سورهی بقره آیه 152-142
سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٤٢)وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهیوَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهیالَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَإِنْ کَانَتْ لَکَبِیرَهیإِلا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٤٣)قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهیتَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (١٤٤) وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَهیمَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَهیبَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٤٥)الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (١٤٦)الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (١٤٧)وَلِکُلٍّ وِجْهَهیهُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٤٨)وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٩)وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّهیإِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٠)کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (١٥١)فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ (١٥٢)
*
میتوان گفت گفتار این درس مربوط است به مسالهی تغییر قبله، و اتهامات و نارواهائی که دور و بر آن را احاطه داده است، و دسیسه و نیرنگهائی که یهودیان بدین مناسبت در صف مسلمانان به راه انداخته و پراکنده کردهاند، و دروغپردازیها و سخنان نادرستی که ایشان در این باره ساخته و پرداختهاند، و چارهجوئی و زدودن آثار این هذیانها و یاوهها و نارواها از صفحهی دل مسلمانان و به طور عام پاکسازی و گندزدائی صف مسلمانان از اینگونه دسائس و شوائب.
درباره مسالهی تغییر قبله یک روایت قطعی در دست نیست. همچنین در قرآن نیز چیزی یافته نمیشود که به تفصیل تاریخ آن را روشن نموده باشد. آیات ویژهای که در اینجا آمده است مربوط به تغییر قبله از بیتالمقدس به کعبه است و چنینکاری در مدینه پس از سپری شدن ١٦ یا ١٧ ماه بعد از هجرت انجام گرفته است.
ممکن است به اختصار از مجموع روایات متعلق به این حادثه چنین استنباط کرد که مسلمانان در مکه از هنگام واجب شدن نماز رو به کعبه میکردند - هر چند در این باره نص قرآنی در دست نیست - ولی بعد از هجرت، خدا به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمان داده تا رو به بیتالمقدس نماز ایستند. البته چنین فرمانی به صورت آیات قرآنی نبوده است. لیکن سرانجام دستور قرآنی شرف صدور یافته است و آن را منسوخ نموده است:
(فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ)
پس رو به جانب مسجد الحرام کن، و (ای مومنان) در هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانب آن کنید.
به هر حال رو به جانب بیت المقدس - قبلهی اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحـیان -کردن و به نماز ایستادن، سبب شد که یهودیان آن را علتی برای بزرگبینی و سرییچی خود از پذیرش اسلام بنمایند. چه در مدینه شایع کردند که گرایش محمّد و آنان که با اویند به قبله ایشان به هنگام نماز، دلیل بر این است که دین ایشان دین راستین و قبلهی آنان قبله حقیقی است، و اینکه ایشان اصیلند، و محمد و یاران او را سزد که به دین ایشان درآیند و دیگر آنان را به پذیرش اسلام فرا نخوانند.
در همین وقت برای مسلمانان عرب نیز رو به بیتالمقدس به نماز ایستادن سخت دشوار و بسی بر دوش آنان سنگینی میکرد. آن مسلمانان عربی که در جاهلیت عادت داشتند احترام بیتالحرام را بالا ببرند و آن را بزرگ بدارند و کعبه و قبله خویش نمایند. هنگامی که از یهودیان چنین تفاخر و نازشی شنیدند و دیدند که آن را حجتی بر ایشان میگیرند و بدان میبالند، کار بر آنان سخت دشوار شد و سوز درد و رنج فزونی گرفت.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه و سلم رو به آسمان میکرد و برای رعایت ادب با خدا، با زبان حال نه زبان قال، از پروردگار خویش میخواست که او را در این امر به نحوی رهنمون گردد که رضایت و خشنودی آفریدگاری را در بر داشته باشد.
به دنبال آن قرآن نازل گردید و به آنچه در سینهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در جوش و خروش بود، پاسخ گفت:
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ).
ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم (و پیام آرزوی قلبی تو را جهت نزول وحی در مورد تغییر قبله دریافت میداریم) پس تو را به سوی قبلهای متوجه میسازیم که از آن خشنود خواهی شد، و لذا رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مومنان) در هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانپ آن کنید.
روایتها چنین میگویند که: این حادثه در ماه شانزدهم یا هفدهم هجری رخ داده است، و هنگامی که مسلمانان فرمان تغییر قبله را شنیدند به نماز ابستاده بودند. بـعضیها در نیمهی نماز بودند و برابر فرمان در اثنای نماز رو به جانب مسجدالحرام کردند و نماز را رو به قبله جدید تکمیل و به پایان بردند.
در این هنگام بوق وکرنای یهودیان به صدا درآمد و از اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و گروه مسلمانان از قبله ایشان روی بگردانند و اینکه آنان دلیل و حجتی را از دست بدهند که در بزرگبینی و عظمت نمائی خویش از آن سود میبردند و بدان تکیه میکردند و با بهرهمندی از آن مسلمانان را در ارزشمندی دینشان به شک و تردید میانداختند، سخت بهم برآمدند و این بسی برایشان سنگن آمد. با شتاب به تلاش افتادند و در میان صفوف مسلمانان و در دلهای ایشان بذر شک و گمان و دودلی و پریشانی راجع به اصل قیادت و پیشوائی و اساس عقیده و ایمان پراکندند. به مسلمانان میگفتند: اگر در گذشته رو به بیتالمقدس کردن باطل بوده است، بیگمان در طول این مدت نمازتان هدر رفته است. و اگر نمازتان درست بوده است، رو کردن فعلی به مسجدالحرام باطل است و به نماز ایستادنتان رو بدان به طور کلی ضائع و پوچ است... و در هر حـال چنین نسخ و تغییر دستورات یا آیات، از جانب خدا سرچشمه نمیگیرد و به فرمان او انجام نمیپذیرد، و این دلیل بر آن است که محمّد از سوی خدا وحی دریافت نمیدارد!
اندازهی ستبری تودهی چرک و زنگی را که چنین یورشی در قلوب مسلمانان و در صف اسلامی بر جای نهاده و بر هم انباشته بود وقتی درمییابیم که به آن مقدار از آیات قرآنی که درباره این موضوع نازل شده است، مراجعه کنیم و از آغاز نزول آیهی:
(مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا...).
آیهای را منسوخ نمیداریم یا آن را فراموش نمینمائیم (مگر اینکه)...
به بعد کـه دو درس کامل را در جزء اول به خـود اختصاص داده است، و نیز این درس در این جزء را در مدنظر گرفته و وارسی کنیم و تاکیدها و توضیحها و تحذیرهائی را که در پایین به هنگام بررسی تـفصیلی نص قرآنی خواهد آمد، از نظر بدور نداریم و با دقت مطالعه نمائیم.
هم اینک سخنی درباره حکمت تغییر قبله، و تعیین قبله ویژهای برای مسلمانان تا بدان رو کنند و به نماز ایستند خواهیم داشت. چنین مسالهای رخداد سترگی در تاریخ تودهی مسلمان بود، و آثار مهمّی در زندگی آنان داشت... تغییر قبله نخستین بار از کعبه به بیتالمقدس یک حکمت و قاعدهی تربیتی در برداشت که آیهای در این درس بدان اشاره دارد:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ).
قبلهای را که بر آن بودی، قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسـی بر پاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد و آنگاه صف مومنان و بیدینان از هم جدا شود و معلوم همگان گردد).
عربها در زمان جاهلیت بیتالحرام را گرامی میداشتند، و آن را سرلوحهی عظمت قومی خویش بشمار میآوردند... هنگامی که اسلام خواست دلها را تنها متوجه خدا کند، و قلوب را از تعلق و توسل هر چیز جز بدو نجات دهد، و کاری کند که دلها تنها او را جویند و او را گویند و جز بانگ خـداشناسی از آنها بیرون ندود و به راهی جز راه اسلام نروند که مستقیما پیوند با خدا دارد و به طور کلی از هر نوع شائبه و آمیزهی نادرست تاریخی و نژادی و زمینی پـاک و مبرّا است، عربها کششی برای گرایش به بیتالحرام داشتند و میل درونی ایشان، آنان را بدان جانب سوق میداد، در این هنگام اسلام برای مدت زمانی، جهت دیگری را برای کانال اندیشهی ایشان باز کرد تا اندرون و روانشـان را از رسوبات و ته نشستههای جاهلیت پاکیزه و رها سازد و از هر چیزی که در جاهلیت بدان دلبستگی داشت رستگارش نماید. همچنین روشن و نمایان شود که چه کسی خالصانه و بدور از هر نوع اندیشه دیگری و با تمام وجود و با اطمینان کامل و از ته دل از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی مینماید و تسلیم اوامر او میباشد، و پیدا و هویدا شود که چه کسی به عقب برمیگردد و هنوز عزت خویش را در جاهلیتی میداند که وابسته به نژاد و قوم و زمین و تاریخ است، یا به ندائی پاسخ میگوید که از اعماق احساسات نهان و از گوشههای پر پیچ و خم وجدان ناخود آگاه، صدای آن به گوش میرسد که مربوط به آلودگیهای نزدیک یا دور و طنین گندکاریهای کهن یا نو است.
تا آنگاه که مسلمانان فرمانبرداری کردند و به قبلهای گرائیدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را متوجه آن فـرمود. بدین هنگام بود که یهودیان چـنین وضعی را دلیلی بر حقانیت خود میگرفتند. فرمان بزرگوارانه الهی برای روکردن به مسجدالحرام صادر شـد و با آن دلهای مسلمانان را متوجه حقیقت دیگری کرد کـه عبارت از حقیقت اسلام است. حقیقت اینکه چنین خـانهای را ابراهیم و اسماعیل بنا نهادهاند تا درست و خالصانه از آن خدا باشد و میراث ملت مسلمانی شود که برای پاسخ به دعای ابراهیم نشات یافته و پا گرفته است، بدانگاه که از پروردگار خود درخواست کرد که در بین فرزندانش پیغمبری از خودشان برانگیزد و همراه با دین اسلام به میانشان گسیل دارد، همان آئینی که او و فرزندان و نوادگانش بر آن بودهاند... چنانکه در درس:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ)
و آنگاه که پروردگار ابراهیم او را به وظائف و تکالیفی بیازمود و ابـراهیم به نحو احسن آنها را به انجام رسانید.
در جزء ییشین گذشت.
سخن از مسجدالحرام بود، از ساختن و بازسازی آن و اینکه کدامیک از آن دو بوده است، و سخن میرفت از مجادلهی با اهل کتاب و با مشرکان درباره ابراهیم و فرزندانش و آئین و قبله و پیمان و سفارشی که داشته است... گفتاری که در این سوره گذشت بهترین دیباچه برای سخن گفتن از تغییر قبله مسلمانان بعد از طی این مدت از مسجدالاقصی به مسجدالحرام بود. چه تبدیل قبلهی مسلمانان به مسحدالحرام که ابراهیم و اسماعیل آن را بنا نهادهاند و چنان دعای درازی را درکنار آن سر دادهاند، در این روند گفتار همراهی و همسوئی طبیعی و منطقی با وراثتی به نظر میرسد که مسلمانان برای دریافت آئین ابراهیم و رعایت عهد و پیمان او با پروردگارش، صاحب آن گشتهاند. این همسوئی ظاهری هماهنـگ با هـسوئی معنوی، همان چیزی است که چنین تاریخی سبب پیدایش آن است.
خدا با ابراهیم پیمان میبندد که از زمرهی مسلمانان باشد، و ابراهیم نیز با فرزندانش پیمان میبندد که بعد از او به دین اسلام بگروند، همانگونه که یعقـوب - او همان اسرائیل است - هم چنین پیمانی را از فرزندانش گرفته بود. ابراهیم بیگمان میدانست که وراثت پیمان خدا و رحمت و فضل او، از آن ستمکاران نخواهد بود.
خدا با ابراهیم و اسماعیل پیمان بسته بود که پایههای بیتالحرام را بالا ببرند و پا برجا بدارند... لذا بیتالحرام ترکهی آن دو است. کسانی آن را به ارث خواهند برد که پیمانی را به ارث برند که خدا با آن دو بسته بود... ملت مسلمان هم وارث عهد خدا با ابراهیم و اسماعیل و فضل وکرم خداوندگاری در حق آن دو است، در این صورت طببعی خواهد بود که بیتالله را در مکه به ارث برد و آن را قبله خود سازد.
اگر هم مسلمانان مدت زمانی رو به مسجدالاقصی کردهاند، جائی که یهودیان و مسیحیان بدان رو میکنند، چنین روکردنی بنابر حکمت خاصی بوده است که روند گفتار بدان اشاره داشت، و ما قبلا به توضیح آن پرداختیم. اکنونکه خدا خواسته است با تحویل چنین وراثتی به ملت مسلمان، با ایشان پیمان بندد، و اهل کتاب نیز نمیخواهند به دین پدرشان ابراهیم -که اسلام است - برگردند و در این وراثت سهیم باشند... وقت آن فرا رسیده استکه قبله در این زمـان خاص خود تغییر کند. قبله همان خانهی نخستینی باشد که ابراهیم آن را ساخته است. تا برای مسلمانان همهی ویژگیهای وراثت، جداگانه و متمایز شود، اعم از ویژگیهای ظاهری و معنوی، و وراثت دین و وراثت قبله و وراثت فضل و رحمت الهی به طور کلی.
بیگمان ویژگی و جداگانگی دو چیز ضروری، برای گروه مومنان است: ویژگی و جداگانگی در جهانبینی و اعتقاد، و ویژگی و جداگانگی در قبله و عبادت. چه این و چه آن لازم است ویژگی و جداگانگی در آنها باشد. آنچه مربوط به جهانبینی و اعتقاد است، روشن است، ولیکن آنچه به قبله و شعائر و مناسک عبادت مربوط است، تا این درجه از وضو و روشنی برخوردار نیست... لذا لازم است در اینجا به ارزش قوالب و اشکال عبادت نگاهی انداخته شود:
کسی که به این قوالب و اشکال بدون در نظر داشن روابط و آمیزههای آن، و بدون توجه به سرشت درونی و روانی بشری و اثرپذیریهای انسانی بنگرد، چه بسا نخست اینگونه برداشت کند که حرص بر خود این قوالب و اشکال، نوعی تـعصب تنگ نظرانه یا شکلپرستی کورکورانه باشد. اما اگر با نگاهی فراختر و بینشی ژرفناکتر، به سرشت فطرت و ساخت بشری نگریسته شود، پرده از حقیقت دیگری فرو میافتد که از ارزش و اعتبار بس همگانی و فراگیری برخوردار است.
در اندرون انسانی، نوع علاقه و میل فطری برای استفاده از قوالب و اشکال ظاهری جهت تعبیر از احساسات و خواطر باطنی، موجود است که از وجود ذاتی انسانی سرشته از تن پیدا و روان نهان، سرچشمه گرفته است. چنین احساسات و خواطر باطنی آرام نمیگیرد و قرار ندارد تا یک شکل ظاهری برای خویش برانگیزد گه حواس آن را دریافت و ادراک نماید، و بدین وسیله تعبیر از آنها اتمام بپذیرد، و همانگونه که در نفس اتمام یافته است در حس نیز اتمام یابد. در این وقت است که احساسات و خواطر آرام میگیرد و آسوده میشود، و بار احساسات و خواطر کاملاً خالی میگردد و به هماهنگی میان ظاهر و باطن پیمیبرد، و پاسخ راحت بخشی را برای میل شدیدی که به کشف اسرار و مجهولات، و درک ظواهر و اشکال مختلف و جوراجور دارد، به دست میآورد.
بر این اساس فطری، اسلام همهی رسوم و شعائر عبادت و پرستش خود را بنا نهاده است. آنها به محض نیّت درونی و یا به مجرد توجه روحی اداء نمیگردند. بلکه چنین گرایش روحانی برای خود یک شکل ظاهری برمیگزیند. مثلا در نماز: قیام، رو به قبله کردن، تکبیر، قرائت، رکوع، سجود... و در حج: احـرام بستن از مکان معین، لباس معین، حرکت، سعی، دعاء، تلبیه گفتن، قربانی کردن، سر تراشیدن... در روزه: نیت آوردن، خودداری از خوردن و آشامیدن و نزدیکی زناشوئی... و به همین منوال در هر عبادتی حرکتی و در هر حرکتی عبادتی است تا میان ظاهر نفس و باطن آن، تجمع و تشکلی برقرار گردد، و میان نیروها و انرژیهایش هماهنگی شود، و بطور کلی به ندای فطرت به گونهای پاسخ گفته شود که با جهانبینی ویژهی اسلامی موافـقت داشته باشد.
خدا میدانسته است که میل فطری انسان در انتخاب قوالب و اشکال ظاهری برای تعبیر از نیروهای نهفته، همان چیزی است که منحرفان و کجروان را از جادهی راست و درست، کنار میزند. چه دستهای از مردم هنگامی که به سبب نادانی مجبور میشوند که خدای متصرف در امور جهان و خالق قوانین ضوابط گیتی و سر و سامان بخش آشکار و نهان را انکار نمایند، برای تعبیر ظاهری از نیروهای مخفی، با رمزها و نشانههای محبوس و مجسمی از قبیل سنگ و درخت، ستارگان و خورشید و ماه، حیوان و پرنده و چیزهای دیگر... به نیروی برترین یعنی آفریدگار آسمان و زمـین اشاره مینمایند و اینگونه اشیاء را به جای خـالق اشیاء میگیرند... لذا اسلام آمد و به خواستهای فطرت پاسخ مثبت داد و با انتخاب آن قوالب و اشکال معین جهت آداب و رسوم عبادت، عطش فطرت را سیرابکرد و به همراه آن، ذات پاک الهی را از هر نوع اندیشهی حسی و جایگیری و انحصار او در جهتی، بدور شمرد. انسان در اسلام خدا را همه جا حاضر و ناظر میداند و وقتی که با تمام وجود، با دل و حواس و همه اندامهای ظاهری، رو به خدا میکند، کافی است رو به قبلهای کند و دل به خدا دهد، بدین هنگام وحدت و هماهنگی میان همهی نیروهای انسان در توجه و گرایش به سوی خدا، تکامل مییابد؛ خدائی که منحصـر به جائی و مکانی نیست، گرچه انسان جائی و مکانی را برای روکردن بدو، قبله خود میسازد.
چارهای هم از استقلال و جداسازی مکانی نبود که مسلمان به هنگام نماز و عبادت بدان رو کند، و میبایست که مکانی را خاص قبله خود گرداند تا در جهانبینی و بینش و راه و روشش، جدا از دیگران و سر به خود شود... چه چنین جداگانگی از یک سو پاسخ به احساس امتیاز و استقلال شخصیت است، و از سوی دیگر آن نیز به نوبه خود باعث ایجاد احساس امتیاز و استقلال شخصیت میگردد.
از اینجا است که مسلمانان از همرنگسازی و همسان نمائی خود به بیگانگان در خصایص و ویژگیهائی که بیانگر ظاهری از احساسات باطنی بشمار است، نهی شدهاند، همانگونه که از اتخاذ طریقه و روش و رفتار و سلوک ایشان منع گشتهاند. اینکار هـم نه تعصب محسوب است و نه تمسک به شکلگرائی و ظاهربینی خشک و خالی. بلکه نگرش ژرفتری است به فراسوی شکلها و ظواهر؛ نگرشی است به انگیزههای نهان در پشت سر شکلها و ظواهر آشکار. انگیزههائی که قومی را از قومی، بینشی را از بینشی، جهان بینیای را از جهان بینیای، وجدانی را از وجدانی، خلق و خوئی را از خلق و خوئی، و مسیری را در طول زندگی از مسیری، جدا میسازد.
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است کـه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:
(إنَّ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى لا یَصْبِغُونَ فَخَالِفُوهُمْ)[[1
یهودیان و مسیحیان (موی خود را) رنگ نمیزنند، شما بر خلاف آنان رفتار کنید.
و رسول خدا صلی الله علیه و سلم هنگامی که به پیش دستهای رفت و ایشان به احترام او خاستند، گفت:
(لاَ تَقُومُوا کَمَا یَقُومُ الأَعَاجِمُ یُعَظمُ بَعْضُهَا بَعْضاً)[2]
پا مشوید همانگونه که غیر عربها پا میشوند تا بعضی بعضیها را تعظیم کنند و یکی دیگری را بزرگ دارد.
و فرموده است - صلواتُ الله و سلامُهُ علیه:
(لا تُطْرُونی کما أَطْرَتِ النَّصارى عیسى ابنَ مَرْیَمَ، فَإِنَّما أَنا عَبْدٌ، فقولوا: عَبْدُ الله ورسولُه)[3]
مرا بیش از حد به دروغ مستائید همانگونه که مسیحیان عیسی پسر مریم را بیجا پیش از اندازه ستودهاند، من تنها بندهام، پس بگوئید: بندهی خدا و فرستادهی خدا.
ییغمبر نهی فرمود از همرنگسازی و همسان نمائی در ظاهر یا در لباس، و در حرکت یا رفتار، و در آداب یا گفتار... زیرا در فرا سوی همهی اینها آن احساس پنهانی نهفته است کـه جهانبینیای را از جـهانبینیای، و روشی در زندگی را از روشی، و نشانهی گروهی را از نشانهای جدا میسازد و متمایز میگرداند. در ضـمن، اینکار نهی است از دریافت دستورات و قوانین جز از خدا و برنامه ویژهاش که این ملت آمده است تا آن را در زمین پیاده کند. و نهی است از شکست نفسانی و هزیمت وجدانی در برابر دیگران و هر قومی از کرهی زمین نشینان. چه شکست نفسانی، و هزیمت وجدانی در برابر جامعهی معینی، انسان را گول میزند تا از آن جامعهی معین تقلید و پیروی کند. جامعهی اسلامی پا بر جا گشته است تا امر رهبری و کار پیشوائی بشریت را در دست اختیار خود گیرد، لذا لازم است همانگونه که عقیدهی خود را از سرچشمهای میطلبد کـه او را برای پیشوائی برگزیده است، تقالید و آداب و رسوم خویش را نیز از همان سرچشمه هستی بجوید... و بدانند که مسلمانان بیگمان برتر از دیگرانند. ایشان ملت میانهروند و بهترین ملتی هسـتند که برای مردم روانه گشتهاند. پس در این صورت از کجا جهانبینی و برنامه خویش را میگیرند؟ و از کجا آداب و رسوم و قوانین و دستورات خود را میجویند؟ اگر آنان روابط و ضوابط زندگی را جز از خدا بخواهند، ایشان مطلب خود را از آفـریده بس فرومایه و فروپایهای خواستارند که خودشان آمدهاند تا او را بالا ببرند و والایش بگردانند. گمان اسلام بالاترین افق جهانبینی و استوارترین برنامه زندگی را برای بشریت تضمین کرده است. اسلام همهی انسانها را فرا میخواند تا در زیر چتر او گرد آیند و به زیر سایهی او درآیند. اگر اسلام وحدت بشریت را بر اساس دیگری خود نه بر اساس دیگری میجوید، و یکپارچگی انسانها را با برنامه خود نه برنامه دیگری میپوید، و اتحاد جهانیان را در زیر پرچم خود نه زیر پرچم دیگری میبیند، ابداً تعصب نیست. چه اسلامی که تو را به یگانگی در خدا، و یگانگی در بالاترین جهانبینی، و یگانگی در والاترین رژیم میخواند و سر میتابد از اینکه یگانگی را با کنارهگیری از برنامه خدا بخرد و به درههای جاهلیت سرنگون و در آنجاها هلاک گردد، متعصب نیست. یا تعصب است و لیکن تعصب و جانبداریش از خیر و حـق و صلاح است.
جامعهی مسلمانی که به قبله جداگانهای رو میکند واجب است معنی این روکردن را بداند. زیرا قبله تنها مکان یا جهتی نیست که گروه مسلمانان به هنگام نماز بدان رو میکنند. چه مکان یا جهت رمز و اشارهای بیش نیست. رمز و اشارهای برای جداگانگی و ویژگی است. جداگانگی جهانبینی، جداگانگی شخصیت، جداگانگی هدف، جداگانگی گوششها و تکاپوها و جداگانگی موجودیت و هـستی...
امروزه ملت مسـلمان میان جهانبینیهای مختلف جاهلیتی که همه کرهی زمین از آنها لبریز است، و میان هدفهای گوناگون جاهلیتی که همه زمین در پی دستیابی بدانها است، و میان تکاپوهای جاهلیتی کـه دل همهی مردمان را به خود مشغول داشته است، و میان پرچمهای جوراجور جاهلیتی که همهی اقوام آنها را برافراشته میدارند... قرار گرفته است. ملت مسلمان امروزه نیاز شدیدی به جداگانکی شخصیت ویژهای دارد که آمیزهی شخصیتهای جاهلی چیرهی موجود نشود، و محتاج جداگانگی جهانبینی ویژهای درباره وجود و زندگی است که با جهانبینیهای جاهلی چیره و گسترده در پهنهی زمین، آمیخته نگردد، و احتیاج به جداگـانکی هدفها و تکاپوهائی دارد که با چنان شخصیت و چنین جهانبینیای متفق و هماهنگ باشند، و نیاز به جداگانگی پرچم ویژهای است که تنها نام الله بر آن بدرخشد، آن وقت است که مسلمانان ملت میانهروی خواهند بودکه خدا آن ملت را برای مردم آفریده است تا کولهبار امانت عقیده و میراث آن را بر دوش کشد.
این چنین عقیدهای برنامه کامل زندگی خواهد بود. و چنین برنامهای ملت جانشین را متمایز و جدا میسازد تا میراث عقیده را دریابد و گواه بر مردم باشد، و موظف گردد به اینکه همه بشریت را به سوی خدا رهبری کند... پیاده کردن این چنین برنامهای در زندگی ملت مسلمان است که چنان جداگانگی و استقلال را در شخصیت و هستی، و در هدفها و تکاپوها و در پرچم و نشانه، بدو میبخشد و مکان پیشوائی و فرماندهی را که ملت مسلمان به خاطر آن آفریده شده است و برای آن به سوی مـردم گسیل گشته است، در اختیار او میگذارد. ملت مسلمان بدون چنین برنامهای در میان جمع کثیر ملل و اقوام سر درگم و ضائع میگردد، و هر چند جامهها و دعوتها و پرچمها برای خود برگزیند و بـراه اندازد و برافرازد، گمنام و ناشنـاخته و بینشان خواهد بود.
*
از این جرّ مقال و بحثی که به مناسبت تغییر قبله به میان آمد برمیگردیم و بیش از این سخن به درازا نمیکشانیم، تا مفصلا با نصوص قرآنی روبرو شویم و بدانها پردازیم:
(سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (142) وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ 143) )
نابخـردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بر آن بودند برگرداند؟ بگو: خاور و باختر (و همهی جهات دیگر) از آن خدا است، هر که را بخـواهد به راه راست رهبری مینماید. بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دیـن افراط و غلوی میورزید، و نه درآن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تارکان دنیا و ترک لذائـذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هـر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بـر شما گواه باشد (تـا چنانکه دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جادهی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجـت و گواه باشد) و ما قبلهای را که بر آن بودهای (و تا کنون به سوی آن نماز خواندهای و هم اینک فرمان رو کردن به جهت کعبه صادر شده است) قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسی بـر پـاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد تا صـف ثابت قدمان بر ایمان و فرصت طلبان بیایمان از هم روشن و جدا شود). و اگر چه (تغییر قبله برای کسی کـه الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر برکسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد (به احکام دین و راز قانونگذاری و بداند که هدف از رو کردن به این سو یا آن سو اطاعت فرمان خدا است نه به خاطر تقدّس خود جهات) و خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر است) ضایع نمیگرداند (و اجر و پاداش عبادات قبلی شما را هدر نمیدهد، چه) بیگمان خدا نسبت بـه مردم بس رووف و مهربان است.
از روند قرآنی و از سیاق رخدادها در مدینه، آشکـار میشود که مـقصود از «سفهاء» نابخردان یهودیان است. چه چنانکه گفتیم ایشان بودند چنین سر و صدائی را که به مناسبت تغییر قبله بلند شده بود، براه انداخته بودند. و آنان بودند که این سوال را به میان آورده بودند: (مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا )؟
چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بران بودند برگرداند؟
که منظور ازآن قبله، مسجدالاقصی است.
از برّاء پسر عازب رضی الله عنه روایت شده که گفته است: نخستین بار که رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مدینه آمد به پیش نیاهایش - یاگفته است: دائیهایش -که از انصار بودند، رفت. و رو به بیتالمقدس شانزده ماه یا هفده ماه نماز گزارد، دوست میداشت قبلهاش رو به بیتالله باشد. نخسـتین نمازی را که گزارد، نماز عصر بود و گروهی آن را با او به جای آوردند. مردی از آنان که با او نماز گزارده بودند، بیرون آمد و بر اهل مسجدی گذشت که در حال رکوع بودند. پسگفت: خدا را گواه میگیرم که با رسول خدا صلی الله علیه و سلم رو به کعبه نماز گزاردم، آنان همانگونه که بودند رو به بیتالله چرخیدند. یهودیان از اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به بیتالـقدس نماز میخواند، خوشحال بودند، ولی چون روی خـود را به سوی بیتالله کرد، آن را ناپسند دانستند. پس (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء) ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم نازل شد.
سفهاء -که یهودیانند -گفتند:
(مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا (
چه چیز ایشان را از قبلهی خود که برآن بودند برگرداند[ [4
خواهیم دید که پرداختن قرآن به این پرسش و آن آشوب، اشاره به ستبرای آثار آن یورش و تاثیر بسزائی دارد که در نفوس بعضـی از مسلمانان و بدان هنگام در صف اسلامی بر جای نهاده است.
آنچه از نحوهی تعبیر در اینجا برمیآید:
(سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا )؟
نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بر آن بودند برگرداند؟
این است که چنین امری مقدمهی تغییر قبله دربند بعدی این درس است، و جلوگیری از یاوه سرائیها و پرسشهای بیجائی استکه خدا میدانست نابخردان، آنها را بر زبان خواهند راند... یا اینکه این آیه، رد یاوه سرائیها و پرسشهای بیجائی بوده استکه آنها را پرسیده و گفتهاند چنانکه در حدیث سابق آمده است. انتخاب چنین واژه و سخنی، الهام بخش این است که آنچه را گفتهاند امر آن مقدر و مسیر آن مشهور و شناخته بوده و پاسخ بدان نیز آماده بوده است. و این روشی از روشهای رد است که از تاثیر بس ژرفی برخوردار است.
خدا به چارهجوئی و آثارزدائی این پرسش میآغازد، و پاسخ آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میآموزد و بدو تلقین میفرماید که چگونه با ایشان روبرو شود وگفتهی آنان را مردود دارد. همچنین حقیقت را با آن بگونهی راستین و در جای خویش ثابت میدارد، و در همان حال جهانبینی همـگانی راجع به امور را تصحیح میگرداند:
(قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ).
بگو: خاور و باختر (و همهی جهات دیگر) از آن خدا است، هر که را بـخواهد به راه راست رهبری مینماید.
بیگمان خاور و باختر از آن خدا است. هرکس به هر جا رو کند، رو به سوی او دارد. پس جهتها و مکانها ذاتاً از فضیلت وکرامتی برخوردار نیستند. بلکه این خدا است که با گزینش وگرایش بدانها، آنها را برتری و ویژگی میبخشد... و خدا هرکه را بخواهد به راه راست رهبری مینماید. پس هرگاه خدا سوئی را برای بندگانش برگزید، و قبلهای را برایشان معین کرد، چنین جهتی گزیده و پسندیده است و از طریق آن به سوی راه راست حرکت خواهدکرد.
بدینوسیله پروردگار حقیقت دیدگاهها و اندیشهای که باید درباره مکانها و جهتها داشت، و ماهیت روکردن درست را که روکردن به خدا در هر حالی است، بیان و روشن میفرماید.
*
سپس خداوند برای این ملت از حقیقت بزرگی که این ملت در این جهان دارد، از وظیفهی سنگینی که در این زمین بر عهدهی او است، و از نقش اساسیای که در زندگی مردم دارد، سخن خواهد گفت. از این راه بدیشان حالـی میکند که بنابر این باید قبلهی ویژهای و شخصیت خاصی داشته باشند، و به کسی جز بروردگارشان که ایشان را برای اینکار بزرگ برگزیده است، گوش فرا ندارند و سخنی از کسی جز از او
نشنوند:
(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً).
بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تارکان دنیا و ترک لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنانکه دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جادهی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجت و گواه باشد).
ملت مسلمان، ملت میانهروی است که بر همهی مـردم گواهی میدهد، و میانشان عدالت و دادگری پا بر جا میدارد، و میزانها و ارزشها را برایشان وضع میکند و میگذارد، و رای خود را درباره آنان خواهد گفت و رای معتمـد و سخن مقبول همان استکه او میگوید. ارزشها و اندیشهها و آداب و رسوم و شعارهایشان را میسنجد و درباره آنها قضاوت مـینماید و خواهد گفت: از میان آنها ایـن حق است و آن باطل. ملت مسلمان ملتی نیست که جهانبینی و تفکرات و ارزشها و موازین خود را از مردم دریـافت دارد. او گواه بر مردم است، و در میانشان مقام داور دادگری را دارد... و در همان حال که او اینگونه بر مردم گواهی میدهد، کسی که بر او گواهی میدهد شخص پیغمـبر است. پیغمبر برای چنین ملتی میزانها و ارزشها معین میکند، و درباره اعمال و عادات آنان داوری مینماید، و آنچه را از ایشان سر میزند میسنجد، و راجع بدان سخن پایانی قاطعانه را صادر مینماید... بدین نحو حقیقت این ملت و وظیفهی آن مشخص و روشن میشود... تا خود را بشناسد، و به اهمیت خویش پی ببرد و اندازهی نقش خویشتن را چنانکه باید درک کند، و بگونه شایسته برای آن آمادگی بهم رساند.
ملت مسلمان ملت وسطی است با تمام معانیی که وسط دارد، چه از وساطت به معنی حسن و فضل باشد، یا به معنـی اعتدال و میانهروی، یا به معنی وسط مادی حسی...
« اُمّة وسطاً » ملت وسط و میانهروی است در جهانبینی و اعتقاد... نه در روحانیت صرف غلو و افراط میکند، و نه در مادیت تنها فرو میرود و ماندگار میشود. بلکه از فطرت پیروی میکند که در روحی مجسم و نمودار است که جامهی جسد به تن کرده است، یا جسدی است که لباس روح به تن دارد. چنین ملتی میکوشد تا به این وجود دو قلو و پرداخته انرژیهای دو بعدی مادی و معنوی، حق کاملی از هر نوع توشهای که لازم دارد عطاء کند، و به تکـاپو میایستد تا زندگی را بالا برد و بدان رفعت بخشد، همزمان با چنینکاری سعی میکند زندگی را حفظ نماید و آن را امتداد دهد، و بدون هیچگونه تفریط و افراطی، بلکه برعکس، با میانهروی و هماهنگی و اعتدال، همهی توان خویش را در جهان علائق و اشواق، و در جهان کششها و جذبهها، به کار میگیرد.
» اُمّةً وسطاً» ملت میانهروی است در اندیشه و احساس... بر دانستههای خویش راکد و ایستاده نمیماند. منافذ و ابواب تجربه و معرفت و آزمایش و دانش را بر روی خود نمیبندد. به دنبال هر صدائی روان نمیگردد. همسان میمـونها، مـضحکانه دست به تقلید نمییازد... بلکه به اندیشهها و برنامهها و اصولی که خودش دارد چنگ میزند، سپس به محصول و فرآوردههای فکر و تجربه مینگرد و از روی ثبوت و یقین به گلچینی و استفادهی بخردانه میپردازد، و شعـار همیشگی او این است که: حقیقت گمشدهی مومن است، هرکجا بیابدش، آن را برمیدارد.
( اُمّةً وسطاً ) ملت میانهروی است در سر و سامان بخشیدن و هماهنگ و همنوا کردن... زندگی را تنها به دست احساسات و نفسانیات نمیسپارد، و آن را هم فقط در دست قانونگذاری و تنبیهسازی رها نمیسازد. بلکه قلوب و ضمائر را به وسیلهی رهنمود کردن وپاکیزه داشتن بالا میبرد، و نظام اجتماع را با قانون و تنبیه سرپرستی میکند، و میان این و آن آمیزش و اختلاط میدهد. پس نه مردم را به دست تازیانهی سلطان میسپارد، و نه ایشان را به الهام وجدان وامیگذارد... و بلکه آمیزهای از این و از آن، بر آنان فرمان میراند.
(اُمةً وسطاً ) ملت میانهروی است در رابطهها و پیوستگیها... نه شخصیت فرد و ارکان او را نادیده میگیرد، و نه شخصیت او را در شخصیت جامعه یا دولت محو میگرداند، همچنین او را رها نمیسازد تا به فرد خودخواه و حریصی تبدیل شودکه به فکر کسی و چیزی جز خود نباشد... تنها آن اندازه از انگیزهها و نیروها را بهکار میگیرد که وسیلهی حرکت و رشد گردد. و از کششها و ویژگیها تنها آن اندازه سر راه او به وجود میآورد و چوب لای چرخ و دهنه به دهان اسب نفس میاندازد که جلو غلو و سرکشی او را بگیرد، و از رغائب و علائق آن مقدار در اختیارش مـیگذارد که رغبت فرد را در راه خدمت به جامعه برانگیزد، و از تکالیف و واجبات آن اندازه برای فرد مقرر میدارد که او را خدمتگزار جامعه نماید، و جامعه را هم ضامن و مسوول فرد کند، و درنتیجه فرد و جامعه را هماهنگ و همـگام گرداند.
( امةً وسطاً ) ملت میانهای است در مکان... در ناف کرهی زمین، و در میانهترین سرزمینهای آن، و هنوز هم که هنوز است این ملتیکه اسلام سرزمین او را تا این لحظه فراگرفته است، همان ملتی است که در میانهی اقطار و نواحی کرهی زمین بین شرق و غرب و جنوب و شمال قرار گرفته است. و پیوسته با این مـوقعیتی کـه دارد همهی مردم را میبیند و بر همهی مردم گواهی میدهد، و آنچه دارد به همه مردم زمین عطاء میکند، و از راه او میوههای طبیعت و میوههای روح و اندیشه، از اینجا به انجا میرود، و او است که درباره این حرکت مادی و معنوی به طور یکسان فرمان میراند و به قضاوت مینشیند.
( امّة وسطاً ) ملت میانهای است در زمان... روزگار کودکی بشریت را پشت سر مینهد، و دورهی رشد عقلانی انسانیت را مییابد. در وسط گذشته و آینده میایستد و از انسان گرد و غبار اوهام و خرافات دوران کودکی بشریت را که بر او نشسته باشد میتکاند و پاکیزهاش میدارد، و او را از گرفتار آمدن به آشوب و گمراهی و کفر و ضلالت به سبب پیروی از آرزوپرستیها و استمداد از خرد تنها، باز میدارد. و میراث روحی بشریت راکه از دوران پیامبران بر جای مانده است، با پشتوانهی عقلانی او که پیوسته در حال رشد و فزونی است، آمیزش میدهد، وکاروان بشریت را بر جادهی راست و درستی که میان این و آن قرار دارد، راه میبرد.
امروزه چیزی این ملت اسلامی را از رسیدن بدین مقامی که خدا بدو داده است باز نمیدارد مگر یک چیز و آن اینکه او از برنامه خدا که برایش انتخاب فرموده است دوری کرده است، و برنامههای مختلفی را برای خود برگزیده است که چیزهائی نیست که خدا برایش برگزیده است، و با دینهای گوناگون و با رنگهای جوراجوری خود را آراسته و رنگانده است که هیچیک از آنها دین و رنگ خدائی نیست، در حالی که خدا از او میخواهد که تنها خویشتن را با رنگ او بیاراید و هیچ دینی را جز دین او پیشهی خود نسازد.
ملتی که چنین چیزی وظیفهی او بوده و آنگونه نقشی بر عهدهی او باشد، شایسته استکه رنج را با دل و جان بپذیرد و فداکاری نماید و قربانی دهد، زیرا پیشوائی تکالیف، رنجهائی دارد، و سرپرستی با اذیت و آزارهائی همراه است. پس بناچار باید چنین ملتی پیش از گرفتار آمدن بدانها، آزموده شود و درکوره زمان گداخته گردد تا خلوص و یکرنگی او نسبت به خدا، و خودباختگی او در برابر فرمان الله، و آمادگی او برای اطاعت مطلق از پیشوائی رشد یافته، هویدا شود و مُهر تاکید بخورد.
*
این است که خدا برای ایشان حکمت گزینش قبلهای را که بر آن بودند، روشن مینماید و به مناسبت تغییر جهت دادن کنونی آنان، پرده از راز انتخاب قبلهی پیشین فرو میافکند:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهیالَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ ).
ما قبلهای را که بر آن بودی (و تا کنون به سوی آن نماز خواندهای و هم اینک فرمان رو کردن به جهت کعبه صادر شده است) قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسـی بر پاشنههای خود میچرخد (و بـه عقب برمیگردد، تا صف ثابت قدمان بر ایمان و فرصت طلبان بیایمان از هم روشن و جدا شود).
از این نص قرآنی خط سیر تربیت ربانیای که خدا این جامعهی نو پا را بدان میخواند و در آن رهبری مینماید، روشن میشود. همان جامعهای که خدا میخواهد که وارث عقیده گردد، و زیر پرچم عقیده در زمین جانشین شود. خدا از چنین جامعهای میخواهد که خالصانه از آن او باشد. و از رسوبات و تهنشینیهای جاهلیت و پیوندها و پیوستگیهای آن خود را خلاص کند و پاکیزه دارد، و همهی نشانههای کهن و همهی علائق نهانیش را به دور افکند، و از جامهای که جاهلیت آن را به تن اوکرده است بدر آید، و هر شعاری را که داشته است ترک گوید، و تنها شعار اسلام، شعار او باشد و هیح نوع شعار دیگری آمیزه آن نکند، و سرچشمـهای که از آن فرمان میگیرد یگانه باشد و سرچشمهی دیگری بدان نپیوندد و شریک آن نگردد.
از آنجا که رو به بیتالحرام کردن، در دل و درون عربها اندیشهی دیگری بجز اندیشهی عقیده، آمیزهی آن شده بود، و آمیزههائی از شرک و نژادپرستی با عقیدهی نیایشان بهم آمیخته بود، چه بیتالحرام در آن وقت: (بیتُ العربِ المُقدَّسُ) خانهی پاک عرب نامیده میشد، و خدا خواست که : (بیت الله المقدس) خانهی پاک خدا شود، و شعار دیگری جز شعار او بدان اضافه نگردد و به نشانهی دیگری جز نشانهی او نشاندار نشود. و از آنجا که رو به بیتالحرام کردن، این نشانههای بیگانه و علائم جاهلانه آویزه آن شده بود، خدا مسلمانان را برای مدت زمانی از آن روگردان نمود و آنان را رو به بیتالمـقدس کرد، تا دل و درون و عقل و شعورشان را نـسبت از آن آمیزه و آلودگی کهن نجات دهد، سپس اطاعت و تسلیم ایشان را در مرتبه دوم نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیازماید، و کسانی را جدا و مشخص کند که از پیغمبر پیروی مینمایند تنها به خاطر اینکه فرستادهی خدا است، و کسانی را هم جدا سازد که از پیغمبر پیروی مینمایند به سبب اینکه بیتالحرام را قبله باقی گذاشته است و بدین علت نفوس و قلوب آنان با این باقی گذاردن، تحت تاثیر نژادپرستی و قبیلهگری و دوست داشـتن مقدسات کهنشان، خنک گشته و آرامش یافته است. چنین نگاهی بس دقیق و باریک است... بیگمان عقیدهی اسلامی تاب تحمّل انبازی برای خـود در دل ندارد، و شعاری جز شعار یکتا و آشکار خویش را نمـیپذیرد. عقیدهی اسلامی هیچیک از رسوبات و تهنشینیهای جاهلیت را به هر شکل و گونهای که باشد قبول نمیکند، چه بزرگ باشد و چه کوچک. و این الهام همان نص قرآنی است:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ ).
ما قبلهای را که بر آن بودهای قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسی بر پاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد).
خدای سبحان هر چیزی را پیش از اینکه بشود میداند. لیکن میخواهد آنچه از مردم نهان است به ظهور رساند تا ایشان را بر آن محاسبه کند و آنان را به سبب آن مواخذه نماید و به گناه آن گیرد. چه خدا به علت رحمی که نسبت به مردم دارد، آنان را به گناهی نمیگیرد که خود میداند و هنوز از ایشان سر نزده است، بلکه آنان را در برابر کاری محاسبه و مواخذه میکند که از ایشان سر زده باشد و عملاً انجام پذیرفته باشد.
خدا همچنین میدانست که بیرون آمدن از زیر لایهها و تهنشینیهای حس و شعور، و دست شستن از هر نشانه و هر شعاری که پیوندی با نفس داشته باشد، کار سخت و تکاپوی دشواری است... مگر آنکه ایمان به سر حد استیلاء مطلق و چیرگی کامل خود بر دل رسیده باشد، و مگر آنکه خدا چنین دلی را درکوشش و تکاپویش یاری دهد و آن را به ذات پاک خود برساند و به سوی آستان با عظمت خویش رهنمودش فرماید:
وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ .
اگر چه (تغییر قبله برای کسی که الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر بر کسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد.
زیرا اگر رهنمون خدائی باشد نه رنجی و نه سختی در میان است از اینکه نفس آن شعارها را بدور افکند، و آن رسوبات و لایهها را از خود پاک دارد، و خویشتن را خالصـانه در اختیار خدا قرار دهد و تنها از او بشنود و تنها از او اطاعت نماید، و خدا او را رو به هر جا کند بدانجا رو کند، و رسول خدا او را به هر جا رهبری و روانه کند برود.
*
سپس مسلمانان را بر صحت ایمان و بر پذیرفته بودن نمازشان مطمئن میسازد... اعلان میفرماید که آنان گمراه نیستند و نمازشان هدر نرفته است، چه خدای بزرگوار بندگان را به رنج نمیاندازد و عبادتهائی را که برای او انجام داده و رو بدو خواندهاند ضایع نمیگرداند، و ایشان را به انجام تکلیفی وادار نمیسازد که بالاتر از توانشان باشد و وجود ایمان آن را چندین برابر میگرداند و نیرومندش مینماید:
وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ
خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر است) ضایع نمیگرداند؛ بیگمان خدا نسبت به مـردم بس رووف و مهربان است.
خدا نیروی محدود ایشان را میداند، پس بالاتر از توانشان تکلیفی بر دوششان نمیگذارد، و مومنان را رهبری و رهنمود مینماید و یاریشان میدهد که با کمک او از امتحان بدر آیند به شرط اینکه نیت آنان پاک و ارادهی ایشان درست باشد. و از آنجا که بلا و مـصیبت نمایانگر حکمت خدا است، گذر از بلاء و مصیبت نیز فضل و رحمت او بشمار است:
إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ .
خدا نسبت به مردم بس رووف و مهربان است.
بدین وسیله به دل مسلمانان آرامش میدهد، و پریشانی را از آنان میزداید، و خشنودی و اطمینان و یقین را بر ایشان ریزان و باران میکند.
*
بعد از آن، پروردگار پذیرش دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد تغییر قبله اعلان میفرماید و در لابلای آن مسلمانان را از نیرنگ یهود بر حذر میدارد، و پرده از عوامل اصلی نهان در فراسوی یورشها و دسیسههایشان را کنار میزند، بگونهای که بیانگر اندازه کوشش و تلاشی هم باشدکه صرف آماده ساختن چنین جامعهی مسلمان و نگهداری ایشان از آشفتگی و رهائی آنان از خدنگ نیرنگ میشود.
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (١٤٤) وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٤٥) الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (١٤٦) الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (١٤٧) وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٤٨) وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٩) وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٠) )
در سر آغاز این آیات، تعبیری را مییابیمکه حالتی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته است، به تصویر میکشد:
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ ).
و ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم.
این تصویر اشاره به میل شدید و آرزوی فراوانی دارد که پیغمبر داشت و قلباً از پروردگار خود میخواست که او را به سوی قبلهای متوجه سازدکه قبلا بر آن بود. آنگاه که پافشاری و ستیزهجوئی یهودیان افزایش یافت، و روکردن جامعهی مسلمان به قبله خویش را وسیلهی ظاهر فریبی و سرگشتگی و آشفتگی و نیرنگبازی کردند... بدین هنگام بود که پیغمبر صلی الله علیه و سلم رو به آسمان میکرد، لیکن جهت رعایت ادب با پروردگارش، و دوری گزیدن از در خـواست چیزی که نکند خدا را خوش نیاید، و یا محض خودداری از جسارت پیشنهاد کاری به آستان الهی و دخالت در امور پروردگاری، زبان به دعا نمیگشود.
خداوند درخواست قلبی او را پذیرفت و چیزی بدو داد که خشنودش کرد. تعبیری که جهت این پذیرش بکار رفته است بیانگر پیوند رحیمانهی دلسوزانهی مهربانانه است:
(فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ).
پس تو را به سوی قبلهای متوجه میسازیم که از آن خشنود خواهی شد.
آنگاه خداوند بزرگوار، قبلهای را که پیغمبر از آن خشنود خواهد شد، برایش روشن میفرماید:
(فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ).
پس رو به سوی مسجدالحرام گردان.
قبلهای است از آن او و ملت او؛ آنانکه همچون اویند و آنانکه بعد از او میآیند تا بدانگاه که خدا وارث زمین و ساکنان آن میگردد و رستاخیز فرا میرسد:
(وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ).
هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانب آن کنید.
از هر سو و از هر نقطهای از زمین، همگی رو به سوی بیتالحرام کنید... قبله یگانهای که این ملت را تجمّع میبخشد و میان آنان با وجود اختلاف کشورها و اختلاف موقعیتها نسبت بدین قبله، و اختلاف نژادها و زبانها و رنگها، اتحاد و اتفاق میاندازد... قبله یگانهای است که ملت یگانهای در خاور و باختر و همهی جهات دیگر زمین بدان رو میکند. گمان میبرد پیکر واحدی و وجود واحدی است که به هدف واحدی رو میکند. و به سوی پیاده کردن برنامه واحدی در تکاپو است. برنامهای است که از بودنشان بر اینکه همگان خدای واحدی را پرستش میکنند، و به پیغمبر واحدی ایمان دارند، و به سوی قبله واحدی میگرایند، سرچشمه میگیرد.
بدین منوال خداوند این ملت را یگانگی بخشیده است. او را در خدا، پیغمبر، دین، و قبلهاش، وحدت و یگانگی داده است و با وجود اختلاف کشورها و نژادها و رنگها و زبانها، یگانهاش نموده است. یگانگی او را هم بر پایهی هیچیک از این پایهها استوار نداشته است. بلکه یگانگیش با وجود تفاوت کشورها و نژادها و رنگها و زبانهایش بر پایهی عقیدهاش و قبلهاش استوار است... این چنین یگانگی است که شایستهی فرزندان انسان است. چه انسان بر عقیدهی دل، و قبله عبادت گرد میآید، لیکن این حیوان است که بر چراگاه و گیاه و پرچین و آغل جمع میشود.
*
از این گذشته... آیا اهلکتاب را با این قبله نو چه کار است؟
( وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ).
بیگمان کسانی که کتاب بـدیشان داده شده است (یهودیان و مسیحیان) حتماً میدانند که آن (گرایش به جانب مسجدالحرام) حق است و به فرمان پروردگارشان میباشد.
بیگمان ایشان میدانند که مسجدالحرام بلاشک نخستین خانهی خدا است که پایههای آن را ابراهیم نیای این ملت وارث و نیای همهی مسلمانان، بالا برده است. و بیگمان هم میدانند که رو کردن بدان حق است و از جانب خدا است و شکی در آن نیست.
و لیکن با وجود دانستن،کاری را انجام خواهند دادکه خلاف چیزی استکه دانششان الهام بخش آن است. پس ایشان نه بر مسلمانان حقی و نه برآنان برتری دارند. این خدا استکه کارگزار و ضامن برگرداندن خدنگ نیرنگ و دسیسهی ایشان است:
وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ
خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست.
آنان با هیچ دلیل و برهانی قانع نمیشوند، زیرا آنچه کم دارند دلیل و برهان نیست، بلکه آنچه ندارند یکرنگی و پرهیز از هوی و هوس و آمادگی برای تسلیم در برابر حق به هنگام شناخت آن است:
(وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ).
اگر هر نوع برهان و حجتی برای آنان که کتاب بدیشان داده است (یهودیان و مسیحیان) بیاوری (و آن ادله و براهین را بر صدق تغییر قبله از بیتالمقدس به مسجدالحرام ارائه نمائی، تو را باور نمیدارند و) از قبلهی تو پیروی نمینمایید.
زیرا آنان به دشمنانگی و عنادی گرفتار آمدهاند که از هوی و هوس سرچشمه میگیرد و انگیزهی آن مصلحتطلبی وکینهتوزی است... بسیاری از پاکدلان گمان میبرندکه آنچه یهودیان و مسیحیـان را از پـذیرش اسلام بدور نگاه داشته است، پی نبردن به ماهیت اسلام است، و یا این میتواند باشد که اسلام بگونه راستین و قانعکننده بدیشان عرضه نگشته است... لیکن این گمانی بیش نیست... بلکه یهودیان و مسیحیان اسلام را نمیخواهند چون آن را میشناسند. ایشان بدان آشنایند و از آن میترسند زیرا میدانند مصلحت دنیوی ایشان را به خطر میاندازد و قدرت دروغین آنان را فرو میشکند. از اینجا استکه دربارهی آن از راههای گوناگون و به مسائل جوراجور به حیلهگری و نیرنگ بازی قرص و محکمی دست مییازند که سستی نمیشناسد. بیپرده و از پس پرده و به شیوههای دیگر، به نبرد اسلام برمیخیزند و آشکارا یا مخفیانه با آن به جنگ میپردازند. خودشان رو در رو با اسلام وارد جنگ میشوند یا از میان پیروان اسلام کسانی را میفریبند و عقل از کفشان بدر میکنند و همچون به خواب مصنوعی فرو رفتگانی، ایشان را بیاراده تحت نامهای مختلف به جنگ اسلام میاندازند... همیشه این سخن خدا خطاب به محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر آن صدق میکند:
(وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ).
اگر هر نوع برهان و حجتی برای آنان که کتاب بدیشان داده است (یهودیان و مسـحیان) بیاوری (و آن ادله و براهین را بر صدق تغییر قبله از بیتالمـقدس به مسجدالحرام ارائه نمائی، تو را باور نمیدارند و) از قبلهی تو پیروی نمینمایند.
در برابر این پافشاری اهل کتاب بر روگردانی از قبله اسلام و برنامه آن که این قبله اشاره بدان دارد، خدا حقیقت کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و موقعیت طبیعی او را مشخص میفرماید:
(وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ ).
تو (نیز که بر اثر وحی قبلهی راستین ابراهیم را باز شناختهای دیگر) از قبلهی ایشان پیروی نخواهی کرد.
اصلاً کار تو نیست و به تو نمیسزد که از قبله آنان پیروی کنی... بکار بردن حملهی اسمیهی منفی در اینجا، برای بطن موضع ثابت و دائم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر چنینکاری، رساترین شیوه است و در آن اشارهی آشکار و استواری به مسلمانانی است که بعد از او خواهند آمد. بدیشان تلقین میگردد که نباید قبلهای جز قبله پیغمبر را برگزینند؛ آن قبلهای که پروردگار برای پیغمبر برگزیده است و پسندیده است که قبلهی او باشد تا با آن فرستادهی خویش را خشنود نماید. همچنین به مسلمانان گوشزد شده است که پرچمی را جز آن پـرچمی بر نیفرازند که به خدایشان منسوب دارد، و از راهی جز آن راهی نروند که چنین قبلهی گزیدهای رمز آن است و
بدان اشاره دارد... این پیشهی مسلمانان است آنگاه که مسلمانند، و هر وقت چنین کاری را نکنند، بهرهای از اسلام ندارند و بوئی از اسلامیت نمیبرند بلکه مسلمان بودنشان ادعائی بیش نخواهد بود.
به همین منوال قرآن به پیش میرود و موضعگیـری و موقعیت اهلکتاب را با یکدیگر روشن مینماید و برملا میدارد که آنان با هم اتحاد و اتفاق ندارند، زیرا آرزوها و خواستهایشان پراکنده میباشد و این امر میانشان تفرقه میاندازد:
(وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ ).
برخی از آنان هم از قبلهی برخی دیگر پیروی نمینمایند (و بلکه بر اثر تقلید کورکورانه، یهودیان به سوی مشرق و مسیحیان به جانب مغرب رو میکنند و آمادهی پذیرش دلیل و برهانی نیستند).
دشمنانگی میان یهودیان و مسیحیان، و دشمنی میان فرقههای مختلف یهودی، و عداوت میان فرقههای مختلف مسیحی، به بدترین وجه بوده و زشتترین شکل را داشته است. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز پس از دریافت وحی و آگاهی بر این مساله و شناختن حقیقت امر، و پی بردن به وضع قطعی خویش و آشنائی با وضع این چنینی اهل کتاب، حق نداشت از خواستها و آرزوهای یهودیان و مسیحیان پیروی کند:
(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (
اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی (و برای سازش با آنان رو به قبلهی ایشان شوی) بعد از آنکه علم و دانائی به تو دست داده است (و به حقیقت امر آشنا گشتهای) در این صورت تو بیگمان از زمرهی ستمکاران خواهی بود (- حاشا که چنین کنی- بلکه این اندرزی است برای مومنان که هرگز چنین نکنند و کسـی به خاطر کسی حق را رها نسازد و از باطل پیروی نکند).
اندکی در برابر این امر جدی و قاطعانهای میایستیم که با این ندای خدایانه از سوی خداوند سبحان خطاب به ییغمبر گرامیش صادر میشود که تا چند لحظه پیش با چنان نرمی مهربانانهای با او سخن میراند.
فرمان در اینجا متعلق به ماندگاری بر رهـنمون و رهنمود خداوندگاری است. فرمان بر رعایت قاعدهی دوری و کنارهکیری از پذیرش هر قانون و فرمانی جز قانون و فرمان الله و رهائی از هر نوع بندی جز بندگی خدا، و ترک هر راه جز راه او است. این است که با چنین دور اندیشی و استواری و با چنین رویاروئی و بیمی و تهدیدی و تحذیری، خطاب میشود که:
(إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (
در این صورت تو بیگـمان از زمرهی ستمکاران خواهی بود.
به راستی مسیر روشن و راه درست و پیدا است... پس یا باید از دانشی پیروی کرد که از جانب خدا آمده است، و یا به دنبال هوی و هوس راه افتاد و به آرزوی دل گوش فرا داد که آن هم هر راهی جز راهی است که رهنمود آن وحی خدا است. و مسلمان حق ندارد که جز از خدا فرمان بگیرد و نباید جز راهی رود که چراغ دانش مطمئن بر فراز آن باشد، و بکوشد که به دام مرغ هوی و هوس که هر دم جائی نشیند و هر آن بر گلی سراید نیفتد... و بداند که بیگمان هر چه فرمان خدا و رهنمود الله نباشد هوی و هوس بشمار است.
درکنار این اشاره جاویدانه، معتقدیم بر دست بعضی از مسلمانان در گرماگرم نیرنگ بازیهای یهودیان و به هنگام یورشهای گمراهساز و مکارانهی ایشان، کاری رفته است که در خور چنین تهدید و تحذیر تند، و شایستهی اینگونه گفتار برّنده و قاطعانهای بوده است.
*
بعد از این وقفهی کوتاه و گذرا به روند گفتار برمیگردیم و خواهیم دید که باز هم آشنائی کامل اهلکتاب را بیان میدارد مبنی بر اینکه ایشان میدانند که حق همان چیزی است که در این باره و در دیگر موارد، فرآن اظهار نظر کرده است، و پیغمبر بدان دستور داده است، لیکن ایشان حقیقتی را که با آن آشنایند به خاطر پیروی از هواهای نفسانی و آرزوهای شیطانی، پنهان میدارند:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ ).
کسانی که کتاب بدیشان دادهایم (یهودیان و مسیحیان) او را (که محمد نام و پیغمبر خاتم است) میشناسند همانگونه که پسران خود را میشناسند، و برخی از آنان بیگمان حق را (از جمله پیغمبری محمد و قبلگی کعبه را) پنهان میدارند در حالی که میدانند...
شناختی که مردم از پسرانشان دارند بالاترین شناختها است، و چنین شناختی در زبان عربی ضربالمثلی است که در مورد چیزی بکار میرود که یقین از آن حاصل بوده و شک و گمانی در آن نباشد... پس اگر اهل کتاب راجع به آنچه ییغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ارمغان آورده است و از آن جمله چیزی است که راجع به مسالهی قبله است، شک و گمانی در صحت آن ندارند و با وجود این دستهای از آنان حقیقتی را که با آن آشنایند پنهان میدارند، پس مسلمانان نباید یاوه سرائیها و دروغهائی را که اهل کتاب به هم میبافند و به راه میاندازند، باور کنند. و راه مسلمانان این نخواهد بود که چیزی از امور دینی خویش را که پیغمبر راستگو و امین خودشان آنها را برایشان به ارمغان آورده است از چنین کسانی بیاموزند که حقیقت را آشکارا شناخته و آگاهانه در پنهان داشتن میکوشند.
*
در اینجا به دلیل چنین بیائی راجع به اهل کتاب، خداوند متعال خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ
حق (همان است که) از جانب پروردگارت (برایت آمده است نه آنچه یهودیان و مسیحیان میگویند) و جزو شک کنندگان مبـاش.
فرستادهی خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچـوقت نه دودلی کرده است و نه گمانی ورزیده است، و آنگاه که پروردگارش در آیهی دیگری بدو فرمود:
(فإن کنت فی شک مما أنزلنا إلیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک . . .).
اگر دربارهی آنچه بر تو فرو فرستادهایم دچار شک و گمانی، از کسانی پرس و جو کن که (اهل کتابند و) پیش از تو کتاب میخواندند. (یونس / 94)
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: « لا أشک و لا أسأل .. . » نه گمانی میورزم و نه میپرسم.
لیکن چنین خطابی، آن هم بدینگونه متوجه شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شدن، دربرگیرنده الهام نیرومند و اشارهی آشکاری است برای مسلمانانی که دنبالهرو او خواهند بود، حال چه کسانی که در آن زمان از یاوهگوییها و سخنان ناروا و نیرنگهای یهودیان متاثر گشتهاند، و چه آنانی که بعد از ایشان میآیند و سخان پوچ یهودیان و دیگران راجع به کار و بار دینشان، در ایشان میگیرد و شیفته و شیدای گفتار ناروایشان میگردند.
امروزه ما بسی نیازمند نیوشیدن چنین تحذیری و آویزه گوش کردن اندرز چنین تهدیدی هستیم. ما که به کـودنی بـینظیری و نادانی بیمانندی گرفتاریم، میرویم و از خاورشناسان - اعـم از یهودیان و مسیحیان و کمونیستهای بیدین - درباره امور آئینمان رای میخواهیم و چارهجوئی میکنیم، و از ایشان تاریخ خودمان را برمیگیریم، و در میراث و آثارمان بر گفتارشان تکیه میکنیم و سخنانشان را حجت میگیریم، و به شکها و گمانهائی گوش فرا میدهیم که در لابلای بررسیهای خود نهان میدارند که درباره قرآنمان و حدیث پیغمبرمان و نحوهی زندگانی گذشتگانمان انجام میدهند. و از میان دانشجویانمان گـروههائی به کشورهایشان اعزام میداریم تا علوم اسـلامی را از آنان فرا گیرند و در دانشگاههایشان فارغالتحصیل شوند، و آنگاه با عقل بیمار و دل افگار و اندیشهی بیگانهپرست از خود بیزار، به سویمان برگردند.
این قرآن همان قرآن ما است، قرآن ملت مسلمان. قرآن همان کتاب جاویدان این ملت است که پروردگارشان در آن بدیشان میگوید چه بکنند و چه نکنند. اهل کتاب هم همان اهل کتابند، وکافران نیز همان کافرانند. آئین اسلام هم همان آئین است که بود.
به روند گفتار برمیگردیم و میبینیم که مسلمانان را از گوش فرا دادن به اهل کتاب بر حذر مینماید و ایشان را از پذیرش رهنمودهایشان بدور میدارد، و به مسلمانان میآموزد که بر راه ویژهی خود استوار بمانند و رو به سوی هدف خاص خویش دارند. چه هر گروهی را راهی و هر دستهای را سوئی است، بس مسلمانان به سوی نیکیها روند و در انجام خوبیها بر دیگران سبقت گیرند و در این کشش و کوشش، چیزی ایشان را به خود مشغول و از هدف بدور ندارد و بیدار باشند و بدانند که بازگشت همگان به سوی خدا است که برگرد آوردن همهی ایشان و بر پادافره مردمان در پایان این گشت وگذار، توانا است:
(وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
هر ملتی را جهتی است (که به هنگام نماز) بدانجا رو میکند، (ابراهیم و اسماعیل رو به کعبه، و بنیاسرائیل رو به صخرهی بیتالمقدس، و مسیحیان رو به مشرق میکردند. لیکن سو و جهت همچون توحید و ایمان به رستاخیز و حساب و کتاب اخروی، از اصول و ارکان دین نیست، بلکه همانند تعداد رکعات نماز و مقدار واجب زکات، باید تسلیم وحی آسمانی بود) پس به سوی نیکیها بشتابید و در انواع خیرات بر یکدیگر سبقت بگیرید. هر جا که باشید خدا همگی شما را گرد میآورد (و به حساب همگان رسیدگی میکند و بلاد و جهات در امر دین بیارزش است، بلکه خیرات و نیکیها ارزشمند است) خدا بر هر چیزی توانا است.
بدین وسیله خداوند متعال مسلمانان را از سرگرم گشتن به آنچه اهل کتاب از نیرنگها و فتنهها و تاویلها و دروغها، به راه میاندازند و پخش مینمایند، بر حذر میفرماید و آنان را از دام این امور بدور میدارد و ایشان را به سوی تکاپو و کوشش، و پیشی گرفتن بر دیگران در انجام کارهای نیک روانه میکند. در ضمن آنان را بدین نکته یادآوری مینمایدکه برگشت همه ایشان به سوی خدا است، و بیگمان خدا بر هر چیزی توانا است، هیچ کاری او را درمانده نمیسازد، و چیزی از حیطهی قدرت او بدور نمیرود.
این هم تکاپو و پویشی است جدی که دروغهای بهم بافته و یاوههای از پیش خود ساخته، درکنار آن ناچیز و بیارزش است.
*
سپس روند گفتار برمیگردد و فرمان رو کردن به قبلۀ تازۀ گزیده را با شیوۀ دیگری مورد تأکید قرار میدهد:
(وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٩)
از هر مکانی که بیرون شدی (و به هر جا که رسیدی، در سفر و در حضر، و در هر زمان و مکانی، به هنگام نماز) رو به سوی مسجدالحرام کن و این رو کردنت (از همۀ نقاط زمین به سوی مسجدالحرام) بیگمان حقّ (ثابت و موافق مصلحت) است و از جانب پروردگارت میباشد و خدا از آنچه که میکنید بیخبر نیست (و پاداش پیروی مؤمنان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و جزای اعمال و اخلاص ایشان را خواهد داد).
فرمان این بار، از کفّار دربارۀ اهل کتاب و موضع ایشان خالی است و تنها متضمّن رو کـردن به مسجدالحرام است از هر مکانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون رود یا هر جا که باشد، با تأکید بر اینکه حقّ از سوی پروردگارش بوده است، و با تهدید نهانی بـر اینکه از چنین حقّی کنارهگیری نشود، آن تهدیدی که گفتار خداوندی دربرگیرندۀ آن است:
(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٩)
خدا از آنچه که میکنید بیخبر نیست.
این سخن پروردگاری اشاره به این هم دارد که پیش از آن، حالتی در دل بعضی از مسلمانان پیدا آمده است که شایستۀ چنین تأکید و درخور اینگونه تحذیر و تهدید سخت و شدیدی گشته است.
*
سپس برای بار سوم به مناسبت هدف تازه دیگری، تأکید به میان میآید، و آن باطل ساختن دلیل اهل کتاب و بیاعتبار نمودن حجت کسان دیگری است که چون مسلمانان را میدیدند به قبلۀ یهودیان رومیکردند تمایل نشان میدادند که در برابر شایعات یهودیان راجع به برتری دادن دینشان بر دین محمّد و اصالت قبلهشان و در نتیجه راهشان، سر تسلیم فرود آورند. همـین برهان مشرکان عربی را باطل میسازد که در این رو کردن وسیلهای نوای باز داشتن عربهائی که «مسجدالحرام« خویش را گرامی میداشتند یافته بودند. از سوی دیگر، ایشان را از اسلامی که پیروان آن به جانب قبله بنی اسرائیل رو نموده بودند بیزار میکردند:
(وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٠)
از هر جا که بیرون رفتی (و به هر جا که رسیدی، به هنگام نماز در همۀ نقاط جهان) رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان، چه در سفر و چه در حضر، در همۀ اقطار زمین، به هنگام نماز) هر جا که بودید، رو به سوی آن کنید تا مردم بر شما حــتّی نداشته باشند (و اهل کتاب که از بـررسی کتابهایشان دریافتهاند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برانگیخته از نسل اسماعیل بر قبلۀ او یعنی کعبه خواهد بود، با ترک قبلۀ موقّت بیتالمقدس و رو به کعبه نماز گزاردنتان بدانند تو همان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راستین و از نژاد اسماعیلی) مگر کسانی که از ایشان (با مشرکان هم صدا شده و منافقانه رفتار کنند و بر خود و دیگران) ستم نمایند (و مزوّرانه بگویند تغییر قبلۀ محمد از بیتالمقدس به کعبه، به علّت گرایش به دین آباء و اجدادی خود و عشق به دیار و زادگاه خویش است) پس از آنان مترسید (و به فرمان خدا به هنگام نماز رو به کعبه کنید) و از من بترسید (که اگر مخالف وحی رفتار کنید جانب حقّ را رها ساختهاید و پادافره خود را خواهید دید. پس گوش به فرمان خدا باشید) تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کنم (و با اعطاء قبلۀ مستقلی فوائد مادی و معنوی به شما بخشم، و شما نیز با شناخت قبلۀ راستین همیشگی، آمادگی بیشتر برای دریافت حقّ را فراهم آرید) و شاید رهنمود شوید. این فرمان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است تا برابر آن به هر جا که رفت رو به مسجدالحرام کند، و دستور به مسلمانان است که بدانجا رو کنند هر جا که بودند. بیان علّت چنین روگرداندنی هم این است که:
(لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ).
تا مردم بر شما حجّتی نداشته باشند.
همچنین تا از سوز یاوهسرائیها و دروغ بافیهای آیندۀ ستم پیشگانی که هیچگونه دلیل و برهان و منطق و گفتاری سرشان نمیشود و کارشان تنها دشمنانگی و لجاجت است، تا اندازهای کاسته شود. آن ستم پیشگانی که نمیتوان جلو دهان ایشان را گرفت و آنان را ساکت کرد، و پیوسته در لحاجت خود ماندگار میمانند و بر نابکاری خویش استوارند. چنین کسانی حقّی بر گردن مسلمانان و تسلّطی بر ایشان ندارند:
(فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی ).
پس از آنان مترسید و از من بترسید.
دیگر آنان بر شما تسلّطی ندارند، و هیچیک از کارهای شما در دست ایشان نیست، نباید بدیشان اهمیت داد و در برابر خواست آنان از آنچه از سوی من برایتان آمده است، دست کشید. از آنجا که کار و بار دنیا و آخرتتان در دست من است، باید تنها از من بترسید... به همراه دست کم گرفتن مقام ناچیز کسان ستم پیشه، و بیم دادن از مقام باعظمت خدا، یادی از نعمت پروردگار میگردد و چشم انتظار به اتمام آن بر ملّت مسلمان دوخته میشود که چون به فرمان خدا لبیّک گویند و بر راه راست او ماندگار بمانند آن چشمه فیاض رحمانی موجی زند و ایشان را دربرگیرد:
(وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٠)
تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کنم و شـاید رهنمود شوید.
این هم یادآوری الهام بخش، و آزمندی ترقّی دهنده، و اشاره به فضل عظیم به دنبال لطف عمیم است.
آن نعمتی را که خدا بدان یادآوریشان میکند، در پیششان آماده بود و آن را در جان و روان خویش احساس میکردند و در زندگی خویشتن میدیدند و در جامعه و موقعیّتی که در زمین، و مقام و مکانی که در پهنۀ هستی داشتند مشاهدهاش مینمودند.
مسلمانان همان کسانی بودند که خودشان پیشتر در جاهلیّت بسر برده بودند و در تاریکی ناپای و نادانی آن روزگار گذرانده بودند، آنگاه در پرتو اسلام به نور ایمان و پاکی و دانائی آن رسیده بودند. آنان اثر نعمت را تازه و آشکار و ژرف در ژرفنای دل و درون خود مییافتند.
آنان همان کسانی بودند که در جاهلیّت به سر برده بودند و قبائلی بودند که سر همدیگر را میبریدند و با هدفهای کوچک و تکاپوهای محدود دلخوش کرده و میزیستند. به دنبال آن ایشان بار و بنه خود را به سوی اتّحاد و یگان بستند و در زیر پرچم عقیده گرد آمدند و به قدرت و شوکت رسیدند و به جانب هـدفهای بزرگ با کوشش فراوان گامهای بلندی را برداشتند که به همه بشریّت مربوط بود و دیگر تنها قصاص میان قبیلهای را در برنمیگرفت. ایشان همانگونه که اثر نعمت را در دل و درون یافته بودند، اثر آن را در دور و بر خویش نیز مشاهده میکردند.
آنان خودشان در جاهلیّت زیسته بودند و در جامعۀ منحط و کثیف پریشان اندیشه و ارزشها بهم خوردۀ آن بسر برده بودند... به دنبال چنین جاهلیّت و زندگانی در میان چنین جامعهای، به جامعۀ اسلامی پاک و بلند و دارای اندیشه و اعتقاد روشن و ارزشها و سنجشهای راست و درست، انتقال پذیرفتند... ایشان بدین وسیله اثر نعمت را در زندگانی عـمومی خود مییافتند همانگونه که آن را در دلهایشان و در مقامی که میان ملّتهای پیرامون خویش بدست آورده بودند مشاهده مینمودند. پس هنگامی که خدا بدیشان میفرمود: (وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ) تا نعمت خـویش را بر شما اتمام بخشم. در این سخن یادآوری اشارهگر، به طمع اندازی پیش بر، و کنایه زدن به فضل عظیم بس از لطف عمیم است.
در هر یک از تکرارهای فرمان راجع به کار قبله، معنی تازهای را مییابیم. بار نخست فرمان، رو کردن به سوی مسجدالحرام را در بر دارد که پاسخ به رغبت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و برآوردن آرزوئی را دربرداشت که او به هنگام چهره به کرانههای آسمانی گرداندن و لابه خاموشانه به سوی پروردگار سر دادن، آن را بـه دل داشت... در مرتبۀ دوم فرمان، اثبات حقّانیّت چنین قبلۀ تازهای بود که کار درستی بود و به دستور پروردگار انجام پذیرفت و با آرزو و زاری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم همآوائی کرد... در دفعۀ سوم فرمان، پوچ و پوک نشان دادن حجّت مردمان، و خوار داشتن کار و بار آنانی بود که در برابر حقّ سر تسلیم فرود نمیآورند و دلیل و منطقی نمیشناسند.
اما ما - با وجود این - در فراسوی تکرار چنین میبینیم که حالتی در صف اسلامی به وقوع ییوسته است که خواستار چنین تکرار و تأکید و گفتار و بیان علّتی بوده است، و اشاره به ستبرای یورش گمراهیها و یاوهها دارد، و تأثیر بخشی آنها را در بعضی از دلها و جانها میرساند. چنین تأثیری است که قرآن کریم به درمان و چارهسازی آن میپردازد، و آنگاه نصوص قرآن در طول زمان ماندگار میماند و به مداوای چنین بیماری و خنثی سازی همچون حالتی در شکلهای گوناگون که به خود میگیرد میپردازد و در این راه در نبرد جاویدی که آرامش و سستی و نرمش نمیشناسد، به پیکار مینشیند.
*
در تعقیب این هدف، میبینیم روند گفتار در ضمن آن مسلمانان را به نعمتی که خدا بدیشان عطاء کرده است یادآور میگردد و گوشزد مینماید که این پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از میان آنان گزیده و روانه کرده و چنین کاری پاسخی به دعای پدرشان ابراهیم پردهدار مسجدالحرام قبلۀ مسلمانان بوده است. در پایان گفتار هم خدای بزرگوار آنان را بیواسطله به ابراهیم پیوست میدهد:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (١٥١) فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ) (١٥٢)
همچنین (برای تکمیل نعمت خود بر شما) پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم که آیات (قرآن) ما را بر شما فرو میخواند (و آیات و نشـانههای وحدانیّت و عظمت خدا را در جهان با دلیل و برهان به شما مینمایاند) و شما را پاکیزه میدارد (از رذائلی همچون زنده بگور کردن دختران و خونریزیها و کشتن فرزندان از ترس نفقه... و با کاشتن نهال فضائل در اندرونتان، شما را سرور و سرمشق دیگران میسازد) و به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را میآموزد (تا با حفظ نظم و لفظ قرآن و بهرهمندی از نور آن، بـه زندگی خویش حیات و تحرّک بخشید و با استفاده از سنّت عملی و سیرت نبوی به احکام شریعت آشنا گردید) و به شما (به همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید (چون وسیلۀ آموزش آن، اندیشه و نگاه نیست بلکه باید از راه وحی آموخته شود، همانند اخبار عالم غیب و اشارات علمی و بیان سرگذشت پیغمبران و احوال پیشینیان که نه تنها برای اعراب بلکه برای اهل کتاب نیز مجهول بود). پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم، و سیر در آفاق و انفس جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما را یاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خـیرات و ادامۀ پیروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار سپاسگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
آنچه در اینجا جلب توجّه مـیکند ایـن است که آیـۀ قرآنی با نصّ آشکار دعوت ابراهیم را که قبلاً در سوره آمده بود، تکرار مینماید، دعوتی که ابراهیم به هنگام بلند کردن پایههای بیت الله به کمک اسماعیل، سر داد، و در آن از خدا خواست که از میان فرزندان همسایۀ بیتالله او، پیغمبری را از خودشان برانگیزد تا آیات خدا بر ایشان فرو خواند و کتاب و حکمت بدانـان آموزد و ایشان را پاکیزه دارد... تا بدین وسیله مسلمانان را بدین امر یادآوری کند که ارسال پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از میان ایشان است و خود آنان مسلمان بشمارند و حنین بعثتی پیوند کامل با پذیرش دعای پدرشان ابراهیم دارد. در این امر اشارۀ روشنی است به اینکه کار ایشان تازگی ندارد، بلکه بس قدیم و کهن است، و نعمتی را که خدا برایشان ریزان و فراوان کرده است همان نعمتی است که خدا به خلیل خویش وعده داده است و سابقۀ بس کهن تاریخی دارد.
بیگمان رو به قبله خودتان گـردانـیدنتان، و استقلال شخصیّت بخشیدنتان یکی از نعمتهای بزرگی است که به شما داده شده است، و نعمت دیگری که فرستادن پیغمبری از میان خودتان میباشد، بر آن پیشی جسته است:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ).
همچنین پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم.
اینکه رسالت در میان خودتان باشد و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم واپسین از خودتان برگزیده شود، آن پیغمبری که یهودیان چشم به راهش بودند و میگفتند با آمدن او بر شما پیروز خواهند شد، بزرگداشت و برتری و فضل و لطف است:
(یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا ).
آیات ما را بر شما فرو میخواند.
پس هر آنچه را که بر شما فرو میخواند، حقّ است... اشارۀ دیگری که بیانگر سترگی فضل و کرم است در این نهفته است که خداوند بندگانش را با سخن خویش مورد خطاب قرار دهد و آن سخن به وسیلۀ پیغمبرش بر ایشان تلاوت شود. این هم فضل و کرمی است که چون دل دربارۀ حقیقت آن به دقت بنگرد، در مقابل آن به لرزه افتد. پس این مردمان چه کسانیند؟ ایشان کیستند و چه هستند؟ تا خداوند متعال با سخنان خود با آنان به خطاب درآید، و با گفتار خویش با ایشان به گفتگو پردازد، و اینگونه آنان را در کنف حمایت و رعایت بزرگوارانۀ خویش گیرد؟ ایشان کیستند و چیستند، اگر خدا فضل و کرم ننماید؟ و اگر بزرگواری خدا جوشان و دریای جودش خروشان نباشد؟ و اگر خدا از آغاز به کالبدشان از جان متعلّق به خود نمیدمید تا در پیکرشان چیزی جلوهگر آید که شایستۀ چنین نعمت و بخششی، و درخور پذیرا شدن چنین بزرگواری و کنشی باشد؟
(وَیُزَکِّیکُمْ).
و شما را پاکیزه میدارد.
اگر خدا نبود، کسی از آنان پاکیزه نمیشد و پاکی و بلندی نمییافت. لیکن خدا فرستادۀ خویش صلّی الله علیه وآله وسلّم را فرستاده تا ایشان را پاک دارد. جانهایشان را از کثافت شرک و نجاست جاهلیّت تمییز کند و ناپاکیهای حاصله از اندیشههای بدی که بر روح انسانی سنگینی میکند و آن را به زیر لعن میگیرد و پنهانش میدارد بزداید، و ایشان را از لوث شهوات و خواستهای نابجا و کششهای ناروا پاک دارد تا جانهایشان به گندنای لجنزار سیاه فرو نرود. کسانی که اسلام روح آنان را پاک ندارد در هر جای کرۀ زمین که باشند چه در گذشته و چه در حال، به بـاتلاق گندیدۀ وباخیز شهوات و خواستهای نابجا و کششهای ناروائی فرو میروند که انسانیّت انسان را ننگین میسازد و حیوان را که پایبند فطرت و گوش به فرمان غریزه است بالاتر از او میبرد. اصلاً حیوان بسیار پاکیزهتر از کسی است که به پلّهای سقوط کرده باشد که ایمان نداشته باشد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جامعۀ آنان را از ربا و حرام و خیانت و تاراج و غارت پاک میدارد که همۀ این چیزها کثیف بوده و جـانها و خردها را ناپاک میسازند و جامعه و زندگی را میآلایند. همچنبن اسلام زندگی ایشان را از جور و ستم پاکیزه میدارد و دادگری پاک و روشن را در میانشان پراکنده مینماید، آن عدل و دادی که بشریّت از آن بهرهمند نگشته است آنگونه که در زیر سایۀ اسلام و حکومت و روش اسلامی از آن برخوردار بوده است. و ایشان را از سائر کثافتها و آلودگیهائی پاک میدارد که چهرۀ جاهلیّت را در همۀ نواحی دور و بر آنان، و همۀ جوامعی که اسلام با روح و روش زیبا کنندۀ خویش پاکیزهاش نکرده باشد، نجس نموده است...
(وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ).
به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را می آموزد.
این گفتار تلاوت آیات را که قبلاً از آن سخن رفت دربرمیگیرد، و خود این آیات اجزاء تشکیل دهندۀ کتاب است، همچنین مادۀ اصیل و مغز نهفته در آن را بیان میدارد که حکمت است، و حکمت ثمرۀ تعلیم این کتاب است، و آن عبارت از ملکهای است که با بودن آن، کارها هر یک در جای درست خود انجام میپذیرد، و با موازین راستین خویش سنجیده میشود، و اهداف فرمانها و سرانجام گرایشها درک میگردد... آری این میوۀ رسیده نصیبکسـانی شد که فرستاده خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم پروردشان و با آیات خدا پاکشان داشت.
(و یعلّمکم مالم تکونوا تعلمون)
به شما (په همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید.
این نیز دربارۀ گروه مسلمانان حقیقت داشت، اسلام آنان را از میان محیط عربی برگرفت و برگزید که جز چیزهای کم و ناچیز و پخش و پراکندهای نمیدانستند، آن چیزهائی که شایستۀ زندگی قبیله در صحرا بود، و یا درخور آن شهرکهای دور افتاده و کوچکی بود که در داخل بیابان ساخته شده بودند. اسلام از آنان ملتی را ساخت که بشریت را حکیمانه و مترقیانه و آگاهانه و دانا و بینا رهبری میکرد... این قرآن به همراه رهنمودهای ییغمبر که آن هم از این قرآن مدد مییافت، ماده رهبری و ارشاد و اساس آموزش و پرورش بود. مسجد رسول خدا صلی الله علیه و سلم هم که در آن قرآن تلاوت میگردید و رهنمودهای مدد یافته از قرآن فرو خوانده میشد، همان دانشگاه بزرگی بود که دستهای در آن فارغالتحصیل گشتند که بشریت را بدان نحو حکیمانه و مترقیانه رهبری کردند، بگونهای که بشریت در طول تاریخ دور و دراز خود، نه قبلاً و نه بعداً، همانند این رهبری را به خود ندیده است[[5
برنامهای که چنان دسته و چنان رهبری را فارغالتحصیل کرد و بیرون داد همیشه و در همۀ روزگاران، آمادگی دارد تا دستهها و رهبریهائی پرورده کند و بیرون دهد اگر این ملت اسلامی به این سرچشمۀ قرآنی گردد و حقیقةً بدین قرآن ایمان و باور داشته باشد و آن را برنامه زندگی کند و عملاً بدان دست یازد، نه اینکه قرآن تنها کلمات و جملاتی باشد زبان آن را زمزمه کند و به آواز بخواند تا گوشها را بدان بـنوازد و بشادی اندازد.
*
در پایان این درس خدا مرحمت دیگری را در حق مسلمانان روا مـیدارد بدانگاه که ایشان را فرا میخواند که به سپاسگزاری او بپردازند و از کفر و ناسپاسی او بپرهیزند. بدیشان لطف میفرماید و تضمین مینماید که چون آنان او را یاد کنند، او نیز ایشان را یاد کـند:
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ) (١٥٢)
پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم، و سیر در آفاق و انفس جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما را یاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامۀ پیروزی و بهروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار شکرگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
به به چه فضل بزرگوارانه و مهربانانهای! خداوند ذوالجلال و قادر متعال یاد کـردن خویش را از این بندگان، پاداش یاد کردن ایشان در این دنیای کوچکشان از خدای سبحان میکند! بندگان هنگامی که خدای خـود را یاد میکنند، او را در این زمین کوچک یاد میکنند... در حالی که خودشان بسی کوچکتر از زمین کوچکشان هستند. اما خدا هنگامی که ایشان را یاد میکند، آنان را در این جهان بزرگ یاد میکند!... و او خود، خدای بزرگوار و والا است... چه فضلی! چهکرمی ! چه دریای جـود بیکرانه و چه بخشش سرورانهایا
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ ).
مرا یاد کـنید تا من نیز شما را یاد کنم.
این فضل و کرمی است که حز خدائی که گنـجوری برای گنجهایش ندارد و بازپرسی از عطایایش ندارد، هیچکس دیگری چنین بذل و بخششی نکند. خود و فضلی است که از جانب ذات بزرگوارش بدون هیچ سبب و موجبی سرازیر و ریزان میگردد و انگیزهای جز این در میان نیست که خدای سبحان ذاتاً بسی بخشایشگر است.
در حدیث صحیح آمده است که خدای بزرگوار فرموده است:
(من ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی , ومن ذکرنی فی ملأ ذکرته فی ملأ خیر منه .(
هر که مرا در پپش خود یاد کند، او را در پیش خود یاد کنم، و هر که مرا در میان گروهی یاد کند، او را در میان گروهی بهتر از آن یاد کنم.
و نیز در حدیث صحیح آمده است، رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفته که خدای ذوالجلال فرموده است:
(یا ابن آدم إن ذکرتنی فی نفسک ذکرتک فی نفسی , وإن ذکرتنی فی ملأ ذکرتک فی ملأ من الملائکة - أو قال فی ملأ خیر منه - وإن دنوت منی شبرا دنوت منک ذراعا , وإن دنوت منی ذراعا دنوت منک باعا , وإن أتیتنی تمشی أتیتک هرولة ).
ای آدمیزاد اگر مرا در پیش خود یاد کنی تو را در پیش خود یاد کنم، و اگر مرا در میان گروهی یاد کنی تو را در میان گروهی از فرشتگان - یا فرموده است در میان گروهی بهتر از آن - یاد کنم، و اگر وجبی به من نزدیک شوی ذراعی به تو نزدیک شوم و اگر ذراعی[6]به من نزدیک شوی باعی[7] به تو نزدیک شوم، و اگر قدم زنان به سوی من بیائی، با هروله[8]به سوی تو آیم.
این همان فضل و کرمی است که هیچ سخنی نمیتواند بیانگر چگونگی آن باشد و هیچ سپاسی نمیتواند تعبیر کنندۀ راستین آن باشد جز اینکه دل در پیشگاه او به سجده درآید و به آستانش کرنش برد.
یاد خدا هم الفاظی نیست که بر زبان جاری میشود، بلکه تاثیرپذیری و دگرگونی دل است چه با گفتار دهان و زمزمۀ لبان همراه بـاشد و چه نباشد. و احسـاس خداشناسی و پی بردن به وجود او و متأثر شدن از این احساس و ادراک است به گونهای که دستکم منتهی به طاعت و عبادت گردد، و انسان را به جائی رساند که بجز خدا نبیند و چیزی جز او را در جهان نداند. ولی قسمت اخیر نصیب کسی خواهد بود که خدا، وصل خود را بدو بخشیده باشد و حلاوت لقای خویش را بدو چشانده باشد.
(وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ ).(١٥٢)
و از من سپاسگزاری کنید (و با گفـتار و کردار شکرگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
شکرگزاری از خدا درجاتی دارد، با اعتراف به فضل و کـرم او، و حیاء و شرمندگی از نافرمانی او آغاز میگردد، و با تجرّد و پیراستگی برای شکر او و قصد چنین شکری در هر جرگه بدنی، و هر واژۀ زبانی، و هر تکان و خطرۀ دل، پایان میگیرد.
نهی از کفر در اینجا اشاره به سرانجامی دارد کـه کوتاهی در ذکر و شکر، بدان میانجامد، و بیانگر تحذیر و دور شو از نقطۀ دوری است که این خط منحط و بدشگون بدان میرسد. و پناه بر خدا!
مناسبتی که این رهنمود کـردنها و پرهیز دادنها با موضوع قبله دارد، روشن است. زیرا قبله همان نقطهای است که دلها در کنار آن برای عبادت خدا، و امتیاز انتساب بدو، و اختصاص بدین انتساب، به هم میرسد. کاری که راجع است به امر تحذیر از نیرنگ یهودیان و دسیسه بازیهای ایشان نیز روشن است. فبلاً گذشت که هدف نهائی همۀ تلاشها، گرداندن مؤمنان از ایمان و پیوستن ایشان به زمۀ مشرکان بود و میکوشیدند که نعمتی را از دست مسلمانان باز پسگیرند که خدا بدیشان بخشیده بود... و آن نعمت ایمان است که بزرگترین بخشهائی بشمار میآید که خدا به کسی یا دستهای از مردم عطاء مینماید. نعمت ایمان، به ویژه با توجه به حال عربها معنی بزرگتری دارد. چه نعـمت ایـمان بود که ایشان را وجود بخشید، و در تاریخ نقشی بدانان داد، و نام ایشان را با رسالتی مقرون کر دکه برای رهائی بشریت میبایست به تبلیغ عملی آن خـزند و بدانند که بدون آن مردمان گـنام و ضایعی بیش نبوده، و اگر آن نبود بی نام و نشان هدر میشدند، و همیشه هم ایشان بدون آن ضایع و گمنامند.
ایشان بدون چنین رسالت آسمانی، جهانبینی و طرز تفکری نداشتند تا با برخورداری از آن نقشی در زمین بر عهده گیرند. اندیشهای که با آن توانستند نقشی در تاریخ داشته و زمام رهبری را در دست گیرند، اندیشهای بود که از رسـالت آسمانی اسـلام بیرون جوشیده بود. این نیز روشن است که بشریت از قومی پیروی نـمیکند که دارای انـدیشهای نبوده تـا با آن زندگی را رهبری نمایند و رشدش بخشند. اندیشۀ اسلام، برنامۀ کامل زندگی است، نه اینکه تنها سخنی است که با زبان گفته شود و پشتوانهای از کردار مثبت و مفیدی نداشته باشد که این سخن باک بزرگ را تصدیق کند.به یاد داشتن چنین حقیقتی بر ملت مسلمان واجب است تا خدا نیز ایشان را یاد کند و فراموششان ننماید. چه خدا هر که را فراهوش کند، گمنام و بی نشان و تباه میگردد و نه در زمین از او نامی خواهد بود، و نه در عالم بالا از او ذکری خواهد رفت. هرکه خدا را یاد کند، خدا نیز او را یاد کند و وجود او را در این جهان پهن و گسترده بالا برد و آوازۀ او را در آفاق آن پراکنده دارد. به راستی مسلمانان خدا را یاد کردند و خدا نیز یادشان کرد و نامشان را بالا برد و چنان کرد که به رهبری بزرگ دست یابند. سپس مسلمانان خدا را فراموش کردند و او نیز ایشان را فراموش کرد و در نتیجه بیسرپرست و ویلان و تباه و بیخانمان شدند و به واپس ماندگان بیارج و پائین نشینان فرو مایهای بدل گشتند... در حالی که وسیلۀ ارتقاء و مایۀ بالا نشینی هم در دسترسشان بود و هم اینک نیز پا بر جا است، چه این خدا است که در قرآنکریم، ایشـان را ندا در میدهد:
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ ).(١٥٢)
پس مرا یاد کنید تا من نیز شما را یاد کنم، و از من سپاسگزاری کنید و از من ناسپاسی مکنید.
[1]مالک و شیخین و ابوداود آن را بیان کردهاند.
[2]ابوداود و ابن ماجه آن را روایت نمودهاند.
[3]بخاری آن را استخراج کرده است.
[4]مالک و شیخین و ترمذی آن را بیان داشتهاند.
[5]راجع به ویژگیهای چنین رهبری بزرگوارانه به صفحات 82 و ٩٦کتاب «مادا خسرالعالمبانحطاط المسلمین» تألیف ابوالحسن ندوی مراجعه شـود.
[6]ذراع: واحدطول، و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان.
[7]باع: واحد طول، از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ، آنگاه که دستها را افقی به طرفین باز کنند.
[8]هروله: رفتاری میان دویدن و رفتن. پویه.
سوره ی بقره آیهی 157-153
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣) وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ (١٥٤) وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥)الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (١٥٦) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ).(١٥٧)
به دنبال روشن نمودن قبله، و جدا سازی و امتیاز بخشی ملّت مسلمان با اعطاء شخصیت ویژه خویش که با حقیقت جهان بینیش نیز همخوانـی داشته باشد، نخستین رهنمود برای این ملتی که از شخصیت خاص و وجود ویژهای برخوردار است، این ملتی که ملت میانهرو و گواه بر مردم بشمار است، نخستین رهنمود برای چنین ملتی کمک گرفتن از بردباری و نماز بود تا با یاری آن در برابر سختیهای این وظیفۀ خطیری که بر دوش دارد قد خم نکند و به زانو درنیاید و بر مشکلات راه فائق آید. همچنین میبایست چنین ملت مسلمانی آن آمادگی را به هم رساند که بتواند برای فداکاریهائی آماده گردد که این وظیفۀ خطـیر ایجاب میکند، از قبیل شهادت شهداء، زیان جانی و مالی،کمبود میوهها، ترس و گرسنگی، تحمّل دشواریها و گـرفتاریها و خوف و فزعهای جهاد برای استقرار قانون و برنامۀ خدا در میان جانها و بردن آن به میان مردمان و رساندن به گوش جهانیان تا برابر آن زندگیکنند و در میان خود استوارش دارند.
از سوی دیگر پیوند دلهای این ملت با خدا، و خالصانه دل بدو دادن و تنها سر بندی به آستان او سائیدن، و برگشت دادن همۀ امور بدو، تمام اینها محض رضایت خدا و رحمت و هدایت الله بوده، و این خود پـاداش بزرگی برای دل با ایمانی است که پی به ارزش چنین پاداشی میبرد.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از بردباری و نماز (در برابر حوادث سخت زندگی) کمک بگیرید. بیگمان خدا با بردباران است.
«صبر» در قرآن خیلی تکرار میگردد و بسی از آن نام میرود. این نیز بدان سبب است که خدای بزرگوار میداند جهت ماندگاری بر راه راست کوشش زیـادی لازم است تا در برابر جاذبهها و دافعههای گوناگون استوار ماند و نیروی فراوانی که وظیفۀ تبلیغ دعوت خدا در زمین خواهان آن است تا با یاری گرفتن از آن در برابر سکندریها و گردنهها، شکیبا بود، و توان میخواهد که نفس بتواند اعـصاب آرام و پیوسته، و نیروهای آماده و آراسته داشته باشد، و در درون شو و بیرون شو کارها، بیدار و هوشیار باشد... باید در همۀ اینها بردباری داشت... صبر در انجام طاعت، صبر به وقت دوری از گناهان، صبر به هنگام جهاد و بیکار با دشمنان خدا، صبر در برابر انواع کلکها و نیرنگها، صبر در برابر کندی پیروزی، صبر به وقت دوری از خانه و کاشانه و فرزندان و یاران جانانه، صبر در برابر باطل باد در غبغب انداخته و خویشتن را آما سانده و بزرگ نمایاننده، صبر بر قلت یار، صبر بر رنج راه دراز پر خار، صبر به هنگام دلتنگی و اندرون به پـیچ و تاب افتادن، صبر به وقت سرگشتـگی و سردرگمی عقل و ضمیر، صبر بر سنگینی دشمنانگی دشمنان، و صبر بر درد و سوز روگردانی دیگران...
آنگاه که مقصد به طول میانجامد و کوشش دشوار میگردد، صبر سستی میپذیرد یا از میان برمیخیزد، و این وقتی خواهد بود که توشه و کمکی موجود نباشد. از اینجا است که خداوند نماز را با صبر همراه میسازد. چه نماز چشمهای است که نمیخشکد و توشهای است که پایان نمیگیرد. چشمهای است که طاقت و توان را تازه میگرداند، توشهای است که دل را توشه میبخشد، در نتیجه آن ریسمان صبر درازا میگیرد و پاره نمیگردد. آنگاه خدا بر صـبر، خشنودی و شادی و آرامش و اعتماد و یقین را میافزاید.
برای انسان فانی ضعیف که عمر و توان محدودی دارد، لازم است با ابر قدرت خداوندگاری پیوند حاصل کند، و از آن یاری گیرد. وقتی که تاب و توان از نیروهای محدود انسان تجاوز نماید، آنگاه که نیروهای پلید پنهان و آشکار رو در روی او میایستند، آنگاه که توان پایداری بر راه، میان هول دادن شهوتها و برانگیختن خواستها، بر او سنگینی میکند، آنگاه که راه بر او به درازا میکشد و در عمر محدودش شکاف فراختر و با هدف فاصله بیشتر میگردد و چون مینگرد میبیند که هنوز به چیزی دست نیافته است و سر در پردۀ خاک کشیدن نزدیک گشته است، و خورشید عمر آهنگ غروب کرده است و او به چیـزی نـرسیده است، هنگامی که بدی را چـاق و چله و خوبی را لاغر و پژمرده مییابد، و میبیند که نوری در افق و نشانهای بر سر راه نیست... اینجا ارزش نماز نمایان میشود... نماز رابطۀ مستقیم میان انسان فانی و نیروی باقی است. نماز میعادگاه گزیدهای است برای رسیدن قطرۀ دور افتاده به سرچشمهای که نمیخشکد. نماز کلید گنجی است که انسان را دارا و بینیاز میکند و سودمند میافتد و فزونی میگیرد. نماز رها شدن از حد و مرز واقعیت دنیای کوچک زمینی و گام نهادن به پهنۀ واقعیت جهان بزرگ آسمانی است. نماز همچون نسیم و باران و سایه در گـرمای نیمروز است. نماز دست نوازشگری است برای دل خسته و رنجدیده... بدین سبب بود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم هنگامی که دچار دشواری میشد میفرمود:
( أرحنا بها یا بلال ).
ای بلال، ما را آسوده کن.
و هنگامی که کاری او را اندوهناک و پریشان حال مینمود، بسیار نماز میخواند تا پیوند با خدا را افزون کند.
این روش اسلامی روش عبادت است. عبادت هـم در اسلام رمزهائی دارد. از جمله آن رمزها اینکه عبادت توشۀ راه و مدد روح و صفای دل است. هر جا گه مشکلی باشد، عبادت کلید مشکل گشای دل است و نرم نرمک و شادمانه و شیرینکارانه، شربت تـلخ رنج و مشقت را میخوراند و گوارا میدارد... هنگامی کـه خداوند بزرگوار محـمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم به عهده گرفتن نقش بزرگ و پر رنج و سنگین ییغمبری ندا داد بدو فرمود:
)یا أیها المزمل قم اللیل إلا قلیلا . نصفه أو انقص منه قلیلا . أو زد علیه ورتل القرآن ترتیلا . . إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا).
ای لباس به خود پیچــیده (و آمادۀ انجام نماز گشته، ای پیغمبر، برای ادای نماز) شب به پاخیز و به نماز بایست مگر اندکی (از شب) نیمهای از آن، یا اندکی از نیمه بکاه یا بر نیمه بیفزا، (حدود 1 یا ٣ شب به نماز خواندن بـپرداز). قرآن را بخوان خواندنی (آرام و از روی اندیشه)... ما گفتار سنگینی را (که اوامر و نواهی و تکالیف سخت قرآن است) بر تو فرو خواهیم فرستاد.
آمادگی برای گفتار سنگین و تکلیف سخت و نقش بزرگ، عبارت است از شبخیزی و خواندن قرآن از روی تفکّر و تدّبّر... عبادت است که دل را میگشاید و پیوند را استوار میدارد و کار را ساده میسازد و نور افشانی میکند و باعث دلداری و آرامش و آسایش و اطمینان میشود.
بدین علّت است خدا مؤمنان را اینجا که در آستانۀ دروازههای سختیهای بزرگ قرار گرفتهاند، متوجّه صبر و نماز مینماید... آنگاه به دنبال این توجّه دادن ادامۀ سخن چنین است که :
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) (١٥٣)
بیگمان خدا با بردباران است.
خدا با ایشان است... آنان را پشتیبانی مینماید... پابرجایشان می دارد... تقویتشان میکند و همدمشان میگردد، و ترکشان نمیکند تا راه را تنها طی کنند، و ایشان را به نیروی محدودشان و توان ضعیفشان وانمیگذارد بلکه آنان را کمک میکند آنگاه که توشۀ ایشان پایان مییابد. ارادۀ آنان را تازه میگرداند آنگاه که راه بر آنان بدرازا میکشد... خدا در سر آغاز آیه، ایشان را با آن ندای دوست داشتنی بانگ میزند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید.
و آن نداء را با این دل و جرأت دادن شگـفت پـایان میدهد:
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) .
بیگمان خدا با بردباران است..
احادیث دربارۀ صبر فراوان است، برخی از آنها را ذکر مینمائیم که با روند قرآنی اینجا مناسبت دارد. روندی که راجع به آماده ساختن مردم مسلمان برای حمل بار سنگینی است که بر دوش ایشان نهاده شده و باید به وظیفۀ خود عمل نمایند و نقش خویش را ایفاء کنند:
از خبّاب پسـر ارتّ رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم در زیر سایۀ کعبه نشسته و بر عبای کتانی راه راه خود تکیه زده بود، از ناجوری احوال و کجمداری روزگار و سختیهای بیشمار، به شکوه و ناله پرداخیم و بدو عرض کردیم که آیا برایمان طلب کمک و یاری نمیفرمائی؟ آیا برایمان دعا نمیکنی؟ فرمود:
(قد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فی الأرض , فیجعل فیها , ثم یؤتى بالمنشار , فیوضع على رأسه فیجعل نصفین , ویمشط بأمشاط الحدید :"ما دون لحمه وعظمه , ما یصده ذلک عن دینه . . والله لیتمن الله تعالى هذا الأمر حتى یسیر الراکب من صنعاء إلى حضرموت فلا یخاف إلا الله , والذئب على غنمه , ولکنکم تستعجلون).
بیش از شما کسانی بودهاند که ایشـان را میگرفتند و گودالی برایشان در زمین حفر میکردند و آنان را در آنجا میگذاشتند. آنگاه ارّه را میآوردند و بر سرشان قرار میدادند و به دو نیمشان میکردند... و غیر از گوشت و استخوانشان (اعم از رگ و پی...) با شانههای آهنین شانه میگردید، و این کار ایشان را از دین و آئینشان باز نمیداشت. به خدا سوگند، خدا بیگمان این امر (دین اسـلام) را به اتمام میرساند تا بدانگونه که سوار از صنعاء به حضرموت میرود و جز از خدا، و جز از گرگ که بر گوسفندانش حملهور شود، از چیزی نمیترسد، ولی شما شتاب میورزید.[1]
از ابن مسعود رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است:
(کأنی أنظر إلى رسول الله [ ص ] یحکی نبیا من الأنبیاء علیهم السلام , ضربه قومه فأدموه , وهو یمسح الدم عن وجهه , وهو یقول:" اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون ) .
گوئی به رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم مینگرم و او دارد دربارۀ پیغمبری از پیغمبران - علیهم السلام - سخن میگوید که قوم آن پیغمبر، او را زده و خون آلوده نموده بودند، و او در حالی که خون را از پیشانی خود پاک میکرد میگفت: خداوندا قوم مرا ببخش چه ایشـان نمیفهمند.[2]
یحیی پسر وثاب از پیر مردی از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین روایت نموده است که فرموده است:
(المسلم الذی یخالط الناس ویصبر على أذاهم خیر من الذی لا یخالطهم ولا یصبر على أذاهم) .
مسلمانی که با مردم میآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی میورزد، بهتر از کسـی است کـه با مردم نمیآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی نمیورزد. [3]
*
اکنون که مسلمانان در مدینه رو به سوی پیکار سختی آوردهاند تا قانون خدا را در زمین استقرار بخشند و نقش خویش را به آن اندازه که خدا مقدّر فرموده است، ایفاء کنند، و میخواهند پرچم پیکار به دستشان داده شود و آن را در راه سخت و دراز به حرکت درآورند...
بدین هنگام قرآن ایشان را از لحاظ روحی آمادگی میبخشد، و اندیشۀ ایشان را دربارۀ آنچه در اثنای این پیکار رخ میدهد از قبیل جاذبهها و دافعهها و قربانیها و فداکاریها و دردها و رنجها، راست و استوار میدارد، و معیارهای درستی را بدیشان میدهد تا بتوانند با بهرهگیری از آنها ارزشها را دقیق و صحیح در این پیکار دراز بسنجند:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) (١٥٤)
به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید، بلکه آنان زندهاند، و لیکن شما (چگونگی زندگی ایشان را) نمیفهمید.
در پهنۀ پیکار حقّ، شهدائی نقش زمین میشوند. شهدائی در راه خدا جان خود را فدا میکنند. کشتگانی عزیز و گرامی، و کشتگانی بزرگوار و پاک طـینت، خویشتن را قربانی اسلام میکنند - چه کسانی که قدم در راه خدا میگذارند، و آنان که روح خود را در پیکار حق قربانی میدارند، چنین کسانی عادةً بزرگوارترین دلها و پاکیزهترین روحها و پاکترین نفسها هستند اینگونه مردمان که در راه خدا کشته میشوند مـرده نیستند، بلکه زندهاند. پس درست نیست که دربارۀ ایشان واژۀ «مردگان« بکار رود. صحیح نخواهد بود که از نظر حسّ و شعور مرده بشمار آیند و با لب و زبان، مرده بر ایشان اطلاق شود. بیگمان برابر گواهی خدای بزرگوار زندهاند. پس بناچار باید زنده باشند.
آنان در ظاهر امر و مطابق آنچه چشم میبیند، کشـه شدهاند. ولی حقیقت مرگ و حقیقت زندگی را این نگاه سطحی ظاهری روشن نمیدارد... نشانۀ نخستین مرگ، بیکارگی و گمگشتگی و گسیختگی است... چنین کسانی که در راه خدا کشته میشوند، کارگر بودنشان در راه یاری حقی که به خاطر آن کشته شدهاند کارگر بودن مؤثّری است، و اندیشهای که به خاطر آن کشته شدهاند با خون ایشان سیراب میگردد و امتداد مییابد، و تأثیر شهادتشان به آنان که بعد از ایشان زنده میمانند قوّت میبخشد و ادامه پیدا میکند. پس چنین کسانی پیوسته عنصر فعّال و مدافع مؤئّری در دگرگون کردن زندگی و مسیر دادن بدان هستد، و این صفت نخستین زندگی است. پس ایشان اوّلاً با این اعتبار واقعی در دنیای مردم زندهاند. ثانیاً ایشان در پیشگاه خدایشان نیز زندهاند یا با این اعتبار، و یا به اعتبار دیگری که از ماهیّت آن بیخبریم، و خبر دادن خدای تعالی در این باره ما را بسنده است:
(أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) .
زندگانند و لیکن شما نمیفهمید.
زیرا ماهیّت این چنین زندگی فراتر از عقل و فهم بشری ناقص محدود ما است، ولی ایشان زندهاند.
زندگانند، و از اینجا است که شسته نمیشوند همانگونه که مردگان شسته میشوند، و با همان جامههائی که در آن شهید شدهاند، دفن میگردند. چه شستن به خاطر پاک کردن پیکر مرده است و ایشان پاکیزهاند چون حیات دارند. و جامههای زمینی، جامههای گورشان نیز میباشد، زیرا ایشان هنوز زندهاند.
زندگانند، این است کشته شدنشان بر اهل و عـیال و دوستان و یاران سخت نیست. زندگانند و در زنـدگی اهل و عیال و دوستان و یاران شرکت مـیورزند. زندگانند، لذا دوریشان بر دلهای مردمانی که پس از ایشان بر جای ماندهاند، سنگینی نمیکند و کار برایشان دشوار نمیشود و عظمت فداکاری، آنان را به هراس نمیاندازد.
دیگر اینکه علاوه بر زنده و گرامی بودنشان در پیشگاه خدا، بالاترین مزد و کاملترین پاداش را نیز دریافت میدارند:
در صحیح مسلم آمده است:
(إن أرواح الشهداء فی حواصل طیور خضر تسرح فی الجنة حیث شاءت ثم تأوی إلى قنادیل معلقة تحت العرش , فاطلع علیهم ربک إطلاعة . فقال:ماذا تبغون ? فقالوا:یا ربنا . وأی شیء نبغی وقد أعطیتنا ما لم تعط أحدا من خلقک ? ثم عاد علیهم بمثل هذا . فلما رأوا أنهم لا یترکون من أن یسألوا قالوا:نرید أن تردنا إلى الدار الدنیا فنقاتل فی سبیلک حتى نقتل فیک مرة أخرى - لما یرون من ثواب الشهادة - فیقول الرب جل جلاله:إنی کتبت أنهم إلیها لا یرجعون).
ارواح شهداء در چینهدانهای پرندگان سبز رنگی است سه در بهشت هر جا که بخواهند آزادانه میگردند و میخورند سپس به قندیلهائی که در زیر عرش آویزانند برمی گردند. پروردگار تو بر ایشان نگاهی میاندازد و بدیشان میگوید: چه چیز میخواهید؟ خواهند گفت: ای خدای ما، چه چیز بخواهیم؟ تو که چیزهائی به ما عطاء فرمودهای کـه به کسی از بندگانت ندادهای. سپس همچون سخنی را تکـرار میفرماید. وقتی که میبینند به حال خود واگذارده نمیشوند و مرتب از ایشان در این باره خواسته میشود، میگویید: میخواهیم که ما را به سرای جهان برگردانی تا در راه تو بجنگیم تا آنگاه که بار دیگر در راه تو کشته شویم - این درخواست به سبب (عظمت) پاداش شهادت است که میبینند - پس پروردگار بزرگوار میفرماید: من مقرر و واجب داشته ام که مردمان به سرای جهان باز نمی گردند از انس رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:
(ما أحد یدخل الجنة یحب أن یرجع إلى الدنیا , وله ما على الأرض من شیء . إلا الشهید , ویتمنى أن یرجع إلى الدنیا فیقتل عشر مرات , لما یرى من الکرامة ).
کسی نیست که وارد بهشت شود و بخواهد به دنیا برگردد، هر چند که آنچه بر زمین است بدو داده شود. جز شهید که میخواهد به دنیا برگردد تا ده بـار (= بارها) کشـته شود، این به علت بزرگداشت و مقام شامخی است که میبیند[4].
ولی این شهداء زنده چه کسانی هستند؟ اینان کسانیند که کشته میشوند «در راه خدا »... تنها در راه خدا، بدون شرکت در هیئت و نظام و هدف و غایتی مگر به خاطر خدا و محض رضایت الله. تنها در راه آن حقیقتی کشته میشون دکه خدا فرو فرستاده است. تنهـا در راه آن روش و قانونی کشته میشوند که خدا به وجودش آورده است. تنها در راه آن دینی کشته میشوند که خدایش برگزیده است... تنها در این راه، نه راه دیگری و نه زیر شعار دیگری، و بدون شرکت دادن هرگونه هدفی و شعاری... در این باره قرآن و حدیث بسی سخت گرفتهاند، تا آنجا که نباید در نفـس آدمی جز خدا باشد و شبهه و خطوری بدان راه یابد...
از ابوموسی رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم سؤال گردید دربارۀ مردی که به خاطر شجاعت، یا برای خویشتنداری، و یا از روی ریاکاری میجنگد،که آیا کدامیک از اینها در راه خدا است؟ فرمود:
(من قاتل لتکون کلمة الله هی العلیا فهو فی سبیل الله ).
هر که بجنگد تا دین خدا برتری گیرد، چنین کسی در راه خدا به پیکار خاسته است[5].
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: مردی گفت: ای رسول خدا، مردی میخواهد در راه خدا جنگ کند ولی (نهانی) در اندیشۀ مال اندوزی و کالای دنیوی است (آیا پاداش او چگونه خواهد بود؟)، فرمود: «لا أََجْرَله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویـش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو میفرمود: «لا أَجْرله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو می فرمود: «لا أجرَ لَهُ » اور را پاداشی نیست. [6]
هم از او رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم فرموده است:
(تضمن الله تعالى لمن خرج فی سبیل الله . لا یخرجه إلا جهاد فی سبیلی وإیمان بی وتصدیق برسلی . . فهو علی ضامن أن أدخله الجنة أو أرجعه إلى مسکنه الذی خرج منه نائلا ما نال من أجر أو غنیمة . والذی نفس محمد بیده , ما من کلم یکلم فی سبیل الله إلا جاء یوم القیامة کهیئته یوم کلم , لونه لون دم وریحه ریح مسک . والذی نفس محمد بیده لولا أن أشق على المسلمین ما قعدت خلاف سریة تغزو فی سبیل الله عز وجل أبدا . ولکن لا أجد سعة فأحملهم , ولا یجدون سعة فیتبعونی ویشق علیهم أن یتخلفوا عنی . والذی نفس محمد بیده لوددت أن اغزو فی سبیل الله فأقتل , ثم اغزو فأقتل , ثم اغزو فأقتل ).
خداوند بزرگوار ضمانت کسی را که در راه او خارج میشود بر عهده گرفته است. چنانچه چیزی جز جهاد در راهم و ایمان به من و تصدیق نمودن پیغمبرانم، او را بیرون نیاورده باشد... چنین کسی را ضمانت مینمایم که او را به بهشت وارد سازم یا او را به منزلی که از آن بیرون آمده است برگردانم در حالی که به اجر و غنیمت لازم هم رسیده باشد. به آن کسی سوگند کـه روح محمد در ید اختیار او است، هیچ جراحتی نیست که در راه خدا پدید آمده بـاشد مگر اینکه در روز رستاخیز همسان روزی که جراحت دست داده است نمایان میگردد، رنگ آن رنگ خـون است و بوی آن بوی مشک. به آن کس سوگند که روح محمد در ید اختیار او است اگر رنج و سختی برای مسلمانان فراهم نمیآوردم هرگز از هیچ دستۀ سپاهیانی که در راه خدای بزرگوار میجنگیدند عقب نمیماندم، و همراه ایشان میگشتم. و لیکن توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری ایشان را ندارم، و ایشان نیز توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری خویش را ندارند تا به دنـبال من روان شوند، و بر ایشان هم سخت خواهد بود که نتوانند به پای من برسند، و به آن کسی سوگند که روح من در ید اختیار او است دوست دارم که در راه خدا بجنگم تا کشته شوم، و باز هم (زنده شوم و) بجنگم تا کشته شوم، و دیگر باره زنده شوم و بجنگم تا کشته شوم.[7]
آری این چنین کسانی شهیدند. چنین کسانی در راه خدا بیرون میروند، و چیزی جز جهاد در راه او و ایمان بدو و باورمندی به پیغمبرانش، ایشان را بیرون نمیبرد. رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم از یک جوان ایرانی که به جهاد مشغول بود ناپسند دانست که در صحنۀ پیکار ایرانیگری خود را بیان دارد و به نژاد خویش افتخار ورزد و ببالد:
از عبدالرحمن پسر ابو عقبه روایت شده است که او از پدرش (که غلام آزاد شدهای بود از اهالی ایران) روایت نموده است که گفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ احد شرکت داشتم. مردی از مشرکین را ضربهای زدم و گفتم: بگیرش، من غلامی ایرانیم. پس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به من نگریست و گفت:
(هلا قلت:و أنا الغلام الأنصاری؟ إن ابن أخت القوم منهم , وإن مولى القوم منْهُمْ).
آیا بهتر نبود که میگفتی: من غلامی انصاریم؟ بیگمان پسر خواهر قوم از ایشان است، و شک نیست که غلام قوم جزو آنان است[8].
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از او نپسندید که به صفتی جز صفت نصرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متصف گردد و تحت عنوانی جز عنوان نصرت این دین بجنگد... این است جهاد، و تنها در آن شهادت خواهد بود، و زندگی از آن شهیدان است...
*
آنگاه روند گفتار دربارۀ آرایش جنگی برای رویاروئی با رخدادها به پیش میرود، و از ارجگذاری و راست اندیشی نسبت به حقیقت رخدادها سخن به میان می آید:
(وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ )(156)
قطعاً شما را بـا برخی از (امور، همچون) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها، آزمایش میکنیم، و مژده بده به بردباران، آن کسانی که هنگامی که بلائی بدانان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و به سوی او باز میگردیم.
لازم است که نفسها را با بلا و مصیبت پرورش کرد، و باید تصمیم بر پیکار حقّ را با ترسها و سختیها، و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها آزمود... چارهای از چنین آزمونی نیست تا مؤمنان رنجهای عقیده را بپذیرند و عقیده به همان اندازه در پیششان عزیز شود که برایش رنج بردهاند. عقائد کم بهائی که پیروانشان در راه آنها رنجها به جان نخریدهاند، دست کشیدن از آنها در نخستین برخورد، برایشان دشوار نخواهد بود. چه رنجها اینجا همان بهای روانیی است که با پرداخت آن، عقیده در قلوب پیروانش گرامی و ارزشمند میشود پیش از اینکه در قلوب دیگران ارج و منزلتی به هم رساند. هر اندازه در راهش درد بکشند و آزار ببیند، و هر اندازه به خاطرش بذل جان کنند، در پیششان عزیزتر و بر آن آزمندتر خواهند شد. همچنین دیگران نیز ارزش آن را میفهمند آنگاه که ببینند پیروانش در راهش بلاها را به جـان خریدارند و بر تحمّل بلاها شکیبائی دارند... در این وقت است که به خود میگویند: اگر عقیدهای که اینان دارند بهتر و بالاتر از این بلاهائی نبود که در راهش آنها را به جان پذیرا میشوند، چنین بلاهائی را نمی پذیرفتند و بر آنها شکیبائی نمیورزیدند... بدین هنگام است که دشمنان آن عقیده دگرگون میشوند و در بارهاش به بررسی میپردازند و ارزشش مینهند و به سویش کشیده میشوند... آن وقت یاری خداوند فرا میرسد و فتح و پیروزی دست میدهد و مردم دسته دسته به دین خدا در می آیند.
بلاها باید باشد تا پیروان عقیده، آبدیده و نیرومند گردند. چه سختیها نیروهای نهفته و اندوختۀ درون را بکار میاندازند. و در دل سوراخـها و دریچههائی میگشایند که مؤمن در نفس خود بدانها پی نمیبرد مگر زیر پتکهای سخت بلاها و رنجها. ارزشـها و سنجشها و جهانبینیها هم جز در فـضای محنتها و دردهائی که پردۀ تاریکها را از چشمان میزدایند و زنگ دلها را پاک میدارند، راست و درست و دقیق نمیگردند.
از همۀ اینها مهمتر، پایۀ همۀ اینها، تنها به خدا پناه بردن است آنگاه کـه پایگاهها و تکیهگاهها همه لرزان میشود، و تصوّرات و اوهـام پراکنده از دل رخت برمیبندند و دل از اعیار خالی میگردد و تنها به خدا میپردازد، و پایگاهی جز پایگاه او نمییابد. در این لحظه است که پردهها کنار زده میشود و بینش درون، بازگشته فراخی میگیرد و افق تا دیده کار میکند روشن میشود... چیزی جز خدا وجود نداشته و نیروئی جز نیروی پروردگاری در میان نخواهد بود... قدرت تنها قدرت او و اراده تنها ارادۀ او بوده و جز آستانۀ او پناهی یافته نمیشود... بدین هنگام روح با حقیقت واحدی که جهانبینی درست بر آن بنیاد میگردد تماس مییابد.
نص قرآنی، روح را بدین نقطۀ بالای افق میرساند:
(وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (١٥٦)
مژده بده بردباران را. آنان که چون مصیبتی بدیشان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و بـه سوی او برمیگردیم.
ما از آن خدائیم... همۀ ما... هر آنچه در چهارچوب وجود ما است... همۀ وجودمان و شخصیّتمان... از آن خدا است... و رجوع و برگشتمان در هر کاری و در هر شدن و گشتنی به سوی او است... تسلیم شدن... تسلیم مطلق... تسلیم آخرین پناه بردنی که از برخورد رویاروئی با حقیقت یگانه، و دریافت مستقیم جهانبینی درست، سرچشمه می گیرد.
اینان بردبارانند... کسانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار بدیشان از جانب بخشایشگر ذوالجلال مـژده میرساند... اینان همان کسانیند که بخشایشگر ذوالجلال قرب و مکانت ایشان را به پاداش صبر جمیل، در پیشگاه خود اعـلان میفرماید:
(أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) (١٥٧)
آنان (همان بردباران با ایمانی هستند که) الطاف و رحمت و احسان و مغفرت پروردگارشان شامل حال آنان میگردد، و به راستی ایشان راه یافتگان (به جادۀ حق و حقیقت و طریق خیر و سعادت) هستند.
الطاف و بخشایش از سوی پروردگارشان آنان را در بر می گیرد...
ایشان را با چنین الطاف کریمانه و مغفرت بخشایشگرانهای تا آن مقامی بالا میبرد که در سهم پیغمبرش که خود و فرشتگانش بر او صـلوات و درود میفرستند، شرکت میدهد... این چه مقام بزرگ و محترمی است... حه مرحمت سترگ و شگفتی است... شهادت از سوی خدا بر اینکه گمان آنان راه یافتگانند... هر یک از این امور، واقعاً عظیم و عجیب است...
بگذریم... لازم است لحظهای در برابر این سخن پایانی راجع به آرایش رزمی صف اسلامی بایستیم و بدان نگاه کوتاهی بیفکنیم. آرایش رزمی در برابر سختیها و دشواریها، شهادت و کشتن، گرسنگی و ترس زیان مالی و جانی، و کم و کاست ثمرات و غلّات. آرایش رزمی و آمادگی جنگی برای شرکت در پیکار دراز و سختی که توأم با تکالیف عظیم و رنجهای فراوان است.
خداوند همۀ اینها را در کفّهای میگذارد، و در کفّۀ دیگر تنها کاری را مینهد... و آن الطاف و بخشایش و رحمت است و اینکه این چنین کسانی راه یافتگانند... او در اینجا بدیشان وعدۀ استقرار و دستیابی به سرزمینی را نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ غنائمی نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ چیزی جز مغفرت و رحمت خدا و شهادت در راه خود را نمیدهد... خدا این جماعت را برای کاری آماده میساخت که بسی بزرگتر از خودشان و بسی بزرگتر از زندگیشان بود. بدین سبب بود که ایشان را از هر هدفی و از هر مقصدی و از هر خواست و آرزوی بشری - حتّی آرزوی پیروزی عقیده - دور و برکنار میکرد. آنان را از هر شائبهای بدور میداشت که چنین خلوص مطلق نسبت بدو و عبادت و طاعت او و دعوت به سـوی او را مکدّر میساخت... میبایست به راه خود ادامه دهند و به چیزی جز رضایت خدا و مغفرت و مرحمت او چشم ندوزند و جز به گواهی خدا دربارۀ خود مبنی بر اینکه ایشان راه یافتگانند نیندیشند... این هدف است، و این معبد است، و این میوۀ شیرینی است که دلهایشان تنها عاشق و شیدای آن است... و امـا آنچه را که پروردگارشان سوای این، از قبیل پیروزی و دستیابی به سرزمینها و تصرّف نواحی، نصیبشان میگرداند از آن ایشان نیست، بلکه متعلّق به دعوت و رسالت خدا است که آنان وظیفۀ تبلیغ آن را بر عهده گرفته و پرچم آن را بر دوش میکشند.
ایشان را در مغفرت و رحمت و گواهی خدا پاداشی است. پاداشی در برابر قربانی جان و صرف مال و فدا کردن میوهها دارند. و پاداشی در مقابل ترس و گرسنگی و سختی دارند، و پاداشی هم در برابر کشتن و شهید شدن... کفّۀ ترازو با چنین عطایی رجحان و برتری مییابد، چه چنین عطایی در ترازو سنگنتر از هر عطای دیگری است. بالاتر از پیروزی و فراتر از شکوه و قدرت و استقرار در سرزمینها است. و برتر از شفای سینهها از کینهها و از لذّت انتقام است.
این است همان پرورشی که خدا صف مؤمنان را بر آن پرورده است تا ایشان را چنین آمادگی شگفتی بخشد، و این است همان روش خدائی در پرورش کسانی که میخواهد ایشان را از میان همۀ مردم برگزیند و خاص خود و دعوت و دین خویش گرداند.
[1] بخاری و ابوداود و نسائی آن را روایت نمودهاند.
[2] شیخین (مسلم و بخاری)، آن را روایت کردهاند.
[3] ترمذی آن را روایت نموده است.
[4]مالک، و شیخین (مسلمو بخاری) آن را روایت نمودهاند.
[5] مالکو شیخین آن را روایت نمودهاند.
[6] ابوداود آن را روایت کرده است.
[7] مالک و شیخین آن را روانت نمودهاند.
[8] ابوداود آن را روایت کرده است.
سورهی بقره آیهی 177-158
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ (١٥٨) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (١٦٢) وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ (١٦٧) یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (١٧١) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (١٧٦) لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
هدف این درس تصحیح برخی از ارکانی است که جهانبینی راستین ایمانی بر روی آنها استوار و پا بر جا است. همچنین با یهودیانی که در مدینه علیه این ارکان به نیرنگ میپرداختند و از بهم آمیختن حق و باطل برای لرزان کردن این ارکان دست نمیکشیدند و حقائقی را که راجع بدانها میدانستند پنهان میداشتند و میخواستند به اصول و ارکان دین اسـلام آشفتگی و بدگمانی راه دهند، پیکار را ادامه میدهد... ولی شیوۀ سخن در این درس بگونۀ همگانی است و بیشتر به بیان قواعد و قوانینی میپردازد که عمومی بوده و یهودیان و جز ایشان کسانی را که در کمین دعوت اسلامی نشسته بودند در بر میگیرد. همچنین مسلمانان را از لغزشهایی که بطور کلی بر سر راه آنان است، بر حذر میدارد. از اینجا است که توضیحی دربارۀ موضوع طواف صفا و مروه مییابیم چون با این موضوع برخی از تقالید جاهلیت آمیخته میگردند. این توضیح همچنین با مسألۀ گرایش به مسجدالحرام به هنگام نماز، و استقرار شعایر حج و اختصاص آن بدین خانه ارتباط دارد. بدین سبب به دنبال آن در روند گفتار توضیحی دربارۀ اهل کتابی که آنچه را خدا از آیات و دلایل روشن و هدایت و رهنمود متّقن فرو فرستاده بود پنهان میداشتند میآید و سخت بر آنان تاخت میآورد. به همراه آن در توبه برای هر که خواهان توبه و بازگشت به سوی خدا باشد، بازگذارده میشود. آنانکه بر کفر پافشاری مینمایند کفرشان ایشان را بـرای نفرین گسترده و همگانی و عذاب سخت جاویدانی، آماده میسازد.
آنگاه که از وحدانیّت خدا سخن میرود و برای اثبات این حقیقت به آیات و نشانههای جهانی دالّ بر آن توجیه داده میشود. به دنبال آن کسانی مورد سرزنش قرار میگیرند که جز خداوند خداگونگانی برمیگزینند و صحنهای از صحنههای رستاخیز دربارۀ پیروان آنها و رهبران عرضه میشود که در آن برخی از برخی دیگر به هنگامی که عذاب دوزخ را مشاهده مـینمایند بیزاری نشان میدهند.
به مناسبت نزول قرآن دربارۀ خـوردنیها و نوشیدنیهای حلال و حرامی که یهودیان راجع بدانها عمداً راه جدال پیش مـیگرفتند، و دانسته برخی از تورات را پنهان میداشتند و قرآن بـه روشنگری آن پرداخته و رازشان را برملا میکرد، دعوت همگانی آغاز میگردد و همۀ مردم را فرا میخواند تا از چیزهای پاکیزهای که خدا آنها را حلال کـرده است بهرهمند گردند و لذّت ببرند، و از اهریمن که ایشان را به زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد بپرهیزند. به دنبال آن دعوت ویژهای قرار میگیرد و کسانی را فرا میخواند که ایمان آوردهاند تا از آنچه خدا برایشان حلال کرده است بهرهمند گردند و از آنچه بر آنان حرام نموده است دوری جویند و خودداری ورزند، آنگاه بیان محرّماتی به میان میآید که یهودیان عمداً دربارۀ آنها مجادله و ستیز میکردند.
از اینجا به بعد یورش سختی به کسانی میشود که آنچه را خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند و آن را با پول کمی مبادله مینمایند، و سخن از تهدید هولناکی میرود که در آخرت در انتظارشان میباشد و در آن به بیتوجّهی نسبت بدیشان و خشمگین شدن بر ایشان و کوچک داشتنشان بیم داده میشوند.
در پایان درس، سخن از حقیقت نیکی و نیکوکاری است که در برگیرندۀ ارکان و کردار شایسته است که با آن جهانبینی ایمانی تصحیح میگردد و به گونۀ راستین جلوهگر میشود. دیگر نیکی تنها شکلهای ظاهری و نماهای بیرونی از قبیل روکردن به جانب مشرق و مغرب نیست، بلکه نیکی در پندار و کردار و ارتباط با خدا به وسیلۀ پندار و کردار حاصل میگردد. یعنی باید احساس درون با عمل بیرون و گفتار با کردار در پرستش خدای متعال همراه و همنوا شود تـا نیک در شکل راستین خود جلوهگر آید... بدین ترتیب رابطهای که میان این بیان و آن جدالی که دربارۀ قبله برانگیخته شده بود، روشن میشود.
بدین منوال روند گفتار را پیوسته در پیکار مییابیم... پیکاری در درون نفس برای تصحیح تصوّرات و موازین، و پیکاری در بیرون با نیرنگ و مکر و کید و آشوبهائی که دشمنان مسلمانان بدان دست مییازند و به راهش میاندازند.
*
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
بیگمان (دو کوه) صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است، پس هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه). و هر که بـدلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات به طاعت و عبادت پـردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
چند روایت دربارۀ سبب نزول این آیه نقل شده است، نزدیکترین آنها به منطق روانی مستفاد از سرشت جهانببنیای که اسلام آن را در جان و درون مسلمانان مهاجر و انصاری که پیش از دیگران دیـن اسلام را پذیرفته بودند ایجاد نموده بود، روایتی است کـه می گوید:
برخی از مسلمانان به هنگام انجام مراسم حج و عمره از طواف بر صفا و مروه خودداری میورزیدند، زیرا در جاهلیت میان این دو کوه سعی میکردند و به تکاپو میایسـتادند. بالای آن دو کوه، دو بت به نامهای «اساف» و «نائله» بود. از این لحاظ مسـلماان نمیپسندیدند به سعی میان آنها بپردازند همانگونه که در جاهلیت چنین میکردند.
بخاری گفته است: محمد پسر یوسف از سفیان و او از عاصم پسر سلیمان برایمان روایت نموده است و گفته است: از انس دربارۀ صفا و مروه پرسیدم، گفت: چنین میپنداشتیم که (سعی میان) آنها از کارهای جاهلی است. و چون اسلام ظهور کرد از (سعی میان) آنها دست کشیدیم، پس خدای بزرگوار این آیه را نازل کرد:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
بیگمان صفا و مروه از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است.
شعبی گفته است: بت اساف بالای صفا، و بت نائله بالای مروه قرار داشت و مردم آنها را مسح مینمودند و میبوسیدند، لیکن بعد از آمدن اسلام از طواف میان آن دو خودداری ورزیدند، و این آیه فرو آمد.
دقیقاً روشن نیست این آیه در چه تاریخی نازل شده است. قول راجع این است که بعد از آیات ویژۀ مربوط به تغییر قبله نازل شده است. با وجود اینکه مکه نسبت به مسلمانان دارالحرب و ناحیۀ جنگی گشته بود، ولی بعید نیست که برخی از مسلمانان بگونۀ انفرادی توانسته باشند به حج و عمره نائل آیند. اینان بودهاند که از طواف میان صفا و مروه خودداری کردهاند... چنین دوری گزیدنی ثمرۀ تعلیم زیاد و روشنی جهانبینی ایمانی در نفوس ایشان بوده است. این روشنی به گونهای بوده که آنان را چنان دگرگون میساخت که دربارۀ هر کاری که در جاهلیت بدان دست مییازیدند محتاط باشند و از آن کنارهگیری نمایند. چه نفسشان در این زمینه چنان حسّاس شده بود که از هر چیزی که قبلاً در زمان جاهلیت موجود بود میترسیدند و نگران بودند که نکند در اسلام از آن نهی شده باشد. این امر به وضوح در مناسبات زیادی دیده و آشکار گردید... رسالت نو به سختی روحهایشان را تکان داد و به اعماق جانها راه یافت و در آنها انقلاب روانی و عقلانی کامل ایجاد کرد، عمق این دگرگونی تا آنجا بود که به روزگار گذشتۀ جاهلی خویش با دیدۀ حقارت مینگریستند و از تکرار آن پرهیز میکردند. احساس مینمودند با این بخش از زنـدگیشان کاملاً فاصله گرفتهاند و چنین عمری جزو زندگی ایشان محسوب نبوده و ایشان نیز با آن پیوندی نداشتهاند؛ بلکه باید بر عمر تلف کرده، سنگ سراچۀ دل را با الماس آب دیده سفت؛ اینک آن نوع از زندگی، کثافت و نجاستی بیش نیست و باید از نگاه بدان خودداری کرد.
کسی که این بخش زندگی مسلمانان را دنبال کند پی به نبروی تأثیر شگرفی میبرد که چنین عقیدهای در نفس ایشان و زوایای دل آنان داشته است. تغییر کاملی در جهانبینی ایشان راجع به دنیا میبیند. تا آنجا که گوئی رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم جانهای چنین مردمانی را گرفته و آنها را سخت تکان داده است و بر اثر آن همۀ رسوبها و گرد و خاکهای نشسته بر آنها به هوا خاسته است و به دور گشته است، و تمام اتمهای وجودشان از نو به ترتیب تازهای به هم پیوسته است، و همان کاری بر سر آنها آورده است که جریان برق بر سر اتمهای اشیاء میآورد و آنها را به ترتیب دیگری جدا از ترتیب و ترکیبی که اول داشته درمیآورد.
آری اسلام این چنین است... و این چنان بود: اسلام بدر آمدن کامل از هر نوع پوستین جاهلیت، و دست کشیدن از همه چیزهای زمان جاهلیت، و خویشتنداری تمام از همۀ کارهای جاهلیت، و پرهیز همیشگی از هر گونه احساس و هر گونه حرکتی است که نفس انسان در جاهلیت انجام میداد. تا بدین گونه دل برای دریافت جهانبینی نو با همۀ خواستها و مقتضیاتی که دارد خالص و آماده شود... هنگامی که این امر در جان جماعت مسلمان تکمیل شد، اسلام شروع کرد به باقی گذاردن عبادتهای نخستینی که مانعی در آنها نمیدید. لیکن پس از جذب و گسیختن آن از اصل و تنۀ جاهلی، با بند و دستار اسلامی آن را میبست و با قوانین جدید اسلامی پیوندش میداد. لذا هنگامی که مسلمان آن را انجام میداد دیگر به عنوان ابنیه در روزگار جاهیت پیشۀ او بوده است، بدان دست نمییازید. بلکه انجام آن بدین خاطر بود که عبادت و رسم نوی است از عبادات و رسوم اسلامی، و از اسلام یاری گرفته و وجود به هم رسانیده است. در اینجا نـمونهای را از چنین روش تربیتی ژرف مییابیم، آنگاه که قرآن مقرّر میدارد، صفا و مروه از نشانههای دین خدا و عبادت الله است:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
پس هنگامیکه طوافکنندهای، آن را طواف میکند تنها بدین خاطر به ادای آن میپردازد که نشانهای از نشانههای دین خدا و عبادتی از عبادات الله است، و هدف او از طواف آن دو، رفتن به سوی خدا و تب به آستانۀ جلال او است. دیگر فرق است میان این طواف جدید و آن طواف جاهلی موروثی. طواف به خاطر خدای بزرگوار و کسب رضای او است، نه برای «اساف« و «نائله« و دیگر بتهای جاهلی.
این است که هیچ دغدغه و گناهی در میان نیست. چه این کار جدا از آن کار است، و این گرایش با آن گرایش فاصلهها دارد:
(فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا ).
هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه را انجام دهد).
اسلام بیشتر شعائر و عبادات حج را که عربها انجام میدادند، پابرجای گذاشت، و هر آنچه را که به بتها و اوهام جاهلی مربوط میشد نفی و طرد نمود، و شعائر و مراسمی را هم که بر جای گذاشت با جهانبینی جدید اسلامی پیوندش داد و با توصیفی که از آن نمود مبنی بر اینکه جزو شعائر و مـراسم ابراهیم بوده است و خدایش بدو آموخته است، به حوزۀ اسلامی راهش داد [4]... و اما عمره نیز شعائر و مراسمش همانند حج است، جز این که وقوف در عرفه ندارد و محدود به زمان و روزهای ویژهای نیست. در هر دو تای حج و عمره، خداوند سعی میان صفا و مروه را جزو شعائر و مراسم آنها قلمداد کرده است.
سپس خدا آیه را با نیکو شمردن و تمجید انجام هر نوع کار نیک و عمل خیری از روی میل و رغبت، پایان میبخشد:
(وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
هر که بدلخواه کار نیکی را انجام دهـد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
این سخن اشاره به این دارد که چنین طوافی از زمره کارهای نیک محسوب است و بدین وسیله از درون جانها همۀ ناخوشایندها و احساس گناه کردنها را پاک میدارد و میزداید، و دلها را به این شعائر و مراسم راغب و خشنود میسازد، و بدانها اطمینان میبخشد به اینکه خدا آنها را نیک میشمارد و پاداش نیک در برابرشان روا میدارد. و او از نیّت و احساس دلها آگاه و به راز نهان در اندرونها آشنا است.
لازم است اندکی در برابر این تعبیر الهام بخش بایستیم « فان الله شاکِرٌ عَلیمٌ » چه خدا سپاسگزار و آگاه است... مقصود از معنی آن اینکه خدا از آن نیکی خشنود است و در برابرش پاداش عطا میکند. لیکن واژۀ «شاکر» در فراسوی این معنی مجرّد، پرتوهای دلچسب و دلنشینی را بر صفحۀ دل میاندازد. پرتوهای رضایت کاملی را به چشمک و سوسو میافکند، تا آنجا کـه گوئی از جانب پروردگار از بنده شرمسار سپاسگزاری میشود. از اینجا است که ادبی را که بر بنده واجب است با پروردگار خود داشته باشد، الهام میدارد. چه وقتی که خدا در برابر نیکی از بنده سپاسگزاری کند، آیا بنده باید چه کار کند تا شکر و سپاسی را به جای آورد که شایستۀ آستانۀ پروردگار باشد؟ اینها سایههای تعبیر قرآنی است که با تمام دل آرائی و نرمی و جمالی کـه دارد بر صفحۀ روشن ضمیر مینشیند و بر فهم و شعور نقش میبندد.
به دنبال بیان شرعی بودن طواف بر صفا و مروه، روند گفتار متوجّه حمله به کسانی میشود که دلائل و آیات روشن و هدایت و رهنمودهائی را که خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند، و آنان یهودیانی هستند کـه در روند سوره قبلاً به درازا سخن از ایشان رفت. ایـن میرساند که هنوز نیرنگهای یهودیان دربارۀ مسألۀ رو کردن به مسجدالحرام و همچنین رفتن بدانجا و انجام فریضۀ حج، پایان نپذیرفته است:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه را که از دلایل روشن و هدایت فرو فرستاده ایم بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نمودهایم، خدا و نفرین کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد). مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را می پذیرم و من بسی توبه پذیر و مهربانم. کسانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند مردند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی، از دنیا رفتند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی می مانند (و در آتش دوزخ بسر می برند ) و نه عذاب آنان سبک می شود و نه مهلتی بدیشان داده می شود.
اهل کتاب از روی کتابهائی که در دسترسشان بود، عمق حق و حقیقتی را که در رسالت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوهگر بود، و اندازۀ راستی و صداقتی را که در اوامر و دستوراتی نهفته بود که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور تبلیغ آن بود میدانستند. با وجود این، چیزی را که خدا برای آنان در کتاب روشن فرموده بود پنهان میداشتند. چنین کسانی و افردی همسان ایشان در هر زمانی، آنان که حق و حقیقتی را که خدا آن را فرو فرستاده است پنهان میدارند بنا به سببی از سببهای زیاد پنهان داشتن، آن کسانی که در هۀه زمانها و همۀ مکانها، مردم آنان را میبینند، افردی که از گفتن حق با وجود شناخت آن سکوت می کنند، و سخانی را پنهان میدارند که حق را روشن می دارد و ایشان کاملاً بدان آشنایند، و آیاتی از کتاب خدا را نادیده می گیرند و آنها را آشکارا نمی دارند و به گوش دیگران نمی رسانند ، بلکه دربارۀ آنها سکوت میکنند و آنها را مخفی میدارند تا از حقیقتی که این آیات در بر دارد خویشتن را بدور دارند و آنها را از گوش و عقل مردمان دور نگاه دارند تا به هدفی از اهداف این جهان دست یابند و پول و مقامی فراهم آرند... کاری است که در موارد بسیاری همانند آن را میبینیم، و در بررسی حقایقی از این دین بسی با آن برخورد میکنیم... چنین کسانی:
(أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ) (١٥٩)
نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود.
گوئی چنین کسانی به نفرینگاهی تبدیل شدهاند. از هر سو بر آنان باران نفرین فرو میریزد، و گذشته از نفرین خدا نفرین هر نفرینکنندهای هم بدان سو سـرازیر میشود و ایشان را لعن میکند.
«لعن«: یعنی با خشمناکی و آزار رسانی بدور راندن؛ خدا آنگونه مردمانی را لعن و نفرین میکند و از درگاه رحمت خود میراند، و نفرینکنندگان دیگر نیز ایشان را از هر سو میرانند. این است که چنین کسانی از سوی خدا مطرود و رانده و در هر مکانی از جـانب بندگان خدا نیز مطرود و راندهاند.
(إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٦٠)
مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و بـه اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را میپذیرم و من بسی توبهپذیر و مهربانم.
قرآن برای چنین کسانی این روزنۀ روشن و پر نور را باز میکند - روزنۀ توبه - آن را باز میکند تا نسیم آرزو به درون سینهها خزد، و دلها را به سوی سرچشمۀ نور رهنمود گرداند تا از رحمت خدا ناامید نگردند و از عفو او مأیوس نشوند. پس هر که خواستار آن است بیاید و با نیّت راست و درست به سوی آن پناهگاه امین برگردد. نشانۀ توبه و برگشت راستین هم اصلاح حال و صداقت در کار، و روشنگری و صداقت در گفتار، و آشکار کردن حق و شناساندن حقیقت و اعتراف بدان و عمل کردن برابر آن است... پس از انجام اینها انسان باید به رحمت خدا و پذیرش توبۀ خود اطمینان داشته باشد، زیرا این خدا است که می فرماید:
(وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) .
من بسی توبه پذیر و مهربانم.
و او راستگوترین گویندگان است.
و اما کسانی که بر گناهکاری اصرار میورزند و تا فرصت از دست نرود توبه نمیکنند و تا مهلت نگذرد باز نمیگردند، اینان به عذابی گرفتار میآیند که خدا قبلاً بارها و بطور مشروح و بگونۀ تأکید از آن خبر داده است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
کسـانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند ترک دنیا گفتند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی مردند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بـر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی میمانند (و در آتش دورخ بسر میبرند) و نه عذاب آنان سبک مـیشود و نه مهلتی بدیشان داده میشود.
این بدان سبب است که آن در گشودۀ رحمت را بر روی خود بستهاند و فرصت را از دست دادهاند و مهلت را پشت سر نهادهاند و بر کتمان و کفر و ضلال پا فشاری نمودهاند:
(عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ) (١٦١)
اینان نفرین خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان خواهد بود.
این نفرین، نفرین فراگیر و همه جا گستری است که نه گریز گاهی و نه سینۀ مهربانی پیدا میشود تا انسان را از آن در پناه خود گیرد.
روند گفتار، عذاب دیگری را جز این نفرین فراگیر و همه جا گستر ذکر ننموده است، بلکه این چنین نفرینی را عذابی بشمار آورده است که بر آنان تخفیف نمییابد و سبکی نمیگیرد، و موعد آن به تأخیر نمیافتد و چون فرا رسید بدانان مهلت داده نمیشود. این عذاب بگونهای است که همۀ شکنجهها در برابرش ناچیز است. شکنجۀ راندن و دور کردن و بیوفائی، کم دردی نیست. سینهای نیست که بدیشان رحم کند و آنان را در آغوش مهربان خود گیرد، و چشمی نیست که با دیدۀ قبول بدیشان نگرد، و زبانی نیست که سلامی و درودی بدیشان کند. ایشان نفرین شدگان و بیرون کردگان و رانده گشتگان از سوی بندگان و پروردگار بندگان در زمین و آسمان بگونۀ یکسانند. رانده و مانده از میان زمینیان و مطرود و منفور از بارگاه خدا و آسمان نشینانند... و این خود عذاب دردناک خوارکنندهای است.
*
بعد از آن، روند گفتار برای پابرجائی جهانبینی ایمانی بر پایهای بزرگ، پایه توحید، به پیش میرود. صحنهای از صحنههای جهان را نمایش میدهد تا بدین وسیله این حقیقت بزرگ را به گونهای بنمایاند که ستیز بردار نبوده و جدالی نشناسد. آنگاه کسانی را تحقیر و سـرزنش مینماید که بجز خدا، گونههائی را برمیگزینند؛ سپس وضع ناجور و موقعیّت پست آنان را به تصویر میکشد که به هنگام دیدن عـذاب دوزخ خواهند داشت و در آن حال تباه، برخی از برخی تبرّی و بیزاری میجویند. لیکن این تبرّی و بیزاری بدیشان سودی نـمیرساند و آه و ناله و تأسّف برای آنان فایدهای ندارد و ایشان را از آتش دوزخ نمیرهاند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
خداوند شما خداوند یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتـهائی که به سود مردم در حرکتند (و بـرابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند ار آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدّداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انـواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده نـمیکردند و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خـداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند، و کسانی که ایمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند). آنان که ستم میکنند اگر (میشد) عذابی را مشاهده نمایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رسـتگارشان سازند و) رهبران از پپروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار ناشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از هـمه جا کوتاه میشود). و (در این موقع) پیروان میگویند کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختهمان نامیدند؛ آری این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
*
وحدانیّت الوهیّت پایۀ بزرگ است که جهانبینی ایمانی بر آن استوار میگردد. چه در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به وجود خدا در میان نبوده است - هر چند در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به ذات و صفات و نحوۀ روابط خدا با مردم متفاوت بوده است، لیکن هستی او را نفی ننموده است - و هیچوقت نشده است که فطرت این حقیقت را، حقیقت هستی خدا را، فراموش کند، مگر در ایام اخیر که تازه دمیدههای بریده از تنۀ زندگی و گسیخته از اصل فطرت که اینک پیدا آمدهاند و وجود خدا را انکار میکنند. اینان تازه دمیدههای شاد و پرتی هستند که ریشهای در تنۀ درخت این جهان نداشته و برجائی بند نیستند، بدین علّت بیگمان سرانـجام رهسپار دیار نابودی و پلاسیدگی میشوند و از پهنۀ هستی این جهان زدوده میگردند. این جهان که ساخت آن و سرشت آن، تاب تحمّل بقای این نوع از آفریدگان ریشه گسیخته و افسار بریده را ندارد!
این است که پیوسته روند قرآنی از وحدانیّت الوهـیّت سخن میگوید و آن را تصحیح ضروری جهانبینی میشمارد، و پیش از هر چیز آن را زیر بنای اساسی برای استوار داشتن این جهانبینی میداند... سپس پا برجائی سایر قواعد اخلاقی و رژیمهای اجتماعی جوشیده از این جهانبینی، یعنی جهانبینی وحدانیّت الوهیّت در این کائنات را منوط بدان میکند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ). (لا إِلَهَ إِلا هُوَ).( الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ) (١٦٣)
خداوند شما خداوند یگانه است. هیچ خدائی جز او نیست. رحمان و رحیـم است.
از وحدانیّت الوهیّتی که این چنین با روشهای گوناگون، تأکید و مؤکّد میشود، معبودی که مردم با عبادت و طاعت به سویش رو میکنند، و جهتی که مردم از آن قواعـد اخلاق و سلوک را دریافت مـیدارند، و سرچشمهای که مردم از آن اصول شرائع و قوانین را میگیرند، و بالأخره روشی که زندگی مردم را در هر راهی جهت میدهد و رهبری میکند، یکتا و یگانه میگردد.
در اینجا که روند گفتار رو به سوی آماده ساختن امّت اسلامی برای ادای نقش عظیم خود که در زمین دارد، بار دیگر این حقیقت را تکرار میکند که بارها و بارها در آیات مکی قرآن، تکرار گشته است، و پیوسته قرآن در راه استحکام و ژرفا بخشیدن ریشههای آن کوشیده و میکوشد و همیشه افقها و کرانههای آن را فراخی و وسعت میبخشند تا همۀ جوانب عقل و شعور و احساس و ادراک را پر کند و همۀ زوایای زندگی و هستی را فرا گیرد.
روند گفتار این حقیقت را تکرار میکند، تا بر پایۀ آن سایر قوانین و تکالیف را استوار دارد... آنگاه در اینجا برخی از صفات خدا را ذکر میکند: (هو الرّحمنُ الرّحیمُ). او رحمان و رحیم است. چه از رحمت فراخ و ژرف و همیشگی او، همۀ قوانین و تکالیف مایه میگیرد و بردمیده میشود.
این جهان هستی همه گواه بر وحدانیّت او است و اثر رحمت او در تمام کرانههای گیتی پیدا و هویدا است:
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ) (١٦٤)
در آفرییش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در حرکتند (و برابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بـادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند.
این روش برای بیداری حواس و شعور شایان توجّه است و دریچۀ چشم و دل را به سوی شگفتیهای هستی باز میکند. شگفتیهائی که مشاهدۀ هر روزی آنها و خوگر شدن بدانها باعث میگردد لطافت و غرابت و اشاراتی را که به دل و عقل مخابره میدارند و در دسترس حواس ما قرار دارند، از دست بدهیم و ناشناخته و نادیده انگاریم. این روش انسان را ندا میدهد تا این هستی را همچون کسی که برای نخستین بار آن را میبیند، با چشمان باز و حواس جمع و دل زنده وارسی کند و به گشت و گذار در میان رموز و اسرار آن پردازد. چقدر در این صحنهها و دیدگاههای تکراری، عجائب و غرائب فراوان است. چشمها و دلهائی که برای نخستین بار این عجائب و غرائب را دیدهاند، چقدر به هیجان و تپش افتادهاند، سپس بدانها خوگر شدهاند و تکان و تپش اوّلین برخورد، و دهشت دیدن ناگهانی، و زیبائی نگاه نخستین افکندن بر این جشن شگفت را از دست دادهاند.
این آسمانها و زمین... این فاصلههای هراسناک و اجرام بزرگ و افقهای سحرانگیز، و دنیاهای ناشناختۀ شگفتانگیز... این نظام دقیق در طلوع و غروب و آمد و شد کرات و هماهنگی ثوابت و سیّارات در پهنۀ فضای بیپایان و هولناک سرگیجه آور، این اسرار و رموزی که به روح انسان چشمک میزنند و از دریچههای تنگی خودنمائی میکنند و آنگاه در هالهای از ابهام فرو میروند و به دنیای ناشناختهها میپیوندند... این آسمانها و زمین حتّی پیش از اینکه انسان چیزی از حقیقت انـدازه و اوزان و اسرارشان بداند مگر آن مقداری که خدا پرده از رموزشان را برمیدارد و آنها را به مردم مینمایاند بدانگاه که رشد فکری مییابند و بررسیهای علمی یاریشان میدهد. آمد و شد شب و روز... بدنبال یکدیگر بودن نور و ظلمت... پیاپی آمدن روشنائی و تاریکی... این طلوعها و غروبها... چقدر دلها و عقلهای زیادی که از آنها تکان خورده و به هراس افتاده است، و چقدر عجائب و غرائب شگفتآوری که دل از کف بدر برده و چشمها را خیره نموده است، لیکن با تکرار آنها انسان از دلهـره افتاده و عظمت و هراس و دلربائی و دلانگیزی آنها از دیدۀ او نهان مانده است. مگر دل باایمانی که پیوسته در ادراک و احساس او این صحنهها و دیدنیها تازه گردیده و نو مانده است و همیشه قدرت خدا را در آنها دیده است و هر بار ابداع و نوآوری تازهای یافته و او را بیشتر به یاد خدا انداخته است. و کشتیهائی که در دریا به سود مردم روان میگردد... باید بگویم و گواهی دهم که معنی ژرفی را که در این چشمانداز بود دریافت نکرده بودم تا آنگاه که ما همچون نقطۀ کوچکی در ژرفای اقیانوسی قرار گرفتیم و آبهای اقیانوس ما را بر پشت خود برداشت و به حرکتمان انداخت. امواج متلاطم و کبود مطلق پیرامونمان را گرفته بود. کشتیها در این سو و آن سو پراکنده بود. جز قدرت خدا، و نگهداری الله، و قانون هستیای که خداوند آن را آفریده و این نقطۀ کوچک را بر پشت امواج کوه پیکر و آبهای عمیق دلهرهانگیز برمیداشت، چیزی وجود نداشت.
و مقدار آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده، و زمین را بعد از مرگش بدان زنده کرده، و همۀ جانوران را بر روی زمین پراکنده نموده، و به جریان افتادن بادها و دگرگونی آنها، و ابرهای معلّق میان آسمان و زمین... و همۀ صحنهها و دیدگاههائی که اگر انسان - چنانکه قرآن به دل مؤمنان الهام میکند - با دیدۀ باز و دل آگاه بدانها بنگرد و آنها را با تأمّل مورد بررسی قرار دهد، سرا پای وجودش از عظمت قدرت و محبّت آن، به لرزه میافتد... آن حیاتی که از زمین میجوشد بدانگاه که آب زمین را از بخشش خود بهرهمند مـیسازد... حیاتی که ماهیّت آن ناشناخته است، و گوهر طیفی است که نازکانه و ناپیدا به پیکر وجود میخزد، سپس نیرومندانه و پیدا گردن میافرازد و همه جا را فرا میگیرد... این حیات از کجا پیدا آمده است؟ انگار در دانه و هسته، نهان بوده باشد. لیکن از کجا بـه دانه و هسته فرو دویده است؟ اصل آن چیست و منشأ آن کدام؟ سرچشمۀ نخستین آن کجا است؟ گـریز از این پرسشی که پافشارانه به فطرت الهام میگردد، فایدهای ندارد... بیدینان بسی کوشیدهانـد که خود را به ناشیگری زنند و این پرسش را نادیده گیرند، پرسشی که پاسخی جز این ندارد که وجود آفریدگار توانائی، جامۀ هستی به تن جماد کرده است و موات را حیات بخشیده است. بیدینان بسی کوشیدهاند که به مردم چنین بفهمانند که ایشان درصدد ایجاد حیات میباشند بدون اینکه به خدائی نیاز داشته باشند - تا اخیراً آنان در سرزمین کفر و شرک و بیدینی به آخرین نتیجه رسیدند و دست از چنین کاری کشیدند و وادار به اعتراف چیزی شدند که نمیخواستند و آن عبارت است از: محال بودن آفرینش حیات. دانشمندترین دانشمندان روسیۀ کافر دربارۀ موضوع حیات هم اینک چنین میگوید. لیکن قبلاً نیز داروین صاحب نظریۀ پیدایش و تکامل از رو در روئی چنین پرسشی خود را کنار کشیده و گریز زده است.
همچنین این بادهائی که از سوئی به سوئی میوزند، و آن ابرهائی که بر پشت هوا سوارند و میان آسمان و زمین معلّق و ماندگارند و تابع قانونی هستند که آفریدگار هستی آن را در سرشتشان به ودیعت نهاده است... تنها این کافی نیست که نظریّهای بیاید و آنچه میخواهد دربارۀ اسباب و علل وزش باد و تشکیل ابر بگوید... بلکه ژرفترین راز عبارت است از راز این اسباب و علل... راز آفرینش جهان با این سرشتی که دارد و با این نسبتها و با این اوضـاعی که از آن برخوردار است، به گونهای که اجازه میدهد حیات پیدا آید و رشد یابد و اسباب و علل سازگار با آن همچون بادها و ابرها و باران و خاک افزون شود... راز این سازگاریهائی که هزاران محاسن از آن قابل شمار است که اگر یکی از آنها مختلّ شود حیات به وجود نمیآید یا اگر هم به وجود آید بر این منوال نخواهد بود... راز اداره کردن دقیقی که نمایانگر اراده و انتخاب است، همانگونه که بیانگر وحدت تصمیم و رحمت تدبیر است.
(انّ فی ذلِکَ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ).
بیگمان در آن (امور) نشانههائی است برای مردمی که تعقّل میورزند.
بلی اگر انسان، کودنی الفت و غفلت را از عقل خود به دور کند و صحنههای هستی را با حواس بیدار و درک تازه، پذیرا گردد و با نگاه محقّقانه و با دلی که نور ایمان آن را روشن کرده باشد وارسی کند، و اگر انسان همچون دیدبانی که برای نخستین بار به جهان پا گذارده باشد، در این جهان به گشت و گذار پردازد، هر نگاهی چشمش را و هر صدائی گوشش را و هر جنبشی حسّش را به سوی خود جلب میکند و آن شگفتیهائی که پیاپی خود را به چشمها و دلها و حواس مینمایانند، سراسر پیکر او را به لرزه میاندازند.
کاری را که ایمان میکند چنین است. چشم و گوش را باز و حواس را بیدار و عقل و دل را هوشیار میکند و جمال و هماهنگی و کمال را میبیند و بدان ارج مینهد... ایمان دیدن تازهای از جهان، و درک جدیدی از زیبائی و حیات ویژهای بر روی زمین است که همۀ اوقات شبانهروز آن، جشنی است که خدایش بر پا داشته است.
با وجود این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، کسانی یافته میشوند که نمینگرند و تعقّل نمیورزند، این است که از یکتاپرستی و توحیدی که اراده و تصمیم ملحوظ در پهنۀ وجود، الهام بخش آن، و مشاهدۀ وحدت قانون شگفت هستی، نمایانگر آن است، کنارهگیری میکنند:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ).
برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خداگونههائی برمیگزینند... این انبارها و خداگونهها در زمـان مخاطبان این قرآن، سنگها و درختها، و یا ستارگان و فرشتگان و شیاطین بودند... این انبازها و خداگونهها در هر زمانی از ازمنۀ جاهلیّت، اشیاء یا اشخاص یا علامات و مقامات و یا اعتباراتی است... که همۀ اینها شرک خفی و نهان و یا شرک جـلی و نمایان است، هنگامی که در کنار نام خدا ذکر شوند، و آنگاه که شخص آنها را در دل خود با محبّت خدا شریک سازد. پس اگر انسان محبّت خدا را از دل خود بیرون کشد و این انبازها و خداگونهها را به محبّتی اختصاص دهد که چنین دوست داشتنی حز ذات خدا را نشاید، چگـونه خواهد بود؟
مؤمنان چیزی را همچون خدا دوست نمیدارند، نه خود را و نه دیگران را. نه اشخاص و نه اعتبارات و نه علامات و مقامات و نه ارزشهای این زمینی را که مردم به دنبال آن میروند و میدوند:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ).
کسانی که ایـمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند).
شدیدترین محبّت را نسبت به خدا دارند، محبّت غیر قابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، محبّت غیرقابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، دوست داشتی فراتر از هر دوست داشت دیگری که دربارۀ جز او روا میدارند.
تعبیر با «حُبّ« در اینجا گذشته از اینکه تعبیر صادقانهای است، تعبیر زیبا و قشنگی است. چه پیوند میان مؤمن راستین و میان خدای عالمین، پیوند حبّ و دوستی است. پیوند قرابت قلبی و رابطۀ درونی و کشش روحی است. پیوند مودّت و نزدیکی است. پیوند وجدان بسته و آویزه به عاطفۀ محبّت درخشان مهربان است.
(وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا - إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ - أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦)وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
آنان که ستم میکنند اگر (مـیشد) عذابی را مشاهده نمـایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رستگارشان سازند و) رهبران از پیروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار نـاشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از همه جا کوتاه میشود) و (در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیـم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختۀمان نامیدند. آری) این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
اینان همان کسانیند که بجز خدا، انبازها و خداگونههائی برای خود برگزیدهاند. پس نسبت به حق و نسبت به خود ستم ورزیدهاند.
اگر چشمان بصیرت خود را متوجّه روزی میکردند که در آن عذابی را که به انتظار ستمکاران است میدیدند. اگر میشد پردۀ فاصلههای زمانی و مکانی را برداشت تا نگاه کنند و ببینند که:
(أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا ).
به راستی همه قدرتها و نیروها از آن خدا است.
نه انبازانی و نه خداگونگانی درمیانند.
(وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ) (١٦٥)
به راستی خدا دارای عذاب سختی است.
اگر ببینند آنگاه را که رهبران از پیروان بیزاری میجویند و همگان به عذاب خیره شدهاند و دچار گشتهاند، و روابط و پیوندها و وسیلهها از میانشان برخاسته است و چه رهبر و چه پیرو هـر یک به درد خود گرفتار و به فکر نجات خویش است، و سروریها و رهبریهائی که گول خوردگان از آنها متابعت نموده و به دنبالشان روان بودند، هم اینک چه رسد به نگاهبانی از پیروانشان از حفاظت خود نیز عاجز و درماندهاند، و حقیقت الوهیّت یگانه و قدرت یکتا پیدا و نمایان شده است، و رهبریهای گمراه و ضعف و عجز آنها در برابر خدا و در برابر عذاب، دروغهائی بیش نبوده است، متوجّه میشوند که به چه گندکاری و اشتباهی دچارند.
(وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا).
(در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند.
خشم و کین پیروان گول خورده از رهبریهای گمراه، آشکار میگردد. آرزو میکنند که کاش میشد خوبی رهبران را پاداش دهند. بدینگونه که به کرۀ زمین گردند و از متابعتی که از آن رهبریهای به حقیقت عاجز و ضعیف داشتهاند بیزاری نشان دهند، آن رهبریهائی که ایشان را گول زدهاند سپس به هنگام رو به رو شدن با عذاب از آنان بیزاری جستهاند.
صحنۀ جانگدازی است: صحنۀ بیزاری و دشمنانگی و دژخیمی میان پیروان و رهبران، و میان عاشقان و معشوقان. و اینجا است که چنین سخن سوزنده و دردناکی به دنبال میآید:
(کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
بعد از این روند گفتار مردم را به استفاده از تمتّع و بهرهبرداری از چیزهای پاکیزۀ زندگی فرامیخواند و ایشان را از چیزهای ناپاک آن بدور میسازد. همچنین آنان را از پیروی اهریمن برحذر میدارد که ایشان را به انجام بدیها دستور میدهد و آنان را برمیانگیزد تا از سوی خدا ادّعای حلال کردن و حرام نمودن اشیاء را داشته باشند هر چند خدا اجازۀ آن را نداده و قانونی هم در این باره نفرستاده باشد. همچنین ایشان را از تقلید کورکورانه و بدون رهنمود خدا برحذر مـیدارد، و کسانی را که جز خدا چیزهای دیگری را که نمیفهمند و نمیشنوند به کمک میطلبند و مورد پرستش و عبادت قرار میدهند، تهدید میکند... بدین وسیله موضوع این بند با موضوع بند پیشین روند گفتار به هم میرسد و پیوند می یابد:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است (و خدا آن را تحریم نکرده و نفس انسان گوارا و خوشایندش میداند) بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید (و به دنبال شیطان روان نشوید) بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شـما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (بدیها را در نظرتان میآراید و شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید (و با پیروی از اوهام و خرافات نادانسته به دنبال معبودهای باطل روان شوید و حلال را حرام، و حرام را حلال بشمار آورید). و هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را). میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟) و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیفت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
هنگامی که خداوند سبحان در بندهای گذشته روشن فرمود که او خدای یگانه است، و او آفریدگار یکتا است، و کسانی که بجز خدا، خداگونههائی برمیگزینند، همان چیز بر سر ایشان میآید که بر سر خداگونهها میآید... در اینجا مقرّر میفرماید که او روزیرسان بندگان خویش است، و او حلال و حـرام را برایشان مشخّص میدارد و تحلیل و تحریم تنها در دست او است... این نیز - چنانکه گفتیم - شاخهای از وحدانیّت الوهیّت بشمار است. چه آن جهتی که میآفریند و روزی میرساند همان جهت هم قانونگذاری مینماید و حرام میکند و یا حلال میسازد. بدین منوال قانونگداری با عقیده پیوند مییابد و از آن جدا ناشدنی است.
خداوند در اینجا به همۀ مردمان اجازه میدهد که آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه می باشد بخورند - مگر آنچه را که حرمت آن را برایشان روشن داشته باشد که معلوم شده و بعدها ذکر آنها میآید - و بدیشان فرمان میدهد که دستور را از خدا بگیرند چون فرمان خدا است که روشن میدارد که چه چیز حلال و چه چیز حرام است، و اینکه از اهـریمن چیزی در این باره نشنوند و نپذیرند و به دنبال او راه نیفتند، زیرا او دشمن ایشان است و بدین سبب کار نیک را پیش پای آنان نمیگذارد و ایشان را به نیکی فرمان نمیدهد بلکه ایشان را به بداندیشی و زشتکاری دستور میدهد، و بدیشان امر میکند که به اختیار خود چیزها را حلال و یا حرام سازند و از خدا در این باره فرمان نبرند و نترسند و چنین انگارند که آنچه خودشان میگویند شریعت خدا همان است... همانگونه که یهودیان چنین میکردند و مشرکان قریش چنین ادّعائی داشتند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (١٦٩)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید، بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید.
صدور چنین فرمانی مبنی بر احازۀ استفاده دادن و حلال کردن آنچه در زمین است - مگر حرام اندکی که نص قرآن آنها را بیان کرده است - نمایانگر آزادی این عقیده است، و از همنوائی آن با سرشت هستی و سرشت مردمان نشان دارد. چه خدا آنچه را که در زمین است برای مردم آفریده است، و لذا آنها را برایشان حلال نموده است، و قید و بندی بر آنها ننهاده است مگر آنکه کار خاصی و یا پا فرا نهادن از دائرۀ اعتدال و میانهروی سبب تحربم چیزی شده باشد. و لیکن مباح و آزاد بودن و بهرهمندی از چیزهای پاکیزۀ زندگی و پاسخگوئی به خواستهای فطرت بی کم و کاست و فشار و سختگیری جنبۀ عمومیّت و همگانی دارد... همۀ اینها تنها یک شرط دارد و آن اینکه مردم آنچه را که برای آنان حلال یا آنچه را که برای آنان حرام است فرمان آن را از سوئی دریافت دارند که از همان سو این روزی بدیشان میرسد. دیگر مردم نباید فرمان حلال و حرام را از الهامات شیطان دریافت دارند. زیرا شیطان دشمن آشکار آنان است و ایشان را به کار خیر و انجام خوبیها فرا نمیخواند و نیکیها را بدیشان نشان نمیدهد. بلکه آنان را جز به سوی بدی و زشتی فرا نمیخواند و ایشان را جز کفر و اهانت به خدا نمیآموزد و غیر از افتراء بر خدا و بدون تحقیق و یقین از قول خدا گفتن و جعل حقائق کردن، راهی پیش پای مردم نمیدارد.
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا).
هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را) میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری).
حال فرقی ندارد اینان که مورد اشارۀ آیهاند مشرکانی باشند که چنین گفتاری از دهانشان بیرون میآمد هر زمان که به اسلام دعوت میشدند و از ایشان خواسته میشد که شرائع و شعائر و قوانین و عبادات خود را از اسلام برگیرند، و آنچه را که در جاهلیت بر آن خو گرفتهاند و مورد پسند و تأکید اسـلام نیست ترک گویند. یا اینان یهودیانی باشند که بر میراث عقیدتی آباء و اجدادشان پافشاری داشتند و نه کم و نه زیاد دین جدید را نمیپذیرفتند و پاسخی بدان نمیدادند... فرق نمیکند چه آنان و چه اینان باشند؛ چه آیه بر اینکه چیزی از امور عقیده جز از جانب خدا دریافت شود سخت میتازد، و به تندی تقلید کورکورانـه و بدون تدبّر و تفکّر را در کارهای عقیدتی مورد نکوهش قرار میدهد:
(أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ)؟ (١٧٠)
آیا اگر هم پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) . نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟. آیا اگر کار بدین صورت نیز بوده باشد، باز هـم بر پیروی از آئینی که پدران خود را بر آن دیدهاند پافشاری میورزند؟ پس این چه رکودی و جمودی و چه پیروی و تقلیدی است؟
از اینجا است که قرآن چنین شکل زشت حقیرانهای از آنان میکشد که درخور این تقلید و این جمود و رکود باشد، شکل چهارپای رها شدهای که آنچه بدو گفته میشود نمیفهمد، بلکه هر گاه چوپانش بر او فریاد زند صدایش را میشنود لیکن معنی آن را نمیداند. حتّی ایشان از این چهارپا هم گمراهترند، چه چهارپا میبیند و میشنود و داد میزند، ولی آنان کران و لالان و کورانند.
(وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیقت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
کران و لالان و کورانند. اگر گوشها و زبانها و چشمانی داشتند پیوسته در بیخبری نمیماندند و از آنها سود میبردند و به وسیلۀ بهرهگیری از آنها هدایت مییافتند و راه را از چاه تشخیص میدادند. گوئی چنین گوشها و زبانها و چشمانی به وظیفهای که برای آن آفریده شدهاند عمل نمیکنند، در این صورت انگار به آنان گوشها و زبانها و چشمانی داده نشده است.
این نهایت نکوهش از کسی است که اندیشۀ خویش را به کار نمیگیرد و سوراخها و راههای معرفت و هدایت را بر روی خود میبندد، و از مربوط به عقیده و شریف را از جائی دریافت نمیدارد که شایستگی آن را دارا است و امور عـقیده و شریعت باید از آنجا دریافت شود.
*
در اینجا خدا گفتار ویژهای را متوجّه کسانی میسازد که ایمان آوردهاند. برایشان خوردن چیزهای پاکیزهای را که روزی آنان کرده است مباح میکند و بدیشان میآموزد که در قبال نعمتهای نعمت دهنده شکرگزاری کنند. در ضمن آنچه را که بر آنان حـرام شده است روشن میدارد، و آن غیر از چیزهای پاکیزهای آنکه آنها را برایشان مباح نموده است. همچنین آن یهودیانی را که دربارۀ این چیزهای پاکیزه و محرّمات با مؤمنان به جدال میپردازند نکوهش میکند. چه این چیزهای حلال یا حرام در کتابهایشان موجود و در دسترسشان قرار دارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از چیزهای پاکیزهای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش میکنید. (آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بـر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده شود) بر شما حرام کرده است، ولی کسی که مجبور شود ( به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد ) در صورتی که علاقمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بی گمان خداوند بخشنده و مهربان است. کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان می دارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف می یازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) می فروشند، آنان جز آتش چیزی نمی خورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کرده اند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ می کشانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا می دارند و در کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبه بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن می کوشند یا پنهانش می دارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف می ورزند به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
خداوند مؤمنان را به صفتی می خواند که ایشان را با خدای سبحان پیوند می دهد، و به آنان الهام میکند که قانون و شریعت را تنها از او دریافت دارند و حلال و حرام را تنها از او بخواهند و برگیرند. ایشان را متذکّر می گردد به آنچه روزی آنان کرده است و در نتیجه تنها او روزی رسان است و چیزهای پاکیزه ای را که بدیشان داده است برایشان مباح می سازد.بدین وسیله بدیشان می فهماند که هیچ چیز پاکیزه ای را از آنان منع نکرده است، و اگر چیزی را بر آنان حرام کرده باشد تنها بدان خاطر بوده است که ناپاک بوده است ، نه این که خواسته باشد که ایشان را از آن محروم سازد و بر آنان تنگ گیرد – حال آنکه خدا است که در آغاز باران نعمت را برایشان ریزان کرده است – همچنین خدا ایشان را متوجّه شکرگزاری می کند تا اگر می خواهند او را به یگانگی بستایند و بدون هیچگونه انبازی بپرستند و سپاسگزاری پیش گیرند. این نیز می رساند که شکرگزاری ، عبادت و طاعت است و خدا آن را از بندگان می پسندد و بدان خشنود است...همۀ اینها در یک آیه و آن هم با واژه های کم بیان شده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ) (١٧٢)
ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهای پاکیزه ای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش می کنید.
آنگاه خوردنیهای حرام را برایشان با نصّ صریح و مرزبندی آشکار به وسیلۀ عادات قصر (انّما) روشن و مشخّص می دارد:
(إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ).
(آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده) شود بر شما حرام کرده است.
نفس سالم از مردار و همچنین از خون بیزار است. علاوه از اینکه علم پزشکی – بعداز مدّت زمان طولانی و درازی که از تحریم قرآن و پیش از آن تورات به دستور خدا می گذرد – ثابت کرده است که میکروبها و مواد مضرّی در جسم مرده و خون گرد می آید ، این را هم نمی دانیم که آیا علم پزشکی جدید مضرّات نهفته در آن دو را کاملاً بررسی و هویدا کرده است و یا اینکه علل دیگری برای تحریم در میان است که هنوز آنها را برای مردم کشف و برملا ننموده است. و امّا گوشت خوک، امروزه گروهی راجع بدان در جدال و ستیزند...خوک ذاتاً مورد نفرت سرشت پاک سالم است... از این گذشته خدا آن را از گذشته های بسیار دور حرام کرده است تا دانش انسانها بتازگی پرده از آن بردارد و کشف کند که در گوشت و خون و روده های خوک ، کرم بس خطرناکی است (کرم ریسمانی با تخمکهای کیسه دار آن). امروزه گروهی می گویند: وسائل پخت و پز جدید پیشرفته است، دیگر این کرمها و تخمکهای آنها منشأ خطری نیستند. زیرا نابودی آنها با گرمای زیاد و درجۀ حرارت بالائی که وسائل آشپزی جدید تولیدش می کند، حتمی و تضمین شده است... این جور مردمان فراموش می کنند که دانششان نیازمند قرنهای طولانی است تا آفت واحدی را بشناسد. آیا چه کسی میتواند رأی قاطعانه و باور حتمی داشته باشد بر اینکه آفات و مضرّات دیگری که تاکنون کشف نشده باشد در گوشت خوک موجود نیست؟ ایا چنین شریعتی که دهها قرن بر این دانش بشری پیشی جسته است درخور این نیست که بدان اطمینان کنیم و باور داشته باشیم و سخن نهائی را حوالۀ آن کنیم و قضاوت را بدو واگذاریم و آنچه شریعت اسلام حرام کـرد بر خود حرام کنیم و آنچه را که حلال کرد برای خود حلال بدانیم و متوجّه باشیم که چنین شریعتی از سوی خداوند حکیم ، آگاه آمده است؟
اما آنچه به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن رانده شده و جز به نام خدا به نام دیگران سر بریده شده است، بدین معنی است که صاحب آن حیوان از ذبح آن هدفش جز خدا بوده و کار به خاطر دیگران انجام پذیرفته باشد. که در این صورت گوشت آن حیوان حرام خواهد بود، نه به خاطر مرضی که بدان دچار بوده باشد، نه، بلکه تنها به خاطر اینکه قصدشان از آن جز ذات خدا بوده است. حرام بودن آن تنها به خاطر یک بیماری روانی است که با درستی اندیشه و سلامت دل و پاکی روح و خلوص نیّت و وحدت جهت منافات دارد... و لذا چنین چیزی ملحق به نجاست مادی و ناپاکی حقیقی است. با نگرش بدین معنی مشترکی که نجاست در بر دارد، این چنین حرامی از سایر محرّمات پیشین خود، به عقیده نزدیکتر و چسبیدهتر است. چه اسلام بر این بسی کوشا و حریص است که توجّه انسان به خدای یگانه و بیشریک باشد و قصد و هدفش جز او نباشد.
از اینجا رابطهای که حلال کردن و حرام نمودن در این آیهها با سخن گفتن از وحدانیّت خدا و رحمت او در آیههای پیشین دارد روشن میشود. چه پیوند ناگسستنی و نیرومندی میان اعتقاد به خدای یگانه و میان دریافت فرمان از خدا در امر تحلیل و تحریم و سائر امور شریعت است.
با وجود این، اسلام حساب ضرورتها و نـاچاریها را میکند، بدین سبب به هنگام ضرورت و ناچاری، چیزهای ممنوع را مباح و چیزهای حرام را حلال میسازد به آن اندازه که این ضرورتها را بر طرف کند و از حدود آنها فراتر نرود و تجاوز و تعدّی نشود:
(فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٧٣)
پس آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بیگمان خداوند بـخشنده و مهربان است.
این اساس کلی و قانون عامی است که در اینجا برای این محرّمات گذارده میشود. لیکن با اطلاق و آزادی آن درست خواهد بود که از مرز این محرّمات فراتر رود و جز اینها را در سائر جاها در برگیرد. پس اگر ضرورتی پیش آید و بدان سبب خطر مرگ در میان آید و انسان را وا دارد تا بدین محرّمات پناه ببرد، شخص مجبور میتواند این مضیقه را برطرف سازد. بدین معنی که در حدود نیاز از آن چیز حرام بخورد به آن اندازه که ضرورت موجود را از میان ببرد و بیشتر از آن تناول نکند. گر چـه دربارۀ موارد و مـواضـع ضرورت، اختلافات فقهی موجود است... آیا در مورد ضرورت قیاس صحیح است؟ یا منظور از آن، ضرورتهائی است که خدا آنها را با نصّ بیان فرموده است؟... دربارۀ مقداری که ضرورت با آن طرف میشود و ایا اندازۀ نیاز کدام است نیز اختلاف است. آیا مقدار مباح به هنگام احتیاج کمترین قدر ممکن است یا یک بار خوردن یا یک بار نوشیدن کامل؟... ما بدین اختلاف فقهی وارد نمیشویم... و این بیان در سایههای قرآن ما را بسنده است.
یهودیان پیرامون چیزهائی که قرآن آنها را حلال یا حرام داشته است بسی به ستیز پرداختند. چیزهائی بود که تنها برای یهودیان حرام بود و در سورۀ دیگری ذکر آنها رفته است:
(وعلى الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر ومن البقر والغنم حرمنا علیهم شحومهما إلا ما حملت ظهورهما أو الحوایا أو ما اختلط بعظم).
بر یهودیان، هر (حیوان) ناخنداری (که دارای سم یکپارچه باشد مانند شتر و درّندگان، و پرندگانی چون شترمرغ و غاز و مرغابی) را حرام کردیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهایشان را بر ایشان حرام نمودیم مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشاء و امعاء) قرار دارد و یا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. (انعام / 146)
در صورتی که این چیزها برای مسلمانان حلال بوده و بدین سبب یهودیان با ایشان در مورد حلال بودن اینها مجادله میکردند. همچنین یهودیان با مسلمانان دربارۀ محرّماتی که در اینجا ذکر شده است راه ستبز میگرفتند گر چه در تورات این چیزها بر آنان نیز حرام بوده است... علّت ستیزشان بدین خاطر بوده که هدف آنان پیوسته گمانافکنی و شکّاندازی در صحّت و راستی اوامر قرآنی و صداقت وحی خدائی بودن آنها بوده است.
از اینجا است که می بینیم حملۀ تند و یـورش سـختی متوجّه کسانی میشود که آنچه را خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است، پنهان میدارند:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان میدارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف مییازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) میفروشند، آنان جز آتش چیزی نمیخورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کردهاند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ میکشـانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) به سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن میکوشند یا پنهانش میدارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند به دشمنانگی و دو دستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
نکوهش و سرزنشی که به سبب پنهان داشتن آنچه خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است بیان شده است، مقصود از آن در وهلۀ اول اهل کتاب است. لیکن مدلول نصّ عام، شامل اهالی همۀ ملّتهائی می گردد که حقّی را که میدانند پنهان میدارند و با چنین کتمانی بهای کمی را به چن میآورند. این بهای کم ممکن است نفع شخصی باشد که بدان عشق میورزند و برای رسیدن به آن، حق را پنهان میدارند، و حق را قربانی مصالح خاصی میکنند که برای خود برگزیده و بدانها دل بستهاند. یا این بهای کم شاید همۀ دنیا باشد، که چون با آنچه از خشنودی خدا و رضایت الله و پاداش آخرت که از دستشان بدر میرود، مقایسه گردد، بهای کم و چیز بس ناچیزی است.
در فضای خوراکیهائی که حرام یا حلال شدهاند، قرآن دربارۀ چنین کسانی میگوید:
(مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ).
آنان جز آتش چیزی در شکمهای خود نمیخورند. چنین بیائی، هماهنگساز صحنه در رونـد گفتار است. گوئی آنچه راکه از بهای کتمان و بهتان میخورند، آتشی است در اندرون شکمهایشان. و گویا ایشان آتش میخورند. چنین آتشی حقیقت دارد آنگاهکه در آخرت وارد آتش میگردند، ناگهان آتش لباس ایشان و خوراک آنان میشود و بیرون و درون پیکرشان را فرا میگیرد.
پاداش آنچه از آیات خدا پنهان داشتهاند این است روز رستاخیز خدا آنان را رها ساخته و بدیشان مرحـمت و توجهی نکند، و ایشان را به دست خواری و پستی و ننگ و بدنامی میسپارد تا در آن غوطه خورند و حسرت برند. تعبیریکه قرآن را از این ویـلان و رهاسازی و خواری و خفت و ذلت دارد چنین است:
(وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ)
خدا روز رستاخیز (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان بـا عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد.
برای مجسّم نمودن رهاکردن و ترکگفتن، در شکـلی که به حسّ و شعور بشری نزدیـک باشد و ذهن انسانها بتواند آن را فهمکند، اینگونه از آن سخن رفته است: نه سلامی نهکلامی، و نـه توجه و اهتمامی، و نه پاکسازی و بخشایشی در میان است.
(وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) (١٧٤)
و ایشان را است عذاب دردناکی.
تعبیر شکلکش و الهامبخش دیگری، چنین است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ)
آنان کسانیید که گمراهی را با هدایت (الهی) و عذاب را با آمرزش مبادله و خریداری کردهاند.
گوئی معاملهای استکه در آن هدایت را میپردازند و گمراهی را دریافت میدارند. و در آن آمرزش را میدهند و شکنجه را میگیرند... چه معاملۀ زیانبارانه و کودکانهای است. چه هدایت بدیشان داده شده بود ولی ترکش گفتند وگمراهی را دریافت داشتند، و آمرزش بدیشان بخشیده شده بود، لیکن رهایش کردند و شکنجه را برگزیدند.
(فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ) (١٧٥)
پس چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند!
چه اندازه زیاد تحمّل و شکیبائی در برابر آتشی دارند که خود آن را مصرّانه
گزیدهاند وآگاهانه به سوی آن میروند.
وای از این ریشخندیکه طول صبر و فزونی شکیبائی آنان را در بنابر آتش مینمایاند و ایشان را به باد تمسخر میگیرد.
این پاداشی استکه مزد درخور زشتیگناه است. گناه پنهان داشتن کتابی که خدا آن را نازل فرموده است تا برای مردم گفته شود و در میانشان پخش گردد، و در زندگی حقیقی انسانها بر روی زمین تحقّق یابد و پیاده شود، و برنامه و قانون و شریعت و طریقت آنان باشد. پس هرکه آن را پنهان دارد در حقیقت از میدان عملی به دورش داشته و بیکارهاش گذارده است. در صورتی کهکتاب خدا حقّانیّتی استکه آمده است تا در زندگی نـقش فعّالانهای داشته باشد وکارگر واقع شود:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ )
آن (عذابی که برایشان مشخص گشته است به خـاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) بـه سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فـرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد).
هرکه به سوی آن برگردد، هدایت را در بر میگیرد، و با حق و حقیقت همراه و سازگار مـیشود، و با مردمان راهیافته همنوا و راهیان میگردد، و با سرشت هستی و قانون اصیل جهان دمساز و همراز میشود.
(وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند، به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
دشمنانگی با حق، دشمنانگی با قـانون فطرت، دشمنانگی در میان خود، دشمنانگی با وجدان و ضمیر خویشتن... در حقیقت هم این چنین بودند و همیشه نیز خواهند بود. هر ملّتی همکه دربارۀ کتاب آسمانی خود اختلاف ورزد و همۀ احکام آن را مراعات ندارد و تفرقهها پیکرۀ او را پراکنده و پاره پاره سازد، به چنین کسانی میپیوندد... این وعدۀ خدا است که در همۀ ادوار زمان و میان همۀ اقوام بشری تحقّق مییابد. و ما در این سالی که در آن زندگی میکنیم، واقعاً مـصداق آن را میبینیم.
*
سرانجام در آیۀ واحدی، پایههای راستین ایـمانی، و پایههای رفتار راستین ایمانی را بنا مینهد، و صفت راستگاران پرهیزگار را روشن و مشخّص میدارد:
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
اینکه (به هنگام نماز) چهرههایتان را به جانب مشرق و مغرب کنید نیکی (تنها همین) نیست (و یا ذاتاً رو کردن به خاور و باختر، نیکی بشمار نمیآید) بلکه نیکی (کردار) کســی است کـه به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایـمان آورده باشد، و مال (خود) را با وجود علاقهای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) بـه خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و واماندگان در راه و گدایان دهد و در راه آزادسازی بردگان صرف کند، و نماز را بر پا دارد، و زکات را بپردازد، و (نـیکی کردار کسانی است که) وفا کنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند، و (به ویژه کسانی نیکند و شایستۀ ستایشند که) در برابـر فقر (و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها) و به هنگام نبرد شکیبایند (و استقامت میورزند) اینان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادّعای ایمان راستین و جویانی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری جستن اژ معاصی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
قول راجح این استکه میان این بیان و میان تغییر قبله و جدالهای درازیکه پیرامون آن بر پا شده بود رابطه و پیوند است. قبلاً سخن از حکمت تغییر قـبله رفت. اکنون روند گفتار به بیان حقیقت بزرگی میرسدکه پیرامون این قضیّه و سائر قضایا و مسائل جدال برانگیزی دور میزند که یـهودیان آنـها را پیرامـون ظواهر مناسک و عبادات به راه میانداختند و حه بسا پیرامون خود این امور نیز غوغا بپا مـیکردند و راه جدال پیش میگرفتند.
هدف از تغییر قبله و به طورکلّی آداب و رسـوم عبادات، این نیست که مردمان چهرههای خویبثن را به جانب خاور و باخترکنند... این روکردن چه به سوی بیتالمقدّس باشد و چه به سوی مسجدالحرام... هدف اصلی نیکی - هر نوع نـیکیای که باشد - آد(اب و رسوم ظاهری نیست. چه شکل و نـمای بیرونی به تنهائی و بدون تأثیری که در دل دارد و بدون اثریکه در رفتار زندگی میگذارد، نیکی را تحقّق نمیبخشد و خوبی را بوجود نمیآورد... بلکه نیکی در اصـل، اندیشه و فهم وکردار و رفتار است. اندیشهای است که در دل فرد و جامعه اثر خود را نمایان میسازد. کرداری استکه در زندگی فرد و جامعه اثر خود را جلوهگر میدارد. رو به جانب مشرق و مغرب نمودن، ایـن حقیقت عمیق را بسنده نیست... خواه چنین روکردنی به سوی این قبله باشد یا آن قبله، یا در سلام نمازرر به راست و چپکردن، یا در تمام حرکات ظاهری که مردم در آداب و رسوم دینی خود مراعات سدارند، هیچیک ذاتاً همۀ نیکی نبوده و منظور اصلی خوبی نمیباشد:
(وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ )
ولیکن نیکی (کردار) کسی است که به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایمان آورده باشد.
این است آن نیکیایکه مرکز تجمّع همۀ خوبیها است... پس باید در این صفات چه ارزشهائی نهفته باشدکه چنین وزنی در ترازوی خدا دارد؟ آیا ارزش ایمان به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کـتابهای آسمانی پیغمبران چقدر باید باشد؟ ایمان به خدا نقطه تحوّلی در زندگانی بشریّت استکه در آن زندگیشان از بندگی نیروهای پراکنده و اشیاء گوناگون و اعتبارات مختلف به سوی بندگی یگانۀ خدا تغییر مسیر پیداکرده و در این یگانه پرستی استکه روح انسان از هرگونه بندگی آزاد میگردد و آن را اوج میدهد و به فراسوی هر چیز و هر اعتباری میرساند... همچنین ایمان به خدا نقطۀ تحوّلی است از هرج و مرج به سوی نظم و ترتیب، و از پراکندگی به سوی یک جهتی و راه راست و روان الهی. چه این بشریّت بدون ایـمان به خدای یگانه، نه راه راستی را برای خود مییابد و نه هدف ثابت و درستی خواهد داشت، و نه نقطۀ اتّکائی را پیدا خواهد کرد تا با تلاش وکوشش و برابری و برادری پیرامون آن گرد آید، به همان شکلیکـه همۀ هستی پیرامون نقطۀ مرکزی جمع است و با نسبتها و پیوندها و هدفها و رابطههای معیّن و روشنی بهکار خود مشغول است.
ایمان به روز رستاخیز عبارت است از ایمان به دادگری مطلق الهی در دادن پاداش و پادافره، و اینکه زندگی انسانها بر روی کرۀ زمین یاوه و بیهوده و بدرن حساب وکتاب نیست. نه هرج و مرجی درمیان است و نه کارهای جهان بینظم و ترتیب در جریان است، و اینکه پاداش خوبی از میان نمیرود هر چند به ظاهر دیده شود که در اینکرۀ خاکی درخت نیکی به بار نـشیند و نیکوکار پاداش نبیند.
ایمان به فرشتگان بخشی از ایمان به غیب استکه غیب هم دوراهۀ جدائی میان فهم و شعور انسان و میان ادراک و احساس حیوان، و میان جهان بینی انسان دربارۀ این هستی و تصوّر و برداشت حیوان از این جهان است، انسانی که ایمان به فراسوی محسوسات دارد ، و حیوان که در چهارچوب محسوسات خود گرفتار و زندانی است و از آن پا فراتر نمی گذارد.[5]
ایمان به کتاب و پیغمبران ، عبارت است از ایمان به همۀ رسالتهای آسمانی و به همۀ پیغمبران ، و ایمان به یگانگی بشریّت ، و یگانگی خدای مردمان ، و یگانگی دین آنان ، و یگانگی راه و روش خدائی ایشان .
داشتن چنین احساسی دارای ارزش بس والائی در نحوۀ فهم و ادراک مؤمنان است که وارث پیغمبران و رسالتهـای الهی هستند.
آیا ارزش دادن مال و دارائی - با رجود دوست داشت آن و افتخار بدان - به خویشاوندان و یتیمان و تهیدستان و در راه واماندگان وگدایان و بندگانیکه با آنان عقد کتابت شده است چیست؟
ارزش آن، آزادی از بند آز و تنگچشمی و ناتوانی و خودخواهی است. آزادی روح از شـهوت مالپرستی استکه دستها را از خرج و انفاق باز میدارد و دل و درون را از آسایش میاندازد و ارواح را ازگشت و گذار باز میگیرد و از آن سلب آزادی میکند. دادن مال دارای ارزش روانی است که نصّ قرآنی راجع به دوست داشت دارائی، بدان اشاره دارد. همچنین دارای ارزش شصری است، بدین معنیکه انسان دست بکشد و جان برکند از مال و ثروتی که دوست میدارد، آن هم نه از ارزان و کم بهای آن و یا از آلوده و نـاپاک آن، بلکه از آنچه ارزشمند و تمییز و عزیز است. در نتیجه انسان ازبندگی مال و ثروت آزاد میشود، بندگیای که نفسها را خوار میسازد و سرها را به زیر مـیانـدازد. انسان از زندان آز نیز آزاد میشود. چه آز استکه گردنهای افراشتۀ مردان را خمیده و خوار مـیکند.
بخشش مال دارای ارزش انسانی بزرگی در حسـاب اسلام استکه پـیوسته مـیکوشد انسـان را از بند وسوسههای نفس و آز و ضعف آن آزاد سازد پیش از آنکه بکوشد او را از خارج در محیط جامعه و روابط و پیوندهای آن، آزاد کند. حه اسـلام معتقد است که بندگان نفس، بندگان مردمند، و آزادگان نفس از قید و بند شهوات، سرافرازان جامعهها هستند... گذشته از همۀ اینها بخشش مال دارای ارزش انسانی در محیط جامعه و میان مردمان است... چنین همبستگی با خویشاوندان، جوانمردی نفس و بزرگمنشی خـانوادگی، و وابستگیهای خویشاوندی را تحقّق میبخشد. خانواده هم نخستین هستۀ جامعه است، از اینجا استکه پیش از چیزهای دیگر ذکر سگردد و چنین عنایت و توجّهی بدو میشود.
دادن مال به یتیمان نشـان از تـعاون و همبستگی و ضمانت اجتماعی میان بزرگان وکوچکان جامعه، و میان نیرومندان و ضعیفان دارد، و خلائی را پر میسازد که برای یتیمان به سبب از دست دادن نگاهداری و سـرپرستی والدین به وجود آمده است. همچنین خردسالان بیسرپرست ملّت را از ویلانی و پراکندگی محفوظ می دارد و نمیگذارد به چنگ اهریمن بیفتند و در معرض تباهی قرارگیرند وکارشان به جائی کشد که بر جامعهای که بدیشان نیکی نکرده و در حفظ و مواظبت آنان نکوشیده و به حالشان توجّهی ننموده است برشورند و دست به انتقام زنند و برای آن بلائی شوند.
بخشش مال برای درماندگانی که دستشان به دهانشان نمیرسد و درآمد چندانی ندارندکه با آن، زندگی خود را اداره کنند، با وجود این مینشینند و برای حفظ ابرو به گدائی برنمیخیزند - حفظ شخصیت و احترام آنان است و ایشـان را از هلاکت میرهاند، و احساس میکنند که در محیط جامعۀ اسلامی بیسرپرست و فریادرس نیـستند، بلکه از ضمانت اجتماعی و مدد و یاری دولت اسلامی برخوردارند که در آن کسی ویلان و سرگردان به حال خود رها نمیشود و عضوی از اعضاء آن ضائع و هدر نمیرود.
دادن مال به واماندۀ در راه -کسی که از دارائـی و خانوادۀ خویش بریده و بدور مـانده است - واجب است، تا از او به هنگام سختی دستگیری شود، و در وقتی که در راه وامانده است و دستش به خانه وکاشانه و مال و دارائی خود نمیرسد کمک و یاری شود و احساس کند که انسانیّت یک خانواده بیش نیست و همۀ انسانـها اعضاء آن هستند، همۀ کرۀ زمین یک میهن است، هر جا رود خانۀ او است، و دارائی دیگران همچون دارائی او است، همگان خویشاوند او و همه جا محل آسایش وی است.
بخشش مال، برای گدایان یاری و رفع نیازمندیها و درمان درد فقر ایشان است، وکمک مالی به آنان از گدائیکردنشان که اسلام دشمن آن است جلوگیری میکند. چه در اسلام کسی که به اندازۀ نیاز خود داشته باشد یا بتواند کاری را پیدا کند، نباید گدائی کند، بلکه دین او بدو فرمان میدهد که کار کند و گدائی نکند و قناعت پیشه نماید وگدائی پیشه نسازد. کسی گدا نباید باشد مگر اینکه نتواند کار بکند و چیزی هم نداشته باشد٠٠٠ بخشش مال به بندگانی که با ایشان عقد کتابت شده است، وسیلۀ آزادی کسی میگردد که علیه اسلام شمشیر کشیده و بر ضدّ آن به حمل اسلحه مبادرت وزریده است و گرفتار آمده است وکار بدش او را به بندگی کشانده است. کمک به او سبب میشود کـه حرّیّت و انسانیّت بزرگوارانه و ارزشمند خویش را باز یابد. این نصّ قرآنی وقتی تحقّق مییابد که یابنده خریداری و آزاد گردد و یا مال و دارائی به بنده ای داده شود تا وجه آزادی خویش را به آقایش که با او عقد کتابتکرده و بر سر مبلغی توافق نموده است بپردازد و یا مبلغی را به آقایش بدهد که در برابر آن بندۀ دیگری همچون او را آزاد نموده است تا آزادی خویشتن را باز یابد. اسلام آزادی بنده را همان لحظهای اعلام میدارد که بنده در آن خواستار آزادی خود شود، و در همان وقت و ساعت اسلام درخواست عـقد کتابت با او را داشته و آن را الزامی میداند. بدین معنیکه باید مبلغی از مال در راه آزادی وی پرداخت گردد. از همین لحظه،کار او در برابر اجرت است و مزد کار برای او در نظر گرفته میشود، و از زمرۀ مستحقّان زکات بشمار میآید و دادن مال دیگری بدو غیر از اموال زکات نیز نیکی محسوب میگردد... همۀ اینها بدان خاطر استکه بنده برای حرّیّت خود بکوشد و جهتکسب آزادی بشتـابد.
و اقـامۀ نماز؟ آیا ارزش اقامۀ نماز در حولانگاه نیکیای که مرکز خوبیها و سردفتر خـیرات است چیست ؟
اقامة نماز چیزی جدا از روکردن به سوی خـاور و باختر است. نمازگزاردن عبارت است از توجّه انسان به خدای خود با تمام وجود از لحاظ ظاهر و باطن و جسم و عقل و روح. نماز خواندن تنها حرکات و نرمشهای ورزشی بدن نیست، و تنها توجّه صوفیانۀ روح هـم نمیباشد. چه نماز اسلامی بیانگر چکیده تصوّر بنیادین اسلام از زندگی است. اسلام انسان را پیکر واحدی سرشته از جسم و عقل و روح میشناسد، و هیچگونه تناقض و تعارضی میان تلاش این نیروهای تشکیل دهندۀ بدن نمیبیند، و سعی او بر این نیست که جسم را سرکوب کند تا روح آزاد گردد، زیرا این سرکوبی برای آزادی روح ضرورت ندارد. از اینجا استکه اسلام بزرگترین عبادت خود را نماز قرار داده است تا مظهر تلاش نیروهای سهگانه باشند و همۀ آنها پیوسته و هماهنگ رو به سوی آفریدگار خود کنند. اسلام نماز را به قالب قیام و رکوع و سجود ریخته است تا حرکت بدن حاصل شود. و نماز را توأم با قرائت و تفکّر و اندیشه دربارۀ معانی و مبانی کرده است تا تلاش خرد تحقّق یابد. و آن را با توجّه و انقیاد همراه ساخته است تا تلاش روح پیدا آید... همۀ این نیروها در یک وقت به تلاش برمیخیزند.
اقامۀ نماز بدین نحو، یادآور کلّی اسلام از زنـدگی است،که در هر رکعت و در هر نـمازی، این اندیشه تحقّق مییابد و نمودار میگردد. دادن زکات؟... دادن زکات مالیات اجتماعی اسلام استکه خدا آن را حقی برای فقراء در اموال اغنیاء کرده است. به حکم آنکه خداوند صاحب مال است، و او استکه آن مال را برابر قرار داد خود به مالکیّت فرد درآورده است و یکی از شروط این قرارداد الهی دادن زکات است. دادن زکات، در اینجا بعد از دادن مال - با وجود دوست داشت آن - بهکسانیکه آیه قبلاً به طور اطلاق آنان را بر شمرده بود، آمده است. اینکار اشاره به این داردکه صرف مال در چنین راهـهائی، جانشین زکات نمیگردد، و زکات هم جایگزین آنها نمیشود... بلکه زکات مالیات واجبی است، و انفاق و بخشش مال، کار اخـتیاری و آزادانهای است... و نیکی جز با انجام هم این وهم آن اتمام نمیپذیرد، و هر دوی آنها از زمرۀ پایههای نگهدارندۀ اسلام بشمارند. اینکه قرآن بعد از انفاق و بخشش مال، زکات را جداگانه ذکر کرده است تا نمایانگر این باشد که زکات فریضۀ ویژهای است که انفاق و بخشش مال، آن را ساقط نمیسازد و عوض آن بشمار نمیآید، و زکات نیز جایگزین انفاق و بخشش مال نمیشود و انسان را از آن بینیاز نمینماید.
و وفاء به عهـد؟ وفای به عهد نشانۀ اسلامیّت است و اسلام سخت بر آن حرص و جوش دارد، و قرآن بسیار آن را تکرار میدارد، و علامت و نشانۀ ایمان و آدمیّت و نیکوکاریش میشمارد. وفاء به عهد برای تشکیل فضائی لبریز از اطمینان و آرامش توأم با پیوستگی افراد وگروهها و ملّتها و دولتها، ضروری است. وفاء به عهد و پیمان با خدای رحمان، در سر لوحۀ امور قرار دارد. هرکه از این نشان بیبهره باشد، ترسان و پریشان خواهد زیست و پایبند هیچ وعدهای نخواهد بود و هیچ نوع پیمانی را مراعات نخواهد کرد و به کسی اطمینان نخواهد داشت. اسلام در امر وفای به عـهد چه با دوستان خود و چه با دشمنانش به طور یکسان به بلندائی رسیده استکه بشریّت در تمام تـاریخ خود بدانجاگام ننهاده است، و اگر هم قدم گذارده باشد تنها در سایۀ ندا و راهنمائی اسلام بوده است.
و بردباری در برابر فقر و محرومیتها و بیماری و زیان و ضررها و به هنگام نبرد؟... چنین شکیبائی نفس را پرورش و پیرایش میدهد و به گونهای او را آماده میسازد که در برابر هر بلائی افروخته و شعلهور نگردد و از کوره بدر نرود، و در رویاروئی با هر فاجعهای به آتش حسرت نسوزد، و در برابر سختی به زانو درنیاید و هراسـان از پای نیفتد. بلکه باید صبر جمیل و خویشتنداری و وارستگی و ایسـتادگی داشت تا پردههای فروهشتۀ ابر تاریک و وحشتزای بلا پاره پاره شود و از آسمان زندگی بکوچد و بدور رود، و خداوند به دنبال سختی و ناخوشی، فراخی و خوشی آورد. امید به خدا و اطمینان بدو و اعتماد بر او، باید فضای زندگی را پرکند. لازم است ملّتی که سرپرستی بشریّت بر عهدۀ او است، و پخش عـدل و داد میان مردمان و اصلاح حال آنان در سراسر زمین، وظیفۀ او است، برای غلبه بر دشواریها وگرفتاریها و ناهمواریهای راه با بهرهوری از بردباری در برابر فـقر و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها و نبردها، و شکیبائی کردن به هنگام شدائد و درماندگی و تنگدستی، و صبر نمودن در وقت کم وکاست، و صبر به هنگام جهاد و محاصره، و صبر در هر حال و احـوالی، خود را آمـاده سـازد تا بتواند با استقامت و اطمینان و اعتدال به وظائف سنگین و سترگ خود اقدام کند و نقش مشخّص خویش را در صحنۀ حیات اداء نماید.
روند گفتار چنین صفتی را آشکار میسازد... صفت بردباری و شکیبابی در هنگام تنگدستیها و محرومیّتها و بیماریها و زیان و ضررها و جنگ و نبردها... چنین صفتی را با ذکر واژۀ (صابرین) به رشتۀ عبارتی میکشد که دلالت بر اختصاص دارد. چه صفتهای پیش از آن، همه مرفوع بوده لیکن (صابرین) بنابر اختصاص منسوب است و تقدیر آن چنین است: ( وَ أَخُصُّ الصّابِرینَ ) بردبادان را ویژگی میدهم. این امر از توجّه خاصی برخوردار است و در بیان صفات نیکی دارای ارزش است... نگرش ویـژهای است که صابران را برجسته و آشکارا میدارد و آنان را از سایرین جدا و ممتاز می سازد، و این نشانه را از میان نشانههای ایمان به خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران، و بخشش مال - با وجود دوست داشت آن - و خواندن نماز و دادن زکات و وفای به عهد، ویژگی میبخشد... این امر میرساندکه مقام صابران بس عظیم است و صفت صبر در ترازوی خدا بسی ارزشمند و چشمگیر است و چشمان همگان را متوجّه خود میسازد[6].
بدین منوال یک آیه، اصول اعتقاد را با وظائف نفس و مال، یکجا گرد میآورد و آنها را به مجموعۀ تـجزیه ناپذیر و واحد یکپارچه و ناگسیختهای تبدیل میسازد. برای همۀ اینها عنوان یگانهای را بـرمیگزیند که (نیکی) با (جنگ خوبی) و یـا چنانکه در بعضی از روایات آمده است (ایمان) نام دارد. حق را باید گفت که این آیه، چکیدۀ کاملی از جهانبینی اسلامی و مبادی روشن مترقّیانۀ اسلامی است و بدون آن اسلامی بر جای نمیماند.
از اینجا استکه پیرو آیه برای کسانی که چنین صفاتی داشته باشند، اینگونه است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
آنان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادعّـای ایمان راستین و پـیجوئی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری گرفتن از معاصـی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
آنان کسانی هستندکه با پـروردگار خود در اسلام خویش راست میگویند، و در ایمان و اعتقادشان راست میگویند، و در برگردان این ایمان و اعتقاد به معانی واقعی زندگی و پیادهکردن معتقدات درونی در جهان واقعیّات بیرونی، راست میگویند.
و آنان به راستی پرهیزگارانی هستندکه از پروردگار خود میترسند و بدو میپیوندند و وظیفۀ خویش را نسبت به او با آگاهی و فروتنی و عشق و علاقه به جای می آورند.
بیائیم ما از دیدگاه این آیه به افقهای بلندی بنگریم که خدا میخواهد مردمان را با روش والا و راست و روان خود بدانجاها برساند... سپس به مردمانی بنگریمکه از این راه و روش دوری میگزینند وکنارهگیری میکنند، و با آن به جنگ برمیخیزند و دشمنانگی آن و هـمۀ کسانی را به دل میگیرند که ایشان را برای پیروی از چنین راه و روشی فرا میخوانند... از دیدن این مناظر انگشت حیرت به دندان میگزیم و از غم دست بر دست میزنیم، و همان چیزی را خواهیم گفت کـه خداونـد سبحان فرموده است:
(یا حسرة على العباد )!
دردا و حسرتا بندگان را!
آنگاه نگاه دیگری بیندازیم تا در پرتو آن، چنین درد و حسرتی از دل بدر شود و آن پرتو امید استواری است به خدا، و اطمینان داشتن به نیروی این راه و روش الهی است که سست و لرزان نمیگردد، و چون به آینده مینگریم بالای افق، آرزو چهره مینماید و امید تابان و رخشان دل میگشاید، و ما را امیدوار میکند به اینکه بناچار این بشریّت باید بعد از رنجهای زیـاد و تحمّل سختیهای فراوان به سوی این راه و روش والای بلند بالا برگردد و به این افق روشن چشم بـدوزد... و خدا یاری دهنده است.
[1]تقصیل این، به هنگام سخـن از فریضۀ حج در جای مناسب خود در روند سوره خواهد آمد.(مؤلف)
[2]به تفسیر آیه های سورۀ بقره در جزء اول مراجعه شود.
[3]به تفسیر آیههای «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ... تا: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتُ مِنْ رَبّهِمْ وَ رَحْمَة » در درس گذشتۀ این جـزء، مراجعه شود.
سورهی بقره آیهی 188-178
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَى بِالأنْثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٨) وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩) کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (١٨٠) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٨١) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٨٢) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣) أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٤) شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (١٨٥) وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (١٨٦) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (١٨٧) وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٨)
این درس دربرگیرندۀ گوشهای از نظام اجتماعی جامعۀ با ایمانی استکه در مدینه تازه داشت پا میگرفت و دوران نخستین روزهای حیات خود را آغاز میکرد، و هم متضمّن بخشی از عبادات واجبی است. این و آن روی هم مجموعهای را تشکیل میدهند کـه در کنار یکدیگر و در پاراگراف واحدی از پاراگرافهای سوره قرار گرفتهاند. هم این و هم آن با یک رشته به تقوی و پرهیزگاری و ترس و خوف از خدا بسته شدهاند، آنجا که ذکر تقوی و پرهیزگاری به دنبال تنظیمات اجتماعی و وظائف عبادی بطور یکسان مکرّر میگردد... همه اینها پشت سر آیۀ نیکی میآید که ارکان اندیشۀ ایمانی و ارکان رفتار عملی را در بردارد و در نهایت درس گذشته قرار داشت.
در این درس سخن از قصاص کشتگان و قوانین و احکام آن است. و در آن سخن از وصیّت به هنگام مرگ است... سپس سخن از فریضۀ روزه و رسم دعا و آداب اعتکاف می رود... و سرانجام سخن از پیشکش کردن و دادن اموال است به هنگام دادخواهی و قضاوت طلبی.
در دنبالۀ بحث قصاص، اشارهای به تقوی و پرهزگاری میشود:
(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩)
به دنبال وصیّت باز هم اشاره ای به تقوی و پرهیزگاری می گردد:
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ )(١٨٠)
و بعد از سخن از روزه نیز اشارهای به تقوی و پرهیزگاری است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣)
سپس باز هم بعد از سخن از اعتکاف در پایان سخن از احکام روزه به تقوی و پرهیزگاری اشاره می شود:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ )(١٨٧)
گذشته از اینها پیروهای اندک دیگری در درس دربارۀ معنی تقوی و پرهیزگاری و زنده نگاهداشتن یاد خدا در دلها و تقویت حسّ خداشناسی در اذهان، در میان است و میدان را خالی نمیکنند. این استکه میبینیم این چنین ییروهائی میآید:
(وَلِتُکَبِّرُوا فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦) ( اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ )(١٨٥) (أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٤)...(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٧٣)
این جرّ مقال نظرها را متوجّه حقیقت این دین میکند... و مینمایاند که دین اسلام وحدت جداناشدنی است... دستورهای نظام اجتماعی و ارکان قانونگذاری و آداب عبادت پرستش اسلام، همه و همه از عقیدۀ نهفته در خودش، بیرون میتراود، و همه و هـه از جهانبینی کلّی و جامعی که این عقیده به وجودش میآورد سرچشمه میگیرد، و همه و همه با رشتۀ یکتائی به خدا می پیوندد و استوار میگردد، و همه و همه سرانجام به هـدف یکتائی منتهی میشود که عبادت است: عبادت خدای یگانه. خدائی که آفریده است و روزی داده است و مردمان را در این مملکت زمین جانشین کـرده است، جانشینی مشروط به این شرط: اینکه او را به یگانگی بشناسند، و تـنها او را بپرستند و عبادتکنند، و جهانبینی و قوانین و مقرّرات خود را تنها از او بخواهند و برگیرند.
این درس همراه با مجموعۀ موضوعهائی که دربردارد، و پیروهائیکه متضمّن آن است، نمونۀ بارز و آشکار این پیوستگی در این دین مبین است.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَى بِالأنْثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٨)وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)(١٧٩)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دربارۀ کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است (و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت و بلکه): آزاد در بـرابر آزاد، و برده در بـرابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسـی (از جنایتش) از ناحیۀ برادر (دیـنی) خود گذشتی شد (و یکی از صـاحبان خون، کشنده را بخشید و یا حکم قصاص تبدیل بـه خونبها گردید، از سوی عفو کننده) بـاید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول پرداخت با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهلانگاری نباشد). این (گذشت از قاتل و اکتفاء به دیۀ مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان. پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خواهد بود. ای صاحبان خرد برای شما در قصاص حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و حکمتی که در آن، و دقائق و نکاتی که در همۀ احکام است. این است که قانون قصاص را بـرای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید و) باشد که تقوی پیشه کنید.
نداء خطاب به کسانی استکه ایمان آورده باشند... با صفتی بانگ زده میشوند که مقتضی دریافت تانون قصاص از جانب خدائی است که بدو ایمان آوردهاند. او ایشان را ندا میدهد تا باخبرشان سازد به اینکه خدا است که قانون قصاص کشتگان را با تـفصیلی که در آیۀ نخست آمده است بر آنان واجب گردانده است. در آیۀ دوم حکمت این قانون را روشن میکند ونیروی فهم و اندیشه را در آنان بیدار میسازد تا متوجّه چنین راز و حکمتی گردند، و احساس تقوی و پـرهیزگاری را در دلهایشان به جوش و خروش میاندازد که مایۀ امن و امان و اساس صلح و صفا درجولانگاه کشتگان و قصاص است.
قانونیکه آیه آن را روشن میدارد این استکه: به هنگام قصاصکشتگان - در حالت عمد - آزاد در برابر آزاد، و بنده در برابر بنده، و زن در برابر زن،کشته میشود.
(فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ )
پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیۀ برادر (دینی) خود گذشتی شد (و یکی از صاحبان خون کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خونبها گردید، از سوی عفو کننده) باید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول باید) پرداخت با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهلانگاری نباشد).
چنین عفو و گذشتی وقتی خواهد بود که صاحبان خون، بجای کشتن جنایتکار، دیه را بپذیرند. هنگامی که صاحب خون، دریافت دیه را قبولکرد و بدان راضی گردید، واجب است دیه را به خوبی و خشنودی و صمیمانه بخواهد. و بر قاتل یا ولی او واجب است که زیبا و نیک و کامل، دیه را بپردازد. تا دلها صفا و پیوند یابد، و زخمهای درون مرهم شود و بهبودی حاصلکند، و پیوند برادری میان بقیّۀ زندگان تقویت گردد.
(ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ )
این (گذشت از قاتل و اکتقاء به دیۀ مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان.
قانون قصاصی بدینگونه برای بنیاسرائیل در تورات نبود و این آزادی را نداشتند بلکه چنین قانونی برای ملّت اسلامیگذارده شده است تا به هنگام سـازش و رضایت و صلح و صفا، وسیلۀ ماندگاری جانها گردد:
(فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ )(١٧٨)
پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خو!هد بود.
علاوه از عذاب آخرتی که خدا او را بدان بیم میدهد، قصاص چنین کسی کشتن او است و دیه از او پذیرفتنی نیست. زیرا تجارز بعد از رضایت و قبول دیه، پیمان شکنی، و از میان بردن صلح و سازش، و برانگیختن و راهاندازی دشمنانگی به دنبال صفا و پیوند دلها است. هر وقت صاحب خون، دیه را پذیرفت، او را نسزدکه پشیمان شود و انتقام بگیرد و تجاوز کند.
از اینجا به وسعت افقهای اسلامی آشنا میشویم، و میبینیم که چگونه به هنگام قانونگذاری همۀ محرّکها و انگیزههای نفس بشری را در نظر داشته است، و تا چه اندازه باکششها و خواستهای سرشت انسانی آشنا بوده است.
خشمی که بر اثر کشته شدن کسی به خـویشاوندان و وابستگان مقتول دست میدهد، فطری و طبیعی است. این است اسلام به بیان قانون قصاص اقدام و به این خواست فطری و طبیعی پاسخ میگوید. چه دادگری قاطعانه، حرص و طمع نفوس را درهم میشکند، وکینۀ سینهها را فرو مینشاند، و همچنین جنایتکار را از ادامۀ جنایت باز می دارد. لیکن اسلام در همان وقت، عفو و گذشت را در نظر مردمان میآراید و آن را در دلها عـزیز مـینماید، و در آن را میگشاید، و حدود و مقرراتی برای آن معیّن و مشخّص میفرمابد. در این صورت فرا خواندن مردمان به عفو وگذشت بعد از بیان حکم قـصاص، دعوت ایشان است به انجام بزرگواری نمودن و بزرگمنشی کردن در محدودۀ میل و اختیار خویش، نه اینکه عفو وگذشت بر آنان فرض و حتمی شده باشد تا بدین وسیله فطرت انسان سرکوب گردد و وادار به کاری شودکه از عهدۀ او خارج است. بعضی از روایات چنین میگویدکه این آیه منسوخ است. آیۀ سورۀ مائده آن را منسوخ نموده استکه بعد از آن نازل شده است و قصاص نفس را بدون هچ قید و بندی نفس قرار داده است:
(وکتبنا علیهم فیها أن النفس بالنفس )
و در آن (تورات) بر ایشان واجب کردیم که نفس در برابر نفس است... (مائده/45)
ابنکثیر در تفسیر خود میگوید: (دربارۀ سبب نزرل آیه چنین آمده استکه امام ابومحمد پسر ابوحاتم روایت نموده است که ابوزرعه برایمان گفته است... یحیی پسر عبدالله پسر نکیر برایمان روایت نموده است... عبدالله پسر لهیعه برایم گفته است... عطا پسر دینار برایم گفته است...که از سعید پسر جبیر دربارۀ گفتار خداوند بزرگوار: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى) روایت شده است:
ای کسانی که ایمان آوردهاید، قصاص کشتکان - وقتی که قتل عمد باشد - بر شما واجب شده است: آزاده در برابـر آزاد... داستان آن چنین بوده استکه دو قبیله در جاهلیّت - اندکی پیش از ا سلام - با هم میجنگند و کشتهها از همدیگر میگیرند و زخمها به هم میرسانند وکارشان بدانجا کشانده میشودکه حتّی بندگان و زنان را نیز مـیکشند. و برایشان میسّر نـمیشودکه از همدیگر دیه و خونبها بگیرند تا آنگاه که اسـلام را میپذیرند. یکی از دو قبیله سوگند مـیخورند کـه راضی نخواهند بود مگر اینکه آزاد ایشان در برابر بندۀ خودشان، و مردانشان در مقابل زنانشان کشته شود... دربارۀ آنان این آیه نازل میشود: آزاد در برابر آزاد، و بنده در برابر بنده، و زن در برابر زن است ... این ایـه نیز منسوخ است به آیۀ نفس در برابر نفس است... همچنین از ابومالک نیز روایت شده استکه آیۀ فوق به وسیلۀ آیۀ نفس در برابر نفس است منسوخ شده است...
آنچه برای ما پیدا و آشکار است این استکه مکان این آیه غیر از مکان آیۀ نفس در برابر نفس است... هر یک از آن دو در موردی جدا از مورد دیگری بهکار میرود. آیۀ نفس در برابر نفس است دربارۀ تـجاوز فردی است، اگر فرد مشخّصی به فرد مشخّصی دست درازی کند، یا اگر افراد مشخّصـی بر فرد یا افراد مشخّصی دست درازی کردند... شخص جنایتکار اگـر عمداً مرتکب قتل شده باشد،گرفتار و مؤاخذه میشود. اما آیهای که ما درصدد بررسی آنیم، دربارۀ تجاوز دسته جمعی است، مانند حالتیکه آن دو قبیله از عربها داشتهاند - بدینگونه که خانوادهای بر خانوادهای، یا قبیلهای بر قبیلهای، و یا دستهای بر دستهای، تجاوز کند. در نتیجه آزادگان و بندگان و زنانی را از طرف مقابل بکشد... اگر ترازوی قصاص به میان آمد، حکم قصاص چنین استکه آزاد این گروه در برابر آزاد آن گروه، و بندۀ این گروه در برابر بندۀ آن گروه، و زن این گروه در برابر زن آن گروه، خواهد بود. والّا در این حـالتیکه جماعتی مشترکاً حمله و تجاوز میکنند، چگونه حکم قصاص اجراء میشود؟
اگر این نظریه صحیح باشد، نه نسخ این آیه در میان است، و نه تعارضی میان آیات قصاص است آنگاه رونـد گفتار، سخن از فریضۀ قصاص را با پردهبرداری از فلسفۀ ژرف و اهداف نهائی آن، تکمیل میکند: .
(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٧٩)
ای صـاحبان خرد برای شما در قصاص حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و فلسفهای کـه در آن، و دقائق و نکـاتی که در همۀ احکام است. این است کـه قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید و) باشد که تقوی پیشه کنید.
قصاص انتقام نیست، یا سیراب نمودن عطش کـینهها نیست. بلکه قـاص ذاتاً حیات است... از اینگذشته، قصاص برای تعقل و تدبر و اندیشیدن دربارۀ فلسفۀ چنین فریضهای، و شرم داشتن و ترس برداشتن دلها از خدا و به جوش و خروش افتادن آنها در راه تقوی و پرهیزگاری است.
حیاتیکه نهفته در قصاص است از همان لحظهای نمودار میگردد که از جنایت جانیان پیشگیری میشود و میتوان گفت که به جلوگیری از جنایت زمانی که جنایت میخواهد در آن سر برآورد و آغاز شود، زندگی برمیدمد و سرچشمۀ حیات بیرون میجوشد. چه،کسی که باور دارد که زندگی خود را بهای زندگی کسی میکند که کشته میشود و خونش در پای خون او میشود، چنین کسی را سزد که تأنّی کند و بیندیشد که عاقلانه گام بردارد. همچنین از درمان درد سینهها و شفای دلهای صاحبان خون هنگامی که عملاً میبینند در جلو چشمانشان خون قاتل ریـخته میشود، زندگی برمیدمد و سرچشمۀ حیات به موج میافتد: شفا یافتن سینهها از کینهها و رغبت و عطش خونریزی برای انتقام. خونریزی انتقامهائی که در قبائل عربی حدّ و مرزی نمیشناخت و درجائی متوقف نمیگردید، تا آنجا که کشتارهای پراکندهگاهی تا چـهل سال طول میکشید چنانکه در جنگ «بسوس» چنین بود و همۀ آنان نام آن را شنیده و در میانشان معروف بود. امروز نیز ما در رخدادهای روزانۀ روزگار خود میبینیم که چگونه زندگی در کشتارگاههای کـینههای خانوادگی نسلی پس از نسلی فداء و قربانی میشود و سیلابهای لجام گسیختۀ خون به راه میافتد.
در قصاص، زندگی به معنی وسیعتر و فراگیرتری موجود است. چه تجاوز به زندگی یک نفر، تجاوز به سراسر زندگی، و تجاوز به همۀ انسانهای زندهای بشمار است که از جنبۀ حیات با کشته شریکند. وقتی که قصاص، جنایتکار را از سلب نمودن یک زنـدگی بازداشت، در حقیقت او را از سلب نمودن همۀ زندگی باز داشته است. در چنین بازداشتنی زندگی نهفته است. زندگی به طور مطلق. نه زندگی فردی، و نه زندگی خانوادهای و نه زندگی دستهای... بلکه زندگی.
همچنین در قصاص چیزی نهفته است که مهـمترین چیز ونخستین عامل مؤثر در حفظ زندگی است و آن به جوش و خروش انداختن حسّ اندیشه دربارۀ حکـمت خدا، و به جنبش درآوردن حسّ تقوی و پرهیزگاری و ترس و هراس از مقام پررردگاری است:
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩)
باشد که تقوی پیشه کنید.
این رشتهای است که نفسهـا را از تجاوز باز میدارد. اول تجارز با کشتن، دوم تجاوز با انتقام... تقوی مایۀ زنده دلی و ترس از خدا به دل داشتن است، و وسیلۀ دوری از خشم خدا و خشنودی او خواستن است. بدون این رشته، هیچ شریعتی پابرجا و ماندگار نـمیماند، و هیچ قانونی پیروز نمیگردد، و هیچ بزهکاری دست از بزه نمیکشد، و مقرّراتی که دارای روح و حسّ فروتپیده و بیم و امید سست و لرزان باشد، اگر با نیروی برتر از نیروی انسان هم اجراء شود باز هم کافی و بسنده نخواهد بود.
این امر قلّت جرائمی راکه در زمان پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلمّ و خلفاء رخ داده است و در آنها حدود شرعی به مرحلۀ اجراء در آمده است، برایمان تفسیر میکند. بیشتر این جرائم اندک نیز توأم با اعتراف خود جانی و به میل و رغبت آزادانۀ خود او بوده است... آن وقت تـقوی و پرهیزگاری بر دلها حکمفرما بوده است. تقوی، نگهبان بیداری در درون ضمائر و در زوایـای دلها بود و مسلمانان را از گذرگاه اجراء حدود و احکام بر ایشان به کنار میکشید، و آنان را به سوی شریعت نورانی و بینا به نهانیهای فطرتها و پنهانیهای دلها مـیکشانید... در آن زمان چنین رشد و تکـاملی از سوئی میان مقررّات و قوانین، و از سوی دیگر میان توجیهات و عبادات بود، و همه با هم برای ایجاد جامعهای دست به دست هم داده و در تکاپو بودند کـه دارای جهانبینی اسلام، و شعور صحیح، و حرکت پاک، و رفتار تمییزی باشند، زیرا چنین جامعهای، اوّلین دادگاه خود را در داخل وجدان و ضمیر بر پا و برافراشته میدارد.
(تا آنجا که در وقتی از اوقات، طغیان و سرکشی حـیوانی اوج گرفت و لجام گسیختگی نمود، و انسان بکلّی از مرحلۀ انسانیّت سقوط کرد. در آن ایامّ که چشمی انسـان را نمیپائید و دست قانون یقۀ او را نمیگرفت، این چنین ایمانی تبدیل به نفس سرزنشگر و سختگیری شد که پیوسته دل و وجدان را بیدار و آگاه میکرد، همچنین ایمان، بدل به خیال زیبائی شدکه دارندۀ آن بدان شاد و خرسند نمیگردید و بدو گوش فرا نمیداد مگر آنکه در پیشگاه قانون به گناه خـود اعتراف کند و خود را در معرض شکنجۀ سخت قرار دهد، و چنین شکنجهای را شادمانه پذیراگردد، تا از خشم خدا و شکنجۀ آخرت نجات یابد)[1].
تقوی این است... تقوی این است...
*
آنگاه قانون وصیّّّّّّتکردن به هنگام مرگ به میان میآید... مناسبت جوّ آن با جوّ آیات قصاص آمـده است:
(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (١٨٠)
فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٨١)
فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٨٢)
هنگامی که یکی از شما را (امراض مخوف و اسباب و علل) مرگ فرا رسد، اگر دارائی فراوانی (با توجّه به عرف محلّ) از خود بـه جای گذاشت (از سـوی خدا قانون) وصیّت بر شما واجب شده است (و باید) برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیّت کشد. این حق (واجبی) است بر پرهیزگاران (مؤمن به کتاب خدا). پس هر که (اعم از شاهد و وصی) آن را بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانی است که آن (وصیّت) را تغییر مـیدهند (و وصیّت کننده در پیشگاه خدا پاداش خود را میگیرد). خداوند شنوا و دانا است (و گفتار همگان را میشنود و نیّات همگان را مـیداند). و کسی از انحراف وصیّت کننده (از جادۀ عدالت) یا از گناه او (به سبب ترک قانون شریعت) بترسد (و آن انحراف و گناه و نزاعی که بدین علّت میان ورثه در گرفته است، تبدیل و تغییر دهد) و صـلح و صفا میان
آنان (که وصیّت برایشان شده یا وارثان مرده هستند) راه بیندازد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیّت نمـیباشد) بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مغفرت خـود را شامل او مـیسازد و پاداش نیکوکاریش را میدهد).
وصیّت نیز همانند قصاص فریضهای است، وصـیّت کردن برای پدر و مادر و خویشاوندان، اگر بعد از خود خیری بر جای گذارد، خیر هم به ثروت معنی شده است. در مقداری هم که وصیّت با بودن آن واجب میگردد، اختلاف است. لیکن ارجح اقوال اینکه وصیّت مسألۀ اعتباری است و اندازۀ آن بر حسب عرف تعیین و بدان واگذار میگردد. بعضی از فقهاء گفتهاند کسی که کمتر از شصت دینار بر جای گذارد، ثروت کلانی از خود بر جای ننهاده است.آن را هشتاد، چهارصد، و هزار دینار نیز ذکر کردهاند. به هر حال مقداری که ثروت بشمار آید و درخور وصیّت باشد، بیگمان زمان به زمـان و مکان به مکان، فرق میکند و در هر محیطی به نوعی خواهد بود. آیات ارث بعد از این آیههای وصیّت نازل شدهاند. در آنها سهم و نصیب معیّن هر یک از وارثان مقرّر و روشن شده است، و پدر و مادر در هر حالتی وارث بشمار آمدهاند. بدین سبب است برای آنـان وصیّتی نشده است، زیرا برای وارث وصیّت نمیشود. به علّت اینکه رسول خدا صلّی الله علیه واله وسلّم فرموده است:
(إن الله قد أعطى کل ذی حق حقه , فلا وصیة لوارث )
خداوند به هر حقّداری حقّ خودش را داده است (و سهم هر ذی سهمی را معیّن فـرموده است)، پس بـرای وارث وصیت نمیشود[2].
اما خویشاوندان از همان سهمی برخوردارند که نصّ قرآنی به طور عام مشخّص کرده است. پس اگر آیات میراث برای کسی سهمی مشخّص نموده باشد، برای او وصیّت نمیشود، و کسی که ارث بدو نرسد، نصّ وصیّت مذکور در اینجا شامل او میگردد... این عقیدۀ بعضی از اصحاب و تابعین است و ما آن را میپسندیم
و بدان چنگ میزنیم.
فلسفۀ وصیّت نمودن برای غیر وارثان هنگامی واضح و نمایان میگردد که اوضاع و احوالی پیش آید که در آن پیوند خویشی اقتضاء کند به برخی از خویشان نیکی بشود، ولی آیات میراث ارثی به آنان ندهد به علّت اینکه بودن دیگران مانع دستیابی آنان به ارث بوده و لذا ترکهای بدیشان تعلّق نمیگیرد.
وصیّت نوعی از انواع تـعاون اجتماعی و هـمسبتگی خانوادگی خارج از حدود مقرّرات ویژۀ ارث است. از اینجا است که در آن از نیکی و پرهیزگاری نـام برده شده است:
(بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ)
... بطور نیک و شایسته، ایـن حـقّ (واجبی) است بـر پرهیزگاران...
در آن بر ورثه ستمی نمیرود و غیر ورثه نیز به حال خود رها نمیشود و بیبهره نمیگردد، بلکه با رعایت دادگری و میانهروی و نیکی و بخشندگی، راه تقوی پیشگرفته میشود... با وجود این، سنّت نبوی سهم وصیّت را مشخّص و مقرّر داشته است، و آن را در یک سوم ترکه محـصور و محدود نموده است و نباید از آن تجاوز کند، بلکه بهتر است یک چهارم باشد، تا وارث به وسیلۀ غیر وارث زیانخورده نشود، وکار بر قانون و تـقوی استوار شود، همانگونه که سرشت مقرّرات اجتماعیای استکه اسلام آن را در کمال هماهنگی و صلح و صفا تحقّق میبخشد.
پس هرکه وصیّت را بشنود و آن را بعد از مرگ ارث به جای گذارنده تـغییر دهد، گناهکار بشمار است و گناهی از این تغییر و تبدیل مـتوجّه ارث به جای گذارنده نخواهد شد:
(فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٨١)
پس هر که (اعم از شاهد و وصی) آن را بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانی است که آن (وصیّت) را تغییر میدهند (و وصیّت کننده در پیشگاه خدا پاداش خود را میگیرد). خداوند شنوا و دانا است (و گفتار همگان را میشنود و نیّات همگان را میداند). خدای سبحان،گواه بر چیزی استکه او شنیده و دانسته است. گواه بر ارث به جای گذارنده است و بدانچه بعد از او میشود، او را مورد بازخواست قرار نمیدهد. گواه بر کسی است که به تغییر و تبدیل دست مییازد و او را به گناه آن بازخواست مینماید. تنها در یک حالت وصی میتواند وصیّت وصـیّتکـننده را تغییر دهد، و آن وقتی است که بداند وصیّتکننده منظورش از وصیّتی که کرده است جانبداری کسی بوده است، یا ضربه زدن به وارث. در این هنگام مانـعی نیست اگر شخصی که عهدهدار اجرای وصیّت است در وصیّت تعدیلی قائل شود تا بدین وسیله آن «جنف» را که به معنی «حیف» و میل است جبران کـند، و کار را از انحـراف به دادگری و انصاف برگرداند:
(فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٨٢)
کسی که از انحراف وصیّت کننده (از جـادۀ عدالت) یا گناه او (به سبب ترک قانون شـریعت) بترسد (و آن !نحر!ف و گناه و نزاعی که بدین علّت میان ورثـه در گرفته است، تغییر دهد) و صلح و صفا میان آنان (که وصیّت برایشان شده یا وارثان مرده هسـتند) راه بیندازد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تـبدیل وصیّت نمیباشد). بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مـغفرت خود را شامل او میسازد و پـاداش نیکوکاریش را میدهد).
کار هم این و هم آن به مغفرت و رحمت خدا واگذار میشود، و در هر حالی زیر نظر حـفاظت و رعـایت پروردگار خواهد بود، چه نگهبانی و دیدبانی او، آخرین تضمین دادگری و انصاف است.
بدین رسیله میبینیم وصیّت کارش به همان دستاویزی بسته و متّصل است که قبلاً کار قصاص کشتگان بسته و متّصل بود. آن دستاویزی که همۀ کارها در اندیشۀ ایمانی و در جامعۀ اسلامی به طور یکسان بدان بسته و متّصل میشود.
*
طبیعی بود که روزه بر ملّتی فرض شود که جهاد در راه خدا بر او فرض میشود تا برنامۀ خود را در زمین پیاده و تثبیت کند و بدین وسیله سرپرستی مردم را به دست گیرد، و گواه بر مردم باشد. چه روزه جولانگاه نمایش ارادۀ مصمّم و استوار است، و فرصتی است که در آن انسان با پروردگار خود پیوند فرمانبرداری و پرستش مییابد. همچنین ررزه جولانگاهی است که در آن انسان بر همۀ نیازهای تن چیره میشود و برتری میگیرد، و فشار و سنگینی خواستهای مادی جسم را تحمّل میکند و ناراحتیهای حاصله را به جان پذیرا میگردد و همۀ اینها بدان خاطر است که میخواهد خود را فدای چیزی کند که در پـیش خدا میجوید و آن رضایت و نعمتی استکه بدو وعده فرموده است.
همۀ اینها عناصری هستند که برای آمادگی نفوس جهت تحمّل سختیها و رنجهای راهی کـه پـوشیده از انواع خارها است و گردنهها در پیش دارد، و در دو طرف آن جاذبهها و شهوات پخش و پراکنده است، و پیوسته هزاران چیز گولزن و فریبا رهگذران را بانگ میزند و به خود میخواند، لازم و ضروری است.
گذشته از همۀ اینها، در طول زمان نیز آثار سودمندی که روزه در عمل اعضاء بدن و تنظیم اندامها دارد کشف و جلوه گر میشود. هر چند که من نمیخواهم واجبات و رهنمودهای الهی در عبادات را - به گونۀ ویژهای - مربوط به چیزی سازم که با چشم دیده میشود و فوائد آن مشاهده و احسـاس میگردد، چـه فلسفۀ اصلی واجبات و عبادات، آماده ساختن این موجود بشری است برای انجام وظیفه و اجراء نقشی که در روی زمین بر عهدۀ او است، و مهیّا و مجهزّ نمودن انسان برای رسیدن به کمالی است که در دنیای دیگر برای او تهیّه دیده شده است... با وجود این من دوست نمیدارم که آنچه را مشاهده و تجربه، پرده ازآن برمیدارد و یا فوائدی راکه واجبات و رهنمودها دربردارد و علم و دانش آنها را کشف و پدیدار مینماید نفی و انکار کنم. چون آنچه از دیدنیها و دانستنیها برمیآید این استکه خداوند در هر آنچه بر انسان فرض کرده و او را به انجام آن خوانده است مراعات حال او را در نظر داشته است و به خاطر لطف تدبیری استکه در سراسر پیکره سرشت او تعبیه فرموده است. لیکن فلسفۀ تکلیف الهی را نیز تنها به چیزی محدود و محصور نمیدانم که علم بهکشف آن نائل میشود و پرده از راز آن بهکنار میکشد. زیرا جولانگاه علم و دانش محدود است و نمیتواند همۀ گوشه و کنار و راز و رمزی راکه خدا این موجود بشری را با آن تمرین میدهد و آمادۀ کارزار زندگانیش میسازد دریابد و به همۀ زوایای درون او سرک کشد، و یا اینکه با فلسفۀ الهی سرشته در این جهان و قوانین جاری در پیکرۀ کائنات آشنا شود و به کنه و ماهیّت آن پی ببرد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣)
أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٤)
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (١٨٥)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، بـر شـما روزه واجب است همانگونه که بر کسانی که پیش از شما بودهاند واجب بوده است، تا باشد که پرهیزگار شـوید. (روزه در چند روز معیّن و اندکی است، و کسانی کـه از شما بیمار یا مسافر باشند اگر افطار کردند و روزه نگرفتند به اندازۀ آن روزها) چند روز دیگری را روزه میدارند، و بر کسانی که توانائی انجام آن را نـدارند (همچون پیران ضعیف و بـیماران همیشگی و کارگرانی کـه سالیانه پیوسته بـه کارهای سختی مانتد استخراج زغال سنگ اشتغال دارند و زندانیان محکوم به اعمال شاقهای که پیوسته به کار سنگین و طاقتفرسا وادار میگردند) لازم است کفّاره بدهند، و آن خوراک مسکینی است (از خوراک متوسطی که به خانوادۀ خود میخورانید و باید در برابر هـر روزی یک خوراک میانهای که بتواند به طور معتدل مسکین را سیر کند بپردازید) و هر که کار خیر را پذیرا شود (و بـر مقدار فدیه بیفزاید، و یا علاوه از روزۀ فرض، روزۀ سنّت نیز بگیرد) برای او بهتر است و روزه داشتن برای شما خوب است اگر (حقائق و نکات عبادات را) بدانید (و آن چند روز معیّن و اندک) ماه رمضان است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است (و آغاز به نزول نموده است و در مدت ٢٣سال تدریجاً به دست مردم رسیده است) تا مـردم را راهنمائی کند و نشانهها و آیـات روشنی از ارشاد (به حق و حقیقت) باشد و (میان حق و باطل در همۀ ادوار) جدائی افکند. پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، (چه خودش هـلال را رؤیت کند و چه با دیدن دیگران فـرا رسیدن رمضان ثابت شود) باید که آن را روزه بدارد. و اگر کسی بیمار یا در سفر باشد (میتواند از رخصت استفاده کند و روزه ندارد و) چندی از روزهای دیگر را (به اندازۀ آن روزها روزه بدارد). خداوند آسایش شما را میخواهـد و خواهان زحمت شما نیست، و (خداوند ماه رمضان و رخصت آن را برای شما روشن داشته است) تا تعداد (روزهای رمضان) را به اتمام بـرسانید و خدا را بر اینکه شما را (به احکام دین که سعادتتان در آن است) هـدایت کـرده است بزرگ داریـد و تا اینکه (از هـمۀ نعمتهای او) سپاسگزاری کنید.
خداوند سبحان میداند که تکالیف کاری استکه نفس بشری در آن نیازمند یاری و تشویق و ترغیب است تا به انجام آن برخیزد و بدان پاسخ گوید، این نیاز نفسانی
حتی در تکلیفیکه حکمت و سود فراوانی هم در بر داشته باشد، به جای خود باقی است. چنین نیازی تا آن زمان برقرار خواهد بودکه نـفس به تکلیف قانع و راضی خواهد شد.
از اینجا استکه تکلیف با چنین نداء دوست داشـتنی خطاب به مؤمنان آغاز میشود که در آن حقیقت اصیل آنان گوشزد میگردد. سپس بعد از نداء دادن آنان بدان شیوه، برایشان بیان میداردکه روزه فریضۀ قدیمی، و در هر دینی بر باورمندان به خدا واجب بوده است، و نخستین هدف روزه آماده ساختن دلهای مؤمنان برای پذیرش تقوی و شفّافیّت و حساسیّت و ترس از خـدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٨٣)
ای کسانی که ایمان آوردهاید بر شما روزه واجب است همانگونه که بر کسانی که پپش ازشما بودهاند واجب بوده است تا باشد که پرهیزگار شوید.
بدین منوال هدف بزرگ روزه که تـقوی است نمایان میشود. چه تقوی است که در دلها بیدار میگردد و این فریضه را محض اطاعت از خدا و فداکاری برای کسب رضایتالله، انجام میدهد. تقوی است که چنین دلهائی را از تباه کردن روزه به وسیلۀ انجام گناه نگاه میدارد، هر چند چنین گناهی آن چیزی باشد که تنها بر دل میگذرد. مخاطبان این قرآن، مقام تقوی را در پیشگاه خدا و ارزش آن را در ترازوی او می دانند. از اینجا است که روند گفتار در برابر دیدگانشان هدف تابان و رخشانی را بالا می برد تا از راه روزه بدان رو کنند:
(لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)
تا باشد که پرهیزگار شوید.
سپس بار دوم برمی گردد و به بیان روزه مـیپردازد و میگوید که روزه چند روز معیّن و انـدک است، و فریضۀ همیشـگی و در طول عمر نیست و تکلیف دائمی و در همۀ ایّام روزگار نمیباشد. با وجود این، خداوند بیماران را تا بهبودی خود را باز مییابند، و مسافران را تا سفر خود را به پایان میبرند، از ادای روزه معاف فرموده است تا تخفیفی برای آنان بوده و رفاهی به حال ایشان باشد:
(أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ )
(روزه در) چند روزمعیّن و اندکی است، و کسانی که از شما بیمار یا مسافر باشند (اگر افـطار کردند و روزه نگرفتند به اندازۀ آن روزها) چند روز دیگری را روزه میدارند.
ظاهر نص دربارۀ بیماری و سفر به طور مطلق و بدون هر نوع قید و بندی است. پس هر نوع بیماری و هـر جور سفری که باشد، افطار درست خواهد بود، به شرط اینکه بیمار وقتی که بهبودی مییابد و مسافر وقتی که سفر را به پایان میبرد، روزه را قضا کنند. این سخن در فهم این نصّ قرآنی مطلق، از اولویّت برخوردار است و به مفهوم اسلامی که رفع حرج و مشکلگشائی، و منع ضرر و زیان زدائی است، نزدیکتر است. حه شدّت بیماری و مشقّت سفر نیست که حکـم بدانـها تعلّق میگیرد، بلکه به طور مطلق خود بیماری و سفر است که به خاطر رفاه و آسانگیری بر مردم نه دشواری و سختگیری بر آنان، حکم بدانها تعلّق مییابد. اما هـمۀ جوانب فلسفۀ خدا را در تعلیق به مطلق بیماری و مطلق سفر نمیدانیم. چه بسا اعتبارات و نکات دیگری در امر بیماری و سفر باشد که خداوند بدانها آشنا است ولی بشر بدانها پی نبرده باشد. امکان دارد مشـقّات و رنجهای دیگری در میان باشد و در آن بیماری یا سفر پیدا نباشد، یا وسایل و مقیاس بشری موفّق به ظهور آن نشود... اصلاً وقتی که خدا خودش علّتها و فلسفهها را آشکار نفرموده است، به تأویل دست نمییازیم، بلکه از نصوص اطاعت میکنیم گرچه فلسفۀ آنها بر ما پنهان باشد. هر چندکه بدون شک در فراسوی آنها فلسفهای است، ولی ضروری نیستکه ما آن را بفهمیم.
چیزیکه میماند اینکه نکند چنین سخنی مبنی بر آسانی و آسایش،کسانی راکه رخصت نگـرفتن روزه را دارند بر آن دارد که از این زخصت به شدّت استفاده کنند و دربارۀ عبادات واجب با بودن کوچکترین سبب، سهلانگاری شود. چنین ترس و خوفی فقهاء را بر آن داشته است تا سختگیری کنند و شروطی در نظر گیرند. لیکن اینکار - به عقیدۀ من - قید و بند گذاشتن را بر آنچه نصّ قرآنی را به طور مطلق و بدون قید وبند بیان داشته است، توجیه و پسندیده نمیسازد. چه دین مردمان را به وسیلۀ زنجیرها به سوی عبادات نمیراند، بلکه به وسیلۀ تقوی بدان سو میکشاند، مخصوصاً در روزه که هدف نهانی این عبادت، تقوی است. کسی که در زیر پردۀ رخصت، از اداء فریضه سر باز میزند، اصلاً از اول در او خیری نبوده است و باید از او چشم پوشی کرد، زیرا هدف نخستین از ادای فریضه به جای نیامده است ، این دین هم دین خدا است نه دین مردم. خدا از همهکس نسبت به تکامل این دین، آگاهتر است، و او به مواضع و موارد رخصت و یا سختگیری آشناتر از هرکسی است. چه بسا در فراسوی رخصت موضع و موردی، مصلحتی باشدکه بدون آن رخصت تحقّق نپذیرد، بلکه باید کار بدان منوال انجام شود. از ایـنجا استکه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وشلّم دسـتور داده استکه مسلمانان از رخصتهای خدا که بدیشان ارزانی داشته است استفاده کنند. اگر وقتی مردمان نسلی ازنسلها راه فساد پیش گیرند، راه اصلاح ایشان این نیست که در احکام بر آنان سختگیری گردد، بلکه اصلاح آنان از راه اصلاح تربیت ایشان و درمان دل آنان و زنده داشتن حسّ تـقوی و پرهیزگاری در ارواحشان امکانپذیر است. اگر هم سختگیری در احکام معاملات به هنگام تباهی مردم، صحیح و درست است و از آن به عنوان رادع و مانع تباهی و سدّ ذرائع[3] و دفع مفاسد استفاده میشود، لیکنکار و بار آداب و مراسم عبادات غیر از آن است، زیرا پرستش حسابی است میان بنده و خدا، و مصالح دیگر بندگان مستقیماً بدان ارتباط ندارد، به همان شکل که احکام معاملات که ظاهر کـار در آن مورد توجّه است ارتباط دارد. این نیز روشن است که ظاهر کار در امر عبادات بیفایده است اگر مبنی بر تقوای دل نباشد و برون یا درون همآوا نشود. وقتی هم تقوی حاصل شد، فرد مورد نظر از انجام وظیفه سرباز نمیزند، و رخصت را به کار نمیگیرد جز در جائیکه دل او بدان راضی شود وآن را بهترین چیز و خوبترین راه بداند و احساس کند که طاعت و عبادت خدا در این استکه اگر فرصتی در این باره بدو دست داد دم را غنیمت شمرد و کام دل از آن گیرد. اما سختگیری بسیار در همۀ احکام عبادات، یا میل به تنگکردن دائرۀ آزادی رخصتهائیکه نصوص آنها را آزاد گذارده و به طور اطلاق ذکر کرده است، تنها بـرایکسانی تـولید مضیقه و ناراحتی میکندکه ازگناه سختگـریزان و بیزارند. در صورتیکه چندان سودی در راهـنمائی و راست گرداندن کجروان دغلکار ندارد... به هر حال بهتر آن است که کارها را به همان شکلی که خدا برای این دین خواسته است دریافت داریم و بدان بپردازیم. چه او بسی آشناتر از ما به فراسوی رخصتها و خواستهایش بوده و بسی بهتر از ما آگاه به مصالح نزدیک یا دور آنها است... این چکیدۀ گفتاری استکه در این فرصت میتوانگفت.
آنچه مانده است این استکه در اینجا برخی از احادیث نبوی را بیان داریم که دربارۀ حالات متعدّد سفر روایت شدهاند. در بعضی از آنها رهنمود به افطار است و در بعضی از روزه نهی شده است... این احادیث روی هم رفته اندیشۀ سلف صالح را دربارۀ برداشتی که از این مسأله پیش از آنکه احکام توسط فقیهان متأخّر، شکل پیچیدۀ فقهی به خود بگیرد داشتهانـد تأکید و یاری میکند. نحوۀ رفتار آن اسلاف - رضوانُالله عَلَیْهِمْ- از نشاط و شور بیشتری برخوردار بوده است، و از بحثهای فقهی به روح این دین نزدیکتر بوده است. به گونهایکه زندگی با آن و زیستن در چنان فضایی، در دل شور و شوق زندهای نسبت به این عقیده و ویژگیهایش پدیدار می سازد:
١ - از جابر رَضیِ الله عَنهُ روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در سال فتح در ماه رمضان به سوی مکّه حرکت کرد، و او و مردمان تابه (کراع الغـمیم) رسیدند روزه بودند. سپس لیوانی آب خواست و آن را بلندکرد تا مردمان آن را دیدند، آنگاه آب را نوشید. مدّتی بعد از آن بدو عرض شدکه برخـی از مردم روزهاند. فرمود: (أولئک العصاة . أولئک العصاة) آنان سرکشانند، آنان سرکشانند. (مسلم و ترمذی آن را روایت نمودهاند).
٢ - از انس رضی الله عنهُ روایت شده استکه گفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در سفری بودیم. بعضی از ما روزهدار بودند و برخی روزهدار نبودند. در روز گرمی در جائی فرود آمدیم. کسانی که از همه بیشتر از سایه خوردار بودند، آنانی بودند که جامهای با خود داشتند، و برخی نیز دست خود را همچون سایهبانی بالای سرشان میگرفتند تا از گزند آفتاب در امان مانند. روزهداران از پای افتادند و آنانی که روزهدار نبودند بر جای ماندند. پس چادرهائی بپا کردند و سـواران را آب دادند. سپس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ذهب المفطرون الیوم بالأجر )
روزه خورندگان امروز اجر را بردند. (شیخین و نسـائی آن را روایت نمودهاند).
٣ - از جابر رضی الله عنهُ روایت شده استکه گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در سفری بود. مردی را دید که مردمان پیرامون اوگرد آمدهاند، و سایهبانی برای او ساخته شده است. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: (لَیْسَ مِنَ الْبِرِّ الصُّوْمُ فی السَّفَرِ) روزه داری در سفر نیک نیست.
(مالک و شیخین و ابـوداود و نسائی آن را روایت نمودهاند).
4- از عمرو پسر امیه ضمری رضی الله عنهُ روایت استکه گفته است: از سفری به پیش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگشتم. پس فرمود: ای ابوامیّه، منتظر غذا میمانیم. گفتم: ای رسول خدا من روزهام. گفت: در این صورت دربارۀ مسافرت تو را با خبر کنم: (إنَّ اللهَ تعالى وَضَعَ عَنْهُ الصِّیامَ وَنِصْفَ الصَّلاةِ) خدا از مسـافر روزه و نصف نماز را ساقط کرده است. (نسائی آن را روایت کرده است).
5- از مردی از فرزندان عبدالله پسر کعب پسر مالک به نام انس ابن مالک روایت استکه گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است: (إن الله تعالى وضع شطر الصلاة عن المسافر وأرخص له فی الإفطار وأرخص فیه للمرضع والحبلى إذا خافتا على ولدیهما) خداوند بزرگوار نیمی از نماز را از مسافر ساقط کرده است و بدو اجازه داده است که افطار کند، و اجازه داده است که زن شیرده و زن آبستن اگر بر فرزند خود بیمناک باشند، روزه را بخورند. (اصحاب سنن آن را روایت نمودهاند).
٦ - از عائشه - رَضِیَ اللهعَنْها -روایت استکه گفته است: حمزه پسر عمرو اسلمی رَضِیَ الله عنهُ از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ روزه در حال سفر سؤال کرد. (این شخص خود بسیار روزه میگرنت). فـرمود: (إن شئت فصم , وإن شئت فأفطر) اگر خواستی روزه را میگیری، و اگر خواستی روزه را میخوری.
(مالک و شیخین و ابوداود و ترمذی و نسائی، آن را روایت نمودهاند).
در روایت دیگری آمده است که او برای روزه گرفتن زرنگ بود.
7- از انس رَضِی الله عنهُ روایت استکه گـفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بودیم. برخی از ما روزهدار بودند و برخی روزهدار نبودند. نه روزهدار برکسی رخنه میگرفت که روزهدار نبود، و نه کسی که روزهدار نبود، روزهدار را سرزنش میکرد.(مالک و شیخین و ابوداود آن را روایت نمودهاند).
٨ - از ابودرداء رَضی الله عنهُ روایت استکه گفته است با رسول خدا صلّی الله علیه وآْه وسلّم در رمضان به هنگام گرمای سختی، به مسافرت رفتیم. هوا تا آن اندازه گرم بود که برخی از شدّت گرما دستشان را بـالای سرشان میگذاشتند. روز٥داری غیر از ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و ابن رواحه رضی الله عنهُ در میان ما نبود. (شیخین و ابوداود آن را روایت کردهاند).
٩ - از محمد پسر کعب روایت استکه گفته است: در رمضان پیش انس پسر مالک رَضی الله عنهُ رفـتم، و او آمادۀ سفر بود، و وسیلۀ سواری او زین شده بود، و او لباس سفر به تن کرده بود. خوراک خواست و از آن خورد. پس بدو گفتم: آیا سنّت است؟ گفت: بلی. سپس سوار شد. (ترمذی آن را روایت نموده است).
١٠ - از عبید پسر جبیر روایت استکه گفته است: من با ابوبصرۀ غفاری - ی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در ماه رمضان در یک کشتی فسطاطی بودم. همین که کشتی راه افتاد، غذایش را پیش کشید وگفت: بیا پیش. گفتم: مگر خانهها را نمیبینی؟ گفت: آیا از سنّت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روگردانی؟ پس او خورد و من هم خوردم. (ابوداود آن را روایت نموده است).
١١ - از منصور کلبی روایت استکـه: دحیه پسر خلیفه رضی الله عنهُ از روستائی از روستاهای دمشـق در ماه رمضان بیرون رفت که فاصلۀ آن به اندازۀ فاصلۀ روستای عقبه تا فسطاط میشد،که مسافت آن سه میل (= یک فرسخ) است. پس او افـطارکرد و مردمان زیادی با او افطار نمودند. بعضی هم نپسندیدند که افطار کنند. وقتیکه به روستای خود برگشت گفت: به خدا سوگند، امروزکاری را مشاهده کردم که فکر نمیکردم آن را بینم. مردمانی از رهنمود رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او روگردان شدهاند. پروردگارا مرا بمیران و به سوی خود برگردان!
(ابوداود آن را روایت نموده است).
همۀ این احادیث، بخشایشگرانـه و ساده به پذیرش رخصت افطار در سفر اشاره مینمایند، و تمسک بدان را برتر و نیکوتر میدانند. در این باره وقوع مشقّت و بودن رنج را نیز شرط افـطار و استفادۀ از رخصت بشمار نمیآورند چنانکه دو حدیث آخر خصوصاً بدین امر اشاره مینمایند. اگر هم حدیث هشتم اشاره دارد به اینکه تنها رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و عبدالله پسر رواحه با وجود مشقّت روزه میگیرند، او ویژگیهائی در عبادت داشتکه اصحابش از آن معاف بردند. از آن جمله، دیگران را از روزهداری به گونهای که شبانه چیزی خورده نشود و دو و یا چـند روز بدون افطار روزه گرفته شود، نهی میفرمود، در صورتی که گاهی خود چنین میکرد. وقتیکه در این باره از او سوال میشود، پاسخ میفرمایند که:
(إنی لست مثلکم , إنی أظل یطعمنی ربی ویسقینی)
من مـانند شما نیستم، پـروردگارم پیوسته مرا میخوراند و مینوشاند.
از حدیث اوّل روشن و ثابت استکه او افطار فرموده است و دربارۀ آنان که افطار نکردند گفته است: آنـان سرکشانند. آنان سرکشانند. این حدیث جزو احادیث متأخّر است و در سال فتح گفته شده است و از دیگر احادیث تازهتر است، و بر خـط سیر گزیده، دلالت بیشتری دارد.
تصویری که از مجموع این حـالات، در ذهـن نـقش میبندد این است که توجّه به حقائق اوضاع و سخن از واقعیات حیات، دیـدگاه اصلی احـادیث رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است و خط سیر معینی را طیکرده است، همانگونه که روال کار در احادیثی که دربارۀ موضوع واحدی که جنبۀ همگانی داشته باشد، به همین منوال است، و در آن رهنمودهای گوناگون و روشهای متنوعی را مییابیم. چه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پـرورش میداد و در امر تعلیم و تربیت، حالات زندهای را پیش چشم میداشت و برای نیل بدان از قـالبهای خشک و بیجان سود نمیجست.
خلاصه چیزیکه از روزه به هنگام سفر در ذهن جلوهگر میشود و بر دل مینشیند، خوش آیند و پسندیده بودن افطار است بدون آنکه مقیّد به حصول بالفعل رنج و مشقّت باشد... اما راجع به بیماری جز آنچه فقیهان گفتهاند، چیزی نیافتم. ظاهر امر این است که مطلق بیماری موجب افطار است و هر چیزی که وصـف بیماری بر آن ثابت و صادق باشد، نـاخوشی بشمار است. بدون آنکه نوع و اندازه و ترس از شدّت مرض، در مدّ نظر باشد. با تذکّر اینکه در برابر روزهای که به هنگام بیماری یا سفر گرفته نمیشود، واجب است روزه قضا شود. بدینگونه که در برابر هر روز، روزی قضا میگردد بدون آنکه - بنا به ارجح اقوال - مـوالات و پیاپی بودن روزهای روزۀ قضا مورد توجه باشد.
هدف از بیان این گفتار و جرّ مقال، این نیست که به بحث دربارۀ اخلافات فقهی فرو شوم، بلکه منظور بیان قاعدهای در مورد نگرش و کاوش آداب و مراسم عبادات، و ذکر پیوند محکمی است که عبادات در ایجاد نوعی حالت ذهنی و فکری داردکه مطلب اصلی و نتیجۀ کلّی آن است. چنین حالتی است که رفتار عبادت کننده را استوار می دارد، و در تربیت و پرورش دل و ضمیرش، و در حسن ادای عبادت و نیکرفتاریش در زندگی، همو نخستین تکیهگاه است... این از سوئی، از سوی دیگر باید مـحض طاعت و تقوی ایـن را - همانگونه که خدا خواسته است - و چه اموریکه مشمول رخصت است،کامل و هماهنگ و با اطمینان به خدا و اعتماد به حکمت او ، و با احساس تقوی و پرهیزگاری گردن نهاد و اجراء کرد.
اینک برای تکمیل روند گفتار برمیگردیم:
(وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٤)
بر کسانی که توانائی انجام آن را ندارند (همچون پیران ضعیف و بیماران همیشگی و کارگرانی که سالیانه پیوسته به کارهای سختی مانند استخراج زغال سنگ اشتغال دارند و زندانیان محکوم به اعمال شاقّهای که پپوسته به کار سنگین و طاقتفرسا وادار میکردند) لازم است کفّاره بدهند، و آن خوراک مسکینی است (از خوراک متوسطی که به خانوادۀ خود میخورانید و باید در برابر هر روزی یک خوراک میانهای که بتوانـد بهطور معتدل مسکینی را سیر کند بپردازید) و هر که کار خیر را پذیرا شود (و بر مقدار فدیه بیفزاید، و یا علاوه از روزۀ فرض، روزۀ سنّت نیز بگیرد) برای او بهتر است. و روزه داشتن برای شما خوب است اگر (حقایق و نکات عبادات را) بدانید.
فریضۀ روزه در اوّل کار برای مسلمانان سنگین و رنج آور بود. روزه در سال دوم هجری، انـدکی پیش از فریضۀ جهاد، واجب شده است - این بود که خداوند اجازه فرمود کسی که با رنج و مشقّت میتواند روزه بگیرد از این رخصت استفاده کند و روزه نگیرد - این است مفهوم: (یُطِیقُونَهُ) چه (اطاقَة)به معنی تحمّل کردن است با بکار بردن نهایت تاب و توان - خداوند چنین رخصتی را عطا فرموده استکه عبارت است از افطار با دادن فدیه به فقیری... به دنبال آن خدا ، کار خیر پذیرا شدن را در نظر همگان بیاراست و به طور کلّی همه را تشویق به خیر و نیکوکاری کرد، چه این خیرخواهی و نیکوکاری، با خوراک دادن فقراء باشد، یا عشق به نیکی با چیزی جدا از فدیه ارضاء گردد، و یا اینکه بیش از حدّ فدیه داده شود، مثلاً شخص دو نفر یا بیشتر را در برابر هر روز از روزهائی که در رمضان روزه نگرفته است، خوراک بدهد: (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ) هر که کار خیر را پذیرا شود، برای او بهتر است.
آنگاه مردمان را با وجود بودن مشقّت - در غیر سفر و بدون وجود بیماری - به روزهداری تشویق و ترغیب فرمود:
(وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٤)
اگر روزه بگیرید برای شما خوب است، اگر بدانید.
چون در این حالت، خیر و نیکی در روزه نهفته است. از این آیه، پرورش اراده، و تقویت نیروی تحمّل و شکیبائی، و ترجیح عبادت خدا - راحت و آسایش، برایمان روشن و پدیدار میشود. پیدا استکه همۀ اینها عنصرهای مطلوب و نیکوئی برای تربیت اسلامی بشمارند. همچنین این آیه بیانگر مزایائی استکه روزه از نظر سلامت و تندرستی برای شخص سالم نه بیمار، به همراه دارد، هر چند هم روزهدار احساس رنج و زحمت کند و با مشقّت و سختی روزه را به پایان برد. به هر حال، این نگرش پیشگفتاری بود برای بیان اینکه روزه مطلقاً واجب است و شخص سالم غیر مسافر نمیتواند از رخصت افطار استفاده کند، همانگونه که بعداً نیز میآید. چیزی که میماند بحث راجع به پـیر مرد کهنسالی است که روزه او را به رنج و زحمت میاندازد، و امیدی هم نیست به اینکه وضعی پیش آید که در آن بتواند روزه را قضا کند... امام مالک در این باره روایتی دارد که میگوید: چنین شنیدهامکه انس پسر مالک رضی الله عنهُ پیر شده بود تا بدانجا که نمیتوانست روزه بگیرد، لذا فدیه میداد... ابن عباس گفته است: آیۀ (یُطِیقُونَهُ...) منسوح نیست. بلکه به موجب آن پیرمرد کهنسال و پـیرزن کهنسال کـه نمیتوانند روزه بگیرند، باید به جای هر روز فقیری را خوراک بدهند... از ابن ابولیلی روایت استکه گفته است: در رمضان به پیش عطا رفتم، دیدم که غذا میخورد. اوگفت: ابن عباس گفته است: این آیه نازل شد و حکم آیۀ ییشین را منسوخ کرد مگر حکم شـخص کهنسال را،که او میتواند در برابر هر روز فقیری را خوراک بدهد و روزه نگیرد. چه حکم نسخ دربارۀ شخص سالم غـیر مسافر با آیۀ زیر ثابت و روشن است:
(فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ)
پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، بـاید که آن را روزه بدارد.
سپس بار دیگر، شخص سالم غیرمسافر بـه ادای این فریضه تشویق و ترغیب میشود و بدو گوشزد میگردد که این فریضه، روزۀ ماه رمضان است: ماهی که قرآن در آن نازل شده است - بدین معنیکه آغاز نزول قرآن در رمـضان بوده است، و یا اینکه بیشترین بخشهای آن در ماههای رمضان فرو فرستاده شده است - قرآن هم کتاب جاویدان این ملّت است که آنان را از تاریکیها بیرون آورده است و به سوی نـور رهنمون کرده است و ایشان را اینگونه رشد داده و تـرس و وحشتشان را به امن و امان بدل نموده و در زمین استقرارشان داده است، و بدیشان ارکان و اصول خاصی بخشیده استکه با چنگ زدن بدانها بود که برای خود ملّتی شدند گرچه پیش از آن چیزی نبودند. باز هـم این ملّت بدون داشتن و تمسّک بدانها ملّتی نخواهد بود و نه در زمین جائی و مقامی خـواهـند داشت و نـه در آسمان یادی و نامی از ایشان خواهد رفت و یاری و مددی بدیشان خواهد شد. کمترین شکر خدای رحمان، در برابر اعطاء این نعمت سترگ قرآن، پاسخ مثبت دادن به روزۀ ماهی استکه قرآن در آن فرو فرستاده شده است:
(شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ . فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ)
ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است، تا مردم را راهنمائی کند و نشانهها و آیات روشنی از ارشاد و هدایت باشد و (میان حق و باطل) جدائی افکند٠٠٠ پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بدارد. و اگر کسی بیمار یـا در سفر باشد (میتواند ار رخصت استفاده کند و روزه ندارد و) چندی از روزهای دیگر را (به اندازۀ آن روزها روزه بدارد).
این آیه است که بر جای است و رخصت افطار و فدیه را از شخص سالم غیر مسافر باز مـیگیرد و آن را منسوخ مینماید، لیکن رخصت افطار فدیه را - چنانکه قبلاً گفتیم - برای پیر مرد و پیر زن، محفوظ و مصون می دارد:
(فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشّهْرَ فَلْیَصُمْهُ)
پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بدارد.
یعنی هرکه از شما در این ماه حضور به هم رسانید و مسافر نبود. یا هرکه از شما هلال این ماه را دید. کسی که به هر وسیلۀ دیگری از رؤیت ماه یقین حاصل کند، از لحاظ واجبگشتن روزه در روزهای رمضان بر او، همچون کسی محسوب است که خودش ماه را مشاهده کرده باشد.
برای بار سرم تشویق و ترغیب در مورد ادای فریضه، به میان می آید، و رحمت و رأفت خدای رحمان نهان در تکلیف و رخصت بطور یکسان، بیان میگردد:
(یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ )
خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست.
این آسانی، قاعدۀ بزرگی در همۀ تکـالیف ایـن دین است. چه عقیدۀ اسـلام آسان است و سختی در آن نیست. این آیه به دلیکه آن را چشیده و فهمیده باشد، الهام میکند که در همۀ زندگی سادگی و آسانی را پیشه سازد، و نفس مسلمان را در قالب ویژهای از سترگی و وقار قالب ریزی میکند که در آن نه از دشواری خبری است و نه از پیچیدگی اثری. سترگی و وقاری است که همۀ تکالیف و فرائض و همۀ کوششها و تلاشهای زندگی مجدّانه، با بودن آن انجام مییابد و گوئی از نظر آرامی و استواری و خشنودی، بستر آب روان است یا خود رویش درخت سر به فلک سایان. با حفظ این آرامش و اطمینان، پیوسته با رحمت و رأفت خدا آشنا است و همیشه میل او را به آسانگیری نه سختگیری بر بندگان با ایمانش، در پیش دیدگان میدارد و بر صفحۀ خاطر مینگارد.
خداوند روزه را برای مسافر و مریض در روزهای دیگری قرار داده است، تا شخص مضطرّ بتواند تعداد روزهای ماه را تکمیل کند و در نتیجه پاداش آنها از دستش نرود:
(وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ )
تا تعداد (روزهای رمضان) را کامل گردانید...
بنابراین، روزه نعمتی استکه شایان این است در برابر آن خدا را حمد و ثنا و شکر و سپاس گفت:
(وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (١٨٥)
تا خدا را بر اینکه شما را (به احکام دین که مایۀ سعادت است) هدایت کرده است، بزرگ دارید و تا اینکه (از همۀ نعمتهای او سپاسگزاری کنید.
این هدفی است از اهداف فریضه... اینکه کسانی کـه ایمان آوردهاند به ارزش هدایتی که خدا برایشان سهل و آسان کرده است پی ببرند آنان اثر چنین هدایتی را در درون خویش به هنگام روزهداری پیش از هر وقت دیگری احساس میکنند. روزنۀ دلهایشان بر روی اندیشۀ بزهکاری بسته است، و همۀ اندامـهایشان از اقدام بهگناه دوری ورزیده است. آنان هدایت را حس و لمس میکنند. پس باید بر این هدایت، خدا را بزرگ دارند و حمد و ثنایش را به جای آرند، و او را بر این نعمت، شکر و سپاس گویند. و باید با انجام این طاعت و عبادت، دلهایشان به سوی او برگردد و خدا جوید و خدا گوید. همانگونه در سرآغاز سخن از روزه بدیشان فرمود:
(لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ )
باشد که پرهیزگاری کنید و راه تقوی گیرید.
بدینگونه در این تکلیفی که نخست برای جسمها و نفسها سخت به نظر میرسد، منّت خدا پدیدار میآید، و هدف تربیتی آن هویدا میگردد. و بدین وسیله آن آمادگی که در فراسوی چنین تکلیفی نهفته است آشکار میشود و ملّتی بدان مجهّز میگردد که پا به عـرصۀ حیات نهاده است تا نقش عظیمی راکه بر عهده دارد اداء نماید، بگونهای که تقوی و پرهیزگاری آن را حراست کند و نگهبانی و دیدهبانی الهی و حسـاسیّت وجدان، پاسبان آن باشد.
*
پیش از آن که روند گفتار، احکام مـفصّلی را دربارۀ اوقات روزه و حدود افطار و امساک بیان دارد، نگاه شگفتی به اعماق نفس و نهانیهای درون مییابیم. عوض کامل و دوست داشتنی در برابر رنج روزه، و اجر و پاداش فوری در مقابل پذیرش فرمان الهی مییابیم... این امر را واژههای دلربا و با صفائی شکل میبخشند که از آنها نور میبارد:
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦)
هنگامی که بندگانم از تو دربـارۀ من بـپرسند (که من نزدیکم یا دور، بکو) من نزدیکم و دعـای دعا کننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم (و نیاز او را بـر آورده میسازم) پس آنان هم دعـوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات٠٠٠) بپذیرند و بـه من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند (و با نور ایمان بـه مقصد برسند).
من نزدیکم... دعای دعاکننده را هنگامیکه مرا بخواند پاسخ میگویم... چه لطافتی؟ چه عطف توجهی؟ چه صفائی؟ چه انس و الفتی؟ رنج روزه و رنج هر تکلیف دیگری در برابر این محبت و این نزدیکی و این انس و الفت، چه میارزد و کی رنج بشمار است؟
هر یک از واژههای آیه شامل لطافت و حامل ظرافت دلربا و دوستداشتنی است:
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ )
هنگامی که بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند (که من نزدیکم یا دور، بگو:) من نزدیکم و دعای دعـا کـننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم.
اضافهکردن عباد به خود، و پاسخ رویاروی و بدون واسطۀ خدا بدیشان، بدین معنی که نفرمود: به آنان بگو: من نزدیکم... بلکه خداوند بزرگوار خودش به مجرّد درخواست بندگان، پاسخ آنان را عهدهدار گردید و گفت: نزدیک هستم... و نگفت: دعا را مـیشنوم... بلکه در پاسخ دادن به ندا و دعا شتاب بکار برد وگفت:
(أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ )
دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم...
کار حیرتانگیز و آیۀ شگفتآوری است... آیهای است که به دل شخص ایباندار، شادابی فرح افزا و مهر خوگرانه و خشنودی آرام بخش و اعتماد و یقین میبخشد... و مؤمن با داشتن اینها، در آستان رضایت، و جوار شادی و نشاط، و پناهگاه امن و امان، و قـرارگاه محکم و اسـتوار میزید.
در سایۀ این انس محبّت آمیز، و نزدیکی مـهربیز، و پاسخگوئی الهامانگیز، خداوند بندگان خویش را فرا میخواند تا دعوت او را بپذیرند و فرمانش را لبیّک گویند، و بدو ایمان داشته باشند، تا شاید این امر آنان را به سوی رشد و هدایت و صلاح سوق دهد:
(فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦)
پس دعوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات...) بپذیرنذ و به من ایمان بـیاورند تـا آنان راه یابند (و با نور ایمان به مقصد برسند).
پس آخرین نتیجه و واپسین ثمرۀ پذیرش فرمان و داشتن ایمان نیز از آن ایشان استکه عبارت از رشد و هدایت و صلاح است. چه خداوند از جهانیان بینیاز است.
رشدی که ایمان آن را پدید میآورد و پاسخگوئی فرمان الهی دست به ایجادش مییازد، رشـد حقیقی است. چه راه و روش خدایانهای که الله آن را برای انسانها برگزیده است، یگـانه راه و روشی استکه مترقیّانه و در میانه است. آنچه جز آن است، جاهلیّت و دیوانگی بشمار است و مقبول هیچ شخص راه یافته و پیشرفتهای نیست و به تکـامل و تـرقّی نمیانجامد. وقتی هم باید چشم به راه قبول دعای بندگان از سوی خدای رحمان شد که آنان به فرمان او گوش فرا دهند و اوامر او را بپذیرند و راه راست گـیرند و راهیاب و رهنمون گردند. برایشان نیز لازم است که او را به کمک بطلبند و در برآوردن درخواست خویش شتاب نورزند. زیرا خدا است که به درخواستشان در وقت مناسبی که برابر سنجش حکیمانهاش مشخّص داشته است پاسخ میگوید و دعایشان را اجابت میفرماید.
ابوداود و ترمذی و ابن ماجه روایت نمودهاند از قول ابن میمون - با اسنادیکه داشته است - و او از سلمان فارسی رضی الله عنهُ نقل کرده اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إنّ الله تَعالى لَیَسْتَحْی أنْ یَبْسُطَ الْعَبْدُ إلَیْهِ یَدَیْهِ یَسْألُهُ فیهِما خَیْراً فَیَرُدَّهُما خائِبَتَیْنِ ).
خداوند بزرگوار شرم دارد از اینکه بنده دو دستش را به سویش بگستراند و از وی درخواست کند که بدانها نیکی دارد و او آنها را ناامید برگرداند.
ترمذی از عبدالله پسر عبدالرحمن دارمی - با اسنادی که داشته است - روایت نموده است اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآْله وسلّم فرموده است:
(ما على ظهر الأرض من رجل مسلم یدعو الله عز وجل بدعوة إلا آتاه الله إیاها , أو کف عنه من السوء مثلها , ما لم یدع بإثم أو قطیعة رحم " . )
بر روی زمین شخص مسلمانی یافته نمیشود که خدای ذوالجلال را باری به یاری طلبد و از وی چیزی بخواهد مگر آنکه خدا آن را بدو دهد، یا (اگر دفع بلا و رفع مشکلی را از وی درخواست کند، آن را چاره کند و) گرفتاری و بدی را همچنین از او بدور دارد، مادام که خواستار گناهی یا گسیختن پیوند خویشی نشده باشد. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه رسـول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(یستجاب لأحدکم ما لم یعجل . یقول:دعوت فلم یستجب لی)
دعای کسی از شما پذیرفته میشود که شتاب نورزد. (بدین معنی که) بگوید: دعا کردم و نیاز خواستم اما دعایم پذیرفته نشد و نیازم برآورده نگردید.
در صحیح مسلم آمده استکه از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت است که فرموده است:
(لا یَزالُ یُسْتَجابُ لِلْعَبْدِ ما لَمْ یَدْعُ بِإثم أوْ قَطیعَةِ رَحِمٍ ما لَمْ یَسْتَعْجِلْ).
پیوسته دعا و نیاز بنده پذیرفته و برآورده میشود، مادام که گناهی یـا گسیختن پیوند خویشاوندی را نخواهد و شتاب نورزد.
بدو عرض شد: ای رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شتاب کدام است؟ فرمود:
(یقول:قد دعوت , وقد دعوت , فلم أر یستجاب لی , فیستحسر عند ذلک ویدع الدعاء . )
بگوید: من که دعا کردم، و باز هم دعا کردم (و نیازم را به اصرار بارها طلبیدم) ولی ندیدم که از من پذیرفته (و نیازم برآورده) شود، پس بدین هنگام است که خسته و درمانده گردد و دعا کردن را رها سازد. (و نیاز خواستن را ترک گوید).
روزهدار از همۀ دعاکنندگان دعا و نیازش به قبول نزدیکتر است، چنانکه امام ابوداود طیالسی در مسند خویش - با اسنادی که دارد - از عبدالله ابن عمر رضی الله عنه روایت نموده است که گفته است: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدهامکه فرمود:
(للصائم عند إفطاره دعوة مستجابة)
روزهدار به هنگام افطارش دعای مقبولی دارد.
این بود که عبدالله ابن عمر به هنگام افطار اهل و عیال و فرزندان خود را می خواند و دعا میکرد. همچنین ابن ماجه در سنن خویش - با اسنادیکه دارد - از عبدالله ابن عمر روایت نموده است اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إن للصائم عند فطره دعوة ما ترد )
روزهدار را به هنگام افطار دعائی است که برگشت ندارد.
در مسند امام احمد و سنن ترمذی و نسائی و ابن ماجه از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت شده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(ثلاثة لا ترد دعوتهم:الإمام العادل , والصائم حتى یفطر , ودعوة المظلوم یرفعها الله دون الغمام یوم القیامة , وتفتح لها أبواب السماء , ویقول:بعزتی لأنصرنک ولو بعد حین)
سه کس دعایشان ردخور ندارد: پیشوای دادگر، و روزهدار تا افطار میکند، و ستمدیده، که خـدا روز رستاخیز دعای او را بر فراز ابـرها مـیبرد و درهای آسمان به رویش باز میشود، و خدا میفرماید: به عزّت و جلال خود سوگند، تو را یاری میدهم اگر هم مدت زمانی بر آن بگذرد.
از اینجا استکه در لابلای سخن از روزه، از دعا یاد میشود.
*
آنگاه روند گفتار به پیش میرود و بعضی از احکام روزه را برای مؤمنان بیان میدارد. از جمله برای حلال و مباح بودن این امور را معیّن و روشن میسازد: حلال بودن نزدیکی با زنان در شب روزه ازغروب آفتاب تا سپیدۀ بامداد، همچنین حلال بودن خوردن و آشامیدن، و تعیین اوقات روزه از سپیدۀ بامداد تا غروب آفتاب و حکم نزدی زناشوئی در مدّت زمـان اعـتکاف در مساجد:
(أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ) (١٨٧)
آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزهداری حلال گردیده است. آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید (و دوری از آمیزش بـا یکدیگر برایـتان بسی رنجآور است). خداونـد میدانست که شما (از لذائذ نفسانی میکاستید و معتقد بودید که شبها بعد از بخواب رفتن، همخوابگی با همسران حرام است و) بر خود خیانت میکردید، خداوند توبۀ شما را پذیرفت و شما را بخشید، پس هم اکـنون (که بـا نـصّ صریح، همخوابگی آزاد است) با آنان آمیزش کنید و چیزی را بخواهید که خدا برایتان لازم دانسته است (همچون بقای نسل و حفظ دین و آبرو و پـاداش اخروی)، و بخورید و بیاشامید تا آنگاه که رشتۀ سپیدۀ بـامداد از رشتۀ سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار میگردد، سپس روزه را تا شب ادامه دهید. (همخوابگی با همسران در تمام شبهای روزهداری حلال است، لیکن) وقتی که در مساجد به (عبادت) اعتکاف مشغولید بـا آبان همخوابگی نکنید. این (احکام روزه و اعتکاف) حدود و مرزهای الهی است و بدانها نـزدیک نشوید. خداوند ایـن چنین آیات خـود را برای مردم روشن میسازد، باشد که پرهیزگار شوند.
در آغاز وجوب روزه، همخوابگی و خوردن و نوشیدن در صورتیکه روزهدار بعد از افطار کردن بخواب میرفت، قدغن بود. اگر در شب - هر چند پیش از دمیدن سپیدۀ بامداد هم میبود - از خواب برمیخاست همخوابگی و خوردن و آشامیدن برای او حلال نبود. اتفاقاً یکی از آنان هنگام افطار، خـوراکی در نزد اهل و عیال خود آماده نیافت و خواب بر او چیره شد. بعد از چندی بیدار گردید ولی خوردن و نوشیدن برایش حلال نبود، این بودکه بدون طعام به روزهداری ادامه داد. فردای آن روز به مشقّت افتاد و خبرش بـهگـوش ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. همچنین یکی ازآنـان یـا همسر یکی از ایشان بعد از افطار بخواب رفت، سپس انگیزۀ همان مرد را برانگخت و با همـسرش نزدیکی کرد و خبرش به گوش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. مسـلمانان به مشقّت این تکلیف دچار آمدند، لیکن خداوند ایشان را از این رنج نجات داد و در حالیکه مزۀ آزمون در اندرونشان پدیدار بود آنان را به سوی آسـودگی برگرداند تا ارزش آسانی و اندازۀ رحمت الهی و ارج اجابت دعا را بدانند... این بودکه این آیه نازل شد تا برای آنان همخوابگی را در فاصلۀ میان غروب آفتاب و سپیدهدمان، حلال دارد:
(أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ )
همـوابگی بـا همسرانتان در شب رورهداری حلال گردیده است.
(الرَّفَثُ) مقدّمات همخوابگی یا خود همخوابگی است، در اینجا هر دوی آنها مقصود و مباح است... لیکن قرآن همین جوری ازکنار این معنی نمیگذرد بدون آنکه دست نوازشگرانه و مهربانانه و قشنگ و زیبائی بر آن کشد، بگونهایکه پیوند زناشوئی را رخشندگی و آرامش و شادابی میبخشد، و آن را از درشتی و درندگی معنی حیوانی بدور میدارد، و مـعنی ستر و پوشش را در میسّر گرداندن این پیوند، زنده و بیدار میسازد.
(هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ )
آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید.
لباس پوشاننده و حفظ کننده است... این پیوند موجود میان شوهر و همسر نیز چنین است. هر یک از آن دو میپوشانند و محفوظ میدارند. اسلام دینی است که این پدیدۀ انسانی را به همان شکلی که هست و با تمام حقایق درونی و واقعیت بیرونی او میپذیرد و ساختمان وجودی وی را و فـطرت او را ارضاء میسازد، و دستش را میگیرد و با همۀ وجودی که دارد او را به سوی مدارج ترقّی و تعالی اوج میدهد... اسلام که این دیـد او است، به انگیزههای گوشت و خـون لبّیک میگوید، و در آن واحد، این جان پاک را به پیکرش میدمد و این جامۀ زیبا را بر قامتش راست میگرداند. آنگاه که خداوند متعال در صدد پردهبرداری از رحمت خـویش است و در پاسخ به سروشهای فطرتشان نمودارش میفرماید، برای مردمان نـهاد سرستشان و نهان مشاعر و حواسشان را روشن میگرداند:
(عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ)
خداوند میدانست که شما (از لذائذ نفسانی میکاستید و معتقد بودید که شبها بعد از بخواب رفتن، همخوابگی با همسران حرام است و) بر خود خیانت میکردید، خداوند توبۀ شما را پذیرفت و شما را بخشید.
این خیانتی که به خود میکردند و خدا از آن برایشان سخن میراند، در سروشهای زندانی، و امیال سرکوب شده،و یا در خود کردار و کنش پدیدار میشود. چنانکه روایت است که یکی از آنان دست به انجام آن یازید... در هر دو حالت خدا توبۀ ایشان را پذیرفت و از آنان صرف نظر کرد، از همان زمان که ضعفشان نمودار شد و پروردگارشان بدان پیبرد... پـس آنچه را که در آن به خود خیانت میکردند برایشان مباح و آزاد فرمود:
(فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ )
پس هم اکنون (که با نصّ صریح، همخوابگی آزاد است) با آنان آمیزش کنید.
لیکن این مباح بودن و آزادی عمل هم، بدون اینکه با خدا ارتباط حاصل کند، و بدون اینکه در این نشاط نفسها متوجّه خدا گردد، به پیش نمیرود و سر خود نمیگیرد:
(وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ )
چیزی را بخواهید که خدا برایتان لازم دانسته است.
همان چیزی را خواستار شویدکه خدا برایتان لازم دیده است و آن لذّت بردن از زنان و بهرهمندی از فرزندان است که ثمرۀ همخوابگی است. چه هر دوی این امور برابر فرمان خدا است، و جزو کالائی است که خدا آن را به شما داده است، ر به سبب مباح کردن و مهیّا داشتنش، طلبیدن و جویا شدن آن آزاد است. و از آنجاکه ربط و پیوند با خدا دارد، از عطایای الهـی بشمار است. در فراسوی آن نیز حکمتی نـهفته است، و در محاسبات جهانی خداوندگار، هدفی برای آن منظور است. در این صورت همخوابگی تنها به خاطر انگیزۀ حیوانی و لذّت جسمانی نیست، به شکلی که گسیخته از آن افق بالائی باشد که هرگونه شادی و نشاطی به سویش درگرایش است.
بدین وسیله آمیزش زن و شوهر با هـدفی بزرگتر از خودشان، و افقی فراتر از زمین و بالاتر از لحظۀ لذّت میانشان ، پیوند مییابد. بـدینگونه رابطۀ زناشوئی، پاکیزه و با صفا میشود و ترقّی و تعالی میگیرد.
با نگرش چنین الهاماتی و وارسی این نوع اشاراتی که در توجیهات قرآنی و در جهانبینی اسـلامی مـوجود است، پی به کوشش نتیجه بخش حکیمانهای میبریمکه برای پیشبرد بشریّت و دگرگونی آن درحدود فطرت و نیروی انسانی و سرشت وجودی که دارد، صرف میشود. روشیکه اسلام برای تعلیم و تربیت و رشد و تکامل و ترقّی و تعالی دارد این چنین است. روشی استکه با دست آفریدگار پیریزی شده است و از زیر دست خداوندگاری بیرون آمده است که به اوضـاع آفریدگان از همه داناتر است و بس دقیق وسنجشکار و آگاه است.
در آن هنگامیکه آمیزش را مباح داشته است در همان وقت خوردن و آشامیدن را آزاد فرموده است:
(وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ث)
بخورید و بنوشید تا آنگاه که رشتۀ سپیدۀ بامداد از رشتۀ سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار میگردد. یعنی تا آنگاه که روشنائی در افـق و روی بلندیهای کوهها پراکنده میشود. ییدایش رشتۀ سفید در آسمان منظور نیست که فجر کاذب نـامیده میشود، بلکه روشنائی فجر صادق مورد نظر استکه بلندیها را فرا میگیرد. بر حسب روایاتی که دربارۀ محدود ساختن وقت امساک در دست است میتوانیم بگوئیم که: اندکی پیش از طلوع خـورشید هنگام امساک است. اینک ما در کشورمان برابر اوقات شناختهای، دست از طعام و دیگر مفطرات میکشیم که مدّتی پیش از وقت امساک شرعی است و چه بسا محض احـتیاط بیشتر باشد.
ابن جریر - با اسنادیکه دارد - از سمره پسر جندب روایت نموده استکه گفته است: رسول خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا یمنعکم من سحورکم أذان بلال ولا الفجر المستطیل , ولکنه الفجر المستطیر فی الأفق) اذان بلال و فجر مستطیلی شکـل شما را از سحریتان بـاز ندارد، بلکه فجر همه جـاگستر و رخشان در افق (نشانۀ روز و آغاز روزهداری است).
فجر مستطیر (همه جاگستر و کرانه فراگیر و رخشان) در افق، مدت کمی بر طلوع خورشید سبقت میگیرد... بلال رضی الله عنهُ برای گفتن اذان بامدادان شتاب مـیکرد که خفتگان بیدار شوند، سپس ابن مکتوم برای امسـاک اذان میگفت. اشاره به اذان بلال، مبنی بر این مـعنی است.
آنگاه حکم همبستری به هنگام اعتکاف در مساجد، ذکر میشود. اعتکاف به معنی خلوت کردن وگوشهگیری برای عبادت خدا در مساجد، و بر نگشتن به خانه جز برای قضاء حاجت یا خوردن و آشامیدن است. اعتکان در واپسین روزهای ماه رمـضان، سنّت است. روش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این بودکه در ده روز آخر رمضان به اعتکاف میپرداخت... این مدت دوران پرداختن به خدا و اشتغال به ذکرالله است، و لذا همبستری در آن قدغن است تا پرداختن به خدا به طورکامل حاصلگردد و جز یاد خدا در میان نماند و نفس انسان از هر چیزی جز خدا ببرد و دل از هر مشغلتی جز او پرداخته شود:
(وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ)
با آنان همبستر نشوید بدانگاه که شما در مساجد به اعتکاف نشستهاید.
این حکم شامل وقت امساک و زمان افطار به طور یکسان است و در هر دو رقت باید از همبستری دوری جست.
سرانجام، براساس روش قرآن و برابر رهنمودی که در توجیه وکانال دادن به هر شادی و نشاطی و حرکت و سکونی، و هر خودداری و امتناعی و هرگـونه امر و نهی دارد، همۀ امور به خدا ربط و پیوند مییابد:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا )
اینها حدود و مرزهای خدا است و بدانها نزدیک نشوید. نهی در اینجا از نزدیکی و همبستری است... تا منطقۀ ترقّی آنجا تشکیل شود، و هرکه هم پیرامون ترق دور زند چه سبا در آن افتد. انسان نیز همیشه نمیتواند خودداری ورزد و نفس خویش را مهارکند. لذا شایسته است که انسان ارادۀ خود را به وسیلۀ نزدیک گشتن به چیزهای حرام و ممنوع اشتهاء بیز و شهوت انگیز، به معرض امتحان درنیاورد، به اعتماد اینکه میتواند خویشتنداری کند و توسن سرکش نفس را مهار نماید هر وقتکه بخواهد. این استکه چون در اینجا پای مرزها در پیش است و جای پنا٥ گرفتن و دوری گزیدن از شهوات است، فرمان این است که:
(فَلا تَقْرَبُوهَا )
پس بدان حدود نزدیک نشوید.
منظور از این فرمان، همبستری زناشوئی است نه نزدیک گشتن معمولی. لیکن چنین تحذیر و دور شوی، آن هم بدین منوال، اشاره به سختگیری و پرهیز دارد: (کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ) (١٨٧)
خداوند این چنین آیات خود را برای مردم روشن میسازد، باشد که پرهیزگار شوند.
بدین منوال تقوی و پرهیزگاری به عنوان هـدف و سرانجامی جلوهگر میآید، و خدا آیات خویش را برای مردم بیان میفرماید تا خود را به تقوی و پرهیزگاری برسانند. این هم هدف بس سترگی استکه ارزش آن را کسانی میشناسند که ایمان آورده باشند و چنینکسانی مؤمنانی هستند که پـیوسته مـورد خطاب این قرآن میباشند.
*
در سایۀ روزه، و خودداری از خـوردن و آشـامیدن، پرهیز دادن دیگری از نوعی خوردن به میان مـیآید: خوردن اموال مردم به بیهودگی، از راه داوری بردن به پیش قضات، با تکیه بر اینکه از راه مغالطه و سفسطه در قرائن و اسانید، و استفاده ازگوشه وکنایه و زبان آوری خـویش و ناآشنائی دیگران در ادای گفتار و اقامۀ برهان، چیزی نصیبتان شود. چه قاضی برابر چیزی قضاوت میکند و رأی صادر مینماید کـه برای او پدیدار و هویدا میگردد، ولی چه بسا حقیقت جز آن باشد که برای او نمایانگشته است. این تحذیر و پرهیز به دنبال بیان حدود الهی و دعوت به تقوی و ترس از خدا میآید تا فضائی از خوف و هراس بر این حدود و مرزها سایه افکند و مانع دست یازیدن به محرمات و پای فرا نهادن از سر حدّ مقررّات خداوند گردد:
(وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٨)
اموال خودتان را به باطل (و ناحق، همچون رشوه و ربا و غصب و دزدی...) در میان خود نخورید و آن را به امراء و قضات تقدیم ندارید تا از روی گناه، بخشی از اموال مردم را بخورند و شما بر آن آگاه بـاشید (و بدانید که ستمکار را یاری دادهاید و مـرتکب گناه شدهاید).
ابنکثیر در تفسیر آیۀ فوق گفته است،
(علی پسر ابو طلحه گفته است، از ابن عباس روایت استکه چنین بیان داشته است: این دربارۀ کسی است که پولی بر او است وگواه و شاهدی و نوشته و برهانی هم در میان نیست، و او راه انکار در پیش می گیرد و کشمکش را به پیش قضات مـیکشاند هر چندکـه میداند او مـقروض است و گناهکار و حـرام خـور. همچنین از مجاهد، سعید پسر جبیر، عکرمه، حسن، فتاده، سدی، مقاتل پسر حیان، و عبدالرحمن پسر زید پسر اسلم، روایت شده استکه گفتهاند: کشمکش و دادخواهی، نادرست و بیمعنی است در حالی که تو میدانی که ستمگری. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه از ام سلمه روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(وإنما یأتینی الخصم فلعل بعضکم أن یکون ألحن بحجته من بعض فأقضی له , فمن قضیت له بحق مسلم فإنما هی قطعة من نار . فلیحملها أو لیذره
من شکی نیست که انسانم، و شاکیان به پیش من میآیند و چه بسا یکی از شما زبانآورتر و زیـرکتر از دیگری در اقامۀ برهان خویش باشد و من (از روی ادای گفتار و اظهار دلائلی که دارد) به سود او داوری کنم (و حق را به جانب او دهم)، پس هرکه حق مسلمانی را در داوریم بدو داده باشم، آنچه (بدینوسیله بدو تعلق میگیرد بدانـد کـه) تکّهای از آتش (دوزخ) است، حال میخواهد آن را بر دارد یا ترکش گوید.
به همین منوال خدا آنان را با حقیقت ادّعائی که دارند وامیگذارد (تا آنچه خواهند بکنند، لیکن باید بدانندکه در هر صـورت) قضاوت قاضی، حرامی را حلال نمیسازد، و حلالی را حرام نمینماید. قاضی بایستی برابر ظاهر امر به داوری پردازد، وگناه چنین حکمی وبال گردن کسی استکه در آن حیلهگری پیش گرفته باشد.
به همین شکلی، در امر دادخواهی و حق طلبی نیز کار به تقوی میکشد، و با هراس از خدا پیوند مییابد، همانگونه که در قصاص و وصیّت و روزه نیز چنین بود. چه همۀ اینها بخشهای هـماهنگی در پیکرۀ روش و برنامۀ کامل الهی هستند. و همه به آن دستاویزی محکم و استوارند که جمیع بخشهای چنان روش و برنامهای را بهم میپیوندد... از اینجا استکـه روش و برنامۀ الهی وحدت یگانهای میشود. نه پراکنده و جزء جزء میگردد و نه از هم میپاشد. ترک کردن بخشی از آن و انجام بخش دیگر، ایمان به قسمتی ازکتاب و کفر ورزیدن به قسمتی از آن خواهد بـود... چنین کاری سرانجام کفر بشمار است. پناه بر خدا!
[1] از کتاب «ماذا خَسِرَ العالَمُ بِانحِطاطِ المُسْلِمینَ»، تألیف : ابوالحسن ندوی.
[2]اصحاب سنن آن را روایت نموده اند.
[3] ذرائع جمع ذریعه، به معنی وسیله است. ذرائع در اصطلاح فقهاء به اموری اطلاق میشودکه منتهی به حرام یا حلال گردد. بدین معنی: کاری که منتهی به حرام شود حرام است، وکاری که منتهی به حلال شود حلال است، و آنچه واجبی از واجبات بدون انجام آن امکـانپذیر نباشد واجب است. پس مقصود از سدّ ذرائع، جلوگیری از چیزهائی استکه به حرام منتهی گردد... (مترجم). برای اطلاع بیشتر بهکتاب «ألسَّلام العالَمِیُّ و الاسلام» تألیف سید قطب، صفحه ١٤٧ و ١٤٨، و کتاب «اصول الفقه» تألیف محمد ابوزهره، صفحۀ ٢٢٧- 234مراجعه شود.
سورهی بقره آیهی 203-189
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٨٩) وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (١٩٠) وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٢) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ (١٩٣) الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (١٩٤) وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (١٩٥) وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٩٦) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ (١٩٧) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨) ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٩) فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠) وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١) أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٢٠٢) وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
این درس - مانند درس گذشته - به بیان فرائض این ملّت و تکالیف آنان میپردازد و از نظام زندگی و احکام شریعتشان سخن میراند و چگونگی رفتاری را که باید به همدیگر و با ملّتهای همجوارشان داشته باشند روشن میگرداند. این درس همچنین دربارۀ هلالهای ماه بیانی دارد و به تصحیح عادت نادرستی میپردازد که در جاهلیّت مرسوم بود، و آن ایـنکه مردمان به جای اینکه در مناسبات معیّنی از در منازل به خانهها درآیند، از پشت خانهها وارد منزل میشدند. آنگاه توضیحی راجع به احکام جنگ بطور عام، و احکام جنگ در ماههای حرام و در نزد مسجدالحرام بطور خاص دارد. در پایان درس سخن از مناسک و مراسم حج و عمره است به همان شکلی که اسلام آن را پذیرفته و پاکیزهاش داشته است و چکیدۀ اندیشههای جاهلی را از آن زدوده است.
بدین منوال در ایـنجا احکـامی را خواهیم یافت - همانگونه که در درس گذشته دیدیم -که به جهانبینی و اعتقاد، و به مناسک و مراسم عبادت، و به جنگ و پیکار، مربوط میشوند ... و همۀ آنها درکمربند یگانهای گرد میآیند، و یاد خدا و ترس از او و تقوی پیشگی، دنبالۀ همۀ آن احکام و پایان بخش یکایک آنها است. به هنگام سخن از موضوع ورود به خانهها از پشت آنها، پیروی میآید و معنی نیکی و نیکوکاری را تـصحیح مـیکند و اعلان مـیدارد که نیکی و نیکوکاری در حرکات ظاهری نیست، بلکه تنها در تقوی و پرهیزگاری جایگزین است.
وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٨٩)
نیکوئی آن نیست که از پشت خانهها به منزل درآئید، ولیکن نیکی کسـی را است که تقوی پیشه کند، و از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بـپرهیزید، بـاشد که رستگار گردید.
در رابطۀ با جنگ به طور عام، مؤمنان را به عدم تعدّی و تجاوز رهنمود می شود و چنین امری را با خوشایندی و ناخوشایندی خدا پیوند میبخشد:
(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ)
همانا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد.
در رابطۀ با جنگ در ماه حرام، سخن را با پرهیزگاری (از مخالفت و خشم) خدا به پایان می برد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ )
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.
به هنگام سخن از انفاق و بذل مال، کلام را با دوست داشت و خوشایندی خدا از نیکوکاران، خاتمه میدهد:
(وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)
نیکوئی کنید، همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
در دنبالۀ برخی از مناسک حج، میفرماید:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا دارای عذاب سختی است.
در دنبالۀ دیگری که پایان بخش توضیحی راجع به اوقات حج و نهی ازآمیزش جنسی با زنان بدان هنگام و نهی از نافرمانی وکشمکش است، میفرماید:
(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
توشه برگیرید (بـرای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان، از (خشـم و کیفر) من بپرهیزید.
تا آنجاکه در رهنمـود مردم به اینکه بعد از انجام حج به یاد خدا باشند و به ذکر او بپردازند، دنبالۀ سخن بدینگونه است:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
از (خشم و عذاب) خدا بپرهیزید و بدانید که شما در پیشگاه او گرد میآئید.
بدین منوال، همۀ این امور مـتعدّد را با یکدیگر در ارتباط مییابیم و میبینیم که چه پیوند استواری با هم دارند. پیوندی که از سرشت این دین سرچشمه گرفته است. دینیکه در آن، آداب و مراسم عبادی، از شعور و احساسات قلبی ناگسستنی است و دستورات مذهبی از قوانین زندگی، جدا ناشدنی است. آئینی استکـه وقتی راست و درست و استوار و پا بر جا میگردد که یکجا امور دنیا و امور آخرت را زیر بال خود بگیرد و ناظر برکارهای دل و درون وکارهای جامعه و بیرون باشد و دولت و ملت را دیدهبانی کند. این آئین وقتی همان آئین است که بر همۀ جوانب زندگی نظارت داشته باشد، تا اینکه بر وفق جهانبینی یگانۀ کاملی، و روش یگانۀ هماهنگی، و نـظام یگانۀ فراگیری، و ابزار یگانهای که همان نظام مخصوصی استکه خود دارد و بر شریعت خدا در همۀ کارها استوار است، زندگی را راه ببرد و سامان بدهد وکشتی حـیات را به ساحل نجات برساند.
در این سوره پدیدهای خودنمائی میکند که در سرآغاز این بخش ما را به خـود میخوانـد. این پـدیده در صحنههای گوناگونی خودنمائی میکند و مسلمانان در هر یک از آنها از ییغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم پرسشهائی دربارۀ امور مختلف مینمایند. اموری که در زندگی جدیدشان با آن روبرو میشوند و میخواهند بفهمند چگونه در چنین کارهائی برابر جهانبینی تازۀ خود گام بردارند و موافق با نظام جدید خویش زندگی را سپری بکنند. یا از پدیدههائی میپرسیدند که در برابر جهانی که در آن میزیستند حسّ ایشان را بیدار و خردشان را هوشیار گردانده بود.
آنان از هلالهای ماه میپرسیدند ... که چیست و چه وظیفهای دارد؟ چرا ماه نخست به شکل هلال پدیدار میشود، سپس بزرگتر و بزرگتر میگردد تا آنـجاکـه قرص مدوّری میشود، آنگاه رو به کاستی میگذارد تا باز هم به شکل هلال درمیآید، و سرانـجام پنهان میشود تا دوباره به شکل هلال از نو در آسمان نمودار میگردد؟
از جـنگ در ماه حرام و در جوار مسـجدالحرام میپرسیدند،که آیا درست است؟ از می و قمار میپرسیدند که آیا حکم آن دو کدام است؟ در حالی که خود در جاهلیّت اهل میخوارگی و قمار بودند.
از حیض میپرسیدند که حکم آن چیست و در مدت آن چه رابطهای باید با زنان خود داشـته باشن؟ از این بالاتر نیز پنرسشهائی دربارۀ روابطشان با همسرانشان داشتند، و چه بسا همسران، خودشان سؤالاتی دربارۀ خود میکردند. پرسشهای دیگری راجع به موضوعهای گوناگون در سورههای دیگر قرآن نیز آمده است ... این پرسشها معنیهای مختلفی در بر دارد:
پیش از هر چیز دلیل بر شکوفائی و سر زندگی و رشد و نمو در شکلهای زندگی و روابط آن است. و میرساند که اوضاع جدیدی در جامعهای پیدا آمـده استکه در صدد است به شخصیّت خاص خویش دست یابد. جامعهای است که همۀ افرادسخت بدان دل بستهاند. دیگر اینان آن افراد پراکنده و قبائل متفرّق پیشین نیـستند. بلکه ملّتی شدهانـد که وجود به هم رسانیده و از نظم و نظام برخوردارندکه همه بدان چنگ زدهاند، و هر یک از افراد میخواهد بداند کـه خط و مسیر جامعهاش کدام، و رابطه و پیوند آن بر چه روال، و روند و برنامهاش در چـه کانال است... این حالت تازهای استکه اسلام آن را با جهانبینی و نظام و رهبری خویش بطور یکسان به وجود آورده است ... حالتی که مربوط به رشد اجتماعی و فکری و شعوری و انسانی بطورکلّی است.
ثانیاً این پرسشها دلیل بر بیداری حسّ دینی است و اینکه عقیدۀ جدید به ژرفای اندرونها خزیده و بر جانها و روانها چیره گشته است، بدانگونه که هیچکس در زندگی روزانهاش کاری را انجام نمیدهد مگر آنکه خاطر جمع گردد که رأی عقیدۀ جدید دربارۀ آن چیست و چه فرمان میدهد. مسلمانان دیگر پایبند مقررّات زندگی گذشته نبود٥ و به سوی آن برنمیگردند و بدان وقعی نمینهند. دلهایشان از همۀ عادات جاهلیّتشان کنده شده است و باوری بدانها ندارند، و در هر کاری ازکارهای زندگی، چشم براه رهنمود تـعلیمات جدید می باشند... این چنین حالت شعوری و عقلانی، همان حالتی است که ایمان راستین آن را پیریزی میسازد و بدان رشد میبخشد، و بدین هنگام است که نفس آدمی از همۀ مقرّرات و عادات گذشتۀ خود دست میکشد، و در برابر همۀ امرر زمان جاهلیّت، حالت پرهیز در پیـش میگیرد و با چشم حذر هه آنها مینگرد، و آمـادۀ دریافت هرگونه رهنمود و ارشادی میگردد که از سوی عقیدۀ جدید در دسترس او قرار میگیرد، تا زندگی تازۀ خویش را خالصانه بر اساس آن عقیده پیریزی کند و بدان شکل بخشد و دور از هر شائبه و گمانی امـور زندگانی را موافق با آن به انجام برساند. اگر هم از سوی عقیدۀ جدید فرمانی دریافت دارد که برابر آن، بخشهائی از عادات قدیم او صحیح و درست بشمار آید، چنین اموری را میپذیرد، ولی نه به نام آداب و رسوم کهن خویش، بلکه به عنوان چیزهای تازهای که با جهانبینی تازهاش پیوند دارد و بخشهائی از ارمغان ایدئولوژی نو او است. چه حتمی نیست که نظام جدید همۀ جزئیات نظام قدیم را باطل قلمداد کند. بلکه مهم این است که این جزئیات با اصل جهانبینی جدید پیوند یابد و بخشی از آن شود و پیکرۀ وجودش فرو رود و با بقیّۀ اجزاء آن هماهنگ گردد ... همانگونه که اسلام چنین کاری را دربارۀ بخشی از مناسک حج روا دید و آنها را باقیگذارد. این چنین آداب و رسومی بگونهای درآمد که گوئی از جهانبینی اسلامی بیرون جوشیده است و بر قواعد و ارکان آن استوار گشته است و تنها پیوند بسیار دوری با جهانبینیهای جـاهلی دارد و نهالی است که بر تنۀ پوسیدۀ باورهای جاهلیّت پـیوند یافته است و درختی گشن گشته است ... سومین رهنمودی که این پرسشهـا در بردارند مربوط است به تـاریخ این دوره و قیام یهودیان در مدینه و قـیام مشرکان در مکّه،که گاهگاهی میکوشیدند که از ارزش قوانین و نظامات اسلامی با گمان افکنی و شکاندازی خویش بکاهند، و از هر فرصتی برای دست یازیدن به یورش گمراهسازشان و تاخت آوردن به بعضی از اعمال و حوادث، سود جویند - همانگونه که در سریّۀ عبدالله پسر جحش و درگیری آنان در جنگ با مشرکان در ماههای حرام، چنین رخ نمود - این امور بخشی از عواملی بود که برخی از پرسشها و پاسخها را به دنبال داشت و خواستار رهنمودهائی بود تا راه این کوشش و تکاپوها بسته شود و چنین مکر و نیرنگهائی عقیم و نازا گردد، و دلهای مسلمانان را با آب اطمینان و یـقین از چرکهای شک و گمان پاک بشوید و خنک دارد.
معنی این رهنمود این است که قرآن پیوسته در پیکار و مبارزه است. خـواه میدان این پیکار و مبارزه در اندرون دلها باشد و نبرد میان انـدیشههای جاهلی و میان اندیشههای اسلامی در گرفته باشد، و خواه پهن دشت آن در فضای خارج از حوزۀ جماعت مسلـانان و دشمنان ایشان باشد، دشمنانی که همیشه و از همه سو درکمین مسلمانان نشستهاند و به انتظار سیاهبختی ایشانند.
چه این مبارزه و چه آن بیکار، پیوسته پـابرجا است. زیرا نفس بشری همان نفس بشری است، و دشمنان ملّت همان دشمنان ملّت اسلامیند ... قرآن هم حاضر و آماده است... نه نفس بشری و نه ملّت اسـلامی هیچکدام روی رستگاری نمیبینند مگر با دخالت دادن این قرآن در پیکار زندگی، تا زنده وکامل به مبارزه درآید همانگونه که نخستین بار به نبرد بر خـاست و دشمنان درون و بیرون را شکست داد ... مادام که مسلمانان به این حقیقت باور نداشـته باشند، نه رستگاری برای ایشان است و نه پیروزی.
کمترین چیزی که این حقیقت آن را در نفس ایجاد میکند این استکه نفس با این فهم و این ادراک و این جهانبینی، به سوی این قرآن روی بیاورد. بگونهای بدان رو کند که انگار قرآن میجنبد و در تکاپو است و دارد جهانبینی تازهای را پیریزی میکند و طرح نو درمیانـدازد، و با اندیشههای جـاهلی در جنگ و مقاومت است، و از حریم این ملّت دفاع میکند و او را از سکندریها نگاه میدارد. دیگر نباید بسان مـردمان این زمانه به سوی قرآن برود. امروزه مردمان قرآن را در نغمههای شیرین و سخنان زیبائی خلاصه کردهاند که به آواز سر داده میشود، و کار از این فراتر نمیرود... خدا قرآن را برای کاری جز این نازل کرده است... آن را فرو فرستاده است تا زندگی کاملی را به وجود آورد و آن را به جنب و جوش اندازد، و کاروان حیات را به سر منزل نجات برساند و آن را صحیح و سالم از میان خارها و پرتگاهها بگذراند، و سختیها و دشواریهای راه را به هیچ انگارد و دل به سوی خدا دارد و بداندکه این راه با گلـها و ریاحین فرش نشده است و بلکه خارهای هواها و شهوتها در آن پخش و پراکنده است و گردنهها در پیش است ... لیکن باید از خدا یاری خواست و دانست که همو پناه و پشتیبان است.
*
اینک در این درس با نصوص قرآنی روبرو میشویـم:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (١٨٩)
دربارۀ هلالهای ماه از تو میپرسند (که چرا هر دم به شکلی پدیدار میشود؟) بگو: آنها شناسههای زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حج است، و نیکوئی آن نیست کــه (همچون زمان جاهلیّت، بـه هنگام حج یا برگشت از سفر) از پشت خانهها به منازل درآئید، ولیکن نیکی کسی را است که تقوی پیشه کند، و از در خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید باشد که رستگار شوید.
برخی از روایات میگوید: از پیغمبر صلّی الله و اله وسلّم پرسشی که قبلاً بیان کردیم دربارۀ اهلّۀ ماه پرسیده شد. سؤال از پیدایش و بزرگ شدن و کـاستی پذیرفتن آن بوده است... چرا اهلّۀ ماه چنین است و چنان؟ برخـی از روایات نیز میگوید: اینکه گفتند: ای رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم اهلّۀ ماه برای چه ساخته شده است؟ این پـرسش به صورت اخیر به نحوۀ پاسخ نزدیکتر است. خدا به پیغمبرش صلّی الله علیه و اله وسلّم فرمود:
(قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ )
بگو: آنها شناسههای زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حجّ است.
شناسههای زمانی برای مردم هستند تا با آنها هنگام وقت احرام و بدر آمدن از احرام، روزه و افطار، نکاح و طلاق و عدّه، معاملات و تجارت، و سر رسید وامهـای خویش... را بشناسند، و کار و بار دین و دنیای خود را بطور یکسان با توجّه به این شناسههای زمانی سامان بخشند.
این پاسخ چه در برابر پرسش اوّل باشد و چه دوم، در هر دو حالت متوجّه واقعیّت زندگی عملی آنان است نه متوجّه دانش نظری. با ایشان از نقش اهلّه در واقعیّتی که در آنند و در زندگانی ملموسی که دارند سخن گفته است و از گردش فلکی ماه و چگونگی پایان پذیری آن، با آنان حرفی نزده است. ایـن برداشت از طرز پرسش پیدا است: ماه را چه شده است که به شکل هلال پدیدار میگردد؟... الخ. همچنین با آنان از نقش ماه در منظومۀ شمسی یا در توازن حرکت کرات آسمانی، سخن نگفته است. این مفهوم داخل در مضمون سـؤ!ل است: خدا چرا اهلّه را آفریده است؟ آیا نحوۀ چـنین پاسخی، الهامبخش چه چیز است؟
قرآن در صدد ایجاد جهانبینی ویژه، و نظام ویژه، و جامعۀ ویژهای بود. میخواست ملّت تـازهای را در زمین بوجود آورد و نقش خاصی را در رهبری بشریّت بدو واگذارد تا جامعۀ نمونه!ی در میان جو!مع بشری تشـکیل دهد، و زندگی ویژه بیسابقهای را داشته باشد، و پایههای دین را در زمین استوار دارد و مردمان را به سوی آن رهنمون شود.
پاسخ (علمی) دادن به این پرسـش، چه بسا یک علم تئوری و دانش نظری، بهره و نصیب سؤال کنندگان میکرد. تازه اگر آنان در آن زمان با معلومات اندکی که داشتند میتوانستند چنین دانشی به خاطر سپرند. زیرا این امر هم محلّ بسی شک و گمان است. چون این قبیل دانش نظری، نیازمند مـقدّمات طولانی است و فراگیری چنین مقدّماتی نسبت به فهم و شعور جهانی آن روزگار، جزو اشکالات و از جملۀ امور پـیچیده بشمار می رود.
این بود که قرآن از پاسخی که بشریّت هنوز آمادگی فهم آن را نداشت، و از سوی دیگر به مهمّترین کار و اساسیترین چیزی که قرآن برای آن فرو فرستاده شده بود، چندان فایدهای نمی رسانید، سرباز زده است. به هر حال جای چنین پاسخی در قرآن نیست. چه قرآن برای چیزی بالاتر از این معلومات جزئی نازل شده است، و قرآن نیامده است تا کتاب دانش نجوم یا شیمی و یا پزشـکی باشد... چنانکه بعضی از جـانبداران متعصّب قرآن میکوشند چـنین دانشهائی را در آن بیابند، یا برخی از دشمنان قرآن سعی دارند مخالفتهای آن را با چنین علومی پیدا نمایند و دستاویز بد گوئیهای خود کنند.
هر دوی این تکاپوها دلیل بر فهم و برداشت نادرستی است که از اصل طبیعت این کتاب و وظیفه و حوزۀ عملکرد آن دارند. حوزۀ قرآن، نفس بشری و زندگانی انسانی است. وظیفۀ آن این است که جهانبینیای را بوجود آورد که شامل هستی و پیوند آن با آفریدگارش، و دربرگیرندۀ وضع انسانها درگسترۀ این هـستی و ارتباط ایشان با پروردگارشان باشد. و اینکه براساس این جهانبینی، نظام تاز٥ای را برای زندگی پا بر جا دارد که در آن برای انسان این امکان را فراهم آورد که بتواند همۀ نیروهای خود را بکار گیرد... از جملۀ اینها بتواند از نیروی خرد خود استفاده کند. آن نیروئی کـه بعد از پدیداری آن چنان نظامی میتواند درست و استوار گردد و به تلاش و تکاپوی راسـتین خیزد. همچنین غل و زنجیر را از دست و پای خرد بگشاید تا آزادانه - در حدود توانائی انسان - به تحقیقات علمی، و تجربه و تطبیق بپردازد و بدان نتایجی برسد که میتواند برسد، نتایجی که بـالطبع نه آخرین نتایج تحقیقات بشمارند و نه بگونۀ مطلق خواهند بود.
مـادهای که قرآن بدان مشغول و در بارۀ آن دستاندرکار است، خود انسان است: اندیشه و باورش، ادراکات و دریافتهایش، رفتار وکردارش، و پیوندها و دلسبتگیهایش... اما علوم مادی و نوآوریهای جهان ماده با همۀ ابزارها و راهها و انواع و اصناف گوناگونی که دارد موکول به خرد انسان و تجارب و کشفیّات و فرضیّهها و نظریّههای او است. با در نظر داشتن این نکته که علوم مادی اساس خلافت انسان در زمین است و در خمیرۀ سرشت او به هنگام آفـرینش آمادگی دریافت و فراگیری این علوم سرشته شده است... قرآن هم میخواهد فطرت او را تصحیح گرداند تا منحرف نشود و تباهی نگیرد، و رژیم و نظامی را پاکسازی کند که در آن زیست میکند تا این امکان را برای او فراهم آورد که بتواند نیروهای خدادادی خود را بکار گیرد و مورد بهرهبرداری قرار دهد. همچنین قرآن انسان را با جهانبینی جهان شمولی مجهّز سازد بدانگونه که سرشت جهان را بشناسد و ارتباط آن را با آفریدگار جهانیان درککند، و هماهنگی موجود در پیکرۀ هستی و اصل پیوند محکم و استواری را که در میان اجزاء دستگاه عظیم و شگرف آفرینش به ودیعت نهاده شده است و انسان نیز خود یکی از آن اجزاء بشمار است، از مدّ نظرش بدور نماند. آنگاه بدو فرصت میدهد که در راه درک جزئیّات و سود بردن از آنها به تلاش پردازد و با استفاده از آنها به خـلافت خویش دست یازد... دیگر قرآن تفصیل و تشریحی برایش نمیدهد، زیـرا شناخت و دستیابی به این تفصیلات و تشریحات جزئی ازکارهای شخصی و یکی از وظائف انسانی او است. من از سادگی جانبداران متعصّب این قرآن در شگفتم. کسانی که میکوشند تا چیزی به قرآن بیفزایند که جزو قرآن نیست، و بدان چیزی تحمیل کنند که مقصود و منظور آن نیست، و در صدد استخراج جزئیّاتی دربارۀ علوم پزشکی و شیمی و نجوم وشبیه اینها هستند... و گوئی میخواهند بدینوسیله بر عظمت قرآن بیفزایند و آن را بزرگ دارند.
بیگمان قرآن در موضوع اصلی خود ، کتاب کاملی است، موضوع قرآن هم بسی سترگتر از همۀ این دانشـها است... زیرا این انسان است که خودش این معلومات و دانستنیها راکشف میکند و از آنها سود میجوید... مگر نه این است که کاوش و تجربه و تطبیق از خواص عقل انسان است؟
قرآن به چارهجوئی بنیاد خود این انسان میپردازد و بنیاد شخصیت و وجدان و عقل و اندیشۀ او را چاره مـیسازد. همانگونه هـم بنیاد جامعۀ انسانی او را چارهجوئی میکند که بدو اجازه میدهد که در آن این نیروهای اندوخته و سرشته در ذاتش را طور شایسته بکار گیرد. پس از آنکه انسان سالم و درست اندیش و پاک طینت پدیدار گردید، و جامعهای یافته شد که بدو اجازه دهد که در آن به فعالیت پردازد، قرآن چنین انسانی را رها میسازد تا به کارش و آزمـایش دست یازد، و در جولانگاه دانش و بررسی و آزمون، گاه دچار لغزش و اشتباه بود و زمانی راست و درست به حقیقت دست یابد و به سـوی هدف رود. قرآن معیارهای جهانبینی و بینش و اندیشۀ راستین انسان را دربردارد و بدو میآموزد که چگونه بیندیشد و چگونه کار کند و راه کدام است و چاه کدام.
همـین درست نیست که چیزی به آن حقائق نهائی بیفزانیم که قرآن در مسیری که برای ایجاد جهانبینی راستین نسبت به سرشت هستی و پیوند آن با آفریدگارش و راجع به چگونگی هماهنگی میان اجزاء دستگاه بزرگ آفرینش در پیش دارد، گاهی آنها را دربارۀ هستی اظهار مینماید... درست نیست بر این حقائق نهائی قرآن پینویسهائی بیاوریم و فـریضههای عقل بشری و نظریههای او را آویزۀ آن کنیم. حتّی درست نیست آنچه را که انسان (حقائق علمی) مینامد و از راه تجربۀ قاطعانه - به نظر خودش - بدان دست یافته است، آمیختۀ حقائق نهائی قرآن سازیـم.
حقائق قرآنی، حقائق نهائی و قاطعانه و مطلقی هستند. امّا آنچه که کاوش و بررسی انسان بدان میرسد - حال، ابزار و وسائلی که در دست دارد، هر چه میخواهد باشد - حقائق نهائی و قاطعانهای نمیباشند، زیرا اینگونه حقائق، مقیّد به حدود تجارب انسان و پایبند شرائط و ابزارهای ایـن تـجارب است... پس روش اشتباهی خواهد بود - برابر روش علمی خود انسان - اگر حقاثق نهائی قرآنی را با حقائق غیرنهائی بشری آمیختۀ یکدیگر کنیم و حتی مسلّمات قرآنی را باکلّیّۀ یافتههای علـم انسانی بسنجیم و درکنار هم قرار دهیم.
تازه این با توجه و نگرش به (حقائق علمی) است... اگر با نظریّههائی و فرضیّههائی که (علمی) نامیده میشوند به امر سنجش بپردازیم وکار را دنبال کنیم، قضیّه بسی واضحتر و روشنتر است... از جملۀ این نظریّهها و فرضیّهها، کلّیّۀ نظریّههای نجومی، نـظریّههای خاص راجع به پیدایش و تکامل انسان، نظریّههای ویژه راجع به روان انسان و سلوک و رفتارش، و نظریّههای ویژه درباره پیدایش جوامع بشری و دگرگونیهای آن... کلّیّۀ این نظریّهها - حتی برابر مقیاسهای انسسانی (حقائق علمی) بشمار نمیآیند. بلکه نظریّهها و فرضیّههائی بیش نیستند. همۀ ارزش آنها در این است که میتوان به وسیلۀ آنها پدیدههای هستی و حیاتی و روانی و اجتماعی بیشتری را تفسیر و توجیه کرد. تا وقتی که فرضیۀ دیگری پدیدار شود و پدیدههای زیادتری را تفسیر و توجیه کند، و یا پدیدههای هستی را دقیق تر تعبیر و تفهیم سازد. از اینجا است که چنین فرضیّهها و نظریّههائی پیوسته در معرض تغییر و تعدیل و کمی و کاستی بوده، و چه بسا با ظهور ابزار تازۀ اکتشافات، و یا با تفسیر و تعبیر جدیدی از مجموعۀ ملاحظات و نظرگاههای کهن، زیر و رو و دگرگون میگردند و غلط از آب درمیآیند.
هرگونه تلاشی در راه تفسیر و تعبیر اشارت کلّی قرآنی به وسیلۀ نظریّههای تازه و تغییرپذیری که علم بدان رسیده است، یا حتّی به وسیلۀ حقائق علمی -که قبلاً گفتیم نمیتوانند مطلق باشند - بیهوده است و علاره بر آن که این کار شامل یک اشتباه اساسی از نظر روش است سه معنی را در بر خواهد داشت کـه هـیچ یک شایستۀ جلال و عظمت قرآن کریم نیست:
یکم: شکست درونی است که برخی از مردم چنین میانگارند که علم نگهبان و پایه است و قرآن پیرو. بدین سبب میکوشند برای محافظت قرآن چـتری از علم بر سر آن دارند و صحّت مفاهیم قرآن را با مـدد دانش و دلائل علمی اثبات کنند. در صورتی که قرآن کتاب کاملی در موضوع مربوط به خرد است و حقائق آن حقائق پایانی و بیچون و چرا است. در حالی که علم از نظـر موضوع بدینگونه است که چیزی را که امروز ثابت مـیکند فردا آن را نقض میکند و مردودش میداند، و علم به هر چیزی که دست مییابد غیرنهائی و غیرمطلق است، زیرا مقیّد به محیط انسان و عقل و ابزارهای او است، وکلیۀ ابزارها و وسائل تحقیقاتی او از نظر ماهیّت بگونهای استکه حقیقت واحد نهائی و مطلقی را نمیتواند ارائه دهد.
دوم: برداشت بد از سرشت قرآن و وظلیفۀ آن است. قرآن آن حقیقت نهائی مطلقی است که به ساخت وجودی انسان میپردازد، ساختی که با سرشت هستی جهان و قانون الهی آن اندازه که سرشت نسبی انسان اجازه دهد متّفق و همگام است تا آنجا که انسان با جهان پیرامون خود جنگ و برخوردی ندارد. بلکه با آن دوستی میورزد و برخی از رازهایش را مـیشناسد و بعضی از قوانین آن را درکار خـلافت خـویش بکار میگیرد. قوانینی که برای انسان در پرتو عقلی که بدو عطاء شده است از راه بینش و کاوش و آزمایش و سنجش،کشف و جلوهگر مـیشوند تا آنـها را در راه آبادانی زمین و سعادت خویش بکار برد نه آنکه شناختها و دانستنیهای مادی را در راه ویرانی زمین و بدبختی خویش مورد استفاده قرار دهد و آنـها را آلت قتّالۀ همنوعان سازد.
سوم: تأویل همیشگی نصوص قرآن آن هم با زور و تکلّف است، تا آیات الهـی را با فرضیّهها و نظریّههائی که ثابت و پایدار نیستند و هر دم به رنگی درمیآیند و هر روز انسان چیز تازهای در آنها مییابد، همراه و دمساز کنیم و شتابان نصوص قرآنی را یدک و دنبالهرو فرضیّهها و نظریّههای انسانی سازیم.
هیچ یک از این معانی و مفاهیم با جلال و عظمت قرآن سازگار نیست، علاوه از آنکه - چنانکه قبلاً گفتیم - خطائی در روش است ...
این سخنان بدین معنی نیست که از آنچه علم دربارۀ جهان و زندگی و انسان به دست آورده است و نظریّهها و حقائق علمی بدان رسیده است، در فهم قرآن استفاده نکنیم. خیر هرگز! این هدفگفتار و منظور بیان گذشتۀ ما نیست. خداوند بزرگوار فرموده است:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق)
به آنان در میان کرانهها (و اقطار آسمانها و زمین) و در اندرون (و لابلای اندامهای) خودشان نشانههای خود را نشان خواهیم داد تا اینکه برایشان روشن شود کـه این (قرآن) حق است. (فصّـلت: 53)
این اشاره خواهان آن است که پیوسته دربارۀ آنچه علم در آفاق و انفس از آیات و نشانههای خدارند کشف میکند بیندیشیم و تحقیق کنیم، و از راه اکتشافات علوم،گسترۀ مفاهیم و معانی قرآنی را در پهنۀ اندیشۀ خویش توسعه دهیم.
چگونه میشود چنین کاری کرد؟ بدون آنکه نصوص قرآنی نهائی و مطلق را آمیزۀ معانی و مفاهیمی کنیم که نه نهائی و نه مطلقند؟ در اینجا مثالی مفید خواهد بود: قرآن کریم میفرماید:
(خلق کل شْیء فقّدره تقدیراً).
هر چیزی را که آفـرید و در آن اندازهگیری دقیقی را بکار برد. (فرقان:2)
اکتشافات علمی نیز میگوید که همگامیهای دتیق و هماهنگیهای چشمگیری در سراسر هستی وجود دارد که با دقت هر چه بیشتر در پیکرۀ جهان در جریان است... زمین بدین شکل و طرزی که هست... مسافتی که خورشید با آن دارد... فاصلۀ مشخّص مـاه از زمین... نسبت حجم خورشید و ماه با زمین... سـرعتگردش زمین... میل محوری زمین... پیدایش سطحی بدین شکل که هم اینک دارد... و هـزاران ویژگی...کـه با دست اندر دست دادن همۀ اینها، زمین شایستۀ زندگی و متعلّقات آن گشته است... در میان همۀ این چیزها حتّی یک چیز هم ساختۀ جهش ناگهانی و پرداختۀ تصادف غیر منتظره نیست... اینگونه سخنان و نظریّههای علمی در توسعۀ معنی و مـفهوم: (خلق کل شْیء فقدّره تقدیراً). به ما کمک می کنند و فائدۀ بیشتری به ما میبخشند و آیۀ فوق در اندیشۀ ما رسوخ و ژرفای زیادتری خواهد یافت... و بر این قیاس... انجام چنین کاری در اینگونه موارد درست و پسندیده است... امّا آنچه از نظر دانش درست نیست، اموری مانند مثالهای زیر است:
قرآن کریم میفرماید: (خلق الإنسان من سلالة من طین)
انسان را از چکیدۀ خاک آفرید (مؤمنون: ١٢)٠٠٠ بعدها نظریۀ پیدایش و تکامل والاس و داروین پیدا شد که اینگونه میانگارد که حیات از یک سلول آغاز گشته است، و این سلول خود در آب پیدا شده است و مراحل مخـتلفی را پیموده است تا به آفرینش انسان منتهی گشته است... ما هم این نصّ قرآنی را برمیداریم و به دنبال این نظریّه دوان دوان راه میافتیم. تا بگوئیم: منظور قرآن این است...
نه... پیش از هر چیز باید گفت که این نـظریّه هـنوز قطعیّت ندارد. در مدّت کمتر از یک قرن تعدیلاتی در آن به عمل آمده است که چه بسا سرانجام به تغییر این نظرّیه انجامد. همچنین در این نظریّه نقصی پیدا شده است که منبعث از معلومات ناقصی است که دربارۀ واحدهای کیفیّت وراثت یعنی ژنها که ویـژگیهای هر نوعی را در خود نگاه میدارند و اجازه نمیدهند نوعی به نوع دیگر انتقال پذیرد در دسترسشان بوده است. چه بسا این نقص باعث بطلان و پوچی چنین نظریّهای گردد. این نـظریّه فردای امروز بیگمان دستخوش شکست و پوچی خواهد شد... در صورتی که حقیقت قرآنی جاوید و پایدار خواهد ماند. لذا ضروری نیست که معنی آیۀ فوق چنین باشد. زیرا آیه تنها اصل پیدایش انسان را ثابت می کند و دربارۀ تفصیلات این پیدایش چیزی نمیگوید. بلکه در نقطهای که به سوی آن گام برمیدارد و پیدایش انسان نام دارد، قاطع و استوار است و سخنش ختم کلام... همین و بس ... و نه بیشتر...
قرآنکریم میفرماید: (والشمس تجری لمستقر لها)
خورشید به سوی قرارگاه خویش در حرکت است... قرآن با این سخن حقیقت نهائی را دربارۀ خورشید میگوید و آن اینکه: خورشید حرکت میکند... عـلم میگوید: خورشید با توجه به ستارگانی که پیرامون آن است با سرعتی در حرکت است که دوازده مایل در ثانیه برآورد شده است. لیکن خورشید در کهکشانی قرار دارد که خودش یکی از ستارگان آن مـیباشد و آن کهکشان همراه با کلّیّۀ ستارگانی که دارد با سرعت صد و هفتاد مایل در ثانیه در حال حرکت است... اما این دیدگاهها و کشفیّات نجومی هیچکدام عین معنی و مفهوم آیۀ قرآنی نیست. اینها معلوماتی هستند که یک حقیقت نسبی غیر نهائی به ما میدهند که قابل تعدیل یا بطلان میباشد... اما آیۀ قرآنی یک حققت نهائی به ما میدهد، اینکه: خورشید حرکت میکند.جز این چیزی نمیگوید... ما هم هرگز چیزی از آن گفتههای انسانی را آمیزۀ این فرمودۀ قرآنی نمیسازیم.
(أولم یر الذین کفروا أن السماوات والأرض کانتا رتقا ففتقناهما)
آیا کافران ندیدهاند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، سپس آنها را از همدیگر جدا ساختیم.
به دنبال آن نظریّهای پیدا میشود و میگوید: زمـین قطعهای از خورشید است که از آن جدا گشته است... ما نصّ قرآنی را برمیداریم و نفس زنان میدویم تا خود را بدین نظریّۀ علمی برسانیم و آنگاه بگوئیم: منظور آیۀ قرآنی همین است.
نه ... این چیزی نیست که قرآن میگوید. این نـظریّه، نهانی نیست. بلکه چندین نظریۀ دیگـر که از لحاظ اثبات علمی با آن همسطح و همطرازند، دربارۀ پیدایش زمین ارائه شده است. امّا حقیقت قرآنی حقیقت نهائی و مطلق است. تنها این را میگوید که: زمین از آسمان جدا گشته است ... چگونه؟ آسمانی که زمین از آن جدا شده است کدام است؟ اینها چیزی است که آیـه بدان نمیپردازد... از اینجا است که راجع به هیچیک از فرضیّههای علمی مربوط به این موضوع، نباید گفته شود که: این معنی و مفهوم نهائی مطابق با آیه است. این قاعده که بدین مناسبت گفته آمد ما را بس. هدف ما تنها این است که روش درستی ارائه دهیم که به کمک آن بتوانیم از کشفیات علمی برای توسعۀ مفاهیم آیات قرآنی و غور در ژرفای آنها بهتر استفاده کنیم و در پرتو دانش نو زوایای بیشتری از قرآن را بنگریم، بدون آنکه سخنان آسمانی قرآن را یدک و آمیزۀ نظریۀ ویژۀ علمی خاصیّ کنیم و آن را مطابق با این نظریّه یا مصداق آن فرضیّه بدانیم ... میان این سخن تا آن سخن فرق بسیار است.
*
آنگاه به سوی نصوص قرآنی بر می گردیم:
)ولیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها . ولکن البر من اتقى , وأتوا البیوت من أبوابها , واتقوا الله لعلکم تفلحون)
نیکوئی آن نیست که (همچون زمان جاهلیّت، به هنگام حج یا برگشت از سفر) از پشت خانهها به منازل درآئید، ولیکن نیکی کسی را است که تقوی پیشه کند، و از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید، باشد که رستگار ارتباط میان دو قسمت آیه، به نظر میرسد مناسبتی است موجود میان اهلّه که شناسههای زمانی برای مردم و فرا رسیدن موسم حج هستند، و میان یک عادت جاهلی ویژۀ حج که نیمۀ دوم آیه بدان اشاره دارد... در صحیح مسلم و بخاری، از برّاء رضِ الله و عنه روایت است که گفته است: انصار هنگامی که مراسم حج را به جای میآوردند و برمیگشتند، از درهای منازل به خانه وارد نمیشدند. مردی از ایشان بعد از برگشت از حج از در منزل وارد خانه شد، گویا بدین سبب سرزنش گردید. پس این آیه نازل شد:
(ولیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها . ولکن البر من اتقى , وأتوا البیوت من أبوابها )
ابو داود نیز از شعبه و او از ابو اسحاق و وی از برّاء، روایت نموده است که گفته است: انصار به هنـگام مراجعت از سفرشان ار در به خانه در نمیآمدند... پس این آیهنازل گردید.
فرق نمی کند چه این عادت ایشان بطور عام در سفر بوده باشد، یا بطور خاص تنها در حج صورت گرفته باشد که به روند گفتار برازندهتر است، بیگمان آنان معتقد بودند به اینکـه این کار، نیکی، یعنی خیر یا ایمان به شمار میرود. پس قرآن بیامد تا بر این رسم بدو اندیشۀ پوچ قلم بطلان کشد، و این کار سنگینی را که بر پایهای از حقیقت بند نبوده و فایدهای در بر نداشت، از میان بردارد. قرآن بیامد تا اندیشه ایمانی را تصحیح کند و بگوید: نیکی تقوی و پرهیزگاری است، و اینکه انسان چنین احساس کند که جهان آفریدگاری دارد و وی در پنهان و آشکار، ناظر براحوال همگان و حافظ و نگهدار بندگان است وگفتار و کردارشان را میپاید. دیگر نیکی شکلی از اشکال ظاهری نیست کـه رمز حقیقت ایمان نبوده و بیش از یک عادت جاهلی نباشد. بدین منوال قرآن به آنان دستور میدهد که از در خانهها به منازل درآیند. اشاره به تقوی را مکرّر داشت و آن را راه رستگاری نامید:
(وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(1٨9)
پس از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید، باشد که رستگار شوید.
خدا بدینگونه دلها را با حقیقت ایمانی اصیل -که تقوی است - پیوند داده و این حقیقت را با امید به رستگاری مطلق در دنیا و آخرت بهم پیوسته است، و عادت جاهلی خالی از پشتوانۀ ایمانی را باطل قلمداد نـموده است. و مؤمنان را متوجّه درک این نعمت الهی کـرده است که اهلّه را شناسههای زمانی برای مردم و فرا رسیدن حج فرموده است... و همۀ اینها را در یک آیۀ کوتاه بیان داشته است.
*
بعد از آن، توضیحی دربارۀ جنگ به طور عام، و بیانی دربارۀ جنگ در جوار مسجدالحرام و در ماههای حرام به صورت خاص به میان میآید. سپس مردم به بذل مال در راه خدا دعوت میشوند که چنین دعـوتی ارتباط محکمی و پیوند استواری با جهان دارد:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (١٩٠)
وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١)
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٢)
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ (١٩٣)
الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (١٩٤)
وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ) (١٩٥)
در راه خدا بجنگید باکسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدّی نکنید. زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد. (و چون جنگ درگرفت) هر جا آنان را (که آغازگران جنگ بودهاند) دریافتید ایشان را بکشید، و آنان را (از مکّه) که شما را از آنجا بیرون راندهاند بیرون کنید، و (از جنگ در حرم مکّه نباید بـاک داشـته باشید، زیرا ایشان با شکنجه و آزار و انواع فتنه و فساد میخواستند شما را از دینتان برگردانند که مـایۀ خوشبختی دو جهان شما است و) فتنه از کشتن بـدتر است، و (لیکن احترام مسجدالحرام به جای خـود باقی است و) با آنان در کنار مسجدالحرام کار زار نکنید مگر آنگاه که ایشـان در آنجا با شما بستیزند (و حرمت مسجدالحرام را محفوظ نـدارند)، پس اگر با شما جنگیدند ایشان را بکشید سزای (آنگونه) کافران چنین است. و اگر دست کشیدند (از کفر، و اسلام را پذیرفتند، خداوند گناهانشان را به آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده میگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است. و با آنان پیکار کنید تا برگرداندنی از دین باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین (خالصانه) از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند)، پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بـداریـد، زیرا حمله بردن و) تجاوز کردن جز بر ستمکاران (به خویشتن به سبب کفر و شرک، روا) نیست. ماه حرام در برابر ماه حرام است (و اگر دشمنان احترام آن را نگاه بداشتند و در آن با شما جنگ کردند، شما حق دفاع و مقابلۀ با آنان را دارید و باکی نیست) و (حرمت شکنیهای) مقدّسات، دارای قصاص است، (و تجاوزکاریهای نـادرست، پاداش به مثل دارد. بطور کلّی) هر کـه راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید (چه آغاز کردن تعدّی و تجاوز ممنوع است، لیکن در برابر آن، دفاع از خـویشتن و مبارزه بـرای اخـذ قصاص آزاد است)، و از (خشـم) خـدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است، و در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (پا ترک انفاق) خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید (در کشتن و یاری ستمدیده و جنگ و ...) همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
در برخی از روایتها آمده است که این آیهها نخستین آیههائی هستند که درباره جنگ نازل شدهاند. پیش از آنها از سوی خدا به مؤمنانی که با ایشان جنگ میشد و بدین سبب بر آنان ستم میرفت، اجازه جنگ در راه دفاع از خویشتن، داده شده بود. لذا مؤمنان دریافتند که این اجازه مقدمۀ وجوب جهاد بر ایشان است و دیباچۀ استقرارشان در زمین میباشد، هـمانگونهکه خدا در آیات سورۀ حج بدیشان وعده فرموده است:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر . الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا . ولینصرن الله من ینصره , إن الله لقوی عزیز , الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر , ولله عاقبة الأمور).
به کسانی که با ایشان جنگ می شود اجازۀ (دفاع از خویشتن و ستیز با حملهوران) داده شد زیرا که با آنان ستم رفته است، و خدا بر یاریشان بس توانا است. آن کسان (ستمدیدهای) که از خـانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شدهاند بدون هـیح گناهی مگر آنکه میگویند که: پروردگار ما فقط الله است. (پس مؤمنان با کافران بجنگند؛ زیرا اگر جنگ و پیروزی مـؤمنان در هر عصر و زمانی بر کافران نبود و) اگر خدا (شـرّ) برخی از مردمان را (که کفر پپشگانند) به وسیلۀ برخی دیگر (که خدا شناسانند) دفـع نمیکرد بیگمان صومعهها و کلیساها و کنشتها و مسجدها که نام خدا در آنها بسی برده میشود (و عبادت او کرده میشود) ویران میگردید. همانا خدا بیگمان یاری میدهد کسـی را که او را یاری دهد، شک نیست که خدا نیرومند و شکوهمند است. (آنان که از خانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شدهاند و مهاجر و انصار نام دارنـد) کسانی هستند که اگر در زمین استقرارشان بخشیم (و زمام امور به دستشان دهیم نه تنها اینکه راه جبّاران و ستمپیشگان را در پیش نمیگیرند، بلکه) نماز را به پای میدارند و زکات را میدهند و (مردمان را به سوی یکتاپرستی دعوت میکنند و) به کار پسندیده فرمان میدهند و از کار ناپسند بازمیدارند؛ (وعدۀ خدا است که فرمان او برتری میگیرد و یاران خود را پیروز میگرداند) و عاقبت کارها از آن خدا است (و سرانجام، خدا شناسان که خدا در صف آنان است پیروز خواهند شد و برد با ایشان است). (حج/39-41 )
از اینجا بود که مسلمانان میدانستند چرا بدیشان رخصت داده شده است و این اجازه بدین علّت بوده است که بر آنان ستم رفته است، و متوجّه بودند که این امر اشاره دارد به اینکه آنان باید دادگری کنند و از ستم بپرهیزند، و به یاد داشته باشند که در مکّه ضعیف و دست بسته و از دور کردن ظلم از خود ناتوان بودند، و بدیشان گفته میشد:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست نگهدارید (و جنگ نکنید) و نماز بپای دارید و زکات بدهید. (نساء /77)
این دست از جنگ نگاه داشتن بنابر حکمتی بود که خدا مقدّر فرموده بود... ما میتوانیم برخـی از علل آن حکمت را در حدود توانائی برآوردهای انسانی که حدّ و مرزی نمیشناسند و قابل شمارش نـیستند، حدس بزنیم:
نخستین چیزی که از این اسباب و علل میبینیم این است که منظور از آن رام کردن طبع سرکش مسلمانان عرب و مطیع ساختن توسن نفس ایشان است تا برای اجرای فرمان الهی شکیبائی پیشه کنند و صبور باشند، و فروتن در برابر فرمان رهبری بوده و به انتظار اجازه و رخصت پروردگار بنشینند. در حالی که در جاهلیّت، کاسۀ صبرشان زود لبریز میگردید و دیگ درونشان به سرعت به غلیان درمیآمد و نخستین صدائی که از گلوی کسی بیرون میدوید وکمک میطلبید، پاسخش را لبیک میگفتند و در برابر ظلم و ستم تاب ایستادگی و بردباری نداشتند... روشن است برای ساختن ملّت مؤمنی که می خواهد نقش عظیم خویش را در تاریخ ایفاء کند و هستی او بستگی به وجود همین نقش است، باید متحلّی به زیور چنین ویژگیهای درونی و صفات نفسانی باشد، و نفس او از رهبریی که به تنظیم و تدبیر امور اشتغال دارد، اطلاعت کند و گوش به فرمان اوامر آن باشد... گرچه این اطاعت و فرمانبرداری از اعصابی خواستار شده باشند که عادتشان این بوده است که با سرعت از جای برجهند و به پیکار خیزند و رزمجویان به میدان کارزار دوند و نخستین نداء مبارزهطلبی را با شور و شوق وصف ناکردنی پاسخ گویند. در پرتو چنین پرورشی، مردانی چـون عمر پسر خطاب با همۀ مردانگی، و حمزه پسر عبدالمطلب با همۀ جوانمردی، و افراد دیگری از زورمندان مسلمانان صدر اسلام، توانستند نفس خود را مهار کـنند و در برابر ظلم و جوری که به گروه مؤمنان و جماعت مسلمانان میشد، دم برنیارند و صبر پیش گیرند و اعصاب خود راکنترل نمایند و به انتظار فرمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بنشینند و در برابر اوامر ستاد بزرگ فرماندهی متواضع و فروتن باشن دکه بدیشان میگفت:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست نگهدارید و نمار بپای دارید و زکات مال بدر کنید.
از اینجا بود که هماهنگی میان شتابندگی و آهستگی ، جهش و منش، شورشگری و آیندهنگری، سرکشی و فرمانبرداری، و تندی وکندی... در اندرون نفسهائی که آماده پذیرائی کار بزرگی و قبول امر سترگی میگشتند، برقرار گردید.
دومین چیزی که از فراسوی خودداری از جنگ در مکّه، به نظرمان میرسد، این است که محیط عربی یک محیط غیرت و شجاعت بود. شکیبائی مسلمانان در برابر اذیت و آزار دیگران، در حالی که در میانشان کسانی بودندکه میتوانستند به جای پیمانهای که از ایشان گرفته میشد دو ییمانه بازپس بگیرند، چیزی بود که غیرت را برمیانگیخت و دلها را به سوی اسلام گسیل میداشت. چنین کاری عملا بوقوع پیوست بدانگاه که قریشیان تصمیم گرفتند با خانوادۀ بنیهاشم ترک مراوده کنند و ایشان را در درّه ابوطالب به حال خود واگـذارند، تا از حمایت و جانبداری رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دست بکشند. وقتی که اذیت و ناراحتی شدّت گرفت، نفسها از شجاعت و غیرت به هیجان آمد و از کوره بدر رفت و پیمان نامهای راکه نوشته بودند پاره پاره کرد. بدینگونه این محاصره تحت تأثیر چنین حسّ و شعوری که رهبری اسلامی در مکّه مراعـاتش میداشت و نفسها را به خودداری از مبارزه و مقاومت میخواند، پایان پذیرفت. چنین نظریّهای از لابلای بررسی سیرۀ نبوی برای ما پیدا شده است و چنین روشی را به عنوان حرکتی در تاریخ صدر اسلام میدانیم.
چیزی که باید در اینجا راجع بدین موضوع اضافه گردد اینکه رهبری اسلامی نمیخواست جنگ خونین خانوادگی به راه اندازد. چه مسلمانان در آن هنگام شاخههائی از تنۀ خانوادهها بودند. همین خـانوادههـا بودند که فرزندان خویش را اذیت و آزار میدادند و میخواستند آنان را از دینشان برگردانند. در آنجا قدرت واحدی که بتواند عهدهدار شکنجۀ همگانی شود، وجود نداشت. اگر در آن وقت به مسلمانان اجازه داده میشد که از خویشتن دفاع کنند، معنی این اجازه این بود که جنگ و آشوب در هر خانهای درگیرد و در هر خانوادهای خونی بر زمین بریزد... این کار سبب میشد که اسلام در دیدۀ محیط عربی دعوتی به نظر آید که خـانهها را از هم مـیپاشد و در میان آنها آتش را شعلهور می سازد و به جان ایشان می اندازد... امّا بعد از هجرت، گروه مؤمنان بهگوشهای رفتند و به عنوان واحد مستقلّی از دیگران جدا گشتند، و با قدرت دیگری که در مکّه بود به مبارزه و پیکار برخاستند و لشکرها مجهّز کردند و بر ضدّ آن قدرت، یورشها براه انداختند و تاختها آوردند... این وضع کاملاً با وضع فردی آنان در مکّه فرق داشت و نسبت به هر یک از مسلمانان در داخل خانوادهاش، متفاوت بود.
این بعضی از اسباب و عللی است که در برابر دید بشریّت از فراسوی حکمت خودداری مسلمانان از دفع بلا و شکنجه و دفاع از خویشتن در مکّه، خودنمائی میکند و جلوهگر میشود. علاوه بر این، مسلمانان بدان هنگام گروه اندکی بوده و در چهار دیـواری مکّه محصور بودند. اگر تحت فرماندهی جنگ واحدی، آشکارا به نبرد دست مییازیدند، خویشتن را به کشتن میدادند. ولی خواست خدا این بود که فزونی گیرند و در مرکز امینی پناه گرفته بغنوند. سپس به دنبال آن، بدیشان اجازه داد تا بجنگند.
به هر حال احکام جنگ بعد از آن مطابق مقتضیّات حرکت اسلامی در سرزمین عربستان (و به دنبال آن در خارج از عربستان) به تدریج نازل شد. این آیات جزو آیاتی هستند که از حیث نـزول در ردیف آیههای آغازین بوده و جلوتر از آیههای دیگر نازل گشتهاند و برخی از احکام سازش با مقتضیّات موقعیّت موجود در آغاز جنگ میان دو اردوگاه اساسی را دربردارند، یکی اردوگاه اسلام و دیگری اردوگاه کفر. این آیات، علاوه بر احکام فوق، نمایانگر برخی از احکام تغییرناپذیر جنگ بگونۀ همگانی نیز میباشند که از لحاظ اصول و مبادی جز تعدیل کمی آن هم در سورۀ (قرائت) بدان راه نیافته است.
شاید زیبا باشد سخن کوتاهی دربارۀ جهاد در اسلام بیان داریم که مبنای تفسیر آیات جنگ در اینجا و در موارد دیگر قرآنی شود، پیش از آنکه اینجا به طور خاص با نصوص قرآنی روبرو شویم و به بررسی آنها بپردازیم:
این عقیده در آخرین شکلی که باید داشته باشد، توسط اسلام ارائه شده است تا اینکه زیر بنای زندگی آیندۀ بشری در زمین گردد، و برنامه همگانی همۀ انسانها باشد، و ملت مسلمان بتواند رهبری بشریّت را در راهی که به سوی خدا دارد برابر این برنامه به نحو احسن به انجام برساند، برنامهای که از جهانبینی کامل و شاملی جوشیدن گرفته است که متضمّن هدف جملگی هستی و هدف وجود انسانی است، همانگونه که قرآن کریم نازل شده از سوی پروردگار، بیان فرموده است. ملت مسلمان در پرتو قرآن، مردمان را به سوی نیکی و خیری رهنمود می کند که در همۀ روشهای جاهلی آن چنان نیکی و خیری وجود ندارد، و انسانیّت را به سطحی میرساند که جز در سایۀ این روش و پرتو برنامههای آن، انسانها نمیتوانند بدان گام بگذارند و از نعمت خدادادی این مکتب برخوردار شوند، نعمتی که هیچیک از نعمتهای دیگر با آن برابری نمیکند واگر بشریّت از ان محروم گردد، همۀ پـیروزیها و رستگاریهای خویش را از دست خـواهد داد، و هر تجاوزگری که بدو تعدّی روا دارد، نمیتواند آن زیانی را بدو برساند که همسنگ و همبر شود با محرومیّتی که از این خیر خواهد داشت و زیانی که از این بابت بهره او خواهد شد، و هرگز هیچ متجاوزی آن ضرر و زیانی بدو نمیرساند که بتواند همطراز حرمان و بیبهرگی از رفعت و سعادت و پاکی و کمالی باشد که خداوندگار جهان برای مردمان تهیّه دیده و اراده فرموده است.
بدین سبب، این حق بشریّت است که تبلیغ چنین دعوتی بدو برسد تا او را به این راه الهی شامل و فراگیر فرا خواند، و هیچ گردنه و مانعی و سلطه و قدرتی به هیچ نحوی از انحاء نتواند جلو تبلیغ آن را سدّ کند و یا در برابر آن بایستد و سنگاندازی نماید.
همچنین این حق بشریّت است که بعد از آنکه چنین دعوتی به گوش ایشان رسید، مردمان در پذیرش ایـن دین آزاد گذارده شوند و مانعی یا قدرتی آنان را از این کار باز ندارد. چنانچه گروهی از مردمان از پذیرش آن سرباز زدند، حق ندارند که جلو تبلیغ دعوت را بگیرند و آن را از راهی که در پیش دارد، باز دارند. بلکه چنین گروهی باید قول بدهد و پیمان بـبندد که حرّیّت و امنیّت دعوت اسلامی را تأمین خواهد کرد و تضمین مینماید که مسلمانان بتوانند در راه تبلیغ عقیدۀ خویش گام بردارند و بدون ستیز و دشمنی سرگرم هدایت مردمان و رساندن فرمان خدای سبحان باشند... و هرگاه کسانی از ایشان دین اسلام را پذیرفتند، این حق ایشان باید محفوظ بماند که به هیچ وسیلهای از وسائل آنان را از دینشان برنگردانند و برای برگشت از آئین اسلام تحت فشارشان نگذارند. نه به وسیلۀ اذیّت و آزار و نه از راه گول زدن و فریفتن. نه با فراهم آوردن اوضاعی که خـاصّیّت آنها خودبهخود باز داشتن مردم از هدایت را در بردارد و ایشان را از پذیرش اسلام بازمیدارد. وظیفۀ گروه مؤمنان در این مواقع چنین خواهد بود که با تمام نیرو به نبرد متجاوزان به حقوق اسلامی و انسانی برخیزند و آنان را سر جای خویش بنشانند و مکر و کید و اذیت و آزارشان را از سر مؤمنان بدور دارند. تا ستمگران را گوشمالی دهند و حرّیّت عقیده را تضمین، امنیّت کسانی را که خداوند به راه خود رهنمودشان فرموده تأمین و برنامۀ خدا در زندگی پا بر جای، و از بشریّت حمایت گردد تا از آن نیکی و خیر همگانی محروم و بینصیب نشود.
از این سه حق، واجب دیگری بر جماعت اسلامی لازم میآید، و آن اینکه هرگونه نیروئی را باید در هم شکند که سر راه دعوت آئین اسلام را بگیرد و مانع رساندن آزادانۀ آن به مردمان گردد، یا حرّیّت پذیرش عقیده را تهدید نماید و مردمان را از آئین مبارکی که پذیرفتهاند برگرداند و اینکه جماعت اسلامی پیوسته باید در تلاش و جهاد باشد تا برگشت دادن مؤمنان به خدا از آئینشان برای هر نیروئی در سراسر کرۀ زمین غیرممکن گردد، بگونهایکه در پرتو شکوه گروه مؤمنان، هرکسکه بخواهد به دائرۀ اسلام درآید و آئین درخشان اسلام را بپذیرد از چیزی باک نداشته باشد، و از نیروئی در زمین بیم و هراس به خود راه ندهد از اینکه او را از دینش برگرداند، و دین از آن خدا باشد... نه بدین معنی که مردمان با زور وادار به پذیرش ایمان شوند. بلکه بدین معنی که دین خدا در زمین برتری گیرد، به طوری که هرکس که بخواهد بدون ترس و دلهره بتواند وارد دائرۀ اسلام شود و از نیروئی در زمین باک نداشته باشد که او را از تبلیغ دین خدا بازدارد، یا آن را بپذیرد و بر آن ماندگار شود. هم بدانگونه که در زمین وضعی یا رژیمی نباشد که بتواند جلو پرتو نور خدا را بگیرد و هدایت خداوندی را از آفریدگان او سلب نماید و از راه آفریدگار بازشان دارد وگمراهشان سازد، حال برای انجام این کارهای ناپسند و نکوهیده به هر وسیله و ابزاری که متوسّل شوند، فرق چندانی نمیکند.
جهاد در اسلام، در حدود این مبادی و اصول همگانی است، و تنها به خاطر این اهداف والا انجام میپذیرد، و به هیچ هدف دیگری یا نشانه و عنوان دیگری آمیخته و آغشته نمیگردد.
جهاد در راه عقیده است و بس. تا از محاصره و قیدها و بندها محفوظ شود و از فتنهها و آشوبها در امان ماند. جهاد برای حمایت از برنامه و شریعت عقیده در زندگی، و برقرار ساختن و در اهتزاز نگاهداشتن پرچم عقیده در زمین است بگونهایکه پیکر آن کسانی را که بخواهند بدو تجاوز نمایند پیش از تاختن آوردنشان به لرزه اندازد، و هیبت جهاد اسلامی مایۀ وحشت دشمنان باشد. همچنین مسلمانان بگونهای آمادۀ جهاد و پیکار باشند که هر کس که بخواهد آئین اسلام را بپذیرد، باکی از نیروی دیگری در زمین که بتواند بدو بدی برساند یا مانع او گردد و یا وی را از این آئین برگرداند، نداشته باشد.
این همان جهاد یگانهای است که اسلام بـدان فرمان میدهد و پسندیدهاش میشمارد و در مقابل آن اجر و پاداش میدهد، و کسانی را که در آن کشته میشوند شهید میداند، وکسانی را که رنج و مشقّت آن را تحمّل میکنند، ولی و دوست میشمارد.
*
این آیات از سورۀ بقره در این درس، متوجّه حال گروه مسلمانانی است که در مدینه بودند و وضع ایشان را که با مشرکان قریش داشتند مـورد توجّه قرار میدهد. مشرکان قریشی که مسلمانان را از خـانه وکاشانۀ خودشان بیرون رانده بودند، و ایشان را به سبب آئینی که پذیرفته بودند مورد شکنجه و آزار قرار داده بودند و برای برگرداندن آنان از عقیدۀ جدیدشان کوششها و نیرنگها کرده بودند.
این آیات -گذشته از این - بیانگر اساس احکام جهاد در اسلام است: آیهها با دستور دادن مسلمانان به جنگ آغاز میشود، جنگ با آن کسانی که با ایشان جنگیدهاند و همیشه میجنگند، و جنگ با کسانی که در هر زمانی و هر مکانی با ایشان بجنگند. لیکن نباید در آن تجاوز و بیشی جویند:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) (١٩٠)
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدی نکنید. زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد.
در نخستین آیه از آیههای جنگ، مرز بندی قاطعانهای دربارۀ هدف جنگ و پرچمی که در زیر آن پیکار درمیگیرد، آشکارا و روشن ارائه شده است:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ)
در راه خدا بجنگید باکسانی که با شما میجنگند.
جنگ! در راه چه کسی؟ در راه خدا و برای رضـای خدا! نه به خاطر هدف دیگـری از نوع هدفهائی که بشریّت در جنگهای طولانی و دراز خود شناخته است. جنگ در راه خدا! نه اینکه در راه مجد و عظمت پوشالی و برتری جوئی در زمین. نه در راه فراچنگ آوردن غنیمتها ر تاراجها و کسب دارائیها و ثـررت اندوزیها. نه در راه بازاریابیها و مواد خام پیدا کردنها. نه در راه تحقّق سیادت طبقهای بر طبقهای یا نژادی بر نژادی... بلکه جنگ تنها و تنها به خاطر آن اهداف مشخّص و روشنی که جهاد در اسلاه به سبب آنها بوجود آمده است. جنگ برای اعلاء فرمان الله در زمین، و استقرار قانون خدا در زندگی، و حفظ و حراست از مؤمنان به وسیلۀ آن تا کسی یا قدرتی نتواند ایشان را از دینشان برگشت دهد یـا سیلاب گمراهی و تباهی آنان را به زیر گیرد و با خود براند. بجز این اگر جنگی درگیرد، برابر قانون اسلام نامشروع و نکوهیده خواهد بود و هر که در آن شرکت جوید در پیشگاه خدا نه پاداش دارد و نه مقام و مرتبهای.
همراه با روشن کردن حدود جنگ، طول جنگ نیز معیّن گشته است:
(وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ)
تجاوز و تعدّی نکنید، زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد.
تجاوز وقتی خواهد بود که جنگجویان تجاوز پیشه به سوی کسانی دست تجاوز و تعدّی دراز کنند که در حال جنگ نبوده و در آغوش امنیّت و سلامت غنودهاند و جویای امن و امان و صلح و صفایند وکسانی هستند که نه سر جنگ با اسلام را دارند و نه از سـوی ایشان خطری دعوت اسلامی و گروه مؤمنان را تهدید میکند یا دسیسه و نیرنگی در سر می پرورانند، مانند: زنان، اطفال، پیرمردان، عابدان و زاهدان بریده از دنیا که در کنج عبادت نشستهاند، پیرو هر دین و مذهبی که باشند... همچنین تجاوز آنگاه است که قدم از آداب و رسومی که اسلام برای جنگ مقرّر داشته است، فراتر نهاده شود، آداب و رسومی که اسلام با آن، مرزی فرا راه زشتکاریهائی داشت که جنگهای جاهلی روزگاران گذشته و حال بطور یکسان به خود دیده است و دامنگیر جهانیان کرده است، زشتکاریهائیکه حسّ اسلام از آن گـریزان و بیزار است و تقوای اسـلام از آن سرباز میزند.
اینک برخی از احادیث رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و سفارشهای اصحابش بازگو میشود که فطرت چنین آداب و رسومی را برملا میدارد و سرشت آن را مینمایاند، آن آداب و رسومی که بشریّت نخستین بار آن را بر دست اسلام دیده و شناخته است:
از ابن عمر رضی الله عنهُ روایت است که گفته است:
(زن کشتهای در یکی از جنگهای رسـول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یافته شد. پس رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کشتن زنـان و کودکان نهی فرمود) .
(مالک و شیخین و ابوداود و ترمذی)
از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إذا قاتَلَ أَحَدُکُمْ فَلْیَجْتَنِبِ الْوَجْهَ )
وقتی که یکی از شما جنگید، از (ضربه زدن به) چـهره خودداری کند. (شیخین) ،
از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ما را (به جنگ) فرستاد و فرمود:
(إنْ وَجَدْتُمْ فُلاناً وَفُلاناً ( رَجُلَیْنِ مِنْ قُرَیْش ) فَأحْرِقُوهُما بِالنّارِ)
اگر فلانی و فلانی (دو نفر از قریش) را یافتید، آنان را با آتش بسوزانید.
وقتیکه خواستیم بیرون رویم فرمود:
(کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ أنْ تُحْرِقُوا فُلاناً وَفُلاناً , وَإنّ النّارَ لا یُعَذّبُ بِها إلّا الله تَعالى فَإنْ وَجَدْتُمُوهُما فَاقْتُلُوهُما ).
من به شما دستور دادم که فلانی و فلانی را بسوزانید، ولی جز خدای بزرگوار کسی را با آتش، عذاب نمیدهد، پس اگر آن دو را یافتید، آنان را بکشید. (بخاری و ابوداود و ترمدی)
از ابن مسعود رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أعَفُّ النّاسِ قِتْلَةً أهْلُ الإیمانِ )
پاکترین مردمان از نظر نوع کشتن، اهل ایمانند.
از عبدالله پسر یزید انصاری رضی الله عنهُ روایت است که گفته است:
(رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از تاراج و مُثله کردن نهی فرمود). (بخاری)
از ابن یعلی روایت است که گفته است: (با عبدالرحمن پسر خالد ابن ولید به جنگ مشغول بودیم. چهار نفر کافر تنومند دشمن را آورد و آنان را با پیکان با قتل صبر [1] کشت. خبر آن به گوش ابوایّوب انصاری رضی الله عنهُ رسید و گفت: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدهام که از قتل صبر نهی میفرمود. به آن کس سوگند که جانم در دست او است، اگر مرغی باشد آن را بگونۀ قتل صبر نمیکشم. این امر به گوش عبدالرحمن رسید، پس چهار بنده را آزاد کرد). (ابوداود)
از حارث پسر مسلم پسر حارث روایت شده است، از پدرش رضی الله عنهُ نـقل نـموده است کـه گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ما را به همراه سریّهای[2] گسیل داشت. هنگامی که به یورشگاه رسیدیم، اسبم را تندتر راندم و بر یارانم پیشی گرفتم. اهالی قبیله با شیون و زاری به سویم آمدند. بدیشان گفتم: بگوبید: جز خدا، خدائی نیست، در پناه خواهید بود (و محفوظ میمانید و مال و جان خویش را مصون میدارید). پس ایشان آن را گفتند. یارانم مرا سرزنش کردند و گفتند: ما را از غنیمت بینصیب کردی. هنگامی که به پیش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگشتیم او را از کاری که کرده بودم با خبر نمودند. مرا به پیش خود خواند و کاری را که کرده بودم تحسین فرمود. سپس به من گفت:
(إنّ الله تَعالى قَدْ کَتَبَ لَکَ بِکُلّ إنْسان مِنْهُم کَذا وکَذا مِنَ الأجْر)
خداوند بزرگوار در برابر هر فردی از ایشان چنین و چنان پاداشی برایت نوشته است. (ابوداود)
از بُرَیده روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که کسی را فرماندۀ لشکری یا سریّهای میکرد، بدو سفارش میفرمود که دربارۀ اطـرافیان و سایر مسلمانانی که با او هستند نیکو رفتار کند و از خدای بزرگوار بترسد. سپس بدو میفرمود:
(أُغْزُوا بِاسْمِ الله فی سَبیل الله ، قاتِلُوا مَنْ کَفَرَ بِالله . أُغْزُوا وَلا تَغْدُرُوا وَلا تُمَثّلّوا وَلا تَقْتُلُوا وَلیداً)
با نام خدا جنگ را آغاز کنید و از او یاری بخواهید، در راه خدا بجنگید، با هر که نسبت به خدا کافر شود جنگ کنید، بجنگید و خیانت و پیمان شکنی نکنید و کسـی را مثله مسازید و هیچ کودکی را نکشید.
(مسلم و ابوداود و ترمذی)
مالک از ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ روایت نموده است که او در سفارشش به لشکریانش گفت: (قومی را خواهید یافت که خویشتن را وقف پرستش خدا نمودهاند، دست از آنان بدارید و بگذارید به کارشان مشغول باشند، و زن و کودک و پیر مرد سالخورده را نکشید).
جنگی که اسلام دست بدان مییازد این است. اینها هم آداب آن است. همینها هم اهداف نبرد اسلامی است... این امور هم جوشیده از متن آن رهنمود سترگ قرآنی است:
(وَقاتِلُوا فی سَبیل الله الّذینَ یُقاتِلُونِکُمْ , وَلا تَعْتَدُوا , إنَّ الله لا یُحِبّ الْمُعْتَدینَ)
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدّی نکنید. زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد.
مسلمانان این حقیقت را میدانستند که ایشان با شمارۀ نفراتشان پیروزی را به چنگ نمیآورند، زیرا تعدادشان اندک بوده و با توشه و ابزار جنگی هم پیروز نمیگردند، زیرا آنچه ایشان داشتند بسی کمتر از چیزی بود که دشمنانشان مجهّز بدان و برخوردار از آن بودند. بلکه مسلمانان تنها با ایشـان و طـاعتشان و یاری خدایشان بر دشمنانشان پیروز مـیشوند. هـرگا٥ از رهنمودهای خدا و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دست بکشند، در حقیقت از یگانه سبب پیروزی خود دست کشیدهاند که بدان چنگ میزنند و تکیه میورزند. از اینجا بودکه آداب و رسوم را حتّی با دشمنانشان هـم مـراعـات میداشتند، دشمنانی که بدترین نیرنگها را نسبت بدیشان روا میدیدند و به زشتترین صورت آنان را مـثله میکردند... لذا آنگاه که تنور خشم رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم زبانه کشید و دستور داد که فلانی و فلانی (دو نفر از قریش) سوزانده شوند، از تـصمیم خویش برگشت و از سوزاندن آنان نهی فرمود، زیرا جز خدا کسی نباید با آتش دیگران را بسوزاند.
سپس روند گفتار در جنگیدن باکسانی که با مسلمانان نبر دیده و خواستهاند ایشان را از دینشان برگردانند، و آنان را از خانه وکاشانۀ خویش بیرون راندهاند، تأکید بیشتری میورزد و خواستار ادامۀ جنگ میشود و از مسلمانان میخواهد که چنین کسانی را در هر حالی و در هر مکانی که یافتند بکشند، مگر در مسجدالحرام. اگر در مسجدالحرام هم کافران جنگ را آغاز کـنند و آتش جنگ را شعلهور سازند، باکی نیست که با ایشان جنگ شود. اگر هم دین خدا را پذیرفتند و به آیین اسلام در آمدند، دست مسلمانان از ایشان کوتاه میگردد و باید آنان را به حال خود واگذارند، هر چند که قبلاً مسلمانان را اذیت و آزار کرده باشند و با ایشـان جنگیده و آنان را خواسته باشند از دینشان گردانند:
(وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١)
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٢)
هر جا آنان را دریافتید ایشان را بکشید، و آنان را (از مکّه) که شما را از آنجا بیرون راندهاند بیرون کنید و (از جنگ در حرم مکّه نباید باک داشته باشید، زیرا ایشان با شکنجه و آزار و انواع فتنه و نیرنگ میخواستند شما را از دینتان برگردانند کـه مایۀ خوشبختی دو جـهان شما است و) برگرداندن از دین از کشتن بدتر است، و (لیکن احترام مسجدالحرام به جای خود بـاقی است و) با آنان در کنار مسجدالحرام کار زار نکنید مگر آنگاه که ایشان در آنجا با شما بستیزند (و حرمت مسجدالحرام را محفوظ ندارند)، پس اگر با شما جنگیدند ایشان را بکشید، سزای کافران چنین است. و اگر دست کشیدند (از کفر، و اسلام را پدیرفتند، خداوند گناهانشان را بـه آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده میگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربـان است.
برگرداندن مردمان از دین، تجاوز به مقدّسترین چیز در زندگی بشری است. از اینجا است که برگرداندن مردم از دین، بدتر از کشتن بشمار میرود. بدتر از کشتن نفس و گرفتن جان و نابود ساختن زندگی. حال این برگرداندن مردمان از دین عملاً به وسیلۀ تهدید و بیم و اذیت و آزار باشد، یا با پا برحـائی و به میان آوردن اوضاع و احوال فاسد و تباهی باشد که مقتضی این است که مردمان را گمراه سازد و ایشان را به تباهی بکشاند و آنان را از راه خدا و برنامه الله بدور دارد، و شرک به خدا و پشتکردن بدو را در جلو دیدگانشان بیاراید. نزدیکترین مثال بر این امر، رژیم کمونیبشی است که تعلیم دین را قدغن میکند و تعلیم بیدینی را آزاد میگذارد، و قوانینی را وضع مینماید که به موجب آن، کارهای حرام همچون زنا و میگساری مباح و آزاد است، و با انواع خدعه و نیرنگ و استفاده از وسائل توجیه و تعبیر، آنها را در چشم مردمان زیبا و پسندیده جلوه میدهد، در صورتی که در همان وقت پیروی نمودن از فضائل و امور پسندیدهای را زشت و نکوهیده بشمار میآورد که در روش الهـی و مکتب خدایی زیبا و مقبول است و ارمغان آسمانی است. بالأخره شرایط و اوضاع و احوالی از این قبیل را فراهم میآورد که جنبۀ وظائف و تکالیف قطعی و واجبی را پیدا خواهد نمود که مردمگزیری وگریزی از انجام آنها نداشـته و چارهای جز تسلیم و پـذیرش برایشان نمیماند.
این دیدگاه اسلامی دربارۀ آزادی عقیده، و چنین ارزش بزرگ و ارج سترگی که در زندگی بدو میدهد، همان چیزی است که موافق با سرشت اسلام و با دیدی است که نسبت به هدف انسانی دارد. زیرا هدف از هستی انسانی، عبادت است (و هرگونه تلاش و تکاپوی نیکوئی هم که انجام دهنده منظورش از آن رضایت خدا باشد و با انجام آن رو به خدا دارد، درکمر بند عبادت جای دارد). بزرگوارترین چیزی کـه در انسـان سـراغ میشود، آزادی عقیده است. پس هر که ایـن آزادی را از او بگیرد، و او را مستقیم یا غـیرمستقیم از آئینش برگرداند، بدو جنایتی روا میدارد که کشندۀ حیات و گیرندۀ زندگیش نیز چنان جنایتی بدو نمیرساند. به همین علّت است که خداونـد دفع آن را با کشتن چارهجوئی مینماید... لذا نفرموده است:
(با آنـان بجنگید). بلکه فرموده است: (ایشان را بکشید)...
(وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ )
هر جا و هر گونه ایشان را دریافتید، بکشیدشان.
یعنی هر جا ایشان را دریافتید، در هر حالتی که بودند، و با هر وسیلهای که داشته باشد... جز اینکه ادب اسلام را مراعات دارید و نه کسی را مثله کنید و نه با آتش انسانی را بسوزانید. جنگ هم نباید در کنار مسجدالحرام درگیرد مگر با کافرانی که حرمت آن را نگاه ندارند و در آنجا به جنگ با مسلمانان بیاغازند. بدین هنگام مسلمانان با آنـان مـیجنگند و از ایشان دست نمیکشند تا آنان را میکشند... این است سزای درخور کافران، آن کسانی که مردمان را از دینشان بر میگردانند، و حرمت مسجدالحرام را نگاه نمیدارند، آنجائی که در کنارش در امن و امـان آرمـیدهاند و زندگی را سر دادهاند.
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٢)
پس اگر دست کشیدند (از کفر، و اسـلام را پذیرفتند، خداوند گناهانشان را به آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده مـیگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است.
دست کشیدن و انتهاء آوردنی که شایستۀ مـغفرت و رحمت خدا خواهد بود، دست کشیدن و انتهاء آوردن از کفر است، نه تنها دست کشیدن و انتهاء آوردن از جنگ با مسلمانان یا برگرداندنشان از دینشان ٠٠٠ چـه دست کشیدن و به پایان بردن جنگ بیش از این نیست که مسلمانان با ایشان صلح میکنند. لیکن این کار شایان مغفرت و رحمت خدا نخواهد بود. بلکه در ایـنجا به مغفرت و رحمت خدا اشارهای رفته است بدان امید که کافران ایمان بیاورند تا مغفرت و رحمت خداوندگار را بعد از مدّتها کفر و تجاوزکاری فراچنگ آرند و در آن بغنوند.
اسلام چقدر عظیم است! او برای کافران به مغفرت و رحمت گوشهای مـیزند و اشارهای به بخشش و مهربانی میکند، و قصاص و خونبها را از دوششان برمیدارد، همان دم که به صف اسلامی پیوستند و از کفر دست شستند، صف مؤمنانی که از ایشان افرادی را کشتهاند و در راه گرداندن آنـان از دین بسی کوشیدهاند، و چه بلاها و دردهـا و شکنجهها که بر سرشان آوردهاند، و چه کلکها و نیرنگها که دربارۀ ایشان روا دیدهاند!
پایان جنگ وقتی است که تضمین گردد مـردمان را از دین خدا برنمیگردانند، و ایشان را از دین با نیرو یا چیزی شبیه آن منصرف نـمیسازند، نیروئی همانند نیروی وضع و نظامی که عموماً برای آن زمینهسازی میکنند و بر محیط غلبهاش میدهند و در آن میزیند، و اوضاع را بگونهای درمیآورند که در آن با چیزهای شهوتانگیز و مفسدهخیز و گمراهساز خانهبرانداز، دل ازکف مردمان میربایند و دستها و پاهایشان را به بند شهوت و تباهیها میکشند.
این وقتی میسّر خواهد بود که دین خدا عزّت و قوّت حقیقی خویش را باز یابد و شکوه و عظمتی به خود گیرد که دشمنانش از آن به هراس افتند و بیمناک گردند تا دیگر جرأت اذیت و آزار مردمان را نداشته باشند و نتوانند دیگران را از دین گردانـند، وکسـی که میخواهد ایمان بیاورد باکی نداشـته باشد از اینکه نیروئی بتواند او را از آن بازدارد یا اذیت و آزاری بدو رساند و یا در راه برگرداندن او از دین گامی به جلو نهد.
در این صورت، گروه مؤمنان مکلّف و موظّفند به اینکه پیوسته در جنگ و مبارزه باشند تا آنگاه که چنین نیروهای متجاوز ستمکار را از میان برمیدارند، و تـا آن وقت که شکوه و پیروزی از آن دین خدا خـواهـد بود:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ) (١٩٣)
با آنان پیکار کنید تا برگشت دادن از دین باقی نماند و دین (خالصانه) از آن خدا گردد. پس اگر دست کشیدند (و اسلام را پذیرفتند دست از آنان بـدارید، چـه حمله بردن و) تجاوز کردن جز بر ستـمکاران (به خویــشتن به سبب کفر و شرک، روا) نیست.
اگر چه این نصّ قرآنی در زمان نزول تنها با نیروی مشرکان در شبه جزیرۀ عربستان روبرو بوده است و فقط همین نیرو بوده که مردمان را از دین برمیگردانده است، و مانع از آن میشده است که دین از آن خـدا باشد، لیکن این نصّ معنی و مفهوم عام و همگانی را دربردارد ر رهنمود آن مستمرّ و همیشگی است. فرمان جهاد تا روز رستاخیز پابرجا و لازم الاجراء است. زیرا در هر عصر و زمانی نیروی ستمکاری پیدا میشود که مردمان را از دین بازدارد و نگذارد که ندای دعوت به سوی خدا، به گوش بندگان خدا برسد، و موانعی را فرا راه ایشان میدارد و نمیگذارد به هنگام قانع شدن در برابر منطق دین اسلام، آن را قبول کنند و دعوتش را لبّیک گویند، و در پناه امن و امان آن بغنوند و خویشتن را بپایند. گروه مؤمنان نیز مکلّف و موظّفند که در هر عصر و زمانی، چنین نیروی ستمکاری را درهم شکنند و مردمان را از چنگال قهر و غلبۀ آن بدر آورند و ایشان را آزاد کنند و حرّیّّت بخشند تا آزادانه بشنوند و برگزینند و به سوی خدا رهسپار و رهنمود شوند.
این تکرار سخن در مورد منع برگرداندن مردمان از دین، آن هم به دنبال رسواسازی و نکوهش چنین عمل شنیعی، و بدتر از کشتن قلمداد کردن آن... بیانگر اهمّیّت این امر در نظر اسلام است، و اصل بنیادین بزرگی را پی میافکند که در حقیقت نوزائی تازۀ انسان بر دست اسلام بشمار میرود. نوزائی و تولّدی که در آن ارزش انسان با ارزش عقیدهاش معیّن و سنجیده میشود، و زندگی انسان در کفّهای و عقیدۀ او در کفّۀ دیگر ترازو نهاده میشود و کفّۀ عقیده رجحان و برتری میگیرد. در این اصل بنیادین همچنین روشن میگردد دشمنان (انسان) چه کسانیند... آنان کسانی هستند که مؤمنی را از دینش برمیگردانند، و مسلمانی را به سبب اسلام آوردنش اذیت و آزار مـیدهند. اینان کسانیند که بشریّت را از بزرگترین عنصر خیر و صلاح محروم مـینمایند و انسانها را از راه و روش الهی بدور میدارند... برگروه مؤمنان واجب است که با این چنین کسانی بجنگند، و هر جا و هرگـونه ایشـان را دریابند بکشند.
(حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ )
تا برگرداندنی از دین باقی نماند و دین (خالصانه) از آن خدا گردد.
این اصل بنیادین بزرگی را که اسلام آن را در اوائـل آیههائی که از قرآن دربارۀ جنگ نازل شده است بنیاد نهاده است، پیوسته پابرجا و استوار است. و همیشه هم عقیدۀ ایمانی اسلامی با کسانی مواجه خواهد بود که به صورتهای گوناگون بدان دست تعدّی دراز کنند و بر پیروانش یورش برند. همیشه هم مؤمنان چه فردی و چه گروهی و گاهی به شکل ملّتهای کامل، دچار اذیت و آزار میشوند و در راه برگرداندشان از آئینشان تلاش و کوشش میگردد... و هر کس هم دچار برگرداندن از دینش شود و به هر نحوی از انحاء و به هر شکلی از اشکال به اذیت و آزار گرفتار آید، بر او واجب خواهد بود که بجنگد و بکشد، و در راه تحقّق این اصل بنیادین بزرگی که اسلام آن را بنیان گذارده است بکوشد، تـا نوزائی تازۀ انسان محقّق و جلوهگر شود.
پس اگر ستمگران از ستم خویش دست کشیدند، و میان مردمان و پروردگارشان مـانع نشدند و ایشان را از خدایشان بدور نداشتند، دیگر تجاوز و تعدّی بدیشان نخواهد شد - یعنی با آنان جنگ نمیشود - زیرا جهاد پیکار با ستم و ستم پیشگان است:
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ) (١٩٣)[3]
پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (دست از آنان بدارید) چه تجاوز جز بر ستمگران روا نیست.
اگر دفع ستمگران و پیکار با ایشان، تجاوز و تعدّی نامیده شده است تنها از باب مُشاکلۀ لفظی و همگونی واژگی است، و الّا دفع سـتم ستمکاران و جنگ با تبهکاران، عدالت و دادگری است و دفع تجاوز ستم پیشگان از سر ستمدیدگان است.
آنگاه حکم جنگ در ماههای حرام، بیان میشود همانگونه که حکم آن در جوار مسـجد الحرام روشـن میگردد:
(الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ) (١٩٤)
ماه حرام در بـرابر ماه حرام است (و اگر دشمنان احترام آن را نگاه نداشتند و در آن با شما جنگ کردند، شما حق دفاع و مقابلۀ با آنان را دارید و باکی نیست) و (حرمتشکنیهای) مقدّسات، دارای قصاص است. (و تجاوزکاریهای نادرست، پـاداش به مثل دارد. بطور کلّی) هر که راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید (چه آغاز کردن تعدّی و تجاوز ممنوع است، لیکن در برابر آن، دفاع از خویشتن و مبارزه برای اخذ قصاص آزاد است)، و از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است .
کسی که به حرمت ماه حرام بیاحترامی کند، سزای او این است که از تضمینهایی که ماه حرام برای او در بردارد، محروم گردد. خداوند (بیتالله) را مکان پر خیر و برکتی جهت امن و امان و صلح و صفا کرده است و ماههای حرام را نیز زمان پر خیر و برکتی جهت امنیت و صلح و سازش قرار داده است. در ماههای حرام خونها و مقدّسات و اموال مصون میماند و به زندهای در آن بدی نمیرسد. پس هر که نخواهد در این محدودۀ پر خیر و برکت بیارامد و بخواهد که مسلمانان را نیز از سایۀ آن و آرمـیدن در پناه آن محروم دارد، سزای او این است که وی از نعمتهای آن محروم شود. کسی که احترام مقدّسات را نگاه نمیدارد، مـقدّساتش مصون نمیماند، چه حرمتشکنیهای مقدّسات دارای قصاص و تاوان است.. با وجود این، مباح و آزاد بودن پاسخ دادن به حرمتشکنیها و قصاص و تاوانی که مسلمانان حق استفادۀ از آن را دارند، در حدود و شعور معیّن و چهارچوب مشخّصی گذاشته میشود که مسلمانان نباید از آن بیرون روند و تجاوز کنند. این مقدّسات جز برای ضرورت و آن هم به اندازۀ نیاز، مباح و آزاد نمیگردند:
(فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ )
پس هر که راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید.
لیکن نباید در این کار از حدّ گذشت و زیادهروی کرد... در چنین امری مسلمانان به تـقوی و پرهیزگاریشان حواله شدهاند. آنان میدانستند - چنانکه قبلاً گذشت - وقتی پیروز میگردند که یاری خدا مدد کند. لذا بعد از آنکه بدیشان دستور میدهد که راه تـقوی در پیش گیرند، به یادشان میآورد که خدا با متّقیان و پرهیزگاران است... در این فرموده، ضمانت کلّی نهفته است و هر نوع تضمینی را دربردارد.
*
جهاد همانگونه که به مردان نیازمند است، به مـال و دارائی نیز نیازمند است. مسلمان مجاهد، خویشتن را با ساز و برگ جنگ، و مرکب جنگ، و توشۀ جنگ مجهّز میساخت... حقوق و مواجبی برای سردار و سرباز در میان نبود تا آن را دریافت دارند. بلکه جان و مال خویش را در طَبََق اخلاص میگذاشتند و به اسلام تقدیم میداشتند. این فداکاری همان چیزی است که عقیده آن را میسازد و میپردازد بدان هنگامی که مقرّرات از آن مایه گیرد و بر آن استوار گـردد. دیگر مقرّرات در آن صورت، نیازی به این ندارد که بذل مال کند تا از دست شهروندان و پیروانش یا دشمنانش محفوظ بماند و قانون شکنی نشود. بلکه سرباز و سردار آزادانه قدم به پیش مینهند و به دلخواه در راه آن بذل مال میکنند و هزینۀ آن را به گردن میگیرند. لیکن بسیاری از فقرای مسلمانان علاقهمند به جهاد و دفاع از راه و روش خدا و پرچم عقیده، چیزی نمییافتند تا با آن خود را آمادۀ رزم و کارزار کنند و تؤشه و مرکب جنگ را تهیّه ببینند. اینان به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمدند و درخواست مینمودند که ایشان را سواره به میدان پیکار دوردست برساند، چون پیاده امکان رسیدن به رزمگاه نبود. پس اگر پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم چیزی نمییافت که با آن بتواند وسیلۀ سواری ایشان را آماده کند:
(تولوا وأعینهم تفیض من الدمع حزنا ألا یجدوا ما ینفقون).
پشت میکردند و میرفتند در حالی که چشمانشان از غم پر از اشک میشد، زیرا چیزی نمییافتند تا آن را (برای خرید مرکب و ابزار جنگ) صرف کنند. (توبه / 92)
آری همانگونه بودند که قرآنکریم دربارۀ ایشان فرموده است.
به همین خاطر است که رهنمودهای قرآن و پیغمبر دربارۀ بذل مال در راه خدا، بسیار است. بذل مال برای مجهّز ساختن جنگجویان. در بیشتر موارد، دعوت به جهاد، همراه با دعوت به بذل مال است.
خدا در اینجا خودداری از بذل مال را هلاکت و نابودی بشمار میآورد و مسلمانان را از انجام چنین کاری باز میدارد:
(وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ) (١٩٥)
در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (با ترک انفاق) خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
خودداری از انفاق و بذل مال در راه خدا، هلاکت و نابودی نفس با دست بخل را به همراه دارد، و باعث مرگ دستهها و گروهها به سبب عجز و ضعف حاصل از تنگچشمی است، بویژه در رژیمی که بنای آن بر فداکاری و خواست شخصی استوار و پابرجا باشد، همانگونه که اسلام بر این چنین پایهای ایستاده و استوار بود.
سپس روند قرآنی، ایشان را از مرتبه جـهاد و انفاق بالاتر میبرد و به مرتبۀ احسان و نیکوکاری میرساند:
(وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)
احسان و نیکوکاری کنید، همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
مرتبۀ احسان بالاترین مراتب در اسلام است. احسان همانگونه است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أن تعبد الله کأنک تراه , فإن لم تکن تراه فإنه یراک)[4]
... اینکه خدای را پرستش کنی گوئی تو او را میبینی، اگر تو هم او را ندیده باشی او که تو را میبیند.
هنگامی که نفس به این درجه برسد، او همۀ طاعتها و عبادتها را انجام میدهد، و از همۀ معاصی و گناهان دست میکشد، و خدای را در هر کار کوچک و بزرگی و پنهان و آشکاری یکسان حاضر و ناظر میبیند و در همۀ احوال او را مراقب خود میداند.
این همان پیروی است که آیات جنگ و بذل مال را به پایان میبرد، و در کار جهاد، نفس را به احسان کردن حواله میدهد که بالاترین مراتب ایمان است.
*
بعد از آن، سخن از حج و عمره و مناسک و مراسم آن دو، به میان میآید. زنجیرۀ سخن در روند گفتار واضح است و ارتباط موجود میان سخن از اهلّه و اینکه شناسههای زمانی برای مردم و حج بوده، و سخن از جنگ در ماههای حرام و گفتن از مسجدالحرام و سخن از حج و عمره و مناسک و مراسم آن دو، در پایان خود درس، کاملاً پیدا و آشکار است:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٩٦)
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ (١٩٧)
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٩)
فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٢٠٢)
وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)[5]
تاریخ دقیقی راجع به نزول این آیات حج در دست نداریم مگر روایتی که میگوید فرمودۀ خداوند متعال:
(فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ )
در حدیبیه به سال شش هجری نازل شده است. همچنین تاریخ قطعی وجوب حج در اسلام در دست نیست. اگر هم برابر عقپده ای که می گوید حج با نزول آیۀ:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ)
یا با آیۀ:
(ولله على الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلا)
که در سورۀ آل عمران است، واجب شده است. زیرا نه دربارۀ این آیه و نه دربارۀ آن آیه، روایت قطعی و ثابتی راجع به وقت نزول آنها در دست نداریم. امـام ابن قیّم جوزی درکتاب (زادالمعاد) بیان کرده است که حج در سال نهم یا دهم هجری واجب شده است، به اعتبار اینکه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم حَجَّةالْوَداع را در سال دهم انجام فرموده است، و این فریضه را به دنبال وجوب آن در سال نهم یا دهم، بجای آورده است... لیکن این کار شایستگی سندیّت را ندارد و نمیتوان بدان استناد کرد. زیرا اعتبارات و امور دیگری، رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را بر آن داشته است که حج خویش را تا سال دهم به تأخیر اندازد. به ویژه اگر دقت کنیم که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ابوبکر رضی الله عنهُ را به عنوان امیر حج در سال نهم روانه کرده است. روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به هنگام بازگشت از جنگ تبوک، قـصد انجام حج را داشت. لیکن به یاد آورد که مشرکان طبق عادت خویش در موسم حج حاضر میشوند و برخی از ایشان لخت و پتی به طواف کعبه میپردازند. لذا نپسندید که با آنان بیامیزد... سپس سورۀ برائت نازل شد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم علی پسر ابوطالب رضی الله عنهُ را فرستاد تا سرآغاز سورۀ برائت را به مردم برساند، و بدین وسیله به پیمانهای مشرکان خاتمه دهد و در روز قربانی (یَوْمُ النّحْر) هنگامی که مردم در منی جمع شدند اعلانکند:
(أنّهُ لا یَدْخُلُ الجَنّة کافِر , وَلا یَحُجُّ بَعْدَ الْعامِ مُشْرکُ , وَلا یَطُوفُ بِالبَیْتِ عُرْیانُ . وَمَنْ کانَ لَهُ عَهْدُ عِنْدَ الرّسُولِ الله [ ص ] فَهُوَ إلى مُدّتِهِ)
هیح کافری به بهشت داخل نمیشود، و بعد از امسال مشرکی حج را بجای نمیآورد، و لخت و عریانی بیت الله را طواف نمیکند. و کسی که با رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پیمانی داشته باشد تا مدّت خود پا بر جا است.
آنچه در اینجا چنگی به دل میزند و به ذهن متبادر میشود، این است که اسلام فریضۀ حج و مناسک آن را پیش از این زمان بر جای داشته و پذیرفته است. نقل است که فریضۀ حج در مکّه پیش از هجرت واجب شده است. لیکن این سخن سند محکمی ندارد. جز ایـنکه آیات سورۀ حج بنا بر قول ارجح مکّی هستند و بیشترین مناسک حج را بیان داشتهاند، با قید این وصف که اینها مناسکی میباشند که خدا ابراهیم را به انـجام آنها فرمان داده است. از جمله در آن آمده است:
(وإذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت أن لا تشرک بی شیئا , وطهر بیتی للطائفین والقائمین والرکع السجود , وأذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا وعلى کل ضامر یأتین من کل فج عمیق . لیشهدوا منافع لهم ویذکروا اسم الله فی أیام معلومات على ما رزقهم من بهیمة الأنعام فکلوا منها وأطعموا البائس الفقیر . ثم لیقضوا تفثهم , ولیوفوا نذورهم , ولیطوفوا بالبیت العتیق).[6]
(ذلک ومن یعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب , لکم فیها منافع إلى أجل مسمى , ثم محلها إلى البیت العتیق).[7]
(والبدن جعلناها لکم من شعائر الله لکم فیها خیر فاذکروا اسم الله علیها صواف . فإذا وجبت جنوبها فکلوا منها , وأطعموا القانع والمعتر . کذلک سخرناها لکم لعلکم تشکرون . لن ینال الله لحومها ولا دماؤها , ولکن یناله التقوى منکم کذلک سخرها لکم لتکبروا الله على ما هداکم , و بشر المحسنین). [8]
)برای این کافرانی که ادعای پیروی از ابراهیم را دارند ذکر کن) آنگاه را که مکان بیت (الله) را به ابراهیم نمودیم (و در آنجا فرودش آوردیم و بدو گفتیم:) چیزی را انباز من مگردان و خانۀ مرا برای طواف کنندگان و (به نماز) ایستادگان و به رکوع و سجود افتادگان (در نماز، از لوث وجود بتان وکثافات) پاکیزه دار. و مردمان را به سوی حجّ نداء ده تا پیاده و (سواره) بر شتران لاغر میان، راه دور و درازی را بپیمایند و به سوی تو آیند. تا اینکه منافع (دین و دنیای) خویش را ببینند (و فراچنگ آرند) و (روز عید و سه روز بعد از آن) بر (قربانی) آنچه خدا از چهارپایان (شتر وگاو و گوسفند) نصیب ایشان کرده است، نام خدا را جاری کنند. پس، از چهارپایان (قربانی) خود بخورید و به مستمند فقیر بخورانید. سپس چرک وکثافات خویش را بزدایند (و موها را بتراشند و اصلاحکنند و ناخنها را بگیرند) و نذرهایشان را وفا کنند و (بیت الله)کهن ر آزاد را (که قدیمیترین خانۀ عبادت در زندگی انسانها است و خدا آن را از دست ستمکاران رها ساخته است) طواف (الوداع) کنند...
این (به جای خود)، و هرکس مناسک (دین) خدا را (با گزینش بهترین و چاقترین حیوان قربانی) بزرگ دارد، چنین کاری (خبر از ایمان راستین دارد و نشانهای) از پرهیزگاری دلها بشمار است. در آن (چهارپایان)، برای شما منافع (دنیوی) وجود دارد تا مدّت مشخّصی (که بردن آنها به قربانگاه است) سپس (منافع اخروی آنها آغاز میگردد از وقتی که قربانیها را به قربانگاه میبرید و در) مکان ذبح شرعی آنها که (حرم) (بیتالله) است (آنها را سر میبرید) ... (قربانی کردن) شتر وگاو را (در حج) برایتان از نشانههای (دین و مناسک عبادت) خدا قرار دادهایم، در آنها برایتان سود (بسیار در دنیا و آخرت) است. در حالی که (آمادۀ قربانی گشتهاند و برای این کار دستها و پاها را) جفت کردهاند، و وقتی که بر پهلوها فرو افتادند (و جان به جان آفرین دادند و بی حرکت ماندند، اگر خواستید) از (گوشت) آنها بخورید و (به درماندگان) قناعت پیشه (و به خاطر حفظ آبرو، دست گدائی دراز ناکرده)، و (به بیچارگان) گدائی کننده بخورانید، اینگونه (که میبینید خداوند شتران وگاوهای تنومند را در اختیارتان گذارد و) آنها را برایتان رام کرد تا اینکه سپاسگزاری کنید (و با قربانی و اخلاص در عمل، به خدا تقرّب جوئید). نه گوشتهای آنها و نه خونهای آنها (که اعمال ظاهریند) به خدا میرسند (و رضای او را فراهم میآورند)، ولیکن تقوای (درون و نیت پاکیزۀ) شما بدو میرسد (و خشنودی وی را فراهم میسازد)، بدین منوال خداوند آنها را به زین فرمان شما کشید تا به سبب راهنمائی کردنتان به (مناسک و آداب دینی و) آنچه رهنمود کرده است، خدای را به بزرگی یاد کنید (و.بگوئید: اللهأکْبَرُ عَلی ما هَدانا، وَ لِلّهِ الحَمْدُ عَلی ما أَوْلانا) ، و مژدۀ (بهشت) بده به نیکوکاران.
در این آیات بیان شده و یا اشاره گشته است به هدی (حیوانات قربانی) و قربانی نمودن و طواف کردن و از احرام بدر آمدن و نام خدا را بردن،که اینها مناسک اساسی حج هستند. خطابی که در آیات متوجّه ملّت مسلمان است با سیره و تاریخ حیات پدرشان ابراهیم پیوند داده شده است. این امر اشاره به قدمت وجوب حج دارد به اعتبار اینکه عبادت ابراهیم بوده است که مسلمانان بدو نسبت میرسانند. اگر مبارزه و جنگ میان مسلمانان و مشرکان که بدان هنگام پردهداری کعبه در اختیار ایشان بوده است، پشتهها وگردنههائی بر سر راه بوده و ادای فریضۀ حج را گاهگاهی دشوار مینموده است، این چیز دیگر و مسألۀ جداگانهای است. ما هـم در اوائل این جزء چـنین سخنی را پسندیدهتر دانستم و گفتم که افرادی از مسلمانان از آغاز تغییر قبله در سال دوم هجری، این فریضه را بجای میآوردند.
بهر حال گفتن این مقدار از تاریخ وجوب حج، ما را بسنده است. اینک میپردازیم به آیاتی که در اینجا از مناسک حج بحث میکند، و رهنمودهای فراوانـی را پیش چشم میداریم که در لابلای این آیات قرار دارد:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)[9]
نخستین چیزی که در بباختار آیه به چشم میخورد، دقت تعبیری است که در نمایش قانونگذاری و پخش پندهای آیه بکار رفته است تا هر بندی جداگانه به بیان حکمی بپردازد که هدف آن و رو به سوی آن دارد. سپس ملاحظات هر حکمی پیش از انتقال به حکم بعدی، به میان میآید. آنگاه همۀ اینها در پایان به تقوی و ترس از خدا پیوند میخورد.
بند نخستین آیه، به حجکننده یا عمرهکننده دسـتور میدهد که اعمال حج و عمره را از آن زمان که دست بکار انجام مناسک میشود و تلبیۀ عمره یا حج و یا هر دو را سر میدهد، به تمام و کمال به پایان ببرد، و آن دو را خالصانه برای خدا بجای آورد و هدفش از انجام آنها تنها و تنها خدا باشد و بس:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ )
حج و عمره را به تمام و کمال خالصانه برای خدا انجام دهید.
بعضی از مفسران از این واژۀ امر چنین فهمیدهاند که هدف از آن بنیانگذاری وجوب حج و آغاز چنین فریضهای است. برخی هم استنباطشان از آن این است که دستور به اتمام حج است بعد از آنکه آغاز گردید - ظاهراً هم باید چنین باشد -زیرا عمره به عقیدۀ همگان واجب نیست، با وجود این در اینجا مانند حج به اتمام آن دستور داده شده است. این هم میرساند که مقصود از این واژۀ امر، اتمام و تکمیل است نه بنیانگذاری فریضۀ حج به وسیلۀ این نصّ.
همچنین از این واژۀ امر میتوان فهمید که عمره هر چند در آغاز واجب نیست، ولی اگر عمرهکننده تلبیه را سر داد، به اتمام رساندن آن واجب خواهد شد.
مناسک عمره همانند مناسک حج است جز اینکه وقوف در عرفه ندارد. بنابه اشهر اقوال در تمام طول سال میتوان عمره را انجام داده و مانند حج محدود به ماههای معیّنی نیست. همچنین از این واژ٥ امر میتوان فهمید که باید به هنگام تنگی مجال و ضـیقت حال و جلوگیری و بازداشتن از برگزاری بعضی از مناسک، حج و عمره را به پایان برد. حال این بازداشت و ممانعت از سوی دشمن باشد که حاجی و عمره گزار را از تکمیل مناسک بازدارد -که این سخن مُتّفقٌ عَلَیْهِ است - و یا اینکه به سبب بیماری و همانند آن باشد و سبب شود که نتوان اعمال حج و عمره را تکمیل کرد. در تفسیر بازداشتن و بازماندن به سبب بیماری، میان فقهاء اختلاف نظر است، لیکن گزیدۀ سخن صحّت و درستی آن را تأیید میدارد:
(فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ )
و اگر (از برگزاری بعضی از مناسک، به وسیلۀ دشمن یا بیماری و ...) بازداشته شدید (و خواستید از احرام بدر آئید، بر شما است که) هر آ نچه از قربانی فراهم شود (همچون شتر و گاو و گوسفند، ذبح کنید و آنگاه از احرام بدر آئید).
در این حالت حاجی یا عمرهگزار، آن مقداری که از حیوانات قربانی برایش فرام آید، سر میبرَد و از احرام خود بدر میآید، در همانجائی که بدان رسیده است، حتی اگر هنوز به مسجدالحرام هم نرسیده باشد و از مناسک حج و عمره چیزی جز احرام بستن در میقات بجای نیاورده باشد. (میقات مکانی است که حاجی یا عمرهگزار از آنجا آغاز به تلبیۀ حج یا عمره و یا هر دو با هم میکند، و جامههای دوخته را از تن بدر میآورد، و تراشیدن مو یا کوتاه کردن آن و گرفتن ناخنهایش و همچنین شکار حیوانات خشکی و خوردن نخجیر آن، بر او حرام میگردد...).
این امر در حدیبیه رخ داد، که در سال ششم هجری مشرکان نگذاشتند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانانی که همراه وی بودند، به مسجدالحرام برسند و از ورود آنان بدانجا ممانعت کردند، بر اثر آن با ییغمبر پیمان حدیبیه را بستند، مبنی بر اینکه در سال آینده بیاید و عمره را بجای آورد.
روایت است که این آیه نازل شد و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مسلمانانی که همراه وی بودند دستور داد در مکانی که بدان رسیده بودند حیوانات قربانی را سر ببرند و از احرام خویش بدر آیند. اصحاب در انجام این امر درنگ کردند، و برایشان دشوار و ناگوار بود که پیش از رسیدن حیوانات قربانی به محل خود - مکانیکه عادتاً در آن حیوانات قربانی سر بریده میشود - از احرام بدر آیند، تا اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در جلو چشمانشان حیوان قربانی خویش را ذبح کرد و از احرام خود بدر آمد. آن وقت اصحاب چنین کردند[10].
آنچه از هدی میسّر شود، یعنی ممکن گردد. هدی از چهارپایان عبارت است از شتر و گاو و گوسفند و بز. درست است که چند نفر از حاجیان در بدنه ای یعنی شتری یا گاوی شریک شوند، همانگونه که به هنگام عمره حدیبیه هر هفت نفری در بدنه ای شریک شدند. این است معنی آنچه میسّر گردد و دست دهد. درست است که هر نفر گوسفندی یا بزی را قربانی کند و کافی هم خواهد بود.
حکمت این ملاحظه در حالت تنگی مجال وضیقت حالی که به وسیلۀ دشمن ایجاد میگردد چنانکه در سال حدیبیه بوقوع پیوست و یا اینکه بازداشت و بازماندنی که به علّت بیماری رخ میدهد، چیزی جز آسانی کار و انجام آنچه ممکن گردد نیست. زیرا هدف اصلی و نخستین منظور از مناسک برانگیختن حسّ تقوی و قرب به خدا و تشویق به انجام عبادات واجب بگونۀ شایسته است. پس هرگاه چنین شد و در حین انجام مراسم، دشمن یا بیماری و چیزی شبیه بدان، سدّ راه گردید، حاجی یا عمرهگزار به هدف خویش رسیده است و از پاداش حج یا عمرۀ خود محروم و بیبهره نمانده است. بلکه بگونهای حج یا عمرۀ وی محسوب است که گوئی آنها را به تمام و کمال انجام داده است. لذا آنچه از حیوانات قربانی به همراه دارد سر میبرد و از احرام بدر میآید. این آسانگیری و کارسازی همان چیزی است که با روح اسلام و منظور مناسک و هدف عبادت، سازگار و همآوا است.
بعد از این ملاحظه و دریافت از امر نخستین و همگانی، روند گفتار میآید و حکم تازهای را از احکام حج و عمره بیان میدارد:
(وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ )
سرهای خود را نتراشید تا قربانی بـه قربانگاه خود برسد.
اینکار وقتی است که بتوان حج و عمره را به تمام و کمال به پایان برد و هیچگونه ممانعت و بازداشتی درمیان نباشد. تراشیدن سرها -که اشاره به از احرام بدر آمدن در حج یا عمره و یا هر دو است - درست نیست مگر آنگاه که حیوانات قربانی به محل اصلی خود برسند که مکان سر بریدن آنها است. این کار به دنبال وقوف در عرفه و رهسپار شدن از آنجا خواهد بود. ذبح قربانیها در منی در روز دهم ذیالحجه انجام میپذیرد و بدین هنگام است که حاجی از احرام بدر میآید. لیکن پیش از رسیدن حیوانات قربانی به جایگاه ذبح، نباید تراشیدن مو و کوتاه کردن آن و از احرام بدر آمدن انجام بگیرد.
این استثناء بیرون از دائرۀ مفهوم این حکم همگانی است .
(فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ )
اگر کسی از شما بیمار شد یا ناراحتی در سر داشت (به سبب زخمی بودن یا سر درد و یا بیماریهای دیگر و محتاج شد موی سر را بتراشد، باید که) فدیه بـدهد از قبیل (سه روز) روزه یا صدقه (که دادن خوراک یک روزه به شش نفر فقیر است) و یا گوسفندی (که باید ذبح گردد و میان فقراء تقسیم شود).
گاهی پیش میاید به سبب بیماری و مرضی که لازمۀ آن تراشیدن موی سر است، یا اذیت و آزاری که سر به سبب پیدایش حشراتی در لابلای موها بر اثر دراز شدن و شانه نکردن، دچار آن میگردد، اسلام از انجا که دین آسایش و واقعیّت است، به کسی که احرام بسته است اجازه میدهد که مویش را بتراشد - قبل از آنکه قربانی خود را که به همراه آورده است به قربانگاه برساند، و پیش از آنکه افعال حج را به پایان ببرد - در برابر انـجام این کار فدیهای مـیدهد: سه روز روزهداری، یا صدقهای که خوراک دادن به شش نفر فقیر است، و یا ذبح گوسفندی و صدقه کردن آن است. این مرزبندی با توجّه به حدیث پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. بخاری با اسنادی که به کعب پسر عجره میرساند، روایت نموده است کـه او گفته است: مرا به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بردند، در حالی که شپش بر رخسارم فرو میدوید: پیغمبر فرمود:
(ما کُنْتُ أرى أنّ الجُهْدَ بَلَغَ بکَ هذا . أما تَجِدُ شاةً ? قُلْتُ:لا . قالَ:صُمْ ثَلاثَةَ أیّام , أوْ أطْعِمْ سِتّةَ مَساکینَ , لِکُلّ مِسْکین نِصْفُ صاع مِنْ طَعام , وَأحْلِقْ رَأسَکَ " . .)
گمان نمیکردم این اندازه به درد سر افتاده باشی، آیا گوسفندی سراغ نداری؟ گفتم: نه. گفت: سه روز روزه بگیر، یا شش فقیر را خوراک بده، (بگونهای که) بـه هر فقیری نیم صاع خوراک برسد، و سرت را بتراش.
سپس به بیان حکم تازۀ همگانی دیگری دربارۀ حج و عمره میپردازد:
(فإذا أمنتم , فمن تمتع بالعمرة إلى الحج فما استیسر من الهدی).
وقتی که (از دشمن یا بیماری) در امان بودید (و بـه حج و عمره رفتید و نخست) کسی از عمره بهرهمند گردد سپس حج را آغاز کند، آنچه از قربانی میسّر شود (ذبح میکند و بـه فقرای آنجا میدهد).
یعنی هرگاه ممانعت و بازداشتی در میان نبود و جلو شما گرفته نشد و توانستید مناسک را بجای بیاورید، پس هر کس خواست ابتداء از عمره بیاغازد و آنگاه به حج بپردازد، باید چیزی را از حیوان قربانی که برای او میسّر و ممکن گردد، قربانی کند... شرح این حکم چنین است: گاهی مسلمان برای انجام عمره بیرون میرود و به قصد احرام، در میقات زبان به تلبیه میگشاید. تا آن وقت که از عمره فارغ میشود - عمره با طواف بیتالله و سعی میان صفا و مروه پایان میگیرد - به دنبال آن برای انجام حج احرام میبندد و منتظر فرا رسیدن روزهای آن میماند. اینکار وقتی خواهد بود که در ماههای حج شخص مسلمان به عمره پرداخته باشد. ماههای حج، شوّال و ذوالقعده و دهۀ نخستین ذیالحجّه است... این صورتی از صورتهای برخورداری از عمره و به دنبال آن پـرداختن به حج است. صورت دوم بدینگونه است که مسلمان از میقات احرام عمره و حج را با همدیگر میبندد. وقتی که مـناسک عمره را به پایان برد، منتظر میماند تا موعد حج فرا رسد. این هم صورت دوم تمتع و برخورداری است. در هریک از دو حالت بر عمرهگزار متمتّع است که بعد از انجام عمره، حیوان قربانی را ذبح کند تا از احرام عمره بدر آید. بدین وسیله در فاصله میان ادای عمره و انجام حج خود از احرام بدر میآید و در این فرصت میتواند همانند اوقات عادی از حیزهای حلال استفاده کند و چیزهائی را که به سبب عمره بر او ممنوع بود برای خود آزاد گردانـد. منظور از آنچه میسّر باشد، شامل چهارپایانی است که توانائی دستیابی بر آنها ممکن است خواه شتر و گاو باشد و یا گوسفند و بز.
در صورتی که حیوانی برای قربانی میسّر نگردید، به جای آن فدیهای داده میشود:
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ )
کسی که (قربانی یا بهای قربانی را) نیابد، سه روز در (ایّام)، حج، و هفت روز هنگامی که بازگشتید (به خانه و کاشانۀ خود، باید روزه بگیرد) این ده روز کاملی است (که نباید از آنها غفلت شود).
بهتر این است که سه روز نخستین را پیش از وقوف در عرفه در روز نهم ذیالحجّه روزه بدارد. اما هفت روز باقی را پس از برگشت به دیار و کاشانۀ خویش روزه میگیرد...
(تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ )
این ده روز کاملی است.
با نصّ صریح ده روز را بیان فرموده است تا تأکیدی بر آن باشد و توضیح بیشتری انجام پذیرفته باشد... شاید فلسفۀ حیوانات قربانی و روزهداری، استمرار پیوند دل با خدا در خلال مدت زمانی باشد که میان عمره و حج قرار دارد، و از این راه، بهرهمندی آزادانه از زندگی عادی، سبب آن نگردد که ذهن و اندیشه، فضای حج و مراقبت و پرهیزگاری را ترک گوید، فضائی که در این فریضه پیوسته دلها را فرا میگیرد و آنـها را به خود مشغول میدارد.
از آنجا که ساکنان حرم آباد کنندگان مقیم آنجا بودهاند، عمرهای برای آنان نیست... بلکه تنها حج را انـجام میدهند... همچنین تمتع و از احرام بدر آمدنی در فاصلۀ میان عمره و حج برای ایشان وجود ندارد. از این لحاظ بالطبع نه فدیهای میدهند و نـه روزهای میگیرند:
(ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ)
این (بهرهمندی و آغاز از عمره، یا قربانی و یـا روزهداری) از آن کسی است که خانوادۀ او اهـل مسـجدالحرام (یعنی ساکنان مکّه و دور و بر آن) نباشند.
در این مقطع سخن از احکام حج و عمره، روند گفتار باز میایستد تا یک پیرو قرآنی را در آخر آورد و با آن دلها را به خدا و تقوای از او محکم و استوار دارد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)
(تقوی داشته باشید) و از خـدا بترسید که خدا دارای کیفر سختی است.
ضامن اجرای این احکام، چنین تقوائی است که ترس از خـدا و هراس از عقاب او است. به همراه احرام کنارهگیری از ناشایستها و پرهیزگاری است. پس آنگاه که برای مدّتی از احـرام بدر میآیند و آزادانه به کارهای معمولی دست مییازند، ترس از خدا و تقوای درون گرم و داغ نگاهداشتن پرهیزگاری و دوری گزیدن از گناهکاری را عهدهدار میگردد و با بیداری کامل به حفظ و حراست سوز دل میپردازد.
*
آنگاه رونـد گفتار اختصاصاً به بیان احکام حـج میپردازد، و اوقات و آداب آن را بـرمیشمرد، و سرانجام در این بند تازه و نو، سخن را با تقوی به پایان میبرد همانگونه که در بند نخستین به پایان برد:
(الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
حج در ماههای معیّنی انجام میپذیرد (که عبارتند از: شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه) پس کسی که (در ایـن ماهها با احرام یا تلبیه یا سوق دادن حیوان قـربانی و شروع مناسک دیگر حج) حج را بر خویشتن واجب کرده باشد (و حج را آغاز نموده باشد، باید آداب آن را مراعات دارد و توجه داشته باشد که) در حج آمیزش جنسی با زنان و گناه و جدالی نیست (و نباید مرتکب چنین اعمالی شود)، و ای خردمندان از (خشم و کیفر) من بپرهیزید.
ظاهر نص میرساند که حج دارای وقت معلومی است، و وقت آن در ماههای مشـخّصی است... این ماهها عبارتند از: شوّال و ذوالقعده و دهۀ اول ذوالحجّه ... بنابراین، احرام بستن برای حج صحیح نخواهد بود مگر در این ماههای مشخص، اگر چه برخی از مذاهب، احرام بستن را برای حج در تمام مدّت سـال صحیح میدانند، واوقات معیّن حج را تنها به انجام مناسک آن اختصاص میدهند. امام مالک و ابوحنیفه و احمدابـن حنبل، بر این رأی میباشند، و این رأی از ابراهیم نخعی و ثوری و لیث ابن سعد روایت شده است. امام شافعی رأی اول را پیش گرفته است، و این از ابن عباس و جابر و عطاء و طاووس و مجاهد، روایت گشته است. این نظریه واضحتر و دلپسندتر است.
کسی که در این ماههای معیّن، حج را بر خود واجب کرده باشد - یعنی به وسیلۀ احرام بستن اتمام حج را بر خود واجب گردانده باشد:
(فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ )
در حج نه آمیژش جنسی و نه گناه و نه جدالی است.
(رَفَثَ) در اینجا به معنی ذکر جماع و بیان انگیزههای آن است خواه در پیش زنان باشد و خواه جز آن. (جِدَالَ) مناقشه و ستیزه کردن است تا کسی دوستش را به خشم آورد. (فُسُوقَ) انجام دادن گناهان صغیره یـا کبیره است... نهی کردن از آنها منتهی میشود به ترک هر چیزی که منافی باشد با حالت: پرهیزگاری، خالصانه در این برهه از زمان به خدا پرداخـتن، از انگیزههای زمینی فراتر رفتن، ریاضت روحانی نمودن این به خدا پیوستن و از دیگران گسستن، و مراعات ادب لازم، در بیت الله الحرام از سوی کسی که قصد آن کرده است و از همۀ تعلّقات بریده است و از همه چیز حـتّی از لباسهای دوخته بدر آمده است.
به دنبال نهی از انجام کردار زشت، انـجام کردار پسندیده را در برابر چشمانشان میآراید و میفرماید:
(وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ )
هر آنچه از نیکی و خوبی انجام دهید، خدا آن را میداند.
برای مرد مؤمن این بسنده است که به یاد داشته باشد که هر کار خوب و نیکی را که انجام می دهد، خدا آن را میداند و از آن آگاه است. همین احساسی که دارد او را بر انجام کار پسندیده برمیانگیزد و میخواهد به کردار شایسته دست یازد تا خدا عـمل خیر او را ببیند و بداند... تنها همین اطلاع کردگار بر کردار او، پاداش او است و این خود کافی است... و این تا دریافت جزای حقیقی، سزای او است و او را بس.
آنگاه ایشان را فرامیخواند تا برای کاروان حج تـوشه برگیرند... توشۀ تن و توشۀ روان... روایت است که گروهی از اهل یمن از شهر و دیار خود برای حج بیرون میآمدند و بدون توشۀ سفر رهسپار آنجا میگشتند و میگفتند: ما به حج خانۀ خدا میرویم و خدا ما را خوراک نمیدهد؟ این سخن، علاوه از آنکه مخالف با سرشت اسلام است که به مؤمن دستور مـیدهد در همان هنگام که دل به خدا داده است وکاملاً بر او توکّل بسته است، توشۀ واقعی را بردارد. و درکنار زاد معنوی، توشۀ ظاهری را با خود دارد، از لابلای چنین سخنی بوی ناپرهیزگاری به مشام میرسد، و به همراه سخن از خدا، بوی گناه استشمام میگردد، و انگار که اینان با زیارت خانۀ خدا، بر خدا منت مینهند و بر او است که در برابر آن ایشان را خوراک دهد بدین سبب رهنمود میگردد که توشۀ مادی و معنوی برگیرند. در ضمن چون همیشه اشاره به تقوی میگردد و با تعبیری همگانی الهام به پرهیزگاری همیشگی میشود:
(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
تـوشه برگیرید (برای سفر حج و هـم بـرای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان، از (خشم و کیفر) من بپرهیزید.
تقوی توشۀ دلها و جانها است. دلها و جانها، هم از آن انرژی و قدرت میگیرند و خوراک و قوت برمیگیرند، هم با آن نیرومند و مقتدر و درخشان و درفشان میگردند. همچنین دلها و جانها در رسیدن به رضایت خدا و دستیابی به نجات و سعادت دیگر سرا، بر آن تکیه میکنند و بدان چنگ میزنند. خردمندان نخستین کسانیند که به تـقوی میگرایند و راه پـرهیزگاری میپویند، و بهتر از هر فرد دیگری از چنین توشه و زادی سود میجویند.
*
آنگاه روند گفتار به بیان احکام حج و مناسک آن میپردازد و حکم اشتغال حاجی به بازرگانی یـا کـار کردن در برابر مزد را روشن مینماید:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٩)
گناهی بر شما نـیست اینکه از فضل پروردگار خـود برخوردار شوید (و در ایّام حج به کسب و کار و تجارت و بازرگانی و تکـبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و گوئی که او را میبینید، به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده بـاشید. سپس از همانجا که مردم روان میشوند (و از مکان واحدی به نام عرفات به سوی سرزمین منی میکوچند) روان شوید، و از خداوند آمرزش (گناهان و عذر کجرویهای پیشین خویش را) بخواهید (و بدانید که) بیگمان خداوند آمرزنده و مهربان است (و توبه و بازگشت بندگان مخلص را میپذیرد).
بخاری - با اسنادی که دارد - از ابن عباس روایت کرده است که گفته اسث: عُکاظ و مَجنّه و ذوالمَجاز بازارهائی در زمان جاهلیّت بودند. مردمان از تجارت در موسم حج خودداری میکردند. پس این آیه نازل شد:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
گناهی بر شما نیست اینکه از فضل پروردگار خود برخوردار شوید.
و در اوقات حج نعمت خدای را به چنگ آورید.
ابوداود با اسنادی که از راه دیگری در دست دارد و به ابن عباس منسوب میدارد روایت کرده است که ابن عباس گفته است: مردمان از خرید و فروش و تجارت و بازرگانی به هنگام اجتماع حاجیان و موقع حج، پرهیز میکردند و میگفتند: ایّام ذکر و اوقات عبادت است. پس خدا این آیه را نازل فرمود:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
در روایتی از (ابوامامه تیمی) آمده است که گفته است: به (ابـن عمر) گفتم کـه به کـرایه دادن ستوران میپردازیم. آیا حج ما درست است؟ گفت: مگر طواف بیت نمیکنید و احسان و کار نیک انجام نمیدهید و رمی جمرات نمینمائید و سرهای خود را نمیتراشید؟ ابوامامه تیمی گفته است: گفتیم: بلی. پس ابن عمر گفت: مردی به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و از آنچه تو از من پرسیدی او نیز پرسید، ولی بدو پاسخی نداد تا اینکه جبریل این آیه را بر وی نازل کرد:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
و در روایتی از (ابوصالح) بردۀ عمر آمده است (- ابن جریر آن را روایت کرده است -)که وی گفته است: گفتم ای امیرالمؤمنین، آیا در حج معامله و بـازرگانی میکردند؟ گفت: مگر مایۀ معاش و قوت زندگی ایشان (یعنی اهل مکه، در اوقات دیگری) جز در حج بدست می آمد؟
پرهیز از تجارت که دو روایت نخستین بیان میدارند، و دوری گزیدن از کرایه دادن ستوران یا حق العمل کاری در حج که روایت سوم متذکّر میشود، اینها بخشی از آن خویشتنداریها و پرهیزگاریهائی است که اسلام در اندرون جانها پدیدار کرده بود و مؤمنان را بر آن داشته بود که پیش از دست یازیدن به آن چیزهائی که در زمان جاهلیت مقبول و پسندیده و خـوشایند و گوارا بوده است، دربارۀ آنها رأی اسلام را جویا شوند و به انتظار دستور آن در این موارد باشند. این هـمان حالتی است که در اوائل این جزء به هنگام سخن از خودداری از سعی میان صـفا و مروه، از آن گفتگو کردیم.
آیۀ آزاد بودن خرید و فروش و کرایه دادن و حقالعمل کاری در حج نازل شده است و قرآن آن را جستجوی فضل خدا نامیده است:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
تا کسی که بدان اشتغال میورزد احساس کند و بداند وقتی که تجارت و بازرگانی میکند، و زمانی که در برابر مزد کار میکند، و آنگـاه که راههای روزی را میپوید، در همان وقت او دارد فضل و رحمت و نعمت و برکت خدا را میجوید. او با کار خود به خویشتن روزی نمیرساند، بلکه او در اصل خواستار فضل خدا است، و خداوند است که آن را بدو میبخشد و از لطف خویش او را بهرهمند میسازد پس شایسته است که او چنین حقیقتی را فراموش نکند و در نظر داشته باشد که وی فضل و لطف خدا را میخواهد و بدین فضل و لطف نائل میگردد وقتی که کسب و کار کند و زمانی کـه اجرت میگیرد و آنگاه که با پیگیری اسباب و علل و زدن درهای رزق، روزی خویش را فرا چنگ میآورد. وقتی که چنین فهم و شعوری در قلب انسان جایگزین باشد و بداند که در حالی که او دارد روزی میطلبد در همان حال به عبادت خدا اشتغال دارد، متوجّه خواهد شد که چنین عبادتی با عبادت حج منافاتی ندارد و هر دوی آنها در مسیر حق و در خط خداشناسی است و رو به سوی خدا دارد. هر وقت اسلام چنین حسّ و شعوری را در دل مؤمن جای داد و زوایای قلب وی را لبریز از آن کرد، مؤمن را رها میسازد تا آزادانه به کار و فعالیت بپردازد و هر آنگونه که میخواهد به تـلاش و تکاپو ایستد... در این وقت و بدین جای، هر نوع حرکتی از حرکات او عبادت بشمار است.
این است که خداوند متعال سخن گفتن از طلب رزق را بخشی از آیهای نموده است که به شرح بقیۀ مـناسک حج میپردازد و روان گشتن و طواف الافاضه کردن و یاد خدا نمودن در کنار مشعرالحرام را ذکر مینماید:
(أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
هنگامی که از عرفات (بـه سوی مزدلفه) روان شدید، خدا را (با تهلیل و تکبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید. و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و اینکه گوئی که او را میبینید به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از ان جزو گمراهان بوده باشید.
وقوف در عرفه قسمت عمدۀ افعال حـج است ... اصحاب سنن با اسناد صحیحی از ثوری، و او از عطاء، و وی از عبدالرحمن پسر معمر دیلمی روایت نمودهاند که گفته است: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدیم که میفرمود:
(ألْحَجُّ، عَرَفاتٌ - ثَلاثاً - فَمَنْ أدْرَکَ عَرَفَةَ قَبْلَ أنْ یَطْلُعَ الْفَجْرُ فَقَدْ أدْرَکَ . وَأیّامُ مِنىً ثَلاثَةٌ . فَمَنْ تَعَجّلَ فی یَوْمَیْن فَلا إثْمَ عَلَیْهِ , وَمَنْ تَأخّر َفَلا إثْمَ عَلَیْهِ ).
حج، عبارت از عرفات است - سه بار فرمود - هر کس پیش از طلوع فجر خود را به عرفه برساند بیگمان حج را دریافته است. و روزهای منی سه تا است. پس هر کس شتاب کند و دو روز زودتر بدانجا رسد، گناهی مرتکب نشده است، و هر کس هم تأنّـی کند گناهی نورزیده است.
وقت وقوف در عرفه از زوال (ظهر) روز عرفه -کـه نهم ذوالحجه است - تا طلوع فجر یوم النحر یعنی روز قربانی است ... در این باره قول دیگری که متعلّق به امام احمد است، میگوید: وقت وقوف از آغاز روز عرفه است. این سخن مستند به حدیثی است که امـام احمد و اصحاب سنن آن را روایت نمودهاند و ترمذی درستش دانسته است. این حدیث را شعبی از عروه پسر مضرس پسر حارثه پسر لام طائی روایت نموده است که گفته است:
(به خدمت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در مزدلفه هنگامی کـه برای نماز بیرون رفته بود رسیدم و گفتم: ای رسـول خدا،من از کوه قبیلۀ طیء آمدهام. مرکب خویش را درمانده و خویشتن را خسته نمودهام. آیا مرا حجّی است؟ پس رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(مَنْ شَهِدَ صَلاتَنا هذِهِ فَوَقَفَ مَعَنا حَتّى نَدْفَعَ , وَقَدْ وَقَفَ بِعَرَفَةَ قَبْلَ ذلِکَ لَیْلاً أوْ نَهاراً , فَقَدْ تَمّ حَجُّهُ وَقَضى تَفَثَهُ ) .
هر که به این نماز ما برسد و با ما وقوف کند تا منصرف میشویم و میرویم، و پیش از آن، یک شب یا یک روز در عرفه ماندگار بوده باشد، بیگمان حج او کامل است و آنچه بر او واجب بوده است انجام داده است.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این وقت را به وقوف اختصاص داد بنا به هر یک از دو قول - و مدّت وقوف در عرفه را تا فجر یوم النحر یعنی روز قربانی طول داد -که دهم ذوالحجّه است - تا رهـنمودشان مخالف با رهنمود مشرکان در امر وقوف آنان در عرفه گردد... ابن مردویه و حاکم در المستدرک روایت نمودهاند و هر دو روایت از قول عبدالرحمن ابن المبارک عیشی است که با اسنادی که دارد از مسور پسر مخرمه روایت کرده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدانگاه که در عرفات بود، برایمان سخنرانی فرمود. حمد و سپاس خدای را بجای آورد، سپس گفت:
أمّا بَعْدُ - وَکانَ إذا خَطَبَ خُطْبَةً قالَ:أمّا بَعْدُ - فَإنّ هذَا الْیَوْمَ الْحَجُّ الأکْبَرُ . ألا وَانّ أهْلَ الشِرْکِ وَالأوْثان کانُوا یَدْفَعُونَ فی هذَا الْیَوْم قَبْلَ أنْ تَغیبَ الشّمْسُ , إذا کانَت الشّمْسُ فی رُؤُوس الجِبال کَأنّها عَمائمُ الرّجال فی وُجُوهِها . وَإنّا نَدْفَعُ قَبْلَ أنْ تَطْلُعَ الشّمْسُ ، مُخالِفاً هَدینا هَدی أهْل الشّرک ) .
امّا بعد - وقتی که خطبهای سر میداد میفرمود امّا بعد - بیگمان امـروز حج اکبر است. هان! مشرکان و بتپرستان در این روز پیش از اینکه خورشید غروب کند رهسپار میشدند. در آن وقتی که خورشید بر سر کوهساران به عـمامۀ مردان میمانست کـه بر رخسارهایشان (فروهشته) بـاشد. و ما پیش از اینکه خورشید طلوع کند رهسپار میگردیم تا راه و رهنمود ما خلاف راه و رهنمود مشرکان باشد.
آنچه از کردار رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم منقول است این است که او بعد از غروب خورشید روز عرفه رهسپار شده و برگشته است. در حدیث جابر پسر عبدالله آمده است و در صحیح مسـلم روایت شده است: (... در عرفه ماندگار گردید تا خورشید غروب کرد و زردی کمی پدیدار و قرص خورشید ناپیدا شد. اسامه را در پشت سر خود سوار نمود و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم (از عرفه به سوی مزدلفه) رهسپار گردید و دهنۀ شتر قصواء را کشید بگونهای که سرش به جلو زین میخورد، و با دست چپ اشاره کرد: (ای مردم! آرامش آرامش) هر وقت به کوهی از کوهها میرسید کمی دهنه را برایش فرو میهشت تا بالا برود، تا به مزدلفه رسید. نـماز مغرب و عشاء را با یک اذان و دو اقامه خواند و میان آن دو هیچ تسبیحی نگفت[11]. آنگاه به خواب رفت تا فجر دمید. وقتی که صبح روشن شد، نماز را با اذان و اقامهای بجای آورد. سپس سوار قصواء شد و آن را راند تا به مشعرالحرام رسید. آنگاه رو به قبله کرد و به دعا پرداخت و تکبیر و تهلیل و توحید را سر داد[12]. تا هوا کاملاً روشن شد در آنجا ماند، سپس قبل از اینکه خورشید طلوع کند رهسپارگردید).
این کاری را که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انجام داد همان چیزی است که آیه بدان اشاره مینماید:
(فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
هنگامی که از عرفات (به سوی مزدلفه) روان شدید، خدا را (با تهلیل و تکبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و اینکه گوئی که او را میبینید به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
مشعرالحرام عبارت از مزدلفه است. قرآن در اینجا دستور میدهد از رهسپار گشتن از عرفات در نزد مزدلفه ذکر خدا شود و نام خدا رود سـپس به یاد مسلمانان میاندازد که این ذکر از هدایت الله و رهنمود خدایشان است و نمودار شکر و سپاسگزاری آبشان بر این هدایت و رهنمود میباشد. و به یادشان میاندازد که کار و بارشان پیش از آنکه خدا رهنمودشان سازد، چگونه و بر چه روال و منوالی بوده است:
(وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
واگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
گروه مسلمانان نخستین در زندگی خویش اندازه و درازا و ژرفای این حقیقت را لمس نموده و آنگونه که میبایست به کنه و غور آن رسیده بودند... ایشـان ضلالت وگمراهی عرب را کاملاً میدانستند، زیرا روزگارشان بدان زمان نزدیک بود و مدّت چندانی از دوران گمراهی عربها نگذشته بود...گمراهی در بینش و اندیشه ... که نمایشگر آن پـرستش بتان و پریان و فرشتگان، و نسبت دادن فرزندی فرشتگان به خدا، و نسبت دادن دامادی خدا با پریان است... و از این قبیل تصوّرات و خیالات ابلهانه و یاوه و پریشانیکه به نوبۀ خود باعث تزلزل در عبادات و آداب و مراسم و روش و رفتار میگردید. از جمله: حرام نمودن گوشت برخی از چهارپایان یا استفاده از پشت آنها بعنوان سواری یا باری، بدون هیچگونه سند و مدرکی مگر انگاشتن پیوندهای موجود میان این چهارپایان بـا خدایان گوناگون. همچنین برخی از مردمان فرزندان خویش را نذر خدایـان میکردند و پـریان را شریک ایشان مینمودند... و عادات جاهلی گوناگون و جوراجور دیگری که مدرک و سندی جز این تودۀ تصوّرات اعتقادی متزلزل و بیپایه و بیمایه نداشت.
گمراهی در زندگی اجتماعی و اخلاقی ...که نمایشگر آن، امتیازات و اختلافات طبقاتی است که آیۀ بعدی موجود در روند گفتار، اشاره به برطرف کردن آن دارد:
(ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ )
سپس از همان جائی که مردم روان میشوند رهسـپار گردید.
چنانکه میآید. همچنین نمایانندۀ این گمراهی، جنگها و دشمنانگیهای قبیلهای است که نمیگذاشت از عرب ملّتی تشکیل گردد و در جهان کشوری و در میان دولتها نامی و نشانی داشته باشند و دولت و کشوری بشمار آیند. همچنین نمایشگر این گمراهی، هرج و مرج و نابسامانی اخلاقی در روابط جنسی و پیوندهای زناشوئی و ارتباطات خـانوادـی بطور عام است. همچنین بیانگر این گمراهی، بیداد و ستمهائی است که زورمندان در جامعه بر ضعیفان میراندند و چه ظلمها که بدون هیچگونه میزان و مقیاسی که همگان بدان برگردند، بر درماندگان و بیحارگان میرفت... همچنین بیانگر این گمراهی، زندگانی عرب بطور عام و وضع انسانی عقب مـاندهای است که هیچ پلّه و پایهای نپیموده بود و گامی به جلو ننهاده بود تا آنگاه که اسلام بیامد و از زیر سم ستوران بلندش کرد و به مقام سرورانش رساند و بدو شخصیت و رفعت بخشید.
وقتی که مسلمانان میشنیدند:
وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید و اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
تصویرهای زندگی گمراه و ننگین و فرو افتادهای که همۀ تاریخ ایشان را فرا گرفته بود و جامهای بود چست بر پیکرۀ حیاتشان، بر صفحۀ خیال و دل و وجدانشان میگذشت و تـصویرهای شرمآور و چندشآور گذشتههای پر ننگشان بر پردۀ سینمای درونشـان رژه میرفت. به دنبال آن نگاهی به حـال فعلی خود میانداختند تا مکان و مقام تازهای را ببینند که اسلام آن را بدیشان بخشیده است و خدا به وسیلۀ این دین بدان جایشان رهنمود فرموده و رسانده است. این بود که به ژرفنای این حقیقت و اصالت آن در سراسر وجودشان بدون جدال و ستیزی، بیپرده و به ارزش آن آشنا بودند.
این حقیقت پیوسته نسبت به مسلمانان از هر ملّت و از هر نژادی که باشند پابرجا است، و در هر عصر و زمانی دربارۀ مؤمنان صادق است... مسلمانان بدون اسلام چه چیزند؟ ایشان بدون این عقیده چه چیز بشمارند؟ آنان وقتی که به اسلام راه یابند و چنگ زنند، و وقتی که روش اسلامی حقیقتی در زندگانی ایشان گـردد، از حالت پست و کوچک و گمراه و آشفته به حالت دیگری که والا و بزرگ و راه یافته و راست است، انتقال میپذیرند. مسلمانان نمیتوانند از چنین وضع ادنی بدان وضع اعلی برسند مگر آنکه به حقیقت مسلمان شوند، یعنی وقتی شایسته و بایسته میگردند که همۀ امور زندگی خویش را برابر برنامه اسلامی اداره کنند و بنای زندگانی خود را بر اساس اسلامی پابرجا دارند. بشریت مادام که به این برنامۀ راهیاب و راست رو دست نیابد، در جاهلیّت کور و نابینا، ویلان و حیران خواهد بود... معنی این حقیقت را درک نمیکند مگر کسی که خود شخصاً در جاهلیّتی بسر برد که گریبانگیر بشریّت شده و سرتاسر زمین سرشار از آن است، سپس برابر جهانبینی ترقّی بخش اسلامی به زندگی پردازد و حقیقت برنامۀ بلند پایۀ اسلامی را دریابد و آن را از همۀ آلودگیها و لجنزارها و گلولایهای پیرامونش بیرون آورد و باز شناسد.
هنگامی که انسان از بلندای جهانبینی و برنامۀ اسلامی، بشریّت را ورانداز میکند و آنان را با تـمام جهانبینیها و روشها و نظامها و رژیمهائی که دارند، با وجود حهانبینیهای بزرگترین فلاسفۀ قدیم و جدیدشان، و مکاتب بزرگترین اندیشمندان قدیم و جدیدشان در میانشان از مدّ نظر میگذراند و از آن بلندای سر بفلک کشیده بدین مردمان وکردار و پندارشان خیره میگردد و این بشریّت را سرگرم چیزی میبیند که جز یاوه و رنج و بدبختی و کوچ و پریشانی نامی نمیتواند داشته باشد و هیچ خردمندی آن را دربارۀ خود روا نمیدارد و آن را بر خود نمیپسندد، لیکن با وجود این ادّعاء دارد که دیگر نیازی به خدا ندارد! یا دستکم - به گمان خود - نیازی به پیروی از شریعت و برنامۀ خدا ندارد؟ از مشاهدۀ این اوضاع غرق شگفت میگردد و تعجب سراپای وی را فرامیگیرد.
این همان چیزی است که خداوند مسلمانان را بدان تذکّر میدهد و در حالی که با نعمت بزرگ خویش بر ایشان منّت مینهد، آن را به یادشان میاندازد:
(وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
همانگونه که شما را رهنمون کـرده است خدای را یاد کنید، اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
حج کنگرۀ همگانی مسلمانان است که در آن دور هـم گرد میآیند و دیدار میکنند، و از هر نوع پیوندی جز پیوند اسلام بدر میآیند، و هر عنوان و نشـانی را از خود بدور میاندازند جز عنوان و نشـان اسلام، و از همه چیز جز جامۀ نادوختهای که عورت را بپوشاند و فردی را از فردی، و قبیلهای را از قبیلهای، و نژادی را از نژادی جدا و ممتاز نسازد، لخت و عریان میگردند... بیگمان تنها پیوند اسلام پیوند است و نسب اسلام نسب است، و ملّت اسـلام ملّت است. قریشیان در جاهلیّت، خود را (حُمْس)[13] جمع اَحْمَس، مینامیدند و برای خود امتیازاتی قائل بودند که ایشان را از سـایر عربها جدا میساخت. از جملۀ این امتیازات این بود که ایشان با سایر مردم در عرفات وقوف نمیکردند، و از آنجا که مردم رهسپار میشدند - یعنی: برمیگشتند - رهسپار نمیگردیدند و برنمیگشتند. این فرمان قرآنی بیامد تا آنان را به مساوات و برابری اسلامی برگرداند و ایشان را بگونهای با مردمان بیامیزد و در داخل توده جای دهد که این جدائیهای ساختگی موجود بین مردم از میان برخیزد و مهر باطل بر این امتیازات کاذب بخورد:
(ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٩)
سپس از همانجا که مـردم روان میشوند (و از مکان واحدی به نام عرفات به سوی سرزمین منی میکوچند) روان شوید، و از خداوند آمرزش (گناهان و عذر کجرویهای پپشین خود را) بخواهید (و بدانید که) بیگمان خداوند آمرزنده و مـهربان است (و توبه و بازگشت بندگان مخلص را میپذیرد).
بخاری گفته است: هشام برایمان از پدرش و او از عائشه روایت نموده است که گفته است: (قبیلۀ قریش و پیروان دین ایشان در مـزدلفه وقوف میکردند، و خویشتن را حُمْس مینامیدند، سائر عربها در عرفات وقوف مینمودند. وقتی اسـلام بیامد، خدا به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد که به عرفات بیاید سپس در آنجا وقوف کند و آنگاه از همانجا روان شود و برگردد. این است معنی فرمودۀ خدا: از همانجاکه مردم رهسپار میگردند...).
با آنان وقوف کنید هر جا که ایشان وقوف کردند، و با آنان برگردید از هر جا برگشتند... بیگمان اسلام حسب و نسبی را به رسمیّت نمیشناسد، و طبقه و دستهای در پیش او معتبر نیست. همۀ مردمان ملّت واحدی هستند. همگان همچون دندانههای شانه برابرند. فردی بر فردی برتری ندارد مگر با تقوی و پرهیزگاری... اسلام همه را مکلّف کرد که در حج از هر آنچه ایشان را از لحاظ لباس از دیگران جدا میسازد بدرآیند و از خود بدور دارند، تا در بیتالله به عنوان برادران برابری با یکدیگر روبرو شوند و همدیگر را ملاقات نمایند. نه اینکه از لباسها بدر آیند و به نژادها بگرایند و افتخار نمایند... باید نژادگرائی جاهلی را از خود بدور دارید و تعصّبات آن را به گوشهای بیندازید. به اسلام بگروید و در زیر سایۀ دین اسلام بغنوبد... از خداوند طلب آمرزش کنید، و از او متضرّعانه خواستار شوید که از آن غرور و نخوت جاهلی چشمپوشی فرماید و بر شما ببخشاید. از آستان با عظمت آفریدگار بخواهید که خلافکاریها و لغزشهائی که نسبت به حج روا داشتهاید وگناهان هر چند اندکی هم که از شما سر زده و یا بر دلتان گذشته یا اینکه بر زبانتان رفته است، مورد بخشش قرار دهد و قلم عفو بر لغزشها و اشتباهاتتان کشد و آنچه را از فحش و ناسزا و گناه و نـافرمانی و جنگ و ستیزی که اسلام از آن نهی کرده است، نادیده انگارد و محو دارد.
بدینگونه اسلام رفتار مسلمانان را در حج پابرجا میدارد و سـروسامان میبخشد و آن را بر اساس جهانبینیای پیریزی مینماید که بشریّت را بدان رهنمود کرده است. و آن، اساس مساوات و برابری، و اساس ملّت واحد و برادری است که گـروه و طبقه و جنس و نژاد و زبانی، و هیچ عـلامت و نشانی از علامت و نشانهای زمینی، آن را از هم جدا و متفرّق نمیسازد... بدین منوال آنان را به توبه و اسـتغفار مـی کشاند. ایشان را وامـیدارد از خـداوند متعال عاجزانه بخواهند که از هر آنچه مخالف این جهانبینی پاک و والا بوده و از ایشان سر زده است، صرف نظر فرماید و به رحمت بر ایشان ببخشاید.
*
(فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (٢٠٢)
هنگامی که مناسک (حج) خود را انجام دادید (و مراسم آن را به پایـان بردید و پراکنده شدید) همانگونه که پدران خویش را یاد میکنید (و بـه افتخارات نیاکان مباهات مینمائید) خدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن، (زیرا بزرگی و عظمت در پرتو ارتباط بـا خدا است. مردمان دو گروهند:) کسـانی هستند کـه میگویند: خداوندا به ما در دنیا نیکی رسان (و سـعادت و نعمت ارزانی فرما، و لذا) چنین کسانی در آخرت بهرهای (از سعادت و نعمت و رضایت الهی) ندارنـد. و برخی از آنان میگویند: پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان، و در آخرت نیز نیکی نصیب ما گردان (و سـرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم فرما) و ما را از عذاب آتش (دوزخ) نگاهدار. اینان (که جـویای سعادت دنـیا و آخـرتند و در پی هر دو سرایـند) از دسترنج خـود بهرهمند خواهند شد (و برابر کوششی که برای دنیا میورزند و تکاپوئی که در راه آخرت از خود نشـان میدهند، در هر دو جهان از کردۀ حود سود میبرند و سعادت دارین نصیبشان خواهد گردید)، و خدا سریـع الحساب است (و به اعمال همگان آشنا است و هر چـه زودتر پاداش و پادافره بندگان را خواهد داد).
قبلاً گفتیم که عربها در بازارهای عکـاظ و مجنّه و ذوالمَجاز جمع میآمدند... این بازارها تنها بازارهای خرید و فروش نبود، بلکه بازارهای چکـامهسرائـی و سخنرانی و نازش به آباء و اجداد و تفاخر به حسبها و نسبها نیز بود... این بدان سبب بود که عربها کارهای مهمّ و امور عظیمی نداشتند تا به آن مشغول باشند و ایشان را از اینگونه فخر فروشیها و خود بزرگ بینیها باز دارد. یک رسالت انسانی هم بر عهدۀ ایشان نبود، تا توان گفتار و نیروی کردار خویش را در راه آن بکار ببرند و صرف کنند. بلکه یگانه رسالت انسانی ایشان تنها آن چیزی بود که اسلام آویـزۀ آنان کرده و به دستشان سپرد. امّا پیش از اسلام و بدون اسلام نه در زمین رسالتی داشتند و نه در آستان ذکری... لذا در روزهای عکاظ و مجنّه و ذوالمجاز کوشش خود را صرف آن کارهای بیهوده مینمودند و عمر خویش را در راه افتخار کردن به حسبها و نسبها و بزرگ داشت آباء و اجداد تلف میکردند... امّا اینک که به سبب اسلام و رسالت سترگی که از آن ایشان گشته است، و اسلام جهانبینی تازهای برای آنان بوجود آورده است، کار و بارشان دیگر و همّ و غمّشان دیگر است... اینک قرآن ایشان را به سوی چیزی گسیل میدارد که خیر محض است. ایشان را به یاد خدا کردن و نام خدا بردن سوق میدهد و بدیشان میآموزد که بعد از ادای مناسک حج، بجای یاد آباء و اجداد، یاد خدا کنند، و خدا گویند و خدا جویند:
(فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا)
پس هرگاه که مناسک (حج) خود را انجام دادید، همانگونه که پدران خـویش را یاد میکنید (و بـه افتخارات نیاکان مباهات مینمائید) خـدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن.
خداوند که بدیشان میفرماید:
(کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا)
همانگونه که پدران خویش را یـاد میکنید، خدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن.
معنی این نیست که پدران خویش را با خدا یاد کنید، و نیاکان خویشتن را با خدا بپرستید. لیکن این سخن، جنبۀ بیم دارد و قالب تهدید، و اشاره به این دارد که به چیز شایستهتر و بهتری بگرایند... بدیشان میگوید: شما به ذکر آباء و اجدادتان میپردازید و مینازید، در آنجائی که درست نیست جز ذکر خدا بگوئید و جز بدو بنازید، پس این را با آن جابجا کنید. بلکه بالاتر از این، بیشتر به یاد خدا باشید و بهتر او را بپرستید و بدانگاه که از لباسها به در آمدهاید و به سوی او شتافتهاید، از حسبها و نسبها نیز خود را لخت و پتی کنید و خالصانه به سوی او روید... بدیشان میگوید: براستی، یاد خدا است که بندگان را والا میکند و بالا میبرد، نه افتخار به آباء و اجداد. حه ترازوی جدیدی که ارزشهای انسانیّت بدان سنجیده میشود، ترازوی تقوی است، ترازوی پیوند با خدا و یاد خدا و ترس از خدا است.
سپس با این ترازو برایشان میکشد، و قدر و ارج مردمان و مآل و سرانجام آنان را با این ترازو بدیشان نشان میدهد:
(فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (٢٠٢)
(مـردمان دو گروهند:) کسانی هستند که میگویند: خداوندا به ما در دنیا (نیکی رسان و سعادت و نعمت) عطاء کن (و لذا) چنین کسانی در آخـرت بـهرهای (از سعادت و نعمت و رضایت الهی) ندارند. و برخی از آنان میگویند: پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز نیکی نصیب ما گردان (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم فرما) و ما را از عـذاب آتش (دوزخ) نگاهدار. اینان (که جویای سعادت دنیا و آخرتند و در پـی هر دو سـرایند) از دسترنج خود بهرهمند خواهند شد (و برابر کوششی کـه بـرای دنیا میورزند و تکاپوئی که در راه آخـرت از خود نشـان میدهند در هر دوجهان از کردۀ خود سود میبرند و سعادت دارین نصیبشان خواهد گردید) و خـدا سریع الحساب است.
در اینجا دوگروه موجودند: گروهی همّ و غمّشان دنیا است و تنها برای فرا چنگ آوردن مادیّات میکوشند و در راه آن میجوشند و سرگرم بدان میشوند. قومی از اعراب بودند که در حج به موقف میآمدند و میگفتند: پروردگارا امسال را سال باران و سرسبزی و زاد و ولد زیبا گردان. دیگر دربارۀ امر آخرت چیزی بر زبان نمیراندند... از ابن عباس رضی الله عنهُ روایت است که آیۀ مذکور دربارۀ این دسته از مردمان نازل گردیده است... ولیکن مفهوم آیه همگانیتر و برداومتر است... چه این دسته از مردمان، نمونهای از ایشانند که در میان همۀ نسلها و سرزمینها یافته میشوند و تکرار میگردند. این دسته نمونهای هستند که کوشش و تلاششان تنها به خاطر دنیا و در راه آن صرف میشود. دنیا را حتّی به هنگام پرستش خدا و دعـا کردن نیز از نـظر بدور نمیدارند، زیرا دنیا است که خاطرشان را پاک به خود مشغول داشته است و دل از کفشان بدر برده است و جان و روانشان را لبریز از مهر خود سـاخته و دنیای ایشان را احاطه داده و همۀ راههای آن را برایشان بسته است... چه بسا خدا در دنیا به اینان نصیبشان را عطاء میفرماید - اگر بهرهای برایشان مقدّر فرموده است و عطائی برایشان در نظر گرفته باشد -ولیکن هیچ نصیب و بهرهای بطور کلّی در آخرت ندارند.
دستۀ دوم دارای دید وسیعتر و افق بازتر و روح بزرگتری هستند، زیرا با خدا پـیوند دارند. در دنیا جویای خیر و خوبی، و طالب خوشی و نیکی هستند، لیکن نصیب و بهرۀ خود را در آخرت فراموش نمیکنند و نعمت و سعادت آن را از نظر بدور نـمیدارنـد، و میگویند:
(رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطاء فرما، و ما را از عذاب آتش محفوظ نما. اینان از خدا نیکی هر دو سرا را خواستارند. نوع نیکی را نیز مشخص و محدود نمیدارند، بلکه گزینش آن را به خدا حواله مینمایند، و این خدا است که برای ایشان آنچه را صلاح بداند اختیار میفرماید و چیزی را که برای آنان خیر و نیکی تشخیص دهـد برمیگزیند و ایشان هم به گزینش پروردگار راضی و از آنچه اختیار میفرماید خشنودند... اینان را بهرۀ تضمین شدهای است که هر چه زودتر بدیشان میرسد و در اختیارشان قرار میگیرد، چه خداوند سریع الحساب است.
این تعلیم و تربیت الهی مشخص میسازد: رو به چه کسی یاد کرد و باید رفت. و مقرّر می دارد که هرکس رو به خدا دارد و یار خود را بدو واگذارد، و امر انتخاب وکزینش را به خـداونـد سپارد، و بدانچه پروردگار برای او برمیگزیند، خشنود شـود، هرگز نیکیهای دنیا و نیکیهای آخرت از دست او بدر نمیرود و فوت نمیشود. ولی هر کس تلاش و کوشش خویش را مصروف دنیا دارد و تنها و تنها دنیا را وجهۀ خود نماید، هرگونه نصیب و بهرهای را در آخـرت از دست میدهد و زیانبار و شرمسار میگردد. شـخص اوّل با حساب سرانگشتی هم که باشد معلوم است که منتفع و بهرهور است و در معاملهای که کرده و عقد آن را با خدای خـود بسته است، سود میبرد، و کار او در ترازوی خدا پرسودتر وگزیدهتر است.
دعای او، خیر و نیکی دو سرای را بطور مساوی در بر دارد، و بر پایۀ جهانبینی آرام و هماهنگی استوار است که اسلام آن را پدید میآورد.
اسلام هرگز از مؤمنان نمیخواهد که کار و بار دنیا را رها سازند و توجّهی بدان نکنند. چه ایشان برای خـلافت در دنیا، آفریده شدهانـد. بلکه از ایشـان میخواهد که در کار و بار دنیا رو به خدا دارند، و از آفاق دید خود نکاهند و افقهای پهناور خویش را تنگ ننمایند، تا بدین وسیله از دنیا دیواری بسازند که ایشان را دربرگیرد و دنیا را زندان خودشان نمایند... اسلام میخواهد (انسان) را از دیوارهای این زمین کوچک آزاد و رها سازد، تـا در زمین به تلاش و کوشش بپردازد، و حال آنکه بداند که او بزرگتر از آن است. خلافت را در دست بگیرد و متوجّه باشد که با عالم بالا و افق اعلی پیوند دارد... از اینجا است که تکاپوها و فعّالیّتهای محدود و مربوط به این زمین، تکـاپوهای بی رونق، و بیتاب و توانی بیش به نظر نمیرسد وقتی که انسان از بلندای جهانبینی اسلامی بدان مینگرد و وراندازش میکند.
*
سپس روزهای حج و مناسک و عبادات آن با گرایش به یاد خدا و بردن نام الله و بیم و ترس از او، و هم پناه گرفتن از خشم او بدو، پایان میپذیرد:
(وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
در روزهای مشخّصی (که سه روز ایّام التشریق یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه ذیالحجّه است و حاجیان در منی بسر میبرند) خدا را یـاد کنید (و با اذکار و أدعیه به عبادت و پرستش او بپردازید)، و اگر کسی (عبادت سه روز را در دو روز اوّل ایّام التشریق انجام دهد و) شتاب نمـاید، گناهی بر او بیست (و مانعی نخواهد بود که روز سوم برای رمی جمرات نباشد)، و کسی که ماندگار شود و (از رخصت استفاده کند، بهتر هم خواهد بود) گناهی نخواهد داشت، (و این رخصت تعجیل یا تأخیر و نفی گناه از شتابنده و ماندگار، تنـها) از آن کسی است که تقوی پیشه سازد (و از منهیّات و محرّمات خویشتن را بدور دارد،) و ار (خشم و انتقام) خدا بپرهیزید و بدانید که در پیشگاه او جمـع خواهید شد (و به اعمال و اقوالتان رسیدگی خواهد گردید و پاداش نیکان و پادافره بدان داده خواهد شد).
روزهای ذکر، بنابه ارجح اقـوال، روز عرفه و روز قربانی و روز تشریق بعد از آن است... ابن عباس گفته است: ایّام معدودات، ایّام التشریق است... عکرمه گفته است:
(وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ)
یعنی تکبیر گفتن بعد از نمازهای واجب در مدّت ایّام التشریق: (اللهاکْبَرُ، اللهاکْبَرُ). در حدیث پیشین منقول از عبدالرحمن پسر معمر دیلمی آمده بود: ... (وَأیّامُ مِنىً ثَلاثَةٌ . فَمَنْ تَعَجّلَ فی یَوْمَیْن فَلا إثْمَ عَلَیْهِ ، وَمَنْ تَأخّرَ فَلا إثْمَ عَلَیْهِ )[14]
روزهای عرفه و قربانی و تشریق همه شایستۀ ذکر و مناسب برای یاد خدا است... چه دو روز پیشین آنها و چه دو روز پسین آنها، به شرط داشتن تقوی و رعایت پرهیزگاری:
(لِمَنِ اتَّقَى )
ازآن کسی خواهد بود که تقوی پیشه کرده باشد.
سپس به مناسبت صحنۀ حج، صحنۀ روز رستاخیز را به یادشان میآورد که در آن همگان جمع میآیند. این امر در اندرون دلهایشان و درگنج ضمایرشان، حسّ تقوی و پرهیزگاری را به جوش میآورد و بیدار میگرداند و در برابر آن صحنۀ هراسانگیز، بیمناکشان می سازد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که شما در پیشگاه او جمع خواهید شد.
*
بدین منوال میبینیم که چگونه اسلام حج را یک فریضۀ اسلامی کرده است، و چگونه آن را از ریشههای جاهلیّتش بدور داشته، به دستاویز اسلام پیوندش داده، به محور اسلام سفت آن را بسته، با اندیشههای اسلامی سـایه بر سـرش انداخته، و از آلودگیها و تهنشستههای لجنزار جاهلی پاک و تمییزش کرده است و جلا و صفایش بخشیده است... این روش اسلام دربارۀ هر گونه عادت یا عبادتی است که خواسته باشد آن را باقی گذارد... آن وقت دیگر چنین عادت یا عبادتی، همان چیزی نخواهد بود که در جاهلیّت بوده است، بلکه به قطعۀ تازه و هماهنگی بدل شده است و در جامۀ نوی خودنمائی میکند... دیگر یک تقلید عربی نیست، بلکه به یک عبادت اسلامی تبدیل گشته است. زیرا اسلام است، آری تنها اسلام است که چیزی را پابرجا میدارد و همو است که مراعات و محافظت مبذول مینماید.
[1] قتل صبر: کشتن با پشت شمشیر است نه با لبۀ آن. در اینگونه کشتن، نوعی شکنجه به سبب مرگ کند است... عبدالرحمن پسر خالد ابن ولید چهار بنده را آزاد کرد که کفارۀ قتل سهو است. (مؤلف)
[2] دستۀ سپاهیان، جوق.
[3] بعدها در سورۀ برائت فرمان جنگ با مشـرکان در سراسر جزیرۀ عربستان نازل شد که برابر آن مسلمانان میبایست با مردمان آنجا بجنگند تا انگاه که میگویند: جز خدا خدائی نیست... این همان تعدیلی است که با مقتضیات موقعیّت اسلام و گروه مؤمنان همگام بوده است. تا جزیرةالعرب دربست در اختیار اسلام قرارگیرد. و اسلام هنگامی که با دشمنی روم و ایران روبرو میگردد، پشت سر خود دشمنانی بـرجای نگذاشته باشد. (مؤلف)
[4] صحیح مسلم و بخاری، بخشی از حدیث ایمان.
[5] ترجمه آیات در صفحات بعدی آمده است.
[6] حج/ 26-29.
[7] حج/ 32و 32.
[8] حج/ 36 و 37.
[9] ترجمه آیات همراه با بندها ذکر شده است.
[10] برای اطلاع بیشتر از این موضوع، مواجعه شود به تفسیر سورۀ فتح در جزء بیستو ششم.
[11] یعنی به صورت جمع تأخیر آن دو را بجای آورد.
[12] از قبیل: لا الهَ الّا اللهُ لا شریکَ لَهُ ،لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَ یُمیتُ ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلّ شَی ءٍ قَدیرٌ.
[13] کسانی که در دین بر خود سختگیری کنند.
[14] متن حدیث و ترجمۀ آن در صفحه 543 گذشت.