تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ طه

سوره‌ طه

مکی‌ است‌ و دارای‌ (135) آیه‌ است‌.

موضوع‌ آن‌: موضوع‌ این‌ سوره‌ همچون‌ موضوعات‌ سایر سوره‌های‌ مکی‌، اثبات‌ توحید و عقاید حق‌ است‌ که‌ در خلال‌ یک‌ مقدمه‌ و دو داستان‌ به‌ آن ‌پرداخته‌ شده‌است‌. در مقدمه‌ آن‌ حکمت‌ نزول‌ قرآن‌ بیان‌ می‌شود، سپس‌ داستان ‌موسی‌  علیه السلام  در سه‌ مرحله‌ مطرح‌ می‌گردد آن‌گاه‌ مجددا ذکر اوصاف‌ قرآن‌ در میان ‌می‌آید، بعدا داستان‌ آدم‌  علیه السلام  بیان‌ می‌شود و در پایان‌ هم‌ به‌ اقامه‌ حجت‌ علیه ‌معاندان‌ پرداخته‌ می‌شود.

حکمت‌ از طرح‌ داستان‌ موسی‌ و آدم‌ علیهماالسلام در این‌ سوره‌ این‌ است‌ که‌ این‌ سوره‌ بعد از سوره‌ «مریم‌» نازل‌ شده‌ است‌ و از آنجا که‌ خداوند متعال‌ داستانهای‌ برخی ‌از انبیا  علیهم السلام  را در سوره ‌«مریم‌» به‌ تفصیل‌ و از برخی‌ را به‌ اجمال‌ ذکر کرد ـ از آن‌جمله‌ داستان‌ موسی‌ و آدم‌ علیهماالسلام را؛ که‌ سرگذشت‌ اولی‌ در آن‌ به‌ اجمال‌ ذکر شده‌ واز دومی‌ فقط نام‌ برده‌ شده‌ نه‌ بیشتر ـ لذا در این‌ سوره‌ به‌ تفصیل‌ آنها می‌پردازد. سپس‌ داستانهای‌ بقیه‌ پیامبرانی‌ را که‌ در سوره‌ «مریم‌» از آنها یاد نشده‌ است‌، درسوره ‌«انبیاء» بیان‌ می‌کند؛ مانند داستان‌های‌ نوح‌، لوط، داوود، سلیمان‌، ایوب‌، الیسع‌، ذی‌الکفل‌ و ذی‌النون  علیهم السلام .

فضیلت‌ آن‌: در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «خداوند تبارک‌ و تعالی‌ دوهزارسال‌ قبل‌ از آفرینش‌آسمانها و زمین‌، سوره‌های‌ (طه‌) و (یس‌) را خواند پس‌ چون‌ فرشتگان‌ آنها را شنیدند، گفتند: خوشا به‌ حال‌ أمتی‌ که‌ این‌ قرآن‌ بر وی‌ نازل‌ می‌شود، خوشا به‌ حال‌ سینه‌هایی‌ که‌ این‌ قرآن‌ را برمی‌دارند و خوشا به‌ حال‌ زبانهایی‌ که‌ با این‌ قرآن‌ تکلم‌ می‌کنند».

﴿طه١ [طه: 1].

خوانده‌ می‌شود: «طا ها» سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه‌ آغاز سوره‌ها، در سوره‌ «بقره‌» گذشت‌ و «طه‌» از جمله‌ این‌ حروف‌ است‌. به‌ قولی‌ دیگر: «طه‌» ازحروف‌ مقطعه‌ نیست‌ بلکه‌ معنای‌ آن‌ این‌ است‌: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! پای‌ خود را بر زمین‌ فرش‌ کن‌ و آن‌ را راحت‌ بر زمین‌ بگذار. ابن‌انباری‌ گفته ‌است‌: «این‌ دستور بدان‌ جهت‌ صادر شد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در ایستادن‌ به‌ نماز چنان‌ بر خود فشار می‌آوردند که‌ نزدیک‌ بود پاهایشان‌ متورم‌ گردد». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «درآغاز کار نزول‌ وحی‌ بر آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، ایشان‌ در هنگام‌ ادای‌ نماز بر سینه‌ پاهای ‌خود می‌ایستادند (که‌ این‌ گونه‌ به‌پا ایستادن‌، فشارآور بود) پس‌ خداوند عزوجل این‌ آیه‌ را نازل‌ کرد».

﴿مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ [طه: 2].

ضحاک‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: چون‌ خدای‌  عزوجل قرآن‌ را بر پیامبرش ‌نازل‌ کرد، ایشان‌ و یارانشان‌ در نماز بدان‌ قیام‌ می‌کردند پس‌ مشرکان‌ قریش‌ گفتند: این‌ قرآن‌ بر محمد نازل‌ نشده‌ است‌ مگر برای‌ آن‌که‌ او در رنج‌ و سختی‌ بیفتد. پس‌خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: «قرآن‌ را بر تو نازل‌ نکردیم‌ تا در رنج‌ افتی‌» بلکه‌ برای‌آن‌ نازل‌ کردیم‌ که‌ در سعادت‌ و راحت‌ قرار گیری‌ پس‌ موضوع‌ چنان‌ نیست‌ که ‌باطل‌پرستان‌ پنداشته‌اند زیرا ما به‌ هرکس علم‌ و حکمت‌ قرآنی‌ داده‌ایم‌، یقینا برای ‌او خیر و خوبی‌ و راحت‌ جاودانی‌ را خواسته‌ایم‌. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است‌: «من‌ یرد الله‌ به‌ خیرا یفقهه‌ فی‌الدین‌». «هر کس‌ که‌ خداوند خیرخواه‌ او باشد، او را در دین‌ دانشمند می‌گرداند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «چون‌ خداوند عزوجل در روز قیامت‌ برای‌ حکم‌ و داوری‌ نهایی‌ میان‌ بندگانش‌ بر کرسی‌ خویش‌ بنشیند، خطاب‌ به‌ علما می‌گوید: من‌ علم‌ و حکمت‌ خویش‌ را در شما قرار ندادم‌ مگر بدان‌ جهت‌ که‌ می‌خواهم‌ بر شما بیامرزم‌ با وجود آنچه‌ که‌ از شما سرزده‌ است‌ و هیچ‌ باکی‌ هم‌ ندارم‌». همچنین‌ در تفسیر: ﴿مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ [طه: 2] نقل‌ شده ‌است‌: ما قرآن‌ را برای‌ آن‌ بر تو نازل‌ نکرده‌ایم‌ تا با افراط در تأسف‌ خوردن‌ بر کفر کافران‌ و عدم‌ ایمان‌ آنان‌، خود را در رنج‌ و تعب‌ افگنی‌؛ زیرا ایمان‌ آوردن‌ آنها امری‌ است‌ که‌ به‌ تو مربوط نیست‌ و در اختیار تو هم ‌نمی‌باشد.

﴿إِلَّا تَذۡکِرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰ٣ [طه: 3].

«جز این‌که‌ پند آموز کسی‌ باشد که‌ می‌ترسد» یعنی‌: ما قرآن‌ را برای‌ آن‌ نازل ‌کرده‌ایم‌ تا یادآور و پندآموز کسانی‌ باشد که‌ به‌ ایشان‌ توفیق‌ تقوا می‌دهیم‌ لذا برعهده‌ تو نیست‌ که‌ آنان‌ را به‌ ایمان‌ آوردن‌ مجبور کنی‌.

این‌ دو آیه‌ بیانگر آن‌ است‌ که‌: خوشبختی‌ و سعادت‌ دوجهانی‌، در گرو پایبندی‌ به‌ کتاب‌ خدا عزوجل است‌ و بدون‌ آن‌ سعادتی‌ میسر نیست‌.

﴿تَنزِیلٗا مِّمَّنۡ خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ وَٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلۡعُلَى٤ [طه: 4].

«کتابی‌ است‌ نازل ‌شده‌ از جانب‌ کسی‌ که‌ زمین‌ و آسمان‌های‌ بلند را آفریده ‌است‌» مراد آیه‌ کریمه‌ خبر دادن‌ به‌ بندگان‌ از کمال‌ عظمت‌ نازل‌کننده‌ قرآن ‌و بزرگی‌ جلال‌ و مقام‌ وی‌ است‌ تا به‌ قرآن‌ ـ چنان‌که‌ حق‌ ارج ‌نهادن‌ به‌ آن‌ است‌ ـ ارج‌ گذاشته‌ و آن‌ را مدینه‌ فاضله‌ سعادت‌ جاودانی‌ خویش‌ بشناسند چنان‌که‌ حق‌ تعالی‌ با همین‌ هدف‌ در ادامه‌ می‌فرماید:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥ [طه: 5].

«خدای‌ رحمان‌ بر عرش‌ استوا یافت‌» یعنی‌: بر عرش‌ علو و ارتفاع‌ یافت‌، علو و ارتفاعی‌ که‌ برای‌ آن‌ مثل‌ و مانندی‌ نیست‌. گفتنی‌ است‌ که‌ ما به‌ استوای‌ حق‌ تعالی‌بر عرش‌ ـ بنا بر عقیده‌ سلف‌ صالح‌ که‌ ائمه‌ چهارگانه‌ اهل‌ سنت‌ نیز از آن‌ جمله‌اند ـ ایمان‌ داریم‌. سلف‌ صالح‌ به‌ صفات‌ حق‌ تعالی‌ ـ چنان‌که‌ در قرآن‌ آمده ‌است‌ ـ بی‌ هیچ‌ تحریف‌، تأویل‌، تشبیه‌ یا تمثیلی‌ ایمان‌ داشتند و در برابر آنها با توجیه‌، تأویل‌، تشبیه‌ و تکییف‌ درنگ‌ نمی‌کردند. از امام‌ مالک  رحمه الله  پرسیدند که‌ خدا عزوجل چگونه‌ بر عرش‌ استوا یافت‌؟ گفت‌: «استوا معلوم‌ است‌ و درک‌ کیفیت‌ آن‌ در حیطه‌ عقل‌ نیست‌ و ایمان‌ به‌ آن‌ واجب‌ و سؤال‌ کردن‌ از آن‌ بدعت‌ است‌«. یادآور می‌شویم‌ که‌ قول‌ صحیح‌ در باره‌ عرش‌ و کرسی‌ این‌ است‌ که‌ «عرش‌» غیر از «کرسی‌» است‌.

﴿لَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا وَمَا تَحۡتَ ٱلثَّرَىٰ٦ [طه: 6].

«آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمین‌ است‌، از آن‌ اوست‌» یعنی‌: حق‌ تعالی‌ مالک‌ و مدبر همه‌ آنهاست‌ «و» نیز از آن‌ اوست‌ «آنچه‌ در میان‌ آنهاست‌» از موجودات ‌«و آنچه‌ زیر خاک‌ است‌» از اشیاء.

گفتنی‌ است‌ که‌ امروزه‌ در پرتو علوم‌ جدید، بخشی‌ از عظمت‌ این‌ مقطع‌ از آیه ‌کریمه‌ (یعنی‌ دنیای‌ زیرخاک‌) متجلی‌ گردیده‌ است‌.

﴿وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى٧ [طه: 7].

«و اگر سخن‌ را آشکارا گویی‌» یعنی‌ صدایت‌ را بدان‌ بلند کنی‌ «پس‌ او سخن ‌نهان‌ و نهان‌تر را می‌داند» سر: سخنی‌ است‌ که‌ انسان‌ با دیگری‌ به‌ آهستگی‌ و به‌گونه‌ راز در میان‌ می‌گذارد و نهان‌تر از سر: سخنی‌ است‌ که‌ انسان‌ با خودش‌ می‌گوید ـ یعنی‌ حدیث‌ نفس‌ می‌کند ـ یا سخنی‌ است‌ که‌ به‌ خاطرش‌ خطور می‌کند و یا در نهاد وی‌ است‌ ولی‌ هنوز آن‌ را با خودش‌ هم‌ مرور نکرده‌ است‌ که ‌علمای‌ روانشناسی‌ امروزه‌ آن‌ را «لاشعور» می‌نامند. یعنی‌: اگر تو خدای‌ سبحان‌ را به‌ صدای‌ بلند بخوانی‌، بدان‌ که‌ او از این‌ امر بی‌نیاز است‌ زیرا او سخن‌ سر و نهان ‌و آنچه‌ را که‌ از سر و نهان‌ هم‌ نهان‌تر است‌، می‌داند پس‌ اساسا به‌ بلند کردن‌ صدا در ذکر و دعا نیازی‌ نیست‌ و نباید مناجات‌ انسان‌ با پروردگار به‌ این‌ هدف‌ باشد که‌ آن‌را به‌ پروردگار متعال‌ بشنواند اما جاری ‌نمودن‌ ذکر و دعا بر زبان‌ همراه‌ با تصور معنای‌ آن‌ در ذهن‌ و ضمیر، برای‌ کسب‌ برکات‌ و فیوضات‌ عظیم‌ و برآوردن ‌اهداف‌ دیگری‌ مانند کسب‌ رضا و قرب‌ الهی‌، یاری ‌رساندن‌ قلب‌ به‌وسیله‌ ذکر، مشغول‌ ساختن‌ حواس‌ به‌ مقصودی‌ برتر و برگردانیدن‌ آن‌ از تفکر در امور دنی‌؛ مشروع‌ و مطلوب‌ و از افضل‌ اعمال‌ است‌.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ٨ [طه: 8].

«الله، جز او معبودی‌ نیست‌، برای‌ اوست‌ نامهای‌ نیکو» یعنی‌ نیکوترین‌ نامها مطلقا به‌ الله عزوجل اختصاص‌ دارد، به‌ سبب‌ این‌که‌ این‌ اسمای‌ حسنی‌ بر کمال‌ و جلال ‌حضرت‌ حق‌ عزوجل دلالت‌ می‌کنند. یادآور می‌شویم‌ که‌ اسمای‌ حسنای‌ الهی‌ ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ صحیح‌ وارد شده‌ ـ نودونه‌ اسم‌ است‌ و بیان‌ آن‌ در سوره‌ «اعراف/‌180» گذشت‌.

پس‌ آیا بعد از جلوه‌ این‌همه‌ اسما و صفات‌، دیگر کسی‌ هست‌ که‌ ادعا کند قرآن‌ از نزد غیر الله عزوجل است‌؟ آیا گرفتن‌ بتانی‌ از سنگ‌ و چوب‌ و غیره‌ به‌عنوان ‌شریک‌ خدای‌ سبحان‌ درست‌ است‌؟ و آیا کسی‌ که‌ به‌ این‌ صفات‌ نیکو و عظیم ‌موصوف‌ باشد، کتاب‌ نازل‌ کرده‌ او، متضمن‌ سعادت‌ دو جهانی‌ نیست‌؟

این‌ آیات‌ مقدمه‌ سوره‌ مبارکه ‌«طه‌» است‌ و عظمت‌ این‌ آیات‌ بود که‌ به‌مسلمان‌ شدن‌ عمر بن‌ خطاب‌ رضی الله عنه  انجامید ـ که‌ داستان‌ اسلام‌ عمر رضی الله عنه  معروف‌ است‌.

﴿وَهَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ مُوسَىٰٓ٩ [طه: 9].

«و آیا خبر موسی‌ به‌ تو رسیده ‌است‌» یعنی‌: ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! داستان‌ موسی‌ با فرعون‌ و اشراف‌ قومش‌ قطعا به‌ تو رسیده‌ است‌ و تو نیک‌ می‌دانی‌ که‌ فرود آوردن ‌وحی‌ بر موسی‌، سبب‌ بدبختی‌ وی‌ نبود بلکه‌ او از این‌ موهبت‌ به‌ مدارج‌ علیای ‌سعادت‌ و عزت‌ رسید پس‌ بدان‌ که‌ فرود آوردن‌ وحی‌ بر تو نیز سبب‌ بدبختی‌ات ‌نمی‌باشد.

از این‌ آیه‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ سیاق‌ داستان‌ موسی‌  علیه السلام  متضمن‌ دلجویی‌ و تسلیت ‌به‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در برابر دشواری‌هایی‌ است‌ که‌ از تکالیف‌ نبوت ‌می‌دیدند.

﴿إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى١٠ [طه: 10].

«هنگامی‌ که‌ آتشی‌ دید» موسی‌  علیه السلام  در شبی‌ تاریک‌ و بارانی‌، از مدین‌ سرزمین ‌پدرزنش‌ شعیب‌  علیه السلام  به‌سوی‌ مصر در حال‌ سفر بود، فصل‌ زمستان‌ بود و هوا ناملایم‌؛ که‌ بناگاه‌ آتشی‌ را دید «پس‌» چون‌ آتش‌ را دید «به‌ خانواده‌اش‌ گفت‌: درنگ‌ کنید» یعنی‌: در جای‌ خود بایستید «زیرا من‌ آتشی‌ دیدم‌» یعنی‌: از دور آتشی‌ انس‌انگیز را دیدم‌ «امیدوارم‌ که‌ شعله‌ای‌ از آن‌ برای‌ شما بیاورم‌» قبس‌: شعله‌ و اخگری‌ از آتش‌ است‌ که‌ شخص‌ آن‌ را می‌گیرد تا به‌وسیله‌ آن‌ آتشی ‌دیگر را برافروزد «یا بر آن‌ آتش‌ راهنمایی‌ بیابم‌» که‌ مرا به‌سوی‌ راه‌ راهنمایی‌ کرده‌ و راه‌ را به‌ من‌ بازشناساند. گفتنی‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  در آن‌ شب‌ تاریک‌، راه‌ را نیز گم‌کرده ‌بود.

﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِیَ یَٰمُوسَىٰٓ١١ إِنِّیٓ أَنَا۠ رَبُّکَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ إِنَّکَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى١٢ [طه: 11-12].

«پس‌ چون‌ بدان‌ رسید» یعنی‌ چون‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ نزدیک‌ آن‌ آتش‌ رسید، آتش ‌سفیدی‌ را دید که‌ در میان‌ درخت‌ سبزی‌ برافروخته‌ است‌ پس‌ «ندا داده ‌شد» یعنی‌ خداوند متعال‌ او را ندا داد که‌: «ای‌ موسی‌! همانا من‌ پروردگار توام‌» که‌ هم‌اینک‌ باتو سخن‌ می‌گویم‌.

این‌ آیه‌ به‌ ما می‌آموزد که‌ چون‌ می‌خواهیم‌ کسی‌ را به‌ کاری‌ مکلف‌ کنیم‌، بایدخود را با اوصاف‌ خویش‌ به‌ او بشناسانیم‌.

«پس‌ نعلین‌ خود را از پا درآور» خداوند عزوجل موسی‌  علیه السلام  را به‌ بیرون‌ آوردن‌ کفش‌ها وبرهنه‌ ساختن‌ پاهایش‌ دستور داد زیرا برهنه‌ کردن‌ پا، در نشان‌ دادن‌ تواضع‌ گویاتر و به‌ تشریف‌ و تکریم‌ و رعایت‌ ادب‌ نزدیک‌تر است‌ «هرآینه‌ تو در وادی‌ مقدس‌ طوی‌ هستی‌» مقدس‌: یعنی‌ پاک‌ یا مبارک‌. طوی‌: نام‌ وادیی‌ در سرزمین‌ سیناست‌.

این‌ جمله‌ به‌ ما می‌آموزد که‌ چون‌ کسی‌ را به‌ کاری‌ دستور می‌دهیم‌، باید علت‌ و دلیل‌ آن‌ را نیز برایش‌ بیان‌ کنیم‌.

﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَىٰٓ١٣ [طه: 13].

«و من‌ تو را برگزیده‌ام‌» به‌ رسالت‌ «پس‌ بدانچه‌ وحی‌ می‌شود» هم‌اکنون ‌به‌سوی‌ تو «گوش‌ فراده‌» به‌ گوش‌ هوش‌ و پذیرش‌ و با آمادگی‌ و هشیاری‌.

در اینجا خدای‌  عزوجل به‌ موسی‌  علیه السلام  تواضع‌ و ادب‌ را آموخت‌ و این‌ دلیل‌ بر آن ‌است‌ که‌ نقطه‌ آغازین‌ در امر تربیت‌، همانا آموختن‌ ادب‌ است‌.

﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِی وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِکۡرِیٓ١٤ [طه: 14].

«همانا من‌ الله هستم‌، خدایی‌ که‌ جز من‌ خدایی‌ نیست‌» یعنی‌: ای‌ موسی‌! کسی‌که‌ تو را ندا می‌کند، همانا خداوند یگانه‌ لاشریک‌ است‌ «پس‌ مرا پرستش ‌کن‌» زیرا مختص‌ بودن‌ الوهیت‌ برای‌ من‌، موجب‌ مخصوص‌ ساختنم‌ به‌ عبادت‌ وپرستش‌ نیز هست‌ «و نماز را برپا دار برای‌ یادکردن‌ من‌» یعنی‌: نماز را برپا دار تا مرا یاد کنی‌. یا معنی‌ این‌ است‌: هرگاه‌ به‌یاد آوردی‌ که‌ نمازی‌ بر ذمه‌ات‌ هست‌، آن ‌نماز را برپا دار. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌است‌ که‌ فرمودند: «هر کس‌ از نمازی‌ در خواب‌ ماند، یا آن‌ را فراموش‌ کرد پس‌کفاره‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ وقتی‌ آن‌ را به‌خاطر آورد، آن‌ را به‌جای‌ آورد و جز این ‌هیچ‌ کفاره‌ دیگری‌ بر او نیست‌». حق‌ تعالی‌ مخصوصا نماز را ذکر کرد زیرا نماز برترین‌ طاعات‌ و بهترین‌ عبادات‌ است‌.

این‌ آیه‌ دلالت‌ می‌کند براین‌که‌ معرفت‌ خداوند عزوجل گام‌ اول‌ در پیمودن‌ راه‌ حق ‌است‌ و نیز دلالت‌ می‌کند براین‌که‌ بعد از توحید، فریضه‌ای‌ بزرگتر از نماز نیست‌ پس‌ باید مربیان‌ جامعه‌ اسلامی‌ به‌ این‌ حقایق‌ توجه‌ داشته‌ باشند.

﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِیَةٌ أَکَادُ أُخۡفِیهَا لِتُجۡزَىٰ کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا تَسۡعَىٰ١٥ [طه: 15].

ای‌ موسی‌! «هرآینه‌ قیامت‌ آمدنی‌ است‌» پس‌ برای‌ آن‌ عمل‌ خیر انجام‌ ده‌، از قبیل‌ عبادت‌ الله عزوجل و ادای‌ نماز «نزدیک‌ است‌ پنهانش‌ بدارم‌» یعنی‌: نزدیک‌ است ‌خبر آمدن‌ قیامت‌ را از بندگانم‌ پنهان‌ بدارم‌؛ اگر که‌ در دادن‌ این‌ خبر همراه‌ با پنهان ‌ساختن‌ وقت‌ آن‌، حکمتی‌ در کار نبود. یا معنی‌ این‌ است‌: می‌خواهم‌ حتی‌ آن‌ را از خودم‌ هم‌ پنهان‌ بدارم‌. این‌ بدان‌ معنی‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ بر پنهان‌ داشتن‌وقت‌ قیامت‌ سخت‌ مصر است‌، بدین‌ جهت‌ از آن‌ با بلیغ‌ترین‌ عبارتی‌ که‌ اعراب‌ در پنهان‌سازی‌ یک‌ امر به‌کار می‌برند، تعبیر کرده‌ است‌. یا معنی‌ این‌ است‌: می‌خواهم ‌قیامت‌ را آشکار و محقق‌ گردانم‌ «تا هر کسی‌ به‌ موجب‌ آنچه‌ می‌کند، خبر داده ‌شود» یعنی‌: قیامت‌ را بر پا می‌دارم‌ تا هر کسی‌ را در برابر سعی‌ و تلاشش‌ ـ اعم‌ ازخیر یا شر ـ جزا دهم‌.

﴿فَلَا یَصُدَّنَّکَ عَنۡهَا مَن لَّا یُؤۡمِنُ بِهَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ فَتَرۡدَىٰ١٦ [طه: 16].

«پس‌ نباید که‌ تو را از آن‌ باز دارد» یعنی‌: ای‌ موسی‌! نباید تو را از ایمان‌ و عمل ‌برای‌ قیامت‌ باز دارد «کسی‌ که‌ به‌ آن‌ ایمان‌ ندارد» از کفار «و خواهش‌ نفس‌ خود را پیروی‌ کرده‌است‌» با فروروی‌ در لذت‌های‌ حسی‌ فانی‌ حرام‌ «که‌ آن‌گاه‌ هلاک ‌شوی‌» اگر که‌ از ایمان‌ و عمل‌ برای‌ قیامت‌ بازمانی‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «مخاطب ‌این‌ دستور، همه‌ آحاد مکلفانند».

﴿وَمَا تِلۡکَ بِیَمِینِکَ یَٰمُوسَىٰ١٧ [طه: 17].

«و» خداوند عزوجل از موسی‌  علیه السلام  پرسید: «ای‌ موسی‌! در دست‌ راست‌ تو چیست‌؟» سؤال ‌کردن‌ از عصای‌ موسی‌  علیه السلام  برای‌ بیدار ساختن‌ و توجه‌ دادن‌ او به ‌موضوع‌ عصاست‌ تا بعد از تأمل‌ وی‌ در آن‌ و تشخیص‌ مؤکد این‌ امر که‌ این‌ همان ‌عصای‌ حقیقی‌ اوست‌ که‌ می‌شناسد، معجزه‌ در آن‌ روی‌ دهد، در غیر آن‌ خدای ‌ عزوجل می‌دانست‌ که‌ در دست‌ موسی‌  علیه السلام  چیست‌ لذا سؤال‌ کردن‌ از آن‌ موردی ‌نداشت‌. بعضی‌ از مفسران‌ می‌گویند: خداوند عزوجل برای‌ این‌که‌ موسی‌  علیه السلام  را با کلام ‌خود بر سر انس‌ و الفت‌ آورد، این‌ سؤال‌ را از وی‌ کرد.

﴿قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُاْ عَلَیۡهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَ‍َٔارِبُ أُخۡرَىٰ١٨ [طه: 18].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «این‌ عصای‌ من‌ است‌، بر آن‌ تکیه‌ می‌دهم‌» هنگامی‌ که‌ در راه‌ رفتن‌ خسته‌ شوم‌ «و با آن‌ برای‌ گوسفندانم‌ برگ‌ می‌تکانم‌» یعنی‌ شاخه‌های ‌درختان‌ را با آن‌ می‌تکانم‌ تا برگ‌ آنها فروریزد و گوسفندانم‌ بخورند. به‌قولی ‌معنی‌ این‌ است‌: با آن‌ گوسفندانم‌ را به‌ جلو می‌رانم‌ و اداره‌ می‌کنم‌ «و کارهای‌ دیگری‌ نیز برای‌ من‌ از آن‌ برمی‌آید» یعنی‌ منافع‌ دیگری‌ نیز در این‌ عصا دارم‌ و نیازهای‌ دیگری‌ را نیز بدان‌ برمی‌آورم‌. البته‌ منافع‌ عصا بسیار و شناخته ‌شده‌ است‌. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «در دست‌ گرفتن‌ عصا، سنت‌ انبیا  علیهم السلام  و نشانه‌ای‌ برای ‌مؤمن‌ است‌». حسن‌ بصری‌ می‌گوید: «در عصا شش‌ خاصیت‌ است‌:

1-  سنت‌ انبیا  علیهم السلام  است‌.

2-  زینت‌ صالحان‌ است‌.

3-  سلاحی‌ علیه‌ دشمنان‌ است‌.

4-  کمکی‌ برای‌ ضعیفان‌ است‌.

5-  غمی‌ برای‌ منافقان‌ است‌.

6-  افزونی‌ای‌ در طاعات‌ مؤمنان‌ است‌».

گفتنی‌ است‌؛ اجماع‌ علما بر آن‌ است‌ که‌ خطیب‌ باید در هنگام‌ خواندن‌ خطبه‌، بر شمشیر یا عصایی‌ تکیه‌ دهد.

﴿قَالَ أَلۡقِهَا یَٰمُوسَىٰ١٩ [طه: 19].

«فرمود» خداوند متعال‌: «ای‌ موسی‌! آن‌ را بیفگن‌» از دست‌ خود ؛

﴿فَأَلۡقَىٰهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٞ تَسۡعَىٰ٢٠ [طه: 20].

«پس‌» موسی‌  علیه السلام  «آن‌ را» بر زمین‌ «انداخت‌ و ناگاه‌ ماری‌ شد دوان‌» به‌ سبب ‌آن‌که‌ خدای‌ سبحان‌ اوصاف‌ و اعراض‌ عصا را برگردانید بدان‌ سان‌ که‌ تبدیل‌ به‌ مار پرجنب‌وجوشی‌ شد که‌ به‌سرعت‌ و چابکی‌ می‌دوید به‌طوری‌که‌ نقل‌ شده‌ است‌: او در مسیر جنب‌وجوش‌ و خیزش‌ سریع‌ خود به‌ درختی‌ رسید و آن‌ را خورد و به‌صخره‌ای‌ رسید و آن‌ را فروبلعید پس‌ چون‌ موسی‌  علیه السلام  این‌ صحنه‌ را دید، ترسید و وحشت‌زده‌ پا به‌ فرار گذاشت‌ در حالی‌که‌ اصلا پشت‌ سر خود را نگاه‌ نمی‌کرد. شهید سید قطب‌  رحمه الله  در تفسیر خود می‌گوید: «عصای‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ اژدها تبدیل‌ شد و همان‌ معجزه‌ای‌ اتفاق‌ افتاد که‌ در هر لحظه‌ای‌ از لحظه‌های‌ ما نیز اتفاق‌ می‌افتد ولی‌ ما متوجه‌ آن‌ نمی‌شویم‌؛ آری‌! آن‌ لحظه‌، لحظه‌ای‌ بود که‌ معجزه‌ حیات ‌روی‌ داد و چه‌ بسیارند میلیونها ذره‌ مرده‌ و جامدی‌ که‌ مانند آن‌ عصا در هر لحظه ‌به‌ سلول‌ زنده‌ای‌ تبدیل‌ می‌شوند ولی‌ این‌ فرایند، انسان‌ را مانند عملیه‌ تبدیل‌ شدن ‌عصا به‌ اژدها، شگفت‌ زده‌ نمی‌کند از آن‌ روی‌ که‌ انسان‌ اسیر حواس‌ و اسیر تجارب‌ خویش‌ است‌...!».

﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ٢١ [طه: 21].

«فرمود» خدای‌ سبحان‌ به‌ موسی‌: «آن‌ را بگیر و نترس‌، به‌ زودی‌ آن‌ را به‌ حال ‌نخستین‌ آن‌ بازخواهیم‌ گردانید» بعد از آن‌که‌ تو آن‌ را بگیری‌.

﴿وَٱضۡمُمۡ یَدَکَ إِلَىٰ جَنَاحِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٍ ءَایَةً أُخۡرَىٰ٢٢ [طه: 22].

«و دست‌ خود را به‌ جناحت‌ ببر» جناح‌ انسان‌: پهلو و زیر بازوی‌ اوست‌ «تا سپید و درخشان‌ بیرون‌ آید» با آن‌که‌ پوست‌ بدن‌ موسی‌  علیه السلام  گندمگون‌ بود «بدون‌ هیچ‌ عیبی‌» سوء: عیب‌ است‌ و کنایه‌ از بیماری‌ برص‌ می‌باشد. یعنی‌ سپیدی‌ دست‌ تو ناشی‌ از گزند و آفتی‌ نیست‌ «این‌ آیت‌ دیگری‌ است‌» یعنی‌: این‌ بجز عصا معجزه‌دیگری‌ است‌.

﴿لِنُرِیَکَ مِنۡ ءَایَٰتِنَا ٱلۡکُبۡرَى٢٣ [طه: 23].

«می‌خواهیم‌ که‌ به‌ تو بنمایانیم‌» با این‌ دو معجزه‌ بزرگ‌ «بعضی‌ از آیات‌ بزرگ‌ خود را» یعنی‌ بعضی‌ از معجزات‌ بزرگ‌ و دلایل‌ قدرت‌ خود بر انجام‌ هر کاری‌ را.

﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٢٤ [طه: 24].

ای‌ موسی‌! «به‌سوی‌ فرعون‌ برو» به‌ عنوان‌ فرستاده‌ای‌ از جانب‌ ما «که‌ او سر به‌ طغیان‌ برداشته‌ است‌» یعنی‌ کافر شده‌ و از حد در گذشته‌است‌.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ خدای‌  عزوجل قبل‌ از فرستادن‌ موسی‌  علیه السلام  به‌سوی‌ فرعون‌، به ‌او معجزاتی‌ داد تا این‌ مأموریت‌ را بر وی‌ آسان‌ و قدرت‌های‌ دیگر را در دید اوکوچک‌ و حقیر گرداند. البته‌ این‌ آموزشی‌ است‌ برای‌ ما که‌ چون‌ می‌خواهیم‌ کسی‌را به‌ تکلیف‌ دشواری‌ مکلف‌ گردانیم‌، باید قبل‌ از هر چیز او را به‌ وسایلی‌ مجهز کنیم‌ که‌ این‌ مأموریت‌ را بر وی‌ آسان‌ گرداند.

﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی٢٥ [طه: 25].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگارا! سینه‌ام‌ را گشاده‌ گردان‌» تا بتواند آزارهای‌ مردم‌ و تکالیف‌ رسالت‌ را بردارد و تحمل‌ کند.

﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی٢٦ [طه: 26].

«و کارم‌ را» در تبلیغ‌ رسالت‌ و انجام‌ واجبات‌ آن‌ «برایم‌ آسان‌ ساز».

﴿وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی٢٧ یَفۡقَهُواْ قَوۡلِی٢٨ [طه: 27-28].

«و از زبانم‌ گره‌ای‌ بگشای‌» یعنی‌: گره‌ای‌ از گره‌هایی‌ را که‌ در زبان‌ من‌ است‌ باز کن‌، به‌اندازه‌ای‌ که‌ بتوانم‌ پیام‌های‌ تو را به‌ مردم‌ تفهیم‌ کنم‌. نقل‌ است‌ که‌ این‌ گره‌ ولکنت‌، از دوران‌ کودکی‌ موسی‌  علیه السلام  در زبان‌ وی‌ موجود بود زیرا او در کودکی ‌مویی‌ را از بدن‌ فرعون‌ برکند پس‌ فرعون‌ خشمگین‌ شد و از شر وی‌ بیمناک‌ گشت‌. در این‌ اثنا زنش‌ گفت‌: او کودک‌ است‌ و نمی‌داند که‌ چه‌ می‌کند؛ آن‌گاه‌ برای ‌اثبات‌ این‌ امر، جرقه‌ای‌ از آتش‌ و خرمایی‌ را نزد وی‌ نهاد و موسی‌  علیه السلام  به‌جای‌ خرما آن‌ جرقه‌ آتش‌ را در دهان‌ خود گذاشت‌ پس‌ لکنت‌ زبان‌ وی‌ از اثر آن‌ بود. روایت‌ شده ‌است‌ که‌ در زبان‌ امام‌ حسین‌ رضی الله عنه  نیز لکنتی‌ بود و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «این‌را از عمویش‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ارث‌ برده ‌است‌». آری‌! موسی‌  علیه السلام  گشودن‌ گره‌ از زبان‌ خود را در حدی‌ طلب‌ کرد که‌ بتواند افهام‌ و تفهیم‌ کند لذا همه‌ گرفتگی‌ زبان‌ وی ‌از بین‌ نرفت‌ و بعد از رفع‌ آن‌ گره‌، باز هم‌ در زبان‌ وی‌ لکنتی‌ بود چنان‌که ‌خداوند عزوجل در جای‌ دیگری‌ از سخن‌ فرعون‌ چنین‌ حکایت‌ می‌کند: ﴿أَمۡ أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡ هَٰذَا ٱلَّذِی هُوَ مَهِینٞ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ٥٢ [الزخرف: 52]. «آیا من‌ از این‌ کس‌ که‌ خود بی‌مقدار است‌ ونمی‌تواند درست‌ بیان‌ کند، بهتر نیستم‌؟» و نیز به‌ دلیل‌ این‌که‌ موسی‌  علیه السلام  خود گفت‌: «تا سخنم‌ را بفهمند» یعنی‌: از زبانم‌ به‌ قدری‌ گره‌ را باز کن‌ که‌ زبانم ‌در هنگام‌ تبلیغ‌ رسالت‌ گویا شود به ‌گونه‌ای‌ که‌ سخنم‌ را بفهمند.

﴿وَٱجۡعَل لِّی وَزِیرٗا مِّنۡ أَهۡلِی٢٩ هَٰرُونَ أَخِی٣٠ [طه: 29-30].

«و برایم‌ از خانواده‌ام‌ وزیری‌ قرارده‌» یعنی‌ پشتیبان‌، یاور و پناهگاهی‌ که‌ به‌ من ‌کمک‌ کند و در پاره‌ای‌ از امور دستیار من‌ باشد. سپس‌ از او با تعیین‌ یاد کرد وگفت‌: «برادرم‌ هارون‌ را».

﴿ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِی٣١ [طه: 31].

«پشتم‌ را به‌ او استوار کن‌» یعنی‌: پروردگارا! توانایی‌ مرا به‌ سبب‌ هارون ‌مستحکم‌ گردان‌.

﴿وَأَشۡرِکۡهُ فِیٓ أَمۡرِی٣٢ [طه: 32].

«و او را شریک‌ کارم‌ گردان‌» در امر رسالت‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ موسی‌ برای ‌هارون‌ برادرش‌ شفاعت‌ کرد تا همانند وی‌ پیامبری‌ الهی‌ باشد و به‌ وی‌ در امر رسالت‌ کمک‌ کند. روایت‌ شده‌است‌ که‌ عائشه‌ رضی الله عنها  در سفری‌ که‌ به‌ مکه‌ برای‌ ادای‌ عمره‌ داشت‌، از یکی‌ از اعراب‌ شنید که‌ می‌گفت‌: حقا که‌ موسی‌  علیه السلام  در دنیا نافع‌ترین‌ برادر برای‌ برادرش‌ بود. عائشه‌ رضی الله عنها  فرمود: «به‌ خدا که‌ این ‌اعرابی‌ راست‌ گفت‌ زیرا موسی‌  علیه السلام  برای‌ برادرش‌ فضیلتی‌ را به ‌پایه‌ نبوت ‌درخواست‌ کرد».

﴿کَیۡ نُسَبِّحَکَ کَثِیرٗا٣٣ وَنَذۡکُرَکَ کَثِیرًا٣٤ [طه: 33-34].

«تا» من‌ و برادرم‌ هارون‌ «تو را فراوان‌ تسبیح‌ گوییم‌ و بسیار یادت‌ کنیم‌» در نماز و در خارج‌ از آن‌.

﴿إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیرٗا٣٥ [طه: 35].

«زیرا تو خود بر احوال‌ ما بینایی‌» و می‌دانی‌ که‌ من‌ در توفیق‌ یافتن‌ به‌ رسالت ‌خود، ناگزیر از داشتن‌ این‌ موهبت‌ها هستم‌ زیرا بدون‌ «شرح‌ صدر»، انسان‌ نمی‌تواند دعوت‌ الی‌الله را به‌ درستی‌ انجام‌ دهد، بدون‌ آسان‌ ساختن‌ کار؛ قلب‌ دعوتگر می‌شکند، بدون‌ گشاده‌ بودن‌ زبان‌؛ حجت‌ اقامه‌ نمی‌شود و مقصود به‌ دست ‌نمی‌آید و بدون‌ داشتن‌ برادری‌ هم‌پشت‌ و غمخوار که‌ از او مشورت‌ خواسته‌ شود و دردها و رازها با او در میان‌ گذاشته‌ شود، دعوتگر تنهایی‌ و غربتی‌ هولناک‌ احساس‌ می‌کند. بدین‌ جهت‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چنین ‌دعا کردند: «اللهم انی أسألک مما سألک أخی موسى‌...». «خدایا! من‌ از تو آنچه‌ را که ‌برادرم‌ موسی‌  علیه السلام  درخواست‌ کرد، درخواست‌ می‌کنم‌». آن‌گاه‌ همه‌ خواسته‌های ‌موسی‌  علیه السلام  را که‌ در این‌ آیات‌ آمده‌ است‌، درخواست‌ کردند و به‌ جای (برادرمر‌هارون‌) فرمودند: «علیا أخی‌: علی‌ برادرم‌ را»؛ که‌ این‌ درخواست‌ مشارکت‌ علی‌ رضی الله عنه  با ایشان‌، به‌ مشارکتش‌ در دعوت‌ و ارشاد حمل‌ می‌شود، نه‌ در نبوت‌ زیرا در حدیث‌ شریف‌ دیگری‌ آمده‌ است‌ که‌ چون‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک‌ علی‌ رضی الله عنه  را در مدینه‌ جانشین‌ خویش‌ کردند، به‌ او فرمودند: «آیا بدین‌ امر راضی‌ نیستی‌ که‌ نسبت‌ به‌ من‌ به‌ منزله‌ هارون‌ نسبت‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  باشی‌؛ مگر این‌که‌ بعد از من‌ پیامبری‌ نیست‌».

﴿قَالَ قَدۡ أُوتِیتَ سُؤۡلَکَ یَٰمُوسَىٰ٣٦ [طه: 36].

«فرمود» خدای‌ منان‌ در پاسخ‌ به‌ درخواستهای‌ موسی‌  علیه السلام  «ای‌ موسی‌! خواسته‌ات‌ به‌ تو داده‌ شد» یعنی‌: آنچه‌ که‌ درخواست‌ کردی‌؛ از گشاده‌ ساختن ‌سینه‌ات‌، آسان‌ نمودن‌ کار رسالتت‌، گشودن‌ گره‌ از زبانت‌ و مشارکت‌ هارون‌ در نبوت‌، همه‌ را به‌ تو دادم‌. و این‌ها در مجموع‌ هشت‌ خواسته‌ بود.

﴿وَلَقَدۡ مَنَنَّا عَلَیۡکَ مَرَّةً أُخۡرَىٰٓ٣٧ [طه: 37].

«و به‌ راستی‌ بار دیگر هم‌ بر تو منت‌ نهادیم‌» این‌ سخنی‌ است‌ مجدد و کلامی ‌است‌ مستقل‌ که‌ یادآور نعمت‌های‌ خدای‌ منان‌ بر موسی‌  علیه السلام  در گذشته‌اش‌؛ یعنی‌ در ایام‌ ولادت‌ و کودکی‌ و نجاتش‌ از کشته ‌شدن‌ به‌دست‌ فرعون‌ می‌باشد. من‌: احسان ‌و دادن‌ نعمت‌ است‌.

﴿إِذۡ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّکَ مَا یُوحَىٰٓ٣٨ [طه: 38].

سپس‌ در تفسیر آن‌ نعمت‌ می‌فرماید: «هنگامی‌ که‌ به‌ مادرت‌ آنچه‌ را که‌ باید وحی ‌می‌شد، وحی‌ کردیم‌» مراد از وحی‌ کردن‌ به‌ مادر موسی‌، یا مجرد الهام‌ کردن‌ به‌وی‌ است‌ از نوع‌ الهام‌ کردن‌ به‌ مریم‌، به‌ حواریون‌ و به‌ زنبور عسل‌ که‌ این‌ وحی‌ نبوت‌ نیست‌. یا وحی ‌کردن‌ به‌ وی‌ در خواب‌ است‌. یعنی‌ حق‌ تعالی‌ آنچه‌ را که ‌بعدا بیان‌ می‌شود، به‌ مادر موسی‌  علیه السلام  در خواب‌ نشان‌ داد، نه‌ از طریق‌ نبوت‌ و وحیی‌ که‌ به‌ انبیا  علیهم السلام  فرستاده‌ می‌شود.

﴿أَنِ ٱقۡذِفِیهِ فِی ٱلتَّابُوتِ فَٱقۡذِفِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ فَلۡیُلۡقِهِ ٱلۡیَمُّ بِٱلسَّاحِلِ یَأۡخُذۡهُ عَدُوّٞ لِّی وَعَدُوّٞ لَّهُۥۚ وَأَلۡقَیۡتُ عَلَیۡکَ مَحَبَّةٗ مِّنِّی وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیٓ٣٩ [طه: 39].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ از مضمون‌ الهام‌ نمودن‌ خود به‌ مادر موسی‌  علیه السلام  چنین‌ حکایت ‌می‌کند: «که‌ او را» یعنی‌ موسای‌ کوچک‌ را «در تابوتی‌ بگذار» تابوت‌: صندوقچه‌ای‌ از چوب‌ یا از غیر آن‌ است‌ که‌ چون‌ بر روی‌ آب‌ قرار گیرد، در آن‌ فرونمی‌رود «پس‌ صندوق‌ را در دریا بیفگن‌» یم‌: دریا یا رودخانه‌ بزرگ‌ است‌ ومراد از آن‌ در اینجا رودخانه‌ نیل‌ می‌باشد «تا دریا او را به‌ ساحل ‌افگند» خداوند متعال‌ به‌ نیل‌ فرمان‌ داد تا موسی‌  علیه السلام  را در کرانه‌ روبروی‌ منزل ‌فرعون‌ به‌ساحل‌ افگند «و دشمن‌ من‌ و دشمن‌ وی‌» یعنی‌ فرعون‌ «او را برگیرد» که‌ چنین‌ شد و فرعون‌ او را برگرفت‌. در روایات‌ آمده‌ است‌: فرعون‌ در کرانه‌ نیل‌ برسر برکه‌ای‌ نشسته‌ بود که‌ آن‌ صندوق‌ را دید پس‌ دستور داد که‌ آن‌ را باز کنند، بناگاه‌ در آن‌ پسربچه‌ای‌ زیبا و شاداب‌ را دید که‌ شدیدا محبت‌ وی‌ و همسرش به‌ او جلب‌ شد چنان‌که‌ حق‌ تعالی‌ می‌فرماید: «و محبتی‌ از جانب‌ خودم‌ بر توافگندم‌» خداوند عزوجل بر موسی‌  علیه السلام  محبتی‌ از جانب‌ خود در دل‌های‌ بندگانش‌ افگند که‌ هیچ‌ کس‌ او را نمی‌دید؛ مگر این‌که‌ دوستش‌ می‌داشت‌. به‌قولی‌ معنی‌ این ‌است‌: خداوند متعال‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  محبت‌ ورزید پس‌ مردم‌ نیز به‌ او مهر ورزیدند «و تا زیر نظر من‌ پرورش‌ یابی‌» یعنی‌: تا با عنایت‌ و رعایتی‌ از جانب‌ من‌ که ‌مخصوص‌ به‌ توست‌، پرورش‌ یابی‌.

﴿إِذۡ تَمۡشِیٓ أُخۡتُکَ فَتَقُولُ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰ مَن یَکۡفُلُهُۥۖ فَرَجَعۡنَٰکَ إِلَىٰٓ أُمِّکَ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَۚ وَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا فَنَجَّیۡنَٰکَ مِنَ ٱلۡغَمِّ وَفَتَنَّٰکَ فُتُونٗاۚ فَلَبِثۡتَ سِنِینَ فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ ثُمَّ جِئۡتَ عَلَىٰ قَدَرٖ یَٰمُوسَىٰ٤٠ [طه: 40].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ در فراز دیگری‌ از بیان‌ نعمت‌ خویش‌ بر موسی‌ ÷، چنین‌ می‌فرماید: «آن‌گاه‌ که‌ خواهر تو» مریم‌ بر کرانه‌ رودخانه‌ نیل‌ «می‌رفت‌» تا مسیر صندوقچه‌ را با نگاهش‌ دنبال‌ کند و ببیند که‌ سرانجام‌ آن‌ صندوقچه‌ چه‌ می‌شود، به‌ کجا و به‌ دست‌ چه‌ کسی‌ می‌رسد؟ در این‌ اثنا فرعون‌ و زنش‌ را یافت‌ که‌ در جست‌وجوی‌ زن‌ شیردهی‌ هستند که‌ موسی‌  علیه السلام  را شیر دهد پس‌ خواهرش‌ به‌ آنان ‌گفت‌: «آیا کسی‌ را به‌ شما نشان‌ دهم‌ که‌ سرپرستی‌ او را عهده‌دار شود؟» یعنی‌: او را پرورش‌ دهد؟ نقل‌ است‌ که‌ هر زن‌ شیردهی‌ را آوردند، موسی‌  علیه السلام  پستان‌ او را نگرفت‌ اما مادرش‌ را که‌ آوردند، پستان‌ وی‌ را گرفت‌ «پس‌ تو را به‌سوی‌ مادرت ‌بازگردانیدیم‌ تا دیده‌اش‌ روشن‌ شود» یعنی‌: تا مادرت‌ به‌ بازگشت‌ فرزندش‌ به‌ آغوش‌ خود شادمان‌ شود، بعد از آن‌که‌ او را در دریا افگند و فراقش‌ بر وی‌ بسیارسخت‌ و دشوار گشت‌ «و غم‌ نخورد» به‌سبب‌ حادثه‌ ناگواری‌ که‌ ممکن‌ بود بعد از رها کردنت‌ به‌ دریا برایت‌ پیش‌ بیاید.

و در فراز دیگری‌ از بیان‌ نعمت‌ خویش‌ بر موسی‌ ÷، می‌فرماید: «و شخصی‌ را کشتی‌» موسی‌  علیه السلام  در نوجوانی‌ به‌ فرد قبطی‌ای‌ که‌ با فرد اسرائیلی‌ای‌ درآویخته‌ بود و اسرائیلی‌ از او علیه‌ وی‌ کمک‌ خواسته‌ بود، مشتی‌ زد و او را کشت‌ و کشتن‌ او نه ‌به‌ عمد بلکه‌ از روی‌ خطا بود، از سوی‌ دیگر موسی‌  علیه السلام  در آن ‌وقت‌ دوازده‌ سال ‌بیشتر نداشت‌ «پس‌ تو را از غم‌ نجات‌ دادیم‌» همان‌ غمی‌ که‌ از بیم‌ مجازات‌ کشتن ‌او به‌ تو دست‌ داده‌ بود «و چنان‌که‌ بایدوشاید تو را آزمودیم‌» یعنی‌: تو را باری‌ پس ‌از بار دیگر، از محنت‌هایی‌ که‌ در آن‌ می‌افتادی‌ ـ و ذکر برخی‌ از آنها گذشت‌ ـ رهایی‌ بخشیدیم‌، قبل‌ از آن‌که‌ تو را به‌ رسالت‌ برگزینیم‌. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: تو را باربار با انواع‌ ابتلا آزمودیم‌. این‌ عبارت‌ اشاره‌ای‌ اجمالی‌ است‌ به ‌رخدادهای‌ سخت‌ و محنت‌باری‌ که‌ موسی‌ علیه السلام  با آنها روبرو شد؛ مانند هجرت‌ از وطن‌، ترک‌ یاران‌ و عزیزان‌ و فرار توأم‌ با وحشت‌ با پای‌ پیاده‌، نبود توشه‌ راه‌، به ‌اجاره ‌دادن‌ نفس‌ خود و غیره‌ حوادثی‌ که‌ در اثنای‌ رهسپار شدن‌ از مصر به‌سوی ‌مدین‌ با آنها روبرو شد «پس‌ چند سالی‌ در میان‌ اهل‌ مدین‌ درنگ‌ کردی‌» یعنی‌: در راه‌ فرار خویش‌ از مصر، به‌ مدین‌ آمدی‌ و در آنجا چند سال‌ درنگ‌ کردی‌. مدین‌ در هشت‌ منزلی‌ مصر در سرزمین‌ عرب‌ واقع‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ آنجا گریخت‌ و در آنجا ده‌ سال‌ نزد شعیب‌ پیامبر، خدمت‌ و اقامت‌ کرد و این‌ ده‌ سال‌ خدمت ‌وی‌، مهر «صفورا» دختر شعیب‌  علیه السلام  بود «سپس‌ ای‌ موسی‌! در زمان‌ مقدر آمدی‌» یعنی‌: در وقتی‌ آمدی‌ که‌ قضا و قدر سابق‌ من‌ بر آن‌ رفته‌ بود که‌ در آن‌ با تو سخن‌ گفته‌ و تو را به‌ رسالت‌ خویش‌ برگزینم‌.

﴿وَٱصۡطَنَعۡتُکَ لِنَفۡسِی٤١ [طه: 41].

«و تو را برای‌ خودم‌ ساختم‌» یعنی‌: تو را برای‌ وحی‌ و رسالت‌ و برپاداشت ‌حجتم‌ آماده‌ ساخته‌ و در میان‌ خود و خلق‌ خویش‌ به‌ سفارت‌ برگزیدم‌.

﴿ٱذۡهَبۡ أَنتَ وَأَخُوکَ بِ‍َٔایَٰتِی وَلَا تَنِیَا فِی ذِکۡرِی٤٢ [طه: 42].

«برو تو و برادرت‌ با آیات‌ من‌» یعنی‌: تو و برادرت‌ هارون‌ به‌ میان‌ مردم‌ بروید و حجت‌ها، برهانها و معجزاتی‌ که‌ آنها را نشانه‌ای‌ بر صحت‌ رسالتت‌ قرار داده‌ایم‌ به‌مردم‌ برسانید. یادآور می‌شویم‌ که‌ آن‌ معجزات‌، عبارت‌ بود از معجزات‌ نه‌گانه‌ عصا، ید بیضا، شکافتن‌ دریا، سنگ‌ چشمه‌های‌ دوازده‌گانه‌، فرود آوردن‌ بلایای ‌ملخ‌، شپش‌، قورباغه‌، خون‌ و برکندن‌ کوه‌ «و در یاد کردن‌ من‌ سستی ‌نکنید» یعنی‌: در ذکر و یاد من‌ و تبلیغ‌ رسالتم‌، از خود کوتاهی‌ و ضعف‌ نشان ‌ندهید.

﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ [طه: 43].

«به‌سوی‌ فرعون‌ بروید، هرآینه‌ او سر به‌ طغیان‌ برداشته‌ است‌» در کفر و ادعای ‌ربوبیت‌ و به‌ سرکشی‌ برخاسته‌ است‌.

﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ٤٤ [طه: 44].

«و با او سخنی‌ نرم‌ بگویید» قول‌ لین‌: سخن‌ برکنار از خشونت‌ است‌. مراد: ترک‌ خشونت‌ و درشتی‌ از سوی‌ موسی‌ و هارون علیهماالسلام در مواجهه‌ با فرعون‌ و گفتن ‌سخنانی‌ نرم‌ و ملایم‌ به‌ اوست‌، همچون‌ این‌ سخن‌: ﴿هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ [النازعات: 18]. «آیا سرآن‌ داری‌ که‌ به‌ پاکیزگی‌ گرایی‌؟». «شاید که‌ پند پذیرد یا بترسد» یعنی‌: فرعون‌ را با سخنی‌ نرم‌ و ملایم‌ مورد خطاب‌ قرار دهید زیرا این‌ شیوه‌ سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ که‌ او را در آنچه‌ که‌ از ذکر و فکر تبلیغ‌ می‌کنید به‌ تأمل ‌و امعان‌ نظر وادارد و در نتیجه‌ از عذاب‌ موعود من‌ که‌ از زبان‌ شما به‌ آن‌ آگاهی ‌پیدا می‌کند، بترسد.

دلیل‌ این‌که‌ حق‌ تعالی‌ پند پذیرفتن‌ را بر ترسیدن‌ مقدم‌ ساخت‌ زیرا پندگرفتن‌ از کسی‌ متصور است‌ که‌ درباره‌ یک‌ موضوع‌ تأمل‌ و تحقیق‌ کند در حالی‌که‌ ترسیدن‌ از کسی‌ متصور می‌باشد که‌ از یک‌ امر به‌ واهمه‌ بیفتد. یعنی‌ اگر او به‌ وسیله‌ تأمل‌، به‌ راستگویی‌ شما پی‌ نبرد و پند نپذیرد، لااقل‌ این‌ قدر از وی‌ متصور است‌ که‌ در واهمه‌ افتد و بترسد.

این‌ آیه‌، درس‌ و اندرز بزرگی‌ برای‌ دعوتگران‌ راه‌ الله عزوجل است[1].

﴿قَالَا رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفۡرُطَ عَلَیۡنَآ أَوۡ أَن یَطۡغَىٰ٤٥ [طه: 45].

«آن‌ دو» یعنی‌ موسی‌ و هارون‌ علیهماالسلام «گفتند: پروردگارا! ما از آن‌ می‌ترسیم‌ که‌ او بر ما تعدی‌ کند» یعنی‌: در آزار و شکنجه‌ ما شتاب‌ کند «یا آن‌که‌ طغیان‌ کند» علیه‌ حق‌ و در آزار رساندن‌ به‌ ما.

ترس‌ از دشمنان‌ در حق‌ انبیا و اولیاء  علیهم السلام  ـ در عین‌ معرفت‌ و قربی‌ که‌ به‌ حق‌ تعالی‌ دارند ـ ترسی‌ طبعی‌ است‌ و نمایانگر عام‌ بودن‌ این‌ سنت‌ خداوند عزوجل در بندگانش‌ می‌باشد.

﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِی مَعَکُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ٤٦ [طه: 46].

«فرمود» خداوند متعال‌ «نترسید» از فرعون‌ زیرا «قطعا من‌ همراه‌ شما هستم‌» با نگه‌داری‌ و تأیید و یاری ‌کردنتان‌ علیه‌ وی‌ «می‌شنوم‌ و می‌بینم‌» آنچه‌ راکه‌ میان‌ شما و او روی‌ می‌دهد پس‌ قطعا بدانید که‌ من‌ از حال‌ شما غافل‌ نیستم‌ لذا نگران‌ نباشید.

﴿فَأۡتِیَاهُ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولَا رَبِّکَ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَلَا تُعَذِّبۡهُمۡۖ قَدۡ جِئۡنَٰکَ بِ‍َٔایَةٖ مِّن رَّبِّکَۖ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰٓ٤٧ [طه: 47].

«پس‌ به‌سوی‌ او بروید و بگویید: ما دوتن‌ فرستادگان‌ پروردگار تو هستیم‌» به‌سویت‌ «پس‌ بنی‌اسرائیل‌ را با ما بفرست‌» یعنی‌ از سر راه‌شان‌ برخیز، آنان‌ را از اسارت‌ آزاد کن‌ و اجازه‌ بده‌ تا با ما به‌ سرزمین‌ شام‌ بروند «و آنان‌ را عذاب‌ نکن‌» زیرا فرعون‌ بنی‌اسرائیل‌ را سخت‌ عذاب‌ می‌کرد؛ پسرانشان‌ را سر می‌برید و دخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ می‌داشت‌ و برآنان‌ چنان‌ کارهای‌ سخت‌ و طاقت‌ فرسایی‌ تحمیل‌ می‌کرد که‌ همه‌ از دست‌ وی‌ به‌جان‌ آمده‌ بودند؛ مانند کارهای‌ دشوار ساختمانی‌، انتقال‌ بارهای‌ سنگین‌، حفاری‌ زمین‌ و غیره‌ «به‌ راستی‌ ما برای‌ تو از جانب‌ پروردگارت‌ نشانه‌ای‌ آورده‌ایم‌» که‌ این‌ نشانه‌ عبارت‌ است ‌از: دو معجزه‌ عصا و ید بیضا «و سلام‌ بر کسی‌ که‌ از هدایت‌ پیروی‌ کند» یعنی‌: هرکه‌ از هدایت‌ پیروی‌ کند، از خشم‌ خدای‌  عزوجل و از عذاب‌ وی‌ به‌سلامت ‌می‌ماند. پس‌ این‌ سلام‌، سلام‌ تحیت‌ و شادباش‌ و درود نیست‌.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ جمله‌: ﴿وَٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰٓ [طه: 47] در مکاتبات‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ شاهان‌ و امیران‌ که‌ حاوی‌ دعوت‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از آنان ‌به‌سوی‌ اسلام‌ بود، نوشته‌ می‌شد.

﴿إِنَّا قَدۡ أُوحِیَ إِلَیۡنَآ أَنَّ ٱلۡعَذَابَ عَلَىٰ مَن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ٤٨ [طه: 48].

«هرآینه‌ به‌سوی‌ ما وحی‌ فرستاده‌ شده‌است‌» از سوی‌ خدای‌ سبحان‌ «که ‌عذاب‌» دنیا و آخرت‌ «بر کسی‌ است‌ که‌ تکذیب‌ کند» آیات‌ خداوند عزوجل و رسالت ‌پیامبرانش‌ را «و روی‌ بگرداند» از پذیرش‌ این‌ آیات‌ و ایمان‌ به‌ آنها و از اطاعت ‌حق‌.

﴿قَالَ فَمَن رَّبُّکُمَا یَٰمُوسَىٰ٤٩ [طه: 49].

بعد از آن‌که‌ هارون‌ و موسی علیهماالسلام این‌ پیام‌ الهی‌ را به‌ فرعون‌ رساندند، او: «گفت‌: ای‌ موسی‌! پروردگار شما کیست‌؟» فرعون‌ پروردگار را به‌ آن‌ دو منتسب ‌ساخت‌ نه‌ به‌ خود، به‌ سبب‌ این‌که‌ او منکر ربوبیت‌ و پروردگاری‌ حق‌ تعالی‌ بود و سخن‌ آنها را در این‌ مورد که‌ خدای‌  عزوجل پروردگار او نیز هست‌، تصدیق ‌نکرد. علت‌ این‌که‌ او فقط موسی‌  علیه السلام  را مخاطب‌ ساخت‌ نه‌ برادرش‌ را، این‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  اصل‌ بود و هارون‌  علیه السلام  تبع‌.

﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِیٓ أَعۡطَىٰ کُلَّ شَیۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠ [طه: 50].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگار ما کسی‌ است‌ که‌ برای‌ هر چیزی‌ آفرینشی‌ را که‌ درخور اوست‌، بخشیده‌» یعنی‌ به‌ هرچیز صورت‌ و شکلی‌ بخشیده‌ که‌ با منافع‌ منوط به‌ آن ‌منطبق‌ و با وضعیت‌ آن‌ سازگار است‌؛ مثلا دست‌ را برای‌ گرفتن‌، پا را برای‌ راه‌ رفتن‌، زبان‌ را برای‌ نطق‌ و بیان‌، چشم‌ را برای‌ نگریستن‌ و گوش‌ را برای‌ شنیدن ‌خلق‌ کرده‌ و به‌ هر نوعی‌ از انواع‌ مخلوقات‌، شکل‌ و هیأتی‌ بخشیده‌ که‌ با خواص‌ و ممیزات‌ آن‌ تناسب‌ دارد. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: او به‌ خلق‌ خود هرچیزی‌ را که ‌نیازمند آنند و از آن‌ بهره‌ می‌برند، بخشیده‌ است‌ «سپس‌ آن‌ را هدایت‌ نموده ‌است‌» یعنی‌ هر مخلوقی‌ را به‌سوی‌ راه‌های‌ بهره‌گیری‌ از آنچه‌ که‌ به‌ وی‌ بخشیده‌، هدایت‌ نموده‌ است‌ بنابراین‌، هر مخلوقی‌ در مسیر وصول‌ به‌ هدفی‌ که‌ برای‌ آن ‌آفریده‌ شده‌، از هر چیزی‌ که‌ مورد نیاز آن‌ است‌، بهره‌ می‌گیرد.

این‌ آیه‌ از بزرگترین‌ معجزات‌ علمی‌ قرآن‌ کریم‌ است‌ که‌ همه‌ علوم‌ تجربی‌ وانسانی‌، در افق‌های‌ بی‌کرانه‌ آن‌ سیر می‌کنند.

﴿قَالَ فَمَا بَالُ ٱلۡقُرُونِ ٱلۡأُولَىٰ٥١ [طه: 51].

«گفت‌» فرعون‌ به‌ قصد گریز از الزام‌ حجت‌ موسی‌  علیه السلام  «پس‌ حال‌ نسل‌های‌ پیشین‌ چگونه‌ است‌؟» زیرا آنان‌ نیز به‌ پروردگاری‌ که‌ تو به‌سوی‌ او دعوت ‌می‌کنی‌، اقرار و باور نداشتند بلکه‌ بتان‌ و مانند آنها از مخلوقات‌ را می‌پرستیدند؟.

﴿قَالَ عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَٰبٖۖ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَى٥٢ [طه: 52].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  در پاسخ‌ فرعون‌ «علم‌ آن‌، در کتابی‌ نزد پروردگار من ‌است‌» یعنی‌: بی‌گمان‌ تمام‌ اعمالشان‌ نزد خداوند عزوجل در لوح‌ محفوظ ثبت‌ شده ‌است‌ پس‌ لابد همه‌ را در روز قیامت‌ از آن‌ اعمال‌ مورد بازپرسی‌ و مجازات‌ قرار می‌دهد «پروردگارم‌ نه‌ خطا می‌کند» در علم‌ چیزی‌ از چیزها «و نه‌ فراموش ‌می‌نماید» آنچه‌ را که‌ در حیطه‌ علم‌ وی‌ است‌ از این‌ اشیا ـ پس‌ همه‌ چیز در حیطه ‌علم‌ اوست‌.

﴿ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ مَهۡدٗا وَسَلَکَ لَکُمۡ فِیهَا سُبُلٗا وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّن نَّبَاتٖ شَتَّىٰ٥٣ [طه: 53].

«همان‌ کسی‌ که‌ زمین‌ را برایتان‌ گهواره‌ای‌ ساخت‌» هموار و آماده‌ که‌ با کمال ‌آسانی‌ و سهولت‌ بر آن‌ زندگی‌ می‌کنید و در آن‌ برای‌ شما هرگونه‌ منافعی‌ تأمین ‌شده‌ است‌ «و برای‌ شما در آن‌، راهها ترسیم‌ کرد» و هموار و مهیا ساخت‌ که‌ بر آنها می‌روید و از میان‌ دشتها و دره‌ها و دریاها به‌سوی‌ مقاصد خویش‌ رهسپار می‌شوید «و از آسمان‌ آبی‌ فرود آورد» که‌ آب‌ باران‌ است‌ «پس‌ به ‌وسیله‌ آن‌ انواع‌ مختلف‌ از نباتات‌ را، جفت‌ جفت‌ بیرون‌ آوردیم‌» یعنی‌: از انواع‌ گوناگون‌ گیاهان‌ و رستنی‌ها، جفت‌جفت‌، به‌ رنگ‌ها، بوی‌ها، اشکال‌ و مزه‌های‌ مختلف‌، ترش‌ و تلخ‌ و شیرین‌، برخی‌ برای‌ استفاده‌ انسان‌ و برخی‌ برای‌ استفاده‌ حیوان‌ و تغذیه‌ طبیعت‌، بیرون ‌آوردیم‌. از این‌ جهت‌ فرمود:

﴿کُلُواْ وَٱرۡعَوۡاْ أَنۡعَٰمَکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ٥٤ [طه: 54].

«بخورید» از آنها «و چهارپایانتان‌ را بچرانید» در آنها. بدین‌گونه‌ است‌ که‌ خدای‌  عزوجل بر انسان‌ منت‌ می‌گذارد که‌ آفرینش‌ این‌ گیاهان‌ و رستنی‌ها با اصناف‌ و انواع‌ مختلف‌ و گوناگون‌ خود، هم‌ برای‌ خودش‌ آماده‌ و مناسب‌ است‌ و هم‌ برای‌ چهارپایانی‌ که‌ مسخر و رام‌ کرده‌ اویند «قطعا در این‌ها برای ‌خردمندان‌» اولی‌ النهی‌: صاحبان‌ خردهای‌ برتر «نشانه‌هایی‌ است‌» یعنی‌ دلالت‌ها، حجت‌ها و برهان‌هایی‌ است‌ بر وجود ذات‌ کبریایی‌ای‌ که‌ همه‌ چیز در این‌ زمین‌ را برای‌ خدمت‌ انسان‌ رام‌ کرده‌ است‌.

﴿۞مِنۡهَا خَلَقۡنَٰکُمۡ وَفِیهَا نُعِیدُکُمۡ وَمِنۡهَا نُخۡرِجُکُمۡ تَارَةً أُخۡرَىٰ٥٥ [طه: 55].

«از این‌ زمین‌ شما را آفریده‌ایم‌» یعنی‌ در ضمن‌ آفرینش‌ آدم‌ ÷، شما را از خاک‌ همین‌ زمین‌ آفریده‌ایم‌ و گوشت‌ و خون‌ و استخوانتان‌ همه‌ با تغذیه‌ از همین ‌زمین‌ پرورده‌ شده‌ است‌ «و در این‌» زمین‌ «شما را بازمی‌گردانیم‌» بعد از مرگتان ‌پس‌ در آن‌ دفن‌ می‌شوید و اجزای‌ وجودتان‌ در آن‌ پراکنده‌ و از هم‌ پاشیده‌ می‌شود تا بدانجا که‌ از جنس‌ خود زمین‌ می‌گردد «و از آن‌» یعنی‌ از زمین‌ «باردیگر شما را بیرون‌ می‌آوریم‌» با برانگیختن‌ و حشر و نشر.

﴿وَلَقَدۡ أَرَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَىٰ٥٦ [طه: 56].

«و هرآینه‌ همه‌ آیات‌ خود را به‌ فرعون‌ نمایاندیم‌» مراد از آن‌: نشانه‌ها و معجزات ‌نه‌گانه‌ ذکر شده‌ در سوره‌ «اسراء» است‌. به‌قولی‌ دیگر: مراد از آیات‌، حجتهای ‌خدای‌ سبحان‌ است‌ که‌ بر توحید وی‌ دلالت‌ می‌کنند «ولی‌ او تکذیب‌ کرد» آیات‌ ما و رسالت‌ موسی‌  علیه السلام  را «و نپذیرفت‌» دعوت‌ وی‌ را به‌سوی‌ ایمان‌.

﴿قَالَ أَجِئۡتَنَا لِتُخۡرِجَنَا مِنۡ أَرۡضِنَا بِسِحۡرِکَ یَٰمُوسَىٰ٥٧ [طه: 57].

«گفت‌» فرعون‌ «ای‌ موسی‌! آیا آمده‌ای‌ تا با سحر خود ما را از سرزمینمان‌ بیرون ‌کنی‌؟» یعنی‌: آمده‌ای‌ و عصا را به‌ اژدها برگردانده‌ای‌ ـ که‌ این‌ خود نوعی‌ از سحراست‌ ـ تا در مردم‌ این‌ توهم‌ را القا کنی‌ که‌ پیامبر برحقی‌ هستی‌ و پیرویت‌ بر آنها واجب‌ است‌ آن‌گاه‌ با این‌ نیرنگ‌ به‌ این‌ هدف‌ دست‌ یابی‌ که‌ بر سرزمین‌ ما مسلط گشته‌ و ما را از آن‌ بیرون‌ کنی‌؟ علت‌ این‌که‌ فرعون‌ ملعون‌ بیرون‌ کردن‌ از سرزمین‌ را عنوان‌ کرد، این‌ بود تا قوم‌ خویش‌ را از موسی‌  علیه السلام  برماند و آنان‌ را نسبت‌ به‌ نیات‌ وی‌ بدبین‌ ساخته‌ از اجابت‌ گفتن‌ به‌ وی‌ روی‌گردان‌ کند.

﴿فَلَنَأۡتِیَنَّکَ بِسِحۡرٖ مِّثۡلِهِۦ فَٱجۡعَلۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَکَ مَوۡعِدٗا لَّا نُخۡلِفُهُۥ نَحۡنُ وَلَآ أَنتَ مَکَانٗا سُوٗى٥٨ [طه: 58].

سپس‌ فرعون‌ افزود: «پس‌ بدان‌ که‌ ما نیز قطعا سحری‌ همانند آن‌ را برای‌ تو به ‌میان ‌خواهیم‌ آورد» یعنی‌ ما به‌ آوردن‌ همانند سحری‌ که‌ تو با خود آورده‌ای‌، با تو معارضه‌ خواهیم‌ کرد. بدین‌گونه‌ بود که‌ فرعون‌ کوشید تا مسئله‌ را از جنبه‌ دینی‌ آن ‌بیرون‌ ساخته‌ و به‌ آن‌ جنبه‌ سیاسی‌ و وطنی‌ بدهد. البته‌ این‌ شیوه‌ همیشگی ‌ستمگران‌ با اهل‌ حق‌ است‌ که‌ آنان‌ را در اهدافشان‌ به‌ اتهامات‌ بی‌اساسی‌ از این‌دست‌ متهم‌ می‌سازند. سپس‌ افزود: «پس‌ میان‌ ما و خودت‌ موعدی‌ بگذار» یعنی ‌روز معلوم‌ و مکان‌ معینی‌ را «که‌ نه‌ ما آن‌ را» یعنی‌ آن‌ وعده‌ را «خلاف‌ کنیم‌ و نه ‌تو» فرعون‌ تعیین‌ موعد را به‌ موسی‌  علیه السلام  تفویض‌ کرد تا کمال‌ اقتدار خیالی‌اش‌ را به‌نمایش‌ گذاشته‌ باشد «آن‌ هم‌ در مکانی‌ هموار» یعنی‌: میعادگاه‌ ما باید مکانی‌ هموار و آشکار باشد تا حق‌ در آن‌ بر همگان‌ نمایان‌ شود. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: میعادگاه‌ باید مکانی‌ باشد میانه‌ در میان‌ فریقین‌ که‌ مسافت‌ رونده‌ به‌سوی‌ آن‌، از هر دو سو یکسان‌ باشد. یا: باید مکانی‌ در میانه‌ شهر باشد که‌ همه‌ برای‌ حضور در آن‌ آمادگی‌ داشته‌ باشند.

﴿قَالَ مَوۡعِدُکُمۡ یَوۡمُ ٱلزِّینَةِ وَأَن یُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى٥٩ [طه: 59].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «وعده‌گاه‌ شما روز زینت‌ باشد» روز زینت‌، روز جشنی‌ بود که‌ مردم‌ خود را در آن‌ می‌آراستند و از کارهایشان‌ دست‌ می‌شستند. دلیل‌ این ‌که‌موسی‌  علیه السلام  آن‌ روز را معین‌ کرد، این‌ بود تا مردم‌ همه‌ با فراغتی‌ که‌ دارند در آن ‌اجتماع‌ شرکت‌ کنند و درنتیجه‌ دعوت‌ حق‌ بر همه‌ نمایان‌ شود. سپس‌ موسی‌  علیه السلام  افزود: «و این‌که‌ مردم‌ در وقت‌ چاشت‌ گرد آورده‌ شوند» تا روشنی‌ بر همه‌ جا پرتوافگن‌ باشد و بعد از ارائه‌ حجت‌ من‌ و باطل‌ دیگران‌، وقت‌ کافی‌ برای‌ تحلیل‌ وتبصره‌ مردم‌ باقی‌ مانده‌ باشد و بنابراین‌، آنها در معجزه‌ من‌ هیچ‌ شکی‌ نکنند.

این‌ آیه‌ درسی‌ است‌ بلیغ‌ برای‌ دعوتگران‌ که‌ باید مناسب‌ترین‌ وقت‌ را برای ‌ارائه‌ دعوت‌ خویش‌ به‌ مردم‌، انتخاب‌ کنند.

﴿فَتَوَلَّىٰ فِرۡعَوۡنُ فَجَمَعَ کَیۡدَهُۥ ثُمَّ أَتَىٰ٦٠ [طه: 60].

«پس‌ فرعون‌ برگشت‌» یعنی‌ از آن‌ مجلس‌ برخاست‌ و رفت‌ و از موسی‌  علیه السلام  روی ‌برگرداند تا به‌ کار گردآوری‌ ساحران‌ بپردازد «و همه‌ نیرنگ‌ خود را گرد آورد» یعنی‌: ساحران‌ را و نیرنگی‌ که‌ بدان‌ دل‌ بسته‌ بود گرد آورد «سپس‌ باز آمد» بر سر وعده‌گاه‌.

﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰ وَیۡلَکُمۡ لَا تَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا فَیُسۡحِتَکُم بِعَذَابٖۖ وَقَدۡ خَابَ مَنِ ٱفۡتَرَىٰ٦١ [طه: 61].

«موسی‌ به‌ آنان‌» یعنی‌ به‌ فرعون‌ و سران‌ قومش‌ و ساحران‌ «گفت‌: وای‌ بر شما، به‌ خدا دروغ‌ نبندید» یعنی‌: به‌دروغ‌ ادعای‌ پروردگاری‌ نکنید و به‌ بهتان‌ و افترا به ‌خدای‌  عزوجل شرک‌ نورزید «که‌ آن‌گاه‌ شما را به‌ عذابی‌» سخت‌ «هلاک‌ می‌کند» و ریشه‌کن‌ می‌گرداند «و قطعا هرکه‌ افترا کرد به‌ مطلب‌ نرسید» یعنی‌: هرکس برخدا عزوجل افترا کرد و دروغ‌ بست‌، زیانکار شد و هلاک‌ گشت‌.

این‌ آیه‌ نیز درسی‌ است‌ بلیغ‌ برای‌ دعوتگران‌ که‌ به‌ هیچ‌ حال‌ نباید از موعظه ‌غفلت‌ کنند.

﴿فَتَنَٰزَعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَیۡنَهُمۡ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَىٰ٦٢ [طه: 62].

«پس‌ ساحران‌ میان‌ خود درباره‌ کارشان‌ گفت‌وگو کردند» یعنی‌: ساحران‌ چون ‌سخن‌ موسی‌  علیه السلام  را شنیدند، با هم‌ مشورت‌ کرده‌ و هر یک‌ از آنان‌ سخن‌ را به‌سوی ‌خود کشیدند و موضوع‌ را از همه‌ نظر در میان‌ خود مورد بررسی‌ قرار دادند. یا ساحران‌ بعد از شنیدن‌ این‌ موعظه‌ موسی‌ ÷، با یک‌دیگر نزاع‌ و کشمکش‌ کردند و ما دقیقا مضمون‌ این‌ کشمکش‌ را نمی‌دانیم‌. ولی‌ گمانه‌ زنی‌ برخی‌ از مفسران‌ بر آن ‌است‌ که‌ این‌ اختلافشان‌ درباره‌ موسی‌  علیه السلام  بود که‌ آیا او هم‌ ساحری‌ مانند آنهاست ‌یا خیر؟ «و راز را پنهان‌ گفتند» یعنی‌: آنها در میان‌ خود پنهان‌ از موسی‌  علیه السلام  به‌ نجوا پرداختند.

﴿قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ یُرِیدَانِ أَن یُخۡرِجَاکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِمَا وَیَذۡهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ٦٣ [طه: 63].

«گفتند» ساحران‌ «البته‌ این‌ دو تن‌ ساحرند» و قطعا موضوع‌ این‌ است ‌«می‌خواهند که‌ شما را از سرزمینتان‌» مصر «با سحر خود بیرون‌ کنند» همان‌ سحری‌که‌ آن‌ را آشکار ساختند. ساحران‌ این‌ سخن‌ را با تأثیرپذیری‌ از آنچه‌ که‌ فرعون‌ ترویج‌ کرده‌ بود، گفتند و همان‌ سخن‌ او را تکرار کردند «و می‌خواهند که‌ آیین ‌پسندیده‌ شما را ازبین‌ ببرند» یعنی‌: آن‌دو اگر در سحر خود غالب‌ شدند، سران‌ واشراف‌ قوم‌ به‌سویشان‌ گرایش‌ یافته‌ و از آنان‌ در آیین‌شان‌ پیروی‌ می‌کنند و مال‌ و انجام‌ این‌ کار آن‌ است‌ که‌ آیین‌ و رسم‌ و راهتان‌ در بسیط زندگی‌ای‌ که‌ از زندگی‌سایر امت‌ها برتر و پیشرفته‌تر است‌، بر می‌افتد. همچنین‌ احتمال‌ دارد که‌ مرادشان‌ از «طریقه‌ مثلی‌» همان‌ سحرشان‌ باشد زیرا ساحران‌ به‌سبب‌ سحر خویش‌، در آن‌ روزگار معزز و مورد احترام‌ بودند و از این‌ بابت‌ برای‌شان‌ درآمدها و هدایایی‌ فراهم ‌بود پس‌ ترسیدند که‌ اگر مغلوب‌ هارون‌ و موسی‌ علیهماالسلام گردند، این‌همه‌ درآمد از آنان‌ قطع‌ شود.

﴿فَأَجۡمِعُواْ کَیۡدَکُمۡ ثُمَّ ٱئۡتُواْ صَفّٗاۚ وَقَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡیَوۡمَ مَنِ ٱسۡتَعۡلَىٰ٦٤ [طه: 64].

«پس‌ نیرنگ‌ خود را گرد آورید» باید ـ در این‌ نیرنگ‌ ـ عزم‌ همه‌ شما عزمی ‌گروهی‌ بوده‌ و با اتفاق‌ و همفکری‌ کامل‌ به‌ منصه‌ ظهور آید «باز به‌ صف‌ پیش ‌آیید» به‌ طور هماهنگ‌ و به ‌هم‌ فشرده‌ تا نظم‌ امورتان‌ آراسته‌تر و هیبت‌ و شکوهتان ‌در بیرابر موسی‌ جلوه‌گرتر باشد «در حقیقت‌ امروز هرکه‌ غالب‌ آمد، رستگار می‌شود» این‌ سخنان‌ یا از کلام‌ ساحران‌ با همدیگر و یا از سخنان‌ فرعون‌ برای‌شان ‌بود.

﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِیَ وَإِمَّآ أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنۡ أَلۡقَىٰ٦٥ [طه: 65].

سپس‌ «گفتند» ساحران‌ «ای‌ موسی‌! یا تو می‌افگنی‌» اولا عصای‌ خود را قبل‌ از ما «و یا ما نخستین‌ کسانی‌ باشیم‌ که‌ می‌افگنند» آنچه‌ را باید از سحر بیفگنند.

﴿لَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا وَمَا تَحۡتَ ٱلثَّرَىٰ٦ [طه: 6]6.

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ «بلکه‌ شما بیفگنید» بدین‌گونه‌، از آنان‌ خواست‌ که ‌قبل‌ از وی‌ سحرشان‌ را به‌ میدان‌ افگنند؛ به‌ سه‌ دلیل‌:

1-  تا معجزه‌ وی‌ بعد از افگندن‌ آن‌ نیرنگ‌ها، آشکارتر تجلی‌ کند.

2-  تا آنان‌ برساخته‌های‌ خود را به‌ میدان‌ افگنند آن‌گاه‌ عصایش‌ همه ‌برساخته‌هایشان‌ را ببلعد.

3-  تا نشان‌ بدهد که‌ به‌ سحرشان‌ هیچ‌ اهمیتی‌ نمی‌دهد.

«پس‌ ناگهان‌ بر اثر سحرشان‌ چنین‌ به ‌نظرش‌ آمد» یعنی‌ به‌ خیال‌ و گمان‌ موسی‌  علیه السلام  و همین‌طور به‌ خیال‌ و واهمه‌ هر بیننده‌ دیگری‌ چنین‌ آمد «که‌ ریسمان‌ها و چو بدستی‌هایشان‌ می‌دوند» و همچون‌ مارها و افعی‌ها به‌سرعت‌ حرکت‌ می‌کنند.

﴿فَأَوۡجَسَ فِی نَفۡسِهِۦ خِیفَةٗ مُّوسَىٰ٦٧ [طه: 67].

«پس‌ موسی‌ در ضمیر خود ترسی‌ را یافت‌» یعنی‌: موسی‌ به‌ حکم‌ سرشت‌ و طبیعت‌ بشری‌، در هنگام‌ مشاهده‌ کارهای‌ هیجان‌آور و واهمه‌افگن‌ جادوگران ‌احساس‌ ترس‌ کرد که‌ مبادا مغلوب‌ شود.

 

﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ٦٨ [طه: 68].

«گفتیم‌: نترس‌ که‌ تو خود برتری‌» با غلبه‌ و پیروزی‌ بر آنان‌.

﴿وَأَلۡقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلۡقَفۡ مَا صَنَعُوٓاْۖ إِنَّمَا صَنَعُواْ کَیۡدُ سَٰحِرٖۖ وَلَا یُفۡلِحُ ٱلسَّاحِرُ حَیۡثُ أَتَىٰ٦٩ [طه: 69].

«و آنچه‌ در دست‌ راست‌ داری‌» یعنی‌: عصا را «بینداز تا هر چه‌ را برساخته‌اند» از عصاها و ریسمان‌های‌ جادویی‌ و قلابی‌ «فرو برد، درحقیقت‌، آنچه ‌برساخته‌اند، نیرنگ‌ جادوگر است‌» و جز خیال‌ و افسون‌ چیز دیگری‌ نیست‌ «وجادوگر هر جا برود رستگار نمی‌شود» یعنی‌ جنس‌ جادوگر رستگاری‌ ندارد زیرا برای ‌سحر حقیقت‌ و بقایی‌ نیست‌ و هدف‌ ساحر هم‌ با سحرش‌ برآورده‌ نمی‌شود.

﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سُجَّدٗا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ هَٰرُونَ وَمُوسَىٰ٧٠ [طه: 70].

«پس‌ ساحران‌ به‌ سجده‌ درافتادند» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام  عصایش‌ را افگند و عصای ‌او، عصاها و ریسمان‌هایشان‌ را فروبلعید و چیزی‌ از آنها در میان‌ نماند، در این‌هنگام‌ ساحران‌ دانستند که‌ کار موسی‌  علیه السلام  از باب‌ سحر و جادو نیست‌ بلکه‌ کار او ازجانب‌ خدایی‌ است‌ که‌ بر همه ‌چیز تواناست‌ آن‌گاه‌ بی‌درنگ‌ در برابر خدای ‌ عزوجل به‌ سجده‌ افتاده‌ و به‌ رسالت‌ موسی‌  علیه السلام  ایمان‌ آوردند و «گفتند: به‌ پروردگارهارون‌ و موسی‌ ایمان‌ آوردیم‌» و این‌چنین‌ است‌ حال‌ منصفان‌ که‌ چون‌ نشانه‌ وحجتی‌ را ببینند، در برابر آن‌ سر تسلیم‌ فرود می‌آورند.

از ابن‌عیاض‌ روایت‌ شده‌است‌ که‌ گفت‌: «ساحران‌ هفتاد تن‌ بودند و در حال ‌سجده‌، بهشت‌ و جایگاه‌های‌ خود در آن‌ را دیدند». از مفهوم‌ «القی‌: افگنده‌ شدند» چنین‌ برمی‌آید که‌ ساحران‌ چنان‌ تحت‌ تأثیر تابش‌ انوار حقیقت‌ قرار گرفته‌ وسریعا به‌ سجده‌ در افتادند که‌ گویی‌ به‌ افتادن‌ در سجده‌ مجبور ساخته‌ شده‌اند.

صاحب‌ تفسیر «کشاف‌» می‌گوید: «سبحانالله! کار ساحران‌ چه‌قدر شگفت‌آسا بود؛ آنها دوبار افگندند: نخستین‌ بار ریسمان‌ها و عصاهای‌ خود را از روی‌ کفر و جحود و دومین‌ بار سرهای‌ خود را برای‌ شکر و سجود؛ و میان‌ این‌ دو افگندن‌ چه‌ فرق‌ بزرگی‌ است‌!!». امام‌ رازی‌ در تفسیر خود می‌گوید: «ساحران‌ از مشاهده‌ پنج‌ دلیل‌ و نشانه‌ به‌ حقیقت‌ پی‌ بردند:

1-  آشکار بودن‌ حرکت‌ عصا، به‌گونه‌ای‌ که‌ چنان‌ حرکتی‌ با حیله‌ و نیرنگ‌ ممکن ‌نیست‌.

2-  افزایش‌ حجم‌ عصا در هنگام‌ تبدیل‌شدن‌ آن‌ به‌ افعی‌؛ که‌ چنین‌ چیزی‌ نیز با حیله‌ و نیرنگ‌ ممکن‌ نیست‌.

3-  نمایان‌ بودن‌ اعضای‌ وجود افعی‌ ـ از چشم‌ و دهان‌ و غیره‌ ـ که‌ این‌ امر نیز باحیله‌ و نیرنگ‌ ممکن‌ نیست‌.

4-  فروبردن‌ افعی‌ هرآنچه‌ را که‌ برساخته‌ بودند ـ با همه‌ کثرت‌ آنها ـ که‌ این‌ نیز با حیله‌ و نیرنگ‌ ممکن‌ نیست‌.

5-  بازگشت‌ عصا به‌شکل‌ چوبدستی‌ کوچکی‌ به‌ همان‌ هیأت‌ عصای‌ اولیه‌. که ‌این‌ هم‌ با حیله‌ و نیرنگ‌ ممکن‌ نیست‌».

﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَۖ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ فِی جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ وَلَتَعۡلَمُنَّ أَیُّنَآ أَشَدُّ عَذَابٗا وَأَبۡقَىٰ٧١ [طه: 71].

«فرعون‌» چون‌ این‌ معجزه‌ خیره‌کننده‌ و خضوع‌ ساحران‌ در برابر آن‌ را دید، خطاب‌ به‌ ایشان‌ «گفت‌: آیا پیش‌ از آن‌که‌ به‌ شما اجازه‌ دهم‌ به‌ او ایمان‌ آوردید؟» یعنی‌: آیا بدون‌ اذن‌ و دستوری‌ از سوی‌ من‌، سخن‌ موسی‌  علیه السلام  را تصدیق‌ کرده‌ و او را در دینش‌ پیروی‌ نمودید «قطعا او بزرگ‌ شماست‌ که‌ به‌ شما سحر آموخته ‌است‌» یعنی‌: قطعا موسی‌  علیه السلام  ساحرترین‌ و بلند پایه‌ترین‌ شما در فن‌ سحر است‌. یا او معلم‌ و استاد شماست‌ که‌ به‌ شما سحر آموخته‌ است‌. فرعون‌ با این‌ سخن‌ خواست‌ تا در اذهان‌ مردم‌ شبهه‌ای‌ پدید آورد که‌ ایمان‌ نیاورند، در غیر آن‌ او خوب‌ می‌دانست‌ که‌ نه‌ ساحران‌ از موسی‌  علیه السلام  سحر آموخته‌اند، نه‌ او رئیس‌ آنان ‌بوده‌ است‌ و نه‌ میان‌ موسی‌  علیه السلام  و ساحران‌ هیچ‌ رابطه‌ و پیوندی‌ وجود داشته‌ است‌. سپس‌ افزود: «پس‌ بی‌شک‌ دست‌ها و پاهای‌ شما را یکی‌ از جانب‌ راست‌ و دیگری‌ ازجانب‌ چپ‌ قطع‌ می‌کنم‌» من‌ خلاف‌: عبارت‌ است‌ از قطع‌ دست‌ راست‌ و پای‌ چپ‌، یا عکس‌ آن‌ «و شما را بر تنه‌های‌ درخت‌ خرما بر دار می‌آویزم‌» علت‌ این‌که‌ فرعون ‌تنه‌های‌ درخت‌ خرما را انتخاب‌ کرد، این‌ بود که‌ تنه‌ درخت‌ خرما خشن‌ وآزار دهنده‌ است‌ و نیز این‌ کار سبب‌ تشهیر و آزار روحی‌ آنها می‌شود «و البته‌ خواهید دانست‌ که‌ عذاب‌ کدام‌ یک‌ از ما سخت‌تر و پاینده‌تر است‌» عذاب‌ من‌ یا عذاب‌پروردگار موسی‌؟ و هرچند این‌ آیات‌ دنباله‌ ماجرای‌ تعذیب‌ فرعون‌ را ذکر نمی‌کنند اما مفسران‌ گفته‌اند که‌ فرعون‌ تهدیدش‌ را در مورد ساحران‌ عملی‌ کرد وآنان‌ در زیر شکنجه‌ او، بر ایمان‌ مردند. ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «آنان‌ در اول‌ روزساحرانی‌ مکار و در آخر روز شهیدانی‌ پاک‌ و نیکوکردار بودند».

﴿قَالُواْ لَن نُّؤۡثِرَکَ عَلَىٰ مَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلَّذِی فَطَرَنَاۖ فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِی هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَآ٧٢ [طه: 72].

«گفتند» ساحران‌ در پاسخ‌ فرعون‌ «ما هرگز تو را بر آنچه‌ که‌ نزد ما از بینات‌ آمده‌ است‌، ترجیح‌ نمی‌دهیم‌» یعنی‌: قطعا تو را بر آنچه‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  از حجت‌ها ومعجزات‌ روشن‌ از نزد خدای‌ سبحان‌ برای‌ ما آورده ‌است‌، بر نمی‌گزینیم‌ «و» هرگز تو را ترجیح‌ نمی‌دهیم‌ «بر کسی‌ که‌ ما را آفریده ‌است‌» به‌قولی‌: این ‌جمله‌، قسم‌ است‌. یعنی‌: سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ ما را آفریده‌ است‌، هرگز تو را بر بینات‌ و معجزات‌ وی‌ ترجیح‌ نمی‌دهیم‌ «پس‌ هر حکمی‌ می‌خواهی‌ بکن‌» از کشتن‌ و به‌ دار آویختن‌ «جز این‌ نیست‌ که‌ تو فقط در این‌ زندگانی‌ دنیاست‌ که‌ حکم ‌می‌رانی‌» و نفوذ سلطه‌ تو بر ما، فقط محدود به‌ همین‌ زندگی‌ دنیاست‌؛ با آنچه‌ که ‌از انواع‌ آزار و شکنجه‌ و قتل‌ بر ما روا می‌داری‌ اما بعد از آن‌، تو را بر ما هیچ‌ سلطه‌ای‌ نیست‌ و ما سرای‌ پاینده‌ و پایدار را انتخاب‌ کرده‌ایم‌.

﴿إِنَّآ ءَامَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغۡفِرَ لَنَا خَطَٰیَٰنَا وَمَآ أَکۡرَهۡتَنَا عَلَیۡهِ مِنَ ٱلسِّحۡرِۗ وَٱللَّهُ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ٧٣ [طه: 73].

«همانا ما به‌ پروردگارمان‌ ایمان‌ آوردیم‌ تا بر ما گناهان‌ ما را بیامرزد» یعنی‌: گناهانی‌که‌ از ما گذشته‌ است‌ ـ اعم‌ از کفر و غیر آن‌ «و» تا بیامرزد بر ما «آنچه‌ از سحر راکه‌ ما را بر آن‌ مجبور کردی‌» در ستیز و معارضه‌ با موسی‌  علیه السلام  «و خدا بهتر و پاینده‌تر است‌» یعنی‌: بهتر است‌ از تو در پاداش ‌دادن‌ به‌ مطیعانش‌ و پاینده‌تر است‌ از تو در عذاب‌ نمودن‌ عاصیانش‌. البته‌ این‌ پاسخی‌ است‌ به‌ جسارت‌ فرعون‌ که‌ گفت‌: ﴿وَلَتَعۡلَمُنَّ أَیُّنَآ أَشَدُّ عَذَابٗا وَأَبۡقَىٰ [طه: 71].

﴿إِنَّهُۥ مَن یَأۡتِ رَبَّهُۥ مُجۡرِمٗا فَإِنَّ لَهُۥ جَهَنَّمَ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحۡیَىٰ٧٤ [طه: 74].

«در حقیقت‌ هرکه‌ نزد پروردگارش‌ مجرم‌ برود» یعنی‌ به‌ حال‌ کفر برود «جهنم ‌برای‌ اوست‌، در آن‌ نه‌ می‌میرد و نه‌ زندگی‌ می‌یابد» نه‌ در جهنم‌ می‌میرد به‌ مرگی ‌راحت‌ و نه‌ زنده‌ می‌ماند به‌ زندگی‌ای‌ گوارا و لذت‌بخش‌ پس‌ شخص‌ جهنمی‌ درد و زجر می‌کشد چنان‌که‌ زندگان‌ درد و زجر را لمس‌ می‌کنند ولی‌ با وجود آن‌که‌ در زیر فشار عذاب‌ در حال‌ جان‌کندن‌ قرار دارد، نمی‌ میرد و با آن‌که‌ جرعه‌ مرگ‌ را مزه‌مزه‌ می‌کند اما احساس‌ درد و ألم‌ در او از بین‌ نمی‌رود.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ احمد و مسلم‌ از ابی‌سعید رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خطبه‌ای‌ ایراد کردند و در اثنای‌ خطبه‌ به‌ این‌ آیه‌ رسیدند پس ‌فرمودند: «أما أهلها الذین‌ هم‌ أهلها فإنهم‌ لا یموتون‌ فیها ولا یحیون‌، وأما الذین‌ لیسوا بأهلها فإن‌ النار تمیتهم‌ إماتة‌، ثم‌ یقوم‌ الشفعاء فیشفعون‌، فیؤتی‌ بهم‌ ضبائر علی‌ نهر یقال‌ له‌ نهر الحیاة أو الحیوان‌، فینبتون‌ کما ینبت‌ الغثاء فی‌ حمیل‌ السیل». «اما اهل‌ دوزخ‌ که‌ آنان ‌به ‌راستی‌ اهل‌ آن‌ هستند پس‌ نه‌ در آن‌ می‌میرند و نه‌ زنده‌ می‌مانند. ولی‌ کسانی‌ که ‌اهل‌ دوزخ‌ نیستند، آتش‌ آنان‌ را می‌میراند میراندنی‌، سپس‌ شفیعان‌ برمی‌خیزند وشفاعت‌ می‌کنند آن‌گاه‌ آنان‌ را گروه‌گروه‌ بر نهری‌ می‌آورند که‌ به‌ آن‌ نهر حیات‌ یا حیوان‌ گفته‌ می‌شود پس‌ در آن‌ نهر سبز می‌شوند و می‌رویند چنان‌که‌ خاشاک‌ وسبزه‌ها در کف‌ آب‌ سیل‌ می‌روید». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «یخرج ‌من‌ النار من‌ کان‌ فی‌ قلبه‌ مثقال‌ ذرة‌ من‌ إیمان». «کسانی‌ که‌ در قلب‌شان‌ به‌اندازه‌ هم‌سنگ ‌ذره‌ای‌ از ایمان‌ بوده‌ است‌، از آتش‌ بیرون‌ آورده‌ می‌شوند».

﴿وَمَن یَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ٧٥ [طه: 75].

«و هرکس نزد او مؤمن‌ بیاید درحالی‌که‌» به‌ پشتوانه‌ و تأیید ایمان‌ «اعمال‌ شایسته ‌انجام‌ داده‌ باشد» و طاعات‌ و عبادات‌ و اعمال‌ نیک‌ را پیش‌ فرستاده‌ باشد؛ «پس ‌این‌ گروه‌ برای‌شان‌ درجات‌ بلند است‌» یعنی‌: برای‌شان‌ منازلی‌ رفیع‌ و والاست‌. سپس‌ حق‌ تعالی‌ خود این‌ درجات‌ بلند را تفسیر نموده‌ و می‌فرماید:

﴿جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ مَن تَزَکَّىٰ٧٦ [طه: 76].

«جنات‌ عدن‌» یعنی‌ بهشتهای‌ همیشه‌ماندگار «که‌ از زیر آن‌ جویبارها روان‌ است‌، جاودانه‌ در آن‌ می‌مانند و این‌ است‌ پاداش‌ کسی‌ که‌ به‌ پاکی‌ گراییده‌ است‌» و از کفر و گناهان‌ موجب ‌آورنده‌ دوزخ‌ پرهیز کرده‌ است‌. ابن‌کثیر ترجیحا بر آن‌ است‌ که‌ این‌ آیات‌، حکایت‌ سخنان‌ ساحران‌ در پاسخ‌ فرعون‌ است‌.

﴿وَلَقَدۡ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِی فَٱضۡرِبۡ لَهُمۡ طَرِیقٗا فِی ٱلۡبَحۡرِ یَبَسٗا لَّا تَخَٰفُ دَرَکٗا وَلَا تَخۡشَىٰ٧٧ [طه: 77].

«و هرآینه‌ به‌سوی‌ موسی‌ وحی‌ فرستادیم‌» هنگامی‌ که‌ فرعون‌ بعد از مشاهده‌ همه‌ معجزات‌ و مجازات‌های‌ نازل‌ شده‌ بر قوم‌ خود، باز هم‌ اجازه‌ نداد که ‌بنی‌اسرائیل‌ با موسی‌  علیه السلام  رهسپار سرزمین‌ شام‌ گردند؛ «که‌ بندگانم‌ را شبانه‌ ببر» ازمصر، بی‌آن‌که‌ کسی‌ از حالتان‌ آگاهی‌ یابد «و راهی‌ خشک‌ در دریا برای‌شان‌ باز کن‌» یعنی‌ با عصایت‌ بر دریا بزن‌ پس‌ راهی‌ خشک‌ در وسط دریا برای‌شان‌ شگافته‌ می‌شود. یادآور می‌شویم‌ که‌ آن‌ دریا، دریای‌ قلزم‌ (بحر احمر) بود «که‌ نه‌ از فرارسیدن‌ دشمن‌ بترسی‌» یعنی‌: ایمن‌ هستی‌ از این‌که‌ دشمن‌ به‌ تو برسد و تو را دریابد «و نه‌ بیمناک‌ باشی‌» از فرعون‌ یا از غرق ‌شدن‌ در دریا.

این‌ امر که‌ خدای‌  عزوجل بستر دریا را برای‌شان‌ چنان‌ خشک‌ گردانید که‌ نه‌ در آن‌ آبی‌ بود و نه‌ گلی‌، بی‌شک‌ معجزه‌ای‌ بس‌ بزرگ‌ برای‌ موسی‌  علیه السلام  بود.

﴿فَأَتۡبَعَهُمۡ فِرۡعَوۡنُ بِجُنُودِهِۦ فَغَشِیَهُم مِّنَ ٱلۡیَمِّ مَا غَشِیَهُمۡ٧٨ [طه: 78].

«پس‌ فرعون‌ با لشکریانش‌» از مصر به‌ تعقیب‌ موسی‌ وقومش‌ بیرون‌ آمد و «آنها را دنبال‌ کرد پس‌ فرو پوشانید آنان‌ را از دریا آنچه‌ فرو پوشانید» تکرار برای‌ بزرگ‌ نمایاندن‌ و تصویر هولناک‌ بودن‌ این‌ واقعه‌ است‌. یعنی‌ امواجی‌ بزرگ‌ وسهمگین‌، فرعون‌ و فرعونیان‌ را در خود فروپوشانید. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: همان‌ چیزی‌ آنان‌ را فروپوشانید که‌ تو داستان‌ آن‌ را شنیده‌ای‌.

﴿وَأَضَلَّ فِرۡعَوۡنُ قَوۡمَهُۥ وَمَا هَدَىٰ٧٩ [طه: 79].

«و فرعون‌ قوم‌ خود را گمراه‌ کرد» از راه‌ رشد و هدایت‌ «و هدایت‌ ننمود» آنان‌ را به‌سوی‌ راه‌ نجات‌، هنگامی‌ که‌ آنها را با خود به‌ راهی‌ کشانید که‌ بنی‌اسرائیل‌ از میان‌ دریا آن‌ را پیموده‌ بودند.

﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ قَدۡ أَنجَیۡنَٰکُم مِّنۡ عَدُوِّکُمۡ وَوَٰعَدۡنَٰکُمۡ جَانِبَ ٱلطُّورِ ٱلۡأَیۡمَنَ وَنَزَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰ٨٠ [طه: 80].

و گفتیم‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ بعد از نجات‌دادنشان‌ از دست‌ فرعون‌: «ای‌ بنی‌اسرائیل‌! درحقیقت‌ ما شما را از دشمنتان‌» فرعون‌ «نجات‌ دادیم‌ و در جانب‌ راست‌ طور با شما وعده‌ نهادیم‌» یعنی‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  فرمان‌ دادیم‌ که‌ شما را با خود به‌ طور بیاورد تا درحضور شما با او سخن‌ بگوییم‌ و در نتیجه‌، شما کلام‌ ما را خطاب‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  بشنوید. مراد این‌ است‌ که‌: گروهی‌ برگزیده‌ و انتخاب‌شده‌ از بنی‌اسرائیل‌ که ‌عبارت‌ از هفتاد تن‌ نقبای‌شان‌ بودند، با موسی‌  علیه السلام  به‌ وعده‌گاهی‌ آیند که‌ در جانب‌ راست‌ کوهی‌ در سینا به‌نام ‌«طور» قرارداشت‌ «و بر شما من‌ و سلوی ‌فروفرستادیم‌» در دشت‌ تیه‌، جایی‌ که‌ سخت‌ نیازمند آن‌ بودید. تفسیر من‌ وسلوی‌ (ترنجبین‌ و بلدرچین‌) در سوره‌ بقره‌ (آیه/‌57) گذشت‌.

﴿کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَلَا تَطۡغَوۡاْ فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیۡکُمۡ غَضَبِیۖ وَمَن یَحۡلِلۡ عَلَیۡهِ غَضَبِی فَقَدۡ هَوَىٰ٨١ [طه: 81].

«از طیبات‌ آنچه‌ که‌ شما را روزی‌ دادیم‌، بخورید» مراد از طیبات‌: لذایذ و خوراکی‌های‌ حلال‌ است‌ «و در آن‌» یعنی‌ در روزی‌ من‌ «از حد تجاوز نکنید» یعنی‌ از آنچه‌ که‌ جایز است‌ به‌سوی‌ آنچه‌ که‌ جایز نیست‌، تجاوز نکنید. به ‌قولی‌ معنی ‌این‌ است‌: نعمت‌ الله عزوجل را انکار نکنید که‌ در آن‌ صورت‌ طغیانگر و تجاوزکار خواهید بود «آن‌گاه‌ خشم‌ من‌ بر شما فرود می‌آید و هرکس خشم‌ من‌» یعنی‌ عذاب ‌من‌ «بر او فرود آید، قطعا در هلاکت‌ افتاده‌ است‌» فقد هوی‌: یعنی‌ قطعا رهسپار هاویه ‌شده‌ است‌ که‌ عبارت‌ از قعر دوزخ‌ است‌.

﴿وَإِنِّی لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢ [طه: 82].

«و به‌ یقین‌ من‌ آمرزنده‌ کسی‌ هستم‌ که‌ توبه‌ کند و ایمان‌ بیاورد و کار شایسته‌ نماید» یعنی‌ آمرزگارم‌ برای‌ کسی‌ که‌ از کفر و شرک‌ و گناهان‌ توبه‌ کند و به‌ خدا عزوجل و فرشتگان‌ و کتاب‌ها و پیامبران‌ و روز آخرت‌ ایمان‌ آورد و اعمال‌ شایسته‌ای‌ را که‌ شرع‌ انور آنها را نیکو شناخته‌ و اجرای‌ آنها را خواسته‌، انجام‌ دهد و «باز به‌ راه‌ راست‌ رهسپار شود» یعنی‌ تا می‌میرد بر این‌ شیوه‌ استقامت‌ ورزد. به‌قولی‌، مراد این‌ است‌ که‌: علم‌ بیاموزد تا به‌وسیله‌ آن‌ به‌سوی‌ حقیقت‌ راهیاب ‌شود.

این‌ آیه‌ دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ هدایت‌ کامل‌، اثری‌ از ایمان‌، عمل‌ صالح‌ و توبه‌ است‌.

﴿۞وَمَآ أَعۡجَلَکَ عَن قَوۡمِکَ یَٰمُوسَىٰ٨٣ [طه: 83].

«و ای‌ موسی‌! چه‌ چیز ـ غافل‌ مانده‌ از قوم‌ خود ـ تو را به‌ شتاب‌ آورد» وعده‌ مقرر چنان‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  و هفتاد تن‌ نقبا و نخبگان‌ قومش‌ همه‌ با هم‌ به‌ طورآیند، موسی‌  علیه السلام  با آنان‌ به‌ راه‌ افتاد اما سپس‌ به‌شوق‌ وعده‌گاه‌ پروردگارش‌ از میانشان‌ به‌شتاب‌ پیشی‌ گرفت‌ و خود را قبل‌ از همه‌ به‌ میعادگاه‌ رسانید پس‌ خدای ‌ عزوجل در مقام‌ انکار به‌ وی‌ فرمود: ای‌ موسی‌! چه‌ چیز تو را بر آن‌ داشت‌ که ‌قومت‌ را ترک‌ کرده‌ و از میانشان‌ شتابان‌ بیرون‌ آیی‌؟ و این‌ دلیل‌ برآن‌ است‌ که ‌سبقت‌ جستن‌ رهبر به‌سوی‌ امر خیر و تنها گذاشتن‌ امت‌ ـ هر چند به‌ نیت‌ درستی ‌هم‌ باشد ـ انتخاب‌ وضع‌ سلیم‌ نیست‌ و مقرون‌ به‌ صلاح‌ نمی‌باشد.

﴿قَالَ هُمۡ أُوْلَآءِ عَلَىٰٓ أَثَرِی وَعَجِلۡتُ إِلَیۡکَ رَبِّ لِتَرۡضَىٰ٨٤ [طه: 84].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «قوم‌ من‌، اینان‌ در پی‌ منند» یعنی‌: در نزدیکی‌ من‌ هستند، هم‌ اینک‌ بعد از من‌ می‌رسند و میان‌ من‌ و آنان‌ مسافتی‌ اندک‌ بیش‌ نیست‌. سپس ‌دلیل‌ و موجب‌ عجله‌ خود را بیان‌ نموده‌ فرمود: «و من‌ ـ ای‌ پروردگارم‌ ـ به‌سوی‌ تو شتافتم‌» به‌ وعده‌گاه‌ «تا خشنود شوی‌» یعنی‌: تا بر خشنودیت‌ از من‌ بیفزایی‌.

﴿قَالَ فَإِنَّا قَدۡ فَتَنَّا قَوۡمَکَ مِنۢ بَعۡدِکَ وَأَضَلَّهُمُ ٱلسَّامِرِیُّ٨٥ [طه: 85].

 «فرمود» خدای‌ سبحان‌ «اما ما قومت‌ را پس‌ از عزیمت‌ تو در فتنه‌ افگندیم‌» یعنی‌ آنان‌ را مورد آزمایش‌ و ابتلا قراردادیم‌ و در بلا و محنت‌ افگندیم‌ «و سامری‌ آنها را گمراه‌ کرد» یعنی‌: آنها را در سردرگمی‌ و گمراهی‌ از حق‌ فروافگند، با فراخواندنشان‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌ طلایی‌ و اجابت‌ گفتنشان‌ از این ‌خواسته‌ وی‌. سامری‌ از قبیله‌ای‌ به‌نام‌ سامره‌ بود؛ او به‌ همراهانش‌ از بنی‌اسرائیل ‌گفت‌: موسی‌ بدان‌ سبب‌ از میعادی‌ که‌ میان‌ شما و او بود، تخلف‌ کرد و از شما پیشی‌ گرفت‌ که‌ این‌ زیورات‌ حرام‌ در میان‌ شما وجود داشت‌! پس‌ آنها را امر کرد که‌ زیورات‌ را در آتش‌ افگنند، سپس‌ از آن‌ زیورات‌ گوساله‌ای‌ ساخت‌ و شد آنچه‌ شد.

یادآور می‌شویم‌ که‌ بنی‌اسرائیل‌ هنگامی‌ که‌ قصد خروج‌ از مصر را داشتند، زیوراتی‌ را از قبطیان‌ به‌ عاریت‌ گرفته‌ بودند.

﴿فَرَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ أَلَمۡ یَعِدۡکُمۡ رَبُّکُمۡ وَعۡدًا حَسَنًاۚ أَفَطَالَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡعَهۡدُ أَمۡ أَرَدتُّمۡ أَن یَحِلَّ عَلَیۡکُمۡ غَضَبٞ مِّن رَّبِّکُمۡ فَأَخۡلَفۡتُم مَّوۡعِدِی٨٦ [طه: 86].

«پس‌ موسی‌» بعد از به‌ پایان‌ رساندن‌ میعاد چهل‌ شب‌ مناجات‌ در طور و گرفتن‌ تورات‌ «خشمگین‌ و اندوهناک‌ به‌سوی‌ قوم‌ خود برگشت‌» أسفا: تأسف‌ سخت‌ و شدت‌ خشم‌ است‌ «گفت‌: ای‌ قوم‌ من‌، آیا پروردگار شما به‌ شما» بر زبان‌ من ‌«وعده‌ نیک‌ نداد» وعده‌ دریافت‌ هر خیری‌ در دنیا و در آخرت‌؟ از جمله‌ به‌شما بهشت‌ را وعده‌ داد؛ چنانچه‌ بر طاعت‌ وی‌ پایداری‌ ورزید و به‌ شما وعده‌ داد که‌ کلام‌ خود در تورات‌ را بر زبان‌ من‌ به‌ شما بشنواند تا به‌ آنچه‌ که‌ در آن‌ است‌ عمل‌ کنید و در نتیجه‌ مستحق‌ پاداش‌ عمل‌ خویش‌ گردید «آیا مدت‌ بر شما دراز شد» یعنی‌: آیا زمان‌ و مدت‌ جدایی‌ام‌ از شما طولانی‌ شد که‌ به‌ سبب‌ آن‌، وعده‌های‌ الهی‌ را فراموش‌ کردید، درحالی‌که‌ هنوز از آن‌ مدت‌ بیش‌ از یک‌ ماه‌ وچند روز نگذشته‌ است‌؟ «یا خواستید خشمی‌ از پروردگارتان‌ بر شما فرود آید» یا با این‌ عمل‌ خود خواستید کاری‌ کنید که‌ به‌ سبب‌ آن‌ خشم‌ و عذاب‌ الهی‌ گریبانگیرتان‌ شود و بر شما فرود آید «که‌ با وعده‌ من‌ مخالفت‌ کردید» زیرا قوم ‌موسی‌  علیه السلام  به‌ وی‌ وعده‌ داده‌ بودند که‌ تا او از طور به‌سویشان‌ باز می‌گردد، به‌طاعت‌ خدای‌  عزوجل قیام‌ کنند. به‌قولی‌: آنان‌ به‌ او وعده‌ داده‌ بودند که‌ در پی‌ او به‌ میعادگاه‌ بیایند ولی‌ همین‌که‌ او از آنان‌ پیشی‌ گرفت‌، توقف‌ کرده‌ و از پیوستن‌ به ‌او منصرف‌ شدند و تخلف‌ ورزیدند.

﴿قَالُواْ مَآ أَخۡلَفۡنَا مَوۡعِدَکَ بِمَلۡکِنَا وَلَٰکِنَّا حُمِّلۡنَآ أَوۡزَارٗا مِّن زِینَةِ ٱلۡقَوۡمِ فَقَذَفۡنَٰهَا فَکَذَٰلِکَ أَلۡقَى ٱلسَّامِرِیُّ٨٧ [طه: 87].

«گفتند: ما به‌ اختیار خود باتو خلاف‌ وعده‌ نکردیم‌» بلکه‌ بر خلاف ‌کردن‌ وعده ‌مجبور بودیم‌ زیرا این‌ سامری‌ بود که‌ نیرنگ‌ پلیدی‌ در کارکرد. سپس‌ به‌ بیان‌ این ‌نیرنگ‌ وی‌ پرداخته‌ گفتند: «ولی‌ از زر و زیور قوم‌ بارهایی‌ سنگین‌ بر دوش ‌داشتیم‌» نقل‌ است‌ که‌ بنی‌اسرائیل‌ چون‌ می‌خواستند با موسی‌  علیه السلام  از مصر بیرون‌ روند، از مردم‌ آنجا زیورآلاتی‌ را به‌ عاریت‌ گرفته‌ و به‌ آنان‌ چنین‌ وانمود کردند که‌ می‌خواهند در جشن‌ یا عروسی‌ای‌ که‌ دارند از آنها استفاده‌ کنند لذا به‌ این‌ زیورات‌ موقتا احتیاج‌ دارند. زیورات‌ را «اوزار: گناهان‌» نامیدند زیرا تصاحب‌ این‌ زیورات‌ برای‌شان‌ حلال‌ نبود «پس‌ آنها را افگندیم‌» یعنی‌: به‌ منظور رهایی‌ ازگناه‌، آن‌ زیورات‌ را در آتش‌ افگندیم‌ و این‌ سامری‌ بود که‌ نیرنگ‌ انداختن ‌زیورات‌ در آتش‌ را به‌کار برد و گفت‌: این‌ زیورات‌ بر شما حلال‌ نیست‌ و آنها را در آتش‌ اندازید «و سامری‌ همین‌ گونه‌ بینداخت‌» یعنی‌: همین‌گونه‌ که‌ ما انداختیم‌، سامری‌ نیز آنچه‌ از زیورات‌ که‌ با خود داشت‌ در آتش‌ افگند آن‌گاه‌ از مجموعه ‌آن‌ زیورات‌ برای‌ ما گوساله‌ای‌ از طلا ساخت‌.

در روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ سامری‌ جبرئیل‌  علیه السلام  را در همان‌ شکل‌ و صورتی‌ که‌ به ‌زمین‌ فرود می‌آید دید، سپس‌ از خاک‌ قدمگاه‌ وی‌، یا خاک‌ زیر سم‌ اسب‌ وی ‌مشتی‌ برگرفته‌ آن‌ را بر گوساله‌ طلایی‌ افگند و بر اثر آن‌، گوساله‌ بانگ‌ برمی‌داشت‌.

ابن‌ کثیر می‌گوید: «بنی‌اسرائیل‌ به‌ قصد زهد و تقوا از زیورات‌ قوم‌ قبط پرهیز کرده‌ و آن‌ را از خود دور افگندند اما از سوی‌ دیگر به‌ گوساله ‌پرستی‌ روی ‌آوردند، بدین‌سان‌ بود که‌ از یک‌ چیز کم‌ اهمیت‌ زهد پیشه‌ کرده‌ ولی‌ در برابر یک ‌جنایت‌ بزرگ‌ گردن‌ نهادند چنان‌که‌ نقل‌ است‌: مردی‌ از اهالی‌ عراق‌ از عبدالله بن‌عمر رضی الله عنه  درباره‌ خون‌ پشه‌ای‌ که‌ لباس‌ بدان‌ آلوده‌ می‌شود پرسید که‌ آیا نماز خواندن‌ در آن‌ لباس‌ جایز است‌ یا خیر؟ عبدالله رضی الله عنه  فرمود: شگفتا! به‌ مردم ‌عراق‌ بنگرید؛ فرزند رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ـ حسین‌ رضی الله عنه  ـ را کشتند (و دم‌ برنیاوردند) حالا می‌آیند و از ما حکم‌ خون‌ پشه‌ای‌ را می‌پرسند؟!».

این‌ نکته‌ قابل‌ تأمل‌ است‌ که‌ سامری‌ از روحیه‌ ورع‌، زهد و پرهیزگاری‌ مردم‌ سوء استفاده‌ کرد پس‌ از این‌ امر به‌ این‌ نتیجه‌ دست‌ می‌یابیم‌ که‌ اگر مردم‌ از علم‌ وآگاهی‌ درست‌ بی‌ بهره‌ باشند، ممکن‌ است‌ همیشه‌ از آنان‌ چنین‌ سوء استفاده‌هایی ‌بشود چنان‌که‌ عبدالله بن‌ سبا از روحیه‌ ورع‌ و پرهیزگاری‌ موجود در زمان‌ خلافت ‌ابوبکر و عمر رضی الله عنه  سوء استفاده‌ کرد و در زیر نقاب‌ دفاع‌ از فرهنگ ‌پرهیزگاری‌، عملکرد عثمان‌ رضی الله عنه  را به‌ زیر سؤال‌ برد و آن‌ فتنه‌ کور را که‌ هنوز امت ‌اسلامی‌ از آثار تفرقه‌بار آن‌ رنج‌ می‌برد، برانگیخت‌. البته‌ در هر زمان‌ مسلمانانی ‌ساده‌لوح‌ وجود دارند که‌ با آویختن‌ به‌ ریسمان‌ زهد بارد و جاهلانه‌، رهسپار وادی ‌ضلال‌ مبین‌ و گرفتار دام‌ شیطان‌ لعین‌ می‌شوند.

﴿فَأَخۡرَجَ لَهُمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٞ فَقَالُواْ هَٰذَآ إِلَٰهُکُمۡ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِیَ٨٨ [طه: 88].

«پس‌» سامری‌ از این‌ طلاها «برای‌شان‌ پیکر گوساله‌ای‌ که‌ صدایی‌ داشت‌ بیرون‌ آورد» یعنی‌: گوساله‌ سامری‌ بانگ‌ و آواز برمی‌داشت‌ چنان‌که‌ گوساله‌ زنده‌ بانگ ‌برمی‌دارد. خوار: بانگ‌ گاو است‌. به‌ قولی‌: سامری‌ در فن‌ پیکرتراشی‌ مهارت ‌بسیاری‌ داشت‌ لذا در پیکر آن‌ گوساله‌ چنان‌ شگاف‌هایی‌ قرار داده ‌بود که‌ چون‌ باد در شکم‌ آن‌ داخل‌ می‌شد، آوازی‌ از آن‌ بر می‌خاست‌ بنابر این‌، در آن‌ گوساله‌ حیاتی‌ وجود نداشت‌ «پس‌» سامری‌ و کسانی‌ که‌ با او در این‌ کار موافقت‌ و همراهی‌ کرده‌ بودند، خطاب‌ به‌ بنی‌ اسرائیل‌: «گفتند: این‌ خدای‌ شما و خدای‌ موسی‌است‌» لذا او را بپرستید «پس‌ فراموش‌ کرده‌ است‌» یعنی‌: موسی‌  علیه السلام  راه‌ را گم‌ کرده‌ و جای‌ این‌ خدایش‌ را پیدا نکرده‌ زیرا از آن‌ آگاهی‌ نداشته‌ پس‌ رفته‌ است‌ تا آن‌ را در طور جست‌وجو کند و بیابد. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: موسی‌  علیه السلام  فراموش ‌کرد تا به‌ شما بگوید که‌ این‌ گوساله‌ خدای‌ او و خدای‌ شماست‌. یا ضمیر در (نسی‌) به‌ سامری‌ بر می‌گردد. یعنی‌: سامری‌ پروردگار حقیقی‌ خود را از یاد برد، یا این‌ امر را فراموش‌ کرد که‌ گوساله‌ نمی‌تواند خدا باشد، به‌ دلیل‌ آیه‌ ذیل‌:

﴿أَفَلَا یَرَوۡنَ أَلَّا یَرۡجِعُ إِلَیۡهِمۡ قَوۡلٗا وَلَا یَمۡلِکُ لَهُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا٨٩ [طه: 89].

«مگر نمی‌بینند که‌ به‌سویشان‌ سخنی‌ را بازنمی‌گرداند» یعنی‌: آیا آن‌ گمراهان ‌کورمغز در این‌ امر اندیشه‌ و تفکر نکرده‌اند که‌ آن‌ گوساله‌ پاسخ‌ سخنشان‌ را نمی‌دهد «و مالک‌ هیچ‌ سود و زیانی‌ برای‌شان‌ نیست‌» پس‌ چگونه‌ می‌پندارند که‌ او خداست‌؟.

﴿کَذَٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ مَا قَدۡ سَبَقَۚ وَقَدۡ ءَاتَیۡنَٰکَ مِن لَّدُنَّا ذِکۡرٗا٩٩ [طه: 99].

«و در حقیقت‌ هارون‌ به‌ آنان‌» یعنی‌ به‌ پرستشگران‌ گوساله‌ «پیش‌ از این‌» یعنی‌: پیش‌ از آن‌که‌ موسی‌  علیه السلام  از طور به‌سویشان‌ بازگردد؛ «گفته‌ بود که‌ ای‌ قوم‌ من‌! جز این‌ نیست‌ که‌ شما به‌ این‌ گوساله‌ مورد فتنه‌ قرار گرفته‌اید» یعنی‌: شما به‌ سبب‌ این‌گوساله‌ در فتنه‌ افتاده‌ و مورد آزمایش‌ قرارگرفته‌اید و به‌ خاطر آن‌ از راه‌ حق‌ گمراه ‌شده‌اید پس‌ آن‌ را پرستش‌ نکنید «و بی‌گمان‌ پروردگار شما خدای‌ رحمان‌ است‌» نه‌گوساله‌ بی‌جان‌ «پس‌ مرا پیروی‌ کنید و فرمان‌ مرا پذیرا باشید» در عبادت‌ خداوند عزوجل لذا از سامری‌ در دستور وی‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌، پیروی‌ نکنید.

پس‌ ملاحظه‌ می‌شود که‌ هارون‌  علیه السلام  به‌ نیکوترین‌ وجه‌ آنان‌ را موعظه‌ نموده‌ بود زیرا او:

اولا: آنان‌ را با این‌ سخنش‌: (إنما فتنتم به: همانا شما به‌ سبب‌ این‌ گوساله‌ به‌ فتنه‌ در افتاده‌اید)؛ از بطلان‌ کارشان‌ آگاه‌ کرد.

ثانیا: آنان‌ را با این‌ سخنش‌: (و إن‌ ربکم‌ الرحمن‌: و همانا پروردگار شما خدای ‌رحمان‌ است‌)؛ به‌سوی‌ معرفت‌ الله عزوجل دعوت‌ نمود.

ثالثا: آنان‌ را با این‌ سخنش‌: (فاتبعونی: از من‌ پیروی‌ کنید)؛ به‌ معرفت‌ نبوت‌ فراخواند.

رابعا: آنان‌ را با این‌ سخنش‌: (وأطیعوا أمری: و از فرمان‌ من‌ اطاعت‌ کنید)؛ به ‌پیروی‌ و انقیاد در برابر احکام‌ و قوانین‌ الهی‌ دستور داد.

﴿قَالُواْ لَن نَّبۡرَحَ عَلَیۡهِ عَٰکِفِینَ حَتَّىٰ یَرۡجِعَ إِلَیۡنَا مُوسَىٰ٩١ [طه: 91].

«گفتند» منحرفان‌ بنی‌ اسرائیل‌ در پاسخ‌ هارون‌  علیه السلام  «همیشه‌ مجاور خواهیم‌ بود بر» پرستش‌ «این‌ گوساله‌ تا موسی‌ به‌سوی‌ ما بازگردد» آن‌گاه‌ می‌نگریم‌ که‌ آیا او مارا در پرستش‌ آن‌ تأیید می‌کند یا خیر؟ در این‌ هنگام‌ بود که‌ هارون‌  علیه السلام  از آنان‌ کناره‌ گرفت‌.

﴿قَالَ یَٰهَٰرُونُ مَا مَنَعَکَ إِذۡ رَأَیۡتَهُمۡ ضَلُّوٓاْ٩٢ أَلَّا تَتَّبِعَنِۖ أَفَعَصَیۡتَ أَمۡرِی٩٣ [طه: 92-93].

سرانجام‌ موسی‌  علیه السلام  از طور بازگشت‌ و خواست‌ تا با سرزنش‌ برادرش‌ هارون‌  علیه السلام  بر اوضاع‌ چیره‌ شود و بساط آن‌ انحراف‌ را برچیند: «گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «ای‌ هارون‌! وقتی‌ دیدی‌ آنها گمراه‌ شدند» با پرستش‌ گوساله‌ «چه‌ چیز تو را بازداشت‌ که‌ ازمن‌ پیروی‌ کنی‌؟» یعنی‌: به‌ من‌ به‌ پیوندی‌ و مرا از این‌ عملکردشان‌ آگاه‌ گردانی‌؟ یا معنی‌ این‌ است‌: چرا در خشمگین‌ شدن‌ به‌ خاطر الله عزوجل از من‌ پیروی‌ نکردی‌ و با این‌ گمراهان‌ به‌ مبارزه‌ بر نخاستی‌؟ «آیا از فرمانم‌ سرپیچی‌ کردی‌؟» یعنی‌: چگونه ‌دستورم‌ را در ایستادگی‌ برای‌ خدا عزوجل و پشت ‌کردن‌ به‌ کسانی‌ که‌ با دین‌ وی‌ به‌مخالفت‌ برخاسته‌اند، خلاف‌ کردی‌ و در میان‌ گروهی‌ اقامت‌ گزیدی‌ که‌ گوساله‌ را به‌ خدایی‌ گرفته‌اند؟ یادآور می‌شویم‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  قبل‌ از رفتن‌ به‌ کوه‌ طور، به‌ برادرش‌ فرمان‌ داده‌ بود که‌: (در میان‌ قومم جانشین‌ من‌ باش‌ و کار آنان‌ را اصلاح ‌کن‌ و از راه‌ فسادگران‌ پیروی‌ نکن‌) «اعراف‌ / 142».

قرطبی‌ می‌گوید: «این‌ اصل‌ است‌ در امر به ‌معروف‌ و نهی‌از منکر که‌ باید از اهل‌ منکر کناره‌ گرفت‌ لذا کسی‌ که‌ در میان‌ اهل‌ منکر اقامت‌ می‌گزیند، بویژه‌ اگر به ‌عمل‌ آنان‌ راضی‌ باشد، حکم‌ او همچون‌ حکم‌ آنان‌ است‌».

﴿قَالَ یَبۡنَؤُمَّ لَا تَأۡخُذۡ بِلِحۡیَتِی وَلَا بِرَأۡسِیٓۖ إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقۡتَ بَیۡنَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَلَمۡ تَرۡقُبۡ قَوۡلِی٩٤ [طه: 94].

«گفت‌» هارون‌  علیه السلام  «ای‌ پسر مادرم‌» او مخصوصا بدین‌ سبب‌ مادر را ذکر کردکه‌ دل‌ موسی‌  علیه السلام  را بر سر مهر آورد «نه‌ ریش‌ مرا بگیر و نه‌ سرم‌ را» یعنی‌ با من‌ این‌گونه‌ از سر خشم‌ و پرخاش‌گری‌ برخورد نکن‌. نقل‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  با دست ‌چپ‌ خود ریش‌ هارون‌  علیه السلام  را و با دست‌ راستش‌ موی‌ سر وی‌ را گرفته‌ بود و به ‌انگیزه‌ خشم‌ و غیرت‌ در راه‌ خدا عزوجل او را همچنان‌ به‌سوی‌ خود می‌کشید. سپس ‌هارون‌  علیه السلام  به‌ بیان‌ عذر خویش‌ در عدم‌ جنگیدن‌ با گوساله ‌پرستان‌ پرداخت‌ و گفت‌: «من‌ از آن‌ ترسیدم‌ که‌ بگویی‌: میان‌ بنی‌اسرائیل‌ تفرقه‌ انداخته‌ای‌» یعنی‌: ترسیدم‌ که ‌اگر از میانشان‌ بیرون‌ روم‌ و ترکشان‌ کنم‌، یا اگر با آنان‌ بجنگم‌، متفرق‌ شوند زیرا اگر از میانشان‌ بیرون‌ می‌رفتم‌، یا علیه‌ آنان‌ مبارزه‌ می‌کردم‌، قطعا گروهی‌ از من ‌پیروی‌ می‌کردند و دیگران‌ همراه‌ سامری‌ بر پرستش‌ گوساله‌ باقی‌ می‌ماندند لذا ازآن‌ بیم‌ داشتم‌ که‌ در آن‌ صورت‌ به‌ من‌ بگویی‌: این‌ تو بودی‌ که‌ جمع‌شان‌ را پراکنده‌ ساخته‌ای‌.

گویند که‌ شمار همه‌ آنان‌ در آن‌ زمان‌ ششصد هزار تن‌ بود که‌ جز دوازده ‌هزار تن‌، بقیه‌ همه‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌ روی‌ آوردند «و» نیز ترسیدم‌ که‌ بگویی‌ «سخنم‌ را نگاه‌ نداشتی‌» یعنی‌: به‌ سفارشم‌ درباره‌ آنها عمل‌ نکردی‌ و نصیحتم‌ را پاس ‌نداشتی‌. و آن‌ این‌ سفارش‌ موسی‌ به‌ هارون‌ علیهماالسلام بود: ﴿ٱخۡلُفۡنِی فِی قَوۡمِی وَأَصۡلِحۡ [الأعراف: 142] «در میان‌ قوم‌ من‌ جانشینم‌ باش‌ و کار آنان‌ را اصلاح‌ کن». همچنان ‌هارون‌ به‌سوی‌ موسی‌ علیهماالسلام عذر دیگری‌ پیش‌ افگند، با این‌ سخنش‌: (این‌ قوم‌ مرا ناتوان‌ یافتند و چیزی‌ نمانده‌ بود که‌ مرا بکشند) «اعراف/‌ 150».

﴿قَالَ فَمَا خَطۡبُکَ یَٰسَٰمِرِیُّ٩٥ [طه: 95].

«موسی‌ گفت‌: ای‌ سامری‌! منظور تو چه‌ بود؟» و چه‌ چیز تو را به‌ این‌ کار واداشت‌؟.

﴿قَالَ بَصُرۡتُ بِمَا لَمۡ یَبۡصُرُواْ بِهِۦ فَقَبَضۡتُ قَبۡضَةٗ مِّنۡ أَثَرِ ٱلرَّسُولِ فَنَبَذۡتُهَا وَکَذَٰلِکَ سَوَّلَتۡ لِی نَفۡسِی٩٦ [طه: 96].

«گفت‌» سامری‌ «من‌ به‌ چیزی‌ بینا شدم‌ که‌ دیگران‌ به‌ آن‌ بینا نشدند» به‌ قولی‌: مراد او همان‌ رؤیت‌ جبرئیل‌  علیه السلام  بود که‌ او را سوار بر اسبی‌ دید پس‌ در ضمیرش ‌چنین‌ افگنده‌ شد که‌ از رد پای‌ اسب‌ وی‌ مشت‌ خاکی‌ برگیرد. گفتنی‌ است‌؛ خاک‌ زیرپای‌ جبرئیل‌  علیه السلام  و اسبش‌ بر هیچ‌ جمادی‌ نمی‌افتد مگر این‌که‌ آن‌ جماد زنده ‌می‌شود چنان‌که‌ سامری‌ گفت‌: «پس‌ مشتی‌ خاک‌ از رد پای‌ فرستاده‌ خدا» یعنی ‌جبرئیل‌  علیه السلام  «برداشتم‌ و آن‌ را در پیکر افگندم‌» یعنی‌ در همان‌ پیکری‌ که‌ از زر گداخته‌ به‌ قالب‌ گوساله‌ ریخته‌ و پیراسته‌ بودم‌ «و نفس‌ من‌ همین‌ وصف‌ را پیش‌ من‌ بیاراست‌» و مرا به‌ این‌ دام‌ فریب‌ انداخت‌ پس‌ در این‌ امر نه‌ الهامی‌ الهی‌ داشتم‌، نه‌برهانی‌ نقلی‌ یا عقلی‌ بلکه‌ این‌ فقط از آرایش‌ دهی‌های‌ نفسم‌ بود و بس‌. این‌ سخن ‌سامری‌ اعترافی‌ از سوی‌ وی‌ به‌ اشتباه‌ است‌، نه‌ توبه‌ و ندامت‌.

قرطبی‌ می‌گوید: «از امام‌ ابوبکر طرطرشی‌  رحمه الله  پرسیدند: چه‌ می‌گوید سید فقیه‌ ما درباره‌ گروهی‌ از صوفیه‌ که‌ برای‌ ذکر اجتماع‌ می‌کنند و سپس‌ برخی‌ از آنان‌ می‌ایستند و به‌ رقص‌ و وجد می‌پردازند تا آن‌که‌ بی‌هوش‌ بر زمین‌ می‌افتند آن‌گاه‌ چیزی‌ آماده‌ کرده‌ و می‌خورند، آیا همراهی‌ و حضور با آنان‌ جایز است‌؟ امام‌ در پاسخ‌ گفت‌: خدای‌  عزوجل بر تو رحم‌ کند؛ مذهب‌ این‌ گروه‌ صوفیه‌، بطالت‌ وجهالت‌ و ضلالت‌ است‌ و اسلام‌ چیزی‌ جز کتاب‌ خدا عزوجل و سنت‌ رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نیست‌. اما از رقص‌ و وجد بشنو: اولین‌ کسانی‌ که‌ آن‌ را پدید آوردند، یاران‌ سامری‌ بودند که‌ چون‌ برای‌شان‌ گوساله‌ای‌ بانگ‌ برآور ساخت‌، ایستادند و گرداگرد وی‌ به‌ رقص‌ پرداختند پس‌ این‌ رقص‌ از دین‌ و آیین‌ کفار و پرستشگران ‌گوساله‌ است‌... مگر نخوانده‌ای‌ که‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با اصحابش‌ می‌نشست‌، گویی‌ پرنده‌ بر سرهایشان‌ آشیان‌ ساخته‌ بود، از بس‌ سکوت‌ و وقار و سنگینی‌ و ادب‌ داشتند؟ لذا بر سلطان‌ و نایبانش‌ لازم‌ است‌ تا اینان‌ را از حضور در مساجد و غیرآن‌ بازدارند و برای‌ کسی‌ که‌ به‌ خدا عزوجل و روز آخرت‌ ایمان‌ دارد، روا نیست ‌که‌ با آنان‌ در مجالس‌شان‌ حضور یابد و آنان‌ را بر باطل‌شان‌ مدد کند، این‌ است ‌مذهب‌ مالک‌ و ابوحنیفه‌ و شافعی‌ و احمدبن‌ حنبل‌ و غیر ایشان‌ از ائمه ‌مسلمین‌»[2].

﴿قَالَ فَٱذۡهَبۡ فَإِنَّ لَکَ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَۖ وَإِنَّ لَکَ مَوۡعِدٗا لَّن تُخۡلَفَهُۥۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰٓ إِلَٰهِکَ ٱلَّذِی ظَلۡتَ عَلَیۡهِ عَاکِفٗاۖ لَّنُحَرِّقَنَّهُۥ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُۥ فِی ٱلۡیَمِّ نَسۡفًا٩٧ [طه: 97].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  به‌ سامری‌ «پس‌ برو» از میان‌ ما و بیرون‌ رو از نزد ما «هرآینه‌ بهره‌ تو از زندگی‌ این‌ باشد که‌ بگویی‌: به‌ من‌ دست‌ نزنید» یعنی‌: همان‌ گونه‌که‌ تو به‌ چیزی‌ دست‌ زدی‌ که‌ دست‌زدن‌ به‌ آن‌ برایت‌ جایز نبود ـ یعنی‌ بر خاک‌پی‌ موکب‌ جبرئیل‌ ـ پس‌ اکنون‌ سزای‌ تو این‌ است‌ که‌ نه‌ کسی‌ به‌ تو دست‌ زند و نزدیک‌ شود و نه‌ تو هم‌ به‌ کسی‌ دست‌ می‌زنی‌ و نزدیک‌ می‌شوی‌. گویند که‌ سامری‌ به‌ هرکس که‌ نزدیک‌ می‌شد، هر دو را تب‌ (سهم‌) می‌گرفت‌. آری‌! موسی‌  علیه السلام  امر کرد که‌ سامری‌ از میان‌ قومش‌ تبعید شود و به‌ بنی‌اسرائیل‌ دستور داد که‌ نه‌ با وی‌ درآمیزند، نه‌ به‌ وی‌ نزدیک‌ شوند و نه‌ با وی‌ سخن‌ گویند؛ به‌مثابه ‌جزایی‌ برای‌ وی‌ در این‌ دنیا «و بی‌گمان‌ تو را موعدی‌ دیگر است‌ که‌ در آن‌ با تو خلاف ‌نشود» یعنی‌: هرگز خداوند عزوجل آن‌ وعده‌ را در حق‌ تو خلاف‌ نمی‌کند و آن‌ روز قیامت‌ است‌ «و اینک‌ به‌سوی‌ معبود خود که‌ پیوسته‌ در خدمتش‌ معتکف‌ بودی‌» و بر پرستش‌ آن‌ پایبند و پایدار «بنگر، که‌ البته‌ می‌سوزانیمش‌» به‌ آتش‌. به‌قولی‌ معنی ‌این‌ است‌: او را می‌کوبیم‌ و به‌ وسیله‌ سوهان‌ ذره‌ذره‌اش‌ می‌کنیم‌ «سپس‌ آن‌ را در دریا پراکنده‌ می‌کنیم‌، پراکندنی‌» یعنی‌ خاکستر گوساله‌ را در دریا می‌افشانیم‌ تا باد آن‌را پاک‌ از بین‌ ببرد و نابود سازد.

﴿إِنَّمَآ إِلَٰهُکُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ وَسِعَ کُلَّ شَیۡءٍ عِلۡمٗا٩٨ [طه: 98].

«معبود شما تنها آن‌ خدایی‌ است‌ که‌ هیچ‌ معبود برحقی‌ جز او نیست‌» نه‌ این‌ گوساله‌ای‌ که‌ سامری‌ شما را به‌ وسیله‌ آن‌ در فتنه‌ افگند «به‌ هرچیز از روی‌ دانش ‌احاطه‌ کرده‌است‌» یعنی‌ علم‌ حق‌ تعالی‌ همه‌چیز را در بر گرفته‌ است‌. پس‌ هرکس ‌چنین‌ شأن‌ و جایگاهی‌ داشته‌ باشد، بی‌شک‌ تنها او شایسته‌ پرستش‌ است‌. ای ‌بی‌خردان‌! وقتی‌ گوساله‌ را به‌ پرستش‌ گرفتید، عقل‌هایتان‌ کجا رفته‌ بود؟!

بدین‌سان‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ فتنه‌ سامری‌ پایان‌ داد و قومش‌ را به‌سوی‌ توحید برگرداند.

﴿کَذَٰلِکَ نَقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ مَا قَدۡ سَبَقَۚ وَقَدۡ ءَاتَیۡنَٰکَ مِن لَّدُنَّا ذِکۡرٗا٩٩ [طه: 99].

«این‌گونه‌ بر تو حکایت‌ می‌کنیم‌» یعنی‌: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! چنان‌که‌ داستان ‌موسی‌  علیه السلام  را بر تو حکایت‌ کردیم‌، همین‌ گونه‌ بر تو حکایت‌ می‌کنیم‌: «از اخبار آنچه‌ گذشته‌ است‌» از حوادث‌ و رخدادها در امت‌های‌ پیشین‌ تا این‌ اخبار، آرام‌بخش‌ جان‌ و تسلی‌ دهنده‌ خاطر و دلیل‌ صدق‌ و راستگویی‌ات‌ باشد «و مسلما به‌ تو از جانب‌ خود ذکری‌ داده‌ایم‌» مراد از ذکر در اینجا: قرآن‌ کریم‌ است‌ که‌ کتابی ‌همانند آن‌ به‌ هیچ‌یک‌ از انبیا  علیهم السلام  داده‌ نشده‌ است‌.

﴿مَّنۡ أَعۡرَضَ عَنۡهُ فَإِنَّهُۥ یَحۡمِلُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وِزۡرًا١٠٠ [طه: 100].

«هر کس‌ از آن‌» یعنی‌ از قرآن‌ «روی‌ برتابد» لذا به‌ آن‌ ایمان‌ نیاورده‌ و به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌ عمل‌ نکند «پس‌ او در روز قیامت‌ باری‌ را بر می‌دارد» یعنی‌ او در آن‌روز به‌سبب‌ این‌ روگردانی‌ خود، گناهی‌ بزرگ‌ و مجازاتی‌ سنگین‌ را بر دوش ‌می‌کشد.

﴿خَٰلِدِینَ فِیهِۖ وَسَآءَ لَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ حِمۡلٗا١٠١ [طه: 101].

«در آن‌» مجازات‌ که‌ آتش‌ دوزخ‌ است‌ «جاودانه‌ هستند و چه‌ بدباری‌است‌» آن‌ بار سنگین‌ «برای‌شان‌ که‌ روز قیامت‌ خواهند داشت‌» یعنی‌: این‌ گناه‌ بزرگ‌شان‌ در روز قیامت‌ چه‌ سربار بدی‌ برای‌شان‌ است‌.

﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِۚ وَنَحۡشُرُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ یَوۡمَئِذٖ زُرۡقٗا١٠٢ [طه: 102].

«روزی‌ که‌ در صور دمیده‌ می‌شود» مراد نفخه‌ دوم‌، یعنی‌ نفخه‌ رستاخیز است‌ که ‌مردم‌ بعد از آن‌ برای‌ محاسبه‌ حشر می‌شوند «و در آن‌ روز مجرمان‌ را کبودچشم‌ برمی‌انگیزیم‌» مراد: مشرکان‌ و گنه‌کارانی‌اند که‌ به‌ سبب‌ گناهانی‌ که‌ خداوند عزوجل برآنان‌ نیامرزیده ‌است‌، مؤاخذه‌ می‌شوند. یعنی‌: آنان‌ را تشنه‌ برمی‌انگیزیم‌ زیرا سیاهی‌ چشم‌هایشان‌ براثر تشنگی‌ به‌ کبودی‌ می‌گراید. همچنان‌ احتمال‌ دارد که ‌مراد کبودی‌ بدن‌هایشان‌ و از جمله‌ چشمان‌شان‌ در اثر شدت‌ خشم‌، پشیمانی‌، حسرت‌ و گرانباریشان‌ باشد.

﴿یَتَخَٰفَتُونَ بَیۡنَهُمۡ إِن لَّبِثۡتُمۡ إِلَّا عَشۡرٗا١٠٣ [طه: 103].

«به‌ طور پنهانی‌ در میان‌ خود می‌گویند» یعنی‌ به‌ آهستگی‌ و آرامی‌ به‌ یک‌دیگر می‌گویند: «شما درنگ‌ نکرده‌اید» در دنیا «جز ده‌ شب‌» یعنی‌ بر اثر شدت‌ فشار وسختی‌ای‌ که‌ در آن‌ قرار دارند، مدت‌ اقامت‌شان‌ را در دنیا یا در قبرهای‌شان‌ بسیار کوتاه‌ می‌پندارند.

﴿نَّحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا یَقُولُونَ إِذۡ یَقُولُ أَمۡثَلُهُمۡ طَرِیقَةً إِن لَّبِثۡتُمۡ إِلَّا یَوۡمٗا١٠٤ [طه: 104].

«ما به‌ آنچه‌ می‌گویند» در میان‌ خویش‌ درحال‌ رازگویی‌ «داناتریم‌ آن‌گاه‌ که‌ نیک‌ روش‌ترین‌ آنان‌» امثلهم‌ طریقه‌: یعنی‌ عادل‌ترین‌ آنها در سخن ‌گفتن‌، کاملترین‌ آنها در رأی‌ و خرد و داناترین‌ و نیک‌ آیین‌ترین‌ آنها در نزدشان‌ «می‌گوید: درنگ‌ نکرده‌اید» در دنیا «جز یک‌ روز» نسبت‌دادن‌ این‌ سخن‌ به‌ آگاه‌ترین‌ و رهیافته‌ترینشان‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ سخن‌ او بر شدت‌ هول‌ و هراسشان‌ دلالت‌کننده‌تر است‌، نه‌ این‌که‌ این‌ سخن‌ به‌ صدق‌ و راستی‌ نزدیکتر باشد.

﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡجِبَالِ فَقُلۡ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسۡفٗا١٠٥ [طه: 105].

«و از تو درباره‌ کوه‌ها می‌پرسند» یعنی‌: از حال‌ و وضع‌ آنها در روز قیامت ‌می‌پرسند که‌: آیا در آن‌ روز کوه‌ها باقی‌ می‌مانند، یا از بین‌ می‌روند؟ «بگو: پروردگارم‌ آنها را» در قیامت‌ «ریز ریز می‌کند به‌ پراکندنی‌» با برکندن‌ آنها از ریشه‌، یا منفجرساختن‌ آنها، به‌ گونه‌ای‌ که‌ ریزریز ذرات‌ آنها در هوا پخش‌ و پریشان‌ گردد.

﴿فَیَذَرُهَا قَاعٗا صَفۡصَفٗا١٠٦ [طه: 106].

«پس‌ آنها را میدانی‌ هموار می‌گذارد» یعنی‌ کوهها را به‌ میدانی‌ هموار تبدیل‌ می‌کند. یا مواضع‌ آنها را بعد از پراکندن‌ و از میان‌بردن‌ کوههایی‌ که‌ بر آنها قرار داشته‌، رها می‌کند و فرومی‌گذارد. قاع‌: زمینی‌ است‌ هموار، صاف‌، بی‌گیاه‌ وبی‌بنا.

﴿لَّا تَرَىٰ فِیهَا عِوَجٗا وَلَآ أَمۡتٗا١٠٧ [طه: 107].

«نه‌ در آن‌ هیچ‌ فرودی‌ می‌بینی‌ و نه‌ هیچ‌ بلندیی‌» عوج‌: به‌معنی‌ نشیب‌ و فرودآمدگی‌ روی‌ زمین‌ است‌؛ چون‌ وادی‌ها و مانند آنها. امت‌: هر فراز و مکان ‌بلندی‌ است‌؛ مانند تل‌ها و پشته‌های‌ کوچک‌.

﴿یَوۡمَئِذٖ یَتَّبِعُونَ ٱلدَّاعِیَ لَا عِوَجَ لَهُۥۖ وَخَشَعَتِ ٱلۡأَصۡوَاتُ لِلرَّحۡمَٰنِ فَلَا تَسۡمَعُ إِلَّا هَمۡسٗا١٠٨ [طه: 108].

«در آن‌ روز، همه‌ از داعی‌ پیروی‌ می‌کنند» یعنی‌ مردم‌ از منادی‌ خدا عزوجل به‌سوی ‌محشر که‌ اسرافیل‌  علیه السلام  است‌ پیروی‌ می‌کنند و او چنین‌ ندا در می‌دهد: به‌سوی ‌پهن‌دشت‌ گسترده‌ قرارگرفتن‌ در پیشگاه‌ خدای‌ رحمان‌ بشتابید. البته‌ اگر آنها به‌منادی‌ خدای‌  عزوجل در دنیا نیز لبیک‌ اجابت‌ می‌گفتند، این‌ برای‌شان‌ نجات‌بخش ‌بود و در آن‌ صورت‌ از منادی‌ در محشر درحالی‌ پیروی‌ نمی‌کردند که‌ هیچ‌ سودی ‌برای‌شان‌ دربر نمی‌داشت‌ «هیچ‌ کجی‌ای‌ از آن‌ پیروی‌ نیست‌» یعنی‌: هیچ‌ راهی‌ برای‌ گریز از پیروی‌ آن‌ منادی‌ نیست‌ و هیچ‌ کس‌ این‌ توانایی‌ را ندارد که‌ از پیروی‌ او منحرف‌ شده‌ و راهی ‌دیگر در پیش‌ گیرد بلکه‌ همه‌ شتابان‌ به‌سوی‌ او حرکت‌ می‌کنند «و صداها همه‌ برای‌ خدای‌ رحمان‌ خاشع‌ می‌گردد» یعنی‌ همه‌ صداها از خشیت‌ و خوف‌ خدای‌ رحمان‌ و به‌ منظور گوش ‌سپردن‌ به‌ سخن‌ او، خاموش ‌می‌گردد «و جز صدایی‌ آهسته‌ نمی‌شنوی‌» همس‌: صدای‌ آهسته‌ و نرم‌، یا صدای ‌پای‌ حرکت ‌کنندگان‌ است‌.

﴿یَوۡمَئِذٖ لَّا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَرَضِیَ لَهُۥ قَوۡلٗا١٠٩ [طه: 109].

«در آن‌ روز شفاعت‌ سود نبخشد» برای‌ کسی‌ از هیچ‌ شفاعتگری‌، هرکس که ‌باشد «مگر برای‌ کسی‌ که‌ خدای‌ رحمان‌ او را اذن‌ داده‌ است‌» یعنی‌: مگر شفاعت‌ کسی‌ که‌ خدای‌ رحمان‌ به‌ او اذن‌ شفاعت‌ داده‌ است‌ «و او را از روی‌ گفتار پسند کرده‌است‌» یعنی‌: به‌خاطر آن‌ سخن‌، شفاعتگر را مورد پسند قرار داده‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «روز قیامت‌ در زیر عرش‌ خدای‌ رحمان‌ می‌آیم‌ و برای‌ او به‌ سجده‌ در می‌افتم‌ و بر من‌ چنان‌ محامد و اوصاف‌ شگرفی‌ داده‌ می‌شود که‌ اکنون‌ نمی‌توانم‌ آنها را برشمارم‌ پس‌ خداوند عزوجل مرا به‌ هر مقدار از زمان‌ که‌ بخواهد در حال‌ سجده‌ باقی ‌می‌گذارد، سپس‌ می‌فرماید: ای‌ محمد! سرت‌ را بردار و سخن‌ بگو؛ که‌ سخنت ‌شنیده‌ می‌شود و شفاعت‌ کن‌؛ که‌ شفاعتت‌ پذیرفته‌ می‌شود. پس‌ برایم‌ حدی معین ‌در شفاعت‌ مقرر می‌شود آن‌گاه‌ کسانی‌ را که‌ در این‌ محدوده‌ قرار دارند، وارد بهشت‌ می‌کنم‌، سپس‌ مجددا بازمی‌گردم‌». راوی‌ می‌گوید: آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از چهاربار بازگشتن‌ مجدد خود از بهشت‌ به‌ منظور کسب‌ اجازه‌ شفاعت‌ برای ‌جماعت‌های‌ بیشتری‌، سخن‌ گفتند.

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا یُحِیطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا١١٠ [طه: 110].

«آنچه‌ را پیش‌ روی‌ آدمیان‌ است‌» از امر قیامت‌ «و آنچه‌ را پس‌ از آنان‌ است‌» از امر دنیا «می‌داند، حال‌ آن‌که‌ آنان‌ به‌ او احاطه‌ عملی‌ ندارند» یعنی‌ دانشهای‌ آنان‌ نه‌ به‌ ذات‌ حق‌ تعالی‌ احاطه‌ دارد، نه‌ به‌ صفات‌ و نه‌ به‌ معلومات‌ وی‌.

﴿۞وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَیِّ ٱلۡقَیُّومِۖ وَقَدۡ خَابَ مَنۡ حَمَلَ ظُلۡمٗا١١١ [طه: 111].

«و چهره‌ها برای‌ حی‌ قیوم‌ خضوع‌ می‌کنند» یعنی‌: چهره‌ها به‌ ذلت‌ و فروتنی‌ هر چه‌ تمام‌، برای‌ آن‌ خدای‌ زنده‌ و پاینده‌ خضوع‌ و فروتنی‌ می‌کنند «و بی‌گمان‌ به‌مطلب‌ نرسید هرکس بار ظلمی‌ را بر دوش‌ داشت‌» یعنی‌: زیانکار شد هرکس که ‌چیزی‌ از بار ستم‌ را بر دوش‌ داشت‌. به‌ قولی‌: مراد از ظلم‌، شرک‌ است‌. یعنی‌: زیانکار شد هرکس بار شرکی‌ را بر دوش‌ گرفت‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «إیاکم‌ والظلم‌، فإن‌ الظلم‌ ظلمات‌ یوم‌ القیامة‌، والخیبة‌ کل‌ الخیبة‌ من‌ لقی‌ الله‌ وهو به‌ مشرک‌، فإن‌ الله‌ تعالی‌ یقول‌: ﴿ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ [لقمان: 13]. «هان‌! از ظلم‌ بپرهیزید زیرا ظلم ‌تاریکی‌های‌ روز قیامت‌ است‌ و نامرادی‌ ـ همه‌ نامرادی‌ ـ برای‌ آن‌ کسی‌ است‌ که ‌خدا را درحالی‌ ملاقات‌ می‌کند که‌ به‌ وی‌ مشرک‌ است‌ زیرا خداوند متعال‌می‌فرماید: بی‌گمان‌ شرک‌ ظلمی‌ بس‌ بزرگ‌ است».

﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا یَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢ [طه: 112].

«و هرکس کارهای‌ شایسته‌ کند» چون‌ انجام‌ دادن‌ عبادات‌ و طاعات‌ و کارهای ‌خیر «درحالی‌ که‌ مؤمن‌ باشد» به‌ خداوند عزوجل «پس‌ نه‌ از ستمی‌ می‌ترسد» یعنی‌ از این‌که‌ بی‌گناه‌ مورد مجازات‌ قرار گیرد، نمی‌ترسد «و نه‌ از هضمی‌» هضم‌: کاستن ‌از حق‌ و پاداش‌ حسنات‌ است‌.

این‌ آیه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ عمل‌ شایسته‌ بدون‌ ایمان‌، هیچ‌ قدر و ارزشی ‌ندارد.

﴿وَکَذَٰلِکَ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا عَرَبِیّٗا وَصَرَّفۡنَا فِیهِ مِنَ ٱلۡوَعِیدِ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ أَوۡ یُحۡدِثُ لَهُمۡ ذِکۡرٗا١١٣ [طه: 113].

«و این‌ گونه‌ آن‌ را» یعنی‌ قرآن‌ را «به‌ صورت‌ قرآنی‌ عربی‌ نازل‌ کردیم‌» یعنی‌: آن‌را به‌ زبان‌ عربی‌ که‌ فصیح‌ترین‌ زبانهاست‌، نازل‌ کردیم‌ تا همه‌ آن‌ را بفهمند زیرا زبانی‌ به‌ فصاحت‌ و روشنی‌ زبان‌ عربی‌ وجود ندارد «و در آن‌ گونه‌گونه‌ وعید آوردیم‌» یعنی‌ در قرآن‌ انواع‌ گونه‌گونی‌ از هشدارها و بیم‌دهی‌ها را برای‌ ترساندن‌ و تهدید آنها آوردیم‌. یا در آن‌ بعضی‌ از انواع‌ وعید را به‌ روشهای‌ مختلف‌ تکرارکردیم‌ «تا باشد که‌ تقوا درپیش‌ گیرند» یعنی‌ تکرار هشدارهای‌ قرآن‌ برای‌ آن‌ است ‌که‌ بندگان‌ از خدای‌  عزوجل پروا کرده‌ از معاصی‌ وی‌ بپرهیزند و از مجازات‌ وی‌ حذر کنند «یا برای‌ آنان‌ پندی‌ بیاورد» یعنی‌: یا موعظه‌ها و هشدارهای‌ قرآن‌ دردل‌هایشان‌ پند و عبرتی‌ پدید آورد. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: یا قرآن‌ در دل‌هایشان ‌زهد و ورعی‌ ایجاد کند.

﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡحَقُّۗ وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن یُقۡضَىٰٓ إِلَیۡکَ وَحۡیُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِی عِلۡمٗا١١٤ [طه: 114].

«پس‌ خدا، فرمانروای‌ برحق‌ بلند مرتبه‌ است‌» یعنی‌ خدای‌ سبحان‌ از الحاد ملحدان‌ و از آنچه‌ مشرکان‌ در وصف‌ وی‌ می‌گویند، برتر است‌ زیرا او فرمانروای ‌بر حقی‌ است‌ که‌ آسمانها و زمین‌ و آنچه‌ در میان‌ آنهاست‌ و از جمله‌؛ ثواب‌ وعقاب‌ همه‌ به‌دست‌ اوست‌ «و در خواندن‌ قرآن‌ پیش‌ از آن‌که‌ وحی‌ آن‌ بر تو به‌ انجام ‌رسانده‌ شود، شتاب‌ نکن‌».

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از اشتیاق‌ فراوانی‌ که‌ به‌ وحی ‌نازل‌ شده‌ الهی‌ داشتند، هنگامی‌ که‌ جبرئیل‌  علیه السلام  وحی‌ می‌آورد، شتاب‌ کرده‌ و پیش‌از آن‌که‌ او از وحی‌ فارغ‌ شود، به‌ خواندن‌ آیاتی‌ که‌ در آن‌ لحظه‌ بر ایشان‌ درحال ‌نزول‌ بود، مبادرت‌ می‌کردند پس‌ خدای‌ متعال‌ ایشان‌ را از این‌ کار نهی‌ کرد. نظیر این‌ آیه‌ است‌ فرموده‌ حق‌ تعالی‌ در سوره‌ قیامت‌: ﴿لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ١٦ [القیامة: 16]. «به‌ خواندن‌ قرآن‌ زبان‌ خود را حرکت‌ نده‌ تا به‌ آن‌ شتاب‌ ورزی». به‌قولی ‌معنی‌ این‌ است‌: وحی‌ را به‌ مردم‌ قبل‌ از آن‌که‌ بیان‌ تأویل‌ و توجیه‌ آن‌ بر تو فرود آید، اعلام‌ نکن‌ «و بگو: پروردگارا! بر دانشم‌ بیفزای‌» یعنی‌: از پروردگارت ‌درخواست‌ کن‌ که‌ بر دانشت‌ بیفزاید. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ دعا می‌کردند: «اللهم‌ أنفعنی‌ بما علمتنی‌ وعلمنی‌ ما ینفعنی‌، وزدنی‌ علما والحمد لله‌ علی‌ کل‌ حال‌ وأعوذ باالله‌ من‌ حال‌ أهل‌ النار». «بار خدایا! مرا ازآنچه‌ به‌ من‌ آموخته‌ای‌، بهره‌مند گردان‌، آنچه‌ را مایه‌ بهره‌مندی‌ من‌ است‌ به‌ من ‌بیاموزان‌ و بر دانشم‌ بیفزای‌ و ستایش‌ در هر حال‌ از آن‌ خداوند است‌ و به‌ خداوند  عزوجل  پناه‌ می‌برم‌ از حال‌ اهل‌ دوزخ‌».

آیه‌ کریمه‌ به‌ تحصیل‌ علم‌ و پیمودن‌ مدارج‌ عالیه‌ آن‌ ـ تا هر پایه‌ای‌ که‌ خدا عزوجل بخواهد ـ ترغیب‌ می‌کند زیرا مرتبه‌ علم‌، بلندترین‌ مرتبه‌هاست‌ و دریای‌ علم‌ چنان ‌پرگستره‌ است‌ که‌ هیچ‌ انسانی‌ آن‌ را نمی‌تواند درنوردد. نسفی‌ به‌ نقل‌ از علما می‌گوید: «خدای‌  عزوجل پیامبرش‌ را در هیچ‌ چیزی‌ به‌ افزون‌ طلبی‌ فرمان‌ نداد، جز در طلب‌ علم‌».

﴿وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِیَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا١١٥ [طه: 115].

«و به‌یقین‌ پیش‌ از این‌ به‌سوی‌ آدم‌ حکم‌ فرستادیم‌» یعنی‌ به‌ آدم‌  علیه السلام  پیش‌ از بخشیدن‌ فرزندان‌ به‌ وی‌ امر و سفارش‌ کردیم‌ که‌ از آن‌ درخت‌ معین‌ نخورد «ولی ‌فراموش‌ کرد» عمل‌ به‌ عهدی‌ را که‌ در باره‌ آن‌ به‌ وی‌ حکم‌ صادر کرده‌ بودیم‌ وآنچه‌ را که‌ از او در مورد آن‌ پیمان‌ گرفته‌ شده‌ بود لذا از آن‌ درخت‌ معین‌ خورد «و برای‌ او عزمی‌ استوار نیافتیم‌» عزم‌ در لغت‌: متعهد ساختن‌ نفس‌، مصمم‌ شدن‌ بر انجام‌ کاری‌ و به‌اجرا گذاشتن‌ باورها در هر امری‌ است‌. البته‌ آدم‌  علیه السلام  خود را به‌ این امر که‌ از آن‌ درخت‌ معین‌ نخورد، ملزم‌ و مصمم‌ گردانیده‌ بود و بدان‌ تعهد سپرده ‌بود اما چون‌ شیطان‌ وی‌ را وسوسه‌ کرد، طبیعتش‌ نرم‌ و منفعل‌ و عزمش‌ سست‌ وشکننده‌ شد و ضعف‌ بشری‌ دامنگیر وی‌ گشت‌ لذا نتوانست‌ از نخوردن‌ میوه‌ آن‌ درخت‌ شکیبایی‌ کند. یا معنی‌ این‌ است‌: آدم‌ را در مخالفت‌ با امر خویش‌، مصمم ‌و دارای‌ عزم‌ استواری‌ نیافتیم‌ بلکه‌ این‌ کار وی‌ از روی‌ فراموشی‌ و نسیان‌ بود.

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ١١٦ [طه: 116].

«و یاد کن‌ هنگامی‌ را که‌ به‌ فرشتگان‌ گفتیم‌: برای‌ آدم‌ سجده‌ کنید پس‌ بجز ابلیس‌ که ‌سر باز زد، همه‌ سجده‌ کردند» تفسیر نظیر این‌ آیه‌ کریمه‌ در سوره‌ «بقره‌/ 34» گذشت‌.

﴿فَقُلۡنَا یَٰٓـَٔادَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوّٞ لَّکَ وَلِزَوۡجِکَ فَلَا یُخۡرِجَنَّکُمَا مِنَ ٱلۡجَنَّةِ فَتَشۡقَىٰٓ١١٧ [طه: 117].

«پس‌ گفتیم‌: ای‌ آدم‌! درحقیقت‌، این‌ ابلیس‌ برای‌ تو و همسرت‌ دشمنی ‌است‌» خطرناک‌ زیرا نه‌ برایت‌ سجده‌ کرد و نه‌ به‌ فضلتان‌ معترف‌ شد «پس‌ زنهار تا شما را از بهشت‌ بیرون‌ نکند که‌ آن‌گاه‌ در رنج‌ افتی‌» در زمین‌ چرا که‌ در زمین‌ همه‌ چیز بسان‌ بهشت‌ آماده‌ نیست‌ و تو در زمین‌ گزیری‌ از آن‌ نداری‌ که‌ در کار به‌دست‌ آوردن‌ اسباب‌ زندگانی‌؛ مانند کشاورزی‌، دامداری‌، بنایی‌ و غیره‌، هرگونه‌ رنجی‌ را به‌ جان‌ بخری‌ در حالی‌که‌ در بهشت‌ از این‌ خبرها نیست‌ و آنجا همه‌ چیز بی‌رنج‌ و زحمت‌ فراهم‌ است‌. دلیل‌ این‌که‌ حق‌ تعالی‌ فقط از افتادن ‌آدم‌  علیه السلام  در رنج‌ و مشقت‌ سخن‌ گفت‌، نه‌ از همسرش‌؛ این‌ است‌ که‌ مرد مسئول ‌تأمین‌ هزینه‌ زندگی‌ و انفاق‌ بر زنش‌ می‌باشد و اوست‌ که‌ باید تلاش‌ بیشتر بنماید.

﴿إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعۡرَىٰ١١٨ [طه: 118].

«در حقیقت‌ برای‌ تو در بهشت‌ این‌» امتیاز «هست‌ که‌ نه‌ در آن‌ گرسنه‌ می‌شوی‌ و نه‌ برهنه‌ می‌مانی‌» یعنی‌: تو در بهشت‌ از انواع‌ برخورداریها و بهره‌مندی‌ها مستفید و از انواع‌ نعمت‌ها ـ چون‌ خوردنی‌های‌ لذت ‌بخش‌ و گوارا و پوشیدنی‌های‌ فاخر و تن‌آرا ـ متنعم‌ می‌گردی‌.

﴿وَأَنَّکَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِیهَا وَلَا تَضۡحَىٰ١١٩ [طه: 119].

«و هم‌ این‌که‌ در آنجا نه‌ تشنه‌ می‌گردی‌ و نه‌ گرمازده‌ آفتاب‌» چنان‌که‌ تشنگی‌ و گرمازدگی‌، ساکنان‌ زمین‌ را آزار می‌دهد لذا در بهشت‌ از این‌ تیره‌بختی‌ها هیچ‌ اثری‌ نیست‌. و اساس‌ رنجها و نگون‌بختی‌های‌ دنیا منوط است‌ به‌: سیر و سیراب ‌کردن‌ شکم‌، پوشاندن‌ تن‌ و مسأله‌ مسکن‌.

﴿فَوَسۡوَسَ إِلَیۡهِ ٱلشَّیۡطَٰنُ قَالَ یَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّکَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡکٖ لَّا یَبۡلَىٰ١٢٠ [طه: 120].

«پس‌ شیطان‌ به‌سوی‌ وی‌ وسوسه‌ انداخت‌» یعنی‌: شیطان‌ با آدم‌ و حوا به‌گونه ‌پنهانی‌ وارد گفت‌وگو شد و «گفت‌: ای‌ آدم‌! آیا تو را به‌ درخت‌ جاودانگی‌» یعنی‌: درختی‌ که‌ هرکس از آن‌ بخورد، اصلا نمی‌میرد و «بر ملکی‌ که‌ زایل‌ نمی‌شود» و به‌پایان‌ نمی‌رسد؛ «راهنمایی‌ کنم‌؟» البته‌ این‌ سخن‌ از سوی‌ ابلیس‌ ـ علیه اللعنه ـ دروغی‌ بیش‌ نبود تا آن‌دو را اندک ‌اندک‌ و نرم‌نرم‌، به‌سوی‌ معصیت‌ خدای‌ سبحان ‌بکشاند.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ دو گرایش‌؛ یعنی‌ گرایش‌ به‌ جاودانگی‌ و گرایش‌ به‌فرمانروایی‌، دو گرایش‌ عمیق‌ و ریشه‌ دار در طبیعت‌ بشر است‌ که‌ شیطان‌ از آنها در وسوسه‌ آدم‌ و حوا در بهشت‌ بهره‌برداری‌ کرد و او همیشه‌ از همین‌ دو گرایش‌ بهره‌ می‌برد تا انسان‌ را از پیام‌ الهی‌ و کتاب‌ وی‌ دور گرداند.

﴿فَأَکَلَا مِنۡهَا فَبَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا یَخۡصِفَانِ عَلَیۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۚ وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ١٢١ [طه: 121].

«آن‌گاه‌» آدم‌ و حوا «از آن‌ درخت‌ خوردند پس‌ بر آنان‌ شرمگاه‌هایشان‌ نمایان ‌شد» تفسیر نظیر این‌ آیه‌ و مابعد آن‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌ «و شروع‌ کردند به‌چسبانیدن‌ برگ‌های‌ بهشت‌ بر خود» یعنی‌: برگهای‌ درختان‌ بهشت‌ را به‌ هم‌ وصله‌ می‌زدند تا عورت‌ خود را بپوشانند. به‌ قولی‌: آن‌ دو شروع‌ به‌ چسبانیدن‌ برگ‌های ‌درخت‌ انجیر بر خود کردند «و این‌ گونه‌ آدم‌ به‌ پروردگار خود عصیان‌ ورزید و راه‌ را گم ‌کرد» یعنی‌: آدم‌ با خوردن‌ از آن‌ درخت‌، خداوند متعال‌ را نافرمانی‌ کرده‌ به‌ بیراهه‌ رفت‌ و راه‌ صواب‌ را گم‌ کرد. به ‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: با فرود آورده‌ شدن‌ به‌ دنیا زندگی‌ گوارای‌ آدم‌ بر وی‌ تیره‌ وتار شد.

﴿ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَیۡهِ وَهَدَىٰ١٢٢ [طه: 122].

«سپس‌» بعد از آن‌که‌ آدم‌ از آن‌ معصیت‌ توبه‌ کرد و از پروردگارش‌ به‌ خاطر ارتکاب‌ آن‌ آمرزش‌ طلبید و اعلام‌ کرد که‌ با این‌ معصیت‌ بر خویشتن‌ خویش‌ ستم ‌کرده‌ است‌ «پروردگارش‌ او را برگزید» و به‌ خود نزدیک‌ ساخت‌ «پس‌ به‌ رحمت ‌بازگشت‌ بر وی‌» یعنی‌: حق‌ تعالی‌ توبه‌ او را از معصیتش‌ پذیرفت‌ و بر او بخشود «و هدایتش‌ کرد» به‌سوی‌ توبه‌ و مغفرت‌.

﴿قَالَ ٱهۡبِطَا مِنۡهَا جَمِیعَۢاۖ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ فَإِمَّا یَأۡتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدٗى فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشۡقَىٰ١٢٣ [طه: 123].

«فرمود» حق‌ تعالی‌ به‌ آدم‌ و حوا «شما هردو، از بهشت‌ فرود آیید» به‌سوی ‌زمین‌ «برخی‌ دشمن‌ برخی‌ دیگر» یعنی‌: در حالی‌ که‌ برخی‌ از شما گروه‌ بشر در دنیا در امر معاش‌ و مانند آن‌ از امور، دشمن‌ برخی‌ دیگر هستید و به‌سبب‌ این‌ دشمنی‌، در میان‌ شما جنگ‌ و خونریزی‌ و کشمکش‌ پدید می‌آید «پس‌ اگر برای‌ شما از جانب‌ من‌ رهنمودی‌ رسد» با ارسال‌ پیامبران  علیهم السلام  و فرو‌ فرستادن‌ کتاب‌ها؛ در آن‌ صورت‌ «هر کس‌ از هدایتم‌ پیروی‌ کند، نه‌ گمراه‌ می‌شود» در دنیا «و نه‌ رنج‌ می‌کشد» با تیره‌بخت‌ شدن‌ در آخرت‌.

﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِکۡرِی فَإِنَّ لَهُۥ مَعِیشَةٗ ضَنکٗا وَنَحۡشُرُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَعۡمَىٰ١٢٤ [طه: 124].

«و هرکس از ذکر من‌ روبگرداند» یعنی‌: هرکس از دین‌ من‌، تلاوت‌ کتاب‌ من‌ وعمل‌ به‌ آنچه‌ که‌ در آن‌ است‌، دل‌ بگرداند «درحقیقت‌، زندگی‌ تنگ‌ و سختی‌ خواهد داشت‌» یعنی‌: بی‌گمان‌ در این‌ دنیا زندگی‌ تنگ‌ و دشواری‌ خواهد داشت‌ زیرا او از آرامش‌ روان‌ و انشراح‌ صدر بی‌بهره‌ می‌ماند و هرچند ظاهرا متنعم‌ و در رفاه‌ باشد اما در حقیقت‌ امر، در نگرانی‌ و اضطراب‌ و حیرت‌ به‌سر می‌برد. در روایتی ‌آمده‌ است‌ که‌ مراد از «زندگی‌ تنگ‌ و سخت‌»، عذاب ‌کردن‌ کافر در قبرش می‌باشد «و روز قیامت‌ او را نابینا محشور می‌کنیم‌» یعنی‌: او را درحالی‌ حشر می‌کنیم‌ که‌ بینایی‌ چشمانش‌ از وی‌ سلب‌ شده‌ است‌. به‌قولی‌: مراد نابینایی‌ وی‌ از دیدن‌ حجت‌، یعنی‌ نابینایی‌ قلب‌ است‌.

﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرۡتَنِیٓ أَعۡمَىٰ وَقَدۡ کُنتُ بَصِیرٗا١٢٥ [طه: 125].

«می‌گوید: پروردگارا! چرا مرا نابینا محشور کردی‌ با آن‌که‌ بینا بودم‌» در دنیا؟.

﴿قَالَ کَذَٰلِکَ أَتَتۡکَ ءَایَٰتُنَا فَنَسِیتَهَاۖ وَکَذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمَ تُنسَىٰ١٢٦ [طه: 126].

«می‌فرماید: همان‌ طور که‌ آیات‌ ما بر تو آمد» یعنی‌: آن‌گاه‌ که‌ در دنیا آیات‌ ونشانه‌های‌ ما برتو آمد، تو خود همین‌طور عمل‌ کردی‌ و از دیدن‌ حق‌ نابینا شدی‌ چراکه‌ «تو آنها را فراموش‌ کردی‌» یعنی‌: از آنها روی‌ برگردانده‌ و آنها را ترک ‌کردی‌ و در آنها به‌ دیده‌ خرد ننگریسته‌ و از آنها تغافل‌ نمودی‌ «همان‌گونه‌ امروز فراموش‌ می‌شوی‌» یعنی‌ در نابینایی‌ و عذاب‌ دوزخ‌ رها می‌گردی‌ زیرا جزا از جنس‌ عمل‌ است‌.

باید دانست‌ که‌ فراموش‌کردن‌ لفظ قرآن‌ به‌همراه‌ فهم‌ معنی‌ و قیام‌ به‌ مقتضای‌آن‌، در این‌ وعید و هشدار داخل‌ نیست‌، هر چند در وعید دیگری‌ داخل‌ است‌ که‌این‌ حدیث‌ شریف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ناظر به‌ آن‌ می‌باشد: «ما من‌ رجل‌ قرأ القرآن‌ فنسیه ‌إلا لقی ‌الله‌ یوم‌ یلقاه‌ وهو أجزم». «هیچ‌ کسی‌ نیست‌ که‌ قرآن‌ را خوانده‌ (یعنی‌ آن‌ راحفظ کرده‌) و باز آن‌ را فراموش‌ نموده‌ مگر این‌که‌ خدای‌  عزوجل را در روزی‌ که ‌با وی‌ ملاقات‌ می‌کند، درحالی‌ ملاقات‌ می‌کند که‌ بی‌زبان‌ است‌ و نمی‌تواند سخن ‌بگوید». که‌ این‌ حدیث‌ برای‌ این‌ گونه‌ کسان‌، وعیدی‌ است‌ سخت‌ و تکان‌دهنده‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی مَنۡ أَسۡرَفَ وَلَمۡ یُؤۡمِنۢ بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّهِۦۚ وَلَعَذَابُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبۡقَىٰٓ١٢٧ [طه: 127].

«و همچنین‌ سزا می‌دهیم‌ هرکه‌ را اسراف‌ کرده‌ و به‌ آیات‌ پروردگار خود ایمان ‌نیاورده‌» بلکه‌ آنها را تکذیب‌ کرده‌ است‌. اسراف‌: افراط گرایی‌ و فرورفتن‌ در شهوات‌ و خواهش‌های‌ حرام‌ است‌ که‌ مراد از آن‌ در اینجا تکذیب‌ آیات‌ الهی ‌است‌ «و هرآینه‌ عذاب‌ آخرت‌ سخت‌تر» یعنی‌: بزرگ‌تر و وحشتناک‌تر از عذاب‌ دنیاست‌ «و پاینده‌تر است‌» یعنی‌: دوام‌دارتر و پایدارتر است‌ زیرا هیچ‌ انقطاعی‌ندارد. از این‌ روی‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ مرد و زنی‌ که‌ قصد لعان ‌کردن‌ را داشتند، فرمودند: «بی‌گمان‌ عذاب‌ دنیا از عذاب‌ آخرت ‌آسان‌تر است‌». یعنی‌: ای‌ مرد لعان‌ کننده‌! اگر تو به‌ دروغ‌ به‌ زنت‌ نسبت‌ زنا داده‌ای‌، بدان‌که‌ اجرای‌ حد قذف‌ بر تو در دنیا آسان‌تر از قبول‌ عذاب‌ آخرت ‌است‌ پس‌ بگو که‌ به‌ دروغ‌ بر زنم‌ اتهام‌ بسته‌ام‌. و اما تو ای زن‌! اگر مرتکب‌ فحشا گردیده‌ای‌، اجرای‌ حد زنا بر تو در دنیا آسان‌تر از تحمل‌ عذاب‌ آخرت‌ است‌ پس ‌اگر چنین‌ است‌ به‌ حقیقت‌ اعتراف‌ کن‌ و از عذاب‌ آخرت‌ بپرهیز.

﴿أَفَلَمۡ یَهۡدِ لَهُمۡ کَمۡ أَهۡلَکۡنَا قَبۡلَهُم مِّنَ ٱلۡقُرُونِ یَمۡشُونَ فِی مَسَٰکِنِهِمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ١٢٨ [طه: 128].

«آیا برای‌شان‌» یعنی‌: برای‌ اهل‌ مکه‌ «روشن‌ نشده‌ است‌ که‌ چه‌ بسیار نسلهایی‌ را پیش‌ از آنان‌ نابود کردیم‌ که‌ اینک‌ آنان‌ در سراهای‌ ایشان‌ رفت‌ وآمد می‌کنند» یعنی‌ از منازلشان‌ بهره‌مند می‌شوند. یا در دیار آن‌ هلاک‌شدگان‌ رفت‌وآمد می‌کنند و این‌رفت‌وآمد به‌ هنگام‌ بیرون‌شدنشان‌ برای‌ تجارت‌ و طلب‌ معیشت‌ و کسب‌ و کار است‌ که‌ آنها در این‌ آمدورفت‌ها، سرزمین‌ها و شهرهای‌ امتهای‌ گذشته‌ ـ چون ‌اصحاب‌ حجر و ثمود و قریه‌های‌ قوم‌ لوط ـ را خراب‌ و خالی‌ می‌بینند پس‌ اگر بیندیشند، بی‌گمان‌ این‌ مشاهدات‌ از جمله‌ امور سخت‌ عبرت‌ انگیز است‌ لذا آنان ‌باید از سرنوشت‌ آن‌ امتها درس‌ عبرت‌ بگیرند تا آنچه‌ بر آنان‌ فرود آمد، بر اینان ‌فرود نیاید «بی‌گمان‌ در این‌ امر برای‌ خردمندان‌» که‌ خردشان‌ آنها را از کارهای ‌زشت‌ و ناروا بازمی‌دارد «نشانه‌هایی‌ است‌» عبرت‌انگیز و هشدار دهنده‌.

﴿وَلَوۡلَا کَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّکَ لَکَانَ لِزَامٗا وَأَجَلٞ مُّسَمّٗى١٢٩ [طه: 129].

«و اگر نبودی‌ سخنی‌ که‌ سابقا از پروردگار تو صادر شد» که‌ عبارت‌ است‌ از: وعده‌ خدای‌ سبحان‌ در به‌ تأخیرانداختن‌ عذاب‌ از امت‌ محمدی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  تا سرای ‌آخرت‌، «هرآینه‌» مجازات‌ و عذاب‌ گناهانشان‌ «لازم‌ شده‌ بود» و حتما گریبانگیرشان‌ می‌شد پس‌ عذاب‌ به‌ هیچ‌ حال‌ نه‌ از آنان‌ دور و نه‌ به‌ تأخیر افگنده ‌می‌شد «و اگر اجلی‌ معین‌ نبودی‌» یعنی‌: اگر نزد خدای‌  عزوجل برای‌ این‌ گروه‌ تکذیب‌کننده‌ موعد معینی‌ نبود، قطعا عذاب‌ عاجل‌ و ناگهانی‌ برآنان‌ فرود می‌آمد پس‌ آنان‌ نباید به‌ این‌ وضع‌ و حال‌ خویش‌ فریفته‌ شوند. از این‌ جهت‌ حق‌ تعالی ‌برای‌ دلجویی‌ پیامبرش‌ می‌فرماید:

﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَاۖ وَمِنۡ ءَانَآیِٕ ٱلَّیۡلِ فَسَبِّحۡ وَأَطۡرَافَ ٱلنَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرۡضَىٰ١٣٠ [طه: 130].

«پس‌ بر آنچه‌ می‌گویند» در این‌ باره‌ که‌ تو جادوگری‌ دروغگو هستی‌ و مانند آن‌ از طعن‌ و تکذیب‌های‌ ناروا «شکیبا باش‌» و به‌ این‌ یاوه‌هایشان‌ هیچ‌ اهمیتی ‌نده‌ زیرا برای‌ عذابشان‌ وقت‌ معینی‌ است‌ که‌ هرگز پس‌وپیش‌ نمی‌افتد «و با حمدپروردگار خویش‌ تسبیح‌ گوی‌» مراد از تسبیح‌ گفتن‌ در اوقاتی‌ که‌ در این‌ آیه‌ ذکرمی‌شود، ادای‌ نمازهای‌ پنج‌گانه‌ است‌. آری‌! تسبیح‌ گوی‌ «قبل‌ از طلوع ‌آفتاب‌» اشاره‌ به‌ نماز صبح‌ است‌ «و قبل‌ از غروب‌ آن‌» اشاره‌ به‌ نماز عصر است‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «هرگز کسی‌ که‌ قبل‌ از طلوع‌ آفتاب‌ و قبل‌ از غروب‌ آن‌ نماز خوانده‌ است‌، به‌ دوزخ‌ داخل‌ نمی‌شود». «و برخی‌ از ساعات‌ شب‌ تسبیح‌ بگوی‌» یعنی‌: نماز بخوان‌. مراد از آن‌ نماز تهجد است‌ و برخی‌ آن‌ را بر دو نماز مغرب‌ و عشاء حمل‌ کرده‌اند «و» تسبیح‌ گوی‌ در «اطراف‌ روز» به‌قولی‌: مراد از آن‌، نمازهای‌ ظهر و عصر است‌. به‌قولی‌ دیگر: جمله‌ (و قبل‌ غروب‌ها) به‌ نماز ظهر نیز اشاره‌ دارد زیرا نمازهای‌ ظهر و عصر هر دو قبل‌ از غروب‌ آفتاب‌ است‌. بعضی‌ گفته‌‌اند: مراد آیه‌ کریمه‌، نمازهای‌ نافله‌ است‌. به‌قولی‌ دیگر: مراد گفتن‌ سبحان‌الله در این‌ اوقات‌ است‌ «باشد که‌ خشنود گردی‌» یعنی‌ بدان‌ امید که‌ از نزد خدای‌ سبحان‌ به‌ چیزی‌ نایل‌ گردی‌ که‌ روانت‌ را خشنود و دلت‌ را شاد گرداند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «یقول‌ الله‌ تعالی‌: یا أهل‌الجنة‌، فیقولون‌: لبیک‌ وسعدیک‌، فیقول:‌ هل‌ رضیتم‌؟... إنی‌ أعطیتکم‌ أفضل‌ من‌ ذلک‌، فیقولون‌: وأی‌ شی‌ء أفضل‌ من‌ ذلک‌؟ فیقول‌: أحل‌ علیکم‌ رضوانی‌ فلا أسخط علیکم‌ بعده ‌أبداً». «خدای‌ متعال‌ می‌فرماید: ای‌ اهل‌ بهشت‌! می‌گویند: پروردگارا! به‌ فرمان‌ حاضریم‌ و فرمانت‌ خجسته‌ است‌. می‌فرماید: آیا خشنود شده‌اید؟ می‌گویند: پروردگارا! مگر ما را چه‌ شده‌ است‌ که‌ خشنود نباشیم‌ درحالی‌که‌ برای‌ ما چیزهایی ‌عطا کرده‌ای‌ که‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از خلقت‌ نداده‌ای‌؟ می‌فرماید: ولی‌ من‌ به‌ شما بهتر از این‌ را نیز می‌دهم‌. می‌گویند: چه‌ چیز بهتر از آن‌ است‌؟ می‌فرماید: بر شما خشنودی‌ و رضوان‌ خویش‌ را فرود می‌آورم‌ و بعد از آن‌، دیگر هرگز بر شما خشم ‌نمی‌گیرم‌».

از این‌ آیه‌ چنین‌ بر می‌آید که‌: تسبیح‌گفتن‌ همراه‌ با حمد خدا عزوجل به‌ اضافه‌ صبر و شکیبایی‌ در برابر آزار دشمنان‌ دین‌، ادب‌ مسلمان‌ در مقاومت‌ و ایستادگی ‌رویاروی‌ سخنان‌ و ستیزه‌های‌ اهل‌ کفر است‌ چنان‌که‌ تسبیح‌ گفتن‌ همراه‌ با حمد خدا عزوجل ، وسیله‌ مسلمان‌ در نیل‌ به‌ مدارج‌ سعادت‌ دنیا و آخرت‌ نیز می‌باشد.

﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِیهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّکَ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰ١٣١ [طه: 131].

«و به‌سوی‌ آنچه‌ که‌ گروهی‌ از آنان‌ را» یعنی‌ از کفار را بدان‌ «بهره‌‌مند ساخته‌ایم‌» از آرایش‌های‌ زندگی‌ دنیا «چشم‌ مدوز» بلکه‌ همت‌ خویش‌ را در به‌دست‌ آوردن‌ نعمت‌های‌ جاودانی‌ای‌ که‌ نزد ما است‌ صرف‌ کن‌ «آرایش‌ زندگانی‌ دنیاست‌» یعنی‌: اینها فقط تجمل‌ و زینت‌ و بهجت‌ گذرای‌ آن‌؛ از مال‌ و منال‌ ومنازل‌ و فرش‌ و ظرف‌ و وسایل‌ سواری‌ راحت‌ و غیره‌ است‌ «تا آنان‌ را در آن‌ بیازماییم‌» یعنی‌: تا این‌ بهره‌ها و آرایش‌ها را آزمایش‌ و ابتلایی‌ از جانب‌ خویش ‌برای‌ آنان‌ گردانیم‌ «و روزی‌ پروردگار تو بهتر و پاینده‌تر است‌» یعنی‌: آنچه‌ که ‌خداوند عزوجل برایت‌ از روزی‌ دنیا و ثواب‌ و پاداش‌ آخرت‌ مقدر و میسر می‌کند، به‌هرحال‌ بهتر از چیزهایی‌ است‌ که‌ در دنیا به‌ کفار داده ‌است‌. یادآور می‌شویم‌ که‌تفسیر نظیر این‌ آیه‌ در سوره‌ «حجر/ 88» گذشت‌.

بنا بر همین‌ ارشاد الهی‌ بود که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گریزنده‌ترین‌ مردم‌ از دنیا و زاهدترینشان‌ از آن‌ بودند و هیچ‌ چیز را برای‌ فردای‌ خود ذخیره‌ نمی‌کردند. درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ أخوف‌ ما أخاف‌ علیکم‌ ما یفتح‌ الله‌ لکم‌ من‌ زهرة‌ الدنیا، قالوا: وما زهرة الدنیا یا رسول‌الله‌؟ قال‌: برکات‌ الأرض‌». «بی‌گمان‌ از شدیدترین ‌آنچه‌ که‌ بر شما بیمناک‌ هستم‌، چیزهایی‌ است‌ که‌ خدای‌ متعال‌ بر شما از آرایش ‌دنیا فرامی‌گشاید. اصحاب‌ پرسیدند: آرایش‌ دنیا چیست‌ یا رسول‌الله؟ فرمودند: برکات‌ زمین‌».

﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَکَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَیۡهَاۖ لَا نَسۡ‍َٔلُکَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکَۗ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ١٣٢ [طه: 132].

«و اهلت‌ را به‌ نماز فرمان‌ ده‌» مراد از اهل‌: خانواده‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  اند. به ‌قولی‌ دیگر: مراد تمام‌ امتشانند «و خود بر آن‌ شکیبا باش‌» با مداومت‌ بر آن‌. روایت ‌شده ‌است‌ که‌ هرگاه‌ به‌ خانواده‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  رنجی‌ می‌رسید، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ایشان‌ را به‌ خواندن‌ نماز فرمان‌ داده‌ و این‌ آیه ‌کریمه‌ را تلاوت‌ می‌کردند «ما از تو روزی‌دادن ‌را نمی‌طلبیم‌» یعنی‌ ما از تو نمی‌طلبیم‌ که‌ خود و خانواده‌ات‌ را روزی‌ بدهی‌ «ما تو را روزی‌ می‌دهیم‌» و آنان‌ را پس‌ نگران‌ روزی‌ نباش‌ و همه‌ همت‌ خویش‌ را صرف‌ آخرت‌ کن‌ «و عاقبت‌ از آن‌ تقوا است‌» یعنی‌: سرانجام‌ نیک‌ و پسندیده‌ که‌ بهشت ‌است‌، از آن‌ اهل‌ تقوا و پرهیزگاری‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ قدسی‌ آمده‌ است‌: «یقول‌ الله‌ تعالی: یا بنی‌آدم!‌ تفرغ‌ لعبادتی‌ أملأ صدرک‌ غنی‌ وأسد فقرک‌ وإن‌ لم‌ تفعل ‌ملأت‌ صدرک‌ شغلا ولم‌ أسد فقرک‌: خداوند متعال‌ می‌فرماید: ای‌ فرزندآدم‌! خود را برای‌ عبادتم‌ فارغ‌ گردان‌ تا سینه‌ات‌ را از بی‌نیازی‌ و توانگری‌ پر سازم‌ و فقر و نیازمندی‌ را از تو دور کنم‌ و اگر چنین‌ نکنی‌، سینه‌ات‌ را از گرفتاری‌ و مشغله‌ پرساخته‌ و فقر و بینوایی‌ تو را برطرف‌ نمی‌کنم‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است ‌که‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «من‌ کانت‌ الدنیا همه‌، فرق‌ الله‌ علیه‌ أمره‌ وجعل‌ فقره ‌بین‌ عینیه‌ ولم‌ یأته‌ من‌ الدنیا إلا ما کتب‌ له،‌ ومن‌ کانت‌ الآخرة‌ نیته‌ جمع‌ له‌ أمره‌ وجعل‌ غناه‌ فی‌ قلبه‌ وأتته‌ الدنیا وهی‌ راغمة». «هر کس‌ همه‌ هم‌وغمش‌ دنیا باشد، خداوند کار وی‌ را بر وی‌ پراکنده‌ می‌کند و فقرش‌ را در میان‌ چشمانش‌ قرار می‌دهد و برایش‌ از دنیا جز آنچه‌ که‌ مقدر شده‌ است‌، به‌ دست‌ نمی‌آید و هر کس‌ نیتش‌ آخرت‌ باشد، کارش‌ برایش‌ به‌ سامان آورده‌ شده‌ و بی‌نیازی‌ وی‌ در قلبش‌ قرار داده‌ می‌شود و دنیا اجبارا به‌سوی‌ وی‌ روی‌ می‌آورد».

﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا یَأۡتِینَا بِ‍َٔایَةٖ مِّن رَّبِّهِۦٓۚ أَوَ لَمۡ تَأۡتِهِم بَیِّنَةُ مَا فِی ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ١٣٣ [طه: 133].

«و گفتند» کافران‌ «چرا» محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «از جانب‌ پروردگارش‌ معجزه‌ای‌ برای‌ ما نمی‌آورد» چنان‌که‌ انبیای‌ قبل‌ از وی‌ می‌آوردند؟ مراد: معجزاتی‌ است‌ که‌ خود آنان‌ پیشنهاد می‌کردند؛ چون‌ تبدیل‌ کردن‌ کوه‌ صفا به‌ طلا، پدید آوردن ‌چشمه‌سارها و جویبارها در وادی‌ مکه‌ و امثال‌ آن‌. پس‌ خدای‌  عزوجل این ‌پیشنهادشان‌ را رد کرد و فرمود: «آیا دلیل‌ روشن‌ آنچه‌ در صحیفه‌های‌ پیشین‌ است‌؟» یعنی‌ دلایل‌ روشن‌ تورات‌، انجیل‌، زبور و سایر کتب‌ منزله‌ «برای‌شان ‌نیامده‌ است‌؟» درحالی‌ که‌ در این‌ کتاب‌ها و صحیفه‌ها هم‌ به‌ نبوت‌ پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم  تصریح‌ شده‌ و هم‌ به‌ بعثتشان‌ بشارت‌ داده‌ شده‌است‌؟ پس‌ از آنجا که‌ این‌ کافران‌ به‌صدق‌ و صحت‌ آن‌ کتب‌ منزله‌ معترفند، این‌ خود بر بی‌پایه‌ بودن‌ انکارشان‌ کافی ‌است‌ زیرا بیان‌ روشن‌ و صریح‌ آن‌ کتاب‌ها در مورد نبوت‌ پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، بر انکارشان‌ مهر بطلان‌ کوبیده‌ و بیراهه‌رویها و گردن کشی‌های‌ آنان‌ از تن ‌دادن‌ به‌حقیقت‌ را باطل‌ و بی‌اثر می‌گرداند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است‌: آیا خبر هلاک ‌کردن ‌امت‌هایی‌ که‌ کفر ورزیده‌ و به‌انگیزه‌ عناد، نشانه‌ها و معجزات‌ افزون‌تری ‌درخواست‌ کردند، به‌ آنان‌ نرسیده‌ است‌؟ یا معنی‌ این‌ است‌: آیا به‌ شما معجزه‌ای ‌که‌ ما در معجزات‌ و بزرگ‌ترین‌ آنها در باب‌ اعجاز است‌، نرسیده‌؟ که‌ این‌ ابرمعجزه‌ قرآن‌ کریم‌ می‌باشد، کتابی‌ که‌ نه‌ فقط گواه‌ صحت‌ سائر کتب‌ منزله‌ است‌ و در آن‌ برهان‌های‌ روشن‌ آن‌ کتاب‌ها وجود دارد بلکه‌ معجزه‌ نیز هست‌، درحالی‌که‌ آن‌ کتاب‌ها معجزه‌ نبودند.

﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَکۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَیۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَایَٰتِکَ مِن قَبۡلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخۡزَىٰ١٣٤ [طه: 134].

«و اگر ما آنان‌ را» یعنی‌: کافران‌ را «پیش‌ از وی‌» یعنی‌: پیش‌ از بعثت ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «به‌ عذابی‌ هلاک‌ می‌کردیم‌، قطعا می‌گفتند» در روز قیامت‌ «پروردگارا! چرا پیامبری‌ را به‌سوی‌ ما نفرستادی‌؟» در دنیا «تا آیات‌ تو را» که‌ آن‌ پیامبرت‌ برای ‌ما می‌آورد، «پیروی‌ می‌کردیم‌، پیش‌ از آن‌که‌ خوار شویم‌» با فرود آمدن‌ عذاب‌ در دنیا «و رسوا گردیم‌» با ورود به‌ دوزخ‌ در روز قیامت‌.

﴿قُلۡ کُلّٞ مُّتَرَبِّصٞ فَتَرَبَّصُواْۖ فَسَتَعۡلَمُونَ مَنۡ أَصۡحَٰبُ ٱلصِّرَٰطِ ٱلسَّوِیِّ وَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ١٣٥ [طه: 135].«بگو» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مخالفان‌ کفر پیشه‌ ستیزه‌جوی‌ خود؛ «همه‌ منتظرند» یعنی‌ هریک‌ از ما و شما منتظر رخدادی‌ هستیم‌ که‌ کار، سرانجام‌ به‌سوی‌آن‌ خواهد انجامید «پس‌ در انتظار باشید» سرانجام‌ کار را؛ «زودا که‌ بدانید چه‌کسانی‌ اهل‌ راه‌ راست‌ هستند» یعنی‌: چون‌ قیامت‌ فرارسد، خواهید دانست‌ که‌چه‌کسی‌ برحق‌ است‌؛ «و چه‌کسی‌ راه‌یافته‌ است‌» به‌سوی‌ حق‌ و از بی‌راهه‌روی‌ وارسته‌ می‌باشد؟ ما، یا شما؟.




[1]- نسائی‌ و ابن‌ جریر در تفسیر آیه‌ کریمه‌، روایت‌ طولانی‌ای‌ را از ابن‌ عباس ‌t نقل‌ کرده‌اند پس‌ هرکه‌ دوست‌ دارد از آن‌ آگاهی‌ یابد، به‌«کتاب‌ تفسیر» از«سنن‌ نسائی‌» یا به‌ «تفسیر ابن‌کثیر» مراجعه‌ نماید.

[2]- قرطبی‌: 237/11ـ238.

تفسیر سوره‌ انبیاء

سوره‌ أنبیاء

مکی‌ است‌ و دارای‌ (112) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ را بدان‌ جهت‌ «انبیاء» نامیدند که‌ متضمن‌ بیان‌ جهاد و مبارزه‌ انبیای‌ عظام  علیهم السلام  علیه‌ اقوام‌ بت‌پرست‌ و مشرک‌شان‌ است‌. این‌ بیان‌ از داستان ‌ابوالانبیاء ابراهیم‌  علیه السلام  که‌ با کمی‌ تفصیل‌ مطرح‌ شده‌، شروع‌ می‌شود، سپس‌ با داستان‌های‌ اسحاق‌، یعقوب‌، لوط، نوح‌، داوود، سلیمان‌، ایوب‌، اسماعیل‌، ادریس‌، ذوالکفل‌، ذوالنون‌، یونس‌، زکریا، عیسی‌ و سرانجام‌ خاتم النبیین محمد مصطفی صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین دنبال‌ گردیده‌ و سرگذشت‌ دعوت‌ آنها با بیانی‌ موجز مطرح‌ می‌شود.

روایت‌ شده‌ است‌ که‌ هم‌زمان‌ با نزول‌ این‌ سوره‌، مردی‌ از اعراب (بادیه ‌نشینان) به‌ مدینه‌ آمد و در منزل‌ عامر بن‌ ربیعه‌ رضی الله عنه  رحل‌ اقامت‌ افگند، عامر از او به‌ نیکویی‌ پذیرایی‌ کرد و درباره‌ وی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ گفت‌، سپس‌ آن ‌مرد به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مشرف‌ شد و چون‌ از حضور ایشان‌ برگشت‌، به‌ عامرگفت: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ من‌ وادیی‌ای‌ بخشیدند که‌ وادیی‌ بهتر از آن‌ در میان ‌اعراب‌ نیست‌ و من‌ می‌خواهم‌ که‌ قطعه‌ای‌ از آن‌ را به‌ تو ببخشم‌ که‌ از آن‌ تو و بازماندگانت‌ باشد. عامر گفت: «مرا به‌ قطعه‌ زمینت‌ نیازی‌ نیست‌ زیرا امروز سوره‌ای‌ نازل‌ شد که‌ دنیا را از یادمان‌ برد».

﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ وَهُمۡ فِی غَفۡلَةٖ مُّعۡرِضُونَ١ [الأنبیاء: 1].

«برای‌ مردم‌» یعنی: برای‌ کفار ـ به‌ دلیل‌ سیاق‌ آیات‌؛ «حسابش‌ان‌ نزدیک‌شده‌ است‌» یعنی: وقت‌ حساب‌شان‌ که‌ روز قیامت‌ است‌ زیرا آنچه‌ از عمر دنیا باقی ‌مانده‌، کمتر از آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ گذشته‌ است‌. از این‌ جهت‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بعثت‌ أنا و الساعة ‌کهاتین». «من‌ درحالی‌ مبعوث‌ شدم‌ که‌ قیامت‌ مانند این‌ دو انگشت‌ من‌ نزدیک ‌است‌» و به‌ دو انگشت‌ سبابه‌ و میانی‌ خود اشاره‌ کردند. «و آنان‌» یعنی‌ کفار «در غفلت‌» از حساب‌ خویش‌ «رویگردانند» با آن‌که‌ قیامت‌ و حضور در عرصه‌ حساب‌ هم‌ نزدیک‌ است‌ زیرا سرگرم‌ برخورداری‌های‌ زندگی‌ و گرفتاریهای‌ دنیا می‌باشند، به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ از امر آخرت‌ غافل‌ بوده‌ و برای‌ آن‌ آمادگی ‌ندارند، درحالی‌که‌ دل‌های‌ زنده‌ ـ چون‌ دل‌ عامر بن ‌ربیعه‌ رضی الله عنه  ـ پیامها را در می‌یابند و از آنها تأثیر می‌پذیرند.

﴿مَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٢ [الأنبیاء: 2].

«هیچ‌ ذکر تازه‌ای‌ از سوی‌ پروردگارشان‌ برای‌شان‌ نمی‌آید» مراد از ذکر در اینجا: آیات‌ قرآن‌ است‌. یعنی‌ آیاتی‌ از قرآن‌ که‌ جدیدا نازل‌ شده‌، بر آنان‌ نمی‌آید «مگر این‌که‌ بازی‌کنان‌ آن‌ را می‌شنوند» پس‌ دل‌هایشان‌ گرفتار دنیای‌ مادی‌ و غوغای ‌نفوس‌ أماره‌ بالسوءشان‌ است‌ لذا در آیات‌ قرآن‌ آن‌ گونه‌ که‌ باید تأمل‌ نمی‌کنند چنان‌که‌ می‌فرماید:

﴿لَاهِیَةٗ قُلُوبُهُمۡۗ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡۖ أَفَتَأۡتُونَ ٱلسِّحۡرَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٣ [الأنبیاء: 3].

«در حالی‌ که‌ دل‌هایشان‌ غافل‌ شده‌» یعنی‌ دل‌هایشان‌ وابسته‌ بازی‌ و سرگرمی‌ دنیا وخواهش‌های‌ دنی‌ مادیشان‌ است‌ پس‌ به‌ امر مهمی‌ چون‌ گوش‌ هوش‌ فرادادن‌ به ‌قرآن‌ چنان‌که‌ بایدوشاید التفات‌ نمی‌کنند. «و آنان‌ که‌ ستم‌ کردند پنهان‌ رازگفتند» یعنی‌ در پنهان‌ساختن‌ این‌ رازشان‌ سعی‌ بلیغ‌ کرده‌ و گفتند: «که‌ آیا این‌ شخص‌ جز بشری‌ مانند شماست‌» که‌ هیچ‌گونه‌ فرقی‌ با شما ندارد؟ یعنی: او هم‌مانند شما می‌خورد، می‌آشامد، از مادری‌ زاده‌ شده‌ و بالاخره‌ می‌میرد پس‌ او چگونه‌ می‌تواند پیامبر باشد؟ «آیا دیده‌ و دانسته‌ به‌سوی‌ سحر می‌روید؟» یعنی: هرگاه‌ او بشری‌ مانند شماست‌ و آنچه‌ که‌ به‌ همراه‌ آورده‌ سحر و جادو بیش‌ نیست‌ پس‌ چگونه‌ دعوت‌ وی‌ را اجابت‌ کرده‌ و از وی‌ پیروی‌ می‌کنید؟

باری‌! آنان‌ بر این‌ باور بودند که‌ پیامبر جز فرشته‌ نتواند بود و هرکس از بشر که‌ دعوی‌ رسالت‌ کند، ساحر و جادوگر است‌.

﴿قَالَ رَبِّی یَعۡلَمُ ٱلۡقَوۡلَ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٤ [الأنبیاء: 4].

«گفت‌» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «پروردگارم‌ هر سخنی‌ را در آسمان‌ و زمین‌ می‌داند» در هرمکانی‌ از اطراف‌ و اکناف‌ آسمان‌ها و زمین‌ که‌ گوینده‌ای‌ سخن‌ بگوید لذا او به ‌آنچه‌ که‌ شما در میان‌ خود به‌ طور سرپوشیده‌ و با رمز و راز سخن‌ گفته‌اید، داناست‌ «و او شنوای‌» هر چیزی‌ است‌ که‌ شنیدنی‌ است‌ «داناست‌» به‌ هر امر دانستنیی‌؛ از جمله‌ به‌ احوال‌ و اوضاع‌ شما.

﴿بَلۡ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ بَلِ ٱفۡتَرَىٰهُ بَلۡ هُوَ شَاعِرٞ فَلۡیَأۡتِنَا بِ‍َٔایَةٖ کَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَ٥ [الأنبیاء: 5].«بلکه‌ گفتند: خوابهای‌ آشفته‌ است‌» یعنی: ای‌ پیامبر! آنچه‌ که‌ تو به‌نام‌ قرآن ‌می‌آوری‌، از خوابهای‌ دروغین‌ و آشفته‌ است‌. أضغاث: خوابهای‌ پریشانی‌ است ‌که‌ تعبیر و تأویلی‌ نداشته‌ باشد «بلکه‌ می‌گویند: آن‌ را افترا کرده‌ است‌» و بربسته‌ است‌ «بلکه‌ می‌گویند: او شاعر است‌» و آنچه‌ که‌ به‌ نام‌ قرآن‌ با خود آورده‌، از جنس ‌شعر است‌.

بی‌تردید این‌ سخنان‌شان‌ حاکی‌ از سردرگمی‌ و آشفته ‌حالی‌ است‌، از آنجا که ‌نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ که‌ آنها سخت‌ مترددند و در قضاوت‌شان‌ راجع‌ به‌ قرآن‌، رأی‌و بینش‌ ثابتی‌ ندارند پس‌ این‌ تردد خود دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ حقیقت‌ آنچه‌ که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  آورده‌ است‌ آشنایی‌ ندارند لذا نمی‌دانند که‌ قرآن‌ چیست‌ و کنه‌ و حقیقت‌ آن‌ چگونه‌ است‌. یا آنان‌ به‌خوبی‌ می‌دانند که‌ قرآن‌ حق‌ است‌ و از جانب‌ خدای‌  عزوجل می‌باشد ولی‌ خواستند تا با این‌ آشفته‌گویی‌ها، قضیه‌ را بر پیروان‌ خویش‌ در لفافه‌ دروغ‌ و نیرنگ‌بازی‌ بپیچانند و آنها را اغفال‌ کنند، هم‌ از این‌ روی‌ گفتند: «پس‌ باید که‌ برای‌ ما نشانه‌ای‌» یعنی‌ معجزه‌ای‌ «بیاورد، همان‌گونه‌ که ‌پیشینیان‌ به‌ آن‌ فرستاده‌ شدند» یعنی: همان‌گونه‌ که‌ معجزاتی‌ چون‌ عصا برای ‌موسی‌  علیه السلام  و شتر برای‌ صالح‌  علیه السلام  و غیر آن‌ به‌ پیامبران‌ پیشین‌ داده‌ شد، پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نیز باید معجزه‌ای‌ از همین‌ سنخ‌ برای‌ ما بیاورد.

خدای‌  عزوجل در پاسخ‌شان‌ می‌فرماید:

﴿مَآ ءَامَنَتۡ قَبۡلَهُم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآۖ أَفَهُمۡ یُؤۡمِنُونَ٦ [الأنبیاء: 6].

«پیش‌ از آنان‌ نیز هیچ‌ شهری‌ که‌ آن‌ را هلاک‌ کرده‌ایم‌ به‌ آیات‌ ما ایمان ‌نیاورده ‌بود» یعنی‌ قبل‌ از آنان‌ نیز مردم‌ شهرهای‌ پیشین‌ که‌ از پیامبرانشان‌ درخواست ‌معجزه‌ کرده ‌بودند و معجزات‌ حسی‌ بزرگی‌ برای‌شان‌ آمد، به‌ آن‌ معجزات‌ ایمان ‌نیاوردند و در نتیجه‌ آنان‌ را هلاک‌ کردیم‌، آیا اگر پیشنهاد اینان‌ را نیز برآورده‌ کنیم‌، به‌ این‌ معجزات‌ ایمان‌ می‌آورند؟!.

این‌ آیه‌ بیانگر این‌ سنت‌ الهی‌ در حق‌ امتهای‌ پیشین‌ است‌ که‌ هرگاه‌ به‌ آنان ‌معجزه‌ درخواستی‌شان‌ فرستاده‌ می‌شد و سپس‌ ایمان‌ نمی‌آوردند، به‌ طور قطع ‌عذابی‌ ریشه‌کن‌ کننده‌ و خانمان‌ برانداز بر آنان‌ نازل‌ می‌شد. در اینجا نیز خداوند عزوجل می‌فرماید: هرگاه‌ سنت‌ ما چنین‌ است‌ پس‌ ما چگونه‌ درخواست‌ مشرکان‌ منکر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و قرآن‌ را در ارائه‌ معجزات‌ حسی‌ دیگر ـ افزون‌ بر معجزاتی‌ که‌ وجود داردـ برآورده‌ می‌کنیم‌؟ «پس‌ آیا اینان‌ ایمان‌ می‌آورند؟» یعنی: هرگاه‌ امتهای ‌هلاک‌ شده‌ پیشین‌ ـ با وصف‌ آن‌که‌ معجزات‌ درخواستی‌شان‌ نیز به‌ آنان‌ ارائه شدـ ایمان‌ نیاوردند، دیگر چگونه‌ این‌ گروه‌ ایمان‌ خواهند آورد؛ حتی‌ اگر آنچه ‌را درخواست‌ کرده‌اند به‌ آنان‌ فرستاده‌ شود؟ گو این‌که‌ خداوند متعال‌ با این‌ بیان‌، به‌ رحمت‌ خویش‌ بر این‌ امت‌ اشاره‌ کرده‌ و تلویحا می‌گوید: ما اراده‌ نداریم‌ تا این ‌امت‌ را به‌ سرنوشت‌ امتهای‌ پیشین‌ که‌ استیصال‌ و نابودی‌ مطلق‌شان‌ بود روبرو سازیم‌، به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ پیشنهادشان‌ در فرستادن‌ معجزات‌ حسی‌ بیشتری‌ را اجابت‌ نمی‌کنیم‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ مردم‌ مکه‌ به‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گفتند: «اگر آنچه‌ می‌گویی‌ حق‌ است‌ و ایمان ‌آوردن‌ ما تو را خوشحال‌ می‌کند پس‌ کوه‌ صفا را برای‌ ما طلا بگردان‌». در این‌ هنگام‌ جبرئیل‌  علیه السلام  نزد آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: «اگر بخواهی‌ این‌ درخواست‌ قومت‌ برآورده ‌می‌شود ولی‌ در صورتی‌ که‌ برآورده‌ شد و آن‌گاه‌ ایمان‌ نیاوردند، دیگر به‌ آنان ‌هیچ‌ مهلتی‌ داده‌ نمی‌شود. و اگر می‌خواهی‌ که‌ بر قومت‌ مهربانی‌ کنی‌، نیز مختاری‌». رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بلکه‌ بر قومم‌ مهربانی‌ می‌کنم‌ و در فرود آمدن‌ عذاب‌ بر آنان‌، شتاب‌ و عجله‌ به‌خرج‌ نمی‌دهم‌ و برای‌شان‌ خواستار مهلت‌ هستم‌». همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِمۡۖ فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧ [الأنبیاء: 7].

سپس‌ خداوند عزوجل در رد شبهه‌ اول‌شان‌ که‌ پیامبر نباید از جنس‌ بشر باشد، می‌فرماید: «و پیش‌ از تو نیز جز مردانی‌ را که‌ به‌ آنان‌ وحی‌ می‌کردیم‌، گسیل ‌نداشتیم‌» یعنی‌ پیش‌ از تو نیز، به‌سوی‌ امتهای‌ پیشین‌ جز مردانی‌ از بشر را به‌ رسالت ‌نفرستاده‌ایم‌ و هرگز فرستادگان‌ ما به‌سوی‌ آنان‌ از فرشتگان‌ نبوده‌اند «پس‌ اگر نمی‌دانید از اهل‌ ذکر بپرسید» اهل‌ ذکر: اهل‌ علم‌ به‌ کتاب‌های آسمانی‌، یعنی‌ یهود ونصاری‌ اند. یعنی: اگر خود نمی‌دانید که‌ فرستادگان‌ خداوند عزوجل فقط از نوع‌ بشر بوده‌اند نه‌ از جنس‌ دیگری‌، در این‌ صورت‌ از پژوهندگان‌ کتاب‌های آسمانی ‌بپرسید. همین‌طور در هر امری‌ که‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ جاهل‌ است‌، باید از اهل‌ علم ‌و دانش‌ بپرسد. بنا بر همین‌ آیه‌، علمای‌ اسلام‌ بر وجوب‌ تقلید عامی‌ از عالم‌، اجماع‌ کرده‌اند.

دلیل‌ این‌که‌ خدای‌  عزوجل در این‌ آیه‌ مشرکان‌ را به‌ اهل‌ کتاب‌ حوالت‌ کرد، این‌ است‌ که‌ مشرکان‌ در کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  با اهل‌ کتاب‌ مشورتها و تبادل ‌نظرهایی ‌داشتند، از طرفی‌ همه‌ آنها در دشمنی‌ با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با هم‌ همداستان‌ بودند بنابراین‌، مشرکان‌ مکه‌ به‌ سخن‌ اهل‌ کتاب‌ اعتماد داشتند. در عین‌ حال‌، این‌حقیقت‌ که‌ رسولان‌ همه‌ از جنس‌ بشر بوده‌اند، حقیقتی‌ نبود که‌ اهل‌ کتاب‌ بتوانند آن‌ را پنهان‌ کنند.

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰهُمۡ جَسَدٗا لَّا یَأۡکُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَمَا کَانُواْ خَٰلِدِینَ٨ [الأنبیاء: 8].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ رد سخنان‌ مشرکان‌ را این‌گونه‌ دنبال‌ می‌کند: «و پیامبران‌ را جسدی‌ که‌ غذا نخورند قرار ندادیم‌» یعنی: پیامبران‌ در قانون‌ و سنت‌ فطرت‌ و طبیعت‌، اسوه‌ و الگوی‌ سایر افراد بنی‌آدم‌اند؛ پس‌ می‌خورند؛ چنان‌که‌ دیگر افراد بشر می‌خورند و می‌نوشند؛ چنان‌که‌ آنان‌ می‌نوشند زیرا جسم‌ هیچ‌ انسانی‌ از غذا و نوشیدنی‌ بی‌نیاز نیست‌ بنابراین‌، انبیا  علیهم السلام  نیز از آن‌ بی‌نیاز نیستند. جسد: همان‌ جسم ‌است‌، با این‌ تفاوت‌ که‌ جسد جز بر انسان‌ اطلاق‌ نمی‌شود درحالی‌که‌ جسم‌ هم‌ بر انسان‌ اطلاق‌ می‌شود و هم‌ بر حیوانات‌ دیگر «و» پیامبران  علیهم السلام  «جاویدان‌ هم‌ نبودند» در دنیا بلکه‌ آنان‌ نیز می‌میرند چنان‌که‌ غیر آنان‌ از بشر می‌میرند.

﴿ثُمَّ صَدَقۡنَٰهُمُ ٱلۡوَعۡدَ فَأَنجَیۡنَٰهُمۡ وَمَن نَّشَآءُ وَأَهۡلَکۡنَا ٱلۡمُسۡرِفِینَ٩ [الأنبیاء: 9].

«سپس‌ وعده‌ خود به‌ آنان‌ را راست‌ گردانیدیم‌» یعنی: وعده‌ای‌ را که‌ به‌ پیامبران  علیهم السلام  در مورد نجات ‌دادنشان‌ و نابود ساختن‌ تکذیب‌کنندگانشان‌ داده ‌بودیم‌، محقق‌ گردانیدیم‌ «و آنها و هرکه‌ را خواستیم‌» از بندگان‌ مؤمن‌ خود «نجات ‌دادیم‌» از عذاب‌ «و اسرافکاران‌ را» یعنی: از حد گذرندگان‌ در کفر و معاصی‌ را که‌ مشرکانند «هلاک‌ ساختیم‌» با فرستادن‌ عذاب‌ دنیوی‌ برآنان‌.

﴿لَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ کِتَٰبٗا فِیهِ ذِکۡرُکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠ [الأنبیاء: 10].

سپس‌ هشدار دیگری‌ نازل‌ شد: «در حقیقت‌ ما به‌سوی‌ شما» ای‌ گروه‌ قریش‌، یا ای‌ گروه‌ عرب‌! «کتابی‌ را نازل‌ کردیم‌» یعنی‌ قرآن‌ را «که‌ ذکر شما در آن ‌است‌» یعنی: کتابی‌ که‌ شرف‌ و مقام‌ و منزلت‌ بلند شما در آن‌ است‌. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: در قرآن‌ ذکر مکارم‌ اخلاق‌ و اعمال‌ نیکویی‌ است‌ که‌ شما باید آنها را انجام‌ دهید. به‌قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: قرآن‌ برای‌ شما در برگیرنده‌ پند و موعظه‌ است‌. به‌ هر توجیه‌؛ قرآن‌ سبب‌ برتری‌ و رفعت‌ و شرف‌ شماست‌ و حکایت‌ خواب‌های‌ پریشانی‌ که‌ ادعا می‌کنید، نیست‌ «آیا تعقل‌ نمی‌کنید» و نمی‌اندیشید که ‌حقیقت‌ چنین‌ است‌ تا برای‌ به‌دست‌آوردن‌ این‌ فضل‌ ـ یعنی‌ آراسته‌ شدن‌ به‌ این‌شرف‌ و عروج‌ به‌ این‌ مقام‌ و منزلت‌ و تخلق‌ به‌ مکارم‌ اخلاق‌ و اندرز گرفتن‌ از قرآن‌ ـ به‌ آن‌ ایمان‌ آورید؟

شهید سید قطب  رحمه الله  در تفسیر «فیظلال القرآن» می‌گوید: «مگر اعراب‌ جز این ‌قرآن‌ که‌ به‌ زبانشان‌ نازل‌ شده‌، دیگر چه‌ توشه‌ و ارمغانی‌ دارند که‌ آن‌ را تقدیم‌ بشریت‌ کنند...؟ و مگر نژاد عرب‌ بر دیگر نژادها و اقوام‌ بشر چه‌ برتری‌ای‌ دارد؟».

﴿وَکَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡیَةٖ کَانَتۡ ظَالِمَةٗ وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِینَ١١ [الأنبیاء: 11].

باز هشدار تکان‌دهنده‌تری‌ از قبل‌ می‌آید: «و چه‌ بسیار شهرها را که‌» مردمش ‌«ستمکار بودند، در هم‌ شکستیم‌» با وجود نیرو و سطوت‌ و شوکتی‌ که‌ داشتند؛ از آن‌ روی‌ که‌ به‌ خدای‌  عزوجل کفر ورزیده‌ و آیات‌ وی‌ را تکذیب‌ کردند «و پس ‌از آنها قوم‌ دیگری‌ پدید آوردیم‌» یعنی: بعد از نابود ساختن‌ مردم‌ آن‌ شهرها، قوم‌ دیگری‌ را که‌ از آنان‌ نبودند، از نو پدید آوردیم‌ و آن‌ نو درآمدگان‌ را ساکن ‌دیارشان‌ گردانیدیم‌.

﴿فَلَمَّآ أَحَسُّواْ بَأۡسَنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا یَرۡکُضُونَ١٢ [الأنبیاء: 12].

«پس‌ چون‌ عذاب‌ ما را احساس‌ کردند» یعنی: چون‌ آن‌ نابودشدگان‌ عذاب‌ ما را دریافتند یا دیدند و به‌ حس‌ و مشاهده‌ باورشان‌ شد که‌ خواه‌ناخواه‌ عذاب‌ بر آنان ‌فرود آمدنی‌ است‌ «بناگاه‌ از آن‌ می‌گریختند» رکض: فرار و گریز و انهزام‌ است‌.

در این‌ اثنا به‌ آنان‌ گفته‌ شد و گوینده‌ برخی‌ از فرشتگان‌ بودند:

﴿لَا تَرۡکُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِیهِ وَمَسَٰکِنِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تُسۡ‍َٔلُونَ١٣ [الأنبیاء: 13].

«نگریزید و به‌سوی‌ آنچه‌ در آن‌ متنعم‌ بودید» یعنی: به‌سوی‌ ناز و نعمت‌هایتان‌ که ‌سبب‌ سرکشی‌ و کفرتان‌ بود «و به‌سوی‌ خانه‌هایتان‌ باز گردید» که‌ مهد ناز و نعمتتان ‌بود؛ در آنها می‌نشستید و بدانها افتخار می‌کردید «باشد که‌ شما مورد پرسش‌ قرار گیرید» یعنی: برای‌ سؤال‌ و مشاوره‌ و پرداختن‌ به‌ امور مهم‌ دیگر، مورد مراجعه‌ قرار گیرید!! فرشتگان‌ این‌ سخن‌ را به‌ شیوه‌ استهزا و توبیخ‌ به‌ آنها گفتند.

﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ١٤ [الأنبیاء: 14].

«گفتند» کفار گرفتار در سرپنجه‌ عذاب‌ «ای‌ وای‌ بر ما، که‌ ما واقعا ستمگر بودیم‌» به‌ این‌ ترتیب‌، در آن‌ موقف‌ عظیم‌ به‌ ستمگر بودن‌ خود که‌ موجب ‌عذابشان‌ است‌ اعتراف‌ کردند ولی‌ چه‌ سود از این‌ اعتراف‌ در این‌ هنگامه ‌بی‌هنگام‌؟!

﴿فَمَا زَالَت تِّلۡکَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِیدًا خَٰمِدِینَ١٥ [الأنبیاء: 15].

«دعوایشان‌ همیشه‌ همین‌ بود» یعنی‌ پیوسته‌ سخنشان‌ همین‌ بود که‌ می‌گفتند: ای ‌وای‌ بر ما! ما واقعا ستمگر بودیم‌. آری‌! این‌ سخن‌ را پیوسته‌ تکرار می‌کردند؛ «تا وقتی‌ که‌ آنان‌ را مانند کشتی‌ دروشده‌ گردانیدیم‌» همچنان‌ که‌ کشت‌ با منگال‌ درو می‌شود «فرو مرده‌» که‌ هیچ‌ جنبش‌ و حرکتی‌ نداشتند، چون‌ آتشی‌ که‌ فرومی‌میرد و تماما می‌فسرد و خاکستر می‌شود.

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا لَٰعِبِینَ١٦ [الأنبیاء: 16].

«و آسمان‌ و زمین‌ و آنچه‌ را که‌ میان‌ آن‌ دو است‌، به‌ بازیچه‌ نیافریدیم‌» یعنی: آنها را عبث‌ و بیهوده‌ نیافریدیم‌ بلکه‌ خلقت‌ آنها از فلسفه‌ دقیق‌ و هدف‌ والایی‌ پیروی ‌می‌کند که‌ فواید و منافعی‌ منضبط و برنامه‌ ریزی‌ شده‌ را برآورده‌ می‌گرداند.

﴿لَوۡ أَرَدۡنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهۡوٗا لَّٱتَّخَذۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّآ إِن کُنَّا فَٰعِلِینَ١٧ [الأنبیاء: 17].

«اگر می‌خواستیم‌ که‌ لهوی‌ بگیریم‌» لهو: چیزی‌ است‌ که‌ بدان‌ سرگرم‌ می‌شوند. به‌قولی: لهو، زن‌ و فرزند است‌. فرق‌ در میان‌ «لهو» و «لعب‌» این‌ است‌ که‌ از «لعب‌» هدف‌ صحیحی‌ مورد نظر نیست‌، درحالی‌که‌ هدف‌ از «لهو»، سرگرمی‌ وخوشگذرانی‌ می‌باشد. پس‌ معنی‌ این‌ است: اگر می‌خواستیم‌ بازیچه‌ و سرگرمی‌ای ‌بگیریم‌ «قطعا آن‌ را از پیش‌ خود اختیار می‌کردیم‌» یعنی: آن‌ را از نزد خود و ازخاستگاه‌ قدرت‌ خود بر می‌گرفتیم‌، نه‌ از نزد شما و بر اساس‌ ساخت‌ و پرداخت‌ و انتخاب‌ شما «اگر کننده‌ می‌بودیم‌» یعنی: اگر از کسانی‌ می‌بودیم‌ که‌ به‌ گرفتن ‌اسباب‌ لهوولعب‌ رغبت‌ دارند ولی‌ ما بزرگتر از آن‌ هستیم‌ که‌ سرگرمی‌ و خوشگذرانی‌ اختیار کنیم‌ بلکه‌ همه‌ افعال‌ ما حق‌ است‌ و هیچ‌ عبث‌ و بیهودگی‌ای ‌در آن‌ نیست‌. مجاهد در تفسیر﴿إِن کُنَّا فَٰعِلِینَ [الأنبیاء: 17] می‌گوید: هر «إن‌» در قرآن‌ برای ‌نفی‌ است‌، یعنی: ما انجام‌ دهنده‌ چنین‌ کاری‌ نیستیم‌ و لهو و لعب‌ را اختیار نمی‌کنیم‌. به‌ قولی: مراد حق‌ تعالی‌ در این‌ آیه‌، رد سخن‌ کسانی‌ است‌ که‌ گفتند: بتان‌، یا فرشتگان‌ دختران‌ خدایند.

﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَیَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞۚ وَلَکُمُ ٱلۡوَیۡلُ مِمَّا تَصِفُونَ١٨ [الأنبیاء: 18].

«بلکه‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو می‌افگنیم‌» یعنی: قطعا آنچه‌ گفتند، دروغ‌ و بی‌اساس ‌است‌، ما نه‌ اهل‌ بازی‌ هستیم‌ و نه‌ اهل‌ سرگرمی‌ بلکه‌ شأن‌ و وصف‌ و سنت‌ ما این‌ است‌ که‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو می‌کوبیم‌ «پس‌ آن‌ را درهم‌ می‌شکند» و سرکوب‌ می‌کند. اصل‌ دمغ: شکستن‌ و شگافتن‌ سر است‌ تا آنجا که‌ شگاف‌ به‌ دماغ‌ برسد، که‌ این‌ ضربه‌ کشنده‌ای‌ است‌. به‌قولی: مراد از حق: حجت‌، و مراد از باطل‌، یاوه‌ها و شبهه‌هایشان‌ است‌ که‌ حق‌ بر آنها فرود می‌آید و آنها را نابود می‌کند «پس‌ ناگهان‌ باطل‌ نابود می‌شود» زاهق: از بین‌ رونده‌ و ناپدید شونده‌ است‌ «وای‌ بر شما از آنچه‌ وصف‌ می‌کنید» یعنی: شما به‌سبب‌ وصف‌ کردن‌ خداوند متعال‌ به‌آنچه‌ که‌ از آن‌ مقدس‌ و منزه‌ است‌، سزاوار بدفرجامی‌ سخت‌ و ننگینی‌ مانند عذاب‌ آخرت‌ هستید.

﴿وَلَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَنۡ عِندَهُۥ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا یَسۡتَحۡسِرُونَ١٩ یُسَبِّحُونَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا یَفۡتُرُونَ٢٠ [الأنبیاء: 19-20].

«و هرکه‌ در آسمانها و زمین‌ است‌ از آن‌ اوست‌» در ملک‌ و بندگی‌ و آفرینش‌ وحق‌ تعالی‌ آفریننده‌، روزی‌دهنده‌ و مالک‌ آنهاست‌ پس‌ چگونه‌ برخی‌ از مخلوقات‌ وی‌ شریک‌ او توانند بود تا همچون‌ او مورد پرستش‌ قرار گیرند؟! «وکسانی‌ که‌ نزد او هستند» یعنی: فرشتگان‌. «عندیت: نزد او بودن‌» در اینجا، عندیت‌ تشریف‌ و منزلت‌ معنوی‌ است‌، نه‌ عندیت‌ مکانی‌. آری‌! کسانی‌ که‌ نزد او هستند؛ «از عبادت‌ او تکبر نمی‌ورزند» یعنی‌ فرشتگان‌، شأن‌ و منزلت‌ خود را ازپرستش‌ حق‌ تعالی‌ بزرگتر نمی‌شمرند و از عبادت‌ و تذلل‌ در پیشگاه‌ او سر باز نمی‌زنند «و خسته‌ نمی‌شوند» از پرستش‌ و نیایش‌ پروردگار سبحان‌ بلکه‌ «شب‌ وروز، بی‌آن‌که‌ سستی‌ ورزند تسبیح‌ می‌گویند» یعنی: فرشتگان‌ همیشه‌ بر تسبیح‌ گفتن‌ ونیایش‌ حق‌ تعالی‌ پایبنداند، نه‌ از آن‌ احساس‌ ضعف‌ می‌کنند و نه‌ ملول‌ و دلگیر می‌شوند زیرا چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است‌؛ تسبیح‌ گفتن‌ برای‌ فرشتگان‌ به‌منزله ‌نفس‌کشیدن‌ برای‌ ما است‌.

﴿أَمِ ٱتَّخَذُوٓاْ ءَالِهَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ هُمۡ یُنشِرُونَ٢١ [الأنبیاء: 21].

«یا مگر برای‌ خود خدایانی‌ از زمین‌ گرفته‌اند که‌ آنها مردگان‌ را برمی‌انگیزند؟» یعنی: یا مگر مشرکان‌ خدایانی‌ از زمین‌ برای‌ خود اختیار کرده‌اند که‌ با وجود حقارت‌ و بیچارگی‌ای‌ که‌ دارند، مردگان‌ را از قبرهایشان‌ بر می‌انگیزند و زنده‌ می‌کنند؟ نه‌! قضیه‌ چنین‌ نیست‌ زیرا آنچه‌ که‌ آنان‌ به‌ خدایی‌شان‌ گرفته‌اند، از داشتن‌ چنین‌ توانایی‌ و اوصافی‌ بر کنار اند، نه‌ می‌توانند کسی‌ را زنده‌ کنند و نه‌کسی‌ را بمیرانند پس‌ از چه‌ روی‌ به‌ خدایی‌ گرفته‌ می‌شوند؟.

﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا یَصِفُونَ٢٢ [الأنبیاء: 22].

«اگر در آن‌ دو» یعنی: اگر در زمین‌ و آسمان‌ «جز خدای‌ یگانه‌ خدایان‌ دیگری ‌وجود داشت‌، قطعا زمین‌ و آسمان‌ هردو تباه‌ می‌شد» وجه‌ تباهی‌ آنها این‌ بود که‌وجود خدایانی‌ چند ایجاب‌ می‌کرد که‌ هر یک‌ از آنها بالاستقلال‌ در تصرف‌ توانا باشند و قطعا در این‌ هنگام‌ میان‌ آنها تنازع‌ و اختلاف‌ پدید می‌آمد و به‌سبب‌ این ‌تنازع‌، فساد و تباهی‌ آسمان‌ و زمین‌ حتمی‌ بود «پس‌ منزه‌ است‌ خدا پروردگارعرش‌، از آنچه‌ وصف‌ می‌کنند» از شرک‌ و غیر آن‌ از صفاتی‌ که‌ لایق‌ جلال‌ و کمال‌ حق‌ تعالی‌ نیست‌.

متکلمان‌ از این‌ آیه‌ بر توحید حق‌ تعالی‌ برهانی‌ اقامه‌ کرده‌ و آن‌ را «برهان ‌تمانع‌» نامیده‌اند و در شرح‌ آن‌ گفته‌ اند:

اگر وجود خدایانی‌ چند درکار می‌بود، قطعا میان‌ اراده‌های‌ آنان‌ تعارض‌ و تمانع‌ پیدا می‌شد؛ به‌ این‌ معنی‌ که‌ اگر یکی‌ از آن‌ خدایان‌ چیزی‌ می‌خواست‌ و دیگری‌ ضد یا خلاف‌ آن‌ را، قضیه‌ از دو حال‌ بیرون‌ نبود؛ یا مراد هر دوی‌ آنها برمی‌آمد، یا مراد یکی‌ از آنها؛ اگر مراد هردو برمی‌آمد، به‌ اجتماع‌ ضدین ‌می‌انجامید و میان‌ دو اراده‌، تضاد و تداخل‌ پدید می‌آمد و نهایتا تعارض‌ و تداخل ‌قدرتها کاروبار جهان‌ را مختل‌ می‌کرد زیرا ـ مثلاـ یکی‌ از آنها می‌خواست‌ که ‌انسان‌ را بیافریند و دیگری‌ نمی‌خواست‌، یکی‌ می‌خواست‌ باران‌ ببارد و دیگری ‌نمی‌خواست‌ و همین‌ طور تا به‌ آخر... اگر مراد هیچ‌ یک‌ برنمی‌آمد، این‌ خود نشان‌ می‌داد که‌ هیچ‌ یک‌ از آنها خدای‌ قادر و مقتدری‌ نیست‌ و اگر فقط مراد یکی ‌برمی‌آمد، این‌ نشان‌ می‌داد که‌ یکی‌ از آنها قادر است‌ و دیگری‌ بی‌قدرت‌ و آن‌یکی‌ که‌ بی‌قدرت‌ بود، به‌ همین‌ علت‌ خدا نبود زیرا خدایی‌ که‌ مقتدر نباشد و قدرت‌ وی‌ مطلق‌ و بی‌نهایت‌ نباشد، شایسته‌ خدایی‌ نیست‌. پس‌ اکنون‌ که‌ جهان‌ آفرینش‌ از نظم‌ و قانون‌ دقیقی‌ برخوردار است‌، از حاکمیت‌ و فراگیری‌ این‌ نظم ‌می‌توان‌ چنین‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ این‌ نظم‌ و قانون‌، محصول‌ امر و تقدیر و توانایی‌خدای‌ واحدی‌ است‌ که‌ هیچ‌ معارضی‌ ندارد[1].

﴿لَا یُسۡ‍َٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُ وَهُمۡ یُسۡ‍َٔلُونَ٢٣ [الأنبیاء: 23].

«الله از آنچه‌ می‌کند پرسیده‌ نمی‌شود» یعنی: حق‌ تعالی‌ به‌سبب‌ قوت‌ سلطه‌، عظمت‌، جلال‌ و یگانگی‌اش‌ در الوهیت‌ و مالکیت‌؛ از سوی‌ احدی‌ از خلقش‌ درباره‌ چیزی‌ از قضا و قدرش‌ مورد پرسش‌ قرار نمی‌گیرد «ولی‌ آنان‌» یعنی‌ بندگان ‌«پرسیده‌ می‌شوند» از آنچه‌ می‌کنند. یعنی: خدای‌ سبحان‌ آنان‌ را از افعالشان ‌مورد پرسش‌ قرار می‌دهد زیرا آنها بندگان‌ و مملوکان‌ اویند همچنین‌ همه‌ مخلوقاتی‌که‌ مشرکان‌ مدعی‌ الوهیت‌ آنان‌ هستند ـ مانند مسیح‌ و فرشتگان‌ ـ مورد بازپرسی‌ قرار می‌گیرند؛ زیرا هیچ‌ مخلوقی‌ صلاحیت‌ خدایی‌ را ندارد و بنده‌ و آفریده‌ مطیع ‌خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡۖ هَٰذَا ذِکۡرُ مَن مَّعِیَ وَذِکۡرُ مَن قَبۡلِیۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٤ [الأنبیاء: 24].

«آیا به‌جای‌ او خدایانی‌ را به‌ پرستش‌ گرفته‌اند» از مخلوقات‌ زمین‌ یا از مخلوقات‌ آسمان‌ و بدین‌ سبب‌ از محاسبه‌ حق‌ تعالی‌ غافل‌ و از یاد وی‌ روگردانند؟ «بگو برهانتان‌ را بیاورید» بر این‌ ادعا که‌ آنان‌ خدایانند ولی‌ شما هیچ‌ راهی‌ ـ نه‌ از عقل ‌و نه‌ از نقل‌ ـ به‌سوی‌ این‌ برهان‌ ندارید چنان‌ که‌ نفی‌ دلیل‌ عقلی‌ بر شرک‌ در (آیه22) بیان‌ شد و نفی‌ دلیل‌ نقلی‌ نیز از این‌ فرموده‌ وی‌ بر می‌آید: «این‌ است‌ ذکرکسانی‌ که‌ با منند» یعنی: این‌ است‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ بر من‌ برای‌ ابلاغ‌ آن‌ به‌ امتم‌ «و این‌ است‌ ذکر کسانی‌ که‌ پیش‌ از من‌ بودند» یعنی: اینک‌ این‌ هم‌ کتابهایی‌ که‌ قبل‌ از من‌ نازل‌ شده‌ است‌ پس‌ بنگرید که‌ آیا در یکی‌ از آنها هم‌ راجع‌ به‌ این‌ امر سخن ‌رفته‌ است‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ گرفتن‌ خدایی‌ غیر از خود فرمان‌ داده‌ باشد؟ «بلکه‌ بیشترشان‌ حق‌ را نمی‌دانند» یعنی: از آن‌ جاهل‌ و بی‌خبرند و میان‌ حق‌ و باطل‌ هیچ‌ فرق‌ و تمییزی‌ نمی‌گذارند «پس‌ آنان‌» به‌ سبب‌ این‌ جهل‌ «رویگردانند» از پذیرش ‌حق‌ و ادامه ‌دهنده‌اند بر روگردانی‌ از توحید و پیروی‌ از پیامبر لذا نه‌ در حجتی ‌تأمل‌، نه‌ در برهانی‌ تدبر و نه‌ در دلیلی‌ تفکر می‌کنند.

سپس‌ خداوند متعال‌ برای‌ تأکید و تبیین‌ بیشتر مضمون‌ کتب‌ و رسالتهای ‌آسمانی‌ در امر توحید و یکتاپرستی‌، می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥ [الأنبیاء: 25].

«و پیش‌ از تو هیچ‌ پیامبری‌ را نفرستادیم‌ مگر این‌که‌ به‌ او وحی‌ می‌فرستادیم‌ که: خدایی‌ جز من‌ نیست‌ پس‌ مرا بپرستید» بنابراین‌، رسالت‌های‌ همه‌ انبیای‌ عظام  علیهم السلام  برتوحید و یکتاپرستی‌ مبتنی‌ بوده‌ است‌ و لذا مشرکان‌ بر شرک‌ خود هیچ‌ گونه‌ حجت‌ و برهانی‌ ندارند.

﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۚ بَلۡ عِبَادٞ مُّکۡرَمُونَ٢٦ [الأنبیاء: 26].

«و گفتند: خدای‌ رحمان‌ فرزندی‌ اختیار کرده‌» گویندگان‌ این‌ سخن‌، قبیله‌ «خزاعه‌» بودند که‌ می‌گفتند: فرشتگان‌ دختران‌ خدایند! «او منزه‌ است‌» از این ‌افترا «بلکه‌ آنان‌ بندگانی‌ ارجمنداند» یعنی: فرشتگان‌ چنان‌که‌ آنان‌ می‌پندارند نیستند بلکه‌ ایشان‌ بندگانی‌ برای‌ خدای‌ سبحان‌ هستند که‌ به‌ سبب‌ تکریم‌ و گرامی‌داشت‌ وی‌ ارجمند و والاقدر شده‌ و به‌ موهبت‌ قرب‌ وی‌ نایل‌ آمده‌اند و از آنجا که ‌عبودیت‌ با ولدیت‌ منافات‌ دارد پس‌ آنان‌ فرزندان‌ وی‌ نیستند.

﴿لَا یَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ یَعۡمَلُونَ٢٧ [الأنبیاء: 27].

«که‌ در هیچ‌ سخنی‌ بر او پیشدستی‌ نمی‌کنند» یعنی: فرشتگان‌ هیچ‌ سخنی ‌نمی‌گویند تا حق‌ تعالی‌ آن‌ را نگوید، یا ایشان‌ را بدان‌ امر نکند «و آنان‌ به‌ فرمان‌ او کار می‌کنند» یعنی: فرشتگان‌ فقط همان‌ کاری‌ را می‌کنند که‌ خداوند عزوجل ایشان‌ را به‌ آن‌ دستور دهد پس‌ ایشان‌ در نهایت‌ اطاعت‌ برای‌ حق‌ تعالی‌ قرار دارند و چنان‌که‌ سخنشان‌ تابع‌ سخن‌ پروردگار است‌، عمل‌شان‌ نیز مبتنی‌ بر امر وی‌ می‌باشد.

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ وَهُم مِّنۡ خَشۡیَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ٢٨ [الأنبیاء: 28].

«آنچه‌ در پیش‌ رویشان‌ و آنچه‌ پشت‌ سرشان‌ است‌، می‌داند» یعنی: خداوند متعال‌ آنچه‌ را که‌ فرشتگان‌ در گذشته‌ عمل‌ کرده‌اند و آنچه‌ را که‌ در آینده‌ عمل‌ خواهند کرد، می‌داند پس‌ ایشان‌ هیچ‌ عملی‌ را انجام‌ نداده‌ و هیچ‌ سخنی‌ را نگفته‌اند و نمی‌گویند مگر به‌ علم‌ حق‌ تعالی‌ «و جز برای‌ کسی‌ که‌ خدا رضایت‌ داده‌ شفاعت‌ نمی‌کنند» وکسانی‌ که‌ حق‌ تعالی ‌به‌ شفاعت‌ فرشتگان‌ در حق‌شان‌ رضایت ‌داده‌، اهل‌ «لاالهالاالله» اند که‌ حق‌ تعالی‌ از ایشان‌ خشنود شده‌ است‌ «و خود از خشیت‌ حق‌ تعالی‌ هراسانند» خشیت: ترس‌ همراه‌ با تعظیم‌ و بزرگداشت‌ است‌ اما اشفاق: ترسی‌ است‌ که‌ با توقع‌ و احتیاط و حذر همراه‌ باشد. یعنی: فرشتگان‌ به‌سبب‌ شناخت‌ و معرفتی‌ که‌ نسبت‌ به‌ خداوند عزوجل دارند چنان‌که‌ حق‌ خشیت‌ وی‌ است‌، از وی‌ می‌ترسند.

﴿۞وَمَن یَقُلۡ مِنۡهُمۡ إِنِّیٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ فَذَٰلِکَ نَجۡزِیهِ جَهَنَّمَۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩ [الأنبیاء: 29].«و هرکس از آنان‌» یعنی: از فرشتگان‌ «بگوید که: من‌ نیز بجز خدا هستم‌» و سزاوار پرستش‌ می‌باشم‌، «پس‌ او را به‌ دوزخ‌ کیفر می‌دهیم‌» یعنی: آن‌ گوینده‌ فرضی‌ را به‌سبب‌ سخنی‌ که‌ گفته‌ است‌، به‌ عذاب‌ جهنم‌ مجازات‌ می‌کنیم‌ چنان‌که ‌غیر وی‌ از مجرمان‌ را جزا می‌دهیم‌ «آری‌! سزای‌ ستمکاران‌ را این‌ گونه‌ می‌دهیم‌» یعنی: مشرکانی‌ را که‌ با شرک‌آوری‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ و ادعای‌ ربوبیت‌ غیر وی‌، بر خود و دیگران‌ ستم‌ کرده‌اند، این‌ گونه‌ به‌ دوزخ‌ کیفر می‌دهیم‌ زیرا آنان‌ الوهیت‌ را در غیر جای‌ حقیقی‌ آن‌ قرار داده‌اند.

﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ٣٠ [الأنبیاء: 30].

«آیا کافران‌ ندیدند» یعنی: آیا نیندیشیده‌ و ندانسته‌اند «که‌ آسمانها و زمین ‌فروبسته‌ بودند» به‌ قولی: مراد این‌ است‌ که‌ آسمانها همه‌ یک‌ آسمان‌ و زمین‌ها نیز همه‌ یک‌ زمین‌ بودند پس‌ از هم‌ شکافته‌ و جدا ساخته‌ شدند. به‌ قولی ‌دیگر: آسمانها و زمین‌ همه‌ به‌ یک‌دیگر چسبیده‌ و متصل‌ بودند. به‌قولی‌ دیگر: آسمان ‌در حالی‌ قرار داشت‌ که‌ نمی‌بارانید و زمین‌ در حالی‌ قرارداشت‌ که‌ نمی‌رویانید «پس‌ آن‌ دو را از هم‌ جدا کردیم‌» یعنی: بعضی‌ از آن‌ دو را از بعضی‌ دیگر جدا کرده‌ و برگشادیم‌. بنابر وجه‌ دیگر در تفسیر آیه‌، معنی‌ چنین‌ است: آسمان‌ راچنان‌ گردانیدیم‌ که‌ بباراند و زمین‌ را چنان‌ گردانیدیم‌ که‌ برویاند. گفتنی‌ است‌ که ‌امروزه‌ هر دوی‌ این‌ تفسیر با دقیق‌ترین‌ نظریات‌ علمی‌ دانشمندان‌ علوم‌ هستی ‌شناسی‌ سازگار است‌.

قضیه‌ بسته‌ و پیوسته‌ بودن‌ و سپس‌ از هم‌ گشاده‌شدن‌ آسمانها و زمین‌ نزد دانشمندان‌ نجوم‌ به‌نام‌ پدیده‌ «سدیم‌» معروف‌ است‌، این‌ دانشمندان‌ برآنند که‌ خورشید، ستارگان‌ و زمین‌ همه‌ یک‌ قطعه‌ و یک‌ پیکره‌ واحدی‌ بوده‌اند و در اثنای‌ سیر سریع‌ خورشید، زمین‌ و سیارات‌ دیگر از آن‌ جدا شده‌اند، سپس‌ خداوند متعال‌ برای‌ هر یک‌ از آنها برحسب‌ تأثیر نیروی‌ جاذبه‌، مداری‌ مخصوص‌ قرار داد که‌ در همان‌ مدار معین‌ خود سیر می‌کنند. البته‌ اینها غیر از آسمانهای ‌به‌هم‌ پیوسته‌ای‌ هستند که‌ فرشتگان‌ و ملاء اعلی‌ در آنها زندگی‌ می‌کنند، همان ‌آسمانهایی‌ که‌ از نظر شیخ‌ سعید حوی  رحمه الله  در شمار عالم‌ غیب‌ به‌ حساب‌ می‌روند. همچنین‌ در علم‌ نجوم‌ نظریه‌ای‌ وجود دارد که‌ می‌گوید: ماده‌ اصلی‌ کائنات‌ یک‌چیز است‌ و کائنات‌ در اثر یک‌ انفجار بزرگ‌ پدید آمده‌ است‌.

هرچند ما نمی‌خواهیم‌ که‌ نصوص‌ یقینی‌ و قاطع‌ قرآن‌ را بر نظریه‌های ‌غیر یقینی‌ای‌ حمل‌ کنیم‌ که‌ امروز پذیرفته‌ شده‌اند و چه‌ بسا فردا رد شوند؛ همان‌ طوری‌ که‌ نمی‌خواهیم‌ برای‌ قرآن‌ کریم‌ که‌ حقیقتی‌ یقینی‌ است‌، از نظریات ‌غیر یقینی‌ بشر تصدیق‌ کننده‌ای‌ بجوییم‌ ولی‌ می‌توانیم‌ بگوییم‌ که‌ نظریات‌ نجومی‌ جدید با حقایق‌ علمی‌ای‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ هزار و چهارصد سال‌ قبل‌ اعلام‌ نموده‌، تصادمی‌ ندارند و در نهایت‌ اگر فرضیه‌ و نظریه‌ علمی‌ای‌ درست‌ باشد، آن‌ فرضیه‌ در راستای‌ تفسیر آیات‌ علمی‌ قرآن‌ کریم‌ قراردارد.

همچنین‌ این‌ تعبیر قرآن‌ کریم: ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ [الأنبیاء: 30] «آیا کافران‌ ندانسته‌اند»، به ‌این‌ حقیقت‌ اشاره‌ دارد که‌ کافران‌ خواهند بود که‌ این‌ حقایق‌ علمی‌ را کشف ‌خواهند کرد. و خود این‌ تعبیر نیز مظهری‌ از مظاهر اعجاز قرآن‌ کریم‌ است‌.

به‌ هر حال‌، پیشگامی‌ قرآن‌ کریم‌ در عرصه‌ علم‌ و اعلام‌ وی‌ از یک‌ حقیقت‌ کونی‌ بزرگ‌، دلیل‌ روشن‌ و قاطعی‌ بر این‌ امر است‌ که‌ قرآن‌ کلام‌ خداوند عزوجل و وحی ‌منزل‌ وی‌ است[2].

«و» آیا کافران‌ ندانسته‌اند که‌ ما «هر چیز زنده‌ای‌ را از آب‌ پدید آوردیم‌؟» یعنی: ما هر موجود زنده‌ای‌ را ـ اعم‌ از حیوان‌ و نبات‌ ـ با آبی‌ که‌ آن‌ را از آسمان‌ نازل ‌می‌کنیم‌، زنده‌ ساختیم‌ و آب‌ را سبب‌ حیات‌ هر موجود زنده‌ای‌ در عرصه‌ زمین ‌گردانیدیم‌.

این‌ مقطع‌ از آیه‌ نیز نظریه‌ علمی‌ای‌ را که‌ می‌گوید: منشأ پیدایش‌ حیات‌ اولیه‌، در یابوده‌ است‌، تأیید می‌کند.

«آیا باز هم‌ ایمان‌ نمی‌آورند؟» با وجود مشاهده‌ آن‌ همه‌ نشانه‌های‌ عظیمی‌ که ‌مقتضی‌ ایمان‌ قطعی‌ به‌ وجود خدای‌ ذوالجلال‌ است‌؟.

﴿وَجَعَلۡنَا فِی ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِیَ أَن تَمِیدَ بِهِمۡ وَجَعَلۡنَا فِیهَا فِجَاجٗا سُبُلٗا لَّعَلَّهُمۡ یَهۡتَدُونَ٣١ [الأنبیاء: 31].

«و در زمین‌ کوه‌هایی‌ استوار افگندیم‌» رواسی: کوههای‌ محکم‌ و استوار «تا مبادا زمین‌ آنان‌ را بجنباند» یعنی: تا زمین‌ آنان‌ را نجنباند و مضطرب‌ و ناآرام‌ نسازد «و در آن‌» یعنی: در کوههای‌ استوار یا در زمین‌ «فجاجی‌ پدید آوردیم‌» فجاج: عبارت‌ از گشادگی‌هاست‌. علامه‌ زجاج‌ در باره‌ «فجاج‌» می‌گوید: «هر پارگی‌ وشکافی‌ در میان‌ دو کوه‌، فج‌ است‌». و این‌ گشادگی‌ها «راه‌هایی»‌ فراخ‌ و آماده‌ عبورومرور عابران‌ است‌ «تا باشد که‌ آنان‌ راه‌ یابند» به‌سوی‌ مصالح‌ و منافع‌ زندگی ‌و شهرها و اماکن‌ موردنظر خود.

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ٣٢ [الأنبیاء: 32].

«و آسمان‌ را سقفی‌ محفوظ قراردادیم‌» که‌ از سقوط و افتادن‌ بر زمین‌ محفوظ و نگاه ‌داشته‌ شده‌ است‌. فراء در تفسیر آن‌ می‌گوید: «آسمان‌ به‌ وسیله‌ ستارگان‌ از دستبرد شیاطین‌ محفوظ است‌» «و آنان‌ از آیات‌ آسمان‌» یعنی: از نگرش‌ در احوال ‌و نشانه‌های‌ آن‌ ـ همچون‌ خورشید، ماه‌ و غیره‌ که‌ دال‌ بر وجود خدای‌ سبحان‌، وحدانیت‌، کمال‌ قدرت‌ و بزرگی‌ حکمت‌ اوست‌ «اعراض‌ می‌کنند» و در آنها به‌درستی‌ تدبر و تفکر نمی‌نمایند تا به‌ وجود و وحدانیت‌ خالق‌ متعال‌ پی‌ ببرند.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ کُلّٞ فِی فَلَکٖ یَسۡبَحُونَ٣٣ [الأنبیاء: 33].

«و اوست‌ آن‌که‌ شب‌ و روز و آفتاب‌ و ماه‌ را آفرید که‌ هر یک‌ در سپهری ‌شناورند» یعنی: هریک‌ از خورشید و ماه‌ و ستارگان‌، در سپهر (فلک) خاص‌ و معین‌ خود در فضا شناورند پس‌ فلک‌ آنها عبارت‌ است‌ از: مدار و خط سیر آنها لذا هر یک‌ در فلک‌ و مدار خود همچون‌ شناگری‌ که‌ در آب‌ شنا می‌کند، شنا می‌کنند.

اشاره‌ می‌کنیم‌ که‌ تعمق‌ در هریک‌ از ادله‌ شش‌گانه‌ ذکر شده‌ در این‌ آیات‌، بویژه‌ در عصر حاضر که‌ آیات‌ قرآن‌ کریم‌ بر جبین‌ علوم‌ جدید می‌درخشند، برای ‌ایمان‌ آوردن‌ جهانی‌ کافی‌ است‌.

﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِکَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِیْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ٣٤ [الأنبیاء: 34].

«و ما پیش‌ از تو هم‌ برای‌ هیچ‌ بشری‌ جاودانگی‌ قرار ندادیم‌» در دنیا. اکثر فقها با استناد به‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ برآنند که: خضر  علیه السلام  نیز در گذشته‌ است‌. «آیا اگر تو بمیری‌» به‌ اجل‌ مقرر و محتوم‌ خود «آنان‌ جاویدانند؟» یعنی: اگر تو می‌میری‌، آنها نیز می‌میرند بنابراین‌، در مرگ‌ دشمن‌ هیچ‌ گونه‌ شادی‌ و دشمن‌ کامی‌ای ‌نیست‌.

این‌ آیه‌ چنان‌که‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌، هنگامی‌ نازل‌ شد که‌ کفار گفتند: محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌زودی‌ می‌میرد و ما از دست‌ وی‌ راحت‌ می‌شویم‌. ابن‌منذر از ابن‌جریج‌ روایت‌ دیگری‌ را در بیان‌ سبب‌ نزول‌ ذکر کرده‌ و می‌گوید: از ملأ أعلی ‌به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خبر مرگ‌ ایشان‌ را دادند، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  عرض‌ کردند: پروردگارا! چه‌ کسی‌ برای‌ امتم‌ باقی‌ می‌ماند تا آنان‌ را رهبری‌ کند؟ همان‌ بود که ‌این‌ آیه‌کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَنَبۡلُوکُم بِٱلشَّرِّ وَٱلۡخَیۡرِ فِتۡنَةٗۖ وَإِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَ٣٥ [الأنبیاء: 35].

«هر نفسی‌ چشنده‌ مرگ‌ است‌» یعنی: هر روحی‌ چشنده‌ مفارقت‌ و جدایی‌ از جسم‌ خویش‌ است‌ پس‌ احدی‌ از صاحبان‌ ارواح‌ باقی‌ نمی‌ماند مگر این‌که‌ روح‌ از بدنش‌ جدا می‌شود؛ هر کسی‌ که‌ باشد و این‌ مقتضای‌ صفت‌ قهاریت‌ حق‌ تعالی‌ است ‌«و شما را از راه‌ امتحان‌ به‌ بد و نیک‌ مبتلا می‌کنیم‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در تفسیر آن‌ می‌گوید: «یعنی‌ شما را به‌ آسانی‌ و سختی‌، سلامتی‌ و بیماری‌، توانگری‌ و فقر، حلال‌ و حرام‌، طاعت‌ و معصیت‌ و هدایت‌ و ضلالت‌ می‌آزماییم‌ تا در عینیت ‌بنگریم‌ که‌ شکر و صبر شما چگونه‌ است‌». البته‌ آزمودن‌ به‌ نعمت‌، سخت‌تر از آزمودن‌ به‌ نکبت‌ و مصیبت‌ است‌ چرا که‌ بسیاری‌ در آزمون‌ دشواری‌ها موفق ‌می‌شوند اما کم‌اند کسانی‌ که‌ در آزمون‌ نعمت‌ها پایداری‌ کنند «و به‌سوی‌ ما بازگردانیده‌ می‌شوید» نه‌ به‌سوی‌ دیگران‌ پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا می‌دهیم‌.

﴿وَإِذَا رَءَاکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِی یَذۡکُرُ ءَالِهَتَکُمۡ وَهُم بِذِکۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ هُمۡ کَٰفِرُونَ٣٦ [الأنبیاء: 36].

«و کسانی‌ که‌ کافر شدند» یعنی: مشرکان‌ «چون‌ تو را ببینند، فقط به‌ مسخره‌ات ‌می‌گیرند» هزو: تمسخر است‌. و می‌گویند: «آیا این‌ همان‌ کسی‌ است‌ که‌ خدایانتان ‌را یاد می‌کند؟» یعنی: به‌ خدایانتان‌ بد می‌گوید و بر آنها عیب‌ می‌گیرد؟ «درحالی‌که‌آنان‌ خود، یاد رحمان‌ را منکرند» یعنی: مشرکان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌مسخره ‌می‌گیرند که‌ چرا خدایان‌ بی‌جانی‌ را که‌ از سود و زیان‌ رساندن‌ ناتوانند به‌ بدی‌ یاد می‌کند، حال‌ آن‌که‌ خود از یاد کردن‌ خدای‌ رحمان‌ به‌ آنچه‌ که‌ شایسته‌ شأن‌ وی ‌از یگانگی‌ است‌، کافر و منکرند پس‌ در واقع‌ آنها هستند که‌ سزاوار طعن‌ و تمسخرو سرزنش‌ می‌باشند نه‌ نبی‌ رحمت‌.

سدی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ می‌کند: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از کنار ابوجهل‌ و ابوسفیان‌ می‌گذشتند درحالی‌که‌ آن‌دو با هم‌ مشغول‌ گفت‌وگو بودند و چون ‌ابوجهل‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را دید، استهزاکنان‌ خندید و خطاب‌ به‌ ابوسفیان‌ گفت: این‌ همان‌ پیامبر طایفه‌ بنی‌ عبد مناف‌ است‌!! ابوسفیان‌ خشمگین‌ گشت‌ و گفت: آیا منکر آن‌ هستید که‌ از بنی‌ عبدمناف‌ پیامبری‌ مبعوث‌ گردد؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  سخن‌ آن ‌دو را شنیدند پس‌ روی‌ به‌ ابوجهل‌ نموده‌ او را تهدید کردند و گفتند: من ‌تو را از عناد و مخالفت‌ دست‌بردار نمی‌بینم‌ تا آن‌گاه‌ که‌ به‌ تو نیز همان‌ برسد که‌ به‌ عمویت‌ ولیدبن‌ مغیره‌ رسید. سپس‌ روی‌ به‌ ابوسفیان‌ کرده‌ فرمودند: اما تو! تو هم‌ نگفتی‌ آنچه‌ را که‌ گفتی‌ «در دفاع‌ از بنی‌ عبد مناف‌»، مگر به‌ انگیزه‌ حمیت‌ وننگ‌ «قبیله‌ وی‌». همان‌ بود که‌ آیه‌کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖۚ سَأُوْرِیکُمۡ ءَایَٰتِی فَلَا تَسۡتَعۡجِلُونِ٣٧ [الأنبیاء: 37].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌کریمه‌ درباره‌ قبیله‌ قریش‌ نازل‌ شد زیرا آنها عذاب‌ الهی‌ را به‌ شتاب‌ طلبیدند.

«انسان‌ از شتاب‌ آفریده‌ شده ‌است‌» یعنی: شتاب‌ کردن‌ در کارها جزو طبیعت ‌انسان‌ است‌ «به‌زودی‌ آیات‌ خود را به‌ شما می‌نمایانیم‌» یعنی: به‌زودی‌ مجازات‌های ‌خود را ـ با عذاب‌ دوزخ‌ ـ بر شما فرود می‌آوریم‌ «پس‌ از من‌ به ‌شتاب ‌نخواهید» فرود آوردن‌ عذاب‌ را قبل‌ از وقت‌ آن‌ چرا که‌ این‌ عذاب‌ خواه‌ناخواه‌ بر شما آمدنی‌ است‌. به‌ قولی: مراد از «آیات‌» معجزاتی‌ است‌ که‌ بر راستگویی ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دلالت‌ می‌کند و سرانجام‌ نیکی‌ است‌ که‌ خدای‌  عزوجل برای‌ آن ‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و دعوت‌شان‌ قرار داده‌ است‌.

﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣٨ [الأنبیاء: 38].

«و می‌گویند» مشرکان‌ «اگر راست‌ می‌گویید پس‌ این‌ وعده‌ کی ‌فرا می‌رسد؟» یعنی: ای‌ مسلمانان‌! اگر شما به‌ وعده‌ خود درباره‌ فرودآمدن‌ عذاب ‌و فرا رسیدن‌ قیامت‌ صادق‌ هستید ـ همان‌ وعده‌ای‌ که‌ آن‌ را در قرآن‌ تلاوت ‌می‌کنید و می‌گویید که‌ از نزد خداست‌ ـ پس‌ آن‌ وعده‌ کی‌ فراخواهد رسید؟ البته ‌آنها این‌ سخن‌ را از سر تکذیب‌ و انکار و عناد و استبعاد گفتند.

﴿لَوۡ یَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ حِینَ لَا یَکُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ ٱلنَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمۡ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٣٩ [الأنبیاء: 39].

پاسخ‌ این‌ است: «اگر کافران‌ صورت‌ حال‌ آن‌ وقت‌ را که‌ آتش‌ را نه‌ از چهره‌هایشان ‌و نه‌ از پشت‌هایشان‌ باز نمی‌توانند داشت‌ و نه‌ خود نصرت‌ داده‌ می‌شوند، می‌دانستند» چنین‌ سخنانی‌ نمی‌گفتند و قطعا به‌ اوصاف‌ کفر و استهزا و شتاب‌زدگی‌ وصف‌ نمی‌شدند. آری‌! اگر آنها با علم‌ یقین‌ به‌ این‌ حالات‌ راه ‌می‌بردند، یقینا می‌دانستند که‌ قیامت‌ آمدنی‌ است‌ لذا این‌ جهل‌شان‌ است‌ که‌ کفر و استهزا و انکار قیامت‌ را در نگاه‌ و اندیشه‌شان‌ این‌چنین‌ سهل‌ و ساده‌ گردانیده‌ است‌.

﴿بَلۡ تَأۡتِیهِم بَغۡتَةٗ فَتَبۡهَتُهُمۡ فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٤٠ [الأنبیاء: 40].

«بلکه‌» آتش‌ دوزخ‌، یا قیامت‌ «به‌طور ناگهانی‌ به‌ آنان‌ می‌رسد» به‌گونه‌ای‌ که‌ غافلگیر می‌شوند «و آنان‌ را بهت‌زده‌ می‌کند» یعنی: حیران‌، سراسیمه و غافلگیرشان‌ می‌گرداند به‌ طوری‌که‌ دست‌ و پای‌ خود را گم‌ می‌کنند و نمی‌دانند که‌ چه‌ باید بکنند «نمی‌توانند آن‌ را برگردانند» یعنی: نمی‌توانند آتش‌ دوزخ‌ را ازچهره‌ها و پشتهای‌ خود دفع‌ کنند «و نه‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ داده‌ می‌شود» یعنی: هیچ‌ گونه ‌ضرب‌الاجل‌ و تأخیری‌ هم‌ برای‌شان‌ منظور نمی‌شود تا توبه‌ کنند و عذری‌ پیش ‌آورند.

﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِکَ فَحَاقَ بِٱلَّذِینَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٤١ [الأنبیاء: 41].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ برای‌ دلجویی‌ از پیامبر خویش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  می‌فرماید: «و مسلما پیامبران‌ پیش‌ از تو نیز مورد استهزا قرار گرفتند» یعنی: اگر این‌ گروه‌ مشرک‌ تو را مورد استهزا قرار داده‌اند، بدان‌ که‌ امت‌های‌ پیشین‌ نیز با پیامبران‌ خود همین‌ روش‌ رادر پیش‌ گرفته‌ و به‌ شأن‌ و جایگاه‌ والایشان‌ بی‌حرمتی‌ کردند «پس‌ کسانی‌ که‌ آنان‌ را مسخره‌ می‌کردند، آنچه‌ که‌ آن‌ را به‌ استهزا می‌گرفتند» یعنی: جزای‌ استهزای‌شان ‌«گریبانگیرشان‌ شد» و آن‌ جزا بر کسانی‌ که‌ پیامبران‌ را مورد تمسخر قرار داده‌ و به‌ایشان‌ استهزا می‌کردند احاطه‌ کرد و از عذاب‌ الهی‌ هیچ‌ گریزگاهی‌ نیافتند. البته‌ این‌ وعده‌ای‌ است‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  که‌ فرجام‌ کفار زمانشان‌ نیز همین‌ خواهد شد چنان‌که‌ فرجام‌ کار تمسخرکنندگان‌ انبیای‌ پیشین‌ چنین‌ بود.

﴿قُلۡ مَن یَکۡلَؤُکُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِۚ بَلۡ هُمۡ عَن ذِکۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ٤٢ [الأنبیاء: 42].

«بگو چه ‌کسی‌ شما را شب‌ و روز از عذاب‌ رحمان‌ نگهبانی‌ می‌کند؟» یعنی: چه‌ کسی‌ شما را از آنچه‌ که‌ خدای‌ رحمان‌ می‌خواهد بر شما از مجازاتهای‌ دنیا و آخرت ‌فرودآورد، حفظ و حراست‌ می‌کند؟ پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌ کس‌! «بلکه‌ آنان‌ از یاد پروردگارشان‌ رویگردانند» خدای‌  عزوجل را به‌یاد نمی‌آورند و یاد او هم‌ به‌فکرشان‌ خطور نمی‌کند بلکه‌ از این‌ فکر و اندیشه‌ اعراض‌ کرده‌ و هرگز زحمت‌ فکر کردن‌ در این‌ امور را به‌ خود نمی‌دهند.

﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَاۚ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا یُصۡحَبُونَ٤٣ [الأنبیاء: 43].

«آیا برای‌ آنان‌ خدایانی‌ غیر از ما است‌ که‌ از آنان‌ حمایت‌ کنند؟» یعنی: مگر برای‌شان‌ جز ما خدایان‌ دیگری‌ است‌ که‌ آنان‌ را از عذاب‌ ما باز دارند؟ نه‌! آن‌گونه‌ که‌ می‌پندارند نیست‌؛ «نه‌ می‌توانند خود را نصرت‌ دهند» یعنی: آن‌ خدایان‌ ادعایی‌شان ‌از یاری‌ دادن‌ خود عاجزند پس‌ چگونه‌ می‌توانند دیگران‌ را یاری‌ دهند؟ «و نه‌ از جانب‌ ما هم‌ محفوظ می‌مانند» یعنی: آن‌ خدایان‌ پنداری‌ از جانب‌ الله عزوجل نیز تأیید وتوفیقی‌ نمی‌یابند پس‌ چگونه‌ می‌توانند دیگران‌ را یاری‌ و توفیق‌ دهند؟.

﴿بَلۡ مَتَّعۡنَا هَٰٓؤُلَآءِ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ طَالَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۗ أَفَلَا یَرَوۡنَ أَنَّا نَأۡتِی ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَآۚ أَفَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤ [الأنبیاء: 44].

«بلکه‌ اینان‌ و پدرانشان‌ را بهره‌مند کردیم‌» یعنی: مردم‌ مکه‌ و پدرانشان‌ را با نعمت‌هایی‌ که‌ برآنان‌ دادیم‌، بهره‌مند کردیم‌ «تا آن‌که‌ عمرشان‌ به‌ درازا کشید» پس ‌به‌ این‌ طول‌ عمر فریفته‌ شده‌ و گمان‌ کردند که‌ پیوسته‌ در همین‌ نازونعمت‌ برقرار خواهند ماند «آیا نمی‌بینند» یعنی: آیا نمی‌نگرند تا این‌ حقیقت‌ را که‌ دلیل‌ آشکار نافذ بودن‌ امر الهی‌ و عجز دیگران‌ است‌ ببینند؛ «که‌ ما می‌آییم‌ و زمین‌ را از جوانب‌ آن ‌فرو می‌کاهیم‌؟» یعنی: سرزمین‌ کفر را از اطراف‌ و جوانب‌ آن‌ ـ با غالب‌ ساختن ‌مسلمانان‌ بر آن‌ ـ می‌کاهیم‌ و آن‌ را برای‌ پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان‌ ـ کشوری ‌پس‌ از کشور دیگر و قلمروی‌ پس‌ از قلمرو دیگر ـ می‌گشاییم‌؟ به‌ قولی‌ معنی‌ این ‌است: ما با کشتن‌ و اسیر ساختن‌ کفار، از زمین‌ می‌کاهیم‌.

بعضی‌ از دانشمندان‌ عصر حاضر برآنند که‌ آیه‌ کریمه‌ بر کاستن‌ از اطراف‌ کره ‌زمین‌ ـ در شمال‌ و جنوب‌ آن‌ ـ دلالت‌ روشنی‌ دارد و به‌خاطر همین‌ کاستن ‌مداوم‌ از اطراف‌ زمین‌ است‌ که‌ زمین‌ کاملا مدور نیست‌. البته‌ این‌ پدیده‌ای‌ است‌ که‌ دانشمندان‌ از وجود آن‌ در قطب‌ شمال‌ و جنوب‌، به‌ خط «اهلیجی‌» تعبیر می‌کنند و این‌ اعجاز دیگری‌ از معجزات‌ علمی‌ قرآن‌ کریم‌ است[3].

 «آیا باز هم‌ آنان‌ پیروزند؟» و آنچه‌ بر سر همه‌ می‌آید، بر سرشان‌ نخواهد آمد؟ یعنی: چگونه‌ آنان‌ بر ما پیروز خواهند بود، درحالی‌که‌ ما از اطراف‌ سر زمین‌شان‌ می‌کاهیم‌ تا بدانجا که‌ آنان‌ را در سر زمین‌شان‌ محاصره‌ می‌کنیم‌ و سپس‌ آن‌ را بر پیامبر خود و مسلمین‌ می‌گشاییم‌ و کار کفار را واژگون‌ و بی‌سرانجام‌ می‌گردانیم‌؟! که‌ این‌ معنی ‌بنا بر تفسیر اول‌ است‌.

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُکُم بِٱلۡوَحۡیِۚ وَلَا یَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا مَا یُنذَرُونَ٤٥ [الأنبیاء: 45].

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ پیامبرش‌ دستور می‌دهد تا به‌ مشرکان‌ چنین‌ بگوید: «بگو: جز این‌ نیست‌ که‌ من‌ فقط شما را به‌ وسیله‌ وحی‌ هشدار می‌دهم‌» نه‌ از پیش‌خودم‌ و این‌ مأموریتی‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل مرا برای‌ انجام‌ آن‌ مبعوث‌ کرده‌ است‌ «ولی‌ چون‌ ناشنوایان‌ بیم‌ داده‌ شوند، دعوت‌ را نمی‌شنوند» یعنی: قطعا کسی‌ که‌ خداوند عزوجل شنوایی‌اش‌ را از بین‌ برده‌ باشد، دعوت‌ و ندای‌ کسی‌ را که‌ از افتادن‌ در خطر بیمش‌ می‌دهد نمی‌شنود پس‌ این‌ گروه‌ نیز از شنیدن‌ بیم‌ و هشدارهای‌ تو کرند زیرا همچون‌ کران‌ از کنار هشدارهای‌ تو بی‌پروا می‌گذرند.

﴿وَلَئِن مَّسَّتۡهُمۡ نَفۡحَةٞ مِّنۡ عَذَابِ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٤٦ [الأنبیاء: 46].

«و اگر شمه‌ای‌» یعنی: کمترین‌ چیزی‌ «از عذاب‌ پروردگارت‌ به‌ آنان‌ برسد، قطعا می‌گویند» اعتراف‌کنان‌ «ای‌ وای‌ بر ما، بی‌گمان‌ ما ستمکار بوده‌ایم‌» یعنی: در آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ آنان‌ به‌ ولوله‌ و واویلا پرداخته‌ و به‌ ظلم‌ و ستم‌ خویش‌ اعتراف ‌می‌کنند.

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧ [الأنبیاء: 47].

«و ترازوهای‌ عدل‌ را» که‌ راست‌ و درست‌ و دقیق‌سنج‌اند «در روز قیامت‌ درمیان ‌می‌نهیم‌» برای‌ وزن‌ کردن‌ اعمال‌ بندگان‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «بیشتر علما برآنند که‌ ترازوی‌ عدل‌ الهی‌ در روز قیامت‌ یک‌ ترازو است‌ پس‌ (ترازوها) از آن‌ روی‌ به‌صیغه‌ جمع‌ آمده‌ که‌ اعمالی‌ که‌ در آن‌ روز وزن‌ می‌شوند، متعددند». «پس‌ بر هیچ‌کس‌ در چیزی‌ ستم‌ کرده‌ نشود» یعنی: آن‌ ترازو چنان‌ به‌ عدل‌ مطلق‌ سنجش‌ می‌کند که‌ از نیکی‌های‌ هیچ‌ نیکوکاری‌ چیزی‌ کم‌ نشده‌ و بر بدی‌ هیچ‌ بدکاری‌ نیز چیزی‌ افزوده‌ نمی‌شود «و اگر هم‌وزن‌ دانه‌ خردلی‌ باشد» یعنی: اگر عمل‌ بسیار سبک‌ و ناچیز باشد؛ چون‌ دانه‌ سپندی‌ در کوچکی‌ خویش‌ «آن‌ را می‌آوریم‌» یعنی: آن‌ را از همانجایی‌ که‌ در ملک‌ ما قرار داشته‌، با همان‌ وزن‌ حقیقی‌اش‌ حاضر می‌کنیم‌ تا بر آن‌ پاداش‌ دهیم‌ «و ما خود حسابرسی‌ را بسنده‌ایم‌» و حساب‌ را به‌ درستی‌ و محکمی‌ هر چه‌ تمامتر برپا می‌داریم‌ پس ‌هیچ ‌چیز از نزد ما فوت‌ نمی‌شود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کلمتان‌ خفیفتان‌ علی ‌اللسان‌ ثقیلتان‌ فی ‌المیزان‌ حبیبتان‌ إلى الرحمن‌، سبحان‌ الله‌ وبحمده‌، سبحان‌ الله‌ العظیم». «دو کلمه‌اند که‌ بر زبان‌ سبک‌، در ترازوی‌ اعمال‌ سنگین‌ و نزد خدای‌ رحمان ‌بسیار دوست ‌داشتنی‌ می‌باشند: سبحان‌ الله وبحمده‌ ـ سبحان‌ الله العظیم‌».

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِیَآءٗ وَذِکۡرٗا لِّلۡمُتَّقِینَ٤٨ [الأنبیاء: 48].

«و هرآینه‌ به‌ موسی‌ و هارون‌ فرقان‌ دادیم‌» مراد از فرقان: تورات‌ است‌ زیرا در آن‌ میان‌ حلال‌ و حرام‌ و حق‌ و باطل‌ فرق‌ نهاده‌ شده‌. به‌ قولی: مراد از فرقان‌ در اینجا، پیروزی‌ بر دشمنان‌ است‌ «و» تورات‌ «روشنی‌ است‌» یعنی: تورات‌ برای ‌پرهیزگاران‌ هدایت‌ و نوری‌ است‌ پس‌ اگر به‌ آن‌ تمسک‌ جویند، روانشان‌ از آن‌ روشن‌ گشته‌ و به‌ وسیله‌ انوار آن‌ بر تاریکی‌های‌ جهل‌ و گمراهی‌ فایق‌ می‌آیند «و برای‌ پرهیزگاران‌ پندی‌ است‌» که‌ به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌، پندواندرز می‌گیرند پس ‌فقط پرهیزگارانند که‌ از آن‌ نفع‌ می‌برند و فقط آنانند که‌ تورات‌ در حقشان‌ نور و هدایت‌ و فرقانی‌ است‌.

﴿ٱلَّذِینَ یَخۡشَوۡنَ رَبَّهُم بِٱلۡغَیۡبِ وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَ٤٩ [الأنبیاء: 49].

«همان‌ کسانی‌ که‌ از پروردگارشان‌ غائبانه‌ می‌ترسند» یعنی: درحالی‌ از عذاب‌ حق‌ تعالی‌ می‌ترسند که‌ او نسبت‌ به‌ آنان‌ غایب‌ است‌. یا در خلوت‌ خویش ‌از بندگان‌، از عذاب‌ حق‌ تعالی‌ می‌ترسند؛ پس‌ این‌ ترس‌ برآمده‌ از تقوا است‌ «وآنان‌ از قیامت‌ بیمناکند» مشفقون: قبلا گفتیم‌ که‌ اشفاق‌ ترسی‌ است‌ که‌ با توقع‌ و احتیاط همراه‌ باشد. یعنی: فقط پرهیزگارانند که‌ از قیامت‌ چنین‌ هراس‌ و نگرانی‌ای‌ دارند. پس‌ این‌ گروه‌اند که‌ تورات‌ در حق‌شان‌ فرقان‌، نور و ذکری‌ است‌.

و هرگاه‌ تورات‌ نور و ذکری‌ باشد، قرآن‌ از باب‌ اولی‌ چنین‌ است:

﴿وَهَٰذَا ذِکۡرٞ مُّبَارَکٌ أَنزَلۡنَٰهُۚ أَفَأَنتُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٠ [الأنبیاء: 50].

«و این‌ ذکری‌ است‌ مبارک‌» یعنی: قرآن‌ برای‌ کسی‌ که‌ از آن‌ پند می‌گیرد، اندرزی‌ خجسته‌ و موعظه‌ بیدارگر و بسیار پرخیر و برکت‌ است‌ «که‌ آن‌ را فروفرستادیم‌» بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «آیا شما به‌ آن‌ منکرید؟» یعنی: چگونه‌ منکر آنید که‌ قرآن‌ از جانب‌ خدای‌  عزوجل نازل‌ شده‌ است‌، با آن‌که‌ به‌ این‌ امر که‌ تورات‌ فروفرستاده‌ حق‌ تعالی‌ است‌ معترفید؟ استفهام‌ برای‌ توبیخ‌ است‌. قبلا نیز در این‌ تفسیر شریف‌ بیان‌ کردیم‌ که‌ در بسیاری‌ از مواضع‌ قرآن‌، پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم  با موسی‌  علیه السلام  و تورات‌ با قرآن‌ مقرون‌ با هم‌ ذکر می‌شوند.

﴿۞وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ إِبۡرَٰهِیمَ رُشۡدَهُۥ مِن قَبۡلُ وَکُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِینَ٥١ [الأنبیاء: 51].

«و درحقیقت‌، پیش‌ از آن‌ به‌ ابراهیم‌ رشد او را دادیم‌» یعنی: پیش‌ از دادن‌ تورات ‌به‌ موسی‌ و هارون‌، رشدی‌ را که‌ سزاوار ابراهیم‌ و امثال‌ وی‌ از پیامبران  علیهم السلام  است ‌به‌ او دادیم‌ و او را به‌ راههای‌ خیر و صلاح‌ در دین‌ و دنیا راهنمون‌ کردیم‌. یا مراد این‌ است: رشد و رهیافت‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را پیش‌ از نبوتش‌ به‌ وی‌ دادیم‌؛ یعنی‌ آن‌گاه‌که‌ شب‌ بر وی‌ پرده‌ افگند و او ماه‌ و ستارگان‌ را دید، به‌ او توفیق‌ تفکر و استدلال ‌دادیم[4] «و ما به‌ او دانا بودیم‌» که‌ شایسته‌ و پذیرای‌ رشد است‌ و برای‌ این‌ کار صلاحیت‌ و آمادگی‌ دارد.

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ٥٢ [الأنبیاء: 52].

«آن‌گاه‌ که‌» ابراهیم‌  علیه السلام  «به‌ پدر خود» آذر «و به‌ قومش‌» نمرود و پیروان‌ وی‌ «گفت: این‌ تمثالهایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» یعنی: این‌ بتانی‌ که‌ شمابه‌ پرستش‌ آنها پایبند شده‌اید چیستند؟ البته‌ این‌ حقیقت‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  از همان‌ کوچکی‌ پرستش‌ مجسمه‌ها را توسط قومش‌ به‌ انکار برخواست‌ و بتان‌ را تحقیر کرد، خود بزرگترین‌ نشانه‌ رشد وی‌ بود. اصل‌ تمثال: چیزی‌ است‌ که‌ با چیز دیگری‌ از مخلوقات‌ خدای‌ سبحان‌ شبیه‌سازی‌ شده‌ باشد و بتانی‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  پرستش‌ آنها را به‌ زیر سؤال‌ برد، نیز به‌ تصاویر مختلف‌ صورت‌ نگاری‌ شده‌ بودند. بدین‌سان‌ بود که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  پرستش‌ بتان‌ از سوی‌ قومش‌ را به‌ زیر سؤال‌ برد. روایت ‌شده‌است‌ که‌ علی‌ رضی الله عنه  از نزد گروهی‌ که‌ مشغول‌ بازی‌ شطرنج‌ بودند می‌گذشت‌ پس‌خطاب‌ به‌ آنان‌ به‌ این‌ آیه‌ استشهاد نمود: ﴿مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِیلُ ٱلَّتِیٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰکِفُونَ [الأنبیاء: 52] «این‌ تمثالهایی‌ که‌ شما ملازم‌ آنها شده‌اید چیستند؟» و افزود: اگر یکی‌ از شما اخگری ‌را به‌دست‌ گیرد تا در دست‌ او خاموش‌ شود و خاکستر گردد، بهتر از آن‌ است‌ که ‌به‌ این‌ مهره‌ها دست‌ بزند.

﴿قَالُواْ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا لَهَا عَٰبِدِینَ٥٣ [الأنبیاء: 53].

پدر ابراهیم‌  علیه السلام  و بت‌ پرستان‌ دیگر در پاسخ‌ وی‌ «گفتند: پدران‌ خود را پرستشگران‌ آنها یافتیم‌» یعنی: پدران‌ خود را در حالی‌ یافتیم‌ که‌ این‌ مجسمه‌ها را پرستش‌ می‌کردند پس‌ ما هم‌ با اقتدا به‌ آنان‌ و دنبال‌ کردن‌ راه‌ و رسم‌شان‌ به‌ پرستش ‌آنها پرداخته‌ایم‌.

﴿قَالَ لَقَدۡ کُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٥٤ [الأنبیاء: 54].

«گفت: قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودید» از راه‌ حق‌ و این‌ انحراف ‌و کجروی‌ شما بر هیچ‌ صاحب‌ عقل‌ و بصیرتی‌ پنهان‌ نیست‌.

باید دانست‌ که‌ مقلدان‌ اهل‌ اسلام‌ نیز ـ چنانچه‌ بر دریافت‌ مستدل‌ احکام‌ از کتاب‌ و سنت‌ قادر باشند ولی‌ در عین‌حال‌ به‌ پیروی‌ بی‌دلیل‌ از پیشینیانشان‌ اکتفا ورزند ـ نوعی‌ شباهت‌ به‌ این‌ گروه‌ دارند و به‌سبب‌ این‌ شباهت‌ است‌ که‌ اگر کسی‌حکمی‌ را ـ حتی‌ با پشتوانه‌ برهان‌ و دلیل‌ روشن‌ و آشکار ـ به‌ آنها ابلاغ‌ کند، آن‌را رد کرده‌ و از تقلید خویش‌ دفاع‌ می‌کنند.

﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِینَ٥٥ [الأنبیاء: 55].

«گفتند» بت‌ پرستان‌ به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  «آیا حق‌ را برای‌ ما آورده‌ای‌ یا تو از بازی‌کنندگانی‌؟» یعنی: آیا تو در آنچه‌ می‌گویی‌ جدی‌ هستی‌، یا که‌ با ما مزاح‌ وشوخی‌ می‌کنی‌؟.

﴿قَالَ بَل رَّبُّکُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٥٦ [الأنبیاء: 56].

ابراهیم‌  علیه السلام  «گفت‌» نه‌ با شما شوخی‌ دارم‌ و نه‌ هم‌ بازیگرم‌ «بلکه‌» حق‌ این ‌است‌ که‌ «پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمین‌ است‌، همو که‌ آنها را آفریده ‌است‌» فطرهن: آنها را خلق‌ و ابداع‌ کرده‌ است‌ «و من‌ بر این‌» امر که‌ فقط پروردگارتان‌ آفریننده‌ آسمانها و زمین‌ است‌، نه‌ غیر وی‌ «از گواهانم‌» یعنی: از دانایان‌ به‌ این‌ حقیقت‌ و از برهان ‌اقامه‌کنندگان‌ برآنم‌ زیرا گواه‌ کسی‌ است‌ که‌ امر مورد گواهی‌، بر وی‌ روشن‌، مبرهن‌ و مستدل‌ باشد.

﴿وَتَٱللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصۡنَٰمَکُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِینَ٥٧ [الأنبیاء: 57].

همچنین‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: «و سوگند به‌ خدا که‌ بعد از آن‌که‌ پشت‌ کردید و رفتید» از شهر به‌سوی‌ اجتماع‌ جشن‌ خود «البته‌ در کار بتانتان‌ کیدی‌ خواهم ‌کرد» یعنی: نسبت‌ به‌ آنها تدبیری‌ عملی‌ به‌ کار خواهم‌ برد و آنها را خواهم ‌شکست‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ سوگند یاد کرد که‌ با توکل‌ به‌ خدای ‌سبحان‌ و به‌ انگیزه‌ دفاع‌ از حق‌ به‌زودی‌ از مرحله‌ محاجه‌ با زبان‌، به‌سوی‌ مرحله ‌تغییر منکر با فعل‌ و عمل‌، گذر خواهدکرد. نقل‌ است‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  این‌ سخن‌ را آهسته‌ گفت‌ و مردی‌ از آنان‌ این‌ سخنش‌ را شنید. یادآور می‌شویم‌ که‌ قوم‌ ابراهیم‌  علیه السلام  جشن‌ سالیانه‌ای‌ داشتند که‌ همه‌ ساله‌ به‌طور گروهی‌ از شهر بیرون‌ رفته‌ و در آن‌ شرکت‌ می‌کردند و چون‌ از مراسم‌ جشن‌ باز می‌گشتند یکراست‌ به‌ بتخانه‌ رفته‌ برای‌ بتان‌ سجده‌ می‌نمودند پس‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در آن‌ روز با پیش‌ افگندن‌ این‌ بهانه‌ که‌ بیمار است‌، با آنان‌ بیرون‌ نرفت‌ زیرا بر اجرای‌ نقشه‌اش‌ در مورد بتان‌ مصمم ‌بود.

﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا إِلَّا کَبِیرٗا لَّهُمۡ لَعَلَّهُمۡ إِلَیۡهِ یَرۡجِعُونَ٥٨ [الأنبیاء: 58].

«پس‌ آنها را ریزریز کرد» ابراهیم‌  علیه السلام  بتان‌ را درهم‌ شکست‌ و خرد و قطعه‌قطعه‌شان‌ کرد «مگر بت‌ بزرگترشان‌ را» یعنی: بت‌ بزرگتر از میان‌ بتان‌ را. نقل‌ است‌که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  تبر را بر گردن‌ او آویخت‌، یا آن‌ را در دستش‌ قرار داد «باشد که ‌به‌سوی‌ او» یعنی: به‌سوی‌ آن‌ بت‌ بزرگتر یا به‌سوی‌ ابراهیم‌  علیه السلام  «بازگردند» وابراهیم‌  علیه السلام  با آنان‌ با دلایلی‌ که‌ بعدا می‌آید محاجه‌ کند. یا: باشد که‌ آنان‌ به‌سوی ‌بت‌ بزرگتر روی‌ آورند و از او جویا شوند که‌ چه‌ کسی‌ بتان‌ دیگر را درهم‌ شکسته ‌است‌؟ به‌ او بگویند: چرا اینها همه‌ ریزریزند و تو سالمی‌ و تبر بر گردنت‌ آویخته ‌است‌؟! پس‌ چون‌ از وی‌ بپرسند، هیچ‌ صدایی‌ از وی‌ بر نمی‌خیزد، در این‌ هنگام ‌می‌دانند که‌ آن‌ بت‌ نه‌ قادر به‌ رساندن‌ منفعتی‌ است‌، نه‌ می‌تواند زیانی‌ را دفع‌ کند ونه‌ حتی‌ از هیچ‌ کاری‌ آگاه‌ است‌.

﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٩ [الأنبیاء: 59].

«گفتند: چه‌کسی‌ با خدایان‌ ما چنین‌ کرده‌است‌؟ او واقعا از ستمکاران‌ است‌» یعنی: چون‌ از جشن‌ خویش‌ بازگشتند و دیدند که‌ بر سر خدایانشان‌ چه‌ آمده ‌است‌، این‌سخن‌ را گفتند.

﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى یَذۡکُرُهُمۡ یُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِیمُ٦٠ [الأنبیاء: 60].

«گفتند» بعضی‌ از آنان‌ در پاسخ‌ سؤال‌کنندگان‌. یا همان‌ کسی‌ که‌ سوگند ابراهیم‌  علیه السلام  در به‌کار بردن‌ تدبیری‌ علیه‌ بتان‌ را شنیده‌ بود، گفت: «شنیدیم‌ جوانی‌ از آنان‌ سخن‌ می‌گفت‌» یعنی: از بتان‌ به‌ بدی‌ یاد می‌کرد و عیبشان‌ را برملا می‌نمود؛ «که‌ به‌ او ابراهیم‌ گفته‌ می‌شود» یعنی: اسم‌ او ابراهیم‌ است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «خداوند عزوجل هیچ‌ پیامبری‌ را به‌ نبوت‌ مبعوث‌ نکرد مگر در جوانی‌». لذا جوانان ‌باید به‌هوش‌ باشند که‌ فرصت‌ جوانی‌ بهترین‌ فرصت‌ برای‌ پرداختن‌ به‌ کار دین ‌است‌.

﴿قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡیُنِ ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡهَدُونَ٦١ [الأنبیاء: 61].

«گفتند» زمامداران‌ کفر «پس‌ او را در پیش‌ چشمان‌ مردم‌ حاضر کنید تا باشد که ‌آنان‌ حاضر باشند» در صحنه‌ مجازات‌ وی‌ و از این‌ رویداد درس‌ عبرت‌ بگیرند تا دیگر کسی‌ به‌سوی‌ بتان‌ چپ‌ ننگرد. یا مراد این‌ است: مردم‌ را گرد آورید که‌ علیه ‌ابراهیم‌  علیه السلام  شهادت‌ دهند تا این‌ شهادت‌ حجتی‌ باشد علیه‌ وی‌ و با اتمام‌ این‌ حجت‌، آن‌ تصمیمی‌ که‌ در قبال‌ وی‌ گرفته‌ می‌شود، نزد مردم‌ توجیه‌ شده ‌باشد. البته ‌ابراهیم‌  علیه السلام  نیز دقیقا به‌دنبال‌ چنین‌ هدفی‌ بود تا در یک‌ گردهمایی‌ای‌ بزرگ‌، جهل ‌و کودنی‌شان‌ در پرستش‌ بتان‌ بی‌جان‌ را که‌ حتی‌ در دفع‌ زیان‌ از خود هم‌ توانا نیستند، نمایان‌ سازد.

﴿قَالُوٓاْ ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بِ‍َٔالِهَتِنَا یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ٦٢ قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا فَسۡ‍َٔلُوهُمۡ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ٦٣ [الأنبیاء: 62-63].

«گفتند» زمامداران‌ کفر خطاب‌ به‌ ابراهیم‌ ÷، بعد از آن‌که‌ او را احضار کردند: «آیا تو با معبودان‌ ما این‌ کار را کردی‌ ای‌ ابراهیم‌؟ گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  در حالی‌که‌ به‌سوی‌ بت‌ بزرگتری‌ اشاره‌ می‌کرد که‌ آن‌ را نشکسته‌ بود: «نه‌! بلکه‌ آن‌را همین‌ بزرگترشان‌ کرده‌ است‌» ابراهیم‌  علیه السلام  کار شکستن‌ بتان‌ را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت ‌داد زیرا تعظیم‌ بسیار زیاد آنان‌ برای‌ وی‌ را می‌دید پس‌ خواست‌ تا بدین‌ وسیله ‌درماندگی‌ او را به‌ آنان‌ نشان‌ دهد آن‌گاه‌ گفت: «پس‌، از آنها بپرسید اگر سخن ‌می‌گویند» یعنی: اگر بتانتان‌ از کسانی‌ هستند که‌ صاحب‌ نطق‌ و بیان‌ می‌باشند و بر سخن‌ گفتن‌ توانایند و اگر آنچه‌ را که‌ به‌ آنان‌ گفته‌ می‌شود می‌توانند بفهمند، بفرمایید از خود آنها بپرسید! بدین ‌گونه‌، ابراهیم‌  علیه السلام  زمینه‌ را برای‌ ارائه‌ بزرگترین‌ حجت‌ بر بطلان‌ آیین‌شان‌ آماده‌ ساخت‌ زیرا وقتی‌ آنها بگویند که‌ بتان‌ نمی‌توانند سخن‌ بگویند، او بی‌درنگ‌ در پاسخ‌شان‌ می‌گوید: پس‌ چگونه‌ به‌ پرستش‌ آنهایی ‌می‌پردازید که‌ حتی‌ از نطق‌ و بیان‌ هم‌ عاجزند؟ لذا هدف‌ حقیقی‌ ابراهیم‌  علیه السلام  نفی ‌آن‌ کار از خود نبود بلکه‌ این‌ نفی‌ به‌ طریق‌ محاجه‌ از وی‌ صادر شد و این‌ شیوه‌ از باب‌ مجاز است‌ که‌ در بیان‌ حجت‌ معمول‌ می‌باشد؛ چنان‌که‌ اگر شما زیبانویس ‌باشید و رفیقتان‌ که‌ خط بدی‌ دارد از شما بپرسد که‌ آیا این‌ خط را شما نوشته‌اید؟ و شما بگویید: نه‌! بلکه‌ تو نوشته‌ای‌!! مراد شما از این‌ سخن‌ دروغ ‌گفتن‌ نیست ‌بلکه‌ نوعی‌ طنز و استهزاء است‌ و در عین‌حال‌ تأییدی‌ است‌ بر این‌که‌ خود شما آن‌ را نوشته‌اید.

﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّکُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٦٤ [الأنبیاء: 64].

«پس‌ به‌ خود رجوع‌ کردند» یعنی: کفار به‌ خود آمدند و به‌سوی‌ یک‌دیگر بسان ‌نگرش‌ کسی‌ که‌ از حجت‌ درمانده‌ و کاملا مسکوت‌ و مبهوت‌ می‌شود، نگریستند زیرا به‌ این‌ حقیقت‌ پی ‌بردند که‌ هرکس بر دفع‌ متجاوز و دفع‌ زیان‌ از خود ناتوان‌ باشد، محال‌ است‌ که‌ سزاوار پرستش‌ باشد، آخر ابراهیم‌ این‌ بتان‌ را شکسته‌ و باز در کمال‌ قدرت‌ و جرأت‌ رودرروی‌ ما ایستاده‌ است‌ و هیچ‌ گزندی‌ هم‌ به‌ وی ‌نرسیده‌ است‌! «پس‌ با یک‌دیگر گفتند: درحقیقت‌ شما ستمکارید» بر خویشتن ‌خویش‌ با پرستش‌ این‌ جمادات‌ بی‌جان‌ و ناتوان‌، نه‌ این‌ کسی‌ که‌ شکننده‌ بتانی ‌است‌ که‌ شما آنها را خدایان‌ نام‌ گذاشته‌اید زیرا کسی‌ که‌ نتواند تبر را از خود دفع ‌کند، چگونه‌ می‌تواند از پرستشگران‌ خود ضرر را دفع‌ کند؟!.

﴿ثُمَّ نُکِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ یَنطِقُونَ٦٥ [الأنبیاء: 65].

«سپس‌ بر سرهای‌ خویش‌ نگونسار شدند» یعنی: باز به‌ همان‌ جهل‌ و عناد دیرین‌ خویش‌ بازگشتند و به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفتند: «تو خوب‌ می‌دانی‌ که‌ اینها سخن ‌نمی‌گویند» پس‌ چگونه‌ از ما می‌خواهی‌ که‌ از آنان‌ بپرسیم‌؟.

﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَضُرُّکُمۡ٦٦ [الأنبیاء: 66].

«گفت‌» ابراهیم‌ ÷، بعد از آن‌که‌ به‌ عجز بتان‌ خویش‌ اعتراف‌ کردند: «پس‌ آیا به‌جای‌ خداوند چیزی‌ را می‌پرستید که‌ هیچ‌ سود و زیانی‌ به‌ شما نمی‌رساند؟».

﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٧ [الأنبیاء: 67].

«اف‌ بر شما» اف: فریادی‌ است‌ که‌ بر دلتنگی‌ و استهزا دلالت‌ می‌کند. آری ‌اف‌ بر شما «و بر آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید» حقارت‌ و گندیدگی‌ و شرمساری‌ بر شما و بر بتان‌ شما باد! «مگر نمی‌اندیشید» تا به‌ قبح‌ و زشتی‌ این‌ کارتان‌ پی‌ برید؟

پس‌ چون‌ در میدان‌ حجت‌ درمانده‌ و از دادن‌ جواب‌ عاجز شدند، به‌ منطق‌ ستم ‌و ارعاب‌ روی‌ آوردند و این‌ شیوه‌ ستمگران‌ در هر زمان‌ و مکانی‌ است:

﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَکُمۡ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ٦٨ [الأنبیاء: 68].

«گفتند: او را» یعنی: ابراهیم‌  علیه السلام  را «بسوزانید» این‌ سخن‌ را برای‌ آن‌ گفتند تا تمایلشان‌ به‌ غلبه‌ بر ابراهیم‌  علیه السلام  را از هر طریقی‌ که‌ باشد، نشان‌ دهند «و خدایان‌ خودرا نصرت‌ دهید» با انتقام‌ گرفتن‌ از ابراهیم‌ که‌ با آنان‌ چنین‌کاری‌ کرده‌ است‌ «اگرکننده‌اید» کاری‌ را در یاری ‌دادن‌ به‌ بتانتان‌.

نقل‌ است‌ که‌ آنان‌ هیزم‌ بسیاری‌ جمع‌ کردند چندان‌که‌ به‌ مدت‌ یک‌ ماه‌ مشغول ‌جمع‌آوری‌ هیزم‌ بودند، سپس‌ آتشی‌ عظیم‌ که‌ شراره‌ های‌ هولناکی ‌داشت ‌برافروختند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ هرگز نظیر آن‌ آتش‌ دیده‌ نشده‌ بود آن‌گاه‌ ابراهیم‌  علیه السلام  رابه‌ اشاره‌ مردی‌ از بادیه‌نشینان‌ فارس‌ در کفه‌ منجنیق‌ گذاشته‌ و او را به‌ آتش‌ افگندند پس‌ چون‌ او را به‌ آتش‌ می‌افگندند، فرمود: (حسبی الله و نعم الوکی).ل

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «چون‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در آتش‌ افگنده‌ شد، گفت: اللهم إنک فی السماء واحد وأنا فی الأرض واحد أعبدک: بار خدایا! تو در آسمانها یگانه‌ هستی‌ و من‌ در زمین ‌یگانه‌ کسی‌ هستم‌ که‌ تو را می‌پرستم‌». روایت‌ شده‌است‌ که‌ چون‌ او را می‌بستند، گفت: «لا اله الا انت سبحانک لک الحمد ولک الملک لا شریک لک». نقل‌ است‌ که‌ عمر وی‌ در آن‌ هنگام‌ شانزده‌ سال‌ بود. همچنین‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ ابراهیم‌  علیه السلام را به‌ هوا بلند کردند تا به‌ آتش‌ افگنند، جبرئیل‌  علیه السلام  در هوا به‌ او گفت: آیا حاجتی ‌داری‌؟ ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: اما به‌ تو خیر! جبرئیل‌  علیه السلام  گفت: پس‌ از پروردگارت ‌بخواه‌! ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: علم‌ او به‌ حالم‌، مرا از درخواست‌ نمودنم‌ بی‌نیاز می‌کند».

﴿قُلۡنَا یَٰنَارُ کُونِی بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩ [الأنبیاء: 69].

«گفتیم: ای‌ آتش‌! برای‌ ابراهیم‌ سرد و مایه‌ سلامتی‌ باش‌» یعنی: نمرودیان‌ آتش ‌را برافروختند و ابراهیم‌  علیه السلام  را در آن‌ افگندند اما آتش‌ به‌ فرمان‌ ما بر وی‌ سرد و مایه ‌سلامتی‌ شد و هیچ‌ آسیبی‌ به‌ وی‌ نرسانید. روایت‌ شده ‌است‌ که‌ چون‌ این‌ فرمان‌ الهی‌ صادر شد، هیچ‌ آتشی‌ در زمین‌ باقی‌ نماند مگر این‌که‌ خاموش‌ شد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «وقتی‌ ابراهیم‌ در آتش‌ افگنده‌ شد، هیچ‌ خزنده‌ای‌ در روی‌ زمین‌ نبود مگر این‌که‌ آتش‌ را خاموش‌ می‌کرد، بجز مارمولک‌ که‌ آتش‌ را بر ابراهیم ‌می‌دمید»، عائشه‌ رضی الله عنها  می‌افزاید: از این‌ روی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ما را به‌کشتن‌ مارمولک‌ دستور دادند. همچنان‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «ابراهیم‌  علیه السلام  در تمام‌ حیات‌ خود هیچ‌ دروغی‌ نگفت‌ مگر در سه‌ مورد که‌ هر سه‌ آن‌ در راه‌ خدا عزوجل بود. یکی‌ این‌ گفته ‌وی‌ (خطاب‌ به‌ قوم‌ مشرکش‌، وقتی‌ از او خواستند تا با آنان‌ به‌ جشنشان‌ برود): من‌بیمارم‌ (و نمی‌توانم‌ با شما در جشن‌تان‌ شرکت‌ کنم‌) درحالی‌که‌ او بیمار نبود. دوم ‌این‌ سخن‌ وی‌ به‌ ساره‌ همسرش: (به‌ آن‌ پادشاه‌ ستمگر) بگو که‌ خواهر من‌ هستی[5]. و سوم‌ این‌ سخن‌ وی: من‌ بتان‌ را نشکسته‌ام‌ بلکه‌ آن‌ بت‌ بزرگتر بوده‌ که‌ بتان‌ دیگر را شکسته‌است‌».

مفسران‌ می‌گویند: سخن‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در هر سه‌جا از باب‌ «معاریض‌» بود که ‌به ‌نوعی‌ محملی‌ داشت‌ و چنان‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده‌اند، معاریض‌ گریزگاهی ‌از دروغگویی‌ است‌.

﴿وَأَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِینَ٧٠ [الأنبیاء: 70].

«و خواستند به‌ او نیرنگی‌ بزنند» با سوزاندنش‌ در آتش‌ «ولی‌ آنان‌ را زیان‌کارترین‌ مردم‌» یعنی: مغلوب‌ترین‌ و پست‌ترین‌ آنها «گردانیدیم‌».

﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ وَلُوطًا إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا لِلۡعَٰلَمِینَ٧١ [الأنبیاء: 71].

«و او و لوط را رهانیدیم‌» از سرزمین‌ عراق‌، بعد از آن‌که‌ او را به‌ سلامت‌ از آتش‌ بیرون‌ آوردیم‌ «به‌سوی‌ آن‌ سرزمینی‌ که‌ برای‌ جهانیان‌ در آن‌ برکت‌ نهادیم‌» که‌ سرزمین‌ بیت‌المقدس‌ است‌، سرزمینی‌ که‌ هم‌ از جهت‌ مادی‌ و هم‌ از جهت ‌معنوی‌، مبارک‌ یعنی‌ پربرکت‌ است‌ زیرا آن‌ سرزمین‌، سرزمینی‌ است‌ بسیار حاصلخیز و دارای‌ جویبارها و میوه‌ها و محصولات‌ بسیار همچنین‌ از آن ‌روی‌ مبارک‌ است‌ که‌ مهد انبیا  علیهم السلام  می‌باشد و خداوند متعال‌ اکثر انبیا  علیهم السلام  را از آنجا برانگیخته‌ و شریعت‌هایشان‌ که‌ بنیاد کمالات‌ و خیرات‌ دینی‌ و دنیوی‌ است‌، از آنجا در تمام‌ جهان‌ منتشر شده‌است‌.

لوط برادرزاده‌ ابراهیم‌  علیه السلام  است‌ و خداوند عزوجل هردو را باهم‌ ذکر کرد، به‌ جهت ‌قرابت‌ نسبی‌ و قرابت‌ معنوی‌ آنان‌ که‌ عبارت‌ از اشتراک‌ هر دو در مبعوث‌ شدن‌ به‌نبوت‌ است‌.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ نَافِلَةٗۖ وَکُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِینَ٧٢ [الأنبیاء: 72].

«و به‌ او اسحاق‌ را بخشیدیم‌» زیرا ابراهیم‌  علیه السلام  از خدا فرزندی‌ درخواست‌ کرده ‌بود «و یعقوب‌ را نافله‌» نافله: یعنی‌ به‌ عنوان‌ نعمتی‌ افزون‌ بر آنچه‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  درخواست‌ کرده‌ بود، به‌ او بخشیدیم‌ «و هریک‌ را از صالحان‌ قرار دادیم‌» یعنی: هریک‌ از آن‌ چهار تن: ابراهیم‌، لوط، اسحاق‌ و یعقوب  علیهم السلام  را صالح‌، عمل‌کننده‌ به‌ طاعت‌ خدا عزوجل و فروگذارنده‌ معصیت‌ وی‌ گردانیدیم‌.

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءَ ٱلزَّکَوٰةِۖ وَکَانُواْ لَنَا عَٰبِدِینَ٧٣ [الأنبیاء: 73].

«و آنان‌ را پیشوایانی‌ قرار دادیم‌ که‌ به‌ فرمان‌ ما هدایت‌ می‌کردند» یعنی: آنان‌ را رؤسایی‌ گردانیدیم‌ که‌ در کارهای‌ نیک‌ و طاعات‌ و عبادات‌ ـ به‌وسیله‌ وحیی‌ که ‌بر آنان‌ نازل‌ می‌کردیم‌ ـ مورد اقتدا و پیروی‌ قرار می‌گرفتند «و به‌سویشان ‌انجام ‌دادن‌ کارهای‌ نیک‌» یعنی: تمام‌ اعمال‌ صالح‌ «و برپاداشتن‌ نماز و دادن‌ زکات‌ را وحی‌ کردیم‌ و آنان‌ عبادت‌کننده‌ ما بودند» یعنی: ایشان‌ انجام‌ دهنده‌ هر چیزی‌ بودند که‌ ما ایشان‌ را بدان‌ دستور می‌دادیم‌ و ترک‌کننده‌ هر چیزی‌ بودند که‌ ایشان‌ را از آن‌ نهی‌ می‌کردیم‌ زیرا ایشان‌ یکتاپرستانی‌ بودند وارسته‌ و با اخلاص‌. آری‌! این‌ها همه‌ جزو بخششهای‌ الهی‌ برای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  بعد از نجات ‌دادن‌ وی‌ از آتش‌ بود.

﴿وَلُوطًا ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَت تَّعۡمَلُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِینَ٧٤ [الأنبیاء: 74].

«و به‌ لوط حکم‌ و علم‌ عطا کردیم‌» حکم: نبوت‌ و علم: شناخت‌ امر دین‌ است‌. به‌قولی: حکم‌، عبارت‌ است‌ از داوری‌ و دادرسی‌ در دعاوی‌ بر مبنای‌ حق‌ و عدل ‌«و او را از آن‌ شهری‌ که‌ کارهایی‌ ناپاک‌ می‌کرد» یعنی: مردم‌ آن‌ چنان‌ کارهایی ‌می‌کردند «نجات‌ دادیم‌» مراد شهر «سدوم‌» است‌ چنان‌که‌ قبلا بیان‌ آن‌ گذشت‌. گفتنی‌ است‌ که‌ پلیدکاری‌ مردم‌ شهر سدوم‌، عبارت‌ از عمل‌ لواط و خالی ‌کردن‌ باد شکم‌ در مجالس‌ بود «به‌راستی‌ که‌ آنان‌ قوم‌ فاسقی‌ بودند» فاسقین: یعنی‌ از طاعت ‌و فرمانبرداری‌ الله عزوجل بیرون‌ رفته‌ بودند.

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُۥ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٧٥ [الأنبیاء: 75].

«و او را در رحمت‌ خویش‌» یعنی: در اهل‌ رحمت‌ خویش‌، یا در بهشت‌ «داخل ‌کردیم‌ زیرا او از صالحان‌ بود» یعنی: او از شایستگانی‌ بود که‌ برای‌شان‌ از جانب‌ ما خصلت‌های‌ نیکو پیش‌ فرستاده‌ شده‌ است‌.

پس‌ این‌ها در مجموع‌ چهار نعمت‌ بود که‌ به‌ لوط  علیه السلام  عنایت‌ شد.

﴿وَنُوحًا إِذۡ نَادَىٰ مِن قَبۡلُ فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلۡکَرۡبِ ٱلۡعَظِیمِ٧٦ [الأنبیاء: 76].«و نوح‌ را یاد کن‌ آن‌گاه‌ که‌ پیش‌ از این‌» گروه‌ انبیایی‌ که‌ ذکرشان‌ گذشت‌ «ندا کرد» به‌ بارگاه‌ الهی‌ تا ستمگران‌ قومش‌ را نابود کند «پس‌ ما او را اجابت‌ کردیم‌» در دعا و ندایش‌ «و او را با اهلش‌ از اندوه‌ بزرگ‌ رهانیدیم‌» یعنی: از غرق ‌شدن‌ با طوفان ‌و از تکذیب‌ اهل‌ طغیان‌. مراد از اهلش: مؤمنان‌ از اعضای‌ خانواده‌ و کسان‌ وی‌اند که‌ خدای‌ متعال‌ نوح‌  علیه السلام  و ایشان‌ را در کشتی‌ نجات‌ داد و داستانشان‌ در سوره‌ هود (آیه‌ 36 و مابعد آن) نیز آمده‌ است‌.

﴿وَنَصَرۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ أَجۡمَعِینَ٧٧ [الأنبیاء: 77].

«و او را بر قومی‌ که‌ آیات‌ ما را دروغ‌ شمردند، نصرت‌ دادیم‌» یعنی: نوح‌  علیه السلام  را حمایت‌ کردیم‌ و او را از این‌که‌ قوم‌ دروغ‌ انگارش‌ به‌ او آزار و آسیبی‌ برسانند، باز داشتیم‌ «چراکه‌ آنان‌ قوم‌ بدی‌ بودند پس‌ همه‌ آنان‌ را غرق‌ کردیم‌» و احدی‌ از آنان‌ را باقی‌ نگذاشتیم‌ بلکه‌ بزرگ‌ و کوچک‌ و مرد و زنشان‌ را به‌سبب‌ اصرار و پافشاریشان‌ بر گناه‌ غرق‌ نمودیم‌.

﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ٧٨ [الأنبیاء: 78].

«و داوود و سلیمان‌ را یاد کن‌» یعنی: داستان‌شان‌ را «هنگامی‌ که‌ درباره‌ آن‌ کشتزار داوری‌ می‌کردند» که‌ زمین‌ کشتزار، یا تاکستانی‌ بود «چون‌ شب‌ هنگام‌ گوسفندان ‌قومی‌ در آن‌ چریده‌ بودند» یعنی: شب‌ هنگام‌ گوسفندان‌ از آغل‌ خود برآمده‌ و در آن‌ زمین‌ پراکنده‌ شده‌، کشت‌ و میوه‌ آن‌ را خوردند و تلف‌ کردند. نفش: پراکنده‌ شدن‌ گوسفندان‌ در شب‌ بدون‌ چوپان‌ است‌ «و ما شاهد داوری‌ آنان ‌بودیم‌» یعنی: ما شاهد حکم‌ و داوری‌ داوود و سلیمان علیهماالسلام بودیم‌. معنی‌ شاهدین: «حاضرین‌» است‌، یعنی: ما حاضر و ناظر حکم‌ آن‌دو بودیم‌.

﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ یُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّیۡرَۚ وَکُنَّا فَٰعِلِینَ٧٩ [الأنبیاء: 79].

«پس‌ آن‌ داوری‌ را به‌ سلیمان‌ فهمانیدیم‌» مفسران‌ نقل‌ می‌کنند که: مالک ‌کشتزار و مالک‌ گوسفندانی‌ به‌ دعوی‌ و مرافعه‌ نزد داوود آمدند، مالک‌ کشتزار در شکایت‌ خود گفت: گوسفندان‌ این‌ آقا شبانگاه‌ از آغل‌ بیرون‌ زده‌ به‌ کشتزار من‌ درآمدند و آن‌ را تلف‌ ساخته‌ از آن‌ چیزی‌ باقی‌ نگذاشتند. داوود  علیه السلام  در داوری ‌میان‌ آنها به‌ دادن‌ آن‌ گوسفندان‌ به‌ وی‌ در عوض‌ کشت‌ تلف ‌شده‌اش‌ حکم‌ کرد وگفت: گوسفندان‌ از آن‌ توست‌. سلیمان‌  علیه السلام  که‌ در صحنه‌ حاضر بود گفت‌ ـ و در آن‌ هنگام‌ یازده‌ سال‌ بیشتر نداشت‌ ـ آیا غیر از این‌ نمی‌شود حکم‌ کرد؟ بدین‌سان ‌که‌ مالک‌ تاکستان‌ گوسفندان‌ را ببرد و از شیر و منافع‌ آنها بهره‌مند شود و مالک ‌گوسفندان‌ بر آن‌ زمین‌ گمارده‌ شود تا چون‌ تاکستان‌ را به‌مانند همان‌ شبی‌ که‌ گوسفندان‌ در آن‌ چریده‌اند به‌ سامان‌ رساند آن‌گاه‌ او گوسفندانش را بدو بدهد و وی‌ نیز تاکستان‌شان‌ را به‌ او بازگرداند؟ داوود  علیه السلام  گفت: حکم‌ همان‌ است‌ که‌ تو کردی‌! لذا این‌ داوری‌ سلیمان‌  علیه السلام  را به‌ اجرا گذاشت‌. البته‌ حکم‌ هر دو برمبنای ‌اجتهادشان‌ بود، از این‌ جهت‌ حسن‌ بصری‌ گفته ‌است: «اگر این‌ آیه‌ نمی‌بود، قطعا من‌ تمام‌ قضات‌ را در هلاکت‌ می‌دیدم‌». پس‌ حق‌ تعالی‌ سلیمان‌  علیه السلام  را در رسیدن‌ به‌ حکم‌ صواب‌ در اجتهادش‌ ستود و داوود  علیه السلام  را نیز به‌خاطر اجتهادش‌ معذور شمرد.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ هردو حکم‌ در شریعت‌ ما منسوخ‌ است‌ زیرا در شریعت‌ ما ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ براء رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمده‌ ـ حکم‌ این‌ است‌ که: باید مالکان‌ دام‌ و چهارپایان‌، شب‌هنگام‌ آنها را نگهبانی‌ و نگهداری‌ کنند تا وارد زمین ‌و زراعت‌ مردم‌ نشوند و مقابلتا مالکان‌ باغها و کشتزارها باید در ظرف‌ روز، زراعت‌ و باغهای‌ خود را نگهبانی‌ و نگهداری‌ کنند. پس‌ هر چه‌ که‌ چهارپایان‌ درشب‌ تلف‌ کردند، ضمان‌ و جبران‌ خسارت‌ آن‌ بر عهده‌ مالکان‌ آنهاست‌ و این‌ ضمان‌ به‌ مقدار آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ از زمین‌ و زراعت‌شان‌ تلف‌ شده ‌است‌ ـ یا به‌ رد عین‌ جنس‌ و یا قیمت‌ آن‌ ـ اما آسیب ‌رساندن‌ چهارپایان‌ به‌ کشت‌ و زرع‌ مردم‌ درروز، ضمانی‌ ندارد که‌ این‌ رأی‌ جمهور علماء است‌. ولی‌ رأی‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  این‌است‌ که‌ تلف ‌کردن‌ زرع‌ و کشت‌ از سوی‌ چهارپایان‌ در صورتی‌ ضمان ندارد که ‌نگهبان‌ یا چوپان‌ همراه‌ آنها نباشد، به‌دلیل‌ این‌ فرموده‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم : «جرح ‌العجماء جبار». «آنچه‌ چهارپایان‌ تلف‌ کنند، هدر و بی‌تاوان‌ است‌».

«و به‌ هریک‌ از آن‌ دو حکمت‌ و دانش‌ عطا کردیم‌» یعنی: به‌ هریک‌ از داوود و سلیمان‌ علیهماالسلام حکمت‌ و دانشی‌ بسیار عطا کردیم‌، نه‌ فقط به‌ سلیمان‌  علیه السلام  که‌ داوریش ‌صواب‌ و درست‌ بود. این‌ قید بیانی‌ برای‌ آن‌ است‌ تا نسبت‌ به‌ علم‌ داوود  علیه السلام  گمان ‌قصور و کوتاهی‌ نرود. «و مسخر گردانیدیم‌ با داوود کوه‌ها را که‌ با او تسبیح‌ می‌گفتند» یعنی: چون‌ داوود  علیه السلام  تسبیح‌ می‌گفت‌، کوهها نیز با وی‌ تسبیح‌ می‌گفتند «و پرندگان‌ را نیز» یعنی: پرندگان‌ را نیز مسخر گردانیدیم‌ تا همراه‌ با او تسبیح ‌گویند زیرا داوود  علیه السلام  صدای‌ بسیار زیبا و دلکشی‌ داشت‌. نقل‌ است‌ که‌ ابوموسی‌  علیه السلام اشعری‌ نیز صوت‌ بسیار دلکشی‌ داشت‌، روزی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از کنار خانه‌ وی‌ می‌گذشتند درحالی‌که‌ او مشغول‌ تلاوت‌ قرآن‌ بود. پس‌ ایستادند و به‌ قرائت‌ وی‌گوش‌ فرادادند آن‌گاه‌ فرمودند: «همانا به‌ او مزماری‌ از مزامیر داوود داده‌ شده ‌است‌». بعد از آن‌ ابوموسی‌ رضی الله عنه  آگاه‌ شد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ قرائت‌ وی ‌گوش‌ فراداده‌اند لذا نزد ایشان‌ آمد و گفت: «اگر می‌دانستم‌ که‌ شما به‌ قرائت‌ من‌ گوش‌ فرامی‌دهید، صدای‌ خود را برای‌ شما می‌آراستم‌ و صدایم‌ نیکوتر از آنچه ‌شنیدید نیز می‌شد».

«و ما کننده‌ این‌ کار بودیم‌» یعنی: ما انجام‌دهنده‌ کاری‌ بودیم‌ که‌ بیان‌ شد؛ از تفهیم‌ حکم‌ صواب‌ به‌ سلیمان‌، دادن‌ حکمت‌ و دانش‌ به‌ داوود و سلیمان‌ هر دو وبه‌تسبیح‌ واداشتن‌ کوهها و پرندگان‌ همراه‌ با داوود، هرچند که‌ این‌ امور نزد شما تعجب‌ برانگیز است‌. و به‌مناسبت‌ این‌ آیه‌ که‌ مربوط به‌ حکم‌ قضاوت‌ است‌، حدیث‌ شریف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را نقل‌ می‌کنیم‌ که‌ فرمودند: «القضاة ثلاثة‌، قاض ‌فی ‌الجنة وقاضیان‌ فی‌ النار: رجل‌ علم‌ الحق‌ وقضی‌ به‌ فهو فی‌ الجنة‌ ورجل‌ حکم‌ بین ‌الناس‌ علی‌ جهل‌ فهو فی ‌النار ورجل‌ علم‌ الحق‌ وقضی‌ بخلافه‌ فهو فی‌ النار». «قضات‌ بر سه ‌گروهند: یک‌ گروه‌ از آنان‌ در بهشت‌ است‌ و دو گروه‌ در دوزخ: مردی‌ که‌ خدای ‌ عزوجل  به‌ او علم‌ حق‌ را داده‌ و او به‌ حق‌ حکم‌ می‌کند، در بهشت‌ است‌. مردی‌ که ‌در میان‌ مردم‌ بر مبنای‌ جهل‌ حکم‌ کرده‌، در دوزخ‌ است‌ و مردی‌ که‌ حق‌ را دانسته‌ اما برخلاف‌ آن‌ حکم‌ کرده ‌است‌، او نیز در دوزخ‌ است‌».

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّکُمۡ لِتُحۡصِنَکُم مِّنۢ بَأۡسِکُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰکِرُونَ٨٠ [الأنبیاء: 80].

«و به‌ داوود فن‌ زره‌سازی‌ را آموختیم‌» داوود  علیه السلام  اولین‌ کسی‌ است‌ که‌ زره‌ را ساخته‌ است‌. لبوس: زره‌ است‌. «تا» لباس‌ زره‌ «شما را از زیان‌ کارزارتان‌» یعنی: از آسیب‌ جنگتان‌، یا از فرودآمدن‌ سلاح‌ بر بدنتان‌؛ «حفظ کند. پس‌ آیا شما شکرگزار هستید» این‌ نعمتی‌ را که‌ ما به‌ شما ارزانی‌ نموده‌ایم‌؟

بدین‌گونه‌، قرآن‌ به‌ ما خبر داده‌ است‌ که‌ داوود  علیه السلام  صنعتگر نیز بود همچنین‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ ما خبر داده‌اند که‌ داوود از حاصل‌ دست‌ رنج‌ خویش‌ نان ‌می‌خورد که‌ این‌، بهترین‌ کسب‌ هاست‌. آری‌! اگر به‌ سرگذشت‌ انبیا  علیهم السلام  توجه‌ کنیم‌، ملاحظه‌ می‌نماییم‌ که‌ ایشان‌ اهل‌ کسب‌ و کار بوده‌اند. مثلا آدم‌ کشاورز بود، نوح‌ نجار، ادریس‌ و لقمان‌ خیاط، طالوت‌ دباغ‌ یا سقا... و این‌ دلیل‌ بر آن ‌است‌ که‌ کار کردن‌، روش‌ و سنت‌ انبیا و صالحان  علیهم السلام  بوده ‌است‌. گفتنی‌ است‌؛ درفضیلت‌ کار و کارگر احادیث‌ بسیاری‌ آمده‌ است‌.

﴿وَلِسُلَیۡمَٰنَ ٱلرِّیحَ عَاصِفَةٗ تَجۡرِی بِأَمۡرِهِۦٓ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۚ وَکُنَّا بِکُلِّ شَیۡءٍ عَٰلِمِینَ٨١ [الأنبیاء: 81].

«و» مسخر ساختیم‌ «برای‌ سلیمان‌ باد را تندرو» یعنی: تندباد توفانی‌ را «که‌ به ‌فرمان‌ او به‌سوی‌ سرزمینی‌ که‌ در آن‌ برکت‌ نهاده‌ بودیم‌، جریان‌ می‌یافت‌» مراد سرزمین ‌شام‌ است‌ «و ما به‌ هر چیز دانا بودیم‌» پس‌ پادشاهی‌ و نبوت‌ را با آن ‌همه‌ قدرت‌ از آن‌ روی‌ به‌ سلیمان‌  علیه السلام  دادیم‌ که‌ این‌ بخشایش‌ مبتنی‌ بر حکمت‌ و مصلحت‌ بود و می‌دانستیم‌ که‌ او شایسته‌ آن‌ است‌ و او و قومش‌ شکرگزار نعمت‌های‌ ما هستند.

یادآور می‌شویم‌ که‌ همین‌ باد رام‌ شده‌ برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  در جایی‌ دیگر به‌ «باد نرم‌» وصف‌ شده‌ است‌، دلیل‌ تنوع‌ در وصف‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ باد به‌ اختیار سلیمان‌  علیه السلام  و زیر فرمان‌ و خواست‌ وی‌ بود لذا طبق‌ خواسته‌ وی‌ گاهی‌ نرم‌ می‌وزید و گاهی‌ تند و توفانی‌. مفسران‌ نقل‌ کرده‌اند که: سلیمان‌  علیه السلام  تخت‌ چوبی‌ بسیار بزرگ‌ و عریضی‌ داشت‌ که‌ همه‌ مایحتاج‌ امور مملکت‌داری‌؛ چون‌ اسبان‌، شتران‌، خیمه‌ها و لشکریان‌ بر آن‌ قرار داده‌ می‌شدند آن‌گاه‌ او به‌ باد فرمان‌ می‌داد که‌ آن‌ را بردارد و باد آن‌ را به‌ هوا برمی‌داشت‌ و در هر جایی‌ که‌ او فرمان‌ می‌داد بر زمین‌ می‌گذاشت‌. پرندگان‌ نیز به‌ فرمان‌ او در مسیر راه‌ با بالهایشان‌ بر این‌ تخت‌ روان‌ سایه‌ می‌افگندند تا سرنشینان‌ آن‌ فضاپیمای‌ بزرگ‌ را که‌ بشر با ابزارهای‌ مصنوعی‌ خود هرگز قادر به‌ ساختن‌ سفینه‌ هوایی‌ای‌ بدان‌ حجم‌ و کیفیت‌ نیست‌، از گزند گرما مصون‌ نگاه‌ دارند.

سعیدبن‌ جبیر رضی الله عنه  می‌گوید: «برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  در آن‌ تخت‌ روان‌ ششصد هزار صندلی‌ گذاشته‌ می‌شد که‌ در صف‌ اول‌ نزدیک‌ وی‌ مؤمنان‌ انسی‌ می‌نشستند و در پشت‌ سر آنها مؤمنان‌ جنی‌ آن‌گاه‌ سلیمان‌  علیه السلام  به‌ پرندگان‌ فرمان‌ می‌داد که‌ برآنان‌ سایه‌ افگنند سپس‌ به‌باد فرمان‌ می‌داد که‌ این‌ مجمع‌ بزرگ‌ را بردارد و به‌ آنجا که‌ اومی‌خواست‌ ببرد و باد چنین‌ می‌کرد».

﴿وَمِنَ ٱلشَّیَٰطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُۥ وَیَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِکَۖ وَکُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِینَ٨٢ [الأنبیاء: 82].

«و» مسخر ساختیم‌ برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  «از شیاطین‌» یعنی: از دیوان‌، گروهی‌ را «که‌ برای‌ او غواصی‌ می‌کردند» در دریاها و آنچه‌ را که‌ او می‌خواست‌، از دریا بیرون‌ می‌آوردند. غواص: کسی‌ است‌ که‌ برای‌ بیرون‌ آوردن‌ مروارید، در دریا فرو می‌رود «و» آن‌ دیوان‌ «کارهایی‌ غیر از آن‌ هم‌ انجام‌ می‌دادند» چون‌ ساختن ‌محرابها، مجسمه‌ها، شهرها، قصرها و انجام‌ دادن‌ غیر آن‌ از اموری‌ که‌ سلیمان‌  علیه السلام  آنها را بدان‌ می‌گماشت‌. نیز محتمل‌ است‌ که‌ مراد این‌ باشد: دیوان‌ در دریا غواصی‌ کرده‌ و برای‌ سلیمان‌  علیه السلام  کارهای‌ مورد نظرش‌ را در زیر آب‌ انجام ‌می‌دادند «و ما نگهبان‌ آنان‌ بودیم‌» یعنی: مراقب‌ و نگه‌ دارنده‌ کارهای‌ آن‌ دیوان ‌بودیم‌، یا نگهبانشان‌ بودیم‌ تا نگریزند، یا از انجام‌ دادن‌ فرمان‌های‌ سلیمان‌  علیه السلام  سرباز نزنند.

﴿۞وَأَیُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّی مَسَّنِیَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٨٣ [الأنبیاء: 83].

«و یاد کن‌ ایوب‌ را» ایوب‌  علیه السلام  فرزند انوص‌ از پیامبران‌ الهی‌ است‌ که‌ مادرش‌ از نسل‌ لوط  علیه السلام  بود، او در سرزمین‌ «عوص‌» از کوه‌ «سعیر» یا بلاد «ادوم‌» می‌زیست‌ و بیماری‌ طولانی‌ای‌ که‌ چندین‌ سال‌ به‌ درازا کشید، بر او عارض‌ شد. نام‌ وی‌ در قرآن‌ کریم‌ چهار بار ذکر شده‌ است‌ «هنگامی‌ که‌ به‌ جناب‌ پروردگار خویش‌ ندا کرد که‌ مرا آسیب‌ رسیده ‌است‌» و به‌ بیماری‌ سختی‌ در بدنم‌، به‌ نابودی ‌خانواده‌ام‌ و ازبین‌رفتن‌ مال‌ و ثروتم‌ مبتلا گشته‌ام‌. آری‌! خدای‌  عزوجل او را به ‌از بین ‌بردن‌ فرزندانش‌ مورد آزمایش‌ قرارداد، بدین‌سان‌ که‌ خانه‌ بر سرشان‌ ویران ‌شد و همه‌ مردند. همچنان‌ ایوب‌  علیه السلام  مال‌ و ثروتی‌ بسیار داشت‌ که‌ خداوند عزوجل درآن‌ ابتلا، مال‌ و ثروتش‌ را نیز از وی‌ گرفت‌ و او با صبوری‌ این‌ ابتلاهای‌ الهی‌ را تحمل‌ کرد و ضمن‌ آن‌ ندا افزود: «و تویی‌ مهربان‌ترین‌ مهربانان‌» و من‌ به‌ رحمت ‌و مهر تو سخت‌ نیازمندم‌.

سپس‌ خدای‌  عزوجل از اجابت‌ دعای‌ وی‌ خبر داد:

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ فَکَشَفۡنَا مَا بِهِۦ مِن ضُرّٖۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِکۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِینَ٨٤ [الأنبیاء: 84].

«پس‌ دعای‌ او را اجابت‌ نمودیم‌ و رنجی‌ را که‌ به‌ او رسیده‌بود، برطرف ‌کردیم‌» یعنی: بیماریش‌ را شفا عنایت‌ کردیم‌. مفسران‌ می‌گویند: بیماری‌ ایوب‌ از بیماریهای‌ نفرت‌انگیز نبود زیرا انبیا  علیهم السلام  از ابتلا به‌ چنین‌ بیماری‌هایی‌ معصومند «وخانواده‌اش‌ و همانندشان‌ را همراه‌ با آنان‌ به‌ او عطا کردیم‌» به‌ قولی: خدای‌  عزوجل  ‌کسان‌ از دست‌ رفته‌اش‌ را برایش‌ زنده‌ ساخت‌ زیرا تمام‌ اعضای‌ خانواده‌اش‌ بجز زنش‌ مرده ‌بودند و خدای‌  عزوجل همه‌ را در کمتر از یک‌ چشم ‌به ‌هم‌ زدنی‌ زنده ‌کرد و مانند آنان‌ را نیز در دنیا به‌ وی‌ داد. به‌قولی‌ دیگر مراد این‌ است: دو برابر کسانی‌ که‌ خدای‌  عزوجل آنان‌ را میرانده‌ بود، از نو برای‌ وی‌ متولد شدند پس ‌بنابراین‌ تفسیر، خداوند عزوجل آن‌ مردگان‌ را زنده‌ نساخت‌ «تا» اینها همه‌ «رحمتی‌ از جانب‌ ما» باشد. یعنی‌ این‌ همه‌ را به‌ وی دادیم‌، به‌ خاطر آن‌ که‌ بر وی‌ مهربان ‌بودیم‌ «و تا پندی‌ برای‌ عبادت‌ پیشگان‌ باشد» که‌ ایشان‌ نیز باید صبر و شکیبایی‌ پیشه ‌کنند چنان‌که‌ ایوب‌  علیه السلام  صبور بود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «أشد الناس‌ بلاء الأنبیاء ثم‌ الصالحون‌ ثم‌ الأمثل‌ فالأمثل‌، یبتلی‌ الرجل‌ علی‌ حسب‌ دینه‌، فإن‌ کان‌ فی‌ دینه ‌صلبا اشتد بلائه». «سخت‌ترین‌ مردم‌ در ابتلا انبیا  علیهم السلام  اند، سپس‌ صالحان‌ و سپس ‌شخص‌ برحسب‌ دین‌ خویش‌ مرتبه ‌به ‌مرتبه‌ مورد ابتلا قرار می‌گیرد پس‌ اگر در دین‌ وی‌ استواری‌ و صلابتی‌ بود، ابتلایش‌ سخت‌تر است‌».

﴿وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِدۡرِیسَ وَذَا ٱلۡکِفۡلِۖ کُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِینَ٨٥ [الأنبیاء: 85].

«و اسماعیل‌ و ادریس‌ و ذوالکفل‌ را یاد کن‌» به‌ قولی: ذوالکفل‌ پیامبر نبود بلکه‌ مردی‌ از بنی‌اسرائیل‌ بود که‌ از هیچ‌ معصیتی‌ پرهیز نمی‌کرد پس‌ توبه‌ کرد و خدای‌  عزوجل بر او آمرزید. اما گروهی‌ از علما بر آنند که‌ او پیامبر بود و این‌ قول ‌راجح‌تر است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «از سیاق‌ آیات‌ که‌ پیرامون‌ داستان‌های‌ انبیا  علیهم السلام  است‌، چنین‌ بر می‌آید که‌ ذوالکفل‌ هم‌ پیامبر بوده‌ است‌. والله اعلم‌». مجاهد می‌گوید: «ذوالکفل‌ متکفل‌ آن‌ شد که‌ به‌ امور قومش‌ قیام‌ نموده‌ و در میان‌شان‌ به ‌عدالت‌ حکم‌ کند، از این‌ جهت‌ او را ذوالکفل‌ نامیدند». «هریک‌» از این‌ گروه‌ «از صابران‌ بودند» در انجام‌ آنچه‌ که‌ خدای‌  عزوجل ایشان‌ را بدان‌ مکلف‌ ساخته ‌بود.

﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ فِی رَحۡمَتِنَآۖ إِنَّهُم مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٦ [الأنبیاء: 86].

«و آنان‌ را در رحمت‌ خود داخل‌ نمودیم‌» یعنی: در بهشت‌ یا در نبوت‌ خود «همانا ایشان‌ از صالحان‌ بودند» که‌ رسوب‌ ناخالصی‌های‌ فساد، صفای‌ صلاحشان‌ را نمی‌آلود چراکه‌ از آن‌ ناخالصی‌ها معصوم‌ بودند.

﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَیۡهِ فَنَادَىٰ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٧ [الأنبیاء: 87].

«و ذوالنون‌ را یاد کن‌» یعنی: صاحب‌ ماهی‌ را زیرا «نون‌» به‌ معنی‌ ماهی‌ است‌. او یونس‌بن‌ متی‌  علیه السلام  است‌ که‌ به‌سوی‌ مردم‌ نینوی‌ از سرزمین‌ موصل‌ فرستاده‌ شده‌ بود «آن‌گاه‌ که‌ خشمگینانه‌ رفت‌» یعنی: او به‌خاطر پروردگار خویش‌ در اعتراض‌ به‌این‌که‌ چرا قومش‌ به‌ او ایمان‌ نمی‌آورند، خشمگینانه‌ از میانشان‌ بیرون‌ رفت‌، درحالی‌که‌ او باید شکیبایی‌ می‌کرد و منتظر اذن‌ پروردگار باقی‌ می‌ماند «و پنداشت ‌که‌ ما هرگز بر وی‌ تنگ‌ نگیریم‌» با بازداشتن‌ وی‌ از راهش‌ و مانع ‌شدن‌ وی‌ از اجرای‌خواسته‌اش‌. یا پنداشت‌ که‌ هرگز بر وی‌ تنگ‌ نمی‌گیریم‌؛ با فروبردن‌ وی‌ در شکم ‌ماهی‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «هنگامی‌ که‌ ذوالنون‌ می‌خواست‌ از میان‌ قومش‌ بیرون‌ رود، به‌ قومش‌ هشدار داد که‌ به‌ دلیل‌ اصرارشان‌ بر عناد پس‌ از سه‌ روز بر آنان‌ عذاب ‌نازل‌ می‌شود. قومش‌ تهدید وی‌ را جدی‌ گرفتند زیرا دانستند که‌ پیامبر دروغ ‌نمی‌گوید آن‌گاه‌ سر به‌ صحرا برداشته‌ با کودکان‌ و چهارپایان‌ و همه‌ کوچک‌ وبزرگ‌ خویش‌ از شهر بیرون‌ رفتند و میان‌ مادران‌ و کودکان‌ جدایی‌ افگنده‌ شور و ولوله‌ و زاری‌ به‌ آسمان‌ برداشتند و سخت‌ تضرع‌ نمودند پس‌ خدای‌  عزوجل بر آنها رحم‌ کرد و عذاب‌ را از آنان‌ برطرف‌ کرد. اما از آن‌ سوی‌ دیگر، یونس‌  علیه السلام رفت‌ و با گروهی‌ در کشتی‌ای‌ سوار شد، کشتی‌ در میان‌ راه‌ به‌ تلاطم‌ امواج‌ گرفتار آمد و کشتی‌نشینان‌ از آن‌ ترسیدند که‌ همه‌ غرق‌ شوند لذا برای‌ سبک ‌کردن‌ بارکشتی‌ تصمیم‌ گرفتند تا یک‌ تن‌ از میان‌ خود را به‌ دریا افگنند، قرعه‌ انداختند، قرعه‌ به‌نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد اما او را نیفگندند، بار دیگر قرعه‌ انداختند، باز هم‌ به‌نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد اما این‌بار نیز از انداختن‌ او به‌ دریا ابا کردند، بار سوم‌ قرعه ‌انداختند، باز هم‌ به‌ نام‌ یونس‌  علیه السلام  برآمد، در این‌ هنگام‌ یونس‌  علیه السلام  خود برخاست‌ وجامه‌ از تن‌ بیرون‌ کرده‌ خود را به‌ دریا افگند آن‌گاه‌ خدای‌  عزوجل ماهی ‌عظیم‌الجثه‌ای‌ را فرستاد تا او را فرو بلعد...».

اینک‌ ادامه‌ ماجرا: «پس‌ در دل‌ تاریکی‌ها» تاریکی‌ شب‌، تاریکی‌ دریا و تاریکی‌ شکم‌ ماهی‌ «ندا در داد» با این‌ سخنش: «که‌» بارالها! «معبودی‌ جز تو نیست‌، منزهی‌ تو، به‌ راستی‌ که‌ من‌ از ستمکاران‌ بودم‌» در بیرون‌ رفتن‌ از میان‌ امتم ‌بدون‌ اجازه‌ یا فرمان‌ تو. این‌ اعترافی‌ است‌ از یونس‌  علیه السلام  بر قصورش‌ و توبه‌ای‌ است ‌از لغزشش‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «هیچ‌ شخص‌ گرفتاری‌ نیست‌ که‌ به‌ این‌دعا: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ [الأنبیاء: 87] دعا کند مگر این‌که‌ برای‌ او اجابت ‌می‌شود».

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّۚ وَکَذَٰلِکَ نُ‍ۨجِی ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٨٨ [الأنبیاء: 88].

«پس‌ دعای‌ او را اجابت‌ کردیم‌ و او را از غم‌ نجات‌ دادیم‌» با بیرون ‌آوردنش‌ از شکم‌ ماهی‌ زیرا ماهی‌ به‌ فرمان‌ پروردگار او را به‌ ساحل‌ افگند. آمده ‌است‌ که‌ او سه‌ ساعت‌، یا سه‌ روز، یا چهل‌ روز در شکم‌ ماهی‌ باقی‌ ماند «و مؤمنان‌ را این‌چنین‌ نجات‌ می‌دهیم‌» آن‌گاه‌ که‌ به‌سوی‌ ما استغاثه‌ کنند. یعنی‌ آنان‌ را از اندوه ‌و پریشانی‌ می‌رهانیم‌، به‌سبب‌ اعمال‌ نیکی‌ که‌ پیش‌ فرستاده‌اند و به‌ سبب‌ آنچه‌ که ‌برای‌شان‌ از رحمت‌ خویش‌ آماده‌ کرده‌ایم‌. مفسران‌ می‌گویند: افگندن‌ یونس‌  علیه السلام  درشکم‌ ماهی‌ برای‌ پاکسازی‌ وی‌ از آن‌ لغزش‌ و برای‌ تعلیم‌ و تنبیه‌ وی‌ بود نه‌ برای‌ عذاب‌ کردن‌ وی‌ زیرا بر انبیا  علیهم السلام  عذاب‌ نازل‌ نمی‌شود.

﴿وَزَکَرِیَّآ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِی فَرۡدٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٨٩ [الأنبیاء: 89].

«و زکریا را یاد کن‌، هنگامی‌ که‌ به‌ جناب‌ پروردگار خود ندا کرد: پروردگارا! مرا تنها مگذار» بدون‌ فرزند «و تو بهترین‌ وارثانی‌» پس‌ اگر به‌ من‌ فرزندی‌ هم‌ عنایت ‌نکنی‌، باکی‌ نیست‌ زیرا تو همه‌ را بسنده‌ای‌ و من‌ می‌دانم‌ که‌ تو دینت‌ را ضایع ‌نمی‌کنی‌ و حتما کسانی‌ صالح‌ از بندگانت‌ را برمی‌گزینی‌ که‌ به‌ تبلیغ‌ دینت‌ قیام‌ کنند.

﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ یَحۡیَىٰ وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَیَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَکَانُواْ لَنَا خَٰشِعِینَ٩٠ [الأنبیاء: 90].

«پس‌» دعای‌ «او را اجابت‌ کردیم‌ و یحیی‌ را به‌ او بخشیدیم‌» تفصیل‌ داستان ‌یحیی‌  علیه السلام  در سوره‌ «مریم‌» گذشت‌ «و همسرش‌ را برای‌ او شایسته‌ کردیم‌» یعنی: زن‌ وی‌ نازا بود پس‌ او را زایا و آماده‌ حمل‌ کردیم‌. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: زنش ‌بداخلاق‌ بود پس‌ او را خوش‌ اخلاق‌ گردانیدیم‌ «زیرا آنان‌ در کارهای‌ نیک‌ شتاب ‌می‌کردند و ما را از روی‌ رغبت‌ و بیم‌ می‌خواندند» یعنی: زکریا و همسرش ‌علیهماالسلام ما را برای‌ طلب‌ خیر و دفع‌ شر، در حال‌ خوشی‌ و ناخوشی‌، در راحتی‌ و شدت‌ می‌خواندند و به‌سوی‌ ما زاری‌ می‌کردند پس‌ سزاوار این‌ اجابت‌ بودند «و در برابر ما خاشع‌ بودند» یعنی: متواضع‌ و متضرع‌ و فروتن‌ بودند.

﴿وَٱلَّتِیٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ٩١ [الأنبیاء: 91].

«و یاد کن‌» داستان‌ «آن‌ زن‌ را که‌ خود را پاکدامن‌ نگاه ‌داشت‌» او مریم ‌‘‌ است‌ که‌ دامن‌ خویش‌ را به‌ عفت‌ پیچید و پاکدامنی‌ خویش‌ را حفظ کرد و هرگز هیچ‌ بشری‌ در حرام‌ به‌ او دست‌ نیازید «پس‌ در او از روح‌ خویش‌ دمیدیم‌» مراد روح‌ عیسی‌  علیه السلام  است‌. نسبت ‌دادن‌ روح‌ عیسی‌  علیه السلام  به‌ خداوند عزوجل ، از باب‌ گرامیداشت‌ عیسی‌  علیه السلام  است‌ «و او و پسرش‌ را آیتی‌ برای‌ جهانیان‌ گردانیدیم‌» آیت‌ و نشانه‌ شگرف‌ الهی‌ در مریم‌ و عیسی‌ هردو، یک‌ آیت‌ و نشانه‌ است‌ زیرا مریم‌ عیسی‌  علیه السلام  را بدون‌ شوهر به‌ دنیا آورد.

بعد از آن‌که‌ خداوند متعال‌ به‌ گوشه‌هایی‌ از زندگی‌ این‌ پیامبران‌ گرامیش‌ اشاره‌ نمود، در اینجا بر وحدت‌ دین‌ الهی‌ در گذر زمان‌ تأکید نموده‌، می‌فرماید:

﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُونِ٩٢ [الأنبیاء: 92].

«این‌ است‌ امت‌ شما که‌ امتی‌ یگانه‌ است‌» یعنی: بی‌گمان‌ امتی‌ که‌ این‌ گروه‌ انبیا  علیهم السلام  از آنها نمایندگی‌ می‌کنند، امت‌ یگانه‌ توحید است‌ که‌ شما امت‌ اسلام‌ نیز به‌ آن‌ منسوب‌ هستید پس‌ دین‌ شما دین‌ واحدی‌ است‌ زیرا میان‌ امت‌های‌ مختلف ‌هیچ‌ گونه‌ اختلافی‌ در عقیده‌ توحید نیست‌، تفاوتی‌ که‌ هست‌، در شریعتها و فروعات‌ دین‌ است‌. آری‌! آیین‌ یگانه‌ الهی‌ در گذر زمان‌، همانا آیین‌ اسلام‌ است ‌چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «نحن‌ معاشر الأنبیاء أولاد علات». «ما گروه‌های‌ انبیا برادران‌ علاتی‌ هستیم‌» علاة: فرزندان‌ یک ‌مرد از زن‌های‌ مختلف‌اند «و من‌ پروردگار شما هستم‌ پس‌ مرا بپرستید» مخصوصا، نه‌ غیر من‌ را ـ هرکس که‌ باشد.

﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَیۡنَهُمۡۖ کُلٌّ إِلَیۡنَا رَٰجِعُونَ٩٣ [الأنبیاء: 93].

«ولی‌ امتها در کارشان‌» یعنی: در کار انبیا  علیهم السلام  «متفرق‌ شدند در میان ‌خویش‌» یعنی: امتها میان‌ خود در کار انبیا  علیهم السلام  پراکنده‌ گشته‌ هر یک‌ راه‌ و روشی ‌را در پیش‌ گرفتند و به‌ بخش‌ و گروه‌ و فرقه‌ای‌ جداگانه‌ تقسیم‌ شدند مگر این‌ امت ‌اسلام‌ که‌ آیین‌ تمام‌ انبیا  علیهم السلام  را باور دارند. یا معنی‌ این‌ است: امت‌ها در کار دین‌ به‌ فرقه‌های‌ مختلف‌ تقسیم‌ شدند تا بدانجا که‌ دین‌ به‌ مانند قطعه‌های‌ پراکنده‌ای‌ در اینجا و آنجا تبدیل‌ شد لذا می‌بینیم‌ که‌ این ‌یکی‌ موحد است‌، آن‌ یکی‌ یهودی‌ و آن ‌دیگر نصرانی‌، درحالی‌که‌ واجب‌ همگان‌ این‌ بود که‌ بر آیین‌ اسلام‌ و بر کیش‌توحید پایدار باشند «هر یک‌ به‌سوی‌ ما بازمی‌گردند» یعنی: هریک‌ از این‌ گروه‌ها ـ اعم‌ از تفرقه‌گرایان‌ و موحدان‌ ـ به‌سوی‌ ما باز می‌آیند؛ با برانگیخته‌ شدن‌ پس‌ ازمرگ‌ پس‌ آنان‌ را در قبال‌ اعمالشان‌ جزا می‌دهیم‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بنی‌اسرائیل‌ به‌ هفتاد و یک‌ فرقه‌ متفرق‌ شدند، هفتاد فرقه‌ از آنان‌ هلاک‌ شد و فقط یک‌ فرقه ‌نجات‌ یافت‌ و قطعا امت‌ من‌ به‌ هفتاد و دو فرقه‌ متفرق‌ می‌شوند پس‌ هفتاد و یک ‌فرقه‌ از آنان‌ هلاک‌ می‌شود و فقط یک‌ فرقه‌ نجات‌ می‌یابد. اصحاب‌ گفتند: یا رسول‌الله! این‌ فرقه‌ ناجیه‌ چه‌ فرقه‌ای‌ است‌؟ فرمودند: جماعت‌، جماعت‌، جماعت‌».

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا کُفۡرَانَ لِسَعۡیِهِۦ وَإِنَّا لَهُۥ کَٰتِبُونَ٩٤ [الأنبیاء: 94].

«پس‌ هرکس از کارهای‌ شایسته‌ انجام‌ دهد» یعنی: چیزی‌ از اعمال‌ صالح‌ را انجام‌ دهد «و مؤمن‌ هم‌ باشد» به‌ خدا عزوجل ، پیامبرانش‌  علیهم السلام ، روز آخرت‌ و دیگر اعتقادات‌ حق‌ «پس‌ برای‌ کوشش‌ او کفرانی‌ نیست‌» یعنی: عملش‌ مورد انکار و ناسپاسی‌ قرار نمی‌گیرد و پاداشش‌ ضایع‌ نمی‌شود «و هرآینه‌ ما برای‌ او می‌نویسیم‌» یعنی: سعی‌ و تلاشش‌ را ثبت‌ کرده‌ و کرام ‌الکاتبین‌ را دستور می‌دهیم‌ تا آن‌ را در نامه‌ اعمالش‌ بنویسند.

﴿وَحَرَٰمٌ عَلَىٰ قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَآ أَنَّهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ٩٥ [الأنبیاء: 95].

«و بر مردم‌ شهری‌ که‌ آن‌ را هلاک‌ کرده‌ایم‌ باز گشتشان‌ حرام‌ است‌» یعنی: بر مردم ‌هر شهر و قریه‌ای‌ که‌ نابودی‌ آنان‌ را مقدر کرده‌ایم‌، غیر ممکن‌ است‌ که‌ بعد از هلاکت‌ به‌سوی‌ دنیا بازگردند. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: بر آنها حرام‌ است‌ که‌ توبه ‌کرده‌ و از کفر به‌ اسلام‌ برگردند، یعنی‌ آنان‌ امکان‌ توبه‌ نمی‌یابند پس‌ مردم‌ باید از چنین‌ فرجام‌ نامیمونی‌ گریزان‌ باشند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ یَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٖ یَنسِلُونَ٩٦ [الأنبیاء: 96].

«تا آن‌گاه‌ که‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ گشوده‌ شوند» و به‌سوی‌ مردم‌ سرازیر گردند. مراد گشودن‌ سدی‌ است‌ که‌ ذوالقرنین‌ آن‌ را بنا کرد و یأجوج‌ و مأجوج‌ در پشت‌ آن ‌به‌سر می‌برند. یا مراد: هجوم‌ و سرازیری‌ آن‌ قوم‌ بر مناطق‌ زمین‌ و بویژه‌ بر سرزمین ‌شام‌ است‌، جایی‌ که‌ نابودیشان‌ در آنجا مقدر شده‌ است‌، که‌ احادیث‌ وارده‌ در این‌ باب‌، این‌ معنی‌ را ترجیح‌ می‌دهند زیرا از این‌ احادیث‌ ـ که‌ ابن‌کثیر آنها را نقل ‌نموده‌ ـ این‌ معنی‌ بر نمی‌آید که‌ خروج‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ به‌ انهدام‌ سد حسی ‌ارتباطی‌ دارد «و آنها از هر بلندیی‌ بشتابند» یعنی: یأجوج‌ و مأجوج‌ از هر تپه‌ ومکان‌ بلندی‌ از زمین‌ بیرون‌ می‌آیند و به‌سرعت‌ به‌سوی‌ آنجایی‌ که‌ برای‌شان‌ مقدر شده ‌است‌، پیش‌ می‌تازند و خروجشان‌ از نشانه‌های‌ قیامت‌ است‌.

﴿وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ فَإِذَا هِیَ شَٰخِصَةٌ أَبۡصَٰرُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَٰوَیۡلَنَا قَدۡ کُنَّا فِی غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا بَلۡ کُنَّا ظَٰلِمِینَ٩٧ [الأنبیاء: 97].

«و وعده‌ حق‌ نزدیک‌ گردد» یعنی: چون‌ یأجوج‌ و مأجوج‌ از بند گشوده ‌شوند، وعده‌ حق‌ که‌ همانا قیامت‌ است‌، نزدیک‌ می‌گردد زیرا خروج‌ آنان‌ از علائم ‌قیامت‌ است‌ «پس‌ ناگهان‌ دیدگان‌ کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌اند، خیره‌ می‌شود» یعنی: به‌سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسی‌ که‌ بر کفار روی‌ می‌آورد، چشمان‌شان‌ به‌سوی‌ حادثه ‌دهشتناکی‌ دوخته‌ می‌شود که‌ فروشان‌ گرفته ‌است‌ لذا چشمان‌شان‌ همچنان ‌بازمی‌ماند و می‌گویند: «ای‌ وای‌ بر ما، هرآینه‌ ما از این‌ روز در غفلت‌ بودیم‌» و در دنیا برای‌ رستاخیز و حساب‌ آمادگی‌ نداشتیم‌ «بلکه‌ ما ستمگر بودیم‌» نه‌! ما غافل ‌نبودیم‌ بلکه‌ ما در حقیقت‌ با تکذیب‌ پیامبران  علیهم السلام  و عدم‌ انقیاد برای‌ ایشان‌، ظالم‌ بودیم‌. بدین‌سان‌ است‌ که‌ آنان‌ از وصف ‌کردن‌ خود به‌ «غفلت‌» برگشته‌ و خود را «ستمگر» می‌نامند.

﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ٩٨ [الأنبیاء: 98].

«درحقیقت‌ شما» ای‌ کفار! «و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید» که‌ عبارتند از بتان‌، ابلیس‌ و یارانش‌ «هیزم‌ جهنمید» و آتش‌انگیز آن‌ «و شما وارد آن‌ می‌شوید» هرچند عیسی‌ و عزیر و فرشتگان‌ بجز خدا عزوجل مورد پرستش‌ قرار گرفتند اما در مضمون‌ این‌ آیه‌ داخل‌ نیستند، به‌ دو دلیل: یکی‌ این‌که: «ما» در (ماتعبدون) برای‌ غیرعقلاء است‌. دوم‌ این‌که: مخاطب‌ این‌ آیه‌، مشرکان‌ مکه‌اند نه‌غیر آنان‌ و مشرکان‌ مکه‌ بجز بتان‌ دیگر معبودی‌ را شریک‌ خدای‌ سبحان‌ قرارنمی‌دادند.

﴿لَوۡ کَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَاۖ وَکُلّٞ فِیهَا خَٰلِدُونَ٩٩ [الأنبیاء: 99].

«اگر اینها خدایانی‌ واقعی‌ بودند، وارد آن‌ نمی‌شدند» یعنی: اگر این‌ بتان‌ ـ چنان‌که‌ شما می‌پندارید ـ خدایانی‌ واقعی‌ می‌بودند، قطعا از ورود به‌ دوزخ ‌بازداشته‌ می‌شدند ولی‌ آنان‌ به‌ دوزخ‌ وارد می‌شوند بنابراین‌، خدایانی‌ واقعی ‌نیستند «و جملگی‌ در آن‌ جاودانند» یعنی: همه‌ پرستشگران‌ و پرستش ‌شوندگان‌ در دوزخ‌ جاودانند و از آن‌ بیرون‌ آورده‌ نمی‌شوند.

﴿لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞ وَهُمۡ فِیهَا لَا یَسۡمَعُونَ١٠٠ [الأنبیاء: 100].

«برای‌ آنان‌ در آنجا ناله‌ای‌ زار است‌» زفیر: صدای‌ آه‌ و نفس‌ شخص‌ غم‌ گرفته ‌است‌ «و آنان‌ در آنجا نمی‌شنوند» یعنی: به‌ سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسی‌ که‌ در آن‌ قرار دارند، برخی‌ صدای‌ ناله‌ و زاری‌ برخی‌ دیگر را نمی‌شنوند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌است: آنان‌ در دوزخ‌ هیچ‌ چیزی‌ را نمی‌شنوند زیرا شنیدن‌، خود نوعی‌ انس‌ گرفتن‌ برای‌شان‌ است‌ پس‌ همین‌ انس‌ ناچیز و اندک‌ هم‌ از آنان‌ دریغ‌ می‌شود.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١ [الأنبیاء: 101].

آنچه‌ گذشت‌ بیان‌ حال‌ اهل‌ شقاوت‌ بود پس‌ حال‌ اهل‌ سعادت‌ چگونه‌ است‌؟: «بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نیکو داده‌ شده‌ است‌» یعنی: برای‌شان ‌خصلت‌ نیکو که‌ همانا سعادت‌ است‌، مقرر شده‌است‌ و بنابراین‌، به‌ عمل‌ اهل ‌بهشت‌ عمل‌ کرده‌اند؛ «آن‌ گروه‌ از آن‌» یعنی: از دوزخ‌ «دور داشته‌ خواهند شد».

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: چون‌ آیه ﴿إِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ [الأنبیاء: 98]‌. «درحقیقت‌ شما و آنچه‌ غیر از خدا می‌پرستید هیزم‌ جهنمید و شما وارد آن ‌می‌شوید» نازل‌ شد، یکی‌ از مشرکان‌ قریش‌ به‌نام‌ ابن‌الزبعری‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای‌ محمد! مگر تو نمی‌پنداری‌ که‌ عزیر و عیسی ‌مردانی‌ نیکوکار بودند و مریم‌ نیز زنی‌ نیکوکار بود؟ فرمودند: بلی‌! من‌ چنین ‌عقیده‌ دارم‌. گفت: اما عیسی‌، عزیر، مریم‌ و فرشتگان‌ بجز خدا عزوجل مورد پرستش‌قرار می‌گیرند پس‌ این‌ گروه‌ بر اساس‌ سخن‌ خود تو، در دوزخ‌اند! همان‌ بود که‌خداوند عزوجل نازل‌ فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ أُوْلَٰٓئِکَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ١٠١ [الأنبیاء: 101]. «بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نیکو داده‌ شده‌ است‌، آن‌ گروه ‌از آن‌ دور داشته‌ خواهند شد».

﴿لَا یَسۡمَعُونَ حَسِیسَهَاۖ وَهُمۡ فِی مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ١٠٢ [الأنبیاء: 102].

«صدای‌ آن‌ را نمی‌شنوند» حس‌ و حسیس: صدایی‌ است‌ که‌ آن‌ را از چیزی ‌می‌شنوی‌ که‌ از نزدیکت‌ عبور کند «و آنان‌ در آنچه‌ نفس‌هایشان‌ خواهش‌ داشته ‌باشد، جاودانند» آری‌! دلها به‌سوی‌ نعمت‌های‌ بهشت‌ کشش‌ یافته‌ و چشم‌ها از دیدن ‌آنها لذت‌ می‌برند.

﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ هَٰذَا یَوۡمُکُمُ ٱلَّذِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ١٠٣ [الأنبیاء: 103].

«ترس‌ بزرگ‌» یعنی: هول‌ و هراس‌های‌ روز قیامت‌ بعد از نفخه‌ آخر «آنان‌ را اندوهگین‌ نمی‌کند و فرشتگان‌ به‌ استقبال‌شان‌ می‌آیند» بر دروازه‌های‌ بهشت‌ و به ‌ایشان‌ تهنیت‌ و تبریک‌ عرض‌ کرده‌ و می‌گویند: «این‌ همان‌ روزی‌ است‌ که‌ به ‌شما» در دنیا از دریافت‌ نعمت‌های‌ خوشگوار «وعده‌» و بشارت‌ «داده‌ می‌شد».

﴿یَوۡمَ نَطۡوِی ٱلسَّمَآءَ کَطَیِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡکُتُبِۚ کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ١٠٤ [الأنبیاء: 104].

«روزی‌ که‌ آسمان‌ را همچون‌ درپیچیدن‌ صفحه‌ کتاب‌ها درمی‌پیچیم‌» یعنی: چنان‌ که‌ ورق‌ کاغذ بر آنچه‌ که‌ در آن‌ نوشته‌ می‌شود، درپیچیده‌ می‌شود. یادآورمی‌شویم‌ که‌ در عصر نزول‌ قرآن‌، کتاب‌ به‌شکل‌ فعلی‌ خود شناخته‌شده‌ نبود زیرا صنعت‌ کاغذ و تجلید این‌گونه‌ متطور نشده‌ بود بلکه‌ کتاب‌ها به‌شکل‌ طومارهایی ‌بودند که‌ درپیچیده‌ می‌شدند «همان‌گونه‌ که‌ بار نخست‌ آفرینش‌ را آغاز کردیم‌، دوباره‌ آن‌ را بازمی‌گردانیم‌» یعنی: چنان‌که‌ آفرینش‌ نخستینشان‌ را در شکمهای‌ مادرانشان ‌آغاز کردیم‌ و آنان‌ را پای‌ برهنه‌، عریان‌ و ختنه‌ نشده‌ از شکم‌های‌ مادرانشان‌ بیرون ‌آوردیم‌، همین‌گونه‌ مجددا آنان‌ را در روز قیامت‌ بازمی‌گردانیم‌ «بر عهده‌ ما وعده‌ای‌ است‌ که‌ ما قطعا انجام‌ دهنده‌ آنیم‌» یعنی: وفای‌ ما به‌ وعده‌ای‌ که‌ آن‌ را برخود لازم‌ گردانیده‌ایم‌، حتمی‌ است‌، آن‌ وعده‌ عبارت‌ است‌ از: اعاده‌ خلقت‌ وتجدید آفرینش‌ و ما یقینا بر آنچه‌ بخواهیم‌ تواناییم‌ پس‌ برای‌ روز رستاخیز آماده ‌شوید و برای‌ نجات‌یافتن‌ از چنین‌ هول‌ و هراس‌هایی‌، اعمال‌ شایسته‌ پیش‌ فرستید.

﴿وَلَقَدۡ کَتَبۡنَا فِی ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّکۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ ٱلصَّٰلِحُونَ١٠٥ [الأنبیاء: 105].

اما وعده‌ای‌ که‌ در دنیا به‌ آنان‌ داده‌ شده‌ بود چنین‌ بود: «و در حقیقت‌ در زبور بعد از ذکر نوشتیم‌» زبور: کتاب‌ داوود ÷، یعنی‌ همان‌ کتاب‌ مزامیر است‌ و ذکر: تورات‌ است‌. آری‌! در زبور و تورات‌ نوشتیم: «که‌ زمین‌ را بندگان‌ شایسته‌ من‌ به‌ارث‌ می‌برند» به‌ قولی: مراد زمین‌ بهشت‌ است‌، به‌دلیل‌ این‌ فرموده‌ خدای‌ سبحان: ﴿وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ [الزمر: 74] «و بهشتیان‌ گویند: سپاس‌خدایی‌ را که‌ وعده‌اش‌ را بر ما راست‌ گردانید و زمین‌ را به‌ ما میراث‌ داد». به‌قولی‌ دیگر: مراد سرزمین‌ مقدس‌ شام‌ بزرگ‌ است‌ که‌ شامل‌ سوریه‌، فلسطین‌، لبنان‌ و اردن‌ فعلی‌ می‌شود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ اهل‌ شام ‌فاسد شوند، دیگر در شما خیری‌ نیست‌». به‌ قولی ‌دیگر: این‌ مژده‌ای‌ است‌ برای ‌امت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ وراثت‌ سر زمین‌های‌ کفار.

 

 

﴿إِنَّ فِی هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِینَ١٠٦ [الأنبیاء: 106].

«به‌ راستی‌ در این‌» اموری‌ که‌ ذکر شد در سوره‌ انبیاء؛ از موعظه‌ها و هشدارها «بلاغی‌ است‌» یعنی: کفایتی‌ است‌ «برای‌ گروه‌ عبادت‌ پیشه‌» یعنی: برای‌ کسانی‌که‌ مشغول‌ عبادت‌ خداوند عزوجل هستند و به‌ این‌ امر چنان‌که‌ باید اهتمام‌ و توجه‌ دارند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ رأس‌ همه‌ عبادتها، نماز است‌.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٧ [الأنبیاء: 107].

«و تو را نفرستادیم‌» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! با قوانین‌ و احکام‌ شرع‌ «جز رحمتی‌ برای ‌عالمیان‌» البته‌ تعبیر (عالمین) شامل‌ همه‌ جهانیان‌ از جمله‌ کفار نیز می‌شود پس ‌معنای‌ رحمت‌ بودن‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ کفار این‌ است‌ که: کفار به‌سبب‌ بعثت ‌آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، از عذابهای‌ دنیوی‌ چون‌ خسف‌ (فروبردن‌ در زمین)، مسخ‌ و عذاب‌ استیصال‌ (ریشه‌کن‌ شدن‌ کلی‌ از عرصه‌ هستی) ایمن‌ شده‌اند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «إنما أنا رحمة‌ مهداة». «جز این‌ نیست‌ که‌ من‌ رحمتی‌ اهداشده‌ هستم‌».

﴿قُلۡ إِنَّمَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٨ [الأنبیاء: 108].

«بگو جز این‌ نیست‌ که‌ به‌ من‌ وحی‌ می‌شود که‌ خدای‌ شما خدایی‌ یگانه‌ است‌ پس‌ آیا شما مسلمان‌ می‌شوید؟» یعنی: آیا به‌ عبادت‌ و توحید خدای‌ سبحان‌ گردن‌ می‌نهید؟ یعنی‌ این‌چنین‌ باشید.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ ءَاذَنتُکُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖۖ وَإِنۡ أَدۡرِیٓ أَقَرِیبٌ أَم بَعِیدٞ مَّا تُوعَدُونَ١٠٩ [الأنبیاء: 109].

«پس‌ اگر روی‌ برتافتند» از اسلام‌ «پس‌ بگو» به‌ آنان‌ «به‌ همه‌ شما به‌طور یکسان‌ اعلام‌ کردم‌» که‌ میان‌ من‌ و شما دیگر جنگ‌ است‌ و صلحی‌ در کار نیست‌. یا اعلام‌ کردم‌ به‌ شما آنچه‌ را که‌ بدان‌ مأمور شده‌ام‌ و همه‌ شما را به‌طور برابر و یکسان‌ از حقایق‌ آگاه‌ نمودم‌ و بعضی‌ از شما را به‌ آن‌ مخصوص‌ نگردانیدم‌ پس‌ تبعیضی‌ درکار نیست‌، برای‌ کسی‌ چیزی‌ را اعلام‌ نمی‌کنم‌ که‌ آن‌ را بر غیر وی ‌پنهان‌ کرده‌ باشم‌، همه‌ یکسان‌ از حقایق‌ باخبر باشند «و نمی‌دانم‌ که‌ آنچه‌ وعده‌ داده‌ شده‌اید آیا نزدیک‌ است‌ یا دور؟» این‌ وعده‌، عبارت‌ است‌ از: غلبه‌ اسلام‌ و اهل‌ آن ‌بر کفر و اهل‌ آن‌. به‌ قولی: مراد از وعده‌، روز قیامت‌ است‌ زیرا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از زمان‌ بر پایی‌ قیامت‌ آگاهی‌ نداشتند و علم‌ آن‌ فقط نزد خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿إِنَّهُۥ یَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ وَیَعۡلَمُ مَا تَکۡتُمُونَ١١٠ [الأنبیاء: 110].

«هرآینه‌ خدا هم‌ سخن‌ آشکار را می‌داند و هم‌ آنچه‌ را پنهان‌ می‌دارید، می‌داند» پس‌ حق‌ تعالی‌ آنچه‌ را که‌ از کفر و طعنه‌ زدن‌ بر اسلام‌ و اهل‌ آن‌ نمایان ‌می‌دارید و آنچه‌ را که‌ از این‌ امور پنهان‌ داشته‌ و مخفی‌ می‌کنید، همه‌ را می‌داند زیرا او پنهانها را همچون‌ آشکارها می‌داند و علم‌ هر دوی‌ آن‌ نزد او یکسان‌ است پس‌ شما را در قبال‌ آن‌ مجازات‌ می‌کند.

﴿وَإِنۡ أَدۡرِی لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّکُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ١١١ [الأنبیاء: 111].

«و نمی‌دانم‌؛ شاید آن‌ برای‌ شما آزمایشی‌ باشد» یعنی: نمی‌دانم‌؛ شاید به ‌تأخیر انداختن‌ این‌ وعده‌، برای‌ شما ابتلا و آزمایشی‌ باشد تا در عینیت‌ آشکار شود که‌ چگونه‌ عمل‌ می‌کنید، آیا همچنان‌ رهرو راه‌ عناد و گمراهی‌ باقی ‌می‌مانید، یا که‌ از این‌ کژراهه‌ برمی‌گردید «و» نمی‌ دانم‌؛ شاید به‌ تأخیر انداختن ‌این‌ وعده‌ «بهره‌مندیی‌ باشد» برای‌ شما «تا مدتی‌» یعنی: تا وقت‌ مقرری‌ که ‌حکمت‌ حق‌ تعالی‌ اقتضا کرده‌ است‌.

﴿قَٰلَ رَبِّ ٱحۡکُم بِٱلۡحَقِّۗ وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١١٢ [الأنبیاء: 112].«گفت‌» محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «پروردگارا! خودت‌ به‌ حق‌ داوری‌ کن‌» میان‌ من‌ و این‌ گروه‌ تکذیب‌کننده‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  کار را به‌ خدای‌ سبحان‌ تفویض ‌کردند «و پروردگار ما خدای‌ رحمان‌ مستعان‌ است‌» پس‌، از او استعانت‌ می‌جوییم ‌«بر آنچه‌ وصف‌ می‌کنید» از کفر و تکذیب‌ و هم‌ اوست‌ که‌ به‌زودی‌ با قدرت‌ وحکمت‌ خویش‌، حق‌ را بر باطل‌ پیروز خواهد کرد.

 




[1]- امام‌ فخر الدین‌ رازی‌ بر وحدانیت‌ خداوند Y ادله‌ عقلی‌ و نقلی‌ دیگری‌ نیز اقامه‌ کرده‌ که‌ مجموع‌آنها بیست‌ودو دلیل‌ است‌، چهارده‌ دلیل‌ عقلی‌ و هشت‌ دلیل‌ نقلی‌ پس‌ برای‌ آگاهی‌ از آنها به‌ تفسیر «کبیر» مراجعه‌ کنید.

[2]- نگاه‌ کنید به‌ کتاب‌ «جلوه‌ هایی‌ جدید از اعجاز علمی‌ قرآن‌ کریم‌» تألیف‌ مترجم‌.

[3]- نگاه‌ کنید به‌ کتاب‌ «جلوه‌هایی‌ جدید از اعجاز علمی‌ قرآن‌ کریم‌»، تألیف‌ مترجم‌.

[4]- تفصیل‌ این‌ موضوع‌ در سوره‌ «انعام‌/ 76» آمده‌ است‌.

[5]- روایت‌ است‌ که‌ چون‌ ابراهیم ‌u در راه‌ هجرت‌ خود، به‌ سرزمین‌ یکی‌ از حکام‌ ستمگر فرود آمد، در آنجا کسی‌ به‌ آن‌ حاکم‌ ستمگر خبر داد که: زیباترین‌ زن‌ روزگار در سرزمینت‌ فرود آمده‌ و او با مردی‌ همراه‌ است‌! پس‌ آن‌ حاکم‌ به ‌دنبال‌ ابراهیم ‌u فرستاد و از وی‌ پرسید که‌ این‌ زن‌ با تو چه‌ نسبتی‌ دارد؟ ابراهیم ‌u گفت: او خواهر من‌ است‌! پس‌ آن‌ ستمگر ساره‌ را از وی‌ گرفت‌ اما هر بار که‌ قصد تجاوز به‌ وی‌ را کرد، نتوانست‌ به‌ وی‌ دست‌ برساند لذا ناگزیر هاجر را که‌ کنیز وی‌ بود نیز به‌ ساره‌ بخشید و آزادش‌ کرد.

تفسیر سوره‌ حج

سوره‌ حج

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (78) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ به‌سبب‌ اعلان‌ فریضه‌ حج‌ در آن‌ برای‌ مردم‌ بر زبان ‌ابراهیم‌ خلیل‌  علیه السلام  بعد از بنای‌ بیت‌ عتیق‌ الهی‌، به‌نام‌ «حج‌» نامیده‌ شد.

این‌ سوره‌ مبارکه‌ در برگیرنده‌ احکامی‌ چون‌ فرضیت‌ حج‌ و مشروعیت‌ جهاد مسلحانه‌ است‌ و هرچند بیان‌ احکام‌ از ویژگی‌های‌ سوره‌های‌ مدنی‌ است‌ اما در عین‌ حال‌ این‌ سوره‌ از موضوعات‌ سور مکی‌، چون‌ ایمان‌ به‌ خدای‌  عزوجل ‌، توحید و معاد نیز سخن‌ می‌گوید، از این ‌روی‌ جمهور علما بر آنند که‌ این‌ سوره‌، از آیات‌ مکی‌ و مدنی‌ هر دو متشکل‌ شده‌ است‌.

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَیۡءٌ عَظِیمٞ١ [الحج: 1].

«هان‌ ای‌ مردم‌! از پروردگارتان‌ تقوی‌ کنید» یعنی: از عذاب‌ وی‌ پروا کنید و خود را به‌وسیله‌ طاعتش‌ ـ یعنی‌ با انجام‌ دادن‌ واجبات‌ و ترک‌ محرمات‌ ـ از عذابش‌ درپناه‌ امنی‌ قرار دهید زیرا تقوی‌ ملکه‌ای‌ در نهاد آدمی‌ است‌ که‌ اثر اعمال‌ نیک‌ است‌ پس‌ امر به‌ تقوا در واقع‌ امر به‌ همه‌ آن‌ اعمال‌ نیک‌ می‌باشد «چراکه‌ زلزله‌ قیامت‌ چیز بزرگی‌ است‌» و بسیار هولناک‌ و سهمگین‌ است‌. این‌ همان‌ زلزله‌ای‌ است‌ که‌ یکی ‌از نشانه‌های‌ قیامت‌ می‌باشد و به‌ قول‌ جمهور علما، قبل‌ از برپایی‌ روز قیامت‌ در دنیا روی‌ می‌دهد. اما به‌قولی: این‌ زلزله‌ با نفخه‌ قیامت‌ همراه‌ است‌، که‌ ابن‌جریر این‌ قول‌ را ترجیح‌ داده‌ و به‌ احادیثی‌ نیز استدلال‌ کرده‌ است‌.

﴿یَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ کُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمۡلٍ حَمۡلَهَا وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُکَٰرَىٰ وَمَا هُم بِسُکَٰرَىٰ وَلَٰکِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِیدٞ٢ [الحج: 2].

«روزی‌ که‌ آن‌ را» یعنی: آن‌ زلزله‌ یا قیامت‌ را «ببینید، هر شیردهنده‌ای‌ از آن‌ کس‌ که‌ شیر می‌دهد، غافل‌ می‌شود» یعنی: هر شیردهنده‌ای‌ از نوزاد شیری‌اش‌ غافل ‌می‌شود و او را فراموش‌ می‌کند، آن‌ گونه‌ که‌ پنداری‌ اصلا نوزاد شیر خواری ‌نداشته ‌است‌. و این‌ از شدت‌ هول‌ و سهمگینی‌ آن‌ زلزله‌ یا از شدت‌ هول‌ و سهمگینی ‌قیامت‌ است‌ «و هر آبستنی‌ بار خود را فرو می‌نهد» یعنی: جنین‌ خود را از شدت‌ هول‌و هراس‌ بی‌اختیار فرومی‌افگند، بی‌ آن‌که‌ موعد وضع‌ حملش‌ فرارسیده‌ باشد «ومردم‌ را مست‌ می‌بینی‌» یعنی: بیننده‌ مردم‌ را چنان‌ می‌بیند که‌ گویی‌ مست‌ اند «وحال‌ آن‌که‌ مست‌ نیستند» در واقع‌ و حقیقت‌ امر «ولی‌ عذاب‌ خدا شدید است‌» پس ‌به‌سبب‌ این‌ شدت‌ و هول‌ بزرگ‌، عقل‌ هایشان‌ از سرشان‌ می‌پرد و فهم‌ هایشان‌ آشفته‌ و مشوش‌ می‌گردد و بنابراین‌، مانند شخص‌ مست‌، مدهوش‌ می‌شوند.

روایت‌ شده‌ است‌ که‌ این‌ دو آیه‌ شب‌ هنگام‌ در غزوه‌ بنی‌مصطلق‌ نازل‌ شد و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آن‌ را بر مردم‌ خواندند و مردم‌ در هیچ‌ زمان‌ دیگری‌ بیش‌ از آن ‌شب‌ چنان‌ گریان‌ و پریشان‌ دیده‌ نشده‌ بودند به‌ طوری‌که‌ همه‌ یا غرق‌ گریه‌ بودند، یا غرق‌ اندوه‌ و تفکر.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُجَٰدِلُ فِی ٱللَّهِ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیۡطَٰنٖ مَّرِیدٖ٣ [الحج: 3].

«و برخی‌ از مردم‌ بدون‌ هیچ‌ علمی‌ در باره‌ الله مجادله‌ می‌کنند» یعنی: با وجود پیش ‌روی‌ داشتن‌ چنان‌ روزی‌، باز هم‌ کسانی‌ از مردم‌ هستند که‌ در امر قدرت ‌خدای‌ بزرگ‌، بگومگو و جدال‌ می‌کنند و می‌پندارند که‌ باری‌ تعالی‌ قادر به ‌برانگیختنشان‌ نیست‌، این‌ مجادله‌ و ستیز نه‌ مبتنی‌ بر دانشی‌ است‌ و نه‌ مبتنی‌ برحجتی‌ که‌ جدل‌پیشه‌گان‌ آن‌ را به‌ میدان‌ افگنند بلکه‌ فقط و فقط بر اوهام‌ و خیالاتی ‌صرف‌ متکی‌ می‌باشد که‌ آنها با استناد به‌ آن‌، اخبار و پیام‌های‌ خدای‌سبحان‌ را که ‌بر زبان‌ پیامبرانش‌ به‌سوی‌ بشر می‌فرستد، رد می‌کنند «و پیروی‌ می‌کنند» در آنچه ‌که‌ می‌گویند، می‌پراکنند، بدان‌ احتجاج‌ می‌ورزند و از آن‌ دفاع‌ می‌کنند؛ «هر شیطان‌ متمردی‌ را» که‌ در برابر خدای‌  عزوجل سرکشی‌ اختیار کرده‌ است‌. مراد: ابلیس‌، لشکریانش‌ و سردمداران‌ کفارند که‌ پیروانشان‌ را با سخنان‌ آراسته ‌ظاهر فریب‌، به‌سوی‌ کفر فرا می‌خوانند.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: این‌ آیه‌ درباره‌ ولیدبن‌ مغیره‌ و عتبه‌بن‌ ربیعه‌، یا در باره‌ نضربن‌ حارث‌ نازل‌ شد.

﴿کُتِبَ عَلَیۡهِ أَنَّهُۥ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُۥ یُضِلُّهُۥ وَیَهۡدِیهِ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلسَّعِیرِ٤ [الحج: 4].

«بر او نوشته‌ شده‌ است‌» یعنی: بر شیطان‌؛ اعم‌ از شیطان‌ جن‌ و شیطان‌ انس‌، نوشته‌ و مقرر شده ‌است‌ «که‌ هرکس او را به‌ دوستی‌ گیرد» یعنی: هرکس از شیطان ‌پیروی‌ کرده‌ او را به‌ دوستی‌ گیرد و سخنش‌ را تصدیق‌ نموده‌ و باور به‌ انبیا  علیهم السلام  و کتب‌ آسمانی‌ را فرو گذارد؛ «قطعا او گمراهش‌ می‌کند» یعنی: شأن‌ شیطان‌ این ‌است‌ که‌ پیرو و دوست‌ خویش‌ را از راه‌ حق‌ به‌ بیراهه‌ می‌برد «و به‌ عذاب‌ آتشش‌ می‌کشاند» یعنی: شیطان‌ دوستانش‌ را به‌ راهی‌ وا می‌دارد که‌ انجام‌ آن‌، عذاب‌ آتش‌ جهنم‌ است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ مِّنَ ٱلۡبَعۡثِ فَإِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ مِن مُّضۡغَةٖ مُّخَلَّقَةٖ وَغَیۡرِ مُخَلَّقَةٖ لِّنُبَیِّنَ لَکُمۡۚ وَنُقِرُّ فِی ٱلۡأَرۡحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى ثُمَّ نُخۡرِجُکُمۡ طِفۡلٗا ثُمَّ لِتَبۡلُغُوٓاْ أَشُدَّکُمۡۖ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّىٰ وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرۡذَلِ ٱلۡعُمُرِ لِکَیۡلَا یَعۡلَمَ مِنۢ بَعۡدِ عِلۡمٖ شَیۡ‍ٔٗاۚ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ هَامِدَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡ وَأَنۢبَتَتۡ مِن کُلِّ زَوۡجِۢ بَهِیجٖ٥ [الحج: 5].

در آیات‌ قبل‌ دانستیم‌ که‌ مانع‌ اساسی‌ فراراه‌ تقوا، جهل‌ به‌ الوهیت‌ و وحدانیت‌ خداوند متعال‌ بوده‌ و همین‌ جهل‌ است‌ که‌ به‌ پیروی‌ شیطان‌ می‌انجامد، در اینجا حق‌ تعالی‌ روشن‌ می‌سازد که‌ از آثار این‌ جهل‌، شک‌ ورزیدن‌ در وقوع‌ روز آخرت‌ است‌.

«ای‌ مردم‌! اگر از رستاخیز در شکید» یعنی: اگر درباره‌ امکان‌ برانگیخته‌ شدن‌ مجدد و داخل‌ بودن‌ این‌ موضوع‌ در حوزه‌ قدرت‌ ما، شک‌ و شبهه‌ای‌ دارید، دراین‌ صورت‌ در اصل‌ و آغاز آفرینش‌ خود بنگرید؛ «پس‌ بدانید که‌ ما شما را از خاک ‌آفریده‌ایم‌» درضمن‌ آفرینش‌ پدرتان‌ آدم‌ ÷. همچنین‌ آفرینش‌ خودتان‌ از نطفه ‌است‌، و نطفه‌ از غذاست‌ و غذا از خاک‌ و آب‌ و هوا «سپس‌» شما را آفریدیم ‌«از نطفه‌» یعنی: از آب‌ منی‌ «سپس‌ از علقه‌» علقه: قطعه‌ای‌ از خون‌ بسته‌ است ‌زیرا نطفه‌ پس‌ از چهل‌ روز به‌ اذن‌ خداوند عزوجل به‌ قطعه‌ای‌ از خون‌ غلیظ یا جامد متحول‌ می‌شود «سپس‌ از مضغه‌» مضغه: قطعه‌ای‌ از گوشت‌ است‌ که‌ خون‌ جامد به‌ آن‌ متحول‌ شده‌ است‌ «شکل‌ داده‌ شده‌» مخلقه: یعنی‌ پاره‌ای‌ از گوشت‌ دارای ‌صورت‌ واضح‌، هیأت‌ روشن‌ و خلقت‌ کامل‌؛ از چشم‌ و دهان‌ و دست‌ و پا و غیره‌ «و شکل‌ داده‌ نشده‌» غیر مخلقه: مرحله‌ای‌ است‌ از تطور همان‌ پاره‌ گوشت‌ قبل‌ ازشکل‌گیری‌ خلقت‌ در آن‌، که‌ هنوز صورت‌ و هیأت‌ واضحی‌ به‌ خود نگرفته‌ وتصویر آن‌ کامل‌ نشده‌ است‌ «تا بر شما روشن‌ گردانیم‌» کمال‌ قدرت‌ خویش‌ را؛ با متحول‌ ساختن‌ اطوار و مراحل‌ آفرینشتان‌ تا در نتیجه‌، از آن‌ بر امکان‌ رستاخیز راه‌ برید زیرا کسی‌ که‌ بر آفرینش‌ اولیه‌ بشر از خاک‌ و سپس‌ خلقت‌ ثانویه‌ وی‌ از نطفه ‌قادر باشد ـ درحالی‌که‌ میان‌ آب‌ و خاک‌ تناسبی‌ وجود ندارد ـ و باز بر متطورساختن‌ آن‌ نطفه‌ به‌ علقه‌ ـ با آن ‌همه‌ تباینی‌ که‌ میان‌ آنها وجود دارد ـ قادر باشد و همین‌طور بر دیگر مظاهر قدرت‌ در این‌ عرصه‌، حتما باز گرداندن‌ آن ‌آفرینش‌ بر وی‌ آسان‌تر است‌ «و آنچه‌ را که‌ بخواهیم‌ در رحم‌ها قرار می‌دهیم‌» و درنتیجه‌، جنین‌ سقط نمی‌شود «تا میعادی‌ معین‌» و مشخص‌ که‌ آن‌ را مقدرنموده‌ایم‌. یعنی: بعضی‌ از جنین‌ها را هم‌ سقط می‌گردانیم‌ که‌ دوره‌ تطور آن ‌به‌اتمام‌ نمی‌رسد. شایان‌ ذکر است‌ که‌ میعاد استقرار جنین‌ در رحم‌ برای‌ بشر غالبانه‌ ماه‌ است‌ و هر جنسی‌ از حیوانات‌، دوره‌ معینی‌ از بارداری‌ را دارد «آن‌گاه‌ شمارا به‌ صورت‌ کودکی‌ بیرون‌ می‌آوریم‌» از شکمهای‌ مادرانتان‌ «باز» قوای‌ بدنی‌ و عقلی‌ شما تکامل‌ می‌یابد «تا به‌ حد نهایی‌ رشد خود برسید» اشد: کمال‌ عقل‌، کمال‌ نیرومندی‌ و رشد و تمییز است‌. به‌ قولی: سن‌ رشد، از سی‌ تا چهل‌سالگی ‌است‌ «و بعضی‌ از شما کسی‌ است‌ که‌ جانش‌ گرفته‌ می‌شود» یعنی: قبل‌ از رسیدن‌ به‌سن‌ رشد به‌ طور زودرس‌ جانش‌ گرفته‌ می‌شود و از دنیا در می‌گذرد «و بعضی‌ از شما به‌ حد غایت‌ فرتوتی‌ عمر بازبرده‌ می‌شود» یعنی: به‌ بدترین‌ و پست‌ترین‌ مرحله‌ عمر که‌ همانا مرحله‌ خرفتی‌ است‌ می‌رسد تا بدانجا که‌ عقل‌ و حافظه‌ از سرش ‌رخت‌ بربسته‌ و حالش‌ از حال‌ یک‌ کودک‌ غیر ممیز هم‌ بدتر می‌شود «چندان‌ که ‌پس‌ از دانستن‌، چیزی‌ نمی‌داند» یعنی: به‌ حالتی‌ از پیری‌ و خرفتی‌ می‌رسد که‌ پس‌ از دانستن‌ و شناختن‌ بسیاری‌ از چیزها، دیگر نه‌ آنها را می‌داند و نه‌ می‌شناسد. عکرمه‌ می‌گوید: «هر کس‌ قرآن‌ بخواند، به‌ این‌ حالت‌ نمی‌پیوندد». نقل‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در جمله‌ دعاهایشان‌ همیشه‌ این‌ دعا را می‌خواندند: «اللهم‌ إنی ‌أعوذ بک‌ من‌ البخل‌ وأعوذ بک‌ من‌ الجبن‌ وأعوذ بک‌ من‌ أن‌ أرد إلى‌ أرذل‌ العمر وأعوذ بک ‌من‌ فتنة‌ الدنیا وعذاب‌ القبر». «بارخدایا! من‌ از بخل‌ به‌ تو پناه‌ می‌برم‌ و از جبن‌ به‌ تو پناه‌ می‌برم‌ و به‌ تو پناه‌ می‌برم‌ از این‌ که‌ برگردانده‌ شوم‌ به‌ پست‌ترین‌ عمر و به‌ تو پناه‌ می‌برم‌ از فتنه‌ دنیا و عذاب‌ قبر».

بعد از آن‌ دومین‌ دلیل‌ بر امکان‌ رستاخیز مطرح‌ می‌شود: «و زمین‌ را خشکیده‌ می‌بینی‌» یعنی: آن‌ را مرده‌ و افسرده‌ می‌بینی‌ که‌ هیچ‌ گیاهی‌ را نمی‌رویاند، همچون‌ آتش‌؛ وقتی‌ که‌ سرد و خاموش‌ شود «پس‌ چون‌ بر آن‌ آب‌ را» یعنی: آب ‌باران‌ را «فروفرستیم‌، به‌ جنبش‌ در می‌آید» یعنی: آن‌ رستنی‌ها به‌سبب‌ بسیاری‌ ونیرومندی‌ خود به‌ جنبش‌ در می‌آید «و نمو می‌کند» یعنی: بلند می‌شود، یا باد می‌کند «و می‌رویاند» یعنی: بیرون‌ می‌آورد «از هر نوع‌ رستنی‌های‌ خرم‌» یعنی: از هرگونه‌ رستنی‌های‌ زیبا و از هر رنگ‌ رعنا و دلربا؛ اعم‌ از سبزیها، میوه‌ها، گلها وریاحین‌. بهجت: زیبایی‌، نیکویی‌ و خرمی‌ است‌. پس‌ ذاتی‌ که‌ بر زنده ‌ساختن‌ زمین‌ مرده‌ای‌ قادر باشد، بر آفرینش‌ دوباره‌ انسان‌ نیز تواناست‌.

در بخشی‌ از حدیث‌ شریف‌ لقیط بن‌ عامر رضی الله عنه  آمده ‌است: «... گفتم‌ یارسول‌الله! چگونه‌ خدای‌ متعال‌ مرده‌ را زنده‌ می‌کند و نشانه‌ این‌ رستاخیز در خلقش‌ چیست‌؟ فرمودند: آیا به‌ وادیی‌ مرده‌ و بی‌آب‌ و علف‌ گذر کرده‌ای‌؟ گفتم: آری‌! فرمودند: آیا مجددا در حالی‌که‌ از سبزی‌ و خرمی‌ جنب‌ و جوش‌ دارد بر آن‌ وادی ‌گذشته‌ای‌؟ گفتم: آری‌! فرمودند: خداوند متعال‌ این‌چنین‌ مردگان‌ را زنده‌ می‌کند و این‌ است‌ نشانه‌ وی‌ در (رستاخیز) خلقش‌».

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّهُۥ یُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَأَنَّهُۥ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٦ [الحج: 6].

«این ‌همه‌» آفرینشگری‌ و قدرت‌نمایی‌ «بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ خدا خود حق ‌است‌» حق: وجود ثابت‌ و پایداری‌ است‌ که‌ هیچ‌ تغییر نمی‌کند و زوال‌ نمی‌پذیرد «و این‌که‌ او ست‌ که‌ مردگان‌ را زنده‌ می‌کند» چنان‌که‌ زمین‌ مرده‌ را زنده‌ کرد «و هم‌اوست‌ که‌ بر هر چیزی‌ تواناست‌» چنان‌که‌ بر خلقت‌ شگفت‌آسای‌ انسان‌ و جانداران ‌دیگر و رستنی‌ها توانا می‌باشد.

﴿وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِیَةٞ لَّا رَیۡبَ فِیهَا وَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡعَثُ مَن فِی ٱلۡقُبُورِ٧ [الحج: 7].

«و این‌که‌ قیامت‌ آمدنی‌ است‌» در آینده‌ «هیچ‌ شکی‌ در آن‌ نیست‌» و هیچ‌ شبهه ‌و تردیدی‌ در وقوع‌ آن‌ وجود ندارد «و این‌که‌ فقط الله است‌ که‌ کسانی‌ را که‌ درگورهایند، برمی‌انگیزد» و آنان‌ را در برابر اعمال‌شان‌ پاداش‌ می‌دهد؛ اگر عملشان‌ خیربود، پاداش‌ خیر و اگر شر بود، پاداش‌ شر در انتظارشان‌ است‌. یعنی: اگر قیامت‌ و رستاخیزی‌ در کار نبود، خداوند عزوجل این‌ آفرینش‌ را پدید نمی‌آورد بنابراین‌، کسی‌که‌ به‌ رستاخیز ایمان‌ ندارد، قطعا خدای‌  عزوجل را نشناخته‌ و حکمت‌ وی‌ درآفرینش‌ انسان‌ و گونه‌های‌ دیگر خلقت‌ را نفهمیده‌ است‌.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُجَٰدِلُ فِی ٱللَّهِ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا کِتَٰبٖ مُّنِیرٖ٨ [الحج: 8].

«و از مردمان‌ کسی‌ هست‌ که‌ در باره‌ الله» یعنی: در وجود الله عزوجل یا در اسماء یا صفات‌ وی‌ «مجادله‌ می‌کند» این‌ آیه‌ ناظر بر همه‌ کسانی‌ است‌ که‌ با شبهه‌ پراکنی‌ وشک‌ انگیزی‌، عهده‌دار گمراه‌سازی‌ مردم‌ از راه‌ و روش‌ روشن‌ پروردگار متعال ‌می‌شوند. آری‌! مجادله‌ می‌کند؛ «بدون‌ هیچ‌ دانش‌ و بی‌هیچ‌ هدایتی‌» یعنی: بی‌آن‌که‌ بینش‌، نگرش‌ و اندیشه‌ درستی‌ در کار وی‌ باشد که‌ به‌سوی‌ معرفت ‌رهنمونش‌ سازد «و بی‌ کتاب‌ منیری‌» یعنی: از مردم‌ کسانی‌ هستند که‌ بدون‌ داشتن‌خردی‌ صحیح‌، الهام‌ و هدایتی‌ روشن‌ و نقلی‌ صریح‌ بلکه‌ به‌ صرف‌ هوای‌ نفس ‌درباره‌ خداوند عزوجل به‌ جدال‌ می‌پردازند. کتاب‌ منیر: یعنی‌ کتاب‌ روشنگری‌ که‌ حامل‌ حجت‌های‌ واضح‌ و برهانهای‌ روشن‌ از جانب‌ خداوند متعال‌ باشد.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌ کریمه‌ درباره‌ ابوجهل‌ و نضربن‌حارث‌ نازل ‌شد. ابو جهل‌ در رأس‌ مشرکان‌ مکه‌ قرارداشت‌ و پیوسته‌ با اسلام‌ دشمنی ‌می‌ورزید که‌ خدای‌  عزوجل در آیه‌ بعد او را به‌ ذلت‌ و خواری‌ دنیا بیم‌ می‌دهد و این‌ هشدار در روز بدر به‌ تحقق‌ پیوست‌ و او به‌ ذلت‌ کشته‌ شد. همچنین ‌نضربن‌حارث‌ پیوسته‌ در کوچه‌های‌ مکه‌ می‌گشت‌ و درباره‌ دعوت‌ اسلامی ‌نیرنگ‌های‌ گونه‌گون‌ سازمان‌ داده‌ و شایعه‌های‌ باطل‌ می‌پراکند. او نیز در بدر کشته‌ شد.

﴿ثَانِیَ عِطۡفِهِۦ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۖ لَهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞۖ وَنُذِیقُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ٩ [الحج: 9].

«صفحه‌ گردن‌ خود را پیچیده‌» عطف‌ شخص: گردن‌ وی‌ است‌. مراد این‌ است ‌که‌ آن‌ مجادله‌ کننده‌ در باره‌ خدا عزوجل ، گردن‌ خود را از سر نخوت‌ و تکبر، اعراض‌کنان‌ از قرآن‌ و از یاد الله عزوجل می‌پیچاند «تا مردم‌ را از راه‌ خدا گمراه ‌کند» یعنی: هدف‌ وی‌، گمراه ‌ساختن‌ مردم‌ از راه‌ الله عزوجل است‌، هرچند که‌ به‌ این‌ امر اعتراف‌ نکند «در دنیا برای‌ او خزی‌ است‌» خزی: رسوایی‌ و ذلتی‌ است‌ که‌ دامنگیر مستکبران‌ می‌شود و عبارت‌ است‌ از: پیامد بد عذاب‌ عاجل‌ دنیوی‌ و نام‌ و آوازه‌ بد بر سر زبانهای‌ مردم‌ «و در روز قیامت‌ به‌ او عذاب‌ سوزان‌ می‌چشانیم‌» به‌ این‌ترتیب‌ است‌ که‌ عذاب‌ هر دو سرا، برایش‌ جمع‌ می‌گردد.

﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ یَدَاکَ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ١٠ [الحج: 10].

«این‌» کیفر و عذاب‌ هر دو سرا «به‌ سزای‌ آن‌ چیزهایی‌ است‌ که‌ دو دست‌ تو پیش‌ فرستاده‌است‌» از کفر و کبر و معاصی‌ «و» گرنه‌ «خداوند هرگز به‌ بندگان‌ خود ستمگر نیست‌» یعنی: واقع‌ امر این‌ است‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ بندگانش‌ را بدون‌ گناه‌ عذاب‌ نمی‌کند. آوردن‌ «ظلام‌» به‌ صیغه‌ مبالغه‌، به‌ جهت‌ پیوسته‌ بودن‌ آن‌ با لفظ جمع‌ ـ یعنی‌ «عبید» است‌ پس‌ از این‌ صیغه‌ این‌ معنی‌ برنمی‌آید که: «خداوند بسیار ستمگر نیست‌» تا از آن‌ این‌ مفهوم‌ مخالف‌ تداعی‌ شود که: اندکی‌ ستم‌ درکار وی‌ هست‌ ـ العیاذ بالله.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَیۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ١١ [الحج: 11].

«و از میان‌ مردم‌ کسی‌ هست‌ که‌ خدا را فقط بر کناره‌ای‌ می‌پرستد» یعنی: چنین ‌کسی‌ در دین‌ خویش‌ شکاک‌ و دودل‌ است‌، نه‌ در آن‌ ثباتی‌ دارد و نه‌ استقرار وطمأنینه‌ای‌، همانند کسی‌ که‌ بر کناره‌ کوه‌ است‌ و بر لبه‌ سقوط قرار دارد، چنین‌ کسی‌ می‌لرزد و نمی‌تواند راست‌ و محکم‌ بایستد، برخلاف‌ مؤمن‌ که‌ خداوند عزوجل را با یقین‌ و بصیرت‌ و پایداری‌ می‌پرستد «پس‌» حال‌ آن‌ شخص‌ متردد و دودل‌ چنان‌ است‌ که: «اگر خیری‌ به‌ او برسد» یعنی: خیر دنیوی‌ای‌؛ چون‌ رفاه‌ و عافیت ‌و فراوانی‌ و ثروت‌ «بدان‌ آرام‌ می‌گیرد» و بر دین‌ خود ثابت‌ قدم‌ مانده‌ و بر عبادت‌ حق‌ تعالی‌ استمرار می‌ورزد «و اگر به‌ او بلایی‌ برسد» یعنی: ناخوشی‌ای‌ درخانواده‌، یا مال‌، یا جانش‌ «بر روی‌ خود برمی‌گردد» یعنی: مرتد می‌شود و به‌ کفر باز می‌گردد «در دنیا و آخرت‌ زیان‌کار شده‌» یعنی: در حالی‌ که‌ دنیا و آخرتش‌ برباد رفته‌ است‌ پس‌ نه‌ در دنیا او را از غنیمت‌ و سپاس‌ و ثنا بهره‌ای‌ است‌ و نه‌ در آخرت ‌از پاداش‌ و اجر و آنچه‌ که‌ خداوند متعال‌ به‌ بندگان‌ صالح‌ خود آماده‌ ساخته‌ است ‌«این‌» زیان‌ دنیا و آخرت‌ «همانا زیان‌ آشکار است‌» که‌ هیچ‌ خسران‌ و زیانی‌ مانند آن‌ نیست‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: مردمی‌ بودند که‌ به‌ مدینه‌ می‌آمدند و اسلام‌ می‌آوردند پس‌ چون‌ زن‌ یکی‌ از آنها پسر می‌زایید و اسبش‌ کره‌ می‌داد، می‌گفت: به‌راستی‌ این‌ دین‌، دین‌ بسیار خوبی‌ است‌! و اگر زنش‌ پسر نمی‌زایید و اسبش‌ کره‌ نمی‌داد، می‌گفت: وه‌! این‌ چه‌ دین‌ بدی‌ است‌!! پس‌ خداوند عزوجل این‌ آیه‌ را نازل‌ فرمود.

﴿یَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُۥ وَمَا لَا یَنفَعُهُۥۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلضَّلَٰلُ ٱلۡبَعِیدُ١٢ [الحج: 12].

«به ‌جای‌ خدا چیزی‌ را می‌خواند که‌ نه‌ زیانی‌ به‌ او می‌رساند و نه‌ به‌ او سودی‌ می‌بخشد» یعنی: این‌ کسی‌ که‌ بر روی‌ خود به‌ کفر باز می‌گردد، همان‌ کسی‌ است‌ که‌ بتان‌ را پرستش‌ و نیایش‌ می‌کند، درحالی‌که‌ اگر پرستش‌ آنها را ترک‌ کند، آنها هیچ‌ زیانی‌ به‌ او نمی‌رسانند و اگر هم‌ آنها را بپرستد، هیچ‌ نفعی‌ به‌ او نمی‌رسانند زیرا آن‌ معبودان‌ بیچاره‌ جماداتی‌ هستند که‌ بر رساندن‌ نفع‌ و ضرر توانا نمی‌باشند «این‌ همان‌ گمراهی‌ دور» از حق‌ و هدایت‌ و رشد «است‌» فراء در معنای‌ آن‌ می‌گوید: «این‌ همان‌ گمراهی‌ دور از راه‌ صواب‌ است‌».

﴿یَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِیرُ١٣ [الحج: 13].

«کسی‌ را می‌خواند که‌ زیانش‌ از سودش‌ نزدیکتر است‌» زیرا پرستش‌ بتان‌ به‌ هیچ ‌حالی‌ از احوال‌ سودبخش‌ نیست‌ بلکه‌ بتان‌ برای‌ پرستشگران‌ خود زیانی‌ محض‌ و خالصند چراکه‌ پرستشگر بتان‌ به‌سبب‌ پرستش‌ آنها به‌ دوزخ‌ وارد می‌شود «وه‌! چه ‌بدمولایی‌ و چه‌ بد دمسازی‌ است‌» یعنی: قطعا معبودی‌ که‌ عبادتش‌ زیان‌ وارد کند، برای‌ پرستشگر خود یار و یاور بسیار بد و رفیق‌ و همدم‌ بسیار نامیمونی‌ است‌.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُدۡخِلُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ١٤ [الحج: 14].

و چون‌ بیان‌ حال‌ بدبختان‌ گذشت‌، اکنون‌ خداوند متعال‌ فرجام‌ نیک ‌سعادتمندان‌ را ذکر می‌کند: «بی‌گمان‌ خدا کسانی‌ را که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند به‌ باغهایی‌ در می‌آورد که‌ از زیر آن‌ جویباران‌ روان‌ است‌، در حقیقت‌، خداوند هرچه‌ بخواهد انجام‌ می‌دهد» پس‌ هر که‌ را بخواهد، پاداش‌ نیک‌ می‌دهد و هرکه‌ را بخواهد، عذاب‌ می‌کند.

﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ ٱللَّهُ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ فَلۡیَمۡدُدۡ بِسَبَبٍ إِلَى ٱلسَّمَآءِ ثُمَّ لۡیَقۡطَعۡ فَلۡیَنظُرۡ هَلۡ یُذۡهِبَنَّ کَیۡدُهُۥ مَا یَغِیظُ١٥ [الحج: 15].

«هر که‌ می‌پندارد که‌ خداوند هرگز او را در دنیا و آخرت‌ نصرت‌ نخواهد داد» ضمیر در ﴿لَّن یَنصُرَهُ ٱللَّهُ، یا به‌ ﴿مَن کَانَ یَظُنُّبر می‌گردد، یا به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ؛ اگر به‌ ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ «هر که‌ گمان‌ می‌کند» بر گردد، معنی‌ این‌ است: چنین‌ گمان‌کننده‌ای‌ به‌ مرتبه‌ ناامیدی‌ مطلق‌ سقوط کرده‌ و از یاری‌ خداوند عزوجل در دنیا و آخرت‌ کاملا مأیوس‌ گشته‌ است‌. و اگر ضمیر ﴿لَّن یَنصُرَهُ [الحج: 15] به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  بر گردد، معنی‌ این‌ است: از نظر آن‌ گمان‌کننده‌، محمد صلی الله علیه و آله و سلم  در معرض‌ آن‌ قرار دارد که‌ خداوند عزوجل یاری‌ و کمکی ‌را که‌ به‌ وی‌ داده‌، قطع‌ کند و او را به‌ حال‌ خودش‌ رها نماید. آری‌! هرکس چنین‌ می‌پندارد؛ «پس‌ باید که‌ بالا رود به‌ سببی‌ به‌سوی‌ آسمان‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به‌آن‌ پندارگر امید باخته‌ بگو: باید وسیله‌ و چاره‌ای‌ جست‌وجو کند تا او را به ‌آسمان‌ برساند «پس‌ آن‌ را ببرد» یعنی: سپس‌ پیروزی‌ و یاری‌ حق‌ بر تو را قطع‌ کند و ببرد، اگر این‌ کار برایش‌ میسر و مقدور است‌ زیرا پیروزی‌ برای‌ تو از آسمان ‌می‌آید «آن‌گاه‌ بنگرد که‌ آیا این‌ تدبیر او چیزی‌ را که‌ مایه‌ خشمش‌ شده ‌است‌ از میان‌ می‌برد» یعنی: سپس‌ بنگرد که‌ آیا آنچه‌ که‌ او را در مورد یاری‌ دادن‌ خدای‌  عزوجل به‌ پیامبرش‌ خشمگین‌ کرده‌ است‌، از بین‌ می‌رود؟

حاصل‌ معنی‌ این‌ است: همان‌طوری‌ که‌ رسیدن‌ او به‌ آسمان‌ غیر ممکن‌ است‌، یاری‌ دادن‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  نیز از سوی‌ حق‌ تعالی‌ اجتناب‌ناپذیر و امری‌ قطعی‌ و غیرقابل‌برگشت‌ است‌. به‌ قولی: معنای ﴿خِرَةِ فَلۡیَمۡدُدۡ بِسَبَبٍ إِلَى ٱلسَّمَآءِ [الحج: 15] این‌ است: باید این ‌پندارگر، ریسمانی‌ را به‌ سقف‌ خانه‌اش‌ بیاویزد زیرا هر چیزی‌ که‌ بر فراز سر انسان‌باشد، لغتا «سماء» نامیده‌ می‌شود و در این‌ صورت‌، ﴿ثُمَّ لۡیَقۡطَعۡ این‌ گونه‌ معنی ‌می‌شود: سپس‌ خود را حلق‌آویز کرده‌ و آن‌ ریسمان‌ را ببرد تا در اثر خفگی‌ بمیرد آن‌گاه‌ بنگرد که‌ آیا این‌ کار و تدبیرش‌، آنچه‌ را که‌ مایه‌ خشمش‌ شده ‌است‌ ازبین‌ می‌برد و یاری ‌دادن‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  از سوی‌ خداوند عزوجل قطع‌ می‌شود؟ هرگز!.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «معنی‌ چنین‌ است: هرکس می‌پندارد که‌ خدای‌ عزوجل یاری‌ دهنده‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و کتاب‌ و دین‌ خویش‌ نیست‌ پس‌ اگر نصرت‌ خدا به‌ پیامبرش‌ او را بر سر خشم‌ می‌آورد، باید برود خودکشی‌ نماید؛ زیرا خدای ‌ عزوجل خواه‌ناخواه‌ نصرت‌دهنده‌ پیامبر و دینش‌ می‌باشد و این‌ نصرت‌ هرگز قطع ‌شدنی‌ نیست‌». البته‌ این‌ امر دعوت‌ به‌ انتحار نیست‌ بلکه‌ چنان‌ است‌ که‌ مردم‌ عادتا می‌گویند: هرکس این‌ امر را نمی‌پسندد، بگو آب‌ دریا را بیاشامد، سر بر دیوار زند، به‌ آسمان‌ برود... و مانند آن‌ از تعبیرات‌ دیگر. چنین‌ تعبیراتی‌ برای‌ دادن‌ این‌ معنی‌ است‌ که: از کار و تدبیرش‌ فایده‌ای‌ متصور نیست‌ و عکس‌ العملش ‌به‌جایی‌ نمی‌رسد. ابن‌کثیر نیز آیه‌ کریمه‌ را همین‌ گونه‌ معنی‌ کرده‌ است‌.

این‌ آیه‌ برای‌ مسلمانان‌ بسی‌ امید آفرین‌ است‌ زیرا گویای‌ آن‌ است‌ که‌ مسلمان ‌هرگز نباید در نصرت‌ الهی‌ شک‌ کند و باید در هر شرایطی‌ شکیبا بوده‌ و یقین‌ داشته ‌باشد که‌ سرانجام‌ پیروزی‌ از آن‌ وی‌ است‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ أَنزَلۡنَٰهُ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یُرِیدُ١٦ [الحج: 16]. «و بدین‌ گونه‌ قرآن‌ را آیاتی‌ بینات‌ فرو فرستادیم‌» بینات: یعنی‌ واضح‌ و روشن‌، دارای‌ دلالت‌ آشکار بر مدلولات‌ و معانی‌ خود و دربرگیرنده‌ حجت‌های‌ قاطع‌ ازجانب‌ خداوند عزوجل بر مردم‌ «و بدانید که‌ خدا هرکه‌ را بخواهد راه‌ می‌نماید» یعنی: هرکه‌ را که‌ حق‌ تعالی‌ ابتداء اراده‌ هدایتش‌ را داشته ‌باشد، هدایت‌ می‌کند. یا بر هدایت‌ کسی‌ که‌ از قبل‌ هدایت‌شده‌ و ره‌یافته‌ باشد، می‌افزاید ـ و قطعا او را در این ‌کار، حکمت‌ تام‌ و حجت‌ قاطع‌ است‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِ‍ِٔینَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلۡمَجُوسَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡصِلُ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ١٧ [الحج: 17].

«همانا کسانی‌ که‌ ایمان‌ آوردند» به‌ خدا عزوجل و پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ، که‌ ایشان‌ مسلمانانند «و کسانی‌ که‌ یهودی‌ شدند» آنان‌ منتسبان‌ به‌ آیین‌ موسی‌  علیه السلام  اند «و صائبی‌ها» فرقه ‌معروفی‌اند که‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از آیین‌های‌ منتسب‌ به‌ انبیا  علیهم السلام  وابستگی‌ ندارند «و مسیحیان‌» یعنی: منتسبان‌ به‌ آیین‌ عیسی‌  علیه السلام  «و مجوس‌» یعنی: زرتشتیان‌ که‌ آتش‌ را می‌پرستند و برآنند که‌ عالم‌ دارای‌ دو اصل‌ است: نور و ظلمت‌. به‌ قولی: آنان ‌در اصل‌ یکتاپرست‌ بوده‌ و کتابی‌ آسمانی‌ نیز داشته‌اند، سپس‌ به‌ انحراف‌ کشیده ‌شدند و کتابشان‌ از میانشان‌ برداشته‌ شد «و کسانی‌ که‌ شرک‌ ورزیدند» یعنی: بت‌پرستان‌ و سایر مشرکان‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ «البته‌ خدا روز قیامت‌ میانشان‌ داوری ‌می‌کند» پس‌ مؤمنان‌ را به‌ بهشت‌ و کافران‌ را به‌ دوزخ‌ وارد می‌کند. به‌ قولی‌، فصل ‌میانشان‌ به‌ این‌ معنی‌ است: خداوند عزوجل کسانی‌ را که‌ برحقند، از کسانی‌ که‌ بر باطلند، جدا و متمایز می‌گرداند «بی‌گمان‌ خداوند بر همه‌ چیز گواه‌ است‌» اعم‌ از افعال‌ و اقوال‌ و غیره‌ امور خلقش‌ و ذره‌ای‌ از او پنهان‌ نمی‌ماند، از این‌رو، حکم‌ وفیصله‌ حق‌ تعالی‌ در میان‌ بندگانش‌ از روی‌ علم‌ است‌ پس‌ باید هر شخصی‌ در عقیده ‌و شیوه‌ عملش‌ بنگرد که‌ به‌ کدامین‌ راه‌ روان‌ می‌باشد؟.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَکَثِیرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیۡهِ ٱلۡعَذَابُۗ وَمَن یُهِنِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِن مُّکۡرِمٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ۩١٨ [الحج: 18].

«آیا ندانستی‌ که‌ آنان‌ که‌ در آسمان‌هایند برای‌ خدا سجده‌ می‌کنند» از فرشتگان‌ «و آنان‌ که‌ در زمینند» از مؤمنان‌ انس‌ و جن‌ نیز برای‌ خدا سجده‌ می‌کنند. مراد ازسجده‌ در اینجا: سجده‌ طاعت‌ است‌ که‌ مخصوص‌ عقلا می‌باشد «و» سجده‌می‌کنند برای‌ او «خورشید و ماه‌ و ستارگان‌ و کوه‌ها و درختان‌ و چهارپایان‌» سجده‌ اینها: سجده‌ انقیاد کامل‌ و تسلیم ‌بودن‌ تام‌ و تمام‌ به‌ فرمان‌ حق‌ تعالی‌ است ‌«و» سجده‌ می‌کنند برای‌ باری‌ تعالی‌ «بسیاری‌ از مردم‌» به‌ سجده‌ طاعت‌ «و بسیاری‌ هم‌ هستند که‌ عذاب‌ بر آنان‌ ثابت‌ شده‌ است‌» زیرا از سجده‌ اطاعت‌ برای‌خداوند متعال‌ سر باز می‌زنند و بنابراین‌، عذاب‌ بر آنان‌ ثابت‌ و لازم‌ می‌شود «و هرکه‌ را خدا خوار کند» بدین‌سان‌ که‌ او را کافری‌ بدبخت‌ گرداند «او را هیچ‌ گرامی‌دارنده‌ای‌ نیست‌» که‌ خوشبخت‌ و عزیزش‌ گرداند. یعنی: کسانی‌ سجده‌ کردن ‌برای‌ خدای‌  عزوجل را فقط به‌ این‌ خاطر ترک‌ می‌کنند که‌ آن‌ را ذلت‌ و خواری‌ای ‌می‌دانند، درحالی‌که‌ سجده ‌کردن‌ برای‌ حق‌ تعالی‌ در حقیقت‌ کرامت‌ و عزتی‌ برای‌ راهیافتگان‌ است‌ و ترک‌ آن‌ از روی‌ تکبر، ذلت‌ بزرگی‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل هرکه ‌را بخواهد با آن‌ خوار و ذلیل‌ می‌گرداند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ فرزند آدم‌ آیه‌ سجده‌ رابخواند، شیطان‌ به‌ کناری‌ خزیده‌ گریه‌ می‌کند و می‌گوید: ای‌ وای‌ بر من‌، فرزند آدم‌ مأمور به‌ سجده‌ کردن‌ شد و سجده‌ کرد پس‌ بهشت‌ از آن‌ وی‌ است‌ اما من‌ که‌ به‌ سجده‌ مأمور شدم ‌از آن‌ سر باز زدم‌ لذا دوزخ‌ از آن‌ من‌ است‌». «هرآینه‌ خدا هر چه‌ بخواهد انجام‌ می‌دهد» از آن‌ جمله‌، گرامی‌داشتن‌ و خوار ساختن‌ هرکس که‌ بخواهد.

این‌ آیه‌ ـ چنان‌که‌ از حدیث‌ مذکور بر می‌آید ـ از آیات‌ سجده‌ تلاوت‌ است‌.

﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡۖ فَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ قُطِّعَتۡ لَهُمۡ ثِیَابٞ مِّن نَّارٖ یُصَبُّ مِن فَوۡقِ رُءُوسِهِمُ ٱلۡحَمِیمُ١٩ [الحج: 19].

«این‌ دو فریق‌» که‌ یک‌ گروه‌ از آنها یهود و نصاری‌ و صائبی‌ها و مجوس‌ و مشرکان‌ و گروه‌ دیگر مسلمانانند، «دشمنان‌ یک‌دیگرند» به‌قولی‌ دیگر: مراد از دوفریق‌ دشمن‌؛ دو گروه‌ مؤمنان‌ و مشرکانی‌ هستند که‌ در روز بدر به‌ میدان‌ مبارزه‌ آمدند پس‌ مراد از مؤمنان: حمزه‌ و علی‌ و عبیده‌  و مراد از کافران: عتبه‌ و شیبه ‌فرزندان‌ ربیعه‌ و ولید فرزند عتبه‌ اند. مجاهد و عطاء می‌گویند: «مراد از دو فریق‌، مؤمنان‌ و کافرانند به‌ طور عام‌، که‌ این‌ معنی‌ شامل‌ بدریان‌ نیز می‌شود». «که‌ درباره‌ پروردگارشان‌» یعنی: در باره‌ دینش‌، یا در باره‌ ذاتش‌، یا در باره‌ صفاتش‌، یا در باره‌ شریعت‌ مقرر وی‌ برای‌ بندگانش‌؛ «با هم‌ ستیزه‌ کردند پس‌ کسانی‌ که‌ کفر ورزیدند، برای‌شان‌ جامه‌هایی‌ از آتش‌ بریده‌ شده‌ است‌» یعنی: آتش‌ دوزخ‌ به‌عنوان ‌لباسی‌ مناسب‌ حال‌شان‌ برای‌شان‌ آماده‌ شده‌ است‌ «از بالای‌ سرشان‌ حمیم‌ ریخته‌ می‌شود» حمیم: آب‌ جوشانی‌ است‌ که‌ به‌ وسیله‌ آتش‌ جهنم‌ داغ‌ شده‌ است‌.

﴿یُصۡهَرُ بِهِۦ مَا فِی بُطُونِهِمۡ وَٱلۡجُلُودُ٢٠ [الحج: 20].

«آنچه‌ در شکم‌ آنهاست‌ به‌ آن‌ گداخته‌ می‌شود» صهر: ذوب‌ کردن‌ و گداختن‌ با شدت‌ حرارت‌ است‌ چنان‌که‌ آهن‌ و مس‌ با چنین‌ حرارتی‌ گداخته‌ می‌شوند. یعنی: آنچه‌ در شکم‌های‌ آنها از روده‌ها و بافتها و احشاء است‌، با این‌ آب‌ جوشان ‌گداخته‌ می‌شود «و پوست‌هایشان‌ نیز» بدان‌ گداخته‌ می‌شود.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «آب‌ جوشان‌ بر سرهایشان‌ ریخته‌ می‌شود و از جمجمه‌هایشان‌ نفوذ کرده‌ به‌ شکم‌ و درونشان‌ می‌رسد و آنچه‌ را که‌ در شکمشان ‌است‌، می‌سترد و از میان‌ برمی‌دارد تا به‌ پاهایشان‌ می‌رسد و صهر همین‌ است ‌آن‌گاه‌ به‌ حال‌ اول‌ خود بازگردانیده‌ می‌شوند».

﴿وَلَهُم مَّقَٰمِعُ مِنۡ حَدِیدٖ٢١ [الحج: 21].

«و برای‌ کوفتن‌ آنان‌، گرزهای‌ آهنین‌ مهیاست‌» مقامع: قطعه‌هایی‌ از آهن‌ است‌ که ‌برای‌ وارد کردن‌ ضربه‌ بر آنان‌ مهیا و آماده‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «اگر گرزی‌ آهنین‌ از گرزهای‌ دوزخ‌ در زمین‌ نهاده‌ شود آن‌گاه‌ جن‌ و انس‌ هر دو گرد آیند، نمی‌توانند آن‌ را از زمین‌ بلند کنند».

﴿کُلَّمَآ أَرَادُوٓاْ أَن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا مِنۡ غَمٍّ أُعِیدُواْ فِیهَا وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ٢٢ [الحج: 22].

«هر بار که‌ بخواهند از آن‌» یعنی: از آتش‌ دوزخ‌ «بیرون‌ روند از شدت ‌غم‌» یعنی: به‌ سبب‌ شدت‌ غمی‌ که‌ بر آنان‌ مسلط است‌ «در آن‌» آتش ‌«بازگردانیده‌ می‌شوند» با کوبیدن‌ گرزها بر سرشان‌ «و عذاب‌ سوزان‌ را بچشید» یعنی: در حالی‌ که‌ به‌ آن‌ بازگردانیده‌ می‌شوند، به‌ آنها گفته‌ می‌شود: عذاب‌ آتش‌ سوزان‌ را بچشید.

این‌ جزای‌ آن‌ خصم‌ کافر است‌ اما پاداش‌ خصم‌ مؤمن:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُدۡخِلُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ یُحَلَّوۡنَ فِیهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَلُؤۡلُؤٗاۖ وَلِبَاسُهُمۡ فِیهَا حَرِیرٞ٢٣ [الحج: 23].

«بی‌گمان‌ خدا کسانی‌ را که‌ ایمان‌ آورده‌اند و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند در باغ‌هایی‌ که ‌از زیر آن‌ نهرها روان‌ است‌ درمی‌آورد، در آنجا آراسته‌ می‌شوند» یعنی: خدا عزوجل یا فرشتگان‌ به‌دستور وی‌ آنان‌ را می‌آرایند؛ «به‌ دست‌بندهایی‌ از طلا و آراسته ‌می‌شوند به‌ مروارید» قشیری‌ می‌گوید: مراد مرصع‌ کردن‌ دست‌بندها به‌ مروارید است‌. هرچند بعید نیست‌ که‌ در بهشت‌ دست‌بندهایی‌ از مروارید خالص‌ و میان‌پر نیز وجود داشته‌باشد چنان‌که‌ در آن‌ دست‌بندهایی‌ از طلای‌ خالص‌ وجود دارد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «زیورات‌ مؤمن‌ در بهشت‌ تا همانجایی‌ می‌رسد که‌ آب‌ وضویش‌ بدان‌ می‌رسد». «و لباسشان‌ در آنجا از ابریشم‌ است‌» در مقابل ‌لباس‌ اهل‌ دوزخ‌ که‌ از آتش‌ است‌. یعنی: لباس‌ ابریشمین‌ که‌ در دنیا بر ایشان‌ حرام ‌بود، در آخرت‌ برای‌شان‌ حلال‌ است‌.

باید یادآور شد که‌ در دنیا پوشیدن‌ ابریشم‌ بر مردان‌ حرام‌ و بر زنان‌ حلال‌ است ‌و استعمال‌ طلا نیز به‌ عنوان‌ زیور بر زنان‌ حلال‌ می‌باشد اما بهره‌گیری‌ از ظروف‌ طلا و نقره‌ در خوردن‌ و آشامیدن‌ ـ هم‌ بر مردان‌ و هم‌ بر زنان‌ ـ حرام‌ مطلق‌ می‌باشد.

﴿وَهُدُوٓاْ إِلَى ٱلطَّیِّبِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ وَهُدُوٓاْ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡحَمِیدِ٢٤ [الحج: 24].

«و» مؤمنان‌ «به‌ سخن‌ پاکیزه‌ رهنمون‌ شدند» در دنیا. به‌ قولی: مراد از ﴿ٱلطَّیِّبِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ [الحج: 24] (سخن‌ پاکیزه)، کلمه‌ طیبه‌ «لا اله الا الله» است‌. اقوال‌ دیگری‌ نیز در این‌ باره‌ نقل‌ شده‌ است‌؛ از جمله‌ این‌که: مراد از آن‌ الحمدلله، یا قرآن‌، یا سخن ‌پاکیزه‌ در آخرت‌ است‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «به‌ بهشتیان‌ تسبیح ‌گفتن‌ الهام‌ می‌شود چنان‌که‌ نفس‌ کشیدن‌». «و به‌سوی‌ راه‌ ستوده‌ رهنمون ‌شدند» که‌ همانا دین‌ مقدس‌ و پایدار اسلام‌ است‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ ٱلَّذِی جَعَلۡنَٰهُ لِلنَّاسِ سَوَآءً ٱلۡعَٰکِفُ فِیهِ وَٱلۡبَادِۚ وَمَن یُرِدۡ فِیهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ٢٥ [الحج: 25].

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ کافر شده‌اند و از راه‌ خدا بازمی‌دارند» یعنی: کسانی‌ را که ‌قصد داخل‌ شدن‌ به‌ دین‌ خدای‌  عزوجل را دارند، از ورود به‌ آن‌ باز می‌دارند «و» بازمی‌دارند از «مسجدالحرام‌» به‌ قولی: مراد از آن‌ خود مسجد الحرام ‌است‌. به‌قولی‌دیگر: مراد کل‌ سرزمین‌ حرم‌ است‌ زیرا مشرکان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و اصحابشان‌ را در روز حدیبیه‌ از ورود به‌ سرزمین‌ حرم‌ بازداشتند. به‌قولی‌دیگر: مراد از آن‌ همه‌ مکه‌ است‌ «که‌ آن‌ را برای‌ مردم‌ ـ اعم‌ از مقیم‌ در آنجا و بادیه‌نشین‌ـ یکسان‌ قرار داده‌ایم‌» یعنی: مسجدالحرام‌ را برای‌ عموم‌ مردم‌؛ اعم‌ از مجاوران‌ و زائران‌ آن‌ یکسان‌ قرار داده‌ایم‌ که‌ در آن‌ به‌ طور برابر نماز می‌گزارند و طواف ‌می‌کنند. مراد از:﴿وَٱلۡبَادِۚ کسانی‌ هستند که‌ به‌قصد ادای‌ مناسک‌ و زیارت‌ و عبادت‌ به‌سوی‌ مسجدالحرام‌ می‌آیند، اعم‌ از بادیه‌ نشینان‌ یا غیرآنان‌.

فقها درباره‌ حکم‌ این‌ آیه‌ اختلاف‌ نظر دارند. مالک  رحمه الله  می‌گوید: مقیمان‌ و مسافرانی‌ که‌ به‌ مکه‌ وارد می‌شوند، همه‌ در سراها و منازل‌ مکه‌ حقی‌ برابر دارند. جمعی‌ برآنند که‌ واردشونده‌ به‌ مکه‌ می‌تواند در هرجایی‌ که‌ یافت‌، فرود آید وصاحب‌ منزلی‌ که‌ او در آن‌ فرود می‌آید ـ چه‌ خوش‌ باشد چه‌ ناخوش‌ ـ مکلف ‌است‌ که‌ او را جای‌ دهد. اما جمهور فقها برآنند که‌ سراها و منازل‌ مکه‌ مانند مسجدالحرام‌ نیست‌ و صاحبان‌ آنها می‌توانند مسافران‌ را از فرودآمدن‌ در آن‌ بازدارند. احناف‌ نیز برخلاف‌ رأی‌ جمهور، با این‌ آیه‌کریمه‌ بر ممنوع ‌بودن‌ جواز فروش‌ و اجاره ‌دادن‌ منازل‌ مکه‌ استدلال‌ کرده‌ و گفته‌اند: از آنجا که‌ مراد از مسجدالحرام‌ در این‌ آیه‌، تمام‌ مکه‌ است‌ و با توجه‌ به‌ این‌که‌ از رفتار عملی ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما  نیز ـ که‌ استفاده‌ از خانه‌های‌ مکه‌ را عملا برای‌ همه‌ مساوی‌ قرار دادند ـ چنین‌ استنباط می‌شود که‌ مراد از آن ‌همه‌ مکه‌ است‌ بنابراین‌، فروش‌ و به‌ اجاره‌ دادن‌ منازل‌ مکه‌ جواز ندارد.

«و هرکس بخواهد در آن‌ از سر ستمگری‌ الحاد کند او را از عذابی‌ دردناک ‌می‌چشانیم‌» الحاد در اینجا به‌ معنای‌ عدول‌ و گرایش‌ از راه‌ میانه‌ و جاده‌ حق‌ و استقامت‌ است‌. به‌ قولی: مراد از این‌ شخص‌ ستمگر، کسی‌ است‌ که‌ جرمی‌ را در خارج‌ از حرم‌ مرتکب‌ شده‌ آن‌گاه‌ به‌ حرم‌ پناه‌ می‌برد تا از کیفر آن‌ جرم‌ بگریزد. به‌قولی: مراد از الحاد، شرک‌ و قتل‌ است‌. به‌قولی‌ دیگر: مراد ارتکاب‌ معاصی ‌است‌ در آن‌ به‌طور عام‌.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ در این‌ آیه‌ حتی‌ صرف‌ اراده‌ کجروی‌ در مکه‌ ـ بی‌آن‌که ‌آن‌ اراده‌ به‌ عمل‌ گناه‌ بینجامد ـ مستوجب‌ مؤاخذه‌ معرفی‌ شده‌ است‌ و این‌ نشان ‌می‌دهد که‌ صرف‌ نیت‌ و اراده‌ انجام‌ گناه‌ در مکه‌، هرچند به‌ عمل‌ گناه‌ نیز نینجامد، مستوجب‌ محاسبه‌ است‌. البته‌ این‌ حکم‌ مخصوص‌ مکه‌ است‌ نه‌ اماکن‌دیگر؛ به‌ سبب‌ حرمت‌ بزرگی‌ که‌ مکه‌ دارد و به‌جهت‌ این‌که‌ مکه‌ جای‌ پاکسازی ‌نفس‌ و محل‌ توبه‌ و پاکی‌ از کلیه‌ گناهان‌ است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  عبدا بن‌انیس‌ را با دو مرد که‌ یکی‌ از آنها مهاجر و دیگری‌ از انصار بود، به‌ مأموریتی‌ فرستادند، در میان‌ راه‌ بحث‌ افتخار به‌ نسب‌ در میان‌ آنها بالا گرفت‌ و عبدالله بن‌انیس‌ به‌ خشم‌ آمده ‌مرد انصاری‌ را کشت‌ آن‌گاه‌ از اسلام‌ مرتد شده‌ به‌ مکه‌ گریخت‌. پس‌ این‌ آیه‌ درباره‌ وی‌ نازل‌ شد.

به‌ روایت‌ دیگری‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌ کریمه ‌درباره‌ ابوسفیان‌بن‌ حرب‌ و یاران‌ وی‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  واصحابشان‌ را در سال‌ حدیبیه‌ از مسجدالحرام‌ بازداشتند.

﴿وَإِذۡ بَوَّأۡنَا لِإِبۡرَٰهِیمَ مَکَانَ ٱلۡبَیۡتِ أَن لَّا تُشۡرِکۡ بِی شَیۡ‍ٔٗا وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ وَٱلۡقَآئِمِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ٢٦ [الحج: 26].

«و» یاد کن‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  «چون‌ برای‌ ابراهیم‌ جای‌ خانه‌ کعبه‌ را معین‌ کردیم‌» تاآن‌ را برای‌ عبادت‌ حق‌ تعالی‌ بنا کند. بوأنا: معین‌ و واضح‌ ساختیم‌ و در همانجا بر او «این‌» پیام‌ را نازل‌ کردیم‌ «که‌ با من‌ چیزی‌ را شریک‌ مقرر مکن‌» گویی‌ به‌ اوگفته‌ شد: مرا در این‌ خانه‌ به‌ یگانگی‌ پرستش‌ کن‌ «و خانه‌ مرا پاک‌ کن‌» از شرک‌ وپرستش‌ بتان‌ «برای‌ طواف‌کنندگان‌» به‌ آن‌ خانه‌ «و قیام‌کنندگان‌» در آن‌ برای‌ نماز«و رکوع‌کنندگان‌ و سجده‌کنندگان‌» یعنی: برای‌ نمازگزاران‌.

آیه‌ کریمه‌ متضمن‌ طعن‌ و توبیخ‌ کسانی‌ از مقیمان‌ بیت‌ الحرام‌ است‌ که‌ در آن ‌شرک‌ ورزیده‌اند. یعنی: ای‌ ساکنان‌ حریم‌ بیت‌ و ای‌ مدعیان‌ ولای‌ ابراهیم‌! بدانید که‌ توحید و یگانه‌پرستی‌ و پاک‌نگاه‌داشتن‌ حریم‌ بیت‌ از شرک‌ و بت‌پرستی‌، شرط حق‌ تعالی‌ بر پدرتان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  و کسانی‌ که‌ بعد از وی‌ می‌آیند بود اما شما به‌ این‌شرط و به‌ ولای‌ پدرتان‌ وفادار نماندید بلکه‌ شرک‌ آورده‌ و در خانه‌ کعبه‌ بتان‌ رانصب‌ کردید و در نتیجه‌ با این‌ کارتان‌ کعبه‌ را به‌ پلیدی‌ آلودید.

﴿وَأَذِّن فِی ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ یَأۡتُوکَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ کُلِّ ضَامِرٖ یَأۡتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٖ٢٧ [الحج: 27].

«و در میان‌ مردم‌ برای‌ حج‌ ندا درده‌» جمعی‌ از مفسران‌ گفته‌اند: چون‌ ابراهیم‌  علیه السلام  از بنای‌ کعبه‌ فارغ‌ شد، جبرئیل‌  علیه السلام  نزد وی‌ آمد و به‌ وی‌ دستور داد تا در میان‌ مردم‌ برای‌ حج‌ بانگ‌ برآورد. نقل‌ است‌ که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفت: این‌ پیام‌ را چگونه‌ به‌ مردم‌ ابلاغ‌ کنم‌، درحالی‌که‌ صدای‌ من‌ به‌ آنان‌ نمی‌رسد؟ جبرئیل‌  علیه السلام  گفت: تو بانگ ‌برآور و رساندنش‌ بر عهده‌ ما. آن‌گاه‌ ابراهیم‌  علیه السلام  بر مقام‌ خود و به‌قولی‌ بر فراز حجرالاسود و به‌قولی‌ بر فراز صفا و به‌قولی‌ بر فراز کوه‌ ابوقبیس‌ برآمد و چنین‌ ندا درداد: هان‌ ای‌ مردم‌! بدانید که‌ پروردگار شما خانه‌ای‌ برای‌ خود برگرفته‌ و بر شما حج‌ این‌ خانه‌ را فرض‌ گردانیده‌ پس‌ پروردگارتان‌ را اجابت‌ گویید، لبیک اللهم لبیک نقل‌ است‌ که: کوهها همه‌ سر خم‌ کردند و خداوند متعال‌ صدای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را به‌همه‌ اطراف‌ و اکناف‌ زمین‌ و نیز به‌ همه‌ کسانی‌ که‌ در رحمهای‌ مادران‌ و پشت‌های ‌پدرانشان‌ بودند، رسانید پس‌ همه‌ چیزهایی‌ که‌ صدای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را شنیدند ـ اعم‌از سنگ‌ و درخت‌ و غیره‌ ـ و همه‌ کسانی‌ که‌ خدای‌  عزوجل تا روز قیامت‌ بر آنان مقدر کرده‌ که‌ به‌ حج‌ خانه‌ کعبه‌ مشرف‌ شوند، پاسخ‌ دادند: «لبیکاللهم لبیک: به‌فرمان‌ حاضریم‌ بارخدایا! به‌ فرمان‌ حاضریم‌». این‌ همان‌ مضمونی‌ است‌ که‌ ابن‌کثیر آن‌ را از ابن‌عباس‌ و مجاهد و عکرمه‌ و سعیدبن‌ جبیر و جمعی‌دیگر از سلف‌ صالح ‌نقل‌ کرده‌ است‌. والله اعلم‌.

آری‌! ای‌ ابراهیم‌! در میان‌ مردم‌ برای‌ حج‌ ندا درده‌ «تا» زایران‌ «به‌سوی‌ تو پیاده‌ و سوار بر هر شتر لاغری‌ بیایند» ضامر: شتر لاغری‌ است‌ که‌ سفر آن‌ را خسته‌ ورنجور کرده‌ است‌. یعنی: تا شتران‌ سرنشینان‌ خود را به‌ حج‌ آورند «از هر فج ‌عمیقی‌» یعنی: از هر راه‌ دوری‌. مجاهد می‌گوید: مردم‌ تا آن‌ زمان‌ در سفر حج‌ برمرکب‌ سوار نمی‌شدند پس‌ خداوند عزوجل سوارشدن‌ بر مرکب‌ و نیز تجارت‌ در مراسم ‌حج‌ را به‌ آنان‌ رخصت‌ داد، هم‌ در این‌ آیه‌ و هم‌ در آیه‌ بعدی:

﴿لِّیَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَیَذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِیمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۖ فَکُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِیرَ٢٨ [الحج: 28].

«تا شاهد منافعی‌ برای‌ خویش‌ باشند» به‌قولی: مراد از منافع‌، ادای‌ مناسک‌ حج ‌است‌. به‌قولی‌ دیگر: مراد، تجارت‌ و ذبح‌ هدایا و قربانی‌هاست‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «مراد، منافع‌ دنیا و آخرت‌ هر دو است‌» «و تا نام‌ خدا را در روزهای ‌معلومی‌ یاد کنند» یعنی: تا نام‌ خدا عزوجل را در هنگام‌ ذبح‌ هدایا و قربانی‌ها یاد کنند. «ایام‌ معلومات‌» نزد مالک‌ و ابویوسف‌ و محمدبن‌ حسن‌ از یاران‌ ابوحنیفه‌، همان ‌ایام‌النحر، یعنی‌ روز عید قربان‌ و دو روز بعد از آن‌ است‌ اما در رأی‌ ابوحنیفه‌ وشافعی: «ایام‌ معلومات‌» عبارت‌ است‌ از: ده‌ روز اول‌ ذی‌الحجه‌ که‌ آخرین‌ آن‌ روز عید قربان‌ می‌باشد. و اکثر مفسران‌ نیز بر این‌ نظر اند.

آری‌! تا نام‌ خدا عزوجل را یاد کنند «بر ذبح‌ آنچه‌ که‌ خدا به‌ آنان‌ از چهارپایان ‌مواشی‌» یعنی: شتر و گاو و گوسفند «روزی‌ داده‌است‌ پس‌، از آنها بخورید» خوردن‌ حاجی‌ یا قربانی‌کننده‌ از گوشت‌ هدی‌ یا قربانی‌ خویش‌، سنت ‌است‌. از نظر احناف‌، خوردن‌ اهداکننده‌ هدی‌ از گوشت‌ هدیه‌ نافله‌ و هدیه‌ حج‌ تمتع‌ و قران‌ جواز دارد اما خوردن‌ حاجی‌ از گوشت‌ حیوان‌ مذبوحه‌ای‌ که‌ آن‌ را بر اثر ار تکاب‌ جنایت‌ در حج‌ ذبح‌ می‌کند، در نزد هیچ‌ یک‌ از فقها جواز ندارد «وبه‌ درمانده‌ فقیر بخورانید» بؤس: شدت‌ فقراست‌ پس‌ اطعام‌ فقرا از گوشت‌ هدی‌ امر لازمی‌است‌ و این‌ امر در نزد امام‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  مستحب‌ می‌باشد.

﴿ثُمَّ لۡیَقۡضُواْ تَفَثَهُمۡ وَلۡیُوفُواْ نُذُورَهُمۡ وَلۡیَطَّوَّفُواْ بِٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٢٩ [الحج: 29].

«سپس‌ باید آلودگی‌ خود را بزدایند» یعنی: باید حجاج‌ و معتمران‌ آلودگی‌های ‌خود ـ چون‌ درازی‌ موها، ناخن‌ها و غیره‌ ـ را از خود دور کنند و این‌ کار در روز عید قربان‌ انجام‌ می‌شود «و باید که‌ به‌ نذرهای‌ خود» که‌ در مناسک‌ حج‌ در مورد انجام‌ دادن‌ نیکوکاری‌ها بر گردن‌ می‌گیرند «وفا کنند» یا معنی‌ این‌ است: باید واجبات‌ حج‌ خویش‌ را به‌ جای‌ آورند «و باید که‌ بر گرد آن‌ بیت‌ عتیق‌ طواف‌ کنند» و این‌ طواف‌، «طواف‌ افاضه‌» است‌ که‌ از فرایض‌ حج‌ می‌باشد، یعنی‌ همان‌ طوافی‌که‌ وقت‌ آن‌ بعد از رمی‌ جمره‌ عقبه‌ در روز عید قربان‌ آغاز می‌شود. البته‌ در حج ‌طواف‌ واجبی‌ است‌ که‌ عبارت‌ است‌ از: طواف‌ وداع‌ و نیز طواف‌ سنتی‌ است‌ که‌عبارت‌ است‌ از: طواف‌ قدوم‌.

و خانه‌ کعبه‌ را «عتیق‌» نامیدند زیرا ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ ـ خداوند متعال‌ آن‌ را از تسلط جباران‌ و ستمگران‌ آزاد ساخته‌ است‌. به‌قولی‌ دیگر: عتیق‌ به‌ معنای‌ «کریم‌» است‌، یعنی‌ خانه‌ بزرگ‌ و گرامی‌. به‌قولی‌ دیگر: عتیق‌، یعنی‌ خانه‌ کهن‌ و قدیمی‌ زیرا نخستین‌ خانه‌ای‌ که‌ بر روی‌ زمین‌ ساخته‌ شد، خانه‌ کعبه‌ بود و بعد از آن‌ بیت‌المقدس‌ بنا شد.

﴿ذَٰلِکَۖ وَمَن یُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ وَأُحِلَّتۡ لَکُمُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡۖ فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ٣٠ [الحج: 30].

«این‌ است‌ حکم‌ و هرکس حرمات‌ خدا را تعظیم‌ کند پس‌ این‌ برایش‌ نزد پروردگارش‌ بهتر است‌» حرمات: عبارت‌ از شعایر و عباداتی‌ است‌ ـ چه‌ در حج‌ و چه‌ در غیرآن‌ ـ که‌ قیام‌ به‌ آنها واجب‌ و کوتاهی‌ در انجام‌ آنها حرام‌ است‌؛ وتعظیم‌ و بزرگداشت‌ آنها عبارت‌ است‌ از: عمل‌ کردن‌ به‌موجب‌ آنها و اجتناب‌ از هر امری‌ که‌ مخالف‌ مقتضای‌ آنهاست‌ «پس‌ این‌» تعظیم‌ و بزرگداشت‌ «برای‌ او نزد پروردگارش‌ بهتر است‌» در آخرت‌، نه‌ سستی‌، بی‌توجهی‌ و بی‌حرمتی‌ به‌ چیزی ‌از این‌ شعایر و مقدسات‌ «و برای‌ شما مواشی‌ حلال‌ کرده‌ شد» که‌ عبارتند از شتر و گاو و گوسفند «مگر آنچه‌ بر شما خوانده‌ می‌شود» از محرمات‌ که‌ عبارت‌ است‌ از: گوشت‌ خودمرده‌ (مردار) و دیگر محرماتی‌ که‌ همراه‌ با آن‌ در سوره‌های‌ بقره‌، مائده‌، انعام‌ و نحل‌ ذکر شده‌ است‌ «پس‌، از پلیدی‌ بتان‌ اجتناب‌ کنید» رجس: نجاست‌ و پلیدی‌ است‌. البته‌ نجاست‌ شرک‌ از مشرک‌ جز با ایمان‌ دور نمی‌شود چنان‌که‌ نجاست‌ حسی‌ جز با آب‌ برطرف‌ نمی‌گردد «و از سخن‌ دروغ‌ اجتناب‌ کنید» قول‌ الزور: سخن‌ ناروا و دروغ‌ و افترا، یا گواهی‌ دروغ‌ است‌. حق‌ تعالی ‌میان‌ شرک‌ و «قول‌ الزور» جمع‌ کرد زیرا شرک‌ ورزیدن‌ به‌ خداوند عزوجل ، در واقع‌ سخن‌ و گواهی‌ای‌ دروغ‌ و افترا بیش‌ نیست‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «گواهی‌ دروغ‌ برابر با شرک ‌آوردن‌ به‌ خداوند متعال‌ است‌» و سه‌بار این‌ سخنشان‌ را تکرار کردند.

﴿حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَیۡرَ مُشۡرِکِینَ بِهِۦۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّیۡرُ أَوۡ تَهۡوِی بِهِ ٱلرِّیحُ فِی مَکَانٖ سَحِیقٖ٣١ [الحج: 31].

«در حالی‌ که‌ برای‌ خداوند حنفاء باشید» حنفاء: جمع‌ حنیف‌ به‌ معنی‌ گرایش ‌یابنده‌ از دین‌ باطل‌ به‌سوی‌ دین‌ حق‌ است‌. یعنی‌ خالصانه‌ به‌سوی‌ حق‌ تعالی‌ گرویده ‌و از هر چه‌ که‌ بجز او مورد پرستش‌ قرار می‌گیرد، بیزاری‌ جویید «نه‌ شریک‌گیرندگان‌ برای‌ او» چیزی‌ از چیزها را «و هرکس به‌ خدا شرک‌ ورزد پس‌ چنان‌ است‌که‌ گویی‌ از آسمان‌ فرو افتاده‌» به‌سوی‌ زمین‌. یعنی‌ از بلندای‌ ایمان‌ به‌سوی‌ حضیض ‌کفر انحطاط کرده‌ است‌ «و مرغان‌ او را ربوده‌اند» یعنی: مرغان‌ لاشخوار، گوشت ‌و پوست‌ وی‌ را پاره‌پاره‌ کرده‌ و او را با چنگالهای‌ خود دریده‌ و ربوده‌اند «یا باد او را در مکانی‌ دور افگنده‌ است‌» و فروکوفته‌ است‌، به‌ گونه‌ای‌که‌ هیچ‌ امیدی‌ به‌نجات‌ وی‌ باقی‌ نمانده‌، استخوانهایش‌ ریزریز و گوشت‌ بدنش‌ در هم‌کوفته‌، پاره‌پاره‌ و نابود شده‌ است‌. پس‌ همچنین‌ است‌ کسی‌ که‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ شرک‌آورد زیرا اعمال‌ صالح‌ چنین‌ کسی‌ هدر و حبط (هدر) گردیده‌ و به‌ زودی‌ انتقام‌ ومجازات‌ الهی‌ به‌سراغ‌ وی‌ خواهد آمد.

﴿ذَٰلِکَۖ وَمَن یُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ٣٢ [الحج: 32].

«این‌ است‌» حکم‌ «و هرکس شعایر خدا را» یعنی: نشانه‌های‌ دین‌ وی‌ را «بزرگ‌ دارد» که‌ حیوان‌ اهدا شده‌ در حج‌ و دیگر مناسک‌ و مشاعر آن‌ شامل‌ این ‌شعایر می‌شود چنان‌که‌ مساجد و عبادات‌ نیز از آن‌ جمله‌اند «پس‌ در حقیقت‌ این‌» تعظیم‌ و بزرگداشت‌ شعایر خدا عزوجل «از تقوای‌ دلهاست‌» دل‌ به‌ یادآوری‌ مخصوص‌ شد زیرا دل‌ مرکز تقوی‌ است‌. بزرگداشت‌ حیوان‌ اهدا شده‌ به‌ حرم ‌در آن‌ است‌ که‌ از حیوانات‌ فربه‌ و گران‌ قیمت‌ انتخاب‌ شود.

﴿لَکُمۡ فِیهَا مَنَٰفِعُ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى ثُمَّ مَحِلُّهَآ إِلَى ٱلۡبَیۡتِ ٱلۡعَتِیقِ٣٣ [الحج: 33].

«برای‌ شما در آنها» یعنی: در شعایر حج‌ مخصوصا «منافعی‌ است‌» مراد در اینجا: حیوانات‌ هدی‌ و مخصوصا شتر است‌ و از جمله‌ منافع‌ آنها سوارشدن‌ بر آنها، استفاده‌ از شیر آنها، بهره‌گیری‌ از نسل‌ و از پشم‌ آنها و دیگر منافع‌ است‌ «تا میعادی‌ معین‌» که‌ همانا وقت‌ ذبح‌ آنهاست‌. احناف‌ برآنند که‌ منفعت ‌گرفتن‌ از شتر قربانی‌ و هدی‌ بعد از روان ‌کردن‌ آن‌ به‌ مقصد ذبح‌گاه‌، جایز نیست‌ مگر در حالت ‌اضطرار «آن‌گاه‌ جای‌ فرود آمدن‌ آنها» یعنی: جای‌ قربانی ‌کردن‌ آنها «در بیت‌ العتیق ‌است‌» یعنی: باید شتران‌ هدی‌ به‌ نزدیک‌ خانه‌ کعبه‌ در سرزمین‌ حرم‌ آورده‌ شوند و در آنجا ذبح‌ گردند.

﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَکٗا لِّیَذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِیمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِۗ فَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ فَلَهُۥٓ أَسۡلِمُواْۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُخۡبِتِینَ٣٤ [الحج: 34].

«و برای‌ هر امتی‌» از امت‌های‌ قبل‌ از شما «منسکی‌ معین‌ ساخته‌ ایم‌» یعنی: برای‌ هر امتی‌، عیدی‌ یا مکانی‌ جهت‌ ذبح‌ قربانی‌های‌ آن‌ قرار داده‌ایم‌ «تا نام‌ خدا را» به‌ تنهایی‌ «یاد کنند» و هدی‌ و مناسک‌ خود را تنها برای‌ او انجام‌ دهند «بر آنچه‌ از چهارپایان‌ مواشی‌ که‌ به‌ آنان‌ داده‌ است‌» یعنی: نام‌ خدا را در هنگام‌ ذبح‌ مواشی‌ای‌ که‌ روزیشان‌ گردانیده‌ است‌، یاد کنند. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ سآمده‌ است: «دو گوسفند قوچ‌ ابلق‌ شاخ‌داری‌ را نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ ذبح‌ آوردند، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نام‌ خدا عزوجل را بردند و تکبیر گفتند آن‌گاه‌ پای‌ خویش‌ را بر یک‌ جانب‌ روی‌ هر یک‌ از گوسفندان‌ گذاشته‌ و آنها را ذبح‌ کردند». خاطرنشان‌ می‌شود که‌ آن‌ دو گوسفند، قربانی‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بود «پس‌ خدای‌ شما خدایی‌ یگانه‌ است‌» و هم ‌اوست‌ که‌ تمام‌ ادیان‌ آسمانی‌ را فرود آورده‌ است‌ «پس‌به‌ او منقاد شوید» با گردن ‌نهادن‌ به‌ طاعت‌ و عبادتش‌ «و فروتنان‌ را بشارت ‌ده‌» مخبتین: فروتنان‌ نرم‌دل‌، خشوع‌کننده‌ و مخلص‌ به‌ بارگاه‌ خداوند عزوجل اند. آری‌، ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بشارتشان‌ ده‌ به‌ آنچه‌ که‌ خداوند متعال‌ برای‌شان‌ از ثواب ‌بسیار و عطای‌ بزرگش‌ آماده‌ ساخته‌ است‌.

سپس‌ حق‌ تعالی‌ در توصیف‌ فروتنان‌ می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَٱلصَّٰبِرِینَ عَلَىٰ مَآ أَصَابَهُمۡ وَٱلۡمُقِیمِی ٱلصَّلَوٰةِ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣٥ [الحج: 35].

«آنان‌ که‌ چون‌ نام‌ خدا یاد شود، دل‌هایشان‌ خشیت‌ یابد» یعنی: به‌ سخت‌ترین ‌خوف‌ هراسناک‌ شوند و از مخالفت‌ خداوند عزوجل حذر کنند؛ به‌سبب‌ کمال‌ یقین‌ وقوت‌ ایمانشان‌ «و آنان‌ که‌ بر هر چه‌ بر سرشان‌ آید» از بلایا و محنتها در راه‌ طاعت‌ خداوند متعال‌ «صبر پیشگانند و بر پادارندگان‌ نمازند» در اوقات‌ آن‌ و با رعایت ‌ارکان‌ و آداب‌ آن‌ «و آنان‌ که‌ از آنچه‌ روزی‌شان‌ داده‌ایم‌، انفاق‌ می‌کنند» یعنی: اموالشان‌ را در امور خیر به‌ مصرف‌ می‌رسانند و صدقه‌ می‌کنند. پس‌ «مخبتین‌»، یعنی‌ مخلصان‌ خاشع‌ و خداترس‌، دارای‌ چهار وصف‌ یاد شده‌اند.

﴿وَٱلۡبُدۡنَ جَعَلۡنَٰهَا لَکُم مِّن شَعَٰٓئِرِ ٱللَّهِ لَکُمۡ فِیهَا خَیۡرٞۖ فَٱذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَا صَوَآفَّۖ فَإِذَا وَجَبَتۡ جُنُوبُهَا فَکُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡقَانِعَ وَٱلۡمُعۡتَرَّۚ کَذَٰلِکَ سَخَّرۡنَٰهَا لَکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٣٦ [الحج: 36].

«و شتران‌ فربه‌ را برای‌ شما از جمله‌ شعایر خدا قرار داده‌ایم‌» همان‌ شترانی‌ را که‌ به‌ خانه‌ کعبه‌ اهدا می‌کنید. در این‌ باره‌ که‌ آیا اطلاق‌ نام‌ «بدنه‌» بر گاو هم‌ صحیح ‌است‌ یا خیر؟ میان‌ فقها اختلاف‌ است‌. در مذهب‌ امام‌ ابوحنیفه‌ و جمعی‌ دیگر از تابعان‌ و صحابه‌ ، اسم‌ «بدنه‌» که‌ مفرد «بدن‌» است‌ بر شتر و گاو هر دو اطلاق‌می‌شود و به‌سبب‌ درشت‌ بودن‌ اندام‌ و فربهی‌ حیوان‌ به‌ آن‌ «بدنه‌» می‌گویند «برای‌ شما در آنها خیر است‌» یعنی: برای‌ شما در آنها منافعی‌ دینی‌ و دنیوی‌ است‌ـ چنان‌که‌ گذشت‌ «پس‌ نام‌ خدا را بر آنها یاد کنید» در هنگام‌ ذبح‌ آنها «درحالی‌ که‌ بر پای‌ ایستاده‌اند» صواف: یعنی: در حالی‌ ایستاده‌اند که‌ چهاردست‌ و پای‌ آنها ردیف‌ شده‌ است‌ زیرا شتر به‌ هیأت‌ ایستاده‌ ذبح‌ می‌شود و یک‌ دست‌ آن‌ در هنگام ‌ذبح‌ بسته‌ می‌شود تا حرکت‌ نکند و کار ذبح‌ را مختل‌ نگرداند «پس‌ چون‌ پهلوهای ‌آنها بر زمین‌ افتد» یعنی: چون‌ آن‌ حیوانات‌ بعد از ذبح‌ و خروج‌ روح‌ از بدن‌ آنها به‌ پهلو درغلتند؛ «از آنها بخورید» قرطبی‌ می‌گوید: «علما برآنند که‌ خوردن‌ شخص‌ از گوشت‌ هدی‌ خویش‌، مستحب‌ است‌ و اجر و پاداش‌ دارد». «و به‌ قانع‌ و معتر بخورانید» قانع: فقیری‌ است‌ که‌ به‌ آنچه‌ دارد راضی‌ است‌ و از کسی‌ سؤال‌ نمی‌کند. اما معتر: فقیری‌ است‌ که‌ خود را بر شما پیش‌ می‌افگند تا به‌ وی‌ چیزی ‌بدهید «این‌گونه‌ آنها را برای‌ شما رام‌ گردانیدیم‌» که‌ به‌ خواسته‌ شما در رفتن‌ به‌ ذبح‌گاهها گردن‌ می‌نهند و در نتیجه‌، آنها را ذبح‌ می‌کنید و از آنها نفع‌ می‌برید، بعد از آن‌که‌ در سواری‌، حمل‌ بار، دوشیدن‌ شیر و مانند این‌ها رام‌ شده‌ شما بودند «باشد که‌ شکر کنید» این‌ نعمتی‌ را که‌ خدای‌ منان‌ بر شما ارزانی‌ کرده‌ است‌.

﴿لَن یَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰکِن یَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنکُمۡۚ کَذَٰلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمۡ لِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٣٧ [الحج: 37].

«هرگز گوشتهای‌ آنها به‌ خدا نمی‌رسد» یعنی: گوشتهای‌ این‌ شترانی‌ که‌ آنها را به‌جهت‌ رضای‌ حق‌ تعالی‌ صدقه‌ و قربانی‌ می‌کنید، به‌سوی‌ باری‌ تعالی‌ بالا نمی‌رود «و نه‌ خونهای‌ آنها» که‌ در هنگام‌ ذبح‌ بر زمین‌ ریخته‌ می‌شود. آری‌! هیچ‌ یک‌ از اینها از حیث‌ این‌که‌ گوشت‌ و خونند به‌ خدا عزوجل نمی‌رسند «ولی‌ این‌ تقوای‌ شماست‌ که‌ به‌ وی‌ می‌رسد» یعنی: پاکی‌ و تقوای‌ دلهای‌ شما همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل آن‌ را می‌پذیرد و بر آن‌ پاداش‌ می‌دهد «این‌گونه‌ آنها را برای‌ شما رام‌ گردانید تا خدا را به‌ بزرگی‌ یاد کنید به‌ شکر آن‌که‌ شما را راه‌ نمود» به‌سوی‌ خود؛ باآموختن‌ دین‌ و شریعت‌ و هموار کردن‌ راه‌ رضا و محبت‌ خویش‌. مراد از ﴿لِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ [الحج: 37] الله اکبر گفتن‌ ذبح‌کننده‌ در هنگام‌ ذبح‌ است‌. این‌ آیه‌ دلیل‌ مشروعیت‌ جمع‌کردن‌ میان‌ «بسمالله» و «الله اکبر» در هنگام‌ ذبح‌ است‌ «و محسنان‌ را بشارت ‌ده‌» به‌ دریافت‌ پاداش‌ الهی‌. اطلاق‌ نام‌ «محسن‌» بر هرکسی‌ که‌ از وی‌ به‌ جهت ‌رضای‌ خدا عزوجل سخن‌ یا عمل‌ خیری‌ صادر شود، صحیح‌ است‌.

ابن‌منذر از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ فرمود: مشرکان‌ در هنگام‌ ذبح‌ حیوانات‌، خون‌ آنها را به‌سوی‌ کعبه‌ می‌ریختند وآن‌ خونها را به‌سوی‌ کعبه‌ می‌افشاندند پس‌ مسلمانان‌ نیز خواستند تا چنین‌ کنند، این ‌بود که‌ خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: ﴿لَن یَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا [الحج: 37].

در نزد امام‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  ادای‌ قربانی‌ بر مالک‌ نصابی‌ که‌ مقیم‌ باشد نه‌ مسافر، واجب‌ است‌، به‌دلیل‌ این‌ حدیث‌ شریف: «من‌ وجد سعة‌ فلم‌ یضح‌ فلا یقربن‌ مصلانا». «هر کس‌ در زندگی‌ مادی‌ خویش‌ گشایشی‌ یافت‌ و قربانی‌ نکرد پس‌ به‌ مصلای‌ ما نزدیک نشود».

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٖ کَفُورٍ٣٨ [الحج: 38].

«قطعا خداوند از کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اند، دفاع‌ می‌کند» یعنی: خداوند عزوجل غائله‌ها و توطئه‌های‌ مشرکان‌ را از مؤمنان‌ دفع‌ می‌کند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: خداوند عزوجل حجت‌ مؤمنان‌ را بلند و برتر می‌گرداند «زیرا خدا هیچ‌ خیانتکار کفوری‌ را دوست‌ ندارد» بلکه‌ ناسپاسان‌ و خائنان‌ در عهدها و امانت‌ها، نزد خدای‌ سبحان‌ منفورند و هیچ‌ محبوبیتی‌ ندارند.

بعد از آن‌ که‌ خداوند عزوجل با طرح‌ موضوع‌ دفاع‌ از مسلمانان‌، آنان‌ را در بلندترین‌ درجات‌ اطمینان‌ قرار داد، به‌ ایشان‌ اذن‌ قتال‌ می‌دهد:

﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِیرٌ٣٩ [الحج: 39].

«به‌ کسانی‌ که‌ کفار با آنان‌ می‌جنگند اذن‌ قتال‌ داده‌ شد، به ‌سبب‌ این‌که‌ آنان‌ مورد ظلم‌ قرار گرفته‌اند و البته‌ خداوند بر نصرت ‌دادنشان‌ تواناست‌» و این‌ بشارت‌ به‌ پیروزی ‌مؤمنان‌ است‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مشرکان‌ مکه‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را با دست ‌و زبان‌ مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌دادند، اصحاب‌ از این‌ وضع‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شکایت‌ می‌بردند اما آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ ایشان‌ می‌فرمود: صبر کنید و شکیبایی‌ ورزید زیرا من‌ هنوز به‌ جنگیدن‌ فرمان‌ نیافته‌ام‌. تا این‌که‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  مأمور به‌ هجرت‌ شدند و خدای‌ سبحان‌ این‌ آیه‌کریمه‌ را در سال‌ دوم ‌هجری‌ در مدینه‌ نازل‌ نمود. آری‌! بعد از آن‌که‌ خدای‌  عزوجل مؤمنان‌ را در هفتادواندی‌ آیه‌ به‌ خودداری‌ از جنگ‌ فراخواند، این‌ اولین‌ آیه‌ای‌ است‌ که‌ در مورد رخصت‌ دادن‌ به‌ جنگ‌ نازل‌ شده‌ است‌. البته‌ اجازه‌ دادن‌ جنگ‌ برای ‌مؤمنان‌، از جمله‌ دفاع‌ الهی‌ از ایشان‌، یعنی‌ از مصادیق‌ روشن‌ آیه‌ (38) از همین‌سوره‌ است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۗ [الحج: 38].

﴿ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِم بِغَیۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن یَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِیَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ یُذۡکَرُ فِیهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ کَثِیرٗاۗ وَلَیَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن یَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ٤٠ [الحج: 40].

«همان‌ کسانی‌ که‌ به‌ ناحق‌ از دیارشان‌ بیرون‌ رانده‌ شدند» مراد از دیار، شهر مکه ‌است‌ «جز به‌سبب‌ آن‌که‌ می‌گفتند: پروردگار ما خداست‌» یعنی: آنها هیچ‌ گناهی ‌نداشتند ولی‌ فقط به‌ خاطر این‌ سخن‌شان‌ که‌ می‌گفتند: پروردگار ما خدا عزوجل است‌، از خانه‌ و کاشانه‌شان‌ بیرون‌ رانده‌ شدند، درحالی ‌که‌ این‌ سخن‌، سخن‌ حقی ‌است‌ پس‌ بیرون ‌راندنشان‌ به‌سبب‌ این‌ سخن‌، عملی‌ ناحق‌ و ناروا و ستمی‌ آشکار بوده‌ است‌ «و اگر خدا بعضی‌ از مردم‌ را با بعضی ‌دیگر دفع‌ نمی‌کرد، صومعه‌های‌ راهبان ‌و معابد نصارا و معابد یهود و مساجد مسلمانان‌ که‌ نام‌ خدا در آنها بسیار یاد کرده ‌می‌شود، ویران‌ ساخته‌ می‌شد» یعنی: اگر این‌ جنگ‌ و پیکار با دشمنان‌ که ‌خداوند عزوجل برای‌ انبیا  علیهم السلام  و مؤمنان‌ مشروع‌ ساخته‌ است‌ نبود، قطعا اهل‌ شرک‌ بر اوضاع‌ مسلط می‌شدند و همه‌ اماکن‌ و مواضع‌ عبادت‌ از روی‌ زمین‌ برچیده‌ می‌شد لذا ای‌ مؤمنان‌! برای‌ برپاداشتن‌ دین‌ خدا عزوجل و اقامه‌ ذکر وی‌ بجنگید. پس‌ صوامع: عبارت‌ است‌ از صومعه‌های‌ راهبان‌، بیع: عبارت‌ است‌ از کنیسه‌های‌ نصارا ـ که ‌واحد آن‌ «بیعه‌» است‌، صلوات: عبارت‌ است‌ از کنیسه‌های‌ یهودیان‌ و مساجد: عبارت‌ است‌ از معابد مسلمین‌. به‌قولی‌دیگر معنی‌ این‌ است: اگر این‌ دفع‌ و طرد نمی‌بود، قطعا در زمان‌ موسی‌  علیه السلام  کنیسه‌ها، در زمان‌ عیسی‌  علیه السلام  صومعه‌ها و بیعه‌ها و در زمان‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  مساجد ویران‌ ساخته‌ می‌شد «و قطعا خدا کسی‌ را که‌ قصد نصرت ‌وی‌ کند، نصرت‌ می‌دهد» مراد از نصرت‌ دادن‌ خدا عزوجل : نصرت‌ دادن‌ دین‌ و اولیای ‌وی‌ است‌ «زیرا خداوند سخت‌ قوی‌ است‌» و بر یاری ‌دادن‌ دوستانش‌ تواناست‌ و «عزیز» و غالب‌ است‌ پس‌ قطعا از دشمنانش‌ انتقام‌ می‌گیرد. شایان‌ ذکر است‌ که ‌خدای‌  عزوجل این‌ وعده‌اش‌ را با مسلط کردن‌ مهاجران‌ و انصار بر سردمداران ‌عرب‌ و کسراها و قیصرهای‌ عجم‌ محقق‌ ساخت‌ و سرزمین‌ و دیار آنان‌ را برای‌ امت‌ اسلام‌ به‌ ارث‌ نهاد.

این‌ آیه‌ متضمن‌ نهی‌ از ویران ‌کردن‌ معابد اهل‌ ذمه‌ است‌ ولی‌ اهل‌ ذمه‌ این‌ اجازه ‌را ندارند که‌ معابد جدیدی‌ احداث‌ نمایند، یا معابد قدیمی‌ خود را چه‌ از نظر عرض‌ و چه‌ از نظر ارتفاع‌ توسعه‌ دهند و اگر معابدشان‌ را توسعه‌ دادند، برداشتن ‌آن‌ توسعه‌ واجب‌ است‌ اما مسلمانان‌ نباید معابد آنها را به‌ مساجد تبدیل‌ کرده‌ و در آنها نماز بگزارند.

﴿ٱلَّذِینَ إِن مَّکَّنَّٰهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ٤١ [الحج: 41].

آری‌! حق‌ تعالی‌ نصرت‌ می‌دهد «کسانی‌» را «که‌ اگر آنان‌ را در زمین‌ تمکین ‌دهیم‌، نماز را برپا می‌دارند و زکات‌ را می‌دهند و به‌ معروف‌ امر می‌کنند و از منکر نهی می‌نمایند» که‌ این‌ اوصاف‌ و خصوصیات‌ امت‌ ربانی‌ و نشانه‌ دولت‌ و شوکت ‌آنهاست‌. با این‌ آیه‌، حق‌ تعالی‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر را بر کسانی‌ که‌ ایشان‌ را در زمین‌ تمکین‌ داده‌ و بر قیام‌ به‌ این‌ کار توانایی‌ بخشیده‌، واجب‌ گردانیده‌ است ‌«و عاقبت‌ همه‌ کارها از آن‌ خداست‌» و سرانجام‌ همه‌ امور به‌ حکم‌ و تدبیر وی ‌برمی‌گردد، نه‌ به‌ دیگران‌. این‌ جمله‌ نیز تأکیدی‌ است‌ بر تحقق‌ وعده‌ حق‌ تعالی‌ درمورد پیروز ساختن‌ دوستانش‌.

از حضرت‌ عثمان‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «این‌ آیه ‌درباره‌ ما اصحاب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نازل‌ شد».

پس‌ کسی‌ که‌ آرزوی‌ پیروزی‌ بر دشمنان‌ ـ اعم‌ از یهود و غیر آنان‌ ـ را دارد، باید به‌ این‌ چهار وصف‌ متصف‌ گردد، چهار وصفی‌ که‌ مهاجران‌ و مجاهدان‌ اول ‌به‌ آن‌ آراسته‌ شده‌ و به‌ وسیله‌ آن‌ کلید فتح‌ دنیا را در اختیار گرفتند.

﴿وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدۡ کَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَثَمُودُ٤٢ وَقَوۡمُ إِبۡرَٰهِیمَ وَقَوۡمُ لُوطٖ٤٣ [الحج: 42-43].

«و اگر تو را تکذیب‌ کنند» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «قطعا پیش‌ از آنان‌ قوم‌ نوح‌ تکذیب ‌کرده‌ بودند» نوح‌  علیه السلام  را «و قوم‌ عاد» هود  علیه السلام  را «و قوم‌ ثمود» صالح‌  علیه السلام  را «و قوم ‌ابراهیم‌» ابراهیم‌  علیه السلام  را «و قوم‌ لوط» لوط  علیه السلام  را. این‌ آیه‌ تسلیت‌ و دلجویی‌ وتعزیتی‌ برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  است‌ که‌ متضمن‌ وعده‌ الهی‌ به‌ هلاک ‌کردن ‌تکذیب ‌کنندگان‌ ایشان‌ از اشراف‌ و سران‌ قریش‌ می‌باشد، همانان‌ که‌ پرچم‌ دشمنی ‌را علیه‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برافراشتند و خدای‌  عزوجل پرچم‌هایشان‌ را واژگون‌ کرد، همان‌گونه‌ که‌ تکذیب‌کنندگان‌ دیگر از امتهای‌ انبیای‌ ذکر شده‌ را به‌ هلاکت‌ رسانید.

﴿وَأَصۡحَٰبُ مَدۡیَنَۖ وَکُذِّبَ مُوسَىٰۖ فَأَمۡلَیۡتُ لِلۡکَٰفِرِینَ ثُمَّ أَخَذۡتُهُمۡۖ فَکَیۡفَ کَانَ نَکِیرِ٤٤ [الحج: 44].

«و» همچنین‌ تکذیب‌ کردند «اهل‌ مدین‌» شعیب‌  علیه السلام  را «و نیز موسی‌ تکذیب ‌شد» از سوی‌ فرعون‌ و کسانش‌ «پس‌ کافران‌ را مهلت‌ دادم‌» یعنی: عذاب‌ را از آنان‌ به‌ تأخیر افگندم‌ «سپس‌ آنها را فروگرفتم‌» به‌ عذاب‌، بعد از سپری ‌شدن‌ آن‌ مهلت‌ «بنگر، عقوبت‌ من‌ چگونه‌ بود؟» یعنی: بنگر که‌ انکار من‌ بر آنان‌ و دگرگون‌ ساختن‌ نعمتهایی‌ که‌ در آن‌ قرار داشتند و نهایتا به ‌هلاکت‌ رساندنشان‌ ازسوی‌ من‌ چگونه‌ بود؟.

﴿فَکَأَیِّن مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَا وَهِیَ ظَالِمَةٞ فَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَبِئۡرٖ مُّعَطَّلَةٖ وَقَصۡرٖ مَّشِیدٍ٤٥ [الحج: 45].

«و چه‌ بسیار شهرها را ـ که‌ ستمکار بودند ـ هلاکشان‌ کردیم‌ و اینک‌ آن‌ شهرها برسقف‌های‌ خود فروافتاده‌ است‌» به‌ سبب‌ از بین‌ رفتن‌ ساکنان‌ آنها تا بدانجا که‌ سقفهای ‌آنها فرو ریخته‌ و به‌ کلی‌ ویران‌ شده‌اند «و چه‌ بسیار چاه‌های‌ معطل‌» یعنی: متروک ‌و خالی‌ از صاحبان‌ و ساکنان‌ پیرامونی‌، که‌ همه‌ هلاک‌ شده‌اند. به‌قولی‌ معنی‌ این ‌است: آن‌ چاه‌ها از دلوانداختن‌ و رسن ‌کشیدن‌ بی‌استفاده‌ مانده‌اند «و چه‌ بسیار قصرهای‌ بلند و افراشته‌» مشید: بلند و سر به‌فلک‌ کشیده‌ است‌. به‌قولی: مراد از مشید، گچ‌اندودش ده‌ و آراسته‌ است‌. یعنی: چه ‌بسیار قصرهای‌ سر به ‌فلک‌ کشیده‌ وآراسته‌ای‌ که‌ از ساکنان‌ خود، یا از اسباب‌ و آلات‌ خود متروک‌ و خالی‌ مانده‌اند. حاصل‌ معنی‌ این‌ است: اهالی‌ بسیاری‌ از شهرها و صحراهایی‌ را که‌ تکذیب‌ و ستم‌پیشه‌ کرده‌اند، به‌ سبب‌ این‌ تکذیب‌ و ستم‌ نابود کردیم‌ پس‌ باید دروغ‌ انگاران‌ ستمگر از چنان‌ سرنوشتی‌ بر حذر باشند و به‌ خود آیند.

﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَتَکُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ یَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ یَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰکِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِی فِی ٱلصُّدُورِ٤٦ [الحج: 46].

«آیا در زمین‌ گردش‌ نکرده‌اند» این‌ تعبیر، مردم‌ را به‌ سفر در نواحی‌ زمین‌ برمی‌انگیزد تا کشتارگاهها و هلاکت‌گاه‌های‌ آن‌ امتهای‌ ستمگر را ببینند و درس‌عبرت‌ بگیرند «تا دل‌هایی‌ داشته‌ باشند که‌ با آن‌ فهم‌ کنند» یعنی: تا به‌سبب‌ مشاهده‌این‌ پدیده‌های‌ عبرت‌ آموز، دل‌هایشان‌ چنان‌ شفاف‌ و آماده‌ شود که‌ بتوانند با آنها بیندیشند و آنچه‌ را که‌ باید، دریابند «یا گوشهایی‌ که‌ با آن‌ بشنوند» آنچه‌ را که‌ باید بشنوند؛ از کلام‌ الهی‌ که‌ انبیایشان‌ برآنان‌ می‌خوانند؟ «در حقیقت‌ چشم‌ها کور نمی‌شوند ولی‌ دلهایی‌ که‌ در سینه‌هاست‌ کور می‌شوند» یعنی: در حواس‌ ظاهری‌ آنان‌ خللی‌ نیست‌ بلکه‌ خللی‌ که‌ هست‌ در عقلها و دل‌هایشان‌ است‌ پس‌ به‌ سبب‌ این‌ خلل‌، دل‌هایشان‌ مسائل‌ حق‌ را درک‌ نمی‌کند و از مشاهده‌ اماکن‌ عبرت‌ انگیز به‌ خود نمی‌آید.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: چون‌ آیه‌ ﴿وَمَن کَانَ فِی هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ [الإسراء: 72]. «و هرکه‌ در این‌ دنیا کور باشد پس‌ در آخرت‌ هم‌ کور و گمراه‌تر خواهد بود». نازل‌ شد، ابن‌ ام‌مکتوم‌ گفت: یا رسول‌ الله! پس‌ من‌ که‌ در دنیا کورم‌، آیا در آخرت‌ هم‌ کور خواهم‌ بود؟ در این‌ هنگام‌ نازل‌ شد: ﴿فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ [الحج: 46]. «در حقیقت‌ چشم‌ها کور نمی‌شوند ولی‌ دل‌هایی‌ که‌ در سینه‌هایند کور می‌شوند».

﴿وَیَسۡتَعۡجِلُونَکَ بِٱلۡعَذَابِ وَلَن یُخۡلِفَ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥۚ وَإِنَّ یَوۡمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلۡفِ سَنَةٖ مِّمَّا تَعُدُّونَ٤٧ [الحج: 47].

«و از تو به‌ شتاب‌ تقاضای‌ عذاب‌ می‌کنند» از روی‌ تکذیب‌، ریشخند، دورانگاری‌ و استبعاد زیرا مشرکان‌ شدیدا منکر آمدن‌ عذاب‌ بودند پس‌ زود طلبیدن‌ عذاب‌ از سوی‌ آنان‌، به‌ شیوه‌ استهزا و تمسخر است‌ «با آن‌که‌ هرگز خداوند وعده‌اش‌ را» در فرودآوردن‌ عذاب‌، انتقام‌ گرفتن‌ از دشمنان‌ و گرامی ‌داشتن‌ دوستانش‌ «خلاف‌ نمی‌کند» و وعده‌ او پیشی‌ جسته‌ است‌ پس‌ لابد آمدنی‌ است‌ «و در حقیقت‌ یک‌ روز نزد پروردگارت‌ مانند هزار سال‌ است‌ از آنچه‌ می‌شمرید» یعنی:مدت‌ اندک‌ نزد قدرت‌ حق‌ تعالی‌ همانند مدت‌ طولانی‌ است‌ پس‌ یک‌ روز و هزار سال‌ نسبت‌ به‌ حکم‌ او یکسان‌ است‌ و از همین ‌روست‌ که‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ می‌دهد اما اگر بخواهد، کار هزار سال‌ را در یک‌ روز تمام‌ می‌کند لذا به ‌تأخیر افگندن‌ عذاب‌ از آنان‌ به‌سبب‌ عجز و ناتوانی‌ نیست‌ بلکه‌ بنا بر مصالحی‌ است‌ که‌ حق‌ تعالی‌ خود به‌آن‌ داناتر است‌. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: یک‌ روز از بیم‌ و هراس‌ و سختی ‌آخرت‌، همانند هزار سال‌ از سالهای‌ دنیاست‌ که‌ پر از ترس‌ و هراس‌ و سختی‌ باشند.

شیخ‌ سعید حوی  رحمه الله  در تفسیر «الاساس‌» می‌گوید: «مردم‌ در عصر ما از دنیای ‌هستی‌ و عمر آن‌ تصورات‌ وسیعی‌ دارند چنان‌که‌ امروزه‌ در اثر تطور و پیشرفت‌ علوم‌ می‌گویند که‌ ـ مثلا ـ عمر فلان‌ سیاره‌ این‌ مقدار سال‌ است‌. پس‌ فضای ‌علمی‌ و ذهنی‌ بشر هم‌ اکنون‌ با این‌ آیه‌ بسیار آشناست‌ و این‌ نیز از اعجاز قرآن ‌کریم‌ است‌».

حسن‌ بصری‌؛ می‌گوید: «سبب‌ به‌ تأخیر انداختن‌ عذاب‌ استیصال‌ و بنیاد برانداز از امت‌ اسلام‌ این‌ است‌ که‌ چنین‌ عذابی‌ مشروط به‌ دو امر است:

1-  خدای‌ سبحان‌ حدی‌ از کفر را نزد خود معین‌ داشته‌ است‌ که‌ هرکس بدان‌ حد برسد، او را عذاب‌ می‌کند و هرکس به‌ آن‌ حد نرسد، عذابش‌ نمی‌کند.

 سـ خدای‌ سبحان‌ قومی‌ را عذاب‌ نمی‌کند مگر این‌که‌ بداند حتی‌ یک تن‌ از آنان‌هم‌ ایمان‌ نمی‌آورد. و چون‌ این‌ دو شرط محقق‌ شد، حق‌ تعالی‌ انبیائش‌ را فرمان‌می‌دهد تا در حق‌ امت‌هایشان‌ نفرین‌ کنند آن‌گاه‌ دعای‌ آنها را اجابت‌ کرده‌ وعذاب‌ بنیان‌ برانداز و ریشه‌کن‌ کننده‌ای‌ را به‌سراغ‌شان‌ می‌فرستد.

﴿وَکَأَیِّن مِّن قَرۡیَةٍ أَمۡلَیۡتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةٞ ثُمَّ أَخَذۡتُهَا وَإِلَیَّ ٱلۡمَصِیرُ٤٨ [الحج: 48].

«و چه‌بسا شهری‌ که‌ مهلتش‌ دادم‌ درحالی‌که‌ اهل‌ آن‌ ستمکار بود، سپس‌ آن‌ را فروگرفتم‌ و بازگشت‌ به‌سوی‌ من‌ است‌» یعنی: چه‌بسیار مردم‌ شهرهایی‌ که‌ آنها نیز مانند شما کفار زمان‌ رسالت‌ خاتم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ، ستمکار بودند اما من‌ پس‌ از مدتی‌ مهلت‌ دادن‌ به‌ آنان‌، عذابشان‌ کردم‌ پس‌ بدانید که‌ از عذاب‌ من‌ گریزی‌ ندارید و در نهایت‌بازگشت‌ همگی‌ به‌سوی‌ حکم‌ من‌ است‌.

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَآ أَنَا۠ لَکُمۡ نَذِیرٞ مُّبِینٞ٤٩ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٥٠ [الحج: 49-50].

«بگو ای‌ مردم‌! جز این‌ نیست‌ که‌ من‌ برای‌ شما فقط هشداردهنده‌ای‌ آشکار هستم‌» و مأموریت‌ من‌ فقط ابلاغ‌ پیامها و هشدارهای‌ الهی‌ است‌ و بس‌ «پس‌ آنان‌که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند، برای‌ آنان‌ است‌ آمرزش‌» گناهان ‌گذشته‌شان‌ «و» برای‌ آنان‌ است‌ «روزی‌ نیک‌» که‌ همانا بهشت‌ برین‌ است‌.

﴿وَٱلَّذِینَ سَعَوۡاْ فِیٓ ءَایَٰتِنَا مُعَٰجِزِینَ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٥١ [الحج: 51].

«و آنان‌ که‌ در آیات‌ ما سعی‌ کردند» یعنی: در تکذیب‌ و تخطئه‌ و انکار آیات‌ ما کوشیدند و مردم‌ را از پیروی‌ پیامبر اکرم‌ ما صلی الله علیه و آله و سلم  کند و سست‌ ساختند، «عاجزکنان‌» یعنی: به‌ این‌ پندار و گمان‌ که‌ ما را عاجز می‌کنند و از نزد ما می‌گریزند و ما عذابشان‌ نمی‌کنیم‌ «آنان‌» بی‌شک‌ «اهل‌ دوزخند».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّیۡطَٰنُ فِیٓ أُمۡنِیَّتِهِۦ فَیَنسَخُ ٱللَّهُ مَا یُلۡقِی ٱلشَّیۡطَٰنُ ثُمَّ یُحۡکِمُ ٱللَّهُ ءَایَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٥٢ [الحج: 52].

«و پیش‌ از تو هیچ‌ رسول‌ و هیچ‌ نبیی‌ را نفرستادیم‌» به‌ قولی: رسول‌ کسی‌ است ‌که‌ با ارسال‌ جبرئیل‌  علیه السلام  به‌سوی‌ او به‌ طور آشکار و گفت‌وگوی‌ شفاهی‌ و رویاروی ‌جبرئیل‌  علیه السلام  با او، به‌سوی‌ خلق‌ فرستاده‌ شده‌است‌ اما نبی: کسی‌ است‌ که‌ فرستادن‌ وحی‌ به‌سوی‌ وی‌ یا از طریق‌ الهام‌ است‌، یا در هنگام‌ خواب‌ و رؤیایش‌. به‌قولی‌دیگر: رسول‌ کسی‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ او را با شریعت‌ ویژه‌ای‌ فرستاده‌ و به‌تبلیغ‌ آن‌ شریعت‌ مأمورش‌ کرده‌ است‌ اما نبی‌ کسی‌ است‌ که‌ مأمور شده‌ است‌ تامردم‌ را به‌ شریعت‌ پیامبری‌ که‌ قبل‌ از وی‌ بوده‌، دعوت‌ کند و بر وی‌ کتاب ‌مخصوصی‌ نازل‌ نشده‌است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ حدیث‌ شریف‌ ذیل‌ بر قول‌ اخیر دلالت‌می‌کند: «چون‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شمار انبیا  علیهم السلام  را پرسیدند، فرمودند: ایشان‌ صد و بیست‌ و چهار هزار تن‌اند اما چون‌ از شمار رسولان‌ پرسیدند، پاسخ‌ دادند: ایشان‌ صدوسیزده‌ تن‌اند، جمعی‌ اند بسیار».

آری‌! ما پیش‌ از تو هیچ‌ نبی‌ یا رسولی‌ را نفرستادیم‌؛ «جز این‌که‌ چون‌ آرزویی ‌به‌خاطر می‌آورد، شیطان‌ چیزی‌ در أمنیه‌ وی‌ می‌افگند» أمنیته: یعنی‌ در سخن‌ و تلاوت‌وی‌ «آن‌گاه‌ خدا آنچه‌ را شیطان‌ القا کرده‌ است‌ محو می‌کند» یعنی: القای‌ شیطان‌ را باطل‌ و بی‌اثر گردانیده‌ آن‌ را زایل‌ و ناپایدار ساخته‌ و از بین‌ می‌برد «سپس‌ خدا آیات‌ خود را محکم‌ و استوار می‌کند» یعنی: آنها را در دلهای‌ پیروان‌ مخلص‌ دین‌خود، پابرجا و ثابت‌ می‌گرداند «و خدا دانای‌ حکیم‌ است‌» داناست‌ به‌ آنچه‌ که‌ شیطان‌ القا می‌کند و به‌ غیر آن‌ از امور، باحکمت‌ است‌ در همه‌ اقوال‌ و افعال ‌خویش‌.

گروهی‌ از مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ نقل‌ کرده‌اند: چون‌ رویگردانی‌ قوم ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از دعوت‌ برای‌شان‌ بسیار دشوار آمد، در دل‌ چنین‌ آرزو کردند که‌ کاش‌ بر ایشان‌ چیزی‌ نازل‌ نشود که‌ قوم‌شان‌ را از ایشان‌ برماند و متنفر سازد ـ از بس‌ که‌ بر ایمان‌ قوم‌ خود مشتاق‌ بودند ـ پس‌ روزی‌ در یکی‌ از باشگاههای‌ قوم‌خود نشسته‌ بودند و درحالی‌که‌ سوره: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ١ [النجم: 1] بر ایشان‌ نازل‌ شده‌ بود، شروع‌ به‌ تلاوت‌ این‌ سوره‌ بر حاضران‌ کردند و چون‌ به‌ آیه: ﴿أَفَرَءَیۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ٢٠ [النجم: 19-20] رسیدند، در اینجا در اثر القای‌ شیطان‌ بر زبان‌شان ‌چنین‌ جاری‌ شد که: «تلک الغرانیق العلی، و ان شفاعتها لترتجی». «این‌ غرانیق‌ برتر، بی‌گمان‌ شفاعت‌ آنها امید برده‌ می‌شود». مراد از غرانیق: بتان‌، یا فرشتگان‌ مورد اعتقاد مشرکان‌ است که‌ به‌ پندار آنها ـ العیاذ بالله ـ دختران‌ خدایند. پس‌ چون ‌قریش‌ این‌ دو جمله‌ را از آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  شنیدند، بسیار شادمان‌ گشتند به‌طوری‌که‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در آخر آیات‌ سوره‌ نجم‌ سجده‌ کردند، تمام‌ کسانی‌ که‌ درآن‌ باشگاه‌ بودند، اعم‌ از مسلمان‌ و مشرک‌ همه‌ با ایشان‌ سجده‌ کردند و قریش ‌شادمان‌ از این‌ رخداد، از باشگاه‌ متفرق‌ شدند و هر جا که‌ رسیدند، گفتند: امروز محمد خدایان‌ ما را به‌ نیکوترین‌ وجه‌ یاد کرد. در این‌ اثنا جبرئیل‌  علیه السلام  نزد آن ‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: بر مردم‌ چیزی‌ را خواندی‌ که‌ من‌ از نزد خدای‌  عزوجل  ‌بر تو نیاورده‌ بودم‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  سخت‌ اندوهگین‌ و نگران‌ شدند، همان‌ بود که‌خدای‌  عزوجل این‌ آیه‌ را نازل‌ کرد و ایشان‌ را مورد دلجویی‌ قرارداد.

آری‌! جمعی‌ از مفسران‌ چنین‌ روایتی‌ را نقل‌ کرده‌اند ولی‌ هیچ‌ چیز از این‌ روایت‌ به‌ صحت‌ نرسیده‌ است‌. چنان‌که‌ ابن‌کثیر، فخرالدین‌ رازی‌، قرطبی‌ و جمع‌ بسیاری‌ از مفسران‌ بر موضوعی‌بودن‌ این‌ روایت‌ تأکید کرده‌ و آن‌ را باطل‌ وبی‌اساس‌ دانسته‌ اند. بیهقی‌ نیز گفته‌ است: این‌ داستان‌ از جهت‌ نقل‌ ثابت‌ نشده ‌است‌. ابن‌خزیمه‌ گفته‌ است: این‌ داستان‌ از جعل‌ زنادقه‌ است‌. بخاری‌ نیز در صحیح‌ خویش‌ روایت‌ قرائت‌ سوره‌ «نجم‌» و سجده‌ مسلمانان‌ و مشرکان‌ و انس‌ وجن‌ را نقل‌ کرده‌ ولی‌ در آن‌ از داستان‌ «غرانیق‌» هیچ‌ ذکری‌ به‌میان‌ نیاورده‌ است‌.امام‌ فخرالدین‌ رازی‌ می‌گوید: «عقلا نیز این‌ داستان‌ مردود است‌، به‌ چندین‌ دلیل‌؛ و قوی‌ترین‌ آنها این‌ است‌ که: اگر ما وقوع‌ این‌ ماجرا را جایز بدانیم‌، امان‌ و اطمینان‌ از شریعت‌ خدای‌  عزوجل برداشته‌ می‌شود زیرا در میان‌ کم‌ ساختن‌ از وحی ‌و افزودن‌ بر آن‌، عقلا هیچ‌ تفاوتی‌ وجود ندارد و اگر بپذیریم‌ که‌ این‌ جمله‌ در اثرالقای‌ شیطان‌ بر وحی‌ افزوده‌ شده‌ است‌، آن‌ وقت‌ ـ العیاذ بالله ـ این‌ فرموده ‌خداوند عزوجل باطل‌ می‌شود که: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ [المائدة: 67]. «ای‌ پیامبر! آنچه‌ را که‌ از جانب ‌پروردگارت‌ به‌سویت‌ نازل‌ شده‌است‌ ابلاغ‌ کن‌ و اگر چنین‌ نکنی‌، پیام‌ او رانرسانده‌ای‌ و خداوند تو را از آسیب‌ مردم‌ نگاه‌ می‌دارد».

قرآن‌ نیز از چند وجه‌ و در چندین‌ آیه‌، بطلان‌ این‌ روایت‌ را روشن‌ کرده‌ است‌؛ از جمله‌ در این‌ آیه: (و اگر بر ما سخنانی‌ می‌بست‌، دست‌ راستش‌ را می‌گرفتیم‌، سپس‌ شاهرگش‌ را قطع‌ می‌کردیم) «الحاقه/‌46ـ44». همچنین‌ در این‌ آیه: (بگو: مرا نرسد که‌ آن‌ را از پیش‌ خود تغییر دهم‌، جز از وحیی‌ که‌ به‌ من‌ می‌شود از چیز دیگری‌ پیروی‌ نمی‌کنم) «یونس/‌15». و نیز در این‌ آیه: (و پیامبر از سر هوای‌ نفس‌سخن‌ نمی‌گوید، این‌ نیست‌ جز وحیی‌ که‌ به‌ او فرستاده‌ می‌شود) «نجم/‌4 ـ3».

بنابراین‌، معنی‌: (شیطان‌ چیزی‌ در امنیه‌ وی‌ افگند) این‌ است‌ که: چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در خاطر خود سخنی‌ را مرور کردند، یعنی‌ «حدیث‌ نفس‌» نمودند، شیطان‌ آن‌ را بر زبان‌ آورد و آن‌ را در شنوایی‌های‌ مشرکان‌ افگند، بدون ‌آن‌که‌ ایشان‌ به‌ آن‌ امر سخن‌ گفته‌ باشند یا آن‌ حدیث‌ نفس‌ بر زبانشان‌ جاری‌ شده ‌باشد. یعنی: ای‌ پیامبر! این‌ ماجرا که‌ شیطان‌ سخنی‌ را بر شنوایی‌ مردم‌ افگند، نباید تو را به‌ هول‌ و هراس‌ اندازد یا اندوهگین‌ کند زیرا چنین‌ امری‌ برای‌ برخی‌ از انبیای ‌قبل‌ از تو نیز اتفاق‌ افتاده‌ است‌.

می‌توان‌ گفت‌ که‌ امروزه‌، کوشش‌های‌ برخی‌ از منتسبان‌ به‌ مسیحیت‌ و یهودیت ‌در القای‌ شبهات‌ و پخش‌ دروغها و افتراها درباره‌ حقایق‌ اسلام‌ و تأویل‌ بعضی‌ ازآیات‌ قرآن‌ بر وجه‌ نادرست‌، نیز شبیه‌ همین‌ کار شیطان‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ در این‌ آیه‌ از آن‌ یاد کرده‌ است‌. سپس‌ بطلان‌ شبهات‌ بی‌پایه‌ آنان‌ به‌ دست‌ علمای‌ مبارز مسلمان‌ نیز، از باب‌ بطلان‌ و بی‌اثر ساختن‌ القاآت‌ شیطان‌ از سوی‌ خدای‌ سبحان‌ می‌باشد.

﴿لِّیَجۡعَلَ مَا یُلۡقِی ٱلشَّیۡطَٰنُ فِتۡنَةٗ لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمۡۗ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ لَفِی شِقَاقِۢ بَعِیدٖ٥٣ [الحج: 53].

«تا خدا آنچه‌ را که‌ شیطان‌ القا می‌کند، فتنه‌ای‌ بگرداند» یعنی: آزمایشی‌، یا گمراهی‌ای‌ «برای‌ کسانی‌ که‌ در دل‌هایشان‌ بیماری‌ است‌» یعنی: این‌ القای‌ شیطان‌، گمراهی‌ یا آزمایشی‌ است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ در دل‌هایشان‌ بیماری‌ شک‌ و نفاق‌ است ‌«و نیز» القای‌ شیطان‌ را آزمایش‌ یا گمراهی‌ای‌ بگرداند «برای‌ آنان‌ که‌ دل‌هایشان ‌سخت‌ است‌» یعنی: برای‌ مشرکان‌ «و هرآینه‌ ستمگران‌» یعنی: منافقان‌، مشرکان‌ وفاسقان‌ «در ستیزه‌ای‌ بس‌ دور و درازند» یعنی: آنها با حق‌ و اهل‌ آن‌ در دشمنی‌ بسیار سختی‌ قرار دارند.

﴿وَلِیَعۡلَمَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَیُؤۡمِنُواْ بِهِۦ فَتُخۡبِتَ لَهُۥ قُلُوبُهُمۡۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهَادِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٥٤ [الحج: 54].

«و تا آنان‌ که‌ به‌ ایشان‌ علم‌ داده‌ شده‌ است‌» نسبت‌ به‌ اوصاف‌ جلال‌ و کمال ‌خدای‌  عزوجل و نسبت‌ به‌ دین‌ و آیات‌ وی‌ «بدانند که‌ این‌ وحی‌ از جانب‌ پروردگار تو حق‌ است‌» یعنی: حقی‌ نازل‌ شده‌ از نزد پروردگار توست‌ «و بدان‌ ایمان‌ آورند» یعنی: بر ایمان‌ به‌ قرآن‌، ثبات‌ و پایداری‌ ورزند «و دل‌هایشان‌ برای‌ او خاشع‌ گردد» یعنی: آرامش‌ یابد و نرم‌ و منقاد شود زیرا ممکن‌ نیست‌ که‌ ایمان‌ آوردن‌ به‌وحی‌ و خشوع‌ و نرم ‌شدن‌ دلها برای‌ آن‌، در اثر نفوذ و القای‌ شیطان‌ باشد بلکه‌ این‌ امر ثمره‌ نفوذ و تمکین‌ قرآن‌ است‌ «و به‌ راستی‌ خداوند کسانی‌ را که‌ ایمان‌ آورده‌اند راهبر است‌» در امور دینشان‌ «به‌سوی‌ راهی‌ راست‌» یعنی: به‌سوی‌ راهی‌ صحیح‌ ومتین‌ که‌ هیچ‌ کجی‌ و انحرافی‌ در آن‌ نیست‌ و در اثر همین‌ رهبری‌ الهی‌ است‌ که‌ آنان‌ متشابهات‌ دین‌ را با تأویلات‌ صحیح‌ تفسیر می‌کنند.

﴿وَلَا یَزَالُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی مِرۡیَةٖ مِّنۡهُ حَتَّىٰ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةً أَوۡ یَأۡتِیَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَقِیمٍ٥٥ [الحج: 55].

«و کافران‌ همواره‌ از آن‌ در تردیدند» یعنی: آنها همواره‌ درباره‌ قرآن‌، یا درباره ‌دین‌ در شک‌ و تردیدند «تا بناگاه‌ قیامت‌ برای‌ آنان‌ فرارسد» و بناگاه‌ غافلگیرشان‌ کند «یا عقوبت‌ روزی‌ عقیم‌ به‌ سراغشان‌ بیاید» و آن‌ عذاب‌ روز قیامت‌ است‌. آن‌روز از این‌روی‌ عقیم‌ است‌ که‌ در آن‌ برای‌ کفار گشایش‌ و راحتی‌ نبوده‌ و برای‌شان ‌بسی‌ بی‌خیر و بدفرجام‌ است‌. به‌قولی: مراد از آن‌، روز جنگی‌ چون‌ روز بدراست‌ که‌ کفار در آن‌ کشته‌ می‌شوند و روز جنگ‌ عقیم‌ است‌ چراکه‌ فرزندان‌ زنان‌ در آن‌ به‌قتل‌ می‌رسند و آن‌ زنان‌ به‌منزله‌ زنانی‌ می‌گردند که‌ نازا و سترونند، گویی ‌اصلا فرزندی‌ نزاده‌اند. اما ابن‌کثیر معنی‌ اول‌ را ترجیح‌ داده‌ و گفته‌ است: «صحیح ‌همان‌ است‌». از این‌ جهت‌، حق‌ تعالی‌ در آیه‌ بعد می‌فرماید:

﴿ٱلۡمُلۡکُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ یَحۡکُمُ بَیۡنَهُمۡۚ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فِی جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٥٦ [الحج: 56].

«در آن‌ روز، پادشاهی‌ فقط از آن‌ خداست‌» یعنی: سلطه‌ قاهرانه‌ و استیلای‌ تام‌ وتمام‌ در روز قیامت‌ فقط از آن‌ خدای‌ سبحان‌ است‌ «میان‌ آنان‌ حکم‌ می‌کند و» درنتیجه‌ «کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند» یعنی: به‌ مقتضای‌ ایمان‌شان‌ عمل‌ کرده‌اند «در با‌های‌ پرناز ونعمت‌ خواهند بود» یعنی: در آن‌ باغ‌ها مستقر می‌گردند و در انواع‌ ناز و نعمت‌ غوطه‌ور می‌شوند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞ٥٧ [الحج: 57].

«و کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌ و آیات‌ ما را دروغ‌ شمرده‌اند» یعنی: کسانی‌ که‌ کفر به‌ خدای‌  عزوجل را با تکذیب‌ آیات‌ وی‌ همراه‌ کرده‌اند «برای‌ آنان‌ عذابی‌ خوار کننده‌ خواهد بود» که‌ به‌نحوی‌ بسیار خفت‌بار آنان‌ را در احاطه‌ خویش‌ می‌گیرد.

﴿وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوٓاْ أَوۡ مَاتُواْ لَیَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ٥٨ [الحج: 58].

«و آنان‌ که‌ در راه‌ خدا هجرت‌ کرده‌اند» ایشان‌ مهاجرانی‌ هستند که‌ در طلب ‌رضای‌ باری‌ تعالی‌ از مکه‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرده‌اند و نیز همه‌ کسانی‌ که‌ در راه‌ خدا عزوجل و طلب‌ رضایش‌ از خانه‌وکاشانه‌ خویش‌ هجرت‌ گزیده‌اند «و آن‌گاه‌ کشته ‌شده‌» اند در جهاد «یا مرده‌اند» در حال‌ هجرت‌ «قطعا خداوند به‌ آنان‌ رزقی‌ نیکو می‌بخشد» در بهشت‌ می‌خورند و می‌آشامند و از نازونعمت‌های‌ قطع‌ نشدنی‌ آن ‌بهره‌ می‌گیرند. مراد از دریافت‌ این‌ روزی‌ نیک‌ در بهشت‌، همانا دریافت ‌بی‌درنگ‌ آن‌ پس‌ از کشته‌شدن‌ و قبل‌ از برپایی‌ قیامت‌ است‌ زیرا آنان‌ زنده‌اند و در پیشگاه‌ پروردگارشان‌ روزی‌ می‌خورند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «ارواح ‌الشهداء فی ‌اجواف‌ طیر خضر تأکل‌ من‌ ثمار الجنة». «ارواح‌ شهدا در جوف‌های ‌پرندگانی‌ سبز رنگ‌ قرار دارند که‌ از میوه‌های‌ بهشت‌ می‌خورند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «المقتول‌ فی‌ سبیل‌ الله‌ والمتوفی‌ فی‌ سبیل‌ الله‌ بغیر قتل‌ هما فی ‌الأجر شریکان». «کشته ‌شده‌ در راه‌ خدا و وفات‌ یافته‌ در راه‌ وی‌ بدون‌ قتل‌، هردو در پاداش‌ شریکند». «و بی‌گمان‌ خداوند بهترین‌ روزی‌ دهندگان‌ است‌» وبی‌حساب‌ روزی‌ می‌بخشد.

﴿لَیُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا یَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٞ٥٩ [الحج: 59].

«البته‌ آنان‌ را» یعنی: آن‌ مهاجران‌ درگذشته‌ یا شهید را «به‌ جایگاهی‌ که‌ آن‌ را می‌پسندند» و آن‌ جایگاه‌ به‌ سرشتشان‌ سازگارتر و به‌ خواسته‌هایشان‌ پیوسته‌ تراست‌ «در می‌آورد» به‌ علاوه‌ این‌که‌ در بهشت‌ از نعمت‌هایی‌ برخوردار می‌شوند که ‌نه‌ هیچ‌ چشمی‌ دیده‌، نه‌ هیچ‌ گوشی‌ شنیده‌ و نه‌ بر دل‌ هیچ‌ بشری‌ خطور کرده‌ است ‌«و هرآینه‌ خدا دانا» است‌ به‌ درجات‌ عمل‌کنندگان‌ و مراتب‌ استحقاق‌شان‌ «بردبار است‌» از سر قصور و کوتاهی‌ مقصرانشان‌ می‌گذرد و آنان‌ را به‌ شتاب‌ عذاب ‌نمی‌کند.

﴿۞ذَٰلِکَۖ وَمَنۡ عَاقَبَ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبَ بِهِۦ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیۡهِ لَیَنصُرَنَّهُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ٦٠ [الحج: 60].

بعد از آن‌که‌ خداوند عزوجل سنتی‌ از سنت‌هایش‌ را در آیات‌ فوق‌ بیان‌ کرد، اینک ‌به‌ بیان‌ سنت‌ دیگری‌ از سنت‌های‌ خویش‌ می‌پردازد: «آری‌! حکم‌ این‌ است‌ و هرکس نظیر آنچه‌ بر او عقوبت‌ رفته‌ است‌، دست‌ به‌ عقوبت‌ زند» یعنی: هرکس ظالم‌ را به‌ اندازه‌ ظلمی‌ که‌ بر وی‌ رفته‌ است‌، مجازات‌ کند و بر آن‌ نیفزاید «سپس‌ مورد تعدی‌ قرار گیرد» یعنی: همان‌ ظالمی‌ که‌ در آغاز بر وی‌ ستم‌ کرده‌ بود، بعد از آن‌ستم‌ اول‌، باز بر وی‌ ستم‌ روا دارد «قطعا خدا او را نصرت‌ خواهد داد» یعنی: کسی‌ را که‌ مورد تجاوز و ستم‌ مضاعف‌ قرار گرفته‌، بر تجاوزگر ستم‌ پیشه‌ یاری‌ خواهد داد «چرا که‌ خدا بخشایشگر آمرزگار است‌» یعنی: او بر مؤمنان‌ بسیار عفوکننده‌ وبخشایشگر و بسیار آمرزنده‌ است‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌ کریمه‌ درباره‌ گروهی‌ (سریه‌ای) از صحابه رضی الله عنهم  نازل‌ شد که‌ در ماه‌ محرم‌ با جمعی‌ از مشرکان‌ رو در رو شدند، در این ‌اثنا مسلمانان‌ از مشرکان‌ خواهش‌ کردند که‌ در ماه‌ حرام‌ با ایشان‌ نجنگند اما مشرکان‌ نپذیرفته‌ بر جنگ‌ اصرار ورزیدند و بر مسلمانان‌ تجاوز کردند آن‌گاه‌ مسلمانان‌ با آنان‌ جنگیدند و خدای‌  عزوجل ایشان‌ را بر مشرکان‌ نصرت‌ عنایت ‌کرد.

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ یُولِجُ ٱلَّیۡلَ فِی ٱلنَّهَارِ وَیُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِی ٱلَّیۡلِ وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٞ٦١ [الحج: 61].

«این‌» یاری‌ دادن‌ مظلوم‌ «بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ خدا» تواناست‌ بر هر آنچه ‌بخواهد و از نشانه‌های‌ توانایی‌ اوست‌ که‌ «شب‌ را در روز درمی‌آورد و روز را در شب ‌درمی‌آورد و به‌سبب‌ آن‌ است‌ که‌ خدا شنوای‌ بیناست‌» درآوردن‌ شب‌ در روز و روز در شب‌ به‌ معنای‌ افزودن‌ یکی‌ از آنها به‌ حساب‌ دیگری‌ است‌ زیرا افزودن‌ در یکی ‌از آنها مستلزم‌ کم‌کردن‌ از دیگری‌ است‌ پس‌ گاهی‌ شب‌ دراز می‌شود و روز کوتاه ‌ـ چون‌ زمستان‌ ـ و گاهی‌ روز دراز می‌شود و شب‌ کوتاه‌ ـ چون‌ تابستان‌ ـ پس‌ کسی‌ که‌ بر آفرینش‌ همچو پدیده‌های‌ بزرگی‌ توانا باشد، بی‌گمان‌ بر یاری‌ دادن‌ مظلوم‌، پاداش‌ دادن‌ مطیع‌ و مجازات ‌کردن‌ عاصی‌ نیز تواناست‌ و خداوند عزوجل به ‌سخنان‌ بندگانش‌ شنوا و به‌ احوالشان‌ بیناست‌ و هیچ‌ چیز از حرکات‌ و سکنات‌شان‌ بر او پنهان‌ نمی‌ماند لذا مظلومان‌ را بی‌یار و یاور نمی‌گذارد.

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡکَبِیرُ٦٢ [الحج: 62].

«آری‌! این‌» یاری‌ دادن‌ مظلوم‌ «بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ خدا خود حق‌ است‌» پس ‌دین‌ وی‌ حق‌ است‌، عبادت‌ وی‌ حق‌ است‌، نصرت‌ دادن‌ اولیائش‌ علیه‌ دشمنانش ‌حق‌ است‌، وعده‌ وی‌ حق‌ است‌ و او خود حق‌ است‌ زیرا وجودش‌ واجب‌ و به‌ ذات‌ خود ثابت‌ و قائم‌ است‌ و وجوب‌ وجود و یگانگی‌ او مقتضی‌ آن‌ است‌ که‌ او مبدأ و منشأ تمام‌ موجودات‌ بوده‌ و همه‌ چیز، در قلمرو قدرت‌ و در بند اراده‌ او باشد «و آنچه‌ بجز او می‌پرستند» که‌ بتان‌ از جمله‌ آنهایند «باطل‌ است‌» که‌ هیچ‌ ثبوت‌ و حقیقتی‌ ندارد. همچنین‌ معبودان‌ دروغین‌ از آن‌ روی‌ باطل‌ اند که‌ برخلاف‌ پندار باطل‌پرستان‌، خدا نمی‌باشند «و این‌» نصرت‌ «به‌سبب‌ آن‌ است‌ که‌ خدا هموست ‌والا و بلند مرتبه‌» یعنی: خداوند متعال‌ بر همه‌ چیز برتر، از همتایان‌ و مشابهان‌ مقدس‌ و منزه‌ و از آنچه‌ ستمگران‌ می‌گویند پاک‌ و مبراست‌ «کبیر است‌» یعنی: صاحب‌ بزرگی‌ و عظمت‌ و جلال‌ است‌ پس‌، از علو و عظمت‌ وی‌ است‌ که‌ مظلومان‌ را یاری‌ می‌دهد.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَتُصۡبِحُ ٱلۡأَرۡضُ مُخۡضَرَّةًۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٞ٦٣ [الحج: 63].

«آیا ندیدی‌ که‌ خدا از آسمان‌ آبی‌ فرود آورد آن‌گاه‌ زمین‌ بر اثر آن‌ سرسبز و خرم‌ می‌گردد» با گیاهانی‌ که‌ در آن‌ می‌روید، بعد از آن‌که‌ خشک‌ و پژمرده‌ بود «بی‌گمان‌ خداوند لطیف‌ است‌» پس‌ علم‌ و فضل‌ وی‌ به‌ هر چیز کوچک و بزرگی‌ احاطه‌ دارد و او دقیق‌ و باریک ‌بین‌ است‌ «آگاه‌ است‌» به‌ تدبیر و سامان ‌دهی‌ امور بندگانش‌ و بر آنچه‌ که‌ به‌ صلاح‌ ایشان‌ می‌باشد.

﴿لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ٦٤ [الحج: 64].

«آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمین‌ است‌ از آن‌ اوست‌» در آفرینش‌، در ملک‌، در فرمانروایی‌ و در تصرف‌ پس‌ همه‌ محتاج‌ رزق‌ و روزی‌ وی‌اند «و بی‌گمان‌ خداوند بی‌نیاز است‌» و به‌ چیزی‌ احتیاج‌ ندارد، درحالی‌که‌ همگان‌ به‌ وی‌ محتاجند «حمیداست‌» یعنی: در هرحالی‌ سزاوار ستایش‌ و حمد و سپاس‌ است‌.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡفُلۡکَ تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦ وَیُمۡسِکُ ٱلسَّمَآءَ أَن تَقَعَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ٦٥ [الحج: 65].

«آیا ندیدی‌ که‌ خدا آنچه‌ را در زمین‌ است‌» از چهارپایان‌، درختان‌، رودخانه‌ها، معادن‌، خاک‌، آب‌، هوا، عناصر و غیره‌ «برای‌ شما رام‌ گردانید» و این‌ اشیا را برای‌ منافع‌ شما پدید آورد «و کشتی‌ها را که‌ در دریا به‌ فرمان‌ او روانند» یعنی: همچنین‌ کشتی‌ها را درحال‌ شناوربودن‌ آنها در دریا برای‌ شما رام‌ گردانید «وآسمان‌ را از آن‌که‌ جز به‌ اذن‌ خودش‌ بر زمین‌ فروافتد، نگاه‌ می‌دارد» زیرا خداوند متعال‌ آسمان‌ را بر اوصافی‌ آفریده‌ که‌ مستلزم‌ حفظ اجرام‌ و کهکشانهای ‌آن‌ در جایگاه‌ها و مدارات‌ معین‌ آن‌ می‌باشد، بی‌ آن‌ که‌ بیفتند یا از مدارات‌ خود تغییر جهت‌ دهند مگر آن‌گاه‌ که‌ خودش‌ بخواهد، آنها به‌ امر و مشیت‌ وی‌ فرومی‌افتند چنان‌که‌ به‌ بعضی‌ از شهاب‌ سنگ‌ها اجازه‌ می‌دهد که‌ بر زمین‌ بیفتند «بی‌گمان‌ خداوند نسبت‌ به‌ مردم‌ رئوف‌ و رحیم‌ است‌» یعنی: به‌ آنان‌ بسیار بارأفت‌ و بسیار مهربان‌ است‌، از آنجا که‌ این‌ پدیده‌ها را برای‌ آنان‌ رام‌ و مسخر ساخته‌ و از آنجا که‌ آسمان‌ را نگه‌ داشته‌ تا بر زمین‌ نیفتد.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَحۡیَاکُمۡ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یُحۡیِیکُمۡۗ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَکَفُورٞ٦٦ [الحج: 66].

«و اوست‌ آن‌که‌ شما را زندگی‌ بخشید» بعد از آن‌که‌ جماد بودید «سپس‌ شما را می‌میراند» در هنگام‌ به‌ پایان‌ رسیدن‌ عمرهایتان‌ «و باز شما را زنده‌ می‌کند» درهنگام‌ برانگیختنتان‌ برای‌ حساب‌ و عقاب‌ «بی‌گمان‌ انسان‌ سخت‌ ناسپاس‌ است‌» یعنی: انسان‌ سخت‌ منکر نعمت‌های‌ خدای‌ سبحان‌ بر خویشتن‌ است‌، با آن‌که‌ این‌ نعمت‌ها آشکارند نه‌ پنهان‌ و انکار قدرت‌ خدای‌  عزوجل بر زنده ‌کردن‌ بعداز مرگ‌ نیز از همین‌ باب‌ است‌، با آن‌که‌ انسان‌ نیک‌ می‌داند که‌ چگونه‌ خدای‌ منان‌ او را از کتم‌ عدم‌ به‌ هیأت‌ بشری‌ تمام‌ آراسته‌، آفرید و باز با نعمتهایش‌ او را رشد و پرورش‌ داد تا به‌ کمال‌ وجودی‌اش‌ رسانید.

﴿لِّکُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَکًا هُمۡ نَاسِکُوهُۖ فَلَا یُنَٰزِعُنَّکَ فِی ٱلۡأَمۡرِۚ وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّکَۖ إِنَّکَ لَعَلَىٰ هُدٗى مُّسۡتَقِیمٖ٦٧ [الحج: 67].

«برای‌ هر امتی‌ منسکی‌ قرار داده‌ایم‌» یعنی: برای‌ هر اهل‌ دینی‌ از امت‌های ‌گذشته‌، شریعت‌ خاصی‌ وضع‌ نمودیم‌، به‌ گونه‌ای‌ که‌ هیچ‌ امتی‌ از شریعت‌ ویژه‌ خود به‌ غیر آن‌ از شرایع‌ تخطی‌ نکند. منسک‌ در کلام‌ عرب‌ در اصل‌ به‌ معنای‌ جایی‌ است‌ که‌ انسان‌ در آن‌ تردد و رفت‌وآمد می‌کند به‌ همین‌ جهت‌ اعمال‌ ومشاعر حج‌ را «مناسک‌» نامیدند زیرا مردم‌ در آنها تردد و رفت‌وآمد می‌کنند پس‌ منسک‌ عبارت‌ است‌ از: محل‌ ادای‌ طاعت‌. به‌قولی‌دیگر: منسک‌ عبارت‌ از حیوانات‌ ذبح‌ شده‌ قربانی‌ است‌. وجه‌ دیگر در تفسیر آن‌ این‌ است: برای‌ هر امتی ‌موضعی‌ قرار دادیم‌ که‌ در آن‌ حج‌ و قربانی‌ می‌کند[1] «که‌ آنان‌ بدان‌ عمل‌می‌کنند» یعنی: هر امتی‌ دارای‌ شریعت‌ مخصوص‌ به‌ خود است‌ که‌ به‌ آن‌ عمل ‌می‌کند و هر ملتی‌ دارای‌ مناسک‌ و شعایر معین‌ و زیارتگاه‌ها و معابد مخصوصی ‌است‌ که‌ فقط به‌ آن‌ مشغول‌ است‌ نه‌ به‌ غیر آن‌. مثلا تورات‌ شریعت‌ امتی‌ است‌ که‌ از زمان‌ بعثت‌ موسی‌  علیه السلام  تا بعثت‌ عیسی‌  علیه السلام  به‌سر می‌برده‌اند، انجیل‌ شریعت‌ امتی ‌است‌ که‌ از بعثت‌ عیسی‌  علیه السلام  تا بعثت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌سر می‌برده‌اند و قرآن‌ شریعت ‌مسلمین‌ است‌ که‌ تا یوم‌ القیامه‌ برقرار می‌باشد «پس‌ نباید که‌ در این‌ امر با تو منازعه‌ کنند» یعنی: خود این‌ اصل‌ که‌ هر امت‌ دارای‌ شریعتی‌ مخصوص‌ به‌ خود است‌، موجب‌ آن‌ است‌ که‌ بقایای‌ امتهای‌ گذشته‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در دین‌ و مناسک ‌ایشان‌ نزاع‌ و ستیزه‌ نکنند و نیز مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ آنها از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و شریعت ‌ایشان‌ در امر دین‌ حق‌ اطاعت‌ کنند زیرا اسلام‌ از زمان‌ بعثت‌ ایشان‌ تا قیام‌ قیامت ‌شریعت‌ آخرالزمان‌ می‌باشد «و به‌سوی‌ پروردگار خویش‌ بخوان‌» یعنی: این‌ گروه ‌ستیزه‌گر، یا تمام‌ مردم‌ را به‌سوی‌ دین‌ خدای‌  عزوجل و یکتاپرستی‌ و ایمان‌ به‌ وی ‌فراخوان‌ «زیرا بی‌گمان‌ تو بر راهی‌ راست‌ قرار داری‌» راه‌ روشن‌ و مستقیمی‌ که‌ هیچ ‌کجی‌ و انحرافی‌ در آن‌ نیست‌.

﴿وَإِن جَٰدَلُوکَ فَقُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ٦٨ [الحج: 68].

«و اگر با تو مجادله‌ کردند» یعنی: اگر راه‌ دیگری‌ جز در پیش‌ گرفتن‌ جدال‌ و مکابره‌ با تو را در امر دین‌ نپذیرفتند بعد از آن‌که‌ حجت‌ برآنان‌ آشکار شد؛ «پس‌بگو: خدا به‌ آنچه‌ می‌کنید داناتر است‌» یعنی: پس‌ کار آنان‌ را به‌ خدای‌ سبحان‌ بسپار و به‌ آنان‌ این‌ سخن‌ را که‌ دربرگیرنده‌ تهدید و وعید است‌، بگو و نیز به‌ آنان‌ بگو:

﴿ٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٦٩ [الحج: 69].

«خدا میان‌ شما روز قیامت‌ در مورد آنچه‌» شما مسلمانان‌ و کفار «با یک‌دیگر در آن‌ اختلاف‌ می‌کردید» از امر دین‌ «داوری‌ می‌کند» پس‌ در آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ حق‌ از باطل‌ بازشناخته‌ می‌شود.

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِکَ فِی کِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٧٠ [الحج: 70].

«آیا ندانسته‌ای‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! قطعا دانسته‌ای‌ و یقین‌ نموده‌ای‌ «که‌ خدا آنچه‌ را در آسمان‌ و زمین‌ است‌ می‌داند» از جمله‌ آنچه‌ را که‌ شما در مورد آن‌ با هم ‌اختلاف‌ می‌ورزید «اینها همه‌» یعنی: تمام‌ دانستنی‌ های‌ حق‌ تعالی‌ در آسمان‌ وزمین‌ «در کتابی‌ ثبت‌ است‌» یعنی: نزد حق‌ تعالی‌ در لوح‌ محفوظ نوشته‌ شده‌ است ‌«قطعا این‌ بر خدا آسان‌ است‌» یعنی: قطعا احاطه‌ علمی‌ حق‌ تعالی‌ به‌ آنچه‌ که‌ در آسمان‌ و زمین‌ است‌، بر وی‌ آسان‌ است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «اولین‌ چیزی‌ که‌ خداوند عزوجل آفرید، قلم‌ بود پس‌ به ‌او فرمود: بنویس‌. گفت: چه‌ بنویسم‌؟ فرمود: بنویس‌ هر چه‌ را که‌ واقع‌ می‌ شود. پس‌ قلم‌ در هرآنچه‌ که‌ تا روز قیامت‌ پدید می‌آید، به‌ جریان‌ افتاد و همه‌ را نوشت‌».

﴿وَیَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَمَا لَیۡسَ لَهُم بِهِۦ عِلۡمٞۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٖ٧١ [الحج: 71].«و به‌ جای‌ خدا چیزی‌ را عبادت‌ می‌کنند که‌ خدا حجتی‌ بر آن‌ نازل‌ نکرده‌ است‌» یعنی: بتانی‌ را می‌پرستند که‌ در پرستش‌ آنها به‌ حجتی‌ روشن‌ از جانب‌ خدای‌ سبحان ‌متکی‌ نیستند «و چیزی‌ را» می‌پرستند «که‌ آنان‌ را بر ثبوت‌ آن‌ هیچ‌ دانشی‌ نیست‌» از دانش‌ عقلی‌ای‌ که‌ به‌ وجهی‌ از وجوه‌ بر جایز بودن‌ آن‌ پرستش‌ دلالت‌ کند، یا دانش ‌نقلی‌ای‌ که‌ آن‌ را از خدا عزوجل یا از رسولش‌ نقل‌ کرده‌ باشند بلکه‌ آنان‌ به‌ محض‌ جهل‌ خویش‌ این‌ بتان‌ را می‌پرستند «و هیچ‌ یاری ‌دهنده‌ای‌ برای‌ ستمکاران‌ نیست‌» که‌ عذاب‌ خداوند عزوجل را از آنان‌ دفع‌ کند.

﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا بَیِّنَٰتٖ تَعۡرِفُ فِی وُجُوهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡمُنکَرَۖ یَکَادُونَ یَسۡطُونَ بِٱلَّذِینَ یَتۡلُونَ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَاۗ قُلۡ أَفَأُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکُمُۚ ٱلنَّارُ وَعَدَهَا ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ٧٢ [الحج: 72].

«و چون‌ آیات‌ بینات‌ ما بر آنان‌ خوانده‌ شود» آیات‌ بینات: آیاتی‌ است‌ که‌ بر عقاید حق‌ و احکام‌ الهی‌ دلالت‌ روشنی‌ دارد. آری‌! چون‌ این‌ آیات‌ روشن‌ ما برآنان‌ خوانده‌ شود؛ «در چهره‌ کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌اند، انکار را تشخیص ‌می‌دهی‌» زیرا در هنگام‌ شنیدن‌ آیات‌ قرآن‌، نشانه‌ خشم‌ و ترش‌رویی‌ بر چهره‌هایشان‌ هویداست‌، می‌بینی‌ که‌ چهره‌ درهم‌ می‌کشند و عبوس‌ و اخمو می‌شوند. به‌قولی: «منکر» در اینجا عبارت‌ از برتری‌جویی‌ و گردنکشی‌ است‌، یعنی: چون‌ آیات‌ بینات‌ ما بر آنان‌ خوانده‌ شود، آنان‌ را می‌بینی‌ که‌ گردن ‌برمی‌کشند و متکبرانه‌ از آن‌ روی‌ گردانده‌ و به‌ آن‌ هیچ‌ توجهی‌ نمی‌کنند «نزدیک‌است‌ به‌ کسانی‌ که‌ آیات‌ ما را بر آنان‌ می‌خوانند حمله‌ور شوند» یعنی: چیزی‌ نمانده‌ که‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و اصحابشان‌ حمله‌ برند؛ با زدن‌، یا دشنام‌ دادن‌، یا بازداشت ‌کردن‌ آنها. اصل‌ سطو: به‌ معنای‌ قهر است‌ «بگو: آیا آگاهتان‌ کنم‌» و شما را خبر دهم‌ «به‌ بدتر از این‌» یعنی: به‌ ناخوش‌ آیندتر از این‌ چیزی‌ که‌ هم‌اکنون‌ در آن ‌قرار دارید؛ از غیظ و خود خوری‌ و خشمگین ‌شدن‌ بر کسی‌ که‌ آیات‌ ما را بر شما می‌خواند؟ آن‌ چیز بدتر «دوزخ‌ است‌» که‌ خدای‌ قهار آن‌ را برای‌ شما آماده‌ ساخته‌ و «خدا آن‌ را به‌ کافران‌ وعده‌ داده‌ است‌ و چه‌ بد سرانجامی‌ است‌» یعنی:دوزخ‌ چه‌ بد جایگاهی‌ است‌ که‌ شما سرانجام‌ به‌ آن‌ می‌پیوندید.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن یَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن یَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَیۡ‍ٔٗا لَّا یَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُۚ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ٧٣ [الحج: 73].

سپس‌ خداوند متعال‌ درباره‌ حقارت‌ بتان‌ و خامی‌ و سبکی‌ عقلهای‌ پرستشگران ‌آنها مثلی‌ می‌زند و می‌فرماید: «ای‌ مردم‌! مثلی‌ زده‌ شد پس‌ بدان‌ گوش ‌فرادهید» گویی‌ می‌فرماید: مشرکان‌ در امر پرستش‌ برایم‌ شبیهی‌ قرار دادند پس‌ مثل ‌این‌ معبودان‌ باطلشان‌ را بشنوید: «هرآینه‌ کسانی‌ را که‌ جز خدا می‌خوانید» از بتان‌، ای‌ مشرکان‌! «هرگز مگسی‌ نمی‌آفرینند» حتی‌ بر آفریدن‌ مگسی‌ توانا نیستند، با آن‌که‌ مگس‌ ذاتا حقیر و بی‌ارزش‌ و جسما نیز کوچک‌ است‌ «هرچند برای‌ آفریدن‌ آن‌ اجتماع‌ کنند» یعنی: هرچند پرستشگران‌ و پرستش‌شدگان‌ همه‌ برای‌ آفریدن‌ آن‌ جمع‌ شوند اما از آفریدن‌ حتی‌ یک‌ مگس‌ هم‌ عاجزند «و اگر آن‌ مگس‌ چیزی‌ از آنان ‌برباید، نمی‌توانند آن‌ را بازپس‌ گیرند» پس‌ هرگاه‌ از خلق ‌کردن‌ چنین‌ حیوان‌ ضعیفی‌هم‌ عاجزند و از آن‌ گذشته‌، نمی‌توانند با آن‌ حیوان‌ ضعیف‌ در بازپس‌ گرفتن‌ آنچه‌ که‌ از آنان‌ ربوده‌ است‌ مقابله‌ کنند، یقینا از آفریدن‌ غیرآن‌ از چیزهایی‌ که‌ نسبت‌ به‌ مگس‌ دارای‌ جرم‌ و اندامی‌ بزرگتر و نیرو و توان‌ بیشتر است‌، عاجزتر و درمانده‌ترند «طالب‌ و مطلوب‌ هر دو ناتوانند» بتان‌ همچون‌ طالب‌اند، از حیث‌ این‌که ‌آفرینش‌ مگس‌ را طلب‌ می‌کنند، یا بازپس‌ گرفتن‌ آنچه‌ را که‌ از آنان‌ ربوده‌ است ‌می‌طلبند و مطلوب‌ هم‌ مگس‌ است‌. همچنان‌ محتمل‌ است‌ که‌ مراد از «مطلوب‌»، بتان‌ ناتوانشان‌ باشند که‌ «طالبان‌» آنها، یعنی‌ پرستشگران‌ مشرک‌ آنها از آنها عاجزتراند.

﴿مَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ٧٤ [الحج: 74].

«خداوند را چنان‌که‌ سزاوار قدر اوست‌، قدر نگذاشتند» یعنی: او را چنان‌که‌ حق ‌تعظیم‌ اوست‌ تعظیم‌ نکردند و چنان‌که‌ حق‌ معرفت‌ اوست‌، نشناختند؛ از آنجا که ‌بتانی‌ را که‌ حتی‌ از دفع ‌کردن‌ مگسی‌ هم‌ ناتوانند، شرکایش‌ قرار دادند «در حقیقت ‌خداست‌ که‌ توانای‌ غالب‌ است‌» برخلاف‌ خدایان‌ دروغین‌ مشرکان‌ که‌ جماداتی‌ اند ناتوان‌ از رساندن‌ سود و از دفع‌ زیان‌ و ناتوان‌ از هر امر دیگری‌.

﴿ٱللَّهُ یَصۡطَفِی مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٞ٧٥ [الحج: 75].

«خدا از میان‌ فرشتگان‌ رسولانی‌ برمی‌گزیند» مانند جبرئیل‌، اسرافیل‌، میکائیل‌ و عزرائیل  علیهم السلام  «و» نیز رسولانی‌ را برمی‌گزیند «از میان‌ مردم‌» مانند ابراهیم‌، موسی‌، عیسی‌ و محمد  علیهم السلام  پس‌ از میان‌ خیل‌ عظیم‌ فرشتگان‌، فرشته‌ای‌ را برگزیده‌ او را به‌سوی‌ انبیا می‌فرستد و باز انبیا  علیهم السلام  را به‌سوی‌ مردم‌، یا فرشته‌ را برای‌ قبض ‌ارواح‌ مخلوقاتش‌، یا برای‌ فراهم ‌آوردن‌ چیزهایی‌ که‌ اسباب‌ بهره‌مندی‌ آنهاست‌، می‌فرستد «بی‌گمان‌ خدا شنواست‌» سخنان‌ بندگانش‌ را «بیناست‌« به‌ آنان‌ و می‌داند که‌ چه‌ کسی‌ از آنان‌ شایسته‌ این‌ گزینش‌ است‌.

﴿یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ٧٦ [الحج: 76].

«آنچه‌ پیش‌ رویشان‌ است‌ و آنچه‌ پشت‌ سرشان‌ است‌، می‌داند» یعنی: خداوند عزوجل آنچه‌ را که‌ فرستادگانش‌ ـ اعم‌ از فرشتگان‌ و بشر ـ انجام‌ می‌دهند می‌داند لذا آن‌ فرستادگان‌ قادر نیستند تا چیزی‌ از پیامهایی‌ را که‌ به‌ تبلیغ‌ آن‌ مأمورند، پنهان‌ کنند چنان‌که‌ نمی‌توانند آنچه‌ را که‌ به‌ ابلاغ‌ آن‌ مأمور نشده‌اند، تبلیغ‌ کنند. یا مراد این‌ است: خداوند عزوجل آنچه‌ را که‌ مردم‌ از اعمال‌ خیر و شر پیش‌ فرستاده‌اند و آنچه‌ را که‌ به‌ تأخیر افگنده‌اند، می‌داند «و همه‌ کارها به‌سوی‌ خدا بازگردانیده‌ می‌شود» لذا او بر همه‌ چیز محیط و مسلط است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱرۡکَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمۡ وَٱفۡعَلُواْ ٱلۡخَیۡرَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧ [الحج: 77].

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، رکوع‌ و سجده‌ کنید» یعنی: نمازی‌ را که‌ خدای ‌ عزوجل آن‌ را برای‌ شما مشروع‌ گردانیده‌ برپا دارید. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «سوره‌ حج‌ به‌ دو سجده‌ فضیلت‌ داده‌ شده‌ است‌ پس‌ هرکس‌ در آنها سجده‌ نمی‌کند، آنها را نخواند». ولی‌ احناف‌ و مالکی‌ها برآنند که‌ این‌ آیه‌، آیه‌ سجده‌ نیست‌ زیرا پیوستگی‌ سجده‌ به‌ رکوع‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ مراد از آن‌ سجده‌ نماز می‌باشد نه‌ سجده‌ تلاوت‌. آنها در باره‌ حدیث‌ وارده‌ در این‌باب‌ نیز گفته‌اند که: این‌ حدیث‌ ضعیف‌ است‌ و روایتی‌ که‌ از ابی‌بن‌کعب‌ رضی الله عنه  نقل‌شده‌ است‌، آن‌ را رد می‌کند زیرا ابی‌ بن‌ کعب‌ رضی الله عنه  سجده‌های‌ تلاوتی‌ را که‌ ازرسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  شنیده‌ بود، برشمرد و در سوره‌ حج‌ فقط یک‌ سجده‌ تلاوت‌ را ذکر کرد نه‌ بیشتر از آن‌ را. «و پروردگارتان‌ را بپرستید» یعنی: تمام‌ انواع‌ عباداتی‌ را که‌خداوند عزوجل شما را بدانها امر کرده‌ است‌، به‌جای‌ آورید «و کار خیر انجام ‌دهید» یعنی: هرآنچه‌ را که‌ خیر است‌ انجام‌ دهید؛ که‌ اهم‌ آن‌ ادای‌ فرایض‌ و سپس‌ انجام‌ دادن‌ نوافل‌ می‌باشد چنان‌که‌ نفع ‌رساندن‌ به‌ مردم‌، در پیش‌ گرفتن‌ رفتار و اخلاق‌ نیک‌ با دیگران‌ و رعایت‌ صله‌ رحم‌ نیز از بهترین‌ خیرهاست‌ «باشد که ‌رستگار شوید» به‌ رحمت‌ ورضای‌ الهی‌ در روز قیامت‌؛ به‌ وسیله‌ انجام ‌دادن‌ این ‌اوامر.

﴿وَجَٰهِدُواْ فِی ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦۚ هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِیکُمۡ إِبۡرَٰهِیمَۚ هُوَ سَمَّىٰکُمُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ مِن قَبۡلُ وَفِی هَٰذَا لِیَکُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیۡکُمۡ وَتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِۚ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱعۡتَصِمُواْ بِٱللَّهِ هُوَ مَوۡلَىٰکُمۡۖ فَنِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِیرُ٧٨ [الحج: 78].«و در راه‌ خدا جهاد کنید» جهاد در راه‌ خدا عزوجل عبارت‌ است‌ از: به‌کار بردن‌ توان ‌و نیرو در مبارزه‌ علیه‌ دشمن‌، جنگیدن‌ با کفار و دفع‌ کردنشان‌ از بلاد مسلمین‌ و به‌طور کلی‌ به‌جا آوردن‌ هر چیزی‌ که‌ خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را بدان‌ امر یا از آن‌ نهی‌کرده‌ است‌. جهاد بر سه‌ نوع‌ است: جهاد با دشمن‌ آشکار مانند کفار، جهاد با شیطان‌ و جهاد با نفس‌. آری‌! در راه‌ خدا عزوجل جهاد کنید؛ «چنان‌که‌ حق‌ جهاد اوست‌» یعنی: خالصانه‌ برای‌ خدا عزوجل جهاد کنید و در راه‌ او با مال‌، زبان‌ و جانتان ‌به‌ پیکار برخیزید و در اجرای‌ امر وی‌ از ملامت‌ هیچ‌ ملامتگری‌ نترسید که‌ این‌ است‌ همان‌ حق‌ جهاد «اوست‌ که‌ شما را» ای‌ مسلمانان‌! «برگزید» برای‌ دین‌ خود «و در دین‌ هیچ‌ حرجی‌ بر شما قرار نداد» یعنی: هیچ‌ دشواری‌ و سختی‌ای‌ برشما قرار نداد و شریعت‌ سهل‌ و آسانی‌ را برای‌ شما به‌ عنوان‌ برنامه‌ زندگیتان‌ مشروع‌گردانید... مثلا برای‌ شما در امر نکاح‌ زنان‌ گرفتن‌ دو، سه‌، چهار زن‌ و حتی‌ زنان ‌بیشتری‌ را به‌ ملک‌ یمین‌ رخصت‌ داد، برای‌ شما رخصت‌ داد که‌ در سفر نماز را کوتاه‌ و روزه‌ را بخورید و اگر کسی‌ بیمار یا در حال‌ جنگیدن‌ با کفار است‌، می‌تواند نماز را به‌ اشاره‌ برگزار کند اگر بر وجه‌ دیگری‌ قادر به‌ ادای‌ آن‌ نیست‌.آری‌! خداوند عزوجل با مکلف‌ نکردن‌ شما به‌ تکالیف‌ سنگین‌ و دشوار، بر شما سخت ‌و تنگ‌ نگرفت‌ و با گشودن‌ در توبه‌ و استغفار و کفاره ‌دادن‌ در آنچه‌ که‌ کفاره‌ ودیت‌ و ارش‌ را در آنها مشروع‌ گردانیده‌ و نیز با غیر این‌ها از رخصت‌های‌ شرع‌ که ‌در کتب‌ فقه‌ به‌ تفصیل‌ آمده‌ است‌، برای‌ شما راه‌ خروجی‌ از گناه‌ قرار داد. چنان‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث‌ شریف‌ فرموده‌اند: «بعثت‌ بالحنفیة‌ السمحة: من‌ به ‌دین‌ حق‌گرای‌ آسان‌ برانگیخته‌ شده‌ام‌».

«آیین‌ پدرتان‌ ابراهیم‌» نیز چنین‌ بوده‌ است‌. یعنی: دینتان‌ را به‌ مانند فراخی‌ و وسعت‌ آیین‌ پدرتان‌ ابراهیم‌ ÷، بر شما وسیع‌ گردانیدیم‌. اما زجاج‌ در تفسیر آن‌ گفته‌ است: «از آیین‌ پدرتان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  پیروی‌ کنید». ابراهیم‌  علیه السلام  از آن‌ روی‌ پدر مسلمین‌ نامیده‌ شد که‌ او جد محمد مصطفی‌ صلی الله علیه و آله و سلم است‌ و ایشان‌ از حیث‌ این ‌که‌ سبب‌ حیات‌ ابدی‌ امت‌ خویش‌ هستند، مانند پدری‌ برای‌ امتشان‌ می‌باشند. یا ابراهیم‌  علیه السلام از باب‌ تغلیب‌ پدر همگی‌ مسلمانان‌ نامیده‌ شد بدان‌ جهت‌ که‌ اکثریت‌ اعراب‌ از نسل ‌وی‌اند. «او» یعنی: خداوند عزوجل «شما را پیش‌ از این‌ مسلمان‌ نام‌ گذاشت‌» درکتابهای‌ پیشین‌. به‌قولی‌ مراد این‌ است: ابراهیم‌  علیه السلام  بود که‌ شما را پیش‌ از این‌مسلمان‌ نامید؛ با این‌ دعای‌ خویش: ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ [البقرة: 128]. «و از نسل‌ ما نیز امتی‌ قرار ده‌ که‌ برای‌ تو مسلمان باشند». «و در این‌ نیز» یعنی: در قرآن‌ نیز، شما مسلمان‌ نامیده‌ شده‌اید «تا این‌ پیامبر بر شما گواه‌ باشد» با تبلیغ‌ ورساندن‌ قرآن‌ «و شما بر مردم‌ گواه‌ باشید» بر این‌ که‌ پیامبران‌شان‌ پیام‌های‌ الهی‌ را به ‌آنان‌ رسانده‌اند. یا مراد این‌ است: تا شما در روز قیامت‌ بر امت‌هایی‌ که‌ شریعت ‌خداوند عزوجل را به‌ آنها رسانده‌اید، گواه‌ باشید «پس‌ نماز را برپا دارید و زکات‌ را بدهید» تخصیص‌ این‌ دو فریضه‌ به‌ یادآوری‌، به‌خاطر شرف‌ و فضیلت‌ بسیار آنهاست‌ «و به‌ خدا چنگ‌ زنید» یعنی: او را پناه‌ خویش‌ قرار دهید از هر چه‌ که‌ ازآن‌ بیم‌ و هراس‌ دارید و به‌ او در تمام‌ امور خود التجا کنید «او مولای ‌شماست‌» یعنی: او مددکار و متولی‌ امور شماست‌ «چه‌ نیکومولایی‌ و چه‌ نیکویاری ‌دهنده‌ای‌ است‌» یعنی: او در ولایت‌ و کارسازی‌ امور شما و نصرت ‌دادنتان‌ بر دشمنانتان‌، هیچ‌ همانندی‌ ندارد چنان‌که‌ در تمام‌ صفات‌ جلال‌ و جمال‌ خود، بی‌مانند و بی‌همتاست‌.

 




[1]- علامه‌ سید ابوالحسن‌ ندوی‌ در کتاب‌ خود: «الأرکان‌ الأربعة‌» در مورد بقایای‌ مناسک‌ و مواضع ‌مخصوص‌ زیارت‌ و عبادت‌ امت‌های‌ مختلف‌ گذشته‌، به‌ تفصیل‌ سخن‌ گفته‌ است‌، محققان‌ می‌توانند به‌ آن‌ رجوع‌ نمایند.

تفسیر سوره‌ مومنون

سوره‌ مومنون

مکی‌ است‌ و دارای‌ (118) آیه‌ است‌.

 وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ مبارکه‌ «مؤمنون‌» نامیده‌ شد زیرا با این‌ فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ [المؤمنون: 1] آغاز شده‌ است‌ و آیات‌ بعد از آن‌ نیز به‌ بیان ‌اوصاف‌ هفت‌گانه‌ مؤمنان‌ و پاداش‌ عظیم‌ ایشان‌ در آخرت‌ ـ که‌ عبارت‌ از به‌ ارث ‌بردن‌ فردوس‌ برین‌ است‌ ـ می‌پردازد.

فضیلت‌ این‌ سوره: احمد، ترمذی‌، نسائی‌ و حاکم‌ از عمر بن ‌الخطاب‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌اند که‌ فرمود: هنگام‌ نزول‌ وحی‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک چهره ‌ایشان‌ زمزمه‌ای‌ مانند صدای‌ زنبور عسل‌ شنیده‌ می‌شد. روزی‌ وحی‌ بر ایشان‌ در حال‌ نزول‌ بود و ما ساعتی‌ درنگ‌ کردیم‌ تا نزول‌ وحی‌ بر ایشان‌ تمام‌ شد سپس‌ ایشان‌ روی‌ به‌ قبله‌ کرده‌، دستان‌ خود را به‌ آسمان‌ برداشتند و چنین‌ دعا کردند: «اللهم‌ زدنا ولا تنقصنا، وأکرمنا ولا تهنا، وأعطنا ولا تحرمنا، وآثرنا ولا تؤثر علینا، وارض‌ عنا وأرضنا». «بارالها! بر ما بیفزای‌ و از ما کم‌ نکن‌، گرامی‌مان‌ بدار وخوارمان‌ نکن‌، به‌ ما بده‌ و ما را محروم‌ نگردان‌، ما را برگزین‌ و دیگران‌ را بر ما ترجیح‌ مده‌ و از ما راضی‌ باش‌ و ما را راضی‌ کن‌». سپس‌ فرمودند: «به‌ تحقیق ‌همین‌ اکنون‌ بر من‌ ده‌ آیه‌ نازل‌ شد که‌ هرکس آنها را برپا دارد، به‌ بهشت‌ داخل ‌می‌شود آن‌گاه‌ قرائت‌ کردند: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ تا ده‌ آیه‌ را تمام‌ نمودند».

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ [المؤمنون: 1].

«به ‌راستی‌ که‌ مؤمنان‌ رستگار شدند» ولی‌ نه‌ همه‌ آنان‌ بلکه‌ مؤمنانی‌ که‌ گردآورنده‌ صفات‌ زیراند:

﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢ [المؤمنون: 2].

«کسانی‌ که‌ در نمازشان‌ خاشعند» خشوع: فروتنی‌، ترس‌ قلب‌، خودشکنی‌ و نرمدلی ‌است‌. به‌قولی: خشوع‌ در نماز، عبارت‌ است‌ از: آرامش‌، التفات‌ نکردن ‌به‌ اشیای‌ خارج‌ از نماز و بازی‌ نکردن‌ با اعضا و لباس‌ خود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی‌ را دیدند که‌ درحال‌ نماز با ریش‌ خود بازی‌ می‌کرد، فرمودند: «لو خشع‌ قلب‌ هذا، لخشعت‌ جوارحه: اگر قلب‌ این‌ (آقا) خاشع‌ وفروتن‌ بود، قطعا اندامهای‌ او نیز آرامش‌ و سکون‌ خود را حفظ می‌کرد». پس‌ در نماز فقط برای‌ کسی‌ خشوع‌ پیدا می‌شود که‌ دلش‌ فارغ‌ از همهمه‌های‌ اندرونی‌ به‌ خلوتگاه‌ نیایش‌ حاضر باشد و در این‌ هنگام‌ است‌ که‌ نماز برایش‌ بسیار راحت‌ بخش ‌و روح‌ افزا خواهدبود. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ دیگری‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «... آرامش‌ روان‌ من‌ در نماز قرار داده‌ شده‌ است‌».

حاکم‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ از ابوهریره‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام‌ نماز، نگاه‌شان‌ را به‌سوی‌ آسمان‌ معطوف‌ می‌کردند پس ‌چون‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد، سرشان‌ را فرو انداختند.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ٣ [المؤمنون: 3].

«و آنان‌ که‌ از لغو روی‌گردانند» روی‌گردانی‌ مؤمنان‌ از لغو، عبارت‌ است‌ از: پرهیز کردنشان‌ از آن‌ و عدم‌ توجه‌ به‌ آن‌. لغو: هر باطل‌، لهو، بیهودگی‌، یاوه‌، معصیت‌ و هر گفتار و کردار ناپسندی‌ است‌. به‌قولی: لغو، شامل‌ شرک‌ و همه‌ معاصی‌ می‌شود.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِلزَّکَوٰةِ فَٰعِلُونَ٤ [المؤمنون: 4].

«و آنان‌ که‌ زکات‌ را می‌پردازند» به‌ طور مداوم‌. مراد از زکات‌ در اینجا، صدقات ‌فرض‌ و نفل‌ و هر عملی‌ است‌ که‌ سبب‌ نفع‌رسانی‌ به‌ مسلمانان‌ گردد. ابن‌کثیر می‌گوید: «با آن‌که‌ آیه ‌کریمه‌ مکی‌ است‌ اما اکثر علما برآنند که‌ مراد از آن‌، زکات‌ اموال‌ است‌». بنا بر روایات‌ صحیح‌، زکات‌ در سال‌ دوم‌ هجری‌ در مدینه ‌فرض‌ شد ولی‌ ظاهرا از روایت‌ ابن‌کثیر چنین‌ بر می‌آید که‌ اصل‌ زکات‌ در مکه ‌فرض‌ شده‌ بود اما مقادیر و نصاب‌های‌ آن‌ در مدینه‌ فرض‌ شد.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ٥ [المؤمنون: 5].

«و آنان‌ که‌ فروج‌ خود را نگاه‌ می‌دارند» فرج: بر آلت‌ جنسی‌ مرد و زن‌ هر دو اطلاق‌ می‌شود. یعنی: مؤمنانی‌ که‌ با آراسته ‌شدن‌ به‌ پاکدامنی‌ و عفت‌، شرمگاه‌های‌ خود را از هرآنچه‌ که‌ برای‌شان‌ حلال‌ نیست‌، نگاه‌ می‌دارند نیز رستگار شدند.

﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَیۡرُ مَلُومِینَ٦ [المؤمنون: 6].

«مگر بر همسران‌ خویش‌» یعنی: انسان‌ در به‌کار بردن‌ شهوت‌ جنسی‌ خود در حرام‌ مورد نکوهش‌ و پیگرد است‌ لذا مؤمنان‌ مأمورند که‌ شهوت‌ جنسی‌ خود را جز در مورد همسران‌شان‌ ـ که‌ در شهوت‌رانی‌شان‌ با آنها هیچ‌ سرزنشی‌ نیست‌ ـ نگه‌ دارند «یا بر آنچه‌ که‌ ملک‌ یمین‌شان‌ است‌» یعنی: مأمور به‌ نگهداشت‌ شرمگاه‌ خویش‌ از کنیزانی‌ نیستند که‌ به‌ ملک‌ خالص‌، ملک‌ دست‌ آنان‌ شده‌اند «پس‌ در این‌ صورت‌ بر آنان‌ نکوهشی‌ نیست‌» در عدم‌ نگه‌داشت‌ شرمگاه‌ خویش‌ از همسران‌ و کنیزانشان‌ لذا برای‌ مؤمنان‌ بهره‌گیری‌ جنسی‌ از کنیزان‌شان‌ نیز حلال‌ است‌، مادامی‌که‌ در این‌ باره‌ مانعی‌ شرعی‌ فراروی‌شان‌ وجود نداشته‌ باشد؛ از قبیل‌ این‌که‌ آن‌ کنیزک‌ ـ مثلا ـ خواهر رضاعی‌شان‌ باشد. اما اگر در غیر این‌ محدوده‌ درآیند و به‌ شهوت ‌رانی‌ حرام‌ بپردازند، مورد نکوهش‌ و مجازات‌ قرار می‌گیرند چنان‌که‌ می‌فرماید:

﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ٧ [المؤمنون: 7].

«پس‌ هرکه‌ سوای‌ این‌ طلب‌ کند» یعنی: سوای‌ همسران‌ و کنیزان‌ خویش‌ را «آنان‌ از حد درگذرندگانند» یعنی: تجاوزکارند به‌سوی‌ آنچه‌ که‌ برای‌شان‌ حلال ‌نیست‌ لذا ستمگر و گنه‌کارند.

جمهور فقها با استناد به‌ این‌ آیه‌، بر تحریم‌ استمنا با دست‌ (جلق) استدلال ‌کرده‌اند.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ٨ [المؤمنون: 8].

«و آنان‌ که‌ امانت‌های‌ خود را» چون‌ بر آن‌ امین‌ قرار داده‌ شوند؛ «و عهد خود را» چون‌ عهد و پیمانی‌ ببندند؛ «رعایت‌ می‌کنند» امانت: چیزی‌ است‌ که‌ انسان‌ بر آن‌ ایمن‌ ساخته‌ شده‌ و بر آن‌ امین‌ گردانیده‌ شود و جز گواه‌ بودن‌ خداوند عزوجل هیچ ‌حجت‌ و اثبات‌ دیگری‌ بر آن‌ نباشد پس‌ کسی‌ که‌ نزد وی‌ ودیعه‌ای‌ گذاشته ‌می‌شود، مؤتمن‌ (امانت‌دار) است‌، کسی‌ که‌ به‌ وی‌ وامی‌ می‌دهید که‌ مدرک‌ وحجتی‌ بر آن‌ ندارید، مؤتمن‌ است‌، پدر و ولی‌ درباره‌ کودکان‌ تحت‌ تکفلشان ‌مؤتمن‌اند، اولیای‌ امور جامعه‌ اسلامی‌ در حق‌ رعایای‌ خویش‌ مؤتمن‌اند و مؤمن ‌در نماز و روزه‌ و طهارت‌ خویش‌ مؤتمن‌ است‌. اما عهد: چیزی‌ است‌ که‌ در مورد آن‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ یا به‌ بندگانش‌ تعهد داده‌ می‌شود. رعایت: یعنی‌ نگه‌داری‌.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ یُحَافِظُونَ٩ [المؤمنون: 9].

«و آنان‌ که‌ بر نمازهایشان‌ محافظت‌ می‌کنند» با برپاداشتن‌ آنها به‌ طور مداوم‌ در اوقات‌ مخصوص‌ آنها و به‌جا آوردن‌ رکوع‌ و سجده‌ و قرائت‌ آنها بر وجه‌ تام‌ وتمام‌ و خواندن‌ اذکار مشروعه‌ آنها.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال‌ کردم: یا رسول‌الله! کدام‌ عمل‌ نزد خداوند عزوجل محبوبتر است‌؟ فرمودند: «نماز در وقت‌ آن‌». گفتم: سپس‌ کدام‌ عمل‌؟ فرمودند: «نیکی‌ با والدین‌». گفتم: بعد از آن‌ کدام‌ عمل‌؟ فرمودند: «جهاد در راه‌ خدا عزوجل ». از این‌ جهت‌ خداوند متعال‌ ذکر این‌ صفات‌ را با نماز آغاز و با نماز هم‌ به‌ پایان‌ برد. همچنین‌ درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «پایداری‌ ورزید و هرگز ثواب‌ پایداری‌ را نمی‌توانید در تحت‌ حصر و شمار درآورید و بدانید که‌ بهترین‌ اعمال‌ شما نماز است‌ و بر نماز مواظبت‌ نمی‌کند جز شخص‌ مؤمنی‌».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ١٠ [المؤمنون: 10].

«این‌ گروه‌» یعنی: گردآورندگان‌ اوصاف‌ فوق‌ «ایشانند وارثان‌» یعنی: شایستگان‌ و ذی‌حقان‌ به‌ این‌که‌ میراث‌بر باشند، میراث‌بر چه‌ چیزی‌؟:

﴿ٱلَّذِینَ یَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١١ [المؤمنون: 11].

«آنان‌ که‌ فردوس‌ را به‌ارث‌ می‌برند» یعنی: مستحق‌ آن‌ می‌شوند. فردوس ‌بلندترین‌ مکان‌ بهشت‌ است‌ که‌ در میانه‌ آن‌ قرار دارد. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: ایشان‌ منازل‌ کفار را در بهشت‌ به‌ میراث‌ می‌برند زیرا ـ چنان‌که‌ از احادیث ‌برمی‌آید ـ خدای‌ سبحان‌ برای‌ هر انسانی‌ منزلی‌ در بهشت‌ و منزلی‌ در دوزخ ‌آفریده ‌است‌ «آنان‌ در آنجا جاودانه‌ اند» و همیشه‌ ماندگار، نه‌ از آن‌ اخراج‌ می‌شوند و نه‌ در آن‌ می‌میرند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که ‌فرمودند: «اذا سألتم‌ الله‌ الجنة‌ فاسألوه‌ الفردوس‌ فإنه‌ أعلی ‌الجنة‌ وأوسط الجنة‌ ومنه ‌تفجر أنهار الجنة‌ وفوقه‌ عرش‌ الرحمن». «چون‌ از خدا بهشت‌ را درخواست ‌می‌کردید، فردوس‌ را از او بخواهید زیرا فردوس‌ بلندترین‌ جای‌ بهشت‌ و میانه‌ آن‌ است‌، همه‌ انهار بهشت‌ از فردوس‌ جاری‌ می‌شود و عرش‌ رحمان‌ بر فراز آن‌ قراردارد».

این‌ بود اوصاف‌ مؤمنان‌ وارسته‌ و مفلح‌ که‌ در ده‌ آیه‌ ذکر شد. از عائشه ‌ام ‌المؤمنین‌ل پرسیدند: اخلاق‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم چگونه‌ بود؟ فرمود: «اخلاق‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرآن‌ بود» آن‌گاه‌ تلاوت‌ کرد: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ [المؤمنون: 1] تا رسید به ﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ یُحَافِظُونَ٩ [المؤمنون: 9]‌، سپس‌ فرمود: اخلاق‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم این‌چنین‌ بود.

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِینٖ١٢ [المؤمنون: 12].

«و هرآینه‌ انسان‌ را از سلاله‌ای‌ از گل‌ آفریدیم‌» اصل‌ آن‌ همان‌ گلی‌ است‌ که‌ آدم‌ ابوالبشر از آن‌ آفریده‌ شد. ابن‌کثیر به‌ نقل‌ از قتاده‌ در معنی‌ آیه‌ می‌گوید: «آدم‌ را از گل‌ بیرون‌ آوردیم‌». و این‌ معنی‌ به‌ سیاق‌ نزدیکتر است‌. سلاله: از سل‌ است‌ و آن‌ عبارت‌ از بیرون‌ آوردن‌ چیزی‌ از چیزی‌ است‌ . پس‌ حاصل‌ معنی‌ این‌ است: انسان‌ را از نطفه‌ای‌ بیرون‌ آورده‌ شده‌ از گل‌ آفریدیم‌. پس‌ نطفه‌ سلاله‌ است‌ و فرزند سلیل‌ و نیز به‌ فرزند هم‌ سلاله‌ اطلاق‌ می‌شود.

﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِی قَرَارٖ مَّکِینٖ١٣ [المؤمنون: 13].

«باز او را» یعنی: آدم‌ را، به‌ اعتبار افراد و نسل‌ وی‌ که‌ همان‌ بنی‌ آدم‌اند «نطفه‌ای‌ در قرارگاهی‌ استوار قرار دادیم‌» که‌ همانا رحم‌ است‌.

﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَکَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ١٤ [المؤمنون: 14].

«آن‌گاه‌ آن‌ نطفه‌ را به‌ صورت‌ علقه‌ درآوردیم‌» یعنی: نطفه‌ سفید را به‌ خون‌ بسته‌ سرخرنگ‌ مستطیل‌ شکلی‌ متحول‌ کردیم‌ «پس‌ آن‌ خون‌ بسته‌ را به‌ صورت‌ مضغه ‌گردانیدیم‌» یعنی: به‌ صورت‌ گوشت‌پاره‌ای‌ بدون‌ شکل‌ و هیأت‌ و صورت‌، که ‌بعد از آن‌ در تطور بعدی‌، آن‌ گوشت‌ پاره‌ بی‌شکل‌ و هیأت‌، به‌ گوشت‌پاره‌ای ‌دارای‌ هیأت‌ و صورت‌ تبدیل‌ می‌شود «پس‌ آن‌ گوشت‌ پاره‌ را استخوان‌هایی‌ چند ساختیم‌» که‌ به‌ طرزی‌ محکم‌ و با صلابت‌ و به‌ اشکال‌ مخصوصی‌ به‌ هم‌ وصل‌شده‌اند تا ستونی‌ استوار برای‌ بدن‌ باشند «بعد آن‌ استخوان‌ها را با گوشتی‌ پوشانیدیم‌» یعنی: بر هر استخوانی‌ ـ به‌ همان‌ مقداری‌ که‌ مناسب‌ و درخور آن ‌است‌ ـ گوشتی‌ رویانیدیم‌ «آن‌گاه‌ آفریدیم‌ او را به‌ آفرینشی‌ دیگر» یعنی: آن‌گاه‌ درجنین‌ ـ بعد از آن‌که‌ جمادی‌ بیش‌ نبود ـ روح‌ دمیدیم‌ پس او آفرینشی‌ دیگر شد، دارای‌ تحرک‌ و شنوایی‌ و بینایی‌ و ادراک‌ و دیگر استعدادها و سرانجام‌ با کامل‌ ساختن‌ نیروهای‌ آفریده‌ شده‌ در وی‌، او را از درون‌ رحم‌ به‌ دنیای‌ خارج‌ از آن ‌بیرون‌ آوردیم‌ «پس‌ بزرگ‌ خداوندی‌ است‌ که‌ نیکوترین‌ آفرینندگان‌ است‌» یعنی: خدای‌ سبحان‌ از آن ‌روی‌ سزاوار تعظیم‌ و سپاس‌ و ثنا است‌ که‌ بهترین‌ و استوارکارترین‌ صنعتگران‌ و آفرینشگران‌ می‌باشد.

از عمر رضی الله عنه  روایت‌ شده‌است‌ که‌ فرمود: «با پروردگارم‌ در چهار چیز موافقت ‌نمودم‌... یکی‌ از آن‌ چهار چیز این‌ بود که‌ چون‌ نازل‌ شد: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِینٖ١٢ [المؤمنون: 12] من‌ گفتم: ﴿فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ [المؤمنون: 14]. «پس‌ همان‌گونه‌ که‌ گفته‌ بودم ‌نازل‌ شد».

﴿ثُمَّ إِنَّکُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ لَمَیِّتُونَ١٥ [المؤمنون: 15].

«سپس‌ شما بعد از این‌ قطعا می‌میرید» یعنی: بعد از طی‌ این‌ مراحل‌ و به‌سر رسیدن‌ اجل‌هایتان‌، خواه‌ناخواه‌ به‌سوی‌ مرگ‌ رهنوردید.

﴿ثُمَّ إِنَّکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ١٦ [المؤمنون: 16].

«سپس‌ شما قطعا روز قیامت‌ برانگیخته‌ می‌شوید» از قبرهایتان‌ به‌سوی‌ محشر؛ برای‌ حساب‌ و جزا.

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعَ طَرَآئِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ ٱلۡخَلۡقِ غَٰفِلِینَ١٧ [المؤمنون: 17].

«و به‌ راستی‌ ما بر فراز شما هفت‌ راه‌ آسمانی‌ آفریدیم‌» طرائق: عبارتند از طبقات‌ آسمانها که‌ لایه‌به‌لایه‌ یکی‌ بر بالای‌ دیگری‌ کوبیده‌ شده‌اند «و ما هرگز از آفرینش ‌غافل‌ نبوده‌ایم‌» یعنی: ما از کار این‌ هفت‌ طبقه‌ آسمان‌ و نگاه‌ داشتن‌ آنها و نیز ازتمام‌ عرصه‌ آفرینش‌ خویش‌ غافل‌ نبوده‌ایم‌ که‌ آن‌ را همین‌گونه‌ به‌ حال‌ خود رها کنیم‌ بلکه‌ آفرینش‌ را از زوال‌ و اختلال‌ حفظ می‌کنیم‌ و نیز کسانی‌ را که‌ در زمین ‌به‌سر می‌برند حفظ می‌کنیم‌ از این‌که‌ آسمان‌ بر سرشان‌ سقوط کند و به‌ هلاکت‌شان ‌رساند، یا زمین‌ آنان‌ را به‌ کرات‌ دیگر و فضای‌ بیرونی‌ خود بیفگند.

﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءَۢ بِقَدَرٖ فَأَسۡکَنَّٰهُ فِی ٱلۡأَرۡضِۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابِۢ بِهِۦ لَقَٰدِرُونَ١٨ [المؤمنون: 18].

«و از آسمان‌ آبی‌ را فرودآوردیم‌» یعنی: آب‌ باران‌ را، که‌ حیات‌ زمین‌ و موجودات‌ زنده‌ای‌ که‌ در آن‌ به‌سر می‌برند، وابسته‌ به‌ این‌ آب‌ است‌ «به‌اندازه‌» یعنی: این‌ آب‌ را به‌ میزانی‌ که‌ از جانب‌ ما مقدر و معین‌ است‌ فرود آوردیم‌؛ به‌ همان‌ مقداری‌ که‌ کشتزارها و درختان‌ به‌ آن‌ قوام‌ و سامان‌ یافته‌ و رشدکنند و نیاز موجودات‌ حیه‌ بدان‌ برآورده‌ شود زیرا اگر آب‌ از اندازه‌ خود بیشتر شود، درختان‌، کشتزارها و جانداران‌ همه‌ تباه‌ می‌شوند و اگر از اندازه‌ هم‌ کمتر شود، نیاز کشتزارها، محصولات‌ و موجودات‌ حیه‌ را بسنده‌ نمی‌کند.

ابن‌کثیر می‌گوید: «حتی‌ خدای‌  عزوجل به‌سوی‌ زمین‌هایی‌ که‌ کشت‌ آنها نیاز به‌ آب‌ بسیاری‌ دارد اما خود زمین‌ آنها قدرت‌ تحمل‌ باران‌های‌ زیاد را ندارد، از بلاد دیگر و از سرزمینهای‌ دور آب‌ می‌فرستد، مانند سرزمین‌ مصر که‌ زمینی‌ شنزار داشته‌ و طبیعت‌ آن‌ تحمل‌ باران‌ بسیار را ندارد پس‌ می‌بینیم‌ که‌ خداوند متعال‌ از فاصله‌های‌ دور، آب‌ نیل‌ را به‌سوی‌ آن‌ می‌فرستد و در فصل‌ باران‌های‌ موسمی ‌همراه‌ با این‌ آب‌ از سرزمین‌ حبشه‌ گل‌ سرخی‌ را برکنده‌ و آن‌ را به‌ سرزمین‌ مصر می‌فرستد، که‌ آب‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌کند و آن‌ گل‌ سرخ‌ هم‌ بر بستر زمین‌ ته ‌نشین‌ شده‌ پوشش‌ خاکی‌ مناسبی‌ را جهت‌ آماده ‌ساختن‌ زمین‌ برای‌ کشاورزی‌، آماده‌ می‌گرداند».

«و آن‌ را در زمین‌ جای‌ دادیم‌» یعنی: آب‌ باران‌ را در زمین‌ مستقر گردانیدیم‌ تا در وقت‌ نیازشان‌ از آن‌ بهره‌ گیرند، همچون‌ آب‌ چشمه‌ها، آبهای‌ زیرزمینی‌، آبگیرها، قنات‌ها و مانند آنها که‌ گنجینه‌های‌ فیاضی‌ برای‌ آب‌ بارانند «و هرآینه‌ ما بر بردن‌ آن‌ تواناییم‌» یعنی: چنان‌که‌ بر فرود آوردن‌ این‌ آب‌ توانا بودیم‌، بر از بین‌ بردن‌ آن‌ نیز تواناییم‌؛ یا از طریق‌ فروبردن‌ آن‌ در لایه‌هایی‌ از زمین‌ که ‌استخراج‌ آن‌ برای‌ بشر غیر ممکن‌ باشد، یا با دگرگون ‌ساختن‌ عنصر آب‌ به‌ عنصر دیگری‌، یا به‌ وجهی‌ از وجوه‌ دیگر.

قابل‌ ذکر است‌ که‌ برخی‌ از علمای‌ طبیعت‌ می‌گویند: آیه‌ کریمه‌ به‌ اولین ‌فرود آوردن‌ آب‌ از آسمان‌ اشاره‌ دارد آن‌گاه‌ که‌ زمین‌ سیر تکاملی‌ خود را از شکل‌ یک‌ کره‌ آتشین‌ به‌ یک‌ کره‌ سرد طی‌ می‌کرد و آبی‌ بر روی‌ آن‌ وجودنداشت‌. البته‌ علم‌ هیدرولوژی‌ جدید در این‌ عرصه‌ به‌ نتایجی‌ رسیده‌ است‌ و با مطالعه‌ آن‌ در می‌یابیم‌ که‌ میان‌ داده‌های‌ این‌ علم‌ با آیات‌ قرآنی‌ در این‌ باب‌، توافق‌ شگفت‌آوری‌ مشاهده‌ می‌شود.

﴿فَأَنشَأۡنَا لَکُم بِهِۦ جَنَّٰتٖ مِّن نَّخِیلٖ وَأَعۡنَٰبٖ لَّکُمۡ فِیهَا فَوَٰکِهُ کَثِیرَةٞ وَمِنۡهَا تَأۡکُلُونَ١٩ [المؤمنون: 19].

«پس‌ با آن‌ آب‌، برای‌ شما باغ‌هایی‌ از درختان‌ خرما و انگور پدید آوردیم‌» جنات: یعنی‌ باغ‌هایی‌ با درختانی‌ انبوه‌ که‌ از بس‌ قوی‌ و پر شاخ ‌و برگ‌ است‌، آنچه‌ را که‌ در زیر آن‌ قرار دارد، می‌پوشاند و مستور می‌کند «برای‌ شما در آنها» یعنی: در آن ‌باغستانها «میوه‌های‌ بسیار است‌» که‌ از آنها بهره‌ گرفته‌ و به‌ وسیله‌ آنها تر و تازه‌ وخرم‌ و سرخوش‌ می‌شوید. فواکه: میوه‌هایی‌ است‌ که‌ مردم‌ آنها را تناول‌ می‌کنند، چون‌ انار و انجیر و سیب‌ و مانند آن‌، که‌ نه‌ غذایشان‌ است‌ و نه‌ نان‌ خورششان‌ بلکه‌ فقط از باب‌ تلذذ و ترفه‌ آنها را تناول‌ می‌کنند و بدنشان‌ از مواد معدنی‌ و خواص ‌مفید آنها بهره‌مند می‌شود «و از آنها می‌خورید» یعنی: از بعضی‌ از این‌ میوه‌ها به‌عنوان‌ قوت‌ و غذا نیز استفاده‌ می‌کنید.

﴿وَشَجَرَةٗ تَخۡرُجُ مِن طُورِ سَیۡنَآءَ تَنۢبُتُ بِٱلدُّهۡنِ وَصِبۡغٖ لِّلۡأٓکِلِینَ٢٠ [المؤمنون: 20].

«و آفریدیم‌» برای‌ شما «درختی‌ را که‌ از طور سینا بیرون‌ می‌آید» مراد، درخت ‌زیتون‌ است‌ که‌ بخشنده‌ترین‌، منفعت‌بارترین‌ و پر برکت‌ترین‌ درختان‌ است‌ «به‌وجهی‌ می‌روید که‌ از آن‌ روغن‌ برمی‌آید» یعنی: میوه‌ آن‌ درحالی‌ می‌روید که‌ دارای ‌روغن‌ زیتون‌ است‌ «و نان‌ خورشی‌ برای‌ خورندگان‌ است‌» یعنی: آن‌ روغن‌ زیتون‌، خود نان‌ خورشی‌ است‌ که‌ غذا با آن‌ رنگین‌ و خوشگوار می‌شود و هر نان‌ خورش ‌دیگری‌ نیز نوعی‌ «صبغ‌» یعنی‌ رنگ‌ است‌ که‌ غذا از آن‌ رنگ‌ می‌گیرد.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کلوا الزیت‌ وادهنوا به‌ فانه‌ من‌ شجرة‌ مبارکة». «روغن‌ زیتون‌ را بخورید و خود را با آن‌ چرب‌ کنید زیرا آن‌ از درختی‌ مبارک ‌است‌».

﴿وَإِنَّ لَکُمۡ فِی ٱلۡأَنۡعَٰمِ لَعِبۡرَةٗۖ نُّسۡقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهَا وَلَکُمۡ فِیهَا مَنَٰفِعُ کَثِیرَةٞ وَمِنۡهَا تَأۡکُلُونَ٢١ [المؤمنون: 21].

«و البته‌ برای‌ شما در چهارپایان‌» شتر و گاو و گوسفند «عبرتی‌ است‌» که ‌می‌باید از آفرینش‌ و وظایف‌ آنها به‌ قدرت‌ عظیم‌ الهی‌ پی‌ ببرید و از آنها درس ‌بگیرید «شما را از آنچه‌ در شکم‌ آنهاست‌» یعنی: از شیری‌ که‌ در شکم‌ آنها پدید آمده‌ و به‌سوی‌ پستانهای‌ آنها سرازیر می‌شود «می‌نوشانیم‌» زیرا منعقد ساختن‌ این‌ مایع‌ فاخر از موادی‌ چون‌ کاه‌ و علف‌ که‌ حیوان‌ از آن‌ می‌خورد و تبدیل‌ نمودن ‌آن‌ کاه‌ و علف‌ به‌ چنین‌ غذای‌ لذیذ و نوشابه‌ بی‌بدیلی‌، بزرگترین‌ مایه‌ عبرت‌ برای ‌عبرت‌گیرندگان‌ و بالاترین‌ موعظه‌ برای‌ پندپذیران‌ است‌ «و برای‌ شما در آنها منفعت‌های‌ بسیار است‌» یعنی: بجز لبنیات‌ و فرآورده‌های‌ رنگارنگ‌ آن‌، برای ‌شما در چهارپایان‌ منافع‌ بسیار دیگری‌ است‌، اعم‌ از پشت‌ آنها که‌ از آن‌ به‌ عنوان ‌تخت‌ روان‌ و وسیله‌ نقل‌ و انتقال‌ بهره‌ می‌برید، نتاج‌ آنها، پشمها، روده‌ها و موهای‌آنها... «و از آنها می‌خورید» بهره‌گیری‌ از گوشت‌ آنها لذت‌ و منفعت‌ عظیمی‌ برای‌ شماست‌ و چه‌ بسیار خوراکی‌های‌ مختلف‌ دیگری‌ که‌ از مواد بدن‌ آنها تهیه ‌می‌کنید!.

﴿وَعَلَیۡهَا وَعَلَى ٱلۡفُلۡکِ تُحۡمَلُونَ٢٢ [المؤمنون: 22].

«و بر آنها سوار می‌شوید» یعنی: بر شتر مخصوصا نه‌ بر بقیه‌ چهارپایان‌ حلال‌گوشت‌ ـ مانند گاو و گوسفند ـ سوار می‌شوید. قابل‌ ذکر است‌ که‌ شتر تنها حیوانی‌ بوده‌است‌ که‌ در ایام‌ نزول‌ قرآن‌ کریم‌، سفرهای‌ زمینی‌ به‌ وسیله‌ آن‌ انجام ‌می‌گرفته‌ است‌ «و» نیز «برکشتی‌ها» در سفرهای‌ دریایی‌تان‌ سوار می‌شوید؛ برای ‌اتمام‌ نعمت‌ و تکمیل‌ منفعت‌.

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ٢٣ [المؤمنون: 23].

«و هر آینه‌ نوح‌ را به‌سوی‌ قومش‌ فرستادیم‌ پس‌ گفت‌ ای‌ قوم‌ من‌! خدا را بپرستید» به‌ یگانگی‌ زیرا «شما را جز او خدایی‌ نیست‌، آیا پروا نمی‌کنید» از پیگرد خداوندی‌ که‌ آفریدگار شماست‌ آن‌گاه‌ که‌ غیر او را می‌پرستید؟

﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَؤُاْ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ یُرِیدُ أَن یَتَفَضَّلَ عَلَیۡکُمۡ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِکَةٗ مَّا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِیٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِینَ٢٤ [المؤمنون: 24].

«پس‌ اشرافی‌ که‌ از قومش‌ کافر بودند، گفتند» یعنی: اشراف‌ قوم‌ وی‌ که‌ به‌ او کافر بودند، گفتند: «این‌ شخص‌ جز بشری‌ مانند شما نیست‌» یعنی: او در بشریت ‌از جنس‌ شماست‌ و میان‌ شما و او هیچ‌ فرقی‌ نیست‌ «می‌خواهد بر شما برتری ‌جوید» یعنی: جویای‌ ریاست‌ و سیادت‌ بر شماست‌ تا شما پیرو و منقاد فرمان‌ وی ‌باشید. این‌ سخن‌ را برای‌ آن‌ گفتند که‌ قوم‌ نوح‌  علیه السلام  را از دعوت‌ وی‌ متنفر سازند تا بلکه‌ آنان‌ به‌ دعوت‌ وی‌ لبیک‌ نگویند «و اگر خدا می‌خواست‌ قطعا فرشتگانی ‌می‌فرستاد» یعنی: آن‌ اشراف‌ برای‌ اثبات‌ مقوله‌ باطل‌ خویش‌ گفتند؛ اگرخدا عزوجل فرستادن‌ پیامبری‌ را برای‌ شما می‌خواست‌، یقینا فرشتگانی‌ را به‌سوی‌ شما به‌ رسالت‌ می‌فرستاد نه‌ بشری‌ مانند شما را «ما چنین‌ چیزی‌ در میان‌ پدران‌ نخستین ‌خویش‌ نشنیده‌ایم‌» یعنی: ما نظیر ادعای‌ این‌ شخص‌ را که‌ در عین‌ بشر بودن‌ مدعی ‌نبوت‌ است‌، از نیاکانمان‌ نشنیده‌ایم‌ و هرگز بشری‌ چنین‌ ادعایی‌ نکرده‌ است‌.

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا رَجُلُۢ بِهِۦ جِنَّةٞ فَتَرَبَّصُواْ بِهِۦ حَتَّىٰ حِینٖ٢٥ [المؤمنون: 25].

«او نیست‌ مگر مردی‌ که‌ به‌ وی‌ عارضه‌ دیوانگی‌ است‌» یعنی: او دیوانه‌ است‌ و نمی‌داند که‌ چه‌ می‌گوید «پس‌ تا چندی‌ در کار او درنگ‌ کنید» یعنی: تا چندی ‌درباره‌اش‌ دست‌ نگاه‌دارید و او را تحمل‌ نمایید تا سرانجام‌ کارش‌ روشن‌ شود؛ یا از دیوانگی‌اش‌ بر سر هوش‌ و عقل‌ آمده‌ دست‌ از این‌ ادعا بردارد، یا که‌ بمیرد و از دست‌ وی‌ راحت‌ شویم‌.

چون‌ نوح‌  علیه السلام  این‌ سخن‌ قومش‌ را شنید و درازدستی‌ و لجاجت‌ آنان‌ را بر کفر و اصرار و پافشاریشان‌ را در آن‌ به‌خوبی‌ دانست‌، از خدای‌  عزوجل نابودی‌شان‌ را درخواست‌ کرد زیرا او بعد از نهصدو پنجاه‌ سال‌ دعوت‌ مستمر، دیگر از ایمان ‌آوردنشان‌ مأیوس‌ شده‌ بود و خدای‌  عزوجل نیز به‌ او وحی‌ فرستاده ‌بود که: (هرگز از قوم‌ تو ایمان‌ نمی‌آورد، مگر کسی‌ که‌ تا اکنون‌ ایمان‌ آورده ‌است) «هود/36».

﴿قَالَ رَبِّ ٱنصُرۡنِی بِمَا کَذَّبُونِ٢٦ [المؤمنون: 26].

«نوح‌ گفت: پروردگارا! مرا نصرت‌ ده‌» برآنان‌ و به‌ هر شیوه‌ای‌ که‌ می‌خواهی‌ و هرگونه‌ که‌ اراده‌ می‌کنی‌، از آنان‌ انتقام‌ بگیر «از آن‌ روی‌ که‌ مرا تکذیب‌ کردند» وپیامهایت‌ را نپذیرفتند.

﴿فَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ أَنِ ٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡکَ بِأَعۡیُنِنَا وَوَحۡیِنَا فَإِذَا جَآءَ أَمۡرُنَا وَفَارَ ٱلتَّنُّورُ فَٱسۡلُکۡ فِیهَا مِن کُلّٖ زَوۡجَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِ وَأَهۡلَکَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَیۡهِ ٱلۡقَوۡلُ مِنۡهُمۡۖ وَلَا تُخَٰطِبۡنِی فِی ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَ٢٧ [المؤمنون: 27].

«پس‌ به‌سوی‌ او وحی‌ فرستادیم‌ که‌ فلک‌ را» یعنی: کشتی‌ را «زیر نظر ما» یعنی: با حفظ و رعایت‌ ما «و وحی‌ ما» یعنی: به‌ آموزش‌ ما تو را به‌ کیفیت‌ ساختن‌ آن‌؛ «بساز پس‌ چون‌ فرمان‌ ما در رسید» و عذاب‌ را نازل‌ کردیم‌ «و تنور به‌ فوران ‌آمد» تنور آتش‌ خانه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ نان‌ پخته‌ می‌شود. خدای‌  عزوجل فوران‌ وجوشش‌ آب‌ را در آن‌ نشانه‌ آغاز طوفان‌ گردانید. نسفی‌ می‌گوید: «خداوند متعال ‌سبب‌ غرق‌ را از موضع‌ حرق‌ بیرون‌ آورد تا انذار و اعتبار بلیغ‌تر باشد». آری‌! چون‌ از تنور آب‌ فوران‌ کرد؛ «پس‌ درآن‌ از هر نوع‌ حیوانی‌ جفتی‌ دوگانه‌ وارد کن‌» یعنی: از هر نوعی‌ از انواع‌ حیوانات‌، دو تا را که‌ یکی‌ نر و دیگری‌ ماده ‌باشد، وارد کشتی‌ کن‌. این‌ دستور بدین‌ منظور به‌ نوح‌  علیه السلام  داده‌ شد که‌ بعد از طوفان‌ زندگی‌ به‌ روی‌ زمین‌ بازگردد و موجودات‌ زنده‌ در آن‌ بار دیگر به‌ تولید نسل‌ و تکثر آغاز کنند «و» وارد کن‌ «خانواده‌ات‌ را، بجز کسی‌ از آنان‌ که‌ حکم‌ ما بر وی ‌پیشی‌ گرفته‌است‌» در هلاک‌ ساختن‌شان‌. آنان‌ عبارت‌ بودند از: زن‌ نوح‌  علیه السلام  و پسرش‌ کنعان‌، برخلاف‌ سام‌ و حام‌ و یافث‌ که‌ جزو نجات‌ یافتگان‌ بودند و نوح‌  علیه السلام  ایشان‌ را با همسران‌شان‌ به‌ کشتی‌ وارد کرد «و با من‌ در باب‌ کسانی‌ که‌ ستم‌ کردند، سخن‌ مگو» با درخواست‌ نجات‌شان‌ از عذاب‌ «زیرا آنان‌ غرق‌ شدنی‌ هستند» و این‌حکم‌ در مورد آنان‌ صادر شده‌ است‌، از آن‌ روی‌ که‌ با شرک‌ورزی‌ و ارتکاب ‌معاصی‌، بر خود و دیگران‌ ستم‌ کرده‌اند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «جمعا هشتاد نفر از انسان‌ها در کشتی‌ نوح‌  علیه السلام  راه‌ یافته ‌بودند».

﴿فَإِذَا ٱسۡتَوَیۡتَ أَنتَ وَمَن مَّعَکَ عَلَى ٱلۡفُلۡکِ فَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی نَجَّىٰنَا مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٨ [المؤمنون: 28].

«پس‌ چون‌ راست‌ نشستی‌» یعنی: قرار گرفتی‌ و وارد شدی‌ «تو با آنان‌ که‌ همراه ‌تواند» از خانواده‌ و پیروانت‌ «بر کشتی‌» و همه‌ بر آن‌ سوار شدید؛ «بگو: همه‌ ستایشها خدایی‌راست‌ که‌ ما را از چنگ‌ گروه‌ ستمکاران‌ نجات‌ داد» یعنی: میان‌ ما ومیان‌ آنان‌ با طوفان‌ مانع‌ ایجاد کرد، ما را از چنگال‌ ظلم‌ و انحراف‌ و طغیانشان ‌رهانید و به‌ قدرت‌ و عزت‌ خویش‌ هلاکشان‌ کرد. خدای‌ سبحان‌ به‌ نوح‌  علیه السلام  فرمان ‌داد تا در هنگام‌ داخل ‌شدنش‌ به‌ کشتی‌ و به‌قولی‌ در هنگام‌ خارج‌شدن‌ از آن‌، چنین‌بگوید. این‌ ثنا و سپاسی‌ از سوی‌ نوح‌  علیه السلام  به‌ بارگاه‌ خدای‌  عزوجل در برابر این‌ نعمت‌ عظمی‌، به‌دنبال‌ دعایش‌ به‌ بارگاه‌ اوست‌.

﴿وَقُل رَّبِّ أَنزِلۡنِی مُنزَلٗا مُّبَارَکٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ٢٩ [المؤمنون: 29].

«و بگو پروردگارا! مرا در جایی‌ پر برکت‌ فرود آر و تو بهترین‌ فرود آورندگانی‌» وبهترین‌ میهمان‌ نوازان‌ پس‌ سرزمینی‌ پربرکت‌ و پر خیر و نعمت‌ را برای‌ ما برگزین‌.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ وَإِن کُنَّا لَمُبۡتَلِینَ٣٠ [المؤمنون: 30].

«هرآینه‌ در این‌» ماجرایی‌ که‌ بر شما حکایت‌ کردیم‌ از امر نجات‌ دادن‌ نوح‌  علیه السلام  و همراهانش‌ و نابود کردن‌ کفار «البته‌ آیاتی‌ است‌» یعنی: نشانه‌ها و دلالت‌هایی‌است‌ بر کمال‌ قدرت‌ ما و بر راستگویی‌ پیامبران‌ مان‌ و عبرت‌هایی‌ است‌ برای ‌عبرت‌ گیرندگان‌ «و قطعا ما امتحان‌کننده‌ بودیم‌» یعنی: ما آزمایش‌کننده‌ امت‌ها بودیم‌ با فرستادن‌ پیامبران‌ به‌سویشان‌ تا مطیع‌ و عاصی‌ در صحنه‌ عینیت‌ شناخته‌ شوند.

﴿ثُمَّ أَنشَأۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِمۡ قَرۡنًا ءَاخَرِینَ٣١ [المؤمنون: 31].

«سپس‌ بعد از آنان‌ قرنی‌ دیگر را آفریدیم‌» یعنی: بعد از هلاک ‌ساختن‌ قوم ‌نوح‌ ÷، قوم‌ یا امت‌ یا نسل‌ دیگری‌ را که‌ در زمانی‌ واحد زندگی‌ می‌کردند[1]، پدید آوردیم‌.

اکثر مفسران‌ برآنند که‌ مراد از آنان: قبیله‌ عاد ـ قوم‌ هود  علیه السلام  اند.

﴿فَأَرۡسَلۡنَا فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣٢ [المؤمنون: 32].

«پس‌ در میان‌شان‌ پیامبری‌ از خودشان‌ فرستادیم‌» که‌ در میان‌ خودشان‌ به‌دنیا آمده‌ و به‌ رشد و بزرگی‌ رسیده‌ بود تا اطمینان‌شان‌ به‌ سخن‌ او بیشتر از اطمینانشان‌ به‌سخن‌ کس‌ دیگری‌ باشد که‌ از جایی‌ دیگر به‌سویشان‌ می‌آید و آن‌ پیامبر هود  علیه السلام  بود. پیام‌ هود  علیه السلام  نیز مانند دیگر پیامبران‌ این‌ بود: «که‌ خدا را بپرستید، جز او برای‌شما معبودی‌ نیست‌» یعنی: هود  علیه السلام  آنان‌ را به‌سوی‌ مهمترین‌ چیزی‌ فراخواند که‌پیامبران  علیهم السلام  امت‌ها و اقوامشان‌ را به‌سوی‌ آن‌ دعوت‌ می‌کنند، این‌ امر مهم‌، عبارت‌ از پرستش‌ خدای‌  عزوجل ‌، توحید وی‌ و خالص‌ ساختن‌ دین‌ برای‌ وی‌ بود. «آیا پروا نمی‌کنید؟» یعنی: آیا از خداوند متعال‌ نمی‌ترسید تا شرک‌ ورزیدن‌ به‌ او را که‌ سرانجام‌ شما را به‌ وادی‌ عذاب‌ ابدی‌ سرنگون‌ خواهد کرد، فروگذارید؟

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَتۡرَفۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ یَأۡکُلُ مِمَّا تَأۡکُلُونَ مِنۡهُ وَیَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ٣٣ [المؤمنون: 33].

«و ملا از قوم‌ وی‌» ملأ: اشراف‌ و رؤسای‌ قوم‌اند «که‌ کافر شده‌ و دیدار آخرت‌» و حساب‌ و عقاب‌ آن‌ «را دروغ‌ پنداشته‌ بودند و در زندگانی‌ دنیا به‌ آنان‌ آسودگی‌ داده ‌بودیم‌» و به‌ بسیاری‌ اموال‌ و رفاهیت‌ زندگی‌ برخوردارشان‌ ساخته ‌بودیم‌ «گفتند: این‌ شخص‌» یعنی: این‌ پیامبر «جز بشری‌ مانند شما نیست‌، از آنچه ‌شما از آن‌ می‌خورید، می‌خورد و از آنچه‌ شما می‌نوشید، می‌نوشد» این‌ امر در پندارشان‌ مستلزم‌ آن‌ بود که‌ او را بر آنان‌ هیچ‌ فضل‌ و برتریی‌ نباشد.

﴿وَلَئِنۡ أَطَعۡتُم بَشَرٗا مِّثۡلَکُمۡ إِنَّکُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ٣٤ [المؤمنون: 34].

«و اگر بشری‌ مانند خودتان‌ را فرمانبرداری‌ کردید» در اوامر و نواهی‌ وی‌ «در آن‌ صورت‌ قطعا زیانکار خواهید بود» در این‌ معامله‌ که‌ خدایان‌ خویش‌ را ترک‌ کرده‌ و از کسی‌ پیروی‌ کرده‌اید که‌ مانند خود شماست‌ و هیچ‌ فضیلتی‌ بر شما ندارد.

از این‌ طرز نگاهشان‌ به‌ قضیه‌ چنین‌ فهمیده‌ می‌شود که‌ آنان‌ این‌ امر را که‌ پیامبر فرستاده‌ به‌سویشان‌ بشری‌ مانند خودشان‌ باشد، ممکن‌ تلقی‌ نمی‌کردند. البته‌ این ‌طرز دید از گمراهی‌شان‌ بود زیرا اگر از خود می‌پرسیدند که‌ مانع‌ این‌ امر چیست‌ وچرا ممکن‌ نیست‌ که‌ فرستاده‌ الهی‌ بشری‌ باشد؟ هرگز برای‌ این‌ سؤال‌ پاسخی ‌نداشتند.

﴿أَیَعِدُکُمۡ أَنَّکُمۡ إِذَا مِتُّمۡ وَکُنتُمۡ تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَنَّکُم مُّخۡرَجُونَ٣٥ [المؤمنون: 35].

سپس‌ اشراف‌ و رؤسای‌ قوم‌ هود افزودند: «آیا به‌ شما وعده‌ می‌دهد که‌ وقتی ‌مردید و خاک‌ و استخوانی‌ چند شدید، باز شما بیرون‌ آورده‌ خواهید شد» زنده‌ ازقبرهایتان‌ چنان‌که‌ در دنیا بودید، بعد از آن‌که‌ بخشی‌ از اجزای‌ بدنتان‌ خاک‌ وبرخی‌ هم‌ به‌ استخوانهای‌ پوسیده‌ای‌ تبدیل‌ شده‌ است‌ که‌ نه‌ گوشتی‌ در آنهاست‌ ونه‌ رگی‌؟

﴿۞هَیۡهَاتَ هَیۡهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ٣٦ [المؤمنون: 36].

«وه‌، چه‌ دور است‌ آنچه‌ که‌ وعده‌ داده‌ می‌شوید» یعنی: بیرون‌آوردنتان‌ برای‌ عذاب‌ یا رستاخیز ـ که‌ این‌ پیامبر به‌ شما وعده‌ می‌دهد ـ بعید اندر بعید است‌.

﴿إِنۡ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِینَ٣٧ [المؤمنون: 37].

«زندگانی‌ جز این‌ زندگانی‌ این‌جهانی‌ نیست‌» زندگانی‌ فقط محدود به‌ همین ‌دنیای‌ ماست‌، نه‌ آن‌ حیات‌ آخرتی‌ که‌ تو به‌ ما وعده‌ می‌دهی‌ «می‌میریم‌ و زنده‌ می‌شویم‌» در همین‌ دنیا و لاغیر «و دیگر برانگیخته‌ نمی‌شویم‌» بعد از مرگ‌.

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا وَمَا نَحۡنُ لَهُۥ بِمُؤۡمِنِینَ٣٨ [المؤمنون: 38].

«او» یعنی: هود  علیه السلام  «جز مردی‌ که‌ بر خدا دروغ‌ بسته‌» در ادعای‌ نبوت‌ و در وعده‌ رستاخیز «نیست‌» و سخنش‌ هیچ‌ اصل‌ و اساسی‌ ندارد «و ما او را تصدیق‌کننده‌ نیستیم‌» و هرگز ادعای‌ او را باور نمی‌کنیم‌.

﴿قَالَ رَبِّ ٱنصُرۡنِی بِمَا کَذَّبُونِ٣٩ [المؤمنون: 39].

«گفت‌» هود  علیه السلام  «پروردگارا! از آن‌ روی‌ که‌ مرا تکذیب‌ کردند، نصرتم‌ ده‌» یعنی: بعد از آن‌که‌ هود  علیه السلام  دانست‌ که‌ آنان‌ به‌هیچ‌ وجه‌ تصدیق‌کننده‌ او نیستند دعاکنان‌ به‌بارگاه‌ پروردگار خویش‌ گفت: پروردگارا! به‌سبب‌ این‌که‌ مرا تکذیب‌ کردند، مرا بر آنان‌ نصرت‌ ده‌ و برای‌ من‌ از آنان‌ انتقام‌ بگیر.

 

﴿قَالَ عَمَّا قَلِیلٖ لَّیُصۡبِحُنَّ نَٰدِمِینَ٤٠ [المؤمنون: 40].

«فرمود» خداوند عزوجل در حالی‌ که‌ دعای‌ هود  علیه السلام  را اجابت‌ کرد «به‌ اندک ‌زمانی‌» یعنی: بعد از اندک‌ زمانی‌ «سخت‌ پشیمان‌ خواهند شد» از تکذیب‌ و عناد و اصرارشان‌ بر کفر.

﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّیۡحَةُ بِٱلۡحَقِّ فَجَعَلۡنَٰهُمۡ غُثَآءٗۚ فَبُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٤١ [المؤمنون: 41].

«پس‌ ـ به‌حسب‌ وعده‌ راست‌ ـ آنان‌ را بانگ‌ مرگبار فرو گرفت‌» جبرئیل‌  علیه السلام  بر آنان‌ بانگی‌ هولناک‌ و مرگبار در داد که‌ دل‌هایشان‌ از آن‌ بانگ‌ ترکید و پاره‌پاره ‌شد، از سویی‌ دیگر خداوند عزوجل بادی‌ کشنده‌ فرستاد و آنان‌ را به‌وسیله‌ آن‌ هلاک ‌کرد و همگی‌ مردند «پس‌ آنها را چون‌ خاشاک‌ درهم‌ شکسته‌ گردانیدیم‌» غثاء: یعنی ‌آنها را مانند کف‌ و خس‌ و خاشاکی‌ که‌ سیل‌ بر روی‌ آب‌ با خود حمل‌ می‌کند، نابود گردانیدیم‌ پس‌ خشک‌ شدند و در هم‌ شکستند چنان‌که‌ آن‌ خس‌ و خاشاک ‌درهم‌ می‌شکنند «پس‌ دوری‌ باد بر گروه‌ ستمکاران‌» یعنی‌ هلاکت‌ باد بر آنان‌ و از رحمت‌ ما پیوسته‌ دور باشند.

﴿ثُمَّ أَنشَأۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِمۡ قُرُونًا ءَاخَرِینَ٤٢ [المؤمنون: 42].

«آن‌گاه‌ بعد از آنان‌» یعنی‌ بعد از هلاک‌ کردن‌شان‌ «قرن‌های‌ دیگری‌ را» یعنی: نسل‌ها و امت‌های‌ دیگری‌ را «پدید آوردیم‌» به‌ قولی: آنان‌ اقوام‌ صالح‌، لوط و شعیب‌: بودند. به‌قولی ‌دیگر: آنان‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند. همچنین‌ احتمال‌ دارد که‌ آنان‌ امت‌های‌ دیگری‌ بجز امت‌هایی‌ باشند که‌ خداوند عزوجل اخبار آنان‌ و پیامبرانشان‌ را برای‌ ما در قرآن‌ حکایت‌ کرده‌ است‌ چنان‌که‌ در (آیه‌ 9) از سوره‌ ابراهیم‌ ـ بعد از بیان‌ داستان‌ قوم‌ نوح‌، عاد و ثمود ـ می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لَا یَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا ٱللَّهُۚ [إبراهیم: 9]. «و کسانی‌ که‌ بعد از آنانند، جز خدا هیچ‌کس‌ دیگری‌ به‌ حال‌شان‌ آگاهی‌ ندارد».

﴿مَا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَ٤٣ [المؤمنون: 43].

«هیچ‌ امتی‌ نه‌ از اجل‌ خود پیشی‌ می‌گیرد و نه‌ بازپس‌ می‌ماند» یعنی: هیچ‌ امت‌ و گروهی‌ که‌ در یک‌ قرن‌ به‌سر می‌برند، نه‌ از اجلهای‌ نوشته‌شده‌ برای‌ خود پیشی‌ می‌گیرند و نه‌ از میعاد مقرره‌ خویش‌ عقب‌ می‌مانند.

﴿ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا تَتۡرَاۖ کُلَّ مَا جَآءَ أُمَّةٗ رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُۖ فَأَتۡبَعۡنَا بَعۡضَهُم بَعۡضٗا وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِیثَۚ فَبُعۡدٗا لِّقَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ٤٤ [المؤمنون: 44].

«باز پیامبران‌ خود را پیاپی‌ فرستادیم‌» به‌سوی‌ امت‌ها، یکی‌ از پی‌ دیگری‌ «هر بار برای‌ هدایت‌ امتی‌ پیامبرش‌ آمد، او را تکذیب‌ کردند» اکثریت‌ آن‌ أمت‌ «پس‌ از پی ‌آوردیم‌ بعضی‌» از امت‌های‌ سرکش‌ «را پس‌ از دیگری‌» در نابود ساختن‌ به‌ وسیله ‌عذاب‌ «و آنها را افسانه‌ گردانیدیم‌» که‌ مردم‌ فقط در افسانه‌ها از آنها یاد می‌کنند ودر دنیا بجز همین‌ افسانه‌ها دیگر هیچ‌ اثری‌ از آنان‌ نیست‌ «پس‌ دوری‌ باد مردمی‌ راکه‌ ایمان‌ نمی‌آورند» یعنی‌ هلاکت‌ و نابودی‌ بی‌برگشت‌ بر ایشان‌ باد.

﴿ثُمَّ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَٰرُونَ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٍ٤٥ [المؤمنون: 45].

«سپس‌ موسی‌ و برادرش‌ هارون‌ را با آیات‌ خویش‌ و با سلطانی‌ مبین ‌فرستادیم‌» آیات: یعنی‌ نشانه‌ها و معجزات‌ خویش‌ که‌ عبارت‌ بودند از نه ‌معجزه‌ای‌ که‌ بیان‌ آنها تاکنون‌ چندین ‌بار در این‌ تفسیر شریف‌ گذشت‌؛ از جمله‌ در سوره‌ «اعراف‌». سلطان‌ مبین: یعنی‌ حجت‌ واضح‌ و آشکار.

﴿إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ وَکَانُواْ قَوۡمًا عَالِینَ٤٦ [المؤمنون: 46].آری‌! موسی‌ و هارون‌ را فرستادیم: «به‌سوی‌ فرعون‌ و ملاوی‌» ملا: اشراف‌ و سران‌ قوم‌اند «پس‌ استکبار ورزیدند» یعنی: جویای‌ کبر و سرکشی‌ گشته‌ و با تکلف ‌به‌ آن‌ پایبند شدند، هم‌ از این‌روی‌ در برابر حق‌ و حقیقت‌ گردن‌ ننهادند «و قومی‌گردنکش‌ بودند» که‌ بر مردم‌ برتری‌ جسته‌ و با در پیش ‌گرفتن‌ شیوه‌ تجاوزگری‌، به‌سرکوب‌ و اعمال‌ ستم‌ بر آنان‌ می‌پرداختند.

﴿فَقَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لِبَشَرَیۡنِ مِثۡلِنَا وَقَوۡمُهُمَا لَنَا عَٰبِدُونَ٤٧ [المؤمنون: 47].

«پس‌ گفتند» فرعون‌ و اشراف‌ قوم‌ وی‌ «آیا به‌ دو بشر که‌ مثل‌ خود ما هستند ایمان‌ می‌آوریم‌» یعنی: آیا به‌ آن‌ دو تن‌ تسلیم‌ شده‌ سخنانشان‌ را می‌پذیریم‌ و پیرو آنان‌ می‌شویم‌؟ «و حال‌ آن‌که‌ قوم‌ آنان‌ بندگان‌ ما می‌باشند» یعنی: آنها چون ‌بردگانی‌ مطیع‌ و منقاد، پیرو فرمانهای‌ ما هستند؟ به‌ قولی: محتمل‌ است‌ که‌ فرعون‌ مدعی‌ الوهیت‌ بوده‌ و بنابراین‌ مردم‌ را به‌ پرستش‌ خویش‌ فراخوانده ‌باشد و آنان‌ نیز مانند بندگان‌ از وی‌ اطاعت‌ کرده‌ باشند.

﴿فَکَذَّبُوهُمَا فَکَانُواْ مِنَ ٱلۡمُهۡلَکِینَ٤٨ [المؤمنون: 48].«در نتیجه‌، آن‌دو را دروغ‌گو خواندند» یعنی: در نتیجه‌ فرعون‌ و اشراف‌ قومش‌ برتکذیب‌ موسی‌ و هارون علیهماالسلام اصرار و پافشاری‌ ورزیدند «پس‌، از زمره‌ هلاک‌شدگان‌ گشتند» با غرق‌ شدن‌ در دریا.

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ لَعَلَّهُمۡ یَهۡتَدُونَ٤٩ [المؤمنون: 49].

«و هرآینه‌ ما به‌ موسی‌ کتاب‌» تورات‌ را «دادیم‌، باشد که‌ آنان‌ راه‌ یابند» یعنی: باشد که‌ قوم‌ موسی‌  علیه السلام  به‌وسیله‌ تورات‌ به‌سوی‌ حق‌ رهنمون‌ شوند و به‌ آنچه‌ که‌ در تورات‌ از شرایع‌ و احکام‌ است‌، عمل‌ کنند.

ابن‌کثیر می‌گوید: «بعد از آن‌که‌ خدای‌  عزوجل تورات‌ را نازل‌ کرد، هیچ‌ امتی ‌را به‌طور عام‌ با عذاب‌ ریشه‌کن‌ کننده‌ به‌ هلاکت‌ نرسانید بلکه‌ (در عوض‌) مؤمنان ‌را به‌ جنگ‌ کفار فرمان‌ داد».

﴿وَجَعَلۡنَا ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥٓ ءَایَةٗ وَءَاوَیۡنَٰهُمَآ إِلَىٰ رَبۡوَةٖ ذَاتِ قَرَارٖ وَمَعِینٖ٥٠ [المؤمنون: 50].

«و پسر مریم‌ و مادرش‌ را آیتی‌ گردانیدیم‌» یعنی: نشانه‌ای‌ گردانیدیم‌ که‌ بر قدرت ‌بزرگ‌ و صنع‌ بدیع‌ ما دلالت‌ می‌کنند. و نفرمود: آنان‌ را دو آیت‌ گردانیدیم‌؛ زیراآیت‌ (نشانه) در هردوی‌ آنها یکی‌ است‌ و آن‌ تولد عیسی‌ از مریم‌ علیهماالسلام بدون‌مقاربت‌ مردی‌ با وی‌ است‌ «و آن‌دو را بر زمینی‌ بلند» و مکانی‌ مرتفع‌ «جای‌ دادیم‌که‌ دارای‌ استقرار» بود، یعنی‌ قرارگاه‌ و محل‌ زیستی‌ بود که‌ ساکنانش‌ بر آن‌ آرام‌ می‌گرفتند، به‌ سبب‌ آن‌که‌ جایی‌ سبز و خرم‌ و پر از میوه‌ و نعمت‌ بود «و دارای‌ آب‌روان‌ بود» معین: آب‌ جاری‌ و زلال‌ چشمه‌هاست‌. این‌ مکان‌ در سرزمین‌ دمشق‌ یا در بیت‌المقدس‌ قرار داشت‌. ابن‌کثیر نظر دوم‌ را به‌ دو دلیل‌ ترجیح‌ می‌دهد:

اول‌ این‌ که‌ در آیه‌ دیگری‌ نیز ذکر شده‌ است‌ که‌ آنجا سرزمین‌ بیت‌ المقدس‌ بود و باید توجه‌ داشت‌ که‌ بعضی‌ از قرآن‌ بعضی‌ دیگر آن‌ را تفسیر می‌کند. دوم‌ این‌ که ‌احادیث‌ صحیح‌ و روایات‌ و آثار نیز مؤید آن‌ است‌ که‌ مریم‌ و عیسی‌ علیهماالسلام در بیت‌المقدس‌ زندگی‌ می‌کردند.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٥١ [المؤمنون: 51].

«ای‌ پیامبران‌» یعنی: گفتیم‌ ای‌ پیامبران‌! «از چیزهای‌ پاکیزه‌ بخورید» طیبات: چیزهای‌ حلالی‌ است‌ که‌ پاک‌ و لذت‌بخش‌ باشند «و کار شایسته‌ کنید» که‌ با شرع ‌و قانون‌ من‌ موافق‌ باشد «که‌ من‌ به‌ آنچه‌ انجام‌ می‌دهید، دانایم‌» چیزی‌ از اعمال ‌شما بر من‌ پنهان‌ نمی‌ماند و یقینا من‌ شما را برحسب‌ اعمالتان‌ پاداش‌ می‌دهم‌ .

آری‌! این‌ خطابی‌ است‌ برای‌ تمام‌ پیامبران  علیهم السلام  ولی‌ نه‌ در یک‌بار زیرا پیامبران  علیهم السلام  در زمان‌های‌ مختلفی‌ فرستاده‌ شده‌ اند پس‌ معنی‌ این‌ است‌ که‌ هریک‌ از آنها در زمان‌ خویش‌ مخاطب‌ این‌ پیام‌ و این‌ ندا قرار گرفته‌اند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است: «ای‌ مردم‌! خدا پاکیزه‌ است‌ و جز پاکیزه‌ را نمی‌پذیرد و بدانید که‌ او مؤمنان ‌را به‌ همان‌ چیزی‌ دستور داده‌ که‌ رسولان‌ را به‌ آن‌ دستور داده‌ است‌، جایی‌ که‌فرموده: (ای‌ پیامبران‌! از چیزهای‌ پاکیزه‌ بخورید و کار نیکو کنید، هرآینه‌ من‌ به‌آنچه‌ انجام‌ می‌دهید دانایم) و خطاب‌ به‌ مؤمنان‌ نیز فرموده‌است: (ای‌ مؤمنان‌! از پاکیزگی‌های‌ آنچه‌ که‌ به‌ شما روزی‌ داده‌ایم‌ بخورید) «بقره‌ / 172». سپس‌ آن‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم از مردی‌ یاد کردند که‌ به‌سوی‌ کعبه‌ عزم‌ سفر کرده‌ راهی‌ دراز را می‌پیماید و گردآلود و ژنده‌ و ژولیده‌ به‌ حرم‌ می‌رسد در حالی‌که‌ غذای‌ وی ‌حرام‌، نوشیدنی‌ وی‌ حرام‌ و لباس‌ وی‌ حرام‌ است‌ و با حرام‌ تغذیه‌ کرده‌ آن‌گاه ‌دستانش‌ را به‌سوی‌ آسمان‌ بلند می‌کند و یارب‌! یارب‌! می‌گوید، آخر چگونه ‌دعایش‌ مستجاب‌ می‌شود؟».

﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّکُمۡ فَٱتَّقُونِ٥٢ [المؤمنون: 52].

و گفتیم‌ خطاب‌ به‌ پیامبران  علیهم السلام  «در حقیقت‌ این‌ امت‌ شما، امتی‌ یگانه‌است‌» یعنی: ای‌ پیامبران‌! دین‌ و دعوت‌ همه‌ شما دین‌ و دعوت‌ یگانه‌ای‌ است‌ وآن‌ عبارت‌ از دعوت‌ همگی‌ شما به‌سوی‌ عبادت‌ خدای‌ یگانه‌ لاشریک‌ می‌باشد پس‌ به‌ این‌ دین‌ و دعوت‌ پایبند باشید و بر آن‌ استقامت‌ ورزید «و من‌ پروردگار شما هستم‌ پس‌، از من‌ پروا دارید» یعنی: آنچه‌ را که‌ موجب‌ مجازات‌ شما از سوی‌ من ‌می‌گردد انجام‌ ندهید، به‌ این‌که‌ غیر من‌ را با من‌ شریک‌ گردانید.

﴿فَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَیۡنَهُمۡ زُبُرٗاۖ کُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَیۡهِمۡ فَرِحُونَ٥٣ [المؤمنون: 53].

«پس‌ پراکنده‌ ساختند» پیروان‌ انبیا و امتانشان‌ «کار دین‌ خود را در میان‌ خویش ‌پاره‌پاره‌» یعنی: دین‌ خویش‌ را با آن‌که‌ در اصل‌ و اساس‌ یک‌ دین‌ است‌، به ‌بخش‌های‌ متفرق‌ و مختلف‌ قطعه‌ قطعه‌ کردند و درنتیجه‌ به‌ طایفه‌ها و فرقه‌های‌ مختلف‌ و پراکنده‌ای‌ تبدیل‌ شدند پس‌ فرقه‌ای‌ پیرو تورات‌، فرقه‌ای‌ پیرو زبور وفرقه‌ای‌ پیرو انجیل‌ گشتند، سپس‌ هم‌ کتاب‌های خویش‌ را تحریف‌ و تبدیل‌ کردند؛ «هر گروهی‌ به‌ آنچه‌ در دست‌ دارد، شادمان‌ است‌» یعنی: هر فرقه‌ای‌ از این‌ گروه‌های ‌اختلاف‌کننده‌، به‌ آنچه‌ که‌ نزد وی‌ از دین‌ است‌ دل‌ خوش‌ کرده‌ و شادمان‌ است ‌در حالی‌که‌ تکلیف‌ شرعی‌ این‌ بود که‌ همه‌ به‌ دین‌ واحد الله عزوجل چنگ‌ بزنند و ازآخرین‌ پیامبر او که‌ میراث‌ بر همه‌ پیامبران‌ الهی‌ است‌، پیروی‌ کنند.

﴿فَذَرۡهُمۡ فِی غَمۡرَتِهِمۡ حَتَّىٰ حِینٍ٥٤ [المؤمنون: 54].

«پس‌ تا مدتی‌ آنان‌ را در غفلتشان‌ واگذار» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! کفار مکه‌ و کفار اهل‌ کتاب‌ را تا چندی‌ در جهل‌ و حیرتشان‌ واگذار تا کشته‌ شوند یا بمیرند و از به ‌تأخیر افتادن‌ عذاب‌ آنان‌ دلتنگ‌ مشو. یا آنان‌ را در این‌ حیرت‌ و سردرگمی‌ و غفلت‌ واگذار تا بمیرند و در دوزخ‌ معذب‌ شوند.

﴿أَیَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِینَ٥٥ نُسَارِعُ لَهُمۡ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ بَل لَّا یَشۡعُرُونَ٥٦ [المؤمنون: 55-56].

«آیا می‌پندارند که‌ آنچه‌ از مال‌ و فرزندان‌ که‌ بدیشان‌ مدد می‌دهیم‌» در این‌ دنیا، به‌خاطر آن‌ است‌ که: «می‌خواهیم‌ به‌سودشان‌ در خیرات‌ شتاب‌ ورزیم‌؟» یعنی: آیا می‌پندارند که‌ با دادن‌ اموال‌ و فرزندان‌، در نفع‌ و خیر آنها می‌کوشیم‌ و دادن‌ این ‌اموال‌ و فرزندان‌ برای‌شان‌ نوعی‌ گرامیداشت‌ از سوی‌ ما برای‌ آنان‌ است‌؟ «نه‌، بلکه‌ نمی‌فهمند» یعنی: نه‌! هرگز ما برای‌شان‌ خیر و خوبی‌ اراده‌ نداریم‌ بلکه‌ این‌ اموال‌ وفرزندان‌ برای‌شان‌ «استدراج‌» است‌ تا بر مقدار گناهانشان‌ بیفزایند ولی‌ آنان‌ این ‌شعور را ندارند که‌ به‌ این‌ حقیقت‌ پی‌ ببرند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آن‌گاه‌ که‌ دیدی ‌خداوند عزوجل دنیای‌ دلخواه‌ بنده‌ را به‌ او می‌دهد در حالی‌که‌ او بر گناهان‌ خویش ‌پایدار است‌، بدان‌ که‌ این‌ از سوی‌ باری‌تعالی‌ برایش‌ استدراج‌ است‌». درحدیث‌ شریف‌ دیگری‌ به‌ روایت‌ عبدالله بن‌ مسعود رضی الله عنه  آمده‌است: «همانا خداوند عزوجل اخلاقتان‌ را در میانتان‌ تقسیم‌ کرده‌ است‌ چنان‌که‌ ارزاقتان‌ را تقسیم‌ کرده‌ است‌ و در حقیقت‌ خداوند متعال‌ دنیا را به‌ هرکس که‌ دوست‌ دارد یا دوست‌ ندارد می‌دهد اما دین‌ را جز به‌ آن‌کس‌ که‌ دوستش‌ دارد، نمی‌دهد پس‌ هرکس که ‌خدای‌  عزوجل دین‌ را به‌ وی‌ داد، بی‌گمان‌ او را دوست‌ داشته‌ است‌ و سوگند به‌ذاتی‌ که‌ جان‌ محمد در ید اوست‌، هیچ‌ بنده‌ای‌ مسلمان‌ نمی‌شود تا دل‌ و زبانش‌تسلیم‌ نشود و ایمان‌ نمی‌آورد تا آن‌که‌ همسایه‌اش‌ از بوائقش‌ ایمن‌ نباشد»، اصحاب‌ گفتند: یا رسول‌الله ! بوائق‌ وی‌ چیست‌؟ فرمودند: «ظلم‌ و ستم‌ وی‌. سپس‌ افزودند: «و هیچ‌ بنده‌ای‌ مالی‌ از حرام‌ به‌دست‌ نمی‌آورد که‌ از آن‌ خرج‌ و مصرف‌ کند و باز در عین‌ حال‌، به‌ او در آن‌ برکت‌ داده‌ شود؛ و از آن‌ صدقه ‌نمی‌کند که‌ باز از وی‌ پذیرفته‌ شود (یعنی‌ نه‌ در آن‌ برکت‌ داده‌ می‌شود و نه‌ هم‌ ازوی‌ پذیرفته‌ می‌شود) و آن‌ را پشت‌ سرش‌ به‌جا نمی‌گذارد مگر این‌که‌ توشه‌ وی ‌برای‌ دوزخ‌ است‌؛ بدانید که‌ در حقیقت‌ خدای‌  عزوجل بدی‌ را به‌ وسیله‌ بدی‌ محو نمی‌کند بلکه‌ بدی‌ را به‌ وسیله‌ نیکی‌ محو می‌کند زیرا تردیدی‌ نیست‌ که‌ پلیدی‌، پلیدی‌ را محو نمی‌کند».

آن‌ گاه‌ حق‌ تعالی‌ اوصاف‌ شتابگران‌ به‌سوی‌ خوبی‌ها را در سه‌ آیه‌ این ‌چنین ‌بیان‌ می‌کند:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ خَشۡیَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ٥٧ [المؤمنون: 57].

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ از خشیت‌ پروردگارشان‌ بیمناکند» یعنی: کسانی‌ که‌ از بس‌ از خداوند عزوجل بیمناکند، با وجود آن‌ که‌ نیکوکارند و از ایمان‌ و عمل‌ صالح‌ بهره‌مند، با این‌ همه‌ از وی‌ در خوف‌ و بیمی‌ همیشگی‌ به‌سر می‌برند چنان‌که‌ حسن‌ بصری  رحمه الله  می‌گوید: «مؤمن‌، پارسایی‌ و بیم‌ را با هم‌ جمع‌ می‌کند و منافق‌ بدکاری‌ و ایمنی ‌را».

﴿وَٱلَّذِینَ هُم بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ یُؤۡمِنُونَ٥٨ وَٱلَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا یُشۡرِکُونَ٥٩ [المؤمنون: 58-59].

«و آنان‌ که‌ به‌ آیات‌ پروردگار خویش‌» که‌ به‌سویشان‌ نازل‌ شده‌ است‌ و نیز به‌ آیات ‌هستی‌ و آفرینش‌ وی‌ «ایمان‌ می‌آورند» و به‌ همه‌ آیات‌ و کتاب‌های او باور دارند «و آنان‌ که‌ برای‌ پروردگار خویش‌ شریک‌ مقرر نمی‌کنند» یعنی: غیر او را با وی‌ در پرستش‌ شریک‌ نمی‌گردانند.

﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠ [المؤمنون: 60].

«و آنان‌ که‌ می‌دهند آنچه‌ را داده‌اند» در راه‌ خدا عزوجل از زکات‌ و صدقات‌ «درحالی‌که‌ دل‌هایشان‌ ترسان‌ است‌ که‌ به‌سوی‌ پروردگارشان‌ بازمی‌گردند» یعنی: گمان‌ می‌کنند که‌ دادن‌ زکات‌ و صدقات‌ آنان‌ را از عذاب‌ خداوند عزوجل نجات‌ نمی‌دهد زیرا از آن‌ بیم‌ دارند که‌ این‌ صدقه‌ آن‌ گونه‌ که‌ مطلوب‌ است‌ از آنان‌ پذیرفته‌ نشده‌ باشد و در هنگام‌ بازگشت‌ به‌سوی‌ پروردگارشان‌ مستوجب‌ خشم‌ وی ‌گردند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  آمده‌ است‌ که‌ گفت: یا رسول‌الله! (کسانی‌ که‌ می‌دهند آنچه‌ را داده‌اند در حالی‌که‌ دل‌هایشان‌ ترسان‌ است) همان‌کسانی‌ هستند که‌ دزدی‌ و زنا می‌کنند و شراب‌ می‌نوشند اما در عین ‌حال‌ از خدای ‌ عزوجل می‌ترسند؟ فرمودند: «لا یا بنت‌ ابی‌ بکر، یا بنت‌ الصدیق‌، و لکنه‌ الذی‌ یصلی ‌ویصوم‌ ویتصدق‌ وهو یخاف‌ الله‌  عزوجل : نه‌! ای‌ دختر ابی‌بکر، ای‌ دختر صدیق‌! بلکه‌ او کسی‌ است‌ که‌ نماز می‌خواند و روزه‌ می‌گیرد و صدقه‌ می‌دهد اما در عین‌حال‌ از خدای‌  عزوجل می‌ترسد».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِ وَهُمۡ لَهَا سَٰبِقُونَ٦١ [المؤمنون: 61].

«آنانند که‌ در کارهای‌ نیک‌ شتاب‌ می‌ورزند» زیرا به‌ انجام‌ دادن‌ طاعات‌ رغبت ‌دارند «و آنانند که‌ در انجام‌ آنها پیش‌ می‌تازند» یعنی: بر مردم‌ در انجام‌ کارهای ‌نیک‌ سبقت‌ می‌جویند، یا به‌سبب‌ کارهای‌ نیک‌ به‌سوی‌ بهشت‌ سبقت‌ می‌جویند.

﴿وَلَا نُکَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ وَلَدَیۡنَا کِتَٰبٞ یَنطِقُ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٦٢ [المؤمنون: 62].

«و ما هیچ‌ کس‌ را جز به‌اندازه‌ توانش‌ مکلف‌ نمی‌سازیم‌» در انجام‌دادن‌ اعمال‌ نیک‌ پس‌ ـ مثلا ـ هرکس توانایی‌ سجده‌ کردن‌ در نماز را نداشت‌، باید آن‌ گونه‌ که‌ می‌تواند اشاره‌ کند و هرکس توانایی‌ روزه‌ گرفتن‌ را نداشت‌، باید روزه‌ را بخورد و همین‌گونه‌ است‌ رخصت‌های‌ دیگر شریعت‌ مقدس‌ اسلام‌... و در مواردی‌ که‌ تکلیف‌ از مکلف‌ سلب‌ می‌شود، هدف‌ ایجاد توازن‌ و تناسب‌ میان ‌تکلیف‌ و توان‌ با یک‌دیگر است‌.

طرح‌ این‌ قاعده‌، برای‌ تشویق‌ و برانگیختن‌ عامه‌ بر آراسته‌ شدن‌ به‌ صفات ‌خواص‌، یعنی‌ سبقت‌جویندگان‌ به‌سوی‌ انجام‌ طاعات‌ است‌ زیرا سرانجام‌ نیک‌ چنین‌ آراستگی‌ای‌، دستیابی‌ به‌ کرامتهاست‌. پس‌ پیام‌ این‌ آیه‌ به‌ عموم‌ مخاطبان ‌این‌ است‌ که‌ تکالیف‌ شرع‌ انور سهل‌ است‌ و هرگز از حد وسع‌ و توانشان‌ خارج‌ نیست‌ لذا نباید از قافله‌ نیکان‌ عقب‌ بمانند «و نزد ما کتابی‌ است‌» که‌ در آن‌ کارنامه ‌اعمال‌ هریک‌ از مکلفان‌ به‌ همان‌ نحوی‌ که‌ هست‌ به‌ ثبت‌ رسیده‌ «که‌ به‌حق‌ سخن‌می‌گوید» یعنی: در آن‌ کارنامه‌، حق‌ مطابق‌ با واقعیت‌ بی‌ هیچ‌ کم‌ و زیادی‌ بازتاب ‌یافته‌ است‌ «و بر آنان‌ ستم‌ کرده‌ نمی‌شود» با کم ‌ساختن‌ از ثواب‌ یا افزودن‌ بر عقابی‌.

﴿بَلۡ قُلُوبُهُمۡ فِی غَمۡرَةٖ مِّنۡ هَٰذَا وَلَهُمۡ أَعۡمَٰلٞ مِّن دُونِ ذَٰلِکَ هُمۡ لَهَا عَٰمِلُونَ٦٣ [المؤمنون: 63].

«نه‌، بلکه‌ دل‌هایشان‌ از این‌، در غفلت‌ است‌» یعنی: بلکه‌ دلهای‌ کفار از این‌ کتابی‌که‌ به‌حق‌ و راستی‌ سخن‌ می‌گوید در غفلت‌ است‌، یا دل‌هایشان‌ از حقیقت‌ وضع‌ وحالی‌ که‌ مؤمنان‌ در آن‌ قرار دارند، در غفلت‌ است‌ «و آنان‌ جز این‌، عملهایی‌ دارند که‌ انجام‌ دهنده‌ آنند» یعنی: کفار جز این‌که‌ هم‌اکنون‌ در شرک‌ قرار دارند، کار وکردارهای‌ ناروای‌ دیگری‌ نیز دارند که‌ ناگزیر آن‌ را در آینده‌ انجام‌ می‌دهند تا به‌سبب‌ آن‌ کردارها در دوزخ‌ بیشتر معذب‌ گردند بدان‌ جهت‌ که‌ شقاوت‌ و بدبختی‌ در سرنوشتشان‌ در لوح‌ محفوظ به‌ثبت‌ رسیده‌ پس‌ آنان‌ از روبرو شدن‌ با این ‌سرنوشت‌، هیچ‌ گریزگاهی‌ ندارند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذۡنَا مُتۡرَفِیهِم بِٱلۡعَذَابِ إِذَا هُمۡ یَجۡ‍َٔرُونَ٦٤ [المؤمنون: 64].

«تا آن‌گاه‌ که‌ نازپروردگانشان‌ را به‌ عذاب‌ گرفتار ساختیم‌» یعنی: در غفلت‌ خویش ‌ماندند تا آن‌گاه‌ که‌ چون‌ آسوده‌حالان‌ و خوشگذرانانشان‌ را به‌ عذاب‌ دنیا یا آخرت‌ گرفتار کردیم‌؛ «بناگاه‌ به‌ فریاد درمی‌آیند» و زاری‌ و التماس‌ و داد و ولوله‌ سرمی‌دهند. در این‌ هنگام‌ است‌ که‌ به‌ آنان‌ گفته‌ می‌شود:

﴿لَا تَجۡ‍َٔرُواْ ٱلۡیَوۡمَۖ إِنَّکُم مِّنَّا لَا تُنصَرُونَ٦٥ [المؤمنون: 65].

«امروز زاری‌ نکنید» یعنی: در آن‌هنگام‌ از سر سرکوفت‌ و ناامیدسازی‌ و قطع ‌طمع‌هایشان‌ به‌ آنان‌ می‌گوییم: امروز زاری‌ و دادوفریاد شما بی‌فایده‌ است‌ «چرا که ‌از جانب‌ ما قطعا یاری‌ نمی‌یابید» یعنی: از عذاب‌ ما باز داشته ‌نمی‌شوید و کسی‌ هم‌به‌ یاریتان‌ نمی‌آید بنابراین‌ جزع‌ و فزع‌ و داد و واویلای‌ شما هیچ‌ سودی‌ به‌ حالتان ‌ندارد.

سپس‌ حق‌ تعالی‌ بزرگترین‌ گناهانشان‌ را یادآوری‌ کرده‌ می‌فرماید:

﴿قَدۡ کَانَتۡ ءَایَٰتِی تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَکُنتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡ تَنکِصُونَ٦٦ [المؤمنون: 66].

«در حقیقت‌، آیات‌ من‌ بر شما خوانده‌ می‌شد» در دنیا. مراد آیات‌ قرآن‌ است‌ «وشما بودید که‌ بر پاشنه‌های‌ خود بازمی‌گشتید» یعنی: اعراض‌کنان‌ از شنیدن‌ قرآن‌ به‌ قهقرا بازمی‌گشتید و حتی‌ شنیدن‌ پیام‌ ما را برنمی‌تابیدید.

﴿مُسۡتَکۡبِرِینَ بِهِۦ سَٰمِرٗا تَهۡجُرُونَ٦٧ [المؤمنون: 67].

«درحالی‌ که‌ به‌ آن‌ تکبر می‌ورزیدید» یعنی: درحالی‌که‌ به‌ تولیت‌ بیت‌الحرام‌ کبر می‌ورزیدید، گویی‌ بزرگتر از آن‌ هستید که‌ تحت‌ تکلیف‌ در آیید. شایان‌ ذکر است‌ که‌ مردم‌ مکه‌ در تکبرورزیدن‌ به‌ خانه‌ کعبه‌ و افتخارکردن‌ به‌ تولیت‌ امور آن ‌مشهور بودند و می‌گفتند: هیچ‌کس‌ نمی‌تواند بر ما غالب‌ شود زیرا ما اهل‌ حرم‌ وخادمان‌ آن‌ هستیم‌ «درباره‌ آن‌ شب‌هنگام‌ افسانه‌سرایی‌ و پریشان‌گویی‌ می‌کردید» مشرکان‌ مکه‌ شبها گرد خانه‌ کعبه‌ جمع‌ شده‌ افسانه ‌سرایی‌ می‌کردند وعمده‌ افسانه‌گویی‌هایشان‌ بدگویی‌ از قرآن‌ و طعن‌زدن‌ درآن‌ بود. هجر: به‌فتح‌هاء، هذیان‌ گویی‌ است‌. یعنی: درباره‌ قرآن‌ هذیان‌گویی‌ می‌کردید.

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ در این‌ آیه‌، کسانی‌ را که‌ شبها در غیر طاعت‌ خداوند متعال‌ بزم‌آرایی‌ می‌کنند، نکوهش‌ می‌کند اما شب‌نشینی‌ و محفل‌آرایی‌ برای‌ طاعت‌ خدا عزوجل ، مانند مجالس‌ علم‌ و مجالس‌ ذکر، بسی‌ نیکو و پر ثمر است‌.

﴿أَفَلَمۡ یَدَّبَّرُواْ ٱلۡقَوۡلَ أَمۡ جَآءَهُم مَّا لَمۡ یَأۡتِ ءَابَآءَهُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ٦٨ [المؤمنون: 68].

خداوند متعال‌ در اینجا به‌ بیان‌ این‌ حقیقت‌ می‌پردازد که‌ سبب‌ اقدامشان‌ بر کفر، یکی‌ از عوامل‌ پنج‌گانه‌ای‌ است‌ که‌ در این‌ آیه‌ و آیات‌ بعد مطرح‌ می‌شود و هریک ‌از آنها به‌خودی‌خود کافی‌ است‌ که‌ برگرداننده‌شان‌ از ایمان‌ باشد. در این‌ آیه‌ به‌بیان‌ دو عامل‌ از آنها می‌پردازد، عامل‌ اول: عدم‌ تدبر و اندیشیدن‌ آنها در قرآن ‌است‌ «آیا در این‌ سخن‌ نیندیشیده‌اند» زیرا اگر در معانی‌ قرآن‌ تدبر و اندیشه‌ می‌کردند، یقینا حقانیت‌ آن‌ برای‌شان‌ آشکار می‌شد و به‌ قرآن‌ و آنچه‌ در آن ‌است‌، ایمان‌ می‌آوردند. عامل‌ دوم‌ این‌ است: «یا مگر چیزی‌ برای‌شان‌ آمده‌ که‌برای‌ پدران‌ پیشین‌ آنها نیامده‌ بود» لذا این‌ عامل‌، سبب‌ انکار قرآن‌ از سوی‌ آنان ‌شده‌ است‌؟! درحالی‌که‌ اگر آنان‌ نیک‌ می‌اندیشیدند، قطعا می‌دانستند که‌ نزول‌ قرآن‌ بر آنان‌ نه‌ بر پدرانشان‌، به‌ این‌ جهت‌ بوده‌ است‌ که‌ باری‌تعالی‌ این‌ خیر را برای‌ آنان‌ اراده‌ داشته‌ است‌ نه‌ برای‌ پدرانشان‌.

عامل‌ سوم‌ کفرورزی‌شان‌ این‌ است:

﴿أَمۡ لَمۡ یَعۡرِفُواْ رَسُولَهُمۡ فَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٦٩ [المؤمنون: 69].

«یا پیامبر خود را درست‌ نشناخته‌اند پس‌ به‌ او ناآشنایند» یعنی: یا مگر پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم را به‌ راستگویی‌ و امانتداری‌ نشناخته‌اند پس‌ چون‌ از او بیگانه‌اند لذا از سرانکار با او برخورد می‌کنند؟ درحالی‌که‌ روشن‌ است‌ که‌ آنان‌ او را به‌ اوصاف‌ راستگویی‌ و امانتداری‌ شناخته‌اند و هرگز دروغگویی‌ و خیانتی‌ را از او تجربه ‌نکرده‌اند.

عامل‌ چهارم‌ کفرورزی‌شان‌ این‌ است:

﴿أَمۡ یَقُولُونَ بِهِۦ جِنَّةُۢۚ بَلۡ جَآءَهُم بِٱلۡحَقِّ وَأَکۡثَرُهُمۡ لِلۡحَقِّ کَٰرِهُونَ٧٠ [المؤمنون: 70].

«یا می‌گویند او جنونی‌ دارد؟» درحالی‌که‌ آنان‌ نیک‌ می‌دانند که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برترین ‌مردم‌ از نظر عقل‌ و خرد است‌ بنابراین‌، چنان‌ نیست‌ که‌ می‌گویند «بلکه‌ او حق‌ را» که‌ عبارت‌ از دین‌ استوار و مبین‌ الهی‌ است‌ «برای‌شان‌ آورده‌ ولی‌ بیشترشان‌ حق ‌را خوش‌ ندارند» به‌سبب‌ تعصب‌ و سرسختی‌ای‌ که‌ جزء سرشت‌ آنان‌ شده‌ است‌.یعنی: اکثریتشان‌ حق‌ را دوست‌ ندارند اما اقلیت‌شان‌ با آن‌که‌ در مورد حق‌ بدبین ‌نیستند ولی‌ از ترس‌ کسانی‌ که‌ دوست‌دار حق‌ نیستند، ایمان‌شان‌ را آشکار نمی‌سازند.

﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّۚ بَلۡ أَتَیۡنَٰهُم بِذِکۡرِهِمۡ فَهُمۡ عَن ذِکۡرِهِم مُّعۡرِضُونَ٧١ [المؤمنون: 71].

«و اگر حق‌» تعالی‌ «از هوی‌ و هوس‌هایشان‌ پیروی‌ می‌کرد» یا اگر اصول‌ و پیام‌های‌ حق‌ به‌ همان‌ شیوه‌ای‌ می‌آمد که‌ آنان‌ دوست‌ دارند؛ «قطعا آسمان‌ها و زمین‌ و هرکه‌ در آنهاست‌، تباه‌ می‌شد» پس‌ تفسیر آیه‌ کریمه‌ بر دو وجه‌ است‌؛ اول ‌این‌که: اگر حق‌تعالی‌ ـ چنان‌که‌ آنان‌ دوست‌ دارند ـ با خود شریکی‌ قرار می‌داد، بی‌شک‌ آسمانها و زمین‌ تباه‌ و بی‌انتظام‌ می‌شد. وجه‌ دوم‌ این‌ است: اگر حق‌ همان‌ چیزی‌ می‌بود که‌ آنان‌ می‌گویند ـ از وجود خدایان‌ متعدد به‌همراه‌ خدای‌ یگانه‌ ـ در آن‌ صورت‌ قطعا خدایان‌ با همدیگر اختلاف‌ پیدا می‌کردند و درنتیجه ‌اختلاف‌ آنها همه‌ کائنات‌ به‌ نابودی‌ کشیده‌ می‌شد. و همانند این‌ استدلال‌ است ‌فرموده‌ باری‌تعالی: ﴿لَوۡ کَانَ فِیهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ [الأنبیاء: 22]. که‌ تفسیر آن‌ در (آیه‌ 22،سوره‌ انبیا) گذشت‌.

«بلکه‌ حق‌ این‌ است‌ که‌ ذکر خودشان‌ را برآنان‌ آورده‌ایم‌» یعنی: کتابی‌ را برای‌شان‌ آورده‌ایم‌ که‌ یادنامه‌ فخر و شرفشان‌ است‌ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از میان‌ خودشان ‌برانگیخته‌ شده‌ و قرآن‌ نیز به‌ زبان‌ خودشان‌ نازل‌ گردیده‌ است‌. به‌ قولی: مراد از «ذکر»، پند و اندرز و هشدار است‌ «ولی‌ آنها از ذکر خود روگردانند» یعنی: آنها به ‌امری‌ که‌ بزرگترین‌ یادنامه‌ فخر و شرف‌ آنهاست‌، بی‌اعتنایند و این‌ بی‌اعتنایی‌ به‌دلیل‌ انتخاب‌ نادرست‌ آنهاست‌.

عامل‌ پنجم‌ اقدام‌ آنان‌ بر کفر این‌ پندارشان‌ است:

﴿أَمۡ تَسۡ‍َٔلُهُمۡ خَرۡجٗا فَخَرَاجُ رَبِّکَ خَیۡرٞۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ٧٢ [المؤمنون: 72].

«یا از آنان‌ مزدی‌ مطالبه‌ می‌کنی‌؟» یعنی: یا عاملی‌ که‌ آنان‌ را از ایمان‌ آوردن‌ بازمی‌دارد این‌ است‌ که‌ می‌پندارند: تو از آنان‌ دربرابر ادای‌ وظیفه‌ رسالت‌، مزد یا مقرری‌ای‌ می‌طلبی‌ پس‌ از همین‌روی‌ ایمان‌ به‌ تو و پذیرش‌ دعوت‌ و پیامت‌ را فروگذاشته‌اند؟ با آن‌که‌ می‌دانند که‌ تو از آنان‌ چنین‌ مزد و پاداشی‌ نخواسته‌ای‌. حتی‌خداوند عزوجل پذیرفتن‌ صدقه‌ را بر رسولش‌ حرام‌ ساخته‌ است‌ تا گوینده‌ای‌ نگوید: او برای‌ به‌دست‌آوردن‌ مال‌ و ثروت‌ مدعی‌ رسالت‌ شده‌ است‌ «پس‌ خراج‌ پروردگارت‌بهتر است‌» یعنی: رزقی‌ که‌ پروردگارت‌ برایت‌ در دنیا می‌دهد و مزدی‌ که‌ درآخرت‌ به‌ تو عنایت‌ می‌کند، برایت‌ از آنچه‌ ذکر شد، بهتر است‌ «و او بهترین‌روزی‌دهندگان‌ است‌».

خلاصه‌ این‌که: آنان‌ در عدم‌ اجابت‌گفتن‌ به‌ دعوت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، هیچ‌ عذر و حجتی‌ ندارند.

﴿وَإِنَّکَ لَتَدۡعُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٧٣ [المؤمنون: 73].

«و در حقیقت‌ تو آنان‌ را به‌ راهی‌ راست‌ می‌خوانی‌» پس‌ سزاوار است‌ که‌ به‌ ندای‌ دعوتت‌ لبیک‌ گویند، نه‌ این‌که‌ رد و انکار پیشه‌ کنند.

﴿وَإِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ عَنِ ٱلصِّرَٰطِ لَنَٰکِبُونَ٧٤ [المؤمنون: 74].

«و به‌ راستی‌ کسانی‌ که‌ به‌ آخرت‌ ایمان‌ نمی‌آورند، از راه‌ راست‌» که‌ تو آنان‌ را به‌سوی‌ آن‌ فرامی‌خوانی‌ ؛ «به‌ در افتاده‌اند» و به‌سوی‌ راههای‌ گمراهی‌ منحرف ‌شده‌اند زیرا خوف‌ آخرت‌، از نیرومندترین‌ انگیزه‌ها بر طلب‌ حق‌ و پیمودن‌ راه‌ آن ‌است‌.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عمربن‌ خطاب‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که ‌فرمودند: «من‌ پیاپی‌ دامن‌ شما را می‌کشم‌ که‌ هان‌! بیایید از (سمت‌ وسوی) آتش‌، بیایید از (سمت‌ و سوی) آتش‌، خود را در آن‌ نیفگنید اما شما برمن‌ غالب‌ می‌شوید و همچون‌ هجوم‌ پروانگان‌ و ملخ‌ها و حشرات‌ خود را در آن ‌می‌افگنید پس‌ نزدیک‌ است‌ که‌ دامن‌ شما را رها کنم‌. و من‌ بر حوض ‌«کوثر» پیش‌قراول‌ شما هستم‌ پس‌ در آن‌ بر من‌ جمع‌ و پراکنده‌ در می‌آیید و شما را به‌ سیمایتان‌ و نامهایتان‌ چنان‌ می‌شناسم‌ که‌ شخص‌ شتر بیگانه‌ را در میان‌ شتران ‌خود می‌شناسد سپس‌ به‌ جهت‌ راست‌ و به‌ جهت‌ چپ‌ برده‌ می‌شوید آن‌گاه‌ به ‌بارگاه‌ پروردگار خود التماس‌ و التجا می‌کنم‌ و می‌گویم: ای‌ پروردگار من‌! قوم‌من‌! ای‌ پروردگار من‌! امت‌ من‌! پس‌ گفته‌ می‌شود: ای‌ محمد! تو نمی‌دانی‌ که‌آنان‌ بعد از تو چه‌ پدید آوردند، آنان‌ بعد از تو به‌ قهقهرا بر پاشنه‌های‌ خود می‌رفتند (یعنی‌ به‌ جاهلیت‌ برگشته‌ بودند)».

﴿۞وَلَوۡ رَحِمۡنَٰهُمۡ وَکَشَفۡنَا مَا بِهِم مِّن ضُرّٖ لَّلَجُّواْ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ٧٥ [المؤمنون: 75].

«و اگر بر آنان‌ رحمت‌ می‌آوردیم‌ و آنچه‌ بر آنان‌ از سختی‌» یعنی: از قحطی‌ و خشکسالی‌ «وارد آمده‌ است‌ برمی‌داشتیم‌، در طغیانشان‌ پای‌ می‌فشردند» یعنی: درسرکشی‌ و گمراهی‌شان‌ اصرار می‌ورزیدند و در طغیانشان‌ سر برمی‌داشتند «باسرگشتگی‌» یعنی: در بیراهه‌ گمراهی‌ و بوالهوسی‌ فروافتاده‌، کوردلانه‌ سر به ‌هواها آلوده‌ و سرگشته‌ از غرور و غفلت‌، در طغیانشان‌ پای‌ می‌فشردند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم سرک‌شان‌ قریش‌ را چنین‌ نفرین‌ کردند: «اللهم‌ اشدد وطأتک‌ علی‌ مضر، اللهم‌ اجعلها علیهم‌ سنین‌ کسنی‌ یوسف». «بارالها! فشارت‌ را بر مضر سخت‌ گردان‌ و این‌ فشار را برآنان‌ قحطی‌ای‌ مانند قحطی‌ دوران‌ یوسف‌ بگردان‌». خدای‌  عزوجل دعای‌ پیامبرش‌ را اجابت‌ کرد وآنان‌ را به‌ قحطی‌ و گرسنگی‌ مبتلا کرد تا بدانجا که‌ استخوان‌های‌ گندیده‌ و گوشت‌ مردار را خوردند و اموال‌شان‌ تباه‌ و فرزندان‌شان‌ نابود شد.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: در این‌ اوضاع‌ و احوال‌ بود که‌ ابوسفیان‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای‌ محمد! تو را به‌ خدا و پیوند رحم‌ سوگند می‌دهم ‌و التماس‌ می‌کنم‌، آخر کار ما به‌ جایی‌ رسیده‌ که‌ خون‌ و پشم‌ (کرک) را خورده‌ایم‌! پس‌ خدای‌  عزوجل نازل‌ فرمود:

﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡعَذَابِ فَمَا ٱسۡتَکَانُواْ لِرَبِّهِمۡ وَمَا یَتَضَرَّعُونَ٧٦ [المؤمنون: 76].

«و هرآینه‌ آنان‌ را به‌ عذاب‌ گرفتار کردیم‌» به‌ قولی: مراد همان‌ گرسنگی‌ای‌ است‌ که‌ در سال‌های‌ قحطی‌ دامنگیر مشرکان‌ مکه‌ شد «ولی‌ نسبت‌ به‌ پروردگارشان‌ خضوع‌ و خاکساری‌ نکردند» یعنی: شکسته‌ و فروتن‌ نشدند بلکه‌ همچنان‌ بر تمرد وسرکشی‌شان‌ در برابر حق‌ تعالی‌ اصرار و پافشاری‌ کردند «و به‌ زاری‌ در نیامدند» وحتی‌ در تنگنای‌ سختی‌ها به‌ خشوع‌ و انکسار در نیفتادند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَابٗا ذَا عَذَابٖ شَدِیدٍ إِذَا هُمۡ فِیهِ مُبۡلِسُونَ٧٧ [المؤمنون: 77].

«تا وقتی‌ که‌ دری‌ از عذاب‌ دردناک‌ برآنان‌ گشودیم‌» به‌ قولی: مراد عذاب‌ آخرت ‌است‌. به‌ قولی‌ دیگر: مراد کشتن‌ آنان‌ در روز بدر است‌ «بناگاه‌ آنان‌ در آن‌ نومید شده‌اند» یعنی: از هر خیری‌ متحیر و ناامید گشته‌ و نمی‌دانند که‌ چه‌کار کنند. ابلاس: نومیدی‌ از هر خیری‌ است‌.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ لَکُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَۚ قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ٧٨ [المؤمنون: 78].

«و اوست‌ آن‌که‌ برای‌ شما شنوایی‌ و دیدگان‌ و دل‌ها را آفرید» آری‌! این‌ نعمت‌ها را در شما آفرید تا اندرزها را بشنوید و صحنه‌ها و ماجراهای‌ عبرت‌آموز را بنگرید وبا دل‌ و خرد خویش‌ درک‌ نمایید اما شما از هیچ‌ چیز از اینها بهره‌ نبردید بلکه: «چه‌ اندک‌ سپاسگزارید» به‌ قولی: معنی‌ این‌ است‌ که‌ شما کافران‌ قطعا شکرگزار نیستید، نه‌ این‌که‌ شکر می‌گزارید ولی‌ اندکی‌.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی ذَرَأَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَإِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٧٩ [المؤمنون: 79].

«و اوست‌ آن‌ کس‌ که‌ شما را در زمین‌ پدید آورد» چنان‌که‌ دانه‌ها در زمین‌ پراکنده ‌می‌شوند تا برویند «و به‌سوی‌ او محشور خواهید شد» یعنی: بعد از پراکنده‌ شدنتان‌ در دنیا، در روز قیامت‌ گرد آورده‌ می‌شوید.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ وَلَهُ ٱخۡتِلَٰفُ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٨٠ [المؤمنون: 80].

«و اوست‌ آن‌ کس‌ که‌ زنده‌ می‌کند و می‌میراند» آری‌! فقط اوست‌ ـ به‌ طور انفراد و بالاستقلال‌ ـ نه‌ دیگری‌ «و اختلاف‌ شب‌ و روز از اوست‌» زیرا آنها را چنان‌ آفریده‌ که‌ پی‌درپی‌ می‌آیند، نه‌ از حرکت‌ سست‌ می‌شوند و نه‌ با زمان‌ دیگری‌ که ‌از آهنگ‌ شب‌ و روز خارج‌ باشد، از هم‌دیگر جدا می‌شوند چنان‌که‌ در روشنایی ‌بخشیدن‌ و تاریک‌ نمودن‌ نیز با هم‌ اختلاف‌ دارند. به‌قولی‌ مراد از اختلاف‌ شب‌ و روز: تکرار آنها، روزی‌ از پی‌ روز دیگر و شبی‌ از پی‌ شبی‌ دیگراست‌ «مگر نمی‌اندیشید» در قدرت‌ باری‌تعالی‌ تا به‌ خود آیید و این‌ حقیقت‌ را که ‌قدرت‌ وی‌ بر همه‌ ممکنات‌ فراگیر است‌ دریابید و بدانید که‌ برانگیختن‌ پس‌ از مرگ ‌نیز از همین‌ مقوله‌ قدرت‌ است‌؟

﴿بَلۡ قَالُواْ مِثۡلَ مَا قَالَ ٱلۡأَوَّلُونَ٨١ [المؤمنون: 81].

«بلکه‌ گفتند» کفار مکه‌ «مانند آنچه‌ پیشینیان‌» یعنی: پدرانشان‌ یا کفار امتهای ‌گذشته‌ «گفته ‌بودند».

﴿قَالُوٓاْ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ٨٢ [المؤمنون: 82].

«گفتند: آیا چون‌ بمیریم‌ و خاک‌ و استخوانی‌چند شویم‌، آیا باز برانگیخته‌ خواهیم ‌شد؟» آری‌! چنین‌ گفتند در حالی‌که‌ این‌ نحوه‌ نگاه‌، صرفا بعید انگاری‌ ذهنی‌ای ‌است‌ که‌ هیچ‌ باری‌ از تعقل‌ و اندیشه‌ ندارد و الا، نه‌ علم‌ چنین‌ حقیقتی‌ را نفی ‌می‌کند و نه‌ عقل‌ از آن‌ گریزان‌ است‌. بلی‌! بعید انگاشتن‌ حقیقت‌ احیای‌ مجدد، بی‌آن‌که‌ دراین‌ قضیه‌ به‌سراغ‌ مشابه‌های‌ دیگری‌ بروند، یا در این‌ حقیقت‌ که‌ خود در آغاز از همین‌ خاک‌ آفریده‌ شده‌ اند، تأمل‌ نمایند، از هرگونه‌ پشتوانه‌ عقلی‌ و علمی‌ بی‌بهره‌ است‌.

شبهه‌ دیگرشان‌ در توجیه‌ آن‌ استبعاد این‌ است:

﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا هَٰذَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٨٣ [المؤمنون: 83].

«درست‌ این‌ سخن‌ را قبلا به‌ ما و پدرانمان‌ وعده‌ داده‌ بودند» یعنی: قبل‌ از بعثت ‌محمدص نیز به‌ ما و پدرانمان‌ همین‌ وعده‌ احیای‌ مجدد را داده‌ بودند اما ما ندیدیم‌که‌ پدران‌ ما برانگیخته‌ شوند «این‌ جز افسانه‌های‌ پیشینیان‌ چیزی‌ نیست‌» یعنی: این‌ وعده‌ها دروغ ‌پردازی‌های‌ پیشینیان‌ است‌ که‌ به ‌عنوان‌ اسطوره‌های‌ خیالی‌ آنها را در کتب‌ خویش‌ نگاشته‌اند. اسطوره: چیزی‌ است‌ که‌ ساخته‌ و پرداخته‌ دروغ‌ پردازان ‌است‌.

﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهَآ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٤ [المؤمنون: 84].

«بگو» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم به‌ مردم‌ مکه‌ در مقام‌ پرسش‌ از آنان: «زمین‌ و هرکه‌ در آن ‌است‌ از آن‌ کیست‌؟» و به‌ چه‌ کسی‌ تعلق‌ دارد؟ «اگر می‌دانید» و چیزی‌ از علم‌ وآگاهی‌ دارید پس‌ به‌ من‌ خبر دهید. مراد از (هرکه‌ در آن‌ است)، تمام‌ مخلوقات ‌روی‌ زمین‌ می‌باشند.

﴿سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٨٥ [المؤمنون: 85].

«زودا که‌ گویند: از آن‌ خداست‌» یعنی: آنها ناگزیر می‌گویند که‌ زمین‌ و هر که‌ درآن‌ است‌ از آن‌ خداست‌ زیرا به‌ آفریدگاری‌ خداوند عزوجل معترفند «بگو: پس‌ آیا پند نمی‌گیرید؟» یعنی: چنانچه‌ شما به‌ این‌ حقیقت‌ که‌ زمین‌ و هرکه‌ در آن‌ است‌ از آن‌ خداست‌ و او آفریننده‌ زمین‌ و متصرف‌ آن‌ می‌باشد، مقر و معترفید پس‌ چرا با باری‌تعالی‌ خدایان‌ دیگری‌ را که‌ به‌ خوبی‌ می‌دانید مالک‌ هیچ‌ چیزی‌ نیستند، می‌پرستید؟ و چرا از اعتراف‌ به‌ این‌ حقیقت‌ طفره‌ می‌روید که‌ ذاتی‌ که‌ بر آفرینش ‌ابتدایی‌ و اختراعی‌ انسان‌ قادر باشد، بر زنده‌ کردن‌ بعد از مرگ‌ او نیز تواناست‌؟

﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ٨٦ سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧ [المؤمنون: 86-87].

«بگو: پروردگار آسمانهای‌ هفتگانه‌ و پروردگار عرش‌ بزرگ‌ کیست‌؟ خواهند گفت‌، این‌همه‌ از آن‌ الله است‌» یعنی: آسمانها و عرش‌ همه‌ از آن‌ خداست‌ و او پروردگار آنهاست‌ «بگو» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم «پس‌ آیا پروا نمی‌کنید؟» یعنی: هرگاه‌ می‌دانید که‌ خدایان‌ شما مالک‌ هیچ‌ چیز در آسمان‌ها نیستند پس‌ چرا کار پرستش‌ را که‌ فقط خدای‌ یگانه‌ سزاوار آن‌ است‌، به‌ آنها اختصاص‌ می‌دهید؟ و چرا رستاخیز را خارج‌ از محدوده‌ قدرت‌ مطلق‌ او می‌پندارید؟

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «آسمان‌ها و آنچه‌ در آنهاست‌، دربرابر کرسی‌ جز مانند حلقه‌ای‌ که‌ در بیابانی‌ افگنده‌ شده‌ نیست‌ و بی‌گمان‌ کرسی‌ با آنچه‌ در آن‌ است‌، نسبت‌ به‌ عرش‌ همانند این‌ حلقه‌ در این‌ بیابان‌ است‌».

﴿قُلۡ مَنۢ بِیَدِهِۦ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیۡهِ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨ [المؤمنون: 88].

«بگو: کیست‌ آن‌که‌ ملکوت‌ هرچیزی‌ به‌ دست‌ اوست‌» ملکوت: فرمانروایی‌ است ‌«و او پناه‌ می‌دهد» غیرخود را و به‌ فریادش‌ می‌رسد، هرگاه‌ که‌ بخواهد «و برخلاف ‌او پناه‌ داده‌ نمی‌شود اگر می‌دانید؟» یعنی: هیچ‌کس‌ نمی‌تواند عذاب‌ خدا عزوجل را از کسی‌ بازدارد و هیچ‌کس‌ بر یاری‌ دادن‌ و به‌فریادرسیدن‌ او در برابر خدا عزوجل قادر نیست‌ و شما نمی‌توانید چنان‌ مرجعی‌ را معرفی‌ کنید.

﴿سَیَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩ [المؤمنون: 89].

«خواهند گفت: این‌همه‌ از آن‌ الله است‌، بگو: پس‌ چگونه‌ دستخوش‌ افسون ‌می‌شوید؟» یعنی: چگونه‌ شیاطین‌ جن‌ و انس‌، با افسانه‌ و افسون‌ حق‌ را در خیال‌ شما باطل‌ جلوه‌ می‌دهند و صحیح‌ را فاسد و در نتیجه‌ با وجود روشن‌ بودن‌ حق‌، غیر خدای‌  عزوجل را می‌پرستید، گویی‌ ساحری‌ جادویتان‌ کرده‌ و عقلهایتان‌ را ربوده‌ است‌؟!.

﴿بَلۡ أَتَیۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّهُمۡ لَکَٰذِبُونَ٩٠ [المؤمنون: 90].

«بلکه‌ حق‌ را برای‌شان‌ آوردیم‌» یعنی: دین‌ و شریعتی‌ را که‌ در عقاید و دیدگاه‌ها، عبادات‌ و ارزش‌ها و در همه‌ چیز حق‌ است‌ و پیروان‌ آن‌ نیز برحق‌ اند «و قطعا آنان‌ دروغگویند» در آنچه‌ که‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ از فرزند و شریک‌ نسبت ‌می‌دهند و نیز دروغگویند در ادعای‌ ایمان‌ به‌ خدا عزوجل ، در انکار روز آخرت‌ و در هر موضع‌گیریی‌ که‌ با اسلام‌ مخالف‌ است‌.

﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا کَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ٩١ [المؤمنون: 91].

«خدا هیچ‌ فرزندی‌ نگرفته‌ است‌» زیرا او از جنس‌ و نوع‌ منزه‌ است‌ و فرزند مرد از جنس‌ خود اوست‌ «و همراه‌ او هیچ‌ معبود دیگری‌ نیست‌ زیرا اگر جز این‌ بود قطعا هر خدایی‌ آنچه‌ را که‌ آفریده ‌بود، با خود می‌برد» یعنی: اگر با خدای‌ سبحان‌ خدایان ‌دیگری‌ می‌بود، یقینا هر خدایی‌ مخلوقاتش‌ را بالاستقلال‌ در حوزه‌ تصرف‌ وحیازت‌ خویش‌ می‌گرفت‌ و فرمانروایی‌ انحصاری‌ خود را منفردا و به‌تنهایی‌ بر آنان‌ نافذ می‌ساخت‌، در این‌ هنگام‌ عرصه‌ فرمانروایی‌ وی‌ از فرمانروایی‌ خدای‌ دیگر جدا می‌شد و نهایتا بروز توسعه‌ طلبی‌ و کشمکش‌ و قدرت‌ نمایی‌ در میان‌ آنها اجتناب‌ ناپذیر بود «و حتما بعضی‌ از آنان‌ بر بعضی‌ دیگر غالب‌ می‌آمدند» یعنی: خدای‌ قوی‌ بر خدای‌ ضعیف‌ غلبه‌ پیدا کرده‌ آن‌ را سرکوب‌ می‌کرد و ملک‌ وفرمانروایی‌ وی‌ را از او می‌گرفت‌، همچنان‌که‌ عادت‌ پادشاهان‌ بنی‌آدم‌ است‌ و دراین‌ هنگام‌، دیگر آن‌ خدای‌ ضعیف‌ مغلوب‌، قطعا صلاحیت‌ خدایی‌ را نداشت‌.

پس‌ هرگاه‌ عدم‌ امکان‌ مشارکت‌ در ربوبیت‌، ثابت‌ و محقق‌ شد و این‌که‌ جز یک‌ خدا نمی‌تواند به‌ کار ربوبیت‌ و پروردگاری‌ بپردازد، این‌ حقیقت‌ نیز روشن‌می‌شود که‌ آن‌ خدای‌ واحد، همان‌ خداوند عزوجل است‌. این‌ دلیل‌ چنان‌که‌ بر نفی ‌شرک‌ دلالت‌ دارد، بر نفی‌ فرزند از خدای‌ سبحان‌ نیز دلالت‌ دارد زیرا فرزند نیز باپدرش‌ در ملکش‌ کشمکش‌ می‌کند[2] «منزه‌ است‌ خدا از آنچه‌ وصف‌ می‌کنند» یعنی: منزه‌ است‌ از شریک‌ و فرزند.

﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٩٢ [المؤمنون: 92].

«دانای‌ نهان‌ و آشکار است‌» یعنی: فقط باری‌تعالی‌ دانای‌ نهان‌ و آشکار است ‌اما غیر وی‌ اگر هم‌ آشکار را دانست‌، قطعا نهان‌ و غیب‌ را نمی‌داند «پس‌ برتر است‌» خداوند متعال‌ «از آنچه‌ شریک‌ می‌آورند» در ملک‌ و فرمانروایی‌ وی‌.

﴿قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِیَنِّی مَا یُوعَدُونَ٩٣ رَبِّ فَلَا تَجۡعَلۡنِی فِی ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٩٤ [المؤمنون: 93-94].

و چون‌ حجت‌ بر کافران‌ اقامه‌ شد، اینک‌ باری‌تعالی‌ به‌ پیامبرش‌ چنین‌ خطاب ‌می‌کند: «بگو: پروردگارا! اگر آنچه‌ را که‌ به‌ آنان‌ وعده‌ داده‌ شده‌ است‌ به‌ من‌ نشان‌دهی‌» یعنی: پروردگارا! اگر چنان‌ باشد که‌ من‌ را در موقعیتی‌ قرار دهی‌ که‌ آنچه‌ را از عذاب‌ مرگبار به‌ آنان‌ وعده‌ داده‌ای‌، مشاهده‌ کنم‌؛ «پروردگارا! پس‌ مرا در میان‌ قوم‌ ستمکار قرار مده‌» یعنی: چنانچه‌ به‌ آنان‌ عذاب‌ را نازل‌ کردی‌، مرا از میانشان‌ خارج‌ کن‌ تا عذاب‌ آنان‌ را از دور ببینم‌ ولی‌ چیزی‌ از آن‌ دامنگیر من‌ نشود زیرا من‌ به‌ تو مؤمنم‌ و وعده‌هایت‌ را تصدیق‌ می‌کنم‌. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است‌ که‌ رسول‌ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دعا می‌کردند: «وإذا أردت‌ بقوم‌ فتنة‌ فتوفنی‌ إلیک‌ غیرمفتون». «خدایا! هرگاه‌ به‌ قومی‌ فتنه‌ای‌ را اراده‌ داشتی‌ پس‌ مرا به‌سوی‌ خویش ‌درحالی‌ ببر که‌ به‌ آن‌ فتنه‌ در نیفتاده‌ باشم‌».

﴿وَإِنَّا عَلَىٰٓ أَن نُّرِیَکَ مَا نَعِدُهُمۡ لَقَٰدِرُونَ٩٥ [المؤمنون: 95].

«و به‌ راستی‌ که‌ ما تواناییم‌ که‌ آنچه‌ را به‌ آنان‌ وعده‌ داده‌ایم‌» از عذاب‌ «بر تو بنمایانیم‌» ولی‌ عذاب‌ خویش‌ را از آنان‌ به‌ تأخیر می‌اندازیم‌، بدان‌ جهت‌ که ‌می‌دانیم‌ برخی‌ از آنان‌ به‌زودی‌ ایمان‌ خواهند آورد.

﴿ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ ٱلسَّیِّئَةَۚ نَحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَا یَصِفُونَ٩٦ [المؤمنون: 96].

سپس‌ حق‌ تعالی‌ پیامبرش‌ را به‌سوی‌ نسخه‌ای‌ راهنمایی‌ می‌کند که‌ در امر معاشرت‌ با مردم‌ و دعوت‌ آنان‌ به‌سوی‌ حق‌، اکسیر اکبر است‌ پس‌ می‌فرماید: «بدی‌ را به‌ شیوه‌ای‌ که‌» آن‌ شیوه‌ «نیکوتر است‌» از غیر آن‌ «دفع‌ کن‌» این‌ شیوه ‌نیکوتر عبارت‌ است‌ از: گذشت‌، چشم‌پوشی‌ و رویگردانی‌ از بدی‌هایی‌ که‌ کفار علیه‌ تو انجام‌ می‌دهند و دادن‌ پاسخ‌ بدیهایشان‌ با نیکی‌ و احسان‌ «ما به‌ آنچه‌ وصف‌ می‌کنند، داناتریم‌» یعنی: داناتریم‌ به‌ آنچه‌ که‌ تو را به‌ آن‌ وصف‌ می‌کنند، از اوصافی‌ که‌ تو برخلاف‌ آن‌ هستی‌، یا داناتریم‌ به‌ آنچه‌ که‌ از شرک‌ و تکذیب ‌وصف‌ می‌کنند پس‌ به‌ آنها در برابر آن‌ جزا می‌دهیم‌.

﴿وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنۡ هَمَزَٰتِ ٱلشَّیَٰطِینِ٩٧ [المؤمنون: 97].

«و بگو: پروردگارا! از همزات‌ شیاطین‌ به‌ تو پناه‌ می‌برم‌» همزات‌ شیاطین: وسوسه‌ها، دغدغه‌ افگنی‌هایشان‌ و شراره‌های‌ خشمی‌ است‌ که‌ انسان‌ نمی‌تواند خود را در آنها نگهداری‌ کند.

﴿وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحۡضُرُونِ٩٨ [المؤمنون: 98].

«و پروردگارا! از این‌که‌ آنها پیش‌ من‌ حاضر شوند به‌ تو پناه‌ می‌برم‌» زیرا وقتی ‌شیاطین‌ نزد انسان‌ حاضر شوند، آنها را جز وسوسه‌افگنی‌، برانگیختن‌ به‌ شر و برگرداندن‌ از خیر کار دیگری‌ نیست‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عمروبن‌ شعیب‌ رضی الله عنه  از پدرش‌ و او از جدش‌ آمده‌ است‌ که‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم کلماتی‌ را به‌ ما تعلیم‌ می‌دادند که‌ خود ایشان‌ هنگام‌ خواب‌ برای‌ دفع‌ ترس‌ می‌خواندند: «باسم‌ الله‌ أعوذ بکلمات‌ الله‌ التامة‌ من‌ غضبه‌ وعقابه‌ ومن‌ شر عباده‌ ومن‌ همزات‌ الشیاطین‌ وأن ‌یحضرون». «به ‌نام‌ خدا به‌ کلمات‌ تامه‌ او پناه‌ می‌برم‌ از خشم‌ وی‌ و عقابش‌ و از شر بندگانش‌ و از وسوسه‌های‌ شیاطین‌ و از این‌که‌ حاضر شوند». نقل‌ است‌ که ‌عبدالله بن‌عمرو رضی الله عنه  این‌ دعا را به‌ کسانی‌ از فرزندانش‌ که‌ به‌ حد بلوغ‌ می‌رسیدند، تعلیم‌ می‌داد تا آن‌ را در هنگام‌ خوابشان‌ بخوانند و کسی‌ از آنان‌ هم‌ که‌ کوچک ‌بود و نمی‌توانست‌ این‌ دعا را حفظ کند، عبدالله آن‌ را می‌نوشت‌ و بر گردنشان ‌می‌آویخت‌.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ [المؤمنون: 99].

«تا آن‌گاه‌ که‌ مرگ‌ یکی‌ از آنان‌ فرارسد، می‌گوید: پروردگارا، مرا بازگردانید» یعنی: آنان‌ در غفلت‌ خود به‌سر می‌برند تاکه‌ می‌میرند و چون‌ مردند، از خواب‌ غفلت ‌بیدار شده‌ آن‌گاه‌ می‌گویند: مرا به‌سوی‌ دنیا بازگردانید، مرا بازگردانید، مرابازگردانید . ارجعون: صیغه‌ جمع‌ به‌ معنی‌ تکرار است‌.

﴿لَعَلِّیٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِیمَا تَرَکۡتُۚ کَلَّآۚ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٠٠ [المؤمنون: 100].

آری‌! مرا بازگردانید: «باشد که‌ در سرایی‌ که‌ بگذاشتم‌» یعنی: در دنیا «کار نیکی‌ انجام‌ دهم‌» چون‌ ایمان‌ و آنچه‌ که‌ در پی‌ آن‌ است‌ از اعمال‌ خیر «نه‌ چنین ‌است‌» هرگز درخواست‌ او را نمی‌پذیریم‌ «این‌ سخنی‌ است‌ که‌ او گوینده‌ آن ‌است‌» یعنی: این‌ صرفا سخنی‌ است‌ که‌ او می‌گوید و اگر خواسته‌اش‌ برآورده‌ شود و به‌ دنیا بازگردانیده‌ شود، هرگز به‌ این‌ سخنش‌ وفا نخواهد کرد «و پیشاپیش‌ آنان ‌برزخی‌ است‌» یعنی: پیشاپیش‌ آنها و بازگشتشان‌ به‌سوی‌ دنیا حجاب‌ و پرده‌ای‌ است‌ که‌ نمی‌توانند از آن‌ گذشته‌ و به‌ دنیا برگردند «تا روزی‌ که‌ برانگیخته‌ شوند» که‌ روز قیامت‌ است‌. پس‌ آنان‌ در مقطع‌ حیات‌ برزخی‌، به‌ انتظار امر خدا عزوجل واگذاشته‌ شده‌اند، نه‌ می‌توانند اعمال‌ صالحی‌ را که‌ از آنان‌ فوت‌ شده‌ جبران‌ کنند و نه‌ می‌توانند آنچه‌ را که‌ در دنیا فاسد ساخته‌ بودند، اصلاح‌ نمایند. مراد این‌ است‌ که‌ عذاب‌ بر این‌ گروه‌ تا روز قیامت‌ استمرار می‌یابد چنان‌که‌ درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «... پیوسته‌ در آن‌ (یعنی‌ در قبر) معذب‌ است‌» .

﴿فَإِذَا نُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَئِذٖ وَلَا یَتَسَآءَلُونَ١٠١ [المؤمنون: 101].

«پس‌ چون‌ در صور دمیده‌ شود» به‌ دمیدن‌ «نشور» که‌ نفخه‌ دوم‌ است‌ اما نفخه ‌اول‌، عبارت‌ است‌ از: نفخه‌ «صعق‌» که‌ زندگان‌ از خلایق‌ را می‌میراند.[3] صور: بوقی‌ است‌ که‌ اسرافیل‌ در آن‌ برای‌ برپایی‌ قیامت‌ می‌دمد. آری‌! چون‌ صور دوم‌ دمیده‌ شود: «دیگر آن‌ روز میانشان‌ نسبت‌ قرابت‌ وجود ندارد» یعنی: دیگر به‌نسب‌ها فخر نمی‌کنند و نه‌ هرگز این‌ رابطه‌ها به‌ حال‌شان‌ سودی‌ می‌بخشد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بزار و بیهقی‌ آمده‌ است‌ که‌ چون‌ عمر بن‌ الخطاب‌ با ام‌کلثوم‌ دختر علی‌بن‌ابی‌طالب‌ ازدواج‌ نمود، فرمود: «به‌ خدا سوگند که‌ مرا در این‌ کار هدفی‌ جز این‌ نیست‌ که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم‌ که‌ فرمودند: «کل‌ سبب‌ و نسب ‌فإنه‌ منقطع‌ یوم‌ القیامة الا سببی‌ ونسبی». «هر سبب‌ و نسبی‌ در روز قیامت‌ قطع‌ شدنی‌است‌، مگر سبب‌ و نسب‌ من‌». پس‌ این‌ استثنایی‌ در حق‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد پیوند خویشاوندی‌ و نسبی‌ ایشان‌ است‌ «و از یک‌دیگر نمی‌پرسند» یعنی: در عرصه ‌قیامت‌ یکی‌ از حال‌ دیگری‌ نمی‌پرسد زیرا هرکس در آن‌ هنگام‌ چنان‌ به‌ خود مشغول‌ است‌ که‌ نمی‌تواند به‌ کاری‌ دیگر مشغول‌ شود. البته‌ این‌ در هنگام‌ نفخه ‌محشر است‌ اما بعد از مستقر شدن‌ در بهشت‌ یا دوزخ‌، اهل‌ بهشت‌ از همدیگر می‌پرسند چنان‌که‌ در این‌ فرموده‌ باری‌تعالی‌ می‌خوانیم: ﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ یَتَسَآءَلُونَ٢٧ [الصافات: 27].

﴿فَمَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٢ [المؤمنون: 102].

«پس‌ کسانی‌ که‌ میزان‌ اعمال‌ آنان‌ سنگین‌ باشد» یعنی: اعمال‌ شایسته‌ وزن‌ شده‌ آنان‌ سنگین‌ باشد «آن‌ گروه‌ ایشانند رستگاران‌» یعنی: آنانند دستیافتگان‌ به‌خواسته‌های‌ دوست‌ داشتنی‌ خود و نجات ‌یافتگان‌ از امور بیم‌ انگیز.

﴿وَمَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فِی جَهَنَّمَ خَٰلِدُونَ١٠٣ [المؤمنون: 103].

«و کسانی‌ که‌ کفه‌ میزان‌ اعمال‌شان‌ سبک‌ باشد» یعنی: اعمال‌ شایسته‌ وزن‌ شده ‌آنان‌ در مقابل‌ گناهانی‌ که‌ دارند، سبک‌ باشد «پس‌ آن‌ گروهند که‌ به‌ خود زیان‌ زده‌اند» یعنی: خود را تباه‌ ساخته‌اند و آنچه‌ را که‌ به‌نفع‌ آنهاست‌، فرو گذاشته‌اند زیرا «همیشه‌ در جهنم‌ می‌مانند».

﴿تَلۡفَحُ وُجُوهَهُمُ ٱلنَّارُ وَهُمۡ فِیهَا کَٰلِحُونَ١٠٤ [المؤمنون: 104].

«آتش‌ چهره‌هایشان‌ را می‌سوزاند» لفح: سوزاندن‌ است‌. چهره‌ را خاص‌ کرد زیرا چهره‌، شریفترین‌ و گرامی‌ترین‌ اعضای‌ انسان‌ است‌ «و آنان‌ در آنجا ترش‌رویند» کالح: کسی‌ است‌ که‌ لبانش‌ از نهایت‌ رنج‌ و درد وا افتاده‌ و دندانهایش ‌نمایان‌ شده‌ است‌. ابن‌مسعود رضی الله عنه  در توضیح‌ معنی‌ آن‌ می‌گوید: آیا سر سوخته ‌گوسفندی‌ را ندیده‌ای‌ که‌ دندانهایش‌ نمایان‌ و لبانش‌ به‌ طرف‌ بالا جمع‌ و منقبض ‌شده‌ است‌؟ اینان‌ نیز همین‌گونه‌اند.

﴿أَلَمۡ تَکُنۡ ءَایَٰتِی تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ١٠٥ [المؤمنون: 105].

«آیا آیات‌ من‌ بر شما خوانده‌ نمی‌شد» در دنیا «و شما آنها را» با الفاظ و معانی ‌آنها «دروغ‌ نمی‌پنداشتید» و نمی‌گفتید که‌ این‌ آیات‌ از جانب‌ خداوند عزوجل نیست‌؟

﴿قَالُواْ رَبَّنَا غَلَبَتۡ عَلَیۡنَا شِقۡوَتُنَا وَکُنَّا قَوۡمٗا ضَآلِّینَ١٠٦ [المؤمنون: 106].

«می‌گویند: پروردگارا! شقاوتمان‌ بر ما چیره‌ شد» یعنی: لذتها و شهواتمان‌ بر ما چیره‌ شد. لذتها و شهوات‌ بدبختی‌ و شقاوت‌ نامیده‌ شد زیرا مال‌ و سرانجام‌ افراط در آنها به‌ شقاوت‌ و بدبختی‌ می‌انجامد «و ما مردمی‌ گمراه‌ بودیم‌» که‌ با این ‌شقاوت‌ و بدبختی‌ خود را تباه‌ ساختیم‌.

﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡهَا فَإِنۡ عُدۡنَا فَإِنَّا ظَٰلِمُونَ١٠٧ [المؤمنون: 107].

«پروردگارا! ما را از اینجا» یعنی: از دوزخ‌ «بیرون‌ بر پس‌ اگر باز هم ‌برگشتیم‌» در دنیا به‌ کفر و شقاوتی‌ که‌ بر آن‌ بودیم‌ «در آن‌ صورت‌ ستم‌پیشه‌ خواهیم‌ بود» بر خود با این‌ بازگشت‌ به‌ کفر. بدین‌سان‌ است‌ که‌ بعد از درآمدن‌ به‌دوزخ‌، خواستار بازگشت‌ به‌ دنیا می‌شوند چنان‌که‌ در هنگام‌ مرگ‌ خواستار آن‌ شده‌ بودند.

﴿قَالَ ٱخۡسَ‍ُٔواْ فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ١٠٨ [المؤمنون: 108].

«می‌فرماید، به‌ رسوایی‌ در آن‌ ساکت‌ شوید» یعنی: در دوزخ‌ گم‌وگور شوید، به‌گم‌ شدن‌ خشم‌ و غضب‌ و ساکت‌ شوید به‌ مانند سکوت‌ سگ‌. چنان‌ که‌ وقتی‌ سگ ‌به‌ چیزهای‌ پاک‌ نزدیک‌ شود، به‌ او گفته‌ می‌شود: گم‌ شو! «و با من‌ سخن ‌نگویید» در باب‌ برداشتن‌ عذاب‌ از خود زیرا نه‌ عذابم‌ از شما برداشته‌ می‌شود و نه‌ سبک‌ ساخته‌ می‌شود.

﴿إِنَّهُۥ کَانَ فَرِیقٞ مِّنۡ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰحِمِینَ١٠٩ [المؤمنون: 109].

«در حقیقت‌ گروهی‌ از بندگان‌ من‌ بودند که‌ می‌گفتند: پروردگارا! ایمان‌ آوردیم‌ پس‌ ما را بیامرز و به‌ ما رحم‌ کن‌ که‌ تو بهترین‌ مهربانانی‌» ایشان‌ مؤمنانی‌ هستند که‌ در دنیا از خداوند عزوجل درخواست‌ رحمت‌ و مغفرت‌ کرده‌ و به‌ صفات‌ مقدس‌ و متعالی‌ وی ‌اقرار و اعتراف‌ می‌کنند.

﴿فَٱتَّخَذۡتُمُوهُمۡ سِخۡرِیًّا حَتَّىٰٓ أَنسَوۡکُمۡ ذِکۡرِی وَکُنتُم مِّنۡهُمۡ تَضۡحَکُونَ١١٠ [المؤمنون: 110].

«و شما» کفار «آنان‌ را به‌ مسخره‌ گرفتید» با سخنان‌ تمسخر آمیز خود، یعنی: مؤمنانی‌ چون‌ بلال‌ و صهیب‌ و عمار و سلمان‌ و امثال‌ ایشان‌ را «تا حدی‌ که‌ یاد مرا از خاطرتان‌ فراموش‌ گردانیدند» یعنی: تا بدانجا که‌ به‌سبب‌ شدت‌ اشتغال‌ به‌ استهزا وتمسخر ایشان‌، یاد خدا عزوجل را فراموش‌ کردید «و شما بر آنان‌ می‌خندیدید» در دنیا، از این‌که‌ به‌ عبادت‌ و نیایش‌ من‌ مشغول‌ بودند.

﴿إِنِّی جَزَیۡتُهُمُ ٱلۡیَوۡمَ بِمَا صَبَرُوٓاْ أَنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ١١١ [المؤمنون: 111].

«من‌ هم‌ امروز به‌ پاس‌ آن‌که‌ صبر کردند» بر آزار و تسمخرهای‌ شما «به‌ آنان ‌پاداش‌ دادم‌. آری‌، ایشانند به‌ مراد رسندگان‌» که‌ این‌ سرمنزل‌ مراد، همانا دست‌یابی‌شان‌ به‌ سعادت‌ و سلامت‌ و بهشت‌ و نجاتشان‌ از دوزخ‌ است‌.

﴿قَٰلَ کَمۡ لَبِثۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ عَدَدَ سِنِینَ١١٢ [المؤمنون: 112].

«می‌فرماید» خداوند عزوجل ، یا فرشته‌ای‌ که‌ مأمور پرسش‌ آنان‌ است: «چه‌ مدت ‌به‌ عدد سالها در زمین‌ ماندید؟» چون‌ آنان‌ خواستار بازگشت‌ به‌سوی‌ دنیا می‌شوند، پروردگار متعال‌ از آنان‌ چنین‌ سؤال‌ می‌کند تا این‌ حقیقت‌ را برای‌شان‌ روشن‌ سازد که‌ در دنیا آن‌ مقداری‌ را که‌ برای‌ پندگرفتن‌ و رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ لازم‌ بود، عمر کرده‌اند، هرچند آن‌ مقدار عمر، نسبت‌ به‌ آخرت‌ اندک‌ بوده‌ است‌.

﴿قَالُواْ لَبِثۡنَا یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖ فَسۡ‍َٔلِ ٱلۡعَآدِّینَ١١٣ [المؤمنون: 113].

«می‌گویند: یک‌ روز یا پاره‌ای‌ از یک‌ روز ماندیم‌ پس‌ بپرس‌ از شمارگران‌» یعنی: از کسانی‌ که‌ به‌ شناخت‌ اعداد آگاهند، یا بپرس‌ از فرشتگان‌ نگهبانی‌ که‌ اعمال‌ و عمرهای‌ بندگان‌ را می‌شمارند. بدین‌سان‌ است‌ که‌ از شدت‌ هول‌ و هراس‌، شمار سالها را فراموش‌ می‌کنند.

﴿قَٰلَ إِن لَّبِثۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗاۖ لَّوۡ أَنَّکُمۡ کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١١٤ [المؤمنون: 114].

«می‌فرماید: جز اندکی‌ درنگ‌ نکرده‌اید» یعنی: در زمین‌ جز درنگی‌ اندک‌، نمانده‌اید «کاش‌ شما می‌دانستید» چیزی‌ از علم‌ را تا آن‌ مدت‌ اندک‌ را به‌ طاعت ‌خداوند عزوجل و آماده‌ شدن‌ برای‌ روز قیامت‌ سپری‌ می‌کردید.

﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّکُمۡ إِلَیۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ١١٥ [المؤمنون: 115].

«آیا پنداشتید که‌ شما را بیهوده‌ آفریده‌ایم‌» و بی‌ ثواب‌ یا عقاب‌ رهایتان ‌می‌کنیم‌؟ «و این‌که‌ شما به‌سوی‌ ما بازگردانیده‌ نمی‌شوید؟» با حشر و نشر تا شما را در برابر اعمالتان‌ جزا دهیم‌؟ نه‌! هرگز چنین‌ نیست‌.

﴿فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡحَقُّۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡکَرِیمِ١١٦ [المؤمنون: 116].

«پس‌ برتر است‌ الله» یعنی: منزه‌ است‌ از این‌که‌ چیزی‌ را عبث‌ و بیهوده ‌بیافریند «فرمانروای‌ برحق‌» که‌ فرمانروایی‌ علی‌ الاطلاق‌ سزاوار اوست‌ و فقط او فرمانروای‌ برحق‌ است‌ زیرا فرمانروایی‌ دیگران‌ از بین‌ رفتنی‌ و زوال ‌پذیر است‌ «هیچ ‌معبودی‌ جز او نیست‌، اوست‌ پروردگار عرش‌ گرامی ‌قدر» پس‌ وقتی‌ او پروردگار عرش‌ گرانمایه‌ است‌، چگونه‌ پروردگار آنچه‌ که‌ پایین‌تر و فرودست‌ تر از آن‌ است‌، نمی‌باشد؟

﴿وَمَن یَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ لَا بُرۡهَٰنَ لَهُۥ بِهِۦ فَإِنَّمَا حِسَابُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦٓۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ١١٧ [المؤمنون: 117].

«و هرکس با خدا معبود دیگری‌ را بخواند، برای‌ او برهانی‌ نخواهد بود» برهان: حجت‌ و دلیل‌ واضح‌ و روشن‌ است‌. آری‌! در عرصه‌ هستی‌ پروردگاری‌ جزا وجود ندارد که‌ بر وجود وی‌ برهانی‌ اقامه‌ شود «و حسابش‌ فقط با پروردگارش‌ می‌باشد» پس‌ او خواه‌ناخواه‌ مجازاتش‌ می‌کند «در حقیقت‌ کافران‌ رستگار نمی‌شوند» در روز قیامت‌.

نسفی‌ می‌گوید: «خداوند عزوجل این‌ سوره‌ کریمه‌ را با: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ [المؤمنون: 1] آغاز کرد و آن‌ را با: ﴿إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ [المؤمنون: 117]. به‌ پایان‌ آورد. وه‌! در میان‌ آغاز و انجام‌ آن‌ چه‌ فاصله‌ بزرگی‌ است‌».

﴿وَقُل رَّبِّ ٱغۡفِرۡ وَٱرۡحَمۡ وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰحِمِینَ١١٨ [المؤمنون: 118].«و بگو: پروردگارا! بیامرز و رحم‌ کن‌ زیرا تو بهترین‌ بخشایندگانی‌» و فقط رحمت‌ و بخشایش‌ توست‌ که‌ انسان‌ را از رحمت‌ و مهر دیگران‌ بی‌نیاز می‌گرداند درحالی‌که‌ رحمت‌ دیگران‌ او را هرگز از رحمتت‌ بی‌نیاز نمی‌کند. بدین‌سان‌، خداوند عزوجل پیامبرش‌ را به‌ استغفار امر کرد تا امتش‌ به‌ وی‌ اقتدا کنند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «یا رسول‌الله! به‌ من‌ دعایی‌ بیاموزانید تا آن‌ را در نمازم‌ بخوانم‌». فرمودند: «بگو: اللهم‌ إنی ‌ظلمت‌ نفسی‌ ظلماً کثیراً، وأنه‌ لا یغفر الذنوب‌ إلا أنت‌، فاغفرلی‌ مغفرة‌ من‌ عندک‌ وارحمنی ‌إنک‌ أنت‌ الغفور الرحیم». «بارخدایا! من‌ برخود بسیار ستم‌ کرده‌ام‌ و جز تو کسی ‌گناهان‌ را نمی‌آمرزد پس‌ بر من‌ بیامرز به‌ آمرزشی‌ از جانب‌ خود و بر من‌ رحم‌ کن‌ که‌ تو آمرزگار مهربان‌ هستی‌».

شایان‌ ذکر است‌ که‌ دو آیه‌ اخیر این‌ سوره‌، از آیات‌ شفاء است‌. از عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ او از نزد مرد بیماری‌ می‌گذشت‌ پس‌ درگوش‌ وی‌ خواند: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ عَبَثٗا [المؤمنون: 115] تا آخر سوره‌؛ و آن‌ شخص‌ بیمار شفا یافت‌. پس‌ این‌ خبر به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به‌ عبدالله فرمودند: «در گوش‌ وی‌ چه‌ خواندی‌؟» او حکایت‌ را بازگفت‌. آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در اختیار اوست‌، اگر کسی‌ آن‌ را از روی‌ یقین ‌بر کوهی‌ بخواند، قطعا آن‌ کوه‌ ازبین‌ می‌رود». پس‌ آنچه‌ معتبر است‌؛ ایمان‌، یقین‌، صفای‌ خواننده‌ و استعداد و قابلیت‌ بیمار برای‌ درمان‌ با قرآن‌ است‌.




[1]- قرن‌ : در قرآن‌ به‌ سه‌ معنای‌ فوق‌ به‌ کار رفته‌ است‌.

[2]- همین‌ روزهایی‌ که‌ بنده‌ مشغول‌ ترجمه‌ این‌ تفسیر شریف‌ هستم‌ ، فرزند پادشاه‌ قطر علیه‌ پدرش‌کودتا کرد و او را از ملک‌ و مملکت‌ بیرون‌ انداخت‌ و هم‌ اکنون‌ پدر بینوای‌ وی‌ در غربت‌ و آوارگی‌ به ‌سرمی‌برد .

[3]- نگاه‌ کنید به‌ سوره‌ [زمر/ 68 ].

تفسیر سوره‌ نور

سوره‌ نور

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (64) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ «نور» نامیده‌ شد، به‌ سبب‌ آن‌که‌ دربرگیرنده‌ آیه‌ای ‌بس ‌نورانی‌ و درخشان‌، یعنی‌ این‌ فرموده‌ خدای‌ متعال‌ است: ﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ [النور: 35]. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به‌ مردان‌ خویش‌ سوره‌ مائده‌ و به‌ زنان‌ خویش‌ سوره‌ نور را بیاموزید».

موضوع‌ این‌ سوره‌، نور است‌ با آثار و مظاهر خود در دلها و روانها، که‌ این ‌آثار و مظاهر، در آداب‌ و اخلاق‌ روحی‌، خانوادگی‌ و اجتماعی‌ تمثیل‌ می‌شود، آداب‌ و اخلاقی‌ که‌ دل‌ و جان‌ و صفحات‌ وجود انسان‌ و زندگی‌ او را نورباران‌ می‌کنند، انواری‌ که‌ از نور ازلی‌ و سرمدی‌ الله عزوجل ، آن‌ نور لایزال‌ آسمان‌ها و زمین ‌فروغ‌ بر می‌گیرند. پس‌ محور این‌ سوره‌، «تربیت‌» است‌ با ابعاد مختلف‌ آن‌.

﴿سُورَةٌ أَنزَلۡنَٰهَا وَفَرَضۡنَٰهَا وَأَنزَلۡنَا فِیهَآ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ لَّعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ١ [النور: 1].

«این‌، سوره‌ای‌ است‌ که‌ آن‌ را نازل‌ کرده‌ایم‌» سوره: عبارت‌ از آیات‌ زنجیره‌وار و پیاپی‌ای‌ است‌ که‌ دارای‌ آغاز و انجامی‌ باشد «و آن‌ را فرض‌ گردانیدیم‌» یعنی: عمل‌ به‌ احکام‌ آن‌ را واجب‌ و لازم‌ و قطعی‌ گردانیدیم‌ «و در آن‌ آیاتی‌ روشن‌ نازل‌ کردیم‌» تکرار (انزلنا)، گویای‌ کمال‌ عنایت‌ حق‌ تعالی‌ به‌ فرود آوردن‌ این‌ سوره ‌است‌، به‌دلیل‌ احکامی‌ که‌ این‌ سوره‌ دربرگیرنده‌ آن‌ می‌باشد «باشد که‌ پندگیرید» لذا حکمت‌ فرود آوردن‌ این‌ سوره‌ به‌ ترتیبی‌ که‌ ذکر شد، این‌ است‌. پس ‌این‌ آیه‌، در واقع‌ مقدمه‌ سوره‌ می‌باشد.

﴿ٱلزَّانِیَةُ وَٱلزَّانِی فَٱجۡلِدُواْ کُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡکُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِی دِینِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡیَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢ [النور: 2].

«زن‌ و مرد زناکار» که‌ هنوز ازدواج‌ نکرده‌اند ؛ «به‌ هریک‌ از آنان‌ صد تازیانه بزنید» یعنی: حکم‌ زن‌ و مرد زناکاری‌ که‌ قبل‌ از ازدواج‌ مرتکب‌ این‌ عمل‌ شده‌ باشند، زدن‌ صد تازیانه‌ به‌ هریک‌ از آنان‌ است‌.

زنا: عبارت‌ است‌ از مقاربت‌ جنسی‌ مرد با زن‌ بدون‌ عقد ازدواج‌ و بدون‌ وجود شبهه‌ نکاح‌. زانیه: زنی‌ است‌ که‌ به‌ زنا رغبت‌ داشته‌ و در برابر مرد زناکار تمکین ‌می‌کند، نه‌ زنی‌ که‌ این‌ عمل‌ به‌زور و اجبار با وی‌ انجام‌ می‌شود. جلد: زدن‌ با تازیانه‌ یا عصاست‌، گفته‌ می‌شود: «جلده‌» آن‌گاه‌ که‌ کسی‌ بر پوست‌ بدن‌ کسی ‌دیگر تازیانه‌ بزند.

زدن‌ صد تازیانه‌، حد زنای‌ مرد آزاد بالغ‌ بکر (غیرمتأهل) و زن‌ زناکار آزاد بالغ‌ غیرشوهردار است‌، البته‌ در سنت‌ رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم افزون‌ بر زدن‌ صد تازیانه‌، تبعید یک‌ سال‌ هم‌ ثابت‌ شده‌ است‌، هرچند این‌ حکم‌ میان‌ فقها اتفاقی‌ نیست‌، چنان‌ که‌ خواهد آمد. اما مرد و زنی‌ که‌ آزاد و متأهل‌ باشند، یعنی‌ با نکاح‌ صحیح ‌ازدواج‌ کرده‌ باشند و میان‌ آنها مقاربت‌ هم‌ انجام‌ گرفته‌ باشد ـ هرچند یک‌ بار ـ ومرتکب‌ زنا گردند، حد آنها بنا بر سنت‌ صحیح‌ متواتر، رجم‌ (سنگسار) است‌ و فقها بر این‌ حکم‌ اتفاق‌ نظر دارند. همچنین‌ اتفاق‌ نظر دارند بر این‌که‌ حد زنای‌ مرد و زن‌ متأهل‌ برده‌ که‌ آزاد نیستند، فقط زدن‌ تازیانه‌ است‌ زیرا در بردگان‌ سنگساری ‌نیست‌. اما در خصوص‌ حد زنای‌ بکر (مرد و زن‌ غیرمتأهل)، احناف‌ با عمل‌ به ‌صریح‌ آیه‌ فقط به‌ تازیانه‌ حکم‌ می‌کنند نه‌ به‌ تبعید یک‌ سال‌ ولی‌ جمهور فقها (مالک‌، شافعی‌، احمد حنبل) برآنند که‌ حد زنای‌ مرد بکر، صد تازیانه‌ به‌ اضافه ‌تبعید یک‌ سال‌ از محل‌ اقامتش‌ می‌باشد و حد اقل‌ مسافت‌ این‌ تبعید نزد شافعی‌ها وحنبلی‌ها، مسافت‌ کوتاه‌ کردن‌ نماز یعنی‌ مقدار (89) کیلومتر است‌. اما نزد مالکی‌ها، مرد بکر در همان‌ سرزمینی‌ که‌ تبعید شده‌، زندانی‌ نیز می‌شود ولی‌ زن‌ بکر زناکار به‌ اتفاق‌ فقها تبعید نمی‌شود تا مبادا بار دیگر در تبعیدگاه‌ به‌ آفت‌ زنا مبتلا گردد.

این‌ آیه‌ ناسخ‌ آیه‌ حبس‌ و آیه‌ آزار دادن‌ زناکاران‌ است‌ که‌ در دو آیه‌ 16 و 15سوره‌ «نساء» گذشت‌ زیرا مجازات‌ مرد زناکار در صدر اسلام‌ آزار دادن‌ و طعنه ‌زدن‌ و مجازات‌ زن‌ زناکار زندانی‌ کردن‌ وی‌ در خانه‌اش‌ بود، که‌ آن‌ حکم‌ با این‌ آیه‌ منسوخ‌ شد.

دلیل‌ این‌که‌ آیه‌ کریمه‌، زن‌ زناکار را بر مرد زناکار مقدم‌ گردانید، این‌ است‌ که‌ انگیزه‌ زنا در اغلب‌ احوال‌ از زن‌ بروز می‌کند زیرا اوست‌ که‌ با چهره‌نمایی‌ها وعشوه‌گریهای‌ فریبنده‌ برای‌ مرد با روش‌های‌ گوناگون‌، اورا به‌ عمل‌ حرام‌ تحریک‌ می‌نماید. دلیل‌ دیگر تقدم‌ ذکر وی‌ این‌ است‌ که‌ مفسده‌ زنا و ننگ‌ و بدنامی‌ آن‌، در زن‌ بیشتر از مرد است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول ‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «یا معشر الناس!‌ اتقوا الزنی‌، فإن‌ فیه‌ ست‌ خصال: ثلاث‌ فی‌ الدنیا وثلاث‌ فی‌ الآخرة، أما التی‌ فی ‌الدنیا، فیذهب ‌البهاء ویورث‌ الفقر وینقص‌ العمر، وأما التی‌ فی ‌الآخرة: فسخط الله سبحانه‌ وتعالی‌، وسوء الحساب‌ وعذاب‌ النار». «ای‌ گروه‌ مردم‌! از زنا بپرهیزید زیرا در آن‌ شش ‌خصلت‌ است‌، سه‌ در دنیا و سه‌ در آخرت‌ اما آن‌که‌ در دنیاست‌، این‌ است‌ که: زنا اعتبار و ارزش‌ و جمال‌ انسان‌ را ازبین‌ می‌برد، فقر را به‌جا می‌گذارد و عمر را کم‌ می‌کند و اما آن‌ سه‌ که‌ در آخرت‌ است‌ عبارت‌ است‌ از: خشم‌ خدای‌ سبحان‌، بدی‌ حساب‌ و عذاب‌ دوزخ‌». «و نباید در اجرای‌ حکم‌ خدا درباره‌ آنان‌ دچار رأفت ‌شوید» رأفت: رحمت‌ و دلسوزی‌ است‌. به‌قولی: رأفت‌، رقیق‌ترین‌ عواطف‌ مهر و دلسوزی‌ است‌ «اگر به‌ خدا و روز قیامت‌ ایمان‌ دارید» یعنی: اگر به‌ یگانگی‌خدا عزوجل و روز رستاخیز که‌ در آن‌ پاداش‌ اعمال‌ به‌ تمامی‌ داده‌ می‌شود باور دارید پس‌ نباید حدود خدای‌ متعال‌ را معطل‌ گردانید. این‌ از باب‌ تهییج‌ و برانگیختن ‌غیرت‌ ایمانی‌ و دینی‌ مؤمنان‌ است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌ اسامه‌ بن‌ زید رضی الله عنه  ـ آن‌گاه‌ که‌ در باره‌ فاطمه‌ دختر اسود مخزومی‌ که‌ روسری‌ای‌ را دزدیده‌ بود شفاعت‌ کرد ـ فرمودند: «اتشفع‌ فی‌ حد من‌ حدود الله: آیا در حدی‌ از حدود خداوند عزوجل شفاعت ‌می‌کنی‌؟» سپس‌ به‌ پاخاسته‌ خطبه‌ای‌ ایراد کرده‌ و فرمودند: «إنما أهلک الذین من قبلکم أنهم کانوا إذا سرق فیهم الشریف ترکوه وإذا سرق الضعیف أقاموا علیه الحد وأیمالله لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها». «جز این‌ نیست‌ که‌ سبب‌ هلاکت ‌مردمی‌ که‌ قبل‌ از شما بودند، این‌ بود که‌ چون‌ در میان‌شان‌ شخص‌ شریفی‌ دزدی‌ می‌کرد، او را آزاد می‌گذاشتند اما اگر شخص‌ ضعیفی‌ دزدی‌ می‌کرد، حد را بر وی‌ اقامه‌ می‌کردند و سوگند به‌ خدای ‌ عزوجل که‌ اگر فاطمه‌ دختر محمد صلی الله علیه و آله و سلم دزدی‌کند، بی‌گمان‌ دستش‌ را قطع‌ می‌کنم‌». «و باید گروهی‌ از مؤمنان‌ بر عذاب‌ آنها حاضر باشند» برای‌ سرزنش‌ بیشتر، تشهیر، رسوایی‌ و بدنامی‌ زناکاران‌ پس‌ کیفر آنان‌ با تشهیر همراه‌ است‌. نسفی‌ می‌گوید: «حد اقل‌ گروهی‌ که‌ باید در هنگام‌ مجازات‌ زناکاران‌ حاضر باشند، سه‌ یا چهار نفر است‌».

احناف‌ و حنبلی‌ها برآنند که‌ باید تمام‌ حدودالهی‌ در محضر مردم‌ برپا داشته ‌شود زیرا هدف‌ از اقامه‌ حدود، هشدار دادن‌ به‌ مردم‌ و بازداشتن‌ آنها از ارتکاب‌ چنان‌ اعمالی‌ است‌.

اما ابزار زدن‌ تازیانه: علما اتفاق‌ نظر دارند بر این‌که‌ تازیانه‌ زدن‌ زناکاران‌ با چوبی‌ واجب‌ است‌ که‌ هنوز میوه‌ نداده‌ نباشد و آن‌ تازیانه‌ای‌ است‌ متوسط که‌ نه ‌بسیار سخت‌ و ضخیم‌ است‌ و نه‌ نرم‌ و لطیف‌. البته‌ چگونگی‌ تازیانه‌ زدن‌ در همه‌ حدود یکسان‌ است‌. اما احناف‌ برآنند که: تازیانه‌ زدن‌ در تعزیر نسبت‌ به‌ تازیانه‌ زدن‌ در حدود شدیدتر است‌ تازیانه‌ زدن‌ در حد زنا، از تازیانه‌ زدن‌ در حد شراب‌ شدیدتر است‌ و تازیانه‌ زدن‌ در حد شراب‌، از تازیانه‌ زدن‌ در حد قذف‌ (بهتان) شدیدتر است‌. حکم‌ دیگر دراین‌ مورد این‌ است‌ که‌ مرد به‌ حالت‌ ایستاده‌ تازیانه‌ زده‌ می‌شود و زن‌ به‌ حالت‌ نشسته‌.

خطاب‌ این‌ آیه‌ به‌ اتفاق‌ مذاهب‌، متوجه‌ زمامداران‌ جامعه‌ اسلامی‌ و جانشینان ‌ایشان‌ می‌باشد. به‌ قولی: خطاب‌ متوجه‌ تمام‌ مسلمین‌ است‌ و حاکم‌ مسلمان ‌نمایندگی‌ آنان‌ را بر عهده‌ دارد.

﴿ٱلزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوۡ مُشۡرِکَةٗ وَٱلزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِکٞۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٣ [النور: 3].

«مرد زناکار جز با زن‌ زناکار یا زن‌ مشرکی‌ ازدواج‌ نمی‌کند و زن‌ زناکار را جز مرد زناکار یا مشرکی‌ به‌ زنی‌ نمی‌گیرد» یعنی: غالب‌ زناکاران‌ ـ چه‌ مرد و چه‌ زن‌ ـ چنین ‌گرایشی‌ دارند که‌ یکی‌ از آنان‌ جز به‌ ازدواج‌ با زناکاری‌ همانند خود رغبت ‌نمی‌کند. در این‌ آیه‌ ـ به‌ عکس‌ آیه‌ قبل‌ ـ مرد بر زن‌ مقدم‌ ذکر شد زیرا در اینجا سیاق‌ به‌ نکاح‌ ارتباط دارد و در نکاح‌ مرد اصل‌ است‌ زیرا اوست‌ که‌ خواستگاری‌ را آغاز می‌کند.

هدف‌ آیه‌ کریمه‌ ـ بعد از هشدار دادن‌ مؤمنان‌ از ارتکاب‌ زنا ـ بازداشتنشان‌ از ازدواج‌ با زناکاران‌ است‌ و این‌ راجح‌ترین‌ اقوال‌ در تفسیر آیه‌ کریمه‌ می‌باشد «و این‌ امر» یعنی: ازدواج‌ با زناکاران‌ و مشرکان‌ «بر مؤمنان‌ حرام‌ شده‌ است‌» زیرا ازدواج‌ با آنان‌، شبیه‌ساختن‌ خویش‌ به‌ فاسقان‌ و پیش‌افگندن‌ خویش‌ در معرض ‌تهمت‌ دیگران‌ است‌ چنان‌که‌ این‌ احتمال‌ نیز وجود دارد که‌ در اثر این‌ پیوند، فرزندی‌ بر بساط مرد به‌ دنیا آید که‌ از نطفه‌ وی‌ نیست‌ لذا برای‌ مرد مسلمان‌ پاکدامن‌ روا نیست‌ تا با زن‌ ناپاکی‌ ازدواج‌ کند درحالی‌که‌ به‌ بی‌ عفتی‌ وی‌ آگاهی‌ دارد چنان‌که‌ برای‌ زن‌ پاکدامن‌ نیز روا نیست‌ تا در عین‌ آگاهی‌ از فاسق‌ بودن‌ مردی ‌با وی‌ ازدواج‌ نماید.

اما در رأی‌ اکثر علما، حکم‌ این‌ آیه‌ با (آیه‌32) از همین‌ سوره: ﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ [النور: 32] منسوخ‌ است‌، بدین‌ جهت‌ احناف‌ گفته‌اند: مرد زناکار، می‌تواند با زنی‌ ازدواج‌ کند که‌ با وی‌ زنا کرده ‌است‌ چنان‌که‌ دیگران‌ نیز می‌توانند با او ازدواج‌ نمایند.

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤ [النور: 4].

«و کسانی‌ که‌ به‌ زنان‌ محصنه‌ نسبت‌ زنا می‌دهند» مراد از زنان‌ محصنه: زنان‌ پاکدامن‌ پرهیزکار مؤمن‌اند «آن‌گاه‌ چهار گواه‌ نمی‌آورند» که‌ به‌ ارتکاب‌ زنا از سوی ‌آنان‌ گواهی‌ دهند «به‌ آنان‌ هشتاد تازیانه‌ بزنید» یعنی: هریک‌ از آنان‌ را هشتاد تازیانه‌ بزنید «و ابدا شهادتی‌ را از آنها نپذیرید» یعنی: دو کیفر را برای‌شان‌ جمع‌گردانید: یکی‌ زدن‌ تازیانه‌ و دیگری‌ نپذیرفتن‌ گواهی‌ از آنان‌ زیرا آنها با زدن‌ اتهام ‌زنا از عدالت‌ خارج‌ شده‌ و به‌ فسق‌ گراییده‌اند بلکه‌ فاسق‌ شده‌اند چنان‌که‌ خدای‌ متعال‌ در آخر این‌ آیه‌ آنان‌ را به‌ فسق‌ محکوم‌ کرده‌ است‌. معنای‌ «ابدا» این‌است‌ که: به‌ هیچ‌ وجه‌ در طول‌ زندگی‌شان‌ شهادت‌ آنان‌ را نپذیرید. البته‌ جایزاست‌ که‌ گواهان‌ جمعا با هم‌ شهادت‌ دهند، یا به‌طور پراکنده‌ و به‌ تفاریق‌. و اگرشهود چهار تن‌ کامل‌ نبودند، تهمت‌ زن‌ به‌حساب‌ می‌روند و بر آنان‌ حد قذف‌ جاری‌ می‌شود چنان‌که‌ حضرت‌ عمر رضی الله عنه  در خلافت‌ خویش‌ آن‌ سه‌ تنی‌ را که‌ علیه‌ مغیره‌ رضی الله عنه  به‌ زنا شهادت‌ داده‌ بودند، هشتاد تازیانه‌ زد. «و آن‌ گروه‌، همانا فاسقند» فسق: بیرون ‌رفتن‌ از طاعت‌ خدای‌ متعال‌ و درگذشتن‌ از حد با ارتکاب ‌گناه‌ است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «این‌که‌ آنان‌ فاسقند و در پیشگاه‌ خدا عزوجل و مردم‌ عادل‌ شمرده‌ نمی‌شوند، خصلت‌ سومی‌ است‌ که‌ به‌ دو خصلت‌ دیگر اضافه‌ شده‌ ومجموعا سه‌ خصلت‌ می‌شود».

دلیل‌ این‌که‌ در آیه‌ کریمه‌ مخصوصا از زنان‌ محصنه‌، یعنی‌ زنان‌ پاکدامن ‌پرهیزکار مؤمن‌ یاد شد این‌ است‌ که‌ تهمت ‌زدن‌ به‌ آنان‌ زشت‌تر و ننگ‌ و بدنامی‌در آنان‌ بزرگتر و تکان‌دهنده‌تر است‌ ولی‌ مردان‌ نیز ـ بی‌ هیچ‌ خلافی‌ میان‌ علمای ‌این‌ امت‌ ـ در این‌ حکم‌ به‌ زنان‌ ملحق‌ می‌شوند. شایان‌ ذکر است‌ که‌ فقط نسبت ‌دادن‌ تهمت‌ زنا به‌ شخص‌ مؤمن‌ را «قذف‌» می‌نامند، نه‌ نسبت ‌دادن ‌اتهاماتی‌دیگر، مانند دزدی‌ و امثال‌ آن‌ را به‌ وی‌. همچنین‌ بر کسی‌ که‌ به‌ مرد یا زن‌ کافری‌ نسبت‌ زنا می‌دهد، حد قذفی‌ نیست‌.

علما در باره‌ شرط‌هایی‌ که‌ در تهمت‌ زننده‌ و مورد اتهام‌ قرارگرفته‌، مورد اعتبار است‌، بحث‌های‌ دراز دامنی‌ دارند که‌ در کتب‌ فقه‌ به‌ تفصیل‌ بیان‌ شده‌ است‌.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥ [النور: 5].

«مگر کسانی‌ که‌ توبه‌ کردند پس‌ از این‌» یعنی: پس‌ از ارتکاب‌ گناه‌ تهمت‌ زدن (قذف) «و به‌صلاح‌ آوردند» اعمالشان‌ را. یعنی‌ با توبه‌ و گردن‌ نهادن‌ به‌ اجرای ‌حد، این‌ عمل‌ زشت‌ خویش‌ را جبران‌ کرده‌اند «به ‌راستی‌ که‌ خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» به‌ همین‌ جهت‌، اتهام ‌زننده‌ (قاذف) را بعد از توبه‌ مؤاخذه‌ نمی‌کند و قبول ‌گواهی‌ وی‌ را از شما می‌پسندد پس‌ در صورتی‌ که‌ تهمت‌ زننده‌ (قاذف) توبه ‌کرد، گواهی‌ وی‌ قبول‌ می‌شود و صفت‌ فسق‌ از وی‌ برداشته‌ می‌شود و این‌ قول ‌جمهور فقها (مالک‌ و شافعی) است‌، برخلاف‌ رأی‌ ابوحنیفه‌ زیرا ابوحنیفه‌ بر آن‌ است‌ که‌ استثنا فقط به‌ جمله‌ اخیر برمی‌گردد، یعنی‌ با توبه‌ صفت‌ فسق‌ از وی ‌برداشته‌ می‌شود اما او برای‌ ابد مردودالشهاده‌ باقی‌ مانده‌ و به‌ هیچ‌ وجه‌ گواهی‌ وی ‌پذیرفته‌ نمی‌شود. ولی‌ به‌ اتفاق‌ فقها حد قذف‌ با توبه‌ ساقط نشده‌ و ازبین‌ نمی‌رود. البته‌ توبه‌ قاذف‌ جز این‌ نیست‌ که‌ خود را در اتهامی‌ که‌ از وی‌ صادر شده‌، تکذیب ‌کند و حد هم‌ به‌ سبب‌ این‌ دروغگویی‌ بر وی‌ اقامه‌ گردد.

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ یَکُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٦ وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٧ [النور: 6-7].

بعد از آن‌که‌ حق‌ تعالی‌ حکم‌ تهمت‌ زدن‌ (قذف) به‌ زنان‌ بیگانه‌ را بیان‌ کرد، اکنون‌ به‌ بیان‌ حکم‌ تهمت‌ زدن‌ (قذف) به‌ همسران‌ می‌پردازد زیرا تهمت‌ زدن ‌مردان‌ به‌ همسرانشان‌ دارای‌ حکم‌ خاصی‌ است‌.

«و کسانی‌ که‌ به‌ همسران‌ خود نسبت‌ زنا می‌دهند و جز خودشان‌ گواهانی ‌دیگر ندارند» تا به‌ نسبت‌ زنایی‌ که‌ به‌ همسران‌ خویش‌ داده‌اند، گواهی‌ دهند «پس ‌شهادت‌ یکی‌ از آنان‌ این‌ است‌ که‌ چهار بار به‌نام‌ خدا سوگند یاد کند» یعنی: گواهی‌ای‌که‌ حد قذف‌ را از مرد ساقط می‌کند، این‌ است‌ که‌ چهار بار به‌نام‌ خدا شهادت‌ دهد «که‌ او از راستگویان‌ است‌» در آنچه‌ که‌ به‌ زنش‌ از زنا نسبت‌ داده‌ است‌ آن‌گاه‌ در پنجمین‌ بار چنین‌ شهادت‌ دهد: «و پنجمین‌ گواهی‌ این‌ است‌ که‌ لعنت‌ خدا بر او باد، اگر از دروغگویان‌ باشد» در آنچه‌ که‌ به‌ زنش‌ از زنا نسبت‌ داده‌ است‌.

آری‌! حکم‌ مردی‌ که‌ به‌ زنش‌ تهمت‌ زنا می‌زند و اقامه‌ بینه‌ (آوردن‌ گواه) هم ‌بر وی‌ دشوار است‌، این‌ است‌ که‌ باید با زنش‌ ملاعنه‌ کند، یعنی‌ زنش‌ را نزد حاکم (قاضی) حاضر کرده‌ و علیه‌ وی‌ ادعا کند سپس‌ حاکم‌ او را به‌ ترتیب‌ فوق‌ سوگند دهد و چون‌ این‌ گواهی‌ها با سوگند اجرا شد، میان‌ آنها جدایی‌ به‌ عمل‌ می‌آید وزن‌ بر وی‌ حرام‌ ابدی‌ گردیده‌ بر زن‌ حد زنا نیز جاری‌ می‌شود، مگر در یک ‌صورت‌ و آن‌ این‌ است‌ که:

﴿وَیَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٨ [النور: 8].

«و از او» یعنی: از زن‌ «عذاب‌» یعنی: اجرای‌ حد «ساقط می‌شود، در صورتی ‌که‌ چهار بار به‌ خدا گواهی‌ دهد» به‌ این‌ مضمون‌ که: «او» یعنی: شوهرش‌ «از دروغگویان‌ است‌» در تهمت‌ زدن‌ به‌ وی‌. در این‌ صورت‌ است‌ که‌ حد از وی‌ دفع‌ می‌شود. اما به‌قول‌ احناف‌، مراد از (عذاب) در آیه‌، زندانی‌ کردن‌ زن‌ است‌ زیرا ـ از نظر ایشان‌ ـ چون‌ زن‌ از (ملاعنه) سر باز زد، زندانی‌ می‌شود تا یا ملاعنه ‌کند و یا به‌ زنا اعتراف‌ نماید.

﴿وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَآ إِن کَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٩ [النور: 9].

«و پنجمین‌ بار» یعنی: پنجمین‌ گواهی‌ آن‌ زن‌ باید این‌ باشد: «که‌ خشم‌ خدا بر او باد» یعنی: بر زن‌ باد «اگر او» یعنی: شوهرش‌ «از راستگویان‌ باشد» در آنچه‌ که‌ به‌ وی‌ از زنا نسبت‌ داده‌است‌. اختصاص‌ دادن‌ «غضب‌» و خشم‌ به‌ زن‌، برای ‌هر چه‌ درشت‌تر ساختن‌ کار بر وی‌ به‌ منظور وادار نمودنش‌ به‌ اعتراف‌ بر حقیقت ‌است‌؛ به‌ سه‌ دلیل: اول‌ این‌که‌ تحریک‌ به‌ زنا غالبا از سوی‌ زن‌ صورت‌ می‌گیرد. دوم‌ این‌که: مرد غالبا ننگ‌ دارد از این‌که‌ زنش‌ را به‌ زنا متهم‌ کند، مگر این‌که ‌واقعا راستگو و در این‌ کار معذور باشد. سوم‌ این‌که: زنان‌ عادتا بسیار لعن‌ و طعن ‌می‌گویند و لعن‌ و طعن‌ گفتن‌، آن‌ اثر بزرگی‌ را که‌ باید در دل‌هایشان‌ داشته‌ باشد ندارد، برخلاف‌ این‌که‌ به‌ در خواست‌ خشم‌ خداوند عزوجل برای‌ خود وادار گردند، که‌ از این‌ کار بسیار واهمه‌ دارند.

اما حکم‌ لواط در نزد شافعی‌، مالک‌، احمد، ابویوسف‌ و محمد، حکم‌ زناست‌، که‌ نزد شافعی‌ بر آن‌، حد زنا جاری‌ می‌شود اما نزد مالک‌ و احمد بن ‌حنبل‌ حد آن‌ فقط رجم‌ است‌. ولی‌ ابوحنیفه‌ بر آن‌ است‌ که‌ حکم‌ لواط، حکم‌ زنا نیست‌ و از آنجا که‌ مهر به‌ آن‌ تعلق‌ نمی‌گیرد، حد هم‌ به‌ آن‌ تعلق‌ نمی‌گیرد بلکه‌ به‌ آن‌ تعزیر تعلق‌ می‌گیرد.

فقها اتفاق ‌نظر دارند بر این‌که‌ همجنس ‌بازی‌ زنان‌ و استمنای‌ مردان‌ با دست‌، سزاوار تعزیر، تأدیب‌ و توبیخ‌ است‌.

حکم‌ عمل‌ جنسی‌ با حیوانات‌، به‌ اتفاق‌ مذاهب‌ چهارگانه‌، تعزیر فاعل‌ آن ‌بر حسب‌ صلاحدید حاکم‌ است‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیات‌ (ملاعنه) روایت‌ شده‌ است: هلال ‌بن ‌امیه‌ رضی الله عنه  شامگاه‌ از سر زمین‌ خود به‌ خانه‌ آمد و به‌ چشمان‌ خود دید که‌ مردی‌ با زنش‌ همبستر شده ‌است‌ پس‌ بامداد نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و ماجرا را باز گفت‌ اما رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم این‌خبر را از وی‌ نپسندیدند. انصار گفتند: حالا که‌ چنین‌ شد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر وی‌حد قذف‌ جاری‌ می‌کنند. اما هلال‌ که‌ به‌ راستگویی‌ خویش‌ مطمئن‌ بود، گفت: ولی‌ من‌ امیدوارم‌ که‌ خدای‌  عزوجل برایم‌ از این‌ بن‌بست‌ گشایشی‌ فراهم‌ کند. همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: ﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ [النور: 6]. در این‌ هنگام‌ بود که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌ هلال‌ مژده‌ دادند و میان‌ او و زنش‌ صیغه‌ (ملاعنه) را جاری‌ کردند.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ١٠ [النور: 10].

«و اگر فضل‌ و رحمت‌ خدا بر شما نبود و این‌که‌ خداوند توبه‌ پذیر حکیم ‌است‌» بی‌گمان‌ به‌ کسی‌ از آن‌ دو تن‌ که‌ دروغگوست‌، عذاب‌ بزرگی‌ می‌رسانید ولی‌ حق‌ تعالی‌ بر کسی‌ که‌ به‌ حال‌ پشیمانی‌ به‌سویش‌ رجوع‌ کند، توبه‌ پذیر است‌ و بر وی‌ به‌ رحمت‌ بازمی‌گردد و با بازگشتنش‌ از گناه‌، توبه‌ وی‌ را قبول‌ می‌کند و می‌آمرزد و هم‌او در آنچه‌ که‌ برای‌ بندگان‌ خویش‌ از حکم‌ «لعان‌» یا اجرای‌ حد مشروع‌ و مقرر کرده‌ است‌، حکیم‌ و فرزانه‌ است‌ . آری‌! اگر این‌ نمی‌بود، عذاب ‌رسواگر وی‌ شتابان‌ به‌ آنان‌ می‌رسید.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِ عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ بَلۡ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ١١ [النور: 11].

«در حقیقت‌، کسانی‌ که‌ افک‌ در میان‌ آوردند» افک: دروغ‌ و بهتان‌ و تهمت‌ است‌. مراد از آن‌ در اینجا: آن‌ بهتانی‌ است‌ که‌ بر سیدتنا عایشه‌ صدیقه‌ ام‌المؤمنین‌ رضی الله عنها  زدند. بخاری‌ و مسلم‌ و اصحاب‌ کتب‌ حدیث‌، حدیث‌ طولانی ‌حضرت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  را در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیات‌ روایت‌ کرده‌اند که ‌حاصل‌ آن‌ این‌ است: عائشه‌ رضی الله عنها  به‌ حکم‌ قرعه‌ در غزوه‌ بنی‌مصطلق‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم همراه‌ شد، در برگشت‌ از آن‌ غزوه‌، کاروان‌ در نزدیک‌ مدینه‌ منزل‌ زد، در این‌ اثنا گردن‌بند حضرت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  به‌ هنگام‌ قضای‌ حاجت‌ از هم‌ گسست‌ و او بعد از آن‌که‌ به‌ کجاوه‌ خویش‌ برگشت‌، متوجه‌ این‌ امر شد و برای‌ یافتن‌ گردنبند خویش‌ از کجاوه‌ بیرون‌ آمد، کاروان‌ ـ به‌گمان‌ این‌که‌ عائشه‌ رضی الله عنها  در کجاوه‌ خویش‌ است‌ ـ حرکت‌ کرد، وقتی‌ عائشه‌ رضی الله عنها  از جست ‌و جوی‌ گردن‌بند خویش‌ برگشت‌، دید که‌ از کاروان‌ خبری‌ نیست‌ و کاروان‌ حرکت‌ کرده‌ است‌ پس‌ در محل‌ اتراق‌ کاروان‌ باقی‌ ماند، از آن‌سوی ‌دیگر، صفوان ‌بن‌ معطل‌ رضی الله عنه  که‌ دنباله‌ نگهدار کاروان‌ بود از دنبال‌ کاروان‌ رسید، او که‌ عائشه‌ رضی الله عنها  را قبل‌ از نزول‌ آیات‌ حجاب‌ دیده‌ بود، وی‌ را شناخت‌. وقتی‌ او به‌ آنجا رسید، خواب‌ عائشه‌ لرا در ربوده‌ بود پس‌ صفوان ‌استرجاع: (إنا لله وإنا إلیه راجعون) گفت‌، عائشه‌ رضی الله عنها  با شنیدن‌ صدای ‌استرجاع‌ صفوان‌ از خواب‌ بیدار شد و بی‌درنگ‌ چهره‌ خویش‌ را پوشانید. صفوان‌ حتی‌ یک‌ کلمه‌ با عائشه‌ رضی الله عنها  سخن‌ نگفته‌ شترش‌ را فرو خوابانید و بر دست‌ شتر پای‌ فشرد تا عائشه‌ بر آن‌ سوار شود. عائشه‌ رضی الله عنها  سوار شتر صفوان‌ شد و صفوان‌ زمام‌ شتر را گرفته‌ حرکت‌ کرد تا به‌ کاروان‌ رسید. پس‌ چون ‌اهل‌ (افک: بهتان) از این‌ واقعه‌ آگاه‌ شدند، عائشه‌ را به‌ فحشاء متهم‌ کردند وگفتند آنچه‌ گفتند اما خدای‌  عزوجل با نازل ‌کردن‌ هجده‌ آیه‌، برائت‌ حضرت ‌عائشه‌ رضی الله عنها  را از این‌ بهتان‌ اعلام‌ کرد و در نخستین‌ آیه‌ از این‌ آیات‌ فرمود: کسانی‌ که‌ این‌ بهتان‌ را در میان‌ آوردند «عصبه‌ای‌ از شما هستند» عصبه: یعنی‌ گروه‌ و جماعت‌، عرفا بر ده‌ تا چهل‌ تن‌ اطلاق‌ می‌شود. گروه‌ بهتان‌ زننده‌ عبارت‌ بودند از: عبدالله بن‌ابی‌ رئیس‌ منافقان‌، زیدبن‌ رفاعه‌، حسان‌ بن‌ ثابت‌، مسطح‌ بن‌ أثاثه‌، حمنه‌ بنت‌ جحش‌ و همدستان‌شان‌. معنی‌ (منکم) این‌ است: گروه ‌بهتان‌ زننده‌ از خود شما جماعت‌ مسلمانان‌ هستند؛ یا در ظاهر و باطن‌ و یا در ظاهرنه‌ در باطن‌؛ مانند عبدالله بن ‌ابی‌ «آن‌ تهمت‌ زدن‌ را برای‌ خود شری‌ نپندارید» ای ‌مسلمانان‌! «بلکه‌ آن‌ برایتان‌ خیر است‌» و با آن‌ بهتان‌ ثواب‌ عظیمی‌ به‌ شما تعلق ‌می‌گیرد زیرا خدای‌  عزوجل با عبرت‌ گرفتن‌ بسیاری‌ از این‌ داستان‌، آبروی‌ میلیونها انسان‌ مؤمن‌ را حفظ می‌کند. اما بعضی‌ از مفسران‌، خطاب: ﴿لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ [النور: 11]. «آن‌ تهمت‌ زدن‌ را برای‌ خود شری‌ نپندارید» بر خانواده‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  حمل ‌کرده‌اند زیرا بیان‌ برائت‌ ام‌المؤمنین‌ سبب‌ برتری‌ و شرف‌ بیشتر این‌ خانواده‌ شد، همان‌گونه‌ که‌ داستانشان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ قانون‌ عام‌ و کلی‌ برای‌ همیشه‌ در میان ‌داستانهای‌ عفت‌ و پاکی‌، جایگاه‌ خاصی‌ را احراز کرد. «برعهده‌ هر فردی‌ از آنان‌» که‌ در این‌ بهتان‌ دست‌ داشته‌؛ «سهمی‌ از گناه‌ است‌ که‌ مرتکب‌ آن‌ شده‌ است‌» به‌سبب‌ آلوده‌ شدن‌ به‌ ترویج‌ این‌ بهتان‌ «و آن‌ کس‌ از آنان‌ که‌ بخش‌ عمده‌ آن ‌تهمت‌ را عهده‌دار شده‌ است‌، برایش‌ عذاب‌ بزرگی‌ است‌» که‌ او عبدالله بن‌ابی‌ و به‌قولی‌ حسان‌ بن‌ ثابت‌ بود.

محمد بن ‌اسحاق‌ و غیر وی‌ روایت‌ کرده‌اند که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در رویداد افک‌، دو مرد و یک زن‌ را تازیانه‌ زده‌ و حد قذف‌ را برآنان‌ اجرا کردند، آن‌ دو مرد مسطح‌ بن‌ اثاثه‌ و حسان‌ بن‌ ثابت‌ و آن‌ زن‌، حمنه‌ دختر جحش‌ بود. به‌ قولی: عبدالله بن‌ابی‌ را نیز تازیانه‌ زدند.

سپس‌ خدای‌  عزوجل آن‌ تهمت‌ زنندگان‌ را با 9‌ امر زیر، به‌ سختی‌ مورد توبیخ‌ و سرزنش‌ قرار می‌دهد، که‌ نخستین‌ توبیخ‌ این‌ است:

﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَیۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡکٞ مُّبِینٞ١٢ [النور: 12].

«چرا هنگامی‌ که‌ آن‌ بهتان‌ را شنیدید، مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ در حق‌ خویش‌ گمان‌ نیک ‌نبردند» یعنی: شایسته‌ این‌ بود که‌ وقتی‌ مؤمنان‌ سخن‌ اهل‌ افک‌ را شنیده‌ بودند، این‌ سخن‌ را نسبت‌ به‌ خودشان‌ قیاس‌ می‌کردند زیرا وقتی‌ صدور چنین‌ عملی‌ از آنان ‌بعید باشد، به‌ طریق‌ اولی‌ صدور آن‌ از ام‌المؤمنین‌ بعیدتر است‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌است: زن‌ ابی ‌ایوب‌ انصاری‌ رضی الله عنه  در هنگام‌ پخش ‌شایعه‌ افک‌ به‌ او گفت: آیا نمی‌شنوی‌ که‌ مردم‌ درباره‌ عائشه‌ چه‌ می‌گویند؟ ابی‌ایوب‌ گفت: چرا، می‌شنوم‌ اما این‌ سخن‌ دروغ‌ است‌. ای‌ ام‌ایوب‌! تو خود رابه‌ جای‌ عائشه‌ قرارده‌، آیا خودت‌ مرتکب‌ چنین‌ کاری‌ می‌شدی‌؟ ام‌ایوب‌ گفت: نه‌، سوگندبه‌ خدا! ابی‌ایوب‌ گفت: سوگند به‌ خدا که‌ عائشه‌ از تو بهتر و پاکدامنتر است‌ پس‌ بدان‌ که‌ این‌ شایعه‌، دروغ‌ و بهتانی‌ ناروا بیش‌ نیست‌. «و» چرا همه‌ مؤمنان‌ «نگفتند: این‌ دروغی‌ آشکار است‌» و بهتانی‌ عریان‌ و واضح‌؟ و اگر همه‌ مؤمنان‌ مانند ابی‌ایوب‌ رضی الله عنه  سخن‌ می‌گفتند، بی‌شک‌ این‌ ادبی‌ رفیع‌ و شایسته ‌شأن‌شان‌ بود. ابن‌ کثیر می‌گوید: «بهتان‌ بر ام‌المؤمنین‌ عائشه‌، از آن‌ روی‌ دروغی‌آشکار بود که‌ صفوان‌ با کمال‌ خونسردی‌ و با کمال‌ افتخار که‌ ام‌المؤمنین‌ را از آن‌ ورطه‌ به‌ سلامت‌ رهانیده‌ است‌، در روشنایی‌ روز به‌ میان‌ لشکر مسلمانان‌ و نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و اگر در این‌ کار کمترین‌ شایبه‌ای‌ می‌بود، آن‌ دو به‌ این ‌وضوح‌ و جرأت‌ با قضیه‌ برخورد نمی‌کردند».

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٣ [النور: 13].

دومین‌ بانگ‌ توبیخ‌ بر آنان‌ این‌ است: «چرا» فروروندگان‌ در این‌ تهمت ‌«بر» اثبات‌ و صحت‌ سخنان‌شان‌ در «آن‌» بهتان‌ «چهار گواه‌ نیاوردند؟ پس‌ چون‌ گواهان‌ را نیاورده‌اند، آنان‌» یعنی: فروروندگان‌ در بهتان‌ علیه‌ عائشه‌ رضی الله عنها  «نزد خداوند» یعنی: در حکم‌ وی‌ «خود دروغگویانند» یعنی: دروغگویانی‌ هستند که‌ دروغ‌ را به‌ آخرین‌ پایه‌ آن‌ رسانده‌اند.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّکُمۡ فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ١٤ [النور: 14].

توبیخ‌ سوم‌ این‌ است: «و اگر فضل‌ خدا و رحمتش‌ در دنیا و آخرت‌ بر شما نبود، بی‌گمان‌ به‌ سزای‌ آنچه‌ در آن‌ به‌ دخالت‌ پرداختید» ای‌ تهمت‌ زنندگان‌ به‌ حریم‌ عفت ‌ام‌المؤمنین‌ «به‌ شما عذابی‌ بزرگ‌ می‌رسید» یعنی: اگر حکم‌ الهی‌ بر شما نبود؛ در دنیا با فضل‌ نهادن‌ بر شما به‌ نعمتهایی‌ که‌ از جمله‌ آنها یکی‌ هم‌ مهلت‌ دادن‌ به‌شماست‌ و در آخرت‌؛ با عفو و گذشت‌ از شما، بی‌گمان‌ حق‌ تعالی‌ شما را بر بهتانی‌ که‌ در آن‌ فرورفتید، به‌ شتاب‌ مجازات‌ می‌کرد ولی‌ حق‌ تعالی‌ به‌ رحمت ‌خود در دنیا رسوایی‌ بهتانتان‌ را بر شما فرو پوشانید و در آخرت‌ هم‌ بر کسانی‌ که ‌به‌سوی‌ او توبه‌کار آیند، رحم‌ می‌کند. ابن‌ کثیر می‌گوید: «این‌ فضل‌ و رحمت‌ در حق‌ کسانی‌ است‌ که‌ دارای‌ ایمان‌ بودند، مانند مسطح‌ و حسان‌ و حمنه‌، نه‌ در حق‌عبدالله بن‌ابی‌ و امثال‌ وی‌ از منافقان‌ بی‌ایمان‌».

﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِکُم مَّا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ١٥ [النور: 15].

چهارمین‌ توبیخ‌ این‌ است: «هنگامی‌ که‌ آن‌ بهتان‌ را از زبان‌ یک‌دیگر می‌گرفتید» یعنی: بعضی‌ از بعضی‌ دیگر خبر افک‌ را نقل‌ می‌کردید، بدین‌سان‌ که ‌چون‌ یکی‌ از شما با دیگری‌ ملاقات‌ می‌کرد، به‌ او می‌گفت: به‌ من‌ چنین‌ خبری ‌رسیده‌ است‌، آیا تو هم‌ از آن‌ خبر داری‌؟ بدین‌گونه‌ بود که‌ بی‌اندیشه‌ و تحقیق‌ واثبات‌، این‌ خبر بهتان‌ افروز را از یک‌دیگر دریافت‌ می‌کردید «و با زبان‌های‌ خویش ‌سخنی‌ می‌گفتید که‌ به‌ آن‌ علمی‌ نداشتید» یعنی: این‌ سخن‌ شما فقط به‌ زبان‌هایتان‌ اختصاص‌ داشت‌، بی‌ آن‌که‌ با واقعیتی‌ خارجی‌ همراه‌ باشد و در دلها مورد باور قرار گرفته‌ باشد «و آن‌ را کاری‌ سهل‌ و ساده‌ تلقی‌ می‌کردید» که‌ بر شما در پخش‌ آن‌ گناهی‌ نخواهد بود «با این‌که‌ آن‌ امر نزد خدا بس‌ بزرگ‌ است‌» یعنی: گناه‌ و مجازات‌ آن‌ بس‌ بزرگ‌ است‌.

ابن‌ کثیر می‌گوید: «حتی‌ اگر آن‌ زن‌ بی‌گناه‌ و پاکدامن‌، همسر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم‌ نبود، این‌ کار نزد خدا عزوجل بس‌ بزرگ‌ بود، چه‌ رسد به‌ این‌که‌ این‌ بهتان‌ به‌ همسر خاتم‌ الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم زده‌ شود». در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «بی‌گمان‌ انسان‌ کلمه‌ای‌ را از آنچه‌ که‌ سبب‌ خشم‌ الهی‌ است‌ می‌گوید و به‌ آن‌ هیچ‌ اهمیتی‌ هم‌ نمی‌دهد، درحالی‌که‌ به‌ سبب‌ گفتن‌ آن‌ کلمه‌، از مسافتی‌ که‌ از میان‌ آسمان‌ و زمین‌ دورتر است‌، در دوزخ‌ فروافگنده‌ می‌شود».

﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَکَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِیمٞ١٦ [النور: 16].

پنجمین‌ توبیخ‌ و تأدیب‌ این‌ است: «و چرا وقتی‌ آن‌ را شنیدید، نگفتید: ما را نرسد که‌ به‌ آن‌ سخن‌ بگوییم‌» این‌ عتاب‌ و سرزنشی‌ است‌ برای‌ تمام‌ مؤمنانی‌ که‌ به‌ ورطه ‌پخش‌ شایعه‌ افک‌ فرو افتادند. یعنی: چرا آن‌گاه‌ که‌ داستان‌ افک‌ را شنیدید، در تکذیب‌ بهتان‌سازان‌ و افترا زنندگان‌ نگفتید: اصلا برای‌ ما سزاوار نیست‌ و به‌ ما نمی‌رسد که‌ به‌ این‌چنین‌ سخنی‌ زبان‌ بیالاییم‌ و چنین‌ سخنی‌ هرگز به‌هیچ ‌وجه‌ از ما سر نمی‌زند «تو را به‌ پاکی‌ یاد می‌کنیم‌» خداوندا! «این‌ بهتانی‌ است‌ بزرگ‌» و پاک‌است‌ خدای‌ سبحان‌ از این‌که‌ چنین‌ بهتانی‌ به‌ همسر پاکیزه‌ رسول‌ محبوبش‌ زده ‌شود. یعنی: وقتی‌ این‌ بهتان‌ را شنیده‌ بودید، باید از سر تعجب‌ و استبعاد (سبحانالله) می‌گفتید، آری‌! می‌گفتید: خداوندا! تو را به‌ پاکی‌ یاد می‌کنیم‌! برای‌ این‌که‌ تعجب‌ خویش‌ را از حال‌ این‌ گروهی‌ که‌ داستان‌ افک‌ را به‌هم‌ بستند، آشکار ساخته‌ باشید.

﴿یَعِظُکُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٧ [النور: 17].

ششمین‌ تأدیب‌ این‌ است: «خداوند به‌ شما اندرز می‌دهد که‌ هرگز به‌ مانند آن ‌بازنگردید» یعنی: خداوند عزوجل شما را نصیحت‌ می‌کند، یا بر شما حرام‌ می‌گرداند که‌ دیگر در تمام‌ مدت‌ حیات‌ خویش‌ به‌ بستن‌ و دامن‌ زدن‌ مانند چنین‌ بهتانی ‌برگردید «اگر مؤمن‌ هستید» به‌ خداوند عزوجل و شریعتش‌ زیرا ایمان‌ مقتضی‌خودنگه‌داری‌ از فروافتادن‌ در چنین‌ منجلابی‌ است‌.

﴿وَیُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۚ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ١٨ [النور: 18].

«و خدا برای‌ شما آیات‌ خود را بیان‌ می‌دارد» تا این‌ آیات‌ را دانسته‌ و به‌ آداب ‌خداوند عزوجل متأدب‌ شوید «و خداوند داناست‌» به‌ آنچه‌ که‌ آشکار یا پنهان‌ می‌دارید «حکیم‌ است‌» در شریعت‌ و احکام‌ و تدبیرهای‌ خویش‌ برای‌ خلقش‌ و از حکمت ‌وی‌ است‌ که‌ حادثه‌ افک‌ آشکار گردد و به‌ دنبال‌ آن‌، برائت‌ ساحت‌ ام‌المؤمنین ‌نازل‌ شود تا شما در ورطه‌هایی‌ نظیر آن‌ درنیفتید.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ١٩ [النور: 19].

هفتمین‌ تأدیب‌ این‌ است: «به‌راستی‌ کسانی‌ که‌ دوست‌ دارند، فاحشه‌ شایع ‌شود» یعنی: زنا شیوع‌ پیدا کند و منتشر گردد «در میان‌ کسانی‌ که‌ ایمان ‌آورده‌اند» یعنی: در میان‌ پاکدامنان‌ با عفت‌ از اهل‌ ایمان‌ «برای‌شان‌ در دنیا عذابی ‌دردناک‌ است‌» با اجرای‌ حد بر آنان‌ «و» نیز برای‌شان‌ عذابی‌ است‌ دردناک‌ «درآخرت‌» با عذاب‌ دوزخ‌ «و خدا می‌داند» رازهای‌ سینه‌ها را «و شما نمی‌دانید» مگر آنچه‌ را که‌ خدا خود، شما را به‌ آن‌ آگاه‌ گرداند و کار این‌ گروهی‌ را که‌ جز بدی‌ و بداندیشی‌ هدف‌ دیگری‌ ندارند، افشا سازد پس‌ در حکم‌ و حکمت‌ به‌ خدای‌ متعال ‌تسلیم‌ شوید.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ٢٠ [النور: 20].

هشتمین‌ توبیخ‌ این‌ است: «و اگر فضل‌ و رحمت‌ خداوند بر شما نبود و این‌که‌ خدا رئوف‌ و مهربان‌ است‌» یقینا شما را در برابر این‌ بهتانتان‌ به‌ شتاب‌ مجازات‌ می‌کرد.

﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ وَمَن یَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِۚ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَکَىٰ مِنکُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢١ [النور: 21].

نهمین‌ توبیخ‌ فروروندگان‌ در بهتان‌ علیه‌ حضرت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  این‌ است: «ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، از گامهای‌ شیطان‌ پیروی‌ نکنید» یعنی: از راه‌ وروشهای‌ شیطان‌ پیروی‌ نکنید و به‌ راههایی‌ که‌ او شما را به‌سوی‌ آن‌ فرامی‌خواند، نروید «و هرکس که‌ از گامهای‌ شیطان‌ پیروی‌ کند، بداند که‌ او» یعنی: شیطان‌ «به ‌فحشا و منکر فرمان‌ می‌دهد» فحشاء: چیزی‌ است‌ که‌ در زشتی‌ و ناشایستی‌ خود به‌ حد افراط باشد و منکر: چیزی‌ است‌ که‌ عقل‌، طبع‌ و شرع‌، آن‌ را ناپسند شمارد. مسلم‌ است‌ که‌ هرکس از شیطان‌ پیروی‌ کرد، مقتدی‌ وی‌ می‌شود و از او در اوامرش‌ اطاعت‌ می‌کند «و اگر فضل‌ خدا و رحمت‌ وی‌ بر شما نبود، هرگز هیچ‌کس‌ از شما مزکی‌ نمی‌شد» یعنی: هیچ‌کس‌ از شما نمی‌توانست‌ در طول‌ زندگیش‌ نفس‌خود را از پلیدی‌ها پاک‌ سازد «ولی‌ خداوند هرکس را بخواهد» از خلقش‌ «تزکیه ‌می‌کند» و پاک‌ می‌گرداند به‌ فضل‌ و رحمت‌ خویش‌ «و خدا شنواست‌» آنچه‌ را که ‌بندگانش‌ می‌گویند و «داناست‌» به‌ تمام‌ دانستنی‌ها از آن‌ جمله‌ به‌ کسانی‌ که‌ خود را پاک‌ نگه‌ می‌دارند و به‌ کسانی‌ که‌ خود را در هلاکت‌ می‌افگنند.

﴿وَلَا یَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنکُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن یُؤۡتُوٓاْ أُوْلِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَلۡیَعۡفُواْ وَلۡیَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٢٢ [النور: 22].

ابن‌ منذر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ از عائشه‌ رضی الله عنها  روایت‌ کرده ‌است‌که‌ فرمود: مسطح ‌بن‌ اثاثه‌ از کسانی‌ بود که‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از بهتان‌ افک‌ علیه‌ من‌ را بر عهده‌ گرفته‌ بود و او از نزدیکان‌ پدرم‌ ابوبکر و جزو کسان‌ تحت‌ تأمین‌ وی‌ بود. بعد از ماجرای‌ افک‌ و سهمی‌ که‌ او در دامن‌ زدن‌ به‌ آن‌ داشت‌، پدرم‌ سوگند یادکرد که‌ دیگر هرگز به‌ او خیری‌ نرساند. همان‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل نازل‌ فرمود: «و صاحبان‌ فضل‌» در دین‌ «و توانمندان‌ شما» در دنیا از نظر ثروت‌ «نباید سوگند خورند بر این‌که‌ به‌ خویشاوندان‌ و بینوایان‌ و مهاجران‌ در راه‌ خدا چیزی‌ ندهند» پس‌ مسطح ‌بن‌ اثاثه‌ هم‌ از نزدیکان‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  و هم‌ مهاجر و مسکین‌ بود و هریک ‌از این‌ اوصاف‌ سه‌گانه‌ مستدعی‌ یاری‌ کردن‌ به‌ وی‌ است‌، با وجود آنچه‌ که‌ از وی ‌در افک‌ سر زد «و باید عفو کنند» گناهی‌ را که‌ علیه‌ ایشان‌ (خانواده‌ ابوبکر رضی الله عنه ) مرتکب‌ شده‌اند «و باید درگذرند» از جنایت‌ آنان‌، با چشم‌ پوشی‌ از جانی‌ و جنایت ‌وی‌ «آیا دوست‌ ندارید که‌ خدا بر شما بیامرزد» به‌سبب‌ عفو و درگذشتتان‌ از جنایت ‌کسانی‌ که‌ به‌ شما بد کرده‌اند؟ «و خدا آمرزگار مهربان‌ است‌» پس‌ چگونه‌ بندگان‌، در عفو و گذشت‌ از بدکاران‌ و بداندیشان‌، به‌ پروردگار خویش‌ اقتدا نمی‌کنند.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  بعد از نزول‌ این‌ آیه‌، مجددا به‌ تأمین‌ مالی‌ و انفاق‌ بر مسطح‌ پرداخت‌ و از سوگندش‌ کفاره‌ داد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٢٣ [النور: 23].

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ به‌ زنان‌ پاکدامن‌ بی‌خبر» از بدکاری‌ که‌ هرگز فروروی‌ در فحشاء به‌ ذهنشان‌ هم‌ خطور نکرده‌ است‌ و هرگز بدان‌ سروکاری‌ نداشته‌ و ندارند وبا این‌ وجود «با ایمان‌» نیز هستند «نسبت‌ زنا می‌دهند» از آن‌ جمله‌ به‌ حضرت ‌عائشه‌ لکه‌ همه‌ این‌ آیات‌ در برائت‌ وی‌ نازل‌ شده‌ است‌، چنین‌ کسانی‌ «در دنیا و آخرت‌ لعنت‌ شده‌ اند» مراد از لعنت: دور ساختن‌شان‌ از رحمت ‌خداوند عزوجل ، زدن‌ حد بر آنان‌، ترک ‌نمودن‌شان‌ از سوی‌ مؤمنان‌، ساقط شدن‌ رتبه ‌عدالت‌ از آنان‌ و دوریشان‌ از ثنا و ستایش‌ نیک‌ بر زبانهای‌ مؤمنان‌ است‌ «و عذابی‌ بزرگ‌ در پیش‌ دارند» در آخرت‌. پس‌ کسی‌ که‌ به‌ یکی‌ از همسران‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دیگر زنان‌ پاکدامن‌ با ایمان‌، نسبت‌ زنا می‌دهد، او یقینا مصداق‌ این‌ آیه‌ است‌.

﴿یَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَیۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٢٤ [النور: 24].

آری‌! برای‌شان‌ عذاب‌ سختی‌ خواهد بود در: «روزی‌ که‌ زبانهایشان‌» به‌ آنچه ‌که‌ سخن‌ گفته‌اند «و دستها و پاهایشان‌ برای‌ آنچه‌ انجام‌ می‌دادند، بر ضد آنان‌ گواهی‌ می‌دهند» به‌ آنچه‌ که‌ در دنیا کرده‌اند و بسته‌ اند؛ از بهتانها و افتراها و گناهان‌. آری‌! خدای‌ سبحان‌ دستها و پاهایشان‌ را به‌ گواهی ‌دادن‌ بر ضدشان‌ ناطق‌ و گویا می‌گرداند.

﴿یَوۡمَئِذٖ یُوَفِّیهِمُ ٱللَّهُ دِینَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَیَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِینُ٢٥ [النور: 25].

«آن‌ روز خدا جزای‌ شایسته‌ آنان‌ را به‌ تمام‌ و کمال‌ به‌ آنان‌ می‌دهد» بی‌ هیچ‌ کم‌ و زیادی‌، به‌ طور آماده‌ و حاضر و به‌ صورت‌ قطعی‌ «و» آن‌ روز «می‌دانند که‌ خدا همان‌ حق‌المبین‌ است‌» یعنی: حق‌ آشکار است‌ در ذات‌ و صفات‌ و افعال‌ خویش ‌زیرا در آن‌ روز شکوک‌ و شبهات‌ از میان‌ برداشته‌ می‌شود و به‌ همه‌ علم‌ یقینی‌ دست‌ می‌دهد.

زمخشری‌ می‌گوید: «اگر تمام‌ قرآن‌ را زیرورو کنید و از آنچه‌ که‌ نافرمانان‌ را به ‌آن‌ تهدید کرده‌است‌ جست‌وجو نمایید، نمی‌بینید که‌ خداوند عزوجل در هیچ ‌موضوعی‌ چون‌ موضوع‌ بهتان‌ علیه‌ عائشه‌ رضی الله عنها ، درشتی‌ و شدت‌ به‌کار برده ‌باشد و نه‌ چنان‌ آیات‌ کوبنده‌ آمیخته‌ با هشدار سخت‌ را نازل‌ کرده‌ باشد و اگر جز همین‌ سه‌ آیه‌ در این‌ باره‌ نازل‌ نمی‌شد، همین‌ سه‌ آیه‌ کافی‌ بود».

﴿ٱلۡخَبِیثَٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٢٦ [النور: 26].

«زنان‌ پلید برای‌ مردان‌ پلیدند» یعنی: زنان‌ پلید و ناپاک‌ سزاوار مردان‌ پلید و ناپاکند و ویژه‌ آنان‌ می‌باشند «و» همچنین‌ «مردان‌ پلید برای‌ زنان‌ پلیدند» و از آنها درنمی‌گذرند. همچنین‌ است‌ معنی‌ این‌ فرموده‌ خدای‌ متعال: «و زنان‌ پاکیزه ‌برای‌ مردان‌ پاکیزه‌اند و مردان‌ پاکیزه‌ برای‌ زنان‌ پاکیزه‌» پس‌ از آنجا که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود پاکیزه‌اند لذا همسری‌ پاک‌ و پاکیزه‌ سزاوارشان‌ است‌، از این ‌روی‌ عائشه‌ رضی الله عنها  پاک‌ و پاکیزه‌ است‌ و سزاوار آن‌ است‌ که‌ شوهری ‌پاک‌ و پاکیزه‌ مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته‌ باشد «این‌ گروه‌» مردان‌ و زنان‌ پاکیزه‌ «ازآنچه‌» مردان‌ و زنان‌ پلید و ناپاک‌ «در باره‌ ایشان‌ می‌گویند، برکنارند» با این‌ آیه‌ برائت‌ حضرت‌ عائشه‌ رضی الله عنها  از بهتان‌ با وضوح‌ تمام‌ اعلام‌ شد چنان‌که‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ می‌گوید: «این‌ آیه‌ درباره‌ عائشه‌ و اهل‌ افک‌ نازل‌ شد». «برای‌شان‌ آمرزش‌ و روزیی‌ نیکوست‌» که‌ همانا روزی‌ بهشت‌ می‌باشد.

روایت‌ شده ‌است‌ که‌ سیدتنا عائشه‌ رضی الله عنها  فرمود: «برایم‌ نه‌ خصلت‌ داده ‌شده‌ که‌ به‌ هیچ‌ زنی‌ قبل‌ از من‌ داده‌ نشده:

1-  آن‌گاه‌ که‌ جبرئیل‌  علیه السلام  رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به‌ ازدواج‌ با من‌ فرمان‌ داد، به‌ شکل‌ و صورت‌ من‌ فرود آمد.

2-  من‌ تنها دختر باکره‌ای‌ بودم‌ که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با من‌ ازدواج‌ کردند و با هیچ‌ بکری ‌غیر از من‌ ازدواج‌ نکردند.

3-  آن‌گاه‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت‌ نمودند، سر مبارک‌ ایشان‌ در آغوش‌ من ‌بود.

4-  رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه‌ من‌ دفن‌ شدند.

5-  فرشتگان‌ در خانه‌ من‌ بر آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم گرد آمدند.

6-  آن‌گاه‌ که‌ وحی‌ نزد دیگر همسران‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر ایشان‌ نازل‌ می‌شد، آنها از نزد ایشان‌ پراکنده‌ می‌شدند و دور می‌رفتند اما چون‌ وحی‌ در کنار من‌ بر ایشان‌ نازل‌ می‌شد، با ایشان‌ در درون‌ یک‌ لحاف‌ قرار داشتم‌.

7-  من‌ دختر جانشین‌ و صدیق‌ (تصدیق‌ کننده‌ نخستین) ایشان‌ هستم‌.

8-  عذر و برائت‌ من‌ از آسمان‌ نازل‌ شد.

9-  من‌ پاکیزه‌ آفریده‌ شدم‌ و در نکاح‌ سرور پاکیزه‌ای‌ درآمدم‌ و از بارگاه ‌خداوند عزوجل به‌ آمرزش‌ و رزقی‌ نیکو وعده‌ داده‌ شده‌ام‌».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ بُیُوتِکُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٢٧ [النور: 27].

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، وارد خانه‌هایی‌ غیر از خانه‌های‌» ملکی‌ و مسکونی ‌«خود نشوید تا اجازه‌ بگیرید» یعنی: مگر آن‌که‌ اجازه‌ بگیرید و بدانید که‌ صاحبخانه‌ از حضور شما آگاه‌ شده‌ و به‌ شما اجازه‌ ورود داده‌ است‌. پس‌ چون‌ از این‌ امر مطمئن‌ شدید، آن‌گاه‌ وارد شوید.

نسفی‌ می‌گوید: «اعلام‌ به‌ صاحب‌ خانه‌ برای‌ کسب‌ اجازه‌ ورود، با گفتن‌ سبحانالله، یا الله اکبر، یا الحمدلله، یا سینه‌ صاف‌ کردن‌ است‌».

«و بر اهل‌ آن‌ خانه‌ سلام‌ گویید» با این‌ صیغه: السلام‌ علیکم‌، اجازه‌ هست‌ که‌ داخل‌ شوم‌؟ و این‌ سخن‌ را از یک تا سه‌ بار تکرار کنید. آری‌! سه‌بار اجازه‌ گرفتن ‌مستحب‌ است‌ و اگر بعد از آن‌ برای‌ دیدار کننده‌ اجازه‌ دخول‌ داده‌ شد، خوب‌ ودر غیر آن‌ باید بازگردد. اما امروزه‌ که‌ مردم‌ برای‌ خانه‌هایشان‌ دروازه‌ و زنگ ‌نصب‌ کرده‌اند، اجازه‌ گرفتن‌ با یک‌ تا سه‌ بار کوبیدن‌ در، یا به‌ صدا در آوردن ‌زنگ‌ است‌ «این‌» اجازه‌ گرفتن‌ و سلام‌ گفتن‌ «برایتان‌ بهتر است‌» از داخل‌ شدن‌ به‌طور ناگهانی‌. یعنی: برای‌ هر دو طرف‌ بهتر است‌، اعم‌ از اجازه‌ گیرنده‌ و اهل‌ آن ‌خانه‌ «باشد که‌ متذکر شوید» مراد از تذکر، پند پذیرفتن‌ و عمل‌کردن‌ به‌ این‌ دستوراست‌.

از عدی‌بن‌ثابت‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ شده ‌است‌ که‌ فرمود: زنی‌ از انصار به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسول‌الله! من‌ در خانه‌ خود بر حالی‌ قرار دارم‌ که‌ دوست‌ ندارم‌ کسی‌ مرا آن‌گونه‌ ببیند اما مردی‌ از اعضای‌ خانواده‌ام‌ پیوسته‌ بر من‌ در آن‌ حال‌ وارد می‌شود، من‌ چه‌کار باید بکنم‌؟ همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِیهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ یُؤۡذَنَ لَکُمۡۖ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡکَىٰ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨ [النور: 28].

«پس‌ اگر در آنجا کسی‌ را نیافتید، وارد آن‌ نشوید تا به‌ شما اجازه‌ داده‌ شود» به ‌ورود در آن‌ از سوی‌ کسی‌ که‌ مالک‌ این‌ اجازه‌ است‌ «و اگر به‌ شما گفته‌ شد بازگردید پس‌ بازگردید» یعنی: اگر اهل‌ آن‌ خانه‌ به‌ شما گفتند: باز گردید! پس‌ بازگردید و بار دیگر درخواست‌ اجازه‌ از آنان‌ را تکرار نکنید «که‌ آن‌ برایتان‌ پاکی ‌را سزاوارتر است‌» ازکی‌ لکم: برای‌ شما بهتر و پاکیزه‌تر است‌ از آلوده‌شدن‌ به ‌پافشاری‌ بر دخول‌ زیرا عدم‌ پافشاریتان‌ حاکی‌ از سلامت‌ قصد، پاکی‌ نیت‌، دوری ‌از معرض‌ گمان‌ و تهمت‌ و گریز از دنائت‌ و پستی‌ است‌، در حالی‌که‌ پافشاری‌ بر دخول‌ و هر کار دیگری‌ که‌ موجب‌ ناراحتی‌ اهل‌ آن‌ خانه‌ شود، مانند کوبیدن‌ در به‌ شدت‌، بلند کردن‌ صدا و دیگر امور خلاف‌ اصول‌ معاشرت‌، دور از ادب ‌شرعی‌ می‌باشد «و خدا به‌ آنچه‌ انجام‌ می‌دهید، داناست‌» پس‌ باید کاملا به‌ هوش ‌باشید که‌ چه‌ می‌کنید.

﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ مَسۡکُونَةٖ فِیهَا مَتَٰعٞ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ٢٩ [النور: 29].

«بر شما گناهی‌ نیست‌ که‌ به‌ خانه‌های‌ مسکونی‌ای‌ درآیید که‌ در آنجا متاعی ‌دارید» متاع: منفعت‌ و کالاهایی‌ است‌ که‌ فروخته‌ می‌شود، یا بهره‌ و نیازی‌ است‌ که‌ باید برآورده‌ شود. این‌ خانه‌ها عبارتند از: هتل‌ها، دکانها و مانند آنها از ساختمانهای‌ عمومی‌ زیرا صاحبان‌ آنها، کالاها و خدمات‌ خویش‌ را در آنها قرارداده‌اند پس‌ این‌ خود در حکم‌ اجازه‌ دخول‌ برای‌ تمام‌ مردم‌ است‌. عطاء می‌گوید: «مراد از آن‌، خانه‌های‌ متروک‌ و ویران‌ است‌». «و خدا آنچه‌ را آشکار وآنچه‌ را پنهان‌ می‌دارید، می‌داند» این‌ هشدار و تهدیدی‌ است‌ برای‌ کسی‌ که‌ به‌ آداب ‌شرعی‌ ورود به‌ خانه‌ها متأدب‌ و آراسته‌ نمی‌شود.

مقاتل‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: چون‌ آیه‌ استئذان‌ نازل‌ شد، ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  گفت: یا رسول‌الله! پس‌ تکلیف‌ تجار قریش‌ که‌ در میان‌ مکه‌، مدینه‌ و شام ‌رفت ‌و آمد دارند و در میان‌ راه‌ خانه‌های‌ مخصوصی‌ دارند که‌ از سکنه‌ خالی ‌است‌، چه‌ می‌شود؟ همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِکَ أَزۡکَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا یَصۡنَعُونَ٣٠ [النور: 30].

بعد از آن‌که‌ حکم‌ استئذان‌ ذکر شد، خدای‌ متعال‌ آن‌ را با بیان‌ حکم‌ عام ‌نگریستن‌ دنبال‌ کرده‌ می‌فرماید: «به‌ مردان‌ با ایمان‌ بگو: دیدگان‌ خود را فروبندند» در نگریستن‌ به‌ نامحرم‌ و به‌ نگاه‌ حلال‌ بسنده‌ کنند زیرا مؤمنان‌ از دیگران‌ به‌ پایبندی‌ بر این‌ ادب‌ سزاوارترند. البته‌ فروپوشیدن‌ چشم‌ از سوی ‌شخصی‌ که‌ می‌خواهد اجازه‌ ورود بگیرد، برای‌ قطع‌ اسباب‌ و مقدمات‌ زنا است‌، اسبابی‌ که‌ یکی‌ از آنها نگاه‌ کردن‌ می‌باشد. فروبستن‌ چشم‌ عبارت‌ است‌ از این‌که‌ شخص‌ بعضی‌ از نگاه‌ خویش‌ را فرو پوشد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ آن‌ را از رؤیت‌ بازدارد زیرا (من) در آیه‌ کریمه‌، مفید بعضیت‌ است‌. علما گفته‌ اند: دلیل‌ این‌ بعضیت‌ این ‌است‌ که‌ اولین‌ نگاهی‌ که‌ از سوی‌ نگاه‌ کننده‌ بدون‌ قصد می‌افتد، بخشوده‌ است‌ «و» به‌ مردان‌ با ایمان‌ بگو: «پاکدامنی‌ ورزند» از آنچه‌ که‌ برای‌شان‌ حرام‌ است‌ «این‌» فروبستن‌ چشم‌ و پاکدامنی‌ «برای‌شان‌ پاکیزه‌تر است‌» از آلوده‌ شدن‌ به‌گمان‌ و تهمت‌ و پاکیزه‌تر است‌ از درافتادن‌ به‌ این‌ پستی‌ و دنائت‌ «زیرا خدا به‌ آنچه‌ می‌کنند، آگاه‌ است‌» این‌ هشداری‌ است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ چشمانشان‌ را از حرام‌ فرونبسته‌، یا پاکدامنی‌ نمی‌ورزند و ترغیبی‌ است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ مواظب‌ نگاه‌ خویش‌ بوده‌ و هر حرکت‌ و سکون‌ خویش‌ را به‌ دقت‌ و احتیاط می‌پایند.

باید دانست‌ که‌ نگاه‌ شهوت‌ آمیز به‌ روی‌ پسر (امرد)، به‌ اتفاق‌ ائمه‌ حرام‌ است‌. صاحب‌ تفسیر «الاساس‌» می‌گوید: «اما کسانی‌ که‌ نگاه‌ به‌سوی‌ امردان‌ را، نگاه‌ به‌سوی‌ مظاهر جمال‌ الهی‌ می‌دانند و این‌ کار را راهی‌ به‌سوی‌ خداوند عزوجل می‌شناسند ـ چنان‌که‌ بعضی‌ از گروه‌های‌ مدعی‌ تصوف‌ و عرفان‌ چنین‌ می‌کنند ـ باید گفت ‌که‌ این‌ سخن‌شان‌ کفری‌ بزرگتر از کفر پرستشگران‌ بتان‌ و کفر قوم‌ لوط است‌ و این‌گروه‌ از بدترین‌ زندیقان‌ مرتدی‌ هستند که‌ قتلشان‌ به‌ اجماع‌ کل‌ امت‌ واجب ‌است‌...»[1].

﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّۖ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٣١ [النور: 31].

علما در بیان‌ سبب‌ نزول‌ گفته‌اند: اسماء بنت‌ مرثد رضی الله عنها  در خانه‌ خود بود که‌ زنان‌ با حالتی‌ نا مناسب‌ بر وی‌ وارد شدند، به‌ طوری‌ که‌ سینه‌هایشان‌ برهنه‌ وخلخال‌ها بر پاهایشان‌ نمایان‌ بود، اسماء گفت: چه‌ زشت‌ است‌ این‌ صحنه‌! همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: «و به‌ زنان‌ با ایمان‌ بگو: دیدگان‌ خود را» از نگریستن‌ به‌ نامحرم‌ «فرو بندند» علما با این‌ آیه‌، بر تحریم‌ نگریستن‌ زنان‌ به‌سوی‌ نامحرمان‌ استدلال ‌می‌کنند «و فرج‌های‌ خویش‌ را حفظ کنند» یعنی: بر آنان‌ لازم‌ است‌ تا به‌ همان‌ وجهی‌ که‌ به‌ مردان‌ دستور داده‌ شده‌، پاکدامنی‌ ورزند. فروبستن‌ دیدگان‌ را برحفظ فرج‌ها مقدم‌ گردانید زیرا نگاه‌، پست ‌چی‌ زنا و پیشاهنگ‌ بدکاری‌ است‌.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جریربن‌عبدالله بجلی‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع‌ به‌ نظر ناگهانی‌ پرسیدم‌، ایشان‌ به‌ من‌ دستور دادند که‌ نگاهم ‌را برگردانم‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم به‌ حضرت‌ علی‌ رضی الله عنه  فرمودند: «یا علی‌، لاتتبع‌ النظرة‌ النظرة، فان‌ لک ‌الأولی‌ ولیس‌ لک‌ الأخرة». «ای‌ علی‌! نگاه‌ دوم‌، نگاه‌ اول‌ را دنبال‌ نکند زیرا نگاه‌ اول‌ از تو بخشوده‌ است‌ اما نگاه‌ دوم‌ چنین‌ نیست‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوسعید خدری‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «از نشستن‌ بر سر راه‌ها بپرهیزید. اصحاب ‌گفتند: یا رسول‌الله! از این‌ کار چاره‌ و گزیری‌ نداریم‌ زیرا مجالس‌ ما بر سر این‌ راه‌هاست‌ و در آن‌ با هم‌ سخن‌ می‌گوییم‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر که‌ چاره‌ای ‌ندارید پس‌ حق‌ راه‌ را به‌ آن‌ بدهید. اصحاب گفتند: یارسول‌الله! حق‌ راه‌ چیست‌؟ فرمودند: فروبستن‌ چشم‌ (از نامحرم)، نگاه ‌داشتن‌ آزار خود از دیگران‌، جواب ‌دادن‌ سلام‌، امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر».

«و» زنان‌ «زینت‌ خود را آشکار نگردانند» مانند زیورآلات‌ و دیگر آرایشهای ‌خود را. این‌ ـ به‌ طریق‌ اولی‌ ـ نهی‌ از نمایان‌ کردن‌ مواضع‌ زینت‌ و آرایش‌ در بدن‌هایشان‌ نیز هست‌. نسفی‌ ـ که‌ حنفی‌ است‌ ـ می‌گوید: «مواضع‌ زینت‌ عبارت ‌است‌ از: سر، گوش‌ها، گردن‌، سینه‌، بازوها و ساق‌های‌ زنان‌ زیرا این‌ مواضع‌ محل ‌آویختن‌ زنجیر، گوشواره‌، گردن‌بند، دست‌ بند، خلخال‌، میخک‌ و غیره‌ است‌» آری‌! زینت‌ خود را آشکار نگردانند «مگر آنچه‌ از آن‌ که‌ پیداست‌» به‌ طور طبعی‌، که‌ عبارت‌ است‌ از: لباس‌، صورت‌ و هر دو کف‌ دست‌ زن‌ زیرا در پوشاندن‌ آنها حرج‌ است‌. چنان‌که‌ نسفی‌ می‌گوید: «زن‌ ناگزیر است‌ تا اشیاء را با دستان‌ خویش ‌بگیرد و ناگزیر است‌ که‌ صورت‌ خویش‌ را برهنه‌ کند، مخصوصا در ادای‌ شهادت ‌و در محاکمه‌ و نکاح‌». ابن‌عباس‌ و قتاده‌ گفته‌اند: «زینتی‌ که‌ به‌ طور طبعی‌ پیدا و نمایان‌ است‌، عبارت‌ است‌ از: سرمه‌، دست‌ بند، حنا، انگشتر و مانند این‌ها لذا نمایان‌ ساختن‌ این‌ها برای‌ زن‌ جایز است‌». در روایت‌ دیگری‌ از ابن‌عباس‌ و ابن‌عمر رضی الله عنهما  آمده‌است: «زینتی‌ که‌ آشکار است‌، عبارت‌ از چهره‌ و هر دو کف‌ دست‌ می‌باشد». قول‌ راجح‌ در فقه‌ و شریعت‌ این‌ است‌ که: صورت‌ و کف‌ دست‌های‌ زن‌ ـ چنانچه‌ خوف‌ فتنه‌ نباشد ـ عورت‌ نیست‌ اما اگر خوف‌ فتنه‌ وجود داشت‌ و اهل‌ فسق‌وفجور در جامعه‌ بسیار بودند، پوشیدن‌ صورت‌ واجب‌ است‌.

«و باید که‌ روسری‌هایشان‌ را بر گریبان‌هایشان‌ فرو اندازند» خمر: جمع‌ خمار است‌ و آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ سر با آن‌ پوشانده‌ می‌شود. جیوب: جمع‌ جیب‌ است‌ و آن ‌محل‌ شکاف‌ پیراهن‌ از جایی‌ است‌ که‌ سر از آن‌ داخل‌ می‌شود «و زینت‌ خود را آشکار نسازند» یعنی: آرایش‌ پنهانی‌ خود، مانند موی‌ و آنچه‌ را که‌ بر سر و گردن ‌و سینه‌ دارند «جز برای‌ شوهران‌ یا پدران‌شان‌ یا پدران‌ شوهران‌ یا پسران‌شان‌ یا پسران‌ شوهران‌ یا برادران‌شان‌ یا پسران‌ برادران‌ یا پسران‌ خواهران‌شان‌» در فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ «یا پسران‌شان»، پسران‌ پسران‌ و پسران‌ دختران‌ نیز داخل ‌می‌شوند، هرچند در رده‌های‌ پایین‌ قرار داشته ‌باشند. و در: ﴿ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ [النور: 31] (پدران ‌شوهران‌شان)، پدر بزرگ‌ (جد)، شوهر و پدر مادرشوهر نیز داخل‌ می‌شوند، هرچند در مراتب‌ پایین‌ قرارداشته‌ باشند. پس‌ در همه‌ این‌ موارد زنان‌ می‌توانند با آن‌ قسمت‌های‌ مجازی‌ از زینت‌ پنهانی‌ خویش‌ که‌ نمایان‌ است‌، در برابر این ‌محرمان‌ ظاهر شوند. در قید پسران‌ شوهران‌، پسران‌ پسران‌ شوهران‌ نیز داخل ‌می‌شوند، هرچند در رده‌های‌ پایین‌ قرار داشته‌ باشند. همچنین‌ در پسران‌ برادران‌ و پسران‌ خواهران‌، پسران‌ پسرانشان‌ نیز داخل‌ می‌شوند، هرچند در رده‌های‌ پایین‌تر قرار داشته‌ باشند. عمو و دایی‌ نیز در جواز نگریستن‌ به‌ قسمت‌های‌ مجاز بدن ‌محارمشان‌، مانند سایر محارمند ولی‌ آیه‌ مبارکه‌ از آنان‌ یاد نکرد زیرا آنان‌ به‌منزله ‌پدرند. باید دانست‌ که‌ شیرخوارگی‌ نیز چون‌ نسب‌ است‌، یعنی‌ تمام‌ نزدیکان‌ رضاعی‌، حکم‌ نزدیکان‌ نسبی‌ و سببی‌ فوق‌ را دارند پس‌ همه‌ اینان‌ محرمانی‌اند که ‌برای‌ زن‌ جایز است‌ تا در برابر آنها با زینت‌ خویش‌ ظاهر شود اما بدون‌ آرایش‌.

«یا زنان‌ همکیشتان‌» یعنی: همچنان‌ زنان‌ مسلمان‌ می‌توانند، در برابر زنان ‌مسلمان‌ آزاد همانند خود، با زینت‌ خویش‌ ظاهر شوند، همچون‌ زنانی‌ که ‌خدمتکار، یا همدم‌ و هم‌صحبت‌ آنانند و به‌ حکم‌ خدمت‌ یا صحبت‌ با آنان ‌معاشرت‌ و آمیزش‌ دارند. کنیزان‌ نیز در جمله‌ اینان‌ داخل‌ می‌شوند. علما گفته‌ اند: زنان‌ کفار ـ اعم‌ از اهل‌ ذمه‌ و غیرآنان‌ ـ از این‌ حکم‌ خارج‌ اند بنابراین‌، جمهور فقها برآنند که‌ بر زن‌ مسلمان‌ نمایان‌ ساختن‌ چیزی‌ از جسمش‌ ـ بجز روی‌ و هردو کف‌ دستش‌ ـ در نزد زن‌ کافر جایز نیست‌ تا زن‌ کافر محاسن‌ و زیبایی‌هایش‌ را برای‌ شوهرش‌ یا دیگران‌ توصیف‌ نکند بنابراین‌، زن‌ کافر نسبت‌ به‌ زن‌ مسلمان ‌همچون‌ مرد بیگانه‌ است‌. اما زن‌ مسلمان‌ می‌داند که‌ وصف‌ کردن‌ زنان‌ بیگانه‌ در نزد شوهرش‌ جایز نیست‌ لذا خود را از آن‌ بازمی‌دارد چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌روایت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «زن‌ نباید با زن‌ دیگر هم‌ صحبت‌ شده‌ و سپس‌ او را برای‌ شوهرش‌ توصیف‌ کند چنان‌که‌ گویی ‌شوهرش‌ به‌سوی‌ او می‌نگرد». ولی‌ در نزد حنبلی‌ها، زن‌ کافر می‌تواند به‌سوی‌ آن ‌بخش‌ از بدن‌ زن‌ مسلمان‌ نگاه‌ کند که‌ زن‌ مسلمان‌ به‌ وی‌ می‌نگرد. اما عورت‌ زن ‌نسبت‌ به‌ زن‌ ـ مطلقا ـ فقط ما بین‌ ناف‌ و زانوست‌. «یا ملک‌ یمین‌هایشان‌» یعنی: زن‌ مسلمان‌ می‌تواند، قسمت‌های‌ مجاز از زینت‌ خود را در برابر بردگانش‌ ـ یعنی ‌غلامان‌ و کنیزانش‌، چه‌ مسلمان‌ باشند و چه‌ کافر ـ آشکار سازد «یا مردان ‌بی‌رغبت‌ به‌ زنان‌ که‌ پیرو شمایند» یعنی: زن‌ مسلمان‌ می‌تواند، قسمت‌های‌ مجاز از زینت‌ خود را در برابر مردانی‌ که‌ تابع‌ خانواده‌اند، مانند خادم‌، اجیر، یا خصی (مرد بی‌ شهوت‌ جنسی) یا مخنث‌، یا ابله‌، آشکار سازد زیرا اینان‌ فقط به‌ دنبال ‌نان‌ و آب‌ خویش‌اند و هیچ‌ یک‌ به‌ زنان‌ شهوت‌ و حاجتی‌ ندارند «یا کودکانی‌ که‌ بر عورتهای‌ زنان‌ وقوف‌ حاصل‌ نکرده‌اند» یعنی: زن‌ مسلمان‌ می‌تواند، قسمت‌های ‌مجاز از زینت‌ خود را در برابر چنین‌ کودکانی‌ آشکار سازد. شایان‌ ذکر است‌ که‌ به‌ انسان‌ تا آن‌گاه‌ «طفل‌» گفته‌ می‌شود که‌ مراهق‌ نشده‌ و به‌ حد شهوت‌ جماع‌ نرسیده ‌باشد و به‌ حرکات‌ و مواضع‌ فتنه‌انگیز و دلربای‌ زنان‌ متوجه‌ نشده‌ و التفاتی‌ نکند؛ مثلا آهنگ‌ لطیف‌ و هیجان‌ برانگیز صدای‌ زنانه‌ و حرکات‌ عشوه‌گرانه‌ آنان‌ را باحس‌ شهوانی‌، احساس‌ نکند «و نباید زمین‌ را با پاهایشان‌ بکوبند تا آنچه‌ از زینت‌شان‌ را که‌ نهان‌ می‌دارند، معلوم‌ گردد» یعنی: زن‌ نباید در هنگام‌ راه ‌رفتن‌ پاهای‌ خود را بر زمین‌ بکوبد تا صدای‌ پای‌ برنجن‌ (جرس) وی‌ شنیده‌ شود و این‌ شامل‌ هر حرکت ‌دیگری‌ نیز که‌ به‌ فتنه‌ و فساد بینجامد می‌شود، مانند حرکت ‌دادن‌ دست‌ با دستبندها، حرکت‌دادن‌ زنگوله‌ها در موهای‌ سر، استعمال‌ عطر و آرایش‌ درهنگام‌ بیرون‌ رفتن‌ از خانه‌.

احناف‌ با استدلال‌ به‌ این‌ آیه‌ گفته‌اند: صدای‌ زن‌ عورت‌ است‌ زیرا وقتی‌ صدای ‌زنگ‌ پای‌ او مورد نهی‌ باشد، صدای‌ خود وی‌ به‌طریق‌ اولی‌ عورت‌ است‌. زجاج‌ می‌گوید: «صدای‌ ابزارآلات‌ زینت‌ زنان‌، از آشکار ساختن‌ آنها شهوت‌ انگیزتر است‌». «و ای‌ مؤمنان‌! همگی‌ به‌ درگاه‌ خدا توبه‌ کنید» و در این‌که‌ توبه‌ کردن‌ فرضی‌از فرایض‌ دین‌ است‌، هیچ‌ اختلافی‌ نیست‌. آری‌! توبه‌ کنید «باشد که‌ رستگار شوید» و به‌ سعادت‌ دنیا و آخرت‌ نایل‌ آیید.

نسفی‌ می‌گوید: «بنده‌ هر چند کوشش‌ کند، باز هم‌ در امتثال‌ اوامر و نواهی ‌خدای‌ متعال‌ از سهو و قصور خالی‌ نیست‌، از این‌ جهت‌ است‌ که‌ حق‌ تعالی‌ تمام‌ مؤمنان‌ را به‌ توبه‌ سفارش‌ کرده‌ است‌».

خلاصه‌ این‌که: عورت‌ بر چهار قسم‌ است:

1-  عورت‌ مرد با مرد: نگریستن‌ مرد به‌سوی‌ تمام‌ بدن‌ مرد دیگری‌ ـ بجز ما بین ‌ناف‌ تا زانوی‌ او ـ جایز است‌ . البته‌ برای‌ مردان‌ خوابیدن‌ در کنار هم‌ جایز نیست ‌زیرا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنان‌ و مردان‌ را از خوابیدن‌ و هم‌بستر شدن‌ در زیر یک‌ جامه‌ با هم‌ جنس‌ خود نهی‌ کرده‌اند. هم‌آغوش‌ شدن‌ و روبوسی‌ مرد با مرد نیز مکروه ‌است‌، مگر این‌که‌ شخص‌ فرزند خود را از روی‌ شفقت‌ ببوسد. گفتنی‌ است‌ که ‌مصافحه‌ با دست‌ مستحب‌ است‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است‌.

2-  عورت‌ زن‌ با زن: همانند عورت‌ مرد با مرد است‌ و در هنگام‌ بیم‌ فتنه‌، خوابیدن‌ زنان‌ با یک‌دیگر در پهلوی‌ هم‌ جایز نیست‌.

3-  عورت‌ زن‌ با مرد: اگر زن‌ نسبت‌ به‌ مرد بیگانه‌ بود، تمام‌ بدن‌ وی‌ نسبت‌ به‌ او عورت‌ است‌ و نگاه‌کردن‌ به‌سوی‌ چیزی‌ از بدن‌ وی‌ ـ جز روی‌ و هر دو کف ‌دستش‌ ـ جایز نیست‌. ولی‌ ابوحنیفه‌ نگاه ‌کردن‌ به‌سوی‌ زن‌ بیگانه‌ را برای‌ یک ‌بار جایز شمرده‌، در صورتی‌ که‌ بیم‌ فتنه‌ نبود. نگاه‌ کردن‌ به‌سوی‌ زن‌ بیگانه‌ برای ‌خواستگاری‌، در هنگام‌ دادوستد، در هنگام‌ تحمل‌ و برعهده‌ گرفتن‌ شهادت‌ و نیز برای‌ پزشک‌ امانتدار جایز است‌.

4-  عورت‌ مرد با زن: اگر مرد نسبت‌ به‌ زن‌ بیگانه‌ بود، عورت‌ مرد نسبت‌ به‌ وی ‌از میان‌ ناف‌ تا زانوست‌.

صاحب‌ تفسیر «فی ظلال القرآن» می‌گوید: «هدف‌ اسلام‌، به‌ وجود آوردن‌ جامعه‌ پاکیزه‌ای‌ است‌ که‌ شهوت‌ها در هر آن‌ و هر لحظه‌، در آن‌ برانگیخته‌ نشود زیرا انگیزش‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌ و بی‌مهار شهوت‌، به‌ آنچنان‌ آتشفشان‌ شهوانی‌ای ‌می‌انجامد که‌ نه‌ خاموش‌ می‌شود و نه‌ سیراب‌... لذا یک‌ لحظه‌ نگاه‌ خاینانه‌، یک ‌لحظه‌ حرکت‌ عشوه‌گرانه‌ و تهییج‌کننده‌، یک‌ صحنه‌ از آرایش‌ شهوت‌ برانگیز و یک‌ منظره‌ از پیکره‌ برهنه‌... کافی‌ است‌ که‌ این‌ آتشفشان‌ جنون‌وار حیوانی‌ را تحریک‌ کرده‌ و زمام‌ اعصاب‌ و اراده‌ را از کف‌ با کفایتان‌ برباید، چه‌ رسد به‌شهوت‌ بارگان‌ بی‌هنری‌ که‌ همیشه‌ در گنداب‌ شهوت‌بارگی‌ می‌لولند.. و مسلم ‌است‌ که‌ نتیجه‌، چیزی‌ جز هرج‌ و مرج‌ بی‌مهار شهوانی‌، یا بیماری‌های‌ عصبی‌ وعقده‌های‌ روانی‌ ناشی‌ از سرکوب‌ شهوت‌ بعد از تهییج‌ پیاپی‌ آن، نیست‌».

﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰلِحِینَ مِنۡ عِبَادِکُمۡ وَإِمَآئِکُمۡۚ إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَ یُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٣٢ [النور: 32].

«و همسر دهید ایم ‌هایتان‌ را» ایم: مرد بی‌همسر و زن‌ بی‌شوهر است‌، چه‌ بکر باشد و چه‌ بیوه‌. باید دانست‌ که‌ نکاح‌ سنتی‌ از سنتهای‌ مؤکده‌ است‌، به‌دلیل‌ این ‌حدیث‌ شریف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم: «النکاح‌ من‌ سنتی‌ فمن‌ رغب‌ عن‌ سنتی‌ فلیس‌ منی». «نکاح‌ از سنت‌ من‌ است‌ پس‌ کسی‌ که‌ از سنت‌ من‌ اعراض‌ کرد، از من‌ نیست‌». ولی‌ داشتن‌ قدرت‌ بر نکاح‌ و برآمدن‌ از عهده‌ تکالیف‌ آن‌ شرط است‌. امر در آیه ‌مبارکه‌ ـ نزد جمهور علما ـ برای‌ استحباب‌ است‌. «و» نیز همسر دهید «غلامان‌ و کنیزان‌ درستکار خود را» که‌ در تحت‌ ملکیت‌ شما قرار دارند. مراد از صلاح‌ ودرستکاری‌ آنها: مؤمن‌ بودنشان‌ است‌ «اگر فقیر باشند، خداوند از فضل‌ خویش‌ آنان‌را توانگر خواهد کرد» یعنی: از همسر دادن‌ زنان‌ و مردانتان‌ به‌سبب‌ فقر آنان‌ امتناع ‌نورزید زیرا کسی‌ که‌ ازدواج‌ کند، خدای‌  عزوجل او را توانگر می‌کند، با بخشیدن ‌غنای‌ نفس‌ و غنای‌ مال‌ به‌ وی‌ «و خداوند گشایشگر است‌» و توانگر ساختن‌ آن ‌بندگان‌ فقیرش‌، چیزی‌ از فراخنای‌ ملک‌ وی‌ کم‌ نمی‌کند. «داناست‌» به‌ مصالح‌ ومنافع‌ خلقش‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «سه‌کس‌ اند که‌ یاری ‌نمودنشان‌ بر خدای‌  عزوجل  ‌حق‌ و ثابت‌ است:

1-  نکاح‌کننده‌ای‌ که‌ قصد عفت‌ و پاکدامنی‌ دارد.

2-  مکاتبی‌ که‌ قصد دارد تا با پرداخت‌ وجه‌ آزادی‌ خود، از قید بردگی‌ آزاد شود.

3-  جهادگر در راه‌ خدا عزوجل ».

﴿وَلۡیَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّىٰ یُغۡنِیَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱلَّذِینَ یَبۡتَغُونَ ٱلۡکِتَٰبَ مِمَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فَکَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِیهِمۡ خَیۡرٗاۖ وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡۚ وَلَا تُکۡرِهُواْ فَتَیَٰتِکُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗا لِّتَبۡتَغُواْ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَمَن یُکۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِکۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣٣ [النور: 33].

«و کسانی‌ که‌ اسباب‌ ازدواج‌ را نمی‌یابند، باید پاکدامنی‌ پیشه‌ کنند» یعنی: کسانی‌که‌ هزینه‌های‌ ازدواج‌ ـ از قبیل‌ مهر و نفقه‌ ـ را نمی‌یابند، یا کسانی‌ که‌ همسر مناسبی‌ نمی‌یابند، باید از فروافتادن‌ در باتلاق‌ زنا و حرام‌، عفت‌ و پاکدامنی ‌ورزند؛ با روزه‌ گرفتن‌، تفکر، ذکر و دوری‌ جستن‌ از هر منظره‌ تهییج‌ کننده‌ای‌ «تا خدا آنان‌ را از فضل‌ خویش‌ بی‌نیاز گرداند» یعنی: برای‌شان‌ روزیی‌ عنایت‌ کند که‌ به ‌وسیله‌ آن‌ توانگر شده‌ و قدرت‌ ازدواج‌ را پیدا کنند «و کسانی‌ از ملک‌ یمین‌هایتان ‌که‌ در پی‌ مکاتب‌ ساختن‌ خود هستند» کتاب‌ و مکاتب: این‌ است‌ که‌ مولی‌ به‌ برده‌اش ‌در برابر مالی‌ که‌ به‌ اقساط به‌ وی‌ می‌پردازد، امکان‌ بدهد که‌ خود را از او بازخرید کند و چون‌ آن‌ مبلغ‌ را پرداخت‌، آزاد می‌شود «پس‌ اگر در آنان‌ خیری‌ یافتید، مکاتب‌شان‌ سازید» یعنی: با آنان‌ عقد کتابت‌ ببندید. مراد از یافتن‌ خیر در آنان: توانایی‌شان‌ بر پرداخت‌ وجه‌ کتابت‌ است‌ «و از مال‌ خداوند که‌ به‌ شما ارزانی‌ داشته‌، به‌ آنان‌ بدهید» با کاستن‌ از مبلغ‌ بازخرید آنان‌ . یعنی: درصورتی‌ که‌ وجه‌ بازخرید خود را تماما پرداخته‌ باشند، از آن‌ مبلغ‌ به‌ آنان‌ چیزی‌ برگردانید.

نسفی‌ می‌گوید: «این‌ فرمانی‌ است‌ بر وجه‌ وجوب‌ برای‌ مسلمانان‌، که‌ باید به ‌بردگان‌ مکاتب‌ خود کمک‌ مالی‌ کنند، سهم‌ آنان‌ را از زکات‌ بپردازند و با هر وسیله‌ مشروع‌ دیگری‌ به‌ آزادی‌ آنها کمک‌ کنند و در این‌ کار به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم وپیروان‌ راستینشان‌ اقتدا نمایند. اینک‌ به‌ این‌ آمار توجه‌ کنید: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود (63) برده‌ را آزاد کردند. عائشه‌ ام‌المؤمنین‌ (67) برده‌ را آزاد کرد. عباس‌عموی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (70) برده‌ را. حکیم‌ بن‌ حزام‌ رضی الله عنه  (100) برده‌ را. عبدالله بن‌عمر (1000) برده‌ را. عبدالرحمن‌ بن‌عوف‌ رضی الله عنه  سی‌هزار برده‌ را... و از این‌ نمونه‌ها در تاریخ‌ اسلام‌ بسیار داریم‌». البته‌ یکی‌ از عوامل‌ مهم‌ از بین‌ رفتن‌ تدریجی‌ بردگی‌ در جامعه‌ اسلامی‌ نیز، همین‌ روش‌ ستوده‌ مسلمانان‌ بوده‌ است‌.

«و کنیزان‌ خود را اگر خواهان‌ پرهیزکاری‌ باشند» یعنی: اگر خواهان‌ پاکدامنی ‌باشند «به‌ بغاء وادار نکنید» بغاء: تن‌ دادن‌ زنان‌ به‌ زنا دربرابر دریافت‌ مزد است ‌«برای‌ این‌که‌ بهره‌ زندگانی‌ دنیا را به‌ دست‌ آرید» از مبالغی‌ که‌ کنیز با فروختن‌ شرمگاه‌ خود برای‌ شما می‌اندوزد. عادت‌ اعراب‌ چنین‌ بود که‌ کنیزان‌ خود را به‌فحشا وامی‌داشتند و از آنان‌ بر این‌ کار مالیات‌ می‌گرفتند در حالی‌که‌ آنان‌ خواستار عفت‌ و پاکدامنی‌ بودند پس‌ باید دانست‌ که‌ قید: (اگر خواهان‌ پرهیزگاری‌ باشند) شرط نهی‌ نیست‌ بلکه‌ شرط تصور و تحقق‌ اجبار است‌ زیرا اجبار متصور نیست ‌مگر همراه‌ با اراده‌ پاکدامنی‌ لذا کسی‌ که‌ کنیز راضی‌ به‌ عمل‌ زنا را به‌ این‌ عمل‌دستور می‌دهد، اجبار کننده‌ وی‌ نامیده‌ نمی‌شود. بنابراین‌، از قید: (اگر خواهان‌پرهیزگاری‌ باشند)، این‌ معنی‌ برنمی‌آید که‌ اگر خود کنیزان‌ خواهان‌ عفت‌ نبودند، باکی‌ نیست‌ که‌ به‌ عمل‌ زنا اجازه‌ داده‌ شوند و شما بتوانید آنها را به‌ زنا وادار کنید. «و هرکس آنان‌ را اجبار کند» بر زنا «در حقیقت‌ خدا پس‌ از اجبار کردن‌ آنان‌، آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» اگر توبه‌ کنند زیرا هرچند به‌زور و اکراه‌ به‌ ارتکاب‌ عمل‌ زنا واداشته ‌شده‌اند اما چه‌بسا که‌ به‌ حکم‌ سرشت‌ و طبیعت‌ بشری‌، در خلال‌ عمل‌ زنا از شایبه ‌میل‌ و رغبت‌ به‌ آن‌ خالی‌ نباشند ولی‌ چون‌ اساس‌ عمل‌ برمبنای‌ اجبار و فشار است‌، خدای‌ متعال‌ نسبت‌ به‌ این‌ کنیزان‌ آمرزگار و مهربان‌ می‌باشد.

مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گویند: آیه‌ مبارکه‌ درباره‌ عبدالله بن‌ابی‌ رئیس ‌منافقان‌ نازل‌ شد که‌ شش‌ کنیز داشت‌ و همه‌ را بر زنا اجبار می‌کرد و بر آنها مالیاتی ‌وضع‌ کرده‌ بود.

﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ ءَایَٰتٖ مُّبَیِّنَٰتٖ وَمَثَلٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٣٤ [النور: 34].

«و به‌راستی‌ به‌سوی‌ شما آیاتی‌ مبینات‌» یعنی: روشن‌ و روشنگر «و مثلی‌ از کسانی‌ که‌ پیش‌ از شما گذشتند» یعنی: خبری‌ از داستانهای‌ شگفت‌ آور وعبرت‌آموز امت‌های‌ پیشین‌ «و موعظه‌ای‌ برای‌ پرهیزگاران‌ نازل‌ کرده‌ایم‌» که‌ بویژه ‌پرهیزگاران‌ از آن‌ بهره‌ می‌گیرند. پس‌ هرکس از آیات‌ روشن‌ و اندرزهای‌ مبرهن ‌قرآن‌ بهره‌ نگیرد، یقینا میان‌ او و قرآن‌ حجابی‌ قراردارد.

﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ کَمِشۡکَوٰةٖ فِیهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِی زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوۡکَبٞ دُرِّیّٞ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَکَةٖ زَیۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِیَّةٖ وَلَا غَرۡبِیَّةٖ یَکَادُ زَیۡتُهَا یُضِیٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ یَهۡدِی ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن یَشَآءُۚ وَیَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٣٥ [النور: 35].

«الله نور آسمان‌ها و زمین‌ است‌» نور: در لغت‌ روشنی‌ و پرتوی‌ است‌ که‌ اشیاء را با انعکاس‌ و بازتاب‌ خود منور و نمایان‌ می‌کند و آنها را بر چشم‌ها می‌تاباند.آری‌! خداوند عزوجل نوری‌ است‌ که‌ قوام‌ و نظام‌ کائنات‌ و هستی‌ از اوست‌... هدایتگری‌ است‌ که‌ رهبری‌ کاینات‌ به‌ اوست‌ و هموست‌ که‌ آسمان‌ها و زمین‌ را ـ با سامان‌دهی‌ احوال‌ اهالی‌ آنها و کمال‌ تدبیر و رهبری‌ خویش‌ ـ برای‌ کسانی‌ که‌ درآنها به‌سر می‌برند، روشن‌ و روشنگر گردانیده‌ است‌. البته‌ قلب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم این‌نور الهی‌ را به‌ طور کامل‌ دریافته‌ بود. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ چون ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طایف‌ ـ در آن‌ سفر پر مشقت‌ خویش‌ که‌ به‌ قصد دعوت‌ اهالی‌ آن‌ عازم‌ گردیده‌ بودند ـ بر می‌گشتند، چنین‌ دعا کردند: «... أعوذ بنور وجهک‌ الذی‌ أشرقت‌ به‌ الظلمات‌، وصلح‌ علیه‌ أمر الدنیا والآخرة». «به‌ نور روی‌ تو که‌ به ‌وسیله ‌آن‌ تاریکی‌ها درخشان‌ و کار دنیا و آخرت‌ سامان‌ یافته‌ است‌، پناه‌ می‌برم‌...». «مثل‌ نور او» یعنی: نوری‌ که‌ از حق‌ تعالی ‌باز می‌تابد و آن‌ را در دل‌ بنده‌ مؤمن‌ خویش‌ قرار داده‌ است‌ «مانند مشکاتی‌ است‌» مشکات: طاقچه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ چراغ‌ را می‌گذارند و نور چراغ‌ در آن‌ پرتو و شعاعی‌ بهتر و بازتابی‌ فراگیرتر پیدا می‌کند «که‌ در آن‌» مشکات‌ «چراغی‌ است‌ و آن‌ چراغ‌ در قندیلی‌ است‌» یعنی: آن‌ چراغ‌ در درون‌ شیشه‌ و آبگینه‌ای‌ است‌، بدین‌ جهت‌، نور و روشنی‌ آن‌ بیشتر و قوی‌تر است‌ «آن‌ قندیل‌ گویی‌ کوکبی‌ دری‌ است‌» یعنی: گویی‌ آن‌ شیشه‌، اختری ‌درخشان‌ شبیه‌ در وگوهر است‌. ضحاک‌ می‌گوید: «کوکب‌ دری‌، ستاره‌ زهره ‌است‌». «که‌ افروخته‌ می‌شود» آن‌ شیشه‌ «از» روغن‌ «درخت‌ بابرکت ‌زیتونی‌» گفته‌ اند: از برکت‌ درخت‌ زیتون‌ این‌ است‌ که‌ میوه‌ آن‌ هم‌ نان‌ خورش‌ است‌، هم‌ روغن‌، هم‌ پیراینده‌ پوست‌، هم‌ آتش‌افروز و هیچ ‌چیز از درخت‌ زیتون ‌نیست‌ مگر این‌که‌ در آن‌ منفعتی‌ وجود دارد «که‌» آن‌ درخت‌ خجسته‌ زیتون‌ «نه‌ شرقی‌ است‌ و نه‌ غربی‌» یعنی: آن‌ درخت‌، درختی‌ است‌ که‌ هیچ‌چیز آن‌ را از نورخورشید در حجاب‌ قرار نمی‌دهد زیرا موقعیت‌ آن‌ در کوهی‌ بلند یا در وسط تپه‌ای‌ زرع‌ شده‌ای‌ است‌ که‌ خورشید بر آن‌ فقط در وقت‌ طلوع‌ یا غروب‌ نمی‌دمد بلکه‌ از اول‌ تا آخر روز در معرض‌ تابش‌ نور خورشید قرار دارد «نزدیک‌ است‌ که‌ روغنش‌ روشنی‌ بخشد ـ هرچند آتشی‌ به‌ آن‌ نرسیده‌ باشد» یعنی: گویی‌ روغن‌ آن‌ ـ به‌جهت‌ زلالیت‌ و درخشش‌ خود ـ حتی‌ قبل‌ از آنکه‌ آتشی‌ بدان‌ برسد، می‌درخشد زیرا روغن‌ اگر صاف‌ و زلال‌ باشد، از دور دارای‌ شعاع‌ و پرتو است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در معنی‌ آن‌ می‌گوید: «چنان‌که‌ روغن‌ صاف‌ و زلال‌ قبل‌ از رسیدن‌ آتش‌ به‌ آن‌ می‌درخشد و هنگامی‌ که‌ آتش‌ به‌ آن‌ رسید، بر درخشش‌ خود می‌افزاید و همچنین‌ است‌ قلب‌ مؤمنی‌ که‌ قبل‌ از رسیدن‌ علم‌ به‌ آن‌، به‌ هدایت ‌عمل‌ می‌کند ولی‌ چون‌ علم‌ به‌ آن‌ رسید، بر هدایت‌ خویش‌ می‌افزاید و بر آن‌ نوری ‌بر نوری‌ افزوده‌ می‌شود». از همین‌ باب‌ است‌ حدیث‌ شریف: «اتقوا فراسة‌ المؤمن‌ فإنه ‌ینظر بنور الله». «از فراست‌ و تیزبینی‌ مؤمن‌ پروا کنید زیرا او با نور خدا می‌نگرد». «نوری‌ بر روی‌ نوری‌ است‌» زیرا چراغ‌ خود نوری‌ است‌، شیشه‌ نور دیگری‌ است‌ و انعکاس‌ آن‌ از چراغدان‌ نوری‌ دیگر «خدا هرکه‌ را بخواهد با نور خویش‌ هدایت ‌می‌کند» و او را به‌ حق‌ می‌رساند ـ یا با الهامی‌ از جانب‌ خویش‌، یا به‌ وسیله‌ نگرش‌ خود او در دلایل‌ حق‌ «و خداوند برای‌ مردم‌ مثل‌ها می‌زند» یعنی: حقایق‌ را ـ برای ‌نزدیک ‌ساختن‌ آنها به‌ فهم‌ها ـ با اشباه‌ و همانندهای‌ آنها بیان‌ می‌دارد «و خدا به‌هر چیزی‌ داناست‌» پس‌ او به‌ کسانی‌ که‌ مستحق‌ هدایتند و کسانی‌ که‌ مستحق ‌گمراهی‌ می‌باشند، داناتر است‌.

این‌ آیه‌ عظیم‌ الشأن‌، مثلی‌ برای‌ انوار قرآن‌ در قلب‌ مؤمن‌ است‌. یعنی: چنان‌که ‌چراغ‌ موصوف‌، پرتو و درخششی‌ مضاعف‌ دارد، همچنان‌ قرآن‌ سرچشمه ‌درخشش‌ هدایت‌هاست‌. پس‌ چراغ‌ قرآن‌ است‌، شیشه‌ قلب‌ مؤمن‌، چراغدان‌ فهم‌ و زبان‌ وی‌ و درخت‌ بابرکت‌ هم‌ درخت‌ وحی‌ و شریعت‌ است‌ که‌ نه‌ شرقی‌ و نه‌ غربی ‌است‌. یا ـ به‌ تعبیر علوم‌ معاصر ـ می‌توانیم‌ بگوییم‌ که: لامپ‌ برق‌ نورش‌ را از مولد برق‌ می‌گیرد و مولد برق‌ مکانی‌ دارد و به‌ محرکی‌ نیاز دارد پس‌ لامپ‌ نور، قلب‌ مؤمن‌ است‌، مولد نور شریعت‌ است‌، کارگاه‌ تولید مسجد است‌ و محرک‌ آن ‌تسبیح‌ و ذکر و نماز و نیایش‌... و نزدیک‌ است‌ که‌ حجتهای‌ قرآن‌ بدرخشد هرچند که‌ خوانده‌ هم‌ نشود چنان‌که‌ نزدیک‌ است‌ روغن‌ زلال‌ زیتون‌ بدرخشد، هرچند بر آن‌ آتشی‌ افروخته‌ نشود. نور مؤمن‌ از دو منبع‌ است‌، نور فطرت‌ و نور شریعت‌ پس‌ هرگاه‌ نور فطرت‌ و نور شریعت‌ در انسانی‌ جمع‌ شد، او در کمال‌ تعالی ‌انسانی‌ خویش‌ خواهد بود.

باید دانست‌ که‌ باری‌تعالی‌ آفریننده‌ نور حسی‌ در آسمان‌ها و زمین‌ است‌ اما او خود از انوار حسی‌ نیست‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «قلب‌ها بر چهار نوع‌ اند:

1-  قلبی‌ است‌ صاف‌ و بی‌غش‌ که‌ مانند چراغی‌ می‌درخشد.

2-  قلبی‌ است‌ که‌ در غلاف‌ قرار داشته‌ و به‌ غلاف‌ خود بسته‌ شده‌ است‌.

3-  قلبی‌ است‌ که‌ واژگون‌ شده‌ است‌.

4-  قلبی‌ است‌ که‌ منقلب‌ شده‌ است‌.

اما قلب‌ صاف‌ و بی‌غش‌، قلب‌ مؤمن‌ است‌ و چراغ‌ آن‌ نور آن‌ است‌. قلب‌ در غلاف‌، قلب‌ کافر است‌. قلب‌ واژگون‌ شده‌ قلب‌ منافق‌ است‌ که‌ حق‌ را شناخته‌ سپس‌ منکر آن‌ گشته‌. اما قلب‌ برگردانده‌ شده‌ قلبی‌ است‌ که‌ در آن‌ ایمان‌ و نفاق‌ هر دو وجود دارد، که‌ صفت‌ ایمان‌ در آن‌، مانند صفت‌ بذری‌ است‌ که‌ آن‌ را آب ‌پاکیزه‌ رشد و نمو می‌دهد و صفت‌ نفاق‌ در آن‌ مانند صفت‌ زخمی‌ است‌ که‌ خون‌ و زردآب‌ آن‌ را رشد می‌دهد...».

﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ یُسَبِّحُ لَهُۥ فِیهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦ [النور: 36].

ابن‌ کثیر می‌گوید: بعد از آن‌که‌ خدای‌ متعال‌ قلب‌ مؤمن‌ را به‌ چراغی‌ در شیشه‌ای‌ صاف‌ بسان‌ قندیل‌ تشبیه‌ کرد، اینک‌ محل‌ و جایگاه‌ این‌ قندیل‌ را که‌ مساجدند بیان‌ می‌کند: «در خانه‌هایی‌ که‌ خدا اجازه‌ داده‌ است‌ که‌ رفعت‌ یابند» یعنی: در مساجدی‌ که‌ خدا عزوجل فرمان‌ داده‌ تا مورد تعظیم‌ و حرمت‌ قرار گیرند و شأن‌ وجایگاه‌ آنها رفیع‌ و قدر و منزلت‌ آنها والا باشد و از پلیدی‌ها و نجاست‌ها پاک ‌گردانیده‌ شوند و نیز رخصت‌ داده‌ که‌ آن‌ خانه‌ها برافراشته‌ و بلندوبالا بنا شوند «و نامش‌ در آنها یاد شود» با اذان‌ و نماز و تسبیح‌ و سایر ذکرها پس‌ اینها بهترین‌ خانه‌های‌ روی‌ زمین‌اند «در آنها برای‌ او در صبح‌ و شام‌» یعنی: در اوایل‌ و اواخر روز «تسبیح‌ گفته‌ می‌شود» آصال: جمع‌ الجمع‌ است‌ زیرا جمع‌ أصل‌ است‌ و أصل‌ خود جمع‌ اصیل‌ می‌باشد که‌ به‌ آخر روز اطلاق‌ می‌شود. خدای‌ متعال‌ (غدو: بامداد) را به‌ صیغه‌ مفرد ذکر کرد زیرا در آن‌ یک‌ نماز بیشتر نیست‌ اما (آصال) را به‌ صیغه‌ جمع‌ یاد کرد زیرا از نیمه‌ روز تا شامگاه‌، یعنی‌ چهار نماز دیگر را در بر می‌گیرد.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ بن ‌مالک‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر که‌ خدای‌  عزوجل را دوست‌ دارد، باید مرا دوست‌ داشته‌ باشد و هرکه‌ مرا دوست‌ دارد، باید اصحابم‌ را دوست‌ داشته‌ باشد و هرکه‌ اصحابم‌ را دوست ‌دارد، باید قرآن‌ را دوست‌ داشته‌ باشد و هرکه‌ قرآن‌ را دوست‌ دارد، باید مساجد را دوست‌ داشته‌ باشد زیرا مساجد خانه‌های‌ خداوند عزوجل و بناهای‌ وی‌اند که‌ او به‌رفعت ‌دادن‌ آنها امر فرموده‌ و در آنها برکت‌ نهاده‌ است‌، مساجد مبارک‌ وخجسته‌اند و اهل‌ آنها نیز مبارک‌ و خجسته‌ اند، مساجد محفوظند و اهل‌ آنها نیز محفوظند، آنها در نماز خویش‌ هستند و خدای‌  عزوجل در برآوردن‌ حوایج‌ ونیازهایشان‌ است‌، آنان‌ در مساجد خویشند و خدای‌  عزوجل از پشت‌ سرشان ‌(حامی‌ و نگهبان‌شان‌)». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «مساجد خانه‌های‌ خداوند عزوجل در زمین‌ اند که‌ بر اهالی‌ آسمان‌ روشنی‌ می‌افگنند چنان‌که‌ ستارگان‌ بر اهل‌ زمین ‌روشنی‌ می‌افگنند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی‌ که‌ مسجدی‌ را برای‌ خداوند بنا کند، خدای‌  عزوجل برایش‌ خانه‌ای‌ را در بهشت‌ بنا می‌کند».

حکم‌ زینت‌دادن‌ و آراستن‌ مساجد: امام‌ ابوحنیفه  رحمه الله  می‌گوید: «باکی‌ نیست‌ که‌ مساجد نقش‌ونگار شده‌ و به‌ آب‌ طلا اندوده‌ شوند چنان‌که‌ عمر بن‌ عبدالعزیز رضی الله عنه  مسجدالنبی‌ صلی الله علیه و آله و سلم را نقش ‌و نگار کرد و کسی‌ هم‌ بر وی‌ ایرادی‌ نگرفت‌». اما جمعی‌ از علما این‌ کار را مکروه‌ دانسته‌ و به‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ استدلال‌ کرده‌اند: «قیامت‌ برپا نمی‌شود تا آن‌گاه‌ که‌ مردم‌ در مساجد با همدیگر تفاخر نکنند».

شایان‌ ذکر است‌ که‌ دعا در هنگام‌ ورود به‌ مساجد مسنون‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است: «هرگاه‌ یکی‌ از شما به‌ مسجد درآمد، باید بگوید: اللهم‌ افتح‌ لی‌ أبواب‌ رحمتک: بارخدایا! درهای‌ رحمتت‌ را بر رویم‌ بگشای‌. و چون ‌از مسجد خارج‌ شد، باید بگوید: اللهم‌ إنی‌ أسألک‌ من‌ فضلک: بارخدایا! من‌ از تو، از فضلت‌ می‌طلبم‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ مردی‌ را دیدید که‌ به‌ مسجد رفت ‌و آمد دارد وبدان‌ عادت‌ کرده‌ پس‌ به‌ مؤمن‌ بودن‌ وی‌ گواهی ‌دهید».

﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءِ ٱلزَّکَوٰةِ یَخَافُونَ یَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِیهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ٣٧ [النور: 37].

«مردانی‌» در بامداد و شامگاه‌ برای‌ خدای‌  عزوجل در مساجد نماز می‌گزارند «که‌ آنان‌ را هیچ‌ تجارت‌» و معامله‌ای‌ در سفر «و خریدوفروشی‌» در حضر «از ذکر خدا» به‌ اسمای‌ حسنای‌ وی‌ با دل‌ و زبان‌ «و» از «برپاداشتن‌ نماز» در اوقات‌ آنها بدون‌ تأخیر «و» از «پرداخت‌ زکات‌» فرض‌ «بازنمی‌دارد» و به‌ خود مشغول ‌نمی‌کند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: در مدینه‌ مردانی‌ بودند که‌ به‌ طلب‌ فضل‌ و نعمت‌ خدا عزوجل خریدوفروش‌ و معامله‌ می‌کردند و چون‌ صدای‌ اذان‌ را می‌شنیدند، آنچه‌ را در دست‌ داشتند، می‌افگندند و برای‌ ادای‌ نماز به‌سوی‌ مسجد می‌شتافتند. این ‌معنی‌ قوی‌تر از قولی‌ است‌ که‌ آیه‌کریمه‌ را بر دست‌ کشیدن‌ کامل‌ از معامله‌ وتجارت‌ برای‌ فارغ‌ شدن‌ به‌ ذکر خدا عزوجل حمل‌ می‌کند. «از روزی‌ می‌ترسند» مراد، روز قیامت‌ است‌ «که‌ دلها و دیده‌ها در آن‌ روز منقلب‌ می‌شوند» یعنی: در میان‌ امید نجات‌ و بیم‌ هلاک‌، نگران‌ و دگرگون‌ و زیر و رو می‌شوند. تقلب‌ و دگرگونی ‌دیده‌ها، بر اثر نگریستن‌ و پاییدن‌ این‌ امر است‌ که‌ از چه‌ ناحیه‌ای‌ مورد مؤاخذه ‌قرار می‌گیرند و به‌سوی‌ چه‌ مکانی‌ برده‌ می‌شوند.

﴿لِیَجۡزِیَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَیَزِیدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٣٨ [النور: 38].

آری‌! آن‌ مردان‌ با ایمان‌، مساجد را با ذکر و نیایش‌ و قرائت‌ قرآن‌ آبادان ‌می‌کنند: «تا خدا به‌ پاس‌ بهترین‌ آنچه‌ که‌ کرده‌اند، به‌ آنان‌ پاداش‌ دهد» همان‌گونه ‌که‌ وعده‌ دوچند ساختن‌ این‌ پاداش‌ را از ده‌برابر تا هفتصد برابر به‌ ایشان‌ داده‌ است‌ «و از فضل‌ خویش‌ افزون‌ بر این‌ هم‌ به‌ آنان‌ ببخشد» یعنی: برتر از آن‌ پاداشی‌ که‌ به‌ایشان‌ وعده‌ داده‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ مسعود رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ مراد از: ﴿وَیَزِیدُهُم مِّن فَضۡلِهِۦۖ [النساء: 173] دادن‌ اجازه‌ شفاعت‌ به‌ ایشان‌ است‌. «وخدا هرکه‌ را بخواهد بی‌حساب‌ روزی‌ می‌دهد» چندان‌که‌ آن‌ روزی‌ در حساب‌ و شمار خلق‌ نگنجد.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ کَسَرَابِۢ بِقِیعَةٖ یَحۡسَبُهُ ٱلظَّمۡ‍َٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ یَجِدۡهُ شَیۡ‍ٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩ [النور: 39].

«و کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌اند، اعمال‌شان‌ مانند سرابی‌ در دشتی‌ هموار است‌ که‌ تشنه‌، آن‌ را آبی‌ می‌پندارد» مراد از این‌ اعمال‌، اعمال‌ خیری‌ است‌ که‌ کفار آن‌ را انجام ‌داده‌اند؛ مانند صدقه‌، صله‌رحم‌، آباد ساختن‌ بیت‌الحرام‌ و آب ‌دادن‌ به‌ حجاج‌. سراب‌ چیزی‌ است‌ که‌ در بیابانهای‌ بی‌آب‌ به‌هنگام‌ سختی‌ گرما به‌صورت‌ آب ‌دیده‌ می‌شود به‌ طوری‌که‌ بیننده‌ آن‌ را آب‌ می‌پندارد. قیعه: جمع‌ قاع‌، مکانی‌ گود و پایین‌ است‌ که‌ آب‌ در آن‌ جمع‌ می‌شود. «تا چون‌ بدان‌ رسد، آن‌ را چیزی‌نیابد» و در آن‌ وقت‌ بداند که‌ دیدن‌ آب‌ از دور، گمانی‌ بیش‌ نبوده‌ است‌ پس‌ همچنین‌اند کفاری‌ که‌ بر اعمال‌ خویش‌ تکیه‌ می‌کنند، اعمالی‌ که‌ آن‌ را خیر پنداشته‌ و به‌ پاداش‌ آن‌ طمع‌ می‌بندند اما چون‌ به‌ بارگاه‌ خدای‌ سبحان‌ پیش‌ افگنده ‌شوند، از آن‌ اعمال‌ هیچ‌ اثری‌ نمی‌یابند زیرا کفرشان‌ آنها را هدر داده‌ و اثر آنها را محو و نابود ساخته‌ است‌ «و خدا را نزد خویش‌ یابد که‌ حسابش‌ را به‌تمام‌ و کمال‌ به‌ او بدهد» یعنی: آن‌ کافر جزای‌ خداوند عزوجل را نزد خویش‌ می‌بیند که‌ به‌ تمام‌ و کمال‌به‌ وی‌ داده‌ شده‌ است‌. آری‌! عمل‌ کافر مانند این‌ سراب‌ است‌ که‌ چون‌ مرگ‌ وی ‌دررسد، از عملش‌ سودی‌ نمی‌یابد، مگر چنان‌که‌ سراب‌ به‌ تشنه‌ سود می‌رساند! «و خدا سریع‌ الحساب‌ است‌» زیرا او به‌ شمارش‌ و پردازش‌ نیازی‌ ندارد.

﴿أَوۡ کَظُلُمَٰتٖ فِی بَحۡرٖ لُّجِّیّٖ یَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ یَدَهُۥ لَمۡ یَکَدۡ یَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ یَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ٤٠ [النور: 40].

سپس‌ خدای‌ متعال‌ برای‌ اعمال‌ کفار مثلی‌ دیگر زده‌ می‌فرماید: «یا» اعمال ‌کفار «مانند تاریکی‌هایی‌ است‌» تودرتو و متراکم‌ «در دریایی‌ ژرف‌» که‌ از بس ‌ژرف‌ است‌، عمق‌ آن‌ پیدا نیست‌ «که‌ موجی‌ آن‌ را فرو می‌پوشاند» یعنی: موجی‌ برآب‌ آن‌ دریا فراز آمده‌ که‌ آن‌ را به‌کلی‌ فرو می‌پوشاند «و بر فراز آن‌ موجی ‌است‌» یعنی: بر فراز آن‌ موج‌، موج‌ دیگری‌ است‌ «و بر فراز آن‌ نیز ابری ‌است‌» پس‌ بیم‌ دریا، امواج‌ تودرتو، تاریکی‌های‌ لایه‌به‌لایه‌ آن‌ و ابری‌ که‌ بر فرازآن‌ برآمده ‌است‌، جمعا بر آنان‌ فرود می‌آید زیرا ابر نیز ستارگانی‌ را که ‌کشتی‌نشینان‌ به‌وسیله‌ آنها راه‌ می‌یابند، فرو می‌پوشاند «تاریکی‌هایی‌ است‌ که‌ بعضی ‌از آنها بر روی‌ بعضی‌ دیگر قرار گرفته ‌است‌» تاریکی‌های‌ به‌هم‌انباشته‌ و انبوه‌ ومتراکم‌؛ که‌ یکی‌ تاریکی‌ موج‌ است‌ و بر فراز آن‌ تاریکی‌ دریا، باز بر فراز آن ‌تاریکی‌ موجی‌ دیگر و باز بر فراز آن‌ تاریکی‌ ابر پس‌ این‌ تاریکی‌ها تودرتو ولایه‌به‌لایه‌ است‌ چنان‌که‌ تاریکی‌های‌ قلب‌ و روان‌ کافر تودرتو است: تاریکی‌ جهل‌ و شک‌ و حیرت‌، بر فراز آن‌ تاریکی‌های‌ زنگار و مهر کوبیده‌ شده‌ بر قلب‌هایشان‌، برفراز آن‌ تاریکی‌ عقیده‌، تاریکی‌ قول‌ و تاریکی‌ عمل‌؛ «هرگاه‌» این‌ شخص‌گرفتار در این‌ تاریکی‌های‌ درون‌ دریا «دست‌ خویش‌ را بیرون‌ آورد، نزدیک‌ نیست‌که‌ آن‌ را ببیند» چه‌ رسد که‌ آن‌ را در واقعیت‌ امر ببیند. یعنی: به‌ علت‌ تراکم ‌تاریکی‌ها دیدن‌ آن‌ برایش‌ ناممکن‌ است‌ «و هرکس که‌ خداوند برایش‌ نوری‌ قرار نداده ‌باشد، نوری‌ ندارد» یعنی: هرکس که‌ خداوند عزوجل برایش‌ هدایتی‌ قرار نداده ‌باشد، هدایتی‌ ندارد. وجود این‌ ظلمات‌ در قلب‌ کافر، بر ضد انواری‌ است‌ که‌ در قلب‌ مؤمن‌ قرار دارد، انواری‌ که‌ بیان‌ آنها در «آیه‌ ـ 35»: ﴿مَثَلُ نُورِهِۦ کَمِشۡکَوٰةٖ [النور: 35] گذشت‌.

پس‌ از آن‌، خدای‌  عزوجل چهار نوع‌ از دلایل‌ را بر اثبات‌ وجود و یگانگی‌ و قدرت‌ خویش‌ بیان‌ می‌دارد. نخستین‌ دلیل‌، تسبیح‌ گفتن‌ مخلوقات‌ است:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّیۡرُ صَٰٓفَّٰتٖۖ کُلّٞ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِیحَهُۥۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَفۡعَلُونَ٤١ [النور: 41].

«آیا ندیده‌ای‌» یعنی: آیا به‌ علم‌ عینی‌ ندانسته‌ای‌. آغاز سخن‌ با این‌ تعبیر، به‌ این‌ حقیقت‌ اشاره‌ دارد که‌ تسبیح‌ گفتن‌ کائنات‌ برای‌ خدای‌  عزوجل ‌، امر روشنی‌ است‌ که‌ در حد علم‌ غیرقابل‌ شک‌، واضح‌ و نمایان‌ است‌ . آری‌! آیا ندانسته‌ای ‌«که‌ همه‌ کسانی‌ که‌ در آسمان‌ها و زمین‌ هستند، خداوند را تسبیح‌ می‌گویند» تسبیح: به‌پاکی‌ یادکردن‌ خداوند عزوجل از هر آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ سزاوار شأن‌ وی‌ نیست‌.آری‌! هرکه‌ و هر چه‌ که‌ در آسمان‌ و زمین‌ است‌، اعم‌ از عقلا و غیر آنان‌، مانند فرشتگان‌، انسانها، جنیان‌، حیوانات‌، نباتات‌ و جمادات‌، برای‌ خدای‌ سبحان ‌تسبیح‌ می‌گویند. تسبیح‌ گفتن‌ غیر عقلا در صداهایی‌ مشهود است‌ که‌ از آنان‌ شنیده‌ می‌شود و در آثاری‌ که‌ از صنعت‌ بدیع‌ حق‌ تعالی‌ در آنان‌ دیده‌ می‌شود «و پرندگان‌ نیز در حالی‌ که‌ در آسمان‌ بال‌ گشوده‌اند» در هوا برای‌ پروردگارشان‌ تسبیح ‌می‌گویند. حالت‌ گشودن‌ پر و بال‌، شگفت‌ انگیزترین‌ حالات‌ پرندگان‌ است‌ زیرا استقرار آنها در هوا بدون‌ حرکت‌ دادن‌ بال‌هایشان‌ و بدون‌ قرارگرفتن‌ بر روی‌ زمین ‌و تسبیح‌ گفتن‌شان‌ در عین‌ این‌ حالت‌، از بزرگترین‌ نشانه‌های‌ آفرینش‌ خدای‌ ذوالجلالی‌ است‌ که‌ همه‌چیز را به‌ اتقان‌ و استحکام‌ تمام‌ آفریده‌ است‌ «هریک‌ از آنان‌ نماز و تسبیح‌ خویش‌ را دانسته‌ است‌» یعنی: خداوند عزوجل این‌ نماز و نیایش‌ و تسبیح‌ را به‌ آنان‌ آموخته‌ و الهام‌ کرده ‌است‌، نه‌ این‌که‌ صدور این‌ اعمال‌ از آنان ‌به‌طور اتفاقی‌ و بی‌ داشتن‌ بصیرت‌ باشد «و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنند، داناست‌» و هیچ‌چیز از ساحت‌ علم‌ وی‌ پنهان‌ نمی‌ماند پس‌ همان‌گونه‌ که‌ تسبیح‌ گفتن‌ انسان‌ را می‌داند، تسبیح‌ گفتن‌ سایر چیزها را نیز می‌داند.

﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِیرُ٤٢ [النور: 42].

«و فرمانروایی‌ آسمانها و زمین‌» فقط «از آن‌ خداست‌» نه‌ غیر وی‌ «و بازگشت ‌به‌سوی‌ خداست‌» نه‌ به‌سوی‌ غیر وی‌ لذا در پیوستن‌ به‌ راه‌ حق‌ هیچ‌ درنگ‌ نکنید و به‌ اختیار خویش‌ به‌ اسلام‌ گردن‌ نهید. مصیر: بازگشت‌ بعد از مرگ‌ است‌.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُزۡجِی سَحَابٗا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیۡنَهُۥ ثُمَّ یَجۡعَلُهُۥ رُکَامٗا فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِۦ وَیُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن جِبَالٖ فِیهَا مِنۢ بَرَدٖ فَیُصِیبُ بِهِۦ مَن یَشَآءُ وَیَصۡرِفُهُۥ عَن مَّن یَشَآءُۖ یَکَادُ سَنَا بَرۡقِهِۦ یَذۡهَبُ بِٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٣ [النور: 43].

نوع‌ دوم‌ از ادله‌ اثبات‌ وجود و یگانگی‌ خداوند عزوجل ، فرودآوردن‌ باران‌ است: «آیا ندانسته‌ای‌ که‌ خداوند ابرهایی‌ را می‌راند» یعنی: ابرها را به‌ راندنی‌ نرم‌ و آرام ‌به‌سوی‌ آنجایی‌ که‌ بخواهد می‌راند؟ «آن‌گاه‌ میان‌ آنها پیوند می‌دهد» یعنی: اجزای ‌آن‌ ابرها را ـ بعد از پراکنده ‌بودن‌ و از هم‌ گسسته‌بودن‌ آنها ـ به‌هم‌ پیوند می‌دهد وفراهمشان‌ می‌آورد تا نیرومند و متراکم‌ و انبوه‌ گردند «سپس‌ آنها را در هم ‌می‌فشرد» یعنی: ابرها را متراکم‌ گردانیده‌ بعضی‌ را در بعضی‌ مرکب‌ و درهم‌ فشرده ‌می‌گرداند «آن‌گاه‌ قطره‌های‌ باران‌ را می‌بینی‌ که‌ از خلال‌ آن‌ بیرون‌ می‌آید» یعنی: باران‌ را می‌بینی‌ که‌ از لابلای‌ ابرها بیرون‌ می‌آید «و» خدا عزوجل است‌ که‌ «از آسمان‌ از کوههایی‌ که‌ در آنهاست‌» یعنی: از قطعات‌ بسیار بزرگ‌ ابری‌ که‌ در آسمان‌ شبیه‌ کوهها است‌ «تگرگی‌ فرود می‌آورد» یعنی: از کوه‌های‌ یخ‌ زده‌ ابرهای‌ انباشته‌ درآسمان‌، تگرگی‌ را فرود می‌آورد. تعبیر «کوهها» برای‌ ابرهای‌ آسمان‌، تعبیری ‌معجزه‌آسا است‌ زیرا شخصی‌ که‌ سوار هواپیماست‌ و از خلال‌ ابرها می‌گذرد، ازپشت‌ ابرها آنها را به‌ شکل‌ سلسله‌ عظیمی‌ از کوهها می‌بیند، در حالی‌که‌ این‌ پدیده‌ برای‌ بشر عصر بعثت‌، به‌ این‌ شکل‌ قابل‌ مشاهده‌ نبوده‌ است‌. بعضی‌ از مفسران ‌برآنند که: کوههای‌ سرما و یخ‌ فعلا در آسمان‌ موجودند و از آنهاست‌ که‌ خداوند عزوجل تگرگ‌ را فرود می‌آورد، که‌ این‌ معنی‌ را بعضی‌ از نظریات‌ جدید علمی‌ نیز تأیید کرده‌اند. اخفش‌ گفته‌است: «من‌» در هر دو جای‌ این‌ آیه‌ زاید است‌ و برای‌ بعضیت‌ نیست‌ پس‌ معنی‌ این‌ است‌ که: از آسمان‌ تگرگ‌ را از ابرهایی‌ که‌ همانند کوههاست‌ فرود می‌آورد «سپس‌ آن‌ را» یعنی: تگرگ‌ یا باران‌ یا هر دو را «به‌ هرکس که‌ خواهد» از بندگان‌ خویش‌ «می‌رساند» یعنی: فرود می‌آورد و اورا با آن‌ گزند می‌رساند «و آن‌ را از هرکه‌ بخواهد» از بندگان‌ خویش‌ «بازمی‌دارد، نزدیک‌ است‌ درخشش‌ برقش‌» یعنی: برقی‌ که‌ در ابرهاست‌، «دیدگان‌ را از بین ‌ببرد» و کور سازد، از بس‌ که‌ نور آن‌ قوی‌ و پرنفوذ است‌.

﴿یُقَلِّبُ ٱللَّهُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٤ [النور: 44].

نوع‌ سوم‌ از ادله‌ وجود، یگانگی‌ و قدرت‌ خدای‌ بزرگ‌ جابه‌جا کردن‌ شب‌ و روز است: «خداست‌ که‌ شب‌ و روز را می‌گرداند» گردانیدن‌ شب‌ و روز، ایجاد توالی‌ و تعاقب‌ و بلندی‌ و کوتاهی‌ در میان‌ آنهاست‌. به‌ قولی: گردانیدن‌ آنها با جابه‌جا کردن‌ گرما و سرما در آنهاست‌. «بی‌گمان‌ در این‌» راندن‌ ابرها، فرودآوردن‌ باران‌ و دگرگون‌ ساختن‌ شب‌ و روز «عبرتی‌ است‌» یعنی: دلالت‌ روشنی‌است‌ که‌ به‌وسیله‌ آن‌ پند و اعتبار حاصل‌ می‌شود «برای‌ صاحبان‌ بینش‌» که‌ با به‌کار انداختن‌ بینش‌ و نگرش‌ خود، آیات‌ و نشانه‌های‌ وجود و قدرت‌ و عظمت‌ حق‌ تعالی‌ را درک‌ می‌کنند.

﴿وَٱللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَآبَّةٖ مِّن مَّآءٖۖ فَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ بَطۡنِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ رِجۡلَیۡنِ وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖۚ یَخۡلُقُ ٱللَّهُ مَا یَشَآءُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٤٥ [النور: 45].

نوع‌ چهارم‌ از ادله‌ اثبات‌ وجود و یگانگی‌ خداوند: «و خداست‌ که‌ هر دابه‌ای‌ را از آب‌ آفریده‌ است‌» دابه: هرآنچه‌ که‌ بر زمین‌ از جانداران‌ می‌خزد و می‌جنبد. پس ‌اساس‌ خلقت‌ اولیه‌ هر جانداری‌ از آب‌ است‌. یا این‌که‌ مراد، آب‌ نطفه‌ یعنی‌ آب ‌منی‌ است‌. «پس‌ برخی‌ از آنها بر روی‌ شکم‌ راه‌ می‌روند» مانند مارها، ماهی‌ها، حشرات‌ و مانند اینها «و برخی‌ از آنها بر روی‌ دو پا راه‌ می‌روند» مانند انسان‌ وپرندگان‌ «و برخی‌ از آنها بر روی‌ چهار پا راه‌ می‌روند» چون‌ سایر حیوانات‌ «خدا هرچه‌ بخواهد، می‌آفریند» اعم‌ از آنچه‌ که‌ در اینجا از آنها یاد کرد و نیز آنچه‌ که‌ دراینجا از آنها یادی‌ نکرد، چون‌ جنبندگانی‌ که‌ بر بیشتر از چهار پا حرکت‌ می‌کنند، مانند خرچنگ‌، عنکبوت‌ و بسیاری‌ از حشرات‌ و کرمهای‌ دیگر و نیز چون‌ جمادات‌؛ اعم‌ از مرکب‌ و بسیط آنها، نمو کننده‌ و نمو نکننده‌ آنها «بی‌گمان ‌خداوند بر هرکاری‌ تواناست‌» و هیچ‌ چیز بر او دشوار نیست‌.

﴿لَّقَدۡ أَنزَلۡنَآ ءَایَٰتٖ مُّبَیِّنَٰتٖۚ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٤٦ [النور: 46].

«به‌راستی‌ ما آیاتی‌ روشنگر نازل‌ کرده‌ایم‌» در قرآن‌ کریم‌ و در آن‌ از بیان‌ هیچ‌ چیز، کوتاهی‌ نورزیده‌ایم‌ «و خدا هرکه‌ را بخواهد» به‌ لطف‌ خویش‌ «به‌سوی‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ می‌کند» راه‌ راستی‌ که‌ در آن‌ هیچ‌ کژی‌ای‌ نیست‌؛ با توفیق ‌بخشیدن‌ وی‌ به‌ نگرش‌ صحیح‌ و ارشاد وی‌ به‌ تأمل‌ و تدبر راستین‌. و به‌وسیله‌ پیمودن‌ این‌ راه‌ راست‌ است‌ که‌ او به‌ نعمتهای‌ بهشت‌ نایل‌ می‌شود.

﴿وَیَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٧ [النور: 47].

مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گویند: این‌ آیات‌ درباره‌ «بشر» منافق‌ و خصم ‌یهودی‌ وی‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ که‌ در قضیه‌ زمینی‌ باهم‌ مرافعه‌ کردند، یهودی‌ بشر را به‌سوی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌کشانید تا میان‌ آنها داوری‌ کنند و منافق‌ او را به‌سوی ‌کعب ‌بن‌ اشرف‌ یهودی‌ می‌کشانید در حالی‌که‌ می‌گفت: محمد بر ما در داوری ‌خویش‌ ستم‌ می‌کند!!

«و می‌گویند» منافقان‌ به‌ زبان‌های‌ خویش‌ «به‌ خدا و رسول‌ او ایمان‌ آوردیم‌ و اطاعت‌ کردیم‌» بدین‌سان‌، ایمان‌ را اظهار و کفر را پنهان‌ داشته‌ و با دهانهایشان‌ چیزی‌ را می‌گویند که‌ در دل‌هایشان‌ نیست‌ پس‌ فقط با زبان‌ به‌ فرمان ‌بردن‌ ازخدا عزوجل و رسول‌ وی‌ متعهد هستند، نه‌ از روی‌ اعتقاد و باوری‌ درست‌ و راستین ‌«آن‌گاه‌ گروهی‌ از آنان‌ روی‌ می‌گردانند» و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در فرمانهای‌ وی‌ در مورد جهاد و غیره‌ اطاعت‌ نمی‌کنند «بعد از این‌» یعنی: بعد از اعلام‌ و ادعای ‌ایمان‌ و اطاعت‌. «و اینان‌ مؤمن‌ نیستند» اشاره‌ به‌ (أولئک: اینان) به‌ کسانی‌ از منافقان‌ بر می‌گردد که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی‌ می‌گردانند. به‌ قولی‌ دیگر: این ‌اشاره‌، به‌ همه‌ منافقان‌ بر می‌گردد زیرا همه‌ منافقان‌ به‌ این‌ روی‌گردانی‌ راضی‌ اند.

﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ إِذَا فَرِیقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ٤٨ [النور: 48].

«و چون‌ به‌سوی‌ خدا و رسولش‌ خوانده‌ شوند تا میان‌ آنان‌ داوری‌ کند» یعنی: تا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم میانشان‌ داوری‌ کند «بناگاه‌ گروهی‌ از آنان‌ روی‌ برمی‌تابند» از بردن ‌داوری‌ به‌سوی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ چنانچه‌ حق‌ با آنان‌ نباشد و این‌ از نفاقشان‌ است‌.

آیه‌ مبارکه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ حکم‌ و داوری‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، حکم‌خداوند عزوجل است‌ و بر بنیاد حق‌ و عدالت‌ استوار می‌باشد.

﴿وَإِن یَکُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ یَأۡتُوٓاْ إِلَیۡهِ مُذۡعِنِینَ٤٩ [النور: 49].

«و اگر حق‌ به‌ جانب‌ آنان‌ باشد، گردن‌ نهاده‌ به‌ نزد او می‌آیند» یعنی: درحالی‌ نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌آیند که‌ اظهار خضوع‌ و فروتنی‌ و طاعت‌ می‌کنند زیرا آنان‌ می‌دانند که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به‌زودی‌ به‌نفعشان‌ حکم‌ می‌کند پس‌ انگیزه‌شان‌ از این‌ آمدن‌، رضا به‌حکم‌ و داوری‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست‌ بلکه‌ طلب‌ کردن‌ حق‌ خویش‌ است‌.

﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٥٠ [النور: 50].«آیا در دل‌هایشان‌ بیماری‌ است‌» یعنی: آیا روی‌گردانیشان‌ از مرافعه‌ و دادخواهی‌ نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به‌ انگیزه‌ نفاقی‌ است‌ که‌ در دل‌هایشان‌ ریشه‌ دوانده ‌است ‌«یا به‌ شک‌ افتاده‌اند» در امر نبوت‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عدالت‌ وی‌ در داوری‌ و حکمیت ‌«یا از آن‌ می‌ترسند که‌ خدا و رسولش‌ بر آنان‌ ستم‌ کنند» حیف: گرایش‌ در حکم‌ و داوری‌ به‌سوی‌ بی‌عدالتی‌ است‌ «نه‌، بلکه‌ اینان‌ خود ستمکارند» یعنی: علت‌ این ‌روی‌گردانیشان‌ هیچ‌چیز از آنچه‌ ذکر شد نیست‌ بلکه‌ علت‌ آن‌، ستمگری‌ و عنادورزی‌ خودشان‌ است‌.

بنابراین‌ آیه‌، بر هر مسلمانی‌ واجب‌ است‌ که‌ چون‌ به‌سوی‌ حکمیت‌ قاضی‌ای‌ فراخوانده‌ شد که‌ به‌ حکم‌ خدا عزوجل داناست‌ و در داوری‌ خویش‌ عادل‌ است‌، باید اجابت‌ کند زیرا علما وارثان‌ پیامبرند و حکم‌ و داوری‌ قضات‌ مسلمانی‌ که‌ به ‌احکام‌ الهی‌ دانا، به‌ کتاب‌ و سنت‌ آشنا و در قضاوت‌ خویش‌ عادلند، همانا حکم‌ خدا عزوجل و حکم‌ رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم است‌.

﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥١ [النور: 51].

«سخن‌ مؤمنان‌ چون‌ به‌سوی‌» حکم‌ «خدا» یعنی: کتاب‌ و وحی‌ وی‌ «و رسولش‌» یعنی: شخص‌ وی‌ در حیاتش‌ و سنت‌ وی‌ بعد از وفاتش‌ «فراخوانده‌ شوند تا میانشان‌ حکم‌ کند، فقط این‌ است‌ که‌ می‌گویند: شنیدیم‌ و فرمان‌ بردیم‌» یعنی: سزاوار مؤمنان‌ است‌ که‌ این‌چنین‌ باشند، به‌گونه‌ای‌ که‌ چون‌ از ایشان‌ چنین ‌فراخوانی‌ای‌ به‌ عمل‌ آمد، آن‌ را از جان‌ و دل‌، با فرمان ‌بردن‌ و اطاعت‌ مطلق‌ وبی‌چون‌ و چرا لبیک‌ گویند. آری‌! مؤمنان‌ می‌گویند: سخن‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شنیدیم‌ و از دستور وی‌ اطاعت‌ کردیم‌، هرچند این‌ دستور به‌ چیزی‌ مربوط باشد که‌ آن‌ را ناخوش‌ می‌داریم‌ و به‌ زیان‌ ما هم‌ تمام‌ شود «و این‌ گروه‌» یعنی: مؤمنانی‌ که‌ این‌سخن‌ را می‌گویند «اینانند که‌ رستگارند» به‌ خیر و سعادت‌ دنیا و آخرت‌.

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَخۡشَ ٱللَّهَ وَیَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢ [النور: 52].

«و هرکس از خداوند و رسول‌ او اطاعت‌ کند و از خداوند بترسد» در گناهان‌ گذشته‌اش‌ «و از او پروا دارد» در آینده‌ «پس‌ اینانند که‌ خود کامیابند» به‌ نعمتهای ‌دنیوی‌ و اخروی‌، نه‌ غیرآنان‌.

﴿۞وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ لَئِنۡ أَمَرۡتَهُمۡ لَیَخۡرُجُنَّۖ قُل لَّا تُقۡسِمُواْۖ طَاعَةٞ مَّعۡرُوفَةٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٥٣ [النور: 53].

«و با سخت‌ترین‌ سوگندهایشان‌ به‌ خداوند سوگند یاد کردند که‌ اگر به‌ آنان‌ فرمان ‌دهی‌» که‌ به‌ جهاد بیرون‌ آیند ؛ «بی‌شک‌ بیرون‌ خواهند آمد» معنای‌ (سخت‌ترین ‌سوگندهایشان) این‌ است: تا آنجا که‌ بر سوگند خوردن‌ توان‌ دارند، سوگند می‌خورند ولی‌ این‌ سخن‌ و سوگندهایشان‌ تماما کذب‌ آشکار است‌، هم‌ از این‌ روی‌ خداوند عزوجل این‌ ادعای‌شان‌ را رد کرده‌ می‌فرماید: «بگو: سوگند نخورید» بر طاعت‌ رسول‌ و بیرون‌ رفتن‌ به‌سوی‌ جهاد «اطاعتی‌ پسندیده‌ مطلوب ‌است‌» و سزاوارتر برای‌ شما، از سوگند خوردنهای‌ دروغ‌ و بی‌اساس‌. یا آنچه‌ که ‌از شما خواسته‌ می‌شود، فرمانبرداری‌ است‌، نه‌ سوگندهای‌ دروغینی‌ که‌ به‌ زبان‌ می‌گویید اما دلهایتان‌ برخلاف‌ آن‌ است‌ «بی‌گمان‌ خدا به‌ آنچه‌ می‌کنید» از اعمال ‌«آگاه‌ است‌» هرچند در ظاهر خلاف‌ آن‌ را ابراز دارید پس‌ اگر در سخن‌ خویش ‌راستگو هستید، چرا سوگند می‌خورید؟ این‌ جمله‌، هشداری‌ است‌ به‌ آنان‌ که ‌رسوا ساخته‌ می‌شوند.

﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَیۡهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیۡکُم مَّا حُمِّلۡتُمۡۖ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٥٤ [النور: 54].

«بگو: از خدا فرمان‌ برید و از رسول‌ او فرمان‌ برید» به‌ فرمان ‌بردنی‌ ظاهری‌ و باطنی‌، همراه‌ با خلوص‌ اعتقاد و درستی‌ نیت‌ «پس‌ اگر پشت‌ نمودید» بدانید که‌ به ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم زیانی‌ نرسانده‌اید بلکه‌ فقط به‌ خود زیان‌ زده‌اید «زیرا بر عهده‌ او تنها همان‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ مکلف‌ شده‌» از تبلیغ‌ و رساندن‌ پیام‌ و او به‌ این‌ تکلیف ‌خویش‌ عمل‌ کرده‌ است‌ «و بر عهده‌ شماست‌ آنچه‌ مکلف‌ هستید» بدان‌ از اطاعت‌ وفرمان ‌بردن‌ «و اگر از او فرمان‌ برید» در آنچه‌ که‌ شما را بدان‌ امر و از آن‌ نهی ‌می‌کند «راه‌ خواهید یافت‌» به‌سوی‌ حق‌ و خیر و به‌ دریافت‌ پاداش‌ نایل‌ خواهید شد «و برعهده‌ رسول‌ ما جز ابلاغ‌ آشکار نیست‌» لذا پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم به‌ این‌ قادر نیست ‌که‌ دلهایتان‌ را به‌ ایمان‌ وادارد بنابراین‌، شما خود باید با تصمیم‌ و عملتان‌ به‌سوی ‌ایمان‌ بشتابید.

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَیَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ کَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمۡ دِینَهُمُ ٱلَّذِی ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ یَعۡبُدُونَنِی لَا یُشۡرِکُونَ بِی شَیۡ‍ٔٗاۚ وَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥ [النور: 55].

ابی‌بن‌کعب‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ کرده‌است: چون ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب‌شان‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کردند و انصار به‌ آنان‌ جای‌ دادند، مشرکان‌ عرب‌ متحد شده‌ و از یک‌ موضع‌ واحد علیه‌ مسلمانان‌ دست‌اندرکار توطئه‌ شدند و کار بدانجا رسید که‌ مؤمنان‌ جز با سلاح‌ نمی‌خوابیدند و جز با سلاح ‌شب‌ را به‌ صبح‌ نمی‌آوردند. در این‌ اوضاع‌ و احوال‌ بود که‌ مسلمانان‌ با خود گفتند: آیا روزی‌ هم‌ خواهد رسید که‌ ما با آرامش‌ زندگی‌ کنیم‌ و جز از خدای‌  عزوجل از کسی ‌دیگر بیم‌ و هراسی‌ نداشته ‌باشیم‌؟ همان‌ بود که‌ این‌ آیه ‌مبارکه‌ نازل‌ شد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون‌ نگرانی‌ اصحاب‌شان‌ را می‌دیدند، می‌فرمودند: «به‌ خدا سوگند که‌ حق‌ تعالی‌این‌ کار (دین‌ ودعوت‌) را به‌ مقصد می‌رساند تا بدانجا که‌ شخص‌، سواره‌ از صنعا تا حضرموت ‌به‌تنهایی‌ راه‌ می‌پیماید در حالی‌که‌ جز از خدا عزوجل و از گرگ‌ بر گوسفندانش‌ از هیچ‌ چیز دیگری‌ نمی‌ترسد ولی‌ شما شتاب‌ می‌کنید». پس‌ آیه‌ مبارکه‌ معجزه‌ نبوت ‌است‌ زیرا از وقوع‌ امری‌ در زمان‌ آینده‌ خبر می‌دهد که‌ محقق‌ شد. «خدا به‌ کسانی‌از شما که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند وعده‌ داده‌است‌» خطاب‌ متوجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امت‌شان‌ است‌ «که‌ حتما آنان‌ را در زمین‌ خلیفه‌ می‌گرداند» یعنی: آنان‌ را در زمین‌ جانشین‌ قرار می‌دهد تا در آن‌ بسان‌ تصرف‌ شاهان‌ در ممالک‌ خویش‌، تصرف‌ کنند «همان‌گونه‌ که‌ جانشین‌ ساخت‌ کسانی‌ را که‌ پیش‌ از آنان‌ بودند» از بنی‌اسرائیل‌ و دیگران‌ «و آن‌ دینی‌ را که‌ برای‌شان‌ پسندیده‌ است‌، به‌سودشان‌ مستقر دارد» یعنی: دین‌ حق‌ را ثابت‌ و استوار داشته‌ و عرصه‌ را برای‌شان‌ در سرزمین‌ها و کشورها فراخ‌ می‌گرداند، قلمروها را در زیر پرچم‌ فتح‌ و نصرت‌ آنها درمی‌آورد و دینشان‌ ـ اسلام‌ ـ را بر تمام‌ ادیان‌ غالب‌ و پیروز می‌گرداند تا بدین‌سان‌، فرمانروایی‌ از آن‌ ایشان‌ و آیندگانشان‌ باشد، مادامی‌ که‌ بر این‌ آیین‌ حق‌ پایبند وپایدار باشند «و برآنان‌ پس‌ از بیمشان‌ ایمنی‌ را جایگزین‌ کند» یعنی: آنان‌ را در موقعیتی‌ قرار می‌دهد که‌ به‌جای‌ بیم‌ و هراس‌ از دشمنان‌، در ایمنی‌ و آسایش‌ کامل ‌به‌سر برند، به‌گونه‌ای‌ که‌ جز خدای‌ سبحان‌، از هیچ‌ چیز دیگری‌ نترسند و به‌غیر وی‌ امیدی‌ نبندند. آری‌! مسلمانان‌ قبل‌ از هجرت‌ و اندکی‌ بعد از آن‌، از مشرکان‌ در خوف‌ و هراسی‌ سخت‌ به‌سر می‌بردند، به‌ طوری‌ که‌ جز با سلاح‌ بیرون ‌نیامده‌ و جز با سلاح‌ نمی‌خوابیدند و صبح‌ و شام‌ در انتظار فرود آمدن‌ زیان‌ وآسیبی‌ از سوی‌ کفار بر خود بودند چنان‌که‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ گذشت‌، سپس‌ وعده‌ خدا محقق‌ گشت‌ و ایشان‌ در امن‌ و آسایش‌ کامل‌ قرار گرفتند وخدای‌  عزوجل شیاطین‌ مشرک‌ را در برابرشان‌ خوار و ذلیل‌ گردانیده‌ سرزمینها را برای‌شان‌ گشود، راه‌ را به‌رویشان‌ در زمین‌ خویش‌ هموار گردانید و جای‌ پایشان‌ را محکم‌ و استوار کرد ـ که‌ سپاس‌ و ستایش‌ اوراست‌.

«مرا پرستش‌ می‌کنند و چیزی‌ را با من‌ شریک‌ نمی‌سازند» یعنی: پرستش‌ من‌ برآنان‌ لازم‌ است‌ تا به‌ وعده‌ یادشده‌ برای‌شان‌ وفا کنم‌. یا این‌ موقعیت‌ ممتاز درحالی‌ برای‌شان‌ مسلم‌ خواهد بود که‌ فقط مرا پرستش‌ کنند. خدای‌  عزوجل به‌ این ‌وعده‌، وفا کرد و مسلمانان‌ را بر جزیره‌العرب‌ مسلط گردانید و بعد از آن‌ ایشان ‌سرزمین‌های‌ مشرق‌ و مغرب‌ را فتح‌ کردند و امپراتوری‌ کسراهای‌ فارس‌ و قیصرهای‌ روم‌ را درهم‌ کوبیده‌ بر دنیای‌ آن‌ روز مسلط شدند و در سایه‌ خلافتهای ‌پی‌درپی‌، دولت‌ اسلام‌ همچنان‌ نیرومند باقی‌ ماند؛ نخست‌ با خلافت‌ خلفای‌ راشدین‌، سپس‌ با خلافت‌ اموی‌ در شام‌ و اندلس‌ آن‌گاه‌ با خلافت‌ عباسی‌ و پس‌ از آن‌ با خلافت‌ عثمانی‌ تا آن‌که‌ مسلمانان‌ کفران‌ نعمت‌ کرده‌ و از حقیقت‌ دین‌ خویش‌ فاصله‌ گرفتند، سرانجام‌ در پایان‌ ربع‌ اول‌ از قرن‌ بیستم‌ (1924.م) آتاتورک‌ بر مرکز حکومت‌ اسلامی‌ مسلط گشت‌ و بنیاد خلافت‌ اسلامی‌ را ویران‌ کرد چنان‌که‌ باری‌ تعالی‌ می‌فرماید: «و کسانی‌ که‌ پس‌ از آن‌ ناسپاسی‌ کنند» یعنی: کسانی‌ که‌ بعد از این‌ وعده‌ راستین‌، این‌ نعمت‌ها را کفران‌ و ناسپاسی‌ کنند «پس‌ آن‌ گروه‌» ناسپاس‌ «همانا فاسقانند» یعنی: در فسق‌ خویش‌، که‌ خروج‌ از طاعت‌ حق ‌و طغیان‌ و گردنکشی‌ در ناسپاسی‌ است‌، کامل‌اند.

﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٥٦ [النور: 56].

«و نماز را برپا دارید و زکات‌ را بپردازید و از رسول‌ خدا فرمان‌ برید، باشد که‌ مورد رحمت‌ قرار گیرید» یعنی: آنچه‌ را که‌ ذکر شد انجام‌ دهید تا خدای‌ سبحان‌ بر شما رحم‌ کند و در همه‌ حال‌ بر این‌ اصول‌ پایبند باشید.

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ٥٧ [النور: 57].

«و کافران‌ را عاجزکننده‌ در زمین‌ مپندار» یعنی: مپندار که‌ آنان‌ می‌توانند از نزد حق‌ تعالی‌ بگریزند آن‌گاه‌ که‌ بخواهد عذاب‌ را برآنان‌ فرود آورد «و جایگاهشان‌ آتش‌ است‌ و چه‌ بد بازگشت‌گاهی‌ است‌» یعنی: دوزخ‌ چه‌ بد سرانجام‌ و چه‌ بدمنزلگاهی‌ است‌؟!

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِیَسۡتَ‍ٔۡذِنکُمُ ٱلَّذِینَ مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ وَٱلَّذِینَ لَمۡ یَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنکُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکُم مِّنَ ٱلظَّهِیرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّکُمۡۚ لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ وَلَا عَلَیۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّۚ طَوَّٰفُونَ عَلَیۡکُم بَعۡضُکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٥٨ [النور: 58].

بعد از طرح‌ ادله‌ الوهیت‌ که‌ خود دلایل‌ وجوب‌ اطاعت‌ نیز هست‌، خداوند عزوجل با این‌ آیات‌ به‌ بیان‌ و تفصیل‌ احکام‌ و آداب‌ گذشته‌ در این‌ سوره‌ برگشته‌ و آنها را چنین‌ دنبال‌ می‌کند: «ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید، قطعا باید غلام‌ و کنیزهایتان‌ از شما اجازه‌ بگیرند» در وقتی‌ که‌ به‌ خانه‌ نزد شما وارد می‌شوند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان ‌سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ می‌گوید: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم غلامی‌ از انصار به‌نام‌ مدلج‌بن‌ عمرو را چاشتگاه‌ نزد عمربن‌الخطاب‌ رضی الله عنه  فرستادند. آن‌ غلام‌ بر عمر رضی الله عنه  درآمد و او را به‌حالی‌ دید که‌ عمر رضی الله عنه  ورود وی‌ را بر خود در آن‌ حالت‌ نمی‌پسندید، بعدا عمر سبه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: یا رسول‌الله! ای‌ کاش‌ خدای‌ متعال‌ ما را در موضوع‌ استئذان‌ امرونهی‌ می‌کرد. همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد. «و» نیز باید از شما اجازه‌ بگیرند «کسانی‌ از شما که‌ به‌ بلوغ‌ نرسیده‌اند» آنان‌ اطفال‌ آزاد پسر و دخترند «سه‌ نوبت‌» یعنی: هر دو گروه‌ باید در طول‌ مدت‌ شبانه‌روز، در سه‌ وقت‌ از شما اجازه‌ بگیرند. به‌ قولی: مراد سه‌ بار اجازه ‌گرفتن‌ در هر نوبتی‌ است‌. یعنی: اجازه‌گرفتن‌ را از سه‌بار ببیشتر تکرار نکنند، این‌ سه‌ وقت‌ عبارت‌ است‌ از: «پیش‌از نماز بامداد» زیرا این‌ وقت‌، وقت‌ برخاستن‌ از خوابگاه‌ و درآوردن‌ جامه‌های‌ خواب‌ و پوشیدن‌ جامه‌های‌ بیداری‌ است‌ و چه‌بسا که‌ شخص‌ برهنه‌ خوابیده‌ باشد، یا بر حالتی‌ قرار داشته‌ باشد که‌ دوست‌ ندارد دیگران‌ او را بر آن‌ حال‌ ببینند «وهنگامی‌ از نیمروز که‌ لباس‌هایتان‌ را بیرون‌ می‌آورید» زیرا مسلمانان‌ در نیمروز برای‌خواب‌ قیلوله‌ (چاشتگاه) لباس‌های‌ خود را در می‌آورند «و پس‌ از نماز عشاء» که‌این‌ وقت‌ نیز، وقت‌ برهنه‌شدن‌ از لباس‌ و خلوت‌کردن‌ با همسران‌ است‌ «این‌ سه ‌نوبت‌ برایتان‌ عورت‌ است‌» عورات: یعنی‌ ساعات‌ برهنگی‌ شماست‌ که‌ ستر وپوشش‌ در آن‌ ناقص‌ و مختل‌ می‌شود پس‌ باید در این‌ سه‌ وقت‌، اطفال‌ و بردگان ‌خویش‌ را به‌ کسب‌ اجازه‌ دستور دهید و برای‌شان‌ جایز نیست‌ که‌ بی‌اجازه‌ بر شما درآیند. به‌ قولی: حکم‌ این‌ آیه‌ منسوخ‌ است‌ و این‌ حکم‌ در زمانی‌ بوده‌ که‌ خانه‌ها در نداشته‌اند ولی‌ حالا که‌ اغلب‌ مردم‌ منازل‌ و خانه‌هایشان‌ را به‌ دروازه‌ مجهز ساخته‌اند، نیاز به‌ کسب‌ اجازه‌ از میان‌ رفته‌ است‌. به‌ قولی‌ دیگر: حکم‌ این‌ آیه‌ منسوخ‌ نیست‌ بلکه‌ در حق‌ مردان‌ و زنان‌ ـ هر دو ـ ثابت‌ و پابرجاست‌. امام ‌ابوحنیفه‌ گفته‌ است: هیچ ‌یک‌ از علما بر منسوخ‌ بودن‌ حکم‌ استئذان‌ اصرار نورزیده ‌است‌. اما در «غیر از این‌» اوقات‌ سه‌گانه‌ «نه‌ بر شما و نه‌ بر آنان‌ هیچ‌ گناهی‌ نیست‌» در داخل‌ شدن‌ غلامان‌ و کنیزانتان بدون‌ اجازه‌ «چراکه‌ آنان‌ بر شما طواف ‌کننده‌اند» یعنی: آنان‌ خدمتکاران‌ شما هستند لذا پیرامون‌ شما در گردشند پس ‌باکی‌ نیست‌ که‌ در غیر این‌ اوقات‌ سه‌گانه‌ بدون‌ اجازه‌ بر شما درآیند «و بر همدیگر وارد می‌شوید» آن‌ غلامان‌ و کنیزان‌ نزد شما می‌آیند و شما نزد آنان‌، آنان‌ برای ‌خدمت‌ کردن‌ و شما برای‌ به‌ خدمت‌ گرفتن‌شان‌ پس‌ اگر دستور کسب‌ اجازه‌ به‌ همه‌ وقت‌ تسری‌ یابد، شما در حرج‌ و سختی‌ می‌افتید «خداوند آیات‌ خود را این‌ گونه ‌برای‌ شما روشن‌ می‌کند» آیاتی‌ که‌ دال‌ بر احکام‌ شریعت‌ وی‌ است‌ «و خدا دانای ‌حکیم‌ است‌» بسیار داناست‌ به‌ منافع‌ بندگانش‌، نهایت‌ با حکمت‌ و فرزانه‌ است‌ در بیان‌ مرادش‌.

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنکُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡیَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ کَمَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٥٩ [النور: 59].

«و چون‌ کودکانتان‌ به‌ سن‌ حلم‌ رسیدند» یعنی: به‌ حد احتلام‌ و بلوغ‌ رسیدند. خدای‌ سبحان‌ در اینجا حکم‌ اطفالی‌ را بیان‌ می‌دارد که‌ به‌ حد احتلام‌ می‌رسند. در رأی‌ اکثر علما، رسیدن‌ به‌ حد حلم‌، یا با احتلام‌ شدن‌ است‌، یا با رسیدن‌ به‌ سن‌ پانزده‌سالگی‌. اما ابوحنیفه‌ می‌گوید: پسر تا آن‌گاه‌ که‌ به‌ سن‌ هجده ‌سالگی‌ نرسد وآن‌ را تکمیل‌ ننماید و دختر تا به‌ سن‌ هفده‌ سالگی‌ نرسد، به‌ بلوغ‌ آنان‌ حکم ‌نمی‌شود. حد بلوغ‌ در مورد دختران‌ یک‌ سال‌ کم‌ می‌شود زیرا رشد و بالندگی ‌آنها بیشتر است‌. آری‌! چون‌ کودکانتان‌ به‌ این‌ حد از رشد رسیدند «باید از شما اجازه‌ بگیرند، همان‌گونه‌ که‌ کسانی‌ که‌ پیش‌ از آنان‌ بودند، اجازه‌ گرفتند» بعنی‌ چنان‌که ‌بزرگسالانی‌ که‌ قبلا ذکر آنان‌ رفت‌، از شما کسب‌ اجازه‌ کردند، اینان‌ نیز در تمام ‌اوقات‌ ـ اعم‌ از اوقات‌ خلوت‌ و غیرآن‌ ـ باید اجازه‌ بگیرند «خدا آیاتش‌ را این‌گونه‌ برای‌ شما بیان‌ می‌دارد و خدا دانای‌ حکیم‌ است‌» داناست‌ به‌ مصالح‌ بندگان‌، حکیم‌ است‌ در بیان‌ احکام‌.

ابن‌ کثیر می‌گوید: «این‌ آیات‌ مشتمل‌ است‌ بر حکم‌ اجازه‌ خواستن‌ (استئذان) اقارب‌ و نزدیکان‌ از همدیگر. ولی‌ آنچه‌ قبلا در این‌ سوره‌ گذشت‌، راجع‌ به‌ حکم ‌استئذان‌ بیگانگان‌ از همدیگر بود لذا این‌ آیات‌، مکمل‌ آدابی‌ است‌ که‌ در این ‌سوره‌ برای‌ استئذان‌ ذکر شد».

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِی لَا یَرۡجُونَ نِکَاحٗا فَلَیۡسَ عَلَیۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضَعۡنَ ثِیَابَهُنَّ غَیۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِینَةٖۖ وَأَن یَسۡتَعۡفِفۡنَ خَیۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٦٠ [النور: 60].

«و بر زنان‌ بازنشسته‌ای‌» یعنی: بر پیره‌زنان‌ یائسه‌ و از کار افتاده‌ای‌ که‌ به‌علت ‌کهنسالی‌، هم‌ از عادت‌ ماهیانه‌ و هم‌ از تولد فرزند بازمانده‌اند، هم‌ آنان‌ «که‌ دیگر امید ازدواج‌ ندارند» یعنی: به‌سبب‌ بزرگسالی‌ دیگر شوق‌ و طمعی‌ در ازدواج‌ وزناشویی‌ ندارند «بر آنان‌ گناهی‌ نیست‌ که‌ لباسهایشان‌ را فرونهند» زیرا مردان‌ را به‌آنان‌ رغبتی‌ نیست‌ لذا می‌توانند جامه‌های‌ رواندازی‌ را که‌ بر روی‌ جامه‌ پوشاننده ‌عورت‌ خود پوشیده‌اند ـ از قبیل‌ چادر و مانند آن‌ ـ فرو نهند، نه‌ آن‌ جامه‌ای‌ راکه‌ پوشاننده‌ عورتشان‌ است‌ «به‌ شرطی‌ که‌ زینتی‌ را آشکار نکنند» یعنی: زینتی‌ راکه‌ در این‌ فرموده‌ باری‌تعالی: ﴿وَلَا یُبۡدِینَ [النور: 31] به‌ پنهان‌ ساختن ‌آن‌ مأمور شده‌اند، آشکار نکنند. یعنی: می‌توانند رواندازهایشان‌ را فرو نهند، به‌شرط این‌که‌ از فرونهادن‌ آنها قصد آشکار ساختن‌ زینت‌ و آرایش‌ خود را نداشته ‌باشند تا آن‌ را در معرض‌ دید مردان‌ قرار داده‌ و توجه‌ آنان‌ را به‌ خود جلب‌ کنند «و اگر طلب‌ عفت‌ کنند، برای‌شان‌ بهتر است‌» یعنی: اگر فرونهادن‌ جامه‌ را ترک ‌کنند، این‌ برای‌شان‌ بهتر است‌ «و خداوند شنوای‌ داناست‌» بسیار شنواست‌ نسبت‌ به‌آنچه‌ که‌ می‌گویند، یا درباره‌ آنها گفته‌ می‌شود و بسیار داناست‌ به‌ قصد و هدف‌شان‌.

﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞ وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَن تَأۡکُلُواْ مِنۢ بُیُوتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ ءَابَآئِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أُمَّهَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ إِخۡوَٰنِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخَوَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَعۡمَٰمِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ عَمَّٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخۡوَٰلِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ خَٰلَٰتِکُمۡ أَوۡ مَا مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ أَوۡ صَدِیقِکُمۡۚ لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡکُلُواْ جَمِیعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗاۚ فَإِذَا دَخَلۡتُم بُیُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ تَحِیَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَکَةٗ طَیِّبَةٗۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٦١ [النور: 61].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مسلمانان‌ چون‌ به‌ جهاد می‌رفتند، کلیدهای ‌خانه‌های‌ خویش‌ را به‌ افراد از پامانده‌ و زمینگیر داده‌ و به‌ ایشان‌ می‌گفتند: برای ‌شما حلال‌ کردیم‌ که‌ از آنچه‌ در خانه‌های‌ ما وجود دارد بخورید اما آن‌ واماندگان‌ از این‌ کار احساس‌ حرج‌ و گناه‌ کرده‌ و می‌گفتند: درحالی‌که‌ صاحبان‌ آنها غایبند، ما به‌ خانه‌هایشان‌ داخل‌ نمی‌شویم‌. پس‌ این‌ آیه‌ برای‌ رخصت ‌دادن‌ به‌ آنان‌ نازل ‌شد.

«بر نابینا حرجی‌ نیست‌» حرج: در لغت‌ تنگی‌ را گویند و در اصطلاح‌ شرع‌، مراد از آن‌ گناه‌ است‌ «و بر لنگ‌ و بیمار و نیز بر خودتان‌ حرجی‌ نیست‌ در این‌که‌» شما و کسانی‌ که‌ با شما همراهند «از خانه‌های‌ خود بخورید» یعنی: از خانه‌های‌ فرزندان ‌خود زیرا فرزند جزئی‌ از خود شخص‌ است‌، بدین‌ جهت‌، فرزندان‌ در آیه‌ ذکر نشده‌اند، هم‌ از این‌روی‌ مفسران‌ گفته‌اند: خانه‌ پسر شخص‌ خانه‌ خود اوست‌، به ‌دلیل‌ حدیث‌ شریف: «انت‌ و مالک‌ لابیک». «تو و مالت‌ از آن‌ پدرت‌ هستید». «یا» بخورید از «خانه‌های‌ پدرانتان‌ یا خانه‌های‌ مادرانتان‌ یا خانه‌های‌ برادرانتان‌ یا خانه‌های‌ خواهرانتان‌ یا خانه‌های‌ عموهایتان‌ یا خانه‌های‌ عمه‌هایتان‌ یا خانه‌های‌ دایی‌هایتان‌ یا خانه‌های‌ خاله‌هایتان‌» به‌ این‌ ترتیب‌، باری‌تعالی‌ اقارب‌ بسیار نزدیک‌ را ذکر کرد زیرا وجود قرابت زمینه‌ساز صدور اجازه‌ برای‌ آنهاست‌ «یا» بخورید از «خانه‌ای‌ که‌ کلیدهایش‌ را در اختیار دارید» یعنی: از خانه‌هایی‌ که‌ به‌ اجازه‌ صاحبان‌شان‌ در آنها مالک تصرف‌ هستید. این‌ گروه‌ شامل‌ کسانی‌ چون‌ وکلا، بردگان‌ یا انبار دارانند زیرا اینان‌ مالک‌ تصرف‌ در خانه‌های‌ کسانی‌ هستند که‌ اجازه‌ داخل‌شدن‌ به‌ خانه‌هایشان‌ را دارند و کلیدهای‌ خانه‌های‌ آنان‌ را در اختیار دارند. همین‌ گونه‌ است‌ نگهبان‌ باغ‌ که‌ می‌تواند از میوه‌ آن‌ بخورد. به‌ قولی: حق‌ استفاده‌ از غذا برای‌ این‌ گروه‌ها در صورتی‌ است‌ که‌ آن‌ غذا در معرض‌ استفاده‌ آنان‌ گذاشته‌ شده‌ باشد اما اگر غذا در مکانی‌ دربسته‌ و محفوظ قرار داده‌ شده‌بود، خوردن‌ از آن‌ برای‌شان‌ جایز نیست‌. ابوحنیفه‌ با این‌ آیه‌ استدلال‌ کرده‌ است‌ که‌ اگر کسی‌ از نزد محرم‌ خویش‌ چیزی‌ را دزدید، دست‌ وی‌ قطع‌ نمی‌شود، به‌سبب‌وجود شبهه‌ اجازه‌ و دیگر این‌که‌ مال‌ شخص‌ از نزدیکان‌ آن‌، محرز و محفوظ نیست‌ و محرز بودن‌ مال‌، یعنی‌ محاط بودن‌ آن‌ به‌ حفاظ و نگهبان‌، شرط بریدن‌ دست‌ است‌ «یا» بخورید از «خانه‌های‌ دوستتان‌» زیرا دوست‌ غالبا این‌ اجازه‌ رابه‌ دوست‌ خویش‌ می‌دهد و به‌ این‌ کار از ته‌ دل‌ راضی‌ است‌.

نقل‌ است‌ که‌ جمعی‌ از دوستان‌ حسن‌ بصری‌ در غیاب‌ وی‌ به‌ خانه‌اش‌ آمدند و در آن‌ خوردنی‌های‌ لذیذی‌ را یافته‌ شروع‌ به‌ خوردن‌ آن‌ کردند پس‌ گرم‌ خوردن ‌بودند که‌ او به‌ خانه‌ رسید و چون‌ آنان‌ را بر این‌ حالت‌ یافت‌، بسیار خوشحال‌ شد وفرمود: خدا خیرتان‌ بدهد، صحابه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم این‌گونه‌ بودند. «بر شما گناهی ‌نیست‌ که‌ باهم‌ بخورید» از این‌ خانه‌هایی‌ که‌ ذکر شد «یا پراکنده‌» برخی‌ از اعراب ‌از این‌که‌ به‌ تنهایی‌ غذا بخورند احساس‌ حرج‌ می‌کردند و چه ‌بسا که‌ یک‌ روز تمام‌ گرسنه‌ باقی‌ می‌ماندند تا همراهی‌ را بیابند که‌ با آنان‌ غذا بخورد، چنان‌ که‌ در مقابل‌، کسانی‌ بودند که‌ از خوردن‌ به‌ طور دسته‌ جمعی‌ احساس‌ حرج‌ می‌کردند، از بیم‌ آن‌که‌ یکی‌ بیش‌ از دیگری‌ غذا بخورد. پس‌ خدای‌  عزوجل در این‌ آیه ‌رخصت‌ داد که‌ شخص‌ می‌تواند به‌تنهایی‌ غذا بخورد یا با گروه‌ ولی‌ خوردن‌ با جمع‌، با برکت‌تر و بهتر است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ مردی‌ برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «ما غذا می‌خوریم‌ ولی‌ سیر نمی‌شویم‌». حضرت‌ فرمودند: «شاید شما پراکنده‌ و تنهاتنها غذا می‌خورید، بر غذای‌ خود دسته‌جمعی‌ گرد آیید و نام‌ خدای‌ تبارک‌وتعالی‌ را بر سر غذایتان‌ ببرید، قطعا خدای‌  عزوجل در آن‌ برای‌ شما برکت‌ می‌نهد». «پس‌ چون‌ به‌ خانه‌هایی‌» که‌ ذکر آنها گذشت‌، یا غیرآن‌ از خانه‌ها «درآمدید، به‌یک‌دیگر سلام‌ کنید» یعنی: به‌ سلام‌ گفتن‌ بر اهل‌ آن‌ خانه‌ و کسانی‌ از مسلمانان ‌که‌ در آن‌ هستند، ابتدا کنید «به‌ تحیه‌ای‌» یعنی: سلام‌ و درود بگویید به‌ درودی‌ که‌ «از جانب‌ خداوند» ثابت‌ شده‌ است‌. یعنی: این‌ طلب‌ سلامتی‌ و رحمت‌ و برکت ‌برای‌ کسانی‌ که‌ به‌ آنان‌ سلام‌ می‌گویید، از جانب‌ خدای‌  عزوجل است‌، یا به‌ امر وی‌ ثابت‌ است‌ و از جانب‌ وی‌ مشروع‌ شده‌ است‌، سلام‌ و درودی‌ «که‌ مبارک‌ است‌» یعنی: بسیار باخیر و بابرکت‌ است‌ و «پاکیزه‌» است‌، که‌ روان‌ شنونده‌ با آن ‌نوازش‌ یافته‌ و بر دل‌ وی‌ گوارا و خوش‌ می‌نشیند. به‌ قولی: مراد از خانه‌ها در اینجا: خانه‌های‌ مسکونی‌ و غیر آنهاست‌، یعنی: انسان‌ باید بر اهل‌ خانه‌های‌ مسکونی‌ سلام‌ بگوید اما در خانه‌های‌ غیرمسکونی‌ بر خود سلام‌ بگوید چنان‌که‌ از عمر و ابن‌‌عباس‌ رضی الله عنهما  روایت‌ شده‌است‌ که‌ فرمودند: «چون‌ به‌ مسجد یا خانه ‌غیر مسکونی‌ وارد می‌شوی‌، بگو: السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین: سلام‌ بر ما و بر بندگان‌ صالح‌ خداوند». اگر در خانه‌ غیر مسلمانی‌ درآمدی‌، بگو: «السلام علی من اتبع الهدی: سلام‌ بر پیروان‌ هدایت‌». یا بگو: «السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین: سلام‌ برما و بر بندگان‌ شایسته‌ خداوند». ضحاک‌ می‌گوید: «السلام علیکم ورحمة الله و برکاته: در سلام‌ ده‌ حسنه‌ است‌، در سلام‌ به‌ اضافه‌ رحمت ‌بیست‌ حسنه‌ و با برکات‌ سی‌ حسنه‌». «خداوند آیات‌ خود را این‌ گونه‌ برای‌ شما بیان‌ می‌کند تا بیندیشید» یعنی: تا زمینه‌ درک‌ و فهم‌ آیات‌ خدای‌ سبحان‌ برای‌ شما فراهم‌ آید.

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا کَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ یَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ یَسۡتَ‍ٔۡذِنُوهُۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَسۡتَ‍ٔۡذِنُونَکَ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ فَإِذَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنُوکَ لِبَعۡضِ شَأۡنِهِمۡ فَأۡذَن لِّمَن شِئۡتَ مِنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمُ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٦٢ [النور: 62].

«جز این‌ نیست‌ که‌ مؤمنان‌ فقط کسانی‌ اند که‌ به‌ خدا و رسولش‌ ایمان‌ آورده‌اند وچون‌ در کاری‌ جامع‌ با او باشند» یعنی: هنگامی‌ که‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر طاعتی‌ همراه‌ باشند که‌ نیاز به‌ همگرایی‌ و اجتماع‌ و اشتراک‌ مساعی‌ دارد، مانند برگزاری‌ نماز جمعه‌، نمازهای‌ عید قربان‌ و عید فطر، جهاد و مانند آنها «به‌ جایی‌ نمی‌ روند تا ازوی‌ کسب‌ اجازه‌ نکنند» مفسران‌ می‌گویند: چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز جمعه‌ بر منبر می‌رفتند و کسی‌ می‌خواست‌ تا برای‌ قضای‌ حاجت‌ یا عذری‌ از مسجد بیرون‌ رود، از آن‌ بیرون‌ نمی‌رفت‌ تا روبروی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌گونه‌ای‌ قرار گیرد که ‌ایشان‌ او را ببینند و بدانند که‌ او برای‌ آن‌ برخاسته‌است‌ تا اجازه‌ بگیرد پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌ هرکس از آنان‌ که‌ می‌خواستند اجازه‌ می‌دادند. آری‌! مؤمنان ‌باید با پیشوای‌ خویش‌ این‌چنین‌ باشند، از فرمان‌ وی‌ مخالفت‌ و سرپیچی‌ نکنند و از هیچ‌ تجمعی‌ از اجتماعاتی‌ که‌ او تشکیل‌ می‌دهد، جز به‌ اجازه‌ آن‌ امام‌ و پیشوا بازنگردند، به ‌نحوی‌ که‌ حرکت‌ آنان‌ در معرض‌ دید و دریافت‌ او باشد. به‌ قولی: مراد از (أمرجامع) کار بزرگی‌ است‌ که‌ به‌ گردهمایی‌ صاحبان‌ رأی‌ و تجربه‌ نیاز داشته‌ باشد «در حقیقت‌، کسانی‌ که‌ از تو اجازه‌ می‌خواهند، آنانند که‌ به‌ خدا و پیامبرش‌ ایمان‌ دارند» این‌ تأکیدی‌ است‌ بر آنچه‌ که‌ در اول‌ آیه‌ ذکر شد. یعنی: اجازه ‌گرفتن‌ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مصداقی‌ روشن‌ بر درستی‌ ایمان‌ مؤمنان‌ به‌ خدا و رسول‌ وی ‌است‌ «پس‌ چون‌ برای‌ برخی‌ از کارهایشان‌ از تو اجازه‌ خواستند» یعنی: برای‌ انجام ‌دادن‌ اموری‌ که‌ مورد عنایت‌ و محل‌ نیاز آنان‌ است‌ «به‌ هرکس از آنان‌ که‌ خواستی‌، اجازه‌ ده‌» و هرکس را که‌ می‌خواستی‌ بازدار، برحسب‌ آنچه‌ که‌ مصلحت‌ اقتضا می‌کند. این‌ تعبیر دلالت‌ می‌کند بر این‌ که‌ برخی‌ از احکام‌ به‌ رأی‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم واگذار شده‌ است‌ «و از خدا برای‌شان‌ آمرزش‌ بخواه‌، بی‌گمان‌ خداوند آمرزگار مهربان ‌است‌» این‌ تعبیر اشاره‌ به‌ آن‌ دارد که‌ اجازه‌ خواستن‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم هرچند با عذری‌ موجه‌ همراه‌ باشد اما از شایبه‌ ترجیح‌ دادن‌ کار دنیا بر کار آخرت‌ خالی ‌نیست‌ پس‌ بهتر آن‌ است‌ که‌ اجازه‌ گرفته‌ نشود.

کلبی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطابه‌هایشان‌ متعرض ‌منافقان‌ شده‌ و آنان‌ را سرزنش‌ می‌کردند پس‌ منافقان‌ به‌ چپ‌ و راست‌ می‌نگریستند و چون‌ کسی‌ آنان‌ را نمی‌دید پنهانی‌ از کناری‌ بیرون‌ رفته‌ و نماز نمی‌خواندند اما اگر کسی‌ آنان‌ را می‌دید، از ترس‌ بر جای‌ خود می‌ماندند و نماز می‌گزاردند، همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد. بعد از نزول‌ این‌ آیه‌، هیچ‌ مؤمنی‌ از محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای‌ حاجت‌ و نیاز خویش‌ بیرون‌ نمی‌رفت‌ تا این‌که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم اجازه‌ نمی‌گرفت‌ ولی‌ منافقان‌ بدون‌ اجازه‌ بیرون‌ می‌رفتند.

﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَیۡنَکُمۡ کَدُعَآءِ بَعۡضِکُم بَعۡضٗاۚ قَدۡ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمۡ لِوَاذٗاۚ فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦٣ [النور: 63].

«فراخواندن‌ رسول‌ خدا را در میان‌ خود، مانند فراخواندن‌ بعضی‌ از خودتان‌ به‌ بعضی ‌دیگر قرار ندهید» یعنی: اگر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شما را به‌ اجتماعی‌ فراخواند، از نزد وی‌ بدون‌ کسب‌ اجازه‌ متفرق‌ نشوید. یا معنی‌ این‌ است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را چنان‌ مورد خطاب‌ قرار ندهید که‌ همدیگر را در بعضی‌ از حالات‌ با بی‌پروایی‌ و از روی ‌بی‌مبالاتی‌ مورد خطاب‌ قرار می‌دهید، یا بدون‌ اجازه‌ از مجلس‌ بیرون‌ می‌روید، یا صدایتان‌ را بلند می‌کنید پس‌ مراد این‌ است‌ که‌ وقتی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخاطب‌ شماست‌، در کمال‌ ادب‌ و ملایمت‌ بگویید: یارسول‌الله! و با درشتی‌ و خشونت‌ نگویید: ای‌محمد! لذا خدای‌  عزوجل مؤمنان‌ را در این‌ آیه‌، به‌ تشریف‌ و تعظیم‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمان‌ داد و این‌که‌ باید با کمال‌ ادب‌ و فروتنی‌ با ایشان‌ برخورد کنند. به‌قولی‌ معنی ‌این‌ است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در معرض‌ آن‌ قرار ندهید تا بر شما خشم‌ گرفته‌ و در حقتان‌دعای‌ بد کند زیرا دعای‌ وی‌ مانند دعاهای‌ شما نیست‌ و قطعا مورد اجابت‌ قرارمی‌گیرد «به‌ یقین‌ خدا کسانی‌ از شما را که‌ پناه‌جویان‌ و پنهانی‌ از نزد او می‌گریزند، می‌شناسد» آنان‌ منافقان‌ بودند که‌ پنهانی‌ و مخفیانه‌ از نماز جمعه‌ به‌ بیرون‌ گریخته ‌و بعضی‌ به‌ بعضی‌ دیگر می‌چسبیدند تا خود را از دید رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم پنهان‌ کنند همچنین‌ از اجتماعاتی‌ که‌ برای‌ جهاد و مانند آن‌ برگزار می‌شد، پنهانی‌ بیرون ‌می‌رفتند. (لواذ) نیرنگ‌ پنهانی‌ است‌. «پس‌ کسانی‌ که‌ از فرمان‌ او تمرد می‌کنند» یعنی: کسانی‌ که‌ از فرمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم که‌ همان‌ راه‌ و برنامه‌ ایشان ‌است‌ سر می‌پیچند و به‌ مقتضای‌ فرمان‌ وی‌ عمل‌ نمی‌کنند و پنهانی‌ بیرون‌ می‌روند تا از عمل‌ به‌ طاعت‌ وی‌ سرباز زنند «باید برحذر باشند از آن‌ که‌ فتنه‌ای‌ بدیشان‌ رسد یا به‌ عذابی‌ دردناک‌ گرفتار شوند» فتنه: کشته‌ شدن‌ و بلایای‌ تکان‌دهنده‌ است‌. به‌قولی: کوبیدن‌ مهر بر دل‌هایشان‌ است‌. ابن‌ کثیر در تفسیر (فتنه) می‌گوید: «مراد از فتنه‌ در اینجا، کفر یا نفاق‌ یا بدعت‌ است‌».

﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قَدۡ یَعۡلَمُ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ وَیَوۡمَ یُرۡجَعُونَ إِلَیۡهِ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ٦٤ [النور: 64].«هان‌» بدانید که‌ «بی‌شک‌ آنچه‌ در آسمانها و زمین‌ است‌» یعنی: تمام‌ مخلوقات‌ «از آن‌ خداوند است‌» پس‌ به‌ هوش‌ باشید که‌ با فرمان‌ چنان‌ ذات‌ باعظمتی‌ مخالفت ‌نکنید «به‌ یقین‌ آنچه‌ را که‌ شما برآنید» ای‌ بندگان‌ از احوال‌ و اوضاع‌ «می‌داند» پس‌ شما را به‌حسب‌ آن‌ جزا می‌دهد «و روزی‌ که‌ به‌سوی‌ او بازگردانیده‌ می‌شوند» یعنی: و می‌داند روزی‌ را که‌ به‌سوی‌ او بازگردانده‌ می‌شوید «آن‌گاه ‌آنان‌ را از آنچه‌ کرده‌اند» از اعمال‌ آشکار و نهان‌ «خبر می‌دهد» و برحسب‌ آنچه ‌عمل‌ کرده‌اند، آنان‌ را جزا می‌دهد «و خدا به‌ هر چیزی‌ داناست‌» پس‌ هیچ‌ چیز بر او پنهان‌ نمی‌ماند.




[1]- نگاه‌ کنید به‌ : الأساس‌ فی‌ التفسیر 3748/7 .