تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ ممتحنه

سوره‌ ممتحنه

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (13) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: نامگذاری‌ این‌ سوره‌ به‌ «ممتحنه‌» به‌ کسر حاء، به‌ سبب‌ اضافت ‌مجازی‌ فعل‌ امتحان‌ به‌سوی‌ زن‌ مهاجری‌ است‌ که‌ بیان‌ حال‌ وی‌ در آیه‌ (10) خواهد آمد. یا «ممتحنه‌» به‌ کسرحاء وصف‌ سوره‌ است‌ چنان‌که‌ در وصف‌ سوره‌برائه‌، «فاضحه‌» یعنی‌ سوره «رسواگر» آمده‌ است‌. و «ممتحنه‌» به‌ فتح‌ حاء نیز خوانده‌ شده‌ است‌ که‌ بنابراین‌ قرائت‌، فعل‌ امتحان‌ به‌سوی‌ آن‌ زنی‌ اضافت‌ حقیقی‌ یافته‌ که‌ آیه‌ (10) درباره‌ وی‌ نازل‌ شده‌ است‌ و او ام‌ کلثوم‌ دختر عقبه ‌بن ‌ابی ‌معیط زن‌ عبدالرحمن ‌بن‌ عوف‌ رضی الله عنه  بود.

صاحب‌ «فی‌ظلال‌ القرآن‌» می‌گوید: «این‌ سوره‌ حلقه‌ای‌ در سلسله‌ تربیت ‌ایمانی‌ و تنظیم‌ اجتماعی‌ جامعه‌ مدنی‌ است‌».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ تُلۡقُونَ إِلَیۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ کَفَرُواْ بِمَا جَآءَکُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ یُخۡرِجُونَ ٱلرَّسُولَ وَإِیَّاکُمۡ أَن تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ رَبِّکُمۡ إِن کُنتُمۡ خَرَجۡتُمۡ جِهَٰدٗا فِی سَبِیلِی وَٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِیۚ تُسِرُّونَ إِلَیۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَأَنَا۠ أَعۡلَمُ بِمَآ أَخۡفَیۡتُمۡ وَمَآ أَعۡلَنتُمۡۚ وَمَن یَفۡعَلۡهُ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١

«ای‌ مؤمنان‌! دشمنان‌ من‌ و دشمنان‌ خود را دوست‌ نگیرید» دشمن‌ خدا عزوجل  کسی ‌است‌ که‌ به‌ او کفر یا شرک‌ ورزیده‌ و به‌ آنچه‌ که‌ در کتاب‌های او آمده‌ است‌، ایمان ‌نیاورده‌ باشد و دشمن‌ مؤمنان‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ ایشان‌ خیانت‌ کرده‌، یا با ایشان‌ جنگیده‌، یا دیگران‌ را در جنگ‌ علیه‌ ایشان‌ یاری‌ داده‌ است‌، مانند کفار مکه‌ در گذشته‌ و کفار ملحد مادی‌ در عصر ما. عدو: بر مفرد و جمع‌ هردو اطلاق‌ می‌شود.

بخاری‌، مسلم‌ و بقیه‌ ائمه‌ حدیث‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیات‌ از علی‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌اند که‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  من‌، زبیر و مقدادبن‌اسود را مأموریت‌ داده‌ و فرمودند: «بروید تا به‌ باغ‌ خاخ[1] برسید پس‌ در آن‌ باغ‌ زنی‌ را می‌یابید که‌ سوار هودج‌ است‌ و با او نامه‌ای‌ است‌، آن‌ نامه‌ را از وی‌ گرفته‌ و نزد من‌ آورید». ما به ‌راه‌ افتادیم‌ تا به‌ آن‌ باغ‌ رسیدیم‌، بناگاه‌ دیدیم‌ که‌ همان‌ زن‌ در آنجاست‌ پس‌ به‌ اوگفتیم: نامه‌ را بیرون‌ آور. گفت: با من‌ نامه‌ای‌ نیست‌. گفتیم: یا نامه‌ را بیرون ‌می‌آوری‌، یا لباست‌ را از تنت‌ بیرون‌ کرده‌ و بازرسی‌ات‌ می‌کنیم‌. پس‌ نامه‌ را از میان‌ بافته‌ موی‌ خویش‌ بیرون‌ آورد. پس‌ نامه‌ را گرفتیم‌ و نزد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آوردیم‌. بناگاه‌ دیدیم‌ که‌ آن‌ نامه‌ از حاطب‌بن‌ابی‌بلتعه‌ رضی الله عنه  است‌ که‌ به‌سوی‌ گروهی ‌از مشرکان‌ مکه‌ فرستاده‌ تا آنان‌ را از برخی‌ اسرار رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آگاه‌ کند. رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  حاطب‌ را احضار کرده‌ و به‌ او فرمودند: «ای‌ حاطب‌! این ‌چیست‌؟». حاطب‌ گفت: یا رسول‌الله! در داوری‌ علیه‌ من‌ شتاب‌ نکنید؛ حقیقت ‌این‌ است‌ که‌ من‌ مردی‌ بودم‌ نه‌ از خود قریش‌ بلکه‌ پیوست ‌شده‌ به‌ آن‌؛ ولی‌ کسانی ‌از مهاجران‌ که‌ با شما هستند، در مکه‌ قرابت‌هایی‌ دارند که‌ خانواده‌ها و اموال ‌خویش‌ را به‌ وسیله‌ آن‌ها حمایت‌ می‌کنند لذا من‌ نیز در این‌ اندیشه‌ افتادم‌ که‌ اگر با قریش‌ قرابت‌ نسبی‌ای‌ ندارم‌، حداقل‌ برای‌ آن‌ها خیری‌ رسانده‌ و خدمتی‌ کرده‌ باشم ‌تا به‌ وسیله‌ آن‌ از نزدیکانم‌ حمایت‌ کنند پس‌ من‌ این‌ کار را به‌ سبب‌ کفر و ارتداد از دین‌ خویش‌ انجام‌ نداده‌ام‌ و نه‌ از روی‌ این‌ امر که‌ به‌ کفر راضی‌ باشم‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «حاطب‌ راست‌ گفت‌». آن‌ گاه‌ این‌ آیه‌ درباره‌ وی‌ نازل ‌شد. خاطرنشان‌ می‌شود که‌ چون‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در سال‌ هشتم‌ هجری‌ برای‌ فتح ‌مکه‌ آمادگی‌ گرفتند، حاطب‌ خواست‌ تا این‌ خبر را به‌ قریش‌ برساند پس ‌جبرئیل‌ علیه السلام  فرود آمد و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را از این‌ ماجرا آگاه‌ کرد.

«به‌سوی‌ آنان‌ پیغام‌ دوستی‌ را می‌افگنید» یعنی: به‌ کفار خیرخواهی‌ کرده‌ و به ‌سبب‌ دوستی‌ای‌ که‌ میان‌ شما و آنان‌ هست‌، اخبار رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌ آنان‌ می‌رسانید و به‌ آنان‌ نامه‌ می‌نویسید؛ «و حال‌ آن‌که‌ آنان‌ به‌ حقی‌ که‌ برای‌ شما آمده‌ است‌، کفر ورزیده‌اند» یعنی: آن‌ها به‌ خدا و رسولش‌ و آنچه‌ که‌ به‌ شما از قرآن‌ و هدایت‌ الهی‌ آمده‌ است‌، کفر ورزیده‌اند و از مظاهر کفرشان‌ این‌ است‌ که: «پیامبر و شما را نیز بیرون‌ می‌کنند» یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  و شما را از مکه‌ آواره‌ کرده‌اند، به‌سبب‌ کفر و انکارشان‌ از حقی‌ که‌ برایتان‌ آمده‌ است‌ پس‌ چگونه‌ با آنان‌ دوستی‌ و مهربانی‌ می‌کنید؟ «برای‌ آن‌که‌ ایمان‌ آوردید به‌ الله پروردگار خویش» یعنی: شما را به‌ خاطر ایمانتان‌، یا به‌ خاطر نفرت‌ و کراهت‌ از ایمان‌ آوردنتان‌، بیرون‌ رانده‌اند «اگر برای‌ جهاد در راه‌ من‌ و طلب‌ خشنودی‌ من‌ از وطن‌ خود بیرون‌ آمده‌اید» یعنی: اگر شما چنین‌ هستید پس‌ چرا دشمن‌ من‌ و دشمن‌ خودتان‌ را به‌ دوستی‌ می‌گیرید؟ «پنهانی‌ به‌سوی‌ آنان‌ دوستی‌ می‌ورزید» یعنی: اخبار مسلمانان‌ را پنهانی‌ به‌ کفار می‌فرستید، به‌ سبب‌ دوستی‌ با آنان‌ «و من‌ به‌ آنچه‌ پنهان‌ می‌کنید و آنچه‌ آشکار می‌کنید داناترم» یعنی: من‌ از هرکس‌ دیگر به‌ کارهای‌ پنهان‌ و آشکار شما داناترم‌ «و هرکس‌ از شما که‌ این‌ کار را بکند پس‌ به‌ راستی‌ که‌ راه‌ راست‌ را گم‌ کرده‌ است» یعنی: او از راه‌ حق‌ و صواب‌ به‌ بی‌راهه‌ رفته‌ و راه‌ میانه‌ و هموار را گم‌ کرده‌ است‌.

آیه‌ کریمه‌ بر نهی‌ قطعی‌ و همه‌جانبه‌ از موالات‌ و دوستی‌ با کفار دلالت‌ می‌کند.

﴿إِن یَثۡقَفُوکُمۡ یَکُونُواْ لَکُمۡ أَعۡدَآءٗ وَیَبۡسُطُوٓاْ إِلَیۡکُمۡ أَیۡدِیَهُمۡ وَأَلۡسِنَتَهُم بِٱلسُّوٓءِ وَوَدُّواْ لَوۡ تَکۡفُرُونَ٢.

«اگر شما را بیابند، برایتان‌ دشمن‌ باشند» یعنی: اگر کفار با شما روبرو گردند، آنچه‌ را که‌ در دل‌های خود از دشمنی‌ نسبت‌ به‌ شما نهان‌ می‌دارند، آشکار می‌کنند «و دستها و زبان‌های‌ خود را به‌ بدی‌ به‌سوی‌ شما بگشایند» با لت‌وکوب‌، قتل‌ و دست‌درازی‌ و با دشنام‌ و مانند آن‌ «و دوست‌ دارند که‌ کافر شوید» در این‌ آرزو به‌سر می‌برند که‌ مرتد شوید و به‌سوی‌ کفر باز گردید. پس‌ مادام‌ که‌ کار چنین ‌است‌، قطعا دوستی‌ با امثال‌ آنان‌ اشتباهی‌ است‌ بزرگ‌.

﴿لَن تَنفَعَکُمۡ أَرۡحَامُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُمۡۚ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یَفۡصِلُ بَیۡنَکُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٣

«هرگز خویشاوندان‌ و فرزندان‌ شما به‌ شما سود نمی‌رسانند» یعنی: بی‌گمان‌ فرزندان‌ و نزدیکان‌ شما در روز قیامت‌ به‌ شما سودی‌ نمی‌رسانند تا شما به‌ خاطر آنان‌ با کفار دوستی‌ و مهربانی‌ ورزید ـ چنان‌که‌ حاطب ‌بن ‌ابی ‌بلتعه‌ چنین‌ کرد بلکه ‌آنچه‌ که‌ به‌ شما سود می‌رساند، امتثال‌ اوامر الهی‌ است‌؛ که‌ از آن‌ جمله‌ است دشمنی‌ با کفار و فروگذاشتن‌ دوستی‌ و موالات‌ با آنان‌ «روز قیامت‌ خدا در میان ‌شما فیصله‌ می‌کند» یعنی: در میان‌ شما جدایی‌ می‌افگند پس‌ اهل‌ طاعت‌ خود را به‌بهشت‌ و اهل‌ معصیت‌ خود را به‌ دوزخ‌ داخل‌ می‌کند «و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنید بیناست» بنابراین‌، شما را در برابر اعمالتان‌ جزا می‌دهد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت ‌انس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است: «مردی‌ از رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  پرسید: یا رسول‌ الله! پدرم‌ در کجاست‌؟ فرمودند: در دوزخ‌. پس‌ چون‌ پشت‌ گردانید، آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  او را فراخواندند و فرمودند: «إن‌ أبی‌ وأباک‌ فی‌النار». «پدر من‌ و پدر تو هردو در دوزخ‌اند».

علما به‌ مناسبت‌ داستان‌ حاطب‌، به‌ بیان‌ حکم‌ جاسوسی‌ برای‌ کفار پرداخته‌اند:

مالکی‌ها بر آنند که‌ جاسوس‌ مسلمان‌ کشته‌ می‌شود اما جمهور فقها برآنند که‌ او کشته‌ نمی‌شود بلکه‌ امام‌ او را بر حسب‌ آنچه‌ که‌ مصلحت‌ بداند، تعزیر کند؛ از قبیل‌ زدن‌، به‌ زندان‌ افگندن‌ و مانند این‌. و هردو گروه‌ به‌ داستان‌ حاطب‌ استدلال ‌کرده‌اند زیرا مالکی‌ها گفته‌اند: اگر حاطب‌ از اهل‌ بدر نبود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  او را می‌کشت‌. گروه‌ دوم‌ می‌گویند: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  حاطب‌ را به‌ این‌ دلیل‌ نکشتند که‌ او مسلمان‌ بود. همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ علی‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: شخصی‌ به‌نام‌ فرات‌بن‌حیان‌ را که‌ برای‌ مشرکان‌ جاسوسی‌ کرده‌ بود، نزد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آوردند ایشان‌ دستور دادند که‌ او کشته‌ شود. پس‌ فریاد کشید: ای ‌گروه‌ انصار! آیا من‌ کشته‌ می‌شوم‌ در حالی‌که‌ گواهی‌ می‌دهم‌ به‌ این‌که‌ خدایی‌ جز معبود یگانه‌ نیست‌ و این‌که‌ محمد رسول‌ خداست‌؟ آن‌ گاه‌ دستور دادند که‌ آزادش‌ کنند، سپس‌ فرمودند: «إن‌ منکم‌ من‌ أوکله‌ إلی‌ إیمانه‌، منهم‌ فرات‌ بن‌حیان: همانا از شما کسانی‌ هستند که‌ من‌ آنان‌ را به‌ ایمان‌شان‌ وامی‌گذارم‌، که‌ از آن‌ جمله‌ است‌ فرات‌ بن‌ حیان‌».

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ در آیه‌ کریمه‌ برای‌ تحریم‌ موالات‌ با کفار پنج‌ سبب‌ ذکر شده‌ است:

1-  کفرشان‌ به‌ خدای‌ سبحان‌ و رسول‌ وی‌.

2-  بیرون‌ راندن‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان‌ از دیار و اموال‌شان‌ در مکه‌.

3-  دشمنی‌ و ستیز آن‌ها با مؤمنان‌.

4-  کشتن‌ مؤمنان‌ و زدن‌ و دشنام‌ دادن‌ آن‌ها.

5-  حرص‌ آنان‌ بر کفر به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم .

﴿قَدۡ کَانَتۡ لَکُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنکُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ کَفَرۡنَا بِکُمۡ وَبَدَا بَیۡنَنَا وَبَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ إِلَّا قَوۡلَ إِبۡرَٰهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسۡتَغۡفِرَنَّ لَکَ وَمَآ أَمۡلِکُ لَکَ مِنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۖ رَّبَّنَا عَلَیۡکَ تَوَکَّلۡنَا وَإِلَیۡکَ أَنَبۡنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٤

«هر آینه‌ برای‌ شما در ابراهیم‌ و کسانی‌ که‌ همراه‌ او بودند، اسوه‌ حسنه‌ای‌ است» یعنی: خصلتی‌ ستوده‌ و سرمشق‌ نیکویی‌ است‌ پس‌ به‌ ایشان‌ اقتدا کنید. گویی ‌می‌فرماید: ای‌ حاطب‌! آیا به‌ ابراهیم‌ اقتدا و تأسی‌ نکردی‌ تا از فامیل‌ و خانواده‌ات ‌بیزاری‌ بجویی‌ چنان‌که‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  و پیروانش‌ از پدران‌ و قومشان‌ برائت‌ جستند؛ «آن‌ گاه‌ که‌ به‌ قوم‌شان‌ گفتند: هرآینه‌ ما از شما بری‌ و برکناریم» نه‌ ما از شماییم‌ و نه‌ شما از ما؛ به‌ سبب‌ کفرتان‌ به‌ خداوند متعال «و» نیز بیزاریم «از آنچه‌ که‌ بجز خداوند می‌پرستید» که‌ بتانند «به‌ شما کافر شدیم» یعنی: ما به‌ بتانی‌ که‌ شما به ‌آن‌ها ایمان‌ آورده‌اید، یا به‌ دین‌ شما، یا به‌ افعالتان‌ کافر و منکر شدیم «و میان‌ ما و میان‌ شما به‌ طور همیشه‌ دشمنی‌ و کینه‌ پدید آمد» یعنی: این‌ شیوه‌ و روش‌ ما با شما است‌؛ «تا وقتی‌ که‌ فقط به‌ خداوند ایمان‌ آورید» و شرک‌ را ترک‌ کنید پس‌ وقتی ‌چنین‌ کردید، این‌ دشمنی‌ به‌ دوستی‌ و این‌ کینه‌ به‌ محبت‌ تبدیل‌ می‌شود «مگر در این‌ سخن‌ ابراهیم‌ به‌ پدرش‌ که‌ حتما برای‌ تو آمرزش‌ خواهم‌ خواست» یعنی: برای ‌شما در همه‌ سخنان‌ ابراهیم‌  علیه السلام  الگو و سرمشق‌ نیکویی‌ است‌ مگر در این‌ سخن‌ وی ‌به‌ پدرش‌ لذا به‌ این‌ سخن‌ وی‌ اقتدا و تأسی‌ نکنید که‌ برای‌ مشرکان‌ آمرزش ‌بخواهید زیرا آمرزش‌خواهی‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  برای‌ پدرش‌، بنا بر وعده‌ای‌ بود که‌ او به ‌پدرش‌ داده‌ بود؛ (اما چون‌ برای‌ ابراهیم‌ روشن‌ شد که‌ پدرش‌ دشمن‌ خداوند است‌، از وی‌ بیزاری‌ جست) «توبه‌ / 114».

آن‌ گاه‌ خدای‌  عزوجل ‌ سخن‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  برای‌ پدرش‌ را به ‌اتمام‌ رسانده‌ و می‌فرماید: «و برای‌ تو در برابر خداوند صاحب‌ اختیار چیزی‌ نیستم» یعنی: ابراهیم ‌ علیه السلام  به‌ پدرش‌ گفت: برای‌ تو آمرزش‌ می‌خواهم‌ ولی‌ چیزی‌ از عذاب ‌خداوند عزوجل  را از تو دفع‌ نمی‌توانم‌ کرد «پروردگارا! بر تو توکل‌ کرده‌ایم‌ و به‌ تو روی‌ آورده‌ایم‌ و به‌سوی‌ توست‌ بازگشت» این‌ از دعای‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  و یارانش‌ و از چیزهایی ‌است‌ که‌ در آن‌ سرمشقی‌ نیکو است‌ که‌ باید در آن‌ به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  اقتدا شود، همچنان‌ این‌ ادعای‌ وی:

﴿رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ وَٱغۡفِرۡ لَنَا رَبَّنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٥

«پروردگارا! ما را فتنه‌ای‌ برای‌ کافران‌ نگردان» مجاهد در معنی‌ آن‌ می‌گوید: ما را به‌ دست‌ آنان‌ یا به‌ عذابی‌ از نزد خویش‌ عذاب‌ نکن‌ تا آن‌ها بگویند که: اگر اینان ‌بر حق‌ می‌بودند، این‌ ذلت‌ و خواری‌ به‌ آنان‌ نمی‌رسید «و ای‌ پروردگار ما! برای‌ ما بیامرز هر آینه‌ تویی‌ عزیز» یعنی: تو غالبی‌ هستی‌ که‌ هرگز مغلوب‌ نمی‌شوی‌ و تویی ‌«حکیم» یعنی: تو صاحب‌ حکمت‌ بالغه‌ هستی‌ .

﴿لَقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِیهِمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن کَانَ یَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡیَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَۚ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ٦

آن‌ گاه‌ خدای‌  عزوجل ‌ مؤمنان‌ را تکرارا بر اقتدا به‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  برانگیخته‌ و می‌فرماید: «هرآینه‌ برای‌ شما در ایشان» یعنی: در ابراهیم ‌ علیه السلام  و کسانی‌ که‌ با او بودند؛ «سرمشقی‌ نیکو است‌ برای‌ کسی‌ که‌ به‌ خداوند و روز آخرت‌ امید دارد» یعنی: این‌ الگو گرفتن‌ و اقتدا به‌ ابراهیم ‌ علیه السلام  فقط برای‌ کسانی‌ است‌ که‌ در دنیا و آخرت‌ به‌ خیر و رحمت‌ خداوند عزوجل  طمع‌ می‌بندند «و هرکس‌ روی‌ برتابد» یعنی: هرکس‌ از اقتدا و تأسی‌ به‌ ابراهیم‌  علیه السلام  روی‌ برتافته‌ و این‌ نصیحت‌ را نادیده‌ بگیرد و با کفار رابطه‌ دوستانه‌ برقرار نماید «پس‌ هر آینه‌ الله بی‌نیاز است» از خلقش‌ «ستوده» است‌ بر افعال‌ خود؛ در نزد دوستان‌ و اهل‌ طاعتش‌.

﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن یَجۡعَلَ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَ ٱلَّذِینَ عَادَیۡتُم مِّنۡهُم مَّوَدَّةٗۚ وَٱللَّهُ قَدِیرٞۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٧

«چه‌ بسا خداوند در میان‌ شما و در میان‌ کسانی‌ که‌ با آن‌ها دشمنی‌ داشتید، دوستی ‌پدید آورد» این‌ بدان‌ جهت‌ خواهد بود که‌ آنان‌ مسلمان‌ می‌شوند و از اهل‌ دینتان ‌می‌گردند چنان‌که‌ گروهی‌ از آنان‌ بعد از فتح‌ مکه‌ مسلمان‌ شدند و اسلامشان‌ نیز نیکو و استوار گشت‌ و میان‌ آن‌ها و کسانی‌ که‌ از ایشان‌ در اسلام‌ تقدم‌ داشتند مودت‌ و محبت‌ پدید آمد و آن‌ها نیز جهاد کردند و کارهایی‌ را که‌ سبب‌ قرب‌ الهی‌ می‌شود انجام‌ دادند، که‌ ابوسفیان‌ رضی الله عنه  از آن‌ جمله‌ بود و قبل‌ از آن‌ که‌ او مسلمان‌ شود، رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  با ام‌ حبیبه‌ دخترش‌ ازدواج‌ کردند. البته‌ ام‌ حبیبه‌ و شوهرش‌ عبدالله بن‌ جحش‌ رضی الله عنه  از مسلمانان‌ اولین‌ و از کسانی‌ بودند که‌ به‌ سرزمین‌ حبشه‌ هجرت‌ کرده‌ بودند اما شوهرش‌ در حبشه‌ نصرانی‌ شد و بر نصرانیت‌ مرد ولی‌ او بر دین‌ خویش‌ باقی‌ ماند و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ نجاشی‌ پیغام‌ فرستاده‌ و او را برای‌ خود خواستگاری‌ کردند و نجاشی‌ از جای‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ وی‌ چهارصد درهم‌ از مال‌ خود مهریه‌ داد ولی‌ با همه‌ این‌ها دوستی‌ با ابوسفیان‌ جز با اسلام‌ وی‌ در روز فتح‌ مکه‌ و ما بعد آن‌ پدید نیامد و بعد از فتح‌ مکه‌ بود که‌ ابوسفیان‌ دشمنی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را ترک‌ کرد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «أحبب‌ حبیبک‌ هونا ما، عسی‌ أن‌ یکون‌ بغیضک‌ یوما ما، وأبغض‌ بغیضک‌ هونا ما، عسی‌ أن‌ یکون‌ حبیبک‌ یوما ما». «دوستت‌ را در حدی‌ متعادل‌ دوست‌ بدار و در دوستی‌ وی‌ افراط نکن‌، چه‌ بسا که‌ او روزی‌ بدخواه‌ و منفور تو گردد و با دشمنت‌ نیز در دشمنی‌ زیاده‌روی‌ نکن ‌زیرا چه‌ بسا که‌ او روزی‌ دوستت‌ گردد». «و خداوند قدیر است» یعنی: دارای‌ قدرت‌ بالغه‌ است‌ پس‌ او بر این‌ امر که‌ دل‌های معاندان‌ را به‌سوی‌ حق‌ برگرداند تا ایشان‌ را در مغفرت‌ و رحمت‌ خویش‌ داخل‌ گرداند، تواناست‌ «و خداوند آمرزگار است» بر آنچه‌ که‌ از شما در موالات‌ با کفار سر زده‌ است‌؛ از نقل ‌دادن‌ اخبار و غیر آن‌ «مهربان» است‌ به‌ شما چرا که‌ شما را به‌ شتاب‌ مجازات‌ نمی‌کند.

ابن‌ مردویه‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ از ابوهریره‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌ است‌ که ‌فرمود: اولین‌ کسی‌ که‌ با مرتدان‌ در راه‌ اقامه‌ و بر پاداشت‌ دین‌ خدا عزوجل  جنگید، ابوسفیان ‌بن ‌حرب‌ بود و این‌ آیه‌ درباره‌ وی‌ نازل‌ شد.

﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٨

«خداوند شما را از کسانی‌ که‌ با شما در دین‌ نجنگیده‌ و شما را از دیارتان‌ بیرون‌ نکرده‌اند، باز نمی‌ دارد که‌ با آنان‌ نیکی‌ کنید» یعنی: خداوند عزوجل  شما را از این‌ امر نهی‌ نمی‌کند که‌ با کفار هم‌ پیمانی‌ که‌ بر ترک‌ جنگ‌ و یاری‌ نکردن‌ کفار دیگر علیه ‌شما با شما پیمان‌ بسته‌اند، به‌ مقتضای‌ احسان‌ و نیکی‌ رفتار کنید؛ مانند رعایت‌ صله‌رحم‌ با خویشاوندان‌ غیر مسلمان‌، نفع‌ رساندن‌ به‌ همسایه‌ مشرک‌ و مهمان ‌کردن ‌آنان‌ «و با آنان‌ به‌ انصاف‌ رفتار کنید» یعنی: در تعاملاتی‌ که‌ میان‌ شما و آنان‌ صورت‌ می‌گیرد، با آنان‌ دادگرانه‌ و به‌ عدالت‌ رفتار و معامله‌ کنید؛ با پرداختن‌ حق‌شان‌، مانند وفا به‌ وعده‌، پرداخت‌ امانت‌ و پرداخت‌ بی‌کم‌ و کاست‌ بهای‌ آنچه‌ که‌ از آنان‌ خریداری‌ می‌کنید. چنان‌که‌ قبیله‌ خزاعه‌ با رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ عهدی ‌بستند و آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در حق‌ آنان‌ به‌ نیکی‌ و وفا دستور دادند «بی‌گمان‌ خداوند دادگران‌ را دوست‌ دارد» پس‌ رهرو راه‌ عدل‌ و داد باشید.

قتاده‌ بر آن‌ است‌ که‌ این‌ حکم‌ در اول‌ اسلام‌ بود، سپس‌ آیه: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ [التوبة: 5] آن‌ را منسوخ‌ کرد. اما اکثر اهل‌ تأویل‌ برآنند که‌ این‌ آیه‌ منسوخ‌ نیست‌، به‌ دلیل‌ روایت‌ بخاری‌ و مسلم‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ از اسماء دختر ابوبکر رضی الله عنهما  که‌ فرمود: «مادرم‌ درحالی‌که‌ مشرک‌ بود، در دوران‌ پیمان ‌قریش‌ (صلح‌ حدیبیه) به‌ دیدارم‌ آمد پس‌ به‌ محضر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رفتم‌ و گفتم: یا رسول‌الله! مادرم‌ درحالی‌که‌ به‌ من‌ راغب‌ است‌ نزد من‌ آمده‌ است‌، آیا با وی ‌صله‌ رحم‌ را به‌ جای‌ آورم‌؟ فرمودند: آری‌! با مادرت‌ صله‌ رحم‌ را به‌ جای ‌آور». سپس‌ خداوند متعال‌ این‌ آیه‌ را نازل‌ فرمود.

﴿إِنَّمَا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ قَٰتَلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَأَخۡرَجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِکُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن یَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٩

«جز این‌ نیست‌ که‌ خداوند شما را از» نیک‌ رفتاری‌ با «کسانی‌ نهی‌ می‌کند که‌ با شما در دین‌ جنگیده‌اند و شما را از خانه‌ و کاشانه‌تان‌ آواره‌ کرده‌اند» که‌ آنان‌ سردمداران‌ و رهبران‌ کفر از قبیله‌ قریش‌ و امثال‌شان‌ از کسانی‌ اند که‌ علیه‌ مسلمانان ‌سرسخت‌ و ستیزه‌جو بودند «و بر راندنتان‌ با دیگران‌ همدستی‌ کردند» یعنی: حق‌ تعالی‌ شما را از نیکرفتاری‌ با کسانی‌ نیز نهی‌ می‌کند که‌ دشمن‌ را علیه‌ شما یاری ‌و پشتیبانی‌ کرده‌اند. یعنی: کسانی‌ را یاری‌ و پشتیبانی‌ کرده‌اند که‌ با شما جنگیده‌اند و شما را به‌ خاطر دینتان‌ از خانه‌ و کاشانه‌تان‌ بیرون‌ رانده‌اند و آنان‌ سایر اهل‌ مکه ‌و کسان‌ دیگری‌ هستند که‌ با آن‌ها همپیمان‌ شده‌ بودند. آری‌! نهی‌ می‌کند شما را «از این‌که‌ با آنان‌ تولی‌ کنید» یعنی: آنان‌ را به‌ دوستی‌ و یاری‌ بگیرید «و هر کس ‌دوست‌شان‌ بدارد پس‌ آن‌ گروه‌ آنانند ستمگران» زیرا آنان‌ دوستی‌ را در غیر جایگاهش‌ نهاده‌ و کسانی‌ را به‌ دوستی‌ گرفته‌اند که‌ سزاوار دشمنی‌ می‌باشند، چراکه‌ دشمن‌ خدا عزوجل  و پیامبر و کتاب‌ وی‌ می‌باشند. دلیل‌ این‌ که‌ خدای‌ متعال‌ از جایز بودن‌ دادگری‌ و نیکوکاری‌ با گروه‌ اول‌ از کفار بی‌آزار سخن‌ گفت‌، نه‌ از جواز ولایت‌ و دوستی‌ با آنان‌، این‌ است‌ که: ولایت‌ و دوستی‌ با کفار به‌ هیچ‌ حال‌ جایز نیست‌ و ولایت‌ جز با مؤمنان‌ حرام‌ قطعی‌ می‌باشد پس‌ اگر در یک‌ کشور غیر مسلمانانی‌ وجود داشته‌ باشند که‌ با مسلمانان‌ وارد کشمکش‌ نشوند، نیکوکاری‌ و عدالت‌ با آنان‌ جایز است‌ اما ولایت‌ با آنان‌ هرگز جواز ندارد. خاطر نشان ‌می‌شود که‌ از بزرگ‌ترین‌ مظاهر ولایت‌ با کفار در عصر ما، داخل‌ شدن‌ در احزاب ‌آنان‌ است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا جَآءَکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ مُهَٰجِرَٰتٖ فَٱمۡتَحِنُوهُنَّۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِیمَٰنِهِنَّۖ فَإِنۡ عَلِمۡتُمُوهُنَّ مُؤۡمِنَٰتٖ فَلَا تَرۡجِعُوهُنَّ إِلَى ٱلۡکُفَّارِۖ لَا هُنَّ حِلّٞ لَّهُمۡ وَلَا هُمۡ یَحِلُّونَ لَهُنَّۖ وَءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ أَن تَنکِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّۚ وَلَا تُمۡسِکُواْ بِعِصَمِ ٱلۡکَوَافِرِ وَسۡ‍َٔلُواْ مَآ أَنفَقۡتُمۡ وَلۡیَسۡ‍َٔلُواْ مَآ أَنفَقُواْۚ ذَٰلِکُمۡ حُکۡمُ ٱللَّهِ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡۖ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ١٠

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ آمده‌ است: چون‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در حدیبیه‌ با قریش‌ بر این‌ شرط صلح‌ نمودند که‌ هرکس‌ از مسلمانان‌ مکه‌ نزدشان‌ آمد، او را واپس‌ به‌ مکه‌ برگردانند، در این‌ اثنا زنان‌ مسلمانی‌ از مکه‌ به‌سوی‌ ایشان‌ هجرت ‌کردند. پس‌ خدای‌ متعال‌ نپذیرفت‌ که‌ آن‌ها به‌سوی‌ مشرکان‌ برگردانده‌ شوند و نازل ‌فرمود: «ای‌ مؤمنان‌! چون‌ زنان‌ مؤمن‌ مهاجر» از میان‌ کفار «نزد شما بیایند پس ‌آنان‌ را امتحان‌ کنید» یعنی: آنان‌ را بیازمایید تا میزان‌ رغبت‌ و گرایش‌ آنان‌ به‌ اسلام‌ را دریابید. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «امتحان‌شان‌ این‌ بود که‌ به‌ خدا سوگند خورند که‌ نه‌ به‌ سبب‌ ناسازگاری‌ و نفرت‌ از شوهران‌شان‌ از مکه‌ بیرون‌ شده‌اند، نه‌ به‌ انگیزه ‌تمایل‌ به‌ رفتن‌ از سرزمینی‌ به‌ سرزمینی‌ دیگر، نه‌ به‌ طلب‌ دنیا و نه‌ به‌ عشق‌ مردی‌ از مسلمانان‌ بلکه‌ فقط به‌ انگیزه‌ دوستی‌ خداوند عزوجل  و پیامبرش‌ و رغبت‌ در دینش ‌هجرت‌ کرده‌اند پس‌ چون‌ بر این‌ مضمون‌ قسم‌ می‌خوردند، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  مهری ‌را که‌ شوهرانشان‌ به‌ آنان‌ داده‌ بودند و خرجی‌ را که‌ بر آنان‌ کرده‌ بودند، می‌پرداختند ولی‌ خود آن‌ زنان‌ مؤمن‌ مهاجر را بر نمی‌گرداندند». «خداوند به‌ ایمان‌ ایشان‌ داناتر است» این‌ قید برای‌ بیان‌ این‌ امر است‌ که‌ جز خدای‌ سبحان‌ هیچ ‌کس‌ دیگر حقیقت‌ حالشان‌ را نمی‌داند پس‌ او شما را به‌ کشف‌ حقیقت‌ مأمور نکرده‌ است‌ بلکه‌ مأموریت‌ شما امتحان‌ و آزمایش‌ آن‌هاست‌ تا صدق‌ ادعایشان‌ در رغبت‌ و گرایش‌ به‌ اسلام‌ بر شما روشن‌ شود «پس‌ اگر آنان‌ را مؤمن‌ دانستید» به‌حسب‌ ظاهر، بعد از گرفتن‌ امتحانی‌ که‌ به‌ آن‌ مأمور شده‌اید «آنان‌ را به‌سوی‌ کفار باز نگردانید» یعنی: به‌سوی‌ شوهران‌ کافرشان‌ «نه‌ آن‌ زنان‌ بر آنان‌ حلال‌اند و نه‌ آن‌ مردان‌ بر این‌ زنان‌ حلال» زیرا زن‌ مؤمن‌ بر هیچ‌ مرد کافری‌ حلال‌ نیست‌ و مسلمان ‌شدنش‌ موجب‌ جدایی‌ وی‌ از شوهر کافرش‌ می‌گردد نه‌ صرف‌ هجرتش‌.خاطر نشان‌ می‌شود که‌ این‌ آیه‌ زنان‌ مسلمان‌ را بر مردان‌ مشرک‌ حرام‌ گردانید و در آغاز اسلام‌ جایز بود که‌ مرد مشرک‌ با زن‌ مؤمن‌ ازدواج‌ کند، از این‌ جهت‌ چون ‌ابوالعاص‌ بن‌ ربیع‌ شوهر زینب‌ دختر رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  که‌ مشرک‌ بود، در روز بدر به‌دست‌ مسلمانان‌ اسیر شد، زنش‌ زینب‌ گردنبندی‌ را که‌ از مادرش‌ خدیجه‌  رضی الله عنها به‌ وی‌ رسیده‌ بود، برای‌ آزادی‌ (فدیه) وی‌ از مکه‌ فرستاد پس‌ چون ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ این‌ حال‌ و وضع‌ دخترشان‌ فکر کردند، سخت‌ بر او دل‌ سوختانده‌ و به‌ مسلمانان‌ گفتند: «اگر صلاح‌ می‌دیدید که‌ اسیر وی‌ را برایش‌ رها کنید پس‌ چنین‌ کنید». آن‌ گاه‌ ابوالعاص‌ را بر این‌ شرط آزاد کردند که‌ دخترشان‌ را نزدشان‌ بفرستد و او به‌ این‌ شرط وفا کرده‌ زینب‌  رضی الله عنها را با زید بن‌ حارثه‌ رضی الله عنه  به‌ مدینه‌ فرستاد و زینب‌ بعد از غزوه‌ بدر دو سال‌ در مدینه‌ اقامت‌ گزید تا این‌که‌ در سال‌ هشتم‌ هجری‌ شوهرش‌ ابوالعاص‌ مسلمان‌ شد و رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  زینب‌ را با همان‌ نکاح‌ اول‌ به‌ وی‌ برگردانده‌ و مهر جدیدی‌ را بر او وضع‌ نکردند چنان‌که‌ ابن‌ کثیر نقل‌ کرده‌ است‌.

اکثر علما برآنند که‌ این‌ حکم‌ ناسخ‌ بخشی‌ از پیمان‌ صلح‌ حدیبیه‌ است‌ که‌ مفاد آن‌ به‌ برگرداندن‌ مسلمانان‌ به‌ مشرکان‌ ارتباط می‌گیرد اما احناف‌ برآنند که‌ این ‌حکم‌ تماما ـ هم‌ درباره‌ زنان‌ و هم‌ درباره‌ مردان‌ ـ منسوخ‌ است‌ زیرا اقامت ‌مسلمانان‌ در سرزمین‌ شرک‌ جواز ندارد. احناف‌ به‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ نیز استدلال ‌کرده‌اند: «أنا بریء‌ من‌ کل‌ مسلم‌ أقام‌ مع‌ مشرک‌ فی‌ دارالحرب‌ لاتراءی‌ ناراهما». «من ‌از هر مسلمانی‌ که‌ با مشرکی‌ در دار حرب‌ اقامت‌ گزیند به‌ طوری‌ که‌ آتش‌ آن‌ دو دیده‌ شود، بیزارم‌». «و به‌ آنان‌ آنچه‌ خرج‌ کرده‌اند بدهید» یعنی: به‌ شوهران‌ این‌گروهی‌ که‌ هجرت‌ کرده‌ و اسلام‌ آورده‌اند، قیمت‌ آنچه‌ را که‌ بر آنان‌ از مهر خرج‌ کرده‌اند بدهید «و بر شما گناهی‌ نیست‌ که‌ با ایشان‌ ازدواج‌ کنید» زیرا آن‌ زنان‌ مؤمن‌ مهاجر، از اهل‌ دین شما شده‌اند «چون‌ به‌ ایشان‌ مهرهای‌ ایشان‌ را بدهید» بعد از سپری‌ شدن‌ عده‌ ایشان‌. این‌ شرط بدین‌ معنی‌ است‌ که‌ آنچه‌ را از تعویض‌ به‌ شوهران‌ سابق‌شان‌ پرداخته‌اید، جای‌ مهر ایشان‌ را نمی‌گیرد پس‌ پرداخت‌ مهر برای ‌زن‌ در هنگام‌ ازدواج‌ وی‌ با هر مردی‌، به‌ منظور تکریم‌ و گرامیداشت‌ وی‌ واجب ‌است‌ «و عصمت‌های‌ زنان‌ کافر را نگاه‌ ندارید» یعنی: هرکس‌ زن‌ کافری‌ داشت‌، بداند که‌ او در واقع‌ برایش‌ زنی‌ نیست‌ زیرا با اختلاف‌ دین‌، عصمت‌ آن‌ زن‌ با وی ‌قطع‌ شده‌ است‌. مراد از «عصمت‌» عقد نکاح‌ است‌. نقل‌ است‌ که‌ چون‌ این‌ آیه ‌نازل‌ شد، عمر بن‌ خطاب‌ رضی الله عنه  در آن‌ روز دو زن‌ را طلاق‌ داد، که‌ یکی‌ از آنان‌ را معاویه ‌بن ‌ابی ‌سفیان‌ و دیگری‌ را صفوان‌ بن‌ امیه‌ به‌ نکاح‌ گرفتند. از ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «اختلاف‌ دارین‌ سبب‌ قطع‌ عقد نکاح‌ می‌شود». ومذهب‌ ابوحنیفه‌  رحمه الله  نیز همین‌ است‌ بنابراین‌، اگر زن‌ حربی‌ای‌ مسلمان‌ شد و از دارحرب‌ بیرون‌ آمد و در دار حرب‌ شوهر کافری‌ داشت‌، در میان‌ آن‌ دو جدایی‌ واقع ‌شده‌ است‌ و در رأی‌ امام‌ ابوحنیفه‌ عده‌ای‌ هم‌ بر آن‌ زن‌ نیست‌ اما امام‌ محمد و امام‌ابویوسف‌ می‌گویند: سپری‌ کردن‌ عده‌ بر وی‌ لازم‌ است‌. شایان‌ ذکر است‌ که‌ حکم‌ انقطاع‌ نکاح‌ با اختلاف‌ دین‌، مخصوص‌ به‌ زنان‌ کافر مشرک‌ است‌ نه‌ به‌ زنان‌ کافر کتابی‌. احناف‌ می‌گویند: چون‌ زن‌ مسلمان‌ شد، اسلام‌ بر شوهرش‌ عرضه ‌می‌شود؛ پس‌ اگر مسلمان‌ شد خوب‌ و الا در میان‌ آن‌ها تفریق‌ می‌شود. و چنان‌که ‌گفتیم‌، در صدر اسلام‌ مردان‌ کافر زنان‌ مسلمان‌ و مردان‌ مسلمان‌ زنان‌ کافر را به‌ نکاح‌ می‌گرفتند که‌ این‌ کار با این‌ آیه‌ منسوخ‌ شد.

«و آنچه‌ را خرج‌ کرده‌اید طلب‌ کنید» یعنی: مهرهای‌ زنانتان‌ را که‌ مرتد شده‌ و به ‌کفار پیوسته‌اند، از آنان‌ طلب‌ کنید «و مشرکان‌ هم‌ باید آنچه‌ را که‌ خرج‌ کرده‌اند» از مهرهای‌ زنان‌ مهاجر خود که‌ بعد از هجرت‌ با مسلمانان‌ ازدواج‌ کرده‌اند «طلب‌کنند». مفسران‌ می‌گویند: بعد از نزول‌ این‌ آیه‌، اگر زنی‌ از مسلمانان‌ به‌ سبب ‌ارتداد به‌ کفار معاهد می‌پیوست‌، به‌ کفار گفته‌ می‌شد: مهر وی‌ را بیاورید و اگر زنی‌ از کفار مسلمان‌ می‌شد و به‌ مسلمانان‌ می‌پیوست‌، نیز مهرش‌ را به‌ شوهر کافرش‌ باز می‌گردانیدند «این‌ حکم‌ الهی‌ است‌ که‌ در میان‌ شما حکم‌ می‌کند» یعنی: آنچه‌ از بازگرداندن‌ مهرها از هردو جهت‌ ذکر شد، حکم‌ الهی‌ در مورد مشرکان ‌بعد از صلح‌ حدیبیه‌ است‌، نه‌ در مورد مشرکانی‌ که‌ عهد و پیمانی‌ با مسلمانان ‌ندارند. به‌ قولی: این‌ حکم‌ منسوخ‌ شده‌ است‌. ابن‌عربی‌ می‌گوید: «این‌ حکم‌ به ‌اجماع‌ امت‌ مخصوص‌ به‌ همان‌ زمان‌ و در خصوص‌ صلح‌ حدیبیه‌ بود». «و الله دانای‌ با حکمت‌ است» یعنی: حق‌ تعالی‌ از هر جهت‌ به‌ مصالح‌ بندگان‌ خود دانا است‌ لذا هیچ‌ امر نهانی‌ای‌ بر وی‌ پنهان‌ نمی‌ماند و او در سخنان‌ و کارهای‌ خود دارای‌ حکمت‌ بالغه‌ است‌. قرطبی‌ می‌گوید: «حکم‌ برگرداندن‌ مهرها مخصوص‌ به‌زمان‌ صلح‌ حدیبیه‌ و در مورد همان‌ واقعه‌ بود». اما حکم‌ تفریق‌ میان‌ زن‌ و شوهر در صورتی‌ که‌ یکی‌ از آن‌ها به‌ اسلام‌ مشرف‌ شد و دیگری‌ بر کفر باقی‌ ماند، همچنان‌ به‌ حال‌ خود باقی‌ است‌.

﴿وَإِن فَاتَکُمۡ شَیۡءٞ مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۡ إِلَى ٱلۡکُفَّارِ فَعَاقَبۡتُمۡ فَ‍َٔاتُواْ ٱلَّذِینَ ذَهَبَتۡ أَزۡوَٰجُهُم مِّثۡلَ مَآ أَنفَقُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ١١

«و در صورتی‌ که‌ کسی‌ از زنان‌ شما به‌سوی‌ کفار رفت» یعنی: اگر زنی‌ از مسلمانان‌ مرتد شد و به‌ دار کفر ـ هرچند به‌ اهل‌ کتاب‌ ـ پیوست‌ و آن‌ها مهر مورد مطالبه‌ شما را ندادند؛ «پس‌ کافران‌ را عقوبت‌ رساندید» یعنی: سپس‌ با کفار پیکار کرده‌ و از آنان‌ بعد از پیروزی‌ غنیمت‌ گرفتید؛ «پس‌ به‌ کسانی‌ که‌ زنان‌شان‌ رفته‌اند، معادل‌ آنچه‌ خرج‌ کرده‌اند بدهید» یعنی: به‌ مسلمانانی‌ که‌ زنان‌شان‌ به‌ کفار پیوسته‌اند، معادل‌ آنچه‌ را که‌ به‌ آنان‌ از مهر داده‌اند، از اموال‌ فی‌ء و غنیمت‌ بدهید چنانچه‌ مشرکان‌ مهر زنانشان‌ را به‌ ایشان‌ باز نگردانیدند. ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «یعنی‌ اگر زنی‌ از مهاجران‌ به‌ کفار پیوست‌، مسلمانان‌ مأمورند که‌ معادل‌ خرجی‌ را که ‌شوهرش‌ بر وی‌ کرده‌ است‌ به‌ او از اموال‌ غنیمت‌ قبل‌ از تقسیم‌ آن‌ها بپردازند». لذا فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿فَعَاقَبۡتُم به‌ این‌ معنی‌ است: سپس‌ اگر غنیمت‌ گرفتید، یا بر کفار پیروز شدید، به‌ مسلمانانی‌ که‌ زنان‌شان‌ به‌ کفار پیوسته‌اند، معادل‌ آنچه‌ را که ‌به‌ آنان‌ از مهر داده‌اند، بدهید. به‌قولی: این‌ حکم‌ نیز منسوخ‌ است‌ «و از خداوندی ‌که‌ به‌ او ایمان‌ دارید، پروا کنید» یعنی: از دست‌ آلودن‌ به‌ چیزی‌ که‌ موجب ‌مجازات‌ شماست‌، حذر کنید و از خداوند عزوجل  پروا دارید؛ با به‌ اجرا گذاشتن‌ حکم‌ و شریعت‌ وی‌. بنابراین‌، کسی‌ که‌ پرداخت‌ اموال‌ خرج‌ کرده‌ شوهران‌ مسلمان‌ بر زنان ‌مرتدشان‌ از وی‌ مطالبه‌ می‌شود، امام‌ (حاکم) مسلمانان‌ است‌ که‌ باید آن‌ را از بیت‌المال‌ بپردازد.

علامه‌ شاه‌ ولی ‌الله دهلوی‌ می‌گوید: «این‌ سخن‌ که‌ همه‌ این‌ احکام‌ بعد از فتح ‌مکه‌ منسوخ‌ شد، نزد این‌ فقیر ثابت‌ نشده‌ است‌ پس‌ اگر مانند حالتی‌ که‌ در صلح‌ حدبییه‌ اتفاق‌ افتاد، باز هم‌ روی‌ دهد، به‌ تحقیق‌ که‌ باید بر همین‌ احکام‌ عمل‌ شود و الله اعلم‌». صاحب‌ «تفسیر المنیر» نیز می‌گوید: «چنانچه‌ میان‌ مسلمانان‌ و غیر ایشان‌ در مانند چنین‌ حالی‌ که‌ مسلمانان‌ در گذشته‌ بر آن‌ بوده‌اند، معاهداتی‌ امضا شود مانعی‌ از عمل‌ به‌ این‌ معاهدات‌ وجود ندارد. پس‌ اگر مثلا با آنان‌ پیمان‌ بستیم‌ که‌ آنچه‌ را خرج‌ زنانشان‌ کرده‌اند، در صورت‌ مسلمان‌ شدن‌ و پیوستن‌ آن‌ زنان‌ به ‌ما، به‌ آنان‌ بپردازیم‌ باید به‌ این‌ تعهد عمل‌ کنیم‌، با در نظر داشت‌ این‌ امر که‌ حکم‌ یاد شده‌ مخصوص‌ به‌ بازگردانیدن‌ مهرهای‌ زنان‌ اهل‌ عهد است‌ ـ چنان‌که‌ ذکر شد».

حسن‌ و مقاتل‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گویند: این‌ آیه‌ درباره‌ امحکیم‌ دختر ابوسفیان‌ نازل‌ شد که‌ مرتد گشت‌ و شوهرش‌ عباس‌بن‌تمیم‌ قریشی‌ را ترک ‌کرد. شایان‌ ذکر است‌ که‌ بجز او هیچ‌ زن‌ دیگری‌ از قریش‌ مرتد نشد، سپس‌ آن‌ زن ‌مرتده‌ نیز مجددا به‌ اسلام‌ بازگشت‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ یُبَایِعۡنَکَ عَلَىٰٓ أَن لَّا یُشۡرِکۡنَ بِٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَسۡرِقۡنَ وَلَا یَزۡنِینَ وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا یَأۡتِینَ بِبُهۡتَٰنٖ یَفۡتَرِینَهُۥ بَیۡنَ أَیۡدِیهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا یَعۡصِینَکَ فِی مَعۡرُوفٖ فَبَایِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢

«ای‌ پیامبر! چون‌ زنان‌ مؤمن‌ به‌ نزد تو آیند که‌ با تو بیعت‌ کنند» بیعت: عقد و پیمان‌ پایبندی‌ به‌ طاعت‌ است‌. یعنی: چون‌ به‌ قصد بیعت‌ کردن‌ نزد تو آیند؛ «بر این‌که ‌برای‌ خداوند چیزی‌ را» هر چه‌ باشد «شریک‌ مقرر نکنند» یعنی: چون‌ به‌ قصد بیعت‌ کردن‌ بر اسلام‌ نزد تو آیند. این‌ واقعه‌ در روز فتح‌ مکه‌ بود که‌ زنان‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند تا با ایشان‌ بیعت‌ کنند پس‌ خداوند عزوجل  به‌ پیامبرش‌ دستور داد که‌ از ایشان‌ بر این‌ شروط بیعت‌ بگیرد که: شریک‌ نیاورند «و» از آنان‌ بیعت‌ بگیر بر این‌ شرط که: «دزدی‌ نکنند» در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ وقتی ‌رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از زنان‌ مکه‌ بیعت‌ می‌گرفتند، به‌ این‌ بند از شروط بیعت‌ که ‌رسیدند، هند زن‌ ابوسفیان‌ گفت: ابوسفیان‌ مرد بخیلی‌ است‌ و من‌ از مال‌ وی‌ غذا و خرجمان‌ را بر می‌دارم‌، آیا این‌ کار درست‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «آری‌! برایت‌ حلال‌ است‌». «و» از آنان‌ بیعت‌ بگیر بر این‌ شرط که: «زنا نکنند» و حرام‌ بودن‌ زنا محدود به‌ زنای‌ فرج‌ نیست‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «بر فرزند آدم‌ بهره‌ وی‌ از زنا نوشته‌ شده‌ است‌ که‌ او این‌ بهره‌ خود را خواه ‌ناخواه‌ درمی‌یابد پس‌ زنای‌ چشمها نگریستن‌ است‌ و زنای‌ گوشها شنیدن‌ و زنای‌ زبان‌ سخن‌ گفتن‌ و دو دست‌ زنا می‌کنند و زنای‌ آن‌ها گرفتن‌ است‌ و دو پا زنا می‌کنند و زنای‌ آن‌ها راه‌ رفتن‌ است‌ (به‌‌سوی‌ فحشاء) و قلب‌ خواهش‌ و تمنا می‌کند، سپس‌ فرج‌ یا این‌ خواهش‌ را تصدیق‌ می‌کند یا تکذیب‌».

«و» از آنان‌ بیعت‌ بگیر بر این‌ شرط که: «اولاد خود را نکشند» رسم‌ زنده‌ به‌گور کردن‌ دختران‌ از ترس‌ فقر، یا ننگ‌ جاهلی‌، رسم‌ نامیمونی‌ بود که‌ در جاهلیت‌ بدان‌ عمل‌ می‌شد ولی‌ این‌ معنی‌ عام‌ است‌ در قتل‌ فرزندان‌ به‌ هر انگیزه‌ای‌ که‌ باشد،چه‌ به‌ انگیزه‌ ترس‌ از فقر، چه‌ به‌ انگیزه‌ رفع‌ اتهام‌ زنا و نیز عام‌ است‌ در قتل‌ جنین‌ و غیر آن‌. اما احناف‌ بر آنند که‌ ساقط کردن‌ جنین‌ به‌ سبب‌ عذری‌ که‌ کارشناس‌ خبره‌ آن‌ را تشخیص‌ دهد، مباح‌ است‌ درصورتی‌که‌ جنین‌ هنوز به‌ مرحله‌ خلقت‌ ـ که‌ عادتا از چهل‌ تا چهل‌وپنج‌ روزه‌گی‌ وی‌ بعد از حمل‌ است‌ ـ نرسیده‌ باشد اما اسقاط جنینی‌ که‌ در مرحله‌ قبل‌ از دمیدن‌ روح‌ یعنی‌ در پایان‌ ماه‌ چهارم‌ قرار دارد، بدون‌ عذر مکروه‌ است‌ و اسقاط آن‌ بعد از این‌ مرحله‌، حرام‌ قطعی‌ است‌. البته‌ در همچو مسایل‌ دشواری‌ باید به‌ اهل‌ تقوی‌ و علم‌ رجوع‌ کرد و خودسرانه‌ تصمیم ‌نگرفت‌.

«و» از آنان‌ بیعت‌ بگیر بر این‌ شرط که: «سخن‌ دروغی‌ را پیش‌ نیاورند که‌ آن‌ را در میان‌ دست‌ها و پاهای‌ خویش‌ بر بسته‌ باشند» یعنی: به‌ شوهرانشان‌ فرزندانی‌ را که ‌از آنان‌ نیست‌ منسوب‌ نکنند. فراء می‌گوید: «در جاهلیت‌ رسم‌ چنین‌ بود که‌ زن‌ نوزاد سر راهی‌ای‌ را پیدا می‌کرد و آن‌ گاه‌ به‌ شوهرش‌ می‌گفت: این‌ بچه‌ من‌ از نطفه‌ توست‌». ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «چنان‌ بود که‌ زن‌ دختری‌ می‌زایید اما به‌جای‌ آن‌ پسری‌ را قرار می‌داد». «و» از آنان‌ بیعت‌ بگیر بر این‌ شرط که: «تو را در معروفی‌ نافرمانی‌ نکنند» یعنی: در هر امری‌ که‌ مشمول‌ طاعت‌ و فرمانبرداری‌ از خدا عزوجل  است‌، چون‌ منع‌ از نوحه‌کردن‌، جامه ‌دریدن‌، موی‌ پریشان‌ کردن‌، گریبان ‌چاک‌ کردن‌، بر سر و روی‌ زدن‌، چهره‌ را فگار و خراش ‌کردن‌ و دعا کردن‌ به‌ نابودی‌ خود یا کسانی‌ دیگر در عزاداری‌ها. قید: «عدم‌ نافرمانی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در معروف‌» ـ با وجود آن‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  جز به‌ معروف‌ امر نمی‌کردند ـ برای‌ تنبیه‌ بر این‌ امر است‌ که‌ فرمان‌ بردن‌ از هیچ‌ مخلوقی‌ در نافرمانی‌ خالق‌ جواز ندارد.آری‌! اگر این‌ شروط را پذیرفتند؛ «پس‌ با ایشان‌ بیعت‌ کن‌ و برایشان‌ از خداوند آمرزش‌ بخواه» یعنی: بعد از این‌ بیعتی‌ که‌ با تو کردند، از خداوند عزوجل  برای‌ گناهان‌ گذشته‌شان‌ آمرزش‌ بخواه «همانا خداوند آمرزگار است» با پاک‌ کردن‌ بندگان‌ خود از گناهان‌ گذشته‌ «مهربان» است‌؛ با توفیق‌ طاعت‌ بخشیدن‌ به‌ ایشان‌.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ بندهای‌ بیعت‌ با زنان‌ فقط محدود به‌ ایشان‌ نبود بلکه‌ با مردان‌ نیز بر این‌ شرط‌ها بیعت‌ صورت‌ گرفت‌ چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت ‌عباده‌ بن‌ صامت‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «من‌ در جمله‌ کسانی‌ بودم‌ که‌ در بیعت ‌عقبه‌ نخست‌ حاضر بودند و ما مجموعا دوزاده‌ مرد بودیم‌ پس‌ با رسول‌ خدا بر مفاد همان‌ بیعت‌ زنان‌ بیعت‌ کردیم‌ و این‌ قبل‌ از آن‌ بود که‌ جهاد مسلحانه‌ فرض ‌شود. آری‌! با ایشان‌ بیعت‌ کردیم‌ بر این‌که‌ چیزی‌ را به‌ خدای‌  عزوجل ‌ شریک ‌نیاوریم‌، دزدی‌ نکنیم‌، زنا نکنیم‌، فرزندانمان‌ را نکشیم‌، بهتانی‌ برنبندیم‌ که‌ آن‌ را در میان‌ دستها و پاهای‌ خویش‌ بر بسته‌ باشیم‌ و رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را در هیچ‌ امر معروفی‌ نافرمانی‌ نکنیم‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بعد از پایان‌ این‌ بیعت‌ فرمودند: اگر وفا کردید، برای‌ شما بهشت‌ است‌».

 خاطر نشان‌ می‌شود که‌ در آیه‌ کریمه‌ به‌ ارکان ‌نهی‌ در دین‌ که‌ شش‌ رکن‌ است‌ تصریح‌ شده‌ است‌ اما ارکان‌ امر ذکر نشده‌ است‌ که ‌آن‌ها نیز شش‌ رکن‌ ذیل‌ است: ادای‌ کلمه‌ شهادت‌، نماز، زکات‌، روزه‌، حج‌ و غسل ‌نمودن‌ از جنابت‌. دلیل‌ عدم‌ ذکر اوامر این‌ است‌ که‌ نهی‌ در همه‌ زمان‌ها و همه ‌احوال‌ دائم‌ و همیشگی‌ است‌ لذا تنبیه‌ بر امری‌ که‌ دائمی‌ است‌، مؤکدتر و مهمتر است‌.

مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ گفته‌اند: این‌ آیه‌ در روز فتح‌ مکه‌ بعد از آن‌ نازل‌ شد که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از بیعت‌ با مردان‌ فارغ‌ شدند. عائشه‌ رضی الله عنها  می‌گوید: «بیعت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با زنان‌ فقط با سخن‌گفتن‌ بود و به‌ خدای‌  عزوجل  ‌سوگند که‌ دست‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  هرگز دست‌ هیچ‌ زنی‌ را لمس‌ نکرد. و چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  با زنان‌ بیعت‌ می‌کردند، می‌فرمودند: با شما به‌ سخن ‌گفتن‌ بیعت‌ کردم‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ امیمه‌ بنت‌ رقیه‌ تمیمی‌ رضی الله عنها  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: «... بعد از آن‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از ما این‌ شروط را گرفتند، گفتیم: یا رسول‌الله! آیا با ما مصافحه‌ نمی‌کنید؟ فرمودند: من‌ با زنان‌ مصاحفه ‌نمی‌کنم‌ بلکه‌ سخن‌گفتنم‌ با یک‌ زن‌، سخن‌ گفتنم‌ با صد زن‌ است‌».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَوَلَّوۡاْ قَوۡمًا غَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ قَدۡ یَئِسُواْ مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِ کَمَا یَئِسَ ٱلۡکُفَّارُ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡقُبُورِ١٣

«ای‌ مؤمنان‌! قومی‌ را که‌ خداوند بر آنان‌ خشم‌ گرفته‌ است‌، به‌ دوستی‌ نگیرید» مراد از آنان: تمام‌ طوایف‌ کفرند. به‌قولی: مراد از آنان‌ مخصوصا یهودیان ‌می‌باشند زیرا روایتی‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ آمده‌ است‌ که‌ می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ برخی‌ از فقرای‌ مسلمانان‌ نازل‌ شد که‌ با یهودیان‌ پیوند دوستی‌ برقرار می‌کردند تا از میوه‌هایشان‌ بهره‌ گیرند. اما ابن ‌کثیر می‌گوید: «آیه‌ کریمه‌ عام‌ است ‌درباره‌ یهود، نصاری‌ و سایر کفاری‌ که‌ خداوند عزوجل  بر آنان‌ خشم‌ گرفته‌، لعنت‌شان‌ نموده‌ و از سوی‌ او سزاوار طردند». «آن‌ گروه‌ از آخرت‌ نا امید شده‌اند» یعنی: البته‌ آنان‌ به‌ سبب‌ کفر خود به‌ آخرت‌ یقین‌ ندارند و از ثواب‌ آخرت‌ و نعمت‌های آن‌ ناامید شده‌اند «چنان‌که‌ کافران‌ از اهل‌ گورها ناامید شده‌اند» یعنی: مأیوس‌ بودنشان‌ از آخرت‌، همانند مأیوس‌ بودنشان‌ از رستاخیز مردگان‌ و بازگشت‌ آن‌ها به ‌سویشان‌ است‌ چرا که‌ به‌ بعث‌ بعد از مرگ‌ نیز هیچ‌ اعتقادی‌ ندارند.




[1] جایی‌ است‌ میان‌ مکه‌ و مدینه‌ در فاصله‌ دوازده‌ مایلی‌ مدینه‌.

تفسیر سوره‌ صف

سوره‌ صف

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (14) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ بدان‌ سبب‌ «صف‌» نامیده‌ شد که‌ خداوند متعال‌ در مطلع‌ آن‌ فرموده‌ است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِهِۦ صَفّٗا کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤ [الصف: 4] از دیگر نامهای‌ این‌ سوره «حواریین‌» و «عیسی‌» می‌باشد.

﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١

«آنچه‌ در آسمان‌ها و آنچه‌ در زمین‌ است‌ خدا را تسبیح‌ گفت» این‌ تعبیر، بر مشروعیت‌ تسبیح‌ گفتن‌ در همه‌ اوقات‌؛ اعم‌ از گذشته‌، حال‌ و آینده‌ ارشاد می‌کند. حرف «ما» به‌کار برده‌ شد نه‌ حرف «من‌» زیرا اکثر تسبیح‌ گویندگان‌ غیرعقلایند «و اوست‌ عزیز» یعنی: غالبی‌ که‌ مغلوب‌ نمی‌شود «حکیم» است‌ و در تمام‌ افعال‌ و سخنان‌ خویش‌ با حکمت‌ و فرزانه‌ می‌باشد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید! چرا چیزی‌ می‌گویید که‌ انجام‌ نمی‌دهید» ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: گروهی‌ از مؤمنان‌ قبل‌ از آن‌که ‌جهاد فرض‌ شود می‌گفتند: ای‌ کاش‌ خداوند عزوجل  ما را به‌ دوست‌ داشته‌ترین‌ اعمال ‌در نزد خود آگاه‌ می‌کرد تا به‌ آن‌ عمل‌ می‌کردیم‌. پس‌ خداوند متعال‌ به ‌پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم  خبر داد که‌ دوست‌ داشته‌ترین‌ اعمال‌ نزد وی‌، ایمان‌ راستین‌ و بی‌شک ‌و شبهه‌ و بعد از آن‌ جهاد با اهل‌ معصیتی‌ است‌ که‌ ایمان‌ نیاورده‌ و با عقیده‌ حق‌ می‌ستیزند. و چون‌ مؤمنان‌ آگاه‌ شدند که‌ دوست‌داشته‌ترین‌ اعمال‌ نزد حق‌ تعالی‌ جهاد است‌، گروهی‌ از آنان‌ این‌ فریضه‌ را ناخوش‌ داشتند و کار جهاد برایشان‌ دشوار آمد پس‌ خداوند عزوجل  فرمود: ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ [الصف: 2]. «چرا چیزی ‌می‌گویید که‌ انجام‌ نمی‌دهید» لذا آنان‌ را بر این‌ کار نکوهش‌ نمود و افزود:

﴿کَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٣

«نزد خداوند بس‌ منفور است‌ که‌ چیزی‌ بگویید که‌ انجام‌ نمی‌دهید» به‌قولی: این ‌آیه‌ درباره‌ گروهی‌ نازل‌ شد که‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند و یکی‌ از آنان ‌می‌گفت: در صحنه‌ پیکار با شمشیرم‌ به‌ جولان‌ پرداخته‌ و دشمن‌ را چنین‌ و چنان ‌کوبیدم‌ ... در حالی‌که‌ این‌ سخنی‌ گزاف‌ بود.

شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ آیه‌ بر هرکس‌ که‌ طاعتی‌ را به‌ گردن‌ می‌گیرد، وفا به‌ آن‌ را واجب‌ می‌گرداند و آنچه‌ انسان‌ به‌گردن‌ می‌گیرد بر دو قسم‌ است:

1-  نذر: که‌ خود بر دو نوع‌ است: ـ نذر تقرب‌ مانند این‌ سخن‌ انسان: برای‌ رضای‌ خداوند عزوجل  روزه‌، نماز، صدقه‌ و مانند آن‌ از اعمال‌ نیک‌ را به‌ گردن‌ می‌گیرم‌ و به‌ انجام‌ دادن‌ آن‌ متعهد می‌شوم‌. پس‌ وفا به‌ این‌ نذر اجماعا لازم‌ است‌. ب‌ ـ نذر مباحی‌ که‌ به‌ شرط متعلق‌ است‌، مثل‌ این‌که‌ بگوید: اگر مسافرم‌ آمد، بر من‌ صدقه‌ای‌ است‌، یا اگر خداوند عزوجل  شر فلان‌ کس‌ را از سرم‌ دفع‌ کرد پس‌ بر من ‌صدقه‌ای‌ است‌. که‌ از نظر اکثر علما، وفا به‌ این‌ نذر نیز لازم‌ است‌.

2-  وعده: از چیزهایی‌ که‌ انسان‌ به‌ گردن‌ می‌گیرد، یکی‌ هم‌ وعده‌ است‌. وعده‌ اگر به‌ سببی‌ متعلق‌ بود، وفا به‌ آن‌ اجماعا لازم‌ است‌، مثل‌ این‌که‌ بگوید: اگر ازدواج‌ کردم‌، یک‌ دینار به‌ تو کمک‌ می‌کنم‌ ... اما اگر وعده‌ با تعلیق‌ و شرط همراه‌ نبود، لزوم‌ عمل‌ به‌ آن‌ مورد اختلاف‌ است‌. ابن‌عربی‌ و قرطبی‌ می‌گویند: «صحیح‌ در نزد ما این‌ است‌ که‌ وفا به‌ وعده‌ در هر حال‌ واجب‌ است‌ مگر به‌ علت‌ وجود عذری‌».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِهِۦ صَفّٗا کَأَنَّهُم بُنۡیَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤

مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ نقل‌ کرده‌اند که‌ مؤمنان‌ گفتند: ای‌ کاش‌ خداوند متعال‌ محبوب‌ترین‌ اعمال‌ نزد خود را به‌ ما خبر می‌داد تا بدان‌ عمل ‌می‌کردیم‌، هرچند جان‌ها و مال‌هایمان‌ بر سر آن‌ می‌رفت‌. پس‌ خداوند عزوجل  در اینجا به‌ آنان‌ بیان‌ فرمود که‌ محبوب‌ترین‌ عمل‌بندگان‌ در نزد وی‌ جنگیدن‌ در راه‌ وی ‌است‌.

«در حقیقت‌ خدا کسانی‌ را که‌ در راه‌ او صف‌ زده» یعنی: صف‌ در صف‌ و به‌ هم ‌فشرده‌ «جهاد می‌کنند دوست‌ دارد» چنان‌ که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «رأس‌ الأمر الإسلام‌ وعموده‌ الصلاة، وذروة‌ سنامه‌ الجهاد فی‌ سبیل‌ الله». «رأس‌ کار اسلام‌ است‌، ستون‌ آن‌ نماز است‌ و قله‌ کوهان‌ آن‌ جهاد در راه‌ خدا عزوجل  است‌». آری‌! خداوند عزوجل  مجاهدانی‌ را دوست‌ دارد که‌ در راهش‌ «چنان» صف‌ می‌کشند «که ‌گویی‌ عمارتی‌ محکم‌ به‌ هم‌ چسبیده‌ هستند» یعنی: برخی‌ از آن‌ها در صف‌ جهاد به‌برخی‌ دیگر چنان‌ درهم‌ چسبیده‌اند که‌ گویی‌ پیکر واحدی‌ هستند همچون ‌ساختمانی‌ که‌ از سرب‌ ریخته‌ شده‌ باشد. البته‌ این‌ درهم‌ فشرده‌گی‌ به‌ سبب‌ صلابت‌ و نیرومندی‌شان‌ در راه‌ خدا عزوجل  است‌ به‌ طوری‌ که‌ در کارشان‌ هیچ‌ گونه‌ سستی‌ وشکافی‌ وجود نداشته‌ و دشمن‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌تواند در صفوف‌ و سنگرهایشان ‌نفوذ کند. خاطر‌نشان‌ می‌شود که‌ خروج‌ مجاهد از صف‌ جهاد جایز نیست‌؛ مگر به‌سبب‌ ضرورتی‌ که‌ به‌ وی‌ عارض‌ می‌شود، یا برای‌ انجام‌ مأموریتی‌ که‌ از سوی‌ فرمانده‌ به‌ وی‌ محول‌ می‌شود، یا برای‌ هدف‌ جنگی‌ای‌ مانند بیرون ‌شدن‌ برای ‌کمین‌ و مبارزه‌ با دشمن‌ چنان‌که‌ در جنگ‌های‌ بدر و خیبر چنین‌ بود.

﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ لِمَ تُؤۡذُونَنِی وَقَد تَّعۡلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡۖ فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ٥

بعد از آن‌که‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ ذکر این‌ حقیقت‌ پرداخت‌ که‌ او جنگجویان‌ در راهش‌ را دوست‌ دارد، در اینجا بیان‌ می‌دارد که‌ موسی‌ و عیسی‌ علیهماالسلام نیز از جمله‌ کسانی‌ بودند که‌ به‌ یکتاپرستی‌ فرمان‌ داده‌ و در راه‌ وی‌ جهاد کردند و بر کسانی‌ که ‌به‌ مخالفت‌ با ایشان‌ برخاستند عذاب‌ نازل‌ شد تا با بیان‌ این‌ حقایق‌ امت‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  را از این‌ امر بر حذر دارد که‌ مبادا با پیامبرشان صلی الله علیه و آله و سلم  همان‌ کاری‌ را انجام‌ دهند که ‌قوم‌ موسی‌ و عیسی‌ علیهماالسلام با آن‌ها انجام‌ دادند.

«و یاد کن‌ هنگامی‌ را که‌ موسی‌ به‌ قومش‌ گفت: ای‌ قوم‌ من‌! چرا مرا می‌آزارید» با سر پیچی‌ از قوانین‌، احکام‌ و فرمان‌هایی‌ که‌ خداوند متعال‌ بر شما فرض‌ نموده‌ و من ‌شما را به‌ آن‌ها امر می‌کنم‌. یا مرا می‌آزارید؛ با دشنام‌ دادن‌، طعنه ‌زدن‌ و عیب‌ جویی ‌من‌. شایان‌ ذکر است‌ که‌ بیان‌ این‌ گونه‌ آزارهایشان‌ در سوره «احزاب/‌69» گذشت‌« و حال‌ آن‌که‌ می‌دانید که‌ من‌ پیامبر خداوند به‌سوی‌ شما هستم» یعنی: چگونه‌ مرا می‌آزارید درحالی‌که‌ به‌ این‌ حقیقت‌ که‌ من‌ فرستاده‌ خداوند عزوجل  هستم‌ دانایید و فرستاده‌ او مورد تعظیم‌ و احترام‌ قرار می‌گیرد، نه‌ مورد آزار و اذیت‌. از سوی ‌دیگر برای‌ شما در صحت‌ رسالت‌ من‌ شکی‌ هم‌ باقی‌ نمانده‌ است‌ به‌ سبب‌ معجزاتی‌ که‌ از من‌ مشاهده‌ کرده‌اید، معجزاتی‌ که‌ اعتراف‌ به‌ رسالتم‌ را بر شما اجتناب‌ ناپذیر گردانیده‌ و نسبت‌ به‌ آن‌ برای‌ شما علمی‌ یقینی‌ افاده‌ کرده‌ است‌؟ «پس‌ چون‌ کجروی‌ کردند، خدا دل‌هایشان‌ را برگردانید» یعنی: چون‌ با آزار دادن‌ پیامبرشان‌ حق ‌را فرو گذاشتند، خداوند عزوجل  به‌ عنوان‌ جزای‌ آنچه‌ که‌ مرتکب‌ شده‌ بودند، دل‌هایشان‌ را از حق‌ و هدایت‌ کج‌ و متمایل‌ گردانید «و خداوند قوم‌ فاسقان‌ را» یعنی: کسانی‌ را که‌ علم‌ وی‌ بر فاسق‌ بودنشان‌ سبقت‌ گرفته‌ است «هدایت‌ نمی‌کند» که‌ این‌ گروه‌ نیز از جمله‌ آنانند.

﴿وَإِذۡ قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِی ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ٦

«و یاد کن‌ هنگامی‌ را که‌ عیسی‌ پسر مریم‌ گفت: ای‌ بنی‌اسرائیل» و نگفت: ای ‌قوم‌ من‌! زیرا عیسی ‌ علیه السلام  با بنی‌اسرائیل‌ نزدیکی‌ نسبی‌ای‌ نداشت‌ «هرآینه‌ من‌ فرستاده‌ خداوند به‌سوی‌ شما هستم‌، تصدیق ‌کننده‌ آنچه‌ پیش‌ روی‌ من‌ است‌ از تورات» یعنی: من‌ فرستاده‌ خداوند عزوجل  هستم‌ به‌سوی‌ شما با انجیل‌ و چیزی‌ را به‌ شما نیاورده‌ام‌ که ‌با تورات‌ مخالف‌ باشد بلکه‌ تورات‌ هم‌ متضمن‌ بشارت‌ به‌ بعثت‌ من‌ است‌ پس‌ چگونه‌ از من‌ می‌رمید و با من‌ مخالفت‌ می‌کنید؟ «و به‌ پیامبری‌ بشارت ‌دهنده‌ام‌ که‌بعد از من‌ می‌آید و نامش‌ احمد است» و هرگاه‌ پیام‌ و مرام‌ من‌ این‌ است‌ پس‌ هیچ ‌دلیل‌ و موجبی‌ برای‌ تکذیب‌ من‌ وجود ندارد. احمد نام‌ پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم  و بدین‌ معنی ‌است: کسی‌ که‌ به‌ سبب‌ وجود خصلت‌های‌ خوب‌ در وی‌، بیشتر از دیگران‌ مورد ستایش‌ قرار می‌گیرد. یا احمد؛ یعنی‌ ستایشگرترین‌ مردم‌ برای‌ پروردگارش‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جیبر بن‌ مطعم‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «من‌ نام‌هایی‌ دارم: من‌ محمدم‌، من‌ احمدم‌، من‌ ماحی‌ای‌ هستم‌ که‌ خداوند به ‌وسیله‌ او کفر را محو می‌کند، من‌ حاشری‌ هستم‌ که‌ مردم‌ به‌ قدم‌ من‌ ـ یعنی‌ بعد از من‌ ـ گردآورده‌ می‌شوند و من‌ عاقب‌ هستم‌» یعنی: آخرین‌ پیامبری‌ هستم‌ که‌ بعد از انبیا  علیهم السلام  می‌آید. در فصل‌ پانزدهم‌ از انجیل‌ یوحنا آمده‌ است: «یسوع‌ مسیح‌ گفت: فارقلیط روح‌ حقی‌ است‌ که‌ خدای‌ من‌ او را می‌فرستد، او همه‌ چیز را به ‌شما تعلیم‌ می‌دهد». فارقلیط: لفظی‌ است‌ که‌ بر حمد دلالت‌ می‌کند و به‌ احمد و محمد دو نام‌ پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم  اشاره‌ دارد. شایان‌ ذکر است‌ که‌ در تورات‌ و انجیل ‌تصریحات‌ دیگری‌ نیز در همین‌ باب‌ آمده‌ است‌. «پس‌ چون‌ با معجزه‌ها پیش‌ آنان‌ آمد، گفتند: این‌ سحری‌ آشکار است» یعنی: چون‌ عیسی‌ علیه السلام ، یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم  با معجزه‌ها نزد آنان‌ آمد، گفتند: آنچه‌ او برای‌ ما آورده‌، جادویی‌ واضح‌ و آشکار است‌.

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُوَ یُدۡعَىٰٓ إِلَى ٱلۡإِسۡلَٰمِۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٧

«و کیست‌ ستمکارتر از آن‌ کس‌ که‌ بر خدا دروغ‌ بربست‌ و حال‌ آن‌که‌ او به‌سوی‌ اسلام‌ فراخوانده‌ می‌شود» اسلامی‌ که‌ بهترین‌ ادیان‌ و شریفترین‌ آن‌هاست‌؟ یعنی: ستمکارترین‌ مردم‌ کسانی‌اند که‌ پروردگارشان‌ آن‌ها را بر زبان‌ پیامبرش‌ به‌سوی ‌اسلامی‌ که‌ سعادت‌ هردو سرا در آن‌ است‌ فرامی‌خواند اما آنان‌ به‌جای‌ اجابت ‌دعوت‌ بر خدای‌  عزوجل ‌ دروغ‌ برمی‌بندند و مثلا می‌گویند: قرآن‌ سحر است‌، یا خداوند عزوجل  به‌ چنین‌ امری‌ فرمان‌ نداده‌ است‌، یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم  رسول‌ خدا نیست‌... و امثال‌ این‌ از افتراها. «و خداوند قوم‌ ستمکار را هدایت‌ نمی‌کند» زیرا سنت‌ وی‌ بر آن ‌است‌ که‌ کسانی‌ را که‌ سزاوار هدایت‌ نیستند هدایت‌ نکند و اینان‌ نیز از آن ‌جمله‌اند.

﴿یُرِیدُونَ لِیُطۡفِ‍ُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨

«می‌خواهند که‌ نور الله را با دهآن‌های‌ خویش‌ خاموش‌ کنند» یعنی: حال‌ آنان‌ در تلاش‌ و تکاپوی‌ باطل‌شان‌ برای‌ سرکوب‌ اسلام‌ و جلوگیری‌ از نفوذ هدایت‌ آن‌ در دل‌ها به‌وسیله‌ سخنان‌ دروغین‌ همچون‌ حال‌ کسی‌ است‌ که‌ می‌خواهد نور عظیمی‌ را با پف‌ دهان‌ خویش‌ خاموش‌ گرداند «و حال‌ آن‌که‌ خداوند تمام‌کننده‌ نور خویش ‌است» با پیروز ساختن‌ دین‌ اسلام‌، برتر ساختن‌ آن‌ بر غیر آن‌ از راه‌ و روش‌ها و گستراندن‌ آن‌ در قلمروها «هر چند کافران‌ خوش‌ نداشته‌ باشند» این‌ انتشار فراگیر دعوت‌ اسلامی‌ را. بدین‌سان‌ خدای‌  عزوجل ‌ حال‌ آنان‌ در تلاش‌ برای‌ براندازی ‌اسلام‌ را به‌ حال‌ کسی‌ تشبیه‌ کرد که‌ در نور آفتاب‌ پف‌ می‌کند، به‌ خیال‌ آن‌که ‌می‌تواند آن‌ را خاموش‌ گرداند! پس‌ چنان‌که‌ این‌ کار مستحیل‌ است‌، آن‌ کار نیز مستحیل‌ می‌باشد.

ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: مدت‌ چهل‌ روز بررسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم وحی‌ نیامد پس‌ کعب‌ بن‌ اشرف‌ گفت: «ای‌ جماعت‌ یهود! مژده‌تان ‌باد که‌ خداوند نور محمد را در آنچه‌ که‌ بر وی‌ فرومی‌فرستاد، خاموش‌ گردانید پس‌ مطمئن‌ باشید که‌ کارش‌ به‌ سرانجام‌ نمی‌رسد». رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از سخن‌ آن ‌دشمن‌ دین‌ اندوهگین‌ شدند، آن‌ گاه‌ خداوند عزوجل  این‌ آیه‌ را نازل‌ فرمود و پس‌ از آن‌ وحی‌ بر ایشان‌ بلاانقطاع‌ فرود می‌آمد.

﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُشۡرِکُونَ٩

«اوست‌ آن‌که‌ پیامبرش‌ را با هدایت‌ و دین‌ حق‌ فرستاد تا آن‌ را بر همه‌ ادیان‌ پیروز گرداند» یعنی: آن‌ را بر همه‌ ادیان‌ مخالف‌ آن‌ برتر و غالب‌ گرداند «هر چند کافران‌ خوش‌ نداشته‌ باشند» این‌ پیروزی‌ و برتری‌ را، لیکن‌ این‌ پیروزی‌ خواه‌ ناخواه ‌تحقق‌ یافتنی‌ است‌. از این‌ جهت‌ ناگزیر باید برای‌ برتر ساختن‌ دین‌ خدا عزوجل  جنگید و فتنه‌ کفر و باطل‌ را ازمیان‌ برداشت‌ و این‌ نه‌ به‌معنی‌ اجبار مردم‌ بر پذیرش‌ اسلام ‌بلکه‌ برای‌ برداشتن‌ موانع‌ از سر راه‌ دعوت‌ اسلامی‌ است‌.

﴿تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١١

«ای‌ مؤمنان‌! آیا شما را به‌ تجارتی‌ رهنمون‌ شوم‌ که‌ شما را از عذاب‌ دردناک ‌می‌رهاند؟» اینک‌ شما را به‌ این‌ تجارت‌ رهنمون‌ می‌شوم: «به‌ خداوند و پیامبر او ایمان‌ آورید» یعنی: بر ایمان‌ پایداری‌ ورزید «و با اموال‌ و جآن‌های‌ خود در راه‌ خدا جهاد کنید» این‌ جمله‌ مستأنفه‌ای‌ است‌ که‌ نوع‌ تجارت‌ را ـ که‌ عبارت‌ از جمع ‌نمودن‌ میان‌ ایمان‌ و جهاد است‌ ـ بیان‌ می‌کند گویی‌ مؤمنان‌ گفتند: این‌ تجارت ‌چیست‌ و ما چه‌کار کنیم‌ که‌ به‌ این‌ سود کلان‌ دست‌ یابیم‌؟ پس‌ فرمود: ایمان ‌آورید و جهاد کنید. آری‌! خداوند متعال‌ از آن‌ رو ایمان‌ و جهاد را به‌ منزله ‌تجارت‌ قرار داد که‌ مؤمنان‌ در آن‌ سود می‌برند چنان‌که‌ در دادوستد و تجارت ‌سود می‌برند و به‌دست‌ آوردن‌ این‌ سود با ورود آن‌ها به‌ بهشت‌ و نجات‌ آن‌ها از دوزخ‌ است‌. همچنین‌ خدای‌ متعال‌ سود این‌ تجارت‌ را در دو آیه‌ بعدی‌ بیان ‌نموده‌ است‌ زیرا معنای‌ دو آیه‌ بعدی‌ این‌ است‌ که: بهای‌ ایمان‌ و جهاد بهشت ‌است‌. «این» ایمان‌ و جهاد «بهتر است‌ برای‌ شما» از تجارت‌ محض‌ دنیا و قبول‌ رنجها و زحمت‌های‌ بی‌حاصل‌ برای‌ آن‌؛ «اگر بدانید» یعنی: در صورتی‌ که‌از اهل‌ علم‌ و درک‌ و دریافت‌ باشید چراکه‌ جاهلان‌ به‌ بهتر بودن‌ این‌ نوع‌ از تجارت ‌پی‌ نمی‌برند.

از سعید بن‌ جبیر رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: چون ‌آیه‌ ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ هَلۡ أَدُلُّکُمۡ عَلَىٰ تِجَٰرَةٖ [الصف: 10] نازل‌ شد، مسلمانان‌ گفتند: اگر ما می‌دانستیم‌ که‌ این‌ تجارت‌ چیست‌، قطعا در راه‌ آن‌ مالها و جان‌هایمان‌ را نثار می‌کردیم‌! پس‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿یَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡ وَیُدۡخِلۡکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَمَسَٰکِنَ طَیِّبَةٗ فِی جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٢

بعد از آن‌که‌ خدای‌ متعال‌ کالایی‌ را که‌ باید با آن‌ تجارت‌ کنند ذکر کرد اینک ‌در اینجا بهایی‌ را که‌ در قبال‌ آن‌ برایشان‌ وعده‌ داده‌ است‌، ذکر می‌کند: «تا گناهان‌ شما را برای‌ شما بیامرزد» یعنی: اگر ایمان‌ آورید و در راه‌ ایمان‌ جهاد کنید، گناهان‌ شما را می‌آمرزد «و شما را در باغ‌هایی‌ که‌ جویباران‌ از فرودست‌ آن‌ها جاری‌ است‌ و در خانه‌هایی‌ پاک‌ و پسندیده‌ در بهشت‌های‌ عدن‌ در آورد» بهشت‌های‌ عدن: یعنی‌ بهشت‌های‌ اقامت‌ همیشگی‌ و ماندگار که‌ نه‌ مرگ‌ آن‌ها را از شخص‌ بهشتی ‌می‌گیرد و نه‌ هم‌ او از آن‌ها بیرون‌ آمدنی‌ است‌ «این‌ است‌ فوز عظیم» یعنی: آنچه ‌از آمرزش‌ و وارد کردنتان‌ به‌ این‌ بهشت‌های‌ ماندگار ذکر شد، همانا رستگاری‌ بس ‌بزرگی‌ است‌ که‌ ورای‌ آن‌ رستگاری‌ بیشتری‌ سراغ‌ نمی‌شود و کامیابی‌ای‌ است‌ که‌ هیچ‌ کامیابی‌ دیگری‌ همانند آن‌ نیست‌.

﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٣

«و نعمتی‌ دیگر که‌ آن‌ را دوست‌ می‌دارید» یعنی: بجز آنچه‌ ذکر شد، برای‌ شما نعمتی‌ دیگر عنایت‌ می‌کند که‌ شما را به‌ اعجاب‌ و خوشحالی‌ وا دارد؛ «نصرتی‌ از جانب‌ الله و فتحی‌ است‌ نزدیک» یعنی: این‌ نعمت‌، یاری‌ و نصرتی‌ از جانب ‌خداوند متعال‌ برای‌ شما با پیروزی‌ بر قریش‌ و فتح‌ مکه‌ است‌ که‌ به‌ زودی‌ آن‌ را به‌ شما ارزانی‌ می‌دارد. عطاء می‌گوید: «مراد از آن‌ فتح‌ فارس‌ و روم‌ است‌». «و مؤمنان‌ را مژده‌ بده» یعنی: ای‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! مؤمنان‌ را به‌ فتح‌ و پیروزی‌ در دنیا و بهشت‌ در آخرت‌ مژده‌ بده‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُوٓاْ أَنصَارَ ٱللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ لِلۡحَوَارِیِّ‍ۧنَ مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِۖ فَ‍َٔامَنَت طَّآئِفَةٞ مِّنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَکَفَرَت طَّآئِفَةٞۖ فَأَیَّدۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَىٰ عَدُوِّهِمۡ فَأَصۡبَحُواْ ظَٰهِرِینَ١٤

«ای‌ مؤمنان‌! انصارالله باشید» یعنی: بر یاری ‌دادن‌ دین‌ خدا عزوجل  که‌ هم‌ اکنون‌ بر آن‌ کمر بسته‌اید، استمرار ورزید «چنان‌که‌ عیسی‌ پسر مریم‌ به‌ حواریون‌ گفت: چه‌ کسانی‌ در راه‌ دین‌ خدا نصرت‌ دهندگان‌ من‌اند» یعنی: دین‌ خدا عزوجل  را نصرت‌ دهید مانند نصرت‌ دادن‌ حواریون‌؛ آن‌ گاه‌ که‌ عیسی ‌ علیه السلام  به‌ ایشان‌ گفت: ﴿مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ [الصف:14] چه‌ کسانی‌ عهده‌دار یاری‌ دادن‌ من‌ در جهت‌ امری‌ هستند که‌ انسان‌ را به ‌خدا عزوجل  نزدیک‌ می‌کند؟ یا چه‌ کسانی‌ یاری‌دهندگان‌ من‌اند در جهت‌ یاری‌ دادن ‌الله عزوجل  ؟ «حواریون‌ گفتند: ماییم‌ نصرت‌ دهندگان‌ الله» حواریون‌ یاران‌ خاص‌ و خالص‌ و نصرت‌دهندگان‌ راستین‌ عیسی‌ علیه السلام  و اولین‌ کسانی‌ بودند که‌ به‌ او ایمان‌ آوردند و جمعا دوازده‌ مرد بودند. همین‌ طور رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در ایام‌ مناسک‌ که ‌مردم‌ از دور و نزدیک‌ برای‌ ادای‌ حج‌ به‌ مکه‌ می‌آمدند، به‌ میان‌ گروه‌های‌ مردم ‌رفته‌ آنان‌ را چنین‌ مورد خطاب‌ قرار می‌دادند: «من‌ رجل‌ یؤوینی‌ حتی‌ أبلغ‌ رسالة‌ ربی‌ فإن‌ قریشا قد منعونی‌ أن‌ أبلغ‌ رسالة ربی». «کدام‌ مرد هست‌ که‌ مرا جای‌ دهد (واز من‌ پشتیبانی‌ کند) تا رسالت‌ پروردگارم‌ را به‌ مردم‌ برسانم‌ زیرا قریش‌ مرا از ابلاغ ‌رسالت‌ پروردگارم‌ بازداشته‌اند؟». تا این‌که‌ خداوند عزوجل  اوس‌ و خزرج‌ از اهل ‌مدینه‌ را برای‌ این‌ مهم‌ آماده‌ کرد و ایشان‌ با پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم بر نشر دینش‌ در سرزمین‌ خود بیعت‌ کردند.

«پس‌ گروهی‌ از بنی‌اسرائیل‌ ایمان‌ آوردند» به‌ عیسی‌ علیه السلام  «و گروهی» به‌ او «کفر ورزیدند» و نبوتش‌ را انکار کرده‌ و مادرش‌ را به‌ فحشا متهم‌ ساختند؛ «پس‌ مؤمنان ‌را بر دشمنان‌شان‌ یاری‌ دادیم» یعنی: اهل‌ حق‌ را بر اهل‌ باطل‌ یاری‌ و نصرت‌ دادیم ‌«پس‌ غالب‌ شدند» بر اهل‌ باطل‌؛ و این‌ تأیید و نصرت‌ به‌ وسیله‌ انواع‌ کرامات‌ و خوارق‌ عادات‌ بود. عبدالرزاق‌ و عبد بن ‌حمید از قتاده‌ روایت‌ کرده‌اند که‌ در تفسیر آیه: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُوٓاْ أَنصَارَ ٱللَّهِ [الصف:14] گفت: «به‌ حمد الله که‌ این‌ نصرت‌ تحقق ‌یافت‌ زیرا هفتاد مرد از انصار نزد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند و با ایشان‌ در محل‌ عقبه ‌بیعت‌ کردند و سپس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را جای‌ داده‌ و یاری‌ کردند تا آن‌که‌ خداوند عزوجل  دین‌ خویش‌ را پیروز گردانید». در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ اسحاق‌ و ابن‌ سعد آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ جمعی‌ که‌ با ایشان‌ در عقبه‌ ملاقات ‌نمودند، فرمودند: «دوازده ‌تن‌ از میان‌ خود را به‌سوی‌ من‌ بیرون‌ آورید (و انتخاب‌ کنید) تا کفیل‌ و نماینده‌ قوم‌ خویش‌ باشند چنان‌که‌ حواریون‌ کفالت‌ عیسی‌ بن‌ مریم‌ را عهده‌دار گردیدند». آن‌ها دوازده‌ تن‌ را از میان‌ خود انتخاب‌ کردند، سپس ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ آن‌ نمایندگان‌ برگزیده‌ فرمودند: «شما بر قوم‌ خویش‌ کفیل ‌هستید چون‌ کفالت‌ حواریون‌ برای‌ عیسی‌بن‌مریم‌ و من‌ نیز کفیل‌ قوم‌ خود هستم‌. انصار گفتند: بسیار خوب‌؛ پذیرفتیم‌».

 


تفسیر سوره‌ جمعه

سوره‌ جمعه

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (11) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ بدین‌ سبب‌ که‌ دربرگیرنده‌ فرمان‌ اجابت‌ ندا برای‌ نماز جمعه‌ است‌، «جمعه‌» نامیده‌ شد.

ابن‌ عباس‌ و ابوهریره‌ رضی الله عنهما  در بیان‌ فضیلت‌ این‌ سوره‌ روایت‌ کرده‌اند که: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در نماز جمعه‌ دو سوره «جمعه‌» و «منافقین‌» را می‌خواندند.

﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡمَلِکِ ٱلۡقُدُّوسِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ١

«آنچه‌ در آسمان‌ها و آنچه‌ در زمین‌ است‌ خداوند را تسبیح‌ می‌گوید» اعم‌ از ناطق‌ یا جامد آن‌ها، به‌ زبان‌ حال‌ یا به‌ زبان‌ قال‌. تفسیر تسبیح‌ گفتن‌ آن‌ها در اول‌ سوره‌ «حدید» گذشت‌ «ملک‌ قدوس‌ عزیز حکیم‌ است» ملک: یعنی‌ فرمانروا. قدوس: یعنی‌ ذاتی‌ که‌ از هر گونه‌ نقصی‌ پاک‌ و منزه‌ و به‌ صفات‌ کمال‌ موصوف‌ است‌. عزیز: یعنی‌ غالب‌ و حکیم: یعنی‌ فرزانه‌ و با حکمت‌.

﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٢

«اوست» یعنی: این‌ خدای‌ بزرگ‌ موصوف‌ به‌ صفات‌ مالکیت‌، قدوسیت‌، عزت‌ و حکمت‌؛ یعنی‌ این‌ خدای‌ پادشاه‌ پاک‌ ارجمند فرزانه‌ است «که‌ در میان ‌امیین‌ پیامبری‌ از خودشان‌ برانگیخت» مراد از امیین‌ (ناخوانان): قوم‌ عرب‌اند، اعم‌ از کسانی‌ که‌ نوشتن‌ بلد بودند یا کسانی‌ که‌ بلد نبودند زیرا آنان‌ دارای‌ کتاب ‌آسمانی‌ نبودند. امی: در اصل‌ کسی‌ است‌ که‌ به‌ نوشتن‌ و خواندن‌ آشنایی‌ ندارد؛ که‌ غالب‌ اعراب‌ این‌چنین‌ بودند. «منهم»: یعنی‌ از خود آنان‌ و از جنس‌شان‌. البته‌ فرستادن‌ پیامبر از میان‌ خود یک‌ قوم‌ و از جنس‌ آنان‌ نزدیک‌تر و سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ که‌ او را اجابت‌ گویند و با او در دعوتش‌ موافقت‌ و همراهی‌ نمایند زیرا جنس‌، به‌ جنس‌ خود نزدیک‌تر و متمایل‌تر است‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «مخصوص ‌ساختن‌ امیین‌ به‌ یادآوری‌ به‌ معنی‌ نفی‌ ماعدای‌شان‌ نیست‌ ولی‌ با بعثت‌ نبی ‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از امیین‌، منت‌ و احسان‌ الهی‌ بر ایشان‌ بیشتر و بلیغ‌تر است‌».

«آیات‌ او را بر آنان‌ می‌خواند» یعنی: با آن‌ که‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  خود نیز امی‌ است‌ و نه‌ می‌خواند، نه‌ می‌نویسد و نه‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را از کسی‌ فراگرفته‌ است‌، با این‌ وجود بر اثر وحی‌ الهی‌، بر آنان‌ به‌ اعجاز قرآن‌ می‌خواند «و آنان‌ را پاک ‌می‌گرداند» از پلیدی‌ کفر و شرک‌ و از گناهان‌ و اخلاق‌ ناپسند. به‌ قولی‌ معنی‌ این ‌است: آنان‌ را به‌ وسیله‌ ایمان‌ پاکدل‌ می‌گرداند «و به‌ آنان‌ کتاب‌ و حکمت ‌می‌آموزد» مراد از کتاب: قرآن‌ و مراد از حکمت: سنت‌ است‌. مالک‌ بن‌ انس‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «مراد از کتاب‌، نوشتن‌ به‌ قلم‌ و مراد از حکمت‌، دانش‌ و فهم‌ در دین ‌است‌». «و هرآینه‌ آنان‌ پیش‌ از این‌ در گمراهی‌ آشکاری‌ بودند» یعنی: پیش‌ از بعثت‌ نبی ‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  امیین‌ در شرک‌ و جهالت‌ و گمراهی‌ای‌ بس‌ بزرگی‌ قرار داشتند که‌ بزرگ‌تر از آن‌ گمراهی‌ای‌ وجود ندارد.

﴿وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ لَمَّا یَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٣

«و نیز بر جماعت‌های‌ دیگری‌ از ایشان‌ که‌ هنوز به‌ آن‌ها نپیوسته‌اند» یعنی: همچنین‌ این‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، گروه‌های‌ دیگری‌ از فرزندان‌ آدم‌ را که‌ در وقت‌ بعثتش‌ به‌ مسلمانان ‌نپیوسته‌اند و به‌ زودی‌ در آینده‌ به‌ ایشان‌ خواهند پیوست‌، تزکیه‌ و پاکسازی‌ می‌کند و ایشان‌ کسانی‌ از مسلمانان‌ عرب‌اند که‌ بعد از صحابه رضی الله عنهم  تا روز قیامت‌ به‌ عرصه‌ وجود می‌آیند. به ‌قولی: مراد از ایشان‌ کسانی‌ از غیر اعراب‌اند که‌ مسلمان‌ می‌شوند زیرا ایشان‌ هرچند در قوم‌ خود از اعراب‌ نیستند اما آن‌ها با اسلام‌ به‌ یک‌ هویت‌ و یک‌ امت‌ واحد تبدیل‌ شده‌اند هرچند که‌ اقوام‌ و نژادهایشان‌ مختلف‌ باشد. به‌تأیید این‌ معنی‌ احادیثی‌ نیز روایت‌ شده‌ است‌. از آن‌ جمله‌ حدیث‌ شریف‌ ذیل‌ به‌ روایت‌ بخاری‌ از ابوهریره‌ رضی الله عنه  است‌ که‌ فرمود: آن‌ گاه‌ که‌ سوره‌ جمعه‌ بر رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نازل‌ شد، ما نزد ایشان‌ نشسته‌ بودیم‌ پس‌ آن‌ را تلاوت‌ کردند وچون‌ به‌ آیه:  ﴿وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ لَمَّا یَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ [الجمعة: 3] رسیدند، مردی‌ از ایشان‌ پرسید: یارسول‌ الله! این‌ دیگرانی‌ که‌ هنوز به‌ ما نپیوسته‌اند، کیستند؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دست ‌خود را بر شانه‌ سلمان‌ فارسی‌ رضی الله عنه  نهادند و فرمودند: «والذی‌ نفسی‌ بیده‌ لو کان ‌الإیمان‌ بالثریا لناله‌ رجال‌ من‌ هؤلاء». «سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در قبضه‌ اوست‌، اگر ایمان‌ در ستاره‌ ثریا باشد، قطعا مردانی‌ از این‌ گروه‌ آن‌ را در می‌یابند». پس‌ این ‌حدیث‌ شریف‌ و غیر آن‌ از احادیث‌ و آیات‌، دلیل‌ بر عام ‌بودن‌ بعثت‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به سوی‌ تمام‌ مردم‌ است‌ چنان‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرموده‌ حق‌ تعالی ‌﴿وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ را به‌ قوم‌ فارس‌ تفسیر نمودند و از این‌ جهت‌ به‌ فارسیان‌، رومیان‌ وغیر آنان‌ از ملت‌ها نامه‌ نوشته‌ و آن‌ها را به‌سوی‌ دین‌ حق‌ دعوت‌ کردند. همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ سهل‌ بن ‌سعد ساعدی‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بی‌گمان‌ در صلب‌های‌ صلب‌های‌ صلب‌های‌ مردان‌ و زنانی‌ از امت‌ من‌ کسانی‌ هستند که‌ بی‌حساب‌ به‌ بهشت‌ وارد می‌شوند». سپس‌ این‌ آیه‌ را تلاوت ‌نمودند:

﴿وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ لَمَّا یَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ [الجمعة: 3]. «و اوست‌ عزیز حکیم» یعنی: حق‌ تعالی ‌دارای‌ عزت‌ و حکمت‌ بالغه‌ است‌ در این‌ امر که‌ مردی‌ امی‌ را به‌ این‌ کار عظیم ‌برانگیخت‌ و او را از میان‌ همه‌ افراد بشر به‌ رسالت‌ خویش‌ برگزید.

﴿ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ٤

«این» اسلام‌ و وحی‌ و نبوت «فضل‌ الهی‌ است‌ که‌ آن‌ را به‌ هرکس‌ بخواهد ارزانی‌ می‌دارد» چنان‌که‌ به‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  ارزانی‌ کرد «و خداوند دارای‌ فضل‌ عظیم‌ است» چنان‌ فضل‌ و بخشایشی‌ که‌ هیچ‌ فضل‌ و بخشایشی‌ نه‌ با آن‌ برابر است‌ و نه‌ حتی‌ نزدیک‌ و قابل‌ مقایسه‌.

﴿مَثَلُ ٱلَّذِینَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ یَحۡمِلُوهَا کَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ یَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥

آن‌ گاه‌ خدای‌ متعال‌ برای‌ یهودیانی‌ که‌ عمل‌ به‌ تورات‌ را ترک‌ کرده‌اند مثلی ‌زده‌ و می‌فرماید: «مثل‌ کسانی‌ که‌ تورات‌ بر آنان‌ بار شد» حملوا: از حماله‌، به‌ معنی‌ عهده ‌داری‌ و کفالت‌ است‌. یعنی: مثل‌ کسانی‌ که‌ به‌ بر پا داشتن‌ تورات‌ و عمل‌ به‌آنچه‌ که‌ در آن‌ است‌، مکلف‌ شدند «سپس‌ آن‌ را بر نداشتند» یعنی: سپس‌ به ‌موجب‌ آن‌ عمل‌ نکردند و از آنچه‌ که‌ در تورات‌ به‌ آن‌ مأمور شده‌ بودند اطاعت‌نکردند؛ آری‌! مثل‌ آنان «همانند مثل‌ الاغی‌ است‌ که‌ اسفاری‌ را بر پشت ‌می‌کشد» اسفار: جمع‌ سفر عبارت‌ از کتاب‌ بزرگی‌ است‌ که‌ چون‌ خوانده‌ شود معنای‌ خود را آشکار می‌کند از این‌ جهت‌ آن‌ را «سفر» نامیدند. بلی‌! داستان‌شان ‌مانند داستان‌ خری‌ است‌ که‌ کتابی‌ چند را بر او بار کنند زیرا خر نمی‌داند که‌ بر پشت ‌وی‌ کتاب‌ است‌ یا زباله‌ «چه‌ بد است‌ داستان‌ قومی‌ که‌ آیات‌ الله را دروغ ‌شمردند» یعنی: این‌ مشبه‌ به‌ که‌ خر است‌ ـ و حقا هم‌ که‌ یهودیان‌ به‌ آن‌ شباهت ‌دارند ـ زشت‌ترین‌ مثلی‌ است‌ که‌ برای‌ تکذیب‌کنندگان‌ زده‌ می‌شود پس‌ ای ‌مسلمانان‌! شما مانند آنان‌ نباشید.

خاطر نشان‌ می‌شود که‌ خدای‌ متعال‌ این‌ مثل‌ را به‌ منظور هشدار دادن‌ به‌ کسانی‌ بیان‌ کرد که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را ایستاده‌ بر منبر در حال‌ سخنرانی‌ باقی‌ گذاشته‌ و خود به‌سوی‌ کاروان‌ تجارتی‌ شتافتند. و هر کسی‌ که‌ در حال‌ شنیدن‌ خطبه‌ و سخنرانی‌ از آن‌ روی‌ برگرداند، این‌ مثل‌ بر او مصداق‌ دارد چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ تکلم‌ یوم‌ الجمعة‌ والإمام‌ یخطب‌ فمثله‌ کمثل‌ الحمار یحمل‌ اسفارا، والذی‌ یقول‌ له أنصت‌، لیس‌ له‌ جمعة». «هر کس‌ در روز جمعه‌ ـ در حالی‌که‌ امام‌ خطبه ‌می‌خواند سخن‌ بگوید، داستان‌ او مانند داستان‌ خری‌ است‌ که‌ کتابی‌ چند را برمی‌دارد و برای‌ او کسی‌ که‌ به‌ او می‌گوید: گوش‌ فراده‌ و ساکت‌ باش‌! نیز جمعه‌ای ‌نیست‌». «و خداوند قوم‌ ستمگر را» به‌طور عام «هدایت‌ نمی‌کند» از آن‌ رو که‌ ستم‌ را اختیار کرده‌اند. و در قدم‌ اول‌ یهودیان‌ در زمره‌ آنان‌ قرار دارند.

﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّکُمۡ أَوۡلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦

یهودیان‌ بر سایر مردم‌ ادعای‌ فضیلت‌ و برتری‌ داشتند و می‌پنداشتند که‌ فقط ایشانند که‌ از میان‌ همه‌ مردم‌ دوستان‌ خدا عزوجل  و فرزندان‌ و عزیزان‌ وی‌ می‌باشند پس‌ خدای‌ سبحان‌ به‌ پیامبرش‌ دستور داد که‌ چون‌ این‌ ادعای‌ باطل‌ را مطرح‌ کردندبه‌ آنان: «بگو: ای‌ کسانی‌ که‌ یهودی‌ شده‌اید، اگر می‌پندارید که‌ شما دوستان‌ خدایید نه‌ مردم‌ دیگر پس‌ آرزوی‌ مرگ‌ کنید» تا به‌ زعم‌ خود به‌ جایگاه‌ گرامی‌ و برتر خویش ‌دست‌ یابید «اگر راستگو هستید» در این‌ پندار که‌ دوستان‌ خدا عزوجل  می‌باشید زیرا کسی‌ که‌ به‌ بهشتی‌ بودن‌ خود یقین‌ داشته‌ باشد، قطعا دوست‌ دارد تا از این‌ سرای‌ پرمحنت‌ رهایی‌ یابد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  آمد است‌ که‌ فرمود: ابوجهل‌ لعین‌ گفت‌؛ اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  را در کعبه‌ ببینم‌، او را زیر پایم‌ لگدمال‌ کرده‌ و پایم‌ را بر گردنش‌ می‌فشارم‌ (و خفه‌اش‌ می‌کنم). پس‌ خبر به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  رسید و فرمودند: «اگر چنین‌ کند، فرشتگان‌ آشکارا او را می‌گیرند و اگر یهودیان ‌آرزوی‌ مرگ‌ کنند، همگی‌ می‌میرند و جایگاه‌های‌ خود را در دوزخ‌ می‌بینند و اگر کسانی‌ که‌ با رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  قصد مباهله‌ را دارند (یعنی‌ نصاری) از مباهله ‌«ملاعنه»[1] باز گردند، نه‌ برای‌ خود خانواده‌ای‌ می‌یابند و نه‌ مالی‌».

این‌ آیه‌ دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ میزان‌ و معیار شناخت‌ دوستی‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ خداوند عزوجل  ، آمادگی‌ وی‌ برای‌ ملاقات‌ با اوست‌.

﴿وَلَا یَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٧

«و هرگز آن‌ را آرزو نمی‌کنند به‌ سبب‌ آنچه‌ که‌ از پیش‌ به‌ دست‌های‌ خویش ‌کرده‌اند» یعنی: یهودیان‌ هرگز به‌ سبب‌ آنچه‌ که‌ از کفر، معاصی‌ و تحریف‌ و تبدیل‌ کتاب‌ خداوند عزوجل  کرده‌اند، مرگ‌ را آرزو نمی‌کنند چرا که‌ از فرجام‌ شوم‌ اعمال‌ خود بیمناکند. خاطر نشان‌ می‌شود که‌ این‌ آیه‌ معجزه‌ای‌ از معجزات‌ قرآن‌ است ‌زیرا از امری‌ خبر می‌دهد که‌ به‌ موضع‌ یک‌ ملت‌ در امری‌ که‌ به‌ آینده‌ مربوط است‌، بستگی‌ دارد سپس‌ یکی‌ از افراد آن‌ ملت‌ هم‌ نمی‌آید تا خلاف‌ این‌ خبر را ثابت‌ کند «و خداوند به‌ ستمگران‌ داناست» پس‌ آنان‌ را در برابر اعمال‌شان‌ مجازات ‌می‌کند.

﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡمَوۡتَ ٱلَّذِی تَفِرُّونَ مِنۡهُ فَإِنَّهُۥ مُلَٰقِیکُمۡۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨

«بگو» ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «آن‌ مرگی‌ که‌ از آن‌ می‌گریزید، قطعا به‌ سر وقت‌ شما می‌آید» یعنی: آن‌ مرگ‌ از همان‌ جهتی‌ که‌ به‌سوی‌ آن‌ گریزانید، به‌ شما می‌رسد و به‌زودی‌ با شما رو دررو خواهد شد «آن‌گاه‌ به‌سوی‌ دانای‌ پنهان‌ و آشکار بازگردانیده ‌خواهید شد» در روز قیامت «و به‌ آنچه‌ می‌کردید» از اعمال‌ زشت‌ «آگاهتان‌ خواهد کرد» و شما را در برابر آن‌ مجازات‌ خواهد نمود.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩

«ای‌ مؤمنان‌! چون‌ برای‌ نماز روز جمعه‌ ندا در داده‌ شد» مراد از آن: اذان‌ دوم ‌است‌؛ آن‌ گاه‌ که‌ امام‌ بر منبر می‌نشیند زیرا در زمان‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  جز این‌، اذان ‌دیگری‌ در روز جمعه‌ نبود ولی‌ آن‌ گاه‌ که‌ مدینه‌ فراخ‌ شد و توسعه‌ یافت‌، حضرت ‌عثمان‌ رضی الله عنه  در حضور و موافقت‌ صحابه رضی الله عنهم  اذان‌ اول‌ را در نماز جمعه‌ افزود و امر کرد تا بر پشت‌ بام‌ بلندترین‌ منزل‌ مدینه‌ در نزدیک‌ مسجد که‌ نام‌ آن‌ «زوراء» بود، اذان‌ اول‌ را در دهند تا همه‌ مردم‌ در دور دست‌های‌ مدینه‌ آن‌ را بشنوند. آری‌! چون ‌برای‌ نماز روز جمعه‌ بانگ‌ اذان‌ در داده‌ شد «پس‌ به‌سوی‌ ذکر خداوند سعی‌ کنید» یعنی: به‌سوی‌ ذکر و یاد خداوند عزوجل  ـ که‌ نزد جمهور فقها مراد از آن ‌استماع‌ خطبه‌ در مساجد جامع‌ است‌ ـ بشتابید و به‌ آماده‌ کردن‌ اسباب‌ نماز جمعه‌؛ مانند غسل‌، وضوء و روی‌ آوردن‌ به‌سوی‌ مسجد مشغول‌ شوید. ﴿فَٱسۡعَوۡا یعنی‌بروید. از رفتن‌ به‌سوی‌ نماز جمعه‌ به «سعی‌» یعنی «شتافتن‌» تعبیر شد زیرا مطلوب‌ است‌ که‌ انسان‌ مسلمان‌ با همت‌ و نشاط و جدیت‌ و عزم‌ برای‌ ادای‌ نماز جمعه‌ برخیزد زیرا لفظ سعی‌ مفید جدیت‌ و عزم‌ است‌. البته‌ مراد از «سعی‌» این ‌نیست‌ که‌ انسان‌ تند و سریع‌ به‌سوی‌ نماز جمعه‌ برود بلکه‌ مراد توجه‌ و عنایت‌ به‌ نماز جمعه‌ است‌ چرا که‌ از تند رفتن‌ به‌سوی‌ نماز نهی‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌ چنان‌که ‌در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «چون‌ اقامت‌ را شنیدید، به‌سوی‌ نماز به‌ راه‌ افتید و باید با وقار و آرامش‌ راه‌ بروید و شتاب‌ نکنید پس‌ آنچه‌ را دریافتید بخوانید وآنچه‌ که‌ از شما فوت‌ شد، آن‌ را به‌اتمام‌ رسانید». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوقتاده‌ آمده‌ است‌ که‌ فرمود: در اثنایی‌ که‌ ما با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نماز می‌خواندیم‌، بناگاه‌ صدای‌ همهمه‌ مردانی‌ شنیده‌ شد. پس‌ چون‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  نماز را تمام‌ کردند، خطاب‌ به‌ آن‌ مردان‌ فرمودند: «شما را چه‌ شده‌ است‌؟ گفتند: هیچ‌! فقط با شتاب‌ به‌سوی‌ نماز حرکت‌ می‌کردیم‌. فرمودند: دیگر چنین ‌نکنید و هنگامی‌ که‌ به‌ نماز می‌روید، باید به‌گونه‌ای‌ راه‌ بروید که‌ وقار و آرامش‌ بر شما حاکم‌ باشد پس‌ آنچه‌ را دریافتید بخوانید و آنچه‌ که‌ از شما فوت‌ شد، آن‌ را به‌ اتمام‌ رسانید».

شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ روز را به‌ سبب‌ اجتماع‌ مردم‌ در آن‌ برای‌ نماز، «جمعه‌» نامیدند و قبل‌ از آن‌ اعراب‌ این‌ روز را «عروبه‌» یعنی‌ رحمت‌ می‌نامیدند. نقل‌ است‌ که‌ اولین‌ کسی‌ که‌ آن‌ را جمعه‌ نامید، کعب ‌بن‌ لؤی‌ بود، از آن‌ رو که‌ مردم‌ در آن‌ روز نزد او اجتماع‌ کرده‌ بودند. شایان‌ ذکر است‌ که‌؛ اولین‌ جمعه‌ای‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  برگزار کردند در قباء بود آن‌ گاه‌ که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرده‌ و نماز جمعه‌ را در سرای‌ بنی‌ سالم‌بن‌عوف‌ اقامه‌ نمودند و اولین‌ کسی‌ که‌ قبل‌ از هجرت ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ مدینه‌، نماز جمعه‌ را در آن‌ اقامه‌ کرد اسعد بن ‌زراره‌ بود که‌ آن‌ را در قریه‌ای‌ واقع‌ در یک‌ مایلی‌ مدینه‌ اقامه‌ کرد. ابن‌ حجر عسقلانی‌ می‌گوید: «نماز جمعه‌ در مکه‌ فرض‌ شد اما در آن‌ اقامه‌ نگردید، چرا که‌ تعداد مسلمانان‌ در مکه‌ اندک‌ بود. یا بدان‌ علت‌ که‌ شعار نماز جمعه‌ اعلان‌ است‌ و رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در مکه‌ به‌ طور پنهانی‌ کار دعوت‌ را پیش‌ می‌بردند و این‌ شعار در آنجا زمینه‌ ظهور نداشت‌».

«و خرید و فروش‌ را رها کنید» یعنی: در هنگام‌ شنیدن‌ اذان‌ جمعه‌، معامله‌ خرید و فروش‌ را ترک‌ کنید. البته‌ سایر معاملات‌ نیز به‌ معامله‌ خرید و فروش‌ ملحق‌ می‌شود پس‌ ذکر اختصاصی‌ «خرید و فروش‌» برای‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ از مهمترین‌ اعمال‌ مربوط به‌ اسباب‌ کسب‌ معیشت‌ است‌ که‌ شخص‌ در روز به‌ آن ‌مشغول‌ می‌شود لذا این‌ معنی‌ مفید ترک‌ تمام‌ انواع‌ تجارت‌ و معاملات‌ دیگر نیز می‌باشد. بنابراین‌، چون‌ در روز جمعه‌ مؤذن‌ برای‌ نماز اذان‌ گفت‌، هیچ‌ نوع‌ خریدو فروش‌ و معامله‌ای‌ روا نیست‌. با این‌ وجود، احناف‌ و شافعی‌ها برآنند که‌ هرچند معامله‌ در این‌ وقت‌ شرعا حرام‌ است‌ اما چنانچه‌ معامله‌ای‌ انجام‌ گرفت‌، آن‌ معامله‌ صحیح‌ است‌ و منعقد می‌شود زیرا نهی‌ و حرمت‌ متوجه‌ نفس‌ معامله‌ نیست‌ بلکه ‌نهی‌ به‌ خاطر غفلت‌ از فرض‌ الهی‌ می‌باشد. اما در نزد حنبلی‌ها و مالکی‌ها آن ‌معامله‌ صحیح‌ نیست‌ و فسخ‌ است‌. «این» شتافتن‌ به‌سوی‌ ذکر خدا عزوجل  و فروگذاشتن‌ خرید و فروش «برایتان‌ بهتر است» یعنی: بهتر از انجام ‌دادن‌ معامله‌ و فروگذاشتن‌ سعی‌ به‌سوی‌ نماز است‌ زیرا بر امتثال‌ فرمان‌ خدا عزوجل  اجر و جزای ‌بزرگی‌ مترتب‌ می‌باشد؛ «اگر می‌دانید» یعنی: اگر از اهل‌ علم‌ و دانایی‌ هستید، مسلما این‌ حقیقت‌ بر شما پنهان‌ نمی‌ماند که‌ شتافتن‌ به‌سوی‌ نماز برای‌ شما بهتر از معامله‌ و داد و ستد است‌.

﴿فَإِذَا قُضِیَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠

«و چون‌ نماز گزارده‌ شد» یعنی: چون‌ نماز را تمام‌ کردید و از ادای‌ آن‌ فارغ‌ شدید «در زمین‌ پراکنده‌ شوید» برای‌ تجارت‌ و معامله‌ و کاروباری‌ که‌ بدان‌ در امر گذران‌ زندگی‌تان‌ نیاز دارید. خاطر نشان‌ می‌شود که‌ امر در اینجا مفید اباحت‌ است ‌نه‌ وجوب‌ و حجتی‌ است‌ برای‌ کسانی‌ که‌ هر امری‌ را بعد از نهی‌ برای‌ اباحت‌ می‌دانند. «و از فضل‌ الله طلب‌ کنید» یعنی: از رزق‌ وی‌ که‌ بدان‌ بر بندگانش‌ تفضل‌و انعام‌ کرده‌ است‌ و از فواید و منافع‌ معاملات‌ و کسب‌ و کار طلب‌ کنید «و خداوند را بسیار یاد کنید» در اثنای‌ خرید و فروش‌ و معامله‌ پس‌ خدا عزوجل  را فراموش‌ نکرده‌ و او را با شکرگزاری‌ و سپاس‌ در قبال‌ خیر دنیوی‌ و اخروی‌ای‌ که‌ به‌سوی‌ آن ‌هدایتتان‌ کرده‌ است‌، بسیار یاد کنید و نیز او را یاد کنید، به‌ وسیله‌ اذکاری‌ که‌ شما را به‌ وی‌ نزدیک‌ می‌کند؛ چون‌ گفتن‌ حمد، تسبیح‌، تکبیر، استغفار و مانند این‌ها «تا رستگار شوید» به‌ خیر دنیا و آخرت‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ دخل ‌سوقاً من‌ الأسواق‌ فقال: لاإله‌ إلاالله‌ وحده‌ لاشریک‌ له‌ له‌ الملک‌ وله‌ الحمد وهو علی‌ کل ‌شی‌ قدیر، کتب‌ الله‌ له‌ ألف‌ ألف‌ حسنة ومحا عنه‌ ألف‌ ألف‌ سیئة». «هر کس‌ به‌ بازاری‌ از بازارها درآید و بگوید: لااله‌الاالله‌ وحده‌ لاشریک‌ له‌ له‌ الملک‌ وله‌ الحمد، وهو علی‌ کل ‌شی‌ قدیر، خداوند برای‌ او هزارهزار حسنه‌ می‌نویسد و از او هزار هزار گناه‌ را محو می‌کند».

و به‌ مناسبت‌ اهمیت‌ نماز جمعه‌ بعضی‌ از احکام‌ و امور مربوط به‌ جمعه‌ را در اینجا نقل‌ می‌کنیم:

1-     به‌ دلیل‌ این‌ آیه‌ ادای‌ نماز جمعه‌ بر هر مسلمانی‌ فرض‌ عین‌ است‌ و این‌ رأی‌ جمهور امت‌ و جمهور ائمه‌ می‌باشد و نیز به‌ دلیل‌ این‌ حدیث‌ شریف: «لینتهین‌ أقوام‌ عن‌ ودعهم‌ الجمعات‌ أو لیختمن‌ الله‌ علی‌ قلوبهم‌، ثم‌ لیکونن‌ من‌ الغافلین». «باید گروه‌هایی‌ از ترک‌ نمازهای‌ جمعه‌ دست‌ بردارند، در غیر آن‌ خدای‌  عزوجل ‌ بر دل‌هایشان‌ مهر می‌نهد، سپس‌ به‌ طور قطع‌ از غافلان‌ می‌شوند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «من‌ ترک‌ الجمعة‌ ثلاث‌ مرات‌ تهاونا بها، طبع‌ الله‌ علی‌قلبه». «هر کس‌ جمعه‌ را از روی‌ سبک‌ گرفتن‌ و سهل‌انگاری‌ سه‌ بار ترک‌ کند، خداوند عزوجل  بر دلش‌ مهر می‌گذارد». شایان‌ ذکر است‌ که‌ خطاب: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ اجماعا مخصوص‌ به‌ مکلفین‌ است‌ بنابراین‌ بیماران‌، اشخاص‌ زمین‌گیر، مسافران‌، بردگان‌، زنان‌، نابینایان‌ و پیرمردانی‌ که جز با راهنما به‌ راه‌ رفته ‌نمی‌توانند ـ در نزد ابوحنیفه‌ ـ مکلف‌ به‌ انجام‌ آن‌ نیستند.

2-  رفتن‌ به‌ نماز جمعه‌ در اول‌ وقت‌ به‌ طور زودهنگام‌ مستحب‌ است‌ زیرا در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان‌ در اول‌ وقت‌ به‌ نماز جمعه ‌می‌رفتند و غذای‌ چاشت‌ (نهار) را تناول‌ نمی‌کردند مگر بعد از ادای‌ آن‌. همچنین ‌در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «هر کس‌ در روز جمعه‌ غسل‌ جمعه‌ کند سپس‌ در ساعت‌ اول‌ به‌ نماز برود، گویی‌ شتری‌ را قربانی‌ کرده‌ است‌ و هرکس‌ در ساعت ‌دوم‌ به‌ نماز جمعه‌ برود، گویی‌ گاوی‌ را قربانی‌ کرده‌ است‌ و هرکس‌ در ساعت ‌سوم‌ به‌ نماز جمعه‌ برود، گویی‌ قوچ ‌شاخ‌داری‌ را قربانی‌ کرده‌ است‌ و هرکس‌ در ساعت‌ چهارم‌ به‌ نماز جمعه‌ برود، گویی‌ مرغ‌ ماکیانی‌ را قربانی‌ کرده‌ است‌ و هرکس‌ در ساعت‌ پنجم‌ به‌ نماز جمعه‌ برود، گویی‌ تخم‌مرغی‌ را صدقه‌ نموده‌ است ‌پس‌ چون‌ امام‌ برای‌ خطبه‌ بیرون‌ آید فرشتگان‌ حاضر می‌شوند و به‌ ذکر گوش ‌فرامی‌دهند».

3-  غسل‌ جمعه‌ سنت‌ یا مستحب‌ است‌ نه‌ فرض‌. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «حق‌ لله‌ علی‌ کل‌ مسلم‌ أن‌ یغتسل‌ فی‌ کل‌ سبعة أیام‌، یغسل‌ رأسه‌ وجسده». «حق‌خداوند است‌ بر ذمه‌ هر مسلمانی‌ که‌ در هر هفت‌ روز یکبار غسل‌ کند و سر و بدن ‌خویش‌ را بشوید». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «هر کس‌ در روز جمعه ‌وضو کند و وضوی‌ خویش‌ را نیکو گرداند، سپس‌ به‌سوی‌ نماز جمعه‌ رفته‌ و گوش ‌فرادهد و خاموش‌ باشد، خداوند عزوجل  برای‌ او گناهان‌ میان‌ این‌ جمعه‌ تا جمعه‌ دیگر را به‌ اضافه‌ سه‌ روز دیگر می‌آمرزد و هرکس‌ سنگریزه‌ را لمس‌ کند (یعنی‌ خود رابه‌ سنگریزه‌ها مشغول‌ کند) قطعا کار بیهوده‌ای‌ انجام‌ داده‌ است‌». همچنین‌ برای ‌نمازگزار مستحب‌ است‌ که‌ در مراسم‌ جمعه‌ بهترین‌ جامه‌ خویش‌ را بپوشد، عطر و مواد خشبوکننده‌ استعمال‌ کند، مسواک‌ بزند و خود را پاکیزه‌ بدارد.

4-  اگر جمعه‌ در روز عید واقع‌ شود، ساقط نمی‌شود. ولی‌ امام‌ احمد بن‌حنبل‌می‌گوید: «چون‌ عید و جمعه‌ یکجا شد، فرض‌ جمعه‌ ساقط می‌شود».

5-  صحیح‌ آن‌ است‌ که‌ شتافتن‌ (سعی) به‌سوی‌ (ذکرالله: ذکر خداوند عزوجل ) واجب‌ است‌ و (ذکر الله) شامل‌ نماز، خطبه‌ و موعظه‌ ـ هرسه ـ می‌شود.

6-  علما بر تحقق‌ شرط وجود عدد در برگزاری‌ نماز جمعه‌ اجماع‌ کرده‌اند زیرا جمعه‌ به‌ این‌ نام‌ نامیده‌ نشده‌ است‌ مگر به‌ سبب‌ اجتماعی‌ که‌ در آن‌ وجود دارد. ازنظر امام‌ ابوحنیفه‌ و امام‌ محمد، حد اقل‌ تعدادی‌ که‌ باید بجز امام‌ در نماز جمعه‌ حاضر باشند، سه‌ تن‌ است‌ هرچند مسافر یا مریض‌ باشند. ولی‌ مالکی‌ها به‌ استناد روایتی‌ که‌ بعدا می‌آید، حداقل‌ تعداد آن‌ را دوازده‌تن‌ شرط کرده‌اند. و شافعی‌ها و حنبلی‌ها اقل‌ تعداد حاضران‌ در آن‌ را چهل‌ تن‌ ذکر کرده‌اند به‌ شرط این‌که‌ مسافر هم‌ نبوده‌ و از اهل‌ آن‌ منطقه‌ باشند.

7-  برگزار نمودن‌ نماز جمعه‌ بدون‌ اذن‌ و حضور امام‌ (رئیس‌ دولت‌ اسلامی) صحیح‌ است‌ اما ابوحنیفه‌ وجود امام‌، یا جانشین‌، یا اذن‌ وی‌ را شرط کرده‌ است‌.

و به‌ احکام‌ خطبه‌ در آیه‌ بعد اشاره‌ خواهد شد.

﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١

مفسران‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ نقل‌ کرده‌ اند: مردم‌ مدینه‌ در فقر و فاقه‌ قرار گرفته‌ بودند، روز جمعه‌ای‌ بود و در حالی‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  مشغول‌ ایراد خطبه ‌جمعه‌ بودند، کاروان‌ تجارتی‌ای‌ از شام‌ سر رسید پس‌ مردم‌ سراسیمه‌ به‌سوی‌ آن ‌شتافته‌ و از محضر ایشان‌ متفرق‌ شدند تا بدانجا که‌ ـ بنا به‌ روایتی‌ ـ در مسجد جز دوازده‌ مرد و هفت‌ زن‌ باقی‌ نماند پس‌ نازل‌ شد: «و چون‌ تجارت‌ یا لهوی‌ ببینند، به‌سوی‌ آن‌ بشتابند» تجارت: تمام‌ انواع‌ کسب‌ها و دادوستدها را شامل‌ می‌شود ولهو: عبارت‌ از اسباب‌ سرگرمی‌ مانند طبل‌ و ساز و آواز است‌. ﴿ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا یعنی: درحالی‌ متفرق‌ می‌شوند که‌ به‌سوی‌ کاروان‌ تجارتی‌ روی‌ آورده‌اند «و تو را ایستاده‌ رها کنند» بر منبر «بگو: آنچه‌ نزد خداوند است» از پاداش‌ بزرگ‌ که‌ همانا بهشت‌ برین‌ می‌باشد؛ «از سرگرمی‌ و از تجارت‌ بهتر است» یعنی: از آن‌ دو کاری‌که‌ به‌سوی‌ آن‌ شتافته‌ و به‌ خاطر آن‌ باقی‌ ماندن‌ در مسجد و شنیدن‌ خطبه‌ رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را فرو گذاشتید، بهتر است‌ «و خداوند بهترین‌ روزی ‌دهندگان ‌است» پس‌ از او طالب‌ روزی‌ شوید، بر او توکل‌ کنید و با انجام‌ طاعت‌ به‌سوی‌ او متوسل‌ شوید زیرا این‌ کار از اسباب‌ تحصیل‌ رزق‌ و از بزرگترین‌ عوامل‌ جلب‌کننده‌ آن‌ به‌سوی‌ شما می‌باشد.

علما به‌ مناسبت‌ ذکر خطبه‌ در این‌ آیه‌ کریمه‌، احکامی‌ را پیرامون‌ خطبه‌ جمعه ‌بیان‌ کرده‌اند که‌ به‌ موارد مهمی‌ از آن‌ می‌پردازیم:

1-  مشروع‌ است‌ که‌ خطیب‌ در اثنای‌ ایراد خطبه‌ بایستد و این‌ حکمی‌ است ‌متفق‌ علیه‌ زیرا به‌ اثبات‌ رسیده‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و همچنین‌ خلفای‌ بعد از ایشان ‌جز در حالت‌ ایستادن‌ خطبه‌ ایراد نکرده‌اند. اما ایستادن‌ در خطبه‌ نزد ابوحنیفه‌ سنت‌ است‌ پس‌ اگر امام‌ به‌ حالت‌ نشسته‌ خطبه‌ ایراد کرد، جایز می‌باشد زیرا مقصود حاصل‌ می‌شود ولی‌ همراه‌ با کراهیت‌. در نزد مالکی‌ها ایستادن‌ واجب ‌است‌ اما در نزد شافعی‌ها و حنبلی‌ها ایستادن‌ خطیب‌ شرط است‌ بنابراین‌، خطبه‌ جز به‌ آن‌ صحت‌ پیدا نمی‌کند.

2-  جمهور علما برآنند که‌ ایراد خطبه‌ شرط انعقاد جمعه‌ است‌ و نماز جمعه‌ جز با ابراد خطبه‌ صحیح‌ نمی‌شود.

3-  خطیب‌ باید در حال‌ ایراد خطبه‌ بر کمان‌ یا عصایی‌ تکیه‌ دهد زیرا در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ ماجه‌ از سعد بن‌ ابی ‌وقاص‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چون‌ در غزوات‌ خطبه‌ می‌خواندند، بر کمانی‌ تکیه‌ می‌دادند و چون‌ در جمعه‌ خطبه‌ می‌خواندند، بر عصایی‌ تکیه‌ می‌دادند.

4-  جمهور علما برآنند که‌ وقتی‌ خطیب‌ بر منبر بالا شد، باید بر مردم‌ سلام‌ بگوید زیرا در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جابربن‌ عبدالله رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ چون ‌رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  بر منبر بالا می‌رفتند، بر مردم‌ سلام‌ می‌گفتند. اما در نزد مالک ‌سلام‌گفتن‌ خطیب‌، سنت‌ نیست‌.

5-  در نزد شافعی‌، پاکی‌ از بی‌وضویی‌ و جنابت‌ (حدث‌ اکبر و اصغر) در حین ‌ایراد خطبه‌ شرط است‌ اما در نزد جمهور فقها این‌ امر شرط نیست‌ ولی‌ لازم‌ است ‌پس‌ اگر خطیب‌ بدون‌ آن‌ خطبه‌ ایراد کرد، صحت‌ دارد.

6-  اکثر فقها برآنند که‌ کمترین‌ حد خطبه‌ این‌ است‌ که‌ خطیب‌ حمد و ستایش‌ خدای‌  عزوجل ‌ را گفته‌ و بر پیامبرش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  درود بفرستد، به‌ تقوای‌ الهی‌ سفارش‌ کند و آیه‌ای‌ از قرآن‌ را بخواند. و در خطبه‌ دوم‌ نیز چنین‌ کند مگر در خطبه‌ دوم‌ به‌جای‌ خواندن‌ آیه‌ دعا کردن‌ واجب‌ است‌. و به‌ کمتر از این‌، خطبه‌ محقق‌ می‌شود. ولی‌ ابوحنیفه‌ بر آن‌ است‌ که‌ اگر امام‌ در خطبه‌ بر حمد، یا تسبیح‌، یا تکبیر بسنده ‌کرد، خطبه‌ وی‌ درست‌ است‌ زیرا روایت‌ شده‌ است‌ که‌ عثمان‌ رضی الله عنه  بر منبر بالا شد وگفت: «الحمد لله»، سپس‌ به‌ لرزه‌ درافتاد و گفت: «ابوبکر و عمر برای‌ این‌ مقام‌ مقالی‌ را آماده‌ می‌کردند و شما به‌ امامی‌ فعال‌ نیازمندتر از امامی‌ قوال‌ هستید و به‌زودی‌ به‌ شما خطبه‌ها خواهد آمد». سپس‌ از منبر فرود آمد و نمازگزارد و این ‌عمل‌ وی‌ در محضر صحابه رضی الله عنهم  بود و کسی‌ از ایشان‌ هم‌ بر وی‌ انکار نکرد.

7-  سکوت‌ حاضران‌ در هنگام‌ ایراد خطبه‌ امام‌ واجب‌ است‌ و سنت‌ این‌ است‌ که ‌همگی‌ سکوت‌ کنند، چه‌ کسانی‌ که‌ خطبه‌ را می‌شنوند و چه‌ کسانی‌ که‌ نمی‌شنوند و هردو گروه‌ ـ ان‌ شاءالله ـ در اجر برابرند و هرکس‌ در اثنای‌ خطبه‌ سخن ‌بگوید، کار لغو و بیهوده‌ای‌ را انجام‌ داده‌ است‌ ولی‌ نمازش‌ با این‌ سخن‌گفتن‌ فاسد نمی‌شود.

8-  امام‌ چون‌ بر منبر رفت‌ باید ـ به‌ پیروی‌ از فعل‌ رسول ‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ـ رو به‌سوی ‌مردم‌ نماید.

9-  جمهور فقها برآنند که‌ هرکس‌ در حالی‌ به‌ مسجد وارد شد که‌ امام‌ خطبه‌ می‌خواند، باید دو رکعت‌ نماز بگزارد و بعدا بنشیند زیرا در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ جابر رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «چون‌ در روز جمعه‌ یکی‌ از شما در حالی‌ آمد که‌ امام‌ خطبه‌ می‌خواند پس‌ باید دو رکعت‌ بگزارد و باید در آن‌ها به ‌اختصار و سبکی‌ عمل‌ نماید». اما رأی‌ مالک‌ و ابن‌شهاب‌ زهری‌ این‌ است‌ که‌ در حال‌ مشغول ‌بودن‌ امام‌ به‌ ایراد خطبه‌ نباید نماز گزارد زیرا بیرون‌ شدن‌ امام‌ برای ‌ایراد خطبه‌ نماز را و کلام‌ وی‌، کلام‌ را قطع‌ می‌کند.

10- خواب‌ شدن‌ در حال‌ ایراد خطبه‌ امام‌ مکروه‌ است‌ زیرا در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ سمره‌ بن‌ جندب‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «چون‌ یکی‌ از شما را در اثنای‌ خطبه‌ خواب‌ پینکی‌ (چرت) در رسید، باید به‌ جای‌ نشستن ‌رفیقش‌ نشسته‌ و رفیقش‌ را به‌ جای‌ خود بنشاند». یعنی: از جای‌ خود جابجا شود تا خواب‌ از سرش‌ برود.

11- در فضیلت‌ جمعه‌ احادیثی‌ آمده‌ است‌ ؛ از آن‌ جمله‌ حدیث‌ شریف‌ ذیل‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  از روز جمعه‌ یاد آوری‌ کرده‌ آن‌ گاه‌ فرمودند: «و در آن‌ ساعتی‌ است‌ که‌ هیچ‌ بنده‌ مسلمانی‌ درحال‌ ادای‌ نماز با آن‌ ساعت‌ همراهی‌ نمی‌کند و در همان‌ حال‌ از خدای‌  عزوجل ‌ چیزی‌ نمی‌طلبد مگراین‌که‌ حق‌ تعالی‌ آن‌ را به‌ وی‌ می‌دهد». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ صحیح ‌مسلم‌ از ابو موسی‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرموند: «این‌ ساعت‌ (یعنی‌ ساعت‌ اجابت‌ دعا) در روز جمعه‌ از میان‌ آن‌ است‌ که‌ امام‌ بر منبر می‌نشیند تا آن‌گاه‌ که‌ نماز تمام‌ می‌شود».

12- در روایت‌ زهری‌ آمده‌ است‌ که‌ صدر خطبه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  چنین‌ بود: «الحمد لله‌ نحمده‌ ونستعینه‌ ونستغفره‌، ونعوذ به‌ من‌ شرور أنفسنا. من‌ یهد الله‌ فلا مضل‌ له‌ ومن‌ یضلل‌ فلا هادی‌ له‌. ونشهد أن‌ لا إله‌ إلا الله‌ وأن‌ محمداً عبده‌ ورسوله‌، أرسله‌ بالحق ‌بشیراً ونذیراً بین‌ یدی‌ الساعة. من‌ یطع‌ الله‌ ورسوله‌ فقد رشد ومن‌ یعصهما فقد غوی‌. نسأل‌ الله‌ ربنا أن‌ یجعلنا ممن‌ یطیعه‌ ویطیع‌ رسوله‌ ویتبع‌ رضوانه‌ ویجتنب‌ سخطه‌، فإنما نحن ‌به‌ وله‌».

 




[1]- نگاه‌؛ تفسیر «آل‌ عمران/‌61».

تفسیر سوره‌ منافقون

سوره‌ منافقون

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (11) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ به‌ سبب‌ افتتاح‌ با بیان‌ رسوایی‌ها و اوصاف‌ منافقان‌ و مواقف‌ دشمنانه‌ آنان‌ علیه‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان‌، «منافقون‌» نامیده‌ شد. این ‌سوره‌ متضمن‌ هجوم‌ سختی‌ علیه‌ اخلاق‌ منافقان‌ و دسیسه‌های‌ آنان‌ است‌.

﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١

«چون‌ منافقان‌ نزد تو آیند» منافق‌ کسی‌ است‌ که‌ اسلام‌ را آشکار کرده‌ و کفر را پنهان‌ می‌دارد. یعنی‌ ای‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! چون‌ منافقان‌ به‌ تو رسند و به‌ مجلست‌ حاضر شوند؛ «می‌گویند» به‌ زبآن‌های‌ خود خلاف‌ آنچه‌ را که‌ در دلهایشان‌ است: «گواهی‌ می‌دهیم‌ که‌ بی‌گمان‌ تو پیامبر خدا هستی» منافقان‌ گواهی‌شان‌ را با «لام‌ تأکید» مؤکد می‌کنند، برای‌ اشعار و اعلام‌ این‌که‌ این‌ گواهی‌، از صمیم‌ دل‌ وهمراه‌ با خلوص‌ نیت‌ و عقیده‌ صادر شده‌ است‌. معنای‌ (نشهد)، نعلم‌ و نحلف‌ است‌ یعنی: می‌دانیم‌ و سوگند می‌خوریم‌ که‌ تو رسول‌ خدا هستی‌ «و خداوند می‌داند که‌ تو پیامبر اویی» این‌ تصدیقی‌ است‌ از جانب‌ خدای‌  عزوجل ‌ بر گواهی‌ حقانیت‌ رسالت‌ محمد  صلی الله علیه و آله و سلم که‌ سخن‌ منافقان‌ متضمن‌ آن‌ است‌ تا چنین‌ فهمیده‌ نمی‌شود که‌ تکذیب‌ منافقان‌ در جمله‌ بعدی‌، متوجه‌ این‌ حقیقت‌ می‌باشد «و خداوند گواهی‌ می‌دهد که‌ منافقان‌ دروغگویند» در این‌ ادعا که‌ گواهی‌شان‌ بر رسالت‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از صمیم‌ قلب‌ و خلوص‌ عقیده‌ است‌، هرچند لفظ و بیان‌ محض‌ که ‌صرفا گواهی‌ دادن‌شان‌ به‌ زبان‌ بر صحت‌ رسالت‌ است‌، دروغ‌ نیست‌ زیرا لفظ این‌ سخن‌شان‌ حق‌ است‌.

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَیۡمَٰنَهُمۡ جُنَّةٗ فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٢

«سوگندهای‌ خود را سپر گرفته‌اند» یعنی: سوگندهایی‌ را که‌ به‌ شما درباره‌ ایمان‌ خود می‌خورند، سپر قرار داه‌اند تا آنان‌ را از گزند شما نگه‌ دارد و در پشت‌ سر آن ‌خود را پنهان‌ دارند تا کشته‌ و اسیر نشوند. این‌ تعبیر دلیل‌ بر آن‌ است‌ که‌ لفظ: «أشهد: گواهی‌ می‌دهم‌» سوگند است‌. «پس‌ از راه‌ خدا باز داشته‌اند» یعنی: مردم‌ را از ایمان‌ و جهاد و طاعات‌ باز داشته‌اند، به‌ سبب‌ شک‌ پراکنی‌، عیب‌جویی‌ و طعنه‌زدن‌ در نبوت‌ که‌ از آنان‌ سرزده‌ است «چه‌ بد است‌ آنچه‌ آنان ‌می‌کنند» از نفاق‌ و بازداشتن‌ از راه‌ خدا عزوجل  .

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا یَفۡقَهُونَ٣

«این» دروغ‌ گفتن‌، بازداشتن‌ از راه‌ خدا عزوجل  و اعمال‌ زشت «به‌ سبب‌ آن ‌است‌ که‌ آنان‌ ایمان‌ آوردند» از روی‌ نفاق‌ «سپس‌ کافر شدند» در باطن‌ امر. به‌قولی: آیه‌ کریمه‌ درباره‌ گروهی‌ نازل‌ شد که‌ ایمان‌ آوردند، سپس‌ مرتد شده‌ و از ایمان‌ خود برگشتند «پس‌ بر دل‌هایشان‌ مهر نهاده‌ شد» به‌ سبب‌ کفرشان‌ لذا دیگر بعد از این‌ ایمانی‌ به‌ دل‌هایشان‌ راه‌ نمی‌یابد «پس‌ آنان‌ در نمی‌یابند» و نمی‌فهمند آنچه‌ را که‌ صلاح‌ و رشد و هدایت‌شان‌ در آن‌ است‌.

﴿وَإِذَا رَأَیۡتَهُمۡ تُعۡجِبُکَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن یَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ کَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ یَحۡسَبُونَ کُلَّ صَیۡحَةٍ عَلَیۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ٤

«و چون‌ آنان‌ را ببینی‌، بدن‌هایشان‌ تو را به‌ شگفت‌ آورد» یعنی: شکل‌ و هیأت‌ و منظر آنان‌ برای‌ بیننده‌ شگفت ‌آور است‌ چرا که‌ آنان‌ شکل‌ و شمایلی‌ تروتازه‌ و بارونق‌ دارند «و چون‌ سخن‌ گویند، به‌ سخن‌شان‌ گوش‌ دهی» و پنداری‌ که‌ سخنشان‌حق‌ و راست‌ است‌، از بس‌ که‌ زبان‌ و بیانی‌ فصیح‌ و بلیغ‌ دارند. شایان‌ ذکر است‌ که ‌عبدالله بن‌ابی‌ رئیس‌ منافقان‌ شخصی‌ فصیح‌، تنومند و خوش‌ منظر بود و چون ‌سخن‌ می‌گفت‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ سخنش‌ گوش‌ فرامی‌دادند «گویی‌ آنان ‌الوارهایی‌اند تکیه‌ داده‌ بر دیوار» منافقان‌ در نشستن‌ خود در مجالس‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ حال‌ تکیه‌ داده‌، به‌ چوب‌ها و الوارهای‌ میان‌ تهی‌ای‌ تشبیه‌ شده‌اند که‌ به‌ دیوار تکیه ‌داده‌ است‌، چوب‌هایی‌ که‌ نه‌ چیزی‌ می‌فهمند و نه‌ می‌دانند زیرا از فهم‌ نافع‌ و علمی‌که‌ صاحبش‌ از آن‌ بهره‌مند گردد خالی‌اند چنان‌که‌ الوارها اشباحی‌ فاقد درک‌ و فهم‌ می‌باشند «هر بانگی‌ را بر ضد خود می‌پندارند» یعنی: آنان‌ با وجود تنومندی ‌اجسام‌ خود، از باطن‌ و معنویت‌ چنان‌ تهی‌اند که‌ هر بانگی‌ را که‌ می‌شنوند، آن‌ را بانگ‌ هلاکی‌ علیه‌ خود می‌پندارند و تصور می‌کنند که‌ آن‌ بانگ‌ آنان‌ را هدف ‌قرار داده‌ و برآنان‌ فرود آمده‌ است‌، از بس‌ که‌ جبونند و دل‌هایشان‌ مرعوب‌ و بیمناک‌ است‌ پس‌ آنان‌ اشباحی‌ بدون‌ ارواح‌ و صورت‌هایی‌ بدون‌ معنی‌ هستند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «خداوند عزوجل  به‌ صورت‌ها و اموالتان‌ نمی‌نگرد بلکه‌ فقط به ‌دل‌ها و اعمالتان‌ می‌نگرد». به‌ قولی: منافقان‌ از آن‌ بیم‌ داشتند که‌ درباره‌ آنان ‌آیاتی‌ نازل‌ شود که‌ پرده‌هایشان‌ را بدرد و خونها و مال‌هایشان‌ را مباح‌ گرداند «آنان‌ خود دشمن‌اند پس‌ از آنان‌ برحذر باش» از این‌که‌ به‌ فرصتی‌ علیه‌ تو دست‌ یابند، یا بر چیزی‌ از اسرارت‌ آگاه‌ گردند زیرا آنان‌ جاسوسانی‌ برای‌ دشمنان‌ کافرت‌ هستند «خدا بکشدشان» یعنی: خدا عزوجل  آنان‌ را لعنت‌ کند و از رحمت‌ خود طرد نماید. یا این‌ تعلیمی‌ است‌ به‌ مؤمنان‌ که‌ این‌ سخن‌ را بگویند «چگونه‌ بیراهه‌ می‌روند؟» یعنی: چگونه‌ از حق‌ برگشته‌ و از آن‌ به‌سوی‌ کفر می‌گرایند و تا کجا از حقیقت ‌انحراف‌ یافته‌اند؟ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ امام‌ احمد از ابوهریره‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «إن‌ للمنافقین‌ علامات‌ یعرفون‌ بها: تحیتهم‌ لعنة‌، وطعامهم‌نهبة‌، وغنیمتهم‌ غلول‌، ولا یقربون‌ المساجد إلا هجرا، ولا یأتون‌ الصلاة‌ إلا دبرا، مستکبرین‌ لا یألفون‌ ولا یؤلفون‌، خشب‌ باللیل‌، صخب‌ بالنهار». «منافقان‌ دارای‌ نشانه‌هایی‌ هستند که‌ با آن‌ها شناخته‌ می‌شوند: درود و شادباش‌ گفتن‌ آن‌ها لعنت ‌است‌ و غذای‌شان‌ غارت‌ (بی‌ خیر و برکت) و غنیمت‌شان‌ غلول‌ و خیانت‌، جز با سستی‌ و گرانباری‌ به‌ مساجد نزدیک‌ نمی‌شوند و جز در آخر وقت‌ به‌ نماز نمی‌آیند، مستکبر و گردنکش‌اند، نه‌ الفت‌ می‌گیرند و نه‌ مورد الفت‌ قرار می‌گیرند، سنگین‌ خواب‌اند در شب‌ (شب‌ زنده‌داری‌ نمی‌کنند) و جیغ‌ و داد کشنده‌اند در روز».

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ یَسۡتَغۡفِرۡ لَکُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَیۡتَهُمۡ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَکۡبِرُونَ٥

«و چون‌ به‌ آنان‌ گفته‌ شود، بیایید تا پیامبر خدا برای‌ شما طلب‌ آمرزش‌ کند، سرهای ‌خود را برگردانند» یعنی: از روی‌ تمسخر به‌ این‌ سخن‌ و به‌ نشانه‌ بی‌میلی‌ در آمرزش‌خواهی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ خود، سرهای‌ خویش‌ را تکان‌ می‌دهند و می‌پیچانند «وآنان‌ را می‌بینی‌ که‌ تکبرکنان‌ روی‌ برمی‌تابند» از رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و درخواست ‌آمرزش‌ خواهی‌ ایشان‌ برای‌ خود زیرا خود را بزرگ‌تر از آن‌ می‌بینند وآمرزش‌خواهی‌ را حقیر و بی‌ارزش‌ تصور می‌کنند.

قتاده‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌کریمه‌ می‌گوید: به‌ عبدالله بن‌ابی‌ گفته‌ شد؛ کاش‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  می‌رفتی‌ تا برای‌ تو آمرزش‌ می‌خواستند. اما او به‌ نشانه‌ تکبر و خود بزرگ‌ بینی‌ سرش‌ را برگرداند. آن‌ گاه‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ لَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ٦

«برای‌ آنان‌ یکسان‌ است‌، چه‌ برایشان‌ آمرزش‌ بخواهی‌، یا برایشان‌ آمرزش ‌نخواهی» هرگز این‌ کار به‌ آنان‌ سودی‌ نمی‌رساند، از آن‌ رو که‌ بر نفاق‌ خود پای ‌فشرده‌ و بر کفر خود استمرار می‌ورزند «هرگز خداوند آنان‌ را نخواهد آمرزید» یعنی: مادامی‌ که‌ بر نفاق‌ خود قرار داشته‌ باشند «بی‌گمان‌ خداوند گروه‌ فاسقان‌ را هدایت‌ نمی‌کند» یعنی: کسانی‌ را که‌ در بیرون ‌رفتن‌ از دایره‌ طاعت‌ و فروروی‌ در نافرمانی‌های‌ خداوند عزوجل  پای‌ فشرده‌اند، که‌ منافقان‌ در صف‌ اول‌ این‌ قطار قرار دارند.

ابن‌جریر طبری‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ می‌کند: چون‌ آیه ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ [التوبة: 80]‌ نازل‌ شد، رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «برایم‌ در آمرزش ‌خواهی‌ رخصت‌ داده‌ شده‌ پس‌ بر هفتاد بار آمرزش‌خواهی‌ برای‌ آنان‌ می‌افزایم‌، شاید خدای‌  عزوجل ‌ بر آنان‌ بیامرزد». پس‌ خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: ﴿سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ [المنافقون: 6].

﴿هُمُ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ یَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَفۡقَهُونَ٧

سپس‌ حق‌ تعالی‌ به‌ بیان‌ دو نمونه‌ از دشمنی‌های‌ منافقان‌ می‌پردازد، نمونه‌ اول ‌این‌ است: «آنان‌ کسانی‌ اند که‌ می‌گویند، بر کسانی‌ که‌ نزد رسول‌ خدا هستند انفاق ‌نکنید تا پراکنده‌ شوند» از پیرامون‌ وی‌. مراد آنان‌ از این‌ کسان: فقرای‌ مهاجرانند «و حال‌ آن‌که‌ گنجینه‌های‌ آسمآن‌ها و زمین‌ ازآن‌ خداست» پس‌ او قطعا روزی‌دهنده ‌این‌ مهاجران‌ است‌ «ولی‌ منافقان‌ در نمی‌یابند» که‌ خزانه‌های‌ ارزاق‌ به‌ دست‌ خداوند عزوجل  است‌ و بنابراین‌، می‌پندارند که‌ خدای‌ متعال‌ بر مؤمنان‌ گشایش‌ ارزانی ‌نمی‌دارد.

زید بن ‌ارقم‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ می‌گوید: از عبدالله بن‌ابی‌ شنیدم‌ که‌ به‌ یاران‌ خود می‌گفت: «بر کسانی‌ که‌ نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم  هستند خرج‌ نکنید تا از پیرامون‌ وی ‌پراکنده‌ شوند». پس‌ این‌ سخن‌ وی‌ را به‌ عمویم‌ گفتم‌ و او آن‌ را به‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  رساند، ایشان‌ مرا خواستند و جریان‌ را به‌ ایشان‌ نقل‌ کردم‌. آن‌ گاه‌ به‌ دنبال ‌عبدالله بن‌ابی‌ و یارانش‌ فرستادند، آن‌ها آمدند و سوگند خوردند که‌ این‌ سخن‌ را نگفته‌اند. پس‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  مرا تکذیب‌ و آنان‌ را تصدیق‌ نمودند که‌ بر اثر آن‌ چنان‌ حالت‌ سختی‌ به‌ من‌ دست‌ داد که‌ قبل‌ از آن‌ هرگز مانند آن‌ حالت‌ به‌ من ‌دست‌ نداده‌ بود و در خآن‌هام‌ نشستم‌... آن‌ گاه‌ آیه: ﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ نازل ‌شد. بعد از نزول‌ این‌ آیات‌، ایشان‌ به‌ دنبال‌ من‌ فرستادند و این‌ آیات‌ را بر من ‌خواندند، سپس‌ فرمودند: «همانا خداوند عزوجل  تو را تصدیق‌ کرد».

﴿یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ لَیُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّۚ وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَلَٰکِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَا یَعۡلَمُونَ٨

نمونه‌ دوم‌ از دشمنی‌ منافقان‌ این‌ است: «می‌گویند: اگر به‌ مدینه‌ باز گردیم» از غزوه‌ بنی‌مصطلق «قطعا آن‌ کس‌ که‌ عزتمندتر است‌، آن‌ زبون‌تر را از آنجا بیرون‌ خواهد کرد» گوینده‌ این‌ سخن‌، عبدالله بن‌ابی‌ رئیس‌ منافقان‌ بود که‌ مراد آن‌ ملعون‌ از عزیزتران‌ و بلند پایه‌گان‌، خود وی‌ و همراهانش‌ و مرادش‌ از ذلیل‌تران‌ و فرومایه‌گان‌، رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  و همراهان‌ ایشان‌ بودند.

امام‌ احمد در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ از زیدبن‌ارقم‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌ است‌ که ‌فرمود: من‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  در غزوه‌ تبوک[1] حضور داشتم‌ و دو تن‌ که‌ یکی‌ از مهاجران‌ و دیگری‌ از انصار بودند، بر سر نوبت‌ آب‌ باهم‌ کشمکش‌ کردند پس‌ عبدالله بن‌ابی‌ گفت: اگر به‌ مدینه‌ بازگشتیم‌، آن‌ کس‌ که‌ عزیزتر است‌، خوارتر را از آن‌ بیرون‌ خواهد کرد، من‌ نزد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آمدم‌ و ایشان‌ را از این‌ سخن‌ وی‌ آگاه‌ ساختم‌ ... و ادامه‌ داستان‌، مانند سبب‌ نزول‌ ذکر شده‌ در آیه‌ قبل‌ است‌.

«حال‌ آن‌که‌ عزت‌، خاص‌ خداوند و پیامبرش‌ و مؤمنان‌ است» یعنی: قوت‌ و غلبه‌ مخصوص‌ خداوند عزوجل  و کسانی‌ است‌ که‌ او عزتمند و پیروزشان‌ گرداند؛ از پیامبران‌ و بندگان‌ مؤمن‌ نیکوکارش‌ نه‌ غیر آنان «ولی‌ منافقان» از فرط جهل‌، حیرت‌، سردرگمی‌ و نیز از آن‌ جهت‌ که‌ بر دل‌هایشان‌ مهر زده‌ شده‌ است‌ «نمی‌دانند» این‌ حقیقت‌ روشن‌ را. روایت‌ شده‌ است‌ که‌ عبدالله فرزند عبدالله بن ‌ابی ‌بن ‌سلول‌ در همان‌ غزوه‌ به‌ پدرش‌ گفت: سوگند به‌ آن کس‌ که‌ جز او خدایی‌ نیست‌ تا نگویی‌ که: بی‌گمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بلندپایه‌تر و عزیزترند و این‌ من ‌هستم‌ که‌ ذلیل‌تر و فرومایه‌تر می‌باشم‌؛ به‌ مدینه‌ داخل‌ نخواهی‌ شد. پس‌ عبدالله بن‌ابی‌ به‌ گفتن‌ این‌ سخن‌ ناگزیر شد و چون‌ به‌ مدینه‌ آمدند، مدت‌ اندکی‌ بعد از آن‌ مرد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِکُمۡ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٩

آن‌ گاه‌ خداوند عزوجل  مؤمنان‌ را از اخلاق‌ منافقان‌ بر حذر می‌دارد یعنی‌ از اخلاق‌ کسانی‌ که‌ اموال‌ و اولادشان‌ آنان‌ را از یاد خدا عزوجل  که‌ همانا ادای‌ فرایض‌ اسلام ‌است‌ به‌ خود مشغول‌ گردانید: «ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌اید! اموال‌ و اولادتان‌ شما را از ذکر خداوند غافل‌ نگرداند» به ‌قولی: مراد از ذکر خدا عزوجل ، قرائت‌ قرآن‌ است «وهر کس‌ چنین‌ کند» یعنی: هرکس‌ با مشغولیت‌ به‌ دنیا از کار دین‌ غافل‌ شود «پس‌آن‌ گروه‌، خود زیانکارانند» یعنی: در زیانکاری‌ خود کامل‌اند زیرا آنان‌ چیزی‌ را که ‌برتر و باقی‌ است‌، به‌ بهای‌ حقیر و فانی‌ای‌ فروخته‌اند.

﴿وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنِیٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِیبٖ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٠

«و از آنچه‌ روزیتان‌ کرده‌ایم‌، بخشش‌ کنید» یعنی: برخی‌ از آنچه‌ را که‌ روزیتان‌ کرده‌ایم‌، در راه‌ خیر خرج‌ کنید. به‌ قولی: مراد ادای‌ زکات‌ فرض‌ است «پیش‌ ازآن‌که‌ مرگ‌ به‌ سراغ‌ یکی‌ از شما بیاید» به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ اسباب‌ مرگ‌ بر وی‌ فرود آید و او حضور نشانه‌های‌ آن‌ را مشاهده‌ کند «پس‌ بگوید: ای‌ پرودگار من‌! چرا مرا تا مهلتی‌ نزدیک‌ باز پس‌ نداشتی» یعنی: چرا به‌ من‌ مهلت‌ ندادی‌ و مرگم‌ را تا مدت ‌کوتاه‌ دیگری‌ به‌ تأخیر نیفگندی «تا صدقه‌ بدهم» از مال‌ خویش‌ «و از صالحان ‌باشم» با انجام‌ دادن‌ کارهای‌ شایسته‌. ابن‌کثیر می‌گوید: «پس‌ در هنگام‌ احتضار هر تقصیرکاری‌ نادم‌ می‌شود و تمدید مدت‌ عمر خود را می‌طلبد تا به‌ تدارک ‌مافات‌ بپردازد ولی‌ هیهات‌!».

﴿وَلَن یُؤَخِّرَ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَاۚ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١١

«و هرکس‌ اجلش‌ فرارسد» و عمر مقررش‌ که‌ در لوح‌ محفوظ نوشته‌ شده ‌است‌ به‌ پایان‌ آید؛ «هرگز خداوند آن‌ را به‌ تأخیر نمی‌افگند و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنید آگاه‌ است» پس‌ چیزی‌ از اعمالتان‌ بر او مخفی‌ نمی‌ماند و او جزا دهنده‌تان‌ در برابر اعمال‌تان‌ می‌باشد. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر کس‌ مالی‌ دارد که‌ او را به‌ حج‌ بیت‌الله می‌رساند، یا در آن‌ بر وی‌ زکات‌ واجب‌ است‌ اما آن‌ را نمی‌پردازد، در هنگام‌ مرگ‌ طالب‌ بازگشت‌ به‌ دنیا می‌شود». در این‌ اثنا مردی‌ به‌ ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  گفت: ای‌ ابن ‌عباس‌! از خدا پروا کن‌، آخر این‌ فقط کافر است‌ که‌ طالب‌ بازگشت‌ به‌ دنیا می‌شود نه‌ مؤمن‌! ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  فرمود: «اینک‌ در این‌ باره‌ بر شما قرآن‌ را می‌خوانم‌». آن‌گاه‌ آیه: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِکُمۡ [المنافقون: 9] را تا آخر سوره‌ تلاوت‌ کرد.

 




[1]- صحیح‌ غزوه‌ بنی ‌مصطلق‌ است‌ زیرا عبدالله بن‌ ابی‌ در غزوه‌ تبوک‌ حضور نداشت‌. نگاه‌؛ تفسیرالمنیر (/28 224).

تفسیر سوره‌ تغابن

سوره‌ تغابن

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (18) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: این‌ سوره‌ به‌ سبب‌ ذکر روز قیامت‌ در آن‌، «تغابن‌» نامیده‌ شد. روز قیامت‌ را از آن‌ جهت «تغابن‌» نامیدند که‌ زیان‌ و خسارت‌ کافران‌ در آن ‌نمایان‌ می‌شود. این‌ سوره‌، آخرین‌ سوره‌ از «مسبحات‌» یعنی‌ سوره‌هایی‌ است‌ که‌ با تسبیح‌ آغاز می‌شوند.

﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۖ لَهُ ٱلۡمُلۡکُ وَلَهُ ٱلۡحَمۡدُۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١

«آنچه‌ در آسمان‌ها و آنچه‌ در زمین‌ است‌، خداوند را تسبیح‌ می‌گوید» یعنی: تمام ‌مخلوقاتی‌ که‌ در آسمآن‌ها و زمین‌ خدای‌ سبحان‌ هستند او را از هر نقص‌ و عیبی‌ به‌پاکی‌ یاد کرده‌ و تنزیه‌ می‌نمایند. قبلا به‌ این‌ حقیقت‌ اشاره‌ کردیم‌ که‌ این‌ تسبیح‌، با نطق‌ و بیانی‌ است‌ که‌ ما آن‌ را نمی‌فهمیم‌ چنان‌که‌ فرموده‌ حق‌ تعالی‌ در این‌ آیه‌ دال ‌بر این‌ معنی‌ است: ﴿وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡۚ [الإسراء: 44]. «و هیچ ‌چیز نیست‌ مگر این‌که‌ به‌ ستایش‌ پروردگار خود تسبیح‌ می‌گوید ولی‌ شما تسبیح ‌آن‌ها را درنمی‌یابید». «او راست‌ فرمانروایی‌ و او راست‌ سپاس» هم‌ فرمانروایی‌ و هم‌ سپاس‌ و ستایش‌ به‌ حق‌ تعالی‌ اختصاص‌ دارد و هیچ‌ چیز از این‌ها از آن‌ غیر وی‌ نیست‌ و بهره‌ای‌ هم‌ که‌ بندگانش‌ از آن‌ها دارند، همانا از فیض‌ اوست ‌لذا این‌ منت‌ هم‌ به‌ او باز می‌گردد «و او بر هر چیزی‌ تواناست» پس‌ هیچ‌ چیز او را عاجز نمی‌گرداند و قدرتش‌ بر ایجاد تمام‌ مخلوقات‌ یکسان‌ و برابر است‌.

﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ فَمِنکُمۡ کَافِرٞ وَمِنکُم مُّؤۡمِنٞۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢

«اوست‌ آن‌ کس‌ که‌ شما را آفرید پس‌ برخی‌ از شما کافرند و برخی‌ از شما مؤمن» کافر را آفرید و کفرش‌ به‌ فعل‌ و کسب‌ و اختیار خود وی‌ و برخلاف ‌مقتضای‌ فطرت‌ وی‌ است‌ و مؤمن‌ را آفرید و ایمانش‌ به‌ فعل‌ و کسب‌ خود وی‌ و مطابق‌ فطرت‌ سالم‌ وی‌ است‌ که‌ بر یکتاپرستی‌ و ایمان‌ به‌ خدا عزوجل  مبتنی‌ است‌ لذا کافر، کفر می‌ورزد و کفر را انتخاب‌ می‌کند و مؤمن‌ ایمان‌ می‌آورد و ایمان‌ را انتخاب‌ می‌کند و همه‌ این‌ها به‌ اذن‌ الهی‌ است: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٩ [التکویر: 29]. «و شما نمی‌خواهید (و خواسته‌ شما نافذ نیست) مگر آن‌که‌ خداوند پروردگار عالمیان‌ بخواهد». «و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنید بیناست» پس ‌هیچ‌ امر نهانی‌ای‌ بر او پنهان‌ نمی‌ماند و او جزادهنده‌تان‌ در برابر اعمالتان‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ مسعود رضی الله عنه  آمده‌ است: «همانا یکی‌ از شما به‌ عمل‌ اهل ‌بهشت‌ عمل‌ می‌کند تا بدانجا که‌ میان‌ او و میان‌ بهشت‌ جز یک‌ گز یا یک‌ باع[1] فاصله‌ وجود ندارد پس‌ نوشته‌ (لوح‌ محفوظ) بر او سبقت‌ می‌گیرد، آن‌ گاه‌ به‌عمل‌ اهل‌ دوزخ‌ عمل‌ می‌کند و به‌ آن‌ وارد می‌شود و همانا یکی‌ از شما به‌ عمل ‌اهل‌ دوزخ‌ عمل‌ می‌کند تا بدانجا که‌ میان‌ او و میان‌ دوزخ‌ جز یک‌ گز یا یک‌ باع‌ فاصله‌ وجود ندارد، آن‌ گاه‌ کتاب‌ (نوشته‌ لوح‌ محفوظ) بر وی‌ سبقت‌ می‌گیرد پس‌ به‌ عمل‌ اهل‌ بهشت‌ عمل‌ می‌کند و به‌ آن‌ وارد می‌شود». علما می‌گویند: این ‌حدیث‌ به‌ معنی‌ تعلق‌ علم‌ ازلی‌ حق‌ تعالی‌ به‌ هر معلومی‌ است‌ پس‌ همان‌ چیزی‌ روی ‌می‌دهد که‌ خداوند عزوجل  دانسته‌، اراده‌ نموده‌ و حکم‌ کرده‌ است‌.

﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَکُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَکُمۡۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ٣

«آسمآن‌ها و زمین‌ را به‌ حق» یعنی: به‌ عدل‌، به‌ تدبیر درست‌ و حکمت‌ بالغه ‌«آفرید» به‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: آسمآن‌ها و زمین‌ را برای‌ آشکار کردن‌ حق‌ آفرید به‌ این‌ ترتیب‌ که‌ نیکوکار در قبال‌ نیکوکاری‌اش‌ و بدکار در قبال ‌بدکرداری‌اش‌ جزا داده‌ شود «و شما را صورتگری‌ کرد و صورتهایتان‌ را نیکو آراست» یعنی: حق‌ تعالی‌ انسآن‌ها را در کامل‌ترین‌ صورت‌، نیکوترین‌ ساختار و زیباترین‌ شکل‌ آفرید. و مانند این‌ آیه‌ است‌ فرموده‌ حق‌ تعالی‌ در سوره‌ «انفطار»: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ٦ ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ٧ فِیٓ أَیِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ٨ [الانفطار: 6-8]. «هان‌ ای‌ انسان‌! چه‌ چیز تو را در حق‌ پروردگار بخشنده‌ات‌ غره‌ کرد؟ همان‌که‌ تو را آفرید و استوار کرد پس‌ متعادل‌ ساخت». البته‌ امتیاز بنی‌آدم‌ در نیکویی‌ صورت‌ و زیبایی‌ اندام‌ و قامت‌ وی‌ نیست‌ بلکه‌ این‌ خلقت‌ شگرف‌، دلالت‌ روشن‌ و آشکاری‌ است‌ برای‌ مردمی‌ که‌ در قدرت‌ آفریننده‌ و حکمت‌ و عظمت‌ وی‌ می‌اندیشند چنان‌که‌ صورت‌ روحانی‌ انسان‌ و توانایی‌های‌ عقلی‌ تکان‌دهنده‌ و عظیم‌ وی‌ دلالتی‌ بزرگتر و برتر بر این‌ امر است‌ چنان‌که‌ خداوند متعال‌ فرموده‌ است: ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ٢٠ وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ٢١ [الذاریات: 20-21]. «و در زمین‌ نشانه‌هایی‌ است‌ برای‌ اهل‌ یقین‌ و آیا در خویشتن‌ خویش ‌نمی‌نگرید؟». «و به‌سوی‌ اوست‌ بازگشت» در سرای‌ آخرت‌ پس‌ نهاد و سیرتتان‌ را نیکو و زیبا سازید چنان‌که‌ حق‌ تعالی‌ صورت‌ ظاهرتان‌ را زیبا گردانید.

﴿یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٤

آن‌ گاه‌ حق‌ تعالی‌ از علم‌ خویش‌ به‌ تمام‌ کائنات‌ آسمانی‌ و زمینی‌ و تمام‌ پنهآن‌ها و آشکارها خبر داد و فرمود: «آنچه‌ را در آسمآن‌ها و زمین‌ است‌ می‌داند» و هیچ ‌امری‌ از آن‌ها بر او پنهان‌ نمی‌ماند «و آنچه‌ را پنهان‌ می‌دارید و آنچه‌ را آشکار می‌دارید می‌داند و خداوند به‌ راز سینه‌ها» یعنی: به‌ آنچه‌ که‌ هر انسانی‌ آن‌ را در ضمیر خود پنهان‌ می‌دارد «داناست» همچون‌ حدیث‌ نفس‌ و خطرات‌ قلب‌.

﴿أَلَمۡ یَأۡتِکُمۡ نَبَؤُاْ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَبۡلُ فَذَاقُواْ وَبَالَ أَمۡرِهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٥

«آیا» ای‌ کفار «خبر کسانی‌ که‌ پیش‌ از این‌ کفر ورزیدند» از امت‌های‌ گذشته‌؛ مانند اقوام‌ نوح‌، عاد و ثمود «به‌ شما نرسیده‌ است‌؟» یعنی: خبر این‌ امت‌ها به‌شما در قرآن‌ رسیده‌ است‌ و شما از این‌ امر آگاهید که‌ چگونه‌ پیامبرانشان‌ آنان‌ را به‌سوی‌ یگانگی‌ خدای‌ متعال‌ و پرستش‌ وی‌ و ترک‌ آنچه‌ که‌ به‌ جای‌ وی‌ به‌ اربابی ‌گرفته‌اند دعوت‌ نمودند و چسان‌ در فرجام‌ دروغ‌انگاران‌ نابود شدند و سرانجام‌ کار پیامبران‌ و مؤمنان‌ به‌ ایشان‌، نجات‌ و رستگاری‌ بود «پس‌ وبال‌ کار خود را چشیدند» وبال: سنگینی‌ و سختی‌ است‌ و مراد از آن‌، عذابی‌ است‌ که‌ آن‌ امت‌ها در دنیا به‌ آن‌ دچار شدند «و ایشان‌ را عذابی‌ است‌ دردناک» در آخرت‌، که ‌عبارت‌ از عذاب‌ دوزخ‌ می‌باشد.

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُۥ کَانَت تَّأۡتِیهِمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالُوٓاْ أَبَشَرٞ یَهۡدُونَنَا فَکَفَرُواْ وَتَوَلَّواْۖ وَّٱسۡتَغۡنَى ٱللَّهُۚ وَٱللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٞ٦

«این» عذاب‌ تلخ‌ و دردناک‌ در هردو سرای‌ دنیا و آخرت‌؛ «به‌ سبب‌ آن ‌است‌ که‌ پیامبرانشان‌ برای‌ آنان‌ معجزات‌ آشکار می‌آوردند پس‌ گفتند: آیا ما را آدمیان ‌هدایت‌ می‌کنند؟» یعنی: چون‌ پیامبران‌ با معجزات‌ آشکار به‌سوی‌ آنان‌ می‌آمدند، هر قومی‌ از آنان‌ ـ در مقام‌ انکار و تعجب‌ از این‌ امر که‌ پیامبر از جنس‌ بشر باشد این‌ سخن‌ را به‌ پیامبران‌شان‌ می‌گفتند «پس‌ کافر شدند و روی‌ بر تافتند» یعنی: آن‌ امت‌ها به‌ پیامبران علیهم السلام  و به‌ آنچه‌ که‌ همراه‌ آورده‌ بودند، کافر شدند و از ایشان ‌روی‌ گردانیدند و در آنچه‌ که‌ پیامبران  علیهم السلام  آورده‌ بودند، تدبر و اندیشه‌ نکردند «پس‌ خداوند بی‌نیازی‌ جست» از ایمان‌ و عبادت‌شان «و خداوند بی‌نیاز ستوده ‌است» یعنی: او از جهانیان‌ و از عبادت‌ و نیایش‌ آنان‌ برای‌ خود بی‌نیاز و از جانب ‌تمام‌ مخلوقات‌ خویش‌ به‌ زبان‌ قال‌ و حال‌ ستوده‌ است‌.

﴿زَعَمَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن لَّن یُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٧

«کافران‌ پنداشته‌اند که‌ هرگز برانگیخته‌ نمی‌شوند، بگو: آری‌؛ قسم‌ به‌ پروردگار من‌که‌ البته‌ برانگیخته‌ می‌شوید» خداوند عزوجل  پیامبرش‌ را دستور داد تا بر این‌ امر به‌ آنان ‌سوگند بخورد. یعنی: سوگند به‌ خدای‌  عزوجل ‌ که‌ شما از قبرهایتان‌ برانگیخته‌ می‌شوید «سپس‌ به‌ آنچه‌ کرده‌اید، آگاه‌ ساخته‌ می‌شوید» یعنی: به‌ منظور برپا داشتن ‌حجت‌ علیه‌ شما، قطعا از اعمالتان‌ خبر داده‌ شده‌ و سپس‌ در برابر آن‌ جزا داده‌ می‌شوید «و این» رستاخیز و جزا «بر خداوند آسان‌ است» نه‌ دشوار، به‌ سبب ‌قدرت‌ تامه‌ وی‌. این‌ سومین‌ آیه‌ در قرآن‌ کریم‌ است‌ که‌ خداوند متعال‌ در آن‌ به‌ پیامبرش‌ دستور داده‌ است‌ تا به‌ نام‌ پروردگار خویش‌ بر وقوع‌ و تحقق‌ قطعی‌ معاد سوگند بخورد. آیه‌ اول‌ این‌ فرموده‌ حق‌ تعالی‌ است: ﴿وَیَسۡتَنۢبِ‍ُٔونَکَ أَحَقٌّ هُوَۖ قُلۡ إِی وَرَبِّیٓ إِنَّهُۥ لَحَقّٞۖ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِینَ٥٣ [یونس: 53]. آیه‌ دوم‌ این‌ فرموده‌ وی‌ است‌: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَا تَأۡتِینَا ٱلسَّاعَةُۖ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّی لَتَأۡتِیَنَّکُمۡ [سبأ: 3] که‌ ترجمه‌ و تفسیر آن‌ها گذشت‌ و این‌ هم‌ سومین‌ آیه‌ در این‌ مورد است‌.

﴿فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلنُّورِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلۡنَاۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٨

«پس‌ به‌ خدا و پیامبرش‌ و نوری‌ که‌ فرو فرستاده‌ایم‌، ایمان‌ آورید» یعنی: هرگاه‌ قضیه‌ چنین‌ است‌ پس‌ خداوند عزوجل  ، پیامبرش‌ محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و قرآن‌ را تصدیق‌ کنید زیرا قرآن‌ نوری‌ است‌ که‌ از تاریکی‌های‌ گمراهی‌ به‌سوی‌ روشنایی‌ هدایت‌ رهنمون‌ می‌شود «و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنید آگاه‌ است» پس‌ چیزی‌ از سخنان‌ و افعالتان‌ بر او پنهان‌ نمی‌ماند و یقینا شما را در برابر کارنامه‌تان‌ جزا می‌دهد پس‌ باید ایمانتان ‌صحیح‌ و سالم‌ باشد.

﴿یَوۡمَ یَجۡمَعُکُمۡ لِیَوۡمِ ٱلۡجَمۡعِۖ ذَٰلِکَ یَوۡمُ ٱلتَّغَابُنِۗ وَمَن یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَیَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا یُکَفِّرۡ عَنۡهُ سَیِّ‍َٔاتِهِۦ وَیُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ٩

«روزی‌ که‌ شما را برای‌ روز جمع» یعنی: برای‌ روز قیامت «گرد می‌آورد» زیرا اهل‌ محشر در آن‌ برای‌ جزا گردآورده‌ می‌شوند و در آن‌ میان‌ هر عمل‌کننده‌ای‌ با عملش‌، میان‌ هر پیامبری‌ با امتش‌، میان‌ هر مظلومی‌ با ظالمش‌ و میان‌ اولین‌ و آخرین‌ گرد آورده‌ می‌شود «آن‌ روز روز تغابن‌ است» زیرا غبن‌ و فریب‌ خوردگی‌کافر با ترک‌ ایمان‌؛ و غبن‌ و زیان‌ مؤمن‌ با کاستی‌ و کوتاهی‌ وی‌ در ایمان‌ و عمل ‌در آن‌ روز آشکار می‌شود همچنین‌ برخی‌ از اهل‌ محشر در آن‌ بر برخی‌ دیگر زیان ‌می‌رسانند پس‌ در آن‌ اهل‌ حق‌ بر اهل‌ باطل‌ زیان‌ می‌رسانند و غبن‌ و زیانی‌ بزرگ‌تر از زیان‌ وارد کردن‌ اهل‌ بهشت‌ بر اهل‌ دوزخ‌ نیست‌ پس‌ گویی‌ اهل‌ دوزخ‌ خیر را به‌شر، خوب‌ و سره‌ را با پست‌ و ردی‌ و نعمت‌ را با عذاب‌ بدل‌ خواسته‌اند و اهل ‌بهشت‌ بر عکس‌ این‌. گفته‌ می‌شود: «غبنت‌ فلانا: بر فلان‌ غبن‌ وارد کردم‌» آن‌گاه‌ که‌ به‌ او چیزی‌ را بفروشی‌ یا از او چیزی‌ را بخری‌ اما زیان‌ به‌ طرف‌ او بوده‌ و او در معامله‌ فریب‌ خورده‌ باشد. پس‌ مغبون‌ و زیانمند حقیقی‌ کسی‌ است‌ که‌ خانواده ‌و جایگاه‌ خود در بهشت‌ را از دست‌ داده‌ و باخته‌ باشد. در حدیث‌ شریف‌ آمده ‌است: «هیچ‌ بنده‌ای‌ به‌ بهشت‌ وارد نمی‌شود مگر این‌که‌ جایگاه‌ وی‌ در دوزخ‌ نیزـ چنانچه‌ از بدکاران‌ می‌بود ـ به‌ وی‌ نشان‌ داده‌ می‌شود تا بر شکر و سپاس‌ وی ‌بیفزاید و هیچ‌ بنده‌ای‌ نیست‌ که‌ به‌ دوزخ‌ وارد شود مگر این‌که‌ جایگاه‌ وی‌ از بهشت‌ به‌ وی‌ بینانده‌ می‌شود ـ چنانچه‌ از نیکوکاران‌ می‌بود ـ تا بر دریغ‌ و حسرت‌ وی‌ بیفزاید».

«و هرکس‌ به‌ خداوند ایمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالحی‌ انجام‌ داده‌ باشد، بدیهایش‌ را از او بسترد» یعنی: هرکس‌ اقرار و تصدیق‌ را با عمل‌ صالح‌ جمع‌ کرد، سزاوار آن ‌است‌ تا گناهانش‌ از وی‌ زدوده‌ شود «و او را به‌ باغ‌هایی‌ که‌ جویباران‌ از فرودست‌ آن‌ها جاری‌ است‌ در آورد، که‌ جاودانه‌ برای‌ همیشه‌ در آن‌ باشند، این» زدودن‌ گناهان‌ و وارد کردن‌ به‌ بهشت‌ همراه‌ با جاودانه‌گی‌ ابدی‌ در آن‌؛ «کامیابی‌ بزرگ‌ است» یعنی: کامیابی‌ای‌ است‌ که‌ هیچ‌ کامیابی‌ دیگری‌ با آن‌ برابری‌ نمی‌تواند کرد.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ خَٰلِدِینَ فِیهَاۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٠

«و کسانی‌ که‌ کفر ورزیده‌ و آیات‌ ما را تکذیب‌ کرده‌اند، آن‌ گروه‌ اهل‌ دوزخ‌اند و در آن ‌جاودانه‌ خواهند بود و چه‌ بد سرانجامی‌ است».

ملاحظه‌ می‌کنیم‌ که‌ خدای‌ سبحان‌ در این‌ دو آیه‌ برای‌ توضیح‌ و بیان‌ «تغابن‌» یاد شده‌، حال‌ نیکبختان‌ و بدبختان‌ را ذکر نمود پس‌ هردو آیه‌ تفصیل‌ و تفسیر آن ‌تغابن‌اند.

﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَمَن یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ یَهۡدِ قَلۡبَهُۥۚ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ١١

«هیچ‌ مصیبتی» مانند سختی‌، بیماری‌، مرگ‌ نزدیکان‌، زندان‌، نابودی‌ مال‌ وغیر آن‌ از مصایب «نمی‌رسد مگر به‌ اذن‌ الله» یعنی: به‌ قضا و قدر وی‌. به‌ قولی: سبب‌ نزول‌ آن‌ این‌ بود که‌ کفار گفتند: اگر راه‌ و روش‌ مسلمانان‌ حق‌ بود، می‌بایست‌ خداوند عزوجل  آنان‌ را در دنیا از مصایب‌ نگه‌ می‌داشت «و هرکس‌ به‌ خداوند ایمان‌ آورد، دلش‌ را به‌ راه‌ آورد» یعنی: هرکس‌ باور داشته‌ باشد و بداند که‌ جز آنچه ‌خداوند عزوجل  بر وی‌ مقدر نموده‌ است‌ به‌ او نمی‌رسد، حق‌ تعالی‌ در هنگام‌ مصیبت ‌دلش‌ را به‌ راه‌ صحیح‌ می‌برد و بنابراین‌، او متوجه‌ می‌شود که‌ آن‌ مصیبت‌ از جانب ‌خدا عزوجل  است‌ و آنچه‌ که‌ به‌ وی‌ رسیده‌، قرار نبوده‌ و نیست‌ که‌ از وی‌ دور شود و خواه‌ ناخواه‌ به‌ وی‌ رسیدنی‌ است‌ و آنچه‌ که‌ باید به‌ وی‌ نرسد، خواه‌ناخواه‌ به‌ وی ‌رسیدنی‌ نیست‌ پس‌ ـ چنان‌که‌ ابن ‌عباس‌ رضی الله عنه  نیز در تفسیر آیه‌ گفته‌ است‌ ـ او در این ‌هنگام‌ به‌ قضای‌ خداوند عزوجل  تسلیم‌ می‌شود و استرجاع: (إنا لله وإنا إلیه راجعون) می‌گوید پس‌ در مصیبت‌ صبر و بر نعمت‌ شکر می‌گزارد چنان‌که‌ در حدیث‌ شریف ‌آمده‌ است‌. «و خداوند به‌ هر چیزی‌ داناست» یعنی: او دارای‌ علمی‌ بلیغ‌ و همه‌ جانبه‌ است‌ و هیچ‌ چیز از این‌ امور بر او مخفی‌ نمی‌ماند پس‌ به‌ او ایمان‌ آورید و به ‌قضا و قدر وی‌ تسلیم‌ شوید.

﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَۚ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَإِنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ١٢

«و خدا را اطاعت‌ کنید و پیامبر را اطاعت‌ کنید» یعنی: به‌ فرمانبرداری‌ خداوند عزوجل  و فرمان‌برداری‌ از کتاب‌ و پیامبرش‌ مشغول‌ شوید؛ با فرمان ‌بردن‌ از شخص‌ وی‌ درحیاتش‌ و فرمان ‌بردن‌ از سنت‌ وی‌ بعد از وفاتش‌ «پس‌ اگر روی‌ برتابید» یعنی: اگر از فرمانبرداری‌ اعراض‌ کنید پس‌ گناه‌ شما بر دوش‌ خود شماست‌ و بر پیامبر هیچ ‌باکی‌ نیست «زیرا جز این‌ نیست‌ که‌ بر پیامبر ما فقط پیام‌ رسانی‌ آشکار است» و جز این‌ دیگر هیچ‌ تکلیفی‌ بر عهده‌ او نیست‌ و او این‌ مهم‌ را نیز به‌ درستی‌ به‌ انجام‌ رسانیده‌ است‌.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٣

«خداست‌ که‌ هیچ‌ معبودی‌ جز او نیست» یعنی: فقط او سزاوار عبودیت‌ است‌ نه‌ غیر او پس‌ او را به‌ یگانگی‌ بخوانید و با او چیزی‌ را شریک‌ نیاورید «و مؤمنان‌ بایدبر خدا توکل‌ کنند» یعنی: مؤمنان‌ باید امور خود را به‌ او تفویض‌ کرده‌ و بر او تکیه ‌نمایند، نه‌ بر غیر او.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجِکُمۡ وَأَوۡلَٰدِکُمۡ عَدُوّٗا لَّکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُمۡۚ وَإِن تَعۡفُواْ وَتَصۡفَحُواْ وَتَغۡفِرُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٤

«ای‌ کسانی‌ که‌ ایمان‌ آورده‌ اید، در حقیقت‌ برخی‌ از همسران‌ و فرزندان‌ شما دشمن ‌شما هستند» زیرا آن‌ها شما را از انجام‌ خیر و عمل‌ صالح‌ به‌ خود مشغول‌ می‌گردانند، یا شما را به‌ قطع‌ پیوند رحم‌، یا به‌ معصیت‌ پروردگار وا می‌دارند و انسان‌ بر اثر محبتی‌ که‌ به‌ آنان‌ دارد، نمی‌تواند در برابر خواسته‌ آنان‌ مقاومت‌ کند.

سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ این‌ بود که‌ مردانی‌ از اهالی‌ مکه‌ اسلام‌ آوردند و خواستند که‌ هجرت‌ کنند پس‌ همسران‌ و فرزندان‌شان به‌ آنان‌ اجازه‌ این‌ کار را ندادند بنابراین‌، خدای‌ سبحان‌ فرمان‌ داد که‌ از آنان‌ برحذر باشند و اطاعت‌شان‌ نکنند. مجاهد می‌گوید: «سوگند به‌ خدا عزوجل  که‌ همسران‌ و فرزندان‌ در دنیا با آنان‌ دشمنی ‌نکردند ولی‌ دوستی‌ و محبت‌ آنان‌ بر آن‌ وادارشان‌ کرد که‌ از مال‌ حرام‌ بیندوزند وخرج‌ آنان‌ کنند». «پس‌ از آنان‌ حذر کنید» یعنی: از همسران‌ و فرزندانتان‌ حذر کنید؛ از این‌که‌ دوستی‌ و شفقت‌ بر آنان‌ را بر طاعت‌ خدای‌  عزوجل ‌ برگزینید پس ‌مبادا رغبتتان‌ در رساندن‌ خیر و منفعت‌ برای‌ آنان‌، شما را بر آن‌ وادارد که‌ با ارتکاب‌ نافرمانی‌ خداوند عزوجل  برایشان‌ مال‌ اندوزی‌ کنید «و اگر عفو کنید و درگذرید و بیامرزید» گناهانی‌ را که‌ مرتکب‌ می‌شوند و سرزنش‌شان‌ را در برابر آن‌ گناهان‌ فروگذارید و گناهانشان‌ را بپوشانید؛ «به‌ راستی‌ خدا آمرزگار مهربان‌ است» هم‌ برای ‌شما و هم‌ برای‌ ایشان‌.

در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ بخش‌ از آیه‌ کریمه‌ آمده‌ است: همسران‌ و فرزندان‌ مردی ‌او را از هجرت‌ بازداشته‌ و سست‌ ساخته‌ بودند پس‌ چون‌ دید که‌ مردم‌ از وی‌ در هجرت‌ سبقت‌ گرفته‌اند و در دین‌ خدا عزوجل  دانسته‌ و دانشمند شده‌اند، بر آن‌ شد تا همسران‌ و فرزندانش‌ را مجازات‌ کند، همان‌ بود که‌ این‌ ارشاد الهی‌ نازل‌ شد.

﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ١٥

«جز این‌ نیست‌ که‌ اموال‌ و اولادتان‌ فتنه‌ای‌ برای‌ شما هستند» یعنی: وسیله‌ ابتلا و آزمون‌ و مایه‌ رنج‌ و محنت‌ شما هستند زیرا دوستی‌ اموال‌ و اولاد است‌ که‌ شما را بر کسب‌ حرام‌ و بازداشتن‌ حق‌ الله عزوجل  وا می‌دارد پس‌ مرد باید که‌ از این‌ آزمون‌ پیروز بیرون‌ آید «و مزد بزرگ‌ فقط نزد خداوند است» برای‌ کسانی‌ که‌ طاعت‌ و ترک‌ معصیت‌ وی‌ را بر محبت‌ مال‌ و فرزندان‌ ترجیح‌ می‌دهند. در حدیث‌ شریف‌آمده‌ است‌: «یأتی‌ زمان‌ علی‌ أمتی‌، یکون‌ فیه‌ هلاک‌ الرجل‌ علی‌ ید زوجه‌ وولده‌، یعیرانه‌ بالفقر، فیرکب‌ مراکب‌ السوء، فیهلک». «بر امت‌ من‌ زمانی‌ می‌آید که‌ در آن ‌نابودی‌ مرد بر دست‌ زن‌ و فرزند وی‌ است‌ زیرا آنان‌ او را به‌ فقر طعنه‌ می‌زنند، درنتیجه‌ او (برای‌ کسب‌ مال) به‌ راه‌های‌ بد سوار می‌شود و سرانجام‌ نابود می‌گردد». (و حقا که‌ همین‌ عصر و زمان‌ نیز آمده‌ است‌ و امروزه‌ ما شاهدیم‌ که‌ بسیاری‌ از اشخاص‌ برای‌ ارضای‌ خواسته‌ها و امیال‌ زنان‌ و فرزندان‌ خود، به‌ دزدی‌، ارتشا، غارت‌ بیت‌المال‌، تجارت‌ مواد مخدر و امثال‌ آن‌ روی‌ می‌آورند). همچنین‌ درحدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ لکل‌ أمة‌ فتنة‌، وإن‌ فتنة‌ أمتی‌ المال». «همانا برای‌ هر امتی ‌فتنه‌ای‌ است‌ و همانا فتنه‌ امت‌ من‌ مال‌ است‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است: «الولد ثمرة القلوب‌ وإنهم‌ مجبنة‌ مبخلة‌ محزنة». «فرزند ثمره‌ دلهاست‌ ولی‌ بی‌گمان‌ آنان‌ ابزار ترسو سازنده‌، بخیل‌ کننده‌ و اندوه‌ آفرین‌اند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌آمده‌ است: «لیس‌ عدوک‌ الذی‌ إن‌ قتلته‌ کان‌ فوزا لک‌، وإن‌ قتلک‌ دخلت‌ الجنة‌ ولکن ‌الذی‌ لعله‌ عدو لک: ولدک‌ الذی‌ خرج‌ من‌ صلبک‌، ثم‌ أعدی‌ عدو لک‌ مالک‌ الذی‌ ملکت ‌یمینک». «دشمن‌ تو آن‌ کسی‌ نیست‌ که‌ اگر او را بکشی‌ رستگاری‌ای‌ است‌ برای‌ تو و اگر او تو را بکشد به‌ بهشت‌ داخل‌ می‌شوی‌ ولی‌ کسی‌ که‌ شاید او دشمن‌ توست: فرزند توست‌ که‌ از صلب‌ تو بیرون‌ آمده‌ است‌، سپس‌ دشمن‌ترین‌ دشمن‌ برای‌ تو مال‌ توست‌ که‌ تحت‌ تملک‌ تو در آمده‌ است‌». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ آمده‌است: «یؤتی‌ برجل‌ یوم‌ القیامة‌، فیقال: أکل‌ عیاله‌ حسناته». «در روز قیامت‌ مردی‌ آورده‌ می‌شود پس‌ گفته‌ می‌شود: عیال‌ وی‌ حسنات‌ وی‌ را خورده‌اند».

﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ وَٱسۡمَعُواْ وَأَطِیعُواْ وَأَنفِقُواْ خَیۡرٗا لِّأَنفُسِکُمۡۗ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٦

«پس‌ تا می‌توانید از خدا پروا بدارید» یعنی: تا آنجا که‌ طاقت‌ و توان‌ دارید و سعی‌ و کوشش‌ شما به‌ پایه‌ آن‌ می‌رسد، تقوا و خداترسی‌ داشته‌ باشید. چنان‌که‌ درحدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابوهریره‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «إذا أمرتکم‌ بأمر فأتوا منه‌ ما استطعتم‌، وما نهیتکم‌ عنه‌ فاجتنبوه». «چون‌ شما را به‌ امری‌ فرمان‌ دادم‌ پس‌ تا آنجا که‌ می‌توانید آن‌ را انجام‌ دهید و از آنچه‌ که‌ شما را از آن ‌نهی‌ می‌کنم‌، بپرهیزید». «و بشنوید و اطاعت‌ کنید» یعنی: آنچه‌ را که‌ بدان‌ فرمان‌ داده‌ می‌شوید بشنوید، از اوامر اطاعت‌ کنید و در همه‌ حال‌ تسلیم‌ امر خدا عزوجل  و رسول‌ وی‌ صلی الله علیه و آله و سلم  باشید «و خیری‌ را برای‌ خودتان‌ انفاق‌ کنید» یعنی: انفاقی‌ بکنید که ‌به‌ خیر خودتان‌ است‌. یا معنی‌ این‌ است: از اموالی‌ که‌ خداوند متعال‌ به‌ شما روزی‌ داده‌ است‌، در راه‌های‌ خیر انفاق‌ کنید و به‌ آن‌ بخل‌ نورزید و برای‌ نفس‌هایتان‌ خیری‌ را تقدیم‌ کنید. یا مراد از خیر؛ مال‌ است‌، یعنی: مال‌ را انفاق‌ کنید و آن‌ را بدهید «و هرکس‌ از بخل‌ نفس‌ خود نگاه‌ داشته‌ شد پس‌ آن‌ گروه‌ ایشانند رستگاران» یعنی: هرکس‌ که‌ خداوند عزوجل  او را از آفت‌ بخل‌ نگه‌ داشت‌ و بنابراین‌، او در راه ‌خدا عزوجل  و در راه‌های‌ خیر انفاق‌ کرد پس‌ آن‌ گروه‌ ایشانند نایل‌شدگان‌ به‌ هر خیری‌ و دست ‌یافتگان‌ به‌ هر مطلوبی‌.

از سعید بن‌ جبیر رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: چون‌ آیه ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ [آل عمران: 102]. «از خدا به‌ حق‌ تقوای‌ آن‌ پروا کنید»  نازل‌ شد،کار بر مسلمانان‌ دشوار گشت‌ پس‌ چنان‌ به‌ عبادت‌ و نیایش‌ و نماز قیام‌ کردند که ‌پاشنه‌های‌ پایشان‌ ورم‌ کرد و پیشانی‌هایشان‌ زخم‌ برداشت‌، همان‌ بود که‌ خدای‌  عزوجل ‌ برای‌ سبک‌ کردن‌ کار بر مسلمانان‌ نازل‌ فرمود: (پس‌ تا آنجا که‌ می‌توانید از خدا پروا دارید). بنابراین‌، گروهی‌ از مفسران‌ مانند قتاده‌ برآنند که‌ این‌ آیه ‌ناسخ‌ آیه‌ «آل‌ عمران» می‌باشد اما دیگران‌ برآنند که‌ میان‌ دو آیه‌ تعارضی‌ نیست‌ زیرا مراد آیه‌ آل‌ عمران‌ نیز تقوای‌ ما فوق‌ توان‌ نیست‌ بلکه‌ انسان‌ در محدوده‌ توانایی‌ خود به‌ تقوای‌ الهی‌ مأمور است‌. بنابراین‌، این‌ آیه‌ تفسیرکننده‌ آیه «آل‌عمران‌» است‌ نه‌ ناسخ آن‌.

﴿إِن تُقۡرِضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا یُضَٰعِفۡهُ لَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ١٧

«اگر الله را وامی‌ نیکو دهید» و در نتیجه‌ با اخلاص‌ نیت‌، طیب‌ خاطر و با کمال ‌رغبت‌ اموال‌ خود را در راه‌های‌ خیر مصرف‌ کنید «آن‌ را برای‌ شما مضاعف ‌می‌گرداند» و هر حسنه‌ را از ده‌ برابر تا هفتصد برابر می‌گرداند «و بر شما می‌بخشاید» یعنی: همراه‌ با این‌ دو چندان‌ کردن‌، آمرزش‌ گناهانتان‌ را نیز بر شما می‌افزاید و به‌ آن‌ ضمیمه‌ می‌کند «و خداوند قدردان‌ بردبار است» پس‌ هرکس‌ را که‌ از وی‌ اطاعت‌ کند، به‌ چندین‌ برابر پاداش‌ می‌دهد و به‌ مجازات‌ نافرمانان‌ شتاب ‌نمی‌کند. قرض‌ نیکو یا همان‌ قرض‌ الحسنه: عبارت‌ از صدقه ‌دادن‌ از مال‌ حلال‌ همراه‌ با اخلاص‌ و طیب‌ خاطر است‌.

﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٨

«دانای‌ غیب‌ و شهاده‌ است» یعنی: حق‌ تعالی‌ دانای‌ نهان‌ و آشکار است‌ «عزیز حکیم‌ است» یعنی: او غالب‌ و پیروزمند و دارای‌ حکمت‌ بالغه‌ است‌.




[1]- باع‌: عبارت‌ است‌ از اندازه‌ فاصله‌ میان‌ انگشتان‌ هردو دست‌ از هم‌ گشاده‌ که‌ برابر با (162) سانتی‌ متر است‌.