ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی احقاف آیهی 28-21
(وَاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21) قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (22) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25) وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِن مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26) وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27) فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28).
این مرحلهگردش و چرخشـی در جولانگاه دیگری است، و به مسالهای کمک میکند که این سوره بدان میپـردازد. به دلهای انسانها از زاویهای میپردازد و وارد میگرددکه جدای از زوایائی استکه مرحلههای اول و دوم بدانها پرداختهاند و از آنها وارد گردیدهاند. چرخش و گردشی در جایگاه نقش زمین شدن و نابود گردیدن قوم عاد، و در جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن ساکنان شهرها و آبادیهای پیرامون مکه میآغازد. قوم عاد با پیغمبرشان و همنژادشان هود علیه السلام موضعگیریای داشتهاند بسان موضعگیریای که مشرکان در برابر پیغمبرشان و همنژادشان محمّد صلی الله علیه و سلم داشتهاند. اعتراضهائی بسان اعتراضهای مشرکان مکه داشتهاند، و پـیغمبرشان بدیشان پاسخی داده است که سزاوار ادب نبوت او بوده است و با حدود و ثغور بشریت او و با حدود و ثغور وظیفهی او خوانده است. آنگاه عذاب و عقاب ویرانگری ایشان را فرا گرفته است، زمانی که گوش به سخنان پیغمبر بیمدهنده فراندادهاند. در این وقت قدرت و قوت ایشان آنان را نرهانیده است، هرچند از دیگران قدرتمندتر و زورمندتر بودهاند. و ثروت و دارائی ایشان آنان را نرهانیده است، گرچه از دیگران ثروتمندتر و داراتر بودهاند. ازگوشها و چشمها و دلهایشان نیز سود نبردهاند، هرچند زرنگ و هوشیار بودهاند. خداگونهها و بتهائی راکه -بهگمان خود -برای نزدیک به خدا برگرفتهاند نیز بدیشان سودی نبخشیدهاند و آنان را نرهانیدهاند.
هم بدینسان مشرکان مکه را در برابر جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن پدران و نیاکانشان که بسان ایشان بودهاند نگاه میدارد. سپس آنان را جلو خط سیر ثابت و مستمر و متصلی نگاه میدارد، خط سیر استوار و برجای رسالتیکه بر اصل واحد و یگانهای قرار دارد، اصل واحد و یگانهای که تغییر نمیپذیرد، و خط سیر سنت و قانون خدا، خط سیریکه تحول و دگرگونی نمیپذیرد، و تبدیل و تغییر پیدا نمیکند. درخت عقیده جلوهگر میآید با ریشههائیکه به ژرفاها خزیدهاند، و با شاخههائیکه فراخنای زمان را فراگرفتهاند، و با وجود اختلاف زمانها و مکانها عقیده یگانه است و از وحدت برخوردار است.
*
(وَاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
(ای محمّد! برای مشرکان مکه بیان کن سرگذشت هود) برادر (دلسوز و مهربان قوم خود) عاد را. بدان گاه که در سرزمین ریگستان احقاف (واقع در جنوب جزیرهی عربستان و نزدیکی یمن) قوم خود را (از عذاب خدا) بیم داد و گفت: جز خداوند یگانه را نپرستید. چرا کـه از عذاب روز بزرگ بر شما هراسناکم. پیش از او هم در گذشتههای نزدیک و دور پیغمبرانی آمده بودند (و مردمان را از عذاب استیصال دنیوی و عقاب اخروی ترسانده بودند).
مراد از همنژاد و برادر قوم عاد، هود علیه السلام است. قرآن هود را در اینجا با صفت خودش ذکر میکند، صفت همنژادی و برادری با قوم خودش، تا پیوند مودت و محبت را میان او و ایشان به تصویرکشد، و رابطه خویشاوندی و قرابتی را پیش چشم ایشان داردکه ضامن این بوده استکه آنان را به سوی دعوتش جذب و جلبکند، وگمان و اندیشهی ایشان را نسبت به دعوت و در حق خودش زیباگرداند. این عین همان پیوندی استکه میان محمّد صلی الله علیه و سلم و قوم او وجود دارد، آن کسانیکه با او موضعگیری مبارزه و دشمنانی درپیش گرفتند.
احقاف جمع حقف استکه تپهی بلندی از شنها است. خانههای قوم عاد بالای بلندیهای متفرق و پراکندهای در جنوب عربستان بود که گویا در حضرموت قرار دارد.
یزدان سبحان پیغمبر خود صلی الله علیه و سلم را رهنمود میفرماید به اینکه از برادر قوم عاد یاد بکند و از بیم دادن قوم او در احقاف سخن بگوید. از او یادکند و سخن بگوید تا خودش اقتداء و پیروی نماید از برادری از برادران انبیاء خود، برادریکه بدو رسیده است همان چیزیکه به خـودش نیز میرسد. آن چیز رویگردانی قوم خود از او است، هرچندکه برادر آنان و همنژاد ایشان است. از هود علیه السلام یاد بکند تا به مشرکان مکه سرنوشت و فرجام همکارانشان و هـمگنانشان را تذکر دهدکه چگونه سر خود گرفتهاند و نابود گردیدهاند، هــمان هـمـکاران و همگنانیکه بدیشان نزدیک و پیرامونشان هستند.
هود علیه السلام قوم خـود عاد را از عذاب و عقاب خدا بیم داد و برحذر داشت. او نخستین بیمدهنده و حذرکنندهی قوم خود نبوده است، بلکه پیغمبرانی پیش از او آمدهاند و بودهاند و اقوام خود را بیم دادهاند و برحذر داشتهاند...
(وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ).
پیش از او هم در گذشتههای نزدیک و دور پیغمبرانی آمده بودند(و مردمان را از عذاب استیصال دنیوی و عقاب اخروی ترسانده بودند).
پیغمبرانی دور یا نزدیک از لحاظ زمانی و مکانی، پیش از او آمدهاند. لذا بیم دادن و برحذر داشتن پیاپی بوده است و حلقههای زنجیرهی رسالت از یکدیگر نگسیخته است و امتداد داشته است. پیامبری و کار بیم دادن و برحذر داشتن،کار شگفـت و شگرف و نوین و ناشناختهای نیست. بلکه پیامبری و بیم دادن و حذر داشتن، برای همگان معروف و مانوس است.
ایشان را بیم بده و برحذر بدار از هـمان چیزیکه هر پیغمبری قوم خود را ازآن بیم داده است وبرحذر نموده است:
(أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
جز خداوند یگانه را نپرستید. چـرا که از عذاب روز بزرگ بر شما هراسناکم.
پرستش خداوند یگانه عقیدهای در درون و برنامهای در زندگی است. مخالفت با این عقیده به عذاب بزرگی منتهی میشود دردنیا یا درآخرت و یا همگون و همسان درهر دو سرا. اشارهی بدان روز بدینگونه است:
(عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
عذاب روز بزرگی.
واژهی روز وقتیکه مطلق گفته میشود مراد روز قیامت استکه سختتر و بزرگتر از همه اوقات و ازمنه است.
پاسخ قوم او در برابر رهنـمون و رهنمود به خدا و بیم دادن و برحذر داشتن از عذاب او چه بود؟
(قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (22).
(قوم عاد بدو پاسخ دادند) گفتند: آیا تو آمدهای که با دروغهای خود، ما را خدایانمان برگردانی؟ اگر از راستگویانی، عذابی را که ما را از وقوع آن مـیترسانی بر سر ما بیاور!.
کارشان سوء ظن و نادانی و مبارزه با بیمدهنده و برحذرکننده، و با شتاب عذابی را درخواستکردن استکه ایشان را از آن بیم میدهد و برحذر میدارد، و استهزاء کردن و تکذیب نمودن و پافشاری بر باطل و بزرگی فروختن است!ا
ولی هود پیغمـبر علیه السلام با همهی اینها با تربیت و ادب نبوت، و با اخلاص کامل و زدوده از هرگونه ادعائی، روبرو میشد، و پا را از مرز خود فراتر نـمیگذاشت و حد و
حدود خویش را مراعات می کرد:
(قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23).
هود گفت: این را تنها خدا میداند و بس. من چیزی را به شما میرسانم که برای آن فرستاده شدهام. (وظیفهی من ابلاغ رسالت و رساندن پیام آسمانی است) ولیکن میبینم که شما مردمان نادانی هستید (چرا که وظیفهی پیغمبران را نمیدانید، و عجیبتر این که خواستار زود فرارسیدن عذاب و بلای کردگارید).
من شما را از عذاب و عقاب بیم میدهم بدانگونهکه مکلف شدهام و وادار گردیدهام که شما را بیم بدهم. من نمیدانم موعد فرارسیدن آن عذاب و عقاب چه وقت و چه زمانی است، و شکل و شیوهی آن چگونه و چطور خواهد بود. آگاهی از آن واگذار به یزدان جهان است. من تنها پیامرسان یزدانم و بس. با خدا نه ادعای علم و آگاهی را دارم و نه ادعای قوت و قدرت را . . .
(وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23).
ولیکن من میبینم که شما مردمان نادانی هستید (چرا که وظیفهی پیغمبران را نمیدانید، و عجیبتر ایـن که خواستار زود فرارسیدن عذاب و بلای کردگارید). نادانی میکنید. آخر کدام نادانی و کدام حماقت و جهالتی بدتر و شدیدتر از این استکه با همچون مبارزه طلبی و تکذیب کردنی، پذیرهی بیمدهندهی دلسوز و برادر نزدیکی رفت و رویاروی شد؟
روند سخن در اینجا جدال و ستیز دور و درازی را خلاصه میکند و مختصر بیان میداردکه میان هود علیه السلام و قوم او بوده است و گذشته است، تا برسد به هدف مقصودیکه در این جایگاه و مقام داشته است، و بدین وسیله پـاسخ مبارزهطلبی و شتابگری ایشان را نیز بدهد.
(فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25) .
هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده میشود و به سوی سرزمینهای ایشان رو مـیآورد (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر بر ما باران را میباراند. (هود بدیشان گفت: چنین نیست). بلکه این همان چیزی است که آن را با شتاب میخواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! (تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد. پس (از چندی، تندباد ایشان را دربر گرفت و هلاک گشتند و) به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد! ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر میدهیم.
روایتها چنین بیان میدارند: به مردمان گرمای سختی رسید. باران بر ایشان نبارید. فضای پیرامونشان بر اثر گرما و خشکی دودگونه گردید. آنگاه خداوند ابری را به سویشان راند. از دیدن آن ابر سخت شاد گردیدند. بیرون رفتند و درکوه وکمر پذیرهی آن ابر رفتند.گمان میبردند ابر بارانزائی است و سراپا آب است:
(قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا).
گفتند: این ابر بر ما باران را میباراند.
به زبان واقعیت بدیشان پاسخ داده شد:
(بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا).
بلکه این همان چیزی است که آن را با شتاب میخواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! (تندبادی است که) همه چیز را بـه فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد.
تندباد سرکشی است و در سورهی دیگری (صرصر عاتیه)[1] ذکر شده است. در توصیف و شناسائی آن نیز آمده است:
(مَا تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ (42).
به هر چیزی که برمیخورد برجایش نمیگذاشت، مگر این که همچون استخوانهای پوسیده و پودر شدهاش میکرد. (ذاریـات/42)
نص قرآنی این باد را زنده و با شعور و مامور نابودی و ویرانگری به تصویر میکشد:
(تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا).
(تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد.
این یک حقیقت جهانی است، حقیقتیکه قرآن آن را به دلها و درونها اعلام میدارد. این هستی، زنده است. هر نیروئی از نیروهایش دارای فهم و شور است. همهی نیروها از جانب پروردگارشان بینش و دانش دریافت میدارند و به سوی چیزی روی میآورندکه از جانب خدا مامور انجام آن هستند. انسانهم یکی از این نیروها است. وقتیکه انسان واقعاً ایمان میآورد، و دریچهی دلش را برای شناخت خدا باز میکند، میتواند زبان نیروهای جهانی پیرامونش را درک و فهمکند، و با نیروها همآوا و نیروها نیز با او هــآوا شوند، بدان سانکه زندههای باشعور از همدیگر میشنوند و به یکدیگر پاسخ میگویند، امّا با شکل و صورت و شیوه و روشیکه جدای از شکل و صورت و شیوه و روش ظاهری و نمادینی استکه انسانها از حیات درک میکنند و میدانند. در هر چیزی روح و حیات است، ولیکن ما از این روح و حیات سر درنـمـیآوریم و همچون روح و حیاتی را درک و فهم نمیکنیم. چون ما به سبب اشتغال به ظواهر و اشکال از بواطن و حقائق در پس پـردهایم. جهان پیرامون ما پر و لبریز از اسرار و رموزی است که با پردهها پوشیده و پنهان گردیدهاند. تنها بینشهای باز آنها را درک و فهم میکنند ولی چشمها آنها را نمیبینند.
باد آنچه بدان امر شده است و دستور آن داده شده است انجام داده است، و هر چیزی را ویران و نابود گردانده است.
(فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ).
به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد.
از خودشان، چهارپایانشان، چیزهایشان، و کالاهایشان، چیزی برجای نماند. تنها و تنها خانهها، خالی و وحشتناک برجای ماند. نه ساکنی در آنها ماند، و نه برافروزنده آتشی . . .
(کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25).
ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر میدهیم. سنت و قانون ساری و جاری است. قضا و قدر مستمر و همیشگی در باره بزهکاران است.
*
بر بالای صحنهی نابود و هلاک و خرابی و ویرانی، به همسانها و همگونهای حاضرشان نظر میاندازد و مینگرد. دلهایشان را با چیزی میپساید و لمس مینمایدکه دلها از آن به لرزه و تکان میافتد:
(وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِن مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26).
ما قوم عاد را ازامکاناتی برخوردار کرده بودیم که چنین امکاناتی را به شما ندادهایم. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم (که در درک و دید و تشخیص واقعیتها آنان را قویتر از دیگران میکرد). اما گوشها و چشمها و دلهایشان سودی بدانان نبخشید. چرا که آیات خدا را تکذیب میکردند و (رهنمودهای پیغمبران را نمیپذیرفتند. سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت که مسخرهاش میدانستند (و آن عذاب خدا بود).
به آنانیکه باد مامور تخریب و نابودی، ایشان را هلاک گرداند، امکاناتی داده بودیمکه همچون امکاناتی را به شما ندادهایم و از آنها برخوردارتان ننمودهایم . . . این هم یک اشارهی اجمالـی است و بیانگر نیرو و دارائی و دانش و کالا است. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم. قرآن از نیروی درک و فهم،گاهی با قلب، وگاهی با فواد، و زمانی با لب، و وقتی با عقل، تعبیر میکند. همهی اینها به شکلی از اشکال بیانگر درک و فهم است. ولیکن این حواس و شعور اصلا بدیشان هچگونه سودی نرساند. چون آنان همچون چیزهائی را بیبهره گذاشتند و بیفائده رها کردند و از هدفشان پوشیده داشتند.
(اِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ).
چرا که آیات خدا را تکذیب میکردند (و رهنمودهای پیغمبران را نمیپذیرفتند).
انکار و تکذیب آیات خدا، حواس و شعور و دلها را پوشیده میدارد، و حساسیت و تابش و نور و درک و فهم را از آنها بازمیگیرد.
( وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26).
(سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت که مسخرهاش میدانستند (و آن عذاب خدا بود).
عذاب و عقاب و بلا و مصیبت دربرشان گرفت . . . درس عبرتیکه هر صاحبگوش شنوا و چشم بینا و دل سالمی از این چیز میآموزد، این است که دارندهی قدرت از قدرت خود مغرور نشود و بدان گول نخورد، و صاحب ثروت فریب ثروت و دارائی خود را نخورد، و دارندهی علم و دانش به سبب علم و دانش خویش مغرور نشود و گول نخورد. چه این قدرتی و قوتی از قدرتها و قوتهای هستی استکه بر صاحبان قدرت و قوت و ثروت و دارائی و علم و دانش وکالاها و امتعه چیره و مسلط میشود، و همه چیز را نابود و هلاک میکند، و بهگونهای به ترک ایشان میگوید و آنان را رها میسازد که:
(لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ).
جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد.
آن زمانکه خداوند ایشان را با سنت و قانون خود گرفتارکرد، سنت و قانونی که مجرمان بدان گرفتار میآیند، جز خانههایشان چیزی برجای نماند.
باد نیروئی استکه پیوسته درکار است برابر نظم و نظام جهانیای که یزدان آن را مقدر و مقرر فـرموده است. این خدا استکه باد را هر زمان که بخواهد برای ویرانی و هلاک مسلط میگرداند، و باد در راه و طریق جهانی خود به وزیدن و انجام ماموریت درمیآید، برابر قانون و سنتیکه تعیینگردیده است. دیگر نیازی به قانون شکنیهای قوانین جهانی نیست - همانگونه که معترضان چنانگمان میبرند -چه آن کسکه قوانین را وضع کرده است و پدید آورده است، قضا و قدر را نیز معلوم و مشخص داشته است. هر رخداد و حادثهای و هر حرکت و جنبشی، و هر رویکرد وگرایشـی، و هر شخصی، و هر چیزی، به حساب آمده است و حساب آن مورد نظر بوده است، و در طرح قوانین و نقشهی نوامیس هستی، از دیده به دور نمانده است.
باد هم بسان سائر نیروهای هستی، مسخر فرمان پروردگارش میباشد، و طبق فرمان یزدان جهان به اجراء وظیفه میپردازد، و در دائرهی قانونیکه برای او و برای سراسر هستی مقدر و مقررگردیده است وزان و روان میشود. نیروی بشری نیز بسان باد فرمانبردار یزدان و آماده برای انجام چیزی استکه خدا از او میطلبد. مسخر انسانها میشود آنچه از نیروهای جهان، یزدان سبحان بخواهد مسخرشان گردد. انسانها وقتیکه میجنبند و به تلاش درمیآیند نقش خود را در پهنهی این هستی اجراء میکنند، تا آنچه خدا اراده فرموده است و از ایشان خواسته است، مطابق خواست او صـورت پذیرد. آزادی ارادهی انسانها در حرکت کردن و برگزیدن، جزئی از قانونکلی و همگانی است و به هماهنگی عمومی جهانی منتهی میشود. هر چیزی مقدر و مقرر است بهگونهایکه کاستی و پریشانی بدان راه نمییابد.
*
این مرحله به پایان میآید با درس عبرت همگانی گرفتن از جایگاههای نقش زمین شدن اهالی شهرها و آبادیهائیکه دور و بر ایشان است و سرزمین عاد و غیرعاد بوده است:
(وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27) فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28).
(ای اهل مکه!) ما برخی از اقوامی را هلاک کردهایم که در گرداگرد شما میزیستهاند، و ما آیات خود را به صورتهای گوناگون (برای آنان) بیان میداشتهایم تا (از کفر و فسق و فجور) برگردند (و آنان نمیپذیرفته و سرکشی میکردهاند). پس چرا آن معبودهائی که سوای الله برای نزدیکی به الله، به خدائی گرفته بودند (در این لحظات سخت و حساس) یاریشان نکردند؟! (نه تنها آنان را یاری ندادند) بلکه از ایشان گم و گور شدند! این (چیزی که بر سرشان آمد نتیجه) دروغ و افترای ایشان بود.
خداوند اهالی شهرها و آبادیهائی را نابود فرموده است که در جزیرهالعرب پیغمبران خود را تکذیبکردهاند، مثل قوم عادکه در احقاف میزیستهاند. احقاف در جنوب جزیره العـرب است. و قوم ثمود که در حجر در شــمال جزیره العـرب بودهاند. و قوم سباکه در یـمـن میزیستهاند. و قوم مدینکه بر سر راه مسافرت اهالی مکه به شام بسر میبردهاند. همچنین اهالی شهرها و آبادیهای قوم لوط که اهالی مکه در سفر تابستانی خود به شمال از آنجاها میگذشتهاند.
خداوند آیات خود را به شکلـهای گوناگون بیان داشته است تا تکذیبکنندگان به سوی پـروردگارشان برگردند و توبهکنند. ولیکن آنان بهگمراهـی خـود ادامه دادهاند، تا عذاب دردناک ایشان را دربرگرفته است و به شکلها و گونههای مختلف بر سرشان تاخته است. آیندگان در باره انواع عذاب ایشان سخنگفتهاند، و نسلهای پیاپـی بعد از آنان اقسام عقابشان را شناختهاند. مشرکان مکه نیز انواع و اقسام عذابشان را شنیدهاند، و آثار برجای ماندهی ایشان را بامدادان و شامگاهان دیدهاند.
در اینجا خداوند ایشان را متوجه حقیقت واقعـی میگرداند. خداوند پیش از این مشرکان بر سر مشرکانی تاخته است و ایشان را نابودکرده است بدون اینکه خداگونههایشان آنان را نجات بدهند، خداگونههائیکه بجز خدا مـیپرستیدهاند و گمان میبردهاند که با این خداگونهها به خدا نزدیک میگردند و در پیشگاه او قربت پیدا میکنند. امّا هـمـچون کاری باعث خشم خدا و سببکیفـر و انتقام از ایشان گردیده است:
( فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً).
پس چرا آن معبودهائی که سوای الله برای نزدیکی به الله، به خدائی گرفته بودند (در این لحظات سخت و حساس) یاریشان نکردند؟!.
آنها نه تنها ایشان را یاری نکردند، بلکه:
(بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ).
بلکه از ایشان گم و گور شدند!.
و ایشان را رهاکردند و به خود وا گذاشتند. اصلا خدا گونهها راهـی به سویشان پیدا نکردند، چه رسد به اینکه دستهایشان را بگیرند و نجاتشان دهند و از خشم خدا و یورش او آنان را برهانند.
(وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28) .
این (چیزی که بر سرشانآمد نتیجه) دروغ و افترای ایشان بود.
دروغ شاخدار بود. تهـمت بود. این هم سرانجام دروغ شاخدار و تهمت ایشان بوده است. هلاک و نابودی هم حاصلکارشان و ثمره کردارشان گردیده است . . . مشرکانیکه بجز خدا، خداگونههائی را برمیگزینند و به پرستش آنها می نشینند، و ادعا میکنندکه خداگونهها آنان را کاملا به خدا نزدیک میسازد، انتظار چه چیزی را میکشند؟ این عاقبت ایشان و این سرنوشت آنان است!
(وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ (29) قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (30) یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (31) وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیَاء أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (32) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33) وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (35) .
این مرحلهی پایانی، چرخش وگردش تازه و نوینی در جولانگاه مسالهای است که سوره بدان میپردازد. روند داستان گروهی از جنیانی را به تصویر میکشد که بدین قرآن گوش فرا دادهاند، و همدیگر را فریاد داشتهاند و به سکوت خواندهاند، و دلهایشان به سـوی ایمان گرائیده است و بدان آرمیده است، و به سوی قوم خود بار سفر بربستهاند و رفتهاند و ایشان را به ایمان به یزدان فراخواندهانـد و از عذاب و عقاب خدا ترساندهاند و بـه مغفرت و مرحمت و نجات و رستگاری او مژده دادهاند، و آنان را از روی گردانی و سرگردانی برحذر داشتهانـد، روند خـبر دادن در این جولانگاه، و بدین شکل و صورت، و به تصویر زدن تماس قرآن با دلهای جنیان، تماسـی که در این گفتارشان مجسم و جلوهگر است:
(أَنصِتُوا). خاموش باشید و گوش فرادهید.
بدان هنگام که تارهای پردههای گوششان را نواخته است، و از راه سوراخهای گوشهایشان به دلهایشان خزیده است و نشسته است، و این امر در چیزی جلوهگر و پدیدار است که برای قوم خود از قرآن نقل کردهاند و گفتهاند و ایشان را به پذیرش آن دعوت نمودهاند، لازمهی همهی اینها این استکه دلهای انسانها را به تکان درآورد، انسانهائیکه قرآن در اصل برای آنان به ارمغان آمده است. این بخش بدون شک آهنگ دلنوازی استکه دلهای انسانها را سخت متوجه ایمان به قرآن میسازد. در همین حال اشارهای درمیرسد به پیوندیکه میانکتاب موسی علیه السلام و این قرآن است، اشارهای که بر زبان جنیان میرود. پیدا استکه چـه الهام ژرف و پیام دقیق و عمیقی در این نگرش است، الهام و پیامیکه هماهنگ و همآوا با چیزی استکه در این سوره آمده است.
همچنین اشارهای از زبان جنیان بهکتاب باز جهان میشود، اشارهایکه بیانگر قدرت آشکارای یزدان در آفرینش آسمانها و زمین است، وگواه بر توانائی یزدان سبحان بر زندهگرداندن و رستاخیز است. این هم مسالهای استکه برخی از انسانها در باره آن به جدال و ستیز میپردازند و آن را نـمیپذیرند و انکارش میکنند. به مناسبت سخن از رستاخیز و زندگی دوباره، صحنهای از صحنههای قیامت نشان داده میشود:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ).
روزی کافران را به کنار دوزخ میبرند و ایشان را بر آن عرضه میکنند.
در خاتمه، به پیغمبر صلی الله علیه و سلم توصیه میشودکه در برابر ایشان صبر و استقامت داشته باشد، و عجلهای در کارشان نورزد و نکند. بلکه آنان را به زمانی حواله دارد که سر رسید جهان و معلوم و مشخص از سـوی یزدان است. آن زمان هم نزدیک نزدیک است. انگار ساعتی از یک روز است . . . این یک ساعت عمر جهان هم برای ابلاغ است و پیش از هلاک است!
*
[1] - حاقه/6 . . . صرصر: باد تند و ویرانگر و سرد و پر سرو صدا است. «عاتیة»: سرکش. سخت ویرانگر. (مترجم)
سورهی احقاف آیهی 20-15
(وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16) وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18) وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
این مرحله با فطرت راه میرود، فطرتیکه استقامت میورزد، و فطرتی که منحرف میگردد. از چیزی صحبت میداردکه فطرت استوار بر راستای راه عاقبت بدان میرسد، و فطرتکجرو سرانجامگرفتار آن میگردد. با سفارش در حق پدر و مادر میآغازد. در
بسیاری از موارد این سفارش متصل به سخنی در باره عقیده و باور به خدا یا همراه با سخنی در این راستا است. بدان خاطرکه پدری و فرزندی نخستین پیوند بعد از پیوند ایمان، از لحاظ نیرو و اهمّیت است، و بعد از ایمان از همه چیز بیشتر باید مورد رعایت و عنایت و تعظیم و تکریم قرارگیرد. در اینکنار یکدیگر بودن و دنبال همدیگر آمدن دو معنی است: نخست این بودکه گذشت. دوم این است که پیوند ایمان سزاوارترین پیوند، و مقدم بر هر چیز دیگر است. به دنبال آن پیوند خون است در استوارترین و محکمترین شکل از اشکالی که دارد.
در این مرحله از دو نمونهی فطرت سخن میرود: در نمـونهی نخستین پیوند ایمان و پیوند خویشاوندی والدین در راه راست و درست و منتهی بـه رضای خدا بـه همدیگر میرسند. در نمونهی دوم پیوند حسب و نسب از پیوند ایمان جدا میگردد و میگسلد، و این دو پیوند به همدیگر نـمیرسند. نمونهی نخستین سرانجام و سرنوشتش بهشت است و بهرهاش مژده و شادمانی است. نمونهی دوم سرانجام و سرنوشتش آتش دوزخ است و بهرهاش درخور عذاب و عقاب گردیدن است. بدین مناسبت تصویری از عذاب و عقاب در صحنهای از صحنههای قیامت را نشان میدهد، و عاقبت فسق و فجور و تکبر و خودبزرگبینی را به تصویر میکشد.
*
(وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً ).
ما به انسان دستور میدهیم که به پدر و مادر خود نیکی کند.
این سفارشی است به جنس همگی انسانها، بدون این که نیازی به صفت دیگری فراتر از انسان بودن انسان باشد. سفارش بدون هرگونه قید و شرطی به نیکی کردن است. همچنین صفت پدر و مادر بودن مقتضی خود این نیکیکردن است، بدون اینکه نیازی به صفت دیگری باشد. این سفارش آفریدگار انسان است، و چه بسا همچون سفارشی بدین جنس باشد و بس. در دنیای پرندگان یا حیوانات یا حشرات و یا غیرآنها دیده نشده است که کوچکهای آنها موظف به رعایت و حفاظت از بزرگهای آنها بوده باشند. آنچه دیده شده است این استکه سرشت این آفریدهها بر آن سرشته شده است که درمیان برخی از آنها بزرگها کوچکها را بپایند و رعایت و حفاظت نمایند. در این صورت این سفارش چه بسا خاص جنس انسان بوده است و تنها بدو توصیه گردیده است.
سفارش به نیکیکردن به پدر و مادر، در قرآن مجیـد و در احادیث پیغمبر صلی الله علیه و سلم تکرار میگردد، ولی نیکی کردن به فرزندان بسیار کم وآن هم به مناسبت حالتهای معینی ذکر شده است. ابن هم بدان جهت استکه فطرت بهتنهایی ضامن رعایت و عنایت پدر و مادر به فرزندان است. این رعایت و عنایت هم اتوماتیک و خودجوش است و نیازی به برانگیختن و تشویق و ترغیبکردن ندارد. پدر و مادر به طور طبیعی از خود فداکاری نشان میدهند، و خویشتن را قربان فرزندان میسازند، فداکاری و قربانی بزرگوارانه کامل شگفتی که در موارد بسیار به مرز مرگ سر میکشد -افزون بر درد و رنجیکه میکشند. این فداکاری و قربانی را بدون درنگکردن و چشم انتظار عوضی داشتن، و بدون منتگذاشتن و عشق و رغبت به چیزی ورزیدن، حتی شکر و سپاس از فداکاری و قربانی خویش را هم نمیخواهند و چشم نمیدارند! ولـی نسلیکه پای به رشد میگذارند و نسل جوان نام دارندکمتر به پشت ســر خود نگاهی میاندازند و پدر و مادر را مینگرند و بدانان لطف و عنایت میکنند.کمتر به نسلی توجه میکنند و مینگرندکه خویشتن را فداء کردهاند و وجودشان را بدیشان بخشیدهاند و راه فنا و نیستی درپیش گرفتهاند. بدان علتکه نسـل جوان در دوران خـود به جلو خیز برمیدارند، و نسلی را میطلبند که از خودشان متولد میگردند و بزرگ میشوند تا ایشان هم به نوبه خود خویشتن را فداء و قربان آنانکنند و ایشان را مورد رعایت و عنایت قرار دهند! زندگی این چنین
به پیش میرود و میگذرد!
اسلام خانواده را آجر نخستین خود میکند و آنجا را پرورشگاهی میسازدکه جـوجههای سبز در آنجا پا میگیرند و بزرگ میگردند، و پشتوانهی محبت و همکاری و همیاری و ضمانت اجتماعی و ساخت و ساز زندگی خود را برمیگیرند. کودکیکه از پرورشگاه خانواده محروم میگردد، کجرو و غیرطبیعـی در بسیاری از جوانب زندگانیش به بار میآید، هرچند هم وسائل آسایش و پرورش در محیط غیر خانواده برای او فراهم و فراوان باشد.کودک، نخستین چیزی راکه در پرورشگاه دیگری جز پرورشگاه خانواده از دست میدهد احساس محبت است. ثابت گردیده است که کودک به طور سرشتی دوست میداردکه مادرش در دوران دو سالگی نخستین زندگانیش فقط متعلق بدو باشد. تاب و توان این را نداردکه دیگری در این دوران با او شریک شود. در پـرورشگاههای مصنوعی اصلا ممکن نیست چنین چیزی برایش فراهمگردد. چرا که مادر پرورشگاهی به پرورش چندین کودک مـیپردازد. آن کودکان کینهی همدیگر را به دل میگیرند، به سبب مادر مصنوعی مشترکیکه دارند، و در دلهایشان بذرکینه پاشیده میشود، و بذر محبت هرگز رشد نمیکند. هـچنین کودک نیاز به سلطه و قدرت یگانه و ثابتی داردکه در دوران زندگانیش بر او نظارت داشته باشد، تا ثبات شخصیت پیداکند. این چیز هم میسر نمیگردد مگر در پرورشگاه سرشتی خانواده. ولی در پرورشگاههای مصنوعی، سلطه و قدرت شخصیت ثابت فراهم نـمیشود، چراکه پرورشدهندگان به نوبه به نگاهداری و پرورش کودکان میپردازند. لذا شخصیتهای کودکان متزلزل به بار میآید و محروم از ثبات شخصیت میشوند . . . تجربهها و آزمونهای راجع به پرورشگاهها هرروز حکمت اصیلی را روشن و معلوم میدارند، در اینکه خانواده نخستین آجر بنیاد جامعهی سالم را تشکیل میدهد، جامعهی سالمیکه اسلام آن را برپایهی فطرت سلیم بنیانگذاری میکند و برپا و برجا میدارد.
قرآن در اینجا آن فداکاری بزرگوارانه وکریمانه و بخشایشگرانهای را به تصویر میکشدکه کار مادرانه آن را تقدیم میکند و ارمغان می دارد، کار مادرانهای که هرگز نیکی کردن اولاد جزا و سزای آن را نمیدهد هرچندکه اولاد به سفارش خدا در حق پدر و مادر، زیباو پسندیده عملکرده باشند:
( حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند، و دوران حمل و از شیر باز گرفتن او سی ماه طول میکشد.
ترکیببند واژهها و طنین صداهای آنها، نزدیک است درد و رنج و درماندگی و خستگی را مجسم سازد:
(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند.
اجر آه خستهی غمزدهای استکه زیر بار سنگینی مینالد و به سختی میتواند نفس بکشد. این استکه نفسهای بریده بریدهای دارد و له له میزند) این تصویر حاملگی است، به ویژه در آخرین روزهای آن. تصویر وضع حمل و درد زایمان و دردها و رنجهای آن است! دانش جنینشناسی به پیش میرود و برای ما روشن میسازدکه درکار و بار حاملگی چه فداکاری بزرگی و چه بزرگواری سترگی به شکل محسوس و موثری انجام میپذیرد. تخمک پس از آمیزش با اسپرماتوزوئید به شکل سلول اولیهی تخم درمیآید و سپس میکوشد به دیوارهی رحم متـصل شود. سلول تخم از ویژگی پرخوری برخوردار است. دیوارهی رحم را میشکافد و بدان نفـوذ میکند. خون مادر وارد مجاری ویژهاش در بافت پیرامون جنین میشود، بدان گونه که این تخم لقاح یافته پیوسته در میان حوضچهای از خون پر از چکیدهی مواد غذائی بدن مادر شناور میگردد. تخم از این عصاره میمکد و میخورد تا زنده بماند و بالیده شود. دائما از طریق دیوارهی رحم تغذیه میکند و مواد حیاتی را میمکد و میخورد. مادر بیچاره میخورد و مینوشد و هضم می کند تا همهی اینها را به شکل خون پاک لبریز از موادغذائی، به سوی این تخم آزمند و پرخور و سیریناپذیر سرازیر سازد! در دورانیکه استخوانهای جنین تشکیل میگردند، جنین با شدت هرچه بیشتر به جذبکلسیم خون مادر میپردازد. این استکه مادر بهکلسیم بیشتر نیاز پیدا میکند. چراکه مادر مواد معدنی استخوانهای خود را از طریق خون اهداء میکند تا بدان این جنین کوچک از آن ساخته و پرداختهگردد. همهی اینها تنها اندکی از بسیاری و مشتی از خرواری است!
آنگاه نوبت وضع حمـل در میرسد که کار بسیار سختی و تکه و پاره کنندهای است. ولیکن همهی دردهای وحشتناک آن در برابر فطرت تاب ایستادگی ندارد، و مادرشیرینی میوهی شیرهی جان خود را فراموش نمیکند که میوهی پاسخ به فطرت، و اهداء حیات به بوته تازهی نورستهای استکه میخواهد زنده بماند و به زندگی ادامه دهد . . . هرچندکه مادر پـژمرده بشود و بمیرد! آنگاه مرحلهی شیر دادن و نگاهداری درمیرسد. آن زمانکه مادر عصاره گوشت خـود را و استخوان خود را در قالب شیر اهداء مـیکند، و عـصارهی دل خود را و اعصاب خود را در نگاهداری و رعایت و عنایتکودک دلبندش اهداء میکند. امّا مادر با وجود این و آن، شادمان و خوشبخت و دلسوز و مهربان میآید و میرود. هرگز نمیرنجد و هرگز خستگی اینکودک را خستگی نـمیشمارد و از آن نمیآزارد. بزرگترین پاداشیکه انتظار آن را دارد این استکهکودک او تندرست بماند و بزرگ شود. این یگانه پاداش دوست داشتنی او است!
راستی کی انسان میتواند پاداش این فداکاری را بدهد، هرکاری را همکه بکند؟ چه هرچه همکه بکندکم و ناچیز است.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم راست فرموده است، بدانگاه که مردی به پیش او میآید، مردیکه در طواف مادرش را بر دوشگرفته است و او را پیرامون کعبه طواف داده است. از پیغمبر صلی الله علیه و سلم میپرسد: آیا حق مادرم را به خوبی دادهام و بدان وفا کردهام؟ پیغمبر صلی الله علیه و سلم بدو پاسخ داد و فرمود:
(لا،و لا بزفره واحده).
(نه. حتی حق یک ناله و درد زایمان را (نیز اداء نکرده ای)).[1]
روند سخن، از توقف در برابر سفارش در باره پدر و مادر، و به جوش و خروش درآوردن دلها و درونها با نشان دادن تصویری از فداکاری بزرگوارانهایکه در وجود مادر پدیدار و نمودار میآید، میپردازد، و به مرحلهی رشد و پختگی، و استوار و پایدار ماندن فطرت،
و رهنمود و رهنمون دل، انتقال مییابد:
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
تا زمانی که به کمال قدرت و رشد عقلانی میرسد، و به چهل سالگی پا میگذارد. (این انسان لائق و باایمان رو به آستانهی آفریدگار جهان میکند و) میگوید: پروردگارا به من توفیق عطاء فـرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر ومادرم ارزانی داشتهای، و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است، و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش. من توبه میکنم و بـه سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیمشدگان فرمان یزدانم.
زمان رسیدن بهکمال قدرت و رشد عقلانی، میان سی سال و چهل سال است. چهل سال نهایت پخت و راهیابی است. در چهل سالگی، همهی نیروها و توانائیها بهکمال خود میرسند، و انسان آماده میگردد کاملا به تدبر و تفکر بپردازد، و با آرامش تمام زندگی را ورانداز سازد. در همچون سن و سالی، فطرت سالم و راست و درست، به چیزهائی میاندیشدکه در فراسوی این زندگی دنیوی قرار دارند. سرنوشت و سرانجام زندگی را پیش چشم میدارد و عاقبتکار جهان را ورانداز میکند و بدان میاندیشد.
قرآن در اینجا اندیشهها و دغدغههائی را به تصویر میکشدکه در درون و دل انسان سالم در غوغا وگشت وگذار است، بدان هنگامکه او بر سر دوراههی عمر قرار دارد. میان نصفـی از عمری که گذشته است و سپری گردیده است، و میان نصفی از عمری قرار گرفته است که دارد میآغازد. در اینجا استکه همچون انسانی رو به خدا میکند ومیگوید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).
پروردگارا به من توفیق عطاء فرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای ... .
فریاد و درخواست دل کسی استکه به نعمت پروردگارش پی میبرد، و نعمتی را بزرگ و فراوان میشمارد که او را فرا میگیرد، و پیش از او پدر و مادرش را فرا گرفته است. از دیرباز این نعمت او را در برگرفته است. او تلاش خویشتن را کم و ناچیز میداند، تلاشی که برای شکر و سپاس نعمت پروردگارش ورزیده است. پروردگارش را به فریاد می خواند و از آستانهاش درخواست مینمایدکه او را کمککند و توفیق دهدکه خود را به تمام و کمال جمع و جورکند:
(اوزعنی) توفیقم ده. بهمنالهام کن. شور و شوق آن را در من به وجود آور.
تا وظیفهی شکرگزاری را بجای آورد، و تاب و توان و دقت و توجه خود را صرفکارها و سرگرمیهای جدای از این وظیفهی بزرگ و سترگ نسازد.
(وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ...).
و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است ...
این هم نعمت دیگری است. چرا که چنین کسی کمک میخواهد و مدد میجوید تا توفیقکارهای نیکو نصیب او شود. کارهای نیکو را به تمام و کمال و زیبا و پسندیده انجام دهد، بدانگونه که پروردگارش از آن کارها راضی و خشنودگردد. چه رضایت و خشنودی پروردگارش هدفی استکه بدان چشم میدوزد و بدان امیدوار است. این تنها آرزوئی است که آرزویش را دارد.
(وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی).
و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش.
این هم نعمت سومی است. این نعمت، میل و علاقهی دل ایماندار به این است که کارهای نیکویش در میان دودمان او بماند و تداوم داشته باشد، و دل او احساس کند در میان دودمان او کسانی خواهند بود که خدا را میپرستند و رضا و خشنودی خدا را میطلبند. دودمان خوب و فرزندان صالح، آرزو و امید هر بنده خوب و صالحی است. دودمان خوب و فرزندان صالح، به عقیدهی او از گنجها و خزینهها برتر و برگزیدهتر است، و برای دلش آرام بخشتر و خوشایندتر از هرگونه زر و زیور و زیب و زینت زندگی است. دعا و فریاد پدر و مادر برای فرزندان و نوادگانشان برمیخیزد و بلند میگردد تا به گوش نسلهای آینده برسد، نسلهائیکه پیاپی میآیند و به طاعت و عبادت خدا میپردازند.
چیزی راکه در پیشگاه پروردگارش واسطه قرار میدهد، همان واسطهای است که در میان این دعای خالصانه و درخواست صادقانه قرار دارد، و آن توبه و بازگشت به سوی یزدان، و تسلیم شدن فرمان ایزد سبحان است:
(إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
من توبه میکنم و به سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیم شدگان فرمان یزدانم.
این کار بنده خوب و صالح است، بندهای که دارای فطرت صالح و سالم و راست و درست با پروردگارش میباشد. و امّا کار پروردگارش با او چگونه است؟ این قرآن پرده از آن برداشته است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. ایـن وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
خداوند از روی لطف، خوب و خوبتر و خوبترین اعمال چنین بندگانی را به حساب خوبترین کردارشان میگیرد و پاداش میدهد. و بدیها و گناهانشان را میبخشاید و از آنها صرف نظر میفرماید! فرجام کارشان ورود بـه بهشت همـراه با بهشتیان اصیل است. این هم وفای به وعدهی راست و درستی است که در دنیا بدیشان داده شده است. خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند و بلکه قطعاً به وعدهی خود وفا میکند . . . این پاداش و جزائی استکه از دریای پرفیض و کرم خداوند کریم و رحیم برمیجوشد و از لطف و مرحمت فراوان یزدان سبحان سرچشمه میگیرد.
هم اینک نمونهی دیگری از فرزندان به میان میآید که نماد انحراف و کجروی و فسق و فجور و گمراهی و ضلالت است:
(وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
کسی که به پدر و مادرش (که او را دعوت بـه ایمان و باور بـه آخرت میکنند) میگوید: وای بر شما! آیا به من خبر میدهید که من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش از من اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند (و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره برنگشتهاند)... .
پدر و مادر او مومن هستند. این پسر ناخلف هم نافرمان است. نخستین چیزی راکه انکار میکند خوبــی پدر و مادر در حق او است. پدر و مادرش را مخاطب قرار میدهـد و با وای به حالتانگفتن تند و خشن و زشت و پلشت، سخن را مـیآغازد و بیشرمانه بدیشان میگویـد:
(أُفٍّ لَّکُمَا...). وایبرشما!. ..
آنگاه با دلیل و برهان سست و نادرستـی، آخرت را انکارمیکند:
(أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
آیا به من خبرمیدهیدکه من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش ازمن اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند(و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره بر نگشتهاند) ... .
یعنی از جهان رفتهاند و کسی از ایشان به جهان برنگشته است . . . فرارسیدن قیامت مقدر و معین گردیده است و در زمان مشخص خود فرا میرسد. رستاخیز مردگان، یکباره صورت میپذیرد، در آن زمانیکه مدت زمان زندگی دنیا به پایان برسد و همگان بمیرند و سر خود گیرند.کسی نـگفته استکه رستاخیز مردگان جدا جدا صورت میپذیرد، و مردمان یکی یکی در طی روزگاران زنده میشوند. مثلا گفته نشده است: نسیه مردهاند در روزگار نسلی زنده میگردندکه پای به جهان میگذارند. زنده گرداندن مردمان شوخی و بازیچه نیست. حساب و کتابی دارد. رستاخیز مردگان پس از پایان گرفتن کوچ همگان صورت میپذیرد، و پاداش و پادافره و سزا و جزا به دنبال دارد.
پدر و مادر این پسر ناخلف، انکار او را میبینند وکفر او را مـیشنوند. از آنچه پسر سرکش از فرمان پروردگارش و سرکش از رهنمود ایشان میگوید به جزع و نزع میپردازند، و از این تاخت و تاز و گردنکشی و نافرمانی، بر خود میلرزند، و پروردگار جهان را بهکمک میطلبند و به فریاد می خوانند:
(وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
آنان پیوسته خدا را به یاری میخوانند (وبه سبب گناهان زیاد و سخنان کفرآمیزش، خدایا خدایا میکنند، و فرزندشان را به ایمان دعوت مینمایید و میگویند:) وای بر تو! وعدهی خدا حق است، ایمان بیاور.
از نقل قول ایشان پیدا است چه اندازه از شنیدن چیزی که میشنوند به هراس افتادهاند و به جزع و فزع نشستهاند. در صورتیکه پـسرشان برکفر و الحاد پافشاری میکند و به انکار خـود ادامه میدهد و در آن غوطهور میگردد:
(فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17).
او میگوید: این سخنها چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
در اینجا خداوند سرنوشت قطعی او و چنین کسانی را هرچه زودتر اعلام میفرماید:
(اُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیندکه فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چرا که آخرت را باختهاند).
گفتاریکه بر این پسر و امثال او واجب و لازم الاجراء گردیده است، عقاب و عذابی است که گریبانگیر منکران تکذیبکننده میگردد. آنان هم بسیارند. نسلها و ملتهای فراوانی از انسانها و پریها در طـی قرون و اعصارند. عقاب و عذاب بدنشان میرسد برابر وعدهی صادقانهایکه خدا داده است، وعدهایکه خلاف آن نمیشود و تخلفناپذیر است.
( إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
واقعا ًآنان زیانمند و زیانبارند.
آخر چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن ایمان و یقین در دنیا است؟گذشته از این، چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن خشنودی یزدان و نعمت آن جهان است؟ افزون بر اینها چه زیانی از این بیشترکه عقاب و عذاب سرمدی گریبانگیر منکران و منحرفان میگردد؟
پس از بیان عاقبت و ذکر سزا و جزای راهیابان و گمراهان، به طور اجمال، روند سخن دقت حساب و کتاب و ارزیابی یکایک اینان و آنان را جداگانه به تصویر میکشد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) .
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
هرکسی مرتبه والای خود را دارد یا به مرتبه فرودین خویش گرفتار است. هرکسی آن درود عاقبتکار که کشت. هرکسی درگرو عمل خود است. در اینجا به طور مختصر به سزا و جزای هر گروهی اشاره شده است. گذشته از این، اینان دو نمونهی همگانی در میان مردم هستند، ولیکن بدین شیوه و بدینگونه بدانان اشاره گردیده است، به شیوه و بهگونهایکه انگار مراد تنها دو فرد ویژه است. این امر برای مجسمکردن مثال و جان دادن بدان تاثیر بیشتر و شدت نیرومندتری دارد. مثال را به گونهای جان میبخشد و به تصویر میکشد که انگار هم اینک در حال وقوع و رخ دادن است.
روایتهائی نیز وجود داردکه مراد از هریک از این نوع انسانها، شخص مخصوصی بوده است. ولیکن چیزی از این روایتها درست نیست و به صحت نپیوسته است. بهتر این است مثال و نمونهی انسانها مراد باشد نه فرد و نه افراد ویژهای. ساختار ادامهی سخن هم بیانگر این مطلب است و میرساندکه مقصـود هرکسی و هر کسانی استکه چنین بوده و باشند. در اینجا مراد ذکر نمونه است. مثلا پیرویکه بر نمونهی نخستین میآید، این چنین است:
(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. این وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
پیرو گروه دوم چنین است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیند که فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چـرا که آخرت را باختهاند). آنگاه پیرو عمومی چنین در میرسد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19).
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تـمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
همهی این پیروها و آیهها بیانگر این واقعیت هستندکه مقصود نمونهی مکرر از اینان و از آنان است نه فرد و شخص مخصوصی.
*
روند سخن آنگاه ایشان را با صحنهی برجستهای روبرو میگرداندکه در روز حساب وکتابی دارند که آنان آن را انکار میکردهاند و نمیپذیرفتهاند:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) کافران به آتش دوزخ نزدیک گردانده مـیشوند و به آن عرضه میگردند. (در این وقت بدیشان گفته میشود:) شما لذائذ و خـوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش بردهاید و کام برگرفتهاید (و برای امروز چیزی باقی نگذاشتهاید. لذا حالا بهرهای از نعمتها و خوشیها ندارید و) امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
در این صورت آنان از چیزهای خوب و پاک بهرهمند بودهاند، ولیکن آنها را در زندگی دنـیا به پایان آوردهاند، و چیزی از آنها را برای آخرت نیندوختهاند و ذخیره نکردهاند. از آنها استفاده کردهاند و در آنها حسابی برای آخرت باز نکردهاند و اصلا آخرت را در نظر نداشتهاند، و شکر و سپاس نعمتهای یزدان را نگفتهاند، و در استفادهی از آنها ازگناه یا حرام پرهیز نکردهاند و پرهیزگاری ننمودهاند. بدین جهت دنیا را داشتهاند ولی آخرت را نداشتهاند. آخرت سرمدی و فراخی را که جز خدا کسی حدود و ثغور آن را نمیداند به دنیا فروختهاند، دنیائیکه لحظهی گذرائی بر این کرهی خاکی است و بس!
(فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوار کننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
هر بندهایکه در زمین بزرگی بفروشد و تکبر بورزد، به ناحق بزرگی نموده است و عظمت فروخته است. چه بزرگی و عظمت تنها از آن یزدان یگانه است و بس. بزرگی و عظمت نه کم و نه بیش متعلق به بندگان نیست و ایشان را نسزد. سزای بزرگی نمودن و عـظمت فروختن در زمین، عذاب خوارکنندهای است، عذابیکه سرهای سرکشان را به زیر می اندازد و جزای دادگرانهی بزرگی نمودن و عظمت فروختن است. زیرا جزای بزرگی نمودن، خوارکردن است. جزای خروج از برنامه و راه خدا نیز رسیدن بدین خواری و رسوائی است. چه بزرگی و عزت، متعلق به خدا و پیغمبرش و مومنان است.
بدین منوال و بر این روال، این مرحله از سوره با عرضهکردن این دو نمونه از انسانها و پریها، و ذکر سرانجام و سرنوشت آنان در نهایت کوچ کاروانیان روی زمین، و نشان دادن صحنهی موثریکه تکذیبکنندگان آخرت، و بیرون روندگان از برنامه خدا و راه او، و خود را بزرگتر شمرندگان از اینکه از خدا اطاعتکنند، به پایان میرسد. این هم پسودهای است که دلهای انسانها را میپساید و لمس مینماید، و فطرت سالم راسترو راستگرا را در راهی رهسپار میسازد که به خدا میرسد و پر از امن و امان است.