تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره مائده

 سوره مائده

مدنی است و دارای (120) آیه است‌.

وجه تسمیه‌: این سوره را به‌سبب آن که دربرگیرنده داستان مائده است‌، سوره «مائده» نامیدند. به‌نام سوره «عقود» و سوره «منقذه» نیز نامیده می‌شود.

سوره مائده دربرگیرنده احکام تشریعی و سه داستان است‌. از عائشه‌ رضی الله عنها  روایت شده‌است که فرمود: «مائده آخرین سوره‌ای است که نازل‌شد پس آنچه که در آن از حلال می‌یابید؛ حلال بشمارید و آنچه که در آن ازحرام می‌یابید؛ حرام بشناسید». بعضی گفته‌اند: مراد عائشه رضی الله عنها از سخن‌فوق این است که‌: هیچ آیه منسوخه‌ای در این سوره وجود ندارد. اما ابن‌عباس رضی الله عنه برآن است که دو آیه در آن منسوخ می‌باشد ـ که در جای خود بیان‌خواهیم کرد.

صاحب تفسیر «فیظلالالقرآن» می‌گوید: «در این سوره با موضوعات مختلفی روبرو می‌شویم اما آنچه که همه آنها را به هم مربوط می‌سازد، هدف یگانه‌ای است که قرآن کریم برای به ثمر رساندن آن آمده است‌، این هدف عبارت است از: به وجودآوردن امت‌، برپاساختن دولت و شیرازه ساختن جامعه‌ای ویژه‌، بر اساس عقیده‌، جهانبینی و ساختاری مخصوص که در آن‌یگانگی خدای  عزوجل  درالوهیت‌، ربوبیت و حاکمیت‌، اصل و اساس امور است‌، خداوندی که انسان مؤمن‌، راه و رسم زندگی‌، نظامنامه‌ها، معیارها و ملاکهای ارزشی خود را فقط از او می‌گیرد...».

 بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَکُم بَهِیمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ غَیۡرَ مُحِلِّی ٱلصَّیۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ یَحۡکُمُ مَا یُرِیدُ١ [المائدة: 1].

«ای مؤمنان» نقل است که شخصی نزد عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه آمد و به او گفت‌: به من اندرزی ده‌! ابن‌مسعود رضی الله عنه فرمود: «چون شنیدی که خداوند متعال می‌فرماید: (یا ایهاالذین آمنوا: ای مؤمنان‌!) پس خوب گوش فراده زیرا یا خیری است که حق تعالی به آن امر می‌کند، یا شری است که از آن نهی می‌نماید». آری‌! ای مؤمنان‌! «به عقود وفا کنید» مراد از عقود: عهدها و پیمانهایی است که‌خداوند عزوجل در مورد اجرای احکام و قوانین خویش از بندگانش گرفته و آن پیمانها را بر ذمه‌شان لازم گردانیده و ایشان نیز آنها را به گردن گرفته‌اند و با این‌سخن خود: (سمعنا واطعنا: شنیدیم و اطاعت کردیم‌)، یا مانند آن از تعبیرات‌، به‌آن متعهد شده‌اند چنان‌که این عقدها شامل پیمانها و معاهداتی که مؤمنان در میان همدیگر استوار می‌کنند نیز می‌شود، از جمله‌، قراردادها، معاهدات و معاملاتی‌که از دوران جاهلیت در میان مردم باقی مانده بود. پس معنای اجمالی آیه کریمه‌این است‌: به عهدها و قراردادهایی که با خدا و خلقش بسته‌اید وفا کنید. درحدیث شریف آمده‌است‌: «هر حلف و پیمانی که در جاهلیت بود، اسلام جز محکمی بیشتر چیز دیگری بر آن نیفزود اما در اسلام حلفی نیست». گفتنی است‌که وفاکردن به پیمانهای بجا مانده از دوران جاهلیت‌، به آن معاهدات و پیمان‌هایی محدود می‌شود که در حوزه تعاون و همیاری بر امور خیر قرارداشته باشد، نه پیمانها و قراردادهای مبتنی بر گناه و تجاوز.

«بر شما چارپایان از قسم انعام حلال گردیده» انعام‌: اسمی است که بر شتر و گاو و گوسفند اطلاق می‌شود «جز آنچه حکمش بر شما خوانده خواهد شد» و آن‌عبارت از محرماتی است که خدای سبحان در آیه (3) از همین سوره بیان کرده‌است «در حالی‌که نباید شکار را در حال احرام‌، حلال بشمارید» این جمله استثنا از (بهیمه الانعام‌) است‌، یعنی‌: برشما چارپایان مذکور حلال گردیده‌، جز حیوانی که در حال احرام شکار می‌کنید زیرا شکار خشکی و خوردن از گوشت آن برای شخص محرم (در حال احرام‌) حرام است‌، همچنین شکار حرم مکه بر محرم وغیرآن حرام می‌باشد. مراد از (حرم‌): کسی است که به حج‌، یا عمره‌، یا به هردو احرام بسته باشد. «خداوند هر حکمی که بخواهد مقرر می‌دارد» از احکامی که مخالف با عادات و رسوم اعراب است زیرا فقط اوست که حق حلال ساختن وحرام ساختن و قانون‌گذاری را دارد، چرا که او پروردگار شماست بنابراین‌، به مصالح بندگان خویش داناتر است‌.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡیَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّینَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢ [المائدة: 2].

«ای مؤمنان‌! شعائر الله را هتک حرمت نکنید» با اخلال وارد کردن به چیزی از مناسک حج‌، یا با ایجاد مانع میان این شعائر و میان کسانی که می‌خواهند به بزرگداشت آنها پرداخته و عبادت خدای  عزوجل  را در آنها به جای آورند. شعائر: جمع شعیره‌؛ عبارت از هر چیزی است که به مثابه شعار و نشانه قرار داده‌شده باشد اما مراد از آن در اینجا، پاسداشت و رعایت حرمت اماکن اعمال حج‌؛ اعم از صفا و مروه و غیر آن است‌. یا مراد از شعائر در اینجا: فرایض و مقدسات الهی است «و هتک حرمت نکنید ماه حرام را» یعنی‌: حرمت ماههای چهارگانه حرام را که عبارت‌اند از: ذی‌القعده‌، ذی‌الحجه‌، محرم و رجب‌، با جنگیدن در آنها و بازداشتن حاجیان و عمره‌گزاران از بیت‌الله الحرام‌، در هم نشکنید و حلال نشمارید.

اجماع علما بر آن است که خدای  عزوجل  جنگیدن با مشرکان و کافران را در ماه‌های حرام و غیر آن از ماه‌های سال‌، حلال گردانیده است بنابراین‌، حکم این بخش از آیه منسوخ است‌. اما به قولی دیگر معنی آیه این است‌: در ماه‌های حج اعمالی را انجام ندهید که سبب بازداشتن مردم از انجام حج گردد. بنابراین تفسیر، نسخی در کار نیست‌. «و نه» هتک حرمت کنید «هدی را» هدی‌: جمع هدیه‌، به‌معنی قربانی‌ای است که به بیت‌الله الحرام اهدا می‌شود؛ اعم از شتر، یا گاو، یاگوسفند. پس حق تعالی مؤمنان را نهی می‌کند از اینکه حرمت حیوانات اهدایی را رعایت نکنند، به اینکه مثلا آن را از صاحبش بگیرند، یا میان هدیه و میان رسیدن آن به بیت‌الحرام مانع ایجاد کنند «و نه» هتک حرمت کنید «آنچه را که در گردن آن قلاده می‌اندازند» و آن عبارت از چهارپایانی است که در هنگام اهدای آنها به بیت‌الحرام‌، بر آنها گردن‌بند می‌نهند و هتک حرمت آنها، گرفتن آنها به‌غصب است‌. عطف (قربانی‌های قلاده‌دار) بر (هدی‌)، از باب عطف خاص به‌عام و به منظور سفارش بیشتر مؤمنان به رعایت حرمت قربانی است‌. خاطر نشان می‌شود که نهادن گردن‌بند (قلاده‌) بر گردن حیوانات قربانی‌، سنت ابراهیمی است که اسلام نیز آن را ابقا کرد. ابن‌کثیر در معنی آیه کریمه می‌گوید: «افگندن قلاده برگردن حیوانات هدیه را ترک نکنید تا بدین‌وسیله‌، حیوانات هدیه از چهارپایان دیگر متمایز گردند و این امر شناخته شود که آنها به کعبه اهدا گردیده‌اند تا اگر کسی قصد تعرض به آنها را دارد، از این کار دست بردارد». «و نه» هتک‌حرمت کنید «قصدکنندگان بیت‌الحرام را که فضل و خشنودی پروردگار خویش را می‌طلبند» یعنی‌: حرمت زائران و راهیان بیت‌الحرام را نیز نگه دارید، به این معنی که ایشان را از رفتن به بیت‌الحرام به منظور ادای حج‌، یا عمره‌، یا سکونت درحریم آن‌، یا تجارت در آن منع نکنید، همانان که در گشایش معاش و بدست‌آوردن منافع تجارت‌، جویای فضل پروردگار خویش و با انجام دادن مناسک حج‌، جویای خشنودی و رضای وی هستند. پس مراد از فضل در اینجا: تجارت‌، یا ثواب است‌.

بنا به روایتی‌، سبب نزول آیه کریمه این بود که‌: مشرکان بنا بر آیین خود، به حج و عمره می‌آمدند و قربانی اهدا می‌کردند، در این میان مسلمانان خواستند تا برآنها حمله برند، همان بود که آیه‌: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ... نازل شد و تجاوز به آنان را حرام گردانید. اما بعد از آن حق تعالی با این فرموده‌اش‌: ﴿فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا [التوبة: 28]. «مشرکان بعد از این سال‌، دیگر نباید به‌مسجدالحرام نزدیک شوند».، این حکم را منسوخ کرد. ابن‌جریر نقل‌کرده است‌: اجماع بر آن است که قتل مشرک ـ چنانچه به وی امان داده نشده بود ـ جواز دارد، هرچند قصد بیت‌الحرام یا بیت‌المقدس را هم کرده باشد. علمامی‌گویند: حتی اگر مشرک‌، برگردن یا بازوهای خویش تماما پوست درختان حرم را هم آویخته باشد، کشته می‌شود، در صورتی‌که پیمان یا امانی از سوی‌مسلمانان نداشته باشد. ولی جمعی بر آنند که آیه کریمه منسوخ نیست بلکه از محکمات است و حکم آن مربوط به حجاج و زوار مسلمان می‌باشد. «و چون از احرام خود بیرون آمدید پس» می‌توانید «شکار کنید» در بیرون از سرزمین حرم‌.

از زیدبن اسلم رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده است که گفت‌: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یارانشان در حدیبیه بودند که مشرکان ایشان را از ورود به حرم بازداشتند و این برمسلمانان بسیار سخت و ناگوار بود، در این میان‌، گروهی از مشرکان اهالی مشرق که قصد انجام عمره را داشتند، از راه رسیدند. اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم موقع را مغتنم شمرده گفتند: اینک نوبت ماست‌، ما نیز اینان را از ورود به حرم بازمی‌داریم چنان‌که یارانشان ما را از آن بازداشتند! پس خدای  عزوجل  نازل فرمود: «و البته کینه‌توزی سخت گروهی که شما را از مسجدالحرام بازداشتند، نباید شما را به تعدی وادارد» یعنی‌: بغض و دشمنی شما با آنان ـ به‌سبب آن که شما را از مسجدالحرام بازداشتند ـ نباید شما را به تجاوز برآنان وا دارد. برخی از سلف گفته‌اند: نیکوترین شیوه برخورد با کسی‌که خدای  عزوجل  را در مورد تو نافرمانی‌کرده‌، این است که‌: تو حق تعالی را در مورد وی فرمان بری‌. پس فقط تعامل به این شیوه است که تحسین برانگیز می‌باشد.

«و در بر و پرهیزگاری با یک‌دیگر همکاری کنید» یعنی‌: باید برخی از شما در نیکوکاری و پرهیزگاری‌، با برخی‌دیگر همکار و مددکار باشید. بر: کلمه فراگیری است که «آیه بر» در سوره «بقره» آن را تفسیر کرده است‌. همچنان این‌حدیث شریف‌: «البر ما اطمأنت الیه النفس‌...: بر چیزی است که روان انسان به آن‌آرام گیرد...». از سیاق آیه دانسته می‌شود که مراد از (بر) در اینجا، عفو وگذشت و پرهیز از انتقام‌گیری است‌. همچنین در حدیث شریف آمده است‌: «الدال علی الخیر کفاعله»‌. «کسی که بر کار خیر راهنمایی می‌کند، همچون انجام‌دهنده آن‌کار خیر است». «و با یک‌دیگر بر اثم و عدوان همکاری نکنید» اثم‌: نافرمانی‌خداوند عزوجل ، و عدوان‌: تعدی بر مردم به ستم و نارواست‌. گفتنی است که این نهی‌الهی شامل هزاران شکل از اشکال عمل بشری می‌گردد زیرا روابط اجتماعی غالبا از دوحال خارج نیست‌؛ یا تعاون بر نیکوکاری و بر و تقوی است‌، یا تعاون بر گناه و تجاوز «و از خدا پروا دارید که خدا» بر نافرمانان بی‌تقوی و معاونان بر گناه وتجاوز «سخت کیفر است».

صاحب تفسیر «معارف القرآن» می‌گوید: «در این جمله اخیر از این آیه‌، قرآن‌کریم در باره یک مسئله اصولی و اساسی که روح کل نظام عالم بوده و صلاح و فلاح و زندگی و بقای انسان به آن بستگی دارد که همان مسأله تعاون و همیاری با یکدیگر است‌، قضاوت حکیمانه‌ای فرموده است زیرا هر انسان هوشیارو دانایی به این مسأله واقف است که انتظام کامل جهان بر تعاون و همکاری استوارگردیده و هیچ فرد دانشمند، یا ثروتمند و یا قدرتمندی به تنهایی قادر به تهیه لوازم‌زندگی خویش نمی‌باشد مثلا انسان قادر نیست جهت تهیه نان خود از کشت گندم گرفته تا بهره‌گیری از آن و یا جهت آماده کردن لباس از کشت پنبه تا درست شدن پارچه‌های مورد نظر تمام مراحل را به تنهایی طی نماید.

منظور این است که انسان در هر قسمتی از زندگی خویش به همیاری هزارها وشاید صدهاهزار انسان دیگر نیازمند است‌. زیرا نظام کل جهان بر این تعاون متکی‌است‌. با اندکی تأمل معلوم می‌شود، انسان نه تنها در مورد زندگی دنیوی خویش به همیاری و همبستگی دیگران احتیاج دارد بلکه در مرحله مردن تا دفن در قبر وحتی بعد از آن به دعای مغفرت و ایصال ثواب بازماندگان محتاج است‌.

خداوند جل شأنه از حکمت بالغه و قدرت کامله خویش برای این جهان نظام محکمی ساخته‌، هر انسان را محتاج دیگری قرار داده‌است‌. مستمند را به ثروتمند، ثروتمند را جهت انجام کارش به کارگر، تاجر را به مشتری‌، مشتری را به تاجر، معمار را به آهنگر... محتاج ساخته و همه آنان نیازمند به خداوند عزوجل هستند. اگر این احتیاج همگانی نمی‌بود و تعاون تنها بر برتری اخلاقی قرار می‌داشت چه کسی کار دیگری را انجام می‌داد؟ عاقبت چنین وضعی مانند سرانجام ارزش‌های اخلاقی موجود در این دنیا می‌شد. چنانچه این تقسیم کار ازطرف سازمان دولتی یا بین‌المللی‌ای به‌صورت یک قانون مطرح می‌گردید امروزدر سراسر جهان همانند دیگر قانونهای بین‌المللی که دچار چالش اند، با مشکل روبرو می‌شد. پس این تنها نظام الهی قادر مطلق و حکیم‌الحکما است که در قلوب مردمان مختلف آرزو و استعداد کارهای گوناگون را پدید آورده تا آنان محورزندگی خویش را بر این شیوه زنجیره‌ای از تعاون قرار دهند.

هریکی را بهر کاری ساختند *** میل او را در دلش انداختند

آری‌! اگر یک اداره بین المللی یا دولتی در میان مردم تقسیم کار انجام می‌داد و گروهی را برای آب رسانی‌، بعضی را برای تهیه غذا مقرر می‌کرد، چه کسی ازچنین دستوراتی اطاعت می‌کرد که مثلا راحتی و خواب خوش شب خود را ترک کرده و در این کار مشغول باشد. الله تعالی هر انسانی را برای انجام کار خاصی خلق کرده و رغبت آن امور را در قلبش ایجاد کرده تا بدون اجبار قانونی به آن مشغول بوده و از آن طریق ارتزاق نماید.

نتیجه این نظم است که انسان با مصرف مقداری پول قادر است لوازم زندگی‌خویش را به آسانی فراهم نماید. مثلا خوراک پخته و لباس دوخته شده و اثاثیه ساخته شده منزل و خانه‌های آماده با پول به آسانی تهیه می‌گردد. و اگر چنین نظمی وجود نمی‌داشت یک انسان میلیاردر با خرج تمام ثروتش قادر به تهیه یک دانه گندم نبود.

بر اثر همین نظام خداوندی است که اگر شما در هتل باشید و غذای مورد استفاده خویش را خوب مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهید پی خواهید بردکه آرد آن از جایی‌، روغن آن از جایی‌، گوشت از جایی‌، ادویه از جاهای مختلف‌، ظروف و میز و صندلی از کشورهای دیگر، کارگر و آشپز از شهرهای مختلف است و لقمه‌ای که به دهان شما می‌رسد و سبب ترشح بزاق می‌گردد نتیجه کار و فعالیت صدها انسان و کارخانه و حیوان می‌باشد.

چنانچه صبح از خانه بیرون آیید و بخواهید یکی دو فرسخ راه را طی کنید از تاکسی و یا اتوبوس و غیره جهت کار خویش استفاده می‌کنید در صورتی که آهن آن مثلا از استرالیا، چوب از برمه‌، موتور از آمریکا، راننده از جایی و کمک راننده از جایی دیگر است‌، این همه وسایل خلق خدا از کجا و چرا آن هم برای‌مبلغی ناچیز در خدمت شما هستند، آیا دولت موظف و مجبورشان کرده تا چنین‌آمادگی را داشته باشند؟ با اندکی تأمل در خواهید یافت که این یک قانون الهی است که خداوند عزوجل به‌طور تکوینی در دل‌ها ایجاد و به مرحله اجرا درآورده است»[1].

﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُ وَٱلنَّطِیحَةُ وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِی مَخۡمَصَةٍ غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣ [المائدة: 3].

«بر شما حرام شده است مردار» یعنی‌: حیوانی که خود ـ بدون ذبح‌شرعی ـ می‌میرد.

«و» بر شما حرام شده است «خون» یعنی‌: خون ریخته سیال اما خوردن خون کبد، سپرز (طحال‌) و خونی که بعد از ذبح در عروق حیوان باقی می‌ماند، مباح است‌.

«و» بر شما حرام شده است «گوشت خوک و» بر شما حرام شده است «آنچه نامی جز خدا به هنگام ذبحش برده باشند» علما درباره مذبوحه‌ای که بردن نام‌خدا عزوجل عمدا یا سهوا درآن ترک شده باشد، اختلاف نظر دارند، که بیان آرایشان در سوره «انعام» خواهد آمد. تفسیر محرمات یاد شده‌، در آیه (173) سوره «بقره» نیز گذشت‌.

«و» بر شما حرام شده است «آنچه به خفه‌کردن مرده باشد» براثر فعل خود حیوان‌، یا براثر فعل آدمی‌، یا به غیر آن از علل‌؛ فی‌المثل ریسمان در گردن آن بپیچد تا بمیرد. یادآور می‌شویم که اهل جاهلیت گوسفند را خفه می‌کردند و چون می‌مرد آن را می‌خوردند.

«و» بر شما حرام شده است «آنچه به سنگ یا چوب مرده باشد» بی آن که ذبح شود. در حدیث شریف آمده است که عدی‌بن‌حاتم رضی الله عنه گفت‌: یا رسول‌الله! من‌شکار را با معراض‌[2] هدف قرار می‌دهم و شکارش می‌کنم‌. فرمودند: «اگر شکار را با معراض زدی و تیر در بدنش فرو رفت‌، آن را بخور و اگر با پهنا به نشانه اصابت کرد، بدان‌که آن (وقیذ) است پس آن را نخور». اجماع فقها نیز بر مفاد این حدیث شریف منعقد شده‌است‌.

«و» بر شما حرام شده است «آنچه از بلندی افتاده باشد» مثلا به چاهی افتاده باشد، یا از کوهی به پایین افتاده و بر اثر آن مرده باشد.

«و» بر شما حرام شده است «آنچه به شاخ زدن حیوان دیگری مرده باشد» بدون ذبح‌، هرچند شاخ آن حیوان او را خونی کرده و حتی از ذبحگاهش هم خون خارج شده باشد.

«و» بر شما حرام شده است «آنچه درنده از آن خورده باشد» یعنی‌: آنچه را که درنده نیشداری چون شیر و پلنگ و گرگ‌، از هم دریده‌، برخی از آن را بخورد و حیوان بر اثر آن جراحت‌، بدون ذبح بمیرد «مگر آنچه» که بعد از این آفت‌ها «ذبح کرده باشید» یعنی‌: آنچه را که قبل از مردن آنها به‌موقع ذبح شرعی کرده باشید و هنوز در آنها آثار و نشانه‌های حیات باقی مانده باشد به طوری که در هنگام ذبح‌، از خود اضطراب و عکس‌العمل نشان دهند؛ بر شما حلالند. گفتنی است که این استثنا بر حیوان خفه کرده و مابعد آن جاری می‌شود نه بر ماقبل آن زیرا استثنا از (منخنقه‌: حیوان خفه کرده‌) شروع می‌شود و این مذهب جمهورفقها (ابوحنیفه‌، شافعی و احمد) است‌.

«و آنچه برای نصب ذبح شده است» به‌منظور تعظیم و بزرگداشت آنها «بر شما حرام است» نصب‌: سنگ‌هایی بود که در جاهلیت نصب می‌شد و مورد پرستش قرار می‌گرفت و بت‌پرستان خون حیوانات ذبح‌شده را بر آنها می‌ریختند. مجاهد می‌گوید: «نصب‌، سنگ‌هایی بود در حوالی مکه که مشرکان حیوانات را بر روی آنها ذبح می‌کردند».

«و» بر شما حرام شده است «این که شناخت قسمت و نصیب خود را به تیرهای ازلام طلب کنید» ازلام‌: تیرهای مخصوصی بود که اعراب به وسیله آنها فال می‌گرفتند وآنها را به سه قسمت تقسیم کرده در دسته اول جمله «بکن» و در دسته دوم جمله «نکن» را می‌نوشتند و دسته سوم سفید بود و هیچ‌چیز بر آنها نوشته نشده بود و چون کسی از مشرکان می‌خواست تا شانس و قسمت خود را ـ مثلا در ازدواج یا سفر یا امر مهم دیگری ـ بشناسد، آن تیرهای شبیه به هم را در کیسه‌ای می‌انداخت‌، سپس دستش را به آن کیسه داخل می‌کرد و یکی از آنها را بیرون می‌آورد، اگر از تیرهای «بکن» بیرون می‌آمد، آن کاری را که برآن تصمیم‌گرفته بود انجام می‌داد، اگر از تیرهای «نکن» بیرون می‌آمد، آن کار را انجام نمی‌داد و اگر از تیرهای سفید بیرون می‌آمد، فال زدن را تکرار می‌کرد تا یکی ازتیرهای دسته اول یا دوم بیرون آید. پس خدای  عزوجل  این کار را حرام گردانید زیرا این کار نوعی ادعای علم غیب و از «تکهن» است‌.

«اینها همه فسق است» یعنی‌: این محرمات یاد شده‌، یا این تیرهای ازلام‌، خروج از طاعت حق تعالی است‌. (فسق‌) در اینجا، شدیدتر از کفر است «امروز کافران از دین شما ناامید گردیده‌اند» یعنی‌: امروز آنها از نابودکردن دینتان و اینکه شما رابه دین خویش برگردانند، ناامید شده‌اند. خاطر نشان می‌شود که این آیه‌، در روز عرفه سال دهم هجری در حجه‌الوداع نازل شد. ابن‌عباس رضی الله عنه در تفسیر این آیه می‌گوید: «اهل مکه از این امر که شما مسلمانان به دین‌شان ـ یعنی پرستش بتان ـ بازگردید، مأیوس شده‌اند». در حدیث شریف آمده است‌: «شیطان از اینکه نمازگزاران در جزیره‌العرب او را پرستش کنند، مأیوس شده است و به این راضی‌شده که در غیر این از اموری که آن را حقیر می‌پندارید، مورد اطاعت قرار گیرد...». «پس از آنان نترسید» از اینکه بر شما غلبه کنند، یا دینتان را نابود گردانند «و از من بترسید» به‌طور خالصانه تا شما را همیشه برآنان نصرت بخشیده و در دنیا و آخرت از آنان برتر گردانم «امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم» با غالب ساختن آن بر همه ادیان و با کامل ساختن احکامی که مورد نیازتان است‌؛ اعم از حلال و حرام و غیره‌.

این آیه در روز جمعه ـ که روز عرفه نیز بود ـ بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درحالی نازل شد که خدای  عزوجل  اسلام را پیروز ساخته و پیامبرش را نصرت داده بود. روایت شده‌است که مردی از یهودیان نزد عمربن خطاب رضی الله عنه آمد و گفت‌: ای امیرالمؤمنین‌! شما آیه‌ای را در کتاب خویش می‌خوانید که اگر بر ما جماعت یهود نازل می‌شد، قطعا روز نزول آن را عید می‌گرفتیم‌. عمر رضی الله عنه پرسید: کدام آیه‌؟ یهودی گفت‌: آیه‌: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ عمر رضی الله عنه فرمود: «به‌خدا سوگند که من به روز و ساعتی که این آیه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نازل شد، دانایم و آن ساعت‌، شبانگاه روز عرفه و روز جمعه بود». «و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم» باکامل ساختن دین‌، فتح مکه‌، سرکوب کفار و نا امید کردن‌شان از غلبه و پیروزی بر شما همان طوری که کامل ساختن نعمت را با این فرموده‌ام به شما وعده داده بودم‌: ﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ [البقرة: 150]. «و دین اسلام را برای شما پسندیدم» همین دینی را که شما امروز برآنید، به عنوان دین پسندیده و آیین برگزیده خویش تا واپسین دم از عمر دنیا برگزیدم‌. ابن‌جریر می‌گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از این تاریخ‌، فقط هشتاد و یک روز زنده بودند، سپس به‌سوی رفیق اعلی شتافتند».

بیان نعمت کامل ساختن دین در سیاق بیان حکم این محرمات‌، نشان‌دهنده این حقیقت است که تحریم پلیدیهای یاد شده‌، از کمال این دین می‌باشد.

«و هرکس در مخمصه‌ای ناچار شود» یعنی‌: هرکس به‌حکم ضرورت و اضطرار گرسنگی‌، مجبور به خوردن گوشت مردار و دیگر محرماتی که بعد ازآن ذکرشد، گردد «بی آن که به گناه متمایل باشد» یعنی‌: بی‌آن که این محرمات را به قصد لذت‌جویی یا تجاوز از حدود الهی و نافرمانی وی تناول کند «بی‌تردید خدا آمرزنده مهربان است» بر آن فرد مضطر می‌آمرزد و نسبت به وی مهربان است‌، چرا که آن چیزهای حرام را بر وی مباح گردانیده است‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «فقها برآنند که تناول گوشت مردار ـ بر حسب حالات مختلف ـ گاهی واجب‌، گاهی مستحب و گاهی مباح است‌؛ و وجوب تناول آن در زمانی است که شخص بیم هلاک داشته و چیز دیگری غیراز آن را برای‌خوردن نیابد». همچنان ابن‌کثیر می‌گوید: «در جواز تناول گوشت مردار، این امرشرط نیست که بر شخص سه روز بگذرد و او غذای حلالی برای خوردن نیابد ـ چنان‌که بسیاری از مردم عوام و غیرآنان چنین می‌پندارند ـ بلکه هرگاه که ناچار شد، خوردن آن برایش جایز است». در حدیث شریف به روایت ابن‌عمر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «قطعا خدای  عزوجل  دوست دارد که رخصتهایش عملی گردد، همان‌گونه که از انجام معصیت خود بد می‌برد».

این آیه بنابر قول محققان‌، آخرین آیه نازل شده قرآن نیست بلکه آخرین آیه‌؛ آیه کریمه‌: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِ [البقرة: 281]. می‌باشد.

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ ٱللَّهُۖ فَکُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَکۡنَ عَلَیۡکُمۡ وَٱذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٤ [المائدة: 4].

در بیان سبب نزول آمده‌است‌: عدی‌بن‌حاتم و زیدبن‌مهلهل از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردند: یارسول‌الله! حق تعالی گوشت مردار را حرام گردانیده پس بفرمایید که از خوردنی‌ها چه‌چیزهایی برما حلال است‌؟ همان بود که نازل شد: «از تومی‌پرسند چه‌چیز» از خوراکی‌ها «برایشان حلال شده است‌؟ بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «برای شما همه پاکیزه‌ها حلال گردیده» یعنی‌: هرآنچه که پلید نیست بر شما حلال است‌. آری‌! این پاکیزه‌ها، شامل همه چیزهایی می‌شود که حکم تحریم آنها درکتاب خدا عزوجل ، یا سنت پیامبرش‌، یا اجماع امت‌، یا قیاس اثبات نشده است‌.برخی (طیبات‌) را به حیوانات ذبح‌شده‌ای که به هنگام ذبح آنها نام خدا عزوجل برده‌می‌شود، تفسیر کرده‌اند «و آنچه دست‌آموز کرده باشید از حیوانات شکاری در حالتی که شکار تعلیم‌دهندگانید» مکلب‌: مربی سگهای شکاری است که کیفیت شکارکردن را به آنها تعلیم می‌دهد و مربی سایر حیوانات و پرندگان شکاری را نیز مکلب می‌نامند. پس مکلب کسی است که انواع فوت‌وفن‌های شکار را به جانوران شکاری آموزش می‌دهد. یعنی‌: همچنین خداوند متعال بر شما صید حیوانات شکاری دست‌آموزتان را حلال گردانیده است‌، که این حیوانات‌شکاری عبارت‌اند از: سگ‌ها تازی‌ها و سایر درندگان و پرندگان شکاری‌، همچون چرغ و باز که انسان به‌کمک آنها شکار می‌کند. قرطبی می‌گوید: «اگرسگ از شکاری که آن را صید می‌کند چیزی نخورد و در شکار از زخم یا نیش‌خود اثری بجا گذاشت و مسلمان شکارچی در هنگام فرستادن آن به شکار نام‌خدا عزوجل را بر آن برد، قطعا شکار آن درست است و بی هیچ خلافی خورده‌می‌شود». «که با آنچه خدا به شما آموخته است» یعنی‌: با آنچه که خداوند عزوجل درشما آفریده است‌، از عقل و خردی که راهکارها و روشهای آموزش و تمرین دادن حیوانات شکاری را به وسیله آن فرامی‌گیرید «آنها را دست‌آموز می‌کنید» و در نتیجه آن آموزش‌هاست که این حیوانات‌، شکاری می‌شوند. نشانه شکاری بودن حرفه‌ای سگ بعد از آموزش دادن آن این است که‌: صید را به‌طور مکرر وحداقل تا سه‌بار متوالی بگیرد و از آن صید چیزی هم نخورد. «پس» اگر حیوانات شکاری با این شرایط برای شما شکار کردند «از آنچه برای شما نگه‌داشته‌اند بخورید» اما اگر خودآنها از شکار خوردند، این دلیل بر آن است که صید را برای خود شکار کرده و برای خود نگه‌داشته‌اند پس خوردن آن برای شما حلال نیست‌. که این حدیث شریف رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خطاب به عدی‌بن حاتم نیز دلیل بر حرمت آن است‌: «چون سگ دست‌آموز خویش را به شکار فرستادی و نام خدا عزوجل را بر آن بردی‌، از آنچه برای تو می‌گیرد و نگه می‌دارد بخور ولی اگرخودش از آن صید خورد، تو دیگر از آن نخور زیرا از آن بیم دارم که آن را فقط برای خودش نگه‌داشته باشد».

ولی برخی از فقها گفته‌اند: اگر پرنده شکاری از شکار خویش خورد، خوردن آن‌، شکار را حرام نمی‌گرداند زیرا صرف انس گرفتن پرنده شکاری به صاحبش وبرگشتن وی نزدش همراه با شکار، نشانه آموزش‌دیدگی وی است‌. «و نام خدا را بر آن ببرید» یعنی‌: بر حیوان شکاری در هنگام فرستادن آن به شکار، نام خدا عزوجل را ببرید و اگر صیاد نام خدا عزوجل را بر آن نبرد، آن شکار در نزد جمهور فقها ـ بجز شافعی ـ حلال نیست‌، مگر اینکه نام خدا عزوجل را به فراموشی ترک کرده باشد. و اگر صیاد شکار را درحالی دریافت که صید دارای حیات یقینی بود، باید آن را ذبح کند و نام خدا عزوجل را بر آن ببرد. گفتنی است که صید تیر نیز همانند صید حیوان است و چنان‌که در حدیث شریف آمده‌است‌، باید در هنگام شلیک‌کردن تیر به‌سوی صید، نام خدا عزوجل برده شود. «و از خداوند پروا کنید» یعنی‌: از مخالفت امر وی در تمام احکام فوق بپرهیزید «که الله زود حساب کننده است» و از شما در برابر افعالتان حساب می‌گیرد.

﴿ٱلۡیَوۡمَ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِیٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٥ [المائدة: 5].

«امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده» حق تعالی این حکم را به عنوان تأکیدی بر احسان و منت خویش‌، تکرار فرمود «و طعام اهل کتاب برای شما حلال است» طعام‌: نام هرچیزی است که خورده می‌شود، که مذبوحه اهل کتاب از آن جمله است‌. لذا تمام خوراکی‌های پاکیزه یهود و نصاری ـ بدون فرق میان گوشت و غیرآن ـ برای مسلمین حلال است‌. اما در اینجا مراد آیه از طعام ـ از باب ذکر عام و اراده خاص ـ مذبوحه اهل کتاب است‌. علی‌، عائشه و ابن‌عمر رضی الله عنهم گفته‌اند: «اگر می‌شنوی که شخص کتابی‌ای نام غیرخدا عزوجل را در هنگام ذبح حیوان برآن می‌برد، از گوشت آن حیوان نخور». ولی مالک  رحمه الله  گفته است‌: «بردن نام غیرخدا عزوجل از سوی اهل کتاب در هنگام ذبح حیوان‌، سبب کراهیت خوردن از آن می‌شود نه سبب حرمت آن». ولی درصورتی‌که مسلمان از این امر آگاهی نداشت که شخص کتابی در هنگام ذبح حیوان چه گفته است‌، در آن صورت‌، خوردن مذبوحه وی بی‌هیچ خلافی حلال است زیرا این خبر به صحت رسیده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از گوسفند به زهرآلوده‌ای که زن یهودی به ایشان اهدا کرد، تناول کردند. لیکن مذبوحه مجوس (آتش‌پرستان‌) حلال نیست‌، همچنین مذبوحه ملحدان و بت‌پرستان و هر کافر دیگری غیر از یهود و نصاری حلال نیست‌. نکاح زنانشان نیز جایز نیست زیرا آنها اهل کتاب نیستند. اما بجز حیوانات مذبوحه‌، سایر غذاهایشان به اجماع حلال است‌، چرا که این غذاها برای عموم مردم مباح می‌باشد و هیچ دلیلی بر تخصیص و تبعیض آنها وجود ندارد «وطعام شما برای آنان حلال است» یعنی‌: طعام مسلمین برای اهل کتاب حلال است بنابراین‌، هیچ گناهی بر مسلمانان نیست که اهل کتاب را از حیوانات مذبوحه خویش اطعام کنند چنان‌که ایشان از حیوانات مذبوحه آنها می‌خورند و این از باب پاداش‌دهی و مقابله به‌مثل و مبادله نیکویی‌هاست‌.

«و» نیز ای مؤمنان‌! برای شما حلال است «ازدواج با زنان عفیفه مؤمن» نه زنان زناکار. نسفی می‌گوید: «عفیف بودن‌، یا آزاد بودن زن مؤمن‌، شرط صحت نکاح نیست بلکه از این ارشاد الهی استحباب برمی‌آید نه وجوب بنابراین‌، نکاح کنیز مسلمان و نکاح زنان غیرپاکدامن نیز برای مسلمان حلال است». فقها نیز ـ بجز امام احمدبن‌حنبل ـ عفت را شرط صحت عقد ازدواج میان مرد و زن مسلمان قرار نداده‌اند «و زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده» نیز برای شما با ازدواج حلالند.

ملاحظه می‌کنیم که آیه کریمه از این مسأله که طعام ما مسلمین برای اهل کتاب حلال است یاد کرد اما از این امر که زنان مسلمان برای مردان اهل کتاب حلالند، ذکری به‌میان نیاورد، که این خود، دلیل حرمت زنان مسلمان بر آنان است‌. شرط حلال بودن زن کتابی برای ما ـ در نزد جمهور فقها ـ پاکدامنی اوست بنابراین‌، در تحت این آیه‌کریمه زنان آزاد عفیفه یهودی و نصرانی داخل می‌شوند، نه زنان زناکار و بدکاره آنها «به شرط اینکه مهرهای آنان را به آنان بپردازید» این قید دلیل‌بر آن است که مهر، حق زن است ـ چه مسلمان باشد و چه غیرمسلمان ـ بنابراین‌، مهر گرفتن از زن حرام می‌باشد چنان‌که بعضی از غربی‌ها چنین‌می‌کنند بلکه عکس آن که همانا دادن مهر به زن باشد، واجب است «و» به شرط اینکه «عفت جوینده باشید» یعنی‌: انگیزه شما از ازدواج با زنان کتابی‌، طلب پاکدامنی و عفت برای خودتان باشد «نه شهوت رانان» یعنی‌: نه به زنای آشکارروآورندگان «و نه آن که زنان را پنهانی دوست خویش بگیرید» با هدف شهوت‌رانی و زناکاری با آنان‌. خدن‌: در اینجا به معنای دوست و معشوقه است و بر مرد و زن هردو اطلاق می‌شود.

ملاحظه می‌کنیم که خدای عزوجل‌؛ عفت‌جویی‌، عدم روآوردن به زنای آشکار و عدم گرفتن دوستان پنهانی را در ازدواج مردان مسلمان با زنان کتابی شرط قرار داد چنان‌که در زنان اهل کتاب نیز، عفیفه بودن آنها را شرط قرارداد «وهر کس به ایمان کفر ورزد» یعنی‌: هرکس مرتد گردیده و به شرایع و قوانین اسلام کفر ورزد «قطعا عمل» نیک سابق «وی تباه شده و او در آخرت از زیانکاران است» زیرا بهشت را باخته و به جای آن جاودانگی ابدی در دوزخ را خریده است‌پس چه زیانی از این بزرگتر می‌باشد؟!

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٦ [المائدة: 6].

«ای مؤمنان‌! چون به نماز برخاستید» و بی‌وضو بودید «پس روهای خود را بشویید» با آب و وضو بگیرید. فریضه وضو قبلا با فرضیت نماز در مکه فرض گردیده بود و در اینجا بر فرضیت آن تأکید می‌شود تا جزء آیات تلاوت شده قرآن قرار گیرد. یادآور می‌شویم که وضوگرفتن برای هر وقت نمازی مستحب است و فقط آن‌گاه فرض می‌شود که انسان بی‌وضو بوده و قصد نماز گزاردن را داشته باشد. انس‌بن مالک رضی الله عنه فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام ادای هر نماز، وضویی جدید می‌گرفتند. از وی پرسیده‌شد: شما چگونه عمل می‌کردید؟ فرمود: ما نمازها را ـ تا آن‌گاه که بی‌وضو نمی‌شدیم ـ با یک وضو می‌خواندیم». بنابراین‌، وضو بالای وضو فقط یک امر مستحبی است‌، اما فضیلت زیادی دارد، چنان‌که در حدیث شریف آمده است‌: «وضو بالای وضو، نوری بر بالای نور است». نقل است که‌: «هر کس بر بالای وضو، وضو کند برایش ده حسنه نوشته می‌شود». همچنین در حدیث شریف آمده است‌: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه همه نمازها را با یک وضو خواندند، عمر رضی الله عنه از ایشان پرسید: امروز شما کاری کردید که تاکنون نمی‌کردید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای عمر! من قصدا این کار راکردم»، یعنی‌: تا چنین تصور نشود که وضو کردن برای هر نماز، واجب است‌.

فقها گفته‌اند: مضمضمه و استنشاق (آب در دهان و بینی کردن‌) نیز جزء شستن روی است چنان‌که بر خلال‌کردن ریش نیز دلیل شرعی آمده و در صورتی که ریش انبوه باشد، خلال کردن آن مستحب است‌. در مذهب مالک و شافعی‌، مضمضه و استنشاق در وضو و غسل مستحب‌، در مذهب احمدبن حنبل واجب و در مذهب ابوحنیفه در غسل فرض و در وضو مستحب است‌. «و» بشویید «دستهای خود را تا مرفق» مرفق‌: مفصلی است میان مچ دست و بازو که آرنج نامیده می‌شود. و چون نمازگزار وضو می‌کند، باید آب را بر هردو آرنج خویش نیز سرازیر نماید «و سرهای خود را مسح کنید» با آب‌. فرض مسح در نزد احناف‌؛ مقدار یک‌چهارم سر، در نزد حنبلی‌ها و مالکی‌ها؛ کل سر و در نزد شافعی‌؛ حداقل آنچه که اسم مسح بر آن اطلاق می‌شود، در این‌باره کافی است حتی اگر بخشی جزئی از موی سرش را هم مسح کرد. همچنین در مذهب شافعی‌، تکرار مسح تا سه‌بار مستحب است‌، در مذهب احناف‌، سه‌بار مسح با یک آب مستحب است ودر مذهب احمدبن حنبل‌، یک بار مسح‌کردن کافی است «و پاهای خود را تاشتالنگ بشویید» شتالنگ‌: قوزک پاهاست و قوزکها عبارت از دو استخوان مدورمانند برآمده در پایین‌ترین قسمت استخوان ساق پایند. خاطر نشان می‌شود که احادیث درباره شستن پا بسیار است‌، از آن جمله در حدیث شریف آمده است که‌رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وضو گرفته و هردو پایشان را شستند و فرمودند: «این وضویی است که خداوند عزوجل نماز را جز با آن قبول نمی‌کند». مسح بر موزه‌ها نیز به احادیث متواتر ثابت شده‌است‌.

«و اگر جنب بودید پس غسل کنید» یعنی‌: تمام بدن خود را با آب بشویید، طوری که چیزی از آن ناشسته باقی نماند «و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان نزدیکی کرده باشید و آبی نیافتید پس با خاک پاک تیمم‌کنید و از آن به چهره و دستهایتان بکشید» تفسیر نظیر این مقطع از آیه‌، در سوره‌نساء (آیه/‌43) به‌طور شافی و کافی بیان شد، همچنین سخن درباره ملامست زنان و تیمم بر خاک پاک در آنجا گذشت‌. «خداوند نمی‌خواهد برای شما دشواری قرار دهد» در باب طهارت‌، به‌همین سبب است که به شما در هنگام بیماری وفقدان آب ـ به عنوان گشایش و رحمتی از سوی خویش ـ رخصت تیمم داد «لیکن می‌خواهد تا شما را پاک سازد» از گناهان‌، یا می‌خواهد شما را با خاک‌، پاک سازد زیرا پاکسازی با آب برای شما مقدور نبود. پس انسان مسلمان به وسیله وضو از پلیدی‌های حسی و معنوی هردو پاک شده و در نماز پاک و مصفا به‌محضر پروردگارش قرار می‌گیرد. در حدیث شریف آمده‌است‌: گناهان همراه با قطرات آب وضو از اعضای بدن انسان فرومی‌ریزند. «و» خداوند عزوجل می‌خواهدکه «نعمت خود را بر شما تمام کند» با رخصت دادن تیمم برای شما در هنگام نبودن آب‌. یا می‌خواهد که نعمت خود را بر شما تمام کند؛ به وسیله مشروع کردن احکام شرعی‌ای که به سبب آنها شما را شامل ثواب گردانیده است «باشد که شکرگزاری کنید» نعمت‌های پروردگار را بر خود و با شکرگزاری‌، مستحق ثواب شکرگزاران گردید.

در حدیث شریف آمده است‌: «کلید بهشت نماز و کلید نماز وضوء است». همچنین در حدیث شریف آمده است‌: «کسی از شما نیست که وضو کند و وضویش را کامل سازد و بعد از آن بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله»؛ «مگر اینکه درهای هشت‌گانه بهشت برایش گشوده می‌شود که از هر دری می‌خواهد به‌آن درآید». در حدیث شریف دیگری آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وضوکنندگان را تشویق کردند که بعد از وضوی خود بگویند: «اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من الـمـتطهرین». «خدایا! مرا از توبه‌کاران و پاک شدگان قرارده».

 ﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمِیثَٰقَهُ ٱلَّذِی وَاثَقَکُم بِهِۦٓ إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٧ [المائدة: 7].

«و نعمت الله را بر خود به‌یاد آورید» مراد؛ نعمت والای اسلام عزیز است «و» به‌یادآورید «میثاق الله را که به آن با شما عهد بسته است‌، آن‌گاه که گفتید: شنیدیم و فرمانبرداری کردیم» یعنی‌: به‌یاد آورید پیمان خود را هنگامی که این‌سخن را گفتید و با گفتن آن در حقیقت با خدا عزوجل عهدی محکم بستید. به قولی‌: مراد از این پیمان‌، عهدی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب عقبه از مسلمانان‌گرفتند، به این مضمون که‌: در سختی و آسانی از ایشان بشنوند و فرمان برند. بعد از آن‌، هرکس دیگری هم که به اسلام مشرف می‌شد، با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر این شرط بیعت می‌کرد. این خود دلالت می‌کند بر اینکه سخن مؤمنان‌: «سمعنا وأطعنا».(شنیدیم و اطاعت کردیم‌)؛ عهد و میثاقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز هست‌.

خدای  عزوجل  این پیمان را به این دلیل به خود منسوب ساخت که عقد آن در «عقبه»[3]، به امر و اذن او بود چنان‌که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ [الفتح: 10].: «ای پیامبر! همانا کسانی‌که با تو بیعت می‌کنند، جز این نیست که با خدا بیعت‌می‌کنند...». بایسته یادآوری است که این آیه با آیه اول این سوره‌: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾[مائده:1] در معنی به‌هم پیوسته است‌. در کتب حدیث آمده است که صیغه بیعت مؤمنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین بود: «بایعنا رسول الله علی السمع و الطاعه‌، فی منشطنا ومکرهنا، وأثره علینا، وأن لا ننازع الامر أهله». بارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر شنیدن و فرمان بردن در همه اوامر و در آسانی و سختی بیعت کردیم‌، به‌عنوان یک انتخاب و گزینشی که ما برای خود برگزیده‌ایم و بر اینکه در کار (حکومت‌) با اهل آن کشمکش نکنیم». به قولی دیگر: مراد از میثاق الهی در این آیه‌، عهدی است که حق تعالی در روز (الست‌) از بنی‌آدم گرفت‌، عهدی که آیه کریمه‌: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ... [الأعراف: 172]. ، از آن خبر داده است‌. مجاهد می‌گوید: «هرچند که ما آن پیمان را به یاد نمی‌آوریم اما همین که خدای  عزوجل  از آن به ما خبر داده‌، کافی‌است». «و از خدا پروا دارید» در شکستن پیمان «که خداوند به راز دلها» یعنی‌: به آنچه که دل‌ها از خیر و شر پنهان می‌دارند «آگاه است» این جمله‌، هم وعده و هم وعید است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨ [المائدة: 8].

«ای مؤمنان‌! به داد برخیزید برای خدا» یعنی‌: به برپاداشتن حق الله عزوجل متعهد باشید و برآن بپاخیزید؛ به منظور کسب رضا و تعظیم امر وی و به انگیزه طمع در ثواب و بیم از عقاب وی‌، نه برای رضای مردم و کسب نام نیک در میان آنان‌.تفسیر نظیر آن در سوره نساء (آیه/‌135) نیز گذشت‌. تعبیر (قوامین‌) به صیغه مبالغه‌، مفید آن است که مؤمنان مأمورند تا به بهترین شکل به برپاداشتن حق الهی بپاخیزند «گواهی‌دهندگان به قسط باشید» نه به ستم‌. قسط: عدل است «و دشمنی قومی‌، شما را بر ترک عدالت واندارد» در حق آنان تا گواهی‌ای را که به نفع آنان است‌، پنهان کنید «عدالت کنید که آن» یعنی عدالت «به تقوا نزدیک‌تر است» همان تقوایی که نه یک‌بار بلکه همیشه به آن مأمور شده‌اید. یا عدالت کنید که عدالت به پرهیزنمودنتان از آتش دوزخ نزدیک‌تر است «و از خدا پروا دارید» در اوامر ونواهی وی «که خدا به آنچه می‌کنید، آگاه است» این جمله نیز، هم وعده و هم وعید است‌. رعایت مساوات میان فرزندان و عدم تبعیض میان آنها نیز، از عدالت می‌باشد.

 ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِیمٞ٩ [المائدة: 9].

«خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده‌است» این پاداش بزرگ بهشت است‌، وه‌! چه بزرگ است این پاداش‌!.

 ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ١٠ [المائدة: 10].

«و کسانی که کافر شدند و آیات» تشریعی و تکوینی «ما را تکذیب کردند، ایشانند اهل دوزخ» که هرگز از آن جدایی ندارند.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن یَبۡسُطُوٓاْ إِلَیۡکُمۡ أَیۡدِیَهُمۡ فَکَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١ [المائدة: 11].

«ای مؤمنان‌! نعمت الله را بر خود یاد کنید، آن‌گاه که قومی آهنگ آن کردند که بر شما دست یازند» و به قتلتان برسانند «و خدا دستانشان را از شما کوتاه داشت و از خدا پروادارید و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» زیرا اوست که مصائب و بلیات را از ایشان دفع می‌کند و هم‌او ایشان را کافی است‌. آری‌! این نعمت الهی‌، نعمتی است مکرر که صحابه رضی الله عنهم آن را بارها مشاهده کردند و مسلمانان در هر عصر و زمانی آن را لمس می‌کنند.

از ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده است‌: یهودیان بنی‌نضیر خواستند تا در یک سوء قصد برنامه‌ریزی شده علیه جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، سنگی بزرگ را از فراز قلعه خویش بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانشان که به منظور فیصله دادن قضیه‌ای به آنجارفته بودند، بیفگنند. جبرئیل‌  علیه السلام    آمد و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این توطئه باخبر ساخت‌، همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یاران همراهشان بی‌درنگ از آنجا برخاستند و به مدینه پیوستند، آن‌گاه این آیه نازل شد. بعضی برآنند که سبب نزول آیه کریمه‌، این روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه است‌: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یکی ازسفرها به محلی فرود آمدند و یارانشان برای دور ماندن از آزار گرمای سوزان‌آفتاب‌، به سایه درختان بیابانی پناه بردند، خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز شمشیر خویش را به درختی آویخته بودند. در این اثنا اعرابی‌ای برجست و شمشیر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را برگرفته از غلاف کشید و تهدیدکنان به‌سوی ایشان رو آورد وگفت‌: چه‌کسی تو را از دست من نجات می‌دهد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آرامش واطمینان کاملی فرمودند: خداوند! اعرابی دو، یا سه‌بار همین تهدیدش را تکرار کرد و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با کمال خونسردی فرمودند: خداوند! در اینجا بود که آن اعرابی شمشیر را در غلاف کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یاران خویش را فراخوانده و ایشان را از کار آن اعرابی آگاه ساختند در حالی‌که او در کنار ایشان نشسته بود اما او را مجازات نکردند».

با تأمل در این مقطع از آیات‌، ملاحظه می‌کنیم که خدای  عزوجل  ندای (ای‌مؤمنان‌) را پنج بار تکرار نموده است‌؛ بار اول‌: در امر به وفا به عهدها و پیمان‌ها. بار دوم‌: در کار حلال ساختن امور معینی بر ایشان‌. بار سوم‌: در امر به طهارت‌. بار چهارم‌: در امر به عدالت‌. و بار پنجم‌: در یادآوری از نعمت‌ها. همچنان ملاحظه می‌کنیم که در خلال این نداها، امر به رعایت تقوا نیز بسیار تکرار می‌شود. پس مؤمن باید همیشه در قلب‌، زبان و دیگر اعضای خویش به خدای سبحان تسلیم بوده و پیوسته عهد خود با خدای خویش را به‌یاد داشته باشد. و از مقتضای آن این است که‌: خود را از پلیدی‌های حسی و معنوی برکنار داشته و به نماز پایبند باشد و از مقتضای پاکیزگی و نماز این است که‌: در شکم و شهوت مرتکب حرام نگردد، از محرمات الهی اجتناب کند، به کسی در گناه و تجاوز دست یاری و کمک ندهد، بر نیکوکاری و تقوا یار و یاور باشد و نعمت‌های الهی را بر خود به‌یاد آورد. پس این اوامر همه در یک تسلسل منطقی و در یک انسجام و هماهنگی کاملی‌، باهم مرتبط و به‌هم پیوسته می‌باشند.

 ﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مَعَکُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٢ [المائدة: 12].

«و همانا خداوند از بنی‌اسرائیل پیمان گرفت» به‌طور مؤکد و محکم‌، در رابطه با آنچه که در آخر همین آیه می‌آید «و از میان آنان دوازده نقیب برانگیختیم» نقیب‌: سالار و سرکرده قوم است ـ چون به ساماندهی و تدبیر امورشان برگزیده شود. به قولی‌: مراد از برانگیختن این سرکردگان این است که هریک از آنها به نمایندگی‌از یک «سبط» و در مجموع دوازده نقیب از دوازده سبط، به‌عنوان پیشاهنگ برگزیده شدند تا اخبار و اوضاع سرزمین شام و فلسطین و مردم ستمگر آن را به بررسی و تحقیق گرفته و نیرو و توان جنگی‌شان را مورد سنجش قراردهند؛ نقبای یاد شده پس از مطالعه اوضاع دریافتند که ستمگران آن دیار از نیرویی بس عظیم برخوردارند لذا این تصور برآنان چیره شد که بنی‌اسرائیل توان رویارویی با فلسطینیان را ندارند. ولی آنان در میان خود عهد بستند که این راز را از بنی‌اسرائیل مخفی نگهداشته و آن را فقط با موسی‌  علیه السلام    در میان گذارند. اما پس از برگشت از آن سفر مطالعاتی‌، ده‌تن از آنان خیانت کردند و کسان و نزدیکان خویش را از اوضاع مطلع ساختند. همان بود که این خبر شایع شد تا بدانجا که حمله بنی‌اسرائیل به فلسطین کلا خنثی گردید و بنی‌اسرائیل به موسی‌  علیه السلام    گفتند: تو و پروردگارت بروید بجنگید، ما همین‌جا نظاره‌گریم‌! به قولی دیگر: آن نقبا و سرکردگان‌، مأموریت دیگری داشتند و آن این بود که‌: هر نقیبی کفیل و ضامن سبط خویش بوده و از سبط خویش بر ایمان و خداترسی بیعت بگیرد و این است معنای برانگیختن‌شان‌.

«و خداوند گفت» به بنی‌اسرائیل‌. و این همان مضمون پیمانی است که از آنان گرفت‌: «من با شما هستم» با نصرت و یاری و حمایت خود «اگر نماز را برپا داشتید» به شیوه درست آن‌، همان‌گونه که آن را مشروع ساخته‌ایم «و اگر زکات را دادید» مراد صدقاتی است که حق تعالی بر ایشان فرض گردانیده بود «واگر به پیامبران من ایمان آوردید» بدون فرق نهادن میان احدی از آنان «و ایشان را تقویت کردید» یعنی‌: اگر ایشان را گرامی داشتید، یا دشمنانشان را از ایشان دفع کردید و نصرت و یاریشان دادید «و اگر الله را وام دادید وامی نیک» یعنی‌: اگر در راه‌های خیر بی هیچ منت و آزاری انفاق کردید؛ آری‌! اگر این کارها را کردید: «البته از شما گناهان شما را نابود سازم و البته شما را به باغهایی که جویباران از فرودست آنها جاری است درآورم اما اگر پس از این» میثاق «کسی از شما کفر ورزد، قطعا راه راست را گم کرده است» یعنی‌: از راهی که مقصد نهایی آن رسیدن به خشنودی خدا عزوجل است‌، خارج گردیده است‌.

همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب عقبه ـ در آستانه هجرت به مدینه ـ که قبایل اوس و خزرج به دعوت ایشان لبیک گفته بودند، دوازده تن نقیب از آنان برگزیدند، سه تن از اوس و نه تن از خزرج و از آنان پیمان گرفتند که‌: به خدای  عزوجل  چیزی را شریک نیاورند، شرایع و قوانین اسلام را برپادارند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را حمایت کنند و یاری دهند و در قبال وفا به این پیمان‌، پاداش ایشان بهشت است لذا آن دوازده‌تن نمایندگان اوس و خزرج‌، به نمایندگی از قوم خود با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند و پیمان بستند. چنان‌که تفصیل این واقعه در کتب سیرت آمده است‌.

ملاحظه می‌کنیم که از بنی‌اسرائیل در پنج چیز میثاق گرفته شد ولی آنها پیمان را شکستند و به کیفر این پیمان‌شکنی به قسوت قلب و لعنت دچار شدند چنان‌که در آیه بعدی می‌خوانیم‌. پس هرکس در دل خویش قسوت و سختی‌ای یافت‌، باید بنگرد که در کدام‌یک از این امور یا سایر اوامر الهی کوتاهی نموده است‌.

در عصر ما دل‌های مردم بسیار سخت شده است پس باید به دنبال راهی باشیم که دل‌هایمان را نرم گرداند و این راه چیزی جز برگشت به دین خدا عزوجل نیست‌.

﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِیَةٗۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣ [المائدة: 13].

«پس به سبب پیمان‌شکنی‌شان‌، لعنت‌شان کردیم» یعنی‌: یهودیان را به این سبب‌، از رحمت خویش طرد نمودیم و دور ساختیم «و دل‌هایشان را سخت گردانیدیم» چنان‌که خیری را فرانمی‌گیرند و دربرابر سخن خیر و حرکت خیر، هیچ نرمش و رقت و انعطافی از خود نشان نمی‌دهند تا بدانجا که «کلمات را از مواضع آنها تحریف می‌کنند» یعنی‌: آنها را تغییر می‌دهند، یا برخلاف تأویل حقیقی آنها تأویل‌می‌کنند[4] و قطعا سنگدلی‌ای سخت‌تر از افترا بستن بر خدای  عزوجل  و تغییردادن وحی اش وجود ندارد «و بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، به فراموشی سپردند» یعنی‌: آنان بخش بزرگی از تورات را ترک نموده‌، یا آن را به غفلت و فراموشی سپردند «و تو همواره بر خائنه‌ای از آنان آگاه می‌شوی» خائنه‌: خیانت‌، دروغ‌، نافرمانی‌، بدکارگی‌، نیرنگ و توطئه است که یهودیان پیوسته با پیامبران الهی به‌کار می‌بردند و ای رسول ما! با تو نیز همین شیوه را به‌کار می‌برند «مگر عده‌اندکی از آنان» آنان مؤمنان ایشان ـ چون عبدالله بن سلام و یارانش ـ هستند لذا از ایشان بیم خیانت نداشته باش «پس از آنان درگذر و اعراض کن که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد» یعنی‌: از خیانت‌کاران بنی‌اسرائیل در گذر و از کردار ناشایست‌شان چشم‌پوشی کن و فعلا از جنگیدن با آنان صرف نظر نما. سپس‌حق تعالی این حکم را در (آیه/‌29) از سوره «توبه» منسوخ گردانید و فرمود: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ [التوبة: 29]. ؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به جنگیدن با آنان تا هنگامی که در کمال ذلت و حقارت به دست خویش جزیه بپردازند، فرمان داد.

 ﴿وَمِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ یُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١٤ [المائدة: 14].

«و از کسانی که گفتند: ما نصاراییم‌؛ میثاق آنان را گرفتیم» یعنی‌: از کسانی که به ادعای نصرت دادن حق تعالی خود را نصاری نامیدند، نیز مانند پیشینیانشان از بنی‌اسرائیل ـ که قبلا ذکرشان رفت ـ پیمان گرفتیم «پس بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی‌: بخش بزرگی از میثاقی را که از آنان گرفته شده بود، بی‌درنگ پس از گرفتن آن نادیده گرفته و پشت‌پا افگندند «پس ما هم تا روز قیامت میانشان» یعنی‌: میان یهود و نصاری‌، یا مخصوصا میان نصاری «دشمنی و کینه افگندیم» که به فرقه‌های متعددی ـ چون یعقوبیه‌، نسطوریه وملکانیه ـ تقسیم و تجزیه شده‌، همدیگر را تکفیر کرده و آشکارا در میان خویش به دشمنی پرداختند، که این دشمنی همچنان تا روز قیامت ادامه دارد «و خداوند به‌زودی آنان را از آنچه می‌کردند، خبر می‌دهد» یعنی‌: به زودی جزای پیمان‌شکنی‌شان را در روز قیامت در می‌یابند.

آیه کریمه دلالت می‌کند بر این که‌: به‌فراموشی سپردن بخشی از وحی الهی و فروگذاشتن عملی آن‌، به دشمنی و کشمکش میان یک امت می‌انجامد پس ما امت اسلام نیز که عملا بخش‌هایی از وحی الهی را ترک کرده‌ایم‌، باید به دین مبین خویش رو آوریم‌؛ باشد که خدای  عزوجل  میان دل‌هایمان الفت افگند.

 ﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ کَثِیرٗا مِّمَّا کُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖۚ قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞ١٥ [المائدة: 15].

«ای اهل کتاب‌! پیامبر ما» یعنی‌: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «به‌سوی شما آمده‌است تا بسیاری از آنچه از کتاب آسمانی» تورات و انجیل که بر شما نازل شده بود «پنهان داشته‌اید» چون آیه «رجم»، داستان «اصحاب شنبه» که به بوزینه مسخ شدند و اوصاف پیامبر آخرالزمان «را بر شما روشن کند و از بسیاری» دیگر از اموری که پنهان داشته‌اید «در می‌گذرد» و آن را بیان نمی‌کند زیرا انسانیت دیگر به بیان آنها نیازی ندارد. یا معنی این است‌: از بسیاری از شما درمی‌گذرد و بنابراین‌، شما رادر قبال خطاهایی که از شما سر می‌زند، مؤاخذه نمی‌کند «هرآینه از جانب الله نوری و کتاب روشنی برای شما آمده است» مراد از نور: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند. بعضی گفته‌اند: مراد از نور، اسلام یا قرآن است‌.

 ﴿یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَیُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٦ [المائدة: 16].

«که خداوند به‌سبب آن» نور و کتاب روشن «کسانی را که از رضای او پیروی می‌کنند» یعنی‌: از آنچه که او پسندیده و به آن راضی است «به‌سوی راه‌های سلامت» و نجات از عذاب «رهنمون می‌گردد» راههایی که به «دارالسلام» که همانا بهشت‌برین است منتهی می‌شود؛ بهشتی که از هرگونه آفتی پاک و مبراست «و آنان را به اراده» و توفیق «خویش از تاریکی‌ها» ی کفر و شرک و شک و نفاق و فسق و فجور «به‌سوی نور» اسلام «بیرون می‌برد و به راهی راست هدایت‌شان می‌کند».

از عکرمه در بیان سبب نزول روایت شده است که گفت‌: یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و حکم «رجم» را از ایشان پرسیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمودند: داناترین شما کیست؟ آنها به‌سوی «ابن‌صوریا» اشاره کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابن‌صوریا را به خداوندی که تورات را بر موسی‌  علیه السلام    نازل کرد و طور را بر بالای سرشان برافراشت و پیمانهایی از آنان گرفت‌، سوگند دادند که‌: حقیقت را پنهان نکند و بگوید که آیا ادعای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در بودن آیه رجم در تورات‌، با واقع امر منطبق نیست‌؟ ابن‌صوریا از سوگندهای جدی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به لرزه درآمد و از بیم عذاب‌، حقیقت را افشا نمود و گفت‌: واقعیت این است که‌چون عمل زنا در میان ما رایج شد، آیه رجم را کنار نهادیم و مرتکبان زنا را صد تازیانه زده و به جای رجم‌، سر مجرم را تراشیدیم‌. همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌رجم زناکار یهودی حکم کردند و این آیه کریمه نازل شد.

 ﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔا إِنۡ أَرَادَ أَن یُهۡلِکَ ٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٧ [المائدة: 17].

«کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است‌، مسلما کافر شده‌اند» یعنی‌: با این سخن‌شان از کافران شده‌اند و چه کفری زشت‌تر از آن است که به بشری نسبت خدایی دهند «بگو: اگر خدا اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هرکه را که در زمین است‌، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی در مقابل خدا اختیاری دارد»؟ یعنی‌: چه‌کسی قادر است که حق تعالی را از این کار بازدارد؟ پس هرگاه کسی قادر به بازداشتن خداوند عزوجل از این کار نیست‌، نتیجه طبیعی چنین امری این است که جز آن ذات یگانه‌، هیچ خدا و رب و معبود برحقی وجود ندارد و اگر چنان‌که نصاری می‌پندارند، مسیح خدا می‌بود، قطعا باید قدرت و سلطه‌ای در اختیارمی‌داشت‌، در نتیجه باید قادر می‌بود که هر نیرنگ و توطئه‌ای را از خود دفع نماید. درحالی‌که به پندار شما او به دار آویخته شده و به قتل رسیده‌است پس اگر او به‌راستی خدا بود، چرا این حمله ـ به ظن شما ـ نابودکننده را از خود دفع نکرد و چرا قادر نشد که مرگ را از مادرش به هنگام در رسیدن اجل وی دفع کند؟ پس هرگاه او توان دفع مرگ را از مادر ـ این گرامی‌ترین موجود برای خود ـ نداشته‌، مسلما از دفع نمودن چیزی از عذاب خدا عزوجل از شما، عاجزتر و ناتوان‌تر است «وفرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه مابین آنهاست‌، از آن خداست‌، هرچه بخواهد، می‌آفریند» چنان‌که عیسی را بدون واسطه پدر از مادری آفرید لذا قدرت حق تعالی مطلق است بنابراین‌، از مرد و زن هردو فرزند می‌آفریند؛ چون عموم انسانها، از زن بدون مرد فرزند می‌آفریند؛ چون آفرینش عیسی‌  علیه السلام    و بدون مرد و زن هم انسان می‌آفریند؛ چون آفرینش آدم‌  علیه السلام    «و خدا بر هر چیزی تواناست» واینها همه دلایل روشن عظمت و نشانه‌های کمال قدرت وی است پس چگونه به چیزی از اینها، بر خدایی غیر وی استدلال می‌کنید.

سیاق آیات همه در رد بر نصاری است‌.

﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۚ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ١٨ [المائدة: 18].

«و یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم» یهودیان همان چیزی را برای خودشان ادعا کردند که برای «عزیر» ادعا کرده بودند، آنجا که گفتند: (عزیر پسر خداست‌)! نصاری نیز آنچه را که برای مسیح می‌پنداشتند ـ آنجا که گفتند: (مسیح پسر خداست‌)! ـ به خود نیز منسوب ساختند پس خود را ـ به‌صرف ادعاهای باطل و آرزوهای لاطائل و بیهوده ـ دوستان خدا عزوجل وپسران وی پنداشتند «بگو» اگر به راستی شما در این جایگاه و منزلت قرار دارید «پس چرا» خداوند عزوجل «شما را بر گناهانتان عذاب می‌کند» با کشتن و مسخ کردتتان در دنیا و با آتش دوزخ در آخرت‌؟ که خود نیز به این عذاب معترفید. ای بی‌خردان‌! آیا نمی‌دانید که پسر از جنس پدر خویش است و چیزی که صدور آن از پدرش محال باشد، از او سر نمی‌زند درحالی که از شما گناه صادر می‌شود؟! آیا نمی‌دانید که دوست‌؛ دوست خویش را عذاب نمی‌کند درحالی که شما مورد عذاب قرار می‌گیرید؟! پس این خود، دلیل بر آن است که شما در این ادعایتان دروغ گویید «بلکه شما هم بشری هستید از جمله کسانی که» حق تعالی «آفریده است» همچون سایر بندگان خویش پس از جنس بشر هستید نه فرزندان وی پس بدانید که حق تعالی بر تمام بندگان خویش حاکم است‌: «هرکه را بخواهد، می‌آمرزد و هرکه را بخواهد، عذاب می‌کند» یعنی‌: بندگان خود را در برابر خیر و شر محاسبه می‌کند و هرکس را در برابر عملش جزا می‌دهد پس او خواسته است که هرکه را بر کفر می‌میراند، به عدل خویش عذاب کند و بر کسانی که از کفر توبه کرده‌اند، به فضل خویش بیامرزد و گنهکاران را ـ اگر بخواهد عفو و اگر بخواهد، عذاب کند «و فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه در میان آنهاست‌، از آن خداوند است و بازگشت همه به‌سوی اوست».

از ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: نعمان‌بن اضاء، بحری‌بن‌عمرو و شاس‌بن عدی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و با آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفت‌وگو کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به‌سوی خدای  عزوجل  دعوت نموده و از عذابش بیم دادند ولی آن سیه‌رویان گفتند: ای محمد! تو ما را از چه‌چیز می‌ترسانی؟ آیا نمی‌دانی که‌: (ما پسران خدا و دوستان وی هستیم‌؟) همان بود که پروردگار متعال آیه‌: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُ را نازل‌فرمود.

 ﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٩ [المائدة: 19].

«ای اهل کتاب‌! هرآینه پیامبر ما» حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «به سوی شما آمده است که برای شما بیان می‌کند» حقایق و معارف الهی‌، احکام و قوانین شرعی و آنچه را که پنهان می‌کردید و آنچه را که در آن دچار اختلاف شده بودید «در دوران فترت رسولان» زیرا قبل از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، رسالت آسمانی مدت مدیدی انقطاع یافته بود. روایت شده است که ابن‌عباس رضی الله عنه فرمود: «میان میلاد عیسی  علیه السلام    و محمد صلی الله علیه و آله و سلم  پانصد و شصت و نه سال فاصله بود». ابن‌کثیر می‌گوید: «بنابراین‌، نعمت بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در آن برهه از زمان‌، از کامل‌ترین نعمت‌ها بود و نیاز به این بعثت هم‌، نیازی بود عام و فراگیر زیرا فساد بر همه بلاد دامن گسترده و طغیان وجهل بر همه بندگان ـ بجز اندکی از احبار یهود و زهاد نصاری که بر بقایایی از دین حق متمسک باقی مانده بودند ـ خیمه فروهشته بود».

آری‌! پیامبر ما به‌سوی شما آمده است‌: «تا نگویید» در روز قیامت «که هیچ مژده دهنده و بیم دهنده‌ای نزد ما نیامد» یعنی‌: ما پیامبر خود را فرستادیم تا مبادا درمقام عذرخواهی از کوتاهی و تقصیر خویش‌، در روز قیامت چنین سخنی بگویید «پس قطعا برای شما مژده‌دهنده و بیم‌دهنده‌ای آمده است» یعنی‌: راه این عذر و بهانه بر شما مسدود شد زیرا اینک پیامبر مژده‌بخش و هشداردهنده‌ای نزد شما آمده‌است که مؤمنان را بشارت و کفار را بیم می‌دهد «و خدا بر هر چیزی تواناست» پس از کمال قدرت وی است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با این‌همه کمالات به رسالت فرستاد، مطیعان را در راه حق ثابت‌قدم و استوار و نافرمانان را در گمراهی و فلاکت نگونسار گردانید.

﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِیکُمۡ أَنۢبِیَآءَ وَجَعَلَکُم مُّلُوکٗا وَءَاتَىٰکُم مَّا لَمۡ یُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٠ [المائدة: 20].

«و یادکن زمانی را که موسی به‌قوم خود گفت‌: ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود یاد کنید» در آغاز از آنها خواست که نعمت خدا عزوجل را اجمالا بر خود به‌یاد آورند، آن‌گاه ـ به‌طور خاص ـ سه نعمت از این نعمت‌ها را به تفصیل این‌گونه یادآوری‌کرد: «آن‌گاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت» یعنی‌: درمیان شما پیامبرانی برانگیخت و برخی از شما را پادشاه ساخت‌. اطلاق پادشاهان به‌آنان از این باب است که مثلا نزدیکان شاه می‌گویند: ما پادشاهانیم‌! بعضی‌گفته‌اند: مراد از (ملوکا) این است که‌: آنان مالک امر و صاحب اختیار خویش شدند، بعد از آن که مملوکانی در قبضه تصرف فرعون و قبطیان بیش نبودند. مجاهد می‌گوید: (وجعلکم ملوکا) به این معنی است‌: شما را صاحب خانه‌ها، همسران و خدمتکاران گردانید». به تأیید این دیدگاه تفسیری‌، روایت شده است‌که‌: «مردی از عبدالله بن‌عمروبن‌عاص رضی الله عنه پرسید: مگر ما از فقرای مهاجرین نیستیم؟ عبدالله به وی گفت‌: آیا زنی داری که نزد وی قرار و آرام یابی؟ مرد پاسخ داد: آری‌! گفت‌: آیا مسکنی داری که در آن سکونت گزینی؟ مرد پاسخ داد: آری‌! گفت‌: پس تو از اغنیا هستی‌. آن مرد گفت‌: خدمتکاری نیز دارم‌. عبدالله گفت‌: در این صورت از پادشاهان هستی». «و داد به شما» یهودیان «آنچه که به هیچ‌یک از عالمیان نداد» چون نعمت من و سلوی‌، سنگ چشمه‌بار، ابر سایه‌بان در صحرای سینا، کثرت انبیا  علیهم السلام  ، کثرت شاهان و غیر این از نعمتها. یامعنی این است‌: داد به شما آنچه که به هیچ‌یک از عالمیان زمانتان نداد زیرا بنی‌اسرائیل در زمان خویش نسبت به یونانیان و قبطیان و سایر تیره‌های بنی‌آدم‌، شریف‌ترین مردم بودند. ابن‌کثیر نیز این معنی دوم را ترجیح داده است‌.

 ﴿یَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِی کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ٢١ [المائدة: 21].

آن‌گاه موسی‌  علیه السلام    بر یادکرد نعمت‌، یک امر و یک نهی را بنیان نهاد، امر این‌بود: «ای قوم من‌! به سرزمین مقدس» فلسطین «درآیید» مقدس‌: یعنی پاک‌شده‌، یا مبارک «که خداوند برای شما مقرر داشته است» یعنی‌: خداوند عزوجل آن سرزمین را در علم ازلی خویش قسمت و تقدیر شما کرده و مسکن و مأوای شما گردانیده است‌. اما باید دانست که این قسمت و تقدیر مربوط به زمانی بود که بنی‌اسرائیل نیکوکار بودند و چون فاسد شدند و به فسادگری روی آوردند، خداوند عزوجل به وسیله بندگان شایسته‌اش آنها را از آن سرزمین اخراج کرد و امروز نیز که یهودیان تبه‌کارترین قوم روی زمین هستند، هرگز شایستگی حضور در آن را ندارند.

و نهی موسی به آنان این بود: «و بر پشت خود روگردان نشوید» یعنی‌: از فرمان من رونگردانید و به عقب باز نگردید و دستور من در مورد جنگ با ستمگران را به‌سبب ترسویی و ضعف‌، بر زمین نگذارید «که» در آن صورت «زیانکار می‌شوید» و خیر دنیا و آخرت را از دست می‌دهید.

 ﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِیهَا قَوۡمٗا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢ [المائدة: 22].

«گفتند: ای موسی‌! در آنجا قومی زورآور هستند» یعنی‌: در فلسطین مردمی هستند زورآور با قامتهای بلند و پیکرهای تنومند که مردم را بر آنچه که بخواهند، مجبور می‌گردانند. مراد از آنان‌: قوم «عمالقه»‌اند «و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمی‌شویم» یعنی‌: با جنگ وارد آن نمی‌شویم «پس اگر از آنجا بیرون روند» بدون جنگ «ما وارد می‌شویم». این بیان صریح علت امتناعشان از ورود به فلسطین است‌، یعنی‌: عدم ورود ما به آن‌، علتی جز این ندارد.

 ﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَیۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّکُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٣ [المائدة: 23].

«دو مرد از آنان که می‌ترسیدند و خداوند بر آنان انعام کرده بود گفتند» آن دو مرد، یوشع‌بن‌نون و کالب‌بن‌یوفنا از نقبای دوازده‌گانه بنی‌اسرائیل و از خداترسان ومتقیان بودند. یا آنها از ضعف و جبن بنی‌اسرائیل می‌ترسیدند. و خداوند عزوجل با پایدارساختن‌شان در ایمان و دادن یقین به وعده‌های نصرت و پیروزی خویش‌، بر آنان نعمت داده بود. آری‌! آن دو گفتند: «ای قوم‌! از راه دروازه بر آنان وارد شوید» یعنی‌: از دروازه شهر بر ستمگران عمالقه وارد شوید «که اگر از آن درآمدید، قطعا پیروز خواهید شد» آن دو این سخن را با ایمان و اطمینانی که به وعده‌های الهی داشتند، گفتند چنان‌که در پایان سخنشان افزودند: «و اگر مؤمنید، به خدا توکل کنید» زیرا ایمان به خداوند متعال‌، مقتضی توکل است‌. توکل‌: عبارت است از: قطع علایق و پیوندهای قلبی از غیر خدا عزوجل و ترک کرنش و تملق ناروا در برابر مخلوقات وی‌.

 ﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ٢٤ [المائدة: 24].

«گفتند» بنی‌اسرائیل به حضرت موسی‌  علیه السلام    «ای موسی‌! ما ابدا در آن وارد نمی‌شویم مادام که آنان» یعنی‌: عمالقه «در آنجا هستند» این سخنشان از روی جبن و بزدلی‌، یا به انگیزه عناد و جسارت بر خدای  عزوجل  و رسول وی بود. به‌این‌ترتیب‌، آنها ورود به شهر بیت‌المقدس را نفی کرده و سپس این نفی را با ذکر (ابدا) مؤکد ساختند، آن‌گاه ورود به آن را به بیرون رفتن جباران از آن مشروط ساختند «پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا می‌نشینیم» یعنی‌: ماپیوسته در این مکان می‌مانیم‌، نه با تو پیش می‌رویم و نه به عقب برمی‌گردیم‌. این‌سخن را از روی نادانی نسبت به خدای  عزوجل  و صفات وی و به انگیزه کفر به‌حقایق و واجبات مربوط به ذات و صفات الهی گفتند. نقل است که‌: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر، از باب کسب رأی اصحابشان با ایشان مشورت نموده فرمودند: اینک جنگ حتمی است پس چه باید کرد؟ مقدادبن‌عمرو رضی الله عنه به نمایندگی از دیگر اصحاب برخاست و گفت‌: سوگند به ذات اقدس الهی که ما چون بنی‌اسرائیل نیستیم که بگوییم‌: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین‌جا نشسته‌ایم‌! بلکه ما از سمت راست‌، از سمت چپ‌، از پیش رو و ازپشت سر شما با آنان می‌جنگیم‌. یاران دیگر نیز با تعابیری از این دست‌، اعلام آمادگی کردند... عبدالله ابن مسعود رضی الله عنه می‌گوید: آن‌گاه دیدم که چهره مبارک آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از این سخنان شکفت و ایشان بسیار شادمان شدند.

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِیۖ فَٱفۡرُقۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٥ [المائدة: 25].

«گفت» موسی‌  علیه السلام    از باب شکوی به‌سوی پروردگار خویش‌: «پروردگارا! من» در راه یاری دادن دینت «جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم» اما قوم من که از فرمانم سرپیچیدند و تو خود شاهد هستی‌! «پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایی بینداز» ما را از آنان متمایز گردان و در مجازات به آنان نپیوندان‌. یا معنی این است‌: تو خود میان ما و آنان فیصله کن‌.

﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیۡهِمۡۛ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗۛ یَتِیهُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦ [المائدة: 26].

«فرمود» خداوند متعال به موسی «پس آن سرزمین» یعنی‌: سرزمین مقدس «چهل سال» نه بیشتر از آن «بر آنان» یعنی‌: بر آن گروه سرکش و نافرمان «حرام شده است» به‌سبب سر باززدنشان از جنگ با ستمگران «در زمین سرگردان می‌شوند» و حیران و سرگشته این سو و آن سو می‌روند و می‌آیند، بی آن که راه ومقصد روشنی در پیش داشته باشند. سعیدبن جبیر می‌گوید: «بنی اسرائیل در طول این چهل سال‌، هر روز بامداد به‌راه افتاده سرگشته و حیران در بیابانها راه می‌پیمودند و هیچ وقت قرار و آرام نداشتند. این سرزمین حیرانی و پریشانی‌، سرزمین سینا بود که قرآن آن را «تیه» یعنی محل سرگردانی و گم‌گشتگی نامید وموسی‌  علیه السلام    نیز در دشت تیه با آنان بود». ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «آنان چهل سال تمام‌، گم‌گشته و سرگردان بودند چنان که موسی و هارون و نیز همه کسانی که‌عمرشان از چهل‌سال متجاوز بود، در تیه در گذشتند و چون آن چهل سال گذشت‌، یوشع‌بن‌نون که بعد از موسی‌  علیه السلام    رهبر قوم گردید، آنان را به خیزش وجهاد فراخواند و با بهره گیری از توان معنوی نسل نوپایی که به‌دست موسی‌  علیه السلام    برمبانی ایمان و جهاد و دانش و پایداری‌، تربیت و پرورش یافته بودند، قیام کرد وفلسطین را فتح کرد». مفسران نقل کرده‌اند: احدی از کسانی که گفته بودند: (ما وارد آن شهر نمی‌شویم مادام که آن جباران در آن هستند...)، در آن چهل سال‌، وارد سرزمین فلسطین نشد. «پس» ای موسی‌! «بر گروه فاسق ستمگر اندوهگین نباش» بدین‌سان خدای  عزوجل  به‌سبب ترک جهاد فرض‌، دوبار آن گروه از بنی‌اسرائیل را «فاسق» نامید.

ملاحظه می‌کنیم که این داستان‌، متضمن سرزنش یهود و بیان رسوائی‌هایشان و نیز مخالفتهایشان با خدای  عزوجل  و پیامبر وی است‌.

 ﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَیۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ یُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّکَۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ٢٧ [المائدة: 27].

«و» ای پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم ! «بر آنان داستان دو پسر آدم را به راستی بخوان‌، هنگامی که هریک از آن‌دو قربانی‌ای عرضه داشت» قربان‌: آنچه که به وسیله آن به خدای  عزوجل  تقرب جسته می‌شود؛ از ذبح حیوان یا تقدیم صدقه‌ای «پس‌، از یکی از آن دو» قربانی‌اش «پذیرفته شد» او هابیل بود «و از دیگری پذیرفته نشد» که او قابیل بود.

ابن‌کثیر در شرح داستان قابیل و هابیل می‌گوید: «درآن زمان سنت چنان بود که حوا در یک شکم دو فرزند توأمان به دنیا می‌آورد که یکی از آنها پسر و دیگری دختر بود. آدم به ضرورت حال‌، دخترانش را به پسرانش تزویج می‌کرد؛ به این نحو که دختر این شکم را به عقد پسر شکم دیگر در می‌آورد. و این کار در آن زمان روا بود. از قضا خواهر هابیل از جمال بی‌بهره و خواهر قابیل زیبا بود. آدم‌  علیه السلام    طبق سنت و قانون آن زمان‌، خواست تا خواهر هابیل را به عقد قابیل و خواهر قابیل را به عقد هابیل در آورد اما قابیل نپسندید و گفت‌: من با خواهر خودم عقد می‌کنم‌! آدم‌  علیه السلام    گفت‌: حال که تو نمی‌پسندی پس هر دویتان قربانی‌ای تقدیم کنید، قربانی هرکس که پذیرفته شد، آن دختر زیبا از آن وی باشد. قربانی قابیل دسته‌ای از خوشه گندم بود زیرا او شغل کشاورزی داشت و او آن را از پست‌ترین محصول گندم خویش انتخاب کرد ولی هابیل که صاحب گوسفندانی بود، گوسفندی از بهترین آنها را برای قربانی برگزید. پس خدای  عزوجل  قربانی هابیل را پذیرفت و آن را به بهشت بالا برد اما قربانی قابیل مورد قبول قرار نگرفت و در اینجا بود که قابیل با هابیل حسد ورزید» «گفت» قابیل به هابیل «حتما تو را خواهم کشت» انگیزه وی از این سخن‌، غیرت و رشک بود «هابیل گفت‌: خدا فقط از متقیان می‌پذیرد» گویی او به برادرش گفت‌: آنچه دیدی از خودت دیدی‌، نه ازمن زیرا سبب عدم پذیرش قربانیت‌، همانا بی‌تقوایی خودت بود. آن‌گاه افزود:

﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقۡتُلَنِی مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ یَدِیَ إِلَیۡکَ لِأَقۡتُلَکَۖ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٨ [المائدة: 28].

«اگر دست به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی» یعنی‌: اگر قصد قتلم را بکنی «من دستم را به‌سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم‌، چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان می‌ترسم» یعنی‌: من عمل تبه‌کارانه تو را با عملی همانند آن‌، پاسخ نمی‌دهم زیرا در آن صورت من و تو هردو در ارتکاب گناه باهم برابر می‌شویم و بدان که علت اقدام نکردن من به قتل‌، همانا ترس از رب‌العالمین است‌.

این سخن هابیل به‌معنی تسلیم‌شدن وی به قتل است‌. در حدیث شریف آمده‌است‌: «آن‌گاه که فتنه برخاست‌، مانند بهترین دو فرزند آدم باش». ایوب سختیانی‌می‌گوید: «درحقیقت اولین کسی‌که به این آیه عمل کرد، عثمان‌بن عفان رضی الله عنه بود». چنان که سعدبن‌ابی‌وقاص رضی الله عنه به هنگام فتنه زمان عثمان رضی الله عنه گفت‌: گواهی می‌دهم که این حدیث شریف را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده‌ام که فرمودند: «همانا به‌زودی فتنه‌ای روی خواهدداد که در آن شخص نشسته بهتر از شخص ایستاده‌، شخص ایستاده بهتر از شخص رونده و شخص رونده بهتر از شخص شتابنده است». گفتم‌: یارسول الله! اگر کار چنان بود که شخص مهاجم بر من در خانه‌ام وارد شد و خواست تا مرا به قتل رساند؟ فرمودند: «در آن صورت همانند فرزندآدم (هابیل) باش».

هر چند در شریعت ما دفاع از نفس ـ اجماعا ـ جایز است و کسی‌که به ناحق مورد هجوم قرار می‌گیرد، مأمور به دفاع از خود می‌باشد اما در اینکه این دفاع بروی واجب است یا خیر؟ میان علما اختلاف نظر وجود دارد اما قول صحیح‌تر، وجوب دفاع از نفس است زیرا در آن معنای نهی از منکر وجود دارد و نیز به دلیل این فرموده خداوند متعال‌: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ [البقرة: 251]. «واگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی‌کرد، همانا فساد زمین را فرا می‌گرفت‌». گفتنی است که ارجحیت دفاع از نفس‌، در شرایطی است که فتنه و شبهه‌ای در میان نباشد ولی آن‌گاه که فتنه به‌پا خاسته بود و هریک از طرفین چنین می‌پنداشت که در راه خدا عزوجل می‌جنگد پس از نظر برخی؛ در چنین شرایطی‌، ترک دفاع از نفس ـ به‌دلیل همین آیات ـ اولی و ارجح است‌.

 ﴿إِنِّیٓ أُرِیدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِی وَإِثۡمِکَ فَتَکُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩ [المائدة: 29].

هابیل در ادامه گفت‌: «من می‌خواهم که گناه مرا ببری» یعنی‌: گناه کشتن مرا «وگناه خود را» یعنی‌: گناهانی را که قبل از کشتنم مرتکب شده‌ای‌، نیز برداری‌، و به‌سبب همین گناهان هم بود که قربانیت پذیرفته نشد. یادآور می‌شویم که آن گناهان قابیل عبارت بود از: نافرمانی والدین‌، کینه و حسد «پس در نتیجه از اهل دوزخ باشی و این است سزای ستمگران» یعنی‌: دوزخ سزای ستمگران است‌.

﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٣٠ [المائدة: 30].

«پس نفس وی کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان نمود» یعنی‌: نفس «اماره باالسوء» قابیل‌، کشتن برادر را بر وی آسان نمایان ساخت و او را بدان ترغیب کرد و این تصور را در او القا نمود که قتل برادر بسیار سهل و گواراست و او از آن شرف و دستاوردی خواهد داشت «پس» با آهنی که در دست داشت «او را کشت و از زیانکاران شد» با ریختن خون به‌ناحق برادر.

 ﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَٰرِی سَوۡءَةَ أَخِیهِۚ قَالَ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِیَ سَوۡءَةَ أَخِیۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّٰدِمِینَ٣١ [المائدة: 31].

«پس خداوند زاغی را فرستاد که زمین را» با چنگال و منقارش «می‌کاوید تا بدین‌وسیله به او بنمایاند که چگونه جسد برادرش را پنهان کند» آری‌! چون قابیل برادرش هابیل را کشت‌، نمی‌دانست که چگونه جسدش را پنهان کند زیرا هابیل اولین کس از اولاد آدم بود که جان باخته بود پس خداوند عزوجل دو زاغ را فرستاد وآن دو زاغ در پیش چشم قابیل باهم جنگیدند و درنهایت یکی از آنها دیگری را کشت‌، آن‌گاه با چنگ و منقار برایش گودالی حفر کرده جسدش را در آن افگند و سپس بر آن خاک پاشید، قابیل که این صحنه را دید «گفت‌: ای ویل بر من»‌! ویل‌: کلمه‌ای ناشی از حسرت و حزن و به معنی هلاکت است‌، یعنی‌: ای خاک نابودی بر سرم باد! «آیا ناتوان هستم از آن که مانند این زاغ باشم و سوأت برادر خود رابپوشم» سوأت‌: یعنی پیکر جان باخته قابیل را. «پس از پشیمان‌شدگان شد» آن‌گاه با افسوس و اندوه جسد برادر را به خاک سپرد. در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ شخصی به ستم کشته نمی‌شود، مگر اینکه اولین قاتل فرزند آدم نیز از خون وی سهمی دارد زیرا قابیل اولین کسی بود که شیوه کشتن را بنیان گذاشت».

﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢ [المائدة: 32].

«به این جهت» یعنی‌: به‌سبب قتل یادشده بود که «بر بنی‌اسرائیل حکم کردیم» یعنی‌: حادثه پدیدآمده در میان دو فرزند آدم و انواع مفاسد برآمده از قتل عمد بود که سبب مشروع ساختن این حکم بر بنی‌اسرائیل گردید: «که هرکس کسی را به غیر عوض کسی» یعنی‌: به غیرعوض کشتن کسی‌که موجب قصاص است «یا به غیرفساد در روی زمین» که همانا شرک به خدای  عزوجل  می‌باشد «بکشد پس چنان است که همه مردم را کشته باشد» مجاهد می‌گوید: «یعنی‌: خدای  عزوجل  جزای کسی را که انسان مؤمنی را به عمد می‌کشد، جهنم قرارداده‌، بر او خشم گرفته‌، او را لعنت کرده و عذابی بزرگ را برایش آماده ساخته است پس اگر او بر فرض تمام مردم را هم می‌کشت‌، جزای وی بیش از این نبود».

برخی در تفسیر (فساد در زمین‌) گفته‌اند: فساد در زمین عام است در شرک و غیر آن و برخی از مظاهر فساد عبارت است از: راهزنی‌، خون‌ریزی‌، دریدن و پایمال‌کردن مقدسات و نوامیس و ارزشها، غارت و چپاول اموال‌، تجاوز بر بندگان خدا عزوجل به‌ناحق‌، ویران‌کردن آبادیها، قطع درختان‌، از بین بردن و خشکاندن نهرها و هرگونه فساد دیگری که موجب کشتن فاعل آن باشد. «و هر کس‌، کسی را زنده بدارد» یعنی‌: هرکس از کسی‌که قتلش واجب شده‌، درگذرد. مجاهد می‌گوید: «زنده داشتن نفس‌، نجات دادن وی از غرق‌، یا از آتش سوزی‌، یا از زیر آوار، یا از ورطه نابودی است» «پس چنان است که همه مردم را زنده داشته است» یعنی‌: سپاسگزاری از وی بر همه مردم لازم است‌. برخی در معنی آن گفته‌اند: یعنی‌: پاداش وی چنان عظیم است که گویی همه مردم را زنده داشته‌است‌. با توجه به اینکه حکم فوق در همه ادیان عام و مشترک است‌، شاید دلیل تخصیص بنی‌اسرائیل به این حکم در این آیه‌، که از عبارت‌: (بر بنی‌اسرائیل حکم‌کردیم‌) بر می‌آید، این باشد که‌: آنان اولین امتی بودند که وعید الهی در مورد قتل نفس‌، بر ایشان نازل شد چنان‌که عامل دیگر این تخصیص‌، کثرت خونریزی وکشتن پیامبران  علیهم السلام  از سوی آنان است‌. «و هرآینه پیامبران ما برای بنی‌اسرائیل نشانه‌های روشنی آوردند پس از آن‌، بسیاری از آنان در زمین زیاده‌روی می‌کنند» در کشتار و خونریزی تا بدانجا که آنان پیامبران  علیهم السلام  را کشتند.

 ﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِکَ لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ٣٣ [المائدة: 33].

این آیه کریمه درباره حد «حرابه» یا حکم راهزنان (قطاع‌الطریق‌) و کسانی از مسلمانان نازل شد که به فسادافگنی در روی زمین می‌پردازند.

«همانا جزای کسانی که با خدا و پیامبر وی به محاربه برمی‌خیزند» با ستیز علیه دین‌خدا عزوجل و کتاب و شریعت و دوستان وی‌. محاربه با خدا عزوجل ؛ عصیان و گردنکشی علیه وی‌، محاربه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ؛ حمل سلاح برضد ایشان است و جنگیدن با مسلمانان در عصر پیامبر و بعد از آن همانند آن می‌باشد؛ چنانچه محاربان با اسلحه بر مردم حمله کنند و راهها را به منظور غصب اموال مردم و کشتن آنها بدون وجود شبهه‌، یا اراده اصلاح‌، یا دفع فسادی قطع نمایند. باید دانست که حکم آیه‌کریمه در مورد مشرکان و غیر آنان از کسانی‌که مرتکب این جنایت بزرگ می‌گردند، عام است‌. امام ابوحنیفه و یارانشان می‌گویند: «محاربه‌، فقط شامل راهزنی‌است و حمله به دیگران در شهرها شامل این مضمون نمی‌شود زیرا در شهرها برای فریادگر امکان فریادرسی هست‌، برخلاف راهها که از چنین امکانی به‌دور می‌باشد». «و» همانا جزای کسانی که «در زمین به قصد فساد می‌شتابند» یعنی‌: در آن فساد افروزی می‌کنند «این است که کشته شوند» بدون‌به دار آویختن و قطع دست و پا، چنانچه فقط نفس بی‌گناهی را به‌قتل رسانده بودند «یا بر دار کرده شوند» چنانچه هم مال را گرفته و هم کشتار کرده بودند. به‌دارآویختن فقط بعد از کشتن است پس جایز نیست که محارب قبل از کشته شدن به دار آویخته شود «یا دستها و پاهایشان در خلاف جهت یک‌دیگر بریده‌شود» چنانچه فقط مال را گرفته و مرتکب کشتار نشده بودند. مراد ازآن‌: فقط بریدن دست راست و پای چپ است «یا از وطن تبعید شوند» چنانچه نه مرتکب قتل نفس شده و نه مالی را گرفته باشند بلکه با راهزنی مسلحانه فقط به ارعاب مردم پرداخته باشند زیرا راهزن مسلح و دارای نیرو مورد تعقیب قرار داده می‌شود تا آن که دستگیر شود و حد بر وی اقامه گردد، یا به تعقیب وی تا بدانجا ادامه داده می‌شود که از دار اسلام بگریزد و دیگر امکانی برای تعقیب وی وجود نداشته باشد.

فقها در تفسیر «نفی» یعنی تبعید، آرای متعددی دارند. شافعی  رحمه الله  در معنی آن‌می‌گوید: «از شهری به شهری و از سرزمینی به سرزمینی گریزانده می‌شوند و مورد تعقیب و جست‌وجو قرار داده می‌شوند تا حد بر آنان اقامه گردد». مالک  رحمه الله  می‌گوید: «راهزن از سرزمینی که این جنایت را در آن مرتکب شده‌، به محل دیگری تبعید می‌گردد و در آنجا زندانی می‌شود، همانند زناکار». احمدبن‌حنبل  رحمه الله  می‌گوید: «معنای نفی این است که محاربان تارومار شوند و به آنان امکان اقامت در هیچ سرزمینی داده نشود». ابوحنیفه و یارانش ـ رحمهم الله ـ می‌گویند: «مراد از نفی در اینجا، زندانی‌کردن راهزن است». اما از ظاهر آیه چنین استنباط می‌شودکه‌: راهزن فقط از آن سرزمینی که در آن مرتکب این عمل شده‌، طرد می‌شود، بدون اینکه زندان یا مجازات دیگری بر وی اعمال شود. برخی دیگر از علما گفته‌اند: امام (حاکم‌) در میان به کار بردن این مجازاتهای چهارگانه مخیراست پس هرچه از آنها را که می‌خواهد، اعمال نماید.

بنابراین‌، مجازات راهزنان مسلح (قطاع‌الطریق‌) مجموعا دارای چهار حالت است‌:

1-  کشتن آنان‌؛ درصورتی‌که فقط مرتکب قتل شده باشند.

2-  به دار آویختن آنان‌؛ چنانچه مرتکب قتل و چپاول اموال ـ هردو ـ گردیده باشند.

3-  بریدن دست و پای آنان به کیفیتی که ذکر شد؛ چنانچه فقط مال را چپاول کرده و مرتکب قتل نشده باشند.

4-  نفی و تبعیدشان از وطن ـ با تفصیلی که فقها به آن نگریسته‌اند.

باید دانست که در «محاربان» سه شرط باید تحقق یابد:

1-  این که‌: محاربان دارای قوت و شوکت و اسلحه باشند، چه محارب یک تن باشد، یا بیشتر از آن تا از دزدان متمایز گردند.

2-  این که‌: عمل راهزنی در دار اسلام انجام گرفته باشد.

3-  ـ این که‌: محاربان مال را علنا بگیرند زیرا اگر آن را پنهانی بگیرند، دزد به شمارمی‌روند نه محارب‌، که در آن صورت حد آنها حد سرقت است‌.

«این» مجازات هایی که ذکرشد «خزیی برای آنان در دنیاست» خزی‌: ذلت و رسوایی است «و در آخرت هم برای آنان عذابی بزرگ است» که همانا آتش دوزخ می‌باشد.

در بیان سبب نزول آیه «حرابه» از انس‌بن مالک رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: گروهی هشت نفره از قبیله «عکل» به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و بر اسلام بیعت کردند اما آب‌وهوای مدینه بر آنان سازگار نیفتاد و بیمار شدند پس از این‌حالت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا با ساربان به صحرا بیرون نمی‌روید تا از شیر و ادرار شتران وی بنوشید (و بهبود یابید)»؟ گفتند: چرا! بیرون می‌رویم‌. پس بیرون رفتند و از شیر و ادرار شتران نوشیدند و بهبود یافتند، آن‌گاه ساربان را به قتل رسانده و شتران را ربودند. خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به تعقیب آنان فرستادند. سرانجام مأموران گماشته تعقیب‌، دستگیرشان کرده نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند تا دستها و پاهایشان را بریده و بر چشمهایشان میخ آهنین بکوبند، سپس آنان را در آفتاب افگنند تا به ذلت بمیرند. و چنان کردند.

 ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣٤ [المائدة: 34].

«مگر کسانی که پیش از آن که بر آنان دست یابید، توبه کرده باشند» یعنی‌: در این صورت‌، حدود یاد شده از آنان ساقط می‌شود، جز آنچه که به حق بندگان (حق‌العباد) مربوط باشد «پس بدانید که الله آمرزنده مهربان است» اگر توبه کنند، آنان را می‌آمرزد و بر آنان رحمت آورده و عذابشان نمی‌کند.

لذا آیه کریمه آن محاربانی را که قبل از دست یافتن بدیشان توبه می‌کنند، از مجازات استثنا کرده است بنابراین‌، محاربی که قبل از قدرت‌یافتن بر وی توبه می‌کند، به هیچ بندی از بندهای مجازات یاد شده در آیه قبل‌، مورد مجازات قرارنمی‌گیرد. ولی بعضی از اهل علم‌، ازجمله احناف برآنند که‌: توبه محارب قبل از قدرت‌یافتن به وی‌، مجازات قصاص و سایر حقوق بندگان را از وی ساقط نمی‌گرداند. حکم دیگری که در مورد «محارب» وجود دارد، این است که‌: طالب خون (ولی‌دم‌) هیچ سلطه و اختیاری در مورد مجازات محارب قاتل ندارد و عفوش در مورد وی جایز و نافذ نیست بلکه قضیه موکول به امام (حاکم‌) است که در محدودده اختیاراتش در قبال وی تصمیم بگیرد.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَیۡهِ ٱلۡوَسِیلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِی سَبِیلِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٣٥ [المائدة: 35].

«ای مؤمنان‌! از خداوند پروا دارید» با پرهیز از نواهی وی «و به‌سوی او طلب وسیله کنید» یعنی‌: چیزی را طلب کنید که شما را به او نزدیک سازد. پس «وسیله» به‌اتفاق و اجماع مفسران‌، عبارت است از: عمل قربت و طاعتی که به آن قرب الهی خواسته می‌شود و از مصادیق آن تقوا و دیگر صفات نیکی است که بندگان با توسل به آن به پروردگارشان تقرب می‌جویند. اما توسل به مخلوق‌، اگر به معنی طلب دعا از وی باشد، در جایز بودن آن شکی نیست‌؛ در صورتی که آن مخلوق زنده باشد، همان‌گونه که عمر رضی الله عنه در هنگام استسقا (دعای طلب باران‌) به حضرت عباس رضی الله عنه عموی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم توسل جست‌. ولی اگر آن مخلوق مرده باشد، توسل به وی جایز نیست و این گونه توسل از بدعت‌هایی است که هیچ‌یک از سلف صالح آن را انجام نداده‌اند. امام ابوحنیفه  رحمه الله  نیز توسل‌جستن به یکی ازبندگان و قسم دادن خداوند متعال را به حق یکی از مخلوقات وی‌، ناجایز دانسته ورأی ابن‌تیمیه نیز همین است‌. بایزید بسطامی می‌گوید: «استغاثه مخلوق به مخلوق مانند استغاثه زندانی به زندانی دیگر است». لیکن علامه «الوسی» در تفسیر«روح المعانی» با آن که توسل به اسماءالله را ترجیح می‌دهد اما توسل به‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در زندگی و مرگشان نیز جایز می‌داند.

«و در راه او جهاد کنید» یعنی‌: علیه کسانی که دین و آیین‌شان مورد قبول حق‌تعالی نیست‌، با مالها، جانها و زبانهایتان جهاد کنید «باشد که رستگار شوید» بنابراین‌؛ تقوی‌، عمل صالح و جهاد، راه رستگاری است پس کسی‌که در یکی از اینها کوتاهی کرد، قطعا در حرکت به‌سوی رستگاری کوتاهی کرده است‌.

 ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِیَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنۡهُمۡۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٣٦﴾. [المائدة: 36].

«در حقیقت‌، اگر تمام آنچه در زمین است برای کافران باشد و مثل آن را نیز با آن داشته باشند تا به وسیله آن خود را از عذاب روز قیامت باز خرند، هرگز از آنان قبول نمی‌شود و برای آنان است عذابی دردناک» پس هیچ راه نجاتی فرارویشان نیست‌.

 ﴿یُرِیدُونَ أَن یَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنۡهَاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِیمٞ٣٧ [المائدة: 37].

«می‌خواهند که از دوزخ بیرون آیند، در حالی‌که از آن بیرون آمدنی نیستند و برای آنان عذابی پایدار است» این عذاب دائم و پایدار، برای کفار است نه برای گنهکاران مسلمین زیرا گنهکاران مسلمین بعد از معذب شدن در دوزخ به‌اندازه گناهانشان‌، از آن بیرون آورده‌شده و به بهشت وارد ساخته می‌شوند چنان‌که در احادیث شریف آمده است‌.

 ﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٣٨ [المائدة: 38].

چون خدای سبحان حکم «محارب» را که به زورگیری علنی اموال مردم و راهزنی آشکار می‌پردازد، بیان داشت‌، اکنون به دنبال آن‌، حکم دزد (سارق‌) را که به ربودن پنهانی مال مردم می‌پردازد، بیان می‌نماید: «و مرد دزد و زن دزد؛ دست آنان را ببرید» یعنی‌: حد شرعی مرد و زن دزد این است که دست راست هریک از آنان را از بند ببرید «به کیفر آنچه کرده‌اند» از عمل دزدی‌. این مجازات «نکالی است» یعنی‌: عذابی است بازدارنده و عبرت‌انگیز «از جانب الله» پس بر آنان اندوهگین نباشید «و خداوند عزیز حکیم است» یعنی‌: حق تعالی غالبی است که در حکم خویش مورد معارضه قرار نمی‌گیرد، همان گونه که در حکم خویش بر بریدن دست مرد و زن دزد، صاحب حکمت نیز هست‌. سرقت‌: گرفتن چیزی‌است که دارای حفاظ یا نگهبان (حرز) باشد به‌طور پنهانی از چشم دیگران‌. مال دارای حرز؛ یعنی مال دارای حریم حفاظتی بر دو نوع است‌: یکی آن مالی است‌که خود دارای حرز می‌باشد، چون مال نهاده شده در خانه یا صندوق کسی‌. دیگری مالی است که دارای حرز بیرونی است‌، چون اماکنی که پاسبان و نگهبان دارد.

مال مسروقه باید چهار صفت داشته باشد:

1-  باید به مقدار نصاب شرعی باشد. لازم به ذکر است که نصاب سرقت در نزد احناف‌، یک دینار یا ده درهم شرعی است و در کمتر از ده درهم حدی جاری نمی‌شود. اما نصاب سرقت در نزد جمهور فقها، ربع دینار، یا سه درهم است‌.

2-  مال مسروقه باید از نظر شرعی‌، مالیت و ملکیت داشته و فروش آن جایز باشد. پس اگر شراب و خوک ـ مثلا ـ که مالیت ندارند، مورد دستبرد قرار گیرند، مال مسروقه به شمار نمی‌روند.

3-  سارق در مال مسروقه‌، ملکیت یا شبهه ملکیت نداشته باشد.

4-  مال مسروقه باید از جمله اموالی باشد که سرقت در آن موضوعیت داشته باشد، نه ـ مثلا ـ برده بزرگسال که سرقت آن موضوعیت ندارد.

اما شرایط معتبر در سارق عبارت است از:

1 ـ بلوغ‌. 2 ـ عقل‌. 3 ـ عدم ملکیت مال مسروقه‌. 4 ـ عدم ولایت وی بر کسی‌که مالی را از او می‌دزدد.

باید دانست که حدود به شبهات دفع می‌شوند چنان‌که در حدیث شریف آمده است‌: «ادراوا الحدود باالشبهات‌: حدود را با شبهه‌ها دفع کنید».

 ﴿فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَتُوبُ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٣٩ [المائدة: 39].

«پس هرکه بعد از ستم کردنش» یعنی‌: بعد از بریدن دستش به‌سبب دزدی «توبه کند و به صلاح آورد» عمل خویش را با برگرداندن مال دزدی شده «خدا توبه او را می‌پذیرد زیرا خداوند آمرزنده مهربان است» از در رحمت به سوی وی باز می‌گردد و توبه وی را می‌پذیرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از قطع دست سارقی به وی فرمودند: «به‌سوی خدا توبه کن». سارق گفت‌: توبه کردم‌. فرمودند: «خداوند توبه‌ات را پذیرفت».

در سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دلایلی وجود دارد بر این که‌: اگر حدود به‌سوی ائمه (حکام‌) ارجاع شد، اجرای آنها واجب و لازم و اسقاط آنها ممتنع است اما اگر قبل از ارجاع به‌سوی حاکم‌، سارق مورد عفو قرار گرفت‌، یا توبه کرد، حد از وی ساقط می‌گردد.

 ﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٤٠ [المائدة: 40].

«آیا ندانسته‌ای» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! یا ای انسان‌! «که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خداست‌، هرکه را بخواهد عذاب می‌کند» پس او خواسته‌است تا کسانی را که برکفر مرده‌اند، عذاب نماید «و هرکه را بخواهد، می‌بخشد» و او وعده داده است که‌توبه‌کاران را بیامرزد «و خدا بر هرچیزی تواناست» از جمله بر عفو و بر عذاب‌.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْۛ سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِینَ لَمۡ یَأۡتُوکَۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ یَقُولُونَ إِنۡ أُوتِیتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔاۚ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ٤١ [المائدة: 41].

مفسران در بیان سبب نزول گفته‌اند: این آیات درباره مرد و زن یهودی‌ای نازل‌شد که زنا کرده بودند و یهودیان که حکم سنگسار (رجم‌) زناکاران را لغو کرده ومجازاتی سبک را جانشین آن ساخته بودند، در آن قضیه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، بدین منظور که ایشان نیز برآن مرد و زن یهودی همچون خود یهودیان حکم کنند تا بدین‌وسیله بتوانند در پیشگاه خداوند عزوجل بر تغییر دادن حکم تورات در مورد رجم‌، حجتی به‌دست آورند. اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رجم آن دو فرمان دادند[5].

«ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب می‌ورزند» به هنگام وجود هر فرصت و به اندک بهانه‌ای «تو را اندوهگین نسازند؛ از آنان‌که به زبان خود گفتند: ایمان آوردیم‌!حال آن که دل‌هایشان ایمان نیاورده‌است» و آنها منافقان‌اند «و از آنان که یهودی‌شدند» گروهی هستند که‌: «به سخن دروغ گوش می‌سپارند» یعنی‌: سخنان دروغ رؤسای تحریف‌گرشان را که به تحریف تورات پرداخته‌اند، می‌پذیرند. یا معنی این است‌: شنوای سخن تو هستند تا بر تو دروغ بسته‌، سخنت را تحریف نمایند «برای گروه دیگری خبرچینی می‌کنند» که این گروه دیگر «هنوز پیش تو نیامده‌اند» و به مجلست حاضر نشده‌اند. آنها طایفه‌ای از یهودیان بودند که به انگیزه تکبر و تمرد، خودشان به مجلس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حاضر نمی‌شدند اما از میان خود جاسوسانی را به مجلس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده و آنها را با تعلیمات خود توجیه می‌کردند «اینان کلمات» کتاب آسمانی «را از جاهای خود بعد از ثبوت آنها در مواضع آنها تحریف می‌کنند» یعنی‌: از جمله اوصاف گروه یادشده این است که‌: کلمات خدا عزوجل را از مواضع آن که حق تعالی در آن نهاده‌است‌، از حیث لفظ یا از حیث معنی تغییر می‌دهند. شاید مراد این باشد که‌: آنها تورات را تحریف می‌کنند و از جمله این تحریفاتشان‌، حکم رجم (سنگسارکردن‌) مرد و زن زناکار بود که بجای آن‌، حکم سیاه کردن روی و رسواکردن زناکاران را نهادند.

«می‌گویند» این تحریف‌گران به پیروان خود «اگر این» حکم تحریف شده «به شما داده شد، آن را بپذیرید» و بدانید که آن حق است «و اگر این به شما داده نشد پس دوری کنید» یعنی‌: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم این سخن تحریف شده ما را به شما تحویل داد، آن را بگیرید و بدان عمل کنید اما اگر غیر آن را به شما گفت‌، از پذیرفتن آن و عمل به آن بپرهیزید «و هرکه الله فتنه او را» یعنی‌: گمراهی او را «اراده کند، هرگز برای او در برابر خداوند ازدست تو چیزی برنمی‌آید» یعنی‌: تو هرگز نمی‌توانی آن فتنه و گمراهی را از او دفع کنی و قادر نیستی که به او نفعی رسانده و او را به راه راست هدایت کنی‌. این عبارت‌، قطع کننده امید آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از ایمان آوردن آنهاست «اینان کسانی هستند که خداوند نخواسته است دل‌هایشان را پاک کند» از پلیدیهای کفر و نفاق چنان که دل‌های مؤمنان را پاک ساخت زیرا آنها خود کفر و نفاق را برگزیده‌اند «در دنیا برای آنان رسوایی‌ای است» از سوی خداوند متعال‌، باآشکار کردن نفاق منافقان‌، تحمیل جزیه بر کافران یهود و برملا کردن تحریفها وپنهان‌کاری‌های آنان در مورد احکام منزله الهی در تورات «و برای آنان در آخرت عذاب بزرگی است» که همانا جاودانگی در دوزخ می‌باشد.

 ﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ أَکَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ فَإِن جَآءُوکَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٤٢ [المائدة: 42].

«آنان پذیرا و شنوای سخن دروغ و خورنده سحت اند» سحت‌: هر مال حرامی است و به معنی زایل شدن است‌، چرا که حرام طاعات را ازبین برده و پاداش آن‌را محو می‌کند. بعضی گفته‌اند: مراد از سحت در اینجا رشوه است زیرا آیه کریمه درباره یهودیان نازل شد که چون مجرم و مقصر با رشوه نزد حکامشان می‌رفت‌، سخن وی شنیده می‌شد و به قول خصم محق وی‌، هیچ توجهی به‌عمل نمی‌آمد «پس اگر نزد تو آمدند، میان آنان حکم کن‌، یا از آنان روی بگردان» یعنی‌: ای رسول ما صلی الله علیه و آله و سلم ! تو در قبال آنان مخیری‌، که در میان‌شان حکم کنی یا از آنان روی برگردانی‌.

علما اجماع دارند بر اینکه اگر مسلمان و ذمی‌ای نزد حکام مسلمین در قضیه‌ای دادخواهی کردند، بر آنها واجب است تا میان آنان حکم نمایند اما در مورد دادخواهی اهل ذمه نزد حکام مسلمان در قضایای داخلی‌شان‌، میان علما اختلاف نظر وجود دارد؛ به قولی‌: حکم‌نمودن میان آنان جایز است‌، یعنی حاکم مسلمان می‌تواند میان‌شان حکم کند و هم می‌تواند آنان را برگردانده و در میان‌شان حکم نکند. به قولی دیگر: حکم کردن میان آنان واجب است‌. بنابراین قول‌، جمعی از مفسران برآنند که مخیرکردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حکام مسلمان بعد از ایشان در این مورد، منسوخ شده است به این فرموده حق تعالی‌: ﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ... [المائدة: 49]. «و در میان آنان بر حسب آنچه خداوند نازل کرده است‌، حکم‌کن‌». «و اگر از آنان روی برتابی‌، هرگز زیانی به تو نمی‌رسانند» یعنی‌: اگر انتخاب تو اعراض و روی گردانی از آنان و حکم نکردن در میان‌شان باشد، آنها هیچ راهی به‌سوی سلطه‌گری و زیان رسانی بر تو ندارند «و اگر حکم کردی» یعنی‌: اگر انتخابت‌، داوری کردن در میان‌شان بود «پس در میان‌شان به قسط حکم‌کن» یعنی‌: به عدالت و انصافی که حق تعالی تو را بدان فرمان داده و آن را بر تو نازل کرده است «هرآینه الله عدالت‌کنندگان» در همه امور «را دوست می‌دارد».

﴿وَکَیۡفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِیهَا حُکۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٣ [المائدة: 43].

«و چگونه تو را داور قرار می‌دهند و حال آن که تورات در نزد آنان است که در آن حکم خدا آمده است» در این آیه‌، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این امر که از سوی یهودیان به حکمیت برگزیده شوند، به تعجب درافگنده می‌شوند، چنین امری از آن رو شگفت برانگیز است که یهودیان نه به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارند و نه به کتاب نازل شده بر ایشان‌، از سوی دیگر، آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد آن به‌داوری فرامی‌خوانند، نزد خودشان در کتابشان تورات موجود است ـ چون حکم رجم و نظایر آن ـ بنابراین‌، فراخواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به داوری از سوی آنها، فقط می‌تواند از یک عامل ناشی شده باشد و آن طمع آنها به موافقت و همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تحریف‌گری‌ها و هوسبازی‌های آنان است و بس اما هنگامی که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم با اهداف ناپاک‌شان همراه و هم‌آوا نشدند «آن‌گاه آنان بعد از این» داوری خواهی‌، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم «پشت می‌کنند و واقعا آنان مؤمن نیستند» نه به تو و نه به کتاب خودشان‌.

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِیهَا هُدٗى وَنُورٞۚ یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗاۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٤٤ [المائدة: 44].

«همانا ما تورات را فرود آوردیم‌، در آن هدایت و نوری است» آن هدایت و نور عبارت است از: بیان احکام شرعی‌، مژده بعثت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و وجوب پیروی ازایشان «که به موجب آن» یعنی‌: به موجب تورات «پیامبرانی که مسلم اند» یعنی‌: انبیای بنی‌اسرائیل که مسلمان و منقاد فرمان خدا عزوجل بودند «برای یهود حکم می‌کردند» ﴿ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ: (آنان‌که مسلمان بودند)؛ صفتی است در مدح پیامبران بنی‌اسرائیل  علیهم السلام  که پروردگار  عزوجل  با این توصیف‌، پوزه یهود را به خاک می‌مالد، چرا که در واقع به آنها می‌گوید: ای نگونبختان‌! پیامبرانتان پیرو و منقاد دین اسلامی بوده‌اند که اکنون محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای احیای آن برانگیخته شده‌است‌، در حالی‌که شما در ورطه‌های هلاک دست‌وپا می‌زنید! آری‌! به هیچ پیامبری ازپیامبران‌، یهودی یا نصرانی گفته نمی‌شود بلکه تمام آنها مسلمان بوده‌اند «وهمچنین ربانیون» به تورات حکم می‌کنند. ربانیون‌: علمای برخوردار از حکمت و بینش و آگاه به سیاست مردم و تدبیر امور آنان‌اند. همچنین «احبار» یعنی‌: دانشمندان فهیم و خبره یهود به تورات حکم می‌کنند. آری‌! همه آنها به تورات حکم می‌کردند و حکم می‌کنند «به‌سبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شده‌بود» یعنی‌: انبیای بنی اسرائیل‌، آن علمای ربانی را به نگهداری تورات از هرگونه تغییر و تبدیلی امر کرده و آن را به عنوان امانتی به ایشان سپرده بودند «و بر آن‌، شهدا بودند» شهدا: یعنی‌: ایشان مراقبان و نگهبانانی بودند که با نظارت خویش‌، تورات را از تغییر و تبدیل حفظ می‌کردند و بر کتاب الله عزوجل گواه بودند. «پس» ای رؤسای یهود! «از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید» یعنی‌: حکم کردن به کتاب نازل شده الهی را به سبب ترس از دیگران‌، یا به‌انگیزه تمایل به منفعت‌، یا به‌دست آوردن رشوه‌ای‌، کنار نگذارید «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود کافرند» حکم این‌آیه شامل همه کسانی نیز می‌شود که عهده‌دار امر حاکمیت جامعه اسلامی می‌شوند اما به کتاب خدا عزوجل حکم نمی‌کنند. بعضی برآنند که این آیه محمول برآن است که فروگذاشتن (حکم بما انزل الله)؛ از روی استخفاف‌، یا حلال شمردن‌، یا انکار احکام منزله الهی باشد.

از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: «هر کس منکر حکم کردن به‌آنچه که خدا عزوجل نازل کرده‌، گردد، قطعا کافر شده است ولی کسی‌که به (ما انزل الله) معترف و مؤمن بود اما به آن حکم نکرد، قطعا ظالم و فاسق است». همچنان از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مراد از این کفر؛ کفری نیست که حاکم مسلمان را از آیین اسلام خارج سازد بلکه کفر مراتبی دارد و این کفری است در مرتبه‌ای پایین‌تر چنان‌که ظلم هم مراتبی دارد و ظلمی است فروتر از ظلمی دیگر، همان‌طوری که فسق نیز مراتبی دارد و فسقی است فروتر ازفسقی دیگر پس کفر و ظلم و فسق دارای پله‌ها و مراتبی است».

باید یادآور شد که‌: در اینجا در خصوص حکم نکردن به (ما انزل الله) سه آیه داریم که عبارتند از: آیات (44، 45 و 47). در آیه (44) آمده‌است‌: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ : «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل‌کرده‌، حکم نکنند پس آنان کافرند». در آیه (45) آمده است‌: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ : «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده‌، حکم نکنند پس آنان ستمگرند» و در آیه (47) آمده‌است‌: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧: «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده‌، حکم نکنند پس آنان فاسق اند». ابن‌جریرطبری می‌گوید: «آیه اول درباره مسلمین‌، آیه دوم درباره یهود و آیه سوم درباره نصاری است».

 ﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥ [المائدة: 45].

«و در آن» یعنی‌: در تورات «بر آنان» یعنی‌: بر یهود «مقرر داشتیم که جان در برابر جان است» یعنی‌: در تورات قصاص را ـ با کشتن نفس دربرابر نفس ـ بر یهود لازم گردانیدیم‌، چه مقتول بزرگسال باشد چه خردسال‌، چه مرد باشد و چه زن‌. یادآور می‌شویم که شریعت پیشینیان ما ـ اگر منسوخ نشده باشد ـ شریعت ما نیز هست بنابراین‌، حکم قصاص بر ما نیز لازم است‌.

امام ابوحنیفه  رحمه الله  با استدلال به عام بودن این آیه برآن است که‌: مسلمان در برابر کافر ذمی و آزاد در برابر برده کشته می‌شود. اما رأی جمهور فقها در این دو حکم‌، مخالف با رأی ایشان است‌. لیکن جمهور فقها در حکم قصاص مرد در برابر زن‌، متفق‌القول‌اند «و چشم در برابر چشم است» یعنی‌: اگر چشم انسانی توسط انسان دیگری به عمد کور ساخته شد، یا از حدقه در آورده شد و در آن هیچ امکانی برای بینایی باقی نماند، در این صورت‌، چشم شخص جنایتکار در برابر آن کور ساخته می‌شود یا برکنده می‌شود «و بینی در برابر بینی است» یعنی‌: اگر کسی بینی کسی را تماما برید، بینی جنایت پیشه در برابر آن بریده می‌شود «و گوش دربرابر گوش است» یعنی‌: اگر کسی گوش کسی را تماما برید، گوش وی در برابر آن بریده می‌شود «و دندان در برابر دندان است» یعنی‌: اگر دندان کسی به عمد کنده یا شکسته شد، مقابلتا با دندان جانی همان گونه عمل می‌شود و در همه دندانها به‌طور برابر عمل می‌شود و بعضی بر بعضی دیگر برتری ندارند پس هیچ فرقی میان دندانهای پسین‌، دندانهای نیش‌، دندانهای آسیاب و... نیست‌. همچنان لازم است تا قصاص گرفتن از جانی با آنچه که بر مجنی علیه رفته است‌، همانند باشد، مثلا دربرابر گوش راست باید گوش راست قصاص شود، نه گوش چپ «و زخم‌ها نیز» به همان ترتیب «قصاص دارند» لذا، از جانی همانند زخمی که بر مجنی علیه وارد نموده‌، قصاص گرفته می‌شود؛ چنانچه از قصاص گرفتن زخم‌، بیم اتلاف نفس نمی‌رفت و در عین حال‌، مقدار زخم از نظر عمق یا طول یا عرض شناخته می‌شد، در غیرآن‌، از جانی ارش (دیه جراحت‌) گرفته می‌شود.

بایسته یادآوری است که ائمه فقه‌، ارش هر زخمی را به مقادیری مشخص‌، تعیین کرده‌اند. ابن‌کثیر می‌گوید: «زخم گاهی در مفصل است‌: چون قطع دست‌، پا و مانند آن‌، که اجماعا قصاص در آن واجب است‌. گاهی در مفصل نیست بلکه در استخوان است‌، که فقها در این بخش اختلاف‌نظر دارند. ابوحنیفه  رحمه الله  و یارانش‌می‌گویند: بجز دندان‌، در سایر استخوان‌ها قصاص واجب نیست‌. شافعی  رحمه الله  می‌گوید: قصاص گرفتن از استخوانها، مطلقا در هیچ موردی واجب نیست‌. مشهور از مذهب امام احمد  رحمه الله  نیز همین است». اینها همه درصورتی است که جنایات فوق به‌گونه عمدی صادر شده باشد اما جنایت درحال خطا موجب دیه یا تعویض قضائی است «و هرکه از آن قصاص درگذرد پس آن‌، کفاره گناهان اوست» که خدای  عزوجل  با درگذشت از وی‌، گناهانش را محو می‌کند. در حدیث شریف به روایت ابودرداء رضی الله عنه از رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ مسلمانی‌نیست که در چیزی از جسمش به وی عمدا زخم و جراحت وارد گردد و از آن درگذرد، مگر اینکه خداوند عزوجل با آن‌، درجه‌ای به وی برتری داده و گناهی را از وی کم می‌کند».

«و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود ستمگرند» یعنی‌: قطعا ستمی که از آنان سرزده‌، ستمی به غایت بزرگ است زیرا تحقق عدالت جز با حکم خدای  عزوجل  متصور نیست لذا هرکس از حکم وی روی برتابد، یقینا مرتکب ستم بزرگی شده است‌.

 ﴿وَقَفَّیۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِیلَ فِیهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٤٦ [المائدة: 46].

«و به دنبال این پیامبران» مسلمان که قبلا وصفشان گذشت «عیسی پسر مریم را فرستادیم درحالی که تورات را که پیش از او بود، مصدق بود» یعنی‌: عیسی پسر مریم را ادامه دهنده و دنبال‌کننده راه پیامبران بنی‌اسرائیل گردانیدیم درحالی که او به تورات مؤمن بود، به مفاد آن حکم می‌کرد و آن را اساس دین و دعوت خویش قرار داده بود «و به او انجیل را عطا کردیم که در آن هدایت و نوری است و تصدیق‌کننده تورات قبل از آن است» لذا حقایق آن را تأیید و تثبیت می‌کند، نه اینکه ناقض آن باشد «و» انجیل همچنان «هدایت و موعظه‌ای برای متقیان است» زیرا فقط آنان‌اند که از اندرزها و هدایات آن پند می‌گیرند.

﴿وَلۡیَحۡکُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِیهِۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧ [المائدة: 47].

«و باید که اهل انجیل به آنچه که خدا در آن نازل کرده‌، حکم کنند» یعنی‌: به اهل انجیل فرمان دادیم که به آن حکم کنند «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده‌حکم نکنند، آنان خود فاسقند» یعنی‌: از دایره طاعت حق تعالی خارجند. پس دستور الهی به مسیحیان این بود که نباید به انگیزه رغبت در دنیا، یا بیم و هراس ازمردم‌، احکام انجیل را ترک کنند. آری‌! حکم کردن به انجیل قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم حق بود اما بعد از آن‌؛ این حقیقت روشن است که پیروان انجیل در چندین‌جا از کتاب خودشان به عمل بر آنچه که خداوند عزوجل در قرآن بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده‌، مأمور شده‌اند زیرا قرآن ناسخ آن بخش از احکام کتابهای نازل شده قبلی است که با احکام آن مخالف باشد.

شیخ ابومنصور ماتریدی می‌گوید: «جایز است که هرسه آیه (47، 45 و44) را بر منکران حکم (بمـا انزل الله) حمل کنیم‌، یعنی منکران حکم (بمـا انزل الله)؛ هم کافر، هم ظالم و هم فاسق‌اند زیرا ظالم و فاسق مطلق‌، کافر است‌، نه شخص مسلمان». قول دیگر در تفسیر: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ در هرسه آیه این است‌: هرکس به آنچه خداوند عزوجل نازل کرده حکم نکند، او به نعمت حق تعالی کافر، در حکم خود ظالم و در فعل خود فاسق است‌.

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٤٨ [المائدة: 48].

آن‌گاه خداوند متعال خطاب به پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: «و ما این کتاب» یعنی‌: قرآن «را به‌حق به‌سوی تو نازل کردیم درحالی که تصدیق‌کننده کتابهای پیشین» یعنی‌: کتابهایی است که حق تعالی بر انبیای پیشین نازل کرده «است» زیرا قرآن دربرگیرنده دعوت به‌سوی الله عزوجل ، امر به خیر و نهی از شر است چنان‌که کتابهای پیشین مشتمل بر اینهاست «و» به علاوه آن‌، قرآن «بر آنها مهیمن است» یعنی‌: قرآن شاهد صحت و درستی کتابهای نازل شده پیشین و تثبیت‌کننده آن بخش از آیات و احکام آنهاست که منسوخ نگردیده‌اند و ناسخ آن بخش است که مخالف آیات آن می‌باشد. پس با توجه به معنای (هیمنه‌)، باید گفت که‌:

1-  قرآن بر کتب پیشین مراقب و ناظر است‌.

2-  قرآن نگهبان اصول قوانین و برنامه‌های دینی آنهاست‌.

3-  قرآن بر آنها حاکم و غالب است زیرا قرآن تنها مرجع شناخت محکم و منسوخ آنها می‌باشد.

4-  قرآن بر آنها امین و مؤتمن است زیرا مشتمل بر احکام و آیاتی از کتب پیشین است که مورد عمل قرار می‌گیرند، یا منسوخ و متروک گردیده‌اند.

5-  و نهایتا اینکه قرآن بیان‌کننده بسیاری از امور و احکامی‌است که علمای یهود و نصاری آنها را تحریف کرده و در آنها دست برده‌اند. و لفظ (مهیمن‌) در آیه کریمه‌، شامل همه این معانی است‌.

«پس در میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده» در قرآن «حکم کن». جمهور علما بر آنند که این آیه‌، مخیر گذاشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امر حکم کردن یا حکم نکردن میان اهل کتاب را که در آیه «مائده/‌43» آمده است‌، منسوخ می‌کند. «و از هواهایشان» یعنی‌: از هوس‌ها و خواهش‌های امت‌های پیشین «پیروی نکن‌، با دور شدن از حقی که به‌سوی تو آمده» یعنی‌: با دورشدن از حقی که خدا عزوجل بر تو نازل کرده زیرا پیروان هر دین و آیینی در این اندیشه هستند که کار بر وفق مراد آنان و مطابق با اعتقادات و احکام و قوانینی باشد که از پیشینیان خود دریافت کرده‌اند، هرچند آن قوانین‌، باطل و منسوخ گشته یا از حکم حقیقی‌ای که خداوند بر انبیا  علیهم السلام  نازل کرده‌، با دست‌بردها و تحریفات بشری فاصله گرفته باشد. چنان‌که یهود احکامی چون سنگسار (رجم‌) زناکار و نظایر آن را در تورات تحریف نمودند پس تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! با پیروی از هوس‌هایشان‌، از راه حق عدول یا انحراف نکن «برای هریک از شما» امت‌ها «شریعت و راه روشنی قرارداده‌ایم» یعنی‌: تورات‌، انجیل و قرآن را برای پیروانشان‌، شریعت و برنامه روشنی قرار داده‌ایم‌. گفتنی است که این حکم قبل از منسوخ شدن شریعت‌های پیشین به وسیله قرآن بود اما بعد از آن‌، دیگر جز آنچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم  با خود آورده‌اند، هیچ شریعت و راه حقی در میان نیست «و اگر خدا می‌خواست شما را یک امت می‌گردانید» با داشتن یک شریعت‌، یک کتاب و یک پیامبر «ولی چنین نکرد تا شما را در آنچه به شما بخشیده است» یعنی‌: از شریعت‌های مختلف برشما نازل کرده است «بیازماید» با اختلاف شریعت‌ها؛ تا میزان متابعت و فرمانبرداری هر امت از شریعت آن‌، در عمل نمایان گردد که آیا بدان پایبند هست و بدان اذعان و باور دارد، یا اینکه آن را ترک کرده و به هواها و هوسهایش متمایل گشته و خریدار گمراهی در برابر هدایت گردیده است‌.

این آیه دلیل بر آن است که یکی از حکمت‌های اختلاف شریعت‌ها، به علاوه رعایت مصالح بندگان که با اختلاف زمان‌ها و اشخاص مختلف می‌شود، ابتلا و آزمایش امت‌هاست «پس در انجام کارهای نیک سبقت بگیرید» یعنی‌: ای مسلمانان‌! بر غیرخود از اصحاب شریعت‌هایی که بر اساس شریعت خودشان به‌سوی طاعت الله عزوجل شتافته‌اند، سبقت گرفته و براساس شریعت خود، به طاعت الله عزوجل عمل کنید «بازگشت همه شما یکجا به‌سوی خداست‌، سپس درباره آنچه که درآن اختلاف می‌کردید، شما را آگاه خواهد ساخت» با جزادادنتان به آنچه که مناسب حال شماست‌، امری که میان اهل حق و اهل باطل از شما جدایی افگنده و این دو گروه را از یک‌دیگر متمایز می‌گرداند. این جمله علت سفارش به سبقت گرفتن درکارهای نیک را بیان می‌کند.

﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن یَفۡتِنُوکَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ٤٩ [المائدة: 49].

«و میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده‌، حکم کن» این تأکید مجددی بر وجوب حکم کردن به احکام منزله الهی است «و از خواهش‌های آنان پیروی نکن» یعنی‌: اگر اهل کتاب نزد تو آمدند تا در میان‌شان حکم کنی و تو هم می‌خواستی که میان‌شان حکم کنی پس باید حکمت موافق با آن چیزی باشد که بر تو نازل کرده‌ایم‌، نه طبق آنچه که هواها و هوس‌های آنان می‌طلبد، یا طبق آنچه که در کتابهای تحریف‌شده آنهاست «و از آنان برحذر باش‌؛ مبادا که تو را در بخشی از آنچه خدا بر تو نازل کرده‌، به فتنه دراندازند» یعنی‌: مبادا تورا از آن به بیراهه برند. ملاحظه می‌کنیم که خدای  عزوجل  پیامبرش را ـ با آن که معصوم و امین‌بودند ـ نسبت به فتنه کفار هشدار داد تا امت ایشان به ایشان اقتدا کنند و تا طمع اهل هوا و هوس از این امت به‌کلی قطع گردد «پس اگر اعراض کردند» از پذیرفتن‌حکمت «بدان که خدا می‌خواهد آنان را به کیفر بعضی از گناهانشان برساند» یعنی‌: بدون شک این اعراضشان بدان جهت است که خداوند عزوجل اراده کرده تا آنان را به‌کیفر برخی از گناهانشان برساند که این گناهشان عبارت است از: روگردانی از تو و پشت نمودن به آنچه که به همراه آورده‌ای‌، «و هرآینه بسیاری از مردم نافرمانند».

آیه کریمه دلالت می‌کند بر این که‌: هیچ انسان یا امت یا گروه یا حکومتی‌، از حکم خداوند متعال روبر نمی‌تابد، مگر اینکه خداوند عزوجل به‌سبب این روگردانی‌، مصیبت دنیوی‌ای را بر او نازل خواهد کرد. ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: کعب‌بن اسد، ابن‌صلوبا، عبدالله بن صوریا و شاس‌بن قیس یهودی‌با یک دیگر گفتند: بیاییم نزد محمد برویم‌، شاید بتوانیم او را از دینش رویگردان کنیم‌! پس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! تو می‌دانی که ما دانشمندان یهود و اشراف و رهبران ایشان هستیم لذا اگر ما از تو پیروی کنیم‌، تمام یهودیان از ما پیروی می‌کنند و با ما مخالفت نمی‌ورزند پس اینک به تو پیشنهادی‌می‌دهیم‌؛ آن پیشنهاد این است که میان ما و قوم‌مان خصومتی است و ما در این خصومت تو را به داوری خواهیم طلبید، آن وقت تو به نفع ما علیه آنان حکم کن‌، که در این صورت به تو ایمان می‌آوریم و از تو پیروی می‌کنیم‌! همان بود که آیه‌کریمه نازل شد.

﴿أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ٥٠ [المائدة: 50].

«آیا خواستار حکم جاهلیت‌اند»؟ یعنی‌: ای پیامبر! آیا از حکم تو که مبتنی بر آیات الهی است رو برگردانده به آن پشت می‌کنند و حکم دوران جاهلیت را که برآیند جهل‌، کوته‌فکری و هوس‌های آنان است می‌طلبند؟!. در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «منفورترین مردم نزد خدای  عزوجل  دوکس‌اند؛ اول‌: کسی‌که در اسلام سنت جاهلیت را می‌طلبد. دوم‌: کسی‌که خون شخصی را به ناحق می‌طلبد تا آن را بر زمین بریزد». «و برای‌مردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است‌«؟ یعنی‌: در نزد اهل یقین‌، حکمی بهتر از حکم خداوند عزوجل وجود ندارد، برخلاف اهل جهل و هوا که فقط همان حکمی را می‌پسندند که با هوسهای‌شان سازگار باشد، ولو اینکه آن حکم‌، باطل و بی‌اساس هم باشد.

این آیه بر فضیلت یقین دلالت می‌کند و نشان می‌دهد که تجدید حیات امت اسلامی بر مبنای قرآن و شریعت‌، جز با پرورش یقین در نهاد مسلمانان امکان پذیر نیست‌.

ابن‌کثیر در تعلیقی بر این آیه می‌گوید: «در زمان ما، تاتارها کتابی به‌نام (یاسا) را که برساخته سیاستهای پادشاهشان چنگیزخان و آمیزه‌ای از احکام برگرفته از شریعت‌های یهودی‌، نصرانی‌، اسلام و غیره است و بسیاری از احکام آن بر هواهای خود آن پادشاه مبتنی است‌، حاکم ساخته و آن را بر کتاب خدا عزوجل وسنت رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم مقدم می‌گردانند پس هرکس از آنان چنین کند، کافر است و جنگیدن با وی واجب می‌باشد تا آن‌گاه که به حکم خدا عزوجل و رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم برگردد».

شیخ سعید حوی در تفسیر «الاساس» می‌گوید: «آنچه که ابن‌کثیر آن را نمونه قابل استشهاد در عصر و زمان خودش دیده‌، ما هم‌اکنون در بسیاری از کشورهای اسلامی به‌صورت حاکمیت قوانین غیراسلامی مشاهده می‌کنیم و به همان فتوایی نیز فتوا می‌دهیم که ابن‌کثیر به آن فتوا داده‌است». سپس می‌افزاید: «ما هرحکومتی را که مجموعه برنامه‌ها و قوانین حاکم برآن‌، ناقض شهادتین شمرده شود، کافر می‌شناسیم‌، همین گونه مؤیدان و پشتیبانان آن حکومت را ولی اضافه می‌کنیم که‌: حکم تکفیر یک نظام حاکم‌، به این معنی نیست که بر هر فردی از افرادی که در آن نظام کار می‌کنند، به کفر حکم شود بلکه گاهی ممکن است یک نظام‌، نظامی کافر شناخته شود ولی رئیس خود آن نظام مسلمان باشد پس حکم کفر بر افراد ـ بنابر تعین ـ تابع فتوای شخص آگاه و بابصیرتی است».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِیَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥١ [المائدة: 51].

در بیان سبب نزول این آیات روایات متعددی آمده‌است‌. به روایت سدی این آیات درباره دو مردی نازل شد که یکی از آنان بعد از غزوه احد به رفیقش گفت‌: اما من نزد فلان یهودی می‌روم و به آیین وی درمی‌آیم تا اگر حادثه‌ای روی داد، یا خطری پدید آمد، این کار برایم سودمند باشد. آن دیگر نیز گفت‌: من هم نزد فلان نصرانی در شام رفته به آیین وی درمی‌آیم و به وی پناه می‌گیرم‌.

«ای مؤمنان‌! یهود و نصاری را دوست نگیرید» بجای خدا عزوجل تا با آنان همیاری و هم‌پیمانی کنید. به قولی‌: مخاطب این سخن منافقان‌اند که با یهود و نصاری موالات و دوستی برقرار می‌کردند و وصفشان به ایمان‌، به اعتبار ظاهر حال‌شان است‌. سپس حق تعالی علت نهی از موالات با یهود و نصاری را ذکر نموده می‌فرماید: «بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند» یعنی‌: یهودیان دوستان یکدیگر و نصاری نیز دوستان یک‌دیگرند پس اگر با شما اظهار دوستی نمایند هرگز در این‌امر صادق نخواهند بود. به قولی دیگر: مراد آیه این است که یهودیان در دشمنی‌با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دشمنی با دعوت ایشان‌، دوستان و پشتیبانان نصاری و نصاری دوستان و پشتیبانان آنانند، هرچند که در میان خود نیز درگیر دشمنی و تضاد می‌باشند لذا کفار در برابر اسلام و مسلمین ملت واحده‌ای هستند «و هرکس از شما آنان را دوست گیرد، جزو آنان است» یعنی‌: او از جمله آنان و در شمار آنان است‌.این جمله‌، وعید و هشدار سختی است به مسلمانانی که در برقرارساختن پیوند دوستی با یهود و نصاری متساهلاند «همانا الله گروه ستمکاران را» یعنی‌: کسانی راکه با موالات و دوستی با کفار، بر خود ستم می‌کنند «هدایت نمی‌کند» به سوی راه‌راست‌.

 ﴿فَتَرَى ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ یُسَٰرِعُونَ فِیهِمۡ یَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ٥٢ [المائدة: 52].

«پس کسانی را که در دل‌هایشان بیماری است» یعنی‌: بیماری نفاق و شک در دین است «می‌بینی که در» دوستی و هم‌پیمانی با «یهود و نصاری می‌شتابند» وآن‌گاه در توجیه هم‌پیمانی با آنان «می‌گویند: می‌ترسیم به ما حادثه ناگواری برسد» یعنی‌: بیماردلان‌، دوستی و موالات خود با یهود و نصاری را این‌گونه توجیه می‌کنند: می‌ترسیم کفار بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم غلبه کنند، آن‌گاه دولت و شوکت ازآن ایشان گردد و دولت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برافتد و در آن صورت از سوی آنان بر سرما بلایی بیاید. در زمان ما نیز منافقان به آستان کفار و به خدمت آنان می‌شتابند و به وسایل و شیوه‌هایی پناه می‌برند که آنهارا به کفار نزدیک گرداند «پس نزدیک است که الله فتح را بیاورد» که همانا غلبه و پیروزی محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کافران است‌. که لله‌الحمد این وعده به زودی هم تحقق یافت زیرا طوایف یهود از مدینه تارومارگردیدند؛ بدین‌سان که جنگندگان طایفه بنی‌قریظه کشته شده و زنان و کودکانشان به اسارت درآمدند و طایفه بنی‌نضیر از سرزمین خود تبعید گردیدند. به قولی‌دیگر: مراد، فتح سرزمین‌های مشرکان و پدیدآوردن گشایش و رهایشی در کار مسلمانان است‌. «یا» زودا که خداوند عزوجل «امر دیگری را از جانب خود» بیاورد، چنان امری که شکوه و شوکت یهود و همراهان و هم‌پیمانانشان را درهم شکند. به‌قولی‌: مراد از آوردن امر دیگر، افشای حال منافقان و آگاهانیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اندیشه‌های پنهانی درون آنها و صادرنمودن فرمان قتل آنهاست «تا سرانجام ازآنچه در دل خود پنهان داشته‌اند» از نفاقی که آنها را بر دوستی و موالات با کفار واداشت «پشیمان گردند» به سبب آشکار گشتن بطلان اسباب و عللی که برای موالاتشان با کفار تصور می‌کردند و ثبوت خلاف آن در عرصه واقعیت‌. بنابراین‌، اصلی را که باید دریابیم این است که‌: نفاق‌، بیماری‌ای است در قلب‌، همچون بیماری کفر یا حسد یا کینه یا کبر و غیره‌، که نمود و مظهر اصلی آن‌، ولایت ودوستی با کافران و منافقان است‌؛ این ولایت گاهی پنهانی است و گاهی آشکار،گاهی به شکل و شیوه‌ای است و زمانی به شیوه‌ای دیگر پس انسان مؤمن باید همیشه به‌هوش بوده و در جهت پاکسازی نهاد خویش از شائبه‌های نفاق و مظاهر ولایت و دوستی با کفار و منافقان‌، تلاش ورزد.

 ﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَکُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِینَ٥٣ [المائدة: 53].

«و مؤمنان می‌گویند: آیا اینان» یعنی‌: منافقان‌، که در آیه کریمه از آنان به اشاره (أهؤلاء) تعبیر شده‌. آری‌! چون نفاق منافقان آشکار گردد، مؤمنان به یک‌دیگر می‌گویند، یا مؤمنان یهودیان را مخاطب ساخته و در حالی‌که به سوی منافقان اشاره می‌کنند، می‌گویند: آیا اینان «بودند که سخت‌ترین سوگندهایشان را به‌نام خدا می‌خوردند که جدا همراه و همدست شمایند» با یاری‌کردن و پشتیبانی ازشما در جنگ‌. «جهد ایمان»: غلیظترین سوگند هاست‌. «امروز اعمال آنان نابودشد» یعنی‌: امروز اعمالی که منافقان در موالات با کفار و یهود و نصاری انجام دادند، تباه گشت‌. یا هر عملی که انجام داده بودند، تباه گشت‌. این از سخن خدای  عزوجل  به عنوان گواهی‌ای بر هدر رفتن اعمال‌شان است «پس زیانکار گشتند» در دنیا و آخرت‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٥٤ [المائدة: 54].

بعد از بیان این حقیقت که موالات با کفار از سوی مسلمانان‌، کفر و نوعی از انواع ارتداد است‌، حق تعالی در این آیه به بیان احکام مرتدان می‌پردازد: «ای‌مؤمنان‌! هرکس از شما از دین خود برگردد پس به زودی خدا قومی را به عرصه می‌آورد که ایشان را دوست می‌دارد و ایشان نیز او را دوست می‌دارند» مراد از این قوم که‌خدای سبحان آوردنشان را به عرصه وعده داده است‌، ابوبکر صدیق رضی الله عنه و لشکرش از صحابه و تابعین‌اند که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اهل رده (مرتدان‌) جنگیدند. همچنان آیه کریمه همه مؤمنانی را در بر می‌گیرد که بعد ازایشان می‌آیند و با مرتدان می‌جنگند؛ در همه زمانها. پس این مؤمنانی که با مرتدان جنگیدند، یا در آینده می‌جنگند، همگی دارای اوصاف عظیمی هستند که در مدح و ستایش پروردگار متعال از ایشان جلوه‌گر شده است‌، چون این وصف که‌: ایشان خدای  عزوجل  را دوست می‌دارند و او نیز دوست‌شان می‌دارد و این که‌آنان‌: «با مؤمنان مهربان و فروتن و بر کافران درشت‌طبع و سخت‌گیرند» یعنی‌: در برابر مؤمنان عاطفه و شفقت و فروتنی و در برابر کفار، شدت و غلظت وگردن‌فرازی را به نمایش می‌گذارند و چون این وصف بزرگ که‌: «در راه الله جهاد می‌کنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمی‌ترسند» یعنی‌: آنان به حدی در عقیده و عمل خویش راسخ و پایدار و سرسخت هستند که اصلا به نیرنگ‌های دشمنان حق و حزب شیطان که به انگیزه حسد و بغض و نفرت از حق و اهل آن‌، مؤمنان را مورد تحقیر و تمسخر قرارداده و خوبی‌ها و زیبایی‌هایشان را زشت و کارنامه‌ها ومفاخرشان را معیوب جلوه‌گر می‌سازند، هیچ ارزش و اهمیتی نمی‌دهند.

در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه آمده است که فرمود: «خلیل من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به هفت‌چیز فرمان داد:

1-  این که با مساکین دوستی و نزدیکی کنم‌.

2-  این که همیشه به فرودست خود بنگرم‌، نه به فرادست خود.

3-  این که صله رحم (پیوند با نزدیکان‌) را بجا آورم‌، هرچند آنان به من پشت کنند.

4-  این که از کسی چیزی درخواست نکنم‌.

5-  این که سخن حق را بگویم‌، هرچند تلخ باشد.

6-  این که در راه خدا عزوجل از سرزنش و ملامت هیچ ملامتگری نترسم‌.

7-  و اینکه (لا حول ولا قوه الا باالله) را بسیار بگویم زیرا این کلمات از گنجی در زیر عرش خدای سبحان است».

«این» اوصافی که ذکر شد: «فضل الهی است که آن را به هرکه بخواهد می‌دهد وخداوند گشایشگر داناست» از گشایشگری وی است که فضل و رحمتش بسیار است و از دانایی وی است که این اوصاف را به کسانی می‌بخشد که شایستگی آن‌را داشته باشند.

باید دانست که این آیه کریمه‌، نمایانگر بعدی از ابعاد اعجاز قرآن کریم است زیرا درحالی از ارتداد اعراب خبر می‌دهد که هنوز این پدیده در میان‌شان ظهور نکرده بود و یک امر غیبی به‌شمار می‌رفت‌. آری‌! بعد از مدتی پدیده ارتداد ظهور کرد و در عهد ابوبکر صدیق رضی الله عنه به شکل گسترده‌ای خود را نشان داد به طوری که قبایل بزرگی از اعراب‌، چون «غطفان» و «فزاره» و «بنی‌سلیم» و در مجموع یازده گروه مرتد شدند.

﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُمۡ رَٰکِعُونَ٥٥ [المائدة: 55].

«جز این نیست که ولی شما، تنها الله است» یعنی‌: خداوند تبارک و تعالی ولی و یاوری است که دوست داشتن و موالات با وی فرض عین ذمه هر مسلمانی است «و» جز این نیست که ولی شما «رسول اوست و کسانی که ایمان‌آورده‌اند؛ همان‌کسانی که نماز را برپا می‌دارند و زکات را می‌دهند در حالی‌که در رکوع‌اند» مراد از رکوع‌: خشوع و خضوع برای الله عزوجل است‌. یعنی‌: نماز را درحالی که خاشع و خاضع‌اند برپا می‌دارند و زکات را در حالی‌که بر فقرا تکبر نورزیده و بر آنان برتری نمی‌جویند، می‌پردازند پس ایشان پیوسته فروتن‌اند. خداوند متعال (ولی‌) رادر آیه کریمه به صیغه مفرد آورد درحالی که از ولایت یک جمع یاد شده است‌؛ تا به این حقیقت توجه دهد که ولایت وی اصل و ولایت غیر وی تبع است و اگر به صیغه جمع «اولیاؤکم‌...» می‌فرمود؛ دیگر در سخن‌، اصل و تبعی مطرح نبود.

 ﴿وَمَن یَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦ [المائدة: 56].

«و هرکس که خدا و پیامبر او و مؤمنان را ولی خود بداند» پیروز است‌، چرا که «حزب خدا همان پیروزمندانند» حزب خدا عزوجل : مؤمنانی هستند که به یاری شریعت‌خدا عزوجل برخاسته اند. به این ترتیب‌، خدای  عزوجل  به کسانی وعده پیروزی بر دشمنانشان می‌دهد که او و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرند.

در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده‌است‌: چون طایفه یهودی بنی‌قینقاع با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنگیدند، عبدالله بن‌ابی منافق بر اساس پیمانی که با آنان داشت‌، از یاری مسلمانان سر باز زد درحالی که می‌گفت‌: من مردی هستم که از روز بد می‌ترسم و از اتحاد با دوستانم دست بر نمی‌دارم‌! اما عباده‌بن‌صامت رضی الله عنه که او نیز دوستان و هم‌پیمانان زیادی از یهودیان داشت‌، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و از حلف و دوستی با یهودیان برائت جست و از تمام تعهداتی که با آنها داشت‌، خلع‌ید کرد و گفت‌: از هم‌سوگندی و ولایت و دوستی با این کافران به بارگاه خدا عزوجل و پیامبرش بیزاری می‌جویم‌.

این سه آیه‌، اوصاف حزب الله را بیان کرده‌اند پس بر هر فرد و هر جمع مسلمانی است که به خود بنگرد و نیک بیندیشد که آیا این اوصاف در او هست یاخیر؟.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَکُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَٱلۡکُفَّارَ أَوۡلِیَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٥٧ [المائدة: 57].

«ای مؤمنان‌! کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفته‌اند، چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و چه از کافران‌، دوستان خود نگیرید» این آیه از موالات و هم‌پیمانی با کسانی نهی می‌کند که دین خدا عزوجل را به تمسخر و ریشخند می‌گیرند و این معنی عام است در تمام کسانی که به ورطه مخالفت با دین‌خدا عزوجل درمی‌افتند؛ اعم از مشرکان‌، اهل کتاب و اهل بدعت‌هایی که به اسلام منتسباند «و اگر به راستی مؤمنید، از خداوند پروا کنید» و گرد دوستی و یاری و هم‌پیمانی با گروههای دشمن با خدا عزوجل و رسولش نگردید، چنان نباشد که آنان دینتان را به مسخره بگیرند اما شما در مقابل‌، آنان را به دوستی بگیرید بلکه باید این کار آنها با انکار و دشمنی از جانب شما، مقابله شود.

ملاحظه می‌کنیم که اگر آیه (51) از موالات با یهود و نصاری نهی کرد، این آیه‌، نهی از موالات با همه کفار، اعم از ملحدان‌، مشرکان‌، آتش‌پرستان‌، هنود، بودایی‌ها و دیگر فرقه‌های معاند با اسلام را دربر می‌گیرد.

 ﴿وَإِذَا نَادَیۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَعۡقِلُونَ٥٨ [المائدة: 58].

«و چون به‌سوی نماز ندا می‌کنید، آن را به مسخره و بازی می‌گیرند» برخی ازیهودیان به هنگامی که صدای أذان را می‌شنیدند، آن را به مسخره گرفته و می‌گفتند: خدا دروغگو را لعنت کند! و چون مسلمانان به نماز برمی‌خاستند و رکوع و سجده می‌کردند، به مسلمانان می‌خندیدند و ایشان را مسخره می‌کردند «این به‌سبب آن است که آنان مردمی‌اند که نمی‌اندیشند» زیرا نفس عادت استهزا و تمسخر، شأن و شیوه نابخردان و سبک مغزان است‌، چه رسد به آن که شعائر دین حق مورد تمسخره قرارگیرد.

در روایات آمده است که‌: أذان بعد از هجرت به هنگام تحویل قبله به‌سوی کعبه مشروع شد و أذان از شعائر اسلام و نشانه جداکننده میان «دارحرب» و «داراسلام» است چنان‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون گروه جنگی (سریه‌) ای را به جهاد می‌فرستادند، به آنان دستور می‌دادند که اگر در محله و سرزمینی صدای أذان را شنیدند، دست به سلاح نبرند و اگر در آن صدای أذان را نشنیدند، حمله برند.

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَکۡثَرَکُمۡ فَٰسِقُونَ٥٩ [المائدة: 59].

«بگو: ای اهل کتاب‌! آیا جز به خاطر این بر ما عیب می‌گیرید» یا با ما ستیزه می‌کنید، یا انکار می‌ورزید، یا نسبت به ما بدبین هستید: «که به خدا و آنچه بر ما و آنچه پیش از ما نازل شده‌است‌، ایمان داریم» درحالی‌که به خوبی می‌دانید که ما برحق هستیم؟ «و آیا» این شیوه رفتار شما با ما «جز به خاطر آن است که بیشتر شما فاسقید»؟ با ترک ایمان و بیرون رفتن از حوزه امتثال اوامر الله عزوجل ؟ آری‌! عیب‌جویی و انکار شما ناشی از فسق و نافرمانی شماست‌.

﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِیرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ أُوْلَٰٓئِکَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٦٠ [المائدة: 60].

آن‌گاه خدای سبحان این حقیقت را به پیامبرش روشن می‌کند که در اینجا مردمی هستند نکوهیده و دارای عیب که به‌واقع باید آن را عیب گفت و آن کفرشان است که موجب لعنت خدای‌سبحان و خشم وی بر آنان گردید تا بدانجا که این لعنت و خشم به فرجام نامیمون مسخ آنان انجامید: «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا شما را به بدتر از این به اعتبار مثوبت» یعنی‌: به اعتبار کیفر ثابت و غیر قابل برگشت «در پیشگاه الله خبر دهم‌«؟ اینک شما را از این مردم بد عاقبت‌تر خبر می‌دهم‌: «همانان که خدا لعنت‌شان کرده» یعنی‌: از رحمت خویش طردشان نموده «و برآنان خشم گرفته و آنان را بوزینگان و خوکان گردانید» یعنی‌: برخی را به صورت بوزینه و برخی را به صورت خوک مسخ کرد. مراد قوم یهودند زیرا خدای سبحان حرمت‌شکنان روز شنبه را به بوزینه مسخ کرد ـ چنان‌که تفصیل داستان آن در سوره «اعراف» می‌آید ـ و از نصاری نیز، منکران مائده نازل شده بر عیسی‌  علیه السلام    رابه خوک مسخ کرد. (مثوبت‌): غالبا در مورد احسان و نیکی به‌کار می‌رود اما در این آیه به معنای کیفر و مجازات به‌کار رفته‌. «و» نیز گردانید از آنان «پرستشگران طاغوت» یعنی‌: کسانی که طاغوت را می‌پرستند. طاغوت‌: شیطان‌یا کاهن است «اینانند که از نظر منزلت» و جایگاه در روز قیامت «بدتر و از راه‌راست گمراه‌ترند» پس آنچه در مورد گمراهی مسلمانان می‌پندارند، ناروا و بی‌اساس است بلکه این وصف‌الحال خودشان می‌باشد.

 ﴿وَإِذَا جَآءُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡکُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکۡتُمُونَ٦١ [المائدة: 61].

«و چون نزد شما می‌آیند، می‌گویند: ایمان آوردیم» یعنی‌: اظهار اسلام می‌کنند «و حال آن که با کفر وارد شده و قطعا با کفر بیرون رفته‌اند» یعنی‌: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! نزد تو در حال کفر وارد شدند و باز با کفر از نزد تو بیرون رفتند پس آنچه از تو شنیدند؛ قطعا در آنان هیچ تأثیری نکرد بلکه همان طوری که وارد شده بودند، به همان وضع هم بیرون رفتند «و الله داناتر است به آنچه پنهان می‌داشتند» در نزد تو از کفر و اظهار می‌داشتند از اسلام‌، همراه با آشکار کردن شادمانی ظاهری برای تو.

 ﴿وَتَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٦٢ [المائدة: 62].

«و بسیاری از آنان را» یعنی‌: از منافقان‌، یا از یهود، یا جمعا از هردو گروه را «می‌بینی که در گناه شتاب می‌کنند» یعنی‌: به‌سوی دروغ‌، یا به‌سوی شرک می‌شتابند «و» می‌شتابند به‌سوی «تعدی» یعنی‌: ستمی که به دیگران متعدی می‌شود، یا به‌سوی در گذشتن از حد در ارتکاب گناهان «و» نیز شتاب می‌ورزند به‌سوی «حرامخواری خویش» سحت‌: مال حرام و مخصوصا رشوه است «واقعا چه اعمال بدی انجام می‌دادند».

 ﴿لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ٦٣ [المائدة: 63].

«چرا خداپرستان و دانشمندان‌، آنان را از دروغ‌گفتن‌شان و حرامخوارگی شان نهی نمی‌کنند»؟ یعنی‌: چرا علمایشان مردم را از منکراتی چون دروغگویی‌، حرامخواری و رشوت و ظلم که در میان‌شان شیوع یافته‌، نهی نمی‌کنند و نهی ازمنکر را فروگذاشته‌اند؟ «راستی چه بد است آنچه انجام می‌دادند» یعنی‌: چه بد است این کار و کردار علمایشان که قوم و مردم خویش را می‌بینند که در حرام و گناه فرورفته‌اند ولی با وجود آن‌، آنها را به‌حال خود وا می‌گذارند، بی آن که هیچ اهمیتی به این امر بدهند، یا در صدد تغییر این حالت برآیند، یا از مشاهده این‌منکرات چهره درهم کشند.

ملاحظه می‌کنیم که خدای سبحان در این آیه‌، «خواص» را که علمای تارک «امربه‌معروف» و «نهی‌ازمنکر» اند، به شدیدترین وجه و حتی سخت‌تر از توبیخی که در حق انجام‌دهندگان این گناهان روا داشته‌، توبیخ و سرزنش می‌کند زیرا این علما از آن جاهلان به گناه و ستم و حرام آلوده‌، بدبخت‌تر و تیره روزتر و بد فرجام‌تر و مجرم‌ترند. پس خدای سبحان ببخشاید و نگه دارد آن عالمی را که در موضوع فریضه امر به معروف و نهی از منکر، به مسؤولیت خود قیام می‌کند. در صحیح ترمذی آمده است‌: «آن‌گاه که مردم ظالم را ببینند اما دست وی را از ارتکاب ظلم نگیرند، نزدیک است که خداوند عزوجل آنان را به عذابی عام از نزد خود درافگند». از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «این آیه شدیدترین آیه قرآن در رابطه با توبیخ علما می‌باشد».

 ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ کُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٦٤ [المائدة: 64].

دربیان سبب نزول آمده است که این آیه درباره «فنحاص» یهودی نازل شد که گفت‌: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُ [آل عمران: 181]. «خدا فقیر و ما بی‌نیاز و ثروتمند هستیم». ، در این هنگام ابوبکر صدیق رضی الله عنه بر او سیلی‌ای زد.[6] به قولی دیگر: این آیه درباره یهودی دیگری نازل شد که گفت‌: ای محمد! پروردگارت بخیل است و انفاق نمی‌کند.

«و یهودیان گفتند: دست خدا بسته است» مراد یهودیان ـ لعنه‌الله علیهم ـ در اینجا این است که خداوند ـ العیاذ باالله ـ بخیل است «به گردن بسته باد دستهای آنان» این نفرینی است علیه آنان که‌: به بخل گرفتار گردند. همچنان جایز است مراد آیه این باشد که‌: دستهای آنان با اسارت در دنیا، یا با عذاب در آخرت‌، بسته می‌شود «و به‌سبب آنچه گفتند، لعنت شدند» یعنی‌: به‌سبب آن که گفتند: دست خدا عزوجل بسته است‌، از رحمت خداوند عزوجل دور ساخته شدند. «بلکه هردو دست او گشاده است» یعنی‌: چنان نیست که شما یهودیان ملعون می‌پندارید بلکه حق تعالی در منت‌های جود و سخا و بخشش و گشاده دستی قراردارد، آیا این‌همه نعمت‌هایی که در آسمان‌ها و زمین است‌، جز ثمره فضل دستان بلاکیف اوست؟ سپاس و ثنا بر وی باد! ملاحظه می‌کنیم که یهودیان به صیغه مفرد گفتند: (دست‌خدا بسته‌است‌)! اما خدای سبحان در پاسخ آنان به صیغه تثنیه فرمود: (بلکه هردو دست او گشاده است‌) تا منت‌های جود و سخای خویش را نشان دهد، چرا که اوج جود و سخای یک جواد در آن است که با هردو دست خود ببخشد «هرگونه که بخواهد انفاق می‌کند» یعنی‌: بخشش و انفاق خدای سبحان به مقتضای مشیت اوست پس اگر بخواهد رزق و روزی را گشاده می‌دارد و اگر هم بخواهد آن راتنگ می‌گرداند زیرا پدیدآورنده گشایش و تنگدستی اوست لذا اگر روزی ونعمت را تنگ گرداند، این نیز به مقتضای حکمت بالغه او می‌باشد. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «همانا دست خدا پر است و بخشش و انفاق‌، از آن چیزی کم نمی‌کند...». «و قطعا آنچه به‌سوی تو از جانب پروردگار تو فرو فرستاده شده» از قرآن که دربرگیرنده احکام نیکوست «بر طغیان و کفر بسیاری از آنان» یعنی‌: بسیاری از یهود و نصاری «می‌افزاید» یعنی‌: آیات منزله برتو، بر کفر و طغیان آنان می‌افزاید، به‌سبب رشک و حسدی که در نهادشان است «و در میان آنان» یعنی‌: در میان یهود، یا در میان یهود و نصاری «تا روز قیامت دشمنی و کینه افگندیم» که این دشمنی و کینه هرگز انقطاع نمی‌پذیرد و اگر اتفاق و هم‌پیمانی‌ای هم در میان‌شان مشاهده شود، این فقط یک پدیده ظاهری و نمایشی است «هربار که آتشی را برای جنگ‌برافروختند، خداوند آن را خاموش ساخت» یعنی‌: هربار که جمعی را به جنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیج کردند و برای آن سازوبرگ و نیرو آماده نمودند، خدای‌سبحان جمعشان را پراکنده و نیرویشان را متلاشی ساخت پس نه کاری ازپیش بردند و نه سودی به چنگ آوردند. آری‌! آنها پیوسته علیه اسلام جنگ‌افروزی کرده و برای آن ساز و برگ و نیرو گرد می‌آورند اما خدای  عزوجل  این تلاش‌ها و تکاپوهایشان را بی‌اثر و بی‌سرانجام می‌گذارد. در عصر ما نیز یهود ونصاری در برخی از نبردها بر مسلمانان پیروز نگشتند، مگر بدین سبب که در برابر پرچمهایی می‌جنگیدند که به‌نام اسلام برافراشته نشده بود «و در زمین به فساد می‌کوشند» یعنی‌: در ارتکاب اعمالی که فسادبار و فسادانگیز است جد و جهد می‌ورزند، که تلاش در جهت نابودی اسلام و توطئه علیه اهل اسلام از بزرگ‌ترین مصادیق فسادانگیزیهایشان است چنان‌که انتشار فحشا و نابودی اخلاق ملت‌ها نیز از مفاسد بزرگشان می‌باشد «و خداوند مفسدان را دوست نمی‌دارد».

 ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَکَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٦٥ [المائدة: 65].

«و اگر اهل کتاب ایمان می‌آوردند» به آنچه که محمد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه آورده است‌، همان‌طوری که در کتاب‌های نازل شده الهی بر خود به این کار مأمور شده‌اند «و» اگر «پرهیزگاری می‌کردند» از گناهان‌، که شرک به خداوند متعال و انکار دعوت رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از بزرگ‌ترین آنهاست «قطعا گناهانشان را» که مرتکب شده‌اند، هرچند هم بسیار و گوناگون است «می‌زدودیم و آنان را به بوستانهای» بهشتی «پرنعمت درمی‌آوردیم» چرا که دیگر در شمار مسلمانان درآمده بودند.

 ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَکَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَکَثِیرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا یَعۡمَلُونَ٦٦ [المائدة: 66].

«و اگر آنان تورات و انجیل را بر پا می‌داشتند» یعنی‌: اگر احکام مندرج در آنها را که ایمان به رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از جمله آن است‌، بر پا می‌داشتند «و» اگر آنان «آنچه را که از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده‌است» از دیگر کتب الهی‌، برپامی‌داشتند «قطعا از بالای سرشان» از برکات آسمانی «و از زیر پاهایشان» ازبرکات زمینی «برخوردار می‌شدند» با فراهم‌شدن اسباب رزق و روزی و کثرت وتعدد انواع آن بر ایشان‌. آیه کریمه دلالت می‌کند بر اینکه عمل به طاعت خدای  عزوجل  سبب گشایش رزق است «از میان آنان گروهی میانه‌رو هستند» و آنان‌مؤمنانشان ـ چون عبدالله بن‌سلام و پیروانش و طایفه‌ای از نصاری هستند. ابن‌کثیرمی‌گوید: «حق تعالی اقتصاد و میانه‌روی را بلندترین مقامات یهود و نصاری ذکرکرد درحالی که میانه‌روی از مقامات متوسط این امت است و مرتبه (سابقین‌) فوق آن می‌باشد»، چنان‌که در سوره «فاطر/32» آمده‌است‌: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡکِتَٰبَ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَیۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَیۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ [فاطر: 32]. که ترجمه و تفسیر آن خواهد آمد. «و بسیاری از آنان چه بدکردارند» آنان کسانی‌اند که بر کفرشان اصرار ورزیده و از اجابت دعوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم وایمان‌آوردن به رسالت ایشان سربر می‌تابند.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٧ [المائدة: 67].

«ای پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت به‌سویت نازل شده‌، ابلاغ کن» در این‌دستور، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شدند تا تمام آنچه را که از سوی خدای  عزوجل  به‌ایشان نازل شده‌، به مردم برسانند و چیزی از آن را پنهان نکنند و هیچ چیز از احکام و معارف منزله الهی بر خود را، با احدی به‌عنوان راز در میان نگذارند بلکه آن را به همگان ابلاغ کنند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این مأموریت را به شایسته‌ترین شکل‌آن انجام دادند. بخاری از عائشه رضی الله عنها روایت می‌کند که فرمود: «هر کس به تو بگوید: محمد صلی الله علیه و آله و سلم چیزی از احکام و امور منزله الهی را پنهان ساخته در حالی‌که خدای  عزوجل  به او چنین مأموریت داده است که‌: ﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ؛ بدان‌که او دروغگوست». همچنان از عائشه رضی الله عنها روایت شده‌است که فرمود: «اگر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پنهان‌کننده چیزی از قرآن می‌بود، باید این آیه را که درمورد ازدواج ایشان با زینب است پنهان می‌کرد: ﴿وَتُخۡفِی فِی نَفۡسِکَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِیهِ [الأحزاب: 37].: «و چیزی را که خدا آشکارکننده آن بود، تو در دل خود پنهان می‌کردی و از مردم می‌ترسیدی‌، با آن که خدا سزاوارتر بود که از وی بترسی‌...». «و اگر چنین نکنی» یعنی‌: اگر برخی از این آیات منزله را، هرچند تا مدتی پنهان سازی «پیامش را نرسانده‌ای». و به‌خاطر اهمیت امر تبلیغ بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از رساندن پیام الهی به مردم‌، در چندین‌جا آنان را گواه گرفتند و فرمودند: «هل بلغت؟ آیا پیام الهی را به شما رسانده‌ام»؟. و مردم به‌ابلاغ رسالت از سوی ایشان گواهی دادند. «و خدا تو را از گزند مردم نگاه می‌دارد» مراد از مردم در اینجا، کفاراند، به‌دلیل مابعد آن‌: «هرآینه خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌کند» زیرا آنان خود راه هدایت را انتخاب نکرده‌اند، همین‌گونه‌، آنان را بر رساندن آسیب و گزندی به تو راه نمی‌نماید زیرا از امروز به بعد خدای منان تو را بی‌هیچ وسیله‌ای از کید و توطئه کسانی که خواسته باشند به توآسیبی برسانند، نگاه می‌دارد پس دیگر هیچ مانعی فراروی تو در ابلاغ همه آنچه که از جانب حق تعالی به سویت وحی می‌شود، وجود ندارد لذا چیزی از آن راپنهان نکن‌.

خدای سبحان در این آیه به رسولش ازآن رو وعده حفظ و حمایت می‌دهد تا این توهم دشمنان را که گویا مصلحت‌اندیشی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در امر نگهداشت خود از آسیب مردم‌، ایشان را به پنهان کردن پیام الهی وا می‌دارد، دفع نماید. از عائشه رضی الله عنها روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سوی اصحابشان مورد حراست قرار می‌گرفتند و چون آیه ﴿وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِ نازل شد، سر خویش را از قبه بیرون آورده و خطاب به نگهبانان فرمودند: ای مردم‌! بازگردید زیرا خدای  عزوجل  مرا در پناه نگهبانی خویش گرفت». و هر کس‌توطئه‌ها و سوءقصدهای فراوان علیه جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از جانب قریش‌، یهود وغیر آنان را مورد بررسی قراردهد و به رغم اینها، سالم ماندن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را از آسیب این توطئه‌ها ملاحظه نماید؛ کمال این معجزه را درمی‌یابد.

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍ حَتَّىٰ تُقِیمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡۗ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٨ [المائدة: 68].

از ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده‌است که فرمود: نافع بن حارثه‌، سلام بن مشکم‌، مالک بن صیف و رافع بن حرمله از یهود، نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! آیا تو نمی‌پنداری که به دین و آیین ابراهیم هستی و به آنچه که از تورات نزد ما است ایمان داری و گواهی می‌دهی که اینها به راستی از سوی خداوند متعال است‌؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آری‌! چنان است که می‌گویید ولی شما بدعت‌ها پدید آوردید و آنچه را که در تورات در مورد گرفتن پیمان از شما در امر تصدیق من آمده است‌، انکار کردید و به آنچه که مأمور تبیین آن به مردم شده بودید، کفر ورزیدید لذا من نیز از این بدعت‌هایتان برائت جستم». گفتند: حال که چنین است‌، بدان که ما بر حق و هدایت قرارداریم و به آنچه در دست ما است‌، تمسک می‌جوییم‌، لذا نه به توایمان می‌آوریم و نه از تو پیروی می‌کنیم‌! همان بود که خدای  عزوجل  در رد این‌پندارهایشان نازل نمود: «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «ای اهل کتاب‌! شما بر چیزی» ازحق و هدایت «نیستید تا» آن‌گاه که «به تورات و انجیل عمل نکرده‌اید» یعنی‌: تا آن‌گاه که به تمام اوامر و نواهی‌ای که در تورات و انجیل وجود دارد ـ و از جمله دستور به پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پرهیز از مخالفت با وی ـ عمل نکرده‌اید «و» نیزتا برپا ندارید «آنچه را که به شما از سوی پروردگارتان نازل شده‌است» که قرآن است‌، چرا که عمل به آن دو کتاب‌، بدون عمل به این کتاب اخیر، صحت پیدا نمی‌کند «و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده‌، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان می‌افزاید» یعنی‌: نزول قرآن‌، کفری بر کفرشان و طغیانی بر طغیانشان می‌افزاید «پس بر قوم کافر اندوه مخور» یعنی‌: دیگر دریغ وافسوس‌خوردن بر این گروه را بس کن و بدان که با وجود پیروان مؤمنت‌، تو را به‌آنها و ایمانشان هیچ نیازی نیست‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِ‍ُٔونَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٩ [المائدة: 69].

«کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند، و صابئین» بیان معنای (صابئین‌) در سوره «بقره/‌62» گذشت «و نصاری» یعنی‌: حاملان انجیل «هرکس» از آنان «که به خدا و روز آخرت ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه ترسی بر آنان است‌» در هنگام لقاءالله «و نه اندوهگین می‌شوند» بنابراین‌، هرکسی از آن طوایف که به این باورها ایمانی راستین و خالصانه داشته باشد و کارهای شایسته انجام دهد، البته بر او هیچ بیم و اندوهی نیست‌، یعنی اندیشه و اعتقاد سابقش به او هیچ زیانی نمی‌رساند.

بایسته یادآوری است که اجماع مسلمانان منعقد است براین که‌: یهودیان‌، نصرانیان و صابئیانی که دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان رسیده اما مسلمان نشده‌اند، از اهل دوزخ می‌باشند.

 ﴿لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمۡ رُسُلٗاۖ کُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِیقٗا کَذَّبُواْ وَفَرِیقٗا یَقۡتُلُونَ٧٠ [المائدة: 70].

«همانا ما از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم» بر توحید و یکتاپرستی «و به‌سوی آنان پیامبرانی را فرستادیم» تا برنامه‌ها و قوانین دین را به آنان بشناسانند و از مخالفتها بیم‌شان دهند اما «هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف دلخواهشان آورد، گروهی را به دروغ نسبت دادند و گروهی را کشتند» یعنی‌: برخی از آن پیامبران را دروغگو انگاشته و برخی را هم کشتند، که از جمله تکذیب شدگان‌، عیسی و امثال وی از انبیا هستند و از شمار کشته شدگان‌، زکریا و یحیی علیهما السلام.

﴿وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَکُونَ فِتۡنَةٞ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٞ مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٧١ [المائدة: 71].

«و پنداشتند که فتنه‌ای در کار نیست» یعنی‌: بنی‌اسرائیل پنداشتند که آزمایش وامتحانی ـ با انواع سختی‌ها ـ در کار نخواهد بود تا میزان پایبندی‌شان به پیمان مذکور در عرصه واقعیت آشکار شود. گفتنی است که این پندارشان به خاطر این‌بود که می‌گفتند: (ما فرزندان خدا و دوستان وی هستیم‌) «مائده/‌18» بنابراین ازسودای امتحان آسوده خاطر می‌باشیم‌. «پس کور و کر شدند» یعنی‌: از دیدن راه هدایت کور و از شنیدن حق کر شدند، آن‌گاه که با احکام تورات مخالفت ورزیده و «اشعیاء» پیامبر را کشتند «سپس» بعد از آن که توبه کردند «خدا توبه آنان را پذیرفت» و قحطی را از آنان برداشت‌؛ «دیگربار بسیاری از آنان کور و کر شدند» اشاره به اعمالی است که بعد از توبه مرتکب شدند؛ چون کشتن یحیی فرزند زکریا و سوء قصد به جان حضرت عیسی  علیه السلام    «و خداوند به آنچه می‌کنند، بیناست» پس آنان را بر حسب اعمال‌شان جزا می‌دهد.

 ﴿لَقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِیحُ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢ [المائدة: 72].

«قطعا کسانی که گفتند: الله همان مسیح پسر مریم است‌، کافر شدند» گویندگان این سخن‌، فرقه‌ای از نصاری به‌نام «یعقوبیه»، و به قولی‌: فرقه دیگر به‌نام «ملکانیه»[7] بودند که گفتند: خداوند عزوجل در ذات عیسی حلول کرده است‌! اماخدای سبحان این پندار غلطشان را با این فرموده‌اش رد می‌کند: «حال آن که مسیح‌می‌گفت‌: ای بنی‌اسرائیل‌! الله را بپرستید؛ پروردگار من و پروردگار شما» پس در حالی‌که مسیح خود دعوتگر راه توحید بود، آنها چگونه به خود اجازه می‌دهند که در حق کسی ادعای الوهیت کنند که خودش به بندگی اعتراف می‌کند ومی‌گوید: من هم بنده‌ای همچون یکی از شما هستم؟ همان مسیحی که گفت‌: «هر کس به خدا شریک ورزد، قطعا او بهشت را بر وی حرام کرده است و جایگاه وی دوزخ است و برای ستمکاران هیچ یاری‌دهنده‌ای نیست» آری‌! این سخن نیز، حکایت ادامه سخن عیسی‌  علیه السلام    است‌. اما به قولی دیگر: این سخن‌خداوند عزوجل است‌.

﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٣ [المائدة: 73].

«هرآینه کسانی که گفتند: الله سوم سه کس است‌، کافر شدند» مراد از سه کس‌: خدای سبحان‌، عیسی و مریم‌اند. به قولی‌دیگر: مراد این سخن‌شان است که گفتند: خداوند از حیث شخصیت سه‌گانه است‌، در عین اینکه طبیعت یا ذات اویگانه می‌باشد. این سه شخصیت یا سه «اقنوم»، عبارتند از: «اقنوم پدر»، «اقنوم پسر» و «اقنوم روح‌القدس». «و حال آن که خدایی جز خدای یکتا نیست» یعنی‌: در دایره هستی‌، معبود برحقی جز خدای سبحان نیست‌. به قولی‌: این دنباله سخن نصاری است‌. یعنی گفتند: خدایان سه شخص‌اند، در عین‌حال آن سه خدا، یکتا و یگانه‌اند «و اگر از آنچه می‌گویند» که سراسر کفر است «باز نایستند» و آن راترک نکنند «به کافرانشان عذابی دردناک خواهد رسید» اما کسانی که اسلام آوردند، یا اسلام می‌آورند، از این حکم مستثنا هستند.

 ﴿أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَیَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٧٤ [المائدة: 74].

«آیا توبه نمی‌کنند» و رجوع نمی‌نمایند «به سوی الله و از وی آمرزش نمی‌خواهند» از بستن چنان افترایی که خدای  عزوجل  را بر سر خشم می‌آورد وآنان را در برابر مجازات سخت و سنگین وی قرار می‌دهد؟ «و خدا آمرزنده مهربان است» و این از منت‌های کرم و جود و لطف و رحمت وی بر خلقش می‌باشد که با وصف ارتکاب این افترا و بهتان عظیم‌، باز هم آنان را به سوی توبه و مغفرت فرامی‌خواند.

 ﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ کَانَا یَأۡکُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ٧٥ [المائدة: 75].

«عیسی پسر مریم جز پیامبری که پیش از او نیز پیامبرانی گذشته اند، نیست» یعنی‌: عیسی‌  علیه السلام    فقط در مقام پیامبری قرار دارد و هرگز مقام او از این محدوده فراتر نرفته و نمی‌رود تا به پندار باطلشان به مرتبه الوهیت یا فرزندی خدای ﴿لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ٣ [الإخلاص: 3]. برسد بلکه او از جنس پیامبرانی است که قبل از وی آمده بودند و معجزاتی هم که خدای سبحان به‌دست وی پدیدار ساخت‌، موجب الوهیت وی نمی‌شود زیرا پیامبران قبل از وی نیز، نظیر این معجزات را آورده‌اند چنان‌که حق تعالی عصا را در دست موسی زنده گردانید و آدم را بدون پدر آفرید لذا اگر طبق پندار آنان‌، عیسی‌  علیه السلام    به خاطر این معجزات‌، خدا یا فرزند خدا گردیده پس پیامبران قبل از وی نیز ـ العیاذ باالله ـ خدا بوده‌اند!! «و مادرش زنی صدیقه بود» یعنی‌: مریم زنی صادق و راستگو، یا تصدیق‌کننده فرزندش عیسی‌  علیه السلام    دررسالت وی بود لذا این امر که او مادر عیسی بود، مستلزم الوهیت وی نیست بلکه‌او هم در وصف زن بودنش‌، زنی مانند دیگر زنان است چنان‌که تصدیق عیسی‌  علیه السلام    از سوی مادرش مریم‌، دلیل بر آن است که مریم پیامبر نیز نبود. پس نظر ابن‌حزم وجمعی دیگر مبنای محکمی ندارد که مادر عیسی‌، مادر موسی و ساره زن ابراهیم‌: را پیامبر می‌دانند، با استدلال به اینکه فرشتگان با ساره و مریم سخن گفته‌اند و پروردگار متعال درباره مادر موسی فرموده است‌: (و به مادر موسی وحی کردیم که موسی را شیر بده‌) «قصص/‌7».

آری‌! رأی جمهور علما بر آن است که خداوند عزوجل جز از جنس مردان‌، پیامبری برای بشر برنینگیخت‌. حتی شیخ ابوالحسن اشعری می‌گوید: «مسلمین بر این امر اجماع دارند». «هر دو غذا می‌خوردند» یعنی‌: عیسی و مریم همچون سایر افراد بشر غذا می‌خوردند پس کسی‌که چون سایر آفریدگان غذا بخورد، قطعا پروردگار نیست زیرا فقط کسی غذا می‌خورد که به غذا نیازمند باشد و اگر غذا خوردن را ترک نماید، هلاک گردد. همچنان‌، کسی‌که غذا بخورد، برای قضای حاجت به مستراح می‌رود درحالی که پروردگار سبحان نه به غذا نیازی دارد و نه می‌میرد ـ پاک و برتر است پروردگار سبحان از این افتراها به پاکی و برتریی بزرگ «بنگر چگونه آیات خود را برای آنان روشن می‌سازیم» و بطلان‌پندارهای بی‌بنیادشان را برملا می‌گردانیم‌؟ و این عبارت‌، مخاطبان را از حال این‌گروهی که بشری را بر مسند خدایی می‌نشانند، به تعجب در می‌افگند. «باز بنگر چگونه رویگردان می‌شوند» از شنیدن حق و تأمل در آن‌، بعد از این بیان روشن‌؟ عجبا بر حال این گروه‌!.

 ﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٧٦ [المائدة: 76].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا غیر از خدا چیزی را می‌پرستید که اختیار زیان و سودی را برای شما ندارد»؟ پس کسی‌که نه می‌تواند به‌شما سودی برساند و نه می‌تواند زیانی را از شما باز دارد، چگونه از سوی شما مورد پرستش قرارمی‌گیرد؟ مراد، مسیح ومادرش مریم علیهما السلام‌اند «و همانا خداوند شنوای داناست» و هرکس چنین باشد، فقط او به رساندن نفع و بازداشتن زیان تواناست‌، بدان جهت که او بر هر شنیدنی ودانستنی‌ای احاطه دارد بنابراین‌، فقط او خدای برحق است نه غیر وی‌.

 ﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ کَثِیرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٧٧ [المائدة: 77].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «ای اهل کتاب‌! در دین خود به ناحق از حد نگذرید» یعنی‌: افراط گرایی و گزافه‌گویی و تجاوز از حد ـ چون ادعای الوهیت عیسی و در پیش‌گرفتن روشهای افراطی ناروا ـ را کنار بگذارید. ولی باید دانست که غلو و افراط در حق‌، یعنی به کارگرفتن تمام سعی و کوشش بشری در جست‌وجوی حق وحقیقت و کشف آن‌، مطلوب است و چنین افراطی مذموم نیست «و خواهشهای نفسی قومی را که پیش از این گمراه شدند و بسیاری» از مردمان «را گمراه کردند وخود از راه راست منحرف شدند، پیروی نکنید» آنان‌، پیشینیان و پیشوایان یهود ونصاری قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بودند. مراد این است که اسلاف یهود و نصاری خود قبل از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گمراه شده و بسیاری از مردم را در آن دوران‌گمراه ساختند و آیندگان‌شان نیز بعد از بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به روش گمراه سازی مردم ادامه دادند زیرا روش گمراهی را برای پسینیان خود بنیان گذاشته و خط انحراف را ترسیم کردند.

 ﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٧٨ [المائدة: 78].

«کسانی از بنی‌اسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی‌بن مریم» یعنی‌: درتورات و انجیل «مورد لعنت قرار گرفتند، این بدان سبب بود که عصیان ورزیده و از حد می‌گذشتند» مانند از حدگذشتن‌شان در شکستن حرمت روز شنبه و کفرشان به‌عیسی‌  علیه السلام . یعنی‌: سبب این لعنت و نفرین‌، نافرمانی و تجاوزشان بود، نه چیزدیگری‌.

آن‌گاه در تفسیر بیشتر این عصیان می‌فرماید:

 ﴿کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٧٩ [المائدة: 79].

«آنان یک‌دیگر را از عمل زشتی که مرتکب آن می‌شدند، منع نمی‌کردند» یعنی‌: آن‌لعنت‌شدگان بنی اسرائیل‌، انسانهای گنه‌کار و متجاوز را از تکرار گناهی که انجام داده بودند، یا از ارتکاب گناهی که برای انجام دادن آن آماده می‌شدند، نهی نمی‌کردند.

لازم به یادآوری است که امربه معروف و نهی از منکر، از مهمترین قواعد اسلام و بزرگ‌ترین فرایض شرعی آن است‌. ابن‌عطیه می‌گوید: «اجماع مسلمانان بر این است که نهی از منکر بر کسی‌که توان آن را دارد و در صورت انجام دادن آن‌، از رسیدن زیان بر خود و بر مسلمانان ایمن است‌، فرض می‌باشد اما اگر بیم‌چنین زیانی متصور بود، باید در دلش منکر را انکار نموده و مرتکب منکر را ترک نماید و با وی آمیزش نکند». «چه بد است آنچه می‌کردند» از ترک انکار آنچه که انکارش بر آنان فرض بود. در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «همانا اولین نقصی که در کار بنی‌اسرائیل وارد آمد، از آنجا ناشی شد که چون مردی با مرد دیگری روبرو می‌شد و وی را در منکری می‌دید، به او می‌گفت‌: ای مرد! از خدا پروا کن و از این منکر دست بردار زیرا این کار بر تو جایز نیست اما همین‌که فردای آن بار دیگر با همان شخص ملاقات می‌کرد، ارتکاب منکر از سوی او، وی را از اینکه با او در یک‌جا بخورد و بیاشامد و همنشینی کند، بازنمی‌داشت پس وقتی چنین کردند، خداوند دل‌های بعضی از آنها را به بعضی دیگر زد (یعنی در میان‌شان بغض و دشمنی‌افگند) و سپس لعنت‌شان کرد». همچنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «همانا خداوند عامه مردم را به عمل خاصه آنان (یعنی اندکی از آنان که مرتکب منکرات می‌شوند) عذاب نمی‌کند تا آن‌گاه که منکر را در میان خویش ببینند و با وجود آن که بر انکار آن قادرند، آن را انکار نکنند پس وقتی چنین کردند، خداوند (خشک و‌تر را باهم می‌سوزاند) و خاصه و عامه هردو را عذاب‌می‌کند».

 ﴿تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ٨٠ [المائدة: 80].

«بسیاری از آنان را» یعنی‌: از یهودیان را «می‌بینی که با کافران» یعنی‌: با مشرکان «دوستی می‌کنند» درحالی‌که مشرکان بر دین استوار و حقی قرار ندارند «راستی چه زشت است آنچه نفس‌های آنان برای آنان پیش فرستاده است» از کارنامه ننگینی که با آن به عرصه‌گاه قیامت وارد می‌شوند «آن چیز خشم‌گرفتن الله بر آنان است و آنان در عذاب جاودانند» یعنی‌: آنها در واقع برای خود خشم‌خداوند عزوجل در آخرت را پیش فرستاده‌اند پس چون در روز قیامت برانگیخته شوند، در جایگاه خشم الهی فرود می‌آیند و این‌، جایگاه حتمی آنهاست‌.

 ﴿وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١ [المائدة: 81].

«و اگر به خدا و پیامبر» یعنی‌: پیامبر خود، یا پیامبر آخرالزمان «و آنچه که‌به‌سوی او فرود آمده» از کتاب «ایمان می‌آوردند» به ایمانی خالصانه بدون هیچ آمیزه‌ای از نفاق‌، در این صورت «آنان را» یعنی‌: مشرکان را «به دوستی نمی‌گرفتند» زیرا خدا عزوجل و پیامبرش آنها را از دوستی با مشرکان نهی کرده‌اند پس دوستی با مشرکان خود دلیل نفاق است «ولی بسیاری از آنان فاسقند» یعنی‌: ازدایره ولایت و طاعت الله عزوجل خارج گردیده و به کفر و نفاق خویش استمرار می‌دهند.

 ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّیسِینَ وَرُهۡبَانٗا وَأَنَّهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ٨٢ [المائدة: 82].

ای مخاطب‌! «مسلما یهودیان و مشرکان را دشمن‌ترین مردم نسبت به مسلمانان می‌یابی» پس‌، خطاب متوجه هرکسی‌است که صلاحیت مخاطب شدن با آن رادارد. یعنی‌: یهودیان و مشرکان ـ لعنهم‌الله ـ سرسخت‌ترین همه مردم در دشمنی با مؤمنان اند.

صاحب تفسیر «فی ظلال القرآن» در بیان دشمنی تاریخی یهودیان با مؤمنان می‌گوید: «کسی که جنگ احزاب را علیه مسلمانان برانگیخت‌، یهودی‌بود... کسی‌که در فتنه زمان عثمان رضی الله عنه عوام را برانگیخت‌، گروه‌ها را برشوراند و شایعات را پراکند، یهودی بود... کسی‌که حرکت وضع احادیث دروغین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و وضع روایات جعلی را در تاریخ و سیر رهبری کرد، یهودی‌بود... کسی‌که نعره‌های قومی را در آخرین خلافت مسلمانان (دوران عثمانی‌) برانگیخت‌، آتاتورک یهودی بود... و شما در پشت سر هر فتنه و توطئه‌ای علیه مسلمین‌، دست یهودیان را می‌بینید. از اینکه بگذریم‌؛ در پشت سر اندیشه مادی الحادی‌، یک یهودی است‌... در ورای اندیشه ویرانگر محوری بودن غریزه‌جنسی در زندگی انسان‌، یک یهودی قراردارد... و بالاخره در پشت سر همه مکاتب و اندیشه‌های ویرانگر، یهودیان قرار دارند». «و قطعا مهربانترین مردم نسبت به مؤمنان کسانی را می‌یابی که گفتند: ما نصاراییم‌، این بدان سبب است که از آنان کشی‌شان و راهبانی هستند» یعنی‌: نصاری را به دوستی و مودت با مؤمنان ازآن رو نزدیک‌تر می‌یابی که در میان نصاری‌، کشی‌شان دانشمند و راهبان حق‌پرستی هستند که فروتنی برای خداوند عزوجل ، رحم‌، سودرسانی به مردم و حق‌جویی را به‌آنان آموزش می‌دهند. مراد از کشی‌شان در آیه‌کریمه‌، نیایشگران حق‌پرست وپیروان دانشمندان دینی هستند. رهبانیت و ترهب‌: عبارت است از: تعبد در صومعه‌ها و کلیساها «و نیز» دوستی و محبت نصاری با مؤمنان «به سبب آن است که آنان کبر نمی‌ورزند» از پذیرفتن سخن حق بلکه در برابر آن متواضعند، بر خلاف یهودیان که از این وصف به‌دور می‌باشند زیرا کفرشان‌، کفر عناد و انکار است‌. نسفی می‌گوید: «آیه کریمه دلیل برآن است که علم سودمندترین چیزهاست‌، هرچند علم کشی‌شان باشد. همین‌طور بیزاری از کبر، سودمندترین چیزهاست‌؛ هرچند این بیزاری از سوی نصرانی‌ای باشد».

 ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡیُنَهُمۡ تَفِیضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ٨٣ [المائدة: 83].

«و چون اینان» یعنی‌: این دسته از نصاری که وصفشان گذشت «آنچه را بر این‌پیامبر نازل شده است بشنوند، می‌بینی که چشمانشان از اشک لبریز می‌شود» یعنی‌: آنها در هنگام شنیدن قرآن‌، به پری چشمانشان اشک می‌ریزند «به سبب آنچه ازحق شناخته‌اند» یعنی‌: به‌سبب آنچه که از قرآن شنیده‌اند زیرا دریافته‌اند که این شنیده‌هایشان حق و حقیقت است زیرا این حقایق را در کتاب خود (انجیل‌) نیزیافته‌اند «می‌گویند: پروردگارا! ما ایمان آورده‌ایم» به این کتابی که از سوی تو برمحمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و نیز ایمان آورده‌ایم به پیامبری که این کتاب را بر وی نازل کرده‌ای «پس ما را در زمره گواهان بنویس» یعنی‌: ما را در شمار امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرار ده‌، همانان که بر مردم در روز قیامت گواهی می‌دهند. یا ما را در زمره گواهان بر صدق و راستگویی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اینکه او فرستاده برحقت به‌سوی مردم است‌، بنویس‌.

 ﴿وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن یُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٤ [المائدة: 84].

«و ما را چه شده است که به خدا و آنچه از حق که به ما رسیده‌، ایمان نیاوریم» یعنی‌: چه سد و مانعی در میان ما و ایمان به‌حقیقت ـ که همانا رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است ـ می‌تواند حایل شود درحالی که مقتضی ایمان موجود است و آن طمع‌ما به دریافت انعام الهی است‌: «و حال آن که طمع داریم که‌پروردگارمان ما را با قوم صالحان همراه و وارد کند» یعنی‌: در حالی‌که ما چشم داریم تا در مصاحبت صالحان ـ از انبیا  علیهم السلام  و پیروان فرمانبردارشان ـ به بهشت وارد شویم زیرا دیگر هرگز به عواملی که ما را بر کفر به خداوند عزوجل و پیامبرش وادارد، التفاتی نمی‌کنیم‌.

 ﴿فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٥ [المائدة: 85].

«پس به پاس آنچه گفتند، خدا به آنان باغهایی پاداش داد که از زیر درختان آن نهرها جاری است‌، در آن جاودانه می‌مانند و این پاداش نیکوکاران است» آری‌! خدای  عزوجل  در برابر این سخنشان که آن را به اخلاص گفتند و به مضمون آن نیز معتقد و باورمند بودند، چنین پاداش شایسته‌ای به ایشان داد.

در بیان سبب نزول آمده‌است‌: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمروبن‌امیه ضمری را همراه با نام‌های به‌سوی نجاشی پادشاه حبشه فرستاده او را به دین حق دعوت کردند پس‌نجاشی به دنبال راهبان و کشی‌شان فرستاده همه آنان را گرد آورد، سپس از جعفربن‌ابی‌طالب رضی الله عنه خواست تا بر آنان قرآن بخواند، جعفر رضی الله عنه بر ایشان سوره «مریم» را قرائت کرد پس همه آنان ایمان آوردند و چشمانشان از اشک لبریز شد و همانان‌اند که خداوند عزوجل آیه‌: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ را تا ﴿فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ در شأن ایشان نازل کرد.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٨٦ [المائدة: 86].

و برای اینکه کسی از آیات قبل چنین برداشت نکند که ستایش یادشده‌، شامل همه نصاری است‌، خداوند متعال می‌فرماید: «و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنان اهل دوزخ اند» پس بدانید که ثنا و ستایش ذکر شده‌، از آن گروه خاصی از نصاری است که اوصاف فوق در آنها یکجا شده است‌؛ که پذیرفتن اسلام از سوی ایشان در رأس آن اوصاف است‌.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٨٧ [المائدة: 87].

از ابن عباس رضی الله عنه دربیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده‌است‌: گروهی ازصحابه ـ که عثمان بن مظعون رضی الله عنه یکی از ایشان بود ـ گفتند: آلت‌های تناسلی‌خود را قطع می‌کنیم و شهوات دنیا را ترک نموده فقط به عبادت و نیایش‌حق تعالی مشغول می‌شویم و همانند راهبان به منظور عبرت‌گرفتن و عبادت‌، در زمین به سیر و سفر می‌پردازیم‌! چون این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به‌دنبال ایشان فرستاده و شنیده‌های خود را در این باره با آنها در میان گذاشتند. آنان خبر رسیده را تصدیق کردند و گفتند: آری‌! چنین گفتیم و قصد چنین کاری را داریم‌! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ولی من روزه می‌گیرم ومی‌خورم‌، نماز می‌خوانم و می‌خوابم و با زنان ازدواج می‌کنم پس هرکس به‌سنت من چنگ زند، او از من است و هرکس به سنت من چنگ نزند، او از من‌نیست». همان بود که درباره این گروه از صحابه نازل شد:

«ای مؤمنان‌! طیباتی را که الله برای شما حلال ساخته است حرام نشمارید» طیبات‌: لذایذی است که خدای  عزوجل  آنها را به بندگانش حلال ساخته است‌. بنابراین‌، خداوند متعال مؤمنان را نهی می‌کند از اینکه چیزی از پاکیزگی‌ها را برمبنای این پندار بر خود حرام سازند که حرام کردن پاکیزگی‌ها، به‌معنای طاعت و تقرب به حق تعالی‌است و از مقوله زهد و رویگردانی از دنیا می‌باشد، یا به هر بهانه دیگری نباید حلالی از حلال‌های خداوند عزوجل را بر خود حرام گردانند. چنان‌که برخی از عوام‌الناس در هر عصر و زمانی چنین می‌کنند؛ مثلا می‌گویند: این چیز بر من حرام است‌! آن چیز را بر خود حرام ساختم‌! و الفاظی مانند اینها ـ که نهی قرآنی شامل آن می‌شود «و از حد در نگذرید» با حلال‌کردن آنچه که حق تعالی آن را بر شما حرام گردانیده‌. یعنی: در اعمال رخصتها و فرورفتن در تساهل و آسان‌گیری‌، کار را به آنجا نرسانید که حرامی را بر خود حلال گردانید زیرا این کار نیز بر شما نارواست‌، همان‌گونه که سخت‌گیری‌های بی‌مورد، چون حرام‌کردن حلالها ناجایز می‌باشد «همانا الله ازحدگذرندگان را دوست نمی‌دارد».

امام ابوحنیفه‌، امام احمدبن حنبل و پیروانشان برآنند که‌: هرکس چیزی را تناول کرد که آن را بر خود حرام ساخته بود، بر وی کفاره یمین (سوگند شکنی‌) لازم می‌شود.

 ﴿وَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٨٨ [المائدة: 88].

«و آنچه الله به شما روزی داده‌است‌؛ حلال و پاکیزه بخورید» لذا نه آنها را بر خود حرام بشمارید و نه پلید و نجس «و از آن خدایی که به او ایمان دارید پروا دارید» یعنی‌: در همه امور از خداوند متعال پروا دارید، از جمله در حلال و حرام وی‌. این آیه دلالت می‌کند بر اینکه ایمان به خداوند عزوجل ، موجب تقوا و پرواداشتن از وی در امر و نهی وی است‌.

و از آنجایی‌که حرام کردن پاکیزگی‌ها بر خود، غالبا با سوگند همراه است پس بیان حکم سوگند در اینجا مناسب می‌نمود، به همین جهت فرمود:

 ﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩ [المائدة: 89].

«خداوند شما را به سوگندهای لغو بازخواست نمی‌کند» یعنی‌: سوگندهای لغو، بازپرسی و مؤاخذه‌ای ندارند و پرداخت کفاره هم در آنها واجب نیست‌. سوگند لغو: در مذهب شافعی  رحمه الله  این است که شخص در اثنای سخنش بگوید: نه والله! آری والله!، بی‌آن که از آن قصد قسم خوردن را داشته‌باشد، که این نوع ازسوگندهای بیهوده‌، اغلب به‌طریق عادت از انسان صادر می‌شود. اما از نظر جمهور فقها: سوگند لغو آن است که شخص در خبردادن از گذشته یا از حال‌، گمان خویش را بر مبنای وقوع مفاد آن خبر قرار داده و بر وقوع آن امر پنداری سوگند بخورد؛ درحالی‌که واقعیت امر برخلاف آن باشد. بیان حکم سوگند لغو درسوره «بقره» نیز گذشت‌. «ولی شمارا به‌سبب محکم کردن سوگندها به‌قصد مؤاخذه می‌کند» یعنی‌: شما را به سوگندهای محکم و منعقده‌ای که از روی قصد و اراده یاد می‌کنید، مؤاخذه می‌کند، در صورتی که این سوگندها را بشکنید.

پس سوگندها عموما بر دو نوع اند:

1ـ سوگندهای لغو. 2ـ سوگندهای محکم و از روی اراده‌. اما در این‌جا نوع سومی از سوگند است که آن را «یمین غموس» می‌نامند. سوگند غموس در نزد احناف عبارت است از: سوگندخوردن قصدی بر وقوع امری در گذشته یا حال که واقع نشده است‌. احناف برآنند که سوگند «غموس» کفاره‌ای ندارد زیرا سزای آن فروغلتیدن و غوطه‌ور شدن در جهنم است چنان‌که از نام آن پیداست‌. «پس‌کفاره آن» یعنی‌: کفاره سوگند منعقده‌، از کسی‌که با اراده و آگاهانه سوگند می‌خورد و سوگند خود را می‌شکند: «طعام دادن ده مسکین است از جنس میانه آنچه که خانواده خود را می‌خورانید» یعنی‌: آن ده مسکین را از میانگین آنچه که عادتا به کسان و خانواده خود می‌خورانید، اطعام کنید و طعام دادن ایشان ازغذاهای اعلا بر شما واجب نیست‌، همان‌گونه که خوراندن به مسکین از طعام ادنی و پست نیز جایز نمی‌باشد و اطعام آنها تا سرحد سیرکردن آنهاست‌. احناف می‌گویند: اطعام به‌طور اعلی‌؛ سه نوبت غذا دادن با نان‌خورش‌، اطعام به‌طور ادنی‌؛ یک‌بار غذادادن از خرما یا جو و اطعام به طور اوسط؛ دو نوبت غذادادن در نهار و شام است‌. عمر و عائشه رضی الله عنه گفته‌اند: برای هریک از ده مسکین‌، نیم صاع از گندم یا خرما بپردازد. رأی احناف نیز همین است‌. اما شافعی‌می‌گوید: برای هر مسکین یک «مد»[8] بپردازد. «یا» کفاره سوگند قصدی «پوشانیدن آنان است» یعنی‌: پوشانیدن لباسی به آن ده مسکین است که بدنشان رابپوشاند، هرچند یک قواره لباس باشد. به قولی‌: مراد از (کسوت‌)، آن مقدار ازلباس است که با پوشیدن آن‌، خواندن نماز جایز باشد. ولی احناف برآنند که حد ادنای لباس‌، لباسی‌است که تمام بدن را بپوشاند، از این جهت‌، دادن فقط یک ازار و عمامه کافی نیست‌. «یا» کفاره سوگند قصدی «آزاد کردن برده‌ای است» ازقید بردگی‌. شافعی شرط کرده است که آن برده باید مؤمن باشد اما احناف‌، مؤمن‌بودن وی را شرط نکرده‌اند. بنابراین‌، کسی‌که سوگند می‌خورد و باز سوگند می‌شکند، در میان سه کار یاد شده مخیر است و هریک از آنها را که می‌خواهد، می‌تواند انجام دهد.

«پس هرکه اینها را نیافت‌، بر اوست که سه روز روزه بگیرد» یعنی‌: هرکس یکی از سه چیز یادشده را نیافت‌، روزه گرفتن سه روز پیاپی‌، کفاره وی است‌. و این رأی جمهور فقهاست‌. اما مالکی‌ها می‌گویند: گرفتن سه روز روزه به‌طور متفرق نیز درست است‌. «این است کفاره سوگندهای شما هنگامی‌که سوگند خوردید» و بعداز آن سوگند شکسته و حانث گردیدید زیرا دادن کفاره قبل ازسوگندشکنی ـ چنان‌که احناف گفته‌اند ـ جایز نیست «و سوگندهای خود را نگاه دارید» این عبارت به سه معنی است‌:

1-  سوگندهای خود را نگاه‌دارید و به سوگندخوردن شتاب نورزید.

2-  سوگندهایی را که خورده‌اید نگاه‌دارید و به شکستن آنها نشتابید.

3-  چنانچه سوگندهای خود را شکستید، در پرداخت کفاره سهل‌انگاری نکنید.

«این‌گونه خداوند برای شما آیات خود را بیان می‌کند» با این‌چنین بیان روشنی «باشد که شکر کنید» این نعمتهایی را که او بر شما منت نهاده‌است‌، چون نعمت بیان شریعت و روشن‌ساختن احکام خود.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠ [المائدة: 90].

«ای مسلمانان‌! جز این نیست که خمر و میسر» تفسیر خمر و میسر (شراب وقمار) در سوره «بقره» گذشت‌. از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: تمام انواع قمار از «میسر» است‌، حتی بازی بچه‌ها با گردو و مهره‌های نرد. «و» جزاین نیست که «انصاب» یعنی‌: بتانی که برای پرستش نصب شده بودند «و ازلام» یعنی‌: تیرهای قرعه‌، که تفسیر آن در اوایل این سوره گذشت «رجس‌است» رجس‌: بر پلیدی‌ها و نجاستها اطلاق می‌شود «و از عمل شیطان است» زیرا این شیطان است که اعمال یادشده را برای شما نیکو جلوه داده و آنها را آرایش‌می‌دهد «پس‌، از آن پرهیز کنید» یعنی‌: از پلیدی‌، یا از عمل شیطان پرهیز کنید؛ ودر هردو صورت معنی یکی است‌. «باشد که رستگار شوید» و به فیض رستگاری نایل گردید.

ملاحظه می‌کنیم که حق تعالی با چندین تأکید، شراب و قمار را حرام اعلام کرد: تأکید اول این که‌: آنها را در ردیف پرستش بتان قرار داد. تأکید دوم این که‌: آنها را رجس‌، یعنی نجس معنوی معرفی کرد، هرچند به قول بعضی‌: در شراب نجاست حسی نیز هست‌. تأکید سوم این که‌: آن دو را از عمل شیطان نامید و روشن است که از شیطان جز شر خالص سر نمی‌زند. تأکید چهارم این که‌: مؤمنان را دستور داد تا از آن بپرهیزند، که این تعبیر در نهی‌، از معنای (ترک‌کردن‌) بلیغ‌تر است‌. و نهایتا این که‌: پرهیز از آنها را موجب رستگاری اعلام کرد پس هرگاه پرهیز از آنها رستگاری باشد، روشن است که ارتکاب آنها، سراسر زیان و خسارت است‌.

از ابن‌عمر رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: درباره شراب سه آیه نازل شده است‌، اولین آنها آیه‌: ﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ [البقرة: 219]. است و بعد از نزول آن‌، برخی از اصحاب رضی الله عنهم چنین تبصره کردند که شراب حرام گشته لذا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اجازه بدهید تا چنان‌که خداوند متعال در این آیه فرموده‌، از منافع شراب بهره گیریم‌! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قبال این درخواست آنها سکوت نمودند. بعد از آن آیه‌: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ [النساء: 43]. نازل شد، باز برخی چنین تبصره کردند که شراب حرام شده است لذا اصحاب رضی الله عنهم گفتند: یا رسول‌الله! بسیار خوب‌؛ در نزدیک اوقات نماز شراب نمی‌نوشیم‌. باز هم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت نمودند. سپس آیه‌: ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ... نازل شد. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اکنون دیگر شراب (به‌طور قطع‌) حرام گردید.

در حدیث شریف آمده است‌: «کل مسکر خـمـر، وکل مسکر حرام، ومن شرب الخمر فمات وهو یدمنها لـم یتب، لم یشربها فی الآخرة»‌. «هر چیز مستی‌آوری شراب است وهر مستی‌آوری حرام است پس هر کس شراب نوشید و در حالی مرد که هنوز به آن معتاد بود و از آن توبه نکرده بود، آن را در آخرت نمی‌نوشد».

﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١ [المائدة: 91].

بعد از آن که حق تعالی در آیه سابق حکم تحریم شراب و قمار را اعلام کرد، اکنون در این آیه حکمت تحریم آنها را بیان می‌کند: «همانا شیطان می‌خواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه بیندازد» این از مفاسد دنیوی شراب و قماراست «و» از مفاسد دینی نیز در آنها بسیار است‌، از جمله اینکه شیطان می‌خواهد: «شما را از یاد الله و از نماز بازدارد پس آیا شما دست برمی‌دارید»؟ و ازآنها به‌طور نهایی بازمی‌ایستید؟ یعنی‌: دیگر بس است‌، بازایستید! عمر رضی الله عنه چون این آیه را شنید، فرمود: بازایستادیم پروردگارا!

احناف برآنند که‌: بازی با نرد، شطرنج‌، قاب قمار، منقل چینی‌، ورق و مانند اینها مکروه تحریمی است‌، هرچند که با قمار همراه نباشد اما امام ابویوسف بازی با شطرنج را مباح دانسته‌، مشروط به این شرایط که‌:

1-  بازی شطرنج با قمار همراه نباشد.

2-  شخص به‌طور دایم به آن پایبند نباشد.

3-  به واجبی از واجبات وی خلل وارد نسازد.

4-  بر آن بسیار سوگند نخورد.

 ﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٩٢ [المائدة: 92]

«و از خدا و پیامبر اطاعت کنید و برحذر باشید» از نافرمانی خدا عزوجل و پیامبرش‌، یعنی‌: ترس و حذر از مخالفت را با طاعت خدا عزوجل و رسولش یکجا گردانید «پس اگر رو گردانیدید» از فرمانبرداری و ترس از خدا عزوجل و اطاعت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم «بدانید که بر پیامبر ما جز پیام رساندن آشکار نیست» یعنی‌: در آن صورت‌، شما بر پیامبر هیچ زیانی وارد نساخته‌اید زیرا مأموریت وی فقط ابلاغ آیات است و بس بلکه برخود زیان رسانده‌اید؛ چرا که از تکلیف خویش روی برتافته‌اید.

﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٩٣ [المائدة: 93].

«بر کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند، در آنچه خوردند» قبل ازتحریم شراب‌، از هر نوع خوراکی و نوشیدنی‌ای که میل داشتند «گناهی نیست‌، چون تقوا پیشه کردند» یعنی‌: چرا که از آنچه بر آنان حرام گشته بود؛ چون شرک وغیره‌، پرهیز کردند «و ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند و باز تقوا پیشه کردند» وپرهیزگاری کردند از آنچه که بعدا بر آنان حرام شد، با وجود آن که قبلا برآنان مباح بود «و ایمان آوردند» به تحریم آن «و باز تقوا پیشه کردند» و پرهیزگاری‌کردند از آنچه که بعد از آن تحریم‌، بر آنان حرام شد و قبلا بر آنان مباح بود «و نیکوکاری کردند» یعنی‌: اعمال نیک انجام دادند.

مراد از تقوا و ایمانی که در اول ذکر شد؛ تحقق اصل تقوا و اصل ایمان در آنان است‌، مراد از تقوا و ایمانی که بار دوم ذکر شد؛ ثبات و دوام ایشان بر تقوا و ایمان است و مراد از تقوای سوم‌؛ پرهیز از ظلم بر بندگان و احسان و مواسات با آنان است‌. یا مراد از تقوای اول‌؛ خودداری از شرک‌، مراد از تقوای دوم‌؛ خودداری از محرمات و مراد از تقوای سوم‌؛ خودداری از شبهات است «و الله نیکوکاران را دوست می‌دارد».

سبب نزول‌: چون آیه تحریم شراب و قمار نازل شد، گروهی از صحابه گفتند: چگونه خواهد بود سرانجام کار کسانی از ما که قبل از تحریم درگذشتند درحالی که تا دم مرگ شراب می‌نوشیدند و تا دم مرگ اموال به دست آمده از قمار را می‌خوردند و درحالی مردند که این غذاهای حرام در شکم‌شان بود؟ پس‌آیه کریمه نازل شد و روشن ساخت که چون آنها قبل از تحریم شراب و قمار درگذشته‌اند لذا بر آنان گناهی نیست درحالی که پرهیزگار هم بوده‌اند.

بایسته یادآوری است که حد شراب‌، بنابر رأی جمهور فقها هشتاد شلاق (دره‌) است‌.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَیَبۡلُوَنَّکُمُ ٱللَّهُ بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلصَّیۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَیۡدِیکُمۡ وَرِمَاحُکُمۡ لِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن یَخَافُهُۥ بِٱلۡغَیۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ٩٤ [المائدة: 94].

«ای مؤمنان‌! هرآینه خداوند شما را به چیزی از شکار که در دسترس شما و نیزه‌های شما باشد خواهد آزمود» یعنی‌: شما را به چنان شکار آماده‌ای می‌آزماید که در آن به‌تیراندازی‌، راندن حیوانات شکاری و تعقیب و دنبال نمودن آنها نیازی نباشد بلکه آن شکارها ـ به منظور آزمایشتان ـ همه در دسترس و در برد نیزه‌هایتان قرارداشته باشد. آری‌! شکار یکی از موارد تأمین زندگی مادی اعراب بود و خدای  عزوجل  ایشان را با تحریم آن در حال احرام و در سرزمین حرم‌، مورد آزمایش‌قرار داد چنان‌که بنی‌اسرائیل را با عدم تجاوز از حدود مقرره در روز شنبه‌، موردآزمایش قرار داد «تا معلوم بدارد که چه‌کسی غایبانه از وی می‌ترسد» یعنی‌: خدای  عزوجل  این آزمایش را ترتیب خواهد داد تا به علم ظهور معلوم بدارد که چه‌کسی از شما پنهان از چشم مردم‌، از او پروا می‌دارد، همان‌گونه که از او در پیش چشم و گوش مردم پروا می‌دارد زیرا پروا داشتن ازخداوند عزوجل به‌طور غایبانه و نهان ازچشم و گوش مردم‌، خود برهان ایمان است «پس هرکس بعد از آن تجاوز کند، برای اوست عذاب دردناک» به‌جهت مخالفت وی با امر و شرع الهی‌.

مقاتل در بیان سبب نزول می‌گوید: این آیه در عمره حدیبیه نازل شد، آن‌گاه که انبوهی از جانوران و پرندگان بر مسلمانان در محل اردویشان درآمده و آن محل را پوشانیدند، به‌گونه‌ای که ایشان در گذشته چنین جمع انبوهی از حیوانات وپرندگان شکاری را هرگز ندیده بودند. همان بود که خدای  عزوجل  ایشان را ازکشتن شکار در حال احرام نهی کرد.

بایسته یادآوری است که این آزمایش برای مؤمنان تا روز قیامت استمرار دارد چنان‌که می‌فرماید:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّیۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنکُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ یَحۡکُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ هَدۡیَۢا بَٰلِغَ ٱلۡکَعۡبَةِ أَوۡ کَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰکِینَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِکَ صِیَامٗا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَ فَیَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٩٥ [المائدة: 95].

«ای مؤمنان‌! درحالی‌که محرمید» یعنی‌: درحالی که جهت انجام حج یا عمره یا هر دو، احرام بسته‌اید «شکار را نکشید و هرکس از شما عمدا آن را بکشد» یعنی‌: درحالی آن را بکشد که به‌یادآورنده احرام خویش است‌، یا از حرمت کشتن آن آگاه است «باید نظیر آنچه کشته است کفاره‌ای بدهد» یعنی‌: بر وی تحمل کیفر و پرداخت کفاره‌ای همانند با آنچه کشته‌؛ واجب است «از چهارپایان» یعنی‌: از شتر، یا گاو، یا گوسفند «که حکم کند به آن» یعنی‌: به آن جزا و کیفر، یا به همانند بودن آنچه که کشته است «دو تن عادل از میان شما» یعنی‌: دو مرد معروف به عدالت از میان مسلمانان به آن حکم کنند پس چون آن دو به آن حکم کردند، آن کفاره بر وی لازم می‌شود «و به صورت هدی به کعبه برسد» یعنی‌: اگر دو تن حکم عادل به کفاره حکم کردند، با آن حیوان کفاره‌، همان کاری انجام می‌شود که باقربانی انجام می‌شود؛ از فرستادن آن به‌سوی مکه و ذبح نمودن آن در آنجا. البته مراد آیه عین کعبه نیست زیرا قربانی در خود کعبه ذبح نمی‌شود بلکه مراد سرزمین حرم است و هیچ خلافی در این نیست «یا باید کفاره‌ای بدهد که عبارت است از: طعام دادن مساکین‌، یا برابر آن روزه بگیرد» اما بر کسی‌که بدون عمد شکار را می‌کشد، کفاره‌ای نیست‌. برخی گفته‌اند: بر وی نیز کفاره است‌.

بایسته یاد آوری است که علما مقدار کفاره در هرگونه صیدی را مقرر داشته‌اند. شاه ولی‌الله دهلوی می‌گوید: «جزای صید یکی از سه چیز تواند بود:

1-  همانند صید را در حرم ذبح کند. این همانندی در نزد شافعی به خلقت و هیأت و در نزد ابوحنیفه به قیمت است زیرا مماثلت به خلقت و هیأت متعذر می‌باشد پس مراد مماثلت معنوی است و داوران باید قیمت آن را بسنجند نه حیوانی مانند آن را.

2-  به قیمت صید، خوراکی‌ای خریده و آن را به مسکینان بدهد. در نزد شافعی باید به هر مسکین مدی از طعام و در نزد ابوحنیفه به هر مسکین نیم صاع از گندم یایک صاع از جو بدهد[9].

3-  بجای اطعام هر نفر مسکین به شمار مسکینان یک روز روزه بدارد. پس جانی در میان سه نوع کفاره یادشده مخیر است «تا وبال کردار خود را بچشد» وبال‌: یعنی‌: سرانجام بد و جزای کشتن شکار را «الله از آنچه گذشت» از جانب شما، درمورد شکارکردن صید حرم قبل از نزول حکم کفاره «عفو کرده است ولی هر کس‌که بازگردد» به‌سوی کشتن شکار، بعد از این بیان قاطع «پس خدا از او انتقام می‌گیرد» در آخرت و او را به‌سبب گناهانش عذاب می‌کند «و خداوند غالب و صاحب انتقام است» بر کسی‌که از حدود اسلام تجاوز کند. برخی گفته‌اند: معنی‌این است که خداوند عزوجل از او با وضع نمودن کفاره انتقام می‌گیرد چنان‌که جمهور فقها از جمله امام ابوحنیفه‌، پرداخت کفاره را بر تکرارکننده این جنایت‌، واجب‌شناخته‌اند بنابراین‌، در نزد آنان جزا با تکرار شکار تکرار می‌شود زیرا جزای‌آخرت مانع وجوب جزای دنیا بر وی نیست‌. اما شریح و سعیدبن جبیر گفته‌اند: او در اولین‌باری که مرتکب این عمل‌شد، باید کفاره بدهد، ولی اگر این عمل را تکرار کرد، بار دوم بر وی به کفاره حکم نمی‌شود بلکه به وی گفته می‌شود: برو که خدای  عزوجل  از تو انتقام می‌گیرد! یعنی‌: گناه تو بزرگتر از آن است که با کفاره جبران شود.

خاطر نشان می‌شود که بر مبنای احادیث شریف‌، حیوانات و حشرات موذی ذیل از حکم قتل صید در حالت احرام مستثنا هستند: 1 ـ کلاغ‌. 2 ـ زغن (غلیواج‌). 3 ـ عقرب‌. 4 ـ موش‌. 5 ـ سگ درنده‌. و گرگ نیز به سگ ملحق می‌شود. پس در کشتن آنها گناه و کفاره‌ای نیست‌.

 ﴿أُحِلَّ لَکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِلسَّیَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٩٦ [المائدة: 96].

«برای شما» حتی در حال احرام نیز «شکار دریا حلال شده است» شکار دریا: شکار حیوانات آبی (آبزیان‌) است‌. مراد از دریا در اینجا: هر آبی است که درآن شکار دریایی یافت می‌شود، هرچند آن آب‌، آب نهر یا چاهی باشد «و» همچنین برای شما حلال شده «طعام دریا» طعام دریا: خوردنی‌ای از خوردنی‌های آن است که دریا به بیرون افگند، یا بر روی آب آید. اما در نزد ابوحنیفه‌، ماهی مرده‌ای که بر روی آب دریا می‌آید، خورده نمی‌شود و بجز ماهی‌، خوردن سایر حیوانات دریایی نیز در نزد احناف روا نیست‌. ولی غیر احناف‌، (صید) را در آیه کریمه به شکاری که از دریا زنده گرفته می‌شود و (طعام‌) را به آنچه که دریا بعد از مردن آن را به بیرون می‌افگند، تفسیر کرده‌اند. آری‌! شکار و طعام دریا را برای شما حلال گردانیدیم «تا برای شما منفعتی باشد» و مقیمانی که آن را به طور تازه مصرف می‌کنند، از آن نیرو برگیرند «و برای قافله» یعنی‌: منفعتی باشد برای مسافران شما که از آن توشه برمی‌گیرند و گوشت حیوان شکارشده را خشک می‌کنند، یا آن را در یخچالها نگهداری می‌کنند ـ چون عصر حاضر ـ «ولی شکار بیابان بر شما حرام گردیده است‌، مادام که محرم باشید» یعنی‌: تا آن‌گاه که لباس احرام بر تن داشته باشید. همچنان شکار غیر محرم بر محرم حرام است‌، اگر غیر محرم آن را جهت استفاده محرم شکار کرده بود، مگر در رأی احناف که خوردن شکار خشکی را که به وسیله غیرمحرم صید شده باشد؛ در هرحال برای محرم جایز می‌دانند، چه به منظور استفاده وی شکار شده باشد، چه در غیر آن‌. شکار خشکی شامل هر حیوانی می‌شود که در خشکی تخم‌گذاری و تولید نسل نماید، هرچند پاره‌ای از اوقات در دریا زندگی‌کند، چون مرغابی «و از خدایی که نزد او محشور می‌شوید پروا دارید» زیرا او شما را در برابر اعمال‌تان جزا می‌دهد.

 ﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡیَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَۚ ذَٰلِکَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ٩٧ [المائدة: 97].

«خداوند کعبه را که بیت الحرام است‌، سبب قوام امور مردمان» یعنی‌: مایه و مدار سامان‌یابی و انتظام امور معاش و معاد و دین و دنیایشان «گردانید» زیرا در حج‌، منافع و مصالحی نهفته است که سبب رونق دین و دنیایشان می‌شود؛ آری‌! در حج نیایشگرانشان به اوج عبودیت واصل می‌شوند، خائف و هراسناکشان ایمن می‌شود، ضعیفشان نصرت داده می‌شود، تجارشان در آن سود می‌برند، فقرایشان در آن اطعام می‌شوند و اخیرا اینکه خداوند عزوجل مناسک حج را سبب آبادانی وادی‌ای غیرمزروع گردانید، وگرنه در آن هیچ کسی اقامت نمی‌گزید «و» خداوند عزوجل «ماه حرام را» نیز سبب انتظام و سامان یافتن امور مردم گردانید، طوری‌که مردم در ماههای «حرام ـ ذوالقعده، ذوالحجه، محرم ورجب »ـ نه خونی را می‌طلبند، نه با دشمنی می‌جنگند و نه به امر مقدس و ارزش مورداحترامی بی‌حرمتی می‌کنند پس ماههای حرام ـ از این حیث ـ نیز مایه قوام وانتظام امور مردم است‌. ولی باید گفت که‌: حرمت قتل و قتال عادلانه در ماههای حرام‌، در شریعت ما منسوخ شده است «و» خداوند عزوجل «هدی را» یعنی‌: حیواناتی را که به مکه اهدا می‌شود «و قربانی‌های قلاده‌دار را» نیز سبب انتظام امور مردم گردانید زیرا بجز منافع دیگری که در آنهاست‌، وقتی کسی حیوان دارای گردن‌بند (قلاده‌) را با خود همراه کند، فهمیده می‌شود که او عزم حج یا عمره را دارد و بنابراین‌، کسی متعرض وی نمی‌گردد. و قربانی قلاده دار را مخصوصا یاد کرد درحالی که این نوع قربانی نیز از (هدی‌) است‌، به خاطر آن که ثواب آن بیشتر و شکوه حج با آن جلوه‌گرتر است «این بیان برای آن است تا بدانید که الله آنچه را که در آسمان‌هاست و آنچه را که در زمین است می‌داند و تا بدانید که الله به همه چیز داناست» پس براساس حکمت و علم مطلق خویش‌، احکام را مشروع می‌گرداند.

﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٩٨ [المائدة: 98].

«بدانید که عقوبت الله سخت است» بر کسی‌که احکام وی‌، حرم قدسی وی و حرمت احرام را سبک انگارد و به مقدسات و ارزش‌های وی بی‌حرمتی کند «وبدانید که خدا آمرزنده مهربان است» بر تائبان و بازگشت‌کنندگانی که به آستان عفو و رحمت وی باز می‌آیند.

 ﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ٩٩ [المائدة: 99].

«بر عهده پیامبر جز رساندن پیغام» برای شما «نیست» پس اگر امتثال و اطاعت نکردید، مسلما جز به‌خودتان زیان نرسانده و جز در حق خودتان جنایت نکرده‌اید اما تا جایی‌که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مربوط است‌؛ ایشان به تکلیف خود عمل کرده‌، دستور خدای  عزوجل  را انجام داده و به واجب تبلیغ قیام کرده است پس‌برای شما در کوتاهی‌ها و تقصیرهایتان هیچ عذری نیست «و خداوند آنچه را آشکار می‌کنید و آنچه را پنهان می‌دارید، می‌داند» لذا نفاق یا وفاق شما بر او پنهان نمی‌ماند.

﴿قُل لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِۚ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠٠ [المائدة: 100].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «خبیث و طیب» یعنی‌: پلید و پاک «برابر نیست» مراد از خبیث‌: حرام و مراد از طیب‌: حلال است‌. یا مراد؛ انسان‌های بد و شرور و مردمان خوب و پاکند. یا مراد؛ اعمال بد و اعمال نیک است‌. قرطبی می‌گوید: «لفظ، عام است و همه این معانی را دربر می‌گیرد». آری‌! این دو برابر نیستند «هرچند کثرت پلیدی‌ها تو را به شگفت آورد» زیرا پلیدی یک چیز، سود و ثمر آن را از بین‌برده و برکت آن را نابود می‌کند «پس ای صاحبان خرد! از الله پروا کنید» و اعمال صالحه را بر کردارهای ناشایست برگزینید و از پاکان و نیکان مردم باشید، نه از تبهکاران و پلیدان آنها «تا رستگار شوید».

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ وَإِن تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡهَا حِینَ یُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَکُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ١٠١ [المائدة: 101].

پس از آن که خداوند عزوجل حکم شکار در حال احرام را بیان کرد، در اینجا مؤمنان را از مطرح کردن پرسش‌هایی که به انگیزه گرایش به تحریم اشیا عنوان می‌شود، نهی کرده و به آنان چنین ادب می‌آموزد: «ای مؤمنان‌! از آن چیزهایی‌نپرسید» که به پرسیدن از آنها نیازی ندارید و به شما در امر دینتان مدد نمی‌رسانند. آری‌! از پیامبر خدا عزوجل در چنین مواردی سؤال نکنید «زیرا اگر حقیقت آنها برای شما آشکار شود، شما را غمگین می‌کند» و بر شما ناخوش می‌آید. از جهتی دیگر، سؤال‌کردن از امور بی‌فایده و از آنچه که بدان نیازی نیست‌، ممکن است سبب وجوب آن امر بر سؤال‌کننده و بر دیگران شود چنان‌که یکی ازروایات وارده در بیان سبب نزول این آیه‌، دال بر این امر است‌. در این روایت آمده‌است‌؛ یکی از اصحاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا حج در هر سال فرض است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خشمگین شدند و فرمودند: اگر بگویم‌: آری‌! بی‌گمان بر شما واجب می‌شود. همان بود که آیه کریمه نازل شد. «و اگر از آنها هنگامی که قرآن نازل می‌شود سؤال کنید» بدانید که با وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میانتان و نزول وحی‌بر وی‌؛ «البته برای شما روشن ساخته می‌شود» جواب آن سؤالتان‌؛ با پاسخ رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا با نزول وحی در باره آن موضوع «خدا از آنها گذشت» یعنی‌: خدا عزوجل از آنچه در گذشته سؤال کردید درگذشت پس دیگربار به این شیوه بازنگردید. یا خدا عزوجل از مکلف کردنتان به آن تکالیف درگذشت «و خداوند آمرزنده بردبار است» و از بردباری وی است که شما را ـ جز بعد از هشداردادنتان ـ مجازات نمی‌کند.

حاصل معنی این است‌: در پیرامونتان اموری است که قرآن از آنها سکوت کرده و شما را در مورد آنها به چیزی مکلف نکرده است پس‌، از آن چیزها سؤال نکنید ولی اگر به‌رغم این سؤال کردید، حکم آن بر شما نازل می‌شود، هرچند که شما را غمگین کند. در حدیث شریف آمده است‌: «بزرگترین مسلمانان در میان مسلمانان از نظر جرم‌، کسی است که از چیزی سؤال می‌کند که حرام نشده است اما به‌سبب سؤال وی حرام می‌شود».

بعد از نزول این آیه‌، صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این ادب پایبند شدند به طوری که از طرح سؤالات بی‌فایده پرهیز کرده و فقط به آنچه که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان ابلاغ می‌نمود، اکتفا می‌کردند. اما بعد از عصر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، طرح سؤالات در مورد امور شرعی جایز است زیرا امروزه دیگر بیم آن نمی‌رود که حلال یا حرامی نازل شود.

 ﴿قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا کَٰفِرِینَ١٠٢ [المائدة: 102].

«همانا قومی پیش از شما، از مانند آنها سؤال کردند، باز به آن کافر شدند» یعنی‌: کسانی از امت‌های پیشین‌، سؤال‌هایی مطرح کردند که نیازی به طرح آنها نبود و ضرورتی دینی طرح آنها را ایجاب نمی‌کرد اما چون بر اساس پرسشهای خود به تکالیفی مکلف شدند، به آن تکالیف عمل نکردند، که نمونه این‌چنین اموری در آیین‌های یهود و نصاری فراوان است‌.

پس قاعده‌ای که از این آیات برمی‌آید این است‌: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابتدائا چیز نوی را نپرسید اما جایز است که درباره آنچه نازل شده‌، به قصد فهمیدن و عمل‌کردن به آن‌، توضیح بخواهید.

 ﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِیرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِیلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰکِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَأَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٠٣ [المائدة: 103].

«الله هیچ بحیره و سائبه و وصیله و حامی‌ای را مشروع نگردانیده است» بحیره‌: ماده‌شتری بود که اهل جاهلیت گوش آن را می‌شگافتند و شیر آن را به بتان اختصاص می‌دادند پس کسی حق دوشیدن آن را برای خود نداشت و شگافتن گوش آن نشانه‌ای بر این امر بود. سائبه‌: ماده‌شتری بود که نذر بتان می‌کردند ورهایش می‌ساختند، یا شتر نری بود که کسی به این نیت مشروط نذر بتان می‌کردکه اگر مثلا خداوند عزوجل او را از بیماری‌ای به‌سلامت برهاند، یا او را از سفر به منزل و مأوایش برگرداند، در این صورت آن شتر را آزاد بگذارد که در هر جایی می‌خواهد به چرا و آب برود و کسی بر آن سوار نشود. وصیله‌: ماده شتری بود که اگر دوشکم مادینه می‌زایید، به خودشان تعلق می‌گرفت اما اگر نرینه‌ای می‌زایید، به بتان اختصاص می‌یافت‌. حامی‌: شتر نری بود که چون از پشت وی ده فرزند به‌وجود می‌آمد، می‌گفتند: حالا دیگر پشتش داغ شده پس رهایش می‌کردند ودیگر نه کسی بر آن سوار می‌شد، نه او را از آب و علفی باز می‌داشتند. اینها اموری چند بود که اهل جاهلیت آنها را اختراع کرده و در آنها به روش پیشینیان‌شان تمسک می‌جستند. «ولی کافران بر الله دروغ می‌بندند» زیرا آنها این‌چیزها را به انگیزه تدین و تعبد بر خود حرام کرده و این تحریم را به خدای سبحان نسبت می‌دادند؛ درحالی‌که خدای  عزوجل  آنها را حرام نکرده بود «و بیشترشان تعقل نمی‌کنند» زیرا افعال و دیدگاه آنان از عقل و فهم نشأت نمی‌گیرد. چنان‌که آیه بعدی‌، نمونه دیگری از جهل و بی‌خردی آنان را این گونه معرفی می‌کند:

 ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَهۡتَدُونَ١٠٤ [المائدة: 104].

«و چون به آنان گفته شود: به‌سوی آنچه خدا نازل کرده و به‌سوی پیامبرش بیایید؛ می‌گویند: آنچه پدران خود را بر آن یافته‌ایم ما را بس است» یعنی‌: هرگز به قرآن و به پیامبر ایمان نمی‌آوریم زیرا دین پدرانمان برای ما کافی است «آیا هرچند پدرانشان چیزی نمی‌دانسته و هدایت نیافته بودند» یعنی‌: حتی اگر هم پدرانشان جاهلانی گمراه بوده باشند، باز هم بر دین آنان باقی می‌مانند؟ حال آن که سزاوار نیست کسی فقط به‌خاطر اینکه پیشینیانش در راهی روان بوده‌اند، به کیش و آیین آنان باقی بماند، بویژه آن گاه که فساد شیوه‌های پیشینیان آشکار باشد، یا راه و روش‌آنان با کتاب خدا عزوجل و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم در مخالفت قرار داشته باشد. بنابراین‌، اگر اقتدا به کسی لازم است‌؛ آن‌کس باید عالمی راه‌یافته باشد درحالی که پدرانشان نه علمی داشتند و نه از هدایتی برخوردار بودند.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥ [المائدة: 105].

«ای مؤمنان‌! به خودتان بپردازید» یعنی‌: شما در قبال خودتان مسؤول هستید پس خودتان را بپایید، یا خودتان را نگاه دارید «هرگاه شما راه‌یافته باشید، کسی‌که گمراه شده‌است‌، به شما زیان نمی‌رساند» یعنی‌: چنانچه شما خود در حدود مسؤولیت نفس خویش‌، به‌سوی حق راهیاب و هدایت‌شده باشید، گمراهی کسانی از مردم که گمراه شده‌اند، به شما زیانی نمی‌رساند.

باید دانست که این آیه به معنای نفی وجوب امر به معروف و نهی از منکر نیست زیرا آیات قرآنی و احادیث نبوی بسیاری‌، بر وجوب حتمی و قطعی امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر دلالت می‌کنند. پس این آیه کریمه که بر مسؤولیت شخصی تأکید می‌کند، بر کسانی حمل می‌شود که توانایی قیام به واجب «امر به معروف و نهی ازمنکر» را ندارند، یا بر کسانی حمل می‌شود که گمان نمی‌کنند امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر به هیچ حالی از احوال در مخاطبشان تأثیری بجا گذارد، یا از آن بیم دارند که از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر با چنان زیانی روبرو شوند که صرف تصور وقوع آن‌، ترک آن را به آنان توجیه می‌کند. در حدیث شریف به روایت ابوبکرصدیق رضی الله عنه آمده است که فرمود: شما این آیه را می‌خوانید و آن را در غیر جایگاه آن می‌نهید... (یعنی آن را بر ترک امر به معروف و نهی از منکر حمل‌می‌کنید) درحالی که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: «آن‌گاه که مردم منکر را دیدند و آن را تغییر ندادند، نزدیک است که خدای  عزوجل  همه آنان رابه عذاب خویش گرفتار کند». از ابوثعلبه خشنی نیز روایت شده‌است که فرمود: درباره این آیه از شخص بسیار آگاهی سؤال کردم‌، آری‌! درباره آن ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردم پس در حدیث شریف فرمودند: «بلکه باید به معروف امر و از منکر نهی کنید تا آن‌گاه که چون [در زمانی قرار گرفتید که فقط] از بخل وحرص اطاعت و از هوای نفس پیروی می‌شد و خودپرستی و دنیامحوری مدار اعتبار بود و هر صاحب رأی و نظری فقط به رأی خویش دلخوش و فریفته می‌گردید پس در آن وقت بر شما مخصوصا مسئولیت نفس خود شماست‌...». «بازگشت همگی شما به‌سوی خداوند است‌، آن‌گاه شما را از آنچه انجام می‌دادید، آگاه می‌سازد» یعنی‌: راه‌یافتگان و گمراهان هردو به سوی خدا عزوجل باز می‌گردند و او به‌زودی تمام آنها را از اعمال‌شان خبر داده و در برابر عملشان محاسبه‌شان خواهد کرد، سپس همگی را در برابر اعمال‌شان جزا خواهد داد.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَیۡنِکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِینَ ٱلۡوَصِیَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَیۡرِکُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِی بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَکۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِینَ١٠٦ [المائدة: 106].

آیات سه‌گانه زیر از نظر اعراب‌، لفظ و حکم‌، از دشوارترین آیات قرآنی است‌:

«ای مؤمنان‌! نصاب شهادت در میان شما» شهادت در اینجا: عبارت از گواهی‌ای است که از سوی شهود ارائه می‌شود. آری‌! نصاب شهادت در میان شما «هنگامی که مرگ یکی از شما حاضر آید» حضور مرگ‌: حضور علائم و نشانه‌های آن است «این است که در موقع وصیت باید از میان خود دو تن را» یعنی‌: دو تن از مردان مسلمان را «به گواهی در میان خود فراخوانید که عادل باشند» یعنی‌: این دو تن شاهد مسلمان باید عادل باشند «یا دو تن از غیرتان را» یعنی‌: از کفار را «به گواهی فراخوانید، اگر در زمین سفر کرده باشید» و گواه مسلمانی موجود نبود «ومصیبت مرگ شما را فرارسید» یعنی‌: نشانه‌های مرگتان در رسید. پس در چنین‌شرایطی می‌توانید دو تن کافر را به گواهی فراخوانید که بعد از مرگتان حامل وصیت‌تان به‌سوی ورثه‌تان گردند و نیز حامل مال بجامانده از شما به‌سوی آنان باشند.

آیه کریمه دلیل جایز بودن گواهی اهل ذمه بر مسلمانان در سفر و در مورد وصایا می‌باشد. یعنی‌: جواز گواه گرفتن کافر، مقید به دو شرط یاد شده است‌. واگر به گواهان کافر مشکوک شده و علیه آنها ادعای خیانت کردید: «آنان را» برای ادای سوگند «بعد از نماز» عصر، یا غیرآن از نمازها «بازدارید». خاطرنشان می‌شود که ادای سوگند و فیصله قضایا بعد از نماز عصر در میان مسلمانان مرسوم بود. و حکمت در سوگند دادن بعد از نماز، تغلیظ و به تکان واداشتن وجدان و ضمیر سوگندخورنده است «پس اگر در صداقت آنان شک کردید» و مردد بودید «به الله قسم خورند» آن دو تن شاهد، به این مضمون «که‌: ما این حق را به هیچ قیمتی نمی‌فروشیم» یعنی‌: ما بهره‌مان از سوی خداوند عزوجل را به این متاع ناچیز دنیا نمی‌فروشیم تا به‌خاطر دستیابی به مال دنیا، به‌نام مقدس او سوگند دروغ یادکنیم‌! «هرچند کسی‌که به‌نفع او گواهی می‌دهیم‌، صاحب قرابت باشد» یعنی‌: هرچندفرد (مشهودله‌) از نزدیکان ما باشد، ما قطعا حق و راستی را بر رضای وی ترجیح‌می‌دهیم «و گواهی الله را پنهان نمی‌کنیم» یعنی‌: گواهی‌ای را که خدای  عزوجل  به نگهداری و بزرگداشت آن امر کرده‌، پنهان نمی‌کنیم «که در غیر این صورت‌، از گناهکاران خواهیم بود» این جمله نیز در حکم قسم داخل است‌.

﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فَ‍َٔاخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِینَٱسۡتَحَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَیَٰنِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَیۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠٧ [المائدة: 107].

«و اگر معلوم شد که آن‌دو دستخوش گناه شده‌اند» یعنی‌: اگر بعد از اجرای مراسم تحلیف‌، آگاهی حاصل شد که آن دو شاهد، یا آن دو وصی‌، با دروغ گفتن درشهادت یا در سوگند، یا با ظهور خیانتی دیگر مرتکب گناهی گردیده‌اند؛ «پس دوکس دیگر بجای آنها بایستند که قرابت نزدیکتری به متوفی داشته باشند» یعنی‌: دوتن دیگر که از نزدیکان متوفی باشند، بجای آن دو، جهت ادای سوگند علیه آنها بپا ایستند و بر آنچه که حق و حقیقت است‌؛ شهادت بدهند یا سوگند بخورند «از گروهی که هریک از دو گواه دروغ به زبردستی بر آنان‌، مال را حق خود ساخت» یعنی‌: این دو تن شاهد نزدیک به متوفی‌، از کسانی باشند که از سوی آن دو شاهد اول‌، بر آنان جفا رفته و ستم شده است «پس به الله سوگند خورند که گواهی ما درست‌تر ازگواهی آن دو است» یعنی: علیه دو شاهد کافر سوگند یاد کنند که‌: شهادت ما ازشهادت آنها درست‌تر است و آنها دروغگو و خائن هستند و ما امانت‌دار وراستگو «و ما از حد تجاوز نکرده‌ایم» یعنی‌: ما این سوگند را علیه آنها به دروغ و بهتان نخورده‌ایم «و در غیر این صورت از ستمکاران باشیم» اگر در کارمان دروغ و دغلی وجود داشته باشد.

 ﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ١٠٨ [المائدة: 108].

«این» روش «نزدیکتر است به آن که شهادت را بر وجه آن ادا کنند» یعنی‌: این روش نزدیک‌تر به آن است که گواهان بردارنده گواهی وصیت‌، گواهی را بر وجه درست و به‌طور شاید و باید آن ادا کنند و آن را تحریف و تبدیل نکرده و در آن خیانت نورزند «یا از آن بترسند که سوگندها بعد از سوگندهای آنان برگردانده شود» یعنی‌: این روش نزدیک‌تر به آن است که گواهان وصیت ایمن باشند از این ترس که سوگندها به ورثه برگردانده شده و آنها برخلاف گواهی آنان سوگند بخورند زیرا اگر کسی بداند که بعد از سوگند وی‌، سوگند دیگری از جانب مدعی نخواهد بود، سوگند دروغ می‌خورد لذا سوگند ورثه بعد از سوگند شهود وصیت‌، سبب می‌شود تا شهود وصیت از سوگند خوردن به‌دروغ‌، پرهیز و احتیاط کنند «و از خدا پروا دارید» در امر خیانت و سوگند دروغ «و حکم او را بشنوید» به شنیدن پذیرش و اجابت «و الله گروه فاسقان را راه نمی‌نماید» یعنی‌: بیرون‌روندگان از دایره اطاعت خود را به حق راهیاب نمی‌گرداند.

حاصل معنای دو آیه کریمه فوق این است‌: اگر به کسی نشانه‌های مرگ دررسد، باید وصیت کند و دو تن شاهد عادل مسلمان را بر وصیت خود گواه بگیرد و چنانچه در سفر بود و جز کافران کس دیگری در حول‌وحوش وی نبود و دو تن شاهد مسلمان نیافت‌، جایز است تا دو تن شاهد کافر را بر وصیت خویش گواه بگیرد. سپس اگر ورثه شخص وصیت‌کننده‌، در گواهی آن دو تن شک کردند، باید آن دو کافر به خداوند عزوجل سوگند بخورند بر این که‌: به‌حق شهادت داده و چیزی از شهادت را کتمان نکرده‌اند و در مال متروکه متوفی که به آنها سپرده‌، خیانت ننموده‌اند. آن‌گاه اگر بعد از این سوگند، در عمل خلاف سوگندشان به‌ظهور رسید، یا تصور می‌رفت که چیزی از ترکه متوفی به وجهی از وجوه در ملکیت آن دو تن درآمده است‌، در این هنگام‌، دو تن از مردان ورثه متوفی‌، علیه آن دو گواه کافر سوگند بخورند و بعد از آن به مفاد این سوگند عمل‌می‌شود.

از ابن‌عباس رضی الله عنه دربیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده است که فرمود: «تمیم داری و عدی‌بن بداء دو تن از نصرانیانی بودند که در مکه تجارت می‌کردند... و چون رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کردند، آنان مرکز تجاری خویش را به مدینه انتقال دادند. در مدینه‌، یک تن از مسلمانان به‌نام بدیل سهمی‌یکجا با آنان به‌قصد تجارت عازم شام گردید، بدیل در راه بیمار شد و احساس کرد که از آن بیماری جان به‌سلامت نخواهد برد پس به‌دست خویش وصیتی نوشته و آن را در درون کالای تجارتی‌اش پنهان نمود، آن‌گاه وصیت کرد و آنهارا بر وصیت خویش گواه گرفت‌. و چون درگذشت‌، آنها از میان کالای تجارتی‌اش ظرفی را که با طلا نقش‌ونگار یافته بود، برای خود برداشتند و چون به‌مدینه آمدند، ماجرای بیماری و مرگ بدیل را به خانواده‌اش بازگفته و اموالش رابه آنان سپردند. هنگامی‌که خانواده بدیل کالایش را گشودند، وصیت‌نامه او را که‌صورت اموال خود را نیز درآن نوشته بود، یافتند اما از آن ظرف خبری نبود. لذا نزد رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شکایت نمودند، همان بود که آیات مبارکه نازل شد...».

ابن‌جریر طبری می‌گوید: «ترجیح این است که حکم آیه منسوخ نیست بلکه محکم است».

﴿یَوۡمَ یَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١٠٩ [المائدة: 109].

«روزی که خدا، پیامبران را گرد می‌آورد» که همانا روز قیامت است‌. مخاطب آیه مؤمنانند که باید این روز را به‌یاد آورند، یا از آن حذر کنند. آری‌! روزی که‌خداوند عزوجل پیامبران را گرد می‌آورد «پس می‌فرماید: چه پاسخی به شما داده شد»؟ یعنی‌: امت‌هایتان که خدای  عزوجل  شما را به سوی آنان برانگیخت‌، به‌شما چه پاسخی دادند؟ «می‌گویند: ما علمی نداریم‌، تویی که دانای رازهای نهانی» باآن که پیامبران  علیهم السلام  به چگونگی پاسخی که امت‌هایشان به ایشان داده‌اند دانا بودند ولی به‌منظور اظهار عجز و ناتوانی خود در پیشگاه خدای علام‌الغیوب‌، چنین گفته و پاسخ این سؤال حق تعالی را به خود وی تفویض کردند. به قولی‌دیگر:پیامبران  علیهم السلام  از هول و وحشت عرصه محشر، پاسخ امت‌هایشان را از یاد بردند. واین قولی است که می‌تواند یکجا کننده این سخن‌شان با گواهی‌ای باشد که بعدا درباره امت‌هایشان می‌دهند. به قولی‌دیگر: محتمل است که مراد پیامبران  علیهم السلام  این‌باشد که‌: ما به اخلاص امت‌هایمان علمی نداریم زیرا فقط تویی که دانای آشکار و نهان هستی‌.

 ﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَ إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡ‍َٔةِ ٱلطَّیۡرِ بِإِذۡنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِیۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ کَفَفۡتُ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَنکَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١١٠ [المائدة: 110].

«هنگامی که خداوند گفت‌: ای عیسی پسرم مریم‌! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به‌یاد آور» ابن‌کثیر می‌گوید: «یادآوری این نعمت به عیسی‌  علیه السلام    بعد از بالابردن وی به‌سوی آسمان بود. یا این یادآوری به وی در روز قیامت است و تعبیر از آن به‌صیغه ماضی‌، برای آن است که بر وقوع حتمی آن دلالت کند». هدف از یادآوری نعمت براو و بر مادرش‌، همانا آشنا ساختن امت‌ها به کرامت‌، علو مقام و رفعت شأنی است که خداوند عزوجل آن‌دو را بدان مفتخر، معزز و ممتاز گردانید چنان‌که این یادآوری‌، دربرگیرنده توبیخ کسانی نیز هست که آن دو را به خدایی گرفتند زیرا آنان در واقع از این حقیقت غفلت کرده‌اند که این انعام‌ها بر عیسی و مادرش همه از جانب خدای سبحان بوده و آن‌دو، بندگانی از زمره بندگان وی‌اند که از این نعمت‌هایش برخوردار شده‌اند پس عیسی و مریم هیچ صلاحیت وقدرتی‌، افزون برآنچه که خدای سبحان به آنها عنایت کرده‌، ندارند. آری‌! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به‌یاد آور «آن‌گاه که تو را تأیید کردم» یعنی‌: نیرو دادم «به روح‌القدس» یعنی‌: روح پاکی که خداوند عزوجل عیسی‌  علیه السلام    را به آن مخصوص گردانید. به قولی‌: روح‌القدس‌، جبرئیل‌  علیه السلام    است‌. یعنی‌: تو را به وسیله جبرئیل تأیید و تقویت کردم «با مردمان در گهواره» به اعجاز «سخن‌می‌گفتی» در حال کودکی «و در میانسالی» نیز سخن می‌گفتی‌، و سخن گفتنت در هردو حالت‌، هیچ تفاوتی باهم نداشت «و آن‌گاه که به تو کتاب را آموختم» یعنی‌: خط و سواد، یا مطلق کتاب ـ یعنی جنس آن را «و حکمت» یعنی‌: سخن محکم و استوار را «و تورات» یعنی‌: کتاب موسی‌  علیه السلام    را «و انجیل را» یعنی‌: کتابی را که بر خودت وحی کردم «و آن‌گاه که به اذن من از گل به‌شکل پرنده می‌ساختی‌، آن‌گاه در آن می‌دمیدی پس به‌اذن من پرنده‌ای می‌شد» متحرک و زنده‌، مانند سایر پرندگان «و کور مادرزاد و پیس را به‌اذن من شفا می‌دادی و آن‌گاه که مردگان را بیرون می‌آوردی» زنده از قبرهایشان و این برای تو معجزه‌ای بزرگ بود؛ «به اذن من» همه اینها به حکم و فرمان الهی بود و عیسی‌  علیه السلام    در همه اینها هیچ نقشی جز این نداشت که فقط از امر الهی پیروی کند «و هنگامی که بازداشتم» یعنی‌: دفع‌کردم و برگردانیدم «از تو شر بنی‌اسرائیل را» وقتی قصد کشتن تو را کردند «آن‌گاه که برای آنان حجتهای آشکار» یعنی‌: معجزه‌های روشن «آوردی پس کسانی از آنان‌که کافر شده‌بودند گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست» چون در برابر درخشش این معجزات بزرگ خیره ماندند و تجلی آنها، چشم و روانشان را پر ساخت‌، قادر به‌انکار کلی آنها نشده بلکه آنها را به سحر و جادو نسبت دادند.

 ﴿وَإِذۡ أَوۡحَیۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِیِّ‍ۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّنَا مُسۡلِمُونَ١١١ [المائدة: 111].

«و چون وحی کردم» یعنی‌: الهام کردم «به‌سوی حواریون‌، که به من و پیامبرم ایمان آورید» پس نور توحید و اخلاص را در دل‌هایشان افگندم‌. به قولی دیگر معنی‌این است‌: به حواریون بر زبان پیامبرم عیسی‌  علیه السلام    دستور دادم که به من و رسالت پیامبرم ایمان آورید. حواریون‌: شاگردان و پیروان راستین عیسی‌  علیه السلام    بودند «گفتند: ایمان آوردیم» یعنی‌: آنها دعوت عیسی‌  علیه السلام    را اجابت کردند «و» گفتند: «گواه باش که ما مسلمانیم» یعنی‌: پروردگارا! گواه باش به اینکه ما در ایمان خویش‌کاملا مخلص و به تو کاملا تسلیم هستیم‌.

﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ هَلۡ یَسۡتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ قَالَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١١٢ [المائدة: 112].

این آیه بیانگر داستان «مائده» است‌، داستانی که این سوره نسبت خود را ازآن بر گرفته‌.

«هنگامی که حواریون گفتند: ای عیسی پسر مریم‌! آیا پروردگار تو می‌تواند که بر ما مائده‌ای از آسمان فرو فرستد»؟ به قولی‌: این درخواست حواریون ازآن‌رو نبود که در توانایی خداوند متعال شک کرده باشند زیرا آنها به قدرت حق تعالی باور راسخ داشتند بلکه به سبب نیاز آنها به خوراکی بود. به قولی‌دیگر: آنها با درخواست مائده‌، خواستار طمأنینه و آرامش قلبی شدند چنان‌که ابراهیم‌  علیه السلام    گفت‌: (پروردگارا! به من بنمایان که مردگان را چگونه زنده می‌کنی‌...) «بقره/‌260». و آیه بعد، گواه هردو قول است زیرا نیاز به خوراک و اطمینان قلبی‌هردو در آن مطرح شده است‌. مائده‌: سفره‌ای است که بر آن غذا نهاده شده باشد. عیسی‌  علیه السلام    در پاسخ حواریون «گفت‌: اگر مؤمنید، از خدا پروا کنید» یعنی‌: چنانچه در ایمان خود راستگویید، از خدا پروا کنید و از این درخواست و امثال آن صرف‌نظر نمایید زیرا از شأن مؤمن به‌دور است که چنین پیشنهاداتی را به حق تعالی ارائه کند.

 ﴿قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأۡکُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ١١٣ [المائدة: 113].

«گفتند: می‌خواهیم که از آن بخوریم» زیرا جمع بزرگی با عیسی‌  علیه السلام    همراه بودند که غذای کافی برای خوردن نداشتند «و دل‌های ما آرام گیرد» با مشاهده کمال قدرت خداوند عزوجل ، یا به این امر که خداوند متعال درخواست ما را مورد اجابت قرار داده است «و بدانیم که به ما راست گفته‌ای» یعنی‌: به عین الیقین بدانیم که تو در ادعای نبوتت به ما راست گفته‌ای «و در نزول آن» یعنی‌: در فرود آمدن مائده از آسمان «از گواهان باشیم» در نزد کسانی از بنی‌اسرائیل یا از سایر مردم که شاهد فرودآمدن آن نیستند.

 ﴿قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَایَةٗ مِّنکَۖ وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١٤ [المائدة: 114].

چون «عیسی‌بن مریم» این سخنان آنها را که بیانگر هدف‌شان از فرود آوردن مائده بود، شنید «گفت‌: بارالها! پروردگارا! از آسمان خوانی» پر از غذا «بر ما نازل فرما تا عیدی برای ما باشد» یعنی‌: تا روز فرودآمدن آن برای ما عیدی باشد «برای اول و آخر» امت «ما» یعنی‌: هم برای آنان‌که در عصر ما زندگی می‌کنند و هم برای کسانی که بعد از ما می‌آیند. به قولی‌: نزول مائده بر آنان در روز یکشنبه بود و از این جهت نصاری آن روز را عید خود قرار دادند «و» تا «نشانه‌ای از جانب تو» باشد. یعنی‌: دلالت و حجت روشنی باشد بر کمال قدرتت و درستی ادعای کسی‌که به رسالتش فرستاده‌ای «و ما را روزی ده» که با آن بر عبادتت نیروگیریم «و تو بهترین روزی‌دهندگانی» بلکه در حقیقت‌، غیر از تو روزی‌دهنده‌ای نیست‌.

 ﴿قَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیۡکُمۡۖ فَمَن یَکۡفُرۡ بَعۡدُ مِنکُمۡ فَإِنِّیٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١١٥ [المائدة: 115].

«خدای سبحان» خواسته عیسی‌  علیه السلام    را اجابت کرد و «فرمود: من فرو فرستنده آن بر شما هستم» و وعده من حق است و من خلف وعده نمی‌کنم «ولی پس از آن» یعنی‌: پس از فرودآوردن مائده «اگر کسی از شما کافر شود» و انکار ورزد «پس او را به عذابی تعذیب کنم که به آن» یعنی‌: به مانند آن «هیچ‌یک از اهل عالم را عذاب نکرده باشم» چرا که آنها در آن صورت‌، معجزه‌ای را تکذیب کرده‌اند که محسوس است و آن را به چشم سر دیده‌اند پس عذابشان نیز عذابی سنگین و بی‌مانند خواهد بود.

جمهور مفسران بر آنند که مائده بر آنان نازل شد، برخلاف قولی که می‌گوید: وقتی آنها به عذاب تهدید شدند، گفتند: به نزول مائده نیازی نداریم‌. از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مائده‌، بر عیسی‌  علیه السلام    و حواریون نازل شد و آن خوانی آماده از ماهی و نان بود که از آن در هرجایی که می‌رفتند و در هر زمانی که می‌خواستند، می‌خوردند». ابن‌کثیر بر اساس روایت عماربن یاسر رضی الله عنه می‌گوید: «... آنها مأمور بودند که خیانت نکرده و غذای امروز را برای فرداذخیره نکنند اما خیانت نموده و ذخیره کردند پس پروردگار به کیفر آن‌، به خوک و بوزینه مسخشان کرد».

ابن‌عباس رضی الله عنه روایت کرده‌است که قریش نیز به رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: از پروردگارت بخواه تا کوه صفا را برای ما طلا گرداند و آن وقت به تو ایمان می‌آوریم‌...! رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دعا کردند و جبرئیل‌  علیه السلام    فرود آمد و گفت‌: پروردگارت بر تو سلام می‌گوید و می‌فرماید: اگر می‌خواهی‌، کوه صفا را برای آنان به طلا تبدیل می‌کنم اما اگر کسی بعد از آن کفر ورزید، او را چنان عذاب کنم که احدی از جهانیان را عذاب نکرده باشم‌. و اگرهم می‌خواهی‌، در توبه و رحمت را به‌روی آنان گشاده بدارم [و کوه صفا را به طلا تبدیل نکنم].رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «بلکه در توبه و رحمت را [برکوه طلا] ترجیح می‌دهم».

صاحب تفسیر «فی‌ظلال القرآن» می‌گوید: «این گفت‌وگو میان عیسی‌  علیه السلام    و حواریون‌، ما را به طبیعت قوم عیسی‌  علیه السلام    و برگزیده‌ترین‌هایشان آشنا می‌سازد.. ملاحظه می‌کنیم که میان آنها و اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرقی است بزرگ زیرا حواریون با آن‌همه معجزات حسی آشکاری که از عیسی‌  علیه السلام    دیدند، باز هم خواستار معجزه‌ای دیگر شدند درحالی که اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن که اسلام آوردند، حتی یک معجزه هم درخواست نکردند... این است تفاوت عظیم حواریون عیسی‌  علیه السلام    با حواریون محمد صلی الله علیه و آله و سلم ».

 ﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّۚ إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١١٦ [المائدة: 116].

«و یاد کن هنگامی را که خداوند گوید: ای عیسی بن مریم‌! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بجز خداوند به خدایی گیرید»؟ یعنی‌: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! روز قیامت را به یادآور که حق تعالی در آن روز این سخن را به عیسی‌  علیه السلام    می‌گوید. این رأی جمهورمفسران در تفسیر آیه کریمه است‌. ولی به قولی دیگر: خداوند متعال این سخن را به هنگام بالابردن عیسی‌  علیه السلام    به آسمان‌، جهت رد پندارهای نصاری در باره وی بعد از بالابردنش به آسمان به وی گفت‌. و با آن که خداوند عزوجل می‌دانست که عیسی‌  علیه السلام    چنین سخنی به نصاری نگفته است اما به منظور توبیخ نصاری و قطع حجت‌شان‌، از عیسی‌  علیه السلام    در این باره سؤال کرد. به قولی‌: حق تعالی این سخن را بدان جهت نیز عنوان کرد تا به مسیح‌  علیه السلام    بیاگاهاند که قومش بعد از او منحرف گردیده و به او پندارهایی دروغین بسته‌اند؛ چون گرفتنش به خدایی و پرستش وی و مادرش درحالی که خداوند متعال او را به‌سویشان برای این فرستاد که آنان را به‌یگانگی پرستی دعوت نماید. «عیسی گفت‌: تو را به‌پاکی یاد می‌کنم» یعنی‌: پروردگارا! تو منزهی و من تو را از این بهتان‌ها تنزیه می‌کنم «مرا نسزد که آنچه را از حق من نیست بگویم» یعنی‌: سزاوار من نیست که به خود چیزی را که از حق و حد من نیست‌، ادعا کنم‌. سپس عیسی‌  علیه السلام    این امر را به علم الهی ارجاع داد وگفت‌: «اگر این سخن را گفته باشم پس بی‌شک تو آن را دانسته‌ای» یعنی‌: من‌به‌سوی تو چه عذری پیش آورم درحالی که تو خود به حقیقت امر دانایی «می‌دانی آنچه را در ضمیر من است» و آن را از مردم پنهان می‌دارم «و نمی‌دانم آنچه را در ضمیر توست» لیکن من به علم نهان تو و آنچه که می‌خواهی انجام دهی‌، هیچ آگاهیی ندارم «این فقط تو هستی که دانای رازهای نهانی» یعنی‌: تو فقط دانای هر چیزی هستی که از دسترس حواس و ادراک بنی‌آدم دور است‌.

 ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۚ وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ١١٧ [المائدة: 117].

«جز آنچه خود مرا به آن فرمان داده بودی‌، به آنان نگفته‌ام» یعنی‌: به آنان جز آنچه را که تو خود به من فرمان داده بودی‌، فرمان نداده‌ام بنابراین‌، من به آنان گفته‌ام‌: «که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست‌، بپرستید و مادام که در میان‌آنان بودم‌، بر آنان شاهد بودم» یعنی‌: بر آنان نگهبان و ناظر بودم و احوالشان را تحت اشراف و مراقبت خود داشتم و آنان را از مخالفت فرمانت بازمی‌داشتم «پس آن‌گاه که مرا متوفی کردی‌، تو خود بر آنان نگهبان بوده‌ای» یعنی‌: چون مرا به‌آسمان بردی‌، تو خود بر آنان نگهبان و به آنان دانا و گواه بوده‌ای‌. پس (وفات‌) در اینجا به‌معنی مرگ نیست زیرا عیسی‌  علیه السلام    در آسمان بر همان حیاتی که در دنیا داشت‌، باقی است تا آن که در آخرالزمان به زمین فرود آید «و تو بر همه چیز نگهبانی» هم بر سخن و عمل من و هم بر سخن و عمل آنان‌.

 ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨ [المائدة: 118].

«اگر آنان را عذاب کنی‌، آنان بندگان تواند» پس با آنان هرآنچه خواهی‌، می‌کنی «و اگر بر آنان بیامرزی پس تویی عزیز» یعنی‌: قادر و توانا بر این کار «حکیم» و فرزانه هستی در افعال خویش‌.

عیسی‌  علیه السلام    این سخن را بر وجه استعطاف‌، یعنی درخواست مهربانی از حق تعالی برای آنان‌، مطرح کرد چنان‌که مولی در حق غلام خویش مورد این درخواست قرار می‌گیرد. همچنان ملاحظه می‌کنیم که عیسی‌  علیه السلام    در این سخن‌، از توانایی‌حکم کردن در مورد امتش در روز قیامت بیزاری می‌جوید بلکه حکم‌کردن در باره آنان را فقط به خداوند یگانه متعال مربوط می‌داند که هرچه خواهد با آنان می‌کند. در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شبی تا بامداد این آیه را تلاوت نموده و با همین یک آیه‌، رکوع و سجده می‌کردند پس‌چون صبح دمید، گفتم‌: یا رسول‌الله! شما تمام شب پیوسته تا بامداد این آیه را می‌خواندید و با آن رکوع و سجده می‌کردید، راز این کار در چیست؟ فرمودند: «من [در این شب] برای امت خود از پروردگار  عزوجل  درخواست شفاعت نمودم و او این شفاعت را به من عطا کرد. امت من به این شفاعت دست می‌یابد ـ ان‌شاءالله ـ اما این شفاعت مخصوص کسی است که به خدای  عزوجل  چیزی را شریک نیاورد».

﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١١٩ [المائدة: 119].

«خداوند فرمود: این روزی است که در آن راستگویان را راستی‌شان» یعنی‌: راستگویی‌شان در دنیا، یا: راستگویی‌شان در آخرت «نفع می‌رساند» و ممکن است هردو قول را جمع کرد و گفت‌: یعنی راستگویی پیوسته‌شان در دنیا وآخرت به آنان در روز قیامت نفع می‌رساند. «برای آنان باغهایی است» یعنی‌: دربهشت «که از فرودست آن جویباران جاری است‌، جاودانه درآنند، خدا از آنان خشنود شد» با طاعات خالصانه‌ای که برای وی انجام دادند «و آنان نیز از او خشنود شدند» با پاداشی که دریافت کردند، پاداشی فراوان که اصلا به خیالشان خطورنمی‌کرد و عقلهایشان از تصور آن عاجز بود «این است فوز عظیم» زیرا این رستگاری‌، باقی و ماندگار است درحالی که رستگاری دنیا ناپایدار می‌باشد. فوز: دست‌یافتن به مطلوب به کاملترین و عالی‌ترین شکل آن است‌.

﴿لِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِیهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُۢ١٢٠ [المائدة: 120].

«فرمانروایی آسمان‌ها و زمین برای الله است» پس این فرمانروایی نه ازآن عیسی‌  علیه السلام    است‌، نه از آن مادرش‌، نه از آن سایر کسانی که به دروغ به پروردگاری نسبت داده شده‌اند و نه هم از دیگر مخلوقات خدای سبحان «و» برای الله است «فرمانروایی آنچه در آنهاست» یعنی‌: فرمانروایی آنچه در آسمان‌ها و زمین است از تمام خلایق‌، همگی تماما ملک خداوند متعال‌اند، از آن رو که او از داشتن فرزند و پدر منزه است «و او بر همه‌چیز تواناست» پس هرگز به یاری دادن یاریگری از آنان محتاج نیست‌.




[1] - به نقل از تفسیر «معارف القرآن‌» با تلخیص ـ ترجمه علامه محمد یوسف حسین پور.

[2]- معراض‌: تیر بی‌پر و ستبرمیانی است که به پهنا به نشانه برسد، نه به نوک‌.

[3] - داستان بیعت عقبه در کتابهای سیرت آمده است‌.

[4]- نگاه کنید به تفسیر آیه (46) از سوره «نساء».

[5]- داستان در کتب حدیث به تفصیل آمده است‌.

[6] - نگاه کنید به آیه «181/آل عمران».

[7] - اصطلاح رایج معاصر در مورد این دو فرقه، «کاتولیک‌» و «ارتودکس‌» می‌باشد.

[8]- صاع‌: عبارت از (2751) گرم، و مد: یک‌چهارم صاع است‌.

[9] - یک صاع (2751) گرم است، و مد یک‌چهارم صاع است‌.

تفسیر سوره انعام

سوره انعام

مکی است و دارای (165) آیه است‌.

وجه تسمیه‌: به سبب آن که در آیات (139، 138) این سوره‌، از (انعام: چارپایان‌) سخن رفته است‌، آن را «انعام‌» نامیدند.

فضیلت آن: در حدیث شریف به روایت ابن‌عمر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است‌که فرمودند: «سوره انعام تماما یکباره بر من نازل شد درحالی که هفتادهزار فرشته با بانگ تسبیح و تحمید آن را همراهی می‌کردند». علمای اسلام می‌گویند: این‌سوره صف آرای محاجه و مبارزه با مشرکان و تکذیب‌کنندگان معاد است و به‌پایدارساختن اصول عقیده و ایمان در بنیاد اندیشه و خرد و ضمیر انسان توجه دارد.

شش آیه از این سوره مدنی است‌.

 ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ثُمَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ یَعۡدِلُونَ١ [الأنعام: 1].

در آغاز این سوره‌، حق تعالی همراه با ستایش خود، از قدرت کامله خویش خبر می‌دهد، حقیقتی که یگانگی و شایستگی‌اش برای تمام ستایش‌ها را اثبات‌می‌کند پس می‌فرماید: «ستایش آن خدایی راست که آسمان‌ها و زمین را آفرید وتاریکی‌ها و نور» یعنی: سیاهی شب و روشنی روز و تاریکی‌های کفر و نور ایمان «را پدید آورد» (ظلمات‌) را به صیغه جمع اما (نور) را به صیغه مفرد ذکر کرد، ازآن‌رو که ظلمات کفر و نفاق بسیار و نور هدایت یکی است «آن‌گاه کافران‌» باوجود این حجتها و نشانه‌ها «با پروردگار خویش‌» غیر وی را «برابر می‌کنند» یعنی: کافران بعد از مشاهده این آفرینش عظیم‌، بجای آن که فقط حق تعالی را ستایش کنند، نعمت‌هایش را ناسپاسی کرده‌، معبودان باطلی را با او برابر می‌کنند و شریک می‌آورند که بر چیزی از آنچه که خداوند متعال بدان تواناست‌، قادر نیستند و این‌، نشان‌دهنده منت‌های حماقت و نادانی و بی‌شرمی آنهاست‌.

 ﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن طِینٖ ثُمَّ قَضَىٰٓ أَجَلٗاۖ وَأَجَلٞ مُّسَمًّى عِندَهُۥۖ ثُمَّ أَنتُمۡ تَمۡتَرُونَ٢ [الأنعام: 2].

«اوست آن که شما را از گل آفرید» مراد، آفرینش آدم‌  علیه السلام    است که اصل و بنیاد نوع بشر می‌باشد «آن‌گاه اجلی را مقرر داشت‌» برای شما، یعنی: وقت مرگ شما را «و نزد او میعادی معین است‌» برای برپاساختن قیامت‌. به قولی: اجل اول‌؛ فاصله میان آفرینش انسان تا مرگ او و اجل دوم‌؛ فاصله میان مرگ تا زنده شدن مجدد اوست‌. به قولی‌دیگر: اجل اول‌؛ مدت عمر دنیاست و اجل دوم‌؛ مدت عمر انسان تا هنگام مرگ وی است «با این‌همه شما شک می‌کنید» یعنی: با آن که مشاهده می‌کنید که از آغاز تا انتها بر شما چه می‌رود، باز هم در امر بعثت خویش‌، شک می‌کنید!! آیا نمی‌دانید؛ آن ذاتی که شما را از گل آفرید و زندگانی دانا و با خردگردانید و برای شما این حواس و این اندامها را پدید آورد، سپس همه آنها را ازشما سلب کرده و شما را بعد از آن‌، مردگانی بی‌جان و استخوان‌هایی پوسیده وپراکنده می‌گرداند به‌طوری که به اصل جمادی خود باز می‌گردید؛ همان ذات قادر متعال‌، از برانگیختن مجدد شما نیز ناتوان نیست و یقینا اجسام شما را به‌شکل اولیه آن برمی‌گرداند و ارواح را بدان بازمی‌گرداند؟!

 ﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِی ٱلۡأَرۡضِ یَعۡلَمُ سِرَّکُمۡ وَجَهۡرَکُمۡ وَیَعۡلَمُ مَا تَکۡسِبُونَ٣ [الأنعام: 3].

«و اوست الله در آسمان‌ها و در زمین‌» یعنی: اوست معبود، یا مالک‌، یا متصرف آسمان‌ها و زمین «نهان و آشکار شما را می‌داند و نیز آنچه را که عمل می‌کنید می‌داند» و هیچ پوشیده‌ای بر او پنهان نیست‌.

آیات سه‌گانه فوق‌، در واقع چون مقدمه‌ای برای سوره «انعام‌» است و به مضمون اصلی این سوره که عبارت از محاجه با مشرکان و منکران معاد و پایدار ساختن اصول عقیده در نهاد بشر است‌، اشاره دارد.

﴿وَمَا تَأۡتِیهِم مِّنۡ ءَایَةٖ مِّنۡ ءَایَٰتِ رَبِّهِمۡ إِلَّا کَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِینَ٤ [الأنعام: 4].

.«و برای آنان‌» یعنی: برای مشرکان «هیچ نشانه‌ای از نشانه‌های پروردگارشان نمی‌آید» همانند معجزات انبیا  علیهم السلام  و سایر نشانه‌هایی که از قدرت حیرت‌انگیز پروردگار صادر می‌شود «مگر اینکه از آن روی بر می‌تافتند» بی‌آن که بدان کمترین توجه و التفاتی داشته باشند. آری‌! آنها از نشانه‌هایی روی برمی‌تابند که هرکس ذره‌ای عقل و خرد داشته باشد، نمی‌تواند در این حقیقت که آنها اثر فعل خدای سبحان‌اند، شک کند، آنها باید به وسیله همین آیات و نشانه‌ها، به یگانگی خداوند متعال راه می‌یافتند اما اسفا! که هیچ نشانه‌ای از این نشانه‌ها را ندیدند، جز اینکه از آن روی برتافتند. روایت شده است که‌: مشرکان مکه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند؛ دعاکن تا ماه دو نیم شود، آن‌گاه ما ایمان می‌آوریم‌! ایشان دعاکردند و ماه دونیم شد، نیمی از آن به جانب کوه حراء رفت و نیمی به جانب دیگر، چنان‌که ابن مسعود رضی الله عنه می‌گوید: «من کوه حراء را در میان دو نیمه ماه دیدم‌». اما آنها با وجود مشاهده این معجزه ایمان نیاوردند و گفتند: این سحری است آشکار!.

﴿فَقَدۡ کَذَّبُواْ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ فَسَوۡفَ یَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٥ [الأنعام: 5].

«به تحقیق آنان حق را» یعنی: قرآن را «تکذیب کردند» زیرا قرآن بزرگ‌ترین معجزه و نشانه پروردگار است‌، به‌دلیل اینکه چون آنها در مورد قرآن به معارضه (تحدی‌) فراخوانده شدند، از آوردن مانند آن ناتوان گردیدند. یا معنی این است: اگر آنان از نشانه‌های الهی رو بگردانند، جای استبعاد نیست درحالی که بزرگتر از آن‌، یعنی قرآن را «آن‌گاه که به سویشان آمد» تکذیب کردند و به قولی معنی این است: آن گاه که محمد صلی الله علیه و آله و سلم به‌سویشان آمد، او را تکذیب کردند «پس به‌زودی اخبار آنچه بدان استهزا می‌کردند، به آنان خواهد رسید» یعنی: به زودی برای آنان آشکار خواهد شد که آنچه بدان استهزا و تمسخر می‌کردند، در جایگاه استهزا قرار نداشته است و آشنایی‌شان به این حقیقت: در هنگام ارسال عذاب الهی بر آنان‌، یا در هنگام پیروزی و غلبه اسلام در دنیا، یا در روز قیامت است‌.

 ﴿أَلَمۡ یَرَوۡاْ کَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَبۡلِهِم مِّن قَرۡنٖ مَّکَّنَّٰهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مَا لَمۡ نُمَکِّن لَّکُمۡ وَأَرۡسَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡهِم مِّدۡرَارٗا وَجَعَلۡنَا ٱلۡأَنۡهَٰرَ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهِمۡ فَأَهۡلَکۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡ وَأَنشَأۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِمۡ قَرۡنًا ءَاخَرِینَ٦ [الأنعام: 6].

«آیا ندیده‌اند که پیش از آنان چه بسیار قرن‌ها را هلاک کردیم‌» قرن: بر مدت انقضای عمر اهل هر عصری اطلاق می‌شود. یعنی: آیا از طریق شنیدن اخبار و معاینه آثار، این حقیقت برای‌شان آشکار نشده که چه بسیار امت‌ها را در عصری پس از عصر دیگر ـ به‌سبب اینکه انبیای خود را تکذیب می‌کردند ـ نابود کردیم «امتهایی که آنان را در زمین به قدری تمکین داده بودیم که شما را تمکین نداده‌ایم‌» یعنی: ما به آن امت‌های تکذیب پیشه که قبل از شما بودند، از مال دنیا و طول عمر و نیرومندی بدنی‌، به اندازه‌ای اقتدار و امکانات داده بودیم که به شما نداده‌ایم ولی با این حال‌، همگی آنان را نابود کردیم پس نابود کردن شما با این ضعف و بی‌اقتداریتان بر ما آسان‌تر است‌. گفتنی است که مردم مکه نخستین مخاطبان قرآن در این موردند. «و بارانهای آسمان را پی‌درپی بر آنان فروفرستاده‌بودیم و رودبارها را از زیر آنان‌» یعنی: از زیر درختان و منازل آنان «روان ساختیم‌، آن‌گاه آنان را به سبب گناهانشان هلاک کردیم‌» پس اقتدار و امکاناتشان هیچ سودی به حال‌شان نکرد «و بعد از آنان امتی دیگر» یعنی: نسلی دیگر «پدید آوردیم‌» تا آنان را بیازماییم اما آن نسل نیز همانند آنها عمل کردند وهمانند آنها هم نابود شدند پس شما ای اهل مکه‌! و ای منکران در همه‌جا و هر زمان‌! به خود آیید.

این آیه بیانگر سنت الهی در عذاب‌کردن و نابودساختن جوامعی است که غرق گناه و نافرمانی حق تعالی می‌شوند. باید دانست: از اموری که مردم در آن بسیارزود فریب می‌خورند، این است که بدکاران سرکش و مفسدان عاصی‌، یا ملحدان‌کافر را در زمین‌، مقتدر و متمکن می‌بینند... ولی حقیقت این است که مردم درقضاوت خویش شتاب می‌کنند، آنها آغاز یا میانه راه را می‌بینند اما به پایان راه‌فکر نمی‌کنند و پایان راه فقط آن‌گاه دیده می‌شود که تحقق یابد! پایان راه دیده نمی‌شود، مگر در ویرانه‌های گذشتگان و خرابه‌های ستمگران‌. که قرآن در بسیاری از داستان‌های خود، ما را به همین وادهای ویران می‌برد تا درس عبرت بگیریم‌.

 ﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَا عَلَیۡکَ کِتَٰبٗا فِی قِرۡطَاسٖ فَلَمَسُوهُ بِأَیۡدِیهِمۡ لَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ٧ [الأنعام: 7].

سبب نزول: این آیه کریمه درباره نضربن حارث و دو تن دیگر از قریشیان نازل شد که گفتند: ای محمد! به تو ایمان نمی‌آوریم تا برای ما از نزد خداوند نوشته‌ای نیاوری که چهار فرشته همراه آن بر صحت آن و درستی رسالتت گواهی دهند.

«و اگر کتابی نوشته بر کاغذ بر تو نازل می‌کردیم‌، آن‌گاه آنان با دستان خویش آن را لمس می‌کردند» تا بدانجا که از طریق حس بینایی و بساوایی‌شان هر دو، آن را درمی‌یافتند «قطعا کافران‌» آنان «می‌گفتند: این‌، جز سحری آشکار نیست‌» بنابراین‌، به آنچه که مشاهده و لمس کرده بودند، از روی عناد و سرکشی ایمان نمی‌آوردند پس درحالی که رفتار آنان با یک حقیقت دیدنی و محسوس این‌چنین باشد، دیگر حال آنها با وحی مجرد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که به وسیله فرشته موکلی نازل می‌شود که نه آن را می‌بینند و نه احساس می‌کنند، چگونه خواهد بود؟

 ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ مَلَکٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَکٗا لَّقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا یُنظَرُونَ٨ [الأنعام: 8].

سبب نزول: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قوم خویش را به‌سوی اسلام فراخواندند و حکم خدای  عزوجل  را به آنان ابلاغ کردند اما جمعی از سران قریش گفتند: ای محمد! کاش با تو فرشته‌ای همراه گردانیده می‌شد تا درباره رسالتت با مردم سخن می‌گفت‌...! همان بود که نازل شد: «و کافران گفتند: چرا بر پیامبر فرشته‌ای فرودآورده نشد» یعنی می‌گویند: ای محمد! چرا خداوند بر تو فرشته‌ای نازل نکرد، به‌گونه‌ای که ما آن را ببینیم و او با ما دراین‌باره که تو پیامبر هستی‌، سخن بگوید تا به تو ایمان آورده و از تو پیروی کنیم‌؟ «و اگر فرشته‌ای نازل می‌کردیم‌» یعنی: به همان اوصافی که آنها پیشنهاد کردند، به گونه‌ای که او را مشاهده کرده و با اوسخن می‌گفتند و از او سخن می‌شنیدند؛ «قطعا کار تمام شده بود» یعنی: بی‌تردید آنان را هلاک ساخته بودیم‌؛ چنانچه در هنگام فرود آمدن فرشته و دیدن وی‌، ایمان نمی‌آوردند «باز دیگر مجال و مهلتی داده نمی‌شدند» بعد از فرود آمدن ومشاهده آن فرشته‌. یا معنی این است: اگر فرشته را مشاهده می‌کردند، از هول و هراس دیدن او جان می‌باختند و نابود می‌شدند. انبیا  علیهم السلام  هم که گاهی فرشتگان را به صورت اصلی آنها می‌دیدند ـ چنان‌که در مورد رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است ـ به این دلیل بود که ایشان با وجود آن که بشرند ولی استعداد و قابلیت‌های روانی و روحی و قلبی آنها با بشر عادی فرق می‌کند.

 ﴿وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَکٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَیۡهِم مَّا یَلۡبِسُونَ٩ [الأنعام: 9].

«و اگر آن فرستاده را فرشته‌ای می‌گردانیدیم‌، بی‌گمان او را به‌صورت مردی درمی‌آوردیم‌» یعنی: اگر هم آن فرستاده به‌سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را فرشته‌ای می‌گردانیدیم که او را مشاهده کنند و مورد خطابش قراردهند، بی‌گمان او را مردمی گردانیدیم زیرا انسان‌ها نمی‌توانند فرشتگان را به صورت حقیقی‌ای که حق تعالی‌ایشان را بر آن آفریده‌، ببینند، مگر بعد از آن که به‌شکل اجسام مشابه با اجسام بنی‌آدم ـ با همان تراکم و جسامت و چگالی آن ـ مجسم شوند چنان‌که ابن‌عباس رضی الله عنه فرمود: «اگر آنها فرشته را به صورت اصلی آن می‌دیدند، قطعا می‌مردند زیرا تاب و توان دیدن فرشته را نداشتند». حتی در مقیاس عالم ماده نیز ثابت شده‌است که: میدان درک حواس بشر محدود است و چشم بشر نمی‌تواند ماده را در صورت تلطیف شده آن‌، یا در حالتی که دارای چگالی و تراکم بسیار بالایی باشد، ببیند، همان گونه که «انشتین‌» این قانون را توضیح داده‌است‌. پس هرگاه در عالم ماده چنین باشد، در عالم غیب چگونه خواهد بود؟ بنابراین‌، اگرخدای  عزوجل  رسول خویش به‌سوی بشر را فرشته مشاهده شده مورد خطابی قرارمی‌داد، قطعا انسان‌ها از او می‌گریختند و با او انس نمی‌گرفتند و رعب و وحشت از او سراپای وجودشان را فرا می‌گرفت‌، آن وقت‌، طبیعی بود که ترس حاصله ازاین امر، آنان را از سخن‌گفتن با آن فرشته و مشاهده وی باز می‌داشت «و هرآینه کار را بر آنچه که هم‌اکنون اشتباه می‌کنند، بر آنان مشتبه می‌گردانیدیم‌» یعنی: همین التباس و خلطیتی که هم‌اکنون درآنند و می‌گویند که پیامبر هم بشری مانند ماست‌، در آن صورت نیز اتفاق می‌افتاد زیرا وقتی آنان فرشته را به صورت انسانی وی می‌دیدند، قطعا می‌گفتند: این هم انسان است و فرشته نیست پس کار همچنان بر آنان مشتبه و آشفته باقی می‌ماند.

 ﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِکَ فَحَاقَ بِٱلَّذِینَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ١٠ [الأنعام: 10].

آن‌گاه حق تعالی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از اینکه با تکذیب دروغ انگاران قومش روبرو می‌گردد، تسلیت و دلجویی نموده می‌فرماید: «و همانا پیش از تو نیز پیامبرانی به استهزا گرفته شدند» یعنی: اگر تو با استهزای آنان روبرو هستی‌، انبیای پیشین نیز در معرض چنین استهزایی قرارداشته‌اند «اما آنچه را ریشخند می‌کردند، گریبانگیر ریشخندکنندگان آنان شد» یعنی: آنچه بدان ریشخند می‌کردند، بر خودشان فرود آمد و استهزایشان به «حق‌»، سبب نابودیشان گردید.

 ﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ ثُمَّ ٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُکَذِّبِینَ١١ [الأنعام: 11].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «در زمین سیر کنید، آن‌گاه بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است‌«؟ یعنی: در زمین سیروسفر کرده و آثار و ویرانه‌های بجامانده ازپیشینیانتان را بنگرید تا بدانید که چه عقوبت‌هایی بر سر آنان فرود آمده است‌، بعد ازآن که در نعمت‌های بزرگ مستغرق بودند پس اگر شما نیز همچنان شیوه نادرست و نقش پای آنان را در تکذیب حق دنبال کنید، به آنان پیوسته و بسان آنان هلاک می‌شوید.

 ﴿قُل لِّمَن مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قُل لِّلَّهِۚ کَتَبَ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَۚ لَیَجۡمَعَنَّکُمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا رَیۡبَ فِیهِۚ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ١٢ [الأنعام: 12].

«از آنان بپرس‌» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که «آنچه در آسمان‌ها و زمین است‌، از آن کیست‌؟ بگو: از آن خداست‌» یعنی: از آنان این سخن را بپرس پس اگر پرسیدند: از آن کیست‌؟ بگو: از آن خداست‌، به اعتراف خودتان ـ چرا که مشرکان در این‌حقیقت شکی نداشتند ـ یا برای آنان در این‌باره که آسمان‌ها و زمین از آن خدا عزوجل است‌، حجت و دلیل بیاور و چون به این اصل اعتراف کردند؛ فهم این حقیقت که خدای مالک آسمان‌ها و زمین بر فرودآوردن عذابی عاجل قادر است‌، نیز بر آنها دشوار نخواهد بود ولی حق تعالی «رحمت را بر خود مقرر کرده‌است‌» مراد این است که: با وعده‌ای مؤکد، رحمت خویش را به بندگانش وعده داده‌است و وعده او خواه‌ناخواه تحقق پذیرفتنی است بنابراین‌، بندگانش را به شتاب عذاب نمی‌کند بلکه از آنان توبه و انابت را می‌پذیرد چنان‌که فرستادن پیامبران  علیهم السلام  ، فرودآوردن کتابهای آسمانی و برپاداشتن ادله بر حقانیت حق نیز از رحمت وی بر آنهاست‌.

در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «آن‌گاه که خدای  عزوجل  آفرینش خلق را به پایان رساند، نام‌های به عبارت زیر نوشت و آن را در نزد خویش بر بالای عرش نهاد: همانا رحمت من بر خشمم پیشی گرفته‌است‌». «یقینا شما را در روز قیامت گرد می‌آورد که هیچ شکی در آن‌نیست‌» یعنی: هیچ شکی در روز قیامت یا در گرد آوردنتان نیست اما خداوند متعال مهلت‌تان می‌دهد و گردآوردنتان را از قبرهایتان تا روزی که منکر آن هستید، به تأخیر می‌اندازد «کسانی که بر خود زیان زده‌اند، ایمان نمی‌آورند» یعنی: کسانی که به این حقیقت ایمان ندارند، به زودی در روز گردآوری‌، بر آنان روشن خواهد شد که با این عمل خویش به خود زیان زده و خود را غرق خسران کرده‌اند.

 ﴿وَلَهُۥ مَا سَکَنَ فِی ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٣ [الأنعام: 13].

«و برای اوست آنچه در شب و روز ساکن است‌» یعنی: همه چیزهایی که در شب و روز آرام و ساکنند، از آن حق تعالی هستند. آری‌! با تأمل در پدیده‌های‌هستی‌، ملاحظه می‌کنیم که بعضی اشیا همه‌وقت درحال سکون و آرامش به‌سرمی‌برند؛ چون جمادات و بعضی اشیا در شب آرام‌اند؛ چون اغلب حیوانات وبعضی از آنها در روز آرام‌اند؛ مانند بسیاری از پرندگان و درندگان و حشرات‌.به قولی: مراد این است که هرچه در شب و روز آرام است و هرچه هم که تحرک‌و تکاپو دارد، جملگی از آن حق تعالی است‌.

عنوان کردن حرکت و سکون در این مقام‌، به معنای برپاداشتن حجت علیه‌کافران است زیرا حرکت و سکون‌، مقتضی حدوث عالم است و حدوث عالم‌، بروجود آفریننده‌ای برای آن دلالت می‌کند و آفریننده آن مالک آن است و چیزی‌از وی پنهان نیست‌، به همین دلیل‌، آیه کریمه را این‌گونه به‌پایان برد: «و اوست‌شنوای دانا» لذا هیچ چیز بر او پنهان نیست‌. پس هرگاه چنین است‌، مکلفان باید ازروز قیامت حذر کنند زیرا ذاتی که احوال و اوضاعشان را نقد می‌کند، به همه امورآگاه و بیناست و حساب هم سخت است‌، جز بر کسی‌که خدا عزوجل خود آن را بروی آسان سازد.

﴿قُلۡ أَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ یُطۡعِمُ وَلَا یُطۡعَمُۗ قُلۡ إِنِّیٓ أُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَسۡلَمَۖ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٤ [الأنعام: 14].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا غیراز خدا ـ فاطر آسمان‌ها و زمین ـ را ولی خود گیرم‌«؟ در حالی‌که اوست که آنها را از کتم عدم اختراع کرده و آفریده است‌؟ نقل است که مشرکان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به پرستش بتان دعوت کردند پس آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شدند که این سخن را به آنان بگویند «و اوست که به همگان‌روزی می‌خوراند و خود روزی نمی‌خورد» یعنی: حق تعالی به مردم رزق و خوراک می‌دهد در حالی‌که خود از خوردوخوراک و کسی‌که اطعامش کند بی‌نیاز است پس از آنجایی که هیچ نیرویی جز خدای سبحان نمی‌آفریند و روزی نمی‌دهد لذا شایستگی این را که به پرستش گرفته شود، نیز ندارد. آری‌! ای پیامبر! بعد ازآن که ولایت و سروری غیرخدا عزوجل را انکار می‌کنی‌، به آنان «بگو: من مأمورم که نخستین مسلمان باشم و به من فرمان داده شده که هرگز از مشرکان نباش‌» مأمورم تا اولین کسی از قوم خود باشم که به طاعت و توحید حق تعالی گردن می‌نهد و اولین کس از این امت باشم که دربست تسلیم فرمان خدای  عزوجل  است‌. به‌راستی هم‌چنین بود زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از همه امت خویش در اسلام جلو بودند.

﴿قُلۡ إِنِّیٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَیۡتُ رَبِّی عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٥ [الأنعام: 15].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «اگر پروردگار خود را نافرمانی کنم‌» با پرستش غیر وی‌، یا مخالفت امر یا نهی وی «هرآینه از عذاب روز بزرگ می‌ترسم‌» که همانا روز قیامت است‌، آن‌گاه که گردنکشان و نافرمانان در برابر اعمال‌شان مورد محاسبه و عذاب قرار می‌گیرند ـ جز آن کس که خداوند عزوجل او را شامل رحمت خویش گرداند.

﴿مَّن یُصۡرَفۡ عَنۡهُ یَوۡمَئِذٖ فَقَدۡ رَحِمَهُۥۚ وَذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِینُ١٦ [الأنعام: 16].

«آن روز، کسی‌که عذاب از وی برگردانده شود» یعنی: هرکسی که عذاب از وی در روز قیامت بازداشته شود «قطعا خدا بر او رحمت آورده‌» یعنی: یقینا او از اهل رحمت عظمی‌، یعنی از اهل نجات است و به‌زودی به بهشت وارد خواهد شد «و این همان فوز آشکار است‌» فوز: عبارت از به دست آوردن سود و منتفی شدن زیان است لذا مسلم است که نجات در روز قیامت‌، فوز و رستگاری کامل و آشکاری است‌.

﴿وَإِن یَمۡسَسۡکَ ٱللَّهُ بِضُرّٖ فَلَا کَاشِفَ لَهُۥٓ إِلَّا هُوَۖ وَإِن یَمۡسَسۡکَ بِخَیۡرٖ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٧ [الأنعام: 17].

«و اگر خداوند به تو زیانی برساند» و سختی و بلا و ضرری چون فقر، بیماری یا بلای دیگری را بر تو نازل کند «کسی جز او برطرف‌کننده آن نیست‌» یعنی: کسی جز او قادر به برداشتن آن زیانی که بر تو نازل می‌شود، نیست «و اگر خیری به توبرساند» چون گشایش و نعمت و رفاه‌، یا عافیت و سلامتی‌، یا غیر آن از نعمت‌ها «پس او بر همه چیز تواناست‌» و از جمله این توانایی وی‌، رساندن شر و خیر است‌. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا می‌کردند: «اللهم لا مانع لما أعطیت ولا معطی لما منعت ولا ینفع ذا الجد منک الجد». «بارخدایا! عطای تو را هیچ بازدارنده‌ای نیست و آنچه را که تو بازش داری‌، هیچ بخشنده‌ای نیست وجایگاه و ثروت هیچ صاحب جلال و ثروتی در دنیا، در آخرت به وی از جانبت سودی نمی‌رساند» بلکه آنچه که به وی سود می‌رساند، ایمان و عمل صالح است و بس‌.

بعد از آن که خدای  عزوجل  پیشنهاد کافران را در مورد فرستادن فرشته و فرود آوردن نام‌های از آسمان که دال بر تصدیق رسالت باشد، بیان کرد و روشن ساخت که این‌گونه پیشنهادات‌، ناشی از عناد و استهزای آنان است‌، نه از سر اشتیاق به کشف و دریافت حقیقت‌، اینک در این آیات به پیامبرش دستور می‌دهد که به مشرکان چهار سخن را بگوید و به کار بستن این چهار دستور، داروی درد کافران است پس هرکس از اهل کفر که بخواهد ایمان آورد، راه همین است که باید برود:

1-  سیروسفر در زمین و عبرت گرفتن از فرجام کار تکذیب‌کنندگان‌.

2-  شناخت مالکیت و فرمانروایی همه‌جانبه حق تعالی و دیدن آثار رحمت وی بر همه چیز.

3-  نگرش در آفرینش حق تعالی‌.

4-  اعلان ترس و نگرانی از عذاب خدا عزوجل .

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡحَکِیمُ ٱلۡخَبِیرُ١٨ [الأنعام: 18].

«و اوست قاهر» یعنی: غالب و چیره و برتر «بر بندگان خود» که گردنهای گردنکشان دربرابر وی فرو افتاده و سرهای جباران در پیشگاه وی به ذلت نگونسار شده است‌. خاطر نشان می‌شود؛ در «قهر» معنای مزیدی است که در «قدرت‌» نیست و آن بازداشتن دیگران از رسیدن به مراد و مقصود خویش است «و اوست حکیم‌» در اجرای مراد خود «آگاه‌» به آن کس که سزاوار قهر است از بندگان وی‌.

﴿قُلۡ أَیُّ شَیۡءٍ أَکۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِیدُۢ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۚ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَکُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ أَئِنَّکُمۡ لَتَشۡهَدُونَ أَنَّ مَعَ ٱللَّهِ ءَالِهَةً أُخۡرَىٰۚ قُل لَّآ أَشۡهَدُۚ قُلۡ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِنَّنِی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ١٩ [الأنعام: 19].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «چه کسی برتر است در باب شهادت‌» یعنی: کدامین گواه در گواهی خود برتر است‌؟ پاسخ این است: «بگو: خدا، که میان من و شما گواه است‌» پس وقتی خدای سبحان میان پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم و میان آنان گواه باشد، قطعا او در گواهی برای رسول خویش‌، برتر است‌. به قولی: جواب سؤال در ﴿قُلِ ٱللَّهُ تمام می‌شود، یعنی: خدا برتر است در گواهی دادن‌. دراین صورت‌، جمله بعد ازآن: ﴿شَهِیدُۢ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡجمله مستقل دیگری است‌. یعنی: او میان من و میان شما گواه است «و این قرآن به من وحی شده است تا شما را با آن بیم دهم و کسی را نیز که قرآن به او می‌رسد، بیم دهم‌» آوردن این عبارت بعد از بیان گواهی خدای عزوجل‌، این معنی را می‌رساند که فرود آوردن قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، بخشی ازگواهی حق تعالی برای پیامبرش می‌باشد. یعنی: قرآن بدان جهت بر من وحی شده است تا شما و تمام مردم ـ اعم از انس و جن ـ را با همه ملل و اقشار و اصناف مختلفشان‌، چه آنان که در حال حاضر موجودند و چه آنان که در زمان‌های آینده ـ تاروز قیامت ـ به‌وجود خواهند آمد، با آن بیم و هشدار دهم زیرا احکام قرآن‌، فراگیر همه بشر و همه جن است‌، چه آنان‌که در عصر رسالت موجود بوده‌اند و چه آنان‌که بعدا به وجود آمده یا می‌آیند، به‌شرط آن که دعوت اسلام به آنان برسد و این قرآن را بشنوند. همین طور، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز بیم‌دهنده آنهاست زیرا آنان در هنگام لقای الهی از چگونگی پاسخ‌گویی خود به دعوت الله عزوجل که به وسیله پیامبرش ابلاغ شده و از اعمالی که در دنیا انجام داده‌اند، مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیرند چنان‌که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «ازسوی خدای  عزوجل  (پیام وی را) برسانید و ابلاغ کنید زیرا هرکس آیه‌ای از کتاب خدا به او برسد، در حقیقت فرمان خداوند به او رسیده است‌».

«آیا شما شهادت می‌دهید که خدایان دیگری با الله وجود دارند؟ بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! اگر شما شهادت دهید «من چنین شهادتی نمی‌دهم‌» زیرا این شهادت از باطل‌ترین باطل‌هاست «بگو: جز این نیست که او معبودی یگانه است و بی‌تردید، من‌از آنچه شما شریک او قرار می‌دهید، بیزارم‌» یعنی: از بتانی‌که آنها را خدایان خویش قرار می‌دهید، یا از شرک‌آوردنتان به خدای عزوجل‌، بیزار و برکنارم زیرا من فقط به یگانگی خداوند متعال گواهی می‌دهم‌.

آیه کریمه دلیل بر آن است که تبلیغ اسلام بر مسلمانان فرض است‌.

﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمُۘ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٢٠ [الأنعام: 20].

«کسانی که به آنان کتاب آسمانی داده‌ایم‌» چون تورات و انجیل «او را می‌شناسند» یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با شمایل و اوصافش می‌شناسند زیرا این شمایل و اوصاف در کتاب‌هایشان بیان شده است «همان گونه که فرزندان‌شان رامی‌شناسند» و کسی همچون پدر و مادر انسان‌، او را نمی‌شناسد پس اهل کتاب در این سخن خود که: ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نمی‌شناسیم‌، دروغگویند. روایت شده است که بعد از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه‌، عمر رضی الله عنه به عبدالله بن سلام گفت: خدای  عزوجل  این آیه را ـ که شما پیامبر خاتم وی را همچون فرزندانتان می‌شناسید ـ نازل فرموده لذا به من بگو که شناخت شما از ایشان چگونه است‌؟ عبدالله بن سلام گفت: سوگند به خدا عزوجل که چون او را در میان شما دیدم‌، چنان شناختمش که فرزندم را می‌شناسم‌، حتی من ـ بدون تردید ـ محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ازفرزندم نیز بهتر می‌شناسم زیرا من نمی‌دانم که زنان چه کرده‌اند...»!. «کسانی که بر خود زیان زده‌اند» از مشرکان و ملحدان و منکران رسالت ـ اعم از اهل کتاب وتمام کفار «آنان ایمان نمی‌آورند» یعنی: انکارشان از رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ناشی ازعدم شناخت نیست بلکه ناشی از عناد و تمردشان است‌، عناد و تمردی که به سبب آن به خود زیان وارد کرده‌اند.

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوۡ کَذَّبَ بِ‍َٔایَٰتِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢١ [الأنعام: 21].

«و کیست ستمکارتر از آن‌کس که بر خدا دروغ بسته‌» یعنی: هیچ کس ستمکارتر از آن‌کس نیست که بر خدا عزوجل دروغ بسته و مدعی بودن چیزی در تورات یا انجیل یا قرآن شده که در آنها نیست «یا آیات او را» یعنی: معجزات روشن و آشکار، یا آیات قرآن عظیم او را «تکذیب کرده‌» و با این تکذیب‌، دروغ بستن بر خدای  عزوجل  را با دروغ انگاشتن فرمان وی در مورد لزوم و وجوب ایمان به قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، یکجا گردانیده و به این ترتیب‌، هم کاذب شده و هم مکذب «بی‌تردید ستمکاران رستگار نمی‌شوند» و چگونه رستگار می‌شوند؛ درحالی که دو چیز باطل ـ یعنی دروغ انگاشتن دین حق و دروغ بستن بر خداوند عزوجل ـ را باهم یکجا کرده‌اند؟.

﴿وَیَوۡمَ نَحۡشُرُهُمۡ جَمِیعٗا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَیۡنَ شُرَکَآؤُکُمُ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٢٢ [الأنعام: 22].

«و» ای محمد! یادآوری کن به آنان از «روزی که همه آنان را حشرمی‌کنیم‌» یعنی: از روز قیامت‌، که خدای  عزوجل  پرستندگان و پرستش‌شدگان باطل را همه یکجا در آن گرد می‌آورد «آن‌گاه به کسانی که شرک آورده‌اند، می‌گوییم‌» از روی توبیخ «شریکان شما که آنها را شریک خدا می‌پنداشتید، کجایند»؟ یعنی: کجایند خدایان پنداری شما که در چنین حالی به شما هیچ سودی نمی‌رسانند؟ یا خدایانشان احضار می‌شوند ولی از آنجایی که به هیچ وجه منفعتی‌از آنان بر نمی‌آید، وجود آنها همانند عدم وجودشان است بنابراین‌، خدای سبحان با این خطاب آنان را توبیخ می‌کند. آری‌! درحقیقت شریکی برای خدای  عزوجل  وجود نداشته بلکه آنها بوده‌اند که به ناروا معبودان باطلی را که بجز خدای یگانه یا همراه با او مورد پرستش قرار می‌دادند، شرکای وی نامیدند.

﴿ثُمَّ لَمۡ تَکُن فِتۡنَتُهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ وَٱللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشۡرِکِینَ٢٣ [الأنعام: 23].

«آن‌گاه فتنه آنان جز این نیست که می‌گویند: قسم به الله ـ پروردگارمان ـ که ما مشرک نبوده‌ایم‌»یعنی: جواب آنها جز انکار و بیزاری جستن از شرک‌، چیز دیگری نیست‌. مفسران در بیان معنای «فتنه‌» در این آیه‌، چند وجه ذکر کرده‌اند که قوی‌ترین آن «عاقبت‌» است‌. یعنی: عاقبت و فرجام کفرشان که به آن افتخار کردند و بر سر آن جنگیدند، چیزی جز انکار و بیزاری جستن از شرک نیست‌. از دیگر وجوه در معنای «فتنه‌»، این نظر ابن‌عباس رضی الله عنه است: «فتنه آنان‌، یعنی‌حجت آنان‌». عطاء می‌گوید: «فتنه آنان‌، یعنی عذرخواهی آنان‌».

﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ کَذَبُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡۚ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٢٤ [الأنعام: 24].

«بنگر، چگونه بر خود دروغ بستند» با انکار شرکی که از آنان در دنیا روی داد «و آنچه افترا می‌کردند از آنان گم گشت‌» یعنی: افترایشان بر باد رفت و نابود شد و این پندار یاوه‌شان که شریکان آنها را به خدا عزوجل نزدیک می‌کنند، متلاشی و باطل گشت و میان آنها و چیزهایی که بجز الله عزوجل پرستش می‌کردند، جدایی افتاد و در نتیجه‌، این معبودان باطل نتوانستند هیچ نیازی را برای آنان برآورده کنند.

﴿وَمِنۡهُم مَّن یَسۡتَمِعُ إِلَیۡکَۖ وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَکِنَّةً أَن یَفۡقَهُوهُ وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ وَإِن یَرَوۡاْ کُلَّ ءَایَةٖ لَّا یُؤۡمِنُواْ بِهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوکَ یُجَٰدِلُونَکَ یَقُولُ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٢٥ [الأنعام: 25].

ابن‌عباس رضی الله عنه و دیگران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفته‌اند: ابوجهل و سران قریش شبانگاه دور از دیده مردم و بی‌آن که یکی از آنها از حال دیگری آگاه باشد، به قرآن گوش می‌سپردند پس نازل شد: «و از آنان‌» یعنی: از مشرکان «کسانی هستند که به تو گوش می‌دهند» آن‌گاه که قرآن می‌خوانی «ولی ما بردلهایشان پرده‌ها افگنده‌ایم تا آن را نفهمند» یعنی: درحالی‌که قطعا ما بر دل‌هایشان پرده‌هایی کشیده‌ایم‌، چون دوست نداریم که آنها قرآن را درک کنند «و در گوش‌هایشان سنگینی‌ای نهاده‌ایم‌» یعنی: از شنیدن قرآن ناشنوایشان ساخته‌ایم «تا بدانجا که کافران چون نزد تو آیند، با تو مجادله می‌کنند» یعنی: آنها در کفر وعنادشان بدانجا رسیده‌اند که به صرف ایمان نیاوردن اکتفا نکرده بلکه جدال‌کنان نزد تو می‌آیند و «می‌گویند: این جز افسانه‌های پیشینیان نیست‌» یعنی: این قرآن‌، جز از جنس داستان‌ها و افسانه‌های بی‌پایه‌ای که پیشینیان آن را در کتاب‌هایشان نوشته‌اند، نیست‌. آری‌! آنها پنداشتند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از این داستان‌ها و اخبار برگرفته است درحالی که قرآن جز فروفرستاده خدای عزیز و حمید نیست‌.

﴿وَهُمۡ یَنۡهَوۡنَ عَنۡهُ وَیَنۡ‍َٔوۡنَ عَنۡهُۖ وَإِن یُهۡلِکُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٢٦ [الأنعام: 26].

«و آنان مردم را از او باز می‌دارند و خود نیز از او دور می‌شوند» یعنی: مشرکان هم‌مردم را از ایمان به قرآن‌، یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم بازمی‌دارند و هم خود از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دور می‌شوند. یا: مردم را از آسیب رساندن به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم باز می‌دارند اما درعین حال‌، خود نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوری می‌گزینند. بنابر روایتی دربیان سبب نزول: این آیه درباره ابوطالب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد زیرا او در همان حالی‌که کفار را از آزاردادن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازمی‌داشت‌، خود نیز از اجابت دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد پذیرش اسلام دوری می‌کرد. «و هلاک نمی‌کنند مگر خود را ولی نمی‌دانند» یعنی: آنچه از بازداشتن مردم و دور شدن از اجابت دعوت حق از آنان سر می‌زند، سبب نابودی خود آنان می‌شود زیرا با این کار، خود را در معرض عذاب الهی و خشم وی قرار می‌دهند اما نمی‌دانند که چه بلایی بر سر خویش می‌آورند.

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ وُقِفُواْ عَلَى ٱلنَّارِ فَقَالُواْ یَٰلَیۡتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُکَذِّبَ بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٧ [الأنعام: 27].

«و اگر آنان را هنگامی که بر آتش عرضه می‌شوند، ببینی‌» بی‌تردید منظره هولناک و حالت دهشتناکی را خواهی دید زیرا در حالی‌که بر پل (صراط) بر فراز جهنم نگاه داشته می‌شوند و آتش را مشاهده می‌کنند؛ «می‌گویند: ای کاش بازگردانیده شویم‌!» به‌سوی دنیا «آن‌گاه آیات پروردگار خویش را به دروغ نسبت ندهیم و از مؤمنان شویم‌» و گذشته عبرت‌انگیز خود را جبران نماییم‌. آری‌! چنین آرزویی می‌کنند ولی هیهات که این آرزویشان برآورده شود.

﴿بَلۡ بَدَا لَهُم مَّا کَانُواْ یُخۡفُونَ مِن قَبۡلُۖ وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَإِنَّهُمۡ لَکَٰذِبُونَ٢٨ [الأنعام: 28].

«نه‌؛ بلکه آنچه را پیش از این نهان می‌داشتند، بر آنان آشکار شده است‌» یعنی: چون عقاید و اعمال نابکارشان برآنان آشکار شد و دانستند که حتما به سبب شرکشان نابود می‌شوند، از روی استیصال و درماندگی‌، به آرزوها و وعده‌های دروغین روی آوردند. یا: حقیقت باوری که در دنیا به راستگویی محمد صلی الله علیه و آله و سلم داشتند اما آن را پنهان کرده و در محافل و مجامع خود ایشان را تکذیب می‌کردند، بر آنان در آخرت آشکار شد. یا: کفر و شرک‌شان که آن را درآخرت با این سخن پنهان می‌کردند: (به خدا ـ پروردگار ما ـ سوگند که ما مشرک نبودیم‌) «انعام/‌23»، در آخرت با گواهی دادن اعضا و اندامهایشان‌، بر آنان آشکار شد. پس آیه کریمه سه وجه تفسیری دارد. «و اگر بازگردانده هم بشوند» به‌سوی دنیا، آن طور که آرزو کردند «قطعا برمی‌گردند به‌» انجام دادن «آنچه از آن نهی شده بودند» از امور ناروایی که در رأس آنها شرک است‌، همان‌گونه که ابلیس دید آنچه را از آیات الهی دید ولی بازهم عناد ورزید و سر به تمرد برداشت «و قطعا آنان دروغگویند» در این وعده‌شان که در صورت بازگشت به دنیا از مؤمنان می‌گردند بلکه این سخن را فقط به انگیزه نجات از مهلکه‌ای که در آن درافتاده‌اند، می‌گویند.

آری‌! وقتی با این طبیعت نابهنجار و این منش نابکارشان آشنا شویم‌، آن‌گاه درمی‌یابیم که چرا سزاوار جاودانگی در دوزخ گردیده‌اند.

﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِینَ٢٩ [الأنعام: 29].

«و گفتند: حیاتی جز همین زندگی این جهانی ما نیست‌» لذا ما همه توانمان را برای ساماندهی این زندگانی دنیا و بهره‌برداری شهوانی در آن‌، مایه می‌گذاریم و هرگز برای آخرت کاری نمی‌کنیم زیرا آخرت وجود ندارد «و ما برانگیختنی نیستیم‌» بعد از مرگ‌. وه‌! این چه جهالتی است بزرگ‌!!.

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ وُقِفُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ قَالَ أَلَیۡسَ هَٰذَا بِٱلۡحَقِّۚ قَالُواْ بَلَىٰ وَرَبِّنَاۚ قَالَ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ٣٠ [الأنعام: 30].

«و اگر ببینی آن‌گاه که درحضور پروردگار خویش بازداشته می‌شوند» برای حساب‌وکتاب‌، یقینا کاری بزرگ‌، منظره‌ای هولناک و دهشت انگیز را مشاهده کرده‌ای‌، در آن حال که «خدا به آنان می‌گوید: آیا این حق نیست‌«؟ یعنی: آیا این رستاخیزی که شما منکر آن بودید، حقیقت ندارد؟ و آیا این کیفری که شما آن را انکار می‌کردید، حاضر و آماده نیست‌؟ «می‌گویند: چرا، سوگند به‌پروردگارمان‌» که این حق است‌. آری‌! آنها به آنچه منکر آن بودند، اعتراف می‌کنند و این اعترافشان را با سوگند، مؤکد می‌سازند «می‌گوید» حق تعالی «پس به سبب آن که کفر می‌ورزیدید، این عذاب را بچشید» یعنی: به سبب کفرتان به حق‌، اینک کیفرتان را دریابید.

﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱللَّهِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ قَالُواْ یَٰحَسۡرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطۡنَا فِیهَا وَهُمۡ یَحۡمِلُونَ أَوۡزَارَهُمۡ عَلَىٰ ظُهُورِهِمۡۚ أَلَا سَآءَ مَا یَزِرُونَ٣١ [الأنعام: 31].

«در حقیقت‌، کسانی که لقای الهی را دروغ انگاشتند زیانکار شدند» مراد، تکذیب‌شان به رستاخیز و کیفر آخرت است «تا آن‌گاه که قیامت بناگاه بر آنان دررسد، می‌گویند: ای دریغ بر ما، بر آنچه درباره آن کوتاهی کردیم‌» یعنی: ای دریغ‌ها! ما را فراگیرید، وای و صد افسوس و حسرت برما و بر غفلت و قصور بسیار مان در باب قیامت‌! که بدان بها ندادیم و اهمیت قائل نشدیم و آن را تصدیق نکردیم‌! «و آنان بارهای خویش را» یعنی: بار گناهان خویش را «بر می‌دارند» به این معنی که چون‌گناهان گریبانگیرشان شده است‌، از بر دوش کشیدن آن گرانبار شده‌اند، گویی این‌گناهان بر پشت آنهاست «آگاه شوید؛ چه بد است آنچه برمی‌دارند» و چه زشت است آنچه بر دوش می‌کشند! یعنی: آنها در حالی حشر می‌شوند که گناهانشان بر پشت‌شان است تا به سبب آن عذاب شوند.

﴿وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا لَعِبٞ وَلَهۡوٞۖ وَلَلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٣٢ [الأنعام: 32].

«و زندگانی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست‌» مراد آیه‌، تکذیب این سخن کفار است که: حیاتی جز این زندگانی دنیا نیست‌. لذا بشر باید بداند که حیات حقیقی‌ای که باید برای آن کار کرد، همانا حیات آخرت است زیرا حیات آخرت‌، دائمی و ناگسستنی است «و قطعا سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری می‌کنند» از شرک ومعاصی «بهتر است‌» این عبارت دلیل بر آن است که جز اعمال متقیان هرچه هست‌؛ بازی و سرگرمی و بیهودگی است «آیا درنمی‌یابید»؟ و اندیشه نمی‌کنید تا ایمان آورید؟ و آیا به بی‌ارزش بودن زندگی دنیا نسبت به زندگی آخرت هیچ نمی‌اندیشید تا برای آخرت عمل کنید؟ آخر باید بیندیشید که حیات‌؛ محدود به این مقطع کوتاه عمر دنیوی نیست بلکه حیات از نظر طولی در عمق زمان‌، از نظر عرضی در عمق آفاق و از نظر عمقی در ژرفای عوالم بی‌کران باری تعالی امتداد یافته و از نظر حقیقت خود هم متنوع است‌.

﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَیَحۡزُنُکَ ٱلَّذِی یَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا یُکَذِّبُونَکَ وَلَٰکِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ یَجۡحَدُونَ٣٣ [الأنعام: 33].

«همانا می‌دانیم که آنچه آنان می‌گویند تو را اندوهگین می‌کند» یعنی: پس اندوهگین نباش که «در واقع آنان تو را تکذیب نمی‌کنند» یعنی: به شخص تو نسبت دروغگویی نمی‌دهند زیرا آنان به راستگویی و صداقت شخص تو معترفند ولی تکذیب آنها به آنچه که از پیام الهی به همراه آورده‌ای‌، برمی‌گردد، از این جهت فرمود: «ولی ستمکاران آیات الله را انکار می‌کنند» یعنی: آنها درحقیقت آیات الهی و کتاب وی را تکذیب می‌کنند. چنان‌که در بیان سبب نزول آمده است: ابوجهل به‌رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: بدان که ما شخص تو را دروغگو نمی‌شناسیم ولی آنچه راکه با خود آورده‌ای‌، دروغ می‌دانیم‌. در روایت دیگری آمده است که گفت:... به‌خدا سوگند که من می‌دانم او پیامبر است ولی ما چه وقت پیرو طایفه «عبد مناف‌» بوده‌ایم که حالا باشیم‌؟!

﴿وَلَقَدۡ کُذِّبَتۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِکَ فَصَبَرُواْ عَلَىٰ مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّىٰٓ أَتَىٰهُمۡ نَصۡرُنَاۚ وَلَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ وَلَقَدۡ جَآءَکَ مِن نَّبَإِیْ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٣٤ [الأنعام: 34].

«و هرآینه پیامبرانی پیش از تو نیز تکذیب شدند» پس طبیعت نفس بشری‌ای که به کفر آلوده شده‌، در هر عصر و زمانی این‌گونه بوده است «ولی‌» آن پیامبران «بر آنچه تکذیب شدند و بر آزاری که دیدند صبر کردند تا یاری ما به آنان رسید و برای وعده‌های الله» در یاری دادن به پیامبرانش «هیچ تغییر دهنده‌ای نیست‌» این آیه‌، دلجویی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تسلی بخش ایشان است‌. یعنی: ای رسول گرامی ما! بر آزارها و انکارها شکیبا باش و به پیامبران پیش از خود اقتداکن و اندوه نخور چنان‌که آنان بر آزارها و انکارها صبر پیشه کردند تا پیروزی و نصرت ما به تو نیز برسد چنان‌که به ایشان رسید و تو یقینا بر دروغ انگاران پیروز و غالب هستی ـ و سپاس خدای  عزوجل  را که چنین هم شد «و همانا از اخبار پیامبران به تو رسیده است‌» یعنی: بعضی از اخبار پیامبران و کیفیت نجات دادن ایشان و همراهان مؤمن‌شان و اینکه چگونه خدای  عزوجل  تکذیب‌کنندگان را هلاک گردانید، به تو رسیده است پس این اخبار، خود دلیل روشن آن است که سرانجام ما تو را پیروز می‌گردانیم‌.

﴿وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیۡکَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِیَ نَفَقٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِی ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِیَهُم بِ‍َٔایَةٖۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمۡ عَلَى ٱلۡهُدَىٰۚ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٣٥ [الأنعام: 35].

«و اگر رویگردانی آنان بر تو گران می‌آید» آری‌! رویگردانی قوم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اجابت دعوت حق بر ایشان سخت گران می‌آمد و آن را بسیار بزرگ انگاشته بر آن سخت اندوهگین می‌شدند پس خدای سبحان به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روشن‌ساخت که آنچه از رویگردانی کفار از دعوت حق می‌بینند، خواه‌ناخواه روی دادنی است‌، بدان جهت که این کار در علم او سبقت گرفته است لذا اصلاح حال‌شان قبل از آن که او بدان اذن دهد، از توان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خارج است‌.آری‌! اگر رویگردانی آنان بر تو گران می‌آید؛ «پس اگر می‌توانی که نقبی در زمین بجویی‌» تا از آن نقب برای آنان نشانه و معجزه‌ای بیاوری «یا نردبانی درآسمان‌» بجویی «تا برای آنان معجزه‌ای بیاوری‌» چنین کن‌! ولی چنین نتوانی کرد پس حزن و اندوه را کنار بگذار. آری‌! خدای سبحان در این امر که به‌پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم معجزه حسی دائمی نداد، حکمت روشنی قرار داده است زیرا اگر اوبه پیامبرش معجزه‌ای می‌داد که به وسیله آن کفار را به ایمان آوردن ناچار سازد، در آن صورت‌، برای «تکلیف‌» که مدار آن بر ابتلا و امتحان بندگان است‌، هیچ معنی و موضوعیتی باقی نمی‌ماند، به همین دلیل است که فرمود: «و اگر خدا می‌خواست‌، قطعا آنان را بر هدایت گرد می‌آورد» به شیوه اجبار و اکراه ولی او این‌کار را نخواست بلکه موضوع را به انتخاب خود آنان وا گذاشت ـ و از آن خداست حکمت بالغه «پس از جاهلان نباش‌» زیرا شدت اشتیاقت به اجابت کفار و سختی اندوهت بر اعراض آنان ـ قبل از آن که خداوند متعال به ایمانشان اذن دهد ـ از کارکرد اهل جهل است و تو قطعا از آنان نیستی‌. یا: از کسانی نباش که این حقیقت را نمی‌دانند و حکمت‌های بزرگ حق تعالی را در این کار درنمی‌یابند.

﴿إِنَّمَا یَسۡتَجِیبُ ٱلَّذِینَ یَسۡمَعُونَۘ وَٱلۡمَوۡتَىٰ یَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ ثُمَّ إِلَیۡهِ یُرۡجَعُونَ٣٦ [الأنعام: 36].

«تنها کسانی اجابت می‌کنند» دعوت حق را «که می‌شنوند» به شنوایی فهم و قبول‌، بدان‌گونه که عقل اقتضا می‌نماید و فهم ایجاب می‌کند؛ که گروه یاد شده از آنان نیستند بلکه آنان به منزله مردگانی هستند که نه می‌شنوند و نه درک می‌کنند «و مردگان را خداوند در روز قیامت برمی‌انگیزد پس به‌سوی او بازگردانیده می‌شوند» یعنی: چنان‌که خداوند عزوجل در روز قیامت مردگان را برمی‌انگیزد، همین‌طور ممکن است که دل‌های مرده این گروه کفار را به‌سوی فهم آنچه که تو به‌همراه‌آورده‌ای‌، متمایل و راهیاب گردانیده و این دلمردگان را زنده دل گرداند. ابن‌کثیرمی‌گوید: «خدای  عزوجل  کفار را که مرده‌دل اند، به تن مردگان تشبیه کرد و این از باب تهکم و استهزای آنهاست‌».

﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَیۡهِ ءَایَةٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن یُنَزِّلَ ءَایَةٗ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٣٧ [الأنعام: 37].

«و گفتند: چرا آیه‌ای از سوی پروردگارش بر او نازل نشده‌است‌«؟ مرادشان از (آیه‌) در اینجا، نشانه و معجزه‌ای است که به ایمان آوردن ناچارشان گرداند، مانند فرودآوردن فرشتگان در جلو چشم آنان‌، یا برکندن کوه و بالابردن آن برفراز سرشان‌... پس خدای  عزوجل  به پیامبرش دستور داد: «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درپاسخ آنان «بی‌گمان خداوند قادر است برآن که آیه‌ای فروفرستد» بر من که شما را به ایمان آوردن مجبور گرداند ولی او این کار را نکرد تا فایده «تکلیف‌» که ابتلا وامتحان است‌، نمایان گردد. همچنان‌، اگر حق تعالی نشانه‌ای از آن دست که آنان طلب کردند، نازل می‌کرد، دیگر بعد از نزول آن نشانه‌، به آنان مهلت نمی‌داد بلکه اگر ایمان نمی‌آوردند، بی‌درنگ عذابشان می‌کرد «ولی بیشتر آنان نمی‌دانند» که خداوند عزوجل بر فرودآوردن معجزه پیشنهادی آنان قادر است‌، همچنان نمی‌دانند که در صورت فرودآوردن این معجزه پیشنهادی‌، فرجام آن‌، چه‌قدر برای‌شان سنگین و فاجعه‌بار خواهد بود.

﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا طَٰٓئِرٖ یَطِیرُ بِجَنَاحَیۡهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمۡثَالُکُمۚ مَّا فَرَّطۡنَا فِی ٱلۡکِتَٰبِ مِن شَیۡءٖۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ یُحۡشَرُونَ٣٨ [الأنعام: 38].

«و هیچ جنبنده‌ای در زمین نیست و نه هیچ پرنده‌ای که با دو بال خویش می‌پرد مگر آن که آنها» نیز «امت‌هایی همانند شما هستند» یعنی: آنها گروهها و دسته‌های گوناگونی همانند شما هستند که هریک در پیدایش‌، چگونگی زیست‌، تجمع‌، تغذیه‌، نیاز به کارپرداز و مدبر... و غیر این از شئون زندگی خویش‌، دارای نظام وبرنامه مخصوص به خود می‌باشند و خدای  عزوجل  آنان را نیز همچون شما آفریده و روزی داده است و این گروههای مختلف از مخلوقات خدای عزوجل نیز، در حیطه علم و تقدیر و سلطه و احاطه وی قرار دارند. به قولی‌دیگر: (أمثالکم: همانند شما هستند) به این معنی است: این امت‌ها نیز در ذکر خدای  عزوجل  و راهیابی فطری به‌سوی وی و برخورداری از هدایت تکوینی‌، همانند شما هستند. قید پرواز پرندگان با (دو بال‌)، برای نفی مجاز و تأکید بر اراده معنای‌حقیقی پرواز است‌. «در کتاب هیچ چیزی را فروگذار نکرده‌ایم‌» از امور شما و امور این امت‌ها. مراد از «کتاب‌»، لوح محفوظ است زیرا خداوند متعال تمام حوادث را در آن به ثبت رسانده‌است‌. یا مراد؛ قرآن است‌. یعنی: هیچ چیز از آنچه را که خلق به بیان آن نیاز دارند، فروگذار نکردیم‌، مگر اینکه قرآن را فراگیر آن‌ساختیم‌.

بیان حقیقت جامعیت و فراگیری قرآن کریم در سیاق ذکر انواع جنبندگان زمین‌، به اعجاز علمی قرآن کریم اشاره دارد، که علم زیست‌شناسی گوشه‌هایی از این اعجاز را به نمایش گذاشته‌است‌.

«پس همه به‌سوی پروردگارشان محشور می‌شوند» یعنی: همه امت‌های مذکور، در قیامت حشر می‌شوند. این تعبیر براین حقیقت دلالت دارد که امت‌های جنبنده و پرنده نیز همچون بنی‌آدم محشور می‌شوند. از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: «هیچ جنبنده و پرنده‌ای نیست مگر اینکه در روز قیامت محشور خواهد شد، آن‌گاه برای برخی از آنها از برخی دیگر قصاص گرفته می‌شود، حتی ازحیوان شاخ‌دار برای حیوان بی‌شاخ‌، سپس به آن حیوان گفته می‌شود: به خاک‌تبدیل شو! و در این هنگام است که کافر می‌گوید: (یا لیتنی کنت ترابا: ای کاش‌من هم خاک بودم‌!). اما به قولی: مراد از «حشر» در اینجا، مرگ این جانوران است‌. به قولی‌دیگر: مراد از «حشر»، حشر کفار است‌.

﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا صُمّٞ وَبُکۡمٞ فِی ٱلظُّلُمَٰتِۗ مَن یَشَإِ ٱللَّهُ یُضۡلِلۡهُ وَمَن یَشَأۡ یَجۡعَلۡهُ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٣٩ [الأنعام: 39].

«و کسانی که آیات ما را دروغ انگاشتند، کرند» یعنی: با گوش‌هایشان سخن حق را نمی‌شنوند «و گنگ‌اند» با زبانهایشان سخن حق را نمی‌گویند «و در تاریکی‌هایند» یعنی: در تاریکی‌های کفر و جهل و حیرت سرگشته‌اند و به چیزی که صلاحشان در آن است‌، راهیاب نمی‌شوند زیرا از بینایی‌ها و شنوایی‌هایشان بهره نمی‌گیرند، از این رو همچون حواس‌باختگانی هستند که به هیچ حال ازحواس خود بهره گرفته نمی‌توانند، همانند شخص کر و کور و لالی که در تاریکی سختی دست‌وپا می‌زند، نه می‌تواند راهش را ببیند، نه مردم را به‌یاری فراخواند تا او را راهنمایی کنند و نه هم کسی او را از دور می‌بیند تا راهنمایی‌اش کند پس‌چگونه چنین کسی به‌سوی راه نجات رهنمون می‌شود و به مقصد خویش می‌رسد؟ «الله هرکه را بخواهد، گمراه می‌کند و هرکه را بخواهد، بر راه راست قرارش می‌دهد» به این شیوه که او را به سوی اسلام هدایت می‌کند.

این آیه دلیل بر آن است که: حق تعالی خالق افعال است و معاصی شامل اراده ویاند و وضع «اصلح‌» بر او واجب نیست‌.

﴿قُلۡ أَرَءَیۡتَکُمۡ إِنۡ أَتَىٰکُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ أَوۡ أَتَتۡکُمُ ٱلسَّاعَةُ أَغَیۡرَ ٱللَّهِ تَدۡعُونَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٤٠ [الأنعام: 40].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «به من خبر دهید: اگر عذاب الهی به شما دررسد، یا قیامت به شما دررسد، آیا کسی جز خدا را می‌خوانید»؟ یعنی: آیا در این حالت ـ که حالت رسیدن عذاب یا برپایی قیامت است ـ کسی غیر خدا عزوجل را ـ از قبیل بتانی که پرستش می‌کنید ـ به زاری می‌خوانید، یا فقط خدای سبحان را می‌خوانید؟ «اگر راستگویید» در این ادعای خود که بتان شما نفع و ضرر می‌رسانند و چنان‌که می‌پندارید، خدایانند؟

﴿بَلۡ إِیَّاهُ تَدۡعُونَ فَیَکۡشِفُ مَا تَدۡعُونَ إِلَیۡهِ إِن شَآءَ وَتَنسَوۡنَ مَا تُشۡرِکُونَ٤١ [الأنعام: 41].

«نه بلکه تنها او را می‌خوانید» نه دیگران را. آری‌! در آن احوال سخت که پریشانی بر شما چیره شده و دستتان از اسباب مادی کوتاه می‌گردد، فقط او را می‌خوانید، آن هم با نهایت اخلاص و تضرع «پس‌» خداوند متعال «اگر بخواهد آنچه را که برای دفع آن دعا می‌کنید، دفع می‌کند» و آن عذاب و وحشت را از شما برمی‌دارد «و آنچه را که برای او شریک قرار داده‌اید، فراموش می‌کنید» از بتان و مانندآنها پس در آن حال نه آنها را می‌خوانید و نه دفع بلیه‌ای را که در آن افتاده‌اید، از آنها انتظار دارید بلکه از آنها همانند روگردانی فراموشکار، رو برمی‌گردانید زیرا می‌بینید که در آن هنگام از آنها برای شما هیچ سودی متصور نیست‌. آری‌! بازگشت انسان در مواقع سختی به سوی خدای عزوجل‌، خود دلیل قاطعی است براین که ایمان به خدا عزوجل و یگانگی وی‌، در فطرت انسان سرشته شده است‌.

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰٓ أُمَمٖ مِّن قَبۡلِکَ فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ یَتَضَرَّعُونَ٤٢ [الأنعام: 42].

«و به‌یقین ما به‌سوی امت‌هایی که پیش از تو بودند، پیامبرانی فرستادیم و آنان را به بأساء دچار ساختیم‌» بأساء: فقر و مصایب در اموال است «و به ضراء» ضراء: بیماری و مصایب در ابدان است «تا زاری کنند» یعنی: تا ما را با تضرع که همانا شکستگی و خاکساری است بخوانند و از گناهان خویش توبه کنند زیرا قاعده این است که دل‌ها در هنگام فرود آمدن سختی‌ها، خاشع و فروتن می‌شوند.

﴿فَلَوۡلَآ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَٰکِن قَسَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٤٣ [الأنعام: 43].

«پس چرا وقتی که عذاب ما به سراغشان آمد، تضرع نکردند» به سبب شدت تمرد و افراط در کفر چنان‌که می‌فرماید: «ولی‌» حقیقت این است که «دلهایشان قسی‌شد» یعنی: سخت و درشت شد پس از این عذاب درس عبرت نگرفته بلکه بر سرکشی‌شان افزودند «و شیطان‌، کار و کردارشان را در نظرشان آراست‌» یعنی: با مصمم ساختن‌شان بر کفر، به اغوایشان پرداخت‌.

﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِۦ فَتَحۡنَا عَلَیۡهِمۡ أَبۡوَٰبَ کُلِّ شَیۡءٍ حَتَّىٰٓ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُوٓاْ أَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ فَإِذَا هُم مُّبۡلِسُونَ٤٤ [الأنعام: 44].

«پس چون آنچه را که بدان پند داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی: چون هشدارها و تذکرهای عبرت‌انگیز ما در یادآوری مصیبتهای مالی و جانی‌، هیچ اثری از پندپذیری و دردوسوز در آنان ایجاد نکرد و از این پندها روی برتافتند؛ «درهای همه چیز را بر آنان گشودیم‌» یعنی: از باب «استدراج‌»، درهای نعمت را با همه انواع آن به روی آنان باز کردیم «تا چون به آنچه داده شده بودند» ازنعمت‌های گونه‌گون «شاد شدند» به شاد شدن سرمستی و ناسپاسی و گردنکشی و تکبر و پنداشتند که از این همه رفاه و نعمت به سبب آن برخوردار گشته‌اند که کفر و انکارشان درست و برحق است‌؛ «ناگهان آنان را فروگرفتیم‌» به‌طور غیرمترقبه و به‌گونه‌ای که اصلا انتظار آن را نداشتند «پس یکباره نومید شدند» مبلس: کسی‌است که به سبب شدت بدبختی و بدروزی‌ای که بر وی فرود آمده است‌، غرق حزن و اندوه گردیده و از هرخیری مأیوس می‌شود.

اگر به تاریخ‌، نگاهی گذرا داشته باشیم‌، ملاحظه می‌کنیم که واقعیت زندگی بشر، نمونه چنین امت‌هایی را فراوان شناخته است‌؛ زیرا امت‌های بسیاری را می‌یابیم که خدای سبحان آنها را در اوج مدنیت و رفاه و نعمت‌، به سراشیب اضمحلال و فروپاشیدگی درافگنده است و این سنت الهی است و سنت الهی را هیچ دگرگونی‌ای نیست‌. عقبه‌بن عامر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که در حدیث شریف فرمودند: «چون دیدی که خدای  عزوجل  در عین فروروی بنده در نافرمانی‌های وی‌، به او دوست‌داشتنی‌های دنیا را می‌دهد پس بدان که آن استدراج است‌»، آن‌گاه این آیه کریمه را تلاوت کردند. همچنین از عباده‌بن‌صامت رضی الله عنه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «چون خداوند برای قومی بقا یا رشد و بالندگی را اراده داشته باشد، به آنان وارستگی و میانه‌روی در تنعمات را ارزانی می‌کند و چون به آنان اراده نابودی و ریشه‌کن شدن را داشته باشد، در خیانتی را بر آنان می‌گشاید». آن‌گاه این آیه کریمه و آیه بعدی را تلاوت کردند.

 

﴿فَقُطِعَ دَابِرُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْۚ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٥ [الأنعام: 45].

«پس بنیان و ریشه ستمکاران برکنده شد» یعنی: همه آنها از اول تا آخر به طور یکپارچه ریشه‌کن و نابود شدند و بعد از آن‌، دیگر به ساحت وجود دنیوی و دوران رشد و توسعه و بالندگی باز نمی‌گردند «و سپاس خداوند راست که پروردگار جهانیان است‌» یعنی: سپاس خدای  عزوجل  را بر نابودی آنان‌.

این آیه به مؤمنان می‌آموزد که باید در هنگام فرودآمدن نعمت ها ـ که نابودی ظالمان از بزرگ‌ترین آنهاست ـ خدای  عزوجل  را ستایش گویند زیرا ظالمان ـ یعنی آنان که در زمین فساد کرده و در صلاح نمی‌کوشند ـ بر بندگان خدای  عزوجل  از هر سختی و مصیبتی سخت‌تر و خطرناکترند. پس بارخدایا! بندگان مؤمنت را از ظلم ظالمان برهان و شر آنها را از سرشان کم کن و ریشه آنها را برکن و بر ویرانه‌های ستم آنان کاخ عدل همگانی و همه‌جایی را برافراز.

همچنین از این آیات درمی‌یابیم که: رفاه و نعمت‌، همچون ابتلای شدت‌، ابتلای دیگری است و ابتلا در نعمت‌، سخت‌تر از ابتلا در مصیبت است‌.

﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِنۡ أَخَذَ ٱللَّهُ سَمۡعَکُمۡ وَأَبۡصَٰرَکُمۡ وَخَتَمَ عَلَىٰ قُلُوبِکُم مَّنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِهِۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ ثُمَّ هُمۡ یَصۡدِفُونَ٤٦ [الأنعام: 46].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «به من خبر دهید» یعنی به نظر شما: «اگر الله شنوایی شما را و چشمهای شما را بازگیرد» یعنی: نیروهایی را که در این دو حاسه شماست‌، از شما بازگیرد، یا هردو حاسه یادشده را کاملا محو و نابود گرداند «و بر دلهایتان مهر نهد» تا بدانجا که دیگر فهم چیزی در امکان آنها نباشد «کیست معبودی غیر از خداوند که آنها را به شما برگرداند»؟ پس در این امر خوب بیندیشید. «بنگر» ای‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چگونه آیات خود را گونه‌گون بیان می‌کنیم‌«! این جمله مفید «تعجیب: به‌شگفتی واداشتن‌» است‌، یعنی: از این بیان بلیغ و بدیع در شگفت شو. تصریف آیات: آوردن آنها بر وجوه مختلف‌؛ گاهی با هشدار و انذار، زمانی با نمایاندن عذرها، وقتی با ترغیب و گاهی با تخویف و ارعاب و تهدید است «آن‌گاه آنان روی برمی‌تابند» از این آیات‌؟!.

﴿قُلۡ أَرَءَیۡتَکُمۡ إِنۡ أَتَىٰکُمۡ عَذَابُ ٱللَّهِ بَغۡتَةً أَوۡ جَهۡرَةً هَلۡ یُهۡلَکُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٧ [الأنعام: 47].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «به‌نظر شما اگر عذاب الله بر شما بیاید» یعنی: به من خبر دهید که اگر عذاب خدا عزوجل به شما برسد؛ «ناگهانی‌» بغته: به‌طور غافلگیرانه و بدون بروز هیچ‌گونه نشانه و مقدمه‌ای که بر رسیدن عذاب دلالت کند «یاآشکارا» جهره: عذاب آشکار این است که بعد از بروز مقدماتی که بر وقوع آن دلالت کند، روی دهد و با آن نشانه‌ها دریابند که لابد عذاب الهی آمدنی است‌.آری‌! اگر چنین شود؛ «آیا جز قوم ستمکار هلاک می‌شوند»؟ یعنی: قطعا اگر چنین شود، جز گروهی که با کفر به پروردگار  عزوجل  بر خود ستم کرده‌اند، به عذاب وخشم الهی نابود نمی‌شوند.

﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَۖ فَمَنۡ ءَامَنَ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٤٨ [الأنعام: 48].

«و ما پیامبران را نمی‌فرستیم جز بشارت‌دهنده‌» به وعده پاداش بزرگ برای کسانی که از ایشان پیروی کنند «و بیم‌دهنده‌» از عذاب سخت برای کسانی که ایشان را نافرمانی کنند «پس هرکه ایمان آورد» به آنچه که پیامبران  علیهم السلام  با خودآورده‌اند «و اصلاح کرد» حال خود را با انجام دادن آنچه که پیامبران  علیهم السلام  به‌سوی آن فرامی‌خوانند «پس هیچ بیمی‌» به هیچ وجهی از وجوه «بر آنان نیست‌» نسبت به آینده‌ای که پیش رو دارند «و نه اندوهگین می‌شوند» بر آنچه که از دنیا از دست داده‌اند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا یَمَسُّهُمُ ٱلۡعَذَابُ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ٤٩ [الأنعام: 49].

«و کسانی که آیات ما را دروغ پنداشتند، به آنان به‌سبب فسقشان عذاب می‌رسد» یعنی: به‌سبب خارج شدنشان با کفر از دایره فرمان‌های خدای عزوجل‌، به عذاب گرفتار می‌شوند.

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ إِنِّی مَلَکٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّۚ قُلۡ هَلۡ یَسۡتَوِی ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِیرُۚ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ٥٠ [الأنعام: 50].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «به شما نمی‌گویم که گنجینه‌های‌» قدرت «خدا نزد من است‌» تا هر معجزه‌ای را که پیشنهاد کنید، بیاورم‌«و نمی‌گویم که غیب را می‌دانم‌» تا از امور ناپیدا به شما خبر داده و شما را از رویدادهایی که در روزگاران آینده واقع خواهد شد، آگاه گردانم‌.

گفتنی است که خداوند عزوجل پیامبرش را بر پاره‌ای از علوم غیب آگاه گردانید و به هر مسلمان دیگری نیز گاهی امر حقی را الهام می‌کند ـ که چه‌بسا این نیز به نوعی با امر غیبی‌ای پیوند داشته باشد ـ ولی باید دانست که این اساس و زیر بنایی نیست که یک مسلمان همه امور خویش را بر آن بنا کند.

«و به شما نمی‌گویم که من فرشته هستم‌» تا مرا به کارهای خارق العاده‌ای مکلف گردانید که بشر تاب‌وتوان آن را ندارد «من جز آنچه را که به‌سویم وحی می‌شود» و به تبلیغ آن برای شما مأمور گردیده‌ام «پیروی نمی‌کنم‌» و حتی یک سر سوزن هم از آن تخطی نمی‌نمایم «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا نابینا و بینا برابرند»؟ یعنی: گمراهان و هدایت‌یافتگان‌، یا کافر و مسلمان‌، هرگز با هم برابر نیستند «آیا تفکر نمی‌کنید» در این امر تا عدم برابری میان آنها را دریابید و آن‌گاه از روش کسانی پیروی کنید که حق را دیده و راه را یافته‌اند؟

﴿وَأَنذِرۡ بِهِ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحۡشَرُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ لَیۡسَ لَهُم مِّن دُونِهِۦ وَلِیّٞ وَلَا شَفِیعٞ لَّعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ٥١ [الأنعام: 51].

«و به وسیله قرآن کسانی را که از محشورشدن در نزد پروردگارشان اندیشناکند، هشدار بده‌» زیرا هشدار دادن در آنها تأثیر می‌کند، به سبب اینکه خداترس‌اند، برخلاف کسانی از گروه‌های کفر که به سبب انکار رستاخیز، از حشرونشر نمی‌ترسند و بنابراین‌، هشدار دادن در آنها تأثیری نمی‌کند.

این آیه دربرگیرنده همه کسانی است که به برانگیخته‌شدن پس از مرگ ایمان دارند؛ اعم از مسلمانان‌، اهل ذمه و برخی از مشرکانی که هرچند ـ در اصل ـ روز حشر را باور ندارند ولی از آن بیم دارند که خبر دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این مورد، صحت داشته باشد. بنابراین‌، کسانی که به معاد اعتقاد داشته و از فرا رسیدن آن بیمناک اند، پنددادنشان مفیدتر و هشدار دادنشان سودمندتر است‌. و این خود نشان‌دهنده آن است که اولین قضیه مهم در دعوت اسلامی‌؛ قضیه ایمان است‌. چنان‌که روایت شده‌است که ابن‌عمر رضی الله عنه فرمود: «قبل از آن که قرآن به ما آموخته شود، ایمان به ما داده می‌شد». «برای آنان بجز الله هیچ دوست و شفیعی نیست‌» یعنی: به وسیله قرآن کسانی را هشدار بده که از آن بیمناکند که جز خداوند عزوجل هیچ دوست و یاور و شفاعت‌گری نداشته باشند تا آنان را یاری ونصرت دهد، یا در نزد خدای  عزوجل  شفاعت و سفارش آنان را بکند تا در نتیجه از عذاب وی نجات یابند «باشد تا پرهیزگاری کنند» یعنی: به وسیله این هشدار، در زمره اهل تقوی درآیند.

این آیه‌، پندار کسانی از کفار معترف به حشر را رد می‌کند که تصور می‌کنند؛ پدران یا بتانشان برای‌شان شفاعت می‌کنند و آنان منحرفان اهل کتاب‌، یا مشرکانی هستند که می‌پندارند؛ بتان برای‌شان شفاعت می‌کنند.

﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَیۡکَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَیۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِکَ عَلَیۡهِم مِّن شَیۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَکُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٢ [الأنعام: 52].

از ابن‌مسعود رضی الله عنه دربیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده‌است که فرمود: مصعب‌، بلال‌، عمار، خباب و غیر آنها از ضعفا و فقرای مسلمانان در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند، که گروهی از اشراف قریش نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! آیا به همین گروه بی‌همه‌چیز دل خوش کرده و از قومت بریده‌ای‌؟ آیا همین گروه بینوا هستند که خداوند از میان ما بر آنان منت نهاده است‌؟ آیا می‌پنداری که ما پیرو همین‌ها می‌شویم‌؟! آنان را از خود بران‌! شاید اگر آنان را برانی‌، ما از تو پیروی کنیم‌! همان بود که نازل شد: «و کسانی را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان به نیایش می‌خوانند در حالی‌که خشنودی او را می‌خواهند، از خود مران‌» یعنی: کسانی را که صبح و شام برای حق تعالی نماز می‌گزارند و ذکر او را بر دل و بر زبان دارند در حالی‌که در عبادت خود اخلاص داشته و جز رضای او هیچ هدف و مرام دیگری را دنبال نمی‌کنند، از خود مران‌. سعیدبن مسیب می‌گوید: «مراد، ادا کنندگان نمازهای فرض اند». آری‌! اینان را از خود مران بلکه از نزدیکان و رازداران خود قرار بده «چیزی از حساب آنان بر تو و چیزی از حساب تو بر آنان نیست‌» نه تو عهده‌دار چیزی از حساب آنان هستی و نه آنان عهده‌دار چیزی از حساب تو پس دیگر چرا آنان را از خود می‌رانی‌؟ پس به آنان روی آور، با آنان بنشین و مبادا به انگیزه رعایت حق کسانی که در دین و فضل به پایه و مقام آنها نیستند، آنان را از خود برانی «که برانیشان و از ستمکاران گردی‌» یعنی: اگر آنان را برانی‌، از ستمکاران می‌گردی‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّیَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآۗ أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰکِرِینَ٥٣ [الأنعام: 53].

«و بدین‌گونه ما برخی از آنان را به برخی دیگر آزمودیم‌» یعنی: مستکبران را با مستضعفان آزمودیم و امتحان کردیم «تا بگویند» مستکبران و گردنکشان «آیا اینانند» کسانی «که خدا از میان ما بر آنان منت نهاده است‌» و آنان را با واصل کردن به حق‌، گرامی داشته است‌؟ در حالی‌که ما رؤسا و پیشوایان قوم هستیم‌؟ خداوند متعال فرمود: «آیا خداوند خود به احوال شکرگزاران آگاه‌تر نیست‌«؟ پس شما را چه شده است که جاهلانه اعتراض می‌کنید و منکر فضل فضلا می‌گردید؟.

شایان یادآوری است که غالب پیروان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز بعثت‌، مستضعفان و بینوایان ـ از مردان و زنان و بردگان ـ بودند و از اشراف ـ جز اندکی ـ از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیروی نکردند، که خدای  عزوجل  در این آیات‌، از این مستضعفان و همه مستضعفان دیگری که در طول تاریخ‌، پیشگام پذیرفتن حق و پیشاهنگ قافله آن می‌شوند، تجلیل کرده است‌.

﴿وَإِذَا جَآءَکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۖ کَتَبَ رَبُّکُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنکُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٤ [الأنعام: 54].

«و چون کسانی که به آیات ما ایمان دارند، نزد تو آیند» آنان همان مستضعفان مؤمنی هستند که خداوند عزوجل پیامبرش را از راندن ایشان نهی کرد «پس بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای خوش ساختن خاطر و تجلیل و گرامی داشت مقدم‌شان: «سلام بر شما». یا معنی این است: سلام خداوند عزوجل را به آنان برسان‌. و چنان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از نزول این آیه‌، هر وقت آن مستضعفان را می‌دیدند، در سلام گفتن بر ایشان‌، سبقت می‌جستند «پروردگارتان بر خود رحمت را لازم گردانیده‌» یعنی: به آن مستضعفان بگو که پروردگارتان از روی فضل و احسان خویش‌، این رحمت و مهربانی را بر خود واجب گردانیده پس ایشان را به رحمت وسیع پروردگارشان مژده بده‌. به قولی‌دیگر، معنی این است: پروردگارتان در لوح محفوظ برخود رحمت را نوشته است‌. «هر کس از شما که از روی جهالت مرتکب کار ناشایستی شود» یعنی: کار جاهلان را انجام دهد، نه کار اهل حکمت و تدبیر را[1] «آن‌گاه بعد از آن‌» یعنی: بعد از ارتکاب آن عمل زشت «توبه کند و اصلاح نماید» آنچه را که با معصیت و گناه فاسد کرده بود پس‌، از روی اخلاص به راه صواب و عمل طاعت بازآید «بداند که خداوند آمرزنده مهربان است‌» بر اهل ایمان می‌آمرزد و رحم می‌کند.

﴿وَکَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ وَلِتَسۡتَبِینَ سَبِیلُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٥٥ [الأنعام: 55].

«و بدین‌سان آیات خود را به روشنی بیان می‌داریم‌» در امر دین و حکم هر گروهی را با نسبتی که به دین دارند، به تفصیل و توضیح تمام روشن می‌سازیم «تا راه و رسم مجرمان آشکار گردد» یعنی: تا ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! راه و روش کافران و معاندانی که تو را به راندن مستضعفان امر می‌کنند، از راه و روش مؤمنان‌، بر تو متمایز گردد.

﴿قُلۡ إِنِّی نُهِیتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ قُل لَّآ أَتَّبِعُ أَهۡوَآءَکُمۡ قَدۡ ضَلَلۡتُ إِذٗا وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِینَ٥٦ [الأنعام: 56].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «من نهی شدم‌» یعنی: به ادله سمعی و عقلی برگردانیده شدم از این «که آن کسانی را که شما بجز الله می‌پرستید، عبادت کنم‌. بگو: من از هوا و هوس‌های شما» یعنی: از راه و رسم‌ها و هدفهای فاسدتان که مسبب افتادن در گمراهی می‌شود «پیروی نمی‌کنم‌» از قبیل این خواسته که معبودان باطلتان راپرستش کنم و مستضعفان مؤمن را از خود برانم‌! «آن‌گاه‌» اگر از هوا و هوس‌های شما پیروی کنم «گمراه شده باشم و از راه‌یافتگان نباشم‌».

آیه کریمه روشن می‌سازد که پیروی از هوا و هوس‌، سبب فروافتادن در گمراهی است و آنان به همین سبب‌، از راه‌یافتگان نبودند.

﴿قُلۡ إِنِّی عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّی وَکَذَّبۡتُم بِهِۦۚ مَا عِندِی مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦٓۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ یَقُصُّ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡفَٰصِلِینَ٥٧ [الأنعام: 57].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «هرآینه من از سوی پروردگار خود بر حجت آشکاری هستم‌» یعنی: من از جانب پروردگار خود به پشتوانه برهان و یقین روشنی استوار هستم و شک و هوا و هوس‌، تکیه‌گاه من نیست چنان‌که شما در پیروی از شبهات باطل و شک‌ورزیهای بی‌اساس‌، هیچ تکیه‌گاهی جز هوس‌های ناروا ندارید «و شما آن را دروغ پنداشتید» یعنی: پروردگار را، یا حجت آشکار را. «آنچه به‌شتاب از من می‌طلبید» از عذاب الهی «در نزد من نیست‌» یعنی: در اختیار من‌نیست‌. نقل است که مشرکان از فرط تکذیب و از روی استهزا و تمسخر، خواستار نزول عذاب عاجل و شتابان الهی می‌شدند. بعضی در معنای آن گفته‌اند: معجزاتی‌که از من به شتاب می‌طلبید در نزد من نیست «حکم جز به‌دست خداوند نیست‌» در همه‌چیز، از جمله در اجابت یا عدم اجابت درخواست عجولانه عذاب‌، یا فرودآوردن معجزات «او گویای حق است‌» یعنی: خداوند متعال در آنچه که بدان حکم می‌کند، بیان‌کننده حق و حقیقت است و هیچ حکمی از احکام وی خالی ازحکمت نیست‌. یا او بیان کننده قضایای حق است «و او بهترین فیصله‌کنندگان است‌» میان حق و باطل‌، با آنچه که در میان بندگانش حکم می‌کند و فیصله می‌دهد. فصل: قضاوت و داوری است‌.

﴿قُل لَّوۡ أَنَّ عِندِی مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦ لَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۗ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِٱلظَّٰلِمِینَ٥٨ [الأنعام: 58].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «اگر آنچه را به شتاب از من می‌طلبید، نزد من بود» یعنی: اگر فرودآوردن عذاب درخواست شده شما در توان من بود «همانا کار بین من وشما یکسره می‌شد» زیرا آن را بر شما فرود می‌آوردم‌، آن‌گاه دیگر کار میان من و شما به انجام خود می‌رسید «و خداوند به ستمکاران آگاه‌تر است‌» به همین جهت‌، عذاب را ـ به‌مقتضای علم و حکمتش ـ در وقت مناسب آن فرود می‌آورد.

﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٥٩ [الأنعام: 59].

بعد از این گفت وگوی طولانی که خدای  عزوجل  میان پیامبرش و معاندان دین حق ترتیب داد، اینک سیاق آیات به موضوع علم الهی می‌پردازد: «و کلیدهای غیب‌» یعنی: گنجینه‌های غیب‌. یا کلیدهای گنجینه‌های غیب «تنها نزد اوست‌، هیچ کس جز او آن را نمی‌داند» یعنی: احدی از خلقش به چیزی از امور غیبی‌ای که او علم آنها را به خودش مخصوص ساخته‌، آگاهی ندارد.

این آیه‌، اباطیل و یاوه‌گویی‌های کاهنان‌، منجمان‌، رمالان و دیگرانی را که مدعی دانستن اموری فراتر از حد و شأن خویش هستند، دفع می‌کند. در حدیث شریف آمده است: «هر کس نزد عراف (کاهن‌، منجم‌، رمال‌) برود و از او چیزی را سؤال کند، چهل شب از وی نمازی پذیرفته نمی‌شود». همچنین درحدیث شریف راجع به «علم غیب‌» آمده است: «کلیدهای غیب پنج چیز است که جز خدای سبحان کسی به آنها علم ندارد:

1-  کسی جز خدا عزوجل نمی‌داند که فردا چه‌کاری انجام می‌دهد.

2-  کسی جز خدا عزوجل نمی‌داند که در رحم‌ها چیست «از اوصاف اخلاقی و ایمانی‌جنین‌».

3-  کسی جز خدا عزوجل نمی‌داند که باران چه‌وقت نازل می‌شود.

4-  کسی جز خدا عزوجل نمی‌داند که قیامت چه‌وقت برپا می‌شود.

5-  و کسی جز خدا عزوجل نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد»[2].

«و آنچه را در خشکی و دریاست‌» از نبات و حیوان و جماد و جواهر و عناصر وغیره «می‌داند» به علم تفصیلی «و هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر اینکه آن را می‌داند» یعنی: هیچ برگی از هیچ درختی فرونمی‌افتد، مگر اینکه حق تعالی به آن آگاه است و شمار، زمان و مکان سقوط آن را می‌داند «و هیچ دانه‌ای‌» نیست «در تاریکی‌های زمین‌» یعنی: در اماکن تاریک آن‌، چون بطن زمین «و هیچ‌تر وخشکی نیست‌» این تعبیر، شامل تمام موجودات می‌شود «مگر اینکه در کتابی روشن ثبت است‌» که همانا لوح محفوظ، یا علم خداوند متعال می‌باشد.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَتَوَفَّىٰکُم بِٱلَّیۡلِ وَیَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ یَبۡعَثُکُمۡ فِیهِ لِیُقۡضَىٰٓ أَجَلٞ مُّسَمّٗىۖ ثُمَّ إِلَیۡهِ مَرۡجِعُکُمۡ ثُمَّ یُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٦٠ [الأنعام: 60].

«و اوست آن که در شب شما را قبض روح می‌کند» یعنی: در شب شما را به خواب فرو می‌برد و ارواح شما را که به وسیله آن قادر به تمییز و تصرف می‌گردید، در آن قبض می‌کند، از این‌رو گفته‌اند که: خواب مرگ صغری است‌. «و آنچه را در روز کسب کرده‌اید» یعنی: آنچه را از خیر و شر با اندامها و اعضای وجود خود در روز انجام داده‌اید «می‌داند» این تعبیر بدان معنی نیست که حق تعالی افعالی را که ما در شب انجام می‌دهیم‌، نمی‌داند، یا ما را در روز به وسیله خواب قبض روح نمی‌کند زیرا مخصوص ساختن یک چیز به یادآوری‌، دلیل بر نفی ماعدای آن نیست «سپس شما را در آن‌» یعنی: در روز «برمی‌انگیزد» مراد بیدار شدن انسان از خواب در روز است «تا میعاد معین‌» یعنی: تا میعادی که برای زندگی و رزق و روزی هر فردی از افراد بندگان تعیین شده است‌، «به‌انجام رسانده شود، سپس بازگشت شما به‌سوی اوست‌، آن‌گاه شما را از آنچه می‌کردید خبر می‌دهد» این آیه کریمه بر احاطه علم خداوند متعال به‌تمام مخلوقاتش در همه احوال و اطوار هستی و مرگشان دلالت می‌کند.

خدای  عزوجل  در این آیه‌، خواب را «وفات‌»، و در جای دیگری آن را «مرگ‌» نامیده‌؛ بنابراین‌، از تعابیر فوق چنین برمی‌آید که ما می‌توانیم به وسیله خواب‌، چیزهایی را در مورد عالم مرگ‌، عالم برزخ‌، عذاب‌، یا نعمت‌های قبر بدانیم زیرا در همان حالی‌که ما شخص به خواب رفته را ساکن و آرام و بی‌حرکت می‌بینیم‌، ممکن است او درحال عذاب یا نعمت قرار داشته باشد و با خوابهایی که می‌بیند، این حالات را احساس کند. البته این بدان معنی نیست که حال شخص مرده و شخص به خواب‌رفته یکی است بلکه این بدان معنی است که خواب تابلویی کوچک‌شده از مرگ است‌. در حدیث شریف آمده است: «النوم اخو الموت: خواب برادر مرگ است‌».

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۖ وَیُرۡسِلُ عَلَیۡکُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا یُفَرِّطُونَ٦١ [الأنعام: 61].

«و اوست قاهر بر بندگان خود» یعنی: حق تعالی بر کار خود درباره آنها غالب است «و بر شما نگهبانانی می‌فرستد» یعنی: فرشتگانی که آنها را نگهبان شما از افتادن در آفات قرار داده‌است چنان‌که این فرشتگان‌، اعمال شما را نیز نگاه می‌دارند. در حدیث شریف آمده است: «در میان شما فرشتگانی در شب و فرشتگانی در روز پی‌درپی می‌آیند، این دو گروه در نماز بامداد و نماز عصر باهم یکجا می‌شوند، سپس آنان که شب را در میان شما گذرانده بودند، عروج‌می‌کنند، آن‌گاه پروردگارشان ـ درحالی‌که او خود به کار ایشان داناتر است ـ ازایشان می‌پرسد: بندگانم را در چه حالی بجا گذاشتید؟ می‌گویند: آنان را درحالی‌ترک کردیم که نماز می‌خواندند و درحالی به میان‌شان آمدیم که نمازمی‌خواندند».

حکمت در این امر که فرشتگان نگهبان‌، اعمال انسان را می‌نویسند ـ با آن که‌خدای  عزوجل  خود به همه‌چیز از همه‌کس داناتر است ـ همانا آوردن دلیل مادی محسوسی برای اقامه حجت بر انسان است و نیز بدان جهت که اگر انسان بداند که اعمالش این‌گونه دقیق‌، ضبط و تدوین می‌شود، خود را از منهیات بازداشته و به طاعات و عبادات روی می‌آورد. «تا وقتی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگان ما او را قبض روح می‌کنند» که این فرشتگان‌، ملک‌الموت (عزرائیل‌) ویاوران او هستند. توفته: یعنی: طلب کرد دریافت روح او را. «درحالی‌که آنان تفریط نمی‌کنند» یعنی: آن فرشتگان‌، در آنچه که بدان ـ از اکرام یا اهانت به ارواح ـ مأمور گشته اند، هیچ کوتاهی و فروگذاشتی نمی‌کنند. در اینجا بخشی ازیک حدیث شریف طولانی‌ای را که به این ارتباط در تفسیر ابن‌کثیر آمده‌است‌، نقل‌می‌کنم‌. ابوهریره رضی الله عنه از رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می‌کند که فرمودند: «فرشتگان درحال احتضار شخص بر بالای سر وی حاضر می‌شوند پس اگر آن شخص نیکوکار باشد، می‌گویند: بیرون‌آی ای روح پاکیزه‌ای که در جسم پاکیزه‌ای بوده‌ای‌، بیرون آی خوشحال و ستوده‌، نه خشم‌آلود و ناستوده‌... و اگر شخص بدکرداری باشد، می‌گویند: بیرون‌آی ای روح پلیدی که در جسم پلیدی بوده‌ای‌، بیرون آی نکوهش شده و مژده باد تو را به جوشاب و چرکاب‌...».

﴿ثُمَّ رُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۚ أَلَا لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَهُوَ أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِینَ٦٢ [الأنعام: 62].

«آن‌گاه به‌سوی خداوند ـ مولای برحقشان ـ بازگردانیده می‌شوند» یعنی: فرشتگان موکل مرگ‌، ارواح بندگان را بعد از قبض نمودن آنها، به‌سوی خدای  عزوجل  که مالک عادل آنهاست باز می‌گردانند «آگاه باشید که حکم از آن اوست‌» در دنیا و آخرت پس اگر خدانشناسان ظاهرا در دنیا با حق تعالی کشمکش‌می‌کنند، قطعا در آخرت چنین نیست‌؛ در آنجا حکم در ظاهر و باطن از آن اوست «و او سریع‌ترین حسابرسان است‌» لذا در کار حسابرسی و حسابگری به تأمل نیازی ندارد چنان‌که بندگان در حسابرسی به تفکر و تدبر و تأمل نیاز دارند.

﴿قُلۡ مَن یُنَجِّیکُم مِّن ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ تَدۡعُونَهُۥ تَضَرُّعٗا وَخُفۡیَةٗ لَّئِنۡ أَنجَىٰنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ٦٣ [الأنعام: 63].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «کیست که شما را از تاریکی‌های بیابان و دریا نجات می‌دهد»؟ آن‌گاه که «او را به زاری و مناجات پنهانی می‌خوانید که: اگر ما را نجات دهد» یعنی: اگر ما را نجات دهی «از این محنت‌» و شدتی که بر ما فرود آمده است «بی‌گمان از شکرگزاران خواهیم شد» برای تو به اخلاص تمام‌، در برابر نعمت نجات دادن‌مان از این سختی‌ها.

﴿قُلِ ٱللَّهُ یُنَجِّیکُم مِّنۡهَا وَمِن کُلِّ کَرۡبٖ ثُمَّ أَنتُمۡ تُشۡرِکُونَ٦٤ [الأنعام: 64].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «الله شما را از آن‌» تاریکی‌ها و سختی‌ها «نجات می‌دهد و از هر کربی‌» کرب: غم و اندوهی است که روح انسان را می‌آزارد «و باز شما شرک می‌ورزید» به خدای سبحان بعد از آن که به شما احسان کرد؛ با رهاساختنتان ازچنگال سختی‌ها و محنت‌ها و غمها و گرفتاری‌ها در حالی‌که شریکان نمی‌توانند هیچ سودی به شما برسانند و هیچ گرفتاری‌ای را از شما برطرف کنند پس چگونه این شرک‌گزاری را به جای آن شکرگزاری‌ای که خود وعده داده بودید، قرار می‌دهید؟ چه‌قدر غافل و ناسپاس هستید؟!

﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن یَبۡعَثَ عَلَیۡکُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِکُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِکُمۡ أَوۡ یَلۡبِسَکُمۡ شِیَعٗا وَیُذِیقَ بَعۡضَکُم بَأۡسَ بَعۡضٍۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَفۡقَهُونَ٦٥ [الأنعام: 65].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «اوست توانا براین که بر شما عذابی را بفرستد» از همه اطراف و جوانبتان: «از بالای سر شما» و آن عذابی است که از آسمان فرود می‌آید؛ چون بارانهای ویرانگر، باریدن سنگ و صاعقه‌های مهلک ـ چنان‌که پروردگار متعال‌، قوم لوط و اصحاب فیل را سنگ‌باران کرد «یا از زیر پاهای شما» با فروبردنتان در زمین (خسف‌) و با زلزله و غرق چنان‌که فرعون را غرق وقارون را در زمین فرو برد. در حدیث شریف مربوط به «نشانه‌های قیامت‌» آمده‌است: «همانا در میان این امت‌، قذف‌، خسف و مسخ پدید می‌آید». «یا شما را گروه‌گروه به‌هم اندازد» یعنی: حق تعالی تواناست بر اینکه شما را گرفتار هواهای متضاد، نحله‌ها و اندیشه‌های مختلف‌، آرا و نظریات تفرقه‌بار و اختلاف کلمه نماید به‌طوری که سرتاپا غرق کشمکش و معارضه درونی با یک‌دیگر گردید، یا با یک‌دیگر بجنگید «و شر و بلای بعضی از شما را به بعضی دیگر بچشاند» چون کشتن و غارت و به اسارت گرفتن همدیگر چنان‌که در عصر حاضر، امت اسلام در بسیاری از نقاط زمین مبتلای این عذاب است «بنگر چگونه آیات خود را گونه‌گون بیان می‌کنیم‌» یعنی: حجت‌ها و دلایل آشکار را از وجوه مختلف و به‌شیوه‌های گونه‌گون برای‌شان بیان می‌کنیم «باشد که بفهمند» حقیقت را پس به وسیله بیانهای متنوع و روشهای گونه‌گون‌، به‌سوی حقی که آن را برای‌شان روشن‌ساخته‌ایم‌، بازگردند. در حدیث شریف به روایت سعدبن‌ابی‌وقاص رضی الله عنه آمده است که فرمود: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از محل اقامت خود در بالای مدینه‌، به‌سوی قسمت سفلای آن آمدند و چون در راهشان به مسجد بنی‌معاویه (قریه‌ای از قرای انصار) رسیدند، به آن مسجد وارد شده و در آن دو رکعت نماز گزاردند و ما نیز با ایشان نماز گزاردیم‌، آن‌گاه با پروردگارشان مناجات طولانی‌ای نمودند، سپس به‌سوی ما بازگشتند و فرمودند: «از پروردگارم سه چیز را درخواست کردم‌؛ اما او دو تا از آنها را به من داد و یکی را از من بازداشت: از او خواستم که امتم را با غرق‌نمودن و با قحطی هلاک نکند؛ و او این دو را به من عطا کرد و از او خواستم که شر وبلای آنان را در میان خودشان نیفگند (آنان را دچار اختلاف کلمه نگرداند) اما او آن را از من بازداشت‌». البته این حدیث شریف بدین معنی نیست که بخش‌هایی از این امت‌، هرگز به قحطی و غرق گرفتار نمی‌شوند بلکه به این معنی است که امت اسلام با این بلیات ریشه‌کن نمی‌شود و کاملا نابود نمی‌گردد. ابن‌کثیر نقل می‌کند که رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «من بر امتم جز از ائمه (حکام) گمراه‌گر بیم ندارم زیرا چون شمشیر در میان امتم نهاده شد تا روز قیامت از میان‌شان برداشته نخواهد شد».

﴿وَکَذَّبَ بِهِۦ قَوۡمُکَ وَهُوَ ٱلۡحَقُّۚ قُل لَّسۡتُ عَلَیۡکُم بِوَکِیلٖ٦٦ [الأنعام: 66].

«و آن را قوم تو دروغ شمردند درحالی که آن حق است‌» یعنی: قومت قریش‌، قرآن یا عذاب را تکذیب کردند درحالی که اینها حق و راستاند «بگو» ای‌پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «بر شما نگهبان نیستم‌» یعنی: من نگهبان اعمال شما نیستم تا شما را در برابر تکذیبتان کیفر دهم بلکه من رسول پروردگارم هستم و بر رسولان بلاغ باشد و بس‌.

﴿لِّکُلِّ نَبَإٖ مُّسۡتَقَرّٞۚ وَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٦٧ [الأنعام: 67].

«هر خبری را مستقری است‌» یعنی: هر خبری که قرآن از آن خبرمی‌دهد ـ اعم از امور دنیا یا آخرت ـ وقت وقوعی دارد که لابد در آن وقت به‌وقوع می‌پیوندد. یا برای هر خبر در آینده سرانجامی است که این امر که آن خبر حق یا باطل بوده است‌، در آن آشکار می‌شود «و به‌زودی خواهید دانست‌» نهایت و سرانجام آنچه را که من از وقوع و نزول آن بر شما خبر داده‌ام‌. این هشداری محکم و مؤکد بر وقوع و تحقق اخبار قرآن است‌.

﴿وَإِذَا رَأَیۡتَ ٱلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِیٓ ءَایَٰتِنَا فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦۚ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّکۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٦٨ [الأنعام: 68].

«و چون کسانی را که در آیات ما فرو می‌روند» به قصد تخطئه‌، یا تکذیب و رد و استهزا «ببینی‌، از آنان روی گردان‌» یعنی: آنان را به‌حال خود واگذار و با آنان درگوش سپردن به همچو منکر بزرگی همراه مشو. پس اگر با گروهی نشستی و در این اثنا، آنان به کندوکاو تخطئه‌گرانه و فروروی جدال پردازانه در آیات ما پرداختند، بی‌درنگ از مجلس آنان برخیز «تا وقتی که به سخنی غیراز آن بپردازند» یعنی: تا سخنی را که با آن مغایر باشد، در میان آورند. بدین‌سان خدای  عزوجل  رسول خویش و به‌تبع ایشان مؤمنان را، به رویگردانی و اعراض از مجالسی که در آنها به آیات خدا عزوجل توهین روا داشته می‌شود و از هم‌نشینی و انس‌گرفتن با بدعت‌گذاران گمراه‌کننده نهی می‌کند زیرا در همنشینی و مؤانست با آنان‌، چندین برابر آفاتی است که در همنشینی با گناهکاران وجود دارد.

از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: آیه کریمه ناظر بر همنشینی با کسانی است که در آیات خدای  عزوجل  جدال و بگومگو می‌کنند. «و اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت‌» که از مجلس آنان برخیزی و ترکشان کنی «پس بعد از آن که به‌یاد آوردی‌» فرمان ما را «با قوم ستمکار منشین‌» بلکه دردم برخیز.

باید یادآور شد که بر انبیا  علیهم السلام  در تبلیغ احکام شرع که برای‌شان واجب است‌، اصلا فراموشی روی نمی‌دهد بلکه پدید آمدن فراموشی بر ایشان‌، در امور عادی همچون سهو در اثنای نماز و مانند آن ممکن است‌.

علما گفته‌اند: هرکس در آیات خدای  عزوجل  به ناحق و در غیرصواب فروروی کرد ـ چه مؤمن بود، چه کافر ـ باید همنشینی با وی فروگذاشته شود وآمیزش و معاشرت با فاسق مطلقا مکروه است‌، مگر اینکه معاشرت با بدعتیان وفسادپیشگان‌، به‌قصد موعظه و اندرزدهی و اصلاح مفاسدشان باشد.

﴿وَمَا عَلَى ٱلَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَیۡءٖ وَلَٰکِن ذِکۡرَىٰ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ٦٩ [الأنعام: 69].

«و چیزی از حساب کافران بر عهده پرهیزگاران نیست‌» یعنی: بر کسانی که از جدال و فروروی تخطئه‌گرانه در آیات خدا عزوجل می‌پرهیزند، از همنشینی با فروروندگان در این آیات ـ چنانچه با آنان همنشینی کردند ـ هیچ گناهی نیست زیرا گناه فرورونده در آیات الهی‌، بر عهده خود وی است «ولی بر آنان پنددادن لازم است‌» یعنی: پرهیزگاران باید از مجلس آنان برخیزند تا با این کار خود، عظمت گناهشان را، به آنان یادآور شوند «باشد که پرهیز کنند» آن گمراهان واین عمل ناشایست خود را ترک نمایند.

تفسیر آیه کریمه دو وجه دارد: بنابر وجه اول‌؛ هم‌نشینی با کفار برای متقیان مؤمن ـ چنانچه در فروروی‌هایشان مشارکت نورزند ـ رخصت داده شده زیرا روایت شده‌است که مسلمانان گفتند: اگر ما در هر وقتی که آنان به قرآن استهزا می‌کنند، از مجالسشان برخیزیم‌، دیگر نه می‌توانیم در مسجدالحرام بنشینیم و نه طواف کنیم‌! همان بود که به ایشان در این امر رخصت داده‌شد. وجه دوم این‌است: اگر از هم‌نشینی با آنان پرهیز کردید، گناه فروروی آنان در آیات خدا عزوجل بر عهده شما نیست‌.

﴿وَذَرِ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَهُمۡ لَعِبٗا وَلَهۡوٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَاۚ وَذَکِّرۡ بِهِۦٓ أَن تُبۡسَلَ نَفۡسُۢ بِمَا کَسَبَتۡ لَیۡسَ لَهَا مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٞ وَلَا شَفِیعٞ وَإِن تَعۡدِلۡ کُلَّ عَدۡلٖ لَّا یُؤۡخَذۡ مِنۡهَآۗ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ أُبۡسِلُواْ بِمَا کَسَبُواْۖ لَهُمۡ شَرَابٞ مِّنۡ حَمِیمٖ وَعَذَابٌ أَلِیمُۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡفُرُونَ٧٠ [الأنعام: 70].

«و کسانی را که دین خود را» همان دین حقی که پذیرش و عمل به آن بر آنان واجب است «به بازی و سرگرمی گرفتند، رها کن‌» و هرچند مأمور رساندن حجت به آنان هستی اما دلت را آویخته آنان نکن زیرا آنها اهل تعصب و سرسختی و گردنکشی هستند «و زندگانی دنیا آنان را فریفته است‌» تا بدانجا که آن را بر حیات جاودانی آخرت ترجیح داده و منکر رستاخیز گشته‌اند «و به وسیله این قرآن اندرز ده‌، مبادا کسی به‌سبب کار و کردارش به مهلکه افتد» ابسال: تسلیم شدن شخص‌به هلاکت است‌. یعنی: چه بسا کسی‌که به وسیله قرآن پند گرفته‌، بخواهد که خود را از عذاب الهی ـ قبل از آن که بدان گرفتار آید ـ نجات دهد زیرا آن‌گاه که‌عذاب نازل شد: «او را دربرابر خداوند نه یاوری است و نه شفیعی و اگر هر فدیه‌ای بدهد، از او پذیرفته نمی‌شود» یعنی: اگر این انسانی که به عذاب الهی وا نهاده شده‌، هر فدیه و عوضی را برای رهایی خود تقدیم کند، آن فدیه از وی پذیرفته نمی‌شود و درنتیجه‌، او همچنان در مهلکه خویش دست‌وپا می‌زند «آن گروه‌» که دین‌خویش را به بازی گرفته‌اند، هم‌آنان «اند که به وبال آنچه کردند به مهلکه گذاشته شدند» یعنی: همان گروه هستند که به سبب کار و کردار خویش‌، به هلاکت‌سپرده شدند «برای آنان آشامیدنی‌ای از آب جوشان است‌» که چون آن را می‌نوشند، روده‌هایشان را قطع می‌کند «و برای آنان است عذاب دردناک‌» و سخت «به‌سبب آن که کافر بودند».

 ﴿قُلۡ أَنَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُنَا وَلَا یَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰٓ أَعۡقَابِنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ کَٱلَّذِی ٱسۡتَهۡوَتۡهُ ٱلشَّیَٰطِینُ فِی ٱلۡأَرۡضِ حَیۡرَانَ لَهُۥٓ أَصۡحَٰبٞ یَدۡعُونَهُۥٓ إِلَى ٱلۡهُدَى ٱئۡتِنَاۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۖ وَأُمِرۡنَا لِنُسۡلِمَ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧١ [الأنعام: 71].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! به این گروه کفار «آیا به جای خداوند چیزی را بخوانیم که نه سودی به ما می‌رساند و نه زیانی‌» یعنی: چگونه به جای خداوند عزوجل بتانی را بپرستیم که اگر از آنان طالب منفعتی گردیم‌، به هیچ وجه نمی‌توانند سودی به ما برسانند چنان‌که به هیچ وجه از زیان آنها نیز بیمی نداریم‌؟ پس کسی‌که فاقد هرگونه توان و سلطه‌ای باشد، قطعا سزاوار پرستش نیست «و آیا بعد از آن که خدا ما را هدایت کرده است‌، بر پاشنه‌های خود بازگردانیده شویم‌«؟ یعنی: به سوی شرک و گمراهی‌ای بازگردیم که خدای‌سبحان ما را از آن بیرون آورده و به اسلام هدایت کرده است‌؟ «مانند کسی‌که شیطان‌ها در زمین او را از راه به در برده‌اند» آنان غول‌های بیابانی‌، یا سرکشان از جنیان‌اند که در بیابان راه را بر انسان گرفته و او را به نام و نام پدر و جدش فرامی‌خوانند و او هم ـ با این پندار که او را به راه سلامت رهنمون می‌شوند ـ از آنان دنباله‌روی می‌کند اما چون بر سر عقل می‌آید و چشم باز می‌کند، می‌بیند که او را به بیابان برهوت بی آب و علف و ناپیدایی درافگنده‌اند که در آن سربه‌نیست می‌شود و از تشنگی می‌میرد. این است مثل کسی‌که بجز خدای برحق لاشریک‌، خدایان دروغین را به پرستش گیرد. آری‌! این انسان درافتاده دردام غولان بیابان: «حیران است‌» و سرگشته‌، نه راه به‌جایی می‌برد و نه می‌داند که‌چه‌کار باید بکند تا از این مهلکه به درآید «برای وی یارانی است که او را به سوی راه راست می‌خوانند، که: به سوی ما بیا» یعنی: آن شخص سرگشته‌، در راه رفیقان و همراهانی دارد که وی را به سوی راه راستی که به مسکن و مأوایش می‌رساند، فرامی‌خوانند و به او می‌گویند: با ما بیا! اما او به سخن آنان گوش فرانمی‌دهد و از راهنمایی آنان بهره نمی‌گیرد زیرا او حیران است و نمی‌داند که کدام یک از طرفین او را به راه درست فرامی‌خوانند «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «بی‌گمان هدایت‌، همان هدایت الهی است‌» یعنی: قطعا دین راست و درست‌، دین وی است که آن را برای بندگانش پسندیده و غیر از آن هرچه هست‌، باطل و گمراه‌کننده است «و» بگو: «دستور یافته‌ایم به اینکه تسلیم پروردگار جهانیان باشیم‌» یعنی: خالصانه او را عبادت کنیم و کسی را با وی شریک قرار ندهیم‌.

 ﴿وَأَنۡ أَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّقُوهُۚ وَهُوَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٧٢ [الأنعام: 72].

«و اینکه نماز را برپا دارید و از او بترسید» یعنی: همچنین دستور یافته‌ایم به اینکه نماز را برپا داشته و خداترس باشیم‌. پس این همان راه هدایت است «وهم‌اوست که به سویش محشور می‌شوید» یعنی: تنها و تنها به‌سوی او گرد آورده می‌شوید و حکم در محشر و بعد از آن تنها و تنها به دست اوست و در آن روز، جز آنچه از اعمال نیکو ـ که در رأس آنها تقوا و نماز است ـ پیش فرستاده‌اید، هیچ چیز دیگر به شما سودی نمی‌رساند.

 ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّۖ وَیَوۡمَ یَقُولُ کُن فَیَکُونُۚ قَوۡلُهُ ٱلۡحَقُّۚ وَلَهُ ٱلۡمُلۡکُ یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِۚ عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۚ وَهُوَ ٱلۡحَکِیمُ ٱلۡخَبِیرُ٧٣ [الأنعام: 73].

«و او کسی است که آسمان و زمین را آفرید، به‌» آفرینشی «حق‌» یعنی: با تدبیری محکم و به عدل پس اوست آفریننده و مالک و مدبر آسمان‌ها و زمین و هرچه در آنهاست «و روزی که بگوید: موجود شو، بی‌درنگ موجود شود؛ سخن او حق‌است‌» یعنی: چون خلایق را به حشر و رستاخیز فرمان می‌دهد، جملگی از وی فرمان می‌برند، چرا که هرچیزی بی‌درنگ به‌دستور او موجود می‌شود و همه سخنان و کارهای او مبتنی بر حق و حکمت است پس چگونه ما به جای این خدای بزرگ‌، چیزی را بخوانیم که نه منفعتی به ما می‌رساند و نه زیانی و از آن گذشته‌، با پرستش آن به قهقرا برمی‌گردیم‌؟ «و روزی که در صور دمیده شود؛ فرمانروایی از آن اوست‌» صور: شاخی (شیپوری‌) است که اسرافیل‌  علیه السلام    در آن می‌دمد، که دمیدن اول برای میراندن زندگان و دمیدن دوم برای احیای مجدد آنهاست‌. مراد در اینجا دمیدن دوم است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «درحقیقت سه نفخه (دمیدن‌) است‌، نفخه‌اول‌؛ برای ایجاد هول و هراس از قیام قیامت‌، نفخه دوم‌؛ برای هلاک ساختن خلق و نفخه سوم‌؛ نفخه برخاستن برای حضور در پیشگاه رب‌العالمین است‌» «دانای غیب و شهود است‌» خدای سبحان داناست به هر آنچه که نهان است و هر آنچه که پیداست «و اوست حکیم‌» یعنی: فرزانه استوارکار در تمام آنچه که از وی سرمی‌زند، از جمله در زنده ساختن و میراندن «آگاه‌» است به همه چیز، از جمله به حساب و جزا.

 ﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِیمُ لِأَبِیهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصۡنَامًا ءَالِهَةً إِنِّیٓ أَرَىٰکَ وَقَوۡمَکَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٧٤ [الأنعام: 74].

«و یاد کن هنگامی را که ابراهیم به پدر خود آزر گفت‌» ابراهیم ابوالانبیا، دهمین‌فرد از اولاد «سام‌» جد بزرگ اعراب است که در شهر «اور» (یعنی نور) از سرزمین «کلدان‌» که هم‌اکنون به‌نام «اورفه‌» معروف است و در جنوب ترکیه درمجاورت مرز سوریه واقع شده‌، به دنیا آمد. به قولی: نام پدر ابراهیم‌، «تارح‌» بود، به قولی‌دیگر: پدرش دو نام داشت: آزر و تارح‌. آری‌! ابراهیم به پدرش گفت: «آیا بتان را به خدایی می‌گیری‌«؟ و آنها را می‌پرستی‌؟ در حالی‌که آنها شایسته الوهیت نیستند؟ این استفهام‌، توبیخی است «همانا من تو و قومت را» که باتو در پرستش بتان موافقند «در گمراهی‌ای آشکاری می‌بینم‌» از راه حق و حقیقت‌.آری‌! کدامین گمراهی آشکارتر و بزرگتر از گرفتن غیر خداوند عزوجل به خدایی است‌؟.

 ﴿وَکَذَٰلِکَ نُرِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ مَلَکُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِیَکُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِینَ٧٥ [الأنعام: 75].

«و این‌گونه‌، ملکوت آسمان‌ها و زمین را» یعنی: آنچه که در آنها از آفرینش وعظمت و قدرت و فرمانروایی است «به ابراهیم نمایاندیم‌» نری: نمایاندیم و نشان دادیم‌. آری‌! چنان بود که آزر و قومش‌؛ بتان‌، ستارگان‌، خورشید و مهتاب را می‌پرستیدند پس خدای  عزوجل  خواست تا آنها را به اشتباهشان متوجه گرداند لذا با نمایاندن گستره فرمانروایی خویش بر ابراهیم‌  علیه السلام ، زمینه احتجاج وی را بر قومش فراهم گردانید. به قولی: حق تعالی گستره ملک و فرمانروایی عظیم خود در پهنای آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم‌  علیه السلام    بدانسان نمایان و مکشوف ساخت که او از بالا به‌سوی عرش و از پایین به‌سوی فروترین طبقات زمین نگریست‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «محتمل است که خداوند عزوجل حجاب‌ها را از برابر بینایی حسی ابراهیم‌  علیه السلام    دور کرده باشد و بنابراین‌، او آنها را به چشم سر دیده باشد. همچنین احتمال دارد که ابراهیم‌  علیه السلام    با بصیرت قلبی و بینش درونی خود، این حقایق را دیده و دریافته باشد». به قولی‌دیگر: ابراهیم‌  علیه السلام    فقط آنچه را که خداوند متعال در این آیه از ملکوت آسمان‌ها و زمین حکایت کرده‌است‌، مشاهده کرد «تا از جمله یقین‌کنندگان باشد» یعنی: عجایب آفرینش و غرایب ملکوت خود را به ابراهیم‌  علیه السلام    نشان دادیم تا او پیامبری برخوردار از علم و آگاهی بوده و علم وی از روی یقین باشد به‌طوری که نسبت به عظمت و قدرت حق تعالی بر همه چیز، ذره شکی در نهاد خود نداشته باشد.

 ﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَیۡهِ ٱلَّیۡلُ رَءَا کَوۡکَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّیۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِینَ٧٦ [الأنعام: 76].

«پس چون شب بر او پرده افگند» یعنی: او را با تاریکی خویش پوشاند «او ستاره‌ای را دید» نقل است که ابراهیم‌  علیه السلام    ستاره مشتری‌، یا زهره را دید «گفت: این پروردگار من است‌» درباره این سخن ابراهیم‌  علیه السلام    و سایر سخنان وی در این‌باب ـ که در دو آیه بعدی می‌آید ـ میان مفسران دو نظر وجود دارد؛ یک نظر این‌است که: ابراهیم‌  علیه السلام    این سخنان را هنگامی گفت که در دوره طفولیت خویش‌به‌سر می‌برد و دارای بینش آنچنان عمیقی نبود. نظر دوم این است که: او این سخنان را در مقام مناظره و به‌مثابه حکایت از حال و اعتقادات آن بت‌پرستان می‌گفت تا آنان را در حجت ملزم گرداند پس هدفش از طرح این سخنان‌، اقامه حجت علیه قومش بود، نه اینکه به آنها باور داشته باشد. ابن‌کثیر این قول را که‌سخنان ابراهیم‌  علیه السلام    در این باب‌، در مقام مناظره بود، نه از روی تأمل و قناعت‌درونی وی‌؛ ترجیح داده است «پس چون افول کرد» یعنی: چون آن ستاره غروب کرد «گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام : بی‌گمان آنچه غروب کند، خدا نیست زیرا خدا؛ زنده‌، پاینده و تدبیرکننده امور آسمان‌ها و زمین می‌باشد پس «من افول‌کنندگان را» یعنی: خدایانی را که غروب می‌کنند «دوست ندارم‌».

 ﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّیۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ یَهۡدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّینَ٧٧ [الأنعام: 77].

«پس چون ماه را تابان دید» یعنی: طلوع‌کنان دید «گفت: این است پروردگار من‌! آن‌گاه چون افول کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند» به‌سوی راه و روش‌حق «قطعا از گروه گمراهان می‌شوم‌» یعنی: از کسانی می‌شوم که به حق راه نیافته و بر خود ستم می‌کنند و خود را از بهره خیر خویش‌، محروم می‌گردانند. بدین‌سان‌، ابراهیم‌  علیه السلام    به قومش فهماند که هرکس ماه را به خدایی بگیرد؛ گمراه است‌. و چرا ابراهیم‌  علیه السلام    به افول استدلال کرد نه به طلوع‌؟ زیرا استدلال به افول‌، بر بطلان الوهیت آن چیز افول کننده‌، دلالت‌کننده‌تر است‌.

 ﴿فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَآ أَکۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ یَٰقَوۡمِ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ٧٨ [الأنعام: 78].

«پس چون خورشید را طلوع‌کرده دید، گفت: این پروردگار من است‌» زیرا «این بزرگتر است‌» از ستارگان و مهتاب لذا این سزاوارتر به آن است که خدا باشد «وچون افول کرد، گفت: ای قوم من‌! هرآینه من از آنچه شریک مقرر می‌کنید بیزارم‌» یعنی: از اجرام فلکی‌ای که آنها را شرکای خدا قرار داده و به پرستش آنها می‌پردازید، بیزار و برکنارم‌. ابراهیم‌  علیه السلام    این سخن را هنگامی گفت که برایش روشن شد که این پدیده‌ها آفریدگانی هستند که به رساندن نفع و دفع زیانی قادر نمی‌باشند و هیچ‌یک آنها هم خدای هستی نیستند، به‌دلیل اینکه افول می‌کنند. یا ابراهیم‌  علیه السلام    از باب مناظره‌، قوم خود را قدم‌به‌قدم با شیوه حکیمانه و منطقی‌، به‌سوی این باور رهنمونی کرد که اعتقاداتشان‌، هیچ پشتوانه‌ای از دلیل و برهان ندارد.

 ﴿إِنِّی وَجَّهۡتُ وَجۡهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِیفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٧٩ [الأنعام: 79].

«همانا من روی خود را» یعنی: تمام و کلیت وجود و شخصیت و عبادت خود را «به‌سوی کسی گردانیدم که آسمان‌ها و زمین را آفریده است‌» و آنها را از کتم عدم پدید آورده است «در حالی‌که حنیف هستم‌» یعنی: گراینده هستم از همه ادیانی که چیزی از خلق خدا عزوجل را با وی شریک می‌آورند به سوی دین حق‌، پاکدین و پاکدل هستم «و از مشرکان نیستم‌» که چیزی از خلق خداوند عزوجل را با وی شریک گردانم‌.

 ﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّی فِی ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِۚ وَلَآ أَخَافُ مَا تُشۡرِکُونَ بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَشَآءَ رَبِّی شَیۡ‍ٔٗاۚ وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیۡءٍ عِلۡمًاۚ أَفَلَا تَتَذَکَّرُونَ٨٠ [الأنعام: 80].

از دلایلی که تأیید می‌کند؛ ابراهیم‌  علیه السلام    این سخنان را در مقام مناظره با قوم خود گفت‌، نه از سر تأمل و گرایش به الوهیت این پدیده‌ها؛ این فرموده خداوند متعال است: «و قومش با او محاجه کردند» یعنی: با او در امر توحید ستیزه و مجادله کردند، همان توحید خالصانه‌ای که او به آن رسیده بود پس خواستند تا او را به صحت و درستی پرستش خدایان باطل قانع نموده و او را از زیان و خشم آن خدایان بترسانند «گفت: آیا با من درباره الله محاجه می‌کنید» یعنی: در باره این‌حقیقت روشن که او از شریک و همتا منزه است «حال آن که او مرا هدایت کرده است‌» به‌سوی توحید و یگانگی خویش درحالی که شما می‌خواهید تا من در شرک و گمراهی و جهالت و عدم هدایت‌، همانند شما باشم‌؟ «و من از آنچه شریک او می‌سازید، بیمی ندارم‌» یعنی: من از آنچه که خود مخلوقی از مخلوقات خداست ـ چون سنگی که نه زیانی می‌رساند و نه نفعی ـ هیچ بیمی ندارم «مگر آن که پروردگارم چیزی‌» از زیان برایم «اراده کند» دربرابر گناهی که مرتکب گردیده باشم‌، که در این هنگام فرمان از آن اوست و در این صورت‌، این زیان از سوی اوست نه از سوی معبودات باطل شما «و علم پروردگار من به هر چیزی احاطه یافته است‌» و به همه‌چیز فراگیر است پس اگر فرود آوردن شری را بر من اراده کند، آن شر، خواه‌ناخواه به من می‌رسد «پس آیا پند نمی‌گیرید» و متذکر نمی‌شوید تا میان توانا و ناتوان تمییز دهید؟.

 ﴿وَکَیۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَکۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّکُمۡ أَشۡرَکۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَیۡکُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ فَأَیُّ ٱلۡفَرِیقَیۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨١ [الأنعام: 81].

«و چگونه از آنچه شریک خدا می‌گردانید، بترسم درحالی‌که شما از آن که برای خداوند چیزی را شریک ساخته‌اید که هیچ دلیلی بر آن بر شما فرونفرستاده‌است‌، نمی‌هراسید»؟ یعنی: چگونه از آنچه که نه زیان می‌رساند و نه سود، نه می‌آفریند و نه روزی می‌دهد، بترسم حال آن که شما از شریک آوردن به خدای لاشریک نمی‌ترسید، با آن که او زیان‌رسان و نفع‌رسان و آفریننده و روزی‌دهنده است و از سوی دیگر، او هیچ حجت و دلیلی هم بر این شرک بر شما نازل نکرده که به آن استدلال و احتجاج کنید «پس کدام یک از ما دو گروه به امن‌» و امان از عذاب «سزاوارتر است‌«؟ گروه مؤمنان به خدای قوی قادر و کافران به بت ناتوان‌، یا گروه مؤمنان به بت ناتوان و کافران به خدای قوی قادر؟ آری‌! به من خبر دهید که کدام یک از این دو گروه‌، به امن و امان و عدم ترس و بیم سزاوارتر است «اگر می‌دانید» و برهان‌های راستین را شناخته و آنها را از شبهه‌های نادرست و باطل تمییز می‌دهید؟.

سپس ابراهیم‌  علیه السلام    خود به این سؤال چنین پاسخ داد:

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢ [الأنعام: 82].

«کسانی که ایمان آوردند و ایمان خود را به ظلم نیالودند، آن گروه ایشان راست ایمنی‌و ایشانند راه‌یافتگان‌» یعنی: ایشان از کسانی که شرک آورده‌اند، به ایمن بودن سزاوارترند. معنای: ﴿وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ این است که: ایشان ایمانشان را به‌شرک نیالودند زیرا مراد از ظلم در اینجا، شرک است‌.

از ابن‌مسعود رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: چون آیه کریمه نازل شد، این حکم بر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دشوار آمد و گفتند: کدام یک از ما بر نفس خود ظلم نمی‌کند؟ اگر کار چنان باشد که همه ما از ایمنی بی‌بهره باشیم‌، در این صورت همه بیچاره گشته‌ایم‌؟ همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «معنای آیه‌کریمه چنان نیست که شما می‌پندارید بلکه چنان است که لقمان به فرزندش گفت: فرزندم‌! به خدا شریک نیاور زیرا بی‌گمان شرک ظلمی است عظیم‌». یعنی: مراد از ظلم در این آیه‌، شرک است‌.

﴿وَتِلۡکَ حُجَّتُنَآ ءَاتَیۡنَٰهَآ إِبۡرَٰهِیمَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٞ٨٣ [الأنعام: 83].

«و آن حجت ما است‌» یعنی: حجت‌هایی که ابراهیم‌  علیه السلام    بر قومش اقامه کرد و بیان آن گذشت‌، حجت ما است «که به ابراهیم در برابر قومش دادیم‌» یعنی: او را با آموختن این حجتها نصرت دادیم و به وسیله آنها بر قومش غلبه کرد «درجات هرکس را که بخواهیم بلند می‌گردانیم‌» با هدایت و راهنمایی وی به‌سوی حق و تلقین حجت و علم و حکمت به وی چنان‌که درجات و مراتب ابراهیم‌  علیه السلام    را بلند بردیم «هرآینه پروردگار تو حکیم است‌» در بلند بردن مقام و مرتبه هرکسی که بخواهد «داناست‌» به کسانی که شایستگی این رفعت و برتری را دارند.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ کُلًّا هَدَیۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَیۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّیَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٤ [الأنعام: 84].

«و به او» یعنی: به ابراهیم‌  علیه السلام    «اسحاق و یعقوب را بخشیدیم‌» به‌عنوان بخششی از سوی خود. یعقوب‌  علیه السلام    فرزند فرزندش اسحاق‌  علیه السلام    است «و هریک از آنان را هدایت کردیم‌» زیرا همه ایشان را به نبوت برگزیدیم «و نوح را» که جد ابراهیم‌  علیه السلام    است «پیش از این هدایت کردیم‌» این خود، ما را به فضل الهی بر ابراهیم‌  علیه السلام    در اجداد و احفادش نیز رهنمایی می‌کند «و از نسل او» یعنی: از نسل نوح‌  علیه السلام    «داوود و سلیمان‌» فرزند وی را «و ایوب و یوسف‌» فرزند یعقوب «و موسی و هارون را هدایت کردیم‌» نسل نوح را جداگانه نام برد زیرا یونس و لوط که در آیه بعد از آنها نام برده می‌شود، از نسل ابراهیم‌  علیه السلام    نیستند، چرا که لوط فرزند هاران فرزند آزر، برادرزاده ابراهیم‌  علیه السلام    است‌. دلیل اینکه خدای سبحان هدایت این گروه انبیا  علیهم السلام  را از زمره نعمتهایی بر می‌شمارد که بر ابراهیم‌  علیه السلام    ارزانی داشت‌، این است که: فضل و شرف فرزندان‌، به پدران می‌پیوندد «و این‌گونه‌، نیکوکاران را پاداش می‌دهیم‌» یعنی: همان گونه که این گروه انبیا را که اعمال خود را با جهاد و دعوت و پایداری نیکو ساختند، پاداش دادیم‌، همچنین هر نیکوکار دیگری را پاداش می‌دهیم‌.

﴿وَزَکَرِیَّا وَیَحۡیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلۡیَاسَۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٥ [الأنعام: 85].

«و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند، هدایت کردیم‌» به قولی: الیاس‌، همان ادریس است‌. ولی این قول درست نیست زیرا ادریس قبل از نوح می‌زیست درحالی که الیاس از نسل نوح است زیرا او برادرزاده هارون برادر موسی ـ علیهما السلام ـ است‌. چنان‌که این آیات نیز بر این امر دلالت می‌کند.

ذکر عیسی در زمره نسل ابراهیم یا نوح‌، دلیل بر آن است که فرزندان دختری از نسل مرد به‌حساب می‌آیند زیرا نسبت عیسی به ابراهیم از راه مادرش مریم است‌. داخل‌بودن حسن و حسین رضی الله عنه در نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز مانند این است چنان‌که در حدیث شریف به روایت صحیح‌البخاری آمده‌است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به حسن بن علی رضی الله عنه فرمودند: «همانا این فرزندم سید است و شاید که خداوند عزوجل به وسیله او میان دو گروه عظیم از مسلمانان‌، صلح و آشتی برقرار کند».

﴿وَإِسۡمَٰعِیلَ وَٱلۡیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَکُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٦ [الأنعام: 86].

«و اسماعیل و یسع را هدایت کردیم‌» به قولی: یسع‌، خضر  علیه السلام    است‌.به قولی دیگر: او از اصحاب الیاس‌  علیه السلام    است و آن دو، قبل از یحیی و عیسی ـ علیهما السلام ـ می‌زیستند «و» نیز هدایت کردیم «لوط را» لوط برادرزاده ابراهیم‌  علیه السلام    بود «وهریک را بر عالمیان برتری دادیم‌» یعنی: هریک از این گروه پیامبران را با نبوت‌، بر غیر وی از مردم برتری دادیم پس انبیا  علیهم السلام  بهترین بشرند.

﴿وَمِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَذُرِّیَّٰتِهِمۡ وَإِخۡوَٰنِهِمۡۖ وَٱجۡتَبَیۡنَٰهُمۡ وَهَدَیۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٨٧ [الأنعام: 87].

«و برخی از پدرانشان و فرزندان‌شان و برادرانشان را» هدایت کردیم و بر جهانیان برتری دادیم «و آنان را برگزیدیم‌» اجتباء: برگزیدن‌، یا خالص ساختن‌، یا برتری دادن است «و آنان را به‌سوی راه راست هدایت کردیم‌» یعنی: به‌سوی اسلام که همانا دین یگانه خداوند عزوجل در همه عصرهاست‌.

ملاحظه می‌کنیم که حق تعالی در آیات فوق‌، اولا چهارتن از انبیا  علیهم السلام  را نام‌برد که عبارتند از: نوح‌، ابراهیم‌، اسحاق و یعقوب  علیهم السلام  ، سپس از ذریه (نسل‌) آنان چهارده تن دیگر از انبیا  علیهم السلام  را ـ که در مجموع هجده تن می‌شوند ـ ذکر کرد. اما ترتیب در میان‌شان معتبر نیست زیرا حرف «و» در این آیات‌، موجب ترتیب نمی‌باشد.

حکمت دراین که انبیا: دراین آیات به سه دسته تقسیم شده‌اند، عبارت‌است از این که‌:

1-  داوود، سلیمان‌، ایوب‌، یوسف‌، موسی و هارون  علیهم السلام  در میان نبوت و پادشاهی جمع کردند زیرا داوود و سلیمان پادشاه بودند، ایوب امیر، یوسف وزیر و موسی و هارون  علیهم السلام  حاکم بودند چنان‌که فرموده خداوند متعال درباره ایشان: ﴿وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ نیز به این معنی است که نیکوکاران را با یکجا ساختن میان ریاست دنیا و نعمت‌های آن و نعمت هدایت دینی و ارشاد مردم‌، این‌گونه پاداش‌می‌دهیم‌.

2-  زکریا، یحیی‌، عیسی و الیاس  علیهم السلام  به زهد در دنیا ممتاز بودند لذا خدای  عزوجل  ایشان را به وصف (صالحین‌) توصیف کرد.

3-  اسماعیل‌، یسع‌، یونس و لوط، نه از پادشاهان بودند؛ مانند گروه اول و نه از دنیا رویگردان بودند؛ مانند گروه دوم بلکه بر جهانیان زمان خود برتری داشتند، ازاین جهت به فضل و برتری بر جهانیان توصیف شدند.

﴿ذَٰلِکَ هُدَى ٱللَّهِ یَهۡدِی بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۚ وَلَوۡ أَشۡرَکُواْ لَحَبِطَ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٨ [الأنعام: 88].

«این است هدایت الله» یعنی: هدایت و برتری و گزینشی که از آیات گذشته در مورد انبیا  علیهم السلام  دانسته شد، همانا هدایت الله عزوجل است «که هرکه را از بندگان خویش بخواهد، به آن هدایت می‌کند» از روی فضلش و هرکه را بخواهد گمراه می‌گرداند؛ از روی عدلش و هدایت‌یافتگان کسانی هستند که خداوند عزوجل ایشان را به گزینش خیر و پیروی از حق توفیق داده‌است «و اگر ایشان‌» یعنی: آن گروه انبیای یاد شده و وابستگان و پیروانشان «شریک مقرر می‌کردند، قطعا حبطه شدی از آنان‌» یعنی: ازحسناتشان «آنچه انجام داده بودند» حبوط: بی‌اثر گردیدن و تباه‌شدن است‌.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَۚ فَإِن یَکۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَکَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّیۡسُواْ بِهَا بِکَٰفِرِینَ٨٩ [الأنعام: 89].

«این گروه‌» انبیایی که ذکرشان رفت «کسانی هستند که آنان را کتاب و حکم دادیم‌» حکم: یعنی علم و حکمت «و نبوت‌» دادیم که بلندترین مراتب بشری و بلندترین مقامات عبودیت برای حق تعالی‌است «پس اگر این گروه‌» یعنی: کفارقریش که معاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند و غیر آنان از سایر اهل زمین «به آیات قرآن کافر شوند، بی‌گمان ما برای ایمان به آن‌» یعنی: برای ایمان به آیات قرآن «گروهی دیگر را گماردیم که هرگز کافر نمی‌شوند» نه چیزی از قرآن را انکار می‌کنند و نه یک حرف از آن را رد می‌نمایند و ایشان مهاجرین و انصارند که به برداشتن بار این امانت توفیق داده‌شدند تا بدانجا که گویی بر این کار گمارده شده‌اند. همچنان از موکلان و گماشتگان به ایمان کسانی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درحدیث شریف به ایشان چنین اشاره کرده‌اند: «گروهی از امت من پیوسته بر حق آشکار قرار دارند و مخالفان ایشان به ایشان زیانی رسانده نمی‌توانند تا آن که امرخدا عزوجل (قیامت‌) در رسد».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡۗ قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰلَمِینَ٩٠ [الأنعام: 90].

«این جماعت‌» انبیای ذکر شده «کسانی هستند که الله آنان را هدایت کرد پس به‌هدایت آنان اقتدا کن‌» لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در اموری که بر ایشان درباره آن نصی نازل نشده بود، به اقتدای انبیای پیشین مأمور بودند «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «از شما هیچ مزدی برآن درخواست نمی‌کنم‌» یعنی: دربرابر انجام رسالت خویش و تبلیغ قرآن از شما هیچ مزدی نمی‌طلبم «این قرآن جز تذکری برای جهانیان نیست‌» یعنی: قرآن: موعظه‌، یادآور و بیدارگری برای تمام خلق‌، اعم از جن وانس و همه کسانی است که در هنگام نزول آن موجود بودند، یا آنان که بعدا به وجود می‌آیند.

﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَیۡءٖۗ قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡکِتَٰبَ ٱلَّذِی جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِیسَ تُبۡدُونَهَا وَتُخۡفُونَ کَثِیرٗاۖ وَعُلِّمۡتُم مَّا لَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنتُمۡ وَلَآ ءَابَآؤُکُمۡۖ قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِی خَوۡضِهِمۡ یَلۡعَبُونَ٩١ [الأنعام: 91].

«و خداوند را چنان‌که سزاوار اوست‌، قدر نگذاشتند» یعنی: قدر و حرمت خداوند متعال را چنان‌که باید نشناختند، یا او را چنان‌که شایسته عظمت اوست‌، بزرگ نشمردند؛ «آن‌گاه که گفتند: خداوند هیچ چیز را بر هیچ بشری نازل نکرده است‌» یعنی: آن‌گاه که مشرکان قریش‌، منکر ارسال پیامبران و نزول کتاب‌ها از سوی حق تعالی‌شدند «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «چه کسی کتابی را که موسی آن را آورده است فروفرستاد»؟ شما مشرکان به فرودآوردن تورات بر موسی اذعان و اعتراف دارید واز طریق اخباری که از یهودیان دریافت کرده‌اید، این امر را می‌دانید، از این‌گذشته یهودیان را در فرودآمدن چنین کتابی بر آنان تصدیق هم می‌کنید؟ «همان‌کتابی که‌» یعنی: توراتی که «روشنی و هدایتی برای مردم بود، و آن را به صورت طومارها در می‌آورید» خطاب از مشرکان به‌سوی یهود برمی‌گردد، یعنی: شمایهودیان تورات را ورق‌پاره‌های جدا شده و از هم شکافته‌ای می‌گردانید تا به این ترتیب‌، هدفتان از تحریف و تبدیل تورات برحسب دلخواهتان از جمله پنهان ساختن اوصاف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم که در آن ذکر شده است‌، برآورده شود «آنچه را از آن می‌خواهید آشکار می‌کنید» از کاغذهایی که از تورات جدا کرده‌اید «و بسیاری را» یعنی: بسیاری از تورات را «پنهان می‌کنید» پس یهودیان‌، تورات را به دو بخش طومارهای جداگانه‌ای تقسیم کرده بودند تا به آشکارساختن یا پنهان کردن آنچه که می‌خواستند، قادر گردند «در صورتی‌که به شما» یهودیان در قرآن «آنچه که شما و پدرانتان نمی‌دانستید آموخته شد» آموزه‌های یهودیان از قرآن‌، اخباری است که پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از وحی خداوند عزوجل به ایشان دادند زیرا وحی الهی در قرآن مشتمل بر خبرهایی است که یهود و نصاری نه از کتب خویش آنها را آموخته بودند، نه از زبان پیامبران خویش دریافته بودند و نه پدرانشان آنها را آموخته بودند. یا خطاب متوجه این امت است‌، که در این‌صورت معنی چنین می‌شود: چه‌کسی بر شما قرآنی را که در آن اخبار گذشتگان و آیندگان است‌، نازل کرد؟ اخباری که نه شما آن را می‌دانستید و نه پدرانتان‌؟ «بگو: خدا» یعنی: خدا عزوجل آن را نازل کرد «آن‌گاه آنان را بگذار تا در کندوکاوشان بازی کنند» یعنی: آن‌گاه رهایشان کن تا همانند کودکان بازی‌گوش‌، در ژرفای باطل خود بازی کنند و هیچ پروایشان را نداشته‌باش‌.

سعیدبن جبیر رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: مردی از یهودیان به‌نام مالک‌بن صیف نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و با ایشان مشاجره کرد، آن‌گاه از سرخشم گفت: (ما أنزل الله علی بشر من شیء): خداوند هیچ چیز بر هیچ بشری نازل نکرده است‌)! پس این آیه کریمه در رد پندار وی نازل شد. اما روایت راجح در بیان سبب نزول‌، روایت ابن‌عباس رضی الله عنه است که می‌گوید: آیه کریمه درباره قریش نازل شد.

﴿وَهَٰذَا کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ مُبَارَکٞ مُّصَدِّقُ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَاۚ وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۖ وَهُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ یُحَافِظُونَ٩٢ [الأنعام: 92].

«و این‌» قرآن «کتابی است مبارک‌» یعنی: بسیار بابرکت و دارای منافع و فواید عظیم‌؛ بدان جهت که مشتمل بر منافع دنیا و آخرت و علوم اولین و آخرین است «که ما آن را فروفرستادیم‌» بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم پس شما یهودیان چگونه می‌گویید که: (خداوند هیچ‌چیز بر هیچ‌بشری نازل نکرده‌است‌)؟ «تصدیق کننده آن چیزی است‌که پیش از آن آمده است‌» یعنی: قرآن موافق کتابهایی چون تورات و انجیل است‌که خداوند عزوجل بر پیامبران پیشین نازل کرده است «و تا مردم ام‌القری و کسانی را که پیرامون آنند» از قبایل عرب و سایر طوایف بنی‌آدم‌؛ از عرب و عجم «بیم دهی‌» ام‌القری (مادرشهر): مکه مکرمه است که در منزلت و جایگاه خویش‌، ازهمه شهرها بزرگتر می‌باشد زیرا اولین خانه‌ای که برای عبادت مردم بنا گردیده‌، درآن واقع شده‌است‌، همچنان‌، به‌خاطر آن که مکه قبله‌گاه این امت و محل حج آنان است و در ناف زمین قرار دارد لذا ابلاغ پیام به مردم مکه و هشداردادن آنان‌، معنا انذار و بیم‌دهی سایر اهل زمین را نیز دربر دارد، چرا که اهل زمین تابع این مادرشهر بزرگ امت اسلام‌اند «و البته مؤمنان به آخرت‌، به قرآن ایمان می‌آورند وآنان بر نماز خود محافظت می‌کنند» یعنی: سزاوار کسانی که به سرای آخرت معتقدند، آن است که به این کتاب ایمان آورند زیرا تصدیق به آخرت و بیم ازعاقبت‌، موجب پذیرفتن دعوت کسی است که مردم را به سوی چیزی فرامی‌خواندکه خیر آخرت به وسیله آن در دسترس و دفع زیان آخرت هم به وسیله آن مقدورمی‌باشد پس ایمان به آخرت و خوف از عاقبت‌، اصل دین و نماز هم ستون دین است‌، بدین جهت از این دو امر مخصوصا یاد شد.

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوۡ قَالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَلَمۡ یُوحَ إِلَیۡهِ شَیۡءٞ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثۡلَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۗ وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِی غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ بَاسِطُوٓاْ أَیۡدِیهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَکُمُۖ ٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَکُنتُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهِۦ تَسۡتَکۡبِرُونَ٩٣ [الأنعام: 93].

«و ستمکارتر از کسی‌که بر خدا دروغ بر می‌بندد کیست‌«؟ همچون کسانی که گفتند: خداوند عزوجل بر هیچ بشری هیچ چیز نازل نکرده‌است‌. یا معنی این است: چگونه می‌گویید که خداوند عزوجل بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده است درحالی که‌این سخن شما مستلزم تکذیب انبیا  علیهم السلام  است و هیچ کس ستمکارتر نیست از آن کس که بر خدا عزوجل دروغ بربندد و چنین بپندارد که پیامبر است درحالی که در واقع امر پیامبر نیست‌، یا بر خدای سبحان در چیزی از چیزهای دیگر ـ همچون تحریم حیوانات اختصاص‌یافته به بتان ـ دروغ بربندد «یا» کیست ستمکارتر از آن کس‌که «می‌گوید: به من وحی شده‌، حال آن که در حقیقت چیزی بر وی وحی نشده است‌» همچون کسانی که به دروغ مدعی نبوت می‌شوند پس اینان نیزستمکارترین مردم‌اند. آری‌! بی‌گمان خدای  عزوجل  انبیایش را از گفتن دروغ‌، مصون و محفوظ نگه داشته است‌، بر خلاف آنچه شما مشرکان در مورد ایشان می‌پندارید زیرا ادعای دروغ‌، شأن و شیوه رهبران کذاب جریانهای ضلالت ـ همچون مسلیمه کذاب‌، اسود عنسی و سجاح است ـ که به‌دروغ مدعی‌نبوت شدند «و» کیست ستمکارتر از «آن کس که گفت: به‌زودی نظیر آنچه را خدانازل کرده است‌، نازل می‌کنم‌» چرا که بر معارضه قرآن توانا هستم و می‌توانم قرآنی همانند آن انشا کنم‌. «انشاء» را از باب مشاکلت‌، «انزال‌» نامید.

در بیان سبب نزول آمده است‌: آیه کریمه در مورد کسانی نازل شد که گفتند: ﴿لَوۡ نَشَآءُ لَقُلۡنَا مِثۡلَ هَٰذَآ إِنۡ هَٰذَآ [الأنفال: 31]. «اگر می‌خواستیم‌، قطعا مانند این قرآن را می‌گفتیم‌».یک روایت دیگر در بیان سبب نزول آیه کریمه این است که: آیه کریمه در باره‌عبدالله بن‌ابی‌سرح نازل شد که نویسنده وحی بود و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیه: ﴿ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَ [المؤمنون: 14]. را بر او املا کردند، بی‌درنگ با خود گفت: ﴿فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «بنویس‌؛ این‌چنین نازل شده است که توخواندی‌». پس چون سخنش با وحی موافق گردید، در شک افتاد و با خود گفت: اگر محمد در ادعای نبوت راستگو باشد؛ در واقع به من نیز مانند او وحی فرستاده شده و اگر دروغگو باشد؛ من هم سخنی همسان سخن وی گفته‌ام‌! بنابراین‌، ازاسلام مرتد شد و به مشرکان پیوست‌. اما در روز فتح مکه مجددا اسلام‌آورد ـ چنان‌که داستان وی معروف است‌.

«و اگر بنگری آن‌گاه که ظالمان در غمرات مرگ باشند» غمرات: جمع غمره‌، به‌معنی شدت است یعنی: اگر بنگری آن‌گاه که ظالمان ـ یعنی منکران وحی‌خدا عزوجل ، یا مدعیان دروغین نبوت‌، یا پرچمداران معارضه با قرآن ـ در سکرات مرگ و سختی‌های جان‌کندن قرار دارند؛ بی‌گمان کار بزرگی را دیده‌ای «وفرشتگان دستهایشان را بر آنان گشوده‌اند» برای گرفتن ارواحشان‌، یا برای عذاب نمودنشان درحالی‌که پتکهای آهنین در دستهایشان است و به آنان چنین نهیب می‌زنند: «روح‌های خود را بیرون آرید» از این شداید و سختی‌های جان‌کندن که در آن در افتاده‌اید، یا جانهای خود را از دست ما بیرون آرید و آنها را از عذاب نجات دهید، یا ارواح خود را بیرون آرید تا آن را از اجساد شما برگیریم وجانهایتان را برای ما تسلیم کنید «امروز به‌سبب آنچه به‌ناحق به خداوند نسبت می‌دادید» از انکار فرودآوردن کتاب‌ها از سوی خدای متعال بر پیامبرانش و ادعای اینکه خدای  عزوجل  شرکایی دارد «و به سبب آن که از آیات او سرکشی می‌کردید» یعنی: از تصدیق آیات الهی و عمل به آنها تکبر می‌ورزیدید؛ «به کیفر عذاب خوارکننده می‌رسید» پس این عذاب خوارکننده‌ای که بدان کیفر یافته‌اید، کیفری متناسب و برابر با جرم شماست‌.

﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ کَمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَکۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰکُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِکُمۡۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَکُمۡ شُفَعَآءَکُمُ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِیکُمۡ شُرَکَٰٓؤُاْۚ لَقَد تَّقَطَّعَ بَیۡنَکُمۡ وَضَلَّ عَنکُم مَّا کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٩٤ [الأنعام: 94].

«و» می‌گوییم به آنان در روز قیامت: «همانا پیش ما تنها آمده‌اید» یعنی: یکی‌یکی‌، جدا از خانواده و مال و یاران و پشتیبانان خود و هرآنچه که بجای خدای سبحان می‌پرستیدید، پیش ما آمده‌اید و امروز چیزی از آنها به‌کارتان نمی‌آید «چنان‌که شما را نخستین‌بار آفریدیم» یعنی: بر همان وصفی پیش ما می‌آیید که در هنگام خارج‌شدن از شکمهای مادرانتان بر آن قرار داشتید؛ عریان وختنه نشده «و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت سر خود نهاده‌اید» خول: ناز و نعمت‌ها و خدم و حشمی را که در دنیا به شما بخشیده بودیم‌، همه را پشت سر نهاده و چیزی از آنها را نزد ما با خود همراه نیاورده‌اید و نه به وجهی از وجوه‌، ازآنها به‌نفع خود استفاده کرده‌اید. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فرزند آدم می‌گوید: مال من‌! مال من‌! و مگر برای تو از مالت جز آن‌چیزی است که خورده‌ای و فنایش ساخته‌ای‌، یا پوشیده‌ای و کهنه‌اش کرده‌ای‌، یا صدقه داده‌ای و باقی گذاشته‌ای‌؟ بدان که هرچه جز این گذاشته‌ای‌، همه از بین رفتنی است و در واقع آن را برای مردم گذاشته‌ای‌». «و شفاعت‌کنندگان شما را باشما نمی‌بینیم‌» همانان که در دنیا عبادتشان کردید و گفتید: (ما آنها را جز برای‌آن که هرچه بیشتر ما را به خدا نزدیک کنند، نمی‌پرستیم‌) «39/3». «همانان که گمان می‌کردید؛ در عبادت شما شریکند» با خداوند متعال و از سوی شما سزاوار پرستش می‌باشند، همان‌گونه که حق تعالی سزاوار آن است «به‌یقین پیوند میان شما بریده شد» یعنی: اینک در آخرت پیوند میان شما و معبودان باطلتان بریده شد «و آنچه را که می‌پنداشتید» از شرک و شرکا «از دست شما رفت» و میان شما و میان آنان‌، فاصله وصل نشدنی افتاد.

ابن‌جریرطبری دربیان سبب نزول روایت کرده است‌؛ نضر بن حارث گفت: لات و عزی برای من شفاعت می‌کنند! همان بود که آیه‌کریمه نازل شد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰۖ یُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَمُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتِ مِنَ ٱلۡحَیِّۚ ذَٰلِکُمُ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَکُونَ٩٥ [الأنعام: 95].

«هرآینه الله شکافنده دانه‌ها و هسته‌هاست‌» شکافنده دانه‌هاست که از آنها گیاهان و نباتات را بیرون می‌آورد و شکافنده هسته‌هاست که از آنها درختان را بیرون می‌آورد. نوی: جمع «نواه‌»، بر هر میوه و محصولی اطلاق می‌شود که دارای هسته باشد، مانند خرما و زردآلو و هلو. «زنده را از مرده بیرون می‌آورد» یعنی: موجود دارای حیات حیوانی و نباتی را از موجود ضعیف و ناچیزی همچون نطفه و بیضه و زمین مرده بیرون می‌آورد درحالی که آنها فاقد حیات هستند.

در تفسیر جدید علمی گفته شده: مراد از بیرون آوردن زنده از مرده‌؛ شکل‌گیری وقوام‌پذیری حیاتی موجودات زنده از غذاهاست بنابراین‌، موجود زنده با خوردن اشیای مرده رشد و نمو می‌کند زیرا غذا مرده است و رشد نمی‌کند.

«و بیرون‌آورنده مرده از زنده است‌» یعنی: بیرون‌آورنده نطفه و بیضه از حیوانات زنده است‌. یا معنای دو جمله فوق این است: بیرون‌آورنده مؤمن از کافر وبیرون‌آورنده کافر از مؤمن است ـ با ولادت‌.

در تفسیر جدید علمی گفته شده: مراد از بیرون آوردن مرده از زنده‌؛ خارج‌شدن مایعاتی همچون شیر از بدن موجودات زنده است زیرا شیر مایع سیالی است که در آن چیز زنده‌ای وجود ندارد درحالی که نطفه دارای حیوانات (سلولهای‌) زنده‌ای است که از بدن حیوان زنده خارج می‌شود.

«این‌» یعنی: صانع این صنع عجیب و پدیدآورنده این کارگاه بدیع که ذکر شد، همانا «الله است پس چگونه به بیراهه برگردانیده می‌شوید»؟ یعنی: با آن که این صنع بدیع و این قدرت کامل پروردگار را می‌بینید، چگونه از حق برگشته و از آن روی بر می‌تابید؟.

﴿فَالِقُ ٱلۡإِصۡبَاحِ وَجَعَلَ ٱلَّیۡلَ سَکَنٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ حُسۡبَانٗاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ٩٦ [الأنعام: 96].

«هم اوست که شکافنده صبح است‌» یعنی: شکافنده ستون صبح از تاریکی شب است‌، یا آفریننده نور و روشنی روز است «و شب را آرامگاه گردانید» که مردم درآن از جنب‌وجوش و تکاپو برای معاششان آرام گرفته و از خستگی روز می‌آسایند و به خواب می‌روند، همان‌گونه که دوستان خداوند متعال‌، شبانگاه از وحشت خلق به‌سوی انس با حق‌، آرام می‌گیرند «و خورشید و ماه را معیار حساب گردانید» یعنی: آنها را وسیله و نشانه حساب و کتابی قرارداد که مصالح بندگان به‌آن وابسته است زیرا سیروسفر خورشید و ماه‌، بر اندازه‌های معینی استوار می‌باشد که کم و زیاد نمی‌شود و هریک از آنها را منازلی است که در تابستان و زمستان ودیگر فصلهای سال‌، آن را می‌پیمایند پس اختلاف شب و روز از نظر درازی وکوتاهی‌، بر این حرکت مترتب است‌. آری‌! بدین‌سان پروردگار متعال خورشید و ماه را وسیله و معیار حساب قرار داد تا بندگانش را به قدرت عظیم و صنع بدیع خویش رهنمون گردد «این است اندازه‌گیری آن توانای دانا» و ذات ذوالجلالی که از توانایی‌ها و دانایی‌های او، یکی هم راهبری خورشید و ماه بر چنین تدبیر استوار و محکمی است‌.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٩٧ [الأنعام: 97].

«و اوست آن که برای شما ستارگان را بیافرید تا به وسیله آنها در تاریکی‌های‌» شب‌، به هنگام راهپیمایی‌تان در: «خشکی و دریا راه یابید» آری‌! هنگامی که راه‌های خشکی و دریا بر شما مشتبه و ناپیدا می‌شود، ستارگان بهترین وسیله پیداکردن راه برای شماست و این یکی از منافعی است که خدای  عزوجل  ستارگان را برای برآوردن آن آفریده‌است‌.

بی مناسبت نیست اگر به این حقیقت «علمی ـ تجربی‌» اشاره کنیم که: خطوط طول و عرض‌، به شکلی از اشکال به وضعیت ستاره قطب ارتباط دارند و این خطوط، اساس راهیابی انسان معاصر در فضا، دریا و خشکی می‌باشند «به یقین ما آیات خود را برای گروهی که می‌دانند، به روشنی بیان کرده‌ایم‌» پس تدبر و علم و معرفت است که افق روشنی را به‌سوی آیات و نشانه‌های الهی می‌گشاید.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ فَمُسۡتَقَرّٞ وَمُسۡتَوۡدَعٞۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَفۡقَهُونَ٩٨ [الأنعام: 98].

«و اوست آن که شما را از یک تن‌» یعنی: از آدم‌  علیه السلام    «پدید آورد» که این در عین دلالت بر قدرت حق تعالی‌، بر وحدت اصل و نوع انسانی نیز دلالت می‌کند، امری که خود مقتضی لزوم شناخت و تعاون میان مردم است‌، چه آنان همه از یک‌پدرند و برادران یکدیگر می‌باشند و برادر با برادر یار و غمخوار است‌، نه دشمن مکار «پس برای شما قرارگاهی است و ودیعتگاهی‌» یعنی: برای شما بر روی زمین قرارگاهی و در اندرون آن ودیعتگاهی است‌. به قولی دیگر معنی این است: برای شما قرارگاهی است در رحم زنان و ودیعتگاهی است در صلب (پشت‌) مردان‌. «هرآینه آیات را به تفصیل برای قومی که می‌فهمند» و اهل درک و خردند «بیان کرده‌ایم‌».

ملاحظه می‌کنیم که خداوند متعال در ذکر نجوم‌، تعبیر: ﴿لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ و در اینجا تعبیر: ﴿لِقَوۡمٖ یَفۡقَهُونَ را به‌کار برد زیرا پی‌بردن به حکمت آفرینش بشر از یک‌تن واحد و تطور آن به احوال مختلف‌، به دقت نظر و عمق فهم و فکر نیاز دارد،که معنای «فقه‌» نیز همین است اما دانستن جایگاههای ستارگان و راهیابی به وسیله آنها در خشکی و دریا، با مقداری از دانش و مشاهده ظاهری هم ممکن است و به‌دقت‌نظر و تفکر عمیق متوقف نیست‌، از این جهت‌، تعبیر «علم‌» برای آن متناسب بود بنابراین‌، هریک از دو تعبیر فوق‌، مطابق مقتضای حال می‌باشد.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ نَبَاتَ کُلِّ شَیۡءٖ فَأَخۡرَجۡنَا مِنۡهُ خَضِرٗا نُّخۡرِجُ مِنۡهُ حَبّٗا مُّتَرَاکِبٗا وَمِنَ ٱلنَّخۡلِ مِن طَلۡعِهَا قِنۡوَانٞ دَانِیَةٞ وَجَنَّٰتٖ مِّنۡ أَعۡنَابٖ وَٱلزَّیۡتُونَ وَٱلرُّمَّانَ مُشۡتَبِهٗا وَغَیۡرَ مُتَشَٰبِهٍۗ ٱنظُرُوٓاْ إِلَىٰ ثَمَرِهِۦٓ إِذَآ أَثۡمَرَ وَیَنۡعِهِۦٓۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکُمۡ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٩٩ [الأنعام: 99].

«و اوست آن که از آسمان آبی فرودآورد» که آب باران است «پس به وسیله آن‌آب‌، هرگونه گیاه‌» یعنی: گونه‌های مختلف گیاهی «را برآوردیم‌» تعبیر: ﴿فَأَخۡرَجۡنَا بِهِ : (پس به وسیله آن بر آوردیم‌)؛ التفاتی است از حالت غایب به حالت تکلم‌، که این «التفات‌»، مفید عنایت به شأن انسان و نعمتهایی است که به زندگی او مربوط می‌شود «و از آن گیاه‌، جوانه سبزی بیرون آوردیم‌» خضر: سبزیجات تروتازه است «که از آن جوانه سبز، دانه‌های متراکمی برمی‌آوریم‌» یعنی: دانه‌های درهم‌رسته‌ای که برخی با برخی به هم پیوسته‌اند چنان‌که در ترکیب خوشه‌ها می‌بینیم «و از شکوفه درختان خرما خوشه‌هایی است نزدیک به زمین‌» یعنی: به فرمان حق تعالی خوشه‌های درختان خرما از شکوفه‌های آن بیرون می‌آید، درحالی که «دانیه‌» است‌. دانیه: یعنی: نزدیک است به‌طوری که شخص در هردو حال ایستاده و نشسته به آن دسترسی دارد. زجاج می‌گوید: «معنی این است که: بعضی از این خوشه‌ها نزدیک و در دسترس است و بعضی دور. و جمله (بعضی‌از آنها دور است‌) حذف شد زیرا ماقبل آن بر آن دلالت می‌کرد». «و نیزباغهایی از درختان انگور و زیتون و انار ـ همانند و غیرهمانند ـ بیرون آوردیم‌» یعنی: میوه‌هایی که در حجم و رنگ همانند و در طعم و مزه غیرهمانند هستند.

سپس خدای سبحان به فرزندان آدم‌  علیه السلام    فرمان می‌دهد تا به‌سوی این میوه‌ها در مرحله شکوفه‌دهی و در مرحله پختگی و نضج آنها که مرحله بهره‌برداری از آنهاست و برای بدنشان در آن هنگام بسیار سازگار و مفید است‌، به دیده عبرت بنگرند و در این حقیقت نیک تأمل کنند که خدای  عزوجل  چگونه از خاک تیره‌میوه‌های الوان پدید می‌آورد، چگونه از یک خاک و یک آب‌، هزاران گونه گیاه و ثمر با هزاران گونه خواص و طعم و رنگ تقدیم انسان می‌کند؟ پس فرمود: «به میوه آن چون ثمر دهد بنگرید» که چگونه شکوفه آن ضعیف و غیرقابل بهره‌گیری است «و» نیز بنگرید به‌سوی «پختگی آن‌، آن‌گاه که برسد. قطعا در اینها برای مردمی که ایمان می‌آورند، نشانه‌هاست‌» یعنی: در آنچه که به اجمال و تفصیل ذکر شد؛ برای اهل ایمان نشانه‌هایی است راه‌گشا به‌سوی وجود و یگانگی خدای توانای حکیم زیرا پدید آوردن اجناس مختلف و گوناگون از یک اصل‌؛ فقط به‌قدرت آفریننده توانایی ممکن است که به راز و رمزهای مخلوقاتش به‌خوبی آگاه است پس تأمل در هر بخشی از آنها، فتح بابی به‌سوی این آیات و نشانه‌هاست‌.

آری‌! آیه (99) تا (95)، متضمن چهار نوع از ادله بر وجود خدای آفریننده و بر یگانگی‌، علم‌، قدرت و حکمت وی است:

نوع اول: برگرفته از دلالت احوال نباتات و حیوانات است‌.

نوع دوم: برگرفته از احوال نجوم و افلاک است‌.

نوع سوم: برگرفته از احوال انسان و خلقت وی از یک اصل و یک ریشه است‌.

و نوع چهارم: برگرفته از روش رویانیدن و تنوع گونه‌های اشجار و نباتات و اختلاف انواع میوه‌ها و محصولات است‌. که علم جدید در هر بابی از این ابواب‌، میادین عظیمی را پیموده و افقهای جدیدی را در جهت ایمان و یقین به روی عقل و قلب انسان رهپوی جستجوگر گشوده است‌. پس در واقع ما در این آیات‌، دربرابر کتاب باز شده هستی پروردگار  عزوجل  قرار داریم‌. اسفا! که غافلان هر لحظه از کنار آنها می‌گذرند اما لختی هم در برابر آنها درنگ نکرده و دمی دیده جان و دلشان را بر شگفتی‌ها و ابداعات آن باز نمی‌کنند.

 ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَکَآءَ ٱلۡجِنَّ وَخَلَقَهُمۡۖ وَخَرَقُواْ لَهُۥ بَنِینَ وَبَنَٰتِۢ بِغَیۡرِ عِلۡمٖۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یَصِفُونَ١٠٠ [الأنعام: 100].

«و برای خدا شریکانی از جن قرار دادند» یعنی: مشرکان‌، شیطان‌های جنی را شریک خدای  عزوجل  پنداشته و به پرستش و تعظیم آنها پرداختند، همان‌گونه که به پرستش و تعظیم پروردگار می‌پرداختند «حال آن که خداوند آنان را آفریده است‌» یعنی: در حالی‌که به قطعیت می‌دانند که خداوند عزوجل جنیان را آفریده‌است‌. یا: در حالی‌که مشرکان به‌طور قطع می‌دانند که خدای عزوجل آفریننده آنهاست پس چگونه دیگران را با آفریدگار متعال خود به پرستش می‌گیرند؟ «و برای او، پسران و دخترانی تراشیدند» یعنی: مشرکان در خیال خود برای خداوند متعال پسران و دخترانی برساختند زیرا ادعا کردند که فرشتگان دختران خدایند. نصاری نیز ادعا کردند که مسیح‌  علیه السلام    پسر خداست‌، یهود هم ادعا کردند که عزیر پسر خداست «بدون علم‌» بلکه از روی جهل خالص و نادانی محض «او پاک است‌» و مقدس «و برتر است‌» و فراتر «از آنچه وصف می‌کنند» برایش از سخنان باطل و بی‌اساس‌.

 ﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَمۡ تَکُن لَّهُۥ صَٰحِبَةٞۖ وَخَلَقَ کُلَّ شَیۡءٖۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ١٠١ [الأنعام: 101].

«نوپدیدآورنده آسمان‌ها و زمین است‌» یعنی: حق تعالی مبدع و نوآورنده آنها بر این وضع محکم و متین و منظم و استوار، بدون نمونه‌برداری پیشینی است «چگونه برای او فرزندی باشد» یعنی: چگونه کسی‌که به وصف آفرینندگی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست‌، موصوف می‌باشد؛ دارای فرزند است‌؟ آخر چگونه او آنچه را که خود آفریده‌، به فرزندی می‌گیرد؟ از سوی دیگر، ولادت از صفات اجسام است و مخترع اجسام‌، خود جسم نیست تا برایش فرزندیا مانندی باشد «در صورتی که برای او همسری نبوده‌» پس هرگاه برایش همسری وجود نداشته باشد، وجود فرزند هم برای وی ناممکن است‌. همچنان فرزند باید از دو شیئی که با هم تناسب داشته باشند، متولد گردد در حالی‌که هیچ چیز ازمخلوقات خداوند متعال با او هیچ نوع تناسب و تشابهی ندارد؛ زیرا «او همه‌چیز را آفریده است‌» و از آن‌جمله فرشتگان و مسیح و عزیر را «و او به هرچیزی داناست‌» پس هرکس بر این اوصاف باشد، از همه چیز بی‌نیاز است درحالی که فقط نیازمندان خواستار فرزند هستند.

 ﴿ذَٰلِکُمُ ٱللَّهُ رَبُّکُمۡۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ خَٰلِقُ کُلِّ شَیۡءٖ فَٱعۡبُدُوهُۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ وَکِیلٞ١٠٢ [الأنعام: 102].

«این است الله، پروردگار شما» یعنی: ذات متصف به اوصاف برتر سابق‌، همانا الله پروردگار شماست «هیچ خدایی جز او نیست‌، آفریننده همه‌چیز است پس او رابپرستید» یعنی: هرکس جامع این اوصاف باشد، فقط او سزاوار پرستش است بنابراین‌، غیراو را نپرستید «و او بر همه چیز نگهبان است‌» و ناظر همه اعمال شما می‌باشد.

 ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ یُدۡرِکُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ١٠٣ [الأنعام: 103].

«چشم‌ها او را درنمی‌یابند» یعنی: چشم‌ها به کنه حقیقت او نمی‌رسند. لذا آنچه در اینجا نفی شده است‌، دریافتن و احاطه نمودن بر حق تعالی است‌، نه اصل رؤیت وی‌؛ زیرا مؤمنان‌، خداوند متعال را در آخرت می‌بینند چنان‌که خود می‌فرماید: ﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣ [القیامة: 22-23]. «در آن روز، صورتهایی شاداب و مسرورند و به پروردگار خویش می‌نگرند». همچنان دیدن حق تعالی در آخرت با احادیث متواتر ـ به چنان تواتری که شک و شبهه‌ای را در آن راهی نیست ـ نیز ثابت شده است «و او دیدگان را درمی‌یابد» یعنی: حق تعالی به آنها احاطه می‌کند و به کنه و حقیقت آنها می‌رسد به طوری که هیچ پوشیده‌ای از آنها بر او پنهان نمی‌ماند.

از عکرمه درباره آیه: ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾. «چشم‌ها او را درنمی‌یابند»، سؤال شد، در پاسخ گفت: آیا شما آسمان را نمی‌بینید؟ گفتند: چرا؟ گفت: آیا همه آن را می‌بینید و نگاهتان همه آن را احاطه می‌کند؟ گفتند: خیر! گفت: پس دیدن خداوند متعال در آخرت نیز این‌چنین است‌. قتاده می‌گوید: «او بزرگتر از آن است که دیدگان او را دریابند».

صاحب تفسیر «فیظلال القرآن» می‌گوید: «بینایی بشر و حواس و ادراکات ذهنی او همه برای آن آفریده شده تا او به وسیله آنها با این کائنات تعامل کرده و به تکلیف خلافت در زمین قیام نماید و آثار وجود الهی را در صفحات این هستی آفریده شده درک نماید اما در باره ذات خدای سبحان باید گفت که: قدرت دریافت وی به بشر داده نشده زیرا حادث توان آن را ندارد که وجود ازلی و ابدی را ببیند... بگذریم از اینکه قیام به امر خلافت در زمین‌، مستلزم دیدن خدای سبحان نیز نیست‌... به هر حال‌؛ اگر پیشینیان گاهی چنین درخواستی می‌کردند، می‌گوییم که آنها ساده‌اندیش و کوته‌نظر بوده‌اند ولی درخواست معاصران در این مورد را بر امری جز سماجت نمی‌توان حمل کرد زیرا اینان از «اتم‌» و «الکترون‌» و «پروتون‌» و «نیوترون‌» سخن می‌گویند درحالی که هیچ‌یک از آنها، اتم والکترون و امثال آنها را ندیده‌اند ولی چون آثار این پدیده‌ها را می‌بینند؛ وجود آنها را هم مسلم گرفته‌اند اما وقتی برای آنان از وجود خدای سبحان سخن می‌رود، آن هم از طریق آثار بی‌نهایتی که وجود مطلق وی دارد؛ بی‌هیچ دانش و هدایت و برهان روشنی‌، دراین موضوع جدال می‌کنند و خواهان دلیل مادی محسوس می‌گردند، گویی این هستی به تمامی خود و این زندگی با همه اعجوبه‌هایش کافی نیست که در مقام این دلیل قرار گیرد». «و اوست لطیف‌» یعنی: حق تعالی بر بندگانش مهربان است‌. لطف از سوی حق تعالی: توفیق و عصمت اوست‌. بعضی گفته‌اند: لطیف کسی است که رازها را به آسانی درک می‌کند. و اوست «آگاه‌» که به همه اشیاء، اعم از آشکار و نهان آنها احاطه علمی دارد.

﴿قَدۡ جَآءَکُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَنۡ أَبۡصَرَ فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ عَمِیَ فَعَلَیۡهَاۚ وَمَآ أَنَا۠ عَلَیۡکُم بِحَفِیظٖ١٠٤ [الأنعام: 104].

«به‌راستی بصائری از سوی پروردگارتان برای شما آمده است‌» بصائر: جمع بصیرت‌؛ به چند معنی اطلاق می‌شود: نور و باور قلب‌، شناخت ثابت و پایدار، یقین‌، عبرت و نیرویی که به وسیله آن حقایق علمی درک و دریافت می‌شود. و درمقابل آن «بصر» قرار دارد که اشیای حسی به وسیله آن درک می‌شود پس مراد از بصائر: حجتها و برهان‌های روشنی است که هرکس در آنها به‌چشم خرد بنگرد، حق را می‌بیند. این حجتها در آیات این سوره و غیر آن از سوره‌ها، و همچنین در احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که وحی خفی می‌باشد، تجلی یافته است‌. «پس هرکه به دیده بصیرت بنگرد، به سود خود اوست‌» یعنی: هرکس حجت را خردورزانه درک و باور کرده و به مفاد آن عمل کند؛ این‌کار به‌نفع خود اوست «و هرکس نابیناماند» از دیدن حجت و آن را درک نکرده و به آن باور ننماید «پس به زیان خود اوست‌» و خود او از مشاهده حقیقت کور مانده است‌.

بگو: ای محمد! صلی الله علیه و آله و سلم «و من بر شما نگهبان نیستم‌» تا اعمال‌تان را بر شما شمرده و بر شما نظارت و نگهبانی کنم بلکه من پیامبری هستم که پیامهای پروردگارم را به شما می‌رسانم و اوست که بر شما نگهبان است‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ وَلِیَقُولُواْ دَرَسۡتَ وَلِنُبَیِّنَهُۥ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ١٠٥ [الأنعام: 105].

«و این‌گونه‌، آیات خود را گوناگون بیان می‌کنیم‌» به گونه‌های وعد و وعید، القای بیم و امید و موعظه و تنبیه در بیان عقیده توحید «تا مبادا بگویند: تو درس‌خوانده‌ای‌» مشرکان در هنگام شنیدن آیات قرآن خواهند گفت: ای محمد! بی‌گمان تو این پیام را از سوی پروردگار نیاورده‌ای بلکه این همان علم و دانش اهل کتاب است که آن را فراگرفته و از آنان آموخته‌ای‌. پس خدای متعال برای دفع این شبهه‌؛ قرآن را به‌طوری گوناگون بیان کرد تا مجال این القائات نادرست برای آنان فراهم نشود زیرا بیانی این‌چنین‌، به‌صرف خواندن کتابهای پیشین و بدون وحی الهی‌، از کسی برنمی‌آید «و تا اینکه آن را» یعنی: قرآن را «برای گروهی که می‌دانند» حق را؛ پس از آن پیروی می‌کنند و می‌شناسند باطل را؛ پس از آن اجتناب می‌کنند «بیان کنیم‌».

﴿ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِیَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٠٦ [الأنعام: 106].

«پیروی کن‌» ای محمد! «از آنچه از جانب پروردگارت به‌تو وحی شده‌» در اینجا خدای متعال به پیامبرش دستور می‌دهد که ذهن و فکر خود را به مشرکان مشغول نکند بلکه به پیروی آنچه که بدان مأمور شده است‌، مشغول باشد «هیچ معبودی جز او نیست‌» از این‌رو فقط باید به وحی و امر وی اندیشید و از آن پیروی کرد «و از مشرکان روی بگردان‌» با عفو و گذشت و تحمل آزارها و ترک‌نمودنشان به نرمی و ملایمت‌؛ تا خدای  عزوجل  بر تو و دعوتت از طریق هجرت و جهاد و غیر آن گشایشی پدید آورد و آن‌گاه بتوانی احکام خداوند عزوجل را در میان‌شان برپاداری‌. این حکم قبل از نزول آیه «قتال‌» بود و به آیه قتال منسوخ شد.

﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَکُواْۗ وَمَا جَعَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ حَفِیظٗاۖ وَمَآ أَنتَ عَلَیۡهِم بِوَکِیلٖ١٠٧ [الأنعام: 107].

«و اگر خدا می‌خواست آنان شرک نمی‌آوردند» یعنی: قطعا خداوند متعال قادر است بر اینکه همه آنان را مؤمن گرداند به‌طوری که شرک نیاورند و اگر می‌دانست که ایمان را انتخاب می‌کنند، یقینا آنان را به‌سوی ایمان رهنمایی می‌کرد ولی حق تعالی به علم فراگیر خویش دانست که آنان شرک را انتخاب می‌کنند، هم از این‌رو برای آنان شرک را اراده کرد؛ پس فرمان در دست اوست لذا ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو این‌قدر بر ایمانشان حریص نباش‌. این آیه دلیل بر آن است‌که: شرک نیز به مشیت خدای سبحان تعلق دارد. «و تو را برآنان نگهبان نگردانیدیم‌» یعنی: تو را مراقب و ناظر اعمال آنان و محکوم به‌سبب جرایم آنان نگردانیدیم «و تو وکیل آنان نیستی‌» یعنی: تو قیم آنچه که نفعشان در آن است نیستی تا منفعت را به‌سوی آنان جلب کنی لذا تو جز ابلاغ رسالت‌، هیچ مسؤولیت و تعهد دیگری در قبال آنان نداری‌.

﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَیَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖۗ کَذَٰلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٠٨ [الأنعام: 108].

از ابن‌عباس رضی الله عنه دربیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده است که فرمود: مشرکان مکه گفتند: ای محمد! یا از دشنام‌دادن خدایان ما دست بردار، یا که‌پروردگارت را هجو می‌کنیم و او را به‌باد دشنام و ناسزا می‌گیریم‌! همان بود که‌نازل شد: «و» ای مسلمانان‌! «آنهایی را که مشرکان جز خدا می‌پرستند، دشنام ندهید چرا که آنها از سر دشمنی و نادانی خدا را دشنام خواهند داد» یعنی: خدایان باطل مشرکان را دشنام ندهید زیرا در آن صورت‌، آنها از روی ظلم و تجاوز از حق و از روی نادانی نسبت به آنچه که در حق خدای سبحان از تقدیس و تعظیم واجب است‌، او را دشنام خواهند داد «این‌گونه برای هر امتی کردارشان را آراستیم‌» یعنی: به مانند آرایش دادن این باطل آشکار در پیش چشم و دل مشرکان‌، برای هر امتی از امت‌های کفر، کردار آنان را آراستیم «آن‌گاه بازگشت‌شان به سوی پروردگارشان است و او آنان را از حقیقت کار و کردارشان آگاه می‌سازد» و در برابر آن جزایشان می‌دهد.

چه‌قدر زشت و نفرت‌بار است حال کسانی که دشنام دادن پروردگار متعال در پیش چشم و دلشان‌، برای دفاع از بت یا طاغوتی آراسته می‌شود. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی که پدر و مادرش را دشنام می‌دهد، ملعون است‌. اصحاب گفتند: یا رسول‌الله! چگونه شخص پدر و مادرش را دشنام می‌دهد؟ فرمودند: او پدر شخص دیگری را دشنام می‌دهد و آن شخص هم مقابلتا پدرش را دشنام می‌دهد، همچنان او مادر شخص دیگری را دشنام می‌دهد و آن شخص هم مقابلتا مادرش را دشنام می‌دهد». پس در صورتی‌که فراهم ساختن زمینه دشنام دادن پدر و مادر، مستوجب این همه توبیخ باشد، چگونه است حال کسانی که سبب دشنام دادن خداوند تعالی و تقدس می‌شوند!.

شیخ سعیدحوی در تفسیر «الاساس‌» به مناسبت این آیه‌، سخنی را از علامه الوسی نقل کرده‌، آن‌گاه چنین نتیجه می‌گیرد: «چنانچه طاعت‌، فرض یا واجب یا سنت یا مستحب بود، باید آن را انجام داد، بدون پروا داشتن از پیامدی که بر آن مترتب می‌شود اما اگر امری از امور، مباح بود و بر انجام دادن آن مفسده و مصلحتی مترتب می‌گشت‌؛ در این صورت‌، شخص باید ببیند که جنبه مصلحت مقدم‌تر است یا جنبه دفع مفسده‌، آن‌گاه با در نظر داشت آن عمل کند و در هردو صورت هم مأجور است‌».

﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ لَئِن جَآءَتۡهُمۡ ءَایَةٞ لَّیُؤۡمِنُنَّ بِهَاۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓیَٰتُ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَا یُشۡعِرُکُمۡ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتۡ لَا یُؤۡمِنُونَ١٠٩ [الأنعام: 109].

«و» مشرکان «با سخت‌ترین سوگندهایشان به خدا سوگند خوردند» یعنی: به سخت‌ترین سوگندهایی که در قدرت و توانشان بود «که اگر معجزه‌ای برای آنان بیاید، حتما به آن ایمان می‌آورند» یعنی: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم معجزه‌ای از معجزاتی را که آنان پیشنهاد داده‌اند یا می‌دهند، بیاورد؛ قطعا به او ایمان می‌آورند. و از آنجا که مشرکان عقیده داشتند که خداوند عزوجل ، خدای اعظم است‌، از این‌رو به‌نام اوسوگند خوردند. «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «جز این نیست که معجزات تنها در اختیار الله است‌» این معجزه پیشنهادی شما و غیر آن از معجزات‌، همه در اختیار حق تعالی است و هیچ چیز از این معجزات در اختیار من نیست پس اگر خدا عزوجل بخواهد، آن‌را فرود می‌آورد و اگر نخواهد فرود نمی‌آورد «و شما چه می‌دانید که اگر معجزه‌ای هم بیاید، باز ایمان نمی‌آورند» یعنی: ای مسلمانان‌! چه چیز شما را آگاه ساخته است که اگر معجزه‌ای برای آنان بیاید، ایمان می‌آورند؟ نه‌! چنین نیست‌، آنان ایمان نمی‌آورند و حقیقت حال همین است که من شما را از آن آگاه ساختم پس این‌قدر بر ایمان آوردنشان حریص نباشید.

از محمدبن‌کعب قرظی دربیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با قریش گفت‌وگو کرده و از آنان خواستند که ایمان بیاورند اماآنها در پاسخ گفتند: ای محمد! به ما خبر می‌دهی که با موسی عصایی بود... عیسی مردگان را زنده می‌کرد... ثمود ماده‌شتری داشت و... پس تو هم برای ما از این‌گونه معجزات بیاور تا تو را تصدیق کنیم‌! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «دوست دارید که به شما چه چیزی را بیاورم‌«؟ گفتند: کوه صفا را برای ما طلاگردان‌. فرمودند: «اگر چنین کنم‌، مرا تصدیق می‌کنید»؟، گفتند: آری‌! والله که اگر چنین کنی‌، ما همه از تو پیروی می‌کنیم‌. آن‌گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند و به دعا مشغول شدند، همان بود که جبرئیل‌  علیه السلام    دررسید و به ایشان چنین فرمود: «اگرمی‌خواهی‌، خداوند عزوجل کوه صفا را به طلا تبدیل می‌کند اما اگر در آن هنگام نیز تورا تصدیق نکردند، قطعا عذابشان می‌کند و اگر هم می‌خواهی آنان را به حال خودشان واگذار تا توبه‌کارشان توبه کند». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بلکه ترجیح‌می‌دهم که توبه‌کارشان توبه کند». همان بود که خدای  عزوجل  آیه: ﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ... را نازل کرد.

﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١١٠ [الأنعام: 110].

«و دل‌ها و دیدگانشان را برمی‌گردانیم‌» در روز قیامت بر شعله‌های سوزان و اخگرهای فروزان جهنم «چنان‌که نخستین بار به آن‌» یعنی: به قرآن «ایمان نیاوردند» در دنیا بلکه درباره قرآن آرا و اندیشه‌های باطلی را به‌هم بافتند و سخنان درهم و برهم بسیاری گفتند. یا ممکن است معنی چنین باشد: شما چه می‌دانید که ما دل‌ها و دیدگانشان را بر می‌گردانیم‌، در نتیجه حقیقت را درنیافته و حق را نمی‌بینند بنابراین‌، اگر حتی معجزه‌ای محسوس هم نازل شود ایمان نمی‌آورند چنان‌که اولین‌بار در هنگام نزول آیات ما ایمان نیاوردند «و آنان را رها می‌کنیم‌» یعنی: در دنیا مهلت‌شان می‌دهیم و مجازاتشان نمی‌کنیم «تا در طغیانشان سرگردان بمانند» و سرگشته و حیران در طغیان و تجاوزشان دست‌وپا زنند.

﴿وَلَوۡ أَنَّنَا نَزَّلۡنَآ إِلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَحَشَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ کُلَّ شَیۡءٖ قُبُلٗا مَّا کَانُواْ لِیُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ یَجۡهَلُونَ١١١ [الأنعام: 111].

«و اگر ما» درخواست این گروه مشرک را اجابت کرده و «فرشتگان را به سوی آنان می‌فرستادیم‌» تا به چشم سر آنها را دیده و با آنان سخن بگویند و از زبان ایشان از صدق و راستگویی‌ات باخبر شوند «و اگر مردگان با آنان سخن می‌گفتند» یعنی: اگر طبق پیشنهاد دیگری که دادند، مردگانی که برای آنان شناخته شده هستند، به‌فرمان ما زنده ساخته می‌شدند و به آنان می‌گفتند: همانا این‌پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ادعای رسالتش از سوی خدا عزوجل راستگوست پس به او ایمان آورید؛ «و» اگر «بر آنان هر چیزی را» از جنس معجزات و نشانه‌ها «دسته دسته گردمی‌آوردیم‌» قبلا: دسته‌دسته و گروه‌گروه‌، یا به‌طور رویاروی و قابل مشاهده «هرگز ایمان نمی‌آوردند» به اختیار و انتخاب خود «مگر آن که خدا بخواهد» که ایمان آورند. یعنی: پس تو ای پیامبر! دل‌نگران ایمان آوردنشان نباش بلکه همچنان که مأمور شده‌ای‌، فقط پیامت را به آنها ابلاغ کن‌. «ولی بسیاری از آنان نمی‌دانند» این حقیقت را تا از خداوند متعال ملتمسانه درخواست هدایت کنند. یا معنی این است: بسیاری از مؤمنان نمی‌دانند که حتی اگر خواسته‌ها و پیشنهادات اینان برآورده هم بشود؛ باز هم ایمان نمی‌آورند.

ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت می‌کند: گروهی از کفار مکه و زعمای آن نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و به ایشان گفتند: یا فرشتگان را به ما نشان بده که بر رسالت تو گواهی بدهند، یا بعضی از مردگانمان را زنده کن تا از آنان بپرسیم که آیا تو بر حق هستی یا خیر؟ یا خدا و فرشتگان را با ما رویاروی گردان‌...! همان بود که آیه کریمه نازل شد.

﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّٗا شَیَٰطِینَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ یُوحِی بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُۖ فَذَرۡهُمۡ وَمَا یَفۡتَرُونَ١١٢ [الأنعام: 112].

«و بدین‌گونه برای هر پیامبر دشمنانی را پدید آوردیم‌» یعنی: چنان‌که تو را به کفر و عناد این مشرکان معاند مبتلا کردیم‌، پیامبران قبل از تو را نیز به این آزمایشها مبتلا کرده و بر هریک از آنان دشمنانی از کفار زمانشان برگماردیم زیرا ابتلا سبب ثبات و پایداری و بسیار شدن اجر و ثواب است‌. نقل است که ورقه‌بن نوفل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «قطعا هیچ‌کس پیامی همچون پیام تو نیاورده است مگر اینکه مورد دشمنی قرار گرفته‌». آری‌! این دشمنان «از شیاطین انس‌» اند، چون کاهنان و ساحران و رؤسای کفر ـ که از خدای ذوالجلال نمی‌ترسند «و» از شیاطین «جن‌» اند. شیاطین جن: فرزندان ابلیس لعنه‌الله هستند که سایر جنیان وهمچنان آدمیان را گمراه می‌سازند. در حدیث شریف آمده است که ابوذر رضی الله عنه نمازمی‌خواند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «ای ابوذر! آیا از شیاطین انس و جن‌پناه جستی‌«؟. ابوذر گفت: مگر از آدمیان هم شیاطینی وجود دارند؟رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آری‌!» آن‌گاه این آیه را تلاوت کردند. «بعضی از آنها به بعضی‌دیگر سخنان به ظاهر آراسته القا می‌کنند» یعنی: بعضی از آنها بعضی‌دیگر را به‌طریق پنهانی وسوسه می‌کنند و سخنان باطل خود را با روکشی دروغین می‌آرایند «تا فریب دهند» با آن سخنان همدیگر را «و اگر پروردگار تو می‌خواست‌، چنین نمی‌کردند» یعنی: اگر او می‌خواست‌، شیاطین را از وسوسه‌افگنی بازمی‌داشت ولی او این کار را نکرد تا مؤمنان را بیازماید و بر ثوابشان بیفزاید «پس آنان را با آنچه به دروغ می‌سازند» بر تو و بر خداوند عزوجل «واگذار» زیرا حق تعالی آنان را مجازات نموده و سرانجام‌، تو را بر آنان پیروز می‌گرداند.

﴿وَلِتَصۡغَىٰٓ إِلَیۡهِ أَفۡ‍ِٔدَةُ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ وَلِیَرۡضَوۡهُ وَلِیَقۡتَرِفُواْ مَا هُم مُّقۡتَرِفُونَ١١٣ [الأنعام: 113].

«و» شیاطین سخنان فریبنده به ظاهر آراسته را القا می‌کنند «تا دل‌های کسانی که‌به آخرت ایمان ندارند، میل کند» یعنی: تا دل‌های باطل‌پرستان و عاشقان دنیا به‌سوی باطل و به‌سوی ظاهرآرایی‌های شیاطین انس و جن‌، میل کند «و تا» این باطل‌پرستان «آن‌» فریب و سخن باطل «را بپسندند» برای خود، بعد از گوش‌سپردن وگرویدن به آن «و تا هرچه عمل کننده آنند، بکنند» از گناهان و معاصی‌ای که لایق شأنشان است‌.

﴿أَفَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِی حَکَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ إِلَیۡکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مُفَصَّلٗاۚ وَٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡلَمُونَ أَنَّهُۥ مُنَزَّلٞ مِّن رَّبِّکَ بِٱلۡحَقِّۖ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ١١٤ [الأنعام: 114].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا داوری جز خدا طلب کنم‌«؟ حق تعالی به پیامبرش دستور می‌دهد تا درخواست مشرکان را در تعیین داور میان خود و آنان در مورد آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، رد کند زیرا خدای سبحان میان او و آنان داوری عادل است و چگونه داوری جز او می‌طلبند: «با اینکه اوست که این کتاب را به‌سوی شما واضح شده فروفرستاد» یعنی: کتابی را به شما فروفرستاد که شیوا و روشن‌، تبیین شده و فراگیر، جداکننده میان حق و باطل و به‌طور مفصل جوابگوی همه قضایاست «وکسانی که بدیشان کتاب داده‌ایم‌» یعنی: اهل کتاب «می‌دانند که قرآن از جانب پروردگار تو به راستی فرو فرستاده شده‌است‌» و به این حقیقت علم راسخ دارند، هرچند که اظهار انکار و مکابره کنند، چرا که نزد آنان در کتب منزله‌الهی ـ چون تورات و انجیل ـ بر این حقیقت دلایل روشنی وجود دارد «پس‌، ازتردیدکنندگان مباش‌» نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از نزول این آیه فرمودند: «نه شک و تردید می‌کنم و نه سؤال می‌نمایم‌». پس این خطاب مقتضی وقوع شک از سوی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نیست‌. یا خطاب متوجه شنونده است‌، یعنی: ای شنونده‌! در اینکه اهل کتاب به حق و حقیقت دانا هستند، از تردیدکنندگان مباش‌.

﴿وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗاۚ لَّا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِهِۦۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١١٥ [الأنعام: 115].

«و سخن پروردگارت به صدق و عدل سرانجام گرفته است‌» یعنی: بی‌گمان خدای  عزوجل  وعده خویش را به اتمام رسانده و شریعت خویش را نازل کرده و به وسیله آن حق را آشکار و باطل را رسوا نموده است‌، وعده‌ها، هشدارها و خبرهای او آراسته به صدق و راستی و اوامر و احکام و قوانینش برخوردار از عدل و داد است «کلمات او را دگرگون‌کننده‌ای نیست‌» نه در آنها خلافی است و نه برای آنچه که او به آن حکم کرده‌، تغییردهنده‌ای است «و او شنوای داناست‌» شنواست به آنچه می‌گویند، داناست به آنچه که در اندرون خویش پنهان می‌دارند.

 ﴿وَإِن تُطِعۡ أَکۡثَرَ مَن فِی ٱلۡأَرۡضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا یَخۡرُصُونَ١١٦ [الأنعام: 116].

«و اگر از بیشتر اهل زمین‌» یعنی: از کفار «فرمانبرداری کنی‌» زیرا آنان اکثریت هستند «تو را از راه خدا گمراه می‌کنند» و از دین وی به بیراهه می‌کشند.

آری‌! سنت خدای‌سبحان در خلقش بر آن رفته‌است که حق جز به‌دست اقلیتها پای نمی‌گیرد اما اکثر مردم‌، پیرو خواهش‌ها و هواهای نفسانی خویش در امور دین هستند و «جز از وهم و گمان پیروی نمی‌کنند» وهم و گمانی که هیچ اصل و اساسی‌از علم و عقل ندارد، مثلا این گمان که: معبودان باطل سزاوار پرستش‌اند و آنان بندگان را به خداوند متعال نزدیک می‌سازند! همچنان سایر پندارهای بی‌اساس در اندیشه دینی بشر «و جز این نیست که دروغ می‌بافند» یعنی: آنان در ادعاهای باطل‌خود، حدس و تخمین و دروغ به‌هم می‌بندند.

 ﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعۡلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِۦۖ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ١١٧ [الأنعام: 117].

«بی‌گمان پروردگار تو به کسانی که از راه وی دور می‌شوند داناتر است و او به راه‌یافتگان نیز داناتر است‌» پس ادعاهای آنچنانی‌، در نزد وی هیچ قدر و قیمتی ندارد.

 ﴿فَکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کُنتُم بِ‍َٔایَٰتِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١١٨ [الأنعام: 118].

«پس‌، از آنچه نام خدا به هنگام ذبح بر آن برده شده‌است‌، بخورید» و چیزی از آن را بر خود حرام نگردانیده و تحت عنوان تدین‌، از خوردن آن امتناع نکنید زیرا حیوان حلال گوشتی که در هنگام ذبح آن نام خدا عزوجل بر آن برده شود، حلال است «اگر به آیات او» یعنی: اگر به احکام او از اوامر و نواهی «ایمان دارید» فقط گوشت حیواناتی را بخورید که نام خدا عزوجل بر آن برده می‌شود، نه نام خدایان پنداری آنان و نه گوشت حیوان خود مرده (مردار) را.

﴿وَمَا لَکُمۡ أَلَّا تَأۡکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَقَدۡ فَصَّلَ لَکُم مَّا حَرَّمَ عَلَیۡکُمۡ إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَیۡهِۗ وَإِنَّ کَثِیرٗا لَّیُضِلُّونَ بِأَهۡوَآئِهِم بِغَیۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُعۡتَدِینَ١١٩ [الأنعام: 119].

«و شما را چه شده‌است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده‌، نمی‌خورید»؟ یعنی: چه چیز شما را از خوردن گوشت حیوان حلالی که نام خدا عزوجل را در هنگام ذبح آن برده‌اید، بازمی‌دارد، بعد از آن که خدای  عزوجل  خود برای شما از آن اذن خوردن داده‌است «حال آن که خداوند آنچه را بر شما حرام کرده‌، به‌تفصیل برایتان بیان کرده‌است‌» یعنی: خوراکی‌های حرام را به بیانی مفصل و روشن که هیچ جایی برای شک‌وشبهه برایتان باقی نمی‌گذارد، با این فرموده خود: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِی مَآ أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا [الأنعام: 145]. ـ که تفسیر آن بعدا می‌آید ـ بیان کرده است‌. همچنین بیان محرمات در آیات (5 ـ 1) سوره «مائده‌» نیز گذشت «جز آنچه بدان ناچار باشید» یعنی: جز محرماتی که به خوردن آن ناچار و مضطر باشید زیرا ضرورت‌، حرام را مباح می‌گرداند «و همانا بسیاری‌، مردم را به خواهش نفس خویش از روی نادانی گمراه می‌کنند» همانند کفاری که حیوانات «بحیره‌» و «سائبه‌» و مانند آنهارا بر خود تحریم کردند[3] و نیز همه کسانی که با تحریم و تحلیل‌های برخاسته ازهوی و هوس خود، مردم را گمراه ساخته‌اند و مردم نیز از آنها پیروی کرده و غافل از آنند که این راه و رسم‌، پیروی از جهل و گمراهی است چنان‌که در میان بسیاری از ملتها محرماتی رواج دارد که منشأ تحریم آنها فقط هوی و هوس و نادانی می‌باشد «بی‌گمان پروردگار تو به تجاوزکاران‌» از حق به‌سوی باطل «داناتر است‌».

﴿وَذَرُواْ ظَٰهِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَبَاطِنَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡسِبُونَ ٱلۡإِثۡمَ سَیُجۡزَوۡنَ بِمَا کَانُواْ یَقۡتَرِفُونَ١٢٠ [الأنعام: 120].

«و گناه آشکار و پنهان را رها کنید» گناه آشکار: گناه اعضا و اندامهای بیرونی وگناه پنهان: افعال قلب است‌. یا معنی این است: هم گناهانی را که آشکارا مرتکب می‌شوید و هم گناهانی را که در نهان انجام می‌دهید، همه را ترک کنید. به‌قولی‌دیگر: مراد زنای علنی و زنای پنهان‌، یا انجام فعل زنا با زناکاران معروف و مشهور، یا با معشوقه‌های پنهانی است‌. در حدیث شریف به روایت نواس‌بن‌سمعان رضی الله عنه آمده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع به گناه پرسیدم‌، فرمودند: «الإثـم ما حاک فی صدرک وکرهت أن یطلع الناس علیه». «گناه چیزی است که در دلت رسوخ کند و دوست نداشته باشی که مردم برآن آگاه شوند». «بی‌شک کسانی که مرتکب گناه می‌شوند، جزا داده خواهند شد» در قیامت «در برابر آنچه که می‌کردند» در دنیا.

 ﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ لَیُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِهِمۡ لِیُجَٰدِلُوکُمۡۖ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّکُمۡ لَمُشۡرِکُونَ١٢١ [الأنعام: 121].

«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخورید» چون حیوانات مردار (خودمرده‌) و آنچه که به نام غیرخدا عزوجل ذبح شده است‌. اما حیوانی که مسلمان آن را ذبح‌کرده است‌، ترک عمدی نام بردن از الله عزوجل در هنگام ذبح آن ـ در نزد جمهورفقها ـ موجب حرمت تناول آن می‌گردد ولی ترک آن به فراموشی زیانی ندارد. ولی شافعی و دیگران گفته‌اند: بردن نام خدا (بسم الله...) در هنگام ذبح‌، مستحب است نه واجب پس اگر مسلمان آن را ـ ولو به عمد ـ ترک کرد، هیچ زیانی ندارد و موجب حرمت نمی‌گردد زیرا نام خدا عزوجل در قلب هر مسلمانی وجود دارد. بعضی گفته‌اند: آیه کریمه در بیان حکم حیوانات مردار (خودمرده‌ای‌) که اصلا ذبح نشده‌اند و حکم حیواناتی نازل شده که به‌نام غیر خدا عزوجل ذبح گردیده‌اند. «وآن قطعا فسق است‌» یعنی: خوردن گوشت حیوانی که به نام غیرخدا عزوجل ذبح شده و خوردن گوشت خودمرده و مانند آن‌، بیرون رفتن از دایره فرمان حق تعالی وحکم وی است «و هرآینه شیاطین وسوسه القا می‌کنند به‌سوی دوستان خویش تا با شما خصومت کنند» یعنی: شیاطین در ذهن و ضمیر دوستان خود القائات و شبهاتی می‌افگنند که پایه خصومت و جدال آنان با شما قرار می‌گیرد، مانند این سخن آنان در مورد خوردن گوشت حیوان خودمرده به دوستانشان: «شگفتا! از آنچه‌که خدا آن را کشته است‌، نمی‌خورید اما از آنچه که شما خود آن را کشته‌اید، می‌خورید»؟، که این القای باطل‌، آنان را به خوردن حیوانات خودمرده و جدال با شما در این امر، بر می‌انگیزد «و اگر از آنان فرمانبرداری کنید» در امر و نهی‌شان و در مورد حلال شمردن حلالهای خدا عزوجل «قطعا شما هم مشرک هستید» مانند آنان زیرا هرکس به حلال کردن چیزی که خداوند عزوجل آن را حرام کرده‌، اعتقاد یقینی داشته باشد، قطعا کافر است‌.

از ابن‌عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده‌است که فرمود: چون آیه: وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ... نازل شد، فارسیان که در جاهلیت از دوستان قریش بودند و میان‌شان مراوده و مکاتبه برقرار بود، نزد قریش فرستاده و به آنان چنین پیغام دادند: با محمد جدال کنید و به او بگویید؛ آیا حیوانی را که تو با دست خود به وسیله کارد ذبح می‌کنی حلال است اما آنچه که خداوند عزوجل با کاردی از طلا آن را ذبح نموده (یعنی حیوان خودمرده‌)، حرام می‌باشد؟! همان بود که آیه کریمه نازل شد.

﴿أَوَ مَن کَانَ مَیۡتٗا فَأَحۡیَیۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا یَمۡشِی بِهِۦ فِی ٱلنَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُۥ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ لَیۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَاۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلۡکَٰفِرِینَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٢٢ [الأنعام: 122].

«آیا کسی‌که مرده بود پس زنده‌اش گردانیدیم‌» یعنی: کافر بود پس به‌سوی اسلام هدایتش نمودیم زیرا ایمان حیاتبخش دلهاست «و نوری به او بخشیدیم که با آن میان مردم راه می‌رود» مراد از نور در اینجا: هدایت و ایمان است‌. بعضی گفته‌اند: نور، قرآن است‌. به قولی‌دیگر: نور، حکمت است‌. پس صاحب ایمان و قرآن و حکمت‌؛ در امور زندگی و در میان مردم‌، با پشتوانه بصیرت و بینشی از سوی پروردگار خویش حرکت می‌کند و زندگی می‌نماید، آری‌! آیا چنین کسی «همانند کسی است که وصفش این است که گرفتار تاریکی‌ها» ی کفر و گمراهی «است و از آن بیرون‌آمدنی نیست‌» و زمینه و فضای این را که از کفر و گمراهی دست بکشد، از دست داده است‌؟ «بدین‌سان برای کافران کار و کردارشان آراسته شده است‌».

از زیدبن اسلم دربیان سبب نزول نقل شده است که گفت: این آیه در شأن عمربن‌الخطاب رضی الله عنه و ابوجهل‌بن هشام نازل گردید زیرا آن دو در حال گمراهی مرده بودند اما خدای  عزوجل  عمر رضی الله عنه را به اسلام زنده گردانید و عزت بخشید و ابوجهل را در کفر و گمراهی‌اش ابقا کرد و این بدان جهت بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دعا کردند: «بارخدایا! اسلام را به ابی‌جهل‌بن هشام یا عمربن الخظاب عزت بخش‌» و دعایشان در حق عمر رضی الله عنه مستجاب گردید. ابن‌کثیر می‌گوید: «صحیح‌آن است که مفاد آیه کریمه عام است و شامل هر مؤمن و کافری می‌شود».

 ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَا فِی کُلِّ قَرۡیَةٍ أَکَٰبِرَ مُجۡرِمِیهَا لِیَمۡکُرُواْ فِیهَاۖ وَمَا یَمۡکُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ١٢٣ [الأنعام: 123].

«و بدین گونه‌» که بزرگان مکه را فاسقان آن قرار دادیم «در هر شهری گناهکاران بزرگش را پدید آوردیم تا در آن مکر ورزند» مکر: تدبیر پنهانی برای برگردانیدن دیگری از برآوردن خواسته‌اش با حیله و نیرنگ یا چرب‌زبانی است و معنای آن در اینجا: گردنکشی و ستم و به‌کار بردن حیله و نیرنگ در مخالفت باراه استقامت می‌باشد. گفتنی است که مخصوص ساختن گناهکاران بزرگ به‌یادآوری از آن‌روست که رؤسا و سردمداران بر ارتکاب فساد تواناتر و جسورترند «و بی‌گمان مکر نمی‌ورزند مگر در حق خود» یعنی: وبال و فرجام بد مکر ورزیدنشان به خودشان برمی‌گردد «و درک نمی‌کنند» این حقیقت را از فرط جهل و فروروی‌شان در خواهش‌ها و هوس‌های پلید.

آری‌! سنت خدای  عزوجل  در جوامع بشری این است که کشمکش میان حق و باطل را برافروخته و صف‌بندی میان ایمان و کفر را تشدید می‌کند و در آغاز؛ نفوذ و تسلط از آن سردمداران جرم و رهبران فسق و عصیان و اهل انحراف است ولی سرانجام کار؛ فوز و فلاح نهایی از آن اهل حق و ایمان و استقامت می‌باشد.

﴿وَإِذَا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَةٞ قَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ رُسُلُ ٱللَّهِۘ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ سَیُصِیبُ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ ٱللَّهِ وَعَذَابٞ شَدِیدُۢ بِمَا کَانُواْ یَمۡکُرُونَ١٢٤ [الأنعام: 124].

«و چون آیتی برآنان بیاید» یعنی: چون آیتی از آیاتی را که خدای  عزوجل  بر تو نازل کرده است‌، به بزرگان و رؤسای قریش خبر دهی‌، یا برای‌شان معجزه‌ای بیاوری‌؛ «می‌گویند: هرگز ایمان نمی‌آوریم تا آن‌گاه که مانند آنچه به پیامبران الهی داده شده‌، به ما نیز داده شود» مرادشان این است که: ایمان نمی‌آورند مگر آن که به وحی و رسالت برگزیده شوند «خدا بهتر می‌داند رسالتش را در کجا قرار دهد» زیرا رسالت‌، مانند مناصب دنیوی نیست که بتوان آن را به سعی وکوشش و مال و جاه به‌دست آورد، بلکه فضلی از جانب الله عزوجل و مقام و منصبی دینی است که ضوابط و شرایط مخصوص به خود را دارد لذا حق تعالی آن را به هر که خواهد می‌بخشد پس بدانید که انتخاب الهی براین قرار گرفته تا رسالت را درشخص محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، رسول برگزیده و محبوب خویش قرار دهد لذا آنچه را که از شأن شما نیست و لیاقت آن را ندارید، درخواست نکنید. از وائله‌بن‌اسقع روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «خداوند از اولاد ابراهیم‌، اسماعیل را برگزید و از قریش‌، بنی‌هاشم را و از بنی‌هاشم مرا». «به‌زودی این مجرمان را از جانب الله صغاری خواهد رسید» صغار: خواری و ذلت و رسوایی‌است «و عذابی سخت به‌سبب آن که مکر می‌کردند» زیرا این سردمداران نگفتند آنچه راکه گفتند، مگر به‌سبب کبری که در دل‌هایشان وجود داشت‌.

این آیه چنان‌که در بیان سبب نزول آمده است‌؛ درباره ولیدبن مغیره نازل شد که‌گفت: اگر به‌راستی نبوت حق بود، بی‌گمان من از محمد به آن سزاوارتر بودم زیرا من هم سنا از او بزرگترم و هم در مال و اولاد از او بیش و افزونتر می‌باشم‌!.

﴿فَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یَهۡدِیَهُۥ یَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن یُرِدۡ أَن یُضِلَّهُۥ یَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَیِّقًا حَرَجٗا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی ٱلسَّمَآءِۚ کَذَٰلِکَ یَجۡعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ١٢٥ [الأنعام: 125].

«پس هرکه را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه وی را برای اسلام گشاده می‌کند» یعنی: دلش را باز و گشاده می‌کند تا اسلام را با سینه باز و منشرح بپذیرد. در حدیث شریف به روایت عبدالرزاق‌، ابن‌جریرطبری و غیر ایشان آمده است: اصحاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع به این آیه پرسیدند ؛ یا رسول‌الله! چگونه سینه انسان راه‌یافته گشاده می‌شود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «نور یقذف فیه، فینشرح له وینفسح: نوری است که در او افگنده می‌شود پس سینه‌اش از آن نور، باز و گشاده می‌شود». گفتند: آیا برای این گشادگی و انشراح‌، نشانه‌ای هم هست که با آن شناخته شود؟ فرمودند: «الإنابة إلى دار الخلود، والتجافی عن دار الغرور، والاستعداد للـمـوت قبل لقاء الـمـوت»: آری‌! نشانه آن رجوع به‌سوی سرای جاودانگی‌، دل برکندن از سرای غرور و قرار و آرام نگرفتن در آن‌، و آمادگی برای مرگ قبل از روبروشدن با آن است‌». همچنین در حدیث شریف آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: از مؤمنان چه کسی هشیارتر و زیرکتر است‌؟ فرمودند: «بیشترین آنان در یادآوری از مرگ و بیشترین آنان در آمادگی برای بعد از مرگ‌». «و هرکس را که‌» خداوند عزوجل «بخواهد گمراه کند، سینه‌اش را تنگ می‌گرداند در نهایت تنگی‌» به‌طوری که در آن هیچ جایی برای ایمان و هدایت‌نباشد. ابن‌کثیر می‌گوید: «یعنی سینه‌اش را برای پذیرش (لااله الا الله) تنگ‌می‌گرداند تا بدانجا که این کلمه طیبه به آن وارد نمی‌شود». زجاج می‌گوید: «حرج‌، نهایت تنگی است‌». «چنان‌که گویی به‌زحمت در آسمان بالا می‌رود» زیرا کسی‌که به آسمان بالا رود، به دلیل فشار هوا و کمبود اکسیژن‌، سخت احساس سینه‌تنگی می‌کند، گویی نزدیک است که خفه شود.

گفتنی است که با اکتشافات جدید علمی‌، روشن شده که این تشبیه از معجزات قرآن کریم می‌باشد زیرا حقیقت علمی‌ای که این آیه به بیان آن پرداخته‌، در عصر نزول قرآن کریم شناخته شده نبود. آری‌! این آیه‌، حال معنوی کسی را که به‌سوی اسلام فراخوانده می‌شود ـ درحالی‌که برای وی گمراهی مقدر شده است ـ به حالت حسی کسی تشبیه می‌کند که از بالا رفتن به سوی آسمان سخت احساس سینه‌تنگی می‌کند، گویی می‌خواهد خفقان بگیرد و این معنی که صعود به بالا سبب نفس تنگی می‌شود در روزگار نزول قرآن کریم شناخته شده نبود. خاطر نشان می‌شود؛ آوردن این آیه معجز در سیاق این فقره که با بیان درخواست معجزه از سوی مشرکان آغاز گردید، پیام بس روشنی به همراه دارد. «این‌گونه خداوند رجس را بر کسانی که ایمان نمی‌آورند می‌اندازد» رجس: پلیدی و ناپاکی‌، یا عذاب‌، یا هر چیزی است که فاقد خیر باشد.

﴿وَهَٰذَا صِرَٰطُ رَبِّکَ مُسۡتَقِیمٗاۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَذَّکَّرُونَ١٢٦ [الأنعام: 126].

«و این راه پروردگار توست‌» یعنی: راهی که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان مؤمنشان بر آن هستند، دین پروردگار  عزوجل  است «که مستقیم است‌» و هیچ کجی وانحرافی در آن نیست «هرآینه ما آیات خود را برای گروهی که پند می‌پذیرند» یعنی: دارای فهم و درک پندپذیری از سوی خدا و رسول وی هستند «به روشنی بیان کرده‌ایم‌».

﴿لَهُمۡ دَارُ ٱلسَّلَٰمِ عِندَ رَبِّهِمۡۖ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٢٧ [الأنعام: 127].

«برای آنان‌» یعنی: برای این گروهی که پند می‌پذیرند «نزد پروردگارشان دارالسلام است‌» دارالسلام: بهشت است زیرا بهشت‌، سرای سلامتی از هر ناخوشی و ناملایماتی است و مؤمنان از آن‌رو مستحق این سرای سلامتی هستند که با سیر در صراط مستقیم از آفات انحراف و کجروی سالم باقی مانده‌اند «و او ولی آنان است‌» یعنی: خداوند عزوجل مددکار و کارساز و متولی امر آنان است تا آن که درحالی به بهشت درآیند که از هر ستم و ناخوشی‌ای ایمنند «به‌سبب آنچه می‌کردند» یعنی: به سبب اعمال نیک و پاکیزه‌شان‌.

﴿وَیَوۡمَ یَحۡشُرُهُمۡ جَمِیعٗا یَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ قَدِ ٱسۡتَکۡثَرۡتُم مِّنَ ٱلۡإِنسِۖ وَقَالَ أَوۡلِیَآؤُهُم مِّنَ ٱلۡإِنسِ رَبَّنَا ٱسۡتَمۡتَعَ بَعۡضُنَا بِبَعۡضٖ وَبَلَغۡنَآ أَجَلَنَا ٱلَّذِیٓ أَجَّلۡتَ لَنَاۚ قَالَ ٱلنَّارُ مَثۡوَىٰکُمۡ خَٰلِدِینَ فِیهَآ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۗ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٞ١٢٨ [الأنعام: 128].

«و روزی که خداوند همه آنان را یکجا حشر کند» یعنی: همه بشر و جن را در محشر گرد آورد، می‌فرماید: «ای گروه جنیان‌» یعنی: ای شیطانهای جنی «از آدمیان پیروان بسیار گرفتید» یعنی: از آنان بسیاری را اغوا و گمراه کردید تا درحکم پیروان شما شدند، در نتیجه‌، ما نیز آنان را با شما یکجا حشر کردیم‌. «و دوستان آنها از آدمیان می‌گویند» یعنی: پیروانشان از کفار انسی‌، در پاسخ به آن فرموده حق تعالی می‌گویند: «پروردگارا! ما از همدیگر بهره‌مند شدیم‌» بهره‌برداری جنیان از آدمیان‌، لذت‌گرفتن‌شان از پیروی آدمیان است اما بهره‌مندی آدمیان ازجنیان این است که: چون آرایش‌دهی گناهان را از جنیان پذیرفتند و در گناهان فروافتادند، از آن گناهان لذت بردند و بهره‌مند شدند، همچنان اهل جاهلیت وهم‌قطارانشان‌، جنیان را در القائاتشان تصدیق می‌کردند و از این تصدیق خویش لذت می‌بردند و کاهنان و عرافان هم در برابر آن‌، به چیزی از بهره‌های دنیا دست می‌یافتند «و به میعادی که برای ما مقرر داشته بودی‌، رسیدیم‌» یعنی: به میعاد روز قیامت‌. این نوعی حسرت خوردن بر گذشته و اعترافی از سویشان به فرارسیدن میعادگاه الهی‌ای است که آن را در دنیا تکذیب می‌کردند. «خدا می‌فرماید: آتش دوزخ جایگاه شماست‌» یعنی: اقامتگاه و منزلگاه شما و دوستان شماست «جاودانه درآنید مگر آنچه خدا بخواهد» مگر در آن وقتی که خداوند عزوجل ، نبودنتان را در دوزخ بخواهد. یا: مگر در آن اوقاتی که از عذاب سوزان به عذاب سرد زمهریر یا آب جوشان درآیید «بی‌گمان پروردگار تو حکیم داناست‌» به آنچه که با دوستان و دشمنانش انجام می‌دهد.

روایت شده‌است که ابن‌عباس رضی الله عنه در تبصره‌ای بر این آیه فرمود: «برای هیچ‌کس سزاوار نیست که بر خدای  عزوجل  در مورد خلقش حکم کرده و آنان را از پیش خود به بهشت یا دوزخ فرود آورد». مراد ابن‌عباس رضی الله عنه این است که نباید کسی حکم خدا عزوجل را در مورد کسی ـ اعم از مؤمن یا کافر ـ پیشگویی کرده و قاطعانه بگوید که: جایگاه فلان ـ مثلا ـ در بهشت یا در دوزخ است‌.

 ﴿وَکَذَٰلِکَ نُوَلِّی بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضَۢا بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٢٩ [الأنعام: 129].

«و این‌گونه بعضی از ستمکاران را بر بعضی دیگر مسلط می‌کنیم‌» یعنی: این گونه ستمکاران جن را بر ستمکاران انس و نیز بعضی از ستمکاران را بر بعضی دیگرمسلط می‌کنیم تا آنان را هلاک کنند و به ذلت کشانند. یا معنی این است: بعضی از ستمکاران را در دوزخ‌، دوستان یا پیروان بعضی دیگر قرار می‌دهیم‌؛ «به کیفر آنچه می‌کردند» یعنی: مسلط ساختن بعضی از ظالمان بر بعضی‌دیگر، به سبب کار وکردار کفرآمیز و گناه‌آلودشان است‌. از اعمش روایت شده‌است که گفت: «ازسلف صالح شنیدم که می‌گفتند: چون زمانه فاسد شود، خدای  عزوجل  بدترین مردم را بر مردم حاکم می‌کند». فضیل‌بن عیاض گفت: «هرگاه دیدی که ظالمی‌از ظالم دیگر انتقام می‌گیرد پس بپاخیز و با خوشحالی تماشا کن‌».

 ﴿یَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ یَأۡتِکُمۡ رُسُلٞ مِّنکُمۡ یَقُصُّونَ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِی وَیُنذِرُونَکُمۡ لِقَآءَ یَوۡمِکُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰفِرِینَ١٣٠ [الأنعام: 130].

«ای گروه جن و انس‌» یعنی: روزی که آنان را محشور می‌کنیم‌، به آنان از باب سرزنش می‌گوییم: ای گروه جن و انس‌! «آیا از میان شما فرستادگانی برای شما نیامدند که آیات مرا بر شما بخوانند و از ملاقات این روزتان شما را بیم دهند»؟ یعنی: آیا فرستادگانی از انس نزد شما نیامدند که کتابهای خداوند عزوجل را بر انس و جن تلاوت کنند و شما را از ملاقات روز قیامت بیم دهند؟ زیرا جمهور سلف و خلف برآنند که از جن پیامبری مبعوث نشده است و جنیان فقط حامل پیامی به‌سوی طایفه خویش هستند که آن را از پیامبر انسی می‌شنوند. «می‌گویند: برخود اعتراف کردیم‌» که پیامبران آمدند و پیامت را به ما ابلاغ کردند. این اقراری از سویشان به این حقیقت است که حجت خدای  عزوجل  بر آنان در فرستادن پیامبرانش واجب گردیده است «و زندگی دنیا آنان را فریب داده بود» زندگی دنیا با آرایشها و زینتهای‌خود، آنان را به خود مشغول گردانیده بود بنابراین‌، دل‌هایشان به‌سوی آن گروید تا بدانجا که این گرایش‌، آنان را به‌سوی تکذیب پیامبران کشانیده و از ایمان به ایشان باز داشت «و بر خود گواهی دادند که کافر بوده‌اند» در دنیا به پیامبران مرسل حق تعالی و آیاتی که ایشان با خود آورده بودند. این گواهی دیگری از سوی آنان بر ضد خودشان است‌.

 ﴿ذَٰلِکَ أَن لَّمۡ یَکُن رَّبُّکَ مُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَأَهۡلُهَا غَٰفِلُونَ١٣١ [الأنعام: 131].

«این‌» فرستادن پیامبران و خواندن آیات «به‌سبب آن است که هرگز پروردگار تو هلاک‌کننده شهرها از روی ستم نیست درحالی که مردم آنها غافل باشند» آری‌! خدای  عزوجل  هلاک‌کننده مردم شهرها به‌ستم نیست زیرا او برتر از آن است که ستم کند بلکه به امت‌ها عذر نمایانده و فقط در صورتی هلاکشان می‌کند که سزاوار این هلاکت باشند و او با فرستادن پیامبران حامل بیم و امید به‌سوی مردم‌، پرده پندار و غفلت و بی‌خبری را از جلو روی آنان برمی‌دارد. یا معنی این است: خداوند عزوجل هلاک‌کننده شهرها نیست به سبب ستمی که کرده‌اند، مگر بعد از برپاکردن حجت بر آنان‌.

﴿وَلِکُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ١٣٢ [الأنعام: 132].

«و برای هریک طبق کار و کردارشان درجاتی است‌» برای هریک از دو گروه جن و انس در آخرت‌، برحسب اعمالشان‌، درجات و مراتب متفاوتی ـ در بهشت یا دوزخ ـ است «و پروردگارت از آنچه می‌کنند، غافل نیست‌» ابویوسف و محمد ـ رحمهماالله ـ با این آیه استدلال کرده‌اند بر این که: جنیان نیز در برابر طاعت حق تعالی پاداش داده می‌شوند و به بهشت وارد می‌شوند.

﴿وَرَبُّکَ ٱلۡغَنِیُّ ذُو ٱلرَّحۡمَةِۚ إِن یَشَأۡ یُذۡهِبۡکُمۡ وَیَسۡتَخۡلِفۡ مِنۢ بَعۡدِکُم مَّا یَشَآءُ کَمَآ أَنشَأَکُم مِّن ذُرِّیَّةِ قَوۡمٍ ءَاخَرِینَ١٣٣ [الأنعام: 133].

«و پروردگار تو غنی و صاحب رحمت است‌» یعنی: خدای سبحان از خلقش بی‌نیاز است‌، نه به خودشان نیازی دارد نه به عبادتشان‌، نه ایمانشان به وی نفعی می‌رساند، نه کفرشان به وی زیانی اما با وجود این بی‌نیازی‌، بر آنان صاحب رحمت و مهربانی است‌، که رحمت وی بر ایشان با وجود کمال بی‌نیازی‌، خود بیانگر منت‌های فضل و کرم وی است و از رحمت اوست که آنان را به تکالیف چندی مکلف کرده است تا ایشان را در معرض منافعی همیشگی قرار دهد «اگر بخواهد، شما را از میان می‌برد» و با عذاب ریشه‌کن می‌کند ای بندگان نافرمان‌! «وبعد از شما» یعنی: بعد از نابود ساختنتان «هرکه را بخواهد» از خلقش «جانشین می‌سازد» از آنان که نسبت به شما در برابر او فرمان پذیرترند «همچنان که شما را از نسل قومی دیگر پدید آورد» به قولی: مراد از آن قوم‌، سرنشینان کشتی نوح‌  علیه السلام    اند.

 ﴿إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَأٓتٖۖ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِینَ١٣٤ [الأنعام: 134].

«قطعا آنچه به شما وعده داده می‌شود» از برانگیختن در قیامت و مجازات در آخرت «آمدنی است‌» خواه‌ناخواه و به‌طور حتم زیرا خداوند عزوجل خلف وعده نمی‌کند «و شما گریزنده نیستید» از عذاب من و نمی‌توانید مرا درمانده کنید. اعراب می‌گویند: «أعجزنی فلان: فلان مرا درمانده ساخت‌»؛ آن‌گاه که از نزد وی بگریزد و او نتواند خود را به وی برساند. این تعبیر رد کننده این پندار مشرکان است که می‌گفتند: «من مات فقد فات: هرکس مرد؛ در حقیقت فنای ابدی شد وجان به در برد». از ابی‌سعید خدری رضی الله عنه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درحدیث شریف فرمودند: «یا بنی آدم، إن کنتم تعقلون فعدوا أنفسکم من الـمـوتى، والذی نفسی بیده إنما توعدون لآت وما أنتـم بمعجزین». «ای فرزندان آدم‌! اگر شما اهل خرد و اندیشه هستید، خود را از مردگان بشمارید زیرا سوگند به آن ذاتی که جانم در ید اوست‌، آنچه وعده داده شده‌اید البته آمدنی است و شما گریزنده نیستید».

﴿قُلۡ یَٰقَوۡمِ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَکَانَتِکُمۡ إِنِّی عَامِلٞۖ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن تَکُونُ لَهُۥ عَٰقِبَةُ ٱلدَّارِۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ١٣٥ [الأنعام: 135].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «ای قوم من‌! بر حالت خویش عمل کنید» این جمله دارای دو معنی است:

1-  بر همان راه و روشی که هستید پایداری کنید، اگر می‌پندارید که بر جاده هدایت روان هستید.

2-  هرچه در توان شماست انجام دهید و بر کفر و دشمنی‌تان پای بفشارید.

«من نیز عمل‌کننده‌ام‌» من هم بی‌پروا به شما و بی‌آن که به کفرتان اهمیتی بدهم‌، بر راه و روش و برنامه خود پایبند و پایدار و مقاوم و برقرار هستم «به‌زودی خواهید دانست‌» چه‌کسی برحق است و چه‌کسی بر باطل و به‌زودی خواهید دانست «که عاقبت پسندیده سرا» یعنی: پیروزی و وراثت زمین در سرای دنیا ونیک‌فرجامی سرای آخرت «از آن کیست‌» آیا از آن ماست یا از آن شما؟ «بی‌گمان ستمکاران‌» یعنی: کافران «رستگار نمی‌شوند» آری‌! خدای عزوجل وعده‌اش را برای پیامبرش محقق کرد و او را بر سرزمین‌های مخالفانش مسلط گردانیده مکه را برای وی گشود و او را بر تکذیب‌کنندگان قومش غالب و بر کل جزیره‌العرب مسلط گردانید و همه اینها در حیات آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روی داد و بعداز حیات ایشان در دوران خلفای ایشان نیز، شهرها و قلمروهای بزرگ دیگری فتح گردید.

در این آیه خدای سبحان یکی از شیوه‌های ادبی انذار و هشدار را که تعجیز و تحدی است و در قرآن کریم نمونه‌های دیگری نیز دارد، به‌کار برده است‌.

 ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِیبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَکَآئِنَاۖ فَمَا کَانَ لِشُرَکَآئِهِمۡ فَلَا یَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَىٰ شُرَکَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا یَحۡکُمُونَ١٣٦ [الأنعام: 136].

در آیات ذیل‌، خدای  عزوجل  انواعی چند از احکامی را که اهل جاهلیت برای خود اختراع کرده بودند، در میان می‌گذارد، که نوع اول عبارت است از: «و برای‌خداوند از زراعت و چهارپایانی که خود او آفریده‌است‌، بهره‌ای قائل شدند و به پندار خود گفتند که: این سهم برای الله است و این سهم برای شرکایی که ما مقرر کرده‌ایم‌» یعنی: کفار عرب برای خداوند عزوجل از آنچه خود از کشت و میوه درختان و نسل‌های چهارپایان آفریده‌، سهمی مقرر کرده آن را صرف مسکینان و میهمانان می‌کردند، همین‌گونه برای خدایان باطل خود نیز بهره‌ای از این اشیا مقرر کرده وآن را صرف متولیان بتان و خدمتکاران آستان آنان می‌کردند و چون اموال اختصاص یافته به بتان تمام می‌شد؛ از سهمی که برای خدا مقرر کرده بودند، برداشته و به وجوه مصارف بتان می‌افزودند و می‌گفتند: خداوند از این وجوه بی‌نیاز است‌. یا اگر چیزی از سهم خداوند عزوجل در سهم بتان در هم می‌آمیخت‌، آن‌را به حال خود واگذاشته و می‌گفتند: خدا بدان نیازی ندارد. ولی اگر از سهم بتان در سهم خداوند عزوجل در می‌آمیخت‌، آن را جدا کرده و می‌گفتند: بتان بدان نیازمندند. «پس آنچه خاص شرکایشان بود، به خدا نمی‌رسید» یعنی: به مصارفی نمی‌رسید که خداوند عزوجل صرف اموال در آنها را مشروع گردانیده‌، همچون صدقه‌، صله‌رحم و اطعام میهمان «ولی آنچه خاص خدا بود، به شرکای آنان می‌رسید» یعنی: آن را در مصارف مربوط به دستگاه بتان و بت‌سالاران مصرف می‌کردند «چه بد حکم می‌کنند» در اینکه خدایان باطل خود را بر خدای سبحان برگزیده و مخلوقی ناتوان را بر خالق توانا ترجیح می‌دهند. قطعا این‌گونه سخنان و اعمال‌، صرفا بر پندار غلط آنان متکی است‌، که خداوند عزوجل نه آنها را بدان امر کرده‌، نه همچو تقسیم‌بندی‌ای را برای‌شان مشروع گردانیده است‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٖ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ قَتۡلَ أَوۡلَٰدِهِمۡ شُرَکَآؤُهُمۡ لِیُرۡدُوهُمۡ وَلِیَلۡبِسُواْ عَلَیۡهِمۡ دِینَهُمۡۖ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا فَعَلُوهُۖ فَذَرۡهُمۡ وَمَا یَفۡتَرُونَ١٣٧ [الأنعام: 137].

نوع دوم از احکام اختراع‌کرده اهل جاهلیت عبارت بود از: «و این گونه‌» که شیاطین اختصاص دادن سهمی برای خدا عزوجل و سهمی دیگر برای بتان را در چشم مشرکان آراستند، همین‌گونه «شرکایشان در نظر بسیاری از آنان قتل فرزندان‌شان را آراستند» یعنی: شیاطین این عمل زشت را نیز در چشم و دلشان نیکو جلوه دادند «تا آنان را هلاک کنند» یعنی: تا سرانجام‌، آن دختران و پسران بی‌گناه را هلاک کنند، با کشتن و زنده‌به‌گورکردن به‌ناحق آنان‌. یا شیاطین‌، مشرکان را با گمراه‌کردنشان هلاک و نابود کنند «و تا مشتبه‌» و درهم و برهم «سازند» شیاطین «بر آنان دین‌شان را» و در نتیجه آنان نتوانند میان آنچه که برای‌شان مشروع است‌، با آنچه که مشروع نیست‌، فرق بگذارند. بعضی گفته‌اند :مراد از شرکا در اینجا، خدمتکاران بتان از کاهنان و پرده‌داراناند که زنده‌به‌گور کردن دختران را از بیم نیازمندی یا به اسارت درآمدن آنها و کشتن فرزندان را از بیم فقر و درویشی‌، در چشم و دل مشرکان می‌آراستند. همین طور به‌نام خدای بزرگ سوگند یاد می‌کردند که اگر به آنان این تعداد (عددی معین را ذکر می‌کردند) از اولاد پسر عنایت نماید، یکی از آنان را برای او قربانی می‌کنند چنان‌که عبدالمطلب‌، چنین نذر کرد و قرعه به‌نام عبدالله پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برآمد، و سرانجام او با فدیه دادن صد شتر، از ذبح وی منصرف شد «و اگر خدا می‌خواست چنین نمی‌کردند» یعنی: این جنایت از سوی آنان به اراده تکوینی‌خداوند عزوجل سرزد، بر اساس حکمتی که او خود به آن داناتر است «پس آنان را با آنچه افترا می‌بندند واگذار» یعنی: آنان و افترابستن‌شان بر خدای سبحان را رها کن‌؛ زیرا این اعمال‌شان به تو زیانی نمی‌رساند.

﴿وَقَالُواْ هَٰذِهِۦٓ أَنۡعَٰمٞ وَحَرۡثٌ حِجۡرٞ لَّا یَطۡعَمُهَآ إِلَّا مَن نَّشَآءُ بِزَعۡمِهِمۡ وَأَنۡعَٰمٌ حُرِّمَتۡ ظُهُورُهَا وَأَنۡعَٰمٞ لَّا یَذۡکُرُونَ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَا ٱفۡتِرَآءً عَلَیۡهِۚ سَیَجۡزِیهِم بِمَا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ١٣٨ [الأنعام: 138].

نوع سوم از انواع احکام ساختگی اهل جاهلیت این بود: «و گفتند: این چهارپایان و زراعت ممنوع است‌» یعنی: حرام و ممنوع (قرنطینه‌) است زیرا به بتان ما اختصاص دارد «و جز کسی‌که ما بخواهیم‌، هیچ‌کس نباید از آن بخورد، به‌زعم خودشان‌» و آنان خدمتگزاران بتان و مردان بودند که منحصرا حق استفاده از آن اموال را داشتند «و چهارپایانی دیگر است که سواری بر پشت آنها حرام شده‌است‌» و آن عبارت است از: حیوانات «بحیره‌»، «سائبه‌» و «حام‌» که به‌نوعی توتم عصر جاهلی بودند.[4] پس از روی جهالت‌، سواری یا حمل بار بر این نوع از چهارپایان را تحریم می‌کردند «و چهارپایان دیگری است که نام خدا را بر آنها نمی‌گیرند» این نوع سوم از چهارپایان ذکرشده در این آیه است و آن عبارت از: چهارپایانی است که آنها را به‌نام بتانشان و برای آنان ذبح می‌کردند، نه به‌نام خداوند عزوجل . بعضی گفته‌اند: مراد آیه این است که حتی آنان سوار بر این چهارپایان به مناسک حج هم نمی‌رفتند تا بر پشت آنها نام خدا عزوجل را ببرند «به‌محض افترا بر خدا» یعنی: در این ادعای خود که این اعمال از دین خدا عزوجل است‌، دروغ گو بوده و بر خدا افترا می‌بستند «خداوند به‌زودی آنان را در برابر آنچه که افترا می‌بستند، جزا خواهد داد».

 ﴿وَقَالُواْ مَا فِی بُطُونِ هَٰذِهِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ خَالِصَةٞ لِّذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِنَاۖ وَإِن یَکُن مَّیۡتَةٗ فَهُمۡ فِیهِ شُرَکَآءُۚ سَیَجۡزِیهِمۡ وَصۡفَهُمۡۚ إِنَّهُۥ حَکِیمٌ عَلِیمٞ١٣٩ [الأنعام: 139].

«و گفتند: آنچه در شکم این چهارپایان است‌» مراد آنها جنین‌های شکم چهارپایان «بحیره‌» و «سائبه‌» بود «خاص مردان ماست‌» یعنی: فقط برای آنها حلال است «و بر همسران ما حرام است‌» مرادشان همه زنان اعم از دختران‌، خواهران‌، همسران و مانند آنها از زنان بودند. بعضی برآنند که مراد آیه: شیر آن حیوانات بود که آن را برای مردان حلال و برای زنان حرام گردانیدند «و اگر مرده باشد» یعنی: اگر جنینی که در شکم آن چهارپایان است‌، مرده باشد «پس آنان همه در آن‌» یعنی: در جنین مرده «شریکند» و مرد و زن هردو از آن می‌خورند. از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «اگر گوسفند، جنین نر می‌زایید، آن‌را ذبح می‌کردند و فقط مردان حق تناول از آن را داشتند نه زنان و اگر جنین ماده می‌زایید، آن را رها کرده و ذبح نمی‌کردند و اگر جنین‌، مرده متولد می‌شد، مردان و زنان همه در آن شریک بودند چنان‌که حق تعالی در این آیه فرموده است‌». «خداوند به‌زودی وصف آنان را جزا خواهد داد» یعنی: به‌زودی در برابر این‌سخنان و احکام اختراعی‌شان به آنان سزای مناسب خواهد داد «زیرا او حکیم‌» است در افعال و اقوال و شریعت و مقدرات خویش «داناست‌» به عقیده واعمال خیر و شر بندگان خویش پس جزای همه را به کاملترین وجه خواهد داد.

﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِینَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُ ٱفۡتِرَآءً عَلَى ٱللَّهِۚ قَدۡ ضَلُّواْ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٤٠ [الأنعام: 140].

«هرآینه کسانی که فرزندان خود را» یعنی: دختران خود را «کشتند» با زنده به گور کردنشان «از روی سفاهت و نادانی‌» نه از روی حجت عقلی یا شرعی «زیانکار شدند» سفاهت: سبک‌مغزی‌، کم‌خردی و نادانی است‌. آری‌! آنان از روی جهل و کم خردی ندانستند که این خداوند عزوجل است که روزی دهنده فرزندان‌شان است‌، نه خودشان «و» نیز زیانکار شدند کسانی که «آنچه را خداوند روزیشان داده بود، حرام کردند» از چهارپایانی که آنها را «بحیره‌» و «سائبه‌» می‌نامیدند «از روی افترا به خداوند» زیرا خدای سبحان هیچ چیز از این اشیا را حرام نکرده است «در حقیقت آنان گمراه شدند و راه یافته نبودند» به‌سوی راه صواب در این حرام ساختن‌های خویش‌.

از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: «اگر دوست داری که از جهالت اعراب آگاه شوی پس آیات بعد از صدوسوم از سوره انعام: ﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِینَ قَتَلُوٓاْ... را بخوان‌».

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَیۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ وَٱلنَّخۡلَ وَٱلزَّرۡعَ مُخۡتَلِفًا أُکُلُهُۥ وَٱلزَّیۡتُونَ وَٱلرُّمَّانَ مُتَشَٰبِهٗا وَغَیۡرَ مُتَشَٰبِهٖۚ کُلُواْ مِن ثَمَرِهِۦٓ إِذَآ أَثۡمَرَ وَءَاتُواْ حَقَّهُۥ یَوۡمَ حَصَادِهِۦۖ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٤١ [الأنعام: 141].

«و اوست کسی‌که باغهای داربست‌دار» یعنی: برداشته شده بر ستونها «و بدون داربست را» یعنی: درختان فروگذاشته بر روی زمین را که بر ستونها برافراشته نیستند «پدید آورد» به‌قولی: درختان داربست‌دار (معروشات‌)، درختانی است که بر روی زمین پهن می‌شود، مانند انگور و خربزه و خیار و غیره‌، یا به وسیله ستونها برپا می‌شود تا شاخه‌ها بر آن فرو غلتد و درختان بدون داربست (غیرمعروشات‌)، درختانی است که بر ساق خود ایستاده باشد، مانند درخت خرما و سایر درختان ستون‌دار «و پدید آورد درختان خرما و زراعتی را که محصولات آن گوناگون است‌» یعنی: بر وبار و طعم و لذت و میوه آن و دانه یا گوشتی که از آن می‌خورند، گوناگون است‌. بدین‌سان خدای  عزوجل  با این گوناگونی طعمها و لذتهایی که برای نوع بشر آفریده است‌، مهربانی‌اش را بر بندگانش منت می‌گذارد «و پدید آورد زیتون و انار را که شبیه به یک‌دیگر و غیرشبیه‌اند» در رنگ و طعم‌خود. تفسیر این مفاهیم در آیه (99) گذشت «بخورید از میوه‌های آن چون میوه داد» هرچند که آن میوه به پختگی نرسید «و حق آن را در روز بهره‌برداری از آن بدهید» به قولی: این آیه مبین فرضیت ادای زکات کشت و میوه است‌. به قولی دیگر: بر مالک واجب است تا در روز درویدن و چیدن کشت و میوه‌، بر مساکینی که بر سر چیدن محصول حاضرند، مقداری از آن‌؛ چون یک مشت‌، یا یک دسته و مانند آن بدهد و آنان را محروم نکند. امام ابوحنیفه  رحمه الله  با تمسک به این آیه و عام بودن حدیث نبوی‌ای که بخاری آن را در این مورد از ابن‌عمر رضی الله عنه روایت کرده‌است‌، پرداخت زکات را در هرآنچه که از زمین می‌روید، چه مواد خوراکی باشد یا غیرآن ـ بجز هیزم و علف خشک و سبزیجات تازه و انجیر و شاخه خشک درخت خرما و نی‌بوریا (اقارون‌) و نی‌شکر ـ واجب دانسته است‌. آن حدیث شریف به روایت ابن‌عمر رضی الله عنه این است: «در آنچه که آسمان آن را آب می‌دهد، عشر است و در آنچه که به وسیله شتر یا به وسیله دلو و چرخ آبکش‌آبیاری می‌شود، نصف عشر است‌».

اما رأی جمهور فقها بر این است که: زکات در کشت و میوه واجب نیست‌، مگر در آنچه که قابل بهره‌برداری غذایی و قابل ذخیره‌کردن باشد. وقت وجوب زکات ـ به‌قول راجح که همانا رأی ابوحنیفه  رحمه الله  است ـ روز چیدن یا روز درو کردن است «ولی اسراف نکنید» یعنی: در خوردن یا در صدقه دادن «که او اسراف‌کاران را دوست ندارد» زیرا آنان حق را پایمال کرده و از حد در گذشته‌اند.

ابن‌جریج در بیان سبب نزول می‌گوید: آیه ﴿وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ... درباره ثابت بن قیس بن شماس نازل شد که خرمای نخلستان خود را چید و گفت: هیچ‌کس امروز نزد من نمی‌آید مگر اینکه او را اطعام می‌کنم پس تا شامگاه مردم را با چنان دست‌و دلبازی‌ای اطعام کرد که هیچ چیز برای خودش باقی نماند.

﴿وَمِنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ حَمُولَةٗ وَفَرۡشٗاۚ کُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٞ١٤٢ [الأنعام: 142].

«و نیز پدید آورد از چهارپایان‌، حیوانات بارکش و حیوانات کرک و فرش دهنده را» یعنی: خداوند متعال برای شما از چهارپایان‌، اصناف هشت‌گانه‌ای را پدید آورد که در آیه بعدی ذکر می‌کند، در حالی‌که باربردارنده و فرش‌دهنده‌اند. حموله: حیوان باری‌، یعنی شتر است اما فرش: حیوانی است که مردم از مو و پشم وکرک آن برای خود فرش می‌سازند. بعضی گفته‌اند: حموله‌؛ شتران بزرگ‌سالاند وفرش: شتران خردسال که بر آنها بار حمل نمی‌شود «از آنچه الله» از این اشیاء «شما را روزی داده است بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید» چنان‌که مشرکان کردند؛ با تحریم آنچه که خداوند عزوجل حرام نکرده و حلال ساختن آنچه که او حلال نگردانیده «هرآینه او برای شما دشمنی آشکار است‌» پس همیشه شیطان لعین را در امر دینتان متهم و محکوم بدانید.

 ﴿ثَمَٰنِیَةَ أَزۡوَٰجٖۖ مِّنَ ٱلضَّأۡنِ ٱثۡنَیۡنِ وَمِنَ ٱلۡمَعۡزِ ٱثۡنَیۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّکَرَیۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَیۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۖ نَبِّ‍ُٔونِی بِعِلۡمٍ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٤٣ [الأنعام: 143].

در بیان سبب نزول آمده است‌: مالک بن عوف و یارانش گفتند؛ آنچه در شکم این چهارپایان «بحیره‌» و «سائبه‌» است خاص مردان ماست‌، لذا فقط برای آنها حلال است و بر همسران ما حرام می‌باشد پس نازل گردید:

«آفرید» برای شما از چهارپایان بارکش و حیوانات دارای کرک و پشم «هشت جفت را» یعنی: هشت فرد را زیرا هریک از نر و ماده جفت آن دیگر است و به آن «زوجان‌» هم گفته می‌شود «از گوسفند دو قسم‌» نر و ماده‌. ضأن: گوسفندان دارای پشم‌اند «و از بز دو قسم‌» نر و ماده‌. معز: برخلاف ضأن‌، گوسفند موداری است که گوش‌های کوتاهی دارد «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا خداوند این دو نر را یا این دو ماده را حرام کرده است‌«؟ مراد از دو نر: قوچ و بز نر و مراد از دو ماده: میش و بز ماده است «یا آنچه را که رحم آن دو ماده در بر گرفته است‌«؟ این‌استفهام‌؛ انکار و توبیخ بر مشرکان در امر تحریم این حیوانات است‌، یعنی: آیا رحم حیوان بیش از یک نر یا یک ماده را دربر می‌گیرد پس چرا بعضی از آن را حرام و بعضی را حلال می‌گردانید؟ اگر به‌نظر شما ماده بودن حیوان سبب حرمت‌آن است‌، باید هر حیوان ماده‌ای حرام باشد، و اگر نر بودن سبب حرمت آن است‌، باید هر حیوان نری حرام باشد، و اگر هر چیزی که رحم حیوان آن رابرمی‌دارد حرام باشد پس باید همه جنین‌ها حرام باشند، نه فقط جنین حیوان ماده پس علت و قیاس شما همه فاسد است‌. «مرا از روی علم خبر دهید» یعنی: به علمی که مستند به خبر خبردهنده صادقی باشد لذا هرگاه دلیل عقلی‌ای بر این تحریم ندارید پس نقلی صحیح از کتب الهی یا از شریعت ابراهیم و اسماعیل ـ علیهما السلام ـ و دلیلی‌از کلام خداوند متعال بیاورید «اگر راستگو هستید» در اینکه خدای متعال آنها را حرام کرده است‌.

این آیه بیانگر جهل اعراب قبل از اسلام در مورد آن چیزهایی است که بر خود از چهارپایان تحریم می‌کردند. یعنی خدای  عزوجل  می‌فرماید: ما نه این چهارپایان و نه چیزی از نتاج آنها را بر شما حرام نساخته‌ایم‌، بلکه همه آنها را برای بهره‌برداری بنی‌آدم آفریده‌ایم‌.

﴿وَمِنَ ٱلۡإِبِلِ ٱثۡنَیۡنِ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ ٱثۡنَیۡنِۗ قُلۡ ءَآلذَّکَرَیۡنِ حَرَّمَ أَمِ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ أَمَّا ٱشۡتَمَلَتۡ عَلَیۡهِ أَرۡحَامُ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۖ أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ وَصَّىٰکُمُ ٱللَّهُ بِهَٰذَاۚ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا لِّیُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَیۡرِ عِلۡمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٤ [الأنعام: 144].

«و همچنین از شتر دو قسم و از گاو دو قسم‌» یعنی: نر و ماده «آفرید. بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا نرهای آنها را حرام کرده‌است یا ماده‌های آنها را، یا آنچه را که رحم‌های‌آن دو ماده در بر گرفته است‌«؟ استفهام همچون آیه قبل انکاری و توبیخی است‌. پس حالا که دلیل عقلی‌ای بر این تحریم ندارید، دلیل نقلی‌ای بیاورید: «مگر وقتی که خداوند شما را به آن سفارش کرد، حاضر بودید»؟ یعنی: اگر دلیل مستند علمی‌ای در دست ندارید؛ آیا در هنگامی که خداوند عزوجل به این تحریم حکم کرد، حاضر و شاهد بودید که آنها را حرام می‌پندارید؟ نقل است که مالک بن‌عوف در این‌هنگام سکوت کرد و چیزی نگفت‌. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بگو، چرا سخن نمی‌گویی‌؟ گفت‌: تو بگو، من حرفی برای گفتن ندارم‌، من می‌شنوم‌. لذا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دنباله آیه را خواندند: «پس چه کسی ستمکارتر است از آن‌کس که برخدا دروغ بندد تا مردم را بی‌هیچ علم و اطلاعی به گمراهی بکشاند»؟ یعنی: هیچ‌کس از آن کس که بر خدا عزوجل دروغ بندد و چیزی را حرام گرداند که باری تعالی آن را حرام نکرده‌، و باز آن را به دروغ و افترا به خدای سبحان نسبت دهد، ستمکارتر نیست چنان‌که رهبران مشرکان چنین کردند «بی‌گمان خداوند قوم ستم‌پیشه را هدایت نمی‌کند» یعنی: کسانی را که علم وی برآن پیشی‌گرفته که بر کفر می‌میرند، به سبب آنچه که از ستم مرتکب گردیده‌اند.

این آیه بیانگر بزرگی گناه کسی است که چیزی از آفریده‌های حق تعالی را بدون دلیل و سند صحیحی تحریم می‌کند.

﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِی مَآ أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٖ یَطۡعَمُهُۥٓ إِلَّآ أَن یَکُونَ مَیۡتَةً أَوۡ دَمٗا مَّسۡفُوحًا أَوۡ لَحۡمَ خِنزِیرٖ فَإِنَّهُۥ رِجۡسٌ أَوۡ فِسۡقًا أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٤٥ [الأنعام: 145].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «در آنچه به من وحی شده‌است‌» تا ساعت نزول این آیه ـ زیرا بعد از نزول این آیه‌، چیزهایی حرام گردید ـ «هیچ‌چیز بر خورنده‌ای که‌آن را می‌خورد حرام نمی‌یابم‌» از خوردنیها و آشامیدنی‌ها. یا معنی این است: درآنچه بر من از قرآن وحی شده است‌، هیچ چیز حرامی نمی‌یابم زیرا وحی از طریق سنت چیزهایی را حرام گردانید. یا معنی این است: در آنچه بر من در مورد چهارپایان وحی شده است‌، هیچ چیز حرامی نمی‌یابم «مگر آن که مردار باشد» مردار: عبارت از حیوان حلال‌گوشتی است که ذبح نشده باشد «یا خون‌ریخته‌» یعنی: خون روان اما خون غیر ریخته‌؛ چون خونی که بعد از ذبح در عروق حیوان باقی می‌ماند و خون کبد و طحال (جگر و سپرز) و آنچه از گوشت حیوان که در هنگام ذبح به خون آغشته شده‌، بخشوده و مباح است «یا گوشت خوک زیرا که این‌» یعنی: خوک «پلید است‌، یا آنچه که از روی فسق به‌هنگام ذبح نام غیرخدا بر آن برده شده باشد» یعنی: به‌نام بتان ذبح شده باشد. که این کار به سبب فروروی مرتکب آن در فسق و نافرمانی‌، فسق نامیده شد. از ابن‌عباس‌، ابن‌عمر و عایشه رضی الله عنهم روایت شده‌است که فرمودند: «جز آنچه که خدای سبحان در این آیه ذکر کرده‌، هیچ حرام دیگری وجود ندارد». آری‌! آیه: ﴿قُل لَّآ أَجِدُ فِی مَآ أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا... ، بر انحصار محرمات در آنچه که ذکر شد، دلالت می‌کرد ـ اگر این آیه مکی نمی‌بود ـ اما چون این آیه مکی است‌، بعد از آن در مدینه منوره با نزول سوره «مائده‌» چهار چیز دیگر که عبارت از: (منخنقه‌، موقوذه‌، متردیه و نطیحه‌) است‌، نیز بر محرمات فوق اضافه شد.[5] به علاوه اینها، تحریم هر درنده نیش‌دار، هر پرنده چنگال دار، خر اهلی و سگ نیز در سنت رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به‌اثبات رسیده است‌. «پس کسی‌که بدون سرکشی و زیاده خواهی ناچار» به خوردن این محرمات «گردد، قطعا پروردگار تو» بر شخص مضطر و ناچار چنانچه از محرمات یادشده تناول کرد «آمرزنده مهربان است‌»[6].

از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «اهل جاهلیت چیزهایی را می‌خوردند و چیزهایی را پلید می‌دانستند و نمی‌خوردند پس خدای عزوجل پیامبرش را برانگیخت و کتابش را نازل کرد و حلال خود را حلال و حرام خود را حرام نمود لذا آنچه را که خداوند متعال حلال گردانیده‌، حلال است و آنچه را که حرام کرده‌، حرام است و آنچه که از آن سکوت کرده‌، بخشوده است‌. آن‌گاه این آیه کریمه را تلاوت نمود».

﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَیۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتۡ ظُهُورُهُمَآ أَوِ ٱلۡحَوَایَآ أَوۡ مَا ٱخۡتَلَطَ بِعَظۡمٖۚ ذَٰلِکَ جَزَیۡنَٰهُم بِبَغۡیِهِمۡۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ١٤٦ [الأنعام: 146].

آن‌گاه خداوند متعال روشن می‌سازد که آنچه را در تورات بر یهودیان حرام کرده بود، محرماتی است که در این آیه ذکر می‌شود پس اهل جاهلیت از کجا و با چه استنادی چیزهای خاصی را بر خود تحریم کردند درحالی که تحریم آنها نه درتورات آمده است و نه در قرآن‌؟

«و بر یهود هر جانور ناخن‌داری را حرام ساختیم‌» از مجاهد روایت شده است که گفت: «مراد از جانور ناخن‌دار: هر حیوانی است که انگشتان پای آن از هم شکافته نباشد زیرا حیواناتی که انگشتان آنها از هم شکافته است‌، بر یهودیان حلال بود. او اضافه می‌کند: چون انگشتان پای مرغ خانگی و گنجشک از هم شکافته است پس این پرندگان‌، بر یهودیان حلال بود و یهودیان از گوشت آنها می‌خوردند اما چون کف پای شتر، شترمرغ و غاز، دارای انگشتان شکافته‌شده نیست‌، اینها و هر پرنده یا حیوان دیگری که دارای سپل (سم‌) بوده و انگشتان از هم شکافته‌شده‌ای ندارند، بر آنان حرام بود». «و از گاو و گوسفند، پیه آن دو را بر آنان حرام‌کردیم‌» که عبارت از: پیه کلیه‌ها و پیه رقیقی است که بر روی شکمبه آنها قراردارد. آن‌گاه حق تعالی پیه پشت و روده‌ها و استخوان‌ها را از این تحریم استثنا کرده فرمود: «مگر آنچه بر پشت آن دو، یا بر روده‌هاست‌، یا آنچه به استخوان چسپیده است‌» در تمام مواضع بدن حیوان و از آن جمله دنبه وی زیرا دنبه به استخوان دم حیوان چسپیده است پس این سه نوع پیه و چربی‌، بر یهودیان حرام نیست «این‌» تحریم «را به سزای ستم‌کردنشان به آنان کیفر دادیم‌» یعنی: این اشیائی که بر یهودیان حرام گردید و در قرآن حرام اعلام نشده‌، اساسا از پاکیزه‌هاست اما به مثابه کیفری بر ظلم و ستم و تجاوز یهودیان‌، بر آنان حرام گردانیده شد «و همانا ما راستگوییم‌» در خبری که پیرامون تحریم اشیای فوق بر یهودیان‌، به تو دادیم پس این پندارشان که یعقوب (اسرائیل‌) آنها را بر خود حرام کرده بود، اصلا درست نیست‌. یا معنی این است: ما در کیفری که به آنان دادیم‌، عادل هستیم‌.

﴿فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَّبُّکُمۡ ذُو رَحۡمَةٖ وَٰسِعَةٖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُهُۥ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ١٤٧ [الأنعام: 147].

«پس اگر تو را دروغگو انگاشتند» یعنی: اگر یهودیان تو را در این اموری که به تو وحی نمودیم‌، دروغگو شمردند، یا: اگر مشرکانی که چهارپایان را به اقسام مختلف ذکر شده در آیات (139 ـ 138) تقسیم کردند و بعضی از آنها را حلال و بعضی را حرام پنداشتند، تو را دروغگو شمردند؛ «بگو: پروردگار شما صاحب رحمتی گسترده است‌» و از رحمت اوست حلم و بردباری او به شما و عدم شتابش به کیفردادنتان «ولی عقوبت او از گروه مجرمان بازگردانده نمی‌شود» زیرا اگر سزاوار عذاب شتابان و عاجل باشند، آن را بر آنها فرود می‌آورد پس دروغ‌انگاران نباید به رحمت واسعه باری تعالی فریفته شده و از بیم عذابش آسوده‌خاطر باشند.

در این آیه ترغیب و ترهیب (بیم و امید) با هم پیوست گردانیده شده و این شیوه قرآن کریم در بسیاری از آیات آن است‌.

 ﴿سَیَقُولُ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَکۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَیۡءٖۚ کَذَٰلِکَ کَذَّبَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ حَتَّىٰ ذَاقُواْ بَأۡسَنَاۗ قُلۡ هَلۡ عِندَکُم مِّنۡ عِلۡمٖ فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآۖ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَإِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا تَخۡرُصُونَ١٤٨ [الأنعام: 148].

«زود باشد که مشرکان‌» قریش و غیرآنان «بگویند» بر سبیل مناظره و شبهه پراکنی: «اگر خدا می‌خواست‌، نه ما و نه پدرانمان شرک نمی‌آوردیم و چیزی را» خودسرانه «تحریم نمی‌کردیم‌» هدف مشرکان از این سخن این است که آنچه انجام داده‌اند، حق است و اگر حق نمی‌بود، باید خدای سبحان به‌سوی پدرانشان پیامبرانی می‌فرستاد تا آنها را به فروگذاشتن شرک و ترک تحریم آنچه که او حرام نگردانیده و حلال نشمردن آنچه که او حرام گردانیده‌، دستور دهند پس هرگاه حق تعالی چنین نکرده‌، این بدان معنی است که او از این اعمال‌شان راضی بوده‌است «پیشینیان آنان هم به همین‌گونه تکذیب کردند» یعنی: پیشینیانشان هم با استناد به همچو حجت‌های بی‌اساسی‌، پیامبران خویش را تکذیب کردند «تا آن که عقوبت ما را چشیدند» و عذاب خویش را بر آنان فرود آوردیم‌. پس اگر حجت آنان درست می‌بود، خدای سبحان به آنان عذاب نمی‌چشانید «بگو: آیا نزد شما علمی هست تا آن را برای ما آشکار کنید» یعنی: آیا دلیلی بر این امر در دست دارید که خدای سبحان به شرک شما و نیز به حلال‌سازیها و حرام‌سازی‌های شما راضی بوده است‌؟ قطعا چنین نیست پس بدانید که صرف وقوع فساد از سوی شما، به هیچ‌وجه بر خشنودی خداوند متعال از شما دلالت نمی‌کند، چرا که مشیت باری‌تعالی در همه حال‌، عین رضای او نیست «شما جز از گمان پیروی نمی‌کنید» یعنی: حقیقت این است که شما جز از پندار و خیال و اعتقادات فاسد پیروی نمی‌کنید، پندارها و باورهایی که خواستگاهی جز جهل و نادانی و اشتباه ندارند «و شما جز دروغگو نیستید» یعنی: شما فقط دروغ و خیال به‌هم می‌بافید.

﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ فَلَوۡ شَآءَ لَهَدَىٰکُمۡ أَجۡمَعِینَ١٤٩ [الأنعام: 149].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «حجت رسا و روشن‌» که عذرهایشان در پیشگاه آن منقطع شده و شبهه‌ها، پندارها و توهماتشان در برابر آن هیچ می‌شود «از آن خداوند است‌» و مختص و ویژه اوست «پس اگر خدا می‌خواست‌» که همگی شمارا یکجا بدون تعلیم و ارشاد و اندیشه و استدلال‌، هدایت کند، «قطعا همه شما را هدایت می‌کرد» و چون فرشتگان شما را خلقتا همیشه مؤمن و مطاع می‌گردانید تا در حوزه انتخاب و اراده و تمییز دادن میان خیر و شر و حق و باطل‌، هیچ نقشی‌نداشته باشید ولی از حکمت اوست که هدایت و گمراهی ـ هردو ـ را بر اسباب آنها معلق گردانید لذا در کسانی که شایستگی هدایت را دارند ـ به توفیق خویش ـ هدایت را آفرید و در کسانی که سزاوار گمراهی هستند ـ به عدل خویش ـ گمراهی را آفرید.

 ﴿قُلۡ هَلُمَّ شُهَدَآءَکُمُ ٱلَّذِینَ یَشۡهَدُونَ أَنَّ ٱللَّهَ حَرَّمَ هَٰذَاۖ فَإِن شَهِدُواْ فَلَا تَشۡهَدۡ مَعَهُمۡۚ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمۡ یَعۡدِلُونَ١٥٠ [الأنعام: 150].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «گواهان خود را که گواهی می‌دهند به اینکه خدا اینها را» یعنی: این اشیای پنداری شما را «حرام کرده است بیاورید پس اگر هم شهادت دادند» بدون علم و اطلاع و فقط از روی گزافه‌گویی و تعصب «تو با آنان شهادت نده‌» یعنی: تو آنان را تصدیق نکن و به این گواهی دروغ آنان تسلیم نشو «و از هوس‌های کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند، پیروی نکن‌» زیرا آنان سردمدار دروغ انگاران آیات ما بوده و به آخرت ناباوراند «و آنان با پروردگار خود همتا قرار می‌دهند» یعنی: برای او از مخلوقاتش ـ چون بتان ـ همتایانی قرار می‌دهند پس چگونه از کسانی پیروی می‌کنی که خردهایی این‌چنین سست و بی‌بنیاد داشته و فقط از هوا و هوسشان پیروی می‌کنند؟.

آیه کریمه دلیل بر آن است که تکذیب‌کنندگان آیات الهی‌، پیرو هوا و هوس خویش هستند زیرا اگر از دلیل پیروی می‌کردند، باید آیات الهی را تصدیق می‌نمودند.

﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمۡ عَلَیۡکُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١ [الأنعام: 151].

ابن‌مسعود رضی الله عنه فرمود: هرکس می‌خواهد به وصیت مهر شده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بنگرد، باید آیات «153ـ151» از سوره «انعام‌» را بخواند:

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده‌است‌، برای شما بخوانم‌» این محرمات الهی عبارت‌اند از: «این که چیزی را با او شریک قرارندهید» یعنی: نخستین چیز از محرمات این است که: حق تعالی بر شما لازم‌گردانیده‌، یا شما را برای آن آفریده که چیزی را با او شریک قرار ندهید. «و به پدر و مادر احسان کنید» با امتثال امر و نهی آنها و این خود به معنای نهی از نافرمانی آنها نیز هست‌. «و فرزندان خود را از بیم املاق نکشید، ما شما و آنان را روزی می‌رسانیم‌» زیرا رزق بندگان بر عهده مولایشان است‌. بنابراین‌، سومین حرام‌؛ کشتن فرزندان است‌. املاق: فقر است‌. یادآور می‌شویم که اهل جاهلیت فرزندان خود را ـ اعم از ذکور و اناث ـ از بیم فقر و تنگدستی می‌کشتند و به‌علاوه درخصوص دختران‌، این رفتار ظالمانه را از بیم عار و ننگ نیز اعمال می‌کردند. «وبه فواحش‌» یعنی: گناهان «نزدیک نشوید» و از آن جمله است زنا و لواط «آنچه آشکار باشد از آن و آنچه پوشیده باشد» یعنی: چه آن کارهای زشت و ناشایست علنی باشد، چه پنهان‌. این چهارمین حرام است‌. «و هیچ نفسی را که خداوند کشتنش را حرام ساخته است‌، جز به‌حق نکشید» کشتن نفس به قصاص‌، کشتن آن به‌سبب ار تکاب زنا در حال احصان و کشتن آن به‌سبب ارتداد، از حق است و این همان اسبابی است که شرع شریف در باب قتل مسلمان آنها را مشروع گردانیده‌است‌. چنان‌که احادیث بسیاری بر آن ناطق است‌، از آن جمله روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که در حدیث شریف فرمودند: «ریختن خون شخص مسلمانی که بر یگانگی خداوند و رسالت من گواهی می‌دهد حلال نیست مگر به یکی از سه سبب: زنای مرد زن دار یا زن شوهردار، کشتن نفس به قصاص‌نفس و کشتن کسی‌که دین خود را ترک کرده و از جماعت مسلمین بریده است‌».پس حرام پنجم کشتن نفس به ناحق است‌. «اینهاست که خدا شما را به آن سفارش‌کرده‌است‌» یعنی: شما را به آنها امر کرده و رعایت آنها را بر شما فرض گردانیده است «باشد که شما بفهمید» امر و نهی خداوند متعال را.

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَأَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَٱلۡمِیزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُکَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَبِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ١٥٢ [الأنعام: 152].

«و به مال یتیم نزدیک نشوید» یعنی: به هیچ‌وجه متعرض مال یتیم نشوید «مگربه‌» شیوه و «نحوه‌ای که‌» آن شیوه «هرچه نیکوتر باشد» نسبت به غیر آن از شیوه‌ها و آن شیوه‌ای است که صلاح و نفع یتیم و رشد و نمو مال وی‌، در آن نهفته باشد «تا زمانی که به حد رشد» یعنی: کمال بلوغ و سن جوانی «خودبرسد» و آن زمانی است که یتیم در تصرفات مالی خویش‌، شیوه‌ای استوار و به‌هنجار و راه و روش رشدیافتگان را دنبال کند، نه روش بی‌خردان و اسراف‌کاران را. پس ششمین حرام‌؛ خوردن مال یتیم است‌. «و پیمانه و ترازو را به قسط» یعنی: به عدالت تمام در دادوستد «بپیمایید» در هنگام خرید و فروش‌. پس هفتمین حرام‌؛ کاستن از پیمانه و وزن است‌.

«هیچ‌کس را جز به قدر توانش تکلیف نمی‌کنیم‌» در تمام تکالیف شرعی و از آن جمله تکلیف پیمودن پیمانه و ترازو به شیوه عادلانه‌ای که پرهیز از کاستن و افزودن در آن ممکن باشد «و چون سخن گویید» در داوری‌، یا شهادت‌، یاجرح‌، یا تعدیل[7] «پس انصاف را رعایت کنید» و در سخن خویش جویای صواب باشید، لذا به‌خاطر رعایت نزدیکی کسی‌، یا به انگیزه دوری کسی‌؛ روش متعصبانه و طرفدارانه‌ای را در پیش نگیرید و هرگز به حساب حق و عدل‌، به‌سوی دوستی ـ به‌خاطر دوستی‌اش ـ متمایل نشوید و بر دشمنی ـ به صرف دخالت‌دادن انگیزه دشمنی خود با وی ـ اجحاف و ستم روا ندارید بلکه در میان مردم به عدل و داد رفتار کنید «هرچند» آن صاحب دعوی‌، که سخن به نفع یا علیه اوست «صاحب قرابت باشد» با شما. پس حرام هشتم‌؛ دروغ‌گفتن و شهادت دادن به ناحق و نارواست‌.

«و به عهد الله وفا کنید» یعنی: هرگاه در نذر، یا سوگند، یا هر امر حق دیگری با خدا عزوجل عهد بستید، به آن وفا کنید. همچنان کسی‌که اسلام آورده است‌، درحقیقت با خدای  عزوجل  بر طاعت وی عهد بسته است بنابراین‌، تعبیر وفا به عهد خدای عزوجل‌، شامل عهد وی در اعتراف به ربوبیتش و عهد وی بر طاعتش در امر و نهیش نیز می‌شود. پس نهمین حرام عهدشکنی است‌. «اینها» که ذکر شد «خدا شما را به آن سفارش کرده‌است‌» یعنی: با امری مؤکد و محکم‌، شما را به آنها فرمان داده است «باشد که پند گیرید» و از آنچه خدا عزوجل شما را از آن نهی کرده‌، خود را باز دارید.

﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِی مُسۡتَقِیمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمۡ عَن سَبِیلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٥٣ [الأنعام: 153].

«و بدانید که این است راه راست و درست من‌» یعنی: راه رساننده به سرمنزل رضای من که همانا دین من است‌، همین راه است «پس‌» فرمان من به شما این است که «از آن پیروی کنید و از راه‌های دیگر پیروی نکنید» یعنی: از ادیان واندیشه‌هایی که راه‌های متضاد و بینابینی را دنبال می‌کنند، پیروی نکنید «که این راهها شما را جدا می‌کنند» یعنی: دور می‌افگنند و منحرف می‌کنند «از راه الله» یعنی: از راه راست الله عزوجل که همانا دین اسلام است‌. تعبیر (راههای دیگر) در آیه کریمه‌، مفهومی است عام که شامل یهودیت‌، نصرانیت‌، مجوسیت و سایرملل و نیز تمام شیوه‌های مبتنی بر بدعت و گمراهی و متکی بر هواها و اندیشه‌های انحراف انگیز و فساد آمیز می‌شود. پس دهمین حرام‌؛ پیروی از راه و روشهای غیرالهی است‌.

در حدیث شریف به روایت ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دست مبارک خود در زمین خطی کشیدند، سپس فرمودند: این راه راست و مستقیم خداست‌، آن‌گاه خطوطی از راست و چپ آن خط کشیدند وفرمودند: اینها راه‌های دیگر است و هیچ راهی از آنها نیست مگر اینکه بر آن شیطانی قرار دارد که به‌سوی آن فرامی‌خواند. آن‌گاه آیه کریمه: ﴿وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِی مُسۡتَقِیمٗا... را تلاوت کردند». «اینهاست که خدا شما را به آن سفارش‌کرده است‌، باشد که تقوا پیشه کنید» و از پیروی هوی و هوسها بپرهیزید.

از عباده‌بن صامت رضی الله عنه روایت شده‌است که رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف خطاب به اصحاب خود فرمودند: «کدام یک از شما بر مفاد این سه آیه با من بیعت می‌کند؟ سپس تلاوت نمودند: ﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ... تا از تلاوت هرسه آیه فارغ شدند... آن‌گاه فرمودند: هرکس به آنها وفا کند، پاداش وی بر خدا عزوجل است و هرکس از آنها چیزی کم کند و خدای  عزوجل  او را در دنیا (به‌مجازات‌) دریابد، این همان کیفر اوست و هرکس را که به آخرت بیندازد پس سروکارش با اوست که اگر خواهد، وی را بدان مورد مؤاخذه قرار می‌دهد و اگرخواهد، از وی درمی‌گذرد». پس اینها در مجموع‌، ده وصیت الهی برای انسان است‌.

ملاحظه می‌کنیم که حق تعالی آیه اول از این سه آیه را با ﴿لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ، آیه‌دوم را با ﴿لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ و آیه سوم را با ﴿لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ به‌پایان آورد، که مناسبت هریک از تعابیر در هریک از آیات روشن است زیرا اگر انسان‌ها تعقل و تفکر کنند، به هوش می‌آیند و پند می‌گیرند و اگر پند گرفتند؛ از محرمات پرهیز کرده و به تقوی می‌گرایند پس هریک از آنها زمینه‌ساز دیگری است‌.

 ﴿ثُمَّ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ تَمَامًا عَلَى ٱلَّذِیٓ أَحۡسَنَ وَتَفۡصِیلٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمۡ یُؤۡمِنُونَ١٥٤ [الأنعام: 154].

«آن‌گاه به موسی کتاب آسمانی دادیم‌» تقدیر سخن چنین است: ای محمد! به مشرکان بگو؛ ما قبل از آن که قرآن را بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کنیم‌، به موسی نیز کتاب‌آسمانی دادیم بنابراین‌، توصیه‌هایی که ذکرشد، درشریعت‌های الهی دیگر نیزآمده است‌. پس روی سخن در مجموع با مشرکان است‌. ﴿تَمَامًا عَلَى ٱلَّذِیٓ أَحۡسَنَ مفسران این جمله را به دو وجه معنی کرده‌اند:

1-  تورات را به شیوه‌ای که نیکوترین و جامع‌ترین شیوه‌هاست‌، به اتمام‌رساندیم‌.

2-  به این منظور به موسی کتاب آسمانی دادیم تا نعمت را بر کسی‌که با پایبندی به طاعت خدای  عزوجل  نیکی کرده‌است ـ که خود موسی‌  علیه السلام    است ـ به پایه اتمام برسانیم‌. «و برای اینکه همه چیز را به‌روشنی بیان کنیم‌» یعنی: احکام همه‌چیز را «و» برای اینکه تورات «هدایت و رحمتی باشد تا آنان‌» یعنی: بنی‌اسرائیل «به‌ملاقات پروردگار خویش ایمان بیاورند» یعنی: رستاخیز و حساب و دیدار پروردگار  عزوجل  در محشر را باور کنند.

 ﴿وَهَٰذَا کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ مُبَارَکٞ فَٱتَّبِعُوهُ وَٱتَّقُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٥٥ [الأنعام: 155].

«و این‌» قرآن کریم «کتابی مبارک است‌» یعنی: بسیار بابرکت است‌، به سبب آن که دربرگیرنده خیر و منفعت دینی و دنیوی است «که ما آن را نازل کرده‌ایم پس‌از آن پیروی کنید» و پیروی از آن بر شما حتمی است «و پرهیزگاری کنید» از مخالفت با قرآن و تکذیب آنچه که در آن است «باشد که شما» اگر آن رابپذیرید و با آن مخالفت نورزید «مورد رحمت‌» خداوند متعال «قرار گیرید».

﴿أَن تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أُنزِلَ ٱلۡکِتَٰبُ عَلَىٰ طَآئِفَتَیۡنِ مِن قَبۡلِنَا وَإِن کُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمۡ لَغَٰفِلِینَ١٥٦ [الأنعام: 156].

«تا نگویید» ای اعراب «که کتاب آسمانی‌» یعنی: تورات و انجیل «فقط بر دو طایفه پیش از ما نازل شده‌است‌» که یهود و نصاری هستند و بر ما کتابی نازل نشده «و به‌تحقیق که ما از تلاوت آنان‌» یعنی: از تلاوت کتابهای آنان به زبانهایشان «بی‌خبر بوده‌ایم‌» یعنی: نمی‌دانستیم که در آنها چه بوده است‌، چرا که زبانشان را نمی‌فهمیده‌ایم و مخاطب آن کتاب‌ها نبوده‌ایم‌.

مراد؛ اثبات حجت بر مشرکان با فرودآوردن قرآن بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم است تا مشرکان در روز قیامت نگویند که: تورات و انجیل بر دو امت قبل از ما نازل گردیده بود و ما از مضامین آنها غافل بودیم‌.

﴿أَوۡ تَقُولُواْ لَوۡ أَنَّآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا ٱلۡکِتَٰبُ لَکُنَّآ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمۡۚ فَقَدۡ جَآءَکُم بَیِّنَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞۚ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَذَّبَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَصَدَفَ عَنۡهَاۗ سَنَجۡزِی ٱلَّذِینَ یَصۡدِفُونَ عَنۡ ءَایَٰتِنَا سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ بِمَا کَانُواْ یَصۡدِفُونَ١٥٧ [الأنعام: 157].

«یا بگویید که: اگر کتاب آسمانی بر ما نازل می‌شد» چنان‌که بر دو طایفه پیش از مانازل شد «قطعا از آنان راه‌یافته‌تر بودیم‌» زیرا ما اعراب‌؛ اذهانی بیدارتر، فهمی راسختر و حافظه‌ای نیرومندتر داشتیم‌. بنابراین‌، چنین سخن و چنین معذرتی ازسوی شما با فرستادن محمد صلی الله علیه و آله و سلم و فرودآوردن قرآن بر وی‌، به‌کلی ناوارد و مردود است «پس به‌تحقیق که برای شما حجتی از جانب پروردگارتان آمده است‌» یعنی: ای گروه عرب‌! خداوند عزوجل بر پیامبرتان کتابی روشن نازل کرده و این پیامبر از میان خود شماست پس به عذرهای باطل و بهانه‌های مردود و ناوارد توسل نجویید «و هدایت و رحمتی است‌» این کتاب الهی برای بندگانی که پیرو آنند «پس ستمکارتر از آن‌کس که آیات خدا را» که رحمت و هدایتی برای مردم‌اند «دروغ پندارد و از آنها اعراض کند» و با رویگردانی از آنها گمراه شود «کیست‌؟ به‌زودی کسانی را که از آیات ما روی می‌گردانند، به‌سبب اعراضشان‌، به عذابی سخت مجازات خواهیم کرد».

﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَوۡ یَأۡتِیَ رَبُّکَ أَوۡ یَأۡتِیَ بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَۗ یَوۡمَ یَأۡتِی بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَ لَا یَنفَعُ نَفۡسًا إِیمَٰنُهَا لَمۡ تَکُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ کَسَبَتۡ فِیٓ إِیمَٰنِهَا خَیۡرٗاۗ قُلِ ٱنتَظِرُوٓاْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ١٥٨ [الأنعام: 158].

«آیا جز این انتظار دارند» یعنی: ما حجت را بر وحدانیت و ثبوت رسالت پیامبر خویش برپاداشته و باورهای نادرست‌شان را ابطال کرده‌ایم لذا بعد از این‌، جز این انتظاری ندارند؛ «که فرشتگان به‌سویشان بیایند» یعنی: فرشتگان مرگ برای قبض ارواحشان بیایند «یا پروردگار تو بیاید» در روز قیامت برای داوری نهایی میانشان «یا بعضی از نشانه‌های پروردگار تو بیاید» یعنی: نشانه‌ها و علائمی که بر فرارسیدن قیامت دلالت می‌کند «روزی که بعضی از نشانه‌های پروردگار تو بیاید» یعنی: همان نشانه‌هایی که آنان پیشنهاد کرده‌اند و عبارت از نشانه‌هایی است که آنان را به ایمان آوردن مجبور می‌کند؛ چون طلوع خورشید از مغرب و خروج «دابه الارض» که با آنها سخن می‌گوید؛ در آن روز: «نفعی نمی‌بخشد هیچ کسی را ایمان‌آوردن آن‌» به‌سبب اینکه در آن روز تکلیف ایمان آوردن برداشته می‌شود زیرا آن‌روز، روزی است که همگان حق را به رأی‌العین می‌بینند و همه باالاجبار به آن ایمان می‌آورند بنابراین‌، ایمان آوردن در آن به کسی سودی نمی‌رساند، چرا «که ایمان نیاورده بود پیش ازاین‌» یعنی: پیش از آمدن بعضی از آن نشانه‌ها «یا در ایمان آوردن خود خیری به‌دست نیاورده بود» با عمل صالحی که تقدیم کرده باشد. یعنی: در آن روز که بعضی از نشانه‌های پروردگارت بیاید، از هیچ‌کس عمل صالحی پذیرفته نمی‌شود؛ در صورتی که قبلا به آن عمل صالح عامل نبوده باشدبنابراین‌، هرکس پیش از آمدن نشانه‌های قیامت‌، فقط ایمان آورده اما در ایمان خویش هیچ عمل شایسته‌ای نکرده‌باشد، یا عمل شایسته‌ای کرده ولی ایمان نیاورده باشد؛ بی‌گمان این ایمان یا این عمل نیک‌، به حال وی هیچ سودی ندارد «بگو: انتظار بکشید» یکی از سه‌چیز یاد شده در اول آیه را، «ما نیز منتظریم‌» برای شما یکی از آنها را.

در حدیث شریف آمده است: «قیامت برپا نمی‌شود تا آن که خورشید از غروبگاه خود طلوع نکند پس چون خورشید از غروبگاه خود طلوع کرد و همه مردم آن را دیدند، در آن هنگام همگی آنها ایمان می‌آورند اما این ایمان آوردنشان در وقتی است که برای هیچ کسی ایمان آوردن آن سودی نمی‌بخشد...».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمۡ وَکَانُواْ شِیَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِی شَیۡءٍۚ إِنَّمَآ أَمۡرُهُمۡ إِلَى ٱللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ١٥٩ [الأنعام: 159].

«به تحقیق کسانی که دین خود را پراکنده ساختند» یعنی: دین خود را تکه تکه کرده‌، برخی از آن را گرفتند و برخی را وانهادند. مراد: یهود، نصاری و مشرکان‌اند که بعضی از آنها بتان را پرستیدند و بعضی فرشتگان را، همچنان مراد همه کسانی هستند که در دین خدا عزوجل بدعت نهاده و اموری را به‌میان می‌آورند که خدای  عزوجل  بدانها فرمان نداده است «و فرقه‌فرقه شدند» یعنی: گروه‌گروه وحزب‌حزب شدند. پس این معنی بر هر امتی صادق است که اساس کارشان در امر دین بر وحدت و اجتماع و یگانگی استوار بوده‌، سپس هر گروهی از آنان‌، رأی نادرست شخصی از سرکردگان خود را پیروی کرده و در نتیجه‌، از آنها فرقه‌ها وگروههای مختلفی پدید آمده‌است «تو هیچ‌گونه مسؤول آنان نیستی‌» یعنی: تو از بدعت‌ها و تفرقه سازی‌های آنان‌، بیزار و پاک و مبرا هستی و بر تو فقط هشدار دادن وبیم دادن است و بس‌. عمر رضی الله عنه روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف به عایشه صدیقه رضی الله عنها فرمودند: «کسانی که دین خود را پراکنده ساخته و فرقه‌فرقه شدند، آنها اصحاب بدعتها و اصحاب هواها و اصحاب گمراهی از این‌امت هستند، ای عائشه‌! بدان‌که برای هر صاحب گناهی توبه‌ای است‌، بجز صاحبان بدعتها و هواها که برای‌شان توبه‌ای نیست‌، من از آنان بیزارم و آنان نیز از ما بیزارند». «جز این نیست که‌کارشان فقط با خداوند است‌» پس اوست که به آنچه مقتضای مشیت وی است‌، مجازاتشان می‌کند «آن‌گاه‌» در روز قیامت «آنان را از حقیقت آنچه می‌کردند» از اعمالی که مخالف با شریعت و تکالیف و واجبات معینه وی بر آنان بود «آگاه می‌سازد» و حقیقت اعمال‌شان را به آنان خبر می‌دهد.

 ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ١٦٠ [الأنعام: 160].

«هر کس کار نیکی بیاورد، ده‌چندان آن پاداش دارد» این همان پاداشی است که خدای منان آن را بر خود لازم گردانیده‌. و گاهی بر ده‌چندان نیز می‌افزاید، همانند دانه‌ای که هفت خوشه می‌رویاند و در هر خوشه صد دانه است‌. حتی روایاتی آمده است که بر اساس مفاد آن‌، انجام‌دهنده بعضی از اعمال نیک‌، پاداشی بی‌حساب دریافت می‌کند به‌طوری که نمی‌توان آن را به حدومرزی معین محدود کرد «و هرکس کار بدی بیاورد» از کارهای ناشایست «پس جز مانند آن جزا داده نمی‌شود» بی‌آن که بر آن افزوده شود. پس کیفر کار بد، بدی‌ای همانند آن است در سبکی و سنگینی خود. مثلا کیفر شرک‌، جاودانگی در آتش است و کیفر گناهی که یک مسلمان انجام می‌دهد، سزایی همانند آن است‌. البته این درصورتی است که مرتکب معصیت توبه نکند اما چنانچه توبه کرد، یا ثوابهایش بر گناهانش غلبه کرد، یا خدای منان او را به رحمت خود درپوشانید و با آمرزش‌خویش بر او بخشید پس در همه این صورتها، بر وی مجازاتی نیست‌. گفتنی است‌که حد و کیفر عقوبات در دنیا نیز مشخص ساخته شده‌است‌.

در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «بی‌گمان پروردگارتان رحیم است پس هرکس قصد کار نیکی کند ولی آن را انجام ندهد، برایش یک حسنه نوشته می‌شود اما اگر آن را انجام داد، از ده تا هفتصد حسنه تا مراتب بسیار بیشتر از آن‌، برای او نوشته می‌شود و هرکس قصد انجام کار بدی را بکند اما آن را به‌عمل نیاورد، برای او یک بدی نوشته می‌شود، یا هم خدای  عزوجل  آن بدی را از کارنامه وی محو می‌کند...» «و بر آنان‌» یعنی: بر کسانی که کار نیک یا بدی در آخرت می‌آورند «ستم نخواهدشد» با کاستن از ثواب حسنات نیکوکاران‌، یا افزودن بر کیفر بدکاران‌.

 ﴿قُلۡ إِنَّنِی هَدَىٰنِی رَبِّیٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ دِینٗا قِیَمٗا مِّلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۚ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٦١ [الأنعام: 161].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «هرآینه پروردگارم مرا به‌سوی راه راست هدایت کرده است‌» این راه راست‌؛ «دینی است استوار» و پایدار، که در آن هیچ کجی‌ای نیست‌، این راه و روش استوار؛ «آیین ابراهیم حنیف است‌» حنیف: یعنی: حق‌گرا «و او از مشرکان نبود». در حدیث شریف آمده است که چون رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شب رابه صبح می‌آوردند، می‌فرمودند: «اصبحنا علی مله الاسلام وکلمه الاخلاص ودین نبینا محمد ومله ابراهیم حنیفا وما کان من الـمشرکـیـن». «بر آیین اسلام و کلمه اخلاص‌و دین پیامبرمان حضرت محمدص و ملت حق‌گرای ابراهیم که از مشرکان نبود، صبح کردیم‌».

 ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ [الأنعام: 162].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «درحقیقت نماز من‌» مراد از نماز: تمام انواع نمازهاست «و نسک من‌» نسک: جمع نسیکه‌، به‌معنای ذبیحه است‌. یعنی: قربانی من‌. بعضی گفته‌اند: نسک به‌معنی عبادت است‌، یعنی: عبادات من «و زندگانی و مرگ من‌» یعنی: آنچه را که از اعمال خیر در زندگانی‌ام انجام می‌دهم‌، یا اعمال خیری که ثواب آنها پس از مرگم به من می‌رسد؛ چون وصیت‌کردن به صدقات و انواع دیگر از اموری که خیر جاری است و مایه تقرب به‌سوی خدا عزوجل است‌. بعضی‌گفته‌اند: مراد؛ خود زندگانی و مرگ است‌. آری‌! اینها همه «برای خدا، پروردگار جهانیان است‌» یعنی: خاص و خالص برای اوست‌.

 ﴿لَا شَرِیکَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِکَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ١٦٣ [الأنعام: 163].

«او را هیچ شریکی نیست‌» یعنی: هیچ چیز را با او در نماز و نیایش و زندگانی و مرگم شریک نمی‌آورم «و به همین راه و روش فرمان یافته‌ام‌» از سوی پروردگارم «و من نخستین مسلمانانم‌» یعنی: نخستین مسلمان امت خویش هستم زیرا اسلام هر پیامبری بر اسلام امتش مقدم است‌. در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون نماز را شروع می‌کردند، چنین می‌گفتند: «وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض تا ـ و انا اول المسلمین‌». که شافعی‌ها با استدلال به همین روایت‌، بعد از تکبیر افتتاح این آیه را می‌خوانند و حنفی‌ها: (سبحانکاللهم...) را می‌خوانند ولی مالکی‌ها بعد از تکبیر هیچ چیز دیگر نخوانده و رأسا به قرائت فاتحه آغاز می‌کنند.

﴿قُلۡ أَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِی رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیۡءٖۚ وَلَا تَکۡسِبُ کُلُّ نَفۡسٍ إِلَّا عَلَیۡهَاۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُم مَّرۡجِعُکُمۡ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ١٦٤ [الأنعام: 164].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا غیر از الله پروردگاری بجویم‌» یعنی: چگونه جز الله عزوجل پروردگاری دیگر جسته و پرستش الله عزوجل را رها کنم‌؟ یا چگونه برای الله عزوجل شریکی قرارداده و آن دو را باهم پرستش کنم‌؟ «و» حال آن که «اوست پروردگار همه‌چیز» پس آنچه که مرا به عبادتش فرامی‌خوانید، پرورده او و مخلوقی همانند من است و بر رساندن نفع یا ضرری قادر نیست پس چگونه جز حق تعالی پروردگاری دیگر بجویم‌؟ «و هیچ‌کس جز بر زیان خود گناهی انجام نمی‌دهد» یعنی: هیچ‌کس قادر نیست که گناهی به زیان غیر خود انجام دهد پس اگر گناهی انجام‌دهد، این گناه به زیان خود اوست «و هیچ باربرداری‌، بار گناه دیگری را برنمی‌دارد» بنابراین‌، هیچ انسان پاک و بی‌گناهی‌، گناه شخص ناپاک و گنه‌کاری را برنمی‌دارد و به گناه او مؤاخذه نمی‌شود «سپس بازگشت‌تان به‌سوی پروردگارتان است‌، آن‌گاه شما را از حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتید» در امر ادیانی که در آنها متفرق گشته بودید «آگاه می‌سازد» و تفرقه‌سازان را به کیفر می‌رساند.

در این آیه‌، روش اهل جاهلیت که با گناه یک شخص‌، کسی از نزدیکانش را، یا با گناه عضوی از یک قبیله‌، عضو دیگری از آن قبیله را مورد مؤاخذه قرار می‌دادند، مردود اعلام شده است‌. یادآورمی‌شویم که فرموده حق تعالی در آیه (25) از سوره «نحل‌»: ﴿لِیَحۡمِلُوٓاْ أَوۡزَارَهُمۡ... [النحل: 25]. : (تا روز قیامت‌، بار گناهان خود را تمام بردارند و نیز بخشی از بار گناهان کسانی را که ندانسته آنان را گمراه می‌کنند. آگاه باشید؛ چه بدباری را می‌کشند)!، بدین معنی است که: شخص گمراه‌گر، بخشی از بار گناه گمراهی پیروانش را نیز در روز قیامت بر دوش می‌کشد، بی‌آن که از گناه آن شخص گمراه چیزی کم شود.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَکُمۡ خَلَٰٓئِفَ ٱلۡأَرۡضِ وَرَفَعَ بَعۡضَکُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡۗ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ ٱلۡعِقَابِ وَإِنَّهُۥ لَغَفُورٞ رَّحِیمُۢ١٦٥ [الأنعام: 165].

«و اوست کسی‌که شما را در زمین جانشین یک‌دیگر قرار داد» یعنی: شما را در عمران و آبادانی زمین‌، خلیفه و جانشین یک‌دیگر گردانید. بعضی گفته‌اند: مراد این است که نوع انسان در زمین‌، خلیفه خداوند عزوجل است «و برخی از شما را بربرخی‌دیگر به درجاتی برتری داد» در خلقت و رزق و نیرومندی و فضل و علم و او در این کار حکمتهایی دارد «تا شما را در آنچه به شما داده است‌» از این نعمت‌ها «بیازماید» که چگونه این نعمت‌ها را شکر می‌گزارید و غنی با فقیر، شریف با وضیع و حاکم با محکوم چگونه رفتار می‌کند؟! «همانا پروردگار تو زودکیفر است‌» و هرچند این کیفر در آخرت می‌باشد، لیکن هر امر آمدنی‌ای نزدیک است «و هم‌او آمرزنده مهربان است‌» یعنی: حق تعالی بر کسانی که به او و پیامبران و کتابهایش ایمان آورند و آنچه را که از هدایت نازل کرده‌، پیروی کنند و شکرگزارش باشند، بسیار آمرزنده و بسیار مهربان است‌.

ملاحظه می‌کنیم که خدای منان بر حقیقت آمرزگاری و مهربانی خود نسبت به سرعت در کیفرش‌، بیشتر تأکید می‌گذارد و این خود می‌رساند که رحمت حق تعالی از خشمش وسیع‌تر و بزرگتر است چنان‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف‌فرموده‌اند: «آن‌گاه که خداوند عزوجل خلقش را آفرید، در کتابی که نزد وی بر فراز عرش قرار داشت‌، چنین نوشت: بی‌گمان رحمت من بر خشمم غلبه کرده است‌». همچنین در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدای  عزوجل  رحمت را صد بخش گردانید، نودونه بخش از آن را در نزد خویش نگه‌داشت و فقط یک بخش از آن را به زمین فرود آورد پس از همین یک بخش است که خلایق در میان یک‌دیگر به مهر و مرحمت می‌پردازند تا بدانجا که حیوان سُم خود را از بچه‌اش دور نگه می‌دارد، از بیم آن که سُمش به وی اصابت کند و به او آسیبی برسد».




[1]- باید گفت که هر گناهی از روی جهالت سر می‌زند. نگاه کنید به تفسیر «نساء/ 17».

[2] - برای آگاهی بیشتر از مفاد و مصادیق این امور، نگاه کنید به تفسیر سوره «لقمان / 34».

[3] - نگاه کنید به تفسیر «مائده/103».

[4] - نگاه کنید به تفسیر «مائده/‌103».

[5] - نگاه کنید به تفسیر آیه سوم از سوره «مائده».

[6]- تفسیر «مضطر» و حالت «اضطرار» در سوره «بقره» آیه (173) گذشت.

[7] - حکم به بطلان صحت روایت، یا ادای شهادت کسی را بهخاطر وجود عیب و ایراد شرعی در وی،جرح و حکم به عدالت شخص را تعدیل گویند.

تفسیر سوره اعراف

سوره اعراف

مکی است و دارای (206) آیه است‌.

وجه تسمیه‌: این سوره به‌سبب آمدن اسم اعراف در آن ـ که داستانش خواهد آمد ـ «اعراف» نامیده شد.

سوره اعراف ـ بجز هشت آیه از آن ـ مکی است، که آیات مکی از این فرموده خداوند متعال‌: ﴿وَسۡ‍َٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ...[ الأعراف163] شروع و تا آیه‌: ﴿وَإِذۡ نَتَقۡنَا ٱلۡجَبَلَ فَوۡقَهُمۡ کَأَنَّهُۥ ظُلَّةٞ[الأعراف:171]. ادامه دارد.

موضوع این سوره مبارکه، بیان اصول عقیده و تفصیل داستان‌های انبیا  علیهم السلام  است‌.

﴿الٓمٓصٓ١ [الأعراف: 1].

«الف‌. لام‌. میم‌. ص» از حروف مقطعه است و خداوند عزوجل به مرادش از آوردن این حروف داناتر می‌باشد. گفتنی است که سخن در باره حروف مقطعه در آغاز سوره «بقره» نیز گذشت‌.

 ﴿کِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ فَلَا یَکُن فِی صَدۡرِکَ حَرَجٞ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢ [الأعراف: 2].

«کتابی است» یعنی‌: این قرآن کتابی است «که به‌سوی تو فرو فرستاده شده پس نباید در سینه‌ات از ناحیه آن هیچ تنگی‌ای باشد» یعنی‌: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از بیم آن که مردم تو را در ابلاغ این کتاب تکذیب کرده و به تو آزار و اذیتی برسانند، هیچ تنگدل مباش زیرا خدای  عزوجل  خود نگهبان و یاور توست‌. همچنان از این امرتنگدل مباش که به قرآن ایمان نیاورده و به دعوت تو لبیک نگفته‌اند زیرا وظیفه‌تو فقط بلاغ است و بس‌. به قولی دیگر؛ مراد این است‌: نباید در این امر که قرآن کتاب حق تعالی است و آن را برای دعوت بندگان خویش به‌سوی دین حق بر تو نازل کرده، در سینه‌ات هیچ تردید و ابهامی وجود داشته باشد. «تا به وسیله آن هشدار دهی» یعنی‌: قرآن برتو فرود آورده شد تا به وسیله آن مردم را بیم و هشدار دهی «و برای مؤمنان پندآموزی باشد» زیرا کتاب خدا عزوجل مردم را گاه‌به‌گاه به‌یاد پروردگارشان افگنده و ایشان را به آنچه که شایسته طاعت وی است، رهنمون می‌شود پس این کتاب، در واقع از طریق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به‌سوی مردم فرستاده شده‌است‌.

﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِیَآءَۗ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ٣ [الأعراف: 3].

«آنچه را از جانب پروردگارتان به‌سوی شما فرود آورده شده، پیروی کنید» که همانا قرآن عظیم و سنت نبی کریم صلی الله علیه و آله و سلم است زیرا سنت، مبین و مفسر قرآن می‌باشد چنان‌که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ [الحشر: 7].: «و آنچه را که پیامبر به‌شما داده، بگیرید و از آنچه شما را بازداشته، بازایستید». «و بجز او از دوستان دیگر پیروی نکنید» این جمله دو وجه دارد:

1-  غیر خدا عزوجل را معبود خویش نگیرید و آنها را شرکای خدای یگانه قرار ندهید.

2-  بجای کتاب خداوند عزوجل از دوستانی پیروی نکنید که دین خویش را از آنان تقلید کرده‌اید چنان‌که اهل جاهلیت با اطاعت از رؤسای خود در حلال و حرام، چنین می‌کردند.

«چه اندک پند می‌گیرید!» یعنی‌: بشر از آن رو به حقیقت امر ایمان کم توجه کرده و این حق بدیهی را فراموش می‌کند، یا از برابر آن به نادانی می‌گذرد، که دین خدای  عزوجل  را فروگذاشته و از مراجع و معبودان دیگر پیروی می‌کند.

﴿وَکَم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَا فَجَآءَهَا بَأۡسُنَا بَیَٰتًا أَوۡ هُمۡ قَآئِلُونَ٤ [الأعراف: 4].

«و چه بسیار شهرها که هلاکشان کردیم» یعنی‌: بسیاری از مردم شهرهای تکذیب‌کننده حق را به‌سبب مخالفت‌شان با پیامبرانشان نابود کردیم «پس، شبانگاه عذاب ما به سوی آنان آمد» درحالی که به خواب آرمیده بودند «یا به‌هنگامی که در قیلوله بودند» قیلوله‌: خواب نیمروز است‌. بعضی گفته‌اند: قیلوله، استراحت در نیمروز به‌سبب شدت گرماست، چه با خواب همراه باشد چه نباشد. خدای سبحان این دو وقت را مخصوصا برای فرودآوردن عذاب مقرر کرد زیرا این دو وقت، اوقات آرامش و استراحت است لذا فرود آمدن عذاب در آنها سخت‌تر و وحشتناک‌تر می‌باشد. نسفی می‌گوید: «قوم لوط  علیه السلام    شبانگاه به وقت‌سحر و قوم شعیب‌  علیه السلام    به وقت قیلوله نابود ساخته شدند».

﴿فَمَا کَانَ دَعۡوَىٰهُمۡ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَآ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٥ [الأعراف: 5].

«و هنگامی که عذاب ما بر آنان آمد، سخنشان جز این نبود که گفتند: به‌راستی که ما ستمکار بودیم» یعنی‌: دعای آنان به بارگاه پروردگارشان در هنگام فرودآمدن عذاب، جز اعترافشان به ظلم بر خویشتن، چیز دیگری نبود اما این اعتراف بعد از وقت، هیچ سودی به‌حالشان نداشت‌.

 ﴿فَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلَّذِینَ أُرۡسِلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَنَسۡ‍َٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٦ [الأعراف: 6].

«پس، قطعا از کسانی که پیامبران به‌سوی آنان فرستاده شده‌اند» یعنی‌: از امتهای گذشته «خواهیم پرسید» از اینکه به دعوت پیامبرانشان چه پاسخی داده‌اند «وقطعا از خود فرستادگان نیز خواهیم پرسید» یعنی‌: از پیامبرانی که آنان را برانگیخته‌ایم نیز خواهیم پرسید که امتهایشان به دعوتشان چه پاسخی داده‌اند، چه‌کسی از آنان اطاعت کرده و چه‌کسی عصیان ورزیده است‌.

ابن‌عباس رضی الله عنه در تفسیر آن می‌گوید: «از پیامبران در مورد آنچه که ابلاغ کرده‌اند، خواهیم پرسید و این پرسش‌ها به‌خاطر آن است که این حقیقت بر همگان هویدا گردد که ما بر مردم شهرهای نابود شده ستم نکردیم، هنگامی که نابودشان ساختیم بلکه آنان خود با تکذیب پیامبران  علیهم السلام  بر خویشتن ستمگر بوده‌اند». در حدیث شریف آمده است‌: «همه شما راعی هستید و همه از رعیت خویش مورد پرسش قرار می‌گیرید پس امام (زمامدار) از رعیت خویش، مرد ازخانواده خویش، زن از خانه شوهر خویش و برده از مال مولای خویش مورد سؤال قرار می‌گیرند».

﴿فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیۡهِم بِعِلۡمٖۖ وَمَا کُنَّا غَآئِبِینَ٧ [الأعراف: 7].

«همانا از روی علم به آنان بیان خواهیم کرد» یعنی‌: آنچه را که در میانشان به هنگام دعوت پیامبران  علیهم السلام  روی داده‌است، به آنان گزارش خواهیم داد درحالی که به حقیقت آن رخدادها و به احوال آشکار و نهانشان در نحوه پاسخگویی به‌پیامبرانشان دانا هستیم «و ما غایب نبوده‌ایم» از آنان و احوالشان تا چیزی از آنچه که در میان‌شان روی داده است، بر ما پنهان باشد.

این خود دلیل بر آن است که پرسش حق تعالی از آنان، به‌خاطر کسب آگاهی از اخبار مجهولی نیست بلکه برای آگاه کردنشان از رویدادهایی است که در میان‌شان واقع شده است‌.

 ﴿وَٱلۡوَزۡنُ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّۚ فَمَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٨ [الأعراف: 8].

«و در آن روز وزن حق است» یعنی‌: اعمال بندگان در روز قیامت به وسیله میزان (ترازو)، به شیوه عادلانه و بی ذره‌ای ستم و اجحاف، به وزن حقیقی سنجیده می‌شود. و هرچند که اعمال اعراض‌اند و در حقیقت امر، جرم و جسامتی ندارند ولی ـ چنان‌که از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده‌است ـ حق تعالی در روز قیامت آنها را به اجسام تبدیل می‌کند «پس هرکس که کفه اعمال او» یعنی‌: کفه اعمال نیک وزن‌شده او «سنگین باشد، ایشان خود رستگارانند».

جمهور علما برآنند که نامه‌های اعمال در روز قیامت با ترازویی که دارای زبانه و دو پله است و زن می‌شود تا خلایق به‌سوی آن بنگرند و درنتیجه، عدل الهی‌آشکار و راه عذر بر معذرت‌خواهان مسدود شود چنان‌که زبانها و اندامهایشان نیز بر اعمال‌شان گواهی می‌دهند. بسیاری از علما برآنند که وزن اعمال مخصوص مؤمنان است و اعمال کفار؛ هرچه باشد نابود می‌شود.

﴿وَمَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُم بِمَا کَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا یَظۡلِمُونَ٩ [الأعراف: 9].

«و هرکس کفه اعمال» نیک «او سبک باشد» و کفه بدیها و گناهانش برتری و سنگینی یابد «پس آن گروه، آنانند که به خود زیان زده‌اند، به‌سبب آن که به آیات ما ستم می‌کردند» یعنی‌: با آیات ما برخلاف شیوه‌ای که سزاوار آن بود، تعامل می‌کردند زیرا سزاوار آیات ما این بود که مورد تعظیم و احترام قرار گیرند، نه اینکه با تکذیب و انکار روبرو شوند. ظلم‌: نهادن یک چیز در غیر جایگاه آن است‌.

 ﴿وَلَقَدۡ مَکَّنَّٰکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَٰیِشَۗ قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ١٠ [الأعراف: 10].

«و همانا شما را در زمین استقرار دادیم» یعنی‌: برای شما در آن، جای بودوباش قرار دادیم، یا شما را بر تصرف در زمین توانا گردانیدیم «و برای شما در آن وسایل معیشت نهادیم» از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و غیره «اما چه کم سپاسگزاری می‌کنید» شکرگزاریتان در برابر این نعمت‌ها چه اندک است‌!.

 ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَٰکُمۡ ثُمَّ صَوَّرۡنَٰکُمۡ ثُمَّ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ لَمۡ یَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ١١ [الأعراف: 11].

«و به‌تحقیق که شما را آفریدیم» یعنی‌: آدم‌  علیه السلام    را از خاک آفریدیم «باز به صورتگری شما پرداختیم» یعنی‌: آدم‌  علیه السلام    و به تبع آن همه شما را صورت بخشیدیم‌. یا معنی این است‌: ما اولا ارواح را آفریده و سپس کالبدها را در آنها صورت و سامان بخشیدیم‌. یا معنی این است‌: شما را در پشتهای مردان آفریده و در رحمهای زنان صورت‌نگاری کردیم «آن‌گاه به فرشتگان گفتیم‌: برای آدم سجده کنید» به سجده تحیت و شادباش «پس سجده کردند» فرمان ما را اجابت کردند و بی‌درنگ سجده نمودند «مگر ابلیس که از سجده‌کنندگان نبود» و به انگیزه تکبر ازسجده‌کردن برای آدم‌  علیه السلام    ابا ورزید.

﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسۡجُدَ إِذۡ أَمَرۡتُکَۖ قَالَ أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِی مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِینٖ١٢ [الأعراف: 12].

«فرمود» خداوند متعال به ابلیس «چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را از اینکه سجده کنی بازداشت‌«؟ طرح این سؤال به منظور برپاداشتن حجت علیه ابلیس و نمایاندن کفر و کبر و عناد و افتخار او به اصل خویش و برای کوبیدن وتوبیخ وی است، وگرنه خدای سبحان به علت سرپیچی ابلیس از اطاعت فرمانش داناست و به طرح این پرسش نیازی ندارد «گفت» ابلیس در پاسخ خداوند متعال «برای اینکه من از او بهترم» لذا به پندار ابلیس، عامل بازدارنده‌اش از سجده برای آدم‌؛ باورش به برتری بر آدم و عیب پنداشتن این امر بود که کسی به پایه وی‌برای کسی به‌پایه آدم‌  علیه السلام    سجده کند «مرا از آتشی آفریده‌ای و او را از گل» ابلیس براین باور بود که عنصر آتش از عنصر گل بهتر است، به دلیل اینکه عنصر آتش نورانی و عنصر گل ظلمانی است درحالی که این قیاس ابلیس، قیاسی باطل واشتباهی آشکار از سوی آن ملعون بود زیرا از شأن خاک و گل، سنگینی و وقار وبردباری و پایداری است چنان‌که گل محل رویش سبزه و رشد و بالندگی و اصلاح نیز هست درحالی که از شأن آتش، سوزندان و شتاب و سبکی است چنان‌که آتش وسیله عذاب نیز می‌باشد درحالی که خاک چنین نیست، به همین دلیل بود که عنصر سازنده ابلیس او را تباه ساخت درحالی‌که عنصر سازنده آدم، او را به ساحل توبه و انابت و انقیاد و نهایتا مغفرت و نجات کشانید.

﴿قَالَ فَٱهۡبِطۡ مِنۡهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَٱخۡرُجۡ إِنَّکَ مِنَ ٱلصَّٰغِرِینَ١٣ [الأعراف: 13].

«فرمود» خداوند عزوجل به ابلیس «پس از آن فروشو» یعنی‌: اکنون که تکبر ورزیده‌ای، از آسمان فرودآی زیرا آسمان جایگاه فرمانبردارانی چون فرشتگان است که خدای  عزوجل  را در فرمان وی سرکشی نمی‌کنند، از این مقام به‌سوی زمینی فرو شو که مقر عاصیان و مطیعان هردوست «پس تو را نرسد که در آن تکبر نمایی» زیرا آسمان برای متکبرانی چون تو که از فرمان پروردگار خویش سربرمی‌تابند، جایگاهی مناسب و آماده نیست «پس بیرون شو» یعنی‌: از بهشت «هرآینه تو از خوارشدگانی» تو به کیفر استکبار و گردن‌کشی‌ات، نزد خدای سبحان و بندگان نیکوکارش، از اهل خواری و ذلت و حقارت هستی و هرکسی که ردای استکبار را بر دوش افگند، با پوشش خواری و خردی و بی‌مقداری عذاب می‌شود و هرکسی‌که ردای تواضع و فروتنی را درپوشد؛ خدای  عزوجل  قدر و مرتبتش را گرامی و فراتر می‌گرداند.

 ﴿قَالَ أَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤ [الأعراف: 14].

«گفت» ابلیس «بارالها! مرا تا روزی که آدمیان برانگیخته شوند مهلت ده» گویی او درخواست کرد که هرگز نمیرد زیرا پس از روز رستاخیز، دیگر مرگی درکار نیست‌. اما او تا برانگیخته‌شدن آدم و ذریه‌اش برای حسابرسی روز قیامت، یعنی تا دمیدن در صور مهلت داده شد، نه بیشتر.

﴿قَالَ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ١٥ [الأعراف: 15].

«فرمود» خداوند عزوجل به ابلیس «همانا تو از مهلت داده‌شدگانی» نه تا روز رستاخیز بلکه تا روز دمیدن در صور. به‌قولی‌: حکمت در مهلت دادن به وی‌: قراردادن بندگان در معرض آزمایش است تا مطیعان از عاصیان در عرصه ظهور شناخته شوند. گفتنی است که ابلیس با وجود نافرمانی‌اش، جسارت این درخواست را به خود داد زیرا به حلم ذات ذوالجلال دانا بود.

 ﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ١٦ [الأعراف: 16].

«گفت» ابلیس «پس به‌سبب آن که مرا گمراه کردی، من هم برای فریفتن آنان حتما بر سر راه راست تو می‌نشینم» یعنی‌: به‌سبب آن که مرا به بیراهه افگندی تا بدانجاکه سجده برای آدم را ترک کردم و درنتیجه مرا به عذابی مهلک روبرو ساختی، اینک من هم در فریفتن آدمیان از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنم تا به‌سبب من تباه‌گردند، همچنان‌که من به‌سبب فروگذاشتن سجده برای پدرشان آدم، تباه گردیدم بنابراین، بر سر راه اسلام در کمین آنان می‌نشینم تا ایشان را به دام گمراهی خویش درافگنم چنان‌که دشمن بر سر راه دشمن کمین می‌کند.

﴿ثُمَّ لَأٓتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَٰکِرِینَ١٧ [الأعراف: 17].

«آن‌گاه بر آنها از پیش‌روی آنان می‌تازم» تا ایشان را در امر آخرت به شک درافگنم «و از پشت سرشان» بر آنان می‌تازم تا ایشان را به‌دنیا راغب گردانم «و از طرف راست‌شان» یعنی‌: از طرف نیکی‌ها و حسناتشان بر آنان می‌تازم تا ایشان‌را از آن برگردانم «و از طرف چپ‌شان» یعنی‌: از طرف گناهان و بدکاریهایشان نیز برای‌شان می‌تازم تا ایشان را به آن درافگنم‌؛ پس با این هدف که آنان را به هر وسیله ممکن از راه راستت به بیراهه برم، از هر چهار جهت بر آنان می‌تازم زیرا دشمن از همین چهار جهت بر دشمنش می‌تازد. ذکر دو جهت بالا و پایین را به‌سبب آن فروگذاشت که رحمت از بالا به‌سوی آدمیان فرود می‌آید و پایین هم محل سجده است‌.

از عبدالله بن عمر رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ‌گاه این دعاها را در صبح و شام ترک نمی‌کردند: «اللهم إنی أسألک العافیة فیالدنیا والآخرة، اللهم إنی أسألک العفو والعافیة فی دینی ودنیای وأهلی ومالی، اللهم استر عوراتی وآمن روعاتی، اللهم احفظنی من بین یدی ومن خلفی وعن یمینی وعن شمالی ومن فوقی وأعوذ بعظمتک أن أغتال من تحتی»[1].

آن‌گاه شیطان افزود: «و بیشترشان را شکرگزار نمی‌یابی» به علت تأثیر وسوسه و اغوای من در آنان‌.

آری‌! بدین‌سان بود که ابلیس در بنی‌آدم گمانی زد و تیر گمانش به هدف نشست و بنابراین، اکثریت بنی‌آدم از شاکران‌؛ یعنی از مؤمنان نشدند چنان‌که باری تعالی می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَیۡهِمۡ إِبۡلِیسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٠ [سبأ: 20]. «قطعا شیطان گمان خود را در مورد آنها راست یافت و جز گروهی از مؤمنان، بقیه از او پیروی کردند».

 ﴿قَالَ ٱخۡرُجۡ مِنۡهَا مَذۡءُومٗا مَّدۡحُورٗاۖ لَّمَن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمۡ أَجۡمَعِینَ١٨ [الأعراف: 18].

«فرمود» خداوند متعال خطاب به ابلیس «از آن بیرون رو» یعنی‌: از آسمان، یا از بهشت «نکوهیده و رانده‌شده» از رحمت من «که قطعا هرکه از آدمیان از تو پیروی کند، قطعا دوزخ را از همه شما یکجا پر می‌کنم» این سوگند و هشداری از سوی‌حق تعالی به کسانی است که طاعت او را وانهاده و از راه شیطان پیروی می‌کنند.

 ﴿وَیَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡکُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُکَ ٱلۡجَنَّةَ فَکُلَا مِنۡ حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٩ [الأعراف: 19].

«و گفتیم‌: ای آدم‌! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید» این سخن بعد از اخراج ابلیس از آسمان، یا از بهشت به ایشان گفته شد «پس از هرجا که می‌خواهید بخورید» از هر نوعی از انواع میوه‌های بهشتی که می‌خواهید. «ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد» با نافرمانی من و مخالفت امر من‌. پس‌حق تعالی بهره‌گیری از تمام درختان بهشت را ـ بجز این یک درخت ـ برای آدم و حوا مباح گردانید.

مفسران در نوعیت این درخت ممنوعه اختلاف‌نظر دارند و در تعیین آن روایت صحیحی هم نقل نشده است لذا از بحث درباره آن فایده‌ای متصور نیست، و ما وارد این بحث نمی‌شویم‌.

﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّیۡطَٰنُ لِیُبۡدِیَ لَهُمَا مَا وُۥرِیَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰکُمَا رَبُّکُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَکُونَا مَلَکَیۡنِ أَوۡ تَکُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِینَ٢٠ [الأعراف: 20].

«پس شیطان آن‌دو را وسوسه کرد» یعنی‌: با آنان به‌طور آهسته و به تکرار سخن گفت «تا برای‌شان آنچه را از شرمگاه‌هایشان که از دیدشان پوشیده بود آشکار گرداند» یعنی‌: شیطان خواست تا با آشکارساختن عورتهای آدم و حوا که از دیدشان مستور بود، به آنان بدی کند زیرا قبل از آن، آدم و حوا نه خود عورتهای‌خویش را می‌دیدند و نه یکی از آنها عورت دیگری را می‌دید.

این آیه دلیل بر آن است که برهنگی (کشف عورت‌)، از بزرگ‌ترین مصیبتهاست و پوشش عورت از ایجابات طبع و عقل سلیم می‌باشد چنان‌که برهنگی، فطرتی حیوانی است که انسان سلیم به آن گرایش نمی‌یابد. علما گفته‌اند: عورت آدم و حوا فقط برای خودشان آشکار گردید نه برای دیگران «و گفت» ابلیس به آدم و حوا «پروردگارتان شما را نهی نکرده‌است» از خوردن «این درخت، جز برای اینکه مبادا دو فرشته گردید» یعنی‌: برای آن که فرشته نگردید «یا از جاودانگان شوید» یعنی‌: تا از کسانی نگردید که هرگز نمی‌میرند و همیشه ساکن بهشت هستند.

﴿وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ٢١ [الأعراف: 21].

«و برای آن دو، سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم» زیرا من پیش‌از شما ساکن این مکان بوده‌ام و می‌دانم که راز جاودانگی در چیست‌. یا معنی این است‌: چنان‌که ابلیس بر خیرخواهی خویش برای آنان سوگند خورد، آن‌دو نیز، برقبول این مرام او سوگند خوردند، یعنی آدم و حوا او را تصدیق کردند و این اندیشه در نهادشان خطور نکرد که او دروغگوی گمراه‌کننده‌ای است و تعبیر (قاسمهما) که از باب مفاعله است و بر انجام دو طرفه فعل دلالت می‌کند، نیز مؤیداین معنی است‌.

 ﴿فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٖۚ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا یَخۡصِفَانِ عَلَیۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَکُمَا عَن تِلۡکُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکُمَآ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمَا عَدُوّٞ مُّبِینٞ٢٢ [الأعراف: 22].

«پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید» تدلیه و ادلاء: فرستادن یک چیز از بالایی به‌سوی پایینی است‌. پس معنی این است‌: شیطان به وسیله این سوگند دروغ فریبنده و با این وسوسه خود، آدم و حوا را از مرتبه بلندی و برتری که همانا مرتبه طاعت و کرامت است، به پستی و هبوط کشانید «پس چون آن دو از آن درخت چشیدند» یعنی‌: چون از آن درخت خوردند «عورت‌هایشان بر آنان آشکار شد» زیرا لباس از تن‌شان فروریخت «و شروع کردند به چسبانیدن برگ‌های درختان بهشت بر خود» به قولی‌: آن برگ‌ها؛ برگ درخت انجیر بود که آن را بر عورت‌های خود به صورت طبقه‌ای از برگ‌ها بر بالای طبقه‌ای دیگر می‌چسباندند تا عورت‌های خود را بپوشانند «و پروردگارشان به آنان ندا درداد» درحالی‌که سرزنش‌کنان به‌آنان می‌گفت‌: «که مگر شما را از این درخت نهی نکرده بودم» آری‌! این خطاب، عتاب و سرزنشی از سوی خداوند متعال بر آدم و حواست، از آن رو که آنان بادستور خدا عزوجل مخالفت کرده و از آن درخت معین ممنوعه خوردند و از آنچه که باید حذر و احتیاط می‌کردند ـ که همانا کید شیطان بود ـ حذر نکردند در حالی‌که حق تعالی قبلا آنان را از نیرنگ‌های شیطان برحذر داشته بود چنان‌که می‌فرماید: «و به شما نگفته بودم که بی‌گمان شیطان دشمن آشکار شماست» یعنی‌: دشمنی وی با شما تا بدانجا آشکار است که او این دشمنی خویش را پنهان هم نمی‌کند.

﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٢٣ [الأعراف: 23].

«گفتند» آدم و حوا «پروردگارا! بر خود ستم کردیم» اعتراف می‌کنیم که با این مخالفت، مرتکب گناه گردیده‌ایم و بر خود ستم کرده‌ایم‌. این اعتراف آدم و حوا، برخلاف شیوه ابلیس بود که از معصیت خویش عذرخواهی نکرد و از پروردگار خویش آمرزش نخواست بلکه استکبار ورزید «و اگر بر ما نیامرزی و به‌ما رحم نکنی، قطعا از زیانکاران خواهیم بود». البته این دعا و زاری نیز نمایانگر توبه آنهاست‌.

 ﴿قَالَ ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ٢٤ [الأعراف: 24].

«فرمود: فرود آیید» این خطاب الهی هم شامل آدم و حوا و ذریه آن دو و هم شامل ابلیس است «بعضی از شما برای بعضی‌دیگر دشمنید» خداوند متعال دشمنی آنها در میان یک‌دیگر را، نوعی از مجازات برای آنان قرار داد «و برای شما در زمین مستقری است» یعنی‌: جایگاه استقراری است «و» برای شما در آن «بهره‌مندی‌ای است» که در آن از خوراکی‌ها و آشامیدنی‌ها و مانند آنها برخوردار و بهره‌مند می‌شوید «تا وقتی معین» که همانا وقت مرگ شما، یا وقت برپایی قیامت است‌.

 ﴿قَالَ فِیهَا تَحۡیَوۡنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنۡهَا تُخۡرَجُونَ٢٥ [الأعراف: 25].

«فرمود» خداوند متعال‌: «در آن» یعنی‌: در زمین «زندگی می‌کنید و در آن می‌میرید و از آن برانگیخته می‌شوید» به‌سوی سرای آخرت، به منظور دریافت پاداش و جزای خویش‌.

ملاحظه می‌کنیم که حق تعالی در این آیات، سه نمونه از خلق خویش را معرفی می‌کند: نمونه‌ای که در طاعت مطلق و تسلیم کامل قراردارد، نمونه دیگری که در عصیان مطلق و استکبار منفور غوطه‌ور است و طبیعت سوم که ترکیبی از خیر وشر را باهم دارد، که همانا طبیعت بشری است‌.

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمۡ لِبَاسٗا یُوَٰرِی سَوۡءَٰتِکُمۡ وَرِیشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِکَ خَیۡرٞۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ٢٦ [الأعراف: 26].

«ای فرزندان آدم‌! هرآینه ما بر شما لباسی را فرود آوردیم که عورتهای شما را می‌پوشاند» این لباس از پشم و پنبه و از سایر اجناسی است که خداوند متعال صنعت آنها را به فرزندان آدم آموخت و با فرودآوردن آنها بر آنان منت گذاشت تا عورتهای خود را که ابلیس بر آنان آشکار ساخت، بپوشانند. و از آن به «انزال‌: فرودآوردن» تعبیر شد؛ زیرا آب که به‌طور مستقیم یا غیر مستقیم سرمنشأ همه منافع و از آن جمله لباس است، از آسمان فرود می‌آید. «و برای شما ریشی است» مراد از ریش در اینجا: لباس زینت است، یعنی بر شما دو لباس فرود آوردیم، لباسی برای پوشش عورتهایتان و لباس دیگری برای آرایشتان پس حکمت از انواع لباسها و پوشیدنی‌هایی که حق تعالی استفاده از آنها را به بنی‌آدم الهام کرد، هم پوشش و هم زینت است‌. در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده‌است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در هنگام پوشیدن لباس فرمودند: «الحمد لله الذی رزقنی من الریاش ما أتجمل به فی الناس وأواری به عورتی»‌. «ستایش‌خدایی را که به من از جامه‌های فاخر، آن مقدار ارزانی فرمود که با آن در میان‌مردم خود را بیارایم و عورتم را نیز با آن بپوشانم». «ولی لباس تقوا؛ این بهتراست» یعنی‌: لباس ایمان و عمل صالح، لباس زهد و پرهیزگاری از گناهان و لباس ترس از خدای عزوجل‌؛ بهترین و زیباترین لباس‌هاست‌. به قولی‌: مراد از لباس تقوا، زره و کلاهخودی است که مجاهد فی‌سبیل‌الله آن را در جهاد می‌پوشد «این» فرودآوردن انواع لباسها و بیان لباس تقوا «از نشانه‌های الله است» که بر فضل و رحمت وی به بندگانش دلالت می‌کند «باشد که متذکر شوند» و این نعمت عظیم را بشناسند.

ملاحظه می‌کنیم که خداوند متعال در این آیه، نعمت خویش بر ما بندگان را به دادن دو لباس‌؛ یعنی لباس حسی و لباس تقوی یادآور گردید زیرا درواقع میان هردو نوع لباس، تلازم وجود دارد چه لباس تقوی‌؛ عورتهای ضمیر و قلب انسان را می‌پوشاند و نهاد وی را به نور معنویت می‌آراید و لباس حسی‌؛ عورتهای جسم وی را می‌پوشاند و تن وی را می‌آراید پس پوشش جسم نیز نشانه‌ای از نشانه‌های تقواست‌.

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ لَا یَفۡتِنَنَّکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ کَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَیۡکُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ یَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآۚ إِنَّهُۥ یَرَىٰکُمۡ هُوَ وَقَبِیلُهُۥ مِنۡ حَیۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ٢٧ [الأعراف: 27].

«ای فرزندان آدم‌! زنهار تا شیطان شما را گمراه نسازد چنان‌که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند» یعنی‌: برحذر باشید از اینکه شیطان شما را بفریبد و از طاعت الهی به بیراهه برد؛ آن‌گاه از تنتان لباس حسی، یا از روح و قلبتان لباس تقوا را بیرون کشد و در نتیجه، شما را از ورود به بهشت محروم کند. یا برهنگی را در برابر دید کسانی که نظرکردن به عورتتان بر آنان حلال نیست، در چشم و دلتان بیاراید؛ زیرا شیطان را در این میدان ید طولایی است ـ همان‌گونه که پدر و مادرتان را فریفت «و لباس‌شان را از آنان برکند تا عورت‌هایشان را بر آنان نمایان کند» بدین‌سان ایشان را در معصیتی درافگند که مجازات آن نمایان گشتن عورت‌هایی بود که ازدیدشان پنهان بود «هرآینه شیطان و قبیله‌اش شما را از آنجا که آنها را نمی‌بینید، می‌بینند» لذا خود را از اینکه شیطان شما را عریان ببیند، نگهدارید زیرا حق تعالی شما را از نمایان ساختن عورتهایتان نهی کرده است‌.

تردیدی نیست که هرکس ـ همانند شیطان ـ فرزندان آدم را از آنجایی ببیند که آنان او را نمی‌بینند، بی‌گمان چنین کسی دارای نیرنگ بس بزرگی است پس شایسته آن است که انسان در قبال چنین دشمن بزرگی، نهایت خودداری وپاسداری را از حریم ارزش‌های خویش بنماید. چنان‌که احادیث وارده در این باب نیز، مؤکد این معنی‌است‌. ذوالنون مصری می‌گوید: «اگر شیطان تو را از جایی می‌بیند که تو او را نمی‌بینی‌؛ پس تو هم از کسی یاری بخواه که شیطان را از جایی می‌بیند که او وی را نمی‌بیند. آن کس‌؛ همان کریم پرده‌پوش و رحیم آمرزگار است». (قبیله‌): یعنی قبیله شیطان‌. مراد از قبیله شیطان، یاران و لشکریان و نسل‌وتبار وی از شیاطین‌اند «همانا ما شیاطین را اولیای نامؤمنان گردانده‌ایم» یعنی‌: ما شیاطین را بر کافران یاور و توجیه‌کننده و مربی و مسلط ساخته‌ایم‌.

علامه «الوسی» در تفسیر «روح المعانی»، در ذیل این آیه تحقیقی را پیرامون امکان دیدن جن بیان کرده و از آن چنین نتیجه می‌گیرد: آیه کریمه قضیه مطلق وهمیشگی‌ای را بیان نمی‌کند بنابراین، نفی دیدن جن برحسب عادت است و دیدن‌آن برای بشر امکان دارد چنان‌که در احادیث و اخبار و آثار آمده است‌.

 ﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَاۗ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٢٨ [الأعراف: 28].

«و چون کار زشتی کنند، می‌گویند: پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است» درحالی‌که بودن پدرانشان بر راه‌ورسمی زشت و ناشایست، هرگز انجام‌دادن آن کار زشت را از سوی آنان توجیه نمی‌کند و خدای سبحان هرگزآنان را به کارهای زشت فرمان نداده است بلکه آنان را به پیروی از شیوه و راه انبیا  علیهم السلام  و عمل به کتابهای نازل‌شده فرمان داده و از مخالفت با انبیا  علیهم السلام  و کتابهای‌خویش و از جمله ارتکاب فحشا و دیگر اعمال خلاف عفت، نهیشان کرده است‌.

در بیان سبب نزول آمده‌است‌: این آیه درباره طواف برهنه مشرکان به خانه کعبه نازل شد زیرا مشرکان با اقتدا به پدران خویش، به‌طور برهنه به خانه کعبه طواف می‌کردند و مدعی بودند که از سوی خدای سبحان به این شیوه مأمور هستند. تأویلشان نیز این بود که در جامه‌ای طواف نمی‌کنند که خدا عزوجل را در آن جامه نافرمانی کرده‌اند. «بگو: قطعا خدا به کار زشت فرمان نمی‌دهد» پس چگونه چنین افترایی بر خدای سبحان می‌بندید؟ «آیا چیزی را که نمی‌دانید به خداوند نسبت می‌دهید»؟ درحالی‌که سخن‌گفتن از روی جهل و نادانی، در هر امری زشت وناپسند است پس کار چگونه خواهد بود اگر این سخن برخواسته از جهل و آمیخته با دروغ، به خدای سبحان نسبت داده شود؟

 ﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّی بِٱلۡقِسۡطِۖ وَأَقِیمُواْ وُجُوهَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَۚ کَمَا بَدَأَکُمۡ تَعُودُونَ٢٩ [الأعراف: 29].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «پروردگارم به قسط فرمان داده‌است» و به آنچه که در نزد هر عاقلی نیکو و زیباست پس او چگونه به زشتی‌ها فرمان می‌دهد؟ آری‌! اوامر وفرمانهای خداوند متعال، مبتنی بر قسط است لذا به من بگویید که برهنگی و دیگر اعمال زشت شما درکجای این قاموس جای دارد و اینها را از کجا آورده‌اید ؟. قسط: عدل است و خدای  عزوجل  با تعبیر به قسط، روشن می‌سازد که به عدل فرمان می‌دهد نه به فحشا؛ آن‌گونه که آنان پنداشته‌اند «و» فرمان داده است به «این که در هر مسجدی روی خود را مستقیم کنید» یعنی‌: در هر مسجدی که بودید،برای حق تعالی نماز بگزارید درحالی که در نماز خویش روی دل به‌سوی او کرده و روی تن به‌سوی قبله نمایید «و او را بخوانید درحالی‌که دین خود را برایش خالص‌گردانیده‌اید» یعنی‌: خداوند متعال را در حالی عبادت کنید که دعا یا عبادت خویش را برای او خالص گردانیده و چیزی را با او شریک نمی‌آورید «همچنان‌که شما را آفرید، به‌سوی او برمی‌گردید» یعنی‌: همان‌گونه که شما را در آغاز آفرینش‌تان پدید آورد، باز آفرینش‌تان را اعاده می‌کند و بازآفرینی از نوآفرینی بر او مشکل‌تر نیست‌. به قولی دیگر: چنان‌که شما را از شکم‌های مادرانتان عریان و بی‌همه‌چیز بیرون آورد، باز به‌سوی او درحالی برمی‌گردید که هیچ‌چیز با شما نیست چنان‌که در حدیث شریف به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در موعظه‌ای فرمودند: «ای مردم‌! بی‌گمان شما لخت و عریان و ختنه‌نشده به‌سوی خدای  عزوجل  حشر می‌شوید. آن‌گاه این آیه‌کریمه را تلاوت کردند: ﴿یَوۡمَ نَطۡوِی ٱلسَّمَآءَ کَطَیِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡکُتُبِۚ کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ١٠٤ [الأنبیاء: 104].

با این آیات، متوجه این حقیقت می‌شویم که موضوع لباس و پوشش و نحوه آرایش‌؛ جدا از شریعت خدا عزوجل و برنامه وی برای زندگی نیست، از این جهت است که در سیاق آیات، میان موضوع لباس، و موضوع ایمان و شرک، چنین ارتباطی برقرار گردیده است‌.

﴿فَرِیقًا هَدَىٰ وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلضَّلَٰلَةُۚ إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَیَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ٣٠ [الأعراف: 30].

آری‌! به‌سوی حق تعالی درحالی باز می‌گردید که به دو گروه تقسیم شده‌اید: «گروهی را راه نمود» که همانا گروه نیکبختان یعنی مسلمانانند «و گروهی گمراهی برآنان ثابت شده است» که گروه بدبخت کفار می‌باشند «زیرا آنان شیاطین را به‌جای‌خدا سرور و معبود خود گرفته‌اند» یعنی‌: این بدبختی و گمراهی‌شان به‌سبب آن است که شیاطین را در نافرمانی خدا عزوجل اطاعت کرده‌اند «و می‌پندارند که راه‌یافته اند» واین حال و وضع هرکافری است که با وجود قرار داشتن در نهایت گمراهی‌؛ می‌پندارد که درنهایت هدایت و معرفت و صواب قرار دارد.

 ﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ٣١ [الأعراف: 31].

«ای فرزندان آدم‌! زینت خود را در هر مسجدی برگیرید» به این ترتیب، خداوند متعال بندگانش را به آراسته‌شدن به زینت و پوشیدن عورت در هنگام حضور در مساجد جهت انجام نماز و طواف، دستور می‌دهد.

این آیه ـ چنان‌که در بیان سبب نزول به روایت ابن‌عباس رضی الله عنه آمده‌است ـ عمل مشرکانی را که در خانه کعبه برهنه طواف می‌کردند، مردود اعلام می‌کند. به دلیل همین آیه و احادیثی که در معنی آن روایت شده‌است، سنت است که شخص نمازگزار درحال نماز به بهترین شکل‌وشمایل خویش حاضر شود زیرا نماز، مناجات با پروردگار متعال است بنابراین، به‌کارگرفتن زینت و استعمال خوشبویی در هنگام ادای نماز مستحب می‌باشد و چنان‌که در احادیث شریف آمده‌است، لباس سفید از بهترین لباسهاست‌. جمهور فقها برآنند که پوشیدن عورت، فرضی از فرایض نماز است‌. «و بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید» یعنی‌: اسراف و زیاده‌روی در خوردونوش و در همه‌چیز، ناپسند است «هرآینه الله اسراف‌کاران را» یعنی‌: متجاوزان از حلال به سوی حرام را «دوست ندارد» بنابراین، باید با رعایت میانه‌روی از پاکیزگی‌ها بهره‌برداری کرد پس ترک غذا و نوشیدنی، از زهد نیست و کسی‌که کلا غذا و نوشیدنی را ترک می‌کند، کشنده نفس خویش است و از اهل دوزخ می‌باشد و کسی‌که غذا و نوشیدنی را به گونه‌ای کم می‌خورد که دراثر آن بدن وی به ضعف گراید و از انجام تکالیف خویش ـ اعم از طاعات و عبادات، یا ادای مسؤولیت‌های مربوط به خود و کسان تحت تکفلش ـ ناتوان گردد؛ با اوامر و ارشادات الهی مخالفت کرده است‌. همان‌گونه که اسراف در انفاق مال و خورد و نوش و آرایشها و آسایشهای زندگی بر وجهی که جز بی‌خردان و اسراف‌ورزان بدان روی نمی‌آورند، نیز مخالف با فرامین و احکامی است که حق تعالی برای بندگانش مشروع گردانیده‌است‌. و همه اینها در این نهی قرآنی داخل است‌.

برخی از سلف گفته‌اند: خداوند متعال همه علم طب را در نصف آیه گردآورده است‌: ﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ﴾.

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢ [الأعراف: 32].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «چه‌کسی زینت الهی را که برای بندگانش بیرون آورده، حرام کرده است»؟ زینت‌: چیزی است که انسان خود را به آن می‌آراید، اعم از لباس یا غیرآن از اشیای مباح‌؛ همچون زیورآلات، جواهر و غیره‌. معنای‌: (برای‌بندگانش بیرون آورده‌) این است که‌: باری تعالی این زینت‌ها را برای‌شان رام ومسخر گردانیده‌؛ با آفریدن اصل آنها ـ همچون آفرینش پنبه از زمین و ابریشم از کرم ـ بنابراین، بر کسی‌که جامه فاخر و گران‌قیمت می‌پوشد، هیچ مانع و حرجی نیست، چنانچه در حد اسراف داخل نشود و آن پوشیدنی از چیزهایی نباشد که‌حق تعالی آنها را حرام کرده است‌. همچنان بر کسی‌که خود را به چیزی می‌آراید که آن را تحت عنوان کلی «زینت» می‌توان جای داد، هیچ حرجی نیست، درصورتی‌که مانع شرعی در برابر آن وجود نداشته باشد و هرکس می‌پندارد که بهره‌گیری از زینت الهی با این مصادیقی که ذکر کردیم، مخالف با زهد وپرهیزگاری است، بدون شک در اشتباه است‌.

«و» نیز خداوند متعال حرام نکرده‌است «پاکیزه‌ها را از رزق» یعنی‌: خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های پاک را پس بدان‌که ترک این پاکیزگی‌ها نیز از زهد نیست‌. ترک خوردن گوشت و خوردنی‌های پاکیزه و لذیذ دیگر ـ چون میوه‌ها، شیرینی‌ها و غیره ـ نیز شامل این نهی الهی می‌باشد. آری‌! آیه‌کریمه برای این آمده است تا بر کسانی که این پاکیزگی‌ها و زینتها را بر خود یا بر دیگران تحریم می‌کنند، انکار نماید و این روش نادرست‌شان را مردود اعلام کند. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده‌است که در حدیث شریف فرمودند: «دور از خودپسندی و تکبر و اسراف بخورید، بنوشید، صدقه کنید و بپوشید زیرا حق تعالی دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بنده‌اش ببیند».

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «این نعمت‌ها برای مؤمنان در زندگانی دنیا است» یعنی‌: این نعمت‌ها ـ اعم از خوردنی‌ها، نوشیدنی‌ها، پوشیدنی‌ها و دیگر پاکیزگی‌ها ـ اصالتا در زندگانی دنیا برای مؤمنان است، هرچند کفار نیز به‌طور تبعی و طفیلی در این برخورداریها با آنان مشارکت دارند تا آن‌گاه که زنده باشند «برای آنان در روز قیامت خالص شده است» یعنی‌: این نعمت‌ها در روز قیامت نیز خاص و مختص مؤمنان می‌باشد و کفار در آنها با ایشان مشارکت ندارند «بدین‌سان آیات خود را بیان می‌کنیم» تا حلال از حرام متمایز گردد «برای گروهی که می‌دانند» که خدای  عزوجل  شریکی ندارد.

 ﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٣ [الأعراف: 33].

«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «جزاین نیست که پروردگارم فواحش را حرام کرده است» فواحش‌: گناهان بسیار زشت و ناشایست است «آنچه آشکار باشد از آن و آنچه پوشیده باشد» یعنی‌: چه این فواحش به‌گونه علنی انجام بگیرد و چه به‌طور پنهانی «و گناه را حرام کرده است» و این معنی، شامل هرگونه معصیتی است که سبب عذاب الهی گردد «و» حرام کرده‌است «تعدی ناحق را» یعنی‌: ستم و کبر و گردنکشی‌ای بر مردم را که از حد و حق متجاوز است «و اینکه چیزی را با خدا شریک مقرر کنید که او هیچ دلیلی بر حقانیت آن نازل نکرده است» البته روشن است که خدای سبحان بر این امر که دیگری با او شریک گردانیده شود؛ هرگز حجت و برهانی نازل نمی‌کند پس این تعبیر، به منظور رد پندار مشرکانی به‌کار گرفته شده که ادعا کردند؛ به فرمان خدا عزوجل شرک آورده‌اند «و» حرام کرده است بر شما «این که چیزی را که نمی‌دانید» حقیقت آن را و اینکه خداوند عزوجل آن را گفته باشد؛ «به خدا نسبت دهید» مانند حلالها و حرامهایی که مشرکان به خدای سبحان نسبت می‌دادند در حالی‌که خداوند عزوجل هرگز بدانها فرمان نداده است‌.

﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا یَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ٣٤ [الأعراف: 34].

«و برای هر امتی اجلی است» یعنی‌: برای هر امتی وقت معین و محدودی است که حق تعالی آن امت را در آن میعاد معین می‌میراند و هلاک می‌گرداند «پس چون اجلشان فرارسد» یعنی‌: چون میعاد امتی از امت‌ها فرارسد «نه ساعتی پس افتند و نه ساعتی پیش افتند» و آنچه بر آنان مقدر گردیده است، هم در آن ساعت واقع‌می‌شود. اما از نظر معنوی، حیات و عزت و سعادت یک امت، به پیروی از شرع خدای  عزوجل  و پایبندی و تمسک به دین و اخلاق و فضیلت وابسته است چنان‌که مرگ و بدبختی آن امت، به روگردانی از دین و انتشار مفاسد و منکرات و مظالم وابسته می‌باشد و این مرگ نیز میعاد معینی دارد.

﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ إِمَّا یَأۡتِیَنَّکُمۡ رُسُلٞ مِّنکُمۡ یَقُصُّونَ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِی فَمَنِ ٱتَّقَىٰ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٣٥ [الأعراف: 35].

«ای فرزندان آدم‌! اگر برای شما پیامبرانی از جنس خودتان بیایند» یعنی‌: اگر نزد شما پیامبرانی از جنس خودتان آمدند که «آیات مرا بر شما می‌خوانند» یعنی‌: احکام من را به شما خبر می‌دهند و آن را برای شما تبیین می‌کنند پس از این گروه پیامبران  علیهم السلام  اطاعت کنید و ایشان را تصدیق و پیروی نمایید «پس هرکه پرهیزگاری کند» از معاصی خدای سبحان «و اصلاح کند» حال نفس خویش را؛ با پیروی ازپیامبران‌: و لبیک‌گفتن به ندای دعوت آنان «پس هیچ ترسی بر آنان نیست» از ستم یا عذابی که در آینده گریبانگیرشان شود «و نه ایشان اندوهگین می‌شوند» در روز قیامت بر آنچه که در دنیا پشت سر گذاشته‌اند. یا معنی این است‌: آنها اصلا در هیچ حالی بیمی ندارند؛ زیرا در تمام امور خویش زیر سایه عنایت الهی به‌سر می‌برند و در هیچ حالی هم اندوهگین نیستند زیرا در همه امورشان به‌خدا عزوجل توکل می‌کنند.

 ﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَٱسۡتَکۡبَرُواْ عَنۡهَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٣٦ [الأعراف: 36].

«و کسانی که آیات ما را» که پیامبران ما بر آنان خوانده‌اند «دروغ انگاشتند و از آنها» یعنی‌: از اجابت و عمل به آنچه که در آنهاست «تکبر ورزیدند، اینان همدم دوزخند و در آن جاودانند» لذا به‌سبب کفرشان هرگز از آن بیرون برده نمی‌شوند.

﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوۡ کَذَّبَ بِ‍َٔایَٰتِهِۦٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ یَنَالُهُمۡ نَصِیبُهُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا یَتَوَفَّوۡنَهُمۡ قَالُوٓاْ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰفِرِینَ٣٧ [الأعراف: 37].

«پس ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد، یا آیات او را تکذیب کند، کیست‌«؟ یعنی‌: هیچ‌کس ستمکارتر از آن کس نیست که بر خدای سبحان دروغ بسته و از کار دین چیزی را مشروع گرداند که او بدان فرمان نداده است، یا آنچه را که پیامبران  علیهم السلام  آورده‌اند، تکذیب نماید «آن گروه» دروغگو بر خدای  عزوجل  و دروغ‌انگار آنچه که به وسیله پیامبران  علیهم السلام  به‌سویشان آمده است‌؛ «به آنها بهره آنان از آنچه در کتاب» یعنی‌: در لوح محفوظ «بر آنان نوشته شده» از خیر و زینت دنیا و پاکیزگی‌های آن ـ اعم از خوردنی و نوشیدنی و پوشیدنی «می‌رسد تا آن‌گاه‌که چون نزد آنان فرستادگان ما» یعنی‌: ملک‌الموت و همکارانش «بیایند که جانشان را بستانند، گویند: کجاست آنچه بجز خداوند می‌پرستیدید»؟ یعنی‌: کجاست خدایان باطلی که بجز خداوند می‌خواندید و می‌پرستیدید؟ اینک آنها را جست‌وجو کنید تا امروز برای شما کاری بکنند و نفعی برسانند «می‌گویند: آنان از نظر ما ناپدید شدند» و ما را گم کردند پس نمی‌دانند که ما کجاییم‌. یا از نزد ما رفتند و ناپدید شدند و ما نمی‌دانیم که آنها کجایند «و علیه خود گواهی دادند که کافر بوده‌اند» یعنی‌: به کفر خود اعتراف و اقرار کردند.

﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِی ٱلنَّارِۖ کُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱدَّارَکُواْ فِیهَا جَمِیعٗا قَالَتۡ أُخۡرَىٰهُمۡ لِأُولَىٰهُمۡ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فَ‍َٔاتِهِمۡ عَذَابٗا ضِعۡفٗا مِّنَ ٱلنَّارِۖ قَالَ لِکُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰکِن لَّا تَعۡلَمُونَ٣٨ [الأعراف: 38].

«می‌فرماید» خداوند متعال «که داخل آتش شوید در میان امت‌هایی که پیش از شما بوده‌اند» یعنی‌: همراه با امت‌هایی که قبل از شما گذشته‌اند؛ «از جن و انس» و آنان کفار دو نوع جن و انس از همه امت‌ها هستند «هرگاه که امتی در آتش درآید» از امتهای گذشته «امت دیگر مانند خود را لعنت می‌کند» یعنی‌: امت دیگری را که قبل از او به دوزخ درآمده است، لعنت می‌کند، چرا که این امت اخیر به‌سبب اقتدا به امت پیشین، به این سرانجام شوم پیوسته است «تا وقتی که چون همه یکجا در دوزخ به یک‌دیگر رسند» اعم از امتهای پیشین و پسین و رهبران و پیروان‌. تدارک‌: به یک‌دیگر پیوستن و ملحق شدن، پی‌درپی‌آمدن و گردهم آمدن است «می‌گوید گروه متأخر از آنان» یعنی‌: کسانی که در ورود به دوزخ آخرین‌هایند، که فرومایگان و پیروان یا متأخران در زمان می‌باشند «در حق گروه متقدم از آنان» ک ه‌در ورود به دوزخ بر آنان پیشگام بوده‌اند و آنان رؤسا و بزرگانشان، یا متقدمان در زمان‌اند. آری‌! می‌گویند: «پروردگارا! آنان ما را گمراه کردند» جایزاست مرادشان این باشد که‌: گروه متقدم ما را گمراه کرده‌اند زیرا ما متأخران از آنان تبعیت کرده و بعد از آنان به دین‌شان اقتدا کردیم و آنان را الگو و پیشوای خویش قرار دادیم‌. همچنان جایز است مراد این باشد که‌: رؤسا و رهبران ما را گمراه کردند «پس از عذاب آتش، مضاعف به آنان بده» ضعف‌: افزون شدن بر مانند خود به یک‌بار یا چندین بار است، یعنی‌: عذابی دوچند یا چند و چندین برابر به آنان بده «الله می‌فرماید: برای هرکدام عذاب مضاعف است» یعنی‌: هر گروه از شما؛ چه‌گروه اول و چه آخر، چه متقدمان و چه متأخران، چه رهبران و چه پیروان، همه عذابی دوچندان یا به‌مراتب چندین برابر دارید زیرا اگر پیروان نمی‌بودند، رهبران از خود هیچ سلطه‌ای نداشتند و اگر متأخران از متقدمان پیروی نمی‌کردند، نمی‌توانستند چنین کنند «ولی شما نمی‌دانید» عذابی را که برای هر گروه هست‌. یا یک گروه مقدار عذاب گروه دیگر را نمی‌داند.

 ﴿وَقَالَتۡ أُولَىٰهُمۡ لِأُخۡرَىٰهُمۡ فَمَا کَانَ لَکُمۡ عَلَیۡنَا مِن فَضۡلٖ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡسِبُونَ٣٩ [الأعراف: 39].

«و گروه متقدم از آنان به گروه متأخر می‌گویند» یعنی‌: پیش‌درآمدگان در دوزخ به کسانی که بعدا به آنان می‌پیوندند، یا پیشوایان به پیروان می‌گویند: «شما را بر ما هیچ برتریی نیست» یعنی‌: برای شما هیچ تخفیفی در عذاب نیست زیرا آنچه در اینجا معتبر است، دستاورد و عمل خود انسان است و در اینکه در دنیا پیرو باطل بوده است نه پیش‌رو در آن، هیچ عذری از او پذیرفنه نیست لذا ما هردو گروه‌؛ اعم از پیشوا و پیرو، در کفر و استحقاق عذاب، برابریم «پس عذاب آتش را بچشید» چنان‌که ما چشیده‌ایم «به‌سبب آنچه می‌کردید» از نافرمانی‌های حق تعالی و کفر به وی‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَٱسۡتَکۡبَرُواْ عَنۡهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِی سَمِّ ٱلۡخِیَاطِۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُجۡرِمِینَ٤٠ [الأعراف: 40].

«هرآینه کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و از پذیرفتن آنها تکبر ورزیدند، هرگز برای آنان» یعنی‌: برای ارواحشان، آن‌گاه که بمیرند «دروازه‌های آسمان گشوده نمی‌شود» چنان‌که در این باب احادیث بسیاری نیز روایت شده‌است‌. به قولی‌دیگر: درهای آسمان به‌روی دعاهایشان‌؛ چون دعا نمایند و به‌روی اعمالشان‌؛ چنانچه عمل نیکی بکنند، گشوده نمی‌شود پس دعا و عملشان نه به‌سوی خدای  عزوجل  برداشته می‌شود و نه مورد پذیرش قرار می‌گیرد بلکه به‌خودشان برگردانده می‌شود، آن‌گاه فرشتگان آن را بر رویشان می‌کوبند. ابن‌جریج می‌گوید: «نه درهای آسمان به‌روی ارواحشان گشوده می‌شود و نه به‌روی اعمالشان». که این سخن، جامع هردو قول است‌. «و به بهشت درنمی‌آیند تا وقتی که شتر در سوراخ سوزن درآید» یعنی‌: در هیچ حالی از احوال به بهشت درنمی‌آیند، بدین جهت درآمدنشان به بهشت را به محال معلق گردانید و فرمود: (تا وقتی که شتر در سوراخ سوزن درآید). سوراخ سوزن را بویژه از این جهت یاد کرد که در غایت تنگی قرار دارد. جمل‌: شتر نر است‌. بعضی گفته‌اند: جمل به معنی طناب کلفت است «و بدین‌سان» یعنی‌: به‌مانند این جزای وحشتناکی که‌بیان کردیم «مجرمان را کیفر می‌دهیم».

﴿لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٞ وَمِن فَوۡقِهِمۡ غَوَاشٖۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٤١ [الأعراف: 41].

«آنان را از دوزخ فرشهاست» مهاد: فرش است «و از بالایشان‌پوشش‌هاست» غواشی‌: لحافهاست، یعنی از بالایشان آتش‌هایی است که آنان را همانند لحاف می‌پوشاند. حاصل سخن این که‌: بسترها و بالاپوش‌هایشان از آتش‌جهنم است «و این‌گونه، بیدادگران» بر نفس‌های خویش «را سزا می‌دهیم».

آن‌گاه به سرانجام نیک مؤمنان پرداخته، می‌فرماید:

 ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَا نُکَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٤٢ [الأعراف: 42].

«و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، هیچ‌کس را جز به قدر توانش مکلف نمی‌کنیم» بنابراین، چنین فهمیده نشود که ورود به بهشت‌؛ منوط به انجام دادن اعمالی است که در حیطه توان و امکان انسان قرار ندارد «آن گروه» مؤمن نیکوکردار «همدم بهشتند، ایشان در آنجا جاودان می‌باشند».

 ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلّٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهۡتَدِیَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّۖ وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡکُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٤٣ [الأعراف: 43].

«و هرگونه کینه‌ای را از سینه‌هایشان می‌زداییم» یعنی‌: خدای  عزوجل  کینه‌هایی را که بهشتیان در دنیا بر یک‌دیگر داشته‌اند، از سینه‌هایشان پاک می‌کند و می‌سترد تا بدانجا که دل‌هایشان صاف و شفاف می‌شود و یک‌دیگر را از ته دل دوست می‌دارند، چه اگر در دل‌هایشان به مانند دنیا غل‌وغش و کینه وجود داشته باشد، قطعا این امر در التذاذ و برخورداریشان از نعمت‌های بهشت کاستی و کمی پدید می‌آورد زیرا کسانی که با یک‌دیگر کینه می‌ورزند، زندگی بر آنان در کنار هم خوش نمی‌گذرد. غل‌: کینه پنهان در سینه‌هاست‌. بعضی برآنند که‌: زدودن کینه در بهشت، به این معنی است که بهشتیان در برتری مقام‌ها و درجات و منزلت‌هایشان، با یک‌دیگر حسد نمی‌ورزند. در حدیث شریف به روایت ابوسعید خدری رضی الله عنه آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آن‌گاه که مؤمنان از آتش دوزخ نجات می‌یابند، بر سر پلی که میان بهشت و دوزخ است متوقف ساخته می‌شوند، سپس در مظالمی که میان‌شان در دنیا بوده است از یک‌دیگرشان قصاص گرفته می‌شود تا آن که چون پاک و مصفا گشتند، به آنان اجازه ورود به بهشت داده می‌شود. سوگند به ذاتی که جانم درید اوست، آنان منزل و مأوای خویش در بهشت را بهتر از مسکنی که در دنیا داشته‌اند، می‌شناسند».

علی رضی الله عنه دربیان سبب نزول آیه کریمه فرموده‌است‌: «به‌خدا که این آیه درباره ما اهل بدر نازل گردید». «از زیر قصرهایشان نهرها جاری است و می‌گویند: ستایش خدایی‌راست که ما را به این، هدایت نمود» یعنی‌: ما را به این پاداش بزرگ که همانا جاودانگی در بهشت و زدودن کینه از دل‌هایمان است، راه نمود. یا در دنیا به ایمان و عمل صالح که وسیله این رستگاری عظیم است، هدایتمان نمود «و ما هرگز مستعد راه‌یافتن نبودیم» و توان راه‌یابی به این‌همه فیض و منزلت را نداشتیم «اگر الله ما را رهبری ننمودی» پس او راهبر شد تا ما راه یافتیم «بی‌شک فرستادگان پروردگار ما به راستی و درستی آمدند» بهشتیان از سر شادمانی و شادکامی از عاقبت‌خوشی که بدان رسیده‌اند، این سخن را می‌گویند «و ندا داده شوند» به مثابه پیام‌تبریکی برای‌شان بر این نعمت عظمای الهی‌: «اینک این بهشتی است که آن را به پاداش آنچه انجام می‌دادید، میراث یافته‌اید» یعنی‌: آن را با عمل خویش که از فضل الهی برشما بود، به‌دست آورده‌اید. در حدیث شریف آمده است‌: «راستی ودرستی پیشه کنید و با اعمال شایسته به خدا تقرب جویید ولی بدانید که هرگز کسی با عملش وارد بهشت نمی‌شود. اصحاب گفتند: حتی شما یارسول‌الله؟ آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: حتی من‌؛ مگر اینکه خدای  عزوجل  مرا به رحمت خویش درپوشاند». پس اگر فضل خدای سبحان بر شخص عمل‌کننده نباشد و او را بر عمل توانایی نبخشد، او هرگز موفق به انجام عمل شایسته نمی‌شود. همچنین روایت شده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «بهشتیان چنین مورد خطاب قرارمی‌گیرند: صحیح و تندرست باشید؛ و هرگز بیمار نشوید، شادمان و نیکوحال و در نازونعمت باشید؛ و هرگز در رنج و سختی و آزار قرار نگیرید، جوان شوید؛ و هرگز پیر و فرتوت نگردید، جاودان باشید؛ و هرگز نمی‌رید».

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ أَن قَدۡ وَجَدۡنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّٗا فَهَلۡ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمۡ حَقّٗاۖ قَالُواْ نَعَمۡۚ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُۢ بَیۡنَهُمۡ أَن لَّعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ٤٤ ٱلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَیَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ کَٰفِرُونَ٤٥ [الأعراف: 44-45].

«و اهل بهشت اهل دوزخ را ندا دهند» بعد از آن که هریک از دو گروه در منزل و مقام خویش استقرار می‌یابند: «که ما آنچه را پروردگارمان به ما» از نعمت‌ها «وعده داده بود، راست یافتیم» یعنی‌: به آن رسیدیم «پس آیا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما» از عذاب دردناک «وعده کرده بود، راست یافتید» یعنی‌: به آن رسیدید؟ بهشتیان این سخن را در مقام اعتراف به نعمت‌های خداوند عزوجل مطرح می‌کنند «گفتند» دوزخیان «آری» ما نیز وعده پروردگارمان را راست یافتیم‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کشتگان مشرکان در بدر را که به چاهی افگنده شدند، نیز با این ندای کوبنده مورد خطاب قراردادند: ای ابا جهل بن هشام‌! ای عتبه بن ربیعه‌! ای شیبه بن ربیعه‌...! آیا آنچه را که پروردگارتان به‌شما وعده کرده بود، راست یافتید؟ زیرا من آنچه را که پروردگارم به من وعده کرده بود، راست‌یافتم». در این اثنا عمر رضی الله عنه گفت‌: یا رسول‌الله! شما گروهی را مورد خطاب قرارمی‌دهید که اکنون گندیده‌اند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به خدایی که‌جانم در ید اوست، شما به آنچه من می‌گویم، نسبت به آنها شنواتر نیستید ولی آنان نمی‌توانند پاسخ دهند».

«آن‌گاه آوازدهنده‌ای در میان آنان» یعنی‌: در میان دو گروه «آواز درمی‌دهد» به‌قولی‌: این آوازدهنده از فرشتگان گماشته بر دوزخ است «که‌: لعنت خدا بر ستمگران باد! هم‌آنان که مردم را از راه الله» یعنی‌: از پیمودن راه حق «باز می‌داشتند و برای آن راه کجی را می‌خواستند» یعنی‌: مردم را از آن راه می‌رمانیدند و در راستی و درستی آن راه، عیب و اشکال وارد می‌کردند؛ با این سخن‌شان که این راه، راه ناحق و ناصوابی است و حق فقط همان چیزی است که ما خود در آنیم «و آنان آخرت را منکرند» از این رو، باکی از سخنان و اعمال منکرشان ندارند، چرا که از عقاب و حسابی نمی‌ترسند.

﴿وَبَیۡنَهُمَا حِجَابٞۚ وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ یَعۡرِفُونَ کُلَّۢا بِسِیمَىٰهُمۡۚ وَنَادَوۡاْ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَن سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۚ لَمۡ یَدۡخُلُوهَا وَهُمۡ یَطۡمَعُونَ٤٦ [الأعراف: 46].

«و در میان آن دو، حجابی است» یعنی‌: در میان آن دو گروه، یا در میان بهشت و دوزخ، دیواری است «و بر اعراف مردمانی هستند» اعراف‌: بلندیهای دیواری است که در میان بهشتیان و دوزخیان زده شده است و در لغت‌: به معنی مکان بلند و مرتفع می‌باشد.

علما درباره اصحاب اعراف بر چند وجه اختلاف‌نظر دارند: بعضی برآنند که اصحاب اعراف، شهدایند. بعضی برآنند که آنان، فضلا و صلحای مؤمنان‌اند که فارغ از مشغله وانفسای خود در اعراف به مطالعه احوال مردم مصروف می‌باشند ـ که این قول مجاهد است‌. بعضی برآنند که اصحاب اعراف، فرشتگانی‌اند که بر آن دیوار گماشته شده‌اند و مؤمنان و کافران را قبل از ورودشان به بهشت و دوزخ از هم جدا می‌کنند. بعضی برآنند که آنان مردمی‌اند که ثواب‌ها و گناهانشان برابر است و اعمال نیکشان کمتر از آن است که بتوانند به وسیله آن وارد بهشت گردند، سپس به فضل و رحمت الهی وارد بهشت می‌شوند و آخرین کسانی که به بهشت وارد می‌شوند، ایشان‌اند. که این قول ابن‌عباس و ابن‌مسعود رضی الله عنه و عده دیگری از سلف است و ابن‌کثیر نیز این قول را ترجیح داده و از دیگر اقوال قوی‌تر می‌باشد. به‌هرحال‌؛ بر اعراف مردمانی هستند: «که هریک از اهل بهشت و دوزخ را به سیمای آنان می‌شناسند» یعنی‌: به نشانه‌های آنان‌؛ چون سپیدی یا سیاهی چهره‌هایشان «و اهل بهشت را ندا می‌دهند» یعنی‌: کسانی که بر اعرافند، هنگامی که اهل بهشت را می‌بینند، ایشان را به‌عنوان تحیت و شادباش و اکرامشان چنین ندا می‌دهند: «که سلام بر شما باد. اینان هنوز وارد بهشت نشده‌اند اما طمع آن را دارند» یعنی‌: اصحاب اعراف هنوز وارد بهشت نشده‌اند ولی به ورود درآن طمع داشته و چنین امیدی را در سر می‌پرورانند زیرا فضل و رحمت الهی بر اهل بهشت را می‌بینند و می‌نگرند که رحمت خداوند متعال بر خشم وی غلبه کرده است‌.

روایت شده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «آن‌گاه که رب‌العالمین از داوری میان بندگانش فارغ می‌شود، به اصحاب اعراف می‌گوید: شما آزادکردگان منید پس در هر جایی از بهشت که می‌خواهید، بهره ببرید و بخرامید».

﴿وَإِذَا صُرِفَتۡ أَبۡصَٰرُهُمۡ تِلۡقَآءَ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٤٧ [الأعراف: 47].

«و چون چشمانشان» یعنی‌: چشمان اصحاب اعراف «به‌سوی دوزخیان گردانیده شود، می‌گویند: پروردگارا! ما را در زمره گروه ستمکاران» که به دوزخ درافتاده‌اند «قرار نده».

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٗا یَعۡرِفُونَهُم بِسِیمَىٰهُمۡ قَالُواْ مَآ أَغۡنَىٰ عَنکُمۡ جَمۡعُکُمۡ وَمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ٤٨ [الأعراف: 48].

«و اهل اعراف مردانی» از سران کفار «را ندا می‌دهند که آنان را به قیافه‌هایشان می‌شناسند» یعنی‌: به نشانه‌هایشان و «می‌گویند: جمعیت شما» که آن را برای بازداشتن از راه خدا عزوجل گرد می‌آوردید. یا آن مالهایی را که در جهت باطل گرد می‌آوردید «و آن‌همه سرکشی که می‌کردید» یعنی‌: استکبار و گردنکشی‌تان «کفایت‌تان نکرد» و به کارتان نیامد، بلکه سرانجام به این روزگار بد و این عذاب ابد درافتادید.

 ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡکُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ٤٩ [الأعراف: 49].

«آیا هم‌اینان بودند که شما سوگند یاد می‌کردید که هرگز خدا شامل هیچ رحمتی قرارشان نمی‌دهد»؟ یعنی‌: اصحاب اعراف در حالی‌که به‌سوی فقرا و مستضعفان مسلمان که به بهشت درآمده‌اند، اشاره می‌کنند، خطاب به کفار می‌گویند: مگر هم‌اینان نبودند که شما آنها را به حساب نمی‌آوردید و سوگند یاد می‌کردید که‌خدا عزوجل هیچ رحمتی به آنان نخواهد رسانید «اینک به بهشت درآیید، نه بیمی برشماست و نه اندوهگین می‌شوید» این از ادامه سخن اصحاب اعراف است‌. یعنی اصحاب اعراف به مسلمانان می‌گویند: اینک به بهشت درآیید... به قولی‌دیگر: این سخن خداوند عزوجل خطاب به خود اصحاب اعراف است که ایشان را به رحمت‌خود وارد بهشت می‌گرداند.

از سدی نقل شده است که گفت‌: «اصحاب اعراف مردم را از سیمایشان می‌شناسند؛ اهل دوزخ را با سیاهی چهره‌هایشان و اهل بهشت را با سپیدی چهره‌هایشان پس چون از برابر گروهی که آنان را به‌سوی بهشت می‌برند، عبور می‌کنند؛ می‌گویند: سلام علیکم‌! و چون از برابر گروهی که آنان را به‌سوی دوزخ می‌برند، عبور می‌کنند؛ می‌گویند: پروردگارا! ما را با قوم ستمگر همراه مگردان».

﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَنۡ أَفِیضُواْ عَلَیۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ أَوۡ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُۚ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٥٠ [الأعراف: 50].

«و دوزخیان بهشتیان را ندا می‌دهند که‌: چیزی از آب، یا از سایر آنچه که الله به‌شما روزی داده‌است، بر ما بریزید» چرا آنان ـ درحالی‌که از اجابت طلب خویش مأیوس‌اند ـ از بهشتیان چنین درخواستی می‌کنند؟ برای آن که شخص درمانده و متحیر، سخنان بافایده و بی‌فایده هردو را می‌گوید. و تعبیر (افیضوا: بر ما بریزید)، دلیل بر آن است که بهشت بر فراز دوزخ قرار دارد «می‌گویند» اهل بهشت «هرآینه الله این هردو را» یعنی‌: آب و دیگر خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های گوارا را «بر کافران حرام ساخته است» پس ما با چیزهایی که خدای سبحان بر شما حرام کرده است‌؛ نمی‌توانیم به شما مدد و معاونتی بکنیم‌.

﴿ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَهُمۡ لَهۡوٗا وَلَعِبٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَاۚ فَٱلۡیَوۡمَ نَنسَىٰهُمۡ کَمَا نَسُواْ لِقَآءَ یَوۡمِهِمۡ هَٰذَا وَمَا کَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا یَجۡحَدُونَ٥١ [الأعراف: 51].

آن‌گاه خداوند متعال می‌فرماید: «کسانی که دین خود را به بازی گرفتند و زندگانی دنیا فریبشان داد» لذا آخرت را فراموش کرده و به بقای طولانی در دنیا فریفته شدند «پس امروز آنان را فراموش می‌کنیم» یعنی‌: در دوزخ رهایشان می‌کنیم «چنان‌که آنان ملاقات این روز خویش را» یعنی‌: ملاقات روز آخرت را «فراموش کردند و چنان‌که آیات ما را انکار می‌کردند» بنابراین، خصلت‌هایی که سبب هلاکت‌شان گردید، عبارت بود از: حب دنیا، فراموش کردن آخرت و دروغ انگاشتن آیات الهی‌.

﴿وَلَقَدۡ جِئۡنَٰهُم بِکِتَٰبٖ فَصَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ عِلۡمٍ هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٥٢ [الأعراف: 52].

آن‌گاه حق تعالی برای اعلام این حقیقت که با فرستادن پیامبران‌: به‌سوی مشرکان، حجت را بر آنها تمام کرده و جای هیچ‌گونه عذری را برای‌شان باقی نگذاشته است، می‌فرماید: «و هرآینه برای آنان کتابی آوردیم» که همانا قرآن است «که روشن و شیوایش ساخته‌ایم» یعنی‌: حلال و حرام و اندرزها و داستانهای آن‌را روشن و متمایز ساخته‌ایم «از روی علم» یعنی‌: درحالی که به کیفیت روشن‌ساختن احکام آن دانا و عالم بوده‌ایم «و هدایت و رحمتی برای اهل ایمان است» پس قرآن در عین اینکه واضح و روشن است، هدایت و رحمتی نیز هست، لیکن برای مؤمنان‌.

 ﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِیلَهُۥۚ یَوۡمَ یَأۡتِی تَأۡوِیلُهُۥ یَقُولُ ٱلَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَیَشۡفَعُواْ لَنَآ أَوۡ نُرَدُّ فَنَعۡمَلَ غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ قَدۡ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٥٣ [الأعراف: 53].

«آیا آنان جز در انتظار تأویل آنند»؟ یعنی‌: کفار جز عذابی را که در قرآن به آنان وعده داده شده است، انتظار نمی‌کشند، عذابی که سرانجام، کارشان بدان منتهی خواهد شد. ربیع در تفسیر آن می‌گوید: «پیوسته از تأویل قرآن مسائلی نو به‌میان می‌آید تا آن که روز حساب فرارسد و در آن روز است که تأویل آن به اتمام می‌رسد». «روزی که تأویل آن فرارسد» که همانا روز قیامت است «کسانی که آن‌را پیش از آن فراموش کرده بودند» یعنی‌: کسانی که قرآن را قبل از آن که مصداق وعده‌های آن فرارسد و فرجام مورد بحث در آن، تحقق یابد، ترک کرده بودند؛ «می‌گویند: بی‌شک فرستادگان پروردگار ما حق و حقیقت را آورده بودند» بدین‌گونه، در جایی به این حقیقت اقرار و اعتراف می‌کنند که این اعتراف در آنجا هیچ سودی به حال‌شان ندارد «پس آیا امروز ما را شفاعتگرانی هست‌«؟ این جمله به معنای تمناست‌. یعنی‌: ای کاش برای ما شفاعتگرانی می‌بود «تا برای ما شفاعت‌کنند» در نزد پروردگار ما تا ما را از عذاب دوزخ معاف گرداند «یا بازگردانیده شویم» یا برای ما شفاعت کنند که خدای سبحان ما را به‌سوی دنیا بازگرداند «آن‌گاه عمل کنیم» اگر بازگشت داده شویم «غیر آنچه می‌کردیم» از معاصی واعمال شرک‌آلود «به‌راستی که به خود زیان زدند» یعنی‌: آنان از زندگی و توانمندیهای خود در جهت صلاح و فلاح خویش هیچ بهره‌ای نگرفتند پس زندگی آنان بر آنان بلا و محنت گردید، گویی هستی خود را باخته‌اند، همانند تاجری که رأس‌المال خود را می‌بازد «و گم شد از آنان آنچه افترا می‌کردند» یعنی‌: دروغ‌بافی‌هایشان که در دنیا برمی‌ساختند، تباه و نابود شد، یا معبودهایی که در دنیا شریک خدای سبحان قرار می‌دادند، از نزدشان ناپدید شد و هیچ سودی به آنان نرسانید.

﴿إِنَّ رَبَّکُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ یُغۡشِی ٱلَّیۡلَ ٱلنَّهَارَ یَطۡلُبُهُۥ حَثِیثٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَکَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٥٤ [الأعراف: 54].

«همانا پروردگار شما آن اللهی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید» به قولی‌: این روزها از روزهای دنیا بود. به قولی‌دیگر: این روزها از روزهای آخرت بود که هر روز آن به‌اندازه هزار سال دنیاست‌. نقل است که‌: اولین روز از این روزهای شش‌گانه، یک‌شنبه و آخرین آن، روز جمعه بود.

علما در بیان حکمت این آفرینش تدریجی گفته‌اند:

1-  هرچند خدای سبحان بر آفرینش خلقت در یک آن واحد هم قادر است و همین که به آن بگوید: «کن‌: موجود باش»، بی‌درنگ موجود می‌شود ولی‌برای هرچیز نزد او میعادی است و سنتش بر آن رفته که آفرینش روند تدریجی داشته و مرحله‌به‌مرحله به تکامل برسد.

2-  باری تعالی با این آفرینش تدریجی، خواسته است تا به ما تأنی در امور را بیاموزاند.

3-  ایجاد یک چیز بعد از چیز دیگر، بر وجود آفریننده مدبر مرید مختار و فعال ما یشاء دلالت‌کننده‌تر است‌.

«سپس بر عرش مستوی شد» استواء: عبارت از برتری و استقرار است و خدای سبحان خود به کیفیت آن داناتر می‌باشد و ما به آن به‌گونه‌ای که به جلال و عظمت وی سزاوار است، عقیده داریم‌. از ام‌سلمه در تفسیر: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ روایت شده‌است که فرمود: درک کیفیت استوا در حیطه عقل نیست اما استوا مجهول هم نیست، و اقرار به آن ایمان و انکار آن کفر است‌. از مالک‌بن‌انس رضی الله عنه نیز روایت شده است که شخصی از وی پرسید: خدای سبحان چگونه برعرش استوا یافت؟ مالک گفت‌: «استوا معلوم است (یعنی در لغت‌) و کیف (یعنی کیفیت این استوا) مجهول است و ایمان به آن واجب و سؤال کردن از آن بدعت می‌باشد». این است مذهب سلف صالح در این باب‌. عرش‌: عبارت از تخت جهانداری است که بزرگ‌ترین مخلوقات خدای  عزوجل  می‌باشد. «شب را به روز می‌پوشاند» یعنی‌: حق تعالی شب را همچون پرده‌ای برای روز می‌گرداند که با ظلمت خویش، روشنی آن را می‌پوشاند «شب، روز را به‌شتاب می‌طلبد» یعنی‌: درحالی شب را به روز می‌پوشاند که شب شتابان در طلب روز است و در هیچ حال و لحظه‌ای از طلب آن سست نمی‌شود. گفتنی است که این تعبیر، یکی از معجزات بزرگ علمی قرآن کریم است که حرکت و دوران محوری زمین را اثبات می‌کند. «و آفتاب و ماه و ستارگان را» آفرید «که رام‌شده فرمان اویند» یعنی‌: برطبق اراده و امر تکوینی او بی‌هیچ‌گونه تخلفی سیر می‌کنند «آگاه شو که خلق و امر او راست» یعنی‌: کائنات همه آفریده او و فرمان در آن، فرمان اوست‌. «امر» عبارت از: فرمانهای تکوینی و احکام تشریعی حق تعالی است «الله، پروردگار جهانیان به غایت بزرگ است» یعنی‌: برکت و خیر او بسیار بزرگ و پرگستره است‌.

ابودرداء رضی الله عنه از رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف این دعای مأثور را روایت کرده‌است‌: «اللـهـم لک الـملک کله ولک الحـمـد کله وإلیک یرجع الأمر کله، أسالک من الخیر کله وأعوذ بک من الشر کله». «بارخدایا! تمام ملک ازآن توست و تمام حمد از آن توست و تمام امر به‌سوی تو برمی‌گردد پس، از تو تمام خیر را می‌طلبم و از تمام شر به تو پناه می‌برم».

﴿ٱدۡعُواْ رَبَّکُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡیَةًۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٥٥ [الأعراف: 55].

«پروردگارتان را به زاری بخوانید» یعنی‌: با تضرع و تذلل و تملق و اخلاص و رغبت، به‌سوی او دعا کنید «و» پروردگارتان را به «خفیه» بخوانید. خفیه‌: خواندن خداوند متعال به‌طور پنهان از چشم و گوش مردم است زیرا خواندن حق تعالی بدین شیوه، رگ‌وریشه ریا را به‌کلی قطع می‌کند. احناف با این آیه، برخفیه خواندن آمین در نماز استدلال کرده‌اند زیرا در نزد آنان، آمین دعاء است‌. «هرآینه او از حدگذرندگان را» یعنی‌: تجاوزکنندگان از مرز اوامر خود را ـ چه در دعا و چه در امور دیگر ـ «دوست ندارد».

یادآور می‌شویم‌؛ تجاوز در دعا چنین است که‌: دعاکننده در دعا صدایش را بسیار بلند کند و فریاد برآورد، یا در دعایش چیزی را بخواهد که حق وی نیست‌؛ چون جاودانگی در دنیا، یا دست‌یافتن به آنچه که ذاتا محال است، یا دستیابی به منازل و مقامات انبیا  علیهم السلام  در آخرت‌. چنان‌که از ابوموسی اشعری رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: مردم صداهایشان را در دعا بلند نمودند پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «ای مردم‌! بر خود آسان بگیرید زیرا شما ذات ناشنوا یا غایبی را نمی‌خوانید بلکه ذاتی را می‌خوانید که شنوا و نزدیک است‌...».عبدالله بن مغفل رضی الله عنه از فرزندش شنید که می‌گوید: «بارخدایا! من از تو می‌خواهم‌که چون به بهشت وارد می‌شوم، به من قصری سپید ببخشی‌! عبدالله گفت‌: فرزندم‌! از خدا بهشت را بخواه و به او از دوزخ پناه ببر و همین قدر کافی است زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در حدیث شریف فرمودند: «گروهی هستند که در دعا و وضو، از حد در می‌گذرند».

خلاصه آداب دعا این است‌:

1-  دعاکننده باید باوضو باشد.

2-  رو به قبله باشد.

3-  قلبش را از خطرات و مشغولیت‌ها خالی گرداند.

4-  دعا را با درود آغاز و با درود به‌پایان برد.

5-  دست‌ها را به‌سوی آسمان بردارد.

6-  مؤمنان را در آن شریک سازد.

7-  جویای ساعاتی باشد که ساعات اجابت دعاست‌؛ همچون ثلث اخیر شب، وقت افطار، روز جمعه، حالت سفر و دیگر مواردی که در روایات آمده است‌.

 ﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًاۚ إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٦ [الأعراف: 56].

«و در زمین بعد از اصلاح آن فساد نکنید» یعنی‌: بعد از آن که خدای منان با فرستادن پیامبران  علیهم السلام  و نازل کردن کتب و تبیین قوانین و احکام، زمین را به صلاح آورد و بعد از آن که مؤمن یا کافری آن را آبادان کرد، درآن فساد نکنید؛ با کشتن مردم و ویران ساختن منازلشان و قطع درختانشان و مسدود ساختن انهارشان‌. و ازجمله فساد در زمین‌: کفر به خدای سبحان، افتادن در معاصی وی و لغو کردن قوانین و شرایع وی بعد از برقرار شدن آنهاست «و او را با بیم و امید بخوانید» بیم ازاین که خدای  عزوجل  دعایتان را اجابت نکند و امید به اینکه دعایتان را مورد اجابت قراردهد. ابن‌کثیر در تفسیر آن می‌گوید: «بیم از فرجام فلاکت‌بار عذاب باری تعالی و امید به ثواب خجسته و فرخنده وی». «هرآینه رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است» این تعبیر، بندگان را به‌سوی خیر ترغیب و به آنها در این جهت نشاط و شادابی می‌بخشد. نیکوکاران‌: کسانی‌اند که ایمان به وجود و یگانگی خدای سبحان را با ایمان به غیب یکجا کرده، فرایض خدا عزوجل را بجاآورده و از محرمات وی می‌پرهیزند و ترس و مراقبت الله عزوجل را در دل دارند، هم از این رو اعمال‌شان را نیک می‌گردانند.

 ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّیِّتٖ فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ کَذَٰلِکَ نُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٥٧ [الأعراف: 57].

این آیه، متضمن ذکر نعمتی از نعمت‌های بی‌شماری است که خداوند عزوجل بر بندگانش ارزانی نموده، در عین‌حال که دلیلی از دلایل وحدانیت و ثبوت الوهیت حق تعالی نیز هست‌: «و اوست آن که بادها را مژده‌رسان پیشاپیش رحمت خود» که باران است «می‌فرستد» یعنی‌: بادها مژده‌رسان بارانند «تا آن‌گاه که ابرهای گرانبار را بردارند» یعنی‌: تا آن‌گاه که چون بادها ابرهایی را که با محموله آب خود گرانبارند، حمل کنند، دراین هنگام‌: «آن را» یعنی‌: ابر را «به‌سوی زمین مرده‌ای» یعنی‌: سرزمین بایر و بی‌گیاهی «می‌رانیم‌. پس، از آن» ابر گرانبار «آب فرود می‌آوریم» به آن سرزمین بایر و مرده «آن‌گاه از آن هر میوه‌ای برآوریم» یعنی‌: با آن آب همه‌گونه میوه و سبزه می‌رویانیم و برمی‌آوریم «بدین‌سان مردگان را بیرون می‌آوریم» یعنی‌: مردگان را نیز همانند بیرون آوردن میوه‌ها و رستنی‌ها، در روز محشر از قبرها بیرون می‌آوریم زیرا وقتی در پیشگاه قدرت حق تعالی بیرون آوردن میوه‌ها به این صورت عجیب و با این عملیه پیچیده و عظیم، ممکن بود، دیگر چه چیزی، آن قادر لایزال را از بیرون‌آوردن مردگان از قبرهایشان ناتوان می‌گرداند؟ «باشد که پند گیرید» و به قدرت عظیم خداوند متعال و صنع بدیع وی و اینکه او بر زنده ساختن مجدد و برانگیختن دوباره شما تواناست، پی ببرید زیرا میان دو بیرون آوردن فوق، هیچ فرقی نیست‌.

 ﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّیِّبُ یَخۡرُجُ نَبَاتُهُۥ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ وَٱلَّذِی خَبُثَ لَا یَخۡرُجُ إِلَّا نَکِدٗاۚ کَذَٰلِکَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَشۡکُرُونَ٥٨ [الأعراف: 58].

«و شهر پاک، گیاهش به اذن پروردگارش برمی‌آید» در اینجا مراد از بلد: زمین وخاک است‌. یعنی‌: خاک پاک، گیاهش به اذن پروردگار و فراهم‌ساختن شرایط ضروری برای روییدن آن‌؛ به نیکوترین، تمامترین و کاملترین شکل خود بیرون می‌آید «و آن زمینی که ناپاک است، گیاهش جز اندک و بی فایده برنمی‌آید» یعنی‌: خاک پلید، جز گیاهی پلید و ناچیز بیرون نمی‌آورد. نکد: یعنی بی‌خیر و ناچیز. این تمثیلی برای دلهاست، که قلب پندپذیر مؤمن را به زمین پاکیزه و قلب فاسق پندگریز را به زمین پلید تشبیه کرده است «این‌گونه، آیات خود را برای مردمی که شکرگزاری می‌کنند» از حق تعالی و به نعمت‌های وی اعتراف می‌کنند «گونه‌گون بیان می‌کنیم».

ابن‌عباس رضی الله عنه در تفسیر: ﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّیِّبُ... می‌گوید: «این مثلی است که خدای  عزوجل  برای مؤمن زده است زیرا می‌فرماید: مؤمن پاکیزه است و عملش نیز پاکیزه است چنان که زمین پاکیزه میوه پاکیزه دارد، و: ﴿وَٱلَّذِی خَبُثَ... مثلی است که برای کافر زده شده است زیرا او همانند زمین شوره‌زاری است که از آن برکت برنمی‌آید پس کافر خود پلید است و عمل وی نیز پلید می‌باشد».

از ابی‌موسی اشعری رضی الله عنه روایت شده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «مثل آنچه که حق تعالی مرا بر آن از هدایت و علم برانگیخته است‌؛ همانند بارانی بسیار است که بر زمینی فرود آید پس بخشی از آن زمین، پاک و حاصلخیز است که آب را می‌پذیرد و علف و سبزه فراوان می‌رویاند و بخشی از آن خشک و سخت است که آب را بر بستر خود نگه می‌دارد و خداوند عزوجل مردم را از آبش نفع می‌رساند که از آن نوشیده و حیوانات خود را سیراب می‌کنند و با آن کشت و زرع می‌نمایند. اما بخش دیگری از آن زمین، بیابانی هموار است که نه آبی را بر بستر خود نگه می‌دارد و نه گیاهی را می‌رویاند. پس این است مثل کسی‌که در دین خدای  عزوجل  آگاهی کسب نموده و بنابراین، آنچه که خدای  عزوجل  مرا بر آن برانگیخته، به وی نفع بخشیده است از این رو، هم خود آن را دریافته و هم آن را به دیگران تعلیم داده‌است‌. همچنان این است مثل کسانی که هدایت و علم الهی که برای ابلاغ آن برانگیخته شده‌ام، به آنان رسیده اما در برابر آن سری بلند نکرده و آن را نپذیرفته‌اند».

﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ٥٩ [الأعراف: 59].

خداوند متعال داستان آدم‌  علیه السلام    را در آغاز سوره بیان کرد، اکنون به بیان داستانهای انبیای دیگر  علیهم السلام  پرداخته و ابتدا از نوح‌  علیه السلام    آغاز می‌کند زیرا او اولین فرستاده خداوند عزوجل به‌سوی بشر بعد از آدم‌  علیه السلام    است‌: «هرآینه نوح را به‌سوی قومش‌فرستادیم» نوح‌  علیه السلام    در سرزمین عراق می‌زیست و خدای  عزوجل  او را در سن پنجاه سالگی به رسالت مبعوث گردانید. ابن‌کثیر می‌گوید: «میان آدم و نوح ـ علیهما السلام ـ ده قرن فاصله بود، که در طول این ده قرن، مردم همه بر آیین اسلام و توحید پایدار بودند و در عصر نوح بود که شرک و انحراف پدیدار شد». نام نوح، (43) بار در قرآن کریم ذکر شده و داستان وی نیز به تفصیل در سوره‌های اعراف، هود، مؤمنون، شعرا، قمر و نوح آمده است و شغل وی نجاری بود. ترمذی و دیگران گفته‌اند: تمام خلق هم‌اکنون از نسل نوح‌  علیه السلام    هستند. بعضی برآنند که ادریس‌  علیه السلام    قبل از نوح‌  علیه السلام    می‌زیسته است‌. «گفت» نوح‌  علیه السلام    «ای قوم من» فقط «خدا را بپرستید که شما را بجز او هیچ خدایی نیست» تا سزاوار این باشد که معبود شما قرار گیرد. بدین‌سان، نوح‌  علیه السلام    پرچم دعوت خویش را بر مبنای توحید و پرستش حق تعالی برافراشت و از قومش خواست تا به‌سوی آیین توحید بازگردند، همان آیینی که آدم‌  علیه السلام    و نسل‌های بعد از وی بر آن بوده‌اند «هرآینه من بر شما از عقوبت روزی بزرگ بیمناکم» یعنی‌: اگر خدای سبحان را نپرستید، بر شما از عذاب روز قیامت، یا عذاب روز طوفان بیمناکم‌. قوم نوح‌  علیه السلام    بتانی را برای پرستش برگزیده بودند که خداوند متعال در سوره «نوح» به ذکر آنها پرداخته است و نام‌های آنها: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر بود.

ماجرای پدید آمدن اولین بت‌پرستی در میان فرزندان آدم این‌گونه بود که‌: در میان آنها اشخاص نیکوکار و صالحی زندگی می‌کردند و چون آنها مردند، قوم‌شان بر سر گورهایشان مساجدی بنا کرده و تمثال آنها را در آن مساجد به تصویر کشیدند تا احوال نیک آنها را همیشه به‌یاد آورده و خود را پایبند شیوه ایشان گردانند و چون زمان درازی بر این منوال گذشت، رفته‌رفته مجسمه‌ها و نمادهایی بر مثال این تصویرها ساخته و آنها را به نام آن گروه صالح نام‌گذاری کردند و در نتیجه، بتانی به‌نام‌های ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر که همه ازصالحان بودند، تراشیدند.

﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰکَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٦٠ [الأعراف: 60].

«ملأ از قوم نوح گفتند» ملأ: اشراف و رؤسای قوم‌اند «بی‌گمان ما تو را در گمراهی آشکاری می‌بینیم» در دعوتت به‌سوی پرستش خداوند یگانه‌.

 ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لَیۡسَ بِی ضَلَٰلَةٞ وَلَٰکِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦١ [الأعراف: 61].

«گفت» نوح‌  علیه السلام    «ای قوم من‌! در من هیچ‌گونه گمراهی‌ای نیست بلکه من پیامبری‌از سوی پروردگار عالمیان هستم» که مرا به‌سوی شما فرستاده است تا خیر و فضیلت را به‌سوی شما سوق داده و شر و رذیلت را از شما دفع کنم‌. بدین‌سان بود که‌نوح‌  علیه السلام    ضلالت را از خود نفی و رسالت را برای خود اثبات نمود.

﴿أُبَلِّغُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَأَنصَحُ لَکُمۡ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٦٢ [الأعراف: 62].

«به شما پیام‌های پروردگارم را می‌رسانم» که حق تعالی آن پیامها را برای ابلاغ به شما به من وحی کرده است «و برای شما نیکخواهی می‌کنم» یعنی‌: نیت خود را در خیرخواهی برای شما، از شائبه‌های فساد خالص گردانیده‌ام و فقط صلاح امورشما را می‌جویم «و از جانب خداوند چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید» از اوصاف بی‌مثال، قدرت عظیم و شدت خشم وی بر دشمنانش زیرا حق تعالی مرا از این امور آگاه می‌گرداند.

﴿أَوَعَجِبۡتُمۡ أَن جَآءَکُمۡ ذِکۡرٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنکُمۡ لِیُنذِرَکُمۡ وَلِتَتَّقُواْ وَلَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٦٣ [الأعراف: 63].

«او عجبتم» آیا بعید پنداشتید، یا: تکذیب کردید، یا: انکار ورزیدید و تعجب کردید «از آن که به‌شما ذکری» یعنی‌: وحی و موعظه‌ای «از جانب پروردگارتان بر مردی از خودتان آمد»؟ یعنی‌: بر زبان مردی از میان خودتان که او را می‌شناسید واو از جنس دیگری ـ مثلا از جنس فرشتگان و جن ـ نیست تا از او برمید بلکه بشری همانند شماست که به او انس می‌گیرید، همچنان او مردی از خود شماست که او را از اوان نوجوانی به راستگویی و امانتداری می‌شناسید و می‌دانید که نه گمراه بوده‌است و نه دروغگو و آمده‌است «تا شما را بیم دهد» از عاقبت کفر «وتا شما پرهیزگاری کنید و باشد که» به‌سبب فوایدی که این بیم‌دادن به شما می‌رساند و به‌سبب پرهیزگاریتان «مورد رحمت» و رضای خدای سبحان «قرار گیرید».

﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَنجَیۡنَٰهُ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ وَأَغۡرَقۡنَا ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمًا عَمِینَ٦٤ [الأعراف: 64].

«اما او را تکذیب کردند پس او و کسانی را که با وی بودند» یعنی‌: ایمان آورده و همراه وی بودند «نجات دادیم در کشتی» این همان کشتی‌ای است که خداوند متعال نوح‌  علیه السلام    را به ساختن آن دستور داد تا او و مؤمنان همراهش به وسیله آن از خطر طوفان نجات یابند «و کسانی را که آیات ما را دروغ پنداشتند» و بر این شیوه ناروا استمرار ورزیده به‌سوی توبه بازنگشتند «غرق کردیم» در همان دار ودیارشان «زیرا آنان گروهی نابینا بودند» یعنی‌: کوردل بودند، به‌گونه‌ای که نه موعظه‌ای به آنان سود می‌رسانید و نه پندی در آنان کارگر بود. تفصیل این‌داستان در (آیات 48 ـ 35) سوره «هود» آمده است‌.

﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ٦٥ [الأعراف: 65].

«و به‌سوی قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم» یعنی‌: یکی از اعضای قبیله آنها به‌نام «هود» را زیرا «برادر» در اینجا به معنی برادر نسبی نیست‌.

قبیله عاد، قومی عرب از قدیمی‌ترین امتهای موجود در روی زمین و ظاهرا قدیمی‌تر از قوم ابراهیم‌  علیه السلام    بوده‌اند لذا ذکر داستانشان بعد از داستان نوح‌  علیه السلام    مناسب می‌نمود. مراد از قوم عاد در اینجا، قوم عاد اول است که ساکن احقاف ـ ریگزار میان عمان و حضرموت در سرزمین یمن ـ بوده‌اند و بعد از نابودی آنان، قبیله عاد دیگری پدید آمد که آنها نیز ساکنان یمن ـ اما نه در احقاف بلکه در حدود سرزمین قحطان و سبا ـ می‌زیسته‌اند که آنان را عاد دوم می‌نامند. گفتنی است که ذکر عاد بجز قرآن، در سایر کتب آسمانی نیامده است‌. «گفت‌: ای قوم من‌! خدا رابپرستید که برای شما معبودی جز او نیست پس آیا پرهیزگاری نمی‌کنید»؟ چنین بود که هود  علیه السلام    آنان را به‌سوی عبادت و توحید الهی دعوت کرد، دعوتی که درنهایت به تقوی و پرهیزگاری می‌انجامد.

﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰکَ فِی سَفَاهَةٖ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٦٦ [الأعراف: 66].

«اشراف و بزرگانی که کافر بودند از قومش، گفتند: هرآینه ما تو را در سفاهت می‌بینیم» سفاهت‌: سبک‌خردی و حماقت است‌. بدین‌گونه بود که آنها به ناروا آن‌پیامبر عالیقدر را به سبک‌مغزی و کم‌خردی متهم کردند و وقیح‌تر اینکه گفتند: «و هرآینه ما تو را از دروغگویان می‌پنداریم» در ادعای رسالت‌.

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لَیۡسَ بِی سَفَاهَةٞ وَلَٰکِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦٧ أُبَلِّغُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَأَنَا۠ لَکُمۡ نَاصِحٌ أَمِینٌ٦٨ [الأعراف: 67-68].

«گفت‌: ای قوم من‌! در من سفاهتی نیست بلکه من فرستاده‌ای از بارگاه پروردگارعالمیان هستم، پیامهای پروردگارم را به شما می‌رسانم و برای شما خیرخواهی امینم» امین‌: شناخته‌شده به امانت‌داری و صداقت، که ضد خیانت است‌. یعنی‌: مطمئنا من در پیامهای الهی هیچ‌گونه تغییری وارد نکرده‌ام‌.

 ﴿أَوَعَجِبۡتُمۡ أَن جَآءَکُمۡ ذِکۡرٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنکُمۡ لِیُنذِرَکُمۡۚ وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَکُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ قَوۡمِ نُوحٖ وَزَادَکُمۡ فِی ٱلۡخَلۡقِ بَصۜۡطَةٗۖ فَٱذۡکُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٦٩ [الأعراف: 69].

«آیا تعجب کردید که بر مردی از خودتان پندی از جانب پروردگارتان برایتان آمده تا شما را بیم دهد؟ و یاد کنید زمانی را که خداوند شما را پس از قوم نوح جانشینان آنان قرار داد» هود  علیه السلام    به فرمان خداوند عزوجل نعمتی از نعمتهایش را به قوم خود یادآوری کرد، این نعمت‌؛ قراردادن آنها به عنوان ساکنان زمین بعد از هلاکت قوم نوح‌  علیه السلام ،یا قراردادن آنها به‌عنوان پادشاهان روی زمین بود. آن‌گاه به ذکر نعمت دیگری پرداخت‌: «و در خلقت، بر قوت شما افزود» یعنی‌: در آفرینش، به شما قدوقامتی تنومند و بلند ـ افزون بر آنچه که دیگران از نظر بدنی داشتند ـ عنایت نمود. نقل‌است که‌: بلندی قامت شخص بلندقدشان صد گز و از کوتاه‌قدشان شصت گز بود «پس نعمت‌های خدا را به‌یاد آورید» بر خود که از جمله آنها، نعمت جانشین ساختنتان در زمین و افزودن در خلقت و نیرومندیتان و سایر نعمتهایی است که به شما ارزانی داشته است «باشد که رستگار شوید» زیرا یادآوری نعمت، انگیزه‌بخش شکر آن است و هرکه شکر و سپاس حق تعالی را بجا آورد، بی‌شک رستگار می‌گردد.

 ﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِنَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَحۡدَهُۥ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٧٠ [الأعراف: 70].

«گفتند: آیا به‌سوی ما آمده‌ای تا تنها الله را بپرستیم» حال آن که این شیوه یگانه‌پرستی در نزد ما ناشناخته و ناپسند است زیرا ما پدرانمان را برخلاف این شیوه ـ که تو ما را به‌سوی آن می‌خوانی ـ یافته‌ایم‌. از همین رو گفتند: «و» آیا «آنچه را که پدرانمان می‌پرستیدند، رها کنیم» و دیگر دنبال راه و رسم پدران خویش نگردیم‌؟ نه‌! چنین چیزی از ما ساخته نیست «پس اگر از راستگویان هستی، آنچه را به ما وعده می‌دهی، برای ما بیاور» آنها از بس که در برابر خدای سبحان متمرد و متکبر بودند، با این سخن عذابی را که هود  علیه السلام    بدان هشدارشان می‌داد، به شتاب طلبیدند.

﴿قَالَ قَدۡ وَقَعَ عَلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡ رِجۡسٞ وَغَضَبٌۖ أَتُجَٰدِلُونَنِی فِیٓ أَسۡمَآءٖ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّا نَزَّلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٖۚ فَٱنتَظِرُوٓاْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ ٱلۡمُنتَظِرِینَ٧١ [الأعراف: 71].

«گفت‌: به‌راستی که بر شما از جانب پروردگارتان عقوبت و خشم ثابت شد» یعنی‌: حقا که سزاوار خشم و عذاب الهی گشتید و خواه‌ناخواه این عذاب و خشم بر شما فرودآمدنی است‌. هود  علیه السلام    عذابی را که انتظار وقوع آن می‌رفت، همانند امر واقع معرفی کرد، به‌منظور دادن این هشدار به آنان که این عذاب حتما برآنان واقع می‌گردد. رجس‌: عذاب سخت است «آیا با من در باب نامهایی چند مجادله می‌کنید» یعنی‌: نام‌های بتانی که می‌پرستید؟ هود  علیه السلام    بتان را مجرد نام‌های بی‌مسمی معرفی کرد زیرا نه فقط مسمیات آنها دارای هیچ حقیقتی نیست بلکه حتی اطلاق نام «خدایان» برآنها در اصل بی‌پایه است پس گویی این خدایان، معدوم‌اند و هیچ وجود خارجی ندارند و آنچه که موجود است، فقط نام‌های آنهاست‌؛ «که شما وپدرانتان نامگذاری کرده‌اید» یعنی‌: شما و پدرانتان از نزد خود معبودان باطلتان را به ایننام‌هانامیده‌اید و در واقع امر، اینها هیچ حقیقتی ندارند «و خداوند هیچ حجت وبرهانی بر آن نازل نکرده‌است» که به آن بر صحت این راه‌ورسم باطلتان حجت آورید. سپس آنان را به سخت‌ترین هشدار تهدید کرد و فرمود: «پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم» یعنی‌: منتظر عذابی باشید که آن را درخواست کرده‌اید زیرا من هم با شما از منتظران نزول این عذاب هستم و این عذاب قطعا بر شما آمدنی است‌.

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَقَطَعۡنَا دَابِرَ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَاۖ وَمَا کَانُواْ مُؤۡمِنِینَ٧٢ [الأعراف: 72].

«پس او و کسانی را که با او بودند» یعنی‌: به دعوتش ایمان آورده بودند «به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم» از عذاب فرودآمده بر کافران «و کسانی را که آیات ما را دروغ شمردند، ریشه‌کن کردیم» به‌طوری که حتی یک تن از آنان هم باقی نماند که جانشین‌شان گردد «و از مؤمنان نبودند» یعنی‌: ریشه این قوم سرکشی را که میان تکذیب به آیات و عدم ایمان به‌حق جمع کرده بودند، بریدیم پس این ریشه‌کن کردن در جای مناسب خود بود.

یادآور می‌شویم‌؛ عذابی که خدای سبحان بر قوم هود  علیه السلام    نازل کرد، تندباد سرکش بسیار سردی بود که دیار و اشجارشان را پاک ویران کرد، تندبادی که صخره‌های بزرگ را با خود حمل می‌کرد و بر چهره‌هایشان می‌کوبید و آنها را از جا برکنده بر زمین می‌کوفت چنان‌که حق تعالی در سوره «الحاقه» می‌فرماید: (اما عاد؛ به وسیله تندبادی توفنده و سرکش هلاک شدند که خدا آن را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان گماشت پس آن قوم را در آن مدت فروافتاده می‌دیدی، گویی آنها تنه نخلهای میان تهی هستند) «آیات 8 ـ 6».

﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡکُم بَیِّنَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡۖ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَکُمۡ ءَایَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡکُلۡ فِیٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٧٣ [الأعراف: 73].

«و» فرستادیم «به‌سوی قوم ثمود، برادرشان صالح را» ثمود: قبیله‌ای از اعراب اولیه بودند که در منطقه «حجر» واقع در شمال مدینه منوره در میان حجاز و شام نزدیک وادی‌القری سکونت داشتند. قبیله ثمود بعد از قوم عاد وارث دیار وسرزمین آنها شدند چنان‌که آیه (74) از همین سوره تصریح می‌کند. این قبایل همه از اعراب اولیه بوده‌اند که قبل از ابراهیم‌  علیه السلام    می‌زیسته‌اند. ابن‌عمر رضی الله عنه روایت می‌کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سال نهم هجری ـ هنگامی که به مقصد تبوک روان بودند ـ از برابر دیار و منازل قوم ثمود گذشتند، او می‌گوید: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لشکر را در تبوک فرود آوردند، مردم ازچاههای آبی که قبیله ثمود آب آشامیدنی خود را از آنها تهیه می‌کردند، آب کشیدند و از آن آب خمیر ساخته دیگها را نصب کردند تا غذا بپزند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمان دادند که غذای دیگها را بیرون ریخته و خمیرها را علوفه شتران کنند، آن‌گاه ایشان را از آن محل کوچانیدند تا به چاهی رسیدند که شتر صالح‌  علیه السلام    از آن می‌نوشید پس در آن محل فرود آمدند». همچنین آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اصحاب‌شان را از ورود به منازل قومی که به عذاب الهی گرفتار شده بودند، نهی می‌کردند و می‌فرمودند: «در حقیقت، من می‌ترسم که به‌شما مانند آنچه که به آنان رسید، برسد لذا به منازلشان وارد نشوید». باید یادآور شد که آثار مدائن صالح‌  علیه السلام    تا به امروز باقی است و به‌نام «فتح‌الناقه» شناخته می‌شود.

«گفت» صالح‌  علیه السلام    «ای قوم من‌! خدا را بپرستید، برای شما معبودی جز او نیست» صالح‌  علیه السلام    قومش را به عبادت خدای‌سبحان فراخواند، عبادتی که باری تعالی خلق را به‌خاطر آن آفریده‌است، او به آنان فهماند که عبادت جز برای خدای یگانه سزاوار نیست و جز وی هیچ معبودی این صلاحیت را ندارد که به پرستش گرفته شود. آری‌! دعوت به‌سوی توحید و نفی شرک، خلاصه و عصاره دعوت همه پیامبران  علیهم السلام  بوده است چنان‌که خداوند متعال می‌فرماید: (و همانا درهر امتی پیامبری فرستادیم، با این پیام که‌: خدای یگانه را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید) «نحل / 36». صالح‌  علیه السلام    خطاب به قومش افزود: «در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان بینه‌ای آمده است» بینه‌: یعنی معجزه روشن و آشکار، که عبارت بود از: بیرون‌آوردن ماده‌شتری از سنگ سخت و خارا «این ماده شترخداست که معجزه‌ای برای شماست پس آن را بگذارید تا در زمین خدا بخورد» یعنی‌: آن را رها کنید و آزاد بگذارید که در زمین خدا عزوجل بچرد و هرچه خواست از آن بخورد زیرا این شتر؛ شتر خدا عزوجل است و زمین هم که زمین وی می‌باشد پس او را از آنچه که مال و ملک شما نیست، بازندارید. صالح‌  علیه السلام    آن را شتر خدا عزوجل نامید زیرا آن شتر با امر تکوینی خداوند عزوجل بدون داشتن پدر و مادری آفریده شده بود «و به او» هیچ‌گونه «آسیبی نرسانید» یعنی‌: به هیچ وجه با گزند و آزار متعرض او نشوید «که آن‌گاه شما را عذابی دردناک فرومی‌گیرد».

نقل است که قوم صالح‌  علیه السلام    خود از او خواستند تا برای‌شان از صخره سنگی خارا، ماده‌شتری بیرون آورد که خروج آن را به رأی‌العین ببینند پس صالح‌  علیه السلام    از آنها عهدها و پیمانها گرفت که اگر خواسته‌شان را اجابت کند، قطعا به او ایمان خواهند آورد و چون آنها این عهدها و پیمان‌ها را سپردند، صالح‌  علیه السلام    دعا کرد و آن صخره سنگ به جنبش در آمد و ـ همان‌گونه که خواسته بودند ـ ماده‌شتری پاک، تنومند و بی‌عیب از آن بیرون آمد و چنان بزرگ و قوی و پرهیبت بود که چون از برابر چهارپایان دیگر می‌گذشت، همه از او می‌رمیدند. در این هنگام، رئیس آن قوم و پیروانش ایمان آوردند. صالح‌  علیه السلام    به فرمان خدای  عزوجل  چنین‌مقرر کرد که یک روز آن ماده‌شتر آب چاهشان را بنوشد و روز دیگر آنان از آب آن چاه استفاده کنند و در آن روز که او آب چاه را می‌نوشید، آنها از شیر وی می‌نوشیدند زیرا چنان شیرآور بود که چون او را می‌دوشیدند، هر مقدار از ظروفی که می‌خواستند، از شیر آن پر می‌شد و قوم همه از شیرش سیر و سیراب می‌شدند.

 ﴿وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَکُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُیُوتٗاۖ فَٱذۡکُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٧٤ [الأعراف: 74].

«و به‌یاد آورید هنگامی را که شما را پس از قوم عاد جانشینان آنان گردانید» یعنی‌: حق تعالی شما را در زمین جانشین قوم عاد گردانید. یا شما را در آن فرمانروا گردانید «و به شما در زمین جای مناسب داد» یعنی‌: شما را در آن مستقر گردانید، به‌طوری «که از بخش‌های هموار و نرم آن برای خود قصرها می‌ساختید» یعنی‌: ازخاکهای آن سرزمین، خشت و آجر و مانند آن از مصالح ساختمانی دیگر ساخته و با آن، کاخ‌ها و قصرها بنا می‌کردید. (بوأ): از مصدر «مباءه»، عبارت است‌از: منزلی که انسان در آن ساکن می‌شود «و از کوه‌ها برای خود خانه‌هایی می‌تراشیدید» قوم ثمود، با بهره‌گیری از نیرو و صلابت بدنی و تنومند بودن هیکل‌هایشان، کوهها را تراشیده و در دل کوه‌ها برای خود مغاره‌ها و خانه‌های مسکونی می‌ساختند. به قولی‌: انتخاب درون صخره‌های سخت و کوههای مستحکم برای سکونت از سوی آنها، به این دلیل بود که ساختمان‌ها و سقف‌های دیگر، قبل از به پایان‌آمدن عمرشان ویران می‌شد ـ از بس عمر طولانی‌ای داشتند «پس نعمت‌های خدا را به یاد آورید» تفسیر نظیر این عبارت در داستان قبل گذشت «و در زمین سر به فساد بر ندارید» یعنی‌: در آن با نافرمانی خدا و رسولش، فتنه وفساد برپا نکنید.

﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لِلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ أَتَعۡلَمُونَ أَنَّ صَٰلِحٗا مُّرۡسَلٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلَ بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٧٥ [الأعراف: 75].

«سران قوم او که استکبار می‌ورزیدند، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند» وتحت ستم و استضعاف آنان قرار داشتند «گفتند: آیا می‌دانید که صالح از سوی پرورگارش فرستاده شده است‌«؟ این سخن را از باب استهزا و تمسخر گفتند. «اهل ایمان» یعنی‌: پیروان صالح‌  علیه السلام    «گفتند: بی‌تردید ما به آنچه وی بدان رسالت یافته‌است، مؤمنیم» یعنی‌: ما نه فقط به صدق و راستی او در این ادعا داناییم بلکه به او و رسالتش مؤمن بوده و از آن گذشته، تابع و مطیع امرش هستیم‌.

﴿قَالَ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُوٓاْ إِنَّا بِٱلَّذِیٓ ءَامَنتُم بِهِۦ کَٰفِرُونَ٧٦ [الأعراف: 76].

...«کسانی که استکبار می‌ورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آورده‌اید» یعنی‌: به رسالت صالح‌  علیه السلام    «کافریم» این سخن را درحالی گفتند که معجزه آشکار و حجت پایدار حق تعالی درمیان آنان بود ـ پس لعنت خداوند عزوجل بر کافران باد.

﴿فَعَقَرُواْ ٱلنَّاقَةَ وَعَتَوۡاْ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِمۡ وَقَالُواْ یَٰصَٰلِحُ ٱئۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٧٧ [الأعراف: 77].

«پس آن ماده‌شتر را پی کردند» یعنی‌: پی‌های آن را بریدند، یا آن را ذبح کردند. و با آن‌که همه آنها درکشتن ماده‌شتر مستقیما شرکت نداشتند بلکه یک تن از آنان او را کشت ولی از آنجا که این کار با رضا و موافقت همگی آنان انجام گرفت لذا این عمل به همه آنان نسبت داده شد «و از فرمان پروردگار خود سرپیچیدند» یعنی‌: از قبول فرمان باری تعالی در مورد ماده‌شتر و همچنان ازگردن نهادن به دین وی استکبار و عناد ورزیدند «و گفتند: ای صالح‌! اگر از پیامبران هستی، آنچه را به ما وعید می‌دهی» از عذاب «برای ما بیاور» این سخن را از روی تحدی (مبارزه‌طلبی‌) و استخفاف گفتند.

 ﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دَارِهِمۡ جَٰثِمِینَ٧٨ [الأعراف: 78].

«پس آنان را رجفه فرو گرفت» رجفه‌: یعنی زلزله سخت‌. برخی گفته‌اند: رجفه، فریادی سخت و سهمگین بود که با یک تکان سخت، دل‌هایشان را از جا برکند «و در سرای خویش» یعنی‌: در شهر و سرزمین خویش «از پا در آمدند» جاثمین‌: بر زانوها و چهره‌های خویش به زمین چسبیده و بی‌جان و بی‌حرکت گردیدند، همانند پرنده‌ای که بر روی درافتد و از پا درآید. روایت شده است که‌: پی‌کردن ماده‌شتر از سوی آنان در روز چهارشنبه و نزول عذاب بر آنان در روز شنبه بود پس همه ـ جز صالح‌  علیه السلام    و پیروانش از اهل ایمان ـ هلاک شدند.

 ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُمۡ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحۡتُ لَکُمۡ وَلَٰکِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِینَ٧٩ [الأعراف: 79].

«پس صالح از آنان روی برتافت» آن‌گاه که از اجابت دعوت حق از سوی آنان مأیوس شد و درحالی‌که به آنان پشت کرده و از آنان رویگردان شده بود، ازسرزمین‌شان رفت «و گفت» صالح‌  علیه السلام ، در بیان حقیقت حال خویش به آنان‌: «ای‌قوم من‌! به راستی که من پیام پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خیر خواهی‌کردم ولی شما نصیحتگران را دوست نمی‌دارید» من از هیچ کوششی در ابلاغ رسالت حق به شما فروگذار نکردم، اما شما این دعوت را نپذیرفتید و از آن سر برتافتید پس عذاب الهی بر شما لازم گشت و اینک آنچه را که تکذیب کرده و به شتاب می‌طلبیدید، بر شما فرود می‌آید. همچنان محتمل است که صالح‌  علیه السلام    این سخن را بعد از مرگشان ـ از روی حسرت بر آنچه که از ایمان و سلامتی از عذاب از دست دادند ـ خطاب به آنان گفته باشد.

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٠ [الأعراف: 80].

«و» فرستادیم «لوط را» به رسالت‌. لوط  علیه السلام    فرزند هاران فرزند آزر، برادزاده ابراهیم‌  علیه السلام    بود که با عمویش ابراهیم‌  علیه السلام    از سرزمین عراق به سرزمین بیت‌المقدس هجرت کرد، سپس خدای  عزوجل  او را به‌سوی اهالی شهری به‌نام «سدوم» در نزدیکی بیت‌المقدس، به رسالت برانگیخت «هنگامی که به قوم خود گفت‌: آیا آن فاحشه را مرتکب می‌شوید» یعنی‌: آن خصلت بسیار زشت و سخت ناشایست را که فعل لواط می‌باشد «که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است‌«؟ یعنی‌: احدی قبل از شما آن را مرتکب نگردیده است‌؟ زیرا فعل لواط، قبل از آنان در میان هیچ امتی از امت‌ها شایع نبود.

 ﴿إِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ٨١ [الأعراف: 81].

«همانا شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان در می‌آمیزید» یعنی‌: شما، همسرانی را که خداوند متعال برایتان آفریده است و به‌حسب فطرت برای آمیزش آماده بوده و صلاحیت مقاربت را دارند و فقط آنانند که جایگاه برآوردن شهوت و موضع لذت‌جویی می‌باشند، فروگذاشته و به فعل لواط با مردان رو می‌آورید، فعل ناشایستی که هدفی سازگار با عقل و فطرت سالم نداشته و جز شهوت‌رانی هیچ منظور دیگری از آن ندارید پس شما در ارتکاب این عمل زشت، همانند چهارپایانی هستید که صرفا به انگیزه شهوت‌رانی بر همدیگر فرومی‌جهند «بلکه شما قومی مسرف و تجاوز کارید» که این فعل شما مستوجب لعنت و خشم‌خداوند عزوجل است زیرا این فعلی است انحرافی که با عقل سلیم و فطرت مستقیم هیچ سازگاری ندارد و علت خارج بودن آن از مقتضای فطرت، اسراف و خارج شدن لواطکار از حد اعتدال بشری می‌باشد.

امام ابوحنیفه برآن است که‌: گواهی دوتن در انجام فعل لواط کافی است و مجازات لواطکار این است که از مکانی مرتفع به‌پایین افگنده شده سپس با پرتاب سنگ دنبال گردد چنان‌که با قوم لوط چنین شد و این جزا تعزیر است نه حد. اما جمهور فقها (مالک، شافعی و احمدبن‌حنبل‌) برآنند که‌: مجازات لواط، حد است نه تعزیر و حد لواط، رجم (سنگسار) فاعل و مفعول تا مرگ آنهاست، خواه شخص لواطکار محصن (زن‌دار) باشد، خواه غیر محصن‌. در یک روایت‌دیگر از شافعی  رحمه الله  حد لواط مانند حد زنا است بنابراین، اگر لواطکار محصن بود، رجم می‌شود، در غیرآن، صد شلاق زده می‌شود. مقاربت با زنان از راه پشت (دبر) نیز که «لواط صغری» نامیده می‌شود، به اجماع علما حرام است‌.

﴿وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ٨٢ [الأعراف: 82].

«ولی جواب قوم او» دربرابر انکار و محکوم‌کردن این عمل از سوی لوط  علیه السلام    «جز این نبود که گفتند: آنان را» یعنی‌: لوط و پیروانش را «از شهرتان بیرون کنید» و از روی استهزا افزودند: «هرآینه آنان مردمی منزه طلب هستند» که از افتادن در عمل لواط تبری جسته و پاکی می‌طلبند بنابراین، نباید با ما در شهر ما سکونت داشته باشند. این پاسخ استهزا آلودشان، هیچ ارتباطی به نصیحت لوط  علیه السلام    نداشت بلکه پاسخ مناسب این بود که نبوت وی را تصدیق کرده و از فرمان وی اطاعت می‌کردند و به خواسته وی پاسخ مساعد می‌دادند ولی آنان این پاسخ زشت را که از نفس‌های پلید و فطرتهای واژگونه‌شان برخاسته بود، به وی تحویل‌دادند، عجبا از این منطق واژگونه‌! منطقی که می‌گوید: باید کسانی که پاک و پرهیزکارند، از شهر بیرون روند تا پلیدان و ناپاکان در آن باقی بمانند؟! این منطق‌؛ منطق جاهلیت در هر زمان و مکانی است چنان‌که در عصر حاضر نیز مشاهده می‌کنیم که اغلب پاکان و پرهیزکاران، در طرد و تبعید به‌سر می‌برند.

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ کَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٨٣ [الأعراف: 83].

«پس او و اهل خانه او رانجات دادیم» آن‌گاه که در صبحگاه شبی که عذاب ما بر مردم شهر «سدوم» فرود آمد، لوط و خانواده‌اش را از آن شهر بیرون‌آوردیم‌[2] «مگر زنش را» حق تعالی زن لوط  علیه السلام    را از اهلش استثنا کرد زیرا او به لوط  علیه السلام    ایمان نیاورده بود «که» به همین جهت زن لوط  علیه السلام    «از باقی‌ماندگان بود» در عذاب خداوندی و حکم حق تعالی این بود که او نیز در زمره نابودشدگان باشد.

 ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٨٤ [الأعراف: 84].

«و بر سر آنان بارشی بارانیدیم» غیراز آن بارشی که بدان عادی بودند، که این بارش، همانا بارش گل پخته سنگ‌شده بر آنان بود چنان‌که در آیه‌: ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٖ [هود: 82]. آمده است‌. «پس بنگر که آخر کار مجرمان» یعنی‌: کافران «چگونه بود»!.

﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَ أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡکُم بَیِّنَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَٱلۡمِیزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٨٥ [الأعراف: 85].

این پنجمین داستان از داستانهای انبیا  علیهم السلام  در این سوره، بعد از داستانهای نوح، هود، صالح و لوط  علیهم السلام  است‌:

«و به‌سوی قوم مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم» یعنی‌: به‌سوی مردم مدین، پیامبری از خودشان را که شعیب‌  علیه السلام    بود فرستادیم‌. شعیب‌  علیه السلام    ـ پیامبر قومش مدین ـ از انبیای عرب است و از وی در قرآن کریم ـ در سوره‌های اعراف، هود، شعراء و عنکبوت ـ یازده بار یاد شده است و بعثت وی به‌پیامبری، قبل از حضرت موسی‌  علیه السلام    بود. علما او را خطیب انبیا  علیهم السلام  می‌نامند، به‌سبب آن‌که او دعوت خویش را با حجتی رسا به قومش ابلاغ کرد. یادآور می‌شویم که شهر «مدین»، نزدیک «معان» واقع در جنوب‌شرق اردن بر سر راه حجاز قرار دارد و مدین هم بر قبیله مدین و هم بر شهرشان اطلاق می‌شود «گفت‌: ای قوم من‌! خدا رابپرستید، برای شما هیچ معبودی جز او نیست» شعیب‌  علیه السلام    با یادآوری این نکته به‌قومش که آنان قوم او هستند و او یکی از خود آنهاست پس طبعا دوست‌دار چیزی است که صلاحشان در آن می‌باشد، آنها را به‌سوی پرستش خداوند عزوجل دعوت کرد سپس آنها را به یگانه‌شناسی و یگانه‌پرستی که در رأس دعوت همه پیامبران  علیهم السلام  قرار دارد، فرمان داد و این پندار را که پرستش چیزی از بتانشان حق باشد، رد کرد و همه را باطل و نابود شده خواند «در حقیقت، برای شما از جانب پرورگارتان برهانی روشن» یعنی‌: معجزه‌ای آشکار «آمده است» ولی قرآن بیان نکرده که معجزه شعیب‌  علیه السلام    چه بود پس این خود دلیل بر آن است که هر پیامبری معجزه‌ای داشته است، چه معجزه وی بیان شود و چه نشود. آری‌! این پیام شعیب‌  علیه السلام    بود به قومش از جنبه اعتقادی آن، اما او از جنبه عملی نیز، به روی عمده‌ترین انحراف عملی‌شان انگشت گذاشت و گفت‌: «پس پیمانه و ترازو را تمام نهید» یعنی‌: به خریدار یا فروشنده، با به‌کار گرفتن پیمانه یا عیاری ناقص، کم ندهید و به غیر آن از شیوه‌های دیگر کاستن و افزودن در اشیای مورد معامله، به حق‌خوری از دیگران نپردازید. آری‌! قوم شعیب‌  علیه السلام    معاملات خود را با پیمانه و ترازو انجام می‌دادند ولی پیمانه و ترازو را تمام ننهاده و از حق صاحب حق می‌کاستند «و به مردم اشیای آنان را ناقص ندهید» بخس‌: عبارت است از: نقص وآن یا با معیوب ساختن کالا، یا با کم‌کردن از آن، یا به تردستی، فریبکاری و نیرنگبازی انجام می‌گیرد و همه اینها شامل معنای خوردن اموال مردم به نارواست‌. بعضی گفته‌اند: قوم شعیب‌  علیه السلام    از هر چیزی که در بازارهایشان وارد می‌شد، عوارض و حقوق گمرکی می‌گرفتند و نهی الهی ناظر بر این معنی است «ودر زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید» تفسیر نظیر این عبارت، در آیه (56) گذشت «این» رهنمودها «برایتان بهتر است» در دنیا و آخرت «اگر باور دارید» سخنم را.

﴿وَلَا تَقۡعُدُواْ بِکُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَتَبۡغُونَهَا عِوَجٗاۚ وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ کُنتُمۡ قَلِیلٗا فَکَثَّرَکُمۡۖ وَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٨٦ [الأعراف: 86].

«و بر سر هر راهی ننشینید که بترسانید» مردم را از شکنجه و آزارتان‌. نقل است که‌: قوم شعیب‌  علیه السلام    بر سر راه‌هایی که به خانه وی منتهی می‌شد، می‌نشستند و کسانی را که قصد رفتن به‌نزد وی را داشتند، از عذاب و عقاب خویش بیم داده ومی‌گفتند: او شخصی است کذاب لذا نزد او نروید «و» تا «کسی را که به او ایمان آورده است، از راه الله بازدارید» مراد از بازداشتن از راه الله عزوجل ، بازداشتن مردم از رسیدن به شعیب‌  علیه السلام    است‌. بعضی گفته‌اند: مراد؛ نهی آنان از نشستن بر سر راه دین و بازداشتن کسانی است که قصد رفتن به آن را دارند، نه نشستن حقیقی بر سرراه‌ها پس حقیقت لفظ، مراد نیست «و برای آن راه، کجی نجویید» یعنی‌: برای راه‌خدا عزوجل کجی، ناهمواری و ناهنجاری نجویید و آن را برای مردم به این وصف معرفی نکنید «و هنگامی را به یادآورید که شما اندک بودید» از نظر تعداد «پس شما را بسیار گردانید» از طریق توالد و تناسل‌. بعضی در معنی آن گفته‌اند: شما فقیر بودید، اما حق تعالی شما را توانگر گردانید «و بنگرید که فرجام کار فسادکاران» از امتهای گذشته‌؛ چون قوم نوح و هود و صالح و لوط  علیهم السلام  «چگونه بوده است‌«؟ مگر جز این بود که خدای  عزوجل  هلاکشان کرد و آثار وجودشان را از عرصه هستی محو گردانید؟!

 ﴿وَإِن کَانَ طَآئِفَةٞ مِّنکُمۡ ءَامَنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَطَآئِفَةٞ لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ فَٱصۡبِرُواْ حَتَّىٰ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ بَیۡنَنَاۚ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٨٧ [الأعراف: 87].

«و اگر گروهی از شما به آنچه من بدان فرستاده شده‌ام ایمان آورده و گروهی دیگر ایمان نیاوردند پس صبر کنید» یعنی‌: انتظار بکشید «تا خداوند در میان ما حکم کند، که او بهترین حکم‌کنندگان است» زیرا حکم و داوری او، بر حق و عدل مبتنی است و بیم آن نمی‌رود که او در حکم خویش ستم کند. آری‌! حکم خداوند عزوجل درمیان دو گروه، مانند حکم کردن میان دو خصم است‌: یعنی این‌که محقان را بر مبطلان پیروز می‌سازد.

در این آیه، مؤمنان به صبر بر آزار کفار مأمور گردیده‌اند تا آن‌که خدای  عزوجل  پیروزشان گرداند.

 ﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَنُخۡرِجَنَّکَ یَٰشُعَیۡبُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَکَ مِن قَرۡیَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَاۚ قَالَ أَوَلَوۡ کُنَّا کَٰرِهِینَ٨٨ [الأعراف: 88].

«سران قومش که استکبار ورزیده بودند» یعنی‌: اشراف و بزرگان سرکش، مستکبر و کافرشان «گفتند: ای شعیب‌! یا بی‌گمان تو و کسانی را که با تو ایمان‌آورده‌اند، از شهر خودمان بیرون می‌کنیم، یا به کیش ما برگردید» بدین گونه، آن سران مستکبر فقط به ترک ایمان و انکار دعوت حق اکتفا نکرده بلکه از روی سرکشی، سبکسری، غرور، ناسپاسی و تجاوز، پا را از این حد فراتر گذاشتند وپیامبر خویش و مؤمنان را به بیرون‌کردن از شهر نیز تهدید کردند. یعنی از نظر آنها، شعیب‌  علیه السلام    و همراهانش ناگزیر دو راه بیشتر در پیش رو ندارند: یا بیرون شدن از شهر و یا بازگشت به کیش باطل کفری آنان «گفت» شعیب‌  علیه السلام    «حتی اگر دلمان نخواهد»؟ یعنی‌: آیا ما را به کیش خویش باز می‌گردانید، هرچند ما از بازگشت به آن کراهت و نفرت داشته باشیم‌؟ یا معنی این است‌: آیا از شهر بیرونمان می‌کنید، هرچند ما خواهان بیرون شدن از آن نباشیم‌؟ قطعا شما چنین حقی ندارید و برای شما روا نیست به چیزی مجبورمان کنید که دلمان آن را نمی‌خواهد زیرا کسی‌که زیر فشار و اجبار قرار گیرد و از خود اختیاری نداشته باشد، نه موافقتش موافقت به حساب می‌آید و نه بازگشتش به آیین دیگری، بازگشت حقیقی تلقی می‌شود.

﴿قَدِ ٱفۡتَرَیۡنَا عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا إِنۡ عُدۡنَا فِی مِلَّتِکُم بَعۡدَ إِذۡ نَجَّىٰنَا ٱللَّهُ مِنۡهَاۚ وَمَا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّعُودَ فِیهَآ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّنَاۚ وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیۡءٍ عِلۡمًاۚ عَلَى ٱللَّهِ تَوَکَّلۡنَاۚ رَبَّنَا ٱفۡتَحۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ قَوۡمِنَا بِٱلۡحَقِّ وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡفَٰتِحِینَ٨٩ [الأعراف: 89].

«در حقیقت، اگر بعد از آن‌که خدا ما را از آن نجات بخشید، به دین شما» که شرک است «برگردیم، به خدا دروغ بسته‌ایم» زیرا شرک، دروغ‌بستن به خدای سبحان است، ازآن‌رو که کائنات جز آفریدگار، مدبر و معبودی یگانه که همانا الله عزوجل است، آفریدگار دیگری ندارد پس هرکس به خدای سبحان شریک قایل شود، بی‌گمان به او دروغ بسته و مدعی نقص الوهیت و ربوبیت وی شده است‌. جمله‌: (بعد از آن‌که خدا ما را از آن نجات بخشید) مفید این معنی است که جرم بازگشت مؤمن به کفر، بزرگتر از جرم کسی است که حق برای وی روشن نشده و در اصل کافر بوده است زیرا کسی‌که بعد از ایمان مرتد می‌شود، در کفری بزرگتر و الحادی سخت‌تر از کفر کسانی فرورفته که در اصل کافر بوده‌اند «و هرگز ما را نسزد» یعنی‌: هرگز برای ما درست نیست و نه هم اصولی و قاعده‌مند است «که به‌آن بازگردیم» به هیچ حالی از احوال، بعد از آن‌که خداوند عزوجل ما را از آن نجات بخشید «مگر آن‌که الله، پروردگار ما بخواهد» یعنی‌: مگر آن‌که در مشیت خداوند عزوجل چنین رفته باشد که ما به کفر برمی‌گردیم زیرا امور کائنات همه ـ اعم از خیر و شر ـ به مشیت او وابسته است «پرورگار ما از روی دانش بر هر چیزی احاطه دارد» یعنی‌: علم وی به همه موجودات احاطه دارد پس او می‌داند که چه دگرگونی‌هایی بر احوال بندگانش روی می‌دهد «بر خدا توکل کرده‌ایم» فقط بر او تکیه و اعتماد کرده‌ایم در این‌که ما را بر ایمان پایدار و ثابت‌قدم بدارد، میان ما و کفر و اهل آن مانع و حائل ایجاد کند، نعمت خویش را بر ما تمام گرداند و ما را از عذاب خود در پناه عصمت خویش نگه‌دارد «پروردگارا! میان ما و میان قوم ما به‌راستی فیصله کن، که تو بهترین فیصله‌کنندگانی» یعنی‌: میان ما و میان قوم ما به‌حق و راستی حکم و داوری کن، با پیروز ساختن اهل حق بر اهل باطل‌. گویی ایشان خواستار فرود آمدن عذاب بر کافران شدند.

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَئِنِ ٱتَّبَعۡتُمۡ شُعَیۡبًا إِنَّکُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ٩٠ [الأعراف: 90].

«و آن اشرافی از قومش که کافر بودند، به یاران خود گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید» یعنی‌: اگر به دین وی در آیید و دین خودتان را فروگذارید «در این صورت قطعا زیانکارید» مرادشان از زیانکار شدن‌؛ هلاکت‌شان است‌. یا مراد: زیان کردن به‌سبب تمام دادن پیمانه و وزن و ترک کم‌فروشی‌ای است که بر اساس آن با مردم معامله می‌کردند.

﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دَارِهِمۡ جَٰثِمِینَ٩١ [الأعراف: 91].

«پس رجفه» یعنی‌: زلزله «آنان را فرو گرفت» بعضی گفته‌اند: رجفه، بانگ مرگبار عذاب بود «پس در سرای خویش، مرده به زانو درافتاده صبح کردند» و کاملا از پا درآمدند. تفسیر نظیر این عبارت، در داستان صالح‌  علیه السلام    گذشت‌.

﴿ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیۡبٗا کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَاۚ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیۡبٗا کَانُواْ هُمُ ٱلۡخَٰسِرِینَ٩٢ [الأعراف: 92].

«کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، گویی خود هرگز در آن سرزمین ساکن نبوده‌اند» یعنی‌: آن قوم چنان ریشه‌کن شدند و آن دیار بعد از نزول عذاب، چنان خراب و خالی شد که گویی کسی قبلا در آن سکونت نداشته است‌. اعراب می‌گویند: «غنیت باالـمکان» آن‌گاه که در مکانی اقامت گزینند «تکذیب کنندگان شعیب، خود همان زیانکاران بودند» که خود و مایملک خویش را همه پاک باختند. یعنی‌: آن گونه نبود که اشراف مستکبر ادعا می‌کردند زیرا بر عکس پندارشان، آن زیان، نصیب مؤمنان به شعیب‌  علیه السلام    نگردید بلکه آن زیان در فرجام به خود آنان وموافقانشان پیوست‌.

 ﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَنَصَحۡتُ لَکُمۡۖ فَکَیۡفَ ءَاسَىٰ عَلَىٰ قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ٩٣ [الأعراف: 93].

«پس، از آنان روی برتافت» یعنی‌: شعیب‌  علیه السلام    چون نزول عذاب را بر آنان مشاهده کرد، از آنان روی برتافت «و گفت‌: ای قوم من‌! به راستی که پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خیرخواهی کردم، دیگر چگونه بر قوم کافر» به‌خدای سبحان، پای‌فشارنده بر کفر و متمرد از اجابت دعوت حق «اندوه بخورم‌«؟ نه‌! هرگز بر آنان دریغ و اندوه نمی‌خورم‌.

 ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِی قَرۡیَةٖ مِّن نَّبِیٍّ إِلَّآ أَخَذۡنَآ أَهۡلَهَا بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ یَضَّرَّعُونَ٩٤ [الأعراف: 94].

«و در هیچ شهری، پیامبری» از پیامبران «را نفرستادیم» که بعد از آن مردم آن شهر و منطقه او را تکذیب کرده باشند «مگر آن‌که مردم آن را به بأساء» یعنی‌: سختی و فقر «و ضراء» یعنی‌: رنج و مرض «گرفتار کردیم تا باشد که به زاری درآیند» یعنی‌: برای این‌که به زاری و خاکساری در آیند و در نتیجه، استکبار و تکذیب پیامبران  علیهم السلام  را فروگذارند.

﴿ثُمَّ بَدَّلۡنَا مَکَانَ ٱلسَّیِّئَةِ ٱلۡحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدۡ مَسَّ ءَابَآءَنَا ٱلضَّرَّآءُ وَٱلسَّرَّآءُ فَأَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٩٥ [الأعراف: 95].

«سپس» بعد از گرفتارکردن مردم آن شهرها و مناطق به احوال بد، تنگدستی‌و مرض و عدم عبرت‌گرفتن و بیدارشدن آنها از خواب غفلت و سکرات غرور و استکبار، وضع را دگرگون ساخته و «به‌جای بدی» ای که به آنان از بلاها و محنت‌ها رسانیده بودیم‌؛ «نیکی را قرار دادیم» به قصد امتحان، که بر اثر آن در خیر، فراوانی‌، ایمنی و گشایش قرار گرفتند «تا آن‌که انبوه شدند» در جمعیت و درمال و مکنت خویش «و گفتند: پدران ما را هم همین‌گونه رنج و راحت می‌رسیده است» یعنی‌: قطعا آنچه که به ما از رنج‌، فقر و بیماری و بعدا از فراوانی‌، گشایش و نعمت رسید، همان رخدادی است که قبل از ما بر پدران و نیاکانمان نیز همانند آن گذشته است‌.

مرادشان از این سخن این بود که‌: رخدادها و دگرگونی‌های مشتمل بر سختی وآسانی و رنج و راحت، گردش روزگار و عادت زمانه است که در پیشینیان و آیندگان همه یکسان جاری و ساری بوده و می‌باشد و تا زمان و زندگی بوده، این‌تحولات هم بوده است پس قطعا این از باب مؤاخذه و مجازات در برابر اعمال ورفتار ما و به عنوان ابتلا و امتحان ما نیست‌.

با چنین نحوه نگرشی بود که آنها تصدیق نکردند که این رویدادها از جانب خدای سبحان با هدف ابتلای آنها و مجازاتشان در برابر ظلم و ستم‌شان بوده‌است‌. البته حال این مکذبان برخلاف حال مؤمنانی است که در راحتی و نعمت شکر کرده و بر رنج و ناخوشی صبر می‌کنند چنان‌که در حدیث شریف به روایت‌بخاری و مسلم آمده‌است‌: «شگفتا بر کار مؤمن‌؛ خدای  عزوجل  هیچ حکمی را براو اجرا نمی‌کند، مگر این‌که آن حکم برایش خیر است زیرا اگر به او رنج وسختی‌ای برسد؛ صبر پیشه می‌کند و این به خیر اوست و اگر به او خوشی و راحتی‌ای برسد؛ شکر می‌گزارد و این هم به خیر اوست». همچنین در حدیث شریف‌دیگری آمده است‌: «مؤمن پیوسته مبتلای رنج و بلاست تا آن‌که از گناهانش پاک و صفا بیرون آید، اما مثل منافق، همچون مثل خر است، که نمی‌داند صاحبش او را در کجا و به‌خاطر چه بسته کرده و به‌خاطر چه رها کرده است».

«سپس آنان را بناگاه فروگرفتیم» یعنی‌: به‌دنبال آن‌که این سخن را گفتند، بناگاه‌آنان را بی هیچ تأخیر و مهلتی گرفتار عذاب کردیم‌. در حدیث شریف آمده است‌: «موت الفجأة رحـمه للـمـؤمن وأخذه أسف للکافر»: مرگ ناگهانی، رحمتی برای مؤمن و فروگرفتن تأسف‌باری برای کافر است». آری‌! آنان را بناگاه فروگرفتیم «درحالی‌که بی‌خبر بودند» از این فروگرفتن ناگهانی و اصلا انتظار وقوع آن رانداشتند. این نحوه فروگرفتن‌شان از جانب باری تعالی، خود برای افزودن برعذاب‌شان است، چه حق تعالی آنان را درحالی فرو نگرفت که در رنج و سختی بودند بلکه درحالی آنان را گرفتار سرپنجه عذاب خویش ساخت که در نعمت و راحتی و گشایش و رفاه قرار داشتند تا این‌گونه گرفتارساختن‌؛ عذاب‌شان را سخت‌تر و هولناک‌تر گرداند.

 ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٩٦ [الأعراف: 96].

«و اگر اهل آن شهرها» که پیامبران خویش را به‌سویشان فرستادیم «ایمان آورده‌بودند» به آن پیامبران‌: «و پرهیزگاری کرده بودند» از پافشاری بر کفر و اصرار بر زشتی‌ها و پلیدی‌هایی که مرتکب می‌گشتند «قطعا بر آنان برکاتی از آسمان و زمین‌می‌گشودیم» یعنی‌: برای آنان خیرات و برکات آسمان و زمین را فراهم و میسر می‌ساختیم چنان‌که درهای بسته با بازکردن گشوده می‌شود. مراد از خیر آسمان‌: باران و مراد از خیر زمین‌: رستنی‌ها و سایر برکات آن است‌. این آیه دلیل بر آن‌است که رفاه سالم اقتصادی، با ایمان و تقوی و پایبندی به شریعت الله عزوجل در دسترس است «ولیکن» اهالی آن شهرها «تکذیب کردند» آیات و پیامبران ما را، از این رو، نه ایمان آوردند و نه تقوی پیشه کردند «پس آنان را به» سبب «آنچه می‌کردند» از گناه و کفر «فروگرفتیم» به عذاب و بلا.

 ﴿أَفَأَمِنَ أَهۡلُ ٱلۡقُرَىٰٓ أَن یَأۡتِیَهُم بَأۡسُنَا بَیَٰتٗا وَهُمۡ نَآئِمُونَ٩٧ [الأعراف: 97].

«آیا اهل شهرها» یعنی‌: کافران آنها «ایمن شده‌اند از این‌که عذاب ما شبانگاه ـ درحالی که به خواب فرو رفته‌اند ـ به آنان برسد»؟ مراد؛ ساکنان شهرهایی چون عاد و ثمود و مدین‌اند که قبلا ذکرشان رفت‌. به قولی‌دیگر: مراد از «قری»، شهر مکه و ماحول آن است، از آن رو که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب می‌کردند.

 ﴿أَوَ أَمِنَ أَهۡلُ ٱلۡقُرَىٰٓ أَن یَأۡتِیَهُم بَأۡسُنَا ضُحٗى وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٩٨ [الأعراف: 98].

«یا اهل شهرها ایمن شده‌اند از این‌که عذاب ما نیمروز به آنان در رسد» آن‌گاه که آفتاب می‌درخشد و بالا می‌آید «درحالی که به‌بازی سرگرمند» یعنی‌: در حالی‌که مشغول اموری هستند که هیچ فایده‌ای برای‌شان در بر ندارد لذا بیشتر به بازی می‌ماند؟

﴿أَفَأَمِنُواْ مَکۡرَ ٱللَّهِۚ فَلَا یَأۡمَنُ مَکۡرَ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٩٩ [الأعراف: 99].

«آیا از مکرالله» یعنی‌: از عذابی که برای‌شان اندیشیده است ـ در حالی‌که از آن بی‌خبرند «ایمن شده‌اند»؟ به قولی دیگر: مکر خدا در اینجا، استدراج او برای آنان با بخشیدن نعمت و سلامتی و فروگذاشتن‌شان بر همین حال‌؛ سپس فروگرفتن ناگهانی‌شان است «با آن‌که جز گروه زیانکار» که همانا کافرانند «کسی خود را از مکر خدا ایمن نمی‌داند».

 ﴿أَوَ لَمۡ یَهۡدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ أَهۡلِهَآ أَن لَّوۡ نَشَآءُ أَصَبۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡۚ وَنَطۡبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا یَسۡمَعُونَ١٠٠ [الأعراف: 100].

«آیا برای کسانی‌که زمین را پس از هلاک ساکنان آن به ارث می‌برند، روشن نشده است که اگر می‌خواستیم آنان را به کیفر گناهانشان می‌رساندیم» و نابودشان می‌کردیم، همان گونه که ساکنان قبلی آن سرزمین را نابود کردیم‌؟ «و بر دل‌هایشان طبع می‌نهیم تا دیگر نشنوند» طبع‌: مهر نهادن و قفل کردن چیزی است به‌طوری که هیچ چیز به اندرون آن نفوذ نکند. یعنی‌: آنها به‌سبب مهر نهادن بر دلهایشان، چنان گشته‌اند که پندها، حجتها و بیم و هشدارهای پیامبران الهی را نمی‌شنوند لذا حقیقت گرفتار ساختن‌شان به چنگ عذاب ـ با وصف روشنی و وضوح خود ـ برآنها روشن نمی‌شود و از این امر غافلند که میان آنان و پیشینیانشان هیچ‌گونه فرقی وجود ندارد.

﴿تِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآئِهَاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَمَا کَانُواْ لِیُؤۡمِنُواْ بِمَا کَذَّبُواْ مِن قَبۡلُۚ کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٠١ [الأعراف: 101].

«این شهرها را» که قبلا ذکر آنها رفت و نابودشان ساختیم، که عبارت از: شهرهای اقوام نوح، هود، صالح، لوط و شعیب  علیهم السلام  بودند، «برخی از خبرهای آن‌را بر تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «حکایت می‌کنیم» ولی آنها خبرهای دیگری هم دارند که ما آن را بر تو حکایت نکرده‌ایم «در حقیقت پیامبرانشان معجزات روشن برای‌شان آوردند، اما آنان بر آن نبودند که ایمان آورند» در هنگام آمدن پیامبران حامل معجزات، «به آنچه قبلا تکذیب کرده بودند» یعنی‌: قبل از آن‌که پیامبران  علیهم السلام  آن‌معجزات را برای‌شان بیاورند. یا معنی این است‌: هنگامی که این معجزات را دیدند، ایمان نیاوردند، به‌سبب آن‌که قبل از دیدن آن معجزات تکذیب پیشه کرده بودند پس حال‌شان در هنگام آمدن پیامبران با این معجزات، همانند حال‌شان قبل از آن است «این گونه، خدا بر دل‌های کافران مهر می‌نهد» زیرا دانسته است که آنها پایداری بر کفر را انتخاب می‌کنند، از این رو، هیچ پند و تذکر، ترغیب و تشویق وبیم و تهدیدی در آنان سودمند واقع نمی‌شود.

﴿وَمَا وَجَدۡنَا لِأَکۡثَرِهِم مِّنۡ عَهۡدٖۖ وَإِن وَجَدۡنَآ أَکۡثَرَهُمۡ لَفَٰسِقِینَ١٠٢ [الأعراف: 102].

«و در بیشتر آنان» یعنی‌: در بیشتر مردم «وفای به عهد نیافتیم» بلکه عهدشکنی خوی و شیوه آنهاست‌. مراد از (عهد)، همان عهدی است که از بشر در«عالم ذر»[3] گرفته شد. به قولی دیگر: مراد از عهدشکنان، کفارند به‌طور عام که اکثرشان عهد و وفایی ندارند و فقط اندکی از آنان گاهی به عهد خویش وفا نموده و بر آن پایدار باقی می‌مانند «و بیشتر آنان را جدا نافرمان یافتیم» لذا علت هلاک ساختن مردم آن شهرها، جز این نبود که فرمانهای ما را پشت پا افگنده و آن راپاس نداشتند.

 ﴿ثُمَّ بَعَثۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِم مُّوسَىٰ بِ‍َٔایَٰتِنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦ فَظَلَمُواْ بِهَاۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٠٣ [الأعراف: 103].

«آن‌گاه بعد از آنان» یعنی‌: بعد از پیامبران یاد شده «موسی را فرستادیم» یعنی موسی فرزند عمران‌  علیه السلام    بزرگ‌ترین انبیای بنی‌اسرائیل را «به همراه آیات خویش» یعنی‌: با معجزاتی که ذکر آن می‌آید؛ چون اژدها، ید بیضا و غیره‌. یادآور می‌شویم که نام موسی‌  علیه السلام    بیش از صدوسی بار در قرآن کریم ذکر شده و زندگی او ـ از همان آغاز تولد که مادرش او را در درون صندوقی نهاد و به نیل انداخت تا مرحله تربیتش که در کاخ فرعون سپری شد، سپس هجرتش، باز بعثتش‌و داستانهای بعد از آن ـ داستانهای شگفتی دارد. آری‌! او را با معجزات خویش «به‌سوی فرعون» پادشاه مصر «و ملاء وی» یعنی‌: اشراف قومش فرستادیم‌. مخصوص‌ساختن اشراف قوم فرعون به یادآوری، ازآن‌روست که دیگران پیروانشان هستند. شایان ذکر است‌؛ در آن دوران هر کسی‌که بر سرزمین مصر پادشاهی می‌کرد، فرعون لقب می‌گرفت لذا نام فرعون زمان موسی‌  علیه السلام    بنا به قولی‌: منتاح فرزند رمسیس «1225 ق‌.م» بود. «ولی آنها به آیات ما ستم کردند» یعنی‌: آیات ما را تکذیب کردند زیرا تکذیب به آنچه که از راست‌ترین راست‌هاست، بدون‌شک ستمی بزرگ است‌. به قولی دیگر معنی این است‌: بر مردم به‌سبب این‌آیات ما ستم کردند زیرا آنها را از ایمان به این آیات باز داشتند. یا معنی این است‌: در حق خود به‌سبب این آیات ستم کردند، از آن‌رو که این آیات را دروغ انگاشتند «پس ببین که فرجام مفسدان چگونه بود» یعنی‌: پایان کار دروغ‌انگاران وکافران به این آیات، پایانی بس ننگین بود زیرا آنان به دریا غرق شدند.

 ﴿وَقَالَ مُوسَىٰ یَٰفِرۡعَوۡنُ إِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠٤ [الأعراف: 104].

آن‌گاه خدای  عزوجل  از مناظره موسی‌  علیه السلام    با فرعون و لگام‌زدن او بر وی با حجت و آشکارساختن معجزات روشن به دست او در حضور فرعون و قومش‌خبر داده می‌فرماید: «و موسی گفت‌: ای فرعون‌! بی‌تردید من فرستاده‌ای از سوی پروردگار جهانیان هستم» پس کسی‌که فرستاده پروردگار تمام جهانیان باشد، قطعا شایسته اجابت و سزاوار تصدیق است‌.

 ﴿حَقِیقٌ عَلَىٰٓ أَن لَّآ أَقُولَ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ قَدۡ جِئۡتُکُم بِبَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ فَأَرۡسِلۡ مَعِیَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٠٥ [الأعراف: 105].

«سزاوارم که به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم» یعنی‌: من سخت مشتاق و سزوار آن هستم که شما را از متن پیام خویش ـ چنان‌که هست، بی هیچ دخل‌وتصرفی در آن ـ با خبر و آگاه گردانم «من در حقیقت برای شما از سوی‌پروردگارتان بینه‌ای آورده‌ام» یعنی‌: برهان‌هایی به همراه آورده‌ام که به وسیله آنهاراستگویی‌ام در این حقیقت که فرستاده‌ای از سوی رب‌العالمین هستم، واضح و آشکار می‌شود «پس بنی‌اسرائیل را همراه من بفرست» موسی‌  علیه السلام    از فرعون خواست تا بنی‌اسرائیل را آزاد بگذارد تا همراه وی به سرزمین مقدس بازگردند زیرا بنی‌اسرائیل در آن زمان نزد فرعون در تبعید و اسارت قرار داشته و از بازگشت به بیت‌المقدس باز داشته شده بودند.

 ﴿قَالَ إِن کُنتَ جِئۡتَ بِ‍َٔایَةٖ فَأۡتِ بِهَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٠٦ [الأعراف: 106].

«گفت» فرعون به موسی‌  علیه السلام ، نه تو را در آنچه که گفتی تصدیق می‌کنم و نه تو را در آنچه خواستی اجابت می‌نمایم ولی «اگر معجزه‌ای آورده‌ای» از نزد خداوند عزوجل چنان‌که ادعا می‌کنی «آن را حاضر کن» تا آن را مشاهده کنیم و در آن بنگریم «اگر از راستگویان هستی» در ادعای خود.

 ﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ١٠٧ [الأعراف: 107].

«پس موسی عصایش را افگند و بناگاه» در واقعیتی قابل رؤیت، به‌طور نمایان وبی هیچ‌گونه التباسی «اژدهایی آشکار شد» و چون فرعون این اژدهای واقعی را دید، متوحش گشته از جای خود برجست و فریاد زد؛ ای موسی‌! آن را بگیر! که‌به تو ایمان می‌آورم‌...! و موسی‌  علیه السلام    آن را گرفت‌. ثعبان‌: اژدهای بزرگ نرینه است‌.

 ﴿وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ١٠٨ [الأعراف: 108].

«و دست خود را بیرون کشید» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام    دست خود را از گریبان خویش‌خارج کرد، یا آن را از زیر بغل خویش بیرون کشید «پس بناگاه برای تماشاگران‌سپید و درخشنده پدیدار شد» یعنی‌: دست وی به‌گونه‌ای سپید و درخشان پدیدار شد و از آن چنان نوری ساطع می‌گشت که برای هر بیننده‌ای آشکار بود، بی‌آن‌که آن سپیدی به علت پیسی و عیب دیگری باشد.

 ﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ١٠٩ [الأعراف: 109].

«ملاء» یعنی‌: اشراف «از قوم فرعون با یک‌دیگر گفتند» هنگامی که تبدیل شدن عصا را به اژدها و درخشان شدن دست موسی‌  علیه السلام    را بی هیچ‌گونه پیسی یا عیب دیگری مشاهده کردند؛ «بی‌شک این شخص» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام    «ساحری داناست» یعنی‌: او در علم سحر، بسیار داناست‌.

همین سخن در سوره «شعراء»، در حکایت از زبان فرعون نه اشراف قومش بیان شده است پس طریق جمع کردن در میان دو آیه این است که‌: یا فرعون و اشراف قومش هردو این سخن را گفتند، یا در آغاز، فرعون این سخن را گفت، سپس اشراف قوم، سخنش را مبنا قرار دادند.

 

 

 ﴿یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُمۡۖ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ١١٠ [الأعراف: 110].

آن‌گاه برخی به برخی دیگر گفتند، یا فرعون به آنان گفت‌: «می‌خواهد شما را از سرزمینتان» که سرزمین مصر بود «بیرون کند پس چه می‌فرمایید» یعنی‌: درباره موسی چه رأی و نظری دارید و چه دستور می‌دهید؟ گویی فرعون می‌خواست چنین وانمود کند که او اجراکننده اوامر آنهاست در حالی‌که فقط چند لحظه قبل (انا ربکم الاعلی) می‌گفت‌.

﴿قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَأَرۡسِلۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ١١١ [الأعراف: 111].

«گفتند» اشراف قوم فرعون در پاسخ وی‌: «ای فرعون‌! او و برادرش را بازدار» یعنی‌: موسی و برادرش را باز دار و مجازات آنها را تا زمانی دیگر به تأخیر انداز «و گردآورندگانی را به شهرها بفرست» یعنی‌: گروهی را در شهرهایی که ساحران در آن زندگی می‌کنند، بفرست‌.

 ﴿یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَٰحِرٍ عَلِیمٖ١١٢ [الأعراف: 112].

«تا» آن گروه گماشته «هر ساحر دانایی را» که در فن سحر مهارت داشته و به این فن بسیار دانا و آشناست «نزد تو آورند» شایان ذکر است که سحر در آن زمان، رواج و رونق بسیاری داشت‌.

﴿وَجَآءَ ٱلسَّحَرَةُ فِرۡعَوۡنَ قَالُوٓاْ إِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ١١٣ [الأعراف: 113].

«و ساحران نزد فرعون آمدند» یعنی‌: فرعون گروهی را به شهرها فرستاد و آنها ساحران را جمع کردند و نزد فرعون آوردند «و گفتند: همانا ما را مزدی می‌باید اگر غالب شویم» ساحران از فرعون خواستند تا اگر با سحر خویش بر موسی‌  علیه السلام    غالب شدند، برای‌شان پاداشی درخور و شایسته مقرر دارد.

 ﴿قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ لَمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ١١٤ [الأعراف: 114].

فرعون در پاسخ آنان «گفت‌: آری‌! و مسلما شما از مقربان خواهید بود» یعنی‌: قطعا اگر غالب شوید، برایتان پاداشی بزرگ خواهد بود و به علاوه آن، نزد من‌مقام و قربی ویژه نیز خواهید یافت‌. یعنی‌: او به آنان وعده منصب و مقام را داد.

 ﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِیَ وَإِمَّآ أَن نَّکُونَ نَحۡنُ ٱلۡمُلۡقِینَ١١٥ [الأعراف: 115].

«گفتند: ای موسی‌! اول تو می‌افگنی» عصایت را «یا این‌که ما می‌افگنیم‌«؟ یعنی‌: انتخاب نوبت با تو است‌. این سخن را گفتند تا اعتمادبه‌نفس خویش را در این کار به نمایش گذاشته و چنین وانمود کنند که پیروز میدان خواهند بود؛ هرچند که نوبت آخر از آنان باشد.

 ﴿قَالَ أَلۡقُواْۖ فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡیُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِیمٖ١١٦ [الأعراف: 116].

موسی‌  علیه السلام    در پاسخشان «گفت‌: شما بیفگنید» موسی‌  علیه السلام    ترجیح داد تا آنان شروع کننده باشند و این خود، نشانه این واقعیت بود که او به آنها اهمیتی نمی‌دهد و از آنچه با خود آورده‌اند، ترس و واهمه‌ای ندارد زیرا موسی‌  علیه السلام    یقین کامل داشت که هیچ چیز بر معجزه غالب نمی‌شود. نقل است که‌: حکمت درمقدم ساختن ساحران این بود تا مردم کار آنها را بنگرند و در آن خوب تأمل کنند و چون از مشاهده باطل بزک‌کرده آنها فارغ شوند، آن‌گاه حق آشکار و روشن در میان آید، که قطعا در این هنگام، اثر آن در نهادشان عمیق‌تر خواهد بود «پس چون افگندند» ساحران ریسمانها و عصاهای خود را «دیدگان مردم را به سحر بستند» یعنی‌: آنان با باطل بزک‌کرده و آرایش‌داده خویش و با نیروی خیالی‌ای که جادوگران، شعبده‌بازان و فن‌آوران عرصه تردستی و حقه‌بازی در دیگران می‌افگنند، چشمان مردم را از این‌که بتوانند ادراکی درست و واقعی داشته باشند، فروبستند «و مردم را به هول و هراس انداختند» ترس و هراس سختی در دل‌های مردم افگندند «و سحری بزرگ در میان آوردند» در چشمهای بینندگان و تماشاگران‌؛ هرچند که سحرشان در واقع امر، هیچ حقیقتی نداشت و نوعی از سحربود که خیال‌افگنی و تردستی بیش نیست‌.[4] در روایات آمده است که ساحران فرعون در زیر طنابها و عصاهایشان ماده «زئبق» را جاسازی کردند و چون آن ماده براثر نیروی حرارت به تمدد آغاز کرد، طناب‌ها و عصاهای‌شان نیز به حرکت وجنب‌وجوش در آمد.

﴿۞وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَۖ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ١١٧ [الأعراف: 117].

«و به موسی وحی فرستادیم که عصای خود را بیفگن‌! پس» عصایش را انداخت و اژدها شد و «آنچه را به دروغ ساخته بودند» از ریسمانها و عصاها «فروبلعید» حق تعالی ساخته‌هایشان را دروغ نامید زیرا آن ساخته‌ها در واقع دارای هیچ حقیقتی نبود بلکه شعبده‌بازی و خیال‌افکنی‌ای بی‌اساس و دروغین بود و بس‌.

 

 ﴿فَوَقَعَ ٱلۡحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٨ [الأعراف: 118].

«پس حق واقع شد» یعنی‌: حق با آنچه که موسی‌  علیه السلام    با خود آورده بود، آشکار و روشن گشت «و آنچه آنان می‌کردند» از سحر «باطل شد» یعنی‌: بطلان سحرشان آشکار شد.

 ﴿فَغُلِبُواْ هُنَالِکَ وَٱنقَلَبُواْ صَٰغِرِینَ١١٩ [الأعراف: 119].

«پس مغلوب شدند» فرعون و پیروانش و ساحران «در آنجا» یعنی‌: در آن صحنه‌ای که سحر خویش را به میدان افگندند و «بازگشتند» از آن صحنه و میدان «خوار شده» و خرد و ذلیل و شکست‌خورده، با کارها و کوشش‌های برباد رفته‌.

 ﴿وَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ١٢٠ [الأعراف: 120].

«و ساحران» بی‌اختیار «به سجده در افتادند» زیرا آنها از آنچه دیده بودند، سخت تکان خورده و به حقیقت ماجرا پی برده بودند لذا برای خدای  عزوجل  به سجده درافتادند.

﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢١ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ١٢٢ [الأعراف: 121-122].

«گفتند» ساحران «به پرودگار عالمیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون» آنها دانستند که کار موسی‌  علیه السلام    سحر نیست و امکان ندارد که معجزه وی ساخت دست بشر باشد لذا این حقیقت را به صراحت اعلام کردند که به پروردگارجهانیان‌؛ پروردگار موسی و هارون ایمان آورده‌اند تا گمانه‌زنانی از قوم فرعون در این گمان نیفتند که سجده آنها برای فرعون بوده است‌.

﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ ءَامَنتُم بِهِۦ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَمَکۡرٞ مَّکَرۡتُمُوهُ فِی ٱلۡمَدِینَةِ لِتُخۡرِجُواْ مِنۡهَآ أَهۡلَهَاۖ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ١٢٣ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ١٢٤ [الأعراف: 123-124].

«فرعون گفت‌: آیا پیش از آن‌که من به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید»؟ این پرسش، ناشی از سوء اندیشه و سبکی خرد فرعون بود زیرا او از این امر غفلت یا تغافل کرد که ایمان آوردن به حق، به اجازه کسی مربوط نیست، چرا که نجات انسان، در گرو این ایمان و نابودی وی در ترک آن است پس چگونه حرکت به‌سوی نجات و فرار از ورطه هلاک، به اذن کسی نیازمند است‌؟ اما فرعون که غرق خودپرستی بود، به سخن خویش چنین ادامه داد: «قطعا این مکری است که آن را در این شهر اندیشیده‌اید» یعنی‌: این نیرنگی است که شما ساحران به همدستی موسی ـ براساس قرار و توافقی که از قبل با یک‌دیگر داشته‌اید ـ درشهر به راه انداخته‌اید «تا از آن» یعنی‌: از شهر مصر «اهل آن را» از قبطیان «بیرون کنید» و خود بر آن مسلط شوید و با بنی‌اسرائیل در آن حاکم گردید. معنای‌: (فیالـمدینه) این است‌: شما این نیرنگ و توطئه را هنگامی سازماندهی و تدارک دیدید که در شهر بودید، قبل از آن‌که با موسی به میدان خارج از شهر جهت مبارزه بیرون آیید «پس به زودی خواهید دانست» که‌: «البته دستها و پاهایتان را به خلاف یک‌دیگر» یعنی‌: پای راست و دست چپ، یا پای چپ و دست راست هریک از شما را «می‌برم، آن‌گاه همگی‌تان را» بدون استثنا «به دار می‌آویزم» بر تنه‌های درختان خرما.

﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ١٢٥ [الأعراف: 125].

«گفتند» ساحران‌؛ هرچه خواهی بکن، ما از مرگ هیچ پروایی نداریم زیرا «ما به‌سوی پرورگارمان باز خواهیم گشت» و به او روی خواهیم آورد و یقین داریم که به‌زودی خدای  عزوجل  تو را در قبال این عملت مجازات خواهد کرد و با ما ـ به پاداش آنچه که در راه وی به جان خریده‌ایم ـ به نیکویی رفتار خواهد نمود.

پس هنگامی که فرعون ساحران را به عذاب دنیا هشدار داد، ایشان او را به عذاب الهی در آخرت هشدار دادند.

﴿وَمَا تَنقِمُ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّنَا لَمَّا جَآءَتۡنَاۚ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَتَوَفَّنَا مُسۡلِمِینَ١٢٦ [الأعراف: 126].

«و بر ما عیب و ایراد نمی‌گیری» و ما را کینه‌توزانه مجازات نمی‌کنی «جز برای این‌که ما به معجزات پروردگارمان ـ هنگامی‌که برایمان آمد ـ ایمان آوردیم» با آن‌که این ایمان آوردن، یقینا شرفی بزرگ و خیری کامل است و آراسته شدن به این شرف بزرگ و این خیر و کمال، مستوجب درود و شادباش و تحسین است، نه عیب و انکار و انتقام‌گیری‌.

آن‌گاه ساحران، گفت‌وگو با فرعون را فروگذاشته روی سخن به جناب معبود برحق خویش آوردند، تحفه نیاز پیشکش کردند و با سپردن کار خویش به او گفتند: «پروگارا! بر ما شکیبایی فرو ریز» یعنی‌: چنان بارشی از صبر و شکیبایی بر ما فروریز که ریزش قطرات نورانی و اطمینان‌بخش آن، کاملا غرقمان گرداند. بدین‌گونه بود که آنها بلیغ‌ترین و کاملترین انواع صبر را درخواست کردند زیرا اولا بر عذابی که از سوی فرعون در شرف فرودآمدن بود، آمادگی عام و تام داشتند و خود این درخواست، نشانه روشن این آمادگی است و ثانیا هدف‌شان از این درخواست این بود که خود را به پایداری در راه حق و ثابت‌قدمی بر ایمان مصمم ساخته و با استقامت، پیمانی استوار ببندند، از آنجا که به پروردگار استقامت پیوسته‌اند «و ارواحمان را در حالی قبض کن که مسلمان باشیم» نه تحریف‌گر وتقلب‌گر، نه تبدیل‌کننده باطل به حق و نه فریفته باطل و باطل‌پرستان، یا فریبنده مردم از راه راستی‌.

از سدی روایت شده‌است که گفت‌: «فرعون همه آن ساحران را کشت و قطعه‌قطعه‌شان کرد». ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: «آنها در آغاز روز ساحرانی فریبگر و در آخر آن، شهدایی پاکیزه روح پاک‌پیکر بودند».

 ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوۡمَهُۥ لِیُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَیَذَرَکَ وَءَالِهَتَکَۚ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَنَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡ وَإِنَّا فَوۡقَهُمۡ قَٰهِرُونَ١٢٧ [الأعراف: 127].

«و اشراف از قوم فرعون گفتند: آیا موسی و قومش را رها می‌کنی تا در زمین فساد کنند»؟ با افگندن پراکندگی، برهم‌زدن وحدت و یکپارچگی و نابود کردن دینی که‌مردم این سرزمین بر آن قرار دارند؟ این‌گونه است که دعوت به‌سوی حاکمیت خداوند عزوجل و براندازی حاکمیت طاغوت، از نظر طاغوتیان، فسادافگنی در زمین شناخته می‌شود «و» آیا موسی را رها می‌کنی تا «تو را رها کند»؟ یعنی‌: ازعبادتت برائت جسته و به پرستشت گردن ننهد «و» همچنان، عبادت «معبودانت را» رهاکند؟ به قولی‌: فرعون بتانی داشت که قومش آنها را به قصد قربت می‌پرستیدند و به قولی‌دیگر: فرعون خود، خورشید را می‌پرستید «فرعون گفت‌: به زودی پسرانشان را می‌کشیم و دخترانشان را زنده نگاه می‌داریم» یعنی‌: فرزندان ذکور بنی‌اسرائیل را می‌کشیم و فرزندان اناثشان را برای خدمتکاری و کنیزی، زنده نگاه می‌داریم‌.

این دومین فرمان از سوی فرعون بر این جنایت بود؛ زیرا او قبل از تولد موسی‌  علیه السلام    نیز ـ به سبب پیشگویی منجمان ـ با بنی‌اسرائیل چنین کرده بود، اما در عمل، خلاف برنامه‌ریزی وی تحقق یافت زیرا به فرمان الهی، موسی‌  علیه السلام    در درون کاخش پرورش یافت «و ما بر آنان مسلطیم» یعنی‌: بر بنی اسرائیل برتریم و با قهر و غلبه خویش، بر آنان دست بالا را داریم پس آنان مقهور و محکوم ما هستند و هرچه بخواهیم با آنان می‌کنیم‌. ولی فرعون از آنچه که خدای سبحان برای وی وپیروانش برنامه‌ریزی کرده بود، غافل بود و نمی‌دانست که چه فرجام شومی در انتظار وی است‌!.

﴿قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱللَّهِ وَٱصۡبِرُوٓاْۖ إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ١٢٨ [الأعراف: 128].

«موسی به قوم خود گفت» آن گاه که ایشان از این تهدید فرعون به وحشت افتادند «از خدا مدد طلب کنید و صبر نمایید» بر این محنت «چراکه زمین از آن خداونداست، آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد، به میراث می‌دهد» این وعده‌ای ازسوی موسی‌  علیه السلام    به قومش، به پیروزی بر فرعون و قوم وی است‌. سپس آنان را بشارت داد به این‌که‌: «و عاقبت از آن پرهیزگاران است» یعنی‌: عاقبت نیک وسرانجام ستوده و پسندیده در دنیا و آخرت، از آن بندگان پرهیزگار حق تعالی، یعنی من و همراهان من است‌. عاقبت هر چیز: آخر آن است‌.

﴿قَالُوٓاْ أُوذِینَا مِن قَبۡلِ أَن تَأۡتِیَنَا وَمِنۢ بَعۡدِ مَا جِئۡتَنَاۚ قَالَ عَسَىٰ رَبُّکُمۡ أَن یُهۡلِکَ عَدُوَّکُمۡ وَیَسۡتَخۡلِفَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرَ کَیۡفَ تَعۡمَلُونَ١٢٩ [الأعراف: 129].

بنی اسرائیل غرولندکنان از روی شک و تردید «گفتند» ای‌موسی‌! «پیش از آن‌که تو نزد ما بیایی» به عنوان پیامبر «مورد آزار قرار گرفتیم» هنگامی که فرعون قبل از تولدت، فرزندان ذکور ما را می‌کشت «و بعد از آن‌که به‌سوی ما آمدی» به‌عنوان پیامبر، نیز مورد آزار قرار گرفتیم زیرا هم اکنون نیز فرزندان ذکورمان به قتل می‌رسند. به قولی دیگر معنی این است‌: قبل از آن‌که تو نزد ما بیایی، مورد اذیت و آزار قرار گرفتیم‌؛ با به‌کارگرفتنمان از سوی فرعون در اعمال شاقه بدون مزد و بعد از آن‌که نزد ما آمدی، نیز مورد اذیت و آزار قرار گرفتیم‌؛ با ترسی که هم اکنون در مورد خود و فرزندان و خانواده‌هایمان داریم‌. «گفت» موسی‌  علیه السلام    «امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک کند و شما را در زمین خلیفه گرداند» یعنی‌: به شما در زمین فرمانروایی و پادشاهی عنایت کند. این تصریحی است بر آنچه که موسی‌  علیه السلام    قبلا به‌طور رمزگونه و سربسته به آن اشاره کرده بود، آنجا که گفت‌: (زمین از آن خداست، آن را به هرکس از بندگانش که‌بخواهد به میراث می‌دهد...) «128». «آن‌گاه بنگرد که چگونه عمل می‌کنید» آیا شما نیز همانند فرعون و قومش استکبار می‌ورزید، یا به شیوه‌ای عمل می‌کنید که مورد رضای حق تعالی است‌.

 

 

﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِینَ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ١٣٠ [الأعراف: 130].

«و در حقیقت ما آل فرعون را» مراد از آل فرعون در اینجا، قوم وی است «به قحطی‌ها گرفتار کردیم» یعنی‌: به خشکسالی‌ها و قحطی‌های پیاپی و مصیبت‌بار «و به نقصان میوه‌ها» به‌سبب عدم فرود آمدن باران و بسیاری آفات و بلیات «باشد که عبرت گیرند» و پند بپذیرند و در نتیجه از گمراهی باز گردند؛ زیرا مردم در سختی‌ها، نرمدل‌تر و فروتن‌تر اند.

﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَیِّئَةٞ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٣١ [الأعراف: 131].

«پس هنگامی که حسنه‌ای به آنان روی می‌آورد» مراد از حسنه ؛ گشایش و فراوانی نعمت و ارزانی نرخ‌هاست «می‌گفتند: سزاوار این هستیم» یعنی‌: این نعمت‌ها را بر اساس لیاقت و استحقاق خودمان به دست آورده‌ایم و این از شایستگی‌های خود ماست «و اگر به آنان ناخوشی‌ای می‌رسید» چون خشکسالی و قحطی و بسیاری امراض و مانند آن از بلیات «به موسی و همراهان او شگون بد می‌زدند» یعنی می‌گفتند: این همه از شومی آنهاست‌! «آگاه باشید که شگون بد آنان تنها نزد خداست» یعنی‌: سبب و منشأ خیر و شر و گشایش و قحطی‌ای که به آنان می‌رسد، همه از نزد خداوند متعال است، نه از نزد موسی و همراهانش‌. این پاسخی است به آنان به‌همان شیوه اعتقاد و فهم خودشان، به همین دلیل‌؛ از خیر وشری که به قدر خداوند متعال و حکمت و مشیت وی جاری می‌شود، به «طائر» یعنی فال و شگون تعبیر شد و این از باب «مشاکله»[5] است لذا مراد از آن، اثبات اعتقاد به فال و شگون نیست‌. «ولی بیشتر آنان نمی‌دانند» این حقیقت را که همه چیز از نزد خداوند متعال است بلکه فقط از روی جهل و نادانی، خیر و شر را به غیر خداوند متعال نسبت می‌دهند.

 ﴿وَقَالُواْ مَهۡمَا تَأۡتِنَا بِهِۦ مِنۡ ءَایَةٖ لِّتَسۡحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحۡنُ لَکَ بِمُؤۡمِنِینَ١٣٢ [الأعراف: 132].

«و گفتند» قوم فرعون، ای موسی‌! «هر گونه نشانه شگرفی برای ما بیاوری که به وسیله آن ما را سحر کنی، ما به تو ایمان آورنده نیستیم» عناد و اصرار بر کفر و فساد، چنان با جان و روانشان درهم آمیخته بود که ادعا کردند؛ میان معجزه و سحر هیچ‌گونه فرقی نیست و بر مبنای این پندار بود که به موسی گفتند: اگر بسان ساحران که با سحر خویش پدیده‌های شگرفی می‌آورند؛ تو نیز به ما هرچه بیاوری تا ما را از این راه و روش‌مان برگردانی، ما به تو ایمان نمی‌آوریم‌. بدین‌گونه، خواستند موسی‌  علیه السلام    را کاملا از ایمان آوردن خود مأیوس کنند تا دیگر دعوت حق را به آنان پیشکش نکند.

﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلطُّوفَانَ وَٱلۡجَرَادَ وَٱلۡقُمَّلَ وَٱلضَّفَادِعَ وَٱلدَّمَ ءَایَٰتٖ مُّفَصَّلَٰتٖ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ وَکَانُواْ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِینَ١٣٣ [الأعراف: 133].

«پس برآنان طوفان را فرستادیم» طوفان‌: سیلی سخت و فراگیر است که زمین را غرق و منازل و درختان را نابود می‌کند. به قولی دیگر: مراد از طوفان‌؛ مرگ است «و ملخ» را فرستادیم تا کشتزارهایشان را بخورد و فوج ملخ چنین کرد «و قمل» یعنی‌: شپش و کنه‌ریز را فرستادیم‌. به قولی‌: «قمل»، ملخ کوچک (ملخ‌پیاده‌) است قبل از آن‌که بپرد. به قولی دیگر: کک است «و غوک‌ها» رافرستادیم‌. غوک (قورباغه): حیوان معروفی است که در آب زندگی می‌کند «و خون را» فرستادیم‌. روایت شده است که رود نیل بر آنان خون سیلان کرد. به قولی دیگر: مراد از آن، خون‌بینی است‌. آری‌! اینها را فرستادیم «به صورت نشانه‌هایی مفصل» یعنی‌: روشن و آشکار «و باز هم استکبار کردند» یعنی‌: بعد از فرود آوردن این نشانه‌ها، باز هم از ایمان به خداوند متعال تکبر ورزیدند «و قومی مجرم بودند» که به حق راه نیافته و از باطل دست نمی‌کشیدند.

﴿وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیۡهِمُ ٱلرِّجۡزُ قَالُواْ یَٰمُوسَى ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَۖ لَئِن کَشَفۡتَ عَنَّا ٱلرِّجۡزَ لَنُؤۡمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرۡسِلَنَّ مَعَکَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٣٤ [الأعراف: 134].

«و هنگامی که عذاب بر آنان فرود آمد» با آفات و بلیاتی که ذکر شد. به قولی‌: مراد از عذاب در اینجا، طاعون است که فقط در یک روز هزاران تن از قبطیان را به‌کام خود کشید «گفتند: ای موسی‌! پروردگارت را به آن عهدی که نزد تو دارد، برای‌ما بخوان» یعنی‌: او را به آن اسماء و ادعیه‌ای که به تو وحی کرده است، یا به‌آنچه که تو را به وسیله آن به نبوت مخصوص گردانیده است، برای ما بخوان‌. یا برای ما درحالی دعا کن که به عهد و پیمانی که از حق تعالی نزد خود داری، متوسل می‌گردی «اگر این عذاب را از ما برطرف کنی، حتما به تو ایمان می‌آوریم» یعنی‌: نبوتت را تصدیق می‌کنیم «و بنی‌اسرائیل را قطعا با تو می‌فرستیم» که با تو به سرزمین مقدس بروند.

 ﴿فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُمُ ٱلرِّجۡزَ إِلَىٰٓ أَجَلٍ هُم بَٰلِغُوهُ إِذَا هُمۡ یَنکُثُونَ١٣٥ [الأعراف: 135].

«و چون عذاب را ـ تا مدتی که آنان بدان رسنده‌اند ـ از آنان برداشتیم» یعنی‌: تامدتی که برای هلاک‌ساختن‌شان به وسیله غرق مقرر کرده بودیم «بناگاه عهد می‌شکستند» و آن پیمانی را که داده بودند، بی‌محابا پشت‌پا می‌زدند، هم از این رو برخلاف آنچه که قبلا بدان متعهد گردیده بودند، از فرستادن بنی‌اسرائیل با موسی‌  علیه السلام    امتناع ورزیدند.

 ﴿فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّ بِأَنَّهُمۡ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَکَانُواْ عَنۡهَا غَٰفِلِینَ١٣٦ [الأعراف: 136].

«سرانجام از آنان انتقام گرفتیم» چرا که عهدشکنی کردند «و در دریا غرقشان ساختیم، به‌سبب آن‌که آیات ما را دروغ می‌انگاشتند و از آنها غافل بودند» یعنی‌: در نشانه‌های شگرف ما هیچ نمی‌اندیشیدند.

﴿وَأَوۡرَثۡنَا ٱلۡقَوۡمَ ٱلَّذِینَ کَانُواْ یُسۡتَضۡعَفُونَ مَشَٰرِقَ ٱلۡأَرۡضِ وَمَغَٰرِبَهَا ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۖ وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ ٱلۡحُسۡنَىٰ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ بِمَا صَبَرُواْۖ وَدَمَّرۡنَا مَا کَانَ یَصۡنَعُ فِرۡعَوۡنُ وَقَوۡمُهُۥ وَمَا کَانُواْ یَعۡرِشُونَ١٣٧ [الأعراف: 137].

«و به آن قومی که به استضعاف کشیده می‌شدند» یعنی‌: به بنی‌اسرائیل که با کشته‌شدن و خدمتکاری فرعون و قومش، پیوسته به خواری و تحقیر کشیده می‌شدند «مشارق و مغارب سرزمینی را که در آن برکت نهادیم» و سرزمین فلسطین بود «به میراث دادیم» برکت نهادن در سرزمین فلسطین‌؛ بیرون آوردن میوه‌ها ومحصولات زراعتی در آن به بهترین و سودبارترین شکل است زیرا سرزمین فلسطین، حاصلخیزترین و آماده‌ترین سرزمین‌ها برای کشاورزی است «و وعده‌نیک پروردگارت بر بنی‌اسرائیل تحقق یافت» یعنی‌: آن وعده به شکل کامل خودتحقق و استمرار یافت، که عبارت بود از: ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥ [القصص: 5]. «می‌خواهیم بر کسانی که در زمین به استضعاف کشیده شده‌اند، منت نهاده و ایشان را پیشوایان مردم گردانیم و ایشان را وارث زمین کنیم‌». «به سبب آن‌که صبر کردند» بر آنچه که به آنان از سوی فرعون و قومش می‌رسید، همین‌گونه بر جهاد در راه خدا عزوجل نیز صبر وپایداری کردند «و آنچه را که فرعون و قومش ساخته بودند» از آبادیها و قصرها و کارخانه‌ها «و آنچه که بر می‌افراشتند» از بوستانها «ویران کردیم» به قولی‌: (یعرشون‌) به معنای «یبنون» است، یعنی‌: کاخ‌های استواری را که بنا می‌کردند، کاملا ویران کردیم‌. آری‌! خداوند متعال فلسطین را به بنی‌اسرائیل داد ـ هنگامی‌که مسلمان بودند ـ و اکنون آن را به ما داده است زیرا ما مسلمان هستیم و آنها کافر پس فلسطین امروز و فردا از آن مسلمانان است و بر آنان است که آن را از چنگ دشمن بازگیرند.

 ﴿وَجَٰوَزۡنَا بِبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱلۡبَحۡرَ فَأَتَوۡاْ عَلَىٰ قَوۡمٖ یَعۡکُفُونَ عَلَىٰٓ أَصۡنَامٖ لَّهُمۡۚ قَالُواْ یَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا کَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّکُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ١٣٨ [الأعراف: 138].

«و بنی‌اسرائیل را از دریا گذراندیم» یعنی‌: به آنان قدرت و توان عبور از «دریای سرخ» را دادیم، آن‌گاه که موسی با عصایش به آن دریا زد و آب دریا از هم شکافته شد و ایشان از آن عبور کردند «تا به قومی رسیدند که بر بتان خویش مجاورت می‌کردند» یعنی‌: بتان خود را عبادت می‌کردند. به قولی‌: آنان از قبیله «لخم» بودند و بتانشان عبارت بود از: تمثال‌های گاو. به قولی دیگر: آن قوم از کنعانیان بودند. «گفتند» بنی‌اسرائیل «ای موسی‌! همان‌گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما نیز معبودی قرار ده» یعنی‌: برایمان بتی قرار ده که آن را پرستش‌کنیم، همان‌گونه که این قوم بتانی را می‌پرستند «گفت‌: به‌راستی شما قومی هستیدکه نادانی می‌کنید» زیرا شما چنان معجزات و نشانه‌های روشنی را مشاهده کردید که هرکس کمترین علم و دانایی‌ای می‌داشت، بعد از مشاهده آنها، از پرستش غیرحق تعالی وحشت می‌کرد و سخت تکان می‌خورد، اما شما در جهل و عناد و رنگ‌به‌رنگ‌شدن، سرسخت‌ترین خلق خدا هستید زیرا با وجود مشاهده آن همه معجزات، چنین درخواست وقیحانه‌ای را عنوان می‌کنید.

در روایات آمده است‌: یاران رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیدند که مشرکان درختی به‌نام «ذات‌انواط» را به پرستش گرفته و سلاح خویش را بر آن می‌آویزند پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «برای ما نیز ذات‌انواطی قرار دهید چنان‌که آنها ذات‌انواطی دارند»! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برآشفتند و فرمودند: «نزدیک است شما نیز همان سخنی را بگویید که قوم موسی به وی گفتند: برای ما خدایی قرار ده چنان‌که آنان خدایانی دارند»!.

 ﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ مُتَبَّرٞ مَّا هُمۡ فِیهِ وَبَٰطِلٞ مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٣٩ [الأعراف: 139].

آن‌گاه موسی‌  علیه السلام    بر جهل آنان تأکید نهاده گفت‌: «در حقیقت آنچه این‌گروه» بت پرست «در آنند» از پرستش بتان «بر باد و نابود است» تبار: نابودی و تباهی است «و آنچه انجام می‌دادند باطل است» یعنی‌: تمام اعمالی که انجام می‌دادند ـ و از جمله پرستش بتان ـ بر باد و بی‌بنیاد است پس ای قوم جاهل من‌! چرا از حق دلتنگ شده و دنبال این مزخرفات می‌گردید؟.

﴿قَالَ أَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِیکُمۡ إِلَٰهٗا وَهُوَ فَضَّلَکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٤٠ [الأعراف: 140].

«گفت» موسی‌  علیه السلام    «آیا غیر از خدا معبودی برای شما بجویم» یعنی‌: چگونه غیر از خدا عزوجل معبودی برای شما بجویم درحالی‌که شما نشانه‌ها و معجزات بزرگی را از جانب حق تعالی مشاهده کرده‌اید که حتی مشاهده بعضی از آنها هم برای گرایشتان به یگانه‌پرستی کافی بود، آخر چگونه چنین کنم‌: «با آن‌که او شما را بر جهانیان» زمانتان «برتری داده است‌«؟ با نعمت هایی که بر شما بخشیده است‌؛ چون نابودکردن دشمنانتان، جانشین‌ساختنتان در زمین، بیرون کردنتان از زیر بار خواری و پستی به‌سوی جایگاه برتری و عزت و هدایت نمودنتان به‌سوی دین حق‌؟ چگونه این همه نعمت معبود یگانه را با پرستش غیر وی پاسخ می‌دهید؟!

نسفی به مناسبت این آیه چنین روایت کرده‌است‌: «یهودی‌ای به حضرت علی رضی الله عنه گفت‌: شما بعد از درگذشت پیامبرتان ـ قبل از آن‌که حتی آب وی[6] خشک شود ـ باهم اختلاف کردید! علی رضی الله عنه در پاسخ وی فرمود: شما هنوز آب‌پاهایتان‌[7] خشک نشده بود که به موسی‌  علیه السلام    گفتید: بتی را برای ما خدا قرارده‌«!!.

﴿وَإِذۡ أَنجَیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡۚ وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ١٤١ [الأعراف: 141].

«و یاد کنید هنگامی که شما را از دست فرعونیان نجات دادیم، که شما را سخت شکنجه می‌کردند؛ پسرانتان را می‌کشتند و دخترانتان را زنده می‌گذاشتند» و شما را با چنان عذاب سختی تعذیب می‌کردند تا بدانجا که به آن عذاب عادت کرده بودید، همانند شتری که به چراگاه خویش عادت می‌کند پس چگونه بعد از نجات از چنان عذابی، بازهم دیگران را با ما شریک می‌گردانید؟ «و در این» نجات دادنتان اززیانها و عذابهای بزرگ «برای شما از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ بود» یعنی‌: نعمت بزرگی بود که خداوند عزوجل شما را با آن نعمت، آزمایش و امتحان می‌کرد که‌آیا به حق شکرگزاری وی قیام می‌کنید یا خیر؟

 ﴿وَوَٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَٰثِینَ لَیۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنَٰهَا بِعَشۡرٖ فَتَمَّ مِیقَٰتُ رَبِّهِۦٓ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَةٗۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِی فِی قَوۡمِی وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِیلَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٤٢ [الأعراف: 142].

«و با موسی، سی شب وعده گذاشتیم» از جمله گرامیداشت و تجلیل خداوند عزوجل از موسی‌  علیه السلام ، تعیین این مدت به‌عنوان موعدی برای مناجات و سخن گفتن با وی بود. شاید بردن او به این میعادگاه برای آن بود تا حق تعالی بر ایمان و یقینش بیفزاید چنان‌که با محمد صلی الله علیه و آله و سلم در شب «اسراء و معراج» چنین کرد ونیز برای آن بود تا با وی پیمان ببندد و تورات را به وی بسپارد پس موسی‌  علیه السلام    به میعادگاه رفت و آن مدت را روزه گرفت «و آن میعاد را با ده شب دیگر به اتمام رساندیم تا آن‌که میعاد پروردگارش در چهل شب به سر آمد» یعنی‌: بعد از آن‌که موسی‌  علیه السلام    به وعده‌گاه رفت، بر آن میعاد، ده شب دیگر افزودیم‌.

بیشتر مفسران برآنند که آن چهل‌شب عبارت بود از: تمام ماه ذی‌القعده و ده روز از ماه ذی‌الحجه بنابراین، موسی‌  علیه السلام    میقات را در روز عید قربان به اتمام رسانید و حق تعالی با وی در این روز سخن‌گفت‌. همچنین در همین روز بود که خداوند متعال، دین اسلام را برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به اکمال رسانید چنان‌که می‌فرماید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا [المائدة: 3]. «و موسی به برادرش هارون گفت» هنگامی که عازم کوه طور ـ میعادگاه مناجات با پرورگارش ـ بود «در میان قوم من جانشین من باش و در اصلاح» حال بنی‌اسرائیل «بکوش» با حسن سیاست، اداره امور آنان به مهربانی و رسیدگی دلسوزانه به اوضاع و احوال آنان «و از راه و روش فسادگران پیروی نکن» یعنی‌: راه عاصیان را نرو و یاور ستمگران نباش بلکه راه اهل صلاح و اصلاح را بپیمای‌. این سخن‌؛ نصیحت، بیدارباش و تذکری از سوی موسی به برادرش هارون بود و الا هارون خود، نزد خداوند متعال پیامبری بزرگ مقدار است‌.

﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِیقَٰتِنَا وَکَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِیٓ أَنظُرۡ إِلَیۡکَۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِی وَلَٰکِنِ ٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡجَبَلِ فَإِنِ ٱسۡتَقَرَّ مَکَانَهُۥ فَسَوۡفَ تَرَىٰنِیۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلۡجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَکّٗا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقٗاۚ فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ تُبۡتُ إِلَیۡکَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٤٣ [الأعراف: 143].

«و چون موسی به وعده‌گاه ما آمد» برای سخن‌گفتن با ما «و پروردگارش با او سخن گفت» یعنی‌: کلام خویش را بی‌واسطه و بدون کیفیت به او شنوانید. به قولی‌: موسی‌  علیه السلام    کلام خداوند متعال را از تمام جهات شنید و آن هفتاد تنی که برای رفتن با وی به میعادگاه انتخاب شده بودند، نیز کلام حق را شنیدند «عرض‌کرد: پرورگارا! مرا به خویش بینا کن تا به‌سوی تو بنگرم». قتاده می‌گوید: «چون موسی کلام الهی را شنید، به دیدن وی نیز طمع بست و مشتاق دیدارش گردید». «فرمود» خدای سبحان «هرگز مرا نخواهی دید» با این چشم فانی در این دنیای فانی بلکه رؤیت من با چشمی ممکن است که باقی باشد، در سرایی که باقی و جاویدان است‌.

تعبیر ﴿لَن تَرَىٰنِی مفید آن است که موسی خداوند متعال را در وقتی که طالب دیدن وی شد، ندید، اما دیدن حق تعالی در آخرت به احادیث متواتر به اثبات رسیده است، چنان تواتری که بر آشنایان به سنت مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخفی نیست، هم ازاین‌رو، خداوند متعال نفرمود: «لن أری»: من هرگز دیده نمی‌شوم» بلکه فرمود: (لن ترانی‌: تو مرا نمی‌بینی‌). «ولی به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرارگرفت، مرا خواهی دید» یعنی‌: نه تو توان دیدن مرا داری و نه آنچه که از نظر جرم، صلابت و قوت از تو بزرگتر است ـ که عبارت از کوه می‌باشد ـ لذا اگر در هنگامی که من خود را به کوه می‌نمایانم، کوه بر جای خود قرار گرفت و متزلزل نشد «مرا خواهی دید» ولی اگر کوه از برداشت تجلی رؤیت من ناتوان گشت، بدان‌که تو از کوه ناتوان‌تری‌. این سخن به منزله ارائه تمثیلی برای موسی‌  علیه السلام    به وسیله کوه است‌. «پس چون پروردگارش به کوه تجلی کرد» یعنی‌: به کوه ظهور کرد. تجلی یک چیز، نمایان شدن آن است «آن کوه را ریزریز کرد» یعنی‌: تجلی ذات حق، آن کوه را پخش و متلاشی کرد، چندان که کوه در هم فروریخت و به‌زمین همواری تبدیل شد. به قولی‌: آن کوه‌؛ کوه طور بود. در حدیث شریف مرفوع انس آمده است‌: «کوه در زمین فرو رفت». «و موسی بیهوش بر زمین افتاد» صعقا: مأخوذ از صاعقه است، یعنی‌: از هوش رفت و بر زمین فروافتاد. «وچون به خود آمد» از آن بیهوشی «گفت‌: تو منزهی» سبحانک‌: ای خدای سبحان‌! تورا تنزیه می‌کنم و به پاکی یاد می‌نمایم، به تنزیهی تمام «به درگاهت توبه کردم» از تکرار چنان درخواستی در دنیا «و من نخستین مؤمنانم» به تو، قبل از قوم خود که به عظمت و جلالت معترفند. در حدیث شریف آمده‌است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حجاب پروردگار نور است، اگر آن را بردارد، انوار روی وی، تمام آنچه را که در منظرش از مخلوقاتش قرار می‌گیرند، می‌سوزاند».

﴿قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنِّی ٱصۡطَفَیۡتُکَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِی وَبِکَلَٰمِی فَخُذۡ مَآ ءَاتَیۡتُکَ وَکُن مِّنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤ [الأعراف: 144].

«فرمود: ای موسی‌! همانا من تو را به پیامها و به کلام خویش بر مردم برگزیدم» یعنی‌: تو را از میان مردم روزگارت به رسالت و شنوانیدن سخن خود ـ بی هیچ واسطه‌ای ـ مخصوص گردانیدم «پس آنچه را به تو عطا کرده‌ام، بگیر» یعنی‌: این شرف بزرگ و این فخر عظیم نبوت و حکمت، یا کلام ومناجات را بگیر «و از شکرگزاران باش» بر این عطای بزرگ و این اکرام سترگ‌.

 ﴿وَکَتَبۡنَا لَهُۥ فِی ٱلۡأَلۡوَاحِ مِن کُلِّ شَیۡءٖ مَّوۡعِظَةٗ وَتَفۡصِیلٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ فَخُذۡهَا بِقُوَّةٖ وَأۡمُرۡ قَوۡمَکَ یَأۡخُذُواْ بِأَحۡسَنِهَاۚ سَأُوْرِیکُمۡ دَارَ ٱلۡفَٰسِقِینَ١٤٥ [الأعراف: 145].

«و برای موسی در الواح از هر چیزی» یعنی‌: از هر آنچه که بنی‌اسرائیل در دین و دنیایشان به آن نیاز داشتند «موعظه‌ای» قراردادیم، که بنی‌اسرائیل و غیر آنان از آن پند و اندرز بگیرند «و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم» از احکامی که به روشنگری و تفصیل نیاز دارد «پس فرمودیم‌: آن را به قوت بگیر» یعنی‌: ای‌موسی‌! الواح را، یا موعظه‌ها و روشنگری‌های همراه با تفصیل را، با جدیت ونشاط بگیر و به آنچه در آنهاست، عمل کن‌. الواح‌: به‌قول راجح، الواح تورات بود «و به قومت دستور بده تا به بهترین آنچه در آن است عمل کنند» یعنی‌: به بهترین احکامی که در تورات است ـ از تکالیفی که پاداش آنها بیشتر است ـ عمل کنند. شایان ذکر است که صبر و پایداری در برابر نیرنگ و تجاوز دیگران، عفو وگذشت، عمل به عزیمت نه رخصت، انجام دادن احکام شرعی به نیکوترین وجه آن و ترک اعمال منهیه، از جمله بهترین موعظه‌ها و احکام تورات بود. بدین‌سان، موسی‌  علیه السلام    مأمور شد تا خودش احکام تورات را با قوت و شدتی بیشتر از آنچه که قومش را بدان امر می‌کند، بگیرد و بدانها عمل کند «به‌زودی سرای نافرمانان را به شما نشان خواهم داد» تا از دیدن آن عبرت بگیرید. به قولی‌: مراد ازسرای نافرمانان، منازل کفار از ستمگران فرعونی و عمالقه است‌.

 ﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَایَٰتِیَ ٱلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَإِن یَرَوۡاْ کُلَّ ءَایَةٖ لَّا یُؤۡمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوۡاْ سَبِیلَ ٱلرُّشۡدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلٗا وَإِن یَرَوۡاْ سَبِیلَ ٱلۡغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَکَانُواْ عَنۡهَا غَٰفِلِینَ١٤٦ [الأعراف: 146].

«به زودی کسانی را که در زمین به‌ناحق تکبر می‌ورزند، از آیات خود» یعنی‌: از فهم کتاب خود، یا از ایمان آوردن به آن «باز خواهم داشت» زیرا تکبر، فقط شایسته ذات من است «به‌طوری که اگر هر نشانه‌ای را بنگرند، به آن ایمان نیاورند» با وجود بسیاری نشانه‌ها و معجزه‌ها و دلالت روشن آنها بر حق «و اگر راه راستی را ببینند، آن را در پیش نگیرند و اگر راه گمراهی را ببینند، آن را راه خود قرار دهند، این» بازداشتن و رویگردان ساختن‌شان از نشانه‌های حق و مخالفت‌شان با حق «بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل ماندند» به غفلت عناد و اعراض، نه غفلت سهو و جهل‌. یعنی‌: حق تعالی دل‌هایشان را بدان جهت از ایمان و تصدیق به رسالت برگردانید که آنها به انگیزه استکبار و گردنکشی، بر تکذیب و رویگردانی از حق اصرار ورزیدند، به رغم آن‌که معجزات بسیاری را هم دیدند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡۚ هَلۡ یُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤٧ [الأعراف: 147].

«و کسانی که آیات ما و دبدار آخرت را» یعنی‌: روبروشدن با آنچه را که در آخرت بدان وعده داده شده‌اند «تکذیب کردند، اعمال‌شان حبط شده است» با آن‌که این اعمال در جایگاهی قرار داشت که از آن امید منفعت برده می‌شد. حبط شدن‌: بی‌اثر شدن اعمالی است که صورت ظاهر آنها، صورت طاعت است‌؛ چون صدقه و صله رحم «آیا جز در برابر کار و کردارشان جزا می‌یابند»؟ یعنی‌: خداوند به هیچ وجه برآنها ستم نکرده و بر کیفری که سزاوار آن بوده‌اند، نیفزوده است‌.

﴿وَٱتَّخَذَ قَوۡمُ مُوسَىٰ مِنۢ بَعۡدِهِۦ مِنۡ حُلِیِّهِمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٌۚ أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّهُۥ لَا یُکَلِّمُهُمۡ وَلَا یَهۡدِیهِمۡ سَبِیلًاۘ ٱتَّخَذُوهُ وَکَانُواْ ظَٰلِمِینَ١٤٨ [الأعراف: 148].

«و قوم موسی پس از او» یعنی‌: پس از رفتنش به کوه طور «از زیورهای خود» یعنی‌: از زیورهایی که در شب گریز خود، از مصریان به عاریت گرفته بودند «مجسمه گوساله‌ای برای خود ساختند» یعنی‌: تمثالی از گوساله کامل بی روحی «که صدای گاو داشت» آن‌گاه این گوساله را به خدایی گرفتند. شایان ذکر است که گاوپرستی عادتی از عادات قوم فرعون بود. خوار: صدای گاو است، چون بانگ برکشد.

روایت شده‌است که موسی با قوم خود وعده گذاشت که به مدت سی شب به طور برود و پس از آن، از میعادگاه برگردد. اما چون مأمور شد که ده شب دیگر را بر آن مدت بیفزاید، نتوانست سر قرار معین به‌میان قومش بازگردد. دراین هنگام «سامری» که بنی‌اسرائیل از وی حرف‌شنوی داشتند، به آنان گفت‌: با شما زیوراتی از کسان فرعون است که آنها را به عاریت گرفته بودید تا خود را در مراسم عید بیارایید و اکنون که خداوند کسان او را غرق کرده، آن زیورات را نزد من آورید. بنی‌اسرائیل از وی اطاعت کرده زیورات را به وی سپردند و او از آنها تمثال گوساله‌ای ساخت، سپس مشتی از خاکی را که از نقش سم اسب جبرئیل‌  علیه السلام    برگرفته بود، در آن افگند و در نتیجه، آن تمثال آواز گاو برداشت‌. «آیا ندیدندکه آن گوساله با آنان هیچ سخن نمی‌گوید» چه رسد به این‌که قادر به جلب منفعت یا دفع مضرتی از آنان باشد «و هیچ راهی بدانها نمی‌نمایاند»؟ یعنی‌: آیا ندیدند که‌آنان را به هیچ راه خیر حسی یا معنوی‌ای دلالت و راهنمایی نمی‌کند؟ پس چگونه او را بر کسی ترجیح می‌دهند که اگر تمام دریاها مرکب گردند تا کلماتش را بنویسند، قبل از آن‌که کلمات وی به‌پایان آید، آب دریاها تمام می‌شود و هم‌اوست که خلق را به سوی حق هدایت کرده‌است‌؟ «آن» گوساله «را گرفتند» به خدایی و پرستش «در حالی‌که ستمکار بودند» بر نفس خود به این کار.یا ستمکار بودند در همه چیز. و چه ستمی از شرک بزرگتر است‌؟

﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِیٓ أَیۡدِیهِمۡ وَرَأَوۡاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمۡ یَرۡحَمۡنَا رَبُّنَا وَیَغۡفِرۡ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ١٤٩ [الأعراف: 149].

«و چون سخت پشیمان شدند» از پرستش گوساله‌. به قولی‌: این ندامت‌شان پس از بازگشت موسی‌  علیه السلام    از میقات بود «و دیدند که واقعا گمراه شده‌اند» یعنی‌: دریافتند که با پرستش گوساله، به معصیت خدای سبحان مبتلا گشته‌اند «گفتند: اگرپرودگار ما به ما رحم نکند و بر ما نبخشاید، قطعا از زیانکاران خواهیم بود» در دنیا وآخرت‌.

چنین بود که با فریاد و استغاثه و تضرع مخلصانه، به خدای منان پناه بردند و با خلوص دل به وی التجا کردند.

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗا قَالَ بِئۡسَمَا خَلَفۡتُمُونِی مِنۢ بَعۡدِیٓۖ أَعَجِلۡتُمۡ أَمۡرَ رَبِّکُمۡۖ وَأَلۡقَى ٱلۡأَلۡوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأۡسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُۥٓ إِلَیۡهِۚ قَالَ ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِی وَکَادُواْ یَقۡتُلُونَنِی فَلَا تُشۡمِتۡ بِیَ ٱلۡأَعۡدَآءَ وَلَا تَجۡعَلۡنِی مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ١٥٠ [الأعراف: 150].

«و چون موسی خشمناک و اندوهگین به‌سوی قوم خود بازگشت» از کوه طور.بعضی گفته‌اند: تأسف، حالتی فراتر و سخت‌تر از خشم است «گفت‌: پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید!» و در غیابم چه بد عمل کردید! «آیا بر فرمان پروردگارتان شتاب کردید» یعنی‌: آیا بر میعاد چهل روزه‌ای که پروردگارم به من وعده داده بود، شتاب کردید؟ چرا مهلت ندادید که این میعاد به‌سر آید؟ و درغیابم این عمل زشت و نامیمون را مرتکب شدید؟ یا معنی این است‌: آیا با پرستش‌گوساله به‌سوی عذاب پروردگارتان شتاب کردید؟ «و الواح را افگند» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام    چون بر قومش وارد شد و دید که به پرستش گوساله زانو زده و معتکف عبادت آن هستند، از شدت خشم و تأسف، الواح را بر زمین افگند. این قول‌جمهور علما ـ از سلف و خلف ـ است‌. نقل است که الواح تورات از زمرد، یا ازیاقوت بود. در حدیث شریف آمده است‌: «خداوند بر موسی ببخشاید؛ به‌راستی که بیننده چون شنونده نیست زیرا وقتی خدای  عزوجل  به او خبر داد که قومش بعد از او گمراه شده‌اند، با شنیدن این خبر الواح را به زمین نیفگند ولی چون آنان را به معاینه و مشاهده در این حالت دید، الواح را به زمین افگند». «و سر برادرش را گرفت و او را به‌طرف خود می‌کشید» موسی‌  علیه السلام    در اعتراض به این امر که چرا برادرش هارون، جلو این فتنه سامری را نگرفته و رسم باطل پرستش گوساله را تغییر نداده، سر وی را گرفت و او را می‌کشید «هارون گفت‌: ای فرزند مادرم‌! این قوم مرا ضعیف شمردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند» پس توان آن را نداشتم که این انحراف و باطلشان را تغییر دهم‌. دلیل این‌که هارون‌  علیه السلام    گفت‌: ای فرزند مادرم‌! و نگفت‌: ای برادرم‌! این بود که آن جمله، جمله‌ای مهرانگیز و عاطفه‌باری بود وگرنه، موسی و هارون دو برادر اعیانی (پدری و مادری‌) یک‌دیگر بودند. دلیل دیگر این بودکه مادرشان ـ چنان‌که گفته‌اند ـ زنی مؤمنه بود «پس مرا دشمن شاد نکن» با مؤاخذه و اهانت به من، که این همان آرزوی قلبی گوساله‌پرستان است «و مرا در شمار گروه ستمگر قرار نده» یعنی‌: با خشمگین شدنت بر من، مرا در شمار قوم‌ستمگر، یعنی گوساله‌پرست قرار نده، آخر من بسان آنان مرتکب این عمل زشت نگردیده‌ام‌. یا معنی این است‌: به این باور نباش که من هم از آنان هستم‌.

﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِی وَلِأَخِی وَأَدۡخِلۡنَا فِی رَحۡمَتِکَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ١٥١ [الأعراف: 151].

پس چون برای موسی‌  علیه السلام    برائت هارون محقق شد «گفت‌: پرودگارا! من و برادرم را بیامرز» موسی‌  علیه السلام    خواست تا با این دعا، بیم شماتت و دشمن‌کامی را از ساحت برادرش برطرف سازد، گویی او نحوه رفتار خود با برادرش را به نکوهش گرفت وچنین نشان داد که رفتاری این‌گونه با وی، هیچ توجیهی نداشته است و در عوض کوتاهی و قصوری که از او در حق برادرش سرزد، برایش از بارگاه حق تعالی‌طلب مغفرت کرد و به علاوه آن، از پروردگارش چنین تمنا کرد: «و ما را در پناه رحمت خود درآور، که تو مهربان‌ترین مهربانانی» پس عصمت خویش در دنیا وبهشت خویش در آخرت را از ما دریغ نکن‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ سَیَنَالُهُمۡ غَضَبٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَذِلَّةٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُفۡتَرِینَ١٥٢ [الأعراف: 152].

«همانا کسانی که گوساله را گرفتند» به خدایی و پرستش «به زودی خشمی ازجانب پروردگارشان به آنان خواهد رسید» و چه‌بسا که این خشم، همان کیفر کشتن یک‌دیگر باشد که در دنیا بر آنان نازل شد[8] زیرا مأمور شدنشان به کشتن یک‌دیگر؛ از خشم خداوند عزوجل بود «و» به زودی به آنان «ذلتی در زندگی دنیا» خواهد رسید. این ذلت مخصوص کسانی است که گوساله را به پرستش‌گرفتند و شامل نسل‌های بعد از آنان نمی‌شود «و ما افتراکنندگان را این‌گونه جزامی‌دهیم» و از آن جمله، این گروهی را که به عبادت تمثال گوساله روآوردند، درحالی‌که معبودشان نبود. پس هر کسی‌که بر خدای سبحان افترا و دروغ بندد، به‌زودی در زندگی دنیا بر او خشم و خواری‌ای از سوی خدای سبحان خواهدرسید چنان‌که به آن گوساله‌پرستان رسید.

علما می‌گویند: هر صاحب بدعتی ذلیل است‌.

﴿وَٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِهَا وَءَامَنُوٓاْ إِنَّ رَبَّکَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ١٥٣ [الأعراف: 153].

«ولی کسانی که مرتکب سیئات شدند» هر سیئه‌ای‌؛ اعم از کفر و معاصی «سپس بعد از آن توبه کردند و ایمان آوردند» با خلوص نیت و از صدق دل «قطعا پروردگار تو بعد از آن» یعنی‌: بعد از آن توبه، یا بعد از ارتکاب آن سیئه «آمرزگار مهربان است» لذا کارنامه سیاهشان را محو کرده و به رحمت خویش آنان را به بهشت وارد می‌کند.

البته این حکم عامی است که شامل پرستشگران گوساله نیز می‌شود تا بدانند که گناه هرچند بزرگ باشد، عفو خداوند متعال از آن بزرگتر است‌.

﴿وَلَمَّا سَکَتَ عَن مُّوسَى ٱلۡغَضَبُ أَخَذَ ٱلۡأَلۡوَاحَۖ وَفِی نُسۡخَتِهَا هُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلَّذِینَ هُمۡ لِرَبِّهِمۡ یَرۡهَبُونَ١٥٤ [الأعراف: 154].

«و چون خشم موسی خاموش شد، الواح را» که در هنگام خشم خویش آنها را افگنده بود «برگرفت» از «سکون» خشم به «سکوت» آن تعبیر شد، گویی خشم انسان در حالت فوران و جوشش، سخن می‌گوید. زمخشری می‌گوید: «این آیه‌خشم را به‌صورت شخص برآشفته‌ای تصویر می‌کند که امر و نهی می‌کند و مثلا به موسای خشم‌آلود می‌گوید: به قومت چنین و چنان بگو، الواح را بینداز، سر برادرت را بکش‌! و این از لطایف تشبیه قرآنی است». «و در نسخه آن برای کسانی‌که از پروردگارشان بیمناک بودند، هدایت و رحمتی بود» یعنی‌: در آنچه که از الواح شکسته استنساخ گردیده و به الواح جدید نقل داده شده بود، هدایت و رحمتی بود، هدایتی که بنی‌اسرائیل به وسیله آن به احکام شرعی راه می‌یافتند و رحمتی که از عمل به آن احکام، بر آنان فیضان می‌شد.

قتاده می‌گوید: «موسی گفت‌: ای پروردگارم‌! من در الواح تورات اوصاف امتی را می‌یابم که بهترین امت پدید آورده شده در روی زمین برای مردم هستند، امتی که به معروف امر و از منکر نهی می‌کند.. پس آنان را امت من گردان‌! پروردگار متعال فرمود: آن امت‌؛ امت احمد است‌. موسی گفت‌: ای پروردگارم‌! من در الواح اوصاف امتی را می‌یابم که در آفرینش خویش آخرین، اما در ورود به بهشت، پیش‌آهنگ است، پروردگارا! ایشان را امت من گردان‌! پروردگارمتعال فرمود: آن امت‌؛ امت احمد است‌. موسی گفت‌: ای پروردگارم‌! من در الواح اوصاف امتی را می‌یابم که مصاحفشان در سینه‌هایشان است و آن را ازسینه‌های خویش می‌خوانند، پروردگارا! ایشان را از امت من گردان‌. پروردگار متعال فرمود: آن امت‌؛ امت احمد است‌. قتاده می‌گوید: به ما نقل شده است که در این هنگام موسی‌  علیه السلام    الواح را بر زمین انداخت و گفت‌: بار خدایا! پس مرا نیز از امت احمد بگردان».[9]

﴿وَٱخۡتَارَ مُوسَىٰ قَوۡمَهُۥ سَبۡعِینَ رَجُلٗا لِّمِیقَٰتِنَاۖ فَلَمَّآ أَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ قَالَ رَبِّ لَوۡ شِئۡتَ أَهۡلَکۡتَهُم مِّن قَبۡلُ وَإِیَّٰیَۖ أَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَّآۖ إِنۡ هِیَ إِلَّا فِتۡنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ وَتَهۡدِی مَن تَشَآءُۖ أَنتَ وَلِیُّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَاۖ وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡغَٰفِرِینَ١٥٥ [الأعراف: 155].

«و موسی از میان قوم خود هفتاد مرد را برای میقات ما» یعنی‌: برای آوردن ایشان به وعده‌گاهی که ما برایش مقرر کرده بودیم «برگزید» زیرا بعد از آن که قومش به‌گوساله‌پرستی روی آوردند، پروردگار  عزوجل  به وی دستور داد که با جمعی از بنی‌اسرائیل، در آن میعاد معین به کوه طور بیاید تا نمایندگان قومش از پرستش‌گوساله عذرخواهی کنند «و چون رجفه» یعنی‌: زلزله سخت «آنان را فروگرفت» نقل است که آنها را چنان زلزله‌ای فروگرفت که همه مردند «موسی‌گفت‌: ای پروردگار من‌! اگر می‌خواستی آنان را و مرا پیش از این هلاک می‌کردی» موسی‌  علیه السلام    این سخن را از سر افسوس و اندوه گفت‌. یعنی‌: اگر اراده نابود ساختن ما را داشتی، ای کاش ما را قبل از آن‌که به سویت بیاییم، به علت‌گناهانمان نابود می‌کردی زیرا اکنون از آن بیم دارم که بنی‌اسرائیل بگویند؛ من‌آنان را با نیرنگ و توطئه پیش‌ساخته‌ای از سوی خود، به قتلگاه کشانیده‌ام‌! آن‌گاه ادامه داد: «آیا ما را به سزای آنچه کم‌خردان ما کرده‌اند، هلاک می‌کنی‌«؟ به قولی‌: مراد موسی‌  علیه السلام    از «کم خردان»، سامری و یارانش بودند «این‌حادثه جز امتحان تو نیست» یعنی‌: قضیه سامری و پرستش گوساله، فقط آزمایشی از سوی توست «هر که را بخواهی به وسیله آن گمراه و هرکه را بخواهی، هدایت می‌کنی» پس تو هستی که هدایت و گمراهی به دست توست، امر؛ امر تو و حکم‌؛ حکم توست، هرکه را بخواهی، هدایت می‌کنی و هرکه را بخواهی، گمراه می‌گردانی، ملک‌؛ تماما ملک تو و خلق و امر همه از آن توست لذا اگر بخواهی، قطعا این بی‌خردان را هدایت می‌کنی‌.

آن‌گاه موسی‌  علیه السلام    به‌سوی دعا و جلب مهربانی پروردگار بازگشت و گفت‌: «تو ولی مایی» یعنی‌: متولی و کارساز امور مایی «پس ما را بیامرز» در برابر لغزش‌ها و گناهانی که مرتکب شده‌ایم «و به ما رحم کن» به رحمت گسترده خویش که فراگیر همه چیز است «و تو بهترین آمرزندگانی».

﴿وَٱکۡتُبۡ لَنَا فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِنَّا هُدۡنَآ إِلَیۡکَۚ قَالَ عَذَابِیٓ أُصِیبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلَّذِینَ هُم بِ‍َٔایَٰتِنَا یُؤۡمِنُونَ١٥٦ [الأعراف: 156].

«و بنویس» یعنی‌: مقدر کن «برای ما در این دنیا نیکی‌ای» یعنی‌: با توفیق دادن ما بر انجام اعمال صالح، یا با سرازیرساختن نعمت‌ها در این دنیا بر ما فضل و عنایت بفرما، که در رأس آنها، نعمت عافیت و گشایش در رزق است «و در آخرت نیز» یعنی‌: در آخرت نیز برای ما بهشت را بنویس «زیرا که ما به‌سوی تو بازگشته‌ایم» و از گمراهی توبه کرده‌ایم‌. از حضرت علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «بنی‌اسرائیل را ازآن‌رو، یهود نامیدند که آنان گفتند: اناهدنا الیک». «خداوند فرمود: عذاب خود را به هرکس بخواهم می‌رسانم» از کسانی‌که برآن نیستم تا آنان را ببخشایم‌. مراد از عذاب‌: زلزله سختی است که بدان گرفتار شدند، یا هرگونه عذابی ـ از جمله عذاب این گروه ـ در تحت آن داخل است «و رحمتم همه چیز را فراگرفته است» اعم از مکلفان و غیرآنها و مسلمان و کافر را.

سپس حق تعالی خبر می‌دهد که او به‌زودی این رحمت فراگیر را بر گروههای زیر مقرر خواهد داشت‌:

«و به زودی رحمت کامله خود را برای کسانی که پرهیزگاری می‌کنند» از شرک وگناهان «و زکات» فرض «را می‌دهند و کسانی‌که به آیات ما ایمان می‌آورند» یعنی‌: به‌تمام کتاب‌های ما تصدیق و اذعان می‌کنند، «مقرر می‌دارم» که اینان امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند.

﴿ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ یَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَیَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِی کَانَتۡ عَلَیۡهِمۡۚ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧ [الأعراف: 157].

«همانان که از این پیامبر امی پیروی می‌کنند» که محمد صلی الله علیه و آله و سلم است‌. امی‌: یعنی‌: از امت‌های غیر اهل کتاب‌. به قولی‌: امی کسی است که خواندن و نوشتن را نمی‌داند و در اصل از «ام» یعنی مادر است، به این معنی که مادرش او را از خود جدا نکرده تا علم و دانش بیاموزد. کلمه «امی» به‌عنوان وصف رسول گرامی اسلام، فقط دو بار در قرآن کریم به‌کار رفته است، یکی در این آیه و دیگری در آیه‌بعدی «همان که او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته می‌یابند» یعنی‌: یهود ونصاری، نام و اوصاف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را در دو کتابی که مرجع دینی آنهاست، نوشته می‌یابند.

از عطاءبن‌یسار روایت شده است که گفت‌: با عبدالله بن‌عمروبن‌عاص ـ رضی الله عنهما ـ ملاقات کردم و به او گفتم‌: مرا از اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیاگاهان‌! فرمود: «آری والله! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در تورات به بعضی‌از اوصافی که در قرآن برای ایشان ذکر شده، توصیف شده‌اند، از جمله این‌که درتورات آمده است‌: ای پیامبر آخرالزمان‌! بی‌گمان ما تو را شاهد، مژده‌دهنده، بیم‌دهنده و پناهگاهی برای امی‌ها فرستادیم، تو بنده ما و پیامبر ما هستی، ما تو را متوکل نامیده‌ایم، تو نه درشتخو هستی نه سنگدل، نه جیغ و دادکننده در بازارها، تو بدی را با بدی پاداش نمی‌دهی بلکه عفو می‌کنی و درمی‌گذری و هرگز خداوند تو را قبض روح نمی‌کند تا آن‌گاه که به وسیله تو ملت کج و منحرف را راست گرداند، به این‌که بگویند: «لاالهالاالله» و به وسیله تو چشمهای نابینا و گوش‌های ناشنوا و دل‌های غلف‌شده را باز می‌گرداند». «پیامبری که آنان را به معروف امر می‌کند» معروف‌: تمام مکارم اخلاقی‌ای است که در دل‌ها پسندیده است، نه زشت و ناپسند «و آنان را از منکر نهی می‌کند» منکر: یعنی آنچه که دل‌ها آن را زشت و ناپسند می‌شناسد؛ چون بدی‌ها و ناهنجاری‌های اخلاقی و کردارها و گفتارهای زشت و نامیمون‌. در حدیث شریف آمده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چون‌حدیثی را از من شنیدید که دل‌های شما آن را می‌پسندید و موها و پوستهای شما برای آن نرم و ملایم می‌شد (یعنی بر جان و دل شما می‌نشست و بر تن و روان شماتأثیر می‌گذاشت) و چنین می‌یافتید که آن حدیث به (قلب‌) شما نزدیک است پس من سزاوارترین شما به (گفتن‌) آن حدیث هستم، اما اگر حدیثی را از من شنیدید که دلهایتان آن را نپسندید و موها و پوستهایتان از آن نفرت ورزید (یعنی‌از شنیدن آن منزجر شدید) و چنین می‌یافتید که آن حدیث از شما دور است‌؛ بدانید که من دورترین شما از آن حدیث هستم». «و پیامبری که برای آنان پاکیزه‌ها را حلال می‌گرداند» یعنی‌: اشیای لذیذ را و به‌خصوص آنچه را که بر بنی‌اسرائیل به‌سبب گناهان‌شان حرام گردیده بود «و چیزهای ناپاک را برای‌شان حرام می‌گرداند» یعنی‌: نجاست‌ها و پلیدی‌های حقیقی ـ همانند حشرات و گوشت خوک ـ را، به سبب قبح و زیانی که در آنهاست‌. خبائث‌: هر چیزی است که طبع سلیم آن را پلید و نفس آن را ناپاک بشمارد و تناول آن سبب درد و آفت گردد. بعضی از علما می‌گویند: هر خوراکی‌ای را که خداوند متعال حلال گردانیده، آن خوراکی پاکیزه است و هم در جسم و هم در دین سودمند می‌باشد و هرچه را که خداوند متعال حرام گردانیده، آن چیز ـ هم در جسم و هم در دین ـ پلید و زیانباراست‌. «و پیامبری که از دوش آنان بار گران آنان را» یعنی‌: تکالیف شاقه سنگین را «و قیدوبندهایی را که بر آنان بوده است، بر می‌دارد».

تکالیف شاقه‌ای که بنی‌اسرائیل به آن مکلف بودند، تکالیفی نبود که در آن مصلحتی ذاتی نهفته باشد بلکه آن تکالیف، به‌عنوان مجازاتی بر اعمال بدشان برآنان وضع شده بود؛ چون تحریم غنایم جنگی، تحریم همنشینی با زن حائض، بریدن موضع نجاست از لباس و قتل نفس به‌عنوان نشانه‌ای بر توبه پس بدانید که‌این پیامبر امی‌؛ پیام‌آور آسانی و بخشایش است چنان‌که در حدیث شریف آمده‌است‌: «بعثت بالحنیفیة السمحة‌: به دین حق‌گرای آسان برانگیخته شده‌ام».

«پس کسانی‌که ایمان آوردند» از شما بنی‌اسرائیل و از دیگران «به او» یعنی‌: به محمد صلی الله علیه و آله و سلم «و بزرگش داشتند» یعنی‌: حرمت او را نگه‌داشتند «و یاریش کردند» یعنی‌: به یاری وی علیه دشمنانش قیام کردند «و» به‌همراه پیروی از خودش «نوری را» یعنی‌: قرآنی را «که با او نازل شده است، پیروی کردند» با عمل به سنت وی که شامل اوامر و نواهی است «آنان همان رستگارانند» که به خیر وفلاح فائز شده‌اند، نه غیر آنان از امتهای دیگر.

این اوصافی است که اولا و قبل از هرکس دیگر بر صحابه بزرگوار، پاک‌کردار و منقبت آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انطباق دارد، صحابه عالی مقداری که به آن پیامبر هدی ایمان آورده و همراه با ایشان جهاد کردند، ایشان را بزرگ و گرامی داشتند، از ایشان حمایت کردند و جانهای خود را در راه نشر دعوت ایشان فدا نمودند. بعداز آن این اوصاف، بر تابعین آنان، یعنی کسانی که از صحابه به‌نیکی تبعیت‌کردند، انطباق دارد. سپس بر هرکس دیگری که تا روز قیامت بر روش و سیرت ایشان حرکت کند. البته کسانی از بنی‌اسرائیل که به پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورده و ایشان را یاری کرده‌اند، یا می‌کنند، نیز شامل این بشارت هستند.

پس در روز میعاد با بنی‌اسرائیل در کوه طور بود که خدای  عزوجل  قباله رحمت را به‌نام امت اسلامی نوشت‌. از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «موسی‌  علیه السلام    از پروردگارش درخواستی کرد، اما خدای  عزوجل  آنچه را او خواسته بود، به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امت‌شان داد و فرمود: ﴿فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ... لذا هرچه راکه موسی‌  علیه السلام    از پروردگارش در این آیه خواسته بود، همه را به محمد صلی الله علیه و آله و سلم عنایت کرد».

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨ [الأعراف: 158].

«بگو: ای مردم‌!» این خطابی عام برای همه مردم است، اعم از سرخ و سیاه و عرب و عجم‌شان «من پیامبر خدا به‌سوی همه شما هستم» بدون استثنا. بنابراین، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌سوی همه بشریت و فراتر از آن به‌سوی کافه انس و جن فرستاده شده‌اند، نه چون غیرشان از پیامبران  علیهم السلام  که مخصوصا به‌سوی قوم خود برانگیخته می‌شدند. پس آشکارترین مزیت رسالت اسلامی این است که‌: این رسالت‌؛ عام، فراگیر و ابدی است‌.

احادیث بسیاری نیز بر اصل عمومیت رسالت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم تأکید گذاشته‌اند، چون حدیث شریف وارده به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «به من پنج خصلت داده شده که به هیچ‌یک از انبیای قبل از من داده نشده است‌:

1-  با رعب و وحشتی که از من در قلب دشمنم افگنده می‌شود، به اندازه مسافت یک ماه راه، نصرت داده شده‌ام‌.

2-  تمام زمین برایم سجده‌گاه و پاک قرار داده شده پس هرکس از امتم در هرجایی از زمین که هست، همین‌که وقت نمازش فرا می‌رسد، باید نماز بگزارد.

3-  غنایم جنگ برایم حلال شده، درحالی‌که قبل از من برای کسی حلال نشده‌بود.

4-  به من (حق‌) شفاعت داده شده‌.

5-   پیامبران قبل از من مخصوصا به‌سوی قوم خویش برانگیخته می‌شدند، درحالی‌که من به‌سوی عموم مردم برانگیخته شده‌ام».[10]

آری‌! ای پیامبر! بگو: من فرستاده خدا عزوجل به‌سوی عموم شما هستم «همان خدایی که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن اوست، هیچ معبودی جز او نیست» زیراکسی که فرمانروای آسمان و زمین و مابین آنها باشد، فقط او معبود برحق است‌. همچنین بگو: پروردگار من کسی است «که زنده می‌کند و می‌میراند» لذا فقط او سزاوار یگانگی در ربوبیت است «پس به خدا و به پیامبرش که نبیی امی است ایمان‌آرید» امی‌بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، از بزرگ‌ترین ادله رسالت ایشان است زیرا پیامبری که خود امی است، قرآنی را به‌عنوان معجزه نبوت خود آورده که شگفتی‌های آن پایان ناپذیر است و سنتی را با خود به همراه آورده که کمالات آن حدومرزی ندارد «کسی که الله و کلمات او را تصدیق می‌کند» یعنی‌: پیامبری که آنچه را پروردگار بر خودش و بر انبیای قبل از وی نازل کرده، تصدیق می‌کند «و او را پیروی کنید، باشد که هدایت شوید» به‌سوی راه راست‌. یعنی‌: بی‌گمان راه‌یابی به امور دین، با پیروی از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ممکن و میسر است، چه از سوی بنی‌اسرائیل و چه غیرشان از امت‌ها و ملت‌ها.

﴿وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ یَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ یَعۡدِلُونَ١٥٩ [الأعراف: 159].

بعد از آن‌که خداوند متعال، داستان سامری و یارانش و تزلزل بنی‌اسرائیل را در دین‌شان بیان کرد، در اینجا حال گروه دیگری از قوم موسی‌  علیه السلام    را بیان می‌کند که با آن گروه مخالفند: «و از میان قوم موسی جماعتی هستند که به حق راهنمایی می‌کنند» یعنی‌: مردم را به‌سوی هدایت دعوت می‌کنند، در حالی‌که خود به لباس حق ملبس و به زیور هدایت آراسته‌اند. یا معنی این است‌: به وسیله حقی که خود به آن آراسته‌اند، مردم را راهنمون می‌شوند «و به آن» یعنی‌: به حق «داوری می‌نمایند» به شیوه عادلانه در حکم و قضاوت میان خویش‌. یا به حق عمل می‌کنند ـ همچون عبدالله بن سلام و امثال وی از اهل کتاب‌.

﴿وَقَطَّعۡنَٰهُمُ ٱثۡنَتَیۡ عَشۡرَةَ أَسۡبَاطًا أُمَمٗاۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ إِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰهُ قَوۡمُهُۥٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنۢبَجَسَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۚ وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلۡغَمَٰمَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ١٦٠ [الأعراف: 160].

«و آنان را» یعنی‌: قوم موسی‌  علیه السلام    را «به دوازده سبط تقسیم کردیم» یعنی‌: بعضی از آنان را از بعضی دیگر متمایز گردانیدیم، تمایزی که به تقسیم شدن آنها به واحدهای «اسباط» انجامید به‌طوری که هر سبط منفردا معروف و شناخته شده بود و ازخود نقیب (نماینده‌ای‌) داشت‌. اسباط جمع سبط: نام واحد اجتماعی یهودیان قدیم است «که هریک امتی بودند» یعنی‌: هر سبط، قبیله‌ای از نسل یک پدر ـ از فرزندان یعقوب‌  علیه السلام    ـ بودند «و به موسی وحی فرستادیم، آن‌گاه که قومش از او آب خواستند» هنگامی که در دشت (تیه‌) دچار تشنگی شدند «که با عصایت بر سنگ بزن پس، از آن جوشید» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام    با عصایش به سنگ زد، آن‌گاه ازآن سنگ جوشید و روان شد «دوازده چشمه» به تعداد اسباط و برای هر سبطی‌چشمه‌ای پدید آمد که از آن می‌نوشیدند «هرگروهی آبشخور خود را بشناخت» یعنی‌: هر سبطی چشمه مخصوص به خود را که از آن می‌نوشید، شناخت «و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم» تا در آن دشت، آنان را از گرمای خورشید نگهبان باشد و هرجا که می‌رفتند، آن ابر سایبان با آنان حرکت می‌کرد و می‌رفت و هرجا که اقامت می‌گزیدند، با آنان می‌ایستاد و مقیم می‌شد «و بر آنان‌من و سلوی» یعنی‌: ترنجبین و بلدرچین «را نازل کردیم» توضیح من و سلوی، درسوره «بقره/‌57» گذشت «از چیزهای پاکیزه‌ای که روزی‌تان کرده‌ایم بخورید» یعنی به‌آنان گفتیم‌: از چیزهای لذیذ و پاکیزه‌ای که روزیتان کرده‌ایم، بخورید «و بر ماستم نکردند» با مخالفت و کفران نعمت و عدم قدرشناسی آنچه که باید پاس آن‌را می‌داشتند «بلکه بر خودشان ستم می‌کردند» زیرا فرجام شوم این ناسپاسی‌شان، به خودشان برمی‌گشت‌.

پس قومی که با پیامبر خودشان چنین رفتاری داشته باشند، از آنان بعید نیست که دین و دعوت جدید را هم رد نمایند لذا ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! موضع‌گیری‌های یهود در قبال دعوت اسلامی را بعید نپندارید، در عین حال، به هوش باشید که مانند آنان در این منجلاب نیفتید.

﴿وَإِذۡ قِیلَ لَهُمُ ٱسۡکُنُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ وَکُلُواْ مِنۡهَا حَیۡثُ شِئۡتُمۡ وَقُولُواْ حِطَّةٞ وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطِیٓـَٰٔتِکُمۡۚ سَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٦١ [الأعراف: 161].

«و یادکن هنگامی را که به آنان گفته شد: در این شهر سکونت گزینید» یعنی‌: درشهر بیت‌المقدس «و از آن بخورید» یعنی‌: از نعمت‌ها و پاکیزگی‌هایی که در آن سرزمین است، بخورید «هرجا که خواستید» یعنی‌: در هر مکانی از مکانهای آن که‌خواستید «و بگویید: حطه» تفسیر «حطه» در سوره «بقره/‌58» گذشت «و سجده‌کنان از دروازه شهر در آیید» یعنی‌: با گفتن کلمه «حطه»، از دروازه بیت‌المقدس سجده‌کنان درآیید «تا گناهان شما را بر شما ببخشاییم» یعنی‌: چون پیروزمندانه وارد شهر بیت‌المقدس شدید و غرور و بدمستی پیروزی بر شما چیره نشد، در نتیجه برای ما خاشع و زبون و فروتن گشته گوشی شنوا و جانی مطیع و به‌فرمان داشتید؛ این خود آمرزشی برای گناهان شماست «و به زودی بر پاداش نیکوکاران خواهیم افزود» با نعمت‌هایی که بر آنان می‌بخشاییم‌.

به‌این‌ترتیب، به آنان دو وعده داده شد: یکی وعده آمرزش عام برای همگی به شرط اطاعت و دیگری وعده‌ای مخصوص به نیکوکاران در مورد افزودن بر پاداششان‌. از روایات چنین بر می‌آید که‌: دستور ورود به بیت‌المقدس برای یهودیان، در زمان یوشع، جانشین موسی‌  علیه السلام    داده شد.

﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَظۡلِمُونَ١٦٢ [الأعراف: 162].

«پس کسانی از آنان که ستم کردند، سخنی را که به آنان گفته شده بود، به سخن دیگری تبدیل کردند» یعنی‌: به جای (حطه‌)، کلمه بی‌معنای دیگری چون «حنطه» یا «حبه فی شعره» گفتند، که بیان آن در سوره «بقره» گذشت «پس به سزای آن‌که ستم می‌کردند» یعنی‌: به‌سبب ستم‌شان «عذابی از آسمان بر آنان فرو فرستادیم» که‌این عذاب به قول گروهی از علما، عذاب طاعون بود. گویند: در این طاعون، هفتادهزارتن از بنی اسرائیل در یک روز هلاک شدند.

نظیر این آیه در سوره «بقره/‌59» نیز گذشت‌.

 ﴿وَسۡ‍َٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَتۡ حَاضِرَةَ ٱلۡبَحۡرِ إِذۡ یَعۡدُونَ فِی ٱلسَّبۡتِ إِذۡ تَأۡتِیهِمۡ حِیتَانُهُمۡ یَوۡمَ سَبۡتِهِمۡ شُرَّعٗا وَیَوۡمَ لَا یَسۡبِتُونَ لَا تَأۡتِیهِمۡۚ کَذَٰلِکَ نَبۡلُوهُم بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ١٦٣ [الأعراف: 163].

«و سؤال کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «از یهود» برای توبیخ، یادآوری ومتوجه ساختن آنها نسبت به آنچه بر گذشتگانشان روی داد، همانان که چون دین خدای  عزوجل  را به بازی گرفتند و بر امر و نهی وی نیرنگ‌بازی کردند، مسخشان کرد، آنان عبارت بودند: «از اهالی آن شهری که در کنار دریا بود» بیشتر مفسران برآنند که‌: مراد از آن، شهر «ایله» است که در جوار خلیج عقبه واقع شده‌. امروزه نیز خلیج «ایلات» معروف است و یهودیان نام قدیمی آن را احیا کرده وشهر مجاورش را «ایلات» نامیده‌اند. به قولی‌دیگر: آن شهر، شهر «طبریه» بود. اعراب، شهر را قریه می‌نامند، به این جهت، تعبیر: ﴿وَسۡ‍َٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ گویای معنی است‌. «هنگامی که تجاوز می‌کردند» از حدود الهی با شکار ماهی «در روز شنبه» درحالی‌که در آن روز از شکار ماهی منع شده بودند «آن‌گاه که روز شنبه آنان» یعنی‌: روزی که آنان به تعظیم روز شنبه مشغول می‌شدند «ماهیهایشان به‌طور آشکاری بر روی آب می‌آمدند» به‌گونه‌ای که در دسترس و آماده شکار بودند «و روزی که شنبه نمی‌داشتند» یعنی‌: روزهای دیگر، غیر از روز شنبه «به‌سوی آنان» ماهی‌ای برروی آب «نمی‌آمد، این‌گونه ما آنان را به‌سبب آن‌که نافرمانی می‌کردند، می‌آزمودیم» یعنی‌: خدای  عزوجل  به‌سبب ظهور نافرمانی در میانشان، آنان را مورد ابتلا و آزمایش قرار داد و با دستور بزرگداشت روز شنبه، ازشکارکردن در آن روز که سبب حرمت‌شکنی آن می‌شد، نهی‌شان کرد ولی درعین حال، برای آزمایش آنان چنین مقدر کرد که در آن روز، ماهیان بسیاری برسطح آب بیایند به‌طوری که گرفتن و شکارکردن آنها بسیار سهل و ساده بود، اما در روزهای دیگر، ماهی‌ها اصلا به سطح دریا و بر روی آب نمی‌آمدند به‌طوری‌که به سختی قادر به شکارکردن آنها بودند.

آری‌! این فرمان الهی، امتحانی برای آنان بود که میزان توانایی‌شان را بر شکیبایی در برابر محرمات الهی نشان می‌داد پس گروهی از آنان نتوانستند از شکار در این روز شکیبایی کنند لذا برای شکار در آن، حیله‌ای اندیشیدند ـ که تفصیل آن در سوره‌های «بقره» و «نساء» گذشت‌.

﴿وَإِذۡ قَالَتۡ أُمَّةٞ مِّنۡهُمۡ لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِکُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗاۖ قَالُواْ مَعۡذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ١٦٤ [الأعراف: 164].

«و آن‌گاه که گروهی از آنان گفتند» گروهی از صالحان آن شهر به جمعی دیگر از صالحان که در نصیحت و موعظه تجاوزگران و حرمت‌شکنان روز شنبه جدوجهدی بلیغ می‌کردند، گفتند: «برای چه قومی را پند می‌دهید که خداوند هلاک‌کننده آنهاست» یعنی‌: ریشه‌کن کننده آنهاست با عذاب‌؟ «یا عذاب‌کننده آنان است به عذابی سخت» به‌سبب حرمت‌شکنی و گناه و نافرمانی‌شان‌؟ این سخن را هنگامی گفتند که از قبول موعظه از سوی حرمت شکنان و دست‌کشیدنشان از ارتکاب گناه، مأیوس شدند. «گفتند» اندرز دهندگان‌: «تا برای ما عذری نزد پروردگارتان باشد» یعنی‌: اندرز ما به آنان در حکم پیشکش کردن معذرتی به درگاه پروردگار است تا حق تعالی ما را به ترک امر به معروف و نهی از منکر که از واجبات مهم دینی بر ذمه ماست، مورد مؤاخذه و بازپرسی قرار ندهد «و شاید آنان پرهیزگاری کنند» و بر اثر این اندرزهای پی هم ما، از نافرمانی‌ای که در آن غوطه‌ورند، دست بکشند.

بایسته یادآوری است که بنی‌اسرائیل، در مورد شکار در روز شنبه به سه گروه تقسیم شده بودند: گروهی نافرمانی نموده و شکار کردند، گروهی بی‌طرفی و گوشه‌گیری اختیار کرده نه از آن نهی کردند و نه خود نافرمانی نمودند و گروه سوم در عین این‌که خود نافرمانی نکردند، حرمت‌شکنان را نیز از نافرمانی نهی کردند.

 ﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِۦٓ أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَ‍ِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ١٦٥ [الأعراف: 165].

«پس هنگامی که آنچه را بدان پند داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی‌: هنگامی که نافرمانان آن شهر، پند و موعظه صالحان نهی‌کننده از منکر را نادیده گرفتند و از یاد بردند «کسانی را که از کار بد نهی می‌کردند، نجات دادیم و ستمکاران را» که همان نافرمانان تجاوزگر در روز شنبه بودند «به عذابی سخت گرفتار کردیم» بئیس‌: یعنی‌: شدید و سخت «به‌سبب آن‌که نافرمانی می‌کردند» با بیرون رفتن از دایره فرمان و اطاعت ما.

﴿فَلَمَّا عَتَوۡاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنۡهُ قُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِ‍ِٔینَ١٦٦ [الأعراف: 166].

«و چون از ترک آنچه که از آن نهی شده بودند، سرپیچی کردند» یعنی‌: چون حرمت‌شکنان روز شنبه، در نافرمانی خداوند متعال به انگیزه تمرد و تکبر، از حد گذشتند «به آنان گفتیم‌: بوزینگانی خوار شده شوید» و همان گونه که به آنان فرمان دادیم، بوزینگانی زبون و مطرود شدند، به‌این‌ترتیب‌؛ آنان را به عذاب مسخ، عذاب کردیم‌.

از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده‌است که فرمود: «نهی‌کنندگان از منکر نجات یافتند و مرتکبان منکر هلاک شدند ولی من نمی‌دانم که با بی‌طرفان خاموش چگونه عمل شد؟ به خدا سوگند؛ اگر می‌دانستم آن قومی که گفتند: چرا این قوم را پند می‌دهید... با نهی‌کنندگان نجات یافته‌اند، این امر برایم از شتران سرخ‌فام دوست‌داشتنی‌تر بود ولی می‌ترسم که عذاب بر هردو گروه، یعنی مرتکبان حرام و بی‌طرفان خاموش ـ باهم ـ نازل شده باشد». همچنین از عکرمه روایت شده‌است که فرمود: «پیوسته به ابن‌عباس رضی الله عنه دلیل می‌گفتم تا سرانجام در این نظر با من همراه شد که آن بی‌طرفان نیز نجات یافته‌اند و چون به این نتیجه رسید، بر من به‌عنوان جایزه حله‌ای‌[11] پوشانید».

 ﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبۡعَثَنَّ عَلَیۡهِمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَن یَسُومُهُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِۗ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ ٱلۡعِقَابِ وَإِنَّهُۥ لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ١٦٧ [الأعراف: 167].

«و یاد کن هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت» به بنی‌اسرائیل «که البته تا روز قیامت بفرستد» یعنی‌: مسلط سازد و برگمارد «برآنان، کسانی را که بدیشان عذاب سخت بچشانند» این وعده الهی است و وعده الهی حق است، بدین جهت‌؛ یهودیان در طول تاریخ به‌دست ملت‌های مختلف، خوار و زبون و زیر شکنجه و عذاب بوده‌اند و همیشه جزیه می‌پرداخته‌اند و تا روز قیامت نیز درگیر عذاب خواهند بود؛ چنان‌که حق تعالی سلیمان‌  علیه السلام    را بر آنان برگماشت تا به آنان عذاب بچشاند پس از وی بابلی‌های مجوس را بر آنان برگماشت که به فرماندهی «بخت‌النصر» بر آنان یورش برده کشتند و بردند و به اسارت گرفتند و بر آنان جزیه نهادند، سپس نصاری را برآنان برگماشت و در نهایت مسلمانان را «آری‌! پروردگار تو زود کیفر است و همو آمرزنده بسیار مهربان می‌باشد».

شایان ذکر است که سلطه معاصر یهودیان بر فلسطین، امری عارضی و موقت است که به اذن پرورگار از بین‌رفتنی است چرا که ما به وعده و کلام الهی ایمانی راسخ داریم‌.

﴿وَقَطَّعۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ أُمَمٗاۖ مِّنۡهُمُ ٱلصَّٰلِحُونَ وَمِنۡهُمۡ دُونَ ذَٰلِکَۖ وَبَلَوۡنَٰهُم بِٱلۡحَسَنَٰتِ وَٱلسَّیِّ‍َٔاتِ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ١٦٨ [الأعراف: 168].

مجازات یادشده در آیه قبل برای یهودیان، اولین مجازاتشان است و دومین مجازاتشان این است‌: «و بنی‌اسرائیل را در زمین به‌صورت گروههایی پراکنده ساختیم» پس هیچ منطقه‌ای از نواحی روی زمین نیست، مگر این‌که گروهی ازآنان در آن وجود دارند «برخی از آنان صالحانند» ایشان کسانی‌اند که به حضرت‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند، یا در آینده ایمان می‌آورند و نیز کسانی از ایشانند که قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بر حق مرده‌اند، بی‌آن‌که در اعتقاد و عمل خویش تحریف و تبدیلی آورده‌باشند «و برخی از آنان جز اینند» یعنی‌: برخی دیگر، در صلاح و شایستگی غیر از آن گروه‌اند، به این معنی که‌: فاسق و نافرمان می‌باشند «و آنان را به حسنات و سیئات آزمودیم» یعنی‌: با خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، خیر و شر، امنیت و ناامنی، فراوانی و تنگدستی و نعمت و مشقت امتحانشان کردیم، همچون سنت ما در هر امتی «باشد که آنان بازگردند» از کفر و معاصی‌ای که درآن هستند.

 ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَیَقُولُونَ سَیُغۡفَرُ لَنَا وَإِن یَأۡتِهِمۡ عَرَضٞ مِّثۡلُهُۥ یَأۡخُذُوهُۚ أَلَمۡ یُؤۡخَذۡ عَلَیۡهِم مِّیثَٰقُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن لَّا یَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِیهِۗ وَٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٦٩ [الأعراف: 169].

«آن‌گاه بعد از آنان، جانشینانی بد از پی آمدند» یعنی‌: نسلی که جانشین آن گروه صالح شده و بعد از آنان به عرصه وجود آمدند، مردمانی ناشایست بودند. خلف‌: به سکون لام، بر جانشین صالح و بد هردو اطلاق می‌شود، اما «خلف» به فتح لام، فقط بر جانشین صالح اطلاق می‌شود «و» این جانشینان بد «وارث کتاب شدند» یعنی‌: تورات را از اسلاف‌شان به میراث بردند و هرچند آن را می‌خواندند ولی بدان عمل نمی‌کردند، به همین جهت است «که متاع این دنیای پست را اختیار می‌کنند» یعنی‌: به‌سوی منافع آن می‌شتابند؛ با گرفتن رشوت و مال حرام در مقابل تحریف کلمات خدا عزوجل ، رسمی‌ساختن باور سهل‌انگارانه در عمل به احکام تورات و کتمان آیات آن «و می‌گویند: آمرزیده خواهیم شد» یعنی‌: به بهانه این‌که شامل مغفرت الهی قرار خواهند گرفت، در گناهان می‌لولند و با آن‌که در گمراهی‌درازدست و جسورند، از سر غفلت و سماجت می‌گویند: بر ما باکی نیست، هرچه بکنیم، خداوند آمرزنده است‌.

قرطبی می‌گوید: «این وصفی که خدای سبحان یهودیان را بر آن نکوهش کرده، هم‌اکنون در میان ما مسلمانان موجود است‌. آن‌گاه روایتی از معاذ بن جبل رضی الله عنه را نقل می‌کند که فرمود: «به زودی قرآن در سینه گروههایی از مردم چنان کهنه خواهد شد که جامه کهنه می‌شود، آن را می‌خوانند ولی از آن لذت و بهره‌ای نمی‌برند، پوست میشان را بر دل گرگان می‌پوشانند، اعمال‌شان همه از روی طمع است و با خوف الهی آمیخته نیست، اگر در عمل کوتاهی ورزند؛ می‌گویند: باز کامل می‌کنیم‌! و اگر بدی کنند؛ می‌گویند: به زودی بر ما آمرزیده می‌شود زیرا ما به خداوند چیزی را شریک نمی‌آوریم‌«!. «و اگر متاعی مانند آن بدیشان برسد، باز آن را می‌ستانند» و باز هم مغفرت الهی را بهانه و تکیه‌گاه جنایت خود قرار می‌دهند و این‌گونه است که پیوسته، باری بعد از بار دیگر، مرتکب جنایت می‌شوند و هر بار هم به مغفرت الهی استناد می‌کنند.

سدی می‌گوید: «بنی‌اسرئیل هیچ قاضی‌ای را به کار قضاوت برنمی‌گماشتند، مگر این‌که رشوه می‌گرفت پس اگر از او می‌پرسیدند: چرا رشوه می‌خوری‌؟ می‌گفت‌: بر من آمرزیده می‌شود! پس بر او ایراد می‌گرفتند و طعن می‌زدند، اما اگر او می‌مرد یا برکنار می‌شد و شخصی از آنان که بر او طعن زده‌بود، به جایش‌منصوب می‌گشت، باز خود او هم رشوه می‌گرفت پس مراد خداوند متعال ازعبارت‌: (و اگر متاعی مانند آن بدیشان برسد، باز آن را می‌ستانند)، همین‌است». آنها غافل از آنند که اصرار بر گناه و به ازاء آن، استناد به مغفرت الهی، پایه و مبنایی ندارد چراکه‌: «آیا از آنان در کتاب» آسمانی تورات «پیمان گرفته نشده که بر خداوند جز راستی و درستی نسبت ندهند» بدون تحریف یا تبدیل کلام وی به انگیزه بیم یا طمع از کسی‌؟ «با این‌که آنچه را که در تورات است خوانده‌اند»؟ یعنی‌: عمل به این پیمان را درحالی ترک کرده‌اند که آنچه را درتورات است، خوانده و دانسته‌اند پس مفاد این پیمان را از روی علم و آگاهی ترک کرده‌اند، نه از روی جهل و نادانی و این گناهی شدیدتر و جرمی بزرگتر است «و سرای آخرت بهتر است» از این متاع پست و ناقابل دنیوی «برای کسانی که پروا پیشه می‌کنند» از خدا عزوجل لذا از ارتکاب معاصی وی اجتناب و از تحریف کلام وی و نیرنگ‌جویی بر وی، حذر می‌کنند «آیا باز هم تعقل نمی‌کنید»؟ یعنی‌: کسانی که از این شیوه دست برنمی‌دارند، از چنان عقل و خردی برخوردار نیستند که آنها را از این راه و رسم باطل باز دارد، به همین جهت، به‌سوی این تعقل فراخوانده شدند.

 ﴿وَٱلَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِٱلۡکِتَٰبِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ١٧٠ [الأعراف: 170].

«و کسانی که به کتاب تمسک می‌کنند» یعنی‌: از یهودیان گروهی هستند که به کتاب تورات تمسک جسته و به آنچه که در آن است، عمل می‌کنند و در امر دین خویش به آن رجوع می‌کنند «و نماز را برپا داشته‌اند» نماز؛ به‌جهت اهمیتی که دارد، به یادآوری مخصوص شد. پس آنان نیکوکارانی هستند که پاداش آنها نزد خدا عزوجل ضایع نمی‌شود زیرا چنگ زدن به کتاب آسمانی، نماد و نشانه نیکوکاریشان است لذا بدانند که «ما پاداش مصلحان را ضایع نمی‌کنیم».

 ﴿وَإِذۡ نَتَقۡنَا ٱلۡجَبَلَ فَوۡقَهُمۡ کَأَنَّهُۥ ظُلَّةٞ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُۥ وَاقِعُۢ بِهِمۡ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧١ [الأعراف: 171].

«و یادکن هنگامی را که کوه را بر فرازشان برافراشتیم» یعنی‌: کوه طور را از ریشه برکنده بر فراز سرشان قراردادیم «گویی که سایبانی بود» یعنی‌: گویی آن کوه، ابری سایبان‌آسا بود «پس چنان پنداشتند که کوه بر سرشان فرو خواهد افتاد» و به‌آنان گفتیم‌: «آنچه را که به شما داده‌ایم به قوت بگیرید» یعنی‌: آن را با جدوجهد و تصمیم بگیرید «و آنچه را که در آن است» از احکامی که برای شما مشروع گردانیده‌ایم «به خاطر بسپارید» و فراموش نکنید «شاید که به تقوی گرایید».

قتاده می‌گوید: خدای  عزوجل  کوه را از ریشه برکند و آن را بر فراز سرشان قرارداد، سپس فرمود: یا دستور مرا بگیرید، یا شما را با این کوه تیرباران می‌کنم‌.آنها همان لحظه آن را پذیرفتند ولی بعد از آن، مجددا به نافرمانی روی آوردند، درحالی‌که اقتضای فطرت غیر از این بود چنان‌که می‌فرماید:

 ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢ [الأعراف: 172].

«و یاد کن» عهد فطرت را «هنگامی را که پرورگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت» چنان‌که در روایات آمده است‌: خدای سبحان چون آدم را آفرید، پشتش را مسح کرد و ذریه وی را از آن بیرون آورد، آن‌گاه از آنان بر ربوبیت خویش عهد گرفت، که این عهد را «عهد الست» و آن عالم را؛ «عالم ذر» می‌نامند لذا خداوند متعال فطرت بشر را بر توحید و خداشناسی سرشته است «وآنان را بر خودشان گواه ساخت» یعنی‌: هریک از آنان را بر شخص خودش گواه ساخت «که آیا پروردگار شما نیستم‌؟ گفتند: چرا، گواه شدیم» بر خودمان به این‌که توپروردگار ما هستی «تا مبادا روز قیامت بگویید، ما از این امر بی‌خبر بودیم» یعنی‌: از شما عهد گرفتیم تا در روز قیامت نگویید: ما به این امر که الله پروردگار ما، یگانه و لاشریک است‌؛ هیچ علم و آگاهی قبلی نداشته‌ایم‌.

 ﴿أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣ [الأعراف: 173].

«یا بگویید که‌: پدران ما در گذشته مشرک بوده‌اند و ما نسلی پس از آنان بودیم» که به حق راه نیافته و راه صواب را نمی‌شناختیم لذا کار در میان ما نیز بر همان شیوه‌ای استمرار یافت که پیشینیان ما برآن بودند «آیا ما را به خاطر آنچه باطل‌اندیشان» از پدران ما «انجام داده‌اند، هلاک می‌کنی‌«؟ در حالی‌که ما گناهی نداریم، چرا که در جهل قرار داشته و از اندیشیدن ناتوان بوده‌ایم و فقط از ردپای پدرانمان پیروی کرده‌ایم‌؟ یعنی‌: اگر حجت برآنان بر پا نمی‌شد و از آنان عهد قبلی گرفته نمی‌شد، از این عذر و بهانه‌ها می‌آوردند.

علما در تفسیر آیه «عهد الست» بر دو رأی‌اند: رأی اول‌؛ رأی سلف و رأی دوم‌؛ رأی خلف است‌. رأی سلف بر آن وجهی است که ما تفسیر کردیم، یعنی‌این‌که‌: پروردگار  عزوجل  حقیقتا ذریه آدم را از پشت وی بیرون آورد و از آنان عهد و پیمان گرفت‌. اما رأی خلف این است که‌: این آیه از باب مجاز و تمثیل است و خدای  عزوجل  ذریه آدم را از پشت وی بیرون نیاورد بلکه ادله کونی را بر وحدانیت خویش اقامه کرد و عقل‌های بنی‌آدم بر وحدانیت حق تعالی گواهی داد پس اقامه ادله بر توحید، به منزله آن است که گویا باری تعالی به مخلوقش گفته است‌: آیا من پروردگار شما نیستم‌؟ آنان هم پاسخ داده‌اند: چرا، تو پروردگار مایی و ما بر این حقیقت گواهیم‌. لذا مراد از این گواه گرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یگانه‌پرستی است‌. این گروه از علما می‌گویند: به همین دلیل است که پروردگار نفرمود: ما ذریه را از پشت آدم بیرون آوردیم‌. بلکه فرمود: ذریه را از پشت بنی‌آدم بیرون آوردیم‌. یعنی‌: نسل‌های بنی‌آدم را یکی از پی دیگری آفریدیم و برای هر نسل هم از طریق پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم و کتابهای آسمانی و همچنان کتاب مشاهد و منظور کونی خویش ـ که کائنات است ـ دلایل توحیدی اقامه کردیم و آن نسل‌ها در طول عصرها به زبان قال و حال هر دو، بر توحید ما گواهی دادند.

ابن‌کثیر میان این دو توجیه تفسیری ـ از حیث قاعده و مبدأ ـ هیچ‌گونه تعارضی نمی‌بیند و هردو را موجه می‌داند. در باب بیرون آوردن نسل آدم‌  علیه السلام    ازپشت وی در عالم «ذر»، احادیثی آمده است، که قائلان به رأی دوم (رأی‌خلف‌)، احادیث را نیز بر معنای مورد نظر خود تفسیر کرده‌اند.

﴿وَکَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ وَلَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ١٧٤ [الأعراف: 174].

«و این‌گونه، آیات خود را به تفصیل بیان می‌کنیم و باشد که آنان بازگردند» به‌سوی حق، و باطلی را که برآنند ترک کنند.

از این دو آیه چنین می‌فهمیم که خداوند متعال برای هیچ کس، در فرار از عبودیت خود، عذر و حجتی باقی نگذاشته است‌.

 ﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ١٧٥ [الأعراف: 175].

«و خبر آن کس را که به او آیات خود را بخشیده بودیم، بر آنان بخوان» یعنی‌: واقعه دیگری را که برای یکی از اسلاف بنی‌اسرائیل روی داد، به آنان یادآوری کن، همان کسی‌که به او علم آیات خویش را بخشیده بودیم، هنگامی که فرمان پروردگار خود را به خاطر هوای نفسش ترک کرد و خدای سبحان هم به کیفر آن در کفر نگونسارش ساخت‌. از ابن‌عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «اومردی به‌نام بلعم‌بن‌باعورا از اهالی بیت‌المقدس بود که اسم اعظم خداوند عزوجل را می‌دانست، چون موسی‌  علیه السلام    با سپاه بنی‌اسرائیل به قصد حمله به جباران (عمالقه‌) فرود آمد، خویشان بلعم همراه با پسرعموهایش نزد وی آمدند و گفتند: موسی مردی تندمزاج و خشم‌آلود است و با او لشکری است بسیار، شکی نیست که اگر بر ما پیروز شود، همگی‌مان را نابود می‌کند لذا به بارگاه خداوند دعا کن تا موسی و همراهانش را از ما برگرداند. بلعم گفت‌: اگر من به بارگاه الله عزوجل چنین دعایی بکنم، دنیا و آخرتم همه از دست می‌رود. بنابراین، این درخواست‌شان را رد کرد، اما آنها از وی دست برنداشتند و پیوسته اصرار کردند تا سرانجام به خواسته آنان تسلیم شد و به بارگاه الهی دعا کرد. در روایات آمده است‌: هر دعایی که او علیه موسی و همراهانش می‌کرد، خداوند عزوجل زبانش را به‌سوی قوم خودش برمی‌گردانید و هر دعایی که به سود قوم خودش می‌کرد، خداوند عزوجل زبانش را به‌سوی بنی‌اسرائیل برمی‌گردانید. قومش که ناظر این صحنه بودند، به او گفتند: ای بلعم‌! آیا می‌دانی‌که چه می‌کنی‌؟ آخر به نفع آنها و علیه ما دعا می‌کنی‌! گفت‌: این دیگر، چیزی است که در اختیار من نیست، این چیزی است که خداوند عزوجل برآن غلبه کرده است‌. راوی می‌افزاید: در این اثنا، زبانش از کامش برروی سینه‌اش بیرون افتاد و به آنان گفت‌: حالا دیگر، دنیا و آخرت از دست من رفت و جز نیرنگ و حیله چیز دیگری برایم باقی نماند. پس به آنان این نیرنگ را آموخت که زنان را آرایش کرده به‌میان لشکر بنی‌اسرائیل بفرستند. آنها چنین کردند و مردی از بنی‌اسرائیل با یکی از آنان زنا کرد، آن‌گاه خداوند عزوجل بر بنی‌اسرائیل طاعونی نازل کرد که در یک روز هزاران تن از آنان را به کام مرگ کشید...».

«پس، از آن آیات عاری گشت» یعنی‌: بلعم باعورا از علم آن آیات به کلی تهی گشت چنان‌که گوسفند از پوست خویش کشیده می‌شود و برهنه می‌گردد «و آن‌گاه شیطان در پی او افتاد» یعنی‌: شیطان او را دنبال کرد تا به او رسید و قرین و همدم وی شد «پس از گمراهان گشت» گمراهانی که در گمراهی جا افتاده‌اند، که کفار فجاراند.

 ﴿وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ١٧٦ [الأعراف: 176].

«و اگر می‌خواستیم، قدر او را به‌سبب آن آیات بالا می‌بردیم» یعنی‌: اگر می‌خواستیم، به سبب علم آن آیات، قدر و منزلتش را بالا برده و او را گرامی می‌داشتیم و به جایگاه علمای ابرار، ارتقایش می‌دادیم «اما او به زمین گرایید» یعنی‌: به‌سوی دنیا گرایید و آن را بر آخرت ترجیح داد «و از هوای نفس خود پیروی کرد» در ترجیح دادن دنیا و لذتهای آن بر آخرت و نعمت‌های جاودانه‌اش‌. آری‌! او به جیفه دنیای دون که ستمگران به وی دادند تا علیه اهل‌حق دعا کند و بر آنان نیرنگ زند، دل بست «از این‌رو وصف او» در پستی و خست «مانند وصف سگ است» در پست‌ترین احوال آن‌که بیرون آوردن زبان از کام خویش است «که اگر بر آن حمله‌ور شوی، زبان از کام برآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری، باز هم زبان از کام برآورد» یعنی‌: بلعم باعورا چنان است که اگر فهم وحکمت را بر او بار کنی، آن را برنمی‌دارد و اگر هم او را به حال خودش واگذاری، به خیری راه نمی‌یابد. به قولی دیگر معنی این است‌: اگر پندش دهی،گمراه می‌شود و اگر او را به حال خودش واگذاری، نیز گمراه می‌شود پس او در گمراهی‌ای پیوسته قرار داشته و گمراهی همیشه گریبانگیرش می‌باشد، به سبب آن‌که از آیات پرورگارش تهی و عاری شده لذا او همچون سگی است که اگر به‌حال خود رها باشد، زبان از دهان بیرون می‌آورد و اگر بر وی حمله‌ور شوند، نیز زبان از دهان بیرون می‌آورد، درحالی‌که سایر حیوانات چنین نیستند زیرا اگر بر آنان حمله‌ور شوی، زبان از دهان بیرون می‌آورند و در غیر آن خیر، اما سگ در هردو حالت، زبان از دهان بیرون می‌آورد.

«این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند» یعنی‌: این مثل پست و خفت‌بار، مثل و وصف گروهی است که بعد از علم و آگاهی به آیات ما، آنها را تکذیب نمودند و تحریف کردند؛ اعم از یهود و غیر آنان «پس این داستان‌ها رابرآنان حکایت کن» یعنی‌: داستان مرد تهی شده از آیات ما و غیر آن از داستانهای پندآموز را بر آنان حکایت کن چرا که مثل و وصفشان، همانند مثل این گروهی از یهود است که تو را تکذیب می‌کنند «شاید آنان بیندیشند» و از گمراهی باز آمده به‌سوی راه صواب روی آورند.

﴿سَآءَ مَثَلًا ٱلۡقَوۡمُ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَأَنفُسَهُمۡ کَانُواْ یَظۡلِمُونَ١٧٧ [الأعراف: 177].

«چه زشت است از روی مثل» یعنی‌: چه زشت است داستان و وصف «قومی که آیات ما را تکذیب کردند» چرا که افعالشان زشت است «و به خود ستم‌می‌کردند» یعنی‌: با تکذیب آیات بر کسی دیگر جز بر خود ستم نمی‌کردند.

 ﴿مَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِیۖ وَمَن یُضۡلِلۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٧٨ [الأعراف: 178].

«هر که را خدا هدایت کند، همانا او راه‌یافته است» به سوی شرع و امر خداوند عزوجل به بندگانش پس هدایتی جز به توفیق حق تعالی و آفرینش وی نیست «وکسانی را که گمراه نماید، آن گروه ایشانند زیانکاران» که در زیان کامل فرو افتاده‌اند.

 ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٧٩ [الأعراف: 179].

«و در حقیقت، بسیاری از جن و انس را» که عبارت‌اند از کفار هردو گروه «برای جهنم آفریدیم» البته خداوند متعال درحال آفرینش‌شان می‌دانست که فرجام کارشان سرانجام به‌سوی جهنم است، چرا که اختیارا به عمل اهل دوزخ عمل می‌کنند. آری‌! او ـ قبل از آن‌که آنان به دنیای هستی قدم گذارند ـ می‌دانست که در زندگی خود چگونه عمل خواهند کرد. آن‌گاه در علت جهنمی بودنشان می‌فرماید: «چرا که آنان دل‌هایی دارند که با آنها در نمی‌یابند» حقایق‌را چنان‌که رهیافتگان درمی‌یابند «و چشمانی دارند که با آنها نمی‌بینند» راه رشد و راستی و نشانه‌های الهی را «و گوشهایی دارند که با آنها نمی‌شنوند» پندها و اندرزهارا بنابراین، از چشمانشان دیدن راه هدایت رخت بربسته، هرچند که چشمانشان در غیر این میادین، از دید و بینایی برخوردار است و از گوش‌هایشان شنیدن پندهای سودمند و قوانین و احکامی که کتابهای منزل و سنن پیام‌آوران خدا عزوجل دربردارند، از بین رفته لذا این چیزها را نمی‌شنوند، هرچند که از نیروی شنوایی کلا بی‌بهره نبوده و غیر آن از سخنان را می‌شنوند و می‌پذیرند «آنان» که موصوف به این اوصافند «همانند چهارپایانند» در سود نگرفتن از حواس و مشاعر خود «بلکه گمراه‌ترند» از چهارپایان زیرا چهارپایان آنچه را که به سود و زیانشان است، درمی‌یابند و بنابراین، از آنچه که برای‌شان سودمند است، سود گرفته و از آنچه که زیانبار است، پرهیز می‌کنند، اما این گروه‌؛ در میان سود و زیان خود ـ به اعتبار آنچه که خدای  عزوجل  از آنان خواسته و آنها را بدان مکلف نموده ـ هیچ‌گونه تمییزی نمی‌دهند «آن گروه، همانا غافلانند» یعنی‌: آنان نسبت به خداوندی خدا عزوجل و آیات و شریعت وی و آنچه که برای اهل طاعت و معصیت آماده کرده است، در غفلت کامل قراردارند.

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِینَ یُلۡحِدُونَ فِیٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَیُجۡزَوۡنَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٨٠ [الأعراف: 180].

«و برای الله نام‌های نیکو است» یعنی‌: نیکوتریننام‌هااز آن خداوند عزوجل است و به وی اختصاص دارد زیرا نام‌های وی بر نیکوترین مسمی که ذات ذوالجلال اوست و بر شریف‌ترین معانی‌؛ چون رحمت، قدرت، علم، حکمت، آگاهی، عزت و غیره دلالت می‌کنند «پس او را به آننام‌هابخوانید» مثلا بگویید: یا الله! یارحمن‌! یا رحیم‌! یا علیم‌!... زیرا خواندن خدای سبحان با نام‌های نیکوی وی، از اسباب اجابت دعاء است «و کسانی را که در مورد نام‌های الله کژروی می‌کنند واگذارید» یلحدون‌: الفاظ یا معانی نام‌های الهی را تحریف می‌کنند «به زودی به‌سزای آنچه انجام می‌دادند، کیفر خواهند یافت».

شایان ذکر است که الحاد (کجروی‌) در اسماء خداوند متعال بر سه وجه است‌:

1-  تغییردادن اسماء الهی ـ چنان‌که مشرکان کردند ـ زیرا آنها اسم «لات» را ازالله، اسم «عزی» را از عزیز و اسم «مناه» را از منان گرفتند.

2-  افزودن بر نام‌های الله عزوجل ، چون اختراع نامهایی برای وی که بدانها اذن نداده‌است زیرا نام‌های خداوند متعال، توقیفی است که در آنها مجال دخل و تصرف وجود ندارد.

3-  کم کردن از اسمای خداوند متعال‌؛ با انکار بعضی از آنها.

در بیان سبب نزول آمده است‌: این آیه درباره مردی از مسلمانان نازل شد که درنماز خویش می‌گفت‌: یا رحمن‌! یا رحیم‌! در این اثنا کسی از مشرکان گفت‌: مگرمحمد و یارانش نمی‌پندارند که پروردگار یگانه‌ای را می‌پرستند پس چرا این مرد دو پروردگار را می‌خواند؟ در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که‌رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا خدای  عزوجل  نودونه نام دارد ـ صد تا بجز یکی ـ و هر کسی‌که آنها را بشمارد (حفظ کند) به بهشت وارد می‌شود. هماناخداوند متعال فرد است و عدد فرد را دوست دارد».

﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ یَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ یَعۡدِلُونَ١٨١ [الأعراف: 181].

«و از میان کسانی‌که آفریده‌ایم» آنها را برای بهشت «گروهی هستند که به حق دلالت می‌کنند و به حق حکم می‌کنند» به قولی‌: مراد از آنان فرقه‌ای از این امت مرحومه هستند که پیوسته بر جاده آشکار حق روانند و اصطلاحا «فرقه ناجیه» نامیده می‌شوند ـ چنان‌که در حدیث صحیح آمده است‌.

 ﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا سَنَسۡتَدۡرِجُهُم مِّنۡ حَیۡثُ لَا یَعۡلَمُونَ١٨٢ [الأعراف: 182].

اما فرقه دوم‌: «و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، آنان را به تدریج از جایی که نمی‌دانند فرو می‌گیریم» استدراج‌: فروگرفتن تدریجی و پایه به پایه، با فروریختن نعمت‌ها بر مستدرجان و افگندن فراموشی شکر این نعمت‌ها بر دل و جان و زبانشان است‌؛ در حالی‌که پندار مستدرجان این است که پی‌درپی آمدن نعمت‌ها بر آنان، نشانه نزدیکی‌شان به خداوند عزوجل و اکرام و گرامیداشت او از آنهاست و غافل ازآنند که این امر، نشانه خواری و دوری و مهجوری آنها از الطاف حق تعالی می‌باشد زیرا آنان با سرازیر شدن نعمت‌ها در غفلت فرورفته، به لجن گمراهی غوطه‌ور می‌شوند و به راه‌های هدایت پشت می‌کنند.

﴿وَأُمۡلِی لَهُمۡۚ إِنَّ کَیۡدِی مَتِینٌ١٨٣ [الأعراف: 183].

«و به آنان مهلت می‌دهم» یعنی‌: مدت این بهره‌گیری‌هایشان را طولانی ساخته و از آنان مجازات را به تأخیر می‌اندازم «همانا کید من استوار است» کید خداوند عزوجل تدبیر اوست و او تدبیر خویش را «کید» نامید زیرا فروریختن نعمت در عین مهلت دادن به آنان ظاهرا کید است‌؛ چرا که در ظاهر امر احسان ولی درحقیقت امر خواری و خسران می‌باشد.

 ﴿أَوَلَمۡ یَتَفَکَّرُواْۗ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٌ١٨٤ [الأعراف: 184].

«آیا نیندیشیده‌اند که همنشین آنان هیچ جنونی ندارد»؟ یعنی‌: آیا در این امر نیندیشیده‌اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که همنشین‌شان است هیچ جنونی ندارد و او به هیچ‌وجه دیوانه نیست «او جز بیم‌دهنده‌ای آشکار نیست» که آنان را از سوی خداوند عزوجل بیم و هشدار می‌دهد و بر نبوت خویش دلیل و برهان آشکار هم دارد.

قتاده در بیان سبب نزول آیه کریمه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کوه صفا بالا رفته، قبیله قریش را یکایک به‌نام تیره‌ها و شاخه‌های آن فراخواندند، آن‌گاه خطاب به آنان فرمودند: ای بنی‌فلان‌! ای بنی‌فلان‌!.. و آنان را از عذاب خداوند عزوجل و رخدادهای عبرت‌بار وی برحذر ساختند. در این اثنا سخنگویی از آنان گفت‌: بی‌گمان این همنشین شما دیوانه است‌! و تا بامداد بر این سخن عربده می‌کشید، همان بود که آیه کریمه نازل شد.

﴿أَوَلَمۡ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَیۡءٖ وَأَنۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ قَدِ ٱقۡتَرَبَ أَجَلُهُمۡۖ فَبِأَیِّ حَدِیثِۢ بَعۡدَهُۥ یُؤۡمِنُونَ١٨٥ [الأعراف: 185].

«آیا در ملکوت آسمان‌ها و زمین ننگریسته‌اند»؟ یعنی‌: در حقیقت، این گروه در فرمانروایی عظیم پروردگار بر آسمان‌ها و زمین و مخلوقاتش، به دیده تأمل و استدلال ننگریسته و نیندیشیده‌اند تا از این نگرش و اندیشه بهره‌مند شده و به‌وسیله‌آن به‌سوی ایمان به وجود و وحدانیت پروردگار متعال راه‌یابند «و» نیز آیا نیندیشیده‌اند «در آنچه که خداوند از هر چیزی آفریده است» اعم از حیوان و نبات و افلاک‌....؟ قطعا نیندیشیده‌اند زیرا اگر می‌اندیشیدند، آفرینش خدای سبحان خود، بازتابگر تجلیات وجود و عظمت اوست و قطعا نظر و اندیشه درآن، راهگشاست «و» آیا نیندیشیده‌اند در «این‌که چه بسا اجلشان نزدیک شده باشد» و به‌زودی بمیرند؟ پس چرا قبل از آن‌که مدت تعیین شده برای اندیشه و ایمان و عبادت، با به‌سررسیدن اجلهایشان به پایان آید، در آنچه که وسیله هدایت و منفعت‌شان است تأمل و اندیشه نمی‌کنند؟ «پس بعد از قرآن، به کدام سخن ایمان می‌آورند»؟ یعنی‌: اگر به قرآن ایمان نیاورند، جز آن به کدام سخن ایمان می‌آورند در حالی‌که از قرآن هیچ سخنی بهتر و انگیزه‌بخش‌تر بر اندیشه و تأمل و عبرت‌گرفتن و ایمان، نیست‌؟.

 ﴿مَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَا هَادِیَ لَهُۥۚ وَیَذَرُهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٨٦ [الأعراف: 186].

«هرکه را خداوند گمراه کند، برای او هیچ هدایتگری نیست و» خداوند عزوجل «آنان را در طغیانشان» یعنی‌: در کفرشان «سرگردان وا می‌گذارد» یعنی‌: سنت وی این است که آنان را واگذارد تا در تاریکی‌های گمراهی‌شان سرگردان بمانند.

باید دانست که نسبت دادن گمراه‌سازی به خداوند متعال در آیه کریمه، از باب نسبت دادن آن به‌سوی نظامی است که او وضع کرده و به‌سوی سنتی است که درآفرینش انسان منظور داشته است لذا اگر انسان خود گمراهی را انتخاب کند، غیر از خدا عزوجل هیچ کس را راهبر خویش نخواهد یافت چرا که سنت وی، واگذاشتن گمراهان در تاریکی‌های گمراهی است بنابراین، از سوی خداوند عزوجل هیچ اجباری بر گمراه ساختن‌شان وجود ندارد.

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّیۖ لَا یُجَلِّیهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ ثَقُلَتۡ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا تَأۡتِیکُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ یَسۡ‍َٔلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنۡهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ١٨٧ [الأعراف: 187].

«از تو سؤال می‌کنند» سؤال‌کنندگان که یهودیانند و به قولی‌: قریش‌اند «درباره ساعت» یعنی‌: در باره قیامت‌. قیامت را (ساعت‌) نامید زیرا به طور ناگهانی روی می‌دهد. یا این‌که قیامت با وجود فاصله زمانی خود، در نزد خدای  عزوجل  همچون ساعتی از ساعات در نزد خلق وی است‌. آری‌! از تو می‌پرسند: «که استقرار آن چه وقت است‌«؟ یعنی‌: خداوند عزوجل چه وقت قیامت را برپا می‌کند؟ مرساها: لنگرگاه آن چنان‌که کشتی‌ای که از آن سوی دریا می‌آید، در کنار ساحل لنگر می‌اندازد «بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است» و جز او کسی دیگر آن‌را نمی‌داند پس باری تعالی نه وقت آن را به فرشته مقربی خبر داده و نه به پیامبری‌. حکمت در پنهان نگه‌داشتن وقت قیامت این است که‌: پنهان نگه داشتن وقت آن، بر طاعت خدای  عزوجل  برانگیزاننده‌تر و بر بازداشتن از گناه، هشداردهنده‌تر است چنان‌که حق تعالی وقت مرگ را نیز به همین دلیل پنهان نگه داشته است «جز اوهیچ کس آن را به موقع خود آشکار نمی‌گرداند» یعنی‌: جز خدای سبحان کسی دیگر آن را پدید نیاورده و پرده غیب را از برابر آن کنار نمی‌زند «بر آسمان‌ها و زمین گران است» یعنی‌: آسمان‌ها و زمین به دلیل بزرگی حادثه قیامت تاب و توان تحمل‌آن را ندارند زیرا در هنگام این رخداد، آسمان شگافته شده، ستارگان تار و مار می‌شوند و دریاها می‌خشکند. یا معنی این است‌: فرشتگان و جن و انس، همه در آرزوی آن هستند که وقت آن را بدانند و پنهان بودن این امر بر آنان گران وسنگین است «جز ناگهان به شما نمی‌رسد» یعنی‌: درحالی به‌شما می‌رسد که شمارا غافلگیر می‌کند و شما از بیم وقوع آن ایمن‌اید.

در حدیث شریف آمده است‌: «بی‌گمان قیامت مردم را هیجان زده و سراسیمه می‌سازد زیرا درحالی فرا می‌رسد که شخصی حوضش را مرمت می‌کند، دیگری چهارپایانش را آب می‌دهد، آن دیگر کالایش را در بازار به نمایش می‌گذارد و ترازویش را بالا و پایین می‌برد...».

«از تو می‌پرسند چنان‌که گویا تو از آن آگاهی» یعنی‌: چنان‌که گویی تو از زمان وقوع آن آگاهی‌. یا چنان‌که گویی تو از آن کاوش کرده و درباره آن بسیار پرس‌وجو می‌کنی‌؛ «بگو: جز این نیست که علم آن تنها نزد خداست ولی بیشتر مردم نمی‌دانند» که علم قیامت مخصوص خداوند عزوجل است‌.

گفتنی است‌؛ کلیدهای غیب که جز خدای  عزوجل  کسی آنها را نمی‌داند، پنج چیز است و یکی از آنها وقت برپایی قیامت می‌باشد.[12]

﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ١٨٨ [الأعراف: 188].

«بگو: جز آنچه خدا خواسته است، برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم» این آیه تأکیدی بر آیه قبلی است که حاکی از عدم علم پیامبر در باره موعد فرارسیدن قیامت و چند و چون آن بود. یعنی‌: هرگاه برای خودم اختیار سود و زیانی را ندارم، دیگر به طریق اولی، بر دانستن آنچه که خداوند عزوجل علم آن را ویژه خودگردانیده، نیز توانا نیستم «و اگر غیب» یعنی‌: آینده را «می‌دانستم، قطعا خیربیشتری می‌اندوختم» پس ـ مثلا ـ خرید می‌کردم‌؛ هنگامی که در خریدم منفعتی می‌بود و می‌فروختم‌؛ هنگامی که منفعتم در فروختن می‌بود و در نتیجه، مالم بسیار می‌شد. از سوی دیگر، در هیچ معامله‌ای زیان نمی‌کردم زیرا فقط به‌سوی آن معامله‌ای می‌شتافتم که سود آور است‌... و همین‌گونه در تمام امور؛ به‌طوری‌که ـ مثلا ـ در جنگها همیشه پیروز می‌بودم «و هرگز هیچ ناگواری‌ای به من نمی‌رسید» زیرا با علمی که به غیب داشتم، خود را از هر زیان و ناخوشی و آسیبی‌حفظ می‌کردم «من جز بیم‌دهنده و مژده‌آور برای گروهی که ایمان می‌آورند، نیستم» یعنی‌: من مبلغی از سوی خداوند عزوجل برای احکامش هستم که مردم را به وسیله آن بیم و بشارت می‌دهم و قطعا من کسی نیستم که غیب خدای سبحان را بداند لذا نه خبر دادن از غیب در حوزه مأموریت من است و نه علم و آگاهی به‌آن، از اوصاف و خصوصیات من‌.

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٨٩ [الأعراف: 189].

«اوست کسی‌که شما را از نفس واحدی آفرید» که آدم‌  علیه السلام    است‌. به قولی‌: مراد از نفس واحد، جنس و شکل یگانه است، یعنی‌: شما را از یک جنس و به یک ساختار آفرید «و همسرش» حوا «را از وی پدید آورد» و او را از یکی از دنده‌های آدم آفرید «تا» آدم «بدان آرام گیرد» و انس یابد زیرا جنس با جنس خویش، انس و آرامش می‌یابد. البته این رخداد در بهشت بود «پس چون آدم با او آمیزش‌کرد» تغشاها: کنایه از جماع (مقاربت جنسی‌) است «باردار شد» حوا «به باری سبک» یعنی‌: بعد از جماع، نطفه جنین در رحم حوا بسته شد و این دوره اول بارداری (علقه‌) است که زن از آن درد و مشقتی احساس نمی‌کند «پس چندی با آن بار سبک رفت و آمد کرد» یعنی‌: حوا چندی با آن حمل گذراند، برمی‌خاست ومی‌نشست و حرکت می‌کرد و به رتق‌وفتق امور خویش می‌پرداخت و از آن حمل، احساس سنگینی نمی‌کرد «و چون سنگین‌بار شد» به سبب بزرگ‌شدن بچه درشکمش «هر دو» یعنی‌: آدم و حوا «به جناب پروردگار خویش دعا کردند که اگر به ما فرزندی شایسته عطا کنی» یعنی‌: فرزندی صالح که دارای اخلاقی به‌هنجار و اندامهایی استوار باشد «قطعا از شکرگزاران خواهیم بود» برای تو در برابر این نعمت و همچنان، نسل‌های برآمده از ما. به قولی‌: مراد از فرزند صالح، فرزند سالم و طبیعی است، نه فرزند ناقص‌الخلقه‌ای که ایشان از تولدش بیمناک بودند.

 ﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ١٩٠ [الأعراف: 190].

«پس چون خداوند» دعایشان را اجابت کرد و «به ایشان فرزندی صالح عطا کرد، برای او در عطایش شریکانی مقرر کردند و خدا از آنچه با او شریک می‌گردانند برتر است» سخن در اینجا از آدم و حوا به نسل پدید آمده از ایشان ـ از مرد وزن ـ حمل می‌شود بنابراین، جمعی از مفسران بر آنند که شریک آورندگان در عطای الهی از جنس بنی‌آدمند، نه خود آدم و حوا. حسن بصری می‌گوید: «مراد از این مشرکان، یهود و نصاری‌اند که حق تعالی به آنان فرزندانی سالم عطا کرد، اما آنها یهودی و نصرانی شدند».

ابن‌کثیر این تفسیر را از نیکوترین تفاسیر در این موضوع دانسته و می‌گوید: «ما قاطعانه برآنیم که آدم و حوا شرک نورزیدند و مراد آیه، برخی از نسل ایشان است».

ولی برخی دیگر از مفسران ـ چون سیوطی و شاه ولی‌الله دهلوی ـ بر آنند که‌: مراد خود آدم و حوا هستند. تکیه این گروه از مفسران بر حدیث ضعیفی است به روایت سمره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «چون حوا زایمان کرد، ابلیس نزد وی آمد و به وی گفت‌: فرزندت را عبدالحارث نام کن، که اگر چنین کنی، زنده می‌ماند ـ و قبلا چنان بود که فرزندان وی می‌مردند ـ پس این از القاآت شیطان بود». به تأیید این روایت، روایات اسرائیلی بسیاری که هیچ پایه و اساسی‌ندارند، نقل شده است که نمی‌توان برآنها استناد کرد. آری‌! شرک و امثال آن، از اعمال لایق شأن انبیا  علیهم السلام  نیست ـ چنان‌که از آیه بعدی که به صیغه جمع آمده است، نیز پیداست‌:

﴿أَیُشۡرِکُونَ مَا لَا یَخۡلُقُ شَیۡ‍ٔٗا وَهُمۡ یُخۡلَقُونَ١٩١ وَلَا یَسۡتَطِیعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ یَنصُرُونَ١٩٢ [الأعراف: 191-192].

«آیا موجوداتی را با او شریک می‌گردانند که چیزی را نمی‌آفرینند» یعنی‌: آیا مشرکان پدیدآمده از نسل آدم و حوا، بتان را در امر پرستش شرکای خدای سبحان قرار می‌دهند، با آن‌که می‌دانند که آنها چیزی از مخلوقات را نیافریده‌اند تا سزاوار آن باشند که مورد پرستش قرارگیرند «و خودشان مخلوقند»؟ یعنی‌: این بتان، یا شیاطین، یا دیگر چیزهایی که مشرکان آنها را شریک خدای سبحان قرار می‌دهند؛ خود مخلوق و آفریده پروردگار لاشریک هستند «و نمی‌توانند یاری‌ای به آنان برسانند» اگر مشرکان از آنها یاری بجویند «و نه می‌توانند خود را یاری دهند» اگر کسی آنها را درهم بشکند و نابود کند. پس هرکس از یاری دادن به‌خود عاجز باشد، مسلما از یاری دادن دیگران عاجزتر است‌.

 ﴿وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا یَتَّبِعُوکُمۡۚ سَوَآءٌ عَلَیۡکُمۡ أَدَعَوۡتُمُوهُمۡ أَمۡ أَنتُمۡ صَٰمِتُونَ١٩٣ [الأعراف: 193].

«و اگر بتان را به راه هدایت فراخوانید، از شما پیروی نمی‌کنند» و شما را در این دعوت اجابت نمی‌کنند «چه آنها را بخوانید، یا خاموش بمانید، برای شما یکسان است» حال آنها در هنگام خواندن و عدم خواندن شما یکسان است زیرا آنها چیزی بیش از سنگ‌های تراشیده و جامد نیستند.

 ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُکُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٩٤ [الأعراف: 194].

«در حقیقت، کسانی را که به جای الله می‌خوانید، بندگانی امثال شما هستند» حتی‌شما از آنها کامل‌ترید زیرا شما زندگانی هستید که سخن می‌گویید، راه می‌روید، می‌شنوید و می‌بینید، درحالی‌که بتان این‌گونه نیستند ولی همانندی آنها با شما دراین است که آنها نیز مانند شما مملوک خدای یگانه و رام شده فرمان وی می‌باشند «پس آنها را بخوانید» برای جلب منفعت یا دفع زیانی «اگر راست می‌گویید» دراین ادعایتان که آنها بر رساندن نفع و ضرر قادراند «باید شما را اجابت کنند» اگر که زنده‌اند؟ خطاب از باب تعجیز و بیان ناتوانی آنهاست‌.

 ﴿أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ یَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَیۡدٖ یَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡیُنٞ یُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ یَسۡمَعُونَ بِهَاۗ قُلِ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ ثُمَّ کِیدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ١٩٥ [الأعراف: 195].

آن‌گاه، همانندی کامل بتان با انسان‌ها را نفی نموده می‌فرماید: «آیا بتان پاهایی دارند که با آن راه بروند»؟ یعنی‌: این بتانی که شما آنها را در پرستش، شرکای خدای سبحان قرار داه‌اید، چیزی از وسایل و ابزارهایی را که شما دارید، ازجمله، ابزار راه رفتن را در اختیار ندارند «یا دستهایی دارند که با آن کاری انجام دهند»؟ یبطشون بها: به وسیله آن چیزی را بگیرند، یا به وسیله آن بزنند «یا چشمهایی دارند که با آن ببینند، یا گوشهایی دارند که با آن بشنوند» همانند شما؟ قطعا چنین نیست پس چگونه چیزهایی را که این همه ناتوان و بی‌آلت و ابزار و تا این حد عاجز و بیچاره هستند، به خدایی می‌خوانید؟ بطش‌: گرفتن به قوت است «بگو: شریکان خود را بخوانید» ای مشرکان‌! «سپس در باره من حیله به‌کاربرید» یعنی‌: اگر شما و آنان بر چیزی از نیرنگ و توطئه علیه من توانا هستید، به اتفاق هم‌؛ هر کید و نیرنگ و بداندیشی‌ای که دارید، در باره من روا دارید و هیچ کوتاهی نکنید «و مرا مهلت ندهید» یعنی‌: در فرود آوردن آسیب و زیان به من، هیچ تأخیری روا ندارید. بدین‌گونه، خدای متعال پیامبرش را مأمور مبارزه‌طلبی با آنان کرد تا عجز و ناتوانی خدایان باطل‌شان را در انجام کارها، برآنان آشکار گرداند.

ابن‌کثیر روایت می‌کند: «معاذبن‌عمروبن‌جموح و معاذبن‌جبل دو نوجوان بودند که با هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه مسلمان شدند، آن دو نوجوان غیور مسلمان، شبانگاه بر بتان مشرکان هجوم برده آنها را می‌شکستند و خرد و ریز نموده و از آنها برای بیوه‌زنان، هیزم درست می‌کردند تا قومشان از این امر عبرت بگیرند و به ماهیت بی‌جان و بی‌ارزش بتان پی ببرند. از قضا که عمروبن‌جموح پدرمعاذبن‌جبل که رئیس قومش نیز بود، بتی داشت که آن را می‌آراست و معطر می‌کرد و می‌پرستید پس آن دو شبانگاه می‌آمدند و بت وی را بر سرش واژگون کرده آن را به پلیدی‌ها می‌آغشتند. عمروبن‌حجوح که به خانه می‌آمد و بت خویش را بر این وضع می‌دید، از این وضع ناراحت شده آن را می‌شست و خوشبو می‌ساخت و نزد آن شمشیری نهاده خطاب به آن می‌گفت‌: از خودت دفاع کن‌! اما آن دو نوجوان، بازهم این کار را با آن بت تکرار می‌کردند و او نیز مجددا آن بت را می‌شست و می‌آراست‌. تا این‌که سرانجام، آنها بتش را گرفته و آن را با سگ مرده‌ای به هم بستند و آن دو را بر ریسمان چاهی که در آن نزدیکی بود، آویختند. چون عمرو آمد و این منظره را دید، تأملی کرد، آن‌گاه به خودآمد و متوجه شد که دین وی، دین باطل و بی‌بنیادی بوده است پس گفت‌:

«تالله لو کنت إلـها مستدن لـم تک والکلب جـمیعا فیقرن»

به خدا سوگند؛ اگر تو خدایی سزاوار پرستش بودی‌؛

این‌گونه با سگ مرده هم آغوش نمی‌شدی‌.

سپس اسلام آورد و مؤمنی نیکو شد و در روز احد به فیض شهادت نایل گشت ـ که خداوند عزوجل از او راضی باد!

﴿إِنَّ وَلِـِّۧیَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَۖ وَهُوَ یَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِینَ١٩٦ [الأعراف: 196].

«بی‌تردید، کارساز من الله است، آن‌که قرآن را فرو فرستاده» یعنی‌: چگونه از بتانی که دارای اوصاف کذایی هستند، هراسی در دل راه دهم، درحالی‌که سرور و کارسازی چون خدای  عزوجل  دارم که به‌سوی او پناه می‌برم، از او یاری می‌جویم و او مرا بر شما پیروز می‌گرداند «و همو متولی صالحان است» یعنی‌: اوست که شایستگان را حفظ می‌کند، ایشان را نصرت می‌دهد و میان آنان و میان دشمنانشان مانع می‌شود و این از سنت وی است‌. صالح‌: هر کسی است که عقیده‌اش از خرافات و اوهام سالم و اعمالش نیکو باشد.

﴿وَٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَکُمۡ وَلَآ أَنفُسَهُمۡ یَنصُرُونَ١٩٧ وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا یَسۡمَعُواْۖ وَتَرَىٰهُمۡ یَنظُرُونَ إِلَیۡکَ وَهُمۡ لَا یُبۡصِرُونَ١٩٨ [الأعراف: 197-198].

«و کسانی را که به جای او می‌خوانید، نمی‌توانند شما را یاری کنند و نه خود را یاری دهند و اگر آنها را به راه هدایت فراخوانید، نمی‌شنوند» زیرا آنها نه عقلی دارند و نه حیاتی «و آنها را می‌بینی که به‌سوی تو می‌نگرند در حالی‌که هیچ نمی‌بینند» مشرکان، بتان را به‌صورت تمثال‌هایی به شکل آدمیان، یا حیوانات دارای دست و پا و چشم می‌ساختند و چشمان آنها را چنان باز به نقش و تصویر می‌کشیدند که گویی خیره به دیگران می‌نگرند، لیکن آن پیکرهای بی‌جان، تمثال‌های جامدی بیش نبودند که نه می‌توانستند چیزی را بگیرند، نه کاری را انجام دهند، نه راه بروند و نه چیزی را ببینند.

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ١٩٩ [الأعراف: 199].

«عفو پیشه کن» خذالعفو: یعنی آنچه را که سهل و آسان است از اخلاق و اعمال و صدقات مردم، بگیر و بپذیر، بی‌آن‌که به امری مکلفشان گردانی که بر آنان دشوار است‌. سپس بعد از نزول این آیه، مسلمانان به اجرای حدود و پرداخت زکات مکلف شدند. لذا مراد از «عفو» در این آیه، در پیش‌گرفتن شیوه بخشایش و آسان‌گیری، نه سخت‌گیری و فشار در رفتار و معامله با مؤمنان است‌.

آری‌! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پیروی از این دستور، هیچ‌گاه در میان دو کار مخیر ساخته نشدند، مگر این‌که آسان‌ترین آن را انتخاب کردند، مشروط به این‌که آن کار آسان‌تر، گناه نمی‌بود چنان‌که در حدیث شریف فرمودند: «آسان بگیرید وسخت نگیرید و بشارت دهید و نفرت برنینگیزید». «و به معروف امر کن» معروف‌: هر خصلت پسندیده‌ای است که عقل‌ها آن را بپسندد و روان‌ها بدان اطمینان یابد «و از نادانان روی بگردان» یعنی‌: چون در دستور دادنشان به معروف، برای آنان حجت بر پا داشتی، اما آن کار معروف را انجام ندادند، در این صورت از آنان روی بر تاب و در مقابل این جهالتی که از آنان سر می‌زند، با آنان بگومگو و مشاجره نکن‌.

باید یادآور شد که قواعد و اصول سه‌گانه مطرح شده در این آیه، تبیین کننده اصول فضایل و مکارم اخلاقی در اموری است که به رفتار و معامله انسان با دیگران تعلق می‌گیرد. در حدیث شریف آمده است که چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای جبرئیل‌! توضیح این آیه چیست‌؟ جبرئیل گفت‌: پروردگارت می‌فرماید: توضیح آیه این است که با کسی‌که با تو قطع پیوند می‌کند، بپیوندی و به کسی‌که تو را محروم می‌گرداند، بدهی و از کسی‌که بر تو ستم می‌کند، درگذری». جعفرصادق رضی الله عنه فرمود: «در این آیه، خداوند متعال پیامبرش را به مکارم اخلاق دستور می‌دهد و در قرآن، آیه‌ای جامع‌تر از این آیه درباره مکارم اخلاق وجود ندارد».

﴿وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٠٠ [الأعراف: 200].

از آنجا که دستور روگرداندن از جاهلان، با دستور پناه بردن به خداوند سبحان از شر شیاطین ـ برای پرهیز از مفاسد و شرارتهایشان ـ مناسبت داشت پس فرمود: «و اگر از شیطان وسوسه‌ای به تو رسد، به خدا پناه بر زیرا که او شنوای داناست» یعنی‌: به او التجا کن زیرا او این التجای تو را می‌شنود و می‌داند بنابراین، شر شیطان را از تو دفع می‌کند. نزغ‌: وسوسه کردن به فساد است، اعراب می‌گویند: نزغ بیننا: یعنی در میان ما فساد افگند.

خطاب در این آیه، متوجه کل مکلفان و در رأس آنان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١ [الأعراف: 201].

«در حقیقت، متقیان چون وسوسه‌ای از جانب شیطان بدیشان رسد، خدا را به یاد آورند» یعنی‌: عظمت امر و نهی پروردگارشان را به‌یاد می‌آورند «و بناگاه بینا شوند» یعنی‌: بیدار می‌شوند و می‌دانند که این خیال و خطره شیطانی است لذا خود را از نافرمانی خدای سبحان باز داشته بر شیطان می‌شورند و او را نافرمانی می‌کنند. وسوسه شیطان‌: آراستن گناه و دستور دادن او به انجام بدی در هنگام خشم است‌. طائف‌: یعنی وسوسه طوافگر زیرا وسوسه القایی از سوی شیطان است که به وسوسه خیال شباهت دارد، بر انسان سرک می‌کشد و چون طوافگری بر گرد او می‌تند.

﴿وَإِخۡوَٰنُهُمۡ یَمُدُّونَهُمۡ فِی ٱلۡغَیِّ ثُمَّ لَا یُقۡصِرُونَ٢٠٢ [الأعراف: 202].

«و برادرانشان آنان را به گمراهی می‌کشانند و هیچ کوتاهی نمی‌کنند» یعنی‌: شیاطین، برادران و یاران بدکار و فاسق خویش از گمراهان انسی را، در راه گمراهی جلو داده و ریسمان فساد را برای‌شان رها می‌کنند تا در چراگاههای گمراهی بچرند. گمراهان انسی نیز این جلوداری را از شیاطین پذیرفته به آنان اقتدا می‌کنند و بسان حیوانی رام، مشتاقانه به چراگاههای فساد و انحراف و ظلمت وارد می‌شوند پس شیاطین در این عرصه هیچ فروگذاشت و کوتاهی نورزیده و هرگز از رها کردن ریسمانهایشان باز نمی‌ایستند و میان گمراهان انسی و خواسته‌های گناه‌آلودشان هیچ مانعی ایجاد نمی‌کنند بلکه پیاپی بر وسوسه و گمراه کردنشان می‌افزایند تا سرانجام در باتلاق فساد و گمراهی نابود شوند.

اصل در این مضمون تشبیه‌گونه این است که‌: مالک حیوان، رسنش را در دست خویش گرفته آن را وا می‌گذارد که بچرد و چون حیوان، محیط نزدیک به خود را از علف پاک کرد، باز مالکش، چندی دیگر از آن ریسمان را رها می‌کند تا آن حیوان در میدانی وسیع‌تر از آن بچرد، اما اگر حیوان می‌خواست به جایی برود که از رفتن به آنجا برایش زیانی متصور بود، صاحبش، ریسمان را جمع کرده و حیوان را به‌سوی خود واپس می‌کشاند. ولی شیطان چنین نیست بلکه گمراهان را در میادین ضلالت و ظلمت تا بدانجا پیش می‌افگند که هلاک گردند.

 ﴿وَإِذَا لَمۡ تَأۡتِهِم بِ‍َٔایَةٖ قَالُواْ لَوۡلَا ٱجۡتَبَیۡتَهَاۚ قُلۡ إِنَّمَآ أَتَّبِعُ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ مِن رَّبِّیۚ هَٰذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمۡ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٢٠٣ [الأعراف: 203].

«و هرگاه برای آنان آیه‌ای نیاوری، می‌گویند: چرا از خود برنگزیدی‌«؟ چون نزول وحی به تأخیر می‌افتاد، کفار به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌گفتند: چرا آیات را از نزد خود انشا نمی‌کنی‌؟ «بگو: من فقط آنچه را که از پروردگارم به من وحی می‌شود، پیروی می‌کنم» و به شما ابلاغ می‌نمایم «این» قرآن نازل شده بر من، همانا «روشنگریهایی از سوی پروردگارتان است» که هرکس آن را بپذیرد، به وسیله آن راهیاب شده و به نیروی بینش ایمانی مجهز می‌شود، اما مرا در آن دخل و تصرفی نیست «و برای گروهی که به آن ایمان می‌آورند، هدایت و رحمتی است» که مؤمنان به وسیله آن به آنچه که مایه رضا و خشنودی پروردگارشان است، رهنمون می‌شوند.

 ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٢٠٤ [الأعراف: 204].

«و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش بسپارید و خاموش مانید» تا بدان نفع گیرید و به آنچه که در آن از حکمتها و مصلحت‌های بزرگ است، بیندیشید. البته گوش فرا دادن و خاموش ماندن در هنگام تلاوت قرآن ـ در نماز و غیر آن ـ یک واجب عام است بنابراین، قرآن را چون سایر سخنان قرار ندهید که هرکس بخواهد، از آن روی بر می‌گرداند «تا مشمول رحمت شوید» یعنی‌: تا با امتثال امر خدای سبحان در شنیدن آیات کتابش، به رحمت و رستگاری نایل گردید.

آیه کریمه از جمله دلایل احناف بر کراهیت قرائت مقتدی پشت سر امام است‌.

 ﴿وَٱذۡکُر رَّبَّکَ فِی نَفۡسِکَ تَضَرُّعٗا وَخِیفَةٗ وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ٢٠٥ [الأعراف: 205].

«و پروردگار خود را در دل خویش یاد کن» به‌طور آهسته و همراه با تأمل و تدبر. این حکمی عام در همه اذکار است‌؛ اعم از قرائت قرآن، دعا، تسبیح، تهلیل وغیره‌. آری‌! یادکن باری تعالی را «به زاری و ترس و بدون بانگ برداشتن» یعنی‌: طوری او را با ترس و زاری یادکن که به خودت بشنوانی پس صدایت را در ذکر بلند نکن زیرا یاد کردن پنهانی، به اخلاص نزدیک‌تر و به اندیشیدن ممدتر است‌. آری‌! او را این‌گونه یادکن «در بامدادان» غدو: اوقات بامداد و غدوه‌: بامداد است «و شامگاهان» یعنی‌: در اوقات شبانگاه‌. اصیل‌: بعد از عصر تا مغرب است «و از غافلان نباش» یعنی‌: از غافلان ذکر و یاد خدای  عزوجل  و از غافلان قرائت در نماز نباش‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ یَسۡجُدُونَۤ۩٢٠٦ [الأعراف: 206].

«به یقین، کسانی که نزد پروردگار تو هستند» مراد فرشتگانند «از عبادت او گردنکشی نمی‌کنند و او را تسبیح می‌گویند» یعنی‌: خداوند متعال را به بزرگی می‌ستایند و او را از هر عیب و نقصی به پاکی یاد می‌کنند «و فقط برای او سجده می‌کنند» یعنی‌: او را به عبادت سجده که شریف‌ترین عبادات است، مخصوص می‌گردانند.

این اولین سجده تلاوتی در قرآن کریم است که بر خواننده و شنونده آن ـ اجماعا ـ سجده واجب می‌شود.

 



1- بارخدایا! از تو در دنیا و آخرت عافیت میطلبم. بارخدایا! من از تو در دین و دنیایم و در خانوادهو مالم عافیت میطلبم. خدایا! عیبهایم را بپوشان و نگرانیهایم را به آرامش مبدل کن. خدایا! مرا از پیشرویم و از پشت سرم و از جانب راستم و از جانب چپم و از فرازسرم حفظ کن و به بزرگیات پناه میبرم ازاین که از طرف پایین گرفتار گردم.

[2]- تفصیل این داستان در سوره هود ( آیات 83 ــ 77 ) آمده است

[3]- نگاه کنید به تفسیر ( اعراف/172) .

[4] - ولی نوعی از سحر ، دارای حقیقت و تأثیر است . نگاه کنید به تفسیر ( بقره/‌102 ) .

[5]- مشاکله : به معنای هم‌شکل گویی؛ عبارت از : اتحاد در لفظ و اختلاف در معنی است .

[6]- یعنی : آب غسل وی ، یا آبی که بر قبرش پاشیدید .

[7] - بعد از خروج از دریای سرخ .

[8] - نگاه کنید به تفسیر سوره ( بقره/‌54 ) .

[9]- ابن‌کثیر این روایت را در تفسیر خویش نقل کرده و آن را ضعیف هم نخوانده است‌

[10] - این حدیث شریف ، برای استشهاد ، در چندین جا از این تفسیر شریف به تکرار نقل شده است .

[11]- حله‌: جامه‌ای است که همه تن را می‌پوشاند.

[12]- نگاه کنید به ( انعام/‌59) .

تفسیر سوره‌ انفال

سوره‌ انفال

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (75) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: سبب‌ نامگذاری‌ این‌ سوره‌ به‌ «انفال»، بیان‌ حکم‌ غنایم‌ جنگی ‌در آن‌ است‌.

این‌ سوره‌ در غزوه‌ «بدرکبری» نازل‌ شد و از احکام‌ جهاد فی‌ سبیل‌الله، قوانین ‌جنگ‌ و صلح‌ و ناکام ‌ماندن‌ توطئه‌های‌ مشرکان‌ علیه‌ رسول‌ گرامی‌ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ می‌گوید.

 ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ١ [الأنفال: 1].

«ای‌ پیامبر! از تو درباره‌ انفال «یعنی: غنایم‌ جنگ‌ «می‌پرسند، بگو: انفال‌ به‌ خدا و رسول‌ او اختصاص‌ دارد» یعنی: صدور حکم‌ درباره‌ آنها به‌ خدا و رسول‌ اواختصاص‌ دارد، که‌ رسول‌ او آن‌ را میان‌ شما طبق‌ فرمان‌ خدای‌ سبحان‌ تقسیم‌می‌کند و شما در این‌ باره‌ هیچ‌ اختیاری‌ ندارید. انفال: در کلام‌ عرب‌ به‌ هر احسان ‌و نیکوکاری‌ای‌ اطلاق‌ می‌شود که‌ نیکوکار آن‌ را از روی‌ فضل‌ و لطف‌، در حق‌کسی‌ انجام‌ دهد، بی‌ آن‌که‌ انجام‌ آن‌ بر وی‌ واجب‌ باشد. پس‌ «انفال»، از ریشه ‌«نفل» به‌ معنای‌ فضل‌ و بخشش‌ است‌ بنابراین‌، غنایمی‌ که‌ خداوند متعال‌ آن‌ را بر مؤمنان‌ حلال‌ گردانیده‌ است‌، احسان‌ و فضل‌ ویژه‌ او بر ایشان‌ است‌ چرا که‌ این ‌غنایم‌، بر امت‌های‌ دیگر قبل‌ از امت‌ محمدی صلی الله علیه و آله و سلم  حرام‌ بود. شاهد سخن‌ ما این‌حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «پنج‌ چیز به‌ من‌ داده‌ شده‌ که‌ قبل‌ از من‌ به‌ هیچ‌ کس‌ دیگری‌ داده‌ نشده‌ است»، سپس‌ به‌ بیان ‌این‌ پنج‌ چیز پرداختند تا به‌ موضوع‌ غنایم‌ رسیدند و فرمودند: «و غنایم‌ برایم‌ حلال‌ شد در حالی ‌که‌ قبل‌ از من‌ برای‌ هیچ‌ کس‌ حلال‌ نبوده‌ است»[1].

از عباده‌بن‌ صامت رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است: هنگامی‌ که‌ مسلمانان‌ و مشرکان‌ در بدر با هم‌ روبرو شدند، خدای‌  عزوجل مشرکان‌ را شکست‌ داد و بعد از شکست‌ دشمن‌، اصحاب‌ به‌ سه‌ گروه‌ تقسیم‌ شدند؛ گروهی ‌دشمن‌ را تعقیب‌ و تار و مار می‌کردند، گروهی‌ به‌ اردوگاه‌ درهم‌ فروریخته‌ دشمن ‌ریخته‌ اموال‌ و اشیای‌ برجای‌ مانده‌ از آنان‌ را جمع‌آوری‌ می‌کردند و گروه‌ سوم ‌پیرامون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  حلقه‌ زده‌ بودند تا دشمن‌ بر آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  حمله‌ ناگهانی ‌نیاورد. چون‌ شب‌ فرا رسید و هر سه‌ گروه‌ گرد هم‌ آمدند، در این‌ هنگام‌ کسانی‌که‌ غنایم‌ را جمع‌ کرده‌ بودند، گفتند: چون‌ ما آن‌ را جمع‌ کرده‌ایم‌ لذا کس‌ دیگری‌ جز ما در آن‌ سهمی‌ ندارد. از سوی‌ دیگر، کسانی‌ که‌ به‌ جست‌ و جوی‌ دشمن‌ وتعقیب‌ آن‌ پرداخته‌ بودند، گفتند: شما از ما به‌ این‌ غنایم‌ ذی‌حق‌تر نیستید زیرا این ‌ما بودیم‌ که‌ دشمن‌ را از این‌ اموال‌ دور کرده‌ و او را به‌ شکست‌ روبرو کردیم‌. گروه‌ سوم‌ نیز که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را در میان‌ خویش‌ گرفته‌ بودند، گفتند: شما دو گروه‌ از ما در این‌ غنایم‌ ذی ‌حق‌تر نیستید زیرا این‌ ما بودیم‌ که‌ پیرامون ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  حلقه‌ زده‌ و از بیم‌ آن‌که‌ مبادا دشمن‌ به‌ ایشان‌ گزندی‌ ناگهانی ‌برساند، به‌ ایشان‌ مشغول‌ شدیم‌. همان‌ بود که‌ آیه ‌کریمه: ﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ [الأنفال: 1] نازل‌ شد، آن‌گاه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  غنایم‌ را میان‌ اصحاب‌ تقسیم‌ کردند.

بعضی‌ در تفسیر آیه‌ کریمه‌ گفته‌اند: این‌ آیه‌، غنایم‌ را ملک‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گردانید و سپس‌ این‌ حکم‌ با «آیه/‌41» از همین‌ سوره: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ منسوخ‌ شد.

در تفسیری‌ دیگر، ابن‌عباس رضی الله عنه  «انفال» را به‌ بخششی‌ معنی‌ کرده‌ که‌ امام ‌(حاکم‌) آن‌ را بعد از تقسیم‌ غنایم‌ به‌ بعضی‌ از رزمندگان‌ ـ افزون‌ بر استحقاق‌شان‌ ـ می‌دهد؛ چون‌ پول‌ و کالا و سلاح‌ شخص‌ کشته‌شده‌ (سلب‌) یا مانند آن‌. همین‌ معنی‌ به‌ فهم‌ بسیاری‌ از فقها نیز شتافته‌ است‌، چنانچه‌ مذهب ‌شافعی‌، ابوحنیفه‌ و مالک‌ این‌ است‌ که‌ انفال‌ عبارت‌ است‌ از: اموالی‌ که‌ امام‌ بنابر اجتهاد خود از حساب‌ خمس‌ به‌ کسانی‌ خاص‌ از لشکریان‌ می‌بخشد و به‌ آن‌ برخی‌از لشکریان‌ را بر اساس‌ شجاعت‌شان‌، یا دلیل‌ دیگری‌ بر دیگران‌ ترجیح‌ می‌دهد.بنابر این‌، انفال‌ از (خمس‌) پرداخته‌ می‌شود، نه‌ از چهار قسمت‌ دیگر که‌ سهم‌ صاحبان‌ غنیمت‌ است‌.

«پس‌ از خدا پروا دارید» در اجرای‌ اوامر و اجتناب‌ از نواهی‌ وی‌ «و» از آن ‌جمله‌ این ‌که: «با یک‌ دیگر سازش‌ نمایید» زیرا اصحاب‌ بدر در تقسیم‌ غنایم ‌اختلاف‌ کرده‌ بودند. مکحول‌ می‌گوید: «ایجاد سازش‌ و اصلاح‌ ذات‌البین‌ در میانشان‌ بدین‌ گونه‌ میسر بود که‌ غنایم‌ همه‌ برگردانده‌ شود و در میان‌ کسانی‌ که ‌استحقاق‌شان‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ثابت‌ شده‌ و در میان‌ کسانی‌ که‌ جنگیده‌اند و غنیمت‌ گرفته‌اند، تقسیم‌ شود». «و اگر به‌ راستی‌ مؤمن‌ هستید، از خدا و پیامبرش‌ اطاعت‌ کنید» این‌ ارشاد برای‌ تهییج‌ و برانگیختن‌ مؤمنان‌ بر تقوی‌ و اصلاح ‌ذات‌البین‌ و اطاعت‌ خدا و رسول‌ وی‌ است‌ زیرا ایمان‌ به‌سامان‌ نمی‌شود مگر با این‌ سه‌ چیز، از این‌ جهت‌ اطاعت‌ خدا و رسول‌ به‌ عنوان‌ نشانه‌ای‌ بر صدق‌ ایمان‌ معرفی ‌شد.

 ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ٢ [الأنفال: 2].

«جزاین‌ نیست‌ که‌ مؤمنان» کامل‌ «همان‌ کسانی‌ هستند که‌ چون‌ یاد خدا به‌ میان ‌آید، دل‌هایشان‌ بترسد» یعنی: پدیدآمدن‌ ترس‌ و بیم‌ از خداوند متعال‌ در هنگام ‌یادکرد وی‌، از شأن‌ مؤمنان‌ است‌. سدی‌ می‌گوید: «این‌ صفت‌ از اوصاف‌ کسی ‌است‌ که‌ چون‌ می‌خواهد ستمی‌ بنماید، یا چون‌ قصد ارتکاب‌ گناهی‌ را می‌کند، به‌وی‌ گفته‌ می‌شود: از خدا بترس‌! در این‌ هنگام‌ قلبش‌ می‌لرزد و احساس‌ عظمت‌ و عزت‌ و جلال‌ باری‌ تعالی‌، وجدان‌ و نهادش‌ را تکان‌ داده‌ از آن‌ ستم‌ و گناه‌ بازمی‌ایستد». «و» مؤمنان‌ کامل‌ همان‌ کسانی‌ هستند که‌ «چون‌ آیات‌ خدا بر آنان ‌خوانده‌ شود، بر ایمان‌شان‌ بیفزاید» زیرا پشت ‌سرهم‌ آمدن‌ ادله‌، درک‌ و یقین‌ انسان‌ مؤمن‌ را نیرومندتر می‌گرداند «و» مؤمنان‌ کامل‌ همان‌ کسانی‌ هستند که‌ «بر پروردگار خود توکل‌ می‌کنند» نه‌ بر غیر وی‌. توکل‌ بر خدا: تفویض‌ و سپردن‌ کار به ‌اوست‌، از همین‌ رو، سعیدبن ‌جبیر رضی الله عنه  گفته‌ است: «توکل‌ بر خدای‌  عزوجل ‌، همه ‌ایمان‌ است».

﴿الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ٣ [الأنفال: 3].«همانان‌ که‌ نماز را برپا می‌دارند و از آنچه‌ به‌ ایشان‌ روزی‌ داده‌ایم‌، انفاق ‌می‌کنند» یعنی: آنان‌ همان‌ مؤمنانی‌ هستند که‌ میان‌ اعمال‌ قلب‌؛ چون‌ بیم‌ از خدای ‌ عزوجل ‌، اخلاص‌ و توکل‌ و میان‌ اعمال‌ اعضا و اندامها؛ چون‌ نماز و زکات‌ جمع ‌می‌کنند.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ دو آیه‌ فوق‌، گردآورنده‌ پنج‌ وصف‌ (تقوی‌، اصلاح ‌ذات‌البین‌، اطاعت‌ اوامر خدا و رسول‌، خشیت‌ الهی‌ و توکل‌) است‌ و همین‌ پنج ‌وصف‌، تمام‌ انواع‌ خیر را در بر می‌گیرد، به‌ همین‌ جهت‌، خداوند متعال‌ بعد از بیان‌ آنها می‌فرماید:

﴿أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ٤ [الأنفال: 4]. «آن‌ گروه» که‌ به‌ اوصاف‌ یاد شده‌ موصوف‌اند «در حقیقت‌، ایشانند مؤمنان» یعنی: مؤمنان‌ کامل‌ و راستین‌ که‌ در ایمان‌ به‌ عالی‌ترین‌ درجات‌ ونهایی‌ترین‌ مراتب‌ آن‌ رسیده‌اند. (حقا): مفید این‌ معنی‌ است‌ که‌ ایشان‌ به‌کلی‌ از کفر بری‌ و برکنارند. امام‌ ابوحنیفه‌، با استناد به‌ این‌ آیه‌ می‌گوید: «اگر کسی‌ ازشما پرسید که‌ آیا مؤمنید؟ باید بگویید، آری‌! من‌ حقا مؤمن‌ هستم‌! و نگویید: من‌ مؤمنم‌ ان‌ شاءالله». «برای‌ آنان‌ درجاتی‌ است» یعنی: برای‌ این‌ گروه‌، منازل‌ و مقامات‌ خیر و کرامت‌ و شرفی‌ است‌ در بهشت‌، که‌ بعضی‌ از این‌ منزل‌ها ـ به‌ حسب ‌ایمان‌ و اعمال‌ صالح‌ صاحبان‌ خود ـ از بعضی‌ دیگر برتر است‌ چنان‌که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیث‌ شریف‌ فرمودند: «همانا کسانی‌ که‌ (دربهشت‌) در مراتب ‌پایین‌تر از اهل‌ علیین‌ قراردارند، آنها را چنان‌ می‌بینند که‌ شما ستاره‌ فرورفته‌ در افقی‌ از افق‌های‌ آسمان‌ را می‌بینید». آری‌! این‌ درجات‌ برای‌شان‌ «نزد پروردگارشان» است‌. بیان‌ این‌که‌ این‌ درجات‌ نزد پروردگارشان‌ است‌، متضمن ‌افزودن‌ بر گرامی‌داشت‌ و تشریف‌ و تفخیم‌ ایشان‌ می‌باشد «و» برای‌ ایشان ‌«آمرزشی‌ است» گناهانشان‌ را «و روزی‌ای‌ نیک‌ است» که‌ از فضل‌ بیکران‌ پروردگار و دریای‌ پایان‌ناپذیر جود او، بر ایشان‌ سرازیر می‌شود.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ روزی‌ حارث‌ بن‌مالک‌ انصاری رضی الله عنه  به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مشرف‌ شد، ایشان‌ به‌ وی‌ فرمودند: «کیف‌ أصبحت‌ یا حارث‌؟ قال: أصبحت‌ مومناً حقاً. قال:‌ انظر ما تقول‌، فإن‌ لکل‌ شی‌ء حقیقته‌، فما حقیة إیمانک‌؟ فقال: عزفت‌ نفسی‌ عن‌ الدنیا فأسهرت‌ لیلی‌ وأظمأت‌ نهاری‌، وکأنی‌ أنظر إلى‌ عرش‌ ربی ‌بارزاً، وکأنی‌ أنظر إلى أهل الجنة یتزاورون‌ فیها، و کأنی‌ أنظر إلى أهل‌ النار یتضاغون ‌فیها. فقال: یا حارث‌! عرفت‌ فألزم‌ ـ ثلاثا». ای‌ حارث‌! حالت‌ چگونه‌ است‌ و در چه‌ حالی‌ قرار داری‌؟ حارث‌ گفت: در این‌ حال‌ که‌ مؤمن‌ راستین‌ گردیده‌ام‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: بنگر که‌ چه‌ می‌گویی‌ ای‌ حارث‌! زیرا برای‌ هر چیزی‌ حقیقتی‌ است‌، به‌ من‌ بگو که‌ حقیقت‌ ایمان‌ تو چیست‌؟ حارث‌ گفت: نفسم‌ را از دنیا بازداشته‌ام‌ لذا شبم‌ را زنده‌ دار بوده‌ و روزم‌ را تشنه‌ می‌دارم‌ و گویی‌ به‌سوی ‌عرش‌ پروردگارم‌ چنان‌ می‌نگرم‌ که‌ در برابرم‌ بارز و آشکار است‌ و گویی‌ به‌سوی ‌اهل‌ بهشت‌ ـ در حالی‌که‌ با هم‌ دیدار می‌کنند ـ می‌نگرم‌ و گویی‌ به‌سوی‌ اهل ‌دوزخ‌ می‌نگرم‌ که‌ به‌ یک‌دیگر بانگ‌ می‌زنند و صدای‌شان‌ را به‌ فریاد و گریه‌ بلند می‌کنند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: ای‌ حارث‌! شناختی‌ پس‌ (به‌ مستلزمات‌ این‌شناخت) پایبند باش‌! و این‌ سخن‌ را سه‌ بار تکرار کردند».

 ﴿کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ٥ [الأنفال: 5].

«همچنان‌که‌ پروردگارت‌ تو را از خانه‌ات‌ به‌ حق» یعنی: به‌ حکمت‌ و صواب ‌«بیرون‌ آورد» به‌سوی‌ جنگ‌ بدر «و حال‌ آن‌که‌ گروهی‌ از مؤمنان‌ سخت‌ کراهت ‌داشتند» از این‌که‌ از مدینه‌ بیرون‌ روند. کاف‌ در ﴿کَمَآ أَخۡرَجَکَ [الأنفال: 5] برای‌ تشبیه‌ است‌ و کراهیت‌ اصحاب‌ در حکم‌ غنایم‌ را ـ هرچند که‌ به‌ آن‌ رضا دادند ـ به‌ کراهیت‌شان‌ در عزیمت‌ به‌ جنگ‌ بدر تشبیه‌ می‌کند.

خداوند متعال‌ در این‌ آیه‌ و مابعد آن‌، به‌ بیان‌ این‌ حقیقت‌ می‌پردازد که‌ در پیروزی‌ بدر، فضل‌ و منت‌ فقط به‌ او برمی‌گردد لذا غنایم‌ نیز از آن‌ او و پیامبرش ‌هست‌. آری‌! از فضل‌ بی‌پایان‌ او بود که‌ مؤمنان‌ را از مدینه‌ به‌ جنگ‌ مشرکان‌ بیرون‌ آورد، درحالی‌که‌ اکثرشان‌ از این‌ امر کراهت‌ داشتند و باز آنان‌ را به‌ میدان‌ جنگ‌ با سپاه‌ کفار کشانید، در حالی‌که‌ اکثرشان‌ قصد این‌ رویارویی‌ را نداشتند، همین‌گونه‌، فضل‌ و منت‌ وی‌ بر ایشان‌ با امداد رساندنشان‌ به‌ وسیله‌ فرشتگان‌ تا غیراین‌ از احسان‌های‌ دیگری‌ که‌ این‌ سوره‌ به‌ بیان‌ آنها می‌پردازد.

در اینجا مختصر اشاراتی‌ به‌ واقعه‌ بدر لازم‌ است‌. ابن‌کثیر روایت‌ می‌کند: «چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شنیدند که‌ ابوسفیان‌ با کاروان‌ تجارتی‌ قریش‌ از شام‌ عازم ‌مکه‌ است‌، خطاب‌ به‌ اصحاب‌شان‌ فرمودند: این‌ قافله‌ قریش‌ با اموال‌ آنهاست‌، به‌سوی‌ آن‌ بیرون‌ آیید، شاید خدای‌ منان‌ از فضل‌ خود آن‌ را بهره‌ شما گرداند. پس‌، برخی‌ از مردم‌ سبکبال‌ برخاستند و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ راه‌ افتادند، اما برخی ‌دیگر، سنگینی‌ نمودند و نرفتند چراکه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ این‌ کار داوطلب ‌خواسته‌ بودند و بیرون‌ رفتن‌ اجباری‌ نبود. از سوی‌ دیگر، اصحاب‌ در این‌ اندیشه‌ نبودند که‌ با قریش‌ جنگی‌ در میان‌ خواهد آمد.

از آن‌ طرف‌، ابوسفیان‌ وقتی‌ نزدیک‌ حجاز رسید، از بیم‌ مسلمانان‌ دل‌نگران‌ و جویای‌ اخبار بود و چون‌ از حرکت‌ ایشان‌ به‌ قصد کاروان‌ خویش‌ آگاه‌ شد، بی‌درنگ‌ پیکی‌ به‌ مکه‌ فرستاد و قریش‌ را به‌ جنگ‌ برانگیخت‌ لذا آنان‌ با همه‌ ساز و برگ‌ خویش‌ چابک‌ به‌سوی‌ مدینه‌ حرکت‌ کردند. در این‌ میان‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با اصحاب‌شان‌ به‌ قصد قافله‌ ابوسفیان‌ در حرکت‌ بودند که‌ در جایی‌ به ‌نام‌ «ذفران» از خبر حرکت‌ قریش‌ آگاه‌ شدند، در اینجا بود که‌ با اصحاب‌ خویش‌ به‌ مشورت ‌پرداختند، اصحاب‌ از مهاجر و انصار یک‌صدا اعلام‌ کردند که‌ به‌ جنگ‌ آماده‌اند. همان‌ بود که‌ غزوه‌ بدر روی‌ داد، غزوه‌ای‌ که‌ اهم‌ وقایع‌ آن‌ را در این‌ سوره‌ مرور خواهیم‌ کرد.

 ﴿یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ٦ [الأنفال: 6].

«با تو درباره‌ حق‌ ـ بعد از آن‌که‌ روشن‌ گردید ـ مجادله‌ می‌کردند» مجادله‌ اصحاب‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از آنجا ناشی‌ می‌شد که‌ آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  ایشان‌ را به‌قصد کاروان‌ تجارتی‌ از مدینه‌ بیرون‌ برده‌ بودند ولی‌ قافله‌ تجارتی‌ از دست‌ رفت‌ چرا که ‌ابوسفیان‌ با زرنگی‌ آن‌ را از راه‌ و مسیر معینش‌ به‌ بیراهه‌ برد و راه‌ ساحلی‌ را در پیش‌ گرفت‌ پس‌ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  اصحاب‌ را درحالی‌ به‌ جنگ‌ فراخواندند که‌ ایشان‌ آمادگی‌ چندانی‌ برای‌ آن‌ نداشتند، به‌ همین‌ جهت‌، فرمان‌ جنگ‌ برآنان‌ دشوار آمد و گفتند: اگر قبلا ما را از وقوع‌ جنگ‌ آگاه‌ می‌کردید، قطعا برای‌ آن‌ آمادگی ‌پیدا کرده‌ و مقدمات‌ آن‌ را فراهم‌ می‌کردیم‌.﴿فِی ٱلۡحَقِّ [الأنفال: 6]. یعنی‌ با تو درباره‌ جنگ ‌بعد از آن‌ مجادله‌ می‌کردند که‌ برای‌شان‌ آشکار شد که‌ تو جز به‌ اذن‌ خداوند متعال ‌به‌ هیچ‌ امری‌ دستور نمی‌دهی‌ «گویی‌ به‌سوی مرگ‌ رانده‌ می‌شوند و ایشان‌ در آن ‌می‌نگرند» یعنی: در حالی‌ به‌ میدان‌ جنگ‌ رهسپار شدند که‌ از پیروزی‌ نا امید بودند و اصلا به‌ فکر آنها خطور نمی‌کرد که‌ در این‌ نبرد، پیروز شوند، بر عکس‌ در انتظار شکست‌ هم‌ بودند به‌طوری‌ که‌ گویی‌ در حال‌ و وضع‌ کسی‌ قرار گرفته‌اند که ‌به‌سوی‌ قتلگاه‌ رانده‌ شده‌ و اسباب‌ و وسایل‌ قتلش‌ را چنان‌ فراهم‌ می‌بیند که‌ در وقوع‌ آن‌ کمترین‌ شکی‌ ندارد.

 ﴿وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ٧ [الأنفال: 7].

«و به‌ یاد آورید هنگامی‌ را که‌ خدا به‌ شما یکی‌ از دو گروه‌ را وعده‌ داد» دو گروه: یکی‌ کاروان‌ تجارتی‌ قریش‌ و دیگری‌ سپاه‌ ابوجهل‌ بود «که‌ از آن‌ شما باشد» حق‌ تعالی‌ به‌ پیامبرش‌ در هنگام‌ بیرون‌ رفتن‌شان‌ به‌سوی‌ بدر وحی‌ فرستاد که: قطعا پیروزی‌ از آن‌ شماست‌؛ یا با تصاحب‌ قافله‌ قریش‌ که‌ حامل‌ کالای‌ تجارتی‌ از شام‌ بود، یا با غلبه‌ بر سپاه‌ قریش‌ که‌ از مکه‌ به‌قصد جنگ‌ با مسلمانان‌ حرکت‌ کرده‌ بود «و شما دوست‌ داشتید که‌ دسته‌ بی ‌سلاح» یعنی: قافله‌ تجارتی ‌«برای‌ شما باشد» زیرا این‌ قافله‌، غنیمتی‌ بی‌دردسر و دور از تیرگی‌ و دشواری ‌جنگ‌ بود چراکه‌ سپاهی‌ همراه‌ قافله‌ نبود که‌ به‌ دفاع‌ از آن‌ بپردازد «حال‌ آن‌که ‌خداوند می‌خواست‌ که‌ دین‌ حق‌ را به‌ فرمان‌های‌ خویش‌ ثابت‌ کند» با پیروز ساختن‌تان‌ بر سپاه‌ تا دندان‌ مسلح‌ قریش‌ و کشتن‌ سران‌ آن‌ و اسیر گرفتن‌ بسیاری‌ از آنان‌، با این ‌هدف‌ که‌ نیرومندی‌ اسلام‌ نمایان‌ شود «و می‌خواست‌ تا بنیاد کافران‌ را ببرد» و آنان‌را ریشه‌کن‌ کند.

یعنی: شما خواستار منفعتی‌ عاجل‌ و زودگذر بودید، درحالی‌که ‌خداوند عزوجل اموری‌ والاتر از آن‌؛ چون‌ برترساختن‌ کلمه‌ خویش‌ و پیروزی‌ حق‌ را اراده‌ داشت‌ پس‌ میان‌ این‌ دو هدف‌، تفاوت‌ و فاصله‌ بسیاری‌ است‌.

  ﴿لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ٨ [الأنفال: 8].

«می‌خواست‌ تا حق‌ را ثابت‌ کند» یعنی: اسلام‌ را در زمین‌ پایدار گرداند و بنیان ‌آن‌ را مستحکم‌ کند «و باطل‌ را نابود گرداند» یعنی: شرک‌ را محو و نابود کند «هرچند مجرمان» یعنی: مشرکان‌ قریش‌، یا تمام‌ گروهها و طوائف‌ کفر «خوش‌نداشته‌ باشند».

﴿إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُرْدِفِینَ٩ [الأنفال: 9].

«هنگامی‌ را» به ‌یاد آورید «که‌ پروردگار خود را به‌ فریاد می‌طلبیدید».

آری‌! چون‌ فرمان‌ الهی‌ در رسید و مسلمانان‌ دانستند که‌ از جنگ‌ با سپاه‌ قریش ‌هیچ‌ گریزی‌ ندارند و از سوی‌ دیگر فزونی‌ لشکر قریش‌ و کمی‌ تعداد خود رادیدند، در این‌ هنگام‌ به‌ جناب‌ پروردگار خویش‌ فریاد و استغاثه‌ برآوردند، حتی‌ شخص‌ رسول‌ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  وقتی‌ این‌ صحنه‌ را دیدند، رو به‌ قبله‌ نموده‌ دستان‌ خویش ‌را به‌ آسمان‌ برافراشتند و شروع‌ کردند به‌ راز و نیاز و ناله‌ و فریاد به‌ بارگاه ‌پروردگار خویش‌ و به‌ صدای‌ بلند او را چنین‌ می‌خواندند: «اللهم‌ آتنی‌ ما وعدتنی‌، اللهم‌ إن‌ تهلک‌ هذه ‌العصابة‌ من‌ أهل ‌الإسلام‌ لا تعبد فی ‌الأرض». «بار الها! آنچه‌ را که‌ به‌من‌ وعده‌ داده‌ای‌، محقق‌ گردان‌! بار الها! اگر این‌ گروه‌ از اهل‌ اسلام‌ را هلاک ‌گردانی‌، دیگر در زمین‌ مورد پرستش‌ قرار نمی‌گیری». «پس‌ دعای‌ شما را اجابت‌ کرد که: من‌ یاری ‌دهنده‌ شما هستم با هزار کس‌ از فرشتگان» که‌ دوشادوشتان‌ علیه‌ مشرکان‌ وارد کارزار شوند «که» آن‌ فرشتگان‌ «از پی‌ خود گروهی‌ دیگر آورند» به‌طور پیاپی‌. زیرا خداوند متعال‌ در آغاز، مسلمانان‌ را با هزار کس‌ از فرشتگان‌ مدد رساند، سپس‌ آن‌ تعداد را به‌ سه‌ هزار افزایش‌ داد و بعدا آنان‌ را با پنج‌ هزار تن‌ به‌ حد کمال‌ رسانید.

﴿وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ١٠ [الأنفال: 10].

«و خداوند این‌ را» یعنی: مدد رساندنتان‌ به‌ وسیله‌ فرشتگان‌ را «جز بشارتی‌ قرارنداد» برای‌ شما بر پیروزی‌تان‌ «و تا آن‌که‌ دل‌های‌ شما بدان» امداد «آرام‌ گیرد و پیروزی‌ جز از نزد خدا نیست» پس‌ بدانید که‌ پیروزی‌ مسلما از نزد فرشتگان‌ نیست ‌زیرا نصرت‌دهنده‌ شما و فرشتگان‌ هر دو، خود باری‌ تعالی‌ است‌ «همانا الله عزیز» و غالبی‌ است‌ که‌ مغلوب‌ نمی‌شود «و حکیم‌ است» در تمام‌ کارهای‌ خود و از آن‌جمله‌ در مشروع‌ ساختن‌ جهاد برای‌ سرکوب‌ دشمنان‌ خویش‌.

از عمر رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «ما در این‌ حقیقت‌ که‌ فرشتگان‌ در روز بدر همراه‌ ما بودند، هیچ‌ شکی‌ نداریم‌ اما در غزوات‌ دیگر بعد از بدر؛ خدای‌  عزوجل خود به‌ آن‌ داناتر است». همچنین‌ روایات‌، حاکی‌ از مشاهده‌ عینی ‌فرشتگان‌ در غزوه‌ بدر ـ از سوی‌ صحابه‌ و مشرکان‌ هر دو ـ است‌.

﴿إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ١١ [الأنفال: 11].

«هنگامی‌ که‌ شما را در پرده‌ خوابی‌ سبک‌ که‌ آرامش‌ بخشی‌ از سوی‌ او بود، پوشاند» یعنی: خداوند عزوجل در بدر چنان‌ سکون‌ و آرامشی‌ بر دل‌هایتان‌ مسلط گردانید که‌ بدون‌ احساس‌ هیچ‌گونه‌ بیم‌ و هراسی‌، آرام‌ به‌ خواب‌ رفتید و این ‌خواب‌ در همان‌ شبی‌ بود که‌ فردای‌ آن‌ جنگ‌ واقع‌ می‌شد. بعضی‌ گفته‌اند: بلکه‌ در حال‌ رویارویی‌ دو صف‌ نبرد، ایشان‌ را خواب‌ سبک‌ فرا گرفت‌ و سبب ‌آرامش‌شان‌ در جنگ‌ شد «و از آسمان‌ آبی‌ بر شما فرو ریخت» خداوند عزوجل قبل‌ ازشروع‌ جنگ‌، بر لشکر مسلمانان‌ بارانی‌ فرود آورد تا بدانجا که‌ از وادی‌ بدر سیل ‌سرازیر شد «تا شما را با آن‌ پاک‌ گرداند» یعنی: تا پلیدی‌ها را از شما بزداید لذا به‌آن‌ آب‌ غسل‌ کرده‌ و به‌ بهترین‌ و کاملترین‌ وجه‌ نماز گزاردید. قابل‌ ذکر است‌ که‌ تا آن‌ وقت‌، تیمم‌ در اسلام‌ مشروع‌ نگردیده‌ بود. ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «مشرکان ‌قریش‌ بر چشمه‌ آب‌ بدر فرود آمده‌ بودند لذا آب‌ از دسترس‌ مسلمانان‌ خارج‌ بود پس‌ تشنگی‌ بر ایشان‌ غلبه‌ کرد، به‌ علاوه‌، در حال‌ جنابت‌ یا بی‌وضویی‌ نماز می‌خواندند، همان‌ بود که‌ خداوند متعال‌ از آسمان‌ آبی‌ نازل‌ کرد که‌ مؤمنان‌ نه‌فقط از آن‌ آشامیدند بلکه‌ ظروف‌ خویش‌ را پر از آب‌ نموده‌، چهارپایان‌ خود را سیراب‌ و از جنابت‌ نیز غسل‌ کردند». «و از شما پلیدی‌ شیطان‌ را بزداید» یعنی: هراس‌ و وسوسه‌ تشنگی‌ و وسوسه‌های‌ دیگری‌ را که‌ شیطان‌ بر شما می‌افگند «و تا دل‌هایتان‌ را محکم‌ سازد» و در صحنه‌های‌ جنگ‌، پایدار و نیرومند گرداند «و گام‌هایتان‌ را بدان‌ استوار دارد» زیرا در میان‌ سپاه‌ مسلمانان‌ با لشکر مشرکان‌، زمین ‌ماسه‌زاری‌ قرار داشت‌ پس‌ خداوند عزوجل باران‌ را فرستاد تا سستی‌ و شکنندگی‌ وگردوغبار آزاردهنده‌ آن‌ زمین‌ ماسه‌زار را از بین‌ ببرد.

 ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلَائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ١٢ [الأنفال: 12].

سپس‌ خداوند متعال‌ فضل‌ و نعمت‌ دیگری‌ از نعمتهای‌ خود بر مؤمنان‌ را یادآوری‌ می‌کند: «آن‌گاه‌ که‌ پروردگار تو به‌ فرشتگان‌ وحی‌ می‌فرستاد که‌ من‌ با شما هستم» با تأیید و یاری‌ خویش‌ «پس‌ مؤمنان‌ را ثابت ‌قدم‌ بدارید» یعنی: به‌ آنان ‌مژده‌ پیروزی‌ بدهید، یا آنان‌ را بر جنگ‌ ثابت‌قدم‌ بدارید؛ با حاضر شدن‌ در صحنه ‌به‌ همراهشان‌ و بسیار ساختن‌ شمارشان‌ «به‌ زودی‌ در دل‌ کافران‌ رعب‌ خواهم‌ افگند» تفسیر نظیر این‌ عبارت‌، در سوره‌ «آل عمران/‌‌151» گذشت‌ «پس‌ فراز گردن‌ها را بزنید» یعنی: فراز گردن‌های‌ مشرکان‌ را بزنید، چرا که‌ فراز گردنها جای‌ مفاصلی ‌است‌ که‌ زدن‌ در آنها بر سرعت‌ قطع‌ شدن‌ گردن‌ می‌افزاید. به‌ قولی: این‌ دستور متوجه‌ فرشتگان‌ و به‌ قولی‌ دیگر: متوجه‌ مؤمنان‌ بود. اما قول‌ اول‌ رجحان‌ دارد «و از آنان‌ همه‌ سرانگشتان‌شان‌ را بزنید» یعنی: سرانگشتان‌ دست‌های‌ مشرکان‌ را بزنید زیرا چون‌ سرانگشتان‌ قطع‌ شود، فرد مضروب‌ از جنگ‌ باز می‌ماند، برخلاف‌ سایر اعضا. ربیع‌ بن ‌انس رضی الله عنه  می‌گوید: «مردم‌ در روز بدر، کشتگان ‌مشرکان‌ به ‌دست‌ فرشتگان‌ را با نشانه‌ قطع ‌شدن‌ فراز گردنها و سرانگشتان‌شان ‌می‌شناختند و سرانگشتان‌ کشتگان‌ چنان‌ بود که‌ گویی‌ در آتش‌ سوخته‌ است».

 ﴿ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ١٣ [الأنفال: 13].

«این» کشتار مشرکان‌ «به ‌سبب‌ آن‌ است‌ که‌ آنان‌ با خدا و پیامبرش‌ به‌ مخالفت ‌برخاستند» و دشمنی‌ و عناد نمودند «و هرکس با خدا و پیامبرش‌ به‌ مخالفت‌ برخیزد، قطعا خدا سخت‌ کیفر است».

ابن‌کثیر می‌گوید: «مجازات‌ مشرکان‌ در روز بدر، از نوع‌ مجازات‌ تکذیب‌ کنندگان‌ امت‌های‌ پیشین‌ بود».

﴿ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ١٤ [الأنفال: 14].

«این‌ها را» یعنی: این‌ عذاب‌ عاجلی‌ را که‌ گریبانگیر شما مشرکان‌ شد «بچشید» درد آن‌ را احساس‌ کنید و غصه‌ آن‌ را جرعه‌جرعه‌ بنوشید «و بدانید که‌ برای‌ کافران‌ عذاب‌ آتش‌ جهنم‌ مهیاست» اشاره‌ به‌ عذاب‌ پایدار و درازمدت‌ آینده‌ آنان‌ در آخرت‌ است‌.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ١٥ [الأنفال: 15].

«ای‌ مؤمنان‌! چون‌ با انبوه‌ کافران‌ رودر رو شدید» زحفا: به‌ هم‌ گلاویز شده‌ و به‌سوی‌ همدیگر روی‌ آوردید «پس‌ به‌ آنان‌ پشت‌ نکنید» و به‌ شکست‌ و انهزام‌ تن ‌در ندهید.

﴿وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ١٦ [الأنفال: 16].

«و هرکس در آن‌ روز پشت‌ خود را به‌سوی‌ آنان‌ بگرداند» یعنی: هرکس در روز رویارویی‌ بدر با قبول‌ انهزام‌ و شکست‌، به‌ دشمن‌ پشت‌ کند، مورد خشم‌ خداوند عزوجل قرار می‌گیرد «مگر آن‌که‌ برای‌ نبردی» مجدد «کناره‌جو باشد» و از روی‌ به‌کار بردن‌ تاکتیک‌ و نیرنگ‌ جنگی‌ و فریب‌ دادن‌ دشمن‌، از یک‌ جناح‌ به‌جناح‌ دیگر جنگ‌ و از یک‌ سنگر به‌ سنگر دیگر برود، بسان‌ رزمنده‌ای‌ که‌ از روی‌ تاکتیک‌ به‌ دشمن‌ پشت‌ می‌کند تا این‌ گمان‌ را در وی‌ بیفگند که‌ گویا شکست ‌خورده‌ است‌ تا دشمن‌ او را تعقیب‌ کند و بدین ‌وسیله‌، او بتواند مجددا دشمن‌ را غافلگیر ساخته‌ و بر دستیابی‌ به‌ وی‌ قادر شود زیرا جنگ‌ فریب‌ است‌. پس‌ یا این ‌باشد و «یا پناه‌جو باشد به‌ جمعی» دیگر از مسلمانان‌ هم‌رزمش‌ ـ جز آن‌ گروهی‌ که‌ در مقابل‌ دشمن‌ قرار دارد ـ حتی‌ اگر مجاهدی‌ عضو یک‌ گروه‌ جنگی‌ بود و ازخط اول‌ رویارویی‌ به‌سوی‌ فرمانده‌ خویش‌، یا به‌سوی‌ مرکزیت‌ و پایتخت‌ آن ‌دولت‌ (رئیس‌ حکومت‌) گریخت‌، در تحت‌ این‌ رخصت‌ داخل‌ است‌ ولی‌ اگر پایتخت‌ و مرکزیت‌ خود مورد هجوم‌ دشمن‌ قرار گرفته‌ بود و مسلمانان‌ سنگر دیگری‌ نداشتند، دیگر گریز از صحنه‌ نبرد توجیهی‌ ندارد و باید همه‌ تا مرز شهادت ‌بجنگند. اما اگر فرار از صحنه‌ جنگ‌، شامل‌ هیچ‌ یک‌ از دو مورد یاد شده ‌نمی‌شد: «پس‌ قطعا» شخص‌ فرارکننده‌ از میدان‌ جنگ‌ «به‌ خشمی‌ از سوی‌ الله گرفتار شده‌ است» یعنی: بجز رزمنده‌ای‌ که‌ با هدف‌ جنگ‌ مجدد با دشمن‌ به‌ طور تاکتیکی‌ از میدان‌ کناره‌ می‌گیرد، یا رزمنده‌ای‌ که‌ به‌ جمع‌ دیگری‌ از مسلمانان ‌هم‌رزمش‌ پناه‌ می‌برد، هر فرارکننده‌ دیگری‌ از صحنه‌ جنگ‌، به‌ خشمی‌ مسلم‌ از سوی‌ خدا عزوجل بازگشته‌ است‌ «و جایگاهش‌ دوزخ‌ است» پس‌ فرارش‌ او را در بلایی ‌سخت‌تر و عقوبتی‌ بزرگتر از آنچه‌ از آن‌ گریخته‌، درافگنده‌ است‌ «و چه‌ بد سرانجامی‌ است» دوزخ‌، که‌ او به‌ سبب‌ پشت‌ کردن‌ به‌ دشمن‌، بدان‌ پیوسته‌ است‌.

بایسته‌ یاد آوری‌ است‌ که‌ پشت‌ کردن‌ در نبرد، از گناهان‌ کبیره‌ و از جمله‌ هفت‌ گناه‌ هلاک ‌کننده‌ای‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیث‌ شریف‌ بیان‌ کرده‌اند: «ازهفت‌ گناه‌ هلاک‌ کننده‌ بپرهیزید. اصحاب‌ پرسیدند: یا رسول‌الله! این‌ هفت‌ گناه‌ هلاک‌کننده‌ چیست‌؟ فرمودند: شریک‌ آوردن‌ به‌ خدای‌ سبحان‌، سحر، کشتن ‌نفسی‌ که‌ خداوند عزوجل قتل‌ او را حرام‌ کرده ‌است‌ ـ جز به‌ حق‌ ـ خوردن‌ ربا، خوردن‌ مال‌ یتیم‌، پشت‌ کردن‌ به‌ دشمن‌ در روز جنگ‌ و متهم‌ ساختن‌ زنان‌ پاکدامن‌ مؤمن ‌بی‌خبر به‌ زنا».

احناف‌ بر آنند که‌ عقب ‌نشینی‌ از میدان‌ جنگ‌ و پناه‌ گزیدن‌ به‌ نیروهای‌ پشت‌ خط اول‌ نبرد ـ اعم‌ از مرکزیت‌ فرماندهی‌، یا پایتخت‌ دولت‌ اسلامی‌ ـ در صورتی‌ جایز است‌ که‌ سپاه‌ اسلام‌ در میدان‌ جنگ‌ از دوازده‌ هزار نفر کمتر باشد، اما اگر سپاه‌ اسلام‌ دوازده‌ هزار نفر یا بیشتر از آن‌ بود، جایز نیست‌ که‌ در برابر دشمن‌ فرار و عقب‌نشینی‌ نمود، هر چند تعداد دشمن‌ به‌ مراتب‌ بیش‌ از مسلمانان ‌باشد. احناف‌ در این‌ حکم‌ به‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ استدلال‌ کرده‌اند: «بهترین‌ همراهان ‌چهارتن‌، بهترین‌ سریه‌ها (گروههای‌ جنگی‌ پارتیزانی‌) چهارصدتن‌ و بهترین ‌لشکرها چهار هزارتن‌اند و سپاهی‌ که‌ دوازده‌هزار تن‌ باشد، از کمی‌ تعداد شکست ‌نمی‌خورد و هرگز به‌ این‌ علت‌ مغلوب‌ نمی‌شود».

﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ١٧ [الأنفال: 17].

«پس‌ شما آنان‌ را نکشتید بلکه‌ خدا آنان‌ را کشت» با فراهم‌ ساختن‌ اسباب‌ و مقدمات‌ پیروزی‌ شما «و ای‌ محمد! تو نیفگندی‌ وقتی‌ که‌ افگندی» آن‌ مشت‌ خاک‌ را «بلکه‌ خدا بود که‌ افگند» یعنی: در حقیقت‌ این‌ تو نبودی‌ که‌ افگندی‌ بلکه‌ صورت‌ افگندن‌ از تو و حقیقت‌ آن‌ از خدای‌ متعال‌ بود زیرا اگر حقیقتا افگننده‌ تو می‌بودی‌، اثر یک‌ مشت‌ شن‌ و خاک‌ جز به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ عادتا از انداختن‌ یک ‌فرد بشر متصور است‌، بیش‌ نبود و آنچنان‌ اثری‌ گسترده‌ و شکننده‌ از آن‌ ایجاد نمی‌شد که‌ ذرات‌ یک‌ مشت‌ خاک‌، به‌ چشم‌ و بینی‌ تمام‌ اعضای‌ لشکر مشرکان ‌برسد و همه‌ را تارومار گرداند پس‌ در حقیقت‌، این‌ انداختن‌، فعل‌ خدای‌ سبحان‌ بود که‌ چنین‌ اثر بزرگی‌ بر آن‌ مترتب‌ گشت‌، اثری‌ که‌ بشر تاب‌ و توان‌ تحمل‌ آن‌ را ندارد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ می‌کند: رسول‌ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  در روز بدر، دستهای‌ خود را به‌ آسمان‌ بلند کرده‌ و به‌ بارگاه‌ الهی‌ چنین‌ التجا نمودند: «پروردگارا! اگر این‌ جمع‌ را هلاک‌ کنی‌، دیگر هرگز در زمین‌ مورد پرستش‌ قرارنمی‌گیری». در این‌ اثنا جبرئیل  علیه السلام  در رسید و به‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  گفت: مشتی‌ خاک‌ برگیر و آن‌ را بر روی‌ مشرکان‌ بیفگن‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مشتی‌ خاک‌ را گرفته‌ و آن‌ را برروی‌ مشرکان‌ افگندند و فرمودند: «شاهت‌ الوجوه‌: چهره‌های‌ مشرکان‌ منفور باد» پس‌ کسی‌ از مشرکان‌ نماند مگر این‌که‌ بر چشم‌ها و سوراخ‌های‌ بینی‌ و دهان‌ وی‌ چیزی‌ از این‌ مشت‌ خاک‌ رسید، در این‌ هنگام‌ بود که‌ همه‌ پشت‌ کردند و تار و مار شدند. «و تا مسلمانان‌ را از نزد خویش‌ بخششی‌ نیکو عطا کند» یعنی: خداوند متعال‌ این‌ کار را فقط برای‌ آن‌ کرد تا بر مسلمانان ‌نعمت‌های‌ نیکو و زیبای‌ خود را ارزانی‌ بدارد. مراد از ﴿بَلَاءً حَسَنًا بخششی‌ نیکو است‌. «همانا الله شنواست» دعای‌ آنان‌ را «داناست» به‌ احوال‌شان‌.

 ﴿ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ١٨ [الأنفال: 18].

«حال‌ این‌ بود» که‌ بیان‌ کردیم‌؛ از پیروز ساختن‌ مؤمنان‌ و نگونسار کردن‌ کفار «و بدانید که‌ خدا نیرنگ‌ کافران‌ را سست‌ می‌گرداند» یعنی: قطعا هدف‌ از این‌ عنایات‌ الهی‌ بر شما که‌ در این‌ آیات‌ بیان‌ شد، انعام‌ نمودن‌ به‌ مؤمنان‌ و نقش ‌برآب‌ ساختن ‌نقشه‌ کافران‌ بود.

﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ١٩ [الأنفال: 19].

«اگر طلب‌ فتح‌ می‌کردید پس‌ فتح‌ به‌ شما آمد» خطاب‌ متوجه‌ کفار است‌ و هدف ‌از آن‌ استهزایشان‌ می‌باشد زیرا در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مشرکان‌ قریش ‌هنگامی‌ که‌ از مکه‌ برای‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ بیرون‌ می‌رفتند، از خداوند عزوجل خواستند تا میان‌ آنها و مسلمانان‌ داوری‌ نماید و در جنگی‌ که‌ پیش‌ رواست‌، گروه‌ بر حق‌ را پیروز گرداند. لذا خدای‌  عزوجل با لحنی‌ تمسخر آلود خطاب‌ به‌ آنان‌ می‌فرماید: اگر داوری‌ می‌خواستید، اینک ‌ نتیجه‌ داوری‌ برایتان ‌آمد! «و اگر باز ایستید» از کفر و دشمنی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  «آن» بازایستادن‌ از کفر و دشمنی‌ «برای‌ شما بهتر است‌؛ و اگر باز گردید» به‌سوی‌ کفر و دشمنی‌ و نبرد علیه‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ «ما هم‌ بر می‌گردیم» با مسلط ساختن‌ مؤمنان‌ بر شما، همان‌گونه‌ که‌ ایشان‌ را در بدر بر شما مسلط کردیم‌ «و بدانید که‌ گروه‌ شما هرچند زیاد باشد، هرگز از شما چیزی‌ را دفع‌ نتوانند کرد» مراد از این‌ گروه‌، قوم‌ قریش‌ در مکه ‌است‌ «و بدانید که‌ خدا با مؤمنان‌ است» پس‌ هرکس خدا با او باشد، قطعا پیروزاست‌.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ٢٠ [الأنفال: 20].

«ای‌ مؤمنان‌! خدا و فرستاده‌ او را فرمان‌ برید» در همه‌ چیز و از آن‌ جمله‌ در جنگ‌ «و از او روی‌ برنتابید درحالی‌که‌ می‌شنوید» ندای‌ او را.

﴿وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ٢١ [الأنفال: 21].

«و مانند کسانی‌ نباشید که‌ گفتند: شنیدیم» پیام‌ حق‌ را و اطاعت‌ کردیم‌ «و حال‌ آن‌ که‌ نمی‌شنوند» و در حقیقت‌ اطاعت‌ نمی‌کنند. آنان‌ منافقان‌ یا یهودیانند زیرا با گوش‌هایشان‌ پیام‌ حق‌ را می‌شنوند، بی‌آن‌که‌ آن‌ را بفهمند و بدان‌ عمل‌ کنند پس‌ آنان‌ همانند کسی‌ هستند که‌ اصلا نشنیده‌ است‌. یا مراد این‌ است: آنان‌ پیام‌ حق‌ را شنیدند ولی‌ آن‌ را اجابت‌ نکردند بلکه‌ گفتند: شنیدیم‌ و نافرمانی‌ کردیم‌!

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ٢٢ [الأنفال: 22].

«قطعا بدترین‌ جنبندگان» که‌ بر روی‌ زمین‌ می‌جنبند و حرکت‌ می‌کنند «نزد خداوند» یعنی: در حکم‌ و داوری‌ وی‌ «ناشنوایان‌ لالی‌ هستند که‌ نمی‌اندیشند» در آنچه‌ که‌ نفعشان‌ در آن‌ است‌ تا به‌سوی‌ آن‌ بشتابند و در آنچه‌ که‌ زیانشان‌ در آن ‌است‌ تا از آن‌ اجتناب‌ کنند پس‌ آنان‌ در نزد خداوند عزوجل بدترین‌ جنبندگان‌ هستند زیرا هر جنبنده‌ای‌ جز آنان‌ در روی‌ زمین‌، میان‌ خیر و شر ـ به‌ نسبت‌ ـ فرق‌ نهاده ‌و نفع‌ و ضرر خود را از هم‌ تمییز می‌دهد.

وصف‌ کردن‌ کفار به‌ ناشنوایان‌ گنگ‌ ـ در حالی‌که‌ به ‌ظاهر هم‌ می‌شنوند و هم‌ نطق‌ می‌کنند ـ به‌ سبب‌ عدم‌ بهره‌گیری‌شان‌ از موهبت‌ شنوایی‌ و نطق‌ در جهت ‌صلاح‌ و فلاح‌ خویش‌ است‌.

﴿وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ٢٣ [الأنفال: 23].

«و اگر خدا در آنان» یعنی: در آن‌ گروه‌ کرولال‌ «خیری‌ می‌یافت‌، قطعا به‌ آنان ‌می‌شنوانید» به‌ چنان‌ شنوایی‌ای‌ که‌ از آن‌ سود برده‌ و در اثر آن‌، حجتها و برهانها را دریابند «و اگر آنان‌ را شنوا می‌کرد، حتما باز به‌ حال‌ اعراض‌، روی‌ برمی‌تافتند» زیرا این‌ امر که‌ آنان‌ ایمان‌ نمی‌آورند، در علم‌ باری‌ تعالی‌ سبقت‌ گرفته‌ است‌.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ٢٤ [الأنفال: 24].

«ای‌ مؤمنان‌! به‌ ندای‌ خداوند و پیامبر که‌ شما را به‌ پیامی‌ حیات‌بخش‌ فرامی‌خواند، لبیک‌ اجابت‌ بگویید» یعنی: به‌سوی‌ اطاعت‌ ما و اطاعت‌ از پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم  و اجرای ‌اوامر وی‌ بشتابید زیرا بی‌تردید، کمال‌ حقیقی‌ و زندگی‌ سعادتمندانه‌ و با عزت ‌شما، در گرو این‌ اطاعت‌ و عمل‌ به‌ این‌ اوامر است‌، از آنجا که‌ پیامبر شما را به‌سوی‌ اموری‌ فرامی‌خواند که‌ حیات‌ حقیقی‌تان‌ در آن‌ است‌؛ چون‌ علم‌ شریعت ‌زیرا علم‌؛ حیات‌ است‌ و جهل‌؛ مرگ‌ و همانند پذیرش‌ اوامر و نواهی‌ قرآن‌؛ زیرا حیات‌ ابدی‌ و نعمت‌ سرمدی‌ در گرو امتثال‌ فرمان‌های‌ قرآن‌ است‌ و همانند جهاد؛ زیرا جهاد سبب‌ بقای‌ حیات‌ شماست‌، چرا که‌ اگر دشمن‌ مورد هجوم‌ قرار نگیرد، خود بر شما هجوم‌ برده‌ و نابودتان‌ می‌کند.

اما از سیاق‌ آیات‌ چنین‌ بر می‌آید که‌ لبیک‌ گفتن‌ به‌ ندای‌ خدا عزوجل و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم  در اینجا، بیشتر ناظر بر اجابت‌ فرمان‌ جهاد است‌ چنان‌که‌ محمدبن‌ اسحاق‌ از عروه‌بن‌ زبیر رضی الله عنه  چنین‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابی‌سعیدبن‌ معلی‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «من‌ در مسجد مشغول‌ ادای‌ نماز بودم‌ که‌ در این‌ اثنا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مرا فراخواندند ولی (به ‌تصور این‌که‌ به ‌پایان‌ رساندن‌ نماز اولی‌ است) اجابت‌شان‌ نگفتم‌ لذا چون‌ نماز را تمام‌ کردم‌ به‌ محضر ایشان‌ شتافتم‌ و گفتم: یا رسول‌الله! شما مرا در حالی ‌فراخواندید که‌ مشغول‌ ادای‌ نماز بودم‌! فرمودند: مگر خداوند متعال‌ نفرموده ‌است‌ که: به‌ ندای‌ خدا و پیامبر ـ چون‌ شما را فراخواند ـ لبیک‌ اجابت ‌بگویید؟». «و بدانید که‌ خداوند میان‌ آدمی‌ و دلش‌ حائل‌ می‌گردد» یعنی: مادامی‌ که‌ دلهایتان‌ نرم‌ و به‌ فرمان‌ است‌، به‌سوی‌ اجابت‌ اوامر خداوند متعال‌ بشتابید، قبل‌ از آن‌که‌ احوال‌ متغیر شود و دلهایتان‌ از شما فرمان‌ نبرد. فرمان‌ نبردن‌ دل‌ از انسان‌ بامرگ‌ وی‌ است‌ که‌ نقطه‌ پایان‌ عمل‌ اوست. یا: هرکس بسیار گناه‌ کند، چه‌بسا که‌ قلبش‌ از معانی‌ ایمانی‌ دور شود و بعد از آن‌ به‌ اجابت‌ گفتن‌ حق‌ تعالی‌ و پیامبرش ‌مایل‌ نگردد.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ام‌سلمه‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  این‌ دعا را بسیار می‌خواندند: «اللهم مقلب القلوب ثبت قلبی على دینک». «بارالها! ای‌ گرداننده‌ دلها! دلم‌ را بر دینت‌ ثابت‌ نگه‌ دار». گفتم‌ یا رسول‌ الله صلی الله علیه و آله و سلم ! مگر دلها را دگرگونی‌ای ‌است‌؟ فرمودند: «آری‌! خدای‌  عزوجل هیچ‌ کس‌ از بنی‌ آدم‌ را نیافریده‌، مگر این‌که‌ قلبش‌ در میان‌ دو انگشت‌ از انگشتان‌ بلاکیف‌ اوست‌ پس‌ اگر بخواهد، آن‌ را راست‌ و مستقیم‌ و اگر هم‌ بخواهد کج‌ و منحرفش‌ می‌گرداند لذا از الله پروردگارمان‌ درخواست‌ می‌کنیم‌ که‌ دل‌هایمان‌ را ـ بعد از آن‌که‌ هدایتمان ‌نموده‌ ـ منحرف‌ نگرداند و از او می‌طلبیم‌ تا رحمتی‌ از بارگاه‌ خود بر ما ببخشاید، همانا او بسیار بخشاینده‌ است‌...». «و بدانید که‌ به‌سوی‌ او حشر خواهید شد» درروز قیامت‌، آن‌گاه‌ به‌ شما بر حسب‌ سلامت‌ دلها و اخلاص‌ در طاعاتتان‌، پاداش‌ می‌دهد.

﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ٢٥ [الأنفال: 25].

«و از فتنه‌ای» یعنی: از آزمون‌ و محنتی‌ «بپرهیزید که‌ فقط به‌ ستمکاران‌ شما نمی‌رسد» یعنی: از فتنه‌ای‌ بپرهیزید که‌ از ظالم‌ گذشته‌، دامن‌گیر خوبان‌ نیز می‌شود و صالح‌ و طالح‌ همه‌ را دربر می‌گیرد زیرا آن‌گاه‌ که‌ به‌ اوامر خدا و رسولش‌ لبیک ‌نگویید و در مقام‌ تأیید حق‌ و انکار باطل‌ بر نیایید، چه ‌بسا فتنه‌ای‌ در رسد که ‌ستمکاران‌ را نابود کرده‌ از آنان‌ بگذرد و دامن‌ اهل‌ صلاح‌ را نیز بگیرد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عدی‌ بن‌ عمیره‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «خدای‌  عزوجل عامه‌ مردم‌ را به‌ سبب‌ اعمال‌ بد عده‌ به‌ خصوصی‌ از آنان‌ عذاب ‌نمی‌کند، مگر این‌که‌ منکر را در میان‌ خود ببینند و در حالی‌ که‌ بر انکار آن ‌قادرند، آن‌ را انکار نکنند، آن‌ وقت‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل خاص‌ و عام‌ همه‌ راعذاب‌ می‌کند». «و بدانید که‌ خداوند سخت‌ کیفر است» و عذاب‌ نمودن‌ کسانی‌ که‌ مباشرتا و مستقیما مرتکب‌ اسباب‌ عذاب‌ نشده‌ بلکه‌ به‌طور غیرمستقیم‌ مسبب‌ آن‌ گردیده‌اند، نشانه‌ای‌ از شدت‌ عقاب‌ وی‌ است‌. آری‌! آنان‌ کسانی‌اند که‌ امر به ‌معروف‌ و نهی‌ از منکر را ترک‌ کرده‌اند و بر اثر آن‌، در جامعه‌ فساد شیوع‌ یافته ‌است‌، در این‌ هنگام‌ است‌ که‌ عذاب‌ بر اهل‌ منکر ـ مخصوصا ـ فرود نمی‌آید بلکه‌ به‌طور عام‌ و همگانی‌، بر اصحاب‌ منکر و معروف‌ همگی‌ نازل‌ می‌شود. بنابراین‌، جهاد در راه‌ خدا عزوجل و امر به‌ معروف‌ و نهی ‌از منکر، دو عامل‌ بزرگ ‌حیاتبخش‌ برای‌ مسلمین‌ است‌.

 ﴿وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ٢٦ [الأنفال: 26].

«و یاد کنید» ای‌ مهاجران‌! و به‌ قولی: ای‌ امت‌ عرب‌! «هنگامی‌ را که‌ شما در زمین‌، اندک‌ و مستضعف‌ بودید» مراد: سرزمین‌ مکه‌ است‌ «می‌ترسیدید که‌ مردم‌ شما را بربایند» مراد از مردم: مشرکان‌ قریش‌ و به‌ قولی: فارسیان‌ و رومیانند. خطف: گرفتن‌ و ربودن‌ به‌ سرعت‌ است‌. «پس‌ او شما را جای‌ داد» یعنی: خدای‌ منان‌ شما را به‌ مدینه‌، یا به‌سوی‌ انصار، جای‌ و مأوی‌ داد «و شما را به‌ پیروزی‌ خود نیرومند گردانید» در روز بدر «و شما را از چیزهای‌ پاکیزه‌ روزی‌ داد» که‌ از جمله‌ آنها یکی ‌هم‌ غنایم‌ جنگ‌ است‌ «تا باشد که‌ سپاس‌ بگزارید» این‌ نعمت‌ها را و بنابر این‌، خدا و رسول‌ وی‌ را در همه‌ چیز اجابت‌ و اطاعت‌ کنید.

 ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ٢٧ [الأنفال: 27].

«ای‌ مؤمنان‌! به‌ خدا و پیامبر او خیانت‌ نکنید» با ترک‌ آنچه‌ که‌ شما را بدان ‌مکلف‌ نموده‌ایم‌ و با فروگذاشتن‌ آنچه‌ که‌ پیامبرما صلی الله علیه و آله و سلم  شما را به‌ انجام‌ آن‌ سفارش‌ کرده‌ و شما را بر آن‌ امین‌ قرار داده‌ است‌ «و در امانت‌های‌ یک‌دیگر» که‌ در میان ‌خودتان‌ بر آن‌ امین‌ قرار داده‌ شده‌اید، نیز «خیانت‌ نکنید» که‌ از جمله‌ آنها، افشا کردن‌ اسرار مؤمنان‌ برای‌ کافران‌ و منافقان‌ است‌ «در حالی‌که‌ خود می‌دانید» که ‌این‌ کار خیانت‌ است‌، اما عمدا مرتکب‌ این‌ خیانت‌ می‌شوید. به‌ این‌ ترتیب‌، خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را از خیانت‌ به‌ خود، پیامبرش‌ و همدیگرشان‌ نهی‌ کرد.

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: «آیه ‌کریمه‌ درباره‌ ابی‌لبابه‌ بن‌ عبدالمنذر نازل‌ شد زیرا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  او را نزد طایفه‌ بنی‌قریظه‌ فرستادند تا این‌ پیغام‌ را که ‌باید به‌ داوری‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  درباره‌ خود تن‌ در دهند، به‌ آنان‌ برساند. پس‌ چون ‌ابولبابه‌ پیغام‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌ آنان‌ رساند، با او در این‌ امر مشورت‌ کردند، او به‌ زبان‌ خویش‌ به‌ آنان‌ چنین‌ مشورت‌ داد که: حکم‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را درباره‌ خود ـ هرچه‌ که‌ باشد ـ بپذیرند ولی‌ با دست‌، به‌ حلقوم‌ خویش‌ اشاره‌ کرد! یعنی ‌این‌که: پذیرش‌ حکم‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ معنی‌ گردن‌ زدن‌ شماست‌! ولی‌ بی‌درنگ ‌متوجه‌ شد که‌ با این‌ کار به‌ خدا و رسولش‌ خیانت‌ کرده‌ است‌ لذا سوگند خورد که ‌لب‌ به‌ هیچ‌ خوردنی‌ و نوشیدنی‌ای‌ نمی‌زند تا بمیرد، یا خدای‌ منان‌ بر وی‌ توبه‌ پذیر شود. آن‌گاه‌ به‌ مسجدالنبی‌ رفت‌ و خود را محکم‌ به‌ یکی‌ از ستون‌های‌ مسجد بست ‌و به‌ مدت‌ نه‌ روز در این‌ حال‌ باقی‌ ماند تا کارش‌ بدانجا رسید که‌ از گرسنگی‌ و تشنگی‌ بی‌هوش‌ و بی‌رمق‌ می‌افتاد. همان‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل از پذیرش‌ توبه‌ او به‌ پیامبرش‌ خبر داده‌ این‌ آیه‌ را نازل‌ فرمود. در این‌ هنگام‌ مردم‌ آمدند و به‌ وی ‌مژده‌ دادند و خواستند تا او را از ستون‌ مسجد باز کنند، اما او سوگند خورد که‌ باید خود رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با دست‌ مبارکشان‌ او را باز نمایند، همان‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند و وی‌ را باز کردند...».

 ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ٢٨ [الأنفال: 28].

«و بدانید که‌ اموال‌ و اولاد شما فتنه‌ هستند» یعنی: آنها سبب‌ افتادنتان‌ در فتنه ‌هستند زیرا همین‌ اموال‌ و اولادند که‌ باعث‌ سقوط شما در دامن‌ بسیاری‌ از گناهان ‌و در نتیجه‌ عذاب‌ باری‌ تعالی‌ می‌شوند. یا معنی‌ این‌ است: اموال‌ و اولاد شما آزمایشی‌ برای‌ شما هستند تا در عینیت‌ آشکار شود که‌ شما حدود و احکام‌ الهی‌ را در مورد آنها رعایت‌ می‌کنید یا خیر؟ «و خداست‌ که‌ نزد او پاداشی‌ بزرگ ‌است» پس‌ حق‌ خداوند متعال‌ را بر اموال‌ و اولادتان‌ مقدم‌ بدارید و مبادا اموال‌ و اولادتان‌ سبب‌ آن‌ گردند که‌ امانت‌ را خیانت‌ کنید.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ٢٩ [الأنفال: 29].

«ای‌ مؤمنان‌! اگر از خدا پروا دارید، برای‌ شما فرقانی‌ قرار می‌دهد» یعنی: برای ‌شما به‌ وسیله‌ تقوی‌، از ثبات‌ دل‌ و قدرت‌ بصیرت‌ و حسن‌ هدایت‌ چنان‌ نیرویی ‌قرار می‌دهد که‌ بتوانید با آن‌، میان‌ حق‌ و باطل‌ فرق‌ گذاشته‌، شبهات‌ را بشناسید و در روشنی‌ آن‌، از آنچه‌ مایه‌ بیم‌ و هراس‌ شماست‌ حذر کنید. یا «فرقان» به‌ معنی ‌پیروزی‌ است‌ زیرا این‌ پیروزی‌ است‌ که‌ حق‌ را از باطل‌ متمایز و نمایان‌ می‌گرداند «و» اگر از خدا عزوجل پروا بدارید «سیئات‌ را از شما می‌زداید و شما را می‌آمرزد» یعنی: گناهان‌ شما را محو می‌سازد و از آنها در می‌گذرد. در روایتی ‌آمده‌ است: مراد از «سیئات» گناهان‌ صغیره‌ و مراد از «ذنوب»، گناهان‌ کبیره ‌است‌ «و خدا صاحب‌ فضل‌ بزرگ‌ است» بر بندگانش‌. پس‌ بدانید که‌ تقوی‌ کلید این ‌همه‌ موهبت‌هاست‌.

﴿وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ٣٠ [الأنفال: 30].

«و یاد کن‌ هنگامی‌ را که‌ کافران‌ درباره‌ تو نیرنگ‌ می‌کردند تا تو را به‌ بند کشند یا بکشند یا اخراج‌ کنند».

از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: شبی ‌سران‌ قریش‌ در مکه‌ پیرامون‌ این‌ موضوع‌ با هم‌ مشورت‌ کردند که‌ کار رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را یکسره‌ نمایند پس‌ برخی‌ از آنان‌ گفتند: چون‌ صبح‌ بر او دمید، او را به‌ بند کشید. برخی‌ دیگر گفتند: بلکه‌ از مکه‌ اخراجش‌ کنید. برخی‌ دیگر گفتند: از هر قبیله‌ جوانی‌ را انتخاب‌ کنید که‌ همه‌ به ‌طور دسته‌ جمعی‌ بر او یورش ‌برند و او را باضربه‌ای‌ چون‌ ضربه‌ یک‌ مرد به‌ قتل‌ رسانند، در آن‌ صورت‌، خون ‌او میان‌ همه‌ قبایل‌ توزیع‌ خواهد شد و قطعا بنی‌ هاشم‌ قدرت‌ جنگیدن‌ با تمام‌ قبایل ‌و تیره‌های‌ قریش‌ را ندارند. سرانجام‌ بر این‌ رأی‌ اجماع‌ کردند. همان‌ بود که ‌خدای‌  عزوجل پیامبرش‌ را از نیرنگ‌ و نقشه‌ دشمنان‌ آگاه‌ کرد. آن‌گاه‌ حضرت ‌علی‌ رضی الله عنه  مأمور شد تا بر بالین‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بخوابد تا دشمنان‌ غافل‌ گردند و آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  شبانگاه‌ با ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  راه‌ هجرت‌ به‌سوی‌ مدینه‌ را در پیش گرفتند تا به‌ غار ثور رسیدند.

«و آنان‌ مکر می‌کردند و خداوند هم‌ مکر می‌کرد» یعنی: مشرکان‌ در خفا علیه ‌رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نیرنگها و توطئه‌ها می‌تنیدند، اما خدای‌  عزوجل در مقابل‌، نیرنگ‌هایشان‌ را بی‌اثر می‌کرد و بدانند که‌ در برابر این‌ نیرنگ‌ها مجازات‌شان‌ می‌کند و نیرنگ هایشان‌ را به‌ خودشان‌ بر می‌گرداند. مجازات‌ الهی‌ از باب‌ «مشاکله»»[2] مکرنامیده‌ شد «و خداوند بهترین‌ تدبیر کنندگان‌ است».

 ﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ٣١ [الأنفال: 31].

«و چون‌ آیات‌ ما بر آنان‌ خوانده‌ شود، می‌گویند» از روی‌ سرسختی‌، تعصب‌، تمرد و دوری‌ از حق‌ «شنیدیم» آنچه‌ را که‌ تو بر ما می‌خوانی‌ «اگر بخواهیم‌ مانند این‌ را» که‌ تو بر ما خوانده‌ای‌ «می‌گوییم» اما چون‌ به‌ دنبال‌ آن‌ رفتند که‌ مانند آیات‌ قرآن‌ را بسازند، از این‌ کار ناتوان‌ شدند، آن‌گاه‌ ناگزیر از روی‌ عناد و تمردگفتند: «این‌ جز اساطیر پیشینیان‌ نیست» یعنی: این‌ قرآن‌، همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ نویسندگان‌ و اسطوره‌پردازان‌، از اخبار و داستان‌های‌ پیشینیان‌ می‌نویسند.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: گوینده‌ این‌ سخن‌، نضربن‌ حارث‌ ـ لعنه‌الله ـ بود، او سپس‌ در جنگ‌ بدر اسیر شد و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دستور دادند تا به‌ سختی‌ کشته‌ شود و همچنان‌ شد.

 ﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٣٢ [الأنفال: 32].

«و هنگامی‌ که‌ گفتند: خدایا! اگر این‌ قرآن‌ همان‌ حق‌ از جانب‌ توست‌ پس‌ بر ما از آسمان‌ سنگ‌ بباران‌، یا عذابی‌ دردناک‌ بر سر ما بیاور» این‌ سخن‌ را از سر جهل‌ و تندروی‌ و افراطگری‌ در انکار و تکذیب‌‌شان‌ گفتند، در حالی‌که‌ حق‌ این‌ بود تا بگویند: خدایا! اگر این‌ قرآن‌ حق‌ است‌، ما را به‌سوی‌ آن‌ هدایت‌ کن‌ و به‌ ما توفیق ‌بده‌ تا از آن‌ پیروی‌ کنیم‌!.

 ﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٣٢ [الأنفال: 32].

«و مادام‌ که‌ تو در میانشان‌ هستی‌، خداوند عذاب‌کننده‌ آنان‌ نیست» یعنی: ای ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! مادام‌ که‌ تو در میان‌‌شان‌ هستی‌، آنان‌ از عذاب‌ استیصال‌ و براندازی‌ کامل‌ در مهلت‌ قرار دارند زیرا سنت‌ خدای‌  عزوجل بر آن‌ است‌ که‌ هیچ‌ امتی‌ را درحالی‌که‌ پیامبر‌شان‌ در میان‌شان‌ است‌، به‌ عذاب‌ استیصال‌ عذاب‌ نکند «و خدا عذاب‌کننده‌ آنان‌ نیست‌ درحالی‌که‌ استغفار می‌کنند» یعنی: خداوند عزوجل عذاب‌ کننده‌ مشرکان‌ نیست‌ مادامی‌ که‌ آمرزش‌ می‌خواهند. روایت‌ شده‌ است‌ که‌ کفار قریش‌ به‌ هنگام‌ طواف‌ می‌گفتند: «غفرانک‌: پروردگارا! از تو آمرزش‌ می‌خواهیم». ابن‌عباسس می‌گوید: «در میان‌ کفار قریش‌ دو امان‌ وجود داشت: یکی‌ وجود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و دیگری‌ استغفار پس‌ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از میان‌شان‌ رفتند، اما استغفار باقی‌ ماند». همچنان‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «خداوند هیچ‌ قومی‌ را ـ مادامی ‌که ‌انبیای‌شان‌ در میان‌شان‌ باشند ـ به‌ عذاب‌ ریشه‌کن‌ نمی‌کند تا آن‌ که‌ انبیا را از میان‌شان ‌بیرون‌ برد». در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «خدای‌  عزوجل دو امان‌ برای‌ امتم‌ نازل‌ نموده‌ است: ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣ «یک‌ امان‌، وجود من‌ در میان‌شان‌ است‌ و امان‌ دیگر، استغفار» پس‌ چون‌ من‌ درگذرم‌، استغفار را تا روز قیامت‌ در میان‌شان‌ باقی‌ می‌گذارم». اما به‌ قولی‌ معنی‌ این ‌است: اگر از کسانی‌ باشند که‌ به‌ خدا ایمان‌ داشته‌ باشند و از او آمرزش‌ بخواهند، او عذاب ‌کننده‌‌شان‌ نیست‌. به‌ قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: خداوند عزوجل عذاب ‌کننده‌‌شان‌ نیست‌ مادامی‌ که‌ در میان‌شان‌ کسانی‌ از مسلمانان‌ هستند که‌ استغفار می‌کنند ولی‌ چون‌ مسلمانان‌ از میان‌شان‌ بیرون‌ رفتند، خداوند عزوجل در روز بدر و بعد از آن‌، عذاب‌‌شان‌ کرد.

 ﴿وَمَا لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ٣٤ [الأنفال: 34].

«و چیست‌ آنان‌ را که‌ خداوند عذاب‌شان‌ نکند، حال‌ آن‌که» آنان‌ مردمی‌ را که‌ به‌خدای‌ یگانه‌ ایمان‌ آورده‌ و از پیامبرش‌ پیروی‌ می‌کنند «از مسجدالحرام‌ بازمی‌دارند» و به‌ ایشان‌ امکان‌ ادای‌ مناسک‌ را نمی‌دهند. یعنی: آنان‌ به‌سبب‌ فجایعی‌ که‌ مرتکب‌ شده‌اند، مستحق‌ عذاب‌ خداوند عزوجل هستند ولی‌ این‌ عذاب‌ به‌ برکت ‌اقامت‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در میان‌شان‌، بر آنان‌ نازل‌ نگشت‌. «و» آنان‌ مردم‌ را از مسجدالحرام‌ در حالی‌ باز می‌دارند که‌ «متولیان‌ آن‌ نیستند» این‌ رد سخن‌ مشرکان‌ است‌ که‌ می‌گفتند: ما متولیان‌ کعبه‌ هستیم‌ «اولیای‌ آن‌ جز متقیان‌ نیستند» یعنی: متولیان‌ آن‌ فقط کسانی‌اند که‌ از شرک‌ و معاصی‌ می‌پرهیزند زیرا خانه‌ کعبه‌ از آن ‌خدا عزوجل است‌ پس‌ دوستان‌ و اولیای‌ بتان‌، بر آن‌ هیچ‌گونه‌ ولایتی‌ ندارند. درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  پرسیدند: اولیا و دوستان‌ شما چه‌کسانی‌اند؟ فرمودند: «هر شخص‌ باتقوایی». آن‌گاه‌ تلاوت‌ کردند: ﴿إِنۡ أَوۡلِیَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ [الأنفال: 34]. «ولی‌ بیشتر آنان‌ نمی‌دانند» این‌ حقیقت‌ را که‌ چه‌ کسی‌ سزاوار دوستی‌خدا عزوجل ، یا شایسته‌ تولیت‌ حرم‌ وی‌ است‌.

 ﴿وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلَّا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ٣٥ [الأنفال: 35].

«و نماز آنان‌ در خانه‌ کعبه‌ جز سوت‌ کشیدن‌ و کف‌زدن‌ نیست» یعنی: در دوره ‌سلطه‌ مشرکان‌، خانه‌ کعبه‌ به‌ چنان‌ عبادتی‌ که‌ خداوند عزوجل در آن‌ بر وجه‌ مشروع ‌مورد تعظیم‌ قرارگیرد، آبادان‌ نبود بلکه‌ کعبه‌ با حرکات‌ سبک‌ و بی‌معنایی‌ چون ‌سوت‌ کشیدن‌ و کف‌ زدن‌ ـ آن‌ هم‌ به‌نام‌ نماز ـ عرصه‌گاه‌ حرکات‌ وقیحانه‌ آنان‌ شده‌ بود. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: مشرکان‌ در خانه‌ کعبه‌ سوت‌ می‌کشیدند و دست‌ می‌افشاندند و این‌ حرکات‌ را فقط به‌ این‌ هدف‌ به‌ جای‌ نماز قرار می‌دادند که‌ نمازگزاران‌ مسلمان‌ را از نمازشان‌ باز داشته‌ و ایشان‌ را در نمازشان‌ به‌ اشتباه‌ افگنند «پس‌ ای‌ کافران‌! به‌ سزای‌ آن‌ که‌ کفر می‌ورزیدید، عذاب‌ را بچشید» یعنی: این‌ است‌ پاداش‌ شما در برابر آنچه‌ کردید. مراد سزایی‌ است‌ که‌ در روز بدر به‌ آنان‌ رسید.

 ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ٣٦ [الأنفال: 36].

محمدبن‌اسحق‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ نقل‌ می‌کند: بعد از شکست ‌مشرکان‌ در بدر، فرزندان‌ مشرکانی‌ که‌ در بدر کشته‌ شده‌ بودند، از ابوسفیان‌ و دیگرانی‌ که‌ در قافله‌ تجارتی‌ قریش‌ اموالی‌ داشتند، خواستند که‌ آن‌ اموال‌، صرف‌ انتقام‌ گرفتن‌ از مسلمانان‌ شود و آنها نیز پذیرفتند پس‌ نازل‌ شد: «همانا کافران ‌اموالشان‌ را خرج‌ می‌کنند تا مردمان‌ را از راه‌ الله بازدارند» با به‌ راه‌ انداختن‌ نبرد علیه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و جمع ‌کردن‌ لشکری‌ برای‌ این‌ هدف‌ «پس‌ زود باشد که‌ آن‌ را خرج‌کنند، باز» فرجام‌ «آن‌ انفاقشان‌، حسرتی‌ بر آنان‌ باشد» و غرق‌ حسرت‌ و ندامت ‌گردند زیرا آن‌ اموال‌ را ـ بی‌آن‌که‌ حاصلی‌ از آن‌ به‌ دست‌ آورند ـ می‌بازند وتلاشهای‌ مذبوحانه‌شان‌ سراسر برای‌شان‌ مصیبت‌بار خواهد بود «سپس‌ مغلوب‌ می‌شوند» و این‌ وعده‌ ما است‌ چنان‌که‌ فرموده‌ایم: ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗﰘ ﰙ ﰚ ﰛ ﰜ : (خدا مقرر کرده ‌است‌ که‌ حتما من‌ و فرستادگانم‌ غالب‌ خواهیم‌ شد) «مجادله/‌21». سرانجام‌ کار نیز این‌گونه‌ بود و وعده‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ واقعیت‌ پیوست‌. لذا اخبار این‌ آیه‌ از معجزات‌ است‌ و در صورت‌ تکرار شرایط؛ این‌ معجزه‌ تا روز قیامت‌ به‌حال‌ خود باقی‌ است‌ «و کافران‌ به‌سوی‌ دوزخ‌ رانده‌ می‌شوند» پس‌ هم‌ اموال‌شان‌ تباه‌ می‌شود، هم‌ در دنیا مغلوب‌ می‌گردند و هم‌ در آخرت‌ مورد عذاب‌ قرار می‌گیرند و این‌همه‌ به ‌سود مؤمنان‌ است‌.

﴿لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ٣٧ [الأنفال: 37].

«چنین‌ است‌ تا خداوند» گروه‌ «پلید را» که‌ کفارند «از» گروه‌ «پاک» که‌ مؤمنانند «جدا کند و ناپاکی‌ را روی‌ یک‌دیگر نهد پس‌ آن‌ همه‌ را یکجا توده ‌سازد» یعنی: گروه‌های‌ کفار را بر روی‌ هم‌ نهد و یکجاشان‌ سازد تا از فرط ازدحام‌ و انبوهی‌شان‌، همچون‌ پشته‌ هیزمی‌ برهم‌ نهاده‌ و بهم‌ فشرده‌، متراکم‌ گردند «پس» آن‌گاه‌ «آن‌ را» یعنی: آن‌ گروه‌ پلید را «در جهنم‌ اندازد، اینان‌ همان‌ زیانکارانند» که‌ خود و اموال‌ خود را باخته‌اند.

﴿قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِینَ٣٨ [الأنفال: 38].

«به‌ کافران‌ بگو: اگر باز ایستند» از دشمنی‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و مخالفت‌ با وی‌، با ورود در اسلام‌ «آنچه‌ گذشته‌ است» از کفر و اعمال‌ بدشان‌، از جمله‌ دشمنی‌ و جنگ‌شان‌ علیه‌ مسلمانان‌ «برآنان‌ آمرزیده‌ می‌شود» زیرا ـ چنان‌که‌ در احادیث‌ آمده ‌است‌ ـ اسلام‌، ما قبلش‌ را محو می‌کند.

امام‌ ابوحنیفه  رحمه الله  به‌ استناد این‌ آیه‌ می‌گوید: «اگر مرتد مسلمان‌ شد، قضا آوردن ‌عبادتهای‌ ترک ‌شده‌ بر وی‌ لازم‌ نیست».

«و اگر باز گردند» یعنی: اگر به‌ جنگ‌ و دشمنی‌ و کفر خود استمرار دهند «به‌ یقین‌ سنت‌ خدا در مورد پیشینیان‌ گذشته‌ است» یعنی: بدانند که‌ سنت‌ خدا عزوجل بر آنان‌ نیز خواهد گذشت‌ چنان‌که‌ بر امت‌های‌ پیشینی‌ که‌ عملکردی‌ مانند عملکردشان‌ داشتند و به‌ عذاب‌ الهی‌ گرفتار شدند، گذشت‌ پس‌ اینان‌ نیز باید فرجامی‌ مانند فرجام‌ آنان ‌را انتظار داشته‌ باشند.

﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ٣٩ [الأنفال: 39].

«و با آنان» یعنی: با کفار «بجنگید تا فتنه‌ای‌ بر جای‌ نماند و دین‌، همه‌ برای‌ الله باشد» یعنی: تا مسلمانی‌ یافته‌ نشود که‌ در دین‌ خویش‌ مورد آزار قرار گیرد. البته ‌این‌ آرمان‌ زمانی‌ برآورده‌ خواهد شد که‌ سلطه‌ عالم‌ همه‌ از آن‌ مسلمانان‌ گردد وبساط حاکمیتهای‌ کفر برچیده‌ شود.

آیه‌کریمه‌، بیانگر این‌ حقیقت‌ است‌ که‌ هدف‌ نهایی‌ جهاد مسلحانه‌ در اسلام‌، رسیدن‌ به‌ وضعیتی‌ جهانی‌ است‌ که‌ در آن‌ کلمه‌ خداند عزوجل برتر و سلطه‌ از آن ‌مسلمانان‌ باشد، نه‌ به‌ این‌ معنی‌ که‌ کسی‌ بر گردن‌ نهادن‌ به‌ دین‌ اسلام‌ مجبور ساخته ‌شود بلکه‌ به‌ این‌ معنی‌ که‌ چنان‌ سلطه‌ای‌ بر روی‌ زمین‌ باقی‌ نماند که‌ مانع‌ دخول ‌انسانها به‌ دین‌ اسلام‌ شود. تفسیر نظیر این‌ عبارت‌ در سوره‌ «بقره/‌193» نیز گذشت‌. «پس‌ اگر باز ایستند» از کفر «قطعا خدا به‌ آنچه‌ انجام‌ می‌دهند، بیناست» بنابراین‌، آنان‌ را بر اسلام‌شان‌ پاداش‌ می‌دهد.

﴿وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ٤٠ [الأنفال: 40]

«و اگر روی‌ برتافتند» از ایمان‌ و از کفر باز نایستادند «پس‌ بدانید» ای‌ مؤمنان ‌«که‌ الله مولای‌ شماست» یعنی: نصرت‌ دهنده‌ شماست‌ لذا به‌ ولایت‌ و نصرت‌ وی‌ اعتماد کنید «چه‌ نیکو مولایی‌ و چه‌ نیکو یاری ‌دهنده‌ای‌ است» لذا هرکس به‌ شرف‌ ولایت‌ و دوستی‌ الله عزوجل نایل‌ شد؛ رستگار و هرکس که‌ از نصرت‌ وی‌ برخوردار گشت‌؛ پیروز است‌.

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ٤١ [الأنفال: 41].

«و بدانید که‌ هر چیزی‌ را» اندک‌ یا بسیار «از کافران‌ به‌ غنیمت‌ گرفتید» چگونگی ‌تقسیم‌ آن‌ این‌ است‌ که: «یک‌ پنجم‌ آن‌ برای‌ خدا و برای‌ پیامبر و خویشاوندان‌ او و یتیمان‌ و بینوایان‌ و در راه‌ماندگان‌ است» غنیمت: آن‌ بخش‌ از اموال‌ کفار است‌ که‌ مسلمانان‌ به‌ شیوه‌ قهر و غلبه‌ بر آن‌ دست‌ یابند و غنایم‌ شامل‌ هر چیزی‌ ـ اعم‌ از زمین‌، کالا، پول‌ و... است‌ ـ که‌ مسلمانان‌ از کفار به‌ غنیمت‌ می‌گیرند و باید امام‌ (زمامدار) آنها را براساس‌ سهام‌ مقرر در این‌ آیه‌، تقسیم‌ کند ولی‌ احناف‌ در مورد زمین‌ برآنند که: امام‌ در تقسیم‌ یا ابقای‌ آن‌ به دست‌ مالکان‌ اصلی‌ آن‌ و درعوض‌، مقررکردن‌ خراج‌ بر آن‌، مخیر است‌ و در صورت‌ تعیین‌ خراج‌؛ زمین‌کما فی‌ السابق‌ ملک‌ مالکان‌ خود می‌گردد.

امام‌ شافعی  رحمه الله  می‌گوید: خمس‌ (یک‌پنجم‌) غنایم‌ به‌ پنج‌ قسمت‌ تقسیم‌ می‌شود زیرا سهم‌ خداوند عزوجل و رسول‌ وی صلی الله علیه و آله و سلم  یکی‌ است‌ که‌ در مصالح‌ مؤمنان‌ به‌ مصرف ‌می‌رسد و چهار سهم‌ باقی‌ مانده‌، به‌ چهار صنفی‌ تعلق‌ می‌گیرد که‌ در آیه‌ ذکر شده است‌. ولی‌ امام‌ ابوحنیفه  رحمه الله  می‌گوید: خمس‌ غنایم‌ فقط بر سه‌ صنف‌ تقسیم ‌می‌شود: یتیمان‌، مساکین‌ و در راه‌ماندگان‌ (مسافران‌). زیرا حکم‌ سهم ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و اقربای‌شان‌ با وفات‌ ایشان‌ از بین‌ رفته‌ است‌ و اگر سهمی‌ هم‌ به ‌اقربای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برسد، فقط از باب‌ فقر و مسکنت‌شان‌ است‌ ـ چنانچه‌ فقیرباشند ـ نه‌ از باب‌ قرابت‌شان‌. مراد از (لذی‌القربی‌): اقارب‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ؛ یعنی‌بنی‌هاشم‌ و بنی‌ مطلب‌ اند.

این‌ در مجموع‌ چگونگی‌ تقسیم‌ همان‌ یک‌ سهم‌ «خمس» است‌، اما چهارسهم‌ باقی‌مانده‌ غنایم‌ بر غنیمت‌گیرانی‌ تقسیم‌ می‌شود که‌ در جنگ‌ حضورداشته‌اند. مذهب‌ امام‌ ابوحنیفه  رحمه الله  در این‌ باره‌ این‌ است‌ که‌ به‌ سوار دو سهم‌ و به‌پیاده‌ یک‌ سهم‌ داده‌ می‌شود. ولی‌ امام‌ شافعی‌ و امام‌ مالک‌ رحمهماالله بر آنند که: سوار سه‌ سهم‌ دارد و پیاده‌ یک‌ سهم‌.

«اگر به‌ خداوند ایمان‌ آورده‌اید» یعنی: اگر به‌ خداوند مؤمن‌ و باورمندید پس‌ به‌ حکم‌ و فرمان‌ وی‌ در باره‌ چگونگی‌ تقسیم‌ غنایم‌ که‌ در اینجا به‌ شما اعلام‌ کرده‌، تسلیم‌ باشید و از آنچه‌ که‌ شما را در آن‌ سهمی‌ نیست‌، قطع‌ طمع‌ کنید و به ‌چهارپنجم‌ سهم‌ خود قناعت‌ ورزید «و» اگر «به‌ آنچه‌ که‌ فرو فرستادیم‌ بر بنده‌ خویش» محمد صلی الله علیه و آله و سلم ؛ از فرشتگان‌ و پیروزی‌ و معجزات‌ و آیات‌ «در روز فرقان» ایمان‌ آورده‌اید، در حکم‌ غنایم‌ همین‌گونه‌ عمل‌ کنید که‌ فرمان‌ داده‌ایم‌. «روز فرقان»: روز بدر است‌ زیرا این‌ روز بود که‌ میان‌ اهل‌ حق‌ و اهل‌ باطل‌، جدایی‌ افگند «روزی‌ که‌ آن‌ دو گروه» یعنی: مسلمانان‌ و کافران‌ «با هم‌ رو در روشدند. و خداوند بر هر چیز توانا است» از آن‌ جمله‌ بر نصرت ‌دادن‌ جمعی‌ اندک‌ بر جمعی‌ بسیار چنان‌که‌ در بدر چنین‌ کرد.

سپس‌ در بیان‌ تفصیلی‌ بعضی‌ از رخدادهای‌ بدر می‌فرماید:

﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ٤٢ [الأنفال: 42].

«آن‌گاه‌ که‌ شما در کناره‌ نزدیک‌ بودید» یعنی: شما در دامنه‌ای‌ از وادی‌ بدر اردو زده‌ بودید که‌ به‌ مدینه‌ نزدیک‌تر بود «و آنان‌ در کناره‌ دورتر بودند» یعنی: دشمن‌ در دامنه‌ دورتر از مدینه‌ و نزدیکتر به‌ سمت‌ مکه‌ موضع ‌گرفته‌ بود «و کاروان‌ پایین‌تر از شما بود» مراد؛ کاروان‌ تجارتی‌ ابوسفیان‌ است‌ که‌ در موقعیتی‌ پایین‌تر از دو گروه‌، در نزدیک‌ ساحل‌ دریا راه‌ می‌پیمود. پس‌ در حالی‌که‌ وضعیت‌ این‌گونه‌ بود، خدای‌  عزوجل با یاری ‌دادن‌ مؤمنان‌ بر کفار، بر ایشان‌ منت‌ گذاشت‌ «و اگر با یک‌ دیگر وعده‌ جنگ‌ گذاشته‌ بودید، قطعا در وعده‌گاه‌ خود اختلاف‌ می‌کردید» یعنی: اگر شما و مشرکان‌ مکه‌ با هم‌ بر این‌ امر که‌ در این‌ موضع‌ رو در رو شوید، وعده‌ قبلی‌ می‌گذاشتید، قطعا با یک‌دیگر وعده‌ خلافی‌ می‌کردید زیرا شما را قلت‌ تعدادتان‌ و کثرت‌ دشمنتان‌ از وفا به‌ وعده‌ سست‌ می‌کرد و آنان‌ را ترس‌ و هیبتی‌ که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در دل‌ داشتند، یا آنان‌ را تمایل‌ به‌ سالم ‌ماندن‌ قافله‌شان‌، از آمدن ‌به‌ میعادگاه‌ باز می‌داشت‌ «و لیکن» حق‌ تعالی‌ شما و آنان‌ را در این‌ آوردگاه‌ گردآورد «تا الله کاری‌ را که‌ کردنی‌ بود به‌ انجام‌ رساند» از پیروز ساختن‌ دوستان‌ و خوار ساختن‌ دشمنانش‌ و عزت ‌بخشیدن‌ به‌ دینش‌ و به‌ ذلت‌ کشانیدن‌ کفر در حالی‌که‌ هرگز محاسبه‌ دو گروه‌ بر این‌ مبنا نبود که‌ این‌ اتفاق‌ به‌ این‌ صورت‌ روی‌ می‌دهد، اما خدای‌  عزوجل این‌ اتفاق‌ را به‌ همین‌ شکل‌ محقق‌ گردانید «تا هلاک‌ گردد کسی‌ که ‌هلاک‌ شدنی‌ است‌ بعد از قیام‌ حجت‌ و زنده‌ بماند کسی‌ که‌ زنده‌ ماندنی‌ است‌ بعد از قیام‌ حجت» و بعد از آن‌؛ دیگر هیچ‌کس‌ را بر خدای‌  عزوجل عذر و حجتی‌ باقی‌ نماند. بعضی‌ گفته‌اند؛ معنی‌ این‌ است: تا کفر کسی‌ که‌ کافر شده‌ است‌، بی‌ هیچ‌گونه ‌شبهه‌ای‌ باشد، همین‌گونه‌؛ اسلام‌ کسی‌ که‌ اسلام‌ آورده‌ است‌، بی‌ هیچ‌ گونه‌ شبهه‌ای‌ باشد زیرا با پیروزی‌ اهل‌ ایمان‌ در بدر و جداسازی‌ میان‌ حق‌ و باطل‌، شبهه‌ به‌ کلی‌ از میان‌ رفت‌ بنابراین‌، اگر بعد از این‌ انسانی‌ به ‌سبب‌ استمرارش‌ بر کفر، در وادی‌ هلاکت‌ افتاد و سزاوار عذاب‌ گردید، هلاکت‌ وی‌ بی‌ هیچ‌گونه‌ شبهه‌ای‌ است‌ و در روز قیامت‌ برایش‌ حجتی‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ که‌ بگوید: من‌ در شبهه‌ بودم‌ و کار بر من‌ پوشیده‌ و آشفته‌ بود. همین‌ گونه‌ برای‌ اهل‌ ایمان‌ در این‌که‌ بر حق‌ هستند، شبهه‌ای‌ باقی‌ نمی‌ماند زیرا دیگر این‌ حقیقت‌ برای‌شان‌ روشن‌ و آفتابی‌ شده‌ است‌ که‌ دین‌ خدا عزوجل پیروز است‌ و دوستانش‌ فاتح‌ و مسلطاند «و همانا الله شنوای‌ داناست» تمام‌ سخنان‌ بندگان‌ را می‌شنود و همه‌ چیز آنان‌ را می‌داند ـ اعم‌ از کفر کافر و ایمان‌ مؤمن‌ را.

 ﴿إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلًا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ٤٣ [الأنفال: 43].

«هنگامی‌ که‌ خداوند آنان‌ را» یعنی: لشکر مشرکان‌ را «در خوابت‌ به‌ تو اندک‌ نشان ‌داد» رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در خواب‌، لشکر مشرکان‌ را اندک‌ دیدند و این‌ خواب‌ را به ‌یاران‌ خویش‌ نقل‌ کردند و نقل‌ آن‌، سبب‌ ثبات‌ و پایداری‌ اصحاب‌شان‌ گردید «و اگرآنان‌ را به‌ تو بسیار نشان‌ می‌داد، البته‌ سست‌ می‌شدید و حتما با یک‌دیگر در کار نزاع‌ می‌کردید» یعنی: اگر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  لشکر مشرکان‌ را در خواب‌ بسیار می‌دیدند، بی‌گمان‌ اصحاب‌شان‌ از جنگیدن‌ با کفار احساس‌ جبن‌ و انفعال‌ و سستی‌ می‌کردند و در کار جنگ‌ با یک‌دیگر نزاع‌ و کشمکش‌ می‌نمودند که‌ آیا با کفار رودر رو شوند یا خیر؟ «ولی‌ خدا به‌ سلامت‌ داشت» شما را و از سستی‌ و بزدلی‌ در پناه‌ عصمت‌ خویش‌ در آورد لذا آنان‌ را در چشم‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  کم‌ نشان‌ داد «چراکه ‌او به‌ راز دلها داناست» و نقاط ضعف‌ و قوت‌ بندگانش‌ را به درستی‌ می‌داند.

﴿وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلًا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ٤٤ [الأنفال: 44] .

«و آن‌گاه‌ که‌ با هم‌ روبرو شدید، آنان‌ را در دیدگان‌ شما اندک‌ نمایاند و شما را نیز در دیدگان‌ آنان‌ اندک‌ نمایاند» تا هریک‌ از دو گروه‌ را علیه‌ دیگری‌ ـ با ضعیف‌ نشان ‌دادن‌ آن‌ ـ برانگیزد. این‌ اندک‌ نمایی‌ تا بدانجا بود که‌ گوینده‌ای‌ از مسلمانان ‌به‌ دیگری‌ گفت: آیا مشرکان‌ را در حد هفتاد تن‌ تخمین‌ می‌زنی‌؟ او در پاسخش‌ گفت: آنها در حدود صد تن‌اند. حال‌ آن‌که‌ شمار واقعی‌ مشرکان‌، نزدیک‌ به ‌هزار تن‌ بود. همین‌گونه‌ مسلمانان‌ را در چشم‌ مشرکان‌ کم‌ نمایاند تا بدانجا که‌گوینده‌ای‌ از مشرکان‌ گفت: آنها در حد خورندگان‌ یک‌ گوسفند در یک‌ نوبت ‌غذا بیش‌ نیستند. البته‌ اندک ‌نمایاندن‌ مسلمانان‌ در چشم‌ کفار قبل‌ از شروع‌ جنگ ‌بود، اما چون‌ جنگ‌ آغاز شد، خداوند عزوجل مسلمانان‌ را در چشم‌ مشرکان‌ بسیار نشان‌ داد[3] «تا خداوند کاری‌ را که‌ انجام‌ شدنی‌ بود به‌ انجام‌ رساند» یعنی: این‌ اندک ‌نمایاندن‌ طرفین‌ در دید یک‌دیگر، برای‌ آن‌ بود تا خداوند عزوجل میان‌ آنان‌ جنگ‌ را برافروزد؛ برای‌ تعذیب‌ کسانی‌ که‌ اراده‌ انتقام‌ گرفتن‌ از آنان‌ را دارد و انعام ‌بخشیدن ‌بر کسانی‌ که‌ قصد نعمت‌ دادن‌ به‌ آنان‌ را دارد «و کارها به‌سوی‌ خدا بازگردانده‌ می‌شود» پس‌ به‌ آنچه‌ بخواهد حکم‌ می‌کند ـ و سپاس‌ او را که‌ به‌ سود اهل‌ ایمان‌ حکم‌ کرد.

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ٤٥ [الأنفال: 45].

«ای‌ مؤمنان‌! چون‌ با گروهی‌ رو در رو شدید، ثابت‌قدم‌ باشید» و در نبرد با دشمنان‌ دین‌، سست‌ و جبون‌ نشوید. البته‌ گاهی‌ ثبات‌ و پایداری‌ جز با عقب‌نشینی ‌به‌منظور آماده ‌شدن‌ برای‌ نبردی‌ مجدد، یا پیوستن‌ به‌ جمعی‌ دیگر از هم‌رزمان‌، حاصل‌ نمی‌شود.

این‌ آیات‌ آموزنده‌ آداب‌ جنگ‌ و شیوه‌ شجاعت‌ از سوی‌ خداوند متعال‌ برای‌ بندگان‌ مؤمنش‌ در هنگام‌ رویارویی‌ با دشمنان‌ است‌ و در مجموع‌ شامل‌ پنج‌ قاعده‌ می‌شود که‌ اولین‌ آنها ثبات‌ و پایداری‌ است‌. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ گرامی‌ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «ای‌ مردم‌! آرزوی‌ رویارویی‌ با دشمن‌ را نکنید و از خداوند متعال‌ عافیت‌ بخواهید ولی‌ چون‌ با دشمن‌ روبرو شدید، ثابت‌قدم‌ و پایدار باشید و بدانید که‌ بهشت‌ در زیر سایه‌ شمشیرهاست».

قاعده‌ دوم‌ از قواعد جنگ‌ و عوامل‌ پیروزی‌ این‌ است: «و خدا را بسیار یاد کنید» در میدانهای‌ جنگ‌، بویژه‌ در هنگام‌ اضطراب‌ و مشوش‌ بودن‌ دلهایتان ‌چراکه‌ یاد خدا عزوجل شما را بر ثبات‌ و پایداری‌ و اطمینان‌ قلبی‌ یاری‌ می‌کند و او را به‌ زبانهایتان‌ یاد کنید و در میادین‌ و سنگرهای‌ نبرد به‌ او التجا برید چنان‌که‌ یاران ‌طالوت‌ در عرصه‌گاه‌ نبرد گفتند: ﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ [البقرة: 250]. «باشد که‌ رستگار شوید» یعنی: به‌ مراد خویش‌ درکسب‌ پیروزی‌ و دریافت‌ پاداش‌ الهی‌ برسید.

 ﴿وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ٤٦ [الأنفال: 46].

قاعده‌ سوم‌ از قواعد جنگ‌ و عوامل‌ پیروزی‌ این‌ است: «و از خدا و پیامبرش ‌اطاعت‌ کنید» در همه‌ چیز و از جمله‌؛ در امر جهاد و مبارزه‌، نه‌ از هواها و آراء وتمایلات‌ خویش‌.

قاعده‌ چهارم‌ از قواعد جنگ‌ و عوامل‌ پیروزی‌ این‌ است: «و با یک‌دیگر نزاع ‌نکنید که‌ در این‌ صورت‌ بزدل‌ می‌شوید» تنازع‌؛ عبارت‌ از: اختلاف‌ در رأی‌ است‌، که‌ این‌ امر سبب‌ جبن‌ و سستی‌ در جنگ‌ می‌شود «و» در صورت‌ اختلاف‌ و تنازع ‌«شان‌ و شوکتتان‌ بر باد می‌رود» مراد از ریح: نیرومندی‌ و پیروزی‌ و به‌ قولی: دولت ‌و شوکت‌ است‌، که‌ حق‌ تعالی‌ در اینجا نافذ بودن‌ امر دولت‌ را به‌ باد در وزش‌ آن‌، تشبیه‌ کرده‌ است‌ «و صبر کنید، همانا الله با صابران‌ است» این‌ قاعده‌ پنجم‌ از قواعد جنگ‌ و آداب‌ آن‌ است‌.

 ﴿وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ٤٧ [الأنفال: 47].

«و مانند کسانی‌ نباشید که‌ از خانه‌هایشان‌ با حالت‌ سرمستی‌ و نمایشگری‌ در چشم‌ مردم‌ خارج‌ شدند» آنان‌ قبیله‌ قریش‌ بودند که‌ در روز بدر، مغرورانه‌ و خرامان‌ با زنان‌ آوازخوان‌ و طبل‌ و دهل‌ و موسیقی‌ خارج‌ شدند و با وجود آن‌که‌ در میان‌ راه ‌به‌ آنان‌ خبر رسید که‌ قافله‌ ابوسفیان‌ به‌ سلامت‌ رسته‌ و خطر از آن‌ دفع‌ شده‌ است‌، اما به‌ مکه‌ باز نگشتند بلکه‌ گفتند: ناگزیر باید به‌ بدر برویم‌ و در آنجا خیمه‌ و خرگاه‌ برپاساخته‌، شراب‌ بنوشیم‌ و به‌ عیش‌ و عشرت‌ و پایکوبی‌ و دست‌ افشانی‌ بپردازیم‌ و زنان‌ آوازخوان‌ برای‌ ما آواز بخوانند تا اعراب‌ آوازه‌ قوت‌ و شوکتمان‌ رابشنوند. پس‌ این‌ حرکت‌هایشان‌ جز به‌ انگیزه‌ سرمستی‌ و تکبر و خودنمایی‌ در چشم‌مردم‌ و جلب‌ سپاس‌ و ثنای‌ آنان‌ و فخر فروشی‌ و ریا نبود، از همین‌ رو درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  قریش‌ را این‌گونه‌ مغرور و سرمست ‌دیدند، به‌ بارگاه‌ الهی‌ مناجات‌ کردند و گفتند: «بارال‌ها! این‌ قریش‌ است‌ که‌ با فخر و کبکبه‌ خویش‌ به‌ میدان‌ روی‌ آورده‌ تا با تو زورآزمایی‌ کند و پیامبرت‌ را تکذیب ‌نماید، بارال‌ها! آنان‌ را به‌ هنگام‌ بامداد کمرشکن‌ کن». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌آمده‌ است: «خداوند سکوت‌ را در سه‌ چیز دوست‌ دارد:

1-  به‌ هنگام‌ تلاوت‌ قرآن‌.

2-  به‌ هنگام‌ جنگ‌.

3-  به‌ هنگام‌ حمل‌ جنازه».

مطالعه‌ فنون‌ جنگ‌ نیز نشان‌ می‌دهد که‌ سروصدا و همهمه‌ در جنگ‌، نشانه‌ ضعف ‌روحیه‌ است‌. «و» مانند کسانی‌ نباشید که‌ «از راه‌ الله باز می‌دارند» صد: حائل‌شدن‌ میان‌ مردم‌ و میان‌ راههای‌ هدایت‌ و گمراه‌ساختن‌ آنان‌ است‌. یعنی: درخارج‌ شدن‌ به‌ میدان‌ جنگ‌، همانند این‌ گروه‌ ریاکار بازدارنده‌ از راه‌ خدا عزوجل نباشید «و خدا به‌ آنچه‌ می‌کنند، احاطه‌ دارد» این‌، تهدیدی‌ برای‌ مشرکان ‌است‌.

﴿وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ٤٨ [الأنفال: 48].

«و» به‌ یاد آورید «هنگامی‌ را که‌ شیطان‌ اعمالشان‌ را برای‌شان‌ بیاراست» یعنی: در آنان‌ این‌ پندار را افگند که‌ با جنگیدن‌ علیه‌ مسلمانان‌، کاری‌ نیک‌ انجام‌ می‌دهند. آری‌! شیطان‌ در رأس‌ لشکری‌ از شیاطین‌ به‌صورت‌ انسانی‌ متمثل‌ شد «و گفت» به‌ مشرکان‌ «امروز هیچ‌ کس‌ از مردم‌ بر شما غلبه‌کننده‌ نیست‌ و همانا من‌ جار شما هستم» یعنی: پناه‌دهنده‌ شما هستم‌ از هر دشمنی‌، یا امان‌دهنده‌ شما هستم‌ وگفت: من‌ از قبیله‌ بنی‌کنانه‌ هستم‌. ابلیس‌ خود، به‌صورت ‌«سراقه‌بن‌مالک‌بن‌جعشم» که‌ از سران‌ قبیله‌ یاد شده‌ بود به‌ میدان‌ بدر آمد و قریش ‌از قبیله‌ بنی‌بکر هراس‌ داشت‌ که‌ از پشت‌، به‌ وی‌ ضربه‌ نزند «پس‌ چون‌ هر دو گروه» یعنی: گروه‌ مسلمانان‌ و گروه‌ مشرکان‌ «روبرو شدند، شیطان‌ بر پاشنه‌های‌ خود بازگشت» یعنی: به‌ عقب‌ بازگشت‌ «و گفت: همانا من‌ از شما بیزارم» زیرا او نشانه‌های‌ پیروزی‌ مسلمانان‌ را با امداد خداوند عزوجل از طریق‌ فرستادن‌ فرشتگان‌ دید، به‌ همین‌ جهت‌ از مشرکان‌ برائت‌ جست‌، سپس‌ در بیان‌ علت‌ بیزاری ‌جستن‌ خویش‌گفت: «همانا من‌ چیزی‌ را می‌بینم‌ که‌ شما نمی‌بینید» شیطان‌ جبرئیل‌  علیه السلام  را درحالی‌دید که‌ فرشتگان‌ همراه‌ وی‌ بودند «همانا من‌ از الله می‌ترسم» شیطان‌ از آن‌ ترسید که‌ از سوی‌ فرشتگانی‌ که‌ در معرکه‌ حاضر بودند، به‌ وی‌ بلایی‌ برسد. به‌ قولی ‌دیگر: چون‌ دید که‌ نه‌ او را یارای‌ رویارویی‌ است‌ و نه‌ مشرکان‌ را لذا بیم‌ و ترس‌ از خدای‌  عزوجل را بهانه‌ قرار داد و بدین‌گونه‌ تعلل‌ ورزید. آن‌گاه‌ ادامه‌ داد: «و خدا سخت‌ کیفر است» بر کسانی‌ که‌ بخواهد مجازات‌شان‌ کند.

﴿إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِینُهُمْ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٤٩ [الأنفال: 49].

«هنگامی‌ که‌ منافقان» در مدینه‌، همان‌ کسانی‌ که‌ اظهار ایمان‌ کردند ولی‌ در باطن‌ کافر بودند «و کسانی‌که‌ در دل‌هایشان‌ بیماری‌ است» یعنی: شکاکانی‌ که‌ نفاقی‌ ندارند ولی‌ به‌ جهت‌ این‌ که‌ نومسلمانند، عقیده‌ حق‌ در آنان‌ کاملا رسوخ‌ نکرده ‌است‌؛ «می‌گفتند: این‌ گروه‌ را» یعنی: مسلمانان‌ را «دینشان‌ فریفته‌ است» تا بدانجاکه‌ با تکلف‌ و دشواری‌، تن‌ به‌ کاری‌ سخت‌ چون‌ جنگ‌ با قریش‌ می‌دهند، درحالی‌که‌ هرگز تاب‌ و توان‌ این‌ کار را ندارند. حق‌ تعالی‌ در پاسخ‌شان‌ می‌فرماید: «و هرکس بر خدا توکل‌ کند، بداند که‌ خداوند، عزیز حکیم‌ است» پس‌ هیچ‌ نیرویی ‌نمی‌تواند بر وی‌ غالب‌ شود و از غلبه‌ اوست‌ که‌ اندک‌ را بر بسیار و ضعیف‌ را بر قوی‌ مسلط می‌کند و از حکمت‌ اوست‌ که‌ دوستان‌ و دشمنانش‌ را با هم‌ برابر نمی‌سازد و توکل‌کنندگان‌ بر خود را خوار و ذلیل‌ نمی‌گرداند.

 ﴿وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ٥٠ [الأنفال: 50].

«و اگر ببینی» ای‌ بیننده‌! «هنگامی‌ که‌ فرشتگان‌ جان‌ کافران‌ را می‌ستانند» مراد؛ کافرانی‌ هستند که‌ فرشتگان‌ در روز بدر آنان‌ را به‌ قتل‌ رساندند. به‌ قولی‌ دیگر: مراد فرشتگان‌ موکل‌ مرگ‌ اند که‌ ارواح‌ کافران‌ را قبض‌ می‌کنند. آری‌! اگر صحنه ‌قبض‌ ارواح‌شان‌ را ببینی‌، بی‌گمان‌ کاری‌ بزرگ‌ را دیده‌ای‌ «بر چهره‌ها و بر پشت‌های‌ آنان‌ می‌زنند» به‌ قولی: زدن‌ فرشتگان‌ بر چهره‌ها و بر پشتهای‌ کفار، به‌هنگام‌ مرگ‌ و جان‌ستاندن‌ آنهاست‌. به‌ قولی‌ دیگر: این‌ کار در روز قیامت‌ است‌، هنگامی‌ که‌ فرشتگان‌، کفار را به‌سوی‌ دوزخ‌ می‌رانند «و عذاب‌ سوزان‌ را بچشید» یعنی: فرشتگان‌ به‌ کفار می‌گویند: عذاب‌ سوزان‌ را بچشید. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ ملک‌الموت‌ با چهره‌ای‌ عبوس‌ و هولناک‌ در هنگام ‌احتضار کافر نزد وی‌ می‌آید، به‌ او چنین‌ می‌گوید: ای‌ روح‌ پلید! بیرون‌ آی ‌به‌سوی‌ باد سوزان‌ و آب‌ جوشان‌ و سایه‌ای‌ از دود تار. آن‌گاه‌ روح‌ وی‌ در اجزای ‌بدنش‌ متفرق‌ می‌شود و فرشتگان‌ موکل‌ آن‌ را از تنش‌ چنان‌ با فشار بیرون‌ می‌آورند که‌ سیخ‌ کباب‌ از گوشت‌ سخت‌ و مرطوب‌ به‌ فشار بیرون‌ آورده‌ می‌شود، به‌گونه‌ای‌ که‌ عروق‌ و اعصاب‌ وی‌ همه‌ با آن‌ زار و افگار می‌شود».

﴿ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ٥١ [الأنفال: 51].

«این» مجازات‌ سخت‌ «به‌سبب‌ آن‌ کرداری‌ است‌ که‌ دستان‌ شما پیش‌ فرستاده ‌است» یعنی: به‌سبب‌ معاصی‌ای‌ است‌ که‌ مرتکب‌ شده‌اید «و» به‌سبب‌ «آن‌ است‌که‌ الله بر بندگان‌ ستمگر نیست» زیرا حق‌ تعالی‌ پیامبران‌ خویش‌ را به‌سویشان ‌فرستاده‌ و کتاب‌های خویش‌ را بر آنان‌ فرود آورده‌ و راه‌ را برآنان‌ روشن‌ ساخته ‌ولی‌ آنان‌ این‌ ارزش‌ها را پاس‌ نداشتند لذا مستحق‌ این‌ کیفر عادلانه‌ گردیدند.

﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ٥٢ [الأنفال: 52].

بعد از آن‌که‌ خدای‌ سبحان‌، از نزول‌ عذاب‌ خویش‌ بر مشرکان‌ در بدر خبر داد، اینک‌ به‌ دنبال‌ آن‌، حقیقتی‌ را عنوان‌ می‌نماید که‌ از سنت‌ وی‌ در گروههای‌ کفار حکایت‌ می‌کند: «همانند عادت‌ فرعونیان‌ و پیشینیان‌ آنان‌ که‌ به‌ آیات‌ الهی‌ کفرورزیدند، آن‌گاه‌ خداوند آنان‌ را به‌ کیفر گناهان‌شان‌ گرفتار کرد، هرآینه‌ الله توانای‌ سخت‌کیفر است» یعنی: سنت‌ الهی‌ در عذاب‌ کردن‌ گروه‌ قریش‌، همانند سنت‌ پیشین‌ وی‌ در تعذیب‌ گروههای‌ کفاری‌ است‌ که‌ عادت‌ و شیوه‌ آنها کفر ورزیدن‌ به‌ آیات‌ الهی‌بوده‌ است‌ لذا این‌ کفرشان‌ است‌ که‌ سبب‌ فرود آمدن‌ عذاب‌ خدای‌ سبحان‌ بر آنان‌ شده‌ است‌ پس‌ همان‌گونه‌ که‌ آنان‌ بر عادت‌ و شیوه‌ خویش‌ در تکذیب‌ ادامه‌ می‌دهند؛ متقابلا عادت‌ و سنت‌ الهی‌ هم‌ بر تعذیب‌شان‌ جریان‌ یافته‌ است‌. دأب: عادت‌ است‌.

﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٥٣ [الأنفال: 53].

«این» عذابی‌ که‌ خداوند عزوجل برآنان‌ فرود آورد «بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ خداوند دگرگون‌کننده‌ نعمتی‌ نیست‌ که‌ بر قومی‌ ارزانی‌ داشته» یعنی: عادت‌ الهی‌ در بندگانش‌، عدم‌ دگرگون ‌ساختن‌ نعمت‌ها برآنان‌ است‌؛ «مگر آن‌که‌ آنان‌ آنچه‌ را که‌ در دل‌ دارند، تغییر دهند» از احوال‌ و اخلاق‌ خویش‌، با کفران‌ نعمت‌های‌ الله عزوجل و ناسپاسی‌ احسان‌ و اهمال‌ اوامر و نواهی‌ وی‌. پس‌ دگرگون‌ ساختن‌ نعمت‌ بر آل ‌فرعون‌ و بر مشرکان‌ مکه‌، نتیجه‌ عملکرد و احوال‌ خود آنان‌ است‌ و قانون‌ الهی‌ در همه‌ عصرها و نسل‌ها همین‌گونه‌ بوده‌ است‌ «و خداوند شنواست» سخنان ‌تکذیب‌کنندگان‌ را «داناست» به‌ آنچه‌ که‌ انجام‌ می‌دهند.

﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ٥٤ [الأنفال: 54].

«همانند عادت‌ فرعونیان‌ و کسانی‌که‌ پیش‌ از آنان‌ بودند» تکرار این‌ جمله‌ برای ‌تأکید است‌، همچنین‌ با بیان‌ نوع‌ عذاب‌ در این‌ آیه‌، بر تفصیل‌ موضوع‌ افزوده ‌شده‌ است‌ «آیات‌ پروردگار خویش‌ را دروغ‌ شمردند پس‌ ما آنان‌ را به‌ سزای‌ گناهانشان‌هلاک‌ و فرعونیان‌ را غرق‌ کردیم‌ و همه‌ آنها ستمکار بودند» یعنی: کسان‌ فرعون‌ و پیشینیان‌شان‌ و همین‌طور مشرکان‌ مکه‌ که‌ در بدر به‌ عذاب‌ الهی‌ گرفتار شدند، همه‌ بر خود و دیگران‌ ستمکار بودند، به ‌سبب‌ این‌که‌ مرتکب‌ اعمالی‌ چون‌ کفر به‌ خدای‌ سبحان‌ و آیات‌ و پیامبرانش‌ و نیز ظلم‌ بر دیگران‌ در برخورد و رفتارشان ‌می‌گردیدند پس‌ سنت‌ الله عزوجل این‌ بود که‌ آنان‌ را به‌ عقوبت‌ فرو گیرد و فرعونیان‌ را با غرق‌ و دیگران‌ را نیز به‌ شیوه‌های‌ گوناگون‌ هلاک‌ گرداند. در سیرت‌ آمده ‌است: چون‌ خبر کشته ‌شدن‌ ابوجهل‌ در بدر به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رسید، آن‌حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  حرکت‌ کردند تا بر سر نعش‌ وی‌ رسیدند، آن‌گاه‌ ایستادند و فرمودند: «این‌ شخص‌، فرعون‌ این‌ امت‌ بود».

﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ٥٥ الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لَا یَتَّقُونَ٥٦ [الأنفال: 55-56].

«بی‌تردید، بدترین‌ جنبندگان» یعنی: بدترین‌ آنچه‌ که‌ بر روی‌ زمین‌ از انواع ‌جانداران‌ می‌جنبد «در نزد خدا» یعنی: در حکم‌ وی‌ «کسانی‌اند که‌ کفر ورزیده‌اند» یعنی: کسانی‌اند که‌ بر کفر خویش‌ اصرار ورزیده‌ و در گمراهی‌ غوطه‌ور شده‌اند زیرا این‌ کفار کودن‌، عقل‌ و خردشان‌ را در آنچه‌ که‌ باید، به‌کار نگرفته‌ و به‌ آنچه‌ که‌ صلاح‌شان‌ در آن‌ است‌، راه‌ نیافته‌اند «پس‌ آنان‌ ایمان ‌نمی‌آورند» اصلا و ابدا از گمراهی‌شان‌ باز نمی‌گردند و به‌ دلیل‌ پافشاری‌ بر کفر، هرگز انتظار نمی‌رود که‌ از آن‌ بازگردند «همان‌ کسانی‌ که‌ از آنان‌ پیمان‌ گرفتی‌، سپس‌ پیمان‌ خود را» که‌ از آنان‌ گرفته‌ بودی‌ «در هر بار می‌شکنند» یعنی: در هر پیمانی‌ «و پروایی» از پیمان‌شکنی‌ «ندارند» و از عاقبت‌ آن‌ نترسیده‌ و از اسباب‌ آن‌ نمی‌پرهیزند. و از این‌ گروهند طائفه‌ بنی‌قریظه‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با آنان‌ بر این‌ امر که‌ کفار را یاری‌ نکنند، پیمان‌ بستند، اما آنها به‌ این‌ عهد خود وفا نکرده ‌بلکه‌ به‌ مکه‌ رفتند تا کفار را به‌ جنگ‌ مسلمانان‌ برانگیزند و به‌ آنها وعده‌ یاری‌ و کمک‌ بدهند، که‌ بر اثر آن‌، قریش‌ و قبایل‌ مشرک‌ دیگر به‌سوی‌ غزوه‌ خندق ‌شتافتند. پس‌ از آنجا که‌ بنی‌قریظه‌ عهد خویش‌ را با مسلمانان‌ شکستند، مسلمانان ‌نیز به‌ دنبال‌ شکست‌ و فرار مشرکان‌ در غزوه‌ خندق‌، حساب‌کار را با آنان‌ یکسره‌کردند چنان‌که‌ این‌ داستان‌ در سیرت‌ نبوی‌ به‌ تفصیل‌ آمده‌ است‌.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ خداوند متعال‌ در این‌ آیه‌، کفار را بدترین‌ جنبندگان‌ روی ‌زمین‌ معرفی‌ کرد، آن‌گاه‌ از میان‌ آنان‌ پیمان‌ شکنان‌ را به‌ این‌ وصف‌ مخصوص ‌گردانید.

﴿فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ٥٧ [الأنفال: 57].

«پس‌ اگر در جنگ‌ آنان‌ را یافتی» یعنی: اگر در میدان‌ جنگ‌ بر آنان‌ قدرت‌ یافته‌ و بر مغلوب‌ ساختن‌شان‌ توانا شدی‌ «به‌سبب‌ آنان» یعنی: با کشتن‌ و تیره‌روز ساختن‌ آنان‌ «کسانی‌ را که‌ پشتیبان‌ آنان‌ هستند» از محاربان‌ اهل‌ شرک ‌«متفرق‌ ساز» و تار و مار کن‌ «باشد که‌ عبرت‌ گیرند» یعنی: چنان‌ درسی‌ به‌ آنان‌ بده‌ که‌ عبرت‌ پشتیبانان‌شان‌ گردد تا از تو هراسی‌ عمیق‌ در دل‌ بدارند و از بیم‌ آن‌که ‌بر آنان‌ همان‌ فرود آید که‌ بر پیشاهنگان‌شان‌ فرود آمد، از جنگ‌ با تو دست ‌بردارند.

﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ٥٨ [الأنفال: 58].

«و اگر از گروهی‌ بیم‌ خیانت‌ داری» یعنی: اگر از گروهی‌ که‌ با آنان‌ عهد بسته‌ای‌، بیم‌ نیرنگ‌ و پیمان‌شکنی‌ داری‌ و اگر از آنان‌ نشانه‌های‌ خیانت‌ به‌ ظهور رسید «پس‌ بینداز به‌سوی‌ آنان» پیمانی‌ را که‌ میان‌ تو و آنان‌ است‌ «به‌ طور برابر» یعنی: به‌ شیوه‌ای‌ که‌ تو و آنان‌ به‌طور یکسان‌ بدانید که‌ آن‌ پیمان‌، شکسته ‌شده‌ و دیگر قابل‌ اعتبار نیست‌ لذا به‌ گونه‌ آشکار و اعلام ‌شده‌، طرف‌ مقابل‌ را از بی‌اعتبار بودن ‌پیمان‌ باخبر و آگاه‌ گردان‌ و جنگ‌ را با آنان‌ به‌طور غافلگیرانه‌ و ناگهانی‌ آغاز نکن‌. هرچند آیه ‌کریمه‌ در شأن‌ یهود مدینه‌ نازل‌ شده‌ ولی‌ حکم‌ آن‌ عام‌ است‌ و هر هم‌پیمانی‌ را که‌ بیم‌ شکستن‌ عهد از او متصور باشد، در بر می‌گیرد «زیرا خدا خائنان ‌را دوست‌ نمی‌دارد» این‌ هشداری‌ برای‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  است‌ که‌ مبادا قبل‌ از اعلام ‌صریح‌ و بی‌پرده‌ بی‌اعتبار بودن‌ عهد طرف‌ مقابل‌، به‌ آنان‌ حمله‌ کنند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بیهقی‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «سه‌ چیز است‌ که‌ مسلمان‌ و کافر در آن‌ برابرند:

1-  کسی ‌که‌ با وی‌ عهدی‌ بسته‌ای‌، به‌ عهد با وی‌ وفا کن‌؛ مسلمان‌ باشد یا کافر زیرا عهد برای‌ خدا عزوجل است‌.

2-  کسی‌که‌ میان‌ تو و او رابطه‌ رحم‌ (خویشاوندی‌ و قرابتی) است‌، آن‌ رابطه‌ را بپیوند؛ مسلمان‌ باشد یا کافر.

3-  کسی‌ که‌ تو را بر امانتی‌ امین‌ می‌گرداند، امانتش‌ را به‌ وی‌ برگردان‌؛ مسلمان ‌باشد یا کافر».

﴿وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لَا یُعْجِزُونَ٥٩ [الأنفال: 59].

«و باید که‌ نپندارند کافران» درباره‌ خود «که‌ آنان‌ پیشی‌ جسته‌اند» یعنی: نپندارند که‌ از نزد ما جان‌ به‌ در برده‌ و به‌ سلامت‌ جسته‌اند، یا نپندارند که‌ نیرومندتر از آن‌ هستند که‌ تو را بر آنان‌ غالب‌ گردانیم‌ «زیرا آنان‌ عاجز نتوانند کرد» یعنی: هرچند برخی‌ از آنان‌ از معرکه‌« بدر» گریخته‌ و جان‌ به‌در برده‌اند ولی‌ بدانند که‌ خواه‌ ناخواه‌ آنان‌ را با عذاب‌ خویش‌ در خواهیم‌ یافت‌ و گریزی‌ از عذاب‌ ما ندارند پس‌ ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! مطمئن‌ باش‌ که‌ جان‌ به‌در بردگان‌ از بدر، سرانجام‌ گرفتار خواهند شد.

و از آنجا که‌ مبارزه‌ علیه‌ کفار آمادگی‌ می‌طلبد، مسلمانان‌ باید مجهز باشند زیرا عذاب‌ خداوند عزوجل بر کفار، به‌ دست‌ مؤمنان‌ فرود می‌آید:

﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ٦٠ [الأنفال: 60].

«و» ای‌ مسلمانان‌! «هر چه‌ در توان‌ دارید برای‌ آنان‌ از قوه‌ مهیا سازید» قوه: هر چیزی‌ است‌ که‌ بتوان‌ با آن‌ در جنگ‌ نیرومند شد و توان‌ رزمی‌ را بالا برد، از آن‌جمله‌؛ تجهیز نفرات‌، تأمین‌ سلاح‌، مهمات‌، ساختن‌ دژها و سنگرهای‌ مستحکم‌، آموزش‌ فنون‌ جنگ‌ و سایر تدبیرات‌ جنگی‌ای‌ که‌ باید توان‌ و تلاش‌ مسلمانان ‌صرف‌ آن‌ بشود.

ابن‌کثیر می‌گوید: «معنای‌ قوه‌ وسیع‌ است». شایان‌ ذکر است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیث‌ شریف‌ (قوه‌) را به‌ «رمی‌: افگندن‌ تیر» تفسیر کرده‌ اند: «ألا إن القوة الرمی: آگاه‌ باشید که‌ قوه‌، تیر اندازی‌ است». لذا آماده‌ ساختن‌ وسایل‌ تیر اندازی‌ و شلیک‌ گلوله‌ با همه‌ انواع‌ آن‌ ـ از توپ‌های‌ مختلف‌ گرفته‌ تا بمب‌ اتمی‌ و غیره‌ ـ در مفهوم‌ «رمی»، شامل‌ است‌ «و» ای‌ مسلمانان‌! هر چه‌ در توان‌ دارید «از اسبان‌ آماده» در برابر دشمن‌، مهیا سازید. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است: «در پیشانی‌ اسب‌ تا روز قیامت‌ خیر بسته‌ شده‌؛ [یعنی] پاداش‌ و غنیمت». «تا با این» تدارکات‌ و آمادگی‌ها «دشمن‌ خدا و دشمن‌ خویش‌ را بترسانید» که ‌همانا مشرکان‌ مکه‌ و غیر آنان‌ از گروه‌هایی‌اند که‌ با شما می‌جنگند «و» نیزبترسانید «قوم‌ دیگری‌ را جز آنان‌ که‌ شما آنان‌ را نمی‌شناسید و خداوند می‌شناسدشان» که‌ همانا منافقان‌ و به‌ قولی: یهود و به‌ قولی: فارس‌ و روم‌ و دیگرانی‌ هستند که‌ دشمنی‌ آنها تا هنوز برای‌ شما شناخته‌ نشده‌ است‌ «و آنچه‌ در راه ‌الله انفاق‌ کنید» یعنی: در جهاد «هرچه‌ باشد» اندک‌ و ناچیز، یا انبوه‌ و بسیار «پاداشش‌ به‌ شما تمام‌ داده‌ می‌شود» در دنیا و آخرت‌ به‌ چند و چندین‌ برابر «و شما مورد ستم‌ قرار نمی‌گیرید» در بازگرفتن‌ پاداشتان‌ بلکه‌ پاداش‌ خود را به‌ تمام‌ و کمال‌ دریافت‌ می‌کنید.

بدین‌گونه‌، خدای‌ متعال‌ آیه‌ کریمه‌ را با دستور آماده‌سازی‌ نیروها آغاز و با امر به‌ انفاق‌ به‌ پایان‌ برد زیرا بسیج‌ و آماده‌سازی‌ نیرو، بدون‌ انفاق‌ مال‌ میسر نیست‌.

﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ٦١ [الأنفال: 61].

«و اگر به‌ صلح‌ گراییدند، تو نیز به‌ آن‌ میل‌ کن» یعنی: اگر دشمنان‌ به‌ صلح‌ و دادن جزیه‌ متمایل ‌شدند، از آنان‌ بپذیر.

به‌ قولی: این‌ آیه‌، به‌ آیه‌ «سیف» در سوره‌ «برائه»: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ «آیه/‌5» منسوخ‌ گردید. اما ابن‌کثیر ـ ترجیحا ـ بر آن‌ است‌ که‌ نه‌ این آیه‌ منسوخ‌ است‌ و نه‌ در آن‌ تخصیصی‌ است‌ بلکه‌ امر به‌ قتال‌، ناظر بر هنگام ‌استطاعت‌ و پذیرش‌ صلح‌ ناظر بر هنگام‌ عجز مسلمانان‌ و نیرومندی‌ دشمن‌ و عدم‌ توازن‌ میان‌ نیروی‌ آنان‌ با نیروی‌ مسلمانان‌ است‌.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ ترتیب‌ دادن‌ عقد صلح‌ با دشمن‌ به‌ اتفاق‌ علما جایز است ‌ولی‌ به‌سر رساندن‌ آن‌ الزامی‌ نیست‌، به‌ این‌ معنی‌ که‌ اگر نشانه‌های‌ خیانت‌ دیده‌ شد، الغای‌ پیمان‌ صلح‌ به ‌طور اعلام ‌شده‌ آن‌ جایز است‌ «و بر خدا توکل‌ کن» درگرایش‌ به‌سوی‌ صلح‌ و از نیرنگ‌ آنان‌ اندیشناک‌ نباش‌ زیرا «که‌ او شنوای» آن‌چیزی‌ است‌ که‌ می‌گویند «داناست» به‌ آنچه‌ می‌کنند.

﴿وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ٦٢ [الأنفال: 62].

«و اگر بخواهند که‌ تو را فریب‌ دهند» با صلح‌ در حالی‌که‌ خیانت‌ و نیرنگ‌شان‌ را پنهان‌ می‌دارند «خدا برای‌ تو بس‌ است» و شرارت‌های‌ آنها با غدر و پیمان‌شکنی‌ را از تو باز می‌دارد «همو بود که‌ تو را با یاری‌ خود و مؤمنان‌ نیرو داد» پس‌ همان‌ خدایی ‌که‌ در گذشته‌ (روز بدر) تو را بر آنان‌ با یاری‌ خویش‌ نیرومند گردانید، همو در آینده‌ نیز ـ هنگامی‌ که‌ از سوی‌ آنان‌ فریب‌ و پیمان‌ شکنی‌ روی‌ دهد ـ تو را بر آنان‌ نصرت‌ داده‌ و نیرومند خواهد گردانید.

﴿وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٦٣ [الأنفال: 63].

«و هم‌ اوست‌ که‌ میان‌ دل‌هایشان» یعنی: دلهای‌ مؤمنان‌ که‌ وسیله‌ نیرومندی‌ تو هستند «الفت‌ انداخت» مراد؛ الفت‌ انداختن‌ میان‌ دلهای‌ اوس‌ و خزرج‌ است‌ که‌ در جاهلیت‌ عصبیت‌ شدید و جنگ‌های‌ بزرگی‌ در میان‌شان‌ مشتعل‌ بود پس‌ خدای‌  عزوجل با توفیق‌ دادن‌شان‌ به‌ ایمان‌، در میان‌ دل‌هایشان‌ الفت‌ انداخت‌. به‌ قولی: مراد؛ الفت‌ انداختن‌ میان‌ دل‌های‌ مهاجران‌ و انصار است‌ «اگر آنچه‌ در روی‌ زمین‌است‌ همه‌ را خرج‌ می‌کردی‌، نمی‌توانستی‌ میان‌ دل‌هایشان‌ الفت‌ برقرار کنی» از آنجا که ‌عصبیت‌ و عداوت‌ در میان‌شان‌ به‌ حدی‌ رسیده‌ بود که‌ دفع‌ آن‌ به‌ وسایل‌ مادی‌ به‌هیچ‌ وجه‌ ممکن‌ نبود «ولی‌ الله میان‌ آنان‌ الفت‌ افگند» به‌ فضل‌ و رحمت‌ و با قدرت‌ عظیم‌ و صنع‌ بدیع‌ خویش‌ و با حکمت‌ و بینشی‌ که‌ به‌ وسیله‌ دین‌ استوار و قویم ‌خویش‌ به‌ ایشان‌ عنایت‌ نمود. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ آمده‌ است ‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  هنگامی‌ که‌ برای‌ انصار درباره‌ غنایم‌ حنین‌ سخنرانی‌ می‌کردند، خطاب‌ به‌ ایشان‌ فرمودند: «ای‌ گروه‌ انصار! آیا شما را گمراه‌ نیافتم‌ وخداوند عزوجل شما را به‌وسیله‌ من‌ هدایت‌ کرد؟ آیا شما را فقیر نیافتم‌ وخداوند عزوجل شما را به‌سبب‌ من‌ توانگر کرد؟ و آیا شما متفرق‌ نبودید پس‌خداوند عزوجل به‌ وسیله‌ من‌ میان‌ شما الفت‌ افگند؟». «همانا او غالب‌ است» و کسانی‌ را که‌ به‌ فریب‌ مؤمنان‌ متوسل‌ می‌شوند، سرکوب‌ و مقهور می‌گرداند «و باحکمت» است‌، در پیروز ساختن‌ مؤمنان‌.

﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ٦٤ [الأنفال: 64].

«ای‌ پیامبر! خدا و مؤمنانی‌ که‌ پیرو تو هستند تو را کافی‌ است» یعنی: خدا عزوجل برای ‌تو کافی‌ است‌ و مؤمنان‌ نیز برای‌ تو کافی‌اند. همچنین‌ محتمل‌ است‌ که‌ معنی ‌این‌گونه‌ باشد: خدا عزوجل هم‌ برای‌ تو کافی‌ است‌ و هم‌ برای‌ مؤمنانی‌ که‌ پیرو تو هستند.

 ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ٦٥ [الأنفال: 65].

«ای‌ پیامبر! مؤمنان‌ را به‌ جهاد برانگیز» و رغبت‌ ده‌. البته‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ پیروی‌ از این‌ فرمان‌، همیشه‌ امت‌شان‌ را به‌ جهاد تشویق‌ و تحریک‌ می‌کردند چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  در روز بدر به‌ یاران‌شان ‌فرمودند: «بپاخیزید به‌سوی‌ بهشتی‌ که‌ پهنای‌ آن‌ به‌ وسعت‌ همه‌ آسمانها و زمین ‌است» «آل‌عمران/133». در این‌ اثنا یکی‌ از اصحاب‌ به‌ نام‌ عمیربن‌حمام‌س گفت: پهنای‌ آن‌ به‌ وسعت‌ آسمانها و زمین‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: آری‌! گفت: به‌! به‌! آن‌گاه‌ خرمایی‌ چند را که‌ در دست‌ داشت‌، انداخت‌ و گفت: تا من ‌این‌ خرماها را بخورم‌، این‌ مدت‌، زمانی‌ طولانی‌ است‌! سپس‌ پیش‌ تاخت‌ و جنگید تا که‌ به‌ شهادت‌ رسید».

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ برای‌ پایدار ساختن‌ دل‌های‌ مؤمنان‌ و آرام‌ساختن‌ خاطر ایشان‌ چنین‌ بشارت‌شان‌ می‌دهد: «اگر از شما بیست‌ تن‌ صابر باشند، بر دویست‌ تن ‌غالب‌ می‌شوند» این‌ بشارت‌ به‌ همین‌ نسبت‌ ـ یک ‌تن‌ از مسلمانان‌ در برابر ده‌ تن‌ ازکفار ـ در هر شماری‌ جاری‌ است‌ «و اگر از شما صد تن‌ باشند، بر هزار تن‌ از کافران ‌پیروز می‌گردند» و هر گروهی‌ از مسلمانان‌ که‌ به‌ کمتر از این‌ تعداد مغلوب‌ گشت‌، این‌ از ضعف‌ ایمان‌ یا عدم‌ صبر و پایداری‌، یا عدم‌ آمادگی‌، یا به‌خاطر وجود نزاع‌ و اختلاف‌ در میان‌شان‌، یا غیر این‌ از علل‌ و اسبابی‌ است‌ که‌ در این‌ سوره‌ به‌ برخی ‌از آنها اشاره‌ شده‌ است‌. به‌ قولی: این‌ آیه‌ کریمه‌ هرچند به‌ صیغه‌ خبری‌ آمده‌، اما به‌ معنی‌ امر است‌، یعنی: مسلمانان‌ از سوی‌ خدای‌ سبحان‌ مأمورند به‌ این‌که‌ یک ‌گروه‌ جنگی‌ از آنان، در مقابل‌ دشمنی‌ که‌ ده‌ برابرشان‌ است‌ پایداری‌ کند «چرا که ‌آنان‌ قومی‌اند که‌ نمی‌فهمند» حکمت‌ جنگ‌ را چنان‌که‌ شما می‌فهمید زیرا آنان‌ فقط به‌ قصد برتری‌جویی‌ و توسعه‌طلبی‌ می‌جنگند ولی‌ شما برای‌ اعلای‌ کلمه‌ الله جهاد می‌کنید پس‌ آنها بدون‌ داشتن‌ بینش‌ و درکی‌ متعالی‌ از جنگ‌ و اهداف‌ آن‌ می‌جنگند و هرکس این‌چنین‌ باشد، او اکثرا مغلوب‌ است‌.

﴿الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ٦٦ [الأنفال: 66].

و چون‌ جنگیدن‌ با کفار به‌ این‌ حساب‌ و معیار، بر مسلمانان‌ دشوار آمد و آن‌ را بسیار سخت‌ پنداشتند و ضعف‌شان‌ در عینیت‌ نمایان‌ شد، خدای‌ مهربان‌ برآنان ‌تخفیف‌ و رخصت‌ داد و فرمود: «اکنون‌ خدا بر شما تخفیف‌ داده‌ و معلوم‌ داشت‌ که ‌در شما ضعفی‌ است‌ پس‌ اگر از شما صد تن‌ شکیبا باشند، بر دویست‌ تن‌ پیروز گردند و اگر از شما هزار تن‌ باشند، بر دو هزار تن‌ غالب‌ آیند ـ به‌ اذن‌ الله» بنابراین‌، خداوند متعال‌ در این‌ تخفیف‌، مسلمانان‌ را مکلف‌ گردانید که‌ یک‌ تن‌ از ایشان‌ در برابر دو تن‌ از کفار پایداری‌ کرده‌ و بر آن‌ دو تن‌ غلبه‌ نماید «و خداوند با صابران‌ است» به ‌عنایت‌ و رحمت‌ و نصرت‌ خود.

﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٦٧ [الأنفال: 67].

«برای‌ هیچ‌ پیامبری‌ سزاوار نیست‌ که‌ اسیرانی‌ بگیرد تا در زمین‌ از آنان‌ سخت‌ کشتار کند» زیرا با کشتار است‌ که‌ مقاومت‌ کفار کاملا سلب‌ شده‌ و قدرت‌ و توان‌ آنها بر سازماندهی‌ حرکتی‌ فعال‌ علیه‌ شما، از بین‌ می‌رود لذا از کفار کشتار سختی‌ به‌پا کنید.

خدای‌ سبحان‌ در این‌ آیه‌ خبر می‌دهد که‌ در روز بدر، کشتن‌ مشرکان‌ واجب ‌ذمه‌ مسلمانان‌ بود نه‌ اسیر ساختن‌ و گرفتن‌ فدیه‌ (سرب‌ها) از آنان‌، آن‌گونه‌ که ‌مسلمانان‌ در آن‌ روز عمل‌ کردند «شما متاع‌ دنیا را می‌خواهید» با آنچه‌ که‌ از فدیه‌ (سربها) می‌گیرید «و خداوند آخرت‌ را می‌خواهد» برای‌ شما، با پاداشی‌ که‌ در بسیارکشتن‌ کفار برایتان‌ تعلق‌ می‌گیرد «و الله غالب» است‌ پس‌ دشمنانش‌ را سرکوب‌ می‌کند و «با حکمت‌ است» در سرزنش‌ نمودن‌ دوستانش‌.

﴿لَوْلَا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ٦٨ [الأنفال: 68].

«اگر حکم‌ پیشین‌ الهی‌ نبود» در این‌که‌ مسلمانان‌ را با عمل‌ اجتهادی‌ آنان‌ عذاب ‌نکند «قطعا به‌ شما در آنچه‌ گرفتید» از مال‌، به‌عنوان‌ فدیه‌ اسیران‌ بدر «عذابی‌ بزرگ ‌می‌رسید» آری‌! تصمیم‌ مسلمانان‌ به‌ گرفتن‌ فدیه‌ از اسیران‌ بدر، عملی‌ اجتهادی ‌بود زیرا اجتهادشان‌ بر این‌ مبنی‌ استوار بود که‌ زنده‌ نگه ‌داشتن‌ کفار، چه‌بسا سبب ‌مسلمان ‌شدن‌ آنان‌ گردد و از سویی‌، با اموال‌ به‌ دست‌ آمده‌ از درک‌ فدیه‌، می‌توان‌ بنیه‌ مالی‌ جهاد را تقویت‌ کرد. اما به‌ قولی: مراد از حکم‌ پیشین‌ الهی‌، حکم‌ وی‌ به‌ آمرزش‌ گناهان‌ گذشته‌ و آینده‌ اهل‌ بدر است‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «حکم‌ اسیران‌ در نزد جمهور علما بر همین‌ منوال‌ باقی‌ ماند و استمرار یافت‌، یعنی‌ این‌که‌، امام‌ (زمامدار مسلمانان‌) درباره‌ اسیران‌ کافر مخیر است‌؛ اگر می‌خواهد آنان‌ را بکشد چنان‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با بنی‌قریظه‌ چنین‌ کردند و اگر می‌خواهد فدیه‌ (سربها) بگیرد چنان‌که‌ ایشان‌ با اسیران‌ بدر عمل ‌کردند».

﴿فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ٦٩ [الأنفال: 69].

«پس‌، از آنچه‌ به‌ غنیمت‌ برده‌اید، حلال‌ و پاکیزه‌ بخورید» یعنی: از فدیه‌ای‌ که‌ به‌ غنیمت‌ برده‌اید، گوارا بخورید زیرا فدیه‌ اسیران‌ از جمله‌ غنایمی‌ است‌ که‌ خدای‌  عزوجل آن‌ را برای‌ شما حلال‌ ساخته‌ است‌. بدین‌گونه‌، خدای‌ منان‌ ـ بعد از آن‌که‌ در آیه‌ گذشته‌ مسلمانان‌ را بر اسیر گرفتن‌ کافران‌ عتاب‌ و سرزنش‌ نمود ـ دراین‌ آیه‌ بهره‌گیری‌ از فدیه‌ اسیران‌ را برای‌شان‌ مجاز اعلام‌ می‌کند تا مسلمانان‌ از مفاد این‌ سرزنش‌ و عتاب‌، چنین‌ استنباط نکنند که‌ اموال‌ فدیه‌ بر ایشان‌ حرام‌ است‌ «و از خداوند پروا دارید» در رویدادهای‌ آینده‌ لذا دست‌ به‌ کاری‌ نزنید که‌ شما را بدان ‌فرمان‌ نداده‌ است‌ «همانا خدا آمرزنده‌ است» آن‌ تقصیری‌ را که‌ از شما سرزد «مهربان‌ است» به‌ شما، از همین‌ رو به‌ شما رخصت‌ داد تا از فدیه‌ اسیران ‌بهره‌برداری‌ نمایید و آن‌ را بر خود حرام‌ تلقی‌ نکنید.

از ابن‌مسعود رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: چون ‌غزوه‌ بدر با پیروزی‌ مسلمانان‌ به‌ پایان‌ رسید، اسیران‌ را آوردند، در این‌ اثنا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رو به‌ اصحاب‌شان‌ کرده‌ فرمودند: رأی‌ شما درباره‌ این‌ اسیران‌ چیست‌؟ ابوبکر رضی الله عنه  گفت: یا رسول‌الله! اینان‌ قوم‌ و خانواده‌ شما هستند لذا آنها را نکشید، چه‌بسا که‌ خدای‌  عزوجل بر آنها توبه‌پذیر شود. عمر رضی الله عنه  گفت: یا رسول‌الله! اینان‌ شما را تکذیب‌ کرده‌ و شما را از دیارتان‌ بیرون‌ رانده‌ و با شما جنگیده‌اند لذا آنان‌ را پیش‌ افگنید و گردن‌هایشان‌ را بزنید. عبدالله بن‌رواحه‌ رضی الله عنه  گفت: یا رسول‌الله! بنگرید که‌ در کجا وادیی‌ پر از هیزمی‌ است‌ پس‌ آنان‌ را در آن‌ وادی‌ افگنده‌ بر آنان‌ آتش‌ افروزید تا در کام‌ شعله‌های‌ آن‌ فرو روند. رسول ‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  بعد از شنیدن‌ آرای‌ یادشده‌ فرمودند: «همانا شما تنگدست‌ و فقیر هستید پس‌ احدی‌ از آنان‌ نباید از نزد شما رهایی‌ یابد؛ جز با فدیه‌ یا با گردن ‌زدن». همان ‌بود که‌ خدای‌  عزوجل آیه: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ را نازل‌ نمود و رسول‌ خویش‌ را بر این‌ امر مورد عتاب‌ قرار داد.

﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ٧٠ [الأنفال: 70].

«ای‌ پیامبر! به‌ اسیرانی‌ که‌ در دست‌ شما هستند، بگو» همانها که‌ در روز بدر به ‌اسارت‌شان‌ گرفته‌ و از آنان‌ فدیه‌ (سرب‌ها) گرفته‌اید «اگر خداوند در دلهای‌ شما خیری‌ سراغ‌ داشته‌ باشد» یعنی: حسن‌ ایمان‌ و صلاح‌ نیتی‌ «البته‌ بهتر از آنچه‌ از شما گرفته‌شده» از فدیه‌ «به‌ شما عطا می‌کند» یعنی: به‌ شما در همین‌ دنیا، یا در آخرت‌، رزقی‌ بهتر و سودمندتر از آن‌ را عوض‌ می‌دهد «و بر شما می‌آمرزد» گناهانتان‌ را «و الله آمرزنده‌ مهربان‌ است».

ابن‌جریر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: «عباس‌ رضی الله عنه  عموی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: این‌ آیه‌ درباره‌ من‌ نازل‌ شد زیرا من‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را از اسلام ‌آوردن‌ خویش‌ آگاه‌ ساخته‌ و از ایشان‌ خواستم‌ تا بیست‌ اوقیه‌ای‌ را که‌ از من‌ به‌ عنوان ‌سربها (فدیه‌) در بدر گرفته‌ شده‌، به‌ من‌ برگردانند، اما ایشان‌ ابا ورزیدند پس‌ خدای‌  عزوجل در عوض‌، به‌ من‌ بیست‌ غلام‌ عنایت‌ نمود که‌ همه‌ آنها تاجر بودند و هر یک‌ از آنها به‌ اندازه‌ تمام‌ آن‌ مالم‌ ثروت‌ داشتند». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «اسیران‌ بدر به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گفتند: به‌ پیامی‌ که‌ با خود آورده‌ای‌، ایمان‌ آوردیم‌ و گواهی‌ می‌دهیم‌ که‌ فرستاده‌ خداوند عزوجل هستی‌ و برایت‌ نزد قوم‌ خویش ‌خیرخواهی‌ می‌کنیم‌. همان‌ بود که‌ آیه‌ کریمه‌ نازل‌ شد».

﴿وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٧١ [الأنفال: 71]. «و اگر بخواهند به‌ تو خیانت‌ کنند» یعنی: اگر سخن‌شان‌ در مورد پذیرفتن‌ اسلام‌ و خیرخواهی‌ برای‌ مسلمانان‌ دروغ‌ باشد «همانا پیش‌ از این‌ نیز به‌ خدا خیانت‌ کرده‌بودند» زیرا کفر ورزیدند و با تو جنگیدند «پس‌ خداوند مسلط کرد» تو را «برآنان» بنابراین‌، اگر باز هم‌ به‌ خیانت‌ باز گردند؛ خداوند عزوجل مجددا تو را برآنان ‌مسلط خواهد کرد «و خدا دانای‌ حکیم‌ است» پس‌ او سرانجام‌ کارها و حکمتی‌ را که‌ در آنها نهفته‌ است‌، بهتر می‌داند.

﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ٧٢ [الأنفال: 72].

خداوند متعال‌ این‌ سوره‌ مبارکه‌ را با بیان‌ حکم‌ «موالات» به‌ پایان‌ برده‌ و مؤمنان‌ را به‌ چهار گروه‌ دسته‌بندی‌ می‌کند و جایگاه‌ هر دسته‌ از آنان‌ را در قبال‌ این‌حکم‌ بیان‌ می‌کند تا هر گروه‌، دوستا‌ن‌شان‌ را که‌ از آنان‌ یاری‌ می‌جویند، بشناسند. در جانب‌ مقابل‌؛ کفار را نیز دوستان‌ (اولیاء) یک‌دیگر معرفی‌ می‌نماید: «همانا کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ و هجرت‌ کرده‌اند» حق‌ تعالی‌ پناه‌گزینان‌ به‌سوی‌ مدینه‌ را «مهاجر» نامید زیرا ایشان‌ به‌ طلب‌ رضا و لبیک ‌گفتن‌ به‌ ندای‌ او، وطن‌ خویش‌ را ترک‌ کردند. پس‌ مهاجران‌ در حکم‌ موالات‌، اولین‌ گروه‌اند «و کسانی‌که‌ جای ‌دادند و نصرت‌ کردند» یعنی: انصار مدینه‌ «اینان‌ بعضی‌ دوستان‌ بعضی‌ دیگرند» و در نصرت‌ و یاری‌گری‌ کارساز یک‌دیگر می‌باشند. البته‌ ایشان‌ در حکم‌ موالات ‌دسته‌ دوم‌ اند. یادآور می‌شویم‌ که‌ علما بر برتری‌ مهاجران‌ بر انصار اجماع‌ دارند.

به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: مهاجران‌ و انصار در میراث‌ نیز با هم‌ مشارکت‌ داشته‌ و از یک‌دیگر میراث‌ می‌برند. چنان‌که‌ در صدر اسلام‌ چنین‌ بود و مهاجران‌ و انصار، با هجرت‌ و نصرت‌ از یک‌دیگر میراث‌ می‌بردند، سپس‌ خداوند متعال ‌حکم‌ میراث‌ میان‌ آنها را با آیه‌ (75) از همین‌ سوره: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ منسوخ‌ گردانید.

«و کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ اند ولی‌ هجرت‌ نکرده‌اند، شما را از ولایت‌ آنان‌ هیچ‌ چیزی ‌نیست» یعنی: شما به‌ نصرت‌ و یاری‌ آنان‌ مکلف‌ نیستید. یا شما از میراث‌ آنان ‌هیچ‌ سهمی‌ ندارید، هر چند از نزدیکان‌ نسبی‌ شما هم‌ باشند زیرا آنان‌ به‌ فریضه ‌هجرت‌ قیام‌ نکرده‌ و هنوز در «دارحرب» به‌سر می‌برند «مگر آن‌که‌ هجرت‌ کنند» و الزامات‌ خویشاوندی‌ دینی‌ را به‌جا آورند. اینان‌ دسته‌ سوم‌ از مؤمنان‌ در حکم ‌موالات‌ اند. «و اگر در کار دین‌ از شما مدد طلب‌ کردند» یعنی: اگر این‌ گروهی‌ که ‌ایمان‌ آورده‌ اما هجرت‌ نکرده‌اند، از شما علیه‌ مشرکان‌ یاری‌ خواستند؛ «پس‌ بر شماست‌ یاری‌کردن‌ آنان» یعنی: یاری‌ کردن‌ آنان‌ بر شما فرض‌ است‌ «مگر» این‌که ‌از شما یاری‌ بجویند «علیه‌ گروهی‌ که‌ میان‌ شما و میان‌ آنان‌ پیمانی‌ است» که‌ در این‌صورت‌، نباید آنها را علیه‌ گروه‌ هم‌ پیمان‌ خود یاری‌ کنید زیرا عهد و پیمان‌ ناگزیر باید رعایت‌ شود در حالی‌که‌ یاری ‌کردن‌ مسلمانان‌ موصوف‌ علیه‌ هم‌ پیمانانتان‌، شکستن‌ این‌ پیمان‌ است‌ و خداوند عزوجل خائنان‌ و پیمان ‌شکنان‌ را دوست‌ ندارد پس‌عهدی‌ را که‌ میان‌ شما و میان‌ آن‌ گروه‌ هم‌ پیمانتان‌ است‌ تا به‌ پایان ‌رسیدن‌ مدت ‌آن‌ نشکنید «و خدا به‌ آنچه‌ می‌کنید، بیناست» لذا به‌ هوش‌ باشید که‌ از حدود مشروع‌ الهی‌ تجاوز نکنید.

 ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ٧٣ [الأنفال: 73].

«و کسانی‌که‌ کفر ورزیدند، برخی‌ از آنان‌ دوستان‌ برخی‌ دیگرند» این‌ بیان‌، در برگیرنده‌ این‌ پیام‌ کنایی‌ برای‌ مسلمانان‌ است‌ که: نباید با کفار دوستی‌ و همیاری ‌نمایند و هر نوع‌ ولایتی‌ میان‌ آنان‌ منتفی‌ است‌ «اگر این‌ دستور را به‌کار نبندید» یعنی: ای‌ مسلمانان‌! اگر دستور موالات‌ با مؤمنان‌ و همیاری‌ با آنان‌ را با تفصیلی‌ که‌ ذکر شد، همین‌ گونه‌ دستور ترک‌ موالات‌ با کافران‌ را به‌کار نبندید «در زمین‌ فتنه‌ و فسادی‌ بزرگ‌ پدید خواهد آمد» هم‌ در دین‌ و هم‌ در دنیا، چه‌ اگر مسلمانان‌ علیه‌ کفار ید واحده‌ نشوند و کفر را علیه‌ خود ید واحده‌ نشناسند، در این‌صورت‌، لابد کفر غلبه‌ خواهد کرد و فساد فراگیر خواهد شد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است: «من‌ جامع‌ المشرک‌ و سکن‌ معه‌ فانه‌ مثله‌: هرکس با مشرک‌ درآمیخت‌ و همراه‌ او در یک‌ مکان‌ سکونت‌ گزید پس‌ او نیز مانند وی‌ است».

﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ٧٤ [الأنفال: 74].

«و کسانی‌که‌ ایمان‌ آورده‌ و هجرت‌ کرده‌ و در راه‌ الله جهاد نمودند و کسانی‌ که‌ پناه ‌داده‌ و نصرت‌ کرده‌اند، آنان‌ همان‌ مؤمنان‌ واقعی‌اند» یعنی: آنان‌ در ایمان‌ خود کاملند زیرا ایجابات‌ و مقتضیات‌ ایمان‌ ـ چون‌ هجرت‌ از وطن‌ و جدایی‌ از خانواده‌ و مال‌ و مسکن‌ به‌ خاطر عقیده‌ و در راه‌ آن‌ ـ را فراهم‌ آورده‌اند «برای‌ آنان‌ است» از نزد خداوند متعال‌ «آمرزشی» برای‌ گناهانشان‌ در آخرت‌ «و» برای‌ آنان‌ در دنیا «رزق‌ کریمی‌ است» رزق‌ کریم: روزی‌ شایسته‌ای‌ است‌ که‌ از هرگونه‌ آلودگی‌ خالص‌ و پاک‌ بوده‌ و در عین‌ حال‌ گوارا و لذیذ باشد، یا روزی‌ای‌ است‌ که‌ هیچ‌ انقطاعی‌ نداشته‌ باشد.

﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ٧٥ [الأنفال: 75].

«و کسانی‌که‌ بعد از این‌ ایمان‌ آورده‌اند» یعنی: بعد از نزول‌ این‌ آیات‌ «و هجرت ‌نموده‌ و همراه‌ شما جهاد کرده‌اند» یعنی: بالاخره‌ به‌ کاروان‌ جهاد و هجرت ‌پیوسته‌اند «این‌ گروه‌ نیز از زمره‌ شمایند» یعنی: ایشان‌ در استحقاق‌ موالات‌ و یاری‌گری‌، کمال‌ ایمان‌ و مغفرت‌ و برخورداری‌ از روزی‌ای‌ نیک‌ و شایسته‌، از جمله‌ مهاجران‌ و انصارند. یادآور می‌شویم‌ که‌ اینان‌ در حکم‌ موالات‌ دسته‌ چهارم‌ از مؤمنانند «و صاحبان‌ قرابت» یعنی: نزدیکان‌ نسبی‌، یا خویشاوندان‌ سببی ‌«نسبت‌ به‌ یک‌دیگر در کتاب‌ خدا» یعنی: در حکم‌ وی‌ «سزاوارترند» که‌ قبل‌ از هرچیز دیگر، میراث‌بردن‌ آنها از یک‌دیگر شامل‌ این‌ سزاوارتر بودن‌ می‌شود، به‌خاطر وجود سبب‌ آن‌که‌ همانا نزدیکی‌ و قرابت‌ است‌ «آری‌، خدا به‌ هر چیزی ‌داناست».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در میان‌ اصحاب‌ خود عقد برادری ‌بستند، که‌ بر این‌ اساس‌، بعضی‌ از آنها از بعضی‌ دیگر به‌ حکم‌ پیوند و خویشاوندی‌ عقیده‌، میراث‌ می‌بردند تا آن‌که‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ نازل‌ شد: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ، آن‌گاه‌ میراث‌ بردن‌ بر اساس‌ خویشاوندی‌ عقیده‌ منسوخ‌ گردید و میراث‌ به‌ نسب‌ تعلق‌ گرفت». یعنی: این‌ آیه‌ ناسخ‌ آن‌ حکم‌ است‌. اما «ولایت ‌عامه» یعنی‌ رابطه‌ نصرت‌ و تعاون‌ میان‌ مسلمانان‌ و خویشاوندی‌ عقیده‌، امری ‌است‌ پایدار که‌ تا روز قیامت‌ باقی‌ است.




-[1] این‌ حدیث‌ شریف‌ به‌ طور کامل‌ در سوره‌ «اعراف» نقل‌ شد.

-[2] مشاکله‌ یا هم ‌شکل‌گویی‌: اتحاد در لفظ و اختلاف‌ در معنی‌ است.

[3]- نگاه‌ کنید به‌ «آل‌ عمران/‌13».

تفسیر سوره‌ توبه

سوره‌ توبه

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (129) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه‌: این‌ سوره‌ را بدان‌ جهت‌ «توبه» نامیدند که‌ در آن‌ بیان‌ توبه‌مؤمنان‌ عموما و توبه‌ تخلف‌ کنندگان‌ از جنگ‌ تبوک‌ مخصوصا، مطرح‌ شده ‌است‌.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ سوره‌ توبه‌ در سال‌ نهم‌ هجری‌، یعنی‌ یک‌ سال‌ بعد از فتح‌ مکه‌ نازل‌ شد.

مفسران‌ نقل‌ می‌کنند: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بعد از برگشتن‌ از غزوه‌ تبوک‌، در این ‌اندیشه‌ بودند که‌ به‌ سفر حج‌ بروند، لیکن‌ به‌ یاد آوردند که‌ مشرکان‌ در این‌ سال‌ هم ‌به‌ عادت‌ سالهای‌ قبل‌، در خانه‌ کعبه‌ برهنه‌ طواف‌ می‌کنند پس‌ از این‌ که‌ با آنان ‌یکجا باشند، احساس‌ کراهت‌ کردند، از این‌رو در آن‌ سال‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  را امیر حج‌ تعیین‌ کردند تا مناسک‌ حج‌ را به‌ مردم‌ اقامه‌ کند و چون‌ ابوبکر رضی الله عنه  عازم ‌شد، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌دنبال‌ وی‌، ده‌ آیه‌ اول‌ از این‌ سوره‌ را با علی‌ رضی الله عنه  فرستادند تا این‌ آیات‌ را به‌ مردم‌ مکه‌ و به‌ کافه‌ مردم‌ در مناسک‌ حج‌ ابلاغ‌ نماید و پیمانهای ‌مشرکان‌ را ـ بعد از آن‌که‌ پیمان‌شکنی‌ از سویشان‌ بسیار شده‌ بود ـ به‌سوی‌ آنان‌ افگنده‌ و ملغی‌ اعلام‌ کند؛ علی رضی الله عنه  مردم‌ را در مناسک‌ این‌ گونه‌ ندا می‌کرد:

«ای‌ مردم‌! جز انسان‌ مؤمن‌، کسی‌ دیگر به‌ بهشت‌ داخل‌ نمی‌شود.

بعد از این‌، هیچ‌ کس‌ نباید در خانه‌ کعبه‌ برهنه‌ طواف‌ کند.

بعد از گذشت‌ این‌ سال‌، دیگر مسلمان‌ و کافر نباید با هم‌ در بیت‌الحرام‌ گرد آیند.

هرکس‌ که‌ میان‌ او و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  پیمانی‌ است‌، پیمانش‌ تا به‌ پایان‌ رسیدن ‌مدتش‌ دارای‌ اعتبار است‌ و هرکس که‌ با ایشان‌ پیمانی‌ ندارد، بداند که‌ مهلت‌ وی‌ فقط چهار ماه‌ است‌ و بس».

از عثمان‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: سوره‌ «انفال» از اوایل‌ سوره‌های‌ نازل‌ شده‌ در مدینه‌ و سوره‌ «برائه» از آخرین‌ سوره‌های‌ نازل‌ شده‌ در آن‌ است‌ و از آنجا که‌ داستان‌ «برائه» شبیه‌ داستان‌ «انفال» بود، من‌ چنین‌ پنداشتم‌ که‌ «برائه» جزء «انفال» است‌، از طرفی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رحلت‌ کردند درحالی‌ که‌ برای‌ ما بیان ‌نکرده‌ بودند که‌ «برائه» جزء «انفال» است‌ یا خیر، به‌ همین‌ جهت‌، من‌ این‌ دو سوره‌ را به‌ هم‌ پیوسته‌ ساخته‌ و میان‌ آنها (آیه‌ فاصله‌ دهنده) ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ ‌را ننوشتم».

باید دانست‌ که‌ اصحاب رضی الله عنهم  بعد از امیرالمؤمنین‌ عثمان‌ رضی الله عنه  نیز به‌ وی‌ اقتدا کرده‌ و در آغاز آن‌ ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ را ننوشتند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «از علی رضی الله عنه  پرسیدم‌ که‌ چرا در آغاز سوره‌ برائه ‌﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ نوشته‌ نشده‌؟ فرمود: زیرا ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ امان‌ است ‌و برائه‌ حکم‌ شمشیر و ملغی‌ کردن‌ پیمانها را فرود آورد لذا در آن‌، امانی‌ نیست». بدین‌جهت‌، «برائه» و «عذاب» از نام‌های‌ مشهور این‌ سوره‌ است‌ و برای‌ آن ‌چندین‌ نام‌ دیگر نیز روایت‌ شده‌ است‌ چنان‌که‌ نسفی‌ نامهای‌ آن‌ را چنین‌ نقل ‌می‌کند: «برائه‌، توبه‌، مقشقشه‌ (بیزاری‌ کننده‌ از نفاق)، مبعثره‌ (افشاکننده ‌رازهای‌ منافقان)، مشرده‌ (برهم‌ زننده‌ منافقان‌ و مشرکان)، مخزیه‌ (خوارکننده‌ منافقان‌ و مشرکان)، فاضحه‌ (رسواگر منافقان‌ و مشرکان)، مثیره‌، حافره‌، منکله ‌و مدمدمه‌ ـ که‌ در معنی‌ شبیه‌ هم‌اند ـ یعنی‌ تارومار کننده‌ کفار و منافقان».

علما در روشنی‌ آیات‌ این‌ سوره‌ گفته‌اند: اهل‌ کتاب‌، در میان‌ سه‌ انتخاب‌ زیرقرار دارند:

1-  پذیرفتن‌ اسلام‌.

2-  تن ‌دادن‌ به‌ جنگ‌.

3-  قبول‌ جزیه‌.

اما مشرکان‌ عرب‌ ـ به‌ اجماع‌ علما ـ دو انتخاب‌ بیشتر پیش‌ رو ندارند: پذیرفتن ‌اسلام‌، یا کشته ‌شدن‌. ولی‌ فقها در غیر مشرکان‌ عرب‌ اختلاف‌ نظر دارند ولی‌ در طول‌ تاریخ‌، با غیر از مشرکان‌ عرب‌ ـ از جمله‌ با مجوس‌ ـ مانند اهل‌ کتاب‌ رفتار شده‌، یعنی‌ از آنان‌ جزیه‌ نیز پذیرفته‌ شده‌. شایان‌ ذکر است‌ که‌ جزیه‌، رمز گردن ‌نهادن‌ به‌ سلطه‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ است‌.

البته‌ آیات‌ نخست‌ این‌ سوره‌، از اعلام‌ برائت‌ و جنگ‌ علیه‌ مشرکان‌ و اهل‌ کتاب‌ سخن‌ می‌گوید.

﴿بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ١ [التوبة: 1].

«این» آیات‌ «اعلام‌ برائتی‌ است‌ از طرف‌ خدا و پیامبرش‌ نسبت‌ به‌ آن‌ مشرکانی‌که‌ با آنان‌ عهد بسته‌ بودید» عهد: عقد و پیمانی‌است‌ که‌ با سوگند محکم‌ ساخته ‌شده‌ باشد. خدای‌  عزوجل به‌ مسلمانان‌ خبر می‌دهد که‌ او و پیامبرش‌ به‌سبب ‌پیمان‌شکنی‌هایی‌ که‌ از سوی‌ کفار روی‌ داده‌ است‌، از این‌ معاهدات‌ اعلام‌ برائت ‌و بیزاری‌ می‌کنند بنابراین‌، بر معاهدین‌ مسلمان‌ واجب‌ است‌ تا عهدها و پیمان‌های‌ آنان‌ را بی‌اعتبار اعلام‌ کنند.

در یک‌ نگاه‌ کلی‌ ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ در آن‌ موقعیت‌، وضعیت‌ مشرکان‌ در قبال‌ مسلمانان‌ خارج‌ از حالات‌ زیر نبود:

یا این‌که‌ آنها با مسلمانان‌ پیمانی‌ داشتند، یا پیمانی‌ نداشتند و کسانی‌ که‌ با مسلمانان‌ پیمانی‌ داشتند؛ یا پیمان‌شان‌ مدت‌ معینی‌ داشت‌ یا نداشت‌ و کسانی‌ که‌ پیمان‌شان‌ مدت‌ معینی‌ داشت‌، یا این‌ مدت‌ کمتر از چهار ماه‌ بود، یا بیشتر از آن‌ وکسانی‌ که‌ پیمان‌شان‌ بیشتر از چهارماه‌ وقت‌ داشت‌، یا صاحبان‌ آن‌ به‌ تعهدات‌ خود وفادار بودند یا خیر.

بنابر این‌، اعلام‌ شد که‌:

1-  کسانی‌ که‌ نیت‌ خیانت‌ و پیمان‌شکنی‌ علیه‌ مسلمانان‌ دارند، حکم‌شان‌ این ‌است‌ که‌ پیمانشان‌ لغو و بی‌اعتبار اعلام‌ شود (این‌ حکم‌ در سوره‌ انفال‌ گذشت).

2-  کسانی‌ که‌ به‌ تعهدات‌ خود وفادارند و پیمانشان‌ بیشتر از چهار ماه‌ وقت‌ دارد، باید به‌ پیمان‌ با آنان‌ وفا کرد.

3-  کسانی‌ که‌ پیمانی‌ مطلق‌ از قید زمان‌ دارند، یا پیمانشان‌ کمتر از چهار ماه‌ وقت‌دارد، باید به‌ آنان‌ چهار ماه‌ فرصت‌ داد ـ چنان‌که‌ در آیه‌ بعد می‌خوانیم‌ ـ و بعداز آن‌، دیگر هیچ‌ عهد و پیمانی‌ با آنان‌ مدار اعتبار نیست‌.

4-  مشرکانی‌ که‌ پیمانی‌ با مسلمانان‌ ندارند، حکم‌ آنان‌ در مقدمه‌ این‌ سوره‌ بیان ‌شد.

 ﴿فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ٢ [التوبة: 2].

«پس‌ ای‌ مشرکان‌! چهارماه‌ دیگر در زمین‌ بگردید» یعنی‌: خدای‌ سبحان‌ بعد از بی‌اعتبار اعلام‌ کردن‌ پیمان‌ مشرکان‌، به‌ آنان‌ مجال‌ داد که‌ چهارماه‌ دیگر به‌طور آزادانه‌ و با امنیت‌ کامل‌ در زمین‌ سیر کنند و به‌ هرجایی‌ که‌ می‌خواهند بروند و برای‌ جنگ‌ آماده‌ شوند ولی‌ بعد از این‌ مدت‌، دشمن‌ جنگی‌ خدا و رسولش ‌شناخته‌ شده‌ و در هرجایی‌که‌ یافته‌ شوند، کشته‌ می‌شوند. ابن‌کثیر ترجیحا بر آن ‌است‌ که‌ آغاز این‌ مدت‌، روز حج‌ اکبر سال‌ نهم‌ هجری‌ و پایان‌ آن‌، دهم ‌ربیع‌الاخر سال‌ دهم‌ هجری‌ بود. «و بدانید که‌ شما نمی‌توانید خدا را عاجز گردانید» یعنی‌: بدانید که‌ تعیین‌ این‌ مهلت‌ چهارماهه‌ برای‌ شما از روی‌ عجز ما نیست‌ بلکه‌ از روی‌ مصلحتی‌ است‌ تا کسی‌ که‌ توفیق‌ توبه‌ می‌یابد، توبه‌کار شود و بدانید که‌ از خداوند عزوجل گریزی‌ ندارید و نمی‌توانید او را به‌ ستوه‌ آورید «و بدانید که‌ خدا رسوا کننده‌ کافران‌ است» یعنی‌: خوار و خردکننده‌ آنان‌ است‌، در دنیا؛ باکشتن‌ و به‌ اسارت ‌درآوردن‌ و در آخرت‌؛ با عذاب ‌نمودن‌ کسانی‌ که‌ بر کفر پای‌ می‌فشارند.

 ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٣ [التوبة: 3].

«و اذانی‌ است» أذان‌: یعنی‌: اعلام‌ و اعلان‌ عامی‌ است‌ «از جانب‌ الله و رسول‌ او برای‌ مردم» یعنی‌: برای‌ کافه‌ مردم‌، بدون‌ اختصاص‌ قوم‌ و گروهی‌ «در روز حج ‌اکبر» که‌ این‌ روز، در مذهب‌ مالک‌ روز عید اضحی‌ و در مذهب‌ احناف‌ و شافعی‌، روز عرفه‌ است‌. توصیف‌ آن‌ به‌ «اکبر» به‌ این‌ دلیل‌ است‌ که‌ مردم‌ همه‌ در این‌ روز، گرد هم‌ می‌آیند چراکه‌ معظم‌ افعال‌ حج‌ در آن‌ انجام‌ می‌شود، یا بدان ‌سبب‌ که‌ عمره‌ «حج‌ اصغر» نامیده‌ شده‌، این‌ مناسک‌، «حج‌ اکبر» نامیده ‌می‌شود. دلیل‌ تعیین‌ این‌ وقت‌ خاص‌ برای‌ ابلاغ‌ این‌ اعلامیه‌، این‌ است‌ که‌ اعلام ‌آن‌ در این‌ روز؛ چنان‌ عام‌، آشکار و فراگیر می‌باشد که‌ بعد از آن‌، تهمت ‌پیمان‌شکنی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ مسلمانان‌ نمی‌چسبد، از سوی‌ دیگر، رسیدن‌ آن‌ به ‌تمام‌ مردم‌ در این‌ روز، تضمین‌ شده‌ است‌.

متن‌ این‌ اعلامیه‌ این‌ است‌: «که‌ خدا از مشرکان‌ بیزار است» یعنی‌: بی‌گمان‌ او از مشرکان‌ پیمان‌شکن‌ برائت‌ می‌جوید «و رسول‌ او نیز» قطعا از آنان‌ بیزار است‌. ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ حق‌ تعالی‌ در آیه‌ اول‌، از ثبوت‌ «برائت» و بیزاری‌ از مشرکان ‌خبر داد و در این‌ آیه‌، آن‌ را اعلام‌ می‌دارد. البته‌ ثبوت‌ «برائت» در آیه‌ اول‌، ناظر بر مشرکانی‌ بود که‌ با مسلمانان‌ پیمانی‌ داشتند، اما اعلام‌ برائت‌ در اینجا، عام ‌است‌ در مورد تمام‌ مشرکان‌. «پس‌ اگر توبه‌ کردید» از کفر، «آن» توبه‌ «برای ‌شما بهتر است» از استمرارتان‌ در آن‌ «و اگر روی‌ بگردانید» و بر کفر خویش‌ باقی ‌بمانید «پس‌ بدانید که‌ شما درمانده ‌کننده‌ خداوند نیستید» یعنی‌: از وی‌ گریزنده ‌نیستید بلکه‌ او دریابنده‌ شماست‌ لذا شما را در برابر اعمالتان‌ مجازات‌ می‌کند «وکافران‌ را از عذاب‌ دردناک‌ خبر ده» به‌ عنوان‌ جزایی‌ بر کفرشان‌.

﴿إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ٤ [التوبة: 4].

«مگر آن‌ مشرکانی‌ که‌ با آنان‌ پیمان‌ بسته‌اید و چیزی‌ از تعهدات‌ خود را نسبت‌ به‌شما فروگذار نکرده‌اند» و از جانب‌شان‌ هیچ‌ فروگذاشتی‌ در تعهدات‌شان‌ ـ ولو ناچیز ـ روی‌ نداده‌ است‌، به‌ این‌ معنی‌ که‌ عهد شما را نقض‌ نکرده‌اند «و هیچ ‌کس» از دشمنانتان‌ «را علیه‌ شما پشتیبانی‌ نکرده‌اند پس‌ پیمان‌ آنان‌ را تمام ‌کنید» یعنی‌: به‌ عهد خود با آنان‌ به‌ طور تام‌ و کامل‌ پایبند باشید «تا مد‌‌ت‌شان» یعنی‌: تا همان‌ مدتی‌ که‌ با آنان‌ عهد بسته‌اید، هرچند بیشتر از چهار ماه‌ باشد «چرا که‌ خدا پرهیزگاران‌ را دوست‌ می‌دارد» یعنی‌: کسانی‌ را که‌ از او در محرماتش‌ پروا می‌دارند و بنابراین‌، به‌ عهد خویش‌ وفا می‌کنند.

این‌ آیه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌: از اهل‌ عهد و پیمان‌ با مسلمانان‌، کسانی‌ بودند که ‌عهد خود را شکسته‌ و کسانی‌ هم‌ بودند که‌ بر آن‌ پایداری‌ کرده‌ بودند لذا خدای ‌سبحان‌ به‌ پیامبرش‌ اجازه‌ داد تا با کسانی‌ که‌ پیمان‌ شکنی‌ کرده‌اند، پیمان‌شکنی‌ کند و دستور داد که‌ به‌ عهد خود با کسانی‌ که‌ پیمان ‌شکنی‌ نکرده‌اند تا به‌ سررسیدن‌ مدت‌ آن‌ وفا نماید.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ این‌ آیه‌، امر به‌ گردش‌ در مدت‌ چهار ماه‌ را که‌ در آیه ‌(2) آمده‌ است‌، در مورد این‌ گروه‌ استثنا کرد و در موردشان‌ مجال‌ را از آن‌ فراتر برد.

﴿فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ٥ [التوبة: 5].

«پس‌ چون‌ ماههای‌ حرام‌ سپری‌ شد» یعنی‌: همان‌ چهارماهی‌ که‌ ما به‌ آنان‌ تا پایان‌ آن‌ مهلت‌ داده‌ایم‌؛ «مشرکان‌ را هر جا که‌ یافتید بکشید» یعنی‌: در هر مکانی‌که‌ آنان‌ را یافتید، با آنان‌ بجنگید تا به‌ قتل‌شان‌ رسانید، همراه‌ با رعایت‌ احکامی‌ که‌ خداوند عزوجل در جنگ‌ با کفار مشروع‌ گردانیده‌ است‌ «و آنان‌ را بگیرید» یعنی‌: آنان ‌را به‌ اسارت‌ بگیرید زیرا کسی‌ که‌ از آنان‌ دستگیر می‌شود، اسیر است‌ «و آنان‌ را به ‌حصر درآورید» حصر: باز داشتن‌شان‌ از تصرف‌ در بلاد مسلمانان‌ جز به‌ اجازه‌ خود آنهاست‌ «و برای‌ آنان‌ در هر مرصدی‌ بنشینید» مرصد: کمین‌گاهی‌ است‌ که‌ دشمن ‌از آن‌ مورد ترصد قرار می‌گیرد. یعنی‌: برای‌ آنان‌ در مواضعی‌ بنشینید که‌ از آن‌ مواضع‌، آنان‌ را مراقبت‌ و ترصد کنید.

این‌ آیه‌ کریمه‌ که‌ متضمن‌ دستور کشتن‌ مشرکان‌ بعد از به‌سر رسیدن‌ چهار ماه‌ حرام‌ است‌، در مورد همه‌ مشرکان‌ عام‌ بوده‌ و هیچ‌ مشرکی‌ از حکم‌ آن‌ خارج ‌نیست‌؛ جز آنان‌ که‌ سنت‌ نبوی‌ استثنای‌شان‌ کرده‌ است‌، که‌ عبارتند از: زنان‌، کودکان‌ نابالغ‌، افراد عاجز و ناتوانی‌ که‌ به‌ هر دلیلی‌ توان‌ جنگیدن‌ را نداشته‌ و غیرمحارب‌ شناخته‌ می‌شوند و اهل‌ کتابی‌ که‌ جزیه‌ می‌پردازند.

همچنین‌ این‌ آیه‌، هر آیه‌ دیگری‌ را که‌ در آن‌ مؤمنان‌ به‌ روی‌گرداندن‌ از مشرکان‌ و شکیبایی‌ بر آزارشان‌ دستور یافته‌اند، منسوخ‌ می‌کند زیرا این‌ آیه‌ اعلام ‌می‌دارد که‌ دیگر دوره‌ صبر و شکیبایی‌ در برخورد با مشرکان‌ به‌ پایان‌ آمده‌ است‌، به‌ همین‌ دلیل‌، این‌ آیه‌ کریمه‌ را «آیه‌ سیف» نامیده‌اند. از ابن‌ عمر رضی الله عنه  در حدیث‌ شریف‌ متواتر روایت‌ شده‌ است‌ که‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «مأمور شده‌ام‌ که ‌با مردم[1] بجنگم‌ تا آن‌که‌ گواهی‌ دهند که‌ معبودی‌ جز خدای‌ یگانه‌ نیست‌ و محمد رسول‌ خداست‌ و نماز را برپا دارند و زکات‌ را بپردازند و چون‌ این‌ گونه‌ کردند، خون‌ها و اموال‌شان‌ از جانب‌ من‌ در پناه‌ است‌ مگر به‌ حق‌ اسلام‌ و حساب‌ کارشان‌ باخداست». چنان‌که‌ حق‌ تعالی‌ می‌فرماید: «پس‌ اگر توبه‌ کردند و نماز برپا داشتند وزکات‌ دادند، راه‌ را بر آنان‌ گشاده‌ گردانید» یعنی‌: آنان‌ را به‌ حال‌ خود واگذاشته‌ نه ‌اسیرشان‌ کنید، نه‌ به‌ محاصره‌شان‌ درآورید و نه‌ آنان‌ را بکشید «زیرا خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است» آمرزنده‌ است‌ آنچه‌ را که‌ قبل‌ از اسلام‌ ـ از کفر وخیانت‌ ـ مرتکب‌ گشته‌اند، مهربان‌ است‌؛ زیرا حکم‌ قتل‌ را از آنان‌ بعد از مسلمان ‌شدن‌شان‌ برمی‌دارد.

 ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْلَمُونَ٦ [التوبة: 6].

«و اگر کسی‌ از مشرکان» غیر معاهد بعد از گذشت‌ چهار ماه‌ نزد تو آمد و «از تو پناه‌ خواست» یعنی‌: از تو امان‌ خواست‌ «به‌ او پناه‌ بده» یعنی‌: پناه‌ او باش‌ و از او حمایت‌ کن‌ «تا کلام‌ خدا را بشنود» از تو و چنان‌که‌ باید، در آن‌ تدبر کند و برحقیقت‌ دعوتت‌ واقف‌ شود «سپس‌ او را به‌ جای‌ امنش‌ برسان» یعنی‌: اگر بعد از شنیدن‌ کلام‌ خدا عزوجل ، مسلمان‌ نشد، او را به‌ سرزمینی‌ که‌ در آن‌ ایمن‌ است‌ برسان‌ و بعد از آن‌که‌ او را به‌ مأمنش‌ رساندی‌، برایت‌ جایز است‌ تا با وی‌ بجنگی‌ زیرا در آن‌ هنگام‌، او دیگر از جوار (پناه) تو خارج‌ شده‌ و به‌ مأمن‌ خویش‌ رسیده‌ است‌. این‌ آیه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌: مستأمن‌ نباید مورد آزار قرار گیرد و باید به‌ او امکان ‌بازگشت‌ به‌ کشورش‌ داده‌ شود. «این» فرمان‌ پناه‌ دادن‌ به‌ آنان‌ «از آن‌ است‌ که‌ آنان‌ قومی‌ نادانند» یعنی‌: آنان‌ از علم‌ نافعی‌ که‌ وسیله‌ تمییز خیر از شر است‌، بی‌بهره‌اند لذا امان ‌دادن‌ به‌ این‌ گروه‌ را بدین‌ سبب‌ مشروع‌ گردانیده‌ایم‌ تا نسبت‌ به ‌دین‌ ما آگاهی‌ پیدا کنند و دعوت‌ ما در میان‌ بندگانمان‌ منتشر شود.

آیه‌ کریمه‌ مفید عام‌ بودن‌ حکم‌ امان‌ برای‌ اهداف‌ دینی‌، یا سیاسی‌، یا تجاری ‌است‌ ـ چنانچه‌ این‌ امان‌ از امام‌ (زمامدار مسلمان) یا نایب‌ وی‌ خواسته‌ شود. البته ‌احناف‌ بر این‌ امر تصریح‌ کرده‌اند که‌: مستأمن‌ حق‌ اقامت‌ دائمی‌ در دار اسلام‌ را نداشته‌ و می‌تواند فقط به‌ مدت‌ چهار ماه‌ ـ برای‌ ضرورتی‌ ـ در دار اسلام‌ اقامت ‌گزیند پس‌ بر امام‌ (زمامدار مسلمان) واجب‌ است‌ تا مستأمن‌ را به‌ هنگام‌ برآمدن‌ نیاز وی‌، به‌ خروج‌ از کشور اسلامی‌ دستور دهد و به‌ او اعلام‌ کند که‌ اگر بعد از دستور خروج‌، باز هم‌ به‌ مدت‌ یک‌ سال‌ به‌ اقامت‌ در کشور اسلامی‌ ادامه‌ داد، او بعد از این‌ مدت‌، به‌ یک‌ شهروند ذمی‌ تبدیل‌ می‌شود و بنابراین‌، جزیه‌ بر وی‌ مقرر است‌ و باید آن‌ را بپردازد.

﴿کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ٧ [التوبة: 7].

«چگونه‌ برای‌ مشرکان‌ نزد خدا و نزد فرستاده‌ او عهدی‌ تواند بود» یعنی‌: محال ‌است‌ که‌ این‌ گروه‌، عهد و پیمانی‌ نزد خداوند عزوجل و نزد رسولش‌ داشته‌ باشند، حال‌ آن‌که‌ اضداد شما هستند و غدر و خیانت‌ را برای‌ شما پنهان‌ داشته‌ و در پی ‌فرصتی ‌هستند تا عهد شما را بشکنند پس‌ به‌ این‌ امر طمع‌ ندوزید که‌ با آنان‌ عهد و پیمانی ‌ببندید و با خود در این‌ رابطه‌، حدیث‌ نفس‌ هم‌ نکنید «مگر در مورد کسانی‌ که‌ با آنان ‌کنار مسجدالحرام‌ عهد بسته‌ بودید» و آن‌ عهد را نشکستند «پس‌ مادام‌ که‌ با شما بر سر عهد پایدارند شما نیز با آنان‌ پایدار باشید» یعنی‌: با آنان‌ نجنگید. مراد؛ پیمان‌صلح‌ حدیبیه‌ است‌ که‌ یک‌سال‌ قبل‌ از نزول‌ این‌ سوره‌، در میان‌ پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ومشرکان‌ منعقد گردید. به‌ قولی‌: مراد از آن‌ قوم‌ پایدار بر عهد خود: قوم ‌«بنی‌کنانه» بودند.

باید دانست‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان‌، بر اساس‌ فرمان‌ الهی‌، در عهد خود با قریش‌ و مردم‌ مکه‌ استوار باقی‌ ماندند و بر مبنای‌ معاهده‌ حدیبیه‌، از ذی‌القعده‌سال‌ ششم‌ هجری‌ تا سال‌ هشتم‌ هجری‌، متارکه‌ میان‌ قریش‌ و مسلمانان‌ استمرار داشت‌ تا آن‌که‌ قریش‌ عهد خود را شکسته‌ و قبیله‌ بنی‌بکر را که‌ هم‌ پیمان‌شان‌ بودند بر قبیله‌ خزاعه‌ که‌ هم‌ پیمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بودند، یاری‌ دادند، در این‌ هنگام‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ جنگ‌ با آنان‌ مصمم‌ شده‌ و در رمضان‌ سال‌ هشتم‌ هجری ‌مکه‌ را فتح‌ کردند «هرآینه‌ خداوند متقیان‌ را دوست‌ می‌دارد» اشاره‌ است‌ به‌ این‌که ‌وفا به‌ عهد و پایداری‌ و استواری‌ بر آن‌، از اعمال‌ متقیان‌ است‌.

﴿کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لَا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ٨ [التوبة: 8].

«چگونه‌ برای‌ آنان» یعنی‌: برای‌ مشرکان‌ «عهدی‌ است‌، با این‌که‌ اگر بر شما دست‌ یابند» و غلبه‌ پیدا کنند «در باب‌ شما نگاه‌ نمی‌دارند» یعنی‌: در حق‌ شما مراعات‌ نمی‌کنند «الی‌ را» ال‌: قرابت‌ و خویشاوندی‌ است‌ «و نه‌ ذمه‌ای‌ را» ذمه‌: عهد و پیمان‌ است‌ «شما را با زبانشان‌ راضی‌ می‌کنند» با مجامله‌ و خوشگویی‌، برای‌ این‌که‌ دلهایتان‌ را به‌دست‌ آورند و شما را راضی‌ نگه‌ دارند «حال‌ آن‌که‌ دل‌هایشان‌ از آن‌ ابا دارد» و برخلاف‌ آن‌ می‌تپد زیرا دل‌هایشان‌ پر از کینه‌ و بغض‌ علیه ‌شماست‌، دل‌هایشان‌ دوست‌دار چیزی‌ است‌ که‌ زیان‌ و نقص‌ شما در آن‌ نهفته‌ است ‌«و بیشترین‌ آنان‌ فاسقند» فسق‌شان‌ عبارت‌ است‌ از: تمرد و بی‌باکی‌ در کفر، جسارت‌ بر نافرمانی‌ و بیرون ‌شدن‌ از دایره‌ حق‌ با پیمان‌ شکنی‌ و عدم‌ رعایت‌ معاهدات‌.

 ﴿اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ٩ [التوبة: 9].

«آیات‌ خدا را به‌ بهای‌ ناچیزی‌ فروختند» یعنی‌: آیات‌ قرآن‌ را که‌ از جمله‌ آن‌، آیات‌ متضمن‌ دستور وفا به‌ عهد است‌، به‌ بهای‌ اندک‌ و پستی‌ که‌ همانا بهره‌های ‌فانی‌ مورد نظر آنهاست‌، فروختند «و از راه‌ الله باز داشتند» خود از حق‌روی ‌برتافتند و غیر خویش‌ از مردم‌ را نیز از راه‌ حق‌ بازداشتند «به‌ راستی‌ آنان‌ چه‌ بداعمالی‌ انجام‌ می‌دادند» یعنی‌: این‌ کارکردشان‌ چه‌ بد و ناشایست‌ بود.

﴿لَا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ١٠ [التوبة: 10].

«درباره‌ هیچ‌ مؤمنی» اعم‌ از یاران‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، یا غیر ایشان‌ «هیچ ‌ال» یعنی‌: پیوند خویشاوندی‌ «و ذمه‌ای» یعنی‌: پیمانی‌ «را رعایت ‌نمی‌کنند» یعنی‌: نزد آنان‌ مطلقا و به‌ هیچ‌ وجه‌، مراعات‌ هیچ‌ حقی‌ از حقوق‌ مؤمنان‌ مطرح‌ نیست‌. به‌ این‌ ترتیب‌ در آیه‌ (8) عدم‌ رعایت‌ حق‌ از سوی‌ آنان‌ را در خصوص‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ذکر کرد و در اینجا در مورد همه‌ مؤمنان‌ به‌طور عام‌ بیان‌ فرمود «و آنان‌ همان‌ تجاوزکارانند» یعنی‌: آنان‌ با پیمان‌ شکنی‌، از حد حلال‌ به‌سوی‌ حرام‌ تجاوز کرده‌اند. یا در شر و تمرد به‌ منتهای‌ آن‌ رسیده‌اند. پس‌ کسانی‌ که‌ دارای‌ وضع‌ و حالی‌ این‌چنین‌ باشند، چگونه‌ شایسته‌ برخورداری‌ از امنیت‌ هستند و چگونه‌ می‌توان‌ از جنگ‌ با آنها دست‌ برداشت‌؟

﴿فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ١١ [التوبة: 11].

«پس‌ اگر توبه‌ کردند» از شرک‌ و به‌ احکام‌ اسلام‌ گردن‌ نهاده‌ پرستش‌ لات‌ و منات‌ و عزی‌ را فروگذاشتند و به‌ وحدانیت‌ خدا عزوجل و رسالت‌ رسول‌ بر حق‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  گواهی‌ دادند «و نماز را برپا داشتند و زکات‌ را دادند، در این‌ صورت‌، آنان‌ برادران‌ شما در دین» و مسلمانانی‌ همانند شما «هستند» بنابراین‌، جنگیدن‌ با آنان‌ برای‌ شما جایز نیست‌. از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «این‌ آیه‌ کریمه‌ جنگیدن ‌با اهل‌ نماز، یا ریختن‌ خون‌ آنها را حرام‌ کرده‌ است». «و ما آیات‌ خود را برای ‌گروهی‌ که‌ می‌دانند، به‌ روشنی‌ بیان‌ می‌داریم» پس‌ باید در آیات‌ ما تأمل‌ کنند.

ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  در جنگ‌ با بازدارندگان‌ زکات‌ به‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ و امثال‌ آن ‌از آیات‌ تکیه‌ کرد. در عصر ما نیز بسیاری‌ از مسلمانان‌، زکات‌ نمی‌پردازند، آیا اگر امروز هم‌ ابوبکری‌ در میان‌ ما بود؛ اینان‌ آسوده‌ خاطر بودند؟!

﴿وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ١٢ [التوبة: 12].

«ولی‌ اگر سوگندهای‌ خود را پس‌ از پیمان‌ خویش‌ شکستند» یعنی‌: اگر پیمانهایی ‌را که‌ با مسلمانان‌ بسته‌اند و آن‌ پیمانها را با سوگند استوار کرده‌اند، شکستند و به‌علاوه‌ آن‌ «به‌ شما در دینتان‌ طعنه‌ زدند» یعنی‌: پیمان‌شکنی‌ را با طعنه‌ زدن‌ به‌ دین ‌اسلام‌ و دشنام‌ گویی‌ به‌ آن‌ همراه‌ کردند «پس‌ با ائمه‌ کفر» یعنی‌: با سران‌ وپیشوایان‌ آن‌ «بجنگید» تخصیص‌ سران‌ کفر به‌ یادآوری‌ از آن‌ رو است‌ که‌ قتل‌ آنان‌ مهم‌تر است‌ لذا این‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ کفار دیگر، کشته‌ نمی‌شوند «چرا که ‌برای‌ آنان‌ سوگندی‌ نیست» یعنی‌: سوگندهای‌ کافران‌ هرچند در صورت‌ سوگند است‌، اما در حقیقت‌ سوگند نیست‌ تا آنان‌ به ‌خاطر آن‌ سزاوار مصون ‌ماندن‌ خون‌ و مال‌شان‌ باشند. آری‌! با آنان‌ بجنگید «باشد که‌ بازایستند» از کفر و پیمان‌ شکنی‌ و طعنه‌ زدن‌ به‌ اسلام‌ لذا به‌ هوش‌ باشید که‌ برای‌ باز داشتن‌شان‌ از فساد، هیچ‌ راهی ‌جز جنگ‌ وجود ندارد.

﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ١٣ [التوبة: 13].

«آیا با گروهی‌ که‌ سوگندهای‌ خود را شکستند و بر آن‌ شدند که‌ رسول‌ خدا را بیرون‌ کنند و آنان‌ بودند که‌ نخستین‌ بار جنگ‌ را با شما آغاز کردند، نمی‌جنگید؟» این‌ خطاب‌ به‌منظور برانگیختن‌ مؤمنان‌ بر جنگ‌ و تأکید بر تحقق‌ آن‌ است‌ زیرا کسانی‌که‌ پیمان ‌را بشکنند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را از مکه‌ اخراج‌ کنند و خود آغازگر جنگ‌ هم‌ باشند، مسلما سزاوار آنند که‌ با آنان‌ پیکار شود و هرکس از جنگیدن‌ با آنان‌ کوتاهی‌ ورزد، بی‌گمان‌ شایسته‌ توبیخ‌ است‌ «آیا از آنان‌ می‌ترسید؟» یعنی‌: می‌ترسید که‌ از سوی‌ آنان‌ به‌ شما حادثه‌ای‌ ناخوش ‌آیند برسد و به‌همین‌ علت‌ جنگ‌ با آنان‌ را فرومی‌گذارید؟ «خدا سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ که‌ از وی‌ بترسید، اگر مؤمنید» زیرا زیان‌رسان‌ و نفع ‌رسان‌ حقیقی‌ فقط اوست‌ پس‌ باید تنها از او بترسید و بدانید که ‌جنگیدن‌ با کسانی‌که‌ حق‌ تعالی‌ شما را به‌ جنگ آنها فرمان‌ داده‌ است‌، از نشانه‌های‌ خداترسی‌ شماست‌ و بدانید که‌ ایمان‌ کامل‌ مستدعی‌ آن‌ است‌ که‌ مؤمن‌ جز از پروردگارش‌ از هیچ‌ نیروی‌ دیگری‌ نترسد و از دیگران‌ پروایی‌ نداشته‌ باشد لذا از غیر خدا عزوجل نترسید.

﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ١٤ وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ١٥ [التوبة: 14-15].

«با آنان‌ بجنگید، خداوند آنان‌ را به‌دست‌ شما عذاب‌ می‌کند و رسوایشان‌ می‌سازد و شما را بر آنان‌ پیروز می‌گرداند و سینه‌های‌ گروهی‌ از مؤمنان‌ را شفا می‌بخشد» لذا برجنگ‌ شما با مشرکان‌، فواید و آثار مثبت‌ بسیاری‌ مترتب‌ است‌، از جمله‌:

1-  عذاب‌ نمودن‌ کفار به‌دست‌ مؤمنان‌؛ با کشتن‌ و اسیر کردن‌ آنان‌.

2-  رسوا ساختن‌ آنان‌، که‌ این‌ رسوا ساختن‌ یا با اسارت‌ آنها به‌ دست‌ مؤمنان ‌است‌، یا با ذلت‌ و پستی‌ای‌ که‌ بر آنان‌ فرود می‌آید.

3-  پیروز ساختن‌ و مسلط کردن‌ مسلمانان‌ بر آنان‌.

4-  شفا بخشیدن‌ و خنک‌ گردانیدن‌ دلها و سینه‌های‌ قوم‌ مؤمنی‌ که‌ خود شاهد وحاضر عرصه‌ جنگ‌ نبوده‌اند. و بنابر روایات‌؛ این‌ قوم‌، قبیله‌ «خزاعه» هم‌ پیمان ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بودند که‌ حق‌ تعالی‌ سینه‌هایشان‌ را از سرکوب‌ قبیله‌ «بنی‌بکر» تشفی‌ داد و آنان‌ را به‌ شکست‌شان‌ دلشاد کرد. «و خشم‌ و خروش‌ دل‌هایشان‌ راببرد» یعنی‌: خدای‌ سبحان‌ با جنگ‌، خشم‌ و غیظ دلهای‌ مؤمنان‌ را که‌ به‌سبب ‌پیمان‌شکنی‌ کفار سخت‌ برافروخته‌ بودند، برطرف‌ می‌کند. باید یادآور شد که‌ این ‌وعده‌ها همه‌ تحقق‌ یافت‌ و این‌ معجزه‌ قرآن‌ کریم‌ است‌ «و خدا توبه‌ هر که‌ را بخواهد می‌پذیرد» چنان‌که‌ توبه‌ کسانی‌ از مردم‌ مکه‌ را که‌ در روز فتح‌ مکه‌ توبه‌ کردند و اسلام‌ آوردند و اسلام‌شان‌ نیک‌ به‌ سامان‌ شد، پذیرفت‌. این‌ هم‌ خبری‌ است‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ از مسلمان‌ شدن‌ قریب‌ الوقوع‌ مشرکان‌ و توبه‌ آنان‌ می‌دهد و این‌ خبر نیز به‌ تحقق‌ پیوست‌ «و خدا دانای‌ حکیم‌ است» به‌ رویدادهای‌ آینده‌ دانا و در قبول ‌توبه‌ از توبه‌کاران‌ صاحب‌ حکمت‌ است‌.

﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ١٦ [التوبة: 16].

بعد از اعلام‌ بیزاری‌ از مشرکان‌، اعلام‌ فرضیت‌ جنگ‌ و بیان‌ حکمت‌ و ضرورت‌ آن‌، اینک‌ سیاق‌ قرآنی‌ به‌ تصحیح‌ دیدگاه‌ و جهان‌بینی‌ مؤمنان‌ می‌پردازد: «آیا پنداشته‌اید که‌ به‌ خود واگذار می‌شوید» بی‌ آن‌که‌ در اموری‌ مورد ابتلا و آزمایش‌ قرار بگیرید که‌ مؤمن‌ و منافق‌ با آن‌ امور از یک‌دیگر متمایز ساخته ‌می‌شوند «در حالی‌ که‌ خداوند تا هنوز کسانی‌ از شما را که‌ جهاد کرده‌اند، متمایز نگردانیده‌ است‌؟» یعنی‌: چنین‌ نپندارید که‌ به‌ حال‌ خود واگذاشته‌ می‌شوید، با آن‌که‌ خداوند عزوجل هنوز کسانی‌ را که‌ در جهادشان‌ مخلص‌اند از غیر مخلصان ‌متمایز نگردانیده‌ است‌ «و» کسانی‌ را نیز که‌ «جز خدا و پیامبر و مؤمنان‌ هیچ‌ دوست ‌پنهانی‌ نگرفته‌اند» از مشرکان‌ متمایز نساخته‌ است‌؟ ولیجه‌: محرم‌ اسرار و دوست ‌پنهانی‌ است‌. حاصل‌ معنی‌ این‌ است‌: خداوند عزوجل حتما گروه‌ مجاهد باصلابت‌ و سازش‌ ناپذیر را از کسانی‌ که‌ جز خدا، رسولش‌ و مؤمنان‌، برای‌ خود از مشرکان ‌هم‌راز و دوست‌ پنهانی‌ گرفته‌اند و اسرار مسلمانان‌ را نزد آنان‌ فاش‌ کرده‌ و از امور و مسائل‌ مسلمانان‌ آگاه‌شان‌ کرده‌اند، متمایز می‌گرداند «و خداوند به‌ کار و کردار شما» اعم‌ از خیر و شر «آگاه‌ است» و شما را در برابر آن‌ جزا می‌دهد.

﴿مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ١٧ [التوبة: 17].

«مشرکان‌ را نرسد که‌ مساجد خدا را آباد کنند» یعنی‌: برای‌ آنان‌ صحیح‌ و روا نیست‌ که‌ مساجد را در عبادات‌ باطل‌شان‌ مورد بهره‌برداری‌ قرار داده‌ و به‌ امر آبادانی ‌و خدمت‌ مساجد بپردازند. به‌ قولی‌: مراد این‌ آیه‌، مخصوصا مسجدالحرام‌ است ‌«درحالی‌که‌ به‌ کفر خویش‌ شهادت‌ می‌دهند» با انجام‌ دادن‌ عملی‌ کفر؛ چون‌ نصب ‌بتان‌، گرفتن‌ آنها به‌ خدایی‌ و تقدیم‌ عبادت‌ و نیایش‌ برای‌ آنها پس‌ چگونه‌ می‌توان‌ میان‌ چنین‌ اعمالی‌ با آباد ساختن‌ مساجد که‌ فقط از شأن‌ مؤمنان‌ است‌، جمع‌ کرد؟به‌ قولی‌: مراد از گواهی‌ دادن‌ آنها بر کفر، این‌ قول‌ آنان‌ است‌ در طواف‌ خویش‌: «لبیک لاشریک لک إلا شریکا هو لک تملکه و ما ملک». «پروردگارا! به‌ فرمان‌ حاضریم‌، برای‌ تو شریکی‌ نیست‌، جز شریکی‌ که‌ از خود توست‌ و تو مالک‌ آن‌ شریک ‌هستی‌ و مالک‌ آنچه‌ که‌ او دارد!!» «آنانند که‌ اعمال‌شان» که‌ بدان‌ افتخارمی‌کردند و می‌پنداشتند که‌ اعمال‌ خیری‌ است‌ «تباه‌ شده» و از جمله‌، آباد سازی ‌مساجد. یعنی‌ این‌ اعمال‌شان‌ باطل‌ شده‌ و هیچ‌ اثری‌ برای‌ آن‌ باقی‌ نمانده‌ «و خود در آتش‌ جاودانند».

﴿إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ١٨ [التوبة: 18].

«مساجد خدا را تنها کسانی‌ آباد می‌کنند» به‌ آباد ساختن‌ معنوی‌ و حسی‌ «که‌ به ‌خدا و روز آخرت‌ ایمان‌ آورده‌ و نماز برپاداشته‌ و زکات‌ داده‌ و جز از خدا نترسیده‌اند» و شکی‌ نیست‌ که‌ تنها انسان‌ مؤمن‌، این‌ اعمال‌ شایسته‌ را ـ چنان‌که‌ پروردگار متعال ‌بدان‌ فرمان‌ داده‌ ـ انجام‌ می‌دهد بنابراین‌، فقط مؤمن‌ یکتاپرست‌ سزاوار آباد ساختن‌ مساجد است‌ نه‌ کسی‌ که‌ از این‌ اوصاف‌ تهی‌ باشد. مراد از این‌که‌ ایشان ‌جز خدا عزوجل از هیچ‌ کس‌ دیگر نترسیده‌اند، این‌ است‌ که‌: ایشان‌ از بتی‌، یا بشری‌، یا خدای‌ پنداری‌ای‌ یا از غیر آنها در باب‌ دین‌ نترسیده‌اند، به‌ این‌ معنی‌ که‌ چنان‌ نبوده ‌تا به‌سبب‌ ترس‌ از آن‌ امر غیر خدایی‌، رضای‌ غیر خدا عزوجل را بر رضای‌ وی‌ برگزینند، در غیر آن‌؛ ترس‌ از چیزهای‌ ترسناک‌ یک‌ امر طبعی‌ است‌ که‌ انسان‌ قادر به‌ نگهداری‌ خود از آن‌ نمی‌باشد «پس‌ امید است‌ که‌ این‌ گروه‌ از راه ‌یافتگان‌ باشند» هرگاه‌ راه‌یابی‌ و هدایت‌ این‌ مؤمنان‌ یکتاپرست‌، فقط در حد امید و توقع ‌باشد، چگونه‌ خواهد بود حال‌ کفاری‌ که‌ به‌ هیچ‌یک‌ از این‌ صفات‌ موصوف ‌نیستند! ابن‌کثیر می‌گوید: هر «عسی: امید است» در قرآن‌ کریم‌ که‌ مربوط به‌خداوند عزوجل باشد، حق‌ و ثابت‌ است‌ و یقینا تحقق ‌یافتنی‌ است‌. به‌ قولی‌: امید در این‌ آیه‌ راجع‌ به‌ بندگان‌ است‌، یعنی‌: آنها باید به‌ راه‌یافته‌ بودن‌ خود امیدوار باشند.

﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لَا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ١٩ [التوبة: 19].

«آیا آب ‌دادن‌ به‌ حاجیان‌ و آبادکردن‌ مسجدالحرام‌ را همانند عمل‌ کسی‌ قرار داده‌اید که ‌به‌ خدا و روز آخرت‌ ایمان‌ آورده‌ و در راه‌ او جهاد کرده ‌است‌ ؟ نه‌! این‌ دو نزد خدا یکسان‌ نیستند» یعنی‌: این‌ گروه‌ کافر آب‌دهنده‌ به‌ حجاج‌ و آبادکننده‌ مسجدالحرام‌، با آن‌ گروه‌ مؤمن‌ به‌ خدا عزوجل و روز آخرت‌ و جهادگر در راه‌ وی‌، برابر نیستند پس‌ چگونه‌ ادعا می‌کنند که‌ از نظر عمل‌ و جایگاه‌، بر مؤمنان‌ بهتری‌ و برتری‌ دارند؟ «و خداوند گروه‌ ستمگر را هدایت‌ نمی‌کند» آنان‌ را ستمگر نامید، چرا که‌ آبادکردن ‌مسجدالحرام‌ هیچ‌ سودی‌ به‌ حال‌شان‌ ندارد.

سپس‌ گروه‌ برتر را معرفی‌ نموده‌، می‌فرماید:

﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ٢٠ [التوبة: 20].

«کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ و هجرت‌ کرده‌ و در راه‌ خدا با اموال‌ و جان‌هایشان‌ جهاد کرده‌اند» یعنی‌: جمع‌کنندگان‌ میان‌ ایمان‌ و هجرت‌ و جهاد با مال‌ و جان‌ «نزد خدا مقامی‌ والاتر دارند» و به‌ دریافت‌ خیری‌ که‌ نزد خداوند متعال‌ است‌، نسبت‌ به‌ گروه‌ مشرکی‌ که‌ به‌ اعمال‌ تباه‌شده‌ خویش‌ افتخار می‌کنند، سزاوارترند «و آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ اوصاف‌ یاد شده‌ «ایشان‌ همان‌ رستگارانند» یعنی‌: ایشانند اختصاص ‌یافتگان‌ به‌ رستگاری‌ در نزد خداوند عزوجل ، نه‌ غیر آنان‌ از اهل‌ شرک‌، هرچند که‌ آن‌ گروه‌ مشرک‌ به‌ حاجیان‌ آب‌ بدهند و کعبه‌ و مسجدالحرام‌ را آباد کنند.

﴿یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ٢١ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ٢٢ [التوبة: 21-22].

«پروردگارشان‌ آنان‌ را» یعنی‌: آن‌ گروه‌ مؤمن‌ مجاهد را «به‌ رحمتی‌ از جانب ‌خود و به‌ خشنودی‌ و به‌ باغهایی‌ که‌ در آنها نعمت‌های‌ دائم‌ و پایدار دارند، مژده ‌می‌دهد» و اینها نعمت‌هایی‌ است‌ که‌ از توصیف‌ توصیف‌گران‌ و تصور تصورکنندگان‌ خارج‌ است‌. نعیم‌ مقیم‌: نعمت‌های‌ دائم‌ و پایداری‌ که‌ هیچ‌گاه‌ از صاحب‌ خود جدا نمی‌شود. «جاودانند در آن‌ به‌طور ابد، بی‌گمان‌ خداست‌ که‌ نزد او پاداشی‌ بزرگ‌ است» و این‌که‌ این‌ پاداش‌ هرگز انقطاعی‌ ندارد، نشانه‌ عظمت‌ آن ‌است‌.

از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «چون‌ پدرم‌ عباس‌ رضی الله عنه  در روز بدر اسیر شد، در پاسخ‌ به‌سرزنش‌ مؤمنان‌ گفت‌: اگر شما در اسلام‌ و هجرت‌ و جهاد بر ما پیشدستی‌ کردید، ما هم‌ از کسانی‌ هستیم‌ که ‌مسجدالحرام‌ را آباد کرده‌، حجاج‌ را آب‌ داده‌ و اسیران‌ را از بند رها می‌کردیم‌.پس‌ خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: ﴿ أَجَعَلۡتُمۡ سِقَایَةَ ٱلۡحَآجِّ. یعنی‌: اعمال‌ کذایی‌ شما، در دوران‌ شرک‌ بوده‌ است‌ و حق‌ تعالی‌ اعمال‌ نیکی‌ را که‌ در دوران‌ شرک‌ انجام‌ شده‌ باشد، نمی‌پذیرد». در روایتی‌ دیگر آمده‌ است‌: «این‌ علی‌بن‌ابی‌طالب‌ رضی الله عنه  بود که‌ حضرت‌ عباس‌ را به‌ سختی‌ توبیخ‌ کرد و او را از حضور در جنگ‌ علیه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و قطع‌ رحم‌ به‌ درشتی‌ سرزنش‌ نمود».

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ٢٣ [التوبة: 23].

«ای‌ مؤمنان‌! اگر پدرانتان‌ و برادرانتان‌ کفر را بر ایمان‌ ترجیح‌ دادند، آنان‌ را به ‌دوستی‌ نگیرید» این‌ حکم‌ قطع‌ پیوند ولایت‌ و دوستی‌ میان‌ مؤمنان‌ و کفار است‌ که‌ تا روز قیامت‌ باقی‌ است‌ «و هرکس از میان‌ شما آنان‌ را به‌ دوستی‌ گیرد، آنان‌ همان‌ ستمکارانند» بر خود، بر مؤمنان‌ و بر دین‌ و شریعت‌ خداوند متعال‌. حکم‌ به ‌ستمکار بودن‌ آنان‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌: دوستی‌ با کفار، از بزرگ‌ترین‌ و سنگین‌ترین‌ گناهان‌ است‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: این‌ آیه ‌کریمه‌ و آیه‌ بعد از آن‌، درباره‌ سرزنش‌ متخلفان‌ از هجرت‌ و برانگیختن‌ مؤمنان‌ بر ترک‌ بلاد کفر نازل‌ شد و مؤمنانی‌ را که‌ پدران‌ و برادران‌شان‌ در کفر باقی‌ مانده‌ بودند، از موالات‌ با آنان‌ ـ که‌ نوعی‌ تأیید از آنان‌ تلقی‌ می‌شود ـ نهی‌ کرد.

﴿قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ٢٤ [التوبة: 24].

«بگو: اگر پدران‌ و پسران‌ و برادران‌ و زنان‌ و عشیره‌ شما» عشیره‌ شخص‌، نزدیکان‌ نسبی‌ او هستند «و اموالی‌ که‌ کسب‌ کرده‌اید و تجارتی‌ که‌ از کسادش ‌بیمناکید» مراد از کساد اموال‌ در اینجا: عدم‌ فروش‌ آن‌ به‌ سبب‌ فوت‌ وقت‌ به‌خاطر هجرت‌ و مفارقت‌ از وطن‌، یا به ‌سبب‌ مقاطعه‌ کافران‌ با مؤمنان‌ است‌ «و منزل‌هایی‌ که‌ می‌پسندید» یعنی‌: آنها را خوش‌ داشته‌ و بدانها بسیار مایلید و همیشه ‌دست‌اندرکار رسیدگی‌ به‌ آنها و تجهیز اسباب‌ و اثاثیه‌ آنها هستید تا پیوسته ‌دل‌پسند و زیبا باشند. آری‌! اگر این‌ چیزها «نزد شما از خدا و پیامبرش‌ و جهاد در راه‌ وی‌ دوست‌ داشتنی‌تر است» به‌طوری ‌که‌ با مشغول ‌شدن‌ به‌ آنها از حق‌ خداوند عزوجل واجرای‌ اوامر وی‌ و هجرت‌ و جهاد در راه‌ وی‌ غافل‌ مانده‌اید «پس‌ منتظر باشید تا خدا فرمانش‌ را به‌ اجرا درآورد» و عذاب‌ و مجازاتی‌ را که‌ مقتضای‌ مشیت‌ وی ‌است‌، محقق‌ گرداند «و خدا گروه‌ فاسقان‌ را هدایت‌ نمی‌کند» زیرا کسانی‌ که‌ آنچه ‌را ذکر شد، از خدا عزوجل و رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  دوست‌تر داشته‌ و به‌ جهاد در راه‌ وی‌ تمایل‌ نداشته‌ باشند، فاسق‌اند و سزاوار هدایت‌ نمی‌باشند.

این‌ آیه‌ کریمه‌، انذار و هشدار بزرگی‌ است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ با پیش ‌کشیدن‌ عذرها و بهانه‌های‌ واهی‌، از جهاد تخلف‌ می‌کنند ـ که‌ این‌ گروه‌ در عصر ما فراوانند! چه‌قدر غافل‌ و از خود راضی‌اند مسلمانانی‌ که‌ از خداوند عزوجل طمع‌ها و انتظارات‌ دورودرازی‌ دارند، در حالی‌که‌ خود سزاوار عذاب‌ وی‌ می‌باشند؟! پناه‌ بر خدا از خشم‌ و عذاب‌ وی‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «آن‌گاه‌ که‌ مال‌ را به‌ مبلغی‌ بیشتر از قیمت‌ حقیقی‌ آن‌ به‌ نسیه‌ معامله‌ کردید [معامله عینه] و آن‌گاه‌ که‌ دم‌های‌ گاو را گرفتید (کنایه‌ از حکومت‌ ستم‌ و جور است) و آن‌گاه‌ که‌ به‌ کشاورزی‌ راضی‌ شده‌ و جهاد در راه‌ خدا عزوجل را ترک‌ کردید، بی‌گمان‌ خداوند عزوجل بر شما ذلتی‌ را مسلط می‌گرداند که‌ تا به‌ دین‌ خویش‌ برنگردید، قطعا آن‌ را از شما دور نمی‌کند».

 ﴿لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ٢٥ [التوبة: 25].

«قطعا خداوند شما را در مواضع‌ بسیاری‌ یاری‌ کرد و نیز در روز حنین» شما را یاری ‌کرد. «حنین» وادی‌ای‌ در میان‌ مکه‌ و طائف‌ است‌ «آن‌هنگام‌ که‌ بسیاری‌ تعداد شما، شما را به‌ شگفت‌ آورده‌ بود» اما در غزوات‌ قبل‌ از حنین‌، مسلمانان‌ از نظر تعداد کم‌ بودند لذا در آن‌ غزوات‌، به‌ بسیاری‌ تعداد خویش‌ شاد و شگفت‌زده ‌نمی‌شدند «ولی‌ آن‌ بسیاری‌ تعداد، به‌ هیچ‌ وجه‌ چیزی‌ را از شما دفع‌ نکرد و زمین‌ با همه‌ فراخی‌ بر شما تنگ‌ گردید» بر اثر ترس‌ و بیمی‌ که‌ بر شما چیره‌ شده‌ بود «سپس ‌درحالی‌که‌ پشت‌ به‌ دشمن‌ کرده‌ بودید، برگشتید» یعنی‌: شکست‌ خوردید.

در شوال‌ سال‌ هشتم‌ هجری‌ ـ بعد از فتح‌ مکه‌ ـ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خبر رسید که ‌قبایل‌ «هوازن» و «ثقیف» به‌ رهبری‌ مالک‌ بن‌ عوف‌ متحد شده‌ و برای‌ نبرد با ایشان‌ آماده‌ گردیده‌اند و هم‌اینک‌ با زنان‌، فرزندان‌، گوسفندان‌ و چهارپایانشان‌ به‌ میدان‌ روی‌ آورده‌اند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با مسلمانان‌ همراه‌شان‌ که‌ به‌ (12000) مرد جنگی‌ بالغ‌ می‌شدند، به‌ مقابله‌ آنها شتافتند. در این‌ هنگام‌ گوینده‌ای‌ از مسلمانان‌ گفت‌: امروز از کمی‌ تعداد خویش‌ مغلوب‌ نمی‌شویم‌! همان‌ بود که‌ مسلمانان‌ شکست‌ خوردند و تنها رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  با گروه‌ اندکی‌ از مسلمانان‌ که ‌تعدادشان‌ به‌ حدود صد تن‌ بالغ‌ می‌شد ـ و ابوبکر، عمر، عباس‌ عموی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و ابوسفیان‌ رضی الله عنه  از آن‌ جمله‌ بودند ـ پایداری‌ کردند، سپس‌ مسلمانان‌ فراری‌ به‌ ندای ‌رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  لبیک‌ گفته‌ به‌ خود آمدند و از عقبه‌های‌ فرار، به‌ میدان‌ کارزار بازگشتند و نهایتا پیروزی‌ و ظفر نصیب‌ ایشان‌ شد. یادآور می‌شویم‌ که‌ حنین‌ آخرین ‌غزوه‌ بر ضد مسلمانان‌ است‌ که‌ مسلمانان‌ نهایتا در آن‌ پیروز شدند و مشرکان ‌شکست‌ خوردند. دراین‌ غزوه‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از مرد مشرکی‌ به ‌نام ‌صفوان ‌بن ‌امیه‌، زره‌ها و سلاح‌هایی‌ را به‌ عاریت‌ گرفتند.

امام‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  و امام‌ شافعی  رحمه الله  با استناد به‌ این‌ روایت‌ گفته‌اند: اگر سلطه ‌غالب‌، سلطه‌ اسلام‌ باشد، باکی‌ نیست‌ که‌ از مشرکان‌ علیه‌ مشرکان‌ یاری ‌جسته‌ شود، اما اگر حاکمیت‌ شرک‌ برتر بود، یاری‌ جستن‌ از مشرکان‌ مکروه‌ است‌.

 ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ٢٦ [التوبة: 26].

«آن‌گاه‌ خداوند آرامش‌ خود را بر پیامبرش‌ و بر مؤمنان‌ فرود آورد» یعنی‌: پس‌ از شکست‌ موقت‌ مسلمانان‌ در حنین‌، خداوند متعال‌ آرامشی‌ را که‌ مایه‌ تسکین‌ خاطر ایشان‌ شد بر ایشان‌ فرودآورد و ترس‌ و هراس‌ را از ایشان‌ برطرف‌ کرد و در نتیجه‌، مسلمانان‌ جرأت‌ یافتند که‌ مجددا به‌ میدان‌ جنگ‌ با مشرکان‌ برگردند و به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  که‌ پایدارانه‌ در میدان‌ بودند، بپیوندند. مراد این‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ آرامش‌ خود را هم‌ بر کسانی‌که‌ پایداری‌ کردند و شکست‌ نخوردند و هم‌ برکسانی‌که‌ فرار کردند اما مجددا باز گشتند و جنگیدند ـ که‌ اغلب‌ آنها از انصار بودند ـ هر دو نازل‌ نمود «و سپاهیانی‌ فرو فرستاد که‌ آنها را نمی‌دیدید» که‌ فرشتگان‌ بودند «و کافران‌ را عذاب‌ کرد» با قتل‌ و اسارت‌ و از دست ‌دادن‌ اموال‌ وفرزندان‌ «و این‌ است‌ سزای‌ کافران».

﴿ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ٢٧ [التوبة: 27].

«سپس‌ خداوند بعد از این‌، توبه‌ هرکس را بخواهد می‌پذیرد» یعنی‌: خداوند بعد از عذابی‌ که‌ بر کافران‌ در حنین‌ فرو فرستاد، بر کسانی‌که‌ به‌سوی‌ اسلام‌ رو آورند، توبه‌پذیر می‌شود چنان‌که‌ قبول‌ اسلام‌ را بر بقیه‌ قبیله‌ هوازن‌ الهام‌ کرد و از آنان ‌توبه‌پذیر گشت‌ به‌طوری‌ که‌ بعد از گذشت‌ بیست‌ روز از واقعه‌ حنین‌، آنها با خلعت ‌مسلمانی‌ به‌ ملاقات‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شتافتند «و خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است».

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٢٨ [التوبة: 28].

«ای‌ مؤمنان‌! حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ مشرکان‌ نجس‌اند» مراد نجاست‌ معنوی‌، یعنی ‌نجاست‌ شرک‌ و ظلم‌ و اخلاق‌ و عادات‌ زشت‌ آنهاست‌ لذا کافر ذاتا نجس‌العین ‌نیست‌ زیرا خدای‌ سبحان‌، خوردن‌ غذای‌ کفار اهل‌ کتاب‌ را بر مسلمانان‌ حلال ‌گردانیده‌ است‌، همچنان‌ ثابت‌ شده‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در ظروف‌ کفار خوردند وآشامیدند، در ظروف‌ آنها وضو گرفتند و کفار را در مسجد خویش‌ فرود آوردند. و این‌ قول‌ جمهور علماء است‌. ولی‌ به‌ قولی‌: کفار ذاتا نجس‌اند، از آن‌ گذشته‌،آنان‌ غسل‌ جنابت‌ نمی‌کنند بنابراین‌، جسما هم‌ نجس‌اند «پس‌ نباید که‌ به‌ مسجدالحرام‌ نزدیک‌ شوند» یعنی‌: کفار نباید به‌ حرم‌ مکی‌ ـ از جمله‌ به ‌مسجدالحرام‌ ـ وارد شوند، هرچند به‌ منظور انجام‌ دادن‌ حج‌ و عمره‌ زیرا به‌ آنان‌اجازه‌ داده‌ نمی‌شود که‌ مطابق‌ آیین‌های‌ شرکی‌ خود، حج‌ یا عمره‌ بگزارند. اما درباره‌ مساجد دیگر ـ بجز مسجدالحرام‌ ـ باید گفت‌: اهل‌ مدینه‌ بر آنند که‌ باید هر مشرکی‌ را از هر مسجدی‌ منع‌ کرد زیرا آنان‌ نجس‌اند و مساجد، پاک‌ و پاک کننده‌ و نهی‌ مشرکان‌ از نزدیک‌شدن‌ به‌ مسجدالحرام‌، در حقیقت‌ به‌ معنای‌ نهی‌ مسلمانان ‌از دادن‌ چنین‌ امکانی‌ به‌ آنهاست‌ و این‌ مذهب‌ امام‌ مالک  رحمه الله  است‌. ولی‌ احناف‌، ورود به‌ مساجد را ـ اعم‌ از مسجدالحرام‌ یا غیر آن‌ ـ برای‌ کفار مباح‌ شمرده‌اند زیرا هدف‌ آیه‌، نهی‌ از حج‌ و عمره‌ مشرکان‌ است‌. اما شافعی رحمه الله  بر آن‌ است‌ که‌ مشرکان‌ باید ـ مخصوصا ـ از مسجدالحرام‌ بازداشته‌ شوند. «بعد از این‌ سال» یعنی‌: بعد از سال‌ نهم‌ هجری‌. شایان‌ ذکر است‌؛ این‌ همان‌ سالی‌ است‌ که ‌ابوبکر رضی الله عنه  طبق‌ فرمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، امارت‌ حجاج‌ را برعهده‌ داشت‌. پس‌ برمبنای‌ این‌ آیه‌، ورود مشرکان‌ به‌ حرم‌ مکی‌ از آغاز سال‌ دهم‌ هجری‌ ممنوع‌ شد «و اگر از فقر بیمناکید پس‌ به‌زودی‌ خدا ـ اگر بخواهد ـ از فضل‌ خود شما را توانگر خواهد ساخت» عکرمه‌ می‌گوید: «خداوند متعال‌ مسلمانان‌ را با فرود آوردن‌ پیاپی‌ و فراوان‌ باران‌، رویاندن‌ سبزیجات‌، حاصلخیز کردن‌ زمین‌ها، اسلام ‌آوردن ‌اعراب‌ ـ که‌ اسباب‌ توانگری‌ و وسایل‌ مورد نیاز مؤمنان‌ را به‌ مکه‌ حمل ‌می‌کردند ـ و با اموال‌ غنیمت‌ و فی‌ء و جزیه‌، توانگر ساخت». جمله‌ (اگر بخواهد)، به‌ مؤمنان‌ می‌آموزد که‌ همه‌ امور را به‌ مشیت‌ خداوند متعال‌ معلق‌ سازند و همه‌ امیدها را به‌ او بربندند «همانا خداوند داناست» به‌ تمام‌ امور، از جمله ‌به‌ مصالح‌ بندگانش‌ «حکیم» است‌ در برآوردن‌ آرزوها و در هر آنچه‌ که‌ حکم‌ و اراده‌ کند.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ مسلمانان‌، مشرکان‌ را از ورود به‌ حرم‌ مکی‌و محل‌ برگزاری‌ مناسک‌ منع‌ کردند، از آنجا که‌ همین‌ مشرکان‌ مواد غذایی‌ واموال‌ تجارتی‌ را به‌سوی‌ حرم‌ مکی‌ می‌آوردند؛ شیطان‌ ترس‌ از فقر را در دلهای ‌مسلمانان‌ انداخت‌ و با خود گفتند: منبع‌ درآمد ما که‌ همین‌ها بودند، اکنون‌ زندگی‌خود را از کدام‌ منبع‌ تأمین‌ کنیم‌؟ همان‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل به‌ ایشان‌ وعده‌ داد که‌ از فضل‌ خویش‌، توانگرشان‌ خواهد ساخت‌ ـ و سپاس‌ او را که‌ چنان‌ کرد.

﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلَا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ٢٩ [التوبة: 29].

این‌ آیه‌ اتمام‌ حجتی‌ علیه‌ اهل‌ کتاب‌ است‌ زیرا اهل‌ کتاب‌، حقیقت‌ را به‌ طور آشکار و هویدا در تورات‌ و انجیل‌ می‌دیدند لذا کفرشان‌ سخت‌ مستوجب‌ سرزنش ‌است‌.

«با کسانی‌ از اهل‌ کتاب‌ کارزار کنید که‌ به‌ خدا ایمان‌ نمی‌آورند» یعنی‌: خداوند عزوجل رابه‌ حق‌ معرفتش‌ نمی‌شناسند «و به‌ روز آخرت‌ نیز ایمان‌ نمی‌آورند» این‌ دو جمله‌، به ‌بیان‌ جرم‌شان‌ از جنبه‌ اعتقادی‌ می‌پردازد «و آنچه‌ را خدا و پیامبرش» در کتاب‌ وسنت‌ «حرام‌ گردانیده‌اند، حرام‌ نمی‌دارند» این‌ جمله‌، بیانگر فزون‌ بودن‌ جرم‌شان‌ با مخالفت‌ حکم‌ شرع‌ در اعمال‌ است‌ «و به‌ دین‌ حق‌ گردن‌ نمی‌نهند» که‌ دین‌ اسلام ‌است‌. این‌ جمله‌ تأکیدی‌ بر معصیت‌ و نافرمانی‌ آنان‌، با انحراف‌ و عناد و تکبر ازتسلیم‌ شدن‌ به‌ حق‌ است‌. آری‌! با آنان‌ بجنگید «تا آن‌که‌ با کمال‌ خواری‌ به‌ دست‌ خود جزیه‌ دهند» بی‌هیچ‌ نکول‌ و امتناعی‌. به‌ قولی‌؛ معنی‌ این‌ است‌: تا آن‌گاه‌ که‌ به ‌دست‌ خود جزیه‌ بدهند، بی‌ آن‌که‌ کسی‌ دیگر را در پرداخت‌ آن‌ وکیل‌ و نماینده ‌خویش‌ سازند. قید: (کمال‌ خواری)، مفید آن‌ است‌ که‌ ذمی‌ باید جزیه‌ را درحالی‌ بدهد که‌ خوار و ذلیل‌ باشد به‌طوری‌ که‌ خودش‌ شخصا ـ و نه‌ از طریق‌ نماینده‌ای‌ ـ با کمال‌ ذلت‌ آن‌ را حاضر کند و درحال‌ پرداخت‌ جزیه‌، خودش ‌ایستاده‌ و کسی‌ که‌ آن‌ را از وی‌ تحویل‌ می‌گیرد، نشسته‌ باشد. جزیه‌: مبلغی‌ از مال ‌است‌ که‌ پرداخت‌ آن‌ بر کافری‌ که‌ به‌ وی‌ اجازه‌ اقامت‌ در دار اسلام‌ داده‌ می‌شود، به‌ عنوان‌ جزایی‌ بر کفر وی‌، مقرر گشته‌ است‌.

مذهب‌ شافعی‌ و احمدبن‌ حنبل‌ این‌ است‌ که‌ جزیه‌ جز از اهل‌ کتاب‌ یا امثال‌شان‌ ـ چون‌ مجوس‌ ـ گرفته‌ نمی‌شود. اما ابوحنیفه‌ بر آن‌ است‌ که‌ از تمام ‌عجم‌های‌ غیر مسلمان‌ ـ چه‌ از اهل‌ کتاب‌ باشند و چه‌ از مشرکان‌ ـ جزیه‌ گرفته ‌می‌شود ولی‌ از اعراب‌ جزیه‌ گرفته‌ نمی‌شود ـ مگر این‌که‌ از اهل‌ کتاب‌ باشند ـ لذا اعراب‌ دو راه‌ بیشتر ندارند؛ یا باید مسلمان‌ شوند و یا شمشیر بر آنها حاکم‌ است‌. امام‌ مالک‌ بر آن‌ است‌ که‌ گرفتن‌ جزیه‌ از تمام‌ کفار ـ اعم‌ از کتابی‌، مجوسی‌ و بت‌پرست‌ ـ جایز است‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «این‌ آیه‌ کریمه‌، اولین‌ فرمانی‌ است‌ که‌ در قضیه‌ جنگ‌ با اهل‌ کتاب‌ صدور یافت‌ زیرا بعد از آن‌که‌ جزیره ‌العرب‌ کاملا در حوزه‌ فرمانروایی ‌اسلام‌ در آمد، خداوند پیامبرش‌ را به‌ جنگ‌ با اهل‌ کتاب‌ فرمان‌ داد و این‌ در سال ‌نهم‌ هجری‌ به‌ هنگامی‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ جنگ‌ روم‌ آماده‌ شده‌ و غزوه‌تبوک‌ را تدارک‌ می‌دیدند». در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بر یهود و نصاری‌ در سلام‌ گفتن‌ جلو نیفتید و چون‌ با یکی‌ از آنها در راهی‌ روبرو شدید، او را به‌ در پیش‌ گرفتن‌ تنگ‌ترین‌ آن‌ راه‌ مجبور کنید». به‌ همین‌ جهت‌ بود که‌ امیرالمؤمنین‌ عمر رضی الله عنه  شروطی‌ را بر ذمیان‌ اهل‌ کتاب‌ وضع‌ کرد که‌ بهترین‌ معرف‌ خواری‌ و نگونساری‌ آنهاست‌، این‌ شروط معروف‌ است‌ و ما بخشی‌ از آن‌ را در اینجا از تفسیر ابن‌کثیر نقل‌ می‌کنیم‌:

«... در شهر خویش‌ دیر و کلیسا ایجاد نمی‌کنیم‌...

آنچه‌ را که‌ از معابدمان‌ ویران‌ شود، مجددا آباد نمی‌کنیم‌...

دروازه‌ کلیساهایمان‌ را به‌ روی‌ احدی‌ از مسلمانان‌ در شب‌ و روز نمی‌بندیم‌ و همیشه‌ در آنها را به‌ روی‌ رهگذران‌ و مسافران‌ باز می‌گذاریم‌.

کسانی‌ از مسلمانان‌ را که‌ از شهر ما می‌گذرند، سه‌ روز پذیرایی‌ نموده‌ و ایشان‌ را اطعام‌ می‌کنیم‌.

در منازل‌، یا کلیساهای‌ خود، جاسوسی‌ را جای‌ نمی‌دهیم‌...

به‌ فرزندانمان‌ قرآن‌ نمی‌آموزیم‌...

هیچ ‌یک‌ از نزدیکانمان‌ را از ورود به‌ اسلام‌ ـ چنانچه‌ بخواهند به‌ آن‌ درآیند ـ باز نمی‌داریم‌.

به‌ مسلمانان‌ حرمت‌ می‌گذاریم‌ و اگر در مجالس‌ ما قصد نشستن‌ داشتند، جلو روی‌ آنان‌ بپا می‌خیزیم‌.

به‌ مسلمانان‌ در چیزی‌ از لباس‌هایشان‌ ـ اعم‌ از کلاه‌ و عمامه‌ و نعلین‌ و شکافتن ‌فرق‌ سر ـ خود را مشابه‌ نمی‌گردانیم‌.

به‌ زبان‌ مسلمانان‌ سخن‌ نمی‌گوییم‌ و القاب‌ و کنیه‌های‌ آنان‌ را بر خود نمی‌گذاریم‌.

بر چهارپایان‌ به‌طور برهنه‌ ـ بدون‌ زین‌ ـ سوار می‌شویم‌.

بر گردن‌هایمان‌ شمشیر نمی‌آویزیم‌ و برای‌ خود هیچ‌ سلاحی‌ برنمی‌گیریم‌...

موهای‌ جلو سر خود را می‌چینیم‌ تا از دور شناخته‌ شویم‌ و در هرجا که‌ بودیم‌، به‌ شیوه‌ و سنت‌ خودمان‌ در لباس‌ و شکل‌ و شمایل‌ پایبندیم‌.

بر کمرهایمان‌ زنار می‌بندیم‌.

بر فراز کلیساهایمان‌ صلیب‌ نصب‌ نمی‌کنیم‌... تا به‌ آخر».

به‌ راستی‌ قبول‌ این‌ شرایط، نمایانگر کمال‌ ذلت‌ و خواری‌ کفار و اوج‌ اعتلا و عزت‌ مسلمانان‌ در آن‌ عصر است‌. شایان‌ ذکر است‌؛ اولین‌ کسانی‌که‌ قبل‌ از وفات ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  جزیه‌ پرداختند، اهالی‌ شام‌ بودند.

جا دارد تا ما مسلمانان‌، امروزه‌ اندکی‌ در حال‌ و روز خویش‌ تأمل‌ کرده‌ و بیندیشیم‌، مگر نه‌ این‌ است‌ که‌ حال‌ و روز ما اکنون‌ شبیه‌ حال‌ دیروز آنان‌ شده‌است‌؟ و این‌ نیست‌ مگر به‌ علت‌ دوریمان‌ از اصول‌ اسلام‌، که‌ فروگذاشتن‌ جهاد، از جمله‌ مهمترین‌ مظاهر آن‌ است‌.

﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ٣٠ [التوبة: 30].

«و یهود گفتند: عزیر پسر خداست» این‌ سخن‌ را هنگامی‌ گفتند که‌ عزیر  علیه السلام  تورات‌ را برای‌ آنان‌ ـ بعد از آن‌که‌ آن‌ را فراموش‌ کرده‌ بودند ـ از حافظه‌ خود املا کرد «و نصاری‌ گفتند: مسیح‌ پسر خداست» این‌ سخن‌ را هنگامی‌ گفتند که‌ دیدند؛ او مردگان‌ را زنده‌ می‌کند، به‌ علاوه‌ خود هم‌ بدون‌ پدر به‌دنیا آمده‌ است‌ «این‌ سخن‌ آنان‌ است‌ به‌ دهانهایشان» یعنی‌: از آنجا که‌ این‌ سخن‌ نه‌ پشتوانه‌ای‌ از بیان‌ دارد و نه‌ از منطق‌ و برهان‌ پس‌ صرفا یک‌ ادعای‌ میان‌ تهی‌ است‌ که‌ هیچ ‌ارزشی‌ ندارد و جز این‌که‌ همین‌گونه‌ از دهان‌هایشان‌ خارج‌ شده‌، مفید هیچ‌ فایده‌ در خور اعتباری‌ نیست‌ «به‌ سخن‌ قومی‌ تشبه‌ می‌جویند که‌ پیش‌ از این‌ کافرشدند» زیرا نسبت‌ پدر دادن‌ به‌ خدای‌ سبحان‌، گمراهی‌ نفرین‌شده‌ قدیمی‌ است‌ که ‌آن‌ را در بسیاری‌ از ادیان‌ انحرافی‌ قدیم‌ می‌یابیم‌ و از جمله‌، در میان‌ پرستشگران ‌بتان‌ که‌ می‌گفتند: لات‌، منات‌، عزی‌ و فرشتگان‌ دختران‌ خدایند! «خدا آنان‌ را بکشد» این‌ نفرینی‌ از سوی‌ حق‌ تعالی‌ علیه‌ آنهاست‌ که‌ نابود می‌شوند؛ زیرا کسی‌که‌ خدا عزوجل او را بکشد، هلاک‌ شده‌ است‌. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: خدا آنان ‌را لعنت‌ کرد. به‌ قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است‌: آنها سزاوار آنند که‌ مورد این‌ نفرین ‌قرار گیرند. آری‌! خدا آنان‌ را بکشد؛ «چگونه‌ بازگردانده‌ می‌شوند؟» یعنی‌: چگونه ‌بعد از آن‌که‌ برای‌شان‌ دلیل‌ و برهان‌ اقامه‌ شد، از حق‌ به‌سوی‌ باطل‌ بازگردانده‌ شده‌ و به‌ بیراهه‌ می‌روند؟!.

﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ٣١ [التوبة: 31].

«اینان‌ دانشمندان‌ و راهبان‌ خود را بجز الله به‌ خدایی‌ گرفتند» زیرا آنچه‌ را که‌ دانشمندان‌ و راهبان‌شان‌ برای‌شان‌ حلال‌ می‌کردند، حلال‌ می‌شمردند و آنچه‌ را که‌ برآنان‌ حرام‌ می‌ ساختند، حرام‌ می‌شمردند و در امر و نهی‌هایی‌ که‌ با احکام ‌خداوند عزوجل مخالف‌ بود، از آنان‌ اطاعت‌ می‌کردند. بدین‌گونه‌ بود که‌ آنچه‌ را در کتاب‌های حق‌ تعالی‌ بود، نسخ‌ کرده‌ و از اعتبار ساقط کردند پس‌ در حقیقت‌، به‌منزله‌ کسانی‌ شدند که‌ برای‌ خویش‌ خدایانی‌ غیر از خدای‌ یگانه‌ گرفته‌اند زیرا از علما و راهبان‌شان‌ چنان‌ اطاعت‌ کردند که‌ از خدایان‌ اطاعت‌ می‌شود «و» همچنان‌، نصاری‌ «مسیح‌ پسر مریم‌ را» به‌ خدایی‌ گرفتند و او را معبود خویش‌ قرار دادند. این‌ تعبیر اشاره‌ به‌ آن‌ دارد که‌ یهود نیز «عزیر» را معبود خویش ‌گرفته‌اند. امروزه‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ نیز بسیاری‌ از احزاب‌ و مؤسسات‌ و بسیاری‌ از رهبران‌ و حاکمان‌، نقش‌ معبود را در جامعه‌ ایفا می‌کنند و خود را برای ‌مردم‌ به‌ منزله‌ بت‌ قرار داده‌اند ـ پناه‌ بر خدا «با این‌که‌ مأمور نبودند جز این‌که‌ خدای ‌یگانه‌ را بپرستند» یعنی‌: دانشمندان‌ و راهبان‌ و عیسی‌ و عزیر، جز به‌ عبادت‌ خداوند یگانه‌ مأمور نبودند پس‌ چگونه‌ می‌توانند خود‌شان‌ خدا باشند؟ و چگونه‌ پیروان‌ آنها حق‌ دارند آنها را به‌ خدایی‌ بگیرند؟ «معبودی‌ جز او نیست‌، منزه‌ است‌ او از آنچه‌ با او شریک‌ می‌گردانند» یعنی‌: باری‌ تعالی‌ از این‌که‌ با وی‌ در طاعت‌ وعبادتش‌ شریک ‌آورند، پاک‌ و منزه‌ است‌.

﴿یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ٣٢ [التوبة: 32].

«می‌خواهند» این‌ گروه‌ اهل‌ کتاب‌ که‌ «نور الله را با دهانهایشان‌ خاموش‌ کنند» نوع‌ دیگری‌ از گمراهی‌ اهل‌ کتاب‌، تلاشهای‌ بی‌ثمر‌شان‌ در جهت‌ از بین ‌بردن‌ حق‌ با سخنان‌ باطل‌ و مجادلات‌ مردود و بی‌پایه‌ است‌ پس‌ آنها در مثل‌ به‌کسی‌ می‌مانند که‌ می‌خواهد نوری‌ را که‌ در همه‌ افقها پرتو گسترده‌، خاموش‌ کند، آنهم‌ با فوت ‌کردنی‌ لذا او چه‌ قدر باید دیوانه‌ و احمق‌ باشد؟! «و الله نمی‌گذارد، مگر آن‌که‌ نور خود را» یعنی‌: دین‌ استوار و شریعت‌ نورانی‌ خود را «کامل‌ کند، هرچند کافران‌ ناخوش‌ شوند» زیرا آنان‌ خواسته‌ای‌ دارند و خداوند عزوجل خواسته‌ای‌ و البته‌ این‌ خواسته‌ خداوند عزوجل است‌ که‌ نافذ و جاری‌ است‌.

آری‌! هرکس تاریخ‌ مبارزات‌ اهل‌ کتاب‌ علیه‌ مسلمانان‌ را بررسی‌ نموده‌ و فقط این‌ امر را مورد توجه‌ قرار دهد که‌ مؤسسات‌ «تبشیری» وابسته‌ به‌ بنیاد گرایان ‌مسیحی‌، چه‌ مقدار سرمایه‌های‌ هنگفتی‌ را علیه‌ اسلام‌ به‌ مصرف‌ می‌رسانند؛ آن‌گاه‌، بقا و گسترش‌ اسلام‌ را مورد تأمل‌ قرار دهد، بی‌شک‌ معنی‌ آیه‌ را بهتر درک‌ می‌کند.

﴿هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ٣٣ [التوبة: 33].

«هم‌ اوست‌ که‌ پیامبر خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «را با هدایت‌ فرستاد» یعنی‌: با برهانها ومعجزات‌ و احکامی‌ که‌ آنها را برای‌ بندگانش‌ مشروع‌ کرده‌ است‌ و مردم‌ را به‌وسیله‌ آنها هدایت‌ می‌کند «و» هم‌اوست‌ که‌ پیامبر خود را با «دین‌ حق» که‌ اسلام‌ است‌ فرستاد، اسلامی‌ که‌ ممثل‌ عقیده‌ حق‌ و معرف‌ توحید خالص‌ است‌ و از صرف‌ عبادت‌ برای‌ هر گونه‌ مخلوقی‌، عاری‌ و منزه‌ می‌باشد «تا آن‌ را» یعنی‌: تاپیامبرش‌، یا دین‌ حق‌ را به‌ وسیله‌ حجتها و برهانهایی‌ که‌ اسلام‌ دربرگیرنده‌ آن‌ است ‌«بر همه‌ ادیان‌ پیروز گرداند» و سپاس‌ خدای‌  عزوجل را که‌ این‌ وعده‌ هم‌ روی‌ داد «هرچند مشرکان‌ خوش‌ نداشته‌ باشند» این‌ پیروزی‌ و غلبه‌ را ولی‌ به‌ کوری‌ چشم ‌همه‌ آنها، اسلام‌ همیشه‌ غالب‌ و پیروز است‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ الله ‌زوی‌ لی‌ الأرض‌ مشارقها و مغاربها و سیبلغ‌ ملک‌ أمتی‌ ما زوی‌ لی‌ منها». «خدای‌  عزوجل زمین‌ را با مشارق‌ و مغارب‌ آن‌ برای‌ من‌ در هم‌ پیچید (به‌طوری‌ که‌ همه‌این‌ گستره‌ را دیدم) و به‌ زودی‌ فرمانروایی‌ امتم‌ به‌ آن‌ محدوده‌ای‌ از زمین‌ که‌ برایم ‌در هم‌ پیچیده‌ شد، خواهد رسید».

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٣٤ [التوبة: 34].

«ای‌ مسلمانان‌! در حقیقت‌، بسیاری‌ از دانشمندان‌ و راهبان‌ اهل‌ کتاب‌، اموال‌ مردم‌ را به‌ ناروا می‌خورند» یعنی‌: بسیاری‌ از سردمدارانی‌ که‌ یهود و نصاری‌ آنان‌ را به ‌خدایی‌ گرفته‌اند، مال‌ حرام‌ ـ همچون‌ رشوه‌ ـ را می‌خورند. احبار: علمای ‌یهود و رهبان‌: زاهدان‌ نصاری‌ اند. سفیان‌بن‌ عیینه‌ می‌گوید: «هر کس‌ از علمای‌ ما که‌ فاسد شود، در او مشابهتی‌ به‌ یهود است‌ و هرکس از عباد و زهاد ما که‌ فاسد شود، در او مشابهتی‌ به‌ نصاری‌ است». «و» همچنان‌ آن‌ احبار و رهبان‌ «آنها را از راه‌ خدا باز می‌دارند» یعنی‌: مردم‌ را از رفتن‌ به‌ راهی‌ که‌ به‌ رضا و قرب‌ حق‌ تعالی ‌می‌انجامد ـ که‌ همانا دین‌ اسلام‌ است‌ ـ باز می‌دارند «و کسانی‌ که‌ طلا و نقره‌ را کنز می‌کنند» یعنی‌: کسانی‌ که‌ زکات‌ اموال‌ خود را نمی‌پردازند زیرا مالی‌ که‌ زکات‌ آن ‌ادا شود، کنز نیست‌، هرچند هم‌ بسیار باشد ـ که‌ قول‌ راجح‌ در تفسیر (کنز ) همین ‌است‌. کنز: هر چیزی‌ است‌ که‌ بر روی‌ هم‌ جمع‌آوری‌ و ذخیره‌ و گنج‌ شود. «و آن ‌را» یعنی‌: آن‌ گنجها و اموال‌ را «در راه‌ الله خرج‌ نمی‌کنند پس‌ این‌ گروه‌ را به‌ عذابی ‌دردناک‌ بشارت‌ بده» مراد از آنان‌: یا همان‌ احبار و راهبان‌ اهل‌ کتابند ـ که ‌مسلمانان‌ دارای‌ این‌ صفت‌، نیز شامل‌ این‌ حکم‌ می‌شوند ـ یا این‌که‌ مراد مسلمانان‌ گردآورنده‌ اموال‌ و انفاق‌ نکننده‌ آنند که‌ از باب‌ تغلیظ و توبیخ‌، با احبار حرام‌خوار اهل‌ کتاب‌ یکجا ذکر شده‌اند. بشارت‌ دادن‌ آنان‌ به‌ عذاب‌، از باب ‌استهزا و تحقیر آنهاست‌.

﴿یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ٣٥ [التوبة: 35].

«روزی‌ که‌ آن‌ گنجینه‌ها را در آتش‌ دوزخ‌ بگدازند» یعنی‌: روزی‌ که‌ آتش‌ دوزخ ‌را با حرارت‌ و دمای‌ شدیدی‌ که‌ دارد، با آن‌ اموال‌ و گنجها برافروزند «و پیشانی‌ و پهلو و پشت‌ آنان‌ را با آنها داغ‌ کنند» این‌ اعضا به‌ سبب‌ آن‌ به‌ یادآوری‌ مخصوص‌شد که‌ آن‌ ممسکان‌ چون‌ فقیری‌ را می‌دیدند، روترش‌ می‌کردند و چون‌ در مجلسی‌ با فقیری‌ روبرو می‌شدند، از او رو برتافته‌ و با پشت‌ کردن‌ و پهلو گرداندن ‌به‌ او، تحقیرش‌ می‌کردند. یا معنی‌ این‌ است‌: این‌ عذاب‌ بر هر چهار سوی‌ بدن‌شان ‌شعله‌ور است‌ «این‌ است‌ آنچه‌ برای‌ خود ذخیره‌ نهادید» یعنی‌: از باب‌ استهزا و توبیخ‌ به‌ آنها گفته‌ می‌شود: این‌ همان‌ اموالی‌ است‌ که‌ آن‌ را اندوخته‌اید تا از آن‌ سود برگیرید، این‌ است‌ سود آن‌؛ «پس‌ آنچه‌ را ذخیره‌ می‌کردید، بچشید» یعنی‌: کیفر و فرجام‌ بد آن‌ را بچشید. ابن‌ عمر رضی الله عنه  در تفسیر آیه‌ کریمه‌ فرمود: «مفاد این ‌آیه‌ ناظر بر مال ‌اندوزی‌ قبل‌ از فرضیت‌ زکات‌ است‌ و چون‌ زکات‌ فرض‌ شد،خدای‌  عزوجل آن‌ را پاک‌کننده‌ اموال‌ گردانید، سپس‌ اضافه‌ کرد: اگر به‌ اندازه ‌کوه‌ احد طلا داشته‌ باشم‌، مشروط به‌ این‌که‌ شمار آن‌ را بدانم‌ و زکات‌ آن‌ را بدهم ‌و در آن‌ به‌ طاعت‌ خدا عزوجل عمل‌ کنم‌، هیچ‌ باکی‌ ندارم».

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «هنگامی‌ که‌ مردم‌ طلا و نقره‌ را گنج‌ می‌کنند، شما این‌ گروه‌ از کلمات‌ را برای‌ خود گنج‌ نمایید: «اللهم إنی أسألک الثبات فی الأمر والعزیمة على الرشد، وأسألک شکر نعمتک، وأسألک حسن عبادتک، وأسألک قلباً سلیماً، وأسألک لساناً صادقاً، وأسألک من خیر ما تعلم، وأعوذ بک من شر ما تعلم، وأستغفرک لما تعلم، إنک علاَّم الغیوب». «بارخدایا! من‌ از تو در کار (خیر) پایداری‌ و بر راه ‌رشد؛ تصمیم‌ و عزم‌ محکم‌ می‌طلبم‌ و از تو می‌خواهم‌ که‌ به‌ من‌ توفیق‌ شکرگزاری ‌نعمتت‌ را ارزانی‌ بداری‌ و از تو می‌خواهم‌ که‌ به‌ من‌ توفیق‌ دهی‌ تا عبادتت‌ را به ‌نیکویی‌ انجام‌ دهم‌ و ازتو دلی‌ سالم‌ و زبانی‌ صادق‌ می‌طلبم‌ و از تو از خیر آنچه‌ که ‌می‌دانی‌، می‌طلبم‌ و به‌ تو از شر آنچه‌ که‌ می‌دانی‌، پناه‌ می‌برم‌ و از تو از آنچه‌ که‌ می‌دانی‌، آمرزش‌ می‌خواهم‌، همانا تو دانای‌ غیب‌هایی». همچنین‌ در حدیث‌ شریف ‌به‌ روایت‌ عمر رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ وی‌ فرمودند: «آیا تو را از بهترین‌ آنچه‌ که‌ شخص‌ گنج‌ می‌کند آگاه‌ نکنم‌؟ آن‌ بهترین‌، زن‌ شایسته‌ است‌ که ‌چون‌ شخص‌ به‌سوی‌ وی‌ بنگرد، او را شادمان‌ گرداند و چون‌ وی‌ را فرمان‌ دهد، اطاعتش‌ کند و چون‌ از وی‌ غایب‌ شود، نگهدار (آبرو و مال) وی‌ است».

﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ٣٦ [التوبة: 36].

«همانا شمار ماهها نزد خداوند» یعنی‌: در حکم‌ و قضا و حکمت‌ وی‌ «در کتابش» یعنی‌: در آنچه‌ که‌ مطابق‌ سنن‌ و قوانین‌ هستی‌ خود در نظام‌ و کتاب‌ بزرگ ‌کائناتش‌ به‌ ثبت‌ رسانده‌ و مقرر داشته‌ «از روزی‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را آفریده‌، دوازده ‌ماه‌ است» یعنی‌: این‌ دوازده‌ ماه‌، از آغاز آفرینش‌ عالم‌، در علم‌ و قضای‌ وی‌ ثابت‌ است‌ «از این‌ دوازده‌ ماه‌، چهار ماه‌ حرام‌ است» که‌ عبارتند از ماههای‌: ذوالقعده‌، ذوالحجه‌، محرم‌ و رجب‌، که‌ سه‌ ماه‌ اول‌ پیاپی‌ و ماه‌ اخیر فرد است‌.

دلیل‌ این‌که‌ ماههای‌ حرام‌ به‌ این‌ ترتیب‌ قرار داده‌ شده‌، این‌ است‌ تا زمینه‌ برای ‌برگزاری‌ مناسک‌ حج‌ و عمره‌ به‌ خوبی‌ فراهم‌ شود. آری‌! ماه‌ ذوالقعده‌ قبل‌ ازشروع‌ ماههای‌ حج‌ حرام‌ قراداده‌ شد تا مردم‌ در آن‌ از جنگ‌ باز ایستند و زمینه‌ برای‌ سفر حج‌ مساعد و آماده‌ باشد و ماه‌ ذی‌الحجه‌ حرام‌ قرارداده‌ شد تا مردم‌ با امنیت‌ و آرامی‌ خاطر، مناسک‌ حج‌ را در آن‌ انجام‌ دهند، بعد از آن‌ ماه‌ محرم‌حرام‌ قرارداده‌ شد تا در آن‌ با ایمنی‌ کامل‌ به‌ سرزمین‌ها و مناطق‌شان‌ برگردند و ماه‌ رجب‌ در وسط سال‌ حرام‌ قرارداده‌ شد تا در آن‌ با ایمنی‌ تمام‌ عمره‌ انجام‌ دهند «این‌ است‌ دین‌ استوار» یعنی‌: قرار دادن‌ این‌ ماهها به‌ این‌ شیوه‌ و حرمت‌ گذاشتن ‌به‌ این‌ چهار ماه‌ حرام‌؛ همانا دین‌ درست‌ و مستقیم‌، حساب‌ صحیح‌ و استوار و عددی‌ به‌ تمام‌ و کمال‌ است‌ «پس‌ در آنها بر خود ستم‌ نکنید» یعنی‌: در ماه‌های‌ حرام‌، یا در تمام‌ ماهها ـ با ارتکاب‌ گناهان‌، برافروختن‌ جنگ‌ و هتک‌ حرمت‌ آن‌ ماه‌ها ـ بر خود ستم‌ نکنید. به‌ قولی‌: تحریم‌ جنگ‌ در ماههای‌ حرام‌ به‌ دلیل‌ این‌آیه‌ کریمه‌، ثابت‌ و محکم‌ است‌ و منسوخ‌ نگردیده‌. اما به‌قول‌ مشهورتر؛ این‌ حکم ‌منسوخ‌ است‌ و جنگ‌ در راه‌ خدا عزوجل در همه‌ ماهها بی‌هیچ‌ مانعی‌ بر مسلمانان‌ فرض‌ است‌ «و همگی‌ شما» با همدستی‌ و تعاون‌ همدیگر «با مشرکان‌ بجنگید چنان‌که‌ آنان ‌همگی‌ با شما» به‌ همدستی‌ و تعاون‌ با همدیگر «می‌جنگند و بدانید که‌ خداوند باپرهیزگاران‌ است» لذا آنان‌ را نصرت‌ می‌دهد و پایدارشان‌ می‌گرداند و هر کس‌خدا عزوجل با او باشد، قطعا پیروز است‌ و سرانجام‌ کار، از آن‌ اوست‌. بدین‌سان‌ خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را به‌ تقوی‌ بر می‌انگیزد و در صورت‌ داشتن‌ تقوی‌، پیروزی ‌را برای‌شان‌ تضمین‌ می‌کند.

 ﴿إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَامًا وَیُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ٣٧ [التوبة: 37].

«جز این‌ نیست‌ که‌ نسی‌ء فزونی‌ای‌ در کفر است» نسی‌ء: عبارت‌ است‌ از: به ‌تأخیرافگندن‌ تحریم‌ ماههای‌ حرام‌ و جابجاکردن‌ آنها از ماهی‌ به‌ ماهی‌ دیگر.

در جاهلیت‌، اعراب‌ به‌ دو هدف‌ در زمان‌ ماههای‌ حرام‌ دخل‌ و تصرف ‌می‌کردند؛ اول‌ این‌که‌: ترک‌ جنگ‌ و غارت‌ در سه‌ ماه‌ متوالی‌ (ذی‌القعده‌، ذی‌الحجه‌ و محرم) بر آنان‌ دشوار بود. دوم‌ این‌که‌: عبادت‌ و تجارت‌ در موسم‌ حج‌ ـ در فصل‌ تابستان‌ که‌ فصل‌ گرماست‌، بر آنان‌ سخت‌ تمام‌ می‌شد.

شیوه‌ دست‌ بردن‌ آنان‌ در زمان‌ نیز به‌ دو گونه‌ بود؛ اول‌: کبیسه ‌کردن‌ سال ‌قمری‌، یعنی‌ کامل‌ کردن‌ نقص‌ آن‌ تا با سال‌ شمسی‌ برابر شود زیرا دوران‌ ماهانه ‌قمر (2/8 ثانیه‌ + 44 دقیقه‌ + 12 ساعت‌ + 29 روز است) که‌ با این‌ حساب‌؛ سال‌ قمری‌ از سال‌ شمسی‌ تقریبا یازده‌ روز کمتر می‌شود و از طرفی‌، ماه‌های ‌قمری‌ همیشه‌ از یک‌ فصل‌ به‌ فصل‌ دیگر در حال‌ گردش‌ است‌ بنابراین‌، اعراب‌ به‌ هر سه‌ سال‌ قمری‌ یک‌ ماه‌ می‌افزودند تا آن‌ نقص‌ را کامل‌ کرده‌ و سال‌ قمری‌ را با سال‌ شمسی‌ مساوی‌ گردانند و به‌ این‌ وسیله‌ بتوانند وقت‌ حج‌ را منطبق‌ با منافع‌ و مصالح‌ مادی‌ خویش‌ در زمان‌ معینی‌ قرار داده‌ و تجارت‌ خویش‌ را در آن‌ زمان‌ سروسامان‌ دهند. روش‌ دوم‌: نسی‌ بود؛ نسی‌: به‌ تأخیر افگندن‌ حرمت‌ یک‌ ماه‌ به‌ماهی‌ دیگر است‌، مثلا آنها به‌خاطر اهدافی‌ که‌ ذکر شد، در بعضی‌ از سالها ماه‌ محرم‌ را حلال‌ و بجای‌ آن‌ ماه‌ صفر را حرام‌ می‌گردانیدند لذا حق‌ تعالی ‌تصرف‌شان‌ در جابجا کردن‌ ماههای‌ قمری‌ را نکوهش‌ کرد و فرمود: این‌ کار شما (فزونی‌ای‌ در کفر است). یعنی‌: این‌ کار بر کفر شما به‌ خدا عزوجل و رسول‌ وی‌ و روز آخرت‌ می‌افزاید زیرا تغییر دادن‌ سنت‌ الهی‌، معصیتی‌ است‌ بزرگ‌ و هر معصیتی‌ از سوی‌ کافر، سبب‌ فزونی‌ در کفر وی‌ است‌ «که‌ کافران‌ به‌وسیله‌ آن‌ گمراه‌ ساخته‌ می‌شوند» یعنی‌: کسی‌که‌ این‌ روش‌ باطل‌ را برای‌ آنان‌ بنیان‌ گذاشته‌، آنان‌را با این‌ روش‌ و سنت‌ غلط، گمراه‌ می‌گرداند «آن‌ را» یعنی‌: آن‌ ماه‌ حرام‌ را «یک ‌سال‌ حلال‌ می‌شمرند» با بدل ‌کردن‌ آن‌ به‌ ماهی‌ دیگر از ماه‌های‌ حلال‌ «و یک ‌سال‌ دیگر آن‌ را حرام‌ می‌شمارند» یعنی‌: حرمت‌ آن‌ را به‌حال‌ خود نگه‌ داشته‌، جنگ‌ را در آن‌ حلال‌ نمی‌شمارند «تا با شماره‌ ماه‌هایی‌ که‌ خداوند حرام‌ کرده‌ است‌، موافق‌ سازند و در نتیجه‌ آنچه‌ را خداوند حرام‌ کرده‌، بر خود حلال‌ گردانند» آری‌! مشرکان‌ هیچ‌ ماهی‌ از ماه‌های‌ حرام‌ را بر خود حلال‌ نمی‌کردند، مگر این‌که‌ ماهی‌ دیگر را به‌جای‌ آن‌ حرام‌ می‌گردانیدند تا ماههای‌ حرام‌ همچنان‌ ـ علی‌الظاهر وفقط در شمار ـ چهار ماه‌ باقی‌ بماند. پس‌ خداوند متعال‌ این‌ دست ‌بردن‌شان‌ را که ‌انگیزه‌ آن‌ فقط هوای‌ نفس‌شان‌ در برافروختن‌ جنگ‌ در ماه‌ حرام‌ بود، مردود اعلام ‌می‌کند «کردارهای‌ بد آنان‌ برای‌شان‌ آراسته‌ شده‌ است» یعنی‌: شیطان‌ بدکرداری‌هایشان‌ و از جمله‌ «نسی‌ء» را برای‌شان‌ آراسته‌ است‌ «و خداوند گروه‌ کافران ‌را» یعنی‌: کسانی‌ را که‌ بر کفر خویش‌ استمرار ورزیده‌ و پایداری‌ بر باطل‌ را برگزیده‌اند «هدایت‌ نمی‌کند».

 ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ٣٨ [التوبة: 38].

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، شما را چه‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ به‌ شما گفته‌ می‌شود: در راه‌ خدا بیرون‌ آیید، سنگین‌ شده‌ به‌سوی‌ زمین‌ میل‌ می‌کنید» تا در خانه‌ و دیارتان ‌باقی‌ بمانید. یا به‌سوی‌ دنیا و شهوات‌ آن‌ میل‌ می‌کنید و رنجها و دشواریهای‌ سفر را ناخوش‌ می‌دارید.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌ که‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ در عتاب‌ و سرزنش‌ کسانی‌ نازل ‌شد که‌ از همراهی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک‌ تخلف‌ کردند.

یادآور می‌شویم‌ که‌ غزوه‌ تبوک‌ در سال‌ نهم‌ هجری‌، یعنی‌ یک‌سال‌ بعد از فتح‌ مکه‌ واقع‌ شد. و تبوک‌، جایی‌ در میان‌ وادی‌القری‌ و شام‌ است‌. نفیر: بیرون‌ رفتن‌برای‌ جنگ‌ است‌. اصل‌ ﴿ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ ، «تثاقلتم» است‌، یعنی‌: سست‌ وگرانجان‌ شده‌ و به‌ باقی ‌ماندن‌ در سرزمین‌ خود میل‌ کردید «آیا به‌جای‌ آخرت‌ به ‌زندگی‌ دنیا» یعنی‌: به‌ نعمت‌های‌ آن‌ «دل‌ خوش‌ کرده‌اید؟» مگر نمی‌دانید که‌ نعمتهای‌ آخرت‌ با جهاد در راه‌ ما دست یافتنی‌ است‌، نه‌ با نشستن‌ و بهره‌ور بودن‌ ازنعمتهای‌ مادی‌؟ «متاع‌ زندگانی‌ دنیا در برابر آخرت» یعنی‌: در پهلوی‌ آخرت‌ و در برابر آن‌ «جز اندکی‌ نیست» که‌ اصلا ارزش‌ و اهمیتی‌ ندارد. در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است‌: «دنیا در برابر آخرت‌ جز چنان‌که‌ یکی‌ از شما این‌ انگشتش‌ را ـ و به‌سوی ‌انگشت‌ سبابه‌ خویش‌ اشاره‌ کردند ـ در دریا داخل‌ کند نیست‌ پس‌ باید بنگرد که‌ آن‌ را با چه‌ مقدار از آب‌ بیرون‌ می‌آورد!».

 ﴿إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ٣٩ [التوبة: 39].

«اگر بیرون‌ نیایید» به‌سوی‌ جهاد «شما را به‌ عذابی‌ دردناک‌ عذاب‌ می‌کند» با سرکوب‌ نمودن‌ و به‌ ذلت‌کشیدنتان‌ به‌ دست‌ دشمنانتان‌، یا به‌ عذاب‌ کونی‌ و بلایای‌ طبیعی‌ «و بجای‌ شما قوم‌ دیگری‌ را می‌آورد» که‌ دین‌ خدا عزوجل را یاری‌ دهند و در نتیجه‌؛ دولت‌ و عزت‌ در آنها قرارگیرد «و به‌ او هیچ‌ زیانی‌ نمی‌رسانید» بافروگذاشتن‌ فرمان‌ وی‌ در رفتن‌ به‌ میادین‌ جهاد. یا هیچ‌ زیانی‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نمی‌رسانید؛ با ترک‌ یاری‌ وی‌ و رهسپار نشدن‌ با وی‌ به‌سوی‌ جهاد «و خدا بر همه ‌چیز تواناست» و از جمله‌ توانایی‌های‌ وی‌، عذاب‌ نمودنتان‌ و عوض‌ کردنتان‌ با قوم‌ دیگری‌ است‌.

آیه‌ کریمه‌ دربرگیرنده‌ تهدید و هشدار بزرگی‌ است‌ برای‌ گرانجانان‌ و سنگین ‌دلان‌ از رفتن‌ به‌ جهاد.

 ﴿إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٤٠ [التوبة: 40].

«اگر او را یاری‌ ندهید» یعنی‌: اگر یاری‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را فروگذارید، بدانید که‌ خداوند عزوجل متکفل‌ و عهده‌دار کار وی‌ است‌ و «قطعا خداوند او را نصرت‌ داد» دردوران‌ کمی‌ها و کاستی‌ها و تنگناها و او را بر دشمنانش‌ پیروز ساخت‌. یا کسانی‌که‌ در گذشته‌ نصرتش‌ داده‌اند ـ هنگامی‌ که‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  جز یک‌ تن‌، کسی‌ دیگر همراه‌ نبود ـ باز هم‌ او را نصرت‌ خواهند داد «آن‌گاه‌ که‌ کافران‌ او را بیرون‌ کردند» ازمکه‌ «و او نفر دوم‌ از دو تن‌ بود» که‌ آن‌ دو تن‌، یکی‌ خود رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ودیگری‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  بود «هنگامی‌که‌ این‌ دو کس‌ در غار بودند» این‌ غار در کوه‌ «ثور» در سمت‌ راست‌ مکه‌، به‌ فاصله‌ یک‌ ساعت‌ راه‌ از آن‌ قرار دارد، که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با یارشان‌ ابوبکر رضی الله عنه ، سه‌ روز را در آن‌ به‌سر بردند «آن‌گاه‌ که‌ می‌گفت» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «به‌ یار خود» ابوبکر رضی الله عنه  «اندوهگین‌ نباش‌ که‌ خدا با ماست» با یاری‌ و نگهداری‌اش‌ و هرکس که‌ خدا عزوجل با او باشد؛ هرگز مغلوب‌ نمی‌شود و هرکس مغلوب‌ نشود؛ سزاوار آن‌ است‌ که‌ اندوه‌ و نگرانی‌ را بر او رنگی‌ نباشد «پس‌ خداوند سکینه‌ خود را بر او فرو فرستاد» سکینه‌: آرامش‌ است‌. یعنی‌: تشویش‌ وتلاطم‌ و اضطراب‌ پیامبر خویش‌ را تسکین‌ داد تا بدانجا که‌ ترس‌ و نگرانی‌ از دل ‌آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بیرون‌ رفت‌ و کاملا آرامش‌ یافتند. به‌ قولی‌ مراد این‌ است‌: خداوند عزوجل اضطراب‌ ابوبکر رضی الله عنه  را تسکین‌ داد. ولی‌ قول‌ اول‌ راجح‌ است‌ «و او را به‌ لشکریانی‌ که‌ آنها را نمی‌دیدید، قوت‌ داد» که‌ این‌ لشکریان‌ فرشتگان‌ بودند وچهره‌ها و دیدگان‌ کفار را از یافتن‌ مخفی‌گاه‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برگردانیدند. یا بعد از آن‌، فرشتگان‌ را در غزوات‌ به‌ یاری‌ پیامبر خویش‌ فرستاد چنان‌که‌ در بدر چنین‌ کرد «وکلمه‌ کسانی‌ را که‌ کفر ورزیدند، فروتر ساخت» یعنی‌: کلمه‌ شرک‌ را، در نتیجه‌؛ دولت‌ مشرکان‌ را به‌ پایان‌ آورد «و کلمه‌ خداست‌ که‌ برتر است» که‌ این‌ کلمه‌؛ کلمه ‌توحید و دعوت‌ اسلامی‌ می‌باشد، کلمه‌ای‌ که‌ وصف‌ همیشگی‌ آن‌، برتری‌ و فوقیت‌ بر هر کلمه‌ دیگری‌ است‌. آری‌! اسلام‌ همیشه‌ برتر است‌، هیچ‌گاه‌ پستی‌ را نمی‌پذیرد و هیچ‌ چیز بر آن‌ برتری‌ نمی‌یابد «و خداوند عزیز حکیم‌ است» یعنی‌: غالب‌ و قاهر است‌؛ با نصرت ‌دادن‌ اهل‌ کلمه‌ خویش‌، حکیم‌ است‌؛ و جز آنچه‌ راکه‌ با حکمت‌ و صواب‌ منطبق‌ باشد، انجام‌ نمی‌دهد، که‌ از آن‌ جمله‌ است‌ ذلیل ‌ساختن‌ اهل‌ شرک‌.

 ﴿انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ٤١ [التوبة: 41].

«بیرون‌ آیید» به‌ جهاد «سبکبار و گرانبار» یعنی‌: شاد و بانشاط، یا افسرده‌ و بی‌نشاط، فقیر و غنی‌، پیر و جوان‌، پیاده‌ و سواره‌، مجرد و متأهل‌ و خلاصه ‌همگی‌ شما؛ جز کسی‌ که‌ دارای‌ عذری‌ است‌، به‌ جهاد بیرون‌ آیید «و با مالها و جانهای‌ خود در راه‌ خدا جهاد کنید» جهاد در راه‌ خدا عزوجل فرض‌ کفایه‌ است‌ ولی‌ اگر جز بسیج‌ تمام‌ مسلمانان‌ در منطقه‌ یا مناطقی‌ از زمین‌، نیروی‌ دیگری‌ نمی‌توانست ‌جلو دشمن‌ را سد کند و دشمن‌ به‌ آن‌ منطقه‌ یا مناطق‌، غالب‌ شده‌ بود، جهاد بر عموم‌ مسلمانان‌ آن‌ منطقه‌؛ و در صورت‌ عدم‌ کفایت‌، قدم‌ به‌ قدم‌ بر مناطق ‌همجوار آن‌ فرض‌ عین‌ می‌شود و اگر دشمن‌ به‌ داراسلام‌ نزدیک‌ گشته‌ اما به‌ آن ‌وارد نشده‌ بود، نیز جهاد بر همگی‌ فرض‌ عین‌ است‌. همچنان‌ بر امام‌ (حاکم‌مسلمانان) فرض‌ است‌ تا در هرسال‌ یک‌بار بر دشمنان‌ اسلام‌ یورش‌ برد تا یا به ‌اسلام‌ در آیند و یا این‌که‌ با حقارت‌ جزیه‌ بپردازند «این» امر به‌ نفیر عام‌ و امر به‌ جهاد «برای‌ شما خیر است» یعنی‌: به‌ ذات‌ خود خیری‌ است‌ بزرگ‌، یا بهتر از استراحت‌ و نشستن‌ در خانه‌ است‌ «اگر بدانید» و کسی‌ که‌ از بهتر بودن‌ جهاد آگاه ‌نباشد، نادان‌ است‌.

ابن‌کثیر نقل‌ می‌کند: «روزی‌ ابوطلحه‌ سوره‌ (برائه) را می‌خواند و چون‌ به‌ این ‌آیه‌ رسید، گفت‌: از این‌ آیه‌ چنین‌ در می‌یابم‌ که‌ پروردگار متعال‌ همه‌ ما ـ اعم‌ از پیر و جوان‌ ـ را به‌ جهاد فراخوانده‌ است‌ پس‌ ای‌ فرزندانم‌! مرا مجهز کنید که‌ عازم ‌جهاد شوم‌. فرزندانش‌ گفتند: پدر جان‌! خداوند عزوجل بر تو رحم‌ کند، آخر تو همراه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  جهاد کردی‌ تا رحلت‌ کردند، بعد از آن‌ همراه‌ ابوبکر رضی الله عنه  جهاد کردی‌ تا رحلت‌ کرد، سپس‌ همراه‌ عمر رضی الله عنه  جهاد کردی‌ تا به‌ شهادت‌ رسید، پدرجان‌! این‌ همه‌ مجاهدات‌ تو را بس‌ است‌ و ما از جای‌ تو به‌ جهاد می‌رویم‌! ولی‌ ابوطلحه‌ نپذیرفت‌ و به‌ نیروی‌ دریایی‌ مسلمانان‌ پیوسته‌ به‌ کشتی‌ نشست‌ و عازم‌ جهاد شد، اما در میان‌ راه‌ درگذشت‌ و مجاهدان‌ جزیره‌ای‌ را نیافتند تا او را در آن ‌دفن‌ کنند ـ مگر بعد از نه‌ روز از درگذشتش‌ ـ ولی‌ با وجود گرمی‌ هوا، جسد مبارکش‌ در طول‌ این‌ مدت‌ هیچ‌ تغییری‌ نکرد، سرانجام‌ او را در آن‌ جزیره‌ دفن‌ کردند».

 ﴿لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لَاتَّبَعُوکَ وَلَکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ٤٢ [التوبة: 42].

بعد از آن‌که‌ خداوند متعال‌ فرجام‌ ترک‌ جهاد را بیان‌ کرد و به‌ نفیر عام‌ فرمان ‌داد؛ اینک‌ به‌ درمان‌ آفت‌ تخلف‌ از جهاد می‌پردازد: «اگر منفعتی‌ زودیاب‌ در پیش ‌می‌بود» یعنی‌: ای‌ پیامبر! اگر آنچه‌ ایشان‌ را به‌ آن‌ فرامی‌خوانی‌، غنیمتی‌ نزدیک‌ و در دسترس‌ می‌بود، نه‌ سفری‌ دور و توان‌فرسا «و اگر سفری‌ آسان» و متوسط ـ نه ‌خیلی‌ دور و نه‌ خیلی‌ نزدیک‌ ـ در پیش‌ می‌بود «قطعا از تو پیروی‌ می‌کردند» یعنی‌: این‌ گروه‌ متخلف‌ از جهاد، قطعا همراه‌ تو می‌آمدند «ولی‌ راه‌ پرمشقت» یعنی‌:غزوه‌ تبوک‌ «برآنان‌ گران‌ آمد» زیرا از یکسو این‌ غزوه‌ سفری‌ دور و پرمشقت‌ بود و از سوی‌ دیگر، سال‌؛ سال‌ قحطی‌ و تنگدستی‌ و فصل‌؛ فصل‌ گرما بود «و به‌زودی» تخلف‌کنندگان‌ از غزوه‌ تبوک‌ «به‌ خدا سوگند خواهند خورد» درحالی‌که ‌می‌گویند: «اگر می‌توانستیم» یعنی‌: اگر تاب‌ و توان‌ مالی‌ و بدنی‌ می‌داشتیم‌ «حتما با شما بیرون‌ می‌آمدیم» و از جهاد تخلف‌ نمی‌کردیم‌ ولی‌ آنها با این‌ سوگند دروغ‌ «خود را هلاک‌ می‌کنند» زیرا کسی‌که‌ به‌ دروغ‌ سوگند خورد؛ بی‌گمان‌ خودش‌ را هلاک‌ ساخته‌ است‌ «و خدا می‌داند که‌ آنان‌ دروغگویند» در این‌ سوگندی‌ که‌ به‌ شما خواهند خورد؛ بلکه‌ آنها توان‌ بیرون ‌آمدن‌ به‌ جهاد را داشتند، اما سرپیچی‌ و سستی‌ کردند و به‌سبب‌ زحمت‌ و مشقت‌ جهاد، از آن‌ روی‌ برتافتند.

 ﴿عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ٤٣ [التوبة: 43].

«خدایت‌ ببخشاید» این‌ عتابی‌ لطف‌آمیز برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  است‌ زیرا با بخشایش‌ او تعالی‌ آغاز شد «چرا پیش‌ از آن‌که‌ حال‌ راستگویان‌ بر تو معلوم‌ گردد و دروغگویان‌ را بشناسی‌، به‌ آنان‌ اجازه‌ دادی‌؟» چرا با عذرهایی‌ که‌ نزد تو مطرح‌ کردند، در دادن‌ اجازه‌ تخلف‌ از جهاد به‌ آنان‌ شتاب‌ کردی‌؟ و قدری‌ تأنی‌ و درنگ‌ ننمودی‌ تا صدق‌ و راستی‌ راستگویان‌ در پیش‌ کشیدن‌ عذرها و دروغ‌ دروغگویان‌ در این‌ امر، بر تو روشن‌ شود؟

 ﴿لَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ٤٤ [التوبة: 44].

«کسانی‌که‌ به‌ الله و روز آخرت‌ ایمان‌ آورده‌اند، در این‌که‌ به‌ مالها و جانهای‌ خود جهاد کنند، از تو اجازه‌ نمی‌طلبند» یعنی‌: مؤمنان‌، در باب‌ تخلف‌ از جهاد از تو اجازه ‌نمی‌طلبند بلکه‌ عادت‌ و شیوه‌ آنها این‌ است‌ که‌ بی‌ هیچ‌ توقفی‌ و بی‌ آن‌که‌ منتظر صدور اجازه‌ از سوی‌ تو بمانند، به‌سوی‌ جهاد می‌شتابند.

حق‌ تعالی‌ جهاد با مال‌ را بر جهاد با نفس‌ مقدم‌ ساخت‌؛ زیرا جهاد با نفس‌ بدون ‌مقدم‌ ساختن‌ جهاد با مال‌، قابل‌ تحقق‌ نیست‌ «و خدا به‌ حال‌ تقوا پیشگان ‌داناست» همانان‌ که‌ از تو اجازه‌ تخلف‌ نخواستند.

 ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ٤٥ [التوبة: 45].

«جز این‌ نیست‌ که‌ تنها کسانی‌ از تو اجازه» سرپیچی‌ از جهاد و تخلف‌ از آن‌ را «می‌طلبند که‌ به‌ الله و روز آخرت‌ ایمان‌ ندارند» و آنان‌ منافقانند. ذکر ایمان‌ به‌ خدا و روز آخرت‌ از آن‌روست‌ که‌ این‌ دو امر، برانگیزاننده‌ جهاد در راه‌ خدا عزوجل است ‌«و دل‌هایشان‌ شک‌ آورده‌ است‌ پس‌ آنان‌ در شک‌ خود سرگردان» و متحیر «اند» بنابراین‌، گروهی‌ که‌ از تو اجازه‌ تخلف‌ می‌طلبند و هیچ‌ عذری‌ هم‌ ندارند، مؤمن‌ نیستند بلکه‌ در دین‌ خود شکاک‌ و متحیر و مضطربند، آنها به‌سوی‌ راه‌ صواب‌ ره‌ نیافته‌ و به‌ پاداش‌ الهی‌ امیدی‌ ندارند.

 ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ٤٦ [التوبة: 46].

«و اگر اینان‌ به‌راستی‌ اراده‌ بیرون‌ رفتن» به‌ جهاد را «داشتند، قطعا برای‌ آن ‌سازوبرگی‌ تدارک‌ می‌دیدند» و از تدارک‌ قبلی‌ ساز و برگ‌ سفر، تغافل‌ نمی‌کردند چنان‌که‌ مؤمنان‌ برای‌ این‌ امر آماده‌گی‌ گرفتند لذا آنها در این‌ ادعایشان‌ دروغگویند و در اصل‌، قصد رهسپار شدن‌ به‌ جهاد را نداشتند و نه‌ برای‌ آن‌ توشه‌راه‌ و سلاحی‌ آماده‌ کرده‌ بودند «ولی‌ الله برانگیختن‌ آنان‌ را خوش‌ نداشت‌ پس‌ آنان‌را از حرکت‌ منصرف‌ گردانید» یعنی‌: آنان‌ را از بیرون ‌رفتن‌ با تو باز داشت‌ و منصرف ‌گردانید چرا که‌ گفتند: اگر به‌ ما اجازه‌ ماندن‌ داده‌ نشود و به‌ عازم‌ شدن‌ مجبورشویم‌، فساد برپا کرده‌ و دشمن‌ را علیه‌ مؤمنان‌ بر می‌انگیزیم‌. پس‌ سست‌ ساختن‌ و بازداشتن‌ آنها از حرکت‌، به‌ مصلحت‌ مؤمنان‌ بود «و به‌ آنان‌ گفته‌ شد: بنشینید» یعنی‌: خداوند متعال‌ گرایش‌ به‌ نشستن‌ را در دل‌هایشان‌ افگند؛ برای‌ این‌که‌ آنان‌ را خوار و ذلیل‌ فروگذارد و با ذلت‌ در خانه‌ خود وامانند «با خانه‌ نشینان» یعنی‌: با آفت‌ زدگان‌ معذور؛ از کوران‌ و بیماران‌ و زنان‌ و کودکان‌. در این‌ تعبیر؛ چنان‌ تحقیر و تمسخر و کوچک شماری‌ای‌ برای‌ آنها نهفته‌ است‌ که ‌بر هیچ‌ عاقلی‌ مخفی‌ نتوان‌ بود.

 ﴿لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ٤٧ [التوبة: 47].

«اگر با شما بیرون‌ می‌آمدند، جز خبال‌ برای‌ شما نمی‌افزودند» یعنی‌: جز فساد وشر چیز دیگری‌ برای‌ شما نمی‌افزودند زیرا آنان‌ بزدلانی‌ خوار و حقیر بیش‌ نیستند. این‌ تعبیر، تسلیت‌ و دلجویی‌ای‌ برای‌ مؤمنان‌ از تخلف‌ منافقان‌ است‌. خبال‌: فساد، دو به‌ هم‌زنی‌، اختلاف‌ افگنی‌ و شایعه‌پراکنی‌ است‌ «و البته‌ به‌ سرعت‌ خود را میان‌ شما می‌افگندند» یعنی‌: با تمام‌ شتاب‌ در میان‌ شما به‌ فسادانگیزی‌ و فتنه‌جویی ‌می‌پرداختند، با دروغها و اکاذیبی‌ که‌ برمی‌ساختند و برمی‌پراکندند، دروغهایی ‌که‌ موجب‌ فساد ذات‌البین‌ است‌ «و در حق‌ شما فتنه‌جویی‌ می‌کردند» بابرهم‌انگیختن‌ و دوبهم‌زدن‌ و تیره‌کردن‌ روابط نیک‌ شما «و در میان‌ شما سخن‌شنوایانی‌ دارند» که‌ دروغ‌ پردازی‌های‌ آنان‌ را شنیده‌ و پذیرفته‌، سپس‌ آن‌ را به‌ شما انتقال‌ می‌دهند و در نتیجه‌ میان‌ شما و برادران‌ دینی‌تان‌ اختلاف‌ و فساد ذات‌البین ‌می‌پراکنند. یا معنی‌ این‌ است‌: در میان‌ شما جاسوسانی‌ هستند که‌ سخنانتان‌ راشنیده‌ و به‌ آنان‌ انتقال‌ می‌دهند «و خدا به‌ ستمگران‌ داناست» و می‌داند که‌ اگر با شما به‌ جهاد بیرون‌ آیند، چه‌ آفاتی‌ از سوی‌ آنان‌ علیه‌ شما متصور خواهد بود! از این‌ جهت‌، حکمت‌ بالغه‌ وی‌ چنین‌ اقتضا کرد که‌ همراه‌ شما به ‌جهاد بیرون‌ نیایند.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ گروه‌ متخلف‌، از رؤسای‌ اوس‌ و خزرج‌ بودند وعبدالله بن‌ابی‌ رئیس‌ منافقان‌ از جمله‌ آنان‌ بود. آری‌! در میان‌ بیرون‌رفتگان‌ به‌ جهاد از انصار مدینه‌، کسانی‌ بودند که‌ از این ‌رؤسای‌ خویش‌ سخن‌ شنوی‌ داشتند چرا که‌ هنوز برای‌ آن‌ رؤسا در میان‌ قوم‌شان‌ شأن‌ و هیبتی‌ بود.

 ﴿لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ٤٨ [التوبة: 48].

«هرآینه‌ پیش‌ از این‌ نیز فتنه‌ را طلب‌ کرده‌ بودند» یعنی‌: منافقان‌ پیش‌ از غزوه‌ «تبوک» نیز، جویای‌ فسادانگیزی‌، دو بهم‌ زنی‌، شایعه‌پراکنی‌، جوسازی‌، متفرق ‌ساختن‌ وحدت‌ کلمه‌ مؤمنان‌ و پراکنده‌ ساختن‌ جمع‌شان‌ گشته‌ بودند و این‌ در آغاز تشریف‌فرمایی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مدینه‌ بود که‌ اعراب‌ همه‌ از یک‌ تیرکش ‌به‌سوی‌ مؤمنان‌ هجوم‌ آورده‌ و یهود مدینه‌ و منافقان‌ نیز با آنان‌ هم‌داستان‌ شدند و در غزوه‌ احد کردند آنچه‌ کردند «و کارها را بر تو وارونه‌ ساختند» یعنی‌: آرا و نظریاتی‌ گوناگون‌ علیه‌ اسلام‌ مطرح‌ ساخته‌ و نیرنگ‌ها و توطئه‌های‌ مختلفی‌ را سازمان‌ دادند تا شاید چیزی‌ از این‌ وارونه‌سازی‌ها در مسلمانان‌ و در تو اثر کرده‌ و عزمتان‌ را بر جهاد سست‌ کند «تا آن‌که‌ حق‌ آمد» یعنی‌: نصرت‌ و تأیید حق‌ تعالی‌آمد «و امر خدا آشکار شد» با عزت ‌دادن‌ دین‌، برتر ساختن‌ شریعت‌ و سرکوب ‌دشمنانش‌ «در حالی‌که‌ آنان‌ ناخشنود بودند» از پیروزی‌ حق‌ و این‌ پیروزی‌ به‌ رغم ‌میل‌ آنان‌ بود.

 ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَلَا تَفْتِنِّی أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ٤٩ [التوبة: 49].

بعد از بیان‌ اجمالی‌ موضع‌گیری‌ منافقان‌ در آیات‌ قبل‌؛ اینک‌ حق‌ تعالی‌ به‌ بیان‌ حال‌ مجموعه‌هایی‌ می‌پردازد که‌ هریک‌ از آنها، معرف‌ ومصداق‌ نمونه‌ مشخصی ‌از نمونه‌های‌ نفاق‌ اند: «و از آنان» یعنی‌: از منافقان‌ «کسی‌ است‌ که‌ می‌گوید» به ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  «مرا اجازه‌ ده» در تخلف‌ از جهاد و باقی‌ ماندن‌ در مدینه‌ «و مرا در فتنه‌ نینداز».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: «چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  قصد عزیمت‌ به‌ غزوه‌ تبوک‌ را داشتند، به‌ جدبن‌قیس‌ فرمودند: ای‌ جد! رأی‌ تو درجهاد با بنی‌الاصفر (روم) چیست‌؟ جد بن‌ قیس‌ گفت‌: یا رسول‌الله! من‌ شخصی‌ هستم‌ شیفته‌ زنان‌ و چون‌ زنان‌ بنی‌الاصفر (رومیان) را ببینم‌، فریفته‌ آنان‌ می‌شوم ‌پس‌ به‌ من‌ اجازه‌ ماندن‌ بده‌ و مرا در فتنه‌ نینداز! به‌ قولی‌ دیگر؛ معنی‌ این‌ است‌: به‌ من‌ اجازه‌ ماندن‌ بده‌ و مرا در فتنه‌ ـ یعنی‌ در گناه‌ ـ نینداز زیرا اگر به‌ من‌ اجازه ‌ماندن‌ هم‌ ندهی‌، اذن‌ تو هم‌ که‌ نباشد، من‌ تخلف‌ می‌کنم‌ و در این‌ صورت‌ به‌ گناه‌ درمی‌افتم‌. «آگاه‌ باش‌ که‌ هم‌اکنون‌ در فتنه‌ افتاده‌اند» یعنی‌: در آن‌ فتنه‌ای‌ که‌ از آن ‌نام‌ بردند، که‌ عبارت‌ از فتنه‌ تخلف‌ از جهاد و بهانه‌ تراشی‌های‌ بی‌اساس‌ و بیهوده ‌است‌، در افتاده‌اند و چه‌ فتنه‌ای‌ بزرگ‌تر از تخلف‌ از جهاد است‌! «و همانا دوزخ‌ در برگیرنده‌ کافران‌ است» و آنان‌ را از آن‌ گریز و گزیری‌ نیست‌ زیرا اسباب‌ و علل ‌احاطه‌ دوزخ‌ در آنها فراهم‌ است‌.

 ﴿إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ٥٠ [التوبة: 50].

«اگر به‌ تو حسنه‌ای‌ برسد، آنان‌ را ناخوش‌ می‌کند و اگر به‌ تو مصیبتی‌ برسد، می‌گویند: ما از قبل‌ حساب‌ کار خود را داشتیم» یعنی‌: ما از قبل‌ احتیاطمان‌ را نموده‌ وجانب‌ حزم‌ و دوراندیشی‌ را از دست‌ نداده‌ایم‌ و بنابراین‌، به‌ جنگ‌ بیرون‌ نیامدیم‌ چنان‌که‌ مؤمنان‌ بیرون‌ آمدند و به‌ این‌ مصیبت‌ درافتادند. حسنه‌: غنیمت‌ و فتح‌ وپیروزی‌ و مصیبت‌: زخم‌ و جراحت‌ است‌. «و شادمانه‌ روی‌ برتافته‌، برمی‌گردند» در حالی‌ که‌ از سلامت‌ خود و مصیبت‌ مؤمنان‌ شادمانند.

در اینجاست‌ که‌ خداوند متعال‌ به‌ پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  دستور می‌دهد که‌ برای‌شان‌ سه ‌اصل‌ زیر را تفهیم‌ کند:

 ﴿قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ٥١ [التوبة: 51].

«بگو: هرگز به‌ ما جز آنچه‌ که‌ الله برای‌ ما نوشته‌ است» در لوح‌ محفوظ از خیر وشر «نمی‌رسد» و چون‌ او ما را به‌ جنگ‌ مأمور نموده‌ پس‌ ما به‌هر حال‌، امر او را اطاعت‌ می‌کنیم‌ «اوست‌ مولای‌ ما» یعنی‌: اوست‌ نصرت‌دهنده‌ و کارساز ما، اوست‌ که‌ سرانجام‌، کار را به‌ سود ما رقم‌ زده‌ و قطعا دین‌ خویش‌ را بر تمام‌ ادیان ‌پیروز می‌گرداند و هر رخدادی‌ هم‌ که‌ برای‌ ما اتفاق‌ بیفتد ـ هرچند در ظاهر امر شر باشد ـ در نهایت‌ به‌ خیر دنیا و آخرت‌ ماست‌ «و باید که‌ مؤمنان‌ بر خدا توکل ‌کنند» توکل‌ بر خدا عزوجل ، سپردن‌ امور به‌ وی‌ است‌ و مؤمنان‌ جز به‌ خداوند عزوجل ، برکسی‌ دیگر توکل‌ نمی‌کنند و شایسته‌ آنها نیز همین‌ است‌ که‌ چنین‌ مطیع‌ و متوکل‌ باشند.

﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ أَنْ یُصِیبَکُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِینَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ٥٢ [التوبة: 52].

اصل‌ دوم‌ که‌ باید به‌ منافقان‌ تفهیم‌ شود، این‌ است‌: «بگو: آیا برای‌ ما جز یکی‌ از این‌ دو نیکی‌ را انتظار می‌برید؟» آیا برای‌ ما جز پیروزی‌ یا شهادت‌، چیز دیگری‌ را انتظار می‌برید؟ مگر نمی‌دانید که‌ هر دوی‌ اینها نزد ما بس‌ خوش‌ آیند و گواراست‌؟ «در حالی‌که‌ ما انتظار می‌کشیم» در باره‌ شما یکی‌ از دو بدی‌ و بدفرجامی‌ را؛ یا «که ‌خداوند به‌ شما از نزد خود عذابی‌ برساند» یعنی‌: عذاب‌ کوبنده‌ای‌ که‌ از آسمان‌ فرود می‌آید و شما را نابود می‌کند «یا» بچشاند به‌ شما عذابی‌ «با دست‌ ما» یعنی‌: با غالب ‌ساختن‌ ما مؤمنان‌ بر شما و کشتن‌ و اسیر گرفتن‌ و غارت‌کردن‌ و به‌ بندکشیدن‌ شما «پس‌ انتظار بکشید» برای‌ ما آنچه‌ را که‌ ذکر کردیم‌ از سر انجام‌ میمون‌ و خجسته‌ «که‌ ما نیز با شما در انتظاریم» آن‌ فرجام‌ نامیمونی‌ را که‌ کار شما بدان‌ خواهد انجامید.

 ﴿قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْمًا فَاسِقِینَ٥٣ [التوبة: 53].

اصل‌ سوم‌ که‌ باید به‌ منافقان‌ تفهیم‌ شود، این‌ است‌: «بگو: چه‌ با رغبت‌ انفاق ‌کنید، چه‌ با بی‌میلی‌، هرگز از شما پذیرفته‌ نمی‌شود» اگر به‌ میل‌ و رغبت‌ خود، اما بدون‌ دستوری‌ از جانب‌ خدا عزوجل و رسولش‌ انفاق‌ کنید، یا با بی‌میلی‌ به‌ امرخدا عزوجل و رسولش‌، انفاق‌ کنید بدانید که‌ انفاق‌ شما هرگز نزد حق‌ تعالی‌ پذیرفته ‌نیست‌ «چراکه‌ شما قومی‌ فاسق‌ بوده‌اید» در حالی‌ که‌ خداوند عزوجل فقط از تقواپیشگان‌ می‌پذیرد. فسق‌: نافرمانی‌ و تمرد است‌.

 ﴿وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَى وَلَا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کَارِهُونَ٥٤ [التوبة: 54].

«و هیچ‌ چیز مانع‌ پذیرفته‌ شدن‌ انفاقهای‌ آنان‌ نشد جز این‌که‌ به‌ خدا و پیامبرش‌ کفر ورزیدند و جز با حال‌ کسالت‌ به‌ نماز نمی‌آیند» خداوند متعال‌ در این‌ آیه‌، سه‌ چیز را به‌عنوان‌ عوامل‌ بازدارنده‌ پذیرفته ‌بودن‌ انفاق‌ آنان‌ ذکر می‌کند: اول‌ کفر. دوم ‌این‌که‌ جز در حال‌ کسالت‌ و کاهلی‌ و گرانجانی‌ نماز نمی‌گزارند زیرا آنان‌ نه‌ از نمازگزاردن‌ امید ثوابی‌ دارند و نه‌ از عذابی‌ می‌ترسند پس‌ نمازشان‌ چیزی‌ جز ریا نیست‌. سوم‌ این‌که‌: «انفاق‌ نمی‌کنند» اموال‌شان‌ را «جز با کراهت» نه‌ با رغبت‌ و دلخوشی‌، از آن‌ رو که‌ آنها می‌پندارند؛ انفاق‌ مال‌ در راه‌ خدا عزوجل ، قراردادن‌ آن ‌در معرض‌ اتلاف‌ و نابودی‌ است‌ چرا که‌ به‌ وعده‌های‌ خداوند عزوجل و رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در پاداش‌ انفاق‌ مال‌، هیچ‌ باور ندارند.

 ﴿فَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ٥٥ [التوبة: 55].

«پس‌ اموال‌ و فرزندانشان‌ تو را به‌ شگفت‌ نیاورد» و آنچه‌ را که‌ از اموال‌ و فرزندان‌ دارند، نیک‌ مپندار زیرا «جزاین‌ نیست‌ که‌ خدا می‌خواهد به‌وسیله‌ اینها در زندگی‌ دنیا عذاب‌شان‌ کند» به‌ سبب‌ این‌که‌ آنها پروردگاری‌ را که‌ بخشنده‌ این ‌نعمتهاست‌، شکر گزار نبوده‌ و پرداخت‌ زکات‌ آن‌ اموال‌ و دادن‌ صدقات‌ دیگر را در موارد لزوم‌، فرومی‌گذارند «و جان‌شان‌ درحالی‌ بیرون‌ آید که‌ کافر باشند» یعنی‌: خداوند متعال‌ می‌خواهد تا ارواح‌شان‌ در حال‌ کفر از بدن‌هایشان‌ بیرون‌ آید بدان‌جهت‌ که‌ پیامهای‌ منزله‌ بر انبیا  علیه السلام  را نپذیرفته‌ و بر کفر مصمم‌اند و با لجاجت‌ و سماجت‌، در گمراهی‌ فرورفته‌اند.

 ﴿وَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَمَا هُمْ مِنْکُمْ وَلَکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ٥٦ [التوبة: 56].

«و به‌ خدا سوگند یاد می‌کنند که‌ قطعا از شما هستند» یعنی‌: مسلمانند و از جمله ‌شما هستند «در حالی‌ که‌ آنان‌ از شما نیستند» زیرا نهاد و عواطف‌شان‌ با کفار است ‌«لیکن‌ آنان‌ گروهی‌ هستند که‌ می‌ترسند» از رویارویی‌ با دشمنان‌، به‌ علت‌ جبن‌. یا مراد این‌ است‌: از آن‌ می‌ترسند که‌ بر آنان‌ نیز همان‌ کشتار و اسارت‌ و بدبختی‌ای ‌فرود آید که‌ بر مشرکان‌ فرود آمد و بنابراین‌، نزد شما از روی‌ تقیه‌ به‌ اسلام‌ تظاهر می‌کنند در حالی‌که‌ حقیقت‌ و واقع‌ امر غیر از این‌ است‌.

 ﴿لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَهُمْ یَجْمَحُونَ٥٧ [التوبة: 57].

«اگر پناهگاهی‌ را بیابند» که‌ خود را در آن‌ از آسیب‌ شما نگه‌ دارند «یا غارهایی‌ را» بیابند که‌ خود را در آن‌ از دید شما پنهان‌ دارند تا آنان‌ را به‌ بیرون ‌رفتن‌ همراهتان‌ به‌ میدانهای‌ جنگ‌ ملزم‌ نگردانید «یا سوراخی‌ را» یعنی‌: جایی‌ چون‌ تونل‌ یا کانالی‌ را بیابند که‌ در آن‌ از دید شما مخفی‌ شوند «قطعا شتابزده‌ به‌سوی‌ آن‌ روی‌ می‌آورند» یعنی‌: چنان‌ با شتاب‌ به‌سوی‌ آن‌ پناهگاه‌ روی‌آورده‌ و از نزد شما می‌گریزند که‌ هیچ‌چیز آنها را برنمی‌گرداند چنان‌که ‌اسب‌ ـ اگر بر آن‌ مهار نزنند ـ به‌ تندی‌ می‌گریزد. پس‌ اینان‌ مخفیگاهی‌ را برای ‌پنهان‌ کردن‌ خود نمی‌یابند، هم‌ از این‌ روست‌ که‌ جز تظاهر به‌ غیر حقیقت‌، دیگر راه‌ و چاره‌ای‌ فراروی‌شان‌ وجود ندارد.

 ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ٥٨ [التوبة: 58].

در اینجا حق‌ تعالی‌ به‌ بیان‌ اوصاف‌ مجموعه‌ دوم‌ از منافقان‌ می‌پردازد:

«و برخی‌ از آنان‌ در صدقات» یعنی‌: در توزیع‌ و تقسیم‌ اموال‌ زکات‌ «بر تو خرده ‌می‌گیرند پس‌ اگر به‌ آنان‌ از آن‌ داده‌ شود» به‌اندازه‌ای‌ که‌ می‌خواهند «خشنود می‌گردند» از نحوه‌ عملت‌ لذا بر تو عیب‌ نمی‌گیرند، از آن‌رو که‌ جز بهره‌ ناچیز وفانی‌ دنیای‌ دون‌، دیگر مرام‌ و مقصدی‌ ندارند و از دین‌ و تدین‌ به‌دورند «و اگر به ‌آنان‌ از آن‌ داده‌ نشود» در حدی‌ که‌ می‌خواهند و جویای‌ آن‌ هستند «بناگاه‌ به‌ خشم ‌می‌آیند» و اظهار ناخشنودی‌ کرده‌، می‌غرند و بر خود می‌پیچند.

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: «اموال‌ زکاتی‌ را نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آوردند، ایشان‌ آن‌ اموال‌ را در موارد معین‌ آن‌ تقسیم‌ کردند، در این‌ حال‌، مردی ‌از انصار که‌ همه‌ جا پشت‌ سر ایشان‌ حرکت‌ می‌کرد، گفت‌: این‌ تقسیم‌ عادلانه‌ نبود! همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد».

 ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ٥٩ [التوبة: 59].

«و اگر آنان‌ بدانچه‌ خدا و پیامبرش‌ به‌ آنان‌ داده‌اند» یعنی‌: بدانچه‌ که‌ خداوند عزوجل برای‌شان‌ مقرر داشته‌ و رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ آنان‌ داده‌ است‌ «راضی ‌می‌شدند» هرچند که‌ بهره‌شان‌ اندک‌ هم‌ می‌بود، آری‌! اگر چنین‌ می‌کردند؛ قطعا برای‌شان‌ بهتر بود «و» اگر «می‌گفتند: خدا ما را بس‌ است‌، به‌زودی‌ خدا از فضلش‌ و رسول‌ او به‌ ما می‌دهند» و این‌ همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ ما توقع‌ و انتظار آن‌ را داریم‌؛ «ما به‌سوی‌ الله راغبیم» در این‌که‌ به‌ ما از فضل‌ خود آنچه‌ را امیدوار آن‌ هستیم ‌بدهد، آری‌! اگر چنین‌ می‌کردند؛ قطعا رفتاری‌ این‌گونه‌، بهتر از خشم‌ و اعتراض‌شان‌ بود.

این‌ آیه‌ کریمه‌ آداب‌ بزرگی‌ را به‌ ما می‌آموزد.

 ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٦٠ [التوبة: 60].

چون‌ منافقان‌ در تقسیم‌ صدقات‌ (اموال‌ زکات) بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خرده ‌گرفتند، خداوند متعال‌ وجوه‌ مصرف‌ صدقات‌ را بیان‌ نمود تا طعن‌ و اعتراض‌شان‌ را دفع‌ و به‌ فتنه ‌انگیزی‌شان‌ پایان‌ دهد: «جز این‌ نیست‌ که‌ صدقات‌ به‌ فقیران‌ اختصاص ‌دارد» فقیر: کسی‌ است‌ که‌ چیزی‌ ندارد. زیادبن‌حرث‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «مردی‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت‌: از اموال‌ زکات‌ به‌ من‌ بدهید. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: بدان‌که‌ خدای‌  عزوجل به‌ حکم‌ پیامبر یا کس‌ دیگری‌ در باب‌ صدقات ‌(اموال‌ زکات) راضی‌ نشده‌ بلکه‌ خودش‌ در باره‌ آن‌ فیصله‌ نموده‌ و آن‌ را به ‌هشت‌ قسمت‌ تقسیم‌ کرده‌ پس‌ اگر تو هم‌ از آن‌ اصناف‌ هستی‌، اینک‌ به‌ تو نیز از آن‌ می‌دهم».

«و» اموال‌ زکات‌ «به‌ مساکین‌ اختصاص‌ دارد» در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که ‌اصحاب‌ رضی الله عنه  گفتند: مسکین‌ کیست‌ یا رسول‌الله؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «مسکین‌ کسی‌ است‌ که‌ توانگری‌ را نمی‌یابد تا او را بی‌نیاز کند، توانگر نیز بر احوالش‌ پی‌نمی‌برد و متوجه‌ فقر وی‌ نمی‌شود تا بر وی‌ صدقه‌ کند و او خود نیز از مردم‌ چیزی ‌درخواست‌ نمی‌کند». در نزد احناف‌ مسکین‌ کسی‌ است‌ که‌ وضع‌ اقتصادیش‌ از فقیر بدتر باشد. همچنین‌ در نزد احناف‌، کسی‌که‌ مالک‌ بیست‌ دینار یا دویست ‌درهم‌ شرعی‌، یعنی‌ نصاب‌ زکات‌ است‌، نباید زکات‌ بگیرد و کسی‌که‌ منزل‌ و خادمی‌ دارد، به‌ اجماع‌ علما از زکات‌ بی‌نیاز پنداشته‌ نمی‌شود.

«و» اموال‌ زکات‌ «به ‌کارگزاران‌ جمع‌آوری‌ آن‌ اختصاص‌ دارد» یعنی‌: کسانی‌ که‌ حاکم‌ مسلمانان‌ آنها را برای‌ جمع‌ آوری‌ اموال‌ زکات‌ می‌فرستد، آنان‌ نیز یکی‌ ازاصناف‌ هشت‌گانه‌ مستحق‌ اموال‌ زکات‌ به‌شمار می‌روند.

«و» اموال‌ زکات‌ «به‌ مؤلفه‌القلوب‌ اختصاص‌ دارد» آنان‌ زعمای‌ قبایلی‌ بودند که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دل‌هایشان‌ را به ‌دست‌ می‌آوردند تا مسلمان‌ شوند، یا بر اسلام‌ پایداری‌ نمایند. نسفی‌ می‌گوید: «مؤلفه ‌القلوب‌ سه‌ دسته‌اند: دسته‌ای‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با دادودهش‌، آنها را به‌ اسلام‌ علاقه‌مند می‌ساختند تا مسلمان‌ شوند، دسته‌ دوم‌ کسانی‌ بودند که‌ اسلام‌ آورده‌ بودند ولی‌ همراه‌ با ضعف‌ و دسته‌ سوم‌ کسانی‌ بودند که‌ شرشان‌ از مؤمنان‌ به‌ وسیله‌ مال‌ دفع‌ می‌شد». احناف‌ ومالکی‌ها می‌گویند: با انتشار اسلام‌ و قدرتمند شدن‌ آن‌، سهم‌ مؤلفه‌القلوب‌ ساقط شده‌ است‌ لذا اکنون‌ مستحقان‌ زکات‌ فقط هفت‌ دسته‌اند. شیخ‌ سعید حوی‌ درتفسیر «الاساس» می‌گوید: «شکی‌ نیست‌ که‌ اگر بار دیگر اسلام‌ به‌ غربت‌ خویش ‌بازگشت‌ و مسلمانان‌ ضعیف‌ شدند، حاکم‌ مسلمان‌ می‌تواند سهم‌ مؤلفه‌ القلوب‌ را احیا کند».

«و» اموال‌ زکات‌ «در راه‌ آزادی‌ بردگان‌ اختصاص‌ دارد» به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ بردگانی ‌مکاتب‌ شده‌[2] را خریداری‌ کرده‌ و آزادشان‌ کنند و این‌ مذهب‌ شافعی‌ها وحنفی‌هاست‌. اما مالکی‌ها و حنبلی‌ها می‌گویند: خریدن‌ برده‌ و سپس‌ آزاد کردن ‌بالاستقلال‌ آن‌ نیز شامل‌ این‌ معنی‌ است‌.

«و» اموال‌ زکات‌ «به‌ وام ‌داران‌ اختصاص‌ دارد» مراد از آنها: کسانی‌اند که‌ زیر بار قرض‌ بوده‌ و توان ‌بازپرداخت‌ آن‌ را ندارند، اما کسی‌ که‌ به‌ سبب‌ تصرفات‌ ناموجه ‌و اسراف‌ آمیز خود مقروض‌ شده‌ باشد، وامش‌ از وجوه‌ زکات‌ یا غیر آن‌ پرداخت ‌نمی‌شود، مگر مشروط به‌ آن‌که‌ از تکرار این‌ شیوه‌ در معاملات‌ مالی‌اش‌ توبه‌ کند. رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  خود، کسانی‌ را که‌ زیر بار قرض‌ بودند از وجوه‌ زکات‌ یاری‌ کردند و همین‌ طور به‌ یاری‌کردنشان‌ از بابت‌ این‌ وجوه‌، ارشاد نمودند. احناف ‌می‌گویند: «غارم» کسی‌ است‌ که‌ وامی‌ بر گردن‌ وی‌ است‌ و مالک‌ نصابی‌ که‌ از وامش‌ افزون‌ باشد، نیست‌.

«و» اموال‌ زکات‌ «در راه‌ خدا اختصاص‌ دارد» این‌ صنف‌ عبارت‌اند از: مجاهدان ‌و مرزدارانی‌[3] که‌ در سنگرها و مرزهای‌ کشور اسلامی‌ آماده‌ رویارویی‌ با هر خطر احتمالی‌ می‌باشند، که‌ به‌ منظور تأمین‌ هزینه‌های‌ جهاد و تقویت‌ استحکامات ‌دفاعی‌، از وجوه‌ زکات‌ به‌ ایشان‌ پرداخت‌ می‌شود، هرچند توانگر هم‌ باشند. ولی ‌احناف‌ فقیر بودن‌ آنها را برای‌ دریافت‌ زکات‌، شرط کرده‌اند. همچنین‌ حجاجی‌که‌ از مال‌ و ثروت‌ خویش‌ جدا افتاده‌اند، شامل‌ این‌ دسته‌ می‌شوند، هرچند توانگر هم‌ باشند.

«و» اموال‌ زکات‌ «به‌ ابن‌ السبیل‌ اختصاص‌ دارد» ابن‌السبیل‌: مسافری‌ است‌ که ‌توشه‌ رسیدن‌ وی‌ به‌ خانه‌ و دیارش‌ در سفر تمام‌ شده‌، یا به‌ هر دلیلی‌ از دسترس ‌وی‌ خارج‌ است‌ و در راه‌ بازمانده‌ پس‌ بر چنین‌ کسی‌، از اموال‌ زکات‌ پرداخت ‌می‌شود، هرچند در محل‌ بودوباش‌ و زندگی‌ خود، از اغنیا هم‌ باشد «این ‌فریضه‌ای‌ از جانب‌ خداست» یعنی‌: محدود بودن‌ صرف‌ اموال‌ زکات‌ در اصناف‌ یادشده‌؛ حکمی‌ ثابت‌ و لازم‌ است‌ که‌ حق‌ تعالی‌ آن‌ را بر بندگانش‌ فرض‌ نموده‌ و ایشان‌ را از تجاوز از آن‌ نهی‌ کرده‌ است‌ «و خدا دانا» است‌ به‌ مصلحت‌ بندگانش‌ و به‌ آنچه‌ که‌ در توان‌ آنهاست‌ و بر ایشان‌ دشوار نیست‌ «حکیم‌ است» در تعیین ‌فریضه‌ زکات‌، در چگونگی‌ توزیع‌ آن‌ و در همه‌ چیز.

در اینجا این‌ سؤال‌ مطرح‌ می‌شود که‌ آیا زکات‌ ناگزیر باید بر همه‌ هشت‌ صنف ‌یاد شده‌ صرف‌ شود، یا اگر به‌ بعضی‌ از آن‌ اصناف‌ هم‌ داده‌ شد، کافی‌ است‌؟ فقها در این‌ باره‌ بر دو قول‌اند: حنفی‌ها و مالکی‌ها صرف‌ آن‌ را به‌ برخی‌ از اصناف‌ یادشده‌ جایز و شافعی‌ها آن‌ را ناجایز می‌دانند.

﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦١ [التوبة: 61].

آن‌گاه‌ حق‌ تعالی‌ حال‌ مجموعه‌ سوم‌ از منافقان‌ را این‌گونه‌ بیان‌ می‌کند:

«و از آنان‌ کسانی‌ هستند که‌ پیامبر را آزار می‌دهند و می‌گویند که‌ او زودباور است» اذن‌: به‌ کسی‌ گفته‌ می‌شود که‌ سخن‌ هر کسی‌ را که‌ می‌شنود، تصدیق‌ می‌کند و میان‌ سخن‌ درست‌ و نادرست‌ فرقی‌ نمی‌گذارد. منافقان‌ هنگامی‌ این‌ سخن‌ را به ‌رسول‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  نسبت‌ دادند که‌ به‌ حلم‌ آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  و گذشت‌شان‌ از جنایات ‌خویش‌ ـ که‌ ناشی‌ از بزرگواری‌ و بردباری‌ و چشم ‌پوشی‌ ایشان‌ بود ـ غره‌ شدند. که‌ این‌ نوعی‌ دیگر از رسوایی‌های‌ منافقان‌ است‌ «بگو: أذنی‌ نیکو برای‌ شما است» یعنی‌: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از شما می‌شنود ولی‌ او نیکو شنونده‌ای‌ برای‌ شماست‌ زیرا او سخن‌ خیر را باور می‌دارد نه‌ سخن‌ شر را و خیر را از شر باز می‌شناسد. آن‌گاه‌ حق‌ تعالی‌ (أذن‌ خیر) را این‌گونه‌ تفسیر می‌کند: «به‌ خدا ایمان‌ دارد و مؤمنان‌ را تصدیق‌ می‌کند» یعنی‌: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ خداوند عزوجل باور دارد و سخن‌ او را تصدیق ‌می‌کند، از آن‌ رو که‌ عظمت‌ و جلال‌ و نشانه‌های‌ کمال‌ لایتناهی‌ او را شناخته ‌است‌، همچنان‌، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ مؤمنان‌ را می‌شنود، می‌پذیرد و تصدیق‌ می‌کند «و برای‌ کسانی‌ از شما که‌ ایمان‌ آورده‌اند رحمتی‌ است‌ و کسانی‌ که‌ پیامبر خدا را می‌آزارند عذاب‌ دردناکی‌ در پیش‌ دارند» در هر دو سرای‌ دنیا و آخرت‌.

شیخ‌ سعید حوی‌ در تفسیر «الاساس» می‌گوید: «گوش‌سپردن‌ به‌ سخن ‌دیگران‌، از بارزترین‌ اوصاف‌ رهبران‌ بزرگ‌ است‌ زیرا گوش ‌سپردن‌ به‌ دیگران‌، در به‌دست‌ آوردن‌ دل‌هایشان‌ اثر بزرگی‌ برجا می‌گذارد ولی‌ منافقان‌ این‌ خصلت‌ ممتاز را نقیصه‌ای‌ برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  قلمداد کردند، درحالی‌که‌ آیه‌ کریمه‌ نشان‌ داد که‌ گوش ‌دادن‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ سخن‌ دیگران‌، همراه‌ با احتیاط و دقیقا هوشمندانه ‌بوده‌ است‌ به‌طوری‌ که‌ ایشان‌ میان‌ سخنان‌ حق‌ مؤمنان‌ و سخنان‌ باطل‌ دیگران‌، فرق‌ می‌گذاشتند».

 ﴿یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کَانُوا مُؤْمِنِینَ٦٢ [التوبة: 62].

«برای‌ شما به‌ خدا سوگند یاد می‌کنند تا شما را خشنود گردانند» منافقان‌ در خلوت‌ و مجالس‌ خصوصی‌شان‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  طعنه‌ می‌زدند و چون‌ این‌ خبرها به‌ مؤمنان‌ می‌رسید، نزد مؤمنان‌ آمده‌ و به‌ ایشان‌ سوگند می‌خوردند که‌ آنچه‌ درباره‌آنها به‌ گوش‌ ایشان‌ رسیده‌، واقعیت‌ ندارد و آنها چنان‌ سخنانی‌ نگفته‌اند «در صورتی‌ که‌ اگر مؤمن‌ باشند، سزاوارتر است‌ که‌ خدا و فرستاده‌ او را خشنود سازند» با طاعت‌ و فرمانبرداری‌ خود ولی‌ آنان‌ به‌ سبب‌ کوری‌ باطنی‌ خود، عظمت‌ خداوندأ و مقام‌ منیع‌ پیامبرش‌ را درنمی‌یابند بنابراین‌، قصد دارند تا مسلمانان‌ را با سوگندهای‌ دروغین‌ خود ارضا نمایند.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ آمده‌ است‌: مردی‌ از منافقان‌ گفت‌؛ اگر آنچه‌ محمد می‌گوید، حق‌ باشد مسلمانان‌ از خر هم‌ بدترند! فردی‌ از مسلمانان‌ این‌ سخنش‌ را شنید و آن‌ را به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رساند، ایشان‌ به‌ دنبال‌ آن‌ منافق‌ فرستاده ‌و او را مورد بازپرسی‌ قرار دادند، اما او پشت ‌سرهم‌ سوگند می‌خورد که‌ چنین ‌سخنی‌ نگفته‌ است‌! همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِیهَا ذَلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ٦٣ [التوبة: 63].

«آیا ندانسته‌اند که‌ هرکس با خدا و پیامبرش‌ مخالفت‌ ورزد» و با ایشان‌ درافتد و دشمنی‌ کند «بی‌گمان‌ برای‌ او آتش‌ جهنم‌ است‌ که‌ در آن‌ جاودانه‌ می‌ماند، این» عذاب‌، همانا «خفت‌ و خواریی‌ بزرگ‌ است» و چه‌ خواریی‌ از افتادن‌ به‌ دوزخ ‌و جاودانگی‌ در آن‌ بزرگتر می‌باشد؟!.

 ﴿یَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ٦٤ [التوبة: 64].

«منافقان‌ از آن‌ بیم‌ دارند که‌ بر مسلمانان» یعنی‌: بر رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  «سوره‌ای ‌فرود آورده‌ شود» در باره‌شان‌ «که‌ آنان‌ را» یعنی‌: منافقان‌ را «از آنچه‌ در دل‌هایشان ‌است» از کفر و نفاق‌ و دشمنی‌ با خدای‌  عزوجل و پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم  «خبر دهد» یعنی‌: آنان‌ را از نفاق‌ نهانی‌ای‌ که‌ افزون‌ بر نفاق‌ آشکار خود پنهان‌ می‌دارند، خبر دهد. مراد؛ آگاه‌ساختن‌ منافقان‌ از این‌ امر است‌ که‌ مؤمنان‌ از آنچه‌ آنها در دلهای‌ خود پنهان‌ می‌دارند، آگاهند «بگو» به‌ منافقان‌ «مسخره‌ کنید» این‌ تهدیدی‌ برای‌شان ‌است‌ «بی‌گمان‌ خداوند آشکار کننده‌ چیزی‌ است‌ که‌ از آن‌ بیمناکید» یا با فرودآوردن ‌سوره‌ای‌ و یا با آگاه‌ ساختن‌ پیامبرش‌ از رازهای‌ خائنانه‌تان‌.

 ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ٦٥ [التوبة: 65].

«و اگر از آنان‌ بپرسی» درباره‌ آنچه‌ که‌ در طعنه‌ زدن‌ به‌ دین‌ و عیب‌جویی ‌مؤمنین‌ گفته‌اند، بعد از آن‌که‌ خداوند عزوجل تو را بر آن‌ آگاه‌ کرده‌ است‌؛ «مسلما می‌گویند: ما فقط شوخی‌ و بازی‌ می‌کردیم» یعنی‌: ما به‌ چیزی‌ از کار تو و مؤمنان ‌مشغول‌ نبوده‌، فقط سرگرم‌ بازی‌ خویش‌ بوده‌ایم‌ «بگو: آیا به‌ خدا و آیات‌ او و پیامبرش‌ تمسخر می‌کردید؟» بدین‌سان‌ خداوند متعال‌ انکار دروغین‌شان‌ را رد کرد و آنان‌ را در جایگاه‌ معترفان‌ به‌ وقوع‌ این‌ جنایت‌ قرار می‌دهد.

 ﴿لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ٦٦ [التوبة: 66].

«عذر نیاورید» زیرا این‌ عذرآوری‌ و التماس‌ دروغین‌ از شما پذیرفته‌ نیست‌ و دیگر این‌ کارها بعد از بر ملاساختن‌ رازهای‌ خائنانه‌تان‌، هیچ‌ سودی‌ به‌ حالتان ‌ندارد «همانا شما بعد از ایمانتان» یعنی‌: بعد از آن‌که‌ اظهار ایمان‌ کرده‌ بودید «کافر شده‌اید» یعنی‌: کفرتان‌ را با استهزایی‌ که‌ از سویتان‌ روی‌ داد، نمایان ‌ساخته‌اید «اگر از گروهی‌ از شما درگذریم» مراد از آنان‌: کسانی‌ بودند که‌ ایمان‌شان‌ را از کدورت‌ نفاق‌ خالص‌ ساخته‌ و از نفاق‌ توبه‌ کردند. و یکی‌ از آنان‌، شخصی ‌به‌نام‌ مخشی‌بن‌حمیر بود که‌ در پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  درآویخت‌ و به‌ زاری‌ می‌گفت‌: ای ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ! نام‌ خودم‌ و نام‌ پدرم‌ بر من‌ اثر کرد[4] و این‌ خریت‌ را مرتکب ‌شدم‌! در روایات‌ آمده‌ است‌: توبه‌ مخشی‌ پذیرفته‌ شد و نامش‌ را عبدالرحمن ‌گذاشتند و او از خداوند عزوجل درخواست‌ کرد تا در مکانی‌ نامعلوم‌ به‌ شهادت‌ رسد، همان‌ بود که‌ در روز جنگ‌ «یمامه» به‌ شهادت‌ رسید و هیچ‌ نشانی‌ از او نیافتند.

آری‌! اگر گروهی‌ را که‌ از نفاق‌ توبه‌ کردند، مورد بخشایش‌ قراردهیم‌ «البته‌گروهی‌ دیگر را عذاب‌ می‌کنیم‌ چراکه‌ آنان‌ مجرم‌ بودند» یعنی‌: بر نفاق‌ خویش‌ مصربودند و از آن‌ توبه‌کار نشدند.

از عبدالله بن‌ عمر رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «شخصی ‌در غزوه‌ تبوک‌ در مجلسی‌ گفت‌: ما همانند این‌ قاریان‌ خویش‌ به‌ شکم‌ راغب‌تر، به‌ زبان‌ دروغگوتر و در هنگام‌ نبرد جبون‌تر ندیده‌ایم‌! مردی‌ از اهل‌ آن‌ مجلس‌ در پاسخ‌ وی‌ گفت‌: دروغ‌ گفتی‌، تو منافق‌ هستی‌ و این‌ یاوه‌ها را از سر نفاق ‌می‌گویی‌، قطعا من‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را از سخنانت‌ آگاه‌ خواهم‌ ساخت‌. همان‌ بود که‌ این‌ ماجرا به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رسید و در این‌ ارتباط قرآن‌ نازل‌ شد. راوی‌ اضافه ‌می‌کند: من‌ آن‌ شخص‌ منافق‌ را دیدم‌ که‌ بر تنگ‌ میان‌ بند شتر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  درآویخته‌ بود، درحالی‌که‌ سنگها پاهایش‌ را می‌خراشید و می‌گفت‌: «یارسول‌الله! ما فقط بازی‌ و سرگرمی‌ می‌کردیم‌! و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ او می‌گفتند: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ: آیا به‌ خدا و آیات‌ او و پیامبرش‌ تمسخرمی‌کردید؟».

 ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ٦٧ [التوبة: 67].

«مردان‌ و زنان‌ منافق‌ همه‌ از یک ‌دیگرند» مردان‌ منافق‌، در نفاق‌ همانند زنان‌شان ‌هستند و احوال‌شان‌ در این‌ امر با هم‌ یکسان‌ است‌ «امر به‌ منکر و نهی‌ از معروف ‌می‌کنند» بدین‌سان‌ است‌ که‌ در نفاق‌ و دوری‌ از ایمان‌، حد نهایی‌ انحطاط را می‌پیمایند «و دستهای‌ خود را فرو می‌بندند» یعنی‌: از انفاق‌ مال‌ در صدقه‌ و صله‌ رحم‌ و جهاد که‌ اموری‌ لازمی‌ است‌، بخل‌ می‌ورزند «خدا را فراموش‌ کردند» تا بدانجا که‌ بیم‌ و پروای‌ وی‌ در ذهن‌ و نهادشان‌ خطور نمی‌کند «پس‌ خدا هم ‌فراموش‌شان‌ کرد» یعنی‌: آنان‌ را از رحمت‌ و فضل‌ خویش‌ به‌دور داشت‌ «در حقیقت‌، این‌ منافقانند که‌ فاسقند» یعنی‌: منافقان‌ در فسق‌شان‌ کاملند، فسقی‌ که‌ عبارت‌ از تمرد و بریدن‌ از هر گونه‌ خیری‌ است‌.

 ﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ٦٨ [التوبة: 68].

«خدا به‌ مردان‌ و زنان‌ منافق‌ و کافران‌، آتش‌ دوزخ‌ را وعده‌ داده‌ است‌، در آن ‌جاودانه‌اند، آن‌ برای‌شان‌ کافی‌ است» یعنی‌: آتش‌ دوزخ‌ برای‌شان‌ بس‌ است‌ و به‌عذابی‌ برتر از آن‌ نیازی‌ ندارند. این‌ تعبیر خود، بر سختی‌ عذاب‌شان‌ دلالت ‌می‌کند «و خدا آنان‌ را لعنت‌ کرد» یعنی‌: آنان‌ را از رحمت‌ خویش‌ طرد کرد و دور ساخت‌ «و برای‌ آنان‌ عذاب‌ پایداری‌ است» که‌ از آنان‌ هیچ‌ جدایی‌ ندارد.

 ﴿کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ٦٩ [التوبة: 69].

آن‌گاه‌ خطاب‌ به‌ منافقان‌ می‌فرماید: «مانند کسانی‌ که‌ پیش‌ از شما بودند» یعنی‌: شما منافقان‌ مانند پیشینیانتان‌ از کفار هستید، یا عمل‌ شما مانند عمل‌ پیشینیانتان ‌است‌، آنها «از شما نیرومندتر و دارای‌ اموال‌ و فرزندان‌ بیشتری‌ بودند پس‌ از نصیب ‌خویش» که‌ خداوند عزوجل برای‌شان‌ از لذت‌های‌ دنیا مقدر کرده‌ بود «برخوردار شدند و شما نیز» ای‌ منافقان‌! «از نصیب‌ خویش‌ برخوردار شدید» همان‌ نصیبی‌ که‌ خداوند عزوجل برای‌ شما مقدر کرده‌ بود «همان‌گونه‌ که‌ آنان‌ که‌ پیش‌ از شما بودند، از نصیب‌ خویش‌ برخوردار شدند» بدین‌سان‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ غرق‌ شدن‌ دربهره‌های‌ دنیا را ـ بدان‌ گونه‌ که‌ به‌ غفلت‌ از حق‌ منعم‌ ذوالمنن‌ بینجامد ـ بر هر دو گروه‌ عیب‌ گرفته‌ و نکوهش‌ می‌کند «و شما فرورفتید» در لذتهای‌ دنیا و لهو و لعب ‌آن‌ و به‌ قولی‌: در تکذیب‌ آیات‌ خدا عزوجل «همان‌گونه‌ که‌ آنان‌ فرو رفتند» در این ‌اعمال‌ و در این‌ امور «آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ این‌ اوصاف‌ «حبط شد» یعنی‌: تباه‌ و نابود شد «اعمال‌شان» مراد اعمالی‌ است‌ که‌ از نظر شکلی‌ و صوری‌، اعمال‌ نیک‌ است‌. آری‌! اعمال‌ نیک‌ آنان‌ تباه‌ شد «در دنیا و آخرت» تباهی‌ اعمال‌شان‌ در دنیا به‌ این‌ طریق‌ است‌ که‌ سرانجام‌، غنا و بی‌نیازی‌ای‌ که‌ بدان‌ امیدوارند، به‌ فقر ومسکنت‌ می‌انجامد و عزت‌ و شرفی‌ که‌ بدان‌ چشم‌ دارند، به‌ ذلت‌ می‌پیوندد و قوتی‌که‌ بدان‌ امیدوارند، به‌ ضعف‌ می‌گراید. اما تباهی‌ اعمال‌شان‌ در آخرت‌ به‌ این‌ است ‌که‌: سرانجام‌ به‌ دوزخ‌ رهسپار می‌شوند و به‌ چیزی‌ از اعمالی‌ که‌ آن‌ را طاعت‌ وقربت‌ می‌پنداشتند، بهره‌مند نمی‌شوند «و آن‌ گروه‌ همان‌ زیانکارانند» زیرا در برابر این‌ اعمال‌ خویش‌، هیچ‌ ثواب‌ و پاداشی‌ ندارند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، قطعا شما وجب‌ به‌ وجب‌ و قدم‌ به‌ قدم‌ از سنت‌های‌ پشینیانتان‌ پیروی‌ می‌کنید؛ تا بدانجا که‌ اگر آنان‌ به‌ سوراخ‌ سوسماری‌ درآمده‌ باشند، شما هم‌ به‌ آن‌ وارد می‌شوید». اصحاب رضی الله عنهم  گفتند: یا رسول‌الله! مراد شما از پیشینیان‌ ما چه‌ کسانی‌اند؟ آیا اهل‌ کتابند؟ فرمودند: «آری‌! چه‌ کسانی‌ جز آنانند؟».

 ﴿أَلَمْ یَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِیمَ وَأَصْحَابِ مَدْیَنَ وَالْمُؤْتَفِکَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ٧٠ [التوبة: 70].

«آیا به‌ آنان» یعنی‌: به‌ منافقان‌ «خبر کسانی‌ که‌ پیش‌ از آنان‌ بودند، نرسیده‌ است» خبر و گزارشی‌ که‌ دارای‌ اهمیت‌ و در خور توجه‌ و تأمل‌ است‌؟ و آن‌ عبارت‌ است‌ از: گزارش‌ کارنامه‌ پیشینیان‌شان‌ و جزایی‌ که‌ در قبال‌ آن‌ به‌ آنها تعلق‌ گرفت‌.

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ از آن‌ پیشینیان‌ شش‌ گروه‌ را ذکر می‌کند که‌ اعراب ‌فی‌الجمله‌ اخبارشان‌ را شنیده‌ و از داستان‌هایشان‌ آگاه‌ بودند.

اول‌ خبر: «قوم‌ نوح» که‌ به‌ وسیله‌ توفان‌، به‌ هلاکت‌ رسیدند.

«و» دوم‌: خبر قوم‌ «عاد» که‌ به‌ وسیله‌ بادی‌ مهلک‌ نابود ساخته‌ شدند.

«و» سوم‌: خبر قوم‌ «ثمود» که‌ به‌ بانگ‌ مرگبار گرفتار شدند.

«و» چهارم‌: خبر «قوم‌ ابراهیم» که‌ خداوند عزوجل پشه‌ را بر آنان‌ مسلط کرد و نمرود ملعون‌ را به‌ وسیله‌ پشه‌ به‌ هلاکت‌ رساند.

«و» پنجم‌: خبر «اصحاب‌ مدین» که‌ قوم‌ شعیب‌  علیه السلام  بودند و زلزله‌ آنان‌ را فروگرفت‌.

«و» ششم‌: خبر «اهل‌ مؤتکفات» یعنی‌: مردم‌ شهرهای‌ زیر و زبرشده‌ قوم‌ لوط  علیه السلام  که‌ خداوند عزوجل با سنگباران‌ به‌ هلاکت‌شان‌ رسانید. و آن‌ شهرها را بدان‌ جهت‌ که‌ از ریشه‌ و پایه‌ برآنان‌ منقلب‌ و واژگون‌ گشت‌ به‌ طوری‌ که‌ فراز آنها به‌ فرود آنها تبدیل‌ شد، «مؤتکفات» نامیدند.

«پیامبران‌شان» یعنی‌: پیامبران‌ آن‌ گروه‌ها و طوایف‌ شش‌گانه‌ «معجزات‌ روشنی ‌برای‌ آنان‌ آوردند پس‌ هرگز خدا بر آن‌ نبود که‌ به‌ آنان‌ ستم‌ کند» زیرا پیامبرانش‌ آنان‌ را بیم‌ و هشدار دادند «ولی‌ آنان‌ بر خود ستم‌ روا می‌داشتند» به‌سبب‌ کفر به‌ خداوند عزوجل و عدم‌ انقیاد در برابر پیامبرانش‌.

 ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٧١ [التوبة: 71].

چون‌ حق‌ تعالی‌ صفات‌ ذمیمه‌ منافقان‌ را ذکر کرد، به‌دنبال‌ آن‌ صفات‌ ستوده‌ مؤمنان‌ را بیان‌ نموده‌ می‌فرماید: «و مردان‌ مؤمن‌ و زنان‌ مؤمن‌ دوستان ‌یک‌دیگرند» یعنی‌: دل‌هایشان‌ در محبت‌ و عطوفت‌ دوجانبه‌، با همدیگر متحد است‌ و عاملی‌ که‌ ایشان‌ را با هم‌ یکجا و هم‌آوا ساخته‌، کار دین‌ و ایمان‌ به‌ خدای ‌ عزوجل است‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «مؤمن‌ برای‌ مؤمن‌ همانند ساختمان‌ است‌ که‌ بعضی‌ از آن‌ بعضی‌ دیگر را مستحکم‌ می‌گرداند، آن‌گاه‌ انگشتان‌شان‌ را در یک دیگر داخل‌ کردند». پس‌ مؤمنان‌ «به ‌معروف‌ امر می‌کنند» یعنی‌: به‌ آنچه‌ که‌ در شرع‌ معروف‌ و پسندیده‌ است‌ نه‌ منکر و ناپسند، که‌ توحید خدای‌ سبحان‌ و ترک‌ پرستش‌ غیر وی‌ از آن‌ جمله‌ است‌ «و از منکر» یعنی‌: از آنچه‌ که‌ در دین‌ ناپسند است‌ «نهی‌ می‌کنند و نماز را برپا می‌دارند و زکات‌ را می‌دهند و خدا را فرمانبرداری‌ می‌کنند» در انجام‌ آنچه‌ که‌ ایشان‌ را بدان‌ دستور داده‌ است‌ «و رسول‌ او را» نیز در اوامر و نواهی‌ وی‌ که‌ همه‌ از سوی‌ حق‌ تعالی‌ است‌، پیروی‌ می‌کنند «آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ این‌ اوصاف‌؛ «خدا به‌زودی‌ آنان‌ را مشمول‌ رحمت‌ خود قرار خواهد داد» در دنیا و آخرت‌، با برآوردن‌ وعده‌های‌ خویش‌ «همانا الله غالب‌ و حکیم‌ است» غالب‌ است‌ بر هر چیز، از جمله ‌بر پاداش‌ دادن‌ و مجازات‌ آنان‌، حکیم‌ است‌؛ که‌ هم‌ پاداش‌ و هم‌ عقاب‌ را درجای‌ مناسب‌ آن‌ قرار می‌دهد.

البته‌ هرکس حال‌ مسلمانان‌ را در عصر ما مورد تأمل‌ قرار دهد، به‌ این‌ واقعیت ‌می‌رسد که‌ عامه‌ مسلمانان‌، از مجموعه‌ این‌ اوصاف‌ فاصله‌ گرفته‌اند و عامل‌ انحطاط اوضاع‌ و احوال‌شان‌ نیز همین‌ است‌.

﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ٧٢ [التوبة: 72].

«خداوند به‌ مردان‌ و زنان‌ با ایمان‌ باغهایی‌ وعده‌ داده‌است‌ که‌ از فرودست ‌آن» یعنی‌: از فرودست‌ درختان‌ و غرفه‌های‌ آن‌ «نهرها جاری‌ است‌، در آن ‌جاودانه‌اند و نیز خانه‌های‌ پاک» و پسندیده‌ای‌ وعده‌ داده‌ است‌ که‌ هیچ‌ پلیدی‌ ونابسامانی‌ای‌ در آنها نیست‌، در آنها خوش‌ می‌زیند و در اوج‌ برخورداری‌ و رفاه‌ به‌سر می‌برند «در بهشتهای‌ عدن» عدن‌: یعنی‌: جاویدان‌ که‌ اقامت‌ در آنها هرگز انقطاع‌ و پایانی‌ ندارد. «عدن» به‌قول‌ راجح‌: نام‌ شهری‌ در بهشت‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «گفتیم‌؛ یا رسول‌الله! به‌ما از بهشت‌ بگویید که‌ ساختمان‌ آن‌ چگونه‌ است‌؟ فرمودند: خشتی‌ از طلا وخشتی‌ از نقره‌ است‌، ملاط آن‌ مشک‌ است‌، ریگهای‌ آن‌ مروارید و یاقوت‌ و خاک‌ آن‌ زعفران‌، هرکس که‌ به‌ آن‌ درآید، خوش‌برخوردار شده و هرگز آزاری ‌نمی‌بیند، جاودانه‌ می‌زید و نمی‌میرد، نه‌ جامه‌هایش‌ کهنه‌ می‌شود و نه‌ جوانی‌اش ‌از بین‌ می‌رود». «و خشنودی‌ای» هرچند اندک‌ «از» سوی‌ «الله، بزرگتر است‌ از همه» این‌ نعمت‌های‌ بهشتی‌ای‌ که‌ خداوند متعال‌ به‌ ایشان‌ داده‌ است‌ زیرا ایشان‌ برای ‌همیشه‌ از خشم‌ باری‌ تعالی‌ ایمن‌ می‌شوند و مسلما هیچ‌ چیز از لذات ‌جسمانی‌ ـ هرچند هم‌ که‌ بزرگ‌ باشد ـ با کمترین‌ خشنودی‌ای‌ از سوی‌ حق‌ تعالی ‌برابر نیست‌ زیرا رضای‌ خداوند متعال‌ سبب‌ هر رستگاری‌ و سعادتی‌ است‌ «این» باغهای‌ بهشتی‌ و خشنودی‌ حق‌ تعالی‌ «همان‌ کامیابی‌ بزرگ‌ است» و هر رستگاری‌ و کامیابی‌ دیگری‌ که‌ مردم‌ آن‌ را کامیابی‌ و رستگاری‌ می‌پندارند، دون ‌آن‌ می‌باشد.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابی‌سعید رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «خداوند متعال‌ به‌ اهل‌ بهشت‌ می‌فرماید: ای‌ اهل‌ بهشت‌! می‌گویند: لبیک‌ ای‌پرودگار ما! به‌ فرمان‌ حاضریم‌ و خیر همه‌ در دست‌ توست‌. می‌فرماید: آیا راضی‌ شدید؟ می‌گویند: پروردگارا! مگر ما را چه‌ شده‌ است‌ که‌ راضی‌ نباشیم ‌درحالی‌که‌ تو به‌ ما چیزهایی‌ بخشیده‌ای‌ که‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از مخلوقاتت‌ عطا نکرده‌ای‌؟ می‌فرماید: آیا به‌ شما بهتر از این‌ را عطا نکنم‌؟ می‌گویند: پروردگارا! مگر چه‌ چیز بهتر از این‌ است‌؟ می‌فرماید: خشنودی‌ام‌ را بر شما روا داشته‌ و بعد از آن‌ هرگز بر شما خشم‌ نمی‌گیرم».

 ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ٧٣ [التوبة: 73].

«ای‌ پیامبر! با کافران‌ و منافقان‌ جهاد کن» جهاد با کفار؛ جنگیدن‌ با آنهاست‌ تا یا مسلمان‌ شوند، یا جزیه‌ بپردازند. و جهاد با منافقان‌، اقامه‌ حجت‌ و بر پاداشتن ‌حدود بر آنان‌ است‌ زیرا آنان‌ بیشترین‌ کسانی‌اند که‌ موجبات‌ اقامه‌ حدود را مرتکب‌ می‌شوند چراکه‌ از حق‌ تعالی‌ نمی‌ترسند «و بر آنان‌ غلظت‌ کن» غلظت‌: شدت‌ دگرگونی‌ و خشونت‌ است‌. آری‌! رفتار مؤمنان‌ با این‌ دو گروه‌ در دنیا باید این‌چنین‌ باشد «و» اما در آخرت‌؛ «جایگاهشان‌ دوزخ‌ است‌ و چه‌ بد سرانجامی ‌است‌!» علی‌ابن‌ابی‌طالب‌ رضی الله عنه  می‌فرماید: «خدای‌ متعال‌ رسول‌ خود صلی الله علیه و آله و سلم  را با چهار شمشیر برانگیخت‌: شمشیری‌ برای‌ مشرکان‌، شمشیری‌ برای‌ کفار اهل‌ کتاب‌، شمشیری‌ برای‌ منافقان‌ و شمشیری‌ برای‌ باغیان». آن‌گاه‌ آیات‌ مربوط به‌ جهاد با این‌ چهار گروه‌ را تلاوت‌ کرد. از این‌ روایت‌ چنین‌ دانسته می‌شود که‌ منافقان‌ اگر نفاق‌شان‌ را اظهار نمایند، جهاد مسلحانه‌ علیه‌ آنان‌ لازم‌ است‌ و این‌ قول‌؛ انتخاب ‌ابن‌جریر طبری‌ است‌.

﴿یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْرًا لَهُمْ وَإِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ٧٤ [التوبة: 74].

«به‌ خدا سوگند می‌خورند که‌ نگفته‌اند» سخن‌ کفر را. در یکی‌ از روایات‌، در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ آمده‌ است‌: این‌ آیه‌ به‌سبب‌ سخن‌ یکی‌ از منافقان‌ نازل ‌شد که‌ گفت‌: اگر محمد در سخنانش‌ نسبت‌ به‌ برادران‌ ما ـ که‌ سروران‌ وبرگزیدگان‌ ما هستند ـ صادق‌ باشد پس‌، ما بدتر از درازگوشیم‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از این‌ سخن‌ وی‌ آگاه‌ شدند ولی‌ گوینده‌ آن‌ شروع‌ به‌ سوگند خوردن‌ کرد که‌ این ‌سخن‌ کفرآمیز را نگفته‌ است‌. «در حالی‌ که‌ قطعا سخن‌ کفر را گفته‌اند» و آن‌ همان ‌سخنی‌ است‌ که‌ بیان‌ کردیم‌ «و پس‌ از اسلام‌ آوردنشان‌ کفر ورزیده‌اند» یعنی‌: بر فرض‌ صحیح ‌بودن‌ اسلام‌شان‌، آنچه‌ را که‌ موجب‌ کفر است‌ انجام‌ داده‌اند، یا بعد از اظهار اسلام‌، اظهار کفر کرده‌اند «و قصد کاری‌ را کرده‌اند که‌ موفق‌ به‌ انجام‌ آن ‌نشدند» به‌ قولی‌: این‌ قصدشان‌ عبارت‌ بود از سوء قصد به‌ جان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در راه‌ بازگشت‌ از غزوه‌ تبوک‌، که‌ دوازده‌ تن‌ از منافقان‌ سازمان‌ دهنده‌ آن‌ بودند «و به‌ عیب ‌جویی‌ برنخاستند مگر بر آن‌که‌ خدا از فضل‌ خود آنان‌ را بی‌نیاز ساخت‌ و رسول ‌وی» یعنی‌: به‌ انکار و اعتراض‌ و عیب‌ جویی‌ برنخاستند، مگر بر آنچه‌ که‌ درخور ثنا و ستایش‌ است‌ نه‌ سزاوار اعتراض‌ و انکار و آن‌ عبارت‌ است‌ از: بی‌نیاز ساختن‌ خداوند عزوجل و رسولش‌ آنان‌ را از فضل‌ خویش‌ زیرا قبل‌ از تشریف‌ آوری ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مدینه‌، آنان‌ در تنگی‌ معیشت‌ به‌سر می‌بردند ولی‌ بعد از آن‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مدینه‌ هجرت‌ کردند، وضع‌ زندگی‌شان‌ رو به‌ بهبودی‌ و گشایش ‌نهاد و اموال‌شان‌ بسیار شد «پس‌ اگر توبه‌ کنند» از نفاق‌شان‌ «برای‌شان‌ بهتر است» از این‌ نفاقی‌ که‌ در آن‌ دست‌وپا می‌زنند «و اگر روی‌ برتابند» از توبه‌ و ایمان‌ «خداوند آنان‌ را عذاب‌ می‌کند به‌ عذابی‌ دردناک‌ در دنیا» با کشتن‌ و به‌ اسارت ‌درآوردن‌شان‌ به‌دست‌ مؤمنان‌ «و» در «آخرت» با عذاب‌ دوزخ‌ «و برای‌شان‌ در زمین‌ هیچ‌ ولی‌ و نصیری‌ نیست» که‌ از عذاب‌ الهی‌ نجات‌شان‌ دهد.

 ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ٧٥ [التوبة: 75].

«و از آنان» یعنی‌: از منافقان‌ «کسانی‌اند که‌ با خدا عهد بسته‌اند که‌ اگر از فضل‌ خویش» یعنی‌: از مال‌ و ثروت‌ «به‌ ما عطا کند، قطعا صدقه‌ می‌دهیم‌ و از نیکوکاران ‌خواهیم‌ شد» با شکرگزاری‌ برای‌ خداوند عزوجل به‌ وسیله‌ ایمان‌ و عمل‌ صالح‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: این‌ آیه‌ درباره‌ یکی‌ از اهالی‌ مدینه‌ به‌نام ‌ثعلبه‌بن‌حاطب‌ نازل‌ شد و او از کسانی‌ بود که‌ مسجد ضرار را بنا کردند. ابن‌جریرطبری‌ به‌ اختصار داستان‌ ثعلبه‌بن‌حاطب‌ را با اسانید آن‌ از ابن‌عباس‌ و حسن‌ و قتاده‌ روایت‌ نموده‌ و سپس‌ این‌ داستان‌ را به‌ تفصیل‌، اما با سند ضعیفی‌ از ابی‌امامه‌ باهلی‌ چنین‌ نقل‌ کرده‌ است‌: ثعلبه‌ بن ‌حاطب‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت‌: یارسول‌الله! از خدا بخواهید که‌ به‌ من‌ مالی‌ ارزانی‌ دارد زیرا سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ شما را به‌ حق‌ برانگیخته‌ است‌، اگر او به‌ من‌ مالی‌ عنایت‌ کند، قطعا حق‌ هر ذی‌حقی‌ را از آن‌ خواهم‌ داد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «وای‌ برتو ای‌ ثعلبه‌! مال‌ اندکی‌ که‌ شکر آن‌ را بتوانی‌ گزارد، بهتر از مال‌ بسیاری‌ است‌ که‌ تاب‌ شکر آن‌ را نتوانی‌آورد». ولی‌ او گفت‌: یا رسول‌الله! التماس‌ می‌کنم‌ که‌ از خدا برای‌ من‌ این‌ گونه‌ درخواست‌ کنید. پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ دعا کردند: «بارالها! به‌ ثعلبه‌ مالی ‌ارزانی‌ دار». راوی‌ می‌گوید: پس‌ از آن‌، ثعلبه‌ گوسفندانی‌ را پروراند و آن ‌گوسفندان‌ چنان‌که‌ کرمها و حشرات‌ به‌زودی‌ و به‌ انبوهی‌ رشد و تکثر می‌کنند، تکثر کردند تا بدانجا که‌ در اندک‌ مدتی‌، مدینه‌ بر آنها تنگ‌ آمد و ثعلبه‌ بناچار با آنها از مدینه‌ به‌ صحرا بیرون‌ رفت‌، باز هم‌ گوسفندان‌ او بیشتر و بیشتر شدند و این‌ روند چنان‌ روبه‌ فزونی‌ بود که‌ او باز هم‌ از حول‌وحوش‌ مدینه‌ دورتر رفت‌، سرانجام‌، کار او بدانجا انجامید که‌ نه‌ به‌ نماز جمعه‌ای‌ حاضر می‌شد و نه‌ به‌ جنازه‌ای‌. در این‌ هنگام‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «ای‌ وای‌ بر ثعلبه‌بن‌حاطب‌! ای ‌وای‌ بر ثعلبه‌بن‌ حاطب‌!».

سپس‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  دو تن‌ از اصحاب رضی الله عنهم  را برای‌ جمع‌آوری‌ زکات‌ اموال‌ و احشام‌ مردم‌، به‌ اطراف‌ و نواحی‌ فرستادند، آن‌ دو تن‌ نزد ثعلبه‌ نیز آمدند و از او خواستند تا زکاتش‌ را بپردازد ولی‌ او گفت‌: آنچه‌ که‌ شما زکات‌ نامش‌ گذاشته‌اید، چیزی‌ جز جزیه‌ نیست‌! بدین‌ گونه‌، از دادن‌ زکات‌ سرباز زد. آن‌ دو به‌ مدینه‌ بازگشتند و چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ایشان‌ را دیدند، قبل‌ از آن‌که‌ با ایشان ‌سخنی‌ بگویند، فرمودند: «ای‌ وای‌ بر ثعلبه‌ بن ‌حاطب‌!». همان‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل این‌ سه‌ آیه‌ را درباره‌ وی‌ نازل‌ کرد. یکی‌ از نزدیکان‌ ثعلبه‌ که‌ این‌ آیات‌ را شنید بی‌درنگ‌ نزد وی‌ آمد و به‌ وی‌ گفت‌: وای‌ بر تو ای‌ ثعلبه‌! درباره‌ تو این‌... واین‌ آیه‌ نازل‌ شده‌ است‌. راوی‌ می‌گوید: همان‌ بود که‌ ثعلبه‌ به‌ مدینه‌ آمد و زکات ‌مال‌ خویش‌ را به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  تقدیم‌ کرد و گفت‌: یا رسول‌الله! این‌ زکات‌ مال‌ من‌ است‌ که‌ اینک‌ تقدیم‌ شما می‌کنم‌. اما رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خطاب‌ به‌ وی‌ فرمودند: خدای‌  عزوجل مرا از پذیرفتن‌ زکات‌ تو منع‌ کرده‌ است‌. ثعلبه‌ شروع‌ به‌ گریستن ‌کرد و بر سر خود خاک‌ می‌افشاند ولی‌ هرچه‌ التماس‌ کرد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از وی‌ نپذیرفتند. سپس‌ بعد از ایشان‌، ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  نیز در عهد خویش‌ از وی‌ نپذیرفت‌، بعد از او، عمر رضی الله عنه  و عثمان‌ رضی الله عنه  نیز از وی‌ نپذیرفتند و سرانجام‌، درخلافت‌ عثمان‌ رضی الله عنه  مرد.

 ﴿فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ٧٦ [التوبة: 76].

«پس‌ چون‌ از فضل‌ خویش‌ به‌ آنان‌ بخشید، بدان‌ بخل‌ ورزیدند» و بر عکس ‌سوگندی‌ که‌ خورده‌ بودند، چیزی‌ از آن‌ را صدقه‌ ندادند «و اعراض‌کنان ‌برگشتند» از طاعت‌ حق‌ تعالی‌، درحالی‌که‌ بر این‌ اعراض‌ خویش‌ مصر بودند.

 ﴿فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ٧٧ [التوبة: 77].

«در نتیجه‌، به ‌سزای‌ آن‌که‌ وعده‌ خویش‌ را با خداوند خلاف‌ کردند و از آن‌ روی‌ که‌دروغ‌ می‌گفتند، در دل‌هایشان‌ ـ تا روزی‌ که‌ او را دیدار می‌کنند ـ پیامدهای‌ نفاق‌ را باقی‌گذارد» پس‌ این‌ سزا به‌ دو دلیل‌ است‌، یکی‌ خلف‌ وعده‌ و دیگری‌ دروغ‌، به‌ همین‌جهت‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خلف‌ وعده‌ و دروغ‌ را دو نشانه‌ از نشانه‌های‌ نفاق‌ معرفی‌کرده‌اند. آری‌! خدای‌ متعال‌ به‌ سزای‌ بخل‌شان‌، پیامدهای‌ نفاق‌ را در دل‌هایشان‌ مستمرا تا روز قیامت‌ باقی‌ گذاشت‌، روزی‌ که‌ با خدای‌  عزوجل ملاقات‌ می‌کنند.یا معنی‌ این‌ است‌: بخل‌، نفاقی‌ پایدار در دل‌هایشان‌ باقی‌ گذارد زیرا سبب‌ نفاق‌شان ‌چیزی‌ جز بخل‌ نبود.

 ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ٧٨ [التوبة: 78].

«آیا ندانسته‌اند» منافقان‌ «که‌ خداوند راز و نجوای‌شان‌ را می‌داند» در مورد طعنه ‌زدن‌ بر پیامبراکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، بر یاران‌شان‌ و بر دین‌ اسلام‌ «و خداوند دانای ‌غیبهاست» پس‌ هیچ‌ چیز ـ از جمله‌ آنچه‌ که‌ از منافقان‌ سر می‌زند ـ بر وی‌ مخفی ‌نمی‌ماند.

 ﴿الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لَا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٩ [التوبة: 79].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: منافقان‌، مسلمانان‌ داوطلبی‌ را که‌ به‌ میل‌ و رغبت ‌خود ـ افزون‌ بر زکات‌ فرض‌ ـ به‌طور داوطلبانه‌ صدقه‌ نافله‌ می‌دادند، مورد طعن ‌و تمسخر قرار می‌دادند و چون‌ یکی‌ از مؤمنان‌، چیز اندکی‌ از مال‌ خود را داوطلبانه‌ صدقه‌ می‌کرد، منافقان‌ می‌گفتند: خدا از این‌ صدقه‌ وی‌ بس‌ بی‌نیاز است‌! و اگر یکی‌ از ایشان‌ مال‌ بسیاری‌ را صدقه‌ می‌کرد، باز هم‌ طعنه‌زنان ‌می‌گفتند: این‌ شخص‌ فقط از روی‌ ریا چنین‌ کرده‌ و صدقه‌ وی‌ خالصانه‌ برای‌ خدا نبوده‌ است‌! همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: «کسانی‌که‌ بر داوطلبان‌ مؤمن‌ در صدقات‌ عیب‌ می‌گیرند و عیب‌ می‌گیرند بر کسانی‌ که‌ جز به‌ اندازه‌ توان‌شان» چیزی‌ را برای‌ صدقه‌ کردن‌ «نمی‌یابند» و آن‌ مال‌ اندک‌ هم‌ حاصل‌ دست‌ رنج‌ و زحمت‌شان‌ است‌ «و آنان‌ را مورد تمسخر قرار می‌دهند» یعنی‌: آن‌ منافقان‌، هم‌ کسانی‌ را که‌ کم ‌انفاق‌ می‌کنند و هم‌ کسانی‌ را که‌ بسیار انفاق‌ می‌کنند، مورد تمسخر قرار می‌دهند؛ سزای‌ آنها این‌ است‌ که‌: «خدا تمسخرشان‌ کرد» یعنی‌: خوار و ذلیل‌ و رسوای‌شان ‌کرده‌ و در برابر این‌ تمسخر جزای‌شان‌ می‌دهد «و برای‌شان‌ عذابی‌ دردناک‌ است» در آخرت‌.

 ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ٨٠ [التوبة: 80].

«چه‌ برای‌ آنان‌ آمرزش‌ بخواهی‌ چه‌ آمرزش‌ نخواهی» هرگز خداوند عزوجل بر آنان ‌نمی‌آمرزد. یعنی‌: آمرزش‌خواستن‌ و عدم‌ آن‌ از جانب‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ منافقان‌ یکسان‌ است‌ بدان‌ جهت‌ که‌ آنها شایستگی‌ این‌ را ندارند که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌شان ‌آمرزش‌ بخواهد، یا خدای‌ سبحان‌ آنان‌ را مورد مغفرت‌ قرار دهد «اگر هفتادبار برای‌ آنان‌ آمرزش‌ طلب‌ کنی‌، خداوند هرگز آنان‌ را نمی‌آمرزد» یعنی‌: خدای‌ سبحان‌ هرگز برآنان‌ نمی‌آمرزد، هرچند برای‌شان‌ به‌ دفعات‌ بسیار و با پافشاری‌ و اصرار زیاد، آمرزش‌ بخواهی‌. پس‌ مراد، عدد هفتاد نیست‌ و ذکر عدد هفتاد ازآن‌روست‌ که‌ اعراب‌، عدد هفتاد را در مبالغه‌ کثرت‌ به‌کار می‌برند «این» نیامرزیدن‌ بر آنان‌ «به‌سبب‌ آن‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ خدا و رسولش‌ کفر ورزیده‌اند» یعنی‌: سبب‌ عدم‌ آمرزش‌ آنان‌، کفرشان‌ به‌ خدا و رسول‌ وی‌ است‌ و برای‌ کافران‌ آمرزشی‌ نیست‌ «و خدا گروه‌ فاسقان‌ را» یعنی‌: متمردان‌ خارج‌ از اطاعت‌ و فرمان‌ را «هدایت‌ نمی‌کند» زیرا آنان‌ به‌ سبب‌ فسق‌ خویش‌، موفق‌ به ‌یافتن‌ راهی‌ که‌ آنها را به‌ مطلوب‌ برساند، نمی‌شوند.

 ﴿فَرِحَ .الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ٨١ [التوبة: 81].

«برجای‌ گذاشتگان‌، به‌ خانه ‌نشینی‌ خود پس‌ از رسول‌ خدا شادمان‌ شدند» آنان منافقانی‌ بودند که‌ تنبلی‌، تن‌پروری‌، نفاق‌ و شیطان‌ لعین‌، آنها را از همراهی‌ بارسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک‌ بازداشت‌ لذا از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  اجازه‌ خواستند که‌ در خانه‌ بنشینند و به‌ کاروان‌ جهاد نپیوندند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نیز به‌ آنان‌ اجازه‌ داده ‌و در مدینه‌ برجاشان‌ گذاشتند و آنان‌ با این‌ نشستن‌ بعد از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و تخلف ‌از جهاد، شادمان‌ شدند «و از این‌که‌ با مال‌ و جان‌ خود در راه‌ خدا جهاد کنند، کراهت ‌داشتند» سبب‌ این‌ نفرت‌شان‌ از جهاد، حرص‌ و بخل‌شان‌ بر مال‌ و جان‌، عدم‌ ایمان‌ واخلاص‌ و نفاق‌شان‌ بود «و گفتند: در این‌ گرما بیرون‌ نروید» منافقان‌ به‌ برادران‌ خویش‌ در نفاق‌ چنین‌ گفتند تا آنها را از رهسپردن‌ به‌ جهاد سست‌ نموده‌ و همدیگر را به‌ مخالفت‌ با فرمان‌ خدا و رسولش‌ سفارش‌ کنند. یا این‌ سخن‌ را به‌ مؤمنان‌ گفتند تا عزم‌ ایشان‌ را در جهاد سست‌ کنند «بگو: آتش‌ جهنم‌ گرمتر است‌، اگر دریابند» یعنی‌: ای‌ منافقان‌! چگونه‌ از این‌ گرمای‌ اندک‌ می‌گریزید، در حالی‌که ‌آتش‌ جهنم‌ که‌ به‌ آن‌ وارد خواهید شد و جاودانه‌ در آن‌ خواهید ماند، از آنچه‌ که ‌هم ‌اکنون‌ از آن‌ فرار می‌کنید، گرمتر و سوزان‌تر است‌ زیرا آتش‌ دوزخ‌ گرمایی ‌است‌ نامتناهی‌ و پایان‌ ناپذیر پس‌ یقینا کسی‌ که‌ برای‌ مصون‌ ماندن‌ از مشقتی‌ اندک‌، خود را در مشقتی‌ ابدی‌ می‌افگند، از هر جاهلی‌ جاهل‌تر است‌.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آیه‌: ﴿نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ را خواندند، آن‌گاه‌ فرمودند: «خدای‌ سبحان‌ هزار سال‌ بر آتش‌ دوزخ‌ برافروخت‌ تا سپید شد، سپس‌ هزار سال‌ دیگر بر آن‌ برافروخت‌ تاسرخ‌ شد، آن‌گاه‌ هزار سال‌ دیگر بر آن‌ افروخت‌ تا سیاه‌ شد لذا آتش‌ دوزخ‌ همانند شب‌ سیاه‌ است‌ و شعله‌های‌ آن‌ روشنی‌ بر نمی‌تاباند».

 ﴿فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَلْیَبْکُوا کَثِیرًا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ٨٢ [التوبة: 82].

«پس‌ به‌ سزای‌ آنچه‌ می‌کردند» از معاصی‌ و نافرمانی‌ها «اندکی‌ بخندند و بسیار بگریند» یعنی‌: منافقان‌ در آخرت‌ کم‌ خواهند خندید و بسیار خواهند گریست‌، همان‌گونه‌ که‌ در دنیا دین‌ خود را به‌ بازی‌ و تمسخر گرفته‌ و بسیار می‌خندیدند و این‌ امری‌ است‌ قطعی‌ و محتوم‌.

 ﴿فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ٨٣ [التوبة: 83].

«پس‌ اگر خدا تورا» از غزوه‌ تبوک‌ «به‌سوی‌ گروهی‌ از آنان‌ باز آورد» دلیل‌ این‌که ‌فرمود: (به‌سوی‌ گروهی‌ از آنان)، نه‌ به‌سوی‌ همه‌ آنان‌ زیرا کسانی‌ از منافقان ‌بودند که‌ از نفاق‌ خویش‌ توبه‌ کرده‌ و از تخلف‌ و واپس‌مانی‌ از جهاد نادم‌ شدند. آری‌! اگر از تبوک‌ بازگشتی‌ «و» بعد ازآن‌، آن‌ گروه‌ منافق‌ «از تو برای ‌بیرون ‌آمدن» همراهت‌ در غزوه‌ دیگری‌ «اجازه‌ خواستند، بگو» به‌ آنان‌: «شماهرگز با من‌ خارج‌ نخواهید شد و هرگز همراه‌ من‌ با هیچ‌ دشمنی‌ نبرد نخواهید کرد» پس‌محرومیت‌ از شرف‌ جهاد، اولین‌ مجازات‌ معنوی‌ آنان‌ است‌، همچنان‌ این‌ممنوعیت‌ بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ همراهی‌شان‌ با مؤمنان‌، مفسده‌ برانگیز و فتنه‌خیز است‌ «زیرا شما نخستین‌ بار به‌ نشستن‌ راضی‌ شدید» در غزوه‌ تبوک‌ «پس‌ اکنون ‌هم‌ با خانه‌نشینان» یعنی‌: با بیماران‌، زنان و کودکان‌ که‌ به‌ دلیل‌ عذر، از رفتن‌ به‌ غزوه‌ تبوک‌ بازماندند، در خانه‌ «بنشینید».

 ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ٨٤ [التوبة: 84].

دومین‌ مجازات‌ منافقان‌ این‌ است‌: «و هرگز بر هیچ‌ یک‌ از آنان» یعنی‌: ازمنافقان‌ «که‌ بمیرد، نماز نگذار و بر سر قبرش‌ نایست» قبلا چنان‌ بود که‌ وقتی‌ کسی ‌دفن‌ می‌شد، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بر سر قبر وی‌ می‌ایستادند و برایش‌ دعا می‌کردند ولی ‌در این‌ آیه‌ از ایستادن‌ بر سر قبر هر منافقی‌ به‌ منظور دعا کردن‌ بر وی‌ منع‌ شدند. از آن‌ پس‌، چون‌ به‌ جنازه‌ای‌ فراخوانده‌ می‌شدند، در باره‌ شخصیت‌ متوفی‌ سؤال ‌می‌کردند، اگر از او ستایش‌ می‌شد، بر او نماز می‌گزاردند، در غیر آن‌ به‌ نزدیکانش‌ می‌گفتند: «شأنکم بها: شما دانید و جنازه‌تان» و بر آن‌ نماز نمی‌گزاردند. همچنین‌ عمر رضی الله عنه  بر جنازه‌ شخص‌ مجهول ‌الحال‌ نماز نمی‌گزارد تا حذیفه ‌بن ‌یمان‌ رضی الله عنه  بر او نماز نگزارد زیرا حذیفه‌، امین‌ راز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بود و منافقان ‌را به‌ نام‌ و هویت‌شان‌ دقیقا می‌شناخت‌ «چراکه‌ آنان‌ به‌ خدا و رسول‌ او کافر شدند و در حال‌ فسق‌ مردند» پس‌ این‌ است‌ علت‌ منع‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از نمازگزاردن‌ بر مرده‌ منافقان‌ و ایستادن‌ بر سر قبر آنان‌. بدین‌گونه‌ حق‌ تعالی‌ منافقان‌ را بعد از وصف ‌نمودن‌ به‌ کفر، به‌ فسق‌ نیز وصف‌ نمود زیرا کافر گاهی‌ در دین‌ خویش‌ پایدار است‌، اما دروغ‌، نفاق‌، نیرنگ‌، جبن‌ و خباثت‌ که‌ از اوصاف‌ منافقان‌ است‌، منافق‌ را از کافر نیز زشت‌تر و ناشایست‌تر گردانیده‌ است‌.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: «از عمر بن ‌الخطاب‌ رضی الله عنه  شنیدم‌ که‌ فرمود: چون‌ عبدالله بن‌ابی‌ سرکرده‌ منافقان‌ مدینه‌ مرد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ خواندن‌ نماز جنازه‌ بر وی‌ دعوت‌ شدند و بر جنازه‌ وی‌ حاضر شدند و چون‌ به‌پا ایستادند تا بر وی‌ نماز بگزارند، به‌ ایشان‌ گفتم‌: آیا بر دشمن‌ خدا عبدالله بن‌ ابی ‌نماز می‌گزارید که‌ گوینده‌ این‌... و این‌... سخن‌ بود؟ بدین‌گونه‌ ایام‌ و کارنامه‌های ‌ننگین‌ او را بر می‌شمردم‌ و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  تبسم‌ می‌کردند تا چون‌ بسیار گفتم‌، فرمودند: ای‌ عمر! دست‌ از من‌ بدار، آخر من‌ از بارگاه‌ حق‌ تعالی‌ مخیر ساخته‌ شده‌ام‌، به‌ من‌ گفته‌ شده‌: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ: «چه‌ بر آنان‌ آمرزش‌ بخواهی‌ و چه‌ نخواهی‌، اگر برای‌شان‌ هفتاد بار آمرزش‌ بخواهی‌، هرگز خداوند برآنان‌ نمی‌آمرزد» پس‌ اگر بدانم‌ که‌ بیش‌ از هفتاد بار آمرزش‌ خواهی‌ام‌ سبب ‌آمرزش‌ وی‌ می‌شود، قطعا بر هفتاد بار می‌افزایم‌! آن‌گاه‌ بر وی‌ نماز خواندند و جنازه‌ وی‌ را مشایعت‌ کرده‌ بر سر قبرش‌ ایستادند تا از تدفین‌ وی‌ فارغ‌ شدند. عمر رضی الله عنه  می‌گوید: من‌ از جرأت‌ خود بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در شگفت‌ شدم‌ ـ و خدا ورسولش‌ به‌ آنچه‌ می‌گویم‌ داناترند ـ ولی‌ به‌ خدا سوگند که‌ اندک‌ زمانی‌ بیش ‌نگذشت‌ که‌ این‌ دو آیه‌ نازل‌ شد: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ [التوبة: 84]. بعد از آن‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بر هیچ‌ منافقی‌ نماز جنازه‌ نگزاردند».

نهی‌ خدای‌  عزوجل از نمازگزاردن‌ بر منافقان‌، مقابلتا بیانگر این‌ حقیقت‌ نیز هست‌ که‌ نماز جنازه‌ از بزرگ‌ترین‌ قربت‌ها در حق‌ مؤمنان‌ می‌باشد چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «هر کس‌ به‌ جنازه‌ تا نماز گزاردن‌ بر میت‌ حاضر شود، برایش‌ یک‌ قیراط (پاداش) است‌ و هرکس تا هنگام‌ دفن‌ وی‌ بماند، برایش‌ دو قیراط است». از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  پرسیده‌ شد که‌ آن‌ دو قیراط چیست‌؟ فرمودند: «کوچک‌ترین‌ آنها همانند کوه‌ احد است». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت ‌عثمان‌ رضی الله عنه  راجع‌ به‌ فضیلت‌ ایستادن‌ بر سر قبر مؤمن‌ آمده‌ است‌: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چون‌ از دفن‌ مرده‌ فارغ‌ می‌شدند، بر سر قبرش‌ می‌ایستادند و می‌فرمودند: «برای ‌برادرتان‌ آمرزش‌ بخواهید و برایش‌ پایداری‌ مسئلت‌ کنید زیرا او هم‌اکنون‌ مورد پرسش‌ قرار می‌گیرد».

 ﴿وَلَا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ٨٥ [التوبة: 85].

«و اموال‌ و فرزندان‌ آنان‌ تو را به‌ شگفت‌ نیندازد، جز این‌ نیست‌ که‌ خدا می‌خواهد آنها را به‌ وسیله‌ آن‌ در دنیا عذاب‌ کند و جانشان‌ در حال‌ کفر بیرون‌ رود» تفسیر نظیر این‌آیه‌ کریمه‌ در آیه‌ (55) گذشت‌. نسفی‌ در حکمت‌ تکرار آن‌ می‌گوید: «تکرار آن‌ برای‌ تأکید است‌ تا مخاطب‌ همیشه‌ این‌ معنی‌ را در نظر داشته‌ باشد، در عین‌حال‌ که‌ هر آیه‌ در جای‌ خود پیام‌ خاص‌ خود را دارد، از جمله‌ آن‌که‌ این‌ آیه‌، بیانگر سومین‌ مجازات‌ معنوی‌ منافقان‌ است».

﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ٨٦ [التوبة: 86].

«و چون‌ سوره‌ای» به‌ قولی‌: مراد همین‌ سوره‌، یعنی‌ سوره‌ «برائه» است‌ «نازل‌شود» بدین‌ مضمون‌ «که‌: به‌ خداوند ایمان‌ آورید و همراه‌ با پیامبرش‌ جهاد کنید» علیه‌ دشمنان‌ دین‌ خدا عزوجل «توانمندان‌شان» یعنی‌: صاحبان‌ مال‌ و ثروت‌ و مکنت‌، یا رؤسا و بزرگان‌شان‌ که‌ چشم‌ مردم‌ به‌سوی‌ آنهاست‌ «از تو عذر و اجازه‌ می‌خواهند و می‌گویند: بگذار که‌ ما با خانه ‌نشینان‌ باشیم» یعنی‌: اجازه‌ بده‌ که‌ ما با برجای ‌ماندگان ‌معذور از جنگ‌؛ همچون‌ ضعفا و بیماران‌ زمین‌گیر بنشینیم‌ و از همراهی‌ با تو در جنگ‌ معاف‌ باشیم‌.

 ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَب٨٧ [التوبة: 87].

«به‌ این‌ راضی‌ شدند که‌ با خانه‌ نشینان‌ باشند» یعنی‌: آنها به‌ سبب‌ نفاق‌ و بیماری ‌باطنی‌ و شک‌ و جبنی‌ که‌ در دل‌هایشان‌ است‌، ابا نورزیدند از این‌که‌ پشت‌ سر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با زنانی‌ که‌ در خانه‌ها از مردان‌ جانشینی‌ می‌کنند، باقی‌ بمانند «و بردل‌هایشان‌ مهر زده‌ شده‌ است» از آن‌ رو که‌ خود کفر و نفاق‌ را انتخاب‌ کرده‌اند «در نتیجه‌ قدرت‌ درک‌ ندارند» که‌ بفهمند؛ در جهاد چه‌ رستگاری‌ و سعادتی‌ و در تخلف‌ از جهاد؛ چه‌ نابودی‌ و شقاوتی‌ نهفته‌ است‌.

﴿لَکِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ٨٨ [التوبة: 88].

«ولی» اگر این‌ گروه‌ منافق‌ از جهاد تخلف‌ کردند، کسانی‌ که‌ بهتر از آنانند، به‌ جهاد بپاخاستند؛ یعنی‌: «پیامبر و کسانی‌که‌ با او ایمان‌ آورده‌اند، با اموال‌ و جانهای‌ خود جهاد کردند و اینانند که‌ همه‌ خیرات‌ برای‌ آنان‌ است» خیرات‌: شامل‌ همه‌ خوبیها ونیکی‌هاست‌ بنابراین‌، منافع‌ دین‌ و دنیا همه‌ را دربر می‌گیرد. به‌ قولی‌؛ خیرات‌: زنان‌ خوبروی‌ تن‌آرا در بهشت‌اند «و این‌ گروه‌ همان‌ رستگارانند» که‌ به‌ هر مطلوبی ‌نایل‌ می‌شوند. از خدای‌  عزوجل مسئلت‌ می‌کنیم‌ که‌ ما را از این‌ فوز عظیم‌ محروم ‌نگرداند.

 ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ٨٩ [التوبة: 89].

«خداوند برای‌ آنان‌ باغهایی‌ آماده‌ کرده‌ است‌ که‌ از زیر» درختان‌ و ساختمانهای ‌آن‌ «نهرها روان‌ است‌ و در آن‌ جاودانه‌اند. این‌ همان‌ رستگاری‌ بزرگ‌ است».

 ﴿وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِیُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ٩٠ [التوبة: 90].

سپس‌ مجموعه‌ دیگری‌ از آیات‌ می‌آید که‌ در مورد عذر نرفتن‌ به‌ جهاد سخن ‌می‌گوید؛ این‌که‌ چه‌ وقت‌ این‌ عذر صحیح‌ و چه‌ وقت‌ صحیح‌ نیست‌؟ و از خلال ‌بیان‌ این‌ موضوع‌، ما به‌ طبیعت‌ نفاق‌ و اوصاف‌ منافقان‌ آشنا می‌شویم‌: «و معذران ‌اعرابی‌ نزد تو آمدند تا به‌ آنان‌ اجازه» ترک‌ جهاد «داده‌ شود» معذر: کسی‌ است‌ که‌ عذر پیش‌ می‌افگند، اما در واقع‌ عذری‌ ندارد. یعنی‌: گروهی‌ از بادیه‌نشینان‌ عرب‌، عذر و بهانه‌هایی‌ نادرست‌ پیش‌ کشیدند تا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ آنان‌ اجازه‌ نرفتن‌ به‌ جهاد را بدهند ولی‌ گروه‌ دیگری‌ بودند که‌ هیچ‌ عذری‌ مطرح‌ نکرده‌ بلکه‌ بدون‌ عذرخواهی‌ نشستند و از جهاد تخلف‌ ورزیدند، که‌ آنان‌ منافقان‌ اعراب‌ بودند «و کسانی ‌که‌ به‌ خدا و رسول‌ او دروغ‌ گفتند، در خانه‌ نشستند» و با وجود آن‌که‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بر حرف‌شنوی‌ و اطاعت‌ بیعت‌ کرده‌ بودند، اما نه‌ ایمان‌ آوردند و نه‌ تصدیق‌ کردند بنابر این‌، با تخلف‌شان‌ از جهاد بدون‌ مطرح‌ کردن‌ هیچ‌ عذری‌، این‌ حقیقت‌ نمایان‌ شد که‌ آنها در بیعت‌ بر ایمان‌ نیز دروغگو بوده‌اند.

پس‌ متخلفان‌ از جهاد سه‌ گروه‌ بودند:

1-  کسانی‌ که‌ به ‌سبب‌ داشتن‌ عذری‌ واقعی‌، از جهاد بازماندند.

2-  کسانی‌ که‌ هیچ‌ عذری‌ نداشته‌ اما در نرفتن‌ به‌ جهاد، عذرهای‌ بی‌اساسی‌ پیش‌افگندند و اجازه‌ نشستن‌ خواستند.

3-  کسانی‌ که‌ نه‌ عذری‌ داشتند و نه‌ اجازه‌ نشستن‌ خواستند، که‌ اینان‌ بدترین‌ سه‌ گروه‌ بودند.

«به‌ زودی‌ به‌ کافران‌ از آنان» یعنی‌: به‌ کافران‌ از بادیه‌نشینان‌ متخلف‌ عذرتراش ‌غیرمعذور و تکذیب‌ کنندگان‌ بی‌پروا «عذاب‌ دردناک‌ خواهد رسید».

ابن‌اسحاق‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ گروهی‌ از قبیله ‌بنی‌غفار نازل‌ شد.

﴿لَیْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ مَا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ٩١ [التوبة: 91].

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بیان‌ می‌دارد که‌ چه‌ کسانی‌ به‌ حق‌ و به‌ سبب‌ داشتن‌ عذری‌ واقعی‌، از جهاد تخلف‌ می‌کنند: «بر ناتوانان‌ هیچ‌ گناهی‌ نیست» که‌ زنان‌ و کودکانند «و بر بیماران‌ هیچ‌ گناهی‌ نیست» مراد از آنان‌: بیماران‌ مزمن‌، پیران‌ فرتوت‌، نابینایان‌، لنگان‌ و امثال‌ آنانند. یعنی‌: بر آنان‌ هیچ‌ ایراد و گناهی‌ درتخلف‌ از جهاد نیست‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ عذرشان‌ واقعی‌ و موجه‌ است‌ و این‌ عذرها به‌ بدن‌ و جسم‌ مربوط می‌شود. سپس‌ به‌ بیان‌ عذرهایی‌ می‌پردازد که‌ به‌ مال‌ برمی‌گردد نه‌ به‌ بدن‌ و می‌فرماید: «و بر کسانی‌که‌ چیزی‌ نمی‌یابند تا» در راه‌ جهاد «خرج‌ کنند، هیچ‌ گناهی‌ نیست» پس‌ باوجود داشتن‌ چنان‌ معاذیر بدنی‌ یا مالی‌ای‌، جهاد از آنان‌ ساقط بوده‌ و برای‌شان‌ فرض‌ نیست‌ «به‌ شرط آن‌که‌ برای‌ خدا و پیامبرش ‌خیر خواهی‌ کنند» نصیحت‌ و خیر خواهی‌ برای‌ خدا عزوجل عبارت‌ است‌ از: ایمان‌ آوردن‌ به‌ وی‌، عمل‌ به‌ شریعت‌ وی‌ و ترک‌ اموری‌ که‌ با شریعتش‌ مخالف‌ است‌ وشکی‌ نیست‌ که‌ خیرخواهی‌ به‌ بندگان‌ خدا عزوجل ، محبت‌ مجاهدان‌ راه‌ وی‌، خیراندیشی‌ برای‌شان‌ در امر جهاد و یاری‌ نکردن‌ دشمنان‌شان‌ به‌ وجهی‌ از وجوه‌، درقدم‌ اول‌ شامل‌ معنی‌ خیرخواهی‌ برای‌ خدا عزوجل است‌. اما نصیحت‌ و خیراندیشی ‌برای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  عبارت‌ است‌ از: تصدیق‌ نبوت‌ ایشان‌، اطاعت‌شان‌ در هرآنچه‌ که ‌بدان‌ امر یا نهی‌ می‌کنند، موالات‌ و دوستی‌ با دوستان‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، دشمنی‌ با دشمنان‌ ایشان‌، محبت‌ و تعظیم‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و احیای‌ سنت‌شان‌ بعد از رحلت‌شان‌ با تمام‌ توان‌ و با همه‌ سعی‌ و امکان‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «همانا دین‌، نصیحت‌ است‌ و سه‌ بار این‌ جمله‌ را تکرار کردند. اصحاب‌ گفتند: یارسول‌ الله! نصیحت‌ و خیر خواهی‌ برای‌ چه‌ کسی‌؟ فرمودند: برای‌ خدا، برای‌ کتاب‌ و پیامبرش‌ و برای ‌پیشوایان‌ (زمامداران) مسلمانان‌ و عامه‌ آنان». «بر نیکوکاران‌ هیچ‌ راهی ‌نیست» یعنی‌: بر معذوران‌ خیراندیش‌ و خیرخواه‌، هیچ‌ ایراد و عتاب‌ و عقابی‌ در نرفتن‌ به‌ جهاد نیست‌ و ثواب‌ جهاد برای‌شان‌ مترتب‌ است‌، به‌سبب‌ این‌که‌ ترک‌ جهاد از سوی‌ آنان‌، نه‌ به‌ انگیزه‌ بی‌رغبتی‌ به‌ آن‌ بلکه‌ به‌ سبب‌ وجود عذر موجهی‌ بوده ‌است‌ «و خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است» لذا بر کسانی‌ که‌ به‌ سبب‌ عذر از جهاد تخلف ‌کرده‌اند؛ می‌آمرزد و به‌ کسانی‌ که‌ مستحق‌ رحمت‌ وی‌ هستند، مهربان‌ است‌.

ابن‌کثیر برای‌ آیه‌ کریمه‌ دو سبب‌ نزول‌ نقل‌ کرده‌ و گفته‌ است‌: بخش‌ اول‌ آیه‌، درباره‌ معذوران‌ جسمی‌ ـ از جمله‌ عائذ بن‌ عمرو مزنی‌ ـ و بخش‌ دوم‌، درباره ‌بنی‌مقرن‌بن‌ مزینه‌ و غیر آنان‌ از انصار که‌ «بکاءون‌ : گریندگان» لقب‌ گرفتند؛ نازل‌ شد.

 ﴿وَلَا عَلَى الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا یَجِدُوا مَا یُنْفِقُونَ٩٢ [التوبة: 92].

«و نیز گناهی‌ نیست‌ بر کسانی‌ که‌ چون‌ پیش‌ تو آمدند تا سوارشان‌ کنی» بر مرکبها، برای‌ این‌که‌ به‌ جهاد رهسپار شوند «گفتی‌: چیزی‌ پیدا نمی‌کنم‌ تا برآن‌ سوارتان‌ کنم» یعنی‌: تو مرکبی‌ نیافتی‌ که‌ بر آن‌ سوارشان‌ کنی‌ و در نتیجه‌ «برگشتند؛ درحالی‌که‌ چشمانشان‌ سرشار از اشک‌ بود» چون‌ به‌ آنان‌ گفتی‌: وسیله‌ای‌ برای‌ سوار کردنتان‌ نمی‌یابم‌! از نزد تو درحالی‌ برگشتند که‌ گریان‌ و نالان‌ بودند «از اندوه‌ این‌که‌ چرا چیزی‌ نمی‌یابند که‌ خرج‌ راه‌ کنند» نه‌ در نزد خود و نه‌ در نزد تو.

ایشان‌ گروهی‌ از انصار بودند که‌ چون‌ پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ غزوه‌ تبوک‌ بسیج‌ عمومی‌ اعلام‌ کردند، نزد ایشان‌ آمدند و خواستند تا وسیله‌ سواری‌ در اختیارشان‌ قرار داده‌ شود که‌ عازم‌ آن‌ غزوه‌ گردند. به‌ قولی‌: ایشان‌ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  توشه‌ راه‌ خواستند. به‌ قولی‌ دیگر: ایشان‌ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، جز کفش‌ هیچ‌ چیز دیگری ‌نخواستند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خطاب‌ به‌ شرکت‌کنندگان‌ در جهاد فرمودند: «همانا مردانی‌ را در مدینه‌ برجای‌ گذاشته‌اید که‌ هیچ‌ وادی‌ای ‌را نمی‌پیمایید و هیچ‌ راهی‌ را نمی‌روید، مگر این‌که‌ با شما در پاداش‌ شریکند، ایشان‌ را عذر ـ و به‌ روایتی‌ بیماری‌ ـ از مشارکت‌ در جهاد بازداشت».

پس‌ آنان‌ مجموعا چهار گروهند که‌ دارای‌ معاذیر حقیقی‌ به‌شمار می‌روند و برای‌شان‌ در تخلف‌ از جهاد هیچ‌ گناهی‌ نیست‌.

 ﴿إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَهُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ٩٣ [التوبة: 93].

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ به‌ بیان‌ حال‌ گروهی‌ می‌پردازد که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ معذور نیستند: «جز این‌ نیست‌ که‌ راه» عتاب‌ و ایراد و مؤاخذه‌، فقط «بر کسانی‌ است‌ که ‌با این‌که‌ توانگرند» و وسیله‌ای‌ را که‌ خود را بدان‌ به ‌جهاد مجهز کنند، می‌یابند، با آن‌هم‌ «از تو اجازه‌ می‌طلبند» در تخلف‌ از جهاد «به‌ این‌ راضی‌ شده‌اند که‌ با زنان ‌خانه‌نشین‌ باشند» خوالف‌: زنان‌ خانه‌نشین‌ هستند «و خدا بر دل‌هایشان‌ مهر نهاده ‌است‌، در نتیجه‌ آنان» به‌سبب‌ این‌ مهر نهادن‌ «نمی‌فهمند» آنچه‌ را که‌ سودشان‌ درآن‌ است‌ تا آن‌ را بر آنچه‌ که‌ مایه‌ خسران‌ و زیان‌شان‌ است‌، ترجیح‌ دهند.

 ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لَا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٩٤ [التوبة: 94].

«هنگامی‌ که‌ به‌سوی‌ آنان‌ باز گردید، برای‌ شما عذر می‌آورند» این‌ جمله‌، از حال‌ منافقان‌ متخلفی‌ که‌ در مدینه‌ باقی‌ماندند، چنین‌ خبر می‌دهد که‌ آنها به‌زودی‌ در هنگام‌ بازگشت‌ مؤمنان‌ از غزوه‌ تبوک‌، از عدم‌ مشارکت‌ خود در جهاد نزد آنان ‌عذر پیش‌ می‌آورند «بگو: عذر نیاورید که‌ هرگز سخن‌ شما را باور نمی‌کنیم» یعنی‌: شما را در این‌ عذآوریتان‌ تصدیق‌ نمی‌کنیم‌.

آن‌گاه‌ سبب‌ تصدیق‌ نکردن‌ آنها را بیان‌ کرده‌، می‌فرماید: «همانا خداوند ما را از بعضی‌ از خبرهای‌ شما آگاه‌ گردانیده» یعنی‌: عذرتان‌ را بدان‌ جهت‌ نمی‌پذیریم‌ که‌ خدای‌  عزوجل از طریق‌ وحی‌، ما را به‌ دروغ‌ بودن‌ معاذیرتان‌ آگاه‌ کرده‌ و هم‌اینک‌ ما به‌ حقیقت‌ حال‌ شما واقفیم‌ «و خدا و رسول‌ او عمل‌ شما را خواهند دید» در آینده‌، که‌ آیا از شر و فسادی‌ که‌ هم‌اکنون‌ بر آن‌ هستید، دست ‌برمی‌دارید یا خیر «آن‌گاه‌ به‌سوی‌ دانای‌ نهان‌ و آشکار» که‌ خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌است‌ «باز گردانیده‌ می‌شوید و شما را از آنچه‌ می‌کردید خبر می‌دهد» زیرا او به‌ هر قول‌ و عمل‌ و نیتی‌ که‌ از شما صدور یافته‌ ـ اعم‌ از آنچه‌ که‌ نهان‌ می‌داشتید، یا آنچه‌ که‌ بدان‌ تظاهر می‌کردید ـ داناست‌ و در نتیجه‌، شما را در قبال‌ آن‌ جزا می‌دهد.

﴿سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ٩٥ [التوبة: 95].

«چون‌ به‌سوی‌ آنان‌ باز گردید، به ‌زودی‌ نزد شما به‌ خدا سوگند خواهند خورد» یعنی‌: به‌زودی‌ عذرهای‌ بی‌اساسی‌ را که‌ آورده‌اند، با سوگندهای‌ دروغ‌ مؤکد خواهند ساخت‌ «تا از آنان‌ صرف‌نظر کنید» یعنی‌: هدف‌شان‌ از آن‌ سوگندهای‌ دروغین‌ این ‌است‌ که‌ شما مؤمنان‌ از آنان‌ درگذرید و صرف‌نظر کنید و به‌ سبب‌ تخلف‌شان‌ از جهاد، سرزنش‌ و مؤاخذه‌شان‌ نکرده‌ و هیچ‌ بازپرسی‌ از آنان‌ ننمایید و در عوض‌، از آنان‌ اظهار رضایت‌ و خشنودی‌ کنید «پس‌ از آنان‌ رو بگردانید» یعنی‌: ترک‌ و طردشان‌ کرده‌، از گناه‌شان‌ در نگذرید و از آنان‌ اعلام‌ رضایت‌ نکنید «چراکه‌ آنان‌ پلیدند» و تمام‌ اعمال‌شان‌ پلید و زشت‌ است‌ پس‌ به‌ این‌ علت‌، دیگر اهلیت‌ پذیرش ‌پند و ارشاد به‌سوی‌ خیر و دریافت‌ هشدار در مورد پرهیز از شر را ندارند بنابراین‌، تنها برخوردی‌ که‌ سزاوار شأن‌ آنهاست‌، واگذاشتن‌شان‌ به‌ حال‌شان‌ می‌باشد «و به ‌سزای‌ آنچه‌ می‌کردند، جایگاه‌شان‌ دوزخ‌ است».

 ﴿یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ٩٦ [التوبة: 96].

«برای‌ شما سوگند یاد می‌کنند تا از آنان‌ خشنود گردید» یعنی‌: هدف‌ حقیقی‌ آنها از سوگندخوردن‌ این‌ است‌ تا سوگندهایشان‌ شما را راضی‌ سازد و بنابراین‌، دشمنی‌تان‌ به‌ دنیای‌شان‌ زیان‌ نرساند «پس‌ اگر شما از آنان‌ خشنود شوید» برای ‌کمک‌ به‌ حال‌ و وضع‌شان‌ چنان‌که‌ خواسته‌ آنان‌ نیز همین‌ است‌، بدانید که‌ «قطعا خدا از گروه‌ فاسقان‌ خشنود نمی‌شود».

هدف‌ باری‌ تعالی‌، نهی‌ مؤمنان‌ از خشنودی‌ و راضی‌ بودن‌ از منافقان‌ است‌ زیرا راضی‌ بودن‌ از کسانی‌که‌ خداوند عزوجل از آنان‌ راضی‌ نیست‌، کاری‌ است‌ که‌ هرگز هیچ‌ مؤمنی‌ آن‌ را انجام‌ نمی‌دهد. این‌ تعبیر بدان‌ جهت‌ به‌کار گرفته‌ شد تا چنین ‌پنداشته‌ نشود که‌ رضای‌ مؤمنان‌ از منافقان‌، مقتضی‌ رضای‌ خدای‌ متعال‌ نیز هست‌.

 ﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٩٧ [التوبة: 97].

«بادیه‌نشینان‌ عرب‌، در کفر و نفاق‌ سخت‌ترند» از دیگران‌ زیرا آنان‌ دلهایی ‌سخت‌تر، طبیعت‌هایی‌ درشت‌تر و زبان‌هایی‌ خشن‌تر دارند بنابر این‌، آنها باالطبع‌ از پذیرش‌ کتاب‌های الهی‌ و پیامهای‌ پیامبران‌ وی‌ دورترند. چنان‌که‌ احادیثی‌ روایت ‌شده‌ است‌ که‌ مشعر بر این‌ حقیقت‌ است‌، از جمله‌ حدیث‌ شریف‌ وارده‌ به‌ روایت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  که‌ فرمود: گروهی‌ از بادیه‌ نشینان‌ عرب‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ بودند، آنها از یاران‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  پرسیدند: آیا شما کودکانتان‌ را می‌بوسید؟ یاران‌ فرمودند: آری‌! گفتند: ولی‌ سوگند به‌ خدا که‌ ما کودکانمان‌ را نمی‌بوسیم‌! در این‌ اثنا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «وقتی‌ خدای‌  عزوجل رحمت‌ و مهر را از دلهایتان‌ برداشته‌ است‌، من‌ چه‌ می‌توانم‌ بکنم‌!». اعراب‌: ساکنان‌ بادیه‌ ازقوم‌ عربند. پس‌ کسانی‌ از قوم‌ عرب‌ که‌ ساکن‌ شهرهایند، «عربی» و کسانی‌ از آنان‌که‌ در بادیه‌ و صحرا سکونت‌ دارند، «اعرابی» نامیده‌ می‌شوند.

«و» بادیه‌نشینان‌ عرب‌ «سزاوارترند به‌ این‌که‌ حدود شریعتی‌ را که‌ خدا بر پیامبرش ‌نازل‌ کرده‌، ندانند» به‌ سبب‌ دوری‌شان‌ از اماکن‌ انبیا  علیهم السلام  و از دیار نزول‌ وحی‌ «و خدا دانای‌ حکیم‌ است» داناست‌ به‌ احوال‌شان‌، صاحب‌ حکمت‌ است‌ در امهال‌ و فرصت‌ دادن‌ به‌ آنان‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «به‌سبب‌ درشت‌خویی‌ و سنگدلی‌ بادیه‌نشینان‌ بود که‌ خداوند عزوجل از آنان‌ پیامبری‌ برنینگیخت‌ بلکه‌ پیامبران  علیهم السلام  را از مردم‌ شهرها برانگیخت».

 ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ مَغْرَمًا وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٩٨ [التوبة: 98].

«و از اعراب» یعنی‌: از بادیه‌نشینان‌ «کسانی‌ هستند که‌ آنچه‌ را انفاق‌ می‌کنند» در راه‌ خدا عزوجل «تاوان‌ می‌شمارند» برای‌ خود و بر این‌ باور اند که‌ این‌ خسارتی ‌برای‌شان‌ است‌ پس‌ فقط از روی‌ ریا و تقیه‌ انفاق‌ می‌کنند «و برای‌ شما دوائر را انتظار می‌برند» دائره‌: پیش‌آمد مصیبت‌بار و تقلب‌ روزگار است‌ که‌ در آن‌ نعمت‌ به‌ بلا دگرگون‌ می‌شود. آری‌! اینان‌ برای‌ شما انتظار چنین‌ روزی‌ را می‌کشند تا غلبه‌ شما از میان‌ برود و آن‌ وقت‌، زکات‌ اموال‌ خود را نپردازند.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ بعد از درگذشت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مصداق‌ این‌ خبر قرآنی‌ به‌ تحقق‌ پیوست‌ پس‌ این‌ آیه‌، معجزه‌ای‌ از معجزات‌ غیبی‌ قرآن‌ کریم‌ است‌.

«پیشامد بد» و حادثه‌های‌ ناگوار؛ چون‌ شر و شکست‌ و عذاب‌ و بلا و هر پیش‌آمد ناگوار دیگری‌ «بر آنان‌ باد» بدین‌گونه‌ خداوند متعال‌ نفرین‌ خود را با آن ‌رخدادی‌ که‌ آنها در حق‌ مسلمانان‌ انتظار می‌بردند، همانند گردانید «و خدا شنواست» به‌ آنچه‌ که‌ می‌گویند «داناست» به‌ آنچه‌ که‌ در ضمیر خویش‌ پنهان‌ می‌دارند.

 ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ٩٩ [التوبة: 99].

«و برخی‌ دیگر از اعراب» یعنی‌: از بادیه‌نشینان‌ «کسانی‌اند که‌ به‌ خدا و روز آخرت ‌ایمان‌ دارند» اینان‌ گروه‌ دوم‌ از بادیه‌نشینان‌ هستند «و آنچه‌ را انفاق‌ می‌کنند» در راه‌ خدا عزوجل «سبب‌ تقرب‌ نزد خدا می‌شمارند» قربات‌: آنچه‌ که‌ انسان‌ به‌ سبب‌ آن‌ به‌خدا عزوجل تقرب‌ و نزدیکی‌ جوید «و صلوت‌ پیامبر را» یعنی‌: دعاهای‌ نیک‌ وآمرزش‌خواهی‌ پیامبر را نیز مایه‌ تقرب‌ نزد خدای‌ سبحان‌ می‌شمارند، از آن‌ رو که ‌به‌ خدا عزوجل و پیامبرش‌ ایمانی‌ نیرومند و باوری‌ راسخ‌ دارند «آگاه‌ باش‌ که‌ بی‌گمان ‌این» انفاق‌ و صدقات‌شان‌ و نیز دعاها و آمرزش‌خواهی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «قربتی ‌است» مقبول‌ و پذیرفته‌شده‌ «برای‌ آنان» نزد خدای‌ متعال‌ «به‌زودی‌ خدا ایشان‌ را در جوار رحمت‌ خویش‌ در می‌آورد» رحمت‌ پروردگار متعال‌: محبت‌ وی‌ است‌ با مؤمنان‌ و آنچه‌ که‌ از خیر دنیا و بهشت‌ آخرت‌ به‌ ایشان‌ عنایت‌ می‌کند «همانا خداوند آمرزنده‌ است» و عیب‌ مقصران‌ را می‌پوشاند «مهربان‌ است» و تلاش‌ وکوشش‌ اندک‌مایه‌گان‌ را می‌پذیرد.

﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ١٠٠ [التوبة: 100].

«و سابقون‌ الاولون‌ از مهاجران‌ و انصار» سابقون‌ الاولون‌ از مهاجران‌: پیشگامان ‌و سبقت‌کنندگان‌ نخستین‌ از اصحابی‌اند که‌ به‌ هر دو قبله‌ نماز خوانده‌اند، یعنی‌ سابقه‌ آنها در اسلام‌ به‌ عهدی‌ می‌رسد که‌ هر دو قبله‌ را دریافته‌اند. یا کسانی‌اند که‌شاهد «بیعت‌الرضوان» بوده‌اند. یا اهل‌ «بدر» اند؛ و بهترین‌شان‌ خلفای ‌چهارگانه‌اند به‌ ترتیب‌، سپس‌ شش‌ تن‌ باقی‌ مانده‌ از «عشره‌ مبشره»، آن‌گاه‌ اهل ‌«بدر»، سپس‌ مجاهدان‌ «احد»، آن‌گاه‌ اهل‌ «بیعت‌الرضوان» در «حدیبیه». وسابقون‌ الاولون‌ از انصار: نخستین‌ پیشگامانی‌ از انصار هستند که‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در «بیعت‌ عقبه‌ اول‌ و دوم»، بیعت ‌کرده‌ اند، که‌ تعدادشان‌ در بیعت‌ عقبه‌ اول‌ هفت ‌تن‌ و در بیعت‌ عقبه‌ دوم‌، هفتاد تن‌ بود «و کسانی‌که‌ با نیکوکاری‌ از آنان‌ پیروی‌ کرده‌اند» یعنی‌: کسانی‌ که‌ از نخستین‌ پیشروان‌ پیشگام‌ مهاجر و انصار، پیروی‌ کرده‌اند. ایشان‌ دنباله‌ روان‌ و از پی‌آیندگان‌ آنانند؛ از صحابه‌ رضی الله عنه  و تابعینی‌ که‌ بعد از ایشان‌ آمده‌اند، یا تا روز قیامت‌ می‌آیند، در صورتی‌که‌ از نخستین‌ پیشگامان‌ دین‌ و دعوت‌، با نیکوکاری‌ در کردار و گفتار پیروی‌ کنند. آری‌! همین‌ پیشگامان ‌نخستین‌ از مهاجران‌ و انصار و پیروان‌ راستین‌ آنان‌ هستند که‌: «خدا از ایشان ‌خشنود شد» و طاعات‌ و عبادات‌شان‌ را پذیرفت‌ و از تقصیرات‌شان‌ در گذشت‌ و برآنان‌ خشم‌ نگرفت‌ «و ایشان‌ نیز از او خشنود شدند» بر آنچه‌ که‌ از فضل‌ خویش ‌به‌ آنان‌ عطا کرد و از نعمت‌ دینی‌ و دنیوی‌ خویش‌ بر آنان‌ سرازیر کرد «و برای ‌آنان» همراه‌ با رضای‌ خویش‌ «باغهایی‌ آماده‌ کرده‌ که‌ از زیر آن‌ نهرها روان‌ است‌،همیشه‌ در آن‌ جاودانند، این‌ است‌ همان‌ کامیابی‌ بزرگ».

پس‌ این‌ آیه‌، گواهی‌ و مژده‌ و بشارتی‌ است‌ از سوی‌ خدای‌ منان‌ به‌ بهشت‌ و رستگاری‌ در آخرت‌ برای‌ پیشروان‌ و پیشگامان‌ از اصحاب‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  چنان‌که ‌این ‌آیه‌ مژده‌ بخش‌ کسانی‌ نیز هست‌ که‌ رهرو راه‌ ایشان‌ بوده‌ و ایشان‌ را برای‌ خود مقتدا و الگو قرار می‌دهند.

دلیل‌ این‌که‌ پروردگار متعال‌ سابقه‌ داران‌ را بر دیگر مسلمانان‌ برتری‌ و فضیلت ‌داد، همانا ایمان‌ و انفاق‌شان‌ در دوران‌ ضعف‌ اسلام‌ و قبل‌ از غلبه‌ و انتشار آن ‌است‌.

 ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ١٠١ [التوبة: 101].

در اینجا با مجموعه‌ دیگری‌ از آیات‌ روبرو می‌شویم‌ که‌ به‌ ما زوایای‌ بیشتری‌ از اوصاف‌ و روشهای‌ منافقان‌ را روشن‌ ساخته‌ و در مقابل‌، اوصاف‌ مؤمنان‌ را نیز روشن‌ می‌کند: «و برخی‌ از بادیه‌نشینانی‌ که‌ پیرامون‌ شما هستند، منافق‌اند» این‌گروه‌، منافقانی‌ بودند که‌ پیرامون‌ مدینه‌ سکونت‌ داشتند «و نیز بعضی‌ از اهل ‌مدینه» مردمانی‌ منافق‌اند که‌ «بر نفاق‌ خو گرفته‌اند» یعنی‌: بر نفاق‌ پایداری‌ کرده‌، در آن‌ مهارت‌ کسب‌ نموده‌ و شدیدا بر آن‌ سرسختی‌ نشان‌ می‌دهند و از آن‌ منصرف‌ نگشته‌ اند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ مهارتشان‌ در نفاق‌ تا بدانجا بود که‌ نفاق‌شان ‌حتی‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نیز مخفی‌ ماند، چه‌ رسد به‌ سایر مؤمنان‌ «تو آنان‌ رانمی‌شناسی‌، ما آنان‌ را می‌شناسیم» یعنی‌: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو آنان‌ را به‌ اشخاص‌ و اعیان‌شان‌ نمی‌شناسی‌؛ زیرا آنان‌ در نفاق‌ ماهرند و از آنچه‌ که‌ موجب‌ شک‌ و شبهه‌ در ایمان‌شان‌ گردد، دوری‌ می‌گزینند به‌طوری‌ که‌ نفاق‌شان‌ بر انسان‌ مخفی‌ مانده‌ و جز برای‌ خدای‌ سبحان‌ بر دیگران‌ آشکار نیست‌ «ما به‌زودی‌ آنان‌ را دو بار عذاب ‌می‌کنیم» مراد از دوبار عذاب‌، یکی‌ رسوا ساختن‌ و برملا کردن‌ نفاق‌شان‌ و دیگری ‌عذاب‌ نمودن‌شان‌ در آخرت‌ است‌. به‌ قولی‌: مراد از دو بار عذاب‌؛ یکی‌ نزول ‌مصایب‌ بر اموال‌ و اولاد و جان‌هایشان‌ و دیگری‌ عذاب‌ قبر است‌ «آن‌گاه‌ به‌سوی‌ عذابی‌ بزرگ‌ بازگردانیده‌ می‌شوند» یعنی‌: به‌سوی‌ درک‌ اسفل‌ در دوزخ‌.

 ﴿وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ١٠٢ [التوبة: 102].

در این‌ آیه‌، خداوند عزوجل به‌ بیان‌ حال‌ گروه‌ دیگری‌ از متخلفان‌ می‌پردازد که‌ تخلف‌شان‌ از جهاد، به‌ انگیزه‌ نفاق‌ نبوده‌ بلکه‌ گناهی‌ همراه‌ با ایمان‌ بوده‌ است‌: «و دیگرانی‌ هستند که‌ به‌ گناهان‌ خود اعتراف‌ کردند» یعنی‌: از اهل‌ مدینه‌ گروهی‌ دیگرند که‌ در واقع‌ امر مؤمن‌ بوده‌ اما از غزوه‌ تبوک‌ بی‌هیچ‌ عذر موجهی‌ تخلف‌ کردند و بعدا از این‌ کار خود پشیمان‌ شدند ولی‌ برای‌ توجیه‌ تخلف‌ خویش‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، به‌ پیش ‌کشیدن‌ عذرهای‌ دروغین‌ متوسل‌ نگشته‌ بلکه‌ در عوض ‌امیدوار بودند که‌ خداوند عزوجل برآنان‌ توبه‌ پذیر شود «عملی‌ نیک‌ را» یعنی‌: اعمالی‌ را که‌ قبلا انجام‌ داده‌ بودند؛ از پایبندی‌ به‌ احکام‌ و برنامه‌های‌ اسلام‌ و رفتن‌ به‌ جهاد در سایر غزوات‌ «با عمل‌ دیگر که‌ بد است‌ در آمیخته‌اند» مراد: تخلف‌شان‌ از غزوه‌ تبوک‌ است‌. ولی‌ ایشان‌ یک ‌بار دیگر این‌ عمل‌ بد را با عمل‌ نیکی‌ دنبال‌ کردند که‌ عبارت‌ از: اعتراف‌شان‌ به‌ آن‌ عمل‌ بد و توبه‌شان‌ از آن‌ است‌ «نزدیک‌ است‌ که‌ خداوند توبه‌ آنان‌ را بپذیرد» زیرا اعتراف‌شان‌ به‌ گناه‌، خود توبه‌ است‌ «که‌همانا خداوند آمرزنده‌ مهربان‌ است» گناهان‌ را می‌آمرزد و بر بندگانش‌ بزرگوارانه‌ می‌بخشد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: آیه‌ کریمه‌ در شأن‌ ابولبابه‌ و گروهی‌ از یارانش‌ نازل‌ شد که‌ از همراهی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک‌ تخلف‌ کردند و چون‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از تبوک‌ بازگشتند، آنان‌ خود را به‌ ستونهای‌ مسجد بسته‌، سوگند خوردند که‌ جز رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم  کسی‌ دیگر نباید از ستون‌ها بازشان‌ کند. و بعد از نزول‌ این‌ آیه‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شخصا آنها را از ستونهای‌ مسجد باز کردند. ولی‌ حکم‌ آیه‌ کریمه‌ درباره‌ همه‌ مؤمنان‌ خطاکار، عام‌ است‌.

 ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ١٠٣ [التوبة: 103].

«از اموال‌ آنان‌ صدقه‌ای‌ بگیر» که‌ کفاره‌ گناهان‌شان‌ باشد. به‌ قولی‌: مراد از آن‌، ادای‌ زکات‌ فرض‌ است‌. به‌ قولی‌ دیگر: مراد؛ دادن‌ صدقه‌ مخصوصا از سوی‌ این‌ گروهی‌ است‌ که‌ به‌ گناهان‌شان‌ اعتراف‌ کرده‌اند زیرا آنها بعد از پذیرش‌ توبه‌شان ‌اموال‌ خویش‌ را تقدیم‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  کردند، همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد و آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌ گرفتن‌ بعضی‌ از اموال‌شان‌ ـ نه‌ کل‌ آن‌ ـ دستور داد «تا آنها را با آن» زکات‌، یا صدقه‌ای‌ که‌ از آنان‌ می‌گیری‌ «پاک‌ و پاکیزه‌ سازی» تطهیر: از بین‌ بردن‌ اثر گناهی‌ است‌ که‌ دامنگیر آنان‌ شده‌ بود. تزکیه‌: افزودن‌ بیشتر و کاملتر در این‌ پاکسازی‌ است‌.

آیه‌ کریمه‌ دلیل‌ بر فضیلت‌ صدقه‌ است‌ زیرا گناه‌ به‌ وسیله‌ آن‌ محو می‌شود، هرچند در بزرگی‌ خود به ‌مانند تخلف‌ از جهاد باشد.

«و برای‌ آنان‌ دعاکن» یعنی‌: بعد از گرفتن‌ این‌ صدقه‌ از اموال‌شان‌، در حق‌ آنان‌ دعای‌ خیر کن‌. از این‌ جهت‌، سنت‌ است‌ که‌ گیرنده‌ صدقه‌ به‌ هنگام‌ گرفتن‌ آن‌، درحق ‌دهنده‌ صدقه‌ دعا کند «زیرا دعای‌ تو برای‌ آنان‌ سکنی‌ است» سکن‌: آنچه‌ که‌ روان‌ بدان‌ آرام‌ و اطمینان‌ گیرد «و خدا شنوای‌ داناست» شنوای‌ دعایت‌، یا شنوای ‌اعتراف‌ به‌گناه‌ و دعای‌ آنان‌ است‌، داناست‌ به‌ آنچه‌ که‌ در نهادشان‌ از اندوه‌ و پشیمانی‌ بر گناه‌ وجود دارد.

عبدالله بن ‌ابی ‌اوفی‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «چون‌ زکات‌ قومی‌ را نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  می‌آوردند، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌شان‌ دعا می‌کردند...».

 ﴿أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ١٠٤ [التوبة: 104].

آن‌گاه‌ ایشان‌ را به‌ رو آوردن‌ به‌سوی‌ توبه‌ و دادن‌ صدقه‌ برانگیخته‌ می‌فرماید: «آیا ندانسته‌اند که‌ تنها خداوند است‌ که‌ از بندگانش‌ توبه‌ را می‌پذیرد» زیرا او از اطاعت‌ مطیعان‌ بی‌نیاز است‌ و از معصیت‌ عاصیان‌، پروایی‌ ندارد «و صدقات‌ را می‌گیرد» یعنی‌: می‌پذیرد «و» آیا ندانسته‌اند «که‌ خداست‌ که‌ خود توبه‌پذیر مهربان ‌است» به‌ کسانی‌ که‌ صدق‌ و راستگویی‌شان‌ را در توبه‌ و انابت‌ بداند؟.

این‌ آیه‌، گرامی‌داشت‌ و تشریفی‌ بزرگ‌ برای‌ عمل‌ صدقه‌ و انجام‌دهندگان‌ آن ‌است‌ و مفید این‌ معنی‌ است‌ که‌ پذیرفتن‌ توبه‌ و صدقه‌، در حوزه‌ اختیارات‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  یا دیگران‌ نیست‌ بلکه‌ فقط مخصوص‌ خداوند عزوجل می‌باشد پس ‌صدقه‌دهندگان‌ باید فقط رضای‌ او را مدنظر داشته‌ باشند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است‌: «خداوند صدقه‌ را پذیرفته‌ و آن‌ را با دست‌ (بلاکیف) راستش‌ می‌گیرد، آن‌گاه‌ برای‌ شما آن‌ را چنان‌ پرورش‌ می‌دهد که‌ یکی‌ از شما کره‌ اسبش‌ را پرورش ‌می‌دهد تا بدانجا که‌ یک‌ لقمه‌ از صدقه‌ او، همانند کوه‌ احد می‌شود».

 ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ١٠٥ [التوبة: 105].

«و بگو» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به‌ این‌ گروه‌ توبه‌کار و غیر ایشان‌: «عمل‌ کنید که‌ به‌زودی ‌خدا و رسول‌ وی‌ و مؤمنان‌ در عمل‌ شما خواهند نگریست» پس‌ به‌سوی‌ اعمال‌ خیر و بی‌ریا بشتابید و اعمالتان‌ را برای‌ خدای‌  عزوجل بی‌آلایش‌ گردانید. و عمل‌ اگر نیکو و شایسته‌ باشد، مؤمنان‌ آن‌ را می‌شناسند «و به‌ زودی» پس‌ از مرگ‌ «به‌سوی ‌دانای‌ نهان‌ و آشکار بازگردانیده‌ می‌شوید» یعنی‌: به‌سوی‌ خدای‌ بزرگی‌ که‌ هیچ‌ چیز بر وی‌ پنهان‌ نیست‌ و تمام‌ دانستنی‌ها نزد وی‌ یکسان‌ است‌، چه‌ آن‌ را آشکار سازید، چه‌ پنهان‌ دارید «آن‌گاه‌ شما را به‌ آنچه‌ انجام‌ می‌دادید، آگاه‌ خواهد کرد» و در برابر آن‌، شما را جزا خواهد داد.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «اگر یکی‌ از شما در درون‌ صخره‌ بی‌منفذی‌ که‌ نه‌ دری‌ دارد و نه‌ روزنه‌ای‌، عملی‌ انجام‌ دهد، بی‌گمان‌ خداوند عملش‌ را ـ هرچه‌ که‌ باشد ـ برای‌ مردم‌ بیرون‌ خواهد افگند». همچنین‌در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «همانا اعمالتان‌ بر اقارب‌ و عشایر متوفایتان‌ عرضه‌ می‌شود پس‌ اگر اعمالتان‌ خیر باشد، آنها بدان‌ شادمان‌ می‌شوند و اگر غیر از این‌باشد، می‌گویند: بارخدایا! آنان‌ را نمیران‌ تا هدایت‌شان‌ کنی‌ چنان‌که‌ ما را هدایت ‌کردی».

 ﴿وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ١٠٦ [التوبة: 106].

آن‌گاه‌ حق‌ تعالی‌ به‌ ما از گروه‌ دیگری‌ از متخلفان‌ مؤمن‌ سخن‌ می‌گوید که ‌همچون‌ گروه‌ اول‌، در توبه‌ سعی‌ و مجاهده‌ نکردند و خداوند عزوجل قبول‌ توبه‌ آنان‌را به‌ تأخیر افگند ولی‌ سرانجام‌ توبه‌شان‌ را پذیرفت‌: «و دیگرانی‌ هستند که‌ به‌ امر الهی‌ واگذاشته‌ اند، یا این‌ است‌ که‌ آنان‌ را عذاب‌ می‌کند» اگر بر حالی‌ که‌ در آن ‌قرار دارند، باقی‌ بمانند «و یا توبه‌ آنها را می‌پذیرد» اگر توبه‌ راستینی‌ کرده‌ و در توبه‌شان‌ به‌ اخلاصی‌ تمام‌ آراسته‌ گردند «و خدا دانای‌ حکیم‌ است» داناست‌ به‌راستین ‌بودن‌ یا دروغین ‌بودن‌ توبه‌ ایشان‌، صاحب‌ حکمت‌ است‌ در به ‌تأخیر افگندن‌ پذیرش‌ توبه‌ از ایشان‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: ایشان‌ سه‌ تن‌ از انصار به ‌نام‌های‌؛ کعب‌ بن‌مالک‌، هلال ‌بن ‌امیه‌ و مراره ‌بن ‌ربیع‌ بودند که‌ از غزوه‌ تبوک‌ تخلف‌ کردند و هر چند همانند گروه‌ ابولبابه‌، از این‌ کار پشیمان‌ بودند ولی‌ خود را به‌ ستون‌های‌ مسجد نبسته‌ و در توبه‌ جدیت‌ نکردند پس‌ در چنین‌ حالتی‌، کارشان‌ به‌فرمان‌ الهی‌ موقوف‌ ماند. درآخر سوره‌ خواهد آمد که‌ خداوند عزوجل سرانجام‌ توبه‌ آنان‌ را نیز پذیرفت‌.

 ﴿وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ١٠٧ [التوبة: 107].

در این‌ آیه‌ خداوند متعال‌ از گروه‌ دیگری‌ به‌ ما سخن‌ می‌گوید که‌ از عوامل ‌نفوذی‌ و به‌ اصطلاح‌ معاصر، «ستون‌ پنجم» دشمن‌اند: «و آنهایی‌ که‌ مسجدی ‌برای‌ زیان ‌رسانیدن‌ ساختند» تا به‌ مسلمانان‌ زیان‌ برسانند. این‌ گروه‌، منافقانی‌ بودند که‌ به‌ رهبری‌ شخصی‌ به‌نام‌ ابوعامر راهب‌، در جوار مسجد قبا مسجدی‌ بنا کردند که‌ به‌نام‌ «مسجد ضرار» لقب‌ گرفت‌. ضرارا: یعنی‌: به‌ قصد ضرر رساندن‌ به‌ مؤمنان‌ و آزارافگنی‌ در میان‌شان‌ «و» آن‌ مسجد را «برای‌ کفر» ساختند زیرا از ساختن ‌آن‌ مسجد، قصدی‌ جز تقویت‌ اهل‌ کفر و نفاق‌ نداشتند «و برای‌ تفرقه‌افگندن‌ میان ‌مسلمانان» همین‌گونه‌ آن‌ منافقان‌ خواستند تا به‌ بهانه‌ ساختن‌ «مسجد ضرار»، درمسجد «قباء» حاضر نشوند و در نتیجه‌، جماعت‌ مسلمانان‌ کم‌ شود، که‌ این‌ کارشان‌، زاینده‌ اختلاف‌، از بین‌ برنده‌ الفت‌ و محبت‌ و دارای‌ چنان‌ ابعاد خطرناکی‌ بود که‌ بر هیچ‌ عاقلی‌ پوشیده‌ نیست‌ «و» آن‌ مسجد را بنا کردند جهت‌ «کمینگاه‌ ساختن‌ برای‌ کسانی‌که‌ پیش‌ از این» یعنی‌: پیش‌ از ساختن‌ مسجد ضرار «با خدا و پیامبر او به‌ محاربه‌ برخاسته‌ بودند» که‌ آنان‌ همان‌ گروه‌ نفاق‌، به‌ رهبری ‌ابوعامر راهب‌ بودند «و البته‌ سوگند می‌خورند که» از بنای‌ این‌ مسجد «هدفی‌ جز نیکی‌ و خیر» یعنی‌: ذکر خدا عزوجل و مهربانی‌ به‌ مسلمانان‌ «نداشتیم‌. ولی‌ خدا گواهی ‌می‌دهد که‌ آنان‌ قطعا دروغگویند» در این‌ سوگند خود.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: ابوعامر راهب‌، مردی‌ از اشراف‌ طایفه‌ خزرج ‌بود که‌ در جاهلیت‌ نصرانی‌ شده‌ بود و هجرت‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مدینه‌ و ظهور اسلام‌، رؤیاهای‌ شیرین‌ او را در ریاست‌ و رهبری‌ قومش‌ پریشان‌ ساخته‌ بود پس‌ به‌ جبهه‌ نفاق‌ پیوست‌ و گروهی‌ تشکیل‌ داد و به‌ آن‌ گروه‌ منافق‌ گفت‌: مسجدتان‌ را بسازید و آنچه‌ می‌توانید از نیرو و سلاح‌ آماده‌ کنید زیرا من‌ آهنگ‌ قیصر ـ شاه‌ روم‌ ـ را دارم‌ و از روم‌ چنان‌ لشکر عظیمی‌ را خواهم‌ آورد که‌ محمد و یارانش‌ را با آن‌ از مدینه‌ بیرون‌ کنم‌. و چون‌ از بنای‌ مسجد خود فارغ‌ شدند، برای‌ رسمیت ‌دادن‌ به‌آن‌، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند و گفتند: یا رسول‌الله! ما مسجدی‌ را برای‌ معلولان‌ و نیازمندان‌ و برای‌ شبهای‌ سرد و بارانی‌ بنا نهاده‌ایم‌ و دوست‌ داریم‌ که‌ شما تشریف ‌بیاورید و به‌ ما در آن‌ نماز اقامه‌ کنید! آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: من‌ اکنون‌ عازم ‌سفر هستم‌ و اگر ان‌شاءالله از سفر بازگشتیم‌، به‌ میان‌ شما خواهیم‌ آمد و در آن‌ مسجد برای‌ شما نماز خواهیم‌ گزارد. همان‌ بود که‌ وحی‌ نازل‌ شد و آن ‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را از راز توطئه‌ و نیرنگ‌شان‌ آگاه‌ کرد. پس‌ چون‌ از سفر بازگشتند، دو تن‌ از اصحاب‌ رضی الله عنه  را فراخوانده‌ به‌ ایشان‌ فرمودند: به‌سوی‌ این‌ مسجدی‌ که‌ اهل‌ آن ‌ستمگرند، بروید و آن‌ را ویران‌ کنید و آتش‌ بزنید. آن‌ دو، شتابان‌ به‌ آن‌ مسجد رفتند و در حالی‌که‌ منافقان‌ طراح‌ آن‌ توطئه‌ در میان‌ آن‌ بودند، مسجد را آتش‌ زدند و ویران‌ کردند و سپس‌ از آنجا رفتند.

 ﴿لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ١٠٨ [التوبة: 108].

«هرگز در آن‌ نایست» مراد: نهی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از نمازگزاردن‌ در مسجد ضرار است‌ «هرآینه‌ مسجدی‌ که‌ از روز نخست‌ بنیادش‌ بر تقوی‌ نهاده‌ شده» که‌ مسجد «قباء» وبه‌ قولی‌: مسجدالنبی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  است‌. مراد از ﴿مِنۡ أَوَّلِ یَوۡمٍ روز تأسیس‌ آن‌ است‌ «سزاوارتر است‌ که‌ در آن» یعنی‌: در مسجد تقوی‌ «ایستاده‌ شوی» یعنی‌: اگر حتی‌ نمازگزاردنت‌ در مسجد منافقان‌ جایز می‌بود، بی‌گمان‌ ایستادنت‌ به‌ نماز و ذکر خدا عزوجل در مسجدی‌ که‌ بر بنیاد تقوی‌ تأسیس‌ شده‌، سزاوارتر بود «در آن‌، مردانی‌اند که‌ دوست‌ دارند خود را پاک‌ سازند» از همه‌ پلیدی‌ها ـ به‌ وسیله‌ وضو وغسل‌ ـ و بر پاکسازی‌ خود در هنگام‌ عارض ‌شدن‌ موجب‌ آن‌، حریصند «و خداوند پاکیزگان» از نجاسات‌ و گناهان‌ «را دوست‌ می‌دارد» و از آنان‌ راضی‌ است‌. درباره‌ فضیلت‌ مسجد «قباء» احادیثی‌ آمده‌ است‌، از آن‌جمله‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ است‌: «گزاردن‌ نمازی‌ در مسجد قباء، همانند انجام‌ دادن‌ یک‌ عمره‌ است».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ نمازگزاران‌ مسجد قباء نازل‌ شد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از ایشان‌ سؤال‌ کردند که‌ شما چگونه‌ خود را پاک ‌می‌سازید؟ گفتند: بعد از استنجا با کلوخ‌، به‌ آب‌ نیز استنجا می‌کنیم‌.

آیه‌ کریمه‌، دلیل‌ بر استحباب‌ نمازگزاردن‌ در مساجد قدیمی‌ بنا شده‌ بر بنیاد توحید و تقوی‌ و بر استحباب‌ نمازگزاردن‌ همراه‌ با جماعت‌ صالحان‌ و پاکیزگان‌ است‌. درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: روزی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ یاران‌ خود نماز بامداد را اقامه ‌کردند و در آن‌ سوره‌ «روم» را خواندند ولی‌ در قرائت‌ به‌ اشتباه‌ افتادند و چون‌ از نماز فارغ‌ شدند فرمودند: «قرآن‌ بر ما پوشیده‌ می‌شود، [علت‌ این‌ است‌که] مردمانی‌ از شما همراه‌ ما نماز می‌خوانند که‌ وضوی‌ خویش‌ را کامل‌ انجام ‌نمی‌دهند پس‌ هرکس همراه‌ ما در نماز حاضر می‌شود، باید وضوی‌ خویش‌ را نیکو گرداند».

 ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ١٠٩ [التوبة: 109].

«آیا کسی‌ که‌ بنیاد خود را بر خداترسی‌ و خشنودی‌ الهی‌ نهاده‌ بهتر است‌، یا کسی‌ که‌ بنای‌ خود را بر لب‌ پرتگاهی‌ مشرف‌ به‌ سقوط پی‌ریزی‌ کرده‌ و با آن‌ در آتش‌ دوزخ‌ فرومی‌افتد؟» یعنی‌: کسی‌که‌ بنیاد کار خود را بر زیربنای‌ قوی‌ و محکم‌ که‌ همانا تقوای ‌الهی‌ و خشنودی‌ اوست‌ پی‌ریزی‌ کرده‌ ـ چون‌ تأسیس‌ مسجد قباء ـ بهتر از آن ‌کسی‌ است‌ که‌ به‌ خلاف‌ این‌، بنایش‌ را بر لب‌ پرتگاهی‌ مشرف‌ به‌سقوط گذاشته ‌است‌ که‌ آن‌ ساختمان‌ با بانی‌ خود یکجا در آتش‌ جهنم‌ فرو می‌افتد؟ پس‌ ساختن ‌آبادی‌ براساس‌ تقوی‌؛ کنایه‌ از اخلاص‌ در اعمال‌ است‌ و ساختن‌ بنا بر کناره‌ رودخانه‌ مشرف‌ به‌ سقوط؛ کنایه‌ از ریا و عجب‌ و داشتن‌ نیت‌ ناخالص‌ در اعمال‌ است‌. جرف‌: کناره‌ و لبه‌ وادی‌ای‌ است‌ که‌ در معرض‌ هجوم‌ آب‌ و سیل‌بردگی ‌قرار دارد. هار: یعنی‌: مشرف‌ به‌ سقوط «و خدا گروه‌ بیدادگران‌ را هدایت ‌نمی‌کند» یعنی‌: به‌ آنان‌ ـ به‌ عنوان‌ مجازاتی‌ بر نفاق‌شان‌ ـ توفیق‌ خیر نمی‌دهد.

﴿لَا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ١١٠ [التوبة: 110].

«همواره‌ آن‌ ساختمانی‌ که‌ بنا کرده‌اند، در دل‌هایشان‌ سبب‌ شک» و برانگیزاننده ‌شبهه‌ و نفاق‌ «است» زیرا بانیان‌ مسجد ضرار، منافقانی‌ شکاک‌ بودند که‌ بعد از ویران ‌ساختن‌ آن‌ مسجد و خنثی‌ شدن‌ نیرنگ‌ و توطئه‌شان‌، به‌ تصمیم‌ خود بر کفر و دشمنی‌ و کینه‌ علیه‌ اسلام‌، افزودند «تا آن‌که‌ دل‌هایشان‌ پاره‌پاره‌ شود» یعنی‌: پیوسته‌ در شک‌ و نفاق‌ به‌سر می‌برند تا دل‌هایشان‌؛ یا با مرگ‌، یا با شمشیر پاره‌پاره ‌شود و فقط در این‌ هنگام‌ است‌ که‌ شک‌ و شبهه‌ از دل‌هایشان‌ رخت‌ برمی‌بندد. یامراد این‌ است‌: پیوسته‌ در شک‌ و نفاق‌ به‌سر می‌برند تا دل‌هایشان‌ به‌وسیله‌ توبه‌ و پشیمانی‌ از نفاق‌، پاره‌ و پریشان‌ شود «و خدا دانای‌ حکیم‌ است» داناست‌ به ‌نیت‌هایشان‌، صاحب‌ حکمت‌ است‌ در جزا دادن‌ آنها به‌ سبب‌ جرایم‌شان‌.

 ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ١١١ [التوبة: 111].

بعد از آن‌که‌ خداوند متعال‌ رسوایی‌های‌ منافقان‌ را شرح‌ داد، در اینجا فضیلت ‌جهاد را بیان‌ می‌کند: «همانا خداوند از مسلمانان‌ جانها و مال‌هایشان‌ را به‌ این‌که ‌بهشت‌ برای‌شان‌ باشد، خریده‌ است» یعنی‌: گروه‌ مجاهد، جان‌هایشان‌ را به‌خدای‌ متعال‌ در قبال‌ بهشت‌ فروخته‌اند زیرا جانها و مال‌هایشان‌ را به‌ جهاد بخشیده‌اند و خدای‌ متعال‌ هم‌ در مقابل‌، بهشت‌ را به‌ ایشان‌ بخشیده‌ است‌ «همان ‌کسانی‌ که‌ در راه‌ خدا می‌جنگند و می‌کشند و کشته‌ می‌شوند» یعنی‌: در میدانهای ‌جنگ‌ به‌ قصد کشتن‌ کفار پیش‌ می‌تازند و در این‌ راه‌، حتی‌ خود نیز تن‌ به ‌کشته ‌شدن‌ می‌دهند پس‌ اگر چنین‌ کردند، بی‌گمان‌ سزاوار بهشت‌ گردیده‌اند، هرچند بعد از تعرض‌ و اقدام‌ علیه‌ کفار و قرار دادن‌ خود در معرض‌ کشته‌شدن‌، کشته‌ هم‌ نشدند «این‌ به ‌عنوان‌ وعده‌ حقی‌ در تورات‌ و انجیل‌ و قرآن‌ برعهده‌ اوست» خدای‌ سبحان‌ خبر می‌دهد که‌ استحقاق‌ بهشت‌ برای‌ مجاهدان‌، وعده‌ راستین‌ و ثابتی‌ از سوی‌ او در کتاب‌های تورات‌ و انجیل‌ است‌، همچنان‌که‌ این‌ وعده‌ در قرآن‌ نیز هست‌ «و چه ‌کسی‌ از خدا به‌ عهد خویش‌ وفادارتر است‌؟» مسلما هیچ‌کس‌! زیرا حق‌ تعالی‌ صادق‌الوعدی‌ است‌ که‌ وعده‌ خویش‌ را هرگز خلاف‌ نمی‌کند «پس‌ به‌ این‌ معامله‌ای‌ که‌ با او کرده‌اید، شادمان‌ باشید» و اظهار مسرت‌ و بهجت‌ نمایید زیرا در آن‌ چنان‌ سودی‌ کرده‌اید که‌ هیچ‌ یک‌ از مردم‌ در هیچ‌ معامله‌ای ‌آنچنان‌ سودی‌ نمی‌کند ـ مگر کسی‌ که‌ به‌مانند شما عمل‌ کند «و این‌ همان‌ کامیابی ‌بزرگ‌ است» زیرا هیچ‌ کامیابی‌ای‌ بزرگتر از بهشت‌ نیست‌ پس‌ کجایند کسانی‌ که‌ با خدای‌ خویش‌ چنین‌ معامله‌ سراسر منفعت‌باری‌ انجام‌ دهند؟

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: آیه‌ کریمه‌ در شأن‌ هفتاد تن‌ از انصاری‌ نازل‌ شد که‌ با آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در «عقبه‌ کبری» بیعت‌ کردند. عبدالله بن ‌رواحه‌ رضی الله عنه  در بیان ‌این‌ رخداد می‌گوید: «در آنجا من‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گفتم‌: هرچه‌ می‌خواهید برای‌ پروردگار متعال‌ و برای‌ خود شرط نمایید». آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «برای ‌پروردگارم‌ شرط می‌نمایم‌ که‌ او را عبادت‌ کنید و چیزی‌ را با او شریک‌ نیاورید و برای‌ خودم‌ شرط می‌نمایم‌ که‌ آنچه‌ را از جانها و مال‌هایتان‌ باز می‌دارید، از من‌ نیز باز دارید». بیعت‌کنندگان‌ گفتند: اگر چنین‌ کنیم‌، پاداشمان‌ چیست‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «پاداش‌ شما بهشت‌ است». انصار گفتند: معامله‌ سود کرد، نه‌ فسخ‌ می‌کنیم‌ و نه‌ طالب‌ فسخ‌ آن‌ می‌شویم‌! همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ [التوبة: 111].

 ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ١١٢ [التوبة: 112].

اما چه‌ کسانی‌ خود را برای‌ این‌ معامله‌ آماده‌ می‌کنند؟: «آنان ‌توبه‌کنندگانند» یعنی‌: بازگشت‌ کنندگانند از شرک‌ و نفاق‌ و معصیت‌ به‌سوی‌ طاعت ‌خدا عزوجل «عبادت‌ کنندگانند» یعنی‌: قیام‌کنندگانند به‌ عبادت‌ خدای‌  عزوجل همراه‌ با اخلاصی‌ که‌ بدان‌ مأمور شده‌اند «حمد گویانند» که‌ خدای‌ متعال‌ را در رنج‌ و راحت‌ و در سختی‌ و آسانی‌، سپاس‌ و ثنا می‌گویند «سائحانند» به‌ قولی‌: سائحان‌؛ روزه‌داران‌ و به‌ اقوالی‌ دیگر: مجاهدان‌، یا دانشجویان‌، یا سیر و سفر کنندگان‌ در زمین‌ به‌ منظور پند و عبرت‌ گرفتن‌ از احوال‌ مردم‌اند «رکوع‌ و سجده‌کنندگانند» یعنی‌: بر نماز خویش‌ مواظب‌ و نگهبانند «امر کنندگانند به ‌معروف» یعنی‌: به‌ آنچه‌ که‌ در شریعت‌، پسندیده‌ است‌ «و نهی‌ کنندگانند از منکر» منکر: چیزی‌ است‌ که‌ شرع‌ شریف‌ آن‌ را انکار نماید و ناپسند بداند «و نگاه ‌دارندگان‌ حدود خدایند» یعنی‌: به‌ احکام‌ و برنامه‌های‌ خداوند عزوجل و اوامر و نواهی‌ وی‌ که‌ آن‌ را در کتب‌ خویش‌ و بر زبان‌ پیامبرانش‌ نازل‌ کرده‌، پایبندند. «و مؤمنان‌ را» یعنی‌: کسانی‌ را که‌ به‌ اوصاف‌ یاد شده‌ موصوفند و به ‌راستی‌ شایسته‌ وصف‌ ایمان‌ می‌باشند؛ «بشارت‌ ده».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «هر کس‌ بر این‌ اوصاف‌ بمیرد، مرگ‌ او در راه‌ خدا عزوجل است».

پس‌ این‌ها در مجموع‌، ده‌ وصف‌ است‌ و دعوتگران‌ و مربیان‌ این‌ امت‌، اگر می‌خواهند که‌ نسلی‌ را براساس‌ ایمان‌ و عقیده‌ تربیت‌ کنند، باید این‌ اوصاف‌ ده‌گانه‌ را نصب‌العین‌ خویش‌ قرار دهند.

﴿مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ١١٣ [التوبة: 113].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ ابوطالب‌ به‌ حال‌ احتضار در آمد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ـ در حالی‌که‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌امیه‌ نیز نزد وی‌ بودند ـ بر سر بالین‌ وی‌ نشستند و به‌ وی‌ فرمودند: ای‌ عم‌ من‌! بگو: لاالهالاالله تا با آن‌ نزد خدا عزوجل برایت‌ حجت‌ آورم‌. ولی‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌امیه‌ به‌ وی‌ گفتند: ای ‌ابوطالب‌! آیا از آیین‌ عبدالمطلب‌ رو بر می‌گردانی‌؟! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  پیوسته‌ این ‌سخن‌ را به‌ ابوطالب‌ تکرار می‌کردند و در مقابل‌؛ ابوجهل‌ و ابن‌امیه‌ او را به‌ عناد ومخالفت‌ برمی‌انگیختند، سرانجام‌، آخرین‌ سخنی‌ که‌ ابوطالب‌ به‌ ایشان‌ گفت‌، این ‌بود: من‌ بر آیین‌ عبدالمطلب‌ هستم‌! و از این‌که‌ «لااله الاالله» بگوید، ابا ورزید. پس‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از ایمان ‌آوردن‌ وی‌ مأیوس‌ شدند، فرمودند: «حالا که ‌چنین‌ است‌، من‌ هم‌ تا آن‌گاه‌ که‌ از آمرزش‌خواستن‌ برایت‌ نهی‌ نشوم‌، برایت‌ آمرزش‌ می‌طلبم». همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: «بر پیامبر و مؤمنان‌ روا نیست‌ که‌ برای‌ مشرکان‌ طلب‌ آمرزش‌ کنند، هرچند خویشاوندان‌شان‌ باشند پس‌ از آن‌که‌ برای‌شان‌ آشکار گردید که‌ آنان‌ اهل‌ دوزخ‌اند» بدان‌ جهت‌ که‌ بر شرک‌ مرده‌اند.

این‌ آیه‌ متضمن‌ قطع‌ موالات‌ با کفار، تحریم‌ آمرزش‌خواهی‌ برای‌ آنان‌ و تحریم‌ درخواست‌ چیزی‌ برای‌ آنهاست‌ که‌ آن‌ درخواست‌، برای‌شان‌ جایز نیست‌. همچنین‌ نمازخواندن‌ بر جنازه‌ کافر، آمرزش‌خواهی‌ برای‌ وی‌ است‌ و از آن‌ نهی ‌به‌عمل‌ آمده‌ است‌. البته‌ نزدیکی‌ و خویشاوندی‌ انسان‌ مؤمن‌ با کافری‌، هیچ‌سودی‌ ـ در امثال‌ این‌ امور ـ به‌حال‌ وی‌ ندارد.

در روایت‌ دیگری‌ از ابن‌ مسعود رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ آمده‌ است‌: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  روزی‌ به‌ گورستان‌ رفتند و بر سر قبری‌ از مقابر نشسته‌ زمان‌ درازی ‌را با رازونیاز گذراندند و گریستند و من‌ هم‌ بر گریه‌ ایشان‌ گریستم‌، آن‌گاه ‌فرمودند: این‌ قبری‌ که‌ بر سر آن‌ نشسته‌ام‌، قبر مادرم‌ هست‌ و من‌ از پروردگارم ‌اجازه‌ خواستم‌ که‌ در حق‌ وی‌ دعا کنم‌، اما او به‌ من‌ اجازه‌ نداد».

﴿وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ١١٤ [التوبة: 114].

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌، عذر ابراهیم‌  علیه السلام  را در آمرزش‌خواهی‌ وی‌ برای‌ پدرش ‌ذکر می‌کند: «و طلب‌ آمرزش‌ ابراهیم‌ برای‌ پدرش‌، جز برای‌ وعده‌ای‌ که‌ به‌ او داده‌ بود، نبود» آن‌ گاه‌ که‌ به‌ پدرش‌ گفت‌: ﴿لَأَسۡتَغۡفِرَنَّ لَکَ[5]. همچنین‌ وعده‌ ابراهیم‌ به ‌پدرش‌ قبل‌ از آن‌ بود که‌ برایش‌ از طریق‌ وحی‌ روشن‌ شود که‌ او از اهل‌ دوزخ‌ و ازدشمنان‌ خدا عزوجل است‌ «ولی‌ هنگامی‌ که‌ برای‌ ابراهیم‌ روشن‌ شد که‌ او دشمن‌ خداست‌، از او بیزاری‌ جست‌ چرا که‌ ابراهیم‌ اواهی‌ حلیم‌ بود» اواه‌: زاری‌کننده‌ فروتنی‌ است‌ که‌ چون‌ خطاهایش‌ را به‌ یاد آورد، از آن‌ در آه‌ و درد و ناله‌ می‌افتد و می‌گوید: آه‌! از گناهانم‌، آه‌! از مجازاتی‌ که‌ به‌ سبب‌ این‌ گناهان‌ با آن‌ روبرو می‌شوم‌! حلیم‌: شخص‌ بردباری‌ است‌ که‌ از اشتباهات‌ درمی‌گذرد و بر آزارها صبر می‌کند.

 ﴿وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ١١٥ [التوبة: 115].

«و خدا بر آن‌ نیست‌ که‌ گروهی‌ را پس‌ از آن‌که‌ هدایت‌شان‌ کرد، گمراه‌ کند، مگر آن‌که ‌چیزی‌ را که‌ باید از آن‌ پرواکنند، برای‌شان‌ بیان‌ کرده‌ باشد» یعنی‌: خداوند عزوجل بعد از آن‌که‌ گروهی‌ را به‌سوی‌ اسلام‌ و تطبیق‌ برنامه‌های‌ آن‌ هدایت‌ کرد، گمراهی‌ را برآنان‌ روا نمی‌دارد تا آن‌گاه‌ که‌ بر چیزی‌ از محرمات‌ وی‌ ـ بعد از آن‌که‌ برای‌شان‌ روشن‌ شده‌ باشد که‌ آن‌ چیز حرام‌ است‌ ـ قصد نکرده‌ باشند؛ اما اگر قبل‌ از آن‌که ‌برای‌شان‌ روشن‌ شود که‌ آن‌ چیز حرام‌ است‌، مرتکب‌ آن‌ کار حرام‌ گردند، در این‌ صورت‌ گناهی‌ بر آنان‌ نیست‌ و بدان‌ مؤاخذه‌ نمی‌شوند زیرا اطاعت‌ و معصیت‌، بعد از بیان‌ اوامر و نواهی‌ است‌ «همانا خداوند به‌ همه‌ چیز داناست» و هیچ‌ چیز از حیطه‌ بیکران‌ علم‌ وی‌ خارج‌ نیست‌.

 ﴿إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ١١٦ [التوبة: 116].

«در حقیقت‌، فرمانروایی‌ آسمانها و زمین‌ از آن‌ خداوند است‌، زنده‌ می‌کند و می‌میراند و برای‌ شما جز خدا یار و یاوری‌ نیست» پس‌ به‌ نصرت‌ خدا عزوجل مطمئن‌ و دلگرم‌ باشید و از دشمنان‌ وی‌ نهراسید.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ حکیم‌ بن‌ حزام‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌: روزی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در میان‌ اصحاب‌شان‌ بودند، در این‌ اثنا خطاب‌ به‌ ایشان‌ فرمودند: «آیا آنچه‌ را من ‌می‌شنوم‌، شما نیز می‌شنوید؟» اصحاب‌ رضی الله عنه  گفتند: ما چیزی‌ نمی‌شنویم‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «اما من‌ صدای‌ ناله‌ آسمان‌ را می‌شنوم‌ و نباید آسمان‌ را بر این‌که‌ ناله‌ می‌کند، سرزنش‌ کرد؛ در حالی‌که‌ جای‌ وجبی‌ در آن‌ نیست‌ مگر این‌که‌ بر آن‌ فرشته‌ای‌ یا سجده‌ می‌کند، یا به‌ عبادت‌ ایستاده‌ است».

آیه‌ کریمه‌ برانگیزاننده‌ مؤمنان‌ بر تقوی‌ و جهاد است‌.

 ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ١١٧ [التوبة: 117].

«به‌ یقین‌، خداوند بر پیامبر ببخشود» در این‌که‌ به‌ واپس‌ماندگان‌ متخلف‌ از غزوه‌ تبوک‌ اجازه‌ تخلف‌ داد، یا در این‌که‌ برای‌ مشرکان‌ آمرزش‌خواست ‌«و» نیز ببخشود بر «مهاجران‌ و انصار» گناهانشان‌ را بدان‌ جهت‌ «که‌ در آن‌ ساعت ‌دشوار» که‌ همانا غزوه‌ تبوک‌ بود «از پیامبر پیروی‌ کردند» و از پیروی‌ او تخلف ‌نورزیدند «بعد از آن‌که‌ چیزی‌ نمانده‌ بود که‌ دلهای‌ دسته‌ای‌ از آنان‌ از جای‌ برود» و ازقید طاعت‌ و اطاعت‌ بگردد و منحرف‌ شود.

آنان‌ گروهی‌ بودند که‌ به‌ سبب‌ دشواری‌ جهاد و سختی‌ بزرگی‌ که‌ در آن‌ افتاده‌بودند، در اندیشه‌ برگشت‌ از جبهه‌ جهاد فرورفتند.

«باز بر ایشان‌ توبه‌پذیر شد» یعنی‌: بر کسانی‌که‌ نزدیک‌ بود تخلف‌ کنند، یا برهمگی‌ مؤمنان‌ «چرا که‌ او نسبت‌ به‌ آنان‌ رئوف‌ و رحیم‌ است».

عمر رضی الله عنه  در وصف‌ دشواری‌ و سختی‌ غزوه‌ تبوک‌ می‌گوید: «هنگامی‌ بارسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ غزوه‌ تبوک‌ عازم‌ شدیم‌ که‌ چله‌ تابستان‌ بود و هوا سخت‌ گرم‌، روزی‌ در منزلی‌ فرود آمدیم‌ و در آن‌ به‌ ما تشنگی‌ سختی‌ دست‌ داد تا بدانجا که‌ گمان‌ کردیم‌ گردنهای‌ ما بریده‌ خواهد شد... در این‌ اثنا ابوبکر رضی الله عنه  گفت‌: یارسول‌الله! خدای‌  عزوجل شما را به‌ دادن‌ خیر در دعایتان‌ عادت‌ داده‌ است‌ لذا تمنا می‌کنم‌ برای‌ ما دعا کنید. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «آیا دوست‌ داری‌ که‌ چنین‌کنم‌؟» ابوبکر گفت‌: آری‌! پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دستان‌شان‌ را به‌ آسمان‌ به‌ دعا برداشتند و هنوز آنها را پایین‌ نیاورده‌ بودند که‌ آسمان‌ باریدن‌ گرفت‌ و تند و پیوسته‌ بارید، سپس‌ آرام‌ گرفت‌ و اصحاب‌ رضی الله عنه  ظروفی‌ را که‌ به‌ همراه‌ داشتند، از آب‌ پر کردند. در این‌ اثنا رفتیم‌ تا بنگریم‌ که‌ گستره‌ و میدان‌ بارش‌ باران‌ تا کجا بوده‌ است‌؟ با کمال‌ شگفتی‌ دیدیم‌ که‌ باران‌ از محیط قرارگاه‌ ما فراتر نرفته‌ است».

آری‌! پیروی‌ اصحاب‌ رضی الله عنه  از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در همچو ساعات‌ دشواری‌ای‌ بود که ‌سبب‌ بخشایش‌ حق‌ تعالی‌ بر آنان‌ گردید زیرا تصمیم‌ قاطع‌ ایشان‌ به‌ جهاد در تنگدستی‌ و شدت‌ گرما، با علم‌ به‌ نیرومندی‌ دشمنی‌ چون‌ امپراطوری‌ روم‌، تصمیمی‌ بسیار سخت‌ و توان‌فرسا بود که‌ مؤمنان‌ دشواری‌ آن‌ را با همه‌ وجود خود لمس‌ می‌کردند، اما آن‌ همه‌ سختی‌ را در راه‌ خدا عزوجل و نشر اسلام‌ و تقویت ‌دولت‌ و صولت‌ آن‌، تحمل‌ کردند، هم‌ ازین‌رو، شایسته‌ برتری‌ درجات‌ شده‌ و ازتوبه‌ و مغفرت‌ برخوردار گشتند و در نهایت‌، خدای‌  عزوجل هم‌ از ایشان‌ راضی ‌شد و هم‌ راضی‌شان‌ ساخت‌.

سبب‌ نزول‌ آیه‌کریمه‌، غزوه‌ تبوک‌ بود.

 ﴿وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ١١٨ [التوبة: 118].

«و برآن‌ سه‌ کس‌ که‌ بازپس‌ داشته‌ شدند» یعنی‌: همچنین‌ خداوند عزوجل بر آن‌ سه‌تنی‌ که‌ از پیوستن‌ به‌ جهاد در تبوک‌ تأخیر کردند و توبه‌ آنان‌ همچون‌ توبه‌ گروه‌ متخلف‌ دیگر ـ از صاحبان‌ عذر که‌ ذکرشان‌ گذشت‌ ـ دردم‌ پذیرفته‌ نشد،[6] نیزتوبه‌پذیر گردید و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  توبه‌ آنها را پذیرفته‌ تلقی‌ نکردند تا آن‌که‌ این‌ آیه ‌و آیه‌ بعدی‌ در باره‌ قبول‌ توبه‌شان‌ نازل‌ شد «تا آنجا که‌ زمین‌ با همه‌ فراخی‌اش‌ برآنان‌ تنگ‌ گردید» به‌ سبب‌ روگردانی‌ مردم‌ از آنان‌ و سخن‌ نگفتن‌ کسی‌ با آنان ‌چراکه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مردم‌ را از سخن ‌گفتن‌ با آنان‌ نهی‌ کرده‌ بودند «و از خود به‌تنگ‌ آمدند» یعنی‌: قبول‌ توبه‌ ایشان‌ تا بدانجا به‌ تعویق‌ افتاد که‌ آنان‌ از خود هم ‌به ‌تنگ‌ آمده‌ و به‌ سبب‌ وحشت‌ تنهایی‌ و اندوه‌ زیاد، سخت‌ تنگدل‌ شدند «و دانستند که‌ پناهی‌ از خدا جز به‌سوی او نیست» یعنی‌: دانستند که‌ هرگز هیچ‌ پناهی‌ از خدای‌ سبحان‌ جز به‌سوی‌ خود او ندارند؛ آن‌ هم‌ با توبه‌ و استغفار «سپس‌ خدا به‌ آنان‌ توفیق‌ توبه‌ داد تا توبه‌ کنند» یعنی‌: حق‌ تعالی‌ به‌ رحمت‌ خود برآنان‌ بازگشت‌ تا توبه‌ کنند و در آینده‌ با استقامت‌ و استواری‌ عمل‌ نمایند و اگر از آنان‌ کوتاهی‌ وگناهی‌ سر زد، از آن‌ نادم‌ گردند و با توبه‌، به‌سوی‌ خدای‌ سبحان‌ بازگردند. «همانا الله‌ رئوف‌ و رحیم‌ است»

داستان‌ توبه‌ این‌ سه‌ تن‌ (کعب ‌بن‌ مالک‌، مراره‌ بن ‌ربیع‌ و هلال ‌بن‌ امیه) که‌ به‌ رسول‌ خداص راست‌ گفتند و عذرهایی‌ دروغین‌ پیش‌ نیفگنده‌ بلکه‌ به‌ خطای‌ خود در تخلف‌ از غزوه‌ تبوک‌ اعتراف‌ کردند، در کتب‌ سیرت‌ و در سبب‌ نزول ‌آیه ‌کریمه‌[7] آمده‌ و داستانی‌ معروف‌ و مشهور است‌ و در این‌ داستان‌، برای ‌مؤمنان‌ عبرتها و موعظه‌هایی‌ است‌ بزرگ‌.

 ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ١١٩ [التوبة: 119].

«ای‌ مؤمنان‌! از خدا بترسید و با راست‌گویان‌ باشید» آیه‌ کریمه‌ به‌ این‌ حقیقت ‌اشاره‌ دارد که‌ توبه‌ آن‌ سه‌ تن‌ که‌ پذیرفته‌ شد، بر اثر صدق‌ و راستی ‌ایشان‌ بود پس ‌راستی‌، نجات‌بخش‌ انسان‌ از مهالک‌ است‌.

نسفی‌ با این‌ آیه‌، بر حجیت‌ اجماع‌ استدلال‌ کرده‌ زیرا خداوند عزوجل به‌ ما دستور داده‌ تا با صادقان‌ باشیم‌ و این‌ خود، مستلزم‌ پذیرفتن‌ سخن‌شان‌ نیز هست‌.

 ﴿مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ١٢٠ [التوبة: 120].

در این‌ آیه‌ کریمه‌، خدای‌ متعال‌ آن‌ عده‌ از اهالی‌ مدینه‌ و ما حول‌ آن‌ از اعراب‌ را که‌ از همراهی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک‌ تخلف‌ کردند، مورد عتاب‌ و سرزنش‌ قرار می‌دهد: «برای‌ مردم‌ مدینه‌ و کسانی‌ که‌ پیرامون‌ ایشانند از بادیه‌نشینان» چون‌ قبایل‌ مزینه‌، جهینه‌ و اشجع‌ «سزاوار نیست‌ که‌ از همراهی‌ رسول‌خدا باز پس‌ مانند» یعنی‌: آنان‌ را نرسد که‌ وقتی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خود به‌ نفس‌ نفیس‌ و تن‌ پاکیزه‌ خویش‌ به‌سوی‌ جهاد می‌شتابد، آنان‌ از همراهی‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ـ چه‌در غزوه‌ تبوک‌ و چه‌ در غیر آن‌ از غزوات‌ ـ بدون‌ دستور ایشان‌ تخلف‌ ورزند؛ برخلاف‌ غیر مردم‌ مدینه‌ از اعراب‌ زیرا بدون‌ شک‌ مردم‌ مدینه‌ و پیرامون‌ آن‌، به‌سبب‌ نزدیکی‌ و همجواری‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، سزاوارتر به‌ یاری‌ و متابعت‌ ایشان ‌بودند و از دیگر اعراب‌ خواسته‌ نشده‌ بود تا با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ غزوه‌ تبوک‌ بروند «و نه ‌این» سزاوار آنهاست‌ «که‌ جان‌ خود را از جان‌ او عزیزتر بدارند» و فقط به‌ حفظ جان‌ خود و مصون ‌نگاه‌داشتن‌ آن‌ از سختی‌ها حریص‌ بوده‌ اما به‌ حفظ و صیانت ‌جان‌ جانان‌، سالار دو جهان‌، عزیز و گرامی‌ترین‌ خلق‌ پروردگار عالمیان‌ ورسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌سوی‌ انس‌ و جان‌، هیچ‌ اشتیاقی‌ از خود نشان‌ ندهند بلکه‌ بر آنها فرض‌ است‌ تا همراه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، رنج‌ها و مشقت‌ها را به‌جان‌ خریده‌ و جان‌ خود را به‌ پای‌ جان‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بذل‌ و نثار کنند «این» وجوب‌ متابعت‌ آن‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و نهی‌ از تخلف‌ «به‌ سبب‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ آنان‌ هیچ‌ تشنگی‌ و رنج‌ وگرسنگی‌ای‌ در راه‌ خدا» یعنی‌: در طاعت‌ وی‌ و جهاد با دشمنانش‌ «نمی‌رسد» ظمأ: تشنگی‌، نصب‌: رنج‌ و تعب‌ و مخمصه‌: گرسنگی‌ شدیدی‌ است‌ که‌ شکم‌ بر اثر آن‌ فرونشیند، به‌گونه‌ای‌ که‌ گویی‌ پنهان‌ شده‌ است‌ «و در هیچ‌ مکانی‌ که‌ کافران‌ را به‌خشم‌ می‌آورد، قدم‌ نمی‌گذارند» یعنی‌: هیچ‌ جایی‌ از اماکن‌ کفار را با گام‌هایشان‌، یا با سم‌ اسبان‌شان‌ نمی‌کوبند، که‌ آنها را به‌ سبب‌ این‌ کوبیدن‌، به‌ خشم‌ و غیظ درآورند «و هیچ‌ دست‌بردی‌ از دشمنی‌ به‌دست‌ نمی‌آورند» با کشتن‌، یا اسیرگرفتن‌، یاشکست‌ دادن‌ و یا غنیمت ‌گرفتن‌ از آن‌ «مگر این‌که‌ به‌ سبب‌ آن‌، عمل‌ صالحی ‌برای‌شان‌ نوشته‌ می‌شود» یعنی‌: برای‌شان‌ حسنه‌ پذیرفته‌شده‌ای‌ نوشته‌ می‌شود که‌ به‌سبب‌ آن‌ پاداش‌ می‌یابند «زیرا خدا پاداش‌ نیکوکاران‌ را ضایع‌ نمی‌کند» یعنی‌: آنان ‌نیکوکارند پس‌ باید بدانند که‌ خداوند عزوجل پاداش‌شان‌ را ضایع‌ نمی‌کند.

 ﴿وَلَا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً وَلَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ١٢١ [التوبة: 121].

«و» این‌ گروه‌ مجاهد در راه‌ خدا عزوجل «هیچ‌ مال‌ کوچک‌ و بزرگی‌ را انفاق‌ نمی‌کنند و هیچ‌ وادیی‌ را» یعنی‌: کوره‌راهی‌ را در میان‌ کوهها، یا پشته‌ای‌ را «نمی‌پیمایند، مگر این‌که‌ به‌ حساب‌ آنان‌ نوشته‌ می‌شود» یعنی‌: این‌ عمل‌ صالح‌شان‌ در انفاق‌ وجهاد، به‌ حساب‌ حسنات‌شان‌ نوشته‌ می‌شود «تا خدا آنان‌ را» به‌ سبب‌ آن‌ عمل ‌صالح‌ «در مقابل‌ نیکوترین‌ آنچه‌ می‌کردند، پاداش‌ دهد» یعنی‌: پاداشی‌ بهتر از آنچه ‌می‌کردند به‌ آنان‌ بدهد، یا پاداش‌ بهترین‌ اعمال‌شان‌ را بدهد، بدین‌ معنی‌ که‌ اعمال‌ دون‌پایه‌تر ایشان‌ را نیز به‌ اعمال‌ برترشان‌ بپیونداند تا پاداش‌شان‌ هرچه‌ بیشتر و بیشترتر گردد.

امیرالمؤمنین‌ عثمان‌ رضی الله عنه  از این‌ آیه‌کریمه‌ حظی‌ وافر و بهره‌ای‌ عظیم‌ برده‌ بود زیرا او فقط در غزوه‌ تبوک‌، سیصد شتر را با جل‌ و جهاز آن‌ به‌علاوه‌ وجوه‌ نقدی ‌بسیاری‌ انفاق‌ کرد تا بدانجا که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «از امروز به‌ بعد، بر ابن‌عفان‌ هیچ‌ عملی‌ زیان‌ نمی‌رساند».

 ﴿وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ١٢٢ [التوبة: 122].

«و شایسته‌ نیست‌ که‌ مؤمنان‌ همگی‌ رهسپار جهاد شوند» و مدینه‌ را خالی‌ گذارند «پس‌ چرا از هر فرقه‌ای‌ از آنان‌، گروهی‌ رهسپار نشدند» تا دیگران‌ در مدینه‌ باقی‌بمانند «تا» آنان‌که‌ در مدینه‌ باقی‌ مانده‌اند «در دین‌ دانشمند شوند تا قوم‌ خود را ـ وقتی‌ به‌سوی‌ آنان‌ بازگشتند ـ بیم‌ دهند، باشد که‌ آنان‌ بترسند» از کیفر الهی‌؟ یعنی‌: جمعی‌ از یک‌ فرقه‌ باید به‌ جهاد بیرون‌ آیند و کسانی‌که‌ از همان‌ جمع‌ درمدینه‌ باقی‌ مانده‌اند، برای‌ طلب‌ علم‌ ماندگار شوند و چون‌ مجاهدان‌ از جنگ ‌برگشتند، آن‌ علم‌ و دانش‌ را به‌ ایشان‌ تعلیم‌ دهند تا ایشان‌ از کیفر الهی‌ بترسند. همچنین‌ احتمال‌ دارد که‌ معنی‌ آیه‌ این‌ باشد: تا کسانی‌که‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  رهسپار جهاد شده‌اند، با آنچه‌ از قرآن‌ و احکام‌ دین‌ که‌ در مورد جنگ‌ و معاملات‌ و غیره‌ ازپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  می‌آموزند، در دین فقیه‌ و دانشمند شوند و وقتی‌ بر می‌گردند، آن ‌دانسته‌ها را به‌ قوم‌ خویش‌ تعلیم‌ دهند تا آنها از کیفر الهی‌ بترسند.

براساس‌ این‌ آیه‌ طلب‌ علم‌ فرض‌ کفایه‌ است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «چون‌ خداوند عزوجل بر تخلف‌ کنندگان‌ از جهاد سخت‌ گرفت‌، مردم‌ گفتند: دیگر هیچ‌ یک ‌از ما، از همراهی‌ با هیچ‌ غزوه‌ یا سریه‌ای‌ تخلف‌ نخواهیم‌ کرد. پس‌ به‌ مجرد اعزام‌ سپاهی‌ از سوی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مقصدی‌ از مقاصد، همه‌ با آن‌ سپاه‌ همراه ‌می‌شدند و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در مدینه‌ تنها باقی‌ ماندند. ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  اضافه‌ می‌کند: لذا این‌ آیه‌ مخصوص‌ به‌ سریه‌ها (دسته‌های‌ جنگی) است‌، اما نهی‌ از تخلف‌ به‌معنی‌ عام‌ آن‌، در مواردی‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خود به‌ نفس‌ نفیس‌ خویش ‌عازم‌ غزوه‌ای‌ گردند».

 ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ١٢٣ [التوبة: 123].

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید! با کسانی‌ از کافران‌ که‌ نزدیک‌ شما هستند بجنگید» خدای‌ سبحان‌ به‌ مؤمنان‌ فرمان‌ می‌دهد تا در جنگ‌ با کفاری‌ که‌ نزدیک ‌ایشانند، سخت‌کوشی‌ نمایند، بر این‌ اساس‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ جنگ‌ مشرکان‌ در جزیره‌العرب‌ اولویت‌ دادند «و باید که‌ کافران‌ در شما درشتی ‌بیابند» یعنی‌: مسلمانان‌ باید در جنگ‌ با کفار، شیوه‌ خشونت‌ و درشتی‌ را در پیش ‌گیرند، چه‌ با زبان‌ و چه‌ با سلاح‌. و هرچند جهاد علیه‌ کل‌ کفار فرض‌ است‌، اما آغاز کردن‌ به‌ جنگ‌ با کفاری‌ که‌ به‌ مجاهدان‌ نزدیکند، مهمتر و مقدم‌تر می‌باشد، سپس‌ در مرحله‌ دوم‌، جهاد با کفاری‌ مطرح‌ است‌ که‌ از نظر مکانی‌ دورتر از آنان ‌قرار دارند و این‌ اولویت‌ از نظر فاصله‌ مکانی‌، همین‌طور مرحله‌ به‌ مرحله ‌درجه‌بندی‌ می‌شود «و بدانید که‌ خدا با متقیان‌ است» با پیروز ساختن‌ ایشان‌ درجهاد.

آری‌! حرکت‌ جهادی‌ در قرن‌های‌ سه‌گانه‌ اول‌ اسلام‌ که‌ بهترین‌ این‌ امت‌ در آن ‌می‌زیستند، بر این‌ منوال‌ بود و همراه‌ با حرکت‌ جهادی‌، فتوحات‌اسلامی‌ نیز پیوسته‌ جریان‌ داشت‌ تا این‌که‌ چون‌ فتنه‌ها سربرآوردند و هواها و اختلافات‌ در میان‌ شاهان‌ و امرای‌ ممالک‌ اسلامی‌ بالا گرفت‌ و جهاد با کفار به‌ خاموشی‌ گرایید، دشمنان‌ در بلاد اسلام‌ طمع‌ کردند و بر بسیاری‌ از سرزمین‌های‌ آنان‌ مسلط شدند.

پس‌ این‌ رهنمودهای‌ قرآن‌، برای‌ حرکت‌های‌ جهادی‌ دارای‌ اهمیت‌ خاصی ‌است‌.

 ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ١٢٤ [التوبة: 124].

«و چون‌ سوره‌ای‌ نازل‌ شود، از میان‌ آنان» یعنی‌: از میان‌ منافقان‌ «کسی‌ است‌ که ‌می‌گوید» به‌ برادرانش‌ در نفاق‌ «این» سوره‌ نازل‌ شده‌ «ایمان‌ کدام‌ یک‌ از شما را افزود؟» منافقان‌ این‌ سخن‌ را از روی‌ انکار و به‌ استهزا کشاندن‌ مؤمنان‌ می‌گویند. خداوند متعال‌ در رد سخن‌شان‌ می‌فرماید: «اما کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اند، قطعا بر ایمان‌شان‌ افزوده‌ است» یعنی‌: نزول‌ آن‌ سوره‌، به‌سبب‌ موعظه‌ها و ارشاداتی‌ که‌ دربر دارد، بر ایمان‌شان‌ به‌ خدای‌ متعال‌ و تصدیق‌شان‌ به‌ کتاب‌ و اخبار وی‌ افزوده ‌است‌، از سوی‌ دیگر؛ آیات‌ آن‌ سوره‌ بر تکالیف‌شان‌ در میدان‌ عمل‌ و جهاد می‌افزاید پس‌ طبیعی‌ است‌ که‌ در قبال‌ افزایش‌ تکالیف‌ و به‌ تبع‌ آن‌، افزایش‌ طاعات ‌و عبادات‌شان‌، ایمان‌شان‌ نیز افزون‌ می‌شود «و آنان‌ شادمان‌ می‌شوند» یعنی‌: مؤمنان ‌همراه‌ با افزایش ایمان‌، از نزول‌ وحی‌ و منافع‌ دینی‌ و دنیوی‌ای‌ که‌ برآن‌ مترتب ‌است‌، شادمان‌ می‌شوند.

 ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ١٢٥ [التوبة: 125].

«و اما کسانی‌که‌ در دل‌هایشان‌ بیماری» شک‌ و نفاق‌ «است‌ پس» سوره‌ نازل ‌شده‌ «پلیدی‌ای‌ بر پلیدی‌شان» یعنی‌: کفری‌ بر کفرشان‌ «افزود» بنابراین‌، در این ‌کفر و فساد سرسخت‌تر شده‌ و آن‌ را در درون‌ جانهای‌ پلیدشان‌ بیشتر رسوخ ‌می‌دهند و بر آن‌ استمرار می‌ورزند «و» سرانجام‌ «در حال‌ کفر مردند» پس‌ تا دم ‌مرگ‌ بر کفر قرار دارند.

 ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ١٢٧ [التوبة: 127].

«آیا نمی‌بینند که‌ آنان‌ در هر سال‌، یک‌ یا دو بار آزموده‌ می‌شوند» یفتنون‌: آزموده‌ می‌شوند به‌ قحطی‌ و سختی‌ و امراض‌ و آفات‌، یا با دستور یافتن‌ به‌ جهاد همراه‌ با پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  «باز هم‌ توبه‌ نمی‌کنند» از نفاق‌ خویش‌ و به‌ خود نمی‌آیند به‌سبب ‌این‌ آزمایش‌ «و پند و عبرت‌ هم‌ نمی‌گیرند» تا در روش‌ خود تجدید نظر کنند؟

این‌ آیه‌ از حال‌ منافقان‌ و تعصب‌ و سر سختی‌شان‌ در نفاق‌، به‌ تعجب ‌وامی‌دارد.

 ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ١٢٧ [التوبة: 127].

«و چون‌ سوره‌ای‌ نازل‌ شود، بعضی‌ از آنان‌ به‌ بعضی‌ دیگر نگاه‌ می‌کنند» و از روی‌ انکار وحی‌ و تمسخر به‌ آن‌، به‌سوی‌ همدیگر چشمک‌ می‌زنند در حالی‌که‌ می‌گویند: «آیا کسی» از مؤمنان‌ «شما را می‌بیند؟» تا اگر نبیند، از جایی‌ که‌ وحی‌ در آن‌ نازل‌ می‌شود به‌ در رویم‌ زیرا ما تحمل‌ شنیدن‌ آیات‌ را نداریم‌ و باید به‌جایی‌ برویم‌ که‌ فارغ‌البال‌ به‌ طعن‌ و تمسخر مشغول‌ گردیم‌ و بر مؤمنان‌ بخندیم ‌«سپس‌ باز می‌گردند» مخفیانه‌ از مجلس‌ وحی‌ به‌سوی‌ منازل‌ خود، یا باز می‌گردند از آنچه‌ که‌ مقتضی‌ هدایت‌ و ایمان‌ است‌، به‌سوی‌ آنچه‌ که‌ مقتضی‌ کفر و نفاق ‌می‌باشد «خدا دل‌هایشان‌ را بازگردانیده‌ است» از فهم‌ قرآن‌ و از خیر و از آنچه‌ که ‌مایه‌ رشد و هدایت‌شان‌ است‌ و خوار و بی‌مقدارشان‌ کرده‌ است‌ «زیرا آنان‌ گروهی‌ هستند که‌ نمی‌فهمند» آنچه‌ را که‌ شنیده‌اند، از آن‌ رو که‌ تدبر نمی‌کنند و انصاف ‌ندارند.

﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ١٢٨ [التوبة: 128].

«قطعا، برای‌ شما» ای‌ گروه‌ عرب‌، یا ای‌ مسلمانان‌، یا ای‌ بنی‌آدم‌! «پیامبری ‌آمده‌ است» که‌ خداوند عزوجل او را به‌سوی‌ شما فرستاده‌ است‌، پیامبری‌ جلیل‌القدر وعظیم‌الشأن‌ «از خودتان» از جنس‌تان‌ در این‌که‌ عرب‌ و بشر است‌.

بایسته‌ یادآوری‌ است‌ که‌ در میان‌ اعراب‌، هیچ‌ قبیله‌ای‌ نبود مگر این‌که‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نسبتی‌ نژادی‌ داشت‌، اعم‌ از «مضری» ها و «ربیعی» های‌ آن‌ و دیگران‌. یعنی‌: نسب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در تمام‌ قبایل‌ عرب‌ شاخه‌ و ریشه‌ می‌دواند. بنابراین‌ تفسیر، معنی‌ این‌ است‌: ای‌ گروه‌ عرب‌! این‌ پیامبر از میان‌ شما برخاسته ‌است‌. اما زجاج‌ می‌گوید: این‌ خطابی‌ برای‌ تمام‌ جهانیان‌ است‌ لذا معنی‌ این‌ است‌: ای‌ بشریت‌! این‌ پیامبر از جنس‌ بنی‌آدم‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل وی‌ را به‌ عنوان‌ رحمتی‌ به‌سویشان‌ فرستاده‌ است‌ «دشوار است‌ بر وی‌ رنج‌ شما» یعنی‌: هر رنجی‌ که‌ شما می‌برید، بر این‌ پیامبر سخت‌ و سنگین‌ است‌. عنت‌: رنج‌ و مشقت‌ حاصل‌ ازتحمل‌ عذاب‌ دنیا، یا عذاب‌ آخرت‌ است‌ «بر شما حریص‌ است» یعنی‌: حریص ‌است‌ بر این‌که‌ در آتش‌ دوزخ‌ نیفتید، یا حریص‌ است‌ بر ایمان‌ و هدایت‌ شما «ونسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رئوف‌ و مهربان‌ است» پس‌ شما را چه‌ شده‌ که‌ حق‌ خدا عزوجل را درباره‌ وی‌ ادا نمی‌کنید و همراه‌ وی‌ به‌ جهاد بر نمی‌خیزید؟!.

به‌ روایت‌ ابی‌بن‌کعب‌، این‌ آیه‌ از نظر ترتیب‌ نزول‌، آخرین‌ آیه‌ قرآن‌ کریم ‌است‌.

 ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ١٢٩ [التوبة: 129].«پس‌ اگر روی‌ برتافتند» از تو ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! و به‌ آنچه‌ که‌ به‌همراه‌ آورده‌ای‌، عمل‌ نکردند و آن‌ را نپذیرفتند «بگو: خدا برایم‌ بس‌ است‌، هیچ‌ معبودی‌ جز او نیست» یعنی‌: خدایی‌ که‌ در الوهیت‌ یکتاست‌، برایم‌ بس‌ است‌ و من‌ نیازمند اتکا بر غیر وی‌ نیستم‌، یا به‌سوی‌ کسی‌ جز وی‌ التجا نمی‌کنم‌ «بر او توکل‌ کردم» یعنی‌: تمام‌ امورم‌ را به‌ او تفویض‌ نمودم‌ «و او پروردگار عرش‌ عظیم‌ است» و هرکس ‌صاحب‌ عرش‌ عظیم‌ ـ که‌ بزرگترین‌ مخلوقات‌ است‌ ـ باشد، بی‌گمان‌ توکل‌ بر او، آدمی‌ را از تمام‌ خلق‌ بی‌نیاز می‌گرداند.

از ابوالدرداء رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «هر کس‌ در صبح‌ و شام‌، هفت‌بار: حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم‌ ـ را بخواند، خدای‌  عزوجل هر مهمی‌ را از وی‌ کفایت‌ و هر حاجتی‌ را برایش‌ برآورده ‌می‌کند».

 




[1]- مراد از مردم‌ در این‌ حدیث‌ شریف‌ ، به‌ اجماع‌ علما مشرکان‌ عرب‌اند.

[2]- مکاتب‌: برده‌ای‌ است‌ که‌ با مولای‌ خود عقد می‌بندد بر این‌که‌ آزادی‌ خود را در برابر بهایی‌ باز خرید کند و چون‌ آن‌ مبلغ‌ را به‌ مولایش‌ داد ، آزاد می‌گردد.

[3]- کسانی‌ که‌ در مرزها ، یا اردوگاههای‌ نظامی‌ ، آماده‌ فرمان‌ و مشغول‌ حراست‌ هستند ، اصطلاحا «مرابط» نامیده‌ می‌شوند.

[4]- مخشی‌: یعنی‌ متعفن‌ و گندیده‌ . حمیر: یعنی‌ خر . پس‌ مخشی‌ بن ‌حمیر ، یعنی‌ گندیده‌ فرزند خر!

[5]- نگاه‌ کنید به‌ سوره‌ «ممتحنه/‌4».

[6]- نگاه‌ کنید به‌ آیه‌ «106».

[7]- همچنین‌ در آیه‌ «106 » همین‌ سوره‌.