تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره بقره آیه 74-40

 

سوره بقره آیه 74-40

 

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (٤٠)

وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ (٤١)

وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤٢)

وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (٤٣)

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٤٤)

وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥)

الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (٤٦)

یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (٤٧)

وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ (٤٨)

وَإِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٤٩)

وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٠)

وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٥١)

ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٢)

وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (٥٣)

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٥٤)

وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٥)

ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٦)

وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (٥٧)

وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (٥٨)

فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (٥٩)

وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ (٦٠)

وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ (٦١)

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٦٢)

وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٦٣)

ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٦٤)

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (٦٥)

فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٦٦)

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٦٧)

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (٦٨)

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (٦٩)

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (٧٠)

قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ (٧١)

وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢)

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٧٣)

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٧٤)

 

در آغاز این مقطع سوره‌، روند گفتار متوجه بنی‏اسرائیل می‌گردد، آ‌نان‌که در مدینه بگونه‌ی زشتی با رسالت اسلام روبروگشتند و در نهان و آشکار با آن به نبرد خاستند. و به صورت مستمر به نیرنگ پرداختند، و از آن زمان که اسلام در مدینه پیدا شد، لحظه‌ای حیله‌گری و نیرنگشان‌، سستی و درنگ به خود نگرفت‌. برایشان روشن بود که اسلام در راه دستیابی به‌کلیدهای مدینه و بدست گرفتن زمام امور آن است‌، و ریاست معنوی و مادی راکه در چنگ آنان بود، از ایشان خواهد گرفت‌. از آن زمان‌که اسلام اوس و خزرج را متحدکرد، و سوراخهائی راکه یهودیان از آنجاها به درون می‌خزیدند گرفت‌، و برای مردمان آن قبایل و دیگر مؤمنان راه مستقل و شیوه‌ی زندگی تازه‌ای را بنیاد نهادکه بر پایه‌ی‌کتاب جدید، استوار بود، نبرد یهودیان با مسلمانان آغازگردید و از آن تاریخ دیرین تاکنون‌،‌گرمی

آتش‌ کارزاری که با دست یهودیان‌، علیه اسلام و مسلمانان برافروخته شده‌، سردی نپذیرفته و خاموش نگشته است‌. وسائل و شیوه‌ها همان است‌که بود و تنها شکل آن تغییرکرده است‌، و الّا ماهیت و طبیعت آن دست نخورده و باقی است‌. با وجود این‌، گرچه همه‌ی جهان ایشان را ازگوشه‌ای به‌گوشه‌ای و از شاخی به شاخ دیگری می‌اند‌اخت‌، دل مهربان و آغوش‌بازی را برای خود جز در جهان‌گشوده و متصرفات اسلامی نمییافتند. زیرا اسلام شکنجه‌های دینی و نژادی را ناپسند می‌داند و آن را محکو‌م می‌سازد و درهای خو‌یش را برای هر امنیت طلب و صلح‌جوئی باز می‌کند و به آنان اجازه می‌دهد تا آن زمان‌که خطری از ایشان متوجه اسلام و مسلمانان نباشد و به اذیّت و آزار و حیله و نیرنگ دست نیازند، در جهان اسلام بسر برند.

انتظار چنین بودکه یهودیان در مدینه‌، نخستین کسانی باشندکه به رسالت تازه‌ی اسلام و به پیغمبر جدید، ایمان بیاورند. چه قرآن‌، آنچه راکه در تورات آمده است‌، به گونه‌ی همگانی می‌پذیرد. همچنین ایشان چشم براه رسالت این پیغمبر بودند، و اوصاف او در بشارتهای کتاب آسمانیشان آمده بود، و دیگر اینکه آنان می‌گفتند که با ظهور این پیغمبر و گرد آمدنشان بر دور او، بر عربهای کافر پیروز خواهند شد.

این درس‌، بخش نخستین این چرخش پهناور با بنی‏اسرائیل است‌. بلکه باید گفت‌، این بخش، یورش همه جانبه‌ای است برای بیان موقعیت آنان و رسوا نمودن نیرنگشان بعد از بکار بردن همه‌ی وسائل فراخوانی به سوی رسالت الهی آنان به اسلام و پیوستن به قافله‌ی ایمان‌، با پذیرش دین جدید.

*

این درس با ندای آسمانی بزرگی‌که متوجه بنی‏اسرائیل است‌، آغاز می‌گردد. این ندا نعمتی را که خدا بدانان عطا فرموده بود، یـاد آور می‌شود و ایشان را فرا می‌خواند تا به پیمانی که با او بسته‌اند وفاکنند، و از او بترسند و خویشتن را از عذاب خداوندی با انجام ‌کردار نیک بدور دارند. بدین وسیله آنان را برای ایمان به آنچه فرو فرستاده و تصدیق‌کننده‌ی چیزی است که با خود دارند، آمادگی می‏بخشد. موضعی راکه در برابر قرآن‌گرفته‌اند، سرکوب ساخته و به زشتی از آن یاد می‌نماید وکفر و ناسپاسی ایشان را سخت ناپسند می‌داند و از اینکه نخستین کافران نسبت به رسالت اسلامند، سرزنششان می‌فرماید. و از آنجا کـه حق و باطل را آمیزه‌ی یکدیگر نموده و جامه‌ی حقیقت را به تن ضلالت می‌نمایند تا حق و حقیقت را از دیده‌ی مردم بویژه مسلمانان پنهان دارند و باطل را در قالب حق جلوه دهند و بدین وسیله آشوب و آشفتگی در صف اسلامی راه بیندازند و شک و دودلی به دل مؤمنان و گروندگان به اسلام جدید، بیفکنند، سخت بر آنان می‌تازد و بدیشان دستور می‌دهد که به صف اسلامی بپیوندند و به جرگه‌ی مسلمانان در آیند. نماز را پا برجا دارند و زکات مال بدرکنند و با نمازگزاران به نماز برخیزند و به صورت جماعت به رکوع و سجده روند، تا از آن مددگیرند و بر نفس امّاره و آرزوهای پلید فائق آیند و با یاری‌گرفتن از شکیبائی و نماز، نفس سرکش را رام نمایند تا دین جدید را پذیراگردد. از سوی دیگر این را برایشان زشت می‌داندکه مشرکان را به سوی ایمان فرا خوانند و در عین حال خودشان از ورود به دین جدید سرباز زنند و مسلمان شدن را برای خود ننگ بدانند.

آنگاه ایشان را به یاد نعمتهای فراوانی می‌اندازند که خداوند در تاریخ دور و درازی که داشته‌اند،‌بدیشان عطاء فرموده است‌. و آنان راکه در عصر نبوت می‌زیستند همانگونه خطاب می‌دارد که گوئی ایشان همان کسانیند که در روزگار موسی علیه السّلام بودند.این نیز بدین سبب است‌که ایشان را همچون ملت یگانه‌ای بشمار می‌آورد که طوائف آن ضامن وکفیل کردار یکدیگرند و از سرشت یک نواختی برخوردارند و برابر خصلتها و موضعهائی‌که در همه‌ی زمانها داشته‌اند و از آنان مشاهده‌گشته است‌، چنین هم بوده‌اند.

همچنین ایشان را از روزی می‌ترساندکه باید از آن ترسید. آن وقتی که هیچ کس بلاگردان فرد دیگـری نخوا‌هد شد، و میانجیگری پذیرفتنی نیست و فدیه هم دریافت نخواهد گشت‌، و کسی را نخواهند یافت که ایشان را یاری دهد و آنان را از عذاب دوزخ برهاند.

صحنه‌ی رستگاری ایشان را از دست فرعون و فرعونیان در برابر دیدگان خیالشان به گونه‌ای مجسم می‌دارد که گوئی هم اکنون آن واقعه رخ می‌دهد و با چشم سر آن را می‏بینند. به همان شکل‌، سایر صحنه‌های نعمت بخشیدن خدا بدیشان در طی روزگاران‌، نمایش داده می‌شود. از سایبان شدن ابرگرفته تا به فوران آب از میان تخته سنگ‌ها.

سپس ایشان را به یادکجـرویهائی می‌اندازد که پی در پی داشته‌اند. آنان را هنوز از یکی به دور نرانده‌ که به دیگری دست مییازند، وگناهی را از ایشان نبخشیده به لغزش دیگری دچار می‌آیند، و از چاله در نیامده به چاه می‌افتند. نفس عاصی ایشان همان است که بود: کجرو و سرکش‌، و مصرّ بر کجروی و سرکشی و دشمنانگی با حق و حقیقت‌. همچنین نفس‌گناهکارشان از لحاظ انجام تکالیف‌، سست و بی‌حال بود و از حمل بار امانت‌، سرباز می‌زد و پیمان شکنی می‌نمود، و میثاقهائی راکه با خدایش و با پیغمبرش داشت‌، می‌شکست‌.

تا آنجا در فسق و فجور به پیش رفته بودندکه پیغمبران خود را بناحق می‌کشتند، و آیه‌های پروردگار خویش را نادیده می‌گرفتند. گوساله را می‌پرستیدند و درباره انجام فرمان الهی آن اندازه کوتاه می‌آمدندکه ایمان به پیغمبر خویش را رد می‌کردند و می‌گفتند وقتی بدو ایمان می‌آورندکه خدا را آشکارا ببینند.

هنگامی که وارد شهر می‌شدند، عکس آنچه خدا برایشان بیان فرموده بود می‌گفتند و می‌کردند. روزهای شنبه از مرز مقررات الهی در می‌رفتند. پیمان طور را فراموش می‌کردند. در ذبح‌ گاوی که خدا به خاطر حکمت خاصی می‌خواست به ذبح آن دست یازند، راه ستیز پیش می‌گرفتند و بیهوده چانه می‌زدند.

با وجود همه‌ی اینها، ‌ادعاهای عریض و طویلی داشتند در اینکه تنها ایشان راه یافته و هدایت پیشه‌اند و خدا از کس دیگری جز ایشان‌، خشنود نخواهد شد و همه‌ی ادیان جز دین ایشان باطل است و همه‌ی ملتها جز ملت یـهود  گمراه هستند... قرآن در این چرخش‌، چنین اندیشه‌ای را پوچ قلمداد و مقرر می‌دارد: کسانی‌که به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند، از هر ملت و قبیله‌ای که باشند، اجر و پاداششان در ییش پروردگارشان محفوظ بوده و ترسی بر ایشان نیست و غمگین نخواهند گردید.

*

این یورش - ‌چه قسمتی‌که در این درس آمده و چه بخشی ‌که در روند سوره‌، به دنبال آن خواهد آمد - لازم بودکه قبل از هر چیز دیگری ذکر شود تا ادعاهای یهودیان را در هم شکند، و نیرنگ آنان را هویدا سازد، و ماهیت آنان و حقیقت انگیزه‌های دسیسه‌بازی و نیرنگسازیشان را راجع به اسلام و مسلمانان‌، برملا دارد. همچنین ضروری بودکه در این سرآغاز پرده از کار یهودیان به‌کنار رود تا دیدگان مسلمانان‌، بازگردد و دلهایشان با این حقه‌بازیها و کلاه‌برداریهائی که متوجه جامعه‌ی تازه پاگـرفته و جدیدشان مـی‌شود، و تیرهای کید و حیله‌ای ‌که به سوی پایه‌ها و ستونهای ساختمان آن نشانه می‌رود، آشنا گردد وکسانی را بشناسدکه می‌خواهند با دسیسه و نیرنگ‌، میان صفوف مسلمانان شکاف و پراکندی و فتنه و آشوب بیندازند. از سوی دیگر، این حمله آن هم در این سرآغاز، لازم می‌نمود تا مسلمانان‌، از لغزشگاههای این راهـی که پاهای ملت‌های پیش از آنان بسی در آنجاها لغزیده است و از پایه‌ی جانشینی و از افتخار بردوش‌کشیدن پرچم هدایت و بار امانت خدا در زمین‌، و از عظمت و اعتبار قافله سالاری کاروان بشریت ایشان فروکاسته است‌، خویشتن را بدور دارند و از درسهای پنهان و آشکاری‌که در لابلای بخش دوم این چرخش آمده است‌، رهنمودهای لازم را برگیرند و توشه‌ی راه سازند و بر بینش و بیداری خود بیفزایند.

جامعه‌ی مسلمانان آن روزی در مدینه‌، چه اندازه به این رهنمودها نیازمند بود، و مسلمانان در هر عصر و زمانی چقدر محتاج ‌گوش فرا دادن به نکات و درسهای قرآنی می‌باشند.

بر مسلمانان است‌که این قرآن را با چشم باز و احساس بیدار و دل آگاه بررسی و وارسی نمایند تا آموزشهای والای آسمانی از آن فراگیرند و آنها را در نبردهائی‌که با دشمنان تقلید پیشه خواهند داشت‌، بکار بندند و بدانندکه چگونه نیرنگ ژرف ناپاکی را که دشمنان اسلام‌، ییوسته درباره مسلمانان بکار می‏برند خنثی سازند و با دسیسه بازیهائی‌که برای براندازی مؤمنان با نهانی‌ترین وسائل و مکارانه‌ترین شیوه‌ها انجام می‌دهند، به نبرد برخیزند. آخر دلی‌که با نور ایمان راهیابی نکند و از آن پیشوائی آگاه بر آشکار و نهان و راز و رمز جهان‌، درس نگیرد و روشنگری نیاموزد،‌نمی‌تواند راههای پنهان و شیوه‌های کثیفی را دریابد که نیرنگ‌های نابکارانه و حیله‌های ناجوانمردانه و شک‌انداز دژخیمان و بداندیشان اسلام از آنجاها نفوذ می‌نمایند و ضربه‌ی ‌کاری خود را وارد می‌سازند.

*

سپس از جنبه‌ی هماهنگی هنری و روانی‌، چگونگی بیان قرآنی را مورد ملاحظه قرار می‌دهیم و می‌بینیم‌که آغاز این چرخـش با پایان داستان آدم پیوستگی دارد، و با الهاماتی که در آنجا بدان اشاره‌ کردیم‌، همخوانی می‌نماید. این کار گوشه‌ای از تکامل شیوه‌ی قرآنی است که میان داستانها و محیطی‌که داستانها در آن رخ می‌دهد جلوه‌گر می‌گردد.[1]

 

روند گفتار، پیش از آن بیان داشته بودکه خدا، آنچه را در زمین درست‌کرده است‌، همه را برای انسان آفریده است‌. به دنبال آن‌، داستان جانشینی آدم در زمین به همراه پیمان صریح و دقیقی‌که خدا با او بسته بود، به میان آمد. سپس از بزرگ داشت آدم و عظمت بخشیدن خدا بدو، سخن رفت‌. و درباره وصیت‌، فراموشی‌، پشیمانی و توبه، هدایت و مغفرت‌، توشه برداشتن آدم از آزمون نخستین جهت آمادگی برای نبرد دور و درازی‌که در زمین در پیش دارد، نبردی‌که میان بدی و تباهی و خرابی‌که در شیطان مـجسم است‌، و میان خوبی و صلاح و سازندگی‌که در انسان متکی به ایمان مجسم است‌، در می‌گیرد.

روند گفتار همه‌ی این چیزها را در سوره در برگرفته، آنگاه این چرخش را با بنی‏اسرائیل سر می‌دهد و در آن پیمان خداوندی راکه با ایشان بسته شده بود بیان می‌دارد و عهدشکنی ایشان را ذکر می‌نماید و نعمتی را که به آنان عطاء فرموده و در برابر آن ناسپاسی و ناشکری نموده‌، ذکر می‌کند. و بدین جهت آنان را از جانشینی مـحروم می‌نماید، و به خواری و مذلت دچارشان می‌سازد. خدا مؤمنان را نیز از نیرنگ یهودیان می‌ترساند و ایشان را از لغزشهائی‌که آنان بدان دچار آمده‌اند، بر حذر می‌دارد. در نتیجه رابطه ظاهریی که میان داستان جانشینی آدم و داستان جانشینی بنی‌اسرائیل است و هماهنگی و همآوائی در روندگفتار و شیوه‌ی بیان آشکار می‌گردد.

قرآن در اینجا داستان بنی‏اسرائیل را روایت نمی‌دارد، بلکه به مواضع و صحنه‌هائی از آن‌، اشاره‌ای می‌نماید و به اختصـار و یا اگر مناسبتی باشد، به درازا سخن می‌راند. داستان بنی‏اسرائیل، در سوره‌های مکی که پیش از این نازل ‌گشته است‌، آمده است‌، ولی در آنجاها - با دیگر داستانها -‌ذکر شده است تا گروه اندک مؤمنان مکه را پا برجا و استوار دارد و با روایت تجارت رسالت آسمانی برای ایشان و با بیان زنجیره‌ی قافله‌ی بهم پیوسته‌ی ایمان که از آغاز آفرینش‌، صراط مستقیم الله را طی می‌کند، مسلمانان را ثابت قدم دارد و ایشان را با شر‌ایطی ‌که در مکه داشته‌، آشنا سازد و چگونگی پیکار با خصم درون و برون را بدیشان آموزد.ولی در ا‌ینجا - چنانکه‌گفتیم - هدف پرده برداری از نیرنگها و مقاصد یهودیان و کشف وسائلی است که برای به اجراء درآوردن نیتهای پست خود بکار می‏گیرند، و همچنین هدف برحذر داشتن ملت مسلمانان از حیله‌گریها و دوز وکلکهای ایشان است و به مؤمنان هوشدار می دهد کاری نکنندکه قبلاً یهو‌دیان کردند تا بر سر آنان هم همان نیایدکه بر سر ایشان آمد. به سبب اختلاف هدف قرآنی مکی و قرآنی مدنی‌، روش عرضه‌ی مطالب نیزگونه‌ی دیگری به خود می‌گیرد. هر چند حقائقی که در اینجا درباره انحراف بنی‏اسرائیل و بزهکاریهایشان‌، بیان‌گشته است‌، یکی بیش نیست (‌چنانکه هنگام تفسیر سوره‌های مکی پیشین از لحاظ نزول‌، خواهد آمد)‌.

با مراجعه به جاهائی که داستان بنی‏اسرائیل، در اینجا و آنجا در آنها آمده است‌، روشن می‌گردد که داستان با روندی که در آن ذکر شده است‌، موافقت و همخوانی دارد، و تکه‌هائی که در اینجا آمده است‌، تکمیل کننده‌ی اهداف و مقاصدی است که در آنجا بیان‌گشته است‌...آنچه در اینجا آمده هماهنگ با شیوه‌ای است‌که قبلاً بیان شده است‌. شیوه‌ای‌که گرامی داشت انسان و پیمان بستن الهی با او و فراموش‌کردن آن از سوی انسان را در بر دارد و متضمن اشاراتی است به وحدت انسانیت‌، و وحدت دین خداکه در طول تاریخ برای ارشاد انسانیت آمده است‌، و به وحدت رسالتهای الهی‌. و در لابلای آن‌، نگاهها و وانگریهائی هم به نفس بشریت و پایه‌هائی که بر آن استوار است‌، مـی‌شود. همچنین عواقب انحراف از این اصول و قواعدی‌که جانشینی انسان در زمین درگرو آن است‌، از نظر بدور نمی‌ماند. هرکس دستورات خدا را نادیده‌گیرد و نسبت بدانها بی‌باور شود، انسانیت خویش را فراموش می‌کند و بی‌باور به انسانیت خویشتن می‌گردد و وسائل و اسباب دستیابی به خلافت را از دست می‌دهد و به جهان حیوانات سرازیرگشته و واپس می‌رود.

داستان بنی‏اسرائیل، از همه‌ی داستانهای دیگر، بیشتر در قرآن ذکر شده است‌، و توجه به بیان موضعها و عبرتهای آن‌، آشکارا خودنمائی می‌کند و بیانگر حکمت الهی در امر چاره جوئی این ملت اسلامی‌، و پرورش و آمادگی آن برای بدست‌گرفتن زمام جانشینی سترگ است‌.

پس بیائید بعد از این اختصار، به بیان نص قرآنی بنگریم‌:

*

 (یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (٤٠) وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ (٤١) وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤٢) وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (٤٣) أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٤٤) وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥) الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (٤٦)

 

ای بنی اسرائیل‌، بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشته‌ایم (‌با اندیشیدن در باره‌ی آن و ادای شکر لازم‌)‌، و به پیمان من (‌که ایمان و کردار نیک و باور به پیغمبرانی است که بعد از موسی آمده‌اند) وفا کنید تا به پیمان شما (‌که پاداش نیکو و بهشت برین است‌) وفا کنم‌، و تنها از من بترسید (‌نه از کس دیگری‌)‌. و ایمان آورید به آنچه فرو فرستاده‌ام (‌که قرآن است‌) و تصدیق کننده‌ی چیزی است که در پیش شما است (‌و آن کتابهای آسمانی و توحید و عبادت او و دادگری در میان مردمان است‌)‌، و نخستین کافران به آن نباشید (‌بجای اینکه نخستین مؤمنان به آن باشید)‌، و آیه‌های مرا به بهای ناچیز مفروشید (‌و آنها را پشت گوش نیندازید تا در برابر آن‌، بهای ناچیز دنیا را دریافت دارید)‌، و تنها از من بترسید (‌و راه مرا پیش گیرید و از عذابم بپرهیزید)‌. و حق را (‌که از جانب خدا فرو فرستاده شده است‌) با باطل (‌که خود آن را بهم بافته‌اید) نیامیزید و حق را (‌که از جمله‌ی آن‌، صدق محمد است‌) پپهان نکنید، حال آنکه می‌دانید (‌پیغمبری او راست است‌)‌. و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگزاران (‌به صورت جماعت‌) نماز بخوانید. آیا مردم را به نیـوکاری فرمان می‌دهید (‌و از ایشان می‌خواهید که بیشتر به طاعت و عبادت و نیکیها بپردازند و از گناهان دست بردارند) و خود را فراموش می‌کنید (‌و به آنچه به دیگران میگوئید خودتان عمل نمی‌کنید)‌؟ در حالی که شما کتاب می‌خوانید (‌و تورات را در اختیار دارید و در آن تهدید خدا را در باره‌ی آنکه کردارش مخالف گفتار است‌، مطالعه می‌کنید)‌؟ آیا نمی‌فهمید (‌و عقل ندارید تا شما را از این کردار زشت باز دارد؟‌)‌. و از شکیبائی (‌و واداشتن نفس بر آنچه دوست ندارد، از جمله روزه‌) و نماز (‌که دل را پاکیزه و انسان را از گناهان و پلیدیها بدور می‌دارد) یاری جوئید، و نماز سخت دشوار و گران است‌، مگر برای فروتنان (‌دوستدار طاعت و عبادت‌)‌. آن کسانی که به یقین می‌دانند خدای خویش را (‌پس از زنده شدن‌) ملاقات خواهند کرد و اینکه ایشـان به سوی او باز خواهند گشت (‌تا حساب و کتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دریافت دارند)‌.

 

کسی‌که تاریخ بنی‏اسرائیل را ورق زند، از این همه نعمتی که خدا بدیشان عطا کرده است‌، در شگفت خواهد ماند، و از اینکه در برابر این نعمتهای فراوان جز ناشکری و ناسپاسی نکرده‌اند و قدر نعمت الهی را ندانسته‌اند، انگشت تعجب به دندان خواهد گزید... خداوند در اینجا ایشان را به اختصارگوشزد می‌کند به نعمتهائی که بدیشان بخشیده است و در بخشهای بعدی، قسمتی را به تفصـیل بیان مـی‌فرماید. در اینجا ایشان را به یاد نعمتها می‌اندازد تا به دنبال آن آنان را به وفای به عهد و ییمانی‌که با خدا داشته‌اند فرا خواند و بدیشان تذکر دهد که اگر رعایت پیمان‌کنند، پروردگارشان نعمت خویش را بر آنان تکمیل می‌فرماید و در نعمتهای خود غوطه‌ورشان می‌سازد و آنها را از ایشان باز نمی‌دارد:

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ)

ای بنی اسرائیل بیاد آورید نعمتی را که به شما ارزانی داشته‌ام‌، و به پیمان من وفا کنید، تا به پیمان شما وفا کن .

 

آیا کدام پیمانی است که در اینجا بدان اشاره می‌شود؟ آیا پیمان نخستین است‌، پیمانی‌که خدا با آدم بسته بود؟

 (فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٣٩)

پس اگر رهنمود من به شما رسید (‌که حتماً خواهـد رسید)‌، کسانی که از رهنمود من پیروی کنند بیمی نخواهند داشت و اندوهگین نخواهند شد. و آنان که کفر ورزند و آیات مرا تکذیب کنند، چنین کسانی یاران دوزخند و در آنجا جاویدان می‌مانند.

 

و یا اینکه این پیمان‌، پیمان الستی و جهانی است‌که پیش از این پیمان خدا با آدم‌، بوده است‌ پیمانی‌که میان فطرت انسان و خالق او بسته شده است مبنی بر اینکه‌: خدا را بشناسد و تنها او را بپرستد و انبازی با او همراه نسازد. این پیمان نیازی به بیان و احتیاجی به استدلال و برهان ندارد؛ زیرا فطرت انسان خودبخود بوسیله شوق و علاقه‌ی خدادادی‌، به خالق خویش راه می‏یابد، و جز بزهکاری وگناهکاری و انحراف از جاده‌ی مستقیم الهی‌، او را از رسیدن بدو باز نمی‌دارد.

و یا اینکه این پیمان‌، پیمان ویژه‌ای است که خدا با ابراهیم‌، پدر بزرگ اسرائیل‌، بسته بود؟ پیمانی که در روند سوره خواهد آمد:

(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) (١٢٤)

و (‌بیاد بیاورید) آنگاه را که خدای ابراهیم‌، ابراهیم را با تکالیف و وظائفی‌، امتحان کرد، و او به بهترین وجه آنها را به پایان برد. خدا گفت‌: من تو را پیشوای مردمان می‌سازم‌. ابراهیم گفت‌: آیا از نسل من هم (‌پیشوایانی را برای مردمان برمی‌گزینی‌)‌؟ گفت‌: پیمان من ستمگران را در برنمی‏گیرد. (‌بلکه از نسل تو خوبان و بدان خواهند بود)‌.

 

و یا اینکه‌، این پیمان‌، پیمان ویژه‌ای است‌که خداوند با بنی‏اسرائیل بسته بود؟ و برای اجرای آن‌، کوه طور را بالای سر آنان نگاه داشته بود، و بدیشان دستور می‌داد که آن را با قوّت هر چه بیشتر دریافت نمایند و مراعات دارند. و دراین چرخش بیان آن خواهد آمد.

همه‌ی این ییمانها، در اصل یکی بیش نیست‌. و آن پیمان میان خدا و بندگان او است که بایدگوش دل بدو فـرا دارند، و خویشتن را دربست، تسلیم او کنند. این‌کار هم همان دین واحد است‌. و این همان اسلامی است‌که همه‌ی پیغمبران آن را به ارمغان آورده‌اند، و قافله‌ی ایمان در طول قرنهای متمادی‌، آن را شعار خود ساخته‌اند و پرچم اسلام را بر دوش کشیده‌اند.

برای وفای به این چنین پیمانی‌، خداوند بنی‌اسرائیل را فرا می‌خواند و از ایشان می‌خواهدکه تنها از او بترسند و بس، و فقط خوف او را به دل‌گیرند:

(وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ) (٤٠)

و تنها از من بترسید.

 

و همچنین برای وفای به ایـن چنین پیمانی‌، خدا بنی‏اسرائیل را فرا می‌خواند و از آنان می‌خواهد که ایمان بیاورند به آنچه بر پیغمبرش محمد فرو فرستاده است‌. قرآنی‌که تصدیق‌کننده‌ی چیزی است‌که با خود دارند. و اینکه برای کفر ورزیدن بدان شتاب نکنند، تا در نتیجه نخستین کافران گردند. بلکه کار شا یسته این است‌که ایشان نخستین مؤمنان باشند:

 (وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ)

و ایمان آورید به آنچه فرو فرستاده‌ام (‌که قرآن است‌) و تصدیق کننده‌ی چیزی است که در پیش شما است (‌و آن کتابهای آسمانی و توحید و عبادت خدا و دادگری در میان مردم است‌)‌، و نخستین کافران و ناباوران به آن نباشید.

 

چه اسلامی راکه محمد صلّی اللّه علیه و آله وسلّم آورده است جز دین واحد و جاویدانی نیست‌،‌که آن را در آخرین شکل خود آورده است‌. این دین‌، دنباله رسالت خدا است‌، و پیمان آفریدگار جهان است که از روزگار بشریت نخستین با همگان بسته است‌. بالهای خود را برگذشته گسترانیده است و دست بشریت را در آینده می‏گیرد و او را یاری خواهد داد و همو است‌که (عهد قدیم‌)‌[2] و (عهد جدید)‌ [3]را به هم می‌پیوندد و آنچه را خدا از خیر و صلاح‌، برای بشریت خواسته باشد و بخواهد در آینده‌ی دور و درازی‌که در پیش دارند، بهره‌ی ایشان نماید، پدیدارش می‌سازد و بر سایر نعمتها، اضافه‌اش می‌کند. و بدین وسیله همه‌ی انسانها را گرد هم می‌آورد و به عنوان برادر، درکنار هـم قرارشان می‌دهد و به حقوق یکدیگر آشنایشان می‌سازد. بر پیمان خدا گرد می‌آیند و بر محور دین خدا جمع می‌شوند و در سرچشمه‌ی خداشناسی بهم می‌رسند. از هم نمی‌پاشند و دسته دسته وگروه‌گروه و قبیله قبیله و نژاد نژاد نمی‌شوند. بلکه به عنوان بندگان خدا با هم برخورد می‌کنند، و همگی به پیمان خدا محکم می‌چسبند، پیمانی‌که از سپیده‌ی بامداد زندگی‌، تغییر نیافته و دگرگونی به خود ندیده است‌.

خداوند بنی‏اسرائیل را بر حذر می‌دارد از اینکه بی‌باور شوند نسبت بدانچه نازلش داشته است و تصدیق‌کننده‌ی چیزی است‌که با خود دارند. چه اگر به قرآن بی‌باور شوند، بدان خاطر خو‌اهد بودکه می‌خواهند آخرت را به دنیا فروشند، و مصلحت خاص دنیوی را بر مصلحت اخروی ترجیح دهند، بویژه ترجیح مصلحت احبار و پیشوایان دینی یهود را،‌که می‌ترسند یهودیان به دین اسلام ایمان بیاورند، در نتیجه احبار ریاست خود را از دست بدهند، و سرانه و مالیات و سودها و منافعی راکه ریاست عایدشان می‌کرد، از دستشان بدر رود.

خداوند بنی‌اسرائیل را فرا می‌خواند تا تنها از او بترسند و پرهیزگاری پیش‌گیرند ...

(وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ) (٤١)

آیات مرا به بهای کم (‌دنیا) نفروشید و تنها از من بترسید و بس‌.

 

پول و مال وکسب دنیوی صرف مادی ... سرشت همه‌ی یهودیان از روزگاران پیشین بوده است ... چه بسا مقصود از نهی در اینجا آن چیزی باشدکه رؤسای یهودیان از پول خدمات دینی به جیب می‌زدند، و فتواهای دروغین صادر نموده و به تحریف احکام دینی به نفع ثروتمندان و بزرگان قوم دست مییازیدند تا عقوبت و شکنجه‌ای متوجه ‌کبراء و اغنیاء نگردد! چنانکه در جاهای دیگر نیز آمده است‌. احبار می‌خواستند مردمان ملت خویـش را از پذیرفتن دین حق بدور دارند تا این چیزهائی راکه بیان‌ کردیم از دست ندهند و با ورود آنان به اسلام پیشوائی و سروری از دستشان بدر نرود ... در صورتی‌که همه‌ی دنیا - همچنانکه بعضی از صحابه و تابعین رضو‌ان‌الله علیهــم در تفسیر آن آیه فرموده‌اند - بهای اندکی بشمار است‌، هنگامی‌که با ایمان به آیات خدا سنجیده شود و سودی‌که ایمان در آخرت در پیشگاه خدا بهره‌ی انسان می‌سازد، در مد نظرگرفته شود.

روندگفتار ادامه می‏یابد و ایشان را بر حذر می‌دارد از عاقبت بهم آمیختن حق و باطل، واینکه از روی عمد و دانائی‌، حق را پنهان دارند، تا پراکندگی اندیشه در جامعه‌ی مسلمانان پیدا آید، و پریشانی وگمان‌، در دل آنان رخنه‌کند و زوایای آن را فراگیرد:

(وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤٢)

و حق را (‌که از جانب خدا فرو فرستاده شده است‌) با باطل (‌که خود آن را بهم بافته‌اید) نیامیزید، و حق را (‌که از جمله‌ی آن صدق محمد است‌) پنهان نکنید، حال آنکه می‌دانید (‌پیغمبری او راست است‌)‌.

 

یهودیان در هر مناسبتی که برای آنان فراهم مـی‌شد، باطل را در قالب حق جلوه‌گر می‌ساختند و درست و  نادرست را آمیزه‌ی هم می‌کردند و حقیقت را پنهان می‌نمودند. قرآن در بسیاری از جاها، این دغل‌بازی و نیرنگسازی ایشان را ذکر می‌کند. آنان پیوسته در جامعه‌ی اسلامی‌، عامل فتنه و

 

آشوب بوده و در صف مسلمانان‌، آشوب و پریشانی راه می‌انداختند. نمونه‌های فراوانی ازاین بهم آمیختگی حق و باطل و کتمان حقیقت خواهد آمد.

آنگاه خداوند قوم یهود را فرا می‌خواند تا به قافله‌ی ایمان بپیوندند و به صف مسلمانان واردگردند، و عبادتهای واجب را بجای آورند، و این‌گوشه‌گیری و تعصب ناپسند را ترک نمایندکه از قدیم قوم یهود بدان شهرت دارد:

(وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ) (٤٣)

نماز را بر پا دارید، و زکات را بپردازید، و با نمازگزاران (‌به جماعت‌) نماز بگزارید.

 

سپس برایشان - به ویژه بر احبارشان - زشت می‌شمارد اینکه خودشان فرا خوانندگان مردمان به سوی ایمان باشند و به حکم آنکه در میان مشرکان‌، ایشان اهل‌کتاب بوده سایرین را دعوت نمایند تا دین خدا را بپذیرند، ولی در عین حال قوم خود را از ایمان به دین خدا بدور دارند و جلو آنان را بگیرند تا دینی را که تصدیق‌کننده‌ی دین قدیم ایشان است‌، نپذیرند:

(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٤٤)

آیا به مردم دستور می‌دهید که کار نیک انجام دهند و خود را فراموش می‌کنید، در حالی که کتاب می‌خوانید (‌و تورات در اختیار دارید و در آ‌ن تهدید خدا را درباره‌ی کسی که کردارش مخالف گفتار است مطالعه می‌نمائید)‌؟ آیا نمی‌فهمید (‌و عقل ندارید تا شما را از این عمل ناپسند باز دارد)‌؟‌.

 

با وجود اینکه این نص قرآنی‌، در آغاز راجع به وضع خاصی از بنی‏اسرائیل بوده و مناسبت ویژه‌ای داشته است‌، ولیکن الهام آن به نفس بشریت و به ویژه خطاب آن به پیشوایان و رهبران دینی‌، همیشگی است و مخصوص به قوم یا نسلی نیست بلکه اشاره به تمام مردم در همه‌ی ادوار تاریخ دارد.

آفت رهبران دینی - هنگامیکه دین جنبه‌ی پیشه و حرفه پیدا می‌کند و جنبه‌ی عقیدةه‌یگرم و باز دارنده را از دست می‌دهد - این است‌که به زبان چیزی می‌گویندکه خود بدان باور ندارند. مردمان را به کار نیک می‌خوانند و خودشان کار نیک نمی‌کنند. توده را به انجام کار پسندیده تشویق می‌نمایند، ولی خودشان در انجام آن سستی می‌ورزند وکار شایسته و بایسته انجام نمی‌دهند. سخنان را تحریف می‌نمایند و نصوص قاطع و واضح را به میل و آرزوی خویش تفسیر و تأویل می‌کنند. فتواها و معنیهائی را پیدا می‌کنند که گاهی ظاهر آن با ظاهر نصوص موافقت دارد، لیکن حقیقت آنها با حقیقت نصوص دارای اختلاف‌کلی است و تنها برای پسندیده نشان دادن هدفها و خواستهای کسانی چنین معنی‌گشته است‌که صاحبان زر و زورند. چنانکه احبار یهود چنین می‌کردند.

براستی دعوت مردم به سوی گفتار شایسته وکردار بایسته و پندار پسندیده و بطورکلی نیکی و نیکوکاری‌، ولی دعوت کنندگان خود در مسیر دیگری قدم بردارند و چیزی که مردم را بر آن فرا می‌خوانند، خود از آن‌گریزان باشند، آفتی است‌که مردمان را به بیماری گمان دچار می‌سازد و نه تنها مردم را درباره‌ی دعوت‌کنندگان بد گمان می‌نماید بلکه ایشان را درباره‌ی خود رسالت آسمانی و دین الهی نیز دو دل و متردد می‌سازد. همین ناهمخوانی کردار با گفتار است که در قلوب توده‌ی مردم آشفتگی راه می‌اندازد و افکارشان را پریشان می‌سازد. چه آنان گفتار زیبا و آراسته را می‌شنوند، لیکن کردار زشت و ناجور را می‏بینند، لذا میان ‌گفتار وکردار سرگشته و ویلان مـی‌شوند، و شعله‌ای که عقیده در اندرون جانشان بر می‌افروزد، به خاموشی می‌گراید، و نوری که ایمان در دلشان پرتو افکن می‌سازد، خاموشی می‌گیرد، و دیگر به رهبران دینی اطمینان پیدا نخواهند کرد و سخنان ایشان را درباره‌ی دین نخواهند پذیرفت‌.

روشن است‌، سخن هر چند شورانگیز و پر طمطراق باشد، اگر از دلی برنخیزد که بدان ایمان داشته باشد، سرد و بی‏جان خواهد بود و درکسی نمی‌گیرد. انسان هم به سخن خود هرگز ایمان نخواهد داشت مادام‌که شخصاً بیانگر زنده و عملاً مجسمه‌ی واقعی آنچه می‌گوید نباشد... در این صورت است که مردم ایـمان می‌آورند و اطمینان می‏یابند هر چند هم سخنان ‌گوینده شورانگیز و رنگین و پر طمطراق نباشد... چون در این هنگام‌، سخن از واقعیت مایه می‌گیرد نه از شور طمطراق ظاهری‌، و جمال خود را از راستی و صداقت درونی خویش می‌گیرد نه از زرق و برق بیرونی ... آنگاه چنین سخنی زنده است و زندگی می‏بخشد، چون از زندگی سرچشمه می‌گیرد.

برابری و همخوانی گفتار و کردار، و عقیده و رفتار، با وجود این کار ساده و آسان و راه آماده و بی‌دردسری نیست‌. بلکه نیاز به رنج و تلاش و تمرین و تکرار و پیوند با خدا و یاری خواستن از او دارد. چه‌گرفتاریها و دشواریها و ضروریات زندگی، اغلب انسان را از آنچه خود بدان معتقد است یا دیگران او را بدان می‌خوانند، عملاً بدور می‌دارد. انسان فانی تا زمانی‌که به نیروی لایزالی نپیوندد و از آستان الهی کسب قدرت نکند، ضعیف و ناتوان است‌، قدرتش در هر حدی که باشد. زیرا نیروهای بدی و سرکشی و فریبکاری ، مقتدرتر و بزرگتر از اویند و دائماً در پی اویند. اگر هم بار اوّل و دوم و سوم و... بر این نیروهای بدکاره چیره شود، عاقبت زمان ضعف و شکست او فرا می‌رسد و ناتوانی وجودش را فرا می‌گیرد و فرو می‌افتد، وگذشته و حال و آینده‌ی خویش را از دست می‌دهد و می‌بازد. اما کسی که بر نیروی ازلی و ابدی تکیه داشته باشد، نیرومند خواهد بود، نیرومندتر از هر نیرومندی‌، بر آرزوهای پلید و ضعف و سستی‌، چیرگی دارد، بر ضروریات و سختی‌های زندگی روزمره‌ی خود غلبه می‏یابد، بر کسانی ‌که با او به نبرد برمی‌خیزند و مقتدر و توانا می‏باشند، ییروز می‌گردد.

از اینجا است ‌که قرآن‌، قبل از هرکس دیگری‌، یهودیان راکه با آن رو به رو بودند، و پشت سر ایشان همه‌ی مردم را بطور ضمنی‌، به یاری خواستن از شکیبائی و نماز، حواله می‌دهد.

با توجه به حالتی‌که یهودیان داشتند، انتظار می‌رفت‌ که حقی راکه می‌شناختند و حقیقتی راکه می‌دانستند، بر ریاست و مرکزیت ویژه‌ای که در مدینه از آن برخوردار بودند، و بر پول اندکی -‌که بابت خدمات دینی می‌گرفتند، یا اگر این پو‌ل اندک‌، همه‌ی جهان هم باشد - ترجیح می‌دادند، و به قافله‌ی ایمان می‌پیوستند، زیرا خودشان مردم را به سوی ایمان فرا می‌خواندند. ولی همه‌ی اینها نیازمند نیرومندی و دلیری و یکرنگی و بریدن از آرزوهای شیطانی‌، و یاری خواستن از شکیبائی و نماز بود:

(وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥) الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (٤٦)

و از شکیبائی (‌و واداشتن نفس بر آنـچه دوست ندارد، از جمله روزه‌) و نماز (‌که دل را پاکیزه و انسان را از گناهان و پلیدیها بدور می‌دارد) یاری جوئید، و نماز سخـت دشوار و گران است مگر برای فروتنان (‌دوستدار طاعت و عبادت‌)‌. آن کسانی که به یقین می‌دانند خدای خویش را (‌پس از زنده شدن‌) ملاقات خواهند کرد و اینکه ایشان به سوی او باز خواهند گشت (‌تا حساب و کتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دریافت دارند)‌.

 

رأی غالب این است‌که ضمیر «‌هـا» در واژه‌ی (إِنَّهَا) ضمیر شأن می‏باشد. یعنی این دعوت جهت اعتراف به حق در برابر این عوامل موجود، بزرگ و سخت و دشوار است‌، مگر برای فروتنان و سر فرود آورندگان در برابر فرمان خدا، آن‌کسانی‌که با تمام وجود ترس از خدا را احساس می‌کنند، و خویشتن را از خشم او بدور می‌دارند، و به یقین می‌دانند در پیشگاه با عظمتش حضور مییابند و به سویش برمی‌گردند.

یاری خواستن از شکیبائی و چنگ زدن به بردباری، بسیار تکرار می‌شود، زیرا صبر توشه‌ای است که بناچار باید برای مبارزه با هر سختی و رنجی از آن سود جست‌،‌که نخستین این سختی‌ها و دشواری‌ها، رنج و مشقت فرود آمدن و دست‌کشیدن از سروری وآقائی و سود وکسب وکار است به احترام حق و به خاطر فداکاری در راه حق‌، و برای اعتراف به حق و تواضع در مقابل حق‌.

پس یاری خواستن از نماز چیست‌؟

نماز پیوند و دیداری است میان بنده و پرورگار. نماز پیوندی است‌که دل از آن نیرو می‌گیرد، و روح در آن به خدا می‌پیوندد، و نفس در آن‌، نفیس‌ترین توشه را می‏یابد، توشه‌ای که گرانبهاتر و پاکیزه‌تر از همه‌ی کالاهای زندگی دنیوی است‌... رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی‌که به مشکل و بلائی دچار می‌آمد، به نماز پناه می‏برد، و حال آنکه پیوند استواری با خدای خویش داشت و روحش متصل به وحی و الهام بود... این چشمه‌ی جوشان پیوسته در دسترس هر مؤمنی است‌که بخواهد برای راه زاد و توشه‌ای برگیرد، و آبی برای گرمای سخت و طاقت فرسا با خویشتن دارد، و برای هنگامی‌که کمکی نمی‌شود، کمکی بهم رساند، و برای آن هنگامی‌که پناهی نیست‌، پناهی داشته باشد... به دیدار خدا یقین داشتن - استعمال (‌ظنّ‌) و مشتقات آن در معنی یقین در قرآن و در زبان عربی فراوان است - و در همه‌ی امور ،‌کار خود را بدو واگذاردن‌، ملاک صبر و شکیبائی‌، و تقوی و جانبداری از حق‌، و سنجش اعتبارها و ارزشها، چه اعتبارها و ارزشهای دنیوی و چه اخروی است‌. وقتی‌که ترازوی سنجش این ارزشها راست و درست باشد، همه‌ی دنیا، پول اندک و ناچیز و کالای بی‌ارزش وکم بهاء‌، جلوه‌گر می‌شود، و آخرت در شکل حقیقی خود، خودنمائی می‌کند، به گونه‌ای که هیچ خردمندی درگزینش و برتری دادن آن‌، شکی به خود راه نمی‌دهد.

کسی‌که با دیده‌ی دقت به توجیهاتی بنگردکه قرآن نخستین بار بنی‏اسرائیل را با آنها مورد خطاب قرار می‌دهد، درمییابد که چنین توجیهاتی تنها خاص بنی‏اسرائیل نبوده بلکه دائمی و همیشگی است و اشارات آنها برای همگان در همه‌ی ادوار است‌.

سیاق قرآن در اینجا برمی‏گردد و بار دیگر بنی‏اسرائیل را ندا می‌دهد و آنان را متوجه نعمتهای الهی می‌کند و ایشان را از آن روز دهشتناک می‌ترساند. در این باره پیش از تفصیل آن به اختصار اکتفاء می‌شود:

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (٤٧) وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (٤٨)

ای بنی اسرائیل‌، بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم‌، و اینکه من شما را (‌از نظر نعمتهای گوناگون‌) بر جهانیان برتری دادم و بترسید از روزی که (‌در آن به حساب همگان رسیدگی می‌شود و) از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست‌، و از او میانجیگری پذیرفته نمی‏گردد، و از کسی بلا گردان و جایگزین قبول نمی‌شود، و کسی به یاری کسی برنمی‌خیزد و همدیگر را نمی‌توانند کمک کنند.

 

تفضیل بنی‏اسرائیل بر جهانیان و برتری ایشان بر سایرین‌، به زمان جانشینی و انتخابشان برای رسالت آسمانی‌، محدود و مقیّد بوده است‌. اما بعد از آنکه از فرمان پروردگارشان سرپیچی نمودند، و در برابر پیغمبرانشان سرکشی‌کردند، و نعمت خدا را بر خود انکار داشتند، و از زیر بار پیمان و تعهدات خویش شانه خالی کردند، خداوند فرمان خویش را بر آنان اجراء فرمود و تازیانه‌ی نفرین و خشم خود را بر آنان فرود آورد و به پستی و تنگدستی دچارشان ساخت‌، و مقرّر فرمودکه پخش و پراکنده شوند و وعید خدا بر ایشان تحقق پذیرد.

یادآوری کردن ایشان به برتریشان بر جهانیان‌، محض این است‌که یاد آورند نعمت و فضل خدا را نسبت به خود، و عهدی راکه با خدا داشته‌اند، تا اینکه بر سر شوق آیند و فرصتی را دریابندکه به وسیله‌ی رسالت اسلامی برایشان آماده ‌گشته و بدیشان دست داده است‌. پس دم را غنیبت شمارند و دوباره به سوی قافله‌ی ایمان برگردند و به شکرانه‌ی اینکه خدا پدرانشان را بر دیگران برتری داده است‌، پیمـان خدا را مراعات دارند و به شوق برگشت به مقام بزرگ داشتی‌که مؤمنان بدان نائل می‌آیند، باگامهای سریع و استواری به جرگه‌ی قافله‌ی ایمان درآیند و گوش به فرمان خدا باشند. به همراه این تشویق و ترغیب به فضل وکرم و لطف و نعمت‌، بیم دادن از روزی به میان می‌آیدکه صفت آن بدین‌گونه است‌:           .

(لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا)

از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست‌.

 

 چه پاداش و پادافره فردی است‌، و حساب شخصی‌، و هرکسی درگرو اعمال خویش است و از او درباره‌ی خودش سوال می‌شود، و کسی به کسی سودی نمی‌رساند و از عذاب خدا نمی‌رهاند.

این یک اصل سترگ اسلامی است‌، اصل پاداش و پادافره فردی‌که بر اراده و تمییز انسان و بر عدل مطلق الهی استوار است‌. این اصل استوارترین اصولی است که انسان را به‌کرامت خود آشنا می‌کند، و بیداری همیشگی را در دلش می‌آفریند و به جنبش و تلاشش وا می‌دارد. کرامت انسانی و همیشه بیداری هم هر دو از عوامل تربیتی بشمارند. جدا از اینکه خود یک ارزش انسانی بوده و همراه با سایر ارزشهای دیگری که اسلام انسان را با آن بزرگ می‌دارد، اند‌وخته می‌گردد و بر آنها افزوده می‌شود.

(وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ)

 و از او میانجیگری پذیرفته نمی‏گردد، و از کسی بلا گردان و جایگزین قبول نمی‌شود.

 

پس در آن هنگام هیچگونه شفاعت و میانجیگری برای کسی‌که ایمان وکردار شایسته نداشته و نیندوخته باشد و پیشاییش نفرستاده باشد، سودی ندارد و فداء و بلاگردانی از او دریافت نمی‏گردد تا بدین وسیله ازکفر وگناهانش درگذرند.

(وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ)

و ایشان یاری نمی‌شوند و کمک نمی‌گردند.

 

لذا یاوری نیست‌که ایشان را از دست خدا برهاند، و از عذاب الهی بدور دارد.

در اینجا فعل‌که به صورت جمع آمده است به اعتبار مجمـوع نفوس وکسانی است‌که هیچیک از آنان نمی‌تواند به هیحیک از اشخاص دیگر سودی برساند و کاری برای او بکند، و نه از او شفاعت و میانجیگری پذیرفتنی است‌، و نه از او بلاگردان و جایگزین قبول می‏گردد.

اول آیه‌که به صورت مخاطب است و آخر آن به شکل غائب‌، به خاطر تعمیم و همگانی بودن مسأله است ... زیرا این امر، تاعده‌ای است‌که شامل مخاطبان و مردمان دیگر جز آنان می‏گردد و هـه را در بر می‌گیرد.

*

بعد از این‌، خدا نعمتهائی راکه بدیشان داده است بر می‌شمـرد، و بیان می‌دارد که چگونه راه انکار پیش گرفتند وکفر ورزیدند و از جاده‌ی راست خداشناسی بدور افتادند. در سرآغاز این نعمتها، نعمت رستگاری آنان را از حنگ فرعون و فرعونیان‌، و رهائیشان از عذاب دردناک‌، بیان می‌دارد:

(وَإِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٤٩) وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٠)

و (‌بیاد آورید) آنگاه را که شما را از دست فرعون و فرعونیان رها ساختیم‌، آنان که بدترین شکنجه‌ها را به شما می‌رسانیدند، پسرانتان را سر می‌بریدند (‌از ترس اینکه نکند کسی از میان آنان برخیزد و سلطنت و قدرت را از دست فرعون خارج سازد)‌، و زنانتان را زنده می‏گذاشتند (‌تا به خدمت آنان کمر بندند)‌، و در این (‌شکنجه و تهدید به نابودی‌) آزمایش بزرگی از جانب خدا، برایتان بود. و (‌بیاد آورید) آنگاه را که دریا را بخاطر شما و برای شما از هم شکافتیم (‌و میان آب آن‌، فاصله انداختیم تا از آنجا عبور کنید) و شما را رهانیدیم و خاندان فرعون را (‌در جلو دیدگانتان‌) غرق کردیم و شما می‌نگریستید (‌و می‌دیدید که بعد از بیرون رفتنتان‌، دریا چگونه بر آنان بهم می‌آید)‌.

 

دوباره بر صفحه‌ی خیال یهودیان صحنه را برمی‌گرداند و نشانشان می‌دهد و بر پرده‌ی احساسشان تصویر غم و اندوهی را که در آن بسر می‏بردند - به اعتبار اینکه ایشان فرزندان تنه‌ی شجره‌ی این نسل قدیمی وکهنند - زنده می‌گرداند، و در برابرشان، صحنه‌ی نجات را به تصویر می‌کشد همانگونه‌که صحنه‌های عذاب را در برابرشان به تصویرکشید. بدانان می‌گوید:بیاد بیاورید آن زمانی راکه از دست خانواده‌ی فرعون و اطرافیان او شما را نجات بخشیدیم بدانگاه‌که سرگرم شکنجه و عذابتان بودند.

واژه‌ی‌: (یَسُومُونَ)از ( من سام الماشیة أی جعلها سائمة ترعى دائما) می‏باشد.

چهار پا را به چرا سر داد، یعنی آن را رها ساخت تا همیشه آزادانه بچرد.

 

گوئی نوعی از عذاب را بیان می‌داردکه ذبح پسران و زنده نگاهداشتن دختران است‌، تا بازوی بنی‏اسرائیل را سست‌ گرداند و بر رنج و دردشان بیفزاید.

پیش از اینکه صحنه‌ی نجات را به تصویر کشد، می‌فرمایدکه در چنین عذابی آزمون بزرگی نهفته بود. تا بدیشان - و به هرکس‌که دچار گرفتاری می‌شود - بفهماند که گرفتار آمدن بندگان به سختیها و رنجها، امتحان و آزمون است‌. کسی‌که بدین حقیقت آشنا باشد، از سختیها استفاده مـی‌نماید و از رنجها پند می‌گیرد و درس می‌آموزد، و به دنبال سختیها و رنجها بیدا‌ر می‌شود و به تلاش می‌پردا‌زد. درد هدر نمی‌رود، وقتی که دردمند بداند که او در هنگام دردمندی در زمان امتحان بسر می‏برد و به امتحان دادن مشغول است و اگر خوب از عهده‌ی امتحان برآید و از فرصت به نحو ا حسن استفاده‌کند، نتیجه‌ی سودمندی در بر خواهد داشت‌. درد بر انسان سبک خواهد شد اگر شخص با چنین اندیشه‌ای زندگی کند، از آزمون دردآور، توشه‌ای برای دنیا اندوخته سازدکه آگاهی و شناخت و شکیبائی و تحمل است‌. و توشه‌ای نیز برای آخرت ذخیره‌کند بدین نحوکه آن را دارای اجر و پاداش در پیشگاه خدا بداند، و تنها به درگاه او بنالد و انتظار گشایش از جانب باری تعالی را داشته باشد و هرگز از رحمت او ناامید نگردد... این است‌که به دنبال آن‌، این فرمان آسمانی‌، شرف صدور مییابد:

(وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ) (٤٩)

در این شکنجه و عذابتان‌، آزمون بزرگی از جانب پروردگارتان بود.

 

پس از فراغت از این سخن پایانی‌، صحنه‌ی نجات را به دنبال صحنه‌های عذاب ذکر می‌دارد:

(وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٠)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که بخاطر شما و برای شما دریا را از هم شکافتیم (‌و میان آب آن‌، فاصله انداختیم تا از آنجا عبور کنید) و شما را رهانیدیم و خاندان فرعون را (‌در جلو دیدگانتان‌) غرق کردیم و شما می‌نگریستید (‌و می‌دیدید که بعد از بیرون رفتنتان‌، دریا چگونه بر آنان بهم می‌آید)‌.

 

شرح این رستگاری در سوره‌های مکی‌که قبلاً فرود آمده بود، آمده است‌. اما در اینجا تنها به یادآوری داستان برای کسانی که بدان آشنائی دارند، اکتفاء می‌گردد. چه این آشنائی بر اثر سوره‌های مکی بوده باشد، یا ازکتابها و داستانهای متداول در میانشان‌، سرچشمه‌گرفته باشد.

داستان را به صورت صحنه‌ای به یادشان می‌اندازد تا تصویر آن را به ذهن خود برگردانند و با چشم اندیشه بدان بنگرند و به گو‌نه‌ای تحت تأثیر واقع شوند که ‌گوئی ایشانندکه به شکافتن و از هم جداگشتن دریا می‌نگرند، و با چشم سر، نجات بنی‏اسرائیل را با رهبری موسی علیه السّلام می‏بینند.

چنین خاصیت زنده سازی‌، از نمایان‌ترین ویژگیهای شگفـت انگیز تعبیر قرآنی است‌[4].

*

سپس با بیان رستگاری بنی‏اسرائیل و بیرون رفتنشان از مصر، روندگفتار به همراه‌ کوچ آنان‌، به پیش می‌رود:

(وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٥١) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٢) وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (٥٣) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (٥٤)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که با موسی چهل شب (‌و روز) وعده گذاشتیم (‌که به مناجات پردازد. هنگامی که به میعادگاه رفت و راز و نیاز به پایان رسید و برگشت، دید که منحرف گشته‌اید و) پس از او گوساله‌پرستی پیش گرفته‌اید، (‌گوساله‌ای که سامری آن را ساخته بود و معبودتان کرده بود) و بر خود ستمگر شده‌اید (‌چون برای خدا شریک و انباز ساخته‌اید)‌. سپس از شما درگذشتیم و بعد از آن (‌توبه کردید و شما را آمرزیدیم‌) شاید سپاسگزاری کنید (‌و در برابـر عفو و فضل خدا، تنها به عبادت او بپردازید)‌.

داستان گزینش گوساله‌ی بنی‏اسرائیل و پرستیدن آن در غیبت موسی علیه السّلام هنگامی‌که بالای‌کوه به میعادگاه پروردگار خویش رفته بود، بطور مشروح در سوره‌ی طه آمده است که از لحاظ نزول‌، مقدم بر این آیات می‏باشد. در اینجا فقط داستان برایشان تذکر می‏گردد چون با آن آشنائی قبلی دارند. به یادشان می‌اندازدکه به مجرد غیبت پیغمبرشان به سوی‌گوساله پرستی سرازیرگشته‌اند، پیغمبری که ایشان را با یاری پروردگار، از دست فرعون و فرعونیان‌که بدترین شکنجه‌ها را بدیشان می‌رسانیدند، نجات داده است‌.

سپس حقیقت موضع ایشان را در این عبادت بیان می‌دارد.

(وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ).

و شما ستمگرانید.

 

 آخر چه کسی ستمگرتر از شخصی است‌که از پرستش خدا و پند و سفارش ییغمبرش ‌کناره‌گیری می‌کند تا پیکره‌ی‌ گوساله‌ای را بپرستد، در حالی‌که خدا او را از دست کسانی که‌ گوساله‌ها را تقدیس و تکریم می‌کردند، رهانیده باشد؟

با وجود این‌، خدا از ایشان صرف نظر فرموده‌، و به ییغمبرشان‌کتاب -‌که تورات است - داد. در این‌کتاب خط فاصل میان حق و باطل است تـا شاید بعد از سرگشتگی‌، راه حقیقت پویند و حق آشکار جویند.

چاره‌ای از این نبودکه پاکسازی سخت و دشواری انجام پذیرد. چه این سرشت در هم ریخته و فرو تییده را جزکفّاره‌ی سنگین وکمرشکن و تنبیه و شکنجه‌ی سخت‌، راست و پابرجا نمی‌گرداند، تنبیه و شکنجه‌ای‌که هم خود سخت بوده و هم راه آن ناهموار و دشوار باشد:

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئِکُمْ)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که موسی به قوم خود گفت‌: ای قوم من‌، شما با پرستیدن گوساله، بر خود ستم کرده‌اید، پس بـه سوی آفریدگار خویش برگردید و توبه کنید، بدینگونه که نفس (‌سرکش‌) خود را بکشید (‌و جان تازه و پاکـی به کالبد خویش بدمید. یـا اینکه بیگناهان قوم‌، گناهکاران قوم خود را بکشند) و این در پیشگاه آفریدگارتان برای شما بهتر است‌.

 

خودتان را بکشید. باید مطیع و فرمانبردارتان‌، سرکش وگناهکارتان را بکشد تا او را پاک‌کند و نفس خویش را نیز پاکسازی نماید... اینگونه درباره چنین کفاره‌ی سخت و دشوار، روایتها نقل گشته است ... راستی چه تکلیف کمرشکن و سختی است‌، اینکه برادر برادرش را بکشد.گوئی انسان با میل و رغبت خود را مـی‌کشد. ولیکن چنین تکلیفی برای پرورش و تربیت آن سرشت لرزان و فرو ریخته و ضعیف بوده است‌، سرشتی‌که از شر و بدکرداری دست بر نمی‌دارد و از زشتی دست نمی‌کشد. چه اگر ازکارهای زشت و ناپسند، دست می‌کشیدند، به هنگام غیبت و نبودن پیغمبرشان‌،‌گوساله را نمی‌پرستیدند. خوب وقتی که با سخن ازکارهای ناجور دست نمی‌کشند، باید با شمشیر آنان را دورکرد، و تاوان سخت و سنگینی را بپردازندکه ایشان را سودمند افتد و پرورششان نماید.

در اینجا، بعد از پاکسازی‌، رحمت و مرحمت خداوندگاری‌، ایشان را دربرمی‌گیرد:

(فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (54)

پس توبه‌ی شما را پذیرفت‌، چه او بسیار توبه‌پذیر و مهربان است‌.

*

لیکن قوم اسرائیل همان قوم اسرائیل است‌. دارای احساس غلیظ و اندیشه‌ی مادیگرا، و دور از راههای خداپرستی و نزدیک به راههای ماده پرستی‌، و چسبیده به دنیا و بریده از عالم اعلی‌... بناگاه می‌خواهندکه آشکارا خدا را ببینند.کسانی‌که چنین چیزی را خواستند، هفتاد نفر از گزیدگان ایشان بودند. آنان که موسی علیه اسّلام ایشان را برای ملاقات با خدایش -‌که داستان آن در سوره‌های مکی پیشتر نازل آمده است - برگزیده بود. این افراد می‌گفتند وقتی به موسی‌، ایمان می‌آورندکه خدا را آشکارا و بی‌پرده ببینند.

قرآن در اینجا چنین سخنان کفر بیز و اهانت آمیزی را که از پدرانشان سر زده است به رخ آنان می‌کشد، تا مردم آزاری قدیمی ایشان که همانند مردم آزاری جدید ایشان درباره‌ی پیغمبر بزرگوار اسلام است‌، روشن گردد و از ماهیت ‌کهنشان پرده برافتد و اینکه از پیغمبر اسلام درخواست انجام کارهای خارق‌العاده می‌نمایند و یا اینکه بعضی از مسلمانان را تحریک می‌کنند تا برای راستی و درستی او، طلب معجزه و امور خارق‌العاده نمایند، چیز تازه‌ای نیست بلکه پیشه‌ی آباء و اجدادی است‌:

(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٥) ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٦) وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که گفتید: ای موسی‌، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم‌. پس صاعقه‌ی آسمانی شما را فرا گرفت، در حالی که می‌دیدید (‌که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه معصیت بزرگی دچار آمده‌اید)‌. سپس بعد از مرگ (‌نفس سرکش یا موت طبیعی‌) شما را برانگیختیم (‌و بیداری بخشیدیم‌) تا اینکه سپاسگزاری کنید. و (‌از جمله‌ی نیکیهائی که در حق شما روا داشتیم اینکه‌) ابر را چون سایه‌بانی بالای سرتان نگاه داشتیم و برای شما ترنجبین و بلدرچین فرستادیم (‌و گفتیم‌:‌) بخورید از چیزهای پاکی که روزی شما کرده‌ایم‌. (‌ولی ایشان کفران نعمت کردند و ناسپاسی ورزیدند) و بر ما ستم نکردند، بلکه بر خود ستم نمودند.

 

احساس مادیگرای خشن‌، تنها راه ایشان برای تماس با خارج و شناخت امور بود... یاگوئی کاری بجز اذیت و آزار و زورآزمائی و قلدری نداشتند.

آیه‌ها و نشانه‌های فراوان‌، و نعمتهای بی‌شمار الهی‌، و عفو و بخشندگی ، همه‌ی اینها نمی‌تواند سرشت خشک و جامد ایشان راکه جز به محسوسات ایمان نمی‌آورد، دگرگون سازد. سرشتی که از این همه کارهای ناشایست‌، به کشمکش و نیرنگ و کلک می‌پردازد و جز در زیر شکنجه و بند و زنجیر فرمان‌پذیر نبوده و پاسخی نمی‌گوید، تا آنجاکه چنین می‌نمایدکه روزگار خواری و اسارتی‌که در زیر فرمان و غل و زنجیر سرکش بسر برده‌اند، سرشت ایشان را سخت تباه کرده است‌.

هیچ چیزی مانند خواری و مذلتی‌که ناشی از طغیان زیاد و سرکشی دراز مدت باشد، سرشت انسانی را تباه نمی‌سازد. این چنین خواری و مذلتی‌، فضائل اخلاقی انسانی را در هم می‌شکند، و اصول و قواعد آن را از هم پراکنده می‌سازد، و به دل انسان چنین راه می‌دهدکه معتقد شود انجام‌ کار نیک‌، شایسته‌ی بندگان است و از سرشت ایشان خیزد. زیرا بندگان در زیر تازیانه‌ی جلاد، خوار و حقیر می‌شوند، و هنگامی که تازیانه از ایشان بدور گردد، سرکشی می‌نمایند و راه تمرد در پیش می‌گیرند، و هنگامی‌که فرصتی بدیشان داده شود تا از نیرو و نعـتی برخوردارگردند، سرمستی و غرور سراپای ایشان را فرا می‌گیرد... قوم اسرائیل نیز چنین بودند، و در هر زمانی نیز چنین خواهند بود.

به همین سبب است‌که چنین سخنان ‌کفربیز و اهانت‌آمیز را می‌گویند و راه نکوهش و مردم‌آزاری را پیش می‌گیرند:

(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة).      

(‌بیاد آورید) آنگاه را که گفتید: ای موسی‌، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم‌.

 

لذا خدا به پادافره این سخنان کفربیز و اهانت‌آمیز، گرفتارشان می‌سازد، بدان هنگامی که بالای کوه در میعادگاه معینی بودند:

(فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٥)

پس صاعقه‌ی آسمانی شما را فرا گرفت، در حالی که می‌دیدید (‌که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه مصیبت بزرگی گرفتار آمده‌اید)‌.

 

بار دیگر رحمت و مرحمت خدا، ایشان را درمییابد، و فرصت زیستن را بدیشان می‏بخشد، به امید اینکه یادآور گردند و سپاسگزاری نمایند. در اینجا ایشان را با روبه‌رو شدن با این نعمت‌، یادآور می‌کند:

(ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٥٦)

سپس بعد از مرگ (‌نفس سرکش یا موت طبیعی‌) شما را برانگیختیم (‌و بیداری بخشیدیم‌) تا اینکه سپاسگزاری کنید.

 

به یاد ایشان می‌اندازدکه چگونه خدا در بیابان لخت و برهوت، آنان را مشمول عطوفت خود قرار داد و خوراک خوشمزه‌ای برایشان میسر ساخت‌که نه به رنج و تلاششان نیازی داشت و نه به زحمت و تقلایشان احتیاجی بود. آنان را از حرارت طاقت‌فرسای بیابان و گرمای سوزان خورشید، باکارگردانی زیبا و دقیق خویش‌، محفوظ داشت‌:

(وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)

و (‌از جمله‌ی نیکیهائی که در حق شما روا داشتیم اینکه‌) ابر را چون سایه‌بانی بالای سرتان نگاه داشتیم و برای شما ترنجبین و بلدرچین فرستادیم (‌و گفتیم‌:‌) بخورید از چیزهای پاکی که روزی شما کرده‌ایم‌. (‌ولی ایشان کفران نعمت کردند و ناسپاسی ورزیدند) و بر ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم نمودند.

 

روایتها چنین می‌گویندکه خداوند بزرگوار، ابر را بالای سرشان راند تا بر آنان سایه اندازد و ایشان را از گرمای سوزان بیابان در امان دارد. بیابان بدون باران و ابر، دوزخی است‌که آتش از آن می‌جهد، و شعله از آن می‌پرد. ولی بیابان با داشتن باران و ابر، سبز و خرّم و برخیز و برکت است و جسم و روح در آن بهبودی می‏یابد.

روایتها همچنین می‌گو‌یندکه خداوند (‌ترنجبین‌) را در اختیارشان گذاشت‌ که روی درختان آن را مییافتند و همچون عسل شیرین بود، و (بلدرچین‌) را مسخّر ایشان ساخت‌ که پرنده سمانی است و بر آنها بگونه ساده و فراوان دست مییافتند. بدین وسیله خوراک خوب‌،‌برایشان زیاد گردید و جایگاه آسوده‌ای بدیشان دست داد، و چیزهای پاکی برای آنان حلال و آزاد شد... ولیکن آیاگمان می‌کنی‌که سپاسگزاری نموده باشند و راه هدایت در پیش‌گرفته باشند؟ نه‌، بلکه قسمت اخیر آیه اشاره به این داردکه آنان ستم‌ کردند و راه انکار در پیش‌ گرفتند. اگر چه نتیجه‌ی آن جز به زیان خودشان نبود، و بر کسی جز خود ستم نکردند:

(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)

و بر ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم نمودند.

*

 

روندگفتار به پیش می‌رود و کجروی وگناه و انکارشان را به رُخَشان می‌کشد:

(وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (٥٨) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) (٥٩)

 (‌بیاد آورید) آنگاه را که گفتیم به این شهر (‌بزرگی که پیغمبرتان موسی برایتان نام برده است‌) وارد شوید و هرگونه که می‌خواهید و هر چه که لازم دارید فراوان و آسوده بخورید و از دروازه‌ی (‌آن شهر) با خضوع وخشوع وارد شوید و بگوئید خدایا از گناهان ما درگذر، تا گناهان شما را بیامرزیم‌. ما به نیکوکاران (‌از عفو و مغفرت‌) فزونتر می‌بخشیم‌. سپس ستمگران (‌از فرمان خدایشان سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دگرگون گفتند. پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان‌، از آسمان بر آنان عذابی نازل کردیم‌.

 

در بی از روایات آمده است‌که شهر مورد بحث اینجا، بیت‌المقدس است‌. آنجائی که خداوند به بنی‌اسرائیل دستور فرموده بود که بعد از بیرون شدنشان از مصر، بدانجا بروند، و عمالقه راکه در آن ساکن بودند، از آنجا بیرون کنند. بنی‏اسرائیل از این دستور سرپیچی کردند وگفتند:

(یا موسى إن فیها قوما جبارین , وإنا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون)

ای موسی در آنجا مردمان زورمند و زبردستی بسر می‌برند، و ما (‌توانائی نبرد با آنان را نداریم و) هرگز وارد آنجا نخواهیم شد مگر آنکه ایشان از آنجا بیرون روند، پس اگر بیرون رفتند ما بدانجا وارد می‌شویم‌.

 

 در رابطه با این شهر ، به پیغمبرشان موسی علیه السّلام گفتند:

 (إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون !).

ما بی‏گمان هرگز و هرگز وارد آنجا نخواهیم شد مادام که در آنجا باشند پس (‌دست از سر ما بردار و ما را با تو چه کار) تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما در همین جا نشسته‌ایم (‌و تاب مقاومت با این قلدران را نداریم و در اینجا بسر می‌بریم‌)‌!.

 

این بودکه پروردگارشان مقرر فرمودکه چهل سال در بیابان سرگردان و ویلان گردند، تا آنگاه که نسل نوی تحت رهبری یوشع پسر نون پیدا آمد،‌و شهررا فتح کرد و بدانجا وارد شد... اما به جای اینکه برابر فرمان خدا، سجده‌کنان وارد آن‌ گردند که نشانه‌ی فروتنی بود، و بگو‌یند: پروردگارا گناهان ما را دور بینداز و ما را بیامرز...به گونه‌ی دیگری وارد آنجا شدند و چیزی جدا از آنچه بدیشان دستور داده شده بودگفتند و از فرمان خدا سرییحی‌کردند.             

روندگفتار چنین رخدادی راکه در تاریخ زندگی آنان بوقوع پیوسته است‌، به رخشان می‌کشد، در حالی این واقعه بعد از زمانی بوده است‌که در اینجا سخن از آن می‌رود -‌و آن روزگار موسی است -‌این نیز بدین علت است ‌که سرتاسر تاریخ حیات ایشان‌، زنجیره‌ی بهم پیوسته‌ای بشمار می‌آیدکه قدیم آن همچون جدید آن‌، و وسط آن همسان طرفین آن است‌...از آغاز تا به انجام حلقه‌های این زنجیره‌، مخالفت و سرکشی و کجروی است‌.

این واقعه هر جا و هرگونه‌ که بوده باشد، ما را چه‌کار، آنچه روشن است اینکه قرآن با ایشان درباره کاری سخن می‌گوید که با آن آشنایند، و حادثه‌ای را برایشان بیان می‌دارد که می‌شناسند و می‌دانند...خـدا آنان را یاری داد و پیروز نمود لذا وارد شهر مورد نظر شدند.بدیشان دستور دادکه با تواضع و فروتنی داخل شوند و خدا را به‌کمک فرا خوانند و از او بخواهندکه ایشان را ببخشاید وگناهانشان را بدور دارد و نادیده انگارد، و خدا بدیشان وعده دادکه لغزشها وگناهانشان را خواهد بخشید وازفضل و نعمت خویش بسی به نیکوکاران خواهد داد، لیکن با همه‌ی اینها مخالفت کردند و همچنانکه خـصلت و خوی یهودیان است‌،‌کلّه‌شقی نمودند:

(فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم).

پس ستمگران (‌از فرمان خدا سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دیگرگون گفتند.

 

ذکر ویژه‌ی افراد ستمگر، یا به خاطر این است‌که ایشان دسته‌ای از بنی‏اسرائیل بودندکه به تغییر و تبدیل و ظلم و ستم دست یازیدند، و یا منظور بیان وصف ستمگری برای همه‌ی ایشان است چنانکه ستم از همه‌ی آنان سرزده باشد.

(فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) (٥٩)

پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان‌، از آسمان بر آنان عذابی نازل کردیم‌.

 

(‌رجز ) عذاب. (‌فسوق ) مخالفت و نافرمانی‌...و این تنها یکی از افعال بنی‏اسرائیل بود.

*

همانگونه که خداوند برای بنی‏اسرائیل، در بیابان خوراک آماده می‌فرمود و در نیمروز و به هنگام شدّت گرما، از ابر بر سرشان سایه می‌افکند، به همان شکل با امر خارق‌العاده‌ای از خوارق عادات زیادی که بر دست موسی علیه السّلام انجام می‌گرفت در آنجا بر ایشان آب‌ریزان و جوشان می‌کرد.قرآن نعمت خدا را بر آنان در چنین جایگاهی‌، به یادشان می‌اندازد، و بیان می‌داردکه روش ایشان بعد از آن همه فضل و نعمت الهی‌، چه بوده است‌:

(وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ) (٦٠)

و (‌بیاد آورید) هنگامی را که موسی برای قوم خود طلب آب کرد (‌وقتی که در بیابان تشنگی بر همگان چیره شده بود) پس گفتیم عصای خویش را بر سنگ بزن‌. آنگاه دوازده چشمه از سنگ جوشیدن گرفت. هر تیره‌ای از مردم‌، آبشخور خود را دانست‌. (‌و بدیشان گفتیم‌) از روزی خدا بخورید و بنوشید و همچون تباهکاران در زمین بـه لاف و گزاف و تـجاوز و تعدّی نپردازید.

موسی برای قو‌م خود، درخواست آب نمود. آب را از خدایش خواست و پروردگارش پذیرفت‌. بدو دستور فرمود: سنگ معیّنی را با عصایـش بزند. وقتی‌که زد، دوازده چشمه به تعداد اسباط بنی‏اسرائیل از سنگ جوشیدن‌گرفت‌. بنی‏اسرائیل به دوازده نوه به تعداد نوادگان یعقوب - یعقوب همان اسرائیل است که بدو خود را منسوب می‌دارند و بر می‌گردند. نوادگان اسرائیل -‌یا یعقوب -‌به نام اسباط مشهورند، و نامشان مکرراً در قرآن می‌آید. اسباط سران قبائل بنی‏اسرائیل بودند، و از نظام عشیره‌گری ییروی می‌کردندکه در آن‌، قبیله منسوب به سردسته‌ی بزرگ ‌قبیله است و به اسم او نامگذاری می‌گردد. این است‌که می‌فرماید:

(قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ)

هر دسته‌ای از مردمان‌، آبشخور خود را شناخت‌.

 

 یعنی هر یک از دوازده فرقه‌ی آنان‌، بر چشمه‌ی ویژه‌ای از دوازده چشمه‌گرد آمد، و بر سبیل آزادی و انعام و پرهیز از تجاوز و تباهکاری بدیشان‌گفته شد:

(کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ) (٦٠)

از روزی خدا بخورید و بنوشید و همچون تباهکاران در زمین به لاف و گزاف و تجاوز و تعدی نپردازید.

 

*

میان بیابان، با همه‌ی خشکیها و تخته سنگهایش‌، و میان آسمان‌، با همه‌ی آذرخشها و شهابهایش‌، می‌زیستند. خدا از سنگ برایشان آب بیرون جوشاند، و از آسمان برایشان ترنجبین و بلدرچین‌، عسل و پرنده‌، فرو فرستاد... ولیکن فطرت روانی از هم پاشیده‌، و سرشت فرو افتاده و درهم شکسته‌، قوم یـهود را بازداشت از اینکه خود را به مرتبه‌ای برسانندکه هدف ایشان بود و به خاطر رسیدن بدان، از مصر بیرون شده بودند، و به شوق در آغوش کشیدن آن‌، سر در بیابان و گام بر ریگهای سوزان‌، نهاده بودند... خدا توسط پیغمبرشان موسی علیه السّلام ایشان را از خواری و پستی بیرون آورده بود تا سـرزمین قدس را بدیشان واگذارد، و آنان را از کوچکی و ناچیزی بلند دارد و بالا برد... ولی آزادی بهاء دارد،‌و بزرگی رنج و مشقّت می‌خواهد، و امانت بزرگی را که خدا بدستشان داده است‌، فداکاری و گذشت لازم دارد. اما آنان نمی‌خواهند که بهاء را بپردازند، و رنج ببرند و زحمت بکشند، و فداکاری و گذشت نمایند. تا آنجا که دست کم از عادات و خوشگذرانیهای یکنواخت زندگی دست بردارند، و خوراک و آشامیدنی مألوف را دگرگون سازند و بنیاد تقلید کورکورانه را براندازند، و خود را با شرائط زندگی جدیدشان‌، در راهی‌که به سوی عزّت و حرّیّت وکرامت دارند، همگام و همآهنگ نمایند. ایشان خوراکهای جوراجور و رنگارنگی را می‌خواهند که در مصر بدانها خوکرده بودند. عدس و سیر و پیاز و خیار... و همانند اینها را می‌خواهند. و قرآن این را به یادشان می‌اندازد، آنگاه که در شهر ادّعاهای عریض و طویلی داشتند:

(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ) (٦١)

و (‌بیاد آورید) آنگاه را که گفتند: ای موسی ما بر یک خوراک (‌ترنجبین و بلدرچین‌) شکیبائی نداریم‌، از خدای خود بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و سیر و عدس و پیاز مـی‌رویاند، بیرون آورد. موسی گفت‌: آیا بـرآنید که چیز پست‌تر را جانشین چیز بهتر سازید؟ پس (‌از سرزمین سیناء‌) به شهری (‌از شهرها) فرود آیید که در آنجا آنچه را خواسته‌اید خواهید یافت‌. و (‌به سبب این غرور و سرمستی و سـرکشی‌) گرفتار خواری و تنگدستی شدند و در خور خشم خدا گردیدند. این هم بدان علت بود که به آیات خدا بی‌باور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنـها به انگیزه مخالفت با حق می‌کشتند. این (‌تکفیر آیات و کشتن پیامبران‌، بر اثر تکرار گناهان و غرق شدن در معاصی بود که بدیشان جرأت داده بود که‌) سرکشی کنند و به تجاوز و تعدی دست یازند.

موسی علیه السّلام درخواست ایشان را سخت زشت شمرد:

(أتستبدلون الذی هو أدنى بالذی هو خیر ?)

آیا برآنید که چیز پست‌تر را جایگزین چیز بهتر سازید؟‌.

آیا خواستار حقارت وکوچکی هستید، در حالی‌که خدا برایتان عظمت و بزرگی خواسته است‌؟

(اهبطوا مصرا فإن لکم ما سألتم)

به شهری (‌از شهرها) فرود آیید که در آنجا آنچه را خواسته‌اید خواهید یافت‌.

معنی آن‌، یا این است‌که آنچه راکه می‌خواهید ساده و ناچیز است و شایسته‌ی درخواست نیست‌، چه در هر شهری از شهرها فراوان یافته شود و به هـر شهری بروید، آن را در آنجا خواهید یافت‌... و یا اینکه معنی آن‌، چنین است‌که به مصر که از آن اخراج شده‌اید برگردید ... به زندگی خویشتن برگردیدکه بدان خوکرده و در آن پرورده شده‌اید، آن زندگی پستی‌که داشتید ... همان جائی‌که در آن‌، عدس و پیاز و سیر و خیار مییابید. وکارهای بزرگی راکه برای آن پرورده و به سوی آن فرا خوانده شده‌اید، رها سازید ... این گفته‌ی موسی علیه السّلام ، ‌تنبیه و توبیخی برای ایشان بود.

من معنی دومی را ترجیح میدهم که برخی از مفسران آن را نپسندیده و بدور از حقیقت پنداشته‌اند. دلیل ترجیح من هم آن است که خدا‌وند در روند گفتار، به دنبال آن‌، چنین فرموده است‌:

(وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ)

و گرفتار خواری و تنگدستی شدند و در خور خشم خداوند گردیدند.

گرفتار آمدن به خواری و تنگـدستی ایشان‌، و در خور خشم خدا گردیدنشان از لحاظ زمانی‌، مربوط به این مرحله‌ی تاریخی نیست ‌، ‌بلکه بعداً بوقوع پیوسته است‌. بعد از رخ دادن آن چیزی بوده است که در پایان آیه آ مده ا‌ست‌.

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ) (٦١)

این هم بدان علت بود که به  آیات خدا بی‌باور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنها به انگیزه مخالفت با حق  می‌کشتند. این (‌تکفیر آیات و کشتن پیامبران‌، بر اثر تکرار گناهان و غرق شدن در معاصی بود که بدیشان جرأت داده بود که‌) سرکشی کنند و به تجاوز و تعدی دست یازند .

این امر نسلها بعد از موسی رخ داده است‌. علت اینکه در اینجا روند گفتار زودتر خواری و خشم را ذکر کرده است تا مناسب با وضع ایشان باشد که برای در خو‌است عدس و پیاز و سیر و خیار داشتند. پس مناسب بود که موسی علیه السّلام ، بدیشان بگوید:

(اهْبِطُوا مِصْرًا)

به‌مصر برگردید.

این تذکری است که بدیشان که در مصر دچار خواری خواهند شد و از آن نجات خواهند یافت‌. و یادآور این است ‌که نفس ایشان در بند خورکیهائی ا‌ست که در مکان خواری وکوچکی بدانها خوکرده است‌.

*

تاریخ هیچ ملتی به خود ندیده است آنچه راکه تاریخ قوم اسرائیل از سنگدلی و تکذیب و انکار حق و تجاوز و تعدی و دشمنی با پیغمبران و راهنمایان بشری، به خود دیده است‌. آنان شماری از ببغمبران خود راکشتند و سربریدند و با ارّه‌ها ارّه ‌کردند. این هم زشت‌ترین کاری است‌که ملتی درباره‌ی دعوت ‌کنندگان مخلص حق‌، انجام می‌دهند. قوم اسرائیل به بد‌ترین وجه‌کفر ورزیدند و دست درازی‌کردند و معصیت نمودند، و در هر یک از این زمینه‌ها به اعمال و افعالی دست یازیدند که زشت‌تر از آنها ممکن نبود.

با وجود این سیاه‌کاریها، ادّعاهای عریض و طویل و عجیبی داشتند. پیوسته ادّعا می‌کردندکه تنها ایشان راه یافته‌اند، و تنها آنان ملّت ‌گزیده‌ی خدایند، و اجر خدا تنها نصیب ایشان می‌شود، و فضل وکرم و مرحمت پروردگاری فقط بدیشان اختصاص دارد وکسی در این امر شریک آنان نمی‌گردد...در اینجا است که قرآن ادّعای عریض و طویل ایشان را دروغ می‌شمارد، و اصلی از اصول همگانی را بیان می‌فرماید، ‌اصولی که در لابلای داستانهای قرآنی یا در آغاز و یا انجام آنها آمده است‌.این اصل همگانی‌،‌اصل یگانگی ایمان و یگانگی عقیده است‌. وقتی‌که عقیده منتهی به سر فروآوردن نفس وکرنش انسان در برابر فرمان خدا گردد، و به ایمانی بینجامد که از آن ایمان‌، کردار شایسته و بایسته، صادر بشود و سرچشمه بگیرد. و این که فضل و احسان خدا منحصر به‌گروه و ملت معیّنی نیست‌، بلکه لطف و مرحمت خداوندی متعلّق به همه‌ی مؤمنان است و در هر بر و زمان و مقام و مکانی‌که بوده باشند.هر یک از آنان برابر دینی که داشته‌، از فضل و لطف الهی بهره‌مند می‌گردد و پاداش می‌گیرد، تا آنگاه ‌که رسالت بعدی، دینی را به ارمغان می‌آورد که بر مؤمنان واجب خواهد بود آن را بپذیرند و بدان بگروند:

 (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (٦٢)

کسانی که ایمان داشتثد (‌پیش از ایـن به پیغمبران‌، و آنان که به محمّد باور دارند) و یهودیان‌، و مسیحیان‌، و ستاره‌پرستان و فرشته‌پرستان‌، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غـم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد.

مراد از (الَّذِینَ آمَنُوا) آنـان که ایمان آورده‌اند، مسلمانان است‌، و مراد از (وَالَّذِینَ هَادُوا) وآنان که یـهودی گشته‌اند، یهودیان است‌، یا به معنی (عادوا إلى الله) برگشتند به سوی خدا می‌باشد یا به معنی این است‌که ایشان اولاد یهودا هستند. و مراد از (وَالنَّصَارَى)  نصرانیـان پیروان عیسی علیه السّلام است‌. و (والصابئون) بنا به ارجح اقوال‌، ایشان دسته‌ای از مشرکان عرب بودندکه پیش از پیغمبر شدن رسول‌اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌زیستند. آنان درباره‌ی معتقدات قوم خودکه بتها را می‌پرستیدند به شکّ وگمان افتادند، و سراغ عقیده‌ای می‌گشتندکه ایشان را قانع و خشنود سازد. بدین وسیله‌ به توحید و یکتاپرستی راه یافتند و یگانه‌پرستی را اختیار نمودند. چنین‌گفته‌اندکه این اشخاص برابر دین حنیف نخستین‌، یعنی دین ابراهیم، به عبادت و پرستش می‌پرداختند. از عبادت و پرستش قوم خود،‌کناره‌گیری نمودند و بدون اینکه دعوت و رسالتی در میانشان باشد، از عبادت قوم خود و پرستش بتان دست کشیدند. لذا مشرکان بدیشان می‌گفتند‌: (إنهم صبأوا) یعنی از دین پدران خود کناره‌گیری نمودند.

همانگونه ‌که بعدها این سخن را درباره‌ی مسلمانان هم می‌گفتند. بدین سبب بود که ایشان (‌صابئه‌) نامیده شدند.

این سخن بهتر از سخنی است‌که می‌گوید ایشان ستاره پرستانند، چنانکه در بعضی از تفسیرها آمده است‌. این آیه‌، بیانگر این واقعیت است‌که هر که ایمان داشته باشد به خدا و روز رستاخیز، از همه‌ی این‌گروهها و دسته‌ها، و کردار ستوده انجام دهد ، اجر و پاداش چنین اشخاصی در نزد پروردگارشان محفوظ است و ترس و خوفی بر ایشان نیست و غمگین نخواهند شد، چه مهمّ حقیقت عقیده است نه نژاد و قومیّت ...

البته چنین پذیرشی پیش از بعثت محمّدی بوده است و بعد از آن‌، ایمان در آخرین چهارچوب خود محدود گردید[5]‌.

سپس روند گفتار، با نگرش به یهودیان مدینه‌، مواضع بنی‏اسرائیل را بیان می‌دارد و آن را به گوش مسلمانان میرساند:

(وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٦٣) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٦٤)

و (‌بیاد آورید) آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم (‌که بدانچه در تورات است‌، عمل کنید) و کوه طور را بالای سرتان نگاه داشتیم (‌و به شما گفتیم‌:‌) محکم برگیرید آنچه (‌تورات‌) را به شما داده‌ایم و در عمل بدان‌، بجدّ باشید و آنچه را در آن است بررسی کنید و در مدّ نظر گیرید تا پرهیزگار شوید (‌و خویشتن را با مواظبت احکام و رعایت دستورات آن‌، از عذاب بدور دارید)‌. سپس شما بعد از آن همه‌، (‌از اطاعت و عبادت‌) روگردان شدید، که اگر لطف خدا و رحمت او شامل شما نمی‌شد (‌و به شما مهلت نمی‌داد و عذاب را به تأخیر نمی‌انداخت جزو زیانباران می‌بودید.

 

تفصیل این پیمان در سوره‌های دیگر آمده است و برخی از آن در این سوره بعداً می‌آید. در اینجا مهم مجسم نمودن صحنه‌ی حادثه‌، و در نظر داشتن هماهنگی روانی و بیائی است‌که میان نیروی لازم برای بالا نگاهداشتن صخره روی سر آنان‌، و میان نیروی گرفتن پیمان برقرار است‌، و اینکه چگونه بدیشان دستور فرمودکه آنچه در آن است با قوّت تمام برگیرند و با اراده‌ی استوار آن را بکار بندند. چه‌کار عقیده‌، سستی و شُلی نمی‌شناسد، و نارسائی و نیمه‌کاره و بی‌حالی نمی‌پذیرد. این ییمان خدا با مؤمنان است ...کاری است جدّی و حقیقی‌، و بدان هزل و شوخی راهی ندارد و نباید ساده و سرسری انگاشته شود ... چنین پیمان سترگی‌، رنج و سختی دربردارد. بلی چنین است‌. ولیکن این سرشت آن است‌. کار بزرگ است‌. بزرگتر از تمام چیزهائی‌که در این جهان است‌. پس انسان باید با جان و دل بدان رو کند وکوشا و هدفدار و آشنا به تکالیف و رنجهائی‌که به دنبال دارد، بدان دست یازد و با عزم راسخ و تصمیم استوار در راه آن گام بردارد و سختـیها و رنجهائی‌که در سر راه آن است‌، به دل پذیرا باشد و همّت و اندیشه‌ی خویش را بر آن ‌گرد آورد و وظائف و تکالیف آن را به نحو احسن انجام دهد.کسی‌که چنین پیمانی را می‌پذیرد، باید بداندکه او با خوشگذرانی و عیش و نوش و آسایش و آرامش خداحافظی می‌کند و سستی و تنبلی را بدرود می‌گوید، همانگونه ‌که رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بدانگاه ‌که رسالت بدو واگذار گشت فرمود: (‌مَضی عَهدُ النََّوم یا خَدیجَة‌)‌.

ای خدیجه‌، روزگار خواب گذشت.

همچنین پروردگارش بدو فرمود:

(إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا)

ما گفتار سنگینی (‌و مسؤولیت بزرگی‌) را بر تو فرو خواهیم خواند (‌و بر دوش تو خواهیم افکند)‌.

 

همانگونه‌که به بنی‏اسرائیل فرموده بود:

(خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ)

محکم برگیرید آنچه (‌تورات‌) را به شما داده‌ایم و در عمل بدان‌، بجدّ باشید.

(وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (٦٣)

و آنچه در آن است بررسی کنید و در مدّ نظر گیرید تا پرهیزگار شوید (‌و خویشتن را با مواظبت احکام و دستورات آن‌، از عذاب بدور دارید)‌.

همراه با جدّی تلقی‌کردن پیمان و داشتن عزم راسخ در آن و گرد آوردن اندیشه درباره‌ی آن و برخورداری از تصمیم و هو‌شیاری با وجود همه‌ی اینها لازم است‌که انسان حقیقت عقیده و پیمان را دریابد و مطابق آن‌، خود را دگرگون سازد و بازسازی نماید، تا دین تنها در حماسه و جانبداری و شکوه خلاصه نشود و مجرد احساسات و عواطف نباشد. زیرا پیمان خدا، برنامه زندگی است‌، برنامه‌ای ‌که به دل اندیشه و احساس می‌دهد، و به زندگی نظم و تر‌تیب و سر و سامان می‏بخشد، و به رفتار ادب و وقار و اخلاق پسندیده عطاء می‌نماید، و به تقوی و پرهیزگاری می‌انجامد و انسان پی می‌بردکه پیوسته خدا، نگهدار و ناظر بر اعمال او است و باید از سرانجام کار و روز رستاخیز بیمناک بود.

اما افسوس‌، سرشت و خوی بنی‏اسرائیل، ایشان را دریافت و بر آنان چیره شد:

(ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ)

سپس شما بعد از آن همه‌، (‌از اطاعت و عبادت‌) روگردان شدید.

 

بعد از آن‌، بار دیگر رحمت و لطف خدا ایشان را دریافت‌، و فضل وکرم فراوانش آنان را دربرگرفت و از زیان آشکار نجاتشان داد:

(فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٦٤)

که اگر لطف خدا و رحمت او شامل شما نمی‌شد (‌و به شما مهلت نمی‌داد و عذاب را به تأخیر نمی‌انداخت‌) جزو زیانباران می‌بودید.

 

*

بار دیگر برای قوم یهود نمونه‌ای از پیمان شکنی و برگشت به جهان حیوانی‌، و شانه خالی‌کردن از تعهد و مسؤولیت ایمانی‌، و عجز و ناتوانی آنان از تمسک به تعالیم دینی‌، و ضعف و سستی از تحمّل تکالیف و مشقّات‌، و درماندگی و بیچارگی در برابر شهوات و آرزوهای پلید یا منافع آنی و سود نزدیک‌، به رخ آنان کشیده می‌شود و جهت عبرت و پند همگان‌گفته می‌شود:

(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (٦٥) فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ )(٦٦)

شما بی‏گمان دانسته‌اید (‌خبر و سرگذشت‌) آنان را که از شما در روز شنبه (‌از حدود الهی‌) تجاوز کردند. پس بدیشان گفتیم به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید (‌=خدا متـجاوزین را از رحمت خود بدور داشت و آنان را خوار و پست نمود بگونه‌ای که مردم از همنشینی ایشان گریزان شدند و آنان را همچون بوزینگان از اجتماع انسانی خود طرد کردند)‌. پس آن (‌عقوبت‌) را عبرت معاصران واقعه و آیندگان کردیم‌، و پندی برای پرهیزگاران نمودیم‌.

 

قرآن داستان دست درازی و عهدشکنی روز شنبه آنان را در جای دیگر بیان می‌فرماید و می‌گوید:

(واسألهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا , ویوم لا یسبتون لا تأتیهم).

و از آنان درباره‌ی (‌سرگذشت اهالی‌) شهر (‌ایله‌) که در ساحل دریا بود بپرس‌. (‌به یاد بیاورند) هنگامی را که آنان (‌در روز شنبه از حدود و مقررات خدا) تجاوز می‌کردند. همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه به سویشان می‌آمدند (‌روی آب‌) و خودنمائی می‌کردند، اما در غیر روز شنبه به سویشان نمی‌آمدند.

 

قوم یهود خواسته بودندکه روز مقدسی داشته باشند تا در آن بیاسایند. خداوند روز شنبه را روز مقدس و استراحت آنان گردانید و مقرر فرمود در آن به کار دنیوی نپردازند... آنگاه ایشان را با ماهیهائی بیازمود که در روز شنبه بوفور آشکار می‌شدند و در غیر آن پنهان می‌گشتند. درباره‌ی این آزمون‌، یهودیان تاب مقاومت و خویشتنداری نداشتند. آخر چگونه مقاومت و خویشتنداری کنند و چنین شکار حاضر و آماده و نزدیکی را رها سازند تا از دست بدر رود؟ آیا آن را به خاطر وفای به عهد و حفظ پیمان رها سازند؟ چنین کاری با خوی یهودیان سازگار نیست‌.

این بود در روز شنبه، حدود و مقررات را زیر پا گذاشتند، و برابر کج‌رفتاری خویش‌، از محدوده‌ی قوانین درگذشتند و به تزویر نشستند. روزهای شنبه در پیرامون ماهیها، دیوارکشی می‌کردند و سر راه آنها را با موانعی می‌گرفتند و نمی‌گذاشتند به دریا برگردند. تا پایان روز شنبه، شکارشان نمی‌کردند. روز بعد ماهیان محبوس را از آب بیرون می‌کشیدند.

(فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِینَ) (65)

 پس بدیشان گفتیم‌: به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید...

پادافره و جزای سرپیچی از فرمان خدا و عهدشکنی با خدا، بر ایشان واجب‌گردید. می‏بایست از مقام انسان با اراده‌، فرو افتند. این بودکه با این عمل زشت‌، به جهان حیوانات و چـهارپایان‌، واپـس رفتند، حیواناتی که اراده‌ای از خود ندارند، و چهارپایانی که از مـیل و خواسته‌ی شکم‌ ، پا فراتر نمی‌گذارند!

قوم یهود، همین‌که ویژگی نسختینی را بدرود گفتندکه از انسان‌، انسان می‌سازد، واپس رفتند و از درجه‌ی انسانیت سقوط ‌کردند، و آن ویژگی اراده است‌که روبه سوی بالا و مقام شامخ دارد و به پیمان خدا چنگ می‌زند و عهد آفریدگار را مراعات می‌نماید.

البته ضروری نیست‌که پیکرهایشان به صورت بوزینه درآمده باشد، بلکه با روح و اندیشه‌، حالت بوزینگی پیداکردند. چه چگونگی احساس و اندیشه‌، بر رخساره و اندامهای بیرونی، نشانه‌ها و علائمی منعکس می‌سازد که در هیئت و سیمای ظاهری اثر می‌گذارد و تأثیر بسزائی دارد.

این حادثه پند بازدارنده و آموزنده‌ای برای مخالفان در زمان حادثه و در روزگاران بعدی ‌گردید، و موعظه و درس سودمندی برای مؤمنان در همه‌ی ازمنه و ادوار شد:

(فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ) (٦٦)

پس آن (‌عقوبت‌) را عبرت معاصران واقعه و آیندگان کردیم‌، و پندی برای پرهیزگاران نمودیم‌.

در پایان این درس‌، داستان (گاو) به میان می‌آید... به صورت مفصـل و در شکل حکایت‌، نه همانند آنچه گذشت‌، تنها اشاره‌ای باشد و بس، زیرا در سوره‌های مکی قبلاً بیان نگشته است و همچنین در جای دیگر نیز بیان نمی‌گردد. این داستان‌، نشانه‌ی لجاجت و سرزنـش و بهانه‌جوئی برای دیر پاسخ‌گفتن‌، و نیرنگ سازی جهت معذرت طلبی را که قوم اسرائیل متصف و معتاد بدانها بودند، به تصویر می‌کشد:

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٦٧) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (٦٨) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (٦٩) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (٧٠) قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ (٧١) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)

و (‌بیاد آورید) آن هنگامی را که موسی به قوم خود (‌که در میانشان قتلی رخ داده بود و قاتل شناخته نمی‌شد) گفت‌: خدا به شما دستور می‌دهد که گاوی را سر ببرید (‌تا کلید شناخت قاتل شود. ولی ایشان این کار را عجیب پنداشتند و) گفتند: آیا ما را مسخره می‌کنی‌؟ گفت‌: پناه به خدا می‌بریم ازاینکه جزو نادانان باشم (‌و مردم را ریشخند نمایم و به مسخره گیرم‌)‌. گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان روشن کند کدام گاوی است‌؟ گفت‌: (‌پروردگار به من خبر داده است که‌) آن گاوی است نه پیر و نه جوان‌، بلکه میانه سالی است میان این دو. پس آنچه به شما فرمان داده شده است انجام دهید. گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان بیان دارد رنگ آن چگونه است‌. گفت‌: (‌پروردگار به من خبر داده است که‌) آن گاو زرد پر رنگی است که نگاه کنندگان (‌بـدو) را شادمانی بخشد. گفتند: خدایت را برایمان فراخوان تا بر ما روشن کند چگونه گاوی است‌، به راستی این گاو بر ما مشتبه است (‌و ناشناخته مانده است‌)‌، و ما اگر خدا خواسته باشد راه خواهیم برد (‌به سوی گاوی که باید سر ببریم و آن را خواهیم شناخت‌)‌. گفت‌: (‌خدا می‌فرماید) که آن‌، گاوی است که هنوز بکار گرفته نشده است و رام نگشته است تا بتواند زمین را شیار کند و زراعت را آبیاری نماید (‌با شیار و آبکشی خسته و فرسوده نشده است‌)‌. از هر عیبی پاک و رنگش یکدست و بدون لکه است‌. گفتند: اینک حق مطلب را اداء کردی‌. پس گاو را سر بریدند، گرچه نزدیک بـود که چنین نکنند. و (‌بیاد آورید) آنگاه را که کسی را کشتید و درباره‌ی آن به نزاع برخاستید و یکدیگر را بدان متهم کردید، و خدا حقیقت امر را می‌دانست و آنچه را که پپهان می‌کردید، آشکار و نمایان می‌نمود. پس گفتیم‌: پاره‌ای از آن (‌قربانی‌) را به او (‌کشته‌) بزنید (‌و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد)‌. خداوند مردگان را (‌در روز قیامت‌) چنین زنده می‌کند و دلائل (‌قدرت‌) خود را به شما می‌نمایاند تا اینکه دریابید (‌حقیقت و اسـرار شریعت را)‌.

در این داستان‌کوتاه - همانگونه ‌که روند قرآنی آن را بیان می‌دارد - فرصتی پیش می‌آیدکه بتوان نواحی و جوانب متعددی را ورانداز کرد... از یک سو بیانگر سرشت بنی‏اسرائیل و خوی موروثی ایشان است‌. از سوی دیگر قدرت آفریدگار را نشان می‌دهد، و حقیقت زنده‌شدن و رستاخیز، و ماهیت مرگ و زندگی را می‌نمایاند. همچنین جنبه‌ی هنری و طرز ادای داستان قابل تأمّل است‌که چگونه در عرضه‌کردن آن‌، آغاز و انجام بهم می‌پیوندد و هماهنگی و شیوائی با روند گفتار بهم می‌آمیزد.

مشخصات اساسی و عمده‌ی بنی‏اسرائیل، در این داستان گاو، آشکارا خودنمائی می‌کند: بریدگی وگسیختگی دلهایشان با آن سرچشمه‌ی زلال و جوشان‌، سرچشمه‌ی ایمان به غیب‌، و یقین به الله‌، و آمادگی داشتن برای تصدیق آنچه پیغمبران به ارمغان می‌آورند. علاوه بر این بریدگی و دل مردگی‌، بـهانه‌جوئی و درنگ در پذیرش وظائف و تکالیف‌، دلیل تراشی و عذرآوری‌، و مسخرگی و هرزه‌درائی که از سنگدلی و زبان‌درازی سرچشمه می‌گیرد، از جمله‌ی مشخصات دیگر ایشان است‌.

پیغمبرشان به آنان گفت‌:

(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً)

 بی گمان خدا به شما دستور می‌دهد که گاوی را سر ببرید.

این سخن با این طرز اداء‌، کافی بود که پذیرفته شود و اجراء گردد. چه پیغمبرشان رئیس ایشان و همان کسـی بودکه با استفاده از رحمت خدا و نظارت و آموزش او آنان را از شکنجه‌ی ذلتبار و رقت‌انگیز رهانید. پیغمبرشان بدیشان می‌گفت‌که این فرمان او نیست و از اندیشه‌ی او بیرون نمی‌تراود بلکه این فرمان خدا است‌. آنکه ایشان را در مسیر زندگی به سوی خود می‌خواند و رهبری می‌فرماید... آیا پاسخ ایشان چه بود؟ پاسخ ایشان دیوانگی و بی‌ادبی بود و پیغمبر بزرگوارشان را متهم ساختند به اینکه آنان را مسخره می‌کند و به بازیچه می‌گیرد. گوئی برای انسانی که خدا را می‌شناسد -‌گذشته از آنکه فرستاده‌ی خدا باشد - درست است اینکه نام خدا و فرمان او را وسیله‌ی شوخی و ریشخند مردم قرار دهد:

(قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا)

گفتند: آیا ما را به مسخره گرفته‌ای‌؟‌.

پاسخ موسی علیه السّلام در برابر این نادانی این بودکه به خدا پناه ببرد و ایشان را با نرمی وکنایه و اشاره به جاده‌ی ادبی که شایسته‌ی مقام پروردگاری باشد، برگرداند. برای آنان آشکار کند که آنچه درباره وی گمان برده‌اند در خور کسی است‌که عظمت خدا را نشناخته باشد و با آن ادب شایسته آشنا نبوده و بدان ‌گردن ننهد:

(قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٦٧)

گفت‌: پناه می‌برم به خدا که من از نادانان باشم‌.

 

همین اشاره بس بودکه به خود برگردند، و به سوی خدا مراجعت نمایند، و دستور پیغمبر خویش را روان گردانند... ولی آنان بنی‏اسرائیل بودند!

آری‌، ایشان بس بودکه به خود برگردند، و به سوی خدا مراجعت نمایند، و دستور پیغمبر خویش را روان گردانند... ولی آنان بنی‏اسرائیل بودند!

آری‌، ایشان قدرت داشتند و در دسترسشان بود که دست دراز کنند و هرگاوی که گیرشان می‌آمد، بگیرند و ذبح‌کنند، در این صورت هم فرمان خدا را اجرا نموده و هم اشاره‌ی پیغمبر خدا را بجای آورند. ولی سرشت نابسامان بنی‏اسرائیل و منش گشته وکجروایشان به سراغشان آمد و آنان را دربرگرفت و بناگاه پرسیدند:

 (قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ)

گفتند: خدای خویش را برای ما فرا خوان تا برایمان روشن گرداند آن چیست‌؟‌.

پرسش بدین شکل و صورت‌، بیانگر این است‌که ایشان هنوز در شک و تردید بسر می‏بردند و می‌پنداشتندکه موسی در ابلاغ رسالت با ایشان شوخی  می‌کند: ایشان اولاً می‌گویند:

(ادْعُ لَنَا رَبَّکَ)

پروردگارت را برای ما فرا خوان‌.

مثل آنکه خدا تنها پروردگار موسی است و پروردگار ایشان نیست‌. وگوئی مسأله بدیشان ربطی ندارد و تنها به موسی و پروردگار او مربوط است‌. ثانیاً ایشان از او می‌خواهندکه پروردگار خود را فرا خواند تا برایشان روشن دارد: (مَا هِیَ) ‌آن چیست‌؟ پرسش از ماهیت در اینجا - هر چند مقصـود صفت باشد - جز بر سرییچی و ریشخند نمی‌توان حمل کرد... آن چیست‌؟ آن‌گاوی است‌. موسی از اول به آنان ‌گفته بودکه‌گاوی قربانی ‌کنند، بی‏آنکه بگوید چه صفتی و چه علامتی داشته باشد. گاوی است و بس.

در اینجا موسی ایشان را به راه می‌آورد، بدین‌ گونه که در پاسخ‌، روشی جز روش پرسش را بکار می‌گیرد. او جواب آنان را مطابق پرسش نادرست ایشان نمی‌دهد تا با آنان وارد جدال لفظی نشود. بلکه بدانان چنانکه شایسته است پاسخ می‌گوید. بدیشان هــمچون آموزگار فرزانه و پرورش دهنده‌ای‌، پاسخ می‌دهد که خدا او را گرفتار ابلهان منحرف کرده باشد. با بیان‌ کردن صفت گاو بدیشان پاسخ می‌گوید:

(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ)

گفت او می‌گوید: آن گاوی است نه پیر است و نه جوان‌، بلکه میانه سالی است میان این دو.

 

آن‌،‌گاوی است‌که نه پیر است و نه جوان‌، میانه‌ی این و آن است‌. سپس خداوند به دنبال این بیان مختصر، پند آمرانه و قاطعانه‌ای می‌دهد و می‌گوید:

(فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ) (٦٨)

پس آنچه به شما دستور داده شده است‌، انجام دهید.

 

همین دستور برای کسی‌که به دنبال حقیقت باشد، بسنده است و عاقل را اشاره‌ای کافی است‌. پیغمبرشان دوبار ایشان را به راه راست برگرداند و در پرسش و پاسخ‌، ادب شایسته را مراعات فرمود و مؤدبانه با اشاره بدیشان فهماند که هرگاوی را که می‌خواهند از میان ‌گاوهای خود بگیرندکه نه ییر باشد و نه جوان‌، بلکه سنّ متوسطی داشته باشد،‌کافی است‌که با قربانی کردن آن می‌توانند ذمّه‌ی خود را بری دارند و بار را از دوش خود بردارند، و با انجام آن‌، فرمان پروردگار را اجراء نمایند، و خویشتن را از رنج پیچ و خم و طول و تفصیل برهانند... و لیکن قوم اسرائیل همان قوم اسرائیل است‌!

(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا)

گفتند: خدای خویش را برایمان فراخوان تا برای ما روشن دارد که رنگ آن چگونه است‌؟‌.

 

باز هم‌چنین گفتند:

(ادْعُ لَنَا رَبَّک)

خدای خویش را برای ما فرا خوان‌!.

 

چون موضوع را از هم شکافتند و خواستار تفصیل شدند، چاره‌ای نبود می‏بایست پاسخ به تفصیل داده شود:

(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ) (٦٩)

گفت (‌پروردگار به من خبر داده است که‌) آن گاو، گاو زرد پر رنگی است که نگاه کنندگان (‌بدو) را شادمانی بخشد.

 

این چنین دائره‌ی اختیار را بهم آوردند و با دست خود آن را بر خویشتن تنگ‌کردند -‌گرچه در آغاز دستشان باز و در فراخی بودند - ولی اینک مکلف و ناچار شده‌اند که به جستجوی‌گاوی برخیزند، آن هم نه هرگونه‌ گاوی که خود بخواهند، بلکه باید گاوی باشدکه میانه سال بوده نه پیر و نه‌کوچک باشد و علاوه بر اینها زرد پر رنگی باشد و همچنین لاغر و بدریخت نباشد.

(تَسُرُّ النَّاظِرِینَ)

بینندگان را شادی بخشد.

 

سرور و شادی بینندگان هم وقتی حاصل و تکمیل خواهد شدکه چشمانشان به ملاحت و سرزندگی و نشاط و درخشندگی گاو مطلوب افتد. چه سرشت انسان چنین است‌که باید از سر زندگی و راست قامتی و برازندگی خوششان بیاید تا شاد شوند و منش آدمی بر این است‌که از لاغری و بدریختی باید بدشان بیاید تا بیزار گردند و نفرت ورزند.

این اندازه درنگ و بهانه‌جوئی ‌که‌ کردند بس بود، لیکن ایشان به راه خود ادامه می‌دهند و تا آنجا پیش می‌روند که ‌کارها را بر خود پیچیده سازند و چون بر خویشتن سخت می‌گیرند، خدا نیز بر ایشان سخت می‌گیرد. بار دیگر برمی‌گردند و از ماهیت و چیستی می‌پرسند:

(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ)

گفتند: خدای خویش را برای ما فرا خوان تا برایمان روشن دارد آن چیست‌.

 

از این پرسش و آن درنگ‌، بدینگو‌نه عذر می‌خواهند که کار برآنان دشوار گشته است‌:

(إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا)

 به راستی گاو بر ما مشتبه گشته است‌.

 

گویا این بار به خیره سری و لجاجت خویش پی برده‌اند، این است که می‌گویند:

(وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ) (٧٠)

ما اگر خدا خواسته باشد، راه خواهیم برد (‌به سوی گاوی که باید سر ببریم‌)‌.

چاره‌ای جز این نبودکه (‌چنین‌) کاری بر مشکل ایشان بیفزاید و تنگی دایره‌ی اختیارشان فزونتر گردد. این هم به سبب اضافه نمودن اوصاف تازه‌ای برای‌گاو مورد نظر بود،‌که قبلاً هیچ نیازی بدانها نبود و لازم به نظر نمی‌رسید:

(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا)

گفت‌: خدا می‌فرماید که آن‌، گاوی است که هنوز بکار گرفته نشده است و رام نگشته است تا بتواند زمین را شیار کند و زراعت را آبیاری نماید (‌با شیار و آبکشی خسته و مانده نشده است‌)‌. از هر عیبی پاک و رنگش یکدست و بدون لکه است‌.

 

دیگرگاو مطلوب، فقط ‌گاو میانه سال و زرد پر رنگی نیست‌، بلکه علاوه از این‌، می‌بایست‌ گاو رام نشده و بی‌تجربه‌ای باشدکه نتواند زمین را شخم بزند یا زراعت را آبیاری نماید، همچنین یک رنگ و بی‌نشانه باشد.

در اینجا بود که بعد از دشواری کار، و دو چندان شدن شروط‌، و تنگی مجال اختیار گفتند:

(قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ)

 گفتند: هم اینک حق مطلب را اداء کردی و حق گفتی.

 

 می‌گویند هم اکنون‌!... گویا آنچه‌ گذشته است حق نبوده است‌.

(فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ) (٧١)

پس گاو را سر بریدند گرچه نزدیک بود که چنین نکنند.

 

 پس از آنکه فرمان خدا را اجراء کردند، بدین هنگام خداوند هدف این دستور و تکلیف را برایشان روشن گرداند:

(وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)

و (‌بیاد آورید) آنگاه را که کسی را کشتید و دربـاره‌ی آن به نزاع برخاستید و یکدیگر را متهم کردید، و خدا حقیقت امر را میدانست و آنچه را که پنهان می‌کردید، آشکار و نمایان می‌نمود. پس گفتیم‌: پاره‌ای از آن (‌قربانی‌) را به او (‌کشته‌) بزنید (‌و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد)‌. خداوند مردگان را (‌در روز قیامت‌) چنین زنده می‌کند و دلائل (‌قدرت‌) خود را به شما می‌نمایاند تا اینکه دریابید (‌حقیقت و اسرار شریعت را)‌.

 

در اینجا به جنبه دوم از جنبه‌های مختلف داستان می‌رسیم‌. جنبه‌ای‌که دلالت بر توانائی آفریدگار، و حقیقت زنده شدن‌، و سرشت مرگ و منش زندگی دارد. اینجا روش سخن دگرگون می‌گردد و روند گفتار از حکایت به خطاب و رویاروئی می‌گراید:

خداوند حکمت سر بریدن‌گاو را برای قوم موسی آشکارکرد... ایشان کسی را از خود کشته بودند. هر گروهی ‌گناه را از خود بدور می‌کرد و آن را به ‌گردن دیگری می‌انداخت‌. گواه و شاهدی در میان نبود. پس خدا خواست‌ که حق را بر زبان خود کشته پدیدار سازد. ذبح گاو وسیله‌ای برای زنده کردن آن‌کشته بود. بدینگونه ‌که پاره‌ای از آن‌گاو سر بریده را به تن‌کشته بزنند... این چنین هم شد. زندگی به پیکری دمید و دوباره جان گرفت تا خودش ازکشنده‌ی خویش خبر دهد و دودلی وگمانهائی که بر کشتن او هاله‌ای زده بود از میان رود، و با استوارترین برهان، حق رخ بنماید و حقیقت امر جلوه‌گر آید، و باطل زائل ‌گردد و از میدان بدر رود.

ولی خداکه توانا است مردگان را بدون وسیله زنده گرداند، این وسیله برای چه بود؟ ازاین‌ گذشته‌،‌گاو سر بریده ناکشته زنده شده چه مناسبتی داشت‌؟

گاو را قربانی می‌کنند و بنی‏اسرائیل نیز چنین عادتی داشتند... با پاره‌ای از ییکرگاو سر بریده، زندگی به پیکر کشته برمی‏گردد. در این پاره‌ی بدن‌ گاو نه زندگی و نه توانائی زنده‌کردن است‌... بلکه فقط و فقط وسیله‌ی ظاهری است که قدرت خدا را می‌نمایاند، قدرتی که بشر نمی‌داند چگونه‌کار می‌کند. مردمان تنها آثار قدرت الهی را می‏بینند ولی درک حقیقت و راه عمل کردن آن‌، برایشان میسر نیست‌. و:

(کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى)

خدا این چنین مردگان را زنده کند.

 

این چنین‌، مثل همین چیزیکه عملاً رخ داده است و می‏بینید، ولی نمی‌دانید چه شده تا چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است‌، زنده کردن مردگان برای خدا، به هـمین آسانی است‌که هیچگو‌نه مشقّت و د‌شواری ند‌ارد و بالاتر از زنده‌کردن این‌کشته نیست‌.

مسافت میان سرشت مرگ و منش زندگی‌، به اندازه‌ای زیاد است‌که انسان راگیج می‌کند. ولی در برابر قدرت پروردگاری بسی ساده و ناچیز است‌... چگونه و به چه شکلی‌؟ این‌کاری است‌که‌کسی بدان پی نمی‏برد و راز سربسته‌ای است‌که احدی از آن سر در نمی‌آورد.

ادراک ماهیت وکیفیت حیات‌، رازی از رازهای خدا است ‌که پنهان در دل جهان است و در دنیای فناء پذیران‌، راهی بدان نیست‌. تنها خرد بشری می‌تواند علائم اسرار نهان و از جمله نشانه‌ی زندگی و زنده شده را مشاهده‌کند و از آنها پند برگیرد و بس‌:

(وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)

خداوند آیات و نشانه‌های (‌قدرت‌) خـویش را به شما نشان می‌دهد تا (‌آنها را) دریابید (‌و پند برگیرید)‌.

 

این‌، داستان کوتاهی است که بدان می‌پردازیم‌، و به ناگاه خود را در برابر مجهولی مییابیم‌که از ماوراء آن آگاهی نداریم‌. ما در آغاز شروع داستان نمی‌دانیم که چرا خداوند به بنی‏اسرائیل دستور می‌دهدکه گاوی را قربانی‌کنند، همانگو‌نه ‌که بنی‏اسرائیل آن وقتها نمی‌دانستند که چرا چنین‌کنند. این فرمان عنوان آزمایشی داشت که با آن‌، اندازه‌ی اطاعت و قبول دستورات و تسلیم حق بودن، سنجیده شود و معلوم گردد تا چه اندازه به فرمان پروردگار خویش ‌گردن می‌نهند.

به دنبال آن‌،‌گفتگو‌ی موسی و قوم او، ادامه پیدا می‌کند و می‌بینیم‌که این‌ گفتگو بریده نــی‌گردد تا چیزهائی‌که میان موسی و پروردگارش رد و بدل ‌گشته است در لابلای داستان‌، جائی را اشغال کند. در صورتی که هر بار آنان از موسی می‌خواستند که از خدای خویش بپرسد، و او می‌پرسید و پاسخ را بدیشان می‌گفت‌... لیکن در روندگفتار داستان‌، این را نمییابیم‌که‌: موسی از خدای خویش پرسید... و نه این راکه‌: خدای موسی بدو پاسخ داد... این چنین سکوتی شایسته‌ی مقام عظمت الهی است‌. عظمتی‌که درست نبود این جور بنی‏اسرائیل آن را مورد خیره‌سری و لجاجت قرار دهند.

سپس داستان به یک پایان ناگهانی می‌رسد -‌که برای بنی‏اسرائیل هم ناگهانی بوده است - و آن اینکه چون پاره‌ای ازگاو سربریده و گنگی که هیچ اثر و نشانه‌ای از زندگی در آن نیست‌، به بدن‌ کشته زده بشود، مرده می‌جنبد و جان می‌گیرد و به‌گفتار درمی‌آید!

بدین ترتیب زیبائی تعبیر، با حکمت موضوعی تصویر، در داستان کوتاهی از داستانهای زیبای قرآن‌، بهم می‌آمیزد و هماهنگ می‌گردد.[6]

*

به دنبال این صحنه‌ی اخیر داستان‌، که می‏بایست در دلهای بنی‏اسرائیل تکان و هراس و پرهیزگاری راه اندازد، و همچنین به دنبال همه‌ی صحنه‌ها و حادثه‌ها و پندها و درسهائی که گذشت‌، این بخش پایانی می‌آید که برخلاف تمام چیزهائی است‌که انتظار می‌رفت‌:

 (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٧٤)

 پس از آن‌، دلهای شما همچون سنگ سخت شد، بلکه سخت‌تر از آن گردید. چه پاره‌ای از سنگها است که از آن نهرها می‌جوشد، و پاره‌ای از آنها است که می‌شکافد و آب از آن روان می‏گردد، و پاره‌ای از آنـها است که از ترس خدا فرو می‌ریزد. و خدا از آنچه می‌کنید غافل نیست‌.

 

سنگی‌که دلهای آنان با آن سنجیده می‌شود و دلهایشان خشک‌تر و سنگین‌تر از آن است‌، سن است‌که سابقه‌ی آشنائی با آن دارند و برایشان مشخص است چه نوع سنگی است‌. آنان سنگ را دیده‌اند که دوازده چشمه از میان آن بیرون جوشیده است‌، وکوه را دیده‌انـد که چگونه به هنگام تجلی خدا بر آن‌، از هم متلاشی ‌گشته و فرو ریخته است و موسی از مشاهده‌ی آن‌، بیهوش فرو افتاده است‌. و اما دلهایشان نرم نمی‌شود و تر نمی‌گردد و قطره‌ای از آن فرو نمی‌چکد، و تکانی از ترس خدا به خود نمی‌دهد و راه تقوی نمی‌گیرد... دلهائی است سنگین و خشک و سخت و ناسپاس‌... این است‌که به چنین تهدیدی دچار می‌ایند:

(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)

و خدا از آنچه می‌کنید، غافل نیست‌.

 

بدین ترتیب‌، این بخش ازگردش با بنی‏اسرائیل در میان تاریخ آنان به پایان می‌رسد، تاریخی‌که لبریز ازکفر و تکذیب‌، سرسختی و کجروی‌، نیرنگ و فریب‌، سنگدلی و خشکی‌، و سرکشی و نافرمانی است‌.

 

 


 


[1] مراجعه شود به فصل : (قصه در قرآن) در کتاب (تصویر هنری درقرآن).

[2] تورات.

[3] انجیل.

[4] برای اطلاع بیشتر به فصل (روش قرآن) در کتاب (تصویر هنری درقرآن) مراجعه شود.

[5] امام محمد غزّالی فرموده است:

«مردم در امر بعثت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سه دسته اند:

1-کسی که از بعثت محمدی بطور کلی بی‌خبر باشد، بی‌گمان رستگار است.

2-کسی که بگونه‌ی راستین، دعوت اسلام بدور رسیده باشد ولی از روی سهل انگاری یا دشمنانگی و خودبزرگ‌بینی، بدان توجّه نکند، چنین شخصی بلاشک مورد مؤاخذه قرار می گیرد.

3-گروه سوم میان این و آن قرار دارند. نام محمد به گوششان رسیده، لیکن صفت و خصلت او بدیشان نرسیده است. از کودکی شنیده اند که دروغگوی نیرنگ بازی به نام محمد ادعای پیغمبری کرده است... به عقیده‌ی من، اینان همچون دسته‌ی نخست هستند...»

به نقل از (تفسیر المراغی، جلد اول ، صفحه‌ی134 چاپ سوم). «مترجم» 

[6] برای اطلاع بیشتر،به فصل (قصه در قرآن) در کتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.

 

تفسیر سوره بقره آیه‌ی 103-75

 

سوره بقره آیه‌ی 103-75

 

(أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥) وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٧٦) أَوَلا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ (٧٧) وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلا أَمَانِیَّ وَإِنْ هُمْ إِلا یَظُنُّونَ (٧٨) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (٧٩) وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٠) بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٨١) وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٨٢) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلا مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (٨٣) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٨٤) ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلا خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (٨٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ (٨٦) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ (٨٧) وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلا مَا یُؤْمِنُونَ (٨٨) وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ (٨٩) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ (٩٠) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٩١) وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَى بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٩٢) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٩٣) قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٩٤) وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٩٥) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (٩٦) قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (٩٧) مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ (٩٨) وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلا الْفَاسِقُونَ (٩٩) أَوَکُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (١٠٠) وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٠١) وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ (١٠٢) وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ )(١٠٣)

 

بخش‌ گذشته‌ی سوره به پایان رسید که مشتمل بر یادآوری نعمتهای فراوانی بودکه خدا به بنی‏اسرائیل بخشیده و آنان بجای شکرگزاری‌، آن همه نعمتهای پیاپی را نادیده گرفته‌اند. همچنین در بخش گذشته‌، صحنه‌های انعام و انکار، بـعضیها به کوتاهی و قسمتی به درازا، عرضه گردیده است‌. این عرضه‌گری با بیان آنچه دلهای بنی‏اسرائیل در نهایت ‌گشت وگذار بدان از قبیل سختی و خوشی و بی‏حاصلی منتهی شده‌ که بسی سخت‌تر از سختی و خشکی و بی‏حاصلی سنگ بوده است‌، پایان پذیرفت‌.

هم اینک روندگفتار رو به‌گروه مؤمنان مـی‌کند و از بنی‏اسرائیل برایشان سخن می‌گوید. آنان را به روشها و ابزارهای حیله و آشوبشان، بینا و آشنا می‌سازد، و در زیر نور تاریخ و سرشت بنی‏اسرائیل، ایشان را از کید و مکرشان بر حذر می‌دارد تا باگفتار و ادعاء و ابزار مکارانه‌ای که در راه فتنه‌گری و گمراه‌سازی‌، به کار می‏برند، گول نخورند. به درازا انجامیدن سخن در اینجا، وگوناگونی روشهای این بخش، دلالت بر انبوه نیرنگهائی داردکه بر دست این چنین یهودیانی در برابر مسلمانان انجام خواهد پذیرفت و با دست اندیشه‌ی یهودیان چه دامها که بر سر راه آنان و دین ایشـان‌، گسترده خواهد گردید!

گاهگاهی روندگفتار به بنی‏اسرائیل رو مـی‌کند تا در قبال دیدگان مسلمانان‌، ایشان را متوجه عهدهائی کند که از آنان‌گرفته شده است‌، و آن بخش از پیمانهائی را که شکسته‌اند، بدیشان گوشزد سازد، وکجرویها و پیمان شکنی‌هایشان را بازگو نماید و از تکذیب پیغمبرانشان توسط آنان‌، وکشتارشان به سبب پیروی نکردن از هوی و هوسشان‌، سخن راند و مخالفتهائی که با شریعت خویش داشته وکجرویها و ستیزه‌جوئیهای پوچشان را به میان آرد و چگونه به تبدیل وتغییر نصوص کتاب‌های آسمانی خود دست یازیده‌اند، برای همگان‌، روشن دارد. در اینجا قرآن‌، دلیل ستیزه‌جوئی آنان را با گروه مسلمانان‌، و حجتهای ناروا و ادعاهای پوچشان را بیان می‌نماید و به رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم یاد می‌دهد که ادّعاهایشان را رسوا سازد و دلیلهایشان را پاسخ گوید و نقش بر آب دارد و نادرستی گفته‌هایشان را افشاء‌کند و با گفتن حق روشن و آشکار، نیرنگشان را به خودشان برگرداند:

قوم یهود گمان می‌کردندکه جز چند روز اندکی‌، آتش دوزخ ایشان را نمی‌سوزاند. زیرا در پیشگاه خدا، از مکانت خاصی برخوردارند. خداوند به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌آموزد که پوچی چنین ‌گفتارشان را آشکار سازد و آن را به خودشان برگرداند:

(قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٩١) وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَى بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٩٢) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (٩٣)

بگو: اگر مؤمنید (‌و راست میگوئید که به تورات ایمان دارید و از آن پیروی می‌کنید) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این می‌کشتید؟ واقعاً موسی آن همه دلائل روشن و معجزات را برای شما آورد (‌ولی پس از آنکه از دیده‌ی شما نهان گشت و به مناجات پروردگار رفت‌) بعد از او گوساله را برگزیدید (‌و به گوساله‌پرستی نشستید) و با این کار (‌بر خود) ستم کردید (‌و به بت پرستی سابق خویش برگشتید)‌. و (‌بیاد آورید) آنگاه را که (‌موسی تورات را بیاورد و دیدید که تکالیف و وظائف دشواری دربردارد و شما از انجام آنها سرباز زدید. پروردگار برای نشان دادن صدق تورات و فوائد تعالیم آن‌) کوه طور را بالای سرتان (‌همچون سایه‌بانی‌) نگاه داشت (‌و شما چنین انگاشتید که کوه بر سرتان فرو می‌ریزد. بدین هنگام به شما گفتیم‌:‌) آنچه به شما داده‌ایم‌، محکم برگیرید و با قدرت هر چه بیشتر بدان عمل کنید. (‌در این هنگام اعلان آمادگی کردند و به زبان‌) گفتند: شنیدیم‌، ولی (‌به زبان عمل گفتند:‌) نافرمانی کردیم‌. ما از شما پیمان گرفتیم (‌که از دستورات تورات پیروی کنید و به دنبال هوی و هوس راه نیفتید. ولی در عمل‌) سرکشی و نافرمانی نمودید (‌و ایمان به دلهایشان ننشسته بود، زیرا) دلهایشان بر اثر کفر با (‌محبت‌) گوساله آبیاری شده بود. بگو ایمانتان شما را به انجام بدترین چیز دستور می‌دهد اگر (‌گمان می‌کنید که‌) شما مؤمن هستید؟‌.

 

یهودیان ادعاء می‌کردندکه سرای دیگر تنها از آن ایشان است و مردمان دیگر از نعیم آخرت بی‌بهره‌اند. خداوند به فرستاده‌اش صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌آموزد که ایشان را به مباهله طلبد، یعنی اینکه دو دسته‌: ایشان و مسلمانان با هم‌گرد آیند، سپس از خدا بخواهند که دروغگو را بمیراند:

(قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) (٩٤)

بگو: اگر (‌چنانچه گمان می‌برید) خداوند جهان دیگر را از میان همه‌ی مردم تنها به شما اختصاص داده است‌، پس آرزوی مرگ کنید اگر راستگوئید.

 

قرآن روشن داشته است‌که ایشان هرگز آرزوی مرگ نمی‌کنند - و این چنین هم شد. آنان از مباهله سرباز زدند چون می‌دانستند که در ادعای خود دروغگویند! اینگونه روند گفتار به پیش می‌رود و در چنین رویاروئی و پرده‌برداری از حق و باطل و توجیه همگان به جلوگام می‌نهد... هدف قرآن در این بخش ، بیشتر متوجه این است‌که نیرنگ یـهود را در میان صف اسلامی‌، ضعیف و یا اینکه بی‏اثر سازد، و دسیسه‌ها و دامهای ایشان را آشکار نماید وکاری ‌کند که ‌گروه مؤمنان در پرتو آنچه از قوم یهود در تاریخ ‌کهنشان رخ داده است‌، به نحوه‌ی ‌کار و نیرنگ و ادعایشان‌، آشنا گردند.

ملت مسلمان‌، پیوسته از دسائس یهود و نیرنگشان در رنج است و از دست این نوع مکر وکید و دسیسه و نیرنگها، همان چیزی را می‌چشد که گذشتگانشان چشیده‌اند، جز اینکه ملت مسلمان متاسفانه از این پندهای قرآنی و رهنمودهای رحمانی‌، درس نمی‌گیرند و سود نمی‌برند تا با بهره‌گیری از چنین پندها و رهنمودهائی‌، همان نفعی عایدشان گردد که نصیب گذشتگانشان‌ گشته بود، بدانگاه که‌گوش به قرآن دادند و دستوراتش راگردن نهادند و بدین وسیله بر حیله و نیرنگ یهودیان در مدینه چیره‌ گشتند گرچه دین تازه پا گرفته بود و گروه مؤمنان نوجوان و نورس بودند.

همیشه یهودیان با زشتکاریها و نیرنگبازیهای خود، به گمراهسازی این ملت مسلمان و بدور داشتن ایشان از دینشان سرگرم بوده و هستند و خواهند بود، و س بر این داشته و دارند و خواهند داشت‌که مسلمانان را از قرآنشان روگردان‌ کنند، تا از قرآن اسلحه‌ی برنده خود را برنگیرند و ساز و برگ دفاع از خویش را از آن فراهم نیارند. زیرا یهودیان تا زمانی‌که این ملت مسلمان از آبشخورهای نیروی حقیقی خود غافل و روگردان‌، و از چشمه‌های زلال معرفت و دانش خویش دور و بی‌خبر باشد، آسوده و بی‌د‌ردسر بسر می‌برند... باید افزود که هرکس این ملت را از دینش و از قرآنش روگردان و بدور دارد، بی‏گمان از مزدوران یهود است‌، حال فرق نمی‌کند چه بداند چه نداند، و چه خود خواسته باشد چه خود نخواسته باشد. قوم یهود از دست این ملت در امان خواهد بود تا زمانی که مسلمانان بدور بوده و روگردان باشند از حقیقت یگانه و یکتائی‌که وجود و قدرت و شوکت و توشه و چیرگی خود را از آن می‌گیرند، و آن حقیقت عقیده و روش و نظام ایمانی است‌. پس باید به خاطر داشت‌که راه این است و جز این نیست‌، و نشانه‌های راه هم همین است و بس‌:

*

(أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥) وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٧٦) أَوَلا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ) (٧٧)

آیا امیدوارید که (‌یهودیان به آئین اسلام و) به شما ایمان بیاورند، با اینکه گروهی از آنان (‌که احبار ایشان بودند) سخنان خدا را (‌در تورات‌) می‌شنیدند و پس از فهمیدن کامل آن‌، دست به تحریفش می‌زدند؟ و حال آنکه علم و اطلاع داشتند (‌که درست نیست به کتابهای آسمانی دست برد)‌. و چون باکسانی که ایمان آورده‌اند روبه رو می‌شوند می‌گویند: ایمان آورده‌ایم (‌به اینکه شما بر حق می‌باشید و محمد پیغمبری است که در تورات وصف او آمده است‌) و می‌گویند: آیامطالبی را که خداوند (‌درباره‌ی صفات محمد) برای شما بیان کرده برای مسلمانان بازگو می‌کنید و از آن سخن می‌رانید تا (‌روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر شما حجت گیرند و علیه شما بدان استدلال کنند؟ مگر نمی‌فهمید و عقل ندارید؟ آیانمی‌دانند که آنچه را پپهان می‌کنند و آنچه را آشکار می‌سازند، خدا همه را می‌داند؟‌.

خشکی و سختی و بی‏حاصلی، حیزهائی بودندکه در پایان درس ‌گذشته خداوند دلهای بنی‏اسرائیل را با آنها به تصویرکشید و شکل داد. شکل سنگ سختی که قطره‌ای از آن فرو نمی‌ریزد، و نرمی نمی‌شناسد، و زندگی در آن جنبشی ند‌ارد و اثـری از حیات در پیکرش روان نیست‌... شکلی است‌که الهام بخش و نمایانگر این سرشت خشکیده و بی‏جان و فروتپیده و ویران است‌، و در پرتو چنین تصویر و چنین الهامی‌، روند گفتار به مؤمنان رو می‌کند، کسانی که چشم امید به راهیابی بنی‏اسرائیل دوخته‌اند، و می‌کوشند که به دلهایشان آب ایمان بباشند و نور الهی را در قلوبشان فروزان و پرتو افکن ‌کنند... روند گفتار پـرسشی را متوجه آن چنان مؤمنانی مـی‌سازد و بدیشان الهام می‌کندکه باید از آنان دست شست و چشم امیدی بدیشان نداشت‌، چه هـرگونه تلاشی در این راه‌، بی‏فایده است‌: .

(أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ) (٧٥)

آیا امیدوارید که (‌یهودیان به آئین اسلام و) به شما ایمان بیاورند، با اینکه گروهی از آنان (‌که احبار ایشان بودند) سخنان خدا را (‌در تورات‌) می‌شنیدند و پس از فهمیدن کامل آن‌، دست به تحریفش می‌زدند؟ و حال آنکه علم و اطلاع داشتند (‌که درست نیست به کتابهای آسمانی دست برد)‌.

 

هان‌! جای امیدی نیست که کسانی همانند اینان ایمان بیاورند. چه ایمان‌، سرشت و آمادگی دیگری می‌خواهد و جای معّین و درخور خویش لازم دارد. سرشت مؤمن‌، بزرگمنـش و نرم و انطاف‌پذیر است‌، درهایش بر روی انوار حق باز است‌، چون شاداب و نرم و پاکیزه و خوردار از روح حساس‌، و ازگناه خویشتندار و پرهیزگار و طهارت پیشه است‌، آماده و مهیا برای ارتباط با سرچشمه‌ی سرمدی و جاوید خدائی است‌. پرهیزگاری‌، چنین سرشت پاکیزه‌ای را بازمی‌دارد از اینکه سخن خدا را بشنود و بعد از شنیدن و فهمیدن‌، آن را تحریف کند. بدو اجازه نمی‌دهد از روی دانش و آگاهی و پافشاری بر نابکاری، به دگرگونی کلام پروردگاری‌، دست یازد. چه سرشت با ایمان‌، سرشت استوار و مستقیمی است‌که از چنین تحریف وکجروی‌، بیزار و خود را بدور می‌دارد.

گروهی ‌که در اینجا بدانان اشاره شده است‌، داناترین یهودیان و آشناترین ایشان به حقیقت چیزهائی است‌که درکتاب آسمانیشان بر آنان فرو فرستاده شده است‌. اینان پیشوایان دینی و خداشناسانی هستند که سخن خدا راکه بر پیغمبرشان موسی در تورات نازل‌ گشته است می‌شنوند سپس آن را از جاهای ویژه و معانی اصلی بدور می‌دارند، و دست به تعبیرات دور از عقل و نادرستی می‌زنند که ‌گفتار پروردگاری را از دائره و چهارچوب معانی مربوط، بیرون می‌دارند. نه اینکه چنین‌ کاری را به سبب ناآشنائی و عدم شناخت حقیقت موارد و مفاهیم کلام خداوندی‌، انجام می‌دهند، بلکه از روی عمد دست به تحریف مییازند و خود نیز بدین دگرگونسازی و تحریفی آگاهند. چیزهائی‌که ایشان را به چنین کردار زشتی وامی‌دارد، شهوات و آرزوهای پلیدی است‌که آنان را برمی‌انگیزد و به پیش میراند، و مصلحت شخصی است‌که ایشان را رهبری می‌نماید و به این سو و آن سو می‌کشاند، و اندیشه‌ی بیمار و هدف پستی است‌که آنان را وسوسه می‌کند و به سوی خود می‌خواند.

کسانی‌که نسبت به‌کتاب آسمانی پیغمبر خود، چنین کنند، بطریق اولی و بدون شک از حق و حقیقتی چشم خواهند پوشید و بدور خواهند افتادکه محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را آورده است‌. چه ایشان وقتی‌که از حق و حقیقتی بدور رفته و دست کشیده‌اند که ییغمبرشان موسی علیه السّلام آورده است‌، شکی نیست‌که به سبب تباهی سرشت و بد عهدی و پافشاری و ماندگاریشان برچیز پوچ و یاوه - با وجود شناخت باطل و آگاهی بدان - با دعوت اسلام بجنگ برخیزند و بمبارزه ایستند، و مکارانه از آن‌ کناره‌گیری نمایند و با انواع ‌کلک و نیرنگ‌، دروغهائی نسبت بدان سرهم‌کنند و بهم بافند.

(وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٧٦)

چون با کسانی که ایمان آورده‌اند روبه رو می‌شوند می‌گویند: ایمان آورده‌ایـم (‌به اینکه شما بر حق می‌باشید و محمد پیغمبری است که در تورات وصف او آمده است‌)‌، و هنگامی که با یکدیگر خلوت می‌کنند (‌دسته‌ای بدیشان اعتراض می‌نمایند) و می‌گویند: آیا مطالبی را که خداوند (‌درباره‌ی صفات محمد) برای شما بیان کرده برای مسلمانان بازگو می‌کنید و از آن سخن می‌رانید، تا (‌روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر شما حجّت گیرند و علیه شما بدان استدلال کنند؟ مگر نمی‌فهمید و عقل ندارید؟‌.

 

آیاامیدواریدکه به شما ایمان بیاورند و شما را قبول داشته باشند، در حالی‌که بر بد عهدی و حق پوشی و تحریف سخنان الهی‌، خودنمائی و دوروئی و نیرنگبازی و ستیزه‌جوئی را نیز اضافه می‌کنند؟

دسته‌ای از ایشان‌، هنگامی که با مؤمنان روبه‌رو می‌گشتند می‌گفتند: ایمان آورده‌ایم‌... یعنی ایمان داریم به اینکه محمد فرستاده‌ی خدا است‌، به حکم آنچه در تورات مژده‌ی آمدن او است‌، و به حکم این که ایشان چشم براه بعثت و برانگیختن او بودند، و می‌خواستند که خداوند آنان را با فرستادن او یاری دهد و بر دیگران پیروز گرداند. و این مفهوم سخن خدا است‌که فرموده است‌:

(وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا).

پیش از این‌، بر آنان که راه کفر گرفته بودند، (‌با رسیدن پیغمبر خاتم و آمدن آئین نو) درخواست پیروزی می‌کردند (‌و در انتظار چیرگی بر سایر مشرکان بودند)‌.

 

ولیکن‌:

(وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ)

هنگامی که با یکدیگر به خلوت می‌نشستند.

 

همدیگر را سرزنش می‌کردند که چرا حقائقی را در صحت رسالت محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم و نشانه‌هائی‌که از حقیقت پیغمبری او درکتاب آسمانیشان موجود است و از روی آنها شناختی نسبت بدو دارند، برای مسلمانان بازگو می‌کنند و به گوش آنان می‌رسانند. لذا دسته‌ای از ایشان به دسته‌ی دیگری از خود می‌گفت‌:

(أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ)

 آیا مطالبی را که خداوند (‌درباره‌ی صفات محمد) برای شما بیان کرده برای مسلمانان بازگو می‌کنید و از آن سخن می‌رانید تا (‌روز رستاخیز) در پیشگاه خدا بر شما حجّت گیرند و علیه شما بدان استدلال کنند؟‌.

 

تا در نتیجه حجّت و برهانی علیه شما در دست داشته باشند؟‌... در اینجا سرشت ناآگاهشان از شناخت صفت خدا، و طبیعت بی‌خبرشان از حقیقت دانش پروردگار، ایشان را دربرمیگیرد و باگرفتاری دربند چنین سرشتی‌، اینگونه می‌اندیشند که خدا علیه ایشان دلیلی نخواهد داشت و آنان را مؤاخذه نخواهدکرد مگر اینکه آنچه راکه می‌دانند بر زبان رانند و به مسلمانان بگو‌یند!... شگفت‌انگیزتر از این اندیشه‌، اینکه دسته‌ای به دسته‌ی دیگری گوید:

(أَفَلا تَعْقِلُونَ)

مگر نمی‌فهمید و عقل ندارید؟‌.

 

چه اندازه مسخره است این چنین عقل و شعوری ‌که ایشان از آن دم می‌زنند‌.

این است‌که روند گفتار پیش از بیان آنچه می‌گویند و می‌کنند از چنین اندیشه و تکفیرشان اظهار شگفتی می کند .   

(أَوَلا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ) (٧٧)

آیا نمی‌دانند که آنچه را پنهان می‌دارنـد و آنچه را آشکار می‌سازند، خدا همه را می‌داند؟‌.

*‌

آنگاه از احوال بنی‏اسرائیل سخن می‌راند و از بخشهائی از زندگیشان قصه می‌گوید. ایشان را به دو گروه تقسیم می‌کند: گروهی بیسواد و نادانند و چیزی ازکتاب آسمانیشان را نمی‌دانند، و از آنچه بر آنان نازل‌ گشته است با چیزی جز گمانها و پندارها آشنا نیستند و تنها به امید رستگاری از عذابند، زیرا خود را ملت گزیده‌ی خدا می‌دانند و چنین می‌انگارند که هر چه کنند و به هر گناهی دست یازند، بخشیده می‌شوند، و با چنین آرزوهائی زندگی می‌کنند.

دسته‌ای هم از این نادانی و چنین بیسوادی بهره‌گیری می‌کنند و به تزویر می‌نشینند وکتاب خدا را نادرست می‌دانند و با تعبیرات مغرضانه سخن را از هدف اصلی بدور می‌دارند و ازکتاب آسمانی هر حه را دلشان بخواهد پنهان می‌کنند و سخنانی از پیش خود بهم می‌بافند و در میان توده‌ی مردم به نام اینکه ‌کتاب خدا است‌، پخش می‌کنند... همه‌ی این‌کارها برای این است‌که سود ببرند و دارائی بیندوزند و آقائی و پیشوائی را برای خود نگاه‌دارند:         . .

(وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلا أَمَانِیَّ وَإِنْ هُمْ إِلا یَظُنُّونَ (٧٨) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ) (٧٩)

پاره‌ای از آنان افراد بیسوادی هستند که (‌از) کتاب (‌خدا تورات‌) جز (‌یک مشت خرافات و دروغهائی که احبارشان به هم بافتـه‌اند و با) آرزوهای (‌آنان سازگار است‌) نمی‌دانند، و تنها به پندارهایشان دل بسته‌اند. پس وای بر کسانی (‌از احبار) که کتاب را با دست خود مـی‌نویسند و آنگاه می‏گویند (‌به بیسوادان‌:‌) این (‌توراتی است که‌) از جانب خدا آمده است‌. تا به بهای کمی‌، آن (‌تحریف شده‌ها) را بفروشند. وای بر آنان چه چیزهائی را با دست خود می‌نویسند! و وای بر آنان چه چیزهائی را بچنگ می‌آورند! (‌اینگونه نوشته‌ها و کارها، ایشان را به سوی هلاکت و عذاب می‌کشاند)‌.

 

پس چگونه از کسانی همچون اینان و آنان‌، انتظار می‌رود که به ندای حق پاسخ ‌گویند و در جاده‌ی راست و درست هدایت گام بردارند و از تحریف نصوص کتاب آسمانیشان دست باز دارند چنین‌کسانی امیدی نیست که به مسلمانان ایمان داشته باشند ر راهشان را در پیش کرند. لذا هلاک و نابردی به انتظارشان است ر رای بر آنان‌که به دنبال چه چیزهائی راه افتاده‌اند و با حنین نیرنگها و سرهم بندی‏ها، چه چیزهائی بدست آورده‌اند.

امیدها و آرزرهائی به دل راه داده‌اند که هرگز با عدالت خداوند جور درنمی‌آید و با سنّت و یاسای پروردگاری‌، سازگار و دمساز نمی‏باشد و با اندیشه‌ی درستی ‌که از عمل و جزاء متصور است‌، همگامی و همخوانی ندارد... از جمله گمان می‏برند که هر چه بکنند از عذاب خدا در امانند، و آتش دوزخ جز روزهای اندک و قابل شماری‌، ایشان را در آغوش نمی‌گیردکه بعد از آن از دوزخ خارج می‌گردند و به بهشت وارد می‌شوند... آیا به چه علت به این آرزو دل بسته‌اند و بدان تکیه داده‌اندا یا چرا زمان‌بندی کرده‌اند و روزگار عذاب را برآورد نموده‌اند و بدین امر اطمینان یافته‌اند؟ گویا پیمان مدّت‌داری است با دوره‌ی محدود و سر رسید معلوم‌ که با خدا بسته‌اند نه ‌، هیچیک از اینها نیست‌، بلکه چیزی جز آرزوها و انگاره‌های بیسوادان نادان‌، و دروغهای نیرنگبازان دانائی‌که ایشان را راه می‏برند نمی‏باشد. اینها ساخته‌ها و پرداخته‌های دست خیال دور افتادگان از عقیده‌ی صحیح وکنار رفتگان از باور درستی است‌که به علت طول زمان و فاصله افتادن میان ایشان و میان حقیقت دینشان‌، از دین جز نام و نشانی برایشان نمی‌ماند، و از موضوع و حقیقت دین خبری نیست‌، و می‌انگارند که این پوست بی‌مغز دین است و اینکه با زبان بگو‌یند که بر دین خدایند، از عذاب الهی نجات مییابند:

(وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٨٠)

گفتند: (‌هر چند هم گناهکار باشیم‌) آتش جز چند روز معدودی به ما نخواهد رسید. بگو: آیا از جانب خدا پپمان گرفته‌اید و (‌چون‌) خدا هرگز خلاف وعـده‌اش عمل نمی‌نماید (‌اطمینان یافته‌اید)‌، یا اینکه چیزی به خدا نسبت می‌دهید که از آن بی‌خبرید (‌و دروغهائی بیش نیست‌؟‌)‌.

 

این است درسی که خدا می‌دهد و با حجت قاطعانه همراه است‌:

(أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ)

آیا در پیشگاه خدا پیمان گرفته، و (‌چون‌) خدا هرگز خلاف پیمانش عمل نمی‌کند (‌اطمینان یافته‌اید؟‌)

 

آیا پیمان‌، درکجا نوشته شده است وکجا سراغ دارید؟

 (أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٨٠)

یا اینکه چیزی به خدا نسبت می‌دهید که از آن بی‌خبرید (‌و دروغهائی بیش نیست‌)‌؟‌.

 

بلی واقعیت همین است‌. زیرا در اینجا استفهام برای تقریر است‌. لیکن در این استفهام‌، معنی انکار و توبیخ نیز نهفته وکوله‌باری از تهدید و تنبیه نیز بهمراه دارد.

*

در اینجا پاسخ قاطعانه و گفتار داورانه‌ای‌، درباه‌ی چنین ادعائی بدیشان داده می‌شود وبه شکل قاعده‌ای از قواعد اندیشه‌ی اسلامی جلوه‌گر می‌گردد که از حقیقت تفکر فراگیر اسلام از جهان و زندگی و انسان نشان دارد؛ و آن اینکه‌: پاداش همگو‌ن کردار است و پادافره در خور رفتار:

(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)

آری‌! هر کس مرتکب گناه شود، و گناه (‌احساس و وجدان و سراسر وجود) او را احاطه کند، این چنین افرادی یاران آتش بوده و جاویدانه در آن خواهند ماند. و کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار پسندیده و افعال شایسته انجام داده‌اند، اینان اهل بهشت بوده و جاویدانه در آن خواهند ماند.

 

لازم است اندکی در برابر چنین تصویر هنری اعجازآمیزی که برای نشان دادن یک حالت معنوی خاصی بکار رفته است بایستیم و در پیشگاه چنین فرمان خدایانه و قاطعانه‌ی پروردگار لحظه‌ای درنگ نمائیم تا باکمی از اسباب و اسرار آن آشنا شویم‌:

(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ).

آری‌! هر کس مرتکب گناه شود، و گناه (‌احساس و وجدان و سراسر وجود) او را احاطه کند.

 

مگرگناه‌، پیشه است‌؟ معنی ذهنی و برداشت عقلی از آن‌، دچار گناه آمدن است‌. لیکن چنین تعبیری اشاره به حالت روانی مشهوری دارد... و آن اینکه کسی ‌که گناه می‌ورزد، عادتاً وقتی بد‌ان دست مییازد که از آن خوشش بیاید وگوارایش بداند و آن را به نحوی از انحاء پیشه‌ای برای خود بشمار آرد. اگر گناه در نظرش زشت می‏بود، بدان دست نمییازید، و اگر احساس می‌کردکه‌گناه زیانی بیش نیست‌، با شور و شعف بدان اقدام نمی‌کرد، و نمی‌گذاشت ‌گناه وجودش را پرکند و

 دنیای او را احاطه سازد. زیرا سزاوار بودکه اگر آن را نمی‌پسندید و احساس می‌نمودکه در آن زیانی است‌، از سایه‌ی آن می‌گریخت و در صورت پرت‌گشتن به سیاه چال آن ‌، به تلاش برمی‌خاست و خویشتن را از آن بیرون می‌کشید و از آن توبه می‌کرد و آمرزش می‌خواست و به پناهگاهی جز پناهگاه‌ گناه‌، پناه می برد. در تعبیر:

(وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ)

گناهکاریش او را احاطه کرده باشد.

 

تجسم بخشیدن این معنی است‌. اصلاً تجـسم بخشیدن یکی از ویژگیهای تعبیر قرآنی است و نشانه‌ی آشکاری از نشانه‌های آن بشمار است‌. چنین ویژگی - به امور معنوی حالت مادی دادن - یکی از ویژگیهای تعبیر قرانی و نشانه‌ی بارزی از نشانه‌های آن است‌. این ویژگی با سایه و حرکتی‌که دارد، با سایر معانی ذهنی مجرد و تعبیرات بی‌سایه و حرکت‌، فرق فراوانی دارد. اخر کدام تعبیر ذهنی است‌که بتواند بدین‌گونه از پافشاری بر گناه و غوطه‌وری در اشتباه‌، پرده بردارد و این جور سایه‌های روشنی بزند که در پرتو آن‌، مرتکب گناهکار را در زندان ‌گناه و لغزشش به صورتی بنمایاند که دارد در چهارچوب زندان‌ گناه می‌زید، و در فضای گناه نفس می‌کشد، و با آن و برای آن زیست می‌کند. در این هنگام که نفس در زندان گناه همه‌ی روزنه‌های توبه را بر خود بسته است و از هر شعاع رحمتی بی‌بهره مانده است‌، بدین هنگام است که شایسته‌ی چنین کیفر دادگرانه و قاطعانه است‌:

(فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)

پس اینان یاران آتشند و ایشان در آنجا جاودانه ماندگارانند.

 

سپس بدنبال این بخش‌، بخش مقابل این حکم نیز می آید:

(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨٢)

کسانی که ایمان آورده‌اند و کردار پسندیده و افعال شایسته انجام داده‌اند، اینان اهل بهشت بوده و جاودانه در آن خواهند ماند.

 

چه از مقتضیات ایمان این است که ایمان از ته دل جوشیده باشد و در شکل‌ کار شایسته و پسندیده جلوه‌گر گردد... این چیزی است که باید کسانی که ادّعای ایمان دارند آن را بدانند... چه اندازه ضروری است ما کسانی ‌که می‌گوئیم ما مسلمانیم‌، یقیناً بدانیم حقیقت این است و جز این نیست‌که‌: ایمان وقتی ایمان است که کردار شایسته از آن بیرون تراود و افعال پسندیده بردمد. اما کسانی که می‌گویند که ایشان مسلمانند ولی با وجود این در زمین به تباهی دست مییازند، و با اصل نخستین خوبی و صلاح‌ که استوار داشتن قانون خدا در زمین‌، و برنامه‌ریزی برابر دستورات شریعت پروردگاری در زندگی‌، و خوگر شدن به اخلاق اسلامی در جامعه است‌، به جنگ برمی‌خیزند و راه ستیز می‌گیرند، اینان از ایمان بهره‌ای ندارند، و از پاداش نیک الهی چیزی دریافت نمی‌دارند، وکسی و چیزی نمی‌تواند آنان را از عذاب خداوند محفوظ دارد، گرچه به آرزوها و انگاره‌هائی دست آویز‌ندکه همچون آرزوها و انگاره‌های یهودیانی باشدکه خداوند حکم آنها را برای ایشان و سایر مردمان بیان‌کرد و با سخن حکیمانه‌ی خویش درباره‌ی آن به روشنگری پرداخت‌.

*

سپس روندگفتار، برای جامعه‌ی مسلمانان از حال یهود سخن می‌راند و مواضعی راکه ایشان در آنجاها مرتکب سرکشی و کجروی و انحراف و نافرمانی و سرباز زدن از انجام عهد و پیمان شده‌اند، بیان میدارد و چنین موضعها و خطاکاریهای ایشان را با حضور مسلمانان به رخشان می‌کشد:

(وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلا مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (٨٣) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٨٤) ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلا خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (٨٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (٨٦)

و (‌بیاد آورید) آن زمان را که از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و نسبت به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان‌، نیکی کنید و به مردم نیک بگوئید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید. سپس شما جز عده‌ی کمی روی برتافتید و سرپیچی کردید (‌و از وفای به پیمانی که با خدای خود بسته بودید) روی گردان شدید. و (‌بیاد آورید) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم کـه خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانه‌ی خویش بیرون نکنید. (‌بر این پیمان‌، شما) اقرار کردید (‌و هم اینک باور دارید که در کتابتان موجود است‌) و شما (‌بر صحت آن‌) گواهی می‌دهید. پس از آن‌، این شما هستید که یکدیگر را می‌کشید و گروهی از خـودتان را از خـانه‌ها و سرزمینشان بیرون می‌رانیـد، (‌و دیگران را بر ضد آ‌نان برمی‌شورانید و یاری می‌دهید و ایشان را علیه آنان‌) از راه گناه و دشمنانگی‌، همپشتی و پشتیبانی می‌کنید. ولی اگر (‌بعضی از آنان به صورت‌) اسیران نزد شما (‌و هم پیمانانتان‌) آیند (‌برای نجاتشان می‌کوشید و) فدیه می‌دهید (‌و ایشان را آزاد می‌سازید. اگر از شما پرسیده شود، چه چیز شما را وامی‌دارد که فدیه‌ی آنان را بپردازید و آزادشان کنید؟ میگوئید که کتابهای آسمانیمان به ما دستور می‌دهد که فدیه‌ی اسیران بنی‌اسرائیل را بپردازیم و ایشان را آزاد سازیم‌. مگر کتابهای آسمانی به شما دستور نمی‌دهند که خون آنان را نریزید و ایشان را از خانه و کاشانه آواره نسازید؟‌) و حال آنکه بیرون راندن ایشان (‌و کشتن آنان‌) بر شما حرام است‌. آیا به بخشی از (‌دستورات‌) کتاب (‌آسمانی‌) ایمان می‌آورید و به بخش دیگر (‌دستورات آن‌) کفر می‌ورزید؟ برای کسی که از شما چنین کند جز خواری و رسوائی در این جهان نیست و در روز رستاخیز (‌چنین کسانی‌) به سخت‌ترین شکنجه‌، برگشت داده می‌شوند، و خداوند از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست‌. اینان همان کسانیند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‌اند، لذا شکنـجه‌ی آنان تخفیف داده نمی‌شود و ایشان یاری نخواهند شد (‌و یاران و کمک کنندگانی نخواهند یافت تا برای نجاتشان کوشند)‌.

 

در درس‌ گذشته‌، ضمن یادآوری‌کردن بنی‏اسرائیل به خلاف وعده و در پیش‌گرفتن راه و روند نادرست‌، اشاره‌ای به پیمان ‌گردید. در اینجا با اندک تفصیلی‌، بعضی از نصوص این پیمان بیان می‌شود:

از آیه‌ی نخستین چنین می‌فهمیم‌ که پیمان خدا با بنی‏اسرائیل، همان ییمانی است‌که خداوند در سایه‌ی کوه از ایشان‌ گرفت و به آنان دستور داد که آن را با قوّت و چالاکی برگیرند و بدانچه در آن است عمل کنند... آن پیمان‌، قواعد ثابتی را برای دین خدا دربرداشت‌. همان قواعدی که دوباره اسلام آنها را با خود آورده است‌، لیکن آنها را ناشناخته انگاشتند و ناپسندشان دانستند. در پیمانی‌که خدا باا یشان بسته بود گنجانده شده بود: جز خدا را نپرستند...

چراکه این نخستین قاعده‌ی یگانه پرستی خالصانه است‌. به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بیچارگان، نیکی کنند... با مردم‌، زیبا سخن‌ گفته شود و محترمانه رفتار گردد که سر دفتر چنین‌ کاری‌، امر به معروف و نهی از منکر است‌... همچنین در آن‌، از فریضه‌ی نماز و فریضه‌ی زکات سخن رفته است‌... و اینها مجموعه‌ی قواعد اسلام و تکالیف آن است‌.

از اینجا است‌که دو حقیقت جلوه‌گر می‌آید: یکم یکتائی دین خدا، و مورد قبول این دین واپسین قرار گرفتن اصولی که در ادیان پیشین آمده است‌. دوم‌: پرده برداری از اندازه‌ی بدخواهی یهودیان و سنگربندی آنان در برابر این دین‌، هر چند هم چنین دینی ایشان را به سوی چیزی می‌خواندکه بر انجام آن با خدا پیمان بسته و بدو وعده داده بودند.

در اینجا - در این موقعیت شرم‌آور - روند گفتار از حکایت به خطاب می‌گراید. در حالی‌که با مسلمانان سخن می‌رفت و روی سخن از بنی‌اسرائیل برگشته بود و با ایشان سخن نمی‌رفت‌، یکباره بدیشان رو می‌گردد و با زشت‌ترین و خشمانه‌ترین وجه‌ گفته می‌شود:

(ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلا مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ) (٨٣).

سپس شما جز عده‌ی کمی‌، روی برتافتید و سرپیچی کردید (‌و از وفای به پیمانی که با خدای خود بسته بودید) روی گردان شدید.

 

بدین‌گونه بعضی از اسرار التفات در روند داستانها و دیگر چیزهای این‌کتاب شگفت‌، خودنمائی می‌کند و جلوه‌گر می آید.

روند گفتار متوجه بنی‏اسرائیل می‌گردد و مواضع ناجور ایشان در قبال پیمانهائی‌که با خدا بسته بودند، شرح می‌گردد و رفتار ناهنجارشان عرضه می‌شود...

(وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ) (٨٤)

 (‌بیاد آورید) هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانه‌ی خویش بیرون نکنید. (‌براین پیمان‌، شما) اقرار کردید (‌و هم اینک باور دارید که در کتابتان موجود است‌) و شما (‌برصحت آن‌) گواهی می‌دهید. آیا بعد از اقرار به مسأله و حاضر و ناظر بودنشان چه شد؟

 

(ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ)

پس از آن‌، این شما هستید که یکدیگر را مـی‌کشید و گروهی از خودتان را از خانه‌ها و سرزمینشان بیرون می‌رانید، (‌و دیگران را بر ضد آنان برمی‌شورانید و یاری می‌دهید و ایشان را علیه آنان‌) از راه گناه و دشمنانگی‌، همپشتی و پشتیبانی می‌کنید. ولی اگر (‌بعضی از انان به صـورت‌) اسیران نزد شما (‌و هم پیمانانتان‌) آیند (‌برای نجاتشان می‌کوشید و) فدیه می‌دهید (‌و ایشـان را آزاد می‌سازید. اگر از شما پرسیده شود، چه چیز شما را وامی‌دارد که فدیه‌ی آنان را بپردازید و ازادشان کنید؟ میگوئید که کتابهای اسمانیمان به ما دستور مـی‌دهد که فدیه‌ی اسیران بنی‌اسرائیل را بپردازیم و ایشان را آزاد سازیم‌. مگر کتابهای آسمانی به شما دستور نمی‌دهند که خون آنان را نریزید و ایشان را از خانه و کاشانه آواره نسازید؟‌) و حال آنکه بیرون راندن ایشان (‌و کشتن آنان‌) بر شما حرام است‌. آیا بـه بخشی از (‌دستورات‌) کتاب (‌آسمانی‌) ایمان می‌آورید و به بخش دیگر (‌دستورات آن‌) کفر می‌ورزید؟‌.

 

چیزی را که خدا در اینجا به رخشان می‌کشد، زمان وقوع آن خیلی دور نبود بلکه اندکی پیش از پیروزی اسلام بر اوس و خزرج رخ داده بود. قبیله‌های اوس و خزرج ‌،‌کافر بودند و از همه‌ی قبائل عرب بیشتر نسبت به همدیگر دشمنی داشتند. یهودیان در مدینه سه قبیله بودندکه با این قبیله و یا با آن قبیله ارتباط داشتند. قبایل بنی‌قینقاع و بنی‌نـظیر، هم‌پیمانان خزرج بودند، و قبیله قریظه هم‌پیمان اوس بود. هنگامی‌که جنگ زبانه می‌کشید هر دسته‌ای به همراه هم‌پیمانان خویش می‌جنگید. در نتیجه یهودی دشمنان خود را می‌کشد و گاهی یهودی‌، یهودی دیگری را از دسته‌ی مقابل به قتل می‌رساند - و این برابر نص پیمانی‌که خدا با ایشان بسته بود، حرام بود - و هنگامی‌که دسته‌ی آنان پیروز می‌گردید، ایشان را از خانه وکاشانه و سرزمین خویش بیرون می‌کردند و دارائیشان را به یغمـا می‏بردند و از ایشان اسیر می‌گرفتند - و این نیز برابر نص پیمان خدا با ایشان‌، حرام بود - سپس هنگامی‌که جنگ فروکش می‌کرد، فدیه‌ی اسیران را میدادند و اسیران یهودی را از هر دو طرف آزاد می‌کردند، چه آنانی راکه خود اسیر کرده بودند و چه کسانی را که هم‌پیمانان و یا دشمنان هم‌پیمانانشان اسیر ساخته بودند. این کار برابر فرمان تورات بود ،‌که در آن آمده است‌: توکسی را از بنی‏اسرائیل اسیر نخواهی دید‌، مگر اینکه او را برمی‌گیری و آزادش می‌کنی‌...

این تناقض است‌که قرآن آن را به رخشان می‌کشد، و در حالی‌که آن را بر ایشان زشت می‌شمارد، می‌پرسد:

(أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ).

 آیا به بخشی از کتاب ایمان دارید و به بخشی کفر می‌ورزید؟‌.

 

این همان نقض پیمانی است‌که ایشان را برابر آن‌، به خواری در دنیا، و سخت‌ترین شکنجه در آخرت‌، تهدید می‌کند. ضمناً تهدید دیگری نیز در آن نهفته است و آن اینکه خداوند از چنین پیمان شکنی و نـقض عهدی بی‏خبر نیست و از آن درنمی‌گذرد:

(فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلا خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٨٥)

برای کسی از شما که چنین کند، جز خواری و رسوائی در این جهان نیست و در روز رستاخیز (‌چنین کسانی‌) به سخت‌ترین شکنجه‌ها برگشت داده می‌شوند، و خداوند از آنچه می‌کنید بی‌خبر نیست‌.

 

سپس روند گفتار به مسلمانان و به همه‌ی بشریت رو می‌کند و حقیقت آنان و حقیقت‌ کردارشان را اعلان می‌دارد:

(أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (٨٦)

اینان همان کسانیند که آخرت را به زندگی دنیا فروخته‌اند، لذا شکنجه‌ی آنـان تخفیف داده نمی‌شود و  ایشان یاری نخواهند شد (‌و یاوران و کمک کنندگانی نخواهند یافت تا برای نجاتشان کوشند)‌.

 

در این صورت در ادعائی‌که دارند و می‌گویند آتش دوزخ جز چند روز معدود و قابل شماری، بدیشان نخواهد رسید، دروغ می‌گویند... همین اینها هستندکه در آنجا:

(فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (٨٦)

عذاب ایشان‌، سبک نمی‏گردد و یاری نخواهند شد.

 

داستان فروش آخرت ایشان به دنیا،‌که در اینجا و بدین مناسبت آمده است‌، بیانگر این واقعیت است‌که چیزی که ایشان را برمی‌انگیزد تا پیمانی راکه با خدا بسته‌اند بشکنند و خلاف وعده رفتار نمایند، این است‌که آنان به پیمانی دل بسته‌اند که با مشرکان بسته و با ایشان هم‌سوگند گشته‌اند در اینکه با دینشان وکتاب آسمانیشان به نبرد برخیزند و از فرمان پرودگار سرپیچی کنند.

چه تقسیم شدنشان به دوگروه و پیوستن هر یک از آنها به یکی از دو دسته‌ی اوس و خزرج‌، خوی دیرینه و روش تقلیدی قوم یهود است‌که عصا را از وسط بدست‌ گیرند، و برای احتیاط به همه‌ی اردوگاههای متخاصم بپیوندند تا هر جور که باشد غنیمتهائی بچنگ آرند، و در پایان مصالح یهود را تضمین نمایند، حال فرقی نیست چه این اردوگاه و چه آن اردوگاه پیروز شوند.

چنین روشی‌، پیشه‌ی کسی است‌که به خدا اطمینان نداشته و به پیمان او چنگ نمی‌زند و همه‌ی اعتماد و تکیه‌گاهش‌، بر زرنگی و پیمانهای زمینی است‌، و پیروزی را از بندگان چشم می‌دارد نه از آفریدگار بندگان .

زیرا وجود ایمان‌، مؤمنان را باز می‌دارد از اینکه به جرگه‌ی پیمانی پیوندند که ناقض پیمانشان با خدایشان بوده و مخالفت با قوانین شریعتشان باشد، چه به نام مصلحت و چه به نام حفظ ذات باشد. زیرا هیچ مصلحتی وجود ندارد مگر در پیروزی دینشان‌، و هیچ مصلحتی نیست مگر آنچه پیمانشان با خدایشان در آن محفوظ شود.

*

سپس روند گفتار به پیش می‌رود و مواضعی را که بنی‏اسرائیل در برابر رسالتهای آسمانی و در برابر پیغمبران بویژه پیغمبران برخاسته از خود داشته‌اند، بیان می‌دارد وکردار ناشایستی را برمی‌شمرد که با پیغمبرانشان روا داشته به هنگامی که حق را برایشان آورده‌اند، حقی‌که از شهوات و آرزوها پیروی نمی‌کند:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ )(٨٧)

 (‌ای گروه یهودیان بیاد آورید آنگاه را که ما) به موسی کتاب (‌تورات‌) دادیم و در پی وی پیغمبرانی فرستادیم‌، و (‌از جمله‌ی آنان‌) به عیسی (‌پسر) مریم معجزه‌ها و دلائل روشن بخشیدیم و او را به وسیله‌ی روح القدس (‌که جبریل است‌) تأیید نمودیم و نیرویش دادیم‌. آیا (‌جز این است که‌) هر زمان پیغمبری (‌از اینان‌) برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد، گردن افراختید (‌و خود را بزرگتر از آن دانستید که از او پیروی کنید و به این هم بسنده نکردید) بلکه عدّه‌ای را تکذیب نمودید و دروغگو خواندید، و جمعی را کشتید؟‌!.

دلیل بنی‏اسرائیل بر نپذیرفتن اسلام و خودداری از ورود بدان این بودکه می‌گفتند از تعلیمات پیغمبرانشان آن اندازه بهره‌مندند که ایشان را بسنده باشد، و چون دنباله‌رو شریعت پیغمبران بوده و برابر فرموده‌ها و سفارشهای ایشان‌، رفتار می‌نمایند، از پذیرش اسلام و پیروی محمد بی‌نیازند... در اینجا قرآن‌، ایشان را رسوا می‌کند و پرده از حقیقت موضع آنان در بر ‌ابر پیغمبرانشان و شریعتشان و سفارشهایشان برمی‏دارد، و ثابت می‌نمایدکه ایشان پیوسته همانند یکدیگر بوده و در برابر حق‌که هیچگاه تسلیم آرزوها و خواستهای آنان نمی‌گردد به مبارزه برمی‌خیزند و هر زمان با آن روبه‌رو گردند، خوی دیرینه‌ی خویش را می‌نمایانند. در آنچه گذشت‌، مقدار زیادی از مواضع آنان با پیغمبرشان موسی علیه السّلام که خدا بدو کتاب داده بود، بیان شد. در اینجا اضافه می‌شود که پیغمبرانشان پیاپی آمده‌اند و یکی پس از دیگری به راهنمائی پرداخته‌اند که آخرین ایشان عیسی پسر مریم است‌. خدا بدو معجزه‌های روشن بخشیده و او را به وسیله‌ی روح القدس یعنی جبریل علیه اسّلام  مدد داده بود. آیا چگو‌نه پذیره‌ی این همه جمع پیغمبران‌که آخرینشان عیسی علیه اسّلام  بود، شدند و به چه شکلی با آنان روبرو گشتند؟ این‌، چیزی است‌که قرآن از آن به زشتی یاد می‌کند و بر نحوه‌ی معامله‌ای که داشته‌اند می‌تازد، و این را ایشان انکار نمی‌کنند و نمی‌توانند پنهانش دارند، وکتابهای خودشان بدان اقرار داشته و صحت آن را گواهی می‌نمایند:

(أَفَکُلَّمَا جَاءَکُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ) (٨٧)

 آیا (‌جـز این است که‌) هر زمان پیغمبری (‌از اینان‌) برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد، گردن افراختید (‌و خود را بزرگتر از آن دانستید که از او پیروی کنید و به این هم بسنده نکردید) بلکه عده‌ای را تکذیب نمودید و دروغگو خواندید، و جمعی را کشتید؟‌!.

تلاش برای فرود آمدن راهنمایان و پیرو ساختن شریعتهای آسمانی در برابر آرزوهای آنی و هو‌سهای ناپایدار، پدیده‌ای است‌که نمودار می‌گردد هر زمان که فطرت تباهی گیرد، و دادگری منطق انسانی در نهاد انسان پوشیده ماند. منطقی که می‌گوید باید شریعت و قانون زندگی به سرچشمه‌ی پایداری برگردد که جدا از سرچشمه‌ی انسانی ناپایدار باشد. سرچشمه‌ای که با هوی و هوسها به این سو و آن سو نمی‌گراید و امیال و آرزوها بر او چیره نمی‌گردد.

در این باره، خداوند از اخبار و احوال بنی‏اسرائیل، برای مسلمانان روایت فرموده است تا ایشان را از دچار آمدن به همچون کارهائی بر حذر دارد تا مقام جانشینی در زمین از آنان سلب نگردد و امانت رسالت که ناگسسته از مقام خلافت است‌، از دستشان بدر نرود. زیرا اگر مسلمانان به همان ‌گردابی بیفتندکه بنی‏اسرائیل بدان افتادند، و راه خدا و شریعت و قانون او را بدور افکنند، و امیال و شهوات خویش را بر خویشتن حاکم گردانند و به جای قانون خدا با قانون هوای نفسانی و آرزوی شیطانی رفتار نمایند، و دسته‌ای از راهنمایان را بکشند وگروهی را تکذیب نمایند... خداوند بر سرشان همان بلاهائی خواهد آورد که قبلاً بر سـر بنی‏اسرائیل آوره بود، از قبیل‌: پراکندگی و سستی‌، خواری و پستی‌، بدبختی و بدبیاری‌... مگر اینکه بیدار گردند و فرمان خدا و پیغمبران او را گردن نهند، امیال و آرزوهایشان را فرمانبردار شریعت وکتاب خدا نمایند، و به پیمانی‌که خداوند با ایشان و باگذشتگانشان بسته است وفا کنند، و آن را محکم برگیرند و نیرومندانه بدان برخیزند، و به دستورات آن عمل نمایند تا هدایت یابند و راه صلاح و فلاح پویند.

*

این بود موضعگیری بنی‏اسرائیل و رفتاری ‌که با ییغمبرانشان داشتندکه خداوند آن را بیان و روشن می‌فرماید، سپس موضع ایشان را در برابر رسالت جدید و پیغمبر جدید اظهار فرموده و آشکار ساخته است‌ که خوی یهود همان است‌که بود،‌گویا یهودیان زمان اسلام همان یهودیانی هستندکه در روزگاران پیشین با پیغمبران به جبهه‌گیری و نبرد بر خاسته‌اند

وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلا مَا یُؤْمِنُونَ (٨٨)

(وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ (٨٩)

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ (٩٠)

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٩١)

وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَى بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٩٢)

وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (٩٣)

 و (‌موضع آنان در برابر پیغمبر خاتم محمد امین نیز چنین است و از روی ریشخند) گفتند: دلهای ما سرپوشیده و در غلاف است‌. (‌و گفته‌ی نو دعوت تو بدان راه ندارد. چنین نیست‌) بلکه خداوند آنان را به خاطر کفرشان نفرین نموده (‌و از رحمت خویش بدور داشته است‌) و کمتر ایمان می‌آورند. و هنگامی که از طرف خداوند کتابی (‌به نام قرآن توسط پیغمبر اسلام‌) به آنان رسید که تصدیق کننده‌ی چیزهائی (‌همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن‌) بود که با خود (‌از تورات‌) داشتند، و (‌از روی تورات‌) آن را شناختند و (‌به صدق محتوایش‌) پی بردند ولی (‌به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (‌زیرا، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود - گرچه‌) قبلاً (‌هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند می‏گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است‌، یاری خواهد داد و) امید فتح و پپروزی بر کافران را داشتند - پس لعنت خداوند بر کافران (‌چون ایشان‌) باد. خویشتن را به بدترین چیز فروختند (‌چه از هـوای نفس پـیروی و به دنبال تعصبات قبیله‌ای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فرو فرستاده بودیم‌، کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (‌با دیگران و انتقام از مؤمنان‌) و ناخشنودی از اینکه خداوند (‌وحی خویش را) از روی فضل و مرحمت پروردگاریش بر هر که بخواهد از بندگانش نازل می‌کند بود و بس‌. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنان را فرا گرفت (‌و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمد پیغمبر اسلام داشتثد، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری که درباره‌ی موسی روا می‌داشتند)‌. برای کفار (‌همانند ایشان‌) عذاب خوار کننده و دردناکـی است‌. و هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه خداوند فرو فرستاده است (‌که قرآن است‌) ایمان بیاورید، می‌گویند: ما به چیزی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل شده باشد (‌نه بر اقوام دیگر)‌، و به غیر آن کفر می‌ورزند و حال آنکه حق بوده و تصدیق کننده‌ی چیزی است که با خود دارند. بگو: اگر مؤمنید (‌و راست میگوئید که به تورات ایمان دارید و از آن پیروی می‌کنید) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این می‌کشتید؟ به راستی موسی آن همه دلائل روشن و معجزات را برای شما آورد (‌ولی پس از آنکه از دیده‌ی شما نهان گشت و به مناجات پروردگار رفت‌) بعد از او گوساله را برگزیدید (‌و به گوساله پرستی نشستید) و با این کار (‌بر خود) ستم کردید (‌و به بت‌پرستی سابق خویش برگشتید)‌. و (‌بیاد آورید) آنگاه را که (‌موسی تورات را بیاورد و دیدید که تکالیف و وظائف دشواری دربردارد و شما از انجام آنها سرباز زدید. پروردگار برای نشان دادن صدق تورات و فوائد تعالیم آن‌) کوه طور را بالای سرتان (‌همچون سایه‌بانی‌) نگاه داشت (‌و شما چنین انگاشتید که کوه بر سرتان فرو می‌ریزد. بدین هنگام به شما گفتیم‌:‌) آنچه را به شما داده‌ایم‌، محکم برگیرید و با قدرت هر چه بپشتر بدان عمل کنید. (‌در این هنگام اعلان آمادگی کردند و به زبان‌) گفتند: شنیدیم ولی (‌به زبان عمل گفتند:‌) نافرمانی کردیم‌. ما از شما پیمان گرفتیم (‌که از تورات پیروی کنید و به دنبال هوی و هوس راه نیفتید. ولی در عمل‌) سرکشی و نافرمانی نمودید (‌و ایمان به دلهایشان ننشسته بود، زیرا) دلهایشان بر اثر کفر با (‌محبت‌) گوساله آبیاری شده بود. بگو: ایمانتان شما را به انجام بدترین چیز دستور می‌دهد اگر (‌گمان می‌کنید که‌) شما مؤمن هستید.

 

روش قرآن در اینجا تند و تیز می‌گردد و شدّت وحدّت می‌گیرد، و در بعضی موارد بگونه‌ی صاعقه‌ها و گداخته‌های آتشین در می‌آید... در برابر آنچه‌گفته‌اند و کرده‌اند، سخت جبهه می‌گیرد و بدانان می‌تازد، و ایشان را از همه‌ی دلائل پیاده می‌سازد و هیچگو‌نه عذری را برای آنان باقی نمی‌گذارد، آن دلیلها و عذرهائی که با وجود آنها، خویشتن را برتر از آن می‌انگاشتند که حق را پذیرا گردند، و در پناه آنها بزرگ بینی جاهلانه و برترانگاری زشت وگوشه‌گیری نفرت‌انگیز خویشتن را از دیده‌ی مردم پوشیده می‌نمودند و دوست نمی‌داشتند که‌کسی جز خودشان به خیر و نیکی برسد. از روی کینه‌توزی و حسدی که در دل می‌پروراند‌ند نمی‌خواستند که خداوند از مرحمت و فضیلت خویش‌، کسی را بهره‌مند فرماید. جزای چنین موضعگیری منفی و زشتشان در برابر اسلام و پیغمبر بزرگوارش، این بود که صاعقه‌های سخنان تند قرآنی بر سرشان تازیانه زند و آتشفشانیهای آیات بر رویشان زبانه کشد و گداخته‌هایش همچون گلوله‌های آتشین به سویشان رگبار رود.

(وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلا مَا یُؤْمِنُونَ) (٨٨)

(‌موضع آنان در برابر پیغمبر خاتم محمد امین نیز چنین است و از روی ریشخند) گفتند: دلهای ما سرپوشیده و درغلاف است‌. (‌و گفته‌ی نو دعوت تو بدان راه ندارد. چنین نیست‌) بلکه خداوند آنان را به خاطر کفرشان نفرین نموده (‌و از رحمت خویش بدور داشته است‌) و کمتر ایمان می‌آورند.

می‌گفتند: دلهای ما بسته‌گردیده است و دعوت جدید بدان راه نمییابد، و به پیغمبر جدید گوش فرا نمی‌دهد. این را برای ناامید کـردن محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم  و مسلمانان می‌گفتند تا از فرا خواندن ایشان به این دین دست بکشند و از ایمان آوردنشان به رسالت اسلام مأیوس شوند. یا اینکه چنین می‌گفتند تا بدین‌گونه علت نپذیرفتن دعوت پیغمبر و نگرویدنشان به اسلام را  توجیه و آن را بهانه‌کنند.

(بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ)

پس لعنت خداوند بر کافران (‌چون ایشان‌) باد.

یعنی خداوند ایشان را به سبب کفرشان‌، از هدایت بدور داشت و طردشان ‌کرد. چه اول آنان راه‌ کفر گرفتند و آنگاه خدا در برابر کفرشان‌، ایشان را طرد کرد و میان ایشان و میان سود جستن از هدایت‌، فاصله انداخت‌.

(فَقَلِیلا مَا یُؤْمِنُونَ)

و کمتر ایمان می‌آورند...

یعنی به سبب این دور گشتن و رانده شدن ازآستانه‌ی لطف الهی که به پادافره کفر گذشته و جزای گمراهی قدیمشان‌، بدیشان دست داده است‌، از آنان کمتر ایمان سر میزند. یا با چنین حالتی‌که دارند: آنان‌کفر ورزیده و کمتر از ایشان ایمان سر میزند، این هم حالت پیوسته‌ی ایشان است‌که خداوند آن را برای بیان حقیقت سرشت آنان ذکر می‌نماید... هر یک از این دو معنی موافق با مناسبت مکان و موضع ‌کلام است‌.

کفرشان هم بسی زشت بود، چون ایشان نسبت به پیغمبری ‌کفر ورزیدند که خود چشم به راهش بودند، و با آمدن او، خویشتن را برکافران پیروز می‌دیدند، یعنی انتظارش را می‌کشیدند تا با آمدن او بر دیگران پیروز گردند. اما وقتی که آمد، بدو کفر ورزیدند، هرچند هم کتابی را بیاورد که تصدیق کننده‌ی کتاب‌های آسـمانیشان بود:

(وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ)

هنگامی که از طرف خداوند کتابی (‌به نام قرآن توسط پیغمبر اسلام‌) به آنان رسید که تصدیق کننده‌ی چیزهائی (‌همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن‌) بود که با خود (‌از تورات‌) داشتند، و (‌از روی تورات‌) آن را شناختند و (‌به صدق محتوایش‌) پی بـردند، ولی (‌به سبب حسادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (‌زیرا، پیغمبری آن را آورده بود که از بنی‌اسرائیل نبود - گرچه‌) قبلاً (‌هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمی‌خاستند می‏گفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است‌، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند.

چنین ‌کاری به سبب زشتی و قباحتی که دارد، درخور راندنشان از درگاه پرفضیلت خداوندگاری و مورد خشم واقع گشتن پروردگاری است‌... از اینجا است ‌که تازیانه‌ی نفرین را بر فرق سر آنان فرود می‌آورد و با زنبق کفر گوشهایشان را کر می‌کند:

(فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ)

پس لعنت خدا بر کافران (‌چون ایشان‌) باد.

سپس به دنبال بیان زیان معامله‌ای که پیشه‌ی خود ساخته‌اند، انگیزه‌ی نهانی چنین موضع زشتی راکه در پیش‌ گرفته‌اند بر ملا می‌دارد و رسوایشان می‌سازد:

 (بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ) (٩٠)

خویشتن را به بدترین چیز فروختند (‌چه از هوای نفس پیروی و به دنبال تعصبات قبیله‌ای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فرو فرستاده بودیم‌، کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (‌با دیگران و انتقام از مؤمنان‌) و ناخشنودی از اینکه خداوند (‌وحی خویش را) از روی فضل و مرحمت پروردگاریش بر هر که بخواهد از بندگانش نازل می‌کند. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنان را فرا گرفت (‌و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمد پیغمبر اسلام داشتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری که درباره‌ی موسی روا می‌داشتند)‌. برای کفار (‌همانند ایشان‌) عذاب خوار کننده و دردناکی است‌..

خود را به بدترین چیز فروختند اینکه کفر ورزیدند... گوئی این‌کفر بهائی است‌که در مقابل فروش خودشان دریافت می‌دارند. انسان ممکن است خود را با پول معادل و همسنگ ‌کند و بفروشد، دیگر این بدترین معامله‌ها و زیانبارترین کارها است‌، اما هر چند این سخن جنبه‌ی تمثیل و تصویر را دارد، در بیرون جنبه‌ی واقعیت هم به خود گرفته است و عیناً چنین بوده است‌. اشان حقیقتاً طلای عمر خویش را در این جهان از دست دادند و زیانبار شدند چون کفر ورزیدند و به کاروان بزرگوار و توانای پیغمبران و مؤمنان نپیوستند. و در آخرت نیز وجود خویش را باخته‌اند چون عذاب دردناکی چشم به راه ایشان است‌. آیا سرانجام با خود چه بردند؟ آنچه اندوخته‌ی ایشان بود بیشتر ازکفر نبود و آن را به همراه خود بردند. چون‌ کفر تنها چیزی بودکه بچنگش می‌آوردند و در راهش تکاپو می‌کردند، لذا کوله‌باری که بر دوش می‌کشیدند انباشته از آن بود. آنچه ایشان را هم برکفر وامی‌داشت‌، تنها کینه‌توزی و حسادتی بودکه نسبت به رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم ‌حس می‌ورزیدند که چرا باید خدا او را برای رسالتی برگزیند که خود در انتظار دستیابی بدان بودند و ویژه‌ی کسی از قوم خود می‌دانستند. دیگری ‌کینه‌ای ‌که به دل داشتند بدیشان اجازه نمی‌داد که بپذیرند خدا فرد دیگری را در آغوش فضل وکرم خود گیرد و هر بنده ای از بندگان خویش راکه بخواهد پیغمبر گرداند. این هم ستمی بود که بر دست ایشان می‌رفت‌. لذا از سوی این ستم‌، به همراه خشمهای پیاپی خداوندی‌، برگشتند. در آن سرای هم عذاب خوارکننده‌ای که به انتظارشان نشـسته است‌. همه‌ی اینها پادافره بزرگ بیـنی وکینه توزی  و ستم زشتی است ‌که با سرشت ایشان معجون شده است‌.

این سرشتی‌که اینجا در یهود جلوه‌گر می‌شود، سرشت دشمنانه و خود خواهانه‌ی تنگ‌نظری است‌که درکمربند سفتی از تعصب بسر می‏برد. چنان می‌پندارد که هر نوع خیری ‌که به دیگران برسد از جیب او بدر رفته است و از سهمیه‌ی او بر‌داشته شده است‌. خویشاوندی و پیوستگی انسانیت بزرگی را به رسمیت نمی‌شناسد که همه‌ی بشریت را بهم پیوند می‌دهد. یهودیان بدین‌گونه

درگوشه‌گیری بسر می‏برند که‌: گمان می‌کنند، ایشان شاخه‌ی گسیخته‌ای از درخت زندگی می‏باشند، برای بشریت چشم براه بلایا بوده و جز بدی نمی‌خواهند، کینه‌ی مردم را به دل دارند، به درد و عذاب‌ کینه‌توزیها و دشـنیها گرفتارند، بر اثر پژواک این‌کینه‌ها و پاسخ گفتن به ندای ‌کینه‌توزیها فتنه‌هائی را بپا می‌کنند و آتش دشمنانگی در میان این ملت و آن ملت و گروههای مختلف بشری برمی‌افروزند، جنگهای فراوانی را راه می‌اندازند تا از آنها غنیمتها ببرند، و بر آتش‌کینه‌های خو‌یش ‌که هرگز خاموشی ندارد، آبی بپاشند و دلی خنک ‌کنند، مرگ را برای مردم می‌خواهند و با نیرنگها دمار از روزگار انسانها برمی‌آورند، مردم نیز در برابرشان بپا می‌خیزند و کشت وکشتار راه می‌اندازند و بشریت را به سیاه چال بدبختی‏‏ها سرازیر می‌کنند... تمام این شر و بلاها بر اثر خودپرستی و بزرگ‌بینی زشت ایشان‌، ولاف و گزاف مستکبرانه‌ی آنان است‌:

(بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِه)ِ

(‌کفرشان‌) تنها به خاطر دشمنانگی (‌با دیگران و انتقام از مؤمنان‌) و ناخشنودی از اینکه خداوند (‌وحی خویش را) از روی فضل و مرحمت پروردگاریش بر هر که بخواهد از بندگانش نازل می‌کند.

(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ)

هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه خداوند فرو فرستاده است (‌که قرآن است‌) ایمان بیاورید، می‌گویند: ما به چیزی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل شده باشد (‌نه بر اقوام دیگر)‌، و به غیر آن کفر می‌ورزند و حال آنکه حق بوده و تصدیق کننده‌ی چیزی است که با خود دارند.

هنگامی‌که به سوی ایمان آوردن به قرآن و به اسلام فرا خوانده می‌شدند، اینگونه سخنانی می‌گفتند و چنین باسخهائی میدادند. می‌گفتند:

(نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا)

ما به چیزی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل شـده باشد.

زیرا در آن حیزی است ‌که ما را بسنده است‌، و تنها آن چیز حق و درست است و بس، و به چیزهائی جز آن کفر می‌ورزند، این چیزها را خواه عیسی علیه السّلام آورده باشد و خواه محمد صلیّ الله علیه وآله وسلّم خاتم پیغمبران، آنها را بر ایشان ارمغان دارد.

قرآن از چنبن موضعگیری ایشان و از کفر ورزیدن آنان به چیزهائی جز آنچه با خود دارند، اظهار شگفت می‌کند:

 (وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ)

و حال آنکه‌، آن چیز (‌قرآن‌) حق بوده و تصدیق کننده‌ی چیزی است که با خود دارند.

ایشان را با حق چه کار است‌؟ وقتی که ایشان از آنچه دارند درسی نمی‌گیرند و پندی نمی‌پذیرند! دیگر بدیشان چه مربوط که قر‌آن تصدیق‌کننده‌ی تورات باشد؟ ایشان خودشان را می‌پرستند و برای عصبیت و نژاد خویشتن عبادت می‌کنند! نه بلکه ایشان آرزوهایشان را می‌پرستند و به فرمان هوی و هوس می‌آیند و می‌روند. چه آنان بودند که پیش از این‌، نسبت بدانچه پیغمبرانشان آورده بودند، کفر ورزیدند... خداوند به پیغمبر خویش صلّی الله علیه وآله وسلّم  چنین می‌آموزد که این حقیقت را به رخشان بکشد تا موضع ایشان روشن شود و ادّعای آنان سر به رسوائی زند:

(قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ)

 بگو: اگر مؤمنید (‌و راست میگوئید که به تورات ایمان دارید و از آن پیروی می‌کنید) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این می‌کشتید؟‌.

چرا پیغمبران خدا را پیش از این می‌کشتید ، اگر حقیقتاً بدانچه خدا بر شما نازل فرموده است ایمان دارید؟ آخر این پیغمبران همان‌ کسانیند که آنچه را ادّعا می‌کنید که بدان ایمان دارید، برای شما از جانب خدا به ارمغان آورده‌اند.

نه چنین نیست‌، شـما بدانچه موسی - ‌نخستین پیغمبرتان و بزرگترین نجات بخشتان - برایتان آورده بود، کفر ورزیدید:

(وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَى بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ) (٩٢)

به راستی موسی آن همه دلائل روشن و معجزات را برای شما آورد (‌ولی پس از آنکه از دیده‌ی شما نهان گشت و به مناجات پروردگار رفت‌) بعد از او گوساله را برگزیدید (‌و به گوساله‌پرستی نشستید) و با این کار (‌بر خود) ستم کردید (‌و به بت پرستی سابق خویش برگشتید)‌.

آیا بعد از اینکه موسی دلائل روشن و معجزات آشکاری برای شما آورد و به دنبال آن در حیات خود موسی گوساله را به خدائی گرفتید، چنین ‌کاری از وحی ایمان و الهام عقیده‌ی راستین الهی بود؟ و آیا چنین‌ کاری با ادّعائی ‌که دارید و میگوئید ما بدانچه بر خودمان نازل ‌گشته باشد ایمان داریم اتفاق و برابری دارد؟ این‌که نخستین بار و یگانه چیزی نیست ‌که بر دست آنان می‌رود. بلکه شکستن پیمان زیر صخره سنگها و سرکشی وگناه ورزی نیز یکی از هزاران است‌:

(وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ)

و (‌بیاد آورید) آنگاه را که (‌موسی تورات را بیاورد و دیدید که تکالیف و وظائف دشواری دربردارد و شما از انجام آنها سرباز زدید. پروردگار برای نشـان دادن صدق تورات و فوائد تعالیم آن‌) کوه طور را بالای سرتان (‌همچون سایه‌بانی‌) نگاه داشت (‌و شما چنین انگاشتید که کوه بر سرتان فرو می‌ریزد. بدین هنگام به شما گفتیم‌:‌) آنچه به شما داده‌ایم‌، محکم برگیرید و با قدرت هر چه بیشتر بدان عمل کنید. (‌در این هنگام اعلان آمادگی کردند و به زبان‌) گفتند: شنیدیم ولی (‌به زبان عمل گفتند:‌) نافرمانی کردیم‌. ما از شما پیمان گرفتیم (‌که از دستورات تورات پیروی کنید و به دنبال هوی و هوس راه نیفتید. ور در عمل‌) سرکشی و نافرمانی نمودید (‌و ایمان به دلهایشان ننشسته بود، زیرا) دلهایشان بر اثر کفر با (‌محبت‌) گوساله آبیاری شده بود.

روند گفتار در اینجا از خطاب به حکایت می‌گراید... آنچه را که بنی‏اسرائیل انجام داده‌اند، بدیشان گوشزد می‌کند، و آنگاه به مؤمنان -‌و در ضمن به همه‌ی مردم - رو می‌کند و ایشان را بر آنچه از آنان سرزده است با خبر می‌سازد... سپس به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم‌ می‌آموزد که سخت بر این ایمان عجیبی که ادّعای داشتن آن را دارند و ایشان را بدین کفر آشکار وامی‌دارد، بتازد و به زشتی و بدی از آن یاد کند:

(قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (٩٣)

بگو: ایمانتان شما را به انجام بدترین چیز دستور می‌دهد اگر (‌گمان میکنید که‌) شما مؤمن هستید!.

در اینجا در برابر دو تعبیر صورتگر شگفت می‌ایستیم‌:

 (قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا)

گفتند: شنیدیم و سرکشی کردیم‌.

(وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ)

 بر اثر کفرشان‌، (‌با عشق‌) گوساله، دلهایشان سیراب شده بود.

ایشان تنها گفتند: شنیدیم‌، و نگفتند: سرکشی کردیم‌. پس در اینجا چرا از زبان ایشان چنین سخنی روایت می‌شود ؟

چنین ‌گفتاری‌، تصویر زنده‌ای از واقعیت خاموشی را به همراه دارد که‌ گوئی آنچه رخ داده است گویا بوده و از حقیقت خویش سخن به میان می‌آورد. ایشان با زبان خود اظهار داشتند: شنیدیم‌. و با اعمال خویش گفتند: سرکشی‌کردیم‌. در اصل هم‌، آنچه به سخن روان بر لبها، معنی و مفهوم می‌بخشد، واقعیتی است ‌که انجام می‌پذیرد و در عالم خارج مشاهده می‌گردد. چنین دلالت عملی‌، از سخن‌ گفته شده بسی جاندارتر و نیرومندتر است‌.

این تصویر زنده از رخدادی که بوده است‌، به یک اصل همگانی از اصول اسلامی اشاره دارد، و آن اینکه‌: هیچ ارزشی برای ‌گفتار بی‌کردار نیست‌. آنچه معتبر است عمل است‌. به عبارت دیگر: میان سخنی ‌که بر زبان رانده می‌شود و میان حرکتی که از سایر اندامها سرمی‌زند، باید وحدت و هماهنگی باشد، تا ارزش گفتار با ترازوی کردار برآورده و هویدا گردد. تنها و تنها، این‌:

همخوانی کردار با گفتار، میزان داوری و محک ارجگذاری است‌.

و اما شکل خشن و سختی راکه جمله‌ی‌:

(وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ)

بر اثر کفرشان‌، (‌با عشق‌) گوساله، دلهایشان سیراب گشته بود.

آن را می‌نگارد، تصویر بس نادری است‌. ایشان سیراب گشته و نوشانده شده‌اند. سیراب و نوشانده شده‌اند به وسیله‌ی فعل انجام دهنده‌ای جدا از خودشان بر دست دیگران‌. چه چیز بدیشان نوشانده شده است‌؟ گوساله بدیشان نوشانده شده است‌! به کدام جای اندامشان نوشانده شده است‌؟ به دلهایشان نوشانده شده است‌! اندیشه‌ی انسان وقتی که آن تکاپوی سخت و خشن را مجسم می‌دارد، و آن شکل ریشخند آمیز و مسخره برانگیز را در برابر خود آماده می‌کند: شکل گوساله‌ای که با فشار وارد دلها می‌گردد، و در اندرون آنها گرد می‌آید و جای داده می‌شود! نزدیک است انسان معنی ذهنی این شکل مجسم را فراموش ‌کند و مفهوم اصلی راکه این جمله برای ادای آن آمده است از یاد ببرد، و آن عشق شدیدی است‌که ایشان به پرستش‌ گوساله داشتند، تا آنجا که‌ گوئی عشق ‌گوساله پرستی‌، بارها و بارها به دلهایشان نوشانده و از محبت آن لبریز گشته است‌. در اینجا ارزش تعبیر صورتگر قرآنی‌، با قیاس به تعبیر تفسیرکننده‌ی مفاهیم ذهنی‌، جلوه‌گر می‌آید...صورتگری‌، بالاتر از این نمی‌شود...چنین صورتگری و شکل بخشی، نشانه‌ی برجسته‌ی تعبیر زیبای قرآنی است‌.

یهودیان با جار و جنجال عظیمی‌، ادعای عریض و طویلی راه انداخته بودند که ایشان یگانه ملت گزیده‌ی خدایند، تنها ایشان راه یافتگانند، فقط آنان در آخرت رستگارند، هیچیک از ملتهای دیگری‌، روز رستاخیز در پیشگاه خدا بهره‌ای ندارند.

چنین ادعائی متضمن این است ‌که پیروان محمدصلّی الله علیه وآله وسلّم در آخرت بهره‌ای ندارند. نخستین برداشت این گفتار، متزلزل بو‌دن اطمینانشان به دینشان و به وعده‌های پیغمبرانشان و وعـده‌های قر‌آن نسبت بدیشان است‌...لذا خداوند به پیغمبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمان می‌دهد که یهودیان را به مباهله فرا خواند. یعنی اینکه هر دوگروه بایستند و از خدا بخواهند که ‌گروه دروغگوی آن دو گروه را هلاک کند:

(قُلْ إِنْ کَانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) (٩٤)

 بگو: اگر (‌چنانکه گمان می‌برید) خداوند، جهان دیگر را از میان همه‌ی مردم تنها به شما اختصاص داده است‌، پـس آرزوی مرگ کنید اگر راستگوئید.

به دنبال این مبارزه طلبی، بیان می‌دارد که ایشان هرگز مباهله را نمی‌پذیرند، و هرگز خواستار مرگ نخواهند شد. زیرا ایشان می‌دانند که دروغگو‌یند، و می‌ترسند که خداوند درخواستشان را برآورده کند و ایشان را گرفتار و نابود سازد. همچنین ایشان می‌دانند به سبب کارهائی ‌که ‌کرده‌اند و با توجه بدانچه پیش از خود فرستاده‌اند، در آخرت ایشان را بهره‌ای نیست‌. در این صورت اگر مرگ را خواستار شوند، هم دنیا را از دست داده‌اند و هم با کردار بدی که پیشاپیش فرستاده‌اند، آخرت را باخته‌اند...از اینجا است که مبارزه‌طلبی را هرگز نمی‌پذیرند. چه ایشان حریص‌ترین و دلباخته‌ترین مردم به زندگی هستند، و آنان و مشرکان در این حرص و دلباختگی برابر و همسانند:   .      .

(وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٩٥) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (٩٦)

و آنان به خاطر (‌اعمال بدی که انجام داده‌اند و آنچه‌) پیش از خود فرستاده‌اند، هرگز آرزوی مرگ نمی‌کنند، و خداوند از حال ستمگران (‌چون ایشان‌) آگاه است (‌و بهشت از آن پرهیزگاران است نه خاص افرادی همسانشان‌)‌. و آنان را حریص‌ترین مردم بر زندگی (‌این دنیا) خواهی یافت‌، حتی طمعکارتر از مشرکان (‌که به زندگی دوباره و بهشت و دوزخ ایمان ندارند، لذا) هر یک از آنان دوست دارد هزار سال عمر کند، در حالی که اگر این عمر (‌طولانی‌) بدو داده شود، او را از عذاب بدور نمی‌دارد. و خداوند نسبت بدانچه انجام می‌دهند، بینا است (‌و ستمگران را به پاداش کـارهای ناشایستشان می‌رساند.

هرگز تمنای مرگ را نمی‌کنند، چون ایشان چیزهائی را پیشاپیش فرستاده‌اند و به کارهائی دست یازیده‌اند که برایشان امیدی به پاداش باقی نگذاشته است و آنان را از عذاب در امان نمی‌دارد. چنین‌کارهای ناشایستی در آنجا برایشان اندوخته گشته است‌، و خداوند از حال ستمکاران و آنچه می‌کنند با خبر است‌.

تنها این نیست و بس، بلکه خوی دیگری در یهودیان است‌. خوئی که قرآن آن را به صورتی می‌نگاردکه از آن‌، ننگ می بارد وکوچکی و خواری فرو می‌چکد:

 (وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ)

 بی‏گمان ایشان را حریص‌ترین مردم بر زندگی خواهی یافت‌.

کدام زندگی‌؟ مهم نیست‌که زندگی بزرگوارانه‌ای باشد و یا زندگی رذیلانه‌. تنها زندگی نام داشته باشد. خواه زندگی آمیخته با اینگونه زشتی و پستی بوده، و یا زندگی‌کرمها و حشره‌ها باشد. زندگی والسلام‌. این قوم یهود است‌،‌گذشته و حال و آینده‌اش یکسان است‌. سر را بلند نمی‌کند مگر آنگاه‌ که پتک نباشد. اگر پتک در میان باشد، سرها به زیر افکنده می‌شود و از ترس و حرص بر زندگی -‌هر زندگی‌ای‌که باشد -‌پیشانیها بر خاک مذلت می‌نشیند.

(وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (٩٦)

و از مشرکان هر یک دوست می‌دارد هزار سال عمر کند، در حالی که اگر این عمر (‌طولانی‌) بدو داده شود، او را از عذاب بدور نمی‌کند، و خداوند نسبت بـدانچه انجام می‌دهند، بینا است‌.

هر یک از آنان دوست می‌دارد هزار سال بدو عمر داده شود. این تمنا بدان سبب است‌که به رستاخیز و حاضر آمدن در پیشگاه خدا، امید و ایمانی ندارند، و فکر نمی‌کنند که جز این زندگی دنیوی‌، زندگی دیگری باشد.

زندگی دنیوی چقدر کوتاه و چه اندازه تنگ خواه بود هنگامی که نفس انسانی احساس‌ کند که به زندگی دیـگری نمی‌پیوندد و به دریای عدم می‌ریزد، و بجز این دم فروبردنها و دم بر آوردنها و لحظه‌ها و ساعتهای کم و ناچیز، برایش امیدی نباشد.

ایمان به زندگی دوباره و دنیای جاودانه‌ی آخرت ‌، نعمت سترگی است‌. نعمتی است‌که نور ایمان‌، آ‌ن را بر دل می‌تاباند. نعمتی است که خداوند آن را به انسان می‏بخشد که کوچک و فانی و دارای عمر محدود ولی آرزوی وسیع و گسترده‌ای است‌. کسی نیست‌ که این روزنه‌ی امید به جاودانگی را بر خود ببندد، مگر آنکه حقیقت زندگی در آئینه‌ی روح او، ناقص یا پوشیده باشد. زیرا ایمان به آخرت - علاوه از اینکه باور به عدالت مطلق خداوند، و پاداش کامل است - خود ذاتاً دلالت دارد بر بهره‏مندی نفس انسانی از نشاط و سرزندگی‌، و لبریز بودن آن از حیات و زندگی‌، و اینکه انسان در مرز کره‌ی زمین متوقف نمی‌ماند، بلکه از آ‌ن عبور می‌نماید و به سوی جاودانگی آزاد و بی‏کرانه پر می‌کشد که اندازه‌ی آ‌ن را جز خداوندگار جهان نمی‌داند، و به سوی بالا بالاها بال میزند تا آنگاه‌که به جوار خدا برسد.

*

روند گفتار به پیش می‌رود و درس تازه‌ای را دربرمی گیرد که خدا به فرستاده‌اش صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌آموزد. در آن بدو دستور می‌دهد که یهودیان را به مبارزه فرا خواند، و حقیقتی را که دربردارد در میان انبوه مردمان و جمع حاضران‌، آگهی کند:

(قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (٩٧)

مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ) (٩٨)

 (‌بعضی از آنان می‏گویند که چـون جبرئیل دشمن ایشان‌، قرآن را برای محمد می‌آورد، آنان با او دشمنی می‌ورزند و کتابش را قبول ندارند. ای پیغمبر بدیشان‌) بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد (‌در حقیقت دشـمن خدا است‌) زیرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است (‌نه اینکه خودسرانه دست به چنین امری زده باشد)‌. قرآنی که کتابهای آسمانی پیشین را تصدیق می‌کند، و هدایت و بشارت برای مؤمنان است‌. کسی که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد (‌خداوند دشمن او است‌)‌، چه خداوند دشمن کافران است‌.

در این مبارزه طلبی و آواز دادن‌، بر نشانه‌ی دیگری از نشانه‌های قوم یهود اطلاع مییابیم‌. واقعاً نشانه‌ی شگفتی است ... خشم وکینه‌ی این قوم به سبب اینکه خدا نعمت نبوّت و فضل الهی خویش را بهره‌ی ‌کسی از بندگانش ‌کند، به جائی رسیده است ‌که حدّ و مرزی نمی‌شناسد. این‌ کینه‌توزی و خشم‌ورزی‌، ایشان را به تناقض‌گوئی و یاوه‌سرائی کشانده است ‌که با عقل جور درنمی‌آید و با خرد سازگار نیست‌... آنان شنیده بودند که جبرئیل از جانب خدا بر محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی می‌آورد، و چون دشمنی ایشان با محمّد به پلّه‌ی ‌کینه و غضب رسیده بود، امواج‌ کینه‌توزی آنان را بدانجا کشانده بود

که افسانه‌ی بی‌بنیاد و برهان پوچی را بهم بافند، و با توجه بدان ‌گمان برند که جبرئیل دشمن آنان است‌، چون او هلاک و نابودی و عذاب را پائین می‌آورد. این‌کار، ایشان را از ایمان آوردنشان به محمّد بازمی‌دارد و بخاطر جبرئیل‌ که همدم او است‌، از محمد نیز بیزارند. به راستی نادانی خنده‌آوری است‌! لیکن خشم و کینه ‌، انسان را به هر نوع حماقتی می‌کشانند. و الّا چرا می بایستی آنان با جبرئیل دشمنی ورزند؟ جبرئیل ‌که انسان نبود تا با ایشان درکاری همدست شود یا بر ضد آنان دست به کاری زند. اوکه خودسرانه کاری انجام نمی‌دهد، بلکه ار بنده خدا است ر انچه خدا بدر *‌مان می‌دهد انجام می‌دهد و از فرمان پروردگار سرییچی نمی کند‌:

(قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ)

بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد (‌در حقیقت دشمن خدا است‌) زیرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است‌.

قرآن بطور کلی ‌کتابهای آسمانی پیشین را تصدیق می‌کند. چه اساس دین خدا در همه‌ی ‌کتابهای آسمانی و همه‌ی ادیان الهی یکی بیش نیست‌... و آن هدایت و بشارت به دلهای مؤمنی است‌که برای دریافت آن باز می‌شوند و به ندای فرمانش پاسخ می‌گویند... این هم حقیقتی است‌که بایدگفته شود و ابرازگردد.

شکی نیست نصوص قرآنی انس و الفت به دل مؤمن می‌دهد، و درهای دانش و معرفت را به روی او می‌گشاید، و الهام‌ها و احساسهائی بدو می‌بخشد که جز در پرتو ایمان به کسی دست نمی‌دهد. این است‌که مؤمن در قرآن‌، هدایت را می‏یابد، و در آن بشارت را می‌پوید و می‌جوید. بدین سبب است ‌که می‏بینیم قرآن این حقیقت را در مناسبات مختلفی تکرار می‌کند:

(هدى للمتقین). . (هدى لقوم یؤمنون). . (هدى لقوم یوقنون). . (شفاء ورحمة للمؤمنین).

(‌قرآن‌) هدایت برای پرهیزگاران است ... هدایت برای قومی است که باور داشته باشند ... درمان و رحمت برای مؤمنان است‌.

زیرا هدایت و راهیابی، ثمره‌ی ایـمان و پرهیزگاری و یقین است ... و بنی‏اسرائیل هم ایمان و پرهیزگاری و یقینی نداشتند. بر طبق عادت خویش که تفرقه‌اندازی میان ادیان و جداسازی پیامبران است‌، میان فرشتگان خدا نیز که تنها نام و اعمال ایشان را می‌شنیدند، فرق و جدائی می‌انداختند و از جمله می‌گفتند: ایشان با میکائیل دوستی دارند ولی با جبرئیل خیر. لذا آیه‌ی زیر جبرئیل و میکائیل و فرشتگان خدا و پیغمبران او را گرد آورده است‌، تا یگانگی همه‌ی آنان را بیاد دارد و اعلان ‌کند کسی‌که با یکی از آنان دشمنی ورزد، در اصل با همه‌ی ایشان دشمنی نموده است‌، و با خدا هم دشمنی‌کرده است و خدا هم با او دشـنی می‌ورزد لذا چنین‌کسی از زمره‌ی کافران است‌:

(مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ )(٩٨)

کسی که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او، و جبرئیل و میکائیل باشد (‌خداوند دشمن او است‌)‌، چه خداوند دشمن کافران است‌.

سپس روند گفتار متوّجه ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌گردد و او را بر حق و حقیقتی‌که از جانب خدا بدو وحی گشته است‌، استوار می‌دارد و بر آیات آشکاری‌که بدو رسیده است دلباخته و پایدار می‌نماید. و مقرر می‌کندکه کسی جز فاسقان منحرف نسبت بدین آیات‌کفر نمی‌ورزد. با ذکر سرنوشتی‌که بنی‏اسرائیل بدان دچار آمده کسانی را که مراعات عهد و ییمان نکنند، بیم می‌دهد. این خلف وعده‌ها و پیمان شکنیها فرق نمی‌کند مربوط به عهدهائی باشدکه با خدایشان و پیغمبران پیشینشان باشد، و یا مربوط به عهدهائی باشدکه با محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیغمبر اسلام بسته و میبندند. همچنین بنی‌اسرائیل را تهدید می‌کندکه چرا بایدکتاب آسمانی اخیری راکه تصدیق کننده‌ی چیزی است که با خود دارند، دور بیندازند و بدان چنگ نزنند:

(وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلا الْفَاسِقُونَ (٩٩)

أَوَکُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (١٠٠)

وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (١٠١)

بی گمان ما آیه‌های روشنی (‌به وسیله‌ی جبرئیل بر قلب تو القاء کردیم و) برای تو فرستادیم (‌که جویندگان راه حق در برابر آنها سر تعظیم فرود می‌آورند) و جز بیرون روندگان (‌از دائره‌ی قانون فطرت و دشمنان حق و حقیقت‌) کسی بدانها کفر نمی‌ورزد. (‌ایشان همانگونه که در امر عقیده و ایمان متزلزل می‌باشند، در عهدهائی که می‌بندند نیز متزلزل هستند) مگر هر بار که عهدی (‌با خدا و پیغمبر و مسلمانان‌) بستند، جمعی آن را نشکستند و دور نیفکندند؟ (‌و با آن مخالفت نورزیدند؟‌)‌. این بدان سبب است که بیشتر آنان ایمان (‌به حرمت عهد و قداست پپمان‌) ندارند ... و هنگامی که فرستاده‌ای (‌محمد نام‌) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، گرچه (‌اوصاف او با نشانه‌هائی که در کتابهایشان بود و) با آنچه با خود داشتند، مطابقت داشت‌، جمعی از اهل کتاب‌، کتاب خدا را پشت سر افکندند (‌و اوصاف محمد را از کتابهای خود زدودند، انگار در کتابهایشان چیزی درباره‌ی او نیامده است و) گوئی آنان (‌چیزی از اوصاف چنین پیغمبری‌) نمی‌دانند.

در اینجا قرآن پرده از روی علت‌کفر ورزیدن بنی‏اسرائیل نسبت به آن آیات روشنی‌که خدا فرو فرستاده است برداشته است‌... علت‌کفرشان بزهکاری و بیرون رفتن از دائره‌ی قانون فطرت و انحراف از آن است‌. چه سرشت راست و درست‌، امکان ندارد بدان آیات ایمان می‌آورد، زیرا چنین آیاتی پذیرش خویش را بر دل راست و درست تـحمیل می‌نماید. پس اگر یهودیان یا جز آنان‌، بدان آیات کفر ورزیده‌اند، معنی آن این نیست‌که آن آیات از دلائل قانع‌کننده و برهان خردپسند برخوردار نباشد، بلکه ایشان سرشت تباه و کجروی دارند و از قانون فطرت انحراف می‌ورزند و سرپیچی می‌کنند.

سپس روند گفتار به مسلمانان و به همه‌ی مردمان رو می‌کند و آنان را از انجام اعمالی همچون اعمالی‌که یهودیان تا کنون انجام داده و در نتیجه چه سرنوشتی داشته‌اند، بیم می‌دهد، و نشانه‌ای از نشانه‌های بیمار و خوی وبا خیز قوم یهود را آشکار می‌دارد؛ ایشان گروهی هستندکه علاوه از تعصب و نژادگرائی زشتی که دارند، از آراء پراکنده و افکار پریشانی برخوردارند. بدین سبب آنان بر رأی واحدی جمع نمی‌گردند و بر عهد و پیمانی پایدار نمی‌مانند و به دستاویزی چنگ نمی‌زنند. از آنجاکه نسبت به خود و نژاد خویش متعصب هستند، دوست ندارند خداوند از فضیلت و رحمت عمیم خود، چیزی به افرادی جز ایشان عطاء فرماید، گرچه با وجود این‌، با یکدیگر اتحاد ندارند و حتی پیمانهای درون‌گروهی همدیگر را نیز مراعات نمی‌دارند. هیچ پیمانی نیست‌که با یکدیگر ببندند وگروهی از آنان به شکستن آن اقدام نورزد و رشته را پنبه نکند و علیه عهدی‌که همگان برآن متّفقند بر‌نشورد:

(أَوَکُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ )(١٠٠)

 (‌ایشان همانگونه که در امر عقیده و ایمان متزلزل می‌باشند، در عهدهائی که می‌بندند نیز متزلزل هستند) مگر هر بار که عهدی (‌با خدا و پیغمبر و مسلمانان‌) بستند، جمعی از آنان‌، آن را نشکستند و دور نیفکندند؟ (‌و با آن مخالفت نورزیدند؟‌)‌. این بدان سبب است که بیشتر آنان ایمان (‌به حرمت عهد و قداست پیمان‌) ندارند.

ایشان بودند پیمانی راکه با خدا در زیر کوه بسته بودند شکستند، و بعدها نیز پیمانهای خود راکه با پیغمبران خویش بسته بودند، بدور افکندند و از اجراء آنها سرپیچی نمودند. اخیراً هم دسته‌ای از آنان عهدی راکه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آغاز تشریف فرمائی او به مدینه‌، بسته بودند شکستند و آن را نادیده انگاشتند. پیمانی که با شروط معیّنی با ایشان بسته بود و در آن راه مسالمت آمیز و صلح و صفای فیمابین را خواسته بود. در صورتی‌که آنان نخستین کسانی بودندکه دشمنان پیغمبر را یاری دادند و از ایشان پشتیبانی کردند. و نخستین کسانی بودندکه از دین او بدگوئی کردند و رخنه‌گرفتند، وکوشیدندکه در میان صف مسلمانان تفر‌قه و فتنه و غوغا و آشوب راه اندازند، و در همه‌ی این امور، عکس پیمان صلحی رفتارکردندکه با مسلمانان منعقد نموده بودند.

چه دوستی زشتی‌که قوم یـهود دارد! لیکن دوستی دیگری‌که درست عکس آن است متعلّق به مسلمانان است‌. آن دوستی پاکی‌که فرستاده‌ی خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  درگفتار زرّین زیرین خویش اعلان فرموده است‌:

(المسلمون تتکافأ دماؤهم , وهم ید على من سواهم یسعى بذمتهم أدناهم )[1]

مسلمانان خونشان (‌از لحاظ دیه و قصاص‌) برابر است (‌و در این امر شریف بر وضیـع برتری ندارد) و همه‌ی آنان در برابر دیگران متّحد و چون دست واحدند (‌و عهد و پیمانی که هر یک از مسلمانان با دیگران ببندد، برای سایر آنان معتبر است‌، چه‌) کوچکترین ایشان میتواند از سوی مسلمانان پیمان منعقد سازد (‌و یا زینهار دهد)‌.

پیمانشان یکی است‌، هر یک از مسلمانان می‌تواند دیگران را پناه و زینهار دهد و عهد ببندد، هیچ فردی نمیتواند پیمانی راکه او بسته است بگسلد و زیر آن بزند و قولی راکه داده است نادیده‌گیرد. ابوعبیده رضی الله عنه آنگاه ‌که سردار سپاه عمر رضی الله عنه  در زمان خلافت او بود، بدو نوشت‌: بنده ای، اهالی شهری را در عراق امان داده است‌، آیا در این باره رأی خلیفه چیست‌؟‌... عمر بدو نوشت‌: خداوند وفاء‌کردن را بزرگ داشته است‌، تا وفاء ییشه نکنید وفاء‌کنندگان بشمار نمی‌آئید... پس با ایشان عهد را وفاء‌کنید و از آن درگذرید.

این نشانه‌ی ‌گروه بزرگوار و بهم پیوسته و راست رواست‌... و این همان فرقی است‌که میان اخلاق یهودیان کجرو وگناهکار، و میان مسلمانان صادق و درستکار، وجود دارد:

(وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ )(١٠١)

و هنگامی که فرستاده‌ای (‌محمد نام‌) از جانب خدا به سراغ آنان آمد، گرچه (‌اوصافش با نشانه‌هائی که در کتابهایشان بود و) با آنچه با خود داشتند، مطابقت داشت‌، جمعی از اهل کتاب‌، کتاب خدا را پشت سر افکـندند (‌و اوصاف محمد را از کتابهای خود زدودند، انگار در کتابهایشان چیزی درباره‌ی او نیامده است و) گوئی آنان (‌چیزی از اوصاف چنین پیغمبری‌) نمی‌دانند.

این‌، نمونه‌ای از نـونه‌های پیمان شکنیهائی بود که هر زمان دسته‌ای از آنان‌، آنها را می‌شکسته‌اند. در ضمن پیمانی که خدا با ایشان بسته است‌، از آنان عهدگرفته است به هر ییغمبری که به سویشان‌ گسیل مـی‌دارد، ایمان بیاورند و او را یاری دهند و بزرگش دارند. لیکن هنگامی‌که پیغمبری از جانب خدا به سویشان آمدکه با آنچه ایشان داشتند مطابقت داشت و تصدیق کننده‌ی آن بود، عهدی راکه خدا با ایشان بسته بود شکستند، و دسته‌ای از کسانی ‌که جزو اهل‌ کتاب بودند کتاب خدا را بدور افکندند. این بدور افکندن ‌کتاب خدا، هم شامل کتابی می‌گردد که با خود داشتند و مژده‌ی آمدن پیغمبر اسلام را دربر ‌داشت و نادیده‌اش انگاشته بو‌دند، و هم در برگیرنده‌ی ‌کتاب جدیدی است‌که به همراه پیغمبر جدید فرستاده شده بود و آن را نیز نادیده ‌گرفته و به دورش انداختند!

در آیه‌ی مورد نظر، ریشخند پنهانی نهفته است و آن اینکه ، نصّ آیه آشکارا بیان می‌دارد آنان‌کتاب را پس پشت می‌اندازند و نادیده می‌گیرند، گرچه کسانیند که خود صاحب‌کتاب بوده و اهل‌کتابند. اگر ایشان مشرکان بیسواد بودند و چنین می‌کردند، به دور انداختن ‌کتاب خدا توسط آنان‌، باز هم مفهوم و توجیهی داشت‌. اما پشت سر افکنندگان کتاب خدا، اهل کتابند. ایشان‌که با رسالتهای آسمانی و پیغمبران الهی آشنایند. ایشان همان‌کسانیندکه با هدایت آسمانی سابقه‌ی آشنائی دارند و با پرتو نور الهی دل و دیده را بارها روشن داشته‌اند... مگر چه کرده‌اند؟

ایشان‌کتاب خدا را به دور افکنده‌اند، و در حقیقت مقصود این است‌ که‌ کتاب خدا را انکار نموده و بدان عمل نکر‌ده‌اند. ایشان آن را از جولانگاه اندیشه‌ی خویش و پهنه‌ی میدان زندگی خود، به دور داشته‌اند. لیکن تعبیر صورتگر قرآنی‌، معنی را از دائره‌ی ذهن به دائره‌ی حس و از دنیای معقولات به جهان محسوسات می‌کشاند و کردارشان را با حرکت مادی رؤیاانگیز، شکل می‌بخشد.کار ایشان را بگونه‌ی بس زشت و ننگینی به تصویر می‌کشد، تصویری‌که سراپای آن جلوه‌گر کینه و دشمنی است‌، تـصویری است‌ که مرغ خیال را آزاد می‌سازد و بدو مجال می‌دهد تا این حرکت تند و درشت را دریابد، حرکت دستهائی که دارد با شتاب کتاب خدا را برمی‌گیرد و به پس پشت می‌اندازد و به دورش می‌افکند.

*

پس از آن چه‌؟ آیا به دنبال آن‌ که ‌کتاب خدا را به دور افکندند که تصدیق کننده‌ی چیزی بودکه با خود داشتند، چه شد؟ آیا امکان دارد به چیزی پناه برده باشندکه بهتر ازکتاب خدا بوده باشد؟ آیا ممکن است به سوی حق و حقیقتی گرائیده باشند که گمانی بدان راه نداشته است‌؟ آیا امکان آن مـی‌رود به‌کتابی که خود داشتند و صداقت آن مورد تأیید قرآن بود، چنگ زده باشند؟ نه هرگز ! ...  هیچیک از آن چیزها انجام نپذیرفت‌!... بلکه ایشان‌کتاب خدا را دور انداختند تا در پی افسانه‌های پوچ و پیچیده‌ای روان شوند که بر مبنای حقیقت ثابتی استوار نمی‌باشند:

(وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ )(١٠٢)

(‌گروهی از احبار یهود) به آنچه شیاطین صفتان و گناه پیشگانشان در عصر سلیمان (‌بهم مـی‌بافتند و بر مردم‌) می‌خواندند، باور داشتند و پیروی نمودند (‌چه گمان بردند که سلیمان پیغمبر نبوده بلکه جادوگر بوده است و با نیروی سحر، پریها و پرندگان و بادها را به زیر فرمان خویش درآورده است و لذا شاه جادوگر کافری بیش نبوده است‌!)‌. و حال آنکه سلیمان (‌هرکز دست به سحر نیالوده و) کفر نورزیده است و بلکه (‌این‌) شیاطین صفتان گناه پیشه‌، کفر ورزیده‌اند (‌زیرا چنین سخنانی را بهم بافته و به پیغمبر خدا سلیمان افتراء بسته و به جای دستورات آسمانی‌، به مردم‌) جادو و (‌جنبل و خرافات و از آثار بجا مانده‌ی) آنچه در بابل بر دو فرشته‌ی هاروت و ماروت نازل گردیده بود می‌آموختند (‌دو فرشته‌ای که طریق سحر کردن را برای آشنائی به طرز ابطال آن به مردم یاد میدادند) و به هیح کس چیزی نمی‌آموختند، مگر اینکه پیشاپیش بدو می‌گفتند: ما وسیله‌ی آزمایش هستیم کافر نشو (‌و آنچه به تو می‌آموزیم‌، به آشوب و کفر منتهی می‏گردد، آن را بشناس و خویشتن را از آن بدور دار. لیکن مردم نصیحت نپذیرفتند و از آموخته‌هایشان سوء استفاده کردند) کـه با آن میان مرد و همسرش جدائی می‌افکندند. (‌آری این شیطان صفتان گنه پیشه‌، کفر ورزیدند چون اینگونه یاوه‌گوئیها و افسانه‌سرائیهای گذشتگان را به هم بافتند و آن را وسیله‌ی آموزش جادو به یهودیان کردند) و حال آنکه (‌با چنین جادوی خویش‌) نمی‌توانستند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خدا باشد. و آنان قسمتهائی را فرا می‏گرفتند که برایشان (‌از لحاظ دنیا و آخرت‌) زیان داشت و بدیشان سودی نمی‌رساند. و مسلمّاً می‌دانستند هر کسی خریدار اینگونه متاع باشد، بهره‌ای در آخرت نخواهد داشت‌. و چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بـدان فروخته (‌و آن را پیشه‌ی خویشتن ساخته‌اند) اگر می‌دانستند (‌و علم و دانشی می‌داشتند)‌. و اگر آنان ایمان می‌آوردند (‌و پرهیزگاری می‌کردند، پروردگار پاداش نیکی بدانان می‌داد و چنین‌) پاداشی که نزد خدا (‌محفوظ است‌) بهتر (‌از افسانه‌ها و بدنهادیها) است‌، اگر (‌علم و دانشی می‌داشتند و) می‌دانستند.

قوم یهود آنچه راکه بر آنان نازل‌گشته بود، ترک‌گفته بودند، و به دنبال افسانه‌هائی راه افتاده بودند که شیاطین صفتان گناه پیشه‌، از وقائع روزگار سلیمـان بر ایشان روایت می‌نمودند و قصه می‌گفتند، و دل به ادعاهای دروغینی داده بودندکه آن دیوسیرتان به هم می‌بافتند و به نام گفتار وکردار سلیمان علیه السّلام بخورد مردمان می‌دادند، آنگاه که می‌گفتند: سلیمان جادوگر بوده است و از راه جادوگری و سحری‌که می‌دانست و بکارش می‌گرفت چیزهائی راکه در زیر فرمان داشت‌، به زیر سلطه و فرمان خویشتن درآورده بود.

قرآن از سلیمان علیه السّلام جادوگری را نفی می‌کند و ساحرش نمی‌داند:

(وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ)

و حال آنکه سلیمان (‌هرگز دست به سحر نیالوده و) کفر نورزیده است‌.

گوئی قرآن سحر و استفاده از آن راکفر می‌شمارد و آن را از ساحت سلیمان علیه السّلام نفی می‌دارد، ولی برای شیاطین صفتان ثابت می‌داند و می‌پذیرد:

(وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ)

و بلکه (‌این‌) شیاطین صفتان گناه پیشه بودند که کفر ورزیدند چون به مردم سحر می‌آموختند.

سپس قرآن موضوع نزول سحر از جانب خدا بر دو فرشته‌ی هاروت و ماروت را نفی می‌کند، دو فرشته‌ای که قرارگاهشان در بابل بود:

َ(و مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ)[2]

چیزی بر دو فرشته‌ی هاروت و ماروت در بابل‌، نازل نگشته است‌.

چنین بنظر می‌رسد که در آنجا داستان معروفی از آن دو فرشته‌، سر زبان‌ها بوده است‌، و یهودیان یا شیاطین ادعاء داشتند که دو فرشته با سحر  آشنا بودند و آن را به مردم می‌آموختند، و آن دو گمان می‌کردند که چنین جادوئی از جانب خدا بر ایشان نازل شده است‌. لذا قرآن این افتراء را نیز نفـی می‌کند، و آن افتراء نزول سحر بر دو فرشته است‌.

سپس حقیقت را روشن می‌دارد، و آن اینکه‌: این دو فرشته‌، در آنجا بنابر حکمتی که از دیده‌ها نهان است‌، وسیله‌ی آزمون بودند و مردم بدانها آزمایش می‌شدند. آنان به هرکــی‌که به پیش ایشان می‌آمد و از آنان می‌خواست‌ که بدو سحر بیاموزند، چنین امری را به او گوشزد می‌کردند:         .

(وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ)

و به هیچ کس چیزی نمی‌آموختند، مگر اینکه پیشاپیش بدو می‌گفتند: ما وسیله‌ی آزمایش هستیم‌، کفر مورز.

بار دیگر می‌بینیم‌که قرآن‌، جادوگری و آموزش و بکار گرفتن آن را کفر می‌داند، و این امر را بر زبان دو فرشته‌ی هاروت و ماروت بیان می‌دارد.

بعضی از مردم اصرار داشتند بر اینکه از آن دو جادوگری بیاموزند با وجود اینکه ایشان از آن بر حذر

داشته شده بودند و بدان آشنا گشته بودند. بدین هنگام بود که فتنه بعضی از گول خوردگان را در برمی‌گرفت و بدکاریها از ایشان سرمی‌زد:

 (تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ)

پس از آن دو چیزی را فرا می‏گرفتند که با آن میان مرد و همسرش جدائی می‌انداختند.

و این همان اذیت و آزار و شرّ و بلائی است‌که آن دو فرشته‌، مردم را از آن بر حذر می‌داشتند.

در اینجا قرآن پا به جلو می‌نهد و یک اندیشه‌ی ‌کلّی و اساسی اسلامی را بیان می‌دارد، و آن اینکه‌: در پهنه‌ی این جهان چیزی جز با اجازه‌ی خدا، رخ نمی‌دهد:

(وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ)

و حال آنکه با چنین جادوی (‌خویش‌) نمی‌توانند به کسی زیان برسانند مگر اینکه با اجازه و خواست خدا باشد.

اسباب با اجازه‌ی خدا، کارگر واقع می‌شوند و نتیجه می‏بخشند و مثمر ثمر قرار مـی‌گیرند... این هم یک اصل‌ کلی در نحوه‌ی اندیشه است‌که باید به صورت کامل و آشکار در آئینه‌ی دل مؤمن جلوه‌گر آید‌. روشن‌ترین مثالی که می‌تواند این اصل را در اینجا مجسّم دارد و بنمایاند این است‌: تو هنگامی که دست خویش را روی آتش بگذاری خواهد سوخت‌. لیکن این سوختن جز با اجازه‌ی پروردگار نخواهد بود. چه این خدا است که خاصیّت سوزاندن را در آتش و خاصیّت سوختن را در دست تو به ‌ودیعت نهاده است‌. خداوند می‌تواند بنابر حکمت و مـصلحتی که خود می‌داند، این خاصیّت را هر آن متوقف ‌کند و این ویژگی را ازکار بیندازد، همانگو‌نه که درباره ابر‌اهیم علیه السّلام چنین کاری شد و آتش نسوزاند و پیکر او هم نسوخت‌.

سحری‌که با آن میان مرد و همسرش جدائی می‌اندازند، نیز چنین است‌، وقتی تأثیر می‏بخشد که خدا اجازه دهد. و هم او است بنابر حکمت خاصّی که در نظر دارد، آن را بی‏اثر می‌سازد و جلو کارگر واقع شدن آن را می‌گیرد... و به همین منوال است بقیه‌ی چیزهائی که بدانها آشنائی داریم و اثربخش یا اثرپدیرشان می‌دانیم‌... همه آنها برابر اجازه خدا خاصیت خود را بروز می‌دهند و امکـان این هم هست که جلو خاصیّت (آ‌نها گرفته شود و هـمان کسی که چنین ویژگی و خاصیتی بدانها بخشیده است‌، بنابر مصلحتی به هنـگامی که خود بخواهد آن ویژگی و خاصیّت را راکد و بی‌اثر کند

سپس قرآن حقیقت چیزی را که میاموزند، و اصل چیزی را که با آن میان مرد و همسرش جدایی میاندازند، بیان می‌فرماید و مقرّر می‌دارد که چنین چیزهائی حتّی برای خود ایشان هم زیانمند است و سودمند نیست:

(وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلا یَنْفَعُهُمْ)

و چیزی را می‌آموزند چه بدیشان زیـان می رساند و سود نمی رساند.

این قدر بسنده است گفته شود که چنین شرّی عبارت ا‌ز کفر است تا پیدا آید که چه زیان صرفی است و اصلاً سودی در آن پدیدا‌ر نیست‌.

(وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ)

و به حقیقت می‌دانستند حه هر کسی خریدار چنین متاعی باشد، در آخرت بهره‌ای نخواهد داشت‌.

ایشان در حقیقت می‌دانستند که هر که چنین چیزی را خریداری کند در آحرت هیچ نصیب و بهره‌ای ندارد. چنین کسی به محض گزینش و خریداری اینگـونه متاعی‌، هرگونه حساب و پشتوانه و بهره‌ای که در آخرت داشته باشد، از دست می‌دهد و می‌بازد  ویلان و زیانبار میماند.

اگر به حقیقت معامله پی می‏بردند، میدیدند که چه معامله‌ی بدی کرده‌اند، چه بد چیزی که خـود را بدان فروخته‌اند و زندگی خویش را بدان باخته‌اند:

(وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (١٠٢)

چه زشت و ناپسند است آنچه خود را بدان فروخته (‌و آن را پیشه‌ی خویـش ساخته‌اند) اگر می‌دانستند (‌و علم و دانشی می‌داشتند)‌.

(وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ) (١٠٣)

اگر آنان ایـمان می‌آوردند و پرهیزگاری می‌کردند (‌پروردگار پاداش نیکی بدانان می‌داد و چنین‌) پاداشی که نزد خدا (‌محفوظ‌) است‌، بهتر (‌از افسانه‌ها و بدنهادیها) است اگر (‌علم و دانشی می‌داشتند و) می‌دانستند.

این سخن شامل ‌کسانی هم می‌شود که از دو فرشته در بابل جادوگری می‌آموختند، و همچنین‌ کسانی را نیز دربرمی‌گیرد که به دنبال چیزهائی روان می‌گشتند که شیاطین صفتان از روزگار سلیمان و سلطنت او روایت می‌داشتند. اینان یهودیانی بودند که‌ کتاب خدا را پس پشت می‌انداختند و تعلیمات آن را نادیده می‌گرفتند و چنین چیز یاوه و چنین شرّ زشتی را می‌پذیرفتند و از آن پیروی می‌نمودند.

*

در اینجا لازم است درباره‌ی سحر و آنچه اسباب جدائی زن و شوهر می‌شود و آن یهودیان به دنبالش روان می‌شدند و به خاطر آن‌،‌کتاب خدا را پشت سر می‌انداختند، سخن گفته شود.

همیشه و در هر زمانی دیده شده ‌که بعضی از مردم از خصائص و ویژگیهائی برخوردارند که علم تاکنون به کنه آن دست نیافته است و پرده از چگونگی آن برنداشته است‌. بخشی از این چیزها را نامگذاری کرده و اسمهائی بدانها داده‌اند، ولی حقیقت و طریقه‌ی آنها ناشناخته مانده است‌... یکی از این چیزها (‌تله پاتی‌) - ارتباط افکار از راه دور - است‌. آیا تله‌پاتی چیست‌؟ و چگونه انجام می‌پذیرد؟ چگونه انسانی می‌تواند انسان دیگری را از راه دور و با وجود فواصل و موانع زیادی که سر راه است و در حال عادی صدای او بدو نمی‌رسد و از دید چشمش نهان است‌، صدا بزند و با او به‌گفت و شنود پردازد، بدون آنکه فواصل و ابعاد جلوگیر آن باشد؟

اصلاً خواب مغناطیسی چیست و چگونه دست می‌دهد؟ به چه شکلی اراده‌ای بر اراده‌ی دیگری چیره می‌گردد و اندیشه‌ای با اندیشه‌ی دیگری ارتباط حاصل می‌کند و یکی به سوی دیگری پیام می‌فرستد و آنچه را بر خاطرش می‌گذرد همچون ‌کتاب بازی می‌خواند؟

آنچه علم تاکنون توانسته است درباره‌ی چنین نیروهائی که بدانها اعتراف دارد بیان نماید این است که نامهائی بر آنها نهد. ولی هرگز نگفـته است‌که اینها چه چیز هستند؟‌! و چگو‌نه انجام می‌پذیرند و فراهم می‌آیند؟‌! در دنیا چیزهای زیاد دیگری است که علم درباره‌ی آنها شک دارد. این شک یا از آن جهت است ‌که مشاهدات کافی برای اعتراف به صحت و حقانیت آنها دست نداده است‌، یا از آن سبب است‌ که نتوانسته راهی را بیابد که به واسطه‌ی آن‌، چنین نیروهائی را مهار کند و در حدود امکانات تجربه و آزمایش درآورد.

درباره‌ی این خوابهائی ‌که انسان می‏بیند و بعد عیناً واقع می‌شود چه بایدگفت‌؟ - خود فروید که می‌کوشد هرگونه نیروی روحانی را انکار نماید، نتوانسته است وجود چنین خوابهائی را نپذیرد - چه می‌شود که خوابی را درباره‌ی آینده‌ی مجهول می‏بینیم و پس از مدّتی عیناً آن خوابی که در عالم خیال بود، در عالم واقع رخ می‌دهد و راست درمی‌آید؟

همچنین این احساسات نهانی که اسمی برای آنها نمی‌توان یافت‌، چه چیزند؟ چگونه است‌که گاهی احساس می‌کنم‌ که پس از کمی حادثه‌ای اتفاق خواهد افتاد یا اینکه پس از چندی شخصی خواهد آمد، آنگاه می‌بینم‌ که بعد از فرا رسیدن آن زمان‌، آنچه را به گونه‌ای که انتظار داشتم می‏بینم و حادثه به صورتی که گمان می‌رفت اتفاق می‌افتد؟‌!

در حقیقت این ستیزه با حق خواهد بودکه انسان بایستد و به سادگی این نیروهای مجهولی راکه در وجود بشری نهفته است انکار کند، و تنها عذر او هم این باشد که علم به وسیله‌ای دست نیافته است‌ که با آن‌، این نیروها را آزمایش کند.

معنی این‌گفته آن نیست‌ که انسان به هر خرافه‌ای تن در دهد و تسلیم هر یاوه‌ای گردد و پشت سر هر افسانه‌ای به راه افتد... درست‌ترین راه و محتاطانه‌ترین شیوه این است‌که عقل آدمی در برابر این مجهولات موضع آرامی پیش ‌گیرد... نه کاملاً آنها را نفی و تکذیب‌ کند و نه بطورکلی بدانها گردن نـهد و تصدیقشان دارد، تا آنکه پس از تکمیل وسائلی که در اختیار دارد و پیشرفت علم و تکنیک بتواند به این نیروها دست یابد و پرده از رازشان بردارد یا اینکه بپذیرد که در این نیروها رمزی است‌ که بیرون از توان او است‌، و حد و مرز انسانی خویش را بشناسد و برای مجهول‌، در این جهان حسابی بازکند.

سحر جزو اینگونه امور است‌. تعلیم شیاطین به مردم نیز همین‌طور. سحر به یکی از این صورتها خواهد بود: توانائی بر الهام و تأثیر، چه در حواس و افکار، و چه در اشیاء و اجسام‌... اگر چه سحری که قرآن وقوع آن را بر دست ساحران فرعون بیان داشته تنها جنبه‌ی تخیّلی دارد نه حقیقی‌:

(فإذا حِبالهم و عصیُّهم یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعى)

بناگاه (‌موسی‌) انگاشت که بـر اثر سحرشان ریسمانهایشان و عصاهایشان می‌جنبد و راه می‌افتد.

بدین ترتیب هیچ مانعی ندارد که همانند چنین تأثیری مایه‌ی جدائی میان زن و شوهر یا میان دو دوست باشد. زیرا انفعالات از تأثرات سرچشمه می‌گیرند. هر چند هم - چنانکه ‌گفتیم - وسائل و آثار، و اسباب و مسببات، جز با اجازه‌ی خدا رخ نمی‌نمایند و پدیدار نمی‌آیند.

اما دو فرشته‌ی هاروت و ماروت چه‌کسانی هستند؟ و چه وقت در بابل بودند؟ داستانشان در میان یهودیان شناخته و مشهور بوده است‌. به دلیل اینکه آنان چنین اشاره‌ای را تکذیب نکـرده و نسبت بدان اعتراض ننموده‌اند. در قرآن کریم اشارات مختصری راجع به بعضی از حوادث آمده است که آن حوادث در نزد اشخاصی ‌که طرف خطاب بوده‌اند، معلوم و شناخته بوده است‌. همین اختـصار برای بیان مقصود بسنده بوده و نیازی به تفصیل بیشتر دیده نشده است‌، چه تفصیل مورد نظر نبوده است‌.

من دوست ندارم درکتاب (‌فی ظلال القرآن‌) به دنبال افسانه‌های فراوانی که درباره‌ی داستان آن دو فرشته آمده است‌، روان شوم‌. زیرا در این زمینه‌، حتی روایت واحد درستی که بتوان بدان اطمینان داشت‌، نیامده است‌.

در تاریخ دور و دراز بشریّت، معجزه‌ها و آزمایشهای فراوانی پیش آمده است‌که هرکدام مناسب و سازگار با روزگار خود و قابل درک برای دوره‌ای از ادوار بوده است‌. پس اگر یک آزمون تاریخی در چهره‌ی دو فرشته یا دو مرد پاکیزه‌ی فرشته‌گونه به میان آید، جای شگفت نیست و دور از ذهن و از جمله‌ی نوادر نمی‏باشد چنانچه اشکال مختلف و آزمونهای گوناگون خارق‌العاده‌ای را در مد نظر داشته باشیم ‌که بشریّت آن را به خود دیده است بدانگاه ‌که چهار دست و پا راه افتاده و آنگاه ‌که پا گرفته و گام برداشته و در آن هنگام که راست ایستاده است و به دنبال اشعه‌ی شعله‌ی پر نور الهی تابان در دل تاریکی‌های شب ظلمانی‌، روان‌ گشته است و مراحل هولناکی را پیموده و پیش آمدهای بسیاری را به خود دیده است‌.

مفاهیم آشکار محکمات که در این آیات هویدا است‌، ما را بی‏نیاز از آن می‌داردکه با وجود دوری زمان و قدمت تاریخ نسبت به ما، به دنبال متشابهات روان گردیم‌. برای ما بسنده خواهد بودکه از آنها گـمراهـی بنی‏اسرائیل را دریابیم که چگونه به دنبال افسانه‌ها روان شدند وکتاب راستین خدا را به دور افکندند، و بدانیم که جادوگری کار شیطان است‌، بدین سبب کفر بشمار است و انسان به پیروی از آن خوار می‌گردد و در آخرت هرگونه بهره و حساب و پشتوانه‌ای را از دست می‌دهد.

 


 


[1] امام احمد، آن را روایت کرده است.

[2] استاد سیّد قطب واژه‌ی (ما) را در اینجا حرف نفی انگاشته اند. (مترجم)

 

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 123-104

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 123-104

 

 (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)

مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)

مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)

أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)

وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)

وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٠)

وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)

بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)

وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (١١٣)

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)

وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (١١٥)

وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)

بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)

وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (١١٨)

إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)

وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)

الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٢١)

یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)

وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)

 

این  درس‌،  نیرنگهای  یهودیان  و  مکر  وکید  ایشان  را  دربارۀ  اسلام  و  مسلمانان  برملا  می‌دارد،  و  ملت  اسلام  را  از  بازیها  و  حیله‌هایشان  بر  حذر  می‌نماید،  و  رشک  و  بدخواهیهائی  را  که  در  دلهایشان  نسبت  به  مسلمانان  دارند،  آشکار  می‌سازد،  و  حقّه  و  زیانی  راکه  در  نظر  است  به  مسلمانان  برسانند  روشن  می‌کند.  و  ملّت  اسلام  را  باز  می‌دارد  از  اینکه  چه  از  نظر گفتار  و  چه  از  لحاظ  کردار  همچون‌ کسانی  از  بنی‏اسرائیل  شوند که  کفر  پیشه  کردند  و  راه  زندقه‌ گرفتند.  همچنین  برای  مسلمانان  پرده  از  مسائل  حـیقی  نهان  در  پس  پردۀ گفتار  وکردار  یهودیان  برمی‏دارد  و  حیله‌ها  و  نیرنگ‌ها  و  بازیها  و  فتنه‌انگزیهائی  راکه  راجع  به  صف  اسلامی  می‌اندیشند  و  به‌کار  می‌گیرند،  روشن  می‌کند  و  پیش  همگان  می‌گوید.

چنین  می‌نمایدکه  یهودیان  از  منسوخ  شدن  بعضی  از  اوامر  و  تکالیف‌،  و  تغییر  و  تبدیلی‌ که  با  توجه  به  مصـالح  و  مقتضیات  جامعۀ  اسلامی  جوان  و  تازه  پاگرفته‌،  انجام  می‌یافت‌،  و  ظروف  زندگی  جدید  و  شرائط  زمانی  و  مکانی‌ای  که  مسلمانان  را  دربرمی‌گرفت‌،  اینگونه  تحوّلات  و  دگرگونیهائی  را  ایجاب  می‌کرد،  سوء  استفاده  می‌نمودند  و  چنین  امری  را  وسیلۀ  شک  وگمان  درباره  اوامر  و  قوانین  الهی  می‌کردند  و  به  مسلمانان  می‌گفتند:  اگر  این  اوامر  و  تکالیف  از  جانب  خدا  نازل  شده  باشد،  منسوخ  نمی‌شد  و  فرمان  تازه‌ای  صادر  نمی‌گردید  تا  دستور  پیشین  را  لغو کند  و  یا  تعدیل  بخشد...

چنین  یورشی  به  هنگام  تعویض  قبله  از  بیت  المقدس  به  کعبه  پس  ازگذشت  شانزده  ماه  از  هجرت  نبوی،  شدت  بیشتری  به  خودگرفت‌.  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  ‌بعد  از  هجرت  به  مدینه‌،  در  نماز  رو  به  بیت‏المقدس  می‌ایستادکه  قبله  و  پرستشگاه  یهودیان  بود.  یهودیان  این  گرایش  و  بدانجا  روکردن  را  دلیلی  بر  صحّت  دین  خویش  مـی‌گرفتند  و  می‌گفتند:  تنها  دین  ایشان  دین  حقیقی  است  و  قبله  آنان  قبلۀ  راستین  است‌.  تا  آنجاکه  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  سخن  ایشان  را  به  دل‌ گرفت  وگرچه  آشکارا  چیزی  دربارۀ  تغییر  قبله  نمی‌گفت‌،  ولی  آرزو  داشت‌که  قبله  از  بیت‏المقدس  به  کعبه  یعنی  بیت‌الله الحرام‌،  تحویل  پذیرد.  این  شوق  و  علاقۀ  نهانی‌،  پیوسته  او  را  به  خود  مشغول‌ کرده  بود  تا  اینکه  پروردگارش  آرزوی  او  را  برآورده‌کرد  و  دستور  داد  در  نماز  به  سوی  قبله‌ای  بایستدکه  می‌پسندد  -  چنانکه  در  روند  سوره  خواهد  آمد.  از  آنجاکه  این  تغییر  قبله‌،  دلیل  بنی‏اسرائیل  را  پوچ  و  بی‌اعتبار  می‌کرد،  برای  آنان  بسی  ناگوار  شد که  چنین  حجّت  و  برهانی  را  از  دست  دهند،  لذا  یورش  تند  و  تاخت  حیله‌گرانه‌ای  را  رو  به  قلب  صف  مسلمانان  آغازیدند  و  با  تیرهای  شک‌اندازی  وگمان  افکنی  به  سوی  اوامر  و  قوانینی  نشانه  رفتندکـه  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  مسلمانان  را  بدان  می‌خواند  و  انجام  آنها  را  از  ایشان  می‌خواست‌.

همچنین  تخم  ظن  وگمان  را  در  دل  مؤمنان  راجع  به  صحّت  دریافت  وحی  رسول خدا،می‌پاشیدند...یعنی 

اینکه  آنان‌ کلنگ  را  متوجه  پایۀ  عقیدۀ  درونی  مسلمانان  کردند.  سپس  بدیشان‌گفتند:  اگر  روکردن  به  بیت‏المقدّس  پوچ  و  باطل  است‌،  پس  نماز  و  عبادتی ‌که  تاکنون  داشته‌اید  و  کرده‌اید  هدر  رفته  است  و  بی  اجر  مانده  است‌.  اگر  چنین  نیست  و  بیت‏المقدّس  قبله  بوده  است  پس  چرا  از  آن  رومی‌گردانید  و  این  تعویض  چه  مـعنی  دارد؟  به  عبارت  دیگر،  ایشان ‌کلنگ  را  بر  پایۀ  اعتمادی  فرو  آوردند که  در  روح  مسلمانان  جایگزین  شده  بود  و  برابر  آن  چشم  براه  اجر  و  پاداشی  بودند که  حسابی  برایش  در  پیشگاه  خدا  باز کرده  بودند.  در  رأس  این  عقیده  و  ایمان‌،  اعتماد  و  باوری  بودکه  به  حکمت  و  دانائی  و  لیاقت  وکاردانی  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  داشتند  و  چنین  فرزانگی  و  وارستگی  را  ارمغانی  بدو  از  سوی  خدا  می‌دیدند.

چنین  می‌نماید  که  این  یورش ‌کثیف  حیله‌گرانه‌،  در  نفس  بعضی  از  مسلمانان‌،‌کارگر  شد  و  ثمرۀ  زشت  خود  را  داد.  این  بود  چنین  افرادی  از  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم   با  نگرانی  و  پریشانی  سؤالاتی  مـی‌کردند  و  در  این  باره  دلیل  و  برهانهائی  می‌خواستند  که  چنین  پرسشها  و  درخواست  دلیلهائی‌،  با  اطمینان  مطلق  به  رهبری،  و  اعتمادکامل  به  سرچشمۀ  عقیده‌،  سازگار  و  هماهنگ  نیست‌.  لذا  قرآنی  می‌آید  و  برایشان  روشن  می‌نماید که  نسخ  چنین  اوامر  و  تعویض  احکام  بعضی  از  آیات‌،  بنا  به  مصلحت  و  حکمتی  است‌که  خدا  خواسته  است  و  اراده‌اش  بر  این  قرارگرفته  است ‌که  نیکوترین  چیزها  را  برای  بندگان  خویش  برگزیند،  همو  است‌که  می‌داند  در  هر  مکان  و  موقعیتی  و  در  هر  اوضاع  و  شرائطی‌،  چه  چیز  خیر  و  صلاح  آفریدگانش  را  دربر  دارد.  در  عین  حال  ایشان  را  بیدار  باش  می‌دهد  به  اینکه  هدف  یهودیان  این  است ‌که  آنان  را  بعد  از  پذیرش  اسلام  و  رسوخ  ایمان  در  تار  و  پود  وجودشان‌،  دوباره  به  سوی  کفر  و  زندقه  بازگردانند.  این‌کارشان  از  روی  رشک  و  حسدی  است‌ که  در  دل  دارند،  رشک  و  حسدی‌ که  به  علّت  این  پیدا  آمده  است  که  خداوند  به  تن  مسلمانان  خلعت  رسالت  اسلام  پوشانده  و  رحمت  و  فـضیلت  خویش  را  به  آنان  اختصاص  فرموده  است  و  ایشان  را  انتخاب  و  آخرین  کتاب  آسمانی  قرآن  را  برایشان  فرستاده  است  و  آنان  را  برای  این‌کار  بزرگ  نمایندگی  داده  است‌.  قرآن  هدفهای  غرض‌آلود  نهان  در  پشت  سر  اغواگریهای  یهودیان  را  روشن  و  برملا  می‌دارد  و  ادعای  دروغین  ایشان  را  باطل  می‌شمارد  که  می‌گویند:  بهشت  تنها  از  آن  ایشان  است‌.  همچنین  اتهاماتی  راکه  میان  دوگروه  اهل‌ کتاب‌،  رد  و  بدل  می‌گردد،  برای  مسلمانان  روایت  می‌نماید  و  می‌گوید:  یهودیان  می‌گویند:  مسیحیان  بر  حق  نبوده  و  پای‌بند  حقیقتی  نیستند،  و  مسیحیان  می‌گویند:‌یهودیان  بر  حق  نبوده  و  پای‌بند  حقیقتی  نیستند،  و  مشرکان  هم  دربارۀ  همۀ  آنان  چنان  می‌گویند.

سپـس  نیت  زشت  ایشان  راکه  پشت  سر  مسألۀ  قبله  نهان  می‌دارند،  رسوا  می‌سازد.  و  آن  بازداشتن  مردم  از  رو  کردن  به‌کعبه  بیت‌الله  و  نخستین  پرستشگاه  خدا  است‌.  خداوند  جلوگیری  از  ورود  و  عبادت  درکعبه  را  جلوگیری  از  همۀ  پرستشگاههای  الهی  بشمار  می‌آورد  که  نگذارند  در  آنها  نام  خدا  بر  زبانها  رانده  شود،  و  در  راه  تخریب  آنها  تلاش  شود.

روند گفتار  در  این  درس  بر  این  روال  به پیش می رود،  تا  آنگاه‌ که  مسلمانان  را  رو  در  روی  هدف  حقیقی  و  مقابل  قصد  اصلی  اهل‌ کتاب  اعم  از  یهودیان  و  مسیحیان  قرار  می‌دهد...  و  آن  بدور  داشتن  مسلمانان  از  دینشان  و  کشاندن  آنان  به  پذیرش  دین  اهل ‌کتاب  است  و  اینکه  اهل‌ کتاب  از  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  خشنود  نخواهند  شد،  مگر  آنکه  دین  آنان  راگردن  نهد  والّا  چیزی  جز  جنگ  و  نیرنگ  و  دسیسه‌بازی  و  سایر  بدیها  و  زشتیهای  دیگر،  نباید  از  ایشان  انتظار  داشته  باشد.  این‌،  علّت  حقیقی  کارزاری  است‌ که  در  پشت  سر  یاوه‌گوئیها  و  اغواگریهایشان ‌کمین ‌کرده  است‌،  و  در  پس  پردۀ  دلیلها  و  سخنان  ظاهر  فریبشان  نهفته  است‌.

*

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)

مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)

مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)

أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)

وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)

وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ )(١١٠)

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  (‌هنگامی  که  از  پیغمبر  تقاضای  مراعات  و  توجه  بیشتر  خود  برای  حفظ  و  دریافت  آیات  قرآن  می‌کنید)  مگوئید:  (رَاعِنَا) (‌رعایتمان  کن  و  ما  را  بپای‌...)‌،  (‌بلکه  واژه‌های  هم  معنی  دیگری  را  به  کار  برید  تا  یهودیان  و  مشرکان  نتوانند  از  آن  سوء  استفاده  کنند  و  در  مفهوم  زشت  و  دشنام  آمیز  بکارش  برند)  و  بگوئید:  (انْظُرْنَا) (‌بر  ما  نظر  انداز،  درمانگر،  رعایتمان  کن‌...،  و  خوب  به  آنچه  پیغمبر  بر  شما  فرو  می‌خواند  و  مـی‌گوید)  گوش  فرا  دهید  و  بشنوید،  و  برای  مشرکان  (‌ریشخند  کنندۀ  چون  ایشان‌)  عذاب  دردناکی  است‌.  کافران  اهـل  کتاب  و  همچنین  مشرکان‌،  دوست  نمی‌دارند  خیر  و  برکتی  از  جانب  خدایتان  بر  شما  نازل  گردد  و  به  شما  دست  دهد،  در  حالی  که  خداوند  (‌به  خواست  و  آرزوی  ایشان  توجهی  نمی‌کنند  و)  به  هر  کس  که  بخواهد  رحمت  خویش  را  اختصاص  می‌دهد،  و  خدا  دارای  فضل  سترگ  و  بخشش  بزرگ  است‌.  هر  آیه‌ای  را  که  رها  سازیم  (‌و  به  دست  فراموشی  سپاریم‌)  و  یا  اینکه  (‌اثر  معجزه‌ای  را  از  آئینۀ  دل  مردمان  بزدائیم  و)  فراموشش  گردانیم،  بهتر  از  آن  یا  همانند  آن  را  می‌آوریم  و  جایگزینش  می‌سازیم‌،  مگر  نمی‌دانی  که  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است‌؟  آیا  نمی‌دانی  که  ملک  و  فرمانروائی  آسمانها  و  زمین  از  آن  او  است‌؟  (‌و  حق  دارد  هر  گونه  تغییر  و  تبدیلی  در  آیات  و  معجزات  خود  بدهد؟‌)  و  جز  خـدا  سرپرست  و  یاوری  برای  شما  نیست‌.  شاید  مـی‌خواهید  از  پیغمبر  خود  (‌همان  تقاضاهای  نامعقول  و  نابجا،  و  معجزات  معین  و  ناروائی  را)  درخواست  کنید  که  پیش  از  این  (‌از  جانب  بنی‌اسرائیل  برای  آزمایش  وعناد)  از  موسی  خواسته  میشد.  (‌در  پشت  سر  چنین  درخواستی‌،  بهانه  جوئی  و  کفرگرائی  نهفته  است‌)  و  هر  که  ایمان  را  با  کفر  معاوضه  کند،  راه  راست  را  کم  کرده  است  (‌و  از  صراط  مستقیم  خداشناسی  منحرف  گشته  است‌)‌.  بسیاری  از  اهل  کتاب  از  روی  رشک  و  حسدی  که  در  وجودشان  ریشه  دوانده  است‌،  آرزو  دارند  اگر  بشـود  شما  را  بعد  از  پذیرش  ایمان‌،  باز  گردانند  (‌به  جانب  کفر  و  به  حـال  سابقی  که  داشتید)  با  اینکه  حقانیت  (‌اسلام  و  درست  بودن  راهی  که  برگزیده‌اید،  از  روی  خود  کتابهای  آسمانیشان‌)  بر  ایشان  کاملاً  روشن  گشته  است‌.  پس  گذشت  نمائید  و  چشم  پوشی  کنید  تا  خدا  فرمان  دهد  (‌که  در  برابرشان  چه  صار  کنید)‌.  بی‏گمان  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.  (‌پس  بر  شعائر  دینیتان  ماندگار  باشید)  و  نماز  را  بر  پا  دارید  و  زکات  را  بپردازید  و  (‌بدانید)  هر  کار  نیکی  که  پیشتر  برای  خود  بفرستید،  آن  را  در  نزد  خدا  خواهید  یافت  (‌و  پاداش  آن  را  خواهید  دید)  و  خدا  بر  هر  چه  می‌کنید  آگاه  و  بینا  است‌.

در  سرآغاز  این  درس  به  «(کسانی  که  ایمان  آورده‌اند)  خطاب  می‌شود  و  آنان  را  با  صفتی  بانگ  میزندکه  ایشان  را  از  سایرین  جدا  می‌سازد  و  با  آن  صفت‌،  آنان  را  به  پروردگارشان  و  به  پیغمبرشان  مـی‌پیوندد  و  در  درونشان  فطرت  پذیرش  ایمان  وگوش  به  فرمان  خدای  رحمن  را  زنده  می دا‌رد  و  به  جوش  می آرد.

با  بیان  چنین  صفتی‌،  ایشان  را  باز  می‌دارد  از  اینکه  به  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم   بگو‌یند  (رَاعِنَا) (‌رعایتمان‌کن‌،  ما  را  بپای‌...)‌که  از  مادۀ  رعایت  و  هم  معنی  نظر  است‌.  بلکه  بجای  آن  بگویند:  (انْظُرْنَا) (‌بر  ما  نظر  انداز،  درمانگر،  رعایتمان  کن‌...)‌که  در  زبان  عربی،  مرادف  آن  است‌...و  بدیشان  دستور  می‌دهد  که  بشنوند،  یعنی  اطاعت  نمایند،  و  آنان  را  برحذر  می‌دارد  از  اینکه  به  سرنوشت  کافران  دچار  آیند  و  گرفتار  عذاب  دردناک  شوند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  (‌هنگامی  که  از  پیغمبر  تقاضای  مراعات  و  توجه  بیشتر  خود  برای  حفظ  و  دریافت  آیات  قرآن  می‌کنید)  مگوئید:  (رَاعِنَا) (‌رعایتمان  کن  و  ما  را  بپای‌...  بلکه  واژه‌های  هم  معنی  دیگری  را  بکار  برید  تا  یهودیان  و  مشرکان  نتوانند  از  آن  سوء‌ استفاده  کنند  و  در  ،‌مفهوم  زشت  و  دشنام‌آمیز  بکارش  برند)  و  بگوئید:  (انْظُرْنَا) (‌بر  ما  نظر  انداز،  درمانگر،  رعایتمان  کن‌...)‌،  (‌و  خوب  بدانچه  پیغمبر  بر  شما  فرو  می‌خواند  و  می‌گوید)  گوش  فرا  دهید  و  بشنوید،  و  برای  مشرکان  (‌ریشخند  کنندۀ  چون  ایشان‌)  عذاب  دردناکی  است‌.

سفیهان  وکم‌خردان  یهودی  درگفتن  واژۀ  (رَاعِنَا) زبان  را  پیچ  می‌دادند  به‌گونه‌ای  خطاب  به  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن  را  بر  زبان  می‌راندند که  معنی  دیگری  می‌داد  و  از  ماده  ( رُعُونَة)   کم‌عقلی‌،  نادانی‌،  حماقت‌...  ساخته  می‌شد.  از  آنجا که  می‌ترسیدند  رو  در  رو  به  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دشنام  دهند،  برای  یاوه‌سرائی  دربارۀ  او،  به  حقه‌بازی  و  نیرنگ  دست  می‌یازیدند  و  از  راههای  پر  پیچ  و  خم  به  سویش  خیز  برمی‌داشتند  و  راههای  کج  و  کوله‌ای  را  می‌پیمودند  که  جز کودکان  نادان  از  آن  نمی‌گذشتند.  این  بودکه  دستور  رسیدکه  مؤمنان  چنین  واژه‌ای  را  که  وسیله‌ای  در  دست  یهودیان  گردد،  بکار  نبرند،  بلکه  واژه‌ای  را  جایگزین  آن‌ کنند که  در  معنی  مرادف  آن  بوده  و  نادانان  نتوانند  تحریفش ‌کنند  و  بگو‌نۀ  ناهمواری  تلفظش  نمایند.  تا  این  قصد  بد  و  ناچیز  سفیهانه  نیز  در  دست  یهودیان  نماند.

استفادۀ  یهودیان  حتی  از  چنین  وسیلۀ  ناچیز  و کو‌دکانه‌،  اندازۀ  خشم  وکینۀ  ایشان  را  روشن  می‌دارد  همانگونه  که  بی‌ادبی  و  ناپاکی  ابزار  وسیلۀ  کار  و  انحطاط  رفتارشان  را  می‌رساند.  این  نهی  الهی‌که  در  این  مقام  آمده  است‌،  بیانگر  حمایت  خدا  از  پیغمبر  خود  و  نگهداری  گروه  مسلمانان  درکنف  رحمت  و  فـضیلت  خویش  است  و  نمـودار  دفاع  خدای  بزرگو‌ار  از  دوستانش  در  برابر  دشمنانش  و  حفظ  آنان  از  هر  نوع  دسیسه‌ای  و  هرگونه  قصد سوء  و  نیّت  بدی  است ‌که  بدخواهان  حیله‌گر  و  دژخیمان  بدکاره  بخواهند  درباره  مسلمانان  روا  دارند‌...آنگاه  برای  مسلمانان‌،  بدخواهی  و  دشمنانگی  قوم  یهود  وکینه‌توزی  و  رشکی  راکه  نسبت  به  آنان  به  خاطر  لطف  و  مرحمتی ‌که  خدا  بدیشان  روا  دیده  است‌،  برملا  می‌دارد  و  پرده  از  بغض  وکینه‌ای  بدور  می‌افکند که  دل  یهودیان  را  بهم  می‌فشارد.  تا  مسلمانان  از  دشمنانشان‌،  خویشتن  را  برحذر  دارند  و  به  چیزی  چنگ  زنند که  این  دشمنان  به  سبب  آن  بدیشان  حسد  می‌ورزند،  و  به  علّت  ایمانی ‌که  عـطیۀ  الهی  و  عنایت  سبحانی  است‌،  خدا  را  سپاسگزاری ‌کنند  و  چنین  نعـتی  را  غنیمت  شمارند  و  پیوسته  در  تحکیم  و  حفظ  آن‌ بکوشند:                .

(مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )(١٠٥)

کافران  اهل  کتاب  و  همچنین  مشرکان‌،  دوست  نمی‌دارند  خیر  و  برکتی  از  جانب  خدایتان  بر  شما  نازل  گردد  و  به  شما  دست  دهد،  در  حالی  که  خدا  (‌به  خواست  و  آرزوی  ایشان  توجهی  نمی‌کند  و)  به  هر  کس  که  بخواهد  رحمت  خویش  را  اختصاص  می‌دهد،  و  خدا  دارای  فضل  سترگ  و  بخشش  بزرگ  است‌.

قرآن  میان  اهل‌کتاب  و  میان  مشرکان  را  از  نظر کفر  جمع  مـی‌آورد  و  آن  دو  دسته  را  در  این  مسأله  همسان  می‌داند...و  چون  هر  دوگروه  نسبت  به  آخرین  رسالت  آسمانی  بی‌باورند  و  آن  را  نـمی‌پذیرند،  هر  دو  از  این  نظر  برابرند،  هر  دو  دسته‌ کینه  و  دشمنی  مؤمنان  را  به  دل  دارند  و  خیر  و  صلاح  ایشان  را  نـی‌خواهند.  بزرگ‌ترین  چیزی  راکه  از  مؤمنان  دشمن  می‌دارند  و  با  آن  بیش  از  هر  چیز  سر  ستیز  دارند،  دین  اسلام  است‌.  بدین  معنی‌ که  خدا  چرا  باید  مسلمانان  را  برای  این  خیر  و  برکت  برگزیند  و  قرآن  را  برایشان  بفرستد  و  چنین  نعـتی  را  رایگان  بدیشان  دهد  و  برای  پاسداری  امانت  عقیده  در  زمین‌،  با  آنان  پیمان  بندد،‌که  عقیده  خود  بزرگ‌ترین  امانت  در  جهان  بشمار  است‌.

ازکینه  و  رشکی ‌که  یهودیان  نسبت  به  مسلمانان  به  دل  داشتند  از  اینکه  خداوند  فضیلت  و  رحمت  خویش  را  بهره  هرکس  از  بندگانش‌ که  بخواهد  بکند،  سخن  رفت‌.  خشم  وکینه  تا  آنجا  ایشان  را  برانگیخت‌ که  حتی  دشمنی  خویش  را  نسبت  به  جبرئیل علیه السّلام   نیز  آشکار کردند  زیرا  او  بودکه  برای  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم   وحی  می‌آورد.

(وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ).

و  خدا  به  هر  کس  که  بخواهد  رحمت  خویش  را  اختصاص  می‌دهد.

زیرا  خداوند  می‌داند  رسالت  آسمانی  خویش  را  کجا  قرار  دهد  و  به  چه  کسی  اختصاص  فرماید.  پس  هرگاه  محمـد  را  به  خلعت  رسالت  اختصاص  دهد  و  معتقدان  به  پیغمبری  محمد  را  از  خیر  و  برکت  آن  بهرمند  سازد،  خدای  بزرگوار  تشخیص  داده  است‌که  محمد  و  مؤمنان  شایستۀ  چنین  نعمت  و  فضیلتی  هستند.

(وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )

و  خدا  دارای  فضل  سترگ  و  بخشش  بزرگ  است‌.  چیزی  از  نعمت  نبوّت  و  رسالت  بزرگتر  نیست‌،  و  چیزی  از  نعـمـت  ایمان  و  دعوت  بدان  هم  بزرگتر  نمی‏باشد.  در  این  اشاره  حیزی  نهفته  است‌که  در  دل  کسانی‌ که  ایمان  آورده‌اند،  بزرگی  عطاء  و  فراوانی  بخشش  خداوندی  را  پدیدار  می‌سازد  و  به  جوش  می‌آورد.  همچنین  در  بیان  آنچه  دل  کافران  به  مؤمنان  نهفته  می‌دارد  و  قبلاً  از  آن  سخن  رفت‌،  احساس  خویشتنداری  و  حذر  از  نیرنگ  دشمنان‌،  و  شیفتگی  شدید  نگهداری  ایمان  را  در  دل  بر  می‌انگیزد...این  دو  احساس  یعنی  جلوه‌گری  عظمت  عطاء  الهی  در  اذهان‌،  و  حذر  از  دشمنان  اسلام  و  پدیدار  آمدن  شور  ایمان  در  جان  و  روان‌،  هر  دو  برای  مقابله  با  یورش  شک  وگمان  و  پریشانی  افکاری ‌که  یهودیان  آن  را  رهبری  کرده  و  می‌کنند  تا  عقیده‌ای  راکه  در  اندرون  دل  مؤمنان  جای‌ گرفته  است  و  به  علّت  آن  بر  مسلمانان  رشک  می‌ورزند،  سست‌ گردانند،  ضروری  می‏باشند.  چنانکه‌گفتیم‌،  این  یورش  متوجه  منسوخ  شدن  بعضی  از  اوامر  و  تکالیف  بود،  و  به  هنگام  تغییر  قبله  به‌ کعبه  شدّت  بیشتری  یافت‌.  زیرا  تغییر  قبله‌،  پایۀ  استدلال  آنان  را که  برای  مسلمانان  بیان  می‌داشتند  و  علیه  ایشان  بکار  می‌گرفتند،  سخت  لرزان  و  ویران‌ کرد:

(مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا)

 هر  آیه‌ای  را  که  رها  سازیم  (‌و  به  دست  فراموشی  سپاریم‌)  و  یا  اینکه  (‌اثر  معجزه‌ای  را  از  آئینۀ  دل  مردمان  بزدائیم  و)  فراموشش  گردانیم،  بهتر  از  آن  یا  همانند  آن  را  می‌آوریم  و  جایگزینش  می‌سازیم‌.

مناسبت  چه  مناسبت  تغییر  قبله  باشد  -‌چنانکه  سیاق  این  آیات  و  آیات  بعدی  می‌رساند  -  یا  مناسبت  دیگری  درمیان  باشد  همچون  تعدیل  بعضی  از  اوامر  و  قوانین  و  تکالیف‌که  تابع  رشد  جامعۀ  اسلامی  و  اوضاع  و  احوال  متحول  و  متغیر  آنان  است‌،  و  یا  مناسبت  خاص  تعدیل  بعضی  از  احکامی  باشدکه  در  تورات  آمده  است  و  قرآن  نیز  تورات  را  بطور  عموم  قبول  دارد...هر  سه  چیز  یکسانند و  اگر  هم  همۀ  اینها  بوده  و  انجام  پذیرفته  باشد،  باز  فرقی  نمی‌کند  و  امکان  جمیع  این  مناسبات  هست  و  یهودیان  مناسبت  اخیر  را  دستاویزی  کرده  بودند  برای  شک  و  تردید  انداختن  دربارۀ  اصل  عقیده‌...قرآن  در  اینجا  بیان  قاطعانه‌ای  درباره  نسخ  و  تعدیل  و  خنثی  کردن  شبهه‌هایی  دارد  که  یهودیان  طبق  عادت  همیشگی  و  برابر  خط  و  نقشه‌ای‌که  برای  جنگ  با  این  عقیده  از  راههای  مختلف  و  باتاکتیکهای‌گوناگون  دارند،  آنها  را  در  میان  مردم  پراکنده  می‌سازند.

چه  تعدیل  جزئی  بنا  به  مقتضیات  احوال  -  به  هنگام  گسیختگی  رسالت  آسمانی  -‌برای  خیر  و  صلاح  بشریت  است  و  به  منظور  خیر  بیبشر  و  برتری  است ‌که  دگرگونیهای  زندگی  خواستار  آن  است‌.  خداکه  آفرینندۀ مردم  و  فرستندۀ  پیغمبران  و  نازل‌کنندۀ  آیات  است‌،  همو  است‌که  چنین  تعدیل  و  تعویضی  را  مقدّر  و  معیّن  فرموده  است‌.  او  هرگاه  آیتی  را  به  دنیای  فراموشی  اندازد  -  حال  جه  آن  آیه‌،  خواندنی  بوده  و  حکمی  از  احکام  را  دربرداشته  باشد،  یا  آیه‌ای  بوده  به  معنی  نشانه  و  خارق‌العاده‌ای  که  به  مناسبتی  و رخداد  موقتّی  انجام  می‌پذیرفته  و  سپس  همانند  همۀ  معجزات  مادی  و  حسّی  که  پیغمبران  انجام  می‌داده‌اند،  در  هم  نوردیده  شود  کتان  بهتر  از  آن  یا  همسان  آن  را  جایگزینش  می‌سازد.  چیزی  هم  نمی‌تواند  جلو  او  را  بگیرد  و  او  را  ناتوان  از  انجام  آن‌ کند.  او  صاحب  همۀ  چیزها  است  و  فرمان  جمیع  اشیاء  آسمانها  و  زمین  در  دست  قدرت  او  است‌...از  اینجا  است  که  چنین  آیاتی  به  دنبال  می‌آید:

 (أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٠٧)

مگر  نمی‌دانی  که  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است‌؟  آیا  نمی‌دانی  که  ملک  و  فرمانروائی  آسمانها  و  زمین  از  آن  او  است‌؟  و  بجز  خدا  سرپرست  و  یاوری  برای  شما  نیست‌. 

در  اینجا  خطاب  به  مؤمنان‌کردن‌،  بوی  تحذیر  می‌دهد،  و  رائحۀ  یادآوری  و  تذکیری  را  به  همراه  داردکه  می‌رساند  تنها  خدا  سرپرست  و  یاورشان  است  و  جز  او  سرپرست  و  یاوری  ندارند...شاید  چنین  امری  در  اثر  گول  خوردن  بعضی  از  مؤمنان  به  وسیلۀ  یورش  گمراهسازی  یهودیان  بوده  باشد  که  افکارشان  را  با  دلائل  مکّارانه  و  فـریب  دهنده‌،  فگار  و  آشفته  کرده  باشند،  و  ایشان  را  وادار  به  پرسش  سؤالاتی  از  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نموده  باشندکه  چنین  سؤالاتی  با  اطمینان  و  اعتقاد  راستین  هماهنگی  نداشته  باشد.  برحذر  داشتن  و  ناپسند  شمردن  آشکاری‌ که  در  آیۀ  زیر  آمده  است‌،  دلالت  بر  این  امر  دارد:

(أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ) (١٠٨)

شاید  می‌خواهید  از  پیغمبر  خود  (‌همان  تقاضاهای  نامعقول  و  نابجا،  و  معجزات  معیّن  و  ناروائی  را)  درخواست  کنید  که  پیش  از  این‌،  (‌از  جانب  بنی‌اسرائیل  برای  آزمودن  و  عناد)  از  موسی  خواسته  مـی‌شد؟  (‌در  پشت  سر  چنین  درخواستی‌،  بهانه‌جوئی  و  کفرگرائی  نهفته  است‌)  و  هر  که  ایمان  را  با  کفر  معاوضه  کند،  راه  راست  را  گم  کرده  است  و  از  صراط  مستقیم  خداشناسی  منحرف  گشته  است‌.

مفهوم  آیه‌،  بیانگر  ناپسند  داشتن  شباهت  و  همسانی  بعضی  از  مؤمنان  به  قوم  موسی  است‌.  همانندی  در  اینکه  ایشان  هر  زمان  که  پیغمبرشان  آنان  را  به  انجام  چیزی  دستور  می‌داد  یا  تکلیف  و  وظیفه‌ای  را  بدیشان  می‌رساند،  راه  اذیت  و  آزار  پیغمبرشان  را  در  پیش  می‌گرفتند  و  از  او  دلائل  و  معجزات  می‌خواستند،  همانگو‌نه  که  روندگفتار  در  بسیاری  از  جاها،  بازگو  کنندۀ  حنین  کردار  و  رفتار  ایشان  است‌.

قرآن  مؤمنان  را  از  سرانجام  این  راه  برحذر  می‌دارد  که  گشت  و  تعویض  ایمان  باکفر  است‌،  همان  سرانجامی  که  بنی‏اسرائیل  بدان  واصل  شدند.  همچنین  همان  سرانجامی  است  که  یهودیان  آرزو  دارند  مؤمنان  را  نیز  بدان  سو  برانند  و  برسانند:

(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )

بسیاری  از  اهل  کتاب‌،  از  روی  رشک  و  حسدی  که  در  وجودشان  ریشه  دوانده  است‌،  آرزو  دارند  اگر  بشود  شما  را  بعد  از  پذیرش  ایمان  بازگردانند  (‌به  جانب  کفر  و  به  حال  سابقی  که  داشتید)  با  اینکه  حقّانیّت  (‌اسلام  و  درستی  راهی  که  برگزیده‌اید،  از  روی  کتابهای  آسمانیشان‌)  برایشان  کاملاً  روشن  گشته  است‌.

این  کاری  است‌ که  رشک  پست‌،  نفس  مردمان  را  بدان  دچار  می‌سازد...  تا  مگر  خیری  که  دیگران  بدان  دست  یافته‌اند،  از  دستشان  بدر  رود...  برای  چه؟  برای  این  نیست‌که  چنین  نفسهای  شرور  نمی‌دانند،  بلکه  چون  می‌دانند.  پس  دانسته  چرا  چنین  می‌کنند؟‌!

(حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )

به  خاطر  رشک  و  حسدی  است  که  در  وجودشان  ریشه  دوانده  است‌،  به  دنبال  آنکه  حق  و  حقیقت  برایشان  هویدا  گشته  است‌.

حسادت  همان  انفعال  سیاه  پستی  است  که  دل  و  اندرون  یهودیان  نسبت  به  اسلام  و  مسلمانان  از  آن  لبریز  و  سرریز  بوده  و  ییوسته  خواهد  شد.  رشک  همان  چیزی  است  که  همۀ  نیرنگها  و  دوز  وکلکهای  یهودیان‌،  از  آن  برانگیخته  می‌شد  و  پیوسته  خواهد  شد.  حسودی  همان  چیزی  است‌که  قرآن  مؤمنان  را  بدان  آشنا  می‌سازد  تا  آن  را  بشناسند  و  بدانندکه  حسودی  انگیزۀ  نهان  در  فرا  سوی  همۀ  تلاشها  و  تکاپوهائی  است‌که  یهودیان  برای  سست  گرداندن  و  لرزان‌کردن  عقیدۀ  استوار  مؤمنان‌،  به  کار  می‌گیرند.  تا  بلکه  بتوانند  ایشان  را  پس  از  بهره‏مندی  از  نعمت  باور  راستین  اسلامی‌،  به  سوی‌ کفر  و  زندقه‌ای  برگردانند  که  قبلاً  در  آن  غوطه‌ور  بوده‌اند،  کفری ‌که  خدا  ایشان  را  از  آن  با  نور  ایمان  نجات  بخشید  و  بدین  وسیله  آنان  را  به  بزرگ‌ترین  فضل  و  سترگ‌ترین  نعمتی  مخصوص‌ گردانید  که  یهودیان  بدیشان  حسودی  بردند  و  رشک  ورزیدند.  و  اینجا  -  در  لحظه‌ای‌که  این  حقیقت  در  آن  جلوه‌گر  می‌گردد،  و  در  آن  نیّت  پلید  و  رشک  پست  پدیدار  می‌شود  -  اینجا  قرآن  مؤمنان  را  فرا  می‌خواند  و  از  ایشان  می‌خواهد  بزرگتر  از  آن  باشند  که‌کینه‌توزی  باکینه‌توزی‌،  و  بدی  را  با  بدی،  پاسخ  دهند،  بلکه  ایشان  را  به  بزرگمنشی  و گذشت  می‌خواند  و  از  آنان  می‌خواهدکه  عفو  و  جوانمردی  پیشه‌گیرند  تا خدا  هر  وقت‌که  خواست  فرمان  خویش  را  صادرکند: 

(فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (١٠٩)

 پس  گذشت  نمائید  و  چشم  پوشی  کنید  تا  خدا  فرمان  دهد  (‌که  در  برابرشان  چه  کار  کنید)‌،  بی‏گمان  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.

از  راهی  بروید  که  خدا  برایتان  برگزیده  است‌،  و  پروردگارتان  را  پرستش ‌کنید  و  در  پیشگاه  او  نیکوکاریهای  خویشتن  را  اندوخته  نمائید:

 (وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (١١٠)

 (‌بر  شعائر  دینی  خود  ماندگار  باشید)  و  نماز  را  بـر  پا  دارید  و  زکات  را  بپردازید  و  (‌بدانید)  هر  کار  نیکی  که  پیشتر  برای  خود  بفرستید  آن  را  در  نزد  خدا  خواهید  یافت  و  خدا  بر  هر  چه  می‌کنید  آگاه  و  بینا  است‌.

بدین  منوال  روند  قرآنی  شعور  جامعۀ  اسلامی  را  بیدار  می‌کند  و  آن  را  متوجّه  مرکز  خطر  وکمینگاه  نیرنگها  می‌گرداند،  و  حواس  مسلمانان  را  برای  نبرد  با  مقاصد  پلید  و  نیرنگ  پست  و  رشک  زشت‌،  آمادگی  می‌بخشد...  سپس  ایشان  را  با  انرژی  مجهّز  و  پربار  و  پر  توانی‌که  همۀ  آن  الهی  و  متّصل  به  منبع  ذات  باری  است‌،  مسلّح  مـی‌سازد،  و  آنان  منتظر  فرمان  خدا  می‌مانند  و  برای  اقدام  به‌کار  چشم  به  راه  اجازۀ  خداوند  می‌گردند...  تا  زمانی  که  این  فرمان  فرا  رسد،  خدا  ایشان  را  به  گذشت  و  جوانمردی  می‌خواند  تا  اینکه  دلهایشان  را  ازگندنای ‌کینه‌توزی  و  دشمنانگی  برکنار  نماید  و  به  انتظار  فرمان  و  اراده  خداکه  فرماندۀ  حقیقی  و  اراده  کنندۀ  واقعی  است  پاکیزه  نگاه  دارد.

قرآن  پس  از  شرح  این  مطالب‌،  به  ابطال  ادعاهای  همۀ  اهل‌ کتاب  یهودیان  و  مسیحیان  می‌پردازد  و  بر  همۀ  آنها  خط  بطلان  می‌کشدکه  مـی‌گفتند:  تنها  ایشان  راه  یافتگانند.  و  اینکه  بهشت  دربست  از  آن  ایشان  است  و  دیگران  بدانجا  پای  نمی‌نهند.  در  ضمن  هر  دسته‌ای  از  آنان  با  دستۀ  دیگر  می‌ستیزد  و  او  را  باطل  می‌داند.  قرآن  در  لابلای  این  ادعاهای  دور  و  دراز،  حقیقت  امر  را  بیان  می‌دارد  و  رأی  قاطعانۀ  خویش  را  دربارۀ  کردار  و  پاداش  اظهار  می‌نماید:

(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)

بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)

وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)

گویند:  جز  کسی  که  یهودی  یا  مسیحی  باشد  هرگز  به  بهشت  درنیاید.  این  آرزو  و  دلخوشیهای  ایشان  است  (‌و  جز  مشتی  یاوه  و  سخنان  نـاروا  نمی‌باشد)‌.  بگو:  اگر  راست  میگوئید  دلیل  خویش  را  بیاورید.  آری‌!  هر  کس  خالصانه  رو  به  خدا  کند  و  نیکوکار  باشد،  پاداش  او  در  پیش  خدایش  محفوظ  است  و  نه  بیمی  بر  آنان  است  و  نه  اندوهگین  خواهند  کردید  (‌و  بهشت  و  سـعادت  اخروی  در  انحصار  هیح  طائفه  و  نژاد  خاصی  نیست‌.  جای  شگفت  است  که  آنان  همانگونه  که  با  اسلام  دشمنی  می‌ورزند،  با  یکدیگر  نیز  دشمنی  دارند)‌.  و  یهودیان  می‌گویند:  مسیحیان  دارای  حق  و  حقیقتی  نبوده  و  بر  چیزی  بند  نیستند،  و  مسیحیان  می‌گویند:  یهودیان  دارای  حق  و  حقیقتی  نبوده  و  بر  چیزی  بند  نیستند  -  در  حالی  که  هر  دو  دسته  کتاب  می‌خوانند  (‌و  به  گمان  خود  به  کتابهای  آسمانی  خویش  استدلال  می‌جویند)  -  و  افراد  نادان  (‌مشرکی  که  از  تورات  و  انجیل  بی‌خبرند)  نیز  سخنی  همانند  سخن  آنان  را  می‏گویند.  پس  خدا  در  روز  قیامت  میانشان  دربارۀ  آنچه  با  یکدیگر  اختلاف  دارند،  داوری  خواهد  کرد.

کسانی‌که  در  مدینه  در  برابر  مؤمنان  قرار  داشتند  و  با  آنان  راه  ستیز  در  پیش‌ گرفته  بودند،  تنها  یهودیان  بودند؛  در  آنجا  جمعیتی  از  مسیحیان‌ که  بتوانند  همچون  یهودیان  جا  و  مکان  و  موضع  و  مقامی  داشته  باشند،  وجود  نداشت‌.  ولیکن  نص  قرآنی  در  اینجا  عمومیت  داردو  با  سخنان  اینان  و  آنان  رو  در  رو  می‌شود  و  برمی‌ستیزد.  سپس  این ‌گروه  را  با  آن‌ گروه  رو  به  رو  می‌سازد.  و  آنگاه  اندیشۀ  مشرکان  را  دربارۀ  هر  دو  گروه  با  هم  بیان  می‌دارد:

(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى )

گویند:  جز  کسی  که  یهودی  یا  مسیحی  باشد  هرگز  به  بهشت  درنیاید.

این ‌گفتار  روی  هم  رفتۀ  هر  دوی  ایشان  است‌،  وگرنه  یهودیان  تنها  می‌گفتند:  هرگز  جزکسی ‌که  یهودی  باشد  -  یعنی  از  آئین  یهود  پیروی ‌کند  -  به  بهشت  درنیاید.  و  مسیحیان  هم  فقط  می‌گفتند:  وارد  بهشت  نمی‌گردد،  مگر  آنکه  جزو  مسیحیان  باشد.

نه  این  سخن  و  نه  آن  سخن‌،  متکی  به  دلیلی  نیست  و  جز  ادعای  عریض  و  طویلی  نمی‏باشد.  از  اینجا  است  که  پروردگار  به  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  می آموزدکه  با  ایشان  به  مبارزه  خیزد  و  از  آنان‌،  دلیل  بخواهد:

(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ )

بگو: اگر  راست  میگوئید،  دلیل  خویش  را  بیاورید. 

در  اینجا  قاعده‌ای  از  قواعد  اندیشۀ  اسلامی  را  دربارۀ  بار  شدن  پاداش  برکردار  و  مترتب  بودن  جزاء  بر  عمل  بیان  می‌دارد،  بی  آنکه  از  ملتی  یا  طائفه‌ای  و  یا  فردی  جانبداری  شود.  و  آن  عبارت  است  از:  اسلام  و  احسان‌،  نه  اسم  و  عنوان‌،  یعنی  تسلیم  حق ‌گشتن  و  تلاش  در  راه  نیک  شدن  و  نیکی‌کردن‌،  نه  به  القاب  و  نام  و  نشان  دل  خوش ‌کردن  و  بیکاره  نشستن‌:

(بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)

آری‌!  هر  کس  خالصانه  رو  به  خدا  کند  و  نیکوکار  باشد،  پاداش  او  در  پیش  خدایش  محفوظ  است  و  نه  بیمی  بر  آنان  است  و  نه  اندوهگین  خواهند  گردید.

پیش  از  این‌،  قاعده‌ای  را  دربارۀ  عذاب  بیان  داشته  بود  که  پاسخ  به  سخن  یهودیان  بود که  می‌گفتند:

(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً )

آتش  جز  چند  روز  کم  و  قابل  شمارش‌،  هرگز  ما  را  فرا  نمی‏گیرد.

قرآن  در  جواب  فرمود:

(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)

آری‌!  هر  که  گناهی  فرا  چنگ  آرد  و  (‌بدانجا  رسد  که‌)  لغزش  او  را  از  هر  سو  فرا  گیرد،  (‌چنین  کسی  و  اشخاصی  چون  او)  اینان  یاران  آتشند،  ایشان  در  آنجا  جاودانه  ماندگارانند.

این  هر  دو  آیۀ  عذاب  و  ثواب‌،  قاعدۀ  یگانه‌ای  را  تشکیل  می‌دهند.  یکی  از  دو  طرف  متقابل  این  قاعده‌،  چنین  ا‌ست‌:

(مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ )

هر  که  گناهی  فرا  چنگ  آرد  ولغزشش  از  هر  سو  او  را  فرا  گیرد.

روشن  است  چنین ‌کسی  زندانی‌ گناهانی  است‌که  از  هر  طرف  او  را  احاطه‌ کرده‌اند،  و  بدور  از  هر  چیز،  و  هر  نوع  فهم  و  شعور،  و  هر  جهتی  جز  جهت ‌گناه  است‌.

طرف  دیگر  آن  قاعده‌،  عبارت  است  از:

(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ )

هر  که  خالصانه  رو  به  خدا  کند  و  نیکوکار  باشد.

 چنین‌کسی  خود  را  در  بست  تسلیم  خداکرده  است‌،  و  همۀ  حواس  خویش  را  رو  به  خدا  نموده  است‌،  و  خالصانه  خدا گوید  و  خدا  جوید،  در  برابر  آن‌ کسی  قرار  دارد که ‌گناه  می‌گفت  وگناه  می‌جست‌.

(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ)

هر  که  خالصانه  رو  به  خدا  کند.

در  اینجا  نخستین  نشانۀ  اسلام  نمودار  می‌گردد: ‌رو  به  خداکردن  -  رو  رمز  همۀ  اندام  است  -  و  واژۀ  (أَسْلَمَ)   به  معنی  انقیاد  و  تسلیم  است‌.  انقیاد  معنوی  و  تسلیم  عملی‌.  با  وجود  این‌،  دلیل  ظاهری  بر  این  انقیاد  لازم  است  و  نشانۀ  بیرونی  باید  عقیدۀ  درونی  را  همراهی ‌کند:  (وَهُوَ مُحْسِنٌ) و  او  نیکوکار  باشد.  لذ‌ا  نشانۀ  اسلام‌،  هماهنگی  میان  شعور  و سلوک‌،  عقیده  و  عمل‌،  ایمان  قلبی  وکردار  نیکو  است‌.

بدین  وسیله  عقیده  سراسر  نظام  زندگی  می‌گردد  و  شخصیّت  انسانی  با  همۀ  زوایای  جنبشها  وگرایشها  و  راهها  و  روشهائی  که  دارد  یکتا  و  همنوا  می‌شود  و  آن  وقت  است‌که  مؤمن  شایستۀ  دریافت  چنین  عطائی  می گردد :

(فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)

پاداش  او  در  پیش  خدایش  محفوظ  است  و  نه  بیمی  بر  آنان  است  و  نه  اندوهگین  خواهند  گردید  (‌و  بهشت  و  سعادت  اخروی  در  انحصار  هیچ  طائفه  و  نژاد  خاصی  نیست‌)‌.

پاداش  ایشان  تضمین  شده  است  و  در  پیشگاه  خدایشان  محفوظ  و  مصون  است  و  هدر  نمی‌رود...  امنیّت  زیادی  که  ترس  و  خوفی  بدان  حمله‌ور  نمی‌گردد،  و  سروری‌ که  اندوهی  آمیزه‌اش  نمی‌شود...  و  این  یک  قاعدۀ  عمومی  است‌ که  همۀ  مردمان  در  برابر  آن  یکسانند.  دیگر،  نسب  و  حسب  و  نژاد  و  قومیت  و  جانبداری  از  این  و  از  آن‌،  در  پیشگاه  خدای  سبحان‌،  هیچ  ارزشی  ندارد  و  به  کسی  سودی  نمی‌رساند.

یهودیان  و  مسیحیان  چنین  ادعای  عریض  و  طویلی  داشتند  و  هر  یک  از  آن  دو گروه  دربارۀ  دیگری  می‌گفت  که  بر  حق  و  حقیقتی  بند  نبوده  و  بوئی  از  دین  راستین  الهی  نبرده  است‌،  و  همدیگر  راگمراه  و  محروم  از  عنایات  خدا  می‌خواندند  و  مشرکان  هر  دو گروه  را  بی‌دین  و  بی‌حقیقت  می‌نامیدند:

(وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)

و  یهودیان  می‌گویند:  مسیحیان  دارای  حق  و  حقیقتی  نبوده  و  بر  چیزی  بند  نیستند،  و  مسیحیان  نیز  می‌گویند:  یهودیان  دارای  حق  و  حقیقتی  نبوده  و  بر  چیزی  بند  نیستند  -  در  حالی  که  هر  دو  دسته  کتاب  می‌خوانند  (‌و  به  گمان  خود  به  کتابهای  آسمانی  خویش  استدلال  می‌جویند)  و  افراد  نادان  (‌مشرکی  که  از  تورات  و  انجیل  بی‌خبرند)  نیز  سخنی  همانند  سخن  آنان  را  می‌گویند.  پس  خدا  در  روز  قیامت  میانشان  دربارۀ  آنچه  با  یکدیگر  اختلاف  دارند،  داوری  خواهد  کرد.

مراد  از  «‌کسانی  که  نمی‌دانند»  بیسوادان  عربی  هستند  که‌ کتاب  آسمانی  نداشتند.  و  چون  می‌دیدند  که  چه  اندازه  جدائی  و  دشمنانگی  و  اتهام  زدن  به  یکدیگر  در  میان  یهودیان  و  مسیحیان  بوده  و  آنان  را  پای  بند  خرافه‌ها  و  افسانه‌هائی  می‌دیدند  که  چندان  فرقی  با  خرافات  عربها  و  افسانه‌های  شرک  آمیزشان  نداشت‌،  و  مشاهده  می‌نمودند که  پسران  یا  دخترانی  را  به  خدای  متعال  نسبت  می‌دادند  و  پسران  یا  دختران  خدا  محسوب  می‌داشتند.  این  قبیل  مشرکان  از  دین  یهودیان  و  دین  مسیحیان  دوری  می‌گزیدند  و  می‌گفتند:  آنان  دارای  حق  و  حقیقتی  نبوده  و  بر  چیزی  بند  نیستند.

قرآن‌ گفتار  همگان  را  نسبت  به  یکدیگر  ثبت  می‌کند  و  آن  را  به  دنبال  خط  بطلان  کشیدن  بر  ادعای  مالکیّت  بهشت  یهودیان  و  مسیحیان  می‌آورد،  و  آنگاه  حل  و  فصل  اختلاف  میانشان  را  به  خدا  وا  می‌گذارد:

(فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)

 خدا  در  روز  قیامت  میانشان  دربارۀ  آنچه  با  یکدیگر  اختلاف  دارند،  داوری  خواهد  کرد.

چه  خدا  داور  دادگری  است  و  همۀ  امور  به  پیشگاه  با  عظمت  او  برمی‌گردد...  حواله  دادن  امور  به  قضاوت  خداوند،  یگانه  راهی  است  برای  خاموش  ساختن  آن  عدّه‌ای  که  مایه‌ای  از  منطق  و  پایه‌ای  از  دلیل  ندارند،  و  بهترین  وسیله‌ای  است‌که  بعد  از  در  هم  نوردیدن  ادعای  عریض  و  طویل  مبنی  بر  اینکه  بهشت  تنها  ازآن  ایشان  است  و  اینکه  تنها  ایشان  راه  یافتگانند،  از  آن  برای  مقابله  با  آنان  می‌توان  سود  جست‌.

*

آنگاه  روند گفتار  به  خوار  داشتن  برنامۀ  شک‌اندازی  و  گمان‌افکنی  آنان  در  دل  مؤمنان  نسبت  به  صحت  اوامر  و  تبلیغات  پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم  ‌به  ویژه  آنچه  متعلق  به  تحویل  قبله  بود  می‌پردازد  و  چنین  برنامۀ  خائنانه  را کوشش  در  راه  جلوگیری  از  ذکر  خدا  و  پرستش  باریتعالی  در  مساجد،  به  شمار  می‌آورد  و  تلاش  برای  ویرانگری  مساجد می‌داند:         

(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)

وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)

چه  کسی  ستمگرتر  از  کسانی  است  که  نگذارند  در  مساجد  و  اماکن  عبادت  خدا،  نام  خدا  برده  شود،  و  در  ویرانی  آنها  بکوشند؟  شایستۀ  اینان  نبود  که  چنین  (‌گناه  بزرگی  را  مرتکب  شوند  و  این  کارها  را)  بکنند،  بلکه  می‌بایست  (‌حرمت  مساجد  و  معابد  را  نگهدارند  و)  جز  خاشعانه  و  فروتنانه  وارد  آنها  نشوند.  بهرۀ  آنان  در  دنیا  زبونی  و  رسوائی  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.  خاور  و  باختر  (‌و  همۀ  جهات  دیگر)  از  آن  خدا  است‌،  پس  به  هر  سو  رو  کنید،  خدا  آنجا  است‌.  بی‏گمان  خدا  گشایشگر  است  (‌و  بر  مردم  تنگ  نمی‌گیرد)  و  بسی  دانا  است  (‌به  قصد  و  نیّت  کسی  که  بدو  روی  می‌آورد)‌.  نزدیکرین  چیزی ‌که  دربارۀ  شأن  نزول  این  دو  آیه  به  ذهن  می‌گذرد  این  است‌که  این  آیات  در  مورد  مسألۀ  تغییر  قبله‌،  و  تلاش  یهودیان  برای  جلوگیری  مسلمانان  از  رو  کردن  به  سوی  کعبه،  نخستین  خانه‌ای  که  برای  مردمان  بنا  شده  و  نخستین  قبله  بشمار  است‌،  نازل  گشته‌اند...  جز  این  سخن‌،  روایات  دیگری  نیز  دربارۀ  اسباب  نزول  آنها  بیان  شده  است‌.

به  هر  حال  حکمی‌که  از  نص  آیات  در  مورد  جلوگیری  از  ذکر  خدا  در  مساجد  و  تلاش  برای  ویران  ساختن  آنها،  برداشت  می‌شود،  عام  است‌.  همچنین  قصاصی ‌که  بر  این  کار  نیز  مترتب  است  عام  است‌،  و  قرآن  مقرّر  می‌دارد که  تنها  حنین  حکمی  در  خور کسانی  است‌ که  به  چنین  عملی  دست  می‌یازند.  و  آن  حکم‌،  این‌ گفتۀ  خدا  است‌:

 (أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ)

اینان  نباید  جز  ترسان  وارد  آن  شوند. [1]

یعنی  ایشان  گمان  مستحق  راندن  و  تاراندن  و  ناامیدی  از  امن  و  امانند،  مگر  آنکه  به  خانه‌های  خدا  پناهنده  شوند  و  امان  طلبند  و  به  خاطر  حرکت  آنها  نجات  خویش  را  خواستار گردند.  بعدها  این  واقعه  در  سال  فتح  مکه  عملاً  بوقوع  پیوست،  آنگاه ‌که  روز  پیروزی‌،  منادیگر  فرستادۀ  خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم   ندا  در  داد:  هرکه  وارد  مسجدالحرام  شود،  در  امان  است‌...  به  دنبال  آن  گردنکشان  و  بزرگان  قریش‌ که  فرستادۀ  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  و  کسانی  راکه  با  او  بودند،  از  ورود  به‌ کعبه  و  زیارت  آن  باز  می‌داشتند،  به  نشانۀ  امان  خواهی  به  مسجدالحرام  پناه  بر‌دند!

علاوه  از  چنین  حکمی‌،  تاوان  دیگری‌ که  باید  متحمل  شوند  آن  است‌ که  خداوند  ایشان  را  به  خواری  و  رسوائی  در  دنیا،  و  عذاب  و  شکنجۀ  بزرگ  در  آخرت  تهدید  می‌فرماید:

(لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ )(١١٤)

بهرۀ  آنان  در  دنیا  زبونی  و  رسوائی‌،  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.

دربارۀ  آیۀ ‌:

 (أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ )

علاوه  از  آنچه‌گذشت‌،  نظریۀ  دیگری  است  وآن  این  است‌:  شایستۀ  ایشان  نبود  که  وارد  مساجد  خدا  گردند  مگر  با  خوف  از  خدا  و  فروتنی  در  برابر  عظمت  الهی  در  خانه‌های  پروردگاری  چه  خشوع  در  برابر  جلالت  خداوندگاری‌،  ادب  شایستۀ  مساجد  است  و  با  مهابت  و  جلالت  با  شکوه  آفریدگار،  مناسبت  دارد...  این  هم  نظری  است‌که  در  این  مقام  درست  می‌نماید.

آنچه  ما  را  بر  آن  می‌دارد  ترجیح  دهیم ‌که  این  دو  آیه  به  مناسبت  تغییر  قبله  نازل  شده‌اند،  خود  آیه  دوم  است‌:

 (وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)

 

خاور  و  باختر  (‌و  همۀ  جهات  دیگر)  از  آن  خدا  است‌،  پس  به  هر  سو  رو  کنید  خدا  آنجا  است‌.  بی‏گمان  خدا  گشایشگر  است  (‌و  بر  مردم  تنگ  نمی‌گیرد)  و  بسی  دانا  است  (‌به  قصد  و  نیّت  کسی  که  بدو  روی  می‌آورد)‌.

این  آیه  بیانگر  ردّ  سخنان  یهودیان  است‌ که  به  گمراه سازی  نشسته  بودند  و  ادعاء  داشتند  نمازی  راکه  مسلمانان  تاکنون  رو  به  بیت  المقدّس  خوانده‌اند،  باطل  بوده  و  هدر  رفته  و  در  پیشگاه  خدا  اجری  بر  آن  مترتب  نیست‌.  این  آیه  چنین  گمانی  را  مردود  می‌شمارد  و  بیان  می‌دارد که  هر  سوئی  قبله  است‌،  چه  عبادت‌کننده  به  هر  سو  رو کند،  خدا  آنجا  است‌.  اما  معین  داشتن  قبلۀ  مخصوص‌،  بنا به  رهنمود  خدا  است  و  رو  بدان‌کردن  اطاعت  از  فرمان  الهی  و  عبادت  محسوب  است‌،  نه  اینکه  خدای  سبحان  در  سوئی  بوده  و  سوی  دیگر  از  او  خالی  باشد.  خداوند  بر  بندگان  خویش  تنگ  نمی‌گیرد،  و  از  اجر  و  پاداش  ایشان  نمی‌کاهد،  و  آگاه  از  دلها  و  نیّتها  و  انگیزه‌های  روگرداندن  ایشان  به  جهات  مختلف  است‌،  و  درکار  خدا  سهولت  و  فراخی  است‌.  خداوند  اعمال  همگان  را  از  روی  نیّات  ایشان  برآورد  می‌نماید  و  می‌نگرد  تا  نیّت  بنده  از  انجام‌کار  چه  باشد:

(إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )

بی‏گمان  خدا  گشایشگر  و  بس  دانا  است‌.

*

بعد  از  این‌،  روند گفتار  سر  درگمی  رشتۀ  اندیشۀ  ایشان  را  دربارۀ  حقیقت  الوهیت  بیان  می‌دارد،  و  انحراف  آنان  را  از  یگانه پرستی‌ ،‌که  زیر  بنای  دین  خدا  و  اساس  اندیشۀ  درست  هر  رسالتی  است‌،  روشن  می‌نماید.  اندیشۀ کج  ایشان  را  دربارۀ  خدای  سبحان  و  صفات  او  با  اندیشه‌های  دورۀ  جاهلیت  همبر  و  همطر‌از  می‌شمارد  ر  در  یک  ردیف  قرار  می‌دهد.  میان  دلهای  مشرکان  اهل  کتاب‌،  شباهت  و  همانندی  قائل  است‌.  سرانجام  انحراف  همگان  را  از  حقیقت‌،  وگرایش  به  شرک  ایشان  را  تصحیح  می‌کند  و  اندیشۀ  ایمانی  صحیح  و  درست  را  برای  آنان  روشن  و  آشکار  می‌دارد:

(وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)

بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)

وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)

(‌یهودیان  و  مسیحیان  و  مشرکان  هر  سه‌)  می‌گویند:  خداوند  فرزندی  برای  خویش  برگزیده  است‌.  -  خدا  برتر  از  این  چیزها  است  -‌(‌که  نیازمند  زاد  و  ولد  و  نسل  و  فرزند  باشد)  بلکه  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  است  ازآن  او  است  و  همگان  (‌بندۀ  او  و)  فروتن  در  بـرابر  اویند.  هستی  بخش  آسمانها  و  زمین‌،  او  است‌.  و  هنگامی  که  فرمان  وجود  چیزی  را  صادر  کند،  تنها  بـدو  می‌گوید:  باش‌،  پس  می‌شود.  و  آنان  که  نمی‌دانند  (‌مشرکان‌)  می‌گویند:  چه  می‌شود  اگر  خدا  با  ما  سخن  گوید  و  یا  اینکه  آیه‌ای  بر  خود  ما  نازل  شود.  کسانی  که  پیش  از  آنان  نیز  بودند  همین  سخنان  ایشان  را  می‏گفتند.  دلهایشان  با  هم  همانند  است  (‌و  افکار  و  اندیشۀ  ایشان  همسان  است‌)‌.  ما  آیه‌های  خویش  را  برای  حقیقت  جویان  آشکار  و  روشن  ساخته‌ایم‌.

این  سخن  تباه‌:

(اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا )

خداوند  فرزندی  را  برای  خود  برگزیده  است‌.

تنها گفتۀ  مسیحیان  دربارۀ  عیسی علیه السّلام   یاگفتۀ  یهودیان  دربارۀ  عزیر  نیست‌.  بلکه  مشرکان  نیز  دربارۀ  فرشتگان  چنین  اندیشۀ  فاسدی  داشتند.  آیۀ  قرآنی  در  اینجا  این  گفته‌ها  را  مفصّـلاً  بیان  نمی‌کند.  چه  روند گفتار  روند  اختصار  است  و  بگونۀ ‌کوتاهی‌،  نظر گروههای  سه‌گانه  را  می‌آورد،‌ گروههائی‌که  آن  روز  در  جزیرة‌العرب  در  برابر  اسلام  سرسختانه  می‌جنگیدند.  شگفت‌آور  است  که  همۀ  این‌گروههای  سه‌گانه  هنوز  هم  پیوسته  با  اسلام  به  نبرد  برمی‌خیزند  و  سخت  دشمنی  می‌ورزند.  این  سه  گروه،  امروزه  در  قیافۀ  صهیونیزم  جهانی  و  مسیحیت  بین‌المللی  و  کمونیزم  جهانی  جلوه‌گرند  که  کمونیزم  جهانی  از  مشرکان  آن  روزی  بسی‌ کافرترند.

قرار  دادن  این  سه‌گروه  در  یک  صف‌،  ادعای  یهودیان  و  مسیحیان  راکه  می‏گفتند  تنها  ایشان  راه  یافتگانند،  باطل  می‌کند  و  در  هم  فرو  می‌ریزد،  و  هم  اینکه  این  ایشانند  که  با  مشرکان  همسان  می‌گردند.

پیش  از  آنکه  روند  قرآنی  به  زوایا  و  بخشهای  تباه  دیگر  اندیشۀ  آنان  درباره  ذات  باری  تعالی  بپردازد،  به  تنزیه  خدا  و  بدور  بودن  آفریدگار  از  دائرۀ  اندیشه‌ای‌،  اقدام  می‌ورزد  و  حقیقت  رابطه‌ای  راکه  خدا  با  همۀ  بندگانش  دارد  بیان  می‌دارد:

(سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)

بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (١١٧)

خدا  برتر  از  این  چیزها  است‌!  بلکه  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  است  ازآن  او  است‌.  و  همگان  فروتن  در  برابر  اویید.  هستی  بخش  آسمانها  و  زمین  او  است‌.  و  هنگامی  که  فرمان  پیدا  آمدن  چیزی  را  صادر  کند،  تنها  بـدو  می‌گوید:  باش‌،  پس  می‌شود..

در  اینجا  می‌رسیم  به  اندیشۀ  خالصانه  وکامل  اسلام  دربارۀ  ذات  خداوند  سبحان  و  قادر  متعال‌،  و  نوع  رابطه‌ای  که  میان  آفریدگار  و  آفریدگانش  برقرار  است‌،  وکیفیت  آفرینش  آفریده‌ها  به  وسیلۀ  آفریدگار،  که  برترین  و  آشکارترین  اندیشه  دربارة  همۀ  این  حقائق  است‌...  در  جهان‌بینی  اسلامی‌،  جهان  از  سوی 

آفریدگارش  نشأت‌گرفته  است  و  تنها  برای  آفریدن  جهان‌،  ارادۀ  مطلق  و  توانای  خدا  کافی  است  که  شرف  صدور  یابدکه  تعبیر:  (‌کن‌،‌ فیکون)  باش‌؛‌ پس  می‌شود  اشاره  بدان  است‌...  آری  کافی  است  ارادۀ  خدا  بر  آفرینش  پدیده‌ای  تعلق‌ گیرد  تا  چنین  پدیده‌ای  فوراً  پدیدار گردد  و  به  هـمان  شکل  مقدّر  و  معیّن‌،  بدون  پا  در  میانی  هبچ  نیروئی  یا  ماده‌ای‌،  گام  به  پهنۀ  هستی  گذارد...  اما  چگونه  این  اراده‌ای  که  از  حقیقت  وکنه  آن  بی‌خبریم‌،  با  پدیدۀ  مورد  نظری ‌که  باید  صورت  هستی  پذیرد  و  پدیدارگردد،  پیوند  می‏گیرد  و  ارتباط  می‏یابد،  راز  سر  به  مهری  است‌که  عقل  بشری  بدان  بی  نبرده  است‌،  چون  نیروی  ادراک  بشری  برای  دریافت  و  پی  بردن  بدان،  مجهّز  و  مهیّا  نگشته  است  و  از  حدود  دریافت  آدمی  بیرون  است‌...  نیروی  بشری  بدین  علّت  برای  دریافت‌ کنه  و  ماهیّت  آن  مجهّز  و  آماده  نبوده  است  چون  در  انجام  وظیفه‌ای‌که  برای  آن  آفریده  شده  و  بدو  واگذار گشته  که  خلافت  زمین  و  آبادانی  آن  است‌،  نیازی  به  آن  ندارد  و  ضرورتی  برای  درک  آن  نمی‌بیند.  خداوند  به  همان  اندازه  توانائی  پی  بردن  به  قوانین  جهان  را  به  انسان  عطاء ‌کرده  است‌که  برایش  در  راه  انجام  وظیفۀ  خلیفه‌گریش  سودمند  باشد  و  بتواند  از  آن  استفاده  کند.  و  به  همان  اندازه  هم  رموز  و  اسرار  جهان  را  از  دسترس  انسان  بدور  داشته  است  که  رابطه‌ای  با  وظیفۀ  خلیفه‌گری  مهم  و  سترگ  او  نداشته  و  نیازی  بدانها  نباشد.

فلسفه‌ها  در  راه  تلاش  برای ‌کشف  چنین  رموز  و  اسراری‌،  سر  در  بیابانی  نهاده‌اند  که  بسی  تاریک  است  وکوچکترین  روشنائی  در  آن  نیست  و  پرتوی  از  هیچ  جائی  بد‌ان  نمی‌رسد.  در  این  راه‌،  انگاره‌ها  و  فرضیه‌هائی  بهم  بافته‌اند که  فرسنگها  از  حقیقت  فاصله  داشته  و  تنها  از  نیروی  درک  بشری  برخاسته  است  و  ساخته  و  پرداختۀ  تلاش  عقلانی  انسانی  است‌.  زیرا  چنین  میدانی  جولانگاه  تاخت  و  تاز  او  نیست  و  برای  همچون‌ کاری  ساخته  نشد‌ه  است  و  اصلاً  مجهّز  به  اسباب  و  ادوات  تکاپو  و  شناخت  چنین  چیزی  نگشته  است‌.  انگاره‌ها  و  فرضیه‌های  خنده‌آرری  را  در  این  راه  ارائه  داده‌اند  که  مهمترین  آنها  خنده‌آورترین  آنها  است‌.  تا  آن  اندازه  مضحک  و  خنده‌آور  است  که  انسان  را  حیران  و  سرگشته  می‌سازد که  چگونه  چنین  چیزی  از  فیلسوفی  سرمی‌زند.  علت  این  اشتباه  در  این  است‌که  چنین  فیلسوفان  و  هرفداران  اینگونه  فلسفه‌ها  کوشیده‌اند که  نیروی  درک  بشری  را  از  تنگنای  سرشت  آفرینش  انسانی  فراتر  برند  و  آن  را  از  دائرۀ  محدودۀ  خود  خارج  سازند.  لذا  به  چیزی‌ که  دل  بدان  آرام‌گیرد  و  مایۀ  آرامش  خاطر  باشد  نرسیده‌اند.  بلکه  کسی  که  با  اندیشۀ  اسلامی  آشنا  بوده  و  در  زیر  سایۀ  آن  آرمیده  باشد،  امکان  ندارد  با  دیدۀ  احترام  به  چنین  چیزهائی  بنگرد.

اصلاً  اسلام  مسلمانانی  راکه  به  حقیقت  این  دین  خجسته  ایمان  داشته  باشند  باز  داشته  است  از  اینکه  بدون  راهنما  سر  در  چنین  بیابانی  نهند  و  به  چنین  تلاش  بی‏حاصلی  برخیزند،  تلاشی‌که  سرآغاز  آن  بر  خطا  و  نخستین‌ گام  آن  اشتباه  است‌.  هنگامی ‌که  بعضی  از  فیلسوف  نمایان  اسلامی  که  از  نغمه‌های  خوش  آهنگ  فلسفه‌،  علی  الخصوص  فلسفۀ  یونانی‌،  محظوظ  و  متأثر  شده  بودند،  خواستند  به  چنان  پایه  و  مایه‌ای  برسند،  سررشته  از  دستشان  بدر  رفت  و  به  جائی  نرسیدند  وکوله‌باری  از  سخنان  پیچیده  و  افکار  آمیخته  با  خود  به  ارمغان  آوردند  و  به  خورد  مردم  دادند  و به  همان  سرنرشتی  دچار  آمدند  که  استادان  یونانی  ایشان  بدان ‌گرفتار  آمده  بودند.  چنین  کسانی  چیزهائی  آمیزۀ  اندیشۀ  اسلامی  کردند  که  با  سرشت  آن  بیگانه  و  ناسازگار  بود  و  با  حقائق  جهان‌بینی  اسلامی  فاصله‌ها  داشت‌...  این  سرنوشت  حتمی  هرگونه  تلاش  عقل  بشری  است ‌که  بخواهد  ازگلیم  خویش  پا  را  فراتر  بگذارد  و  بالاتر  از  سرشت  خلقت  و  آفرینش  خویش  به  تکاپو  پردا‌زد.

نظریۀ  اسلامی  در  این  باره،  آن  است‌که‌:  آفریده  غیر  از  آفریننده  است‌.  و  هیچ  چیزی  همسان  و  همانند  خدا  نیست‌...  از  اینجا  است  که  اندیشۀ  (‌وحدت  وجود)  بدانگونه‌که  غیر  مسلمانان  از  آن  تعبیر  می‌کنند،  از  جهان‌بینی  اسلامی  خارج  است‌.  حه  آنان  چنین  برداشتی  از  این  اصطلاح  دارندکه  هستی  و  آفرینندۀ  هستی  هر  دو یکی  است‌.  یا:  هستی  پرتوی  از  ذات  آفریدگار  است‌...  یا:  هستی  صورت  قابل  رؤیتی  از  هستی  بخش  خویش  است‌...  یا  هر  نوع  تصورات  دیگری  از  این  قبیل  و  برتافته  بر  این  بافت‌.

هستی  در  نظر  مسلمان  دارای  وحدت  و  به  معنی  دیگری  است‌:  وحدت  صدور  هستی  از  ارادۀ یگانۀ  آفریننده‌،  و  وحدت  قانونی‌که  هستی  بر  روال  آن  به  پیش  می‌رود،  و  وحدت  هستی  در  پیدایش  و  هماهنگی  و  خط  سیری ‌که  یکپارچه  با  پرستش  و  فروتنی  به  سوی  پروردگار  خود  در  پیش  می‌گیرد:

(بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (١١٦)

بلکه  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  است‌،  ازآن  او  است  و  همگان  (‌بندۀ  او  و)  فروتن  در  برابر  اویند.

دیگر  ضرورتی  ندارد،  در  میان  آسمانها  و  زمین  خدا  فرزندی  داشته  باشد،  چه  همه  آفریده‌های  اویند  و  بطور  یکسان  آفریده  شده‌اند.  او  آفریننده  است  و  جز  او  آفریده‌:

(بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )(١١٧)

هستی  بخش  آسمانها  و  زمین  او  است‌.  و  هنگامی  که  فرمان  وجود  چیزی  را  صادر  کند،  تنها  بدو  می‌گوید:  باش‌،  پس  می‌شود.

تعلق  اراده بگونۀ  نامعلومی ‌که  درک  بشری  از  آن  عاجز  است‌،  صورت  می‌پذیرد  و  انسان  از  آن  بی‏خبر  است‌،  زیرا  فراتر  از  نیروی  آدمی  است‌.  پس  بکار  بردن  نیروی  اندیشه  برای  پی  بردن  بهینه  و  حقیقت  این  راز  سر  بمهر،  و  بدون  راهنما  دست  و  پا  زدن  در  این  بیابان  تاریک  و  خوفناک‌،  کار  بیهوده‌ای  است‌.

بعد  از  پایان  یافتن  از  بحث  دربارۀ ‌گفتار  اهل‌ کتاب  راجع  به  ادعای  آنان‌که  می‌گفتند  خدا  دارای  فرزند  است‌،  به  بیان  گفتار  مشرکان  می‌پردازد  و  کج  اندیشی  ایشان  را  آشکار  می‌سازد  و  هماهنگی  موجود  میان  بداندیشی  آنان  و  بداندیشی  اهل‌کتاب  را  عرضه  می‌دارد:

(وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ)

 و  آنان  که  نمی‌دانند  (‌مشرکان‌)  می‌گویند:  چه  می‌شود  اگر  خدا  با  ما  سخن  گوید  و  یا  اینکه  آیه‌ای  بر  خود  ما  نازل  شود.  کسانی  که  پیش  از  آنان  نیز  بودند  همین  سخنان  ایشان  را  می‏گفتند.

منظور  از  «‌کسانی  که  نمیدانند»  بیسوادانی  هستند  که  مشرک  بودند.  چه  ایشان‌ کتاب  آسمانی  نداشتند  و  بی‏خبر  از  آن  بودند.  اغلب  از  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  می‌خواستند  که  به  عنوان  نشانۀ  پیغمبری  خویش‌،‌کاری‌ کند  خدا  با  آنان  سخن  گوید  یا  معجزه‌ای  از  معجزات  مادی  بدیشان  نشان  دهد  و  امر  خارق‌العاده‌ای  برایشان  بیاورد  و  ارائه  کند.  بیان  این  چنین‌ گفتاری  در  اینجا،  به  منظور  تقارن  با  گفتۀ  کسانی  است  که  پیش  از  ایشان  می‌زیستند  و  آنان  یهودیان  و  مسیحیان  بودندکه  از  پیغمبران  خو‌د  همچون  چیزی  می‌خواستند.  قوم  موسی  از  او  خواستند که  آشکارا  خدا  را  ببینند،  و  در  خواستن  امر  خارق‌العادۀ  اعجازانگیز  پافشاریها  نمودند  و  رنجها  تولید کردند.  لذا  میان  اینان  و  میان  آنان  یک  شباهتی  در  سرشت‌،  و  یک  همانندی  در  اندیشه‌،  و  نوعی  همگونی  در  سرگردانی  و  گمراهی  است‌:

(قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)

ما  آیه‌های  خویش را  برای  حقیقت  جویان  آشکار  و  روشن  ساخته‌ایم‌.

کسی‌که  آسایش  یقین  را  در  دل  خود  بیابد،  شاهد  صدق  یقین  خویش  را  در  آیات  قرآنی  و  نشانه‌های ‌کونی  نیز  می‏یابد،  و  آرام  دل  خود  را  در  لابلای  آنها  ییدا  می‌کند.  چه  آیات‌،  یقین  را  بوجود  نمی‌آورند،  بلکه  این  یقین  است‌که  راهنمائیها  و  رهنمودهای  آیات  را  درک  می‌کند  و  به  ماهیت  و  حقیقت  آنها  اطمینان  می‏یابد،  و  دلها  را  آمادۀ  دریافت  ناگسیخته  و  درست  می‌سازد.

وقتی  گفته‌های  آنان  پایان  می‌گیرد،  و  یاوه‌گوئیهایشان  باطل  می‌شود،  و  انگیزه‌های  پنهان  در  فراسوی  گمراه‌سازیهایشان  برملا  می‏گردد،  روی  سخن  متوجه  رسول  خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم می‌شود  و  وظیفۀ  او  را  مشخص  می‌دارد،  و  رنجها  و  پی‌آمدهای  آن  را  برمی‌شمرد.  و  حقیقت  نبردی  راکه  میان  او  و  میان  یهودیان  و  مسیحیان  درگرفته  آشکار  می‌سازد،  و  ماهیت  دشمنی  و  اختلافی  راکه  راه  حلی  ندارد  جز  با  پرداختن  بهائی‌که  دارای  آن  نیست  و  توانائی  پرداخت  آن  را  ندارد،  و  اگر  هم  آن  را  بپردازد  خود  را  در  معرض  خشم  خدا  قرار  می‌دهد،  و  حاشا که  چنین ‌کند  و  خویشتن  را  دچار  غضب  مولایش  سازد:

(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)

وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)

الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ )(١٢١)

ما  تو  را  همراه  با  حقائق  یقینی  فرستادیم  تا  مژده  رسان  (‌مؤمنان‌)  و  بیم  دهندۀ  (‌کافران‌)  باشی‌.  و  از  تو  دربارۀ  (‌عدم  ایمان‌)  دوزخیان  پرسیده  نمی‌شود  (‌بلکه  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس‌)‌.  یهودیان  و  مسیحیان  هرگز  از  تو  خشنود  نخواهند  شد  مگر  اینکه  از  آئین  (‌تحریف  یافته  و  خواسته‌های  نادرست  ایشان‌)  پیروی  کنی‌.  بگو  تنها  هدایت  الهی  هدایت  است‌.  و  اگر  از  خواسته‌ها  و  آرزوهای  ایشان  پیروی  کنی‌،  بعد  از  آنکه  علم  و  آگاهی  یافته‌ای  (‌و  با  دریافت  وحی  الهی‌،  یقین  و  اطمینان  به  تو  دست  داده  است‌)  هیچ  سرپرست  و  یاوری  از  جانب  خدا  برای  تو  نخواهد  بود  (‌و  خدا  تو  را  کمک  و  یاری  نخواهد  کرد.  دسته‌ای  از)  کسانی  که  کتاب  آسمانی  به  آنان  داده‌ایم  و  آن  را  از  روی  دقّت  و  چنانکه  باید  می‌خوانند  (‌و  تورات  و  انجیل  را  محقّقانه  وارسی  می‌نمایید  و  سره  را  از  ناسره  جدا  می‌سازند)  این  چنین  افرادی  به  قرآن  ایمان  می‌آورند،  و  کسانی  که  بدان  ایمان  نیاورند  بی‏گمان  ایشان  زیانکارانند.

(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ )

ما  تو  را  همراه  با  حقائق  یقینی  فرستادیم‌.

این  سخن  با  قاطعیتی ‌که  در  آن  است‌،  شبهه‌های  گمراه  کنندگان  و  تلاشهای  حیله‌گران‌،  و  به  هم  آمیختن  حق  و  باطل  آمیخته‌کنندگان  را  پایان  می‏بخشد.  در  نوای  کلماتش  قاطعیتی  گوش  را  نوازش  مـی‌دهد  که  الهام  بخش  عزم  استوار  و  یقین  پایدار  است‌.

(بَشِیرًا وَنَذِیرًا )

مژده  رسان  و  بیم  دهنده‌.

وظیفۀ  تو  تبلیغ  و  پیام  و  بجای  آوردن  فرمان  است‌،  به  فرمانبرداران  مژده  و  بشارت  می‌دهی  و  کشان  و  نافرمایان  را  می‌ترسانی  و  بیم  می‌دهی‌.  در  اینجا  نقش  تو  پایان  می‌پذیرد.

(وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ )(١١٩)

از  تو  دربارۀ  (‌عدم  ایمان‌)  دوزخیان  پرسش  و  بازخواست  نمی‏گردد.

دوزخیان  آن‌ کسانیند  که  به  سبب  نافرمانی  وگناهانشان‌،  و  جور  و  ستم  به  خویشتن ‌،  به  دوزخ  می‌روند.

یهودیان  و  مسیحیان  پیوسته  با  تو  می‌جنگند،  و  دامهای  نیرنگ  بر  سر  راهت  می‌گسترانند،  و  با  تو  نمی‌سازند  و  از  تو  خشنود  نخواهند  شد،  مگر  آنکه  از  این‌کار  کناره‌گیری‌ کنی‌،  و  از  این  دین  حق  دست  بکشی،  و  از  این  حقیقت  و  یقین  دور  شوی‌،  و  به  سوی‌ گمراهی  و  شرک  و  اندیشۀ  بد  و  ناپاکی  روی ‌که  ایشان  بدان  دچار  و گرفتارند  و کمی  پیش‌،  از  آن  سخن  رفت‌:

(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ)

یهودیان  و  مسیحیان  هرگز  از  تو  خشنود  نخواهند  شد  مگر  اینکه  از  آئین  (‌تحریف  شده  و  خواستهای  نادرست  ایشان‌)  پیروی  کنی‌. 

این  است  علت  اصلی‌ کار.  چیزی ‌که ‌کم  دارند  دلیل  و  برهان  نیست‌،  و  نه  اینکه  قانع  نشده  باشندکه  آنچه  از  جانب  پروردگارت  برای  تو  نازل  شده  است  حق  است‌.  اگر  هر  اندازه  بدیشان  نزدیک  شوی  و  در  حقّشان  خوبی  کنی‌،  و  اگر  هر  اندازه ‌که  می‌توانی  بدیشان  مهر ورزی‌...  با  وجود  همۀ  اینها  از  تو  راضی  نخواهند  شد.  تنها  وقتی  از  تو  خشنود  خواهند گردید که  به  آئین  ایشان  درآئی  و  از  حق  و  حقیقتی‌که  با  خود  داری  دست  بکشی.

چنین  چیزی  عقده‌انگیز  همیشگی  است  و  در  هر  زمان  و  مکانی  مصداق  آن  را  می‌توانیم  مشاهده‌کنیم‌...  این  چیز  عقیده  است‌.  عقیده  خمیر  مایۀ  نبردی  است‌که  یهودیان  و  مسیحیان  در  تمام‌ کرۀ  زمین  و  در  هر  وقتی  آن  را  برضدّ  ملت  اسلام  براه  می‌اندازند...  این  جنگ  عقیده  است‌که  میان  اردوگاه  اسلامی  و  میان  این  دو  اردوگاه  دیگر  برقرار  است‌ که ‌گاهی  نیز  این  دو  تا  با  یکدیگر  به  جنگ  برمی‌خیزند،  و گاهی  هم  دسته‌های  یکی  از  دو  ملت  با  همدیگر  به  پیکار  و  جدال  می‌پردازند  و  جنگ  داخلی  راه  می‌اندازند،  ولیکن  همیشه  در  جنگی  که  برضدّ  اسلام  و  مسلمانان  در  می‌گیرد،  این  دو  اردوگاه  دست  به  یکدجر  داده  و  جبهۀ  واحدی  تشکیل  می‌دهند.

جنگ‌،  جنگ  عقیده  است  و  در  این  پیکار  پیکانها  رو  به  قلب  آن‌،  نشانه  می‌رود.  لیکن  این  دو  اردوگاه ‌کهنه‌کار  در  امر  دشمنانگی  و  نبرد  با  اسلام  و  مسلمانان‌،  آن  را  به  رنگهای  مختلف  رنگ‌آمیزی  می‌کنند،  و  پرچمهای  گوناگونی  برای  آن  برمی‌افرازند،  و  در  زیر  لواهای  جوراجور  و  نقشهای  دلفریب‌،  پلیدی  و  نیرنگ  بازی  و  نهانکاریهای  خویش  را  پنهان  می‌دارند.  ایشان  شور  و  حماسۀ  مسلمانان  را  نسبت  به  دین  و  عقیدۀ  اسلامی  خویش  دیده‌اند  بدانگاه‌که  در  زیر  پرچم  عقیده  بر  ایشان  تاخت  آورده‌اند  و  رویاروی‌ گشته‌اند.  بدین  جهت  است  که  دشمنان  دغل‌ کهنه‌کار  چرخی  زده  و  پرچمهای  جنگ  را  تغییر  داده  و  جنگ  را  به  نام  جنگ  عقیده  اعلان  ننموده‌،  بلکه  از  ترس  حماسۀ  عقیده  و  جوشش  ایمان  مؤمنان‌،  آتش  جنگ  را  تحت  واژه‌ها  و  اسمهای  دیگری  شعله‌ور  ساخته‌اند.  آن  را  به  نام  سرزمین‌،  اقتصاد،  سیاست‌،  مراکز  اردوگاهی‌،  و  کلماتی  در  این  ردیف‌،  اعلان  داشته‌اند.  و  به  دل  گول  خوردگان  بی‏خبر  ما  چنین  فرو  برده‌اند  که  افسانۀ  عقیده  دیگر  افسانةۀ کهنه  و  بی‌معنی  است‌.  دیگر  برافراشتن  پرچم  آن  و  فرو  رفتن  در  جنگ  به  نام  آن‌،  درست  نیست‌.  زیرا  چنین  چیزی‌،  نشانۀ  عقب  افتادی  واپـس گرایان ‌کهنه‌پرست  و  متعصب  است‌.  تا  بدین  وسیله  از  شورش  عقیدتی  مؤمنان  و  حماسه  آفرینی  مسلمانان  در  امان  مانند  و  ایشان  را  از  دفاع  جانانۀ  دین  و  ایمان  دور  دارند...  در  حالی  که  خودشان‌:  صهیونیزم  جهانی‌،  و  مسیحیگری  جهانی  -  علاوه  از  کـمونیزم  جهانی  -  را  به  دل  دارند  و  در  سر  می‌پرورانند  و  همگی  پیش  از  هر  چیز  دیگری‌،  برای  درهم  شکستن  کوه  سخت  و  سر  بفلک‌کشیدۀ  اسلام‌،  وارد  جنگ  شده  و  تا  به  حال  هم  بارها  و  بارها  بدان  شاخ  زده‌اند،  ولی  ایشان  را  با  سر  خونین  و  شاخ  شکسته  و  پیکر  پاره  پاره  برگردانده  است‌.

آخر  این‌،  جنگ  عقیده  و  ایدئولوژی  است‌.  این‌که  جنگ  زمین  و  اقتصاد  و  مراکز  اردوگاهی  نیست‌.  همۀ  این  پرچمهای  نادرست  رنگارنگ  و  مزدورانۀ  منقش‌،  جز  برای  فریب  ما  و  به  خاطر  نیّتهای  پلشتی‌ که  به  دل  دارند،  آراسته  نشده‌اند  و  برافراشته  نگشته‌اند.  این  همه  نقش  و  نگار  ریاکارانه‌،  برای  این  است‌که  ما  را  از  حقیقت  و  ماهیت ‌کارزار  بی‏خبر  سازند  و  ما  را  بر  سراندازند.  پس  اگر  با  نیرنگ  ایشان  فریفته  شویم  و  شیفتۀ  ظاهر  آراستۀ  آنان ‌گردیم‌،  نباید  جز  خویشتن  را  سرزنش‌کنیم‌.  اگر  چنین  باشیم،  از  بیدارباش  و  درسی‌که  خدا  به  پیغـبر  خود صلّی الله علیه وآله وسلّم   و  امّت  او  داده  است‌،  بدور  افتاده‌ایم‌.  آنجا  که  خدای  سبحان‌،  راستین‌ترین  گویندگان  می‌فرماید:

 (وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ )

یهودیان  و  مسیحیان  هرگز  از  تو  خشنود  نخواهند  شد  مگر  اینکه  از  آئین  (‌تحریف  یافته  و  خواستهای  نادرست  ایشان‌)  پیروی  کنی‌.

این  تنها  مبلغی  است‌که  با  پرداخت  آن  از  او  خشنود  خواهند  شد.  هر  بهائی  جز  این‌،  مـردود  و  ناپذیرفتنی  است‌.

لیکن  فرمان  قاطعانه  و  درس  صادقانه  این  است  و  جز  این  نیست‌:

(قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَی)

بگو:  تنها  هدایت  الهی  هدایت  است‌.

کوتاه  و  مختصر  و  بگونه  محدود  و  منحصر،  هدایت  تنها  هدایت  خدا  است  و  بس.  و  جز  آن  هدایت  بشمار  نیست‌.  از  آن‌ گریزی  وگزیری‌ و  چاره  و  تدبیری  نیست‌.  نه  کم  وکاستی  در  آن  برای  رضایت‌ کسی  انجام  می‌گیرد،  و  نه  سازش  وکاهشی  در  چیزی  از  آن  خواه  اندک  و  خواه  زیاد،  صورت  می‌پذیرد.  هرکس  می‌خواهد  ایمان  بیاورد  و  هرکه  نمی‌خواهد  سر  خو‌یش‌ گیرد  و  راه‌ کفر  در  پیش‌.  اما  تو  خود  را  بدور  دار  از  اینکه  امید  به  هدایت  ایشان  و  علاقه  به  ایمان  آوردن  آنان  یا  دلخوش  بو‌دن  به  صداقت  و  مودّتشان‌،  تو  را  از  این  راه  حقیقت  و  راستین  الهی  منحرف  سازد:

(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٢٠)

  و  اگر  از  خواستها  و  آرزوهای  ایشان  پیروی  کنی‌،  بعد  از  آنکه  علم  و  آگاهی  یافته‌ای  (‌و  با  دریافت  وحی  الهی‌،  یقین  و  اطمینان  به  تو  دست  داده  است‌)  هیچ  سرپرست  و  یاوری  از  جانب  خدا  برای  تو  نخواهد  بود  (‌و  خدا  تـو  را  کمک  و  یاری  نخواهد  کرد)‌.

با  این  تهدید  وحشت  انگیز،  و  با  این  لهجۀ  قاطعانه‌،  و  با  این  وعید  و  بیم  ترسناک‌...  آن  هم  خطاب  به  چه  کسی‌؟  خطاب  به  پیغمبر  خدا  و  فرستاده  و  حبیب  بزرگوار  خود!  اهمیت  موضوع  را  فریاد  می‌دارد.

اگر  از  هدایت  و  رهنمود  خداوند که  جز  آن‌،  هدایت  و  رهنمودی  نیست‌ ،‌کناره‌گیری‌ کنی‌،  به  دام  آرزوهای  پلید  نفسانی  می‌افتی‌...  این  خواستها  و  آرزوهای  پلشت  است‌ که  ایشان  را  در  برابر  تو  چنین  نگاه  داشته  و  به  نبرد  با  اسلام  برانگیخته  است‌،  نه‌کمی  دلائل  و  یا  سستی  براهین.  از  ایشان  کسانی ‌که  خویشتن  را  از  بند  شهوات  و  آرزوهای  پلشت  آزاد  می‌سازند،‌کتاب  خدا  را  چنانکه  باید  می‌خوانند،  و  از  این  راه  به  حق  و  حقیقتی ‌که  تو  با  خود  داری  ایمان  می‌آورند.  کسانی  که  بدان  ایمان  نیاورند  زیانبارانند،  نه  اینکه  تو  و  مؤمنان‌:

(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٢١)

 (‌دسته‌ای  از)  کسانی  که  کتاب  آسمانی  به  آنان  داده‌ایم  و  آن  را  از  روی  دقّت  و  چنانکه  باید  می‌خوانند  (‌و  تورات  و  انجیل  را  محقّقانه  وارسی  می‌نمایند  و  سره  را  از  ناسره  جدا  مـی‌سازند)  این  چنین  افرادی  به  قرآن  ایمان  می‌آورند.  و  کسانی  که  بدان  ایمان  نیاورند،  بی‏گمان  ایشان  زیانکارانند.

راستی  را  مگر  چه  زیانی  بالاتر  از  زیان  از  دست  دادن  ایمان  است‌که  بزرگ‌ترین  نعمتهای  خدادادی  به  انسان  در  سراسر  پهنۀ  این  جهان  است‌؟

*

بعد  از  این  بیان  قاطعانه  و  داوری  مجدّانه‌،  روند  گفتار  رو  به  بنی‏اسرائیل  می‌کند.گویا  به  دنبال  این  جبهه‌گیری  و  ستیز  و  جدال  طولانی‌،  و  ذکر  صفحاتی  از  تاریخ  ایشان  که  با  خدایشان  و  پیغمبرانشـان  داشته‌اند،  و  بعد  از  برگرداندن  روی  سخن  از  ایشان  به  سوی  پیغمبر  اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  به  سوی  مؤمنان‌،  برای  آخرین  بار  آنان  را  صدا  می‌زند...  در  اینجا  بار  دیگر  رو  به  ایشان  می‌شود،  گوئی  ندای  آخرین  و  فرا  خواندن  بازپسین  است‌ که  اکنون  به  دروازه‌های  سستی  و  بیخبری  رسیده‌اند  و  تماماً  از  جامعۀ  خلعت  امانت  عقیده‌،  آن  جامعۀ  خلعتی ‌که  از  قدیم  به  تن  آنان  بریده  و  بر  اندامشان  چست  بوده،  بدر  آمده‌اند.  لذا  باید  خود  را  دریابند  و  کمتر  خویشتن  را  به  لجنزار گناهان  سرنگون  سازند.

در  اینجا  خداوند  دعوتی  را  که  از  ایشان  در  نخستین  گامهای  جنبش  قافلۀ  ایمان  به  عمل  آورده  بود،  تکرار  می‌فرماید  و  باز  همان  ندای  رهائی‌بخش  آسمانی  را  به  سویشان  سر  می‌دهد  که‌:  ای  بنی‌اسرائیل‌:

(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)

وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)

ای  بنی‌اسرائیل  بیاد  آورید  نعمتی  را  که  بر  شما  ارزانی  داشتم  (‌بدانگاه  که  شما  را  از  زیـر  ستم  فرعون  نجات  بخشیدم  و  او  را  در  آب  غرق  نمودم‌،  و  ترنجبین  و  بلدرچین  به  شما  دادم  و  پیغمبران  زیادی  را  در  میانتان  برانگیختم  و  برای  دوره‌ای  از  زمان‌،  بزرگی  به  شما  دادم‌)  و  شما  را  بر  جهانیان  برتری  بخشیدم‌.  و  از  (‌عذاب‌)  روزی  خود  را  در  امان  دارید  که  از  دست  کسی  برای  کس  دیگری  چیزی  ساخته  نیست‌،  و  بجای  کسی  همانند  و  بلاگردانـی  پذیرفته  نمی‏گردد،  و  شفاعت  و  میانجیگری  بدو  سودی  نمی‌رساند،  و  کسی  به  یاری  کسی  برنمی‌خیزد  و  یاوری  نمی‌شوند.


 

1-این معنی با توجه به برداشت مؤلف ازآیه است. معنی مورد پسند که قبلاً گذشت چنین است«شایستۀ اینان نبودکه چنین (گناه بزرگی رامرتکب شوند واین کارهارا)بکنند،بلکه میبایست(حرمت مساجد ومعابد رانگهدارندو) جز خاشعانه وارد آنهانشوند». چنین نظری ازدیدمؤلف دانشمند بدور نمانده ودرجایخودخواهد آمد.(مترجم)

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 141-124

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 141-124

 

 (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (١٢٤)

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (١٢٥)

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٢٦)

وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)

وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠)

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١)

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٣٢)

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٣)

تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٤)

وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)

قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)

تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ )(١٤١)

 

در بخشهـایی ‌که از این سوره گذشت‌،‌گفتگو و جدال با اهل ‌کتاب بود و همه درباره‌ی کاروند بنی‌اسرائیل و مواضع آنان در قبال پمغبران و شرائع و عهد و پیمانهایشان دور می‌زد و نگاهی به تاریخ آنان از آغاز روزگار موسی علیه السّلام  تا زمان محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم  انداخته شد. روی سخن بیشتر با یهودیان بود و کمی پای مسیحیان به میان می‌آمد و اشاره‌هائی هم به مشرکان میشد، آنگاه‌که مشرکان با اهل‌کتاب هماهنگ‌ گشته و وجه مشترکی میافتند، و یا اهل ‌کتاب با مشرکان همنو‌ا و همـرنگ می‌شدند و منافع و وجوه مشترکی پیدا می‌نمودند.

اینک رشته‌ی این گفتار به مرحله‌ی تاریخی پیش از روزگار موسی برمی‌گردد... به روزگار ابر‌اهیم‌... داستان ابراهیم - به نحوی که در اینجا از آن سخن می‌ررد - نقش خود را در روند گـفتار، اداء می‌کند، همچنین در جنگ و ستیز سخت و همه‌ جاگستری که در مدینه میان یهـودیان و مسلــانان بر پا شده بود، اهمّیّت بسزائی دارد.

اهل‌کتاب از راه اسحاق علیه السّلام اصل نژاد خود را به ابر‌اهیم علیه السّلام می‌رسانیدند و با این نسبت رساندن بدیشان، به خود می‌بالیدند و آن را مایه‌ی افتخار خویش می‌دانستند و می‌گفتند: خداوند به ابراهیم علیه السّلام و فرزندانش وعده‌ی فزونی و فراخی نعمت و خیر و برکت داده است و این ییمان خدا با او و فرزندانش بعد از درگذشت ابراهیم علیه السّلام  به قوّت خود باقی است‌. از اینجا بو‌د که هدایت و سیادت و رهبری دینی و سیاسی را خاص خود می‌دیدند همانگونه ‌که بهشت را ویژه‌ی خویش می‌دانستند و با وجود انجام هر عملی‌، دربست از آن خویشتن می‌پنداشتند.

قریش هم اصل نژاد خود را از راه اسماعیل علیه السّلام به ابراهیم علیه السّلام می‌رساند و به نسبت خویش فخر و مباهات می‌کرد و از این جهت سرپرستی ‌کعبه و تولیت و آبادانی مسجدالحرام را از آن خود می‌دانست‌. گذشته از اینـها فرمان روائی دینی بر عرب و برتر‌ی و بزرگواری و بلندپای را حقّ خود می‌انگاشت‌.

رشته‌ی سخن باز هم به درازا می‌کشد و منتـهی به ‌گفتگو درباره‌ی ادّعاهای عریض و طویل یـهودیان و مسیحیان راجع به بهشت می‌گردد:

(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى)

و گویند: کسی جز یهودی یا مسیحی‌، به بهشت نمی‌رود.

سپس ازکوششی سخن می‌رود که انجام می‏گرفت تا مسلمانان را یهودی یا مسیحی‌کنند تا در این صورت شاهد هدایت را در آغرش‌ گیرند.

(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا)

و می‌گفتند: یهودی یا مسیحی شوید تا رهنمود (‌به راه حق و حقیقت‌) گردید.

همچنین رشته‌ی ‌گفتار به سخن از کسانی می‌رسد که راه مساجد خدا را می‌گرفتند و جلوگیری از این می‌کردند که در آنها نام پر عظمت خدا رود و ذکر باری تعالی بر زبانها دود، و در راه ویرانی آنها می‌کوشیدند. در آنجا گفتیم‌: امکان دارد چنین تخریب و ویرانگـری‌، خاص یهودیانی باشدکه از مسأله‌ی تعویض قبله‌، به نیرنگهای خویش تکان بیشتری دادند و تیرهای تبلیغات زهرآگین را رو به صف مسلمانان سفت‌تر گرفتند و ماهرانه‌تر نشانه رفتند.

اکنون سخن از ابراهیم و اسماعیل و اسحاق می‌رود و از بیت‌الله‌الحرام و ساختن و تعمیر و شعائر آن در فضای مناسب خود سخن‌ گفته می‌شود، تا حقائق راستین ادعاهای همگی یهودیان و مسیحیان و مشرکان درباره‌ی چنین نسبتها و خویشاوندیها و رابطه‌ها و پیوندها آشکار گردد. و همچنین مساله‌ی قبله‌ای که باید مسلمانان روبدان ‌کنند روشن شود... به همین مناسبت سخن می‌رود از حقیقت دین ابراهیم‌که توحید خالص است‌، و از دوری آن با عقائد آمیخته و منحرفی که بطور یکسان اهل‌کتاب و مشرکان مـعتقد بدانها بودند، و نزدیکی عقیده‌ی ابراهیم و اسماعیل‌ و اسحاق و یعقوب - او همان اسرائیل است‌ که بدو خود را منسوب می‌دارند - با عقیده‌ی مسلمانان‌که پای بند آخرین دین می‏باشند. و نیز در این رابطه از یگانگی دین الهی سخن می‌رود و روشن می‌گردد که ادیان الهی یکی بوده‌که توسط همه‌ی پیغمبران خدا وحدت آن حفظ شده و پیاپی به دست مردم رسیده است‌. دیگر اندیشه‌ی احتکار دین در دست ملّتی یا نژادی و اختصاص آن به قومی و جنسی ناپذیرفتنی است‌. عقیده میراث دلی است که مؤمن باشد نه میراث نژادگرائی کور. وراثت این میراث‌، بر قرابت خون و نژاد استوار نیست‌، بلکه ایستاده بر قرابت ایمان و عقیده است‌. پس هرکه به این عقیده ایمان داشته باشد و رعایت و نگاهش دارد، از هر تیره و قبیله‌ای که باشد، چنین شخصی از فرزندان پشتی و خویشاوندان نژادی‌، برای وراثت عقیده شایسته‌تر و بر حقّ‌تر است‌. چه دین‌، دین خدا است‌، و میان خدا و میان هیحچ کسی از بندگانش نه خویشی و نسبتی است و نه نزدیکی و پیوندی‌.

این حقائق‌که بیانگر بخشی از خطوط اساسی و برجسته‌ی جهان‌بینی اسلام است‌، قرآن‌کریم آن را با نظم و ترتیب زیبا و شیوه‌ی شیدا و تعبیر شگفت‌انگیز و دلربائی، بیان می‌دارد. ما را گام به‌ گام به جلو می‏برد، و از روزگار ابراهیم علیه السّلام  از آن زمان‌که خدا او را دچار آزمایشها نموده و آزمونش فرموده است و شایسته‌ی گزیدن و برانگیختنش دانسته است و پیشوای مردمانش کرده است‌... تا آنگاه‌ که دعای ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام  پذیرفته شد، دعائی که به هنگام بر پای داشتن پایه‌های بیت‌الله‌الحرام دست به آسمان برداشته بودند و پذیرش . آن را از خدای متعال خواسته بودند و برابر آن ملّت اسلامی مؤمن به رسالت محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیدا آمد و پا گرفت و همگی شایستگی وراثت این امانت خدائی را پیداکردند بدون اینکه تنها نژاد ابراهیم از این موهبت بهره برده باشد. استحقاق چنین وراثت و درخور دریافت اینگو‌نه امانتی‌، تنها به وسیله یگانه‌ای است‌که وراثت عقیده بر آن استوار می‌گردد، آن وسیله هم ایمان به رسالت‌، و نیکو بدان قیام‌کردن‌، و استقامت بر جهان‌بینی درست رسالت است‌.

در لابلای این بحث تاریخی‌، آشکار می‌شود که اسلام - ‌به معنی خود را به خدا سپردن وتنها رو به او داشتن هم نخستین رسالت آسمانی بوده است و هم بازپسین رسالت‌... هم ابراهیم بر این باور بود و هم بعد از او اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نیز بر چنین باوری بودند، تا آنگاه ‌که این عقیده را به موسی و عیسی تسلیم کردند... و سرانجام همین عقیده به وارثان ابراهیم مسلــانان واگذار شد... لذا هرکس بر این عقیده‌ی یگانه باشد، او وارث آن است‌. و وارث پیمانها و مژده‌های آن بشمار است‌. و هرکس از چنین عقیده‌ی یگانه‌ای سرباز زند، و از دین ابراهیم روگردان شود، از پیمان خدا سرباز زده است‌، و وراثت این پیمان و مژده‌های آن را از دست داده است و بی‌بهره مانده است‌.

به این ترتیب همه ادعاهای یهودیان و مسیحیان در اینکه ایشان بر گزیدگان و شایستگان مقام نبوّت و رسالت آسمانی هستند، پو‌چ از آب درمی‌آید، و به مجرد اینکه فرزندان ابراهیم و نوادگان اویند، پس باید وارثان ابراهیم و جانشینان او باشند، مهر باطل می‌خورد. چه همان زمان که ازاین عقیده‌ی یگانه‌ی جاودانه منحرف گشتند، حـق وراثت آنان خودبخود از بین رفت‌... و نیز همه ادعاهای قریشیان هم در اینکه یگانه نگاهبانان بحق و آباد نگاهداران راستین و سرپرستان زیبنده‌ی ‌کعبه هستند و افتخارات جنین اموری حق مسلّم و خدائی ایشان است‌، در هم پیچیده می‌شود، چون آنان با انحرافی که از عقیده‌ی سازنده‌ی ‌کعبه پیداکردند، حق وراثت سازنده‌ی بیت‌الله‌الحرام و بر پای دارنده‌ی پایه‌های آن را از دست دادند... سپس همه‌ی ادعاهای یـهودیان درباره‌ی قبله‌ای که می‏بایست مسلمانان بدان رو کنند، باطل می‌گردد. چه‌ کعبه قبله‌ی آنان و قبله‌ی پدرشان ابراهیم است‌.

همه‌ی این مطالب با کلامی گیرنده و تعبیری دلپذیر و شگفت‌انگیز بیان شده است و پر از اشارات الهام بخش، و بندهای ژرف آموزنده و پـر معنی‌، و توضیحات بس قوی و مؤثر است‌. پس خوب است این شیوه‌ی والا را در سایه‌ی چنین بیان روشنگری عرضه‌کنیم‌:

 (وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)

 

و (‌بخاطر آورید) آنگاه را که خدای ابراهیم‌، او را با سخنانی (‌مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف‌، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون‌) بیازمود و او (‌بخوبی از عهده‌ی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد، (‌خداوند بدو) گفت‌: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (‌ابراهیم‌) گفت‌: آیا از دودمان من (‌نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت‌: درخواست تو را پذیرفتم‌، ولی پپمان من به ستمکاران نمی‌رسد (‌بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را دربرمی‌گیرد)‌.

خدا به پیغمبر می‌فرماید: یادکن آنچه راکه خدا به عنوان آزمون ابراهیم به‌ کار گرفت و با سخنانی از اوامر و تکالیف‌، خو‌استار انجام آن شد، و او به تمام و کمال بدان وفا کرد و برآورده نمود... خدا در جای دیگری هم بر وفای به عهد و انجام چیزهائی‌که بگردن گرفته بود بگونه‌ای که خدا را خشنود سازد،‌گواهی بزرگوارانه‌ی خود را می‌دهد:

(وإبراهیم الذی وفى)

و ابراهیم که (‌به عهد و پیمان خود) کاملاً وفاء کرد.

 و این مقام بزرگی است‌که ابراهیم بدان نائل آمده است‌. چنین مقامـی‌، به شهادت خداوند بزرگوار مقام وفاء وکمال است‌. هر چند انسان به سبب ناتوانی و کوتاهی درکارهایش به تمام وکمال به انجام وظیفه و تکلیف خویش برنمی‌خیزد و بر راه راست و درست ماندگار نمی‌ماند.

در این هنگام بودکه ابراهیم شایسته‌ی چنین بشارت و مژده‌ای‌، یا چنین اطمینان و اعتقادی گردید:

قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا

گفت‌: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد.

پیشوائی خواهم‌ کرد که مردم از او پیروی ‌کنند و او ایشان را به سوی خدا رهنمــود خواهدکرد و به جانب خیر و نیکی پیش خواهد برد. مردمان به دنبال او روان می‌گردند، و او رهبری آنان را به دست خواهدگرفت‌. در این هنگام سرشت انسانی‌، ابراهیم را دربرمیگیرد و به حکم فطرت در آرزوی آن می‌شودکه این لطف الهی از راه فرزندان و نوادگانش امتداد یابد. احساس فطری عمیقی که خداوند آن را در سرشت انسان به ودیعت نهاده است تا زندگی رشد یابد و در راهی که برایش مشخص‌گشته است به پیش رود و آیندگان آنچه را که گذشتگان آغازیده‌اند تکمیل کنند، و نسلها همدیگر را یاری دهند و همگام به جلو قدم بردارند... این همان احساسی است ‌که بعضی از مردم می‌کوشند تا آن را درهم شکنند یا به تأخیرش اندازند و یا به غل و زنجیرش کشند. آن احساسی که در ژرفنای فطرت جایگزین شده است تا چنین هدف دور و درازی را تحقّق بخشد و بدین وسیله سیر تکامل ادامه یابد. براساس همین احساس است‌که اسلام قانون میراث را مقرر داشته است تا هم پاسخی این چنین سرشتی باشد و هم آن را بر سر حال آورد و به تکاپو وادارد و به تلاش در راه معاش اندازد، و کاری کند که آنچه در توان دارد در زندگی بکارگیرد. کوششهائی که برای در هم شکستن چنین دستوری انجام می‌پذیرد در اصل جز تلاش برای در هم شکستن فطرت بشریت نیست‌، و جز سختگیری وکوتاه نظری و بیدادگری در امر چاره‌جوئی بعضی از عیبهای اوضاع اجتماعی منحرف نمی‏باشد. این هم روشن است‌، هر نوع چاره‌جوئی‌که با فطرت برخورد داشته باشد و در راه خلاف آن گام بردارد، پیروز و رستگار نمی‏گردد و ناپسند و بیسود بوده و پایدار و ماندگار نمی‌ماند. جز این طریق‌، راه چاره‌ی دیگری یافته نمی‌شود که باعث اصلاح انحرافات و کژیها گردد و فطرت را هم درهم ‌نشکد. اما چنین راهی به رهنمود و ایمان نیازمند است و به آگاهی ژرف‌تری از نفس بشری، و به اندیشه‌ی دقیق‌تری درباره‌ی چگو‌نگی پیدایش آن‌، و به دید خالی ازکینه‌های ویرانگری که بجای ساختن و اصلاح‌کردن‌، بیشتر باعث در هم فروشکستن و نابودی می‌گردند، محتاج می باشد:

 (إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی )

گفت‌: آیا ازدودمان من (‌نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟‌)‌.

ولی ابراهیم جواب ردّ از پروردگاری دریافت داشت‌ که او را آزموده بود و برای پیغمبری برگزیده بود. در این پاسخ دستور بزرگی نهفته است‌که قبلاً بیان داشتیم‌... و آن اینکه‌: امامت و پیشوائی از آن کسانی است که از لحاظ کردار و آگاهی و صلاح و ایمان‌، استحقاق آن را داشته باشند. دیگر امامت موروثی نیست و وراثت نژادی و حسب و نسب در آنجا محلّی از اعراب ندارد. چه خویشاوندی و قرابت رابطه‌ی گوشت و خون نیست‌، بلکه پیوند دین و عقیده است‌. و ادّعای قرابت و خون و نژاد و قومیت‌، ادّعای دوره‌ی جاهلیّت است و با جهان‌بینی درست ایمانی‌، برخورد و منافات دارد:

(قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)

گفت‌: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد.

ستمکاری‌، رنگهای گوناگون و انواع مختلفی دارد: ستم به خود به وسیله‌ی شرک ورزیدن‌، و ستم به مردم به وسیله‌ی تعدّی وکارهای ناروا... مراد از پیشوائی و امامتی که ستمکاران از آن بی‌بهره بوده و برای آنان ممنوع و سزاوار ایشان نیست‌، هر نوع پیشوائی و امامتی را شامل است‌: امامت پیغمری‌، امامت خلافت‌، امامت نماز... و هر گونه امامت و قیادت دیگری‌... عدالت به هر معنی و مفهومی‌که باشد، اساس شایستگی چنین امامتی و پایه‌ی استحقاق چنین پیشوائی است‌، حال این امامت و پیشوائی در هر چهره و شکلی و به هرگونه و نقشی که باشد، یکسان است‌. هرکس ستم ‌کند -‌هر نوع ستم و به هر رنگی که باشد - خود را از حقّ امامت محروم کرده است و صلاحیّت پیشوائی را در همه‌ی انواع آن‌، از دست داده است‌.

این همان چیزی بودکه به ابراهیم علیه السّلام گفته شد و بدو گوشزدگردید. و این همان پیمانی است‌که عیناً و بدون هر گونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و گرفتی‌، بلکه ساده و روان و پوست‌کنده‌، یهودیان ‌را قاطعانه از مقام رهبری و ییشوائی برکنارکرد، و علّت آن هم ستمی بود که‌ کردند، و فسق و فجوری بود که آغازیدند و از فرمان خدا بدر رفتند و گردنکشی و سرییچی پیشه‌ کردند و از عقیده‌ی نیای خود ابراهیم سرباز زدند.

این سخن همان چیزی است ‌که به ابراهیم علیه السّلام  گفته شد و بدو گوشزد گردید، این همان پیمانی است‌ که عیناً و بدون هرگونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و بندی، بلکه ساده و روان و پوست‌کنده‌، مسلمانانی را که امروزه خود را مسلمان می‌نامند، قاطعانه از مقام رهبری و پیشوائی برکنار می‌کند. سبب این هم ستمی است‌که مـی‌ورزند، و فسق و فجوری است‌که می‌آغازند و از فرمان خدا بدر می‌روند، وگردنکشی و سرپیچی پیشه می‌سازند و از راه خدا دور می‌شوند، و شریعت و قانون الهی را به پشت‌گوش و پس پشت می‌اندازند.

آخر ادّعای اسلامیّت‌ کردن‌، ولی شریعت خدا و قانون الهی را از متن و نظام زندگی بدور افکندن‌، ادّعـای دروغینی بیش نیست و براساس و پایه‌ای از عهد و پیمان خدا بند نیست‌.

جهـان بینی اسلامی همه‌ی پیوندها و رابطه‌هائی را که بر پایه‌ی عقیده و عمل استوار نباشد پاره می‌سازد و به گوشه‌ای می‌افکند، و هیچ خویشاوندی و قرابتی را به عنوان رابطه‌ی عقیده و عمل به رسمیّت نـمی‌شناسد و هرگونه روابط و ضوابطی را که متّصل به دستاویز عقیده و عمل نباشد، مردود می‌شمارد و قابل اعتبار نمی‌داند... جهان‌بینی اسلامی‌، دو نژاد از یک ملت را از هم جدا می‌سازد، وقتی که یکی از آنان در عـقیده مخالف دیگری شد، بلکه حتی پدر و پسر، و شوهر و همسر را نیز از هم جدا می‌سازد هنگامی که رشته‌ی عقیده میان آن دو بگسلد. روی این اصل‌، عرب‌ کافر چیزی‌، و عرب مسلمان چیز دیگری است‌، و رابطه و پـیوند و نزدیکی و خویشی‌، میان آنان نیست‌. وکسانی‌که از اهل‌کتاب ایمان آورده باشند چیزی‌، وکسانی که از آنان از دین ابراهیم و موسی و عیسی منحرف‌گشته باشند چیز دیگری هستند، و اصلاً میان آن دو گروه‌، خویشاوندی و قرابت و پیوندی نیست‌... خـانواده در اسلام از پدران و پسران و نوادگان و... تشکیل نمی‌گردد، بلکه اینان وقتی یک خانواده به حساب می‌آیندکه یک عقیده‌ی واحده داشته باشند. ملت در اسلام‌، مجموعه‌ی نسلهای پیاپی‌که از جنس معیّنی باشند نیست‌... بلکه ملت مجموعه‌ای از مؤمنان است هر چند هم جنسهایشان و سرزمینهایشان و رنگهایشان جدا از هم باشد... و این است جهان‌بینی اسلامی و اندیشه‌ی ایمانی‌، آن چیزی که از لابلای چنین‌ گفتار ربّـانی در قرآن ‌کتاب بزرگوار یزدانی‌، بیرون می‌جوشد و مشام روح ‌را خوشبو می‌سازد

(وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ )(١٢٥)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که خانه‌ی (‌کعبه‌ی‌) را پناهگاه و مأوای امن و امان مردم کردیم (‌و بدیشان دستور دادیـم کـه برای تجدید همین خاطره‌ی بازسازی خانه‌ی کعبه بر دست پیغمبران‌) از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید (‌و در جائی که ابراهیم برای ساختن کعبه بالای سنگی می‌ایستاد بایستید و به نماز و نیایش بپردازیـد) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (‌و بر عهده‌ی ایشان گذاشتیم‌) که خانه‌ی مرا برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان (‌و ماندگاران در آن‌) و رکوع و سجده کنندگان (‌نمازگزاران‌، از کثافت معنوی همانند شرک و بت‌پرستی‌، و کثافت حسی همانند یاوه‌گوئی و گناه و ستیزه‌جویی‌) پاک و پاکیزه کنید.

اینجا بیت‌الله‌الحرام است‌، جائی که پرده‌داران قریشی‌، مؤمنان را ترساندند و ازکنار کعبه تاراندند و اذیت و آزارشان ‌کردند و جلو دینشان را گرفتند تا اینکه وادار شدند که از جوار و پناه ‌کعبه هجرت‌کنند و راه غربت در پیش گیرند... خداوند متعال اراده فرمود که آنجا را محل برگشتی کندکه همه‌ی مردم بدان برگردند، و دیگر کسی آنان را نترساند و نه بیمی رساند، بلکه در آن بر جان و مال خویش امین باشند،‌که این خود امن و امان و صلح و آرامش بشمار است‌. به آنان دستور رسیدکه از مقام ابراهیم نمازگاهی برگزینند - مقام ابراهیم در اینجا اشاره به همه‌ی خانه‌ی ‌کعبه دارد و ما چنین تفسیری را می‌پسندیم - پس انتخاب بیت‌الله‌الحرام به عنوان قبله‌، یک امر طبیعی است ‌که مسلمانان بدان رو می‌کنند. چه مسلمانان به سبب ایمان و یگانه‌پرستی راستین خود، وارثان بحق ابراهیم می‏باشند و کعبه هم خانه‌ی خدا و متعلّق بدو است‌، نه خانه‌ی فردی از مردم‌. خداوند صاحب خانه - به دو بنده از بندگان صالح خود سفارش می‌کند که ‌کمر به پاک‌کردن ‌کعبه بندند و آن را آماده سازند برای طواف کنندگان و اعتکاف کـنندگان و ماندگاران در آن و رکوع و سجده‌کنندگان  یعنی حاجیانی که بدانجا می‌آیند، و اهل آنجا که در آن سرزمین سکونت دارند، و کسانی ‌که در آن نماز می‌گزارند و به رکوع می‌روند و به سجده مـی‌افتند. حتی ابراهیم و اسماعیل هم صاحب خانه‌ی کعبه نبودند و کعبه ملک ایشان نبود تا از راه حسب و نسب‌، از آن دو به دیگران به ارث رسد. آن دو نفر تنها پرده‌داران ‌کعبه بودند که به فرمان خدا بدیشان واگذار شده بود تا آن را برای آیندگان بدانجا و بندگان مؤمن خدا آماده سازند.

*

(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٢٦)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم گفت‌: خدای من این (‌سرزمین‌) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آن را - کسانی که از ایشان به خدا و روز بازپسین ایـمان آورده بـاشند - از میوه‌های (‌گـوناگونی که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود و دیگر خیرات و برکات زمین‌) روزیشان رسان و بهره‌مندشان گردان. (‌خدا پاسخ داد و) کفت‌: (‌دعای تو را پذیرفتم‌، ولی در این عمر کوتاه دنیا، بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست‌،‌) و کسی را که کفر ورزد مدت کوتاهی (‌از ثمرات و خیرات و برکات ایـن جهان‌) بهره‌مندش می‌سازم و سپس او را (‌روز رستاخیز) به عذاب آتش (‌دوزخ گرفتار و) ناچار می‌دارم‌، و (‌سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است‌.

دعای ابراهیم بار دیگر صفت امنیت خانةه‌ی کعبه را مؤکّد می‌دارد و بار دیگر معنی وراثت را که با نیکو‌کاری و فضیلت به دیگران می‌رسد، تأکید می‌نماید... ابراهیم‌که در آیه‌ی پیشین‌، اندرز پروردگارش را خطاب به خود به گوش جان نیوشیده بود، از همان لحظه‌ که خدایش بدو فرمود:

(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)

... چنین درسـی را در دل جای داده بود... در اینجا، در دعائی که می‌کند و از خدا می خواهد که اهل این شهر را از میوه‌ها بهره‌مند سازد و روزی ایشان ‌گرداند، خویشتنداری می‌کند و گروهی را جدا می‌سازد و کسانی را که منظور نظر او است در چهارچوبی محدود و معیّن می‌دارد:

(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ).

کسـانی که از ایشـان به خدا و روز بازپسین ایمان آورده باشند.

این ابراهیم نالان و شکیبای فروتن و پرستشگر و فرمانبردار راست‌رو است‌. از دانش و ادبی برخوردار است‌ که پروردگارش بدو آموخته است‌. لذا در طلب و دعایش جانب ادب را مراعات می‌دارد... بدین هنگام پاسخ پروردگارش برای تکمیل و روشنگری بخش دوم که از آن دم فرو بسته بود و خاموش مانده بود، بیان می‌شود. بخش کسانی که ایمان نمی‌آورند، و سرانجام و سرنوشتشان دردآور و دردناک است‌:

(وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ )(١٢٦)

گفت‌: و کسـی را که کفر ورزد، مدت کوتاهی (‌از ثمرات و برکات ایـن جهان‌) بهره‌مندش می‌سازم سپس او را (‌روز رستاخیز) به عذاب آتش (‌دوزخ گرفتار و) ناچار می‌دارم‌، و (‌سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است‌.

*

سپس قرآن صحنه‌ی اجراء فرمانی که ابراهیم و اسماعیل از پروردگارش دریافت داشته بودند، ترسیم می‌دارد که آن دو دستور خدا را با آماده‌سازی خانه‌ی ‌کعبه و پاک کردن آن و رکوع و سجودبرندگان و نمازگزاران‌، به مرحله‌ی اجراء درآورده و فرمان خدای متعال را بجای آوردند... قرآن بگونه‌ای آن صحنه را شکل می‏بخشد که‌ گوئی هم اینک ابراهیم و اسماعیل بکار مشول می‏باشند و دیدگان‌، آنان را می‏بیند وگوشها صدای ابزارکارشان و زمزمه لبان ایشان را می‌شنود:

(وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )(١٢٩)

 (‌بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل پایه‌های خانه‌ی (‌کعبه‌) را بالا می‌بردند (‌و در اثنای آن دست به سوی خدا برداشته و می‌گفتند:‌) ای پروردگار ما! (‌این عمل را) از ما بپذیر، بی‏گمان تو شنوا و دانا (‌به گفتار و نیّات ما) هستی‌. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (‌فرمان‌) تو باشیم‌، و طرز عبادات خویش را (‌در کعبه و اطراف آن‌) به ما نشان ده و (‌اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (‌و در توبه را بر رویمان باز گذار) بی‏گمان تـو بس توبه پذیر و مهربانی‌. ای پروردگار ما! در میان آنان (‌که از دودمان ما و منقاد فرمان تویند) پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (‌قرآن‌) و حکمت (‌اسرار شریعت و مقاصد دین‌) بدیشان بیاموزد و آنان را (‌از شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بی‏گمان تو عزیزی و حکیمی (‌و بر هر چیزی توانا و پیروزی‌، و هر کاری که می‌کنی بنابر مصلحتی و برابر حکمتی است‌)‌.

تعبیر قرآنی به صـورت خبری آغاز می‌شود... و داستانی بدین شرح را روایت می‌دارد:

 (وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ)

(‌بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل‌، پـایه‌های خانه‌ی (‌کعبه‌) را بالا می‌بردند.

هنگامی ‌که ما منتظر بقیّه‌ی خبر هستیم‌، بناگاه روند گفتار خود دنباله‌ی کاری که آن دو انجام داده‌اند، بیان می‌دارد، و ایشان را به ما می‌نمایاند بدانگونه‌ که‌ گوئی با چشمان سر نه با چشمان خیال‌، ابراهیم و اسماعیل را می‏بینیم و هم اینک در جلو دیدگان ما حاضرند و صدای آنان را می‌شنویم ‌که تسبیح‌ گویان و با آه و ناله حقّجویان، تن به‌کار و دلبه الله داده‌اند:

(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨) ...رَبَّنَا...)

ای پروردگار ما! (‌این عمل را) از ما بپذیر، بی‏گمان تو شنوا و دانا (‌به گفتار و نیّات ما) هستی‌. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (‌فرمان‌) تو باشیم‌، و طرز عبادات خویش را (‌در کعبه و اطراف آن‌) به ما نشان ده و (‌اکر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (‌و در توبه را به رویمان باز گذار)‌، بی‏گمان تو بس توبه‌پذیر و مهربانی‌... ای پروردگار ما....

نغمه‌ی دعا، موسیقی و آهنگ دعا، و فضای دعا... همه و همه حاضر و آماده و طنین‌انداز است وگوش ما را می‌نوازد.گویا هم اکنون در همین لحظه زنده و نمایان و جنبان است‌... این یکی از ویژگیهای زیبای تعبیر قرآنی است‌. برگرداندن صحنه‌ی نهان از دیدگان وگذشته از حیث زمان‌، و بگونه حاضر و آماده در آوردن آن که بشنود و ببیند، بجنبد و نمایان‌ گردد، و زندگی و حیات از آن لبریز و سرریز باشد... این ویژگی (تـصویر هنری‌) در معنای راست و درست‌ کلمه است‌، و چنین امری در خور کتاب جاویدان قرآن است‌.

در خلال این دعا و راز و نیاز چه چیز بود؟ آنچه بود ادب نبوّت بود، ایمان نبوّت بود، ادارک نبوّت از ارزش عقیده در پهنه‌ی این جهان و سراپرده‌ی هستی بود. این چنین ادب و ایمان و ادراکی است‌که قرآن می‌خواهد به وارثان پیغمبران بیاموزد، و با این اشاره‌ی آسمانی آن را در دلهـا و همه‌ی حواسشان ریشه‌دار و ژرفناک سازد:

 (رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ )(١٢٧)

ای پروردگار ما! (‌این عمل را) از ما بپذیر، بی‏گمان تو شنوا و دانائی‌.

آنچه می‌خواستند پذیرش بود... همین هدف بود و بس‌... زیرا این کاری بود که خالصانه برای خدا انجام می‌گرفت‌. منظور از آن با نیایش و فروتنی رو به خدا آوردن بود، و هدف نهائی نـهان در پشت سر آن‌، خشنودی و پذیرش بود. امیدی که به پذیرش آن بود، از این نشأت ‌گرفته بود که خداوند دعا را می‌شنود... و منظور نیّت وکردار و مـقصود اندیشه وگفتار را می‌داند:

(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٢٨)

ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (‌فرمان‌) تو باشیم‌، و طرز عبادات خویش را (‌در کعبه و اطراف آن‌) به ما نشان ده و (‌اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (‌و در توبه را بر رویمان باز گذ‌ار)‌، بی‏گمان تو بس توبه‌پذیر و مهربانی‌.

با این زمزمه‌ی جاوید، ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام  از پروردگارشان تمنّا دارند که ایشان را به سوی اسلام رهنمود سازد. این را درک کرده بـودند که دلهایشان میان دو انگشت قدرت از انگشتان خدای رحمان قرار دارد. هدایت در دست او است و تنـها رهنمود او رهنمود واقعی است‌. ایشان را هیچ قدرت و قوّتی نیست مگر آنچه خدا بدیشان عطا فرماید. آنان رو به درگاه عنایت خدا می‌کنند و با رغبت به سوی رحمت او می‌گرایند، و خدا یاور و مددکار است‌.

از این‌گذشته‌، این خو و سرشت ملت اسلامی است‌... ضمانت و حمایت‌... ضمانت نسلهـا در عقیده و حمایت آنان ازهمدیگر:

(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )

از فـرزندان ما ملت و جماعتی پدیدآور که تسلیم (‌فرمان‌) تو باشند.

این نیایشی است‌که پرده ازکوشش و تلاش و خواست و آرزوی دل مؤمن برمی‏دارد. روشن می‌نماید عقیده همان چیزی است‌که فکر مؤمن را به خود مشغول داشته است و از هر چیز دیگری برای او مقدّم‌تر است‌. پی بردن ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام  به ارزش نعمتی که خدا خلعت آن را به تنشان‌کرده بود، و آن نعمت ایمان است‌... آنان را وا می‌داشت که آرزو کنند چنین نعمتی در دودمانشان بماند و بهره‌ی سرمدی ایشان گردد. همچنین درک چنین نعمتی‌، آنان را بر آن داشت‌که از پروردگارشان بخواهند که فرزندانشان را از نعمت ایمان محروم نسازد و ایشان را از چنین‌ کرمی بی‌بهره نگرداند... این بود که علاوه از آنکه از پروردگارشان خواهش کردندکه به فرزندانشان ثمرات و خیرات و برکات عطاء فرماید، ازیاد هم نبردند اینکه از خدا بخواهند که ایمان را نیز به فرزندانشان بدهد، و به همه‌ی آنان نحوه‌ی مناسک و عباداتشان را نشان دهد، و توبه‌ی ایشان را بپذیرد و بر ایشان ببخشاید. چه او بسی توبه‌پذیر و مهربان است‌. گذشته از اینها، از خداوند متعال درخواست کردند که فرزندانشان را در طول تاریخ دور و درازشان و در آینده‌های بس دور، از هدایت و رهنمود خویش بی‌بهره نسازد:

(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)

ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (‌قرآن‌) و حکمت (‌اسرار شریعت و مقاصد دین‌) بدیشان بیاموزد و آنان را (‌از کفر و شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بی‏گمان تو عزیزی و حکیمی (‌و بر هر چیزی توانا و پیروزی‌، و هر کاری که می‌کنی بنابر مصلحتی و برابر حـکمتی است‌)‌.

بر اثر پذیرش دعای ابراهیم و اسماعیل‌، بعد از قرنهای زیاد پیغمبر بزرگوار خدا محمدبن‌عبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم برانگیخته شد، پیغمبری از نژاد ابراهیم و اسماعیل‌،‌که آیات خدا را بر ایشان فرو می‌خواند، و بدیشان ‌کتاب و حکمت می‌آموزد و آنان را از ناپاکیها و پلیدیها پاک می‌گرداند... آری دعای مقبول برآورده می‌شود، لیکن در زمانی‌که خدا برابر حکمت خویش مقدّر فرموده است‌. اما انسانها شتابگرند و عجله دارند. و همگان جز بخدا رسیدگان‌، ملول و مأیوس می‌گردند.

گذشته از این‌، چنین دعا و نیایشی دارای ارزش و مفهوم ویژه‌ای در جنگ و نزاع سخت و دامنه‌داری است که میان یهودیان و مسلمانان درمی‌گرفت‌... ابراهیم و اسماعیل دو نفری که خدا بدیشان سفارش فرمودکه پایه‌های خانه‌ی کعبه را بالا برند و آن را برای طواف‌کنندگان و ماندگاران در آن و نمازگزاران پاکیزه دارند، و آن دو، نخستین پرده‌داران قریشی خانه‌ی کعبه بودند، به زبان فصیح می‌گویند:

(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ )

ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (‌فرمان‌) تو باشیم‌.

(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )

و از فرزندان ما ملت و جـماعتی پدیدآور که تسلیم (‌فرمان‌) تو باشند.

همچنین به زبان ‌گویا می‌گویند:

(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ )

ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری برانگیز تا آیات تو را برایشان فرو خواند و کتاب و حکمت بدیشان بیامورد و آنان را پاکیزه دارد.

آن دو با چنین سخنانی مقرر می‌دارند که امامت ابراهیم و سرپرستی و پرده‌داری کعبه‌، دو ترکه‌ی او، بطور یـکسان از آن ملت مسلمان است‌. در این صورت خانه‌ی کعبه متعلق به ملت مسلمان است و حق دارند به سوی آن رو فنند، و چنین ملتی استحقاق بیشتری از مشرلان نسبت به خانه‌ی کعبه داشته و از اولویت زیادتری برخوردارند، و خانه‌ی کعبه بیش از قبله‌ی یـهودیان و مسیحیان شایسته‌ی ملت مسلمان بوده و بهتر بحال آنان  است .

در این صورت‌، کسی که در میان یهودیان و مسیحیان‌، دین خود را به ابراهیم مربوط می‌دارد و آئین خویش را بدو می‌رساند، و ادعاهای عریض و طویلی دارد مبنی بر اینکه هدایت و بهشت به سبب چنین وراثتی از آن او است‌، و کسی که  در میان قریشیان‌، حسب و نسب خود را به اسماعیل می‌رساند، گوش فرا دهد اینکه‌: ابراهیم هنـگامی که وراثت و امامت را برای فرزندان خویش خواستار شد، پروردگارش بدو گفت‌:

(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) (١٢٤)

پیمان من به ستمکاران نمی‏رسد.

همچنین هنـگامی که برای اهل شهر دعا کرد کـه خدا روزی و خیر و برکت بدیشان عطاء کند، کسانی را منظور داشت که :

(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ )

آنان که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده باشند.

هنگامی که ا‌و و اسماعیل به فرمان پروردگارشان دست بکار ساختن خانه‌ی ‌کعبه و پاکیزه داشتن آن شدند، دعا و نیایششان این بود که‌: آنان دو فردی باشند که تسلیم فرمان خدا بوده و چنان کند که ملّت مسلمانی را از فرزندانشان بوجود آورد و در میان اهل خانه‌ی خویش‌، پیغمبری را از آنان برانگـیزد... و خدا هم دعای آن دو را پذیرفت‌، و از اهل خانه‌ی کعبه محمد پسر عبدالله را پیغمبر کرد و به میانشان گسیل داشت‌، و با دست او ملّت را پدیدارکرد که فرمانبردار اوامر خدا بود و وارث دین خدا گردید.

داستان ابراهیم چون به این مقطع می‌رسد، روند گفتار قرآنی مفاهیم و اشارات خود را یکجا گرد می‌آورد و محکم برمی‌گیرد تا با آن دو وسیله‌، بر کسانی تاخت آورد که با ملت مسلمان بر سر امامت می‌جنگد، و با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر سر نبوّت و رسالت می‌ستیزند، و درباره‌ی حقیقت راست و درست دین خدا، راه جدال و نزاع در پیش می‌گیرند:

(وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (١٣٢)

و چه کسی از آئین ابراهیم روی گردان خواهد شد مگر آن (‌نادانی‌) که خود را خوار و کوچک داشته (‌و انسانیّت و عقل خویش را به بازیچه گیرد و ناچیز دارد)‌؟ ما او را در این جهان برگزیدیم (‌و سمبول و رهبر دیگران کردیم‌) و او در جهان دیگر از زمـره‌ی شایستگان (‌مـقرب درگاه الهی‌) است‌. آنگاه کـه پروردگارش (‌همراه با نمودن نشانه‌ها و آیات کَونی و نفسی‌) بدو گفت‌: (‌به یگانگی خدا اقرار کن و) اخلاص داشته باش‌. گفت‌: (‌اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و) خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم‌. و ابراهیم فرزندان خود را به این آئین سفارش کرد، و یعقوب (‌نوه‌ی او نیز چنین کرد. هر کدام به فرزندان خود گفتند:‌) ای فرزندان من‌! خداوند آئین (‌توحیدی اسلام‌) را برای شما برگزیده است (‌پس به ما قول بدهید که یک لحظه هم از آن دوری نکنید) و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.

دین ابر‌اهیم این است‌... اسلام خالص صریح‌... کسی از آن روی‌گردان نمی‌شود و دوری نمی‌گیرد مگر آنکه به خود ستم‌کند، و خویشتن را دیوانه دارد وکوچک شمارد و خود را به مسخره ‌گیرد... ابراهیم آن ‌کسی است ‌که خداوند او را در این جهان به عنوان امام و ییشوا برگزیده است‌، و برایش گواهی داده است‌ که در آخرت نیز از حال نیکو و رفاه و خوشی برخوردار است‌... همان هنگام او را برگز‌ید که‌:

(إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ )

آنگاه که پروردگارش بدو گفت‌: اخلاص داشته باش‌.

دیگر درنگ نکرد، و شک نورزید، و منحرف نشد، و همین‌که فرمان رسید فوراً پذیرفت و پاسخ مثبت داد.

 (قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ)

گفت‌: خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم‌.

دین ابراهیم این است‌... اسلام خالص صریح‌... و ابراهیم تنها به نفس خود بسنده نکرد، بلکه چنین دینی را در میان فرزندان آینده‌ی خویش نیز به ارث‌ گذاشت‌، و به فرزندانش سفارش ‌کرد که بدان چنگ زنند، و همانگونه که ابراهیم به فرزندان خود سفارش‌ کرد یعقوب نیز به فرزندان خود توصیه نمود. و یعقوب همان شخص اسرائیل نام است ‌که بنی‏اسرائیل خود را بدو منسوب می‌دارند و با وجود این نه تنها سفارش او را نمی‌پذیرند، بلکه سفارش نیای او و نیای خودشان ابراهیم را هم‌ گوش نمی‌دهند و بدان پاسخ نمی‌گویند. ابراهیم و یعقوب هر یک جداگانه برای فرزندان خویش نعمتی راکه خدا بدیشان داده بو‌د بر‌شمردند و یادآرر شدند که خداوند دین را برای آنان انتخاب فرموده است و چنین نعمت سترگی را نادیده نگیرند:

(یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ )

ای فرزندان من‌! خداوند آئین (‌توحیدی اسلام‌) را برای ما برگزیده است‌.

این دین را خدا برگزیده است‌، پس ایشان حق انتخاب دین دیگری را ندارند و به آئین دیگری نمی‌توانند رو کنند. کمترین ‌کاری ‌که در برابر چنین مراعات یزدانی و فضل خدائی که در حق ایشان شده است لازم می‌آید، این است ‌که بندگان مؤمن در برابر چنین نعمت گرانبهائی شکر کنند و ازگزینش ایشان برای دریافت چنین میراث ارزشمندی سپاسگزار باشند و بر چیزی که بدیشان عطاء شده است حرص ورزند و دو دستی بدان بچسبند، و بکوشند در اینکه از این زمین نکوچند مگر آنکه این امانت در پیششان محفوظ مانده باشد و تا دم مرگ بر دین اسلام ماندگار بوده باشند:

(فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )

و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.

خوب هم اکنون فرصت بدست آمده است و همان پیغمبری ‌که ایشان را به سوی اسلام می‌خواند به نزدشان آمده است‌، و او حاصل دعائی است‌که پدرشان ابراهیم آن را نموده بود و نتیجه‌ی نیایشی است‌ که به درگاه خدا سر داده بود.

*

چنین دینی سفارش ابراهیم به فرزندانش و هم توصیه‌ی یعقو‌ب به فرزندان خود بود. سفارشی است‌ که یعقـوب در واپسین لحظات زندگی خویش‌، آن را تکرار کـرد. سفارشی ‌که مرگ و احتضار او را از آن غافل نکرد. پس تیره‌های بنی‏اسرائیل فرزندان یعقوب‌ گوش فرا دهند و بشنوند:

(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)

آیا (‌شما یهودیان و مسیحیان که محمد را تکذیب می‌نمائید و ادعا دارید که بـر آئین یعقوب هستید) هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید (‌تا آئینی را بشناسید که بر آن مرد)‌؟ آن هنگامی که به فرزندان خود گفت‌: پس از من چه چیز را می‌پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت‌: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (‌فرمان‌) او هستیم (‌و سر عبادت و بندگی به آستانش می‌سائیم‌)‌.

این صحنه میان یعقوب و فرزندانش‌ که به هنگام مرگ و در واپسین لحظات حیات پدید آمده است‌، منظره‌ی بس سترگ بوده و دارای معنی بزرگی است‌. بیانگر اشاره‌ی نیرومند و تأثیر ژرفی است‌... مرده‌ای در دم مرگ است ولی در این واپسین لحظات زندگی چه چیز او را به خود مشغو‌ل داشته است‌؟ چه چیز دل و درون وی را به هنگام نزع روان و آخرین نفسهای زندگی‌، در قبضه‌ی تصرف خود گرفته است و او را نگران خویش نموده است‌؟ چه‌کار مهمی است‌که می‌خواهد بر انجام آن اطمینان یابد و خاطر جمع ‌گردد که ناکرده نمی‌ماند؟ چه ترکه‌ای است که می‌خواهد برای فرزندانش بجای گذارد و مشتاقانه می‌خواهد که اطمینان یابد به دست فرزندانش به تمام وکمال می‌رسد و سالم آن را دریافت می‌دارند و بدین منظور می‌خواهد آن را برایشان در نامه‌ای بنویسد وکسانی را بر آن گواه‌ گیرد و همه جزئیات را مفصلاً شرح دهد؟‌... این چیز عقیده است‌... عقیده ترکه است‌... و عقیده توشه است‌. عقیده همان مسأله‌ی بزرگ است‌. عقیده همان‌ کار سترگی است که آخرین نفسهای زند‌گی و ناراحتیهای مرگ و سختیهای جان کندن‌، یعقوب را از آن بازنمی‌دارد و غافل نمی‌سازد:

(مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی؟)

بعد از من‌، چه چیز را می‌پرستید؟‌.

این همان‌کار مهمی است‌که شما را به خاطر آن جمع کرده‌ام و به پیش خود فرا خوانده‌ام‌. این همان مسأله‌ای است‌که می‌خواهم بر آن اطمینان یابم. آخر این امانت و توشه و میراث حقیقی است‌.

(قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)

گفتند: خدای تو و خدای پدرانت‌: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می‌پرستیم که خداوند یگانه است و ما تسلیم (‌فرمان‌) او هستیم‌.

ایشان دین خود را می‌شناسند و به یاد آن هستند. آنان میراث پدر را تحویل می‌گیرند و در حفظ آن می‌کوشند. ایشان پدر به دم مرگ رسیده را اطمینان می‌دهند و آسوده‌اش می‌سازند.

بدین منوال وصیت ابراهیم در میان فرزندان یعقوب نیز مراعات می‌گردد و این فرزندان یعقوب هستندکه آشکارا فریاد برمی‌آورند که ایشان (‌مسلمان‌) می‏باشند.

قرآن از بنی‏اسرائیل می‌پرسد:

(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ )

آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید؟

چنین چیزی رخ داده و بوده است‌، چه خدا بدان گواهی می‌دهد و آن را بیان می‌فرماید و با بیان آن‌، جلو همه‌ی دلائل یهودیان راکه برای عوام فریبی و ظاهرسازی و گمراهی و جعل حقائق بکار می‏بردند می‌گیرد، و هر گونه پیوند و رابطه‌ی حقیقی میان ایشان و میان پدرشان اسرائیل را پاره وگسیخته می‌سازد.

*

در پرتو این بیان، فرق آشکاری که میان ملتی ‌که از دنیا رفته‌، و نسلی که دعوت اسلامی با آن رو در رو گردیده است‌، آشکار می‌سازد... چه رابطه و پیوند در اینجا جائی برای خود ندارد، و وراثت کاملا بی‌تاثیر است‌، و رشته‌ی نسب و حسب میان ‌گذشتگان و آیندگان‌، بطور کلی پاره و گسیخته است‌:

(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٣٤)

ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه بچنگ آوردند متعلق به خودشان است‌، و آنچه فرا چنگ آورده‌اید از آن شما است‌، و در باره‌ی آنچه می‌کرده‌اند از شما پرسیده نمی‌شود.

لذا هر دسته‌ای را حسابی وکتابی‌، و هرگروهی را راهی و عنوانی و صفتی است‌... آنان ملتی بودند از مؤمنان‌ که رابطه و پیوندی با فرزندان آینده‌ی‌ گناه ‌‌پیشه و متمرد خویش ندارند. این چنین آیندگانی‌، ادامه‌ی آن چنان گذشتگانی نیستند. آنان جماعتی و اینان جماعتی دیگرند. برای آنان پرچمی و برای اینان پرچم جداگانه‌ای است‌... جهان‌بینی ایمانی در این باره غیر از جهان‌بینی جاهلی است‌. جهان‌بینی جاهلی میان این نسل و آن نسل ملتی فرق می‌گذارد. چه این دو نسل‌، ملّت واحدی نیستند، و پیوند و خویشی میان ایشان نیست‌... برابر مقیاس و میزان خدا آنان دو ملّت جداگانه‌اند، در مقیاس و میزان مومنان نیز دو ملّت جداگانه‌اند. در جهان‌بینی ایمانی‌، ملت‌ گروهی است ‌که خود را به عقیده‌ی واحدی منسوب می‌دارد، حال از هر نژاد و از هر سرزمینی که باشد. دیگر از دیدگاه جهان‌بینی ایمانی‌، ملّت‌ گروهی از مردم نیست‌ که به نژاد واحدی یا سرزمین واحدی‌، خود را منسوب دارد. آنچه لائق انسان است این چنین جهان‌بینی است‌. انسانی‌که انسانیت خویش را از نفخه‌ی روحانی آسمانی مـی‌گیرد، نه از توده‌های بهم پیوسته‌ی خاک وگل زمینی‌.

*

در پرتو این بیان تاریخی قاطعانه و مستدلّ راجع به داستان پیمان با ابراهیم و قصه‌ی بیت‌الله‌الحرام‌، کعبه‌ی مسلمانان‌، و اینکه حقیقت وراثت بر چه مبنائی است و حقیقت دین کدام است‌، قرآن ادعاهای اهل‌ کتاب معاصر را به میان می‌آورد و آنها را پاسخ می‌گوید و از پایه ویران می‌کند، و دلائل سست وکلنجار ناهنجار و سخنان باطل ایشان را به همگان نمی‌نمایاند، تا آنجاکه روشن خواهد شدکه همه‌ی آن ادّعاهایشان بی‌اساس و همه‌ی دلائل و سخنانشان سست و بی‌مایه است‌، و تلاش و کلامشان حز رنج بی‏حاصل و ادّعای بی‌دلیل نمی‏باشد. از سوی دیگر روشن می‌شود که عقیده‌ی اسلامی عقیده‌ی طبیعی و فـراگیر و حاوی قوانین و برنامه‌هائی است‌که جز سرزنش پیشگان‌،‌کسی از آن دوری نمی‌جوید:

(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)

قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)

می‌گویند: یهودی یا مسیحی بشوید تا (‌به راه راست‌) رهنمود شوید. بگو: (‌ابراهیم هرگز بر این آئین‌های تحریف شده نبوده است‌. بلکه دین توحیدی داشته است‌، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم می‌کنیم (‌که اسلام آن را دوباره زنده کرده است‌)‌. بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (‌= قرآن‌) بر ما نازل گشته‌، و آنچه بر ابراهیم‌، اسماعیل‌، اسحاق‌، یعقوب‌، و اسباط (‌نوادگان یعقوب‌) نازل شده است‌، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است و به آنچه برای (‌همه‌ی‌) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است‌. میان هیچیک از آنان جدائی نمی‌اندازیم (‌نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان‌، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم‌، بلکه همه‌ی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان می‌دانیم و کتابهایشان را بطور اجمال می‌پذیریم‌) و ما تسلیم (‌فرمان‌) خدا هستیم‌. اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان دارید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بی‏گمان (‌بـه راه درست خدائی‌) رهنمود گشته‌اند، و اگر پشت کنند (‌و از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه دو دستگی و دشمنانگی را (‌با شما) در پیش گرفته‌اند، و خدا شما را بسنده خواهد بود، و همو شما را از (‌اذیت و آزار و نیرنگ و دسیسه‌های‌) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (‌گفتار ایشان را می‌شنود و کردار آنان را می‌بیند. خداوند ما را با آئین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (‌می‌تواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را می‌پرستیم‌. بگو: آیا درباره‌ی (‌دین‌) خدا با ما به مجادله می‌پردازید؟ (‌و گمان می‌برید که خـدا پیغمبران را جز از میان شما برنمی‌گزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (‌و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد می‌کند) و (‌نتیجه‌ی‌) کردار شما از آن شما است (‌و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست‌) و ما با اخـلاص او را پرستش می‌کنیم‌. یا می گوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط‌، یهودی یا مسیحی بودند؟ (‌در صورتی که تورات و انجیل بعد از اینان نازل شده‌اند و یهودیت و مسیحیت پس از ایشان پیدا آمده‌اند.) بگو: آیا شما بهتر می‌دانید یا خدا؟ (‌چرا آنچه را که در این باره در کتاب‌های آسمانیتان آمده است پنهان می‌دارید؟‌) و چه کسی ستمگرتر از آن کس است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟ و خدا از آنچه می‌کنید غافل و بی‌خبر نیست‌.

یهودیان می‌گفتند: یهودی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقت‌گردید. و مسیحیان می‌گفتند: مسیحی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقت‌ گردید. خداوند سخن هر دوگروه را یکجا گرد آورده است و با هم ذکـر کرده است تا به پیغمبرش ‌صلّی الله علیه وآله وسلّم‌ بیاموزد که با سخن یگانه‌ای‌، با همگان به مبارزه خیزد:

(قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١٣٥)

بگو: (‌ابراهیم هرگز بر این آئین‌های تحریف شده نبوده است‌) و جزو مشرکان نبوده است‌. (‌بلکه دین توحیدی داشته است‌، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم می‌کنیم (‌که اسلام آن را دوباره زنده کرده است‌)‌.

بگو: بلکه ما همگی، هم ما و هم شما، به سوی دین ابراهیم برمی‌گردیم‌که پدر ما و پدر شما است‌. و همو اصل دین اسلام است‌، و با پروردگار خود بر آن پیمان بسته ا‌ست‌...

(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)

و جزو مشرکان نبوده است‌.

در صورتی‌که شما شرک می‌ورزید.

سپس قرآن مسلمانان را فرا می‌خواند تا یکتائی بزرگ دین را اعلان کنند. بگو ‌که از روزگاران ابراهیم پدر پیغمبران، تا زمان عیسی پسر مریم‌، و تا اسلام اخیر، دین خدائی یکتا و یگانه بوده است‌. و اهل‌کتاب را به سوی ایمان آوردن به این دین واحد دعوت‌ کیند:

(قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٦)

بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (‌= قرآن‌) بر ما نازل گشته‌، و آنچه بر ابراهیم‌، اسماعیل‌، اسحاق‌، یعقوب‌، و اسباط (‌= نوادگان یعقوب‌) نازل شده است‌، و به آنچه (‌= تورات و انجیل‌) برای موسی و عیسی آمده است‌، و به آنچه برای (‌همه‌ی‌) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است‌، میان هیچیک از آنان جدائی نمی‌اندازیم (‌نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان‌، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم‌، بلکه همه‌ی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان می‌دانیم و کتابهایشان را بطور اجمال می‌پذیریم‌) و ما تسلیم (‌فرمان‌) خدا هستیم‌.

یگانگی بزرگی‌که میان همه‌ی رسالتهای آسمانی‌، و میان همگی پیغمبران موجود است‌، زیربنای جهان‌بینی اسلامی را تشکیل مـی‌دهد و ملّت مسلمان را ملّت وارث عقیده‌ی مبنی بر دین خدا در زمین می‌سازد. ملّتی که با برخورداری از این اصل اصیل و ریشه‌دار، با خدا پیوند می‏یابد، و در پرتو هدایت و نور حقیقت‌، راه زندگی را در پیش می‌گیرد. چنین وحدتی‌، رژیم اسلامی را به یک رژیم جهانی تبدیل می‌کند که همگان در زیر لوای آن بدون هیچگو‌نه نژادگرائی و اذیّت و آزاری‌، از حق حیات برخوردارگردند. همچنین این یگانگی از جامعه‌ی اسلامی‌، جامعه‌ی بازی می‌سازد که دروازه‌ی آن به روی همه‌ی مردم باز است تا بدان وارد شوند و با همدیگر در مودّت و محبّت و صلح و صفا زندگی کنند.

از اینجا است‌که روند قرآنی حقیقت سترگی را بیان می‌فرماید، و مؤمنان را با داشتن چنین عقیده‌ای‌، بر آن استوار می‌دارد. در واقع این چنین عقیده‌ای‌، هدایت الهی و رهنمود آسمانی است‌. هرکه از آن پیروی ‌کند، بی‏گمان راه حق و حققت را یافته است‌. و هرکه از آن روی‌گردان شود، هرگز بر اصل ثابتی ماندگار نمی‌ماند و راه راست در پیش نمی‌گیرد. و از اینجا است‌که با سایر گروهها و طوائف ‌گوناگونی ‌که هرگز عهد و پیمانی نمی‌شناسند و از ایده و مرام راست و درستی پیروی نمی‌نمایند، راه می‌افتد و جبهه‌ی جنگ و ستیزی را علیه اسلام و مسلمین باز می‌کند و با حق و حقیقت به نبرد می‌خیزد:

(فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ)

پس اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان آورده‌اید و بدان چیزهائی که باور داشته باشند که شما باور دارید، بی‏گمان (‌به راه درست خدائـی‌) رهنمود گشته‌اند، و اگر پشت کنند (‌و از حقیقت سرپیچی ورزند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را (‌با شما) در پیش گرفته‌اند.

چنین سخنی از جانب پروردگار مـتعال‌، و اینگو‌نه گواهی و شهادتی از سوی ‌کردگار بزرگوار، شکوهی به دل مؤمن می‌دهد و با داشش عقیده‌ی راستینش‌، او را غرق غرور و افتخار می‌کند. جا دارد که به عقیده‌اش بنازد چه تنها او راه حق را یافته است ر شاهد مقصود را در آغوش‌گرفته است‌. هرکه ایمان نیاورد بدانچه او بدان ایمان دارد، چنین‌ کسی دشمن حق بشمار است و با هدایت در ستیز و پیکار است‌. جنگ و ستیز و جدال و پیکار کسی که هدایت نمییابد و ایمان نمی‌آورد در اصل با کسی نیست‌ که ایمان دارد، بلکه با خدا است‌. مکر و حیله و نیرنگ و دسیسه‌ی او نیز در واقع علیه شخص مؤمن نیست بلکه علیه خدا است‌... خدا نیز مؤمنان راکافی و بسنده است و هرگونه دوز وکلک بی‌باوران و بی‌دینان را از سر ایشان بدور می‌دارد:

(فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (١٣٧)

و خدا تو را بسنده خواهد بود. همو شما را از (‌اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسه‌های‌) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (‌گفتار ایشان را می‌شنود و کردار آنان را می‌بیند.

بر مؤمن جز این چیز دیگری نیست‌ که راست و درست بر جاده‌ی خود بماند، و به حق و حقیقتی‌که بدون واسطه از پروردگارشان دریافت داشته است افتخارک ند، و به نشانه‌ای بنازد که خدا روی دوستان خو‌د می‏گذارد تا در زمین به آن شناخته شوند:

(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟ وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ) (138)

(‌خداوند ما را با آیین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (‌می‌تواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را می‌پرستیم‌.

(‌آئین توحیدی اسلام‌) همـان رنگ و زینت الهی است‌، رنگ و زینتی که پر‌وردگار متعال خواسته است آخرین رسالتهای او باشدکه به انسانها ارمغان داشته است‌. تا یگانگی انسانیّت فراخ و فراگیر و همه‌جاگستر، بر پایه‌های آن استوار و برافراشته گردد. آئینی که نه جانبداری جاهلانه و نه‌کینه و دشمنانگی مغرضانه در آن است‌، و نه برای اجناس و الوان و نژاد و رنگ ویژه‌ای امتیازی قائل است‌.

در اینجا لحظه‌ای در برابر یکی از ممیّزات ژرف و پر معنی تعبیر قرآنی می‌ایستیم و بدان نگاه گذرائی می‌اندازیم‌... آغاز این آیه چنین از زبان خدا روایت می‌گردد:

(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟)

 (‌این آئین فطری اسلام‌) رنگ و زینت خدا است‌، چه کسی از خدا زیباتر می‌آراید و می‌پیراید؟

اما باقی سخن از زبان مؤمنان است‌. پشت سر آن روند قرآن‌، از زبان خدای سبحان، گفتار را ادامه مـی‌دهد و دنباله‌ی سخن را می‏گیرد، و حال آنکه تمام قرآن از آسمان نازل شده است‌. در صورتی‌که بخش نخست نقل قول از خدا است‌، و بخش دوم نقل قول از مؤمنان است‌. این امر عالی‌ترین اکرام و اعزازی است‌که سخن مؤمنان به سخن خدای سبحان در یک روند و اسلوب واحدی بپیوندد. این موضوع‌، بیانگر ارتباط محکمی است‌که میان مؤمنان و میان خدایشان وجود دارد و به حکم رابطه ییوسته و استواری است‌که میان ایشان و میان خدایشان برقرار است‌. در قرآن نمونه‌ی چنین سخنی بسیار است‌، و این معنی پر مغز و عظیمی را دربردارد. سپس استدلال و برهان قاطع وکو‌بنده به نهایت شدّت و برّنده‌ترین لبه‌ی خود می‌رسد:

(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ) (١٣٩)

 بگو: آیا درباره‌ی (‌دین‌) خدا با ما به مجادله می‌پردازید؟ (‌و گمان می‌برید که خدا پیغمبران را جز از میان شما برنمی‌گزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (‌و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد می‌کند) و (‌نتیجه‌ی‌) کردار ما از آن ما، و (‌نتیجه‌ی‌) کردار شما از آن شما است (‌و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست‌) و ما با اخلاص او را پرستش می‌کنیم‌.

اصلاً یگانگی خدا و پروردگاری او، جای بحث و جدال نیست‌. چه او پروردگار شما و پروردگار ما است‌. ما در برابر کردارمان بازخواست می‌شویم‌، و شما نیز بار گناهان‌ کردارتان را بر دوش می‌کشید و مسؤول ‌کارهای خویش هستید. ما مخلصانه رو به درگاه ذات اقدس الهی می‌کنیم و تنها او را می‌پرستیم و چیزی را انباز او نمی‌سازیم‌، و ازکس دیگری جز او چشم امید نداریم‌... این سخن‌، بیان حال مسلمانان و بیانگر نحوه‌ی اعتقاد ایشان است‌، و با چنین سخنی ستیزه و مجادله و لجاجت‌، بیجا است‌... بدین سبب است‌که روند گفتار از آن می‌گذ‌رد و به موضوع دیگری‌که به ظاهر جای بحث وگفتگو در آن باقی است می‌پردازد، اگر چه به نظر می‌رسد این موضوع هم شایان لجاجت و ستیز نیست‌:

(أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى )

یا میگوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی یا مسیحی بودند؟

در حالی‌که ایشان جلوتر از زمان موسی بوده‌اند و قبل از پیدایش یهودیّت و مسیحیّت به دنیا آمده‌اند و دار فانی را وداع‌ گفته‌اند. و خدا بر حقیقت و اصل دین آنان گواهی می‌دهدکه دین اسلام است و قبلاً از آن سخن رفت‌:

(قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ )

بگو: آیا شما بهتر می‌دانید یا خدا؟

این پرسشی است‌که پاسخی ندارد. در آن به اندازه‌ای ننگ‌کار و رخنه‌ی ‌گفتارشان نهفته است‌که زبان‌ها را بند می‌آورد و از پاسخ‌گفتن وا می‌دارد.

از این بگذریم ای اهل‌کتاب‌، شما که می‌دانستید چنین پیغمبرانی قبل از این‌که یهودیّت و مسیحیّت پیدا آیند، زندگی می‌کرده‌اند و آئین حنیف و راستین نخست را داشته‌اندکه در آن چیزی را انباز خدا نمی‌نموده‌اند، در کتابهایتان نیز شهادتی موجود است و به عنوان گواهی مسؤول آن هستیدکه در آخر زمان پیغمبری مبعوث خواهد شدکه دین او دین حنیف توحیدی است و آن دین ابراهیم است‌. لیکن شما چنین گواهی و شهادتی را پنهان می‌دارید:

(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ )

چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟

خدا برگواهی و شهادتی آگاه است‌ که شما را در آن امین دانسته و به شما واگذار کرده است ولی شما آن را پنهان می‌دارید، و همو مطلع است بر جدال و ستیزه‌ای که برای ناپدید کردن و پوشاندن آن‌، راه می‌اندازید:

 (وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٠)

خدا از آنچه می‌کنید غافل و بی‌خبر نیست‌.

وقتی‌که روند گفتار دهان دوز قرآن به این اوج و قلّه‌ی ادلّه و برهان می‌رسد، و در حلّ قضیّه بدین مرحله می‌انجامد، و جدائی همه جانبه‌ی تمام وکمالی را بیان می‌دارد که از یک سو میان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط موجود است‌، و از سوی دیگر فاصله‌ی زیادی را متذکّر می‌گردد که میان چنین کسانی و میان یهودیان معاصر وجود دارد... در این هنگام بار دیگر فاصله‌ای را یادآور می‏گردد که قبلاً سخنی را بدان به پایان برده بود که درباره‌ی ابراهیم و فرزندان مسلمانش به میان آورده بود:

(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٤١)

آنان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه آوردند متعلق به خـودشان است‌، و آنچه فرا چنگ آورده‌اید از آن شما است‌، و درباره‌ی آنچه می‌کرده‌اند از شما پرسیده نمی‌شود (‌و هیچکس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمی‏گیرند).

 با این آیه‌، خطّ حقّ از خطّ باطل جدا می‌گردد و ستیزه و جدال خاتمه می‏یابد، و سخن نهائی درباره آن ادّعاهای عریض و طویل ‌گفته می‌شود و پـایان بخش این قسمت می‌گردد.

 

پایان جزء اوّل

 

رهنمود‌های جزء دوم

فی ظلال القرآن

جزء دوم

سوره‌ی  بقر‌ه  آیات  ٢٥٢-‌142

 

رهنمود‌های جزء دوم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از  همان  ابتدای  این  جزء  در  سوره‌ی بقره،  تلاش  پیگیری  برای  آماده  ساختن  جماعت  مسلمانان  جهت  حمل  امانت  بزرگ  -  امانت  عقیده‌،  و  امانت  خلافت  در  زمین  به  نام  این  عقیده  -  جلب  توجه  می‌کند.  همچنین  می‌بینیم‌ که  دائماً  جدال  و  پیکار  با  دشمنان  چنین  جماعتی که  با  آنان  به  مقاومت  برخاسته  و  در  پیشاپیش  همه  آنان  بنی‏اسرائیل  قرار گرفته  است‌،  برقرار  بوده  و  مسلمانان  را  برای  رویاروئی  با  مکر  و  نیرنگ  و  جنگ  و  ستیزی ‌که  دشمنان  اسلام  با  اصول  و  ارکان  عقیده‌،  و  بـا کیان  و  وجود  مسلمانان  دارند  آمادگی  می‏بخشد.  دیگر  اینکه  رهنمودها  و  رهبری‌های  خدایانه‌ای  را  خواهیم  یافت ‌که  گروه  مومنان  را  برای  جنگی  مجهز  و  مهیا  خواهد کرد که  دشمنانشان  از  راههای  مختلف  آن  را  برمی‌افروزند  و  به  شیوه‌های  جوراجور  بر  سرشان  تاخت  می‌آورند.  همچنین  این  راهنمائیها  و  اندرزهای  الهـی‌،  ایشان  را  بگــونه‌ای  درس  می‌دهد که  بتوانند  خود  را  از  لغزشگاههای  راهی  بر  حذر  دارند  که  قبلا  بنی‏اسرائیل  در  آن  سکندری خورده  است‌.

و  اما  ماده‌ی اساسی  ابن  جزء  و  بقیه  سوره  عبارت  است  از  اعطاء  خصائص  و  د‌ادن  ویژگیهائی  به  مسلمانان‌ که  ملت  جانشین  باید  دارای  آنها  بوده،  و  آراسته  به  شخصیت  مستقل  و  جوهره‌ی جداگانه‌ی خویش  باشد.  مسلمانانی که  مستقل  از  نظر  قبله  و  جداگانه  از  لحاظ  قوانین  خاصی  هستند که  تصدیق‌کننده‌ی شریعتهای  آسمانی  سابق  و  نگهبان  آئینهای  پیشین  خدائی  است‌.  همچنین  برنامه‌ای  به  ارمغان  آورده ‌که  جامع  و  شامل  و  ممتاز  بوده  و  در  راس  آن  جهان‌بینی  خاصی  قرار  دارد که  درباره  وجود  و  زندگی‌،  حقیقت  پیوند  مومنان  با  پروردگارشان‌،  وظلیفه‌ای ‌که  در  زمین  دارند،  تکالیفی‌که  چنین  وظیفه‌ای  در  جان  و  مال  و  پندار  و  رفتار  و  فداکاری  و  قربانی  ایجاد  و  ایجاب  می‌کند،  آمادگی  اطاعت  مطلق  و  بی‏چون  و  چرا  از  پیشوائی  خدائی که  در  تعلیمات  قرآن ‌کریم  و  رهنمودهای  پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه و آله و سلم ‌جلوه‌گر  و  نمودار  است‌،  و  دریافت  همه‌ی اینها  با  تسلیم  و  رضایت  و  اطمینان  و  یقین‌...،  از  بینش  و  نگرش  ویژه‌ای برخوردار  است‌.

از  اینجا  است‌ که ‌گفتاری  را  درباره  تغییر  قبله  خواهیم  یافت‌ که  از  آن  چنین  دریافت  می‌شود  خداوند  می‌خواهد  این  ملت‌،  ملت  معتدل  و  بزرگواری  بوده‌ که  افراد  آن  بر  مردم‌،  و  پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه و آله و سلم  بر  ایشان ‌گواه  باشد.  در  نتیجه  پیشوائی  و  نگهبانی  و  نظارت  و  رهنمونی  مردم  از  آن  ایشان  است‌.  همچنین  می بیـنیم ‌که  خداوند  چنین  ملتی  را  به  سوی  بردباری  و  شکیبائی  فرا  می‌خواند  تا  در  برابر  تکالیف  و  دشواریهای  این  چنین  وظیفه‌ای که  برگردنش  افگنده  شده  است‌،  و  در  قبال  واجبی که  برای  همه‌ی بشریت  به  عهده  می‌گیرد،  پایدار  و  صبور  باشد و  تاب  تحمل  بار  بلاها  و رنجهـائی  را  بهم  رساند که  خداوند  در  مسیر  زندگی  در  پـهنه‌ی‌کارزار  با  فدای  جـان  و  مال  بر  دوشش  می‌اندازد،  و  بدانجا  رسد که  به  قضا  و  قدر  الهی  خشنود گردد  و  در  همه  احو‌ال  همه‌ کارها  را  به  خدا  حواله  و  برگشت  دهد.

آنگاه  توضیح  و  بیانی  درباره  برخی  از  ارکان  جهان  بینی  ایمانی  خواهیم  یافت‌،  آنجا که  اظهار  می‌فرماید که  نیکی  عبارت  است  از  پرهیزکاری  و کردار  شایسته  نه  روکردن  به  حانب  خاور  و  باختر...  این  هم  رد کارهائی  است‌ که  یهودیان  بدانها  دست  مییازیدند،  از  قبیل‌:  آشوب  و  پوشاندن  حق‌،  و  آشفتن  حقیقت،  و  مجادله  و  ستیز  راه  انداختن  در  چیزی ‌که  می‌دانستند  راست  و  درست  است‌...  بیشترین  سخن  در  این  زمینه  به  تغییر  قبله  و  اتهامات  و  یاوه  سرائیهائی  مربوط  است ‌که  دور  و  بر  تغییر  قبله  برانگیخته  و  بپا  داشته  بودند.

سپس  روند گفتار  به  بیان  قوانین  و  روشهای  عـملی‌،  و  شعائر  و  دستورات  عبادی  -  دو  عنصری ‌که  ارکان  زندگی  این  ملت  بر  آنها  استوار  است  -  و  سر  و  سامان  دادن  به  جامعه‌ی چنین  ملتی  می‌پردازد  تا  با کارهای  مهمّی  روبرو گردد  و  دست  و  پنجه  نرم ‌کند که  بر  دوش  او  گذارده‌  شده  است‌.  از  اینجا  است‌ که  می‌ببنیم  دستور  قصاص‌،  احکام  وصیت‌،  احکام  میگساری  و  قـمار،  و  قانون  خانواده‌...  همگی  وابسته  به  رشته‌ی عقیده  و  پیوند با خدا است.

همچنین  در  پایان  این  جزء‌،  به  مناسبت  سخن  از  جهاد  با  جان  و  مال‌،  داستانی  از  زندگی  بنی‏اسرائیل  را  خواهیم  یافت‌که  بعد  از  موسی  رخ  داده  است‌: 

(إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ)

آنگاه  که  به  (‌سموئیل‌)  پیغمبری  (‌از  پیغمبران‌)  خود  گفتند:  پادشاهی  را  بر  ما  بگمار  تا  (‌زیر  نظر  او)  در  راه  خدا  به  جنگ  بپرداریم‌...

در  آن  داستان‌،  عبرتهای  فراوان  و  رهنمودهای  الهام  بخشی  برای  مسلمانان  است ‌که  وارثان  ماترک  ییغمبریهای  پیش  از  خود،  و  دریافت‌کنندگان  اندوخته‌ها  و  آزموده‌های  ملّتهای  پیشین  هستند.

از  بررسی  این  جزء  -  با  افزودن  آن  به  جزء  اول  سوره  - سرشت  پیکاری  را که  قرآن  به  پهنه‌ی آن ‌گام  نهاده  است‌،  و  ماهیت  هدفی  را که  قرآن  برای  ساختن  ملت  مسلمان  در  مد  نظر گرفته  است‌،  درک  می‌کنیم‌.  و  آن  پیکار  سختی  است  با  نیرنگها  و فتنه‌ها  و  بازیچه‌ها  و  آشوب‏ها  و  حق‌پوشیها  و  دروغها،  و  نبرد  بی‌امانی  است  به  طور  یکسان  با  ضعف  بشری،  و  با  راههای  نفوذ  فتنه‌ها  و  دخول  گمراهیها  و  ناامیدیها  به  اندرون  انسان‌.  همچنین  پیکاری  است  در  راه  سازندگی  و  رهنـمونی  و  ایجاد  جهان‌بینی  درستی ‌که  ملت  جانشین  در  زمین  بتواند  بر  آن  پابرجا  گردد،  ملت  جانشینی ‌که  می‌خواهد  رهبری  مترقیانه‌ی همه‌ی بشریت  را  به  عهده‌ گیرد.

اما  اعجار  قرآنی  در  این  جلوه‌گر  است ‌که  این  رهنمودها  و  قواعدی  را که  قرآن  ارائه  فرموده  است  تا  جامعه‌یاسلامی  نخستین  را  بنیاد  نهد،  همان  رهنمودها  و  قواعد  لازمی  است‌که  برای  پابرجائی  جامعه‌ی اسلامی  در  هر  زمان  و  مکانی  ضروری  است‌.  پیکاری  هم‌ که  قرآن  علیه  دشمنانش  در  آن  فرو  رفته  است  عیناً  همان  بیکاری  است‌ که  ممکن  است  در  هر  زمان  و  مکانی  بدان  فرو  برود  و  به  نبرد  خیزد.  نخیر،  بلکه  دشمنان  قرآن ‌که  تقلید  کنندگان  کورکورانه‌ای  بیش  نبوده  و  قرآن  با  آنان  روبرو  گردیده  است  و  با  نیرنگها  و  مکر  و کیدهایشان  برخورد  نموده  است‌،  همان  کسانیند  که  بوده‌اند،  و  وسـائل  و  ابزارشان  همان  چیزهائی  است ‌که  بود،  تنها  شکلهای  آنها  به  علت  تغییر  پوشش  ظاهری  و  دگرگونی  نماهای  بیرونی،  تغییر کرده  است  و الّا  ماهیت  و  سرشت  درونی  آنها  همان  است‌ که  بود  و  به  حال  خود  باقی  و  بر طبیعت  اصلی  ماندگار  می‌ماند،  و  ملت  اسلامی  در  نبرد  و  بیکار  و  تلاش  برای  حفظ  ذات  خویش  همیشه  به  رهنمودهای  این  قرآن  همـانند  ملت  اسلامی  نخستین  نیازمند  می‏باشد.  همانگو‌نه  هم  در  سازندگی  جهان‌بینی  درست  و  پی  بردن  به  موقعیت  خویش  در  جهان  و  در  میان  مردم‌،  محتاج  آیات  و  ارشادات  قرآنی  است‌.  در  پرتو  نصوص  و  رهنمودهای  آن‌،  نشانه‌های  راه  خویشتن  را  آشکارا  می‏بیند،  بگونه‌ای‌که  در  هیچ  مصدر  و  منبع  دیگری  از  مصادر  و  منابع  شناخت  و  رهنمونی  و  دانش  و  بینش،  آن  علائم  راهنمائی  و  راهیابی  را  نخواهد  یافت‌.  قرآن  ییوسته ‌کتاب  این  ملت  خواهد  ماند  و  در  زندگی  ایشان ‌کارگر  و  موثر  خواهد  بود،  و  ییشوای  حقیقی  در  شاهراه  واقعی  آنان  خواهد  شد  و  قانون  شامل  و کاملی  است‌ که  ملت  اسلامی  برنامه‌ی زندگی  را  از  آن  می‌جوید  و  قانون  جامعه  و  مواد  و  قواعد  معاملات  دولتی  و  ارکان  و  اصول  روابط  بین‌المللی  و  روش  و  رفتار  اخلاقی  و  عملی  را  از  آن  استنباط  و  استمداد  می‌نماید:  این  هم  اعجاز  بشمار  است‌.