تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ فرقان

سوره‌ فرقان

مکی‌ است‌ و دارای‌ (77) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: در این‌ سوره‌ به‌ بیان‌ آیات‌ و معجزاتی‌ پرداخته‌ شده‌ که‌ حجت ‌حق‌ در آنها به‌ طور کامل‌ آشکار و فرق‌ میان‌ حق‌ و باطل‌ در آن‌ تماما جلوه‌گر است‌، از این‌ روی‌ این‌ سوره‌ «فرقان‌» نامیده‌ شد.

محور این‌ سوره‌ همچون‌ سایر سوره‌های‌ مکی‌، اصول‌ عقیده‌، یعنی‌ توحید، نبوت‌ و معاد است‌.

﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَکُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا١ [الفرقان: 1].

«بزرگ‌ و خجسته‌ است‌ کسی‌ که‌ بر بنده‌ خود فرقان‌ را نازل‌ کرد» تبارک: برکت‌، کثرت‌ است‌ از هر چیزی‌. فراء می‌گوید: «تبارک‌» و «تقدس‌» در عربی‌ یک‌ چیزاست‌ و هر دو به‌ معنای‌ عظمت‌ و بزرگی‌ است‌. فرقان: قرآن‌ است‌ که‌ میان‌ حق‌ و باطل‌ جدایی‌ افگنده‌ و هدایت‌ را از گمراهی‌ و حلال‌ را از حرام‌ متمایز می‌گرداند. «نزل‌» از باب‌ «تنزیل‌» است‌ که‌ مفید معنای‌ نزول‌ در روندی‌ تدریجی‌ ـ درحالی ‌بعد از حال‌ دیگر و باری‌ پس‌ از بار دیگر به ‌دفعات‌ ـ بر حسب‌ حوادث‌ و رویدادها است‌. نزول‌ قرآن‌ از آسمان‌ دنیا بر حضرت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم به‌ این‌ شیوه‌ تدریجی‌ بوده‌ است‌ تا بیان‌ و روشنگری‌ آن‌ بلیغ‌تر و تأثیرگذاری‌ آن‌ بیشتر و بزرگتر باشد. مراد از «بنده‌اش‌»، پیامبر گرامی‌ ما حضرت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند و توصیف‌ ایشان‌ به‌ عبودیت‌ وبندگی‌، برای‌ تکریم‌ و گرامی‌داشت‌ ایشان‌ در مقام‌ منت‌ گذاشتن‌ بر ایشان‌ با نزول ‌قرآن‌ است‌ زیرا مقام‌ عبودیت‌، مقام‌ بس‌ بزرگی‌ است‌ «تا برای‌ عالمیان ‌هشدار دهنده‌ای‌ باشد» یعنی: فرقان‌ را بر بنده‌ خود محمد صلی الله علیه و آله و سلم بدین‌ خاطر نازل‌ کرد تا بیم‌دهنده‌ این‌ حقیقت‌ برای‌ انس‌ و جن‌ باشد که‌ بعد از مرگ‌ برانگیخته‌ می‌شوند و به‌سوی‌ خدای‌  عزوجل محشور می‌گردند تا آنان‌ را در برابر اعمالشان‌ جزا و پاداش ‌دهد.

﴿ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَمۡ یَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ شَرِیکٞ فِی ٱلۡمُلۡکِ وَخَلَقَ کُلَّ شَیۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِیرٗا٢ [الفرقان: 2].

آری‌! قرآن‌ را «همان‌ کس‌» فرو آورده‌ «که‌ فرمانروایی‌ آسمان‌ها و زمین‌ از آن ‌اوست‌» نه‌ از غیر وی‌ پس‌ اوست‌ متصرف‌ در آسمانها و زمین‌ و همگی‌ در وجود و بقای‌ خویش‌ به‌ او محتاجند «و» همو که‌ «هیچ‌ فرزندی‌ نگرفته ‌است‌» چنان‌که ‌یهود و نصاری‌ در مورد عزیر و مسیح‌ چنین‌ پندار باطلی‌ دارند «و برای‌ او در فرمانروایی‌ شریکی‌ نیست‌» چنان‌که‌ طوایف‌ مشرکان‌ ـ اعم‌ از بت‌پرستان‌، دوگانه ‌پرستان‌ و اهل‌ شرک‌ خفی‌ ـ می‌پندارند «و همه ‌چیز را آفریده‌ است‌» از تمام ‌موجودات‌ «آن‌گاه‌ چنان‌که‌ در خور آن‌ بوده‌، آنها را به‌ اندازه‌ مقدر کرده‌ است‌» با اراده ‌حکیمانه‌ خویش‌ پس‌ هر چیز را آن‌گونه‌ که‌ مناسب‌ حال‌ و به‌صلاح‌ وضعیت ‌اوست‌، آفریده‌ و مقدرات‌ وی‌ ـ اعم‌ از اجل‌ و روزی‌ و سایر امور وی‌ ـ را مقرر و معین‌ ساخته‌ است‌، به‌ طوری‌ که‌ حجم‌، شکل‌، وظیفه‌، کار، زمان‌، مکان‌ و میزان‌ هماهنگی‌ آن‌ موجود با دیگر پدیده‌ها در این‌ هستی‌ بزرگ‌ به‌ دقت‌ سنجیده ‌شده‌ و مقدرات‌ وی‌ بر همان‌ نحوی‌ جریان‌ یافته‌ که‌ حق‌ تعالی‌ در برنامه‌ آفرینش ‌وی‌ مقدر کرده‌ است‌.

﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا یَخۡلُقُونَ شَیۡ‍ٔٗا وَهُمۡ یُخۡلَقُونَ وَلَا یَمۡلِکُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا یَمۡلِکُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَیَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا٣ [الفرقان: 3].

«و به‌جای‌ او خدایانی‌ برای‌ خود گرفته‌اند» یعنی: مشرکان‌ برای‌ خود ـ بجز خدای‌ متعال‌ ـ خدایان‌ و معبودانی‌ گرفته‌اند «که‌ چیزی‌ نمی‌آفرینند» یعنی: معبودانی‌ از سنگ‌ و بشر و درخت‌ و خورشید و ماه‌ و ستارگان‌ که‌ به‌ آفریدن ‌چیزی‌ از چیزها قادر نیستند «و خود آفریده‌ می‌شوند» یعنی: خدای‌ سبحان‌ آنان‌ را می‌آفریند «و برای‌ خود نه‌ اختیار زیانی‌ را دارند و نه‌ سودی‌ را» پس‌ در حالی‌ که‌ آن ‌معبودان‌ برای‌ خود اختیار سود و زیانی‌ را ندارند، دیگر چگونه‌ برای‌ پرستشگران‌ خود مالک‌ و صاحب‌اختیار سود و زیانی‌ هستند؟ «و نه‌ مرگی‌ را مالکند و نه‌ حیاتی‌ و نه‌ رستاخیزی‌ را» یعنی: معبودان‌ باطلشان‌ بر میراندن‌ زندگان‌ و زنده ‌ساختن‌ مردگان ‌و برانگیختن‌ آنان‌ از قبرهایشان‌، هیچ‌ قدرت‌ و توانایی‌ای‌ ندارند پس‌ چگونه‌ آنها عبادت‌ آفریننده‌ میراننده‌ پدیدآورنده‌ سود و زیان‌ را فروگذاشته‌ و به‌ عبادت‌ آن ‌موجودات‌ بی‌جان‌ روی‌ می‌آورند؟!.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ إِفۡکٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَیۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَۖ فَقَدۡ جَآءُو ظُلۡمٗا وَزُورٗا٤ [الفرقان: 4].

خدای‌ متعال‌ در این‌ آیات‌ چندین‌ شبهه‌ مشرکان‌ را طرح‌ کرده‌ و به‌ رد آنها می‌پردازد. اولین‌ شبهه‌ این‌ بود: «و کافران‌ گفتند: این‌» قرآن‌ «جز دروغی‌ نیست‌ که‌ خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم «آن‌ را بربافته‌ است‌» و از نزد خود برساخته‌ است‌ «و گروهی‌دیگر او را بر آن‌» یعنی: بر افترا و برساختن‌ قرآن‌ «یاری‌ کرده‌اند» مراد آنها از «گروهی‌دیگر»، برخی‌ از یهود و نصارا هستند. این‌ سخن‌ بسیاری‌ از کفار در هر زمان‌ ومکانی‌ است‌ و مبشران‌ و مشرکان‌ در این‌باره‌ کتاب‌ها پرداخته‌ و زحمت‌ها کشیده‌اند اما هر چه‌ کوشیده‌اند جز رسوایی‌ چیز دیگری‌ برنیندوخته‌اند «و قطعا ستم‌ و دروغی‌» بس‌ هولناک‌ و بزرگ‌ و آشکار «در میان‌ آوردند» با این‌ سخنان‌ و نسبتهای ‌بی‌بنیادشان‌ زیرا شخص‌ عربی‌ای‌ را در موضعی‌ قرار دادند که‌ گویا از شخص‌عجمی‌ رومی‌ای‌ سخنی‌ را دریافته‌ که‌ در فصاحت‌ خود تمام‌ فصحای‌ عرب‌ را درمانده‌ کرده‌ است‌ و ستمی‌ از این‌ بیش‌ چیست‌ که‌ حقیقت‌ را وارونه‌ کنند!!.

﴿وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٱکۡتَتَبَهَا فَهِیَ تُمۡلَىٰ عَلَیۡهِ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلٗا٥ [الفرقان: 5].

شبهه‌ دوم‌ مشرکان‌ این‌ بود: «و گفتند: افسانه‌های‌ پیشینیان‌ است‌» یعنی: قرآن ‌افسانه‌های‌ پیشینیان‌ و نشأت‌یافته‌ از اخبار و خرافات‌ آنان‌ است‌ «که‌ آن‌ را بازنوشته ‌است‌» یعنی: محمد صلی الله علیه و آله و سلم آن‌ را از زبان‌ مردمی‌دیگر برگرفته‌ و از آنها بازنویسی‌ آن‌را طلب‌ کرده‌ است‌، یا: آن‌ را برای‌ خود باز نوشته‌ است‌ «و صبح‌ و شام‌ بر او املا می‌شود» یعنی: بعد از آن‌که‌ آنها را بازنویسی‌ کرده‌ آن‌ را از دهان‌ کسانی‌ که‌ بر وی‌ املا می‌کنند، حفظ می‌کند و خوب‌ فرامی‌گیرد ـ زیرا او خود امی‌ و ناخوان ‌بوده‌ توان‌ این‌ را ندارد که‌ آن‌ را از روی‌ این‌ نوشته‌ها بخواند پس‌ این‌ گروه‌ از بامداد تا شام‌ مرتبا این‌ اسطوره‌ها و داستان‌ها را به‌ وی‌ تعلیم‌ می‌دهند و دیکته ‌می‌کنند. به‌قولی‌ معنی‌ «صبح‌ و شام‌» این‌ است: آنان‌ دائما در تمام‌ اوقات ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم را تحت‌ آموزش‌ خود دارند.

خدای‌ متعال‌ در رد آنان‌ می‌فرماید:

﴿قُلۡ أَنزَلَهُ ٱلَّذِی یَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٦ [الفرقان: 6].

«بگو: آن‌ را کسی‌ نازل‌ کرده‌ که‌ هر راز نهانی‌ را در آسمانها و زمین‌ می‌داند» یعنی: این‌ قرآن‌ از سنخ‌ آن‌ چیزهایی‌ نیست‌ که‌ با یاری‌ و نوشتن‌ دیگران‌ از روی ‌داستانهای‌ دروغین‌ و اخبار و افسانه‌های‌ پیشینیان‌ بتواند سرهم‌بندی‌ شود بلکه‌ این ‌قرآن‌ وحیی‌ آسمانی‌ است‌ که‌ آن‌ را کسی‌ نازل‌ کرده‌ که‌ همه‌چیز را می‌داند و چیزی‌ از چیزها از میدان‌ علم‌ و نظارت‌ وی‌ پنهان‌ نیست‌، شاهد مدعا این‌که‌ قرآن ‌مشتمل‌ بر علوم‌ و اسراری‌ است‌ که‌ عادتا ناممکن‌ است‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم یا دیگران‌ آنها را در هنگام‌ نزول‌ قرآن‌ دانسته‌ باشند، که‌ خود این‌ به‌ تنهایی‌ دلیل‌ بزرگی‌ بر این‌ امر است‌ که‌ قرآن‌ از بارگاه‌ خدای‌  عزوجل است‌، از همین ‌روست‌ که‌ شما از معارضه‌ قرآن‌ درمانده‌اید و سوره‌ای‌ همانند آن‌ را نتوانسته‌ و نخواهید توانست‌ به‌ میان ‌آورید «بی‌گمان‌ او آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» هم‌ بدین‌ جهت‌ بر مجازات‌ شما شتاب ‌نمی‌کند و به‌ شما مهلت‌ می‌دهد.

ابن‌ کثیر می‌گوید: «این‌ فراخوانی‌ای‌ است‌ از آنان‌ به‌سوی‌ توبه‌ و انابت‌».

﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ یَأۡکُلُ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشِی فِی ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَلَکٞ فَیَکُونَ مَعَهُۥ نَذِیرًا٧ [الفرقان: 7].

سومین‌ شبهه‌ مشرکان‌ که‌ در آن‌ پنج‌ صفت‌ را که‌ به‌ زعم‌ آنان‌ با نبوت‌ در تعارض‌ است‌ مطرح‌ کردند، عبارت‌ است‌ از: «و گفتند: این‌ پیامبر را چه‌ شده ‌است‌» آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم را از روی‌ استهزا و تمسخر «پیامبر» نامیدند درحالی‌که‌ به‌ پیامبری‌ ایشان‌ عقیده‌ نداشتند «که‌ خوراک‌ می‌خورد و در بازارها راه ‌می‌رود؟» یعنی: او را چه‌ شده ‌است‌ که‌ غذا می‌خورد چنان‌که‌ ما می‌خوریم‌ و در بازارها به‌ طلب‌ معیشت‌ خود راه‌ می‌رود چنان‌که‌ ما راه‌ می‌رویم‌؟ این‌ چه‌گونه‌ پیامبری‌ است‌؟ به‌پندار آنها اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم به‌راستی‌ پیامبر بود، باید از غذا و کار وکسب‌ بی‌نیاز می‌بود «چرا به‌سوی‌ او فرشته‌ای‌ نازل‌ نشده‌ تا همراه‌ وی‌ هشداردهنده ‌باشد؟» به‌ این‌ ترتیب‌ خواستار آن‌ شدند که‌ فرشته‌ای‌ همراه‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد که‌ وی‌ را در امر رسالت‌ یاری‌ و پشتیبانی‌ و تصدیق‌ کرده‌ و بر رسالت‌ وی‌ گواهی‌ دهد.

﴿أَوۡ یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡهِ کَنزٌ أَوۡ تَکُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ یَأۡکُلُ مِنۡهَاۚ وَقَالَ ٱلظَّٰلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلٗا مَّسۡحُورًا٨ [الفرقان: 8].

«یا چرا» از آسمان‌ «گنجی‌ بر او افگنده‌ نشده‌» تا با بهره‌گیری‌ از آن‌، از طلب ‌روزی‌ بی‌نیاز باشد «یا چرا باغی‌ ندارد که‌ از آن‌ بخورد؟» و هر کجا می‌رود آن‌ باغ‌ هم‌ با وی‌ برود تا به‌وسیله‌ آن‌ بر ما مزیتی‌ داشته‌ باشد «و ستمکاران‌ گفتند: جز از مردی‌ جادو زده‌ پیروی‌ نمی‌کنید» که‌ عقل‌ وی‌ مغلوب‌ سحر و جادو شده ‌است‌. این ‌تعبیر بیانگر آن‌ است‌ که‌ تمام‌ این‌ پیشنهادها و سخنان‌شان‌ ظالمانه‌ و ستمگرانه‌ و به ‌دور از عدل‌ و انصاف‌ بوده‌ است‌.

«بنگر» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! و تو خود به‌ خویشتن‌ داناتری‌ «که‌ چگونه‌ برای‌ تو مثلها زدند» و تو را مفتری‌ وجادو زده‌ و ... خواندند تا به‌وسیله‌ این‌ سخنان‌ یاوه‌ به ‌تکذیبت‌ متوسل‌ گشته‌ و بر انکارت‌ راه‌ برند. «أمثال‌»: عبارتند از سخنان‌ نادر و پیشنهادات‌ عجیب‌وغریب‌. یعنی: همان‌ چیزی‌ که‌ مشرکان‌ علیه‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم به‌میان‌ کشیدند «پس‌ گمراه‌ شدند» از راه‌ صواب‌، چرا که‌ از رسالت‌ و پیامبری‌ تصور مادی‌ محضی‌ داشته‌ و نبوت‌ را بر احوال‌ صاحبان‌ سلطه‌ و نفوذ دنیوی‌ قیاس‌ می‌کنند «در نتیجه‌ هیچ‌ راهی‌ نمی‌یابند» به‌سوی‌ حق‌ پس‌ در طعنه ‌زدن‌ به‌ نبوتت‌ به‌راه‌های‌ باطل‌ سرگردانند.

﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِیٓ إِن شَآءَ جَعَلَ لَکَ خَیۡرٗا مِّن ذَٰلِکَ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَیَجۡعَل لَّکَ قُصُورَۢا١٠ [الفرقان: 10].

خثیمه‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: از بارگاه‌ خدای‌ منان‌ به‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیغام‌ رسید که: اگر می‌خواهی‌ کلیدهای‌ زمین‌ و گنجینه‌های‌ آن‌ رابه‌ تو می‌دهیم‌ و این‌ نزد ما چیزی‌ از پاداش‌ آخرتت‌ را کم‌ نمی‌کند و اگر می‌خواهی ‌گنجینه‌های‌ دو جهان‌ را برایت‌ در آخرت‌ جمع‌ گردانیم‌. رسول‌ خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: نه‌! بلکه‌ هر دو را در آخرت‌ می‌خواهم‌. پس‌ آیه‌ مبارکه‌ نازل‌ شد.

روایت‌ شده‌ است‌ که‌ این‌ آیه‌ را رضوان‌ کلیددار بهشت‌ ـ درحالی‌که‌ جبرئیل‌  علیه السلام  نیز همراه‌ وی‌ بود ـ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل‌ کرد. چون‌ رضوان‌ فرود آمد، بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلام‌ کرد و گفت: ای‌ محمد! رب ‌العزه‌ به‌ تو سلام‌ می‌گوید و بعد از آن‌ این‌ صندوقچه‌ای‌ است‌ ـ بناگاه‌ دیدند که‌ صندوقچه‌ای‌ از نور است‌ که ‌می‌درخشد ـ سپس‌ گفت: پروردگارت‌ به‌ تو می‌گوید: کلیدهای‌ گنج‌های‌ دنیا درون‌ این‌ صندوقچه‌ است‌ و بدان‌که‌ دادن‌ اینها به‌ تو، از عطایای‌ آخرتت‌ نیز به‌ اندازه‌ بال‌ پشه‌ای‌ کم‌ نمی‌کند. در این‌ اثنا رسول‌‌خدا‌ صلی الله علیه و آله و سلم به‌سوی‌ جبرئیل‌  علیه السلام  نگریستند، نگاهی‌ حاکی‌ از آن‌ که‌ مشورت‌ وی‌ را می‌طلبند، جبرئیل‌  علیه السلام  دست‌خویش‌ را بر زمین‌ زد. یعنی: به‌ این‌ امر اشاره‌ داشت‌ که‌ نپذیرند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای‌ رضوان‌! مرا به‌ آنها نیازی‌ نیست‌، نزد من‌ فقر و این‌که‌ بنده‌ای‌ شکیبا و شکرگزار باشم‌ دوست‌داشته‌تر است‌. رضوان‌ گفت: چه‌ نیکو انتخابی‌ کردی‌، خدا عزوجل با توست‌.

«بزرگ‌ و خجسته‌ است‌ کسی‌ که‌ اگر بخواهد برایت‌ بهتر از این‌» چیزهایی‌ که‌ مشرکان‌ در دنیا پیشنهاد کردند «قرار می‌دهد، باغهایی‌ که‌ از فرودست‌ آنها جویباران ‌روان‌ است‌ و برای‌ تو قصرها پدید می‌آورد» قصر: کاخ‌ برافراشته‌ است‌. قریش‌ هر خانه‌ای‌ از سنگ‌ را ـ چه‌ کوچک باشد چه‌ بزرگ‌ ـ قصر می‌نامند.

﴿بَلۡ کَذَّبُواْ بِٱلسَّاعَةِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لِمَن کَذَّبَ بِٱلسَّاعَةِ سَعِیرًا١١ [الفرقان: 11].

«نه‌! بلکه‌ آنها قیامت‌ را دروغ‌ انگاشتند» یعنی: بلکه‌ آنها عجیب‌تر از همه‌ اینها را آوردند و آن‌ تکذیبشان‌ به‌ روز قیامت‌ است‌ پس‌ از این‌روی‌ نه‌ از دلایل‌ بهره‌ای ‌می‌برند و نه‌ در آنها تأمل‌ می‌کنند بنابراین‌، منشأ انکار آنها از وحدانیت ‌خداوند عزوجل و حقانیت‌ دعوتت‌ و عاملی‌ که‌ آنها را به‌ گفتن‌ این‌ سخنان‌ یاوه‌ وامی‌دارد، همانا انکار روز قیامت‌ است‌ «و برای‌ کسانی‌ که‌ قیامت‌ را دروغ‌ انگارند،دوزخ‌ را آماده‌ کرده‌ایم‌» که‌ در آن‌ معذب‌ می‌گردند.

﴿إِذَا رَأَتۡهُم مِّن مَّکَانِۢ بَعِیدٖ سَمِعُواْ لَهَا تَغَیُّظٗا وَزَفِیرٗا١٢ [الفرقان: 12].

«چون‌ دوزخ‌ از جایی‌ دور آنان‌ را ببیند، از آن‌ غیظ و زفیری‌ می‌شنوند» غیظ: خروشی‌ است‌ که‌ از دوزخ‌ بر می‌آید و به‌ خشم‌ و غیظ آن‌ بر کفار دلالت‌ می‌کند. زفیر: خروشی‌ است‌ که‌ به‌ هنگام‌ شدت‌ خشم‌ از درون‌ شخص‌ بیرون‌ می‌آید. یعنی: دوزخ‌ چنان‌ بر کفار خشمگین‌ و خروشان‌ است‌ که‌ نزدیک‌ است‌ از شدت ‌خشم‌ بر آنان‌، از هم‌ بدرد.

﴿وَإِذَآ أُلۡقُواْ مِنۡهَا مَکَانٗا ضَیِّقٗا مُّقَرَّنِینَ دَعَوۡاْ هُنَالِکَ ثُبُورٗا١٣ [الفرقان: 13].

«و چون‌ در مکانی‌ تنگ‌ از آن‌ انداخته‌ شوند» وصف ‌کردن‌ این‌ مکان‌ از دوزخ‌ به ‌تنگی‌، برای‌ آن‌ است‌ که‌ بر نهایت‌ سختی‌ و بلای‌ فرود آمده‌ بر آنان‌ دلالت‌ کند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این‌ معنی‌ مورد سؤال‌ قرار گرفتند پس‌ فرمودند: «سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، آنان‌ با چنان‌ فشاری‌ به‌دوزخ‌ درآورده‌ می‌شوند چنان‌که‌ میخ‌ به‌ فشار در دیوار فرو برده‌ می‌شود». «دست‌ و پابسته‌» دست‌هایشان‌ در دوزخ‌ با غل‌ و زنجیر به‌ گردن‌هایشان‌ بسته‌ شده‌ است‌. به‌قولی‌ معنای‌ (مقرنین) این‌ است‌ که: با شیاطین‌ به‌هم‌ بسته‌ و پیوسته‌ گردانیده‌ شده‌اند، یعنی: هر کدام‌ از آنان‌ به‌ شیطان‌ خویش‌ همراه‌ شده‌ «آنجاست‌» یعنی: در آن‌ مکان‌ تنگ‌ و خفقانی‌ است‌ «که‌ خواهان‌ نابودی ‌شوند» یعنی: در آنجاست‌ که‌ سخت‌ بی‌تاب‌ شده‌ در حق‌ خود نابودی را آرزو می‌کنند و فریاد می‌زنند که: ای‌ هلاکت‌! ما را دریاب‌، از شدت‌ بلایی‌ که‌ بر آنان‌ نازل‌ شده‌ است‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «ثبور: جمع‌کننده‌ معانی‌ هلاکت‌، بربادی‌، ویرانی‌ و زیان ‌است‌». در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ بن‌ مالک‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «اولین‌ کسی‌ که‌ بر وی‌ جامه‌ای‌ از آتش‌ پوشانده‌ می‌شود ابلیس ‌است‌، او آن‌ جامه‌ را بر پیشانی‌ خویش‌ گذاشته‌ و از پشت‌ سر خویش‌ آن‌ را می‌کشد درحالی‌که‌ نسل‌ وی‌ به‌دنبال‌ وی‌ اند و در این‌ حال‌ فریاد می‌کشد: ای‌ هلاکت‌! کجایی‌، مرا دریاب‌! و نسل‌ و تبار وی‌ هم‌ فریاد می‌کشند: ای‌ هلاکت‌ ما را دریاب‌! تا چون‌ در پرتگاه‌ دوزخ‌ قرار داده‌ شوند، ابلیس‌ می‌گوید: یا ثبوراه‌! یعنی: ای‌ هلاکت‌! مرا دریاب‌. و نسل‌ و تبارش‌ نیز چنین‌ بانگی‌ بر می‌آورند، در این‌ هنگام‌ به‌ آنان‌ گفته‌ می‌شود:

﴿لَّا تَدۡعُواْ ٱلۡیَوۡمَ ثُبُورٗا وَٰحِدٗا وَٱدۡعُواْ ثُبُورٗا کَثِیرٗا١٤ [الفرقان: 14].

«امروز یک‌بار نابودی‌ را نخواهید بلکه‌ بسیار نابودی‌ را بخواهید» یعنی: امروز در حق‌ خود یک‌بار دعای‌ هلاکت‌ نکنید بلکه‌ بارها هلاکت‌ و نابودی‌ را بخواهید زیرا عذابی‌ که‌ شما در آن‌ قرار دارید، سخت‌تر از بارها هلاکت‌ و نابودی‌ است‌ چرا که ‌مدت‌ این‌ عذاب‌ طولانی‌ و پایان‌ناپذیر است‌ در حالی‌که‌ سختی‌ و عذاب‌ مرگ‌ چندلحظه‌ای‌ بیش‌ نیست‌. مراد: نا امید ساختن‌ آنان‌ از تحقق‌ آرزوی‌ هلاکت‌ و نابودیی‌ است‌ که‌ نجات‌دهنده‌ آنان‌ از آن‌ عذاب‌ سخت‌ است‌.

﴿قُلۡ أَذَٰلِکَ خَیۡرٌ أَمۡ جَنَّةُ ٱلۡخُلۡدِ ٱلَّتِی وُعِدَ ٱلۡمُتَّقُونَۚ کَانَتۡ لَهُمۡ جَزَآءٗ وَمَصِیرٗا١٥ [الفرقان: 15].

«بگو: آیا این‌» عقوبت‌ «بهتر است‌، یا بهشت‌ جاویدان‌ که‌ به‌ پرهیزکاران‌ وعده‌ داده‌ شده‌ است‌» یعنی: آیا این‌ فرو رفتن‌شان‌ در کام‌ فروزان‌ آتش‌ ماندگار بهتر است‌، یا بهشت‌ جاویدانی‌ که‌ نعمت‌های‌ آن‌ را هیچ‌ گسست‌ و انقطاعی‌ نیست‌؟ بهشت‌ «برای‌شان‌» یعنی: برای‌ بهشتیان‌ «پاداش‌ و بازگشت‌گاه‌ است‌».

﴿لَّهُمۡ فِیهَا مَا یَشَآءُونَ خَٰلِدِینَۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ وَعۡدٗا مَّسۡ‍ُٔولٗا١٦ [الفرقان: 16].

«جاودانه‌ هرچه‌ بخواهند در آنجا دارند» از انواع‌ نعمت‌ها و لذت‌های‌ خوردنی‌، نوشیدنی‌، پوشیدنی‌، مسکن‌های‌ دلنواز، مرکب‌های‌ راهوار، منظره‌های‌ روح‌نواز و غیر اینها از نعمتهایی‌ که‌ نه‌ هیچ‌ چشمی‌ آنها را دیده‌ و نه‌ هیچ‌ گوشی‌ آنها را شنیده ‌و نه‌ بر قلب‌ هیچ‌ بشری‌ خطور کرده‌ است‌. «این‌ وعده‌ای‌ است‌ بر عهده‌ خداوند که ‌درخواست‌ کرده‌ شده‌ است‌» یعنی: این‌ وعده‌ای‌ است‌ که‌ بهشتیان‌ وفا به‌ آن‌ را از پروردگارشان‌ درخواست‌ کرده‌اند و او هم‌ به‌ این‌ وعده‌ وفا می‌کند و مسئول‌ تحقق‌ این‌ وعده‌ است‌.

﴿وَیَوۡمَ یَحۡشُرُهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَیَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِی هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِیلَ١٧ [الفرقان: 17].

«و روزی‌ که‌ آنان‌ را با آنچه‌ که‌ به‌جای‌ خدا می‌پرستند» از بتان‌، فرشتگان‌، جنیان‌، مسیح‌ و عزیر، یا مخصوصا بتان‌ «محشور می‌کند آن‌گاه‌ به‌ معبودان‌ می‌گوید: آیا شما این‌ بندگانم‌ را گمراه‌ کردید یا خود گمراه‌ شدند؟» آیا گمراهی‌ آنان‌ بر اساس‌ دعوت‌ و فراخوانی‌ شما بوده‌ است‌، یا که‌ آنان‌ خود از راه‌ حق‌ گمراه‌ شده‌اند ـ آن‌گاه‌ که ‌شما را پرستش‌ کردند. فایده‌ این‌ سؤال‌، سرکوب‌ و سرزنش‌ پرستشگران‌ آنهاست‌.

﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ مَا کَانَ یَنۢبَغِی لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِکَ مِنۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِن مَّتَّعۡتَهُمۡ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ نَسُواْ ٱلذِّکۡرَ وَکَانُواْ قَوۡمَۢا بُورٗا١٨ [الفرقان: 18].

«می‌گویند: تو را به‌ پاکی‌ یاد می‌کنیم‌» این‌ تعبیر بیانگر تعجب‌ معبودان‌ است‌ از آنچه‌ که‌ به‌ آنان‌ نسبت‌ داده‌ شده ‌است‌ زیرا آن‌ معبودان‌، فرشتگان‌ یا پیامبران ‌گرامی‌ خداوند عزوجل ، یا هم‌ جماداتی‌ بی‌عقل‌ و شعورند پس‌ چگونه‌ از آنان‌ چنین‌ چیزی‌ قابل‌ تصور است‌ «ما را نسزد که‌ جز تو اولیایی‌ برای‌ خود برگیریم‌» یعنی: برای ‌ما درست‌ نیست‌ و ما را هرگز نسزد که‌ جز تو دوستان‌ و اولیایی‌ برگرفته‌ و آنها را پرستش‌ نماییم‌ پس‌ چگونه‌ بندگانت‌ را به‌سوی‌ این‌ امر فرا می‌خوانیم‌ که‌ ما رامورد پرستش‌ قرار داده‌ و عبادت‌ تو را ترک‌ کنند، با این‌که‌ ما خود، غیر تو را نمی‌پرستیم‌ «ولی‌ تو آنان‌ و پدرانشان‌ را بهره‌مند ساختی‌» به‌ اموال‌، اولاد، طول ‌عمر، سلامت‌ از عذاب‌ و برخورداری‌ از نعمت‌ها «تا آنجا که‌ ذکر تو را فراموش‌ کردند» یعنی: تا بدانجا که‌ از یادت‌ غافل‌ شده‌، پندت‌ را فراموش‌ کرده‌ و تدبر در کتابت‌ را ترک‌ کردند و از نگرش‌ و اندیشه‌ در عجایب‌ صنع‌ و آفرینش ‌شگفت‌آورت‌ روی‌ برتافتند «و گروهی‌ نابود شده‌ گشتند» یعنی: با فراموشی‌ یاد تو، نابود شدند.

﴿فَقَدۡ کَذَّبُوکُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسۡتَطِیعُونَ صَرۡفٗا وَلَا نَصۡرٗاۚ وَمَن یَظۡلِم مِّنکُمۡ نُذِقۡهُ عَذَابٗا کَبِیرٗا١٩ [الفرقان: 19].

سپس‌ به‌ مشرکان‌ می‌گوییم: «قطعا خدایانتان‌ شما را در آنچه‌ می‌گویید، تکذیب ‌کردند» یعنی: خدای‌ سبحان‌ در هنگام‌ بیزاری ‌جستن‌ معبودان‌ از پرستشگران ‌باطلشان‌، خطاب‌ به‌ مشرکان‌ می‌گوید: اینک‌ معبودان‌ سخن‌ شما را در این‌که‌ آنان ‌خدایانتان‌ بوده‌اند، تکذیب‌ کردند «در نتیجه‌ نه‌ می‌توانید عذاب‌ را از خود دفع‌ کنید» ای‌ گروه‌ مشرک‌! «و نه‌ خود را یاری‌ نمایید» یعنی: نه‌ کسی‌ را می‌یابید که‌ شما را یاری‌ داده‌ از عذاب‌ الهی‌ برهاند.

سپس‌ تمام‌ مکلفان‌ را مورد خطاب‌ قرار داده‌ می‌فرماید: «و هرکس از شما که ‌ستم‌ کرده‌ باشد» یعنی: شرک‌ ورزیده‌ باشد زیرا ظلم‌ عبارت‌ از گذاشتن‌ یک‌ چیز در غیر جایگاه‌ آن‌ است‌ «عذابی‌ بزرگ‌ به‌ او می‌چشانیم‌» با جاودان‌ نگه‌ داشتنش‌ در دوزخ‌.

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا قَبۡلَکَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ إِلَّآ إِنَّهُمۡ لَیَأۡکُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَیَمۡشُونَ فِی ٱلۡأَسۡوَاقِۗ وَجَعَلۡنَا بَعۡضَکُمۡ لِبَعۡضٖ فِتۡنَةً أَتَصۡبِرُونَۗ وَکَانَ رَبُّکَ بَصِیرٗا٢٠ [الفرقان: 20].

«و پیش‌ از تو پیامبرانی‌ را نفرستادیم‌ جز این‌که‌» آنها هم‌ مانند همه‌ افراد بشر «غذا می‌خوردند و در بازارها راه‌ می‌رفتند» زیرا پیامبران‌ صلی الله علیه و آله و سلم نیز بشرند و از پاسخگویی‌ به‌ نیازهای‌ بشریشان‌ بی‌نیاز نمی‌باشند پس‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! تو نیز همچنان‌ هستی‌ بنابراین‌ غذا خوردن‌ و راه‌ رفتن‌ در بازارها، مانع‌ از آن‌ نیست‌ که ‌فرستاده‌ای‌ از جانب‌ خداوند عزوجل نباشی‌ پس‌ چرا می‌گویند: این‌ پیامبر را چه ‌شده ‌است‌ که‌ غذا می‌خورد و در بازارها راه‌ می‌رود؟ «و برخی‌ از شما را برای ‌برخی ‌دیگر آزمونی‌ قراردادیم‌» پس‌ این‌ یکی‌ پیامبری‌ است‌ مکلف‌ به‌ بیم‌ دهی‌ و انذار و آن‌ دیگری‌ مکلف‌ به‌ پیروی‌ است‌، این‌ یکی‌ عالم‌ است‌ و آن‌ دیگر جاهل‌، این‌ یکی‌ سبک‌سر است‌ و آن‌ دیگر حلیم‌ و بردبار، این‌ یکی‌ توانگر است‌ و آن‌ یکی ‌فقیر... ما همه‌ را به‌ وسیله‌ یک‌دیگر می‌آزماییم‌. از این‌ باب‌ است‌ آزمودن‌ شخص‌ سالم‌ به‌ وسیله‌ بیمار و آزمودن‌ شخص‌ شریف‌ به‌ وسیله‌ انسان‌ فرومایه‌ تا میزان‌ پرداختن‌ هر یک‌ به‌ تکلیف‌ خویش‌ در برابر دیگری‌، یا آزار رسانی‌ این‌ یکی ‌برای‌ دیگری‌، در عینیت‌ شناخته‌ شود پس‌ همه‌ به‌ برپا داشتن‌ حکم‌ الهی‌ مکلفند و صبر و پایداری‌ رفیق‌ تکلیف‌ است‌.

در جاهلیت‌ چنان‌ بود که‌ چون‌ شخص‌ فروافتاده‌ای‌ از غیر اشراف‌، قبل‌ از شخص‌ اشرافی‌ مسلمان‌ می‌شد، آن‌ شخص‌ اشرافی‌ از اسلام‌ روی‌ برمی‌تافت‌ و می‌گفت: بعد از وی‌ دیگر من‌ مسلمان‌ نمی‌شوم‌ زیرا اگر چنین‌ کنم‌، او در اسلام‌ بر من‌ فضل‌ و سابقه‌ دارد. به‌ همین‌ علت‌ در کفر خویش‌ پابرجا می‌ماندند.

«آیا شکیبایی‌ می‌ورزید؟» در راه‌ حق‌، با مشاهده‌ این‌ حال‌ سخت‌ و این‌ ابتلای ‌بزرگ‌؟ این‌ استفهامی‌ است‌ که‌ به‌ معنی‌ امر است‌، یعنی: باید شکیبایی‌ و پایداری‌ ورزید. نظیر این‌ فرموده‌ خدای‌ متعال: ﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ [المائدة: 91]. «آیا شما (از شراب‌ وقمار) دست‌ بردار هستید؟» یعنی: دست‌ بردارید. یا این‌ جمله‌ علت ‌است‌ برای‌ جمله‌ قبل: ﴿وَجَعَلۡنَا بَعۡضَکُمۡ لِبَعۡضٖ فِتۡنَةً [الفرقان: 20] ، که‌ در این‌ صورت‌ معنی‌ چنین ‌می‌شود: بعضی‌ از شما را برای‌ بعضی ‌دیگر مایه‌ آزمونی‌ ساخته‌ایم‌ تا بدانیم‌ که‌ کدام‌‌یک‌ از شما پایداری‌ و شکیبایی‌ می‌ورزید؟ «و پروردگار تو همواره‌ بیناست‌» به‌ آن‌کسی‌ که‌ شکیبایی‌ می‌ورزد و به‌ آن‌ کس‌ که‌ شکیبایی‌ نمی‌ورزد.

﴿۞وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَرۡجُونَ لِقَآءَنَا لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَوۡ نَرَىٰ رَبَّنَاۗ لَقَدِ ٱسۡتَکۡبَرُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ وَعَتَوۡ عُتُوّٗا کَبِیرٗا٢١ [الفرقان: 21].

چهارمین‌ شبهه‌ مشرکان‌ این‌ است: «و کسانی‌ که‌ به‌ لقای‌ ما» یعنی: به‌ دریافت ‌آنچه‌ که‌ در برابر طاعت‌ از پاداش‌ وعده‌ داده‌ایم‌ «امید ندارند» آنان‌ کافرانی‌اند که‌ ذکرشان‌ گذشت‌ «گفتند: چرا فرشتگان‌ بر ما فروفرستاده‌ نشدند» تا به‌ ما خبر دهند که‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم در ادعای‌ رسالتش‌ راستگوست‌؟ یا چرا فرشتگان‌ از بارگاه‌ خدا عزوجل به‌رسالت‌ بر ما فرستاده‌ نشده‌اند؟ «یا چرا پروردگارمان‌ را نمی‌بینیم‌» به‌ رأی‌العین‌ تا به ‌ما خبر دهد که‌ محمد فرستاده‌ وی‌ است‌؟ پاسخ‌ آنان‌ این‌ است: «قطعا در باره‌ خود گرفتار استکبار شدند و سخت‌ سرکشی‌ کردند» یعنی: آنان‌ به‌ طرح‌ این‌ سخن‌ بس ‌وقیح‌ جسارت‌ نکردند، مگر به‌ این‌ سبب‌ که‌ به‌ نهایت‌ درجه‌ استکبار و گردنکشی ‌رسیده‌ و تکبر و عنادورزی‌ در برابر حق‌ را در دل‌هایشان‌ انباشته‌اند زیرا آنان‌ در یک‌ مرحله‌ از درخواست‌های‌ عنادورزانه‌شان‌ به‌ فرستادن‌ بشر به‌ رسالت‌ اکتفا نکرده‌ و خواستار ارسال‌ فرشتگان‌ به‌سوی‌ خویش‌ شدند و باز از این‌ حد هم‌ پا را فراتر گذاشته‌ انتخاب‌ دیگری‌ را پیش‌ کشیدند و آن‌ گفت‌وگوی‌ رویاروی‌ با خدای ‌سبحان‌ و دیدن‌ وی‌ در دنیاست‌، بی‌آن‌که‌ میان‌ آنان‌ و میان‌ او ترجمانی‌ باشد. این ‌درخواستشان‌ نمایانگر منتهای‌ جهلشان‌ است‌ زیرا خدای‌ سبحان‌ در محدوده‌ قوانین ‌این‌ جهان‌ قرار ندارد تا با حواس‌ بشری‌ درک‌ و دریافته‌ شود. خدای‌ سبحان‌ آفریننده‌ ماده‌ است‌ و خود ماده‌ نیست‌ و حواس‌ فقط در محدوده‌ مادی‌ کارآمدی ‌دارند و چون‌ این‌ امر در منطق‌ عقل‌ یک‌ امر بدیهی‌ است‌ بنابر این‌ باری‌تعالی‌ اصلا به‌ آن‌ پاسخی‌ نداد بلکه‌ پاسخ‌ را به‌ جنبه‌ دیگر درخواست‌ آنان‌ متمرکز ساخت‌ و آن‌ درخواست‌ فرود آمدن‌ فرشتگان‌ است:

﴿یَوۡمَ یَرَوۡنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ لَا بُشۡرَىٰ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُجۡرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجۡرٗا مَّحۡجُورٗا٢٢ [الفرقان: 22].

«روزی‌ که‌ فرشتگان‌ را ببینند» یعنی: آنان‌ به‌زودی‌ فرشتگان‌ را خواهند دید ولی‌ این‌ دیدنی‌ است‌ نه‌ بر وجه‌ مطلوب‌ و صورت‌ پیشنهادیشان‌ بلکه‌ بر وجه‌ دیگری‌ که‌ همانا نمایان‌ شدن‌ فرشتگان‌ بر آنان‌ در هنگام‌ مرگ‌ یا در هنگام‌ حشر است‌ «آن‌ روز برای‌ مجرمان‌ هیچ‌ بشارتی‌ نیست‌» بدین‌گونه‌ خدای‌ سبحان‌ اعلام‌ می‌دارد که‌ آنان ‌فرشتگان‌ را فقط در هنگامه‌ مرگ‌ یا روز قیامت‌ یعنی‌ در وقتی‌ می‌بینند که‌ خداوند عزوجل آنان‌ را از یافتن‌ بشارت‌ و مژده‌ در آن‌ وقت‌ محروم‌ گردانیده ‌است‌ «ومی‌گویند» فرشتگان‌ به‌ کفار «نصیبی‌ جز حرمان‌ ندارید» حجرا محجورا: یعنی‌ امروز رستگاری‌ بر شما حرام‌ قطعی‌ است‌. این‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ کفار آن‌ را در هنگام ‌روبرو شدن‌ با دشمن‌، یا هجوم‌ مصیبتی‌ سخت‌ به‌کار می‌بردند. پس‌ حاصل‌ معنی ‌این‌ است: آنان‌ با درخواست‌ دیدن‌ فرشتگان‌ در واقع‌ عذاب‌ را برای‌ خویش ‌به‌شتاب‌ طلب‌ می‌کنند زیرا دیدن‌ فرشته‌ رحمت‌ برای‌شان‌ مقدور نیست‌. ای‌کاش ‌می‌دانستند.

﴿وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا٢٣ [الفرقان: 23].

«و به‌ هر گونه‌ کاری‌ که‌ کرده‌اند» و به‌ظاهر و به‌ پندارشان‌ کار خوبی‌ بوده‌ است ‌«می‌پردازیم‌، سپس‌ آن‌ را چون‌ غباری‌ بر باد رفته‌ می‌گردانیم‌» مشرکان‌ اعمالی‌ را انجام‌ می‌دادند که‌ در شکل‌ و صورت‌ عمل‌ نیک‌ بود، مانند صله‌ رحم‌، دادرسی ‌مظلومان‌، اطعام‌ مسکینان‌ و امثال‌ آن‌، مگر خدای‌ سبحان‌ به‌سبب‌ کفر و شرکشان‌، آن‌ اعمالشان‌ را هدر و بی‌ثمر گردانیده‌ تا بدانجا که‌ به‌ منزله‌ «هباء منثور» شده‌ است‌. هباء منثور: یعنی: غبار برباد رفته‌، یا خاکستر بربادرفته‌، یا ذرات‌ غبار موجود در شعاع‌ خورشید یا روی‌ آب‌.

ابن‌ کثیر می‌گوید: «دلیل‌ هدر دادن‌ اعمال‌شان‌ این‌ است‌ که‌ آن‌ اعمال‌ فاقد شرط شرعی‌ برای‌ قبول‌ می‌باشد زیرا شرط قبول‌ اعمال‌، داشتن‌ اخلاص‌ همراه‌ با پیروی ‌از شرع‌ است‌ در حالی‌که‌ اعمال‌ نیک‌ کفار از این‌ دو حالت‌ خارج‌ نیست: یا از اخلاص‌ تهی‌ است‌ و یا از پیروی‌ شرع‌ به‌ دور است‌.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ یَوۡمَئِذٍ خَیۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِیلٗا٢٤ [الفرقان: 24].

«بهشتیان‌ در آن‌ روز بهترند از روی‌ مستقر خویش‌» یعنی: قرارگاه‌ و منزلگاه‌ بهتری‌ دارند، که‌ بهشت‌ است‌ «و نیکوترند از نظر مقیل‌» مقیل: قیلوله‌، یعنی ‌استراحت‌ نیمروز است‌ آنگاه‌ که‌ گرما سخت‌ می‌شود، هر چند خوابی‌ با این ‌استراحت‌ همراه‌ نباشد. مراد از مقیل‌، استراحت‌گاهشان‌ در بهشت‌ است‌. هرچند در بهشت‌ خوابی‌ نیست‌ ولی‌ استراحت‌گاهشان‌ با حوران‌ بهشتی‌ به‌ خوابگاه‌ تشبیه ‌شده‌ است‌.

﴿وَیَوۡمَ تَشَقَّقُ ٱلسَّمَآءُ بِٱلۡغَمَٰمِ وَنُزِّلَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ تَنزِیلًا٢٥ [الفرقان: 25].

سپس‌ خدای‌ متعال‌ پیامبرش‌ را دستور می‌دهد تا دو منظره‌ از مناظر قیامت‌ را برای‌شان‌ به‌ تصویر کشد، منظره‌ اول‌ این‌ است: «و روزی‌ که‌ آسمان‌ از ابر بشکافد» یعنی: روز قیامت‌ آسمان‌ در حالی‌که‌ بر آن‌ ابر سپیدی‌ است‌ از هم‌ شکافته‌ می‌شود. به‌قولی‌ مراد این‌ است: آسمان‌ برای‌ فرود آمدن‌ فرشتگان‌ از آن‌، در حالی‌ شکافته‌ می‌شود که‌ ابری‌ سپید از آن‌ بیرون‌ می‌آید. ابن‌ کثیر می‌گوید: «آن‌ ابر عبارت‌ است‌ از سایه‌ روشن‌های‌ نور عظیمی‌ که‌ چشم‌ها را خیره‌ می‌کند». «و فرشتگان‌ چنان‌که‌ باید، فرود آورده‌ می‌شوند» گروهی‌ بعد از گروه‌ دیگر، پیاپی‌ و در محشر خلایق‌ را در احاطه‌ خویش‌ می‌گیرند.

﴿ٱلۡمُلۡکُ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّ لِلرَّحۡمَٰنِۚ وَکَانَ یَوۡمًا عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ عَسِیرٗا٢٦ [الفرقان: 26].

«آن‌ روز، فرمانروایی‌ راستین‌ از آن‌ خدای‌ رحمان‌ است‌» زیرا در آن‌ روز، هر فرمانروایی‌ دیگری‌ جز فروانروایی‌ وی‌ نابود می‌شود اما در دنیا کسانی‌ جز خداوند عزوجل ظاهرا فرمانروایی‌هایی‌ دارند، هرچند فرمانروایی‌هایشان‌ حقیقی‌ نیست‌ «و این‌ روزی‌ است‌ که‌ بر کافران‌ بسی‌ دشوار است‌» از آن‌ روی‌ که‌ بعد از انجام‌ یافتن ‌حساب‌، درگیر عذاب‌ می‌شوند . اما آن‌ روز بر مؤمنان‌ آسان‌ است‌ زیرا در آن ‌برای‌ ایشان‌ کرامت‌ها و مژده‌های‌ عظیم‌ و مسرت‌بخش‌ می‌رسد. در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است‌ که‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: یا رسول‌الله! روزی‌ که‌ مقدار آن ‌پنجاه‌هزار سال‌ باشد چقدر روزی‌ طولانی‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، آن‌ روز چنان‌ بر مؤمن‌ سبک‌ گردانیده‌ می‌شود که‌ حتی‌ از وقت‌ یک‌ نماز فرض‌ که‌ در دنیا می‌خواند هم‌ سبک‌تر است‌».

﴿وَیَوۡمَ یَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیۡهِ یَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِیلٗا٢٧ [الفرقان: 27].

منظره‌ دوم‌ از منظره‌های‌ روز قیامت‌ این‌ است: «و» یادآوری‌ کن‌ به‌ آنان ‌«روزی‌» را «که‌ ظالم‌ دست‌های‌ خود را می‌گزد» از روی‌ خشم‌ و حسرت‌ و پشیمانی‌ «می‌گوید: ای‌ کاش‌ من‌ هم‌ همراه‌ رسول‌ خدا راهی‌ در پیش‌ می‌گرفتم‌» که‌ راه‌ حق‌ و نجات‌ است‌. یعنی: ای‌ کاش‌ من‌ هم‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به‌ راه‌ حق‌ می‌رفتم‌ تا از این‌ فرجام ‌ننگین‌ و رسواگر رهایی‌ می‌یافتم‌.

﴿یَٰوَیۡلَتَىٰ لَیۡتَنِی لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِیلٗا٢٨ [الفرقان: 28].

«وای‌ بر من‌! ای‌ کاش‌ فلانی‌ را دوست‌ نگرفته‌ بودم‌!» که‌ مرا در دنیا به‌ گمراهی ‌کشاند، ای‌ خاک‌ هلاک‌ بر سرم‌ باد!

﴿لَّقَدۡ أَضَلَّنِی عَنِ ٱلذِّکۡرِ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَنِیۗ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِلۡإِنسَٰنِ خَذُولٗا٢٩ [الفرقان: 29].

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: ابی‌بن‌خلف‌ به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌آمد و به‌ سخنان‌ ایشان‌ گوش‌ فرامی‌داد اما عقبه‌بن‌ ابی‌معیط او را بر این‌ کار سرزنش‌ می‌کرد پس‌ نازل‌ شد: «به‌راستی‌ او مرا از ذکر ـ پس‌ از آن‌که ‌به‌سوی‌ من‌ آمد ـ به‌ گمراهی‌ کشاند» یعنی: همان‌ کسی‌ که‌ او را دوست‌ گرفتم‌، مرا از پیوستن‌ به‌ راه‌ قرآن‌ گمراه‌ کرد، بعد از آن‌که‌ قرآن‌ به‌سویم‌ آمد و بر این‌که‌ به‌ آن ‌ایمان‌ آورم‌ قدرت‌ یافتم‌ «و شیطان‌ همواره‌ خوارسازنده‌ انسان‌ است‌» و او را در خواری‌ و ذلت‌ تنها می‌گذارد. ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ خداوند عزوجل دوست‌ آن‌ ظالم‌ را شیطان‌ نامید بعد از آن‌که‌ او را گمراه‌گر معرفی‌ کرد. یا مراد از شیطان‌، ابلیس‌ لعین ‌است‌ زیرا اوست‌ که‌ انسان‌ را به‌ دوست ‌گرفتن‌ گمراه‌سازان‌ وا داشته‌است‌.

در این‌ باره‌ که‌ آیا این‌ جمله‌ اخیر: (و شیطان‌ همواره‌...) پایان‌ سخن‌ آن‌ ظالم‌ است‌ که‌ خدای‌  عزوجل از زبان‌ وی‌ حکایت‌ می‌کند، یا کلام‌ خود خداوند عزوجل است‌؟ مفسران‌ بر دو قول‌اند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که ‌فرمودند: «جز این‌ نیست‌ که‌ صفت‌ همنشین‌ خوب‌ و همنشین‌ بد همچون‌ صفت ‌حامل‌ مشک‌ و دمنده‌ در کوره‌ آهنگری‌ است‌؛ حامل‌ مشک‌ یا از مشک‌ به‌ تو می‌دهد، یا آن‌ را از او می‌خری‌ و یا از آن‌ بویی‌ خوش‌ می‌یابی‌ اما دمنده‌ در کوره‌، یا لباست‌ را می‌سوزاند، یا این‌که‌ بوی‌ پلید آن‌ مشامت‌ را آزار می‌دهد». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ اصحاب‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: «کدامین‌ همنشینان‌ ما بهتر اند؟» رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من‌ ذکرکم‌ الله‌ رؤیته‌ وزاد فی‌ علمکم‌ منطقه‌ وذکرکم‌ بالآخرة‌ عمله». «کسی‌ که ‌دیدنش‌ شما را به‌یاد خدا اندازد، منطق‌ و بیانش‌ بر علم‌ و دانش‌ شما بیفزاید و عملش‌ شما را به‌یاد آخرت‌ اندازد».

﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ یَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِی ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا٣٠ [الفرقان: 30].

«و رسول‌ خدا گفت‌» شکواکنان‌ به‌سوی‌ پروردگارش‌ در دنیا «پروردگارا! قوم ‌من‌» قریش‌، یا اعراب‌ «این‌ قرآن‌ را وا نهادند» و رها کردند، نه‌ به‌ آن‌ ایمان ‌آوردند و نه‌ به ‌وجهی‌ از وجوه‌ آن‌ را پذیرفتند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: آنان‌ قرآن‌ را به‌باد هذیان‌ و ناسزا گرفتند. باید دانست‌ که‌ این‌ شکوای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم‌اکنون‌ و در هر زمانی‌ که‌ امت‌ ایشان‌ قرآن‌ را رها کنند، بلند است‌. ابن‌قیم‌ می‌گوید: «مهجور قرار دادن‌ و وانهادن‌ قرآن‌ بر چند نوع‌ است: یکی‌ از این‌ انواع: گوش ‌ننهادن‌ و ایمان‌ نیاوردن‌ به‌ آن‌ است‌. دوم: ترک‌ عمل‌ به‌ آن‌ است‌ ـ هر چند که‌ آن‌را بخواند و به‌ آن‌ ایمان‌ آورد. سوم: ترک‌ حاکمیت‌ و داوری‌ طلبیدن‌ از آن ‌است‌. چهارم: ترک‌ تدبر و فهم‌ معانی‌ آن‌ است‌. پنجم: ترک‌ شفا خواستن‌ و درمان‌ جستن‌ از آن‌ است‌ در بیماریهای‌ دلها. هرچند که‌ بعضی‌ از این‌ انواع‌ از بعضی ‌دیگر سبکتر اند».

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «من‌ تعلم‌ القرآن‌ وعلق‌ مصحفه‌ لم‌ یتعاهده‌ ولم‌ ینظر فیه‌ جاء یوم‌ القیامة‌ متعلقا به‌ یقول‌ یارب‌ العالمین‌: إن‌ عبدک‌ هذا اتخذنی‌ مهجورا فاقض‌ بینی‌ و بینه». «هر کس‌ قرآن‌ را فراگیرد سپس‌ مصحفش‌ را به‌ طاقچه‌ای‌ گذاشته‌ نه‌ بر آن‌ مواظبت‌ و پایبندی‌ کند ونه‌ در آن‌ بنگرد، روز قیامت‌ درحالی‌ می‌آید که‌ قرآن‌ بدان‌ درآویخته‌ است‌ و می‌گوید: ای‌ پروردگار عالمیان‌! همانا این‌ بنده‌ تو مرا وانهاد پس‌ میان‌ من‌ و او قضاوت‌ کن‌».

سپس‌ خدای‌ متعال‌ به‌ دلجویی‌ پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم پرداخته‌ و می‌فرماید:

﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّٗا مِّنَ ٱلۡمُجۡرِمِینَۗ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ هَادِیٗا وَنَصِیرٗا٣١ [الفرقان: 31].

«و این‌ گونه‌» که‌ برایت‌ از مشرکان‌ قومت‌ دشمنانی‌ قرار دادیم‌ ای‌ محمد! «برای‌ هر پیامبری‌ دشمنی‌ از مجرمان‌ قرار دادیم‌» پس‌ تو از این‌گونه‌ برخوردها بی‌قرار و افسرده‌ مشو زیرا این‌ شیوه‌ و سنت‌ بر انبیای‌ قبل‌ از تو نیز جاری‌ بوده‌ است ‌پس‌ شکیبا باش‌ چنان‌که‌ آنان‌ شکیبا بودند «و پروردگارت‌ به‌عنوان‌ هدایتگر و یاور کافی‌ است‌» لذا او بندگانش‌ را به‌سوی‌ مصالح‌ دین‌ و دنیا هدایت‌ می‌کند و آنان‌ را بر دشمنان‌ یاری‌ و نصرت‌ می‌دهد. یعنی: پروردگارت‌ با تو نیز این‌ گونه‌ عمل‌ خواهد کرد پس‌ آسوده‌خاطر باش‌.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ عَلَیۡهِ ٱلۡقُرۡءَانُ جُمۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ کَذَٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِۦ فُؤَادَکَۖ وَرَتَّلۡنَٰهُ تَرۡتِیلٗا٣٢ [الفرقان: 32].

پنجمین‌ شبهه‌ منکران‌ نبوت‌ این‌ است: «و کافران‌ گفتند، چرا قرآن‌ یکجا بر او نازل‌ نشده‌ است‌» در یک‌ وقت‌؟ «این‌ گونه‌» ما قرآن‌ را بخش‌بخش‌ و به‌ تدریج ‌برحسب‌ حوادث‌ و رویدادها نازل‌ کردیم‌ «تا قلبت‌ را به‌ وسیله‌ آن‌ استوار گردانیم‌» یعنی: تا با نازل ‌کردن‌ قرآن‌ بر این‌ کیفیت‌ و بر این‌ وصف‌، قلبت‌ را قوی‌ واستوار گردانیم‌ زیرا نازل‌ کردن‌ آن‌ به‌ این‌ کیفیت‌ نزدیکتر به‌ آن‌ است‌ که‌ قلبت‌ در هر رویدادی‌ از رویدادهای‌ مخاطره‌انگیز و در توطئه‌ها و شگردهای‌ گونه‌گون‌ و نیرنگ‌های‌ رنگارنگی‌ که‌ از سوی‌ دشمنان‌ با آنها رویاروی‌ هستی‌، قوی‌ و استوار گردد و در خود هیچ‌گونه‌ تردید و انفعالی‌ نیابی‌ زیرا قلب‌ محب‌ با رسیدن‌ پیاپی‌ نامه‌های‌ محبوب‌ آرام‌ می‌گیرد. همچنین‌ این‌ شیوه‌ نازل ‌کردن‌ قرآن‌ نزدیکتر به‌ آن‌ است‌ که‌ قرآن‌ را حفظ کنی‌ و معانی‌ آن‌ را فراگیری‌ زیرا آنان‌ از تو هیچ‌ چیزی‌ را سؤال‌ نمی‌کنند، مگر این‌که‌ در دم‌ با زبان‌ وحی‌ پاسخ‌ آنها داده‌ می‌شود «و آن‌ را به ‌ترتیل‌ بر تو خوانده‌ایم‌» یعنی: به‌ آرامی‌، آیتی‌ پس‌ از آیت‌ دیگر و بخشی‌ به‌دنبال ‌بخشی ‌دیگر، به‌ شیوایی‌ و روشنی‌ و کمال‌ استواری‌ و محکمی‌.

یکی‌ از حکمت‌های‌ نازل‌ کردن‌ تدریجی‌ قرآن‌ نیز همین‌ بود زیرا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امتشان‌ هر دو امی‌ بودند و نوشتن‌ و خواندن‌ را نمی‌شناختند پس ‌اگر قرآن‌ به‌ یکباره‌ بر ایشان‌ نازل‌ می‌شد، قطعا حفظ و نگه‌داشت‌ آن‌ بر ایشان‌ دشوار بود، به‌علاوه‌ این‌که‌ مشاهده‌ گاه‌ به‌گاه‌ جبرئیل‌  علیه السلام  از سوی‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم، خود از اموری‌ بود که‌ عزم‌ آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را استوارتر گردانیده‌ و ایشان‌ را به‌ صبر و شکیبایی‌ در تبلیغ‌ رسالت‌ وا می‌داشت‌.

دومین‌ حکمت‌ نزول‌ تدریجی‌ قرآن‌، دفع‌ حرج‌ و دشواری‌ از مکلفان‌ بود زیرا اگر قرآن‌ تمامما به‌ یکباره‌ نازل‌ می‌شد، آنها دفعتا به‌ احکام‌ بسیاری‌ مکلف‌ می‌شدند و این‌ امر برای‌شان‌ سخت‌ و سنگین‌ بود.

سومین‌ حکمت‌ نزول‌ تدریجی‌ قرآن‌، تدرج‌ در قانون‌گذاری‌ بود چراکه‌ عادات‌ و روشهای‌ جاهلی‌ چنان‌ موروثی‌ و ریشه‌دار بود که‌ برکندن‌ آنها از نهاد جامعه‌، نیاز به‌ زمان‌ کافی‌ داشت‌.

 

﴿وَلَا یَأۡتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ وَأَحۡسَنَ تَفۡسِیرًا٣٣ [الفرقان: 33].

«و به‌نزد تو هیچ‌ مثلی‌ نمی‌آورند، مگر آن‌که‌ ما جوابی‌ برحق‌ و نیکوتر از روی‌ تفسیر، برایت‌ می‌آوریم‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! مشرکان‌ هیچ‌ سؤالی‌ از سؤالهای‌ باطل‌ که ‌گویی‌ در بطلان‌ خود مثلی‌ است‌ و هیچ‌ حجت‌ و شبهه‌ای‌ نمی‌آورند، مگر آن‌که‌ ما در مقابل‌ مثل‌ باطل‌ و شبهه‌ بی‌اساس‌ آنان‌، برایت‌ پاسخ‌ حق‌، راستین‌ و استواری‌ را می‌آوریم‌ که‌ مثلشان‌ را بی‌اثر گردانیده‌ و آن‌ را دفع‌ و نابود می‌کند و این‌ پاسخ‌ ما از نظر بیانی‌ رساتر و از نظر معنی‌ نیکوتر است‌، به‌گونه‌ای‌ که‌ شبهه‌ و مشکلی‌ را که ‌برایت‌ آورده‌اند، از درون‌ می‌شکافد و آن‌ را دفع‌ می‌کند چنان‌که‌ در دفع‌ شبهه ‌نزول‌ تدریجی‌ قرآن‌، پاسخ‌ منطقی‌ و محکم‌ خود را دریافت‌ کردند.

﴿ٱلَّذِینَ یُحۡشَرُونَ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ إِلَىٰ جَهَنَّمَ أُوْلَٰٓئِکَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضَلُّ سَبِیلٗا٣٤ [الفرقان: 34].

«کسانی‌ که‌ به‌ روی‌ درافتاده‌ به‌سوی‌ جهنم‌ حشر می‌شوند، اینان‌ بدترین‌ جای‌ و گم‌ترین‌ راه‌ را دارند» یعنی: آنچه‌ مشرکان‌ را به‌ طرح‌ این‌ شبهات‌ وامی‌دارد این ‌است‌ که‌ آنان‌ جایگاه‌ و منزلت‌ پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم را حقیر پنداشته‌ و راه‌ صواب‌ او را گمراهی‌ می‌پندارند در حالی‌که‌ اگر به‌ دیده‌ انصاف‌ بنگرند در می‌یابند که‌ آنان ‌خود در جایگاه‌ و منزلت‌ و راه‌ و روش‌ و بازگشتگاه‌ خود، بسی‌ حقیر و گم‌ کرده‌ راهند! و این‌ نکوهشی‌ سخت‌ برای‌ آنان‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «مردم ‌در روز قیامت‌ در سه‌ گروه‌ حشر می‌شوند: گروهی‌ پیاده‌، گروهی‌ سواره‌ و گروهی ‌به‌ روی‌ افتاده‌. سؤال‌ شد: یا رسول‌الله! چگونه‌ به‌ روی‌ افتاده‌ محشور می‌شوند؟ فرمودند: همان‌ ذاتی‌ که‌ آنان‌ را بر پاهایشان‌ روان‌ می‌گرداند، بر این‌ امر نیز تواناست‌ که‌ آنان‌ را بر چهره‌هایشان‌ روان‌ گرداند...».

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلۡنَا مَعَهُۥٓ أَخَاهُ هَٰرُونَ وَزِیرٗا٣٥ [الفرقان: 35].

«و به‌ یقین‌ ما به‌ موسی‌ کتاب‌ دادیم‌» یعنی: به‌ او تورات‌ را عطا کردیم‌ چنان‌که‌ به‌ تو قرآن‌ را عطا کردیم‌ پس‌ تو در امر رسالت‌ پدیده‌ نودرآمدی‌ نیستی‌ و کتابت‌ اولین‌ کتاب‌ آسمانی‌ نیست‌ «و برادرش‌ هارون‌ را همراه‌ او وزیرش‌ گردانیدیم‌» وزیر: دستیار، همکار، یاور و مشاور است‌، با آن‌که‌ هارون‌ پیامبر نیز بود. پس‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! دستیار موسی‌  علیه السلام  وزیری‌ از فرشتگان‌ نبود چنان‌که‌ مشرکان‌ از تو این‌ رامی‌طلبند.

﴿فَقُلۡنَا ٱذۡهَبَآ إِلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَدَمَّرۡنَٰهُمۡ تَدۡمِیرٗا٣٦ [الفرقان: 36].

«پس‌ گفتیم: هر دو به‌سوی‌ قومی‌ که‌ آیات‌ ما را دروغ‌ انگاشته‌اند، بروید» هرچند که‌ تکذیب‌ از سوی‌ فرعون‌ و قومش‌ در هنگام‌ صدور فرمان‌ خدای‌ متعال‌ به‌ رسالت ‌موسی‌ و هارون علیهماالسلام سر نزد بلکه‌ تکذیب‌ آنان‌ بعد از فرستادن‌ ایشان‌ روی‌ داد اما مراد این‌ است: به‌سوی‌ فرعون‌ و قومش‌ که‌ سرانجام‌ آیات‌ ما را دروغ‌ می‌انگارند، بروید. آیات: همان‌ معجزات‌ و نشانه‌های‌ نه‌گانه‌ای‌ است‌ که‌ ذکر آنها گذشت‌. «آن‌گاه‌ آنان‌ را به‌سختی‌ نابود ساختیم‌» یعنی: پس‌ موسی‌ و هارون‌ علیهماالسلام به‌سوی‌ آنان‌ رفتند اما با تکذیب‌ روبرو شدند. (فدمرناهم): پس‌ به‌دنبال‌ این ‌تکذیب‌ هلاک‌شان‌ ساختیم‌، هلاک ‌ساختنی‌ بزرگ‌. همچنان‌ اقوام‌ دیگری‌ را که‌ ذکر آنها می‌آید، به‌ هلاکت‌ رساندیم‌ پس‌ باید این‌ گروهی‌ که‌ پیامبر خاتم‌ صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب‌ می‌کنند، نیز به‌ هوش‌ باشند.

﴿وَقَوۡمَ نُوحٖ لَّمَّا کَذَّبُواْ ٱلرُّسُلَ أَغۡرَقۡنَٰهُمۡ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ لِلنَّاسِ ءَایَةٗۖ وَأَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ عَذَابًا أَلِیمٗا٣٧ [الفرقان: 37].

«و قوم‌ نوح‌ را آن‌گاه‌ که‌ پیامبران‌ را تکذیب‌ کردند، غرقشان‌ ساختیم‌» قوم‌ نوح‌  علیه السلام  او و پیامبران‌ قبل‌ از وی‌ را تکذیب‌ کردند و هرکس پیامبری‌ را تکذیب‌ کند، مسلما تمام‌ انبیا را تکذیب‌ کرده ‌است‌. غرق‌کردنشان‌ با طوفان‌ بود چنان‌که‌ در سوره ‌«هود» گذشت‌. «و آنان‌ را» یعنی: غرق‌ کردنشان‌ را، یا داستانشان‌ را «برای‌ مردم‌ عبرتی‌ گردانیدیم‌» که‌ از آن‌ درس‌ عبرت‌ بگیرند «و برای‌ ستمکاران‌» یعنی: برای‌ قوم‌ نوح‌  علیه السلام  و هر کسی‌ که‌ در تکذیب‌ پیامبران  علیهم السلام  رهرو راه‌ آنان‌ شده‌ است‌ ؛ «عذابی‌ دردناک‌ آماده‌ کرده‌ایم‌» که‌ عذاب‌ دوزخ‌ است‌.

﴿وَعَادٗا وَثَمُودَاْ وَأَصۡحَٰبَ ٱلرَّسِّ وَقُرُونَۢا بَیۡنَ ذَٰلِکَ کَثِیرٗا٣٨ [الفرقان: 38].

«و عاد و ثمود و اصحاب‌ رس‌ را» نیز نابود ساختیم‌. رس‌ در سخن‌ عرب: چاهی ‌است‌ که‌ دیواره‌ آن‌ را با سنگ‌ برنیاورده ‌باشند. به‌ قولی: رس‌ چاهی‌ در «انطاکیه‌» بود که‌ در آن‌ حبیب‌ نجار را کشتند، از این‌ جهت‌ به‌ آن‌ چاه‌ نسبت‌ داده‌ شدند پس ‌در حالی‌که‌ گرداگرد آن‌ چاه‌ نشسته‌ بودند، خداوند عزوجل آنان‌ را با منازل‌شان‌ در زمین‌ فرو برد «و امتهای‌ بسیاری‌ را در میانشان‌ نابود ساختیم‌» یعنی: نسلهای‌ بسیار دیگری‌ را در میان‌ این‌ گروه‌ها هلاک‌ گردانیدیم‌ که‌ شمار آنان‌ را فقط خود ما می‌دانیم‌ زیرا هنگامی‌ که‌ پیامبران‌ خویش‌ را به‌سوی‌ آنان‌ فرستادیم‌، عکس‌ العمل‌ آنها جز تکذیب‌ چیز دیگری‌ نبود.

﴿وَکُلّٗا ضَرَبۡنَا لَهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَۖ وَکُلّٗا تَبَّرۡنَا تَتۡبِیرٗا٣٩ [الفرقان: 39].

«و برای‌ هر یک‌ مثلها زدیم‌» یعنی: برای‌ هر یک‌ حجت‌ها آورده‌، آنان‌ را بیم ‌دادیم‌ و اخبار دروغ‌ انگاران‌ را بر آنان‌ حکایت‌ نمودیم‌ «و هریک‌ از آنان‌ را به ‌سختی‌ هلاک‌ ساختیم‌» و زیر و زبر کردیم‌ پس‌ آیا این‌ گروه‌ از سرنوشت‌ آنان ‌عبرت‌ نمی‌گیرند؟!

﴿وَلَقَدۡ أَتَوۡاْ عَلَى ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِیٓ أُمۡطِرَتۡ مَطَرَ ٱلسَّوۡءِۚ أَفَلَمۡ یَکُونُواْ یَرَوۡنَهَاۚ بَلۡ کَانُواْ لَا یَرۡجُونَ نُشُورٗا٤٠ [الفرقان: 40].

«و قطعا» مشرکان‌ مکه‌ «بر شهری‌ که‌ باران‌ بلا بر آن‌ بارانده‌ شده‌ گذشته‌اند» آنها در هنگام‌ سفرهای‌ تجارتی‌شان‌ به‌سوی‌ شام‌، بر شهر قوم‌ لوط گذر کرده‌اند، شهری‌ که‌ با باران‌ سنگ‌ هلاک‌ ساخته‌ شد و آن‌ شهر «سدوم‌» بزرگترین ‌شهر قوم‌ لوط بود «آیا آن‌ را نمی‌دیدند؟» در هنگام‌ سفر به‌سوی‌ شام‌ برای‌ تجارت ‌زیرا آنان‌ از کنار شهر سدوم‌ می‌گذشتند «یا این‌ که‌ امید برانگیخته ‌شدن ‌نداشتند» یعنی: حقیقت‌ امر این‌ است‌ که‌ آنان‌ از حشر و نشر برای‌ جزا بیمی ‌نداشتند پس‌ سبب‌ عدم‌ عبرت‌پذیری‌ آنان‌ این‌ است‌.

هدف‌ از بیان‌ این‌ داستانها، هشدار دادن‌ به‌ مشرکان‌ در تکذیب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم است‌ تا از این‌ راه‌ و رسم‌ باز آیند و از عذابی‌ چون‌ عذاب‌ امتهای‌ پیشین‌ حذر کنند.

﴿وَإِذَا رَأَوۡکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِی بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا٤١ إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا لَوۡلَآ أَن صَبَرۡنَا عَلَیۡهَاۚ وَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ حِینَ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ مَنۡ أَضَلُّ سَبِیلًا٤٢ [الفرقان: 41-42].

«و چون‌ تو را ببینند، جز این‌ نیست‌ که‌ به‌ ریشخندت‌ می‌گیرند» یعنی: به‌جای ‌ایمان ‌آوردن‌ به‌ تو و اندیشیدن‌ در پیامی‌ که‌ برای‌ آنان‌ آورده‌ای‌، به‌ استهزا و تمسخر روی‌ آورده‌ و از روی‌ تحقیر و اهانت‌ می‌گویند: «آیا این‌ است‌ همان‌ کسی‌که‌ خدا او را به‌ رسالت‌ برانگیخته‌ است‌؟» با آن‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در راه‌ و روش‌، تصرفات‌، اخلاق‌ متعالی‌، فکر رسا و بیان‌ شیرینشان‌، نمونه‌ اعلای‌ همه ‌پیامبران  علیهم السلام  و کافه‌ بشریت‌ بودند.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌است: این‌ آیه‌ درباره‌ ابوجهل‌ نازل‌ شد زیرا چون ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یاران‌ خویش‌ از برابر وی‌ می‌گذشتند، ریشخندکنان‌ می‌گفت: (آیا این‌ همان‌ کسی‌ است‌ که‌ خدا او را به‌ رسالت‌ برانگیخته ‌است‌؟) «به‌راستی ‌نزدیک‌ بود که‌ ما را از معبودانمان‌ گمراه‌ کند» و چیزی‌ نمانده‌ بود که‌ پرستش‌ آنها را رها کنیم‌ «اگر بر آنها ایستادگی‌ نمی‌کردیم‌» یعنی: چنانچه‌ بر پرستش‌ آنها پایداری ‌نمی‌ورزیدیم‌ و از محمد صلی الله علیه و آله و سلم در پرهیز کردن‌ از آنها نافرمانی‌ نکرده‌ و در این‌ راه‌ از خود مقاومت‌ نشان‌ نمی‌دادیم‌ «و هنگامی‌ که‌ عذاب‌ را ببینند» همان‌ عذابی‌ را که ‌به‌سبب‌ کفر خود سزاوار آن‌ هستند «به‌زودی‌ خواهند دانست‌ که‌ چه ‌کسی‌ گمراه‌تر است‌» از راه‌ حق‌ و هدایت‌، آنان‌ یا مؤمنان‌؟

﴿أَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیۡهِ وَکِیلًا٤٣ [الفرقان: 43].

«آیا آن‌ کس‌ که‌ هوای‌ نفس‌ خود را خدای‌ خود گرفته‌ است‌، دیده‌ای‌؟» یعنی: کسی‌که‌ از هوای‌ نفس‌ خود مانند فرمان ‌بردن‌ از خدا عزوجل فرمان‌ برده‌ و به‌ هیچ‌ چیزی‌ دل‌ نمی‌بندد مگر این‌که‌ از آن‌ پیروی‌ کرده‌ و آن‌ را دین‌ و آیین‌ خویش‌ قرار می‌دهد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «در جاهلیت‌ چنین‌ بود که‌ شخص‌ زمانی‌ سنگ‌ سفیدی ‌را می‌پرستید اما چون‌ غیر آن‌ را بهتر از آن‌ می‌یافت‌، به‌ پرستش‌ آن‌ روی‌ می‌آورد و پرستش‌ سنگ‌ اول‌ را وامی‌نهاد». «آیا تو بر او وکیل‌ هستی‌؟» یعنی: ای‌ پیامبر! آیا تو نگهبان‌ و ضامن‌ او هستی‌ تا او را به‌ راه‌ ایمان‌ آورده‌ و از کفر برگردانی‌؟ درحالی‌ که‌ نه‌ تو توان‌ این‌ کار را داری‌ و نه‌ به‌ آن‌ مکلف‌ هستی‌ بلکه‌ فقط بر تو ابلاغ ‌پیام‌ است‌ و بس‌.

﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَکۡثَرَهُمۡ یَسۡمَعُونَ أَوۡ یَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِیلًا٤٤ [الفرقان: 44].

«یا مگر می‌پنداری‌ که‌ بیشترشان‌ گوش‌ شنوا دارند یا تعقل‌ می‌کنند؟» چنین‌ نیست ‌«آنان‌ جز همانند چهارپایان‌» بی‌عقل‌ و خرد «نیستند بلکه‌ آنان‌ گمراه‌ترند» از چهارپایان‌ زیرا چهارپایان‌ پروردگارشان‌ را می‌شناسند، برای‌ او تسبیح‌ می‌گویند، به‌سوی‌ چراگاههای‌ خویش‌ راه‌ می‌برند، برای‌ صاحب‌ خود منقاد و رام‌ می‌شوند، آنچه‌ را که‌ به‌سودشان‌ است‌ عمل‌ می‌کنند و از چیزهای‌ زیانبار و خطرناک ‌می‌پرهیزند در حالی‌که‌ این‌ گروه‌ نه‌ برای‌ آفریدگار خود منقاد می‌شوند و نه ‌پروردگاری‌ که‌ آنان‌ را روزی‌ داده‌ است‌ می‌شناسند. همچنین‌ اینان‌ از چهارپایان ‌به‌ این‌ دلیل‌ گمراه‌ترند که‌ اگر چهارپایان‌ پیام‌ توحید و نبوت‌ را درک‌ نمی‌کنند، علیه‌ آن‌ هم‌ نمی‌ستیزند، برخلاف‌ این‌ گروه‌ که‌ از روی‌ عناد، مکابره‌، تعصب‌ و خرد شمردن‌ حق‌، در برابر آن‌ به‌ ستیز برمی‌خیزند پس‌ هرگز به‌ آنان‌ امیدوار نباش‌.

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّکَ کَیۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ وَلَوۡ شَآءَ لَجَعَلَهُۥ سَاکِنٗا ثُمَّ جَعَلۡنَا ٱلشَّمۡسَ عَلَیۡهِ دَلِیلٗا٤٥ [الفرقان: 45].

از این‌ آیه‌ بیان‌ دلایل‌ پنج‌گانه‌ بر وجود خداوند عزوجل و وحدانیت‌ وی‌ آغاز می‌شود، این‌ ادله‌ مظاهری‌ از پدیده‌های‌ هستی‌ است‌ که‌ هر مخلوقی‌ آنها را درک ‌و مشاهده‌ می‌کند: «آیا ندیده‌ای‌ که‌ پروردگارت‌ چگونه‌ سایه‌ را گسترده ‌است‌؟» یعنی: چگونه‌ سایه‌ را از هنگام‌ دمیدن‌ سپیده‌ صبح‌ تا طلوع‌ خورشید گسترده‌ است‌، که‌ این‌ سایه‌ قبل‌ از طلوع‌ خورشید است‌، سپس‌ چون‌ خورشید طلوع‌ کرد، سایه‌های‌ اشیای‌ شاخص‌ به‌ سمت‌ غرب‌ گسترده‌ می‌شود «و اگر می‌خواست‌ آن‌ را» یعنی: سایه‌ را «ساکن‌ می‌گردانید» با ساکن ساختن‌ خورشید اما از آنجا که‌ حرکت‌ آن‌ برای‌ انسان‌، نباتات‌ و حیوانات‌ منشا فواید بسیاری‌ است‌، خداوند عزوجل آن‌ را متحرک‌ گردانید. از فواید این‌ سایه‌ متحرک‌، بهره‌گیری‌ از آن‌ به‌عنوان‌ مقیاسی‌ برای‌ اندازه‌گیری‌ زمان‌ است‌ چنان‌که‌ فقها آن‌ را نشانه‌ و مقیاسی ‌برای‌ شناخت‌ اوقات‌ بعضی‌ از نمازها گردانیده‌اند، مانند نماز ظهر که‌ شروع‌ آن‌ درهنگام‌ زوال‌ خورشید است‌ و نماز عصر که‌ وقت‌ آن‌ در هنگام‌ برابر شدن‌ سایه ‌هرچیز با سایه‌ اصلی‌ آن‌ ـ در نزد جمهور ـ و دو برابر شدن‌ سایه‌ اصلی‌ آن‌ ـ در نزد ابوحنیفه‌ ـ است‌ «آن‌گاه‌ خورشید را بر آن‌ دلیلی‌ گردانیدیم‌» یعنی: خورشید را برای‌ سایه‌ نشانه‌ای‌ رهنما گردانیدیم‌ که‌ احوال‌ خورشید، بازتابگر احوال‌ آن‌ است ‌بدان‌ جهت‌ که‌ سایه‌ با خورشید زیاد و کم‌ شده‌ و گستردگی‌ یا کوتاهی‌ پیدا می‌کند.آری‌! سایه‌ برای‌ جانداران‌ و عاقلان‌ در هر مکانی‌ نعمت‌ عظمایی‌ است‌، بویژه‌ درسرزمین‌های‌ گرمسیر که‌ راحت‌بخش‌ و خنک‌ کننده‌ تن‌ جانداران‌ است‌.

﴿ثُمَّ قَبَضۡنَٰهُ إِلَیۡنَا قَبۡضٗا یَسِیرٗا٤٦ [الفرقان: 46].

«سپس‌ آن‌ را به‌سوی‌ خود بازمی‌گیریم‌» یعنی: آن‌گاه‌ که‌ خورشید طلوع‌ کند، سایه‌ دامن‌ برمی‌چیند و شعاع‌ خورشید در جو، جانشین‌ آن‌ می‌شود و چنین‌ است‌که‌ خدای‌ متعال‌ سایه‌ را باز می‌گیرد «به‌ بازگرفتن‌ اندک‌» یعنی: سایه‌ را به ‌تدریج‌ و اندک‌اندک‌ به‌قدر بالا آمدن‌ خورشید بازمی‌گیرد. این‌ آیه‌ نمایانگر یکی‌ از بزرگترین‌ معجزات‌ قرآنی‌ است‌ زیرا به‌ موضوع‌ انکسار نور اشاره‌ دارد، چه‌ اگر انکسار شعاع‌ در هنگام‌ عبور آن‌ از جو نبود، سایه‌ امتداد بسیار بیشتری ‌می‌داشت‌[1].

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا وَٱلنَّوۡمَ سُبَاتٗا وَجَعَلَ ٱلنَّهَارَ نُشُورٗا٤٧ [الفرقان: 47].

«و اوست‌ آن‌ ذاتی‌ که‌ شب‌ را برای‌ شما لباسی‌ گردانید» که‌ اشیاء را می‌پوشاند ومانند لباسی‌ بر آنها فرود می‌آید «و خواب‌ را مایه‌ آرامش‌ گردانید» که‌ در آن‌ می‌آسایید زیرا در هنگام‌ خواب‌ از کار و گرفتاری‌ و مشغله‌ها بریده‌ و به‌ آسایش‌ و راحتی‌ کامل‌ فرو می‌روید. سبات: قطع‌ کننده‌ حرکت‌ برای‌ آرامش‌ دادن‌ به‌ جسم‌ و روح‌ است‌ «و روز را زمان‌ جنب‌وجوش‌ شما قرار داد» ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ بیداری‌ به‌حیات‌ و خواب‌ به‌ غنودگی‌ای‌ تشبیه‌ شده‌ است‌ که‌ شبیه‌ مرگ‌ است‌.

پس‌ سایه‌، خورشید، شب‌ و آرامش‌ آن‌، خواب‌ و آسایش‌ آن‌ و روز و جنب‌وجوش‌ در آن‌، همه‌ دلایلی‌ روشن‌ بر وجود خدای‌ آفریدگار توانا و متصرف‌ در هستی‌ است‌ زیرا روشنی‌ روز بستر جنب‌وجوش‌ و کار و فعالیت‌ و تاریکی‌ وسکوت‌ شب‌، مایه‌ آرامش‌ و ظرفی‌ برای‌ آسایشمندی‌ و استراحت‌ جسم‌ و جان‌ و آماده‌ ساختن‌ آن‌ برای‌ شروع‌ روند جدیدی‌ از کار و تلاش‌ و پیکار است‌ وخدای‌ متعال‌ هر ظرفی‌ را ـ تماما ـ برای‌ چیزی‌ که‌ با آن‌ مناسبت‌ دارد، آماده‌ کرده‌ است‌.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦۚ وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ طَهُورٗا٤٨ [الفرقان: 48].

«و اوست‌ آن‌ کس‌ که‌ بادها را پیشاپیش‌ رحمت‌ خویش‌ مژده‌بخش‌ فرستاد» یعنی: پیشاپیش‌ باران‌ که‌ رحمت‌ پروردگار است‌ «و از آسمان‌ آبی‌ طهور فروفرستادیم‌» طهور: پاک‌ پاک‌کننده‌ است‌ زیرا آب‌ آسمان‌ بر هیچ‌ چیز نجس‌ یا پلیدی‌ فرود نمی‌آید مگر این‌که‌ آن‌ را پاک‌ می‌گرداند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوسعید خدری‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن‌ الماء طهور لاینجسه‌ شی‌ء». «آب‌ پاک ‌کننده‌ است‌ و هیچ‌ چیز آن‌ را نجس‌ نمی‌گرداند».

﴿لِّنُحۡـِۧیَ بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّیۡتٗا وَنُسۡقِیَهُۥ مِمَّا خَلَقۡنَآ أَنۡعَٰمٗا وَأَنَاسِیَّ کَثِیرٗا٤٩ [الفرقان: 49].

«تا به‌ وسیله‌ آن‌» یعنی: به‌ وسیله‌ آن‌ آب‌ باران‌ فرودآورده‌ از آسمان‌ «سرزمینی‌ پژمرده‌ را زنده‌ گردانیم‌» با بیرون‌آوردن‌ سبزه‌ها و رستنی‌ها از زمین ‌بی‌گیاهی‌ که‌ مدت‌ها در انتظار نم‌ بارانی‌ بوده‌ است‌ تا از بستر پژمردگی‌ بیرون‌ آمده ‌به‌ جنب‌وجوش‌ درآید و گل‌ و گیاه‌ و طراوت‌ برویاند «و آن‌ را» یعنی: آب‌ را «به‌آنچه‌ که‌ خلق‌ کرده‌ ایم‌ ـ از چهارپایان‌ و انسانهای‌ بسیار ـ بنوشانیم‌» اناسی: جمع‌انسان‌ است‌، مثل‌ «سرحان‌ و سراحین: گرگ‌ و گرگها» پس‌ «یا» بدل‌ از «نون‌» است‌.

﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَٰهُ بَیۡنَهُمۡ لِیَذَّکَّرُواْ فَأَبَىٰٓ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ إِلَّا کُفُورٗا٥٠ [الفرقان: 50].

«و به‌راستی‌ آن‌ را» یعنی: آیات‌ و اندرزها را «در میانشان‌ گوناگون‌ بیان‌ کردیم‌ تا پند پذیرند» یعنی: ذکر احوال‌ گستراندن‌ سایه‌ و پدید آوردن‌ ابرها و نازل ‌کردن ‌باران‌ را در قرآن‌ و سایر کتاب‌های آسمانی‌ مکرر بیان‌ کردیم‌ تا عاقلان‌ در آنها اندیشه‌ کنند و پند بگیرند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: باران‌ را میان‌ مردم‌ در سر زمین‌های‌ مختلف‌، در اوقات‌ مختلف‌ و کیفیت‌های‌ متفاوت‌ ـ گاهی‌ در اینجا وگاهی‌ در جایی‌ دیگر ـ گردش‌ می‌دهیم‌ پس‌ در بعضی‌ از سرزمین‌ها از آن‌ بسیار می‌بارانیم‌ و در بعضی‌ سرزمین‌های‌ دیگر از آن‌ کم‌ می‌فرستیم‌ تا به‌ آن‌ پند گرفته‌ و اندیشه‌ کنند.

در اینجا نیز با یکی‌ از معجزات‌ بزرگ‌ اسلام‌ روبرو می‌شویم‌. ابن‌ کثیر از ابن‌عباس‌ و ابن‌ مسعود نقل‌ می‌کند که‌ در تفسیر این‌ آیه‌ گفتند: «هیچ‌ سالی‌ از سال ‌دیگر در بارندگی‌ بیش‌ نیست‌ ولی‌ خدای‌  عزوجل باران‌ را آن‌ گونه‌ که‌ خواهد در نقاط مختلف‌ زمین‌ به‌ گردش‌ می‌آورد». شایان‌ ذکر است‌ که‌ دانشمندان‌ معاصر همین‌ معنی‌ را اثبات‌ کرده‌ و گفته‌اند: نسبت‌ تبخیر و نزول‌ باران‌ در جهان‌ پیوسته ‌ثابت‌ است‌ و ذره‌ای‌ کم‌ و زیاد نمی‌شود زیرا گرمای‌ سالانه‌ای‌ که‌ زمین‌ آن‌ را جذب‌ می‌کند، زیاد و کم‌ نمی‌شود پس‌ فقط این‌ نسبت‌ جزئی‌ باران‌ است‌ که‌ در این‌ یا آن‌ نقطه‌ زمین‌ تفاوت‌ پیدا می‌کند، نه‌ نسبت‌ کلی‌ آن‌ «ولی‌ بیشتر مردم‌ جز کفران‌ را نپذیرفتند» کفران‌ نعمت: انکار و ناسپاسی‌ آن‌ است‌. یعنی: بیشتر مردم ‌اعتراف‌ به‌ نعمت‌ خدای‌ منان‌ را بر خویش‌ در فروفرستادن‌ باران‌ نپذیرفتند و خداوند عزوجل را بر آن‌ شکر و سپاس‌ نگفتند بلکه‌ آن‌ را به‌ بتان‌ یا ستارگان‌ نسبت‌ داده ‌و گفتند: به‌سبب‌ فلان‌ ستاره‌ای‌ که‌ ساقط شد، یا فلان‌ ستاره‌ای‌ که‌ طلوع‌ کرد، باران‌ یافتیم‌. یعنی: سقوط ستاره‌ای‌ از مکان‌ خود در مغرب‌ و طلوع‌ ستاره‌ رقیب ‌آن‌ از مشرق‌ را سبب‌ فرود آمدن‌ باران‌ پنداشتند و نگفتند: به‌ فضل‌ خدای‌ منان‌ و رحمت‌ وی‌ باران‌ یافتیم‌.

﴿وَلَوۡ شِئۡنَا لَبَعَثۡنَا فِی کُلِّ قَرۡیَةٖ نَّذِیرٗا٥١ [الفرقان: 51].

«و اگر می‌خواستیم‌ قطعا در هر شهری‌ هشداردهنده‌ای‌ برمی‌انگیختیم‌» یعنی: چنان‌که‌ باران‌ را در میانشان‌ تقسیم‌ کردیم‌، اگر می‌خواستیم‌ رسالت‌ را نیز این‌گونه‌ در میانشان‌ توزیع‌ می‌کردیم‌ ولی‌ چنین‌ نکردیم‌ بلکه‌ فقط یک‌ هشداردهنده‌ را فرستادیم‌ و آن‌ هم‌ تو هستی‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! زیرا تو باران‌ رحمت‌ عامی‌ برای‌ همه ‌جهانیان‌ هستی‌ و تو به‌ تنهایی‌ شایستگی‌ آن‌ را داری‌ که‌ بار فوجی‌ از پیامبران‌ را بر دوش‌ گیری‌.

﴿فَلَا تُطِعِ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَجَٰهِدۡهُم بِهِۦ جِهَادٗا کَبِیرٗا٥٢ [الفرقان: 52].

«پس‌، از کافران‌ اطاعت‌ مکن‌» به‌هیچ‌وجه‌ با آنان‌ مجامله‌ و موافقت‌ نکن‌، به‌ پیشنهادهای‌ سازش‌ که‌ از سوی‌ آنان‌ مطرح‌ می‌شود، پشت‌ پا بزن‌، در دعوت ‌خویش‌ سخت‌ کوشا باش‌ و در آن‌ پایداری‌ ورز «و با آن‌» یعنی: به‌ وسیله‌ قرآن‌ «با آنان‌ به‌ جهادی‌ بزرگ‌ بپرداز» و آنچه‌ را در قرآن‌ است‌ بر آنان‌ بخوان‌. جهاد بزرگ: جهادی‌ است‌ که‌ در آن‌ هیچ‌ سستی‌ و تزلزلی‌ نباشد. پس‌ ملاحظه‌ می‌کنیم ‌که‌ حجتها و آیات‌ قرآن‌ بزرگترین‌ وسیله‌ جهاد اسلام‌ علیه‌ مخالفان‌ آن‌ است‌.

﴿۞وَهُوَ ٱلَّذِی مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ هَٰذَا عَذۡبٞ فُرَاتٞ وَهَٰذَا مِلۡحٌ أُجَاجٞ وَجَعَلَ بَیۡنَهُمَا بَرۡزَخٗا وَحِجۡرٗا مَّحۡجُورٗا٥٣ [الفرقان: 53].

«و اوست‌ ذاتی‌ که‌ دو دریا را موج‌زنان‌ به‌هم‌ برآمیخت‌» و به‌سوی‌ هم‌ روان‌ کرد «این‌ یکی‌ شیرین‌ خوشگوار و آن‌ دیگر شور تلخ‌ است‌» فرات: آب‌ بسیار خوشگوار و اجاج: آب‌ بسیار نمکین‌ است‌ «و میان‌ آن‌ دو، برزخ‌ و حایلی‌ استوار قرار داد» برزخ: حجاب‌ و حایلی‌ است‌ که‌ خدای‌ متعال‌ به‌ قدرت‌ خویش‌ در میان‌ دو دریا قرار داده‌ است‌ که‌ آنها را از هم‌ جدا گردانیده‌ و از آمیخته ‌شدن‌ آب‌ آنها به‌یکدیگر جلوگیری‌ می‌کند پس‌ نه‌ آب‌ نمکین‌ با آب‌ شیرین‌ یکجا می‌شود و نه‌ آب ‌شیرین‌ با آب‌ نمکین‌.

شاید مراد این‌ باشد که‌ خدای‌ متعال‌ این‌ دو نوع‌ آب‌ را در دهانه‌ و محل‌ ریختن‌ رودخانه‌ها ـ مثلا ـ به‌هم‌ می‌آمیزد اما با این‌ وجود، نه‌ آب‌ شور بر آب‌ شیرین‌ چیره‌ می‌شود ـ به‌گونه‌ای‌ که‌ از نظر خاصیت‌ خود بر آن‌ غلبه‌ کند ـ و نه‌ آب‌ شیرین‌ بر آب‌ شور چیره‌ می‌شود بلکه‌ به‌ قدرت‌ خدای‌ تبارک‌وتعالی‌ هر دو نوع ‌آب‌ به‌ حال‌ خود باقی‌ می‌مانند، به‌سبب‌ این‌که‌ بشر و بسیاری‌ دیگر از جانداران‌، به‌هر دو گونه‌ آب‌ نیاز دارند.

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ مِنَ ٱلۡمَآءِ بَشَرٗا فَجَعَلَهُۥ نَسَبٗا وَصِهۡرٗاۗ وَکَانَ رَبُّکَ قَدِیرٗا٥٤ [الفرقان: 54].

«و اوست‌ ذاتی‌ که‌ از آب‌ بشری‌ آفرید» یعنی: از آب‌ نطفه‌، انسانی‌ تمام‌ اندام ‌آفرید «آن‌گاه‌ برای‌ او پیوند نسبی‌ و سببی‌ قرار داد» مراد از نسب: ولادت‌ است‌ وآنچه‌ که‌ از آن‌ پدید می‌آید؛ از رابطه‌ پدری‌، مادری‌، پدر یا مادربزرگی‌، فرزندی‌، برادری‌، خواهری‌، عمویی‌، دایی‌ بودن‌ و فرزندانشان‌. مراد از صهر: رابطه‌ پدیدآمده‌ از ازدواج‌ در میان‌ شوهر و خانواده‌ همسرش‌، همسر و خانواده‌ شوهرش‌ و میان‌ هر دو خانواده‌ با یک‌دیگر است‌ پس‌ نزدیکان‌ همسر برای‌ شوهر، خواهران‌ اویند و نزدیکان‌ شوهر برای‌ همسر، پدر شوهر است‌ و رابطه ‌خویشاوندی‌، هر دوی‌ آنها را در بر می‌گیرد و همه‌ این‌ رابطه‌ها از آن‌ آب‌ ناچیز پدید می‌ آید.

صاحب‌ تفسیر «فی ظلال القرآن» می‌گوید: «از مرد نسب‌ پدید می‌آید و از زن‌ خویشاوندی‌ و تفسیر (نسبا و صهرا) این‌ است‌». «و پروردگارت‌ همواره ‌تواناست‌» که‌ آفرینش‌ انسان‌ و تقسیم‌ وی‌ به‌ دو جنس‌ ذکر شده‌، از جمله‌ توانایی‌های‌ بزرگ‌ و بی‌نظیر وی‌ است‌.

﴿وَیَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَنفَعُهُمۡ وَلَا یَضُرُّهُمۡۗ وَکَانَ ٱلۡکَافِرُ عَلَىٰ رَبِّهِۦ ظَهِیرٗا٥٥ [الفرقان: 55].

«و» کفار «به‌جای‌ خدا چیزی‌ را می‌پرستند که‌ نه‌ به‌ آنان‌ سود می‌بخشد» اگر آن‌ را پرستش‌ کنند «و نه‌ به‌ آنان‌ زیان‌ می‌رساند» اگر آن‌ را فرو گذارند. و این‌ امر گویای‌ جهل‌ مشرکان‌ است‌ «و کافر همواره‌ بر نافرمانی‌ پروردگارش‌ پشتیبان‌» شیطان‌ «است‌» از شیطان‌ پیروی‌ کرده‌ و او را بر نافرمانی‌ پروردگار یاری‌ و پشتیبانی‌ می‌کند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: «آیه‌ کریمه‌ درباره‌ ابوجهل‌ نازل‌ شد ولی‌ عام‌ بودن‌ لفظ معتبر است‌، نه‌ خاص‌ بودن‌ سبب‌».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا مُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٥٦ [الفرقان: 56].

«و تو را جز مژده ‌رسان‌ و هشدار دهنده‌ نفرستاده‌ایم‌» پس‌ به‌ کفر و عنادشان‌ بها نده‌ و بر عدم‌ ایمانشان‌ اندوهگین‌ نشو ـ زیرا تو بشارتگر و بیم‌ دهنده‌ای‌ بیش ‌نیستی‌. از این‌روی‌ به‌ این‌ سه‌ فرمان‌ زیر توجه‌ کن:

﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍ إِلَّا مَن شَآءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلٗا٥٧ [الفرقان: 57].

«بگو: بر آن‌» یعنی: بر تبلیغ‌ قرآن‌ یا تبلیغ‌ رسالت‌ «هیچ‌ مزدی‌ از شما نمی‌طلبم‌، جز این‌که‌ هرکس بخواهد راهی‌ به‌سوی‌ پروردگارش‌ در پیش‌ گیرد» یعنی: ولی‌ کسی‌که‌ می‌خواهد به‌سوی‌ پروردگارش‌ با عمل‌ شایسته‌ و با انفاق‌ مال‌ در جهاد و صدقات‌ و غیره‌، راهی‌ بجوید که‌ به‌ رحمت‌ و ثواب‌ می‌انجامد پس‌ باید هیچ‌ تردیدی‌ به‌ خود راه‌ نداده‌ و چنین‌ کند. مراد این‌ است‌ که: با دادن‌ اجر و مزد تبلیغ و رسالت‌، به‌ من‌ احسان‌ نکنید بلکه‌ با انجام‌ کار خیر و عبادت‌ و شکر خداوند متعال‌ به‌ خود احسان‌ کنید و این‌ همان‌ مزد من‌ است‌ زیرا خدای‌  عزوجل مرا بر آن ‌پاداش‌ می‌دهد.

﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَکَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِیرًا٥٨ [الفرقان: 58].

«و بر آن‌ زنده‌ای‌ که‌ نمی‌میرد توکل‌ کن‌» زنده‌ همیشه‌ پاینده‌ای‌ که‌ در تمام‌ منافع‌ ومصالح‌ به‌ او تکیه‌ می‌شود پس‌ بر او توکل‌ کن‌، نه‌ بر زنده‌ای‌ که‌ می‌میرد «و شاکرانه ‌او را تسبیح‌ گوی‌» یعنی: او را از صفات‌ نقصان‌ به‌ چنان‌ پاکی‌ و تنزیهی‌ یاد کن‌ که‌ با حمد و سپاس‌ وی‌ پیوسته‌ باشد لذا چنین‌ بگو: پاکی‌ و ستایش‌ از آن‌ خدای‌ سبحان ‌است‌. بدین‌ جهت‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تسبیح‌ خویش‌می‌گفتند: «سبحانک‌ اللهم‌ ربنا و بحمدک». «بارخدایا! ای‌ پروردگار ما! پاکی‌ و ستایش‌ تو راست‌». «و او به‌ گناهان‌ بندگانش‌ آگاه‌ بس‌» همین‌ بس‌ که‌ حق‌ تعالی‌ به‌ همه‌ امور و از جمله‌ گناهان‌ بندگانش‌ آگاه‌ است‌ و چیزی‌ از آنها بر وی‌ پنهان‌ نمی‌ماند.

﴿ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ ٱلرَّحۡمَٰنُ فَسۡ‍َٔلۡ بِهِۦ خَبِیرٗا٥٩ [الفرقان: 59].

«همان‌کسی‌ که‌ آسمانها و زمین‌ و آنچه‌ را که‌ میان‌ آن‌ دو است‌، در شش‌ روز آفرید آن‌گاه‌ بر عرش‌ استوا یافت‌» یعنی: بر عرش‌ به‌ کیفیتی‌ که‌ خود به‌ آن‌ داناتر است‌، استوا یافت‌. «ثم: آن‌گاه‌» برای‌ ترتیب‌ اخباری‌ است‌، نه‌ ترتیب‌ زمانی ‌«رحمان‌» یعنی: او رحمتگر عام‌ است‌ «پس‌ درباره‌اش‌ از خبره‌ای‌ بپرس‌» که‌ می‌داند و روشن‌ است‌ که‌ کسی‌ به‌ خداوند عزوجل از بنده‌ و پیامبرش‌ حضرت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم داناتر و آگاه‌تر نیست‌.

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱسۡجُدُواْۤ لِلرَّحۡمَٰنِ قَالُواْ وَمَا ٱلرَّحۡمَٰنُ أَنَسۡجُدُ لِمَا تَأۡمُرُنَا وَزَادَهُمۡ نُفُورٗا۩٦٠ [الفرقان: 60].

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مشرکان‌ مکه‌ گفتند؛ ما رحمان‌ دیگری‌ را بجز رحمان‌ «یمامه‌» نمی‌شناسیم‌. مراد آنها مسیلمه‌ کذاب‌ بود که‌ خود را رحمان ‌نامیده‌ بود پس‌ نازل‌ شد: «و چون‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شود: برای‌ رحمان‌ سجده‌ کنید، می‌گویند: رحمان‌ چیست‌؟» یعنی: چون‌ این‌ صفت‌ از صفات‌ خدای‌ سبحان‌ را شنیدند، آن‌ را با انکار تلقی‌ کرده‌ و نسبت‌ به‌ آن‌ اظهار ناآشنایی‌ کردند «آیا برای ‌چیزی‌ سجده‌ بریم‌ که‌ تو به‌ ما فرمان‌ می‌دهی‌» یعنی: برای‌ رحمانی‌ سجده‌ بریم‌ که‌ تو ما را به‌ سجده‌ کردن‌ برای‌ او فرمان‌ می‌دهی‌؟ «و بر رمیدن‌شان‌ می‌افزاید» یعنی: فرمان‌ دادن‌ به‌ سجده‌ بر نفرت‌ و رمندگی‌شان‌ از دین‌ و دوری‌شان‌ از آن‌ می‌افزاید.

علما بر این‌ امر که‌ این‌ آیه‌ از آیات‌ سجده‌ تلاوت‌ است‌، اتفاق‌ نظر دارند.

﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی جَعَلَ فِی ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِیهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِیرٗا٦١ [الفرقان: 61].

«مبارک‌ است‌ آن‌ کسی‌ که‌ در آسمان‌ برجهایی‌ آفریده‌ است‌» مراد از بروج: برجهای‌ ستارگان‌، یعنی‌ منازل‌ دوازده‌گانه‌ آن‌ است‌ که‌ عبارتند از: حمل‌، ثور، جوزا، سرطان‌، اسد، سنبله‌، میزان‌، عقرب‌، قوس‌، جدی‌، دلو و حوت‌. آنها را «برج‌» یعنی‌ قصر بلند نامیدند زیرا ستارگان‌ برای‌ ساکنان‌ خود همچون‌ کاخ‌های ‌بلندی‌ هستند «و در آن‌ چراغی‌ قرار داد» یعنی: در آسمان‌ خورشید فروزانی‌ قرار داد «و ماه‌ تابانی‌» که‌ با طلوع‌ خود زمین‌ را روشن‌ می‌کند ولی‌ نور آن‌ مانند نور خورشید، فروزان‌ و گرمابخش‌ نیست‌. شیخ‌ سعید حوی‌ در تفسیر «الأساس»می‌گوید: «در یک‌ قرائت‌ دیگر (سرجا) آمده‌ است‌، سرج‌ جمع‌ سراج‌ است‌ و سراج‌ همان‌ خورشید است‌ پس‌ آیه‌ کریمه‌ ـ بنابراین‌ قرائت‌ ـ به‌ وجود خورشیدهای‌ متعدد اشاره‌ می‌کند نه‌ به‌ یک‌ خورشید و این‌ همان‌ معنایی‌ است‌ که‌ مردم‌ آن‌ را فقط در این‌ عصر شناخته‌ و دریافته‌ اند. آری‌! دریافته‌ اند که‌ ستارگان ‌همه‌ خورشیدهایی‌ مانند خورشید ما هستند ولی‌ از آنجا که‌ این‌ ستارگان‌ از ما دورند، کوچک‌ به‌ نظر می‌رسند».

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ لِّمَنۡ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوۡ أَرَادَ شُکُورٗا٦٢ [الفرقان: 62].

«و اوست‌ ذاتی‌ که‌ شب‌ و روز را جانشین‌ یک‌دیگر قرار داد» که‌ یکی‌ از آنها در پی ‌دیگری‌ می‌آید، سپس‌ این‌ می‌رود و آن ‌دیگر می‌آید لذا شب‌ و روز در روشنگری ‌و تاریکی‌ و افزونی‌ و کمی‌ از پی‌ یک‌دیگر می‌آیند «برای‌ کسی‌ که‌ خواهان ‌پند گرفتن‌ است‌» یعنی: چون‌ پندگیرنده‌ عبرت‌آموز، در اختلاف‌ شب‌ و روز بیندیشد، به‌ این‌ حقیقت‌ پی‌ می‌برد که‌ انتقال‌ شب‌ و روز از حالی‌ به‌ حال‌ دیگر، ناگزیر نقل‌دهنده‌ای‌ دارد «یا» برای‌ کسی‌ که‌ «خواهان‌ سپاس‌گزاری‌ است‌» و می‌خواهد که‌ خدای‌  عزوجل را بر نعمت‌های‌ بزرگ‌ و الطاف‌ بسیاری‌ که‌ درآفرینش‌ شب‌ و روز نهاده‌ است‌، شکر و سپاس‌ گزارد.

ابن‌ کثیر در تفسیر آیه‌ می‌گوید: «یعنی‌ حق‌ تعالی‌ شب‌ و روز را برای‌ تعیین‌ اوقات‌ عبادت‌، پی‌آمد یک دیگر قرار داده‌ است‌ پس‌ کسی‌ که‌ در شب‌ عملی‌ از او فوت‌ شود، آن‌ را در روز جبران‌ می‌کند و کسی‌ که‌ در روز عملی‌ از او فوت‌ شود، آن‌ را در شب‌ جبران‌ می‌کند».

﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِینَ یَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا٦٣ [الفرقان: 63].

«و بندگان‌ رحمان‌ کسانی‌اند که‌ بر روی‌ زمین‌ فروتنانه‌ راه‌ می‌روند» هون: آرامش‌ و وقار، بدون‌ تکبر، گردن‌کشی‌ و فخرورزی‌ است‌. البته‌ مراد این‌ نیست‌ که‌ فرمان‌ خدای‌ رحمان‌ این‌ است‌ که‌ بندگان‌ به‌ مانند بیماران‌ ـ به‌طور ساختگی‌ و ریایی‌ ـ به‌شکستگی‌ راه‌ روند بلکه‌ مراد این‌ است‌ که‌ آنان‌ با عزت‌ و گردن‌فرازیی‌ گام‌ برمی‌دارند که‌ نشانه‌ مؤمن‌ متواضع‌ برای‌ خدا عزوجل است‌ چنان‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در راه‌ رفتن‌ چنان‌ حرکت‌ می‌کردند که‌ گویی‌ از مکان‌ بلند و مرتفعی‌ فرود می‌آیند. بعضی ‌از سلف‌ صالح‌ نیز راه‌ رفتن‌ به‌ پژمردگی‌ و تصنع‌ را مکروه‌ می‌دانستند تا بدانجا که‌ روایت‌ شده ‌است: عمر رضی الله عنه  جوانی‌ را دید که‌ سست‌ و پژمرده‌ راه‌ می‌رود، فرمود: تو را چه‌ شده است‌، آیا بیماری‌؟ گفت: نه‌ ای‌ امیرالمؤمنین‌! آن‌گاه‌ عمر رضی الله عنه  شمشیر خویش‌ را بر سرش‌ بلند کرد و به‌ او فرمان‌ داد تا با نیرومندی‌ و چابکی‌ راه‌ برود. «و» بندگان‌ رحمان‌ کسانی‌ هستند که‌ «چون‌ جاهلان‌ آنان‌ را طرف‌ خطاب‌ قرار دهند، با سلام‌ پاسخ‌ می‌دهند» یعنی: بر آزارهایی‌ که‌ از سوی‌ اهل‌ جهالت‌ و نادانی ‌می‌بینند، روش‌ تحمل‌ و بردباری‌ را در پیش‌ گرفته‌ و مانند آنان‌ جهالت‌ نمی‌کنند بلکه‌ می‌گویند: سلام‌! که‌ این‌ سلام‌، البته‌ سلام‌ درود و تحیت‌ نیست‌ بلکه‌ سلام ‌متارکه‌ است‌ که‌ نه‌ در آن‌ خیری‌ است‌ و نه‌ شری‌. یا مراد از «سلام‌» این‌ است: در برابر جاهل‌ سخنی‌ ملایم‌ و حکیمانه‌ می‌گویند که‌ از آزار او به‌ سلامت‌ مانند.

﴿وَٱلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِیَٰمٗا٦٤ [الفرقان: 64].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌اند که‌ شب‌ را برای‌ پروردگارشان‌ سجده‌کنان‌ و قیام‌کنان‌ می‌گذرانند» یعنی: آنان‌ تمام‌ شب‌ یا بیشتر قسمتهای‌ آن‌ را سجده‌کنان‌ بر روهایشان‌ و قیام‌کنان‌ بر پاهایشان‌ در حال‌ نماز و تهجد به‌ روز می‌آورند.

﴿وَٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا ٱصۡرِفۡ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَۖ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا٦٥ [الفرقان: 65].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌ اند که‌ می‌گویند: پروردگارا! عذاب‌ جهنم‌ را از ما بگردان‌، بی‌گمان‌ عذاب‌ آن‌ پایدار است‌» غرام: لازم‌ و دائمی‌ است‌.

﴿إِنَّهَا سَآءَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا٦٦ [الفرقان: 66].

«به‌راستی‌ آن‌ بدقرارگاه‌ و بد مقامی‌ است‌» یعنی: در حقیقت‌ آتش‌ دوزخ‌ برای ‌اقامت‌، بد جایگاه‌ و بدمکانی‌ است‌. پناه‌ می‌بریم‌ به‌ خدواند عزوجل از دوزخ‌.

﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا٦٧ [الفرقان: 67].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌ اند که‌ چون‌ انفاق‌ کنند، نه‌ اسراف‌ می‌کنند و نه‌ بخل ‌می‌ورزند» اسراف: در گذشتن‌ از حد با انفاق‌ کردن‌ بسیار است‌، هرچند راهی‌ که ‌در آن‌ انفاق‌ می‌شود، راه‌ حلالی‌ باشد. اقتار: تنگ‌گرفتن‌ و بخل ‌ورزیدن‌ در انفاق ‌است‌ «و شیوه‌شان‌ در میان‌ این‌ دو حد وسط است‌» قوام: انفاق‌ به‌ اعتدال‌ و میانه‌روی‌ است‌، به‌گونه‌ای‌ که‌ در حدی‌ انفاق‌ کند که‌ فقیر، گرسنه‌ و برهنه‌ نماند و آن‌گونه‌ ولخرجی‌ هم‌ نکند که‌ مردم‌ بگویند: اسراف‌ و زیاده‌روی‌ کرد بلکه‌ اگر خداوند عزوجل به‌ او گشایش‌ عنایت‌ کرد، بذل‌ و بخشش‌ و گشاده‌دستی‌ در پیش‌ گیرد ولی‌ برای‌ وقت‌ نیاز خود، ذخیره‌ هم‌ بکند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی‌ که‌ میانه‌روی ‌پیشه‌ کرد، هرگز فقیر و محتاج‌ نشد». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «ما أحسن‌ القصد فی‌ الغنی‌ وما أحسن‌ القصد فی‌ الفقر وما أحسن‌ القصد فی‌العبادة». «چقدر نیکوست‌ میانه‌روی‌ در توانگری‌، چقدر نیکوست‌ میانه‌روی‌ در حال‌ فقر و چقدر نیکوست‌ میانه‌روی‌ در عبادت‌».

﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨ [الفرقان: 68].

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: مردمانی‌ از اهل‌ شرک‌ کشتار و خونریزی‌ کردند و بسیار کشتند و زنا کردند و بسیار کردند، سپس‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ و گفتند: به‌راستی‌ آنچه‌ که‌ تو به‌سوی‌ آن‌ فرا می‌خوانی‌ بسی ‌نیکو است‌ اما اگر به‌ ما خبر دهی‌ که‌ برای‌ آنچه‌ که‌ مرتکب‌ شده‌ایم‌ کفاره‌ای‌ است‌! پس‌ این‌ آیه‌ مبارکه‌ نازل‌ شد.

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌اند که‌ با خدا معبودی‌ دیگر نمی‌خوانند» یعنی: دعا و نیایش‌ را برای‌ غیر خدا عزوجل صرف‌ نمی‌کنند تا غیر خدا عزوجل را برای‌ خود پروردگار قرار دهند «و هیچ‌ نفسی‌ را که‌ خداوند حرام‌ کرده‌است‌» یعنی: کشتنش‌ را «جز به‌ حق ‌نمی‌کشند» کشتن‌ به‌ حق‌ در سه‌ مورد است: کفر بعد از ایمان‌ (کشتن‌ مرتد)، زنا کردن‌ بعد از احصان‌[2] و کشتن‌ به‌ قصاص‌ «و زنا نمی‌کنند» یعنی: مقاربت ‌جنسی‌ را بدون‌ ازدواج‌ یا ملک‌ یمین‌ (کنیزی)، حلال‌ نمی‌شمارند «و هر کس‌چنین‌ کند» یعنی: چیزی‌ از آنچه‌ را که‌ ذکر شد انجام‌ دهد ؛ «می‌بیند» و روبرو می‌شود در آخرت‌ ؛ «اثام‌ را» اثام: مجازات‌ و کیفر است‌.

﴿یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا٦٩ [الفرقان: 69].

«برای‌ او در روز قیامت‌ عذاب‌ دوچندان‌ می‌شود و جاودان‌ در آن‌ به‌ خواری‌ و زاری ‌بماند» یعنی: در عذاب‌ دوچندان‌، به‌ ذلت‌ و حقارت‌ جاودانه‌ می‌ماند.

﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٧٠ [الفرقان: 70].

«مگر کسی‌ که‌ توبه‌ کند» از شرک‌ «و ایمان‌ آورد» به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم «و کار شایسته‌ پیشه‌ کند» بعد از توبه‌ خویش‌ پس‌ بر این‌ کس‌ عذابی‌ نیست‌ «پس‌ اینان‌ کسانی ‌هستند که‌ خداوند سیئاتشان‌ را به‌ حسنات‌ تبدیل‌ می‌کند و خدا همواره‌ آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» گناهان‌ را از آنان‌ محو کرده‌ و به‌جای‌ آن‌ برای‌شان‌ نیکی‌ها و طاعات‌ را ـ با حسن‌ عمل‌ و طاعت‌ و انابت‌شان‌ به‌سوی‌ وی‌ ـ به‌ ثبت‌ می‌رساند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «اینان‌ مؤمنانی‌ هستند که‌ قبل‌ از ایمان‌شان‌ در گناه‌ و بدکرداری‌ قرار داشتند پس‌ خداوند عزوجل آنان‌ را از بدی‌ها روی‌گردان‌ نموده‌ و به‌سوی‌حسنات‌ برگردانید و در نتیجه‌ به‌جای‌ بدیها، نیکی‌ها را برای‌شان‌ عوض‌ عنایت ‌فرمود. تبدیل‌ سیئات‌ به‌ حسنات‌ در دنیا این‌ است‌ که‌ خدای‌ متعال‌ برای‌شان‌ ایمان‌ را به‌جای‌ شرک‌ و اخلاص‌ را به‌جای‌ شک‌، عوض‌ عنایت‌ می‌فرماید و ایشان‌ را از بدکاری‌ها در پناه‌ خویش‌ قرارداده‌ و حفظ‌شان‌ می‌کند، یعنی‌ به‌ آنان‌ توفیق‌ انجام ‌عمل‌ شایسته‌ با توبه‌ نیکو می‌دهد چنان‌که‌ می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ [هود: 114]. «همانا حسنات‌ سیئات‌ را از بین‌ می‌برند» در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است ‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اتبع‌ السیئة‌ الحسنة‌ تمحها، وخالق ‌الناس‌ بخلق‌ حسن». «بدی‌ را با نیکی‌ دنبال‌ کن‌، آن‌ را محو می‌کند و با مردم‌ به‌ اخلاقی‌ نیکو رفتار کن‌».

ابن‌ کثیر این‌ معنی‌ را ترجیح‌ داده‌ و می‌گوید: «بدان‌که‌ سیئات‌ با توبه‌ نصوح‌ به‌ حسنات‌ تبدیل‌ می‌شود و این‌ نیست‌ مگر بدین‌ جهت‌ که‌ چون‌ او گذشته‌اش‌ را به‌ یاد می‌آورد، پشیمان‌ شده‌ و استرجاع‌ و استغفار می‌گوید پس‌ به‌ این‌ اعتبار گناه‌ وی‌ به ‌طاعت‌ تبدیل‌ می‌شود و بدی‌ها در نامه‌ اعمال‌ وی‌ به‌ حسنات‌ تبدیل‌ می‌شوند چنان‌که‌ در این‌ باره‌ احادیث‌ صحیحی‌ آمده‌ است‌».

﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَإِنَّهُۥ یَتُوبُ إِلَى ٱللَّهِ مَتَابٗا٧١ [الفرقان: 71].

«و هرکس توبه‌ کند» و از صدق‌ دل‌ به‌سوی‌ خدا عزوجل باز گردد «و عمل‌ صالح ‌انجام‌ دهد، حقا که‌ او چنان‌که‌ باید و شاید به‌سوی‌ خداوند باز می‌گردد» یعنی: او به‌طور راستین‌ و با قوت‌ تمام‌ به‌سوی‌ خداوند عزوجل باز گشته‌ است‌. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: هرکس به‌ زبان‌ خویش‌ توبه‌ کند اما آن‌ توبه‌ را با عمل‌ خویش‌ ثابت‌ نگرداند پس ‌آن‌ توبه‌ وی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ سودمند نیست‌ بلکه‌ فقط کسی‌ به‌سوی‌ خدا عزوجل توبه‌ راستین (نصوح) کرده‌ است‌ که‌ توبه‌ خویش‌ را با اعمال‌ شایسته‌، ثابت‌ و محقق‌ گردانیده‌ باشد.

﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَامٗا٧٢ [الفرقان: 72].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌اند که‌ گواهی‌ دروغ‌ نمی‌دهند» به‌قولی‌ معنی‌ این ‌است: بندگان‌ رحمان‌ کسانی‌اند که‌ در مجالس‌ باطل‌ حضور نمی‌یابند و آن‌ را مشاهده‌ نمی‌کنند. (زور) دروغ‌ و باطل‌ است‌ و بالاتر از شرک‌ به‌ خدای‌ متعال ‌دروغی‌ نیست‌ زیرا شرک‌ به‌ خداوند عزوجل بزرگتر از (زور) است‌. آری‌! حضور در مجالس‌ و محافل‌ بدعت‌ از (زور) است‌ زیرا این‌ محافل‌ دروغ‌، باطل‌ و علیه‌ دین ‌خدا عزوجل است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا شما را از بزرگترین‌ کبایر آگاه‌ نگردانم‌؟ و سه ‌بار این‌ سخن‌ را تکرار کردند. اصحاب‌ گفتند: چرا، یارسول‌الله! ما را آگاه‌ کنید. فرمودند: شرک‌ به‌ خداوند، نافرمانی‌ والدین‌ و درحالی‌که‌ تکیه‌ داده‌ بودند، نشستند و آن‌گاه‌ فرمودند: هان‌ آگاه‌ باشید: و گفتن‌ دروغ‌، آگاه‌ باشید: و گواهی‌ دروغ‌». پس‌ پیوسته‌ آن‌ را تکرار می‌کردند تا بدانجا که‌ اصحاب‌ با خود گفتند: ای‌ کاش‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت‌ کنند. «و چون‌ بر امر لغوی‌ بگذرند، کریمانه‌ می‌گذرند» یعنی: درحالی‌ از برابر آن‌ کار لغو و بیهوده ‌می‌گذرند که‌ از آن‌ روگردانند. لغو: هر عمل‌ یا سخن‌ بیهوده‌ای‌ است‌. یعنی: کسانی‌ که‌ خود را از درآمدن‌ در امور لغو و بیهوده‌ برکنار نگاهداشته‌ و کرامت‌ نفس‌ خویش‌ را پاس‌ می‌دارند و با اهل‌ لغو معاشرت‌ و همنشینی‌ نمی‌کنند.

﴿وَٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُواْ بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ لَمۡ یَخِرُّواْ عَلَیۡهَا صُمّٗا وَعُمۡیَانٗا٧٣ [الفرقان: 73].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌اند که‌ چون‌ آیات‌ پروردگارشان‌ را فرا یادشان ‌آرند» یعنی: قرآن‌ را برای‌شان‌ بخوانند یا آنچه‌ را که‌ در قرآن‌ از پندها و اندرزها وعبرتهاست‌ به‌ ایشان‌ تذکر دهند «بر آن‌ کور و کر به‌ سجده‌ نمی‌افتند» بلکه‌ با شنوایی ‌و بینایی‌ بر آن‌ به‌ سجده‌ می‌افتند و از آن‌ آیات‌ بهره‌ می‌برند.

﴿وَٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّیَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡیُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِینَ إِمَامًا٧٤ [الفرقان: 74].

«و» بندگان‌ رحمان‌ «کسانی‌ اند که‌ می‌گویند: پروردگارا! به‌ ما از همسران‌ و فرزندانمان‌ آن‌ ده‌ که‌ مایه‌ روشنی‌ چشمان‌ ما باشد» یعنی: آنان‌ را ـ با توفیق‌ بخشیدن ‌ما و آنان‌ به‌ طاعت‌ خویش‌ ـ برای‌ ما شادی‌بخش‌ و مسرت‌آفرین‌ قرار ده‌. «قره‌العین‌» یعنی: خنکی‌ اشک‌ چشم‌ زیرا خنکی‌ اشک‌ چشم‌ دلیل‌ شادمانی‌ و مسرت‌ است‌ چنان‌که‌ گرمی‌ اشک‌ دلیل‌ بر غم‌ و اندوه‌ می‌باشد.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چون‌ انسان‌ بمیرد، عمل‌ وی‌ جز از سه‌ چیز قطع‌ می‌شود: صدقه‌ جاری‌، عملی‌ سودبخش‌، یا فرزند صالحی‌ که‌ در حق‌ وی‌ دعا کند». «و ما را پیشوای‌ پرهیزگاران‌ قرار ده‌» یعنی: ما را الگویی‌ قرار ده‌ که‌ پرهیزگاران‌ به‌ ما در کار خیر اقتدا کنند.

این‌ آیه‌ دلالت‌ روشنی‌ دارد بر این‌که‌ ریاست‌ دینی‌ از اموری‌ است‌ که‌ باید آن‌ را طلب‌ کرد و در آن‌ راغب‌ بود، نه‌ برای‌ فخرکردن‌ به‌ آن‌ بلکه‌ به‌جهت‌ نفع‌ بزرگی‌ که‌ مردم‌ در ریاست‌ وی‌ دارند و برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ اجر عظیمی‌ که‌ این‌ ریاست‌ دارد.

پس‌ (آیه‌ 74 تا 63) دربرگیرنده‌ نه‌ صفت‌ برای‌ مؤمنان‌ آراسته‌ به‌ خلعت‌ والای‌ (عبادالرحمن) است‌.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَیُلَقَّوۡنَ فِیهَا تَحِیَّةٗ وَسَلَٰمًا٧٥ [الفرقان: 75].

«این‌ گروه‌» موصوف‌ به‌ اوصاف‌ زیبای‌ ذکر شده‌ در فوق‌ «اند که‌ غرفه‌ را پاداش‌ می‌یابند» غرفه: یعنی‌ درجه‌ رفیع‌، عبارت‌ از بلندترین‌ و بهترین‌ منازل ‌بهشت‌ است‌. پس‌ غرفه‌های‌ معلای‌ بهشت‌ مخصوص‌ آنان‌ است‌ «به‌خاطر صبری‌ که ‌ورزیده‌اند» بر مشقت‌های‌ تکالیف‌ دینی‌ «و در آنجا با تحیت‌ و سلام‌ روبرو می‌شوند» یعنی: برخی‌ به‌ برخی‌ دیگر درود و شادباش‌ می‌گویند، پروردگار سبحان‌ نیز به‌سویشان‌ سلام‌ می‌فرستد و فرشتگان‌ نیز بر آنان‌ سلام‌ و شادباش‌ گفته‌ و برای‌شان‌ سلامتی‌ از آفات‌ را می‌خواهند.

﴿خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ حَسُنَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا٧٦ [الفرقان: 76].

«جاودانه‌ در آنند» یعنی: بدون‌ مرگ‌ و فنا مقیم‌ بهشتند «چه‌ نیکو قرارگاه‌ و چه‌ خوش‌ مقامی‌ است‌» یعنی: آن‌ غرفه‌ها چه‌ نیکو قرارگاهی‌ است‌ که‌ در آن‌ مستقر می‌شوند و چه‌ خوش‌ اقامتگاهی‌ است‌ که‌ مقیم‌ آن‌ می‌گردند. این‌ در مقابل‌ سخن ‌باری‌تعالی‌ در وصف‌ دوزخ‌ است‌ که‌ قبلا فرمود: ﴿إِنَّهَا سَآءَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا٦٦ [الفرقان: 66]. «به ‌راستی‌ چه‌ بدقرارگاه‌ و چه‌ بد مقامی‌ است».

﴿قُلۡ مَا یَعۡبَؤُاْ بِکُمۡ رَبِّی لَوۡلَا دُعَآؤُکُمۡۖ فَقَدۡ کَذَّبۡتُمۡ فَسَوۡفَ یَکُونُ لِزَامَۢا٧٧ [الفرقان: 77].

«بگو: اگر دعایتان‌ نباشد، پروردگارم‌ به‌ شما هیچ‌ اعتنایی‌ نمی‌کند» یعنی: شما در نزد خدای‌ متعال‌ هیچ‌ ارج‌ و بهایی‌ ندارید و او به‌ شما هیچ‌ اعتنایی‌ نخواهد داشت‌، اگر این‌ امر که‌ او را می‌خوانید و می‌پرستید در میان‌ نباشد. بدین‌ گونه‌ است‌ که ‌باری‌تعالی‌ روشن‌ می‌کند که‌ از اطاعت‌ همگی‌شان‌ بی‌نیاز است‌ «در حقیقت‌ شما به‌تکذیب‌ پرداخته‌اید» یگانگی‌ خدای‌ سبحان‌ را ای‌ کافران‌! «پس‌ به ‌زودی‌ لازم‌ خواهد بود» یعنی: به‌ زودی‌ سزای‌ تکذیب‌ گریبان‌گیر شما خواهد شد. مراد: سزایی ‌است‌ که‌ در روز بدر گریبان‌گیر مشرکان‌ شد. به‌ قولی: مراد از آن‌ عذاب‌ آخرت ‌است‌.

با این‌ بیم‌ دهی‌ و هشدار است‌ که‌ پایان‌ سوره‌ به‌ آغاز آن‌، یعنی‌ آیه‌ اول: ﴿تَبَارَکَ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِیَکُونَ لِلۡعَٰلَمِینَ نَذِیرًا١ [الفرقان: 1]. «بزرگ‌ و خجسته‌ است‌ کسی‌ که‌ بر بنده‌ خود فرقان‌ را نازل‌ کرد تا برای‌ عالمیان‌ هشدار دهنده‌ای‌ باشد» پیوند می‌خورد.

 




[1]- برای‌ تفصیل‌ بیشتر ، نگاه‌ کنید به‌ کتاب‌ «الظاهره‌ القرآنیه».

[2]- یعنی‌ : زنای‌ مرد محصن‌ و زن‌ محصنه‌ (مرد و زن‌ دارای‌ همسر).

تفسیر سوره‌ شعراء

 سوره‌ شعراء

مکی‌ است‌ و دارای‌ (227) آیه‌ است‌.

 وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ «شعراء» نامیده‌ شد به‌ سبب‌ آن‌که‌ حق‌ تعالی‌ در آیات‌ (226 ـ 224) آن‌، میان‌ شعرای‌ گمراه‌ و شعرای‌ مؤمن‌ مقارنه‌ و مقایسه‌ نموده‌است‌ تا ادعای‌ مشرکانی‌ را که‌ می‌پنداشتند رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شاعراند و آنچه‌ که‌ باخود آورده‌اند از باب‌ شعر است، رد نماید.

﴿طسٓمٓ١ [الشعراء: 1].

خوانده‌ می‌شود: «طا، سین، میم‌» با ادغام‌ سین‌ در میم‌. خدای‌  عزوجل به‌ مراد خویش‌ از آوردن‌ این‌ حروف‌ مقطعه‌ در آغاز سوره‌ها، داناتر است‌ طوری‌ که‌ در آغاز سوره‌ «بقره‌» بیان‌ شد.

﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ٢ [الشعراء: 2].

«این‌ است‌ آیات‌ کتاب‌ مبین‌» «تلک: این‌ است‌» به‌سوی‌ آیات‌ این‌ سوره‌ یا کل‌ قرآن‌ کریم‌ اشاره‌ دارد. کتاب‌ مبین: یعنی‌ قرآنی‌ که‌ معانی‌ و اعجاز آن‌ روشن ‌است‌.

﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٣ [الشعراء: 3].

«شاید از این‌که‌ ایمان‌ نمی‌آورند» یعنی: ای‌ پیامبر! شاید از تأسف‌ و اندوه‌ بر این‌که‌ قومت‌ به‌ پیامی‌ که‌ آورده‌ای‌ ایمان‌ نمی‌آورند ؛ «تو جان‌ خود را نابودکننده‌ای‌» باخع: خود را کشنده‌ و هلاک‌کننده‌ای‌. اصل‌ بخع: این‌ است‌ که‌ عمل ‌ذبح‌ به‌ محل‌ نخاع‌ که‌ در فقرات‌ گردن‌ است، برسد. مراد از آن، مبالغه‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم در اندوه‌ خوردن‌ به‌ سبب‌ تکذیب‌ قومشان‌ است‌ تا بدانجا که‌ از غصه‌ بسیار نابود گردند.

این‌ آیه، تسلیت‌ و دلجویی‌ای‌ برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم است‌ زیرا آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم را که‌ بر ایمان‌ قوم‌ خود سخت‌ حریص‌ و مشتاق‌ بودند و از مشاهده‌ رویگردانی ‌آنان، سخت‌ تأسف‌ می‌خوردند، به‌ آرامش‌ فرامی‌خواند.

﴿إِن نَّشَأۡ نُنَزِّلۡ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ ءَایَةٗ فَظَلَّتۡ أَعۡنَٰقُهُمۡ لَهَا خَٰضِعِینَ٤ [الشعراء: 4].

«اگر بخواهیم‌ برآنان‌ از آسمان‌ آیه‌ای‌» یعنی: معجزه‌ای‌ که‌ آنان‌ را به‌ ایمان‌ وادار و ناچار کند «فروفرستیم‌ آن‌گاه‌ گردنهایشان‌ در برابر آن‌ خاضع‌ گردد» یعنی: آن‌گاه ‌اجبارا دربرابر آن‌ منقاد خواهند شد و گردن‌ خواهند نهاد ولی‌ خدای‌ متعال‌ چنین ‌نمی‌کند زیرا از کسی‌ جز ایمان‌ اختیاری‌ را نمی‌خواهد. آری‌! حق‌ تعالی‌ نخواسته ‌است‌ که‌ با این‌ آخرین‌ رسالت‌ خویش، معجزه‌ سرکوب‌ کننده‌ای‌ بفرستد بلکه ‌معجزه‌ اساسی‌ رسالت‌ خاتم‌ را قرآنی‌ گردانیده‌ است‌ که‌ با خاتمیت‌ این‌ رسالت ‌همخوانی‌ داشته‌ باشد زیرا قرآن‌ برای‌ همیشه‌ و از هر نظر معجزه‌ است‌؛ معجزه‌ است ‌در بنای‌ تعبیری‌ و لفظی‌ خود، معجزه‌ است‌ در بنای‌ معنوی‌ خود و معجزه‌ است‌ در فتح‌ دلها و روان‌ها و درمان‌ مشکلات‌ انسان‌ در همه‌ زمانها و مکان‌ها. پس‌ این‌رسالت، رسالت‌ زمان‌ و مکان‌ خاصی‌ نیست‌ که با معجزه‌ای‌ حسی‌ و مقطی ‌پشتیبانی‌ شود بلکه‌ رسالتی‌ است‌ مفتوح‌ برای‌ همه‌ امت‌ها در همه‌ عصرها لذا مناسب‌ چنین‌ بود که‌ معجزه‌ آن‌ نیز برای‌ همه‌ عصرها و نسل‌ها تا روز قیامت‌ معجزه ‌باز و مفتوحی‌ باشد.

﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ مُحۡدَثٍ إِلَّا کَانُواْ عَنۡهُ مُعۡرِضِینَ٥ [الشعراء: 5].

«و برآنان‌ هیچ‌ ذکر تازه‌ای‌» که‌ جدیدا فرود آورده‌ شده‌ «از سوی‌ رحمان ‌نمی‌آید، جز این‌که‌ همواره‌ از آن‌ روی‌ بر می‌تافتند» خدای‌ سبحان‌ بیان‌ می‌دارد که ‌قرآن‌ را برای‌ آنان‌ تدریجا و اندک‌ اندک‌ درحالی‌ بعد از حالی‌ و زمانی‌ پس‌ از زمان‌ دیگری‌ فرود می‌آورد تا از آن‌ پند گرفته‌ و حقایق‌ را به‌ یاد آورند و در نتیجه، از روی‌ بینش‌ و تعقل‌ نه‌ از روی‌ اجبار و فشار، به‌ آن‌ ایمان‌ آورند. معتزله‌ با این‌ آیه‌ بر مخلوق‌ بودن‌ قرآن‌ استدلال‌ کرده‌ و گفته‌اند: خدای‌ متعال‌ در این‌ آیه ‌فرموده‌ است: (ذکر محدث‌ و جدید است‌) و مراد از ذکر هم‌ قرآن‌ می‌باشد لذا ازآن‌ این‌ معنی‌ بر می‌آید که‌ قرآن‌ مخلوق‌ است‌. جواب‌ این‌ است‌ که: حدوث‌ متعلق ‌به‌ الفاظ تلاوت‌ شده‌ با وحی‌ می‌باشد اما اصل‌ قرآن‌ که‌ کلام‌ نفسی‌ خدا عزوجل است، قدیم‌ است‌ .

﴿فَقَدۡ کَذَّبُواْ فَسَیَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٦ [الشعراء: 6].

«آنان‌ در حقیقت‌ به‌ تکذیب‌ پرداختند» یعنی: آنها فقط به‌ رویگردان‌ شدن‌ از قرآن‌ اکتفا نکرده‌ و از تکذیب‌ آن‌ نیز به‌ فرودی‌ دیگر که‌ از آن‌ شدیدتر است، سقوط کردند و آن‌ تمسخر و استهزا می‌باشد چنان‌که‌ این‌ تعبیر خدای‌ متعال‌ بر آن‌ دلالت‌ می‌کند: «پس‌ به‌ زودی‌ انباء» یعنی: اخبار «آنچه‌ که‌ بدان‌ ریشخند می‌کردند، بدیشان‌ خواهد رسید» یعنی: به‌ زودی‌ اخبار مجازات‌ عاجل‌ یا آجلی‌ که‌ به‌ عنوان‌ جزای‌ استهزا و ریشخندشان‌ سزاوار آن‌ هستند، به‌ آنان‌ خواهد رسید، اخباری‌ که‌ تا کنون‌ از آنان‌ پنهان‌ بوده‌ است‌.

﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَمۡ أَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجٖ کَرِیمٍ٧ [الشعراء: 7].

«مگر در زمین‌ ننگریسته‌اند که‌ چه‌ بسیار در آن‌ از هر گونه‌ جفت‌ ارزشمندی ‌رویانده‌ایم‌» یعنی: از اجناس‌ سودمندی‌ که‌ انسان‌ها و حیوانات‌ از آنها بهره‌ می‌گیرند و کسی‌ جز پروردگار عالمیان‌ بر رویاندن‌ آنها توانا نیست‌؟.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٨ [الشعراء: 8].

«قطعا در این، نشانه‌ای‌ است‌» یعنی: قطعا در رویاندن‌ گونه‌گونه‌ رستنی‌ها در زمین، دلالت‌ آشکاری‌ است‌ بر کمال‌ قدرت‌ خدای‌ سبحان‌ و صنعت‌ بدیع‌ وی ‌«ولی‌ بیشترشان‌ ایمان‌ آورنده‌ نیستند» یعنی: علم‌ ازلی‌ حق‌ تعالی‌ درباره‌ آنان‌ چنین ‌پیشی‌ گرفته‌ است‌ که‌ با وجود دیدن‌ این‌ نشانه‌ها، ایمان‌ نمی‌آورند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٩ [الشعراء: 9].

«و بی‌گمان‌ پروردگارت‌ همان‌ عزیز رحیم‌ است‌» یعنی: غالب‌ و قاهر است‌ بر کافران‌ با انتقام‌ گرفتن‌ از آنان، در عین‌ حالی‌ که‌ بسیار مهربان‌ است، هم‌ از این ‌روی‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ می‌دهد و به‌ طور عاجل‌ به‌ مجازات‌شان‌ شتاب‌ نمی‌کند.

﴿وَإِذۡ نَادَىٰ رَبُّکَ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠ [الشعراء: 10].

«و یاد کن‌» یا بخوان‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای‌ قومت‌ «آن‌گاه‌ که‌ پروردگارت‌ به‌ موسی‌ ندا در داد که‌ به‌سوی‌ قوم‌ ستم‌ پیشه‌ برو» یعنی: به‌سوی‌ کسانی‌ برو که‌ میان‌ کفر وگناه‌ جمع‌ کرده‌ و با کفر و تجاوز بر دیگران‌ ـ چون‌ برده‌ ساختن‌ بنی‌اسرائیل‌ و ذبح‌ کردن‌ پسرانشان‌ ـ بر خود ستم‌ کرده‌اند.

ابو منصور ماتریدی‌  رحمه الله  می‌گوید: «آنچه‌ موسی‌  علیه السلام  از سوی‌ پروردگارش‌ شنید، ندایی‌ از جنس‌ حروف‌ و اصوات‌ بود».

شایان‌ ذکر است‌ که‌ داستان‌ موسی‌  علیه السلام  در یازده‌ سوره‌ قرآن: (بقره، اعراف، یونس، هود، طه، شعراء، نحل، قصص، غافر، سجده‌ و نازعات‌) ذکر شده‌ است ‌و داستانهای‌ دیگری‌ مانند داستان‌ ابراهیم، نوح، هود، صالح، لوط و شعیب  علیهم السلام  نیز در این‌ سوره‌ درپی‌ آن‌ می‌آید. تکرار یک‌ داستان‌ در چندین‌ سوره‌ با روشهای‌مختلف‌ به‌ گونه‌ای‌ مطرح‌ می‌شود که‌ با سیاق‌ سوره‌ها هماهنگ‌ بوده‌ و نقش‌ ویژه‌ خود در ساختار آن‌ سوره‌ را ایفا کند[1].

﴿قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا یَتَّقُونَ١١ [الشعراء: 11].

قوم‌ ستمگر، همان‌ «قوم‌ فرعون‌» بودند «آیا پروا نمی‌دارند؟» یعنی: آیا از عذاب‌ خدای‌ سبحان‌ نمی‌ترسند؟

این‌ آیه‌ دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ اولین‌ مأموریت‌ یک‌ پیامبر، پروراندن‌ روح‌ تقوی‌ و خداترسی‌ در دلهای‌ مردم‌ است‌.

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ١٢ [الشعراء: 12].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگارا! من‌ می‌ترسم‌ که‌ مرا تکذیب‌ کنند» در رسالت ‌من‌.

﴿وَیَضِیقُ صَدۡرِی وَلَا یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرۡسِلۡ إِلَىٰ هَٰرُونَ١٣ [الشعراء: 13].

«و سینه‌ ام‌ تنگ‌ می‌گردد» از غم‌ و اندوه‌ تکذیب‌ آنان‌؛ «و زبانم‌ گشاده ‌نیست‌» بر ادای‌ رسالت‌. زیرا در زبان‌ موسی‌  علیه السلام  لکنتی‌ بود «پس‌ به‌سوی‌ هارون ‌بفرست‌» یعنی: جبرئیل‌  علیه السلام  را با وحی‌ به‌سوی‌ او بفرست‌ و او را نیز با من‌ پیامبری ‌گردان‌ که‌ یاور و پشتیبان‌ من‌ باشد. در این‌ هنگام‌ هارون‌  علیه السلام  در مصر بود.

﴿وَلَهُمۡ عَلَیَّ ذَنۢبٞ فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ١٤ [الشعراء: 14].

«و» از طرفی‌ «برای‌ آنان‌ بر ذمه‌ من‌ گناهی‌ است‌ لذا می‌ترسم‌ که‌ مرا بکشند» این‌ گناه، کشتن‌ فردی‌ قبطی‌ از سوی‌ موسی‌  علیه السلام  بود پس‌ موسی‌  علیه السلام  از آن‌ می‌ترسید که ‌در برابر وی‌ به‌ قتلش‌ رسانند. باید دانست‌ که‌ ترس‌ ـ بجز فضلا و علما ـ گاهی‌ بر انبیا  علیهم السلام  نیز دست‌ می‌دهد و این‌ ترسی‌ است‌ طبعی‌. به‌ این‌ ترتیب، موسی‌  علیه السلام  تمام‌احتمالات‌ دشوار و چالش‌های‌ مهمی‌ را که‌ انتظار می‌رفت‌ با آنها مواجه‌ شود، نزد پروردگارش‌ مطرح‌ کرد. البته‌ این‌ درسی‌ است‌ برای‌ دعوتگران‌ راه‌ خدا عزوجل که‌ باید موقعیت‌ها را به‌طور دقیق‌ ارزیابی‌ کنند.

﴿قَالَ کَلَّاۖ فَٱذۡهَبَا بِ‍َٔایَٰتِنَآۖ إِنَّا مَعَکُم مُّسۡتَمِعُونَ١٥ [الشعراء: 15].

«فرمود: نه‌ چنان‌ است‌» کلا: در اصل‌ کلمه‌ای‌ است‌ برای‌ ردع‌ و هشدار دادن‌ به‌ شخص‌ و مفید آن‌ است‌ که‌ تصور وی‌ در آن‌ امر مربوطه‌ درست‌ نیست‌. ولی ‌«کلا» در اینجا برای‌ وعده‌ است‌. یعنی: ای‌ موسی‌! بر من‌ توکل‌ کن‌ و از آنان ‌نترس، مطمئن‌ باش‌ که‌ تو را نمی‌کشند «پس‌ هر دوی‌ شما با آیات‌ ما بروید» ملاحظه ‌می‌کنیم‌ که‌ در ضمن‌ این‌ جواب، پاسخ‌ موسی‌  علیه السلام  در همراه‌ ساختن‌ برادرش‌ با وی‌ در امر رسالت‌ نیز، نهفته‌ است‌. یعنی: تو و آن‌ کسی‌ که‌ درخواست‌ رسالت‌ وی‌ را کرده‌ای، به‌ همراه‌ معجزاتم‌ بروید و از قبطی‌ها نترسید «بی‌گمان‌ ما با شما شنونده‌ایم‌» مراد خدای‌ متعال‌ از این‌ سخن، تقویت‌ دلهای‌ آن‌ دو بود. یعنی: ما خود عهده‌دار نگه‌داری‌ و حراست‌ و یاری‌ دادن‌ شما هستیم‌.

﴿فَأۡتِیَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦ [الشعراء: 16].

«پس‌ به‌سوی‌ فرعون‌ بروید و بگویید: ما رسول‌ پروردگار عالمیان‌ هستیم‌» کلمه‌ رسول‌ بر مفرد و تثنیه‌ و جمع‌ ـ هر سه‌ ـ اطلاق‌ می‌شود پس‌ یک‌تن‌ هم‌ رسول ‌است، دو تن‌ هم‌ رسول‌ است‌ و سه‌ تن‌ نیز بنابراین، خطاب‌ شامل‌ هارون‌  علیه السلام  نیز می‌شود، گویی‌ اتحاد و اتفاق‌ آنها بر یک‌ شریعت، آن‌ دو را چون‌ یک‌ رسول‌ واحد قرار داده‌ است‌. به‌ قولی‌ معنای‌ آن‌ این‌ است: بگویید؛ هر یک‌ از ما رسول‌ رب‌العالمین‌ هستیم‌.

﴿أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٧ [الشعراء: 17].

و مضمون‌ رسالت‌ ما «این‌» است‌ «که‌ بنی‌ اسرائیل‌ را با ما بفرست‌» یعنی: ای‌ فرعون‌! آنان‌ را از یوغ‌ بردگی‌ و بندگی‌ رها کن‌ تا با ما از مصر بیرون‌ روند.

﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا وَلَبِثۡتَ فِینَا مِنۡ عُمُرِکَ سِنِینَ١٨ [الشعراء: 18].

«گفت‌» فرعون‌ «آیا تو را در کودکی‌ در میان‌ خود پرورش‌ ندادیم‌؟» یعنی: بعد از آن‌که‌ موسی‌ و هارن‌  علیهم السلام  نزد فرعون‌ آمده‌ و پیام‌ یاد شده‌ را به‌ وی‌ ابلاغ‌ کردند، فرعون‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  گفت: آیا این‌ ما نبودیم‌ که‌ تو را در کودکی‌ در خانه‌ خود پرورش‌ دادیم‌ و در میان‌ اطفالی‌ که‌ از بنی‌اسرائیل‌ کشتیم، تو را استثنا کرده‌ و به‌قتل‌ نرساندیم‌؟ «و سالها از عمرت‌ را در میان‌ ما نماندی‌؟» یعنی: پس‌ این‌ نبوت ‌مورد ادعای‌ تو چه‌ وقت‌ روی‌ داد و آن‌ را از کجا آوردی‌؟ به‌ قولی: موسی‌  علیه السلام  سی‌ سال‌ در خانه‌ فرعون‌ به‌سر برد، از لباسهای‌ فرعون‌ می‌پوشید، از مرکب‌های ‌سواری‌ وی‌ استفاده‌ می‌کرد و به‌ نام‌ فرزند وی‌ نامیده‌ می‌شد سپس‌ بعد از گریختن‌ از مصر ده‌ سال‌ در مدین‌ ماند آن‌گاه‌ مجددا به‌ میان‌ فرعونیان‌ بازگشت‌ و به‌ مدت ‌سی ‌سال‌ دیگر آنان‌ را به‌سوی‌ الله عزوجل دعوت‌ می‌کرد سپس‌ بعد از غرق‌ شدن‌ فرعون‌ و قومش‌ نیز پنجاه‌ سال‌ دیگر زندگی‌ کرد.

﴿وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَکَ ٱلَّتِی فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩ [الشعراء: 19].

فرعون‌ در ادامه‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  گفت: «و از تو سر زد آن‌ کاری‌ که‌ کردی‌» به‌ این ‌ترتیب، او در آغاز نعمت‌های‌ خود را بر موسی‌  علیه السلام  برشمرد، سپس‌ گناه‌ موسی‌  علیه السلام  را به‌ یاد وی‌ آورد که‌ مرادش‌ کشتن‌ آن‌ شخص‌ قبطی‌ از سوی‌ موسی‌  علیه السلام  بود «و تو از ناسپاسانی‌» ای‌ موسی‌! که‌ با کشتن‌ یکی‌ از یارانم‌ کفران‌ نعمت‌ کردی‌.

﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٢٠ [الشعراء: 20].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «آن‌ کار را هنگامی‌ مرتکب‌ شدم‌ که‌ از سرگشتگان ‌بودم‌» یعنی: قبطی‌ را قبل‌ از آن‌ کشتم‌ که‌ از بارگاه‌ پروردگار متعال‌ به‌ من‌ علم‌ و دانایی‌ای‌ برسد پس‌ در آن‌ حال‌ از نادانان‌ بودم‌.

﴿فَفَرَرۡتُ مِنکُمۡ لَمَّا خِفۡتُکُمۡ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکۡمٗا وَجَعَلَنِی مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢١ [الشعراء: 21].

«و چون‌ از شما ترسیدم، از شما گریختم‌» به‌سوی‌ مدین‌ ـ چنان‌که‌ تفصیل‌ داستان‌ در سوره‌ «قصص‌» آمده‌ است‌ «آن‌گاه‌ پروردگارم‌ به‌ من‌ حکم‌ بخشید» یعنی: به‌ من‌ نبوت، یا علم‌ و فهم‌ توراتی‌ را که‌ حکم‌ خداوند عزوجل در آن ‌است، بخشید و جهل‌ و نادانی‌ را از من‌ دور کرد «و مرا از پیامبران‌ گردانید» یعنی: مرا گرامی‌ داشت‌ و اکرام‌ کرد؛ به‌ این‌که‌ مرا یکی‌ از انبیای‌ مرسل‌ خویش‌ گردانید.

﴿وَتِلۡکَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٢٢ [الشعراء: 22].

«و این‌ نعمتی‌ است‌ که‌ بر من‌ منت‌ می‌نهی‌ که‌ بنی‌اسرائیل‌ را به‌ بردگی ‌کشانده‌ای‌؟» یعنی: آیا این‌ هم‌ نعمتی‌ است‌ که‌ بر من‌ منت‌ می‌نهی‌ که‌ مرا در کودکی‌پرورش‌ داده‌ای، در همان‌ حالی‌ که‌ قوم‌ و قبیله‌ من‌ بنی‌اسرائیل‌ را برده‌ ساخته‌ وآنان‌ را کشتی‌؟ اگر تو پسران‌ نوزاد بنی‌اسرائیل‌ را نمی‌کشتی، قطعا مادرم‌ بی‌نیاز از آن‌ بود که‌ مرا در رودخانه‌ بیندازد پس‌ آنچه‌ را که‌ سببش‌ شکنجه‌ و عذابت‌ بود، به‌عنوان‌ منت‌ و احسان‌ به‌ رخ‌ من‌ نکش‌.

﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٣ [الشعراء: 23].

«فرعون‌ گفت: و پروردگار عالمیان‌ چیست‌؟» یعنی: او دیگر چه‌ کسی‌ است‌ که ‌می‌پندارد بجز من‌ پروردگار جهانیان‌ است‌؟ زیرا من‌ جز خود، دیگر پروردگاری‌ را برای‌ جهانیان‌ نمی‌شناسم‌؟ به‌ قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: این‌ پروردگار عالمیان ‌ادعایی‌ تو، چه‌ چیزی‌ است‌ و حقیقت‌ آن‌ چیست‌؟

و این‌ آغاز مناظره‌ میان‌ موسی‌  علیه السلام  و فرعون‌ پیرامون‌ وجود و وحدانیت‌ خدای ‌ عزوجل بود.

﴿قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ٢٤ [الشعراء: 24].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگار آسمان‌ها و زمین‌ است‌ و آنچه‌ در میان‌ آنهاست، اگر اهل‌ یقین‌ باشید» یعنی: اگر به‌ حقیقتی‌ از حقایق‌ بعد از شناخت‌ دلیل‌ آن‌ یقین ‌داشته‌ باشید، بدانید که‌ یقینتان‌ به‌ این‌ حقیقت‌ اولی‌ است‌. بدین‌گونه‌ بود که‌موسی‌ علیه السلام  مراد خویش‌ از معنای‌ (عالمیان‌) را با این‌ توضیح‌ روشن‌ ساخت‌ و دادن‌ پاسخ‌ مستقیم‌ به‌ سؤال‌ فرعون‌ را از آن‌ روی‌ فروگذاشت‌ که‌ او از جنس‌ پروردگار عالمیان‌ و حقیقت‌ وجودی‌ وی‌ سؤال‌ کرده‌ بود و از آنجا که‌ خلق‌ را به‌ شناخت ‌حقیقت‌ و کنه‌ وجود حق‌ تعالی‌ راهی‌ نیست‌ بلکه‌ آنان‌ او را به‌ اوصافش‌ می‌شناسند پس‌ موسی‌  علیه السلام  در پاسخ‌ وی‌ به‌ بیان‌ جلوه‌ای‌ از حقیقت‌ قدرت‌ عظیم‌الله عزوجل پرداخت‌ و به‌ خلقت‌ آسمان‌ و زمین‌ اشاره‌ کرد.

﴿قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ٢٥ [الشعراء: 25].

«گفت‌» فرعون‌ «به‌ اطرافیانش‌» از اشراف‌ و سران‌ قوم‌ «آیا نمی‌شنوید» سخن‌ موسی‌ علیه السلام  را؟ بدین‌گونه‌ خواست‌ تا آنان‌ را از سخن‌ وی‌ به‌ تعجب‌ برانگیزاند. که‌ این‌ مغالطه‌ای‌ از سوی‌ آن‌ ملعون‌ بود.

﴿قَالَ رَبُّکُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ٢٦ [الشعراء: 26].

موسی‌ دوباره‌ «گفت: پروردگار شما و پروردگار نیاکان‌ پیشینتان‌ است‌» پس ‌موسی‌ علیه السلام  برای‌شان‌ روشن‌ کرد که‌ فرعون‌ ـ چنان‌که‌ ادعا می‌کند ـ پروردگار نیست ‌بلکه‌ پرورش‌ یافته‌ است‌. یعنی: چگونه‌ کسی‌ را پرستش‌ می‌کنید که‌ او یکی‌ از خود شماست، او نیز چنان‌که‌ شما آفریده‌ شده‌اید، آفریده‌ شده‌ و برایش‌ آبا و اجدادی ‌بوده‌ است‌ که‌ چون‌ آبا و اجداد شما فنا شده‌اند.

﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ ٱلَّذِیٓ أُرۡسِلَ إِلَیۡکُمۡ لَمَجۡنُونٞ٢٧ [الشعراء: 27].

«فرعون‌ گفت: بی‌گمان‌ رسولی‌ که‌ به‌سوی‌ شما فرستاده‌ شده، دیوانه‌ است‌» او با این‌ سخن، می‌خواست‌ تا اطرافیانش‌ را در مغالطه‌ و حیرت‌ و سردرگمی‌ بیفگند، با نشان‌ دادن‌ این‌ موقف‌ که‌ او به‌ آنچه‌ موسی‌ می‌گوید هیچ‌ اهمیتی‌ قایل‌ نیست‌ و موسی‌ سزاوار ریشخند است‌. گویی‌ فرعون‌ به‌ اطرافیانش‌ می‌گوید: من‌ از موسی‌ چیزی‌ را می‌پرسم‌ و او به‌ من‌ پاسخی‌ دیگر می‌دهد پس‌ او دیوانه‌ است‌.

﴿قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٨ [الشعراء: 28].

«موسی‌ گفت: پروردگار مشرق‌ و مغرب‌ و آنچه‌ در میان‌ آنهاست‌» موسی‌  علیه السلام  خود را به‌ دفع‌ آنچه‌ که‌ فرعون‌ به‌ وی‌ از دیوانگی‌ نسبت‌ داد، مشغول‌ نکرد بلکه‌ حجت‌ را پی‌ گرفت‌ و گفت: پروردگار جهانیان‌ همان‌ پروردگار مشرق‌ و مغرب‌ است‌ که ‌احوال‌ و اوضاع‌ آن‌ را ـ گاهی‌ با نور و گاهی‌ با ظلمت‌ ـ دگرگون‌ می‌کند پس‌ او ایجادگر همه‌ پدیده‌هاست‌ «اگر تعقل‌ کنید» یعنی: ای‌ فرعون‌! اگر تو و همراهانت ‌از اهل‌ خرد و تعقل‌ هستید، حقیقت‌ همین‌ است‌ که‌ گفتم‌.

﴿قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ٢٩ [الشعراء: 29].

«فرعون‌ گفت: اگر خدایی‌ جز من‌ اختیار کنی، قطعا تو را از جمله‌ زندانیان‌ خواهم ‌کرد» بدین‌گونه‌ بود که‌ چون‌ آن‌ ملعون‌ در آوردن‌ دلیل‌ مغلوب‌ شد، برای‌ مجبور کردن‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ ترک‌ رسالتش‌ و فریب‌ قوم‌ خود، شیوه‌ تهدید و اعمال‌ زور و زنجیر را در پیش‌ گرفت‌.

﴿قَالَ أَوَلَوۡ جِئۡتُکَ بِشَیۡءٖ مُّبِینٖ٣٠ [الشعراء: 30].

«موسی‌ گفت: هرچند برای‌ تو چیزی‌ آشکار هم‌ بیاورم‌؟» یعنی: اگر هم‌ برای‌ تو چیزی‌ بیاورم‌ که‌ راستگویی‌ من‌ با آن‌ آشکار شود و با مشاهده‌ آن‌ صحت‌ ادعای ‌من‌ به‌اثبات‌ رسد ـ که‌ عبارت‌ از معجزه‌ در هم‌ کوبنده‌ من‌ است‌ ـ آیا باز هم‌ مرا زندانی‌ خواهی‌ کرد؟.

﴿قَالَ فَأۡتِ بِهِۦٓ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٣١ [الشعراء: 31].

«فرعون‌ گفت: اگر از راست‌گویانی‌» در ادعایت‌ «آن‌» چیز آشکار «را بیاور».

﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ٣٢ [الشعراء: 32].

«پس‌ موسی‌ عصایش‌ را افگند و بناگاه‌ آن‌ اژدهایی‌ نمایان‌ شد» یعنی: آن‌ عصا اژدهایی‌ واقعی‌ شد، بی‌ آن‌که‌ پدیده‌ای‌ خیالی‌ در میان‌ باشد.

امام‌ رازی‌ صاحب‌ تفسیر کبیر می‌گوید: «چون‌ عصا به‌ اژدها تبدیل‌ شد، به‌اندازه‌ یک‌ مایل‌ به‌ آسمان‌ جهید، سپس‌ رو به‌سوی‌ فرعون‌ فرود آمد در حالی‌که ‌به‌ موسی‌  علیه السلام  می‌گفت: ای‌ موسی‌! هر چه‌ می‌خواهی‌ به‌ من‌ فرمان‌ بده‌! و فرعون ‌التماس‌ کنان‌ می‌گفت: ای‌ موسی‌! به‌نام‌ کسی‌ که‌ تو را به‌ رسالت‌ فرستاده‌ است‌ از تو می‌خواهم‌ که‌ او را بازداری‌ و اجازه‌ ندهی‌ که‌ به‌ من‌ حمله‌ کند. سپس‌ موسی‌  علیه السلام  آن‌ را گرفت‌ و مجددا به‌ عصا تبدیل‌ شد».

﴿وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ٣٣ [الشعراء: 33].

«و دستش‌ را از گریبانش‌ بیرون‌ آورد و به‌ ناگاه‌ آن‌ برای‌ تماشاگران‌ سپید و درخشان ‌پدیدار شد» یعنی: دست‌ موسی‌  علیه السلام  برخلاف‌ هیأت‌ ظاهری‌ پوست‌ و گوشت‌ واستخوان، از چنان‌ شعاع‌ و پرتو درخشانی‌ برخوردار گشت‌ که‌ دیدگان‌ را خیره‌ و افق‌ را نورانی‌ گردانید.

﴿قَالَ لِلۡمَلَإِ حَوۡلَهُۥٓ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ٣٤ [الشعراء: 34].

«فرعون‌ به‌ سرانی‌ که‌ پیرامونش‌ بودند گفت: بی‌گمان‌ این‌ مرد، جادوگری‌ بسیار داناست‌» به‌ این‌ ترتیب، فرعون‌ خواست‌ تا این‌ ذهنیت‌ را در اطرافیانش‌ القا کند که ‌آنچه‌ موسی‌  علیه السلام  آورده، از باب‌ سحر و جادوست، نه‌ از باب‌ معجزه‌.

سپس‌ به‌ تحریک‌ آنان‌ پرداخت‌ و گفت:

﴿یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِۦ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ٣٥ [الشعراء: 35].

«می‌خواهد با جادوی‌ خود شمارا از سرزمینتان‌ بیرون‌ کند، اکنون‌ چه‌ رأی ‌می‌دهید» رأی‌ شما و نظر شما درباره‌ او چیست‌؟ بدین‌گونه‌ بود که‌ درخشش‌ و سلطه‌ معجزه‌ موسی‌ ÷، فرعون‌ را چنان‌ تحت‌ تأثیر خویش‌ درآورد که‌ ادعای‌پروردگاری‌ را فراموش‌ نموده‌ و دست‌ یاری‌ به‌سوی‌ قوم‌ خویش‌ دراز کرد تا نظر آنان‌ را جلب‌ و دوستی‌ و پشتیبانی‌ آنان‌ را به‌سوی‌ خود بکشاند زیرا با درخشش ‌معجزه‌ موسی‌ ÷، ربوبیت‌ ادعایی‌ وی‌ در شرف‌ زوال‌ و اضمحلال‌ قرار گرفته‌ بود و گرنه‌ او شأن‌ و جایگاه‌ خود را بسیار فراتر از آن‌ می‌دید و کبر و خودبزرگ‌بینی ‌وی‌ بیشتر از آن‌ بود که‌ سران‌ قومش‌ را به‌ گونه‌ای‌ مخاطب‌ گرداند که‌ او را درجایگاه‌ فردی‌ از خودشان‌ تنزل‌ می‌دهد در حالی‌که‌ او پیش‌ از این، مدعی‌ الوهیت‌شان‌ بود و آنان‌ نیز این‌ الوهیت‌ را برایش‌ به‌ رسمیت‌ شناخته‌ و بر آن‌ گردن‌ نهاده‌ بودند.

﴿قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَٱبۡعَثۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٣٦ یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٖ٣٧ [الشعراء: 36-37].

«گفتند» سران‌ قوم‌ فرعون‌ «او و برادرش‌ را باز دار» یعنی: کارشان‌ را به‌ تأخیرانداز و آنان‌ را بی‌درنگ‌ به‌ قتل‌ نرسان‌ «و گردآورندگان‌ را به‌ شهرها بفرست‌» یعنی‌مأموران‌ و نیروهای‌ انتظامی‌ای‌ که‌ مردم‌ را گرد می‌آورند، به‌ اطراف‌ و اکناف ‌قلمرو حاکمیتت‌ بفرست‌ «تا هر جادوگر ماهری‌ را به‌ حضورت‌ بیاورند» سحار: کسی‌ است‌ که‌ در شناخت‌ فن‌ سحر و جادو بسیار ماهر و برازنده‌ است‌.

﴿فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِیقَٰتِ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ٣٨ [الشعراء: 38].

«پس‌ جادوگران‌ برای‌ میقات‌ روزی‌ معین‌ گردآوری‌ شدند» آن‌ روز، روز «زینت‌»، یعنی‌ روز عیدشان‌ بود. میقات: بر میعاد زمانی‌ و موعد مکانی‌ هر دو اطلاق‌ می‌شود.

﴿وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ٣٩ [الشعراء: 39].

«و به‌ توده‌ مردم‌ گفته‌ شد: آیا شما هم‌ جمع‌ خواهید شد؟» این‌ تعبیر گویای‌ تشویق ‌و برانگیختن‌ مردم‌ بر اجتماع‌ در آن‌ میعاد بود تا آنچه‌ را که‌ میان‌ موسی‌  علیه السلام  وجادوگران‌ روی‌ می‌دهد و این‌که‌ سرانجام‌ غلبه‌ با چه‌کسی‌ خواهدبود، مشاهده ‌کنند. فراخوانی‌ مردم، نشان‌ از اطمینان‌ فرعون‌ بر غلبه‌ علیه‌ موسی‌  علیه السلام  داشت‌ زیرا اومی‌خواست‌ موسی‌  علیه السلام  در محضر اجتماع‌ مردم‌ مغلوب‌ گردد تا احدی‌ از آنان‌ درخفا به‌ او ایمان‌ نیاورد. از سویی‌ این‌ رویداد، سخت‌ مورد علاقه‌ موسی‌  علیه السلام  نیز بود زیرا او می‌دانست‌ که‌ حجت‌ خداوند عزوجل قطعا غالب‌ و حجت‌ کافران‌ محکوم‌ و مغلوب‌ است‌. پس‌ این‌ خود از عنایات‌ خداوند عزوجل بود که‌ خواست‌ تا به‌دست‌ خود دشمن، دعوت‌ موسی‌  علیه السلام  را در میان‌ توده‌های‌ مردم‌ نمایان‌ و آن‌ را در انظار همگان‌ غالب‌ و مسلط گردانیده‌ و مردم‌ مصر و بنی‌اسرائیل‌ را همگی‌ به‌ آن‌ آشنا سازد و حقانیت‌ آن‌ را در میدان‌ برهان‌ به‌ رأی‌العین‌ برآنان‌ هویدا گرداند.

﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن کَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤٠ [الشعراء: 40].

«باشد که‌ اگر جادوگران‌ پیروز شدند، از آنان‌ پیروی‌ کنیم‌» در دینشان‌. به‌ این‌ترتیب‌ بود که‌ کسان‌ فرعون‌ در میان‌ مردم‌ چنین‌ وانمود کردند که‌ گویی‌ آنان ‌بی‌طرفند، با این‌ هدف‌ که‌ خرد قوم‌ خویش‌ را سبک‌ کرده‌ و به‌بازی‌ بگیرند درحالی‌که‌ منظورشان‌ پیروی‌ از جادوگران‌ نه‌ بلکه‌ بیرون‌ کردن‌ موسی‌  علیه السلام  از مقام ‌رهبری‌ و مسند پیامبری‌ بود.

﴿فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤١ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٤٢ [الشعراء: 41-42].

«پس‌ چون‌ جادوگران‌ آمدند» پیش‌ فرعون‌ «به‌ فرعون‌ گفتند: آیا ما را پاداشی‌ خواهد بود» از مال‌ یا جاه‌ و مقام‌ «اگر پیروز شویم‌» بر موسی‌ ÷؟

که‌ فرعون‌ با این‌ خواسته‌ آنان‌ موافقت‌ کرد و «گفت: آری‌ و بی‌گمان‌ شما در آن ‌صورت‌ از مقربان‌ خواهید بود» یعنی: شما نه‌ تنها در آن‌ صورت‌ پاداش‌ دارید بلکه‌ افزون‌ بر آن‌ مورد عنایت‌ من‌ نیز قرار خواهید گرفت‌ به‌ طوری‌که‌ از مقربان‌ بارگاهم‌خواهید شد. بدین‌ گونه‌ بود که‌ فرعون‌ آنان‌ را به‌ وعده‌ منصب‌ و مقام‌ فریفت‌.

﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰٓ أَلۡقُواْ مَآ أَنتُم مُّلۡقُونَ٤٣ [الشعراء: 43].

«موسی‌ به‌ آنان‌» یعنی: به‌ جادوگران‌ «گفت: آنچه‌ را که‌ افگننده‌ هستید، بیفگنید» از سحر و جادو. بدین‌سان‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  خواست‌ تا از موضع ‌قدرت، با حجت‌ و معجزه‌ خویش‌ سرکوب‌ و مقهورشان‌ گرداند و برآنان‌ نمایان ‌سازد که‌ معجزه‌ای‌ که‌ او به‌همراه‌ آورده، از جنس‌ چیزهایی‌ نیست‌ که‌ آنان‌ بتوانند با آن‌ معارضه‌ کنند، از این‌ روی‌ نوبت‌ تقدم‌ با آنهاست‌ که‌ هر چه‌ در توان‌ دارند بکنند سپس‌ آماده‌ میدان‌ او باشند.

﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِیَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤ [الشعراء: 44].

«پس‌ ریسمان‌ها و چو بدستی‌هایشان‌ را انداختند و» در هنگام‌ انداختن‌ آنها «گفتند: به‌ عزت‌ فرعون‌ که‌ ما حتما پیروزیم‌» یعنی‌ ما به‌سبب‌ عزت‌ فرعون‌ پیروز می‌شویم‌. یا سوگند به‌ عزت‌ فرعون‌ که‌ ما پیروز می‌شویم‌. مراد از عزت: جاه‌ و جلال‌ و عظمت‌ است‌.

﴿فَأَلۡقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ٤٥ [الشعراء: 45].

«پس‌ موسی‌ عصایش‌ را افگند و به‌ ناگاه‌ بر ساخته‌هایشان‌ را فروبلعید» یعنی: عصای‌ اژدها پیکر وی‌ جادویی‌ را که‌ از فریب‌ و خیال‌افگنی‌ ـ با بیرون ‌آوردن ‌یک‌ چیز از صورت‌ حقیقی‌ آن‌ در ظاهر امر نه‌ در حقیقت‌ حال‌ ـ ساخته‌ بودند، فروبلعید.

﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ٤٦ [الشعراء: 46].

«پس‌ جادوگران‌ به‌ سجده‌ در افگنده‌ شدند» یعنی: چون‌ جادوگران‌ حقیقت‌ را مشاهده‌ کردند، دانستند که‌ آن‌ معجزه‌ از آفرینش‌ صانعی‌ حکیم‌ است، نه‌ از صنع ‌بشر و از تردستی‌های‌ جادوگران‌ پس‌ به‌ خدای‌  عزوجل ایمان‌ آورده‌ و برایش‌ به‌سجده‌ درافتادند و دعوت‌ موسی‌  علیه السلام  را اجابت‌ گفته‌ و نبوت‌ او را پذیرفتند. وسرعت‌ سجده‌ آنان‌ چنان‌ بود که‌ گویی‌ بناگاه‌ فروافگنده‌ شدند.

﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ٤٨ [الشعراء: 47-48].

«گفتند: به‌ پروردگار عالمیان‌ ایمان‌ آوردیم‌» و از آنجا که‌ فرعون‌ نیز مدعی‌ این ‌پروردگاری‌ بود، برای‌ دفع‌ هرگونه‌ شبهه‌ای‌ افزودند: «پروردگار موسی‌ و هارون‌» اعلام‌ این‌ امر که‌ فرعون‌ پروردگار نیست‌ بلکه‌ پروردگار حقیقی‌ همانا پروردگار موسی‌ و هارون ‌ علیهم السلام  است‌ که‌ پروردگار همه‌ عالمیان‌ و از جمله‌ پروردگارخود فرعون‌ نیز هست، سرزنش‌ و سرکوفت‌ محکمی‌ از سوی‌ جادوگران‌ به‌ فرعون ‌بود.

﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ٤٩ [الشعراء: 49].

«گفت‌» فرعون‌ «پیش‌ از آن‌که‌ به‌ شما اجازه‌ دهم‌» یعنی: آیا بی‌اجازه‌ من‌ «به‌ او ایمان‌ آوردید؟».

سپس‌ برای‌ این‌که‌ جادوگرانی‌ را که‌ ایمان‌ آورده‌ بودند به‌ مغالطه‌ اندازد و برای ‌این‌که‌ مردم‌ را به‌ شک‌ و گمان‌ درافگند، گفت: کار موسی‌ نیز سحری‌ از جنس ‌سحر شماست‌ «بی‌گمان‌ او همان‌ بزرگ‌ شماست‌ که‌ به‌ شما جادو آموخته ‌است‌» اعتراف‌ فرعون‌ به‌ این‌که‌ موسی‌  علیه السلام  بزرگ‌ آنان‌ است، با آن‌که‌ او دوست ‌نداشت‌ به‌ چیزی‌ اعتراف‌ کند که‌ شأن‌ موسی‌  علیه السلام  را با آن‌ بالا ببرد، برای‌ این‌ بود که همه‌ کسانی‌ که‌ در صحنه‌ رویارویی‌ موسی‌  علیه السلام  با جادوگران‌ حاضر بودند، به‌ این‌حقیقت‌ پی‌ برده‌ بودند که‌ آنچه‌ موسی‌  علیه السلام  آورده‌ است، درخشان‌تر و قوی‌تر ازآن‌ چیزی‌ است‌ که‌ جادوگران‌ به‌ میان‌ افگنده‌اند پس‌ با این‌ سخن‌ خواست‌ تا در اذهان‌ مردم‌ این‌ شک‌ و شبهه‌ را درافگند که: این‌ صحنه‌ای‌ را که‌ شما مشاهده‌کردید، هرچند با برتری‌ و غلبه‌ موسی‌ بر جادوگران‌ به‌پایان‌ آمد اما این‌ خود؛ کار استاد خودشان‌ بود و آنان‌ این‌ فن‌ را از خود وی‌ آموخته‌ بودند پس‌ گمان‌ نبرید که‌کار موسی‌  علیه السلام  کاری‌ است‌ که‌ بشر بر آن‌ قادر نیست، یا این‌ کار وی‌ از فعل‌ پروردگاری‌ است‌ که‌ او به‌سویش‌ فرامی‌خواند «به‌ زودی‌ خواهید دانست‌. حتما دستها و پاهایتان‌ را در خلاف‌ جهت‌ همدیگر خواهم‌ برید» یعنی‌ دست‌ راست‌ را با پای‌ چپ، یا عکس‌ آن‌ «سپس‌ همگی‌تان‌ را به‌ دار خواهم‌ آویخت‌» به‌ صلیب‌کشیدن‌ یا به‌ دارآویختن، همان‌ حلق‌ آویزکردن‌ تا مرگ‌ است‌. فرعون‌ خواست‌ تا ساحران‌ را بر شاخه‌های‌ درختان‌ خرما به‌ دار کشد تا این‌ عمل، شکنجه‌ شدیدتری‌ برای‌شان‌ باشد و در انظار مردم‌ بیشتر خوارشان‌ گرداند.

﴿قَالُواْ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ٥٠ [الشعراء: 50].

«جادوگران‌ گفتند: باکی‌ نیست، ما به‌سوی‌ پروردگار خود باز می‌گردیم‌» یعنی: درآنچه‌ که‌ از عذاب‌ دنیا به‌ ما می‌رسد، بر ما هیچ‌ باک‌ و زیانی‌ نیست‌ زیرا این‌ عذاب ‌درگذر است‌ و برطرف‌ می‌شود و ما بعد از آن‌ به‌سوی‌ پروردگارمان‌ بازمی‌گردیم‌ واو برای‌ ما ـ با ایمان‌ به‌ حق، پایداریمان‌ بر شکنجه‌ات، ثباتمان‌ بر توحید و بیزاری ‌از کفر ـ از نعمتهای‌ همیشگی‌ خویش‌ چنان‌ می‌بخشد که‌ آن‌ را حد و وصفی‌ نیست‌.

﴿إِنَّا نَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰیَٰنَآ أَن کُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٥١ [الشعراء: 51].

«ما امیدواریم‌ که‌ پروردگارمان‌ گناهانمان‌ را از آن‌ روی‌ که‌ نخستین‌ ایمان‌آورندگان ‌بوده‌ایم، بیامرزد».

سرانجام‌ فرعون‌ همگی‌ آنان‌ را کشت‌. که‌ تفصیل‌ داستان‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌.

﴿۞وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِیٓ إِنَّکُم مُّتَّبَعُونَ٥٢ [الشعراء: 52].

«و به‌ موسی‌ وحی‌ کردیم‌ که‌ بندگان‌ مرا شبانه‌ ببر» بعد از آن‌که‌ موسی‌  علیه السلام  سالها در مصر باقی‌ ماند و دعوت‌ وی‌ جز بر عناد و استکبار فرعونیان‌ نیفزود، خداوند متعال‌ به‌ وی‌ فرمان‌ داد که‌ بنی‌اسرائیل‌ را شبانه‌ از مصر حرکت‌ دهد «زیرا شما مورد تعقیب‌ قرار خواهید گرفت‌» یعنی: فرعون‌ و قومش‌ شما را تعقیب‌ می‌کنند تا شما را از راه‌ بازگردانند. حق‌ تعالی‌ بنی‌اسرائیل‌ را بندگان‌ خود نامید زیرا آنان‌ به‌موسی‌  علیه السلام  و رسالت‌ وی‌ ایمان‌ آورده‌ بودند. براساس‌ قول‌ جمعی‌ از مفسران، موسی‌  علیه السلام  شبانگاه‌ در هنگام‌ طلوع‌ ماه‌ حرکت‌ کرد. نقل‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  تابوت ‌یوسف‌  علیه السلام  را نیز از قبر وی‌ بیرون‌ آورد و با خود برد زیرا یوسف‌  علیه السلام  خود وصیت‌ کرده‌ بود که‌ چون‌ بنی‌اسرائیل‌ از مصر می‌رفتند، نعش‌ او را نیز با خود به‌ فلسطین ‌ببرند. نقل‌ است‌ که‌ مدت‌ اقامت‌ بنی‌اسرائیل‌ در مصر، (430) سال‌ بود و شب ‌بیرون‌ شدنشان‌ از مصر، برای‌ همیشه‌ نزد آنان‌ شب‌ عید است‌ که‌ آن‌ را «عیدفصح‌» می‌نامند.

﴿فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٥٣ [الشعراء: 53].

«آن‌گاه‌ فرعون‌ گردآورندگان‌ را به‌ شهرها فرستاد» یعنی‌ هنگامی‌ که‌ خبر به‌راه ‌افتادن‌ بنی‌اسرائیل‌ و خروج‌شان‌ از مصر به‌ فرعون‌ رسید، او دستور بسیج ‌عمومی‌ داد. به‌ قولی: هزار شهر و دوازده‌ هزار قریه‌ تحت‌ حاکمیت‌ فرعون‌ قرار داشت‌.

﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِیلُونَ٥٤ [الشعراء: 54].

فرعون‌ گفت: «بی‌گمان‌ اینان‌» یعنی‌ بنی‌ اسرائیل‌ «گروهی‌ اندکند» او با این‌ سخنش‌ می‌خواست‌ تا از شأن‌ و ارزش‌ بنی‌اسرائیل‌ در نزد قومش‌ کاسته‌ و از میان ‌برداشتنشان‌ را ساده‌ و آسان‌ جلوه‌ دهد. به‌ قولی: بنی‌اسرائیل‌ جمعا ششصدوهفتادهزار تن‌ بودند و سپاه‌ فرعون‌ در حدود یک‌ میلیون‌ و پانصد هزار تن‌. اما این‌ عدد به‌ اثبات‌ نرسیده‌ و گویا از مبالغه‌های‌ بنی‌اسرائیل‌ است‌.

﴿وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ٥٥ [الشعراء: 55].

فرعون‌ افزود: «و به‌ راستی‌ آنان‌ ما را بر سر خشم‌ آورده‌اند» که‌ بی‌ اجازه‌ ما از مصر بیرون‌ رفته‌اند.

﴿وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَٰذِرُونَ٥٦ [الشعراء: 56].

«و ما انبوهی‌ حاذر هستیم‌» حاذر: آماده‌ و بیدار. گویی‌ او تمام‌ پیروان‌ خویش ‌را فرمان‌ داد تا با حرکت‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ حال‌ آماده‌ باش‌ قرار گیرند و برای ‌ناکام ‌کردن‌ این‌ حرکت، همه‌ بسیج‌ شوند.

﴿فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ٥٧ وَکُنُوزٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ٥٨ [الشعراء: 57-58].

«سرانجام‌ ما آنان‌ را از باغستان‌ها و چشمه ‌سارها و گنجینه‌ها و جایگاه‌های ‌پرناز و نعمت‌ بیرون‌ کردیم‌» یعنی: فرعون‌ و لشکریانش‌ را از سرزمین‌ مصر که‌ پر ازباغستان‌ها، چشمه‌سارها و گنجینه‌ها بود بیرون‌ راندیم‌. مقام‌ کریم: منازل‌ و خانه‌های ‌نیکو و به‌قولی: مجالس‌ رؤسا و امراء است‌.

﴿کَذَٰلِکَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٥٩ [الشعراء: 59].

«چنین‌ بود» خواست‌ و اراده‌ ما «و آنها را به‌ بنی‌اسرائیل‌ به‌ میراث‌ دادیم‌» در زمان‌ سلیمان‌  علیه السلام  و بعضی‌ از شاهان‌ دیگر بنی‌اسرائیل‌. یا مراد زیوراتی‌ است‌ که ‌بنی‌اسرائیل‌ در شب‌ بیرون‌ آمدن‌ از مصر از قبطیان‌ به‌ عاریت‌ گرفتند. آیه‌ کریمه ‌احتمال‌ این‌ و آن‌ ـ هر دو ـ را دارد.

﴿فَأَتۡبَعُوهُم مُّشۡرِقِینَ٦٠ [الشعراء: 60].

«پس‌ هنگام‌ برآمدن‌ خورشید آنها را تعقیب‌ کردند» یعنی: فرعون‌ و فرعونیان‌ که‌ به‌ تعقیب‌ بنی‌ اسرائیل‌ بیرون‌ رفته‌ بودند، به‌هنگام‌ برآمدن‌ خورشید به‌ آنان ‌رسیدند. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: فرعونیان‌ درحالی‌ به‌ تعقیب‌ بنی‌اسرائیل‌ شتافتند که‌ حرکت‌ آنها به‌ سمت‌ مشرق‌ بود.

﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ٦١ [الشعراء: 61].

«و چون‌ دو گروه‌ همدیگر را دیدند» یعنی‌ در معرض‌ دید همدیگر قرار گرفتند، به‌گونه‌ای‌ که‌ این‌ گروه، گروه‌ دیگر را می‌دید «یاران‌ موسی‌گفتند، بی‌گمان‌ ما گیر افتادیم‌» یعنی: به‌زودی‌ سپاه‌ فرعون‌ به‌ ما می‌رسند و ما تاب‌وتوان‌ رویارویی‌ با آنها را نداریم، آنها پشت‌ سر ما هستند و دریا هم‌ پیش‌ روی‌ ما.

﴿قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ٦٢ [الشعراء: 62].

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «چنین‌ نیست‌» ای‌ قوم‌ من‌! از سوءظن‌ نسبت‌ به‌ خداوندأ دست‌ بر دارید، آنها قطعا به‌ شما نمی‌رسند «زیرا پروردگارم‌ با من‌ است‌» با یاری‌ ورهنمونی‌ خویش‌ «و به‌زودی‌ مرا راهنمایی‌ خواهد کرد» به‌ راه‌ نجات‌.

﴿فَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرۡقٖ کَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِیمِ٦٣ [الشعراء: 63].

«پس‌ به‌ موسی‌ وحی‌ کردیم‌ که‌ با عصایت‌ بر دریا بزن‌» آن‌ دریا بنابر قول‌ راجح، دریای‌ سرخ‌ (بحراحمر) بود «آن‌گاه‌ دریا از هم‌ شکافت‌» یعنی: موسی‌ عصایش‌ را بر دریا زد و دریا از هم‌ شکافت، به‌ طوری‌ که‌ بستر آن‌ خشک‌ و نمایان‌ گشت ‌چنان‌که‌ ممکن‌ بود پیاده‌ از آن‌ گذر کرد. به‌ قولی: دریا ـ به‌تعداد قبایل‌ (اسباط) قوم‌ موسی‌  علیه السلام  ـ دوازده‌ پاره‌ شد «پس‌ هر پاره‌ای‌ از آن‌» فرق: قطعه‌ و پاره‌ای‌ ازدریاست‌ «همچون‌ کوهی‌ بزرگ‌ بود» که‌ از جانب‌ راست‌ و چپ‌ راه‌ها، به‌سوی‌ بالا قرار گرفته‌ بود.

﴿وَأَزۡلَفۡنَا ثَمَّ ٱلۡأٓخَرِینَ٦٤ [الشعراء: 64].

«و دیگران‌ را بدانجا نزدیک‌ گردانیدیم‌» یعنی: فرعون‌ و فرعونیان‌ را به‌سوی‌ دریا نزدیک‌ کردیم‌.

﴿وَأَنجَیۡنَا مُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ٦٥ [الشعراء: 65].

«و موسی‌ و همراهانش‌ را همگی‌ نجات‌ دادیم‌» با گشودن‌ راههایی‌ برای‌ عبورشان ‌از کف‌ دریا و دادن‌ امکان‌ گذر از پهنای‌ دریا به‌ ایشان‌.

﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ٦٦ [الشعراء: 66].

«آن‌گاه‌ دیگران‌ را غرق‌ کردیم‌» یعنی: فرعون‌ و قومش‌ را با به‌هم‌آوردن‌ دریا برآنان، غرق‌ کردیم‌ زیرا آنها برای‌ دنبال‌کردن‌ موسی‌  علیه السلام  و قومش‌ به‌ دریا درآمدند.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٦٧ [الشعراء: 67].

«بی‌گمان‌ در این‌» رویدادی‌ که‌ ذکر شد از آغاز داستان‌ موسی‌ و فرعون‌ تا پایان‌یافتن‌ آن‌ به‌ چنین‌ پایانی‌ عبرت‌انگیز «نشانه‌ای‌ است‌» بزرگ‌ بر قدرت‌ عظیم‌ وخیره‌ کننده‌ حق‌ تعالی‌ «و بیشترشان‌ مؤمن‌ نبودند» یعنی: بیشتر این‌ گروهی‌ که‌ با فرعون‌ بودند، مؤمن‌ نبودند زیرا جز اندکی‌ از آنان‌ ـ مانند آسیه‌ زن‌ فرعون‌ ـ ایمان‌ نیاورده‌ بودند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٦٨ [الشعراء: 68].

«و قطعا پروردگارت‌ عزیز رحیم‌ است‌» یعنی: از دشمنان‌ خویش‌ انتقام‌گیرنده‌ وبه‌ دوستان‌ خویش‌ مهربان‌ است‌.

﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩ [الشعراء: 69].

«و خبر ابراهیم‌ را برای‌شان‌» یعنی‌ بر امت‌ خویش‌ «بخوان‌» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! زیرا او خلیل‌ خدا عزوجل و امام‌ حنفاء است‌ پس‌ شایسته‌ است‌ که‌ داستان‌ وی‌ برای‌ این‌ امت‌ خوانده‌ شود تا در اخلاص‌ و توکل‌ و عبادت‌ و بیزاری‌ از شرک، به‌ وی‌ اقتدا کنند.

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ٧٠ [الشعراء: 70].

«آن‌گاه‌ که‌» ابراهیم‌  علیه السلام  «به‌ پدرش‌ و قومش‌ گفت، شما چه‌می‌پرستید؟» ابراهیم‌  علیه السلام  می‌دانست‌ که‌ آنها بتان‌ را می‌پرستند ولی‌ خواست‌ تا آنان‌ را با حجت‌ ملزم‌ گرداند.

﴿قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰکِفِینَ٧١ [الشعراء: 71].

«گفتند: بتانی‌ را می‌پرستیم‌ و پیوسته‌ برای‌ آنها معتکفیم‌» یعنی: پیوسته‌ و به‌ استمرار ـ نه‌ فقط در وقت‌ و میعادی‌ معین‌ ـ بر عبادت‌ آنها پایدار و ملازمیم‌. اعتکاف‌ برای‌ بتان: اقامت ‌ورزیدن‌ بر عبادت‌ آنهاست‌.

﴿قَالَ هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ٧٢ [الشعراء: 72].

«گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ قومش‌ «آیا وقتی‌ آنها را به‌ پرستش‌ می‌خوانید، ندای‌ شما را می‌شنوند؟».

﴿أَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ أَوۡ یَضُرُّونَ٧٣ [الشعراء: 73].

«یا به‌ شما سودی‌ می‌بخشند» به‌ وجهی‌ از وجوه‌ سودرسانی‌ «یا زیانی ‌می‌رسانند؟» چنانچه‌ پرستش‌ آنها را ترک‌ کنید؟! پس‌ اگر چنین‌ نیست‌ و آنها نه‌ می‌شنوند و نه‌ سود و زیانی‌ می‌رسانند، دیگر برای‌ عبادت‌ آنها چه‌ دلیل‌ و توجیهی ‌وجود دارد.

﴿قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا کَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٧٤ [الشعراء: 74].

«گفتند: نه‌» هیچ‌ یک‌ از اینها نیست‌؛ نه‌ بتان‌ ندای‌ ما را می‌شنوند، نه‌ به‌ ما سودی ‌می‌بخشند و نه‌ زیانی‌ می‌رسانند «بلکه‌ نیاکانمان‌ را یافتیم‌ که‌ چنین ‌می‌کردند» و ما هم‌ از آنها تقلید کرده‌ایم‌. بدین‌گونه‌ بود که‌ قومش‌ هیچ‌ پاسخ‌ دیگری‌ برای‌ توجیه‌ پرستش‌ آنها نیافتند، جز این‌که‌ تقلید محض‌ را انگیزه‌ کار خود معرفی‌ کرده‌ و اقرار کنند به‌ این‌که‌ بتان‌ چنان‌ عاجز و ناتوانند که‌ نه‌ می‌توانند سود و زیانی‌ برسانند، نه‌ می‌شنوند و نه‌ می‌بینند.

﴿قَالَ أَفَرَءَیۡتُم مَّا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ٧٦ [الشعراء: 75-76].

«گفت‌» ابراهیم‌ ÷، در رد این‌ تقلید کورکورانه‌ آنان‌ «آیا در آنچه‌ شما و نیاکان ‌پیشینتان‌ می‌پرستیده‌اید، تأمل‌ کرده‌اید؟».

﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٧ [الشعراء: 77].

«بدانید که‌ آنها دشمن‌ من‌اند» یعنی: بتان‌ دشمنان‌ من‌اند و من‌ در زندگی‌ خود دشمنی‌ با آنها را راه‌ و روش‌ خویش‌ قرار داده‌ام، با آنها دشمنی‌ می‌ورزم‌ تا پرستش‌ آنها را از روی‌ زمین‌ ریشه‌کن‌ کنم‌ و هیچ‌ باکی‌ هم‌ از آنها ندارم‌ «جز پروردگار عالمیان‌» یعنی: لیکن‌ پروردگار عالمیان‌ دشمن‌ من‌ نیست‌ بلکه‌ او در دنیا وآخرت‌ دوست‌ و سرور من‌ است‌. بدین‌سان، پاسخ‌ ابراهیم‌  علیه السلام  هم‌ عاطفی‌ و هم‌ عقلی‌ بود در حالی‌که‌ پاسخ‌ مشرکان‌ صرفا پاسخی‌ عاطفی‌ بود. و از آنجا که‌ پاسخ ‌ابراهیم‌  علیه السلام  حاوی‌ اعلان‌ این‌ حقیقت‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل پروردگارش‌ می‌باشد بنابراین، به‌ شناساندن‌ او آغاز کرد و گفت:

﴿ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ٧٨ وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ٧٩ [الشعراء: 78-79].

«همان‌ کسی‌ که‌ مرا آفریده ‌است‌ و همو مرا هدایت‌ می‌کند» به‌سوی‌ مصالح‌ و منافع‌ دین‌ و دنیایم‌. به‌ این‌ ترتیب، ابراهیم‌ خلیل‌  علیه السلام  پروردگارش‌ را به‌ اوصافی‌ وصف‌ کرد که‌ او به‌خاطر آنها سزاوار پرستش‌ است‌ زیرا آفرینش، هدایت‌کردن، روزی‌دادن، دفع‌ بیماری، جلب‌ شفا، میراندن، زنده‌ کردن‌ و آمرزیدن‌ ـ که‌ آیات ‌بعدی‌ بر آنها صراحت‌ دارند ـ همه، نعمت‌هایی‌ هستند که‌ شکر منعم‌ را با تمام‌ انواع‌ شکر ـ که‌ بلندترین‌ و سزاوارترین‌ آن‌ نیایش‌ و پرستش‌ است‌ ـ می‌طلبند، چنانچه‌ می‌فرماید: «و همان‌ کسی‌ که‌ به‌ من‌ خوراک‌ می‌دهد و سیرابم‌ می‌گرداند» با رام‌ کردن‌ اسباب‌ آسمانی‌ و زمینی‌ برای‌ من‌.

﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ٨٠ وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ٨١ [الشعراء: 80-81].

«و چون‌ بیمار شوم‌ همو مرا شفا می‌دهد» و جز او کسی‌ بر شفا دادنم‌ قادر نیست ‌«و آن‌ کس‌ که‌ مرا می‌میراند و سپس‌ زنده‌ام‌ می‌گرداند» و جز او کسی‌ قادر بر این‌ کارنیست‌. ابراهیم‌  علیه السلام  فقط بیماری‌ را به‌ خود نسبت‌ داد نه‌ دیگر افعال‌ ذکرشده‌ را، از روی‌ رعایت‌ ادب‌ با پروردگار خویش‌ و الا بیماری‌ و غیر آن‌ همه‌ از جانب‌ خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیٓ‍َٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ٨٢ [الشعراء: 82].

«و آن‌ کس‌ که‌ امیدوارم‌ در روز جزا خطایم‌ را بر من‌ ببخشاید» حاصل‌ و خلاصه ‌پیام‌ ابراهیم‌  علیه السلام  در این‌ بیان‌ شیوا و حجت‌ روشن‌ وی‌ این‌ است‌ که: فقط آفریننده، بخشنده‌ و اداره‌کننده‌ این‌ پدیده‌ها و نعمت‌هاست‌ که‌ شایسته‌ پرستش‌ می‌باشد، نه‌ غیر وی‌.

مجاهد می‌گوید: «مراد ابراهیم‌  علیه السلام  از خطایش، سه‌ مورد ذیل‌ بود:

اول‌ این‌که‌ او در پاسخ‌ این‌ سؤال‌ بت‌پرستان‌ که‌ بتان‌ را چه ‌کسی‌ خرد کرده‌ است‌؟ گفته‌ بود: ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا [الأنبیاء: 63]. «بلکه‌ این‌ کار بت‌ بزرگ‌ است‌» در حالی‌که ‌بت‌شکن‌ خود او بود.

دوم‌ این‌که‌ او به‌ قومش‌ در توجیه‌ عدم‌ بیرون‌ رفتن‌ با آنان‌ به‌ مراسم‌ عیدشان‌ و دنبال‌ کشیدن‌ خود برای‌ شکستن‌ بتان‌ گفته‌ بود:﴿إِنِّی سَقِیمٞ [الصافات: 89]. «من‌ بیمارم» درحالی‌که ‌بیمار نبود.

سوم‌ این‌ که‌ او به‌ حاکم‌ ستمگر که‌ قصد تجاوز به‌ ساره‌ همسرش‌ را داشت، گفته ‌بود: (ساره‌ خواهر من‌ است‌).

حسن‌ افزوده‌ است: و این‌ سخن‌ وی‌ درباره‌ ستاره‌ که‌ گفته‌ بود: ﴿هَٰذَا رَبِّیۖ [الأنعام: 76]. «این‌ پروردگار من‌ است» نیز از آن‌ جمله‌ است‌.

زجاج‌ می‌گوید: «پیامبران  علیهم السلام  بشرند و جایز است‌ که‌ از آنان‌ گناه‌ سر زند، مگر از آنان‌ گناه‌ کبیره‌ سر نمی‌زند زیرا آنان‌ از ارتکاب‌ گناه‌ کبیره‌ معصوم‌ اند». هرچند که‌ سخنان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  از «معاریض‌» بود، یا در مقام‌ محاجه‌ گفته‌ شده‌ بود لذا هدف‌ وی‌ دروغ‌ گویی‌ نبود.

﴿رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ٨٣ [الشعراء: 83].

«پروردگارا! به‌ من‌ حکم‌ ببخش‌» مراد از حکم: دانش‌ و فهم‌ است‌. به‌قولی: نبوت‌ و رسالت‌ است‌. به‌قولی ‌دیگر: شناخت‌ حدود الله عزوجل ، احکام‌ و غیر این‌ از معارف‌ است‌ «و مرا به‌ صالحان‌ ملحق‌ فرمای‌» یعنی: مرا به‌ پیامبران‌ قبل‌ از من‌ در بهشت‌ ملحق‌ گردان‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «اللهم‌ أحینا مسلمین‌ وأمتنا مسلمین‌ وألحقنا بالصالحین، غیر خزایا ولا مبدلین». «بارالها! ما را مسلمان‌ زنده‌ بدار و مسلمان ‌بمیران‌ و ما را به‌ شایستگان‌ ملحق‌ گردان، بی‌آن‌که‌ خوارمان‌ کرده ‌باشی‌ یا از کسانی ‌که‌ دین‌ خود را دگرگون‌ کرده‌اند».

﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ٨٤ [الشعراء: 84].

«و برای‌ من‌ در میان‌ آیندگان‌ آوازه‌ نیکو گذار» یعنی: برای‌ من‌ در میان‌ آیندگانی ‌که‌ بعد از من‌ تا روز قیامت‌ می‌آیند، نام‌ و آوازه‌ نیکو قرار ده‌. خدای‌ سبحان‌ این‌ نام‌ و آوازه‌ نیکو را برای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  قرار داد زیرا تمام‌ امتها و همه‌ اهل‌ ادیان‌ در همه‌ نسلها و عصرها به‌ او افتخار می‌کنند و او را گرامی‌ و بزرگ‌ می‌دارند.

﴿وَٱجۡعَلۡنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ ٱلنَّعِیمِ٨٥ [الشعراء: 85].

«و مرا از وارثان‌ بهشت‌ پرنازونعمت‌ گردان‌» یعنی: از کسانی‌ که‌ جاودانه‌ به‌ آن‌ وارد می‌شوند.

﴿وَٱغۡفِرۡ لِأَبِیٓ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٨٦ [الشعراء: 86].

«و بر پدرم‌ بیامرز زیرا او از گمراهان‌ بود» ابراهیم  علیه السلام  در آغاز امر برای‌ پدرش‌ آمرزش‌ خواست‌ اما چون‌ برایش‌ معلوم‌ شد که‌ او دشمن‌ خدا عزوجل است، از وی ‌بیزاری‌ جست‌.

﴿وَلَا تُخۡزِنِی یَوۡمَ یُبۡعَثُونَ٨٧ [الشعراء: 87].

«و مرا در روزی‌ که‌ مردم‌ برانگیخته‌ می‌شوند، رسوا نکن‌» یعنی: مرا در ملا و محضر مردم‌ در روز محشر ـ با بازخواست‌ و مجازاتم‌ ـ رسوا نکن‌. یا مرا در روز قیامت‌ عذاب‌ نکن‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و غیرآن‌ از ابی‌هریره‌ رضی الله عنه  آمده‌است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ابراهیم‌ در روز قیامت‌ با پدرش‌ آزر درحالی ‌ملاقات‌ می‌کند که‌ بر چهره‌ آزر گردوغباری‌ نشسته‌ است‌. سپس‌ به‌ وی‌ می‌گوید:پدر! آیا به‌ تو نگفته‌ بودم‌ که‌ از من‌ نافرمانی‌ نکن‌؟ پدرش‌ می‌گوید: اینک‌ امروز از تو نافرمانی‌ نمی‌کنم‌! در این‌ هنگام‌ ابراهیم‌  علیه السلام  [مناجات‌ کنان‌] می‌گوید:پروردگارا! تو به‌ من‌ وعده‌ دادی‌ که‌ در روز رستاخیز رسوایم‌ نسازی‌ پس‌ کدام ‌رسوایی‌ از این‌ رسوایی‌ پدرم‌ بیشتر است‌؟ خداوند عزوجل می‌فرماید: همانا من‌ بهشت ‌را بر کافران‌ حرام‌ کرده‌ام، سپس‌ می‌فرماید: ای‌ ابراهیم‌! بنگر که‌ در زیر پاهای‌ تو چیست‌؟ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ زیر پای‌ خویش‌ می‌نگرد، بناگاه‌ می‌بیند که‌ در زیر پایش ‌کفتار نر گندیده‌ و آلوده‌ای‌ است‌ آن‌گاه‌ چهار دست‌وپای‌ آن‌ کفتار گرفته‌ می‌شود و در آتش‌ افگنده‌ می‌شود». گویی‌ خداوند متعال‌ آزر را به‌صورت‌ کفتاری‌ درمی‌آورد.

﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨ [الشعراء: 88].

«روزی‌ که‌ هیچ‌ مال‌ و فرزندی‌ سود نمی‌دهد» یعنی‌ مال‌ و فرزندان‌ شخص ‌نمی‌توانند وی‌ را در روز قیامت‌ از عذاب‌ خداوند عزوجل نگاه‌ دارند.

﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ٨٩ [الشعراء: 89].

«مگر کسی‌ که‌ دلی‌ پاک‌ و پیراسته‌» از کفر، نفاق‌ و بقیه‌ امراض‌ باطنی‌ «به‌نزد خدا بیاورد» یعنی: مال‌ و نزدیکان‌ شخص‌ نزد خداوند عزوجل به‌ انسان‌ سودی‌ نمی‌رسانند بلکه‌ آنچه‌ که‌ به‌ وی‌ سود می‌رساند، سلامت‌ قلب‌ وی‌ است‌. قلب‌ سلیم: یعنی‌ قلب ‌صحیح‌ و سالم، همانا قلب‌ مؤمن‌ است‌ زیرا قلب‌ کافر و منافق‌ بیمار است‌.

با این‌ دعا، دعاهای‌ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ پایان‌ رسید.

﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِینَ٩٠ [الشعراء: 90].

«و بهشت‌ برای‌ پرهیزگاران‌ نزدیک‌ آورده‌ می‌شود» تا به‌ آن‌ وارد شوند.

﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِلۡغَاوِینَ٩١ [الشعراء: 91].

«و دوزخ‌ برای‌ گمراهان‌ نمایان‌ گردانیده‌ می‌شود» یعنی: چنان‌ آشکار و نمایان‌ گردانیده‌ می‌شود که‌ نزدیک‌ است‌ شعله‌هایش‌ آنان‌ را فراگیرد. بدین‌گونه‌ است‌ که‌خداوند عزوجل بهشت‌ را برای‌ مؤمنان‌ آشکار و نزدیک‌ می‌گرداند؛ قبل‌ از آن‌که‌ به‌ آن‌داخل‌ شوند و دوزخ‌ را برای‌ کفار، قبل‌ از آن‌که‌ به‌ آن‌ درآیند تا غم‌ و اندوه‌ کفار سخت‌تر شده‌ و شادی‌ و مسرت‌ مؤمنان‌ مضاعف‌ گردد.

﴿وَقِیلَ لَهُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٩٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ یَنصُرُونَکُمۡ أَوۡ یَنتَصِرُونَ٩٣ [الشعراء: 92-93].

«و به‌ آنان‌ گفته‌ می‌شود» یعنی: به‌ اهل‌ دوزخ، از باب‌ سرزنش‌ و سرکوب: «آنچه‌ جز خدا می‌پرستیدید کجایند؟ آیا شما را یاری‌ می‌کنند، یا خود یاری ‌می‌بینند؟» قطعا پاسخ‌ منفی‌ است‌.

﴿فَکُبۡکِبُواْ فِیهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ٩٤ [الشعراء: 94].

«آن‌گاه‌ آنان‌ و گمراهان‌ در آن‌ سرنگون‌ افگنده‌ می‌شوند» یعنی: معبودان‌ باطل‌ وگمراهان‌ پرستشگرشان، همه‌ بر روی‌ یک‌دیگر با سر در دوزخ‌ افگنده‌ می‌شوند.

﴿وَجُنُودُ إِبۡلِیسَ أَجۡمَعُونَ٩٥ [الشعراء: 95].

«و نیز همه‌ سپاهیان‌ ابلیس‌» یعنی: شیطانهای‌ ابلیس‌ و پیروان‌ انسی‌ و جنی‌ وی‌ که‌ مردم‌ را گمراه‌ می‌کردند نیز همگی‌ در دوزخ‌ سرنگون‌ افگنده‌ می‌شوند. به‌قولی: مراد از (جنود ابلیس‌) نسل‌ و تبار وی‌اند. به‌قولی‌ دیگر: مراد هر کسی‌است‌ که‌ به‌سوی‌ پرستش‌ بتان‌ دعوت‌ می‌کند. آری‌! همگی‌ آنان‌ به‌ دوزخ ‌درافگنده‌ می‌شوند.

﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِیهَا یَخۡتَصِمُونَ٩٦ تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٩٧ [الشعراء: 96-97].

«آنان‌ درحالی‌که‌ در آنجا با یک‌دیگر ستیزه‌ می‌کنند، می‌گویند: سوگند به‌ خدا که‌ ما درگمراهی‌ آشکاری‌ بودیم‌» یعنی: در روز قیامت‌ پرستشگران‌ باطل‌ با معبودان‌ خود به‌دشمنی‌ و ستیزه‌ برخاسته‌ و بر آنان‌ برمی‌شورند، بعد از آن‌که‌ در دنیا در محبت ‌آنان‌ فنا شده‌ بودند و در پیروی‌ از آنان‌ سر از پا نمی‌شناختند و بر هرکسی‌ که‌ با آنان‌ در این‌ راه‌ باطل‌ معارضه‌ می‌کرد، به‌ مبارزه‌ برخاسته‌ و به‌ مجازاتشان‌ اقدام ‌می‌کردند چنان‌که‌ قوم‌ ابراهیم‌  علیه السلام  با وی‌ چنین‌ کردند. لیکن‌ در قیامت‌ وضع‌ دگرگون‌ می‌شود و پرستشگران‌ با معبودان‌ باطل‌ خود به‌ ستیزه‌ برخاسته‌ و بر گمراهی‌ خود تأکید می‌کنند و می‌گویند: ما آشکارا در گمراهی‌ بوده‌ایم‌.

﴿إِذۡ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٨ [الشعراء: 98].

آری‌! سوگند به‌ خدا که‌ ما در گمراهی‌ آشکاری‌ بودیم‌ «آن‌گاه‌ که ‌شما» معبودان‌ باطل‌ «را با پروردگار عالمیان‌ برابر می‌کردیم‌» و شما را مانند او مورد پرستش‌ قرار می‌دادیم‌.

﴿وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٩٩ [الشعراء: 99].

آن‌ گاه‌ می‌ افزایند: «و جز مجرمان‌» از شیطانهای‌ انسی‌ و جنی‌ای‌ که‌ با خدای ‌یکتا و لاشریک‌ پرچم‌ مبارزه‌ و دشمنی‌ را برافراشتند «ما را گمراه‌ نکردند».

﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ١٠٠ [الشعراء: 100].

«پس‌ اکنون‌ هیچ‌ شفیعی‌ نداریم‌» که‌ برای‌ ما شفاعت‌ کند و ما را از عذابت ‌برهاند چنان‌که‌ مؤمنان‌ به‌ اذن‌ پروردگارشان‌ شفیعان‌ و واسطه‌هایی‌ دارند.

﴿وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ١٠١ [الشعراء: 101].

«و نه‌ هیچ‌ دوست‌ حمیمی‌» یعنی: دوست‌ صمیمی‌ای‌ هم‌ نداریم‌ که‌ با ما نزدیکی‌ کرده‌ و یاریمان‌ دهد و ما را از خشم‌ و عذاب‌ پروردگار برهاند. حمیم: دوست ‌نزدیکی‌ است‌ که‌ تو او و او تو را به‌شدت‌ هر چه‌ تمامتر دوست‌ داشته‌ باشید. درحدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جابربن‌ عبدالله رضی الله عنه  از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ فرمودند: «همانا شخص‌ بهشتی‌ در بهشت‌ می‌پرسد: فلان‌ کس‌ و دوست‌ وی‌ در دوزخ ‌چه‌کار کردند؟ سپس‌ پیوسته‌ [دنبال‌ قضیه‌ را می‌گیرد و] برای‌ او شفاعت‌ می‌کند تا سرانجام‌ خداوند متعال‌ شفاعتش‌ را درباره‌ وی‌ می‌پذیرد پس‌ چون‌ از دوزخ‌ نجات ‌می‌یابد، مشرکان‌ می‌گویند: ما لنا من‌ شافعین‌ و لا صدیق‌ حمیم: اینک‌ نه‌ ما هیچ ‌شفیعی‌ داریم‌ و نه‌ هیچ‌ دوست‌ نزدیکی‌».

﴿فَلَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٠٢ [الشعراء: 102].

«و ای‌ کاش‌ برای‌ ما یک‌بار بازگشتی‌ بود» به‌سوی‌ دنیا «تا از مؤمنان‌ می‌شدیم‌» ودر قطار آنان‌ درمی‌آمدیم‌.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٠٣ [الشعراء: 103].

«بی‌گمان‌ در این‌ نشانه‌ای‌ است‌» یعنی: در آنچه‌ ذکر شد از داستان‌ ابراهیم‌ ÷، دشمنی‌ دوزخیان‌ با یک‌دیگر و حسرت‌خوردنشان‌ بر گمراهی‌ خویش، عبرت‌ وپندی‌ مؤثر است‌ «و بیشترشان‌ مؤمن‌ نبودند» یعنی: بیشتر این‌ گروهی‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم داستان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را برای‌شان‌ می‌خواند ـ که‌ قریش‌ و همراهان‌ دینی ‌آنانند ـ مؤمن‌ نیستند. یا مراد: قوم‌ ابراهیم‌  علیه السلام  اند که‌ بیشترشان‌ مؤمن‌ نبودند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٠٤ [الشعراء: 104].

«و در حقیقت‌ پروردگار تو همان‌ عزیز رحیم‌ است‌» لذا دشمنانش‌ را سرکوب‌ کرده‌ و به‌ دوستانش‌ مهر و محبت‌ می‌ورزد.

﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٠٥ [الشعراء: 105].

«قوم‌ نوح‌ پیامبران‌ را تکذیب‌ کردند» چرا فرمود: (پیامبران‌ را)؟ درحالی‌که ‌آنان‌ فقط پیامبر خویش‌ نوح‌  علیه السلام  را تکذیب‌ کردند نه‌ همه‌ پیامبران‌ را؟ بدان‌ جهت‌که‌ آنان‌ منکر بعثت‌ تمام‌ پیامبران‌  علیهم السلام  بودند. یا این‌که‌ تکذیب‌ یک‌ پیامبر در حکم‌ تکذیب‌ همه‌ ایشان‌ است‌.

﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٠٦ [الشعراء: 106].

«چون‌ برادرشان‌ نوح‌ به‌ آنان‌ گفت‌» یعنی: نوح‌ برادرشان‌ در قبیله‌ و نسب‌ بود نه ‌برادرشان‌ در دین‌ زیرا آنان‌ و نوح‌  علیه السلام  از نظر دینی‌ در دو جهت‌ مخالف‌ با هم‌ قرارداشتند. آری‌! نوح‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ گفت: «آیا پروا نمی‌دارید» از خدای‌ سبحان‌ تا پرستش‌ بتان‌ را ترک‌ کرده‌ و به‌ ندای‌ پیامبری‌ که‌ به‌سوی‌ شما فرستاده‌ شده‌ است ‌لبیک‌ بگویید؟

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ در داستانهای‌ نوح، هود، صالح، لوط و شعیب  علیهم السلام  ندای‌ پیامبران‌ به‌ اقوام‌ و امتهایشان‌ همه‌ این‌ بود: (ألا تتقون: آیا تقوی‌ پیشه‌ نمی‌کنید و پروا نمی‌دارید؟). البته‌ این‌ امر دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ هدف‌ اساسی‌ دعوت‌ تمام ‌پیامبران  علیهم السلام ، همانا رسانیدن‌ مردم‌ به‌ سر منزل‌ تقوا بوده‌ است‌.

﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٠٧ [الشعراء: 107].

«من‌ برای‌ شما رسولی‌ هستم‌» از جانب‌ خداوند عزوجل که‌ در آنچه‌ به‌ شما از جانب‌ حق‌ تعالی‌ ابلاغ‌ می‌کنم‌ «امین‌» و مورد اعتماد هستم‌. شایان‌ ذکر است‌ که ‌قوم‌ نوح‌  علیه السلام  به‌ امانتداری‌ و راستگویی‌ وی‌ واقف‌ بودند.

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٠٨ [الشعراء: 108].

«پس‌ از خدا پروا کنید و از من‌ اطاعت‌ نمایید» یعنی: طاعت‌ خداوند عزوجل را سپری ‌در برابر عذاب‌ وی‌ قرار دهید و از من‌ در اوامری‌ که‌ از سوی‌ خداوند عزوجل شما را بدان‌ امر می‌کنم‌ فرمان‌ برید؛ مانند ایمان‌ آوردن‌ به‌ وی، ترک‌ شرک، انجام‌ دادن ‌فرایض‌ و برنامه‌های‌ دینی‌.

﴿وَمَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠٩ [الشعراء: 109].

«و بر این، اجری‌ از شما طلب‌ نمی‌کنم‌» یعنی: بر تبلیغ‌ این‌ رسالت، از شما مزدی ‌نمی‌طلبم‌ و در این‌ مزد طمع‌ نمی‌بندم، با وجود منفعت‌ بزرگی‌ که‌ تبلیغ‌ این‌ رسالت ‌برای‌ شما دارد «پاداش‌ من‌ جز بر عهده‌ پروردگار عالمیان‌ نیست‌» پس‌ من‌ پاداش‌ دعوت‌ خود را از حق‌ تعالی‌ می‌طلبم‌ زیرا هموست‌ که‌ مرا به‌ ابلاغ‌ رسالت، مکلف‌ گردانیده‌ است‌.

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١١٠ [الشعراء: 110].

«پس، از خدا پروا بدارید و از من‌ اطاعت‌ کنید» نوح‌  علیه السلام  این‌ جمله‌ را بدان‌ جهت ‌تکرار کرد تا این‌ معنی‌ را در نهادشان‌ پایدار سازد. ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ نوح‌  علیه السلام  برای‌ هر یک‌ از دو درخواست‌ خود به‌سوی‌ تقوا، علتی‌ ذکر کرد؛ چنان‌که‌ در اول ‌گفت: چون‌ بر امانت‌داری‌ام‌ آگاهید پس‌ تقوا پیشه‌ کنید و در دومین‌ درخواست ‌خود گفت: چون‌ دانستید که‌ از شما مزدی‌ نمی‌طلبم‌ پس‌ تقوا پیشه‌ کنید.

﴿۞قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لَکَ وَٱتَّبَعَکَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ١١١ [الشعراء: 111].

«گفتند: آیا به‌ تو ایمان‌ بیاوریم‌ حال‌ آن‌که‌ فرومایگان‌ از تو پیروی‌ کرده‌اند؟» یعنی: چگونه‌ از تو پیروی‌ کنیم‌ و به‌ تو ایمان‌ بیاوریم، حال‌ آن‌که‌ فرومایگانی‌ که‌ از کمترین‌ مال‌ و جاه‌ برخوردارند، از تو پیروی‌ کرده‌اند؟ رذاله: خست‌ و ذلت‌ است‌.آری‌! قوم‌ نوح‌  علیه السلام  از آن‌ روی‌ پیروانش‌ را پست‌ و فرومایه‌ شمردند که‌ ایشان‌ سرمایه‌ و مقام‌ و شرف‌ ظاهری‌ کمتری‌ داشتند. یا بدان‌جهت‌ که‌ ایشان‌ نسب‌ عالی ‌نداشتند. به‌قولی: پیروان‌ نوح‌  علیه السلام  متشکل‌ از صاحبان‌ حرفه‌ها و مشاغل‌ پایین‌ وفرومایه‌ بودند.

پس‌ حاصل‌ معنی‌ این‌ است: نه‌ به‌ تو ایمان‌ می‌آوریم، نه‌ از تو پیروی‌ می‌کنیم‌ و نه‌ در کار ایمان‌ به‌ فرومایگان‌ اقتدا می‌نماییم‌.

﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِی بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٢ [الشعراء: 112].

«نوح‌ گفت: من‌ از کارشان‌ چه‌ آگاهی‌ای‌ دارم‌؟» یعنی: مرا با شغل‌ و حرفه‌ آنان ‌چه‌کار که‌ از آن‌ آگاه‌ باشم‌؟ من‌ مکلف‌ به‌ آن‌ نیستم‌ که‌ از کارها و مشاغل‌ آنان‌ آگاه‌ شوم‌ بلکه‌ فقط مکلفم‌ که‌ آنان‌ را به‌سوی‌ ایمان‌ فراخوانم‌ و به‌ ایمانشان‌ بها دهم‌ و آن‌ را معتبر بشناسم، نه‌ به‌ حرفه‌ها و مشاغل‌ و فقر و غنایشان‌ چراکه‌ این‌ امور در میزان‌ ایمان، هیچ‌ قدر و قیمتی‌ ندارند.

﴿إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّیۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ١١٣ [الشعراء: 113].

«حساب‌ آنان‌ جز بر پروردگارم‌ نیست، اگر در می‌یابید» یعنی: تفتیش‌ و بازرسی‌ و محاسبه‌ ضمایر و اعمالشان‌ فقط بر خدا عزوجل است‌ و اگر شما از اهل‌ شعور و فهم ‌بودید، این‌ حقیقت‌ را دریافته‌ و آن‌ را باور می‌کردید.

نسفی‌ می‌گوید: «آن‌ متکبران، پیروان‌ نوح‌  علیه السلام  را متهم‌ کردند که‌ در عین ‌فرومایگی، به‌ ایمان‌ هم‌ تظاهر می‌کنند و در واقع‌ به‌ نوح‌  علیه السلام  ایمان‌ ندارند». که ‌نوح‌  علیه السلام  پاسخ‌شان‌ را به‌ نحو فوق‌ داد.

﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٤ [الشعراء: 114].

«و من‌ طردکننده‌ مؤمنان‌ نیستم‌» این‌ پاسخ‌ نوح‌  علیه السلام  است‌ به‌ درخواست‌ کفار که ‌باید مؤمنان‌ صاحب‌ مشاغل‌ پست‌ را از خود براند و طرد کند.

﴿إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ١١٥ [الشعراء: 115].

«من‌ جز هشداردهنده‌ای‌ آشکار نیستم‌» یعنی: من‌ فقط هشداردهنده‌ای‌ هستم‌ که ‌آنچه‌ را خدای‌ سبحان‌ مرا به‌ ابلاغ‌ آن‌ به‌سوی‌ شما فرمان‌ داده‌ است، به‌ طور واضح‌ و آشکار برای‌ شما می‌رسانم‌. یعنی: این‌ مستضعفان‌ نیز از جمله‌ کسانی ‌هستند که‌ من‌ به‌ هشداردادنشان‌ مأمور شده‌ام‌ پس‌ چگونه‌ آنان‌ را از خود طرد می‌کنم‌.

﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰنُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ١١٦ [الشعراء: 116].

«گفتند: ای‌ نوح، اگر دست‌ برنداری‌ قطعا از جمله‌ سنگسارشدگان‌ خواهی ‌بود» یعنی: اگر از سرزنش‌ دین‌ و دشنام‌دادن‌ خدایان‌ مان‌ و دعوت‌ خویش‌ دست ‌برنداری، از جمله‌ سنگسارشدگان‌ خواهی‌ بود. به‌قولی‌ معنای‌ ﴿مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ [الشعراء: 116] این‌است: اگر از سرزنش‌ دین‌ و دشنام ‌دادن‌ خدایان‌ مان‌ و دعوت‌ خویش‌ دست ‌برنداری، از جمله‌ دشنام‌ داده‌شدگان‌ خواهی‌ بود. بدین‌سان، نوح‌  علیه السلام  را به ‌برخورد بدلفظی، چون‌ دشنام ‌دادن‌ و اهانت‌ تهدید کردند، بعد از آن‌که‌ در میدان‌ منطق‌ و حجت‌ خلع‌ سلاح‌ شدند. البته‌ این‌ عادت‌ و شیوه‌ دشمنان‌ خدا عزوجل است‌ که‌ در نهایت‌ امر، به‌ تهدید پناه‌ می‌برند تا دعوتگران‌ راه‌ خدا عزوجل را از دعوت‌شان ‌برگردانند.

﴿قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوۡمِی کَذَّبُونِ١١٧ [الشعراء: 117].

«نوح‌ گفت: پروردگارا! قوم‌ من‌ مرا تکذیب‌ کردند» یعنی‌ بر تکذیب‌ من‌ پافشاری‌ کرده، سخنم‌ را نشنیده‌ و دعوتم‌ را اجابت‌ نکردند.

 

﴿فَٱفۡتَحۡ بَیۡنِی وَبَیۡنَهُمۡ فَتۡحٗا وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِیَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٨ [الشعراء: 118].

«پس‌ در میان‌ من‌ و آنان‌ به‌ حکمی‌ فیصله‌ کن‌» فتح: حکم‌ قاضی‌ در میان‌ دو طرف‌ دعوا است‌. یعنی: میان‌ من‌ و قوم‌ من‌ به‌ حکمی‌ که‌ محق‌ را از مبطل‌ نمایان‌ ومتمایز گرداند، حکم‌ کن‌ «و من‌ و هرکس از مؤمنان‌ را که‌ با من‌ است‌ نجات ‌بخش‌» از عذاب‌ عمل‌ آنان‌ آن‌گاه‌ که‌ بخواهی‌ مجازات‌شان‌ کنی‌. آری‌! چون ‌نوح‌  علیه السلام  بعد از نهصدو پنجاه‌ سال‌ دعوت، از ایمان‌ قوم‌ خویش‌ مأیوس‌ شد، با این ‌دعا پروردگارش‌ را به‌یاری‌ فراخواند و خداوند عزوجل دعایش‌ را اجابت‌ کرد:

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١١٩ [الشعراء: 119].

«پس‌ او و همراهانش‌ را در کشتی‌ پر و گرانبار، نجات‌ بخشیدیم‌» یعنی: کشتی‌ای ‌که‌ آکنده‌ از مردم، چهارپایان، پرندگان‌ و کالاها بود.

﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا بَعۡدُ ٱلۡبَاقِینَ١٢٠ [الشعراء: 120].

«آن‌گاه‌ باقی‌ماندگان‌ را بعد از آن‌ غرق‌ کردیم‌» یعنی: بعد از نجات‌دادن‌ او و همراهانش، باقی‌ماندگان‌ از قومش‌ را غرق‌ کردیم‌.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٢١ [الشعراء: 121].

«قطعا در این‌ نشانه‌ای‌ است‌» یعنی: در نجات‌ نوح‌  علیه السلام  و مؤمنان‌ همراهش‌ بر این‌ وصف‌ شگفت‌ و هلاک ‌کردن‌ دروغ‌انگاران‌ قومش، نشانه‌ و عبرتی‌ است ‌بزرگ‌ بر وجود و وحدانیت‌ خدای‌  عزوجل و راستگویی‌ پیامبرانش‌ «و بیشترشان ‌مؤمن‌ نبودند» یعنی‌ اکثریت‌ قوم‌ نوح‌ با وجود برپایی‌ دلیل‌ و حجت، از مشرکان ‌بودند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٢٢ [الشعراء: 122].

«و در حقیقت، پروردگار تو عزیز رحیم‌ است‌» یعنی: او سرکوب‌کننده‌ دشمنانش ‌بوده‌ و به‌ دوستانش‌ مهربان‌ است‌.

﴿کَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤ [الشعراء: 123-124].

«قوم‌ عاد پیامبران‌ را تکذیب‌ کردند، چون‌ برادرشان‌ هود به‌ آنان‌ گفت: آیا پروا نمی‌دارید؟» تفسیر آن‌ همچون‌ تفسیر سخن‌ نوح‌  علیه السلام  به‌ قوم‌ خویش‌ است، که‌ در آیات‌ «106 ـ 105» گذشت‌.

﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٢٥ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٢٦ وَمَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٧ [الشعراء: 125-126-127].

«به‌راستی‌ که‌ من‌ برایتان‌ رسولی‌ امین‌ هستم‌ پس، از خدا پروا بدارید و از من ‌اطاعت‌ کنید و برای‌ آن‌ از شما پاداشی‌ نمی‌طلبم، پاداش‌ من‌ جز بر پروردگار جهانیان ‌نیست‌» تفسیر این‌ آیات‌ سه‌گانه‌ همچون‌ تفسیر آنها در داستان‌ نوح‌ ÷، آیات: «109 ـ 107» می‌باشد.

﴿أَتَبۡنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ ءَایَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨ [الشعراء: 128].

«آیا بر هر بلندیی‌ بنایی‌ از سر بازیچه‌ می‌سازید؟» ریع: تپه‌ مرتفع‌ از زمین‌ است‌. به‌قولی: ریع، کوه‌ است‌. مجاهد می‌گوید: ریع، وادی‌ای‌ در میان‌ دو کوه، یا کوره‌ راهی‌ در کوه‌ است‌. یعنی: شما در هر مکان‌ بلندی‌ بنایی‌ از سر بازیچه‌ می‌سازید و آن‌ را چون‌ نشانه‌ای‌ بر اظهار قوت‌ و قدرت‌ خود می‌گردانید زیرا چنین ‌بناهایی، جز این‌که‌ مایه‌ فخر و مباهات‌ عده‌ای‌ و آزار و زیان‌ دیگران‌ و هدر دادن ‌امکانات‌ باشد، هیچ‌ نفع‌ دیگری‌ ندارد چنان‌که‌ شما از فراز این‌ بناها، رهگذران‌ را اذیت‌ کرده‌ و آنان‌ را به‌ ریشخند می‌گیرید. شایان‌ ذکر است‌ که‌ خصلت‌ بناسازی ‌در تپه‌ها و مکان‌های‌ مرتفع‌ برای‌ فخر نمایی‌ و ارائه‌ نمایش‌ جاه‌ و مکنت، در بسیاری‌ از حکام‌ و بوالهوسان‌ زمان‌ ما نیز وجود دارد.

﴿وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩ [الشعراء: 129].

«و مصانع‌ می‌سازید» مصانع: عبارت‌ از قصرها و منازلی‌ است‌ که‌ مردم‌ برای‌سکونت‌ می‌سازند. به‌قولی: مصانع، عبارت‌ از قلعه‌ها و دژهای‌ استوار است‌ «به‌امید آن‌که‌ جاودانه‌ بمانید» گویی‌ با ساخت‌ وساز این‌ برجها، جاودان‌ می‌مانید ومرگ‌ را هرگز به‌ شما دسترسی‌ نیست‌ در حالی‌که‌ اصلا چنین‌ نیست‌ بلکه‌ این‌ برجها و کاخها از دست‌ شما می‌رود چنان‌که‌ از دست‌ پیشینیان‌ شما رفت‌.

﴿وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِینَ١٣٠ [الشعراء: 130].

«و چون‌ به‌ کیفر دست‌ می‌گشایید، ستمکارانه‌ دست‌ می‌گشایید» بطش: حمله‌ ور شدن‌ به‌ درشتی‌ و خشونت، همراه‌ با خشم‌ و سرکوب‌ است‌.

هود  علیه السلام  این‌ شیوه‌ را از آن‌روی‌ ناشایست‌ دانست‌ که‌ این‌گونه‌ برخورد، ظالمانه ‌است‌. اما در کیفر دادن‌ به‌ حق، به‌کارگرفتن‌ تازیانه‌ و شمشیر و غیر آن‌ جایز است‌.

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٣١ وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِیٓ أَمَدَّکُم بِمَا تَعۡلَمُونَ١٣٢ أَمَدَّکُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِینَ١٣٣ [الشعراء:131-132-133].

«پس، از خدا پروا دارید و از من‌ اطاعت‌ کنید. از کسی‌ پروا کنید که‌ شما را به‌ آنچه‌ می‌دانید، مدد کرد. شما را به‌ دادن‌ چهارپایان‌ و فرزندان‌ مدد کرد» یعنی‌ از عذاب ‌خدا عزوجل پروا دارید، خدایی‌ که‌ شما را با نعمت‌های‌ فراوانی‌ مدد رسانید و از انواع‌ برخورداری‌ها بهره‌مندتان‌ گردانید.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ قوم‌ هود در احقاف‌ ـ نزدیک‌ حضرموت‌ یمن‌ ـ سکونت ‌داشتند و از نعمت‌ها و قدرت‌ بسیاری‌ بهره‌مند بودند.

﴿وَجَنَّٰتٖ وَعُیُونٍ١٣٤ [الشعراء: 134].

«و» نیز شما را مدد رسانید «به‌ دادن‌ باغها و چشمه‌ساران‌» و چاه‌ها و جویباران‌.

﴿إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٣٥ [الشعراء: 135].

سپس‌ هود  علیه السلام  آنان‌ را بیم‌ داده‌ فرمود: «به‌راستی‌ من‌ از عذاب‌ روزی‌ سهمگین‌ بر شما بیمناکم‌» اگر کفر ورزیده‌ و بر شیوه‌ پرستش‌ غیرخدا عزوجل که‌ هم‌ اکنون‌ بر آن ‌قرار دارید، اصرار و پافشاری‌ نمایید و شکر این‌ نعمت‌ها را به‌جا نیاورید.

﴿قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡنَآ أَوَعَظۡتَ أَمۡ لَمۡ تَکُن مِّنَ ٱلۡوَٰعِظِینَ١٣٦ [الشعراء: 136].

«گفتند: خواه‌ پندمان‌ دهی، خواه‌ از پنددهندگان‌ نباشی، برای‌ ما یکسان ‌است‌» یعنی: اندرز دادن‌ و عدم‌ اندرز دادنت‌ نزد ما یکسان‌ است، به‌ هیچ‌ چیز از آن‌ اهمیتی‌ نمی‌دهیم‌ و به‌ آنچه‌ تو می‌گویی، هرگز التفاتی‌ نمی‌کنیم‌ و از راهی‌ که ‌بر آن‌ هستیم، هرگز دست‌بردار نیستیم‌.

این‌ سخن‌ را از باب‌ تعجیز هود  علیه السلام  و مأیوس‌کردن‌ وی‌ گفتند تا به‌ دعوتش‌ ادامه ‌ندهد و کار آنها را یکسره‌ بداند.

﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا خُلُقُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣٧ [الشعراء: 137].

«این‌ جز شیوه‌ پیشینیان‌ نیست‌» یعنی: آنچه‌ که‌ ما بر آن‌ از شرک‌ و کفرقرارداریم، جز عادت‌ و عمل‌ پیشینیان‌ نیست، آخر پدران‌ و نیاکان‌ پیشین‌ ما نیز براین‌ کیشی‌ بوده‌اند که‌ هم‌اکنون‌ ما بر آن‌ هستیم، با این‌ وجود کار آنها به‌ سامان‌ وامور آنها به‌طور دلخواه‌ بود و ما هم‌ پیرو آنان‌ هستیم‌ بنابراین، بر این‌ شیوه‌ استمرارخواهیم‌ داد و نمی‌خواهیم‌ تا آن‌ را با راه‌ و روش‌ دیگری‌ جایگزین‌ کنیم‌.

محتمل‌ است‌ که‌ این‌ آیه، جمله‌ معترضه‌ای‌ از فرموده‌ خدای‌ سبحان‌ باشد، نه ‌حکایت‌ از سخنان‌ قوم‌ هود، که‌ در این‌ صورت‌ معنی‌ این‌ است: تکذیب‌ قوم‌ هود نیز مانند تکذیب‌ سایر مرفهان‌ طغیان‌گری‌ بود که‌ قبل‌ از آنان‌ پیامبرانشان‌ را تکذیب‌کردند. نظیر این‌ فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ [البقرة: 118]. «دل‌هایشان‌ شبیه‌ همدیگراست».

﴿وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ١٣٨ [الشعراء: 138].

«و ما عذاب‌ شونده‌ نیستیم‌» در برابر آنچه‌ که‌ انجام‌ می‌دهیم، از ارتکاب‌ ستم‌ و مانند آن‌ از شیوه‌ها و رفتارهای‌ ناروایی‌ که‌ هم‌اکنون‌ بر آن‌ قرار داریم‌.

﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَهۡلَکۡنَٰهُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٣٩ [الشعراء: 139].

«پس‌ او را» یعنی‌ هود  علیه السلام  را «تکذیب‌ کردند و درنتیجه‌ هلاک‌شان‌ ساختیم‌» یعنی: خدای‌ سبحان‌ به‌ سزای‌ تکذیبشان، نابودشان‌ کرد. شایان‌ ذکر است‌ که ‌نابودکردنشان‌ با باد سرکش‌ و تند بود چنان‌که‌ در آیه‌ «6/ سوره حاقه» می‌خوانیم: ﴿وَأَمَّا عَادٞ فَأُهۡلِکُواْ بِرِیحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِیَةٖ٦ سَخَّرَهَا عَلَیۡهِمۡ سَبۡعَ لَیَالٖ وَثَمَٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِیهَا صَرۡعَىٰ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِیَةٖ٧ فَهَلۡ تَرَىٰ لَهُم مِّنۢ بَاقِیَةٖ٨ [الحاقة: 6-8]. «و اما عاد، با تندبادی‌ سخت‌ سرد و بنیان‌کن‌ به‌ نابودی‌ کشیده‌ شدند که‌ خداوند آن‌ را هفت‌ شب‌ و هشت‌ روز پیوسته‌ برای‌شان‌ گماشت‌ و آن‌ قوم‌ را در آن‌ حال‌ از پا درافتاده‌ بینی‌؛ گویی‌ آنان‌ خرمابُنانی‌ هستند ریشه‌کن‌شده‌ پس‌ آیا اثری‌ از آنان‌ بازمانده‌ می‌بینی‌؟». «بی‌گمان‌ در این‌» نابود ساختن‌شان‌ «نشانه‌ای‌ است‌» بر راستگویی ‌پیامبران‌  علیهم السلام  و درس‌ عبرتی‌ است‌ برای‌ تکذیب‌ پیشگان‌ «و بیشترشان‌ مؤمن ‌نبودند» با وجود بسیاری‌ معجزات‌ و روشن‌ بودن‌ بینات‌.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٤٠ [الشعراء: 140].

«و به‌راستی‌ پروردگارت‌ عزیز رحیم‌ است‌» تفسیر نظیر آن، در آیه‌ «140» گذشت‌.

﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٤٣ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٤٤ وَمَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٤٥ [الشعراء:141-142-143-144-145].

«ثمود نیز رسالت ‌یافتگان‌ را تکذیب‌ کردند. آن‌گاه‌ که‌ برادرشان‌ صالح‌ به‌ آنان‌ گفت: آیا پروا نمی‌دارید؟ بی‌گمان‌ من‌ برایتان‌ رسولی‌ امین‌ هستم‌. پس‌ از خداوند پروا دارید و از من‌ اطاعت‌ کنید. بر تبلیغ‌ این‌ رسالت‌ از شما پاداشی‌ نمی‌طلبم‌. پاداش‌ من‌ جز بر عهده ‌پروردگار عالمیان‌ نیست‌» تفسیر آیات‌ همانند با این‌ آیات، قبل‌ از این، در داستان ‌«هود» گذشت‌.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ قوم‌ ثمود از اعراب‌ بودند و در وادی‌ ای‌ میان‌ مدینه‌ و شام ‌به‌نام‌ «حجر» سکونت‌ داشتند و پیامبرشان‌ حضرت‌ صالح‌  علیه السلام  بود.

﴿أَتُتۡرَکُونَ فِی مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِینَ١٤٦ [الشعراء: 146].

«آیا در آنچه‌ اینجاست، ایمن‌ رها می‌شوید؟» یعنی: آیا در این‌ نعمت‌هایی‌ که ‌خداوند عزوجل در اینجا به‌ شما بخشیده‌ است، ایمن‌ از مرگ‌ و عذاب‌ رها می‌شوید وهمچنان‌ در دنیا ماندگار می‌مانید؟

﴿فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِیمٞ١٤٨ [الشعراء: 147-148].

«در باغ‌ها و در کنار چشمه‌ساران‌؟ و کشتزارها و خرمابنانی‌ که‌ باروبر آنها لطیف ‌است‌؟» هضیم: پخته‌ و رسیده‌ و نرم‌ و لطیف‌. همچنین‌ محتمل‌ است‌ که‌ معنای‌ هضیم‌ این‌ باشد: خوشه‌های‌ خرما از بس‌ که‌ پر و پخته‌ شده‌ اند، فرو افتاده‌اند.طلع: غلاف‌ شکوفه‌ها از خوشه‌های‌ خرما که‌ به‌باروبر می‌نشیند.

﴿وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا فَٰرِهِینَ١٤٩ [الشعراء: 149].

«و ماهرانه‌ برای‌ خود از کوهها خانه‌هایی‌ می‌تراشید» قوم‌ ثمود با مهارت‌ و هنرمندی‌ خانه‌های‌ خود را در درون‌ صخره‌های‌ کوهها می‌تراشیدند تا به‌ مدتهای‌ دراز باقی‌ بماند، ازآن‌ روی‌ که‌ عمرهایشان‌ طولانی‌ بود و خانه‌های‌ بناشده‌ از گل ویران‌ می‌شد و کفاف‌ عمرشان‌ را نمی‌داد. به‌ قولی‌ معنی‌ (فارهین‌) این‌ است: آنان‌ خانه‌ها را با تسلط و چیره‌دستی‌ می‌تراشیدند. به‌قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: آنها مرفهانه‌ و در کمال‌ ایمنی‌ و آسایش، خانه‌هایی‌ را می‌تراشیدند. به‌قولی‌ دیگر مراداین‌ است: آنان‌ این‌ خانه‌ها را گردنکشانه‌ و متکبرانه‌ فقط از روی‌ رفاه‌زدگی‌ وفخرنمایی‌ می‌ساختند و اموالی‌ هنگفت‌ را صرف‌ بنای‌ آنها می‌کردند، بی‌ آن‌که‌ به‌سکونت‌ در آنها نیازی‌ داشته ‌باشند و در ساختن‌ این‌ بناها انواع‌ مهارتها و هنرنمایی‌ها را به‌خرج‌ داده‌ و انواع‌ نقش‌ ونگارها را در آنها اجرا می‌کردند چنان‌که‌ از آثار برجای‌مانده‌ از آنان، این‌ هنرها و مهارت‌ها تا به‌ امروز مشاهده‌ می‌شود. شایان‌ ذکر است‌ که‌ منازل‌ قوم‌ ثمود هم‌اکنون‌ نیز در فاصله‌ چهارصد کیلومتری ‌مدینه‌ منوره‌ معروف‌ و شناخته‌ شده‌ است، به‌گونه‌ای‌ که‌ هر بیننده‌ای‌ را متحیر ومدهوش‌ می‌سازد.

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٥٠ [الشعراء: 150].

«پس، از خدا پروا دارید و از من‌ اطاعت‌ کنید» یعنی: از خدا عزوجل پروا دارید؛ با ادای‌ حق‌ وی، چون‌ ایمان‌ به‌ یگانگی‌ وی‌ و رسالت‌ من‌ و اطاعت‌ از من‌ در آنچه‌که‌ شما را به‌ آن‌ امر و نهی‌ می‌کنم‌.

﴿وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٥١ [الشعراء: 151].

«و از فرمان‌ اسراف‌کاران‌ اطاعت‌ نکنید» یعنی: از فرمان‌ مشرکانی‌ که‌ شما را به‌سوی‌ پرستش‌ غیرخداوند عزوجل فرامی‌خوانند و علیه‌ من‌ و علیه‌ دعوت‌ الله عزوجل توطئه‌ می‌چینند و شما را به‌ تکذیب‌ رسالت‌ من‌ فرمان‌ می‌دهند، اطاعت‌ نکنید. به‌قولی: مراد از (اسراف‌کاران‌) کسانی‌ هستند که‌ شتر را پی‌ کردند.

سپس‌ در وصف‌ این‌ گروه‌ مسرفان‌ فرمود:

﴿ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ١٥٢ [الشعراء: 152].

«کسانی‌ که‌ در زمین‌ فساد می‌کنند و در صلاح‌ نمی‌کوشند» یعنی: شیوه‌ و عادت ‌افراطگران‌ و اسراف‌کارانی‌ که‌ در زمین‌ ـ با توطئه‌ علیه‌ صالح‌  علیه السلام  و مؤمنان ‌همراهش‌ ـ فتنه‌ و فساد برپا می‌کنند و به‌ هیچ‌ وجه‌ از آنان‌ ـ با ایمان‌ و عدالت‌ ـ صلاح‌ و اصلاح‌ سر نمی‌زند، این‌ است‌.

﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٥٣ [الشعراء: 153].

«گفتند: جز این‌ نیست‌ که‌ تو از افسون‌ شدگانی‌» یعنی: از آنانی‌ هستی‌ که‌ تو را جادو کرده‌اند تا بدانجا که‌ به‌ صرف‌ وهم‌ و خیال، اموری‌ از باطل‌ را حق‌ پنداشته‌ و شیوه‌ استوار زندگانی‌ مان‌ را به‌نقد کشیده‌ و آن‌ را ناهنجار و نابکار می‌پنداری، شیوه‌ای‌ که‌ پدران‌ و نیاکان‌ ما بر آن‌ قرار داشته‌اند. به‌قولی: مسحر کسی‌ است‌ که‌ به ‌غذا و آب‌ خوردن‌ مشغول‌ می‌شود. گویی‌ چنین‌ گفتند: ای‌ صالح‌! تو نیز بشری ‌مانند ما هستی‌ که‌ می‌خوری‌ و می‌آشامی‌.

﴿مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا فَأۡتِ بِ‍َٔایَةٍ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٥٤ [الشعراء: 154].

«تو جز بشری‌ مانند ما نیستی‌» لذا چنین‌ پنداشتند که‌ قرار داشتن‌ صالح‌  علیه السلام  در مقام‌ بشری‌ مانند ایشان، او را در ادعای‌ نبوتش‌ دروغگو می‌کند «پس‌ آیه‌ای‌ بیاور» یعنی: نشانه‌ای‌ بیاور که‌ با دیدن‌ آن‌ یقین‌ کنیم‌ که‌ تو فرستاده‌ای‌ از سوی ‌پروردگار عالمیان‌ هستی، چنانچه‌ آن‌ نشانه‌ از چیزهایی‌ باشد که‌ بشر به‌ آوردن ‌مانند آن‌ توانا نیست‌ «اگر از راستگویان‌ هستی‌» در سخن‌ و ادعای‌ خویش‌.

﴿قَالَ هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ لَّهَا شِرۡبٞ وَلَکُمۡ شِرۡبُ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ١٥٥ [الشعراء: 155].

بعد از آن‌که‌ آنان‌ از صالح‌  علیه السلام  نشانه‌ و معجزه‌ طلب‌ کردند، خداوند متعال‌ شتری ‌عظیم‌ الجثه‌ را زنده‌ از کوه‌ بیرون‌ آورد، به‌گونه‌ای‌ که‌ او را می‌دیدند و بدن‌ آن‌ را با دستان‌ خویش‌ لمس‌ می‌کردند تا این‌ حجتی‌ بر نبوت‌ صالح‌  علیه السلام  باشد: «گفت: این ‌ماده‌شتری‌ است‌ که‌ نوبتی‌ از آب‌ اوراست‌ و روزی‌ معین‌ نوبت‌ آب‌ شماست‌» یعنی: برای‌ شتر بهره‌ و نوبتی‌ معین‌ از آب‌ است‌ و برای‌ شما نیز بهره‌ و نوبتی‌ معین‌ است‌ پس ‌برای‌ شما مجاز نیست‌ تا در روزی‌ که‌ نوبت‌ اوست‌ از آن‌ آب‌ بنوشید و این‌ماده‌شتر نیز در روزی‌ که‌ نوبت‌ شماست، از آن‌ آب‌ نمی‌نوشد.

﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٥٦ [الشعراء: 156].

«و به‌ آن‌ آسیبی‌ نرسانید» مانند پی‌کردن‌ یا زدن‌ او، یا رساندن‌ هر گزند و آسیب‌ دیگری‌ «که‌ در آن‌ صورت‌ عذاب‌ روزی‌ بزرگ‌ گریبانگیرتان‌ خواهد شد» آن‌ روز بدان ‌جهت‌ بزرگ‌ و هولناک‌ است‌ که‌ روز نزول‌ عذاب‌ می‌باشد.

﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصۡبَحُواْ نَٰدِمِینَ١٥٧ [الشعراء: 157].

«پس‌ آن‌ را پی‌ کردند و آن‌گاه‌ پشیمان‌ گشتند» از پی‌کردن‌ آن، هنگامی‌ که ‌دانستند عذاب‌ بر آنان‌ فرودآمدنی‌ است‌.

ماجرا چنین‌ بود که‌ صالح‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ سه‌ روز مهلت‌ داد و در هر روز نشانه‌ای‌ ازآن‌ عذاب‌ برآنان‌ پدیدار می‌شد و وقتی‌ پشیمان‌ شدند که‌ دیگر پشیمانی‌ به‌ حالشان ‌سودی‌ نداشت‌ زیرا پشیمانی‌ و ندامت‌ در هنگام‌ دیدن‌ عذاب‌ و ظهور آثار و علایم‌ آن‌ هیچ‌ فایده‌ای‌ ندارد. پس‌ مراد از فرموده‌ حق‌ تعالی: (آن‌گاه‌ پشیمان‌ شدند)؛ پشیمانی‌ آنها در هنگام‌ دیدن‌ نشانه‌های‌ عذابی‌ بود که‌ در حال‌ فرود آمدن‌ بر آنان ‌بود[2].

﴿فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٥٨ [الشعراء: 158].

«آن‌گاه‌ عذاب‌ آنان‌ را فرو گرفت‌» همان‌ عذابی‌ که‌ به‌ آن‌ وعده‌ داده‌ شده‌ بودند. تفسیر ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٨ [الشعراء: 8] «بی‌گمان‌ در این‌ ماجرا نشانه‌ای‌ است‌ و بیشترشان‌ ایمان‌ آورنده‌ نبودند» گذشت‌. شایان‌ ذکر است‌ که‌ عذاب‌ قوم‌صالح‌  علیه السلام  زلزله‌ شدید و سپس‌ بانگ‌ مرگبار مهیبی‌ بود که‌ دل‌هایشان‌ را از جا بر کند (و در خانه‌ و کاشانه‌شان‌ از پا درآمدند) «هود/67».

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٥٩ [الشعراء: 159].

«و بی‌شک‌ پروردگار تو عزیز رحیم‌ است‌» از عزت‌ وی‌ است‌ که‌ دشمنان‌ کافر خویش‌ را سرکوب‌ می‌کند و از رحمت‌ اوست‌ که‌ دوستانش‌ را بر دشمنانش‌ نصرت ‌می‌دهد.

﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٦٠ [الشعراء: 160].

«قوم‌ لوط پیامبران‌ را تکذیب‌ کردند» او لوط فرزند هاران‌ فرزند آزر برادرزاده‌ ابراهیم‌ خلیل‌  علیه السلام  است‌ که‌ در حیات‌ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌سوی‌ اهالی‌ شهر «سدوم‌» به‌رسالت‌ فرستاده‌ شد.

﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٦١ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٦٢ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٦٣ وَمَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٤ [الشعراء:161-162-163-164].

«چون‌ برادرشان‌ لوط به‌ آنان‌ گفت، آیا پروا نمی‌دارید؟ به‌راستی‌ که‌ من‌ برایتان‌ رسولی‌ امین‌ هستم‌ پس، از خداوند پروا دارید و از من‌ اطاعت‌ کنید. برای‌ آن‌ از شماپاداشی‌ نمی‌طلبم، پاداش‌ من‌ جز بر پروردگار عالمیان‌ نیست‌» تفسیر نظیر این‌ آیات‌ در این‌ سوره‌ و نیز تفسیر داستان‌ لوط به‌طور مشروح‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌.

﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّکۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٥ [الشعراء: 165].

«آیا از میان‌ مردم‌ جهان‌ با مردان‌ می‌آمیزید؟» یعنی: آیا با مردان، شهوترانی ‌می‌کنید در حالی‌که‌ این‌ عمل، عمل‌ فحشا و زشتی‌ است‌ که‌ قبل‌ از شما احدی‌ ازمردم‌ آن‌ را مرتکب‌ نگردیده‌ است‌؟ آری‌! قوم‌ لوط با مردم‌ غریبه، عمل‌ لواط را انجام‌ می‌دادند چنان‌که‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌.

﴿وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ١٦٦ [الشعراء: 166].

«و همسرانی‌ را که‌ پروردگارتان‌ برای‌ شما آفریده، وامی‌گذارید» یعنی: زنانی‌ را که ‌خداوند عزوجل برای‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ شما آفریده‌است‌ واگذاشته‌ و رها می‌کنید؟ مراد از (ازواج‌) زنانند، نه‌ مطلق‌ همسران‌ زیرا هدف‌ از دعوتشان‌ این‌ بود که‌ زنان‌ را به‌ همسری‌ برگیرند «بلکه‌ شما مردمی‌ تجاوزکارید» یعنی: شما در ارتکاب ‌گناهان‌ و از جمله‌ این‌ معصیت‌ بزرگ، از حد تجاوز می‌کنید.

﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰلُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِینَ١٦٧ [الشعراء: 167].

«گفتند: ای‌ لوط! اگر دست‌ برنداری‌» از سرزنش‌، عیب‌جویی‌ و تقبیح‌ کار ما؛ «بی‌گمان‌ از رانده‌شدگان‌ خواهی‌بود» از شهر ما و قطعا از آن‌ تبعید خواهی‌شد.

﴿قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ ٱلۡقَالِینَ١٦٨ [الشعراء: 168].

«گفت: من‌ برای‌ عمل‌ شما» یعنی‌ عمل‌ مقاربت‌ با مردان‌ و همچنین‌ سایر کردارهای‌ زشتی‌ که‌ انجام‌ می‌دهید؛ «از دشمنان‌ هستم‌» یعنی‌ از متنفران‌ و دشمنان‌ این‌ کار و کردارهای‌ زشت‌ شما هستم‌.

﴿رَبِّ نَجِّنِی وَأَهۡلِی مِمَّا یَعۡمَلُونَ١٦٩ [الشعراء: 169].

«پروردگارا! مرا و خانواده‌ام‌ را از شر آنچه‌ انجام‌ می‌دهند، رهایی‌ بخش‌» بدین‌سان ‌بود که‌ لوط  علیه السلام  به‌سوی‌ خداوند عزوجل به‌ دعا متوسل‌ شد تا او و خانواده‌اش‌ را از آن ‌سرزمین‌ بیرون‌ آورده‌ و از عمل‌ پلید آنها یا از مجازاتی‌ که‌ به‌ آنان‌ خواهد رسید، نجات‌ دهد.

﴿فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ١٧٠ [الشعراء: 170].

«پس‌ او و اهلش‌ همگی‌ را رهایی‌ بخشیدیم‌» یعنی: لوط و خانواده‌ و پیروان ‌دینی‌اش‌ را نجات‌ دادیم‌ آن‌گاه‌ که‌ ایشان‌ را در آن‌ شبی‌ که‌ عذاب‌ در صبحگاه‌ آن ‌بر قومش‌ پیوستنی‌ بود، به‌ بیرون‌ آمدن‌ از میانشان‌ فرمان‌ دادیم‌.

﴿إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ١٧١ [الشعراء: 171].

«جز پیرزنی‌ را» مراد زن‌ لوط  علیه السلام  است‌ «که‌ از باقی‌ماندگان‌ بود» در عذاب‌ زیرا هرچند او با لوط  علیه السلام  و سایر اعضای‌ خانواده‌اش‌ از شهر بیرون‌ آمد، لیکن‌ خداوند عزوجل به‌ لوط  علیه السلام  و کسانش‌ فرمان‌ داده‌ بود که‌ در هنگام‌ نزول‌ عذاب‌ بر ستمگران، به‌سویشان‌ ننگرند پس‌ هیچ‌کس‌ از ایشان‌ به‌ ستمگران‌ التفاتی‌ نکرد، جز زن‌ لوط  علیه السلام  و در نتیجه‌ او را همان‌ عذابی‌ فراگرفت‌ که‌ سایر ستمگران‌ را فراگرفته ‌بود پس‌ در آن‌ سرزمین‌ با ستمگران‌ میخکوب‌ شد و باقی‌ ماند.

﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ١٧٢ [الشعراء: 172].

«سپس‌ دیگران‌ را نابود ساختیم‌» با فروبردن‌ در زمین‌ و سنگباران‌ کردنشان‌.

﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ١٧٣ [الشعراء: 173].

«و برآنان‌ بارانی‌ سخت‌ باراندیم‌» از سنگ‌ که‌ از آسمان‌ برآنان‌ بارید، افزون‌ بر فرو بردنشان‌ در زمین‌ «چه‌ بد است‌ باران‌ هشداریافتگان‌» که‌ بیم‌ داده‌ شدند اما تکذیب‌ پیشه‌ کردند و در نتیجه‌ به‌ چنان‌ عذابی‌ دچار شدند.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٧٤ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٧٥ [الشعراء: 174-175].

«بی‌گمان‌ در این‌» عقوبت‌ قوم‌ لوط و نجات‌دادن‌ او و کسانش‌ «نشانه‌ای ‌است‌» بر وجود و یگانگی‌ خداوند عزوجل و بر صحت‌ رسالت‌ پیامبرانش‌ «ولی ‌بیشترشان‌ ایمان‌ آورنده‌ نبودند» با وجود بسیاری‌ معجزات‌ و نشانه‌ها «و در حقیقت،پروردگار تو همان‌ عزیز رحیم‌ است‌» از عزت‌ وی‌ است‌ که‌ هرکس را بخواهد ریشه‌کن‌ می‌کند و از رحمت‌ وی‌ است‌ که‌ پیامبرانش‌ و مؤمنان‌ را نجات‌ می‌دهد.

﴿کَذَّبَ أَصۡحَٰبُ لۡ‍َٔیۡکَةِ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧٦ [الشعراء: 176].

«اصحاب‌ أیکه‌ نیز پیامبران‌ را تکذیب‌ کردند» به‌ قولی: «أیکه‌»، نام‌ تمام‌ آن ‌سرزمین‌ بود. ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «آنان‌ در بیشه‌زاری‌ از ساحل‌ دریا تا مدین‌ مسکن‌ داشتند». خلیل‌ می‌گوید: «أیکه، بیشه‌ و جنگلی‌ است‌ که‌ درخت‌ سدر (کنار) و اراک‌ (درخت‌ مسواک‌) و مانند آنها از درختان‌ نرم‌ و نازک‌ در آن‌ می‌روید».

﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَیۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٧٧ [الشعراء: 177].

«آن‌گاه‌ که‌ شعیب‌ به‌ آنان‌ گفت: آیا پروا نمی‌دارید؟» در اینجا خداوند عزوجل نفرمود: «شعیب، برادرشان‌» چنان‌که‌ در داستان‌ لوط فرمود: «برادرشان‌ لوط» زیرا شعیب‌  علیه السلام  در نسب‌ از مردم‌ أیکه‌ نبود، برخلاف‌ داستان‌ فرستادن‌ وی‌ به‌سوی‌ مدین ‌که‌ در آن‌ فرمود: (اخاهم‌ شعیبا: برادرشان‌ شعیب‌) زیرا شعیب‌  علیه السلام  در نسب‌ از قوم‌ مدین‌ بود. البته‌ بیان‌ نسب‌ وی‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌. ولی‌ ابن‌کثیر ترجیحا بر آن‌ است‌ که‌ اصحاب‌ أیکه‌ همان‌ اهالی‌ مدین‌ اند، به‌ دلیل‌ این‌که‌ به‌ دادن‌ پیمانه‌ به‌ طور کامل‌ امر شدند «آیه‌81» چنان‌که‌ در داستان‌ مدین‌ نیز آمده‌ است ‌پس‌ چنین‌ نیست‌ که‌ شعیب‌  علیه السلام  دوبار به‌ رسالت‌ فرستاده‌ شده‌ باشد، یک‌بار به‌سوی ‌اهل‌ مدین‌ و بار دیگر به‌سوی‌ اصحاب‌ أیکه‌.

﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٧٨ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٧٩ وَمَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٨٠ [الشعراء:178-179-180].

تفسیر آیات: «من‌ برای‌ شما رسولی‌ امین‌ هستم‌. از خدا بترسید و از من‌ پیروی‌کنید. و بر این‌ رسالت‌ از شما اجری‌ طلب‌ نمی‌کنم‌ . پاداش‌ من‌ جز بر پروردگار عالمیان ‌نیست‌» در همین‌ سوره‌ گذشت‌.

﴿۞أَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَلَا تَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِینَ١٨١ [الشعراء: 181].

«پیمانه‌ را تمام‌ دهید» یعنی‌ به‌ کسی‌ که‌ با شما معامله‌ می‌کند، پیمانه‌ را به‌ کمال و تمام‌ دهید «و از کم‌فروشان‌ نباشید» که‌ از وزن‌ و پیمانه‌ بکاهید. اما افزودن‌ بر وزن‌ و پیمانه‌ به‌ نفع‌ مشتری، کار نیکی‌ است، به‌ همین‌ دلیل‌ آن‌ را ذکر نکرد.

﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِ١٨٢ [الشعراء: 182].

«و با ترازوی‌ درست‌ وزن‌ کنید» یعنی‌ حق‌ صاحب‌ حق‌ را با ترازو (باسکول‌) درست‌ و برابر بدهید، بی‌ آن‌که‌ با تردستی، پنهانی‌ بر آن‌ دست‌ برید تا از حق‌ خریدار بکاهید.

﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ١٨٣ [الشعراء: 183].

«و به‌ مردم‌ اشیای‌شان‌ را کم‌ ندهید» یعنی: از حقوقی‌ که‌ مردم‌ دارند نکاهید. تفسیر نظیر آن‌ در سوره‌ «هود» گذشت‌. همچنین‌ تفسیر: ﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَی [البقرة: 60]. «و در زمین‌ به‌تباهی‌ نکوشید» در سوره‌ هود و غیر آن‌ گذشت‌.

﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلۡجِبِلَّةَ ٱلۡأَوَّلِینَ١٨٤ [الشعراء: 184].

«و از آن‌ کس‌ که‌ شما و امتهای‌ پیشین‌ را آفرید، پروا کنید» جبله: امت‌ها و خلق ‌انبوه‌اند.

اما پاسخ‌ آنان‌ به‌ این‌ اوامر و نواهی‌ عادلانه‌ چنین‌ بود:

﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٨٥ وَمَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ١٨٦ [الشعراء: 185-186].

«گفتند: جز این‌ نیست‌ که‌ تو از افسون‌ شدگانی‌. تو جز بشری‌ مانند ما نیستی‌» تفسیر آن‌ به‌طور شافی‌ و کافی‌ در آیه «‌153» این‌ سوره‌ در پاسخ ‌همانندان‌شان‌ به‌ صالح‌  علیه السلام  گذشت‌ «و به‌راستی‌ ما تو را از دروغگویان ‌می‌پنداریم‌» یعنی: به‌راستی‌ این‌ امر بر گمان‌ ما غلبه‌ می‌کند که‌ تو در ادعای‌ رسالتت‌ از سوی‌ خداوند عزوجل ، دروغگو هستی‌.

﴿فَأَسۡقِطۡ عَلَیۡنَا کِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٨٧ [الشعراء: 187].

«پس‌ اگر از راستگویانی‌» در ادعای‌ رسالت‌ خود «پاره‌ای‌ از آسمان‌ را بر ما بیفگن‌» این‌ سخن‌ را از سر عناد و استبعاد و تعجیز به‌ او گفتند. کسف: پاره‌هایی‌ از آتش‌ یا غیر آن‌ به ‌عنوان‌ عذاب‌ است‌. این‌ عین‌ همان‌ سخنی‌ است‌ که‌ سران‌ قریش‌ به ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند چنان‌که‌ در سوره‌های‌ «اسراء» و «انفال‌» آمده‌ است‌ زیرا دلهای‌ کافران‌ و الفاظ شان‌ در همه‌ عصرها باهم‌ مشابه‌ و همانند است‌.

﴿قَالَ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨٨ [الشعراء: 188].

«گفت‌» شعیب‌  علیه السلام  «پروردگارم‌ به‌ آنچه‌ می‌کنید» از شرک‌ و گناه‌ «داناتر است‌» پس‌ اگر بخواهد شما را در برابر اینها مجازات‌ می‌کند؛ یا به‌ افگندن‌ پاره‌ای ‌از آسمان‌ یا به‌ غیر آن‌ اما در وسع‌ و توان‌ من‌ نیست‌ که‌ از نزد خود شما را عذاب ‌کنم‌.

﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٍ١٨٩ [الشعراء: 189].

«پس‌ او را تکذیب‌ کردند» یعنی: بر تکذیب‌ وی‌ استمرار ورزیده‌ و بر آن‌ اصرار و پافشاری‌ کردند «پس‌ عذاب‌ روز ظله‌ آنان‌ را فرو گرفت‌» ظله: ابر آتشباری‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل آن‌ را بر سرشان‌ گسترد و آن‌ ابر بر آنان‌ آتش‌ بارید و بر اثر آن‌ هلاک‌ شدند. بدین‌سان، خدای‌ سبحان‌ آنچه‌ را که‌ خود پیشنهاد داده‌ بودند، بر آنان‌ فرود آورد «بی‌گمان‌ آن‌ عذاب‌ روزی‌ سهمگین‌ بود» بدان‌ جهت‌ که‌ چنان‌ سختی‌ای‌ بر آنان‌ فرود آمد که‌ بشر حد و اندازه‌ آن‌ را نمی‌تواند بسنجد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «خدای‌ سبحان‌ بر آنان‌ باد سمومی‌ از جهنم‌ را فرستاد پس‌ آن‌ باد سموم‌ و سوزان، هفت‌ روز بر آنان‌ گشت‌ تا گرما و داغی‌ آن‌ بدن‌هایشان ‌را پخته‌ و بریان‌ کرد، خانه‌هایشان‌ داغ‌ شد و آب‌هایشان‌ در چاه‌ها و چشمه ‌سارها به‌ جوش‌ و غلیان‌ آمد پس‌ از خانه‌ها و محلات‌ خویش‌ گریزان‌ بیرون‌ رفتند درحالی‌که‌ باد سموم‌ همراهشان‌ بود آن‌گاه‌ خداوند عزوجل خورشید را از بالای‌ سرشان‌ بر آنان‌ مسلط گردانید که‌ کاملا آنان‌ را زیر شعاع‌ ذوب‌ کننده‌ خویش‌ گرفت‌ وریگ‌ها و شن‌های‌ سوزان‌ را نیز از زیر پاهایشان‌ برگمارد تا بدانجا که‌ گوشت ‌پاهایشان‌ بریان‌ شد و از پاهایشان‌ افتاد سپس‌ بر فراز سرهایشان‌ سایه‌ای‌ مانند ابری ‌سیاه‌ را پدید آورد پس‌ چون‌ این‌ ابر را دیدند، شتابان‌ به‌سوی‌ آن‌ رفتند تا به‌ گمان ‌خود در سایه‌ آن‌ اندکی‌ از عذاب‌ خویش‌ بکاهند ولی‌ هنگامی‌ که‌ همگی‌ در زیر آن‌ قرار گرفتند، خدای‌ سبحان‌ از آن‌ ابر بر آنان‌ آتشی‌ بارانید که‌ همه‌ سوختند وهلاک‌ شدند. بدین‌سان، خدای‌  عزوجل شعیب‌  علیه السلام  و مؤمنان‌ همراه‌ وی‌ را نجات ‌داد.

باید دانست‌ که‌ وصف‌ نابودساختن‌ قوم‌ شعیب‌  علیه السلام  در سه‌ سوره‌ از قرآن‌ (سوره‌های‌ اعراف، هود و همین‌ سوره‌) به‌ تعابیر مختلف‌ که‌ مناسب‌ با سیاق‌ هر سوره‌ است، بیان‌ شده‌ است‌.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٩٠ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٩١ [الشعراء: 190-191].

«حقا که‌ در این‌» هلاک‌ ساختن‌شان‌ «نشانه‌ای‌ است‌» روشن‌ بر وجود و یگانگی ‌خداوند عزوجل «و بیشترشان‌ مؤمن‌ نبودند و پروردگار توست‌ که‌ عزیز رحیم‌ است‌» تفسیر همانند این‌ دو آیه، در همین‌ سوره‌ گذشت‌.

﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٩٢ [الشعراء: 192].

«و به‌ راستی‌ که‌ این‌ فروفرستاده‌ پروردگار عالمیان‌ است‌» یعنی: قرآن‌ که‌ ذکر آن‌ در اول‌ سوره‌ گذشت‌ و این‌ اخباری‌ که‌ بر شما خوانده‌ می‌شود، نازل‌شده‌ از بارگاه ‌خدای‌ رب‌العالمین‌ است‌.

﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ١٩٤ [الشعراء: 193-194].

«روح‌الامین‌ آن‌ را بر دلت‌ فرود آورده‌ است‌» یعنی: جبرئیل‌  علیه السلام  آن‌ را بر دلت‌ خوانده‌ است‌ زیرا دل‌ اولین‌ حس‌ از حواس‌ باطنی‌ است‌ که‌ دریافت‌ می‌کند و بر اثر آن‌ است‌ که‌ تو قرآن‌ را فراگرفته‌ و آن‌ را فهمیده‌ای‌. روح‌الامین‌ به‌ اتفاق‌ علما جبرئیل‌  علیه السلام  است‌ چنان‌که‌ در سوره‌ بقره‌ آمده‌ است: ﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ [البقرة: 97]. «تا از هشداردهندگان‌ باشی‌» یعنی: جبرئیل‌ آن‌ را بر تو فرودآورده‌ تا مردم‌ را با هشدارها و اعلامیه‌ها و مجازات‌هایی‌ که‌ قرآن‌ متضمن‌ آن ‌است، هشدار و انذار کنی‌.

﴿بِلِسَانٍ عَرَبِیّٖ مُّبِینٖ١٩٥ [الشعراء: 195].

«به‌ زبان‌ عربی‌ مبین‌» یعنی‌ فصیح‌ و روشن‌ و صحیح‌. آری‌! خداوند عزوجل قرآن‌ را به‌ زبان‌ عربی‌ روشن‌ نازل‌ کرد تا مشرکان‌ عرب‌ نگویند: آنچه‌ را تو به‌ غیر زبان ‌ما می‌گویی، درک‌ و فهم‌ نمی‌کنیم‌. بدین‌سان‌ بود که‌ حق‌ تعالی‌ حجتشان‌ را قطع‌ و معذرتشان‌ را دفع‌ کرد.

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِی زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٩٦ [الشعراء: 196].

«و آن‌ در صحیفه‌های‌ پیشینیان‌ آمده‌ است‌» یعنی: وصف‌ این‌ قرآن‌ در تورات‌ و انجیل‌ ذکر شده‌ و بشارت‌ آن‌ در آنها آمده‌ است‌ . یا معانی‌ آن‌ در کتب‌ پیشینیان ‌موجود است‌. آری‌! این‌ یک‌ حقیقت‌ روشن‌ است‌؛ زیرا اگر کتب‌ عهد قدیم‌ وجدید را ـ با وجود تحریف‌ آنها ـ بخوانیم، می‌بینیم‌ که‌ بسیاری‌ از معانی‌ قرآن‌ در آنها موجود است، امری‌ که‌ بر وحدت‌ وحی‌ و وحدت‌ دین‌ الهی‌ دلالت‌ می‌کند.

﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٩٧ [الشعراء: 197].

«آیا این‌ برای‌ آنان‌» یعنی‌ برای‌ کافه‌ خلق‌؛ از جمله‌ برای‌ علمای‌ بنی‌ اسرائیل ‌«نشانه‌ای‌» روشن‌ و معجزه‌ای‌ کامل‌ «نیست‌ که‌ علمای‌ بنی‌اسرائیل‌ از آن‌ اطلاع‌ دارند» یعنی: مؤمنانشان، چون‌ عبدالله بن‌سلام‌ می‌دانند و گواهی‌ می‌دهند که‌ بشارت‌ به‌ نزول‌ قرآن‌ و نیز معانی‌ قرآن‌ در تورات‌ و زبور و انجیل‌ موجود است ‌پس‌ گواهی‌ اهل‌ کتاب‌ حجتی‌ علیه‌ مشرکان‌ است‌ زیرا مشرکان‌ به‌ اهل‌ کتاب‌ به‌ مثابه ‌مرجع‌ نگریسته‌ و سخن‌ آنان‌ را تصدیق‌ می‌کردند.

﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِینَ١٩٨ فَقَرَأَهُۥ عَلَیۡهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١٩٩ [الشعراء: 198-199].

«و اگر آن‌ را بر برخی‌ عجمیان‌ نازل‌ می‌کردیم‌» یعنی: اگر قرآن‌ را بر این‌ وصف‌ وکیفیت‌ بر مردی‌ از عجمیانی‌ که‌ قادر به‌ تکلم‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نیستند، نازل‌ می‌کردیم ‌«سپس‌ آن‌ را برای‌شان‌ می‌خواند» آن‌ پیامبر به‌ قرائت‌ عربی‌ صحیح‌ و درستی‌؛ «به‌آن‌ ایمان‌ نمی‌آوردند» با وجود این‌که‌ اعجاز قرائت‌ کلام‌ عربی‌ از سوی‌ فرد عجمی، با اعجاز قرآن‌ جمع‌ می‌شد لذا این‌ واقعیت‌ دلالت‌ بر آن‌ دارد که‌ ایمان‌ نیاوردنشان ‌به‌ دلیل‌ نبودن‌ حجت‌ و برهانی‌ روشن‌ نیست‌ بلکه‌ به‌ دلیل‌ بیماری‌ای‌ در عقل‌ و قلب ‌و روح‌ آنان‌ است‌.

﴿کَذَٰلِکَ سَلَکۡنَٰهُ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٢٠٠ [الشعراء: 200].

«این‌گونه، آن‌ را در دلهای‌ مجرمان‌ راه‌ داده‌ایم‌» یعنی: بدین‌ گونه، شرک‌ و تکذیب‌ و انکار را در دلهای‌ کافرانی‌ درآورده‌ایم‌ که‌ می‌دانستیم‌ آنان‌ به‌ انتخاب‌ خود کفر را بر می‌گزینند و بر آن‌ پای‌ می‌فشارند.

آیه‌ کریمه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ اگر وصف‌ (اجرام‌ ـ تبه‌کاری‌) دامنگیر کسی ‌شد، میان‌ او و میان‌ پذیرش‌ حق‌ مانع‌ ایجاد می‌کند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «الا وان‌ فی‌ الجسد مضغة‌ اذا صلحت‌ صلح‌ الجسد کله‌ واذا فسدت‌ فسد الجسد کله، الا وهی ‌القلب». «آگاه‌ باشید که‌ در جسم‌ پاره‌ گوشتی‌ است‌ که‌ اگر آن‌ اصلاح‌ شد، تمام ‌بدن‌ اصلاح‌ شده‌ است‌ و اگر آن‌ فاسد شد، تمام‌ بدن‌ فاسد شده‌است، آگاه‌ باشیدکه‌ آن‌ گوشت‌پاره‌ قلب‌ است‌».

﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ٢٠١ [الشعراء: 201].

آری‌! انکار را در دلهای‌ تبه‌کاران‌ راه‌ می‌دهیم: «که‌ به‌ آن‌» یعنی‌ به‌ قرآن‌ «ایمان‌ نمی‌آورند تا آن‌که‌ عذاب‌ دردناک‌ را ببینند» در هنگام‌ مرگ، یا در هنگام‌ نزول ‌عذاب‌. که‌ البته‌ چنین‌ ایمانی‌ سودی‌ به‌ حالشان‌ ندارد.

﴿فَیَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٢٠٢ [الشعراء: 202].

«پس‌ بر سر آنان‌ آید» آن‌ عذاب‌ «به‌طور ناگهانی‌» و غافلگیرانه‌ «و» حال‌آن‌که‌ «آنان‌ آگاه‌ نباشند» از آمدنش‌.

﴿فَیَقُولُواْ هَلۡ نَحۡنُ مُنظَرُونَ٢٠٣ [الشعراء: 203].

«آن‌گاه‌ گویند: آیا ما مهلت‌ خواهیم‌ یافت‌» که‌ ایمان‌ آورده‌ و اعمال‌ شایسته‌ انجام‌ دهیم‌؟ این‌ را از سر حسرت‌ و افسوس‌ بر ایمان‌ از دست ‌رفته‌ و به‌ تمنای‌ بازگشت ‌به‌سوی‌ دنیا برای‌ جبران‌ مافات‌ می‌گویند اما هیچ‌ پاسخ‌ مساعدی‌ دریافت ‌نمی‌کنند.

﴿أَفَبِعَذَابِنَا یَسۡتَعۡجِلُونَ٢٠٤ [الشعراء: 204].

«پس‌ آیا عذاب‌ ما را به‌ شتاب‌ می‌طلبند؟» با این‌ سخنشان‌ که: (بر ما از آسمان ‌سنگ‌ بباران‌ یا برای‌ ما عذابی‌ دردناک‌ بیاور) «آیه‌188». این‌ تهدیدی‌ برای ‌آنان‌ است‌ زیرا با وجود تکذیب‌ حق، عذاب‌ را نیز به‌ شتاب‌ می‌طلبند.

﴿أَفَرَءَیۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِینَ٢٠٥ ثُمَّ جَآءَهُم مَّا کَانُواْ یُوعَدُونَ٢٠٦ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یُمَتَّعُونَ٢٠٧ [الشعراء: 205-206-207].

«مگر نمی‌دانی‌ که‌ اگر سال‌ها بهره‌مندشان‌ سازیم‌» یعنی: به‌ من‌ خبر بده‌ که‌ اگر سالیانی‌ دراز در دنیا بهره‌مندشان‌ گردانیم‌ و عمرهایشان‌ را طولانی‌ کنیم‌ «و آن‌گاه‌ آنچه‌ که‌ بدان‌ بیم‌ داده‌ می‌شوند، بدیشان‌ برسد» از عذاب‌ و هلاکت‌ «آن‌ برخورداریشان‌ چه‌ به‌کارشان‌ می‌آید؟» یعنی: آن‌ بهره‌مندی‌ درازمدت‌ و طولانی، هیچ‌ چیز را از آنان‌ دفع‌ نمی‌کند؟ زیرا بهره‌ دنیا چون‌ به‌پایان‌ آید، کم‌ و بسیارش ‌فرقی‌ نمی‌کند، گویی‌ اصلا هیچ‌ وجود نداشته‌ است‌ و چه‌ فرق‌ میان‌ یک‌ روز و هزار سالی‌ که‌ آخرش‌ فنا باشد؟! قطعا طول‌ مدت‌ بهره‌مندی‌ دنیا به‌ صاحبان‌ خویش‌ در آخرت‌ هیچ‌ سودی‌ نمی‌رساند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کافر در آخرت‌ حاضر گردانیده‌ شده‌ و در دوزخ‌ غوطه‌ ور ساخته‌ می‌شود سپس‌ به‌ او گفته‌ می‌شود: آیا تابه‌حال‌ هیچ‌ خیری‌ هم‌ دیده‌ای‌؟ آیا تاکنون‌ نعمتی‌ هم‌ دیده‌ای‌؟ می‌گوید: نه‌! به‌ خدا سوگند، پروردگارا! آن‌گاه‌ انسانی‌ را می‌آورند که‌ در دنیا سخت‌ترین‌ رنج‌ها و عذاب‌ها را دیده‌ است‌ و او را در بهشت‌ گشت‌ وگذاری ‌می‌دهند، سپس‌ به‌ او می‌گویند: آیا تابه‌حال‌ رنج‌ و زحمتی‌ هم‌ دیده‌ای‌؟ می‌گوید: نه‌! به‌خدا سوگند پروردگارا!». یعنی: گویی‌ رنج‌ و راحت‌ دنیا هیچ‌ چیز نبوده ‌است‌.

﴿وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ٢٠٨ [الشعراء: 208].

سپس‌ خداوند عزوجل از عدل‌ خویش‌ خبر می‌دهد: «و هیچ‌ شهری‌ را هلاک‌ نکردیم ‌مگر آن‌که‌ هشدار دهندگانی‌ داشتند» یعنی: مردم‌ هیچ‌ شهری‌ از شهرها را هلاک ‌نکردیم، مگر بعد از فرستادن‌ هشدار و نمایاندن‌ عذر و حجت‌ به‌ آنان‌؛ با فرستادن ‌پیامبران  علیهم السلام  و فرود آوردن‌ کتاب‌ها.

﴿ذِکۡرَىٰ وَمَا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٢٠٩ [الشعراء: 209].

«برای‌ پنددادن‌» یعنی: این‌ هشداردهندگان‌ را به‌ جهت‌ پند و تذکر دادن‌ به‌مردم‌ فرستادیم‌ پس‌ مادامی‌ که‌ در دار عمل‌ (دنیا) باشند، از هشدار دادن‌ بی‌نیاز نیستند «و ما ستمکار نبوده‌ایم‌» تا مردمی‌ را هلاک‌ کنیم‌ که‌ سزاوار هلاکت‌ نیستند زیرا حجت‌ را به‌ آنان‌ تقدیم‌ و عذر را به‌ آنان‌ نمایاندیم‌.

﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّیَٰطِینُ٢١٠ [الشعراء: 210].

«و شیاطین‌ آن‌ را» یعنی: قرآن‌ را «فرود نیاورده‌اند» این‌ آیه‌ رد این‌ پندار کافران‌ است‌ که‌ می‌گفتند: قرآن‌ از چیزهایی‌ است‌ که‌ شیاطین‌ بر کاهنان‌ القاء می‌کنند.

سپس‌ خداوند عزوجل برای‌ اثبات‌ این‌ امر که‌ شیاطین‌ قرآن‌ را فرود نیاورده‌اند، به‌ترتیب‌ سه‌ دلیل‌ را ذکر می‌کند:

﴿وَمَا یَنۢبَغِی لَهُمۡ وَمَا یَسۡتَطِیعُونَ٢١١ [الشعراء: 211].

دلیل‌ اول‌ این‌ است: «و سزاوارشان‌ نیست‌» یعنی‌ شیاطین‌ را نرسد که‌ قرآن‌ را فرود آورند.

دلیل‌ دوم‌ این‌ است: «و نمی‌توانند» که‌ قرآن‌ را فرود آورند، یعنی‌ اگر هم ‌فرود آوردن‌ قرآن‌ سزاوار شأنشان‌ بود، این‌ کار را نمی‌توانستند بکنند و این ‌استعداد و توانایی‌ در آنها نیست‌ لذا این‌ نسبتی‌ که‌ کفار به‌ آنان‌ می‌دهند، اصلا ناوارد است‌.

﴿إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ٢١٢ [الشعراء: 212].

دلیل‌ سوم‌ این‌ است: «آنان‌ از شنیدن‌» قرآن، یا از شنیدن‌ سخن‌ فرشتگان ‌«معزول‌ و برکنار هستند» یعنی: شیاطین‌ از این‌که‌ به‌ قرآن‌ گوش‌ فرادهند، با تیرهای‌شهاب‌ دور رانده‌ می‌شوند زیرا آسمان‌ در طول‌ مدت‌ فرودآوردن‌ قرآن‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پر از نگهبانان‌ و شهاب‌های‌ سوزان‌ بود لذا شیاطین‌ حتی ‌نمی‌توانستند یک‌ حرف‌ از آن‌ را بربایند و این‌ از رحمت‌ خداوند عزوجل برای‌ بندگان ‌است‌ که‌ شریعتش‌ را از دستبرد خاینان‌ نگه‌ داشته‌ است‌.

﴿فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِینَ٢١٣ [الشعراء: 213].

«پس‌ با خدا، معبودی‌ دیگر را به‌ نیایش‌ نخوان‌ که‌ از عذاب‌شدگان‌ خواهی ‌بود» گویی‌ فرمود: ای‌ محمد! تو که‌ گرامی‌ترین‌ و عزیزترین‌ خلق‌ بر من‌ هستی، اگر با من‌ خدایی‌ دیگر می‌گرفتی، بی‌گمان‌ تو را عذاب‌ می‌کردم، چه‌ رسد به‌ غیر تو از بندگان‌؟ و این‌ تحریک‌ و انگیزشی‌ برای‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم است‌ که‌ بر اخلاص‌ و مجاهدت‌ خویش‌ در راه‌ دعوت‌ بیفزایند.

این‌ آیه‌ دلیل‌ روشنی‌ بر آن‌ است‌ که‌ قرآن‌ از نزد خدا عزوجل است‌ زیرا در آن ‌فرماندهی‌ اعلی‌ را می‌یابیم‌ که‌ اثری‌ از ضعف‌ بشری‌ در اوامرش‌ مشاهده‌ نمی‌شود چنان‌که‌ در مقابل، مأموری‌ را می‌یابیم‌ که‌ در مقام‌ عبودیت‌ و تسلیم‌ محض ‌قرار دارد.

﴿وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ٢١٤ [الشعراء: 214].

«و خویشان‌ نزدیکت‌ را انذار کن‌» خداوند متعال‌ اقوام‌ و اقربای‌ نزدیک ‌پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به‌ این‌ دستور مخصوص‌ گردانید زیرا عنایت‌ ورزیدن‌ به‌ شأن‌ آنان‌ سزاوارتر است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ چون‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبیله ‌قریش‌ را فراخواندند، آنان‌ به‌ دعوتشان‌ گرد هم‌ آمدند آن‌گاه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز تمام‌ آنان‌ را مورد خطاب‌ قراردادند و سپس‌ از میانشان‌ مخصوصا نزدیکان‌ و خاندان‌ خود را هشدار داده‌ و فرمودند: «ای‌ گروه‌ قریش‌! خود را از آتش‌ دوزخ ‌برهانید. ای‌ گروه‌ بنی‌ عبدالمطلب‌! خود را از آتش‌ دوزخ‌ برهانید. ای‌ گروه ‌بنی‌کعب‌! خود را از آتش‌ دوزخ‌ برهانید. ای‌ گروه‌ بنی‌هاشم‌! خود را از آتش‌دوزخ‌ برهانید ... ای‌ فاطمه‌ دختر محمد! خود را از آتش‌ دوزخ‌ برهان‌ زیرا من ‌برای‌ شما از سوی‌ خدا عزوجل اختیار هیچ‌ چیزی‌ را ندارم، جز این‌که‌ شما بر من‌ حق ‌صله‌ رحمی‌ دارید که‌ آن‌ را به‌ نیکویی‌ به‌جا خواهم‌ آورد».

﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢١٥ [الشعراء: 215].

«و برای‌ مؤمنانی‌ که‌ از تو پیروی‌ می‌کنند» اعم‌ از قوم‌ و قبیله‌ات‌ و غیر آنان‌ «بال ‌خود را فروگستر» یعنی: با آنان‌ اظهار محبت‌ کن، گرامی‌شان‌ بدار و از آنان ‌درگذر.

﴿فَإِنۡ عَصَوۡکَ فَقُلۡ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ٢١٦ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ٢١٧ [الشعراء: 216-217].

«پس‌ اگر تو را نافرمانی‌ کردند، بگو: من‌ از آنچه‌ می‌کنید، بیزارم‌» یعنی‌ از اعمال ‌شما بیزارم‌ نه‌ از اشخاص‌ شما و از آنجا که‌ بیم‌دهی‌ و بیزاری‌ از گناه‌ گنه‌کاران‌ با مخاطراتی‌ همراه‌ است، در پی‌ آن، دستور توکل‌ آمد: «و بر خدای‌ عزیز رحیم ‌توکل‌ کن‌» در تمام‌ امور خویش‌ زیرا او مؤید و نگهبان‌ و یاری‌ دهنده‌ و برتری‌دهنده‌ توست‌.

﴿ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ٢١٨ [الشعراء: 218].

«آن‌ کس‌ که‌ چون‌ برمی‌خیزی‌» به‌ تنهایی‌ برای‌ نماز تهجد (نماز شب‌) «تو را می‌بیند» و حاضر و مراقب‌ حال‌ توست‌.

﴿وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ٢١٩ [الشعراء: 219].

«و حرکت‌ تو را در میان‌ سجده‌ کنندگان‌ می‌بیند» یعنی: تو را آن‌گاه‌ که‌ در جماعت، نماز می‌خوانی‌ ـ در حالات‌ قیام‌ و رکوع‌ و سجده‌ ـ می‌بیند. از نمازخوانان‌ به‌ «ساجدین» تعبیر شد؛ زیرا بنده‌ ساجد، در نزدیکترین‌ حالات‌ خود به‌پروردگار متعال‌ قرار دارد. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در تفسیر آن‌ می‌گوید: «گردانیدن‌ تو را ازپشت‌ پیامبری‌ از پی‌ پیامبری‌ دیگر می‌بیند تا اخیرا خودت‌ را به‌ عنوان‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به‌عرصه‌ وجود آورد».

﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٢٢٠ [الشعراء: 220].

«بی‌گمان‌ او شنوای‌ داناست‌» شنواست‌ سخنان‌ بندگان‌ خود را، داناست‌ به‌ حرکات‌ و سکنات‌ ایشان‌. نسفی‌ می‌گوید: «خداوند عزوجل دشواریهای‌ طاعات‌ را بر پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم آسان‌ گردانید زیرا به‌ او خبر داد که‌ در معرض‌ رؤیت‌ وی‌ قرار دارد پس‌ کسی‌ که‌ در زیر نگاه‌ و رعایت‌ مولایش‌ قرارداشته‌ باشد، اصلا سختی‌ را احساس‌ نمی‌کند».

﴿هَلۡ أُنَبِّئُکُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّیَٰطِینُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٖ٢٢٢ [الشعراء: 221-222].

«آیا شما را خبر دهم‌ که‌ شیاطین‌ بر چه‌ کسی‌» از بشر «فرود می‌آیند؟» بدانید که ‌محال‌ است‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرودآیند زیرا شیاطین: «بر هر دروغگوی‌ گنهکاری ‌فرود می‌آیند» افاک: بسیار دروغزن‌ و اثیم: بسیار گنهکار است‌. مراد از آنان‌ در اینجا کاهنانند زیرا قبل‌ از بعثت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شیاطین‌ از آسمان‌ استراق‌ سمع‌ کرده‌ سپس‌ به‌سوی‌ کاهنان‌ می‌آمدند و آنچه‌ را استراق‌ کرده‌بودند، بر آنان‌ القا می‌کردند.

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیات‌ می‌گوید: این‌ آیات‌ ناظر بر پندار مشرکانی ‌است‌ که‌ گمان‌ می‌کردند آنچه‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ‌همراه‌ آورده‌اند، حق‌ نیست‌ و او آنها را از نزد خود بربافته‌ است، یا شیاطین‌ آن‌ را بر وی‌ القا کرده‌اند لذا خدای ‌سبحان‌ پیامبر خویش‌ را از این‌ افترای‌شان‌ تنزیه‌ و تبرئه‌ کرد.

﴿یُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَکۡثَرُهُمۡ کَٰذِبُونَ٢٢٣ [الشعراء: 223].

«گوش‌ فرامی‌دارند» شیاطین‌ به‌سوی‌ ملا اعلی‌ تا چیزی‌ را از آنان‌ استراق‌ نموده ‌و سپس‌ آن‌ را به‌سوی‌ کاهنان‌ بیفگنند و با یک‌ کلمه‌ حقی‌ که‌ می‌شنوند، صد دروغ ‌را نیز می‌آمیزند «و بیشترشان‌ دروغگویند» یعنی: بیشتر کاهنان‌ در آنچه‌ که‌ از شیاطین‌ دریافت‌ می‌کنند، دروغگویند زیرا بسیاری‌ از دروغ‌های‌ برساخته‌ خود را به‌ آن‌ ضمیمه‌ می‌کنند.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ از عروه‌بن‌ زبیر از عائشه‌ رضی الله عنهم آمده ‌است‌ که‌ فرمود: گروهی‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع‌ به‌ کاهنان‌ سؤال‌ کردند، آن‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنها چیزی‌ نیستند». یعنی‌ کارشان‌ هیچ‌ قدر و بها و اهمیتی ‌ندارد. گفتند: یارسول‌الله! آخر آنان‌ از کاری‌ که‌ در آینده‌ روی‌ می‌دهد، خبرمی‌دهند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «این‌ چیزی‌ که‌ از آن‌ خبر می‌دهند، کلمه‌ حقی ‌است‌ که‌ جنی‌ آن‌ را از ملا اعلی‌ می‌رباید و آن‌ را چون‌ کت‌کت‌ ماکیان‌ در گوش ‌دوست‌ انسی‌ خویش‌ می‌افگند، سپس‌ آنها با آن‌ راست، بیشتر از صد دروغ‌ را می‌افزایند».

﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ [الشعراء: 224].

«و شاعران‌ را گمراهان‌ پیروی‌ می‌کنند» یعنی‌ گمراهان‌ نابخرد با آنان‌ هم‌صدا و همراه‌ می‌شوند. مراد از «غاوون‌»، گمراهان‌ انس‌ و جن‌اند. اما فقط پیروان‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله و سلم ره‌یافتگانند و به‌ همین‌ دلیل، محمد صلی الله علیه و آله و سلم شاعر نیست‌.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوسعید رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: در اثنایی‌ که‌ ما با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وادی‌ (عرج‌) راه‌ می‌پیمودیم، بناگاه‌ شاعری‌ جلو آمد و به ‌شعر خواندن‌ مشغول‌ شد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جلوی‌ این‌ شیطان‌ را بگیرید، به‌ راستی‌ اگر درون‌ یکی‌ از شما از چرک‌ و زرداب‌ پر شود، برایش‌ بهتر از آن‌ است‌ که‌ از شعر پر شود». شافعی  رحمه الله  این‌ حدیث‌ را بر شعر فحش‌ آمیز (هجو و هزل‌) حمل‌ کرده‌ است‌.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ٢٢٥ [الشعراء: 225].

«آیا ندیده‌ای‌ که‌ آنان‌» یعنی‌ شعرا «در هر وادیی‌ سرگردانند» یعنی: در هر فنی‌ از فنون‌ لغو و دروغ‌ فرو می‌روند و در هر شاخه‌ و وادیی‌ از وادی‌های‌ تهمت‌ و گزافه ‌سخن‌ می‌گویند، گاهی‌ با هجو پرده‌ آبروها را می‌درند و گاهی‌ رهرو راه‌ بوالهوسی‌ و لودگی‌ و دلقک‌مآبی‌ هستند چنان‌که‌ در اشعارشان، مدح‌ و ستایش‌ شراب‌ و زنا و لواط و مانند این‌ از مفاسد و رذایل‌ را بسیار می‌شنویم‌ در حالی‌که‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم نه ‌در اخلاق، نه‌ در رفتار و نه‌ در سخنانش‌ شاعر نیست‌ پس‌ ای ‌مشرکان‌! چگونه‌ قرآن ‌را شعر و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را شاعر می‌نامید؟

﴿وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ٢٢٦ [الشعراء: 226].

«و آنها کسانی‌اند که‌ چیزهایی‌ می‌گویند که‌ خود انجام‌ نمی‌دهند» در حالی‌که‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم به‌ گواهی‌ همگان‌ فقط چیزی‌ را می‌گوید که‌ آن‌ را انجام‌ می‌دهد و هیچ ‌گزافه‌ای‌ در کار وی‌ نیست‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «شعرا در اکثر سخنان‌شان‌ دروغ‌ گویند، یعنی‌ می‌گویند: چنین‌وچنان‌ کردیم‌ در حالی‌که‌ نکرده‌اند. گاهی‌ اشعارشان‌ مملو از مرواریدهای‌ کرم‌ و خیر و جود و سخا و احسان‌ است‌ با آن‌که‌ خود دورترین‌ مردم‌ از این‌ ارزش‌ها و معانی‌ می‌باشند و گاهی‌ به‌ خود ادعاهای‌ کاملا دروغین‌ نسبت‌ می‌دهند، ادعاهایی‌ که‌ متضمن‌ اتهام‌بستن‌ به‌ زنان‌ و دختران‌ پاکدامن‌ است‌ و این‌که‌ آنها با آن‌ زنان‌ و دختران‌ چه‌ و چه‌ کرده‌اند درحالی‌که‌ این‌ اشعارشان‌ دروغ‌ و افترای‌ محض ‌است‌. خلاصه‌؛ شاعران‌ سرگردان‌ در وادی‌های‌ خیال‌ و کذب‌ و بهتان‌ و فروافتاده‌ در باتلاق‌ تغزل‌ و تشبیب‌ و چرند، دورترین‌ مردم‌ از حقایق‌اند».

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧ [الشعراء: 227].

از آنجا که‌ سیاق‌ فقط برای‌ تأکید گذاشتن‌ بر این‌ معنی‌ است‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ شعر نیست‌ و محمد صلی الله علیه و آله و سلم شاعر نمی‌باشد و بنابراین، هدف‌ قرآن‌ کریم‌ نکوهش‌ مطلق‌ شعر و شعرا نیست‌ پس‌ این‌ آیه‌ شاعرانی‌ را که‌ اسلام‌ و قرآن‌ ایشان‌ را به‌ لباس‌ صلاح‌ واصلاح‌ آراسته‌ است، از معنای‌ فوق‌ استثنا می‌کند: «مگر کسانی‌ که‌ ایمان ‌آورده‌اند» از شعرا «و کارهای‌ شایسته‌ کرده‌اند» یعنی: در حزب‌ مؤمنان‌ درآمده‌ وبه‌ اعمال‌ شایسته‌ آراسته‌ شده‌اند «و خدا را بسیار یاد کرده‌اند» در اشعار خویش‌ «وپس‌ از آن‌که‌ مورد ستم‌ قرار گرفته‌‌اند، انتقام‌ گرفته‌اند» مانند شاعرانی‌ که‌ هجو کنندگان‌ خود را هجو می‌کنند، یا از شخص‌ عالم‌ یا فاضلی‌ دفاع‌ کرده‌ و انتقام‌ وی ‌را می‌گیرند چنان‌که‌ شعرای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان‌ دفاع‌ و از آبروی‌شان‌ حراست ‌می‌کردند، کسانی‌ را که‌ به‌ هجو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌پرداختند، هجو می‌کردند و با شعرای ‌مشرک‌ به‌ پیکار برخاسته‌ آنان‌ را از وادی‌های‌ سخن‌ بیرون‌ می‌راندند.

محمدبن‌ اسحاق‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: چون‌ آیه‌ ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ [الشعراء: 224] نازل‌ شد، حسان ‌بن‌ ثابت، عبدالله بن‌ رواحه‌ و کعب‌بن ‌مالک‌ رضی الله عنه  گریه‌کنان ‌نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: وقتی‌ خداوند عزوجل این‌ آیه‌ را نازل‌ کرد، می‌دانست‌ که‌ ما نیز شاعر هستیم‌ پس‌ وای‌ به‌ حال‌ ما! در این‌ جا بود که‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت‌ کردند: ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ [الشعراء: 227] آن‌گاه‌ فرمودند: «این‌ مؤمنان‌ شایسته‌کار [مورد نظر آیه]‌ شما هستید». سپس‌ تلاوت‌ کردند: ﴿وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا [الشعراء: 227]. «و خدا را بسیار یاد کرده‌اند». فرمودند: «اینان‌ نیز شما هستید». سپس‌ تلاوت‌ کردند: ﴿وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ آن‌گاه‌ فرمودند: «اینان‌ نیزشما هستید». یعنی‌ شما و امثال‌ شما هستید که‌ در این‌ آیه‌ مورد استثنا قرار گرفته‌اید.

همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «الشعر بمنزله‌ الکلام، حسنه‌ کحسن‌ الکلام، وقبیحه‌ کقبیح‌ الکلام». «شعر به‌منزله‌ سخن‌ است‌ پس‌ شعر خوب‌ مانند سخن‌ خوب‌است‌ و شعر زشت‌ مانند سخن‌ زشت‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم به‌ حسان‌ رضی الله عنه  گفتند: «دشمنان‌ اسلام‌ را هجو کن‌ و جبرئیل‌ با توست‌». در حدیث‌ شریف‌ دیگری‌ آمده‌ است: «مؤمن‌ با شمشیر و زبان‌ خود ـ هر دو ـ جهاد می‌کند و سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌ گویی‌ آنچه‌ شما از شعر به‌سوی‌ مشرکان‌ می‌زنید، مانند باران‌ تیر است‌».

«و کسانی‌ که‌ ستم‌ کرده‌اند، زودا که‌ بدانند که‌ به‌ کدامین‌ بازگشتگاه ‌بازخواهند گشت‌» یعنی: به‌زودی‌ دروغگویان‌ و خیال‌ پردازان‌ از شعرا و مانند آنها، در هنگام‌ ملاقات‌ پروردگارشان، فرجام‌ بد و نامیمون‌ و بازگشت‌گاه‌ پردرد و پرحسرت‌ خویش‌ را خواهند دید. ابن‌ کثیر می‌گوید: «صحیح‌ آن‌ است‌ که‌ پیام‌ این ‌آیه‌ عام‌ است، در مورد هر ظالم‌ و ستمگری، اعم‌ از شعرا و غیر آنان‌».

 




[1]- قبلا در این‌ تفسیر شریف‌ راجع‌ به‌ فواید تکرار در قرآن، مطالبی‌ را بیان‌ کرده‌ایم‌.

[2]- نگاه‌ کنید به‌ تفسیر آیات‌ «64 ـ 48» از سوره‌ «هود» که‌ در آن‌ بیان‌ این‌ رویداد آمده‌ است‌.

تفسیر سوره‌ نمل

سوره‌ نمل

مکی‌ است‌ و دارای‌ (93) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ بدان‌ جهت‌ «نمل‌» نامیده‌ شد که‌ داستان‌ وادی‌ موران ‌و نصیحت‌ موری‌ از آنان‌ به‌ بقیه‌ آنها در پرهیز از لگدمال ‌شدن‌ به ‌وسیله‌ سپاه‌ سلیمان‌ ÷، در آن‌ آمده‌ است‌.

محور اصلی‌ این‌ سوره، بیان‌ علم‌ مطلق‌ خداوند متعال‌ به‌ ظاهر و باطن‌ و غیب‌ و شهود است‌.

﴿طسٓۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَکِتَابٖ مُّبِینٍ١ [النمل: 1].

چنین‌ خوانده‌ می‌شود: «طا، سین‌» این‌ دو حرف، از حروف‌ مقطعه‌ است‌ و سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه، در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌. «این‌ است‌ آیات ‌قرآن‌ و کتابی‌ مبین‌» کتاب‌ مبین: یعنی‌ کتابی‌ که‌ معانی‌ و اعجاز آن‌ با برخورداری‌ ازبلاغت‌ و دیگر وجوه‌ اعجازی، واضح‌ و روشن‌ است‌. اشاره‌ «تلک: این‌ است‌»، ناظر بر خود این‌ سوره‌ می‌باشد. پس‌ مراد از «کتاب‌ مبین‌» که‌ بر قرآن‌ عطف‌ شده، خود قرآن‌ است‌ زیرا «آیات‌» در اینجا به‌ دو صفت‌ موصوف‌ گردیده‌ است: یک: قرآن‌؛ و این‌ کلمه‌ دلالت‌ می‌کند براین‌که‌ این‌ آیات‌ خوانده‌ می‌شوند. دو: کتاب ‌مبین‌؛ که‌ بر مکتوب‌ بودن‌ آیات‌ قرآن‌ به‌ همراه‌ روشن‌گر بودن‌ معانی‌ آنها برای‌ خواننده‌ دلالت‌ می‌کند. لذا به‌کار بردن‌ تعبیر دوگانه‌ «قرائت‌ ـ کتابت‌» برای ‌قرآن، خود مشعر بر آن‌ است‌ که‌ حفظ قرآن‌ دو صورت‌ و دو شیوه‌ دارد: یکی‌ در سینه‌ها به‌ وسیله‌ قرائت‌ و دیگری‌ در مصاحف‌ به‌ وسیله‌ کتابت‌.

﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢ [النمل: 2].«هدایت‌ و مژده‌ای‌ برای‌ مؤمنان‌ است‌» یعنی: این‌ آیات‌ برای‌ کسانی‌ که‌ به‌ قرآن ‌ایمان‌ آورده‌ و به‌ آن‌ عمل‌ می‌کنند، هدایتگر و مژده‌بخش‌ است‌ چنان‌که‌ در آیه‌ دیگری‌ می‌فرماید: ﴿قُلۡ هُوَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ هُدٗى وَشِفَآءٞۚ [فصلت: 44]. «بگو: قرآن‌ برای‌ کسانی‌ که ‌ایمان‌ آورده‌اند، هدایتگر و مایه‌ شفاء است‌». هم‌ بدین‌ جهت‌ می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٣ [النمل: 3].

«همان‌ کسانی‌ که‌ نماز برپا می‌دارند» یعنی: نمازهای‌ فرض‌ را «و زکات ‌می‌پردازند» مراد از آن: زکات‌ فرض‌ است‌ «و خود به‌ آخرت‌ یقین‌ دارند» تکرار «هم‌» برای‌ دلالت‌ بر حصر است‌. یعنی: به‌ آخرت‌ چنان‌که‌ باید ایمان‌ ندارند، جز این‌ گروهی‌ که‌ ایمان‌ و عمل‌ صالح‌ را با هم‌ جمع‌ کرده‌اند.

صاحب‌ تفسیر «فی‌ ظلال‌ القرآن‌» می‌گوید: «تخصیص‌ مؤمنان‌ به‌ هدایت‌ و بشارت، گویای‌ حقیقت‌ عمیق‌ و عظیمی‌ است‌... آن‌ حقیقت‌ این‌ است‌ که: قرآن‌کتابی‌ در علم‌ نظری‌ یا تطبیقی‌ نیست‌ که‌ هر خواننده‌ای‌ از آن‌ بهره‌مند شود بلکه ‌قرآن‌ کتابی‌ است‌ که‌ در نخستین‌ قدم، قلب‌ را مورد خطاب‌ قرار داده‌ و نور و عطر و فیض‌ و برکت‌ خود را بر قلبی‌ فرومی‌ریزد که‌ به‌ روی‌ انوار آن‌ آغوش‌ باز کرده ‌است‌...».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ یَعۡمَهُونَ٤ [النمل: 4].

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ به‌ آخرت‌» و برانگیخته ‌شدن‌ بعد از مرگ‌ «ایمان‌ ندارند» که‌کفارند «کارهایشان‌ را در نظرشان‌ بیاراستیم‌» به‌گونه‌ای‌ که‌ اعمال‌ بد خویش‌ را خوب‌ و زیبا می‌بینند «پس‌ آنان‌ سرگشته‌اند» یعنی: آنان‌ در گمراهی‌ خویش ‌متردد و متحیرند، نه‌ به‌ راه‌ و روش‌ درستی‌ راه‌ می‌یابند و نه‌ از حقیقتی‌ آگاه ‌می‌شوند.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ وَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ٥ [النمل: 5].

«برای‌ این‌ گروه‌» ناباور به‌ آخرت‌ «عذاب‌ سخت‌ است‌» در دنیا؛ با کشته ‌شدن، به‌ اسارت‌ در آمدن، گرفتار شدن‌ در چنبره‌ بیماریهای‌ روانی، انقباض‌ روح‌ وقلب‌، یأس‌ و سرخوردگی‌ و بدبینی‌ و نگرانی‌؛ چنان‌که‌ مادیت‌ زمان‌ حاضر را پر از این‌ آفت‌ها می‌بینیم‌ «و آنان‌ در آخرت، زیانکارترین‌ هایند» یعنی: آنها در آخرت، تیره‌ روزترین‌ مردم‌ در زیانکاری‌ و بزرگترین‌ آنها در شکست‌ و ناکامی‌ و یأس‌ و سرخوردگی‌ هستند.

﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ عَلِیمٍ٦ [النمل: 6].

«و بی‌گمان‌ تو» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! «قرآن‌ را از نزد خدای‌ حکیم‌ علیم‌ دریافت ‌می‌داری‌» یعنی: تو قرآن‌ را از پیشگاه‌ ذات‌ الله تبارک‌ و تعالی‌ که‌ بسیار دانا، فرزانه ‌و حکیم‌ است‌ فرامی‌گیری‌ و آن‌ را کسی‌ بر تو القا می‌کند که‌ در امر و نهی‌ خود صاحب‌ حکمت‌ و به‌ امور بزرگ‌ و کوچک‌ علیم‌ و داناست‌ پس‌ خبری‌ که‌ او می‌دهد، راست‌ محض‌ و حکم‌ وی‌ عدل‌ تام‌ است‌.

این‌ آیه‌ تمهیدی‌ است‌ بر داستانهایی‌ که‌ بعد از آن‌ می‌آید.

﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سَ‍َٔاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ ءَاتِیکُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ٧ [النمل: 7].

داستان‌ موسی‌  علیه السلام  در قرآن‌ کریم‌ در سوره‌های‌ بسیاری‌ به‌ تکرار آمده‌ است‌ بدان ‌جهت‌ که‌ این‌ داستان‌ متضمن‌ پندها و عبرتهای‌ زیادی‌ است، که‌ این‌ پندها وعبرتها، در مضمحل‌ کردن‌ و درهم‌شکستن‌ بزرگترین‌ سلطه‌ ستمگر آن‌ زمان‌ ـ یعنی‌ سلطه‌ فرعونی‌ ـ به‌دست‌ مردی‌ بی‌ سلاح‌ که‌ به‌ پشتوانه‌ قدرت‌ حق‌ تعالی‌ متکی‌ است، جلوه‌گر شده‌ است‌.

«آن‌گاه‌ که‌ موسی‌ به‌ اهلش‌ گفت‌» یعنی: یادکن‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی‌ را که‌ موسی‌  علیه السلام  در مسیر راه‌ مدین‌ به‌ مصر، به‌ همسرش‌ گفت‌ «من‌ آتشی‌ به‌ نظرم‌ رسید» که‌ از سمت‌ کوه‌ طور شعله‌ می‌کشد «به‌زودی‌ از آن‌» یعنی: از راه‌ «برای ‌شما خبری‌ خواهم‌ آورد» «سین‌» در﴿سَ‍َٔاتِیکُم بر نزدیکی‌ مسافت‌ آتش‌ دلالت‌ می‌کند «یا شعله‌ اخگری‌ برایتان‌ می‌آورم‌» یعنی: از آن‌ پشته‌ آتش، شعله‌ای‌ برگرفته ‌و آن‌ را برای‌ شما می‌آورم‌. قبس: جرقه‌ آتشی‌ است‌ که‌ آن‌ را از جایی‌ برمی‌گیرند تا به‌ وسیله‌ آن‌ آتش‌ دیگری‌ را در جای‌ دیگری‌ روشن‌ کنند «باشد که‌ خود را گرم ‌کنید» یعنی: باشد تا به‌ وسیله‌ آن‌ شعله‌ اخگر، آتشی‌ برافروزید و خود را از گزند سرما نگه‌ دارید. ثعلب‌ می‌گوید: «اصل‌ شهاب‌ بر چوبی‌ اطلاق‌ می‌شود که‌ در یکی‌ از دو سوی‌ آن‌ اخگری‌ شعله‌‌ور است‌ و در سوی‌ دیگر آن‌ آتشی‌ نیست‌». بنابه‌ روایتی: در این‌ سفر جز زن‌ موسی‌  علیه السلام  کسی‌ دیگر با وی‌ همراه‌ نبود.

﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِیَ أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨ [النمل: 8].

«چون‌ به‌ نزدیک‌ آن‌ آمد» یعنی: چون‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ نزدیک‌ آن‌ آتش‌ آمد؛ «ندا رسید: کسی‌ که‌ در آتش‌ است، خجسته‌ و مبارک‌ گردید» ابن‌کثیر می‌گوید: «چون ‌موسی‌  علیه السلام  به‌نزدیک‌ آتش‌ آمد، منظره‌ تکان‌دهنده‌ عظیمی‌ را دید چرا که‌ آن‌ آتش ‌را در درخت‌ سبزی‌ شعله‌ور یافت‌ که‌ با وجود فروزش‌ آتش‌ همچنان‌ سبز و تازه‌ و خرم‌ است‌. در این‌ اثنا موسی‌  علیه السلام  سرش‌ را به‌سوی‌ آسمان‌ بالا کرد، بناگاه‌ دید که ‌نور آن‌ آتش‌ به‌ اوج‌ آسمان‌ رسیده‌ است‌. پس‌ در واقع‌ «نار» در آنجا نور مجرد بود ولی‌ موسی‌  علیه السلام  پنداشت‌ که‌ آن‌ نور، آتش‌ است‌». از حسن‌ و سعیدبن‌جبیر نقل‌شده‌ است‌ که‌ مراد از: ﴿مَن فِی ٱلنَّارِ [الزمر: 19]. «کسی‌ که‌ در آتش‌ است»، نور خدای‌ سبحان ‌می‌باشد. ابن‌جریر طبری‌ و ابن‌ابی‌حاتم‌ از ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌اند که‌ فرمود: «منظور خداوند عزوجل از ﴿بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ [النمل: 8]. «مبارک‌ است‌ کسی‌ که‌ در آتش‌ است‌» خود وی‌ است، یعنی‌ ذات‌ متعال‌ من‌ با برکت‌ است‌. زیرا در آن‌ درخت‌ نور رب‌العالمین‌ متجلی‌ بود، نه‌ آتش‌». «و کسی‌ که‌ پیرامون‌ آن‌» آتش‌ «است‌» که ‌مراد: موسی‌  علیه السلام  است‌ «نیز برکت‌ یافته‌ است‌» و این‌ برکت‌ به‌ سبب‌ رخداد عظیم ‌دینی‌ای‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  بدان‌ مبارک‌ و مفتخر شد، که‌ همانا تفویض‌ رسالت‌ و دادن‌ معجزه‌ به‌ وی‌ می‌باشد. به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: مبارک‌اند فرشتگانی‌ که ‌پیرامون‌ آن‌ آتش‌اند «و منزه‌ است‌ خدا پروردگار عالمیان‌» این‌ عبارت‌ متضمن ‌به‌شگفت ‌آوردن‌ موسی‌  علیه السلام  از مشاهده‌ آن‌ صحنه‌ و منظره‌ است‌. در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است: «...حجاب‌ پروردگار نور، یا نار است‌ که‌ اگر آن‌ حجاب‌ برداشته‌ شود، انوار جلال‌ رویش‌ همه‌ چیز را که‌ در منظر دید وی‌ است‌ می‌سوزاند».

﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٩ [النمل: 9].

آن‌گاه‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  چنین‌ خطاب‌ کرد: «ای‌ موسی‌! این‌ منم‌ خدای‌ عزیز حکیم‌» عزیز: یعنی‌ غالب‌ و قاهر. حکیم: دارای‌ حکمت‌ در امر و فعل ‌خویش‌. در روایات‌ آمده‌ است‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  گفت: «پروردگارا! چه‌ کسی‌ است‌که‌ مرا ندا می‌کند؟»، خدای‌ سبحان‌ در پاسخ‌ وی‌ فرمود: «این‌ منم‌ خدای‌ عزیز حکیم‌».

﴿وَأَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ١٠ [النمل: 10].

«و عصای‌ خود را بینداز» ای‌ موسی‌  علیه السلام  تا به‌ معجزه‌ات‌ آشنا شوی‌ و بدان‌ انس‌ والفت‌ یابی‌. در این‌ هنگام‌ موسی‌  علیه السلام  عصای‌ خویش‌ را افگند و بناگاه‌ آن‌ عصا به ‌ماری‌ تبدیل‌ شد «پس‌ چون‌ آن‌ را دید که‌ گویی‌ ماری‌ است‌ که‌ می‌جنبد» یعنی: چون ‌دید عصایش‌ بسان‌ حرکت‌ مار، حرکت‌ می‌کند. جان: مار سفید است‌ و عصا درچالاکی‌ و سبکی‌ حرکت‌ خود به‌ مار سفید تشبیه‌ شده‌ است‌. «پشت‌ گردانید» از ترس‌ این‌ که‌ آن‌ مار بر وی‌ حمله‌ برد «و به‌ عقب‌ بازنگشت‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  از شدت‌ ترس‌ به‌دنبال‌ خود نگاه‌ نکرد. در این‌ هنگام‌ خدای‌ سبحان‌ ندا فرمود: «ای ‌موسی‌! نترس‌» از مار و آسیب‌ آن‌ «که‌ پیامبران‌ در پیشگاه‌ من‌ نمی‌ترسند» یعنی: کسانی‌ که‌ من‌ ایشان‌ را به‌ رسالت‌ فرستاده‌ام، در پیشگاه‌ من‌ از غیر من‌ نمی‌ترسندپس‌ تو نیز از مار نترس‌.

﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖ فَإِنِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ١١ [النمل: 11].

«مگر کسی‌ که‌ ستمی‌ کرده‌ باشد، سپس‌ بعد از بدی‌ای، نیکی‌ای‌ را جایگزین‌ آن‌ گردانیده‌» یعنی: لیکن‌ کسی‌ می‌ترسد که‌ با ارتکاب‌ معصیت‌ بر خود ستم‌ کرده‌باشد ـ که‌ پیامبران  علیهم السلام  از آنان‌ نیستند ـ و بعد از عمل‌ بد و گناه، توبه‌ و پشیمانی‌ را جایگزین‌ آن‌ گردانیده، چنین‌ کسی‌ بداند: «که‌ من‌ آمرزنده‌ مهربانم‌» یعنی: من ‌برای‌ کسی‌ که‌ بعد از ارتکاب‌ گناه‌ از ایستادن‌ در پیشگاه‌ من‌ بترسد، می‌آمرزم‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «این‌ بشارتی‌ عظیم‌ برای‌ انسان‌ است‌». نسفی‌ می‌گوید: «گویی‌ این‌ سخن‌ اشاره‌ای‌ کنایی‌ به‌ کار موسی‌  علیه السلام  در کشتن‌ آن‌ قبطی‌ است‌ چنان‌که‌ موسی‌  علیه السلام  خود گفت: (پروردگارا! من‌ بر خود ستم‌ کردم‌ پس‌ بر من‌ بیامرز و خدا هم‌ بر وی‌ آمرزید) «قصص/‌16»».

﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ١٢ [النمل: 12].

«و دستت‌ را در گریبانت‌ فرو بر» جیب: شکاف‌ پیراهن‌ از جایی‌ است‌ که‌ سر در آن‌ داخل‌ می‌شود «تا سپید و درخشان‌ بی‌ هیچ‌ عیبی‌» چون‌ پیسی‌ یا مانند آن‌ از آفات‌ «بیرون‌ آید» آن‌گاه‌ موسی‌  علیه السلام  دستش‌ را در گریبانش‌ فرو برد و آن‌ را بیرون ‌آورد، بناگاه‌ دید که‌ دستش‌ مانند برق‌ می‌درخشد، گویی‌ پاره‌ای‌ از ماه‌ است‌. «در نه‌ معجزه‌» یعنی: عصا و ید بیضا، دو معجزه‌ از نه‌ معجزه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ تو خواهیم ‌داد. بقیه‌ معجزات‌ موسی‌  علیه السلام  عبارتند از: شکافته‌ شدن‌ دریا، فرستادن‌ طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون، قحطی‌ و کاستی‌ در کشتزارهای‌ فرعونیان‌. «به‌سوی ‌فرعون‌ و قوم‌ او برو» یعنی: تو بدین‌ سبب‌ با این‌ معجزات‌ برانگیخته‌ و فرستاده‌ شده‌ای‌ تا به‌سوی‌ فرعون‌ و قوم‌ وی‌ بروی‌ «زیرا آنان‌ مردمی‌ فاسقند» یعنی: آنان ‌نافرمان‌ و از دایره‌ طاعت‌ ما بیرون‌اند.

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١٣ [النمل: 13].

«پس‌ چون‌ آیات‌ روشنگر ما» که‌ به‌ سبب‌ وضوح‌ و روشنی‌ خود بر درستی ‌نبوت‌ موسی‌  علیه السلام  دلالت‌ می‌کرد. یا معنی‌ این‌ است: چون‌ آیات‌ ما که‌ به‌سبب ‌روشنی‌ خود در معرض‌ دید بود «به‌ آنان‌ رسید، گفتند: این‌ جادوی‌ آشکار است‌» فرعون‌ و کسان‌ وی‌ ادعا کردند که‌ این‌ معجزات‌ جادوی‌ آشکاری‌ است‌ که ‌هیچ‌ شک‌ و شبهه‌ای‌ در جادو بودن‌ آنها وجود ندارد.

﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٤ [النمل: 14].

«و انکار کردند» فرعونیان‌ «آنها را» یعنی: آن‌ معجزات‌ را به‌ زبانهای‌ خود «وحال‌ آن‌که‌ دل‌هایشان‌ بدان‌ باور داشت‌» و به‌ یقین‌ می‌دانستند که‌ آنها معجزات‌ الهی‌ است‌ پس‌ این‌ انکارشان‌ «از روی‌ ستم‌ و سرکشی‌» یعنی: شرک‌ و تکبر از این‌ امر بود که‌ به‌ آنچه‌ موسی‌  علیه السلام  آورده‌ ایمان‌ آورند در حالی‌ که‌ به‌ طور قطع‌ می‌دانستند که‌ آن‌ معجزات‌ از نزد خداوند عزوجل است‌ «پس‌ بنگر» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! «که‌ فرجام ‌فسادکاران‌ چگونه‌ بود» یعنی: در این‌ فرجام‌ شوم‌شان‌ بیندیش‌ زیرا این‌ فرجام، عبرتگاهی‌ برای‌ پندآموزان‌ و عبرت‌ گیرندگان‌ است‌. آری‌! فرجام‌ کارشان‌ غرق ‌شدن‌ در دریا بر آن‌ وصف‌ هولناک‌ بود لذا تکذیب‌کنندگان‌ رسالتت‌ نیز باید از چنین‌ فرجام‌ بدی‌ پروا کنند.

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ عِلۡمٗاۖ وَقَالَا ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی فَضَّلَنَا عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٥ [النمل: 15].

«و به‌راستی‌ به‌ داوود و سلیمان‌ دانشی‌ دادیم‌» یعنی: به‌ ایشان‌ دانشی‌ بسیار دادیم‌ که‌ مراد از آن‌: علم‌ شرایع‌ و احکام‌ و حلال‌ و حرام، علم‌ قضا و داوری‌ میان ‌مردم، فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ و غیره‌ علوم‌ است‌ «و آن‌ دو گفتند: ستایش‌ خدایی‌ راست‌» یعنی: داوود و سلیمان‌ به‌ مقتضای‌ آن‌ علم‌ و دانش‌ خویش‌ عمل‌ کرده‌ وگفتند: ستایش‌ خدایی‌ راست‌ «که‌ ما را بر بسیاری‌ از بندگان‌ با ایمانش‌ برتری‌ داد» با علم‌ و نبوت‌ و رام‌ کردن‌ پرندگان‌ و جن‌ و انس‌ برای‌ ما. البته‌ آنها از روی‌ تواضع‌ وفروتنی‌ به‌ برتری‌ خود بر تمام‌ بندگان‌ پروردگار قایل‌ نشدند.

آیه‌ کریمه‌ دلیل‌ بر شرف‌ علم‌ است‌ و این‌ که‌ نعمت‌ علم‌ از بزرگترین ‌نعمت‌هاست‌ پس‌ به‌ هر مؤمنی‌ که‌ نعمت‌ علم‌ داده‌ شده، یقینا او بر بسیاری‌ از بندگان‌ با ایمان‌ دیگر برتری‌ پیدا کرده‌ و شرف‌ بزرگی‌ برایش‌ عنایت‌ و ارزانی‌ شده ‌است‌.

﴿وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِینُ١٦ [النمل: 16].

«و سلیمان‌ از داوود میراث‌ یافت‌» علم‌ و نبوت‌ و فرمانروایی‌ را، نه‌ مال‌ و سرمایه ‌را زیرا چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «انبیا مالی‌ را به‌ارث‌ نمی‌گذارند و مالی‌که‌ بعد از ایشان‌ به‌جا ماند، صدقه‌ است‌». نقل‌ است‌ که‌ داوود  علیه السلام  نوزده‌ فرزند داشت‌ و اگر هدف‌ از وراثت، وراثت‌ مال‌ می‌بود، فقط سلیمان‌  علیه السلام  به‌ یادآوری‌ مخصوص‌ نمی‌شد زیرا تمام‌ فرزندان‌ داوود  علیه السلام  در این‌ میراث‌ شریک‌ و با وی‌ مساوی‌ بودند «و گفت: ای‌ مردم‌! به‌ ما فهم‌ زبان‌ پرندگان‌آموخته‌ شده‌ است‌» یعنی: سلیمان‌  علیه السلام  از باب‌ تحدث‌ به‌ نعمت‌های‌ خداوند عزوجل بر خود و شکرگزاری‌ از این ‌نعمت‌ مخصوصی‌ که‌ فقط به‌ وی‌ ارزانی‌ شده ‌است، این‌ سخن‌ را گفت‌. دلیل ‌این‌که‌ او فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ را قبل‌ از دیگر نعمت‌ها یاد کرد این‌ بود که‌ آن‌ نعمت، نعمتی‌ مخصوص‌ به‌ وی‌ است‌ که‌ غیرآن‌ را در آن‌ مشارکتی‌ نیست‌. منطق‌الطیر: سخن‌گفتن‌ پرندگان‌ است‌. آری‌! سلیمان‌  علیه السلام  سخن‌ آنان‌ را چنان‌ می‌فهمید که‌ پرندگان‌ خود در میان‌ یک‌دیگر آن‌ را می‌فهمیدند «و از همه‌ چیزها به‌ ما داده‌ شده ‌است‌» یعنی: همه‌ چیزهایی‌ که‌ مورد نیاز و سبب‌ فضیلت‌ انسان‌ است‌ به‌ ما داده ‌شده‌ است‌؛ مانند دانش، پیامبری، حکمت، مال، مسخر کردن‌ جن‌وانس، پرندگان، باد، حیوانات‌ وحشی، چهارپایان‌ و همه‌ آنچه‌ که‌ در میان‌ آسمان‌ وزمین‌ است‌.

مفسران‌ می‌گویند: داوود  علیه السلام  از سلیمان‌ عابدتر و سلیمان‌  علیه السلام  از او شکرگزارتر بود به‌ همین‌ جهت، ملک‌ و دولت‌ سلیمان‌  علیه السلام  از پدرش‌ بیشتر و دامنه‌دارتر شد زیرا افزون‌ بر آنچه‌ که‌ به‌ پدرش‌ داوود  علیه السلام  داده‌ شده‌ بود، باد و شیاطین‌ هم‌ به‌ تسخیر وی‌ درآورده‌ شدند و فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ نیز به‌ وی‌ ارزانی‌ شد «بی‌گمان ‌این‌» نعمت‌هایی‌ که‌ ذکر شد؛ از فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ و دیگر نعمت‌ها «فضل‌ آشکار است‌» که‌ خداوند متعال‌ بر ما ارزانی‌ کرده‌ و این‌ فضل‌ بر هیچ‌ کسی‌ پنهان‌ نیست‌. بدین‌گونه‌ سلیمان‌  علیه السلام  خواست‌ تا به‌ شکرگزاری‌ آن‌ نعمت‌ها بپردازد.

﴿وَحُشِرَ لِسُلَیۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّیۡرِ فَهُمۡ یُوزَعُونَ١٧ [النمل: 17].

«و برای‌ سلیمان‌ لشکریانش‌ از جن‌وانس‌ و پرندگان‌ گرد آورده‌ شدند» ابن‌کثیر می‌گوید: یعنی‌ سلیمان‌  علیه السلام  با ابهت‌ و عظمت‌ بسیار بزرگی‌ به‌ میانشان‌ آمد «آن‌گاه ‌آنان‌ باز داشته ‌شدند» یعنی: در صفوف‌ و دسته‌های‌ منظم‌ آراسته‌ شدند. وازع‌ درجنگ: کسی‌ است‌ که‌ مأمور تنظیم‌ و آرایش‌ صفوف‌ است‌ و کسانی‌ از لشکریان‌ را که‌ از صف‌ خویش‌ جلو آیند، به‌جای‌ آنها در صف‌ برمی‌گرداند تا صفوف‌ منظم ‌شود. این‌ تعبیر دلالت‌ می‌کند بر این‌ که‌ سپاه‌ سلیمان‌  علیه السلام  بسیار عظیم‌ و منظم‌ بود. آری‌! سلیمان‌  علیه السلام  با شکوه‌ و ابهتی‌ بسیار عظیم‌ به‌ میان‌ لشکر آمد، ابتدا صفوف ‌انسیان، بعد از آن‌ صفوف‌ جنیان‌ و سپس‌ صفوف‌ پرندگان‌ قرار داشتند و اگر هوا گرم‌ و آفتابی‌ می‌بود، پرندگان‌ لشکر را با بال‌های‌ خویش‌ سایه‌بانی‌ می‌کردند.

آری‌! اطاعت، انضباط و نظم‌ دقیق، اهرم‌های‌ برپا دارنده‌ سپاهی‌ آراسته‌ وسالم‌ می‌باشند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰکِنَکُمۡ لَا یَحۡطِمَنَّکُمۡ سُلَیۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٨ [النمل: 18].

«تا آن‌گاه‌ که‌ به‌ وادی‌ مورچگان‌ رسیدند، مورچه‌ای‌ گفت‌» او ملکه‌ موران‌ بود که‌ گویی‌ با دیدن‌ لشکریان‌ سلیمان‌  علیه السلام  که‌ به‌سوی‌ وادی‌ روی‌ آوردند، گریخت‌ و سایر مورچگان‌ را آگاه‌ کرد و نداکنان‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ گفت: «ای‌ مورچگان‌! به‌درون‌ خانه‌هایتان‌ درآیید تا سلیمان‌ و لشکریانش‌ ـ ندیده‌ و ندانسته‌ ـ شما را درهم ‌نکوبند» با گامها و سمهای‌ چهارپایان‌ خود. مورچگان‌ به‌ صیغه‌ خطاب‌ عقلا موردخطاب‌ قرارگرفتند، بدین‌ سبب‌ که‌ آنها این‌ خطاب‌ را می‌فهمیدند. ملاحظه ‌می‌کنیم‌ که‌ ملکه‌ موران‌ قبل‌ از وقوع‌ این‌ واقعه، سلیمان‌  علیه السلام  و لشکریانش‌ را معذور شناخت‌ و گفت: درحالی‌ آنها شما را درهم‌ خواهند کوفت‌ که‌ از وجود شما در این‌ وادی‌ آگاهی‌ ندارند زیرا اگر از وجود شما باخبر باشند، شما را درهم‌ نمی‌کوبند چراکه‌ به‌ معیارهای‌ حق‌ و عدل‌ پایبندند.

﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِکٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٩ [النمل: 19].

«پس‌ سلیمان‌ از سخن‌ او دهان‌ به‌ خنده‌ گشود» تبسم: آغاز خنده‌ است‌. خنده‌ سلیمان‌ از روی‌ تعجب‌ از سخن‌ آن‌ مورچه‌ و فهم‌ زبان‌ وی‌ بود «و گفت: پروردگارا! به‌ من‌ الهام‌ کن‌» و توفیقم‌ ده‌ «تا نعمتی‌ را که‌ به‌ من‌ و پدر و مادرم‌ ارزانی‌ داشته‌ای ‌سپاس‌ بگزارم‌» زیرا نعمت‌ پدر و مادر نیز نعمت‌ به‌ خود انسان‌ است‌ بنابراین، نعمت‌های‌ ارزانی‌ شده‌ به‌ پدر و مادر نیز اقتضا می‌کند تا فرزند برای‌ خدای‌ سبحان ‌شکرگزاری‌ کند «و این‌ که‌» توفیقم‌ ده‌ تا «کردار شایسته‌ای‌ انجام‌ دهم‌ که‌ آن‌ را بپسندی‌» از من‌ و به‌ آن‌ خشنود گردی‌ «و مرا به‌ رحمتت‌» نه‌ به‌ وسیله‌ اعمال‌ شایسته‌ام‌ «در زمره‌ بندگان‌ صالحت‌ درآور» نامم‌ را در جمله‌ نامهایشان‌ ثبت‌ کن‌ و مرا در زمره‌ آنان ‌به‌سوی‌ دار صالحان‌ که‌ همانا بهشت‌ است، محشور گردان‌. آری‌! همه‌ اینها را به‌ رحمتت‌ بر من‌ ارزانی‌ دار، نه‌ با عملم‌. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است: «هیچ‌ کس‌ جز به‌ رحمت‌ خداوند عزوجل وارد بهشت‌ نمی‌شود».

﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّیۡرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ کَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِینَ٢٠ [النمل: 20].

«و جویای‌ حال‌ پرندگان‌ شد» یعنی: سلیمان‌  علیه السلام  حال‌ پرندگان‌ را بازجست‌ و از وضع‌ پرندگانی‌ که‌ غایب‌ بودند کسب‌ آگاهی‌ کرد. یادآور می‌شویم‌ که‌ پرندگان ‌وی‌ را در سفرش‌ همراهی‌ کرده‌ و او را در زیر سایه‌بانی‌ از بالهایشان‌ قرار می‌دادند «و گفت: مرا چه‌ شده‌ است‌ که‌ هدهد را نمی‌بینم‌» آیا چیزی‌ او را از دیدگان‌ من‌ پنهان‌ کرده، یا ندیدن‌ او علت‌ دیگری‌ دارد؟ سپس‌ وی‌ آگاه‌ شد که‌ هدهد غایب‌ است ‌پس‌ گفت: «یا این‌ که‌ از غایبان‌ است‌» یعنی: بلکه‌ او غایب‌ است‌.

مفسران‌ می‌گویند: سبب‌ جست‌وجوی‌ سلیمان‌  علیه السلام  از هدهد این‌ بود که‌ هدهد مهندس‌ آب‌ بود و او را به‌ محل‌ وجود آب‌ در زیر زمین‌ راهنمایی‌ می‌کرد، بدین‌گونه‌ که‌ در محل‌ وجود آب‌ نوک‌ می‌زد، سپس‌ سلیمان‌  علیه السلام  به‌وسیله‌ جن‌ و شیاطین‌ از آن‌ محل‌ آب‌ بیرون‌ می‌آورد همچنین‌ هدهد سلیمان‌  علیه السلام  و لشکریانش‌ رابه‌ حد فاصل‌ میان‌ آب‌ نزدیک‌ و دور در اثنای‌ سیر در بیابانها نیز راهنمایی‌ می‌کرد.

قرطبی‌ می‌گوید: «این‌ آیه‌ دلیل‌ بر ضرورت‌ تفقد و پرس‌وجوی‌ امام‌ از احوال ‌رعیتش‌ و نگهبانی‌ و حراست‌ از آنان‌ است، بنگر به‌ سلیمان‌  علیه السلام  که‌ حال‌ هدهد با آن‌جسم‌ کوچکش‌ بر وی‌ مخفی‌ نماند». خداوند عزوجل ببخشاید بر عمربن‌الخطاب رضی الله عنه  که‌او نیز در این‌ امر با سلیمان‌  علیه السلام  هم‌ سیرت‌ بود، آنجا که‌ فرمود: «اگر گرگ‌ برگوسفند لاغری‌ در ساحل‌ فرات‌ حمله‌ برد، بی‌گمان‌ عمر از آن‌ مورد بازپرسی‌ قرار خواهد گرفت‌».

﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِیدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَیَأۡتِیَنِّی بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٖ٢١ [النمل: 21].

سپس‌ سلیمان‌  علیه السلام  افزود: «قطعا او را» یعنی‌ هدهد را «به‌ عذابی‌ سخت‌ عذاب ‌می‌کنم، یا سرش‌ را می‌برم‌» به‌قولی: مراد وی‌ از عذاب‌ سخت‌ این‌ بود که‌ پرهایش ‌را قطع‌ می‌کند. به‌قولی ‌دیگر: مراد وی‌ این‌ بود که‌ او را از خدمت‌ خویش‌ بازمی‌دارد. اقوال‌ دیگری‌ نیز در این‌ باره‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد، ریشه‌ همه ‌آنها روایات‌ اهل‌ کتاب‌ است‌. به‌ هر حال، قرآن‌ کریم‌ نوع‌ این‌ عذاب‌ را مشخص‌ نکرده‌ است‌ «یا باید حجتی‌ روشن‌ برای‌ من‌ بیاورد» بر این‌ که‌ او در غیبتش‌ عذر موجهی‌ داشته‌ است‌.

﴿فَمَکَثَ غَیۡرَ بَعِیدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُکَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ یَقِینٍ٢٢ [النمل: 22].

«پس‌ دیری‌ نپایید» هدهد در غیبت‌ خویش‌. به‌قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: زمانی‌ اندک‌ بعد از پرس‌وجوی‌ سلیمان‌  علیه السلام  از هدهد و تهدید آن‌ به‌ مجازات، هدهد آمد «و گفت‌» خطاب‌ به‌ سلیمان‌  علیه السلام  «از چیزی‌ آگاهی‌ یافتم‌ که‌ تو از آن‌ آگاهی ‌نیافته‌ای‌» یعنی: چیزی‌ را دانسته‌ام‌ که‌ تو آن‌ را ندانسته‌ای‌ و هم‌اکنون‌ می‌خواهم ‌آن‌ را برایت‌ مطرح‌ کنم: «و برای‌ تو از سبا خبری‌ یقینی‌ آورده‌ام‌» سبا: نام‌ شهری ‌در یمن‌ است‌ که‌ بلقیس‌ ملکه‌ آن‌ بود. نبأ: خبری‌ مهم‌ و درخور اهمیت‌ است‌.

﴿إِنِّی وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِکُهُمۡ وَأُوتِیَتۡ مِن کُلِّ شَیۡءٖ وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِیمٞ٢٣ [النمل: 23].

سپس‌ هدهد افزود: «من‌ زنی‌ را یافتم‌ که‌ بر آنان‌ فرمانروایی‌ می‌کند» او بلقیس ‌دختر شرحبیل‌ بود که‌ پدرش‌ جز وی‌ فرزندی‌ نداشت‌ و بعد از پدر پادشاهی‌ به‌ وی ‌رسید. شایان‌ ذکر است‌ که‌ پادشاهی‌ زنان‌ در میان‌ قدما عرف‌ معمولی‌ بوده‌ است‌ وهمچنین‌ است‌ در نزد برخی‌ از مسلمین‌ معاصر. اما حکم‌ آن‌ در شریعت‌ ما: ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در حدیث‌ شریف‌ روایت‌ می‌کند که‌ چون‌ این‌ خبر به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید که‌ مردم‌ فارس‌ دختر کسرا را به‌ پادشاهی‌ برگزیده‌اند، فرمودند: «لن‌ یفلح ‌قوم‌ ولوا امرهم‌ امرأة». «هرگز قومی‌ که‌ تولیت‌ امر (فرمانروایی) خویش‌ را به‌ زنی ‌سپرده‌اند، رستگار نمی‌شوند». «و» آن‌ زن‌ «از همه‌ چیز داده‌ شده‌ است‌» یعنی: از همه‌ چیزهایی‌ که‌ در زمان‌ وی‌ مورد نیاز شاهان‌ بود، چون‌ ابزارها، وسایل‌ وتجهیزات‌ و سپاه‌ «و عرشی‌ بزرگ‌ داشت‌» عرش: یعنی‌ تخت‌ پادشاهی‌. به‌ قولی: تخت‌ وی‌ از طلا بود. ابن‌کثیر از علمای‌ تاریخ‌ نقل‌ می‌کند: «آن‌ تخت‌ بزرگ‌ در قصری‌ عظیم، استوار و بلند قرار داده‌ شده‌ بود که‌ سیصدوشصت‌ طاق‌ در طرف ‌شرقی‌ و سیصدوشصت‌ طاق‌ در طرف‌ غربی‌ خود داشت‌ و ساختمان‌ آن‌ طوری ‌بنا شده‌ بود که‌ خورشید هر روز از یک‌ طاق‌ بر آن‌ طلوع‌ و از طاق‌ مقابل‌ آن‌ غروب ‌می‌کرد و آنها صبح‌ و شام‌ برای‌ خورشید سجده‌ می‌کردند».

بدین‌ جهت‌ هدهد در ادامه‌ گزارش‌ خود افزود:

﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا یَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ فَهُمۡ لَا یَهۡتَدُونَ٢٤ [النمل: 24].

«و او و قومش‌ را چنین‌ یافتم‌ که‌ به‌جای‌ خدا، به‌ خورشید سجده‌ می‌کنند» یعنی: خورشید را می‌پرستند در حالی‌ که‌ با این‌ کار از عبادت‌ خدای‌ سبحان‌ کناره ‌گرفته‌اند. به‌ قولی: آنان‌ آتش‌پرست‌ بودند «و شیطان‌ اعمال‌شان‌ را» یعنی: پرستش‌ خورشید و سایر اعمال‌ کفری‌ را «برای‌شان‌ آراسته‌ است‌ و آنان‌ را از راه ‌باز داشته ‌است‌» یعنی: شیطان‌ آنان‌ را به‌سبب‌ این‌ آراستن‌ها، از راه‌ روشن‌ حق‌ که ‌همانا ایمان‌ به‌ یگانگی‌ خداوند عزوجل است، باز داشته ‌است‌ «در نتیجه‌ آنان‌ راه‌ یافته ‌نبودند» در کار دین‌.

﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥ [النمل: 25].

«تا سجده‌ نکنند» تقدیر آیه‌ چنین‌ است: شیطان‌ این‌ کار و راه‌ و روش‌ باطلی‌ را که‌ در آن‌ قرار داشتند، برای‌شان‌ آراسته‌ بود تا سجده‌ نکنند «برای‌ خدایی‌که‌ نهان‌ را در آسمانها و زمین‌ بیرون‌ می‌آورد» یعنی: خدایی‌ که‌ آنچه‌ را در آسمانها و زمین ‌مخفی‌ است، آشکار می‌کند؛ مانند باران‌ را از آسمان‌ و رستنی‌ها را از زمین‌. به‌قولی: پنهانی‌های‌ زمین، گنج‌ها و رستنی‌های‌ آن‌ است‌. به‌قولی‌ دیگر؛ خبأ: به‌معنی‌ راز است‌ «و می‌داند آنچه‌ را که‌ پنهان‌ می‌دارید و آنچه‌ را آشکار می‌نمایید» یعنی: خدای‌ سبحان‌ امور نهانی‌ای‌ را که‌ در ضمیر عالم‌ انسانی‌ است، با علم‌ خویش، از آن‌ بیرون‌ می‌آورد چنان‌که‌ هر چیز دیگری‌ از امور پنهانی‌ آسمان‌ها و زمین‌ را که‌ بخواهد، بیرون‌ می‌آورد.

باید دانست‌ که‌ این‌ آیه، محل‌ سجده‌ تلاوت‌ است‌ و سجده‌ تلاوت‌ در آن ‌واجب‌ می‌باشد.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩٢٦ [النمل: 26].

«الله‌ است‌ که‌ خدایی‌ جز او نیست، او پروردگار عرش‌ عظیم‌ است‌» هدهد از عرش‌ ـ مخصوصا ـ یاد کرد زیرا عرش‌ ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ ـ بزرگترین‌ مخلوقات‌ خدای‌  عزوجل است‌.

این‌ آیات‌ دلیل‌ برآن‌ است‌ که‌ هدهد، دعوتگر خیر و عبادت‌ خداوند عزوجل به‌یگانگی‌ و سجده ‌کردن‌ برای‌ اوست‌ بدین‌ جهت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث‌ شریف‌ ذیل‌که‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  آن‌ را روایت‌ کرده‌ است، از کشتن‌ آن‌ نهی‌ کردند: «نهی‌ النبی‌ صعن‌ قتل‌ أربع‌ من‌ الدواب: النملة والنحلة‌ والهدهد والصرد». «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن‌ چهار چیز از جانداران‌ نهی‌ کردند: مورچه، زنبورعسل، هدهد و شیر گنجشک‌».

﴿۞قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ کُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٧ [النمل: 27].

«گفت‌» سلیمان‌  علیه السلام  به‌ هدهد «به‌زودی‌ خواهیم‌ دید که‌ آیا راست‌ گفته‌ای‌» در این ‌اخباری‌ که‌ به‌ ما داده‌ای‌ «یا از دروغگویان‌ بوده‌ای‌» در اخبار خود تا خود را از چنگ‌ مجازات‌ ما برهانی‌.

این‌ آیه‌ ما را به‌ کاوش‌ و تحقیق‌ در اخبار، تلاش‌ برای‌ کشف‌ حقایق‌ و عدم‌ پذیرفتن‌ بدون‌ تحقیق‌ خبر مخبران‌ به‌صرف‌ اعتماد به‌ آنان، ارشاد می‌کند، در صورتی‌که‌ به‌ وجهی‌ از وجوه‌ امکان‌ تحقیق‌ وجود داشته‌ باشد. همچنین‌ این‌ آیه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ بر زمامدار (امام‌) واجب‌ است‌ تا عذر رعیت‌ خویش‌ را بپذیرد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «لیس‌ أحد أحب‌ إلیه‌ العذر من‌ الله، من‌ أجل‌ ذلک ‌أنزل‌ الکتب‌ وأرسل‌ الرسل». «عذر نزد هیچ‌ کس‌ مانند خدای‌  عزوجل دوست‌ داشته‌تر نیست‌ به‌ همین‌ جهت‌ بود که‌ او کتاب‌ها را نازل‌ کرد و پیامبران‌ را فرستاد».

﴿ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَیۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا یَرۡجِعُونَ٢٨ [النمل: 28].

سپس‌ سلیمان‌  علیه السلام  به‌ هدهد گفت: «این‌ نامه‌ مرا ببر و آن‌ را به‌سوی‌ آنها بیفگن‌» یعنی: به‌سوی‌ اهل‌ سباء «آن‌گاه‌ از آنان‌ روی‌ برتاب‌» یعنی: دور از آنان‌ در مکانی‌ که‌ سخنانشان‌ را بشنوی‌ درنگ‌ کن‌ تا آنچه‌ را که‌ می‌شنوی، به‌ من ‌بازآوری‌ «آن‌گاه‌ بنگر چه‌ باز می‌دهند» یعنی: به‌ سخنانی‌ که‌ در میان‌ خویش ‌ردوبدل‌ می‌کنند گوش‌ فراده‌ و خبر آن‌ را به‌ ما بیاور.

هدهد رفت‌ و نامه‌ سلیمان‌  علیه السلام  را به‌سویشان‌ افگند و خود را به‌ کناری‌ کشید سپس‌ این‌ سخن‌ بلقیس‌ را شنید:

﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّیٓ أُلۡقِیَ إِلَیَّ کِتَٰبٞ کَرِیمٌ٢٩ [النمل: 29].

«گفت‌» بلقیس‌ ملکه‌ سبا «ای‌ بزرگان‌! نامه‌ای‌ ارجمند به‌سوی‌ من‌ افگنده ‌شده ‌است‌» بلقیس‌ نامه‌ سلیمان‌  علیه السلام  را به‌ سه‌ دلیل‌ گرامی‌ و ارجمند دانست:

1-   تا سلیمان‌  علیه السلام  را بزرگ‌ بدارد.

2-   نامه‌ سلیمان‌  علیه السلام  دربرگیرنده‌ پیام‌ و کلامی‌ نیکو بود.

3-   نامه‌ او مهر شده‌ بود. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کرامة‌ الکتاب‌ ختمه». «کرامت‌ و بزرگی‌ نامه، در مهر کردن‌ آن‌ است‌». از این‌ جهت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای‌ خود خاتمی‌ ساخته‌ و بر نگین‌ آن‌ چنین‌ نقش‌ کرده‌ بودند: «لاالهالاالله محمد رسول الله».

﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَیَّ وَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣١ [النمل: 30-31].

بلقیس‌ افزود: «که‌ این‌» نامه‌ «از سوی‌ سلیمان‌ است‌ و آن‌ به‌نام‌ خداوند بخشاینده ‌مهربان‌ است‌» یعنی: آن‌ نامه‌ با نام‌ خداوند عزوجل آغاز گردیده‌ و بعد از (بسم الله الرحمن الرحیم) در آن‌ چنین‌ آمده‌است: «بر من‌ گردنکشی‌ نکنید» یعنی: تکبر نورزید چنان‌که‌ پادشاهان‌ ستمگر چنین‌ می‌کنند «و فرمانبردار نزد من‌ آیید» یعنی:فرمانبردار برای‌ دین‌ خدا عزوجل ، مؤمن‌ به‌ آنچه‌ که‌ من‌ با خود از رسالت‌ حق‌ آورده‌ام، نزد من‌ آیید.

علما گفته‌اند: هیچ‌کس‌ قبل‌ از سلیمان‌  علیه السلام  (بسمالله الرحمن الرحیم) را ننوشته ‌است‌. یادآور می‌شویم‌ که‌ (بسمالله الرحمن الرحیم) که‌ در ابتدای‌ همه‌ سوره‌ها بجز سوره‌ «برائه‌» آمده‌ است، همین‌ یک‌ بار در میان‌ سوره‌ای‌ از قرآن‌ نازل‌ شده ‌است‌.

از شناخت‌ مضمون‌ نامه‌ سلیمان‌ ÷، ادبی‌ از آداب‌ حکومت‌ را در می‌یابیم‌ و آن‌ رعایت‌ اختصار در مراسلات‌ خارجی‌ همراه‌ با توضیح‌ مطلب‌ است‌.

﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِی فِیٓ أَمۡرِی مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ٣٢ [النمل: 32].

«گفت‌» ملکه‌ سبا «ای‌ بزرگان‌! در کارم‌ به‌ من‌ نظر دهید» یعنی: ای‌ اشراف‌ قوم‌ و ای‌ سران‌ کشور! راهنمائی‌ام‌ کنید و راه‌ صواب‌ را در این‌ کار به‌ من‌ بنمایانید، به‌من‌ نظری‌ بدهید که‌ مبتنی‌ بر حزم‌ و حکمت‌ و دوراندیشی‌ باشد «من‌ هیچ‌کاری‌ را فیصله‌ نداده‌ام‌ مگر این‌ که‌ شما در آن‌ حاضر و ناظر بوده‌اید» یعنی: من‌ تا به‌ حال‌ هیچ‌کاری‌ را بی‌حضور و رأی‌ شما به‌ قطعیت‌ و فیصله‌ نهایی‌ نرسانده‌ام‌.

سرانجام‌ بلقیس‌ در این‌ مشاوره‌ کامیاب‌ شد زیرا بزرگان‌ ملت، کار را به‌ رأی‌ و نظر خود وی‌ واگذاشتند:

﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِیدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَیۡکِ فَٱنظُرِی مَاذَا تَأۡمُرِینَ٣٣ [النمل: 33].

«گفتند» بزرگان‌ ملت‌ و نمایندگان‌ مجلس‌ شورا در پاسخ‌ بلقیس‌؛ «ما دارای‌ قوت‌ و شوکت‌ هستیم‌» هم‌ در عده‌ و هم‌ در عده‌ «و ما رزم‌آوران‌ سهمگینی ‌هستیم‌» یعنی: ما سخت‌ جنگ‌آور هستیم‌ و از چنان‌ شجاعت‌ و غیرتی ‌برخورداریم‌ که‌ از خود و سرزمین‌ و مملکت‌ خویش‌ دفاع‌ کنیم‌ «ولی‌ اختیار کار با توست‌» یعنی: کار موکول‌ به‌ رأی‌ و نظر خود توست‌ «پس‌ بنگر چه‌ فرمان‌می‌دهی‌» یعنی: تأمل‌ کن‌ که‌ ما را به‌ چه‌ چیز فرمان‌ می‌دهی‌؟ زیرا ما شنوا و مطیع ‌امر تو هستیم‌.

﴿قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوکَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡیَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَکَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٣٤ [النمل: 34].

«گفت‌» ملکه‌ سبا به‌ سران‌ قومش‌ «پادشاهان‌ چون‌» با زور و غلبه‌ «به‌ شهری ‌درآیند، آن‌ را ویران‌ می‌سازند» یعنی: ساختمان‌های‌ آن‌ را ویران‌ کرده، اموال‌ آن‌ رابه‌ تباهی‌ می‌کشند و جمع‌ اهالی‌ آن‌ را پراکنده‌ می‌سازند «و عزیزترین‌های ‌مردمانش‌ را خوارترین‌ها می‌گردانند» یعنی: اشراف‌ آن‌ را به‌ حقارت‌ و دونی ‌می‌کشانند و این‌ کار را بدان‌ جهت‌ می‌کنند تا فرمانروایی‌ برای‌ آنها پایدار و مسلم ‌شود، جای‌ پای‌ آنها در آن‌ سرزمین‌ محکم‌ و هیبت‌ آنها در دلهای‌ مردم‌ پابرجا گردد. آن‌گاه‌ خدای‌  عزوجل بلقیس‌ را در این‌ سخنش‌ تصدیق‌ کرد و فرمود: «واین‌گونه‌ عمل‌ می‌کنند» اما به‌قولی: این‌ جمله‌ نیز حکایت‌ از ادامه‌ سخن‌ بلقیس ‌است‌.

ملاحظه‌ می‌شود که‌ چون‌ بلقیس‌ تمایل‌ آنان‌ را به‌ مصالحه‌ احساس‌ کرد، به‌ صلح ‌گرایید زیرا جنگ، فرجامی‌ نامیمون‌ دارد.

﴿وَإِنِّی مُرۡسِلَةٌ إِلَیۡهِم بِهَدِیَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ یَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٣٥ [النمل: 35].

سپس‌ ملکه‌ سبا افزود: «و» اینک‌ «من‌ هدیه‌ای‌ به‌سویشان‌ می‌فرستم‌» پس‌ اگر سلیمان‌ پادشاه‌ باشد، او را به‌ این‌ هدیه‌ راضی‌ گردانیده‌ و از تهاجم‌ وی‌ در امان ‌می‌مانیم‌ ولی‌ اگر پیامبر باشد، این‌ هدیه‌ او را راضی‌ نمی‌سازد زیرا هدف‌ نهایی‌ ومقصد اصلی‌ او دعوت‌ به‌سوی‌ دین‌ خویش‌ است‌ در آن‌ صورت‌، از ما جز با اجابت‌ دعوت، گردن‌ نهادن‌ به‌ دین‌ و پیمودن‌ راه‌ و روش‌ خویش، راضی‌ نمی‌شود و از این‌روی‌ گفت: «و می‌نگرم‌ که‌ فرستادگان‌ من‌ چه‌ پاسخی‌ بازمی‌آورند» آن‌گاه‌ به‌تبع‌ آنچه‌ که‌ فرستادگان‌ من‌ از قبول‌ یا رد هدیه‌ از سوی‌ سلیمان‌  علیه السلام  باز آوردند، در این‌ موضوع‌ تدبیری‌ می‌اندیشم‌ و به‌ مقتضای‌ آن‌ عمل‌ می‌کنم‌. در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است: «تهادوا تحابوا، و تصافحوا یذهب‌ الغل‌ عنکم». «هدیه‌ مبادله‌ کنید که‌ سبب‌ محبت‌ میان‌ شما می‌شود و مصافحه‌ کنید، که‌ مصافحه‌ کدورت‌ و کینه‌ را از شما دور می‌گرداند».

ابن‌کثیر می‌گوید: «صحیح‌ آن‌ است‌ که‌ بلقیس‌ ظرفی‌ از طلا را به‌ سلیمان‌  علیه السلام  هدیه ‌فرستاد».

شکی‌ نیست‌ که‌ فکر ارسال‌ هدیه، فکر سیاسی‌ ممتازی‌ است‌ زیرا از خلال‌ آن ‌می‌توان‌ موقعیت‌ طرف‌ را به‌ درستی‌ ارزیابی‌ کرد، همان‌ گونه‌ که‌ هدیه‌ در تعدیل‌ تصمیم‌های‌ طرف‌ نیز مؤثر است، چنانچه‌ طرف‌ از علاقه‌مندان‌ به‌ دنیا باشد اما وضع‌ سلیمان‌  علیه السلام  این‌ چنین‌ نبود:

﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَیۡمَٰنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَیۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰکُمۚ بَلۡ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمۡ تَفۡرَحُونَ٣٦ [النمل: 36].

«پس‌ چون‌» پیک‌ بلقیس‌ همراه‌ با هدیه‌ «به‌نزد سلیمان‌ آمد، سلیمان‌ به‌ او گفت: آیا مرا به‌ مالی‌ کمک‌ می‌دهید» و توقع‌ دارید که‌ شما را در قبال‌ آن‌ بر شرک‌ و حاکمیت‌ ناروایتان‌ واگذارم‌ در حالی‌ که‌ خدای‌  عزوجل به‌ من‌ این‌ همه‌ سلطه‌ و مال‌ و مکنت‌ و خدم‌ و حشم‌ از جن‌ و انس‌ و طیور و غیره‌ بخشیده‌ است‌؟ «بدانید که‌آنچه‌ خدا به‌ من‌ بخشیده‌ است‌» از نبوت، فرمانروایی‌ای‌ عظیم‌ و اموالی‌ بسیار «بهتراست‌ از آنچه‌ به‌ شما داده‌ است‌» از مال‌ و مکنتی‌ که‌ این‌ هدیه‌ نیز از آن‌ جمله‌ است ‌«بلکه‌ این‌ شما هستید که‌ به‌ هدیه‌ خود شادمان‌ می‌شوید» اما من‌ به‌ آن‌ دلخوش ‌نمی‌شوم‌ و به‌ مال‌ دنیا نیازی‌ ندارم‌ لذا از شما جز گردن‌ نهادن‌ به‌ دین‌ حق، یا جنگ‌و شمشیر چیز دیگری‌ را نمی‌پذیرم‌.

دلیل‌ این‌ که‌ سلیمان‌  علیه السلام  هدیه‌ را نپذیرفت‌ این‌ بود که‌ آن‌ هدیه، در واقع‌ رشوه‌ بود. در سیرت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده‌ است‌ که‌ ایشان‌ هدیه‌ را می‌پذیرفتند اما صدقه‌ را نمی‌پذیرفتند.

﴿ٱرۡجِعۡ إِلَیۡهِمۡ فَلَنَأۡتِیَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٣٧ [النمل: 37].

سپس‌ سلیمان‌  علیه السلام  به‌ پیک‌ بلقیس‌ گفت: «به‌سوی‌ آنان‌» یعنی: به‌سوی‌ بلقیس‌ و قوم‌ وی‌ «بازگرد» و بگو: «قطعا بر سر آنان‌ لشکری‌ می‌آوریم‌ که‌ تاب‌ پایداری ‌در برابر آن‌ را ندارند» تا از خود در مقابل‌ آن‌ دفاع‌ کرده‌ و از ملک‌ و فرمانروایی ‌خویش‌ حراست‌ نمایند «و بی‌گمان‌ آنها را از آنجا بیرون‌ خواهیم‌ راند» یعنی: ازسرزمینشان‌ «به‌ خواری‌ و زبونی‌» بعد از آن‌که‌ عزتمند و سربلند بودند. صغار: خواری‌ و زبونی‌ است‌. به‌قولی: صغار در اینجا به‌معنای‌ اسارت‌ و بردگی‌ است‌.

﴿قَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣٨ [النمل: 38].

«گفت‌» سلیمان‌  علیه السلام  «ای‌ سران‌» کشورم‌ «کدام‌یک‌ از شما تخت‌ او را برای‌ من ‌می‌آورد» یعنی: تخت‌ بلقیس‌ را که‌ وصف‌ بزرگی‌ آن‌ گذشت‌ «پیش‌ از آن‌که‌ آنان‌ از در تسلیم‌ نزد من‌ آیند؟» سلیمان‌  علیه السلام  با وحی‌ الهی‌ خبر یافت‌ که‌ آنان‌ تسلیم ‌می‌شوند. یا این‌ برداشت‌ و استنباط وی‌ بود، به‌سبب‌ شناختی‌ که‌ از اوضاع ‌داشت‌. به‌ قولی: سلیمان‌  علیه السلام  خواست‌ تا تخت‌ بلقیس‌ را بدون‌ فرستادن‌ لشکر و سپاهی‌ بیاورد تا به‌ وی‌ قدرت‌ خویش‌ را که‌ از نزد خدای‌  عزوجل است‌ بنمایاند و آن‌ را برهانی‌ بر نبوت‌ خویش‌ قرار دهد.

﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ٣٩ [النمل: 39].

«عفریتی‌ از جن‌ گفت: من‌ آن‌ را پیش‌ از آن‌که‌ از مجلس‌ خود برخیزی‌ برایت ‌می‌آورم‌» یعنی: از آن‌ مجلسی‌ که‌ سلیمان‌  علیه السلام  برای‌ حکومت ‌کردن‌ میان‌ مردم‌ در آن ‌می‌نشست‌. سدی‌ می‌گوید: «سلیمان‌  علیه السلام  از آغاز روز تا هنگام‌ زوال‌ خورشید برای ‌قضاوت‌ و حکومت‌ میان‌ مردم‌ می‌نشست‌». «و من‌ بر این‌ کار توانا و امین ‌هستم‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در تفسیر آن‌ می‌گوید: «یعنی‌ من‌ بر حمل‌ کردن‌ و برداشتن ‌تخت‌ بلقیس، توانا و برآنچه‌ که‌ در آن‌ از جواهر و غیره‌ وجود دارد، امین‌ و مورد اعتماد هستم‌».

﴿قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُۖ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشۡکُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّٞ کَرِیمٞ٤٠ [النمل: 40].

«کسی‌ که‌ نزدش‌ از کتاب‌ الهی‌ دانشی‌ بود، گفت‌» بیشتر مفسران‌ برآنند که‌ اسم‌ این ‌کسی‌ که‌ بهره‌ای‌ از علم‌ کتاب‌ الهی‌ داشت، آصف‌بن‌برخیا از بنی‌اسرائیل‌ بود، که‌ در حکومت‌ سلیمان‌  علیه السلام  سمت‌ وزارت‌ داشت‌ و اسم‌ اعظم‌ الهی‌ را می‌دانست، اسم‌ اعظمی‌ که‌ هرگاه‌ حق‌ تعالی‌ به‌ آن‌ مورد درخواست‌ قرار گیرد، اجابت‌ می‌کند. ابن‌کثیر از زهری‌ نقل‌ می‌کند که‌ آصف ‌بن ‌برخیا  علیه السلام  گفت: «یا إلهنا وإله کل شیء إلهاً واحداً لا إله إلا أنت ائتنی بعرشها». «ای‌ خدای‌ ما و خدای‌ همه‌ چیز، خدای‌ یگانه‌ای‌که‌ هیچ‌ معبودی‌ جز تو نیست، تخت‌ او را نزد من‌ بیاور». پس‌ در دم‌ تخت‌ بلقیس ‌روبه‌روی‌ وی‌ حاضر آورده‌ شد. به‌قولی: مراد از «کسی‌ که‌ نزدش‌ از کتاب‌ الهی ‌دانشی‌ بود» خود سلیمان‌  علیه السلام  است‌. به ‌هر حال، این‌ عالم‌ به‌ کتاب‌ الهی‌ گفت: «من ‌آن‌ را پیش‌ از آن‌که‌ چشم‌ خود را برهم‌ زنی‌ نزدت‌ می‌آورم‌» گویی‌ سلیمان‌  علیه السلام  سخن‌ عفریت‌ را در آوردن‌ تخت‌ بلقیس‌ قبل‌ از برخاستن‌ از جایش، دیر شمرد و خواستار آوردن‌ آن‌ در زمانی‌ سریعتر از آن‌ شد لذا آصف، یا خود سلیمان‌  علیه السلام  برای‌ کوچک ‌شمردن‌ و تحقیر توانایی‌ عفریت‌ گفت: من‌ قبل‌ از آن‌که‌ چشمت‌ را برهم‌ زنی، آن‌ را به‌نزدت‌ می‌آورم‌. معنای‌ «طرف‌» گشودن‌ پلک‌ها برای‌ نگریستن‌ ومراد از «یرتد»، به‌هم‌آوردن‌ دوباره‌ پلکهاست‌ چنان‌که‌ به‌ دوست‌ خود می‌گویی: این‌ کار را باید در یک‌ چشم‌ به‌هم‌زدن‌ انجام‌ دهی‌.

«پس‌ چون‌ آن‌ را نزد خود مستقر یافت‌» یعنی: سلیمان‌  علیه السلام  به‌ آصف‌ اجازه‌ داد که‌ تخت‌ را حاضر گرداند آن‌گاه‌ آصف‌ دعا کرد و تخت‌ حاضر آورده‌ شد و چون‌ سلیمان‌  علیه السلام  تخت‌ را نزد خویش‌ حاضر دید «گفت: این‌ از فضل‌ پروردگار من‌ است‌ تا مرا بیازماید که‌ آیا شکر می‌گزارم‌ یا این‌ که‌ کفران‌ می‌کنم‌» آیا حق‌ تعالی‌ را در برابر این نعمت‌ها شکر می‌گزارم‌ و به‌ فضل‌ و نعمت‌ وی‌ اعتراف‌ می‌نمایم، یا این‌ که‌ او را ناسپاسی‌ می‌کنم‌ و شکر نعمت‌ وی‌ را فرومی‌گذارم‌ «و هرکس شکر ورزد، جز این ‌نیست‌ که‌ به‌سود خویش‌ شکر می‌ورزد» زیرا شکر، سبب‌ حفظ نعمت‌ موجود و صید نعمت‌ مفقود است‌ «و هرکس کفران‌ کند، بداند که‌ پروردگارم‌ بی‌نیاز» است‌ از شکرگزاری‌ وی‌ «کریم‌ است‌» و بخشنده‌؛ با نعمت ‌دادن‌ به‌ ناسپاسان‌.

﴿قَالَ نَکِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا نَنظُرۡ أَتَهۡتَدِیٓ أَمۡ تَکُونُ مِنَ ٱلَّذِینَ لَا یَهۡتَدُونَ٤١ [النمل: 41].     

«سلیمان‌ گفت: تختش‌ را در دیدش‌ ناشناس‌ گردانید» یعنی: تخت‌ ملکه‌ بلقیس‌ را برایش‌ به‌حالی‌ دگرگون‌ سازید که‌ چون‌ آن‌ را می‌بیند، بازنشناسد. روایت‌ شده‌است‌ که: آنان‌ تخت‌ بلقیس‌ را با کم‌ کردن‌ چیزهایی‌ از آن‌ و افزودن‌ چیزهایی ‌دیگر بر آن، دگرگون‌ کردند. به‌قولی‌ علت‌ این‌ دستور سلیمان‌  علیه السلام  این‌ بود که‌ مأموران‌ وی‌ برایش‌ گفتند: در عقل‌ بلقیس‌ نارسایی‌ای‌ است‌ پس‌ سلیمان‌  علیه السلام  خواست‌ تا با این‌ کار، بلقیس‌ را از نظر فراست‌ عقلی‌ بیازماید و بدین‌ جهت‌ گفت: «تا بنگریم‌ که‌ آیا پی‌ می‌برد» به‌ شناخت‌ تخت‌ خویش، یا: آیا راه‌ می‌برد به‌سوی‌ ایمان‌ به‌ خدا عزوجل «یا از آنان‌ می‌شود که‌ راه‌ نمی‌یابند» به‌سوی‌ این‌ امر.

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ قِیلَ أَهَٰکَذَا عَرۡشُکِۖ قَالَتۡ کَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِینَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَکُنَّا مُسۡلِمِینَ٤٢ [النمل: 42].

«پس‌ چون‌ آمد» بلقیس‌ نزد سلیمان‌  علیه السلام  «گفته‌ شد» به‌ او و گوینده‌ خود سلیمان‌  علیه السلام  یا غیر وی‌ به‌دستور او بود: «آیا تخت‌ تو همین‌ گونه‌ است‌؟ گفت: گویا این ‌همان‌ است‌» بلقیس‌ تعبیری‌ را به‌کار برد که‌ حاکی‌ از تردد وی‌ در میان‌ شناختن‌ وناشاختن‌ آن‌ بود، که‌ این‌ خود نشانه‌ ذکاوت‌ و تیزهوشی‌ بالای‌ وی‌ است‌ زیرا او سؤال‌ تشبیه‌ آلود آنان‌ را با جوابی‌ تشبیه‌ گونه‌ پاسخ‌ داد که‌ نه‌ از آن، جواب‌ مثبت ‌کامل‌ بر می‌آمد و نه‌ جواب‌ منفی‌. عکرمه‌ می‌گوید: «بلقیس‌ زنی‌ حکیم‌ و فرزانه ‌بود پس‌ با خود گفت: اگر بگویم‌؛ این‌ همان‌ تخت‌ من‌ است، می‌ترسم‌ که‌ دروغگو شوم‌ و اگر بگویم‌ نه‌! این‌ تخت‌ من‌ نیست، باز هم‌ بیم‌ آن‌ است‌ که‌ دروغگو شوم ‌لذا راهی‌ میانه‌ را که‌ برای‌ هر دو معنی‌ محمل‌ داشت، در پیش‌ گرفت‌ و گفت: گویی‌ این‌ همان‌ است‌». «و پیش‌ از این، به‌ ما علم‌ داده‌ شده‌ و ما فرمانبردار بوده‌ایم‌» به‌ قولی: این‌ جمله‌ از سخن‌ سلیمان‌  علیه السلام  است‌. یعنی: پیش‌ از بلقیس‌ از سوی‌ خداوند عزوجل علم‌ داده‌ شده‌ و برای‌ خداوند عزوجل از در اطاعت‌ درآمده‌ بودیم‌. یا معنی‌ این‌ است: پیش‌ از این‌ به‌ مسلمان‌ شدن‌ بلقیس‌ و آمدن‌ وی‌ به‌ رضا و رغبت، آگاه‌ ساخته‌ شده‌ایم‌. به‌ قولی‌ دیگر: این‌ سخن‌ از قوم‌ سلیمان‌  علیه السلام  و پیروان‌ وی‌ بود.

﴿وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا کَانَتۡ مِن قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ٤٣ [النمل: 43].

«و آنچه‌ که‌ به‌جای‌ خداوند پرستش‌ می‌کرد، او را باز داشته‌ بود» یعنی: بلقیس‌ را تعلق‌ خاطر و دل‌مشغولی‌ وی‌ به‌ پرستش‌ خورشید که‌ بر آن‌ تربیت‌ و رشد یافته‌ بود،از ایمان‌ به‌ حق‌ باز داشته‌ بود «و او از جمله‌ گروه‌ کافران‌ بود» این‌ آیه‌ نیز از ادامه‌ سخن‌ سلیمان‌ ÷، یا از کلام‌ خدای‌ سبحان‌ است‌.

﴿قِیلَ لَهَا ٱدۡخُلِی ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ وَکَشَفَتۡ عَن سَاقَیۡهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِیرَۗ قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٤ [النمل: 44].

گویی‌ دیدن‌ تخت‌ دگرگون‌ شده‌ بلقیس‌ فقط برای‌ ایمان ‌آوردن‌ وی‌ کافی‌ نبود زیرا او به‌ پرستش‌ خورشید سخت‌ تعلق‌ خاطر داشت‌ بدین‌ جهت‌ سلیمان‌  علیه السلام  او را در وضعیت‌ روانی‌ دیگری‌ قرار داد: «به‌ آن‌ زن‌ گفته‌ شد: به‌ صرح‌ وارد شو» صرح: کاخ‌ پادشاهی‌ است‌. ابن‌قتیبه‌ می‌گوید: صرح‌ تخته‌هایی‌ بود که‌ برای‌ بلقیس‌ از آبگینه‌ سپید ساختند و در زیر آن‌ آب‌ و ماهی‌ را روان‌ کردند «و چون‌ آن‌ را دید، پنداشت‌ که‌ برکه‌ آبی‌ است‌» لجه: آب‌ بسیار است‌ «و» بدین‌ جهت‌ «از ساق‌هایش ‌لباس‌ را بالا زد» تا به‌ پندار خود به‌ آب‌ فرو رود و وقتی‌ او چنین‌ کرد: «گفت‌» سلیمان‌ «این‌ قصری‌ صاف‌ و صیقلی‌ از آبگینه‌هاست‌» و آب‌ نیست‌. ممرد: تراشیده، صیقل‌ داده‌ شده‌ و بالا بلند. در اینجا بود که‌ بلقیس‌ به‌ حق‌ اذعان‌ کرد و تسلیم‌ شد: «گفت: پروردگارا! من‌ بر خود ستم‌ کردم‌» با پرستش‌ غیر تو «و اینک‌ با سلیمان‌» در گردن ‌نهادن‌ به‌ دین‌ حق‌ «در برابر خدا پروردگار عالمیان، تسلیم‌ شدم‌».

از داستان‌ بلقیس‌ چنین‌ بر می‌آید که‌ او در میان‌ ملتی‌ فرمانروایی‌ می‌کرد که‌ دارای‌ مدنیتی‌ ریشه‌دار و بزرگ‌ بودند پس‌ سلیمان‌  علیه السلام  با نشان‌ دادن‌ مدنیتی‌ ریشه‌دارتر و بزرگتر به‌ وی، او را متحیر و بهت‌زده‌ کرد، هم‌ از این‌ روی‌ بود که‌ بلقیس‌ گردن‌ نهاد و تسلیم‌ شد. البته‌ این‌ امر به‌ ما می‌آموزد که‌ مدنیت‌ راستین ‌اسلامی‌ آنچنان‌ مدنیت‌ پرهیمنه‌ و با ابهتی‌ است‌ که‌ تمدنهای‌ دیگر را از نظر روانی‌ منفعل‌ و فرومانده‌ گرداند.

ابن‌ابی‌شیبه‌ و ابن‌ابی‌حاتم‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در روایتی‌ طولانی‌ نقل‌ کرده‌اند که ‌فرمود: «سلیمان‌  علیه السلام  بعد از آن‌ با بلقیس‌ ازدواج‌ کرد». اما ابن‌کثیر این‌ روایت‌ را جدا منکر دانسته‌ و استناد آن‌ را به‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  رد کرده‌ است‌. قول‌ راجح‌ نیز این ‌است‌ که‌ ازدواج‌ سلیمان‌  علیه السلام  با بلقیس، از اخبار اهل‌ کتاب‌ می‌باشد که‌ نه‌ تصدیق‌ می‌شود و نه‌ تکذیب‌.

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَ٤٥ [النمل: 45].

اینک‌ داستان‌ دیگری‌ بیان‌ می‌شود: «و به‌ راستی‌ به‌سوی‌ قوم‌ ثمود برادرشان ‌صالح‌ را فرستادیم‌ که: خداوند را بپرستید» یعنی: او را با دعوت‌ و پیام‌ پرستش‌ خداوند عزوجل فرستادیم‌ «پس‌ بناگاه‌ آنان‌ به‌ دو گروه‌ ستیزه‌گر و متخاصم‌ تقسیم‌ شدند» که‌ آن‌ دو گروه، مؤمنان‌ و کافران‌ بودند و هر گروهی‌ با تکیه‌ بر راه‌ و روش ‌خود، با گروه‌ دیگر ستیزه‌ کرده‌ و ادعا می‌کرد که‌ حق‌ با وی‌ است‌. به‌قولی: خصومت‌ و ستیزه‌ میان‌ دو گروه، درباره‌ صالح‌  علیه السلام  بود که‌ آیا او پیامبر مرسل‌ است ‌یا خیر؟.

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّیِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِۖ لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٤٦ [النمل: 46].

«صالح‌ گفت: ای‌ قوم‌ من، چرا سیئه‌ را پیش‌ از حسنه‌» یعنی: عذاب‌ را پیش‌ از رحمت‌ «به‌ شتاب‌ می‌طلبید» یعنی: چرا ایمانی‌ را که‌ جلب‌کننده‌ پاداش‌ و نیکی‌ است‌ به‌ تأخیر می‌اندازید و کفری‌ را که‌ جلب‌کننده‌ عذاب‌ است، جلو می‌افگنید؟ زیرا آنان‌ از فرط کفر و عناد می‌گفتند: ای‌ صالح‌! منتظر چه‌ هستی‌؟ عذابی‌ را که‌وعده‌ می‌دهی‌ برای‌ ما بیاور «چرا از خداوند آمرزش‌ نمی‌خواهید» و به‌سوی‌ او از شرک‌ توبه‌کار نمی‌شوید، قبل‌ از آن‌که‌ عذابش‌ بر شما فرود آید؟ «باشد که‌ مورد رحمت‌ قرار گیرید» و گرفتار عذاب‌ نشوید.

﴿قَالُواْ ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَۚ قَالَ طَٰٓئِرُکُمۡ عِندَ ٱللَّهِۖ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ٤٧ [النمل: 47].

«گفتند: ما به‌ تو و همراهانت‌» از کسانی‌ که‌ دعوتت‌ را اجابت‌ گفته‌ و به‌ دینت ‌درآمده‌اند «شگون‌ بد زده‌ایم‌» و شما را شوم‌ و نامیمون‌ می‌دانیم‌. نقل‌ است‌ که‌ به ‌آنان‌ قحطی‌ای‌ رسید پس‌ به‌ صالح‌  علیه السلام  شگون‌ بد زده‌ و گفتند: این‌ از شومی‌ توست ‌«گفت‌» صالح‌  علیه السلام  به‌ آنان: «شگون‌ بدتان‌ نزد خداوند است‌» یعنی: این‌ قحطی ‌به ‌سبب‌ فال‌ بدی‌ که‌ آن‌ را شوم‌ می‌پندارید نیست‌ بلکه‌ سبب‌ آن‌ نزد خداوند عزوجل است‌ زیرا خیر و شر همه‌ از نزد او به‌سوی‌ شما می‌آید و این‌ قدر و قسمت‌ اوست‌که‌ به‌ شما می‌رسد چرا که‌ تمام‌ امورتان‌ به‌دست‌ بلا کیف‌ اوست، هر چه‌ بخواهد انجام‌ می‌دهد و پرندگان‌ که‌ آنها را وسیله‌ فال‌ بد خود می‌پندارید، به‌ خیر و شر شما علم‌ و آگاهی‌ای‌ ندارند «بلکه‌ شما مردمی‌ هستید که‌ آزموده‌ می‌شوید» و مورد امتحان‌ خداوند عزوجل قرار گرفته‌اید. به‌قولی‌ معنی این‌ است: شیطان‌ شما را با این‌ فال ‌بد زدنتان، یا به‌ آنچه‌ که‌ به‌خاطر آن‌ فال‌ بد می‌زنید، در فتنه‌ می‌افگند. ابن‌کثیر می‌گوید: «ظاهرا مراد از این‌ فرموده‌ خداوند: (تفتنون) این‌ است: شما در گمراهی‌ خود به‌ استدراج‌ می‌افتید و روند انحطاط را می‌پیمایید».

﴿وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ٤٨ [النمل: 48].

«و در آن‌ شهر» که‌ شهر «حجر» بود و صالح‌  علیه السلام  در آن‌ می‌زیست‌ «نه‌ رهط بودند» یعنی: نه‌ مرد از فرزندان‌ سران‌ و اشراف‌ قوم‌ بودند که‌ با شخصی‌ به‌ نام‌ «قدار» که‌ شتر صالح‌  علیه السلام  را پی‌ کرد، یار و همدست‌ شده‌ بودند. مراد از «رهط» در اینجا «مرد» است‌. «که‌ در زمین‌ فساد می‌کردند و هیچ‌ کار شایسته‌ای ‌نمی‌کردند» یعنی: شأن‌ و شیوه‌ و کردار آن‌ نه‌ مرد چنان‌ فسادافگنی‌ای‌ در زمین‌ بود که‌ هیچ‌ صلاح‌ و اصلاحی‌ با آن‌ متصور نیست‌.

﴿قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِٱللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِۦ مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِکَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٤٩ [النمل: 49].

«گفتند: به‌ خدا هم‌ قسم‌ شوید» یعنی: آن‌ نه‌ مرد جفاجو به‌ همدیگر گفتند؛ بیایید که‌ هریک‌ از ما با دیگری‌ سوگند بخوریم‌ «که‌ بر او و خانواده‌اش‌ شبیخون ‌بزنیم‌» یعنی: شب‌هنگام‌ بر سر صالح‌  علیه السلام  یورش‌ آوریم‌ و او و خانواده‌اش‌ را به‌ قتل‌ رسانیم‌ «آن‌گاه‌ به‌ ولی‌ او» یعنی: به‌ سرپرست‌ و قبیله‌ نزدیک‌ او که‌ خونخواه‌ و وارثانش‌ می‌باشد «بگوییم‌ که: ما در کشتار خانواده‌اش‌ حاضر نبوده‌ایم‌» تا این‌ گمان ‌را در آنان‌ بیفگنیم‌ که‌ نه‌ او را کشته‌ایم‌ و نه‌ در هنگام‌ کشتار وی‌ حاضر بوده‌ایم‌ «و ما قطعا راستگوییم‌» در این‌ سخنمان‌ که‌ به ‌هنگام‌ کشتار خانواده‌اش‌ حاضر نبوده‌ایم‌. زیرا اگر او را در تاریکی‌ شب‌ می‌کشتند، او را در آن‌ حال‌ نمی‌دیدند لذا ظاهرا در این‌ سخن‌شان‌ راستگو بودند.

﴿وَمَکَرُواْ مَکۡرٗا وَمَکَرۡنَا مَکۡرٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٥٠ [النمل: 50].

«و مکری‌» سخت‌ و نیرنگی‌ بزرگ‌ «ورزیدند» با این‌ توطئه‌ای‌ که‌ سنجیدند و با این‌ طرحی‌ که‌ تدارک‌ دیدند «و ما نیز مکری‌ در میان‌ آوردیم‌» یعنی: آنان‌ را در برابر مکرشان‌ مجازات‌ کرده‌ و به‌ هلاکتشان‌ رسانیدیم‌ «درحالی‌که‌ آنان ‌درنمی‌یافتند» مکر خدا عزوجل را و به‌ آن‌ پی‌ نمی‌بردند.

محمدبن‌ اسحاق‌ در تفسیر آیه‌ می‌گوید: «آن‌ نه‌ تن‌ بعد از آن‌که‌ شتر را پی‌ کردند، به‌ یک‌دیگر گفتند: بیاییم‌ که‌ صالح‌ را نیز به‌ قتل‌ برسانیم‌ زیرا اگر او در دعوتش‌ راستگو باشد، قبل‌ از خود به‌ هلاکتش‌ رسانیده‌ایم‌ و اگر هم‌ در دعوتش ‌دروغگو باشد، او را به‌ شترش‌ ملحق‌ کرده‌ایم‌. پس‌ شب‌هنگام‌ آمدند تا بر او وخانواده‌اش‌ شبیخون‌ زنند اما فرشتگان‌ آنها را سنگباران‌ کردند. آن‌گاه‌ اولیای‌شان ‌به‌ صالح‌  علیه السلام  گفتند: تو آنان‌ را به‌قتل‌ رسانیده‌ای‌! لذا قصد جان‌ وی‌ کردند ولی ‌نزدیکان‌ و خویشان‌ صالح‌  علیه السلام  در دفاع‌ از او سلاح‌ پوشیدند و به‌ آنان‌ گفتند: به‌ خدا سوگند که‌ هرگز اجازه‌ نمی‌دهیم‌ او را درحالی‌ به ‌قتل‌ برسانید که‌ به‌ شما وعده‌ داده ‌است‌ ظرف‌ مدت‌ سه‌ روز بر شما عذاب‌ فرود می‌آید پس‌ اگر در سخنش‌ صادق ‌باشد، شما دیگر بر خشم‌ پروردگارتان‌ علیه‌ خود نیفزایید و اگر دروغگو باشد، بعد از سه‌ روز شما دانید و او. همان‌ بود که‌ مهاجمان‌ در آن‌ شب‌ دست‌ از صالح ‌برداشتند و به‌ خانه‌های‌ خود بازگشتند».

﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ مَکۡرِهِمۡ أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِینَ٥١ [النمل: 51].

«پس‌ بنگر که‌ فرجام‌ مکرشان‌ چگونه‌ بود: ما آنان‌ و قوم‌شان‌ را همگی‌ نابود کردیم‌» خداوند متعال‌ آن‌ نه‌ تن‌ سران‌ و نیز قومشان‌ را که‌ هرچند به‌ هنگام‌ کشتن ‌شتر با آنان‌ همراه‌ نبوده‌ ولی‌ با جرمشان‌ موافق‌ بودند، همگی‌ را نابود کرد و کسی ‌از آنان‌ از عذاب‌ به‌سلامت‌ نرهید.

﴿فَتِلۡکَ بُیُوتُهُمۡ خَاوِیَةَۢ بِمَا ظَلَمُوٓاْۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٥٢ [النمل: 52].

«پس‌ این‌ هم‌ خانه‌هایشان‌ است‌ که‌ خالی‌ مانده‌است‌» از کسان‌ خود، به‌طوری‌که‌ هیچ‌ کس‌ در آنها ساکن‌ نیست‌ «به‌سزای‌ ستمی‌ که‌ کردند. بی‌گمان‌ در این‌» ماجرا «برای‌ اهل‌ معرفت‌» یعنی: برای‌ کسانی‌ که‌ سنت‌ خداوند عزوجل را در خلقش‌ می‌دانند و می‌دانند که‌ نتایج‌ به‌ اسباب‌ وابسته‌ است‌ «نشانه‌ای‌ است‌» یعنی: عبرت‌ و پندی ‌است‌ اما جاهلان‌ نه‌ می‌دانند و نه‌ هم‌ پند می‌گیرند.

﴿وَأَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٣ [النمل: 53].

«و کسانی‌ را که‌ ایمان‌ آوردند و پرهیزگاری‌ می‌کردند» یعنی: از خدا عزوجل و از عذاب‌ وی‌ می‌ترسیدند، که‌ صالح‌  علیه السلام  و مؤمنان‌ همراهش‌ بودند «نجات‌ دادیم‌» از آن‌ عذاب‌ رسواگر.

 

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٥٤ [النمل: 54].

داستان‌ دیگر در این‌ سوره، داستان‌ لوط  علیه السلام  است: «و لوط را» یعنی: و فرستادیم‌ لوط  علیه السلام  را «آن‌گاه‌ که‌ به‌ قوم‌ خود گفت‌» آنان‌ اهالی‌ شهر سدوم‌ بودند «آیا مرتکب‌ فاحشه‌ می‌شوید» یعنی: آیا مرتکب‌ کاری‌ می‌شوید که‌ بسیار زشت‌ و وقیح ‌است‌ «درحالی‌که‌ دیده‌ می‌شوید» زیرا آنان‌ از بس‌ گردنکش، متمرد و سبکسر بودند، در هنگام‌ ارتکاب‌ عمل‌ لواط، خود را از دید دیگران‌ پنهان‌ نمی‌کردند بلکه‌ در حضور و دید دیگران‌ این‌ فعل‌ شنیع‌ را انجام‌ می‌دادند.

یادآور می‌شویم‌ که‌ بیان‌ این‌ داستان‌ به‌طور مفصل‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌.

﴿أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ٥٥ [النمل: 55].

«آیا شما به‌جای‌ زنان‌ از روی‌ شهوت‌ با مردان‌ درمی‌آمیزید؟» این‌ سخن‌ لوط ÷، تکرار توبیخشان‌ است‌. یعنی: درحالی‌ از زنان‌ چشم‌ می‌پوشید که‌ آنان‌ محل‌ وجایگاه‌ شهوت‌ و آمیزش‌ هستند و خداوند عزوجل آنان‌ را برای‌ مردان‌ آفریده‌ است، نه‌ مردان‌ را برای‌ مقاربت‌ با مردان‌ و نه‌ زنان‌ را برای‌ مقاربت‌ با زنان‌ پس‌ این‌ فعل‌ شما در تضاد با حکم‌ و حکمت‌ خداوند عزوجل قرار دارد «بلکه‌ شما قومی‌ هستید که ‌نمی‌دانید» بزرگی‌ و سهمگینی‌ مجازات‌ و عقوبت‌ الهی‌ در برابر ارتکاب‌ این‌معصیت‌ را.

﴿۞فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ٥٦ [النمل: 56].

«ولی‌ پاسخ‌ قومش‌ جز این‌ نبود که‌ گفتند: آل‌ لوط» یعنی: لوط  علیه السلام  و پیروانش‌ «را از شهرتان‌ بیرون‌ کنید، که‌ آنان‌ مردمی‌ پاکیزه‌جو هستند» یعنی: آنها از مقاربت‌ با مردان‌ طلب‌ پاکیزگی‌ می‌کنند. این‌ سخن‌ را از روی‌ استهزا و تمسخر گفتند.

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٥٧ [النمل: 57].

«پس‌ او و خانواده‌اش‌ را نجات‌ دادیم‌» از عذاب‌ «جز زنش‌ را که‌ مقدر کردیم‌» بودن‌ «او را از بازماندگان‌» یعنی: از باقی‌ماندگان‌ در عذاب‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «زیرا زن‌ وی‌ به‌ افعال‌ قومش‌ راضی‌ بود و آنان‌ را از وجود میهمانان ‌لوط آگاه‌ می‌کرد».

﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ٥٨ [النمل: 58].

«و بر آنان‌ بارانی‌» از سنگ‌ «باراندیم‌ پس‌ باران‌ هشداریافتگان‌ چه‌ بداست‌» مراد از منذرین: کسانی‌اند که‌ هشدار داده‌ شدند ولی‌ به‌ این‌ هشدار اعتنایی ‌نکردند پس‌ خدای‌ سبحان‌ بر آنان‌ باران‌ سنگ‌ فروبارانید تا نابود شدند.

﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَیۡرٌ أَمَّا یُشۡرِکُونَ٥٩ [النمل: 59].

«بگو: ستایش‌ برای‌ خداست‌» یعنی: بگو ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! ستایش‌ خداوند متعال ‌را که‌ امتهای‌ سرکش‌ گذشته‌ را هلاک‌ کرد و نعمت‌های‌ بی‌شمار خود را بر بندگانش‌ سرازیر نمود و ستایش‌ او راست‌ در برابر صفات‌ علیا و اسمای‌ حسنایش ‌«و سلام‌ بر آن‌ بندگانی‌ که‌ آنان‌ را برگزیده ‌است‌» که‌ آنان‌ نخبگان‌ و برگزیدگان ‌بشریت، یعنی‌ أمت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم و انبیا و پیروان‌ ایشانند. ثوری، سدی‌ وابن‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گویند: «مراد از این‌ بندگان‌ برگزیده، یاران‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند». «آیا خدا بهتر است‌ یا آنچه‌ شرک‌ می‌آورند» با او که‌ بتان‌ اند؟ به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: آیا پاداش‌ خداوند عزوجل بهتر است‌ یا عذاب‌ شرک‌ ورزیدنتان‌ به‌ او تعالی‌؟

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون‌ این‌ آیه‌ را می‌خواندند، می‌فرمودند: «بل‌ الله‌ خیر وأبقی‌ وأجل‌ وأکرم». «بلکه‌ خداوند بهتر، پاینده‌تر، بزرگتر و ارجمندتر است‌».

﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَ٦٠ [النمل: 60].

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ بیان‌ انفراد و یگانگی‌ خود در آفرینش، روزی‌دهی‌ و تدبیر امور خلقش‌ پرداخته‌ می‌فرماید: «یا کیست‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را آفریده‌است‌؟» تقدیر سخن‌ چنین‌ می‌شود: آیا خدایان‌ پنداری‌ شما بهترند، یا آن‌ کسی‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را به‌ این‌ استواری‌ و عظمت‌ آفرید و بر آفرینش‌ آنها تواناست‌؟ «و برای‌ شما از آسمان‌ آبی‌ فرو فرستاد» یعنی: نوعی‌ از آب‌ را که‌ همانا آب‌ باران‌ است‌ «پس‌ بدان‌» آب‌ «باغهای‌ خرم‌ و باطراوت‌ رویانده‌ایم‌» حدیقه: باغی‌ است‌ که‌ دور آن‌ دیوار کشیده‌ شده‌ است‌. ذات‌ بهجه: زیبا و بارونق‌ که‌ بیننده‌ آن‌ شاد و شکفته‌ می‌شود «شما را نمی‌رسید که‌ درختانش‌ را برویانید» یعنی: بشر را یارا و توانای‌ آن‌ نبوده‌ و نیست‌ که‌ درختان‌ را برویاند زیرا بشر عاجز از آن‌ است‌ که‌ چیزی‌ را از کتم‌ عدم‌ به‌ عرصه‌ وجود بیرون ‌آورد. قرطبی‌ می‌گوید: «با این‌ آیه، قول‌ مجاهد مستدل‌ می‌شود که‌ گفته‌ است: نگارگری‌ و تصویر هیچ‌ چیز ـ اعم‌ از موجودات‌ ذی‌روح‌ یا غیر ذی ‌روح‌ ـ جایز نیست‌». اما جمهور علما برآنند که‌کشیدن‌ تصویر غیرذی ‌روح‌ جایز است‌ «آیا در جنب‌ خداوند خدایی‌ هست‌» یعنی: آیا همه‌ این‌ کارها را خدایی‌ در جنب‌ خداوند عزوجل انجام‌ داده‌ است‌ که‌ شما او را می‌پرستید، یا این‌ که‌ صانع‌ این‌ها خدای‌ یگانه‌ است‌؟ به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: آیا با خدایی‌ که‌ بعضی‌ از افعال‌ و اوصاف‌ وی‌ ذکر شد، معبودی‌ دیگر است‌ تا به‌ او همراه‌ ساخته‌ شده‌ و در عبادت‌ شریک‌ وی‌ قرار داده‌ شود؟ «نه‌ بلکه‌» حق‌ این‌است‌ که‌ «آنان‌ قومی‌ کجرو هستند» که‌ از شاهراه‌ حق‌ به‌ کژراهه‌ باطل‌ گراییده‌اند. یا معنای‌ (یعدلون‌) این‌ است: آنها با خدای‌ سبحان‌ غیر او را نظیر و همانند قرار داده‌اند.

﴿أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَ وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٦١ [النمل: 61].

«یا کیست‌ که‌ زمین‌ را قرارگاه‌ کرد» یعنی: آن‌ را هموار و مسطح‌ و آرام‌ گردانید، به‌گونه‌ای‌ که‌ استقرار بر آن‌ ممکن‌ باشد «و در میان‌ آن‌ جویبارها»ی‌ شیرین‌ و گوارا «پدید آورد و برای‌ آن‌ کوه‌های‌ استوار آفرید» که‌ مانند لنگرگاهی‌ زمین‌ را نگه‌ داشته‌ و آن‌ را از اضطراب‌ و جنبش‌ بازمی‌دارند تا با اضطراب‌ خود ساکنانش‌ را آشفته‌حال‌ نگرداند «و میان‌ دو دریا برزخی‌ قرار داد؟» مراد از بحران: دو دریای‌ شور و شیرین‌ است‌ که‌ با برزخی‌ که‌ خداوند عزوجل میان‌ آنها قرار داده ‌است، یکی‌ به‌دیگری‌ آمیخته‌ نمی‌شود پس‌ نه‌ این، آن‌ را دگرگون‌ می‌سازد و نه‌ آن، در این ‌داخل‌ می‌شود. البته‌ وجود هر دو دریای‌ شور و شیرین، دارای‌ فواید، آثار، برکات‌ و حکمت‌هایی‌ است‌. تفسیر نظیر این‌ آیه‌ در سوره‌ «فرقان‌» گذشت‌. «آیا با خداوند معبودی‌ دیگر است‌؟» یعنی: چون‌ ثابت‌ شد که‌ جز خدای‌ سبحان‌ کسی ‌دیگر بر این‌ کارها توانایی‌ ندارد، آیا در عرصه‌ وجود خدای‌ دیگری‌ است‌ که‌ مانند صنع‌ و آفرینش‌ وی‌ بیافریند؟ هرگاه‌ جواب‌ به‌ طور قطع‌ منفی‌ است، دیگر چگونه‌ به‌ خدای‌  عزوجل چیزی‌ را شریک‌ می‌آورید که‌ قدرت‌ رساندن‌ هیچ‌ سود و زیانی‌ را ندارند؟ «نه‌! بلکه‌ بیشترشان‌ نمی‌دانند» یگانگی‌ پروردگارشان‌ وقدرت‌ و سلطه‌ بی‌چون‌ وی‌ را.

﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ٦٢ [النمل: 62]. «یا کیست‌ که‌ دعای‌ مضطر را ـ چون‌ او را بخواند ـ اجابت‌ می‌کند» مضطر: درمانده‌ فروافتاده‌ در چنگال‌ سختی، اندوه‌ بزرگ‌ و دشواری‌ای‌ است‌ که‌ او برای ‌رهایی‌ از آن، هیچ‌ نیرو و توان‌ و تدبیری‌ ندارد، مانند کسی‌ که‌ آسیبی‌ مانند فقر یا بیماری‌ای‌ بر او پنجه‌ افگنده‌ که‌ او را به‌ تضرع‌ و زاری‌ به ‌بارگاه‌ خدای‌ سبحان ‌ناچار کرده‌ است‌. یا مضطر: گنه‌کار است‌ آن‌گاه‌ که‌ آمرزش‌ بخواهد، یا مظلوم ‌است‌ چون‌ به‌ بارگاه‌ حق‌ تعالی‌ دعا کند، همان‌ خدای‌ منان‌ و مهربانی‌ که‌ دعای ‌درمانده‌ را ـ چون‌ به‌ اخلاص‌ تمام‌ بخواندش‌ و دین‌ خویش‌ را برایش‌ خالص‌ گرداند ـ اجابت‌ می‌کند «و» کیست‌ آن‌ که‌ «بدی‌ را می‌گرداند؟» یعنی: هرآنچه ‌را که‌ موجب‌ سختی‌ و گرفتاری‌ و درماندگی‌ بنده‌ است‌ و از آن‌ جمله‌ زیان‌ و بیماری‌ و فقر را از وی‌ برمی‌گرداند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «سه‌ دعا مستجاب‌ است‌ که‌ هیچ‌ شکی‌ در آن‌ نیست: دعای‌ مظلوم، دعای‌ مسافر و دعای ‌پدر در حق‌ فرزندش‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جابربن‌ سلیم‌ هجیمی رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: گفتم‌؛ یا رسول‌الله! شما به‌سوی‌ چه‌ چیز دعوت‌ می‌کنید؟ فرمودند: «به‌سوی‌ خدای‌ یگانه‌ دعوت‌ می‌کنم، ذاتی‌ که‌ اگر بلایی‌ به‌ تو برسد و او را بخوانی، آن‌ را از تو دور می‌کند و ذاتی‌ که‌ اگر در بیابانی‌ چیزی‌ را گم‌ کنی‌ و او را بخوانی، آن‌ را به‌ تو برمی‌گرداند و ذاتی‌ که‌ اگر به‌ تو قحطی‌ و خشکسالی‌‌ای ‌برسد و او را بخوانی، برای‌ تو می‌رویاند...».

«و» کیست‌ که‌ «شما را جانشینان‌ زمین‌ می‌سازد؟» یعنی: نسلی‌ را میرانده‌ و نسلی‌ دیگر را به‌جای‌ آنها پدید می‌آورد و بدین‌ گونه‌ است‌ که‌ نسل‌ها یکی‌ از پی‌دیگری‌ جانشین‌ یک‌دیگر می‌شوند. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: مسلمانان‌ را جانشین‌ کفار می‌گرداند تا مالک‌ سرزمین‌ها و قلمروهای‌ آنان‌ شوند. ابن‌کثیر در تفسیر آن‌ می‌گوید: «یعنی‌ امتی‌ را بعد از امتی، نسلی‌ را پس‌ از نسلی‌ و قومی‌ را پس‌ از قومی ‌پدید می‌آورد و اگر بخواهد همه‌ امت‌ها و نسل‌ها و اقوام‌ را در یک‌ زمان‌ بیافریند، می‌آفریند و بعضی‌ را از نسل‌ بعضی‌ دیگر نمی‌گرداند ـ چنان‌که‌ ابتدائا آدم‌  علیه السلام  را ازخاک‌ آفرید ـ و اگر بخواهد، بعضی‌ را از نسل‌ بعضی ‌دیگر گرداند ولی‌ احدی‌ را نمیراند تا درگذشت‌ همگی‌ در یک‌ زمان‌ باشد، می‌تواند چنین‌ کند، لیکن‌ حکمت ‌و قدرت‌ وی‌ چنین‌ اقتضا کرد تا خلقت‌ و آفرینش بشر بر این‌ شیوه‌ باشد، در غیر آن ‌زمین‌ بر ساکنان‌ خود تنگ‌ می‌شد و رقابت‌ بر سر نعمت‌ها و داشته‌های‌ زندگی، به‌ کشمکش‌ و انفجاری‌ ویرانگر می‌انجامید». «آیا با خداوند معبود دیگری‌ است‌» که‌ این‌ نعمت‌های‌ بزرگ‌ را بر شما ارزانی‌ داشته‌ است‌؟ یا که‌ متولی‌ همه‌ این‌ نعمت‌ها خدای‌ یکتاست‌؟ «چه‌ اندک‌ پند می‌گیرید» و چه‌ کم‌ به‌ حق‌ باز می‌گردید، حقی‌ که ‌عبارت‌ است‌ از: اعتراف‌ به‌ نعمت‌های‌ خداوند عزوجل ، مخصوص‌ ساختن‌ عبادت‌ و نیایش‌ برای‌ وی‌ و ترک‌ سایر معبودات‌.

ابن‌کثیر در تفسیر خویش‌ در باب‌ «اجابت‌ دعای‌ مضطر» به‌ نقل‌ از حافظ ابن‌عساکر می‌گوید: «از مردی‌ به‌نام‌ دقی‌ صوفی‌ حکایت‌ کرده‌اند که‌ گفت: من‌شخصی‌ کرایه‌کش‌ بودم‌ و قاطری‌ داشتم‌ که‌ از دمشق‌ تا شهر زبدانی‌ بر آن ‌کرایه‌کشی‌ می‌کردم‌. در یکی‌ از سفرهایی‌ که‌ داشتم، مردی‌ قاطرم‌ را اجاره‌ کرده‌ و باهم‌ به‌ راه‌ افتادیم، در مسیر راه‌ به‌ کوره‌راهی‌ رسیدیم‌ که‌ رهرو بسیاری‌ نداشت، آن‌ مرد به‌ من‌ گفت: این‌ راه‌ را در پیش‌گیر که‌ نزدیکتر است‌. به‌ او گفتم: من‌ به‌ این‌ کوره‌‌راه‌ آشنایی‌ ندارم‌. اما او گفت: من‌ بدان‌ آشنا هستم، این‌ راهی‌ است ‌نزدیکتر، به‌ این‌ راه‌ برو. پس‌ به‌ آن‌ راه‌ روان‌ شدیم‌. سرانجام‌ به‌ جایی‌ هولناک‌ و وادیی‌ عمیق‌ رسیدیم‌ که‌ در آن‌ کشتگانی‌ بسیار افتاده‌ بود. آن‌ مرد به‌ من‌ گفت: سر قاطر را نگه‌ دار تا من‌ فرودآیم‌. پس، از قاطر فرود آمد و جامه‌ در هم‌ کشید وکاردی‌ را بیرون‌ آورده‌ و قصد جان‌ من‌ کرد. من‌ وقتی‌ اوضاع‌ را چنین‌ دیدم‌ از پیش‌ رویش‌ فرار کردم‌ اما او مرا دنبال‌ می‌کرد. در این‌ حال‌ او را به‌ نام‌ خدای ‌ عزوجل سوگندی‌ محکم‌ دادم‌ و گفتم: قاطر و آنچه‌ بر آن‌ است، مال‌ تو ولی‌ دست‌ از من‌ بدار. گفت: بخواهی‌ نخواهی‌ آنها از آن‌ من‌ است‌ ولی‌ من‌ کشتن‌ تو را می‌خواهم‌. لذا ناگزیر تسلیم‌ وی‌ شده‌ و گفتم: حالا که‌ چنین‌ است، به‌ من‌ اجازه ‌بده‌ تا دو رکعت‌ نماز بگزارم‌. گفت: بسیار خوب، شتاب‌ کن‌. پس‌ برخاستم‌ که نماز بگزارم‌ اما چنان‌ پریشان‌ خاطر و آشفته‌حال‌ بودم‌ که‌ آیات‌ قرآن‌ از ذهنم‌ پرید و حتی‌ یک‌ حرف‌ از آن‌ هم‌ به‌خاطرم‌ نیامد. متحیر و وامانده‌ ایستادم‌ و او پشت‌سرهم‌ می‌گفت: هلا زودتر... تمام‌ کن‌. در این‌ هنگام‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل  ‌بر زبانم‌ جاری‌ کرد: ﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ [النمل: 62]. بناگاه‌ دیدم‌ که ‌اسب‌ سواری‌ درحالی‌که‌ نیزه‌ای‌ در دست‌ داشت، از دهانه‌ وادی‌ روی‌ آورد و آن ‌نیزه‌ را بر آن‌ مرد افگند، نیزه‌ رأسا بر قلب‌ وی‌ فرورفت‌ و کشته‌ بر زمین‌ افتاد. پس‌ در آن‌ سوار درآویخته‌ و گفتم: تو را به‌ خدای‌  عزوجل سوگند می‌دهم‌ که‌ بگو کیستی‌؟ گفت: من‌ فرستاده‌ کسی‌ هستم‌ که‌ شخص‌ مضطر و درمانده‌ را ـ آن‌گاه ‌که‌ او را بخواند ـ اجابت‌ می‌کند و بلا را از وی‌ دور می‌گرداند. سپس‌ با قاطر وبارش‌ به‌ سلامت‌ بازگشتم‌».

﴿أَمَّن یَهۡدِیکُمۡ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٣ [النمل: 63].

«یا کیست‌ که‌ شما را در تاریکی‌های‌ خشکی‌ و دریا راه‌ می‌نماید» یعنی: کیست‌ که‌ شما را در شبهای‌ تاریک‌ ـ آن‌گاه‌ که‌ در بیابانهای‌ بی‌آب‌ و بی‌نشان‌ و در اعماق ‌دریاها سفر می‌کنید ـ با علائم‌ راهنمایی‌ که‌ در آسمان‌ و زمین‌ آفریده، راه ‌می‌نماید؟ بیابانها و دریاها به‌ تاریکی‌ وصف‌ شدند، بدان‌جهت‌ که‌ هیچ‌ نشانه‌ای ‌برای‌ راهیابی‌ در آنها نیست‌؛ جز آنچه‌ که‌ خداوند متعال‌ در آنها از نشانه‌های ‌طبیعی‌ قرار داده‌ است‌ و جز آلات‌ و ابزاری‌ که‌ حق‌ تعالی‌ بشر را به‌ کشف‌ آنها توانا ساخته‌ و به‌وسیله‌ آنها راهیاب‌ می‌گردند «و کیست‌ که‌ بادها را پیشاپیش‌ رحمتش ‌مژده ‌بخش‌ می‌فرستد؟» یعنی: بادها را پیش‌ از باران‌ رحمتش‌ می‌فرستد، که‌ مژده‌بخش‌ فرود آمدن‌ قریب‌ الوقوع‌ آن‌ هستند «آیا با خداوند معبود دیگری‌ است‌» که‌ این‌ پدیده‌های‌ شگرف‌ و شگفت‌ را به‌ فعلیت‌ درآورد و ایجاد نماید؟ «خدا برتر است‌ از آنچه‌ شریک‌ می‌گردانند» یعنی: حق‌ تعالی‌ منزه‌ و مقدس‌ است‌ از آن‌ که‌ برایش‌ شریکی‌ باشد.

﴿أَمَّن یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَمَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦٤ [النمل: 64].

«یا کیست‌ که‌ آفرینش‌ را آغاز می‌کند و سپس‌ آن‌ را باز می‌آورد؟» مشرکان‌ به‌ این ‌امر که‌ خدای‌ سبحان‌ آفریننده‌ است، اقرار داشتند لذا اعترافشان‌ به‌ اصل‌ آفرینندگی‌ خداوند عزوجل ، الزاما اعتراف‌ به‌ قدرت‌ وی‌ بر بازآفرینی‌ را نیز بر آنها اجتناب‌ ناپذیر می‌کند «و چه‌کسی‌ به‌ شما از آسمان‌ و زمین‌ روزی‌ می‌دهد» با فرود آوردن‌ باران، رویاندن‌ سبزیجات‌ و پدید آوردن‌ چهارپایان‌؟ «آیا با خدا معبود دیگری‌ است‌» که‌ چیزی‌ از اینها را بیافریند و سامان‌ دهد تا آن‌ را برایش‌ شریک‌ قرار دهید؟ «بگو: اگر راست‌ می‌گویید، برهانتان‌ را بیاورید» یعنی: بر این‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ شریکی ‌دارد، حجت‌ خود را بیاورید. یا بر این‌ که‌ در گردونه‌ هستی‌ صانع‌ و آفریننده ‌دیگری‌ است‌ که‌ همچون‌ صنع‌ او می‌آفریند، حجت‌ خود را بیاورید زیرا اگر شما در این‌ ادعا که‌ خداوند عزوجل شریکی‌ دارد که‌ مانند صنع‌ او می‌آفریند، راستگو باشید یقینا این‌ امکان‌ هم‌ برای‌ شما وجود دارد تا بر آن‌ دلیل‌ و برهان‌ اقامه‌ کنید.

﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَ٦٥ [النمل: 65].

«بگو: هر که‌ در آسمان‌ها و زمین‌ است‌ ـ جز خدا ـ غیب‌ را نمی‌داند» یعنی: احدی ‌از مخلوقات‌ در زمین‌ و آسمان، غیبی‌ را که‌ خداوند عزوجل علم‌ آن‌ را در حوزه‌ اختصاص‌ خود قرار داده‌ است، نمی‌داند «و نمی‌دانند که‌ چه‌ هنگامی‌ برانگیخته ‌می‌شوند» از قبرها. از عائشه‌ رضی الله عنها  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «هر کس‌می‌پندارد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنچه‌ را که‌ فردا رخ‌ خواهد داد، می‌داند، بی‌گمان‌ بر خدا بهتانی‌ بزرگ‌ بسته‌ است‌».

﴿بَلِ ٱدَّٰرَکَ عِلۡمُهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِی شَکّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ٦٦ [النمل: 66].

«بلکه‌ علم‌ آنان‌ در آخرت‌ پی‌درپی‌ آمد» یعنی: علم‌شان‌ در آخرت‌ تکامل‌ می‌یابد زیرا آنچه‌ را که‌ به‌ آن‌ در دنیا وعده‌ داده‌ شده‌اند، در آخرت‌ به‌ چشم ‌سر می‌بینند و مشاهده‌ می‌کنند اما این‌ کمال‌ علمی‌شان‌ در آخرت، هیچ‌ سودی‌ به‌ حال‌شان‌ ندارد زیرا آنها در دنیا تکذیب‌کننده‌ آخرت‌ و دروغ ‌انگارنده‌ آن‌ بوده‌اند. یا معنی‌ این ‌است: علم‌شان‌ از شناخت‌ وقت‌ قیامت‌ نارسا و درمانده‌ است‌. یا معنی‌ این‌ است: اسباب‌ تکامل‌ علم‌شان‌ درباره‌ تحقق‌ حتمی‌ قیامت، فراهم‌ آمده‌ است‌ ولی‌ باز هم ‌به‌ آن‌ ایمان‌ نمی‌آورند «بلکه‌ آنان‌ در باره‌ آن‌ در شک‌ هستند» یعنی: بلکه‌ آنان‌ در دنیا از وجود آخرت‌ در شک‌ و تردید قرار دارند. سپس‌ حق‌ تعالی‌ از این‌ تعبیر هم ‌به‌ لحنی‌ سخت‌تر از آن‌ بر می‌گردد و می‌فرماید: «بلکه‌ آنان‌ در مورد آن‌ کوردلند» و چیزی‌ از دلایل‌ آخرت‌ را درک‌ نمی‌کنند، بدان‌جهت‌ که‌ بینایی‌های‌ باطنی‌شان‌ که‌ ادراک‌ حقایق‌ به‌ وسیله‌ آن‌ صورت‌ می‌گیرد، مختل‌ گردیده‌ است‌.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ٦٧ [النمل: 67].

«و کافران‌ گفتند: آیا وقتی‌ ما و پدرانمان‌ خاک‌ شدیم، آیا بیرون‌ آورده‌ می‌شویم‌» ازقبرهایمان‌ زنده‌ شده‌؟ بدین‌گونه‌ است‌ که‌ آنان‌ برانگیخته‌ شدن‌ مجدد از قبرهایشان ‌را بعد از فنا بعید می‌پندارند و نفی‌ می‌کنند.

﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٦٨ [النمل: 68].

«در حقیقت‌ این‌ را» یعنی: برانگیخته ‌شدن‌ را «به‌ ما و پدرانمان‌ پیش‌ از این‌ وعده ‌داده‌اند» یعنی: پیش‌ از این‌ که‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم وعده‌ آن‌ را به‌ ما بدهد، پدرانمان‌ آن‌ رابه‌ ما وعده‌ داده‌اند اما نمی‌بینیم‌ که‌ کسی‌ از پدرانمان‌ بعد از مرگش‌ بازگشته‌ باشد «این‌» وعده‌ برانگیختن‌ از قبرها «جز افسانه‌های‌ پیشینیان‌ نیست‌» یعنی: سخن‌ از رستاخیز و برانگیخته‌ شدن‌ مجدد، از داستان‌ها و دروغ ‌پردازی‌های‌ برساخته‌ کتاب‌های ‌پیشینیان‌ است، نه‌ وحیی‌ از نزد خداوند سبحان‌.

﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٦٩ [النمل: 69].

«بگو در زمین‌ سیر کنید» و آثار برجای‌ مانده‌ از پیشینیان‌ را مشاهده‌ نمایید «پس ‌بنگرید» با بینایی‌های‌ ظاهر و باطن‌ خود تا ببینید که‌ «فرجام‌ مجرمان‌ چگونه ‌بوده‌ است‌» یعنی: بنگرید که‌ پایان‌ کار کسانی‌ که‌ هشدارهای‌ انبیا  علیهم السلام  در خبر دادن ‌از بعث‌ و حشرونشر را دروغ‌ انگاشتند، چگونه‌ بوده‌ است‌ زیرا مشاهده‌ این‌ آثار، پند آموز و عبرت‌ آفرین‌ است‌.

﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُن فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ٧٠ [النمل: 70].

سپس‌ خداوند متعال‌ پیامبرش‌ را دلجویی‌ کرده‌ و می‌فرماید: «و بر آنان‌ اندوه ‌مخور» در اصرار و پافشاری‌شان‌ بر کفر «و از آنچه‌ مکر می‌ورزند در تنگی‌ نباش‌» یعنی: دلت‌ از دعوت‌ خدا عزوجل به‌خاطر مکرها و نیرنگ‌هایی‌ که‌ این‌ گروه ‌مشرک‌ علیه‌ تو می‌کنند، تنگ‌ نشود زیرا خداوند عزوجل مؤید و یاری‌ دهنده‌ تو و غالب‌ کننده‌ دین‌ خویش‌ بر مخالفان‌ آن‌ است‌.

﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٧١ [النمل: 71].

«و می‌گویند: این‌ وعده‌» یعنی: وعده‌ عذاب، یا وعده‌ روز آخرت‌ «کی‌ فرامی‌رسد اگر شما راستگویید؟» در این‌ وعده‌ خود.

﴿قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی تَسۡتَعۡجِلُونَ٧٢ [النمل: 72].

«بگو: چه‌بسا بخشی‌ از آنچه‌ را که‌ به‌شتاب‌ می‌طلبید» از عذاب‌ «به‌ شما نزدیک ‌شده‌ باشد» درحالی‌ که‌ شما نزدیک ‌بودن‌ آن‌ را درنمی‌یابید و درک‌ نمی‌کنید. به‌قولی: مراد عذاب‌کردنشان‌ در روز بدر است‌. به‌قولی‌ دیگر: مراد عذاب‌ قبر است‌.

باید دانست‌ که‌ کلمات: «عسی‌»، «لعل‌» و «سوف‌» در کلام‌ پروردگار، دلیل ‌بر توقع‌ احتمالی‌ امر مورد نظر نبوده‌ بلکه‌ بر حتمیت‌ وقوع‌ آن‌ دلالت‌ می‌کند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ٧٣ [النمل: 73].

«و بی‌گمان‌ پروردگارت‌ بر مردم‌ دارای‌ فضل‌ است‌» در این‌ که‌ عذاب‌ را از آنان ‌به‌تأخیر می‌اندازد و در غیر آن‌ از فضل‌ها و انعام‌های‌ خویش‌ «ولی‌ بیشترشان‌ شکر نمی‌گزارند» فضل‌ و انعام‌ وی‌ را و نمی‌شناسند حق‌ احسان‌ وی‌ را پس‌ کفر ورزیده‌ و عذاب‌ را به‌ شتاب‌ می‌طلبند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٤ [النمل: 74].

«و بی‌گمان‌ پروردگارت‌ آنچه‌ را دل‌هایشان‌ نهان‌ می‌دارد و آنچه‌ را که‌ آشکار می‌دارند» از سخنان‌ و افعال‌ خویش‌ «نیک‌ می‌داند» پس‌ به‌ تأخیر افگندن‌ عذاب‌ از آنان، به‌ این‌ دلیل‌ نیست‌ که‌ حال‌شان‌ بر وی‌ پنهان‌ است‌ بلکه‌ عذاب‌ وی‌ وقت‌ معین‌ و مقدری‌ دارد.

﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ٧٥ [النمل: 75].

«و هیچ‌ نهفته‌ای‌ در آسمان‌ و زمین‌ نیست‌ مگر این‌ که‌ در کتابی‌ مبین‌ است‌» غائبه: تمام‌ چیزهایی‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل از خلق‌ خویش‌ نهان‌ داشته‌ و از میدان‌ دید و دریافت‌ آنها غایب‌ گردانیده‌ است‌. آری‌! این‌همه‌ اشیای‌ ناپیدا و پنهان، در لوح‌ محفوظ آشکار و روشن‌ است‌ پس‌ چیزی‌ از آنها بر حق‌ تعالی‌ پنهان‌ نمی‌ماند و ازجمله، عذابی‌ که‌ آنان‌ به‌شتاب‌ می‌طلبند. لذا باید بدانند که‌ هر چیز، موقت‌ به‌ وقتی ‌معین‌ و مؤجل‌ به‌ میعادی‌ مقرر است‌ که‌ علم‌ آن‌ در نزد خداوند عزوجل است‌ پس‌چگونه‌ آن‌ را قبل‌ از میعادی‌ که‌ برای‌ آن‌ مقرر شده‌ است، به‌ شتاب‌ می‌طلبند؟.

﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَقُصُّ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَکۡثَرَ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ٧٦ [النمل: 76].

«بی‌گمان‌ این‌ قرآن‌ بر بنی‌اسرائیل‌ بیشتر آنچه‌ را که‌ آنان‌ در باره‌اش‌ اختلاف‌ دارند، حکایت‌ می‌کند» مانند اختلاف‌شان‌ درباره‌ عیسی، عزیر علیهما اسلام و در دیگر امور حق‌. پس ‌اگر بنی‌اسرائیل‌ به‌ قرآن‌ تمسک‌ جویند، بی‌گمان‌ راه‌ حل‌ اختلاف‌ها و پایان ‌دادن‌ به‌ تفرقه‌هایشان‌ را در قرآن‌ می‌یابند و این‌ خود دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ قرآن‌ از نزد خداوند عزوجل است‌.

﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٧٧ [النمل: 77].

«و به‌ راستی‌ که‌ آن، هدایت‌ و رحمتی‌ برای‌ مؤمنان‌ است‌» یعنی: یقینا قرآن‌ برای‌ کسانی‌ که‌ به‌ خداوند عزوجل ایمان‌ آورده‌ و از پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم پیروی‌ می‌کنند، هدایت‌ و رحمتی‌ است‌.

 

﴿إِنَّ رَبَّکَ یَقۡضِی بَیۡنَهُم بِحُکۡمِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُ٧٨ [النمل: 78].

«بی‌گمان‌ پروردگارت‌ به‌ حکم‌ خویش‌» یعنی: به‌ قضاوت‌ عادلانه‌ خویش‌ «در میانشان‌» یعنی: در میان‌ بنی‌اسرائیل، یا در میان‌ مؤمنان‌ به‌ قرآن‌ و منکران‌ آن‌ «داوری‌ می‌کند» در روز قیامت‌ پس‌ محق‌ را پاداش‌ داده‌ و مبطل‌ را مجازات ‌می‌کند. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: پروردگارت‌ میان‌شان‌ در دنیا داوری‌ کرده‌ و آنچه‌را که‌ به‌ تحریف‌ کشیده‌اند، آشکار می‌گرداند «و او عزیز علیم‌ است‌» عزیز است ‌زیرا مغلوب‌ نمی‌گردد و قضایش‌ برگردانده‌ نمی‌شود و علیم‌ و داناست‌ بر آنچه‌ که ‌بدان‌ حکم‌ می‌کند.

﴿فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِ٧٩ [النمل: 79].

«پس‌ بر خدا توکل‌ کن‌» یعنی: ای‌ پیامبر! کار خویش‌ را به‌ او بسپار و بر او اعتماد کن‌ زیرا او یاری‌دهنده‌ توست‌ پس، از کسانی‌ که‌ با تو عناد می‌ورزند، باکی‌ نداشته‌ باش‌ «بی‌گمان‌ تو بر حق‌ آشکار هستی‌» یعنی: بر حق ‌بودن‌ تو آشکار است ‌لذا سزاوار نیست‌ که‌ به‌ وجهی‌ از وجوه، در آن‌ شک‌ و تردیدی‌ به‌ میان‌ آید.

﴿إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَ٨٠ [النمل: 80].

«البته‌ تو نمی‌توانی‌ مردگان‌ را شنوا گردانی‌ و نمی‌توانی‌ به‌ کران‌ صدا را بشنوانی‌ هنگامی‌ که‌ پشت‌کنان‌ روی‌ بگردانند» و از حق‌ تماما اعراض‌ کنند زیرا اگر هم‌ روی‌ شخص‌ ناشنوا به‌جانب‌ ندا کننده‌ باشد، صدا را نمی‌شنود، چه‌ رسد به‌ این‌ که‌ به‌ ندادهنده‌ پشت‌ کرده‌ باشد.

در این‌ آیه‌ خداوند عزوجل کفار را به‌ مردگانی‌ بی‌احساس‌ و فاقد عقل‌ و شعور و شنوایی‌ تشبیه‌ کرده‌ است‌ زیرا آنان‌ اندرزها را نمی‌شنوند و دعوت‌ به‌سوی‌ خداوند عزوجل را اجابت‌ نمی‌کنند.

﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِی ٱلۡعُمۡیِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن یُؤۡمِنُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ٨١ [النمل: 81].

«و تو نمی‌توانی‌ نابینایان‌ را از گمراهی‌ آنان‌ راه‌ بنمایی‌» یعنی: تو راهبر کسانی‌ که‌ خداوند عزوجل آنان‌ را از دیدن‌ حق‌ کور کرده، به‌سوی‌ ایمان‌ نیستی‌ و این‌ کار هرگز در توان‌ تو نیست‌ «تو نمی‌توانی‌ جز به‌ کسانی‌ بشنوانی‌ که‌ به‌ آیات‌ ما ایمان‌ می‌آورند» و قرآن‌ را تصدیق‌ می‌کنند، نه‌ کسانی‌ که‌ به‌ آن‌ کفر می‌ورزند «پس ‌اینان‌ مسلمانند» یعنی: این‌ مؤمنان‌ به‌ آیات‌ ما هستند که‌ برای‌ ما منقاد و مخلص‌اند.

﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُکَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ کَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا لَا یُوقِنُونَ٨٢ [النمل: 82].

«و چون‌ قول‌ بر آنان‌ وقوع‌ یابد» یعنی: چون‌ عذاب‌ بر آنان‌ ثابت‌ شود و تعلق ‌گیرد «دابه‌ای‌ را از زمین‌ برای‌ آنان‌ بیرون‌ می‌آوریم‌» و این‌ واقعه‌ در هنگام ‌نزدیک ‌شدن‌ قیامت‌ است‌؛ آن‌گاه‌ که‌ کفار با انواع‌ و الوان‌ هول‌ و هراسی‌ که‌ آن‌ را به‌شتاب‌ می‌طلبیدند روبه‌رو می‌گردند. البته‌ خدای‌ سبحان‌ خود به‌ اوصاف‌ این‌ دابه‌ (جانور) و بر این‌ امر که‌ به‌ چه‌ شکل‌ و هیأتی‌ است، داناتر است‌ زیرا خروج‌ دابه‌الارض‌ از علامات‌ قیامت‌ می‌باشد «که‌ با آنان‌ سخن‌ گوید» یعنی: آن دابة ‌الرض‌‌ با مردم‌ سخن‌ می‌گوید: «که‌ مردم‌ به‌ آیات‌ ما یقین‌ نداشتند» یعنی: خروج‌ دابة ‌الرض به‌ سبب‌ عدم‌ باور داشتن‌ مردم‌ به‌ قرآن‌ است‌ و او به‌ مردم‌ خبر می‌دهد که‌ فلان‌ شخص، مؤمن‌ و فلان‌ شخص، کافر می‌باشد.

در حدیث‌ شریف‌ مرفوع‌ به‌ روایت‌ مسلم‌ از ابن‌عمر رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بی‌گمان‌ اولین‌ نشانه‌های‌ قیامت‌ که‌ ظهور می‌کند، طلوع‌ خورشید از جهت‌ مغرب‌ و خروج‌ دابه‌ بر مردم‌ به ‌هنگام‌ نیم‌ روز است‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ حذیفه ‌بن ‌اسید انصاری‌ رضی الله عنه  فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم برما از اطاقی‌ سر کشیدند در حالی‌ که‌ ما درباره‌ قیامت‌ مشغول‌ گفت‌وگو بودیم‌. پس‌فرمودند: «تا شما ده‌ نشانه‌ ذیل‌ را نبینید قیامت‌ برپا نمی‌شود:

1-  طلوع‌ خورشید از غروبگاه‌ آن‌.

2-  ظهور دود و دخان‌ (معروف‌).

3-  خروج‌ دابه‌الارض‌.

4-  ظهور یأجوج‌ و مأجوج‌.

5-  خروج‌ عیسی ‌بن ‌مریم علیهما اسلام.

6-  خروج‌ دجال‌.

7-  سه‌ خسوف: خسوفی‌ در مغرب، 8 ـ خسوفی‌ در مشرق، 9 ـ و خسوفی‌ درجزیرة ‌العرب‌.

1-      آتشی‌ که‌ از عمق‌ عدن‌ بیرون‌ می‌آید و مردم‌ را می‌رماند یا گرد می‌آورد، با آنان‌ در هرجایی‌ که‌ شب‌ بگذرانند، شب‌ می‌گذراند و هر جا که‌ در نیم‌روز بیاسایند، با آنان‌ همراه‌ است‌».

اما محل‌ خروج‌ دابه ‌الارض: در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: دابه‌الارض‌ از کجا بیرون‌ می‌آید؟ ایشان‌ فرمودند: «از بزرگ‌ترین‌ مساجد از نظر محترم‌ بودن‌ نزد خداوند عزوجل ـ یعنی‌ از مسجد الحرام‌». ابن‌کثیر حدیث‌ شریف‌ ذیل‌ را از صحیح‌ مسلم‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه‌ چیز اندکه‌ چون‌ بیرون‌ آیند، برای‌ هیچ‌ کسی‌ که‌ از قبل‌ ایمان‌ نیاورده‌ باشد، یا در ایمان‌ خویش‌ اعمال‌ و دستاورد خیری‌ نداشته ‌باشد، ایمان‌ آوردنش‌ سودی‌ نمی‌بخشد: طلوع‌ خورشید از غروبگاه‌ آن، خروج‌ دجال‌ و خروج‌ دابه‌ الارض‌».

﴿وَیَوۡمَ نَحۡشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٖ فَوۡجٗا مِّمَّن یُکَذِّبُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُمۡ یُوزَعُونَ٨٣ [النمل: 83].

«و آن‌ روز که‌ از هر امتی، گروهی‌ از کسانی‌ را که‌ آیات‌ ما را دروغ‌ می‌انگاشتند، محشور می‌گردانیم‌ آن‌گاه‌ آنان‌ نگاه‌ داشته‌ می‌شوند تا همه‌ به‌هم‌ بپیوندند» یعنی: ای‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم! روزی‌ را یاد کن‌ که‌ از هر امتی‌ از امتها گروهی‌ را که‌ تکذیب‌کننده ‌آیات‌ ما بوده‌اند، گرد می‌آوریم‌ پس‌ آنان‌ در این‌ هنگام‌ به‌هم‌ پیوند داده‌ شده‌ و اول‌ و آخرشان‌ همه‌ باهم‌ گرد آورده‌ می‌شوند. یا (یوزعون‌) به‌ این‌ معنی‌ است: آنها همه‌ به‌سوی‌ محشر رانده‌ می‌شوند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو قَالَ أَکَذَّبۡتُم بِ‍َٔایَٰتِی وَلَمۡ تُحِیطُواْ بِهَا عِلۡمًا أَمَّاذَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨٤ [النمل: 84].

«تا هنگامی‌ که‌ چون‌» به‌سوی‌ موقف‌ حساب‌ «آمدند، می‌گوید» خداوند عزوجل برای‌شان‌ تهدیدکنان: «آیا آیات‌ مرا» که‌ آنها را بر پیامبران‌ خود فروفرستاده‌ بودم‌ و ایشان‌ را مأمور ابلاغ‌ آن‌ برای‌ شما گردانیده‌ بودم‌ «دروغ‌ انگاشتید و حال‌ آن‌که‌ به‌ آنها از نظر علم‌ احاطه‌ نداشتید؟» یعنی: شتاب‌کنان‌ به‌ تکذیب‌ آنها پرداختید قبل‌ از آن‌که‌ از آنها تصور و دریافتی‌ درست‌ داشته‌ و معانی‌ و دلالتهای‌ آنها را بشناسید پس‌ هرکس چنین‌ کرده‌ باشد، قطعا سزاوار آن‌ است‌ که‌ بر او عذابی‌ کوبنده‌ فرود آید «یا چه‌ می‌کردید» در طول‌ زندگی‌ خود که‌ آن‌ کار، شما را از نگریستن‌ در این ‌آیات‌ و اندیشیدن‌ در معانی‌ آنها باز داشت‌ و به‌ خود مشغول‌ گردانید؟ زیرا شما عبث‌ و بیهوده‌ آفریده‌ نشده‌ بودید.

﴿وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمۡ لَا یَنطِقُونَ٨٥ [النمل: 85].

«و به‌سبب‌ ستمی‌ که‌ ورزیده ‌بودند، قول‌ برآنان‌ وقوع‌ یافت‌» یعنی: به‌سبب‌ ستم‌ ورزیدن‌شان‌ که‌ شرک ‌آوردن‌ به‌ خداوند عزوجل از بزرگ‌ترین‌ انواع‌ آن‌ است، حکم‌ فرودآوردن‌ عذاب‌ بر آنان‌ لازم‌ و واجب‌ شد «در نتیجه‌ آنان‌ سخن‌ نگویند» درهنگام‌ وقوع‌ عذاب‌. یعنی: عذری‌ برای‌شان‌ نیست‌ تا آن‌ را بازگو نمایند.

﴿أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِیَسۡکُنُواْ فِیهِ وَٱلنَّهَارَ مُبۡصِرًاۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٨٦ [النمل: 86].

«آیا ندیده‌اند که‌ ما شب‌ را آفریده‌ایم‌ تا در آن‌ آرام‌ گیرند و روز را روشنگر گردانیدیم‌» یعنی: شب‌ را برای‌ آسایش‌ و خواب‌ آنها آفریدیم‌ که‌ به‌سبب‌ تاریکی‌و سردی‌اش، در آن‌ می‌آسایند و برای‌ معاش‌ خویش‌ تلاش‌ نمی‌کنند اما روز را روشنگر آفریدیم‌ تا برای‌ کسب‌ معاش‌ و اندوختن‌ توشه‌ای‌ که‌ آنهارا از آن‌ گریزی‌ نیست، میدانهای‌ تلاش‌ و تکاپوی‌ خود را ببینند «قطعا در این‌ امر برای‌ مردمی‌ که‌ایمان‌ می‌آورند نشانه‌هایی‌ است‌» پس‌ همان‌گونه‌ که‌ شب‌ و روز عبث‌ و بیهوده ‌آفریده‌ نشده‌اند، بدانید که‌ آفرینش‌ شما نیز عبث‌ و بیهوده‌ نیست‌ و لابد ثواب‌ وعقابی‌ در کار است‌ و اگر این‌ ثواب‌ و عقاب‌ در دنیا کامل‌ نیست، ناگزیر سرای ‌آخرت‌ در راه‌ است‌ و در آن‌ همه‌ آنچه‌ را که‌ سزاوار شماست، به‌ تمام‌ و کمال ‌دریافت‌ می‌کنید.

﴿وَیَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ وَکُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِینَ٨٧ [النمل: 87].

«و» یاد کن‌ «روزی‌» را «که‌ در صور دمیده‌ شود» صور: شاخی‌ است‌ که ‌اسرافیل‌  علیه السلام  در آن‌ می‌دمد و این‌ دمیدن‌ را سه‌ بار تکرار می‌کند:

1-  بار اول‌ برای‌ فزع، که‌ هول‌ و هراس‌ سختی‌ ایجاد می‌کند.

2-  بار دوم‌ برای‌ صعق، که‌ همه‌ در آن‌ می‌میرند.

3-  بار سوم‌ برای‌ بعث، که‌ همه‌ در آن‌ مجددا زنده‌ می‌شوند.

ولی‌ قرطبی‌ می‌گوید: «صحیح‌ این‌ است‌ که‌ صور دوبار دمیده‌ می‌شود و نفخه‌ فزع ‌و صعق‌ هر دو یکی‌ است‌ زیرا هول‌ و هراس‌ و سپس‌ مرگ‌ بر اثر آن‌ لازم‌ و ملزوم ‌یکدیگرند که‌ با نفخه‌ اول‌ پدید می‌آیند پس‌ از آن، نفخه‌ دوم‌ دمیده‌ می‌شود که ‌نفخه‌ بعث، یعنی‌ برانگیختن‌ مجدد می‌باشد».

«پس‌ هرکه‌ در آسمان‌ها و هر که‌ در زمین‌ است، هراسان‌ شود» یعنی: همه‌ از شدت ‌آنچه‌ که‌ شنیده‌اند، ترسان، سراسیمه‌ و برآشفته‌ می‌شوند «مگر آن‌ کس‌ که‌ خدا بخواهد» که‌ او در هنگام‌ دمیدن‌ این‌ نفخه، هراسان‌ نشود. به‌ قولی: این‌ کسانی‌ که ‌از هراس‌ ایمن‌اند، عبارت‌ از شهدا، انبیا و کافه‌ مؤمنان‌ می‌باشند، به‌دلیل‌ این‌ که‌خداوند متعال‌ دو آیه‌ بعد از این، می‌فرماید: (هر کس‌ که‌ نیکی‌ در میان‌ آورد، او را پاداشی‌ بهتر از آن‌ است‌ و آنان‌ از هراس‌ آن‌ روز ایمن‌ هستند). «و همگان ‌خاکسارانه‌ به ‌نزد او آیند» در موقف‌ حساب، در حالی‌ که‌ خوار و خرد شده‌ هستند.

﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ أَتۡقَنَ کُلَّ شَیۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِیرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ٨٨ [النمل: 88].

«و کوهها را می‌بینی‌ و آنها را ساکن‌ می‌پنداری‌» یعنی: می‌پنداری‌ که‌ بر جای‌ خود بی‌حرکت‌ ایستاده‌اند «و حال‌ آن‌که‌ آنها ابرآسا در حرکت‌اند» به‌ قولی: این‌ پدیده‌ در روز قیامت‌ است‌. به‌قولی‌دیگر: مراد حرکت‌ کوه‌ها در دنیاست‌ که‌ البته‌ این‌حرکت، به‌ دوران‌ و حرکت‌ زمین‌ نیز اشاره‌ دارد پس‌ زمین‌ آن‌گونه‌ که‌ مردم ‌می‌پندارند ساکن‌ نیست‌ بلکه‌ متحرک‌ است، به‌ دلیل‌ این‌ که‌ پروردگار بعد از آن‌ می‌فرماید: «این‌ آفرینش‌ الهی‌ است‌ که‌ همه‌چیز را در کمال‌ استواری‌ پدیدآورده ‌است‌» زیرا پدیدآوردن‌ و استوار آفریدن‌ غیر از درهم‌ کوفتن‌ و ویران ‌کردن ‌است‌ و از آنجا که‌ خدای‌  عزوجل در روز قیامت‌ کوه‌ها را درهم‌ می‌کوبد و ویران ‌می‌کند پس‌ این‌ خود دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ مراد از حرکت‌ کوه‌ها در این‌ آیه، حرکت‌ آنها در دنیاست‌ نه‌ در آخرت‌ و این‌ از معجزات علمی‌ قرآن‌ کریم‌ است‌ «بی‌گمان‌ او از آنچه‌ می‌کنید، باخبر است‌» پس‌ حق‌ تعالی‌ به‌جهت‌ آگاهی‌ای‌ که ‌دارد، بندگان‌ را در برابر خیر و شر جزایی‌ مناسب‌ می‌دهد. همچنین‌ بدان‌ جهت‌ که ‌او خبیر و آگاه‌ است، آفرینش‌ را سامان‌ بخشیده‌ و همه‌ چیز را به‌ اتقان‌ و استحکام ‌پدید آورده‌ است‌. خبیر: کسی‌ است‌ که‌ بر ظواهر و ضمایر همگی‌ آگاه‌ است‌.

﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ٨٩ [النمل: 89].

«هر کس‌ که‌ حسنه‌ به‌ میان‌ آورد، بهتر از آن‌ را خواهد داشت‌» یعنی: هرکس در روز قیامت‌ ایمان‌ و عمل‌ شایسته‌ و کلمه‌ طیبه‌ لاالهالاالله را به‌ میان‌ آورد، برایش ‌نزد پروردگارش‌ در بهشت‌ برین‌ پاداشی‌ است‌ عظیم‌ و برتر «و آنان‌ از هراس‌ آن‌ روز» یعنی: از هراس‌ تمام‌ روز قیامت‌ «ایمن‌اند» به‌قولی: مراد از آن، ایمنی‌ از «فزع‌ اکبر» یعنی‌ هراس‌ و پریشانی‌ بزرگ‌تری‌ است‌ که‌ در این‌ فرموده‌ حق‌ تعالی‌ ذکر شده‌ است: ﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ [الأنبیاء: 103]. «آنان‌ را هراس‌ بزرگتر، اندوهگین‌ نمی‌سازد».

﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَکُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٩٠ [النمل: 90].

«و هرکس سیئه‌ به‌ میان‌ آورد» مراد از سیئه‌ در اینجا به‌ قول‌ ابن‌مسعود، ابن‌عباس، ضحاک، قتاده‌ و حسن رضی الله عنه  شرک‌ است‌ «به‌ رو در آتش‌ جهنم‌ سرنگون ‌شوند» و در این‌ هنگام‌ مأموران‌ جهنم‌ از روی‌ سرزنش‌ و تهدید به‌ آنها می‌گویند: «آیا جز در برابر آنچه‌ می‌کردید» در دنیا از شرک‌ و معاصی‌ «جزا می‌یابید؟» یعنی: اکنون‌ جز همان‌ جزای‌ عمل‌ بد خود را نمی‌یابید.

﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ ٱلَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ٩١ [النمل: 91].

«من‌ فقط فرمان‌ یافته‌ام‌ که‌ پروردگار این‌ شهری‌ را که‌ آن‌ را حرم‌ قرار داده ‌است‌ و همه‌چیز از آن‌ اوست‌» در آفرینش، فرمانروایی، مالکیت‌ و تصرف‌ «پرستش‌کنم‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم! به‌ آنان‌ بگو: من‌ فقط مأمور شده‌ام‌ که‌ خداوند عزوجل را به‌پرستش‌ مخصوص‌ گردانم‌ و شریکی‌ برای‌ او قرار ندهم، هم‌ او که‌ پروردگار شهر مکه‌ است، مکه‌ای‌ که‌ بیت‌الحرام‌ در آن‌ قرار دارد و او آن‌ را حرم‌ امنی‌ قرار داده ‌است‌ که‌ در آن‌ خونی‌ ریخته‌ نمی‌شود، بر کسی‌ در آن‌ ستمی‌ نمی‌رود و صید آن‌ شکار نمی‌شود. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح‌ مکه‌ فرمودند: «إن‌ هذا البلد حرمه‌ الله‌ یوم‌ خلق‌ السموات‌ والأرض، فهو حرام‌ بحرمة ‌الله‌ إلى‌ یوم ‌القیامة، لا یعضد شوکة‌ ولا ینفر صیده‌ ولا یلتقط لقطته‌ إلا من‌ عرفها ولا یختلی‌ خلاها». «بی‌گمان‌ این‌ شهری‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ آن‌ را در روزی‌ که‌ آسمانها و زمین‌ را آفرید، حرام‌ گردانید پس‌ این‌ شهر به‌فرمان‌ خدای‌  عزوجل تا روز قیامت‌ حرام‌ است، خار آن‌ بریده‌ نمی‌شود، شکار آن‌ رمانده‌ نمی‌شود و گم‌شده‌ آن‌ برداشته‌ نمی‌شود مگر کسی‌ گم‌شده‌ آن‌ را برداشته‌ می‌تواند که‌ آن‌ را معرفی‌ نماید (بگوید که‌ من‌ این‌ چیز را یافته‌ام، این‌ ازآن‌ کیست‌؟) و گیاهان‌ تازه‌ آن‌ قطع‌ نمی‌شود». «و فرمان‌ یافته‌ام‌ که‌ از مسلمانان ‌باشم‌» یعنی: از پذیرندگان‌ امر خدا عزوجل و تسلیم ‌شدگان‌ برای‌ وی‌ باشم‌؛ با اجرای ‌امرش‌ و اجتناب‌ از نهیش‌.

﴿وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ٩٢ [النمل: 92].

«و» فرمان‌ یافته‌ام‌ «این‌ که‌ قرآن‌ را بخوانم‌» مراد خواندن‌ آن، به‌منظور دعوت ‌مردم‌ به‌سوی‌ ایمان‌ است‌. یعنی: بر شما قرآن‌ بخوانم‌ تا به‌ وسیله‌ آن‌ شما را به‌سوی‌ طاعت‌ خداوند عزوجل فراخوانده‌ و هشدارتان‌ دهم‌ «پس‌ هرکس راه‌ یابد» با پیروی‌ از من‌ و پذیرش‌ این‌ دعوت‌ «تنها به‌سود خود راه‌ یافته‌ است‌» زیرا نفع‌ و بهره‌این‌ راهیابی‌ به‌ خودش‌ باز می‌گردد «و هرکه‌ گمراه‌ شود» با کفرورزی‌ و روی‌ برتافتن‌ از هدایت‌ «بگو: من‌ فقط از هشدار دهندگانم‌» و با ابلاغ‌ پیام‌ الهی‌ این‌ هشدار را هم‌ به‌ شما داده‌ام‌ و جز این‌ چیز دیگری‌ بر عهده‌ من‌ نیست‌ لذا فرجام‌ بدگمراهی‌تان‌ گریبانگیر خودتان‌ خواهد بود.

﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَاۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٩٣ [النمل: 93].«و بگو: ستایش‌ ازآن‌ خداست‌» در برابر نعمت‌هایش‌؛ مانند نعمت‌ نبوت، علم‌ وغیره‌ «به‌ زودی‌ آیاتش‌ را به‌ شما خواهد نمایاند» آیات‌ انفسی‌ خویش‌ را در وجود خودتان‌ و آیات‌ آفاقی‌ خود را در بیرون‌ از وجود و هستی‌تان‌؛ یعنی‌ در این‌ کائنات ‌بزرگ‌ «پس‌ آنها را خواهید شناخت‌» یعنی: آن‌گاه‌ آیات‌ خداوند عزوجل و دلایل ‌قدرت‌ و وحدانیت‌ وی‌ را خوهید شناخت‌ اما این‌ شناخت‌ به‌ حال‌ کفار سودی‌ نمی‌بخشد زیرا آنها این‌ آیات‌ را به‌ هنگامی‌ می‌شناسند که‌ در آن‌ هنگام‌ ایمان‌ از آنها پذیرفته‌ نمی‌شود و آن‌ وقت‌ فرارسیدن‌ مرگشان‌ است‌. یا معنی‌ این‌ است: شما با انکشافات‌ علمی‌ و پیشرفت‌ دانش‌ تجربی، آیات‌ پروردگار و نشانه‌های‌ وجود، وحدانیت‌ و عظمت‌ وی‌ را می‌شناسید. که‌ عصر حاضر بهترین‌ تجلی‌گاه‌ این‌ شناخت‌ است‌ «و پروردگار تو از آنچه‌ می‌کنید غافل‌ نیست‌» بلکه‌ بر همه‌ چیز گواه‌است‌. و این‌ خود تهدید و هشداری‌ برای‌ انسانها است‌.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «یا أیها الناس، لا یغترن‌ أحدکم‌ بالله‌ فإن‌ الله‌ لو کان ‌غافلا شیئا لاغفل‌ البعوضة‌ والخردلة‌ والذرة». «هان‌ ای‌ مردم‌! کسی‌ از شما درباره ‌خدا عزوجل فریفته‌ نشود زیرا اگر خدا عزوجل از چیزی‌ غافل‌ بود، باید یک‌ پشه، یک‌ دانه ‌ارزن‌ و یک‌ ذره‌ غبار را به‌ غفلت‌ وامی‌گذاشت‌» اما چنین‌ نیست‌ زیرا به ‌قول‌ شاعر:

دل‌ هر ذره‌ را که‌ بشکافی

 

‌آفتـابش‌ در میــان‌ بینـی‌

                                                

 

تفسیر سوره‌ قصص

سوره‌ قصص

مکی‌ است‌ و دارای‌ (88) آیه‌ است‌.

 

جلال‌الدین‌ سیوطی‌ در مقدمه‌ این‌ سوره‌ کریمه‌ می‌گوید: «چون‌ خدای‌ سبحان ‌در سوره‌های‌ (شعراء) و (طس‌) داستان‌ موسی  علیه السلام  را به‌ اجمال‌ ذکر کرد، در این ‌سوره‌ آن‌ اجمال‌ را به‌ تفصیل‌ بیان‌ می‌کند».

صاحب‌ تفسیر «فی‌ ظلال‌ القرآن‌» نیز در مقدمه‌ این‌ سوره‌ می‌گوید: «این‌ سوره‌ در حالی‌ نازل‌ شد که‌ مسلمانان‌ در مکه‌ اقلیتی‌ مستضعف‌ بودند و مشرکان‌ در قدرت‌ و شکوه‌ قرار داشتند پس‌ این‌ سوره‌ نازل‌ شد تا موازین‌ و معیارهای‌ حقیقی‌ نیروها و ارزش‌ها را تبیین‌ کرده‌ و این‌ حقیقت‌ را در باور مسلمانان‌ پایدار گرداند که‌ در پهنای‌ این‌ هستی‌ بزرگ، فقط یک‌ قدرت‌ وجود دارد و آن‌ هم‌ قدرت‌ مطلقه ‌خدای‌ سبحان‌ است، یک‌ ارزش‌ وجود دارد و آن‌ هم‌ ارزش‌ ایمان‌ است‌ لذا کسی‌که‌ قدرت‌ خدا عزوجل  با او بود، دیگر نباید از هیچ‌ نیروی‌ دیگری‌ ترس‌ و هراس‌ داشته ‌باشد، هرچند از دیگر نیروها بی‌بهره‌ باشد و کسی‌ که‌ قدرت‌ خدا عزوجل  علیه‌ وی‌ بود، او نه‌ امنیتی‌ دارد و نه‌ آرامشی، هرچند که‌ تمام‌ قوت‌های‌ زمینی‌ پشتیبان‌ وی ‌باشند».

﴿طسٓمٓ١.

خوانده‌ می‌شود: «طا، سین، میم‌» با کشیدن‌ مد در سین‌ و میم‌ و ادغام‌ نون‌ در میم‌. سخن‌ پیرامون‌ حروف‌ مقطعه‌ آغاز سوره‌ها، در سوره «بقره‌» گذشت‌.

﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ٢.

«این‌ است‌ آیات‌ کتاب‌ مبین‌» یعنی: کتابی‌ که‌ خیر و برکت‌ آن‌ روشن‌ است، یا روشنگر حلال‌ و حرام، وعده‌ و وعید و اخلاص‌ و توحید است‌.

﴿نَتۡلُواْ عَلَیۡکَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ لِقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٣.

«بخشی‌ از خبر موسی‌ و فرعون‌ را برای‌ اهل‌ ایمان‌ به‌ درستی‌ بر تو می‌خوانیم‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! در این‌ سوره‌ کریمه‌ بخشی‌ از گزارش‌ حال‌ موسی  علیه السلام  و فرعون‌ و داستان‌ آن‌ها را درحالی‌ بر تو می‌خوانیم‌ که‌ این‌ اخبار، مشحون‌ از وصف‌ راستی‌ و درستی‌ است، حال‌ آن‌که‌ کتب‌ آسمانی‌ پیشین‌ همه‌ تحریف‌ شده‌اند تا آنچه‌ را بر تو می‌خوانیم، مایه‌ هدایت‌ و عبرت‌ مؤمنان‌ باشد اما کسانی‌ که‌ به‌ آن‌ کافرند، از آن‌ هیچ‌ بهره‌ای‌ نمی‌برند. این‌ آیه‌ مؤمنان‌ را به‌ ضرورت‌ درس‌ گرفتن‌ از آیات‌ این‌ سوره‌ متوجه‌ می‌سازد.

﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِیَعٗا یَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ یُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَیَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٤.

«بی‌گمان‌ فرعون‌ در زمین‌ سرکشی‌ کرد» یعنی: با سلطه‌ و قدرتی‌ که‌ داشت، تکبر و گردنکشی‌ پیشه‌ کرد و مدعی‌ ربوبیت‌ شد «و مردمانش‌ را گروه‌گروه‌ کرد» یعنی: مردم‌ مصر را به‌ بردگی‌ کشید و آن‌ها را در خدمت‌ خویش‌ به‌ فرقه‌ها و گروه‌هایی‌ مختلف‌ تقسیم‌ کرد، بدان‌ منظور که‌ آنان‌ را درگیر اختلاف‌ نموده‌ و برخی‌ از آنان ‌را به‌وسیله‌ برخی‌دیگر سرکوب‌ کند تا باهم‌ یکدست‌ نشوند و در نتیجه‌ کار سلطه ‌وی‌ به‌ اخلال‌ روبرو نشود و از او به‌ طور دلخواهش‌ فرمان‌پذیر و مطیع‌ باشند «طایفه‌ای‌ از آنان‌ را به‌ استضعاف‌ می‌کشید» مراد از این‌ طایفه: قوم‌ بنی‌اسرائیل‌اند و مظاهر استضعاف‌ و به ‌زبونی ‌کشیدن‌شان‌ از سوی‌ فرعون‌ عبارت‌ بود از این‌ که: «پسران‌شان‌ را می‌کشت‌ و دختران‌شان‌ را» برای‌ خدمتگزاری‌ «زنده‌ نگه ‌می‌داشت‌» نقل‌ است‌ که‌ منجمان‌ به‌ فرعون‌ خبر داده‌ بودند که‌ قدرت‌ و سلطنتش‌ به‌دست‌ مردی‌ از بنی‌اسرائیل‌ که‌ به‌ دنیا خواهد آمد از بین‌ می‌رود، از این‌ روی‌ او فرزندان‌ ذکور بنی‌اسرائیل‌ را می‌کشت‌. زجاج‌ می‌گوید: «حماقت‌ فرعون‌ درخور تعجب‌ است‌ زیرا کاهنی‌ که‌ این‌ خبر را به‌ او داده‌ بود، اگر در خبرش‌ صادق‌ بود، لابد آن‌ خبر تحقق‌ می‌یافت‌ و کشتن‌ فرزندان‌ ذکور بنی‌اسرائیل، به‌ حال‌ وی ‌سودی‌ نداشت‌ و اگر آن‌ کاهن‌ کاذب‌ بود، باز هم‌ کشتن‌ آن‌ها هیچ‌ معنایی‌ نداشت‌». البته‌ تصدیق‌ این‌ روایت‌ جای‌ تأمل‌ دارد زیرا منجمان‌ چیزی‌ از علم‌ غیب ‌را نمی‌دانند پس‌ شاید او فرزندان‌ بنی‌اسرائیل‌ را فقط بدین‌ انگیزه‌ می‌کشت‌ که ‌ایشان‌ را به‌بردگی‌ و استضعاف‌ بکشاند. یا انگیزه‌ فرعون‌ از این‌ عمل، اخباری‌ بود که‌ بنی‌اسرائیل‌ آن‌ را از پیامبران‌ خویش‌ درباره‌ ظهور موسی‌  علیه السلام  نقل‌ می‌کردند و الله اعلم‌. «بی‌گمان‌ او از فسادکاران‌ بود» زیرا کشتن‌ به‌ستم، کار مفسدان‌ است، چنان‌که‌ بسیاری‌ دیگر از مظاهر و مصادیق‌ فساد نیز در فرعون‌ نمایان‌ بود.

ابن ‌کثیر می‌گوید: «چون‌ فرعون‌ به‌ کشتار فرزندان‌ پسر بنی‌اسرائیل‌ ادامه‌ داد، قبطی‌ها از آن‌ ترسیدند که‌ نسل‌ بنی‌اسرائیل‌ منقرض‌ شود زیرا پیر مردان‌ بنی‌اسرائیل ‌هم‌ در شرف‌ نابودی‌ بودند و این‌ خود سبب‌ می‌شد تا اعمال‌ شاقه‌ای‌ را که‌ بنی‌اسرائیل‌ انجام‌ می‌دادند، بر دوش‌ قبطیان‌ بیفتد. پس‌ آن‌ها از این‌ بیم‌ به‌ فرعون ‌گفتند: نزدیک‌ است‌ که‌ جز زنان‌ بنی‌اسرائیل‌ کسی‌ دیگر از آنان‌ باقی‌ نماند و ما نمی‌توانیم‌ کارهای‌ شاقه‌ای‌ را که‌ مردان‌ آن‌ها انجام‌ می‌دهند، برعهده‌ بگیریم‌! لذا فرعون‌ دستور داد که‌ پسران‌ آن‌ها را در یک‌ سال‌ زنده‌ نگه ‌دارند و در سال‌ دیگر بکشند. نقل‌ است‌ که‌ هارون‌  علیه السلام  در سالی‌ تولد شد که‌ پسران‌ را در آن‌ زنده‌ باقی ‌می‌گذاشتند اما موسی‌  علیه السلام  در سالی‌ از سال‌های‌ قتل‌ پسران‌ متولد شد. فرعون ‌مأمورانی‌ داشت‌ که‌ عهده‌دار بازرسی، نظارت‌ و اجرای‌ این‌ برنامه‌ بودند و پرستاران‌ زنی‌ را نیز بر گمارده‌ بود که‌ بر زنان‌ بنی‌اسرائیل‌ مراقبت‌ داشتند و چون ‌یکی‌ از آنان‌ حامله‌ می‌شد، نامش‌ را در جدول‌ آماری‌ که‌ به‌ همین‌ منظور تهیه‌ می‌شد، ثبت‌ می‌کردند لذا مأموران‌ در هنگام‌ زایمان‌ وی‌ سر می‌رسیدند و اگر نوزاد دختر می‌بود، آن‌ را به‌ حال‌ خود وا می‌گذاشتند اما اگر پسر می‌بود، او را سر بریده‌ و راه‌ خود را در پیش‌ می‌گرفتند و می‌رفتند. چون‌ مادر موسی‌  علیه السلام  به‌ وی‌ حامله‌ شد، نشانه‌ها و مظاهر بارداری‌ ـ به‌ حکم‌ خدای‌  عزوجل ‌ ـ بسان‌ دیگر زنان‌ حامله‌ بر وی‌ نمایان‌ نگردید و دایه‌های‌ مأمور فرعون‌ به‌ بارداری‌ وی‌ پی ‌نبردند».

﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥.

بعد از آن‌که‌ خداوند عزوجل  صفات‌ زشت‌ پنج‌ گانه‌ گردنک‌شان‌ یعنی: برتری‌جویی ‌در زمین، به ‌استضعاف ‌کشیدن‌ مردم، کشتن‌ فرزندان‌ پسر و باقی‌گذاشتن‌ فرزندان‌ دختر بنی‌اسرائیل‌ و فساد افروزیشان‌ در زمین‌ را بیان‌ کرد، اینک‌ در مقابل‌ آن‌ پنج‌ وصف‌ از اوصاف‌ مستضعفان‌ را بیان‌ می‌کند:

«و ما می‌خواهیم‌» با تدبیر حکیمانه‌ خویش‌ «بر کسانی‌ که‌ در زمین‌ به‌ استضعاف ‌کشیده‌ شده‌اند، منت‌ گذاریم‌» بعد از آن‌ که‌ به‌ استضعاف‌ کشیده‌ شده‌اند. به ‌همین‌ جهت‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل ‌ موسی‌  علیه السلام  را به‌ رسالت‌ برانگیخت‌ و معجزاتی‌ به‌ وی ‌داد و سرانجام‌ بنی‌اسرائیل‌ را از مصر به‌ سلامت‌ بیرون‌ کرد و فرعون‌ و لشکریانش ‌را ـ به‌ کیفیتی‌ که‌ شرح‌ و تفصیل‌ آن‌ بعد از این‌ اجمال‌ می‌آید ـ به‌ هلاکت‌ رسانید «و آنان‌ را پیشوایان‌ گردانیم‌» یعنی: مستضعفان‌ را رهبران‌ خیر، دعوتگران‌ به‌سوی ‌حق‌ و متولیان‌ و فرمانروایانی‌ در میان‌ مردم‌ می‌گردانیم‌ «و ایشان‌ را وارث‌ زمین ‌گردانیم‌» یعنی: وارثان‌ سرزمین‌ مقدس‌ که‌ بیت‌المقدس‌ در آن‌ قرار دارد چنان‌که ‌خداوند عزوجل  می‌فرماید: ﴿وَأَوۡرَثۡنَا ٱلۡقَوۡمَ ٱلَّذِینَ کَانُواْ یُسۡتَضۡعَفُونَ مَشَٰرِقَ ٱلۡأَرۡضِ وَمَغَٰرِبَهَا ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۖ [الأعراف: 137]. «و مشارق‌ زمین‌ و مغارب‌ آن‌ را که‌ در آن‌ برکت ‌نهاده‌ایم، به‌ قومی‌ که‌ ناتوان‌ و مستضعف‌ شمرده‌ می‌شدند، به‌ارث‌ دادیم‌».

﴿وَنُمَکِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنُرِیَ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا مِنۡهُم مَّا کَانُواْ یَحۡذَرُونَ٦.

«و به‌ آنان‌ در زمین‌ تمکن‌ می‌بخشیم‌» یعنی: مستضعفان‌ را در روی‌ زمین‌ صاحب‌ اقتدار می‌گردانیم‌ تا هرگونه‌ که‌ می‌خواهند در آن‌ تصرف‌ کنند.

آیا مراد از «زمین‌» فقط سرزمین‌ فلسطین‌ است، یا شامل‌ سرزمین‌ شام‌ و مصر نیز می‌شود؟ پاسخ‌ این‌ است‌ که‌ به‌گواهی‌ تاریخ، نفوذ بنی‌اسرائیل‌ در زمان ‌سلیمان‌  علیه السلام  به‌ همه‌ این‌ مناطق‌ و حتی‌ فراتر از آن‌ها نیز رسید و این‌ دلیل‌ برآن‌ است‌ که ‌تمام‌ آن‌ سرزمین‌ها شامل‌ این‌ مقوله‌ هستند «و به‌ فرعون‌ و هامان‌» وزیر او «ولشکریان‌ آن‌ دو بنمایانیم‌» و نشان‌ دهیم‌ «آنچه‌ را که‌ از جانب‌ آنان‌» یعنی: از سوی ‌این‌ مستضعفان‌ «بیمناک‌ بودند» و با تمام‌ توان‌ در دفع‌ آن‌ می‌کوشیدند. این‌ بیم، احساس‌ خطر از نابودی‌ پادشاهی‌ و براندازی‌شان‌ به‌ دست‌ نوزادی‌ از بنی‌اسرائیل ‌مستضعف‌ بود. آری‌! خدای‌  عزوجل ‌ حکم‌ خویش‌ را به‌ گونه‌ای‌ معجزه ‌آسا به ‌اجرا درآورد؛ آن‌گاه‌ که‌ نابودی‌ فرعون‌ و قومش‌ را به‌ دست‌ کسی‌ رقم‌ زد که‌ فرعون‌ او را در قصر خود و بر فرش‌ و غذای‌ خود پرورش‌ داده‌ بود.

﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٧.

«و به‌ مادر موسی‌ وحی‌ کردیم‌ که‌ او را شیر ده‌» یعنی: به‌ مادر موسی‌  علیه السلام  الهام ‌کردیم‌ و در قلب‌ وی‌ این‌ معنی‌ را درافگندیم‌. پس‌ مراد از این‌ وحی، آن‌ وحیی ‌نیست‌ که‌ بر پیامبران  علیهم السلام  القا می‌شود زیرا پیامبران‌ الهی‌ همه‌ از مردان‌ بوده‌اند «و» به‌ مادر موسی‌ وحی‌ کردیم‌ که‌ «چون‌ بر او» یعنی: بر موسی‌  علیه السلام  «بیمناک ‌شدی‌» از خطر فرعون، به‌ این‌ که‌ خبر تولدش‌ به‌ فرعون‌ رسید، مثلا همسایگان ‌جیغ‌ و داد وی‌ را شنیدند و کسی‌ از روی‌ سخن‌ چینی، فرعون‌ را از ماجرا آگاه‌ کرد «او را به‌ دریا بینداز» مراد رودخانه‌ نیل‌ است‌. بیان‌ کیفیت‌ انداختن‌ موسی‌  علیه السلام  در نیل‌ از سوی‌ مادرش‌ در سوره‌ «طه‌/ 39» گذشت‌ «و نترس‌» بر وی‌ از غرق‌ وضایع ‌شدن‌ «و غم‌ مخور» بر فراق‌ و جدایی‌ وی‌ «چراکه‌ ما به‌یقین‌ او را به‌ تو بازمی‌گردانیم‌» در زمانی‌ نزدیک، به‌ شیوه‌ای‌ که‌ نجات‌ وی‌ در آن‌ شیوه‌ باشد «و از زمره‌ پیامبرانش‌ قرار می‌دهیم‌» پیامبرانی‌ که‌ آنان‌ را به‌سوی‌ بندگان‌ خویش‌ می‌فرستیم‌.

﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِیَکُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًاۗ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا کَانُواْ خَٰطِ‍ِٔینَ٨.

«آن‌گاه‌ خانواده‌ فرعون‌ او را برگرفتند» یعنی: صندوقچه‌ای‌ را که‌ موسی‌  علیه السلام  در آن‌ نهاده‌ شده‌ بود، از آب‌ یافتند و آن‌ را برگرفتند «تا سرانجام‌ دشمن‌ آنان‌ و مایه‌ اندوهشان‌ باشد» آن‌ها او را به‌قصد آن‌ گرفتند تا فرزند و نورچشمی‌ برایشان‌ باشد، نه‌ این‌ که‌ دشمن‌ و مایه‌ براندازی‌شان‌ گردد اما خدای‌  عزوجل ‌ چنین‌ اراده‌ کرده‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  را برایشان‌ دشمن‌ و مایه‌ اندوه‌ گرداند پس‌ ای‌ مردم‌! در این‌ تدبیر خدای‌  عزوجل ‌ و حکمت‌ عظیم‌ وی‌ بنگرید و تأمل‌ کنید که‌ از یک‌ سو موسی‌  علیه السلام  را در آغوش‌ فرعون‌ پرورش‌ می‌دهد و از سوی‌ دیگر هلاکتش‌ را سرانجام‌ بر دست ‌وی‌ مقدر می‌کند «چراکه‌ فرعون‌ و هامان‌ و لشکریان‌ آن‌ها خطاکار بودند» یعنی: در رفتار، کردار و گفتار خویش‌ نافرمان‌ و مجرم‌ بودند لذا خدای‌  عزوجل ‌ آنان‌ را به ‌این‌ شیوه‌ عجیب‌ ـ که‌ دشمن‌شان‌ را به‌ دست‌ خودشان پرورش‌ داد ـ مجازات‌ کرد.

﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَیۡنٖ لِّی وَلَکَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٩.

«و» آسیه‌ دختر مزاحم‌ «زن‌ فرعون‌ گفت: او نور چشم‌ من‌ و تو خواهد بود» یعنی: این‌ طفل‌ منشاء سرور و شادمانی‌ برای‌ من‌ و تو خواهد بود «او را نکشید، شاید برای‌ ما سودمند باشد» و از او به‌ خیری‌ برسیم‌. البته‌ در مورد آسیه چنین‌ هم‌ شد زیرا او ایمان‌ آورد و از رستگاران‌ شد «یا او را به‌ فرزندی ‌بگیریم‌» آسیه‌ زن‌ فرعون‌ نازا بود پس‌ از فرعون‌ خواست‌ تا این‌ طفل‌ را به‌ او ببخشد و فرعون‌ هم‌ چنین‌ کرد «ولی‌ آن‌ها خبر نداشتند» که‌ خدای‌  عزوجل ‌ از انداختن‌ موسی‌  علیه السلام  در خانه‌شان‌ چه‌ حکمت‌ عظیمی‌ را اراده‌ دارد. یا فرعون‌ وکسان‌ وی‌ نمی‌دانستند که‌ هلاکت‌شان‌ بر دست‌ وی‌ خواهد بود.

﴿وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًاۖ إِن کَادَتۡ لَتُبۡدِی بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٠.

«و دل‌ مادر موسی‌ به‌کلی‌ تهی‌ شد» از همه ‌چیز، جز از فکر فرزندش‌ موسی‌  علیه السلام ، گویی‌ او هیچ‌ هم‌ و غمی‌ جز موسی‌  علیه السلام  نداشت‌ زیرا شنید که‌ موسی‌  علیه السلام  در دست‌ فرعون‌ افتاده‌ است‌ «چنان‌که‌ نزدیک‌ بود راز او را آشکار کند» یعنی: نزدیک‌ بود که ‌از فرط دهشت‌ و بیم‌ و اندوهی‌ که‌ بر او هجوم‌ آورده‌ بود، بگوید: طفلی‌ را که‌ از رودخانه‌ گرفته‌‌اند، پسر من‌ است‌ «اگر دلش‌ را استوار نمی‌ساختیم‌» یعنی: اگر دلش ‌را قرص‌ و نیرومند نمی‌گردانیدیم‌؛ با افگندن‌ صبر و تحمل‌ و آرامش‌ و اعتماد به‌وعده‌ خویش‌ در وی‌ که‌ به‌زودی‌ پسرش‌ را به‌سویش‌ برخواهد گردانیدیم‌ «تا از مؤمنان‌ باشد» یعنی: تا مادر موسی‌  علیه السلام  از باورمندان‌ و تصدیق‌کنندگان‌ به‌ وعده‌ مادر بازگرداندن‌ فرزندش‌ به‌ وی‌ باشد. آری‌! اگر چنین‌ نبود، قطعا مادر موسی‌  علیه السلام  از فرط دست‌ پاچگی‌ و دهشت، راز طفلش‌ را آشکار می‌کرد.

﴿وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّیهِۖ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١١.

«و» مادر موسی‌  علیه السلام  «به‌ خواهر وی‌ گفت: به‌ دنبال‌ او برو» پی‌ موسی‌  علیه السلام  را بگیر و از چگونگی‌ حال‌ وی‌ کسب‌ آگاهی‌ کن‌ «پس‌ خواهرش‌ دورادور او را دید» خواهر موسی‌  علیه السلام  دورادور و پنهان‌کارانه‌ از کناری‌ موسی‌  علیه السلام  را می‌پایید و در این‌ حال‌ او را دید «در حالی‌که‌ آنان‌ نمی‌دانستند» که‌ او موسی‌  علیه السلام  را می‌پاید و در جست ‌و جوی ‌کسب‌ خبری‌ از وی‌ است‌. همچنین‌ نمی‌دانستند که‌ او خواهر وی‌ است‌.

﴿وَحَرَّمۡنَا عَلَیۡهِ ٱلۡمَرَاضِعَ مِن قَبۡلُ فَقَالَتۡ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰٓ أَهۡلِ بَیۡتٖ یَکۡفُلُونَهُۥ لَکُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ نَٰصِحُونَ١٢.

«و از قبل‌» یعنی: قبل‌ از آن‌که‌ او را به‌ مادرش‌ بازگردانیم‌؛ «شیر همه‌ دایگان‌ را بر او حرام‌ ساختیم‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  را از پذیرفتن‌ پستآن‌های‌ دایگان‌ باز داشتیم، به‌طوری‌ که‌ هر زن‌ شیردهی‌ را می‌آوردند، موسی‌  علیه السلام  پستان‌ وی‌ را به‌ دهان ‌نمی‌گرفت‌. آری‌! زن‌ فرعون‌ زنان‌ شیرده‌ را برای‌ شیر دادن‌ وی‌ خواسته‌ بود اما موسی‌  علیه السلام  پستان‌ هیچ ‌یک‌ از آنان‌ را نپذیرفت‌ «پس‌» در این‌ هنگام‌ خواهر موسی‌  علیه السلام  آمد و چون‌ امتناع‌ وی‌ را از گرفتن‌ پستان‌ دایگان‌ دید «گفت: آیا شما را به‌ خانواده‌ای‌ راهنمایی‌ کنم‌ که‌ برای‌ شما سرپرستی‌ او را بر عهده‌ گیرند» یعنی: شیر دادن‌ و پرداختن‌ به‌ حال‌ وی‌ را برای‌ شما تضمین‌ کنند «درحالی‌که‌ خیرخواه‌ او باشند؟» یعنی: بر او مشفق‌ و مهربان‌ بوده‌ و در شیر دادن‌ و پرورش ‌دادن‌ وی‌ هیچ ‌کوتاهی‌ نورزند؟.

﴿فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَىٰٓ أُمِّهِۦ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٣.

«پس‌ او را به‌ مادرش‌ بازگردانیدیم‌» یعنی: سرانجام‌ خواهر موسی‌  علیه السلام  خانواده ‌فرعون‌ را نزد مادرش‌ راهنمایی‌ کرد، آن‌ها موسی‌  علیه السلام  را به‌ مادرش‌ سپردند و موسی‌  علیه السلام  بی‌درنگ‌ پستانش‌ را پذیرفت‌ و شیر وی‌ را خورد «تا چشمش‌ روشن ‌شود» به‌ دیدار فرزندش‌ «و اندوه‌ نخورد» بر فراق‌ وی‌. از ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  نقل‌ شده ‌است‌ که‌ فرمود: «هنگامی‌ که‌ خواهر موسی‌  علیه السلام  به‌ آنان‌ گفت: (آیا شما را به‌خانواده‌ای‌ راهنمایی‌ کنم‌ که‌ برای‌ شما سرپرستی‌ او را برعهده‌ گیرند درحالی‌که‌ خیرخواه‌ او باشند)، کسان‌ فرعون‌ به‌ وی‌ شک‌ کردند و گفتند: تو از کجا می‌دانی‌که‌ آن‌ خانواده‌ خیرخواه‌ این‌ طفل‌ هستند و بر او شفقت‌ دارند؟ گفت: از آنجا که ‌آن‌ها به‌ خوشحال‌کردن‌ پادشاه‌ رغبت‌ دارند! آن‌گاه‌ از او دست‌ برداشتند». نقل ‌است‌ که‌ چون‌ موسی‌  علیه السلام  پستان‌ مادرش‌ را پذیرفت، زن‌ فرعون‌ شادمان‌ شده ‌مادرش‌ را مورد نوازش‌ قرار داد و نفقه‌ و پوشاک‌ و احتیاجات‌ وی‌ را برایش‌ مقرر داشت‌. یعنی: مادر موسی‌  علیه السلام  هم‌ فرزند خود را شیر می‌داد و هم‌ در قبال‌ آن‌ از دشمنش‌ مزد و پاداش‌ می‌گرفت‌. بنگرید در این‌ تدبیر خدای‌ حکیم‌ و علیم‌. «و تا بداند که‌ وعده‌ خداوند» یعنی: تمام‌ وعده‌های‌ او؛ از جمله‌ این‌ وعده‌اش‌ به‌ مادر موسی‌  علیه السلام  که: ﴿إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَیۡکِ [القصص: 7]. «ما یقینا او را به‌سوی‌ تو برمی‌گردانیم‌». «حق ‌است‌» و هیچ‌ خلافی‌ در آن‌ نیست‌ پس‌ این‌ وعده‌ خواه ‌ناخواه‌ تحقق‌ می‌یابد «ولی ‌بیشتر آنان‌ نمی‌دانند» بلکه‌ در غفلتند از راز قضا و قدر الهی‌. یا اکثر مردم‌ این ‌حقیقت‌ را که‌ وعده‌ الهی‌ حق‌ است، نمی‌دانند.

 

﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسۡتَوَىٰٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٤.

«و چون‌ موسی‌ به‌ اشد خود رسید» اشد: به‌ قولی‌ مابین‌ هجده‌ تا سی‌سالگی ‌است‌. یعنی‌ چون‌ او به‌ نهایت‌ رشد جسمی‌ و بلوغ‌ عقلی‌ خویش‌ رسید «و مستوی‌شد» استوا: سامان ‌یافتن‌ و به‌ کمال‌ خلقت‌ خویش‌ رسیدن‌ است‌. یعنی‌ چون ‌موسی‌  علیه السلام  به‌ کمال‌ خلقت‌ خویش‌ رسید «به‌ او حکم‌ و علم‌ بخشیدیم‌» حکم: حکمت‌ است‌ به‌طور عام‌ و به ‌قولی‌ نبوت‌ است‌. مراد از علم: شناخت‌ دین‌ خود و پدرانش‌ و آگاهی‌ از منافع‌ دنیا و آخرت‌ است‌ «و نیکوکاران‌ را این‌گونه‌ پاداش‌ می‌دهیم‌» یعنی: مانند این‌ پاداشی‌ که‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  و مادرش‌ دادیم، نیکوکاران‌ را نیز در قبال‌ نیکوکاریشان‌ پاداش‌ می‌دهیم‌.

﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ١٥.

«و او داخل‌ شهر شد» یعنی: موسی‌  علیه السلام  به‌ شهر مصر بزرگ‌ که‌ پایتخت‌ فرعون ‌بود داخل‌ شد «در هنگامی‌ که‌ مردم‌ شهر غافل‌ بودند» یعنی: موسی‌  علیه السلام  پنهانی‌ به‌ شهر داخل‌ شد. در روایتی‌ آمده‌ است: چون‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ برحق‌ بودن‌ دین‌ خود پی‌برد، دین‌ و آیین‌ قوم‌ فرعون‌ را به‌ باد سرزنش‌ گرفت‌ و اندیشه‌ حق‌ وی‌ در برابر کیش‌ باطل‌ آنان‌ برملا شد پس‌ فرعونیان‌ او را مرعوب‌ ساختند و او هم‌ از آنان‌ هراس ‌برداشت‌ بنابراین، به‌ شهر ـ جز به‌طور پنهانی‌ ـ داخل‌ نمی‌شد و وارد شدنش‌ به‌ شهر یا به‌ وقت‌ چاشت‌ بود که‌ مردم‌ در خواب‌ نیمروز بودند، یا در میان‌ مغرب‌ وعشاء «پس‌ در آنجا دو مرد را دید که‌ باهم‌ زدوخورد می‌کنند، یکی‌ از شیعه‌اش‌» یعنی: یکی‌ از آنان‌ از بنی‌اسرائیل‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  را بر دینش‌ همراهی‌ می‌کردند «و دیگری‌ از دشمنانش‌ بود» یعنی: از قوم‌ فرعون‌ بود «آن‌گاه‌ کسی‌ که‌ از شیعه‌اش‌ بود، علیه‌ کسی‌ که‌ دشمن‌ وی‌ بود، از او یاری‌ خواست‌» یعنی: از موسی‌  علیه السلام  درخواست‌ کرد که‌ او را یاری‌ دهد و موسی‌  علیه السلام  نیز او را یاری‌ کرد. نقل‌ است‌ که‌ قبطی‌ می‌خواست ‌تا اسرائیلی‌ را به‌زور وادار به‌ حمل‌ هیزم‌ به‌ آشپزخانه‌ فرعون‌ نماید اما آن‌ اسرائیلی ‌زیر بار نمی‌رفت‌ و در این‌ حال‌ از موسی‌  علیه السلام  یاری‌ خواست‌ «پس‌ موسی‌ مشتی‌ به‌ او زد» وکز: زدن‌ با تمام‌ کف‌ دست‌ است‌. شیخ‌ سعید حوی‌ در تفسیر «الاساس‌» می‌گوید: «آن‌ ضربه‌ به‌ اصطلاح‌ امروز، یا ضربه‌ بوکس‌ و یا از نوع‌ ضربات‌ کاراته ‌بود». به ‌قولی: موسی‌  علیه السلام  او را با عصای‌ خویش‌ زد «پس‌ کارش‌ را ساخت‌» یعنی: آن‌ قبطی‌ را کشت‌. نقل‌ است‌ که: موسی‌  علیه السلام  قصد کشتن‌ قبطی‌ را نداشت‌ بلکه ‌می‌خواست‌ او را از شخص‌ اسرائیلی‌ دفع‌ نماید لذا از قتل‌ وی‌ سخت‌ در فشار قرار گرفت‌ بدین‌ جهت‌ «گفت: این‌ از کار شیطان‌ است» یعنی: از وسوسه، یا از راه‌ و روش‌ وی‌ است‌ زیرا موسی‌  علیه السلام  به‌ کشتن‌ قبطی‌ مأمور نبود «بی‌گمان‌ او دشمنی‌ گمراه‌کننده‌ و آشکار است‌» یعنی: شیطان‌ دشمن‌ آشکار انسان‌ است‌ و علنا در جهت‌ گمراه ‌سازی‌ وی‌ تلاش‌ می‌کند. به ‌قولی: هرچند در اصل‌ کشتن‌ قبطی‌ روا بود اما این‌ حالت، حالتی‌ نبود که‌ موسی‌  علیه السلام  دست‌ به‌ قتل‌ وی‌ بزند چرا که‌ قبطی‌ از سوی ‌آنان‌ امان‌ داده‌ شده‌ بود پس‌ جایز نبود که‌ او مستأمنی‌ را به‌ قتل‌ برساند. به‌ هر حال، این‌ قتل‌ به‌ عصمت‌ موسی‌  علیه السلام  لطمه‌ای‌ نمی‌زند زیرا قتل‌ خطا بود نه‌ قتل‌ عمد. و چنان‌که‌ در آیه‌ بعدی‌ می‌آید، موسی‌  علیه السلام  این‌ عمل‌ خویش‌ را ستم‌ نامید و از آن ‌آمرزش‌ خواست‌ چراکه‌ او گناه‌ را ـ هرچند صغیره‌ باشد ـ کوچک‌ نمی‌شمرد.

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی فَٱغۡفِرۡ لِی فَغَفَرَ لَهُۥٓۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ١٦.

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگارا! من‌ بر خود ستم‌ کردم‌» با ارتکاب‌ عمل‌ قتل ‌«پس‌ برایم‌ بیامرز» این‌ لغزشم‌ را «پس‌ آمرزید» خداوند عزوجل  «برای‌ او» این‌ لغزش را «حقا که‌ او آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» موسی‌  علیه السلام  به‌ این‌ دلیل‌ آمرزش‌ خواست‌ که ‌برای‌ هیچ‌ پیامبری‌ سزاوار نیست‌ تا قبل‌ از مأمور شدن‌ به‌ قتل، مرتکب‌ آن‌ گردد.

﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ فَلَنۡ أَکُونَ ظَهِیرٗا لِّلۡمُجۡرِمِینَ١٧.

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگارا! به‌پاس‌ نعمتی‌ که‌ بر من‌ ارزانی‌ داشتی‌» از بخشیدن‌ علم، حکمت‌ و مغفرت‌ «از این‌ پس‌ هرگز پشتیبان‌ مجرمان‌ نخواهم ‌شد» یعنی: هرگز مجرمی‌ را بر جرمش‌ یاری‌ نخواهم‌ کرد.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ مشی‌ مع‌ مظلوم‌ فیعینه‌ علی‌ مظلمته، ثبت‌ الله ‌قدمیه‌ علی‌ الصراط یوم‌ تدحض‌ فیه‌ الاقدام‌...: هرکس‌ با مظلومی‌ همراه‌ شود تا او را بر مظلمه‌ وی‌ یاری‌ کند، خداوند عزوجل  قدم‌هایش‌ را بر صراط پابرجا و استوار نگه‌ می‌دارد در روزی‌ که‌ گامها در آن‌ می‌لغزد و هرکس‌ با ظالمی‌ همراه‌ شود تا او را بر ظلمش‌ یاری‌ کند، خداوند عزوجل  در روزی‌ که‌ گامها درآن‌ می‌لغزد، قدمهایش‌ را برصراط می‌لغزاند». علامه‌ ألوسی‌ در تفسیر «روح‌ المعانی‌» می‌گوید: «نقل‌ است ‌که‌ خیاطی‌ از یکی‌ از بزرگان‌ پرسید: من‌ از کسانی‌ هستم‌ که‌ برای‌ ستمگران‌ خیاطی‌می‌کنم، آیا از اعوانشان‌ به‌ شمار می‌روم‌؟ آن‌ بزرگ‌ به‌ وی‌ گفت: نه‌! تو از خود آن‌ ستمگران‌ هستی‌ ولی‌ کسی‌ که‌ سوزن‌ را به‌ تو می‌فروشد، از اعوان‌ آن‌هاست‌». لاحول ولا قوة الا بالله العظیم.

﴿فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ١٨.

«پس‌ صبحگاه‌ در شهر، ترسان‌ و نگران‌ می‌گشت‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  صبحگاهان ‌وارد شهری‌ شد که‌ قبطی‌ را در آن‌ کشته‌ بود در حالی‌ که‌ نگران‌ و چشم‌ انتظار رخداد بدی‌ علیه‌ خود بود. نسفی‌ می‌گوید: «این‌ آیه‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ در ترسیدن‌ از غیر خدا عزوجل  باکی‌ نیست، بر خلاف‌ آنچه‌ که‌ برخی‌ از مردم‌ می‌گویند». «ناگاه‌ دید، همان‌ کسی‌ که‌ دیروز از او یاری‌ خواسته ‌بود، او را به‌ فریاد می‌خواند» یعنی: ناگاه‌ دید که‌ رفیق‌ اسرائیلی‌ او که‌ دیروز از او فریادرسی‌ خواسته‌ بود، با قبطی ‌دیگری‌ در حال‌ کشمکش‌ است‌ و می‌خواهد تا او را رام‌ خود کرده‌ و بر وی‌ غلبه ‌کند «موسی‌ به‌ او گفت: به‌ راستی‌ که‌ تو آشکارا گمراهی‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  بر آن ‌اسرائیلی‌ برآشفت‌ و گفت: تو آشکارا فردی‌ گمراه‌ و شرور هستی‌ بدان‌ جهت‌ که ‌دیروز سبب‌ کشتن‌ شخصی‌ گردیدی‌ و امروز هم‌ می‌خواهی‌ که‌ سبب‌ قتل‌ شخص ‌دیگری‌ گردی‌.

﴿فَلَمَّآ أَنۡ أَرَادَ أَن یَبۡطِشَ بِٱلَّذِی هُوَ عَدُوّٞ لَّهُمَا قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ إِن تُرِیدُ إِلَّآ أَن تَکُونَ جَبَّارٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ١٩.

«و چون‌ موسی‌ خواست‌ به‌ شخصی‌ که‌ دشمن‌ هر دوی‌ آن‌ها بود» یعنی: بر شخص ‌قبطی‌ که‌ دشمن‌ قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ بود «حمله‌ برد» آن‌ اسرائیلی‌ پنداشت‌ که‌ هدف ‌موسی‌  علیه السلام  اوست‌ نه‌ شخص‌ قبطی‌ پس‌ «گفت: ای‌ موسی‌! آیا می‌خواهی‌ مرا بکشی ‌چنان‌که‌ دیروز شخصی‌ را کشتی‌؟» چنین‌ بود که‌ آن‌ شخص‌ قبطی‌ از داستان‌ قتل‌ آگاه‌ شد و این‌ خبر را به‌ فرعون‌ انتقال‌ داد در حالی‌ که‌ قبلا کسی‌ جز موسی‌  علیه السلام  و آن‌ شخص‌ اسرائیلی‌ از قضیه‌ قتل‌ آگاه‌ نبود. آن‌ اسرائیلی‌ در ادامه‌ سخنش‌ افزود: «نمی‌خواهی‌ مگر این‌ که‌ در این‌ سرزمین‌ جبار ستمگری‌ باشی‌» جبار: کسی‌ است‌ که ‌آنچه‌ را بخواهد ـ از زدن‌ و کشتن‌ ـ انجام‌ می‌دهد و به‌ عواقب‌ امور نیندیشیده، بدی‌ را با روشی‌ که‌ نیکوتر است، دفع‌ نمی‌کند «و نمی‌خواهی‌ که‌ از مصلحان ‌باشی‌» در میان‌ مردم‌ با فروخوردن‌ خشم‌ خویش‌.

﴿وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَةِ یَسۡعَىٰ قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ٢٠.

«و مردی‌ از دورترین‌ نقطه‌ شهر دوان‌ دوان‌ آمد» أقصی‌ المدینه: یعنی ‌دور افتاده‌ترین‌ نقطه‌ شهر «گفت: ای‌ موسی‌! بدان‌ که‌ سران‌ درباره‌ات‌ رایزنی‌ می‌کنند تا تو را بکشند» یعنی: باهم‌ درباره‌ کشتنت‌ مشاوره‌ می‌کنند، یا یک‌دیگر را به‌ کشتنت‌ امر می‌کنند «پس‌ از شهر خارج‌ شو، که‌ من‌ از خیر خواهان‌ توام‌» زیرا فرعون ‌از شنیدن‌ خبر قتل‌ قبطی، سخت‌ سراسیمه‌ شده‌ و عزم‌ کشتن‌ موسی‌  علیه السلام  را کرده‌ بود.

﴿فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٢١.

«موسی‌ ترسان‌ و نگران‌» از این‌ که‌ به‌ او برسند و دستگیرش‌ نمایند؛ «از آنجا بیرون‌ رفت، در حالی‌ که‌ می‌گفت: پروردگارا! مرا از قوم‌ ستمکار نجات‌ بخش‌» یعنی: از فرعون‌ و کسان‌ وی‌.

﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ٢٢.

«و چون‌ به‌سوی‌ مدین‌ رو نهاد» یعنی: چون‌ به‌ راهی‌ روان‌ شد که‌ به‌ مدین‌ منتهی ‌می‌گردید؛ «گفت‌» موسی‌  علیه السلام  با خود: «از پروردگارم‌ امیدوارم‌ که‌ مرا به‌راه ‌راست‌» یعنی: به‌سوی‌ مدین‌ «هدایت‌ کند» پس‌ راه‌ را گم‌ نکنم‌ و به‌ بیراهه‌ نروم‌. چنین‌ هم‌ شد و خداوند متعال‌ او را در دنیا و آخرت‌ به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ کرد. مدین‌ شهر شعیب‌  علیه السلام  بود و در زیر سلطه‌ فرعون‌ قرار نداشت‌. یادآور می‌شویم‌ که ‌این‌ شهر در شمال‌ خلیج‌ عقبه‌ قرار داشته‌ و از مصر به‌ سیر پیاده‌ هشت‌ روز راه‌ فاصله‌ دارد.

﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡیَنَ وَجَدَ عَلَیۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ یَسۡقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ ٱمۡرَأَتَیۡنِ تَذُودَانِۖ قَالَ مَا خَطۡبُکُمَاۖ قَالَتَا لَا نَسۡقِی حَتَّىٰ یُصۡدِرَ ٱلرِّعَآءُۖ وَأَبُونَا شَیۡخٞ کَبِیرٞ٢٣.

«و چون‌ به‌ آب‌ مدین‌ رسید» یعنی: به‌ چاه‌ آبی‌ که‌ مردم‌ آب‌ آشامیدنی‌ خود و چهارپایان‌ خویش‌ را از آن‌ برمی‌گرفتند «گروهی‌ از مردم‌ را بر آن‌ یافت‌ که‌ حیوانات ‌خود را آب‌ می‌دادند و پایین‌تر از آن، دو زن‌ را یافت‌ که‌ حیوانات‌ خود را دور می‌کردند» از نزدیک‌ آب‌ تا مردم‌ از آب‌ دادن‌ چهارپایان‌ خویش‌ فارغ‌ شوند آن‌گاه‌ بتوانند بی‌مزاحمت‌ و مانعی‌ به‌ آب‌ دادن‌ چهارپایان‌ خود بپردازند «گفت‌» موسی‌  علیه السلام  خطاب‌ به‌ آن‌ دو زن‌ «کار شما چیست‌؟» یعنی: منظورتان‌ از این‌ کار چیست‌ که ‌گوسفندان‌ خود را همراه‌ با مردم‌ دیگر آب‌ نمی‌دهید؟ «گفتند: ما به‌ چهارپایان‌ خود آب‌ نمی‌دهیم‌ تا شبانان‌ همگی‌ حیوانات‌ خود را از آبشخور باز گردانند» عادت‌ ما این ‌است‌ که‌ درنگ‌ کنیم‌ و انتظار بکشیم‌ تا مردم‌ از آب‌ بازگردند زیرا از این‌ که‌ با مردم‌ نامحرم‌ درآمیزیم، می‌پرهیزیم‌. یا به‌ این‌ دلیل‌ که‌ از آب ‌دادن‌ حیوانات‌ خویش‌ همپای‌ آنان‌ عاجز و ناتوان‌ هستیم‌ «و پدر ما پیری‌ کهن‌سال‌ است‌» که‌ به‌خاطر سالخوردگی‌ و ناتوانی‌ نمی‌تواند چهارپایان‌ را آب‌ دهد، از این‌روی‌ ناچار شدیم‌ که‌ خود به‌ گوسفندانمان‌ آب‌ بدهیم‌.

﴿فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَیَّ مِنۡ خَیۡرٖ فَقِیرٞ٢٤.

«پس‌» چون‌ موسی‌  علیه السلام  سخن‌ آن‌ دو را شنید؛ «چهارپایانشان‌ را برایشان‌ آب ‌داد» به‌ خاطر گرایشی‌ که‌ به‌ کار معروف‌ و یاری‌دادن‌ ناتوانان‌ داشت‌. از عمربن‌خطاب‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: موسی‌  علیه السلام  چهارپایان‌ آنان‌ را از چاهی‌ آب ‌داد که‌ با سنگی‌ بزرگ‌ که‌ جز ده‌ مرد توان‌ برداشتن‌ آن‌ را نداشتند، پوشیده‌ شده ‌بود، سپس‌ مجددا آن‌ سنگ‌ را بر سر آن‌ چاه‌ برگردانید. «آن‌گاه‌» که ‌موسی‌  علیه السلام  از آب‌ دادن‌ برای‌ آن‌دو فارغ‌ شد؛ «به‌سوی‌ سایه‌ برگشت‌» و مجددا در آن‌ نشست‌ «و گفت: پروردگارا! من‌ به‌ هر خیری‌ که‌ بر من‌ بفرستی‌» اندک‌ باشد یا بسیار «فقیرم‌» یعنی: نیازمندم‌. مراد وی‌ از خیر، غذا برای‌ رفع‌ گرسنگی‌ بود چراکه‌ او بی‌توشه‌ از مصر به‌ راه‌ زده‌ بود و توشه‌ وی‌ هر خوراکی‌ای‌ بود که‌ در راه ‌می‌یافت‌.

﴿فَجَآءَتۡهُ إِحۡدَىٰهُمَا تَمۡشِی عَلَى ٱسۡتِحۡیَآءٖ قَالَتۡ إِنَّ أَبِی یَدۡعُوکَ لِیَجۡزِیَکَ أَجۡرَ مَا سَقَیۡتَ لَنَاۚ فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَیۡهِ ٱلۡقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥.

«پس‌ یکی‌ از آن‌دو زن‌ ـ در حالی‌که‌ با شرم‌ و آزرم‌ گام‌ بر می‌داشت‌ ـ نزد وی ‌آمد» و این‌ گونه‌ راه‌ رفتن، دلیل‌ کمال‌ ایمان‌ و پاکی‌ سرشت‌ و طینت‌ وی‌ بود. روایت‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ آن‌ دختران‌ در آن‌ روز زودتر از همیشه‌ نزد پدر رفتند، پدر از آمدن‌ زود هنگام‌ آنان‌ تعجب‌ کرد و از علت‌ آن‌ پرسید، آن‌ها داستان‌ مردی‌ را که‌ حیواناتشان‌ را برایشان‌ آب‌ داده‌ بود به‌ وی‌ گفتند. سپس‌ او به‌ یکی‌ از آن‌ دو دخترش‌ دستور داد تا نزد آن‌ مرد رفته‌ و او را به‌ خانه‌ وی‌ دعوت‌ نماید و آن‌ دختر طبق‌ دستور پدر نزد موسی‌  علیه السلام  آمد. اکثر مفسران‌ برآنند که‌ آن‌ دو دختر، دختران‌ شعیب‌  علیه السلام  بودند اما در قرآن‌ یا سنت‌ چیزی‌ که‌ بر این‌ امر دلالت‌ کند، وجود ندارد.

«گفت‌» آن‌ دختر به‌ موسی‌  علیه السلام  «پدرم‌ تو را می‌طلبد تا مزد آبدهی‌ات‌ برای‌ چهارپایان‌ ما را به‌ تو بدهد» و مرا به ‌منظور ابلاغ‌ این‌ دعوت‌ نزد تو فرستاده‌ است ‌«پس‌ چون‌» موسی‌  علیه السلام  «نزد او آمد و داستآن‌های‌ خود را بر او حکایت‌ کرد» یعنی: چون‌ موسی‌  علیه السلام  تمام‌ سرگذشتی‌ را که‌ بر سر وی‌ آمده‌ بود ـ از هنگام‌ کشته ‌شدن‌ قبطی‌ تا رسیدن‌ وی‌ به‌ آب‌ مدین‌ ـ بر پدر آن‌ دو دختر حکایت‌ کرد؛ «گفت‌» پدر آن‌ دو دختر «نترس‌ که‌ از قوم‌ ستمکار نجات‌ یافتی‌» یعنی: از فرعون‌ و کسانش ‌نجات‌ یافتی‌ زیرا فرعون‌ بر سرزمین‌ ما (مدین‌) تسلطی‌ ندارد.

نسفی‌ می‌گوید: «این‌ آیه‌ دلیل‌ بر جایز بودن‌ عمل‌ به‌ خبر واحد، رفتن‌ با زن ‌بیگانه‌ همراه‌ با احتیاط و پرهیزکاری‌ و گرفتن‌ مزد در قبال‌ کار معروف، به‌ هنگام‌ نیازمندی‌ است‌».

﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا یَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَ‍ٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَیۡرَ مَنِ ٱسۡتَ‍ٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡأَمِینُ٢٦.

«یکی‌ از آن‌ دو دختر گفت: پدرجان‌! او را استخدام‌ کن‌» تا گوسفندانمان‌ را به‌ چرا ببرد «چراکه‌ بهترین‌ کسی‌ است‌ که‌ می‌توانی‌ استخدام‌ کنی، هم‌ نیرومند و هم‌ امین ‌است‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  شایسته‌ آن‌ است‌ که‌ او را با دستمزد به‌ کار گیری‌ زیرا او جمع‌ کننده‌ دو خصلت‌ بزرگ‌ یعنی‌ توانایی‌ و امانتداری‌ است‌ و این‌ دو وصف‌ چون ‌در انسانی‌ جمع‌ شوند، آن‌ انسان‌ را سزاوارترین‌ مردم‌ به‌ انجام‌ خدمت‌ می‌گردانند، اعم‌ از این‌ که‌ آن‌ انسان‌ اجیر باشد یا وکیل، کارمند و مأمور باشد یا ناظر و بازرس، یا هم‌ شغل‌ دیگری‌ داشته‌ باشد. اولین‌ این‌ دو خصلت، امانتداری‌ و درستکاری‌ است‌ زیرا شخص‌ امانتدار در آنچه‌ که‌ به‌ وی‌ از مال‌ دیگران‌ سپرده‌ می‌شود، خیانت‌ نمی‌کند. در درجه‌ دوم، داشتن‌ توانایی‌ و کفایت‌ بر انجام‌ آن‌ کاراست، که‌ این‌ توانایی‌ شامل‌ هرسه خصلت‌ کاردانی‌ و آگاهی‌ در آن‌ کار، همت‌ ونشاطی‌ که‌ محرک‌ انجام‌ آن‌ کار است‌ و قدرت‌ بدنی‌ می‌شود، که‌ همه‌ این‌ها در موسی‌  علیه السلام  فراهم‌ بود.

ابن‌کثیر نقل‌ می‌کند: «پدر آن‌ دختر به‌ وی‌ گفت‌؛ از کجا دانستی‌ که‌ این‌ مرد توانا و امانتدار است‌؟ گفت: توانایی‌ او را از آن‌ دانستم‌ که‌ صخره‌ای‌ را از جا برداشت‌ که‌ جز ده‌ مرد به‌ برداشتن‌ آن‌ توانا نبودند. و امانتداری‌ و درستکاری‌ او را از این‌ امر دانستم‌ که‌ چون‌ در راه‌ با او می‌آمدم، از او جلوتر رفتم‌ تا پیشاپیش‌ وی‌ حرکت‌ کنم‌ اما او به‌ من‌ گفت: تو از پشت‌ سرم‌ بیا و اگر راه‌ را اشتباه‌ کردم، سنگریزه‌ای‌ به‌سوی‌ من‌ بینداز، آن‌ وقت‌ می‌دانم‌ که‌ راه‌ را اشتباه‌ رفته‌ام‌».

﴿قَالَ إِنِّیٓ أُرِیدُ أَنۡ أُنکِحَکَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَیَّ هَٰتَیۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِی ثَمَٰنِیَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِکَۖ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَیۡکَۚ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٢٧.

«گفت‌» پدر آن‌ دو دختر به‌ موسی‌  علیه السلام  «من‌ می‌خواهم‌ یکی‌ از این‌ دو دختر خود رابه‌ نکاح‌ تو درآورم‌ در قبال‌ این‌ که‌ هشت‌ سال‌ برای‌ من‌ کار کنی‌» یعنی: دخترم‌ ـ که‌گویند نامش‌ صفورا بود ـ را به‌ این‌ شرط به‌ ازدواج‌ تو در می‌آورم‌ که‌ مهر وی‌ هشت‌ سال‌ کار تو نزد من‌ باشد و این‌ کار، عبارت‌ است‌ از شبانی‌ گوسفندانم‌ «و اگرآن‌ را در ده‌ سال‌ به‌ پایان‌ رساندی، این‌ از نزد توست‌» یعنی: اگر به‌ جای‌ هشت‌ سال، شبانی‌ را به‌ ده‌ سال‌ رسانیدی‌ و دو سال‌ را در خدمت‌ به‌ من‌ افزودی، ابن‌ بخشش‌ و فضلی‌ از نزد توست، نه‌ الزام‌ و اجباری‌ از جانب‌ من‌. بدین‌سان، او این‌ قضیه‌ را به ‌مردانگی‌ و همت‌ خود موسی‌  علیه السلام  موکول‌ کرد «و نمی‌خواهم‌ بر تو سخت‌ گیرم‌» با الزام‌ و اجبارت‌ به‌ تمام‌ کردن‌ ده‌ سال‌ «و مرا ان‌شاءالله از صالحان‌ خواهی‌ یافت‌» در حسن‌ صحبت، معامله‌ نیک‌ و وفای‌ به‌ عهد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «موسی‌  علیه السلام  خود را در برابر عفت‌ فرج‌ (شرمگاه‌) و غذای‌ شکمش‌ اجیر گردانید».

این‌ آیه‌ کریمه‌ دلیل‌ مشروعیت‌ خواستگاری‌ ولی‌ برای‌ دخترش‌ از مردی‌ است ‌که‌ کفو و شایسته‌ باشد و این‌ امر در اسلام‌ سنتی‌ پایدار است‌ چنان‌که‌ معروف‌ است ‌عمر دخترش‌ حفصه‌ را به‌ ابوبکر و عثمان  رضی الله عنهما پیشنهاد کرد. و موارد بسیار دیگری‌ از این‌ دست‌ نیز در ایام‌ نبوت‌ و عصر صحابه‌ رضی الله عنهم   روی‌ داده‌ است‌. همچنین‌ این‌ آیه‌ دلیل‌ جمهور فقهاء است‌ بر این‌ که‌ نکاح ‌دادن‌ دختر حق‌ ولی‌ است‌ نه‌ حق‌ خود دختر، بجز امام‌ ابوحنیفه  رحمه الله  که‌ این‌ امر را در حوزه‌ اختیار خود دختر می‌داند.

 

 

 

﴿قَالَ ذَٰلِکَ بَیۡنِی وَبَیۡنَکَۖ أَیَّمَا ٱلۡأَجَلَیۡنِ قَضَیۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَیَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ٢٨.

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «این‌» قرارداد و عهدی‌ که‌ آن‌ را بازگو کردی‌ و بر من‌ و خود در آن‌ شرط نهادی‌ «میان‌ من‌ و تو باشد» و هیچ‌ یک‌ از ما دوطرف‌ نباید از مفاد آن‌ تخلف‌ کنیم‌ «هر یک‌ از این‌ دو مدت‌ را به‌ انجام‌ رسانیدم‌» هشت‌ یا ده‌ سال‌را «نباید بر من‌ عدوانی‌ باشد» یعنی: نباید بر من‌ ـ با زیاده‌خواهی‌ از آن‌ ـ تعدی‌ و ستمی‌ برود. موسی‌  علیه السلام  هردو مدت‌ را باهم‌ جمع‌ کرد تا وفا به‌ مدت‌ اول‌ را در اولویت‌ قرار دهد «و خدا بر آنچه‌ می‌گوییم‌» از این‌ شرط‌هایی‌ که‌ در میان‌ ما منعقد شد؛ «وکیل‌ است‌» یعنی: گواه‌ و نگهبان‌ است‌ لذا هیچ ‌یک‌ از ما راهی‌ به‌سوی‌ تجاوز از این‌ شروط نداریم‌.

﴿فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى ٱلۡأَجَلَ وَسَارَ بِأَهۡلِهِۦٓ ءَانَسَ مِن جَانِبِ ٱلطُّورِ نَارٗاۖ قَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ جَذۡوَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ لَعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ٢٩.

«پس‌ چون‌ موسی‌ آن‌ مدت‌ مقرر را به‌ پایان‌ رسانید» و آن‌ کامل‌ترین‌ دو مدت، یعنی‌ مدت‌ ده‌ سال‌ بود چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «از جبرئیل‌ پرسیدم‌ که‌ موسی‌ کدام‌یک‌ از دو مدت‌ را به‌سر رسانید؟ گفت: تمام‌ترین‌ و کامل‌ترین‌ آن‌ دو را». «و خانواده‌اش‌ را همراه‌ برد» به‌سوی‌ مصر. این‌ دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ مرد می‌تواند خانواده‌اش‌ را در هر جا که‌ خواست‌ با خود ببرد «از جانب‌ طور آتشی‌ را دید» تفسیر نظیر این‌ بخش‌ از آیه، در سوره‌ «طه‌» به‌طور مفصل‌ گذشت‌ «به‌خانواده‌اش‌ گفت: اینجا درنگ‌ کنید که‌ من‌ آتشی‌ از دور دیدم، شاید برای‌ شما از آنجا خبری‌ بیاورم‌» تفسیر این‌ بخش‌ نیز در سوره‌ «طه‌» و سوره‌ «نمل‌» گذشت‌ «یا جذوه‌ای‌» جذوه: پاره‌ای‌ از آتش‌ است‌ «باشد که‌ خود را گرم‌ کنید» با آن‌ آتش‌. این ‌آیه‌ بر سرد بودن‌ هوا در سفر موسی‌  علیه السلام  دلالت‌ می‌کند.

﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِیَ مِن شَٰطِیِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَیۡمَنِ فِی ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَکَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن یَٰمُوسَىٰٓ إِنِّیٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٣٠.

«پس‌ چون‌ به‌ آن‌ آتش‌ رسید» آتشی‌ که‌ از دور آن‌ را دیده‌ بود «از کرانه‌ وادی ‌ایمن‌ ندا داده‌ شد» ایمن‌ صفت‌ کرانه‌ است، یعنی‌ از جانب‌ راست‌ موسی‌  علیه السلام ، یا جانب‌ راست‌ آب‌ از ناحیه‌ غرب‌ وادی‌ ـ درصورتی‌که‌ وادی‌ در معرض‌ سیلان ‌آب‌ قرار گیرد ـ ندا داده‌ شد «در آن‌ جایگاه‌ مبارک‌» که‌ به‌ سبب‌ سخن‌ گفتن ‌خداوند متعال‌ با وی، برکت‌ یافته‌ است‌. خداوند عزوجل  در جای‌ دیگری‌ از قرآن، این‌ وادی‌ را مقدس‌ نامیده‌ است‌. آری‌! ندا داده‌ شد «از میان‌ درخت‌» درختی‌ که‌ بر کرانه‌ وادی‌ روییده‌ بود «که‌ ای‌ موسی‌! من‌ خداوندم، پروردگار عالمیان‌» یعنی: کسی‌که‌ تو مخاطب‌ او هستی، پروردگار جهانیان‌ است‌.

عبدبن‌حمید و ابن‌جریر از عبدالله بن‌ مسعود رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌اند که‌ فرمود: «به ‌یاد درختی‌ افتادم‌ که‌ موسی‌  علیه السلام  به‌‌سوی‌ آن‌ مأوی‌ گرفت‌ (و از آنجا تاج‌ و لقد کلم‌الله‌... بر تارک‌ عز وی‌ نهاده‌ شد) پس‌ به‌ شوق‌ دیدار آن‌ درخت‌ یک‌ شبانه‌روز راه ‌پیمودم‌ تا صبحگاهان‌ بر سر آن‌ درخت‌ رسیدم، بناگاه‌ دیدم‌ که‌ آن‌ درخت، سبز وخرم‌ و پرجنب‌وجوش‌ است‌ آن‌گاه‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  درود و سلام‌ فرستادم‌. در این‌ اثنا شترم‌ که‌ گرسنه‌ بود، قصد آن‌ درخت‌ کرد و از آن‌ یک‌ دهن‌ برگ‌ برکند و جوید اما نتوانست‌ آن‌ را فرو برد، بار دیگر بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  درود و سلام‌ فرستادم‌ و بازگشتم‌»[1].

﴿وَأَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰٓ أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ٣١.

«و عصای‌ خود را بیفگن‌» یعنی: خداوند متعال‌ در این‌ هنگام‌ به‌ موسی‌  علیه السلام  گفت: عصایت‌ را بیفگن‌[2]. پس‌ موسی‌  علیه السلام  عصایش‌ را افگند و عصا به‌ اژدهایی ‌پر جنب‌ و جوش‌ تبدیل‌ شد «پس‌ چون‌ دید آن‌ مثل‌ جانی‌ می‌جنبد» جان: نوعی‌ از مار سپید است‌. یعنی‌ چون‌ موسی‌  علیه السلام  دید که‌ عصا در سرعت‌ حرکت‌ و بزرگی ‌جسامتش‌ مانند اژدهایی‌ گردید، با مشاهده‌ این‌ وضعیت‌ فرارکنان‌ «به‌ پشت‌ روی‌ گرداند و برنگشت‌» یعنی: به‌ عقب‌ خود نگاه‌ نکرد. پس‌ ندا داده‌ شد: «ای‌ موسی‌! به‌ این‌سو رو کن‌ و نترس، بی‌گمان‌ تو از ایمنانی‌» تفسیر نظیر این‌ جمله‌ به‌طور مفصل‌ در سوره‌ «نمل‌» گذشت‌.

﴿ٱسۡلُکۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖ وَٱضۡمُمۡ إِلَیۡکَ جَنَاحَکَ مِنَ ٱلرَّهۡبِۖ فَذَٰنِکَ بُرۡهَٰنَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ٣٢.

آن‌گاه‌ «دست‌ خود را به‌ گریبانت‌ ببر» یعنی: دست‌ خود را از گشادگی‌ پیراهنت‌ به‌ سینه‌ات‌ ببر «تا سفید بی‌عیب‌» و بی‌علت‌ از عللی‌ مانند پیسی‌ «بیرون‌ آید» درحالی‌که‌ موسی‌  علیه السلام  ـ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ ـ گندمگون‌ بود «و» برای‌ رهایی‌ [از ترس‌] مار «بازویت‌ را به‌سوی‌ خود جمع‌ کن‌» یعنی: دو دستت‌ را که‌ به‌ پهلویت‌ افتاده‌ است، به‌ خود بچسبان، که‌ وقتی‌ چنین‌ کنی، ترس‌ مار از نهادت‌ بیرون‌ می‌رود. ابن‌کثیر می‌گوید: «خداوند عزوجل  به‌ موسی‌  علیه السلام  امر کرد که‌ وقتی‌ از چیزی‌ می‌ترسد، دست‌ خود را به‌ سینه‌اش‌ بچسباند و در این‌ صورت، آن‌ ترس‌ و بیم‌ وی‌ از بین‌ می‌رود. ابن‌کثیر اضافه‌ می‌کند: چه‌ بسا اگر کسی‌ بر سبیل ‌اقتدا به‌ موسی‌  علیه السلام  این‌ کار را بکند و دست‌ خود را بر روی‌ سینه‌اش‌ بگذارد، بیم‌ وترس‌ وی‌ از بین‌ برود چنان‌که‌ ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  گفته‌ است‌». «پس، این‌دو» یعنی:عصا و ید بیضا «دو برهان‌ از سوی‌ پروردگار توست‌ برای‌ فرعون‌ و اشراف‌ قوم ‌او» یعنی: عصا و ید بیضا دو حجت‌ درخشان‌ و دو دلیل‌ واضح‌ بر قدرت ‌پروردگار فعال‌ مایشاء و درستی‌ نبوت‌ کسی‌ است‌ که‌ این‌ معجزات‌ به‌ دست‌ وی ‌روی‌ داده‌ است‌. آری‌! به‌ سوی‌ آنان‌ برو «که‌ آنان‌ قومی‌ فاسق‌ هستند» یعنی: از طاعت‌ و فرمان‌ خدا عزوجل  خارج‌ هستند.

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ٣٣.

«گفت‌» موسی‌  علیه السلام  «پروردگارا! من‌ یکی‌ از آنان‌ را کشته‌ام‌» منظور وی‌ آن‌ فرد قبطی‌ای‌ بود که‌ موسی ‌ علیه السلام  مشتی‌ به‌ وی‌ زد و او را به‌ قتل‌ رسانید «و می‌ترسم‌ مرا بکشند» در برابر آن‌ قبطی‌ و از من‌ قصاص‌ بگیرند.

﴿وَأَخِی هَٰرُونُ هُوَ أَفۡصَحُ مِنِّی لِسَانٗا فَأَرۡسِلۡهُ مَعِیَ رِدۡءٗا یُصَدِّقُنِیٓۖ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ٣٤.

«و برادرم‌ هارون‌ از من‌ زبان‌ آورتر است‌» و چنان‌که‌ گذشت، در زبان‌ موسی‌  علیه السلام  لکنتی‌ بود «پس‌ او را ردء من‌ بفرست‌» ردء: مددکار و یاور است‌ «که‌ مرا تصدیق ‌کند» در این‌ رسالت‌ «زیرا من‌ می‌ترسم‌ که‌ مرا دروغگو بدانند» چنانچه‌ هارون ‌ علیه السلام  با من‌ نباشد، از آن‌ روی‌ که‌ زبانم‌ در آوردن‌ حجت‌ روان‌ نیست‌ و به‌ تنهایی‌ از پس ‌این‌ کار عظیم‌ بر نمی‌آیم‌.

به‌ این‌ ترتیب‌ بود که‌ موسی‌  علیه السلام  به‌ بارگاه‌ پروردگار متعال‌ در حق‌ برادرش ‌شفاعت‌ کرد تا او را مانند وی‌ به‌ رسالت‌ برگزیند و بدین‌ جهت‌ برخی‌ از سلف ‌گفته‌اند: هیچ‌ برادری‌ بر برادرش‌ منتی‌ بزرگتر از منت‌ موسی‌ بر هارون‌ ندارد زیرا موسی‌  علیه السلام  میانجی‌ و واسطه‌ برادرش‌ در امر گزینش‌ وی‌ به‌ نبوت‌ و رسالت‌ گردید.

﴿قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجۡعَلُ لَکُمَا سُلۡطَٰنٗا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیۡکُمَا بِ‍َٔایَٰتِنَآۚ أَنتُمَا وَمَنِ ٱتَّبَعَکُمَا ٱلۡغَٰلِبُونَ٣٥.

خداوند متعال‌ درخواست‌ موسی‌  علیه السلام  را اجابت‌ کرد و هارون‌ علیه السلام  را به‌ رسالت ‌برانگیخت‌ و «فرمود: به‌ زودی‌ بازویت‌ را به‌ وسیله‌ برادرت‌ نیرومند خواهیم‌ کرد و برای ‌شما هر دو، سلطه‌ای‌ قرار خواهیم‌ داد» یعنی: حجت‌ و برهانی، یا تسلطی‌ بر فرعون‌ و بر قومش‌ «که‌ با آیات‌ ما نمی‌توانند به‌ شما دست‌ یابند» و غلبه‌ حاصل‌ کنند. یعنی: شما به‌ وسیله‌ معجزات‌ ما، از آزار و اذیت‌ و غلبه‌ آن‌ها بازداشته‌ می‌شوید. یا معنی ‌این‌ است: آیات‌ ما را به‌سوی‌ آنان‌ ببرید «شما و کسانی‌ که‌ از شما پیروی‌ کنند پیروزید» این‌ مژده‌ای‌ به‌ موسی‌ و هارون‌ و پیام‌ نیرو بخشی‌ به‌ دل‌هایشان‌ است‌.

﴿فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِ‍َٔایَٰتِنَا بَیِّنَٰتٖ قَالُواْ مَا هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّفۡتَرٗى وَمَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِیٓ ءَابَآئِنَا ٱلۡأَوَّلِینَ٣٦.

«پس‌ چون‌ موسی‌ معجزات‌ روشن‌ ما را برای‌ آنان‌ آورد، گفتند: این‌ جز جادوی ‌برساخته‌ نیست‌» یعنی: این‌ جادویی‌ است‌ که‌ آن‌ را از پیش‌ خود برساخته‌ای‌ وکاملا ساخته‌ و پرداخته‌ خود توست‌ «و ما در میان‌ نیاکان‌ نخستین‌ خود چنین ‌چیزی ‌نشنیده‌ایم‌» یعنی: آنچه‌ با خود از ادعای‌ نبوت‌ آورده‌ای، در دوران‌ اجداد ما روی‌ نداده ‌است‌. یا ما چنین‌ سحر و جادویی‌ را نشنیده‌ایم، پدرانمان‌ را جز بر رسم‌ و راه‌ شرک‌ ندیده‌ایم‌ و از آنان‌ آیین‌ توحید را سراغ‌ نداریم، با آن‌که‌ اجداد ما اهل ‌تمدن‌ هم‌ بوده‌اند. پس‌ این‌ آیین‌ تو دروغی‌ بیش‌ نیست‌.

﴿وَقَالَ مُوسَىٰ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ مِنۡ عِندِهِۦ وَمَن تَکُونُ لَهُۥ عَٰقِبَةُ ٱلدَّارِۚ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٣٧.

«و موسی‌ گفت‌» در پاسخ‌ آنان‌ «پروردگارم‌ به‌ کسی‌ که‌ از سوی‌ او هدایت‌ را آورده ‌است، داناتر است‌» منظور موسی ‌ علیه السلام  از کسی‌ که‌ هدایت‌ را آورده، خود وی‌ بود. یعنی: خدا عزوجل  به‌ این‌ حقیقت‌ که‌ من‌ آورنده‌ رهنمود و هدایت‌ از سوی‌ وی‌ هستم، داناتر است‌ «و» پروردگارم‌ داناتر است‌ به‌ «کسی‌ که‌ سرانجام‌ نیک‌ آن‌ سرای‌ رادارد» و آخرالامر پیروزی‌ و نصرت‌ از آن‌ او خواهد بود. موسی‌  علیه السلام  از آن‌ روی ‌به ‌طور تلویحی‌ و کنایی‌ به‌ این‌ معنی‌ اشاره‌ کرد تا قبل‌ از آن‌که‌ حجت‌ را برای‌ آنان ‌آشکار نمی‌گرداند، هدفش‌ را صراحتا به‌ آنان‌ مطرح‌ نکرده‌ باشد. والله اعلم‌ «بی‌گمان‌ ستمکاران‌» یعنی: مشرکان‌ «رستگار نمی‌شوند» به‌ هیچ‌ خواسته‌ نیکی‌.

﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرِی فَأَوۡقِدۡ لِی یَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّینِ فَٱجۡعَل لِّی صَرۡحٗا لَّعَلِّیٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّی لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٣٨.

«و فرعون‌ گفت: ای‌ بزرگان‌ قوم‌! من‌ جز خود برای‌ شما خدایی ‌نمی‌شناسم‌» بدین‌سان، آن‌ ملعون‌ به‌ ادعای‌ باطل‌ و بی‌بنیاد خود تمسک‌ جست‌ تا قومش‌ را به‌ مغالطه‌ و سردرگمی‌ بیندازد در حالی‌ که‌ او خود به‌خوبی‌ می‌دانست ‌پروردگارش‌ الله عزوجل  است‌. سپس‌ به‌ راه‌ تکبر و گردنکشی‌ و به ‌واهمه‌ انداختن‌ قومش ‌در این‌ که‌ از کمال‌ اقتدار برخوردار است، بازگشت‌ و گفت: «پس‌ ای‌ هامان‌» وزیرم‌ «برایم‌ بر گل‌ آتش‌ برافروز» یعنی: گل‌ را برای‌ من‌ پخته‌ کن‌ تا به ‌آجر تبدیل‌ شود «آن‌گاه‌ برجی‌ برای‌ من‌ برآور» یعنی: برجی‌ بلند برای‌ من‌ بساز «شاید من‌ از خدای‌ موسی‌ اطلاع‌ یابم‌» یعنی: بر آن‌ برج‌ بلند فراز شوم‌ و خدای‌ موسی‌  علیه السلام  را ببینم‌ «و من‌ جدا او را از دروغگویان‌ می‌پندارم‌» فرعون‌ بدین‌گونه ‌قومش‌ را در این‌ وهم‌ و گمان‌ افگند که‌ او صرفا یک‌ اندیشمند جست‌وجوگری‌ است‌ که‌ جویای‌ حق‌ می‌باشد.

﴿وَٱسۡتَکۡبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ إِلَیۡنَا لَا یُرۡجَعُونَ٣٩.

«و او و لشکریانش‌ به‌ناحق‌ در زمین‌ استکبار ورزیدند» مراد از زمین، سرزمین ‌مصر است‌. استکبار: برتری‌طلبی‌ و بزرگ‌نمایی‌ بدون‌ داشتن‌ شایستگی‌ واستحقاق‌ بلکه‌ از روی‌ تجاوز و گردن‌کشی‌ است‌. آری‌! فرعون‌ مستکبر بود زیرا نه‌حجت‌ و دلیلی‌ در اختیار داشت‌ که‌ پیام‌ موسی‌  علیه السلام  را با آن‌ دفع‌ کند و نه‌ شبهه‌ای ‌داشت‌ که‌ آن‌ را در مقابل‌ معجزات‌ موسی‌  علیه السلام  قرار دهد «و پنداشتند که‌ به‌سوی‌ ما بازگردانیده‌ نمی‌شوند» و حشر و نشر و معادی‌ در کار نیست‌.

﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِینَ٤٠.

«پس‌ او و لشکریانش‌ را فروگرفتیم‌» بعد از آن‌که‌ در کفر سرکشی‌ کرده‌ و در آن‌ از حد گذشتند «و آنان‌ را به‌ دریا افگندیم‌» بیان‌ این‌ واقعه‌ قبلا گذشت‌ «پس‌ بنگر که ‌فرجام‌ کار ستمکاران‌ چگونه‌ بود» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بنگر که‌ آخر کار کافران‌ ـ در دنیا قبل‌ از آخرت‌ ـ چگونه‌ بود آن‌گاه‌ که‌ به‌ دریای‌ هلاک‌ در افگنده ‌شدند.

﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا یُنصَرُونَ٤١.

«و آنان‌ را پیشوایانی‌ گردانیدیم‌ که‌ به‌سوی‌ آتش‌ فرامی‌خواندند» یعنی: سردمداران‌ کفر را در میان‌ کافران‌ رؤسای‌ فرمانروا و مطاعی‌ گردانیدیم‌ که‌ پیروان‌ خویش‌ را به‌سوی‌ آتش‌ دوزخ‌ فرامی‌خواندند زیرا پیروان‌ به‌ تقلید از این ‌رؤسایشان، راه‌وروش‌ آن‌ها را پی‌ می‌گیرند «و روز قیامت‌ یاری‌ نمی‌یابند» یعنی: هیچ‌کس‌ آنان‌ را یاری‌ نمی‌دهد و هیچ‌ مانعی‌ آنان‌ را از عذاب‌ خداوند عزوجل  بازنمی‌دارد، بدین‌سان‌ است‌ که‌ خواری‌ دنیا در پیوند با خواری‌ آخرت، جمعا وبال‌ گردنشان‌ می‌شود.

﴿وَأَتۡبَعۡنَٰهُمۡ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ هُم مِّنَ ٱلۡمَقۡبُوحِینَ٤٢.

«و در همین‌ دنیا لعنتی‌» یعنی: طرد و دوری‌ای‌ از رحمت‌ خویش‌ را «بدرقه ‌راهشان‌ کردیم‌» یا بندگان‌ خود را فرمان‌ دادیم‌ که‌ بر آنان‌ لعنت‌ بگویند پس‌ هر کس ‌از اهل‌ حق‌ که‌ از آنان‌ یاد می‌کند، بر آنان‌ لعنت‌ می‌فرستد «و روز قیامت‌ هم، آنان‌ از مقبوحان‌ هستند» مقبوح: مطرود، دور داشته‌ و نفرین‌ شده‌ است‌. به‌قولی‌ مقبوح: کسی‌ است‌ که‌ در خلقت‌ مسخ، مشوه‌ و زشت‌ شده‌ است‌.

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَهۡلَکۡنَا ٱلۡقُرُونَ ٱلۡأُولَىٰ بَصَآئِرَ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٤٣.

«و به ‌راستی‌ پس‌ از آن‌که‌ نسل‌های‌ نخستین‌ را هلاک‌ ساختیم‌» یعنی: پس‌ از آن‌که ‌اقوام‌ نوح، عاد، ثمود و غیره‌ را هلاک‌ ساختیم‌. یا معنی‌ این‌ است: بعد از آن‌که ‌فرعون‌ و قومش‌ را هلاک‌ کرده‌ و قارون‌ را در زمین‌ فروبردیم‌؛ «به‌ موسی‌ کتاب‌» تورات‌ را «دادیم‌ که‌ به‌عنوان‌ روشنگری‌هایی‌ برای‌ مردم‌ بود» یعنی: تورات‌ را به‌ موسی‌  علیه السلام  دادیم‌ تا مردم‌ به‌وسیله‌ آن‌ حق‌ را دیده‌ و بدان‌ راه‌ یابند و خود را به‌وسیله‌ آن‌ از گمراهی‌ نجات‌ دهند «و» تورات‌ «هدایت‌ و رحمتی‌» از سوی‌ خداوند عزوجل  برای‌ مردم‌ است‌ «باشد که‌ به‌ یاد آورند» این‌ نعمت‌ها را لذا خدای‌  عزوجل ‌ را شکر و سپاس‌ گزارده‌ به‌ او ایمان‌ آورند و دعوتش‌ را به‌سوی ‌آنچه‌ که‌ خیرشان‌ در آن‌ است، اجابت‌ گویند.

﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٤٤.

«و آن‌گاه‌ که‌ امر پیامبری‌ را به‌ موسی‌ به‌انجام‌ رسانیدیم‌» یعنی: آن‌گاه‌ که‌ با موسی‌  علیه السلام  سخن‌ گفته‌ و کار پیامبری‌ را به‌ او سپردیم‌؛ «تو در جانب‌ غربی ‌نبودی‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو در جانب‌ غربی‌ وادی‌ طور سینا نبودی، آنجا که ‌موسی‌  علیه السلام  با پروردگارش‌ مناجات‌ کرد «و تو از حاضران‌ نبودی‌» در این‌ رویداد تا به‌حقیقت‌ آن‌ آگاه‌ بوده‌ و سپس‌ آن‌ را از نزد خود بدیشان‌ بازگویی‌ لذا این‌ امر خود برهان‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ اخبار از طریق‌ وحی‌ پروردگار سبحان‌ برایت‌ آمده‌ است ‌بنابراین، بیان‌ این‌ داستآن‌ها از سوی‌ تو که‌ خود حاضر آن‌ صحنه‌ها نبوده‌ای، دلیل‌ روشن‌ رسالت‌ توست‌.

﴿وَلَٰکِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا کُنتَ ثَاوِیٗا فِیٓ أَهۡلِ مَدۡیَنَ تَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَا وَلَٰکِنَّا کُنَّا مُرۡسِلِینَ٤٥.

«ولیکن‌ ما نسل‌هایی‌ پدید آوردیم‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! ما از زمان‌ موسی‌  علیه السلام  تا زمان‌ تو امت‌هایی‌ را آفریدیم‌ «و عمرشان‌ طولانی‌ شد» یعنی: مهلتشان‌ به ‌درازا کشید و روزگار بر آنان‌ طولانی‌ شد و در گذار این‌ زمانه‌ دراز بود که‌ شریعت‌ها و احکام‌ الهی‌ دستخوش‌ تحریف‌ و تغییر گشته‌ و ادیان‌ حق‌ به‌فراموشی‌ سپرده‌ شدند و درنتیجه، امتها امر خداوند عزوجل  را ترک‌ کرده‌ و عهد وی‌ را فراموش‌ نمودند آن‌گاه‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو را فرستادیم‌ تا این‌ بنیاد را دوباره‌ پی‌ افگنی‌ و این‌ اصول‌ و قواعد را مجددا احیاکنی‌.

با این‌ آیه‌ استدلال‌ شده‌است‌ بر این‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ در ارتباط با رسالت ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و ایمان‌ به‌ ایشان‌ از موسی‌  علیه السلام  و امتش‌ تعهد گرفته‌ است‌ اما آن‌گاه‌ که ‌روزگاری‌ طولانی‌ سپری‌ شد و قرنها از پی‌ یک‌دیگر گذشت، امتها این‌ عهد را فراموش‌ کرده‌ و وفا کردن‌ به‌ آن‌ را فروگذاشتند «و تو در میان‌ اهل‌ مدین‌ مقیم‌ نبودی‌» چنان‌که‌ موسی‌  علیه السلام  اقامت‌ داشت‌ «تا آیات‌ ما را برآنان‌» یعنی: بر اهل‌ مدین‌ «بخوانی‌» و از آنان‌ اخبارشان‌ را فراگیری‌ و در نتیجه، آن‌ اخبار را از نزد خود بر مردم‌ مکه‌ حکایت‌ کنی‌. به‌قولی: این‌ جمله، جمله‌ مستأنفه‌ و ابتدائی‌ است، گویی‌ گفته ‌شد: تو از جانب‌ خود آیات‌ ما را بر امت‌ خویش‌ نمی‌خوانی‌ «لیکن‌ ما فرستنده‌ بودیم‌» یعنی: ما تو را به‌سوی‌ مردم‌ مکه‌ فرستاده‌ و این‌ اخبار را بر تو نازل ‌کردیم‌ و اگر چنین‌ نبود، تو از این‌ اخبار هیچ‌ آگاهی‌ای‌ نداشتی‌.

﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَیۡنَا وَلَٰکِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِیرٖ مِّن قَبۡلِکَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٤٦.

«و آن‌گاه‌ که‌ ندا دردادیم‌» به‌ موسی‌  علیه السلام  و او را به‌ رسالت‌ برانگیختیم‌؛ «تو در جانب‌» کوه‌ «طور نبودی‌ ولی‌ رحمتی‌ از سوی‌ پروردگار توست‌» یعنی: لیکن‌ ما این ‌قرآن‌ و اخبار موسی‌  علیه السلام  و سخن‌گفتن‌ خویش‌ را با وی‌ به‌عنوان‌ رحمتی‌ از جانب ‌خود به‌سوی‌ تو وحی‌ کرده‌ و آن‌ را بر تو حکایت‌ کردیم‌ و تو را از این‌ اخبار آگاه‌ گردانیدیم‌ «تا قومی‌ را که‌ پیش‌ از تو هیچ‌ هشدار دهنده‌ای‌ به‌سویشان‌ نیامده ‌بود، بیم‌ دهی‌» مراد از این‌ قوم: مردم‌ مکه‌اند که‌ قبل‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در زمان‌ فترت‌ ـ یعنی‌ دوران‌ انقطاع‌ رسالت‌ ـ به‌سر می‌بردند و در زمان‌ فترت، یعنی‌ در عهد میان‌ بعثت‌ عیسی‌  علیه السلام  تا بعثت‌ تو، هشدار دهنده‌ای‌ به‌ میان‌شان‌ نیامده‌ بود که‌ آنان‌ را بیم‌ دهد «باشد که‌ آنان‌ پند پذیرند» با هشدارهای‌ تو.

این‌ آیات‌ برهانی‌ الهی‌ بر نبوت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و بیان‌ حکمت‌ بعثت‌ ایشان‌ است‌.

﴿وَلَوۡلَآ أَن تُصِیبَهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ فَیَقُولُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَیۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَایَٰتِکَ وَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٧.

«و اگر نبود که‌ چون‌ به‌سزای‌ کار و کردار پیشینشان‌» از کفر و ظلم ‌«مصیبتی‌» یعنی: عذابی‌ «به‌ آنان‌ برسد، بگویند» در هنگام‌ نزول‌ عذاب‌ «پروردگارا! چرا به‌سوی‌ ما پیامبری‌ نفرستادی‌» از جانب‌ خویش‌ «تا از آیات‌» نازل‌ شده‌ واضح‌ و روشن‌ «تو پیروی‌ می‌کردیم‌ و از مؤمنان‌ می‌بودیم‌»[3] به‌این‌ آیات‌؛ آری‌! اگر چنین‌ نبود (ما تو را به‌سوی‌ مردم‌ به‌ رسالت‌ نمی‌فرستادیم‌). این‌ جمله‌ جواب‌ «لولا» است‌ که‌ در آیه‌ کریمه‌ محذوف‌ است‌. پس‌ معنای‌ آیه‌ چنین‌ است: اگر ما قبل‌ از بعثتت‌ آنان‌ را عذاب‌ می‌کردیم، یقینا می‌گفتند: فاصله ‌زمانی‌ ما با پیامبران‌ مرسل‌ به‌درازا کشید و در این‌ میان‌ خداوند عزوجل  به‌سوی‌ ما رسولی‌ را نفرستاد لذا ما در شرک‌ خویش‌ معذور بوده‌ایم‌. بدین‌گونه‌ آن‌ها این‌ فترت‌ رسالت‌ را برای‌ خود عذری‌ می‌پنداشتند. ولی‌ ما حجت‌ را بر آنان‌ تمام‌ کرده‌ و علت‌ را برطرف‌ ساختیم‌ و با فرستادنت‌ به‌سوی‌ آنان، بیان‌ حق‌ و حقیقت‌ را به ‌اتمام‌ رسانیدیم‌ تا دیگر آنان‌ مجال‌ طرح‌ هیچ‌ گونه‌ عذری‌ را نداشته‌ باشند.

﴿فَلَمَّا جَآءَهُمُ ٱلۡحَقُّ مِنۡ عِندِنَا قَالُواْ لَوۡلَآ أُوتِیَ مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ مُوسَىٰٓۚ أَوَ لَمۡ یَکۡفُرُواْ بِمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۖ قَالُواْ سِحۡرَانِ تَظَٰهَرَا وَقَالُوٓاْ إِنَّا بِکُلّٖ کَٰفِرُونَ٤٨.

«پس‌ چون‌ حق‌ از جانب‌ ما به‌سویشان‌آمد، گفتند: چرا نظیر آنچه‌ به‌ موسی‌ داده ‌شد، به‌ او داده‌ نشده‌ است‌؟» یعنی: چون‌ از جانب‌ خداوند عزوجل  به‌ مردم‌ مکه، حق‌ ـ یعنی‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و قرآنی‌ که‌ بر وی‌ نازل‌ شده‌ است‌ ـ آمد، از روی‌ سرسختی‌ و عناد و جهل‌ گفتند: چرا به‌ این‌ پیامبر نظیر آنچه‌ که‌ به‌ موسی‌ از آیات‌ و معجزات‌ ـ از جمله‌ نزول‌ یکباره‌ تورات‌ ـ داده‌ شد، داده‌ نشده‌ است‌؟ خداوند عزوجل  سؤال‌شان‌ را چنین‌ پاسخ‌ می‌دهد: «آیا به‌ آنچه‌ پیش‌ از این‌ به‌ موسی‌ داده‌ شد، کفر نورزیدند؟» یعنی: کفار قریش‌ به‌ آیات‌ موسی‌  علیه السلام  نیز کفر ورزیدند چنان‌که‌ به‌ آیات‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  کفر ورزیدند و «گفتند: این‌دو» یعنی: تورات‌ و قرآن، یا نبوت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و نبوت‌ موسی‌  علیه السلام  «دو جادویی‌ هستند که‌ از یک‌دیگر پشتیبانی‌ کرده‌اند» یعنی: با یک‌دیگر بر دروغ‌ و ناروا همیاری‌ کرده‌ یکی‌ از آن‌ها به‌ نفع ‌دیگری‌ گواهی‌ داده‌اند «و گفتند: ما همه‌ را منکریم‌» یعنی: موسی‌  علیه السلام  و محمد صلی الله علیه و آله و سلم  یا تورات‌ و قرآن‌ هردو را منکریم‌. مجاهد می‌گوید: «یهودیان‌ به‌ قریش‌ مشورت ‌دادند که‌ به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ بگویند».

پس‌ حاصل‌ معنی‌ این‌ است: سبب‌ کفر به‌ پیامبران‌ الهی علیهم السلام ، کم‌ بودن‌ معجزات ‌نبوده‌ و نیست‌ بلکه‌ سبب‌ حقیقی‌ تکبر و عنادشان‌ است‌.

﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِکِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٤٩.

دومین‌ پاسخ‌ به‌ شبهه‌ مذکور این‌ است: «بگو: پس‌ اگر راست‌ می‌گویید» در آنچه‌ که‌ این‌ دو کتاب، یا این‌ دو پیامبر را به‌ آن‌ وصف‌ کرده‌اید؛ «کتابی‌ از سوی ‌خداوند بیاورید که‌ از این‌ دو» یعنی: از تورات‌ و قرآن‌ «هدایت‌کننده‌تر باشد تا از آن‌ پیروی‌ کنم‌» زیرا من‌ از پیروی‌ هدایت‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ تکبر نمی‌ورزم‌. یادآور می‌شویم: انجیل‌ نیز که‌ به‌عنوان‌ متمم‌ تورات‌ نازل‌ شد، نمی‌تواند جدا از شریعت ‌توراتی‌ ارزیابی‌ شود.

﴿فَإِن لَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ بِغَیۡرِ هُدٗى مِّنَ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٠.

«پس‌ اگر پاسخ‌ تو را ندادند» یعنی: اگر آنچه‌ را که‌ تو از آنان‌ در مورد آوردن ‌کتاب‌ الهی‌ای‌ که‌ هدایت‌کننده‌تر از این‌ دو کتاب‌ باشد، خواسته‌ای‌ نیاوردند. یا معنی‌ این‌ است: اگر تو را در آنچه‌ که‌ از وحی‌ و کتاب‌ و رسالت‌ آورده‌ای، اجابت‌ نگفتند و ایمان‌ نیاوردند؛ «بدان‌ که‌ آنان‌ فقط از هوی‌ و هو‌س‌هایشان‌» یعنی: از آرا و اندیشه‌های‌ منحرف، گرایشهای‌ پوچ‌ و بی‌ارزش‌ و بدون‌ پشتوانه‌ حجت‌ و برهان‌ خویش‌ «پیروی‌ می‌کنند و کیست‌ گمراه‌تر از کسی‌ که‌ از هوای‌ نفس‌ خویش‌ پیروی‌ کند، بدون‌ هدایتی‌» یعنی: بدون‌ حجتی‌ «از سوی‌ خداوند» یعنی: هیچ‌کس‌ گمراه‌تر از چنین‌ کسی‌ نیست‌ «بی‌گمان‌ خداوند قوم‌ ستمکار» یعنی: پیروان‌ هوی‌ و هوس ‌«را هدایت‌ نمی‌کند» چرا که‌ خود سر چنین‌ هدایتی‌ را ندارند.

﴿وَلَقَدۡ وَصَّلۡنَا لَهُمُ ٱلۡقَوۡلَ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٥١.

«و در حقیقت‌ برایشان‌ سخن‌ در سخن‌ پیوستیم‌» یعنی: کلام‌ و پیام‌ حق‌ را برایشان‌ پیاپی‌ نازل‌ کردیم‌ و پیامبری‌ بعد از پیامبر دیگر را به‌سویشان‌ فرستادیم‌ که ‌هر یک‌ از آنان‌ پیامبران‌ قبل‌ از خود را تصدیق‌ می‌کردند «باشد که‌ آنان‌» از بیم ‌آن‌که‌ بر آنان‌ همان‌ عذابی‌ نازل‌ شود که‌ بر پیشینیان‌شان‌ نازل‌ شد «پند پذیرند» و به‌خود آیند.

﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ یُؤۡمِنُونَ٥٢.

«کسانی‌ که‌ پیش‌ از این‌» یعنی: پیش‌ از قرآن‌ «به‌ آنان‌ کتاب‌ داده‌ایم، آنان‌ به‌آن‌» یعنی: به‌ قرآن‌ «ایمان‌ می‌آورند» آری‌! اهل‌ کتابی‌ که‌ کتاب‌ آسمانی‌ الله عزوجل  را به‌ راستی‌ پذیرفته‌ و آن‌ را تماما تصدیق‌ کرده‌اند ـ چون‌ عبدالله بن‌ سلام‌ و سایر کسانی‌ از اهل‌ کتاب‌ که‌ اسلام‌ آورده‌اند ـ آنان‌ به‌ قرآن‌ نیز ایمان‌ می‌آورند زیرا ایشان‌ وجود اشتراک‌ میان‌ پیام‌ قرآن‌ و کتاب‌های آسمانی‌ پیشین‌ را توجیهی‌ دیگر جز این‌ نمی‌توانند کرد که‌ این‌ کتاب‌ها همه‌ از بارگاه‌ الهی‌ است‌.

سعیدبن‌جبیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ هفتاد تن‌ از کشیشانی ‌نازل‌ شد که‌ نجاشی‌ ایشان‌ را به‌ محضر نبی‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرستاد و چون‌ به‌ خدمت‌ آن ‌حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  مشرف‌ شدند، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  سوره‌ «یس‌» را تا به‌ آخر برایشان‌ تلاوت‌ کردند و ایشان‌ در این‌ حال‌ می‌گریستند. و چنان‌که‌ ابن‌کثیر نقل‌ کرده‌ است، همه‌ آن‌ها اسلام‌ آوردند.

﴿وَإِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا کُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِینَ٥٣.

«و چون‌» قرآن‌ «برایشان‌ خوانده‌ شود، می‌گویند: بدان‌ ایمان‌ آوردیم، بی‌گمان‌ آن‌ حق‌ است‌ و از جانب‌ پروردگار ماست‌» یعنی: حقی‌ است‌ که‌ ما آن‌ را می‌شناسیم‌ و از جانب‌ پروردگار ما فروفرستاده‌ شده‌ است‌ «ما پیش‌ از آن‌» یعنی: پیش‌ از نزول ‌قرآن‌ نیز «مسلمان‌ بوده‌ایم‌» یعنی: برای‌ خداوند عزوجل  مخلص‌ و به‌ یگانگی‌ او مقر و معترف‌ بوده‌ایم‌. یا به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و به‌ آنچه‌ که‌ با خود از کتاب‌ و رسالت‌ آورده ‌است، مؤمن‌ بوده‌ایم‌؛ بدان‌ جهت‌ که‌ شمایل، اوصاف‌ و بشارت‌ به‌ بعثت‌ وی‌ درتورات‌ و انجیل‌ را خوانده‌ و به‌ این‌ حقایق‌ باور داشتیم‌ و می‌دانستیم‌ که‌ او به‌زودی‌ در آخرالزمان‌ مبعوث‌ می‌شود و قرآن‌ بر او نازل‌ می‌گردد.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَیۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَیَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٥٤.

«این‌ گروه‌» از اهل‌ کتاب‌ دوبار پاداش‌ داده‌ می‌شوند «به‌ خاطر آن‌که‌ صبر کردند» و برایمان‌ به‌ کتاب‌های الهی‌ از اول‌ تا آخر و ایمان‌ به‌ پیامبران‌ پیشین‌ وپیامبر آخرالزمان، ثبات‌ ورزیدند «و به‌ خاطر آن‌که‌ بدی‌ را با نیکی‌ دفع ‌می‌کنند» یعنی: آن‌ها آزارهای‌ آن‌ عده‌ از قوم‌ خود را که‌ به‌ قرآن‌ ایمان‌ نیاورده‌اند، با بردباری‌ و سخن‌ نیکو دفع‌ می‌کنند. یا معنی‌ این‌ است: آن‌ها به‌وسیله‌ طاعت، معصیت‌ را دفع‌ می‌کنند «و از آنچه‌ روزی‌شان‌ داده‌ایم‌ انفاق‌ می‌کنند» در راه‌ خیر و در آنچه‌ که‌ شریعت‌ بدان‌ امر کرده ‌است‌. البته‌ زکات‌ فرض‌ و صدقات‌ نافله‌ همه ‌شامل‌ این‌ معنی‌ می‌شود. آری‌! به‌ پاس‌ این‌ همه‌ اعمال‌ نیک‌؛ «پاداش‌شان‌ دوبار داده‌ می‌شود» در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ و غیر آنان‌ از ابو موسی ‌اشعری‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «سه‌ کس‌اند که ‌پاداش‌شان‌ دوبار داده‌ می‌شود:

1-  مردی‌ از اهل‌ کتاب‌ که‌ به‌ کتاب‌ اول‌ و آخر ایمان‌ آورده ‌است‌.

2-  مردی‌ که‌ دارای‌ کنیزی‌ است‌ و آن‌ را ادب‌ آموخته‌ و نیکو ادبش‌ داده، سپس ‌آزادش‌ کرده‌ و با آن‌ ازدواج‌ نموده‌ است‌.

3-  غلام‌ مملوکی‌ که‌ عبادت‌ پروردگارش‌ را به‌ نیکویی‌ انجام‌ داده‌ و خیرخواه ‌مولایش‌ باشد».

﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡ لَا نَبۡتَغِی ٱلۡجَٰهِلِینَ٥٥.

«و چون‌» این‌ گروه‌ اهل‌ کتاب‌ «لغوی‌ بشنوند، از آن‌ روی‌ برمی‌گردانند» از روی ‌خود نگهداری، پاکیزه‌ منشی‌ و ادب‌ پذیری‌ از آداب‌ شرعی‌. مراد از لغو در اینجا، سخنان‌ بیهوده‌ای‌ است‌ که‌ مؤمنان‌ در حق‌ خود و دین‌ خویش، از مشرکان‌ می‌شنوند و ریشخندها و تمسخرهایی‌ است‌ که‌ از آنان‌ می‌بینند «و می‌گویند» به‌مردم‌ فرورفته‌ در لغو «اعمال‌ ما از آن‌ ما و اعمال‌ شما از آن‌ شماست‌» به‌ ما از مضرات‌ کفر شما چیزی‌ نمی‌رسد و به‌ شما از نفع‌ ایمان‌ ما چیزی‌ عاید نمی‌شود «سلام‌ بر شما» مراد از سلام‌ در اینجا، اعلام‌ متارکه‌ است‌ نه‌ تقدیم‌ درود وتحیت‌. لذا معنای‌ آن‌ این‌ است: شما از سوی‌ ما ایمن‌ هستید، ما پاسخ‌ بدی‌ شما را با بدی‌ای‌ همانند آن‌ نمی‌دهیم‌ و در این‌ موضعی‌ که‌ شما بر آن‌ قرار دارید، با شما همپایی‌ و موافقت‌ نمی‌کنیم‌. زجاج‌ می‌گوید: «این‌ حکم‌ قبل‌ از صدور دستور جنگ‌ در اسلام‌ بود». «ما جاهلان‌ را نمی‌طلبیم‌» یعنی: ما جویای‌ صحبت‌ ومعاشرت‌ با نادانان‌ نیستیم‌.

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ از محمدبن‌اسحاق‌ نقل‌ می‌کند: در مکه ‌بیست‌ تن‌ یا نزدیک‌ به‌ آن‌ از نصارا نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند... رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برایشان‌ قرآن‌ تلاوت‌ کردند و ایشان‌ مسلمان‌ شدند. پس‌ چون‌ از محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بیرون‌ رفتند، ابو جهل ‌بن ‌هشام‌ با جمعی‌ از قریش‌ بر سر راه‌شان‌ قرار گرفتند و به‌ ایشان‌ گفتند: خدا کاروانیانی‌ مانند شما را ناکام‌ گرداند، چه‌ بد کاروانیانی‌ بودید! مردم‌ و اهل‌ دینتان‌ شما را به‌ اینجا فرستادند تا اوضاع‌ را بررسی ‌کنید و خبر این‌ مرد را برای‌ آنان‌ ببرید اما هنوز در نشستهای‌ خود نزد وی‌ آرام ‌نگرفتید که‌ از دین‌ خویش‌ جدا گشته‌ و او را در ادعایش‌ تصدیق‌ کردید! ما هیچ‌ قافله‌ای‌ را احمق‌تر از شما نمی‌شناسیم‌! آن‌ گروه‌ نو مسلمان‌ از اهل‌ کتاب‌ در پاسخ‌ آنان‌ گفتند: «سلام‌ بر شما! ما را با شما جاهلان‌ چه ‌کار، ما با شما در این‌ بگومگو همراهی‌ نمی‌کنیم‌...».

﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ٥٦.

«در حقیقت‌ تو هرکس‌ را که‌ دوست‌ داری‌» از مردم‌ «نمی‌توانی‌ هدایت‌ کنی‌» و این‌ امر در حوزه‌ اراده‌ و اختیار تو نیست‌ زیرا ـ چنان‌که‌ امام‌ رازی‌ نیز در تفسیر خویش‌ گفته‌ است‌ ـ هدایت‌ دیگران‌ با اکراه‌ و اجبار جایز نمی‌باشد «بلکه‌ خداوند هرکس‌ را که‌ بخواهد» هدایت‌ کند «هدایت‌ می‌کند» و از آن‌ اوست‌ حکمت‌ بالغه‌ وحجت‌ تامه‌ «و او به‌ هدایت‌شدگان‌» یعنی: به‌ کسانی‌ که‌ پذیرنده‌ هدایت‌ و مستعد و سزاوار آن‌ هستند «داناتر است‌».

سبب‌ نزول: این‌ آیه‌ ـ چنان‌که‌ در بخاری‌ ومسلم‌ آمده‌ است‌ ـ به‌ اجماع‌ مفسران ‌درباره‌ ابو طالب‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ که‌ از پذیرش‌ اسلام‌ سر باز زد و بر دین ‌عبدالمطلب‌ مرد، با آن‌که‌ رسول‌ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  سخت‌ مشتاق‌ ایمان‌ آوردن‌ وی‌ بودند.

﴿وَقَالُوٓاْ إِن نَّتَّبِعِ ٱلۡهُدَىٰ مَعَکَ نُتَخَطَّفۡ مِنۡ أَرۡضِنَآۚ أَوَ لَمۡ نُمَکِّن لَّهُمۡ حَرَمًا ءَامِنٗا یُجۡبَىٰٓ إِلَیۡهِ ثَمَرَٰتُ کُلِّ شَیۡءٖ رِّزۡقٗا مِّن لَّدُنَّا وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٥٧.

«و گفتند» مشرکان‌ قریش‌ و پیروان‌شان‌ «اگر همراه‌ تو از هدایت‌ پیروی‌ کنیم، از سرزمین‌ خود ربوده‌ می‌شویم‌» یعنی: ای‌ محمد! اگر به‌ دین‌ تو درآییم، اعراب‌ ما را از سرزمینمان‌ ـ مکه‌ ـ می‌ربایند و طرد می‌کنند و قبایل‌ عرب‌ پیرامون‌ ما علیه‌ ما متحد شده‌ و با ما می‌جنگند و ما تاب‌وتوان‌ مقابله‌ با آن‌ها را نداریم‌. این‌ معنی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ از ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  نیز آمده‌ است‌.

البته‌ این‌ منطق، پیوسته‌ منطق‌ اشخاص‌ ضعیف‌النفس‌ و مغرض‌ بوده‌ و می‌باشد چنان‌که‌ بسیاری‌ از این‌ دون‌مایگان‌ در عصر حاضر نیز می‌گویند: اگر موضع‌ خویش‌ را در قبال‌ اسلام‌ و حکومت‌ اسلامی‌ روشن‌ سازیم، دولتهای‌ جهان‌ علیه‌ ما وارد عمل‌ می‌شوند. گویی‌ دولت‌های‌ کفری‌ جهان‌ هم‌اکنون‌ علیه‌ ما مسلمانان ‌یکدست‌ نیستند!!

«آیا آنان‌ را در حرمی‌ امن‌ جای‌ ندادیم‌» یعنی: آیا به‌ قریش‌ حرمی‌ برخوردار از امنیت‌ ارزانی‌ نداشتیم‌ که‌ احدی‌ از مردم‌ بر اهالی‌ آن‌ تجاوز نمی‌کنند؟ پس‌ این ‌عذر و بهانه‌ قریش‌ کاملا دروغ‌ است‌ زیرا آن‌ها در امنیت‌ تمام‌ قرار دارند و هرگز در معرض‌ آن‌ نیستند که‌ مردم‌ آن‌ها را بربایند. آری‌! حرمی‌ که‌ «ثمرات‌ هر چیزی ‌به‌ عنوان‌ روزی‌ای‌ از جانب‌ ما به‌ آن‌ رسانیده‌ می‌شود؟» یعنی: فراورده‌های‌ گوناگون‌ با اختلاف‌ انواع‌ خود از سرزمین‌های‌ پیرامون‌ مکه‌ مانند طایف‌ ـ و در عصر حاضر از سرزمین‌های‌ مختلف‌ جهان‌ ـ به‌سوی‌ آن‌ گرد می‌آید و حمل‌ می‌شود «ولی‌ بیشترشان‌ نمی‌دانند» و اقرار ندارند به‌ این‌ که‌ این‌ها همه‌ از رزق‌ خدا عزوجل  است‌ و نمی‌دانند که‌ امنیت‌ در سایه‌ چه‌ نظامی‌ متصور است‌ و بیم‌ و نگرانی‌ در کجا منزل ‌افگنده‌ است‌. آری‌! آن‌ها از فرط جهل‌ و غفلت‌ و عدم‌ تفکر در مال‌ و معاد، صلاح‌ و هدایت‌ خویش‌ را نمی‌دانند.

﴿وَکَمۡ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةِۢ بَطِرَتۡ مَعِیشَتَهَاۖ فَتِلۡکَ مَسَٰکِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡکَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِیلٗاۖ وَکُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥٨.

«و چه‌ بسیار شهرهایی‌ را نابود ساختیم‌ که‌ زندگی‌ خوش، آن‌ها را سرمست‌ کرده ‌بود» یعنی: در رفاه، فراوانی، راحتی‌ و سرخوشی‌ قرار داشتند پس‌ از آنجا که ‌نعمت‌ها را ناسپاسی‌ کردند، نابود ساخته‌ شدند. عطاء در معنای‌ آن‌ می‌گوید: «آنان‌ در سرخوشی، رفاه‌ و گردنکشی‌ زندگی‌ می‌کردند و رزق‌ خدای‌  عزوجل ‌ را خورده‌ اما بتان‌ را می‌پرستیدند» «پس‌ این‌ مسکن‌هایشان‌ است‌ که‌ بعد از آنان‌ جز اندکی‌ مسکون‌ نبوده‌ است‌» یعنی: بعد از آنان‌ احدی‌ در آن‌ مسکن‌ها ـ جز کوتاه ‌زمانی‌ ـ سکنی‌ نیافته‌ اند و این‌ تعداد هم‌ کسانی‌اند که‌ در حال‌ سفر از برابر خانه‌هایشان‌ می‌گذرند و اجبارا روز یا نیم‌روزی‌ در آن‌ درنگ‌ می‌کنند در حالی‌که‌ بیشتر آن‌ ویران‌ است‌ «و ما خود میراث ‌بر» آنان‌ «بوده‌ایم‌» زیرا کسی‌ از آنان ‌باقی‌ نماند تا منازل‌ و اموالشان‌ را میراث‌ ببرد. البته برای‌ چیزی‌ که‌ بدون‌ مالک‌ باقی ‌بماند، می‌گویند: آن‌ چیز میراث‌ خدا عزوجل  است‌ زیرا حق‌ تعالی‌ است‌ که‌ مالک ‌حقیقی‌ کائنات‌ می‌باشد و اوست‌ که‌ بعد از فنای‌ خلقش‌ باقی‌ است‌.

بنابراین، عذرآوران‌ اهل‌ مکه‌ که‌ از بیم‌ از دست‌ رفتن‌ نعمت‌هایشان‌ خود را در ایمان‌ نیاوردن‌ معذور می‌پندارند، باید بدانند که‌ این‌ عدم‌ ایمان‌ است‌ که‌ سبب ‌زوال‌ نعمت‌ها می‌گردد، نه‌ ایمان‌ آوردن‌ به‌ حق‌.

﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ یَبۡعَثَ فِیٓ أُمِّهَا رَسُولٗا یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِنَاۚ وَمَا کُنَّا مُهۡلِکِی ٱلۡقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهۡلُهَا ظَٰلِمُونَ٥٩.

«و پروردگار تو هرگز نابودکننده‌ شهرها نبوده‌ است‌ مگر این‌ که‌ در ام‌ آن‌ها» یعنی: در مرکز و پایتخت‌ و کانون‌ بزرگ‌ترین‌ شهرهای‌ آن‌ها «رسولی‌ برانگیزد» برای‌ الزام‌ حجت‌ و قطع‌ معذرت‌ «که‌ آیات‌ ما را بر آنان‌ بخواند» آیاتی‌ که‌ بیانگر تکالیف‌ و پاداش‌های‌ ما برای‌ فرمانبرداران‌ و مجازات‌های‌ ما برای‌ نافرمانان‌ است‌. به‌ قولی: مراد از ام‌القری‌ در اینجا مکه‌ است‌ «و ما هرگز نابودکننده‌ شهرها نبوده‌ایم‌» بعد از آن‌که‌ به‌سوی‌ مرکز آن‌ها پیامبری‌ را فرستاده‌ایم‌ «مگر این‌ که‌ اهالی‌ آن‌ها ستمگر باشند» و با ظلم‌ و کفرشان‌ به‌ خدا عزوجل  و رسولش، سزاوار نابودی‌ گردند.

﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّن شَیۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتُهَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٠.

«و هر آنچه‌ شما داده‌ شده‌اید، بهره‌ زندگانی‌ دنیا و تجمل‌ آن‌ است‌» که‌ به‌ آن‌ در مدت‌ زندگانی‌ دنیایتان‌ بهره‌مند می‌شوید، سپس‌ یا شما از بستر بهره ‌مندی‌ها به ‌سراشیب‌ زوال‌ و نابودی‌ می‌گرایید، یا این‌ بهره‌ها از نزد شما رخت‌ برمی‌بندد «ولی‌ آنچه‌ نزد خداوند است‌» از ثواب‌ و پاداش‌؛ «بهتر» است‌ از این‌ بهره‌های‌ زوال ‌پذیر فانی‌ زیرا پاداش‌ الهی‌ لذتی‌ است‌ بی‌پیرایه‌ و از شایبه‌ آلودگی‌ها خالص‌ شده‌ «و» آنچه‌ نزد خدا عزوجل  است‌ «پاینده‌تر است‌» زیرا برای‌ ابد باقی‌ می‌ماند وماندگار است، در حالی‌ که‌ این‌ بهره‌های‌ دنیوی، به‌ سرعت‌ رهنورد راه‌ نابودی‌ و فناست‌ «آیا تعقل‌ نمی‌کنید» در این‌ که‌ چیزهای‌ باقی‌ و ماندگار بهتر از چیزهای‌ فانی‌است‌؟.

﴿أَفَمَن وَعَدۡنَٰهُ وَعۡدًا حَسَنٗا فَهُوَ لَٰقِیهِ کَمَن مَّتَّعۡنَٰهُ مَتَٰعَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا ثُمَّ هُوَ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِینَ٦١.

«آیا کسی‌ که‌ او را به‌ وعده‌ نیک‌ وعده‌ داده‌ایم‌» یعنی: او را به‌ بهشت‌ و آنچه‌ که ‌در آن‌ از نعمت‌های بی‌شمار است، وعده‌ داده‌ایم‌؛ «و او دریابنده‌ آن ‌است‌» خواه‌ناخواه‌ و بدون‌ هیچ‌ گونه‌ شک‌ و تردیدی‌ چرا که‌ خداوند عزوجل  وعده‌ خویش‌ را خلاف‌ نمی‌کند، آیا این‌ کس‌ «مانند کسی‌ است‌ که‌ او را از کالای‌ زندگی ‌دنیا بهره‌مند گردانیده‌ایم‌» و به‌ او برخی‌ از آنچه‌ را که‌ از بهره‌های‌ دنیا خواسته‌ است ‌داده‌ایم‌؟ با آن‌که‌ خود به‌ زودی‌ هلاک‌ می‌شود، یا آن‌ بهره‌ها را از وی‌ باز پس ‌می‌گیریم‌؟ «آن‌گاه‌ او روز قیامت‌ از احضارشدگان‌ است‌» در دوزخ‌؟ و بازگشت‌ وی ‌به‌سوی‌ دوزخ‌ می‌باشد پس‌ آیا این‌ دو شخص‌ باهم‌ برابرند؟ هرگز! لذا انسان ‌دوراندیش‌ و خردمند باید میان‌ این‌ دوکس‌ مقارنه‌ و مقایسه‌ نماید.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌ کریمه‌ درباره‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و ابو جهل، یا درباره‌ حمزه‌ رضی الله عنه  و ابو جهل‌ نازل‌ شد.

﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٦٢.

«و» به‌ یاد آور «روزی‌ را که‌» خدای‌ سبحان‌ «آنان‌ را» یعنی: کفار و مشرکان ‌را «ندا می‌دهد پس‌ می‌گوید» به‌ آنان‌ توبیخ‌ کنان‌ «آن‌ شریکان‌ من‌ که‌ می‌پنداشتید کجایند» که‌ شما را یاری‌ دهند و برای‌ شما شفاعت‌ کنند؟.

﴿قَالَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَغۡوَیۡنَآ أَغۡوَیۡنَٰهُمۡ کَمَا غَوَیۡنَاۖ تَبَرَّأۡنَآ إِلَیۡکَۖ مَا کَانُوٓاْ إِیَّانَا یَعۡبُدُونَ٦٣.

«کسانی‌ که‌ قول‌ برآنان‌ ثابت‌ شده‌» یعنی: کسانی‌ که‌ حکم‌ عذاب‌ بر آنان‌ ثابت ‌شده، که‌ عبارت‌اند از: رؤسای‌ گمراهی‌ای‌ که‌ کافران‌ آنان‌ را جز خداوند عزوجل  به‌پروردگاری‌ گرفته‌اند؛ «می‌گویند: پروردگارا! اینان‌» یعنی: این‌ پیروان‌ ما «کسانی‌ هستند که‌ ما اغوایشان‌ کردیم‌» یعنی: به‌سوی‌ گمراهی‌ و شرک‌ دعوت‌شان‌ کردیم‌ «آنان‌ را اغوا کردیم‌ همچنان‌ که‌ خود در اغوا بودیم‌» یعنی: گمراه‌شان‌ کردیم‌ چنان‌که‌ خود گمراه‌ بودیم‌ و این‌ گمراهی‌شان‌ به‌ اختیار و انتخاب‌ خودشان‌ بوده‌ است‌ چنان‌که‌ گمراهی‌ مان‌ به ‌اختیار خودمان‌ بوده‌ است‌ پس‌ تلاش‌ ما آنان‌ را به ‌گمراهی‌ مجبور نساخت‌ بلکه‌ خودشان‌ در این‌ امر صاحب‌ اختیار بودند «به‌سوی‌ تو تبری ‌می‌جوییم‌» از آنان‌. یعنی‌ رؤسای‌ گمراهی، یا شیاطین‌ از پیروان‌شان‌ بیزاری ‌می‌جویند «آنان‌» در واقع‌ «ما را نمی‌پرستیدند» بلکه‌ خواهش‌های‌ خودشان‌ را می‌پرستیدند.

﴿وَقِیلَ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَۚ لَوۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ یَهۡتَدُونَ٦٤.

«و گفته‌ می‌شود» به‌ مشرکان‌ از بنی‌آدم: «شریکانتان‌ را بخوانید» یعنی: خدایانتان‌ را که‌ به‌جای‌ خدای‌ یگانه‌ در دنیا می‌پرستیدید، به‌ یاری‌ فرا خوانید تا یاریتان‌ دهند و از شما دفاع‌ کنند «آن‌گاه‌» در هنگامی‌ که‌ این‌ سخن‌ به‌ آنان‌ گفته ‌می‌شود «آنان‌ را فرامی‌خوانند ولی‌ آنان‌ پاسخ‌شان‌ نمی‌دهند» و به‌ وجهی‌ از وجوه‌ به ‌آنان‌ سودی‌ نمی‌رسانند زیرا از پاسخ ‌دادن‌ و یاری ‌رساندن‌ عاجزند «و عذاب‌ را می‌نگرند» یعنی: پیروان‌ و فرمانروایان‌ همگی، عذاب‌ را ـ که‌ آنان‌ را زیر پوشش ‌خود گرفته‌ و به‌ آنان‌ روی‌ نموده‌ است‌ ـ می‌نگرند «ای‌ کاش‌! رهیافته‌ می‌بودند» یعنی: اگر آنان‌ هدایت‌ شده‌ و رهیافته‌ می‌بودند، بی‌گمان‌ این‌ امر نجات‌شان‌ می‌داد و به‌ عذاب‌ روبه‌رو نمی‌شدند. یا معنی‌ این‌ است: وقتی‌ عذاب‌ را می‌بینند، آرزو می‌کنند که‌ ای‌ کاش‌! از راه‌یافتگان‌ می‌بودند تا در چنین‌ روز سختی، از عذاب‌ به‌ سلامت‌ می‌ماندند.

﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ مَاذَآ أَجَبۡتُمُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٦٥.

«و روزی‌ که‌ خداوند آنان‌ را» یعنی: مشرکان‌ را «ندا می‌دهد و می‌فرماید: به‌ رسولان‌ ما چه‌ پاسخی‌ دادید» آن‌گاه‌ که‌ پیام‌های‌ ما را به‌ شما ابلاغ‌ کردند؟ ابن‌کثیر می‌گوید: «سؤال‌ اول‌ درباره‌ توحید بود و این‌ سؤال‌ درباره‌ رسالت‌ است‌».

﴿فَعَمِیَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَنۢبَآءُ یَوۡمَئِذٖ فَهُمۡ لَا یَتَسَآءَلُونَ٦٦.

«پس‌ در آن‌ روز، اخبار بر آنان‌ پوشیده‌ گردد» یعنی: در روز قیامت‌ حجت‌ها بر آنان‌ پنهان‌ می‌ماند تا بدانجا که‌ مانند نابینایانی‌ می‌گردند که‌ به‌ راه‌ رهنمون‌ نمی‌شوند وکسی‌ را نیز نمی‌یابند که‌ آنان‌ را راهنمایی‌ کند، یا به‌ محل‌ نجات‌ برساند و به‌ گفتن ‌پاسخی‌ ارشاد نماید «پس‌ آنان‌ از یک‌ دیگر نمی‌پرسند» یعنی: از نهایت‌ دهشت‌ وحیرانی‌ای‌ که‌ دارند، بعضی‌ از بعض‌ دیگر نمی‌پرسند، نه‌ می‌توانند حجتی‌ را بر زبان‌ آورند و نه‌ می‌دانند که‌ چه‌ پاسخی‌ پیش‌ آورند زیرا خداوند متعال‌ در دنیا عذر و حجت‌ را به‌ آنان‌ نمایاند بنابراین، این‌ عذر و حجت‌ در روز قیامت‌ از آنان ‌سلب‌ می‌شود و همه‌ آن‌ها در این‌ عجز و درماندگی‌ باهم‌ برابرند.

﴿فَأَمَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَعَسَىٰٓ أَن یَکُونَ مِنَ ٱلۡمُفۡلِحِینَ٦٧

«و اما کسی‌ که‌ توبه‌ کرده‌» است‌ از شرک‌ و گناهان‌ «و ایمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالح ‌انجام‌ داده‌» در دنیا «پس‌ چه‌بسا که‌» در روز قیامت‌ «از رستگاران‌» و دست‌یافتگان‌ به‌ خواسته‌های‌ خود «باشد».

﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُۗ مَا کَانَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٨.

«و پروردگار تو هر چه‌ را بخواهد» بیافریند «می‌آفریند و برمی‌گزیند» هر چه‌ را که‌ بخواهد برگزیند «اختیاری‌ برای‌ آنان‌ نیست‌» بلکه‌ اختیار از آن‌ خدای‌  عزوجل  ‌است‌. یعنی: حق‌ تعالی‌ آنان‌ را بر همان‌ صورتی‌ که‌ خود خواسته، آفریده‌ است‌ نه ‌بر شکل‌ و صورتی‌ که‌ خود خواسته‌اند و از پیامبران  علیهم السلام  هم‌ هر کسی‌ را که‌ خود خواسته، برگزیده‌ است‌ لذا او به‌ راز و حکمت‌ افعال‌ خویش‌ داناتر است‌ پس‌ چرا پیامبرش‌ را با بهانه‌های‌ ناروایی‌ تکذیب‌ می‌کنند؟! «پاک‌ است‌ خداوند» از این‌‌که ‌نزاع‌کننده‌ای‌ با او منازعه‌ کند، یا شرکت‌کننده‌ای‌ با او مشارکت‌ نماید «و از آنچه ‌شرک‌ می‌آورند، برتر است‌» یعنی: حق‌ تعالی‌ برتر است‌ از کسانی‌ که‌ برای‌ او شریک ‌قرار می‌دهند. یا برتر است‌ از شرک‌ آوردن‌شان‌.

به ‌قولی: این‌ آیه‌ پاسخ‌ این‌ سخن‌ مشرکان‌ است‌ که‌ گفتند: (چرا این‌ قرآن‌ بر مردی‌ بزرگ‌ از آن‌ دو شهر «مکه‌ و طایف‌» نازل‌ نشده‌است‌؟) «زخرف‌/31». به ‌قولی ‌دیگر: این‌ آیه‌ پاسخی‌ به‌ یهود است‌ که‌ گفتند: اگر فرشته‌ فرستاده ‌شده‌ بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  غیراز جبرئیل‌ بود، قطعا ما به‌ وی‌ ایمان‌ می‌آوردیم‌.

به‌ مناسبت‌ این‌ آیه‌ حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوبکر رضی الله عنه  را نقل‌ می‌کنیم‌ که‌ در آن ‌آمده‌ است: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چون‌ قصد انجام‌ کاری‌ را داشتند، می‌فرمودند: «اللهم ‌خیر لی‌ واخترلی». «خدایا! تو خود برای‌ من‌ اختیار کن‌ و برگزین‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ انس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ او فرمودند: «ای‌انس‌! چون‌ قصد انجام‌ کاری‌ را داشتی، از پروردگارت‌ در آن‌ هفت‌ بار استخاره‌ (طلب‌ خیر) کن، سپس‌ به‌سوی‌ آنچه‌ که‌ قلبت‌ به‌ آن‌ سبقت‌ می‌گیرد، متوجه‌ شو زیرا خیر در آن‌ است‌». نماز استخاره‌ نیز از همین‌جا مشروع‌ شده‌ است‌ و آن ‌بدین‌گونه‌ است‌ که‌ شخص‌ وضو سازد آن‌گاه‌ دو رکعت‌ نماز بگزارد، در رکعت ‌اول‌ بعد از سوره‌ «فاتحه‌» سوره‌ «کافرون‌» و در رکعت‌ دوم‌ بعد از فاتحه، سوره‌ «اخلاص‌» را بخواند.

همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جابربن‌ عبدالله رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در تمام‌ امور استخاره‌ را به‌ ما تعلیم‌ می‌دادند چنان‌که‌ سوره‌ای‌ از قرآن‌ را به‌ ما تعلیم‌ می‌دادند، می‌فرمودند: چون‌ یکی‌ از شما قصد انجام‌ کاری‌ را دارد، باید غیر از فرض، دو رکعت‌ نماز بگزارد آن‌گاه‌ بگوید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ وَأَسْتَقْدِرُکَ بِقُدْرَتِکَ وَأَسْأَلُکَ مِنْ فَضْلِکَ الْعَظِیمِ، فَإِنَّکَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ وَأَنْتَ عَلامُ الْغُیُوبِ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ هَذَا الأَمْرَ ، خَیْرٌ لِی فِی دِینِی وَدُنْیَایَ وَمَعَاشِی ووَعَاقِبَةِ أَمْرِی فَاقْدُرْهُ لِی وَیَسِّرْهُ لِی ثُمَّ بَارِکْ لِی فِیهِ، اللَّهُمَّ َإِنْ إن کُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِی فی دِینِی وَمَعَاشِی وَعَاقِبَةِ أَمْرِی‌ فَاصْرِفْهُ عَنِّی وَاصْرِفْنِی عَنْهُ وَاقْدُرْ لِیَ الْخَیْرَ حَیْثُ کَانَ ثُمَّ أَرْضِنِی بِهِ». «بارخدایا! من‌ از تو طلب‌ اختیار می‌کنم‌ به‌علمت‌ و از تو طلب‌ تقدیر می‌کنم‌ به‌ قدرتت‌ و از تو از فضل‌ و بخشش‌ عظیمت ‌می‌خواهم‌ زیرا تو توانا هستی‌ و من‌ نیستم‌ و تو می‌دانی‌ و من‌ نمی‌دانم‌ و تویی‌ دانای‌ غیب‌ها. بارخدایا! اگر تو می‌دانی‌ که‌ این‌ کار در دین‌ و دنیا و معاش‌ و زندگانی‌ و سرانجام‌ کارم‌ به‌ خیر من‌ است‌ پس‌ آن‌ را برایم‌ مقدر و آسان‌ گردان، سپس‌ برای ‌من‌ در آن‌ برکت‌ بگذار. بارخدایا! و اگر تو می‌دانی‌ که‌ این‌ کار برایم‌ در دین‌ و دنیا و معاش‌ و سرانجام‌ کارم‌ شر است‌ پس‌ آن‌ را از من‌ و من‌ را از آن‌ برگردان‌ و خیر را در هر جایی‌ که‌ هست، برایم‌ مقدر گردان‌ آن‌گاه‌ مرا به‌ آن‌ راضی‌ و خشنود کن‌». جابر بن‌ عبدالله رضی الله عنه  گفت: و در میان‌ این‌ دعا، نیاز و حاجت‌ خود را یاد کند.

علما گفته‌اند: باید شخص‌ استخاره‌کننده‌ دلش‌ را از تمام‌ خطورات‌ و وساوس ‌فارغ‌ گردانیده‌ آن‌گاه‌ هر چه‌ بر دلش‌ سبقت‌ می‌گیرد، به‌ آن‌ عمل‌ کند زیرا خیر ـ ان‌شاءالله ـ در آن‌ است‌.

﴿وَرَبُّکَ یَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٦٩.

«و پروردگارت‌ می‌داند آنچه‌ را سینه‌هایشان‌ نهان‌ می‌دارد» از شرک، یا از دشمنی ‌با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  «و آنچه‌ را آشکار می‌کنند» از این‌ امور.

﴿وَهُوَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡحَمۡدُ فِی ٱلۡأُولَىٰ وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٧٠.

«و اوست‌ خدایی‌ که‌ جز او هیچ‌ معبودی‌ نیست، ستایش‌ اوراست‌ در اول‌» یعنی: دردنیا «و در آخر» یعنی: در سرای‌ آخرت‌ «و حکم‌ اوراست‌» پس‌ در میان‌ بندگان‌ خود آنچه‌ بخواهد حکم‌ می‌کند، بدون‌ مشارکت‌ هیچ‌ شریکی‌ «و به‌سوی‌ او بازگردانده‌ می‌شوید» با برانگیخته ‌شدن‌ پس‌ از مرگ‌؛ آن‌گاه‌ نیکوکار را در قبال ‌نیکوکاریش‌ و بدکار را در برابر بدکاری‌اش‌ پاداش‌ و جزا می‌دهد.

﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلَّیۡلَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِضِیَآءٍۚ أَفَلَا تَسۡمَعُونَ٧١.

«بگو آیا نگریسته‌اید» یعنی: به‌ من‌ خبر دهید «اگر خدا شب‌ را تا روز قیامت‌ بر شما پاینده‌ بگرداند» یعنی: پیوسته‌ و همیشگی‌ بگرداند، به‌طوری‌ که‌ زمان‌ زندگی‌تان‌ تا روز قیامت‌ پیوسته‌ شب‌ باشد، بی‌ آن‌که‌ بعد از آن‌ روزی‌ طلوع‌ کند و طبیعی‌ است‌ که‌ در آن‌ صورت، شما امکان‌ تحرک‌ و تکاپو در یافتن‌ اشیای‌ مورد نیاز خود را ازدست‌ داده‌ و چرخه‌ زندگانی‌تان‌ نظر به‌ دشواری‌ به‌دست ‌آوردن ‌ضروریات‌ حیات‌ ـ مانند غذا، نوشیدنی، پوشیدنی‌... ـ معطل‌ می‌ماند، در آن ‌صورت: «کدامین‌ معبود جز خداوند برایتان‌ روشنی‌ای‌ به‌ میان‌ می‌آورد؟» یعنی: آیا معبودی‌ از معبودانی‌ که‌ آن‌ها را می‌پرستید، قادر است‌ تا این‌ تاریکی‌ همیشگی‌ را از شما برداشته‌ و نوری‌ را جانشین‌ آن‌ گرداند که‌ در پرتو آن، به‌ تکاپوی‌ کار و بار خویش‌ بپردازید و در روشنایی‌ آن، اشیای‌ مورد نیاز خود را ببینید، نور و انرژی‌ای‌ که‌ میوه‌هایتان‌ با آن‌ به‌صلاح‌ آمده‌ و کشتزارهایتان‌ در آن‌ رشد کند و چهارپایانتان‌ در آن‌ بخرامند؟ «آیا نمی‌شنوید» به‌ شنیدن‌ فهم‌ و قبول‌ و تدبر وتفکر تا دست‌ از لجاجت‌ بردارید؟.

﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن جَعَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمُ ٱلنَّهَارَ سَرۡمَدًا إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَنۡ إِلَٰهٌ غَیۡرُ ٱللَّهِ یَأۡتِیکُم بِلَیۡلٖ تَسۡکُنُونَ فِیهِۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٧٢.

«بگو: آیا نگریسته‌اید» یعنی: به‌ من‌ خبر دهید «اگر خداوند روز را بر شما تا روز قیامت‌ پاینده‌ گرداند» یعنی: اگر تمام‌ زمانی‌ را که‌ شما در آن‌ زندگی‌ می‌کنید، به‌طور همیشگی‌ و مستمر تا روز قیامت‌ روز گرداند «جز خداوند کدامین‌ معبود برای ‌شما شبی‌ در میان‌ آورد که‌ در آن‌ آرام‌ گیرید» از رنج‌ و خستگی‌ کار روزانه‌ بیاسایید و از تکاپوی‌ کسب‌وکار راحت‌ و فارغ‌بال‌ شوید؟ «آیا نمی‌بینید» این‌ منفعت‌ بزرگ‌ را به‌ دیده‌ پندآموزانه‌ و هشیارانه‌ تا از پرستش‌ غیرخدا عزوجل  بازگردید و بازایستید؟

در این‌ آیه‌ ملاحظه‌ می‌شود که‌ خداوند عزوجل  (افلا تسمعون‌) را به‌سبب‌ مناسبتی‌ که ‌با شب‌ دارد، به‌ آن‌ پیوسته‌ ساخت‌ زیرا در آرامش‌ و تاریکی‌ شب، به‌کار گرفتن‌ شنوایی‌ کاراتر و مفیدتر است‌ و (افلا تبصرون‌) را به‌سبب‌ مناسبتی‌ که‌ با روز دارد، به‌ آن‌ پیوسته‌ ساخت‌ زیرا در روشنایی‌ روز به‌کارگرفتن‌ بینایی‌ مؤثرتر و کاراتر است‌.

﴿وَمِن رَّحۡمَتِهِۦ جَعَلَ لَکُمُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ لِتَسۡکُنُواْ فِیهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٧٣.

«و از رحمتش‌» به‌ شماست‌ که‌ «شب‌ و روز را برایتان‌ آفرید تا در آن‌» یعنی: در شب‌ «بیارامید و تا از فضل‌ او روزی‌ خویش‌ بجویید» در روز. یعنی: آفرینش‌ دو پدیده‌ عظیم‌ شب‌ و روز را برای‌ شما جمع‌ کرد تا جمع‌ کردن‌ میان‌ کار و تلاش‌ و میان‌ استراحت‌ و آرامش‌ را برایتان‌ ممکن‌ گرداند و به‌ این‌ ترتیب‌ زندگیتان ‌سروسامان‌ گیرد «و تا باشد که‌ سپاس‌ بگزارید» نعمت‌های خداوند عزوجل  را بر خود، با انجام‌دادن‌ انواع‌ عبادت‌ها در شب‌ و روز.

﴿وَیَوۡمَ یُنَادِیهِمۡ فَیَقُولُ أَیۡنَ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ کُنتُمۡ تَزۡعُمُونَ٧٤.

«و روزی‌ که‌ به‌ آنان‌ ندا دردهد و بگوید: آن‌ شریکان‌ من‌ که‌ شما می‌پنداشتید، کجایند» تا شما را از این‌ مخمصه‌ برهانند؟ هدف‌ از تأکید و تکرار این‌ ندا برای‌ بار دوم، آگاه‌ نمودن ‌بندگان‌ بر این‌ امر است‌ که‌ هیچ‌ چیز مانند شرک‌ جلب ‌کننده‌ خشم ‌خدای‌ سبحان‌ نیست‌ چنان‌که‌ هیچ‌ چیز مانند توحید، جلب‌ کننده‌ رضای‌ وی ‌نمی‌باشد.

﴿وَنَزَعۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةٖ شَهِیدٗا فَقُلۡنَا هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ فَعَلِمُوٓاْ أَنَّ ٱلۡحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٧٥.

«و از میان‌ هر امتی‌ گواهی‌ بیرون‌ می‌کشیم‌» که‌ روز قیامت‌ در حق‌ آن‌ امت‌ گواهی‌ می‌دهد. و این‌ گواهان، پیامبران: اند. به ‌قولی: این‌ گواهان‌ عادلان‌ و دادگران‌ هر امت‌اند «آن‌گاه‌ می‌گوییم: برهانتان‌ را در میان‌ آورید» یعنی: حجت‌ و دلیلتان‌ را بر این‌ که‌ با من‌ شریکانی‌ وجود داشته‌اند، در میان‌ آورید. در این‌ هنگام ‌است‌ که‌ آن‌ها به‌ حقیقت‌ اعتراف‌ کرده‌ و از ارائه‌ حجت‌ و برهان، گنگ‌ و لال ‌می‌شوند «آن‌گاه‌ دریابند که‌ حق‌ از آن‌ خداوند است‌» در الوهیت‌ و او یگانه‌ لاشریک ‌می‌باشد «و آنچه‌ برمی‌بستند» از شرکای‌ دروغین‌ به‌ ناروا «از آنان‌ گم ‌می‌شود» یعنی: از دید آنان‌ غایب‌ و ناپدید می‌گردد و هیچ‌ به‌ کارشان‌ نمی‌آید.

﴿إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ٧٦.

«قارون‌ از قوم‌ موسی‌ بود» نخعی‌ و قتاده‌ و غیر آن‌ها نقل‌ کرده‌اند: قارون‌ فرزند یصهر فرزند قاهث‌ فرزند لاوی‌ فرزند یعقوب‌  علیه السلام  است‌ و موسی‌  علیه السلام  فرزند عمران‌ فرزند قاهث‌ فرزند لاوی‌ فرزند یعقوب‌  علیه السلام . پس‌ آن‌ دو، پسر عموی‌ یک‌ دیگر بودند. نقل‌ است‌ که‌ قارون‌ تورات‌ را به‌ صدایی‌ خوش‌ می‌خواند، از این‌ جهت ‌منور نامیده‌ شد ولی‌ پس‌ از آن‌ نفاق‌ پیشه‌ کرد چنان‌که‌ سامری‌ به‌ نفاق‌ گرایید «پس ‌برآنان‌ بغاوت‌ کرد» یعنی: قارون‌ در گردنکشی‌ و تکبر بر قوم‌ خود از حد گذشت، از فرمان‌ موسی‌  علیه السلام  سرپیچید و به‌ خدای‌  عزوجل ‌ کافر شد «و ما به‌ او از گنج‌ها» گنج: مال‌ ذخیره‌ شده‌ است‌ «به‌ اندازه‌ای‌ بخشیدیم‌ که‌ کلیدهای‌ او» یعنی:کلیدهای‌ گنج‌های‌ اموال‌ و صندوق‌های‌ قفل‌شده‌ او «بر گروهی‌ نیرومند سنگینی‌ می‌کرد» یعنی: پشت‌ مجموعه‌ای‌ از مردان‌ را خم‌ می‌کرد؛ وقتی‌ می‌خواستند آن‌ها را حمل‌ کنند. پس‌ وقتی‌ کلیدهای‌ گنج‌های‌ اموال‌ او این‌ مقدار بود، تصور کنید که ‌خود این‌ گنج‌ها چه‌ مقدار و چه‌ اندازه‌ بود؟ مراد از «عصبه‌» گروهی‌ اند که‌ بعضی‌ پشتیبان‌ بعضی‌ دیگر بوده‌ و همدیگر را یاری‌ می‌کنند، گویی‌ آنان‌ ید واحده‌ هستند. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «کلیدهای‌ گنج‌های‌ او را چهل‌ مرد نیرومند حمل ‌می‌کردند» «آن‌گاه‌ که‌ قومش‌ به‌ او گفتند: شادی‌ نکن‌» یعنی: به‌ سبب‌ بسیاری‌ مال‌ دنیا؛ سرمستی، سبکسری، تکبر و گردنکشی‌ نکن‌ «بی‌گمان‌ خداوند شادی‌زدگان‌ را دوست‌ ندارد» یعنی: متکبران‌ مغرور و گردنکش‌ و ناسپاسی‌ را دوست‌ ندارد که‌ او را در برابر نعمت‌هایش‌ شکر نمی‌گزارند و سپاس‌ نمی‌گویند. پس‌ فقط کسی‌ به‌ دنیا شادمان‌ است‌ که‌ بدان‌ قرار و آرام‌ یابد اما کسی‌ که‌ قلبش‌ به‌ سوی‌ آخرت‌ و رویکردش‌ به‌ سوی‌ نعمت‌های پایدار آن‌ است، به‌ دنیا شادمان‌ نمی‌شود زیرا می‌داند که‌ به‌ زودی‌ دنیا را ترک‌ خواهد کرد.

﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٧٧.

«و» ای‌ قارون‌ «در آنچه‌ خداوند به‌ تو داده‌ است‌» از توانگری‌ و ثروت‌ «سرای ‌آخرت‌ را بجوی‌» لذا این‌ اموال‌ را در آنچه‌ که‌ خدا عزوجل  می‌پسندد، انفاق‌ کن‌ نه‌ در تجاوز و گردنکشی‌ و ستم‌ «و» در عین‌ حال‌ «بهره‌ات‌ را از دنیا هم‌ فراموش ‌نکن‌» یعنی: در بهره‌برداری‌ از حلال‌ و تکاپو در جهت‌ کسب‌ آن‌ ـ مانند خوردن، آشامیدن، پوشیدن، مسکن‌ و ازدواج‌ ـ نیز تلاش‌ متناسب‌ آن‌ را به‌خرج‌ ده‌ زیرا همان‌ گونه‌ که‌ پروردگارت‌ را بر تو حقی‌ است، نفست‌ را نیز بر تو حقی‌ است‌ پس ‌حق‌ هر صاحب‌ حقی‌ را به‌ او بده‌. ابن‌عمر رضی الله عنه  می‌گوید: «اعمل‌ لدنیاک‌ کانک‌ تعیش‌ابدا، و اعمل‌ لاخرتک‌ کانک‌ تموت‌ غدا: برای‌ دنیایت‌ چنان‌ کار کن‌ که‌ گویی‌ به ‌طور همیشه‌ زنده‌ هستی‌ و برای‌ آخرتت‌ چنان‌ کار کن‌ که‌ گویی‌ فردا می‌میری‌».

«و نیکی‌ کن‌» با بندگان‌ خدا عزوجل  «همچنان‌که‌ خدا به‌ تو نیکی‌ کرده‌ است‌» با آنچه‌که‌ از نعمت‌های دنیا به‌ تو ارزانی‌ داشته‌ است‌ «و در زمین‌ فساد مجوی‌» یعنی: در آن ‌به‌ معاصی‌ خداوند عزوجل  عمل‌ نکن‌ «که‌ خداوند فساد پیشگان‌» در روی‌ زمین‌ «را دوست‌ نمی‌دارد» بلکه‌ آنان‌ را دشمن‌ می‌دارد و این‌ سنت‌ و عادت‌ وی‌ است‌.

﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ أَوَ لَمۡ یَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَکَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَکۡثَرُ جَمۡعٗاۚ وَلَا یُسۡ‍َٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٧٨.

«گفت‌» قارون‌ در پاسخ‌ قومش‌ «همانا این‌» مال‌ و ثروت‌ «به ‌خاطر علمی‌ که‌ نزد من‌ است، به‌ من‌ داده‌ شده‌است‌» و آن‌ علم، عبارت‌ از آگاهی‌ و شناخت‌ وی‌ از انواع‌ تجارت‌ها و سایر راه‌های‌ مال‌اندوزی‌ بود. به‌قولی: دانش‌ وی، شناخت‌ گنجهاو دفینه‌ها بود. به ‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: خداوند عزوجل  این‌ مال‌ را به‌ من‌ داد زیرا می‌دانست‌ که‌ من‌ اهل‌ فضل‌ هستم‌ و شایسته‌ این‌ نعمت‌ها می‌باشم‌ پس‌ خداوند عزوجل  فضیلت‌ من‌ را ارج‌ گذاشته‌ و این‌همه‌ مال‌ را به‌ من‌ بر اساس‌ شایستگی‌ام‌ ارزانی ‌کرد. ابن‌کثیر این‌ قول‌ را که‌ قارون‌ کیمیاگر بود و مس‌ و روی‌ را طلا و نقره ‌می‌گردانید، ضعیف‌ می‌پندارد. «آیا ندانست‌ که‌ خداوند پیش‌ از او از قرن‌ها» یعنی: از امت‌های‌ گذشته‌ «کسانی‌ را که‌ از او نیرومندتر و مال‌اندوزتر بودند، نابود کرده ‌است‌؟» پس‌ اگر مال‌ یا نیرومندی، بر فضیلت‌ کسی‌ دلالت‌ می‌کرد، هرگز خداوند عزوجل  هلاک‌شان‌ نمی‌کرد «و مجرمان‌ از گناهانشان‌ پرسیده‌ نمی‌شوند» یعنی: فرشتگان‌ در فردای‌ قیامت‌ مجرمان‌ را جویا نمی‌شوند و از آن‌ها پرس‌وجو نمی‌کنند، بدان‌جهت‌ که‌ مجرمان‌ از سیمای‌شان‌ شناخته‌ می‌شوند چرا که‌ با روی ‌سیاه‌ محشور می‌گردند.

﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٧٩.

«پس‌ بر قومش‌ در زینت‌ خویش‌ بیرون‌ شد» یعنی: قارون‌ با تجمل‌ و آرایشی ‌خیره ‌کننده‌ و نمایش‌ و کوکبه‌ای‌ آراسته‌ و در موکبی‌ پر زرق ‌و برق‌ از خدم‌ و حشم ‌به‌ میان‌ قومش‌ بیرون‌ شد که‌ هرکس‌ آن‌ صحنه‌ را می‌دیدید، شگفت‌زده‌ می‌شد، به‌طوری‌که‌ «گفتند کسانی‌ که‌ خواهان‌ زندگانی‌ دنیا» و زینت‌ آن‌ «بودند، ای‌ کاش‌ ما نیز مانند آنچه‌ به‌ قارون‌ داده‌ شده، داشتیم، به‌راستی‌ او دارای‌ بهره‌ای‌ بزرگی‌» از دنیا «است‌» درباره‌ گویندگان‌ این‌ سخن‌ اختلاف ‌نظر وجود دارد؛ به ‌قولی: آنان‌ از مؤمنان‌ آن‌ زمان‌ و به‌ قولی‌دیگر: از کفار آن‌ زمان‌ بودند.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَیۡلَکُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ٨٠.

«و کسانی‌ که‌ دانش‌ واقعی‌ داده‌ شده‌ بودند گفتند» ایشان‌ دانشمندان‌ پرهیزکار بنی‌اسرائیل‌ بودند که‌ به‌ آرزومندان‌ دنیا گفتند: «وای‌ بر شما! ثواب‌ الهی‌ بهتر است‌» یعنی: پاداش‌ الهی‌ در آخرت‌ بهتر از آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ شما هم‌اکنون ‌آرزوی‌ آن‌ را می‌کنید «برای‌ کسی‌ که‌ ایمان‌ آورد و عمل‌ صالح‌ انجام‌ دهد» در ضمن ‌آنچه‌ که‌ خداوند متعال‌ به‌ وی‌ از مال‌ ـ چه‌ اندک‌ و چه‌ بسیار ـ بخشیده‌ است‌ «وجز صابران‌ آن‌ را فرانگیرند» یعنی: این‌ سخنی‌ که‌ دانشمندان‌ بنی‌اسرائیل‌ گفتند، فقط در قلب‌ کسی‌ می‌نشیند و کسی‌ را گرویده‌ و به‌ خود عامل‌ می‌گرداند که‌ بر طاعت‌ خدا عزوجل  شکیبا بوده‌ و خود را از ارتکاب‌ شهوات‌ نگه‌ می‌دارد.

لذا ای‌ مؤمنان‌! به‌ قصد و انگیزه‌ بسیار اندوزی، برتری‌ طلبی‌ و فسادافروزی‌ در زمین، بهره‌ زوال‌پذیر دنیای‌ بی‌دوام‌ را تمنا نکنید. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ قدسی‌ آمده‌ است: «خداوند عزوجل  می‌فرماید: برای‌ بندگان‌ شایسته‌ خود آنچه‌ را که‌ هیچ‌ چشمی‌ ندیده‌ و هیچ‌ گوشی‌ نشنیده‌ و بر قلب‌ هیچ‌ بشری‌ خطور نکرده ‌است، آماده‌کرده‌ام‌. آن‌گاه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: اگر می‌خواهید این‌ آیه‌ را بخوانید: (پس‌نمی‌داند هیچ ‌کسی‌ که‌ چه ‌بسیار مایه‌ روشنی‌ چشم‌ها برایشان‌ نهفته‌ است‌ که‌ جزای ‌کار و کردار پیشین‌شان‌ است‌) «سجده‌ / 17»».

﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ٨١.

«آن‌گاه‌ او را» یعنی: قارون‌ را «با خآن‌هاش‌ به‌ زمین‌ فرو بردیم‌» به‌ عنوان‌ جزایی ‌بر گردنکشی‌ وی‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «در اثنایی‌ که‌ مردی‌ از امت‌های‌ پیش‌ از شما دو جامه‌ سبز گران‌ قیمت‌ پوشیده‌ خرامان‌ بیرون‌ آمد و در میان ‌آن‌ دو جامه‌ فخر و تبختر می‌کرد، خدای‌ سبحان‌ زمین‌ را فرمان‌ داد که‌ او را در خود فرو برد پس‌ او تا روز قیامت‌ در حال‌ فرورفتن‌ در زمین‌ می‌جنبد». «پس‌ هیچ ‌گروهی‌ نداشت‌ که‌ او را در برابر خداوند یاری‌ رسانند» یعنی: قارون‌ هیچ‌ گروهی ‌نداشت‌ که‌ از آنان‌ یاری‌ بجوید تا عذاب‌ الهی‌ را از وی‌ دفع‌ کنند «و خود» نیز «از نصرت‌ یافتگان‌ نبود» یعنی: خود هم‌ قدرت‌ نداشت‌ تا به‌رغم‌ داشتن‌ آن‌همه ‌سرمایه، خویشتن‌ را از عذاب‌ الهی‌ نجات‌ داده‌ و از فرورفتن‌ در زمین‌ باز دارد.

﴿وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِینَ تَمَنَّوۡاْ مَکَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَقُولُونَ وَیۡکَأَنَّ ٱللَّهَ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ وَیۡکَأَنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٢.

«و همان‌ کسانی‌ که‌ دیروز منزلت‌ او را آرزو می‌کردند» یعنی: به‌ آرزوی‌ رسیدن‌ به‌مقام‌ و جایگاه‌ قارون‌ بودند «صبح‌ می‌گفتند: وای، مثل‌ این‌ که‌ خداوند روزی‌ را برای‌ هرکس‌ از بندگانش‌ که‌ بخواهد گشاده‌ و تنگ‌ می‌گرداند» یعنی: آنان‌ پشیمان‌ از آنچه‌ قبلا آرزو می‌کردند گفتند: اینک‌ برای‌ ما حقیقتی‌ آشکار شد که‌ تا هم ‌اکنون‌ از دیده‌ ما پنهان‌ بود، آن‌ حقیقت‌ این‌ است‌ که: کار به‌دست‌ خدا عزوجل  است، بر هرکس‌ بخواهد، دایره‌ مال‌وثروت‌ را گشاده‌ می‌گرداند و بر هرکس‌ بخواهد آن‌ را تنگ‌ می‌گرداند و این‌ همه‌ برای‌ آزمایش‌ و ابتلای‌ بندگان‌ است‌. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «إن‌ الله‌ قسم‌ بینکم‌ أخلاقکم‌ کما قسم‌ أرزاقکم، وأن‌ الله‌یعطی‌ المال‌ من‌ یحب‌ ومن‌ لا یحب‌ ولا یعطی‌ الإیمان‌ إلا لمن‌ یحب». «خدای‌  عزوجل  ‌اخلاق‌ شما را در میان‌ شما تقسیم‌ کرده ‌است‌ چنان‌که‌ ارزاق‌ شما را تقسیم‌ کرده ‌است‌ و بی‌گمان‌ خداوند مال‌ را به‌ کسانی‌ که‌ دوستشان‌ می‌دارد و دوستشان‌ نمی‌دارد می‌دهد اما ایمان‌ را جز به‌ کسانی‌ که‌ دوست‌شان‌ می‌دارد نمی‌دهد».

آن‌گاه‌ کسانی‌ که‌ در آرزوی‌ مال‌ قارون‌ به‌ خطای‌ خویش‌ پی‌ برده‌ بودند در ادامه‌ گفتند: «و اگر خداوند بر ما منت‌ ننهاده‌ بود» با رحمت‌ خویش‌ و ما را پناه ‌نداده‌ بود از سرکشی، سرمستی‌ و ستمگری‌ای‌ که‌ قارون‌ بر آن‌ بود و اگر چنان‌ بود که‌ به‌ سبب‌ آن‌ آرزوی‌ خام‌ و بی‌مورد، ما را فرو می‌گرفت‌ «ما را نیز فرومی‌برد» چنان‌که‌ قارون‌ را در زمین‌ فرو برد «وای، گویی‌ کافران‌ رستگار نمی‌شوند» به‌ هیچ‌ خواسته‌ای‌ از خواسته‌های‌ خود.

﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ٨٣.

سپس‌ خدای‌  عزوجل ‌ سنتی‌ از سنت‌های‌ خویش‌ را به‌ ما تعلیم‌ داده‌ می‌فرماید: «آن‌ سرای‌ آخرت‌ را» یعنی: عزت‌ و مقام‌ و بهره‌های‌ بهشت‌ را. اشاره‌ به‌سوی‌ سرای‌ جاویدان‌ بهشت‌ با لفظ «تلک‌»، به‌قصد بزرگداشت‌ و تجلیل‌ شأن‌ و جایگاه ‌آن‌ در مقابل‌ تحقیر بهره‌ هایی‌ است‌ که‌ قارون‌ و امثال‌ وی‌ از دنیا داده‌ شده‌اند.آری‌! این‌ بهشت‌ جاودانی‌ که‌ شما اوصاف‌ آن‌ را شنیده‌اید «برای‌ کسانی‌ مقرر می‌کنیم‌ که‌ در روی‌ زمین‌ خواستار برتری‌ و فساد نیستند» یعنی: کسانی‌ که‌ نمی‌خواهند بر مؤمنان‌ برتری‌جویی، تکبر و ستم‌ ورزند و در زمین‌ فساد کنند با ارتکاب‌ معاصی‌ خدای‌ سبحان‌.

علما گفته‌اند: حرمت‌ فساد ـ هر فساد و تبهکاری‌ای‌ که‌ باشد ـ امری‌ آشکار است‌ و چیزی‌ از آن‌ جایز نیست‌ ولی‌ برتری‌ جویی‌ ممنوعی‌ دارد و مجازی‌؛ ممنوع‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ به‌ شیوه‌ تکبر و دیده‌ درایی‌ و تطاول‌ بر مردم‌ باشد اما مجاز آن‌ این ‌است‌ که‌ در امر حق‌ و در طلب‌ ریاست‌ و پیشوایی‌ دینی‌ برمردم‌ باشد، نه‌ آن‌ که‌ به‌لباس‌ خوب، سواری‌ خوب‌ و منزل‌ خوب‌ بر دیگران‌ برتری‌ جویی‌ شود. ولی‌ کسی‌ که‌ به‌ خاطر عشق‌ به‌ زیبایی، این‌ چیزها را دوست‌ دارد، بر او باکی‌ نیست‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «کسی‌ که‌ در قلبش‌ هموزن‌ ذره‌ای‌ از کبر باشد، به‌ بهشت‌ وارد نمی‌شود. مردی‌ گفت: یا رسول‌الله! شخصی‌ دوست‌ دارد که‌ جامه‌ و کفش‌ وی‌ خوب‌ و قشنگ‌ باشد، آیا این‌ از کبر و برتری ‌جویی‌ است‌؟ فرمودند: نه‌! این‌ از کبر نیست، خداوند زیباست‌ و زیبایی‌ را دوست‌ دارد، کبر عبارت‌ است‌ از: سر کشی‌ علیه‌ حق‌ و کوچک‌ شمردن‌ مردم‌». همچنین‌ درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «همانا به‌ من‌ وحی‌ شده‌ است‌ که: فروتنی‌ اختیار کنید تا کسی‌ بر کسی‌ فخر نورزد و کسی‌ بر کسی‌ برنشورد».

﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَى ٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٨٤.

«هر کس‌ نیکی‌ به‌ میان‌ آورد» در روز قیامت‌ «برای‌ او بهتر از آن‌ است‌» یعنی: برایش‌ پاداشی‌ بهتر از آن‌ است‌ که‌ خداوند عزوجل  از ده ‌برابر تا هفتصد برابر آن‌ به‌ وی ‌می‌دهد «و هرکس‌ بدی‌ به‌ میان‌ آورد، کسانی‌ که‌ مرتکب‌ بدیها شده‌اند، جز سزای‌ آنچه ‌کرده‌اند، نمی‌یابند» بی‌ آن‌که‌ بر عذاب‌شان‌ افزوده‌ شود. گاهی‌ هم‌ خداوند متعال‌ عفو کرده‌ و به‌ رحمت‌ و فضل‌ خویش‌ از گنهکاران‌ در می‌گذرد و آنان‌ را می‌آمرزد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِی فَرَضَ عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لَرَآدُّکَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ مَن جَآءَ بِٱلۡهُدَىٰ وَمَنۡ هُوَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٨٥.

«درحقیقت، همان‌ کسی‌ که‌ این‌ قرآن‌ را بر تو فرض‌ کرد» یعنی: خدایی‌ که‌ قرآن‌ را بر تو نازل‌ کرد و عمل‌ کردن‌ به‌ احکام‌ آن‌ را بر تو فرض‌ گردانید «یقینا تو را به‌سوی‌ معاد» یعنی: به‌سوی‌ بازگشتگاه‌ مکه‌ «باز می‌گرداند» فاتح‌ و ظفرمند وپیروز.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از غار ثور بیرون ‌آمده‌ و راه‌ هجرت‌ به‌سوی‌ مدینه‌ را در پیش‌ گرفتند و به‌ جحفه‌ رسیدند، اشتیاق ‌مکه‌ در جانشان‌ شعله‌ کشید. آن‌گاه‌ خداوند عزوجل  این‌ آیه‌ را نازل‌ فرمود.

به‌راستی‌ که‌ حق‌ تعالی‌ به‌ این‌ وعده‌ خود به‌ پیامبرش، وفا کرد و آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را بعد از مدت‌ هشت‌ سال‌ درحالی‌ به‌ مکه‌ بازگردانید که‌ ایشان‌ را عزتمند، لشکریان‌ خویش‌ را پیروز و دین‌ اسلام‌ را غالب‌ گردانیده‌ بود. ولی‌ مجاهد در تفسیر ﴿لَرَآدُّکَ إِلَىٰ مَعَادٖۚ [القصص: 85]. می‌گوید: «خداوند عزوجل  باز گرداننده‌ تو به‌سوی‌ روز قیامت‌ است‌». «بگو: پروردگارم‌ بهتر می‌داند چه‌ کسی‌ هدایت‌ پیش‌ آورده‌» که‌ آن‌ کس‌ من‌ هستم‌ «وچه‌ کسی‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ است‌» که‌ آنان‌ شما مشرکان‌ هستید. پس‌ به‌ زودی‌ خواهید دانست‌ که‌ سرانجام‌ نیک‌ از آن‌ چه‌ کسی‌ خواهد بود. و این‌ پاسخی‌ است ‌به‌ کفار مکه‌ آن‌گاه‌ که‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  گفتند: تو در گمراهی‌ قرار داری‌.

﴿وَمَا کُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن یُلۡقَىٰٓ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۖ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرٗا لِّلۡکَٰفِرِینَ٨٦.

«و تو امیدوار نبودی‌ که‌ بر تو کتاب‌ القا شود» یعنی: قبل‌ از آن‌که‌ خداوند عزوجل  به ‌نبوت‌ و رسالتت‌ برگزیند، تو امید و انتظار آن‌ را نداشتی‌ که‌ به‌سوی‌ بندگان‌ به‌ رسالت‌ برانگیخته‌ شوی‌ و بر تو قرآن‌ نازل‌ شود «بلکه‌ این‌ رحمتی‌ از جانب ‌پروردگارت‌ بود» یعنی: لیکن‌ فرود آوردن‌ قرآن‌ بر تو، رحمت‌ و فضلی‌ از سوی ‌پروردگارت‌ بود، نه‌ به‌خاطر عملت‌ و نه‌ به ‌خاطر استحقاقی‌ که‌ داشتی‌ بدین‌ جهت، خداوند متعال‌ پیامبرش‌ را به‌ پنج‌ دستور ذیل‌ مکلف‌ گردانید:

1-  «پس‌ هرگز پشتیبان‌ کافران‌ مباش‌» یعنی: مبادا با مجامله، برقرارکردن‌ پیوند دوستی‌ و مدارا کردن‌ با آنان‌ ـ به‌ حساب‌ تبلیغ‌ دعوت‌ و اعلام‌ قاطعانه‌ آن‌ ـ کمک‌ آنان‌ باشی‌ بلکه‌ کافران‌ را طرد کن‌ و صراحتا با آنان‌ به‌ مخالفت‌ برخیز.

﴿وَلَا یَصُدُّنَّکَ عَنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ بَعۡدَ إِذۡ أُنزِلَتۡ إِلَیۡکَۖ وَٱدۡعُ إِلَىٰ رَبِّکَۖ وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٨٧.

2-  «و البته‌ نباید تو را از آیات‌ الهی‌» یعنی: از عمل‌ به‌ قرآن‌ «پس‌ از آن‌که‌ بر تو نازل‌ شده ‌است، بازدارند» و نباید سخنان‌ دروغ‌ و آزارهای‌ کافران، مانع‌ تلاوت ‌کتاب‌ خدا عزوجل  و عمل‌ به‌ آن‌ از سوی‌ تو شود.

3-  «و به‌سوی‌ پروردگارت‌ دعوت‌ کن‌» یعنی: مردم‌ را به‌سوی‌ خداوند عزوجل ، یگانگی ‌وی، عمل‌ به‌ فرایض‌ و پرهیز از معاصی‌ فراخوان‌.

4-  «و زنهار! از مشرکان‌ مباش‌» در عمل، یا در اعتقاد. این‌ دستور کنایه‌گویی‌ به ‌دیگران‌ ـ بجز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  است‌ ـ همچنین‌ این‌ خطاب:

﴿وَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۘ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥۚ لَهُ ٱلۡحُکۡمُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٨٨.

5-  «و با خدا معبود دیگری‌ را نخوان، خدایی‌ جز او نیست‌» یعنی: فقط حق‌ تعالی‌خدای‌ یگآن‌های‌ است‌ که‌ بر همه‌چیز تواناست‌ و غیر وی‌ نه‌ می‌توانند به‌ تو زیانی ‌برسانند و نه‌ منفعتی‌. مراد از این‌ دو خطاب‌ اخیر ـ چنان‌که‌ گفتیم‌ ـ مخاطبان‌ دیگر جز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  هستند «همه ‌چیز» هر چه‌ که‌ باشد «هلاک‌ شونده‌ است، جز وجه ‌او» یعنی: جز ذات‌ او پس‌ این‌ فقط حق‌ تعالی‌ است‌ که‌ زنده‌ پاینده‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «راست‌ترین‌ سخنی‌ را که‌ لبید شاعر گفته‌ این‌ سخن‌ است: الا کل‌ شی‌ء ما خلا الله‌ باطل: آگاه‌ باشید که‌ همه‌چیز جز خداوند، فانی‌ و نابود است‌».

«حکم‌ از آن‌ اوست‌» یعنی: فقط فرمان‌ و قضای‌ حق‌ تعالی‌ است‌ که‌ نافذ است، به‌ هر چه‌ بخواهد حکم‌ می‌کند و فرمان‌ می‌راند «و به‌سوی‌ او بازگردانیده ‌می‌شوید» در هنگام‌ رستاخیز و حشر و نشر، نه‌ به‌سوی‌ غیر وی‌ تا نیکوکار را در قبال‌ نیکوکاریش‌ و بدکار را در برابر بدکاری‌اش‌ جزا دهد.




[1]- مترجم‌ در دوران‌ طلبگی‌ خویش‌ در کشور مصر، با جمعی‌ از دانشجویان‌ هموطن‌ افغانستانی‌ به ‌دیدار طور و وادی‌ مقدس‌ «طوی‌» رفتیم‌ و این‌ درخت‌ را که‌ همچنان‌ بیخ‌ آن‌ سبز و خرم‌ است‌ و دورادور آن‌ را سنگ‌ چیده‌ بودند، مشاهده‌ کردیم‌. این‌ درخت‌ هم ‌اکنون‌ در داخل‌ محوطه‌ کلیسایی‌ به ‌نام‌ «سانتی‌کاترین‌» قرار دارد که‌ مسیحیان‌ در دوران‌ جنگ‌های‌ صلیبی‌ آن‌ را در مدخل‌ وادی‌ طور بنا کرده‌اند و جهانگردان‌ بسیاری ‌به‌قصد دیدار آن‌ راهی‌ کشور مصر می‌شوند.

[2]- تفسیر نظیر این‌ آیه‌ و مابعد آن‌ در دو سوره‌ «طه‌» و «نمل‌» گذشت‌.

[3]- مترجمان‌ اکثرا این‌ آیه‌ را اشتباه‌ ترجمه‌ کرده‌اند. مثلا ترجمه‌ آقای‌ بهاءالدین‌ خرمشاهی‌ این‌ است: «و اگر به ‌خاطر کار و کردار پیشینشان‌ مصیبتی‌ به‌ آنان‌ نمی‌رسید (و عذابی‌ برایشان‌ نمی‌فرستادیم‌) می‌گفتند پروردگارا چرا پیامبری‌ به‌سوی‌ ما نفرستادی‌ که‌ از آیات‌ تو پیروی‌ کنیم‌ و از مؤمنان‌ باشیم‌».

تفسیر سوره‌ عنکبوت

سوره‌ عنکبوت

مکی‌ است‌ و دارای‌ (69) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ بدان‌ جهت‌ «عنکبوت‌» نامیده‌ شد که‌ خداوند عزوجل  بت‌ پرستان‌ را در آن‌ به‌ عنکبوتی‌ تشبیه‌ کرده‌ است‌ که‌ برای‌ خود خانه‌ سست‌ و بی‌بنیاد بنا می‌کنند.

محور اساسی‌ سوره‌ عنکبوت، بیان‌ تکالیف‌ ایمان‌ راستین‌ است‌ و داستآن‌های ‌نوح، ابراهیم، لوط و شعیب  علیهم السلام  نیز در همین‌ سیاق‌ مطرح‌ می‌شود. و همان‌طوری‌ که‌ سوره‌ بقره‌ با «الم‌» آغاز شده‌ است‌ و در مقدمه‌ آن‌ از متقیان، کافران‌ و منافقان‌ بحث‌ می‌شود، سوره‌ عنکبوت‌ نیز با «الم‌» آغاز شده‌ و از مؤمنان، کافران‌ و منافقان‌ سخن‌ می‌گوید؛ گویی‌ این‌ سوره‌ تفصیل‌ مقدمه‌ سوره‌ «بقره‌» است‌.

﴿الٓمٓ١.

خوانده‌ می‌شود: «الف، لام، میم‌» و سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه، در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌.

﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن یُتۡرَکُوٓاْ أَن یَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا یُفۡتَنُونَ٢.

«آیا مردم‌ پنداشته‌اند که‌ تا گفتند ایمان‌ آوردیم، رها می‌شوند و مورد آزمایش‌ قرار نمی‌گیرند» در اموال‌ و جآن‌هایشان‌؟ نه‌! قضیه‌ چنان‌که‌ آنان‌ پنداشته‌اند نیست‌ بلکه ‌لابد آنان‌ را به‌ وسیله‌ جهاد، یا فقر، یا آفت‌ و زیان‌ جانی، یا غیر این‌ از انواع ‌مصایب‌ می‌آزماییم‌ تا انسان‌ وارسته‌ و مخلص‌ از انسان‌ منافق‌ و انسان‌ صادق‌ از انسان‌ کاذب‌ متمایز گردد بنابراین، ایمان‌ فقط کلمه‌ای‌ نیست‌ که‌ به‌ زبان‌ گفته‌ شود بلکه‌ حقیقتی‌ است‌ دارای‌ تکالیف، امانتی‌ است‌ همراه‌ با دشواری‌ها و مسئولیت‌ها و جهادی‌ است‌ که‌ به‌ صبر و تحمل‌ فراوان‌ نیاز دارد و برای‌ کسی‌ سزاوار نیست‌ که ‌خلاف‌ این‌ بپندارد. چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است: «سخت‌ترین‌ مردم‌ در ابتلا انبیا هستند، سپس‌ صالحان‌ و سپس‌ بهترین‌ها به‌ حسب‌ مراتب‌شان‌ لذا انسان‌ بر حسب ‌دین‌ خویش‌ مورد آزمایش‌ قرار می‌گیرد پس‌ اگر در دینش‌ صلابتی‌ بود، در ابتلایش‌ افزوده‌ می‌شود».

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ از ابن‌ابی‌حاتم‌ نقل‌ می‌کند: این‌ آیه‌ درباره‌ جمعی ‌نازل‌ شد که‌ در مکه‌ بودند و اسلام‌ آورده‌ بودند اما یاران‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  در مدینه‌ به‌ آنان‌ نوشتند که‌ اسلامشان‌ پذیرفته‌ نمی‌شود تا هجرت‌ نکنند پس‌ ایشان‌ راه‌ هجرت ‌به‌سوی‌ مدینه‌ را در پیش‌ گرفتند ولی‌ مشرکان‌ ایشان‌ را از راه‌ بازگردانیدند.

اما ابن‌سعد روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ این‌ آیه‌ درباره‌ عمار بن ‌یاسر رضی الله عنه  نازل‌ شد زیرا او در راه‌ خدا عزوجل  مورد شکنجه‌ قرار می‌گرفت‌.

﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَیَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْ وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱلۡکَٰذِبِینَ٣.

«و به ‌یقین، کسانی‌ را که‌ پیش‌ از اینان‌ بودند» نیز «آزمودیم‌» یعنی: این‌ سنت‌ ما در میان‌ بندگان‌ ماست‌ لذا ما مؤمنان‌ این‌ امت‌ را نیز می‌آزماییم‌ چنان‌که‌ امتهای ‌پیش‌ از آنان‌ را مورد آزمایش‌ قرار دادیم‌ و از آنان‌ کسانی‌ بودند که‌ اره‌ بر فرق ‌سرشان‌ نهاده‌ می‌شد و از میان‌ دو نیم‌ می‌شدند اما از دین‌ خویش‌ بر نمی‌گشتند چنان‌که‌ قرآن‌ کریم‌ در داستآن‌های‌ انبیا  علیهم السلام  و آزمایشهایی‌ که‌ ایشان‌ و پیروان‌شان ‌شدند، این‌ حقیقت‌ را بیان‌ کرده‌ است‌ «البته‌ خداوند آنان‌ را که‌ راست‌ گفته‌اند» در این‌ سخن‌شان‌ که: ایمان‌ آورده‌ایم‌ «معلوم‌ می‌دارد و دروغگویان‌» مدعی‌ ایمان‌ را «نیز معلوم‌ می‌دارد» و به‌ وسیله‌ امتحان‌ میان‌ آن‌ها تمییز ایجاد می‌کند.

مراد از (ألا لنعلم‌) یعنی‌ «معلوم‌ داشتن‌» از سوی‌ حق‌ تعالی، متمایز کردن ‌راستگویان‌ و دروغگویان‌ در عرصه‌ عینیت‌ است، نه‌ به‌دست‌ آوردن‌ معلومات ‌جدید چرا که‌ خداوند عزوجل  آنچه‌ را که‌ در گذشته‌ بوده‌ و آنچه‌ را که‌ در آینده ‌خواهد بود و آنچه‌ را که‌ وجود ندارد و اگر قرار باشد که‌ به‌ عرصه‌ وجود آید چگونه‌ به‌ وجود خواهد آمد، همه‌ را می‌داند. و این‌ امری‌ اجماعی‌ است‌ که‌ در میان‌ ائمه‌ اهل‌ سنت‌ مورد اتفاق‌ است‌.

بنابراین، حق‌ تعالی‌ می‌خواهد تا به‌ وسیله‌ آزمایش، آنچه‌ را که‌ در علم‌ وی ‌آشکار و از علم‌ بشر غایب‌ است، در عالم‌ واقع‌ نیز نمایان‌ سازد تا مردم‌ را در برابر عمل‌شانـ و نه‌ فقط به‌ مجرد علم‌ خویش‌ ـ مورد محاسبه‌ قرار دهد و این‌ آزمایش ‌اگر از یک‌ جهت‌ فضلی‌ از جانب‌ حق‌ تعالی‌ است، از جهتی‌ دیگر نمایانگر عدل ‌اوست‌ و از جهت‌ سوم، تربیت‌ و ویرایشی‌ برای‌ نهاد آنان‌ است‌. از این‌ روی ‌ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  و غیر وی‌ از مفسران‌ سلف، در تفسیر این‌ فرموده‌ خداوند متعال: (الالنعلم‌) و نظایر آن‌ گفته‌اند: این‌ جمله‌ و نظایر آن‌ در قرآن‌ کریم‌ به‌ این‌ معنی‌ است: (مگر برای‌ این‌ که‌ ببینیم‌). زیرا رؤیت‌ به‌ موجود تعلق‌ می‌گیرد در حالی‌ که‌ علم‌ از رؤیت‌ عام‌تر بوده‌ به‌ موجود و معدوم‌ هردو تعلق‌ می‌گیرد.

﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ أَن یَسۡبِقُونَاۚ سَآءَ مَا یَحۡکُمُونَ٤.

«آیا کسانی‌ که‌ مرتکب‌ بدیها می‌شوند» و از ارتکاب‌ معصیت‌ و نافرمانی‌ خداوند عزوجل  باکی‌ ندارند؛ «می‌پندارند که‌ بر ما پیشی‌ می‌گیرند» یعنی: از نزد ما می‌گریزند و ما را ـ قبل‌ از آن‌که‌ آنان‌ را در برابر اعمالشان‌ مورد مؤاخذه‌ قرار دهیم‌ ـ عاجز می‌گردانند؟ «چه‌ بد داوری‌ می‌کنند» یعنی: چه‌ بد است‌ این‌ اندیشه‌ و پندار آن‌ها که‌ از حیطه‌ قدرت‌ ما می‌توانند بیرون‌ روند! نه، هرگز! مجازات‌ ما خواه‌ ناخواه‌ به‌سراغ‌ آنان‌ می‌آید.

ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: مراد الهی‌ از مرتکبان‌ بدی‌ها در این ‌آیه‌؛ ولید بن‌ مغیره، ابوجهل، أسود، عاصی‌بن‌هشام، شیبه، عقبه، ولیدبن‌عقبه، عقبه‌ بن‌ ابی‌ معیط، حنظله‌ بن‌ وائل‌ و همانندانشان‌ از سردمداران‌ قریش‌اند ولی‌ آیه‌ کریمه‌ عام‌ است‌ و هر کسی‌ را که‌ به‌ این‌ وصف‌ باشد ـ اعم‌ از مسلمان‌ و کافر ـ دربر می‌گیرد.

﴿مَن کَانَ یَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتٖۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٥.

«کسی‌ که‌ به‌ لقای‌ خدا امید دارد» باید بداند که‌ «اجل‌ مقرر الهی‌ فرارسنده‌ است‌» یعنی: میعاد معین‌ برای‌ روز رستاخیز و پاداش‌ و جزا خواه‌ناخواه‌ آمدنی ‌است‌ پس‌ باید برای‌ این‌ روز عمل‌ کند تا با عمل‌ صالح‌ به‌ ملاقات‌ حق‌ تعالی ‌شرفیاب‌ شود «و او شنواست‌» سخنان‌ بندگانش‌ را «داناست‌» به‌ آنچه‌ که‌ پنهان‌ و آشکار می‌کنند لذا هرگز چیزی‌ از اعمال‌ شایسته‌ آنان‌ را ضایع‌ نمی‌گرداند.

﴿وَمَن جَٰهَدَ فَإِنَّمَا یُجَٰهِدُ لِنَفۡسِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦.

«و هرکس‌ جهاد کند، جز این‌ نیست‌ که‌ فقط برای‌ خودش‌ جهاد می‌کند» یعنی: کسی‌ که‌ با کفار جهاد کند، یا با نفس‌ خود جهاد کند؛ از راه‌ صبر و پایداری‌ بر طاعات‌ و علیه‌ شیطان‌ جهاد کند؛ با دفع‌کردن‌ وسوسه‌های‌ وی‌ پس‌ بی‌گمان‌ به‌سود خودش‌ جهاد کرده‌ است، یعنی‌ پاداش‌ جهاد وی‌ به‌ خودش‌ تعلق‌ می‌گیرد نه‌ به‌دیگران‌ و چیزی‌ از منافع‌ جهاد وی‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ برنمی‌گردد «بی‌گمان‌ خداوند از عالمیان‌ بی‌نیاز است‌» پس‌ به‌ طاعات‌ و عباداتشان‌ هیچ‌ نیازی‌ ندارد، همان‌طوری‌ که‌ گناهان‌ و نافرمانی‌هایشان‌ نیز هیچ‌ زیانی‌ به‌ او وارد نمی‌سازد. از این‌روی‌، نفع‌ و ضرر طاعات‌ و معاصی، به‌ خود انسان‌ برمی‌گردد و برنامه‌ خدا عزوجل  چیزی‌ جز رشد و کمال‌ این‌ انسان‌ نیست‌.

﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَحۡسَنَ ٱلَّذِی کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٧.

«و کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ انجام‌ داده‌اند، قطعا گناهانشان‌ را از آنان‌ می‌زداییم‌» لنکفرن: به ‌سبب‌ آن‌ کارهای‌ شایسته‌ای‌ که‌ انجام‌ داده‌اند، گناهان‌ را از آنان‌ با مغفرت‌ می‌پوشانیم‌ و از آنان‌ آثار متعلق‌ به‌ گناه‌؛ مانند خشم‌ و عذاب‌ را دور می‌کنیم‌ «و به‌ آنان‌ نیکوترین‌ آنچه‌ را که‌ می‌کردند، پاداش‌ می‌دهیم‌» یعنی: پاداش‌شان‌ را به‌ حسب‌ نیکوترین‌ اعمال‌شان‌ در اسلام‌ مقرر می‌داریم‌. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: به‌ آنان‌ بیشتر و بهتر از آنچه‌ که‌ عمل‌ کرده‌اند پاداش‌ می‌دهیم‌ چنان‌که‌ می‌فرماید: (هر کس‌ نیکی‌ای‌ پیش‌ آورد، برای‌ او ده‌ برابر همانند آن‌ پاداش‌است‌) «انعام/160».

﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاکَ لِتُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآۚ إِلَیَّ مَرۡجِعُکُمۡ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨.

«و به‌ انسان‌ سفارش‌ کردیم‌ که‌ نسبت‌ به‌ پدر و مادرش‌ نیکی‌ کند» و با آنان ‌رفتاری‌ نیکو که‌ آن‌ را می‌پسندند و دل‌ها و خاطرهایشان‌ به‌ آن‌ خوش‌ می‌شود، در پیش‌ گیرد و این‌ میسر نیست‌ جز با نیکی ‌کردن‌ به‌ آن‌ها و رعایت‌ عواطف‌ آن‌ها زیرا پدر و مادر سبب‌ وجود انسانند و نهایت‌ نیکی‌ را به‌ فرزندان‌شان کرده‌اند پس‌ شایسته‌ چنین‌ رفتاری‌ هستند. «وصیت: سفارش‌» در آیه‌ کریمه‌ به‌ معنی‌ «امر» است، یعنی: به‌ انسان‌ امر کردیم‌ که‌ نسبت‌ به‌ پدر و مادرش‌ نیکی‌ کند. «و اگر آن‌ها با تو درکوشند تا چیزی‌ را که‌ بدان‌ علم‌ نداری، با من‌ شریک‌ گردانی‌ پس، از آن‌ دو اطاعت‌ نکن‌» یعنی: اگر پدر و مادرت‌ از تو خواستند و الزامت‌ کردند بر این‌ که‌ با من معبودی‌ را شریک‌ گردانی‌ که‌ به‌ خدا بودن‌ آن‌ علمی‌ نداری‌ پس‌ از این‌ خواسته ‌آنان‌ اطاعت‌ نکن‌ زیرا هیچ‌ طاعتی‌ از مخلوق‌ در نافرمانی‌ خالق‌ پذیرفته‌ نیست‌. فرمان‌دادن‌ آن‌ها به‌ سایر معاصی‌ و نافرمانی‌های‌ خدای‌ سبحان‌ نیز، به‌ درخواست ‌شرک‌ از سوی‌ آن‌ها ملحق‌ می‌شود. بنابراین، نباید پدر و مادر در معصیت‌ خدای‌ سبحان‌ مورد هیچ‌ اطاعتی‌ قرار بگیرند لذا اگر پدر و مادر تو را به‌ آنچه‌ که‌ حرام ‌است‌ فرمان‌ می‌دهند، از آن‌ها فرمان‌ نبر بلکه‌ فقط از خدا عزوجل  فرمان‌ ببر اما این‌ فرمان ‌دادن‌ آن‌ها به‌ معصیت، نباید تو را از نیک‌رفتاری‌ با آن‌ها بازدارد. چنان‌که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ توصیه‌ کرده‌اند. «بازگشت‌ شما به‌سوی‌ من‌ است‌ آن‌گاه‌ به ‌حقیقت‌ آنچه‌ می‌کردید، آگاهتان‌ می‌سازم‌» یعنی: شما را از اعمال‌ شایسته‌ و ناشایست ‌تان‌ آگاه‌ می‌کنم‌ و هر یک‌ را به‌ آنچه‌ که‌ سزاوار آن‌ است، جزا می‌دهم‌.

ابن‌کثیر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ از سعد بن ‌ابی ‌وقاص‌ رضی الله عنه  روایت‌ می‌کند که ‌فرمود: «مادرم‌ به‌ من‌ گفت: مگر نه‌ این‌ است‌ که‌ خدا تو را به‌ نیکی‌ با والدین ‌فرمان‌ داده‌است‌؟ به‌خدا سوگند که‌ نه‌ غذایی‌ می‌خورم‌ و نه‌ نوشابه‌ای‌ می‌نوشم‌ تا بمیرم‌ یا کافر شوی‌! سپس‌ یک‌ شبانه‌روز هیچ‌ چیز نخورد و نیاشامید و نه‌ از آفتاب ‌به‌ سایه‌ رفت‌ آن‌گاه‌ در شب‌ و روز بعد نیز چنین‌ کرد تا بدانجا که‌ از حال‌ رفت‌ و سخت‌ بی‌رمق‌ شد. در این‌ هنگام، سعد به‌نزد وی‌ آمد و گفت: مادر جان‌! اگر تو صد جان‌ داشته ‌باشی‌ و آن‌ جآن‌ها یکایک‌ از تنت‌ بیرون‌ روند، من‌ کسی‌ نیستم‌ که‌ دینم‌ را فروگذارم، حال‌ اگر می‌خواهی‌ بخور و اگر می‌خواهی‌ نخور. پس‌ چون ‌مادر سعد از کفر وی‌ مأیوس‌ شد، اعتصاب‌ غذای‌ خویش‌ را شکست‌ و خورد و نوش‌ را از سر گرفت‌. سعد می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ من نازل‌ شد».

﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَنُدۡخِلَنَّهُمۡ فِی ٱلصَّٰلِحِینَ٩.

«و کسانی‌که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ صالح‌ کرده‌اند، البته‌ آنان‌ را در زمره‌ صالحان ‌درمی‌آوریم‌» یعنی: در زمره‌ کسانی‌ که‌ در صلاح‌ و شایستگی‌ راسخ‌قدم‌ گردیده‌اند.

باید دانست‌ که‌ صلاح‌ از برازنده‌ترین‌ صفات‌ مؤمنان‌ است‌ و محل‌ آرزوی ‌پیامبران  علیهم السلام  بوده‌ است‌.

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ فَإِذَآ أُوذِیَ فِی ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ کَعَذَابِ ٱللَّهِۖ وَلَئِن جَآءَ نَصۡرٞ مِّن رَّبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمۡۚ أَوَ لَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِمَا فِی صُدُورِ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠.

«و از میان‌ مردم‌ کسانی‌ هستند که‌ می‌گویند: به‌ خدا ایمان‌ آورده‌ایم‌ پس‌ چون‌ در خداوند آزار بینند» یعنی: چون‌ در راه‌ خداوند عزوجل  و به ‌خاطر دین‌ وی‌ آزار بینند چنان‌که‌ اهل‌ کفر با اهل‌ ایمان‌ و اهل‌ معاصی‌ با اهل‌ طاعات‌ چنین‌ روشی‌ در پیش ‌گرفته‌ و به ‌خاطر ایمان‌ به‌ خدا عزوجل  و عمل‌ به‌ اوامرش، مؤمنان‌ و مطیعان‌ را مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌دهند. آری‌! چون‌ در راه‌ خداوند عزوجل  آزار ببینند، در این ‌هنگام‌ «فتنه‌ مردم‌ را» یعنی: آزار و اذیتی‌ را که‌ مردم‌ بر آنان‌ وارد می‌سازند تا آن‌ها را از دینشان‌ برگردانند «مانند عذاب‌ خدا قرار می‌دهند» یعنی: از دیدن‌ آزار و اذیت‌ از سوی‌ آنان‌ بیقراری‌ کرده، بر آن‌ شکیبایی‌ نمی‌ورزند و آن‌ را در بزرگی‌ و شدت‌ خود مانند عذاب‌ الهی‌ می‌پندارند و از آزار دهندگان‌ چنان‌ اطاعت‌ می‌کنند که‌ از خدا عزوجل  اطاعت‌ می‌کنند. به‌ قولی: مراد از اینان، منافقانند که‌ چون‌ در راه ‌خدا عزوجل  مورد آزار قرار بگیرند، از دین‌ حق‌ بازگشته‌ و کافر می‌شوند. پس‌ شایسته‌شأن‌ مؤمن‌ این‌ است‌ که‌ بر آزار و اذیت‌ در راه‌ خدا عزوجل  صبر و پایداری‌ نموده‌ و به‌ خاطر این‌ آزار و اذیت‌ها از حق‌ برنگشته‌ و در نیمه‌ راه‌ سقوط نکند بلکه‌ رویاروی ‌این‌ موانع‌ بایستد و آن‌ها را پشت ‌سر بگذارد. البته‌ اگر تحت‌ فشار کفار قرار داشت، این‌ پایداری‌ و ثبات‌ وی‌ مانع‌ از آن‌ نیست‌ که‌ ظاهرا بر سبیل‌ تقیه، با کفار موافقت ‌نماید در حالی‌ که‌ قلبش‌ بر ایمان‌ مطمئن‌ است‌.

«و اگر از جانب‌ پروردگارت‌ پیروزی‌ای‌ رسد» به‌ مؤمنان‌ و غلبه‌ و غنیمتی‌ یابند؛ «می‌گویند» آن‌ سقوط کنندگان‌ در نیمه‌ راه‌ «ما با شما بودیم‌» یعنی: در دین‌ شما بوده‌ و با شما علیه‌ دشمنان‌ یار و همکار بودیم‌. پس‌ خدای‌  عزوجل ‌ آنان‌ را تکذیب‌ کرده‌ و می‌فرماید: «آیا خدا به‌ آنچه‌ در دل‌های جهانیان‌ است‌» از خیر و شر «داناتر نیست‌؟» پس‌ چگونه‌ این‌ ادعای‌ دروغین‌ را به‌ میان‌ می‌آورند؟

این‌ آیه‌ ناظر بر گروهی‌ است‌ که‌ در ایمان‌شان‌ ضعف‌ بود، به‌طوری‌که‌ چون‌ از کفار آزار می‌دیدند، با آنان‌ همراهی‌ و موافقت‌ می‌کردند و چون‌ قوت‌ اسلام ‌نمایان‌ می‌شد و خدای‌  عزوجل ‌ مؤمنان‌ را در موضعی‌ از مواضع‌ و در سنگری‌ از سنگرها نصرت‌ می‌داد، می‌گفتند: ما با شما همراه‌ بودیم‌.

﴿وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ١١.

«و قطعا خدا مؤمنان‌ را معلوم‌ می‌دارد و یقینا منافقان‌ را نیز معلوم‌ می‌دارد» یعنی: خداوند عزوجل  دو گروه‌ مؤمن‌ و منافق‌ را به‌ وسیله‌ آزمایش‌ در سختی‌ها از یک‌دیگر جدا و متمایز گردانیده‌ و اخلاص‌ مخلصان‌ و نفاق‌ منافقان‌ را آشکار می‌گرداند پس‌مخلص‌ کسی‌ است‌ که‌ از آزارهایی‌ که‌ می‌بیند، متزلزل‌ نمی‌شود و در راه‌ خدا چنان‌که‌ باید صبر و ثبات‌ می‌ورزد و منافق‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ چپ‌ و راست‌ متمایل‌ می‌شود پس‌ اگر به‌ او از جانب‌ کافران‌ آزاری‌ رسید، با آنان‌ موافقت‌ و همراهی‌ و تبعیت‌ کرده‌ و به‌ خدای‌  عزوجل ‌ کافر می‌شود و اگر پرچم‌ اسلام‌ و قوت‌ آن‌ برفراز شده‌ خورشید پیروزی‌ آن‌ بدرخشد و نشانه‌های‌ فتح‌ و نصرت‌ نمایان‌ گردد، به‌سوی‌ اسلام‌ بازمی‌گردد و می‌پندارد که‌ از مسلمانان‌ است‌.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّبِعُواْ سَبِیلَنَا وَلۡنَحۡمِلۡ خَطَٰیَٰکُمۡ وَمَا هُم بِحَٰمِلِینَ مِنۡ خَطَٰیَٰهُم مِّن شَیۡءٍۖ إِنَّهُمۡ لَکَٰذِبُونَ١٢.

«و کافران‌ به‌ مؤمنان‌ گفتند: از راه‌ ما پیروی‌ کنید» رهرو راه‌ و روش‌ ما باشید، به‌ دین‌ ما درآیید و از دین‌ خویش‌ باز گردید «و ما گناهانتان‌ را به‌ گردن ‌می‌گیریم‌» یعنی: اگر پیروی‌ از راه‌ ما گناهی‌ باشد که‌ شما به‌سبب‌ آن‌ در هنگامه ‌رستاخیز ـ چنان‌که‌ می‌گویید ـ مورد مؤاخذه‌ قرار می‌گیرید پس‌ ما گناهانتان‌ را به‌ گردن‌ می‌گیریم‌ تا این‌ ما باشیم‌ که‌ به‌ آن‌ مورد مؤاخذه‌ و بازپرسی‌ قرار می‌گیریم‌ نه ‌شما.

با تأسف‌ که‌ جمله: «تو این‌ کار را بکن‌ و گناهت‌ به‌ گردن‌ من‌!» مخصوصا میان ‌عوام‌ مردم‌ در جوامع‌ اسلامی‌ بسیار رواج‌ و رونق‌ یافته‌ است‌.

پس‌ خدای‌  عزوجل ‌ در تکذیب‌ آنان‌ می‌فرماید: «و چیزی‌ از گناهان‌شان‌ را بردارنده ‌نیستند» یعنی: آن‌ها هیچ‌ چیز از گناهانی‌ را که‌ به‌ برداشتن‌ آن‌ متعهد شده‌اند، بردارنده‌ نیستند «قطعا آنان‌ دروغگویند» در این‌ سخن‌ خویش‌ که: «ما گناهانتان‌ رابه‌ گردن‌ می‌گیریم‌» زیرا هیچ‌کس‌ گناه‌ دیگری‌ را به‌گردن‌ نمی‌گیرد.

مجاهد در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: آیه‌ کریمه‌ درباره‌ کفار قریش‌ نازل‌ شد.

﴿وَلَیَحۡمِلُنَّ أَثۡقَالَهُمۡ وَأَثۡقَالٗا مَّعَ أَثۡقَالِهِمۡۖ وَلَیُسۡ‍َٔلُنَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ عَمَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ١٣.

«و قطعا برمی‌دارند» این‌ گروه‌ دعوت‌گر به‌ سوی‌ کفر «بارهای‌ سنگین‌ خود را» یعنی: گناهانی‌ را که‌ خود مرتکب‌ شده‌اند «و بارهای‌ دیگری‌ را با بارهای‌ خود» یعنی: بی‌ آن‌که‌ از گناهان‌ خود مرتکبان‌ گناه‌ چیزی‌ کم‌ شود، گناهان ‌دیگری‌ را با گناهان‌ خود نیز برمی‌دارند. و آن، گناهان‌ کسانی‌ است‌ که‌ آن‌ها را گمراه‌ کرده‌ و از هدایت‌ به‌سوی‌ ضلالت‌ به‌ در برده‌اند «و به‌راستی‌ روز قیامت‌ از آنچه‌ افترا می‌بستند» یعنی: از دروغهایی‌ که‌ در دنیا به ‌میان‌ می‌آوردند؛ «مورد پرسش‌ قرار می‌گیرند» همراه‌ با سرکوب‌ و سرزنش‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «هر کس‌ به‌سوی‌ هدایت‌ فراخواند، برایش‌ از مزد و پاداش‌ همانند مزدهای‌ کسانی ‌است‌ که‌ از وی‌ تا روز قیامت‌ پیروی‌ کرده‌اند، بی‌ آن‌که‌ از پاداش‌های‌ خودشان ‌چیزی‌ کاسته‌ شود. و هرکس‌ به‌ سوی‌ گمراهی‌ای‌ فراخواند، بر او از گناه‌ همانند گناهان‌ کسانی‌ است‌ که‌ از وی‌ تا روز قیامت‌ پیروی‌ کرده‌اند، بی‌ آن‌که‌ چیزی‌ از گناهان‌ خود آنان‌ کاسته‌ شود».

اینک‌ مثالی‌ عینی‌ از رویارویی‌ کفر و ایمان‌ ارائه‌ می‌شود:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَلَبِثَ فِیهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِینَ عَامٗا فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٤.

«و به‌راستی‌ نوح‌ را به‌سوی‌ قومش‌ فرستادیم‌ پس‌ در میان‌ آن‌ها هزار سال‌ منهای ‌پنجاه‌ سال‌ درنگ‌ کرد» ابن ‌عباس رضی الله عنه  می‌گوید: «نوح‌ چهل‌ سال‌ داشت‌ که‌ به‌رسالت‌ مبعوث‌ شد، نهصد و پنجاه‌ سال‌ هم‌ به‌ دعوت‌ الی ‌الله در میان‌ قومش ‌مصروف‌ بود و بعد از طوفان‌ نیز شصت‌ سال‌ زندگی‌ کرد تا نسل‌ بشر بار دیگر رو به‌فزونی‌ نهاد». در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «اولین‌ نبیی‌ که‌ فرستاده‌ شد، نوح‌  علیه السلام  بود».

صاحب‌ تفسیر «فی‌ظلال‌القرآن‌» می‌گوید: «هم‌اکنون‌ داشتن‌ چنین‌ عمر طولانی‌ای‌ غیرطبیعی‌ به‌ نظر می‌رسد ولی‌ ما این‌ خبر را از صادق‌ترین‌ منبع‌ در عرصه‌ هستی‌ دریافت‌ می‌کنیم، که‌ این‌ خود برهان‌ روشن‌ درستی‌ آن‌ است‌ اما اگر بخواهیم‌ آن‌ را تفسیر کنیم، نیز می‌توانیم‌ بگوییم: در آن‌ زمان‌ تعداد بشر اندک‌ و محدود بوده‌اند پس‌ بعید نیست‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ به‌جای‌ کثرت‌ تعداد، به‌ این ‌نسل‌ها طول‌ عمر بیشتری‌ عنایت‌ کرده‌ باشد؛ برای‌ این‌ که‌ زمین‌ آبادان‌ شود و حیات ‌امتداد پیدا کند و چون‌ نسل‌ بشر روبه‌ فزونی‌ نهاد و زمین‌ آبادان‌ شد، دیگر سببی ‌برای‌ طولانی ‌ساختن‌ عمرها باقی‌ نماند. این‌ سنت‌ که‌ گفتیم‌؛ در عمر بسیاری‌ دیگر از جانداران‌ نیز قابل‌ ملاحظه‌ است‌ و به‌ هر مقدار که‌ تعداد کم‌ شود، عمر طولانی ‌می‌شود چنان‌که‌ می‌بینیم‌ کرکس‌ها بعضا تا صدها سال‌ عمر می‌کنند در حالی‌ که ‌یک‌ مگس‌ بیش‌ از دو هفته‌ عمر نمی‌کند».

این‌ آیه‌ پایدار سازنده‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در راه‌ دعوت‌ است، گویی‌ خطاب‌ به‌ ایشان ‌گفته‌ می‌شود: نوح‌  علیه السلام  نهصد و پنجاه‌ سال‌ قومش‌ را به‌سوی‌ حق‌ فراخواند و از آنان ‌جز تعدادی‌ اندک‌ ایمان‌ نیاوردند پس‌ ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو سزاوارتر به‌ آن‌ هستی‌ که ‌بر این‌ راه‌ صبر و ثبات‌ ورزی‌ زیرا اندک‌ مدتی‌ است‌ که‌ در میان‌ قوم‌ خویش‌ مانده‌ای‌ و در همین‌ اندک‌ زمان، شمار امت‌ و پیروانت‌ بسیار بیشتر از شمار پیروان ‌نوح‌  علیه السلام  است‌.

«پس‌ طوفان‌ آنان‌ را فرو گرفت‌» بعد از تمام‌ شدن‌ مدت‌ مذکور. طوفان: چیزی ‌است‌ که‌ با کثرت‌ و غلبه‌ بر چیز دیگری‌ احاطه‌ کند، اعم‌ از سیل‌ تاریکی، یا تندباد. اما در اینجا مراد از آن، سیل‌ فراگیری‌ است‌ که‌ هم‌ از آسمان‌ بر آنان‌ نازل‌ شد و هم‌ از زمین‌ برجوشید تا همگی‌ را غرق‌ کرد «در حالی‌که‌ ستمکار بودند» یعنی: با کفر خویش‌ ادامه‌دهنده‌ ستم‌ بودند و اندرزهای‌ نوح‌  علیه السلام  در آنان‌ هیچ‌ سود و اثری ‌نبخشید، با آن‌که‌ نوح‌  علیه السلام  در تمام‌ طول‌ این‌ مدت‌ آنان‌ را پندواندرز و هشدار می‌داد.

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَصۡحَٰبَ ٱلسَّفِینَةِ وَجَعَلۡنَٰهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٥.

«پس‌ او و کشتی‌نشینان‌ را نجات‌ دادیم‌» یعنی: نوح‌ و همراهانش‌ در کشتی‌ را که‌ شامل‌ فرزندان‌ و پیروانش‌ بودند، نجات‌ دادیم‌. درباره‌ شمار ایشان‌ ـ بر چند قول‌ ـ اختلاف‌ نظر وجود دارد «و آن‌ را» یعنی: کشتی‌ را «آیتی‌ برای‌ عالمیان‌ گردانیدیم‌» یعنی: عبرتی‌ بزرگ‌ برای‌ آنان‌ گردانیدیم‌ زیرا این‌ کشتی‌ مدتی‌ مدید برکوه‌ «جودی‌» باقی‌ بود. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: آن‌ واقعه‌ بلا را، یا آن‌ نجات‌ را، یا مجازات‌ غرق‌شدن‌ را، مایه‌ عبرتی‌ برای‌ جهانیان‌ گردانیدیم‌.

شایان‌ ذکر است‌؛ بسیاری‌ از نشانه‌ها در عصر ما حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ کشتی ‌نوح‌ تاکنون‌ نیز در منطقه‌ای‌ از کوه‌های‌ «آرارات‌» باقی‌ است‌ و ماهواره‌ها توانسته‌اند از محل‌ آن‌ عکس‌ برداری‌ کنند. قبل‌ از آن‌ نیز برخی‌ از ساکنان‌ ارمنستان ‌توانستند به‌ خود کشتی‌ برسند. چنان‌که‌ شیخ‌ سعید حوی‌ در تفسیر «الأساس‌» می‌گوید: «من‌ در زندان‌ بودم‌ که‌ این‌ خبر را از رادیوی‌ اسرائیل‌ شنیدم‌ و شرایط برایم‌ فراهم‌ نبود که‌ تاریخ‌ شنیدن‌ این‌ خبر را ثبت‌ کنم‌».

﴿وَإِبۡرَٰهِیمَ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱتَّقُوهُۖ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٦.

«و ابراهیم‌ را» یعنی: یاد کن‌ ابراهیم‌  علیه السلام  را «آن‌گاه‌ که‌ به‌ قومش‌ گفت: خدا را بپرستید و از او پروا کنید» یعنی: خداوند عزوجل  را به‌ پرستش‌ یگانه‌ و مخصوص ‌قرار دهید و از این‌ که‌ چیزی‌ را با او شریک‌ گردانید، پروا دارید «این‌ برای‌ شما بهتر است‌» یعنی: پرستش‌ خدا عزوجل  و پروا داشتن‌ از وی‌ برای‌ شما از شرک‌ بهتر است‌. و هرچند در شرک‌ هیچ‌ خیری‌ نیست‌ ولی‌ حق‌ تعالی‌ آنان‌ را برحسب ‌اعتقادشان‌ مورد خطاب‌ قرار داد و فرمود: «این‌ برای‌ شما بهتر است‌» «اگر می‌دانید» چیزی‌ از علم‌ را. یا می‌دانید به‌ چنان‌ دانستنی‌ که‌ به‌ وسیله‌ آن‌ میان‌ خیر وشر تمییز دهید.

﴿إِنَّمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا وَتَخۡلُقُونَ إِفۡکًاۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا یَمۡلِکُونَ لَکُمۡ رِزۡقٗا فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡکُرُواْ لَهُۥٓۖ إِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧.

ابراهیم‌  علیه السلام  خطاب‌ به‌ قومش‌ افزود: «جز این‌ نیست‌ که‌ شما به‌جای‌ خداوند اوثانی‌ را می‌پرستید» که‌ نه‌ سودی‌ می‌بخشند و نه‌ زیانی‌ می‌رسانند، نه‌ می‌شنوند و نه ‌می‌بینند. اوثان: عبارت‌ از بتان‌ است‌. به ‌قولی: صنم، بتی‌ است‌ که‌ از طلا یا نقره‌ یا سرب‌ ساخته‌ می‌شود و وثن: بتی‌ است‌ که‌ از گچ‌ یا سنگ‌ ساخته‌ می‌شود «و بهتانی‌ برمی‌سازید» یعنی: جز این‌ نیست‌ که‌ شما بتانی‌ را می‌پرستید که‌ آن‌ها را خود برمی‌سازید پس‌ در این‌ سخن‌ خویش‌ که‌ این‌ها خدایانی‌ قابل ‌پرستش‌ هستند، دروغ ‌گویید «بی‌گمان‌ کسانی‌ را که‌ به‌جای‌ خداوند می‌پرستید، برای‌ شما مالک‌ روزی‌ای ‌نیستند» یعنی: قادر نیستند بر این‌ که‌ چیزی‌ از روزی‌ را به‌ شما ببخشند «پس‌ روزی ‌را نزد خداوند بجویید» یعنی: طلب‌ و تمایل‌ خویش‌ در ارزاق‌ را فقط نزد خدای‌  عزوجل ‌ مطرح‌ کنید زیرا فقط اوست‌ که‌ رزق‌ همه‌ نزد او می‌باشد پس، ازفضلش‌ از او درخواست‌ کنید و فقط او را به‌ یگانگی‌ بخوانید «و او را بپرستید» به‌یگانگی‌ «و او را شکر گزارید» بر آنچه‌ که‌ به‌ شما انعام‌ نموده‌ است‌ «که‌ به‌ سوی‌ او بازگردانیده‌ می‌شوید» در روز قیامت‌ لذا شما را در برابر اعمالتان‌ جزا می‌دهد.

﴿وَإِن تُکَذِّبُواْ فَقَدۡ کَذَّبَ أُمَمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡۖ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ١٨.

«و اگر دروغ‌ می‌انگارید» رسالت‌ من‌ را «قطعا امت‌های‌ پیش‌ از شما هم‌ تکذیب ‌کردند» پیامبرانی‌ مانند نوح‌ و ادریس‌ (علیهماالسلام) را. به‌ قولی: این‌ از سخن‌ ابراهیم‌  علیه السلام  وبه‌ قولی‌ دیگر: از کلام‌ خدای‌ سبحان‌ است‌ که‌ در این‌ صورت‌ معنی‌ چنین‌ می‌شود: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  را تکذیب‌ کنید، عجیب‌ نیست‌ زیرا شیوه‌ کفار با پیامبران‌ پیشین‌ نیز این‌چنین‌ بوده‌ است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «از سیاق‌ آیات‌ چنین‌ پیداست‌ که‌ همه‌ این‌ها حکایت‌ سخنان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  است‌ که‌ با بیان‌ آن‌ها برای‌ قومش، بر اثبات‌ معاد حجت ‌اقامه‌ کرد زیرا خداوند عزوجل  بعد از همه‌ این‌ آیات‌ در (آیه‌ 24) می‌فرماید: ﴿فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ [العنکبوت: 24]. «پس‌ نبود جواب‌ قوم‌ وی‌...». «و بر عهده‌ پیامبر جز ابلاغ‌ آشکار وظیفه‌ای‌ نیست‌» یعنی: مأموریت‌ پیامبر فقط این‌ است‌ که‌ مردم‌ را به‌سوی‌ حق‌ دعوت‌ کند پس‌ هدایت‌ آنان‌ بر عهده او نیست‌ زیرا این‌ کار در گستره‌ توان‌ او نمی‌باشد لذا بدانید که‌ با این‌ تکذیب‌ هیچ‌ زیانی‌ به‌ او نمی‌رسانید بلکه‌ به‌ خودتان ‌زیان‌ می‌رسانید.

﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ کَیۡفَ یُبۡدِئُ ٱللَّهُ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥٓۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ١٩.

«آیا ندیده‌اند که‌ خداوند چگونه‌ آفرینش‌ را آغاز می‌کند سپس‌ آن‌ را اعاده ‌می‌کند؟» یعنی: آیا نیندیشیده‌ و ندانسته‌اند که‌ چگونه‌ خداوند عزوجل  آنان‌ را ابتدائا به‌شکل‌ نطفه‌ای‌ می‌آفریند، سپس‌ از رحم‌ مادر به‌سوی‌ دنیا بیرون‌شان‌ می‌آورد آن‌گاه‌ بعد از این‌ آنان‌ را می‌میراند. همچنین‌ آیا ندیده‌اند که‌ سایر حیوانات‌ و سایر نباتات، در آفرینش‌ و مرگ‌ خود چرخه‌ معینی‌ از عملیه‌ پیچیده‌ و نهایت‌ دقیقی‌ را طی‌ می‌کنند؟ پس‌ چون‌ قدرت‌ خدای‌ سبحان‌ را بر آغازگری‌ و ایجاد دیدند و دانستند، باید بدانند که‌ او بر تکرار و اعاده‌ خلقت‌ آن‌ها نیز قادر است‌ و هردو امر در پیشگاه‌ قدرت‌ وی‌ یکسان‌ می‌باشد. «یرو: ندیده‌اند» در اینجا به‌ معنی ‌«یعلموا: ندانسته‌‌اند» است، یعنی: «آیا ندانسته‌اند؟». همزه‌ استفهام‌ برای‌ انکار و نفی‌ است‌ و چون‌ نفی‌ برآمده‌ از «لم‌» به‌ آن‌ پیوست‌ شود، مفید اثبات‌ می‌گردد، یعنی: قطعا آنان‌ دانسته‌اند. و مانند آن‌ است: (الم نشرح: آیا سینه‌ات‌ را باز و منشرح‌ نکردیم‌؟) «1/94» یعنی: کردیم‌. «بی‌گمان‌ این‌» اعاده‌ خلقت‌ «بر خداوند آسان‌ است‌» زیرا او چون‌ امری‌ را اراده‌ کند، به‌ او می‌گوید: «کن‌ : موجود شو». پس‌ بی‌درنگ‌ موجود می‌شود.

﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ بَدَأَ ٱلۡخَلۡقَۚ ثُمَّ ٱللَّهُ یُنشِئُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأٓخِرَةَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٠.

«بگو» ای‌ پیامبر به‌ تکذیب‌ کنندگان‌ رسالت‌. ولی‌ اگر این‌ آیه‌ نیز در سیاق ‌حکایت‌ از سخنان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  باشد، معنی‌ این‌ است: و به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  وحی‌ کردیم ‌که‌ به‌ قومت‌ بگو: «در زمین‌ سفر کنید و بنگرید: خداوند چگونه‌ آفرینش‌» پیشینیان ‌شما را «آغاز کرده‌ است‌» با وجود کثرت‌ و اختلاف‌ رنگ‌ها، طبایع‌ و زبآن‌های‌ آن‌ها؟ و آثار پیشینیان‌ بر وجود آن‌ها دلالت‌ می‌کند پس‌ از مطالعه‌ در این‌ آثار به‌ قدرت‌ پرگستره‌ و بی‌نهایت‌ الله عزوجل  پی‌ می‌برید.

شیخ‌ سعید حوی‌ در تفسیر «الأساس‌» می‌گوید: «این‌ فرموده‌ خداوند متعال ‌معجزه‌ای‌ از معجزات‌ قرآن‌ کریم‌ می‌باشد و دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ این‌ قرآن‌ همه ‌زمآن‌ها و مکآن‌ها را می‌گنجد. چنان‌که‌ دستور سیر و سفر در زمین‌ و نگرش‌ در کیفیت‌ آغاز آفرینش، به‌ ضرورت‌ پژوهش‌ در علم‌ زیست‌ شناسی‌ و کاوش‌ در طبقات‌ زمین‌ و علم‌ باستان‌شناسی‌ اشاره‌ دارد و خود این‌ مستلزم‌ ایجاد موزه‌هایی‌ در این‌ رابطه‌ است‌ تا کسی‌ که‌ در زمین‌ به‌ قصد عبرت‌ گرفتن‌ گردش‌ می‌کند، از دیدن‌ آن‌ها درس‌ و اندرز بگیرد».

«سپس‌ خداوند آن‌ نشأت‌ آخرت‌ را پدید می‌آورد» برای‌ بار دوم‌ در هنگام ‌رستاخیز. نشأت‌ آخرت: زنده ‌کردن‌ خلق‌ در روز قیامت‌ است‌. این‌ تعبیر، دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ آغاز و اعاده‌ آفرینش، دو نشأت‌ است‌ و هر یک‌ از آن‌ها ایجاد و اختراعی‌ نو و بیرون ‌آوردن‌ از عدم‌ به‌ سوی‌ وجود می‌باشد، تفاوتی‌ که‌ هست، در این‌ است‌ که‌ آخرت‌ ایجادی‌ است‌ بعد از ایجادی‌ که‌ مانند دارد در حالی‌ که‌ ایجاد اولیه‌ در دنیا چنین‌ نیست‌. «بی‌گمان‌ خداوند بر هرکاری‌ تواناست‌» و هیچ‌ کاری‌ ـ از جمله‌ آغاز و تکرار آفرینش‌ ـ او را عاجز نمی‌گرداند.

﴿یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَرۡحَمُ مَن یَشَآءُۖ وَإِلَیۡهِ تُقۡلَبُونَ٢١.

«هر که‌ را بخواهد عذاب‌ می‌کند» و آنان‌ کفار و عاصیانند «و به‌ هرکه بخواهد رحمت‌ می‌آورد» با هدایت‌ نمودن‌ وی‌. که‌ آنان‌ مؤمنان‌ به‌ پروردگار بزرگ، عمل‌ کنندگان‌ به‌ او امر و نواهی‌ وی‌ و تصدیق‌ کنندگان‌ پیامبران  علیهم السلام  می‌باشند «و به‌سوی‌ او باز گردانده‌ می‌شوید» بعد از مرگ‌ خویش، نه‌ به‌سوی‌ غیر وی‌.

﴿وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِۖ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٖ٢٢.

«و شما» ای‌ دروغ‌ انگاران‌ رسالت‌های‌ الهی‌ «عاجزکننده‌ نیستید» پروردگار خویش‌ را و نمی‌توانید از حکم‌ و قضای‌ وی‌ بگریزید «نه‌ در زمین‌ و نه‌ در آسمان‌» پس‌ نه‌ اهل‌ زمین‌ خدای‌ سبحان‌ را در زمین‌ عاجز می‌توانند کرد و نه‌ اهل‌ آسمان‌ در آسمان‌ ـ اگر او را نافرمانی‌ کنند. قطرب‌ می‌گوید: «معنای‌ آیه‌ این ‌است: شما دروغ‌انگاران‌ رسالتهای‌ الهی، در آسمان‌ نیز عاجزکننده‌ خدا نیستید، چنانچه‌ در آن‌ باشید». ذکر آسمان‌ در آیه‌ کریمه، معجزه‌ قرآنی‌ بزرگی‌ است‌ زیرانشان‌ از آن‌ دارد که‌ انسان‌ به‌ زودی‌ راهی‌ سفر آسمان‌ خواهد شد. «و جز خدا برای ‌شما ولیی‌ نیست‌» که‌ با شما دوستی‌ و همیاری‌ نموده‌ و متولی‌ امور شما گردد و شما را از درگرفت‌ خداوند عزوجل  بازدارد «و نه‌ شما را نصرت‌دهنده‌ای‌ است‌» که ‌یاریتان‌ داده‌ و عذاب‌ خداوند عزوجل  را از شما دفع‌ کند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَلِقَآئِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِکَ یَئِسُواْ مِن رَّحۡمَتِی وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٢٣.

«و کسانی‌ که‌ به‌ آیات‌» تنزیلی‌ یا تکوینی‌ «خداوند» یا هر دوی‌ آن‌ها «و به‌ لقای ‌او» در آخرت‌ «کفر ورزیدند» یعنی: منکر برانگیخته ‌شدن‌ پس‌ از مرگ‌ و مابعد آن ‌شدند و به‌ آنچه‌ که‌ پیامبران  علیهم السلام  به‌ آنان‌ خبر داده‌اند عمل‌ نکردند؛ «آن‌ گروه‌ از رحمت‌ من‌ نومید شده‌اند» در دنیا زیرا نه‌ کتاب‌های من‌ در آنان‌ تأثیر گذاشت‌ و نه ‌آنچه‌ که‌ پیامبران‌ من‌ از آن‌ خبر داده‌اند و در روز قیامت‌ نیز از رحمت‌ من‌ ـ که‌ بهشت‌ است‌ ـ مأیوس‌ می‌شوند «و آن‌ گروه‌ را عذابی‌ دردناک‌ است‌» در دنیا و آخرت‌.

﴿فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُواْ ٱقۡتُلُوهُ أَوۡ حَرِّقُوهُ فَأَنجَىٰهُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلنَّارِۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٢٤.

«پس‌ جواب‌ قومش‌» یعنی: جواب‌ قوم‌ ابراهیم‌  علیه السلام  بعد از آن‌که‌ او آنان‌ را به‌سوی‌ یگانگی‌ خدا عزوجل  فراخواند و این‌ همه‌ به‌ آنان‌ پند و اندرز گفت‌ «جز این ‌نبود که‌ گفتند» بعضی‌ به‌ بعضی‌ دیگر «او را بکشید یا بسوزانید» بعد از آن‌که‌ در میدان‌ حجت‌ از پا درآمدند، نهایتا بر سوزاندن‌ وی‌ همداستان‌ شدند. این‌ آیه‌ ـ بعد از بیان‌ چند آیه‌ معترضه‌ در خطاب‌ با محمد صلی الله علیه و آله و سلم  ـ بازگشتی‌ به‌ داستان ‌ابراهیم‌  علیه السلام  است‌. یا کل‌ آیات‌ فوق‌ چنان‌که‌ ابن‌کثیر می‌گوید، حکایت‌ از سخنان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  و در سیاق‌ آن‌ است‌. «پس‌ خداوند او را از آتش‌ نجات‌ داد» و آتش‌ را بر ابراهیم‌  علیه السلام  سرد و سلامتی‌بخش‌ گردانید «بی‌ شک‌ در این‌» نجات‌ دادن‌ ابراهیم‌  علیه السلام  «برای‌ قومی‌ که‌ ایمان‌ می‌آورند، نشانه‌هایی‌ است‌» قاطع‌ بر وجود و یگانگی‌ خداوند عزوجل ، از آنجا که‌ آن‌ها این‌ آتش‌ عظیم‌ را برافروختند و ابراهیم‌  علیه السلام  را در آن ‌افگندند اما آن‌ آتش‌ بر او هیچ‌ تأثیر سوئی‌ نکرد. دلیل‌ این‌که‌ حق‌ تعالی‌ مؤمنان‌ را به‌ یادآوری‌ مخصوص‌ گردانید این‌ است‌ که‌ فقط آنان‌ از این‌ نشانه‌ها سود می‌برند، نه‌ کافران‌.

ابن‌کثیر می‌گوید: «ابراهیم‌  علیه السلام  روحش‌ را برای‌ خدای‌ رحمان‌ و جسمش‌ را برای‌ آتش‌ سوزان‌ بذل‌ کرد و از این‌‌روی‌ است‌ که‌ همه‌ اهل‌ ادیان‌ بر محبت‌ وی‌ اجتماع ‌کرده‌اند».

﴿وَقَالَ إِنَّمَا ٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا مَّوَدَّةَ بَیۡنِکُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ ثُمَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یَکۡفُرُ بَعۡضُکُم بِبَعۡضٖ وَیَلۡعَنُ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا وَمَأۡوَىٰکُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّٰصِرِینَ٢٥.

«و گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  به‌ قومش‌ «جز این‌ نیست‌ که‌ به‌جای‌ خدا بتانی‌ را به‌ پرستش‌ گرفته‌اید که‌ آن‌ هم‌ برای‌ دوستی‌ میان‌ شما در زندگی‌ دنیاست‌» یعنی: شما برای‌ الفت ‌و محبت‌ و همبستگی‌ میان‌ خود، به‌ پرستش‌ بتان‌ روآورده‌اید زیرا حول‌ پرستش ‌آن‌ها گردهم‌ می‌آیید و از آن‌ بیم‌ دارید که‌ اگر پرستش‌ آن‌ها را ترک‌ کنید، دوستی‌ ومودت‌ میان‌ شما از بین‌ برود پس‌ حفظ دوستی‌ فیمابین‌ عاملی‌ است‌ که‌ شما را بر پرستش‌ بتان‌ جمع‌ گردانیده‌ و گردهم‌ آورده‌ است‌ «سپس‌ روز قیامت‌ بعضی‌ از شمابه‌ بعضی دیگر کفر می‌ورزید» و همدیگر را رد و تخطئه‌ می‌کنید. یعنی‌ در آخرت‌ وضع‌ کاملا بر عکس‌ می‌شود و این‌ دوستی‌ و مودتی‌ که‌ بر بنیاد باطل‌ اساس ‌گذاری ‌شده، به‌ پایان‌ می‌آید. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: در آخرت‌ پرستشگران‌ بتان‌ از آن‌ها و بتان‌ از پرستش گران‌ خویش‌ بیزاری‌ می‌جویند «و برخی‌ از شما به‌ برخی‌دیگر لعنت ‌می‌فرستد» یعنی: هر گروهی‌ دیگری‌ را مورد لعن‌ و طعن‌ و نفرین‌ قرار می‌دهد «و جایگاهتان‌ آتش‌ دوزخ‌ است‌» یعنی: جایگاه‌ پرستشگر و پرستش‌ شده‌ و پیرو و فرمانده‌ همه‌ در آنجاست‌ «و برای‌ شما یاورانی‌ نیست‌» که‌ با نصرت‌ و یاری‌ خویش‌ شما را از عذاب‌ دوزخ‌ برهانند.

﴿فَ‍َٔامَنَ لَهُۥ لُوطٞۘ وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٢٦.

«پس‌ لوط به‌ او ایمان‌ آورد» یعنی: لوط به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  ایمان‌ آورد و او را در تمام‌ آنچه‌ که‌ با خود از پیام‌های‌ حق‌ آورده‌ بود، تصدیق‌ کرد. لوط  علیه السلام  برادر زاده ‌ابراهیم‌  علیه السلام  بود که‌ بعدا در حیات‌ ابراهیم‌  علیه السلام  به‌سوی‌ اهالی‌ شهر سدوم‌ به‌ نبوت‌ مبعوث‌ شد «و گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  «من‌ به‌سوی‌ پروردگار خود هجرت‌ می‌کنم‌» یعنی: من‌ از دیار قومم‌ به‌ جایی‌ هجرت‌ می‌کنم‌ که‌ بتوانم‌ در آن‌ پروردگارم‌ را پرستش ‌کنم‌. همان‌ بود که‌ از «کوثی‌» که‌ قریه‌ای‌ در سواد کوفه‌ در عراق‌ است‌ به‌سوی‌ «حران‌» و سپس‌ از آنجا به‌ شام‌ هجرت‌ کرد در حالی‌ که‌ برادرزاده‌اش‌ لوط و همسرش‌ ساره‌ نیز با وی‌ همراه‌ بودند «بی‌گمان‌ حق‌ تعالی‌ عزیز حکیم‌ است‌» یعنی: او غالب‌ و نیرومندی‌ است‌ که‌ مرا از دشمنانم‌ باز می‌دارد، حکیمی‌ است‌ که‌ کارهای‌ وی‌ همه‌ به‌ مقتضای‌ حکمت‌ است‌ بنابراین، مرا جز به‌ خیر فرمان ‌نمی‌دهد.

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَجَعَلۡنَا فِی ذُرِّیَّتِهِ ٱلنُّبُوَّةَ وَٱلۡکِتَٰبَ وَءَاتَیۡنَٰهُ أَجۡرَهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٢٧.

«و اسحاق‌ و یعقوب‌ را به‌ او بخشیدیم‌ و در ذریه‌اش‌ نبوت‌ و کتاب‌ قرار دادیم‌» خداوند متعال‌ با بخشیدن‌ فرزندان، بر ابراهیم‌  علیه السلام  منت‌ گذاشت‌ پس‌ اولین ‌فرزند وی‌ اسماعیل‌  علیه السلام  بود و حق‌ تعالی‌ بعد از او اسحاق‌ و یعقوب‌ فرزند اسحاق‌ را که‌ در حیات‌ جدش‌ ابراهیم  علیه السلام  متولد شد به‌ او بخشید و در نسل‌ وی‌ پیامبری‌ وکتاب‌ را قرار داد زیرا بعد از ابراهیم‌  علیه السلام  هیچ‌ پیامبری‌ را نفرستاد جز از پشت‌ وی‌. مراد از کتاب: جنس‌ کتاب‌ است‌ که‌ شامل‌ تورات‌ و انجیل‌ و زبور و قرآن‌ همه‌ می‌شود. «و در دنیا پاداشش‌ را به‌ او دادیم‌» با بخشیدن‌ فرزندان‌ و به‌ او خبر دادیم ‌که‌ نبوت‌ در ایشان‌ استمرار می‌یابد و پیروان‌ همه‌ آیین‌ها را دوستدار وی ‌گردانیدیم، به‌طوری‌ که‌ همه‌ ادعا می‌کنند که‌ ابراهیم‌  علیه السلام  از آن‌ ماست‌. همچنین‌ در دنیا به‌ او عمل‌ شایسته‌ و عاقبت‌ نیکو عطا کردیم‌ به‌ طوری‌که‌ تا قیامت‌ مؤمنان‌ بر وی‌ درود می‌فرستند و با غیر این‌ از نعمتها و موهبت‌ها در دنیا به‌ او پاداش‌ دادیم ‌«و قطعا او در آخرت‌ از صالحان‌ است‌» یعنی: از کاملان‌ در صلاح‌ و شایستگی‌ و از مستحقان‌ پاداش‌ و عطای‌ فراوان‌ از سوی‌ پروردگار سبحان‌ است‌.

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٨.

«و لوط را نیز» به‌ رسالت‌ فرستادیم‌ «آن‌گاه‌ که‌ به‌ قومش‌ گفت: شما مرتکب ‌فاحشه‌ می‌شوید» فاحشه: خصلتی‌ است‌ در نهایت‌ زشتی، که‌ در اینجا عبارت‌ از فعل‌ لواط می‌باشد «که‌ هیچ‌ یک‌ از جهانیان‌ در آن‌ بر شما پیشی‌ نگرفته‌ است‌» یعنی: لواط از آن‌ روی‌ عملی‌ به‌ غایت‌ زشت‌ است‌ که‌ قبل‌ از شما احدی‌ از مردم‌ از هیچ ‌گروه‌ و نژادی، در ارتکاب‌ آن‌ پیشی‌ نگرفته‌ است‌.

﴿أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ وَتَقۡطَعُونَ ٱلسَّبِیلَ وَتَأۡتُونَ فِی نَادِیکُمُ ٱلۡمُنکَرَۖ فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُواْ ٱئۡتِنَا بِعَذَابِ ٱللَّهِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٩.

«آیا شما با مردها درمی‌آمیزید» یعنی: با آنان‌ مرتکب‌ عمل‌ لواط می‌شوید «و راه‌ را قطع‌ می‌کنید» به‌ قولی: آنان‌ با مسافرانی‌ که‌ از شهرشان‌ می‌گذشتند، عمل ‌لواط را انجام‌ می‌دادند و به‌ این‌ سبب‌ راه‌ را قطع‌ می‌کردند. به‌قولی ‌دیگر: آنان‌ بر رهگذران‌ راه‌ را بسته‌ و به‌ کشتار و چپاول‌ آنان‌ می‌پرداختند. به ‌قولی‌ دیگر: مراد قطع‌ کردن‌ راه‌ توالد و تناسل‌ است‌. «و در محافل‌ خود مرتکب‌ منکر می‌شوید» به‌قولی: آنان‌ مردم‌ را با سنگریزه‌ زده‌ و به‌ غریبه‌ها بی ‌احترامی‌ کرده‌ و در مجالس ‌خویش‌ باد شکم‌ خالی‌ می‌کردند و در برابر دیدگان‌ یک‌ دیگر با مردان‌ عمل‌ لواط را انجام‌ می‌دادند و اعمالی‌ دیگر جز این‌ها نیز نقل‌ شده‌ است‌.

«پس‌ نبود پاسخ‌ قومش‌ جز این‌ که‌ گفتند: اگر از راستگویانی، عذاب‌ خدا را برای‌ ما بیاور» و جز این‌ پاسخی‌ دیگر ندادند، که‌ این‌ پاسخ، نشانه‌ استمرارشان‌ بر تکذیب ‌و لجاجت‌ و عناد بود بدین‌ جهت، لوط پیامبر خدا  علیه السلام  از خدای‌  عزوجل ‌ علیه‌ آنان‌ چنین‌ یاری‌ خواست:

﴿قَالَ رَبِّ ٱنصُرۡنِی عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٣٠.

«گفت‌» لوط  علیه السلام  «پروردگارا! مرا بر قوم‌ فسادکار نصرت‌ بخش‌» با فرود آوردن ‌عذاب‌ بر آنان‌. پس‌ خدای‌  عزوجل ‌ فرشتگانش‌ را برای‌ تعذیب‌ آنان‌ فرستاد و به ‌ایشان‌ فرمان‌ داد که‌ قبل‌ از نازل‌ کردن‌ عذاب‌ بر قوم‌ لوط  علیه السلام ، نزد ابراهیم‌  علیه السلام  بروند و او را به‌ تولد فرزندی‌ برایش‌ مژده‌ دهند بدین‌ جهت‌ فرمود:

﴿وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُوٓاْ إِنَّا مُهۡلِکُوٓاْ أَهۡلِ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةِۖ إِنَّ أَهۡلَهَا کَانُواْ ظَٰلِمِینَ٣١.

«و چون‌ فرستادگان‌ ما برای‌ ابراهیم‌ مژده‌ آوردند» یعنی: مژده‌ به‌ دنیا آمدن‌ فرزند وی‌ اسحاق‌  علیه السلام  و فرزند فرزند وی‌ یعقوب‌  علیه السلام  را «گفتند: ما اهل‌ این‌ قریه‌ را هلاک‌کننده‌ هستیم‌» یعنی: این‌ سخن‌ را به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  گفتند. مراد از قریه: شهر سدوم‌ است‌ که‌ قوم‌ لوط در آن‌ زندگی‌ می‌کردند «زیرا اهل‌ آن‌ ستمگر بودند» به‌ سبب ‌کفر و ارتکاب‌ انواع‌ معاصی‌. یادآور می‌شویم‌ که‌ این‌ داستان‌ به‌طور مفصل‌ در سوره‌های‌ «هود» و «حجر» گذشت‌.

﴿قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطٗاۚ قَالُواْ نَحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَن فِیهَاۖ لَنُنَجِّیَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ کَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٣٢.

«گفت‌» ابراهیم‌  علیه السلام  «آخر لوط نیز در آنجاست‌» پس‌ با وجود آن‌ بی‌گناه، چگونه ‌آن‌ شهر را نابود می‌کنید؟ «گفتند: ما به‌ کسانی‌ که‌ در آنجا هستند» از خوبان‌ و بدان‌ «داناتریم‌» نسبت‌ به‌ تو پس‌ می‌دانیم‌ که‌ لوط هم‌ در آنجاست‌ «بی‌گمان‌ او و خانواده‌اش‌ را نجات‌ می‌دهیم‌» از عذاب‌ «جز زنش‌ را که‌ از باقی‌ماندگان‌ است‌» در عذاب‌ پس‌ با عذاب‌ شوندگان‌ باقی‌ می‌ماند و جزء نجات ‌یافتگان‌ نیست‌.

دلیل‌ این‌ که‌ خدای‌  عزوجل ‌ به‌ باقی ‌ماندن‌ زن‌ لوط در عذاب‌ حکم‌ کرد، این‌ بود که‌ او قومش‌ را بر ستمگری‌ و گمراهی‌ و گناه‌ یاری‌ می‌کرد لذا سزاوار جزایی‌ همچون‌ جزای‌ آنان‌ شد.

﴿وَلَمَّآ أَن جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِیٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗاۖ وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوکَ وَأَهۡلَکَ إِلَّا ٱمۡرَأَتَکَ کَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٣٣.

«و هنگامی‌ که‌ فرستادگان‌ ما» یعنی: فرشتگان‌ ما «به‌نزد لوط آمدند، به‌ علت ‌حضور ایشان‌ ناراحت‌ شد» لوط  علیه السلام  چون‌ آنان‌ را دید، از دیدنشان‌ نگران‌ و پریشان ‌شد؛ زیرا ایشان‌ را از بشر پنداشت‌ و از آنجا که‌ آن‌ها به‌ صورت‌ پسرانی‌ زیباروی‌ و نیک‌صورت‌ آمده‌ بودند، از تعرض‌ قوم‌ بدکارش‌ بر ایشان‌ ترسید «و برای‌ آنان‌ دلتنگ‌ شد» یعنی: از کمک‌ به‌ آنان‌ و حمایت‌شان‌ احساس‌ ناتوانی‌ کرد، از این‌روی ‌محزون‌ و دلتنگ‌ شد «گفتند: نترس‌ و اندوهگین‌ نباش‌» یعنی: بر ما از آزار قومت ‌نترس‌ و نگران‌ و پریشان‌ نباش‌ زیرا آنان‌ نمی‌توانند بر ما دست‌ یابند «ما نجات ‌دهنده ‌تو و خانواده‌ات‌ هستیم‌» از عذابی‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ ما را به‌ فرود آوردن‌ آن‌ بر آنان ‌فرمان‌ داده ‌است‌ «جز زنت‌ که‌ از باقی‌ماندگان‌ است‌» در آتش‌ عذاب‌. چنین‌ بود که‌ فرشتگان‌ به‌ لوط  علیه السلام  خبر دادند که‌ آنان‌ پیک‌ هلاک‌ قومش‌ و نجات‌ وی‌ و خانواده‌اش‌ ـ بجز زنش‌ ـ هستند چنان‌که‌ به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  نیز این‌ خبر را دادند.

﴿إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَىٰٓ أَهۡلِ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةِ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ٣٤.

فرشتگان‌ افزودند: «ما بر اهل‌ این‌ شهر رجزی‌ را» یعنی: عذاب‌ سختی‌ را «از آسمان‌ فرود آورنده‌ هستیم‌» و آن‌ سنگ‌باران‌ کردن‌شان‌ است‌. به‌قولی: مراد سوزاندنشان‌ با آتشی‌ است‌ که‌ از آسمان‌ فرود می‌آید. به‌ قولی ‌دیگر: زلزله‌ و سنگ‌باران‌ است‌؛ چنان‌که‌ در غیر این‌ آیه، آمده‌است‌ «به ‌سبب‌ آن‌که‌ فسق ‌می‌کردند» یعنی: به ‌سبب‌ فسق‌ و نافرمانی‌شان‌.

﴿وَلَقَد تَّرَکۡنَا مِنۡهَآ ءَایَةَۢ بَیِّنَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ٣٥.

«و به ‌راستی‌ از آن‌ نشآن‌های‌ روشن‌ باقی‌ گذاشتیم‌» یعنی: از شهر لوط بعد از هلاک‌ کردن‌ مردم‌ آن، نشانه‌ و دلالتی‌ روشن‌ و مایه‌ پند و عبرتی‌ باقی‌ گذاشتیم ‌«برای‌ گروهی‌ که‌ خرد می‌ورزند» پس‌ خرد ورزان‌ روشنفکر و با بصیرت، از دیدن ‌آن‌ نشانه‌ عبرت‌ گرفته‌ و در آن‌ سخت‌ تأمل‌ و اندیشه‌ می‌کنند. این‌ نشانه‌ عبارت‌ است‌ از: آثار عذابی‌ که‌ در آن‌ شهر باقی‌مانده‌ است، مانند سنگ‌هایی‌ که‌ مردم‌ شهر با آن‌ها سنگباران‌ شدند و مانند ویرانی‌ دیار و زیرورو شدن‌ زمین‌ آن‌ شهر بر آنان‌ وتبدیل‌ شدن‌ آن‌ محل‌ به‌ دریاچه‌ای‌ بدبو و متعفن‌.

﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَ أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗا فَقَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱرۡجُواْ ٱلۡیَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٣٦.

«و» فرستادیم‌ «به‌سوی‌ مدین‌ برادرشان‌» در نسب‌ و قومیت‌ «شعیب‌ را. گفت: ای‌ قوم‌ من‌! خدا را بپرستید» یعنی: فقط او را به‌ پرستش‌ مخصوص‌ گردانید «و به‌ روز بازپسین‌ امید داشته‌ باشید» یعنی: توقع‌ و انتظار روز بازپسین‌ را داشته‌ باشید و امروز در دنیا اعمالی‌ را انجام‌ دهید که‌ در فردای‌ آخرت‌ عذاب‌ حق‌ تعالی‌ را از شما بازدارد «و در زمین‌ فساد برنیفروزید» عثو و عثی: سخت‌ترین‌ فساد است‌. زیرا آنان‌ علاوه‌ بر این‌ که‌ به‌ خدا عزوجل  و پیامبرش‌ کافر بودند، در معاملات‌ از وزن‌ و پیمانه‌ می‌کاستند و راه‌ را بر مردم‌ می‌زدند.

﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دَارِهِمۡ جَٰثِمِینَ٣٧.

«پس‌ او را تکذیب‌ کردند و زلزله‌ آنان‌ را فرو گرفت‌» رجفه: زمین‌ لرزه‌ سخت ‌است‌. همچنان‌ بانگ‌ مرگبار جبرئیل‌  علیه السلام  بر آنان‌ فرود آمد که‌ دل‌هایشان‌ را از جا برکند «پس‌ در دیارشان‌» یعنی: در شهر و خانه‌هایشان‌ «از پا درآمدند» جاثم: بر زانوها مرده‌ بر زمین‌ افتادند.

یادآور می‌شویم‌ که‌ داستان‌ اهل‌ مدین‌ در سوره‌های‌ «اعراف، هود و شعراء» به‌ تفصیل‌ گذشت‌.

﴿وَعَادٗا وَثَمُودَاْ وَقَد تَّبَیَّنَ لَکُم مِّن مَّسَٰکِنِهِمۡۖ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ وَکَانُواْ مُسۡتَبۡصِرِینَ٣٨.

«و عاد و ثمود را» تقدیر سخن‌ چنین‌ می‌شود: و دو قبیله‌ عاد و ثمود را نیز هلاک‌ ساختیم‌ «و به‌راستی‌ برایتان‌ روشن‌ شده‌ است‌» فرجام‌ ننگین ‌هلاک‌ ساختنشان‌ «از مسکن‌ هایشان‌» آن‌گاه‌ که‌ از برابر آن‌ها عبور می‌کنید. یعنی: شما اعراب‌ از برابر منطقه‌ «حجر» که‌ نزدیک‌ وادی‌ القری‌ است، بسیار عبور و مرور می‌کنید و مسکن‌های‌ ویرانشان‌ را خوب‌ می‌شناسید همین‌ طور از برابر «احقاف‌» که‌ قریه‌ای‌ از حضرموت‌ در سرزمین‌ یمن‌ است، بسیار عبور و مرور می‌کنید لذا نشانه‌های‌ روشنی‌ را می‌بینید که‌ می‌توانید از آن‌ها درس‌ عبرت‌ گرفته‌ و در آن‌ها تدبر و تأمل‌ کنید «و شیطان‌ کارهایشان‌ را بر آنان‌ آراست‌» مانند کفر و نافرمانی‌ خداوند عزوجل  را درنتیجه، کار و کردارشان‌ را زیبا می‌دیدند «پس‌ آنان‌ را باز داشت‌» با این‌ جلوه ‌دادن‌ها و آراستن‌ها «از» پیمودن‌ «راه‌» مستقیم‌ و روشنی‌که‌ انسان‌ را به‌ حق‌ و حقیقت‌ می‌رساند «با آن‌که‌ صاحب‌ بینش‌ بودند» و با این‌ بینایی ‌و خرد می‌توانستند حق‌ را با استدلال‌ بشناسند ولی‌ با وجود آن‌که‌ دارای‌ بینش ‌بودند و نیروی‌ اندیشه‌ و دراکه‌ خوبی‌ داشتند اما این‌ بصیرت‌شان‌ هم‌ به‌ حال‌شان ‌سودی‌ نبخشید زیرا آنان‌ بینش‌ها و اندیشه‌های‌ خود را فقط صرف‌ ظواهر و مظاهر دنیا کرده‌ و آن‌ را از روی‌ تکبر و عناد، در کار تمییز دادن‌ حق‌ از باطل‌ مصرف ‌نکردند.

﴿وَقَٰرُونَ وَفِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کَانُواْ سَٰبِقِینَ٣٩.

«و قارون‌ و فرعون‌ و هامان‌ را» نیز نابود کردیم‌. قارون‌ ثروتمند متکبر، فرعون ‌طاغوت‌ خودکامه‌ مستبد و هامان‌ وزیر وی‌ و یاریگرش‌ بر ظلم‌ بود «و به‌راستی ‌موسی‌ با نشانه‌های‌ روشن‌ نزد آنان‌ آمد پس‌ در زمین‌ استکبار ورزیدند» و از عبادت ‌خداوند عزوجل  سرپیچیدند «و سبقت‌ گیرنده‌ نبودند» یعنی: با این‌ استکبار وگردنکشی، از عذاب‌ ما گریزنده‌ نبودند.

﴿فَکُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِ حَاصِبٗا وَمِنۡهُم مَّنۡ أَخَذَتۡهُ ٱلصَّیۡحَةُ وَمِنۡهُم مَّنۡ خَسَفۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ وَمِنۡهُم مَّنۡ أَغۡرَقۡنَاۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٤٠.

«پس‌ هر یک‌» یا هر گروه‌ «از آنان‌ را به‌ گناهش‌ گرفتار کردیم‌» یعنی: او را به‌سبب‌ کفر و تکذیبش، مورد مجازات‌ قرار دادیم‌. این‌ تعبیر دلیل‌ بر آن‌ است‌ که ‌خدای‌  عزوجل ‌ انسان‌ را جز به‌ سبب‌ گناه‌ فرونمی‌گیرد.

«پس‌ بعضی‌ از آنان‌ بودند که‌ بر آنان‌ شنبادی‌ فرستادیم‌» یعنی: بادی‌ را که‌ با خود شن‌ و سنگریزه‌ می‌آورد. و آنان‌ قوم‌ لوط بودند.

«و بعضی‌ از آنان‌ بودند که‌ بانگ‌ مرگبار آن‌ها را فرو گرفت‌» آنان‌ ثمود و مردم‌ مدین ‌بودند.

«و بعضی‌ از آنان‌ بودند که‌ آن‌ها را به‌ زمین‌ فرو بردیم‌» که‌ آنان‌ قارون‌ و یارانش ‌بودند.

«و بعضی‌ از آنان‌ را غرق‌ کردیم‌» که‌ آنان‌ قوم‌ نوح‌  علیه السلام  و فرعون‌ و هامان‌ و قومشان ‌بودند.

«و این‌ خدا نبود که‌ بر آنان‌ ستم‌ کند» با آنچه‌ که‌ بر سرشان‌ از عذاب‌ فرود آورد زیرا او قبل‌ از آن‌که‌ عذاب‌شان‌ کند، پیامبران‌ خود را به‌سویشان‌ فرستاد و کتاب‌های خویش‌ را برآنان‌ نازل‌ کرد «بلکه‌ خود آنان‌ بودند که‌ بر خود ستم‌ می‌کردند» با استمرار بر کفر و تکذیب‌ پیامبران  علیهم السلام  و عمل‌ به‌ نافرمانی‌ها و منهیات‌ خداوند عزوجل .

﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِیَآءَ کَمَثَلِ ٱلۡعَنکَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَیۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُیُوتِ لَبَیۡتُ ٱلۡعَنکَبُوتِۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ٤١.

«مثل‌ کسانی‌ که‌ به‌جای‌ خدا سرورانی‌ گرفتند» که‌ با آنان‌ دوستی‌ و محبت‌ ورزیده‌ و در جهت‌ برآوردن‌ نیازهای‌ خود به ‌جای‌ خداوند عزوجل  برآنان‌ تکیه‌ می‌کنند، چه‌ این‌ سروران‌ دروغین‌ از جمادات‌ باشند؛ مانند بتان‌ سنگی‌ و چوبی، چه‌ از حیوانات‌ باشند، چه‌ از فرشتگان، چه‌ از زندگان‌ باشند و چه‌ از مردگان‌. آری‌! وصف‌ و مثل‌ اینان‌ «چون‌ وصف‌ عنکبوت‌ است‌ که‌» با آب‌ دهان‌ خود «خآن‌های‌ برای ‌خود ساخت‌» مسلم‌ است‌ که‌ این‌ خانه‌ عنکبوتی‌ هیچ‌ نیازی‌ را برای‌ وی‌ برنمی‌آورد، نه‌ در گرما، نه‌ در سرما، نه‌ در موقع‌ بارش‌ باران‌ و نه‌ هم‌ این‌ خانه‌ او را از گزند دشمنان‌ حفظ می‌کند. پس‌ همچنین‌اند بتانی‌ که‌ از خدا برگشت‌گان‌ به ‌جای‌ خداوند عزوجل  به‌ دوستی‌ و سروری‌ گرفته‌اند زیرا این‌ بتان‌ برای‌ آنان‌ به‌ هیچ‌ وجهی‌ از وجوه‌ ـ نه‌ در دنیا و نه‌ در آخرت‌ ـ نفعی‌ نمی‌رسانند و از آنان‌ شر و بلایی‌ را دفع‌ نمی‌کنند «و بی‌گمان‌ سست‌ترین‌ خانه‌ها خانه‌ عنکبوت‌ است‌» که‌ هیچ‌ خآن‌های‌ از خانه‌هایی‌ که‌ حشرات‌ برای‌ خود می‌سازند، از آن‌ سست‌ بنیادتر نیست‌ «اگر می‌دانستند» که‌ این‌ معبودان‌ و سروران‌شان‌ در حکم‌ خانه‌ عنکبوت‌اند، هرگز آن‌ها را پرستش‌ نمی‌کردند اما ندانستند.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مِن شَیۡءٖۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٤٢.

«همانا خدا می‌داند که‌ آنچه‌ را غیراز وی‌ می‌پرستند چیزی‌ نیست‌» یعنی: ای ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به‌ کافران‌ بگو: بی‌گمان‌ خداوند عزوجل  می‌داند که‌ کفار چیزی‌ را بجز وی ‌نمی‌پرستند که‌ نفع‌ یا زیانی‌ بتوانند برسانند پس‌ در حقیقت‌ این‌ معبودان‌ باطل‌ چیزی‌ نیستند «و اوست‌ عزیز حکیم‌» یعنی: حق‌ تعالی‌ ذات‌ غالب‌ و پیروزمندی‌ است‌ که ‌کارهای‌ وی‌ در نهایت‌ محکمی‌ و فرزانگی‌ است‌.

﴿وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا یَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ٤٣.

«و این‌ مثل‌ها را برای‌ مردم‌ می‌زنیم‌» یعنی: این‌ مثل‌ و غیرآن‌ از مثل‌هایی‌ را که‌ در قرآن‌ است، برای‌ مردم‌ می‌زنیم‌ تا بیدار شوند و در نتیجه، آنچه‌ که‌ از فهم‌هایشان ‌دور شده‌ است، به‌ اذهان‌شان‌ نزدیک‌ گردد «ولی‌ جز دانشوران‌» و دانایان‌ به‌ وجود خداوند عزوجل  و به‌ اسما و صفات‌ وی‌ و جز استوارگامان‌ ژرفنگر در عرصه‌ علم ‌«آن‌ها را درنمی‌یابند» یعنی: مثل‌ های‌ ما را نمی‌فهمند و در آن‌ها اندیشه‌ نمی‌کنند. پس‌ فقط دانایانند که‌ در آنچه‌ برایشان‌ خوانده‌ می‌شود و در آنچه‌ که‌ مشاهده ‌می‌کنند، تدبر و تفکر می‌کنند.

این‌ آیه‌ بر فضیلت‌ علم‌ بر عقل‌ دلالت‌ می‌کند. امام‌ احمد  رحمه الله  به‌ این‌ مناسبت‌ از عمرو بن‌ عاص رضی الله عنه  روایت‌ می‌کند که‌ گفت: «از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  هزار مثل‌ را فراگرفتم‌». که‌ این‌ خود درسی‌ است‌ بلیغ‌؛ زیرا نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ نزدیک‌ کردن‌ معانی‌ به‌ اذهان‌ مردم، از روش‌ زدن‌ مثل‌ بسیار استفاده‌ می‌کردند.

﴿خَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٤٤.

آن‌گاه‌ خداوند عزوجل  در تبیین‌ قدرت‌ عظیم‌ خویش‌ می‌فرماید: «خدا آسمآن‌ها و زمین‌ را به‌ حق‌ آفرید» یعنی: به‌ عدل‌ و قسط آفرید در حالی‌ که‌ او در آفرینش‌ آن‌ها مصالح‌ بندگانش‌ را مدنظر داشت‌ پس‌ در این‌ آفرینش‌ هیچ ‌کس‌ او را کمک‌ و یاری ‌نکرده‌ است‌ «قطعا در این‌» آفرینش‌ «برای‌ مؤمنان‌ نشآن‌های‌ است‌» یعنی: دلالتی ‌است‌ روشن‌ بر این‌ که‌ حق‌ تعالی‌ در خلق‌ و امر و الوهیت‌ یگانه‌ است‌.

﴿ٱتۡلُ مَآ أُوحِیَ إِلَیۡکَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَۖ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِۗ وَلَذِکۡرُ ٱللَّهِ أَکۡبَرُۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تَصۡنَعُونَ٤٥.

«بخوان‌» ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «آنچه‌ از کتاب‌ که‌ به‌ سوی‌ تو وحی‌ شده‌ است‌» یعنی: قرآن‌ را همراه‌ با تدبر در آیات‌ و تفکر در معانی‌ آن‌ بخوان‌ «و نماز» فریضه‌ «را برپا دار» در اوقات‌ آن‌ و بر آن‌ مواظبت‌ کن‌ «بی‌گمان‌ نماز از فحشا و منکر بازمی‌دارد» فحشا: عبارت‌ است‌ از اعمال‌ زشت‌ و ناپسندی‌ مانند زنا. منکر: عبارت‌ است‌ از آنچه‌ که‌ در شریعت‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ و شرع‌ و عقل‌ آن‌ را ناپسند می‌شناسد.

البته‌ معنای‌ این‌ که‌ نماز از فحشا و منکر بازمی‌دارد این‌ است‌ که: مواظبت‌ بر نماز، سبب‌ خودداری‌ از ارتکاب‌ گناه‌ می‌شود، به‌جهت‌ آن‌که‌ انسان‌ در نماز، خود را در محضر خدا عزوجل  می‌بیند، او را مراقب‌ خود می‌داند، با او راز و نیاز می‌کند و در آیات‌ او تدبر می‌نماید.

از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا عزوجل  در حدیث‌ شریف‌ فرمودند: «من‌ لم‌ تنهه‌ صلاته‌ عن‌ الفحشاء والمنکر لم‌ یزدد بها من‌ الله‌ إلا بعدا». «هر کس‌ نماز وی‌ او را از فحشا و منکر باز نداشت، با آن‌ نماز جز دوری‌ از خداوند عزوجل  چیز دیگری ‌نیفزوده‌ است‌». انس‌ رضی الله عنه  حکایت‌ می‌کند که: جوانی‌ از انصار با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نماز جماعت‌ می‌گزارد اما درعین ‌حال‌ دزدی‌ و هیچ‌ چیز از کارهای‌ ناپسند را فرونمی‌گذاشت‌، اصحاب‌ چگونگی‌ حال‌ او را به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  خبر دادند و ایشان‌ در حدیث‌ شریف‌ فرمودند: «یقینا نمازش‌ به‌زودی‌ او را باز خواهد داشت‌». پس ‌دیرزمانی‌ نگذشت‌ که‌ آن‌ جوان‌ توبه‌ کرد و حالش‌ به‌صلاح‌ آمد آن‌گاه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «آیا به‌ شما نگفتم‌ که‌ نمازش‌ او را به‌ صلاح‌ خواهد آورد؟».

«و قطعا ذکر خدا بزرگتر است‌» یعنی: ذکر خدا عزوجل  از همه‌ عبادت‌ها بزرگ‌تر است ‌زیرا این‌ ذکر خدا عزوجل  است‌ که‌ از فحشا و منکر بازمی‌دارد چراکه‌ ترک‌ فحشا و منکر جز از کسی‌ که‌ ذاکر خدا عزوجل  و حاضر و ناظر داننده‌ وی‌ باشد، تحقق‌ پیدا نمی‌کند و بی‌شک‌ آنچه‌ از این‌ ذکر و یادآوری‌ که‌ در نماز است، رکن‌ و پایه‌ برتری‌ آن‌ بر سایر عبادتهاست‌.

ظاهر نص‌ گویای‌ این‌ معنی‌ است‌ که‌ ذکر دائم‌ الله عزوجل  دارای‌ اثر بزرگتری‌ در بازداشتن‌ از فحشا و منکر نسبت‌ به‌ ذکر وی‌ فقط در نماز است‌. اما ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  در معنای: ﴿وَلَذِکۡرُ ٱللَّهِ أَکۡبَرُۗ [العنکبوت: 45] می‌گوید: ذکر و یادآوری‌ خداوند عزوجل  از شما ـ چون‌ او را بخوانید و به‌یاد آورید ـ بزرگ‌تر از ذکر و یادآوری‌ شما او راست‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ ذکرنی‌ فی‌ نفسه‌ ذکرته‌ فی‌ نفسی، و من‌ ذکرنی‌ فی‌ ملا ذکرته ‌فی‌ ملا خیر منه: خدای‌  عزوجل ‌ فرمود: هرکس‌ مرا پیش‌ خود یاد کند، او را پیش‌ خود یاد می‌کنم‌ و هرکس‌ مرا در محضر جماعتی‌ یاد نماید، او را در محضر جماعتی‌ بهتر از آن‌ یاد می‌کنم‌».

«و خدا می‌داند چه‌ می‌کنید» پس‌ در برابر خیر، به‌ شما جزای‌ خیر و در قبال‌ شر و بدی، به‌ شما جزای‌ بد می‌دهد.

﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ وَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَأُنزِلَ إِلَیۡکُمۡ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُکُمۡ وَٰحِدٞ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ٤٦.

«و مجادله‌ نکنید» ای‌ مؤمنان‌! «با اهل‌ کتاب‌» یعنی: با یهود و نصارا «جز به ‌شیوه‌ای‌ که‌ بهتر است‌» یعنی: جز با خصلتی‌ که‌ به‌ اعتبار پاداش‌ نیکوتر است‌ و آن ‌عبارت‌ است‌ از مقابله‌ خشونت‌ با نرمی‌ و مقابله‌ خشم‌ با تحمل‌ زیرا مقابله‌ جدال‌ وگفت‌وگو با این‌ شیوه، یهود و نصارا را به‌ حجت‌ها و برهآن‌های‌ خداوند عزوجل  متوجه‌ گردانیده‌ و این‌ بستر و این‌ امید را پدید می‌آورد که‌ شما را در امر پذیرش‌ اسلام ‌اجابت‌ گویند، در حالی‌ که‌ جدال‌ به‌ شیوه‌ خشونت، چنین‌ اثر و ثمری‌ ندارد. «مگر با کسانی‌ از آنان‌» یعنی: با کسانی‌ از یهود و نصارا «که‌ ستم‌ کرده‌اند» یعنی: با افراط در مجادله، از جاده‌ رعایت‌ ادب‌ با مسلمانان‌ به‌ انحراف‌ رفته‌اند و نرمی‌ و ملایمت‌ در آنان‌ سودی‌ نبخشید پس‌ از مغالطه‌ و خشونت‌ در جدال‌ با آنان‌ باکی ‌نیست‌ و با آنان‌ مجادله‌ خشونت‌ آمیز کنید «و بگویید: به‌ آنچه‌ بر ما فرو فرستاده ‌شده‌» از قرآن‌ «و آنچه‌ بر شما فرو فرستاده‌ شده‌» از تورات‌ و انجیل‌ «ایمان ‌آوردیم‌» که‌ همه‌ از نزد خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ نازل‌ شده‌اند و این‌ دو کتاب‌ تا هنگام ‌بعثت‌ محمدی صلی الله علیه و آله و سلم  و نزول‌ شریعت‌ اسلامی، شریعت‌ ثابت‌ الهی‌ بوده‌اند. البته‌ تحریفات‌ و تبدیلات‌ آن‌ها، در این‌ تصدیق‌ ما داخل‌ نمی‌شود «و خدای‌ ما و خدای ‌شما یکی‌ است‌» نه‌ برای‌ او شریکی‌ است، نه‌ ضدی‌ و نه‌ همتایی‌ «و ما فرمانبردار اوییم‌» یعنی: مخصوصا ما امت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  فرمانبردار و مطیع‌ پروردگار هستیم‌.

این‌ آیه، تعلیم‌ و آموزشی‌ است‌ برای‌ ما که‌ نوع‌ و نحوه‌ سخنی‌ را که‌ باید در اثنای‌ گفت‌وگوی‌ انتقادی‌ با اهل‌ کتاب‌ به‌کار گیریم، مشخص‌ می‌کند.

بخاری‌ و نسائی‌ از ابی‌هریره‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌اند که‌ فرمود: اهل‌ کتاب‌ تورات‌ را به‌ زبان‌ عبرانی‌ خوانده‌ و آن‌ را برای‌ اهل‌ اسلام‌ به‌زبان‌ عربی‌ تفسیر می‌کردند پس ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیث‌ شریف‌ فرمودند: «اهل‌ کتاب‌ را نه‌ تصدیق‌ کنید و نه ‌تکذیب‌ بلکه‌ بگویید: به‌ آنچه‌ بر ما و بر شما نازل‌ شده‌ ایمان‌ آوردیم‌ و خدای‌ ما و خدای‌ شما یکی‌ است‌ و ما فرمانبردار او هستیم‌». همچنین‌ بیهقی‌ در کتاب ‌«شعب‌» از جابر بن‌ عبدالله رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیث‌ شریف ‌فرمودند: «از اهل‌ کتاب‌ چیزی‌ نپرسید زیرا آنان‌ هرگز شما را هدایت‌ نمی‌کنند ـ درحالی‌که‌ خود گمراه‌ شده‌اند ـ پس‌ اگر از آنان‌ سؤال‌ کنید؛ یا باطلی‌ را تصدیق‌ کرده‌اید و یا حقی‌ را تکذیب‌ نموده‌اید، به‌ خدا سوگند که‌ اگر موسی‌  علیه السلام  زنده‌ و در میان‌ شما بود، برای‌ او روا نبود جز این‌ که‌ از من‌ پیروی‌ کند».

صحیح‌ این‌ است‌ که‌ این‌ آیه‌ «محکم‌» است‌ و به‌ آیه‌ «سیف‌» منسوخ‌ نشده ‌است‌.

﴿وَکَذَٰلِکَ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَۚ فَٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۖ وَمِنۡ هَٰٓؤُلَآءِ مَن یُؤۡمِنُ بِهِۦۚ وَمَا یَجۡحَدُ بِ‍َٔایَٰتِنَآ إِلَّا ٱلۡکَٰفِرُونَ٤٧.

«و همچنین‌ ما بر تو کتاب‌ را نازل‌ کردیم‌» یعنی: مانند نازل ‌کردن‌ تورات‌ و انجیل ‌و غیر آن‌ها بر پیامبران‌ دیگر  علیهم السلام ، ما قرآن‌ را نیز بر تو نازل‌ کردیم‌ «پس‌ کسانی‌ که‌ به ‌آنان‌ کتاب‌ داده‌ایم، بدان‌ ایمان‌ می‌آورند» یعنی: کسانی‌ که‌ کتاب‌های پیشین‌ را به‌ حق ‌خوانده‌ و فرا گرفته‌اند، به‌ قرآن‌ نیز ایمان‌ می‌آورند؛ مانند عبدالله بن‌ سلام، سلمان ‌فارسی‌ و همراهان‌شان‌ «و از این‌ گروه‌» اشاره‌ به‌سوی‌ مردم‌ مکه‌ است‌. به‌قولی: اشاره‌ به‌سوی‌ تمام‌ اعراب‌ است‌ «کسانی‌ هستند که‌ به‌ آن‌ ایمان‌ می‌آورند» یعنی: به ‌قرآن‌ «و آیات‌ ما را» یعنی: آیات‌ قرآن‌ را با وجود آشکار بودن‌ و دور بودن‌ شبهه ‌از آن‌ها «جز کافران‌ انکار نمی‌کنند» کافرانی‌ که‌ بر کفر خود مصمم‌اند؛ از مشرکان‌ و اهل‌ کتاب‌. جحود: انکار چیزی‌ به‌ زبان‌ است‌ که‌ در قلب‌ ثابت‌ می‌باشد.

﴿وَمَا کُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن کِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِیَمِینِکَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨.

«و نبودی‌ که‌ قبل‌ از آن‌ هیچ‌ کتابی‌ را بخوانی‌» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو پیش‌ از قرآن‌ هیچ‌ کتابی‌ را نمی‌خواندی‌ و بر خواندن‌ آن‌ توانا نبودی‌ زیرا تو شخص‌ امی‌ و ناخوانی‌ هستی‌ که‌ نمی‌توانی‌ بخوانی‌ «و نه‌ آن‌ را با دست‌ خود می‌نوشتی‌» زیرا تو بر نوشتن‌ نیز توانا نیستی‌ «وگرنه‌ باطل ‌اندیشان‌ قطعا به‌ شک‌ می‌افتادند» یعنی: اگر تو از کسانی‌ می‌بودی‌ که‌ بر خواندن‌ و نوشتن‌ قادرند، قطعا باطل‌ اندیشان‌ بداندیش ‌می‌گفتند: شاید آنچه‌ را که‌ او بر ما می‌خواند، از کتاب‌های پیشین‌ الهی‌ یا از کتاب‌هایی ‌یافته‌ است‌ که‌ در باره‌ اخبار و تواریخ‌ امت‌ها تدوین‌ شده‌اند. اما از آنجا که‌ تو امی ‌هستی‌ و خواندن‌ و نوشتن‌ را نمی‌دانی، دیگر هرگز هیچ‌ محلی‌ برای‌ شک‌ و شبهه ‌در آن‌ها باقی‌ نمی‌ماند.

ابن‌کثیر می‌گوید: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  تا آخر حیات‌شان‌ نه‌ می‌توانستند بخوانند و نه ‌می‌توانستند بنویسند و نه‌ حتی‌ یک‌ حرف‌ یا یک‌ سطر را به‌ دست‌ خود نوشته‌اند بلکه‌ نویسندگانی‌ داشتند که‌ جلوی‌ رویشان‌ وحی‌ و نامه‌هایشان‌ را که‌ به‌سوی ‌سرزمین‌های‌ مختلف‌ می‌فرستادند، می‌نوشتند. گفتنی‌ است‌؛ حدیثی‌ را که‌ بعضا در مورد این‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  قبل‌ از رحلت‌ خود نوشتن‌ را آموختند، روایت‌ کرده‌اند، حدیثی‌ است‌ ضعیف‌ که‌ هیچ‌ اصلی‌ ندارد».

﴿بَلۡ هُوَ ءَایَٰتُۢ بَیِّنَٰتٞ فِی صُدُورِ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَۚ وَمَا یَجۡحَدُ بِ‍َٔایَٰتِنَآ إِلَّا ٱلظَّٰلِمُونَ٤٩.

«بلکه‌ آن‌» یعنی: قرآن‌ «آیاتی‌ روشن‌ در سینه‌های‌ کسانی‌ است‌ که‌ دانش‌ داده‌ شده‌اند» یعنی: مؤمنانی‌ که‌ قرآن‌ را در عهد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  حفظ کردند و نیز مؤمنانی‌ که‌ بعد از آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  قرآن‌ را حفظ کرده‌ و می‌نمایند، به‌ آن‌ دانایند. این‌ دو ویژگی‌ قرآن‌ است‌ که‌ اولا: آیات‌ آن‌ دارای‌ اعجاز روشنی‌ است‌ و ثانیا: آیات‌ آن‌ در سینه‌ها محفوظ است‌. ابن‌کثیر در تفسیر آن‌ می‌گوید: «قرآن‌ را علما حفظ می‌کنند و خدای‌  عزوجل ‌ حفظ و تلاوت‌ و تفسیر آن‌ را برایشان‌ آسان‌ می‌گرداند». «و جز ستمگران‌ آیات‌ ما را انکار نمی‌کنند» یعنی: کسانی‌ که‌ در ظلم‌ وستم‌ از حد درگذشته‌اند، همانان‌ که‌ حق‌ را می‌دانند اما از آن‌ روی‌ برمی‌تابند؛ آیات‌ ما را انکار می‌کنند.

﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ ءَایَٰتٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓیَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِیرٞ مُّبِینٌ٥٠.

«و گفتند» کفار مکه‌ «چرا بر او از جانب‌ پروردگارش‌ معجزاتی‌ نازل ‌نشده‌ است‌» مانند معجزات‌ موسی‌  علیه السلام ، شتر صالح‌  علیه السلام  و معجزات‌ مسیح‌  علیه السلام  «بگو» ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در پاسخ‌شان‌ «معجزات‌ فقط نزد خداوند است‌» و او آن‌ها را برهر کس‌ از بندگانش‌ که‌ بخواهد و از هر گونه‌ که‌ بخواهد نازل‌ می‌کند و کسی‌ جز او بر این‌ کار توانا نیست‌ لذا حق‌ تعالی‌ اگر بداند که‌ شما با معجزات‌ هدایت‌ می‌شوید، قطعا درخواست‌ شما را اجابت‌ می‌کند زیرا فرودآوردن‌ معجزات‌ بر او سهل‌ و آسان‌ است‌ ولی‌ او می‌داند که‌ شما از این‌ درخواست‌ خویش، جز عناد و گردنکشی‌ و آزمودن‌ قصد دیگری‌ ندارید، از این‌ روی‌ خواسته‌ شما را اجابت‌ نمی‌کند «و من‌ فقط هشداردهنده‌ای‌ آشکارم‌» که‌ طبق‌ مأموریت‌ خویش، شما را بیم‌ و هشدار داده‌ و آنچنان‌ که‌ باید و شاید، حقایق‌ را برای‌ شما بیان‌ می‌کنم‌ و جز این‌ هیچ‌ چیز دیگر در قدرت‌ و اختیار من‌ نیست‌.

﴿أَوَ لَمۡ یَکۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَرَحۡمَةٗ وَذِکۡرَىٰ لِقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٥١.

«آیا برای‌ آنان‌ بس‌ نیست‌ که‌ ما این‌ کتاب‌ را که‌ برآنان‌ خوانده‌ می‌شود بر تو نازل‌ کرده‌ایم‌» یعنی: ای‌ پیامبر! اگر آنان‌ سرعناد ندارند و طالب‌ حق‌ و حقیقت‌ هستند، آیا این‌ کتاب‌ به‌ عنوان‌ معجزه‌ برایشان‌ کافی‌ نیست، کتابی‌ که‌ تو آنان‌ را در مورد آن‌ به‌ مبارزه‌ فراخوانده‌ای‌ که‌ مانند آن‌ یا حداقل‌ سوره‌ای‌ مانند آن‌ را بیاورند اما از آوردن‌ آن‌ عاجز شدند؟ پس‌ اگر تو معجزات‌ موسی‌ و معجزات‌ غیر وی‌ از انبیا  علیهم السلام  را هم‌ برای‌ آنان‌ می‌آوردی، هرگز ایمان‌ نمی‌آوردند چنان‌که‌ با قرآن‌ ایمان ‌نیاوردند «بی‌گمان‌ در این‌» کتاب‌ اعجازگر که‌ معجزه‌ای‌ مستمر در همه‌ زمآن‌ها و مکآن‌هاست‌ «برای‌ قومی‌ که‌ ایمان‌ می‌آورند» به‌ آنچه‌ که‌ تو از نزد پروردگار خویش‌آورده‌ای‌ «رحمتی‌ است‌» عظیم‌ در دنیا و آخرت‌ «و پندی‌ است‌» در دنیا؛ که‌ حقایق‌ را با آن‌ به‌یاد آورده‌ و به‌سوی‌ حق‌ راه‌ می‌یابند.

روایتی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ بیانگر آن‌ است‌ که‌ افرادی‌ از مسلمین‌ نوشته‌هایی‌ با خود آوردند که‌ بعضی‌ از شنیده‌هایشان‌ از یهود در آن‌ نقل‌ شده‌ بود پس‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿قُلۡ کَفَىٰ بِٱللَّهِ بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡ شَهِیدٗاۖ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ وَکَفَرُواْ بِٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٥٢.

«بگو» ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «کافی‌ است‌ خدا میان‌ من‌ و شما گواه‌ باشد» به‌ آنچه‌ که‌ میان‌ من‌ و شما روی‌ داده‌ است‌ و کافی‌ است‌ که‌ او بر صدق‌ و حقانیت‌ رسالتم‌ گواه ‌باشد «آنچه‌ را که‌ در آسمآن‌ها و زمین‌ است‌ می‌داند» بنابراین، به‌ کار من‌ و کار شما و حق‌ من‌ و حق‌ شما آگاه‌ است‌ و هیچ ‌چیز از این‌ امور بر او پنهان‌ نیست‌ «و کسانی‌ که ‌به‌ باطل‌» یعنی: به‌ معبودان‌ باطل‌ «ایمان‌ آورده‌اند و به‌ خدا کفر ورزیده‌اند، آن‌ گروه، همان‌ زیانکارانند» در معامله‌ خود، از آنجا که‌ کفر را به‌ بهای‌ ایمان‌ خریده‌اند و حتما جزای‌ این‌ کار خود را در خواهند یافت‌.

﴿وَیَسۡتَعۡجِلُونَکَ بِٱلۡعَذَابِ وَلَوۡلَآ أَجَلٞ مُّسَمّٗى لَّجَآءَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ وَلَیَأۡتِیَنَّهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٥٣.

«و» مشرکان‌ «از تو عذاب‌ را به‌ شتاب‌ می‌طلبند» از روی‌ استهزا و تکذیب، گویی‌ سخن‌ گفتن‌ از عذاب، بحثی‌ مسخره‌ است‌ «و اگر میعادی‌ معین‌ در کار نبود» که‌ خداوند عزوجل  آن‌ را برای‌ عذاب‌شان‌ معین‌ کرده‌است‌ و آن‌ میعاد؛ روز قیامت ‌یا وقت‌ مرگ‌ آنان‌ است‌ «قطعا عذاب‌ بر آنان‌ نازل‌ می‌شد» به‌ طور عاجل، عذابی‌که‌ به‌ سبب‌ گناهان‌ خویش‌ سزاوار آن‌ هستند «و البته‌ بی‌ آن‌که‌ خبردار شوند غافلگیرشان‌ می‌کرد» یعنی: آن‌ عذاب‌ درحالی‌ به‌سویشان‌ در میعاد مقرر روی‌ می‌آورد که‌ از آمدن‌ آن‌ غافلند.

﴿یَسۡتَعۡجِلُونَکَ بِٱلۡعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةُۢ بِٱلۡکَٰفِرِینَ٥٤.

«از تو» ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «به‌ شتاب‌ عذاب‌» دنیوی‌ «را می‌طلبند و حال‌ آن‌که‌ جهنم ‌قطعا بر کافران‌ احاطه‌ دارد» یعنی‌ به‌ آنان‌ بگو: عذاب‌ اخروی‌ خواه ‌ناخواه‌ آمدنی ‌است‌ و شما را از آن‌ گریزی‌ نیست‌ پس‌ به ‌زودی‌ شما را در زمانی‌ نزدیک ‌فرامی‌گیرد زیرا هرآنچه‌ که‌ آمدنی‌ باشد نزدیک‌ است‌.

﴿یَوۡمَ یَغۡشَىٰهُمُ ٱلۡعَذَابُ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۡ وَیَقُولُ ذُوقُواْ مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٥٥.

«آن‌ روز که‌ عذاب‌ از بالای‌ سر آن‌ها و از زیر پاهایشان‌» یعنی: از تمام‌ جهات‌ و جوانب‌شان‌ «آن‌ها را فرو می‌گیرد» پس‌ چون‌ عذاب‌ بر این‌ وصف‌ آنان‌ را فروگیرد، بی‌گمان‌ جهنم‌ به‌ آنان‌ احاطه‌ کرده ‌است‌ «و می‌فرماید» خدای‌ سبحان‌ یا بعضی‌ از فرشتگان‌ وی‌ از روی‌ تهدید و توبیخ‌ «آنچه‌ را می‌کردید بچشید» یعنی: بچشید جزای‌ آنچه‌ را که‌ از کفر و معاصی‌ می‌کردید و بدانید که‌ از عذاب‌ ما گریزی ‌ندارید.

﴿یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِی وَٰسِعَةٞ فَإِیَّٰیَ فَٱعۡبُدُونِ٥٦.

«ای‌ بندگان‌ من‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید! همانا زمین‌ من‌ فراخ‌ است‌ پس‌ تنها مرا بندگی ‌کنید» یعنی: اگر در مکه‌ از نمایان ‌کردن‌ ایمان‌ خود و از عمل‌ آشکار به‌ برنامه‌ها واحکام‌ اسلام‌ در تنگنا قرار دارید پس‌ به‌ جایی‌ هجرت‌ کنید که‌ بتوانید دین‌ خدا عزوجل  را در آن‌ بر پا دارید و اگر مجبورید که‌ به‌خاطر پرهیز از آزار مشرکان‌ دینتان‌ را پنهان‌ دارید، بدانید که‌ سرزمینهای‌ خداوند عزوجل  گسترده‌ و فراخ‌ است‌ پس‌ به‌ آن‌ سرزمین‌ها بروید و از تنگی‌ و فشار بیرون‌ آیید تا عبادت‌ من‌ بر شما سهل‌ و آسان ‌شود و بتوانید شعایر و شرایع‌ دین‌ خود را به‌طور علنی‌ و آشکار انجام‌ دهید.

در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ زبیر بن‌ عوام‌ رضی الله عنه  آمده ‌است: «البلاد بلاد الله، والعباد عباد الله، فحیثما أصبت‌ خیراً فأقم». «سرزمین‌ها، سرزمین‌های‌ خداوند است‌ و بندگان ‌هم‌ بندگان‌ خدایند پس‌ در هرجایی‌ که‌ به‌ خیری‌ رسیدی، در آنجا اقامت‌ گزین‌».

﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَیۡنَا تُرۡجَعُونَ٥٧.

«هر نفسی‌» یعنی: هر موجود و آفریده‌ جانداری‌ «چشنده‌ مرگ‌ است، سپس ‌به‌سوی‌ ما بازگردانده‌ می‌شوید» یعنی: هر نفسی‌ از نفوس، به‌زودی‌ در روزی‌ از روزها طعم‌ تلخ‌ مرگ‌ را خواه ‌ناخواه‌ خواهد چشید، چه‌ در موطن‌ و مقام‌ خود باشد و چه‌ در غربت‌ و هجرت‌ پس‌ ترک‌ اوطان‌ و جدایی‌ دوستان‌ و اخوان‌ بر شما دشوار نباشد زیرا بازگشت‌ همه‌ شما به‌سوی‌ خداوند عزوجل  است‌ و هر موجود زنده‌ای‌ ـ هرچند مدت‌ درنگ‌ آن‌ در این‌ سرای‌ دنیا طولانی‌ شود ـ در راه‌ سفر به‌سوی ‌دارالقرار، قرار دارد.

﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ غُرَفٗا تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ نِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِینَ٥٨.

«و کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اند» به‌ خدا متعال و پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  «و کارهای‌ شایسته ‌کرده‌اند» کارهایی‌ که‌ شرعا به‌ انجام‌ آن‌ مأمور بوده‌اند «قطعا آنان‌ را در غرفه‌هایی ‌از بهشت‌ جای‌ می‌دهیم‌» و فرود می‌آوریم‌ «که‌ از فرودست‌ آن‌ها جویباران‌ روان ‌است‌» یعنی: آن‌ غرفه‌ها در جایگاه‌های‌ بلند بهشت‌ قرار دارد به‌ طوری‌که‌ از فرودست‌ آن‌ها جویباران‌ جاری‌ است‌ «در آنجا جاودانند» یعنی: در غرفه‌ها، یا در بهشت‌ جاودانند و هرگز نمی‌میرند «چه‌ نیکو است‌ پاداش‌ عمل‌کنندگان‌» به‌ اعمال ‌صالح‌ و نیک‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «همانا در بهشت‌ غرفه‌هایی‌ است‌ که ‌بیرون‌ آن‌ها از درون‌ آن‌ها و درون‌ آن‌ها از بیرون‌ آن‌ها دیده‌ می‌شود، خداوند عزوجل  آن‌ها را برای‌ کسانی‌ آماده‌ کرده‌ است‌ که‌ اطعام‌ طعام‌ کنند و کلام‌ را پاک‌ و زیبا گردانند و بر نماز و روزه‌ پایبند باشند و به‌ شب‌ ـ در حالی‌که‌ مردم‌ در خوابند ـ قیام‌ کنند».

این‌ آیه‌ ترغیب‌ کننده‌ و برانگیزاننده‌ مؤمنان‌ به‌سوی‌ هجرت‌ بوده‌ و پیام‌ آن‌ به‌مؤمنان‌ زیر فشار کفار این‌ است‌ که: گریزتان‌ با دینتان‌ در راه‌ خدا عزوجل ، باید بر شما بسی‌ گوارا باشد زیرا برای‌ شما نزد پروردگارتان‌ چنان‌ عوض‌ و پاداش‌ بزرگی ‌آماده‌ شده‌ است‌.

﴿ٱلَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٥٩.

آری‌! «همان‌ کسانی‌» را در غرفه‌هایی‌ از بهشت‌ که‌ از فرودست‌ آن‌ جویباران‌ روان‌ است، جای‌ می‌دهیم‌ «که‌ صبر کردند» و بر دشواری‌های‌ تکلیف، بر آزار مشرکان، بر هجرت‌ به‌ منظور انجام‌ دادن‌ آشکار مراسم‌ و واجبات‌ دینی‌ خویش‌ وبر غیر این‌ از بلایا و محنت‌ها شکیبایی‌ ورزیدند «و به‌ پروردگارشان‌ توکل ‌می‌کنند» یعنی: امور خویش‌ را در هر اقدام‌ و در هر امتناعی‌ و در کلیه‌ احوال‌ خود ـ اعم‌ از امور دین‌ و دنیا ـ به‌ حق‌ تعالی‌ تفویض‌ می‌کنند.

﴿وَکَأَیِّن مِّن دَآبَّةٖ لَّا تَحۡمِلُ رِزۡقَهَا ٱللَّهُ یَرۡزُقُهَا وَإِیَّاکُمۡۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٦٠.

«و چه ‌بسیار جاندارانی‌ که‌ نمی‌توانند متحمل‌ روزی‌ خود شوند، خداست‌ که ‌روزی‌ بخش‌ آن‌ها و شماست‌ و او شنوای‌ داناست‌» یعنی: در دنیا بسیار جاندارانی‌ هستند که‌ به‌سبب‌ ضعف‌ و ناتوانی، یارای‌ برداشت‌ روزی‌ خود و ذخیره ‌کردن‌ آن‌را ندارند بلکه‌ فقط خدای‌  عزوجل ‌ است‌ که‌ آنان‌ و شما را نیز که‌ توان‌ این‌ کار را دارید، از فضل‌ خویش‌ روزی‌ می‌دهد پس‌ با آن‌که‌ شما بر تأمین‌ نفقه‌ زندگی‌تان ‌قدرت‌ دارید، چگونه‌ بر خدای‌  عزوجل ‌ توکل‌ نمی‌کنید، در حالی‌ که‌ این‌ جانداران‌ ناتوان‌ با وجود ضعف‌ و ناتوانی‌شان، از ناحیه‌ تأمین‌ خود هیچ‌ واهمه‌ای ‌ندارند.

این‌ آیه‌ برای‌ تقویت‌ عزم‌ کسانی‌است‌ که‌ قصد هجرت‌ را دارند اما بیم‌ فقر، ایشان‌ را از آن‌ باز می‌دارد.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آیه‌ کریمه‌ وقتی‌ نازل‌ شد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از اصحاب‌ خویش‌ در مکه‌ خواستند که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کنند اما اصحاب‌ گفتند: نه‌ما در آنجا سرا و زمینی‌ داریم‌ و نه‌ کسی‌ را که‌ به‌ ما نان‌وآبی‌ بدهد. پس‌ خدای‌  عزوجل ‌ به‌ ایشان‌ خبر داد که‌ رزق‌ و روزی‌ او به‌ مکانی‌ معین‌ مخصوص ‌نیست‌ بلکه‌ رزق‌ او برای‌ تمام‌ خلقش، در هر جا و در هر مکانی‌ که‌ قرار داشته‌ باشند، عام‌ است‌ و حتی‌ ارزاق‌ مهاجران‌ در دیار هجرت‌ بیشتر و پاکیزه‌تر است‌ چنان‌که‌ مهاجران‌ صدر اسلام‌ بعد از اندک‌زمانی، حکام‌ کشورها و سرزمین‌های‌ سایر بلاد شدند.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «سافروا تربحوا و صوموا تصحوا و اغزوا تغنموا». «سفر کنید؛ سود می‌برید، روزه‌ بگیرید؛ تندرست‌ می‌شوید و جهاد کنید؛ غنیمت‌ می‌یابید».

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَیَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ فَأَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ٦١.

«و اگر از آنان‌ بپرسی‌» یعنی: ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! اگر از مشرکان‌ بپرسی‌؛ «چه‌ کسی ‌آسمآن‌ها و زمین‌ را آفریده‌ و خورشید و ماه‌ را رام‌ کرده‌است‌؟ حتما می‌گویند: خداوند» یعنی: به‌ انکار این‌ حقیقت‌ قادر نیستند «پس‌ چگونه‌ بیراهه‌ برده‌ می‌شوند؟» یعنی: چگونه‌ بعد از این‌ اعتراف، از اقرار به‌ یگانگی‌ خداوند عزوجل  و این‌ که‌ او لاشریک‌ است‌، برگردانیده‌ می‌شوند؟.

﴿ٱللَّهُ یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٦٢.

«خدا بر هرکس‌ از بندگانش‌ که‌ بخواهد روزی‌ را گشاده‌ می‌گرداند و برای‌ هرکس‌ که ‌بخواهد تنگ‌ می‌گرداند» یعنی: گشاده‌ ساختن‌ رزق‌ و روزی، یا تنگ ‌گردانیدن‌ آن، همانا از سوی‌ خدای‌ گشایشگر و تنگ‌ سازنده‌ روزی‌ است‌ پس‌ آن‌ را بر هر کس ‌که‌ بخواهد گشاده‌ و بر هرکس‌ که‌ بخواهد تنگ‌ می‌گرداند؛ برحسب‌ آنچه‌ که ‌حکمتش‌ اقتضا نماید «بی‌گمان‌ خدا به‌ هر چیزی‌ داناست‌» لذا آنچه‌ را که‌ صلاح‌ یا فساد بندگانش‌ در آن‌ است، می‌داند پس‌ به‌ مقتضای‌ حکمت‌ و مصلحت‌ خویش ‌می‌دهد و بازمی‌دارد بنابراین، باید بندگان‌ حق‌ تعالی‌ بر او توکل‌ کنند و امر او را فرمان‌ برند.

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ مَوۡتِهَا لَیَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ٦٣.

«و اگر از آنان‌ بپرسی‌» ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «چه‌ کسی‌ از آسمان‌ آبی‌ فروفرستاده‌ و بدان‌ زمین‌ را پس‌ از پژمردنش‌ زنده‌ گردانید؟ حتما می‌گویند: الله» یعنی: آن‌ها به‌ این‌ حقیقت‌ معترفند پس‌ این‌ اعتراف‌ آن‌ها خود مستلزم‌ و مقتضی‌ بطلان‌ شرک‌ آوردن ‌آن‌ها به‌ خدای‌ سبحان‌ است‌ «بگو: الحمدلله» یعنی: ستایش‌ می‌گویم‌ خداوند عزوجل  را بر این‌ که‌ حق‌ را با من‌ همراه‌، حجتم‌ را بر آنان‌ غالب‌ و آنان‌ را به‌ این‌ حقایق‌ معترف‌ گردانید «بلکه‌ بیشتر آنان‌ تعقل‌ نمی‌کنند» در تناقضی‌ که‌ با شرک‌ خویش ‌دچار آن‌ شده‌اند پس‌ بدین‌ جهت، به‌ مقتضای‌ آنچه‌ که‌ بدان‌ اعتراف‌ کرده‌اند، عمل‌ نمی‌کنند.

﴿وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞۚ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِیَ ٱلۡحَیَوَانُۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ٦٤.

«و این‌ زندگی‌ دنیا جز سرگرمی‌ و بازیچه‌ نیست‌» از جنس‌ آنچه‌ که‌ کودکان‌ به‌ آن ‌سرگرم‌ می‌شوند و با آن‌ بازی‌ می‌کنند. یعنی: زندگی‌ دنیا هیچ‌ دوام‌ و بقایی‌ ندارد و به‌ سرعت‌ سپری‌ می‌شود «و البته‌ زندگی‌ حقیقی‌ همانا سرای‌ آخرت‌ است‌» زیرا سرای‌ آخرت، سرای‌ زندگی‌ پاینده‌ و فنا ناپذیری‌ است‌ که‌ هرگز زوال‌ نمی‌پذیرد و مرگ، یا بیماری، یا هم‌ و غمی‌ آن‌ را منغص‌ و تلخ‌ نمی‌گرداند «اگر می‌دانستند» چیزی‌ از حقیقت‌ را ولی‌ نمی‌دانند زیرا اگر می‌دانستند، هرگز دار فانی ‌ناپایدار را بر سرای‌ باقی‌ ترجیح‌ نمی‌دانند ولی‌ کافران‌ جز به‌ ظواهر دنیا علم‌ وآگاهی‌ ندارند.

﴿فَإِذَا رَکِبُواْ فِی ٱلۡفُلۡکِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ یُشۡرِکُونَ٦٥.

«پس‌ چون‌ بر کشتی‌ سوار می‌شوند» یعنی: کفار با وصف‌ شرک‌ و عنادی‌ که‌ دارند، وقتی‌ سوار کشتی‌ می‌شوند «خداوند را ـ درحالی‌که‌ دین‌ را برای‌ او خالص ‌می‌دارند ـ می‌خوانند» چرا که‌ وقتی‌ دریا توفانی‌ شود و امواج‌ بزرگ‌ فراز آید وکفار از غرق‌ شدن‌ بیمناک‌ گردند، در این‌ هنگام‌ امیدشان‌ از اسباب‌ مادی‌ بریده ‌می‌شود پس‌ به‌ فطرت‌ خویش‌ بازگشته‌ و خداوند متعال‌ را بی‌ریا و خالصانه‌ به‌یگانگی‌ می‌خوانند و در آن‌ هنگام، به ‌یاری‌ خواندن‌ بتان‌ را فرو می‌گذارند زیرا می‌دانند که‌ جز خدای‌ سبحان‌ هیچ‌ نیروی‌ دیگری‌ نمی‌تواند این‌ سختی‌ بزرگ ‌فرود آمده‌ بر آنان‌ را برطرف‌ نماید «ولی‌ چون‌ آنان‌ را به‌سوی‌ خشکی‌ رهاند، بناگاه‌ شرک‌ می‌ورزند» یعنی: مجددا به‌ شرک‌ برگشته‌ و غیر خدای‌ سبحان‌ را می‌خوانند.

البته‌ این‌ شیوه‌ کفار برخلاف‌ شیوه‌ مؤمنان‌ با اخلاص‌ است‌ که‌ پس از نجات‌ از مهالک‌ و سختی‌ها نعمت‌ خدای‌  عزوجل ‌ بر خویشتن‌ را شکر گزارده‌ و نعمت‌ها را وسیله‌ای‌ برای‌ افزونی‌ طاعات‌شان‌ می‌گردانند. «اذا» حرفی‌ است‌ که‌ بر تحقق‌ بی‌درنگ‌ ما بعد خود دلالت‌ می‌کند.

 

﴿لِیَکۡفُرُواْ بِمَآ ءَاتَیۡنَٰهُمۡ وَلِیَتَمَتَّعُواْۚ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ٦٦.

آری‌! مجددا به‌ شرک‌ روی‌ می‌آورند «تا در آنچه‌ به‌ آنان‌ بخشیده‌ایم‌» از نعمت‌ها «کفران‌ پیشه‌ کنند» و ناسپاسی‌ ورزند «و تا برخوردار شوند» از نعمت‌های خداوند عزوجل  به‌گونه‌ای‌ که‌ او نمی‌پسندد «پس‌ به ‌زودی‌ می‌دانند» فرجام‌ این‌ عملکرد خویش‌ و سختی‌ و عذابی‌ را که‌ در پی‌ آن‌ خواهد آمد.

﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَیُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡۚ أَفَبِٱلۡبَٰطِلِ یُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَةِ ٱللَّهِ یَکۡفُرُونَ٦٧.

«آیا ندیده‌اند» کفار قریش‌ «که‌ ما» مکه‌ را برای‌ آنان‌ «حرمی‌ امن ‌قرار داده‌ایم‌» که‌ از هجوم‌ و قتل‌ و اسارت‌ و چپاول‌ ایمن‌ می‌باشند «و حال‌ آن‌که ‌مردم‌ از پیرامون‌شان‌ ربوده‌ می‌شوند» یعنی: ساکنان‌ حرم‌ از آفات‌ و بلیات‌ زمینی‌ای‌که‌ دیگر اعراب‌ مبتلای‌ آن‌ هستند، در سلامت‌ و عافیت‌ قرار دارند زیرا اعراب ‌دیگر همه‌وقت‌ در معرض‌ حملات‌ و یورش‌های‌ مهاجمان‌ قرار دارند، اموال‌شان‌ توسط جنگجویان‌ غارت‌ می‌شود، سپاهیان‌ مهاجم‌ خون‌هایشان‌ را بر زمین‌ می‌ریزند و هر زگان‌ و شیطآن‌های‌ عرب، نوامیس‌ و اموال‌ و ارزش‌هایشان‌ را مباح‌ می‌شمارند، با این‌ وجود «آیا به‌ باطل‌ ایمان‌ می‌آورند» یعنی: آیا به‌ شرک‌ می‌گرایند، بعد ازآن‌که‌ حجت‌ خداوند عزوجل  برآنان‌ آشکار شده‌ است‌ «و به‌ نعمت‌ خداوند کفر می‌ورزند» ناسپاسی‌ نعمت‌ را به‌جای‌ شکران‌ آن‌ قرار داده‌ و به‌ پیام‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  کفر می‌ورزند؟!

ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: مشرکان‌ مکه‌ گفتند؛ ای‌ محمد! علت‌ دیگری‌ ما را از پذیرش‌ دین‌ تو باز نمی‌دارد مگر بیم‌ این‌ که‌ اگر ایمان‌ آوریم، مردم ‌عرب‌ ما را از جا برمی‌کنند زیرا ما در اقلیت‌ قرار داریم‌ و اعراب‌ پیرامون‌ ما در اکثریت‌. همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوۡ کَذَّبَ بِٱلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُۥٓۚ أَلَیۡسَ فِی جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡکَٰفِرِینَ٦٨.

«و کیست‌ ستمکارتر از آن‌ کس‌ که‌ بر خدا دروغ‌ بندد» یعنی: کسی‌ ستمکارتر از آن‌ کس‌ نیست‌ که‌ می‌پندارد: خدای‌ سبحان‌ شریکی‌ دارد، یا کسی‌ ستمکارتر از آن‌ کس‌ نیست‌ که‌ بر خدای‌ سبحان‌ دروغ‌ بافته‌ و سخنی‌ را به‌ او نسبت‌ می‌دهد که ‌او آن‌ را نگفته‌ است‌ «یا» کیست‌ ستمکارتر از آن‌ کس‌ که‌ «چون‌ حق‌» یعنی ‌پیامبر و کتاب‌ و توحید «نزد او آید، آن‌ را تکذیب‌ کند؟ آیا جایگاه‌ کافران‌ در دوزخ ‌نیست‌؟» استفهام‌ برای‌ تقریر و تثبیت‌ است‌. یعنی: بی‌شک‌ و شبهه، دوزخ ‌اقامتگاه‌ و جایگاه‌ کافران‌ است‌.

﴿وَٱلَّذِینَ جَٰهَدُواْ فِینَا لَنَهۡدِیَنَّهُمۡ سُبُلَنَاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٦٩.

«و کسانی‌ که‌ در راه‌ ما جهاد کرده‌اند» یعنی: کسانی‌ که‌ علیه‌ نفس‌ و شیطان‌ جهاد کرده‌اند و جآن‌های‌ خود را در دعوت‌ به‌سوی‌ الله عزوجل  و برای‌ طلب‌ خشنودی‌ وی‌ به‌رنج‌ و سختی‌ درافگنده‌اند؛ «البته‌ آنان‌ را به‌ راه‌های‌ خود رهنمون‌ می‌شویم‌» یعنی: به‌ راه‌های‌ خیر که‌ ایشان‌ را به ‌سر منزل‌ خشنودی‌ و رضای‌ ما می‌رساند «و بی‌گمان‌ خدا با نیکوکاران‌ است‌» با نصرت‌ و یاری‌ خویش‌ در دنیا و دادن‌ پاداش‌ نیک‌ در آخرت‌ و هرکس‌ که‌ خدا عزوجل  با او باشد، هرگز خوار و ذلیل‌ نمی‌شود.

در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ عمل‌ بما علم، ورثه‌ الله‌ علم‌ ما لم‌ یعلم». «هر کس ‌به‌ آنچه‌ که‌ می‌داند عمل‌ کند، خداوند عزوجل  علم‌ آنچه‌ را که‌ نمی‌داند به‌ وی ‌می‌بخشاید». ابو سلیمان‌ دارانی‌ می‌گوید: «مراد از جهاد در آیه‌ کریمه، فقط جنگیدن‌ با کفار نیست‌ بلکه‌ یاری ‌دادن‌ دین‌ خدا عزوجل ، مبارزه‌ با باطل ‌اندیشان، سرکوب‌ ستمگران‌ و در رأس‌ همه، امر به ‌معروف‌ و نهی‌ از منکر و مجاهده‌ با نفس ‌در طاعت‌ حق‌ تعالی‌ است‌».