا بشریت با حقیقت مطلق پیوند یابد. حقیقت مطلقی‌ که مشاهده و تجربۀ مردمان نمی‌تواند بعد از گذشت صدها قرن جز به گوشه‌ای از آن برسد، و با گذشت تمام قرون و اعصار هرگز نمی‌تواند به همۀ آن برسد و آگاهی یابد. ارزش پیوند مردمان با حقیقت مطلق سبحان‌، همگامی گامهایشان با گامهای هستی‌، و هنوائی حرکاتشان با حرکات هستی‌، و هماهنگی فطرتشان با فطرت هستی است‌.

بر این اساس است‌ که همۀ انسانها از تنها سرچشمۀ یگانۀ موجود درگسترۀ هستی‌، جهان بینی راست و درستی را دریافت داشته‌اند که در گیرندۀ حقیقت همۀ وجود و غایت آن‌، و حقیقت وجود انسانی و هدف نهائی وی است‌. تنها از این جهان‌بینی است‌ که ممکن می‌گردد برنامۀ یگانه و درست و استواری بیرون بدمد که با حقیقت ‌تصمیم هستی و حقیقت حرکت ‌کیهان و حقیقت خط سیر جهان‌، موافق و همآوا باشد، و در پرتو آن جمع مردمان به صلح و آشتی درآیند. آشتی با این هستی و آشتی با فطرتشان‌ که بخشی از فطرت این هستی بشمار است‌، و آشتی برخی از آنان با برخی دیگر در امر تلاش و تکاپو و تعالی و ترقّیی ‌که در این زندگی دنیوی برایشان مهیا و آماده ا‌ست‌.

سرچشۀ یگانه‌ای است‌که سرچشمۀ رسالتها و نبوّتها است‌، و جز آن ‌گمراهی و پوچی است‌، زیرا از آن سرچشمۀ یگانۀ پیوند دهنده و پیوند یافته‌، مدد و فرمان نمی‌گیرد.

ابزارهای دیگری که برای آگاهی و شناخت به انسان داده شده است‌، به اندازۀ لازم بدو عطاء‌گشته است‌. به آن اندازه‌که بتوا‌ند با آنها از پدیده‌های هستی و برخی از قوانین و نیروهای آن را کشف‌کند، و بارسنگین خلیفه‌گری در زمین را با آن بلندگرداند و زندگی را رشد دهد و تکامل بخشد. انسان در این جولانگاه چه بسا به دیدگاههای بس بلند و افقهای دوردستی دست یابد و مدارج و مراحل عالی و سترگی را طی‌کند. ولیکن این مدارج و مراحل‌، هرگز او را به ‌کرانۀ حقیقت مطلقی نمی‌رساندکه او برای دگرگون سازی زندگی خویش بدان نیازمند است‌. آن دگرگونی‌ که تنها بر اثر ا‌وضاع و شرایط موقّت و متغیر و پیش آمدهای‌گذرا نباشند و بس. بلکه برابر با قوانین جهانی ثابت و شامل باشد که هستی بر آن بنا گشته است‌. همچنین برابر با هدف بزرگ وجود کلی انسان باشد. هدف بزرگی ‌که آفریدگار انسان ‌که بدور از آمیزه‌ها و انگیزه‌های زمان و مکان است‌، آن را می ببیند، ولی انسان محدود متأثر از آمیزه‌ها و انگیزه‌های زمان و مکان قادر به دیدن آن نیست‌. آن ‌کسی‌ که خط سیر سراسر کوچ زندگی را تعیین می‌کند، همو است‌ که همۀ راه را می‌شناسد و با پیچ و خمها و راستای آن آشنا است‌. انسان نه تنها از دیدن این راه عاجز و ناتوان است‌، بلکه از لحظۀ بعدی دمی‌ که در آن است بی خبر است‌، و میان او و لحظۀ بعدی پردۀ آویخته‌ای است که به انسان اجازه داده نمی‌شود که پس آن پرده را بنگرد و بر فر‌اسویش اطلاع حاصل کند. پس انسان چگونه می‌تواند خط سیری برای طی‌ کردن راهی تعیین‌ کند که مجهول و ناپیدا است‌؟!

دو چیز بیشتر در پیش پای انسان نیست‌: سرگشتگی و گمراهی و پرا‌کندگی‌، یا برگشت به برنامه‌ای‌ که از آفریدگار جهان مدد و یاری می‏یابد. برنامۀ رسالتهای آسمانی‌، برنامۀ پیغمبران ربّانی‌، و برنامۀ فطرت پیوسته به هستی و رسیده به آفریدگار هستی‌.

پیغمبریها یکی پس از دیگری ‌گذشته است و دست بشریت راگرفته و آن را در پرتو هدایت ربّانی و نور صمدانی‌، در مسیر زندگی بالاتر و بالاتر برده است و ترقّی و تعالی بخشیده است‌. بشریّت در ا‌ین‌گذار، گاهی از اینجا رمان و سرگردان و زمانی از آنجا گریزان و حیران بوده است‌. گاهی از راه خدا کناره‌گیری نموده و زمانی برای نشنیدن ندای پیشرو راهنما، پنبۀ غفلت در گوش ‌کرده است‌. و همین‌ که مدتی از راه منحرف شده و در گسترۀ جهان ویلان‌ گشته است‌، راهنما و پیشوای جدیدی به سویشان‌ گسیل شده است‌. در هر بار نیز آن حقیقت یگانه‌، ولی در شکلهای مترقّیانه‌ای که مناسب تجارب تازۀ بشریت باشد جلوه‌گر آمده است تا آنگاه ‌که روزگار رشد عقلانی فرا رسیده و خورشید فرزانگی خرد سر از خاور بدر آورده است و دور آخرین رسالت ‌گشته است‌؛ در این هنگام آخرین رسالت بیامد و عقل بشری را با همۀ‌ کلّیات حقیقت مخاطب قرار داد تا بشریّت در پرتو آن خطو‌ط روشن نهائی‌، ‌گامهای استواری بردارد و مدارج ترقّی را پیاپی بسپرد. خطوط این حقیقت بزرگ، آن اندازه واضح و روشن است‌ که بعد از آن بشریت به رسالت جدیدی نیازمند نمی‏باشد. بلکه ‌کافی است در طی قرون و اعصار مفسّران متجدد نواندیشی در میان انسانها بوده و با فکر بکرخود دیگران را با آن آشنا سازند.

خلاصه‌، بشریت یا باید در داخل چنین ‌کمربند شاملی حرکت ‌کند که پیوسته می‌تواند وی را فراگیرد، و تلاش و تکاپوی نوین و پیشرفتۀ او را در برگیرد، و وی را به حقیقت مطلقی برساند که از هیچ راه دیگری بدان نمی‌رسد، و یا اینکه پراکنده و گمراه شود و از نشانه‌های راه بدور افتد و در بیابان برهوت ویلان و سرگردان بگردد.

*

(‌ تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ ).

این پیغمبران (‌که نام برخی از آنان گذشت‌) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم‌. خداوند با برخی از آنان سخن گفت‌. و بعضی را درجاتی برتر داد. و به عیسی پسر مریم معجزاتی دادیم و او را با روح‌القدس (‌یعنی جبرئیل‌) تقویت و تأیید نمودیم‌. اگر خداوند می‌خواست کسانی که بعد از این پیغمبران می‌آمدند، به دنبال نشانه‌های روشنی که به (‌دست‌) آنان می‌رسید (‌و هدایت راستین و دین حقی را که دریافت می‌نمودند به مقتضای چنین هدایت و دینی، همۀ ایشان ایمان می‌آوردند و اختلافی نمی‌ورزیدند و با یکدیگر نمی‌جنگیدند)‌. ولیکن (‌بنا به خواست خدا) اختلاف ورزیدند و بعضی ایمان آوردند و برخی کافر شدند.و اگر خدا می‌خواست با هم نمی‌جنگیدند و به ستیز برنمی‌خاستند، ولی خداوند آنچه را می‌خواهد (‌از روی حکمتی که خود می‌داند) انجام می‌دهد.

این آیه داستان پیغمبران و رسالتهای آسمانی را خلاصه می‌کند و گروه پیغمبران را جدا می‌سازد و آنان را از میان مردمان مشخص می‌نماید، بیان می‌دارد که خداوند برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده است‌. و بعضی از نشانه‌های برتری و علائم ظاهری آن را ذکر می‌کند. سپس به اختلاف‌ کسانی اشاره می‌نماید که بعد از پیغمبران در میان نسلهای متوالی آمدند و به دنبال دریافت معجزات و دلائل روشن راه تفرقه در پیش‌ گرفتند، و اینکه بر اثر این اختلاف‌، به جنگ و جدال پرداختند. همچنین مقرر می‌دارد که برخی از ایشان ایمان آوردند و برخی دیگرکافر شدند. و اینکه خداوند مقدر فرموده‌ که میانشان جنگ درگیرد تا کفر با ایمان و شر با خیر دفع ‌گردد و از میان بدر رود... این حقائق فراوانی که این آیه بدانها اشارت دارد، داستان پیغمبری و تاریخ دور و دراز آن را مجسّم می‌سازد:

( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ )‌.

این پیغمبران (‌که نام برخی از آنان گذشت‌) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم‌.

تفضیل و برتری در اینجا چه بسا مربوط به محیط معین و مشخص پیغمبر و همچنین ‌گستره‌ای باشد که دعوت و تلاش او، آن را فرا گرفته است‌. از قبیل اینکه او پیغمبر قبیله‌ای‌، ‌یا ملتی‌، ‌یا نسلی‌، یا ملتهائی‌ درمیان همۀ نسلها باشد... و چه بسا این تفضیل و برتری، مربوط به مزایائی شود که خدا آن را به خود پیغمبر و یا به ملّت او عطاء فرموده است‌. همچنین می‌توان آن را مربوط به خود سرشت رسالت و اندازۀ ‌گستره‌ای دانست‌ که چنان رسالتی از جوانب زندگی انسانی و زوایای جهانی دربرمی‌گیرد.

نص قرآنی در اینجا دو مثال دربارۀ موسی و عیسی علیهما السّلام ذکر کرده است و به دیگران اشارۀ‌ کلّی و عامّی نموده است‌:

( مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ - وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ - وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ).

خداوند با برخی از آنان سخن گفت - و بعضی را درجاتی برتر داد - و به عیسی پسر مریم معجزاتی دادیم و او را با روح‌القدس (‌یعنی جبرئیل‌) تقویت و تأیید نمودیم‌.

هنگامی‌ که سخن‌ گفتن خدا با کسی به میان می‌آید، ذهن فوراً متوجه موسی علیه السّلام می‌شود و این است‌ که خداوند او را با اسم ذکر نفرموده است‌. ولی عیسی پسر مریم علیه السّلام را نام برده است و در بیشتر جاهای قرآن نام او به همین صورت برده می‌شود و اسم او به مادرش منسوب می‌گردد. فلسفۀ این‌کار هم روشن است‌. هنگامی‌که قرآن نازل شد، انبوهی از افسانه‌ها پیرامون عیسی علیه السّلام و فرزند خدا بودن او، یا درباره مزدوج بودن سرشت او از لاهوت و ناسوت‌، یا در آمدن او به سرشت خدائی و اینکه سرشت ناسوتی در سرشت لاهوتی ذوب‌ گشته است همسان قطرۀ آبی‌ که به میان جام آبی فرو چکد. و دیگر خیالبافیهای افسانه‌ای‌ که بر سر زبان‌ها بود و کلیساها و همایشها در این افسانه‌سرائیها غوطه‌ور بودند، و در زمان حکومت رومیها رودخانه‌های خون پیرامون این بحثها روان شد. از اینجا است‌ که این همه تأکید مستمر بر انسان بودن عیسی علیه السّلام به میان آمده است و در پیشتر جاها به مادرش مریم منسوب شده است‌... و امّا منظور قرآن از روح القدس‌، جبرئیل علیه السّلام است‌ که آورندۀ وحی برای پیغمبران است‌. چنین‌کاری‌، بزرگ‌ترین و سترگ‌ترین تأیید و تقویت بشمار است‌. جبرئیل همان فرشته‌ای ا‌ست ‌که پیام ربّانی را به سوی پیغمبران می‌آورده است و ایشان را به نمایندگی برای اجرای این نقش برجسته و بزرگ آگاه می‌کرده است‌. و آنان را بر طی طریق دور و دراز و سخت پر نشیب و فراز، استوار می‌داشته است‌. آرامش و پایداری و پیروزی را در موقع خوف و هراس و شدّت و سختی موجود در لابلای پیچ و خمهای راه‌، نصیب ایشان می‌کرده و آنان را یاری می‌داده است‌... همۀ این کارها، تأیید و تقویت مورد اشاره است‌. امّا بیّنات و نشانه‌های روشنی که خداوند به عیسی علیه السّلام داده است‌، شامل انجیلی است‌ که بر او نازل کرده است‌. همچنین در برگیرنده خوارق و معجزاتی است که بر دست او جاری فرموده است‌، و بالاخره مشتمل بر چیزهائی است‌ که در جاهای مناسب خود در قرآن به تفصیل آمده است تا دلیل بر تصدیق رسالت او در برابر دژخیمان بنی‏اسرائیل باشد.

نص قرآنی‌، در اینجا نامی از محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم نبرده است‌، چون خطاب متوجه او است‌. همانگونه‌ که در آیۀ ‌گذشته در روند گفتار آمده است‌:

( تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ... وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ... تِلْکَ الرُّسُلُ... الخ ).

این آیه‌های خداوند است که آنها را به حق بر تو فرو می‌خوانیم‌، و تو از زمرۀ فرستادگانی‌.... این پیغمبران.... تا آخر.

روند گفتار برای او خبر از پیغمبران دیگر می‌دهد، لذا نام بردن از وی بیهوده و نامربوط است‌.

هنگامی‌که به درجات و مقامات پیغمبران صَلَواتُ اللهِ و َسَلامُهُ ‌عَلَیْهِمْ ‌از هر زاویه‌ای بنگریم، محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم را در بالاترین نقطه م‍‍ی بینیم‌. چه این نگرش از ناحیۀ فراگیری رسالت و کلّیت آن باشد، و چه از لحاظ محیط و دامنه‌داری آن‌. در هر حال فرقی نداشته و نتیجه یکی است‌.

بی‏گمان اسلام کاملترین جهان‌بینی دربارۀ حقیقت وحدت است - ‌وحدت هم بزرگ‌ترین حقائق بطور کلّی است - وحدت آفریدگاری ‌که چیزی بدو نمی‌ماند و همتائی ندارد. وحدت اراده‌ای ‌که سراسر جهان به واژۀ (‌ کُنْ ‌) بشو او جامۀ هستی برتن می‌کند. وحدت هستی که از این اراده‌، سرچشمه می‌گیرد. وحدت قانونی‌ که بر این هستی فرمان می‌راند. وحدت حیاتی که از سلول ساده‌ای پدید می‌آید و به انسان‌گویائی تبدیل می‌شود. وحدت بشریتی‌که از آدم علیه السّلام تا آخرین آدمیزادگان در زمین را فرا می‌گیرد. وحدت گروه پیغمبرانی‌که رسانندگان و مبلّغان این دعوتند. وحدت تلاشهای بشریتی‌که رو به سوی خدا دارد و خدا به همۀ آنها نام « ‌عبادت ‌» می‌دهد. وحدت دنیا و آخرتی‌که یکی منزل‌کار و تلاش و دیگری خانه جزاء و پاداش است‌. وحدت برنامه‌ای‌که خداوند سبحان آن را برای مردمان بوجود آورده است و جز آن چیزی از ایشان نمی‌پذیرد. وحدت سرچشمه‌ای که انسانها همۀ جهان‌بینیها و برنامۀ خویش را در زندگی از آن دریافت می‌دارند.

محمّد صلّی الله علیه و اله و سلّم ‌همان‌کسی است‌که روح او توانست همنوائی مطلقی با حقیقت وحدت بزرگ داشته باشد. همانگونه‌که خرد او توانست تصوّر چنین وحدتی را در خود جای دهد و نماد آن را پذیرا گردد، و همانگونه‌که وجود او توانست چنین وحدتی را در زندگی واقعی خود که در برابر چشمان مردمان می‌گذشت‌، شکل بخشد و به نمایش‌ گذارد.

همچنین او همان پیغمبری است‌که به سوی همۀ انسانها فرستاده شده است و پیغمبر همۀ آن‌کسانی است‌که از روز بعثت او تا آنگاه‌که خداوند وارث زمین وساکنان آن می‌گردد به دنیا می‌آیند. رسالت او تکیه بر ادراک هوشیارانۀ انسانی دارد وکوچکترین فشاری بر مغز انسانها حتّی به وسیلۀ معجزۀ قهّارانۀ مادی وارد نمی‌سازد. تا بدین وسیله فرا رسیدن روزگار رشد عقلانی انسانی را اعلان‌ کند.

براین اساس است‌که او آخرین پیغمبران بوده‌و رسالت او آخرین رسالتها می‏باشد. بدین سبب بعد از او، وحی منقطع‌گشته است‌، و آن وحدت بزرگ برای بشریّت در رسالت او شکل‌رفته است‌، و بر‌نامۀ گسترده و فراگیری اعلان شده است‌که‌کار و تلاش آیندۀ بشریّت را در چهارچوب خود می گیرد. دیگر چیزی جز تفصیلات و تعبیراتی نمی‌ماند که به عقل بشری -‌ در حدود برنامۀ ربّانی - ‌مربوط است و نیازی به رسالت خدائی جدیدی ندا‌رد.

خداوند که انسانها را آفریده است و می‌داند که آنان چه چیز و چه‌کسی هستند، و کار و بارشان چه بوده و چه خواهد بود... همو است‌که می‌دانسته است این آخرین رسالت و برنامه زندگی فراگیری‌که از آن سرچشمه می‌گیرد، ‌بهترین چیزی خواهد بود که رشد و دگرگونی وتحرّک زندگی را تضمین می‌نماید و بدو ترقّی و تعالی و خوشبختی و آزادی ارمغان می‌دارد. پس هر انسانی‌ که‌ گمان برد که او آگاه‌تر از خدا به مصلحت بندگانش است‌، یا گمان برد که این برنامۀ ربّانی‌، دیگر شایستگی آن را ندارد که پاسخگوی نیازهای زندگی تازۀ رشد یافتۀ انسانها در زمین باشد، یا گمان برد که او می‌تواند برنامۀ بهتر و خوبتری از برنامه‌ای‌ که خدا برای مردمان خواسته است‌، پدید آورد و ارائه نماید... هر ا‌نسانی‌ که یکی از این ادّعاها را داشته باشد و یا مدّعی همۀ این خیالبافیها گرد‌د، شکّی نیست‌ که بدون هیچ چون و چرائی‌ کافر گشته است و برای خود و برای بشریت بدترین چیزی را خواسته است‌ که انسانی برای خود و برای بشریّت می خواهد، و موضعگیری دشمنانگی آشکاری نسبت به خدا به خود گرفته ا‌ست‌، و دشمنی صریحی نسبت به بشریّتی اعلان داشته است‌ که خداوند با ارسال این رسالت بدو رحم ‌کرده است و خواسته است با برنامۀ ربّانی جوشیده از این رسالت‌، خیر و خوبی نصیب وی سازد و چنین برنامۀ ربّانی پر خیر و برکتی تا آخر زمان حاکم بر زندگی بشریت باشد.

*

پیروان « ‌آن پیغمبران‌ » با هم جنگیدند. وحدت‌ گروه پیغمبران و وحدت رسالتی‌ که همۀ آنان آن را به ارمغان آورده بودند، از این نظر سودی برای سرشت پیروانش در بر نداشت و سرشتشان را دگرگون نکرد... این وحدت نتوانست اختلاف پیروان پیغمبران را بزداید و مانع از آن شود که با یکدیگر بجنگند و به ستیز خیزند:

‌( وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ - مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ - وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ ).

اگر خداوند می‌خواست‌، کسانی که بعد از این پیغمبران می‌آمدند، به دنبال نشانه‌های روشنی که به (‌دست‌) آنان می‌رسید (‌و هدایت راستین و دین حقی را که دریافت می‌نمودند، به مقتضای چنین هدایت و دینی‌، همۀ ایشان ایمان می‌آوردند و اختلافی نمی‌ورزیدند و با یکدیگر نمی‌جنگیدند)‌. ولیکن (‌بنابه خواست خدا) اختلاف ورزیدند و بعضی از ایشان ایمان آوردند و برخی کافر شدند. ولی خداوند آنچه را می‌خواهد (‌از روی حکمتی که خود می‌داند) انجام می‌دهد.

این جنگ و ستیز بر خلاف خواست خدا رخ ننموده است‌. چه امکان ندارد چیزی در این جهان برخلاف میل خدای سبحان بوقوع پیوندد، و خواست ا‌و این است‌ که این موجود بشری همانگونه باشد که هست‌. همین آفرینش خویش را داشته باشد و دارای استعداد هدایت و ضلالت باشد. و اینکه انتخاب راه به سوی هدایت و به سوی ضلالت به خود او واگذار شده باشد. از اینحا است‌ که هر چیزی ‌که از این آفریده سر زند و از خرد و اندیشه و رهنمود و روش و کردار و گفتار او بیرون تراود، در چهارچوب مشیّت و خواست خدا است‌، و برابر مشیّت و خواست او بوقوع می پیوندد.

همچنین اختلاف استعدادهای یکایک مردمان‌، قانونی از قوانین آفریدگار است‌، و بدان خاطر است‌ که انسانها با وجود وحدت اصل خلقت و وحدت ‌گوهر نشأت‌، دگرگون و جوراجور باشند، و اینکه این استعداد‌های متفاوت بتواند با وظایف مختلف و بیشمار و متنوّع خلافت روبرو گردد و از عهدۀ آنها برآید. خداوند نخواسته است ‌که همۀ مردمان را نسخه بدلهای یکدیگر کند و آنان را پیاپی به یک نوع و شکل بیرون دهد، گوئی برگهای‌ کاغذ کاربن را روی یکدیگر چیده و به وسیلۀ آنها انسانها را یکنواخت و همسان کشیده و چاپ و تکثیر کرده‌اند... در حالی که وظایف لازمۀ خلافت در زمین و رشد دادن و ترقّی بخشیدن زندگی و دگرگون ‌کردن آن‌، مختلف و جوراجور و بیشمار است‌... از انجا که مشیّت خدا بر آن بوده است ‌که وظایف‌ گوناگون باشد، به همین منوال ارادۀ پروردگار بر آن قرار گرفته است‌ که استعدادها نیز جوراجور گردد، تا اختلاف استعدادها مایۀ تکامل شود. خداوند هر انسانی را مکلّف ساخته است ‌که راه هدا‌یت و رشد و ایمان را در پیش‌ گیرد. در وجود هر یک از آنان هم استعداد نهفته‌ای را برای دستیابی بدان سرشته است‌، و در پیش روی او دلایل هدایت در گسترۀ جهان بوده است‌، و رهنمود رسالتها و پیغمبران هم در گذشت زمان همیشه در دسترس او قرار داشته است‌. در دائرۀ هدایت و ایمان‌، تنوع و جوراجوری وسیلۀ خیری بوده است‌ که همۀ انواع مردمان را در قالب جامدی نریخته است و آنان را یک جور و یکنواخت و هم اندیشه و هم ساخت به پهنۀ حیات ‌گسیل نداشته است‌:

( وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ).

ولیکن اختلاف ورزیدند و بعضی از ایشان ایمان آوردند و برخی کافر شدند.

وقتی‌ که اختلاف به این درجه می رسد و اختلاف‌ کفر و ایمان در می‌گیرد، جنگ مقرّر می‌گرد‌د. تعیین جنگ بدان خاطر که برخی از مردم برخی دیگر را از میدان بدر کنند. ایمان به جان ‌کفر افتد و آن را نابود گرداند. هدایت ضلالت را و خیر شرّ را بزداید. چه زمین با کفر و ضلالت و شرارت‌، به صلاح نمی‌آید و سر سازگاری ندارد. این هم ‌کافی و بسنده نیست ‌که قومی بگویند: ما پیروان پیغمبرانیم‌، هنگامی که اختلاف در میانشان به مرز کفر و ایمان رسیده باشد. این همان حالتی است‌ که گروه مؤمنان در مدینه با آن روبرو گردیدند ‌بدانگاه ‌که ا‌ین نص قرآنی نازل شد... مشرکان در مکّه‌ گمان می کردند که ایشان بر دین ابراهیم هستند! و یهودیان در مدینه گمان می‌کردند که پای‌بند دین موسی می‌باشند! مسیحیان نیز می‌گفتند که بر دین عیسی ماندگارند... ولی هر گروهی از اینان از اصل دینشان و رسالت پیغمبرشان خیلی دور شده بودند، و به اندازه‌ای منحرف‌ گشته بودند که وصف کفر بر آنان صادق بود. مسلمانان به هنگام نزول این نص با مشرکان عرب می‌جنگیدند، و در صدد آن بودند که به جنگ با کفّار اهل ‌کتاب بروند. از اینجا است‌ که این نص مقرّر می‌دارد جنگی‌ که میان‌ کسانی در می گیرد که تا این اندازه از لحاظ عقیدتی از یکدیگر فاصله دارند، جنگی بشمار است‌که به خواست خدا و به اجازۀ او آتش آن شعله‌ور می‌گردد:

( وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا ).

اگر خدا می‌خواست با یکدیگر نمی‌جنگیدند.

ولی خدا خواست‌. چنین خواست‌، تا کفر را با ایمان از میان بدرکند، و در زمین حقیقت عقیدۀ صحیح یگانه‌ای را استقرار بخشدکه همۀ پیغمبران آن را با خود آوردند، لیکن‌ کجروان از آن منحرف‌ گشتند. خداوند می‌دانست‌ که ضلالت و گمراهی بیکار نمی‌نشیند و در جای خود بی‏طرف نمی‌ایستد، بلکه دارای سرشت بدکاره و شرارت‌انگیزی است‌. لذا بی‏گمان به تجاوز و تعدّی دست می‌یازد، و شکی نیست‌ که به ‌گمراهسازی راه یافتگان می‌پردازد، و حتمی است که کج‌رفتاری و بدکرداری می‌ورزد و با راستی و درستی می‌ستیزد، پس بناچار باید با آن جنگید تا کارها بصلاح درآید و بر صراط مستقیم جاری شود.

( وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ ).

ولیکن خدا آنچه را می‌خواهد (‌از روی حکمتی که خود می‌داند) انجام می‌دهد.

مشیّت مطلقی است‌. با این مشیّت‌، قدرت دست‌اندرکاری است‌. مشیّت خداوندگاری مقدّر فرموده است‌ که مردمان در آفرینش خویش مختلف و جوراجور باشند، و در انتخاب راهشان به خودشان واگذار گردند و اختیار گزینش طریق به دست خودشان داده بشود. مقدّر کرده است‌ که هر کس از ایشان راه هدایت نیابد به ‌گمراهی و ضلالت افتد. مقدّر کرده است که شرّ باید که تجاوز و تعدّی ‌کند و کج‌رفتاری ورزد و راه انحراف در پیش‌ گیرد. مقدّر کرده است ‌که میان هدایت و ضلالت جنگ درگیرد. مقدّر کرده است‌ که مؤمنان باید در راه استقرار حقیقت یگانه و روشن و درست پیکار کنند و به جان ‌کوشند. دیگر خود را به پیغمبران نسبت دادن پیروان پیغمبران، مایۀ اعتبار و افتخار نیست. بلکه اعتبار و افتخار در حقیقت چیزی است‌ که بدان معتقدند و در حقیقت چیزی است‌ که انجام می‌دهند و اینکه ‌گروهی وارثان عقیده‌ای بوده ولی از آن ‌منحرف شده باشند، این امر، ایشان را از جهاد و پیکار مؤمنان مصون و در امان نمی‌دارد.

این حقیقتی‌ که خداوند آن را برای ‌گروه مؤمنان در مدینه مقرّر فرموده است‌، حقیقت مطلقی است‌ که محدود و مقیّد به زمانی نیست‌. اصولاً روش قرآن چنین است‌ که پیشامد خاصّ و مقیّدی را وسیلۀ بیان حقیقت عام و مطلقی قرار می‌دهد.

*

بر این اساس است‌ که روند گفتار به دنبال بیان اختلاف و کارزار، با ندای‌: «‌ ای کسانی ‌که ایمان آورده‌اید » پیروی می‌زند و مسلمانان را به انفاق و بذل و بخشش در راه خدا می‌خواند. چه انفاق و بذل و بخشش، برادر تنی جهاد، و از بستگان او است‌:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفَاعَةٌ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید (‌برخی‌) از آنچه که بهرۀ شما کرده‌ایم (‌در راه خدا) صرف کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی و نه دوستی و نه رفاقتی و نه میانجیگری و شفاعتی است‌، و کافران ستمگرند (‌و به خود و جامعۀ خود ظلم می‌کنند)‌.

این دعوت بگو‌نه‌ای است‌ که ارواح مؤمنان بدان شاد و آن را عزیز می‌دا‌رد. دعوت خوشایندی است‌که مؤمنان را به خدای سبحان ندا دهندۀ ایشان پیوند می‌دهد. پیوند با خدائی ‌که بدو ایمان دارند:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید.

این دعوت، دعوت به انفاق و بذل و بخشش از رزق و روزیی است‌که خدا آن را بدیشان عطاء فرموده است‌. خدا آن کسی است‌که روزی و نعمت داده است و همو است‌که مؤمنان را به بذل و بخشش فرا خوانده است‌:

( أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ ).

از آنچه که بهرۀ شما کرده‌ایم (‌در راه خدا) صرف کنید.

این دعوت‌، دعوت به فرصتی است‌که اگر از دست ایشان بدر رود، د‌یگر برنمی‌گردد:

( مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلا شَفَاعَةٌ ).

پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی و نه دوستی و نه رفاقتی و نه میانجیگری و شفاعتی ا‌ست.

این فرصتی است‌که ا‌گر مؤمنان آن را از دست بدهند، بعد از آن سوداگری و معامله‌ای نیست‌ که مال و دارائی در آن سودی ببار آورد و مایۀ افزایش ثروت بشود. و بعد از آن‌، دوستی و میانجیگری و شفاعتی هم نیست که جبران سرباز زدن و کو‌تاهی درکار را بنماید.

روند گفتار درکلام آفریدگار به موضوعی اشاره می‌نمایدکه مؤمنان را بخاطر آن به انفاق و بذل و بخشش می خواند. و آن انفاق به خاطر جهاد، و دفع‌کفر، و دفع ظلمی است‌که در چنین‌کفری مجسّم است‌.

( وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ).

آنان که کافرند ستمگرند.

کافران به حق و حقیقت ستم‌ کرده‌اند و آن را انکار نموده‌اند. به خود ستم ورزیده‌اند و خودشان را به مهلکه‌ها افکنده‌اند. به مردم ستم‌کرده‌اند و ایشان را از هدایت بدور داشته‌اند، و از ایمان برگردانده‌اند، و راه راستین را از آنان پوشانده‌اند و راه نادرست را بدیشان نموده و در پیش چشمانشان آراسته‌اند، و آنان را از خیری محروم‌کرده‌اند که هیچ خیری همبر و همسان آن نیست‌. و آن‌، خیر صلح و آشتی‌، رحمت و مهربانی، آرامش و آسایش‌، و صلاح و یقین است‌.

بیگمان‌کسانی‌که با حقیقت ایمان می‌جنگند تا در دلها جایگزین نشود، و با برنامه ایمان می‌جنگند تا در زندگی اجراء نگردد، و با شریعت ایمان می‌جنگند تا در جامعه استقرار نپذیرد، شکّی نیست‌که ایشان دشمن‌ترین دشمنان بشریت و ستمگرترین ستمگران انسانیت هستند. وظیفۀ بشریت است - ‌اگر به رشد خود رسیده باشد - با آنان مبارزه‌کند و ایشان را ا‌ز میان خود براند تا عاجز و درمانده شوند و دیگر نتوانند به چنین ظلم و ستمی دست یازند. وظیفۀ بشریت است‌که با جان و مالی‌که دارد آمادۀ جنگ با ایشان باشد و عرصه را بر آنان تنگ تنگ کند... این همان وظیفه‌ای است‌که خداوند بزرگوار مسلمانان را برای انجام آن برمی‌انگیزد و ایشان را به خاطر آن بدان صفت فرا می‌خواند، و آنان را با آن ندای الهام‌بخش ژرف، ندا درمی‌دهد.

به مناسبت اختلاف مردمان بعد از پیغمبران و جنگ پیروان‌، و به مناسبت‌کفر بعد از آمدن نشانه‌های روشن و معجزات و ایمان‌... به همین مناست آیه‌ای می‌آید و ارکان جهان‌بینی ایمانی را در بر می‌گیرد، و آن مقدار از صفات خدای سبحان را بیان می دارد که شامل وحدانیت در دقیق‌ترین جولانگاههایش و روشن‌ترین نشانه‌هایش می‌گردد. این آیه‌، آیه‌ای است والا مقام و پر معنی و گسترده مجال‌:

( اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ).

خدائی جز الله وجود ندارد و همو زندۀ پایدار (‌و جهان هستی را) نگهدار است‌. او را نه چرتی و نه خوابی قرا نمی‏گیرد (‌و همواره بیدار است و سستی و رخوت بدو راه ندارد). از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است(و در ملک کائنات، او را انبازی نیست). کیست آنکه در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازۀ او؟ می داند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است(و مطلع بر گذشته و حال و آینده، و آگاه بر بود و نبود جهان است، و اصلاً همۀ زمانها و مکانها در پیشگاه علم او یکسان است. مردمان )چیزی از علم او را فرا چنگ نمی آورند، جز آن مقداری را که وی بخواهد.(علم و دانش محدود دیگران، پرتوی از علم بی پایان و بی کران او است). فرماندهی و فرمانروائی او آسمانها و زمین را در بر گرفته است، و نگهداری آن دو (برای او گران نیست و ) وی را درمانده و ناتوان نمی سازد و همو بلند مرتبه و سترگ است.

هر صفتی از صفات، متضمّن رکنی از ارکان کلی جهان بینی اسلامی است. با وجود اینکه آیات مکّی عموماً پیرامون بنیان این جهان بینی دور می زند، ما در آیات مدنی نیز بدین موضوع اصیل و مهم در مناسبات گوناگون بر می خوریم. موضعی که برنامۀ اسلامی کلّاً بر بنیاد آن بر پا و استوار می گردد، و این برنامه در عقلها و مغزها جایگزین نم‍ی شود مگر آنگاه که چنین بنیادی محکم و پایا گردد، و واضح و  روشن شود و به حقائق مسلمّی در نفس تبدیل گردد و آن حقائق مسلّمه تکیه گاهش بر وضوح و یقین باشد.

در گذشته به هنگام تفسیر سورۀ فاتحه در جزء اول این چاپ[2] « فی ظِلالِ الْقُرآنِ » دربارۀ اهمیت فراوانی که وضوح و روشن‍ی صفت خدای بزرگوار، در دل و اندیشۀ انسان‍ی دارد، سخن گفتم و بیان داشتم که: توده های رویهم انباشته ای از تصوّرات جاهلیّتی که بر ضمیر انسانها سنگینی می کرد و آئینۀ دلشان را زنگ زده می نمود، بیشتر آن ناشی می شد از پیچیدگی و ناپیدائی این حقیقت، و غلبه و چیرگی خرافات و افسانه ها بر آن، و تاریکی و ظلمتی که آن را حتّی در فلسفۀ بزرگترین فلاسفه فرا می گرفت و از دیده ها پنهانش می کرد. تا آنگاه که اسلام پیامد و بدین روشنی و وضوح جلوه گرش داشت و پرده های سیاه را یکی پس از دیگری به کنار زد و ضمیر انسانها را از آن توده های عظیم و سنگین بزدود و دلها را از آن همه گمراهیها و سرگشتگیها و دست و پا زدن در امواج تاریکیهای حیرتها نجات بخشید.

هر صفتی از این صفات که این آیه متضمّن آن است، بیانگر رکنی است که جهان بینی روشن اسلامی بر آن استوار می گردد همانگونه که برنامۀ واضح اسلامی بر آن پابرجا می شود.

( اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ ).

خدائی جز الله وجود ندارد.

این وحدانیّت قاطعانه ای که در آن مجالی نیست برای هیچ انحرافی، یا برای هیچ آمیزه ای از آمیزه هائی که بعد از پیغمبران آغشتۀ آئینهای گذشته گردید و دینهای آسمانی آلوده بدانها شد، از قبیل: عقیدۀ ساختگی تثلیث که به دست کنگره های کلیساها بعد از عیس‍ی علیه السّلام ساخته و پرداخته گردید. یا برای هیچ ظلمتی که بر عقاید بت پرستی توحیدگرای آلوده به افسانه ها، سایه افکنده بود، از قبیل: عقیدۀ مصریهای قدیم که وقتی از اوقات به یگانگی خدا باور داشتند سپس این وحدانیّت را آلوده کردند به اینکه خدا در قرص خورشید مجسّم است و خدایان کوچک زیردست و فرمانبر اویند!

این وحدانیّت قاطعانۀ روشن، رکن‍ی است که جهان بینی اسلامی‍ بر آن پابرجا و استوار می گردد. و همچنین برنامه ای که اسلام برای سراسر زندگ‍ی دارد، از آن سرچشمه می گیرد. چه از این جهان بین‍ی، گرایش به آستانۀ خدای یگانه با بندگی و پرستش عاجزانه ناشی می‍ شود. بدانگاه است که هیچ فردی جز بندۀ خدا نمی گردد، و برای جز خدا عبادت نمی کند و از کسی جز خدا فرمان نمی برد، خویشتن را به طاعتی جز طاعت خدا ملتزم نمی داند، و تنها از آنچه که خدا او را به اطاعت از آن دستور می‌دهد اطلاعت می‌کند. از این جهان‌بینی قاعدۀ:«حاکمیت تنها از آن خدا است‌« ناشی می‌گردد. پس تنها خدا قانونگذار برای بندگان خواهد بود، و قانونگذاری انسانها باید مبنی برقانون الله باشد و از شریعت خدا مدد و یاری ‌گیرد. از این جهان‌بینی، قاعدۀ: «‌ارزشگزاری همۀ ارزشها فقط از جانب خدا است‌« ناشی می‌گردد. پس هیچ یک از ارزشهای زندگی معتبر نخواهد بود مگر آنکه با ترازوی خدا سنجیده شود و برابر معیار خدا پذیرفته شود. و هیچ رژیم و نظلامی‌، یا تقلید و کلامی‌، یا تنظیم و پیامی‌که از برنامۀ خدا منحرف و با فرمان خدا مخالف باشد، مشروعیت ندارد و پذیرفته نمی‌شود... همۀ احساسات و ادراکات درون یا برنامه‌های زندگی مردمان در زمین که از معنی وحدانیت سرچشمه می‌گیرد، بطور یکسان بر این منوال خواهد بود.

( الْحَیُّ الْقَیُّومُ ).

زندۀ پایدار (‌و جهان هستی را) نگهدار است‌.

آن حیاتی‌که خدای یگانه بدا‌ن وصف می‌گردد، حیات ذاتی است‌که از سرچشمۀ دیگری بیرون نجوشیده است‌، مانند حیات آفریدگان‌که کسی است و از جانب آفریدگار بدیشان بخشیده شده است‌. از اینجا است‌که حیاتی بدین مضمون و مفهوم‌، تنها منحصر به خداوند سبحان است‌. همچنین این حیات‌، حیات ازلی و ابدی است و از نقطه‌ای آغاز نمی‌گردد و به نقطه‌ای پایان نمی‌گیرد. چه چنین حیاتی بدور از معنی زمانی حیات آفریدگان است که‌کسی و دارای آغاز و انجام است‌. بنابراین حیاتی بدین معنی نیز منحصر به خداوند سبحان است‌. همچنین این حیات‌، حیات آزاد از همۀ ویژگیهائی است‌که مردمان حیات را بدانها می‌شناسند و بدانها خوی‌گرفته‌اند. چه خداوند سبحان‌، چیزی همگون و همتای او نیست‌. بنابراین هرگونه همگونی و همسانی با همۀ ویژگیهائی‌که حیات چیزها بدانها از یکدیگر متمایز می‏شود، از میان برمی‌خیزد و منتفی می‌گردد، و صفت حیات مطلق و رها از بند هر نوع ویژگی و خصیصه‌ای‌که معنی حیات را مقیّد به مفهوم و برداشت بشری از حیات کند، خاص خدای قادر متعال است... با این توضیح همۀ مفهومهای افسانه‌ای‌که در این زمینه در خیال انسانها در گشت و گذار است‌، منتفی و نقش بر آب است‌.

و امّا منظور از صفت «‌ قَیُّوم ‌» مراقبت خداوند بزرگوار بر همۀ موجودات و زیر نظر گرفتن ‌کار و بار کائنات است‌. همانگونه‌که معنی دیگر آن این است‌که قیام و ماندگاری همۀ موجودات وابسته بدو است و پابرجائی و ایستادگی همۀ اشیاء متکی به وجود و تدبیر او است... نه اینکه همانگونه‌ باشد که بزرگ‌ترین فلاسفۀ یونان - ارسطو - بدان معتقد بود و گمان می‌برد که خداوند دربارۀ چیزی از آفریده‌های خود نمی‌اندیشد. زیرا خداوند بالاتر از آن است‌که بجز راجع به ذات خود بیندیشد. ارسطو چنین حساب می‌کرد که در این تصور، تنزیه و تعظیم خدا است‌. در صورتی‌که او با این‌کار رابطۀ موجود میان آفریدگار و میان این جهانی را که آفریده است‌، قطع می‌کرد، و پیوند خالق و مخلوق را پاره می‌نمود، و گمان می‌کرد که خدا جهان را آفریده است سپس آن را به حال خود رهاکرده است... ولی جهان‌بینی اسلامی‌، جهان‌بینی مثبتی است نه منفی‌. بر این اساس استوار است‌که خداوند متعال‌، ناظر و مراقب بر هر چیز است‌، و وجود هر چیزی وابسته به ارادۀ خدا و تدبیر الله ا‌ست‌. ا‌ز اینجا است‌که دل و زندگی و وجو‌د مسلمان‌، و وجود هر چیزی‌که در پیرامون او است‌، با خدای یگانه پیوند دارد. خداوند که کار و بار او را و کار و بار هر چیز دیگری را که در پیرامون او است‌، برابر حکمت و تدبیر خود می‌گرداند و سر رشتۀ همه آفریده‌ها در دست او قرار دارد. بدین سبب انسان در مدت زندگانیش خود را ملتزم به رعایت برنامۀ معینی می‌داند که مبتنی بر حکمت و تدبیر است‌، و از آن برنامه معیارها و ارزشهای خود را دریافت می‌دارد و در حالی‌که این معیارها و ارزشها را بکار می‌گیرد چنین برنامه‌ای را می‌پاید و آن را پاس می‌دارد.

( لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ ).

او را نه چرتی و نه خوابی فرا نمی‏گیرد (‌و همواره بیدار است و سستی و بی‌خبری بدو راه ندارد)‌.

این تأکیدی است بر مراقبت و نظارت او بر هر چیز، و ماندگاری و پایداری هر چیزی بدو. ولیکن این تأکید جنبۀ توجیهی دارد و تعبیری است برای نزدیک‌کردن معنی مراقبت و نظارت همیشگی خدا به ذهن بشری. در همان حین‌، این نوع بیان، خبر از حقیقت واقعیّتی می‌دهد که عبارت است از: خدا خلاف هر چیزی است‌.

( لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءُ ).

هیچ چیز مثل و مانند او نیست‌.

این بخش از آیه‌، نفی چرت خفیف یا خواب سنگین است‌، و خدا را از آن دو بطور کلی منزّه می دارد. حقیقت مراقبت و نظارت برکلیات و جزئیات این جهان‌، آن هم در همۀ اوقات و در همۀ حالات‌، حقیقت بس هراس‌انگیزی است‌. بدانگاه که انسان می‌کوشد دربارۀ آنها بیندیشد و تصورش نماید، و بدانگاه‌ که انسان خیال محدود خود را در دریای بیکران چیزهای بیرون از شمار اتمها و سلولها و آفریده‌ها و اشیاء و حوادثی که در این هستی خوفناک است‌، به شنا در می‌آورد، و بدان اندازه که می‌تواند مراقبت و نظارت خدای بزرگوار را بر جهان‌، و پیوند و رابطۀ آن را با خدا و تدبیر او، تصور می‌نماید، ترس و خوف سراپای او را فرا می‌گیرد و دچار حیرت و شگفت می‌شود... امر بس سترگ و کار بس بزرگی است‌که فهم بشری آن را تصور نمی‌کند. آنچه‌که از آن هم به تصور انسان در می‌آید -‌ گرچه اندک است -‌ وحشتناک است و سرها را گیج می‌کند و خردها را حیران می‌سازد،و دلها بدان آرام می‌گیرد.

( لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ )‌.

از آن او است آنچه درآسمانها و آنچه در زمین است (‌و در ملک کائنات او را انبازی نیست‌)‌.

مالکیتی شامل و فراگیری است‌. همانگونه ‌که مالکیت مطلقی است‌. مالکیتی است‌که در آن قید و شرط و فوت و شرکتی نیست‌. این نوع مالکیت مفهومی از مفاهیم الوهیّت یگانه است‌. چه خدای یگانه همو زندۀ یگانه، و قیّوم یگانه‌، و مالک یگانه است‌. چنین مالکیتی نفی هرگونه شرکی در شکلی از اشکالی است که به ذهن مردمان و درک ایشان در می‌آید. همچنین این مالکیت دارای تأثیر شگرفی در ایجاد معنی مالکیّت و حقیقت آن در دنیای مردمان است‌. چه وقتی که مالکیّت حقیقی تنها از آن خدا گردید، در حقیقت مالک اصلی خدا است وکسی را مالکیّت اولیّه نیست‌. بلکه تنها از جانب مالک اصلی یگانه‌ای‌که همه‌چیز را در تملّک خود دارد، خلافت خواهند داشت و بس. بنابراین مردمان باید در خلافت خویش‌، فرمانبردار شروط مالکی باشند که ایشان را در این مالکیّت خلافت داده است‌. خداوند شروط خود را برای آنان در شریعت خویش بیان فرموده است‌، و ایشان حق ندارند از دایرۀ آنها پا فراتر نهند و از حوزۀ آنها بیرون روند، والّا مالکیّت آنان‌که از پیمان خلافت ناشی است‌، پوچ و باطل می گردد، و همۀ تصرّفات ایشان هم باطل می‌شود، و باز پس‌گرداندن چنین تصرفاتی در زمین بر کسانی‌که به خدا ایمان دارند واجب خواهد بود... تأثیر جهان‌بینی اسلامی را در قانونگذاری اسلامی‌، و در واقعیّت زندگی عملی‌که بر آن استوار است‌، این چنین خواهیم یافت‌. هنگامی‌که خداوند در قرآن‌کریم می‌فرماید:

( لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ ).

از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است‌.

او فقط یک حقیقت تصورّی اعتقادی را مقرّر نمی‌فرماید، بلکه پایه‌ای از پایه‌های قانون زندگی بشری را بنیان‌گذاری می‌کند، و همچنین نوع ارتباطهائی را بیان می‌دارد که در حیات انسانها باید برقرار و پا بر جاگردد.

همینکه این چنین حقیقتی در دل جایگزین شود... همینکه انسان به حقیقت مالکیت خداوند متعال بر آنچه در آسمانها و زمین است پی ببرد... همینکه تصوّر کند که دستش از مالکیت هر چیزی‌که‌گفته می‌شود: او آن را دارد، خالی است‌، و بیندیشد که این چنین مالکیتی‌که او بدان دل بسته است به صاحب اصلی خودش برمی‌گردد که آن را تا مدت معینی به عنوان عاریه و امانتی بدو واگذار نموده است... به مجرّد مجسّم‌کردن و پیش چشم داشتن این حقائق و معانی در ذهن خود، آتش حرص و آز و طمع و ولع و بخل و تنگ‌چشمی او فروکش می‌کند و از شدّت و حدّت مال‌اندوزی و پول‌پرستی او کاسته می‌شود و شعلۀ دنیا دوستیش فرو می‌پژمرد. همچنین این امر برای او تضمین می کند که آب قناعت و رضایت بر آتش درونش ریزد و آن‌کند که دل بدانچه از روزی بدست آید اکتفاء ورزد و به دادۀ خدا خوشنود گردد، و جوانمردی و بزرگواری در پیش‌گیرد، و از آنچه دارد بذل و بخشش نماید. همچنین به دل آرام و قرار می‌دهد و در بود و نبود بطور یکسان آرامش خاطر را بهرۀ انسان می سازد. در این صورت‌، نفس بر آنچه از دست می‌دهد و از ا‌و فوت و ضایع می‌گردد، حسرت نمی‌خورد و آه و ناله سرنمی‌دهد، و دل در آتش آمال دروغین و آرزوهای رنگین‌کباب نمی‌شود.

( مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ؟ ).

کیست آنکه در پیشگاه او میانجیگری کند مگر با اجازۀ او؟.

این صفت دیگری از صفات خدا است‌که مقام الوهیّت و مقام عبودیت را روشن می‌کند... چه بندگان همگی در بارگاه الوهیت‌، بر جایگاه بندگی می‌ایستند نه از آن فراتر می‌روند و نه از آن تخطّی می‌کنند. همچون بندۀ فروتن فرمانبرداری می‌ایستند که در حضور پروردگار خود گستاخی نمی‌کند و خودسرانه به سخن نمی‌پردازد و پیش از دستور او دست به کاری نمی‌یازد، و در نزد او جرأت میانجیگری به خود نمی‌دهد، مگر آنگاه‌که بدو اجازه داده شود. بدین هنگام متواضعانه‌، این اجازه را پذیرا می‌گردد و در حدود ا‌ختیار خود، میانجیگری می‌کند... بندگان در میان خود متفاوت هستند در ترازوی خدا نیز با یکدیگر تفاوت دارند. ولیکن هر یک از آنان در جائی می‌ایستد که لیاقت آن را دارد، و هیچ بنده ای از حد و مرز خود پا فراتر نمی‌گذارد.

این الهام و اشاره‌ای است به عظمت و شوکت و رهبت و هیبتی‌که در ظلّ الوهیت والا و بالای خداوندی قرار دارد. صیغۀ استفهام انکاری به این الهام و اشاره‌، عمق و ژرفای بیشتری می‌دهد، و بیانگر آن است‌که چنین کاری ناشدنی است‌، و زشت و ناپسند می‌نمود اگر چنین می‏بود. پس آن چه‌کسی است‌که بتواند بدون اجازۀ خداوند در پیشگاه او شفاعت و میانجیگری‌کند؟ در پرتو این حقیقت‌، سایر اندیشه‌ها و بینش‌های منحرف و ناهنجار کسانی‌که بعد از پیغمبران آمدند و حقیقت الوهیت و حقیقت عبودیت را آمیزۀ همدیگر نمودند و انبازی برای خدای متعال تصور کردند که به گمان ا‌یشان با خدا آ‌میخته یا نسبت بنوّت و فرزندی با خدا داشته‌، و یا برابر دیگر تصورات واهی آنان‌، به نحوی از انحاء با او پیوند و رابطه دارد... یا گمان می بردند که خدای بزرگوار دارای همگونهایی است‌که در پیشگاه او شفاعت و میانجیگری می‌کنند و خداوند کریم هم حتماً ‌کار ایشان را می‌پذیرد و به سخن آنان پاسخ مثبت می‌فرماید... یا گمان می کردند که پروردگار متعال دارای جانشینانی است‌که به علّت قر‌ابت و نزدیکی با خدا، قوت و قدرتی برای خود ا‌ز او کسب می‌کنند و شوکت و عظمتی فرا چنگ می‌آورند... در پرتو این حقیقت‌، همۀ این خیالها و اندیشه‌ها، نقش بر آب می‌گردد و زشت و دور از عقل می‌نماید. اینها همه تصوراتی است‌که بر هیچ ذهنی و هیچ دلی نمی‌گذرد، و سایۀ آن بر هیچ خیالی نمی‌افتد.

این همان روشنی و وضوحی است‌که جهان‌بینی اسلامی بدان ممتاز و از سایر جهان‌ بینی‌های دیگر متمایز است‌. این وضوح و روشنی به تردید و گمان و آغشتن و آ‌لودن‌، میدان نمی‌دهد، و مجالی برای کج‌اندیشی و کج‌بینی نمی‌گذارد. الوهیّت‌، الوهیّت است‌، و عبودیّت، عبودیّت است‌، و کوچکترین فرجۀ آمیزشی و کمترین نقطۀ پیوندی در اصل با همدیگر ندارند. پروردگار، پروردگار است‌، و بنده بنده است‌. سرشت آن دو با همدیگر دمساز و همساز نیست و نقطۀ اشتراکی ندارند.

امّا پیوند عبد با رب‌، و رحمت خدای رحمان با بندگان با ایمان و نزدیکی و مودّت و یاری‌، اسلام مُقِرّ بدانها است و نفس مؤمنان را سرشار از آنها می‌سازد و دلهای آنان را لبریز از این امور نموده و در زیر سایه‌های خوش و خرّم آنها رهایشان می‌نماید و آزادشان می‌گذارد تا زندگی آرام و شیرینی را سر دهند. بدون آنکه نیازی به آمیزش سرشت الوهیت و سرشت عبودیت باشد. یا اینکه نیازی به این همه ظلمت ضلالت و انبوه جهالت و پریشانی و اضطرابی باشد که هرگز از لابلای آنها چهرۀ روشن و تابان و مشخصی از حقیقت نمودار نمی‌شود.

( یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ ).

آنچه را که پیش رو و پشت سر دارند می‌داند، و به چیزی از علم او دست نیابند مگر آن مقداری را که او خود بخواهد.

این حقیقت به همراه دو طرف ابتداء و انتهاء خود، در آشنا ساختن مسلمان با خدایش‌، و در تعیین مرتبه‌ای‌که او نسبت به خدای خویش دارد، سهیم می‌گردد. خداوند می‌داند آنچه را که پیش رو دارند و آنچه را که پشت سر دارند. این شیوه‌، تعبیری است از دانش شامل و کاملی‌که بر همه چیز دور و بر آنان احاطه دارد و به‌کنه و غور اشیاء آگاه است‌. چه دانش خدا شامل زمان حاضری می‌گردد که هم اینک در آن بسر می‏برند. همچنین شامل‌ گذ‌شتۀ نهانی است‌که بوده است و رفته است‌. و در برگیرندۀ آینده‌ای می‌شود که خواهد آمد و از دیدۀ ایشان پنهان است‌. همچنین دانش خدا در هر وقت و آنی شامل همۀ چیزهائی است‌که مردمان می دانند و یا نمی‌دانند. این شیوۀ بیان، بطور کلی یک تعبیر لغو‌ی است‌که بیانگر شمول آگاهی و نهایت داناتی است‌... امّا مردمان بر چیزی آگاهی نمی‌یابند و بر چیزی ا‌طلاع حاصل نمی‌کنند مگر بر آ‌ن چیزی که خدا بدیشان اجازۀ فهم و درک آن را بدهد و بخواهد بدان پی ببرند.  ‍

بخش یکم آن حقیقت‌، بیانگر اطلاع و آگاهی خدا است از آنچه مردم در پیش روی و پشت سر دا‌رند و از آنچه می‌دانند و نمی‌دانند... این امر در نفس انسان تکان و جنبشی به راه می‌اندازد و غوغائی در درون بپا می‌سازد. نفسی‌که مخلصانه و پاکباخته هر لحظه و آنی در ‌بر آفرینندۀ خود می‌ایستد. آ‌فریننده‌ا‌ی که می‌داند آنچه را که نفس پیش رو و پشت سر دارد، و آنچه را که نفس پنهان می‌کند و یا آشکار می‌سازد یکسان می‏داند، و بر آنچه که نفس می‌داند و یا نمی‏داند یکسان آگاه است‌، و خداوند از آنچه‌که دور و بر نفس را فرا گرفته و او را احاطه داده است‌، چه آنچه بوده و گذشته است‌، و چه آنچه پدید می‌شود و آینده است و نفس از آن بی‏خبر و نا آگاه است‌، علم و اطلاع کافی دارد... ا‌حساس چنین فهم و شعوری در نفس‌، شایسته ا‌ست تکان و جنبش‍ی در آن اندا‌زد. همسان تکان و جنبش کسی که مخلصانه و پاکباخته با تمام وجود در برابر دادار ذوالجلال می‌ایستد و می‌داند که او بر آنچه در نهان دارد مطلع است‌. همچنین احساس چنین فهم و شعو‌ری‌، سزد که دل را رام و تسلیم کسی کند که ظاهر و باطن و آشکار و نهان هر چیزی را می‌داند.

بخش دوم آن حقیقت‌، این است که مردمان جز آنچه را که خدا خواسته است که بدانند نمی‌دانند و بدان پی، نمی‌برند... ا‌ین کار ارزش آن را دا‌رد که مردمان دربارۀ آن بسی بیندیشند. بویژه در این روزگاری که مردمان شیفتۀ علم بوده و سرمست از دانش اندک خویش دربارۀ حیات و جهانند و از غرور، سر از پای نمی شناسند.

( وَلا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ ).

چیزی از علم خدا را فرا چنگ نمی‌آورند جز آن مقداری را که او بخواهد.

تنها خداوند بزرگوار است‌که آگاه از هر چیزی است و علم مطلق و شامل و کامل او همه چیز را در برگرفته است‌. و تنها همو است‌که مردمان را آگاهی می‏بخشد و برای بندگان به اندازۀ لازم پرده از مقداری از دانش خود به ‌کنار می‌زند تا وعدۀ راستین خویش را تحقق بخشد:

( سَنُریهُمْ آیاتِنا فی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ).

بزودی دلایل و نشانه‌های خویش را در کرانه‌های (‌آسمانها و زمین‌) و در (‌زوایای درون‌) خودشان‌، بدیشان می‌نمایانیم تا برای آنان روشن شود که قرآن حق است (‌و از جانب خدا بر تو نازل شده است‌)‌.                                                                                                   (‌فصّلت / ٥٣) لیکن مردمان این حق و حقیقت را فراموش می‌کنند، و آن مقدار از دانش ربّانی‌که خدا بدیشان اجازه می‌دهد تا بدان پی ببرند، آنان را گول می‌زند و واله و شیدای خود می‌کند. چه این چیزی‌که خدا بدیشان اجازه دا‌ده است تا بدان پی ببرند، چه دانش چیزی از ضوابط و قوانین هستی باشد، و چه مشاهدۀ چیزی ا‌ز غیبیات و نهانیهای هستی در یک نگاه‌گذرا و تا حد معینی باشد... هم این و هم آن بطور یکسان ایشان را گول می‌زند و مغرور می‌کند. دیگر اجازۀ نخستین را فراموش می‌نمایند که بدیشان امکان فراگیری چنین دانشی را داده بود. بدین سبب نه خدای را یاد می‌کنند و نه از او سپاسگزاری می‌نمایند. بلکه به تفاخر و مباهات می‌پردا‌زند، و گاهی هم کفر می‌ورزند.

خداوند بزرگوار به انسان علم و معرفت داد از آن زمان که خواست خلافت در زمین را بدو واگذارد. و بدو وعده فرمود که آیات و نشانه‌های خویش را در کرانه‌های آسمانها و زمین و در اندرون نفس و جانش بدو بنمایاند، و وعدۀ خدا حق است‌. خداوند به وعدۀ خویش وفا کرد و صداقت وعده‌اش را بدو نشان داد و روز به روز و نسل به نسل‌، تقریباً همیشه در یک خط صعودی‌، برای او پرده از برخی انرژیها و نیروها و قوانین هستی برداشت‌که در خلافت زمین برای انسان ضروری و لازم است تا به ‌کمک آنها بتواند در این کاروان مشخص به نهایت‌کمالی برسد که برای او مقدّر و منظور است‌. خداوند به همان اندازه که به انسان اجازه داده است تا در این سو در علم و معرفت پیشرفت نماید و خود برای او پرده از آن فرو افکنده است‌، و به همان اندازه که خداوند رازها و رمزهای دیگری را ا‌ز او نهان داشته است‌که در امر خلافت بدان نیازی ندا‌رد، به اندازۀ آنها هم راز حیات را از دیدۀ او نهان داشته است و این راز پیوسته پنهان و پیچیده خواهد ماند، و بررسی و کاوش از آن‌، پیوسته سرگشتگی در بیابان برهوت بدون راهنما و رهنمود خواهد بود. خداوند حتی راز لحظۀ آینده را از انسان نهان‌کرده است‌. چه لحظۀ آینده‌، غیب بشمار است و راهی بدان نیست‌. پرده‌ای‌که میان لحظۀ حال و لحظۀ آینده آویزان است بس ضخیم و ستبر است و کوشش انسان در برداشتن آن بیسود است‌... گاهگاهی از فراسوی این پرده‌، نوری می‌درخشد و بر دل تنهائی با اجازۀ ویژۀ الهی پرتوی می‌افتد. سپس پرده فرو می‌افتد و جهان در آرامش فرو می‌رود و انسان در جایگاه خود می‌ایستد و از آن پا فراتر نمی‌نهد.

خداوند اسرار فراوانی را از انسان نهان داشته است‌... از او تمام چیزهائی را نهان‌کرده است‌که به خلیفه‌گریش در زمین مربوط نمی‌گردد... زمین هم همان ذرّۀ‌کوچک شناوری است‌که همچون‌گردی در فضا معلّق است‌... با این وجو‌د، انسان شیفتۀ آن مقدار علم و معرفتی است‌که پس از دریافت اجازه بدان دست یافته است‌. او واله و شیدا می‏گردد و آنگاه گمان می‌بردکه در زمین خدائی شده است‌! کفر می‌ورزد و منکر این می‌شود که جهان را خدائی باشد! هر چند حقیقتاً این قرن بیستم، از همان آغاز دانشمندان را به فروتنی و افتادگی برگردانده است‌. دانشمندان کم‌کم فهیده‌اند که جز مقدار اندکی از دانش بدیشان داده نشده ا‌ست‌، و تنها ناد‌انان عالم نمائی مانده‌اند که ‌گمان می‏برند آنان مقدار فراوانی را فهمیده و درک‌کرده‌اند.

( وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَ لا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ).

فرماندهی و فرمانروائی او آسمانها و زمین را در بر گرفته است‌، و نگاهداری آن دو (‌برای او گران نیست و) وی را درمانده و ناتوان نمی‌سازد.

تعبیری‌که در اینجا بدین صورت محسوس آمده است و بر جای صورت‌کاملاً ذهنی و نامحسوس نشسته است‌، بیانگر شیوۀ قرآن در تعبیر تصویری است‌. زیرا به تصویر کشیدن مفهوم مجرّد مطلق‌، نیرو و ژرفی و ثبات بیشتری در اینجا به حقیقتی می‌دهد که باید هدف آن برای دل مجسّم و نمودار شود. چه «‌ کرسی‌ » طبق عادت به معنی سلطنت بکار می‌رود. پس وقتی‌که کرسی خدا آسمانها و زمین را فراگرفته باشد معنی آن این است‌که سلطنت آنها را فراگرفته است‌: از جنبۀ ذهنی‌، حقیقت همین است‌. ولیکن شکلی‌که بر اثر تعبیر با چیز محسوسی در ذهن نقش می‌بندد، پایدارتر و ماندگارتر است‌. تعبیری‌که این سخن آفریدگاری نیز مبنی بر آن است‌ همچنین است‌:

( وَلا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ).

نگاهداری آن دو (‌برای او گران نیست و) او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد.

چه چنین تعبیری‌کنایه از قدرت کامل است‌، و با این حال در قالب این شکل محسوس ارائه می‌گردد، شکل نابودی تاب و توان و خستگی و درماندگی. زیرا تعبیر قرآنی معانی را به تصویر می‌کشد و آنها را برای ذهن مجسم و نمودار می‌سازد تا بدین وسیله معانی در آن تأثیر بیشتری داشته و ژرف‌تر و محسوس‌تر باشند.

ما نیازی نداریم‌ که خود را درگیرکشمکشهائی سازیم که پیرامون همچون تعبیراتی در قرآن بپا خاسته است‌. ما را این بسنده است‌که شیوۀ تعبیری قرآن را بفهمیم و چیزی از فلسفه‌های بیگانۀ عربی را که تا اندازۀ زیادی سادگی قرآن و روشنی آن را بر ما تباه‌کرده است عاریه‌ ننمائیم‌.

شایسته است‌که در اینجا اضافه‌کنیم‌، من در میان احادیثی‌که راجع به قرآن ذکر شده است به احادیث صحیحی درباره «‌کرسی‌» و «‌عرش‌» بر نخوردم‌که بیانگر هدف و روشنگر مقصود باشد. لذا ترجیح می‌دهم که چیز دیگری بر این بیان نیفزایم و بیش از این در معنی آنها غور نکنم و فرو نروم‌.

( وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ).

همو بلند مرتبه و سترگ است‌.

این‌، خاتمۀ صفاتی است‌که در آیه ذکر شده است‌. حقیقتی را مقرّر می‌دارد و آن حقیقت را به نفس الهام می کند. بلندی و جاه و جلال و شوکت و عظمت از آن خداوند بزرگو‌ار است و بس. زیرا تعبیری بدین نحو، متضمّن قصر و حصر است‌. چه او نفرمود: « عَلِیٌّ عَظیمٌ »، تا تنها صفت را اثبات‌کند و بس. بلکه فرمود: « الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ » ، تا چنین صفتی را بدون هیچگونه انبازی در آن‌، محدود به خداوندکند.

والائی و عظمت مختصّ به خدا است و بس. هرکسی از بندگان بدین مقام سَرَک‌کشد و تعدّی و گستاخی کند، بی‏گمان خداوند او را به پایین می‌کشد و بر خاک مذلّت می‌نشاند، و در آخرت او را به عذاب و خفّت می‌کشاند. همو است‌که می‌فرماید:

( تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَسَادًا ).

آن خانۀ آخرت را (‌که نام و نشان آن را شنیده‌ای‌) از آن کسانی خواهیم کرد که در زمین نه در پی تکبّرند و نه جویای تباهی‌.                                                                             (قصص / ٣٨) دربارۀ فرعون هم بدان هنگام‌که در معرض هلاک قرار می‌گیرد، می‌فرماید:

( إِنَّهُ کَانَ عَالِیًا مِنَ الْمُسْرِفِینَ ).

او متکبّر و از زمرۀ اسراف کنندگان بود.                                                                 (‌دخان / ا٣) انسان تا آنجا که می‌توا‌ند بزرگ می گردد و بالاتر و بالاتر می رود. امّا از مقام بندگی خداوند بزرگ و سترگ در نمی‌گذرد و پیوسته بندۀ او است‌. هنگامی‌که این حقیقت در نفس انسان جایگزین شد، او را به مقام بندگی رهنمون و در آن جایگاه ثابت و استوار می‌دارد و از کبریاء و طغیان او می‌کاهد و وی را به سوی مخافت و مهابت ‌الله بر می‌گرداند. و جلالت و عظمت خدا را در دلش زنده نگاه می‌دارد، و بدین وسیله بنده بر آن می‌شود که در حق خدا ادب داشته باشد و از تکبّر بر بندگان خدا دوری ورزد. چه عبودیت‌، عقیده و جهان‌بینی است‌... و همچنین بندگی، کردار و رفتار است‌.

*

وقتی‌که روند گفتار با این آیه‌، به توضیح دقیق‌ترین گوشه‌های ارکان جهان‌بینی ایمانی‌، و بیان صفت خدا، و پیوند انسانها با آفریدگارشان می‌رسد و چنین تعبیر روشنی از آنها می‌نماید، و به توضیح راه مؤمنان می‌پردازد که حاملان پرچم این جهان‌بینی هستند و بد‌ین دعوت چنگ می‌زنند و برابر آن عمل می‌کنند، و به وظیفۀ پیشوائی و رهنمود بشریت‌گمراه تباه شده‌، دست می‌یازند:

(لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ. قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ. فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا. وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ، وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ. أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ).

هیچ اجبار و اکراهی در (‌قبول‌) دین نیست‌، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلال مشخص شده است‌، بنابراین کسی که به طاغوت (‌شطان و بتها و معبودهای پوشالی و هر موجودی که بر عقل بشورد و آن را از حق منصرف کند) کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد، به محکم‌ترین دستاویز در آویخته است (‌و او را از سقوط و هلاکت می‌رهاند و) اصلاً گسستن ندارد. و خداوند شنوا و دانا است (‌و سخنان پنهان و آشکار مردمان می‌شنود و از کردار کوچک و بزرگ همگان آگاهی دارد)‌. خداوند متولی و عهده‌دار (‌امور) کسانی است که ایمان آورده‌اند. ایشان را از تاریکیهای (‌زمخت گمراهی شک و حیرت‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌حق و اطمینان‌) رهنمون می‌شود. و (‌اما) کسانی که کفر ورزیده‌اند، طاغوت (‌شیاطین و داعیان شر و ضلال‌) متولی و سرپرست ایشانند. آنان را از نور (‌ایمان و فطرت پاک‌) بیرون آورده به سوی تاریکیهای (‌زمخت کفر و فساد) می‏کشانند. اینان اهل آتشند و در آنجا جاودانه می‌مانند.

مسالۀ عقیده - همانگونه‌که این دین به ا‌رمغان آورده است - مسالۀ قانع شدن و راضی‌گشتن، بعد از روشن شدن و درک‌کردن است‌، نه مسالۀ وا داشتن و غضب و اجبار. این دین آمده است و با همۀ تاب و توانی که دارد با فهم و شعور بشری به سخن می‌پردازد. با خرد اندیشمند، بداهت گویا، وجدان پذیرا، فطرت فر‌وتن، همۀ وجود بشری، و با همۀ جوانب و زوایای ادراک بشری بدون هیچ قهر و زوری سخن می‌گوید و به سخن می‌نشیند و حتی از معجزۀ مادی هم استفاده نمی‌کند. زیرا معجزۀ مادی بینندۀ خود را وادار به اعتراف می‌نماید ولی عقل او نیروی اندیشیدن دربارۀ آن را ندارد و شعورش آن را نمی‌فهمد و بدان پی نمی‏برد چه فراتر از توان عقل و شعور است‌.

وقتی‌که این دین به وسیلۀ معجزۀ چیز مادی با حس بشری روبرو نشود، به طریق اولی به وسیلۀ قوّت و قدرت و اکراه و اجبار با آن روبرو نمی‌گردد تا بر اثر تهدید یا فشار زیاد و یا با اکراه و اجبار بدون روشنگری و قانع‌کردن و قانع شدن‌، این دین را پذیرا گردد و بدان‌گردن نهد.

مسیحیت‌که قبل از اسلام آخرین ادیان بود، با آهن و آتش و وسائل شکنجه بر مردم تحمیل شد، و دولت رومانی همان وحشیگری و سنگدلی و قساوتی را بر سر مردمان آورد،‌ که قبلاً بر سر مسیحیان اندکی از رعایای خود آورده بود،‌ که با دلیل و برهان و رضا و رغبت، مسیحیت را پذیرفته بودند. این بار وسائل قلع و قمع و ظلم و ستم تنها متوجه‌کسانی نشد که به مسیحیت در نیامده بودند، بلکه زبانۀ عقاب و عذاب خود مسیحیانی را هم در برگرفت‌که مذهب دولت را گردن ننهادند و در برخی از باورداشتهای مربوط به سرشت مسیح‌، با آن مخالفت نمودند!

هنگامی‌که پس از آن اسلام بیامد، از جملۀ چیزهائی‌که پیش از هر چیز اعلان‌کرد این اصل بزرگ و سترگ بود که‌:

( لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ).

هیچ اجبار و اکراهی در (‌قبول‌) دین نیست‌، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلالت مشخص شده است‌.

در این اصل بزرگداشت خدا نسبت به انسان‌، جلوه‌گر و هویدا است‌، و احترام به اراده و افکار و احساسات او، نمایان و پیدا است‌. او در آنچه به هدایت و ضلالت عقیده مربوط است‌، به خود واگذار شده است و خودش مسؤول ‌کردار و رفتار و حساب و کتاب خویش است‌... این هم برجسته‌ترین ویژگی از ویژگیهای آزادی انسانی است‌... آزادی‌ای که مذهب‌های کجرو و مکتب‏های نادرست و رژیمهای خوارکننده آن را در قرن بیستم به انسان روا نمی‌دارند. به این موجودی‌ که خداوند او را - با تفویض اختیار بدو، برای‌ گزینش عقیده‌اش - ‌گرامی داشته است‌، اجازه نمی‌دهند که در دل خود جهان‌بینی و بینشی را دربارۀ زندگی و مقرّرات آن جای دهد، مگر آنچه را که دولت با دستگاههای تبلیغاتی‌ گوناگون خود بر او دیکته می‌کند، و مگر آنچه را - ‌علاوه از آن - ‌با قوانین و اوضاع خویش بر او املاء می‌نماید. انسان یا باید مذهب و مکتب این دولت را گردن نهد که او را از ایمان به خدای جهان و گردانندۀ امور آن‌، محروم می‌دارد، یا باید به بهانه‌های‌ گوناگون و به عناوین مختلف‌، خود را به‌کشتن دهد و مرگ را پذیرا گردد.

بی‏گمان حرّیّت عقیده نخستین حقوق «‌ انسان‌ » است‌ که با بودن آن‌، وصف «‌ انسان ‌» برای او ثابت می‌شود. پس کسی‌ که حریت عقیده را از انسانی سلب‌ کند، در حقیقت پیش از هر چیز انسانیت او را سلب می‌نماید... همراه با حریت عقیده‌، حریت دعوت بدان، و امنیت از اذیت و آزار و فتنه و نیرنگ است‌... و الّا هرگونه حریتی اسماً حریت خواهد بود و در واقعیت زندگی‌، مدلولی نخواهد داشت‌.

اسلام که بی‏تردید پیشرفته‌ترین جهان‌بینی دربارۀ وجود و حیات‌، و استوارترین برنامه برای جامعۀ انسانی است‌، همو بانگ بر می‌آورد که هیچ اکراه و اجباری در دین نیست‌. و همو برای پیرامون خود پیش از دیگران روشن می سازد که برای آنان قدغن است‌، مردمان را با زور وادار به پذیرش این دین ‌کنند. اگر این ممنوعیت برای دین اسلام باشد، آیا برای مکتب‌ها و رژیمهای‌ کوتاه‌بین و کجرو و ستم پیشۀ زمینی چگونه خواهد بود که با قدرت دولت‌، خود را بر دیگران تحمیل می‌کنند و هرکه با آنها مخالفت ورزد اجازۀ زنده ماندن بدو نمی‌دهند؟‌!

تعبیری‌که در اینجا آمده است به صورت نفی مطلق بیان شده است‌:

( لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ).

هیچ اجبار و اکراهی در دین نیست‌.

همانگونه ‌که نحویان می‌گویند، نفی جنس است‌... یعنی نفی جنس اجبار و اکراه‌. پیش از هر چیز نفی بودن آن‌، تعبیری‌که در اینجا آمده است اجبار و اکراه را از جهان وجود و وقوع بدور می‌دارد، و تنها نهی از دست یازیدن بدان نیست‌. نهی در صورت نفی -‌ آن هم بگونۀ نفی جنس - ‌دارای تأثیر عمیق‌تر و دلالت بیشتری است‌.

چنین روند گفتاری همینکه با دل بشری‌ کوچکترین تماسی حاصل‌ کند، بیدارش می‌کند و آن را به سوی هدایت برمی‌انگیزد و روانۀ راهش می‌سازد، و حقیقت ایمان را روشن می‌دارد، حقیقتی‌ که اعلان‌ کرده است‌ که واضح و هویدا گشته است‌. آنجا که می‌گوید:

( قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ).

به حقیقت‌، هدایت و کمال از گمراهی و ضلالت مشخص شده است‌.

چه ایمان همان رشدی است که لازم است انسان بدان گردن نهد و عزیزش دارد و سخت بدان دل بندد. و کفر همان گمراهی و ضلالتی است‌که لازم است انسان از آن بگریزد و بپرهیزد از اینکه بدان ننگین شود.

هم‌اینک نیز کار به همین منوال است‌. انسان دربارۀ نعمت ایمان نمی‌اندیشد، و چیزهائی را که این نعمت به فهم و شعور بشری می دهد همچون جهان‌بینی روشن و واضح‌، و چیزهائی را که به دل بشری ارمغان می‌دارد از قبیل صلح و آرامش‌، و چیزهائی را که در نفس بشری برمی‌انگیزد از قبیل همّتهای بلند و احساسات پاک‌، و چیزهائی را که به جامعۀ انسانی عطاء می‌کند از قبیل نظام راست و درستی‌که آدمیان را به رشد زندگی و ترقّی آن می‌خواند و می‌راند... و... و... نادیده می‌گیرد و بدانها نمی‌اندیشد.

انسان بدین نحو دربارۀ نعمت ایمان نمی‌اندیشد تا در آن رشدی بیابد که ‌کسی جز دیوانه آن را رها نمی‌کند. آن دیوانه‌ای‌ که هدایت را رها می‌سازد و به ضلالت دست می‌یازد، و سرگشتگی و پریشان حالی و فرو افتادگی و گمراهی را بر آرامش و ایمنی و رفعت و والائی ترجیح می‌دهد!

سپس روند گفتار بر حقیقت ایمان‌، پرتو دیگری می‌افکند و آن را روشنی و وضوح بیشتری می بخشد و مشخص‌تر و جسته‌تر می‌نمایاند:

( فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا ).

کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد، به محکم‌ترین دستاویزی در آویخته است که اصلاً گسستن ندارد.

کفر شایسته است رو به چیزی شود که در خور کفر ا‌ست و آن « ‌طاغوت ‌» است‌. و ایمان هم باید رو به کسی‌کند که شایستۀ ایمان بدو باشد، و او « ‌الله ‌» است‌. « ‌طاغوت‌ » واژه‌ای از «‌ طغیان ‌» است که دلالت می‌کند بر هر آنچه بر عقل بشورد، و برحق و حقیقت ستم روا دارد، و از حدود و مقرراتی‌که خداوند آنها را برای بندگان معیّن فرموده است تعدّی و تجاوز کند، و برای او باز گیرنده‌ای از سوی عقیدۀ به خدا و کنترل ‌کننده‌ای از جانب شریعت الله نباشد. همچنین هرگونه روش و برنامه‌ای‌که از خدا مدد و یاری نگیرد، و هر گونه جهان‌بینی یا وضع و حالتی یا خلق و خوئی یا پیروی و تقلیدی که از خدا استمداد نجوید و برابر فرمان او راه نپوید « ‌طاغوت ‌» بشمار است‌. پس هر کس به همۀ اینها در هر شکلی از اشکال‌که باشند کفر بورزد و تنها به خدا ایمان بیاورد و فقط از او یاری‌گیرد، بی‏گمان رستگار است... و رستگاریش در چنگ زدن به محکم‌ترین دستاویزی مجسّم و نمودار است‌که اصلاً گسستن ندارد.

در اینجا خود را در برابر تصویر محسوسی از یک حقیقت ذهنی و معنوی می‌بینیم‌... اینکه ایمان به خدا دستاویز محکمی است که هرگز گسسته نمی‌شود... محکم و استوار است و پاره نمی‌گردد... چنگ زنندۀ بدان، راه رستگاری را گم نمی‌کند... این دستاویز به مالک هلاک و نجات پیوسته است... ایمان در حقیقت خویش‌، راه بردن به حقیقت قانونی است‌که خدا آن را برای این هستی پدید آورده است‌، و این هستی بدان پابرجا و بر آن ایستاده است... هرکس به دستاویز این قانون چنگ زند، در پرتو مشعل هدایت خدا به سوی خدا راه می‌سپرد، و به لجنزار نمی‌افتد و از کاروان عقب نمی‌ماند و راههای‌ گوناگون او را پریشان نمی‌سازند و این سو و آن سو نمی‌اندازند‌، و پریشانی و گمراهی بر وی نمی‌تازند و او را همراه خود به اسارت نمی‌برند.

( وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).

خداوند شنوا و دانا است‌.

گفتار زبان‌ها را می‌شنود، و نهان دلها را می‌داند. پس مؤمن بخدا رسیده‌، نه از او چیزی‌ کاسته     می شود و نه بدو ستم می‌شود و نه ناامید می‌گردد.

سپس روندگفتار به پیش می‌رود و در یک صحنۀ زندۀ جنبنده‌، راه هدایت و طریق ضلالت را به تصویر می‌کشد، و آشکارا نشان می دهد که هدایت چگونه خواهد بود و ضلالت چگونه... همچنین به تصویر می زند این را که چگونه خداوند - سرپرست مؤمنان - دست ایشان را می‌گیرد و از تاریکیها بیرونشان می‌کشد و به سوی نورشان می‏برد. در صورتی‌ که طاغوتها – سرپرستان ‌کافران - دست ایشان را می‌گیرند و از نور بیرونشان می‌کشند و به سوی تاریکیهایشان می‏برند.

صحنۀ شگفت زندۀ الهام بخشی است‌. خیال‌گاه به دنبال اینان روان و گاه به دنبال آنان دوان است... آمدن از اینجا و رفتن از آنجا... به جای تعبیر ذهنی مجرّدی که نه خیالی را به حرکت می‌اندازد، و نه احساسی را برمی‌انگیزد، و نه درونی را بر می‌خروشاند، و جز اینکه ذهن را با معانی و الفاظ مخاطب قرار دهد، چیزی نمی‌داند.

اگر می‌خواهیم به برتری و والائی روش تصویر قرآنی پی ببریم باید بکوشیم‌ که در مکان این صحنۀ زنده‌، یک تعبیر ذهنی - هر چه باشد - بگذاریم. مثلاً بگوئیم‌: خداوند سرپرست‌ کسانی است‌که ایمان آورده باشند و ایشان را به سوی ایمان رهنمون می‌کند. وکسانی‌ که کافر شده‌اند سرپرستان ایشان طاغوت اند و طلاغوتها ایشان را به سوی ‌کفر رهنمون می‌کند... آن تعبیر زنده در حضور ما جان می‌سپارد و گرمی و جنبش و نوائی که در آن بود از دست می‌رود[3].

درکنار تعبیر تصویر بخش زندۀ الهامگر، با دقت تعبیر از حقیقت بر می‌خوریم‌:

( اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ )‌.

خداوند متولی و عهده‌دار (‌امور) کسانی است که ایمان آورده‌اند، ایشان را از تاریکیهای (‌زمخت گمراهی شک و حیرت‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌حق و اطمینان‌) رهنمون می‌شود. و (‌امّا) کسانی که کفر ورزیده‌اند، طاغوت (‌شیاطین و داعیان شر و ضلالت‌) متولی و سرپرستان ایشانند، آنان را از نور (‌ایمان و فطرت پاک‌) بیرون آورده و به سوی تاریکیهای (‌زمخت و کفر و فساد)‍  می‏کشانند‍.

بی‏گمان ایمان نور است... نور یگانه‌ای در سرشت و حقیقت خویش است... و بیگمان‌ کفر تاریکیها است... تاریکیهای فراوان وگوناکون‌. ولی همۀ آن تاریکیها، تاریکی است.

حقیقتی راست تر و دقیق‌تر از تعبیری نیست‌ که ایمان به نور، و کفر به ظلمت‌، معنی و تفسیر‍ شود‍.‍

ایمان نوری است‌ که با نخستین پرتواش بر دل و درون مؤمن‌، سراسر هستی او تابان و رخشان می‌شود. جان مؤمن درخشان و لطیف و صاف می‏گردد و پیرامون خویش را نور باران می‌کند و آن را پر از روشنی و درخشندگی می‌سازد... این نور، نوری است‌که حقائق اشیاء و حقائق ارزشها و حقائق جهان‌بینی‌ها را با پرتو خویش می‌نمایاند، و در نتیجه دل مؤمن آنها را آشکارا بدون هیچگونه تیرگی و آمیختگی می‏بیند، و روشن و ثابت بر سر جاهایشان بدون هرگونه تکان و لرزشی‌، آنها را ورانداز می‌نماید، آنگاه در کمال آرامی و مهربانی و اطمینان و یقین و بدون هیچ دلهره و ترس و خوفی از میان آنها آنچه را خواست بر می‌گیرد و آنچه را خواست رها می‌سازد... این نور، نوری است‌که راه به قانون هستی را معلوم و روشن می‌نماید، و در نتیجه شخص مؤمن میان حرکت خود و حرکت قانون هستی موجود در لابلای اندام خود و موجود در پیرامون خود، مطابقت و هماهنگی برقرار می‌سازد و آهسته و آرام راه را به سوی خدا طی می‌کند و در آن نه از مسیر منحرف می‌شود، و نه با دست‌اندازها برخورد می‌کند و نه در اینجا و آنجا سکندری می‌خورد و بر دست و پای می‌افتد. چه راه در فطرت او پیدا و شناخته است‌.

این نور، نور واحدی است و به راه واحدی رهنمون می‌گردد. ولی گمراهی کفر، تاریکیهای مختلف و جوراجوری است... تاریکی هواها و آرزوها... تاریکی رمندگی و سرگردانی در بیابان برهوت... تاریکی فخرفروشی و سرکشی... تاریکی ناتوانی و خواری‌... تاریکی چاپلوسی و دوروئی... تاریکی آزمندی و پول دوستی... تاریکی‌گمان و پریشانی... و تاریکیهای فراوان و گوناگون دیگری‌که حد و مرزی نمی‌شناسند و همۀ آنها به هنگام رمندگی از راه خدا، و دریافت دستورات و مقررات جز از خدا، و داوری خواستن و حکمیت طلبیدن جز از قانون خدا، و پیاده نمودن برنامۀ دیگری در زندگی جز برنامۀ الله‌، ‌گرد می‌آیند و دست به دست هم می‌دهند... انسانها همینکه نور یگانۀ خدا را که تعدد ناپذیر است ترک‌کنند، آن نور حق یگانه‌ای‌که آمیزه و آمیختۀ چیزی نمی‌گردد، به تاریکیهای‌گوناکون و انواع جوراجور آن وارد می‌گردند و دچار می‌آیند... و همۀ آنها تاریکی است... و عاقبت این تاریکیها همان است‌که درخور پیروان تاریکیها است‌:

( أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ).

آنان اهل آتشند و در آنجا جاویدانه می‌مانند.

حق یکی بیش نیست و تعدد ناپذیر است‌، و گمراهی دارای انواع و اشکال مختلف است‌... و مگر پس از حق چیزی جز گمراهی است‌؟

*

پیش از آنکه از این درس درگذریم،خوب است در کنار بحث از وجوب جهاد در اسلام و بیان موقعیتهائی که اسلام بدان فرو رفته است و جنگهائی‌که انجام داده است‌، و توضیح فرمودۀ خدای بزرگوار در آیۀ ‌گذشته‌:

( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ ).

 با آنان بجنگید تا (‌قدرت و قوتی نداشته باشند که شما را با آن از دین برگردانند و دیگر) برگشت دادنی از دین در میان نماند و دین (‌خالصانه‌) از آن خدا باشد.

سخنی دربارۀ قاعدۀ‌: ( لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ )‌داشته باشیم... برخی از دشمنان‌کینه‌توز اسلام‌، اسلام را به تناقضگوئی متهم می‌کنند. گمانشان بر این است‌که اسلام با شمشیر بر مردم تحمیل شده است‌، و در همان حال در آن چنین قاعده‌ای مقرر است‌:

( لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ).

هیچگونه اکراه و اجباری در (‌پذیرش‌) دین نیست‌.

برخی دیگر از دشمنان‌کینه‌توز اسلام هم با وانمود کردن اینکه از اسلام دفاع می‌کنند و چنین تهمتی را از آن بدور می‌دارند، با بد نهادی می‌کوشند که روح جهاد را در حس و شعور مسلمانان بمیرانند و آتش آن را در دل و ضمیرشان خاموش‌گردانند، و مزوّرانه این وسیله را در تاریخ اسلام و جنبش در گسترش آن سبک و ناچیز جلوه دهند و از اهمیت شایان آن بکاهند. و به مسلمان از راههای نادرست و حیله‌گرانه و مکارانه بفهمانند که نه امروز و نه فردا نیازی به استفاده از این وسیله و مدد و یاری از آن نیست... همۀ این‌کارها را هم در لباس دوستان و در شکل‌کسان حق بجانبی انجام می‌دهند که گوئی در برابر آن تهمت برنده و کاری‌، از اسلام دفاع می کنند و آن را از ساحت اسلام می‌زدایند[4].

هم اینان و هم آنان هر دو گروه از زمرۀ خاورشناسانی هستند که در یک زمینه‌کار می‌کنند و برای جنگ با اسلام و تحریف برنامه‌های آن‌، و نابودی پیامهای الهام‌بخشی‌که اسلام به حس و شعور مسلمانان مخابره و القاء می‌کند، در یک مزرعه می‌چرند و از یک آخور می خورند، تا بدین وسیله خودشان از جوش و خروش و حماسه و شور آن روح سلحشوری در امان باشند که هرگز در صحنۀ کارزار و میدان پیکار در برابر او تاب مقاومت و ایستادگی نداشته‌اند و تنها وقتی از آن در امان بوده و آسوده خاطر شده‌اند که آن را با نیرنگها و دروغ و کلکهای مختلفی پوشانده و از چشم مردم نهان داشته‌اند و با قید و بندهای‌ گوناگونی به زنجیر اسارتش کشانده‌اند، و بیرحمانه از هر سو ضربه‌های خردکننده و وحشیانه‌ای بر پیکرش فرود آورده‌اند. و چنین به دل مسلمانان انداخته‌اند و بدیشان فهمانده‌اند که جنگ میان استعمار و میان ‌کشورشان‌، بهیچوجه جنگ عقیده و ایدئولوژی نیست تا نیاز به جهاد داشته باشد. بلکه جنگ بر سر بازارها و مواد خام و مراکز تجاری و پایگاههای نظامی است... بنابراین انگیزه‌ای برای جهاد در میان نیست‌!

راست است ‌که اسلام شمشیر کشیده است و در طول تاریخ دور و دراز خود به پیکار برخاسته و به جهاد پرداخته است‌. ولی نه برای آنکه ‌کسی را با زور وادار به پذیرش اسلام ‌کند، بلکه بدان جهت‌ که هدفهائی را تحقق بخشد که همۀ آنها مقتضی جهاد است و باید در راه آنها جنگید.

اولاً اسلام جنگیده است تا هرگونه اذیت و آزار و فتنه و آشوبی را از سر مؤمنان‌ کوتاه‌ کند و آنان را از زیر بار ظلم و جور و ناراحتی و بلائی ‌که بدان دچار بودند برهاند، و برایشان امن و امان بر عقیده و مال و جانشان را تأمین و تضمین‌ کند. اسلام بر این اساس قاعدۀ عظیمی را پی افکند که بیانش در این سوره -‌ در جزء دوم - ‌گذشت‌:

( وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ).

برگرداندن مردمان از دینشان، بدتر از کشتن است‌.

اسلام تجاوز بر عقیده و اذیت و آزار رساندن به سبب عقیده و برگرداندن مردمان از عقیده را از تجاوز بر خود زندگی بدتر شمرده است‌. چه عقیده بنابراین قاعدۀ بزرگ، از زندگی با ارزش‌تر و والاتر است‌. وقتی‌ که مؤمن اجازه داشته باشد برای دفاع از زندگی و دارائیش بجنگد، به طریق اولی اجازه خواهد داشت برای دفاع از عقیده و دینش بجنگد و به پیکار خیزد... مسلمانان را از عقیده‌شان بر می‌گرداندند و ایشان را شکنجه می‌دادند، لذا چاره‌ای جز این نداشتند که آتش این فتنه را از گرامیترین چیزی ‌که داشتند بدور دارند و در راه آن به جان‌ کوشند. ایشان را از عقیده‌شان برمی‌گرداندند و به سبب داشتن ایمان در سرزمینهای مختلفی از زمین‌، اذیت و آزارشان می دادند... اندلس بدترین شکنجه‌های وحشیانه و قتل‌ عام بیشرمانه را در راه برگرداندن مسلمانان از دینشان‌، و برگرداندن پیروان مذاهب مسیحیت غیرکاتولیک به مذهب‌ کاتولیک‌، به خود دید و در این راه ‌کشت و کشتار و شکنجه و آزار تا بدانجا رسید که اسپانیای امروزه را بر جای‌ گذاشت که حتی اثری از اسلام در آن نیست‌. و نشانه‌ای از مذاهب دیگر خود مسیحیت در آن دیده نمی‌شود. همانگونه ‌که بیت‏المقدّس و اطراف آن‌، زشتکاریهای ایلغارهای صلیبی را به خود دید، ایلغارهائی‌ که جز به خاطر پیکار با عقیده و نابودی آن انجام نگرفت‌. بدانگاه مسلمانان در این خطّه، تنها زیر پرچم عقیده گرد آمدند و فقط به خاطر آن در برابر این ایلغارها ایستادگی‌ کردند و بدانها پاتک زدند و لذا پیروز شدند و این سرزمین را از سرنوشت دردناک اندلس محفوظ داشتند... هنوز هم‌ که هنوز است مسلمانان در تمام مناطق‌ کمونیستی و سرزمینهای بت‌پرستی و صهیونیستی و نواحی مسیحی‌نشین ‌کرۀ زمین‌، پیوسته از دین برگردانده می‌شوند و مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند[5]... و لذا پیوسته جهاد بر آنان واجب خواهد بود تا اگر حقیقتاً مسلمانند این فتنه‌ها را بخوابانند و مؤمنان را از سلطۀ‌ کفر و زندقه برهانند و از معرض برگرداندن ایشان از دین در امان دارند.

ثانیاً اسلام جنگیده است تا بعد از بیان حرّیّت عقیده‌، حریت تبلیغ را مقرّر دارد. چه اسلام‌ کامل‌ترین جهان‌بینی را برای هستی و زندگی‌، و مترقّی‌ترین نظام را برای تکامل حیات و دگرگونی آن با خود آورده است‌. این خیر و برکت را با خود آورده است تا آن را به همۀ بشریت ارمغان دارد و به ‌گوش دل مردمان برساند. پس هر کس بعد از گفتن و رسیدن آن خواست ایمان می آورد و هر کس خواست کافر می‌شود، و هیچگونه اجبار و اکراهی در پذیرش دین نیست‌. ولی لازم است پیش از این آزادی‌، ناملایمات و ناهموا‌ریها از سر راه رساندن این خیر و برکت به جملگی مردم بر طرف شود، و سدّها و مانعهائی‌ که مردمان را باز می‌دارد از اینکه ‌گوش فرا دهند و قانع شوند و اگر خواستند به‌ کاروان هدایت بپیوندند، از میان رود. از جملۀ این سدها و مانعها یکی این است‌ که نظامها و رژیمهای طغیانگری در زمین باشد که مردمان را از گوش دادن به هدایت باز دارد و همچنین راه یافتگان را از دینشان برگرداند. اسلام در اینجاها به پیکار بر می‏خیزد و به نبرد می‌نشیند تا چنین نظامها و رژیمهائی را در هم شکند و طومار عمر آنها را در هم پیچد، و به جای آنها رژیم دادگری را پا بر جای دارد و حریت تبلیغ و دعوت به سوی حق را در هر مکانی تضمین ‌کند و آزادی مبلّغان و داعیان حقّ را عهده‌دار گردد. چنین هدفی پیوسته پا بر جا و برقرار است‌، پیوسته جهاد بر مسلمانان واجب است تا این دین را به دیگران برساند اگر حقیقتاً مسلمانند.

ثالثاً اسلام جنگیده است تا در زمین نظام خاص خویش را پا بر جا دارد و آن را بیان نماید و در حفظ و نگهداریش کوشد... تنها رژیم و نظامی‌ که حریت انسان را در برابر برادر انسانش تحقّق می‌بخشد، اسلام است‌. زیرا همو است مقرر می‌دارد که در دنیا تنها عبودیت یگانه‌ای است و آن هم از آن خداوند بزرگوار و خالق متعال است‌، و عبودیت آدمیزاد برای آدمیزاد را در همۀ شکلها و صورتهائی ‌که دارد، لغو می‌کند. و پوچ و نادرستش می‌داند. دیگر در اسلام‌، فردی و طبقه‌ای و ملتی‌، احکام و قوانین برای مردم وضع نمی‌کند و ایشان را از راه قانونگذاری مطیع و رام خود نمی‌گرداند. بلکه اینجا پروردگار یگانه‌ای برای همۀ مردمان است و همو است‌که برای آنان بطور یکسان قانون وضع می‌کند، و مردمان با خشوع و خضوع و اطاعت و فرمانبرداری تنها به او رو می‌کنند، و با ایمان و عبادت فقط متوجه او می‌شوند. در این نظام‌، اطاعت از هیچ انسانی وجود ندارد، مگر انسانی‌که شریعت خدا را اجراء‌ کند و قانون الله را پیاده نماید و از سوی مسلمانان عهده‌دار انجام چنین‌کاری بوده و سمت نمایندگی آنان را داشته باشد. زیرا او نمی‌تواند خودسرانه اقدام به قانونگذاری‌کند و از جانب خویش قانونی وضع نماید، به‌ علت آنکه قانونگذاری تنها و تنها کار خداوند است و به الوهیّت مربوط است‌، و او مظهر الوهیت در زندگی انسانها است‌، و درست نیست که هیچ انسانی برای خود ادّعای مقام الوهیت‌کند، بلکه او بنده ای از بندگان است.

این پایۀ نظام ربّانیی است‌ که اسلام آن را با خود آورده است‌. بر این پایه، نظام اخلاقی پاکیزه‌ای پا بر جا می‌گردد که در آن آزادی هر انسانی تضمین می‌شود، حتی آزادی کسی‌ که عقیدۀ اسلامی را نمی‌پذیرد. در آن‌، مقدّسات هر فردی حتی مقدسات‌ کسانی ‌که دین اسلام را گردن نمی‌نهند، محفوظ و مصون می‌ماند، و در آن حقوق همۀ هموطنان‌ کشور اسلامی‌، بر هر عقیده‌ای‌ که باشند محفوظ می‌شود. و کسی در آن وادار به پذیرش عقیدۀ اسلامی نمی‌گردد، و در آن اجبار و اکراهی در قبول دین نیست و بلکه در آن تنها تبلیغ است و بس.

اسلام جنگید تا این نظام والا را در زمین پیاده و پا بر جا کند و در محافظت و نگهداری آن‌ کوشد. این حق اسلام است ‌که به جهاد پردازد تا رژیمها و نظامهای ستمگری را که بر عبودیت بشر برای بشر متکی است‌، و در آنها بندگان ادعای مقام الوهیت را دارند و بدون هیچ حقی دست به وظیفۀ الوهیت می‌یازند، در هم‌ شکند و سرنگون ‌کند، و چنین رژیمها و نظامهای ستم پیشه‌ای هم بناچار در سراسر کرۀ زمین با اسلام مقاومت می‌کنند و دشمنی می‌ورزند. همچنین اسلام نیز چاره‌ای جز این ندارد که همۀ آنها را در هم ‌نوردد تا نظام والای خود را در زمین علنی و آشکار نماید... سپس در سایۀ خویش مردمان را در عقاید خاص خود آزاد می‌گذارد، و آنان را به چیزی جز اطاعت از قوانین اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی و کشوری خود ملزم نمی‌دارد. ولی از لحاظ عقیدۀ درونی و باور داشت قلبی‌، همگان آزاد خواهند بود. در احوال شخصیّه نیز آزاد خواهند بود و برابر عقاید خویش بدانها دست می‌یازند. اسلام هم بر آنان نظارت خواهد کرد و از ایشان و از حریت عقیدتی آنان حمایت و حفاظت خواهد نمود، و در حدود مقررات نظام خویش حقوقشان را تضمین‌، و مقدّساتشان را مصون خواهد نمود.

چنین جهادی برای پا بر جائی این نظام والا، پیوسته بر مسلمانان وا‌جب است‌:

( حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ )‌.

تا برگرداندن از دین در میان نماند و دین خالصانه از آن خدا باشد.

در زمین برای بندگان الوهیتی نباشد، و دیانتی برای جز خدا نشود.

در ا‌ین صورت اسلام شمشیر را بر نداشته است تا مردم را وادار به پذیرش عقیده ‌کند، و بنابراین معنی‌، اسلام با شمشیر انتشار نیافته ا‌ست و اتّهامی ‌که در این زمینه برخی از دشمنان اسلام به اسلام می‌زنند نادرست خواهد بود. بلکه اسلام جنگیده است تا نظام پرامن و امانی را پا بر جا دارد که در سایۀ آن‌، همۀ پیروان عقاید دیگر در امنیت بسر می‌برند و در چهارچوب اسلام‌، فروتنانه از آن فرمانبرداری می‌نمایند، اگر چه عقیده و باور داشت اسلام را نپذیرفته باشند.

قوت و قدرت اسلام برای حفظ موجودیت و انتشار خود، و برای اطمینان یافتن پیروانش بر عقیده‌شان‌، و اطمینان یافتن ‌کسانی بر جانشان‌ که می‌خواهند اسلام را بپذیرند، و برای استقرار این نظام شایسته و جانبداری از آن‌، ضروری و لازم است‌. جهاد وسیلۀ ناچیز و ابزار کم اهمیتی نبوده‌، و چنانکه‌ کثیفترین دشمنان اسلام می‌خواهند به مسلمانان بفهمانند، در زمان حال و آیندۀ اسلام غیرضروری نیست‌، بلکه بر عکس دارای ضرورت مبرم و ویژه‌ای است‌.

اسلام بناچار باید نظامی ‌داشته، و دارای قدرت و قوتی بوده، و از جهاد و پیکار برخوردار باشد. چه این سرشت اسلام است و بدون آن اسلامی‌ که بتواند زنده بماند و رهبری را به دست‌ گیرد، استقرار نمی‌پذیرد و پایدار نمی‌گردد.

بلی‌:

( لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ).

هیچگونه اجبار و اکراهی در (‌پذیرش‌) دین نیست‌.

ولی‌:

( وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ )‌.

برای رویاروئی با آنان آنچه می‌توانید از نیروی (‌جنگی‌) و از (‌مرزداران آماده با) اسبهای ورزیده فراهم آورید و تدارک ببینید تا با آن (‌ساز و برگ نبرد و آمادگی جنگی‌) دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید و غیر از اینان (‌که می‌شناسید و هر آن به شما حمله کنند) دیگران را نیز که (‌اینک‌) از ایشان آگاه نیستید و خدا از آنان آگاه است‌. بدین وسیله به هراس اندازید.                  (‌انفال / 60)

این امر در نظر اسلام اساس‌ کار است... بدین منوال باید مسلمانان حقیقت دین خود را و حقیقت تاریخ خود را بدانند. دین خویش را در موقعیتی‌ نگاه ندارند که گوئی متهمی است و در محل اتهام ایستاده و از خود دفاع می‌کند. بلکه باید آن را در موقعیت آن چنانی نگاه دارند که مطمئن و آسوده خاطر و متکی به نفس خود بوده و بر همۀ جهان‌بینی‌ها و نظامها و مکاتب‌ کرۀ زمین والائی و برتری داشته باشد... و مسلمانان نباید فریب‌ کسی را بخورند که تظاهر به دفاع از دین ایشان می‌کند و ریاکارانه بدانان چنین می‌فهماند که در اسلام جهاد ضرورت ندارد! در صورتی‌ که این حق اسلام است که برای امنیت پیروانش جهاد کند، و برای درهم‌شکستن شوکت و عظمت باطل تجاوزگر جهاد کند، و برای بهره‏مندی همۀ بشریت از خیر و برکتی‌ که وی با خود به ارمغان آورده است جهاد کند...کسی‌که اسلام را از این حق محروم می‌دارد و میان اسلام و جهاد فاصله می‌اندازد و مسلمانان را از جهاد باز می‌دارد به بزرگ‌ترین جنایتها در حق بشریت دست یازیده است و کسی به بشریت جنایتی همچون جنایت او نکرده است‌. چنین کسی دشمن‌ترین دشمنان بشریت است و لازم است‌که بشریت اگر به رشد خود رسیده و عقل و شعور کافی فرا چنگ آورده است‌، چنین فردی را از میان خود براند. و تا آنگاه ‌که بشریت بدرجۀ رشد و عقل خود نرسیده است‌، بر مؤمنان واجب است‌که چنین کسی را از میان انسانها برانند. چه مؤمنان‌ کسانی هستند که خداوند ایشان را برگزیده است و با اعطاء نعمت ایمان محفوظشان‌ کرده و افتخارشان بخشیده است و لذا وظیفۀ آنان است‌ که به خاطر خود و به خاطر همۀ بشریت، چنین‌کاری را بکنند، و بدانند که ایشان عهده‌دار چنین مسؤولیتی بوده و در پیشگاه خدا از ایشان دربارۀ این وظیفه پرسیده می‌شود.


 

[1] دل هر ذره راکه بشکافی   آفتابیش در میان بینی

 [2] چاپ هفتم.

 [3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به‌کتاب «‌ تصویر هنری در قرآن ‌» فصل‌: روش قرآن‌ .

 [4] در پیشاپیش چنین افرادی‌، سیرت. و . ارنولد، نویسندۀ‌کتاب‌: « ألدَّعْوَةُ إِلَی الْإِسْلامِ ‌» ترجمۀ دکتر ابراهیم حسن و برادرش‌، قرار دارد

[5] مراجعه شود به کتاب‌: «‌ دِراساتٌ إِسلامِیَّة ‌» مؤلف‌، فصلهای پنج‌گانه تحت عنوان « ‌مسلمانان متعصّبند!!»‌.

 

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 260-258


 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 260-258

 

 ( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٢٥٨) أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٥٩) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٢٦٠) ).

این سه آیه رویهم موضوع واحدی را در بر می‌گیرند و آن راز زندگی و مرگ، و حقیقت زندگی و مرگ است‌. این آیات با این کار، گوشه‌ای از گوشه‌های جهان‌بینی اسلامی را تشکیل می‌دهند که به قواعدی‌ که آیات گذشته در سرآغاز این جزء بیان نمود افزوده می‌گردد، و با آیة‌الکرسی و آنچه که از صفات خداوند متعال مقرر داشت‌، مستقیماً پیوند می یابد... اینها همه بخشی از کوشش و تلاش فرا‌وانی را به تصویر می‌کشند که در قرآن‌کریم برای ایجاد جهان‌بینی درستی از حقائق این هستی در عقل و ذهن مسلمان‌، به‌ کار گرفته است‌. کاری که بعدها برای رو کردن به زندگی هوشیارانه و آگاهانه‌ای‌که از بینش درست و روشن‌، بیرون دمد، و بر یقین ثابت و مطمئن استوار باشد، لازم و ضروری است‌. چه نظام زندگی و برنامۀ رفتار و قواعد اخلاق و آداب، از جهان‌بینی اعتقادی جدا نیست‌، بلکه همۀ اینها بر جهان‌بینی اعتقادی متکی و مبتنی است و از آن مدد و یاری می‌گیرد، و اینها ممکن نیست استوار و پا بر جا گردد و از معیار راست و درستی برخوردار شود، مگر آنکه با عقیده و با جهان‌بینی مشتمل بر حقیقت جهان و ارتباطهائی‌ که جهان با آفریدگار هستی‌ بخش خود دارد، پیوند یابد... از اینجا است‌که چنین تمرکز نیرومندی در توضیح پایه‌های جهان‌بینی ا‌عتقادی انجام می‌پذیرد که همۀ آیات مکّی را در برگرفته است‌، و مردمان پیوسته در آیات مدنی هم به مناسبت هر قانونی و هر رهنمودی‌ که دربارۀ هر یک از کارهای جاری زندگی ارائه می‌شود، آن را می‌خوانند.

آیه نخستین حکایت از گفتگوئی دارد که میان ابراهیم علیه السّلام و شاه زمان او دربارۀ خدا در گرفته است و شاه بر سر آن با ابراهیم به مجادله نشسته است‌. روند گفتار نام آن شاه را نمی‏برد، زیرا ذکر نام او بر عبرتی که آیه به تصویر می‌کشد چیزی نمی‌افزاید. این ‌گفتگو بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌و بر گروه مؤمنان در قالب تعجب و شگفت از این مجادله‌ای‌ که آن شاه با ابراهیم دربارۀ خدایش براه انداخته است‌، عرضه می‌شود، بدانگونه ‌که گوئی صحنۀ ‌گفتگو از لابلای تعبیر عجیب قرآنی باز نموده می‌شود، و نمایش آن دوباره عودت می‌گردد:

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ؟ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ: رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ. قَالَ: أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ. قَالَ إِبْرَاهِیمُ: فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ. فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ. وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ).

آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم دربارۀ (‌الوهیت و یگانگی‌) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود (‌و بر اثر کمی ظرفیت از بادۀ غرور سرمست شده بود؟‌) هنگامی که ابراهیم گفت‌: پروردگار من کسی است که (‌با دمیدن جان در بدن و باز پس گرفتن آن‌) زنده می‏گرداند و می‌میراند. او گفت‌: من (‌با عفو و کشتن‌) زنده می‌گردانم و می‌میرانم‌. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد، و تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت ‌شد. و خداوند مردم ستمکار (‌مصرّ بر تبهکاری و دشمن حق‌) را هدایت نمی‌کند.

این شاهی‌که با ابراهیم دربارۀ پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش‌ گرفته بود، اصلاً منکر خدا نبود، بلکه منکر وحدانیت در الوهیت و ربوبیّت بود و نمی‌پذیرفت‌ که خداوند یگانه‌ای ‌کار و بار کَوْن و مکان را به دست‌گیرد و تنها و تنها فرمان او امور جهان را بچرخاند و گردونۀ ‌کائنات را بگرداند. این شاه همانگونه دربارۀ خدا می‌اندیشید که برخی از منحرفان در دورۀ جاهلیت می‌اندیشیدند. آنان نیز به وجود خدا معترف بودند ولیکن انبازها و خداگونه‌هائی را برای خدا قرار می‌دادند و در زندگی خویش برای آنها دخالت و تصرفی قائل می‌شدند و انجام و کنشی بدیشان نسبت می‌دادند. و در ضمن منکر این بودند که حاکمیت و فرمانروائی تنها از آن خدا باشد، و هیچ حکم و فرمانی دربارۀ ‌کارهای‌ کرۀ زمین و قانون جامعۀ بشری، جز حکم و فرمان او معتبر نباشد.

این شاه انکار کنندۀ آزار دهنده را تنها یک چیز به انکار و آزار واداشته بود که می‏بایست چنین چیزی بجای آنکه مایۀ انکار و سرزنش او شود، وسیلۀ ایمان و سپاسگزاری وی‌ گردد. این چیز هم عبارت بود از: «‌ ‌اینکه خداوند بدو حکومت و شاهی بخشیده بود »... و سلطه و قدرت به دست او داده بود. در برابر آن می‌بایست خدا را سپاس‌گوید و به داده‌ها و عطایایش اعتراف‌کند. لیکن شا‌هی،‌کسانی را که قدرت نعمت خدا را نمی‌دانند و سرچشمۀ بخشش و انعام را نمی‌شناسند، به طغیان و سرکشی و غرور و سرمستی وا می‌دارد. از اینجا است‌ که‌ کفر را به جای شکر می‌گذارند و به جای سپاس ناسپاسی می‌کنند، و با داشتن چیزی‌گمراه می‌شوند که با آن چیز می بایستی راهیاب و رهنمون شوند! چه ایشان شاه و فرمانروایند چون خدا ایشان را شاهی و فرمانروائی داده است‌. خداوند بدانان آن قدرت و اختیاری نداده است ‌که مردمان را با زور به پذیرش قوانین و مقررات ساختۀ خویش وا دارند و از این راه‌، دیگران را به بندگی کشانند. بلکه آنان هم مانند مردمان بندگان خدایند، و مثل ایشان قوانین و مقررات را از جانب خدا دریافت می‌نمایند، و هیچگونه حکمی و قانونی از پیش خود عرضه نمی‌دارند، و فرمانده و قانونگذار همو است و ایشان خلیفه‌اند نه اصیل.

از اینجا است‌که خداوند به هنگام بیان فرمودنِ کار او برای پیغمبرش شگفتی نشان می‌دهد:

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ؟ ).

آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم دربارۀ (‌الوهیت و یگانگی‌) پروردگارش راه جدال و ستیز در پیش گرفت، بدان علت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود؟

(‌ أَلَمْ تَرَ )‌. مگر ندیدی‌؟ تعبیر بسیار تند و رسوا کننده‌ای است‌. زشت شمردن و ننگین دانستن، از ساخت لفظی و معنوی آن بطور یکسان روان است‌. چه حقیقتاً کار ناپسند و نادرستی است‌که‌: نعمت و عطا، سبب جدال و خطا گردد. و بنده ای برای خود ادعای چیزی ‌کند که اختصاص به پروردگار دارد، و حاکمی از خواستها و آرزوهای دل دستور گیرد و خود سرانه بر مردم فرمان راند، و بدون آنکه قانون خود را از خدا دریافت دارد، از هوی و هوس خویش دستور دریافت نماید.

( قَالَ إِبْرَاهِیمُ: رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ ).

ابراهیم گفت‌: پروردگار من کسی است که زنده می‏گرداند و می‌میراند.

زنده کردن و میرانیدن دو پدیده‌ای هستند که در هر لحظه و آنی تکرار می‌گردند، و به حس و عقل انسان نموده می شوند. در همان وقت‌، هر دوی آنها از زمرۀ اسرار و رموزی هستند که شگفت‌انگیز و اعجاب‌ آورند و ادراک بشری را قهراً به مصدر دیگری سوای مصدر بشری، و به کار دیگری جدای از کار آفریدگان پناهنده می‌سازند. در این امر بناچار باید به الوهیت قادر بر آفریدن و نابودن ‌کردن‌، پناه برد تا این معمّائی ‌که همۀ زندگان از حل آن عاجزند، حل شود.

ما تا ا‌ین لحظه از حقیقت زندگی و حقیقت مرگ، چیزی نمی‌دانیم ولیکن اثر آن دو را در زندگان و مر‌دگان می‏بینیم. ما مجبوریم‌که مصدر زندگی را به نیروئی حواله‌کنیم‌که از جنس هیچیک از نیروهائی نیست‌که می‌شناسیم... و آن نیروی خداوند است...

بر این اساس است‌که ابراهیم علیه السّلام پروردگارش را به صفتی معرفی می‌کند که امکان ندارد کسی با او در آن شریک شود، و کسی نمی‌تواند آن را در سر بپروراند و در مخیّله بگنجاند. ابراهیم در حالی‌که آن شاه از او دربارۀ ‌کسی می‌پر‌سید که ابراهیم‌، غیر از شاه‌، پروردگارش می‌داند و مصدر حکم و فرمانش می بیند، گفت‌:

( رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ ).

پروردگار من کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند.

و لذا همو است‌که فرمان می‌راند و قانونگذاری می‌کند.

ابراهیم علیه السّلام که پیغمبر خدا بود و آن عطایای آسمانی بدو داده شده بود که در سرآغاز این جزء بدانها اشاره کردیم‌، منظورش از زنده گرداندن و میراندن‌، ایجاد کردن و پدید آوردن این حقیقت بود. چه چنین‌کاری وظیفۀ پروردگار یگانه‌ای است که در آن ‌کسی از آفریدگانش با او شریک نمی‌شود. امّا کسی‌ که با ابراهیم دربارۀ پروردگارش جدال و ستیز می‌کرد، معتقد بود که چون فرمانده قوم خود است و می‌تواند فرمان خویش را دربارۀ زندگی و مرگ ایشان به مرحلۀ اجراء در آورد، او خدا گونه‌ا‌ی است و مظهری از مظاهر خدا بشمار است‌! پس به ابراهیم ‌گفت‌: من سرور این قوم هستم و متصرف در کارهایشان می باشم، و لذا همان پروردگاری هستم ‌که بر تو واجب است در برابرش کرنش‌ کنی ‌و تسلیم حاکمیت و فرماندهی او شوی‌:

( قَالَ: أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ ).

گفت‌: من زنده می‌گردانم و می‌میرانم.

بدین هنگام ابراهیم علیه السّلام نخواست‌ که در حول و حوش معنی زنده‌کردن و میراندن بیش از این با مردی به جدال و ستیزه پردازد که به منازعه و مبارزۀ چنان حقیقت سترگی می‌آغازد، حقیقت بخشیدن حیات و گرفتن آن‌. آن راز سر به مهری‌که تا به امروز بشریت نتواسته است چیزی از آن بفهمد... در این وقت ابراهیم علیه السّلام از آن سنت نهانی جهانی دست‌ کشید و به سنت آشکار و دیدنی دیگری‌ گرائید. از روش نمودن مجرد سنت جهانی و صفت‌ کردگاری دوری‌ گزید که در این‌ گفتارش هویدا است‌:

( رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ ).

پروردگار من کسی است که زنده می‏گرداند و می‌میراند.

و به روش مبارزه ‌گرائید، و درخواست تغییر سنت خدا را از کسی‌ کرد که راه انکار و آزار و جدال دربارۀ خدا در پیش‌ گرفته بود، تا بدو بنماید که پروردگار حاکم قومی در گوشه‌ای از زمین نیست‌، بلکه او گردانندۀ همۀ جهان است‌، و از آنجا که او اداره ‌کنندۀ جهان است‌، باید که همو پروردگار مردمان و قانونگذار ایشان باشد:

( قَالَ إِبْرَاهِیمُ: فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ ).

گفت‌: خداوند خورشید را از مشرق بر می‌آورد، و تو آن را از مغرب برآور.

خورشید هم یک حقیقت تکراری جهانی است‌. هر روز چشمها و عقلها را به خود مشغول می‌دارد و به خودنمائی می‌پردازد. یک بار هم دیر نمی‌کند و پس و پیش نمی‌افتد. خورشید گواهی است‌که فطرت را مخاطب قرار می‌دهد و حتی اگر انسان چیزی از ترکیب این جهان و چیزی از حقائق نجومی و نظریه‌های آن را نداند، باز هم وجود خویش را بدو می‌نمایاند و خدای جهان را بدو می‌شناساند. رسالتهای آسمانی هم فطرت این موجود بشری را در هر مرحله‌ای از مراحل رشد عقلانی و فرهنگی و اجتماعی‌ که باشد مخاطب می‌سازد تا دست او را بگیرد و از جائی‌ که نشسته در آن است بلند گرداند و به سوی ترقّی و تعالی روانه‌اش نماید. بر این اساس بود که چنین مبارزه‌ای درگرفت و فطرت را مخاطب قرارداد و به زبان واقعیّتی سخن گفت‌ که جای جدالی باقی نمی‌گذارد:

( فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ )...

پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد.

چه مبارزه، پا بر جا و کار روشن و هویدا بود، و هیچ راهی برای بدفهمی یا جدال و نزاع باقی نمانده بود... لذا تسلیم شدن بهتر، و ایمان آوردن شایسته‌تر از هر چیز دیگر بود. لیکن نخوت و تکبّر جلو شخص ‌کافر را می‌گیرد و او را از پذیرش حقیقت بدور می‌دارد و نمی‌گذارد به سوی حق برگردد. این است ‌که چنین شخصی مات و مبهوت می‌شود و حیران و سرگشته می‌ماند. و خداوند او را به سوی حق رهنمود نمی گرداند زیرا او جویای هدایت نشده و به سوی حق رغبت نورزیده و عدالت و دادگری را پیشه نساخته است‌:

( وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ).

خداوند، مردم ستمکار (‌مصرّ بر تبهکاری و دشمن حق‌) را هدایت نمی‌نماید.

بیان چنین جدالی ‌که ‌خداوند آن را برای‌ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  و برای مسلمانان روایت فرموده است‌، در طول زمان به عنوان مثل ‌گمراهی و دشمنانگی می‌ماند، و تجربه‌ای است‌ که پیوسته از آن‌، یاران جدید دین اسلام برای مبارزه با منکران و تمرین دادن نفسها در برابر اذیت و آزار آنان‌، درس می‌آموزند و توشه بر می‌گیرند.

همچنین این جدال حقایقی را در بر دارد که بنیاد جهان‌بینی روشن ایمانی را تشکیل می‌دهند:

( رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ )‌.

پروردگار من کسی است که زنده می‏گرداند و می‌میراند.

( فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ ).

خداوند خورشید را از مشرق برمی‌آورد، و تو آن را از مغرب برآور.

در اینجا حقیقتی در انفس‌، و حقیقتی در آفاق بیان شده است‌ که دو حقیقت درونی و بیرونی عظیم جهانیند، و با وجود این‌، همیشه هر دو تکرار می‌گردند و در همۀ ا‌وقات شب و روز، به عقلها و چشمها نموده می‌شوند، هیچ نیازی به دانش فراوان و به اندیشۀ ژرف ندارند. چه خداوند مهربانتر از آن است‌ که در مسألۀ ا‌یمان به خود و رهنمونی به سوی خود، مردمان را به دانشی وا گذارد که گاهی پس می‌افتد و گاهی سکندری می‌خورد، و ایشان را به اندیشه‌ای واگذارد که چه بسا برای انسانهای نخستین و افراد سادۀ روستائی و صحرانشین ممکن نشود و برایشان دست ندهد. بلکه خداوند مردمان را در این امر حیاتی‌ که فطرتشان بی‏نیاز از آن نیست‌، و زندگیشان بدون آن راست و درست نمی‌چرخد و به جادۀ مستقیم نمی‌افتد، و با فقدان آن جامعۀ ایشان نظم و نظام نمی‌گیرد، و مردمان بدون آن نمی‌دانند از کجا قوانین و معیارها و آداب و روش خودشان را دریافت دارند، به صرف ارتباط فطرت با حقائق جهانی حواله می‌دهد که بر همگان معروض می‌گردد، و خویشتن را بر فطرت تحمیل می‌نماید، و هیچ انسانی نمی‌تواند خود را از الهام مصرّانه و پیام روشنگرانه‌اش بر کنار دارد، مگر با رنج و سختی و تلاش و کوشش و آزار و پیکار.

روال‌ کار در مسألۀ اعتقادی همانند روال ‌کار در هر امر حیاتی دیگری است‌ که زندگی موجود بشری بدان بستگی دارد. چه موجود زنده فطرتاً خوردنی و نوشیدنی و هوا می‌جوید همانگونه‌ که فطرتاً راه تولید نسل و تکثیر اموال و انفس می‌پوید. و در این امور حیاتی‌ کار را ترک نمی‌گوید تا بدانگاه ‌که اندیشه رشد و تکامل‌ گیرد، یا دست روی دست نمی‌گذارد تا بدانگاه که دانش رشد و نمو یابد و معرفت افزون شود... زیرا اگر چنین ‌کند و اینگونه‌کارها را تا موقع مقرر تعطیل نماید، زندگی موجود زنده دستخوش نابودی می‌شود... ایمان هم برای انسان یک امر حیاتی است و درست حکم حیاتی بودن خوردنی و نوشیدنی و هوا را دارد و فرقی میان آنها نیست‌. از اینجا است‌ که خداوند انسان را در امر ایمان‌، به ارتباط فطرت با جهان و دریافت دلایل و رهنمودها از نشانه‌های پراکنده در صفحات آفاق و انفس کل جهان وا می‌گذارد و از او می‌خواهد که ایمان را از کتاب هستی بیاموزد.

*

در روند سخن از راز مرگ و زندگی‌، داستان دوم به میان می‌آید:

( أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا، قَالَ: أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ، ثُمَّ بَعَثَهُ. قَالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قَالَ: لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ. قَالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ. فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ، وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِکَ - وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ - وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا. فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ: أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).

یا (‌آیا آگاهی از) همچون کسی که از کنار دهکده‌ای گذر کرد، در حالی که سقف خانه‌ها فرو تپیده بود و دیوارهای آنها بر روی سقفها فرو ریخته بود، گفت‌: چگونه خدا این (‌اجساد فرسوده و از هم پاشیدۀ مردمان اینجا) را پس از مرگ آنان زنده می‌کند؟ پس خدا او را صد سال میراند و سپس زنده‌اش کرد و (‌به او) گفت‌: چه مدت درنگ کرده‌ای‌؟ گفت‌: (‌نمی‌دانم‌، شاید) روزی یا قسمتی از یک روز. فرمود: (‌نه‌) بلکه صد سال درنگ کرده‌ای‌. و به خوردنی و نوشیدنی خود (‌که همراه داشتی‌) نگاه کن (‌و ببین که با گذشت این زمان طولانی به ارادۀ خدا) تغییر نیافته است‌. و بنگر به الاغ خود (‌که چگونه از هم متلاشی شده است‌. ما چنین کردیم‌) تا تو را نشانۀ (‌گویائی از رستاخیز) برای مردم قرار دهیم‌. (‌اکنون‌) به استخوانها بنگر که چگونه آنها را برمی‌داریم و به هم پیوند می‌دهیم و سپس بر آنها گوشت می‌پوشانیم‌. هنگامی که (‌این حقائق‌) برای او آشکار شد، گفت‌: می‌دانم که خدا بر هر چیزی توانا است‌.

آن چه کسی است «‌ که از کنار دهکده‌ای گذر کرد؟ ‌» دهکده‌ای که او از کنارش گذر کرد، در حالی که سقف خانه‌ها فرو تپیده و دیوارهای آنها بر روی سقفها فرو ریخته بود، کدام دهکده است‌؟ قرآن از آن دو آشکارا چیزی نگفته است‌، و اگر خدا می‌خواست به صراحت از آنها نام می‏برد، و چنانکه فلسفۀ نص جز با آشکارا کردن تحقق نمی‌یافت‌، خدا در قرآن از ذکر آن صرف نظر نمی‌کرد و نادیده‌اش نمی‌گرفت‌. پس سخن ‌کوتاه باید والسّلام‌، و همانگونه ‌که روش ما در این تفسیر فی‌ ظلال القرآن است‌، در زیر این سایه می‌آساییم و این مقدار ما را بس.

صحنه به‌گونۀ رسا و روشن و الهام بخشی به تصویر کشیده می‌شود، صحنۀ مرگ و فرسودگی و پوسیدگی...که با این وصف به تصویر کشیده می شود:

( وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا ).

در حالی که سقف خانه‌ها فرو تپیده و دیوارهای آنها بر روی سقفها فرو ریخته بود.

ساختمانها در هم ‌شکسته و بر روی پایه‌ها فروتپیده بود. همچنین صحنه از لابلای احساسات مردی‌ که از کنار دهکده می‌گذ‌رد به تصویر کشیده می‌شود. احساساتی که تعبیر او، آنها را از چاه درون به ‌گسترۀ بیرون بر می‌جوشاند:   

( أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟ ).

چگونه خدا این (‌اجساد فرسوده و از هم پاشیدۀ مردمان این روستا) را پس از مرگ ‌آنان زنده می‌کند؟ بیگمان ‌گویندۀ این سخن می‌داند که خدا در آنجا حاضر و ناظر است‌. ولی صحنۀ فرسودگی و پوسیدگی و تأثیر سخت و ژرف آن در اندیشه و ذهن ا‌و، چنان سراپای وجودش را فرا می‌گیرد که حیران و ویلان می‏گردد و به خود می‌گوید: چگونه خدا این را بعد از مرگش زنده می‌کند

( أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟ ).

چگونه خدا این را پس از مرگش زنده می‏گرداند؟

چگونه حیات به قالب این اموات می‌دمد؟

( فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ، ثُمَّ بَعَثَهُ ).

پس خدا او را صد سال میراند و سپس زنده‌اش گرداند.

خداوند بدو چگونگی را نگفت‌. بلکه در دنیای واقعیت‌، چگونگی را بدو نشان داد. چه ‌گاهی احساسات و تأثیرا‌ت به حدّی سخت و ژرف است‌ که نه با دلیل عقلانی و نه با منطق وجدانی و نه با واقعیت دیدنی همگانی‌، علاج و چاره‌جوئی می‌شود... بلکه یگانه راه چاره‌سازی این است‌که انسان خودش بدون واسطه آن را بیازماید و به آزمون مستقیم شخصی دست یازد. آزمونی‌ که حس و شعور از آن لبریز می‌گردد و دل بدان آرام و اطمینان می‏یابد و در آن به سخنی نیاز نیست.

( قالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قَالَ: لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ).

گفت‌: چه مدت درنگ کرده‌ای‌؟ گفت‌: (‌نمی‌دانم‌، شاید) روزی یا قسمتی از یک روز.

او از کجا بداند چقدر درنگ ‌کرده است‌؟ دانستن زمان وقتی میسر است‌ که حیات و حافظه در میان باشد. هر چند هم با وجود آنها حس و شعور انسانی نمی‌تواند مقیاس دقیق حقیقت باشد. چه حس و شعور انسانی‌ گول می‌خورد و گمراه می‌شود، و زمان دراز و طولانی را به سبب حادثه‌ای عارضی‌ کوتاه می‌بیند، یا لحظۀ ناچیزی را بنا به علت ‌گذرائی روزگار دور و درازی می‌انگارد.

( قَالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ ).

گفت‌: بلکه صد سال درنگ کرده‌ای.

با توجه ‌به سرشت‌ آزمون‌، و اینکه آزمون حسی‌ و واقعی بوده است‌،‌گمان ما بر این است‌ که در آنجا آثار محسوس و قابل لمسی وجود داشته است ‌که نشان دهندۀ ‌گذشت صد سال و تغییرات فیزیکی این مدت بوده باشد... ولی این آثار محسوس در خوردنی مرد و نوشیدنی او نبوده زیرا گندیده و بدبو نگشته‌اند:

( فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ ).

به خوردنی و نوشیدنی خود (‌که همراه داشتی‌) بنگر (‌و ببین که با گذشت این زمان طولانی به ارادۀ خدا) تغییر نیافته است‌..

در این صورت بناچار باید این آثار محسوس در وجود خودش یا در الاغش نمودار بوده باشد:

( وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِکَ - وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ - وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا ).

 بنگر به الاغ خود (‌که چگونه از هم متلاشی شده است‌. ما چنین کردیم‌) تا تو را نشانۀ (‌گویائی از رستاخیز) برای مردم قرار دهیم‌. (‌اکنون‌) به استخوانها بنگر که چگونه آنها را بر می‌داریم و به هم پیوند می‌دهیم و سپس بر آنها گوشت می‌پوشانیم‌.

کدام استخوانها؟ استخوانهای خودش‌؟ اگر چنانکه برخی از مفسّرین می‌گویند چنین می‏بود و استخوانهای خودش از گوشت لخت می‌ماند، این ‌کار توجه او را به هنگام زنده شدن ‌و بیداری یافتن به خود جلب می کرد و حس و شعور او را آگاهی می‌داد و پاسخ او این نمی‏بود که‌:

( لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ).

روزی یا قسمتی از یک روز درنگ کرده‌ام‌.

بدین سبب عقیدۀ ما بر این است‌ که آن چیزی‌ که تنها استخوانهایش بر جای مانده است و اندامهایش پوسیده و از هم پاشیده است‌، الاغ او بوده است نه خود او. معجزۀ ‌کار و نشانۀ قدرت آفریدگار، در این نمودار گشته است که در برابر دیدگان صاحب الاغ‌ که دستخوش پو‌سیدگی و فرسودگی نشده و خوردنی و نوشیدنی او نگندیده و بدبو نشده است‌، این استخوانها یکی به دیگری چسبیده شود و پیوند یابد و از گوشت پوشیده‌ گردد و بار دیگر به زندگی برگشت حاصل‌ کند. تا این اختلاف سرنوشت - در حالی‌ که جملۀ آنها در مکان واحدی بوده و در معرض تأثیرات جوّی واحدی و شرایط محیطی واحدی بسر برده‌اند - خودش معجزه و نشانۀ دیگری بر قدرتی باشد که چیزی آن را درمانده و ناتوان نمی‌سازد و آزاد از هر قید و بندی است و هر آنچه بخواهد می‌کند و فعال مایشاء می‏باشد، تا اینکه آن مرد بداند که چگونه خداوند این را بعد از مرگ، زندگی دوباره می بخشد.

اما آیا چنین امر خارق‌ا‌لعاده‌ای چگونه بوقوع پیوست‌؟ پاسخ این است‌ که همانگونه به وقوع پیوست‌ که هر امر خارق‌العادۀ دیگری بوقوع می‌پیوندد، و همانگونه بوقوع پیوست‌ که خارق‌العادۀ حیات نخستین و پیدایش آن بر زمین بوقوع پیوست‌. امر خارق‌العاده‌ای ‌که در بسیاری از اوقات فراموش می‌کنیم قبلاً چنین چیزی شده است و پیدایش حیاتی بوده است‌، و ما اصلاً نمی‌دانیم پیدایش حیات چگونه بوقوع پیوسته است‌. و همچنش نمی‌دانیم‌که چگونه پدید آمده است‌، تنها این را می دانیم‌ که از سوی خدا و به فرمان خدا بوده و از راهی‌ که همو خواسته است‌، پدید آمده است و بس... این    « ‌داروین ‌» بزرگترین دانشمندان زیست‌شناسی است‌،‌ که در نظریۀ خود حیات را پلّه پلّه پایین می‏برد، و ژرفای لایه‌های آن را چین چین می‌گردد تا آنجا که آن را به سلول نخستین می‌رساند... سپس حیات را در همانجا متوقف می‌سازد. او سرچشمۀ حیات را در این سلول نخستین نمی‌داند. ولیکن نمی‌خواهد تسلیم چیزی شود که باید فهم و شعور بشری در برابرش سر تسلیم فرود آورد. چیزی‌ که شدیداً بر منطق فطری فشار می‌آورد و خویشتن را مصرّانه بر او تحمیل می‌کند. و آن اینکه بناچار باید بخشایشگری به این سلول نخستین حیات بخشیده باشد. داروین بنا به اسباب و عللی ‌که جنبۀ علمی ندارند و بلکه تاریخی هستند و نتیجۀ جنگ او با کلیسایند، نمی‌خواهد تسلیم شود و حقیقت را بپذیرد، لذا می‌گوید:

«‌ توجیه نمودن مسائل حیات با قبول وجود آفریدگار، به منزلۀ دخالت دادن عنصر خارق‌الاده‌ای است در وضعیت میکانیکی صرفی! »... کدام وضعیت میکانیکی‌؟‌! بی‏گمان حالت میکانیکی‌، فاصله‌ها با این چیزی دارد که عقل را مصرانه بر آن می‌دارد که به کاوش و جستجوی سرچشمۀ آن رازی بپردازد که در برابر چشمان سر و دیدگان دل‌، حاضر و آماده است‌. داروین خودش از فشار منطق فطریی می‌گریزد که عقل بشری را مؤکّدانه وامی‌دارد بر اینکه اعتراف به چیزی کند که در فراسوی سلول نخستین قرار دارد، تا او بدین وسیله هر چیزی را به « ‌علت نخستین ‌» برگشت دهد. او دیگر نمی‌گوید: این علت نخستین چه چیز است‌؟ این علت چه چیز است‌ که اولین بار توانسته است حیات را بیافریند، و سپس قدرت آن را داشته است‌ که - بنابه نظریّۀ او که جای بسی تأمّل است - سلول نخستین را در راه خودش‌ که داروین برای آن فرض ‌کرده است رهنمود کند، و سلول نخستین در چنین راه فرضی‌، بالاتر و بالاتر رفته است و جز همان راه را که بوده است نپیموده است‌! بی‏گمان چنین ‌کاری‌،‌گریز و ستیز و نیرنگ است‌!![1]

به امر خارق‌العادۀ دهکده برمی‌گردیم و می‌پرسیم‌: چطور می‌توان این را تفسیر و توجیه ‌کرد که در مکان واحدی و شرایط واحدی‌، چیزی دستخوش پوسیدگی و فرسودگی شود و چیز دیگری صحیح و سالم بماند؟ روشن است‌ که ا‌مر خارق‌العادۀ اولین بار آفرینش حیات یا همچنین امر خارق‌العادۀ برگشت دوبارۀ حیات‌، نمی‌تواند مسألۀ این دوگانگی و نابرابری سرنوشت اشیاء و دگرکونی آنها را با وجود برخورداری از شرایط واحد، حل‌ کند... چیزی‌ که می‌تواند این مسأله را حل ‌کند و آن پدیده را تفسیر نماید، آزادی مشیت است... آزادی آن از قید و بندهائی ‌که ما آن را قانون کلی و لازم و ملزومی بشمار می‌آوریم و می‌پنداریم که راهی برای مخالفت با آن یا ا‌ستثنائی از آن نیست‌. ما اگر به مشیت مطلقۀ آفریدگاری با چنین دیدی بنگریم و آن را قیاس از قانون خود گیریم‌، اشتباه می کنیم‌.    اشتباهی‌ که منبعث از سنجش نادرست ما است و اینکه ما معیارها و مقرّرات عقلی خود یا       «‌علمی‌« را بر خداوند سبحان تحمیل می‌کنیم و اجراء آن را نسبت بدو صحیح می‌دانیم‌. این نظر از چندین جهت اشتباه ا‌ست‌:

اول‌: ما را چه برسد که قدرت مطلقه را با قانونی محاکمه و دادگاهی کنیم ‌که ما خودمان آن را گفته و نوشته‌ایم‌؟ قانونی‌ که برگرفته از تجارب ناقص ما است و با ابزارهای محدودمان فراچنگ آمده است‌، و چکیدۀ تفسیر و تعبیر ما از چنین تجارب و آزمونهایی است‌، و حال آنکه دائرۀ فهم و شور ما تنگ و محدود است‌.

دوم‌: انگار قانون ما قانونی است از قوانین جهان‌، و ما آن را فراچنگ آورده و بدان پی برده‌ایم‌. آیا چه ‌کسی به ما گفته است‌ که‌: این قانون‌، قانون نهائی مطلق همگانی است و قانون دیگری جز آن وجود نخواهد داشت‌؟

سوم‌: انگار که قانون ما، قانون نهائی مطلقی ا‌ست‌، ولی باید بدانیم ‌که این مشیت مطلقۀ آفریدگاری است‌ که قانونگذاری می‌کند و قانون او، مقید به قانون ما نیست... چه می‌توان ‌کرد؟ مگر نه این است‌که چنین مشیّتی‌ در همۀ احوال تام‌ّا‌لاختیار است؟

این تجربه نیز می‏گذرد و بر پشتوا‌نۀ پیروان جدید رسالت اسلامی و بر پشتوانۀ جهان‌بینی صحیح ایمانی افزوده می‌گردد. ابن تجربه در کنار حقیقت مرگ و زندگی و حوالۀ آن دو به خدا، حقیقت دیگری را بیان می‌دارد که تازه بدان اشاره ‌کردیم‌. حقیقت آزادی مشیتی‌ که قرآن عنایت زیادی به بیان آن نشان می‌دهد تا آن را در صندوق ‌سینه‌های مؤمنان جای دهد و دلهایشان مستقیماً با خدا پیوند یابد و از فراسوی ابزارهای ظاهری و مقدمات نظری به خدا رسد. چه خداوند آنچه را بخواهد انجام می‌دهد و فعال مایشاء است... آن مردی هم‌ که تجربه را خود دیده و واقعه بر او گذشته‌، ا‌ین چنین‌ گفته است‌:

( فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ، قَالَ: أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ )‌.

هنگامی که (‌این حقایق‌) برای او آشکار شد، گفت‌: می‌دانم که خدا بر هر چیزی توانا است‌.

*

آنگاه تجربۀ سوم به میان می‌آید. تجربۀ ابر‌اهیم‌، نزدیکترین پیغمبران به پیروان این قرآن‌:

( وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى. قَالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟ قَالَ: بَلَى. وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی. قَالَ: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ، فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ، ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا، ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا، وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ).

(‌بخاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت‌: پروردگارا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی گفت‌: مگر ایمان نیاورده‌ای‌؟ گفت : چرا، ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم (‌و با افزودن آگاهی بیشتر دلم آرامش یابد)‌. گفت‌: پس (‌در این صورت‌) چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را به خود نزدیک گردان (‌تا مشخصات و ممیّزات آنها را دریابی‌. آنگاه آنها را ذبح کن و درهم بیامیز)‌، سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آنها را بگذار. بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو خواهند آمد، و بدان که خداوند چیره و با حکمت است‌.

انگیزۀ این ‌کار، حس‌ کنجکاوی و شوق نظاره‌گری بر دمیدن جان به ‌کالبد صنع الهی و پی بردن به راز نهان در ساخته‌های‌ کردگار جهان است‌. وقتی‌ که این شوق و ذوق اطلاع بر زبان ابراهیم ذاکر، بر‌دبار، ایماندار، خوشنود، عابد، مقرّب و خدایار... جاری می‌شود، بیانگر پرتو شوری است‌ که‌ گاهی بر دل مقرب‌ترین مقربان درگاه خدا می‌تابد و آرزو می‌کند که اسرار صنع الهی را ببیند.

این شوق و ذوق نگاه و شور اطلاع‌، مربوط به بودن ایمان و استواری و کمال و برقراری آن نیست‌. همچنین جنبۀ درخواست دلیل و برهان ندارد، و به خاطر تقویت ایمان نمی‏باشد. بلکه جنبۀ دیگری و عشق دیگری است... این ‌کار،‌شوق و ذوق روحانی به نگرش تماس سرّ ربّانی به هنگام وقوع عملی آن است‌، مزۀ این تجربه در وجود بشری، مزۀ دیگری جدا از مزۀ ایمان به غیب دارد، هر چندکه این ایمان‌، ایمان ابراهیم خلیل باشد، آن کسی‌ که با پروردگارش سخن می‌گفت‌، و پروردگارش با او صحبت می‌فرمود. ایمانی بالاتر از ایمان او نبود و دلیلی محکمتر از دلیل او برای ایمان یافته نمی‌شد. ولی ابراهیم می‌خواست‌ که دست قدرت را در حال انجام‌ کار ببیند، تا مزۀ این تماس روحانی را بچشد و در فضای آن نفس راحتی بکشد و جانی از جام صمدانی تازه گرداند و به هوای آن دست افشان و پای کوبان تا به دامان ابد زیست‌ کند و خوش باشد... آخر این‌کار،‌کار دل و شور سر است و با ایمانی‌ که فراتر از آن ایمانی نیست فرق دارد، و مزۀ این دیگر و مزۀ آن دیگر است‌. تجربه و گفتگوئی‌که در آن پرده از جوراجوری شوقها و ذوقهای ایمانی و گوناگونی مزه‌هایشان به کنار رفته و به دلی نموده شده ‌که خواستار چشیدن و مزیدن چنین مزه‌هائی بوده و آرزوی نیم نگاهی بدانها داشته است‌:

( وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى. قَالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟ قَالَ: بَلَى. وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی ).

(‌به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت‌: پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی‌. گفت‌: مگر ایمان نیاورده‌ای‌؟‌! گفت‌: چرا، ولی تا اطمینان قلب پیدا کنم.

ابراهیم دست خدا را هر لحظه در انجام ‌کارها می‌دید، و سرّ نهان را هر دم در ظهور و تجلّی می‌یافت‌. لیکن او می‌خواست این دیدن و یافتن از اطمینان بیشتری برخوردار شود و خلوتکدۀ انس رونق زیادتری به خود گیرد و مزۀ معرفت‌ گواراتر گردد.

خداوند اندازۀ ایمان بنده و دوست خود را می‌دانست‌، ولی پرسش ابراهیم به خاطر روشن شدن و هویدا گشتن و اظهار این شوق و ذوق و بیان آن بود، و اینکه چگونه خداوند کریم و رحیم‌، با بندۀ ذاکر و بردبار و توبه‌کارش‌، لطف و کرم کرده است‌.

خداوند بدین شوق و ذوق قلبی و حس ‌کنجکاوی ابراهیم پاسخ داد و تجربۀ شخصی و بیواسطه‌ای بدو بخشید:

( قَالَ: فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ، ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا، ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا. وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ).

گفت‌: پس (‌در این صورت‌) چهار تا از پرندگان را بگیر و آنها را به خود نزدیک گردان (‌تا مشخصات و ممیّزات آنها را دریابی‌، آنگاه آنها را ذبح کن و درهم بیامیز) سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آنها را   بگذار. بعد آنها را بخوان‌، به سرعت به سوی تو خواهند آمد، و بدان که خداوند چیره و با حکمت   است‌.

خدا به ابراهیم فرمان داد که چهار تا از پرندگان را بگیرد، و آنها را به خود نزدیک‌ گرداند و به خویشتن الفت دهد، تا به نشانه‌ها و مشخصاتی‌ که دارند پی ببرند و با علاماتی‌ که آنها را بدان می‌شناسد آشنا گردد. سپس آنها را ذبح ‌کند و اندامشان را از هم پاشد و تکّه تکّه ‌گرداند، و اجزاء آنها را بالای‌ کوههای اطراف خود بگذارد. آنگاه آنها را صدا زند و به سوی خود فرا خواند. بدین هنگام اجزاء بدنشان بار دیگر به هم می‌پیوندد و حیات به پیکرشان می‌دود و با شتاب به سویش بر می‌گردند... و چنین هم شد...

ابراهیم دید که راز الهی در حضور او بوقوع می‌پیوندد. آن رازی ‌که هر لحظه و هر آن رخ می‌دهد، و مردم چیزی را جز آثارش آن هم بعد از اتمامش نمی‏بینند. آن راز، راز اعطاء حیات است‌. حیاتی ‌که اولین بار بعد از نیستی جامۀ هستی پوشید و به دنبال نبودن، بود شد. آن حیاتی ‌که دفعات بی‌شمار به پیکر هر جاندار جدیدی می‌دود و پدیدار می‌شود.

ابراهیم دید که این راز در حضور او بوقوع می‌پیوندد... پرندگانی ‌که حیات آنها را بدرود گفته است‌، و اجزاء و اندامهایشان در مکانهای دور از هم پخش و پراکنده شده است‌، بار دیگر جان می گیرند و به سوی او شتابان بر می‌گردند.

چگونه‌؟ این همان راز سر به مهری است ‌که درک آن فراتر از دائرۀ وجود بشری و فهم آن بالاتر از محدودۀ عقل انسانی است‌. چه بسا هر کسی آن را ببیند همانگونه ‌که ابراهیم دید، و چه بسا آن را باور کند همانگونه ‌که هر مؤمنی آن را باور می‌کند، ولیکن به سرشت آن پی نمی‏برد و طریقۀ آن را نمی‌داند. چه این راز از آن خدا است‌، و مردمان چیزی از دانش او را فرا چنگ نمی‌آرند جز آن مقداری را که او خواسته باشد. خدا هم نخواسته است‌ که مردمان بدین بخش از دانش او پی برند، زیرا دانستن آن از حیطۀ قدرت ایشان خارج بوده و سرشت آن جدا از سرشت ایشان است‌، مردمان در خلیفه‌گری خود نیازی بدان ندارند. این راز کار ویژۀ آفریدگار و خاص‌ کردگار است‌. رازی‌ که آفریدگان نمی‌توانند به سوی آن ‌گردن بیفرازند و سرک کشند. اگر هم چنین‌ کنند جز پردۀ فروهشته و آویزان بر

آن راز نهان‌، چیزی نمی‏یابند، و هر گونه ‌کوششی در این راه تباه می‌گردد، و هر که غیب نهان را به دانندۀ رازهای جهان وا نگذارد، سعی و تلاش او هدر می‌رود و در این راه جز رنج در دست او   نمی‌ماند.

*


 

[1] ‌مراجعه شود به‌ کتاب‌: «‌ انسان بین مادیگری و اسلام‌ »‌، فصل‌: فروید .

 

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 274-261

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 274-261

 

مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٢٦١) الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٦٢) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (٢٦٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٢٦٤) وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٢٦٥) أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (٢٦٦) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَلا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (٢٦٧) الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٢٦٨) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٢٦٩) وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (٢٧٠) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (٢٧١) لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٢٧٢) لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٢٧٣) الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٧٤)

 

درسهای سه‌ گانۀ ‌گذشتۀ ا‌ین جزء‌، بطور کلی پیرامون ایجاد برخی از ارکان جهان‌بینی ایمانی‌، و توضیح این جهان‌بینی، و ژرفا دادن به ریشه‌های آن در نواحی مختلف بود. این امر ایستگاهی در خط سیر سورۀ دور و دراز بقره بشمار است‌. سوره‌ای‌که – همانگونه ‌که قبلاً گفتیم - مشغول تجهیز گروه مسلمانان برای انجام وظایف و نقشی است‌ که در رهبری بشریت بر عهده دارند.

از هم اینک تا نزدیک به پایان سوره‌، روند گفتار به پا بر جائی ارکان سازمانی اقتصادی اجتماعیی که اسلام می‌خواهد جامعۀ اسلامی بر آن استوار شود و زندگی مسلمانان بدان سر و سامان ‌گیرد می‌پردازد. این نظام‌، نظام مسؤولیت مشترک و همیاریی است‌ که در زکات واجب و بذل و بخششهای آزاد و دل بخواه، مجسّم و نمودار است‌. این نظام‌، نظام ربا و رباخواریی نیست ‌که در جاهلیت بر جامعه حکمفرما بود. از اینجا است‌ که از آداب و رسوم صدقه و بذل و بخشش سخن می‌راند، و ربا را نفرین می‌نماید، و احکام وام و بازرگانی را در درسهای آیندۀ سوره بیان می‌دارد. این درسها رویهمرفته بخش اساسیی از نظام اقتصاد اسلامی و زندگی اجتماعیی را تشکیل می‌دهد،‌که بر آن استوار است‌. میان درسهای سه ‌گانۀ آینده‌، پیوند محکمی است و هر سه دارای موضوع یگانه‌ای هستند که شاخه‌های گوناگو‌نی دارند... و آن موضوع نظام اقتصادی اسلامی است‌.

در این درس سخن از وظیفۀ بذل و بخشش و انفاق‌، و قانون صدقه و ضمانت اجتماعی است‌. انفاق در راه خدا، همتای جهادی بشمار است ‌که خدا آن را بر ملت مسلمان واجب‌ کرده است‌، و همو ایشان را مکلف نموده که وظیفۀ دعوت به سوی آن را بجای آورند و امانت رسالت را پاس دارند، و با قیام به جهاد مؤمنان را حمایت نمایند و ایشان را با نیروی آن پاسداری‌ کنند، و به دفع بدی و تباهی و سرکشی‌ کوشند، و نیروئی را که طاغوت و طاغوتیان با آن بر مؤمنان یورش می‏برند، و در زمین فساد راه می‌اندازند و بشریت را از راه خدا باز می‌دارند، و مانع خیر عظیمی می‌شوند که نظام اسلامی برای بشریت به ارمغان آورده است و محروم ‌کردن بشریت از آن ‌گناهی بشمار است ‌که بالاتر از آن‌ گناهی نیست‌، و شدیدترین تجاوز و بدترین تعدّی بر ارواح و اموال است‌، از بیخ و بن بر کنند و چنین نیروی شومی را از صفحۀ روزگار بزدایند. دعوت به انفاق بارها در سوره تکرار شده است‌. هم اینک روند گفتار قانون صدقه را بطور مشروح ترسیم می‌کند و سایه‌بانی از سایه‌های دوستانه و مهربانانه بر سر آن می‌دارد، و آداب و آئین روانی و اجتماعی آن را آشکار می‌سازد. آداب و آئینی‌ که صدقه را مایۀ تهذیب روان دهندگان آن می‏گرداند، و آن را کار سودمند و سودآوری برای‌ گیرندگانش می‌سازد، و جامعه را از این راه به خانواده ای تبدیل می‌نماید که همیاری و ضمانت اجتماعی و محبت و مودّت بر آن حکمفرما می‌شود، و بشریت را بدان سطح بلند و محترمانه‌ای می‌رساند که در آن دهنده و گیرنده برابرند.

اگر چه رهنمودهائی‌که در این درس آمده است‌، قانون همیشگی است و نه مقیّد به زمانی و نه مقید به شرایط معیّنی است‌، امّا نباید فراموش‌ کنیم ‌که این قانون در هنگام نزول نصوص قرآنی پاسخ به حالتی بوده است که در آن روز رخ داده ا‌ست – همانگونه ‌که می‌تواند پاسخ برای احوال و اوضاعی شود که بعدها در هر جامعۀ اسلامی بوقوع می‌پیوندد - در آن هنگام نفسهای بخیل و تنگچشم مال دوستی بوده ‌که به چنین آهنگهای نیرومند و پیامهای مؤثر نیاز داشته است همانگونه ‌که به ضرب‌المثلها و تصویرکشی حقایق در صحنه‌های‌ گویا نیاز بوده تا این حقایق در ژرفای دل و جان فرو دود!

برخی بودندکه مال و دارا‌ئی را تنگ جان می‌گرفتند و سخت بدان دل می‏بستند، لذا آن را جز به عنوان ربا به کسی نمی‌دادند. برخی هم مال و دارائی را از روی کراهت و ناچاری یا برای ریاکاری و خودنمائی می‌دادند. بعضی نیز مخارج اهل و عیال را با هزاران منّت و آزار می‌پرداختند. و دسته‌ای هم چیزهای ناقابل و ناپاک را به دیگران می‌دادند و چیزهای خوب و گرانبها را برای خود نگاه می‌داشتند... همۀ اینها در یک سو و در سوی دیگر، بخشندگانی بودند که با خلوص نیّت در راه خدا به بذل و بخشش می‌پرداختند. اینان بهترین اموالشان را می‌بخشیدند، و آنجا که لازمۀ پنهان داشتن بود پنهانی و آنجا که لازمۀ آشکار کردن بود آشکارا، درکمال خلوص و پاکی و وارستگی به بذل و بخشش می‌پرداختند.

هم اینان و هم آنان در آن روزگار در میان مسلمانان بودند. درک این حقیقت فوائد زیادی برایمان دا‌رد:

یکم‌: فائدۀ نخست آن‌، درک سرشت این قرآن و نقش آن است‌. قرآن موجود زندۀ متحرّکی است‌. ما قرآن را در پرتو این وقایع آن ‌گونه می‌بینیم‌ که گوئی در میان گروه مسلمانان به ‌کار و کوشش و تحرّک و جنبش اشتغال دارد. با حالات‌ گوناگونی از رخدادها روبر‌و می‌شود و این را نمی‏پذیرد و آن را می‌پذیرد. گروه مسلمانان را برمی‌انگیزد و ایشان را راهنمائی می‌نماید. قرآن دست‌اندرکار پیاپی و در جنبش همیشگی است... قرآن در میدان ‌کارزار و میدان زندگی است... قرآن عنصر مشوّق و محرّکی است‌ که انسانها را به رزمگاه‌ گسیل می‌دارد.

ما بیش از هر کس دیگری نیازمند چنین احساسی دربارۀ قرآن و چنین برداشتی از آن هستیم‌. ما باید قرآن را موجود زندۀ متحرّک و محرّکی ببینیم. به راستی میان ما و میان جنبش اسلامی و زندگی اسلامی و واقعیت اسلامی‌، فاصله‌ها افتاده است‌. قرآن در نظر ما از واقعیت زندۀ تاریخی خود بدور گشته و در ا‌ندیشۀ ما مرده است‌. د‌یگر قرآن در ذهن ما آن زندگی برازنده‌ای را به تصویر نمی‌کشد که روزگاری در کرۀ زمین بوقوع پیوسته است و در تاریخ‌ گروه مسلمانان نمودار گشته است‌. دیگر فراموش کرده‌ایم که قرآن در اثناء آن کارزار مستمرّ، پیوسته «‌ دستور کار روزانۀ ‌» مسلمان مسلّح و سرباز جانباز اسلام بوده است و او رهنمون عملی و اجرائی خویش را از آن دریافت می‌کرده است... قرآن در ذهن ما مرده است... یا خفته است... و شکل حقیقی و راستینی ‌که به هنگام فرود آمدنش در ذهن مسلمانان داشته است پریشان ‌گشته و بر جای نمانده است‌. از آن زمان‌ که چشمان خود را باز کرده‌ایم پیوسته عادت ما این بوده است ‌که قرآن را یا با نغمات و آهنگهای دلنشین بخوانیم و از آن شاد و مسرور گردیم‌، و چه بسا تک مضرابهائی بر تارهای دلمان آشنا ساخته و تأثّر قلبی ‌گنگ و پیچیده‌ای به اندرونمان فرو خزد!... و یا اینکه قرآن را به عنوان ا‌ورا‌د و دعاهائی بخوانیم‌، و تنها اثری که این ادعیه در ذهن مؤمنان را‌ستین ما بر جای می‌گذارد این ا‌ست که در دل حالتی از وجد و شعف و آسایش و آرا‌مش گذرای مبهمی پدید می‌آورد... قرآن همۀ ا‌ینها را پدید می‌آورد، ولیکن در کنار همۀ اینها آنچه مطلوب است این است که در ژرفای روان مسلمان‌، عقل و حیات بیافریند. آری مللوب این است که قرآن حالت بخردانه‌ای بیافریند که خودش در آن در چرخش و گردش باشد همانند چرخش و گردش حیاتی که برای ایجاد، آن آمده است... مطلوب آن‌، است که مسلمان قرآن را در پهنۀ ‌کارزاری ببیند که بدان گام نهاده است‌. کارزاری‌ که قرآن در طول زندگی ملت اسلامی پیوسته آمادگی گام نهادن بدان و جنگیدن در آن را دارد. مطلوب آن است که مسلمان به قرآ‌ن رو کند و بدان گوش فرا دهد که چه می‏گوید و برابر رهنمودهایش چه چیز شایسته است آن را انجام دهد - همان کاری که مسلمان نخستین می‌کرد - تا اینکه حقیقت رهنمودهای قرآنی را دربارۀ حوادث و مشکلات و شرایط مختلفی که ا‌مروزه در زندگی، پیرامونش را گرفته است درک کند، همچنین تاریح گروه مسلمانان را در این قرآ‌ن مجسم و نمودا‌ر ببیند و آ‌ن را در وا‌ژه‌ها و رهنمودهایش روان و جنبان مشاهده نماید، و آن وقت احساس کند که این تاریخ با او غریب نیست، زیرا تاریخ خود او ا‌ست‌، و زندگی امروز او ادامۀ این تاریخ است‌، و حوا‌دثی که ا‌مروز بر سر او می‌آید ثمرۀ همان چیزهائی است که گذشتگانش با آن روبر‌و بوده‌اند، چیزهائی که قرآ‌ن ایشان را بدان رهنمود کرده تا در آن تصرّف محدود و مشخّصی دا‌شته باشند. بر ا‌ین ا‌ساس مسلمان احساس می‌کند که این قرآن همچنین قرآن ا‌و است‌. قرانی که در حوا‌دث و شرایطی که برا‌یش پیش می‌آید از آن رهنمود می‌خواهد و بالأخره قرآن قانون بینش و اندیشه و زندگی و تلاش همیشگی حال و ، آیندۀ او ا‌ست.

دوم : فایدۀ دیگری‌ که برای ما دارد، مشاهدۀ سرشت ثابت و همگون بشری در برابر دعوت ایمان و تکالیف آن است‌. مشاهده‌ای‌ که عینی و واقعی است و از لابلای رخدادی ‌که در زندگی گروه مسلمانان نخستین بوقوع پیوسته است و آیات قرآنی بدان اشاره دارد، پیدا و هویدا است... چه آن ‌گروهی‌ که قرآن بر آنان نازل می‌شد، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌ایشان را سرپرستی می‌نمود، اندک ضعفها و نقصهائی داشتند که نیازمند مراقبت و ارشاد و راهنمائی دائم و مستمرّ بودند. لیکن این ضعفها و نقصها، مانع از آن نشد که ایشان بهترین همۀ نسلها باشند... درک این حیقت برایمان سودمند است... برای ما سودمند است‌، زیرا که ماهیت گروههای بشری را بدون غلوّ و مبالغه و هاله‌هائی از قداست و خیالهای شاعرانه، به ما نشان می‌دهد. برای ما سودمند است زیرا که بیزاری از خویش و ناامیدی از خود را از دل و جانمان بیرون می‌کند، بدانگاه ‌که متوجّه می‌شویم که بدان افقهای دوردستی نرسیده‌ایم که اسلام به تصویر می‌کشد و مردمان را به رسیدن بدان فرا می‌خواند. بلکه ‌کافی است‌ که در راه رسیدن بدان بوده و تکاپوی ما همیشه و پیوسته باشد و منتهی به وصول شود... برای ما سودمند است زیرا که در پرتو آن پی به حقیقت دیگری می‌بریم‌، و آن اینکه دعوت به ‌کمال لازم است با مردم روبرو گردد و بدیشان رسانده شود و بدانگاه‌ که برخی از نقائص و عیوب پدید می‌آید، نباید که سست و درمانده و نومید شود. نفسها نیز همچنین است‌. نفسها با پیروی از صدائی‌ که آنان را به انجام وظیفه می‌خواند، و ایشان را به کمال مطلوب دعوت می‌نماید، و دائماً خیر و خوبی را به یادشان می‌اندازد، و خیر و خوبی را در نظرشان می‌آراید و شر و بدی را در برابر دیدگانشان زشت می‌نماید، و آنان را از نقص و ضعف بیزار و گریزان می‌سازد، و هر زمان‌ که در راه سکندری بخورند و راهشان به درازا کشد دستشان را می‌گیرد...کم‌کم اوج گرفته و بالاتر و بالاتر می‌روند.

سوم : فایده‌ای‌ که برایمان دارد استقرار این حقیقت ساده‌ای است ‌که چه بسا از آن غفلت ورزیده و فراموشش می‌کنیم‌. و آن اینکه‌: مردمان همان مردمان‌، و رسالت همان رسالت‌، و پیکار همان پیکار است... پیش ا‌ز هر چیز پیکار با ضعف و نقص و بخل و طمع در رزمگاه درون نفس است‌. سپس پیکار با شرارت و بطالت و ضلالت و سرکشی در رزمگاه واقعیت زندگی است‌. بناچار باید در این پیکار شرکت جست و در هر دو رزمگاه جنگید. سرپرستان و سردستگان‌ گروه مسلمانان ‌کرۀ زمین هم باید در هر دو رزمگاه شرکت جویند و نبرد را سر دهند همانگونه ‌که نخستین بار قرآن و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌پای به ‌کارزار نهادند و جنگیدند. بی‏گمان خطاها و لغزشهائی هم پیش می آید. ضعفها و نقصهائی هم در مراحل راه خوا‌هد بود. لیکن باید ضعفها و نقصها را چاره‌جوئی‌ کرد و هر زمان ‌که حوادث و تجارب پرده از آنها برداشت در دفع آنها کوشید. باید که دلها را متوجه خدا کرد و برای رهنمود دلها به سوی خدا، از همان روشهائی سود جست‌ که قرآن بکار برده است... در اینجا به آغاز سخن برمی‌گردیم‌. به سوی قرآن برمی‌گردیم تا با آن در کار و بار زندگی خود مشورت‌ کنیم ‌و اشارات آن را ‌در احوا‌ل و اوضاع حیات آویزۀ ‌گوشمان سازیم‌. به قرآن برمی‌گر‌دیم تا تلاش و کوشش آن را در عقل و شعور و زندگی خودمان ببینیم و در زندگی عقلانی و جسمانی ما همان ‌کاری‌ کند که در زندگی مؤمنان نخستین می‌کرد و همانگونه در تکاپو باشد که آن وقت بود.

( مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ، فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ. وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ. وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

مثل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‏گرداند، و خدا (‌قدرت و نعمتش‌) فراخ (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

قانون با فرض و تکلیف آغاز نمی‌گردد، بلکه با تشویق و دلجوئی آغاز می‌شود... خدا عواطف و احساسات زنده را در سراسر وجود انسانی برمی‌انگیزد... همو گونه‌ای ازگونه‌های حیات جنبنده و بالنده و بخشنده و دهنده را نمایش می‌دهد که ‌گونۀ ‌کشتزار است‌، و دادۀ زمین یا دادۀ خدا است‌. کشتزاری‌ که چندین برابر آنچه دریافت می‌دارد پس می‌دهد، و غلات خویش را چندین برابر بذری‌ که در آن پاشیده‌اند ارمغان می‌دارد. خداوند این تصویر الهام‌بخش را به عنوان مثل ‌کسانی ذکر می کند که دارائی خود را در راه خدا می‏بخشند.  

(مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ، فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ).

مثل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآورد و در هر خوشه صد دانه باشد.

مفهوم ذهنی این تعبیر سر از کار ریاضی در می‌آورد که برابر حساب آن یک دانه تا هفت صد دانه افزایش می‏یابد. اما صحنۀ زنده‌ای‌ که این تعبیر می‌نمایاند بسی فراخ‌تر و زیباتر از این است‌، و جوش و خروش بیشتری در عقل و شعور، و تأثیر زیادتری در دل و درون دارد... این صحنۀ زندگی بالنده است‌. صحنۀ سرشت زنده‌. صحنۀ ‌کشت بخشنده و پر برکت. و آنگاه صحنۀ شگفت دنیای‌ گیاه‌: ساقه‌ای‌که هفت خوشه برآورد. خوشه‌ای‌ که صد دانه در خود گرد آرد.

در کاروان زندگی بالندۀ بخشنده، خداوند دل انسان را به سوی بذل و بخشش می‌کشاند و او را متوجّه این امر می‌سازد که او در اصل نمی‌دهد بلکه می‌گیرد. و اینکه دارائی با بذل و بخشش‌ کم نمی‌شود، بلکه افزا‌یش می‏یابد... بدین وسیله موج بخشندگی و بالندگی در راه زندگی به حرکت در می‌آید. این موج چندین برابر، جوش و خروش عواطف و احساسات را بالاتر از آن مقداری می‌برد که صحنۀ کشت و محصول پدید می‌آورد... بی‏گمان خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‌کند. بی‌شمار و بی‏حساب چندین برابر می‌گرداند. از خزانۀ غیب خود که ‌کسی حد و مرز آن را نمی‌داند، و از رحمت خود که ‌کسی پی به ‌گسترۀ آن نمی‏برد، مال و دارائی او را فزونی بخشد و چندین برابر گرداند:

( وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

خدا (‌قدرت و نعمتش‌) فراخ (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

خدا « ‌واسع ‌» است... عطاء و داده‌اش‌ کاستی نمی‌گیرد و دریای کرمش خشکی نمی‏پذیرد و دست بخشندگیش از بذل و بخشش نمی‌ایستد و به مضیقه و تنگی نمی‌افتد... خدا « ‌علیم ‌» است‌... اسرار نهان در دل را می‌داند و پاداش آن را می‌دهد، و رازی در زوایای وجود بر او پو‌شیده نمی‌ماند. ولیکن این کدام بذل و بخششی است‌ که باعث فزونی و افزایش می‌شود؟ و این کدام بذل و بخششی است ‌که خداوند در دنیا و آخرت برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می گرداند؟

این انفاق همان بذل و بخششی است ‌که احساسات و عواطف انسانی را بالا می‏برد و آن را آمیخته و آغشته به چیزی نمی‌سازد. انفاقی است‌ که‌ کرامتی را آزار نمی‌رساند و احساسی را جریحه‌دار نمی‌نماید. انفاقی است ‌که از صفا و پاکی سرچشمه می‌گیرد و با طیب خاطر داده می‌شود، و تنها محض رضای خدا انجام می‌گیرد و فقط رو به خدا دارد:

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلا أَذًى، لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

کسانی که دارائی خود را در راه خدا خرج می‌کنند، سپس در پی چیزی که می‌دهند هیچگونه منّتی نمی‌گذارند و آزاری نمی‌رسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است (‌و اندازۀ اجرشان را کسی جز خدا نمی‌داند)‌، و نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین خواهند شد.

منّت‌، عنصر بس زشت و پست‌، و احساس بسیار رذیلانه و نابکارانه‌ای است‌. چه نفس بشری منّت

نمی‌نهد مگر به خاطر دوست داشت عظمت دروغین‌، یا عشق به خوار داشتن گیرنده‌، یا برای خودنمابی و جلب توجه مردم به خود، در این صورت هدف از بخشش رضایت مردم است نه رضایت خدا. اینها همه احساسات و خواطری است‌ که در دل پاک به جوش و خروش نمی‌افتد و همچنین به قلب مؤمن ‌گذر نمی‌کند... این است ‌که منّت صدقه را برای دهنده و گیرنده بطور یکسان به اذیّت و آزار بدل می‌گرداند. برای دهنده اذیّت و آزار می‌شود زیرا در نفس او تکبّر و خودپسندی را برمی‌انگیزد و او را بر آن می‌دارد که دوست داشته باشد برادر خود را در برابر خویش خوار و شکسته دل و سر به زیر ببیند. همچنین منّت‌، قلب او را لبریز از دو روئی و ریاکاری و از خدا بی خبری می‌کند... برای گیرنده نیز اذیّت و آزار است‌، زیرا در نفس او شکستگی و سرخوردگی برمی‌انگیزد، و عکس‌العمل آن ‌کینه‌توزی و انتقامجوئی خواهد بود... هدف اسلام از انفاق تنها پیشگیری از فقر و تنگدستی و سیر کردن شکم‌، و برآوردن نیاز نیست... هرگز! بلکه آنچه اسلام می‌خواهد تهذیب و تزکیه و تطهیر نفس دهنده‌، و به جوش و خروش انداختن احساسات و عواطف انسانی و پیوند او با برادر ایمانی و انسانی فقیرش می‏باشد و می‌خواهد نعمتی را که خدا بدو داده و عهدی را که خدا دربارۀ این نعمت با وی بسته، به یادش اندازد و یادآور شود که پیمان خدا با او این بوده که بدون اسراف و تکبّر خود، از آن نعمت بخورد، و از آن « ‌در راه خدا » بدون منع و منّت ببخشد و صرف‌ کند. همچنین هدف اسلام از انفاق خشنودی و خوشی نفس گیرنده‌، و استوار داشتن پیوند او با برادر ایمانی و انسانیش‌، و پیشگیری از فقر و فاقۀ همۀ مردمان است‌، تا زندگی ایشان بر اساس ضمانت اجتماعی و همیاری پا بر جا شود و این همکاری و همیاری ‌یادآور وحدت نژاد و وحدت حیات و وحدت هدف و وحدت وظایف و تکالیفشان باشد. ولی منّت همۀ اینها را از میان می‏برد، و انفاق را به زهر و آتش تبدیل می‌کند. منّت خودش اذیّت و آزار است اگر چه اذیّت و آزار دیگری با دست یا با زبان همراه آن نشود. منّت خودش به تنهائی انفاق را نابود می‌سازد و جامعه را از هم می‌پاشد و کینه و دشمنی را برمی‌انگیزد!

برخی از محقّقان روانشناسی در این ایّام می‌گویند که عکس‌العمل طبیعی احسان در نفس بشری، دشمنانگی است‌ که عاقبت در روزی از روزها بروز خواهد کرد. ایشان علت این امر را چنین بیان می‌دارند که ‌گیرنده در برابر دهنده احساس نقص و ضعف می‌کند، و این احساس پیوسته روان او را آزار می‌دهد، و او می‌کوشد با دشمنانگی و کینه به دل‌گرفتن کسی ‌که بدو نیکی کرده است‌، بر او چیره شود و برتری یابد، زیرا گیرنده پیوسته در برابر دهنده احساس ضعف و نقص می‌کند. همچنین دهنده همیشه از گیرنده می‌خواهد که این نکته را در نظر داشته باشد که او بدو خوبی‌ کرده و بالاتر از وی است‌! این احساس است‌ که درد کمک ‌گیرنده را فزونی می‏بخشد تا آنجا که درد او به دشمنی تبدیل می‌گردد!

چه بسا همۀ این سخنان در جامعه‌های جاهلی صحیح باشد - جامعه‌های جاهلی‌، جامعه‌های است‌ که روح اسلام بر آن مسلط نبوده و ا‌سلام بران حکومت نکند - اما این دین چنین مشکلی را به نحو دیگری حل‌ کرده است‌. بدینگونه مشکل را بر طرف نموده‌ که به دلها و جانها تفهیم‌ کرده است‌که مال مال خدا است‌، و رزقی که در دست دارندگان آن است‌، رزق خدا است... این حقیقتی است ‌که با آن‌ کسی جدال و ستیز ندارد مگر فردی ‌که از اسباب دور و نزدیک رزق بی‏خبر باشد. اسبابی ‌که همۀ آنها داده‌های خدا بوده و انسان به چیزی از آنها دسترسی و توانائی ندارد. در پیدایش یک د‌انۀ گندم‌، نیروها و ا‌نرژیها هم از محدودۀ اختیار و چهارچوب قدرت انسان خارج می‏باشند... قطرۀ آبی و تار جامه‌ای و سایر اشیاء را قیاس از یک دانۀ گندم بگیر... پس هرگاه شخص دارائی‌، چیزی از مال خود بخشید، او در اصل از مال خدا بخشیده است‌. و هرگاه قرض‌الحسنه‌ای داد، چنین قرضی وامی بشمار است‌ که انگار آن را به خدا داده است‌، و همو خود این وام را برایش چندین برابر گرداند و بدو باز پس دهد. بنابراین شخص بی‌چیز گیرنده‌، جز وسیله و سببی نیست تا شخص بخشنده توسّط او بتواند به چندین برابری ‌که از مال خدا داده است دستیابی پیدا کند... خداوند این آداب و رسومی را که اینک ما در صدد بیان آن هستیم وضع فرموده است تا چنین مفهومی را به دلها القاء ‌کند و در جانها استقرار بخشد، و دهنده تکبّر نورزد و خویشتن را بالا نگیرد و گیرنده نیز خویشتن را پست و دست‌کم نداند. چه هر دوی ایشان از رزق خدا می‌خورند و روزی خوار پروردگارند. پادا‌ش بخشندگان در پیشگاه خدا محفوظ است‌، اگر از مال خدا در راه خدا بدهند، و آراسته به اخلاق و آدابی باشند که خدا برای آنان تعیین کرده است‌، و پای‌بند عهد و پیمانی باشند که خدا با ایشان بسته و مراعات آن را از ایشان خواسته است‌:

( وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ )‌.

هیچ ترس و خوفی بر ایشان نیست.

ترس و خوف از فقر و تنگدستی و کینه و کینه‌توزی و زیان و ضرر.

( وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

ایشان غمگین و محزون نمی‌شوند.

نه بر آنچه در دنیا بخشیده‌اند، و نه بر سرنوشتی ‌که در آخرت‌ دارند.

برای تأیید معنی فلسفۀ انفاق و بذل و بخششی‌ که گذشت‌، برای تأکید هدف اصلی آن‌ که تهذیب نفسها و تطهیر جانها و پیوند دهنده و گیرنده با رشتۀ محبّت ربّانی است‌، خداوند در آیۀ بعدی می‌فرماید:

( قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى. وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ).

گفتار نیک و گذشت، بهتر از بذل و بخششی است که اذیت و آزاری به دنبال داشته باشد. و خداوند بی‌نیاز و بردبار است‌.

خدا‌وند مقرّر می‌فرماید بذل و بخششی که اذیت و آزاری به دنبال داشته باشد، هیچ نیازی بدان نیست‌. و خوبتر از آن‌، سخن نیک و احساس کریمانه است‌. سخن نیکی‌ که زخم دلها را مرهم نهد و درمان ‌کند، و قلبها را سرشار از خوشنودی و خوشحالی نماید. و خوبتر از آن‌، عفو و گذشتی است که کینه‌های نفسها را فرو شوید و برادری و دوستی را جایگزین کینه‌توزیها کند. چه سخن نیک و عفو و گذشت در چنین حالتی نخستین وظیفه بذل و بخشش را بجای می‌آورد و هدف اصلی آن را که تهذیب نفسها و پیوند دلها است برآورده می سازد.

از آنجا که بذل و بخشش، نیکی بخشنده به گیرنده نبوده و مایۀ برتری آ‌ن بر این نمی‏باشد، بلکه بذل و بخشش قرضی ا‌ست که به خدا دا‌ده می‌شود و محض رضای ا‌و انجام می‌گیرد... چنین پیروی به دنبال آن می آورد:

( وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ).

خداوند بی نیاز بردبار است‌.

بی‌نیاز است از بذل و بخشش موذیانه‌. بردبار است و اگر چه به بندگانش روزی میرساند و ا‌یشان سپاسگزاری نمی‌کنند، در عقاب و اذیت دادنشان شتاب نمی‌ورزد. همو است که همه چیز را بدیشان داده است‌، و اصلاً پیش از دا‌دن هر چیزی بدیشان‌، ذا‌ت وجودشان را به آنان داده و جامۀ هستی را بر قامتشان را‌ست کرده ا‌ست‌، پس بندگانش پی به بردباری ا‌و ببرند و ا‌ز آن بیاموزند که اگر جزئی ا‌ز آنچه خدا بدیشان داده است به کسی دادند، و ا‌ز او نسبت بدیشان کار ناخوش آیند و ناپسندی سر زد، و یا اینکه از ا‌یشان تشکّر و سپاسگزاری نکرد، در ادیت و آزارش نکوشند و بر او خشم نگیرند.

این قرآن هنوز هم که هنوز است مردمان را به یاد صفت خدای سبحان می‌ا‌ندازد تا در حد توانائی خود پرورده و آراسته بدا‌ن شوند. مسلمان نیز پیوسته به صفت پروردگار خود چشم دوخته و پلّه پلّه به سوی آن بالا می‌رود تا آن اندازه ‌که می‌تواند خویشتن را بدان زینت دهد و بهرۀ خود را از آن برگیرد و به اندازۀ سرشت خویش بدان نایل ‌گردد.

وقتی‌ که صحنۀ حیات بالا گیرندۀ بخشنده به عنوان مثال کسانی نمایش داده شد که مال و دارائی خود را در راه خدا می‌دهند و کوچکترین منّت و اذیت و آزاری در پی بخشش خود روا نمی‌دارند، و هنگامی‌ که اشاره رفت به اینکه خداوند بی‏نیاز از این نوع بذل و بخشش موذیانه است‌، و همو که بخشایشگر روزی رسان است‌، در اذیت و آزار و خشم شتاب نمی‌ورزد، بدین هنگام که با ذکر این و آن‌، اندرون لبریز از تأثّر و انفعال‌ گردید و آگاهی دل و دیده به غایت رسید، خداوند رو به مؤمنان ‌کرده و خطاب بدیشان می‌فرماید که با منّت و اذیت و آزار بذل و بخششهای خویش را پوچ و بی‌مایه نسازند. برای آنان صحنه‌ای شگفت یا دو صحنۀ شگفتی را ترسیم می‌کند که با صحنۀ نخست یعنی صحنۀ ‌کشت و رشد هماهنگی دارند و سرشت بذل و بخشش خالص برای خدا را به تصویر می‌کشند و بذل و بخشش آمیخته به منّت و اذیت و آزار را می‌نمایانند، همانگونه که روش تصویر هنری در قرآن است‌. روشی‌ که معنی را شکل می‏بخشد، و اثر را به حرکت می‌اندازد، و حالت را بگونۀ صحنۀ برجسته به پیش خیال می‌دارد:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَى، کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ، وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ، فَأَصَابَهُ وَابِلٌ، فَتَرَکَهُ صَلْدًا، لا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ. وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ. أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ، فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ، وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بذل و بخششهای خود را با منّت و آزار پوچ و تباه نسازید، همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم ریاکارانه صرف می‌کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد. مثل چنین کسی همچون مثل قطعه سنگ صاف و لغزنده‌ای است که بر آن (‌قشری از) خاک باشد (‌و بذرافشانی شود)‌، و باران شدیدی بر آن ببارد (‌و همۀ خاکها و بذرها را فرو شوید) و آن را به صورت سنگی صاف (‌و خالی از هر چیز) بر جای گذارد... (‌چنین ریاکارانی‌) از کاری که کرده‌اند سود و بهره‌ای برنمی‌گیرند، و خداوند گروه کفر پیشه را (‌به سوی خیر و صلاح‌) رهنمود نمی‌نماید. و مثل کسانی که دارائی خود را برای خوشنودی خدا و استوار کردن جانهای خود (‌بر ایمان و احسان‌) صرف می‏کنند همچون باغی است که روی پشته‌ای باشد (‌و از هوای آزاد و نور آفتاب به حد کافی بهره بگیرد) و باران شدیدی بر آن ببارد و لذا چندین برابر میوه دهد، و اگر باران شدیدی برآن نبارد باران خفیفی برآن ببارد (‌به سبب خاک خوب و آفتاب مناسب و هوای آزاد، باز هم ببار نشیند)‌، و آنچه را انجام می‌دهید خدا می‌بیند.

این صحنۀ نخستین است‌...

صحنۀ‌ کاملی است‌ که از دو پردۀ عکس یکدیگر از نظر شکل و وضع و نتیجه‌، تشکیل شده است‌. در هر پرده‌ای هم جزئیاتی است‌ که از جنبۀ هنر تصور و هنر نمایش‌، برخی با برخی دیگر هماهنگی دارد، و همچنین با معانی و احساسات و عواطفی‌ که سراسر صحنه به خاطر نمایش و روشنگری و زنده ‌گرداندن آنها پدید آمده است هماهنگی و همنوائی دارد.

( کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ).

همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم ریاکارانه می‌بخشد و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد.

این چنین‌ کسی به فرح افزائی ایمان و شادمانی آن پی نمی‏برد. ولیکن سنگین دلی خویش را با پرده‌ای از ریاکاری می‌پوشاند. این دل سخت پوشیده با ریا را این بند به تصویر می‌کشد:

( صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ )‌.

قطعه سنگ صاف و لغزنده‌ای که بر آن (‌قشری از) خاک باشد.

سنگی است ‌که روی آن نه سرسبزی و خرّمی است و نه لطافت و نرمی‌. بالای آن را قشر نازکی از خاک می‌پوشاند و سختی آن را از چشمها پنهان می‌دارد، همانگونه ‌که ریا سختی دل خالی از ایمان را نهان می‏نماید.

( فَأَصَابَهُ وَابِلٌ، فَتَرَکَهُ صَلْدًا ).

پس باران شدیدی بر آن ببارد و آن را به صورت سنگی صاف (‌و خالی از هر چیز) بر جای گذارد.

باران تند خاک اندک را فرو شسته و سختی و خشکی آن را هویدا ساخته است و کشت و زرعی بر خود نرویانده و میوه ای نداده است... همچنین ا‌ست دلی‌ که مال و دارائیش را به خاطر نمودن به مردم و ریاکاری بخشیده باشد. چنین بخششی موجب خیری نشده و پاداشی به دنبال ندارد.

امّا پردۀ دومی ‌که در صحنه‌، مقابل آن قر‌ار دارد، عبارت است از دل آبادان با ایمان‌، و شاد و سرمست از آن است‌،‌که مال و دارائی خویش را «‌ به خاطر رضای خدا » می‌بخشد... و آن را از روی یقین استوار بر خیر، و بیرون جوشیده از چشمۀ ایمان‌، و ریشه دوانده در ژرفای دل و جان می‌دهد... از آنجا که دل سنگینی ‌که بردهای از ریا آن را پوشانده باشد، با سنگ صاف و سفتی‌ که بر آن قشری از خاک نشسته‌، نموده می‌شود، دل مؤمن هم با باغی نموده می‌گردد. باغی‌ که سرسبز و خرّم و پر خیر و برکت است و در برابر مشت خاکی‌ که بر چنان سنگی بود، این باغ دارای خاک زیاد و ژرف و انباشته‌ای است‌. باغی است که بالای پشته‌ای قرار دارد. در صورتی ‌که در طرف مقابل سنگی بود که مشتی از خاک بر آن نشسته بود. تا بدین وسیله پرده‌ای بر روی صحنه به نمایش درآید که تصویرهایش هماهنگ باشد. چه وقتی‌ که باران شدیدی در اینجا میبارد خاک حاصلخیز آن را با خود نمی‏برد. ولی در آنجا ریزش تند باران قشر خاک را برداشته و سنگ را لخت بر جای می‌گذارد. در این باغ نه تنها چنین نمی‌کند، حتی بدان حیات و زندگی می‌دهد و باعث سرسبزی و رویش آن می‌شود. 

( فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ ). 

پس اگر باران شدیدی هم بر آن نبارد. 

باران فراوانی هم بدان نخورد، «‌ فَطَلٌّ ‌»‌. باران خفیفی هم بر آن ‌ببارد این باران اندک و ریز نیز برای خاک خوب کفایت می‌کند. 

به راستی صحنۀ کاملی است و دارای دیدگاههای رویاروی و جزئیات هماهنگ بوده و به طریقۀ معجزه‌گرانه‌ای نمایش داده می‌شود و از همنوائی و اجراء شگفتی برخوردار است‌. پرده‌های این صحنه بیانگر هر خطره و وسوسه‌ای است‌ که بر دل ‌گذرد، و احساسات و عواطف را به همراه حالات و محسوسات مقابل آن شکل می‏بخشد، و ساده و شگفت طرز گزینش راه را به دل الهام می‌کند...

از آنجا که صحنه از سوئی جولانگاه دل و دیده است‌، و از سوی دیگر در آن ‌کار به دیدن خدا و آشنائی او از فراسوی پدیده‌ها حواله می‌گردد، پیروی این چنین می‌آید و دلها را لمس می‌نماید: 

( وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ). 

خداوند بینا بدان چیزی است که می‏کنید. 

و امّا صحنۀ دوم‌، نمایش سرانجام منّت و اذیّت و آزار است و بیان می‌دارد که چگونه این دو مفسده آثار بذل و بخشش را از میان می‏برند و در آن وقتی‌ که چنین بخشنده‌ای از هر وقت دیگری نیاز بیشتری به ثمرۀ ‌کار خود دارد و هیچگونه توانائی و یاری از او ساخته نیست‌، اینها رنج او را بر باد داده‌اند و او کوچکترین کاری برای پیشگیری از این تباهی و خانه‌خرابی نمی‌تواند بکند. صحنۀ دوم‌، نمایش این سرانجام بدشگون و دلهره‌انگیز ا‌ست‌ که به شکل سخت الهامگرانه‌ای نموده می‌شود. آنچه در آن است طوفان بعد از آرامش و خوشی است‌: 

( أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ، لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ، وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ. فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ؟ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ). 

آیا کسی از شما دوست می‌دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن جویبارها روان باشد و برای او در آن هر گونه میوه‌ای (‌از میوه‌های دیگر) باشد، و در حالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی (‌کوچک‌) و ضعیف داشته باشد (‌در این هنگام‌) گردبادی (‌کوبنده‌) که در آن آتش (‌سوزانی‌) باشد به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند؟‌! این چنین خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار می‌سازد شاید بیندیشید (‌و با نیروی اندیشه راه حق را بیابید)‌.   

این بذل و بخشش از لحاظ اصلی‌ که دارد و آثاری ‌که به بار می‌آورد در دنیای محسوسات و با پدیده‌های مادی نموده می‌شود: 

( جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ، لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ ‌)‌...   

باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن جویبارها روان باشد، و برای او در آن هر گونه میوه‌ای (‌از میوه‌های دیگر) باشد... 

باغی است سایه‌دار و فراگیر و پربار و میوه‌دار... سرشت بذل و بخشش و آثار آن نیز این چنین است... بذل و بخشش در زندگی دهنده و در زندگی ‌گیرنده و در زندگی جماعت بشری به منزلۀ چنین باغی است‌. بذل و بخشش نیز دارای خوشی و سایه و خیر و برکت و میوه و آب و هوای با صفا و پاکیزگی و بالندگی است‌. 

چه کسی دوست می‌دارد که چنین باغی - یا چنین حسنه‌ای - داشته باشد، سپس منّت و آزار در پی آن بیاورد تا بکلّی باعث تباهی و نابودیش شود، همانگونه که گردبادی ‌که آتش در آن باشد باغ را ویران و نابود سازد؟ آن هم چه وقت‌؟ در سخت‌ترین ساعاتی‌که در آن برای نجات باغ از هر وقت دیگر عاجزتر بوده و بیش از همۀ اوقات به سایه و نعمتهایش نیازمندتر می‌باشد:

( أَصَابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ )‌.

در حالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی (‌کوچک و) ضعیف داشته باشد (‌در این هنگام‌) گردبادی (‌کوبنده‌) که در آن آتش (‌سوزانی‌) باشد به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند...

چه ‌کسی این را دوست می‌دارد؟ چه ‌کسی دربارۀ چنین سرنوشتی می‌اندیشد سپس خویشتن را از آن برحذر نمی‌دارد؟

( کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ).

این چنین‌، خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار می‌سازد، شاید بیندیشید (‌و با پیروی اندیشه راه حق را بیابید)‌.

این چنین صحنۀ زندۀ برجسته به نمایش در می‌آید، و آنچه در آغاز آن است از قبیل خوشنودی و خوشی و خوشگذرانی‌، و چیزهائی همچون سرسبزی و شادابی و زیبائی‌ که در آن است‌، سپس طوفانی ‌که در می‏گیرد و گردبادی ‌که آتشی به همراه دارد نموده می‌شود... این صحنۀ شگفت‌، الهام شعوری بس عجیبی را پدید می‌آورد که فرصتی به اندیشه برای ‌گزینش نمی‌دهد، بلکه از روشنی موضوع‌،‌ گزینش بر اندیشه ‌پیشی می‌گیرد، و پیش از آن ‌که ‌گردبادی‌ که آتشی به همراه دارد باغ سرسبز و سایه‌دار و میوه‌دار را در برگیرد، فرصت‌ گزینش از دست بدر رفته است‌!

گذشته از این‌، هماهنگی دقیق و زیبائی ‌که بگونۀ جداگانه در ساخت و روش عرضه و تنظیم هر صحنه‌ای به چشم می‌خورد، تنها به یکایک صحنه‌ها بطور مجزّا مربوط نمی‌شود و در این حدّ متوقف نمی‌گردد. بلکه کنگرۀ این هماهنگی سر می‌کشد و آن اندازه بالا می‌رود تا همۀ صحنه‌ها را بطور دسته‌جمعی از آغازشان‌ که در این درس است تا به انتهایشان در بر می‌گیرد و هماهنگی جملگی آنها را شامل شده و یکی با دیگری همنوا می‌گردد... همۀ این صحنه‌ها در مکان متجانس و همخوانی نمایش داده می‌شوند. مکان کشاورزی‌! دانه‌ای هفت خوشه بر آورده است‌. تخته ‌سنگی قشری از خاک بر رو داشته و باران تندی بر آن باریده است‌. باغی بالای پشته‌ای قرار گرفته است و دو چندان ثمر داده است‌. باغی است از درختان خرما و انگور... همچنین باران تند و نم ‌نم باران و گردباد...که جملگی تکمیل ‌کنندۀ مکان مناسبی برای کشاورزی هستند، و مکان نمایش هنری ا‌عجاب‌انگیز از هیچیک از آنها خالی و بی‌نصیب نشده است.

این امر حقیقت بزرگی است‌ که در فراسوی نمایش هنری ‌اعجاب‌انگیز نهفته است... حقیقت پیوند موجود میان نفس بشری و میان خاک زمینی‌. حقیقت اصل واحد، حقیقت سرشت واحد، حقیقت حیات بالا رونده و رشد پذیرنده در نفس و در خاک بطور یکسان‌، و حقیقت نابودی و زندگی زدائی ‌که ‌گریبانگیر این حیات در هر دو تای نفس و خاک می‌شود.

این قرآن است... فرمودۀ زیبای حق است... از سوی خداوند حکیم و آگاه آمده است‌.

*

روند گفتار گام دیگری را در راه قانون بذل و انفاق بر می‏دارد، تا نوع و روش آن را روشن نماید، بعد از آن‌ که آداب و رسوم و نتایج و ثمره‌های آن را بیان داشته بود:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ، وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُمْ مِنَ الأرْضِ، وَلا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ. وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید از قسمتهای پاکیزۀ اموالی که (‌از طریق تجارت‌) به دست آورده‌اید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم (‌از قبیل منابع و معادن زیر زمینی‌) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید. در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید، مگر با اغماض و چشم‌پوشی در آن‌، و بدانید که خداوند بی‌نیاز و شایستۀ ستایش است‌.

پایه‌هائی‌ که نصوص‌ گذشته روشن کردکه بذل و بخشش از آنها سرچشمه می‌گیرد و بر آنها استوار می‌گردد، مقتضی است‌که بذل و بخشش از بهترین موجودی و دارائی باشد، بذل و بخشش از بدترین و ناچیزترین چیزی‌که دارندۀ آن از آن بیزار است و آن را برای خود نمی‌پسندد، و اگر همانند آن چیز در معامله‌ای بدو نموده شود آن را نمی‌پذیرد مگر اینکه فروشنده از قیمت آن بکاهد، درست نخواهد بود. چه خدا غنی‌تر از آن است‌ که چیز ناقابل و کثیف را بپذیرد. این بانگ همگانی است و خطاب به همۀ مسلمانان است در هر وقت و در هر نسلی‌ که باشند، و مشتمل بر همۀ دارائی و اموالی است که در دسترسشان باشد. شامل همۀ چیزهای حلال و پاکیزه‌ای است‌ که فراچنگش آورده باشند، و شامل همۀ چیزهائی است که خدا از زمین برای ایشان بیرون آورده باشد، اعم از کاشته و ناکاشته‌ای ‌که از زمین بیرون می‌آید، همچنین شامل همۀ ‌کانیها و فلزات و نفت می‌شود. از اینجا است‌که این نصّ قرآنی انواع دارائی و اموال را شامل است‌، چه آن انواعی ‌که در زمان پیغمبر   صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و چه ا‌نواعی که تازه پدیدار می‌گردد. زیرا این نصّ، شامل و جامع است و دارائی و مال تازه‌ای در هیچ زمانی از دائرۀ آن خارج نیست‌. در همۀ اینها نصّ قرآنی زکات را واجب کرده است و سنّت نبوی هم مقدار و اندازۀ زکات را در انواع اموال و دارائیهائی‌که در آن روزگار معهود و معروف بوده است مشخص نموده است‌. اموال و دارائیهائی هم‌ که بعدها پیدا گشته یا پیدا می‌گردد بر آنها قیاس شده و بدانها ملحق می‌شود.

روایتهائی دربارۀ سبب نزول این آیه بیان شده است‌ که ذکر آن بلامانع است‌، تا بدین وسیله حقیقت حیاتی‌ که قرآن با آن رویاروی ‌گشته است و حقیقت تلاشی‌ که برای تهذیب نفسها و تطهیر جانها کار برده است مجسم شود و اندازۀ ‌کوششی‌ که برای بالا بردن نفسها و جانها و رساندن آنها به سطحی ‌که منظور نظرش بوده معلوم و هویدا ‌گردد:

ابن جریر - با اسنادی‌که داشته است - از برّاء پسر عارب رضی الله عنه - روایت نموده و گفته است‌: « ‌آیه دربارۀ انصار نازل شده است‌. وقتی فصل چیدن خرما فرا می‌رسید انصار از نخلستانهای خود خوشۀ نوبر خرما را می‌چیدند و از ریسمانی میان دو ستون مسجد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آویزا‌ن می‌نمودند و فقراء مهاجرین از آنها می‌خوردند. گاهی یکی از انصار بدترین خرماها را می‌چید و با دیگر خوشه‌های مرغوب نوبر آمیخته می‌کرد و گمان می‏برد که این کار جایز است‌. پس خداوند دربارۀ کسانی که چنین می‌کردند این را نازل فرمود: ( وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ )... حاکم نیز از برّاء این چنین روایت نموده است و گفته است‌: حدیث صحیحی است و با شروط مسلم و بخاری می‌خواند، هر چند هم آن را روایت نکرده‌اند.

ابن ابی حاتم - با اسنادی که از راه دیگری در دست داشته - از برّاء رضی الله عنه - روایت نموده است و گفته است‌: آیه دربارۀ ما نازل شده است‌. ما دارای نخلستان‌ها بودیم. هر یک از ما به اندازۀ‌ کثرت یا قلّت نخلستانی که داشت خرما می‌چید و می‌آورد. چه بسا یکی خوشه‌ای می‌آورد و آن را در مسجد آویزان می‌کرد. اهل صُفّه خوراکی نداشتند. وقتی‌که یکی از آنان گرسنه می‌شد، می‌آمد و چوگانی به خوشه‌ها می‌زد و خرمای تازه یا کهنه می‌ریخت و او از آن می‌خورد. کسانی بودند که گرایشی به احسان نداشتند و لذا بدترین خرماها را می‌آوردند، و گاهی خوشه‌های شکسته را آورده و در مسجد آویزان می نمودند. پس آیه چنین نازل شد: (‌ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ ). برّاء ‌گفته است‌: اگر به یکی از شما مثل آنچه ‌که می‌بخشد داده شود آن را نمی‌گیرد مگر به سبب چشم‌پوشی و شرمندگی‌. ما از آن به بعد بهترین چیزی را که داشتیم می آوردم.

هر دو روایت به هم نزدیکند. هر دو تا به حالتی ‌که در مدینه رخ داده است اشاره می‌نمایند، و صفحۀ دیگری را به ما می‌نمایانند که انصار آن را در تاریخ بذل و بخشش بزرگوارانه و عطاء فراوان ‌کریمانه به ثبت رسانده اند. همچنین این روایت به ما نشان می‌دهد که در ملت یگانۀ اسلامی نمونه‌های عجیب والائی یافته می‌شود، و ضمناً در آن نمونه‌های دیگری خواهد بود که نیاز به تربیت و تهذیب و توجیه دارند تا رو به ‌کمال روند. همانگونه ‌که برخی از انصار نیاز بدان داشتند که بدیشان تذکر داده شود که به سراغ چیز بد و بی‌ارج دارائی خود نروند و از اموال ناقابلی نبخشند که اگر همان چیز به خودشان هدیه ‌گر‌دد عادتاً آن را نمی‌پذیرند و اگر هم بپذیرند و آن را برگشت ندهند جز به خاطر خجالت‌کشیدن و حیاء نمودن نخواهد بود، یا آن را وقتی در معامله‌ای خواهند پذیرفت‌ که در آن چشم‌پوشی‌گردد، یعنی‌: از قیمت آن‌ کاسته شود. در صورتی‌که ایشان آن چیز را به خدا می‌دادند!

از اینجا است‌که چنین پیروی به دنبال آن آمده است‌:

( وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ).

بدانید که خداوند بی‌نیاز و ستایشگر است.

خدا بطور کلی بی‏نیاز از عطاء مردمان است‌. پس اگر چیزی بدو بخشیدند در حقیقت آن را به نفس خود بخشیده‌اند و لذا چیز خوب و پاکیزه بدو دهند چیزی‌که خود نیز از آن خوشنود و بدان راضی باشند... خدا ستایشگر است... چیزهای خوب و پاک را می‌پذیرد و آنها را پاس می‌دارد و به خوبی عوض و پاداش آنها را می‌دهد.

هر یک از این دو صفتی‌که در اینجا آمده است الهامی در بر دارد که دلها را به تکان می‌اندازد، همانگونه‌ که دلهای آن‌ گروه از انصار را عملاً به تکان انداخت‌.

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ )...

ای کسانی که ایمان آورده‌اید از قسمتهای پاکیزۀ اموالی که بدست آورده‌اید ببخشید...

والّا خداوند بی‏نیاز از چیز ناپاکی است‌ که دست به سوی آن می یازید و از آن بذل و بخششهای خود را انجام می‌دهید. خداوند بزرگوار تنها از چیز خوب و پاکیزه‌ای‌ که می‌بخشید ستایش می‌کند و آن را سپاس می‌گوید و پاداشی در برابر آن به شما خواهد داد که درخور شخص خوشنود سپاسگزار باشد... همو خدای روزی رسان بخشایشگر است‌... از خود، پاداش ستایشگرانۀ نعمت پاکی را می دهد که می‌بخشید، و او همان است‌ که خودش قبلاً آن را به شما داده است‌! چه پیام و الهامی‌! چه تشویق و ترغیبی‌! و چه تربیت دلهائی با چنین روش شگفت و زیبائی‌!

از آنجا که خودداری از بذل مال‌، و یا بخشش چیز بی‌ارزش ناپاک‌، تنها از انگیزه‌های بد و اندیشه‌های تباه، و از تزلزل عقیده و عدم اعتماد بدانچه در پیشگاه خدا است‌، و بالأخره از ترس از فقر و فاقه‌ای سرچشمه می‌گیرد که هرگز چنین خوفی به درون نفسی نمی‌خیزد که به خدا پیوسته و بدو اعتماد داشته و می‌داند که برگشت اموال و دارائی او به سوی خدا بوده و همه چیزش از آن او خواهد بود... با توجه بدین امر، خداوند برای مؤمنان پرده از چنین انگیزه‌ها به ‌کنار زد تا واضح و روشن پدیدار شوند و مؤمنان بدانند که این انگیزه‌ها از کجا سر بر می‌زنند و در دلها ریشه می‌دوانند. همچنین هویدا گردد که چه کسی آنها را به دلها القاء و در نفسها برمی‌انگیزاند... بی‏گمان این‌کار، کار شیطان است‌:

( الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءَِ، وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا، وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا، وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ ).

اهریمن شما را (‌به هنگام انفاق می‌ترساند و) وعدۀ تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعدۀ آمرزش خوش و فزونی (‌نعمت‌) می‌دهد. و خداوند (‌فضل و مرحمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌. فرزانگی را به هر کسی که بخواهد (‌و شایسته ببیند) می‌دهد و به هر کسی که فرزانگی داده شود، بی‏گمان خیر و خوبی فراوانی بدو داده شده است‌، و جز خردمندان (‌این حقائق را درک نمی‌کنند و) متذکر    نمی‌گردند.

اهریمن شما را از فقر و تنگدستی می‌ترساند، و در نفسهایتان آز و تنگچشمی و زراندوزی را برمی‌انگیزد. اهریمن شما را به انجام فحشاء فرمان می دهد. « ‌فحشاء‌ » هر نوع ‌گناهی را می‌گویند که فاحش شود، یعنی از حد، تجاوز کند. اگر چه فحشاء بر نوع خاصی ازگناه[1] غلبه یافته است‌، ولی شامل همۀ گناهان می‌شود. ترس از فقر، مردمان را در جاهلیت به زنده به گور کردن دختران وامی‌داشت که این خود گناه فاحش است‌. آز مال‌اندوزی بر‌خی از ایشان را به خوردن ربا می‌کشاند که ا‌ین نیز گناه فاحش ا‌ست... همچنین ترس از تنگدستی به سبب بذل و بخشش در راه خدا هم خودش‌ گناه فاحش بشمار است‌.

وقتی ‌که اهریمن به شما مژدۀ فقر و تنگدستی می‌دهد و شما را به ‌گناهان فاحش فرمان می‌دهد، خداوند به شما مژدۀ بخشش و بخشایش می‌دهد:

( وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا ).

خداوند به شما وعدۀ آمرزش و افزایش خویش را می‌دهد.

خداوند مغفرت و آمرزش را قبل از فضل و افزایش ذکر می‌فرمایند... چه فضل و افزایش‌، چیزی است‌ که علاوه بر مغفرت و آمرزش به بندگان عطاء می‌گردد، همچنین شامل دادن روزی در این زمین در برابر بذل و بخشش در راه خدا و انفاق نیز می‌شود.

( وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

خدا (‌قدرت و نعمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

خداوند از نعمت فراخ با گشاده‌دستی می‌بخشد، و می‌داند هر آن چیزی را که به سینه‌ها گذرد و به دلها افتد و راز درون شود. خداوند تنها مال و دارائی را هم نمی‌دهد، و تنها مغفرت و آمرزش را عطاء نمی‌فرماید، بلکه « ‌حکمت‌ » را نیز می‌دهد که پیشه‌کردن میانه‌روی و اعتدال‌، و ادراک علتها و غایتها، و با بینش و اندیشه و فهم ‌گذاشتن‌ کارها در جا و مکان خود است‌:

( یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ).

فرزانگی را به هر کس که بخواهد (‌و شایسته ببیند) می‌دهد. به هر کس که فرزانگی داده شود، بی‏گمان خیر فراوانی بدو داده شده است‌.

به چنین‌کسی میانه‌روی و اعتدال داده شده است و لذا به گناه فاحش دست نمی‌یازد و از حدود و قوانین خداوند تجاوز نمی‌کند، بدو درک و فهم علتها و غایتها داده شده است و لذا در اندازه‌گیری‌کارها و برآورد آنها گمراه و سرگردان نمی‌شود، بدو بینش تابناکی عطاء گشته است‌ که او را به حرکات شایسته و اعمال بایسته رهنمود می‌نماید... و این خود خیر زیاد و گوناگون بشمار است‌.

( وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ ).

جز خردمندان (‌این حقایق را درک نمی‌کنند و) متذکر نمی‌شوند.

چه صاحب لُبّ - ‌که عقل است -‌ کسی است‌که متذکر و یادآور می‌شود و لذا فراموش نمی‌کند، و بیدار و هوشیار می‌گردد و غفلت نمی‌ورزد، و عبرت و پند می‌گیرد و به حیرت و ضلالت دچار نمی‌شود... و اینها وظیفۀ عقل بشمارند... وظیفۀ عقل است‌که الهامات هدایت و اشارات آن را به یاد ‌داشته باشد، و از آنها سود جوید تا فراموشکارانه و بی‌خبرانه زندگی را بسر نبرد.

خداوند این حکمت و فرزانگی را به ‌کسی از بندگانش خواهد داد که خود بخواهد، دادن آن بسته به خواست خداوند سبحان است‌. آن بنیاد اساسی در جهان‌بینی اسلامی است‌که‌: برگشت هر چیزی به سوی مشیّت مطلق مختار باشد... در همین وقت قرآن حقیقت دیگری را مقرّر می‌دارد، و آن اینکه‌: بی‏گمان هرکس خواستار هدایت باشد و برای دستیابی بدان سعی و کوشش خود را مبذول دارد و در راهش به تلاش و پیکار خیزد، خداوند او را از آن بی‌بهره نمی‌گرداند، بلکه او را کمک خواهد فرمود:

( وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ ).

کسانی که در (‌راه حق و مبارزۀ با نفس و نصرت دین‌) ما بکوشند ایشان را به راه خویش رهنمود می‌نمائیم‌، و بی‏گمان خداوند با نیکوکاران است‌.                                                (‌عنکبوت / 69‌) تا هر کس‌ که رو به سوی هدایت خدا می‌کند این را بداند که مشیت خدا هدایت خود را بهرۀ او می‌سازد و حکمت و فرزانگی بدو می‏بخشد، و آن خیر فراوان را نصیب او می‌کند.

حقیقت دیگری نیز در آنجا پیدا است‌ که پیش از ترک این نگاه‌ گذرا و وارسی‌ کوتاه‌، بدان می‌پردازیم‌. این حقیقت نهفته در این‌گفتار خداوند بزرگوار است‌:

(الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ، وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ )...

اهریمن شما را (‌به هنگام انفاق می‌ترساند و) وعدۀ تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعدۀ آمرزش خویش و افزایش (‌نعمت‌) می‌دهد. و خداوند (‌فضل و مرحمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌. فرزانگی را به هر کس که بخواهد، می‌دهد...

پیش پای انسان دو راه بیش نیست و راه سومی وجود ندارد: راه خدا، و راه اهریمن‌. انسان یا به وعدۀ یزدان گوش فرا می‌دهد یا به وعدۀ شیطان‌. کسی‌ که در راه خدا گام برنمی‌دارد در حالی‌ که وعدۀ او را می‌شنود چنین فردی در راه شیطان ‌گام نهاده و به وعدۀ او گوش فرا داده و از وی پیروی می‌نماید... در جهان راه یگانه‌ای بیش وجود ندارد که حق باشد... آن هم راهی است‌ که خدا آن را پی‌ریزی نموده و پی‌افکنده است... جز آن هر راهی متعلّق به شیطان و از آن شیطان است‌.  

قرآن ‌کریم چنین حقیقتی را مقرّر داشته و با تأکید هر چه بیشتر آن را فریاد می‌دارد و تکرار می‌نماید. تا کسی که می‌خواهد از راه خدا منحرف شود و از آن بدور رود و آنگاه هدایت و ارشاد و راستی و درستی را از اینجا و آنجا بجوید، حجّت و برهانی در دستش نماند. نه شبهه‌ای و نه پرده‌ای در میان است‌، حق آشکار و عیان است‌... یزدان یا شیطان‌. برنامۀ یزدان یا برنامۀ شیطان‌. راه یزدان یا راه شیطان... هر کس هر چه را می‌خواهد انتخاب بکند.

( لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ ).

تا هر کس که هلاک می‏گردد (‌و گمراه می‌شود) با اتمام حجّت باشد و هر کس که زنده می‏گردد (‌و راه حق می‌گیرد) با آگاهی و دلیل آشکار باشد.                                                    (انفال‌/ ٢4) نه شبهه‌ای است و نه تاریکی و نه پرده‌ای... بی‏گمان آنچه در پیش ا‌ست هدایت یا ضلالت است‌. حق یکی بیش نیست... پس آیا بعد از حق جز گمراهی چه می‌ماند؟

بعد از این با روند گفتار به سوی صدقه و بخشش برمی‌گردیم... بی‏گمان خداوند آگاه از هر آن چیزی است ‌که بخشنده می‌د‌هد، خواه آنچه می‌دهد صدقه و بخشش باشد و یا نذر. آشکارا انجام پذیرد یا نهانی‌. مقتضی (آگاهی او از آ‌ن هم این است ‌که در برابر کردار و نیّتی‌ که در فراسوی آن است پاداش و پادافره می‌دهد:

( وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ. إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ، وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ، وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ).

هر هزینه‌ای را که (‌در راه خیر یا شر) متحمّل می‌شوید، یا هر نذری را که (‌در راه طاعت یا معصیت‌) به گردن می‏گیرید، بی‏گمان خداوند آن را می‌داند و ستمگران را یاوری نیست‌. اگر بذل و بخششها را آشکار کنید چه خوب‌، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید برای شما بهتر خواهد بود و برخی از گناهان شما را می‌زداید، و خداوند آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید.

نفقه شامل همۀ چیزهائی می‌گردد که صاحب مال و دارائی از مال و دارائی خویش بدر می‌کند: زکات باشد یا صدقه یا بخشش مال در راه جهاد... نذر هم نوعی از انواع نفقه است‌که دهنده به اندازۀ لازم بر خود واجب و معیّن می‌گرداند. نذر جز برای خدا و به خاطر ذات او در راه او درست نیست‌. چه نذر نمودن برای فلان کس از بندگان خدا نوعی از شرک است‌، مثل قربانیهائی ‌که مشرکان به خدایان و بتان خویش در قرون و اعصار مختلف جاهلیّت تقدیم می‌داشتند.

( وَ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ ).

هر هزینه‌ای که (‌در راه خیر یا شر) متحمّل می‌شوید، یا هر نذری را که (‌در راه طاعت یا معصیت‌) به گردن می‏گیرید، بی‏گمان خداوند آن را می‌داند.

چون شخص مؤمن می‌داند که خداوند بزرگوار چشم به نیّت و دل‌، حرکت و عمل او دوخته‌، و ناظر بر اقوال و افعال و اندیشۀ درون و کردار برون او است‌، احساسات زندۀ ‌گوناگونی در عقل و شعور او برمی‌انگیزد، از جمله یکی احساس تقوی و پرهیزگاری است‌. تا در خاطرش خطر ریا و تظاهر، وسوسۀ آز و تنگ‌چشمی‌، و وسوسۀ ترس از فقر و زیان نباشد. و یکی هم احساس اطمینان به پاداش و اعتماد داشتن به وفای بدان است‌. و بالأخره احساس خوشنودی و آسودگی به خاطر آنچه در راه خدا داده است و توانسته است‌ که شکر نعمت او را با این بذل و بخشش به جای‌ آورد و مقداری از دادۀ خدا را به بندگان خدا بدهد... ولی کسی‌که حق را بجای نمی‌آورد... و حق خدا و حق بندگان خدا را نمی‌دهد... و نعمتی را باز می‌دارد که خدا بدو داده است... چنین کسی ستمکار است... نسبت به عهد و پیمان و نسبت به مردمان و حتی نسبت به خود ستمکار است‌:

( وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ).

ستمگران را یاوری نیست‌.

چه وفای به عهد و پیمان‌، عدالت و دادگری است‌. دست باز داشتن و ندادن‌، ظلم و ستم است‌. مردمان هم در این باب دو گروهند:‌گروهی دادگرند و به پیمانی‌که با خدا دارند وفا می‌کنند و اگر خدا نعمتی بدیشان داد از آن می‏بخشند و شکر نعمت را بجای می‌آورند. و گروهی عهد شکنند و پیمانی‌که با خدا دارند نقض می‌کنند، و حق را اداء نمی‌کنند و حقوق خدا و بندگان را نمی‌پردازند و شکرگزاری نمی‌نمایند.

( وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ).

پنهان داشتن بذل و بخشش وقتی‌که آزاد و دل بخواه باشد، بهتر بوده و در پیشگاه خداوند عزیزتر است‌. در این حال خوبتر است از زنگ تظاهر و ریا زدوده شود. ولی چنانکه بذل و بخشش برای ادای واجبی باشد در آشکار نمودن آن معنی اطاعت و فرمانبردا‌ری نهفته است‌، و ظاهرکردن این معنی و ظهور آن خوبتر است... از اینجا است‌که آیه می‌گوید:

( إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ. وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ).

اگر بذل و بخششها را آشکار کنید چه خوب‌، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید برای شما بهتر خواهد بود.

این بخش از آیه شامل هر دو حالت اخفاء و اظهار می‌شود، و به هر یک از آن دو حالت‌، پرتوی می اندازد که مناسب تصرّف در آن است‌. این را در جای خود و آن را در جای خود می‌ستاید، و مؤمنان را گاهی به خاطر این و گاهی به خاطر آن‌، وعدۀ محو گناهان و چشم‌پو‌شی از لغزشها می‌دهد:

( وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ )‌.

برخی از گناهان شما را می‌زداید.

در دلها از سویی تقوی و پرهیزگاری و از سوی دیگر آرامش و آسایش را به جوش و خروش می‌اندازد و آن را از لحاظ نیّت و عمل در همۀ احوال به خدا می‌پیوندد:

( وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ).

خداوند آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید.

ناچاریم رهنمود زیاد و توجه فراوان به انفاق و بذل و بخشش را مورد ملاحظه قراردهیم و ترغیب و ترهیب گوناگون به شکلها و شیوه‌های جوراجور آن را از مد نظر بگذرانیم، تا به دو چیز پی ببریم‌:

یکم‌: اطلاع اسلام را از سرشت نفس بشری و حرص و آزی که نسبت به مال و ثروت دارد و وسوسۀ آن پیوسته در زوایای درونش در تب و تاب است‌. اسلام می‌داند که برای مبارزه با این طمع و ولع‌، لازم است پیوسته نفس تحریک و تشویق‌گردد و همیشه به جوش و خروش انداخته شود تا برای این حرص و طمع‌، چیرگی و برتری یابد و از دست آز رها شود و به سوی آن سطح بزرگوارانه و ایثارگرانه‌ای اوج گیرد که خداوند برای مردم خواسته است‌.

دوم‌: مواجه شدن قرآن با ا‌ین چنین سرشتی که د‌ر محیط عربی بود و شهرت جهانگیری در سخاوت و بخشندگی داشت... ولیکن سخاوت و بخشندگی چنین سرشتی به خاطر آوازه و تعریف و تمجید و دهان به دهان‌گشتن نام او در میان چادرها و خیمه‌ها بود. کار ساده و آسانی نبود اسلام بتواند بدیشان بیاموزد که بذل و بخشش‌کنند و انتظار هیچیک از این امور را نداشته باشند و خویشتن را از نام و ننگ و دنگ و فنگ جود و کرم بیرون آ‌ورده و تنها و تنها محض رضای الله نه به خاطر مردمان و تمجید این و آ‌ن‌، اموال و دارائی خود را ببخشند. این ‌کار نیاز به تربیت طولانی و کوشش و تلاش فراوان‌، و فریاد داشتن دائم ایشان به سوی والائی و وارستگی و رهائی داشت... و چنین هم شد.

*

بر این اساس است ‌که روند گفتار از خطاب به مؤمنان متوجه خطاب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شد و این‌گرایش چند حقیقت بزرگ را در بردارد که دارای اثر عمیقی در استقرار جهان بینی اسلامی بر ارکان خود، و در پا برجائی رفتار اسلامی بر راه خویش است‌:

( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ، وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ، وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ).

هدایت آنان بر تو واجب نیست ولکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می‏کشد، و هر چیز نیک و بایسته‌ای که می‌بخشید برای خودتان است (‌و سود آن به خودتان برمی‌گردد) و (‌این وقتی خواهد بود که‌) جز برای خدا نبخشید. و هر چیز نیک و بایسته‌ای که (‌بدینگونه‌) ببخشید بطور کامل به خود شما باز پس داده می‌شود و (‌کوچکترین‌) ستمی به شما نخواهد شد.

ابن ابی‌حاتم - با اسنادی‌که داشته است - از ابن‌ عباس رضی الله عنه ‌و او از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت نموده است‌ که پیغمبر دستور می‌دا‌د جز به مسلمانان به کس دیگری صدقه و احسان داده نشود تا آنگاه‌که این آیه نازل‌گردید: ( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ )... تا آخر آن... پس دستور داد که صدقه و احسان پرداخت شود به هر کس ‌که چیزی خواست و دارای هر دینی‌که باشد.

کار دلها و هدایت و ضلالت آنها در دست کسی از آفریدگان خدا نیست‌، اگر هم‌، چنین‌کسی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد. بلکه تنها در دست خدای یگانه است و بس. چه این دلها ساخت او است و جز او کسی بر آنها فرمان نمی‌راند و به این سو و آن سو نمی‌چرخاند، و کسی بر آنها جز خدا سلطه و قدرت ندارد. و بر رسول پیام باشد و بس. امّا هدایت تنها در دست خدا است‌، و آن را به هر که می‌خواهد عطاء کند. بدان کسی می‌دهد که خداوند بزرگوار می‌داند که او استحقاق هدایت را دارد و در راه دستیابی بدان تلاش و تکاپو می‌کند. اینکه هدایت مردمان خارج از توان انسان است‌، بیانگر حقیقتی است ‌که باید در ذهن مسلمان جایگزین‌گردد تا در راه‌ کسب هدایت‌، تنها رو به سوی خدا دارد و بس، و نشانه‌ها و رهنمونهای هدایت را فقط از آستانۀ او جوید... جلوۀ این حقیقت‌، گسترۀ تحمّل و شکیبائی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌را فراخ‌تر می ‌گرداند و او را در برابر دشمنی گمراهان بردبارتر می‌نماید، و در نتیجه دلش تنگ و سینه‌اش به هم نمی‌آید، بدانگاه‌که گمراهان را به راه خدا می‌خواند و بدیشان لطف و مهربانی می‌نماید و از آنان اذیت و آزار می‏بیند و ناسزا می‌شنود. بلکه چشم به اجازۀ خداوندگار می‌دوزد تا کی شود که روزنۀ دلهایشان را به روی هدایت بگشاید و ایشان را توفیق شناسائی خود عطاء فرماید؟

( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ، وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ ).

هدایت آنان بر تو واجب نیست‌، ولکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می‌کند.

پس با ایشان سعۀ صدر داشته باش و بدیشان محبّت و مرحمت نما، و در کیسۀ جود و کرمت را برایشان باز کن‌، و آنان را در هر چیزی‌ که در آن به تو نیاز پیدا کردند، ‌کمک و یاری و نیکی و خوبی نما. کار آنان در دست خدا است و عاقبت به سوی او برمی‌گردند. پاداش بخشنده هم در پیشگاه خدا محفوظ است‌، و همو خودش پاداش وی را می‌دهد.

از ا‌ینجا بر برخی از آفاق والا و فراخ و تابانی آگاهی می‌یابیم که اسلام دلهای مسلمانان را بدان کرانه‌ها می‌کشاند و به بلندای آنها آشنا می‌گرداند... اسلام تنها بنیاد حریت دینی را بنیان‌گذاری و مقرر نمی‌دارد، و تنها از اکراه و اجبار دیگران بر دین نهی نمی‌نماید و بس، بلکه مبدأ دیگری را مقرر و اساس دیگری را بنیان می‌نهد. همیاری بزرگوارانۀ انسانی بر گرفته از رهنمود خدای سبحان را بنیان‌گذاری و مقرر می‌دارد و حق جملگی نیازمندان می‌داند اینکه از کمک و یاری برخوردا‌ر شوند، بدون آنکه به عقیده و باور داشت آنان توجه شود، مادام ‌که در حالت جنگ با مسلمانان نباشند. اسلام مقرر می‌دارد که در هر حال پاداش بخشندگان در پیشگاه خدا محفوظ است‌، مادام‌ که بذل و بخشش ایشان محض رضای الله و تنها به خاطر خدا انجام ‌گرفته باشد. این جهشی در بشریت است که چیزی جز اسلام باعث پیدایش آن نمی‌گردد، و جز مسلمانان کسی چنانکه شاید و باید به ماهیت آن پی نمی‌برد:

( وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ، وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ).

هر چیز نیک و بایسته‌ای که می‌بخشید برای خودتان است(و سود آن به خودتان برمی‌گردد) و (‌این وقتی خواهد بود که) جز برای خدا نبخشید. و هر چیز نیک و بایسته‌ای که (بدینگونه‌) ببخشید بطور کامل به خود شما باز پس داده می‌شود و (کوچکترین‌) ستمی به شما نخواهد شد.

هدف از این التفات و نگرشی‌ که در آیه راجع به‌ کار مؤمنان بدانگاه ‌که دست به بذل و بخشش می‌یازند، نباید از نظرمان پنهان ماند:

( وَ مَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ ).

جز برای رضای خدا نبخشید.

این چنین چیزی تنها کار مؤمن است و بس‌. او جز برای رضای خدا و به خاطر الله نمی‏بخشد. از روی هوی و هوسی و به خاطر هدف و غرضی نمی‏بخشد. به بذل و بخشش نمی‌پردازد تا بنگرد مردم چه می‌گویند. صدقه و احسان نمی‌دهد بدان خاطر که با صدقه و احسانش بر مردم سوار شود و بر آنان بلندی و بزرگی یابد و ژست و فیگور بگیرد. نمی‏بخشد تا قدرتمندی از او خوشنود شود یا در برابر آن مدال و نشانی بدو دهد. نمی‏بخشد جز به خاطر خدا و محض رضای الله‌. وارسته و خالصانه برای یزدان سبحان... از اینجا است که مطمئن است خداوند بذل و بخشش و صدقه و احسانش را می‌پذیرد، به مال و دارائیش برکت می‌دهد، ثواب و عطایش می‏بخشد، خداوند در برابر خیر و احسانی‌که او به بندگانش روا می‌دارد پاداش خیر و احسانش را عطاء می‌فرماید، و سرانجام در همین‌ کرۀ زمین به خاطر آنچه می‌دهد بلند و والا و پاک و پاکیزه می گردد و گذشته از این پاداش دنیوی‌، عطاء اخروی هم در میان و افزون بر آن است‌.

سپس خداوند یکی از موارد مصرف صدقه را بطور خاص بیان می‌فرماید، و چهرۀ لب عفیف و بزرگوار و جوا‌نمردی را می‌نمایاند که از آنِ دسته‌ای از مؤمنان است‌. چهره‌ای است‌ که عواطف و احساسات را به جوش و خروش می‌اندازد، و دلها را به تکان و جنبش می‌آورد، زیرا انسان از شناخت چنین نفسهای سرکشی که با مدد و یاری خوار و رام نمی‌گردند، و با کمک و دستگیری زیر بار ستم نمی‌روند، و درخواست چیزی نمی‌کنند و سخنی بر زبان نمی‌رانند، غرق حیرت می‌شود و لرزه بر پیکرش می‌افتد:

( لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأرْضِ، یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ، تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا. وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ).

(‌چنین بذل و بخششی مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا درمانده‌اند و به تنگنا افتاده‌اند و نمی‌توانند در زمین به مسافرت پردازند ا‌و از راه تجارت و کسب و کار برای خود هزینۀ زندگی فراهم سازند و) به خاطر آبرومندی و خویشتنداری‌، شخص نادان می‌پندارد که اینان دارا و بی‌نیازند، اما ایشان را از روی رخسار و سیمایشان می‌شناسی‌، (چه از لحن گفتار و طرز رفتار پیدا و نمودارند و) با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) از مردم نمی‌خواهند. و هر چیز نیک و بایسته‌ای را که ببخشید، بی‏گمان خدا از آن آگاه است‌.

این وصف الهامگرانه بر گروهی از مهاجرین منطبق بود که اموا‌ل و اولادشان را پشت سر خود بر جای‌ گذاشته بودند، و در مدینه اقامت گزیده و وجود خویش را وقف جهاد در راه خدا و نگهبانی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نموده بودند از قبیل اهل صُفّه ‌که در مسجد بسر می‏بردند و از اهل و عیال و خانه و کاشانۀ رسول خدا نگهبانی می‌کردند، تا در غیاب مسلمانان و غفلت آنان دشمنی به حریم ایشان تجاوز ننماید. اهل صُفّه به جهاد ا‌ختصاص یافته بودند و برای تجارت و کسب و کار نمی‌توانستند در زمین به مسافرت بپردازند و راهی جائی شوند. با وجود این چیزی از مردم نمی‌خواستند. چنان خویشتندار و موقّر رفتار می‌کردند که‌ کسی ‌که به حال و احوالشان آشنا نبود خیال می‌کرد که دارا و ثروتمندند. چه اظهار نیاز نمی‌نمودند و فقر خویش را به دیگران نمی‌گفتند. لذا کسی جز افراد زیرک و هوشمند به حالشان پی نمی‏برد.

ولیکن نصّ قرآنی جنبۀ همگانی دارد و بر غیر اهل صُفّه در همۀ زمانها منطبق است‌. شامل اشخاص بز‌رگوا‌ر تهیدست و درماندگان محترمی است‌ که شرایط موجود آنان را با جبر و قهر از کسب و کار باز می‌دارد، و بزرگمنشی ایشان مانع از آن می‌شود که از کسی‌ کمک بطلبند و یاری بجویند. آنان خویشتن را آراسته و پیراسته می‌دارند و محترمانه و موقّرانه رفتار می‌کنند تا نیازمندیشان نمودار نشود. نادانان ایشان را از روی ظاهر آبرومندانه‌ای‌ که دارند ثروتمند و بی‏نیاز می‌انگارند، ولیکن دانایان تیزبین و هوشمندان روشنفکر با بینش بازی که دارند پی به ماوراء ظاهر آراسته و نماد پیراستۀ ایشان برده و از نیاز نهانشان آگاه می‌گردند. چه عواطف نفسانی و تفکّرات نهانی بر سیما و چهرۀ ایشان نمودار می‌شود هر چند که آنان با آزرم و حیاء با احساسات و خواطرشان مدارا کرده و می‌سازند.

به راستی این‌، چهرۀ بس الهامگرانه‌ای است‌. چهره‌ای که این نص ‌کوتاه برای آن دستۀ نمونۀ بزرگوار ترسیم می‌کند. چهرۀ ‌کاملی است ‌که با آزرم تمام نقش می‌بندد. هر جمله‌ای ‌گوئی لمس و پسودۀ قلم موئی است که نگاره‌ها و نشانه‌ها را می‌نگارد و احساسات و انفعالات را مشخص و برجسته می‌دارد. انسان هنوز قرائت آن را به پایان نمی‌برد که آن چهره‌ها و آن شخصیتها در برابر دیدگانش جلوه‌گر می‌آیند، بدانگونه که ‌گوئی آنها را می‏بیند. و این روش قرآن در ترسیم نمونه‌های انسانی است تا بدانجا که انسان تصور می‌کند چنین نمونه هائی زنده‌اند و در جنبش و حرکتند. چنین تهیدستان جوانمرد و بزرگواری‌ که نیازمندی خود را نهفته می‌دارند گویا پرده بر عیب و عار می‌کشند... نباید جز پنهانی و با مهربانی بدیشان ‌کمک و بذل و بخشش شود، تا عزّت نفسشان خدشه نخورد و کرامت سرشتشان جریحه‌دار نگردد... از اینجا است که پیرو الهامگرانه‌ای می‌آید و به نهان داشتن صدقه و احسان اشاره می‌نماید و به بخشندگان اطمینان می‌دهد که خداوند از بذل و بخشش پنهانیشان آگاه است و پاداش آن را بدیشان عطاء می‌فرماید:

( وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ).

هر چیز نیک و بایسته‌ای را که ببخشید بی‏گمان خدا از آن آگاه است‌.

این تنها خداوند است‌که سرّ و راز را می‌داند، و خیرات و حسنات در پیشگاه او ضایع نمی‌ماند و هدر نمی‌رود. سرانجام خداوند بزرگوار در این درس با نصّ همگانی و عامی‌ که همۀ روشهای انفاق را شامل‌، و همۀ اوقاف بذل ‌و بخشش را در بر می‌گیرد و با حکم همگانی و عامی‌ که شامل همۀ بخشندگانی می‌گردد که به خاطر الله و محض رضای خدا می‏بخشند، قاعدۀ صدقه و احسان را به پایان می‌برد:

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، سِرًّا وَعَلانِیَةً، فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )‌.

کسانی که دارائی خود را در شب و روز (‌و در همۀ اوضاع و احوال‌) و بگونۀ پنهان و آشکار می‌بخشند، مزدشان نزد پروردگارشان (‌محفوظ‌) است و نه ترسی بر آنان است و نه ایشان اندوهگین خواهند    شد.

در این خاتمه هماهنگی پدیدار است و نمایانگر همگانی بودن و فراگیری نصوص است‌، و این هماهنگی چه در سر آغاز آیه و چه در سرانجام آن هویدا و جلوه‌گر است‌. و گوئی این آیه‌، نغمات و تک مضرابهای پایانی کوتاه فراگیری است‌.

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ ).

کسانی که اموالشان را می‌بخشند.

این چنین همگانی و عامی ‌که شامل همۀ انواع و اموال و دارائی می‌گردد.

( بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ، سِرًّا وَ عَلانِیَةً ).

در شب و روز، پنهان و آشکار.

تا با این بیان، شامل همۀ اوقات و جمیع حالات شود.

( فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ).

پس اجر و پاداششان در پیشگاه خدایشان است.

این چنین همگانی و بگونۀ مطلق‌، اعم از چندین برابر شدن مال و دارائی‌، برکت و فزونی عمر، پاداش آخرت‌، و خوشنودی خدا.

( وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

نه ترسی برایشان است و نه ایشان غمگین خواهند شد.

هیچ‌ ترسی از هیچ کس و از هیچ چیز مخوفی‌، و هیچ اندوهی از هیچ ‌کس و از هیچ چیز اندوه بخشی، نه در دنیا و نه در آخرت‌، در میان نیست‌.

این هماهنگی موجود در خاتمۀ چنین قاعدۀ استوار و پابرجائی‌، بیانگر همان شمول و عمومیت است‌. *

گذشته از اینها، اسلام تنها پایۀ زندگی پیروان خود را بر عطاء و بخشش بنیان نمی‌گذارد. چه نظام اسلامی جملگی پیش از هر چیز بر تهیۀ‌ کار و نان بر‌ای هر شخص توانائی‌، و همچنین بر حسن توزیع ثروت میان پیروانش مستقر است ‌که این توزیع بر اساس حق و دادگری و با حفظ نسبت موجود میان تلاش و پاداش انجام می‌گیرد... ولیکن حالاتی وجود دارد که بنا به اسباب و علل استثنائی‌، از این قاعده جدا و عقب می‌ماند، و این همان حالاتی است‌که اسلام با صدقه و احسان به چاره‌جوئی آن می‌پردازد... صدقه گاهی به شکل فریضه‌ای است‌که دولت اسلامی مجری شریعت کامل خدا به جمع‌آوری آن می‌پردازد، و تنها او است که چنین حقی را دارد و به جمع‌آوری و دریافت آن دست می‌یازد. این مورد که زکات نام دارد، یکی از موارد مهم دارائی عمومی برای دولت اسلامی است‌. گاهی هم صدقه جنبۀ دل بخواهی و اختیار را پیدا می‌کند که نامحدود است و آنان ‌که توانایند و قدرت مالی دارند خودشان آن را به نیازمندان می‌دهند. البته با حفظ آدابی ‌که بیان آن ‌گذشت و تضمین آبرومندی و خویشتنداری گیرندگان‌... آن آبرومندی و خویشتندارئی ‌که این آیه چهرۀ آشکاری از آن را توصیف می‌کند. اسلام چنین آبرومندی و خویشتندارای را در نفوس پیروان خود تا آنجا رشد و نمو بخشید که چه بسا کسانی در میانشان پیدا می‌شدند که از کمترین چیز بهره‌مند بودند و تنها قوت لایموت داشتند ولی دست‌ گدائی به سوی‌ کسی دراز نمی‌کردند و چیزی از کسی درخواست نمی‌نمودند.

بخاری - با سندی‌ که دارد - از عطاء پسر یسار و از عبدالرحمن پسر ابو عمره روایت نموده است‌ که گفته‌اند: از ابو هریره شنیدیم که می‌گفت‌: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است‌:

( لَیْسَ الْمِسْکینُ الَّذی تَرُدُّهُ التَّمْرَةُ وَ التَّمْرَتانِ , وَ لا اللُّقْمَةُ وَ اللُّقْمَتانِ، إنَّمَا الْمِسْکینُ الَّذی یَتَعَفَّفُ ).‌

 مسکین کسی نیست که یک خرما یا دو خرما، و یا اینکه یک لقمه و دو لقمه او را (‌بس باشد و از درگاه‌) برگرداند، بلکه مسکین کسی است که خویشتنداری می‌کند (‌و در حفظ آبرو می‌کوشد و از درخواست چیز امتناع می‌ورزد)‌.

اگر می‌خواهید به معنی‌گفتارش پی ببرید، این بخش از آیه را بخوانید:

( لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ).

با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) از مردم نمی‌خواهند.

امام احمد روایت نموده است و گفته است‌: ابوبکر حنفی از عبدالحمید پسر جعفر و او از پدرش‌، و پدرش از مردی از طلایفۀ مزینه روایت نموده است‌که مادرش بدو گفت‌: آیا نمی‌روی از رسول خدا صلّی لله علیه و آله و سلّم چیزی بخواهی همانگونه ‌که مردم از او می‌خواهند؟ پس راه افتادم تا از او چیزی درخواست‌ کنم‌. او را دیدم‌ که ایستاده است و برای مردم سخنرانی می‌نماید و می گوید:

( وَ مَنِ اسْتَعَفَّ أَعَفَّهُ اللهُ، وَ مَنِ اسْتَغْنِى أَغْناهُ اللهُ. وَ مَنْ یَسْأَلِ النّاسَ وَ لَهُ عَدْلُ خَمْسِ أَواقٍ فَقَدْ سَأَلَ النّاسَ إِلْحافاً )‌.

هر که جویای خویشتنداری و آبرومندی باشد خداوند او را خویشتندار و آبرومند می‌سازد، و هر کس در پی بی‌نیازی باشد خداوند او را بی‌نیاز می‏گرداند. و هر کس از مردم گدائی کند و حال ‌آنکه به اندازۀ پنج أَوْقِیَّة[2] داشته باشد، بی‏گمان او از مردم با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) طلبیده است‌.

به خود گفتم‌: شتر ماده‌ای ‌که من دارم بیش از پنج اوقیّه می‌ارزد، و غلام من شتر مادۀ دیگری دارد که آن هم بیش از پنج اوقیّه می‌ارزد. پس برگشتم و چیزی از او نخواستم‌.

حافط طبرانی - با سندی ‌که داشته است - از محمد ابن سیرین روایت‌ کرده است ‌که ‌گفته است‌: به ‌گوش حارث رسید - مردی از قریش بوده که در شام می‌زیسته است - اینکه ابوذر محتاج است‌. لذا سیصد دینار برای او فرستاد. ابوذر گفت‌: بندۀ خدا به نظر خود کسی را خوارتر از من نیافته است‌. از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌ام که می‌گفت.

( ‌مَنْ سَأَلَ وَ لَهُ ‌أَ‌رْبَعُونَ فَقَدْ أَلْحَفَ ‌)‌.

هر که گدائی کند و حال آنکه چهل (‌درهم‌) داشته باشد بی‏گمان الحاح و اصرار کرده است‌.

خانوادۀ ابوذر چهل درهم دارند... گوسفندی و دو خدمتگزار[3]... بی گمان اسلام نظام تکامل یافته ‌ای است ‌که نصوص و رهنمودها و قوانین آن همه با هم کارگر است‌، و بگونۀ جزئی و پراکنده بکار بسته نمی‌شود. اسلام مقرّّرات خود را وضع می‌کند تا همۀ آنها همزمان بکار بپردازند و تکامل یابند و هماهنگ شوند. و بدینگونه اسلام جامعۀ یگانۀ خود را پدیدار کرد که بشریت همتای آن را در هیچیک از جامعه‌های کرۀ زمین بخود ندیده است‌.

*


 

[1] زنا. (‌مترجم‌) 

[2] اوقیّه مقیاسی است برای وزن‌، و آن را برابر 12/‌١‌ رطل‌، 7.5 مثقال‌، ٤٠ درهم خالص نوشته‌اند . (‌فرهنگ معین‌: جلد 1 )

[3] ابوبکر ابن عیاش گفته است‌: منظور از « ‌ماهِنانِ ‌» دو خادم است ... (‌مؤلف‌)

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 281-275

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 281-275

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٧٥) یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (٢٧٦) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٧٧) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٧٨) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ (٢٧٩) وَإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٨٠) وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (٢٨١)

 

چهرۀ دیگری ‌که مقابل صدقه و احسانی است ‌که در درس‌گذشته قانون آن بیان شد، چهرۀ درهم و بدکاره‌ای به نام ربا است‌. صدقه عبارت است از: بخشایش و بزرگواری‌، و طهارت و پاکی‌، و همکاری و همیاری... ولی ربا عبارت است از: آزمندی‌، و پلیدی و ناپاکی‌، و خودبینی و خودخواهی... صدقه عبارت است از: گذشت و چشم پوشی از مال و دارائی بدون هیچ عوضی و بدون بازپس‌گرفتن آن... ولی ربا عبارت است از: بازپس‌گرفتن وام به ا‌ضافۀ زیادت حرا‌می که پاره‌ای از دسترنج وام گیرنده یا پارچه‌ای از گوشت تن او ا‌ست‌. اگر وام‌گیرنده مال را به ‌کار انداخته باشد و سودی به خاطر کار و زحمتش عائد او شده باشد، زیادتی ‌که میدهد از دسترنج او است‌. و اگر مال سودی نکرده باشد یا زیان ‌کرده باشد، و یا اصلاً مال را برای گذران زندگی روزانۀ خود و کسانش دریافت نموده باشد و معامله‌ای با آن انجام نداده باشد، زیادتی‌ که می‌دهد پاره‌ای ازگوشت تن او است‌.

بر این ا‌ساس است ‌که ربا چهرۀ دیگری است‌ که مقابل صدقه قرار دارد... چهرۀ درهم کشیده و بدکاره.

بدین سبب است‌ که روند گفتار مستقیماً پس از نشان دادن چهرۀ پاک و بزرگوار و زیبا و مهربان صدقه‌، چهرۀ ربا را نشان داده است‌. بگونه‌ای آن را چندش‌آور نمایش داده است که نمایانگر همۀ رذایلی است‌ که در کار ربا و رباخواری نهفته است‌. از قبیل‌: سنگدلی و نامهربانی و بدکاری و شرارتی‌ که ‌گریبانگیر جامعه می‌شود، و تباهی و فسادی که در زمین پدیدار می‌گردد، و هلاک و کشتاری‌ که بندگان را در برمی‌گیرد.

هیچ کاری از کارهای جاهلیّتی ‌که اسلام خواسته است آن را باطل سازد به اندازۀ ربا زشت و رسواگرانه باطل نشده است و مفتضحانه بر آن خطّ بطلان کشیده نشده است‌. و تهدیدی‌ که در لفظ و معنی دربارۀ ربا بوده و در این آیات و غیر آنها در جاهای دیگر به سوی آن فرو دویده است‌، چنین تهدیدی را‌جع به هیچ‌چیز دیگری در میان نبوده است‌، تنها خدا از حقیقت اشیاء آگاه است‌. رباخواری در دورۀ جاهلیت مضرّات و مفاسدی داشت‌. ولیکن جوانب زشت و پلید چهرۀ درهم کشیده‌اش در جامعۀ جاهلیت کاملاً پیدا نبود بدانگونه که امروز پدیدار گشته و در دنیای کنونی ما نمایان و هویدا شده است‌. و جوشها و دملهای آن چهرۀ خپله کاملاً مکشوف نبود همانگونه ‌که امروز در جامعۀ معاصر ما نقاب از رخسارۀ بدقواره‌اش بر افکنده است‌. این یورش خوفناکی ‌که در این آیات نمایان و به سوی آن نظام منفور مبغوض‌، روان و دوان است‌، تازه امروزه فلسفۀ آن در پرتو واقعیت فاجعه‌آمیز در زندگی بشری هویدا می‌شود، و بیش از آنچه در جاهلیت نخستین نمودار بوده اینک پدیدار است‌. امروزه کسی که بخواهد دربارۀ فلسفۀ الهی و عظمت این دین و کمال این برنامه و دقت این نظام بیندیشد، می‌تواند از بررسی واقعیات ‌کنونی و پی‌آمدهای شوم ربا در دنیای امروزی‌، به چیزهائی پی ببرد که آنان ‌که نخستین بار با این نصوص قرآنی روبرو بوده‌اند به چنین چیزهائی دست نیافته‌اند و چنین معانی و مفاهیمی را درک نکرده‌اند. امروزه در دسترس او واقعیاتی از جهان قرار دارد که تصدیق‌کنندۀ هر واژه‌ای از نصوص قرآنی است و بگونۀ زنده و مستقیم و عینی صحّت‌ کلمه به کلمۀ آن را گواهی می‌نماید.

بشریت‌ گمراهی‌ که ربا می‌خورد و ربا می‌خوراند، بلاهای نابودکننده و فرو شکنندۀ ناشی از دست یازیدن به این نظام ربوی‌، دائماً بر فرق سر او تازیانه می‌زند و اخلاق و دین و صحّت و اقتصادش را به بازیچه می‌گیرد... و خود را حقیقتاً‌ درگیر جنگی با خدا نموده است ‌که پوسته پتک انتقام و عذاب بر او می‌کوبد... و خورۀ ربا فرد فرد و گروه ‌گروه‌،‌قبیله قبیله، و ملّت ملّت بشریّت را تباه می‌سازد و از هم می‌پاشد، و او اندرز نمی‌گیرد و از خواب ‌گران بر نمی‌خیزد!

در درس‌ گذشته سخن از قانون صدقه و احسان بود و در آن رکنی ا‌ز ارکان نظام اجتماعی و اقتصادی بیان گردید که خداوند آن را برای جامعۀ اسلامی خواسته است و اراده فرموده است‌ که چنین جامعه‌ای بر آن استوار و پابرجا شود، و بر بشریت واجب است‌ که بدانچه در آ‌ن است ‌گوش فرا دهد و فرمانهایش را گردن نهد و از نعمت و رحمتش بهره‌ور شود... در برابر این نظام رحمت‌، نظام دیگری است ‌که بر بنیاد ربوی بدکنش و سنگدل و بدنهاد، استوار و پابرجا است‌.

این دو نظام رویاروی یکدیگرند: نظام اسلامی‌، و نظام رباخواری. و این دو در هیچ تصور و اندیشه‌ای به همدیگر نمی‌رسند، و در هیچ اساس و پایه‌ای با یکدیگر نمی‌سازند، و در هیچ هدف و نتیجه‌ای با هم هماهنگی و سازش ندارند... بی‏گمان هر یک از آنها بر نوعی بینش و جهان‌بینی دربارۀ زندگی و بر اهداف و مرامهائی استقرار دارد که کاملاً خلاف هم و در جهت عکس یکدیگرند، و در زندگی مردمان منتهی به نتیجه‌ای می‌گردند که با همدیگر اختلاف کلّی دارند... از اینجا است‌ که چنین یورش سهمناک و چنین تهدید بیمناکی به میان آمده است‌.

اسلام نظام اقتصادی خود را - ‌و همۀ نظام زندگی را - بر جهان‌بینی معینی پایه‌گذاری و استوار می‌کند که حقیقت واقعی این هستی را به تصویر می‌کشد. نظام اقتصادی خود را بر این پایه بنیان می‌نهد که خداوند سبحان همو خالق این هستی است‌. او آفریدگار این زمین‌، و او آفرگار این انسان است‌... و او است‌که به همۀ موجودات‌، هستی بخشیده است‌... و اینکه خداوند بزرگوار که مالک همۀ موجودات است بدان علت‌ که او آنها را آ‌فریدگار است‌، جنس انسانی را در این زمین خلافت بخشیده است و او را بر آنچه در زمین اندوخته کرده است‌، از قبیل‌: ارزاق و اقوات و نیروها و توانها، در برابر شرط و پیمانی مسلّط نموده و قدرتش داده است‌. و این ملک عظیم و گسترده را بی‏حساب و کتاب بدو نسپرده و اساس آن را بر هرج و مرج نگذارده است تا هرگونه ‌که خواسته باشد و بخواهد برابر میل و آرزوی خود در آن رفتار کند. بلکه او را در آن در چهارچوب حدود و مقرّرات روشنی خلافت داده است‌. او را در زمین با رعایت شرطی‌، خلیفه‌گری بخشیده است و آن اینکه در کار خلافت برابر بر‌نامۀ خدا و برحسب شریعت او بکار اشتغال ورزد. پس هر نوع خرید و فروش و کردار و رفتار و معاملات و اخلاق و عباداتی ‌که موانق چنین پیمانی از او سر زند، صحیح و قابل اجرء است‌. و هر نوع حرکات و سکناتی ‌که از او سر زند ولی مخالف شروط پیمان باشند، پوچ و باطل و غیر قابل اجراء است‌. چنانکه او آن را با زور و قلدری اجراء ‌کرد، در این صورت مرتکب ظلم و ستم و تعدّی و تجاوز شده است و نه خداوند آن را می‌پسندد و درستش می‌داند و نه معتقدان به خدا آن را می‏پذیرند و شایسته‌اش می بینند. چه حاکمیت در زمین - همان گونه ‌که در تمام هستی چنین است -‌ تنها از آن خدا است و بس. و مردان - ‌اعم از فرمانده و فرمانبر آنان - قدرت و نیروی خود را از اجراء شریعت خدا و قانون الله می‌جویند، و هیچ کدام حق تجاوز از آن را ندارند. زیرا ایشان برابر شرط و عهدی وکیل و جانشین در زمین هستند و آنگونه مالکانی نمی‌باشند که آنچه از رزق و روزی در اختیار دارند خود آن را آفریده باشند. بندی از میان بندهای این پیمان این است که ضمانت اجتماعی در میان معتقدان به خدا پابرجا گردد، و بدین سبب برخی از ایشان‌، دوست برخی دیگر شوند و از روزی خدا که بدیشان داده است بر اساس این ضمانت اجتماعی بهره‌مند گردند - نه اینکه بر اساس اشتراکیّت مطلق همانگونه ‌که مارکسیسم می‌گوید. بلکه بر اساس مالکیّت خصوصی مقیّد - پس‌ کسی ‌که از ایشان خدا ثروتی بدو داده باشد، بخشی از آن را به ‌کسی خواهد داد که تهیدست باشد. با در نظر گرفتن اینکه وظیفۀ همۀ مردم است ‌که همگان به اندازۀ توانائی و استعدادی که دارند و آن قدر که خداوند برای آنان مقدور نموده است‌ کار بکنند، و دیگر کسی‌ که از ایشان توانائی دارد سربار برادر خود یا جامعه نشود، همانگونه ‌که قبلاً گفتیم‌.

خداوند زکات را فریضۀ محدود و به اندازۀ معیّنی در مال و دارائی نموده است‌، و لیکن صدقه و بذل و بخشش را آزاد و دل بخواه و نامحدود فرموده است‌. همچنین بر مردم شرط‌ کرده است ‌که از روزی خدادادی که می‏بخشند جانب میانه‌روی و اعتدال را رعایت ‌کنند و از اسراف و تبذیر بپرهیزند، و در چیزهای پاکی‌ که خدا برایشان حلال نموده و از آن بهره‌ورند از افراط و تفریط دوری کنند. از اینجا است که نیاز مصرف مالی مردمان‌، محدود به حدود اعتدال و میانه‌روی می‌شود و آنچه از حاجت معتدلانۀ شخصی اضافه می‌گردد به فریضۀ زکات‌، صدقه و احسان آزاد و دل بخواه پیوند می‏یابد و در معرض آن دو قرار می‌گیرد. مخصوصاً از شخص مؤمن خواسته شده است‌ که در بهره‌وری دارائی خود و افزایش آن بکوشد.

خداوند بر مردمان شرط کرده است ‌که در راه افزایش دارائی خویش‌، وسائل و روشهائی بکار گیرند که سبب اذیت و آزار دیگرا‌ن نشود، و استفادۀ از آن باعث هیچگونه تعویض یا تعطیل ‌گردش و چرخش ارزاق در میان بندگان نگردد و یا بر اثر آن مال و دارائی‌ کلان به حدِّ وفور در دسترس‌ گروه محدودی قرار نگیرد:

(‌ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ ).

تا اینکه (‌غنائم و اموال‌، تنها) میان ثروتمندان شما در چرخش و گردش نباشد (‌و دست به دست نشود)‌.                                                                                                         (‌حشر / ٧)

همچنین خداوند بر مردمان شرط کرده است‌ که در نیّت و عمل پاک باشند و وسیله و هدف تمییزی داشته باشند، و طهارت در درون و بیرون و نظافت در اعمال و آمال به هم رسانند. و نیز قید و بندهائی در امر افزایش مال و دارائی بر آنان واجب ‌کرده است و بر دست و پای آنان بسته است‌ که نتوانند با بودن آنها راهی را برای فراچنگ آوردن اموال طی‌ کنند که باعث اذیت و آزار ضمیر افراد و خدشه‌دار نمودن اخلاقشان‌، یا سبب از هم پاشیدن زندگی جامعه و بر باد دادن هستی آنان شود[1].

اسلام همۀ این چیزها را بر پایۀ جهان‌بینی‌ای بنیاد نهاده است ‌که نمایانگر حقیقت واقعیت در این هستی است‌، و بر پایۀ خلافتی قرار داده است‌ که بر همۀ تصرّفات انسان جانشین در این ملک پهناور، فرمان می‌راند.

بر این اساس است‌ که رباخواری ‌کاری است ‌که پیش از هر چیز با ارکان جهان‌بینی ایمانی بطور کلّی، و پس از آن با هر رژیم و دستگاهی ‌که دارای جهان‌بینی دیگری است برخورد دارد، جهان‌بینی‌ای که در آن خداوند تبارک و تعالی بهیچوجه مورد نظر نیست‌. به همین سبب در آن مبادی و اهداف و اخلاقی رعایت نمی‌گردد که خداوند برای بشریت می‌خواهد تا زندگیشان بر آن استوار شود. اینگونه نظامی بر این اساس بنیان‌گذاری گشته است ‌که هیچ پیوندی میان ارادۀ خداوند و زندگی انسانها وجود ندارد. چه قبل از هر چیز انسان آقای این زمین است و گذشته از آن مقیّد به عهد و پیمانی با خدا نیست‌، و ملزم به پیروی از اوامر پروردگار نمی‏باشد.

علاوه بر آن‌، انسان در ابزارهائی ‌که برای ‌کسب و کار و جمع‌آوری اموال بکار گیرد آزاد است و در راههای بهره‌وری و افزایش دارائی خود حریت دارد، همانگونه ‌که او در طریقۀ تمتّع از آن آزاد می‏باشد. در هیچیک از این امور پای‌بند عهد و شرطی از جانب خدا نیست‌،‌که میلیونها نفر ناراحت و خانه‌خراب شوند اگر او برکنجینۀ خود و بر پشتوانۀ خویش آنچه را می تواند بیفزاید. گاهی هم قوانین موضوعۀ انسانی بطور جزئی در حدّ و حدود این آزادی وی دخالت می‌کند، و برای مثال اندازۀ بهره و سود را محدود می‌سازد، و مقرّراتی بر‌ای انواع حیله‌گریها، دامگذاریها، غارتگریها، چپاولگریها، نادرستیها و زیان و ضررها تهیه می‏بیند. ولیکن این دخالت به عرف و عادتی برمی‌گردد که مردمان در میان خود پذیرفته‌اند و بدان ‌گردن نهاده‌اند، و همان می‌شود که امیال و آرزوهایشان بدیشان دستور می‌دهد و آنان را بدان سو می‌خواند. امیال و آرزوهایشان هم هرگز ایشان را به جانب مبدأ ثابتی نمی‌کشاند که از سلطۀ ربّانی و قدرت صمدانی منبعث شده و سرچشمه‌ گرفته باشد.

همچنین چنین نظام و دستگاهی بر اساس جهان‌بینی خطاکار و تباهی استوار می‌گردد، و آن اینکه هدف نهائی از وجود انسانی فراچنگ آوردن مال و دارائی است به هر وسیله‌ای‌که باشد و بهره‏مندی و تمتّع از آن است به هرشکلی‌ که بخواهد و برایش دست دهد. بدین سبب شخص بر جمع مال و لذّت بردن از آن سر و دست و پا می‌شکند و در طی راه همۀ اصول بایسته و مبادی شایستۀ دیگران را زیر پا له و لورد می‌سازد و همۀ مقدّساتشان را زیر پا می‌گذارد.

آنگاه ‌کار به جائی می‌رسد - ‌چنانکه در این زمانه بدانجا رسیده است -‌ که رژیمی را پدید می‌آورد و آن رژیم بشریت را سخت لگدمال‌کرده و در هم می‌شکند، و آنان را در زندگانیشان فرد فرد وگروه‌گروه و دولت دولت و ملّت ملّت بدبخت می‌سازد و ایشان را قربانی و فدای مشتی از رباخواران می‌نماید، و بالأخره اخلاق و انفس و اعصابشان را درهم ریخته و از هم می‌پاشد، و در نقش و وظیفۀ مال و دارائی‌، و رشد صحیح اقتصادی‌، خلل و شکاف ایجاد می‌کند... و سرانجام ‌کار بدانجا می‌کشد که سلطۀ حقیقی و نفوذ عملی بر جملگی بشریّت، به دست دسته‌ای از پست‌ترین و بدنهادترین آفریدگان خدا می‌افتد. آن اوباشی که نه عهد و پیمانی با بشریت می‌شناسند و رعایت می‌دارند، و نه احترام و حرمتی برای مردمان قائلند... این چنین افرادی هستند که به فرد فرد اشخاص قرض می‌دهند، همانگونه ‌که به دولتها و ملتها هم قرض می‌دهند، خواه در داخل کشورهای خودشان باشد و خواه در خارج از کشورهایشان‌. حاصل حقیقی رنج و تلاش همۀ انسانها، و ثمرۀ عرق جبین و کدّ یمین آدمیزادگان به صورت فوائد ربوی و سودهائی‌ که چنین زالو صفتانی در آن متحمّل هیچگونه رنج و زحمتی نشده‌اند، به حساب ایشان واریز و به‌کیسۀ آنان سرازیر می‌گردد.

این‌گروه خون آشام تنها مال و دارائی را به زیر چنگ خود نمی‌گیرند... بلکه نفوذ و قدرت را نیز فر‌اچنگ می‌آورند... و از آنجا که پای‌بند اصول و اخلاق و جهان‌بینی دینی یا اخلاقی بطور کلی نیستند، و بلکه حتی ادیان و اخلاق و مقدّسات و مبادی را به تمسخر می‌گیرند، ایشان برابر سرشتی که دارند، چنین نفوذ عظیمی را در راه پیدایش اوضاع و افکار و مقرّراتی بکار می‌گیرند که مایۀ افزایش استثمار ایشان‌گردد و مانعی فرا راه حرص و ولع آنان ندارد و از رسیدن به اهداف پست و کثیفشان جلوگیری نکند... معلوم است که نزدیک‌ترین وسیله و کوتاه‌ترین راه در این زمینه‌، از هم پاشیدن اخلاق بشریت و فرو انداختن انسانها در باتلاق‌گندیدۀ لذائذ و شهوات است‌که بسیاری از مردمان آخرین فلس و پشیزی‌که دارند در آن صرف می‌کنند. آن چیزی‌که پولها و پاره‌ها از همانجا به دامها و تورهای نهاده و کار گذاشته شدۀ ایشان فرو می‌افتد. علاوه از این‌، اینان در جریان اقتصاد جهانی دخالت و زورگوئی می‌کنند و آن را با قلدری و بر وفق مصالح محدود و تنگ نظرانۀ خود به‌گردش می‌اندازند. همچنین همۀ محو‌لات و فرآورده‌های اقتصادی را از مسیر مصالح عمومی مجموعۀ بشری به مسیر مصالح خصوصی ثروتمندان رباخواری منحرف و سرازیر می‌سازند که سر رشتۀ ثروت جهانی در دست ایشان قرار دا‌رد!

سانحه‌ای که در روزگار کنونی پدید آمده است‌، در زمان جاهلیت هم صورتی بدین زشتی نداشته است‌. و آن اینکه چنین رباخوا‌رانی - ‌کسانی‌که در روزگار گذشته به صورت افراد یا خانه‌های مالی بودند و امروزه به شکل تأسیس‌کنندگان بانکهای فعلی در آمده‌اند - توانسته‌اند با امکانات فراوانی از قبیل قدرت عظیم سهمناکی‌که در دستگاههای جهانی داخل و خارج کشور خود دارند، و با استفاده از وسائل ارتباط جمعی و تبلیغاتی که در سراسر گیتی در اختیار دارند، اعم از روزنامه‌ها و کتابها و دانشگاهها و استادان و مراکز مخابراتی و ایستگاههای رادیوئی و تلویزیونی و سینماها و غیره‌... فرهنگ همگانی و بینش عامی را بین گروههای درماندۀ بشری پدید آ‌ورند و در میان‌کسانی گسترش دهند که چنین رباخوارانی استخوان و گوشتشان را می‌خورند، و عرق و خونشان را در سایۀ سیستم ربوی می‌آشامند... چنین فرهنگ و بینش عمومی‌، پیرو حلقه بگوش الهام ناپاک زهرآگینی است که می‌گوید ربا سیستم سرشتی خردمندانه‌ای است‌، و اساس درستی است‌که هیچگونه اساسی جز آن برای رشد اقتصادی وجود ندارد، و از برکات همین سیستم و محسّنات آن است‌که این تمدّن پیشرفته و درخشان در غرب پدیدار گشته است‌! بی‏گمان کسانی که در ابطال آن می‌کوشند، گروهی خیال پردازند و واقعگرا نمی‏باشند. اینان‌کسانیند که با داشتن چنین بینشی تنها متّکی به نظریه‌های اخلاقی و رؤیاهای افسانه‌ای و اوهام خیالی بوده‌که پشتوانه‌ای از واقعیات ندارند!

چنین سانحه‌ای به تنهائی برای تباه‌کردن سیستم‌کلّی اقتصادی بسنده و کافی است‌، و به محض اینکه بدو اجازۀ دخالت داده شود نظام اقتصادی را به تباهی می‌کشاند. حتی‌کسانی‌که از سیستم ربوی انتقاد کنند از سوی اشخاصی مورد تمسخر قر‌ار می‌گیرند که خودشان قربانیان بیچارۀ این نظام لعنتی هستند. قربانیانی‌که سرنوشتشان همسان سرنوشت خود اقتصاد جهانی است‌. اقتصادی که شبکه‌های رباخواران جهانی آن را وادار به روندی ناموزون و گردشی غیر طبیعی می‌سازند، و با دروغ و کلکها، آن را دچار بحرانهای چرخشی منظّمی می‌نمایند. در نتیجه اقتصاد جهانی بجای آنکه برای همۀ بشریت سودمند افتد، باکمال تأسّف وقف مشت اندکی از گرگها می‌گردد.

سیستم ربوی حتی از لحاظ اقتصادی صرف هم معیوب و ننگین است‌. بدی و تباهی آن تا بدان حد است‌که برخی از استادان غربی اقتصاد هم خودشان متوجه معایب آن شده‌اند. در حالی‌که ایشان در سایۀ ربا پرورده شده و خردهایشان و فرهنگشان بدان سموم و زهرهائی آبیاری شده است‌که شبکه‌های مالی آن را در همۀ فروع فرهنگ و جهان‌بینی و اخلاق‌، پاشیده‌اند و پراکنده داشته‌اند. در پیشاپیش چنین استادانی که این سیستم را از جنبۀ اقتصادی صرف‌، مردود و معیوب می‌دانند دکتر  « ‌شاخت ‌» آلمانی‌، مدیر سابق بانک رایخ آلمانی است‌. در بخشی از سخنان خود در کنفرانسی‌که در دمشق به سال ١٩٥٣ داشتند گفت‌: با محاسبۀ سادۀ ریاضی روشن می‌گردد که همۀ اموال و دارائی زمین در حقیقت‌، از آن‌گروه اندکی از رباخواران خواهد شد. و آن ا‌ینکه شخص رباخوار وام دهنده پیوسته در هر معامله‌ای سود می‏برد، در صورتی‌که وام‌گیرنده همیشه در معرض سود و زیان است‌. از اینجا است‌که همۀ مال و دارائی سرانجام باید -‌ برابر محاسبۀ ریاضی - ‌از آن‌کسی‌گردد که همیشه سود می برد! این نظریه کاملاً دارد تحقق می‏یابد. چه هم اینک بیشتر اموال و دارائی زمین را چند هزار نفری تملّک می‌کنند -‌ تملّک حقیقی - ‌ولی همۀ مالکان و صاحبان صنایی‌که از بانکها وام می‌گیرند، و کارگران و غیر ایشان‌، افرادی جز اجیر و دستمزد کار نمی‌باشندکه دارند برای صاحبان ثروت‌کار می‌کنند، و این چند هزار نفر، ثمرۀ رنج و زحمتشان را می‏برند و میوۀ درخت وجودشان را می‌چینند!

تنها این چیز همۀ جنایاتی نیست‌که ربا دارد. پابرجائی سیستم اقتصادی بر اساس ربوی‌، رابطۀ صاحبان اموال و رابطۀ کارگران و کارگذاران بازرگانی و صنعت را به رابطۀ قهر و دشمنی مستمرّ با همدیگر تبدیل خواهد کرد. چه رباخوار می‌کوشد بالاترین سود را دریافت و بزرگ‌ترین فایده را فراچنگ آرد. از اینجا است‌که اموال و دارائی را نگاه می‌دارد تا اینکه تجارت و صنعت نیاز شدیدی بدو پیدا می‌کند و در برابرش سر ناچاری فرود می‌آورد و در نتیجه مبلغ بهره و سود بالا می‌رود. مبلغ بهره و سود پیوسته بالاتر و بالاتر می‌رود و بیشتر و بیشتر می‌گردد تا آنجا که بازرگانان و صنعتگران می‌بینند که استفاده از این مال و دارائی فائده‌ای برای آنان در بر ندارد. زیرا درآمد آن بدان درجه و پایه نمی‌رسد که ربح آن را در بیاورد و بشود بهره‌اش را پرداخت و چیزی از آن بماند که نصیب خودشان‌گردد... بدین هنگام حجم ثروت مورد استفاده و سرمایه‌ای‌که در چنین جولانگاههائی بکار گرفته می‌شود و میلیونها نفر در آنجاها بکار مشغولند، فروکش می‌کند و کم‌تر و کم‌تر می‌شود، و کارخانه‌ها سطح تولید خود را پایین می‌آورند، و کارگران بیکار می‌گردند، و قدرت خرید کم می‌شود. هنگامی‌که‌کار بدینجا کشید و رباخوا‌ران دیدند که درخواست پول و طلب سرمایه‌کم شده است یا متوقّف مانده است‌، بناچار اقدام به کم‌کردن مقدار بهره می‌نمایند. دوباره صنعتگران و بازرگانان و پیشه‌وران‌، از نو به دریافت سرمایه و اخذ وام روی می‌آورند و زندگی به خوشی و گشایش بر می‌گردد... و بر همین منوال بحرانهای اقتصادی چرخشی جهانی ادامه می‏یابد و انسانها در این بحرانها همچون حیوان چرنده‌ای‌، دور و بر خود حیران و ویلان می‌گردند و در گرداب آن غلت می‌خورند!!!

گذشته از اینها، همۀ مصرف‌کنندگان‌، مالیات غیر مستقیم به رباخواران می‌دهند. چه صنعتگران و بازرگانان، بهرۀ ا‌موال و سود سرمایه‌هائی را که با ربا می‌گیرند جز از جیب‌های مصرف‌کنندگان نمی‌پردا‌زند. چه آنان بهره ربا را بر بهای‌کالای مصرفی می‌افزایند، و از این راه بار آن بر دوش اهل زمین قرارمی‌گیرد و سنگینی آن میان همگان پخش می‌شود و در نهایت فایده‌اش به جیب‌های رباخواران سرازیر می‌گردد.

و اما وامهائی را که دولتها از صندوقها و بانکها گیرند تا با آن اصلاحاتی انجام دهند و طرحها و پروژه‌های عمرانی و آبادانی را به مرحلۀ اجراء در آورند، باز هم این هموطنان دهقان و کشاورزند که بهرۀ آن وامها را به صندوقها و بانکها می‌پردازند. چه چنین دولتهائی مجبور می‌شوند مبلغ مالیاتهای گوناگون را افزایش دهند تا این وامها و بهره‌های آنها را روبراه و باز پرداخت‌کنند. در نتیجه در نهایت‌گشت و گذار فرد فرد مردمان‌، در پرداخت این جزیه و سرانه به رباخواران شکمباره سهیم می‌شوند... کمتر هم سانحه بدینجا خاتمه می‏یابد، بلکه عاقبت وامگیری اغلب فرو افتادن کشور به دست استعمار است‌... و آنگاه جنگها و خونریزیها ا‌غاز، و یدک استعمار می‌گر‌دد.

ما در اینجا - ‌در تفسیر «‌ فی ظلال القرآن ‌» همۀ عیوب و نواقصی را که سیستم رباخواری به همراه دارد مورد بررسی قرار نمی‌دهیم و به همۀ رخنه‌ها و ننگهای آن می‌پردازیم‌، چه چنین کاری مقتضی بحث و کاوش جداگانه‌ای است‌[2]‌. لذا به همین مقدار بسنده می کنیم و پیش از بیان‌کراهیت اسلام از نظام ربوی مبغوض منفور، ‌کسانی را که می‌خواهند مسلمان باشند به حقایق چندی آگاه می‌سازیم‌:

حقیقت یکم‌: باید مسلمانان بدانند و در ژرفای دل و درونشان جایگزین شود که‌: اسلام هرگز با سیستم ربوی سر سازگاری ندا‌رد و اسلام و سیستم ربوی نمی‌توانند در مکان واحدی باشند. صاحبان فتاوی از میان علماء دینی غیر از این هر چه بگویند حیله و نیرنگ است‌. چه همانگونه‌که روشن نمودیم‌، جهان بینی اسلامی با سیستم ربوی‌، و با نتایج عملی آن در زندگی مردمان و جهان‌ینیها و اخلاق آنان‌، تصادم و برخورد مستقیم دارد.

حقیقت دوم‌: سیستم ربوی بلائی است بر ضدّ انسانیت‌. نه تنها این آفت‌، دشمن ایمان و اخلاق و جهان‌بینی ایشان دربارۀ زندگی است و بس، بلکه دشمن سرسخت خود زندگی اقتصاد‌ی و عملی آنان نیز بوده‌، و زشت‌ترین سیستمی است‌که خوشبختی بشریت را بکلّی به نابودی می‌کشاند، و رشد متعادل انسانی ایشان را تباه و متوقّف می‌سازد، هر چند ظاهر آراستۀ فریبنده‌ا‌ی دا‌رد و آن چنان می‌نماید که یار و یاور رشد عمومی اقتصادی است‌.

حقیقت سوم‌: سیستم اخلاقی و سیستم عملی در اسلام کاملاً با یکدیگر پیوند دارند، و انسان نیز در همۀ تصرفات و کارهائی که بدان دست می‌یازد با پیمان و شرط خلیفه‌گری پیوند دارد، و او در هر تلاش و فعالیتی که در این جهان انجام می‌دهد، در معرض تجربه و آزمایش و امتحان بوده و راجع بدان در جهان دیگر مورد بازخواست و پرس و جو قرار می‌گیرد. در اسلام یک سیستم اخلاقی جداگانه و یک سیستم عملی جداگانۀ دیگر وجود ندارد، بلکه هر دو با هم تلاش و فعالیت انسان را تشکیل می‌دهند، و هر دوی آنها رویهم عبادتی بشمار است‌که اگر انسان آن را نیکو انجام دهد در برابرش اجر و پاداش می‌گیرد، و هر دوی آنها با هم‌گناهی بشمار است‌که اگر انسان آن را انجام دهد در برابرش جزاء و پادافره سبیند. و اینکه اقتصاد موفق اسلامی بدون اخلاق پابرجا و میسر نیست‌، و اخلاق نیز چیز سنّت و مستحبّی نمی‌باشد که بشود از آن بی‏نیاز شد و بدون آن هم زندگی عملی مردم بتواند روبراه و موفق‌گردد.

حقیقت چهارم‌: معاملۀ ربوی غیر ممکن است‌که وجدان فرد و اخلاق او را تباه نسازد، و فهم و شعورش را نسبت به برادرش در جامعه مختلّ ننماید، و زندگی جامعۀ بشری و ضمانت اجتماعی انسانی را با دمیدن روح ‌آز و طمع‌، و خودخواهی و نیرنگ‌، و قمار بگونۀ گسترده‌، به پیکرش متلاشی نسازد. اما در عصر حاضر معاملۀ ربوی‌، انگیزۀ نخستین‌ کانالهای سودجوئی است‌. تا اینکه سرمایه‌ای‌ که با ربا قرض شده است سود و بهرۀ تضمین شده ای به بار آورد، در نتیجه هم بهرۀ ربا از آن پردا‌خت شود و هم چیزی برای وام‌گیرنده در برداشته باشد. با توجه به همین امر است‌ که برای بهره‌وری از مال و دارائی‌، در فیلمهای فاسد و مستهجن و رقّاصخانه‌ها و رستورانها و کافه‌تریاها و بندگان سفیدپوست‌، و سایر پیشه‌ها و روشهائی‌ که اخلاق بشریت را بکلّی تباه ساخته و در هم می‌ریزد، سرمایه‌گذاری می‌گردد... سرمایه‌ای که با ربا وام داده می‌شود تلاش آن بر این نیست‌ که سودمندترین طرحها و پروژه‌ها را برای انسانها ایجادکند. بلکه همۀ سعی را بر آن می‌دا‌رد که طرحها و پروژه‌هائی را پیاده‌کند که سود و بهرۀ بیشتری در برداشته باشد، هر چند هم چنین سود و بهره‌ای، بازده تحریک پست‌ترین غریزه‌ها و ناپاک‌ترین خواستها بوده و از کثیف‌ترین نیّتها سرچشمه گرفته باشد... آنچه امروز در اطراف و اکناف‌کرۀ زمین دیده می‌شود همین است و بس‌... سبب نخستین آن هم سوداگری ربوی است‌.

حقیقت پنجم‌: اسلام نظام ‌کاملی است‌، لذا وقتی‌ که سوداگری ربوی را حرام می‌نماید، همۀ قوانین و مقرّرات خود را بر پایۀ بی‏نیازی از آن بنیان‌گذاری می‌کند. و زوایا و جوانب زندگی اجتماعی را بدآنگونه تنظیم می‌نماید که با وجود آن نیازی به این نوع سوداگری نباشد، و هچگونه برخوردی با روند منظّم و کلّی رشد اقتصادی و اجتماعی و انسانی نداشته باشد.

حقیقت ششم‌: اسلام - اگر بدو اجازه داده شود که زندگی را برابر جهان‌بینی و روش خاص خود تنظیم و سروسامان بخشد - نیازی به الغاء مؤسّسه‌ها و دستگاههای لازم برای رشد طبیعی و سالم زندگی طبیعی و زندگی اقتصادی روز ندارد. ولیکن اسلام تنها آن را از لوث و کثافت ربا پاکیزه می‌دارد. سپس آن را رها می‌سازد تا آزادانه برابر قواعد درست و سالم دیگر بکار بپردازد. در سرآغاز این مؤسسه‌ها و دستگاهها، بانکها و شرکتها و مؤسسات‌، اقتصاد نوینی چون اینها قرار دارند.

حقیقت هفتم‌:‌که بسی مهمّتر از دیگر حقائق است‌، این است‌:‌کسی‌ که می‌خواهد مسلمان باشد باید معتقد شود به اینکه از لحاظ عقیدتی محال است خداوند چیزی را حرام‌ کند که زندگی بشری بدون آن استوار و پایدار نگردد و پیشرفت ننماید. همانگونه ‌که از جنبۀ عقیدتی محال است که چیز ناپاکی باشد و در عین حال برای پایندگی زندگی و ییشرفت آن حتمی و واجب باشد... چه این خداوند سبحان است‌ که آفرینندۀ این جهان است‌، و همو انسان را در آن خلافت داده است‌، و همو فرمان دهندۀ‌ گیتی به سوی رشد و ترقّی است‌، و همو است ‌که همۀ این چیزها را خواهان است و در آنها توفیق را قرین انسانها می‌گرداند. بنابراین هرگز در اندیشۀ مسلمان نمی‌گنجد که این ایده را بپذیرد که چیزی در میان چیزهائی حرام باشد که زندگی بشری بدون آن متوقف شود و پایندگی و پیشرفت زندگی انسانها منوط بدان باشد، و اینکه چیز کثیف و ناپاکی وجود داشته باشد که قوام و ترقّی حیات با بودن آن ممکن و میسّر باشد... بی‏گمان چنین امری‌، بداندیشی و کج نظری است و از درک و فهم نادرست و تبلیغات زهرآگین ناپاک سرکشی سرچشمه می‌گیرد که ماهها و سالها در راه پخش این اندیشه ‌کار کرده است و رنج برده است‌که‌: ربا برای رشد اقتصادی و عمرانی ضرورت دارد، و اینکه سیستم ربوی یک سیستم طبیعی است‌...و پخش چنین فکر و اندیشۀ ‌گول زننده و فریبنده‌ای در مصادر فرهنگ همگانی و منابع علم و معرفت انسانی در مشارق و مغارب زمین‌... و پابرجائی عملی زندگی نوین بر این پایه‌، به وسیلۀ تلاش مراکز مالی و تکاپوی رباخواران‌... و مشکل دیدن و ناممکن دانستن پابرجائی زندگی نوین بر پایۀ دیگری جز آن‌... چنین مشکل دیدن و ناممکن دانستنی هم نخست از نبودن ایمان‌، و دوم از ضعف اندیشه و درماندگیش از رهائی از آن وهم و گمانی سرچشمه گرفته است ‌که رباخواران در راه پخش و استقرارش با همۀ امکانات تبلیغاتی خود و قدرت نفوذی ‌که در داخل کشورهای جهان دارند، و با تمام ابزارها و دستگاههای اطلاعاتی و وسائل ارتباطات عمومی و خصوصی خویش‌، به سعی و کوشش می‌پردازند.

حقیقت هشتم‌: ناممکن شمردن پابرجائی اقتصاد جهانی بر اساسی جدا از اساس ربوی در زمان حال و در زمان آینده‌، خرافه‌ای بیش نیست‌... به عبارت دیگر دروغ بزرگی است و علت ماندگاری آن این است‌ که دستگاههائی را که افراد ذی‌سهم عملاً در راه ماندگاری آن به‌کار می‌گیرند بزرگ هستند. بی‏گمان وقتی‌ که نیّت درست شود و بشریت تصمیم بگیرد - یا امّت اسلامی تصمیم بگیرد -‌ که آزادی خویش را از دست شبکه‌های رباخواری جهانی بیرون بیاورد و به خود بازپس گرداند، و برای خویشتن خیر و سعادت و برکت توأم با نظافت اخلاق و طهارت جامعه را خواهان شود، شک نیست‌ که فرصت باقی و میدان باز است برای پابرجائی نظام بزرگوارانۀ دیگری ‌که خداوند آن را برای بشریت خواسته است و نظامی است‌ که عملاً پیاده شده است و زندگی در سایۀ آن عملاً به رشد و ترقّی رسیده است و پیوسته در پرتو توجّهات و تحت نظارت و زیر سایۀ آن زندگی‌، قابلیّت و شایستگی رشد و ترقّی را دارد، اگر مردمان خردمندانه بیندیشند و با چشمان باز بنگرند.

در اینجا فرصتی برای بیشتر بازکردن موضوع و داد سخن دربارۀ چگونگی پیاده نمودن آن نظام و وسایل و ابزارش نیست‌... بلکه همین اشارات‌ کوتاه و مختصر ما را بس[3]‌‌. روشن شد که زشتکاری رباخواری ضرورتی از ضروریات زندگی اقتصادی نیست‌، و اینکه انسانیّتی که از قدیم از صراط مستقیم منحرف شده بود تا آنگاه که اسلام دوباره آن را بدان مسیر باز گرداند، همان انسانیّتی است‌ که امروزه عیناً دچار خود آن انحراف و کجروی می‌شود و به راه راست درست پر مهر بر نمی‌گردد.

پس بنگریم و ببییم ‌که جنبش اسلام بر ضدّ چنین قباحت و شناعتی‌ که بشریت بدان مبتلا گشته و از دستش چشیده است آنچه را که از هیچ بلائی نچشیده است‌، چگونه بوده است‌:

( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ. ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا: إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا. وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا. فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ. وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ. وَاللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).

کسانی که ربا می‌خورند (‌از گورهای خود به هنگام دوباره زنده شدن‌، یا از مشی اجتماعی خود) بر نمی‌خیزند مگر همچون کسی که (‌- ‌بنا به گمان عربها -‌) شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد (‌و نتواند تعادل خود را حفظ کند)‌، این از آن رو است که ایشان می‌گویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است‌. و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است‌. پس هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (‌از رباخواری‌) دست کشید، آنچه پیشتر بوده (‌و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است‌) از آن او است و سر و کارش با خدا است‌، اما کسی که برگردد (‌و مجدّداً مرتکب رباخواری شود) اینگونه کسانی اهل آتشند و جاودانه در آن می‌مانند. خداوند (‌برکت‌) ربا را (‌و اموالی را که ربا با آن بیامیزد) نابود می‌کند و (‌ثواب‌) صدقات را (‌و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی می‌بخشد، و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی‌دارد.

به راستی جملۀ هراس‌انگیز، و تصویر هولناکی است‌:

( لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).

بر نمی‌خیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد.

هیچ تهدید معنوی دیگری چیزی را که این تصویر مجسّم ‌کنندۀ زندۀ جنبده به ذهن انسان القاء می‌سازد، به ذهن آدمی القاء نمی‌کند... تصویر دیوانۀ صرعی... تصویری است‌ که برای مردم آشنا و شناخته شده است‌. نصّ قرآنی چنین تصویری را آماده و نمودار می‌سازد تا اینکه نقش الهامگرانه‌ای در هراسناک ساختن ذهن بازی کند و بر اثر این هول و هراس‌، ضمیر و وجدان رباخواران به جوش و خروش افتد و سخت به تکان آید و چنین تکانی ایشان را از عادت مألوف و خوی مأنوس خود در سیستم اقتصادیشان بدر آورد و آنان را از چنگال حرص و آزی که در راه رسیدن بدانچه مایۀ تحقّق فائده و حصول بهره است برهاند... این تحریک ضمیر و وجدان و چنین تکان عصبی ‌که وسیله‌ای در امر تأثیر تربیتی بوده و درجای خود پیروز است‌، در عین حال بیانگر یک حقیقت واقعی است‌.

بیشتر تفسیرها بر آنند که مقصود از برخاستن بدین شکل هولناک‌، برخاستن در روز بازپسین و زندگی دوباره یافتن رستاخیز است‌. ولی ما معتقدیم ‌که این شکل عیناً در زندگی بشری در همین دنیا نیز واقع می گردد. علاوه بر این، چنین امری با بیم دادن از جنگ خدا و پیغمبرش‌ که بعد از آن می‌آید موافقت دارد. ما هم اینک می بینیم‌ که چنین جنگی رخ داده و در جریان است و مسلّط بر بشریت‌ گمراهی است ‌که همچون دیوانه‌ا‌ی در تب و لرز سیستم رباخواری بر خود می‌تپد و در آتش شدائد آن می‌سوزد...ییش از آنکه بیشتر دربارۀ مصداق این حقیقت در واقعیات امروزی بشریت به سخن پردازیم و به تفصیل آن دست یازیم، شکل رباخواریی را عرضه می‌داریم ‌که قرآن در جزیرة‌العرب با آن روبرو گردید، و اندیشه‌هائی را بیان می‌نمائیم ‌که مردمان دورۀجاهلیت دربارۀ آن داشتند.

ربائی‌که در جاهلیت شناخته و معروف بود و این آیه‌ها و جز اینها اول برای ابطال چنین ربائی نازل شده بود، دو شکل اصلی داشت‌:ربای نسیه‌، و ربای فضل.

قتاده دربارۀ ربای نسیه ‌گفته است‌:« ‌ربای مردمان دورۀ جاهلیت چنین بود که ‌کسی چیزی را به مشتری به قرض تا مدت معینی می‌فروخت‌. وقتی ‌که مدت پرداخت فرا می‌رسید و مشتری از ادای آن درمی‌ماند فروشنده بر مبلغ وام می‌افزود و مدت را به تأخیر می انداخت‌ »‌.

مجاهد گفته است‌:« ‌در جاهلیت ‌کار مردمان بر این روال بود که اگر کسی بر کسی قرضی          می د‌اشت   شخص مقروض بدو می‌گفت‌:فلان و فلان مبلغ تو را باشد اگر وام مرا به تأخیر بیندازی. او هم وام وی را به تأخیر می‌انداخت ‌».

ابوبکر جصّاص گفته است‌:« ‌ربای جاهلیت بدین ‌گونه بوده است ‌که قرض در برابر افزایشی‌ که تعهد می‌شد به وقت دیگری حواله می‌گردید. این افزایش به عوض مدتی بود که اضافه می‌شد. اما خداوند متعال آنرا باطل قلمداد کرد».

امام رازی در تفسیر خود گفته است‌:« ‌ربای نسیه همان چیزی است‌ که در جاهلیت مشهور بوده است‌. شخصی به شخصی ‌برای ‌مدتی پولی ‌می‌داد به شرط آنکه هر ماه از او مبلغ معینی دریافت دارد و سرمایه به حال خود باقی باشد. هنگامی ‌که وقت سررسید، فرا می‌رسید سرمایۀ خود را از او مطالبه می‌کرد. پس اگر پرداخت آن برایش دشوار می‌شد، بر مبلغی‌ که بر عهدۀ او داشت و بر مدت وام می ‌افزود»‌...

در حدیث اسامه پسر زید رضی الله عنه آمده است ‌که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌فرموده است‌:

(‌ لا رِبا إِلّا فی النَّسیئَةِ )‌.[4]

 هیچ گونه ربائی جز در نسیه نیست.

امّا ربای فضل عبارت است از اینکه شخص چیزی را به چیزی ‌از همان نوع بفروشد و مقداری بیشتر بگیرد. مانند فروش طلا به طلا، درهم به درهم‌، ‌گندم به‌گندم‌، جو به جو،...و چیزهائی از این قبیل...این نوع ‌کار به ربا ملحق شده است چون در آن شبه و نظیر ربا وجود دارد، و بدان علت ‌که تصوّراتی در آن است ‌که مشابه تصوّراتی است ‌که توأم با کار ربا است...این نقطه برای ما در امر سخن ازاعمال فعلی‌، دارای اهمّیت فراوانی است‌.

از ابوسعید خدری روایت شده است‌ که ‌گفته است‌:رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است‌:

 ( أَلذَّهَبِ بِالذَّهَبِ‌، وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ‌، وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعیرُ بِالشَّعیرِ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ...‌مِثْلاً بِمِثْلٍ...یَدَاً بِیَدٍ...فَمَنْ زادَ أَوِا‌سْتَزادَ ‌فَقَدْ أَرْبی. أَلْآخِذُ وَالْمُعْطی فیهِ سَواءٌ ‌).[5]

طلا به طلا، نقره به نقره‌، گندم به گندم، جو به جو، خرما به خرما، نمک به نمک...،همسان به همسان و دست به دست(‌مساوی و حضوری معامله‌)خواهد شد...پس هر که بیفزاید یا درخواست افزایش کند بی‏گمان دچار ربا شده است‌، گیربده و دهنده در آن برابرند.

باز از ابوسعید خدری روایت شده است که گفته ا‌ست‌: بلال به خدمت پیغمبر صلّی ا‌لله علیه و آله و سلّم‌ ‌مقداری خرمای بَرْنی‌[6] آ‌ورد. پیغمبر بدو فرمود:« ‌این را از کجا آوردی‌؟ ‌»‌. گفت‌: مقداری خرمای نامرغوب داشتیم و دو صاع آن را با صاعی معاوضه کردیم. فرمود:

( أَوْهِ! عَیْنُ الرِّبا. عَیْنُ الرِّبا. لا تَفْعَلْ. وَلکِنْ إِذا أَرَدْتَ أَنْ تَشْتَرِیَ فَبِعِ التَّمْرَ بِبَیْعٍ آخَرَ، ثُمَّ اشْتَرِ بِهِ ).[7]

آه‌! خود ربا است‌. خود ربا است‌. چنین مکن‌. ولی هرگاه خواستی خرید کنی نخست خرما را جداگانه بفروش‌، سپس با پول آن ا‌قدا‌م به خرید کن‌.

ا‌مّا نوع ا‌ول‌، ربا بودنش ظاهر ا‌ست و نیازی به توضیح ندارد، زیرا عناصر اساسی هر کار ربوی در آن به وفور جلب توجه می‌کند، که عبارت است از: فزون بر اصل سرمایه‌. مدتی که چنین زیادتی به خاطر آ‌ن پرداخت می‌گردد. گنجانده شدن چنین بهره‌ا‌ی به عنوا‌ن یک شرط تضمینی در پیما‌ن‌. یعنی پدید آمدن پول از پول به سبب مدت چیزی نیست مگر ربا.

اما نوع دوم‌: شک نیست که در ا‌ینجا فرقهای اساسی میان دو چیز همانند ا‌ست و همین فرقها مقتضی زیادت می‌شود. ا‌ین امر در واقعۀ بلال آشکار و نمودار است آنگاه که او دو صاع از خرمای نامرغوب داد و صاعی از خرمای مرغوب گرفت... ولیکن همانندی دو نوع در جنسیّت و سنخیّت‌، تولید شبهه ا‌ی می‏کند که ا‌نگار کار رباخوا‌ری در میان ا‌ست‌، چه خرما تولید خرما می‌کند. و رسول خدا صلّی ا‌لله علیه و آله و سلّم‌ آن را ربا قلمداد کرد و از آن نهی فرمود و دستور داد جنسی که در نظر است معاوضه شود، با پول نقد فروخته شود. سپس جنس مطلوب نیز با پول نقد خریدا‌ری گردد. تا شبح ربا بطور کلّی از میان برخیزد و اصلاً شبهۀ رباخوا‌ری نرود.

همچنین دریافت را « ‌دست به دست‌ » شرط فرمود تا اینکه در معاملۀ همسان به همسان‌، مدت به تأخیر نیفتد و مهلتی در میان نباشد، اگر چه زیادی داده نشود. چه در این‌ کار شبحی از ربا است و عنصری از عناصر ربا در آن است‌. حساسیت پیغمبر صلّی ا‌لله علیه و آله و سلّم‌ دربارۀ شبح ربا در هر معامله‌ای تا بدین حد رسیده است و همچنین فرزانگی او در امر چاره‌جوئی فرهنگ ربا که در جاهلیت بر جامعه چیره بود اینگونه حکیمانه بوده است‌. امّا امروزه برخی از شکست خوردگان در برابر اندیشه و سیستم‌های غربی می خواهند تحریم را به استناد حدیث اسامه محدود به شکل واحدی از اشکال ربا گردانند که عبارت از ربای نسیه است‌. همچنین می‌خواهند ربا را محدود به مفاد تعریفی‌ کنند که سلف از کارها و امور ربوی زمان جاهلیت نموده‌اند، و به نام دین و به نام اسلام‌، همۀ شکلهای جدید دیگر ربا را حلال گردانند که از لحاظ واژگان با ربای جاهلیت مطابقت ندارد!

ولیکن چنین کوششی بیش از پدیده‌ای از پدیده‌های شکست روانی و بینشی نیست‌. چه اسلام نظام صوری نبوده‌، بلکه نظامی است‌که بر جهان‌بینی اصیلی پابرجا و استوار است‌. اسلام وقتی ‌که ربا را حرام ‌گرداند، شکلی را حرام نکرد تا شکل دیگری را از آن باقی بگذارد. بلکه با هر نوع جهان‌بینی‌ای مبارزه می‌کرد که با جهان‌بینی او مخالفت می‌ورزید، و با هر بینشی به نبرد برمی‌خاست‌ که با بینش او همگامی نمی‌نمود. اسلام در این باره تا بدانجا حسّاسیّت داشت‌ که به مرز تحریم ربای فضل رسید و بدان‌ گام نهاد تا شبح بینش ربوی را دورادور بتاراند و شعور و حس ربوی را از ریشه بخشکاند!

بر این اساس‌، هر نوع ‌کار ربوی حرام است‌. چه آن‌ کار در قالب اشکال و صوری باشد که جاهلیت بدانها آشنا بوده است‌، یا به صورتها و گونه‌های جدیدی عرضه گردد که به تازگی پدید آمده‌اند، مادام ‌که چنین صور و اشکالی‌، عناصر اساسی عمل ربوی را در برداشته، یا مارک‌دار به مارک بینش ربوی باشند... و آن عبارت است از بینش خودبینی و آزمندی و فردگرائی و قماربازی، و مادام ‌که حسّ ناپاک‌، آغشتۀ صور و اشکال معامله ‌گردد، حس دستیابی به بهره از هر راهی و به هر وسیله‌ای‌ که باشد!

پس باید خوب بدین حقیقت آشنا شویم و به جنگی ‌که از سوی خدا و پیغمبرش بر ضدّ جامعۀ ربوی اعلان گشته است یقین داشته باشیم‌.

( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).

کسانی که ربا می‌خورند از جای برنمی‌خیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت به دیوانگی دچار سازد.

کسانی‌ که ربا می خورند تنها افرادی نیستند که بهرۀ ربا را دریافت می‌دارند - هر چند هم ایشان نخستین تهدیدگان با این نصّ هراسناکند - بلکه منظور از آن‌، همۀ ساکنان جامعۀ ربوی است‌.

از جابر پسر عبدالله رضی الله عنه روایت است‌ که ‌گفته است‌: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خورنده و دهنده و گواهان و نویسندۀ ربا را نفرین فرمود و گفت‌:

(‌ هُمْ سَواءٌ ‌)‌.[8]

همگان (‌در گناه و دوری از رحمت خدا) برابرند.

این در معاملات ربوی فردی بوده است‌. اما در جامعه‌ای که جملگی بر اساس ربوی پابرجا و استوار می‌شود، همۀ ساکنان آن نفرین شده‌اند، و در معرض جنگ خدایند، و جای ستیز نیست‌ که از رحمت خدا دور و مطرودند.

ایشان در زندگی از جای برنمی‌خیزند و نمی‌جنبند مگر همسان جنبیدن دیوانۀ پریشان و هراسان و سرگردانی که آرامش و آسایش و آسودگی نمی‌شناسد... اگر دربارۀ ‌گذشته‌، یعنی روزگارانی که تازه سیستم سرمایه‌داری جدید در قرنهای چهارگانۀ پیشین پدید آمده بود شکّ و گمانی باشد، تجارب قرنهای کنونی ابداً جائی برای شکّ و گمان باقی نمی گذ‌ارد.

دنیائی‌ که امروزه ما در نواحی مختلف آن زیست می‌کنیم‌، دنیای نگرانی و پریشانی و هراس است‌. دنیائی است‌که به اعتراف خردمندان و اندیشمندان و دانایان و محقّقان زمان‌، و برابر مشاهدات مراقبان احوال و زائران بینندۀ اقطار تمدّن غربی، دنیای بیماریهای اعصاب و روان بشمار است... این وقتی است ‌که تمدّن مادی این همه پیشرفت داشته‌، و محصولات صنعتی در این سرزمینها، رویهم انباشته و از رونق شایانی برخوردار است‌. همچنین این همه مظاهر لذائذ و خوشیهای مادّی‌ که چشمها را خیره می‌کند... با وجود همۀ اینها دنیا، دنیای جنگهای فراگیر و تهدید همیشگی به جنگهای خانمانسوز ویرانگر، و جنگ اعصاب‌، و اضطرابها و پریشانیهائی است که در اینجا و آنجا پیوسته در جریان است‌. بدبختی شومی است ‌که نه تمدّن مادّی و نه لذائذ مادّی و نه وسائل رفاه زندگی مادی و خوشگذرانی و خوش خرامی در نواحی فراوان و اقطار گستردۀ زمین‌، آن را می‌زداید. اصلاً ارزش تمدن و همۀ ابزارهای خوشی و وسائل رفاه و غیره چیست اگر در ضمیر و وجدان و جان و روان آدمی‌، سعادت و رضایت و آرامش و آسایش نیافریند؟

این حقیقت است‌ که به نظر هر کسی می‌رسد که بخواهد ببیند و پرده‌ای از ساخت خود روی چشمانش نبندد تا نبیند. آن حقیقت این است‌ که مردمان در ثروتمندترین کشورهای جهان‌، در آمریکا و سوئد و در دیگر کشورهائی که از رفاه عمومی برخوردارند و نعمتهای مادی فراوای دارند خوشبخت نیستند... آنان نگرانند هر چند که ثروتمندند. نگرانی از چشمانشان می بارد. و اگر چه غرق در تولیدات و محصولاتند، خورۀ ملالت‌، حیاتشان را می‌خورد و موریانۀ دلتنگی‌، زندگیشان را تباه می‌سازد. آنان می‌کوشند این ملالت را گاهی با عربده‌ها و فریادهای مستانه و گاهی با « ‌خود فراموشیهای ‌» شگفت ابلهانه، و گاهی با انحرافات جنسی و روانی اهریمنانه بپوشانند. علاوه بر این احساس می‌کنند که نیاز به ‌گریز دارند. گریز از خودشان‌، و گر‌یز از خلأی ‌که در درونشان لانه می‌گذارد، و گریز از بدبختی و شقوتی‌که هیچ‌گونه علت روشنی از حیث وسائل رفاه و درآمدهای زندگی و گذشت حیات روزمرّه برای آن نمی‌توان یافت‌. آنان با اقدام به خودکشی‌، و با دیوانه ساختن خویش‌، و با انجام انحرافات‌، به گریز دست می‌یازند. ولی شبح نگرانی و ملالت و خلأ، هرگز نمی‌گذارد، بیاسایند و پیوسته آنان را تعقیب می‌کند و از اینجا بدانجا می‌تاراند. برای چه‌؟

سبب اصلی طبعاً عبارت است از خلأ این جانهای سرگردان و معذّب و گمراه و پست بشری - با وجود برخورداری از رفاه مادی - از توشۀ روح... از ایمان... از اطمینان به خدا... و خلأ اینگونه جانها از اهداف انسانی بزرگی است‌ که ایمان به خدا، و انجام خلافت زمین برابر پیمان خدا و شرط او، آن را ایجاد و ترسیم می کند.

از این سبب اصلی و بزرگ، بلای ربا سرچشمه می‌گیرد... بلای اقتصادی‌ که رشد می کند اما نه رشد راست و درست و معتدلانه‌ای ‌که خیرات و برکات رشد آن میان همۀ انسانها تقسیم گردد. بلکه اقتصادی است که رشد می‌کند لیکن از راستای منافع بشریت، منحرف وکج می‌گردد و به سوی مشتی از سرمایه‌داران رباخوار، سرازیر می‌شود که در پشت میزهای بزرگ بانکها چمباتمه زده‌اند و به صنعت و تجارت با بهرۀ مشخص و تضمینی وام می‌دهند، و صنعت و تجارت را وامی‌دارند که در آن راه معینی گام بردارند که هدف اصلیش این نیست‌ که مصالح انسانها را رو به راه سازد، و نیازهائی را که همۀ مردمان بدان خوشبخت شوند برآورده ‌کند، و منتهی بدان شود که ‌کار مرتّب و منظّم و رزق و روزی تضمین شده برای همگان فراهم آرد، و آن ‌کند که آرامش روانی و ضمانت اجتماعی‌ کلّیّۀ مردمان پدیدار گردد... خیر، بلکه هدف آن این است ‌که تولیدات و فرآورده‌ها بدان درجه‌ای رسد که بالاترین قدر ممکن بهره را تحقّق بخشد، اگر چه با درهم شکستن پشت میلیونها کس‌، و محروم ‌کردن میلیونها نفر، و تباه ساختن زندگی میلیونها آدمیزاد، و کاشتن تخم شکّ و نگرانی و هراس در پهنۀ زندگی همۀ بشریت باشد.

خداوند بزرگوار راست فرموده است‌:

( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).

کسانی که ربا می‌خورند از جای خود برنمی‌خیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت به دیوانگی دچار سازد.

هان‌! هم اینک این مائیم ‌که مصداق این حقیقت را در واقعیت جهان امروزی خویش می‏بینیم.

رباخواران در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر تحریم ربا اعتراض کردند و گفتند: حرام کردن معاملات ربوی و حلال نمودن معاملات بازرگانی بی‌دلیل است‌:

( ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا: إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا. وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ).

این از آن رو است که ایشان می‌گویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است‌. و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است‌.

شبهه‌ای ‌که بدان تکیه زده بودند این بود که خرید و فروش مایۀ فائده و سود می‌شود، همانطور ربا هم فائده و سود به ارمغان می‌آورد... ولی این شبهۀ سستی بیش نیست‌. چه معاملات بازرگانی امکان سود و زیان را داشته‌، و مهارت شخصی و تلاش انسان و شرایط طبیعی جاری در زندگی‌، در سود و زیان دخالت دارد. اما معاملات ربوی در هر حالتی دارای سود معین است‌. این امر جدا سازندۀ اصلی این دو کار از یکدیگر است‌، و همو ملاک حلال‌کردن و حرام نمودن است‌.

هر معامله‌ای‌ که در آن سود تضمین شود به هر نوعی‌ که باشد، معاملۀ ربوی و حرام بشمار است به سبب تضمین و تعیین... دیگر در این زمینه اصلاً جای ستیزه و جدال نیست‌:

( وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ).

و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است.

معامله حلال است زیرا این عنصر در آن منتفی است‌. سبب های فراوان دیگری نیز موجود است‌ که معاملات بازرگانی را در اصل بر‌ای زندگی بشریت نافع و سودمند می‌سازد، و معاملات ربوی را در اصل برای زندگی بشریّت مضرّ و مفسد می نماید.[9]

اسلام اوضاعی را که در آن زمان بود چاره‌جوئی واقعی ‌کرد و بدون آنکه هیچگونه بحران اقتصادی و اجتماعی را سبب شود، ‌کاملاً اوضاع را رو به ‌راه نمود:

( فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ ).

هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (‌از رباخواری‌) دست کشید آنچه پیشتر بوده (‌و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است‌) از آن او است و سر و کارش با خدا است‌.

اسلام از همان آغاز قانونگذاری خود، جریان نظام و خط سیر خویش را در این زمینه روشن‌ کرده است‌. هر که اندرز پروردگارش را شنید و دست ‌کشید، از او آن ربائی را که ‌گرفته است طلب نمی‌شود و باز پس‌ گرفته نمی‌شود و سر و کارش با خدا است و خدا هر گونه ‌که بخواهد دربارۀ آن قضاوت می‌کند و فرمان می‌راند... این تعبیر به دل الهام می‌کند که رستگاری از گذشتۀ این گناه در گرو اراده و رحمت خدا است‌. تا آنجا که دل پیوسته از بابت ‌کاری ‌که قبلاً در این راه انجام داده است‌، در هراس بوده و همیشه به خود می‌گوید: این کوله‌ باری‌ که از اعمال بد برای خویش بسته‌ام‌، مرا کافی است و همین اندوختۀ ناجور برای افروختن آتش دوزخم مرا بسنده است‌. امید است ‌که خداوند از جرائم آن اعمالم صرف نظر فرموده و چون از آن کردارهای تباه دست کشم و به سویش برگردم‌، قلم عفو بر گناهانم کشد. دیگر بر آنها گناه تازه‌ای نمی‌افزایم و دست از پا خطا نخواهم ‌کرد... قرآن بدین‌گونه احساسات و خواطر دلها را چاره‌جوئی می‌کند و با این روش نادر، در سالم‌سازی آنها از دست وسوسه‌های ناپاک‌، گامهای مؤثّری برمی‏دارد.

( وَ مَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ )‌.

کسی که برگردد (‌و مجدّداً مرتکب رباخواری شود) اینگونه کسانی اهل آتشند و جاودانه در آن می‌مانند.

این تهدید به حقیقت‌، عذاب در آخرت‌، و خطوط روش تربیتی را - ‌که بدان اشاره‌کردیم - برجسته‌تر می‌کند و آن را در دلها ریشه‌دارتر می‌نماید و ژرفی بیشتری بدان می‏بخشد.

شاید بسیاری از مردم را فاصلۀ دراز زمانی و عدم آشنای به موعد ربّانی‌ گول بزند و در نتیجه ایشان حساب و کتاب آخرت را فراموش بکنند و آن را از دفتر خاطرات زندگانیشان بزدایند و دور و ناممکنش انگارند. این قرآن است‌ که ایشان را به نابودی در دنیا و آخرت بیم می‌دهد و به خانه خرابی در هر دو سرا تهدیدشان می نماید. و مقرّر می‌دارد که این خیرات و صدقات است‌ که افزون می‌شود و پاکیزه می‌گردد - نه ربا -‌، سپس ننگ کفر و گناه را به ‌کسانی می‌دهد که فرمان خدا را پاسخ نمی‌گویند. خداوند به چنین ‌کسانی که سر بر خط فرمان نمی‌نهند، با بد آمدن یزدان از کافران ‌گناهکار، اشاره می‌فرماید:

( یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا، وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).

خداوند (‌برکت‌) ربا را (‌و اموالی را که ربا با آن بیامیزد) نابود می‌کند و (‌ثواب‌) صدقات را (‌و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی می‌بخشد. و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی‌دارد.

وعده و وعید خداوند راست گردید. هم اینک ما می‌بینیم ‌که هیچ جامعه ای نیست‌ که به معاملۀ ربا دست بیازد و سپس در آن برکت و رفاه و سعادت یا امنیت و آرامش بماند... بیگمان خداوند ربا را نابود می‌سازد، و در جامعه‌ای ‌که این چیز کثیف یافته شود جز قحطی و بدبختی در آن فزونی نیابد.گاهی چشم آشکارا می‏بیند که رفاه و فرآورده و درآمد فراوان است‌، ولی برکت بستگی به افزایش درآمد و وفور نعمت ندارد، آن اندازه‌ که بستگی به بهره‏مندی پاک و آرام از این نعمتها و درآمدها دارد. ما قبلاً به بدبختی بدشگونی ‌که روی دلهای مردمان در کشورهای ثروتمند و پر درآمد جهان پرده‌ای از زنگ می‌کشد، و همچنین به نگرانی روانی شگفتی‌ که ‌ثروت آن را نمی‌زداید بلکه بر آن هم می‌افزاید، اشاره‌ کردیم‌. از ناحیۀ همین کشورها است‌ که طوفان نگرانی و پریشانی و خوف و هراس‌، امروزه به سوی همۀ جهان‌، موج زنان سرازیر می‌شود و همگان را آواره و سرگردان می‌سازد. مردمان در سر تا سر گیتی پیوسته همراه با تهدید مستمرّ به جنگ ویرانگر می‌زیند، و با غم جنگ سرد شبها سر بر بالین می‌گذارند و صبحها سر از خواب برمی‌دارند. زندگی روز به روز بر اعصاب مردم سنگینی می‌کند - چه خودشان بدانند و چه ندانند - و مال و عمر و تندرستی و آرامش خاطرشان‌، برکت و فزونی ندارد.

هیچ جامعه‌ای نیست ‌که بر ضمانت اجتماعی و همیاری و همکاری استوار باشد -‌ که در فریضۀ زکات‌، و صدقه و احسان آزاد نمودارند - روح مودّت و خوشنودی و بزرگمنشی و بخشندگی، و چشم دوختن به فصل خدا و پاداش الله‌، و اطمینان همیشگی به یاری خدا و جایگزینی صدقه بگونۀ مضاعف توسط الله‌، بر آن چیره باشد، مگر آنکه خداوند مال و رزق و تندرستی و نیرو و آرامش خاطر و آسایش دل ساکنان آن جامعه را - به صورت فردی و گروهی - برکت و افزایش می‌دهد. کسانی‌ که این حقیقت را در واقع بشریت نمی‏بینند، آنان‌ کسانیند که نمی‌خواهند ببینند، زیرا آرزوی نادیدن دارند. یا کسانیند که بر چشمانشان پردۀ گمراهیهائی است ‌که عمداً و قصداً از سوی افرادی پخش‌ گشته است ‌که مصلحت ایشان در پابرجائی سیستم ربوی مبغوض مغضوب نهفته است‌. این است‌ که اینان از دیدن حقیقت ناتوانند.

( وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).

خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمی‌دارد.

این پیروی ‌که در اینجا آمده است‌، قاطعانه کسانی را که بر معاملۀ ربوی - بعد از حرام‌کردن آن - اصرار می‌ورزند، کافران گنهکاری بشمار می‌آورد، که خداوند ایشان را دوست نمی‌دارد. تردیدی نیست کسانی‌ که آنچه را خداوند حرام ساخته است حلال می‌کنند، وصف کفر و گناه بر آنان صادق است هر چند که هزار مرتبه با زبان بگویند: لا إِلهَ‌ إلَّا اللهُ‌،‌ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ... چه اسلام سخنی نیست ‌که بر زبان رانده شود، بلکه اسلام نظام زندگی و برنامۀ عمل است‌. انکار جزئی از آن مانند انکار کلّ آن است... در حرام بودن ربا هم شبهه‌ای نیست‌. ربا را حلال شمردن‌، و زندگی را بر اساس آن استوار داشتن‌، جز کفر و گناه محسوب نمی‌گردد... پناه بر خدا!

*

در صفحۀ مقابل صفحۀ ‌کفر و گناه‌، و تهدید طرفداران روش ربا و سیستم آن به نابودی‌، صفحۀ ایمان و عمل صالح‌، و ویژگیهای‌ گروه مؤمنان در این سو، و قاعدۀ زندگی مبنی بر سیستم دیگری - ‌سیستم زکات -‌ که مقابل سیستم ربا است‌، عرضه می‌شود:

( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

بی‏گمان کسانی که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام بدهند و نماز را بر پای دارند و زکات را بپردازند، مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌گردند.

عنصر برجسته در این صفحه‌، عنصر «‌ زکات ‌» است‌. عنصر بذل و بخشش بدون دریافت عوض و بدون باز پس‌گرفتن خود آن‌. روند گفتار بدین وسیله صفت مؤمنان را بیان می‌دارد و اساس جامعۀ با ایمان را پایه‌گذاری کند. سپس تصویر امن و امان و آرامش و رضایت الهی را که چنین جامعۀ ایمانداری را در بر گرفته و بر آن سایۀ رحمت ‌گسترده است می‌نمایاند. بی‏گمان زکات اساس جامعه‌ای است ‌که از ضمانت اجتماعی و تعاون و همیاری برخوردار است و مردمان چنین جامعه‌ای نیازمند ضمانتهای سیستم ربوی در هیچ زاویه‌ای از زوایای حیات خود و از هیچ جنبه‌ای از جنبه‌های زندگی خویش نمی‏باشند.

چهرۀ «‌ زکات ‌» در آئینۀ ذهنمان و در آئینۀ ذهن نسلهای بدبخت بیچارۀ ملت اسلامی‌، بدریخت و بی‌رنگ شده است‌، ملّتی ‌که نظام اسلام را در حال پیاده شدن در زندگی ندیده است‌، و این نام را در حال استوار شدن بر پایۀ جهان‌بینی ایمانی و تربیت ایمانی و اخلاق ایمانی مشاهده نکرده است تا بنگرد که این نظام چگونه نفسهای انسانها را به ‌گونۀ ویژه‌ای می‌سازد سپس برای ایشان سیستمی را پابرجا می‌دارد که اندیشه‌های درست و اخلاق پاک و فضائل عالی آنان در آن می‌شکفد. چنین نظامی «‌ زکات‌ ‌» را پایۀ اساسی خود می‌نماید و در مقابل آن نظام جاهلیّتی‌ قرار دارد که بر پایۀ رباخواری استوار است‌. این نظام‌ کاری می‌کند که زندگی رشد پیدا کند، و اقتصاد از راه تلاش فردی‌، یا تلاش تعاونی بدور از ربا ترقّی یابد.

چهرۀ «‌ زکات ‌» در آئینۀ ذهن این نسلهای بیچاره و بدبخت، بدریخت و بی‌رنگ ‌گشته است‌، نسلهائی ‌که آن شکل نمونۀ وا‌لای انسانیّت را ندیده‌اند. بلکه در منجلاب سیستم مادیی که براساس رباخواری استوار است زاده‌اند و هم در آن زیسته‌اند، و شاهد خشونت‌، بخالت، ایلغار، کشتار، و بالأخره فردگرائی خودخواهانه‌ای بوده‌اند که بر ضمایر مردمان حکمفرمائی می‌نماید، و نمی‌گذارد اموال جز بگونۀ رباخوارانۀ رذیلانه به دست نیازمندان بدان برسد، و کاری کند که مردمان بدون هیچگونه تضمینی زندگی را ادامه دهند، مگر آنکه اندوختۀ مالی داشته یا با بخشی‌ از دارائی خود در مؤسسه‌های بیمۀ رباخواری شرکت ورزند. همچنین ‌کاری می‌کند که تجارت و صنعت به دارائی و مالی دسترسی نیابد که مایۀ قوام آن است‌، مگر آنکه از راه ربا سرمایۀ خود را فرا چنگ آرد. بدین وسیله به ذهن این نسلهای بیچاره و بدبخت چنین فرو رفته است ‌که در دنیا سیستمی جز این سیستم وجود ندا‌رد و زندگی جز بر این اساس پابرجای نمی‌شود و ماندگار نمی‌ماند.

چهرۀ زکات تا بدان درجه آشفته و بی رنگ شده است که این نسلها آن را احساس ناچیز فردی می‌انگارند و آن اندازه ناتوانش می‌دانند که می‌گویند بر اساس آن هیچ سیستم امروزی بر پای نمی‌گردد. ولیکن مقدار درآمد زکات‌ که دو و نیم درصد (‌%٢.٥) سرمایه و سود ملی است‌، چه اندازه خواهد بود؟‌[10] زکات را کسانی می‌پردازند که اسلام آنان را بگونۀ ویژه‌ای می‌سازد و ایشان را با تربیت خاصی با رهنمودها و قانونگذاریها پرورش می‌دهد، و با نظام زندگی مخصوصی ‌که تصوّر آن برای‌ کسانی ‌که در آن نزیسته باشند مشکل و دشوار است‌، ایشان را آمادگی می‌بخشد. زکات را حکومت اسلاس به عنوان حقّ واجبی نه احسان شخصی دریافت و جمع‌آوری می‌کند، و با آن زندگی مسلمانانی را تأمین و روبراه می‌سازد که درآمد چندانی ندارند و دخلشان ‌کفاف خرجشان را نمی‌دهد. در این نظام هر فردی احساس می‌کند که زندگی او و زندگی فرزندانش در هر حالتی تضمین شده است‌. همچنین این نظام‌، قرض هر فرد زیان دیدۀ مقروضی را از درآمد زکات می‌پردازد، چه قرض تجارتی باشد و چه قرض غیرتجارتی.

مهم شکل ظاهری و نماد بیرونی نظام نیست‌، بلکه مهم روح باطنی و کیفیت درونی نظام است‌. جامعه‌ای ‌که اسلام آن را با رهنمودها و قانونگذاریها و انتظامات خود پرورده می‌کند، با نماد تئوری نظام اسلامی و اجراء مقرّرات آن همگام می‌شود، و با قوانین و رهنمودها رشد و تکامل می‏یابد، و ضمانت اجتماعی از ضمائرش و از مقرراتش همآوا و متکامل بیرون می‌جوشد. این حقیقتی است‌ که چه بسا کسانی‌ که در سایۀ رژیمهای مادی دیگر، بزرگ شده‌اند و زندگی کرده‌اند، نتوانند آن را تصوّر کنند. ولیکن حقیقتی است که ما مسلمانان بدان آشنائیم و با ذوق ایمانی خود آن را لمس می‌کنیم و درمی‌یابیم‌. پس اگر چنین ‌کسانی به سبب بدشگونی و بدبختی خود - و بدبیاری بشر‌یّتی که زمام اختیار و پیشوائیش به دست آنان افتاده است - از این ذوق محرومند، این بهرۀ ایشان باد! و بگذار از این خیر بی‌نصیب شوند که خداوند بدان مژده داده است کسانی را:

( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ ).

کسانی که ایمان آورده‌اند و کار شایسته انجام داده‌اند و نماز را بر پای داشته‌اند و زکات را پرداخته‌اند.

بگذار اینان علاوه بر محروم شدن از اجر و ثواب‌، از آرامش و رضایت نیز محروم شوند. چه چنین ‌کسانی به سبب جهالت و جاهلیت و ضلالت و عنادشان محروم می‌گردند.

خداوند بزرگوار به ‌کسانی‌ که زندگانی خود را بر پایۀ ایمان و صلاح و عبادت و تعاون بنیاد می‌نهند مژده می‌دهد به اینکه پاداششان را در پیشگاه با عظمت خویش برایشان محفوظ می‌فرماید، و ایشان را به امن و امان مژده می‌دهد، پس هراس و باکی ندارند، و آنان را به سعادت و خوشبختی مژده می‌دهد، پس اندوهگین نمی‌شوند:

( فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان می‌رود و نه اندوهگین می‌شوند.

در همان وقت خداوند به خورندگان ربا و جامعۀ رباخواری، مژدۀ نابودی و نیستی‌، و سرگشتگی و سردرگمی‌، و دلهره و هراس می‌دهد.

بشریّت واقعیّت آن را در جامعۀ اسلامی به رأی العین دیده است‌، و امروزه هم واقعیت این را در جامعۀ رباخواری عیان می‌بیند. کاش می توانستیم گوشه‌های هر دل غافلی را گرفته و سخت آن را تکان دهیم تا از خواب گران بیدار می‌شد و متوجّه این حقیقت مجسّم می‌گردید. کاش می توانستیم هر چشم بسته‌ای را گرفته و پلکهای آن را باز کرده و این واقعیّت را بدو می‌نمودیم... اگر می‌توانستیم چنین می‌کردیم... ولی نمی‌توانم و جز این از دست ما ساخته نیست‌ که بدین حقیقت اشاره‌ کنیم‌، شاید خداوند بشریت درمانده و بدشگون را بدان سو رهنمون ‌گردد... چه دلها میان دو انگشت از انگشتان قدرت رحمان است‌.[11] و رهنمود، رهنمود یزدان است‌.

در پرتو این رفاه و خوشی پر امن و امانی ‌که خداوند آن را به ‌گروه مؤمنانی مژده می‌دهد که ربا را از زندگی خود بدور می‌کنند، و با طرد آن ‌کفر و گناه را بدور می‌افکنند، و زندگی این جهان را بر ایمان و کردار شایسته و عبادت و زکات استوار و پابرجا می‌دارند... در پرتو این آسایش پر امن و امان خداوند رحمان مؤمنان را برای آخرین بار ندا در می‌دهد که زندگی خویش را از سیستم رباخواری‌ کثیف مبغوض مغضوب برکنار دارند، و الّا اگر چنین نکنند از سوی خدا و رسولش جنگ اعلان شده است و رخصت و مهلت و تأخیری در میان نیست و آمادۀ نبرد باشند:

( ‌یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ، وَ ذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا. إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ، لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید (‌از عذاب و عقاب‌) خدا بپرهیزید و آنچه از (‌مطالبات‌) ربا (‌در پیش مردم‌) باقی مانده است فرو گذارید اگر مؤمن هستید. پس اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاسته‌اید. و اگر توبه کردید (‌و از رباخواری دست کشیدید و اوامر دین را گردن نهادید) اصل سرمایه‌هایتان از آن شما است‌، نه ستم می‌کنید و نه ستم می‌بینید.

این نصّ قرآنی‌؟ بودن ایمان مؤمنان را به ترک باقی ماندۀ ربا منوط می‌کند. پس ایشان مادام ‌که از خدا نترسند و تقوی نداشته باشند و آنچه از ربا مانده است ترک نگویند، مؤمن نیستند. مؤمن نمی‏باشند هر چند که اعلان‌ کنند و فریاد برآورند که ایشان مؤمنند. زیرا هیچگونه ایمانی در میان نیست بدون اطاعت و فرمانبرداری و پیروی از آنچه خدا بدان دستور داده است‌. نصّ قرآنی شبهه‌ای در این امر باقی نمی‌گذارد و نمی‌گذارد که ‌کسی در پشت سر واژۀ ایمان خویشتن را پنهان دارد، در حالی‌ که اطاعت نمی‌ورزد و به قانونی ‌که خداوند گذارده است راضی و خوشنود نمی‏باشد و آن را در زندگیش پیاده نمی‌سازد و به مرحلۀ اجراء درنمی‌آورد، و آن را در معاملات خویش دخالت نمی‌دهد و به داوریش نمی‌خواند. پس‌ کسانی که در کار دین میان اعتقاد و معاملات جدائی می‌اندازند، مؤمن نیستند. هر چند که ادّعای ایمان را داشته باشند. و به زبان خود یا به وسیلۀ شعائر و مراسم دیگر عبادت، اعلان‌ کنند و فریاد برآورند که ایشان مؤمنند:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا...إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید (‌از عذاب و عقاب‌) خدا بپرهیزید و آنچه از (‌مطالبات‌) ربا (‌در پپش مردم‌) باقی مانده است فرو گذارید... اگر مؤمن هستید.

خداوند آنچه از ربا قبلاً بوده است بدیشان واگذا‌رده است‌، و باز پس‌ گرفتن آن را از ایشان مقرّر نفرموده است‌، یا مصادرۀ اموا‌لشان را چه ‌کلّی و چه جزئی بدان سبب ‌که ربا با آن آمیخته است معیّن نکرده است... زیر‌ا هیچگونه تحریمی بدون نصّ وجود ندارد... و بدون قانون هیچگونه حکمی در میان نیست... قانون هم بعد از صدورش اجراء می‌گردد و آثارش مترتّب بر آن خواهد بود... پس آنچه ‌گذشته است سر و کارش با خدا است و همو است ‌که دربارۀ آن فرمان می‌راند، دیگر آنچه در گذشته بوده است‌، به احکام قانون مربوط نیست‌. بدین وسیله اسلام از ایجاد یک تکان اقتصادی و اجتماعی جلوگیری ‌کرد. چه اگر قانون خود را عطف به ماسبق می‌کرد باعث یک بحران اقتصادی و اجتماعی سختی می‌گردید. قانونگذاری جدید، تازگیها بدین اصل پی برده است و بدان چنگ یازیده است‌. این بدان سبب است‌ که قانون اسلامی وضع‌ گردیده است تا با زندگی واقعی بشر رویاروی شود و زندگانیشان را به حرکت درآورد و راه ببرد، و آن را پاک دارد، و آزادش‌ گذارد تا بالا رود و اوج ‌گیرد و همزمان رشد و ترقّی ‌کند... در همین وقت مؤمن بودن مسلمانان را منوط به پذیرش این قانون و اجراء آن در زندگیشان از لحظۀ نزول و آگاهیشان از آن ‌کرده است‌. به همراه آن‌، حسّ تقوای از خدا را در دلهایشان به جوش و خروش انداخته است‌. آن حسی‌ که اسلام ا‌جراء قوانین خود را وابسته و مربوط بدا‌ن ‌کرده است و آن را تضمین نهان در اندرون نفسها نموده است‌، و این علاوه بر سایر تضمینهائی است‌ که با خود قانون پشتیبانی می‌شوند. این امر از ضمانتهای اجرائی بدان اندازه برخوردار است ‌که قوانین موضوعه‌ای‌ که تکیه ‌گاهی جز مراقبت و نگهبانی خارجی ندارند از چنین ضمانتهائی برخوردار نمی‏باشند. چه به آسانی می‌توان مراقبت و نگهبانی خارجی را به انحراف کشاند و گول زد بدانگاه ‌که پاسبانی در درون نباشد که او را قدرتی از تقوای خدا باشد.

این صفحۀ ترغیب و تشویق است... و در کنار آن صفحۀ ترهیب و تهدیدی است... ترهیب و تهدیدی‌ که دلها را به لرزه می‌اندازد:

( فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ).

پس اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاسته‌اید.

چه هراسی‌! نبرد با خدا و پیغمبرش‌!!! نبردی ‌که با نفس بشریّت در می‌گیرد!!! نبرد هراسناکی‌ که سرنوشت آن روشن است و سرانجام آن معیّن‌!‌!! انسان ضعیف فانی کجا و آن نیروی مقتدر درهم‌شکنندۀ نابود کنندۀ باقی کجا؟!

رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دنبال نزول این آیه ‌که بعدها نازل شد، به عامل خود در مکّه دستور داد که با آل مغیره‌ که در آنجا می زیستند، در صورتی که از کار رباخواری دست نکشند بجنگد. همچنین در خطبه‌ای ‌که روز فتح مکّه ایراد فرمود، دستور داد هر نوع ربائی‌ که در جاهلیّت انجام ‌گرفته است - و نخستین آنها ربای عمویش عبّاس بود – لغو گردد و رنج آن از دوش مقروضان برداشته شود که بار ربا را تا مدت زیادی بعد از ظهور اسلام نیز بر دوش می‌کشیدند تا آنگاه ‌که جامعۀ اسلامی نضج‌ گرفت و ارکان آن مستقرّ گردید و وقت آن فرا رسید که سیستم اقتصادی اسلام بطور کلّی از قانون طاغوتی ربا زدوده شود. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در این خطبه فرمود:

( وَ کُلُّ رِباً فی الْجاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمَیَّ هاتَیْنِ. وَ أَوَّلُ رِباً أَضَعُ رِبَا الْعَبّاسِ )‌.

هر ربائی که در جاهلیت بوده است‌، زیر این دو پای من انداخته شده است (‌و له و لورد می‏گردد و به زباله‌دان تاریخ سپرده می‌شود)‌. و نخستین ربائی را که از میان برمی‌داریم ربای عباس است‌.

رهبر موظف است - ‌آنگاه ‌که جامعۀ اسلامی بر پا می‌گردد - ‌که با کسانی بجنگد که بر قانون سیستم ربا اصرار می‌ورزند و پافشاری می‌کنند و از فرمان خدا سرکشی می‌نمایند، هر چند که فریاد بر‌آورند که مسلمانند. همانگونه ‌که ابوبکر رضی الله عنه با آنان ‌که زکات نمی‌دادند جنگید، اگر چه گواهی می‌دادند که: لا إِلهَ إِ‌لَّا اللهُ‌، ‌مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ‌، و نماز را هم می‌خواندند. چه کسی‌ که از اطاعت شریعت خدا سرپیچی می‌کند و قانون الله را در واقعیّات زندگی دخالت نمی‌دهد و اجراء نمی‌کند، مسلمان نیست‌.

از سوی دیگر، اعلان جنگ از سوی خدا و پیغمبرش‌، معنی عام‌تری از جنگ رهبر با شیر و توپ دارد. این جنگ اعلان شده است – همانگونه که راستگوترین گویندگان فرموده است - بر ضدّ هر جامعه‌ای ‌که ربا را اساس سیستم اقتصادی و اجتماعی خود قرار دهد. این جنگ هم اینک اعلان شده است بگونۀ فراگیر و دربرگیر و همه جا گستر خود. این جنگ، جنگ با اعصاب و دلها است‌. جنگ با برکت و آسایش است‌. جنگ با خوشبختی و آرامش است... جنگی است‌ که خداوند متعال آن را دامنگیر سرکشانی می‌کند که از نظام و قانون او سرپیچی می‌کنند و در آن برخی را بر برخی دیگر مسلّط می‌نماید. جنگ رقابتها و بحرانها است‌. جنگ زیان و ستم است‌. جنگ ترس و لرز و دلهره و هراس است‌... بالأخره جنگ‌، جنگ اسلحه میان ملّتها و لشکرها و دولتها است‌. جنگ نابود کننده و تباهگری‌ که بر اثر جریان معاملات ربوی مبغوض مغضوب درمی‌گیرد و آتش آن زبانه می‌کشد. چه این رباخواران‌، سرمایه‌داران جهانند که مستقیم یا غیرمستقیم چنین جنگهائی را برمی‌افروزند. این ایشانند که دامهای خویش را می‌گسترانند و شرکتها و صنعتها در آنها می‌افتند. سپس ملّتها و دولتها بدانها گرفتار می‌شوند. بعد این رباخواران سرمایه‌داران جهانی به سوی چنین شکارهائی حمله می‏برند و بر روی آنها می‌افتند و جنگها درمی‌گیرد. یا اینکه به دنبال اموال و دارائیشان لشکرکشی خواهند کرد و برای حفظ سرمایه‌ها و منافعشان با نیروی دولتها و لشکرهایشان حمله‌ور می‌گردند و آتش جنگ شعله‌ور می‌شود. یا اینکه بار مالیات و بیگاریها بر‌ای جبران بهره‌های قرضهایشان کمرشکن می‌گردد و تنگدستی و ستم‌، زحمتکشان و پیشه‌وران و کشاورزان را در برمی‌گیرد و پشت آنان را خم می‌کند. به ناچار چنین مظلومانی دریچه‌های دلهایشان را به سوی تبلیغات شوم ویرانگر باز می‌کنند و جنگ درمی‌گیرد. ا‌گر هم همۀ اینها رخ ندهد،‌کم‌ترین چیزی‌که بوقوع می‌پیوندد، تباهی نفسها، سقوط اخلاق‌، زبانه کشیدن شعلۀ شهوات‌، بر باد دادن اساس هستی انسانی‌، و ویران کردن‌کاخ بشریت بگونه‌ای است‌که زشت‌ترین جنگهای هراس‌انگیز اتمی به پای آن نمی‌رسد.

این جنگ همیشه شعله‌ور است‌، و خداوند آن را بر ضدّ کسانی اعلان داشته است‌که به ‌کار ربا دست می‌یازند... این جنگ هم اینک مشتعل است‌. تر و خشک را در زندگی بشریت همراه با هم می‌سوزاند. بشریت غافل است و هر زمان‌که تلّهائی از تولیدات و محصولات مادی ساخت کارخانه‌ها را دید گمان می‏برد که او کار می‌کند و پیش می‌افتد... اگر این تلّهای ثروت از سرچشمۀ پاکیزه و منبع تمییزی پیدا می‌گردید، شایستگی آن را داشت‌ که بشریت را خوشبخت نماید، ولیکن -‌ از آنجا که از منبع ربای‌ کثیف بدست می‌آید - چیزی جز توده‌ای نیست‌ که انفاس بشریت را در زیر خود خفه می‌کند و انسانها را به نابودی می‌کشاند. در همان وقت دسته‌ای اوباش رباخوار جهانی بالای آن توده نشسته و ناله‌ها و دردهای بشریت را نمی‌شنوند و احساس نمی‌کنند که در زیر چنان تودۀ نفرین شده ای هلاک می‌شوند.

اسلام‌ گروه مؤمنان نخستین را ندا درداد، و پیوسته همۀ بشریت را به سوی راه پاک و تمییز و به سوی توبۀ از گناه و لغزش و روش طاغوتی ندا در می‌دهد:

( وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ، لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ ).

اگر توبه کردید (‌و از رباخواری دست کشیدید و اوامر دین را گردن نهادید) اصل سرمایه‌هایتان از آن شما است‌. نه ستم می‌کنید و نه ستم می‌بینید.

این توبه، توبه از لغزش است‌. لغزش جاهلیت‌. جاهلیتی که تنها به زمان خاص و سیستم خاصی تعلّق ندارد. بلکه به همۀ زمانها و به همۀ سیستمها تعلّق دارد... لغزش انحراف از شریعت الله و راه خدا هر کجا که بوده و هر وقت‌ که باشد... لغزشی است‌ که اثر خو‌د را در عقل و ذهن مردم و در اخلاق ایشان و در جهان‌بینی آنان دربارۀ زندگی بر جای می‌گذارد. و در زندگی گروه‌ها و دسته‌ها و در ارتباط عامّۀ مردمان‌، و در زندگی همه بشریت، و در خود رشد اقتصادی انسانها، آثار شوم و پی‌آمدهای ناگوار خویش را پدیدار می‌سازد. این چنین است‌ که اگر هم فریب خوردگان تبلیغات رباخواران گمان برند که ربا یگانه اساس بایسته برای رشد اقتصادی است.

باز پس‌گرفتن سرمایۀ تنها، دادگری است و در آن نه وام دهنده و نه وام‌گیرنده ستم نمی‌بیند... اما افزایش ثروت‌، راههای پاکیزه‌تر و وسائل تمییزتر دیگری دارد. از جمله‌: تلاش شخصی‌، شرکت بگونۀ مضاربه ‌که عبارت است از: دادن پول به ‌کسی تا با آن معامله ‌کند و سود و زیان آن را تقسیم نماید، شرکتهائی‌ که سهام خود را مستقیماً در بازار به کار می‌اندازند - بدون اینکه وثیقه‌های تأسیس‌، بیشترین سود را به خود اختصاص بدهد - ‌و سودهای حلالی را از این راه فراچنگ می‌آورند، سپرده گذاردن اموال در بانکها بدون دریافت سود، بدان شرط‌ که بانکها در شرکتها و کارخانه‌ها و کارهای تجاری بطور مستقیم یا غیر مستقیم سهیم شوند و سرمایه را بدون فایدۀ ثابتی در اختیار آنها قرار دهند، سپس برابر نظام معینی‌، سودی که بدست می‌آید یا زیانی که می‌افتد میان سپرده‌گذاران تقسیم کنند... در اینجا بانکها می‌توانند مبلغ مشخصی به عنوان ‌کارمزد اداره و حق نظارت بر این اموال برداشت و دریافت نمایند... البته راههای دیگر افزایش ثروت بسیار است و اینجا مجال تفصیل آنها نیست‌... بی‏گمان می‌توان با وسائل مقتضی و روشهای خداپسندانه در رشد اقتصاد و فزونی اموال دست کار شد و این امر هم ممکن است و هم ساده‌، وقتی ‌که دلها ایمان داشته باشند و نیّتها بر ورود به راستای راه پاک و تمییز، خالص و سالم شود، و بر کناره‌گیری از گذرگاه گندیده و آلوده تصمیم راستین اتخاذ نماید[12].

*

روند گفتار احکام مربوط به قرض را در حالت مضیقت و تنگی معیشت تکمیل می‌نماید... بدین هنگام راهی که در پیش‌گرفته می‌شود راه ربای نسیه نیست‌، بدین معنی‌که در برابر به تأخیر انداختن قرض‌، مبلغی اضافه شود... بلکه راه خداپسندانۀ مهلت دادن بدهکار تا وقت فراغت بال و داشتن مال است‌. همچنین آراستن بذل و بخشش در جلو چشمان کسی است‌ که می‌خواهد بیشترین و بالاترین‌ خیر و خوبی نصیب وی ‌گردد:

( وَ إِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ. وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ... إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ).

اگر (‌بدهکار) تنگدست باشد پس مهلت (‌بدو داده‌) می‌شود تا گشایشی فرا رسد، و اگر (‌قدرت پرداخت نداشته باشد و شما همۀ وام خود را یا برخی از آن را بدو) ببخشید برایتان بهتر خواهد بود اگر دانسته باشید.

این‌، بخشایش بزرگوارانه است‌ که اسلام آن را به بشریت ارمغان می‌دارد. سایۀ باصفائی است‌ که بشریت خسته و افتاده در گرمای خودپرستی و آزمندی و تنگ‌چشمی و دشمنانگی و گرسنگی درّنده‌خوئی‌، بدان پناهنده می‌شود. رحمتی است برای وام دهنده و وام گیرنده و جامعه‌ای‌که همگان را در بر دارد.

ما می‌دانیم‌ که این واژه‌ها قادر به ادای مفهوم « ‌معقولانه‌ای ‌» در عقلهای افراد بیسود و بزرگ شده در گرمای جاهلیت مادی‌کنونی نیست و مزۀ شیرین این واژه‌ها در حسّ ذائقۀ سنگین و کودن ایشان طعمی ندارد. بویژه در دل سنگین وحشیان رباخوار بی اثر است‌، چه آنان ‌که در گوشه‌های زمین چمباتمه زده‌اند و دهان خود را می‌لیسند برای نخجیرهائی از نیازمندان بخت‌ گشته‌ای‌ که مصیبتهائی بدیشان می‌رسد و محتاج پو‌ل جهت خوراک و پوشاک و دارو یا گاهی برای دفن مردگانشان می‌شوند و کسی را در این دنیای مادی تنگ تنگ‌چشم و بخیل نمی‌یابند که از آنان دستگیری ‌کند و دست یاری و برادری رخشانی به سویشان دراز و ایشان را از این ورطه بیرون آورد و به ساحل نجات برساند، به همین سبب بناچار به لانه‌های وحشیان پناه می‏برند و همچون نخجیرهائی ‌که سهل و ساده با پای خود به سوی دامهاروند، به تور نیرنگ آن ناکسان می‌افتند، چنین بیچارگانی را نیاز و ضرورت به سوی لانه‌های وحشیان می‌کشاند... چه این وحشیانی‌ که فرد فرد می‌چرند و مال مردم را با را به یغما می‏برند. و چه وحشیانی‌که در قالب مراکز مالی و بانکهای رباخواری جلوه‌گر می‌شوند و به چپاول دست می‌یازند. همۀ اینها یکسانند و از درس انسانیت حرفی نمی‌دانند. جز اینکه صاحبان مراکز مالی و بانکها در دفترهای مجلّل روی صندلیهای راحت چرخان می‌نشینند و در پشت سرشان توده ای از نظریه‌های اقتصادی‌، تألیفات علمی‌، استادان و دانشکده‌ها و دانشگاهها، قوانین و مقرّرات‌، و پلیس و دادگاه‌ها و لشکرها، قرار دارد... همۀ اینها گوش به فرمان ایستاده‌اند تا گناه چنین وحشیانی را نیک جلوه دهند و قبح ایشان را حسن نمایند و از ایشان حمایت و مراقبت کنند، و هر که جرأت درنگ در پرداخت بهره و واریز به خزینه‌های آنان را بنماید به نام قانون دستگیرش سازند.

ما می‌دانیم این واژه‌ها به چنین دلهائی نمی‌رسد، و نرود  میخ  آهنین  بر سنگ‌،  و  لیکن  ما  این  حرفها  را  حقّ  می‌دانیم  و  حقّ  نباید گفت  الّا  آشکار،  و  مطمئن  هستیم  که  سعادت  بشریّت  در گرو  شنیدن  این  سخنان  و  عمل  کردن  بدانها  است‌:

(وَإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٢٨٠)

اگر  (‌بدهکار)  تنگدست  شـد  پس  مهلت  (‌بـدو  داده‌)  می‌شود  تا  گشایشی  فرا  رسد،  و  اگر  (‌قـدرت  پرداخت  نداشته  باشد  و  شما  همۀ  وام  خود  را  یا  بـرخی  از  آن  را  بدو)  ببخشید  برایتان  بهتر  خواهـد  بـود  اگر  دانسته  باشید.

شخص  تنگدست  در  اسلام  از  صاحب  وام  یا  از  قانون  و  دادگاهها،  رانده  نمی‌شود.  بلکه  مهلت  داده  مـی‌شود  تـا  فراخی  وگشایشی  دست  دهد...  علاوه  بر  این  جامعۀ  اسلامی  چنین تنگدستی  را  به حال  خود  رها  نمی‌کند  تا  کوله‌بار  وام  را  بدوش‌ کشد.  خداوند  صاحب  وام  را  ندا  در  می‌دهد که  وام  خویش  را  ببخشد،  اگر  خواست  چنین  کار  خیری‌کند،  بذل  و  بخشش  وام  برای  خود  وام  دهنده  و  شخص  وام‌گیرنده‌،  و  برای  همۀ  جماعت  انسانی  و  زندگی  برخوردار  از  ضمانـت  اجتماعی  ایشان  خیر  است‌،  اگر چنین‌ کسی  بداند  آنچه  راکه  خداوند  ازنهاد  و  نهان  این‌ کار  می‌داند.

توضیح  اینکه  اگر  بستانکار  برود  و  بر  بدهکار  سختگیری ‌کند  و گلویش  را  بفشرد  و  او  تنگدست  و  بیچاره  باشد،  از  شدّت  و  حدّت  باطل‌ گرداندن  ربا کاسته  مـی‌شود  و  بخش  مهمّی  از فلسفۀ  بطلان  آن  هـدر  می‌رود.  در  اینجا  است‌ که  -‌ در  قالب  شرط  و  جواب  -  کار  به  انتظار  می‌انجامد  و  فرصت  داده  می‌شود  تا  بدهکار  به پول  و  پله‌ای  برسد  و گشایشی  بدو  دست  دهد  و  بتواند  وام  خود  را  بازپرداخت‌ کند.  در کنار  آن  هم  تشویق  و  ترغیب  به  بذل  هـمه  یا  مـقداری  از وام  به  هنگام  سختی  و  تنگی  معیشت  قرار دارد.

افزون  بر  این‌،  نصوص  دیگر  قرآنی  از  مصارف  زکات  قسمتی  را  به  چنین  بدهکار تنگدستی  اختصاص  می‌دهد  تا  با  دریافت  آن‌،  وام  خود  را  پرداخت‌ کند  و  زندگی  خویش‌ را  فراخی  بخشد:

(إنّما الصّدَقاتُ للْفُقَراء وَالْمساکینِ . . . وَ الغارمینَ . .. )

بیگمان  زکات  از آن  نیازمندان  و  درماندگان‌...  و  بدهکاران  است‌.

منظور  از  بدهکار  در  اینجا کسانی  بوده ‌که  مدیونند  و  وامی  را که ‌گرفته‌اند  در  راه  شهوات و  لذائـذ  خـویش  صرف  نکرده‌اند.  بلکه  آن  را  در  راه  پاک  و  تمییز  خرج  نموده‌اند.  سپس  شرایط  و  احوال‌،  آنان  را  به  تنگنا  انداخته  است  و  نیازمندشان  نموده  است.

آنگاه  پیرو  ژرف و  الهامگرانه‌ای  بیان  می‌شود که  نفس  مؤن  از  آن  به  لرزه  می‌افتد  و  آرزو  می‌کند ،‌کاشکی  می توانست  از  همۀ  وام  چشم ‌پوشی ‌کند  تا  به  پاداش  آن‌،  روز  جزاء  رستگار  می‌گردید  و  از  عذاب  خدا  نـجات  می یافت‌:

(وَاتّقُوا یَومَاً تُرْجَعوُنَ فیه إلى الله . ثُمّ تُوَفّى کُلُّ نَفْسٍ مّا کَسَبَتْ ، وَ هُمْ لا یُظْلَموُنَ).

از  (‌عذاب  و  عقاب‌)  روزی  بپرهیزید  که  در  آن  به  سـوی  خدا  باز  گردانده  می‌شوید،  سپس  به  هر  کس  آنچه  را  فراچنگ  آورده  است  به  تمامی  بازپس  داده  می‌شود،  و  به ‌آنان  ستم  نخواهد  شد.

روزی‌ که  در  آن  مردمان  به  سوی  خدا  بر  می‌گردند  و  آنگاه  به  هر کسی  آن  چیزی  داده  می‌شود که ‌کرده  است  و  هر کسی  آن  درود  عاقبت‌ کار، ‌که ‌کشت‌،  روز  سخت  و  دشواری  است‌.  چنین  روز  سختی‌،  سخت  در  دل  مؤمن  اثر  می‌گذارد  و  صحنۀ  آن  بر  پردۀ  ضمیر  مؤمن  می‌تابد  و  بر  صحنۀ  وجدانش  نقش  می‌بندد  و درون  مؤمن  از  هول  و  هراس  آن  لبریز  می‌گردد،  و  از  اندیشۀ  ایستادن  در  پیشگاه  خدا  در چنین  روزی‌،  لرزه  بر پیکر  می‌افتد  و  چندشی  سراپای  وجود  آدمی  را  فرا  می‌گیرد.

این  پیروی  است ‌که  با  فضای  معاملات  هماهنگی  دارد.  فضای  دریافت  و  پرداخت‌.  فضای  کار کردن  و  پاداش  گرفتن‌...  این  پیرو،  پاک  و  تمییز کردن‌ گذشته  است  همراه

  با  آنچه  در  آن  بوده  و  رفته  است‌.  تصفیۀ  حساب  نهائی  با  همۀ  کسانی  است‌ که  در  روزگار گذشته  بوده‌اند.  پس  چه  خوب  و  شـایسته  است  دل  مؤمن  از  آن  بهراسد  و  خویشتن  را  از آن  رهائی  بخشد.

تقوی‌،  پاسبانی  است  که  در  ژرفـای  دل  مستقرّ  است‌.  اسلام  او  را  در  آنجا  جای  داده  است  و  دل  نمی‌تواند  از  چنگ  او  فرار کند  زیرا  همانجا  در  اعماق  دل  آماده‌،  ایستاده  است‌.

این  اسلام  است‌...  نظام  تقوی‌...  رؤیای  شـیرینی  است‌،  که  در  واقعیّت  زمینی‌،  تحقّق  پذیرفته  است  و  نمودار  گشته  است‌...  رحمت  خدا  دربارۀ  بشر  است‌...  بزرگداشت  خدا  از  انسان  است‌.  خیری  است‌ که  بشریّت  از  آن  می‌گریزد.  و  دشمنان  خدا  و  دشمنان  انسـان‌،  بشریّت  را  از  آن  باز  می‌دارند‌.

*

 

 


 

[1] مراجعه شود به‌کتاب: « ‌عدالت اجتماعی در اسلام‌ »‌، فصل‌: سیاست مال .

[2] مراجعه شود به بررسیهای دقیقی‌ که مسلمان بزرگ آقای ابواعلی مودودی دربارۀ ربا و پایه‌های اقتصاد از دیدگاه اسلام و سیستمهای‌کنونی نوشته است‌... (‌مؤلف‌)‌ .

[3] می‌توان به برخی از پیشنهادهای عملی مذکور در پژوهشهای استاد ابوالأعلی مودودی مراجعه‌کرد. پژوهشهائی‌ که در مرجع قبلی نوشته شده‌اند. (‌مؤلف‌)‌.

[4] بخار‌ی و مسل آن را روایت ‌کرده‌ا‌ند .

[5] شیخین ‌آن‌ را روایت‌کرده‌اند .

[6] نوعی از خرمای مرغو‌ب است ‌که گرد و قرمز است و زمینۀ زردی دارد. (‌المعجم الوسیط‌)‌.

[7] ‌راویان حدیث در آن اتّفاق نظر دارند .

[8] مسلم‌ و احمد و ابوداود و ترمذی‌ آن را روایت نموده‌اند .

[9] به بررسی ‌های ارزشمند استاد مودودی دربارۀ چنین موضوعهائی مراجعه شود که قبلاً بدانها اشاره شد. (‌مؤلف‌)

[10] این نسبت‌ گاهی به %٥ و %١٠ و %٢٠ در محصولات زراعی و دفینه‌ها می‌رسد .

[11] اشاره به این حدیث شریف است‌: « ‌لَیْسَ آدَمِیٌّ، إِلّا وَ قَلْبَهُ‌ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مَنْ أَصابِع ‌اللهِ »‌... هیچ آدمیزاده‌ای نیست مگر آنکه دل ‌او میان دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد. و اشاره ‌به حدیث شریف دیگری است‌: « ‌قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ اللهِ یُقَلَّبُهُ ‌کَیْفَ یَشاء » دل ‌مؤمن میان‌دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد و هرگونه ‌که بخواهدآن را می‌چرخاند. البته ‌به ‌کار بردن انگشت‌ برای خدا به صورت مجاز است ‌و کنایه از سرعت‌ و قدرت است‌. (‌مترجم‌)

[12] ‌به بخشهای استاد مودودی‌ که قبلاً بدانها اشاره رفت‌، مراجعه شود .

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 284-282

 

سورهی بقره آیهی 284-282

 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأخْرَى وَلا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلا تَرْتَابُوا إِلا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلا تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَلا شَهِیدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٨٢)  وَإِنْ کُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا کَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلا تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (٢٨٣) لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٢٨٤)

 

این  احکام  ویژۀ  وام  و  بازرگانی  و گروگان،  مکمّل  احکام گذشته  در  دو  درس  بخشش  و  ربا  است.  در  درس  گذشته،  انـجام کارهای  ربوی  و  وامها  و  خرید  و  فروشهای  ربوی  را  نادرست  قلمداد  کرد  و  از  راستای  خط  سیر  اسلامی  بدور  نمود...  امّا  در  ایـنجا  سخن  از  قرضالحسنهای  است  که  بدون  ربا  و  بدون  بهره،  داده  میشود.  همچنین  سخن  از  معاملات  بازرگانی  نـقدی  میرود  که  حضوری  انجام  میپذیرد  و  از کثافت  ربا  پاک  و  بدور  است.

به  راستی  انسان  در  برابر  تعبیر  قانونگذاری  مذکور  در  قرآن  دچار  حیرت  و  شگفت  میشود.  زیرا  دقّت  عجیبی  که  در  ساخت  قانونی  بکار  رفته  است  تا  بدانجا  جلوهگر  است  که  نمیشود  واژهای  را  به  واژهای  تـبدیل کرد  و  بندی  را  بر  بندی  پیش  یا  پس  انداخت...  همچنین  این  دقّت  مطلقی که  در  ساخت  قانونی  هویدا  است  بر  جمال  تعبیر  و  حُسن  آن  نمیشورد.  تعبیر  قرآنی  قانونگذاری  را  با  وجدان  دینی  پیوند  میدهد،  آن  چنان  پیوندی کـه  آهسته  و  آرام  به  درون  میخزد  و  در  ژرفای  درون  شوری  بپا  می دارد  و  الهامبخش  پیامهائی  گشته  و  تأثیر  نیرومندی  در  زوایای  وجود  آدمی  از  خـود  بر  جای  میگذارد،  بدون  آنکه  خللی  به  ارتباط  نصّ  قرآنی  از  ناحیۀ  دلالت  قانونی  برساند.  همچنین  تعبیر  قرآنی  همۀ  چیزهائی  را که  امکان  دارد،  در  موقعیّت  طرفین  پیمان  و  در  موقعیّت گواهان  و  چگونگی  سند  تأثیر  داشته  باشد،  در  نظر  میگیرد،  و  همۀ  این  عوامل  و  مؤثّرات  را  نفی  نموده  و  از  میدان  بدر  میکند  و  احتیاط  لازم  را  برای  هر  احتمالی  از  احتمالات  بجای  میآورد.  تعبیر  قرآنی  از  نقطهای  به  نقطۀ  دیگری  نمیپردازد  مگر  آنگاه که  نکات  قانونگذاری  را  دربارۀ  آن  به  پایان  برده  باشد  بدانگونه  که  نیازمند  برگشت  بدان  نبوده  جز  آنکه  ارتباطی  میان  آن  نقطۀ  قدیم  و  میان  این  نقطۀ  جدید  پدیدار  شود  و  مقتضی  اشاره  به  رابطۀ  آنها  باشد...  اعجاز  موجود  در  ساخت  آیههای  قانونگذاری  در  اینجا،  همان  اعجازی  است  که  در  ساخت  آیههای  الهامگر  و  رهنمون  بکار  رفته  است.  بلکه  اعجاز  در  اینجا  روشنتر  و  نیرومندتر  است.  زیرا  هدف  در  اینجا  دقیق  و  باریک  است  و  یک  واژه  میتواند  آن  را  تحریف  و  از  راستای  خود  بدور  دارد،  و  واژهای  نمیتواند  جایگزین  واژۀ  دیگری گردد.  اگر  اعجاز  نبود  تعبیر  قرآنی  نمیتوانست  دقّت  قانونگذاری  مطلق  و  زیبائی  هنری  مطلق  را  بدین  روال  بی‏سابقه  تحقّق  بخشد.

گذشته  از  همۀ  این  چیزها،  قانونگذاری  اسلامی  دربارۀ  چنین  مبادی  و  اصول  قانون  مدنی  و  تجاری ، در  حدود  ده  قرن  جلوتر  از  سایر  قوانین  است  همانگونه که  فقهاء  معاصر  بدان  اعتراف  دارند.

*

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ )

ای  کسانی  که  ایمان  آوردهاید،  هر  گاه  به  همدیگر  تا  مدّت  معیّنی  (از  لحاظ  روز  و  ماه  و  سال)  وامـی  دادید،  آن  را  بنویسید.

این  قاعدۀ  همگانی  و  عامی  است که  خداوند  آن  را  بیان  میدارد.  چه  برابر  نص  قرآنی  نوشتن  واجب  است،  و  دربارۀ  وامی که  تا  مدّتی  داده  میشود،  اختیاری  در  میان  نیست،  و  بنا  به  حکمتی که  در  پایان  نصّ  میآید  فرض  است.

(وَلْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ )

باید  نویسندهای  دادگرانه  آن  را  بنویسد.

این  تعیین  شخصی  است که  به  نوشتن  وام  میپردازد که  نویسنده  است.  این  شخص  یکی  از  دو کسی  نیست که  طرف  معامله  و  پیمانند.  فلسفۀ  فرا  خواندن  شخص  سومی  - جدا  از  دو  طرف  معامله  - تنها  محض  احتیاط  و  بیطرفی  مطلق  است.  چنین  نویسندهای  هـم  باید که  نویسندگی  را  بپذیرد  و دادگرانه  آن  را  بنویسد  و  جانب  هیچیک  از  طرفین  را  نگیرد  و  بر  متنی که  دیکته  میشود  چیزی  نیفزاید  و  از  آن  چیزی  نکاهد.

(وَلا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ )

هیچ  نویسندهای  از  نوشتن  (سند)  بدانگونه  که  خدا  بدو  آموخته  است  سرپیچی  نکند.

چه  در  اینجا  این  خدا  است که  از  نویسنده  میخواهد،  تا  سستی  و  سرپیچی  نکند  و  انجام  این کار  را  برای  خـود  سنگین  و  دشوار  نداند.  چنین کاری  برابر  نصّ  قانونگذاری  اسلامی  واجب  است  و  حساب  نویسنده  در  آن  با  خدا  است.  انجام  این کـار،  وفاداری  نسبت  به  مرحمت  خدا  و  در  نظر  داشت  لطف  و  احسان  او  است که  بدو  آموخته  است که  چگونه  بنویسد...  پس  (باید  بنویسد)  همانطور که  خدا  بدو  آموخته  است.

در  اینجا  شارع  مقدس  اسلام  به  بیان  قاعدۀ  نوشتن  وام  مدّت دار  میپردازد،  و  از  تعیین  کسی که  نوشتن  را  عهدهدار  میشود،  و  موظّف  بودن  او  در  امر  نگارش،  و  همراه  تکلیف  یادآوری  لطیفی  از  نعمت  خدا  بدو،  و  بیان  آن  اشارۀ  زیبا  به  اینکه  دادگری  را  مراعات  دارد،  فارغ  میگردد.

در  اینجا  به  بند  بعدی  میپردازیـم  و  در  آن  روشن  میدارد  که  چگونه  کار  نگارش  انجام گیرد.

(وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ)

باید  آن  کسی  که  حق  بر  ذمّۀ  او  است  املاء  کند.  و  از  پروردگارش  بترسد  و  چیزی  از  آن  نکاهد.  و  اگر  کسی  که  حق  بر  ذمّۀ  او  است  کـم  خرد  یا  (به  سبب  کوچکی  یـا  بیماری  یا  پیری)  ناتوان  باشد  یا  (به  سبب  لالی  یا  گنگی  یا ناآشنائی  با  زبان)  او  نتواند  که  املاء  کند،  باید  ولی  او  (که  شرع  یا  حاکم  برای  وی  تعیین  کرده  است)  دادگرانه  املاء  کند.

بدهکار  - یعنی  آنکسی که  حق  بر  ذمّۀ  او  است  - کسی  است که  برای  نویسنده  اعتراف  به  وام  را  دیکته  میکند  و  مقدار  وام  و  شرط  و  هنگام  سررسید  آن  را  بیان  میدارد...  این  بدان  سب  است که  نکند  اگر  بسـتانکار  چنین  چیزهاثی  را  دیکته  نماید،  زیانی  متوجّه  بدهکار  گردد  و  بستانکار  بر  مبلغ  وام  بیفزاید  یا  مدّت  سررسید  را  نزدیکتر کند،  یا  شروط  معیّنی که  به  نفع  خود  باشد،  ذکر  نماید.  همچنین  بدهکار  در  موقعیّت  ضـعیفی  قرار  دارد  و  چه  بسا  نتواند  آشکارا  با  بستانکار  به  جدال  پردازد،  زیرا  به  علّت  نیازمندیش  به  انجام  معامله،  میل  دارد،  هر  چه  زودتر  این کار  سر  بگیرد  و  رفع  و  رجـوع  شود،  در  این  صورت  امکان  دارد  دچار  زیان  و  ضرر  گردد.  پس  اگر  بدهکار  مطلب  را  دیکته کند،  جز  آنچه  را  که  بدان  رضایت  دارد،  دیکته  نمینماید.  علاوه  بر  این،  املاء کردن  او  اقرار  مجدّدی  به  وام  است  و  بیشتر  سبب  استحکام  و  استواری  آن  مـیشود...  در  حین  اینکه  بدهکار که  دارد  املاء  میکند،  با  دل  خـود  به گفتگو  مینشیند  و  بدان  تلقین  می کند که  از  خدا  بترسد  و  چیزی  از  وامی که  به  آن  اقرار  میکند،  و  از  سایر  ارکان  دیگر  اقرار  نکاهد...  ولی  اگر  بدهکار کم  خرد  باشد  و  نتواند  بخوبی  از  عهدۀ کارهای  مروط  به  خود  برآید،  یا  اینکه  ضعیف  باشد  - یعنی کوچک  بوده  یا  عقل  ضعیفی  داشته  باشد  - یا  اینکه  به  سبب گیجی  یا  نادانی  یا  آفتی  در  زبانش  یا  به  هر سببی  ازاسباب  مختلفۀ  حسّی  یا  عقلی،  او  نتواند  مطلب  را  دیکته کند،  باید که  ولی  امر  و  قیّم  او،  آن  را (دادگرانه)  دیکته  کند...  ذکر  دادگری  در  اینجا  به  منظور دقّت  بیشتر  است.  زیرا  چه  بسا  ولی  - اگر  چـه  اندکی  هم  بوده  ـاشد  - سستی کند،  به  سبب  اینکه  وام  شحصاً  بدو  مربوط  نیست...  و  بدین  وسیله  تضمینها  برای  حفظ  پیمان  و قرارداد  بیشتر و افزونتر  شود.

در  اینجا  سخن  از  نوشتن  به  پایان  میرسد  و  از  جمیع  زوایا  بدان  نگریسته  میشود،  و  شارع  مقدّس  اسلام  از  این  نقطه  دامن  فراهم  میچیند  و  به  نقطۀ  دیگری  از  عقد  قرارداد  میپردازد که  گواهی  است:

(وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأخْرَى )

دو  نفر  از  مردان  خود  را  بگواهی  گیرید،  و  اگر  دو  مرد  نبودند،  یک  مرد  و  دو  زن،  از  میان  کسانی  گواه  کنید  که  مورد  رضایت  و  اطمینان  شما  هسـتند.  (ایـن  دو  زن  به  همراه  یکدیگر  باید  شاهد  قرا  گیرند)  تا  اگر  یکی  انحرافی  یافت،  دیگری  بدو  یادآوری  کند.

حتماً  باید  دو گواه  بر  عقد  قرارداد  حاضر  آیند  - (از  میان  گواهانی  باشند که  از  آنان  رضایت  و  اطمینان  دارید)  -  رضایت  و  خوشنودی  هم  دو  معنی  را  در  بردارد:  یکم  اینکه  دو گواه،  در  میان  مردان  دادگر  و  مورد  رضایت  باشند.  دوم  اینکه  طرفین  قرارداد  راضی  شوند که  آن  دو  نفر گواه  باشند.  و لیکن  چه  بسا  وجود  شرایط  خاصی،  بودن  یا  پیدا کردن  دو  شاهد  را  دشوار کند.  در  اینجا  قانونگذاری  به کمک  میشتابد  و کار  را  آسان  می سازد  و  زنان  را  بگواهی  می‏طلبد.  اسلام  بدان  علّت  مردان  را  برای گواهی  می خواند که  آنان  برابر  عرف  و  عادت  در  جامعۀ  راستین  اسلامی کارها  را  در  دست  می گیرند  و  دست  به کار  مییازند.  در  جامعۀ  واقعی  اسلامی،  زن  نیاز  به کار کردن  برای گذراندن  زندگی  و  امرار  معاش  خود  ندارد.  او  محتاج  به کار کردن  برای  لقمه  چیدن  نیست  تا  از  این  راه  به  مادری  و  زنانگی  خویش  لطمه  برساند  و  به  وظیفۀ  اصلی  خود که  در  قبال گرانبهاترین  پشتوانههای  انسانی  یعنی  نوباوگانی که  نمودار  نسل  آیندهاند  بر  عهده  دارد،  ستم  بکند،  و  در  برابر  لقمههای  ناچیز  یا  پولهای  اندکی که  از کار  فراچنگ  میآورد،  به  خـردسالان که  بزرگسالان  فردایند  خیانت  نماید.  همانگونه که  زن  در  جامعۀ  بدبیار  و گرفتاری که  امروزه  در  آن  زندگی  می کنیم  چنین  بوده  و  مجبور  است  این کار  ناهنجار  را گردن  نهد...  پس  اگر  دو  مرد  یافته  نشد،  یک  مرد  و  دو  زن  به گواهی  خواسته  شوند...  اما  دو  زن  چرا؟  نصّ  قرآنی  به  ما  فرصت  نمیدهد که  دست  به  دامان  حدس  و گمان  شویم.  چه  در  جولانگاه  قانونگذاری  هر  نصّی  مشخّص  و  روشن  و  علّتیابی  شده  است:

(أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأخْرَى )

تا  اگر  یکی  سرگشته  شد،  دیگری  بدو  گوشزد  کند.

سرگشتگی  در  اینجا  اسباب  و  علل  زیادی  دارد. گاهی  از  آگاهی  اندک  زن  نسبت  به  موضوع  معامله  سرچشمه  می‏گیرد،  و  زن  را  بر  آن  میدارد که  نتواند  همۀ  ریزهکاریها  و  شرایط  معامله  را  به  خاطر  بسپارد.  بر  این  اساس  است که  موضوع  در  عـقل  او  آنگونه  روشن  جلوهگر  نمیشود که  به  هنگام  اقتضاء  قابل  اعتماد  بوده  و  انتظار گواهی  دقیقی  از  عقل  او  درباره  موضوع  داشت.  لذا  دیگری  به کمک  او  می‏شتابد  و  با  همکاری  یکدیگر  همۀ  شرایـط  و  ظروف  را  یادآوری کرده  و  متذکّر  مـیشوند. گاهی  نیز  این  سرگشتگی  از  سرشت  انفعالپذیر  زن  سرچشمه  می‏گیرد.  زیرا  وظیفۀ  مادرانۀ  بیولوژی  اندامی،  حتماً  لازمۀ  تأثیر  متقابل  روانی  در  زن  است.  این  امر  مقتضی  آن  است که  زن  در  برابر  خواستهای  فرزندش  سخت  به  شور  آید  و  وجداناً  منفعل  شود  و  با  سرعت  و  نشـاط  پاسخگوی  مطالب  جگرگوشهاش گردد،  و  در  این  شور  درون  و  شتاب  بیرون  به  اندیشۀ کند،  دست  نیازد...  این  هم  از  فضل  خدا  بر  زن  و  بر  فرزند  است...  چنین  سرشتی  تجزیه  و  از  هم  پاشیده  نمیشود،  چه  زن  شخصیّت  یگانهای  است  و  این  قالب  او  است  - وقتی که  زن  سالم  باشد  - در  صورتی که  گواهی  بر  قرارداد،  در  چنین  معاملاتی  نیازمند  وارستگی  زیادی  از  انفعال  است  و  باید  به  هنگام  وقایع  و  رخدادها،  از  تأثیرات  و  اشارات  بسی  خویشتندار  و  خلل  ناپذیر  بود  و  پایندگی  و  پایداری  فراوانی  داشت.  بودن  دو  زن  در کار گواهی،  ضمانتی  است  بر  اینکه  اگر  بر  اثر  انفعال  یکی  از  آن  دو  انحرافی  پیدا کرد،  دیگری  او  را  یادآوری  کند  و  وی  آن  را  به  خاطر آورد  و  متذکّر  شود  و  به  اصل  وقائع  و  رخدادها  بازگشت کند  و  به  راستای  حقیقت  امر  گردد.

همانگونه که  در  آغاز  نصّ،  خطاب  به  نویسندگان گردید  که  از  نوشتن  خودداری  نکنند،  در  اینجا  خطاب  به  گواهان  است که  از گواهی  سرباز  نزنند:

(وَلا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا )

چون  گواهان  را  به  گواهی  خوانند  باید  که  از  این  کار  خودداری  نورزند.

پس  در  این  صورت  پاسخ  مثبت  دادن  به  دعـوت  به  شهادت،  واجب  است  و  دلبخواه  نیست.  چه  شهادت  وسیلهای  است  برای  اقامۀ  دادگری  و  احقاق  حـق.  این  خداوند  است که  آن  را  واجب  میگرداند  تا  گواهان  مطیعانه  و  فرمانبردارانه  از  دل  بدان  پاسخ  دهند  و  بدون  هیچگونه  درنگ  و  زیانی  آن  را  لبّیک گویند  و  در  آن  همچنین  بر  طرفین معامله  یا  بر  یکی  از  آنان  منّت  ننهند،  بدانگاه که  از  سوی  آن  دو  یا  از  سوی  یکی  از  ایشـان  دعوت  بعل  آمد  وگواهان  به گواهی  خواسته  شدند. 

در  اینجا  سخن  ازگواهی  به  پایان  میرسد  و  شارع  مقدّس  اسلام  به  هدف  دیگری  میپردازد.  هدفی که  در  امر  قانونگذاری  جنبۀ  همگانی  دارد.  شارع  ضرورت  نوشتن  را  - چه  وام کم  باشد  و  چه  فراوان  -  مؤکّد  میدارد،  و  سنگینی  نوشتن  و  دشواریهای  آن  را  چارهجوئی  میکند که  چه  بسا  بر دل  میگذرد  و  گریبانگیر  نفس  میشود،  به  بهانۀ  اینکه  وام  اندک  است  و  درخور  نوشتن  نیست،  یا  به  دلیل  اینکه  نوشتن  آن  میان  طرفین  معامله  بنا  به  عللی  از  قبیل:  نیکوئی  و آزرم  یا  سستی  و  بیمبالاتی،  ضرورت  ندارد  و  خوب  نیست.  سپس  شارع  علّت  سختگیری  خود  را  در  وجوب  نوشتن  بیان  میدارد  و  به  تعلیل  وجدانی  و  تعلیل  عملی  دست  مییازد:

(وَلا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلا تَرْتَابُوا)

از  نوشتن  وام  - خواه  کم  باشد  یا  زیاد  - تا  سررسید  آن  دلگیر  نشوید.  این  در  پیشگاه  (شریعت)  خدا  دادگرانهتر،  و  برای  گواهی  (و  صحّت  شهادت)  استوارتر،  و  برای  آنکه  دچار  شکّ  و  تردید  نشوید  بهتر  باشد.

...  دلگیر  نشوید  ...  این،  آشنائی  با  انفعالات  نفس  انسانی  را  میرساند  و  بیانگر  درک  این  مسأله  است که  نفس  انسانی  بدانگاه که  مشقّت کار  را  بیش  از  ارزش  آن  می‏بیند،  در  درونش  چه  میگذرد...  (این  در  پیشگاه  خدا  عادلانهتر  است).  یعنی  دادگرانـهتر  و  بهتر  است.  این  الهام  درونی  است  و  بیانگر  این  واقعیّت  است که  خداوند  این  را  دوست  میدارد  و  بر  میگزیندش.  (و  برای  گواهی  استوارتر  است)...  چه  گواهی  بر  چیز  نوشتهای  استوارتر  ازگواهی  شفاهی  است که  تنها  بر  حافظه  تکیه  دارد.  و گواهی  دو  مرد  یا  یک  مرد  و  دو  زن  همچنین  برای کار  گواهی  استوارتر  بوده  و  ازگواهی  یک  مرد،  یا  یک  مرد  و  یک  زن  درستتر  است.  (و  برای  آنکه  دچار  شکّ  و  تردید  نشوید  بهتر  میباشد)...  یعنی  نزدیکتر  به  نبودن  تردید  است.  تردید  در  صحّت  اظهاراتی  که  عقد  معامله  آن  را  در  بردارد،  یا  تردید  دربارۀ  خودتان  یا  دربارۀ  دیگران،  وقتی  که  کار  بدون  قید  و  بندی  در  مدّ نظر گرفته  شود.

بدین  منوال  فلسفۀ  همۀ  این  جریانات  معلوم  میشود،  و  معاملهکنندگان  ضرورت  چنین  قانونی  را  میپذیرند  و  در  برابر  دقّت  اهداف  و  صحّت  اجرای  آن، کرنش  میکنند.  آنچه  هست  صحّت  و  دقّت  و  اعتماد  و  اطمینان  است.

این  چیزی  بود که  مربوط  به  وامی  میشد که  تا  مدّت  زمانی  فرصت  باز  پرداخت  داشت.  گواهی  گواهان  در  آن  کافی  است،  تا کارهای  تجاری  آسان  انجام  شـود  و  پیچیدگی  آن  را  از  مسیر  اصلی  باز  ندارد  و  دشواری  ببار  نیاورد.  کارهای  تجاری  معمولاً  به  سرعت  انجام  میگیرد  و  در  اوقات کوتاهی  تکرار  میشود  و  لذا  نیازی  به  نوشتن  ندارد.  ناگفته  نماند  اسلام که  برای  زندگی  قانونگذاری  میکند،  بی‏گمان  همۀ  شروط  و  ظـروف  زندگی  را  در  نظر  میگیرد  و  با  توجّه  به کلّیۀ  آمیزهها  و  انگیزههای  آن  قانونگذاری  مینماید.  اسلام  یک  شریعت  عملی  و  واقعی  است  و  پیچیدگی  بـدان  راه  ندارد،  و  درگذرگاه  خود  مانعی  فرا  راه  جریان  زندگی  نمیدارد.

(إِلا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلا تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ)

مگر  اینکه  دادوستد  حاضر  و  نقدی  باشد،  که  در  میان  خود  دست  به  دست  مـیکنید،  پس  در  این  صورت  بر  شما  باکی  نیست  اگر  آن  را  ننویسید.  و  هنگامی  که  خرید  و  فروش  (نقدی)  میکنید  (باز  هم)  کسانی  را  به  گواهی  گیرید.

ظاهر  نصّ  بیانگر  این  است،  که  چشمپوشی  از  نـوشتن،  رخصتی  است  و گناهی  در  آن  نیست.  اما  گواهی  طلبیدن،  واجب  است.  روایتهائی  آمده  است،  مبنی  بر  اینکه گواهی  خواستن  هم  جنبۀ  سنّت  دارد  نه  وجوب.  ولیکن  ارجح  همان  وجوب  است.

اینک که  قانون  وام  مدّتدار،  و  بازرگانی  نقدی  به  پایان  رسیده  است،  و  هر  دوی  آنها  در  شرطهای  نوشتن  و  گواهی  - به  صورت  وجوب  یا  بگونۀ  رخصت  - به  هم  رسیدهاند،  هم  اینک  اسلام  حقوق  نویسندگان  و  گواهان  را  مقرّر  میدارد،  همانگونه  که  قبلاً  وظایف  ایشان  را  مقرّر  داشته  بود...  بر  آنان  واجب کرده  بود که  از  نوشتن  یا گواهی  دادن  سرباز  نزنند.  اکنون  واجب  میدارد که  از  ایشان  حمایت  و  مراقبت  شود  تا  حقّ  و  وظیفه  در  انجام  تکالیف  عمومی  برابر  و  همسنگ گردد:

(وَلا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَلا شَهِیدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٢٨٢)

نویسنده  و  گواه  نباید  که  زیان  ببیند  و  نباید  که  زیان  برسانند،  و  اگر  چنین  کنید  از  فرمان  خدا  بیرون  رفتهاید  (و  بر  حکم  او  شوریدهاید).  و  از  خدا  بترسید  (و  اوامر  و  نواهی  او  را  پیش  چشم  دارید)  و  خداوند  (آنچه  را  که  به نفع  شما  یا  به  زیان  شما  است)  به  شما  میآموزد،  و  خداوند  به  آنچه  میکنید  آگاه  است.

نباید  زیانی  متوجّه  نویسندهای  یا  گواهی  شود،  به  سبب  ادای  وظیفهای  که  خداوند  آن  را  بر  او  واجب  گردانده  است.  و  اگر  زیانی  بدیشان  رسد،  این  خروج  شما  از  شریعت  خدا  و کنارهگیری  شما  از  راه  او  بشمار  است.  این  شدّت  و  حدّت  احتیاط  است  و  باید  باشد.  زیرا  نویسندگان  و  گواهان  در  بسیاری  از  اوقات  در  معرض  خشم  یکی  از  دو گروهی  قرار  میگیرند که  با  یکدیگر  معامله  میکنند  و  قرارداد  میبندند.  پس  بناچار  باید  آنان  را  بهرهمند  از تضمینهائی کرد که  ایشان  را  بر  جان  خود  امین کند،  و  بر  ادای  وظیفهای که  بر  ذمّه  دارند  و  امانت  و  تلاشی که  باید  در  ادای  وظایف  نشان  دهند  و  در  همۀ  احوال  بیطرفی  خود  را  حفظ کنند،  آنان  را  دلیری  و  دلگرمی  بخشد.  سپس  - بنا  به  عادتی که  قرآن  در  امر  بیداری  ضمیر  و  وجدان،  و  در  امر  به  جوش  و  خروش  انداختن  حسّ  و  شعور  دارد،  بدانگاه  که  میخواهد  وظیفهای  را  معیّن کند،  تا  وظیفه،  از  درون  نفس  بر  دمد  و  از  ژرفای  دل  مایه گیرد،  نه  اینکه  تـنها  از  نصّ  بر  جوشد  و  بر  اثر  فشار  آن  جامۀ  عمل  پوشد  - مؤمنان  را  سرانجام  به  ترس  از  خدا  و  داشتن  تقوی  فرا  میخواند،  و  به  آنان گوشزد  میکند که  این  خـدا  است که  بدیشان  مرحمت  مینماید  و  نعمت  عطاء  میفرماید،  و  این  او  است که  بدیشان  میآموزد  و  رهنمودشان  مینماید،  و  اینکه  دریچههای  دلهایشان  را  بر  روی  دانش  و  معرفت  میگشاید  و  ارواحشان  را  برای  تعلیم  و  تربیت  آمادگی  می‏بخشد،  تا  حقّ  این  انعام  و  اکرام  را  با  فرمانبرداری  و  خوشنودی  و  پذیرفتگاری  اداء  کنند:

(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٢٨٢)

از  خدا  بترسید  (و  اوامر  و  نواهی  او  را  پیش  چشم  دارید)  و  خداوند  (آنچه  را  که  به  نفع  شما  یا  به  زیان  شما  است)  به  شما  میآموزد،  و  خداوند  به  آنچه  میکنید  آگاه  است.  سپس  شارع  مقدّس  اسلام  به  تکمیل  احکام  وام  برمی‏گردد.  در  نصّ  بدان  علّت  آن  را  به  تأخیر  انداخته  است،  چون  دارای  ظروف  و  شروط  خاصّی  بوده  و  بیان  آن  در  آنجا  در  نصّ  عام  درست  نمینمود...  و  آن  وقتی  است، که  بستانکار  و  بدهکار،  هر  دو  در  سفر  باشند  و  نویسندهای  پیدا  نکنند.  به  خاطر  آسانی  کار  دادوستد،  با  وجود  ضمانت  بازپرداخت،  شارع  در  معاملات  شفاهی  اجازه  فرموده  است  نوشتنی  در  میان  نباشد،  و  تنها  به  دادن گروگان  به  بستانکار  اکتفاء  شود،  تا  چنین گروگانی  ضامن  و  پشتوانۀ  وام  باشد:

(وَإِنْ کُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا کَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ )

اگر  در  سفر  بودید  و  نویسندهای  نیافتید،  پس  چیزهائی  گروگان  بگیرید.

در  اینجا  شارع  دلهای  مؤمنان  را  با  انگیزۀ  تقوی  و  ترس  از  خدا،  نسبت  به  امانتداری  و  وفای  به  عهد،  به  جوش  و  خروش  میاندازد.  چه  تقوی  و  تـرس  از  خدا  آخرین  ضامن  اجرایی کلّیّۀ  قوانین،  و  یگانه  ضامن  معتبر  بازگرداندن  اموال  و  گروگانها  به  صاحبانشان،  و  وسیلۀ  مراقبت  و  نگهانی کامل  از  آنها  است:

(بَعْضُکُمْ بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ )

اگر  برخی  از  شما  به  برخی  دیگر  اطمینان  کرد،  باید  کسی  که  امین  شمرده  شده  است  امانت  او  را  بازپس  دهد  (و  بستانکار  در  گروگان،  که  امانتی  محسوب  است  خیانت  روا  ندارد،  و  بدهکار  وام  را  که  ودیعهای  بشمار  است  به  موقع  بپردازد)  و  از  خدائی  که  پروردگار  او  است  بترسد.

بدهکار  بر  وام  امین  شناخته  شده  است،  و  بستانکار  بر  گروگان  امین  به  حساب  آمده  است.  و  هر  دوی  ایشان  تحت  عنوان  تقوی  و  ترس  از  خدائی که  پروردگار  او  است،  برای  ادای  امانتداری  و  نشان  دادن  آن  در  آنچه  ایشان  را  بر  آن  امین  دانستهاند،  دعوت  شدهاند.  (رَبّ)  عبارت  است  از:  چوپان،  پرورش  دهنده،  سرور،  امیر،  و  قاضی.  همۀ  این  معانی  در  موقعیّت گوناگون  داد  و  ستد  و  اطمینان  کردن  و  اداء  امانت،  به  ذهن  میگذرد  و  الهامبخش  است  ...  مطابق  برخی  از  آراء،  این  آیه،  آیۀ  نوشتن  در  حالت  امین  دانستن  را  منسوخ  نموده  است.  ولی  ما  چنین  معتقد نیستیم،  نوشتن  وام  واجب  است  مگر  در  حالت  سفر.  امین  دانستن  ویژه  این  حالت  است.  بدهکار  و  بستانکار  هر  دو  -  در  این  حـالت  -  امین  شناخته  شدهاند.

در  پرتو  چنین  توفندگی  و  جوش  و  خروشی  به  سوی  تقوی،  سخن  از گواهی  -  این  بار  به  هنگام  داوری  نه  به  هنگام  عقد  قرارداد  -کامل  میشود،  زیرا  گواهی  امانتی  است  بر گردن  شاهد،  و  آویزۀ  دل  او  است:

(وَلا تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ )

گواهی  را  پنهان  نکنید.  و  هر  کس  آن  را  پنهان  دارد،  قلبش  بزهکار  است.

تعبیر  در  اینجا  بر  دل  تکیه  میزند،  وگناه  را  بدو  منسوب  میدارد.  تا  میان  پنهان  کردن  گناه  و  پوشیده  داشتن  گواهـی،  هماهنگی  برقرار  سـازد.  چه  هر  دو  کرداری  هستند که  در  ژرفای  دل  انـجام  مـیگیرند،  و  تهدید  سخت  پیچیدهای  به  دنبال  دارند:  چیزی  بر  خدا  پنهان  نیست:

(وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ) (٢٨٣)

خدا  بدانچه  میکنید  آگاه  است.

خداوند  از گناه  نهان  در  دلها  آگاه  است  و  به  مقتضای  آگاهی  خود،  جزای  آن  را  میدهد.

سپس  روند گفتار  برای  تأکید  این  اشاره  به  پـیش  میرود،  و  دل  را  از  خوف  و  هراس  مـالک  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  در  آنها  است  و  دانای  رازهای  دلها،  اعم  از  آنچه  بر  زبان  آید  یا  در  زوایای  قلوب  پنهان  ماند،  به  جوش  و  خروش  میاندازد.  خداوندی  که  پاداش  و  پادافره  مکنونات  درون  و  اعمال  و  رفتار  بیرون  را  میدهد،  و  متصرّف  در  سرنوشت  بندگان  است  و  هر گونه  که  بخواهد  رحمت  یا  زحمت  نصیب  آنان  میکند،  و  همو  بر  هر  چیزی  توانا  است  و  آنچه  اراده  کند  بیدرنگ 

انجام  میشود  و  شدن  آن  نیاز  به  هیچگونه  تکرار  و  پیروی  ندارد:

(لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ فَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ )(٢٨٤)

آنچه  در  آسمانها  است  و  آنچه  در  زمین  است،  از  آن  خدا  است  و  (لذا)  اگر  آنچه  را  که  در  دل  دارید  آشکار  سازید،  یا  پنهان  دارید،  خداوند  شما  را  طبق  آن  محاسبه  میکند،  سپس  هر  که  را  بخواهد  (و  شایستگی  داشته  باشد)  میبخشد  و  هر  کس  را  بخواهد  (و  مستحقّ  باشد)  عذاب  میکند  و  خدا  بر  هر  چیزی  توانا  است.

بدین  منوال  بدنبال  یک  فانون  مدنی  خالص،  چنین  توجیه  وجدانی  خالص  را  میآورد،  و  میان  قانونهای  زندگی  و  آفریدگار  زندگی،  به  وسیلۀ  آن  رشتۀ  محکم  و  تافته  از  تارهای  بیم  و  امید  به  صاحب  زمین  و  آسمان،  پیوند  استواری  برقرار  میسازد،  و  به  ضمانتهای  بیرونی  قانون،  ضمانتهای  درونی  دل  را  اضافه  مینماید  ...  ضمانتهای  نهانی که  بسی  محکم  و  استوار  بوده  و  قوانین  اسلام  را  در  پهن  دشت  دلهای  مؤمنان  و  در  فراخنای  جامعۀ  اسلامی،  ممتاز  و  نمایان  میسازد  ...  چنین  ضمانتهای  لمیده  در  جـهان  درون،  همراه  با  قانونهای  موجود  در  دنیای  بیرون،  تکمیلکنندۀ  یکدیگر  در  اسلامند.  چه  اسلام  دلهائی  را  میسازد که  برای  آنها  قانونگذاری  میکند،  و  جامعهای  را  میسازد  که  برای  آن،  قانون  وضع  میکند.  هر  دو  ساخت  خدایند  و  ساختهای  خدا  مکمّل  و  هماهنگ  یکدیگرند.  این  ساخت  شامل  تربیت  و  قانون،  و  تقوی  و  قـدرت،  و  برنامهای  برای  انسان  از  سوی  آفریننده  انسان  است.  این  ساختۀ  ربّانی کجا  و  آن  سـاختۀ  انسانی کجا؟!  قوانین  و  پروژههای  زمینی  ناکجا  بُرد  دارد؟  نظریّۀ  انسان  ناقصی  که  دارای  عمر  محدود  و  دانش  محدود  و  دید  مـحدود  است  و  میل  او گاه  بدین  سو  و گاه  بدان  سو  است  و  بر  حال  و  وضع  واحدی  ماندگار  نیست،  و  دو  نفر  از  آنان  کاملاً بر  یک  رأی  و  یک  دیـد  و یک  درک  و  فهم  نمی‏باشند،  تا  چه  حدّ  ارزش  دارد؟  بشریّتی که  از  پروردگارش  بریده  و گریخته  است،  پروردگارش،  آنکه  او  را  آفریده  است  و  میداند  چه کسی  را  آفریده  است،  و  چه  چیز  شایستۀ  آفریدۀ  او  در  همه  حال  و  همه  آن  است،  سر  از کجا  بدر  میآورد  و کارش  به  کجا  میکشد؟!

هان!  بدبختی  مردمان  در  همین  رمندگی  از  برنامۀ  آفریدگار  جهان  و  از  شریعت  خدای  آگاه  از  آشکار  و  نهان  است.  بدبختی  و  شقاوتی که  در  غرب  آغاز گردید  و  به  خاطر گریز  از کلیسای  سرکش  ستمگر  آنجا  پدید  آمد  و  دامنگیر  انسانها  شد.  همچنین  به  خاطر گریز  از  خدای کلیسا،  این  واماندگی  و  درماندگی،  بشریّت گمراه  را  به  زیر  امواج  خود گرفت.  خدائی که کلیسا گمان  میبرد که  به  نام  او کار  میکند  و  از  سوی  او  بر  مردمان  فرمان  میراند.  خدائی که کلیسا  به  نام  او  انسانها  را  از  اندیشیدن  باز  میداشت  و  تفکّر  و  تدبّر  را  بر  آنان  حرام  میکرد،  و  به  نام  او  مالیّاتهای  سنگین  و کمرشکن  بر  مردمان  واجب  مینمود  و  با  استبداد  و  خودکامی  ایشان  را  از  دین گریزان  میساخت  ...  در  این  هنگام  چون  مردم  خواستند که  خود  را  از  این کابوس  نجات  دهند،  خویشتن  را  پیش  از  هر  چیز  از  چـنگال کلیسا  و  قدرت  آن  نجات  بخشیدند.  لیکن  مردمان  از بندرسته  در  حدّ  میانهای  متوقّف  نشدند،  بلکه  خود  را  از  تسلّط  خدای کلیسا  و  قدرت  او  نیز  رها  ساختند!  سپس  خویشتن  را  از  سلطۀ  هر  آئینی  نجات  دادند که  در  زندگی  زمینیشان  آنان  را  با  برنامۀ  خدا،  رهبری  و  رهنمود  میکرد  ...  در  اینجا  بود که  با  بریدن  از آئین  راستین  خدائی،  بدبختی  و  بلا،  رخ  نمود[1]

امّا  ما  - ما کسانی که  ادّعای  پذیرش  اسلام  را  داریم  -  ما  را  چه  میشود؟  ما  را  چه  رسیده  است که  از  خدا  و  برنامه  و  شریعت  و  قانون  او  میگریزیم؟  ما  چرا  باید  چنین  باشیم  در  حالی که  میدانیم  دین  بزرگ  و  استوار  و  راست  و  درست  ما  چیزی  بر  ما  واجب  نکرده  است  مگر  آن  چیزی  را که  غلها  و  زنجیرها  را  از  دستها  و  پاهایمان  باز کند  و  بارهای  سنگین  را  از  دوشهایمان  بردارد  و  بر  ما  باران  رحمت  و  هدایت  و  آسایش  را  بباراند  و  ما  را  بر  راستای  راهی  استوار کند که  به  خدا  منتهی  شود  و  ترقّی  و  تعالی  و  نجات  و  رستگاری  در  پی  داشته  باشد؟!

*


 


[1] دربارۀ  این موضوع  به کتاب  :  (ألْانْسانُ  بَیْنَ  المادّیّة  وَ  الاسْلامِ) و  کتاب:  (مَعْرَکةُ  التّقالیدِ)  محمد  قطب،  مراجعه  شود.)