تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی حج آیه‌ی 41-25

 

سورهی حج آیهی 41-25

 

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ وَمَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (٢٥)وَإِذْ بَوَّأْنَا لإبْرَاهِیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئًا وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (٢٦)وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالا وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ (٢٧)لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (٢٨)ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ (٢٩)ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَکُمُ الأنْعَامُ إِلا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (٣٠)حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ (٣١)ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (٣٢)لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ (٣٣)وَلِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ (٣٤)الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣٥)وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فِیهَا خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ کَذَلِکَ سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٣٦)لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ (٣٧)إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ (٣٨)أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (٣٩)الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (٤٠)الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ (٤١)).

 

درس گذشته به پایان آمد با به تصویرکشیدن عاقبت جدال و ستیز درباره خدا، و با صحنه دوزخ سوزان برایکافران، و نعمت بهشت خوش و جاویدان برای مومنان‌.

 به پایانه این درس، درس تازهای میپیوندد، و از  کسانی صحبت میدارد که کفر را برگزیدهاند وکافر گردیدهاند و دیگران را از راه خدا و از مسجدالحرام بازداشتهاند. آنان همان کسانیند که با دعوت اسلام در مکه مقابله و مبارزه میکردند، و مردمان را از این دعوت بازمیداشتند، و با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و با مومنان پیکار میکردند و ایشان را از ورود به مسجدالحرام منع مینمودند و از دخول بدانجا جلوگیری به عمل می آوردند.

بدین مناسبت این درس از پایهای سخن میگویدکه آن مسجد بر آن بنا گردیده است در آن زمانکه خدا ابراهیم (علیه السلام) را مامور ساختن مسجدالحرام فرموده است، و بدو دستور داده است که مردمان را برای حج آن و رفتن بدان نداء دردهد. خدا ابراهیم را مکلف و موظف میسازدکه این خانه را بر توحید و یکتاپرستی بناکند، و شرک را از آن نفی نماید و به دور سازد، و آن را برای جملگی مردمان قرار دهد، چه کسانیکه در آنجا زندگی میکنند و چه کسانیکه بدانجا میآیند. نباید کسی از آن بازداشته شود، و کسی صاحب و مالک آن نمی‏باشد ... این درس برخی از مراسم و مناسک حج را پیجوئی میکند و چیزهائی را بیان میدارد که در فراسوی حج قرار دارد، از قبیل: به جوش و خروش درافکندن دلها برای تقوا و برای یاد خدا و پیوند بدو ... این درس به پایان میآید با ضرورت حمایت و حفاظت مسجدالحرام از تجاوز و تعدی متجاوزان و متعدیانی که مردمان را از مسجدالحرام بازمی دارند و پایه و اساسی را تغییر میدهندکه بر آن پایدار و استوار گردیده است. به مدافعان از دعوت اسلام و از مسجدالحرام هم خدا وعده پیروزی میدهد هر زمانکه آنان به وظائف و تکالیفی برخیزندکه حمایت و حفاظت از عقیده آن را میطلبید.

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ وَمَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ).

بی‏گمان کسانی که کفر میورزند و (مردمان را) از راه خدا (که دین اسلام است) و (مومنان را) از (ورود به) مسدالحرام بازمیدارند که (مکه است و) ما آن را برای همه مردمان، اعم از کسانی که در آنجا زندگی میکنند و یا از نقاط دیگر بدان وارد میشوند، یکسان (حرم امن و امان و محل مراسم حج و عمره) نمودهایم. همچنین کسانی که با توسل به ظلم (از حد اعتدال خارج میشوند و) در آن سرزمین مرتکب خلاف میگردند، عذاب دردناکی بدیشان میچشانیم)‌.

این کار را قریشیان مشرک انجام میدادند. قریشیان مردمان را (ز دین خدا بازمیداشتند، آئینی که راه رسیدن به خدا است. راهی است که یزدان آن را برای مردمان تعیین کرده است، و برنامهای استکه یزدان آن را برای بندگان برگزیده است. قریشیان مسلمانان را از حج و عمره بازمیداشتند، و در زمان معین حج، و در سائر اوقات عمره، نمیگذاشتند مسلمانان به مسجدالحرام بیایند و حج یا عمره نمایند. همانگونهکه سال حدیبیه چنینکردند. در صورتیکه خدا مسجدالحرام را برای جملگی مردمان منطقه امن و امان، و سرزمین صلح و صفا، و شهرک آرمیدن و آسوده خاطر بودن، کرده است، و کسیکه ساکن مکه است وکسیکه بدانجا میآید سهم برابری در آن دارند و یکسان بشمارند. مسجدالحرام خانه خدا است، خانهایکه بندگان یزدان در آن مساوی و برابرند. کسی از ایشان مالک مسجدالحرام نیست، و فردی از آنان در آن امتیاز بیشتری از دیگران ندارد:

(سَوَاءً الْعَاکِفُ).

ما آن را برای همه مردمان، اعم از کسانی که در آنجا زندگی میکنند و یا از نقاط دیگر بدان وارد میشوند، یکسان (حرام امن و امان و محل مراسم حج و عمره) نمودهایم‌.

این برنامهای که خدا در مسجدالحرام مقرر فرموده است، و تمام تلاشها و کوشش‏های مردمان در ایجاد منطقه امن پیشیگرفته است. منطقه امنیکه حرمت و کرامت در آن محفوظگردد، و اسلحه بر زمینگذاشته شود، و دشمنان در آن در امن و امان بسر برند، و خونها در آن ریخته نگردد و قصاصگرفته نشود، و هر کسی در آن منزل و ماوی پیدا کند، و هیچ‌‌گونه برتری برای کسی درنظرگرفته نشود، و آنجا حقی باشدکه همگان در آن یکسان و برابر سهم داشته باشند.

در میان فقهاء اختلاف است درباره این که مالکیت شخصی خانههای غیر مسکونی و خالی از صاحبان آنها جائز است یا خیر. و آیا درست است در صورت جائز بودن مالکیت شخصی، آن خانهها اجاره و کرایه داده شوند؟ امام شافعی که معتقد بود که خانههای غیرمسکونی مکه به ارث برده نمیشود و اجاره و کرایه داده نمیشود. اوگفته است: پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و ابوبکر و عمر وفاتکردند، هنوز خانهها آزاد و بدون حفاظ بودند. هرکس نیاز پیدا میکرد در آنها سکونت میگزید، وکسیکه نیاز پیدا نمیکرد در آنها سکونت نمیگزید. عبدالرزاق از مجاهد و از پدرش، و وی نیز از عبدالله پسر عمر (رضی الله عنهم) روایتکرده استکه عمر (رضی الله عنه)گفته است: خرید و فروش وکرایه دادن خانههای مکه حلال و آزاد نیست. همچنین از ابنجریج روایت کرده است کهگفته است: عطاء ازکرایه دادن در حرم نهی میکرد. مرا آگاه کردهاندکه عمر پسر خطاب نهی میکرد از اینکه در برای خانههای مکه ساخته شود، تا حاجیان بتوانند در حیاطها و فضای آنها سکونت گزیند و بیاسایند. نخستین کسی که در برای خانه ساخت سهیل پسر عمرو بود. عمر پسر خطاب کسی را به نزد او فرستاد و در این باره با او صحبت کرد. پاسخ داد: ای امیرالمومنین مرا مهلت بده. من مرد بازرگانی هستم. خواستهام دو در برای خود بسازمکه مرکبهای مرا در داخل منزل نگاه دارند. عمر پسر خطاب بدوگفت: در این صورت تو اجازه همچون کاری را داری. عبدالرزاق از معمّر و او از منصور و وی از مجاهد روایتکرده استکهگفته است: عمر پسر خطابگفته است: ای اهالی مکه برای خانههای خود در نسازید تاکسانیکه از جاهای دیگر به مکه میآیند هرکجاکه خواستند سکونتگزینند و بیاسایند ... امام احمد (رحمه الله) میانهروی را درپیش گرفته است و فرموده است: خانههای مکه تملک میگردند و به ارث برده میشوند ولی کرایه داده نمیشوند ... این کار با توجه به جمع میان ادله است‌.

بدین منوال اسلام در ساختن شهرک صلح و صفا، و منطقه امن و امان، و خانه در گشوده انسان برای یکایک آدمیزادگان، بر همگان سبقتگرفته است‌.

قرآن مجید کسانی را به عذاب دردناک تهدید میکند که بخواهند در این برنامه راست و درستکجی وکژی پدید آورند:

(وَمَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ).

در آن سرزمین مرتکب خلاف میگردند، عذاب دردناکی بدیشان میچشانیم)‌.

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ).

بی‏گمان کسانی که کفر میورزند و (مردمان را) از راه خدا (که دین اسلام است) و (مومنان را) از (ورود به) مسجدالحرام بازمیدارند که (مکه است) ....

دیگر ذکر نمیکند سزا و جزای ایشان چیست؟کار و بارشان کدام و حال و احوالشان چگونه است؟ انگار ذکر این صفت ایشان، انسان را از هر چیز دیگری راجع بدیشان بینیاز میکند، و بیان کار و ذکر فرجام و سرنوشت آنان ضرورتی ندارد!

*

آنگاه روند قرآنی برمیگردد به مساله پیدایش این خانه بزرگواریکه مشرکان آن را بازیچه دست خود میکنند، و در آن بتپرستی مینمایند، و یکتاپرستان یزدانپرست و پاک از شرک را از آن بازمیدارند ... روند قرآنی برمیگردد به مساله ساخته شدن این خانه توسط ابراهیم (علیه السلام) با رهنمود و راهنمائی پروردگارش‌.

برمیگردد به اساس و پایهای که این خانه بر آن بنا گردیده است و استوار و پایدار مانده است، و آن توحید و یگانهپرستی است. بیان میدارد که هدف از برجا و برپا داشتن این خانه پرستشکردن و عبادت نمودن خدای یکتا است. و این خانه به کسانی تعلق داردکه آن را طواف میکنند و برای خدا در آن به نماز میایستند:

(وَإِذْ بَوَّأْنَا لإبْرَاهِیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئًا وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ. وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالا وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ. لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ. ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ).

(ای پیغمبر! به خاطر بیاور) زمانی را که محل خانه کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم و (پایههای قدیمی) آن را بدو نمودیم (و دستور دادیم به بازسازی آن بپردازد. هنگامی که خانه کعبه آماده شد، به ابراهیم خطاب کردیم که این خانه را کانون توحید کن و) چیزی را انباز من منمای و خانهام را برای طوافکنندگان و قیامکنندگان و رکوعبرندگان و سجدهبرندگان (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری و معنوی دیگر) تمییز و پاکیزه گردان. (ای پیغمبر!) به مردم اعلام کن که (افراد مسلمان و مستطیع)، پیاده، یا سواره، بر شتران باریکاندام (ورزیده و چابک و پرتحمّل، و مرکبها و وسائل خوب دیگری) که راههای فراخ و دور را طی کنند، و به حج کعبه بیایند (و ندای تو را پاسخ گویند. آنان به این سرزمین مقدس بیایند) تا منافع خویش را با چشم خود ببینند (و به سود مادی و معنویشان برسند و ناظر فوائد فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی حج باشند)، و در ایام معینی که (روز عید قربان و دو و یا سه روز بعد از آن است، به هنگام ذبح قربانی) نام خدا را بر چهارپایانی (همچون بز و گوسفند و شتر و گاو) ببرند که خدا نصیب ایشان کرده است. پس (از ذبح حیوانات، ای حجاج) خودتان از (گوشت) آنها بخورید و بینوایان مستمند را نیز بخورانید. بعد از آن باید آلودگیها (و چرک و کثافت، و زوائد بدن همچون مو و ناخن) را از خود برطرف سازند، و به نذرهای خویش (اگر نذر کردهاند) وفا کنند، و خانه قدیمی و گرامی (خدا، کعبه) را طواف نمایند.

این خانه برای توحید و یکتاپرستی ساخته شده است از نخستین لحظهای که بنا گردیده است. خدا مکان آن را به ابراهیم (علیه السلام) نشان داده است و کار آن را بدو واگذار کرده است تا آن را بر این اساس بسازد و بر این پایه بنیاد نهد:

(أَنْ لا تُشْرِکْ بِی شَیْئًا).

چیزی را انباز من منما.

چه این خانه، خانه خدای یگانه است و بس، و خانه دیگران نیست. باید آن را برای حاجیان، وکسانیکه در آن به نماز میایستند، پاک و پاکیزه دارد:

(وَطَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْقَائِمِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ).

و خانهام را برای طوافکنندگان و قیامکنندگان و رکوعبرندگان و سجدهبرندگان (از وجود بتان و مظاهر شرک و از هرگونه آلودگی ظاهری و معنوی دیگر) تمییز و پاکیزه گردان.

اینان هستند که خانه خدا برای ایشان ساخته شده است. خانه خدا برای کسانی ساخته نگردیده استکه برای خدا انباز قرار میدهند، و برای غیر خدا عبادت و پرستش میکنند.

آنگاه به ابراهیم (علیه السلام) که بنیانگذار این خانه است، خدا دستور میدهد هرگاه از ساختن این خانه بر پایهای که بدان موظف و مکلف گردیده است، فارغ شد، به مردم اعلام کند که برای حج بیایند. بدو دستور میدهد که مردمان را به سوی خانه مورد احترام خدا دعوت کند. به ابراهیم وعده میدهد که مردمان دعوت او را پاسخ میگویند، و به سوی خانه خدا سرازیر میشوند از راههای فراخ و دور. برخیها پیاده میآیند و به تلاش میایستند. برخیها هم سواره می آیند:

(وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ).

سواره بر شتران باریکاندام (ورزیده و چابک و پرتحمّل، و مرکبها و وسائل خوب دیگر)‌.

سواره بر شتران باریکاندام و ورزیده و چابکی که سیر و سفر آنها را خسته و فرسودهکرده است، و از سعی و تلاش وگرسنگی لاغراندام گردیدهاند:

(وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالا وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ).

به مردم اعلام کن که پیاده و سواره بر شتران باریکاندام که راههای فراخ و دور را طی کنند، و به حج کعبه بیایید (و ندای تو را پاسخ گویند).

همیشه وعده خدا تحقق پیدا میکند از آن زمانکه ابراهیم بوده است تا به امروز و تا فردا و فرداهای دیگر. همیشه دلهای مردمان به سوی این خانه مورد احترام خدا بال و پر میگشاید و بدانجا میآید، و عاشقانه به دیدن و طواف کردن این خانه بار سفر برمیبندد و پرواز میکند ... دارایی که توانائی دارد بر پشت شتران و سائر مرکبها و وسائل سواریگوناگون دیگر مینشیند و سواره به سوی این خانه میآید. ناداریکه جز پاهای خود را نمییابد پیاده به سوی آن روان میشود. هزاران نفر از اینان و از آنان از راههای فراخ و از جادههای دور سرزمینهایگوناگون به سوی این خانه سرازیر میشوند و دعوت خدا را پاسخ میگویند، دعوتی که توسط ابراهیم (علیه السلام) هزاران سال است اعلام و اعلان گردیده است‌.

روند قرآنی درکنار برخی از مراسم و شعائر و نشانهها و هدفهای حج میایستد:

(لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ. ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ).

(آنان به این سرزمین مقدس بیایند) تا منافع خویش را با چشم خود ببینند (و به سود مادی و معنویشان برسند و ناظر فوائد فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی حج باشند)، و در ایام معینی که (روز عید قربان و دو و یا سه روز بعد از آن است، به هنگام ذبح قربانی) نام خدا را بر چهارپایانی (همچون بز و گوسفند و شتر و گاو) ببرند که خدا نصیب ایشان کرده است. پس (از ذبح حیوانات، ای حجاج) خودتان از (گوشت) آنها بخورید و بینوایان مستمند را نیز بخورانید. بعد از آن باید آلودگیها (و چرک و کثافت، و زوائد بدن همچون مو و ناخن) را از خود برطرف سازند، و به نذرهای خویش (اگر نذر کردهاند) وفا کنند، و خانه قدیمی و گرامی (خدا، کعبه) را طواف نمایند.

منافعیکه حاجیان آنها را میبینند فراوان است. چه حج هنگام همایش وکنگره است. حج همایش بازرگانی و زمان پرستش و عبادت است. حجکنگره اجتماعکردن و با یکدیگر آشنا شدن است. کنگره هماهنگ و همآوا گردیدن و همیاری و همکاریکردن است. حج واجبی است که دنیا و آخرت در آن به هم میرسد، همانگونه که در آن یادها و خاطرههای دور و نزدیک عقیده به یکدیگر میپیوندد ... صاحبان کالا و بازرگانی در موسم حج بازار پر رونقی را می‏یابند. زیرا حج زمانی است که در آن میوهها و فرآوردههایگوناگون به شهر مقدس مکه آورده میشود ... از همه جا و از همه نواحی زمین محصولات و ثمرات بدانجا آورده میشود. حاجیان از راههای فراخ و دور و از ناحیهها و سرزمینهای جهان رهسپار آنجا میگردند، و خیرات و برکات کشورهای خود را با خویشتن بدانجا میآورند، خیرات و برکاتیکه در نواحی زمین پراکنده است و در زمانهای مختلفی به معرض دید همگانگذاشته میشود. امّا همه اینها در شهر مقدس در موسم یگانه حجگرد میآید. لذا حج هم زمان تجارت و بازرگانی است، و هم نمایشگاه فرآوردهها و محصولها. حج یک بازار جهانی است که هرساله برگزار میگردد.

حج موسم عبادتی استکه جانها در آن صاف میگردند، و خود را نزدیک به خدا در خانه مقدس خدا احساس میکنند. جانها پیرامون این خانه به پرواز درمیآیند، و از یادها و یادآوریهائی که پیرامون این خانه است شاد و شنگول میگردند، و بسان خیالهای نزدیک و دور اوج میگیرند و بال و پر میزنند.

خیال ابراهیم خیل (علیه السلام) به تصویر درمیآیدکه دارد از جگرگوشهاش اسماعیل و مادر او در خانه کعبه خداحافظی میکند، و دل ترسان و لرزان خود را رو به خدا میکند:

(رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ).

 

پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را (به فرمان تو) در سرزمین بدون کشت و زرعی، در کنار خانه تو، که (تجاوز و بیتوجهی نسبت به) آن را حرام ساختهای سکونت دادهام. خداوندا تا این که نماز را برپای دارند؛ پس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانهات) متوجه آنان گردد و ایشان را از میوهها (و محصولات سائر کشورها) بهرهمند فرما، شاید که (از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا) سپاسگزاری کنند. (ابراهیم/37)

شبح هاجر به تصویر درمیآید، در آن حالکه به دنبال آب برای خود و برایکودک شیرخوار خود میگردد در ریگزار تافتهای که در پیرامون کعبه قرار دارد، و در میان صفا و مروه به پویه و هروله ایستاده است، و تشنگی او را نیمه جانکرده است، وکوشش و تلاش او را درهم شکسته است، و دلسوزی برکودک او را رنجور نموده است ... در رفت و برگشت هفتمکه یاس و ناامیدی او را از پای درآورده است چشمهای را می‏یابد که در نزد کودک شیرخوار زیبا قلقل میزند. آب زمزم برمیجوشد. چشمه رحمت در بیابان ناامیدی و خشکی‌.

شبح ابراهیم (علیه السلام) به تصویر درمیآید، در آن حالکه خواب میبیند، و در قربانیکردن این جگرگوشه تردید به خود راه نمیدهد. در اطاعت مومنانه به سوی آن افق دوردست حرکت میکند و به پیش میرود:

(قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى).

(ابراهیم بدو) گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست؟. (صافات/102)

فرمانبرداری خشنودانه اسماعیل بهگوش او میرسد و از او کاملا اطاعت میکند:

(قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ)‌.

گفت: ای پدر! کاری که به تو دستور داده میشود بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت. (صافات/102)

ناگهان رحمت خدا در فدیه جلوهگر میشود:

(وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ. وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ).

فریادش زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی (و برابر فرمان آن عمل کردی و ماموریت خود را بجای آوردی. دست نگهدار که در این آزمایش بزرگ موفق شدی. بیش از این رنج تو و فرزندت را نمیخواهیم). ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا میدهیم. این (آزمایش بزرگ که ذبح فرزند با دست پدر است) مسلمّا آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است. ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلا گردان او کردیم‌. (صافات/104-107)

خیال ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) به تصویر درمیآید، در آن حالکه پایههایکعبه را بالا میبرند و فروتنانه و توبهکارانه میگویند:

(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ).

و (به یاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را بالا میبردند (و در اثنای آن دست دعا به سوی خدا برداشته و میگفتند:) ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بی‏گمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و از فرزندان ما ملت و جماعتی پدید آور که تسلیم (فرمان) تو باشند، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان بده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سرزد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار). بی‏گمان تو بس توبهپذیر و مهربانی‌. (بقره/127و128)

این شبحها و این یادها پیوسته بال و پر میزنند و پیاپی میشوند، تا آنگاهکه شبح عبدالمطلب به تصویر درمیآید، در آن حال که نذر میکند اگر خدا بدو ده پسر ببخشد دهمی را برای خدا قربانی میکند. پسر دهم او عبدالله است. عبدالمطلب بر وفای به نذر خود آزمند و حریص است. خویشان و اطرافیان پیرامون او اندیشه فدیه و بلاگردان را بدو پیشنهاد میکنند و به ذهن او میاندازند. او تیرهای قمار را در پیرامون کعبه میگرداند و هر بار بر مقدار فدیه و بلاگردان میافزاید و دوچندان مینماید. امّا هر بار تیر قمار به نام عبدالله درمیآید، تا آن وقتکه پس از ده بار بالا و پائین انداختن تیرهای قمار تعداد شتران به صد میرسد. این بار تیر قمار به نام عبدالله بیرون نمیآید. صد شتر، فدیه و بلاگردان معروف و مشخص میگردد. این فدیه و بلاگردان از او پذیرفته میشود. صد شتر سر بریده میشود، و عبدالله رهائی پیدا میکند. رهائی مییابد تا در رحم آمنه پاکترین نطفه و بزرگوارترین آفریده در پیشگاه خدا راکه محمّد (صلی الله علیه و سلم) است به ودیعت بگذارد، و آن آگاه بمیرد) انگار خدا بلاگردانی از شتران قربانی را جایگزین او میسازد، و او را برای این هدف یگانه والا و بزرگ میرهاند!

آنگاه خیالها به تصویر درمیآید و یادها و یادمانها پیاپی مینماید از محمد (صلی الله علیه و سلم) پیغمبر خدا، در آن حال که او درکودکیش پا به پا میرود و بزرگتر و بزرگتر میشود و دوران کودکی خود را بالای این خاک و پیرامونکعبه سپری میکنند ... و در آن حالکه او دارد حجرالاسود را با دستهای بزرگوارانه خویش بالا می‏برد و آن را در جای خودش میگذارد و نصب میکند تا آتش آشوبی بخوابدکه نزدیک بود میان قبائل فروزان شود ... و در آن حالکه او دارد نماز میخواند ...کعبه را طواف میکند ... خطبه میخواند و برای مردم سخن میراند ... اعتکاف میکند و درگوشه کعبه میلمد ... گامهای مبارک او حرکت میکند و انگار هم اینک زنده است ... بر پرده خیال میافتد ... مشخص و معین در دل مجسم میشود ... تا آنجا که حاجیان در آنجا نزدیک است او را ببینند، در آن حالکه آنان در این یادها و یادمانها غرق میشوند ... گامهای گروه اصحاب بزرگوار او، و شبحهایشان بال و پر میزند و بر بالای این خاک به پویه درمیآید و میخرامد، و پیرامون این خانه میچرخد و میگردد و به هروله میافتد. نزدیک است گوشها صداهایشان را بشنود، و چشمها سیماهایشان را بنگرد!..

حجگذشته از همه این خاطرهها و یادمانها، کنگره همایش همه مسلمانان جهان است. کنگرهای است که مسلمانان جهان در آن حسب و نسب اصیل خود را مییابندکه از زمان ابراهیم خلیل ریشه در ژرفاهای زمان فروبرده است و دوانده است‌:

(مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا).

(این دین) آئین پدرتان ابراهیم است. خدا شما را قبلا (در کتابهای پیشین) و در این (واپسین کتاب) مسلمین نامیده است (و افتخار تسلیم در برابر فرمانهای الهی را به شما داده است و شما را الگو و اسوه حسنه ملتهای دیگر کرده است).                       (حج/٨٧)

مسلمانان محور خود را می‏یابند، محوریکه همگی ایشان را به یکدیگر سخت پیوند میدهد: این قبلهای استکه همگان بدان رو میکنند، و جملگی پیرامون آن به یکدیگر میرسند ... و پرچم خود را مییابند، پرچمی که در زیر آن گرد میآیند و در سایه آن میآسایند ... آن پرچم، پرچم عقیده یگانهای است که جنسها و رنگها و کشورها در سایه آن از میان برمیخیزند. نیروی خود را مییابند، نیروئی که گاهی آن را فراموش میکنند، نیروی تجمّع و تشکل و اتحاد و اتفاق و ارتباطیکه میلیونها نفر را دربر میگیرد و پشتیبان همدیگر مینماید، میلیونها نفریکه کسی در برابر آنان تاب مقاومت و ایستادگی ندارد، اگر ایشان به زیر پرچم یگانه خود برگردد، پرچمیکه یکی بیش نیست و دوگانه و چندگانه نمیباشد، و آن پرچم عقیده و توحید است‌.

حجکنگرهای است برای شناسائی یکدیگر، و رایزنی با همدیگر، و هماهنگکردن خط و خطوط و پروژهها و نقشهها، و یکدست و یکجا نمودن قدرتها و شوکتها و نیروها و انرژیها، و معاوضه و تبادل منافع و مصالح و کالاها و آگاهیها و معارف و علوم و تجربهها و آزمودهها، و نظم و نظام و سر و سامان دادن به جهان یکتا و یکپارچه اسلامی، سالی یک بار، در سایه پروردگار، نزدیک خانه خداوند دادار. و در سایه طاعتها و عبادتهای دور و نزدیک، و یادها و یادمانهای غائب و حاضر و ناپیدا و پیدا. آن هم در مناسبترین مکان، و در مناسبترین فضا، و در مناسبترین زمان. این استگوشهای از آن چیزهائی که یزدان سبحان بدان اشاره میکند، آنجا که میفرماید:

(لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ).

(آنان به این سرزمین مقدس بیایند) تا منافع خویش را با حشم خود ببینند.

هر نسلی برحسب شرائط و ظروف و تجارب و مقتضیات خود، ناظر فوائد فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی حج باشند.

اینها برخی از چیزهائی استکه خدا از حج خواسته است، در آن روزیکه حج را بر مسلمانان واجب فرموده است، و به ابراهیم (علیه السلام) دستور داده است که در میان مردمان حج را اعلام و اعلان دارد.

روند قرانی به پیش میرود و به برخی از مناسک و شعائر حج و اهداف آنها اشاره میکند:

(وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ).

و در ایام معینی که (روز عید قربان و دو و یا سه روز بعد از آن است، به هنگام ذبح قربانی) نام خدا را بر چهارپایانی (همچون بز و گوسفند و شتر و گاو) ببرند که خدا نصیب ایشان کرده است‌.

این چیز کنایه از ذبح چهارپایان در روز عید و در روزهای ایام التشریق یعنی سه روز بعد از عید است. قرآن ذکر نام خدا راکه همراه با ذبح چهارپایان به میان آمده است، مقدم میآورد، به خاطر اینکه فضا فضای عبادت است، و هدف از ذبح هم نزدیکی به خدا است. این است که نمایانترین چیزی که در کار ذبح صورت میپذیرد ذکر نام خدا بر قربانی به هنگام ذبح است. انگار ذکر نام خدا هدف مقصود قربانی است نه خود قربانی.

قربانی کردن یادآوری فدیه و بلاگردان اسماعیل (علیه السلام) است. چه فدیه و بلاگردان نشانهای از نشانههای شناخت خدا و طاعتی از طاعتهای دو بنده خدا ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) است، گذشته از اینکه صدقه و تقرب به خدا با خوراک دادن فقراء است. چهاریایان عبارتند از: شتر وگاو وگوسفند و بز ...

(فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ).

پس (از دبح حیوانات، ای حجاج) خودتان از (گوشت) آنها بخورید و بینوایان مستمند را نیز بخورانید. دستور به خوردن از قربانی در روز قربانیکردن، برای جائز بودن یا دوست داشتن است. ولی دستور به خورانیدن از آن به درمانده تنگدست برای وجوب است و باید چنینکرد. چهبسا مقصود از خوردن صاحب قربانی از قربانی این باشدکه به فقراء فهمانده شود قربانی پاک و تمییز و ارزشمند است‌.

با قربانی کردن احرام پایان میپذیرد، و برای حاجی تراشیدن مو یاکوتاهکردن و اصلاح نمودن مو حلال و آزاد است، و میتواند موی زیر بغل را بچیند و زائل کند، و ناخنها را بگیرد وکوتاه سازد، و حمّامکند. اینها از جمله کارهائی بوده است که در زمان احرام برای حاجی ممنوع و قدغن بوده است. در این باره استکه قرآن میفرماید:

(ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ).

بعد از آن باید آلودگیها (و چرک و کثافت، و زوائد بدن همچون مو و ناخن) را از خود برطرف سازند، و به نذرهای خویش (اگر نذر کردهاند) وفا کنند.

به نذرهائیکه کردهاند از قبیل قربانی وفا بکنند. البته مراد قربانی جدای از هدی یعنی چهارپایانی است که برای قربانی در موسم حج به مکهگسیل میگردند. چه این نوع قربانی از جمله ارکان حج است‌.

(وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ).

و خانه قدیمی و گرامی (خدا، کعبه) را طواف نمایند. مراد طواف افاضه استکه بعد از وقوف در عرفات و از احرام به درآمدن انجام میپذیرد، و با انجام آن مناسک و شعائر حج به پایان میآید. طواف افاضه جدای از طواف وداع است‌.

بیت عتیق، مسجدالحرام استکه خدا آن را آزاد گردانده است، و جبار و زورمداری بر آن غلبه پیدا نکرده است. خدا همچنین آن را از ویرانی و خرابی و کهنگی و فرسودگی رهانیده است. پیوسته از روزگار ابراهیم (علیه السلام) آباد بوده و آباد خواهد بود.

*

این داستان ساختن خانه خدا کعبه بود. آن هم اساس و پایهای است که کعبه بر آن بنیاد گردیده است ... کعبه آن جائی استکه خدا به دوست خود ابراهیم (علیه السلام) دستور فرمود آن را بر توحید و یکتاپرستی برقرار و استوار دارد، و بدو دستور داد که در میان مردم حج را اعلام کند. تا نام خدا را - نه نامهای خداگونگان و بتهای ادعائی را - یادکنند بر حیوان قربانیایکه خدا نصیب آنان کرده است، و خودشان از آن بخورند و به درمانده تنگدست بخورانند، و به نام خدا نه به نام دیگران از آن استفاده کنند. کعبه بیتالله الحرام است و مقدسات خدا در آن مصون است ... نخستین چیز از این مقدسات عقیده توحید و یکتاپرستی است. درهای آنجا را برای طوافکنندگان و به نماز ایستادگان و به رکوعروندگان و به سجدهافتادگان باز گذاشته است. حرمت خونها محفوظ، و حرمت عهدها و پیمانها مصون، و حرمت صلح و صفا، برجای و برپای میماند.

(ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَکُمُ الأنْعَامُ إِلا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ. حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ).

آن (چیزی که گذشت، برنامه و مناسک حج بود) و هرکس اوامر و نواهی خدا را (بهویژه در مراسم و امور مربوط به حج) بزرگ و محترم دارد، از نظر خدا چنین کاری (در دنیا و آخرت) برای او بهتر است. (خوردن گوشت) چهارپایان (همچون شتر و گاو و بز و گوسفند) برای شما حلال گشته است، مگر (گوشت) آن چهارپایانی که (در قرآن) برایتان بیان میشود (همچون مردار و غیره). و از (پرستش) پلیدها، یعنی بتها دوری کنید، و از گفتن افتراء (بر مردم و بر خدا) بپرهیزید. حقگرا و مخلص خدا باشید، و هیچگونه شرکی برای خدا قرار ندهید. زیرا کسی که برای خدا انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکههای بدن) او را میربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره ژرفی) پرتاب می‏کند (و وی را آن چنان بر زمین میکوبد که بدنش متلاشی و هر قطعهای از آن به نقطهای پرت میشود)‌.

بزرگداشت مقدسات، دوری گزیدن از رخنه رساندن و پسودن نادرست آنها را به دنبال دارد. بزرگداشت مقدسات، در پیشگاه خدا خوب و پسندیده است. خوب و پسندیده در جهان دل و درون و در دنیای احساسات و مشاعر است. خوب و پسندیده در جهان زندگی و در دنیای واقعیت است. آن دلی که پرهیزگاری میورزد، دلی استکه راه پاکی وپاکیزگی را درپیش میگیرد. آن زندگیکه در آن مقدسات مراعات میگردد، آن زندگی استکه در آن انسانها از ظلم و ستم و تعدی و تجاوز در امن و امان میمانند، و مردمان در آن مرجع امن و امان، و شهرک صلح و صفا، و منطقه اطمینان و اعتماد را مییابند.

چون مشرکان برخی از چهارپایان چون بحیره و سائبه و وصیله و حامی[1] را حرام و قدغن میکردند، و برای آنها حرمت قائل میشدند، در صورتیکه آنها جزو حرمان، یعنی مقدسات خدا نبودند، نص قرآن از حلال بودن چهارپایان صحبت میکند و همه آنها را حلال میشمارد مگر مردار و خون وگوشت خوک وگوشت حیوانیکه بر ذبح آن نام غیر خدا برده شده باشد، و به نام غیرخدا ذبح گردیده باشد:

(وَأُحِلَّتْ لَکُمُ الأنْعَامُ إِلا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ).

(خوردن گوشت) چهارپایان (همچون شتر و گاو و بز و گوسفند) برای شما حلال گشته است، مگر (گوشت) آن چهارپایانی که (در قرآن) برایتان بیان میشود (همچون مردار و غیره)‌.

این بدان خاطر استکه مقدساتی در میان نباشد مگر آن مقدساتیکه خدا تعیین میکند، وکسی قانونگذاری نکند مگر با اجازه خدا، وکسی داوری نکند مگر برابر شریعت خدا.

به مناسبت حلال بودن چهارپایان، خدا دستور میفرماید از ناپاکیها و آلودگیهائی که بتان هستند دوری گزیده شود. مشرکان قربانیها را بالای بتها ذبح میکردند. اینکار پلشتی و ناپاکی است. مراد پلشتی و ناپاکی درون است. شرک ورزیدن به خدا پلشتی و ناپاکی است، پلشتی و ناپاکیای که دچار دل و درون میشود و دلها را آلوده میسازد، و پاکی و پاکیزگی دلها را آلوده میکند و میآلاید، بدانگونه که نجاست جامه و مکان را آلوده میکند و میآلاید.

زیرا شرک افتراء بستن و تهمت زدن به خدا است، و نادرست و ناروا است. خدا همگان را ازگفتار نادرست و ناروا برحذر میدارد:

(فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ).

و از (پرستش) پلیدها، یعنی بتها دوری کنید، و از گفتن افتراء (بر مردم و بر خدا) بپرهیزید.

نص قرآنی افتراء بستن و تهمت زدن را سخت زشت میشمارد و نسبت بدان حدت و شدت میورزد تا آنجا که آن را با شرک همراه و همردیف میآورد ... بدین علت امام احمد، با اسنادیکه دارد، از فاتک اسدی روایتکرده استکهگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نماز صبح را خواند. وقتیکه سلام نماز را داد برخاست و ایستاد و فرمود:

(عدلت شهادة الزور الإشراک بالله عز وجل).

گواهی دروغ با شرک ورزیدن به خداوند بزرگوار برابر نهاده شده است‌.

سپس این آیه را تلاوت فرمود ...

خداوند از مردمان میخواهد که از هرگونه شرکی دوریکنند، و از هر نوع افتراء و تهمتی اجتناب نمایند، و بر توحید و یکتاپرستی درست و خالص ماندگار شوند:

(حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ).

حقگرا و مخلص خدا باشید، و هیچگونه شرکی برای خدا قرار ندهید.

آنگاه نص قرآنی صحنه دردناک و دشواری را ترسیم میکند، و در آن حال و احوال کسی را به تصور میکشدکه پاهای او از افق توحید و یکتاپرستی فرومیلغزد و فرومیافتد، و به ته دره شرک سقوط میکند، و در دم میمیرد و هدر میرود و تکهتکه میگردد. انگار قبلا هرگز وجود نداشته است‌:

(وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ).

کسی که برای خدا انبازی قرار دهد، انگار (به خاطر سقوط از اوج ایمان به حضیض کفر) از آسمان فرو افتاده است (و به بدترین شکل جان داده است) و پرندگان (تکههای بدن) او را میربایند، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره ژرفی) پرتاب میکند (و وی را آن چنان بر زمین میکوبد که بدنش متلاشی و هر قطعهای از آن به نقطهای پرت میشود)‌.

صحنه سقوطی است از بلندائی‌:

(فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ).

انگار از آسمان فرو افتاده است‌.

در زمانی به اندازه یک لحظه تکهتکه میگردد و از هم میپاشد:

(فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ).

و پرندگان (تکههای بدن) او را میربایند. یا اینکه باد او را به مکان دور از دیدگان میاندازد.

(أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ).

یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری (و دره ژرفی) پرتاب میکند.

او را به دره ژرفی میاندازدکه ته آن پیدا نیست! آنچه در میان است و دیدنی است سرعت حرکت همراه با درشتی و سختگیری است، و پیاپیگامها و مراحل آن استکه با حرف «ف» در واژه «فکانما» استکه برای تعقیب و فوری بودن است، و این دیدگاه دال بر سرعت پنهان و نهانگردیدن است ... این نیز شیوه قرآن مجید در تعبیر با به تصویر زدن است‌.

این صحنه، شکل درستی از حال و احوال کسی استکه برای خدا انباز ترتیب میدهد و شرک میورزد، در نتیجه از افق بلند و سر به فلککشیده ایمان به جائی سقوط میکند و فرومیافتد که در آنجا نابودی و طومار زندگی درهم پیچیدن است. چراکه او پایه ثابت و استواری را از دست میدهدکه میتواند بدان اطمینان پیدا کند و با ماندگاری بر آن استوار و پایدار بماند. پایه توحید و یکتاپرستی را از دست میدهد. محل استقراری را از دست میدهدکه جایگاه امن و امان است و میتواند بدان تکیه بدهد و بلمد و ایمن باشد. ولی از آن دور میشود وکناره میرود. درنتیجه فرومیافتد و تکه و پاره میشود و پرندگان هواها و هوسها بسان پرندگان شکاری قطعههای بدن او را میربایند، و اوهام و خیالات، او را بدینجا و بدانجا پرت و پراکنده میکند بدانسان که تندبادها چیزها را پرت و پراکنده میکند و بدینگوشه و بدانگوشه میاندازد. او به دستاویز محکم قرآن چنگ نمیزند، و بر پایه استوار ماندگار نمیماند، پایه استوار توحیدی که او را با جهانی ربط و پیوند میدهدکه در آن زندگی میکند.

*

آنگاه روند قرآنی از سخن گفتن درباره بزرگداشت مقدسات خدا با پرهیزکردن و دوری گزیدن از رخنه رساندن بدانها و رفتار نادرست دربرابر آنها دست برمی‏دارد، و به بزرگداشت مناسک و شعائر خدا روی میآوردکه قربانیهای حج است. بزرگداشت قربانیها هم با چاقکردن و چاقگزیدن و بالا بودن قیمت آنها انجام میپذیرد:

(ذَلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. لَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَیْتِ الْعَتِیقِ).

(مطلب) چنین است (که گفته شد)، و هرکس مراسم و برنامههای الهی را بزرگ دارد (و از جمله مناسک حج را گرامی شمارد)، بی‏گمان بزرگداشت آنها نشانه پرهیزگاری دلها (و خوف و هراس از خدا) است. در این حیوانات قربانی، منافع (دنیوی از قبیل سوار شدن و بار کردن و استفاده از شیر و پشم و تولیدمثل آنها برایتان آزاد) است تا زمان معین (که روز ذبح آنها است) و بعد هم که در کنار خانه قدیمی و گرامی (کعبه، یعنی در قربانگاه منی و دیگر جاهای حرم) آماده گردیدند (و ذبح شدند، شما میتوانید از منافع مادی و معنوی آنها برخوردار شوید)‌.

روند قرآنی میان حیوانات قربانیای که حاجیان آنها را ذبح میکنند، و میان تقوا و پرهیزگاری دلها پیوند میدهد. چه تقوا و پرهیزگاری دلها هدف اصلی مناسک و شعائر حج است، و این مناسک و شعائر جز رمزهای تعبیر از روکردن به خداوندگار بیتالحرام، و اطاعت از او نیستند. در لابلای مناسک و شعائر حج، یادها و یادمانهای قدیمی از روزگار ابراهیم پلا و بعد از او، نهفته است. این یادها و یادمانها، یادها و یادمانهای طاعت و عبادت، و توبه و برگشت، و روکردن به خدا است، از همان زمانیکه این ملت مسلمان و تسلیم فرمان یزدان پدید آمده است. این یادها و یادمانها و دعاها و نمازها یکسان و برابرند.

این چهارپایانی که قربانی حاجیان میشوند و در پایان روزهای حرام سر بریده میشوند، جائز است صاحبان آنها از آنها استفاده بکنند. اگر نیازی به سواری آنها باشد حاجیان میتوانند بر آنها سوار شوند، یا اگر به شیرهای آنها نیاز داشته باشند میتوانند از شیرهای آنها بنوشند، تا حیوانات قربانی به محل قربانگاه میرسند که بیتالحرام است. آنگاه در آنجا ذبح میشوند تا ازگوشت آنها خودشان بخورند و به فقراء و درماندگان بخورانند.

مسلمانان در روزگار پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) در حیوانات قربانی حاجیان غلو و زیادهروی میکردند. گرانبهاترین و چاقترین حیوانات را برمیگزیدند، و بدین وسیله بزرگداشت خود را درباره مناسک و شعائر حج اعلام و اعلان میداشتند، و تقوا و پرهیزگاری و ترس از خدا را نشان میدادند. عبدالله پسر عمر - رضیالله عنهما - روایت کرده است وگفته است: عمر بهترین شتر را برای قربانی حج برگزید. آن را با سیصد دینار خریداریکرده بود. به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رفت و عرضکرد: ای فرستاده خدا من بهترین شتر را برای حج انتخاب کردهام و آن را با سیصد دینار خریداری نمودهام. آیا میتوانم آن را بفروشم و با پول آن چند شتر ماده یاگاو بخرم و بجای آن قربانیکنم؟ فرمود: ( لا . انحرها إیاها)‌.

نه. خود همان شتر را ذبح و قربانی کن.

بهترین شتریکه عمر (رضی الله عنه) آن را برای قربانی حج برگزیده بود و سیصد دینار قیمت داشت، عمر (رضی الله عنه) نمیخواستکه بخل ورزد و بخشی از بهای آن را برای خود نگاه دارد. بلکه میخواست آن را بفروشد و با پول آن چندین شتر ماده یاگاو را برای قربانی حج خریداری کند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هم خواستکه عمر همان بهترین شتر را قربانیکند، چون ارزشمند بود و بهای زیادی داشت، و آن را با شتران ماده زیادی عوض نکند، هرچند شتران ماده زیادی گوشت بیشتری داشتند، ولی از ناحیه معنوی کمتر بشمار میآمدند. هدف از قربانی هم بهای معنوی است‌:

(فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ).

بی‏گمان بزرگداشت آنها نشانه پرهیزگاری دلها (و خوف و هراس از خدا) است‌.

این همان معنی و مقصودی استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را در نظر داشته است، در آن حالکه به عمر (رضی الله عنه) میفرموده است‌:

(انحرها إیاها).

خود همان شتر را ذبح و قربانی کن‌.

خود همان شتر را ذبح و قربانیکن، نه حیوان دیگری را!

*

قرآن مجید این قربانیها را به عنوان یکی از مناسک و شعائر معروف در میان ملتهایگوناگون معرفی میکند. تنها چیزیکه هست این استکه اسلام آن را به راه صحیح خود انداخته است، بدانگاه که آن را متوجه خدای یگانهکرده است و بس‌:

(وَلِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ. الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلاةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ).

(قربانی تنها منحصر به شما مسلمانان نبوده، و بلکه) ما برای هر ملتی (که پیش از شما به خدا ایمان داشتهاند) قربانی را (که سمبول آمادگی انسان برای فدا شدن در راه خدا است) مقرر کردهایم، تا به نام خدا چهارپایانی را ذبح کنند که خدا بدیشان عطاء نموده است. خدای شما و ایشان خدای واحدی است (و برنامه او هم برنامه واحدی است. حال که چنین است) پس تسلیم (فرمان) او بوده، و (اعمالتان خالصانه برای او باشد. ای پیغمبر) مژده بده مخلصان متواضع (در برابر فرمان خدا) را (به بهشت و پاداش فراوان آفریدگارشان). آنان کسانی هستند که چون نام خدا برده شود (به خاطر درک مقام باعظمت یزدان) دلهایشان به هراس میافتد، و در برابر مصائبی که گریبانگیرشان می‏گردد، شکیبائی پیش می‏گیرند (و ایستادگی میکنند، چرا که تسلیم فرمان قضا و قدرند)، و نماز را چنان که باید میخوانند، و از اموالی که بدیشان عطاء کردهایم (در کارها و راههای خیر) مصرف می‏کنند.

اسلام احساسها و رویکردها را وحدت می‏بخشد، و جملگی اندیشهها و روشها را متوجه خدا میسازد. بدین خاطر استکه عقل و شعور و عمل و کار را، و تلاش و پویش و عبادت و پرستش را، و حرکت و عبادت را رو بدان جهت یگانه میدارد، و بدین وسیله سراسر زندگی را با رنگ عقیده رنگآمیزی میکند و میآراید.

بر این اساس است که اسلام قربانیهائی را حرام کرده استکه برای غیر خدا و به نام غیر خدا ذبح میشوند، و حتمی و قطعیکرده استکه نام خدا بر قربانیها برده شود و بس، تا بردن نام خدا هدف برجسته باشد، به گونهای که انگار قربانی با هدف بردن نام خدا ذبح میشود:

(وَلِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ).

(قربانی تنها منحصر به شما مسلمانان نبوده، و بلکه) ما برای هر ملتی (که پیش از شما به خدا ایمان داشتهاند) قربانی را (که سمبول آمادگی انسان برای فدا شدن در راه خدا است) مقرر کردهایم، تا به نام خدا چهارپایانی را ذبح کنند که خدا بدیشان عطاء نموده است‌.

آنگاه پیروی با بیان وحدانیت میزند:

(فَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ).

خدای شما و ایشان خدای واحدی است (و برنامه او هم برنامه واحدی است)‌.

پیرو را با تسلیم خود به خدای واحد ادامه میدهد:

(فَلَهُ أَسْلِمُوا).

(حال که چنین است) پس تسلیم (فرمان) او شوید.

این تسلیم شدن، تسلیم شدن اجباری و اضطراری نیست. بلکه تسلیم شدن فرمانبردارانه و هوشیارانه است‌:

(وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ. الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ).

مژده بده مخلصان متواضعی که چون نام خدا برده شود (به خاطر درک مقام باعظمت یزدان) دلهایشان به هراس میافتد.

همینکه نام خدا برده شود، هراس به دلها و درونها و خردهایشان میافتد.

(وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ).

و در برابر مصائبی که گریبانگیرشان می‏گردد، شکیبائی پیش می‏گیرند (و ایستادگی میکنند، چرا که تسلیم فرمان قضا و قدرند).

اصلا هیچگونه اعتراضی در برابر قضا و قدر یزدان درباره خویشتن ندارند.

(وَالْمُقِیمِی الصَّلاةِ).

و نماز را چنان که باید میخوانند.

آنان خدا را چنان که باید میپرستند، و برای او عبادت لازم را میکنند.

(وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ).

و از اموالی که بدیشان عطاء کردهایم (در کارها و راههای خیر) مصرف میکنند.

آنان از صرف اموالی که در دست دارند در راه خدا دریغ نمیورزند، و بخل نشان نمیدهند.

قرآن این چنین میان عقیده و مناسک و شعائر پیوند میدهد. چه مناسک و شعائر برجوشیده و برگرفته از عقیده و استوار و پایدار بر آن است. مناسک و شعائر بیانگر این عقیده و رمز آن است. مهم این استکه سراسر زندگی، و همه تلاشها وکوششها با این رنگ آراسته و پیراسته و رنگآمیزی شود، و نیروها و انرژیها متحد، و جهتها و رویکردها متفقگردد، و ذات انسان در راهها و رویکردهایگوناگون متفرق و پراکنده نشود و هرز و هدر نرود.[2]

روند قرآنی در توضیح و بیان این معنی و تاکید آن به پیش میرود، بدانگاهکه شعائر و مناسک حج را با ذبح شترها وگاوها روشن میکند:

(وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَکُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَکُمْ فِیهَا خَیْرٌ فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ کَذَلِکَ سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ).

ما (ذبح) شتران (چاق و فربه، و دیگر چهارپایان) را (در حج) برای شما از جمله مراسم و مناسک (دین و نشانههای آئین) الهی قرار دادهایم، و در چنین حیواناتی خیر (دنیا و اجر آخرت) شما است. پس در حالی که به صف ایستادهاند (و دستها و پاها را جفت هم کردهاند و آماده ذبح میباشند) نام خدا را بر آنها ببرید (و به نام خدا ذبحشان کنید)، و هنگامی که (نقش زمین شدند و) بر پهلوهایشان افتادند، خودتان (اگر خواستید) از گوشت آنها بخورید و به مستمند (غیر گدا) و به فقیر (گداپیشه) بخورانید. اینگونه (که میبینید) شتران را رام و مطیع شما کردهایم تا این که (از الطاف کریمانه و انعام بزرگوارانه آفریدگار خود) سپاسگزاری کنید. گوشت‏ها و خونهای قربانیها (که مظاهر و صور ظاهری هستند، به هیچوجه مورد توجه خدا نبوده و) هرگز به خدا نمیرسد (و موجب رضای او نمیگردد) و بلکه پرهیزگاری (و ورع و اخلاص) شما بدو میرسد (و رضا و خشنودی را کسب میکند). اینگونه که (میبینید) خداوند حیوانات را مسخر شما کرده است تا خدا را به خاطر این که هدایتتان نموده است (و به سوی انجام اعمال نیکو رهنمودتان کرده است) بزرگ دارید و (سپاسگزار الطاف او باشید. ای پیغمبر!) نیکوکاران را (به پاداش عظیم و لطف عمیم خدا) مژده بده‌.

واژه «بدن: شتران. گاوها»[3] مخصوصا ذکر میشود چون بزرگترین حیوانات قربانی هستند. روند قرآنی بیان میدارد که خدا آنها را وسیله خیر و صلاح شما ساخته است. بدانگاه که زندهاند مایه خیر و صلاح هستند. بر آنها سوار میشوید و آنها را میدوشید. در آن وقت همکه قربانی میگردند مایه خیر و صلاح هستند. چون هدیه میشوند و به فقراء داده میشوند. پاداش این که خدا آنها را خیر برای مردمان کرده است این استکه نام آنها را بر آنها ببرند، و آنها را برای خدا ذبح کنند، بدانگاه که برای ذبح پاهایشان را جفت یکدیگر و راست و ریز میکنند:

(فَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا صَوَافَّ) .

پس در حالی که به صف ایستادهاند (و دستها و پاها را جفت هم کردهاند و آماده ذبح میباشند) نام خدا را بر آنها ببرید (و به نام خدا ذبحشان کنید)‌.

شتر ایستاده ذبح میشود. بدینگونهکه پای چپ جلوی یا پای راست جلوی آن را میبندند و بر سه پای دیگر خود میایستد.[4]

(فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا ...).

و هنگامی که (نقش زمین شدند و) بر پهلوهایشان افتادند ...

وقتیکه بر زمین افتادند و مردند، صاحبانشان سنت است از آنها بخورند، و بایدکه به مستمندان تنگدستی که گدائی نمیکنند، و به فقیرانیکه گدائی میکنند، از آنها بخورانند. خداوند شتران را مسخر مردمان کرده است تا از او سپاسگزاریکنند در برابر این که ایشان را توانائی استفاده از خیر و برکت زنده و قربانی شده آنها را داده است‌:

(فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ کَذَلِکَ سَخَّرْنَاهَا لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

اینگونه (که میبینید) شتران را رام و مطیع شما کردهایم تا این که (از الطاف کریمانه و انعام بزرگوارانه آفریدگار خود ) سپاسگزاری کنید.

وقتیکه به مردمان دستور داده میشودکه آنها را به نام خدا ذبح کنند.

(لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلا دِمَاؤُهَا).

گوشت‏ها و خونهای قربانیها (که مظاهر و صور ظاهری هستند، به هیچوجه مورد توجه خدا نبوده و) هرگز به خدا نمیرسد (و موجب رضای او نمیگردد)‌.

گوشتها و خونها به خداوند سبحان نمیرسد. بلکه تقوا و پرهیزگاری دلها و توجه آنها به خدا میرسد. دیگر آن کاری که مشرکان قریش میکردند مقبول و خداپسند نیست. مشرکان قریش بتها و خداگونههای خود را با خون قربانیها طبق شیوه منحرف و زشت شرک، آلوده و رنگین میکردند!

(کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ).

اینگونه که (میبینید) خداوند حیوانات را مسخر شما کرده است تا خدا را به خاطر این که هدایتتان نموده است (و به سوی انجام اعمال نیکو رهنمودتان کرده است) بزرگ دارید و (سپاسگزار الطاف او باشید.

شما را رهنمودکرده است به اینکه او را به یگانگی بپرستید، و بدو روکنید، و حقیقت راطه موجود میان خدا و بندگان را درک و فهم نمائید، و حقیقت ارتباط کار و رویکرد را بشناسید.

(وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ).

(ای پیغمبر!) نیکوکاران را (به پاداش عظیم و لطف عمیم خدا) مژده بده‌.

نیکوکاران کسانیند که نیکو میاندیشند، و نیکو احساس میکنند، و زیبا و پسندیده عبادت و پرستش را انجام میدهند، و زیبا و پسندیده پیوند خود را با خدا در همه تلاشها و پویشهای زندگی حفظ میکنند و مراعات میدارند.

بدین منوال روشن میگرددکه مسلمان در زندگی خود گامی را برنمیدارد، و در شب خود یا در روز خود حرکتی نمیکند و تکانی نمیخورد، مگر اینکه خدا را در آنگام و در آن حرکت و تکان، ناظر و شاهد بر خویش میبیند، و دلش در هرکاری و در هر تلاشی از خدا میترسد و به جوش و خروش میافتد، و چشم به خدا میدوزد و خشنودی او را میجوید. در این صورت سراسر زندگی عبادت میشود، و بدین وسیله خواست خدا از آفرینش بندگان که عبادت است تحقق پیدا میکند، و زندگی زمین با عبادت اصلاح میشود، و حیات زمینی با وسیله مناسب خودکه عبادت است به آسمان میپیوندد.

*

از این مناسک و شعائر و عبادات باید حمایت و حفاظت بشود و دست کسانی را از سر آنها کوتاه کرد که مردمان را از راه خدا بازمیدارند، و جلو ایشان را گرفت و نگذاشتکه به حریت عقیده و حریت عبادت تعدیکنند، و بر قداست معابد و حرمت مناسک و شعائر بشورند. نگذارند همچون کسانی مومنان پرستشگر تلاشگر را بازدارند از پیاده کردن برنامه زندگی، برنامهای که بر عقیده استوار است، و با خدا پیوند دارد، و ضامن تحقق بخشیدن خیر و صلاح انسانها در دنیا و آخرت است‌.

بدین خاطر استکه خدا به مسلمانان بعد از هجرت اجازه داد با مشرکان بجنگند تا از خویشتن و از عقیده خویشتن دفاعکنند و تعدی و تجاوز آنان به سرحد خود رسیده بود. و بدینوسیله برای خود و برای دیگران حریت عقیده و حریت عبادت را در سایه دین خدا تامینکنند. خدا بدیشان وعده یاری و پیروزی و دستیابی به مقصود را داده بود، به شرط اینکه به وظائف و تکالیف عقیدهای که دارند و در آیات زیر برایشان روشن نموده است عملکنند.

(إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ. أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ. الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ. الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ).

خداوند دفاع میکند از مومنان (و به سبب ایمانشان پیروزشان میگرداند). چرا که مسلما خداوند خیانتپیشگان کافر را دوست نمیدارد (و دوستان مومن خود را در دست خیانتکاران ملحد رها نمیسازد). اجازه (دفاع از خود) به کسانی داده میشود که به آنان جنگ (تحمیل) می‏گردد. چرا که بدیشان ستم رفته است (و آنان مدتهای طولانی در برابر ظلم ظالمان شکیبائی ورزیدهاند و خون دل خوردهاند) و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز کند. همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند (و از مکه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند پروردگار ما خدا است! اصلا اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همهجاگیر می‏گردد و صدای حق را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کنشهای (یهودیان)، و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران می‏گردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمیکند) و بهطور مسلم خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و با قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز می‏گرداند، و چیزی نمیتواند او را درمانده کند و از تحقق وعدههایش جلوگیری نماید. آن مومنانی که خدا بدیشان وعده یاری و پیروزی داده است) کسانی هستند که هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را برپا میدارند و زکات را میپردازند، و امر به معروف، و نهی از منکر مینمایند، و سرانجام همه کارها به خدا برمی‏گردد (و بدانها رسیدگی و درباره آنها داوری خواهد کرد، همانگونه که آغاز همه کارها از ناحیه خدا است)‌.

نیروهای شر و شرارت وگمراهی و ضلالت در این زمین به کار مشغولند و دستاندرکارند. پیکار میان خیر و شر و هدایت و ضلالت مستمر و متداوم است. مبارزه نیروهای ایمان و نبروهای طغیان از آن زمانکه یزدان انسان را آفریده است برپا و برجا است‌.

شر سرکش است و باطل مسلح است ... بزهکارانه میتازد و یورش میآورد، و ناپرهیزگارانه ضربت میزند. اگر مردمان راهیاب گردند ایشان را از خیر و صلاح پشیمان میکنند، و اگر دلهای مردم به سوی حق بازگردد، ایشان را از حق بازمیگردانند. پس لازم است نیروئی باشد از ایمان و خیر و حق به دفاع برخیزد، و ایمان و خیر و حق را ازفتنه و بلا بپاید و ایمان و خیر و حق را از خارها و زهرها حراست و نگبانی نماید. خداوند نخواسته استکه ایمان و خیر و حق را خلع سلاح رهاکند، تا نتوانند با نیروهای طغیان و شر و باطل بجنگند، و بر نیروی ایمان در درونها، و بر ژرفای حق در درونها، و بر عمق خیر در دلها تکیهکنند. زیرا نیروی مادیای که باطل دارد گاهی دلها را متزلزل میکند، و درونها را از ایمان برمیگرداند، و فطرتها را کج و منحرف میسازد. صبر نیز حد و مرزی دارد، و تحمّل هم اندازه و مقداری دارد، و نیروی بشری نیز مرز و نهایتی داردکه در آنجا به پایان میآید و به سر میرسد. یزدان بهتر از دیگران از دلها و از درونهای مردمان آگاه است. بدین لحاظ است که خدا نخواسته است مومنان را در دست فتنه و آشوب رها سازد، مگر تا آن حد و تا آن اندازه برای مقاومت آماده شوند، و آمادگی دفاع را حاصلکنند، و بتوانند از وسائل جهاد سود ببرند ... بدینهنگام است که به مومنان اجازه میدهدکه برای پاسخ به تعدی و تجاوز برزمند و تعدی و تجاوز را برگردانند و سر جای خود بنشانند. پیش از اینکه خدا بدیشان اجازه حرکت به سوی پیکار را بدهد بدانان اعلام میکند که او دفاع از ایشان را برعهده میگیرد، و ایشان در پناه حفاظت و حمایت وی هستند:

(إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا).

حداوند دفاع میکند از مومنان (و به سبب ایمانشان پیروزشان میگرداند)‌.

خدا بدیشان هم اعلام میکندکه او دشمنانشان را به خاطر کفرشان و خیانتشان دوست نمیدارد و از آنان ناخشنود است و قطعا آنان خوار میگردند:

(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ).

قطعا خداوند خیانتپیشگان کافر را دوست نمی‏دارد (و دوستان مومن خود را در دست خیانتکاران ملحد رها نمیسازد)‌.

خدا به نفع مومنان داوری میکند و فرمان میراند و اعلان میفرماید که مومنان از ناحیه اخلاقی هم حق دفاع از خود و حق حفظ سلامت خود را دارند. چراکه ایشان ستمدیدهاند و متجاوز نیستد و مغرور و متکبر و قلاش نمیباشند:

(أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا).

اجازه (دفاع از خود) به کسانی داده میشود که به آنان جنگ (تحمیل) می‏گردد. چرا که بدیشان ستم رفته است (و آنان مدتهای طولانی در برابر ظلم ظالمان شکیبائی ورزیدهاند و خون دل خوردهاند )‌.

مومنان هم بدانند و مطمئن باشند که خدا از ایشان حمایت و حفاظت میکند و آنان را یاری و مدد میرساند و پیروزشان میگرداند:

(وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ).

و مسلما خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز کند.

مومنان دلیلی در دست دارند که فرورفش به پیکار را برای ایشان آزاد میسازد. آنان نمایندگان دیگران برای انجام یک وظیفه بزرگ بشریت هستند. خیر و برکت آنکار تنها به خودشان برنمیگرد و بس. بلکه نفع و سود آن عائد جبهه همه مومنان میشود. انجام این مهم حریت عقیده و حریت عبادت را تضمین میکند.گذشته از این، مومنان ستمدیده هستند. از شهر و دیار خود به ناحق بیرون کرده شدهاند:

(الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ).

همان کسانی که به ناحق از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند (و از مکه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند پروردگار ما خدا است‌!.

این سخن، راستترین سخنی استکهگفته میشود، و شایستهترین سخنی است که بر زبان رانده میشود. تنها به خاطر همین سخن از مکه اخراج شدهاند. این ستمی استکه متعدیان و متجاوزان نیز در ستم بودن آن شبههای ندارند. این ستم به خاطر هدف شخصی ستمدیدگان، و به خاطر خود کسانی صورت نمیگیرد که بدیشان تعدی و تجاوز میشود. بلکه آنچه به خاطرش مورد ستم و تجاوز قرار میگیرند و به سبب آن اخراج میشوند، تنها عقیده است و بس. پیکار بر سر کالائی ازکالاهای این زمین نیست. کالاهائی که آزها و طمعها به خاطر آن درمیگیرد، و مصالح بر سر آنها تناقض و برخورد پیدا میکند؛ و درباره آنها رویکردها مختلف میشود، و منافع بر سر آنها اختلاف پیدا مینماید و ناهمگون میافتد)

فراتر از همه اینها آن اصل همگانی است ... عقیده نیاز به دفاع دارد:

(وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا).

اصلا اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همهجاگیر می‏گردد و صدای حق را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کنشهای (یهودیان)، و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران می‏گردد.

صوامع: اماکن دورافتاده، یعنی دیرهای عبادت راهبان و تارکان دنیا است ... بیع: کلیساهای مسیحیان به طور عام است، و فراگیرتر از صوامع و دیرها است. صلوات: اماکن عبادت یهودیان، یعنی کنشتها است. مساجد اماکن عبادت مسلمانان است‌.

همه این اماکن در معرض انهدام قرار میگیرد -با وجود قداست آنها و تخصیص آنها به عبادت خدا - از نظر باطل مهم نیستکه نام خدا در آنها برده میشود و خدا در آنها پرستش میگردد. همچون اماکن و جایگاههائی محفوظ و مصون نمیماند مگر اینکه خدا بعضی را با بعضی دفع کند و از میان بردارد. یعنی حامیان و نکاهبانان عقیده دشمنان عقیده را دفع و از میان بردارند، دشمنانی که احترام عقیده را پایمال میکنند، و بر معتقدان بدان میتازند و تعدی میکنند. باطل متکبر و مغرور است و دست از تعدی و تجاوز نمیکشد و از آن باز نمیایستد، مگر زمانی که با نیروئی همسان نیروئیکه آنان با آن یورش میآورند و میتازند جلو ایشانگرفته شود و بر آنان تاخت برده شود و یورش رود. برای حق اینکافی نیستکه حق است تا تعدی و تجاوز باطل بدو متوقف شود، بلکه لازم است نیروئی باشد از آن حفاظت و حمایت کند و به دفاع از آن بپردازد و بر باطل بتازد و باطل را از پای فرواندازد. این هم قانونکلی و عامّی استکه تا انسان انسان است تغییر و تبدیل پیدا نمیکند!

لازم است اندکی در برابر این نصوص ایستاد و به وراندازی آنها پرداخت، نصوصی واژگان آنها اندک و معانی آنها ژرف است، و اسرار و رموزی را پژوهش و بررسی کرد که در فراسوی آنها نهفتهاند و در جهان نفس و در جهان زندگی تاثیر دارند.

خداوند اجازه به جنگ را میآغازد و به کسانی اجازه جنگ میدهد که مشرکان با ایشان جنگیدهاند، و باطلگرایان به آنان تعدی نمودهاند. اجازه بدینگونه صادر میگردد که خدا ازکسانی دفاع میکند که ایمان آورده باشند، و او کافران خیانتپیشهای را دوست نمیدارد که به مومنان دست تعدی درازکرده باشند:

(إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ).

خداوند دفاع میکند از مومنان (و به سبب ایمانشان پیروزشان میگرداند). چرا که مسلمّاً خداوند خیانتپیشگان کافر را دوست نمیدارد (و دوستان مومن خود را در دست خیانتکاران ملحد رها نمیسازد)‌.

در این صورت خداوند بزرگوار برای مومنان تضمین فرموده است که از ایشان دفاعکند. کسی همکه خدا از او دفاع بکند او حتما از دشمنش ایمن میماند، و قطعا بر دشمنش چیره میشود ... پس چرا در این صورت خدا بدیشان اجازه جنگ میدهد؟ و چرا در این صورت جهاد را بر ایشان واجب میگرداند؟ و چرا در این صورت مومنان میجنگد وکشته شدن و زخمی گردیدن را بر خود هموار میکنند و درد و رنج و جاننثاری و دردها را به جان میپذیرند؟.. در حالیکه عاقبت معروف و معلوم است، و خدا توانا بر محقق ساختن عاقبت ایشان، بدون جد و جهد و درد و رنج و جاننثاری وکشته شدن و جنگیدن آنان است!

پاسخ این است که حکمت خدا در این باره والاتر و بالاتر است، و دلیل محکم و حجت استوار از آن خدای دادار است ... آنچهکه ما انسانها از این حکمت درک و فهم میکنیم و برای خردهایمان و برداشتهایمان از تجارب و معارف و آزمودهها و آموختههایمان روشن و جلوهگر میآید این است که یزدان سبحان نخواسته استکه حاملان دعوتش و مدافعان آن از میان «تنبلها» و سستهائی باشدکه به استراحت بنشینند و راحتطلبی بگزینند، و با وجود این خدا سهل و ساده و بدون درد و رنج پیروزی را نصیب ایشانگرداند، تنها بدان خاطرکه آنان نماز میخوانند و قران تلاوت میکنند، و رو به درگاه خداوند باری مینمایند هر زمانکه اذیت و آزار بدیشان میرسد، و تعدی و تجاوزگریبانگیرشان میسود.

بلیکه بر آنان واجب است نماز بخوانند، و قران تلاوتکنند، و با دعا و زاری رو به درگاه خداوند باری نمایند در زمان غم و شادی و خوشی و ناخوشی. ولی تنها این عبادت، ایشان را سزاوار حمل دعوت خدا و حفاظت و حمایت از آن نمیسازد. بلکه این عبادت توشهای استکه آن را باید برایکارزار بیندوزند، و ذخیرهای است که باید آن را برای پیکار ذخیرهکنند، و اسلحهای استکه باید بر آن تکیه و از آن استفادهکنند در آن هنگامکه هنگامه کارزار درمیرسد و با باطل روبرو میشوند و با همان اسلحهای به جنگ باطلگرایانی میروند که از اسلحه استفاده کنند و میرزمند، امّا افزون بر آن، اسلحه تقوا و ایمان و ارتباط با خدا را بر اسلحه ایشان میافزایند.

خداوند بزرگوار خواسته استکه دفاع خود را از راه کسانی انجام دهدکه ایمان آوردهاند. دفاع خدا با دست مومنان انجام میپذیرد تا خودشان نیز در گیراگیر پیکار و در جرگه کارزار پخته و رسیده گردند وکمال ایشان بهکمال رسد. چه همه نیروهای اندوخته در بنیه آدمی بیدار نمیگردد و به پویش درنمیآید، بدانگونه که بیدار میگردد و به پویش درمیافتد در آن حال و احوالی که انسان با خطر روبرو میشود، و درکارزار شاخ به شاخ وگلاویز میگردد، و هماورد را میراند، و هماورد او را میراند، و چکاچاک برمی‏خیزد و درمیافتد. او همه نیروی خود را جمع میکند تا با تمام قدرت و قوت با نیروی مهاجم و تازنده رویاروی شود و به دفاع برخیزد و بداندیش را به عقب براند و بر سر جای خودش بنشاند ... بدین هنگام استکه هر سلولی از پیکره آدمی با تمام نیروهائیکه در وجودش به ودیعت گذارده شده است آماده پیکار در هنگامه کارزار میشود تا نقش خود را بازی بکند، و با همه سلولهای دیگر در عملیات مشترک، همسنگر و همپشت گردد، و تا آنجاکه میتواند بکوشد و بر سر بداندیش فریاد زند و بخروشد، و آنچه در توان دارد فدا کند، و خودش به نهایت مقدور برسد، و به تمام وکمال، بذل موجود کند.

ملتیکه عهدهدار دعوت خدا است نیاز دارد به بیدار شدن همه سلولهای وجودش، و به همایش همه نیروهایش، و به آمادهباش همه استعدادهایش، و جمعآوری همه انرژیها و توانهایش. تا رشد و نمو این ملت به اتمام رسد، و پختگی اوکمال یابد، و بدین وسیله برای حمل امانت بزرگ و سترگ دین، و ماندگاری بر آن مهیا و مجهز شود.

پیروزی سریعیکه رنج و زحمتی نطلبد، و از آسمان رایگان نازل شود و سهل و ساده به دست نشستگان راحتطلب برسد، این نیروها و انرژیها را بیکاره و بیفائده میکند و نمیگذارد جلوهگر و پدیدار شوند، زیرا آنها را بیدار و هوشیار نمیسازد، و آنها را فرانمیخواند و به کار نمیگیرد.

گذشته از این، پیروزی سریعیکه آسان و ارزان به دست آید، آسان و ارزان هم از دست میرود و ضائع و هدر میشود. نخست بدان سببکه همچون فتح و ظفری ارزان به دست آمده است و قربانیها و فداکاریها و جاننثاریهای قیمتی و گرانبهائی صرف آن نشده است و بذل آن نگردیده است. دوم بدان علت کسانی که این پیروزی را به دست آوردهاند نیروهایشان برای حفظ این پیروزی تمرین ندیده است و آزموده نگردیده است، و توانها و انرژیهایشان برای به دست آوردن آن جمع و تیز و چابک نشده است. پس همچون نیروها و توانهائی مجهز و آماده برای دفاع نمیگردد و گرد نمیآید تا جلو بداندیشان را بگیرد و تاخت و تاز بدسگالان را سد کند.

تربیت روانی و مهارت عملی نیز از پیروزی و شکست، و از حمله وگریز، و از ضعف و قوت، و از پیشروی و پسروی، برمیخیزد و سرچشمه میگیرد ... همچنین تربیت روانی و مهارت عملی از احساسات و عواطفی همچون آرزو و درد، و شادی و غم، و آرامش و پریشانی سرچشمه میگیرد ... از احساس ضعف و احساس قدرت نیز سرچشمه میگیرد ... با این تربیت روانی و مهارت عملی، اتحاد و اتفاق، و نیستی و نابودی در راه عقیده و انسانها، و هماهنگی میان رویکردها در لابلایکارزار و پیش از آن و پس از آن، و کشف نقطههای ضعف و نقطههای قدرت، و اداره امور در همه حالات، همراه است ... همه اینها هم برای ملتی ضروری استکه دعوت را برعهده میگیرد و بدان عمل میکند و مردمان را نیز بدان فرامیخواند و به عمل به آن وامیدارد.

به خاطر همه اینها، و به خاطر چیزهای دیگری جز اینها که تنها خدا از آنها مطلع است، خداوند متعال دفاع خود را از راه کسانی قرار داده است که ایمان آوردهاند، و دفاع خود را فرزند سر راهی نکرده است تا از آسمان بدون رنج و زحمت به سویشان افکنده شود و مفت بدیشان داده شود.[5]

پیروزی چهبسا برای کسانی به کندی دست میدهد که به ناحق مورد ظلم و ستم قرارگرفتهاند و از خانه و کاشانه خود اخراج شدهاند به جرم این که میگویند: پروردگار ما خدا است. این کندی چهبسا برای حکمتی باشدکه خدا آن را خواسته است‌.

چهبسا کندی پیروزی بدان خاطر باشدکه بنیه ملت با ایمان با وجود رشد و نمو پیداکردن هنوز پخته و رسیده نگردیده است، و با وجود رسیدن بهکمال هنوز کامل نشده است، و هنوز نیروهایشان جمع و جور نگردیده و رویهم اندوده و انباشته نشده است، و همه سلولهایشان آماده و مجهز نگردیده است تا نیروها و استعدادهای ذخیره شده در آنها شناخته شود. اگر در این وقت همچون ملتی به پیروزی دسترسی پیدا کند آن را هرچه زودتر از دست میدهد، بدان سبب که قدرت حفاظت و حمایت طولانی آن را ندارد!

گاهی پیروزی به کندی فراچنگ میآید تا ملت مسلمان آخرین نیروئی راکه در توان دارد، و آخرین اندوختهای که دارد، بذل این کار کند، و همه چیزهای قیمتی وگرانبها را در راه خدا سهل و ساده فدا کند و ناچیز و بی ارزش انگارد.

.............................(صفحه 679 قسمت اول موجود نیست).............................

فرمود :

(من قاتل لتکونکلمة الله هی العلیا فهو فی سبیل الله).[6]

کسی که بجنگد تا سخن خدا والائی و برتری گیرد، او در راه خدا گام برمیدارد.

همچنینگاهی پیروزی کندی میگیرد، چون در شریکه ملت مسلمانان با آن میجنگد هنوز چیزی از خیر و خوبی در لابلای آن مانده است، و خدا میخواهد آن اندک خیر را نیز در شر بپالاید و شر جدا شود و تک و تنها نابودگردد، و ذرهای از خیر با شر نماند و در وسط آن هدر نرود و بیهوده نابود نشود.

گاهی پیروزی بهکندی صورت میپذیرد، بدان علتکه باطلیکه ملت مسلمان با آن میرزمد هنوز انحراف آن کاملا برای مردمان روشن و واضح نگردیده است. اگر در این وقت مسلمانان بر آن غلبهکنند و چیره شوند کسانی که گول آن باطل را خوردهاند آن را کمک نمایند و یار و مددکارش شوند، چون هنوز قانع نگردیدهاند و روشن نشدهاند که آن باطل دارای فساد است و باید از میان برداشته شود. درنتیجه ریشههایی هم در دلها و درونهای افراد پاکی بدواندکه حقیقت برایشان پیدا و هویدا نگردیده است‌.

گاهی هم پیروزی دیر حاصل میگردد، بدان خاطرکه محیط هنوز شایان استقبال از حق و خیر و عدلی را نداردکه ملت مسلمان آنها را ترسیم و جلوهگر میسازد و مجسم میدارد. اگر ملت مسلمان در این وقت پیروز گردد با دشمنانگی و آشوب محیط رویاروی میشود، دشمنانگی و آشوبیکه با آن برای ملت مسلمان آرام و قراری نخواهد بود. لذا مبارزه بر دوام میماند تا دلها و درونهای مردمان پیرامون آن آمادگی استقبال از حق مظفر و معزز را پیدا میکنند، و توانائی پذیره حق رفتن و قدرت ماندگاری بر آن را خواهند داشت‌.

به خاطر همه این چیزها و چیزهای دیگری استکه تنها خدا از آنها آگاه است، پیروزی به تاخیر میافتد و دیر به دست میآید، و جاننثاریها و فداکاریها چندین برابر میگردد، و دردها و رنجها فزونتر و بیشتر میشود. و خدا از کسانی دفاع خواهد کرد که ایمان آوردهاند، و درنهایت پیروزی سر میرسد و تحقق پیدا میکند. پیروزی وظائف و تکالیف و سختیها و دشواریهائی را میطلبد بدان هنگام که یزدان جهان اجازه میفرماید پیروزی حاصل شود و روی بنماید پس از مهیا شدن اسباب آن و پرداخت بهای آن، و آمادگی فضای محیط پیروزی برای استقبال از پیروزی و ماندگاری آن:

(وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ. الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ).

و مسلمّا خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و با قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز می‏گرداند، و چیزی نمیتواند او را درمانده کند و از تحقق وعدههایش جلوگیری نماید. آن مومنانی که خدا بدیشان وعده یاری و پیروزی داده است) کسانی هستند که هرگاه در (زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را برپا میدارند و زکات را میپردازند، و امر به معروف، و نهی از منکر مینمایند، و سرانجام همه کارها به خدا برمی‏گردد (و بدانها رسیدگی و درباره آنها داوری خواهد کرد، همانگونه که آغاز همه کارها از ناحیه خدا است)‌.

وعده موید و محکم و محقق و تخلفناپذیر خدا این استکه خدا یاری میدهد کسانی را که او را یاری بدهند ... چهکسانیند آن کسانیکه خدا را یاری میدهند، و درنتیجه سزاوار یاری خدای توانای مقتدری میشوندکه هرکه را سرپرستیکند و هرکه را به دوستی گیرد، شکست نمیخورد؟ آنان چنین کسانیند:

(الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ ...).

آن کسانی هستند که هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم ....

هرگاه پیروزی را برای آنان محقق سازیم، و کار، و بار را برایشان برقرار و استوار نمائیم ...

(أَقَامُوا الصَّلاةَ).

نماز را برپا میدارند.

نماز را میخوانند، و خدا را پرستش میکنند، و پیوند خود را با او محکم میدارند، و بدو مطیعانه و متواضعانه و فرمانبردارانه رو میکنند ...

(وَآتَوُا الزَّکَاةَ).

و زکات را میپردازند.

زکات را میدهند، و حق ثروت و دارائی را اداء میکنند، و بر بخل درون چیره میشوند، و خویشتن را از حرص و طمع پاکیزه میدارند، و بر وسوسه اهریمن غالب میآیند، و نیاز مردمان را برآورده میسازند، و افراد ضعیف و نیازمند را سرپرستی میکنند، و صفت پیکر زنده جامعه را محقق میدارند و سلامت تن آن را محفوظ و مصون مینمایند. همانگونهکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(مثل المؤمنین فی توادهم وتراحمهم وتعاطفهم کمثل الجسد إذا اشتکى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر والحمى).[7]

صفت مومنان در محبت به یکدیگر، و در مهربانی به یکدیگر، و در عطف توجه و پائیدن همدیگر، همچون صفت بدن است. هر زمان که اندامی از بدن به ناله و فغان درآید، همه اندامهای تن با آن همدرد میشود و با شب زندهداری و تب و لرز با آن همآوا می‏گردد.

(وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ).

و امر به معروف میکنند.

دیگران را به خیر و صلاح فرامیخوانند، و مردمان را به کارهای نیک تشویق و ترغیب مینمایند ...

(وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ).

و از منکر نهی مینمایند.

با شر و فساد مبارزه میکنند، و بدینکار و بدانکار صفت ملت مسلمانی را برای خود محقق میسازندکه بر منکر نمیماند، در حالیکه توانا بر تغییر و تبدیل آن باشند، و ازکار پسندیده دست برنمیدارند و دوری نمیگزینند، وقتیکه بر انجام و محققکردن آن توانا باشند.

اینان همان کسانیند که خدا را یاری میدهند، وقتی که برنامه او را یاری میدهند، برنامهای که خدا برای مردمان در زندگی خواسته است. تنها به خدای یگانه افتخار میکنند و مینازند و خویشتن را بزرگ میبینند نه به کس دیگری. اینان همانکسانیندکه خدا ایشان را به طور مسلم و قطعی و بهگونه یقین و اطمینان وعده پیروزی میدهد.

این پیروری، پیروزی مبتنی بر اسباب و علل و شرائط و مقتضیات است. مشروط به وظایف و تکالیف و رنجها و دشواریهائی است ... پس از حصول این چیزها و انجام این وظیفهها، کار به خدا واگذار است. هرگونه که بخواهد کار را شکل میدهد و حاصل میگرداند. شکست را به پیروزی، و پیروزی را به شکست، تبدیل میکند، اگر ارکان و اصول کار مختل شود و خلل بپذیرد، یا وظائف و تکالیف مهملگذارده شود و نادیده گرفته شود:

(وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأمُورِ).

و سرانجام همه کارها به خدا برمی‏گردد (و بدانها رسیدگی و درباره آنها داوری خواهد کرد، همانگونه که آغاز همه کارها از ناحیه خدا است)‌.

این پیروزی، آن پیروزی استکه به پیاده کردن برنامه الهی در زندگی منتهی میگردد. حق و عدل و حریت گرائیدن به خیر و صلاح راکمک میکند و یاری میدهد، تا بدانجا که در راه پیاده شدن آنها اشخاص و افراد و مطامع و شهوات فدا میگردد و نادیدهگرفته میشود.

این پیروزی، آن پیروزی استکه سبب خود را دارد، و بهای خود را دارد، و وظائف و تکالیف خود را میطلبد، و دارای شروطی است. این پیروزی به کسی ناسنجیده و سرسری، یا به کسی به خاطر جانبداری و دوستی و تمایل داده نمیشود. این پیروزی برای کسی هم نمیماندکه هدف این پیروزی و مقتضیات آن را محقق و پیاده نمیگرداند.


 


[1] - مراجعه شود به مائده/103. (مترجم)

[2] - برای آشنائی بیثشر مراجعه شود به کتاب: «السلام العالمی والاسلام» فصل: عقیده و حیات‌.

[3] - «بدن» جمع بدنة است. بدنه، شتر ماده یا گاو است، و در حج برای هشت نفر بسنده است‌.

[4] - مراجعه شود به تفسیرهای روحالمعانی و قاسمی. (مترجم)

[5] - اسلام با وجود این، جنگ را به خاطر جنگ هدف نمیشمارد، و به جنگ اجازه نمیدهد مگر برای هدفیکه بزرگتر از صلح و صفاو آتشبس و همدیگر را رهاکردن است ... صلح و صفا هدف اسلام است، همانگونهکه بسیاری از آیات دیگر در قرآن بیان میدارند. ولیکن صلح و صفائیکه در آن تعدی و تجاوز و ظلم و ستم و دستدرازی و دشمنانگی نباشد. ولی زمانیکه ظلم و ستم و تعدی و تجاوز شود به هریک از ارکان و اصول والای انسانیت، از قبیل حریت عقیده، و حریت عبادت، عدالت و دادگری در قضاوت و داوری و فرماندهی و فرمانروائی، عدالت و دادگری در پخش غنائم و فرآوردهها، عدالت و دادگری در حقوق و وظائف، رفتار فردی و گروهی برابر قوانین و مقررات خدا، ... هر زمانکه ظلم و ستم و تعدی و تجاوز شود به یکی از این ارکان و اصول به شکلی از اشکال و از راهی از راهها، چه از فردی بر فردی، یا از فردی برگروهی، یا از گروهی بر فردی یا برگروهی، یا از دولتی بر دولتی، انجام بگیرد، فرقی ندارد. ظلم و ستم و تعدی و تجاوز، همان ظلم و ستم و تعدی و تجاوز است. چه اسلام از صلح و صفائی راضی و خشنود نیستکه بر ظلم و ستم و تعدی و تجاوز استوار و پایدار باشد. زیرا صلح و صفا در اسلام تنها آرامش و ترک جنگ نیست. بلکه صلح و صفا پیادهکردن خیر و برکت و عدالت و دادگری مبتنی بر برنامهای استکه یزدان آن را برای بندگان ترسیم و تدوینکرده است ... (برای اطلاع بیشتر به کتاب: «السلام العالمی والاسلام» مراجعه شود)‌.

[6] - شیخین، یعنی مسلم و بخاری آن را روایت کردهاند.

[7] - بنی آدم اعضای یکدیگرند     که در آفرینش ز یکگوهرند

    چو عضوی به درد آورد روزگار     دگر عضوها را نماند قرار (سعدی)

 

تفسیر سوره‌ی حج آیه‌ی 78-58

 

سورهی حج آیهی 78-58

 

(وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (٥٨)لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلا یَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ (٥٩)ذَلِکَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (٦٠)ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (٦١)ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (٦٢)أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الأرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (٦٣)لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (٦٤)أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ (٦٥)وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الإنْسَانَ لَکَفُورٌ (٦٦)لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ فَلا یُنَازِعُنَّکَ فِی الأمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ (٦٧)وَإِنْ جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (٦٨)اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٦٩)أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ إِنَّ ذَلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (٧٠)وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (٧١)وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (٧٢)یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ (٧٣)مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (٧٤)اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (٧٥)یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (٧٦)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٧٧)وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ (٧٨)).

 

درس گذشته پایان گرفت با بیان سرانجام مومنان و تکذیبکنندگان در آن روزیکه ملک و مملکت و قضاوت و حکومت متعلق به خدای یگانه است و بس. این سخن آمده است در روندی که خدا پیغمبران خود را یاری میرساند و پیروز میگرداند، و دعوت خویش را میپاید و محفوظ و مصون مینماید، و به کسانی پاداش میدهد که به دعوت او ایمان میآورند، و کسانی راکیفر میدهد و عذاب میرساند که دعوت او را تکدیب میکنند.

هم اینک این درس آغاز میگردد با سخن گفتن از مهاجرین، بعد از آن که بدیشان اجازه جنگ داده شد، برای دفاع از عقیده خودشان و از عبادت خودشان، و برای دفع ظلم و رفع ستم از خودشان، و بدان علتکه به ناحق از خانه وکاشانه و شهر و دیارشان اخراج گردیدهاند، وگناهشان جز این نبوده استکه میگفتهاند: پروردگار ما خدا است. همچنین خدا در این درس برای مهاجران روشن میسازد که به جای آنچه برجای گذاشتهاند، و عوض خانه وکاشانه و شهر و دیاری که به ترک آنهاگفتهاند، خدا چه چیز را برای ایشان آماده فرموده است.

آنگاه روند قرانی به طور عام صحبت میکند از حکم عامی درباره کسانی که بدیشان تعدی و تجاوز میگردد، و آنان پاسخ این تعدی و تجاوز را خواهند گفت بسان تعدی و تجاوزیکه بدیشان شده است و بر آنان رفته است. سپس دیگر باره بدیشان ظلم و ستم و تعدی و تجاوز میگردد. در اینجا است که یزدان موکدانه وعده پیروزی بدانان میدهد.

بر این وعده محکم و موید و مطمئن پیرو میزند با نشان دادن دلائل قدرتیکه محقق شدن این وعده یقینی و مورد وثوق را تضمین میکند ... این دلائل، دلائل جهان هستی هستندکه در صفحات دنیا و قوانین وجود جلوهگر میآیند، و اشاره میکنند و پیام میدهند به این که خداکمک میکند و پیروز میگرداند ستمدیدگانی را که از خویشتن به دفاع میپردازند، و سزا و جزا میدهند بدان اندازهکه بدیشان تعدی و تجاوز شده است و ظلم و ستم رفته است، و به همان اندازه عقاب و شکنجه میدهندکه بدیشان عقاب و شکنجه روا شده است، و باز هم ظلم و ستم بدیشان میرود و تعدی و تجاوز میشود ... این قانون و سنت جهانی است و با قوانین و سنن بزرگ هستی پیوند دارد.

بدین هنگام خطاب به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میشودکه هر ملتی برنامهای دارد، و آن ملت مامور بدان است و آماده برای رفتار برابر آن است. هر ملتی باید با مشرکان به جدال و ستیز بپردازد، و بدیشان فرصت ندهدکه با ایشان درباره برنامههایشان کشمکشکنند و بجنگند. اگر هم کشمکش کردند و جنگیدند کار و بارشان را به خدا واگذارد، خدائی که روز قیامت در میانشان داوری خواهد کرد درباره چیزی که بر سر آن اختلاف میورزیدهاند. خدا مطلعتر و آگاهتر از هر کسی نسبت به حقیقت چیزی استکه بر آن هستند و بدان معتقدند، و او مطلع و آگاه از هر آن چیزی است که در آسمان و زمین وجود دارد.

به عبادت ایشانگوشه میزند و از آن ایراد میگیردکه عبادتشان مبتنی بر دلیل و برهانی نیستکه از آسمان نازل شده باشد، و عبادتی است که آنان هیچگونه علمی و دانشی راجع بدان ندارند و از آن کاملا ناآگاهند. به سنگدلی ایشان نیزگوشه میزند، وگریز آنان را از شنیدن سخن حق مطرح میکند. میگوید تا آنجا از حق گریزانند و نفرت دارند نزدیک است بر کسانی بتازند که آیات خدا را بر ایشان میخوانند. آنان را تهدید میکند در مقابل تصمیمیکه برای تاخت بر دعوتکنندگان به سوی حق گرفتهاند، تهدید میشوند به آتشیکه خدا سرنوشت آنان را بدانجا میکشاند و گذر ایشان را بدانجا میرساند، و ایشان را بدان بیم میدهد، و میعادگاه آنان آتش است و قطعا این وعده فرامیرسد!

آنگاه به صورت اعلامیه و اعلانیه همگانی و عامیکه همه آفریدگان را دربر میگیرد، ضعف و ناتوانیکسانی و چیزهائی اعلام و اعلان میشودکه بجز خدا عبادت و پرستش میشوند. این ضعف و ناتوانی را به شکل بسیار ننگینیکه مبالغهای در آن نیست به تصویر می‏کشند. بدانگونه تصویرشان نشان داده میشود که ضعف و ناتوانی ننگین ایشان را مجسّم میسازد. این شکل ننگین تصویر کسانی است که نمیتوانند با مگسی برزمند، و نمیتوانند چیزی را بازپس گیرند و برهانند که مگسی آن را از ایشان گرفته و ربوده باشد ... در حالی که آنها آلهه و خدایانند، همانگونه که مشرکان ادّعا دارند!

این درس به پایان میآید، همانگونه که این سوره با آن به پایان میآید. پایان یافتن این درس و این سوره با روکردن خطاب به ملّت مسلمان انجام میگیرد. از ملت مسلمان خواسته میشود به وظلائف و تکالیف خود برخیزند، وظائف و تکالیف سرپرستی بر انسانها. برای انجام وظائف و تکالیف قیمومت بشریّت، باید با رکوع و سجود و عبادت و انجام خوبیها و نیکیها آمادگی پیدا کنند، و درکار قیمومت از خواندن نماز و دادن زکات و توسل و توکل به خداکمک و یاریگیرند.

(وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلا یَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ).

کسانی که در راه خدا هجرت کردهاند و سپس (در میدان رزم) کشته شدهاند و یا این که (به مرگ طبیعی) مردهاند، خدا جزا و نعمت زیبائی (و جایگاه و مقام توصیفناپذیر و والایی) بدیشان عطاء خواهد کرد، چرا که خداوند بهترین نعمترسان و دهنده خیر و عطاء (به دیگران) است. خداوند چنین کسانی را به جایگاهی وارد میکند که از آن راضی و خشنود خواهند بود. بی‏گمان خدا کاملا آگاه (از اعمال این بندگان جان فدا، و) شکیبا است (و در پاداش دادن به مومنان، و کیفر رساندن به کافران عجله و شتاب نمیکند)‌.

هجرت در راه خدا، به درآمدن و دستکشیدن از هر آن چیزی استکه نفس به سوی آن بال و پر میگشاید و آن را آرزو مینماید، و از هر آن چیزی است که نفس بدان مینازد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند میداند و بر آن حرص و آز دارد. از قبیل: اهل و عیال و شهر و دیار و میهن و یادمانها، و دارائی و اموال و سائر کالاهای زندگی ... و هجرت ترجیح عقیده بر همه اینها برای به دست آوردن خشنودی خدا است. و هجرت چشم دوختن است به آنچه در پیش خدا است ... و آنچه در پیش خدا است بهتر از همه چیزهائی استکه در زمین است‌.

هجرت پیش از فتح مکه و پیدایش حکومت اسلامی بوده است. امّا بعد از فتح مکه هجرت برجای نمانده است. بلکه آنچه بوده است و خواهد بود جهاد و عمل است. همانگونه که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است. پس کسی در راه خدا جهاد نماید و عملکند، حکم هجرت برای او دارد، و ثواب هجرت را میبرد ...

(وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا).

کسانی که در راه خدا هجرت کردهاند و سپس (در میدان رزم) کشته شدهاند و یا این که (به مرگ طبیعی) مردهاند، خدا جزا و نعمت زیبائی (و جایگاه و مقام توصیفناپذیر و والائی) بدیشان عطاء خواهد کرد. خدا نعمت زیبا و خوبی بدیشان عطاء خواهدکرد چه کشته و شهید شده باشند و به پیشگاه خدا برگشته باشند، و چه در بستر خواب مرده باشند و به پیشگاه خدا رفته باشند. آنانکه در راه خدا از شهر و دیارشان بیرون آمدهاند، و ایشان در راه خدا از اموال و دارائیشان دست کشیدهاند و به در آمدهاند، و آماده پذیرش هر نوع سرنوشتی گشتهاند، و از شهادت در هجرت خود خوشحال بودهاند، این شهادت از هرجا و هرگونهکه نصیب ایشانگردد و از هر راهیکه سر میزند، و همهکالاهای زندگی را فدا کردهاند و بدین وسیله خالص و مخلص ازآن خداگشتهاند، خدا عوض گرانبها و ارزشمندی را در برابر آنچه از دست دادهاند برای ایشان تضمینکرده است و برعهدهگرفته است:

(لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ).

خدا جزا و نصعمت زیبائی (و جایگاه و مقام توصیفناپذیر و والائی) بدیشان عطاء خواهد کرد، چرا که خداوند بهترین نعمترسان و دهنده خیر و عطاء (به دیگران) است‌.

این رزق و روزی، رزق و روزیای است که ارزشمندتر و فراوانتر از همه چیزهائی است که رها کردهاند و جای گذاشتهاند:

(لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلا یَرْضَوْنَهُ).

خداوند چنین کسانی را به جایگاهی وارد می‏کند که از آن راضی و خشنود خواهند بود.

آنان جایگاه خروجی را درپیش گرفتهاند که خدا را راضی و خشنود میگرداند. خدا هم برای ایشان جایگاه ورودی را تعهد فرموده استکه آنان را راضی و خشنود میگرداند. این کار نمودار بزرگداشت و تکریم خدا از ایشان است. و آن اینکه خدا برای ایشان تعهد کند و برعهدهگیرد چیزی راکه آنان از آن خشنود و بدان راضی هستند و خدا آن را برایشان محقق میسازد، در حالی که آنان بندگان خدا هستند، و خدا آفریدگار ایشان است‌:

(وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ).

بی‏گمان خدا کاملا آگاه (از اعمال این بندگان جان فدا، و) شکیبا است (و در پاداش دادن به مومنان، و کیفر رساندن به کافران عجله و شتاب نمیکند)‌.

خداکاملا آگاه از ظلم و ستم و اذیت و آزاری استکه بدیشان شده است و بدانان رسیده است، و اوکاملا مطلع از چیزی استکه ایشان را خشنود میسازد، و میتواند عوض خوبی برای ایشان باشد. خدا شکیبا است و یه مردمان مهلت و فرصت میدهد. بعدها ستمکار و ستمدیده را به سزا و جزایکامل خود میرساند.

کسانی هستند وقتیکه تعدی و تجاوز از جانب دیگران بدیشان میشود چهبسا شکیبائی نکنند و خویشتنداری ننمایند، و پاسخ تعدی و تجاوز را بدهند. و بدان اندازه عقاب و عذاب برسانند که اذیت و آزار دیدهاند. اگر تعدی پیشگان و متجاوزین دست از تعدی و تجاوز نشکند، و دیگر باره ظلم و ستم به ستمدیدگان برسانند، در این وقت خدا تعهد و تقبل میفرماید ستمدیدگان را بر تعدیپیشگان و متجاوزان پیروز نماید:

(ذَلِکَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ).

(مساله) به همین منوال است. و هر فرد (مومنی که در برابر ستم و جنایتی که به او شده است) دست به ستم و جنایت زند به همان اندازه که بدو ستم و جنایت شده است و سپس دوباره به وی ستم و جنایت شود (و جنایتکار دیگر بار دست تعدی دراز کند) حتما خداوند او را (علیه متعدی) یاری خواهد کرد (و کسی را پیروز می‏گرداند که تمام نیروی خود را برای دفاع در برابر ظالم بسیج میکند و باز هم او طرف ستمگر تحت ستم قرار میگیرد)، و خداوند بسیار عفوکننده و بس بخشاینده است (و کار به ظاهر ستم قصاصگیرنذه را عفو، و لغزشهای او را میبخشاید)‌.

شرط این پیروزی این استکه عقاب و عذاب، قصاص تعدی و تجاوز باشد، نه تعدی و تجاوز، و نه سرمستی و غرور باشد. عقاب و عذاب هم به اندازه همان تعدی و تجاوز باشد، نه این که زیادهرویگردد و غلو شود. بر پاسخ به مثل تعدی و تجاوز، پیرو زده میشود با این که خدا بسی بخشایشگر و بسیار دارای مغفرت است. او است که میتواند عفو کند. و او است که میتواند ببخشد. امّا انسانها چهبسا عفو نکنند و نبخشایند. و چهبسا قصاصگرفتن را، و به تعدی و تجاوز پاسخ دادن را ترجیح دهند. این اختیار بدیشان داده شده است بدان علتکه انسانند، و خدا ایشان را کمک میکند و پیروز میگرداند.

بعد از آن، روند قرآنی میان وعده یزدان به پیروز گرداندن کسانی که عقاب و عذاب میرسانند بدان اندازه که عقاب و عذاب رسانده شدهاند، و دیگر باره بر آنان ظلم و ستم میشود و تعدی و تجاوز میرود، و میان قوانین و سنن بزرگ جهانی یزدان، ارتباط برقرار میسازد، آن قوانین و سنن بزرگی که گواهی میدهند که یزدان قدرت تحقق بخشیدن و وفاکردن به وعدهاش را دارد. از دیگر سو گواه بر دقت قوانین و سنن مستمر جهانی بوده و اشاره دارند به اینکه این پیروزگرداندن یکی از این قوانین و سنن تخلفناپذیر است‌.

(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ).

(مساله) به همین منوال است (و این وعده از سوی خدای قادر توانا است. بلی) خدا که شب را در روز، و روز را در شب داخل می‏گرداند (و از یکی میکاهد و بر یکی میافزاید و طبق نظام معینی چرخه زمان را به گردش میاندازد) و او شنوای (گفتار ستمدیدگان و) بینای (کردار ستمگران) است (و داد مظلومان را از ظالمان می‏گیرد)‌.

این امر، یک پدیده طبیعی است. بامدادان و شامگاهان و تابستان و زمستان، از جلو دیدگان مردمان میگذرد و جلوهگر میشود. شب، هنگام طلوع به داخل روز میرود. و روز، هنگام غروب به داخل شب میرود. شب به داخل روز میرود بدان هنگام که روز در سرآغاز زمستان طولانی میشود. و روز به داخل شب میرود بدان هنگامکه شب در سرآغاز تابستان طولانی میشود ... انسانها این پدیده را و آن پدیده را میبینند، و ورود شب به داخل روز، و ورود روز به داخل شب را مشاهده میکنند، ولی از بسکه این پدیده را دیدهاند و از بس بدان خویگر شدهاند و انس و الفت گرفتهاند، دقت قوانین و استمرار آن را از یاد بردهاند و فراموشکردهاند، دقتیکه یک بار هم به هم نمیخورد و خلل نمیپذیرد، و یک بار هم متوقف نمیشود و بازنمیایستد. این دقت سرسامآور در پیکره هستی، بر قدرت حکیمانهای گواهی میدهدکه این جهان را برابر آن قوانین اداره میکند و میگرداند.

روند قرآنی دیدگان را متوجه این پدیده جهانی مکرر میگرداند که انسانها غفلتزده از کنار آنها میگذرند. دیدگان را متوجه آن میگرداند تا چشمانشان بازگردد و درک و فهمشان دست قدرت را ببیند، در آن حالکه روز را از یک سو درهم میپیچد، از دیگر سو پرده شب را فرو میآویزد. شب را از یک سو درهم میپیچد و از دیگر سو روز را منتشر میگرداند. این کار با دقت شگفتی انجام میگیرد و خلل نمیپذیرد. با استمرار شگرفی صورت میگیرد و تخلف نمیپذیرد ... این، قانون و سنت مستمری است بسان قانون و سنت داخل گرداندن شب در روز، و داخل گرداندن روز در شب. به همینسان یزدان بساط سلطه قدرتمندان زورگو را جمع میگرداند، و بساط سلطه دادگران را پهن میکند. این هم قانون و سنت جهانی است بسان آن قانون و سنتیکه قانون و سنت جهانی است. مردمان ازکنار آن غفلتزده میگذرند و بیخبر میروند، همانگونه که ازکنار دلائل قدرت موجود در صفحه هستی غفلتزده میگذرند و بیخبر میروند! این بزم و بساط شگفت جهان پیوند دارد به اینکه یزدان حق است، و این حق استکه بر نظم و نظام این جهان سلطه و قدرت دارد. و هرآنچه بجز خدا است باطل است و خلل میپذیرد و به هم میخورد و به عقب میافتد و مستمر یا مستقیم نمیگردد.

(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).

(مساله) به همین منوال است. و خداوند حق است و آنچه را که بجز او به فریاد میخوانند و پرستش مینمایند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است‌.

این تعلیلکافی و تضمین بسندهای است برای پیروزی حق و عدل، و شکست باطل و ظلم و جور. همچنین این، تضمین استمرار و ثبات قوانین و سنن جهان است، و میرساندکه قوانین و سنن جهان تزلزل نمیپذیرد و تخلف نمیگیرد. از جمله این قوانین و سنن هم پیروزی حق و شکست ظلم و جور است‌.

خدا والاتر از طاغیان و یاغیان، و بزرگتر از زورمداران است‌:

(وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).

و خداوند والامقام و بزرگوار است‌.

خدا به ظلم و جور اجازه نمیدهد برتریگیرند و به درازا بکشند.

روند قرآنی در نشان دادن دلائل قدرت به پیش میرود و پیاپی میشود، و آن دلائل را در صحنههای جهان مینمایاند، صحنه هائی که پیوسته در جلو دیدگان مردمان است و مردمان آنها را هر زمان می‏بینند و بدانها مینگرند:

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الأرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ).

(ای غافل) آیا نمینگری که خداوند از (ابر) آسمان آب (باران) را فرو میآورد، و زمین (به وسیله آن، گیاهان گوناگونی از خود میرویاند و) سبز و خرم می‏گردد؟ واقعاً خدا (با بندگان خویش) بسیار با لطف، و بس دقیق و آگاه است (در همه چیز، از جمله در تولید و تبخیر آب شیرین و آفرینش و پرورش بذر گیاهان، و بالیده و بارور کردن درختان)‌.

پائین آمدن آب از آسمان، و دیدن زمین سبز و خرم در فاصله شامگاهی و بامدادی بعد از بارش باران، پدیدهای است که مکرر روی میدهد. انس و الفت بدین پدیدهایکه مکرر روی میدهد، زیبائی و جلوهگری آن را از دلها و درونها برمی‏دارد ولی زمانی که احساس نخفته باشد و شعور بیدار باشد، این صحنهایکه در زمین روی میدهد در دلها بینشها و احساسها را به جوش و خروش میاندازد.گاهگاهی دل احساس میکندکه اینگیاهان کوچکیکه از سیاهی گل سر برمیزنند، و سبز و خرم و تازه و شاداب جلوهگر میشوند، کودکان کوچکی هستند که در آغاز هستی شاداب زیبای خود بر جهان تبسم و لبخند میزنند، و براثر شادمانی خود از نور پرواز میکنند!

کسی که اینگونه احساس میکند، میتواند بفهمد چه چیزی در این پیرو است‌:

(إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ).

واقعا خدا (با بندگان خویش) بسیار با لطف، و بس دقیق و آگاه است‌.

چه لطفی و عمقی و همگونی میان رنگ این احساس، و حقیقت آن صحنه و طبیعت است! از لطف خدا استکه آن جنبش دقیق و لطیف صورت میپذیرد، جنبش گیاهی از داخل خاک. آن گیاه لاغر ناتوانی که دست قدرت به کمکش می‏شتابد و آن را بالا میآورد، و ذوق و شوق بالیدن بدو میدهد و بر جاذبه زمین و سنگینی خاک چیرهاش میگرداند ... با آگاهی الهی است که گردش کار صورت میپذیرد. آب در وقت مناسب و به اندازه لازم پائین میآید، و آب با خاک میآمیزد، و به درون سلولهای گیاهان زندهای فرو میرودکه جوانه زدهاند و انگار به سوی حرکت و نور بال و پر گشودهاند!

آب از سوی آسمان یزدان به سوی زمین او پائین میآید، و در زمین حیات را پیدا و هویدا میگرداند، و خوراک و دارائی را ایجاد میکند ... خدا مالک آنچه در آسمان و آنچه در زمین است. خدا بینیاز از هر چیزی است که در آسمان و زمین است. او است که زندهها را با آب وگیاه روزی میدهد، و خودش بینیاز از آنان و از هر آن چیزی استکه بهره ایشان میشود:

(وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ).

و تنها خدا غنی (بالذات در عالم هستی، و بینیاز از کمک دیگران است، و) شایسته هرگونه حمد و ستایش (از جانب بندگان) میباشد.

خداوند سبحان در آسمان و زمین نیازی بهکسی ندارد. و او نیازی به چیزی نداردکه در آسمان و زمین است. او بی‏نیاز از همگان است ... او در برابر نعمتهایش ستوده میشود، و شکر نعمتهایشگفته میشود، و سزاوار حمد و سپاس از سوی همگان است‌.

*

روند قرآنی دیگر باره به نشان دادن دلائل قدرت ادامه میدهد، دلائلیکه در هر زمانی در جلو دیدگان مردمان خودنمائی میکند:

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ).

مگر نمیبینی (ای انسان) که یزدان (سبحان به سبب رحم و لطفی که نسبت به شما بندگان دارد، تمام مواهب و امکانات) چیزهائی را که در زمین است در اختیار و دسترس شما قرار داده است و همچنین کشتیها را با مشیت خود در حال حرکت در دریا، فرمانبردار شما کرده است، و (از این گذشته) خداوند نمیگذارد (سنگهای سرگردان و اشعههای کیهانی) آسمان بر زمین فرو افتد مگر (بدان اندازه که مورد نیاز بوده و) او اجازه دهد. واقعا یزدان بسی مهربان و دارای مرحمت فراوان (در حق بندگان) است‌.

در این زمین چه نیروهای فراوانی است و چه ثروتهای زیادی استکه یزدان آنها را در اختیار این انسان قرار داده است. انسان شب و روز در میان نیروها و در ژرفای ثروتها میلولد، ولی از دست قدرتی که آنها را پدیدار میسازد، و از نعمتهائی که بدو داده شده است غافل و بیخبر بوده و غافل و بیخبر میرود!

خداوند مسخر این انسانگردانده است همه چیزهائی را که در زمین است. قوانین آن را هماهنگ و همساز با فطرت او و با نیروها و توانهای اوکرده است. اگر فطرت انسان و ترکیببند او با قوانین این زمین مخالف شود، انسان نمیتواند بر زمین زندگیکند، چه رسد به اینکه از آن و از هرچه در آن است استفادهکند ... اگر ترکیببند بدنی انسان تا آن اندازه با زمین اختلاف داشته باشد و ناهمگونگرددکه نتواند فضای این زمین را تحمّلکند، و هوای آن را استنشاق نماید، و از طعام آن بخورد و از آب آن بنوشد، یک لحظه هم زنده نمیماند ... اگر تراکم و غلظت بدن انسان یا تراکم و غلظت زمین بیش از آن چیزی باشدکه هست، دو پای انسان بر زمین قرار نمیگیرد، و در هوا به پرواز درمیآید، یا به خاک زمین فرو میرود ... اگر سطح این زمین از هوا خالی شود، یا این هوا بیش از آنچه هست تراکم پیدا کند و غلظت یابد، و یا هوای آن رقیقتر و سبکترگردد، این انسان خفه میگردد یا از استنشاق هوا که ماده حیات است ناتوان میماند! پس قوانین این زمین با فطرت این انسان سازگار و همآوا است، و این خدا استکه زمین را و آنچه در آن است مسخر این انسان گردانده است. مسخر بودن زمین و آنچه در آن است به فرمان یزدان است‌.

خداوند مسخر انسان ساخته است آنچه در زمین است، اعم از نیروها و توانها و بینشها و ادراکهائیکه بدو داده است و شایان بهرهبرداری از ثروتهای این زمین است، و چیزهائیکه خدا آنها را در زمین به ودیعت نهاده است، از قبیل: ثروتها و انرژیهای ظاهری و باطنی که انسان یکی پس از دیگری راکشف میکند، و هر زمان که به ثروت جدیدی احتیاج پیدا میکند مهر سر گنجهای تازهای را میگشاید و باز مینماید، و هر وقت بترسد اندوختهای از این گنجها به پایان آید، زمین از این نوع اندوختهها برای او پرده از اندوخته دیگری برمی‏دارد ... هان! هم اینک امروزه هنوز ثروت نفت و سایر فلزات به پایان نیامده است،گنجهای انرژی اتمی، و انرژی ایدروژنی، برای انسان مهر از سر خود برمیدارند. گرچه انسان هنوز به کودکی میماند که با آتش بازی میکند و خود را و دیگران را با آن میسوزاند، مگر اینکه با برنامه الهی در زندگی رهنمود گردد، و انرژیها و نیروهای خود را صرف آبادانی و ساختن کند، و در زمین آنگونه به وظیفه جانشینی برخیزد و عملکندکه خدا اراده فرموده است و خواسته است‌.

(وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).

و همچنین کشتیها را با مشیت خود در حال حرکت در دریا، فرمانبردار شما کرده است‌.

خدا است که قوانینی را آفریده است که اجازه میدهد کشتیها در دریاها به حرکت درآیند و روان شوند. و به انسان آموخته استکه چگونه بدین قوانین پی ببرد و رهنمونگردد، و آنها را برای مصلحت خود مورد استفاده قرار دهد و اینگونه از آنها سود ببرد و بهرهمند شود. اگر سرشت دریاها یا سرشت کشتیها دگرگون میگردید، و یا این که درک و شعور انسان بهگونه دیگری میشد، چیزی از این چیزهائی که شده است نمیشد!

(وَیُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ).

و خداوند نمی‏گذارد (سنگهای سرگردان و اشعههای کیهانی) آسمان بر زمین فروافتد مگر (بدان اندازه که مورد نیاز بوده و) او اجازه دهد.

خدا است که جهان را آفریده است برابر این نظم و نظامیکه برای آن برگزیده است، و این قوانین را در آن استوار و پایدارکرده است، قوانینی که ستارگان و سیارگان در سایه آنها برافراشته و دور از یکدیگرند و فرو نمیافتند و تصادم و برخوردی در میان آنها روی نمیدهد.

هرگونه تفسیر و تعبیر نجومی درباره نظم و نظام جهانی بیش از این نیستکه کوششی برای بیان قوانین منظمی است که جهان بر آنها استوار است، و یزدان یعنی آفریدگار این نظم و نظام، آنها را پدیدارکرده است. هرچند که برخی از آنان این حقیقت روشن را نادیده میگیرند و فراموش میکنند، وگمان میبرند وقتیکه نظم و نظام جهان را تفسیر و تعبیر میکنند، دست قدرت خدا را نفی میکنند و از این جهان میگسلند و آثار آن را بعید میشمرند! این گمان شگفتی است و انحراف عجیبی در اندیشه است. چه راهیابی به تفسیر و تعبیر قانون - به فرض صحت قانون و درستی نظریههای نجومی، فراتر از فرضیههای فرسوده وکهنی برای تعبیر و توجیه پدیدههای جهانی نیست، چه درست و چه نادرست باشد، و امروز ثابت هستند و فردا با فرضیه تازهای باطل و مردود میگردند - وجود قانونگذار را نفی نمیکند، و تاثیر او را در عملکرد این قانون نادیده نمیانگارد.

(وَیُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأرْضِ).[1]

خداوند نمیگذارد (سنگهای سرگردان و اشعههای کیهانی) آسمان بر زمین فروافتد.

اینکار هم در سایه قانونی صورت میگیردکه در زمین عمل میکند، قانونیکه خدا آن را آفریده است و پدیدار کرده است‌.

(إِلا بِإِذْنِهِ).

مگر (بدان اندازه که مورد نیاز بوده و) او اجازه دهد.

این امر هم وقتی اتفاق میافتدکه خدا قانونی را تعطیل کندکه آن را برای حکمتی بهکار میاندازد، و یا برای حکمتی از کار میاندازد.

*

روند قرآنی به پایان میآید با نشان دادن دلائل قدرت و دقت قانون، و انتقال از جهان بیرون و پرداختن به جهان درون، و عرضهکردن قوانین حیات و موت در جان انسان‌:

(وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الإنْسَانَ لَکَفُورٌ).

خدا کسی است که شما را زندگی بخشیده است (و جان به کالبدتان دمیده است) و بعد (از طی دوره حیات) شما را میمیراند (و به خاک گورتان داخل میگرداند) و سپس (بار دیگر در رستاخیز) شما را زنده میکند (و برای محاسبه حسنات و سیئات، حیات نوینتان میبخشد). واقعا (جای شگفت است که با وجود مشاهده این همه دلائل قدرت، و دیدن آثار نعمت، باز هم) انسان سخت منکر (بودن آفریدگار) و بسی ناسپاس (نعمتهای بیشمار پروردگار) است‌.

حیات نخستین معجزه است، و هر لحظه این معجزه در هر نوع حیاتی تجدید میگردد، حیاتیکه در لحظات شب و اوقات روز، پدیدار و جلوهگر میآید، و راز لطیف و سر دقیق آن پیوسته غیب بوده است و غیب میماند، و خرد انسان از تصور اصل و حقیقت آن حیران میگردد و ویلان میشود ... راز حیات گستره فراخی دارد و جای تامّل و تدبر و تفکر است‌.

موت نیز راز دیگری استکه خرد انسان از تصور اصل و حقیقت آن ناتوان است. مرگ در یک لحظهگذرا صورت میپذیرد، در حالی که فاصله میان سرشت موت و سرشت حیات، فاصله طولانی و فراخی است ... موت نیز پهنهکنکاش آن وسیع و فراخ برای تامّل و تدبر و تفکر است‌.

حیات بعد از موت نیز معجزه است، و غیبی از غیبها است، ولیکن دلیل وجود آن پیدایش حیات نخستین است ... در اینجا نیزگستره بحث و پژوهش فراخ است و جای تامّل و تدبر و تفکر باز است‌.

ولی این انسان تامّل و تدبر نمیکند و درباره این دلائل و اسرار نمیاندیشد:

(إِنَّ الإنْسَانَ لَکَفُورٌ).

انسان سخت منکر (بودن آفریدگار) و بسی ناسپاس (نعمتهای بیشمار پروردگار) است‌.

روند قرآنی همه این دلائل را عرضه میکند، و دلها را متوجه آنها میسازد در جایگاهی که پیروز گرداندن خدا قطعی و مورد تاکید قرار میگیرد، پیروزگرداندن کسیکه ظلم و ستم و تعدی و تجاوز بدو میشود، و او از خود به دفاع میپردازد و میخواهد ظلم و جور و تعدی و تجاوز را از سر خودکوتاه سازد. این هم شیوه قرآن در استفاده از صحنههای جهانی است برای به جوش و خروش افکندن دلها، و در ربط دادن قوانین حق و عدل در آفرینش، به قوانین جهان و سنن هستی‌.

*

وقتیکه روند قرآن بدین مقطع قاطعانه نشان دادن دلائل قدرت در صحنههای بزرگ جهانی میرسد، خطاب را متوجه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میسازد تا راه خود را درپیشگیرد و در مسیر خود حرکتکند، و به مشرکان توجه ننماید و ستیز و جدال ایشان را پیش چشم ندارد. چه خدا نمیگذارد کشمکش آنان زیانی به برنامهای برساند که یزدان برای او برگزیده است، و او را موکلف و موظف به تبلیغ آن وگام برداشتن در مسیر آن کرده است‌.

(لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکًا هُمْ نَاسِکُوهُ فَلا یُنَازِعُنَّکَ فِی الأمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ. وَإِنْ جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ. اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ إِنَّ ذَلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ).

برای هر ملتی برنامهای (ویژه، جهت معاملات و عبادات، با توحه به شرائط زمان و مکان) قرار دادهایم که برابر آن رفتهاند و بدان عمل کردهاند. (برای تو هم واپسین برنامه آسمانی را فرستادهایم که ناسخ همه برنامههای پیشین است و تا قیامت مردمان را بسنده است). پس باید درباره این امر با تو ستیزه نکنند (و مثلا اهل کتاب گمان نبرند آنچه در تورات و انجیل است به عنوان برنامه شریعت ایشان را کافی و بسنده است. بلکه باید بدانند که حکم آنها به وسیله قرآن، لغو و منسوخ گردیده است). تو به سوی پروردگارت دعوت کن که (راه راست همین است که تو میپوئی و) تو قطعا بر راستای راه هدایتی. و اگر با تو به ستیز پرداختند، پس (با ایشان ستیزه مکن و بلکه) بگو: خدا از کارهائی که میکنید آگاهتر از هر کسی است (و آشنا به اباطیلی است که میگوئید، و مطلع از تحریفی است که نسبت به کتابهای آسمانی روا میدارید). خداوند در روز رستاخیز میان شما درباره آنچه اختلاف میورزید داوری میکند (و راهیاب را ثواب و گمراه را عقاب میدهد. ای عاقل!) مگر نمیدانی خداوند قطعا مطلع است از همه چیزهائی که در آسمان و زمین است (و چیزی از اعمال و اقوال مردم بر او مخفی نمیماند) و همه چیزها در کتابی (به نام لوح محفوظ) ثبت و ضبط است، و مسلمّا این کار برای خدا ساده و آسان است.

هر ملتی دارای برنامهای و شیوهای در زندگی و پندار و رفتار و باور است. این برنامه تابع و فرمانبردار قوانین خدا در اداره سرشتها و دلها برابر انگیزهها و پاسخگوئیها است. این قوانین، سنن ثابتی و مستمری و دقیقی است. ملتی که دریچههای دلهای خود را برای انگیزههای هدایت و دلائل آن در جهان بیرون و درون باز میکند، ملتی است که به خدا راهیاب گردیده است در پرتو راهیابی به قوانین خداکه انسان را به شناخت خدا و اطاعت از او رهنمود و رهنمون میگردانند. و ملتی که دریچههای دلهای خود را بر روی این انگیزه ها و دلائل میبندد، ملت گمراهی است که برگمراهی خود میافزاید هر زمان که از هدایت و انگیزههای هدایت خویشتن را به دور مینماید.

بدین منوال خدا برای هر ملتی مراسم شریعت و برنامه عبادتی قرار داده است[2] و آنان بدان عمل میکنند و برابر آن رفتار مینمایند ... در این صورت دیگر انگیزهای برای این نمیماندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را سرگرم جدال و ستیز با مشرکانگرداند، در حالیکه آنان خویشتن را از مراسم شریعت و برنامه عبادت هدایت آسمانی بازمیدارند، و به مراسم و عبادت ضلالت فرومیروند. خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد بدیشان فرصت ندهدکه با او دربارهکار و بارش کشمکش و ستیزکنند، و به جدال درباره برنامهاش بپردازند. همچنین بدو دستور میدهد که برابر برنامه خود به جلو برود و عمل بکند و به جدال ستیزهگران توجه ننماید و خویشتن را سرگرم نکند. برنامه او برنامه راست و درستی است‌:

(وَادْعُ إِلَى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِیمٍ).

تو به سوی پروردگارت دعوت کن که (راه راست همین است که تو میپوئی و) تو قطعا بر راستای راه هدایتی.

بایدکه او مطمئن باشدکه در این صورت بر راستای برنامه خدا است، و بر هدایت در راه درست قرار دارد ... اگر قوم او سر راه را بر اوگرفتند و به جدال و ستیزهاش پرداختند، سخن راکوتاه و مختصرکند.

ضرورتی ندارد وقت را ضائعو تلاش را هدر دهد:

(وَإِنْ جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ).

و اگر با تو به ستیز پرداختند، پس (با ایشان ستیزه مکن و بلکه) بگو: خدا از کارهائی که میکنید آگاهتر از هر کسی است (و آشنا به اباطیلی است که میگوئید، و مطلع از تحریفی است که نسبت به کتابهای آسمانی روا میدارید)‌.

مجادله و مباحثه با دلهایی مفید فائده است که آمادگی هدایت را دارند و به دنبال آشنائی و شناخت هستند، و حقیقت را از روی دلیل میخواهند. مجادله و مباحثه با دلهائی مفید فائده نیستکه برگمراهی پافشاری میکنند، و خودبزرگبینی هستندکه بدین همه انگیزهها و دلیلهای موجود در زوایای جهان درون، و پخش و پراکنده در آفاق و اقطار جهان بیرون، توجه نمیکنند و اهمّیت نمیدهند، انگیزهها و دلیلهائی که فراوانند و جلوهگر برای چشمها و دلهایند ... پس بگذار به ترک ایشان بگوید و آنان را به خدا واگذارد. او استکه داوری میکند درباره مناسک و شعائر و برنامهها و شیوهها و پیروان آنها، داوری فیصلهبخش واپسین:

(اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ).

خداوند در روز رستاخیز میان شما درباره آنچه اختلاف میورزید داوری میکند (و راهیاب را ثواب و گمراه را عقاب میدهد.

این داوری قضاوتی استکه کسی درباره آن ستیز نمیکند، زیرا در آن روز ستیزی در میان نیست، و درباره واپسین داوری کشمکشی نیست‌.

خدا با علمکاملی داوری میکند. نه سببی و علتی، و نه دلیلی و حجتی از یزدان سبحان پنهان میشود و از دست او به در میرود. هیچ چیز نهان درکار و در ذهن، بر او پوشیده نمیماند. خدا است که آگاه از هر آن چیزی استکه در سراسرگستره آسمان و زمین است. او مطلع از هر آن چیزی استکه در لابلای اعمالشان و در پیچ و خم نیاتشان نهفته است. او محیط بر اعمال بیرون و نیات درون همگان است‌:

(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ إِنَّ ذَلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ).

(ای عاقل!) مگر نمیدانی خداوند قطعا مطلع است از همه چیزهائی که در آسمان و زمین است (و چیزی از اعمال و اقوال مردم بر او مخفی نمیماند) و همه چیزها در کتابی (به نام لوح محفوظ) ثبت و ضبط است، و مسلما این کار برای خدا ساده و آسان است‌.

بر علمکامل دقیق یزدان چیزی در آسمان و چیزی در زمین پنهان و نهان نمیماند. و دانش او متاثر از انگیزهها و اسباب و عللی نمیگرددکه به فراموشی کشانند و نابود گردانند. علم خدا کتابی استکه آگاهی و اطلاع از هر چیزی را دربر میگیرد و فرا میگیرد. خرد انسان دچار خستگی و نسیان میگردد، بدانگاه که انسان درباره برخی از چیزهائی میاندیشدکه در آسمان و زمین است. بلی تنها با اندیشیدن، خستگی و فراموشی به عقل آدمی دست میدهد. انسان حیران میشود وقتیکه تصور میکند علم خدا محیط بر همه این اشیاء و اشخاص، و اعمال و نیات و خاطرهها و اندیشهها و حرکتها و جنبشها در جهان دیدنی بیرون و در جهان نادیدنی درون است. امّا همه اینها با توجه به قدرت خدا و علم او،کم و اندک، و ساده و آسان است.

(إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ).

مسلما این کار برای خدا ساده و آسان است‌.

پس از آنکه خدا (به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد، به مشرکان فرصت کشمکش با خود را درباره برنامه درست خویش ندهد، رای او روشن میسازد و پرده برمیدارد ازکجی و ضعف و جهلیکه در برنامه مشرکان است، و ظلمی را بیان میداردکه در آن بر حق میرود. و مقرر میفرمایدکه مشرکان از یاری وکمک خداوند بزرگوار محروم و بیبهرهاند. و بدین علت آنان یاور و مددکاری هم ندارند:

(وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَا لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ).

مشرکان بجز خدا چیزهائی را میپرستند که خدا (در هیچ یک از کتابهای آسمانی) دلیلی برای پرستش آنها نازل نکرده است، و از روی علم و آگاهی (ناشی از عقل هم) چنین نمیکنند (و بلکه تنها از روی تقلید از آباء و اجداد آنها را پرستش مینمایند و به خود ستم روا میدارند) و ستمگران را یاری و مددکاری نیست (اعم از بت و غیر بت که ایشان را در روز قیامت از آتش دوزخ برهاند)‌.

هر حال و وضعی و هرقانون و شرعیکه نیروی خود را از خدا دریافت ندارد، دارای نیرو نیست. هر چیزی که خدا از سوی خود نیرو بر آن نازل نکرده باشد، ضعیف و ناتوان و ناچیز است، و از عنصر اصیل قدرت و قوت خالی است‌.

اینان آلهه و خداگونههائی از بتها، یا از مردمان، و یا از شیطان، میپرستند و عبادت میکنند ... همه اینها هم خدا نیروئی از سوی خود برای آنها نازل نکرده است، و لذا بیبهره از نیرو هستند. مشرکان هم آنها را از روی علمی و از روی دلیلی نمیپرستندکه بدان قانع شده باشند. بلکه آنها را تنها از رویگمان و خرافات میپرستند و عبادت میکنند. مشرکان هیچگونه یار و مددکاری نخواهند داشت که بدان پناه ببرند، چون از یاری وکمک خداوند چیره و توانا محروم و بینصیب گردیدهاند.

شگفتانگیزترین چیز این است آنان که بجز خدا چیزهائی را پرستش میکنندکه خدا بدانها سلطه و قدرتی نداده است و دلیل و برهانی همراه نکرده است، به دعوت حق گوش فرانمیدهند، و سخن دعوت را نمیپذیرند. بلکه عزت بزهکارانه و غرورگناه، ایشان را فرا میگیرد، وکبریا و نخوت دروغین آنان را به انجامگناه بیشتر میکشاند، و نزدیک است برکسانی بتازندکه کلام خدا را بر ایشان میخوانند:

(وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا).

هنگامی که آیات واضح و روشن ما بر آنان خوانده میشود، در چهرههای کافران، اخم و تخم (و آثار کینه و خشم) را خواهی دید. بلکه (از شدت ناراحتی و کینهتوزی) نزدیک است به کسانی حملهور شوند که آیات ما را بر ایشان میخوانند (و صدای حق را به گوششان میرسانند)‌.

آنان دلیل را با دلیل پاسخ نمیگویند، و حجت را با حجت سرکوب نمینمایند. بلکه آنان به درشتی و تاخت و تاز پناه میبرند، وقتیکه دلیل و برهان ایشان را خلع سلاح میکند، و خوار و پستشان میدارد. این همکار همیشگی طاغیان و یاغیان در هر دوره و زمانی است، بدانگاه که سرکشی در درونشان درمیگیرد، و روح تاخت و تاز در درونشان به تکان و هیجان درمیآید. آنان به سخن حق گوش فرانمیدهند، چون ایشان میدانند چیزی در دست ندارندکه بدان با این سخن مبارزهکنند و به دفع آن بکوشند، مگر درشتی ناجور و ناجوانمردانه!

بدین جهت استکه قرآن مجید ایشان را تهدید میکند و از فرجام ناگواری آگاهشان میگرداند:

(قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکُمُ).

بگو: به بدتر از این (تنور کینه و خشم تافته از نزول آیات الهی) شما را خبر دهم و بیاگاهانم؟‌.

شما را بیاگاهانم از چیزی که بدتر از این کار زشتی است که در درون خود پنهان و نهان میدارید، و بدتر از آن تاخت و تازی استکه در سر میپرورانید و قصد آن دارید ...

(النَّارُ). آتش دوزخ است‌.

این هم پاسخ مناسبی به یورش و کار زشت ایشان است‌.

(وَبِئْسَ الْمَصِیرُ).

بدترین جایگاه است‌.

*

آنگاه روند قرآنی در آفاق و اقطار به همه مردمان اعلان میدارد، اعلانی که همگانی است و صدای آن در همه جا میپیچد ... ضعف آن الهه و خدایان دروغین را اعلان میدارد. همه الهه و خدایانی که مردمان بجز خدا آنها را معبود قلمداد میکنند. از جمله آنها این الهه و خدایانی استکه آن ستمکاران از آنها کمک و یاری میطلبند، و آن بدسگالان وکینهتوزان بدانها پشت میبندند و تکیه میکنند. روند قرانی این ضعف را به شکل مثالیکهگوشها آن را میشنوند و چشمها آن را می‏بینند اعلان میدارد. در صحنه برجسته و نمایانیکه متحرک و جنبان است به تصویر میکشد، صحنهایکه چشمها آن را ورانداز میکنند و دلها آن را تعقیب مینمایند و میپایند ... صحنهای استکه ضعف ننگین را ترسیم میکند، و آن را به بهترین وجه مجسم میدارد:

().

ای مردم! مثلی زده شده است (با دقت) بدان گوش فرادهید. آن کسانی را که بغیر از خدا به کمک میخوانید و پرستش مینمائید، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند، اگر هم همگان (برای پرستش آن) دست به دست یکدیگر دهند. حتی اگر هم مگسی چیزی را از آنان بستاند و برگیرد، نمیتوانند آن را از او بازپس گیرند و برهانند. هم طالب (که مگس ناچیز است) و هم مطلوب (که بتان سنگی و یا معبودهای دروعینند درمانده و ناتوانند.

این فریاد همگانی و جار زدن عام است. فراخوانی درازاهنی است که صدای آن تا دوردستها میرود:

(یَا أَیُّهَا النَّاسُ).

ای مردمان!.

وقتی که جمع می‏شوند و پیرامون آن فریاد گرد میآیند، بدیشان اعلان میگرددکه آنان در مقابل مثلی هستند که همگانی است و برای جملگی مردمان زده میشود. مربوط به جانب خاصی و یا مناسبت کنونی نیست:

(ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ).

مثلی زده شده است (با دقت) بدان گوش فرادهید.

این مثل قاعدهای را وضع میکند، و حقیقتی را مقرر می دارد.

(إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ).

آن کسانی را که بغیر از خدا به کمک میخوانید و پرستش مینمائید، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند، اگر هم همان (برای آفرینش آن) دست به دست یکدیگر دهند.

همهکسانی راکه بجز خدا بهکمک میطلبید و به فریاد می‏خوانید، اعم از بتها، اشخاص، ارزشها، معیارها، و اوضاع و احوال، و بجز خدا از آنها یاری و پیروزی میخواهید، و از نیروی آنها استعانت و مدد میطلبید، و از آنها پیروزی و جاه و مقام درخواست میکنید، همه آنها:

(لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ).

هرگز نمیتوانتد مگسی را بیافرینند، اگر هم همگان (برای آفرینش آن) دست به دست یکدیگر دهند.

مگس کوچک و ناچیز است، ولیکن اینان که بتها و خدایانند و آنها را به فریاد میخوانند نمیتوانند -اگر هم دست به دست یکدیگر دهند و همدیگر را پشتیبانی کنند -این مگسکوچک و ناچیز را بیافرینند!

آفریدن مگس ناممکن و ناشدنی است بدان اندازه که آفریدن شتر و فیل ناممکن و ناشدنی است. زیرا مگس دارای همان راز معجزه است که راز حیات است. لذا ناممکن و ناشدنی بودن آفریدن مگس با آفریدن شتر و فیل برابر و یکسان میشود ... ولیکن روش اعجازانگیز قرآنی مگسکوچک ناچیز را برمی‏گزیند چون ناتوانی از آفریدن مگس بر پرده حس و شعور سایه ضعف بیشتری را میاندازد از سایه ضعفیکه از آفریدن شتر و فیل بر پرده حس و شعور افکنده میشود، بدون این که اینکار در امر تعبیر به حقیقت زیانی برساند و آن را بیارج گرداند. این هم از نوآوریهای دلانگیز شیوه شگفت قرآنی است!

آنگاه روند قرآنی گام فراختر و بلندتری در نشان دادن ضعف ننگین برمیدارد:

(وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ).

حتی اگر هم مگس چیزی را از آنان بستاند و برگیرد، نمیتوانند آن را از او بازپس گیرند و برهانند.

خدایان دروغین آنان نمیتوانند چیزی از مگس را برهانند و بازپسگردانند وقتی که مگس آن چیز را از ایشان برباید و سلب نماید، این خدایان دروغین چه بتها باشند و چه اشخاص! مردمان مقتدر زیادی هستند مگس چیزی را از ایشان میرباید و سلب مینماید، ولی ایشان قدرت بازپسگیری آن چیز را از او ندارند. مگس به خصوص انتخاب شده است، چون ضعیف و ناچیز است. امّا در عین حال خطرناکترین بیماریها را منتقل میکند و نفیسترین وگرانبهاترین چیز را سلب مینماید: چشمها و اندامها را سلب میکند. حیات و جان را سلب میکند ... مگس میکرب سل و تیفوئید و دیسانتری و تراخم را با خود حمل میکند ... مگسکه ضعیف و حقیر است چیزی را سلب میکند و میگیردکه راهی برای رهائی و بازپسگیری آن نیست!

این نیز حقیقت دیگری است که روش اعجازانگیز قرآنی آن را بهکار می‏برد ... اگر قرآن میفرمود: اگر درندگان چیزی را سلبکنند و برگیرند، خداگونگان نمیتوانند آن را از درندگان بازپسگیرند و برگردانند ... این مثال اشاره به قدرت میداشت بجای آنکه بیانگر ضعف باشد. درندگان چیزی را سلب نمینمایند و نمیربایندکه بزرگتر از آن چیزی باشدکه مگس آن را سلب مینماید و میرباید! ولیکن این شیوه، شیوه شگفتانگیز قرآنی است‌!

این مثال تصویرگر و الهامبخش پایان میپذیرد با چنین پیروی‌:

(ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ).

هم طالب (که مگس ناچیز است) و هم مطلوب (که بتان سنگی و یا معبودهای دروغینند) درمانده و ناتوانند.

این پیرو برای این استکه سایهای را مقرر داردکه مثال میاندازد، و پیامی را برساندکه مثال آن را به حسها و شعورها و دلها و درونها مخابره میکند!

در مناسبترین ظروف و شرائط، بدانگاهکه دلها و درونها از عیب و ننگ وکوچکی و ناچیزی ضعف و ناتوانی خداگونگان ادعائی لبریز است، روند قرآنی مشرکان را از بداندیشی ایشان درباره خدا تهدید میکند و بر آنان میتازد، و قدرت خدای راستین را بیان میدارد، خدائیکه سزاوار است معبود باشد:

(مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ).

آنان خدای را آنگونه که باید بشناسند نشاختهاند (چرا که سنگها و دیگر آفریدگان عاجز و ضعیف را همتای خدا میسازند). به حقیقت خدا توانا (بر هر کاری و) چیره (بر هر چیزی) است. (چرا که همه کائنات را آفریده است. او همچون بتان و معبودان دروغین نیست که بر آفرینش مگسی توانائی ندارند)‌.

آنان خدا را آنگونهکه باید و شاید بشناسند نشناختهاند. آنان این خدایان درمانده و ناتوانی را شریک خدا میسازندکه مگس ناچیزی را نمیآفرینند اگر هم همگانگرد آیند و همدیگر راکمک نمایند. بلکه اگر مگس چیزیرا از ایشان سلب نماید و برباید نمیتوانند آن چیز را از او بازپس بگیرند و برگردانند! آنان خدا را آنگونهکه باید و شاید بشناسند نشناختهاند. ایشان آثار قدرت خدا را می‏بینند، و زیبائیها و شگفتیهای آفریدگان او را مشاهده میکنند، با این وجود کسانی را انباز خدا میسازند که نمیتوانند مگس ناچیزی را بیافرینند!

آنان خدا را آنگونهکه باید و شاید بشناسند نشناختهاند. ایشان مدد و یاری می‏طلبند از این خداگونگان ناتوان و درمانده از رهائی بخشیدن و بازپسگرداندن چیزیکه مگس آن را سلب میکند و میرباید، و به ترک خداوند توانا و چیره میگویند! این بیان است و سرکوبی است در سختترین موقعیتهایی که مناسب خشوع و خضوع است!

در اینجا روند قرآنی بیان میکندکه خدای توانا و چیره، پیامآورانی را از میان فرشتگان برمی‏گزیند و آنان را به سوی پیغمبران روانه میکند. پیغمبران خود را نیز از میان مردمان برمی‏گزیند و ایشان را به سوی انسانها روانه میسازد. اینکار را هم از روی دانش و آگاهی و قدرت میکند:

(اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ. یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ).

خداوند از میان فرشتگان پیامآورانی (همچون جبرئیل) را برمی‏گزیند (و به سوی انبیاء گسیل میدارد) و هم از میان انسانها پیغمبرانی (همچون موسی و عیسی و محمد) را (برمیگزیند و به سوی مردم میفرستد، و از کار همه آنان باخبر است) چرا که خداوند شنوا و بینا است‌.

از جانب صاحب قدرت و عزت،گزینش فرشتگان و پیغبمران صورت میپذیرد. از جانب قدرتمند چیره محمّد (صلی الله علیه و سلم) آمده است. با دلیل و برهان از سوی یزدان توانای چیرهای آمده استکه او را انتخابکرده است و برگزیده است. پس چگونه آنانکسانیکه به همچون خداگونگان ناتوان درمانده ننگینی پناه می‏برند و تکیه میکنند، تاب مقاومت با او را دارند؟!

(إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ).

خداوند شنوا و بینا است‌.

خدا میشنود و میبیند و میداند:

(یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ).

خداوند میداند آنحه را در پیش روی آنان است (که حال و آینده ایشان است) و میداند آنچه را که در پشت سر آنان است (و گذشته ایشان است)‌.

خدا کاملا میداند و دانستن او هم شامل و فراگیر است. چیزی از حاضر و غائب و نزدیک و دور، از علم خدا به در نمیرود و پنهان و نهان نمیشود.

(وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ).

و همه کارها به خدا بازگردانده میشود (و مرجع کلیه امور او است و همگان در برابرش مسؤول میباشند). خدا داور واپسین است. قدرت و قوت و غلبه و اداره امور، ازآن او است‌.

*

اکنون که روند قرآنی پرده از چیزهائی همچون بیخردی و ناتوانی برداشته استکه در پرستش و کرنش مشرکان نهفته است، وکوتاهبینی و نادانی موجود در عبادتشان را برملاکرده است، خطاب را متوجه ملت مسلمان میسازد، تا به وظائف و تکالیف دعوت خود برخیزند، و بر راستای برنامه ریشهدار و استوار خویش ماندگار شوند و رهسپارگردند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ. وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ).

ای کسانی که ایمان آوردهاید! (برای آفریدگار خویش) رکوع (و کرنش برید،) و سجده کنید (و به خاک افتید،) و پروردگار خود را پرستش نمائید و کارهای نیک انجام دهید، تا این که رستگار شوید. و در راه خدا جهاد و تلاش کنید آنگونه که شایسته جهاد و بایسته تلاش در راه او است (تا در میدان جهاد اصغر که نبرد با دشمنان دین است، و در پهنه جهاد اکبر که مبارزه با نفس امّاره است، پیروز گردید). خدا شما را (از میان مردم برای یاری دین خود) برگزیده است (و به شما شخصیت و عظمت بخشیده است) و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است (و بلکه تکالیف و وظائفی مقرر نموده است که با فطرت سالم هماهنگ و با توان انسانی سازگار است. این دین همان) آئین پدرتان ابراهیم است. خدا شما را قبلا (در کتابهای پیشین) و در این (واپسین کتاب) مسلمین نامیده است (و افتخار تسلیم در برابر فرمانهای الهی را به شما داده است و شما را الگو و اسوه حسنه ملتهای دیگر کرده است) تا پیغمبر (با شهادت عملی خود) گواه بر شما باشد (و در روز قیامت رفتار و کردارش مقیاس سنجش اعمال شما مسلمانان گردد) و شما هم (با شهادت عملی خود) گواه بر مردمان باشید (و رفتار و کردارتان به عنوان امّت نمونه، محک سنجش اعمال سائرین، و الگوی بارز خداپرستان راستین گردد). پس (برای حصول این منظور) نماز را بخوانید و زکات مال به در کنید و به خدا چنگ زنید که سرپرست و یاورشما او است، و چه سرور و یاور نیک و چه مددکار و کمککننده خوبی است‌!.

در این دو آیه، روند قرآنی برنامهای راگرد میآورد که یزدان آن را برای این امّت مسلمان ترسیمکرده است و مقرر داشته است. تکالیف و وظائی را خلاصهکرده استکه خدا بر عهده این ملت واگذاشته است. مقام و جایگاه ملت مسلمان را مقرر میدارد، مقام و جایگاهی که خدا برای ایشان مقرر و مقدر فرموده است. ریشههای این ملت را درگذشته و حال و آینده ثابت و استوار میدارد، هر وقت که بر برنامهای ماندگار شوند که خدا برای ایشان اراده فرموده است و خواسته است‌.

این بخش میآغازد با فرمان دادن یزدان به مومنانکه به رکوع و سجود بپردازند. رکوع و سجود دو رکن بارز و برجسته نمازند. از نماز به رکوع و سجود تعبیر میکند تا شکل بارز و برجستهای به نماز ببخشد، و حرکت ظاهر و آشکاری در تعبیر بدان بدهد، و با آن صحنه واضح و آشکاری را ترسیم بکند، و سیمای دیدنی بهره آن بسازد. چون تعبیر بدین شیوه، تاثیر بیشتری دارد، و نیرومندتر حس و شعور را به جوش و خروش میاندازد.[3]

دیگرباره برمیگردد و فرمان همگانی به عبادت را مطرح میسازد. عبادت که فراگیرتر از نماز است. چه عبادت خدا شامل همه فرائض و واجبات میگردد، و افزون بر آن مشتمل هر عملی و هر حرکتی و هر اندیشه و هر خیالی میشودکه انسان با آن رو به یزدان میکند. هر تلاش و پویش وکوشش و رفتار وکرداریکه از انسان در زندگی سر میزند میتواند به عبادت تبدیل گردد، و آن وقتی چنین میشودکه دل آن را برای خدا انجام دهد و آن را رو به خدا کند. حتی لذائذیکه انسان از خوشیها و پاکیهای حلال زندگی می‏برد با کوچکترین نگرش وکمترین توجهی، به عبادات تبدیل میشوند و در برابر آنها حسنات و خوبیها برای او نوشته میشود. انسان کاری نمیکند مگر این را که در آنها خدایی را یاد میکند که آن لذائذ را بدو عطاء فرموده است و با آن نعمتها او را نواخته است، و با آنها نیت خود را جزم میکند بر اینکه خویشتن را برای طاعت و عبادت خدا قوی و توانا سازد. اگر چنینکند و چنین اندیشد، همه لذتها و خوشیها به عبادات و حسنات تبدیل میگردند، هرچند چیزی از سرشت لذتها و خوشیها تغییر نیافته است و دگرگون نشده است، و بلکه تنها هدف از آنها و رویکرد بدانها تغییر و تحول پیدا کرده است!

این بخش با انجام خوبیها و نیکیها به طور عام خاتمه می‏یابد و پایان میگیرد، انجام خوبیها و نیکیها در رفتار با مردمان پس از رفتار با یزدان به وسیله خواندن نماز و عبادتکردن ...

خدا به ملت مسلمان این چیزها را دستور میدهد، بدان امید که رستگارگردد. چه این چیزها اسباب و وسائل رستگاریند ... عبادت ملت مسلمان را به خدا پیوند و ارتباط میدهد. درنتیجه زندگی ملت مسلمان بر قاعده ثابتی و بر راستای راه رسیدن به خدا استوار و پایدار میگردد. انجام خوبیها و نیکیها منتهی میشود به راست و درست شدن زندگیگروهی و دسته جمعی بر قاعده ایمان و اصالت جهت و رویکرد.

هر زمانکه ملت مسلمان با این توشه و اندوخته مجهز و مهیا شود، توشه و اندوخته پیوند با خدا، و راست و درست شدن زندگی، دل آنان برجای و استوار میگردد، و زندگی ایشان خوب و خوش میشود، و آنان مسؤولیت سخت دعوت را برعهده میگیرند و بدان عمل میکنند:

(وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ).

در راه خدا جهاد و تلاش کنید آنگونه که شایسته جهاد و بایسته تلاش در راه او است‌.

این سخن، تعبیر شامل و جامع و دقیقی است. وظیفه و تکلیف بزرگی را به تصویر میکشدکه نیازمند آنگونه آمادگی و این توشه و اندوخته است‌.

(وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ).[4]

جهاد در راه خدا شامل جهاد با دشمنان، و جهاد با نفس، و جهاد با شرها و بدیها و فسادها و تباهیها میگردد ... همه اینها یکسان جهادند و جهاد را می‏طلبند ...

(وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ).

خداوند شما را نمایندگانی برای حمل این امانت بزرگ کرده است، و شما را برای آن از میان بندگان خود برگزیده است‌:

(هُوَ اجْتَبَاکُمْ).

خدا شما را (از میان مردم برای یاری دین خود) برگزیده است (و به شما شخصیت و عظمت بخشیده است)‌.

این انتخاب وگزینش مسؤولیت را بزرگ میکند، و مجالی برای شانه خالیکردن از آن یا فرار وگریز از آن نیست! این بزرگداشت و احترامی از سوی خدا برای این ملت است. این ملت هم باید بدان با شکر و سپاس و با زیبا اداکردن مسؤولیت پاسخگوید!

این وظیفه و تکلیفی استکه با رحمت خدا احاطه شده است‌:

(وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ).

در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است (و بلکه تکالیف و وظائفی را مقرر نموده است که با فطرت سالم هماهنگ و با توان انسانی سازگار است)‌.

این آئین سراسر آن، چه تکالیف و وظائف آن، و چه عبادات ومقررات آن، همهو ههفطرت وسرشت و تاب و توان انسان در آن مورد نظر است. پاسخگوئی این آئین به فطرت انسان، و آزادکردن این نیرو، و آن را متوجه ساختن و پیشرفت و ترقیکردن، در مد نظر است. نیروی انسان دیگر همچونگاز پنهان در لایههای زمین، نگاهداری و زندانی نمیگردد. و بسان حیوان درنده نادان هم آزاد و رها نمیشود.

برنامه اصیلی است و ریشه درگذشتههای بشریت دارد، وگذشته را هم به حال پیوند میدهد:

(مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ).

آئین پدرتان ابراهیم است‌.

این برنامه، سرچشمه توحید و یکتاپرستی است، آن توحید و یکتاپرستیکه حلقههای زنجیره آن از روزگار ابراهیم (علیه السلام) به همدیگر متصل بوده است، و از زمین نگسیخته است، و فاصلههائی نداشته استکه در آن نشانههای عقیده هدر رفته باشد و نادیده مانده باشد، بدانگونهکه میان رسالتهای پیش از ابراهیم (علیه السلام) فاصلههائی افتاده است و حلقههائی مفقود گردیده است. خداوند این ملت یکتاپرست را ملت مسلمان نامیده است. قبلا این ملت یکتاپرست را مسلمان نامیده است، و در قرآن نیز آن را ملت مسلمان نام داده است:

(هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا).

خدا شما را قبلا (در کتابهای پیشین) و در این (واپسین کتاب) مسلمین نامیده است (و افتخار تسلیم در برابر فرمانهای الهی را به شما داده است و شما را الگو و اسوه حسنه ملتهای دیگر کرده است)‌.

اسلام رو به خداکردن و دل به خدا دادن است، خدای یگانه بیانباز. ملت مسلمان در میان تمام نسلهای پیاپی، و در میان همه پیغمبران، و در همه رسالتها، دارای برنامه یگانهای بوده است. تا وقتیکه در پایان گشت وگذار،کار به ملت محمّد (صلی الله علیه و سلم) منتهیگردیده است، و امانت بدین ملت سپرده شده است، و از آن عهد و پیمان قیمومت و سرپرستی بشریتگرفته شده است. بدین لحاظ گذشته این ملت به زمان حال این ملت و به آینده آن پیوند خورده است بدانگونهکه خدا اراده فرموده است و خواسته است‌:

(لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ).

تا پیغمبر (با شهادت عملی خود) گواه بر شما باشد (و در روز قیامت رفتار و کردارش مقیاس سنجش اعمال شما مسلمانان گردد) و شما هم (با شهادت عملی خود) گواه بر مردمان باشید (و رفتار و کردارتان به عنوان امت نمونه، محک سنجش اعمال سائرین، و الگوی بارز خداپرستان راستین گردد)‌.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بر این ملت گواهی میدهد، و روش و رویکرد آنان را معین و مشخص میکند، ودرستو نادرست ایشان را مقرر و معلوم می‏گرداند. این ملت بر مردمانگواهی میدهند به همین منوال و بر همین روال. زیرا این ملت بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) قیوم و سرپرست بشریت است. این ملت سرپرستی مردمان را برابر معیارها و مقیاسهای شریف خود، و موافق با تربیت و اندیشه خود درباره جهان و زندگی به انجام میرساند. این ملت چنین مسؤولیتی را نمیتواند برعهده بگیرد مگر اینکه بر برنامه ریشهدار و دارای پیوندهای متصل و برگزیده از سوی خدا، امین و درستکار باشد. این ملت همیشه سرپرست و قیوم بشریت بوده است مادامکه بدین برنامه الهی چنگ زده است، و آن را در زندگی واقعی و عملی خود پیادهکرده است. امّا زمانی که از برنامه خود منحرفگردیده است و بهکژراهه افتاده است، و از وظائف و تکالیف برنامه خویش شانه خالیکرده است و دست برداشته است، خدا این ملت را از مقام رهبری به جایگاه پیرو برگردانده است و دنبالهروکاروان نموده است. هنوزکه هنوز است این ملت این چنین است، و همیشه نیز این چنین میماند تا به سویکاری برمیگرددکه خدا این ملت را برای آن برگزیده است‌.

اینکار مقتضی همایش بر آن و آمادگی برای آن است ... بدین خاطر استکه قرآن بدین ملت دستور میدهد که نماز را بخوانند و زکات را بدهند و به خدا چنگ بزنند و متوسل شوند:

(فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ).

پس (برای حصول این منظور) نماز را بخوانید و زکات مال به در کشید و به خدا چنگ زنید که سرپرست و یاور شما او است، و چه سرور و یاور نیک و چه مددکار و کمککننده خوبی است‌!.

نماز پیوند شخص ضعیف فانی با سرچشمه قدرت و قوت و منبع زاد و توشه است. زکات پیوند مجموعه انسانها برخی با بعضی دیگر، و بیمهکردن در برابر نیاز و تباهی است. چنگ زدن به خدا دستاویز محکمی میان معبود و بندگان استگسیختن ندارد.

با این زاد و توشه استکه ملت مسلمان میتواند به انجام وظائف و تکالیف قیمومت و سرپرستی بشریت برخیزد، قیمومت و سرپرستیایکه خدا این ملت مسلمان را برای آن برگزیده است. همچنین این ملت مسلمان با همین زاد و توشه میتواند از منابع و معادن و انرژیهای مادیای استفادهکند که مردمان آنها را سرچشمههای قدرت و قوت در زمین میشناسند. قرآن مجید این منابع و معادن و انرژیهای مادی را نادیده نگرفته است و پشتگوش نینداخته است. بلکه ملت مسلمان را برای فراهم آوردن آنها و دستیابی بدانها فرامیخواند. ولیکن با جمعآوری قدرتها و نیروها و زادها و توشههاییکه پایان نمیپذبرند، و جز معتقدان به خدا مالک آنها نیستند و توان آنها را ندارند. معتقدان به خدایندکه زندگی را با همچون قدرتها و نیروها و زادها و توشههائی به سوی خیر و صلاح و والائی می‏برند.

ارزش برنامه الهی برای بشریت در این استکه این برنامه بشریت را به پیش می‏برد تا بشریت را بهکمال مقدر برای آن در زمین میرساند، و تنها بدین بسنده نمیکندکه بشریت را به سوی لذتها وکالاهای خالی از معنویات رهبری و رهنمودکند، بدانگونهکه چهارپایان رهبری و رهنمود میگردند.

ارزشهای والای انسانیت برکفایت مادی زندگی تکیه میکند، ولیکن در این پلههای نخستین نمیماند و درجا نمیزند. اسلام نیز همین را درکنف قیومت و سرپرستی راهیان، و استوار بر برنامه یزدان، و در زیر سایه الطاف و عنایات ایزد سبحان میخواهد و بس.

پایان جزء هفدهم

به دنبال آن جزء هیجدهم میآیدکه با سوره مومنون آغاز میگردد.


 


[1] - مراد این استکه خدا هریک ازکرات آسمانی را در مدار خود به حرکت درآورده است و نیروی دافعه حاصل ازگریز از مرکز را درست معادل نیروی جاذبه بین آنها قرار داده است تا هریک در مدار خود به حرکت درآیند، بی آنکه در فاصلههای آنها دگرگونی حاصل بشود، و تصادم و برخوردی در میانشان روی بدهد. همچنین آتمسفر زمین را آن چنان آفریده استکه اشعههای مرگبار کیهانی را برگرداند، و سنگهای سرگردان را بگدازد و متلاشی سازد... (مترجم)

[2] - مراد شیوه معاملات وکیفیت عبادات استکه با توجه به ظروف و احوال، مختلف و متغیر بوده است؛ نه اصول عقائد و اصول اخلاقکه در همه شریعتها و برنامههای انبیاء یکی بوده است. لذا برنامه عبادات و معاملات از بعثت موسی تا بعثت عیسی تورات، و از بعثت عیسی تا بعثت محمّد -صلوات الله علیهم اجمعین - انجیل، و از بعثت محمد تا جهان باقی است قرآن میباشد و بقیه مردود و منسوخ هستند. (مترجم)

[3] - مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل «راه قران».

[4] - ترجمه آن اندکی قبل گذشت. (مترجم)

 

 

تفسیر سوره‌ی حج آیه‌ی 57-42

 

سوره‌ی حج آیه‌ی 57-42

 

وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ (٤٢)وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ (٤٣)وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَکُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَیْتُ لِلْکَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (٤٤)فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِیدٍ (٤٥)أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (٤٦)وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (٤٧)وَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَیَّ الْمَصِیرُ (٤٨)قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٤٩)فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٥٠)وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (٥١)وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٥٢)لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (٥٣)وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٤)وَلا یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ (٥٥)الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (٥٦)وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ (٥٧)

 

درس گذشته به پایان آمد با اجازه دادن خدا به جنگ برای حمایت و حفاظت عقاید و شعائر، و وعده پیروزی دادن خدا به کسانی‌که به انجام وظائف و تکالیف عقیده برمی‌خیزند، و برنامه الهی را در زندگی جامعه پیاده می‌کنند.

وقتی‌که از بیان وظائف و تکالیف ملت مسلمان می‌پردازد، شروع می‌کند به اطمینان دادن به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدین امریه دست قدرت الهی در اعطاء پیروزی بدو، و خوارگرداندن دشمنانش دخالت می‌کند، همان‌گونه که درگذشته‌ها در اعطاء پیروزی به برادران پیغمبرش (علیهم السلام) وگرفتار ساختن تکذیب‌کنندگان در طول تاریخ‌، دست قدرت الهی شرکت کرده است و دخالت ورزیده است‌. آن‌گاه مشرکان را متوجه جایگاه‌های هلاک و نابودی گذشتگان می‌سازد، و به تدبر و تفکر درباره ایشان فرامی‌خواند، و از آنان می‌خواهد بیندیشند و بنگرند اگر دلهائی برای اندیشیدن و نگریسش دارند و می‌توانند با چشم دل و در پرتو بینش جایگاه‌های هلاک و نابودی ایشان را ورانداز و وارسی کنند. چه این چشمها نیستندکه کور می‌گردند، بلکه این دلهای نهفته در سینه‌ها هستند که کور می‌شوند و بینش خود را از دست می‌دهند.

آن‌گاه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را مطمئن می‌سازد از این که یزدان پیغمبران خود را از نیرنگ اهریمن می‌پاید و محافظت می‌نماید، همان‌گونه که ایشان را از نیرنگ تکذیب‌کنندگان می‌پاید و محافظت می‌نماید، و پوچ و باطل می‌سازد کارهائی را که اهریمن در اندیشه انجام آنها است و می‌کوشد بدانها جامه عمل بپوشد، و آیات خود را تحکیم می‌بخشد و آنها را استوار و پایدار می‌گرداند و برای دلهای سالم جلوه‌گر می‌سازد. ولیکن دلهای بیمار و دلهای‌کافر پیوسته شک و تردید در آنها می‌ماند و جای خود را خوش می‌کند تا دلهای این چنین را به بدترین سرنوشت و بدترین فرجام منتهی می‌گرداند.

این درس از ابتداء تا انتهاء بیانگر آثار دست قدرت خدا است‌. آن دست قدرتی که در سیر تاریخ دعوت دخالت می‌کند و آن را بدان مسیری می‌بردکه خدا وعده فرموده است‌، بعد از آن که یاران و پیروان دعوت وظائف و تکالیف خود را به انجام برسانند، و رنجها و دشواریهائی را بر خود هموار سازندکه درس‌گذشته در روند قرآنی بیان داشت‌.

*

(وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ (٤٢)وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ (٤٣)وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَکُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَیْتُ لِلْکَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (٤٤)).

(ای پیغمبر! در برابر اذیت و آزار و یاوه‌گوئی مردمان غمگین و ناراحت مباش‌)‌. اگر تو را تکذیب می‌کنند (‌کار تازه‌ای نیست‌) پیش از اینان نیز قوم نوح (‌نوح را) و قوم عاد (‌هود را) و قوم ثمود (‌صالح را اذیت و آزار رسانده و) تکذیب کرده‌اند. و همچنین قوم ابراهیم (‌ابراهیم را) و قوم لوط (‌لوط را)‌. و اهل مدین (‌پیغمبر خود شعیب را تکذیب نموده‌اند) و (‌بالاخره سائر پیغمبران اذیت و آزار دیده‌اند و تهدید و تکذیب شده‌اند و از جمله توسط فرعون و فرعونیان‌) موسی (‌هم‌) تکذیب شده است (‌و درد و رنج و شکنجه و آزاری را دیده که تو دیده و خواهی دید)‌. اما ما کافران (‌آزار رسان و اقوام بی‌ایمان‌) را مدتی مهلت داده‌ایم و (‌فورا به گناهانشان نگرفته‌ایم‌، تا بلکه به خود آیند و فرمان حق را پذیرا گردند، ولیکن وقتی که آنان به افتراء پرداخته و به آزار و تکذیب پیغمبران خود ادامه داده‌اند) آن‌گاه ایشان را گرفتار (‌انواع عذاب‌) نموده‌ام‌. (‌در آیات متعدد قرآنی باید دیده باشی‌) عاقبت چگونه کارشان را ناپسند شمرده‌ام (‌و زشتی آن را با تازیانه‌های عقاب پدیشان نموده‌ام‌؟‌)‌.

این قانون و سنت مستمر و همیشگی در همه رسالتها است‌، رسالتهائی که پیش از آخرین رسالت بوده‌اند. پیغمبران آیاتی را با خود به ارمغان آورده‌اند و معجزاتی را به مردمان نموده‌اند، و تکذیب‌کنندگان آن آیات و معجزات را تکذیب کرده‌اند و نادرست خوانده‌اند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) اسلام در میان پیغمبران پیغمبر بدون سابقه‌ای و بدون نمونه‌ای نیست وقتی که مشرکان او را تکذیب می‌کنند و دروغگو می‌خوانند. عاقبت کار نیز معروف همگان است‌. قانون و سنت یزدان هم مستمر و یکسان است‌:

(فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ. وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ).

پیش از اینان نیز قوم نوح (‌نوح را) و قوم عاد (‌هود را) و قوم ثمود (‌صالح را اذیت و آزار رسانده و) تکذیب کرده‌اند.

روند قرآنی‌، موسی را در بند ویژه‌ای ذکرکرده است‌:

(وَکُذِّبَ مُوسَى).

و (‌توسط فرعون و فرعونیان‌) موسی (‌هم‌) تکذیب شده است.

ذکر موسی در بند ویژه‌ای اولا بدان خاطر است‌که همچون پیغمبران مذکور از سوی قوم خود اذیت و آزار ندیده است و تکذیب نگردیده است‌. بلکه از سوی فرعون و فرعونیان اذیت و آزار دیده است و تکذیب شده است‌. ثانیا بدان علت است‌که آیات و معجزاتی را که موسی با خود آورده است و نشان داده است آشکار و پدیدار بوده است‌، و متعدد بوده و حوادث و رخدادهای بزرگی را درپی داشته است ... در همه این حالات‌، خدا تا مدتی به کافران مهلت و فرصت داده است -‌همان‌گونه‌که به قریش نیز مهلت و فرصت می‌دهد - سپس ایشان را سخت درگرفته است و به عذاب‌گرفتار نموده است ... در اینجا پرسشی برای به هراس انداختن و به شگفت درآوردن است‌:

(فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ).

(در آیات متعدد قرآنی باید دیده باشی‌) عاقبت چگونه کارشان را ناپسند شمرده‌ام (‌و زشتی آن را با تاریانه‌های عقاب بدیشان نموده‌ام‌؟‌)‌.

نکیر: به معنی انکار، یعنی زشت شمردن و ناپسند دیدن است‌، زشت شمردن و ناپسند دیدنی‌که با توپیدن و پرخاش‌کردن و تغییر حالت همراه باشد ... پاسخ این پرسش روشن است‌. زشت شمردن و ناپسند دیدنی است که هولناک است‌! طوفان‌، به زمین فرو بردن‌، ویران نمودن‌، هلاک کردن‌، زلزله‌ها، گردبادها، و به ترس و وحشت افکندن است!‌..

روند قرآنی پس از این عرضه سریع جایگاه‌های هلاک‌، و نابودی اقوام‌کافر و مشرک بی‌باک‌، به نشان دادن عمومی گذشتگان‌می‌پردازد:

(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِیدٍ).

چه بسیار شهرها و آبادیهائی که به سبب ستمگری (‌ساکنانشان‌) فروتپیده و برهم ریخته است‌، و چاه‌هائی که بی‌استفاده رها گشته است‌، و کاخهای برافراشته و استواری که بی‌صاحب و متروک مانده است‌، شهرها و آبادیهائی که براثر ظلم و ستم ساکنان آنجا تخریب و ویران گردیده است‌، فراوان است‌. تعبیر قرآنی جایگاه‌های هلاک و نابودی آنان را در صحنه پیدا و موثری نشان می‌دهد:

(فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا).

سقف خانه‌ها قروتپیده است و دیوارهای آنها بر روی سقفها فروریخته است‌.

عروش‌: سقفها ... سقفها بر دیوارها استوا می‌شوند وقتی که ساختمانها را می‌سازند. هنگامی که ساختمانها منهدم می‌گردند و خراب می‌شوند، سقفها فرومی‌تپد، و بنیاد ساختمان نیز بر سقفها فرومی‌ریزد، و منظره این‌گونه وحشتناک رویهم اندوده تپه‌تپه شده تاثرآوری پدید می‌آید. منظره وحشتناکی‌که همگان را به اندیشیدن و وراندازکردن شکل خالی از سکنه‌، و پیدا و هویدا برای دیدگان‌، فرامی‌خواند. سرزمینهای ویران وحشتناک‌ترین چیز برای نفس انسان است‌، و بیش از هر چیز دیگری دل انسان را به جوش و خروش می‌اندارد تا یادآور شود و پند بگیرد و به‌کرنش بیفتد! درکنار شهرها و آبادیهائی که سقف خانه‌ها فروتپیده است و دیوارها بر سقفها فروافتاده است‌، چاه‌هائی را می‌یابیم که متروک مانده‌اند و یادآور جایگاه‌های آب نوشیدن و فرو آمدن نوشندگان آب بر لبه وکناره چاه‌ها هستند. آن زمانها را به یاد می‌آورند که سواران پیرامون آنها پیاده می‌گردیدند، ولی هم اینک رها شده و خالی از آب هستند.

در کنار چاه‌ها نیز کاخهای سر برافراشته‌ای بوده‌اند، و امّا هم اینک خالی از سکنه و زندگانند، و تنها خوابها و شبحها پیرامون آنها درگشت و گذارند! و بادها و خیالها آنها را دور می‌زنند!

روند قرآنی این صحنه‌ها را نشان می‌دهد، و آن‌گاه تاثیر آنها را در دلها و درونهای مشرکان وکافران بسی زشت و پلشت می‌شمارد:

(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ).

آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته‌اند تا (‌از دیدن آثار گذشتگان و مشاهده ویرانه‌های کاخهای ستمگران‌) دلهائی به هم رسانند که بدانها (‌وظیفه خود را در قبال دعوت حق درک و) فهم کنند، و گوشهائی داشته باشند که بدانها (‌اخبار جباران‌، و ندای وجدان‌، و فرمان یزدان را) بشنوند؟ چرا که این چشمها نیستند که کور می‌گردند، و بلکه این دلهای درون سینه‌ها هستند که نابینا می‌شوند.

این جایگاه‌های نقش زمین شدن و نابود گردیدن گذشتگان است که در جلو دیدگان ایشان پدیدار و آشکار، و الهامگر و پیام‌رسان است‌. از عبرتها سخن میگوید، و اندرزها در لابلای خود دارد و به گوش جان می‌خواند ...

(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ).

آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته‌اند؟‌.

آیا در زمین به سیر و سفر نپرداخته‌اند تا ببینند زمین چگونه عبرتها بدیشان پیام و الهام می‌کند؟ و با زبان رسای خود با آنان سخن می‌گوید؟ و برایشان عبرتها و پندهائی را روایت می‌کندکه دربرگرفته است و در خود نهان و پنهان داشته است‌؟

(فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا).

دلهائی به هم رسانند که بدانها (‌وظیفه خود را در قبال دعوت حق درک و) فهم کنند؟‌.

تا با آن دلها فراسوی این آثار ویران شده را درک و فهم‌کنند، و بدانند چگونه قانونی‌که تخلف‌ناپذیر است و دگرگون نمی‌شود چگونه این آثارکهنه و فرسوده را پدید آورده است‌.

(أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا).

یا گوشهائی داشته باشند که بدانها (‌اخبار جباران‌، و ندای وجدان‌، و فرمان یزدان را) بشنوند؟‌.

گوشهائی به هم رسانندکه سخنان شهرها و آبادیها را از زبان این خانه‌ها وکاشانه‌های منهدم و چاه‌های متروک و بی‌استفاده وکاخهای وحشتناک بشنوند؟

آیا آنان دلهائی نداشته‌اند؟ آخر آنان می‏بینند ولی فهم نمی‌کنند. می‌شنوند امّا عبرت نمی‌گیرند.

(فَإِنَّهَا لا تَعْمَى الأبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ).

چرا که این چشمها نیستند که کور می‌گردند، و بلکه این دلهای درون سینه‌ها هستند که نابینا می‌شوند!.

روند قرآنی به محدود و مشخص‌کردن جاهای دلها می‌پردازد:

(الَّتِی فِی الصُّدُورِ).

دلهائی که در سینه‌هایند،

این بخش از یک سو برای تاکید بیشتر است‌، و از دیگر سو بیانگرکوری دلها به‌گونه مشخص است‌.

اگر این دلها بینا می‌بودند از یادها و یادمانها به جوش و خروش درمی‌افتادند، و عبرتها در آنها موج می‌زد و به تکان می‌افتاد‌، و از ترس عاقبتی‌که در جایگاه‌های نقش زمین شدن و نابود گردیدن گذشتگان در جلو دیدگانشان مجسم است‌، و این چنین جایگاه‌هایی هم در پیرامون آنان بسیار است‌، به ایمان می‌گرائیدند و آن را می‌پذیرفتند.

ولی آنان به جای تدبر و تفکر درباره جایگاه‌های نقش زمین شدن و نابود گردیدن کافران و مشرکان در طول زمان‌، و گرائیدن به ایمان‌، و پرهیزکردن از عقاب و عذاب یزدان‌، با شتاب عقاب و عذابی را درخواست می‌کنندکه خداوند مهربان آن را تا مدت زمان معلومی از آنان به تاخیر انداخته است و به آینده واگذار نموده است:

(وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ).

(ای پیغمبر! کافران‌، مسخره‌کنان‌) از تو می‌خواهند که هرچه زودتر عذابی را بر سر ایشان بیاوری (‌که آنان را از آن می‌ترسانی‌. این عذاب بدون شک گریبانگیرشان می‌گردد، هرچند سالها طول بکشد. اصلا زمان نسبت به خدا مطرح نیست‌، و مثلا در همین جهان‌) یک روز خدا، بسان هزار سال است که شما می‌شمارید و به حساب می‌آرید.

این پیشه ستمکاران در هر زمانی است‌. جایگاه‌های نقش زمین شدن و نابودگردیدن ستمگران را می‌بینند، و اخبار ایشان را می‌شنوند، و سرگذشتشان را می‌خوانند، و سرنوشتشان را می‌دانند. با این وجود خودشان راه ایشان را درپیش می‌گیرند و از مسیر آنان می‌روند بدون این که به پایان راه بنگرند! وقتی که می‌شنوند که بر سر نیاکانشان چه آمده است بعید می‌دانند همان چیزی که بر سر ایشان آمده است بر سر خودشان بیاید ... گذشته از این‌، غرور و بیشرمی و پرده‌دری آنان را به طغیان و سرکشی می‌کشاند، وقتی که یزدان جهان برای امتحان بدیشان مدتی مهلت و فرصت می‌دهد. کسانی را هم به تمسخر می‌گیرندکه ایشان را از سرنوشت بد گذشتگان می‌ترساند و آنان را هوشیار و بینا می‌گرداند. برای استهزاء و تمسخر، عذاب و عقابی را شتابان درخواست می‌کنندکه بدان وعده داده می‌شوند و تهدید می‌گردند!:

(وَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ).

و خداوند به هیچ‌وجه خلاف وعده نمی‌کند (‌و عذاب را گریبانگیرشان می‌سازد، هرچند سالها طول بکشد)‌.

وعده خدا در وقت خود فرامی‌رسد، و عذابی راکه مقرر فرموده است‌، و برابر حکمت خود زمانی راکه برای آن مشخص نموده است‌، قطعا آن عذاب مقرر در آن زمان مشخص روی می‌دهد. شتاب ورزیدن مردمان در فرارسیدن عذاب و عقاب‌، عذاب و عقاب را به حلو نمی‌آورد و به شتاب نمی‌اندازد، تا حکمت مورد نظر، براثر شتاب در عذاب باطل نشود. سنجش زمان در حساب وکتاب یزدان‌، جدای از سنجش زمان در حساب وکتاب مردمان است‌:

(وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ).

یک روز خدا، بسان هزار سالی است که شما می‌شمارید و به حساب می‌آرید.

خدا به بسیاری از مردمان آن شهرها و آبادیهائی که ویران و نابود گردیده‌اند، مهلت و فرصت داده است‌، ولی این مهلت و فرصت ایشان را از سرنوشت قطعی و از قانون مستمر در هلاک ستمگران‌، نجات نبخشیده است‌:

(وَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَیَّ الْمَصِیرُ).

چه آبادیها و شهرهای بسیاری که با وجود این که (‌مردمانشان‌) ستمگر بوده‌اند، ما بدیشان مهلت داده‌ایم (‌و در عذابشان شتاب نکرده‌ایم‌، تا بلکه بیدار شوند به سوی ما برگردند. ولی چون به ستمکاری و زشتکاری ادامه داده‌اند) بعدها ایشان را به عذاب گرفتار نموده‌ایم و (‌زیر ضربات مجازات گرفته‌ایم. پس ای کافران‌! به سبب تاخیر عذاب مغرور نشوید و بدانید که‌) برگشت (‌همگان در روز قیامت به سوی خداوند، و تمام خطوط منتهی‌) به من است (‌که خالق جهانم‌، همانگونه که آغاز از من بوده است‌)‌.

به مشرکان چه رسیده است که عذاب را شتابان می‌خواهند و در فرارسیدن آن عجله دارند؟ وعده تهدید و هراس را به تمسخر می‌گیرند، چون خدا بدیشان مهلت و فرصت می‌دهد، و تا مدت زمانی و وقت معینی عذاب را به تاخیر می‌اندازد.

*

در این حد و مرز نشان دادن جایگاه‌های گذشتگان و نابود شدگان‌، و بیان قانون و سنت یزدان درباره تکذیب‌کنندگان است‌که روند قرآنی رو به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) می‌کند و خطاب بدو می‌گوید مردمان را بیم دهد و بترساند و برای ایشان سرنوشتی را روشن گرداند که در انتظار آنان است‌:

(قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ. فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ. وَالَّذِینَ سَعَوْا فِی آیَاتِنَا مُعَاجِزِینَ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ).

بگو: ای مردم‌! من تنها و تنها بیم‌دهنده آشکاری برای شما هستم و بس‌. (‌دیگر نه عقاب و عذاب شما در دست من است‌، و نه حساب و کتاب شما مربوط به من‌)‌. کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته بکنند، آمرزش (‌یزدان شامل گناهان ایشان می‌شود) و رزق و روزی ارزشمند و پاک و فراوانی (‌در بهشت‌) دارند. و کسانی که در راه مسابقه و مبارزه با قرآن‌، درباره (‌نادرست و ناچیز جلوه دادن‌) آیه‌های ما به تلاش می‌ایستند، آنان ساکنان دوزخند.

روند قرآنی وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در این جایگاه‌، تهدید و بیم خلاصه می‌کند:

(إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ).

من تنها و تنها بیم‌دهنده آشکاری برای شما هستم و بس.

این چکیده سازگار با تکذیب و استهزاء و شتاب در نزول عذاب است و تهدید و بیم را آشکارا بیان می‌دارد ... بعد از آن به شرح و بسط سرنوشت و فرجام کارشان می‌پردازد:

کسانی‌که ایمان می‌آورند و به دنبال ایمان ثمره آن را می‌آورندکه دال بر خود ایمان است‌:

(وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ).

و کارهای شایسته انجام می‌دهند.

پاداش همچون کسانی «‌مغفرت‌» پروردگارشان است‌،

مغفرتی که شامل گناهان گذشته آنان می‌شود و قصور ایشان را فرامی‌گیرد.

(وَرِزْقٌ کَرِیمٌ).

و ررق و روزی ارزشمند و پاک و فراوانی (‌در بهشت‌) دارند.

روزی ارزشمندی دارند، نه روزی مورد شک وگمان و ناچیز و بی‌ارزش‌.

کسانی‌که نهایت توان و نیروی خود را به‌کار می‌برند تا آیات خدا را به گونه‌ای درآورند و بنمایند که به دلها فرو نرود و موثر واقع نشود، و در زندگی مردمان پیاده نگردد و مطرح نشود -‌آیات خدا دلائل و نشانه‌های او است‌که بر حق و حقیقت دلالت دارند. همچنین آیات خدا شریعت و قوانین یزدان برای مردمان را نیز دربر می‌گیرد - خدا همچون‌کسانی را مالک دوزخ می‌سازد. وه چه بد مالکیتی که دارند!.. دوزخ ایشان در برابر روزی ارزشمند وگرانبها قرار دارد!

*

خدائی که دعوت خود را از تکذیب تکذیب‌کنندگان می‌پاید و محافظت می‌نماید، و از تعطیل کردن و بی‌ثمر ساختن دعوت خود توسط سد و مانع ایجادکنندگان بر سر راه آن محفوظ و مصون می‌دارد، و از دست‌کسانی دعوت خود را می‌پاید و مراقبت می‌نماید که می‌خواهند مسلمانان را درمانده و ناتوان سازند ... همچنین خدا دعوت خود را از نیرنگ اهریمن می‌پاید و ازکوشش او برای رخنه بدان از لابلای آرزوهای پیغمبران که برجوشیده از سرشت بشری ایشان بوده است‌، محفوظ و مصون می‌نماید. پیغمبران محفوظ و مصون از وسوسه‌ها و عملکردهای اهریمنند. ولیکن پیغمران انسان هستند و دلهایشان آرزوهائی می‌کند و به آرزوهائی چشم طمع می‌بنددکه مربوط به سرعت نشر و پخش دعوتشان‌، و پیروزی هرچه زودتر آن‌، و برطرف کردن سدها و مانعها از سر راه دعوت ایشان است‌. اهریمن تلاش می‌کندکه از لابلای همچون آرزوهائی‌که دارند نفوذ و رخنه بکند، و دعوت را از ارکان و اصول خود منحرف سازد، و از معیارها و مقیاسهای خویش دور گرداند و به کژراهه برد ... امّا خدا نیرنگ اهریمن را باطل می‌نماید، و دعوتش را محفوظ و مصون می‌فرماید، و برای پیغمبران ارکان و اصول آن را معلوم و معین می‌گرداند، و در این راستا آیات خود را محکم و استوار می‌سازد، و هرگونه شبهه‌ای را از معیارها و ارزشهای دعوت‌، و از وسائل و ابزار آن‌، دور و برطرف می‌کند:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ. وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ).

ما پیش از تو رسولی و نبیی را نفرستاده‌ایم‌، مگر این که هنگامی که (‌آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم‌) تلاوت کرده است اهریمن (‌با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست‌ایمان‌، و با پخش یاوه‌سرائی توسط ذریه و دار و دسته خود) در تلاوت او القاء (‌شبهه‌) نموده است (‌و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر، و وقتی ناقل افسانه‌ها و خرافات پیشینیان جلوه‌گر ساخته است‌)‌. امّا خداوند آنچه را که شیطان القاء نموده است (‌توسط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن‌) از میان برداشته است (‌و شبهات و ترهات اهریمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است‌) و سپس آیات خود را (‌در برابر سخنان ناروا و دلائل نابجای نیرنگبازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه‌) پایدار و استوار داشته است‌، زیرا که خدا بس آگاه (‌از کردار و گفتار و رفتار شیطان و شیطان‌صفتان بوده و همه کارهایش از روی فلسفه و) دارای حکمت است (‌و لذا اهریمن و پیروان او را همیشه مهلت داده است تا به دسائس و وساوس خود بپردازند) این وسوسه‌های شیطانی (‌و ایجاد مشکلات در راه دعوت آسمانی توسط مخالفان برنامه‌های یزدانی‌) بدان خاطر است که خداوند می‌خواهد آنها را آزمایش کسانی سازد که در دلهایشان بیماری (‌نفاق ریشه دوانده‌) است‌، و آزمون کسانی کند که سنگین دل (‌از کفر و ضلال‌) هستند، و مسلمّاً ستمگران (‌منافق و کافر نام‌، با برنامه‌های الهی به‌ویژه اسلام‌) عداوت عمیق و مخالفت سختی داشته و دارند. و این که عالمان و آگاهان بدانند که آنچه (‌پیغمبران به مردم می‌گویند) حق بوده و از جانب پروردگار تو است‌. پس باید بدان ایمان بیاورند تا دلهایشان بدان آرام گیرد و در برابرش تسلیم و خاضع شود. قطعاً خداوند مومنان را به راه راست رهنمود می‌نماید (‌و شبهه‌ها و وسوسه‌های شیطانی را در پرتو هدایت و وحی آسمانی بدیشان می‌شناساند و حیران و سرگردانشان نمی‌گذارد)‌.

درباره سبب نزول این آیات روایات فراوانی نقل شده است و بسیاری از مفسران آنها را ذکرکرده‌اند. ابن‌کثیر در تفسیر خودگفته است‌:

«همه این روایات از راه‌هائی ذکر شده‌اند که مرسل بوده، و آنها را مستند به راه صحیحی ندیده‌ام‌. خدا هم بهتر می‌داند»‌.

اکثر این روایات به طور مشروح روایت ابن ابی‌حاتم هستند. اوگفته است‌: موسی پسر ابوموسی کوفی برایمان از محمد ابن اسحاق شیبی‌، و او از محمّد پسر فلیح‌، و وی از موسی پسر عقبه، و او از ابن‌شهاب‌، روایت‌کرده است وگفته است‌: سوره نجم نازل‌گردید. مشرکان می‌گفتند: اگر این مرد درباره بتها و خدایان ما نیک بگوید، او را و یاران او را تصدیق می‌کنیم‌. امّا او بد و بیراهی راکه به بتها و خدایان ما می‌دهد، به مخالفان دین خود، یهودیان و مسیحیان نمی‌دهد. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) سخت به تنگ آمده بود از اذیت و آزاری که مشرکان به او و به یاران او می‌رسانیدند، و از این که او را و یاران او را تکذیب می‌کردند.گمراهی ایشان و ضلالت آنان نیز او را به درد می‌آورد و غمگین و حزین می‌کرد. این بود آرزو می‌نمودکه هدایت یابند و رهنمود شوند. زمانی که خداوند سوره نجم را نازل فرمود و در آن‌گفت‌:

(أَفَرَأَیْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى. وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى. أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى).

آیا چنین می‌بینید (‌و اینگونه معتقدید) که لات و عزی‌، و منات‌، سومین بت دیگر (‌معبود شما و دختران خدایند، و دارای قدرت و عظمت می‌باشند؟‌)‌. آیا پسر مال شما باشد، و دختر مال خدا؟‌! (‌در حالی که به گمان شما دختران کم‌ارزش‌تر از پسرانند؟‌!)‌. (‌نجم/19-21)

وقتی که خدا طاغوتها را ذکرکرد، اهریمن کلماتی را القاء‌کرد. این بودکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(وإنهن لهن الغرانیق العلى , وإن شفاعتهن لهی التی ترتجى).

آنها پرندگان گلنگ والائی هستند، و قطعا شفاعتشان جای امید است‌.

این کلمات از زمره واژه‌های مسجع اهریمن‌، و از نیرنگهای او است ... این دو جمله در دل هر مشرکی در مکه سخت تاثیرگذاشت‌، و آن را زبان به زبان روایت کردند و به یکدیگر رسانیدند وگفتند: محمّد به آئین نخستین خودکه آئین قوم خودش است برگشته است ... هنگامی‌که آخر سوره نجم بدو وحی شد سجده برد، و همه‌کسانی‌که با او بودند اعم از مسلمان و مشرک سجده بردند، جز ولید پسر مغیره‌. چون مرد مسنی بود مشتی خاک برگرفت و بر آن سجده برد. هر دوگروه مسلمان و مشرک از سجده بردن خود با پیروی از سجده بردن پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) شگفت‌زده شدند. مسلمانان از سجده بردن مشرکان با خود تعجب‌کردند، چون آنان ایمان نیاورده بودند و یقین نداشتند. مسلمانان نشنیده بودند که اهریمن چیزی به گوش مشرکان رسانده است‌، و ایشان بدانچه اهریمن آمیزه قرائت و تلاوت اوکرده است و به امید و آرزوی او انداخته است‌، اطمینان یافته‌اند و بدان آرمیده‌اند. اهریمن به مشرکان پیام داد که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) این جملات را در سوره قرآنی نجم تلاوت‌کرده است‌. این بود که مشرکان برای تعظیم خدایان خود سجده بردند. این واقعه در میان مردمان شائع‌گردید، و اهریمن آن را پخش و پراکنده‌کرد، تا بدانجاکه به سرزمین حبشه هم رسید و مسلمانانی که در آنجا بودند آن را شنیدند، یعنی عثمان پسر مظعون و یارانش‌. برای ایشان روایت کردند و گفتند: اهل مکه همه ایمان آورده‌اند و مسلمان شده‌اند، و با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نماز خوانده‌اند. ولید پسر مغیره بر خاکی‌که برکف دست داشته است سجده برده است‌. مسلمانان مکه در امن و امانند ... این بود عثمان پسر مظعون و یارانش بار سفر بربستند و شتابان به سوی مکه رهسپار شدند. خدا منسوخ‌کرد چیزی راکه اهریمن‌گنجانده بود، و آیات خویش را محکم و استوار بداشت‌، و از بافته اهریمن سره کرد و پالود و از افتراء او محفوظ و مصون نمود. و فرمود:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٥٢)

لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ).

ما پیش از تو رسولی و نبیّی را نفرستاده‌ایم‌، مگر این که هنگامی که (‌آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم‌) تلاوت کرده است اهریمن (‌با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست‌ایمان‌، و با پخش یاوه‌سرائی توسط ذریه و دار و دسته خود) در تلاوت او القاء (‌شبهه‌) نموده است (‌و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر، و وقتی ناقل افسانه‌ها و خرافات پیشینیان جلوه‌گر ساحته است‌)‌. امّا خداوند آنچه را که شیطان القاء نموده است (‌توسط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن‌) از میان برداشته است (‌و شبهات و ترّهات اهریمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است‌) و سپس آیات خود را (‌در برابر سخنان ناروا و دلائل نابحای نیرنگ‌بازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه‌) پایدار و استوار داشته است‌، زیرا که خدا بس آگاه (‌از کردار و گفتار و رفتار شیطان و شیطان‌صفتان بوده و همه کارهایش از روی فلسفه و) دارای حکمت است (‌و لذا اهریمن و پیروان او را همیشه مهلت داده است تا به دسائس و وساوس خود بپردازند)‌. این وسوسه‌های شیطانی (‌و ایجاد مشکلات در راه دعوت آسمانی توسط مخالفان برنامه‌های یزدانی‌) بدان خاطر است که خداوند می‌خواهد آنها را آزمایش کسانی سازد که در دلهایشان بیماری (‌نفاق ریشه دوانده‌) است‌، و آزمون کسانی کند که سنگین‌دل (‌از، کفر و ضلال‌) هستند، و مسلما ستمگران (‌منافق و کافر نام‌، با برنامه‌های الهی به‌ویژه اسلام‌) عداوت عمیق و مخالفت سختی داشته و دارند.

هنگامی‌که یزدان جهان قضاوت خود را بیان فرمود، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از سجع اهریمن پاک‌کرد و زدود، مشرکان به سبب ضلالت و عداوت خود بر مسلمانان شوریدند و بر ایشان سخت‌گرفتند ...

ابن‌کثیرگفته است‌: تقوی در تفسیر خود روایاتی راکه از سخنان ابن‌عباس‌، و محمّد پسرکعب قرظی و جز آنان گردآوری و بسان گفته مذکور ابن ابی‌حاتم نقل کرده است‌. آن‌گاه پرسشی را مطرح‌کرده است‌: چگونه همچنین چیزی رری داده است‌، وقتی که خداوند متعال عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را تضمین‌کرده است‌؟ آن‌گاه پاسخهائی را از زبان مردمان روایت نموده است‌. دقیق‌ترین آنها این است‌: اهریمن این چیز را به‌گوش مشرکان فروخوانده است و فرو برده است‌. مشرکان هم گمان برده‌اندکه همچون‌کاری از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خداوند مهربان روی داده است‌. در صورتی که دراصل چنین نیست. لکه این امر ساختار شیطان بوده است و ساختار پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خداوند مهربان نبوده است‌. خدا هم بهتر می‌داند.

بخاری‌گفته است‌: ابن‌عباس فرموده است‌:

«فی امنیته». در قرائت و تلاوت او ... در امید و آرزوی او ....

وقتی‌که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخن‌گفته است اهریمن آن دو جمله را بر زبان او رانده است‌! خداوند هم آن دو جمله اهریمن را باطل میکند و می‌زداید:

(ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ).

سپس خداوند آیات خود را (‌در برابر سخنان ناروا و دلائل نابجای نیرنگ‌بازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه‌) پایدار و استوار داشته است‌.

مجاهدگفته است‌:

«اذا تمنی». وقتی که قرائت و تلاوت کرده است ... زمانی که آرزو کرده است و دوست داشته است‌.

یعنی وقتی‌که‌گفته است‌. وگویند:

«امنیته». در تلاوت او القاء (‌شبهه‌) کرده است‌. «‌امنیته‌»‌: یعنی قرائت‌.

ابن‌جریر در تفسیر «‌تمنی‌»‌گفته است‌: «‌تمنی‌» به معنی تلاوت‌کرد است‌. امّا این سخن به تاویل می‌ماند! این چکیده روایاتی است‌که درباره حدیثی آمده است که به حدیث غرانیق مشهور و معروف است ... این‌گفته از ناحیه سند کاملا سست و بی‌بنیاد است‌. فرزانگان حدیث‌شناس گفته‌اند: کسی از افراد صحیح‌الایمان آن را روایت ننموده است‌، و با سند درست ناگسیخته مطمئنی آن را نقل نکرده است‌. این حدیث از ناحیه موضوع هم با اصلی از اصول عقیده برخورد داردکه عصمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است‌. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) مصون و محفوظ از این است‌که شیطان بتواند چیزی را در لابلای تبلیغ رسالت او جای دهد و بگنجاند.

خاورشناسان و طعنه‌زنان به این آئین دهان ناپاک خود را بسی با این حدیث نادرست آلوده‌اند، و آن را پخش و شائع کرده‌اند، و پیرامون آن گرد و غبارکینه‌توزانه برانگیخته‌اند. حیف است که وقت عزیز و گرانبها را صرف ستیز با آنان‌کرد و به نقد همچون یاوه‌سرائیهائی پرداخت‌. چرا که این بیهوده‌گوئیها سخن گفتن را نمی‌ارزد، و اصلا درست نیست به عنوان موضوعی برای نقد و بررسی مطرح‌گردد.

در خود نص مورد نظر چیزی وجود داردکه با بودن آن‌، بعید و نامعقول باشد قضیه‌ای بدین شکل سبب نزول این آیه‌گردد، و مدلول و مفهوم آن‌، واقعه مستقلی را در زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) تشکیل دهد و صحنه‌ای از حیات مبارک اوگردد. نص آیه مقرر می‌دارد که این قاعده همگانی است و در همه رسالتها وجود دارد و دامنگیر همه پیغمبران الهی می‌گردد:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ إِلا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ).

ما پیش از تو رسولی و نبی‌ای را نفرستاده‌ایم‌، مگر این که هنگامی که (‌آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم‌) تلاوت کرده است اهریمن (‌با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست‌ایمان‌، و با پخش یاوه‌سرائی توسط ذریه و دار و دسته خود) در تلاوت او القاء (‌شبهه‌) نموده است (‌و گاهی پیغمبران را شاعر، و زمانی ساحر، و وقتی ناقل افسانه‌ها و خرافات پیشینیان جلوه‌گر ساخته است‌)‌. امّا خداوند آنچه را که شیطان القاء نموده است (‌توسط تبلیغ و تبیین پیغمبران و دعوت و زحمت شبانه‌روزی پیروان ایشان در همه جا و همه آن‌) از میان برداشته است (‌و شبهات و ترهات اهریمنان انس و جان را از صفحه دل مردمان زدوده است‌) و سپس آیات خود را (‌در برابر سخنان ناروا و دلائل نابجای نیرنگ‌بازان بی‌مایه و دسیسه‌بازان بی‌پایه‌) پایدار و استوار داشته است‌. باید مقصود کار همگانی باشد و بر صفتی تکیه داشته باشد که در فطرت نهفته است و مشترک در میان جملگی پیغمبران است‌. پیغمبران هم همگی آدمیزادند و محفوظ و مصون از چیزهائی هستندکه با عصمت مقرر برای انبیاء نمی‌خواند و ناهمگون درمی‌آید.

این چیزی است‌که خدا یار باشد تلاش می‌کنیم به توضیح آن بپردازیم‌. خدا از مراد و مقصودش آگاه‌تر است‌، و ما فرموده خدا را به اندازه درک و فهم بشری خود تفسیر می‌کنیم و در روشنگری معانی آن می کوشیم‌.

پیغمبران خدا وقتی که مکلف می‌گردند حمل رسالت را بردوش گیرند و آن را به مردم برسانند، عزیزترین چیز برای ایشان این است که مردمان پیرامون دعوتشان گرد آ‌یند و پذیرای آن گردند، و چیری را فهم و درک و پیروی کنند که از سوی خدا آن را برای آنان به ارمغان آورده‌اند ... ولیکن سدها و مانعها در راه دعوتها بسیار است‌. و پیغمبران هم آدمیزادند و دارای مدت عمر محدودی هستند. این را ا‌حساس می‌کنند و می‏دانند. لذا آرزو می‌کنند مردمان را اگر بشود از کوتاه‌ترین راه و در کم‌ترین مدت ممکن به سوی دعوت خود جلب و جذب کند ... مثلا آرزو می‌کنند اگر بشود با مردمان در صلح و صفا بود و با ایشان در مسائل و چیزهائی که برایشان عزیز است سازگاری فرد و برای نمونه در عادا‌ت و مرسومات و موروثاتی به ترک آنان گفت و موقتا از این بابت با ایشان چیزی نگفت‌، بدان ا‌مید که مردمان به زیر سایه هدایت درایند و دعوت را بیذیرند. وقتی هم دعوت را پذیرفتند و هدایت یافتند می‌توان مردمان را از آن عادات و مرسومات و موروثات عزیز و ارزشمندشان بازداشت و آنان را ساده و آسان در کاروان ایمان به پیش برد. پیغمبران برای مثال دوست می‌دارند در چیز اندکی از خواستهای دلهای مردمان و در اندکی از آرزوهایشان با ایشان همگامی و همرا‌هی و سازگاری کنند، به امید آن که پله‌پله آنان را به سوی عقیده بالا برد و اندک اندک قوانین ائین الهی را بدیشان گفت‌، و امیدوار بود که بعدها تربیت درست آنان به اتمام رسد و کمال یابد، تربیت درست که عادات و مرسومات و موروثات و علائق را از میان برمی‌دارد که بدانها خوی گرفته‌اند و انس و الفت یافته اند.

پیغمبران این چیزها را دوست می‏دارند و آن چیزها را ا‌مید می دارند ... آرزوهایی راجع به بشر دعوت در سر می‌پرورانند، و امیدها به پیروزی دعوت می‌بندند، آرزوها و امیدهائی‌که آمیزه سرشت آدمی است ... این از این سو، ولی از دیگر سو، یزدان جهان می‌خواهد دعوت برابر اصول کافی و موافق با معیارها و مقیاسهای دقیق خویش به راه خود ادامه دهد. آن‌گاه هرکس‌که می‌خواهد ایمان بیاورد و هرکس‌که می‌خواهدکافر شود. چه به دست آوردن یاران و پیروان دعوت در تقدیرکامل الهی و در ترازوی دقیق او با ضعف انسان و سنجش ایشان آلوده و آمیخته نیست ... برنامه خدا این است‌که دعوت طبق اصول موافق با آن معیارها و مقیاسها به راه خو‌د ادامه دهد و به پیش رود، هرچند در آغاز راه اشخاصی و افرادی را از دست بدهد و جلب و جذب خود نکند. زیرا استقامت قاطعانه دقیق بر اصول و معیارها و مقیاسهای دعوت تضمین می‌کندکه این‌گونه اشخاص و افراد یاکسانی‌که بهتر از ایشان هستند در یایان گشت و گذار به سوی دعوت بیایند و بدان بگروند، و خود دعوت سالم بماند و خدشه‌دا‌ر نشود. راست و درست به پیش رود وکجی و کژی به خود نبیند و هیچ‌گونه غبار انحراف بر آن ننشیند‌.

اهریمن در آرزوها و خواستهای بشری‌، و در برخی از کارها یا سخنهائی که بیانگر آن آرزوها و خواستها است‌، برای نیرنگ زدن به دعوت، و منحرف کردن آن از قواعد و اصول خود، و القاء شبهه‌هائی پیرامون آن به دلها و درونها، فرصتی برای خود پیدا می‌کند ... ولی یزدان جهان نمی‌گذارد تیر نیرنگ شیطان به هدف برسد. این است که درکارهائی که انجام پذیرفته است‌، یا در سخنانی‌که‌گفته شده است‌، حکم فیصله‌بخش و فرمان قاطعانه خود را صادر می‌فرماید، و پیغمبران خویش را وامی‌دارد که حکم فیصله‌بخش و فرمان قاطعانه او را آشکار به مردمان ابلاغ کنند، و اشتباهی را که چه‌بسا در اجتهاد خود در امر دعوت داشته‌اند، بدون شیله و پیله به‌گوش شنوندگان برسانند و حقیقت را برای ایشان روشن گردانند. همان‌گونه که در برخی ازکارهای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در برخی از رویکردهای او روی داده است‌، و خدا در قرآن پرده از آنها برمی‌دارد و آن‌گونه‌که باید از آنها سخن می‌گوید و راه را هویدا و مساله را روشن می‌فرماید.

بدین صورت یزدان نیرنگ شیطان را باطل می‌کند، و آیات خود را تحکیم می‏بخشد و استوار می‌نماید. دیگر در راه راست و جهت درست‌، شبهه‌ای نمی‌ماند:

(وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).

و مسلما ستمگران (‌منافق و کافر نام‌، با برنامه‌های الهی به‌ویژه اسلام‌) عداوت عمیق و مخالفت سختی داشته و دارند.

و امّا کسانی‌که علم و دانش و معرفت و شناخت بدیشان داده شده است‌، دلهایشان به بیان و توضیح خدا و به حکم فیصله‌بخش و فرمان قاطعانه او آرام می‌گیرد و اطمینان می‌یابد:

(وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ).

قطعا خداوند مومنان را به راه ر‌است رهنمود می‌نماید (و شبهه‌ها و وسوسه‌های شیطانی را در پرتو هدایت و وحی آسمانی بدیشان می‌شناساند و حیران و سرگردانشان نمی‌گذ‌ارد)‌.

در زندگی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در تاریخ دعوت اسلامی‌، این‌گونه مثالهائی را خواهیم یافت‌، مثالهاییکه ما را بی‌نیاز از تاویل سخنی می‌سازد که امام ابن‌جریر (رحمه الله) بدان اشاره کرده است‌.

مثالی از این دست را در داستان ابن ام مکتوم (رضی الله عنه) می‌یابیم‌. ابن ام مکتوم مردکوری بود. به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آمد وگفت‌: ای فرستاده خدا برای من بخوان و به من بیاموز برخی از چیزهائی راکه خدا به تو آموخته است‌. او این سخن را تکرار می‌کرد. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) هم در این وقت سرگرم‌کار ولید پسر مغیره بود و دوست می‌داشت‌که او را به سوی اسلام رهنمود و رهنمون‌کند. همراه ولید پسر مغیره بزرگان و سران قریش بودند. ابن ام مکتوم نمی‌دانست‌که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) سرگرم این کار است‌. کار بدانجا کشید که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از الحاح ابن ام مکتوم به تنگ آمد و از او روی گرداند و بدو پشت‌کرد ... یزدان سبحان درباره این‌کار قرآن را نازل‌کرد و در آن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را سخت سرزنش نمود:

(عَبَسَ وَتَوَلَّى . أَنْ جَاءَهُ الأعْمَى . وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى . أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى . أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى . فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى . وَمَا عَلَیْکَ أَلا یَزَّکَّى . وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى . وَهُوَ یَخْشَى . فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى . کَلا إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ .فَمَنْ شَاءَ ذَکَرَهُ).

پهره درهم کشید و روی برتافت‌، از این که نابینائی به پیش او آمد. تو چه می‌دانی‌، شاید او (‌از آموزش و پرورش تو بهره گیرد و) خود را پاک و آراسته سازد. یا این که پند گیرد و اندرز بدو سود برساند. امّا آن کس که خود را (‌از دین و هدایت آسمانی‌) بی‌نیاز می‌داند، تو بدو روی می‌آوری و می‌پردازی‌! چه گناهی بر تو است اگر او (‌با آب ایمان‌، از چرک کفر) خویشتن را پاک و پاکیزه ندارد؟‌! امّا کسی که شتابان و مشتاقانه به پیش تو می‌آید، و از خدا ترسان است‌، تو از او غافل می‌شوی (‌و بدو اعتناء نمی‌کنی‌!)‌. نباید چنین باشد! این آیات (‌قرآنی و شریعت آسمانی‌) یادآوری و آگاهی است و بس. پس هرکه بخواهد از آن پند گیرد (‌و هرکه خواهد سر خویش گیرد)... (‌عبس/‌١-‌١٢)

بدین وسیله خداوند معیارها و مقیاسهای دقیق دعوت‌، و ارجها و ارزشهای درست آن را برمی‌گرداند‌، و عملکرد پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را تصحیح می‌فرماید، عملکردی که عشق و رغبت به هدایت و رهنمود بزرگان و سران قریش او را بدان کشانده است و برآن داشته است‌. او امیدوار بود اشخاص فراوانی‌که در پشت سر ولید پسر مغیره و بزرگان و سران قریش هستند، اسلام را بپذیرند. امّا خدا برای او بیان می‌دارد و روشن می‌نماید که‌: پابرجائی دعوت بر اصول و ارکان دقیق خود مهم‌تر از اسلام آوردن آن بزرگان و سران است‌. خدا نیرنگ اهریمن را باطل و پوچ‌گرداند و نگذاشت از این سوراخ هم به داخل عقیده راه پیدا کند و بخزد، و آیات خود را استوار بداشت و تحکیم بخشید، و دلهای مومنان با مرهم این بیان شفا پیداکرد و اطمینان یافت‌. از آن به بعد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) ابن ام مکتوم راگرامی می‌د‌اشت‌، و هر وقت او را می‌دید می‌فرمود:

(مرحبا بمن عاتبنی فیه ربی ‌)‌.

مرحبا به کسی که پروردگارم به سبب او مرا سرزنش فرمود.

همچنین می‌گفت‌:

(هل لک من حاجة؟‌)‌. آیا کاری و نیازی نداری‌؟‌.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ابن ام مکتوم را دوبار جانشین خود در مدینه‌کرد و زمام امور را در غیاب خویش به دست او سپرد.

بسان چنین رخدادی را مسلم در صحیح خود آورده است وگفته است‌: ابوبکر پسر ابوشیبه‌، و محمّد پسر عبدالله اسدی‌، از اسرائیل‌، و او از مقدام پسر شریح‌، و وی از پدرش‌، و او هم از سعد پسر ابی‌وقاص‌، برایمان روایت کرده است‌که‌گفته است‌: شش نفر در خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بودیم‌. مشرکان به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) گفتند: اینان را از پیش خود بران تا جسارت همنشینی با ما را به خود ندهند. سعد پسر ابی‌وقاص‌گفته است‌: من و ابن‌مسعو‌د، و مردی از قبیله هذیل‌، و بلال‌، و دو مرد دیگری بودندکه نام آنان را فراموش کرده‌ام‌. آنچه خدا می‌خواست به دل پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رخنه‌کرد، و آن را به دل گرفت‌. خداوند بزرگوار این را نازل فرمود:

(وَلا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).

کسانی را (‌از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد می‌خوانند (‌و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشغولند و) منظورشان (‌تنها رضایت ) او است‌. (انعام/52)

بدین منوال خداوند ارزشهای خالص دعوت‌، و معیارها و میزانهای دقیق آن را دیگر باره به دعوت برگرداند، و نیرنگ اهریمن را بی‏نتیجه کرد و نگذاشت از این سوراخ رخنه کند و به درون دلها خزد، سوراخ رغبت و علاقه انسان به دلجوئی بزرگان و سران قریش‌، و جلب و جذب ایشان با برآورد کردن درخواستشان مبنی بر راندن فقرائی‌که با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هم مجلس بودند و در حضور پرنورش نشست و برخاست داشتند. معیارها و مقیاسها و ارزشهای دعوت مهمتر از آن بزرگان و سران‌، و والاتر از اسلام هزاران شخصی بودکه با مسلمان شدن آن بزرگان و سران‌، مسلمان می‌شدند، و فراتر از تقویت دعوت در رشد و نمو آن با پذیرش اسلام ایشان بود، همان‌گونه‌که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آرزو می‌کرد. خدا آگاه‌تر از هرکسی از سرچشمه نیروی حقیقی است‌، نیروی راستینی‌که هوا و هوس خصوصی را و عرف و عادت جاری را مراعات نمی‌دارد.

چه‌بسا بتوان به دو مثال پیشین چیزی را افزودکه در قضیه زینب دختر جحش دختر عمّه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) روی داده است‌. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) او را به ازدواج زید پسر حارثه (رضی الله عنه) درآورد. پیش از نبوت خود زید پسر حارثه را پسرخوانده خویش‌کرده بود. به زید پسر حارثه‌گفته می‌شد: زید پسر محمّد. خدا خواست رابطه این الحاق و این نسبت را قطع‌کند. لذا فرمود:

(ادْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ).

 

آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانه‌تر بشمار است‌. (‌احزاب/‌٥)

همچنین فرمرده است‌:

(وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ) .

و فرزند خواندگانتان را فرزندان حقیقی نمی‌نماید. (احزاب/‌٤)

زید (رضی الله عنه) عزیزترین فرد در پیش پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بود. دحتر عمّه خود زینب دختر جحش - رضی‌الله‌عنها - را به ازدواج زید درآورد. زندگی زناشوئی آن دو جور درنیامد و راستای راه سازش را درپیش نگرفت ... عربها در دوره جاهلیت ازدواج با مطلقه پسرخوانده خود را نمی‌پسندیدند. یزدان سبحان خواست این عادات را باطل کند، همان‌گونه که نسبت دادن پسر به غیر پدر خود را باطل‌گرداند. خدا به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) خبر دادکه زینب را به ازدواج او درخواهد آورد بعد از آن‌که زید زینب را طلاق خواهد داد - تا این‌که این قانون چنین عادتی را باطل گرداند - ولیکن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) در دل خود نهان داشت آنچه را که خدا بدو خبر داد. هر زمان‌که زید در خدمت او از ناممکن بودن زندگی با زینب صحبت می‌کرد، بدو می‌فرمود:

(أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ).

همسرت (‌زینب بنت جحش‌) را نگاه دار. (‌احزاب‌/37)

این هم بدان جهت بودکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) می‌دانست مردمان ازدواج او را با زینب -‌پس از آن‌که زید زینب را طلاق می‌دهد - چه اندازه ناشیرین و ناپسند می‌شمارند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پنهان می‌کرد چیزی را که خدا مقدر فرموده بود که آن را نمایان و آشکار سازد وقتی‌که زید زینب را طلاق دهد ... یزدان سبحان درباره این قضیه آیاتی از قرآن را نازل‌کرد و در آنها پرده برداشت از آنچه در ذهن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) درگشت و گذار بود. در این آیه‌ها قوانینی خاطرنشان می‌شود که خدا می‌خواهد مقرر دارد شریعت او در این مساله بر آنها استوارگردد:

(وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا).

(یادآور شو) زمانی را که به کسی (‌زید بن حارثه نام‌) که خداوند (‌با هدایت دادن وی به اسلام‌) بدو نعمت داده بود، و تو نیز (‌با تربیت کردن و آزاد نمودن وی‌) بدو لطف کرده بودی‌، می‌گفتی‌: همسرت (‌زینب بنت جحش‌) را نگاه دار و از خدا بترس‌. (‌ای پیغمبر!) تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد، و از مردم می‌ترسیدی‌، در حالی که خداوند سزاوار است که از او بترسی‌. هنگامی که زید نیار خود را بدو به پایان برد (‌و براثر سنگدلی و ناسازگاری زینب‌، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم‌. تا مشکلی برای مومنان در ازدواج با همسران پسر خواندگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند (‌و طلاقشان دهند)‌. فرمان خدا باید انجام بشود. (‌احزاب‌/37‌)

عائشه - رضی‌الله‌‌عنها - راست گفته است بدان‌گاه که فرموده است‌: اگر محمّد (صلی الله علیه و سلم) چیزی از چیزهائی را پنهان می‌داشت که ازکتاب خدای بزرگ بدو وحی می‌گردید، این را پنهان می‌کرد:

(وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ).

تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد، و از مردم می‌ترسیدی‌، در حالی که خداوند سزاوار است که از او بترسی‌. (‌احزاب‌/37)

بدین منوال خداوند متعال شریعت خود را اجراء کرد و آن را تحکیم بخشید و استوار بداشت‌، و پرده از چیزی برداشت‌که به ذهن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) می‌گذشت و خاطر مبارک او را مکدر می‌کرد. این چیز زشت شمردن و ناپسند دیدن مردمان ازدواج او با مطلقه پسر خوانده‌اش زید است‌. اهریمن نتوانست از این سوراخ رخنه کند. مساله را به کسانی سپردکه در دلهایشان بیماری (‌کفر و شرک و نفاق‌) بود، و سنگین دل بودند، و از این واقعه خمیرمایه‌ای برای دشمنانگی و اختلاف و جدال و ستیز برمی‌گرفتند، و همیشه هم برمی‌گیرند!!!

*

این چیزی است که در تفسیر این آیات دلمان بدان می‌آرامد. خدا است‌که به معنی درست رهنمود می‌فرماید و به راه راست رهنمون می‌دارد.

بعد از پیغمبران‌، شور و حماسه یاران دعوتها را برمی‌انگیزد، و رغبت و علاقه فراوان به انتشار دعوتها و پیروزی آنها مصرانه یاران دعوتها را برآن می‌دارد که در آغازکار از برخی از اشخاص دلجوبی کنند، یا برخی از عناصر را خشنود سازند، با چشم‌پوشی از چیزی از مقتضیات دعوت‌، وگمان برندکه این چیز چندان مهم در امر دعوت نیست‌. و با مردمان در برخی ازکارهایشان همگامی و همراهی کنند تا از دعوت نگریزند و با آن دشمنی نکنند! گاهی نیز برآن می‌شوند که از وسائل و اسلوبهایی استفاده‌کنندکه با معیارها و مقیاسهای دقیق دعوت نمی‌خواند، و با برنامه راست و مستقیم دعوت درست درنمی‌آید. این کار را نیز به علت حرص و آزی می‌کنندکه بر سرعت پیروزی دعوت و پخش آن دارند. و چه‌بسا این‌کار را از روی اجتهاد در محقق ساختن «‌مصلحت دعوت‌» انجام دهند. در صورتی‌که مصلحت حقیقی دعوت در ماندگاری و پایداری آن بر خود برنامه است بدون اندک و بیش انحرافی‌. و امّا نتائج‌کار، این غیب است و تنها خداوند دادار آن را می‌داند و بس‌. درست نیست‌که بردارندگان پرچم دعوت حساب همچون نتائجی را بکنند. بلکه لازم است در راستای برنامه روشن و آشکار و دقیق دعوت حرکت‌کنند و به جلو بروند، و نتایج این ماندگاری و پایداری را به خدا واگذارکنند. در پایان گشت وگذار هم جز خیر و خوبی نخواهد بود.

هان! این قرآن مجید است‌که ایشان را بیدار و آگاه می‏گرداند و بدیشان می‌گوید شیطان درکمین همین آرزوهای ایشان است تا از لابلای آن آرزوها به اصل دعوت رخنه‌کند. اگر خدا پیغمبران خود را محفوظ و مصون داشته است‌، و به شیطان این امکان را نداده است از لابلای آرزوهای فطری ایشان به دعوت آنان رخنه‌کند، امّا غیرمعصومان‌که یاران دعوت هستند باید خویشتن را بپایند. زیرا در این ناحیه به پرهیز و حذر شدید، و بسی دوری ازگناه‌، و داشتن تقوای بسیار نیاز دارند، تا این‌که شیطان نتواند از سوراخ عشق و علاقه به پیروزی دعوت‌، و حرص و آز بر چیزی‌که آن را «‌مصلحت دعوت‌» می‌نامند، به دلهایشان رخنه کند ... واژه «‌مصلحت دعوت» بایدکه از فرهنگ لغات یاران دعوت حذف شود. زیرا مصلحت دعوت جایگاه لغزش‌، و راهی است‌که شیطان از آنجا به سراغ ایشان می‌رود و به دلهایشان فرو می‌دود، زمانی‌که برای او مشکل گردد از ناحیه مصلحت اشخاص وارد شود! گاهی «‌مصلحت دعوت‌» به بتی تبدیل می‌گردد که یاران دعوت آن را می‌پرستند و با بودن آن برنامه اصلی دعوت را فراموش می‌کنند!.. قطعا بر یاران دعوت لازم است بر برنامه دعوت‌، ماندگار و پایدار بمانند، و در راستای آن‌گام بردارند و بس‌، و این برنامه را برگزینند و به چیزی توجه نکنندکه این‌گزینش به بار می‌آورد، و نتائجی را ننگرندکه چه‌بسا چنین برایشان جلوه‌گر و پدیدار آیدکه در آن نتائج خطری متوجه دعوت و یاران آن است‌! چه یگانه خطری‌که باید از آن پرهیز کرد خطر انحراف از راستای برنامه دعوت به علتی و سببی از علل و اسباب است‌، چه این انحراف زیاد باشد یا کم‌. خدا از یاران دعوت مطلع‌تر از مصلحت است‌. یاران دعوت موظف و مکلف به تشخیص مصلحت نیستند. بلکه آنان موظف و مکلف به کار یگانه‌ای هستند، و آن این است‌که از برنامه منحرف نشوند، و از راستای راه کناره نروند.

*

روند قرآنی بر این آیات‌، و بر حفاظت و حمایت از دعوت یزدان از مکر وکید شیطان‌که رهنمود آن در این آیات است‌، پیروی می‌زند بدین مفهوم که کسانی که دعوت خدا را نمی‌پذیرند و بدان‌کافر می‌شوند مطرود و رانده و مانده از مغفرت و مرحمت خدایند و عذاب خوارکننده و درهم‌شکننده در انتظار ایشان است‌:

(وَلا یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ. الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ).

کافران همواره درباره آن‌، (‌یعنی آنچه پیغمبران با خود آورده‌اند، به ویژه قرآن‌) در شک و تردید بسر خواهند برد تا این که وقت (‌مرگ‌) ایشان به ناگاه فرامی‌رسد، و یا عذاب روز سترون‌، آنان را دربر می‏گیرد (‌که قیامت است و خیر و رحمتی‌، و خوشی و نعمتی برای ایشان به همراه ندارد)‌. ملک و فرمانروائی در آن روز مال خدا است (‌و کسی نه مالک چیزی و نه صاحب قدرت و فرمانی است‌. در چنین روزی تنها) او است که میان بندگان خود فرمان می‌راند و داوری می‌نماید. کسانی که (‌در جهان عاجل‌) ایمان آورده باشند و کارهای پسندیده کرده باشند، (‌در جهان آجل‌) در باغهای پرنعمت (‌بهشت‌) بسر خواهند برد. و کسانی که (‌در جهان عاجل‌) کافر بوده‌اند و آیات (‌خواندنی یا دیدنی‌) ما را تکذیب نموده و دروغ خوانده‌اند، عذاب خوارکننده‌ای خواهند داشت.

این‌کار و بارکسانی است‌که جملگی قران را نمی‌پذیرند و بدان‌کافر می‌شوند. روند قرانی آن را در اینجا ذکر می‌کند بعد از آن‌که موقعیت ایشان را در برابر آنچه اهریمن به آرزوها و امیدهای پیغمبران افکنده است ذکر نموده است‌. این بدان سبب است که میان این دوکار همگونی و پیوند است‌. آنان هنوز درباره قرآ‌ن شک و تردید دارند. خاستگاه این شک و تردید هم این است که شادی و شادمانی قرآن با دلهایشان نیامیخته است تا حقیقت و صداقتی را درک و فهم کنند که در قران است‌. این حال و احوال ایشان ماندگار و بر دوام می‌ماند:

(حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذَابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ).

تا این که وقت (‌مرگ‌) ایشان به ناگاه فرامی‌رسد، و یا عذاب روز سترون‌، آ‌نان را دربر می‏گیرد (‌که قیامت است و خیر و رحمتی‌، و خوشی و نعمتی برای ایشان به همراه ندارد )‌.

این حال و احوال ایشان ماندگار و بردوام می‌ماند تا قیامت درمی‌رسد. خدا این روز را عقیم‌، یعنی سترون نامیده است‌. عقیم و سترون صفتی است‌که سایه ویژه خود را دارد. قیامت روزی است‌که روز دیگر را به دنبال خود تولید نمی‌کند و نمی‌آورد ... روز قیامت واپسین روز است‌.

در چنن روزی ملک و مملکت از آن خدای یگانه است و بس. حتی ملک و مملکت ظاهری و نمادینی‌که مردمان در زمین ملک و مملکت می‌انگارند متعلق به خدا می‌گردد و بس ... در چنین روزی حکم و قضاوت نیز تنها ازآن خدای یگانه است و بس. او است‌که میان هر فرقه وگروهی داوری می‌کند و جز او سزای سزاوارشان را می‌دهد:

(فَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ).

کسانی که (‌در جهان عاجل‌) ایمان آورده باشند و کارهای پسندیده کرده باشند، (‌در جهان آجل‌) در باغهای پرنعمت (‌بهشت‌) بسر خواهند برد.

(وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ).

و کسانی که (‌در جهان عاجل‌) کافر بوده‌اند و آیات (‌خواندنی یا دیدنی‌) ما را تکذیب نموده و دروغ خوانده‌اند، عذاب خوارکننده‌ای خواهند داشت‌.

این هم‌کیفر نیرنگی است‌که با آئین خدا داشتند، و سزای تکذیب آیات روشن و آشکار خدا است‌. جزای این است که خویشش را بزرگتر از آن دیده‌اند که از خدا اطاعت‌کنند و تسلیم فرمان او شوند.