مکی است و دارای (37) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره نام خود را از آیه: ﴿وَتَرَىٰ کُلَّ أُمَّةٖ جَاثِیَةٗۚ﴾ [الجاثیة: 28] گرفته است، که تفسیر آن در جای خود میآید.
سوره «جاثیه» بعد از سوره «دخان» نازل شد و محور آن، بیان روش مشرکان در رویارویی با حجتها و آیات قرآنی و در مقابل، چگونگی رویارویی قرآن با آنان در جهت درمانشان و بیان فرجام کارشان میباشد.
﴿حمٓ١ تَنزِیلُ ٱلۡکِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ٢﴾
خوانده میشود: «حاء، میم» سخن درباره حروف مقطعه آغاز سورهها، در آغاز تفسیر سوره «بقره» گذشت.
«فرو فرستادن این کتاب» یعنی: این قرآن «از جانب خداوند غالب با حکمت است» خداوندی که در ملکش پیروزمند و در صنعش فرزانه و حکیم میباشد.
﴿إِنَّ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٣﴾
«بیگمان در آسمانها و زمین، برای مؤمنان نشانههایی است» یعنی: در خود آسمآنها و زمین، یا در آفرینش آسمآنها و زمین، بر وجود خداوند عزوجل و صفات، اسماء و افعال وی، نشانههای روشنی است.
﴿وَفِی خَلۡقِکُمۡ وَمَا یَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَایَٰتٞ لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ٤﴾
«و در آفرینش خودتان» یعنی: در آفرینش شما بر اطوار مختلفه؛ از خاک گرفته تا نطفه، سپس علقه، سپس مضغه و نهایتا متکامل ساختنتان به [طور] انسانیتان، همچنان در تشکیل و ترکیب اعضا و در نیروهای عجیب بدنی و روانیای که خداوند عزوجل در شما قرار داده است «و در آنچه که از انواع جنبندگان پراکنده میگرداند» یعنی: همچنین در آفرینش آنچه که حق تعالی از انواع موجودات زنده و جانوران مختلف النوع در نواحی زمین میپراکند؛ اعم از مناطق گرمسیر، سردسیر و معتدل و در سرزمینهای مرطوب و خشک و در هر جایی از زمین که در آن جاندارانی مناسب آب، خاک، جو و محیط طبیعی آن آفریده است: «برای مردمی که یقین دارند، نشانههایی است» یعنی: دلایل بسیار آشکاری است که بر قدرت و حکمت آن آفریننده عظیم دلالت میکنند به طوریکه اهلیقین که پذیرای حق میباشند، با مشاهده و تأمل در آنها، عبرت گرفته و بهوجود و وحدانیت آفریننده بیهمتا، پی میبرند.
﴿وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن رِّزۡقٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ ءَایَٰتٞ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ٥﴾
«و در اختلاف شب و روز» یعنی: در امر آمدن آنها از پی یکدیگر، یا در تفاوت آنها در درازی و کوتاهی، گرما و سرما و روشنایی و ظلمت نیز نشانهها وعبرتهایی است «و در آنچه خدا از رزق از آسمان فرود آورده» مراد از رزق در اینجا: باران است زیرا باران سبب همه چیزهایی است که خداوند عزوجل بندگان را بهوسیله آنها روزی میدهد «پس به وسیله آن، زمین را زنده گردانیده است» زنده ساختن زمین، بیرون آوردن رستنیهای آن است «پس از مرگ آن» یعنی: پس از خالی بودن آن از سبزیها و رستنیها «و در گردش بادها» که گاهی از یک جهت میوزند و گاهی از جهتی دیگر، گاهی گرم اند و گاهی سرد، گاهی نافع اندو گاهی زیان آور «برای مردمی که خرد میورزند، نشانههایی است» بزرگ که بر وحدانیت و قدرت خداوند عزوجل دلالت میکنند اما نه برای اهل جهل و عناد بلکه فقط برای کسانی که دارای خردهای برتری اند پس جاهلان معاند، هرگز از آنها نفعی نمیبرند.
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۖ فَبِأَیِّ حَدِیثِۢ بَعۡدَ ٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ یُؤۡمِنُونَ٦﴾
«این است آیات الله» یعنی: این آیاتی که ذکر شد؛ همانا حجتها و برهآنهای خداوند عزوجل در کتاب هستی وی و در قرآن عظیم است «که آن را به حق بر تو میخوانیم» یعنی: ما در آنچه که بر تو از قرآن فرود میآوریم، راستگو هستیم و آنچه که بر تو میخوانیم، متضمن حق است «پس بعد از خدا و آیات او به کدام سخن ایمان خواهند آورد؟» یعنی: بعد از سخن خداوند عزوجل و بعد از آیات وی، آنها دیگر به کدامین سخن باور میدارند؟ به این معنی که خداوند عزوجل راستگوترین راستان است پس اگر این کفار کوردل، سخن او را تصدیق نکنند؛ دیگر سخن چهکسی را تصدیق خواهند کرد؟ و اگر آیات کتاب او را تصدیق نکنند؛ دیگر کتاب چهکسی را تصدیق میکنند؟ چنانکه خداوند متعال در آیه (23) از سوره «زمر» میفرماید: ﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِیثِ﴾ [الزمر: 23] «خداوند است که نیکوترین سخن را فرود آورده».
«صاوی» در شرح «جلالین» میگوید: «خداوند عزوجل در این سه آیه، شش دلیل را بر وجود، قدرت و وحدانیت خود ذکر نموده و آیه نخست را با: (للمؤمنین)، آیه دوم را با: (یوقنون) و آیه سوم را با: (یعقلون) به پایان آورده است. وجه تغایر و تمایز میان جملات پایانبخش این آیات در این است که: وقتی انسان در آسمآنها و زمین و اینکه ناگزیر آنها را آفرینندهای است، اندیشه و تأمل کند؛ بیشک بر اثر این تأمل ایمان میآورد پس جمله (للمؤمنین) با آن متناسب میباشد و چون در آفرینش خود اندیشه کند، این تأمل بر ایمانش میافزاید و از اهل یقین میگردد پس جمله (یوقنون) با آن تناسب دارد و چون در سایر رویدادها و نشانهها نیک بنگرد و اندیشه کند، عقلش به کمال رسیده و عملش استحکام مییابد پس جمله (یعقلون) با آن تناسب دارد». ابنکثیر میگوید: «این تعابیر، خود بیانگر روندی ارتقائی و تکاملی؛ از حالی شریف به حالی شریفتر وبرتر از آن میباشد». امام رازی نیز در تفسیر کبیر، دلایل ششگانه وجود، قدرت و وحدانیت خدای عزوجل در این آیات را به نحوی بدیع به رشته بیان کشیده که در خور مطالعه میباشد و در این مختصر مجال طرح آنها نیست.
﴿یَسۡمَعُ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسۡتَکۡبِرٗا کَأَن لَّمۡ یَسۡمَعۡهَاۖ فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٖ٨﴾
«وای بر هر دروغزن گناه پیشهای» یعنی: وای بر هر بسیار دروغگوی بسیار گنهکاری «که آیات خدا را که بر او خوانده میشود، میشنود سپس سماجت میورزد» یعنی: بر کفر خویش مصرانه باقی مانده و بر شیوه باطلی که بر آن قرارداشته، پایبندی میورزد و از آنچه که از کلام خدا عزوجل میشنود، پند نمیگیرد «مستکبرانه» یعنی: او بر کفر خویش درحالی سماجت و اصرار میورزد که خود را از این امر که به حق گردن نهد، بزرگتر و برتر میبیند، حقی که عبارت از کلام پروردگار متعال آفریننده وی میباشد، پروردگاری که نامش متعالی و سلطهاش برتر است. «چنانکه گویی آنها را نشنیده است» یعنی: حال آن دروغزن گناهپیشه در عدم التفات به این آیات، شبیه حال کسی است که آنها را نشنیده است «پس او را به عذابی دردناک مژده ده» یعنی: به او خبر ده که برایش نزد خداوند قهار ـ بهعنوان جزای اصرار و استکبار و عدم استماع وی به این آیات ـ عذابی سخت دردناک است.
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: این آیهکریمه درباره نضربنحارث نازل شد که داستآنهای عجم را میپراکند و مردم را به آنها مشغول میکرد تا قرآن را نشنوند. اما حکم آیه کریمه درباره هر کسی که راه دین را بسته و آن را از مردم باز میدارد و از پذیرش هدایت حق تعالی تکبر میورزد، عام است.
﴿وَإِذَا عَلِمَ مِنۡ ءَایَٰتِنَا شَیًۡٔا ٱتَّخَذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞ٩﴾
«و چون» آن دروغزن گناه پیشه «بر چیزی از آیات ما آگاه شود» یعنی: چیزی ازعلم آیات الهی به وی برسد «آنها را» یعنی: آیات الهی را «به تمسخر میگیرد» یعنی: آیات الهی را موضوعی برای ریشخند و تمسخر و ابراز شگفتی خود قرار میدهد و معانیای را که این آیات بدآنها پرداخته اند، دستاویز این ریشخند و تمسخر خویش میگرداند. چنانکه در آیه (43) از سوره «دخان» در این مورد روایتی را نقل کردیم که: ابوجهل مقداری خرما و کره خواست و آنگاه به یارانش گفت: از این زقوم بخورید زیرا محمد به شما جز شهد و عسل را وعده نمیدهد و این همان زقومی است که او شما را از آن میترساند! «این گروه» دروغپرداز بهتانپیشه که اوصاف آنها گذشت: «عذابی خوارکننده خواهند داشت» به سبب پافشاریشان بر کفر و استکبارشان از شنیدن آیات خداوند عزوجل و به تمسخر گرفتن آن. عذاب مهین: عذابی است خوارکننده و فضیحتبار. بدینسان، خدای عزوجل از راه طرح اینگونه تهدیدها، بر حرمت و قدسیت کتاب خویش از اینکه در معرض تمسخر و استهزا قرار گیرد، تأکید میگذارد.
در حدیث شریف به روایت مسلم از ابن عمر رضی الله عنه آمده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اینکه با قرآن به سرزمین دشمن مسافرت شود، نهی کردند؛ از بیم آنکه مبادا دشمن به آن اهانت کند».
﴿مِّن وَرَآئِهِمۡ جَهَنَّمُۖ وَلَا یُغۡنِی عَنۡهُم مَّا کَسَبُواْ شَیۡٔٗا وَلَا مَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِیَآءَۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٌ١٠﴾
«دوزخ پشت سر آنهاست» یعنی: در پشت سر احساس افتخار و شرف و عزت آنها به دنیا و تکبر از حق؛ جهنم قرار دارد پس آنها باید یقین داشته باشند که جهنم در پشت سرشان است و به زودی آنان را در خواهد یافت. بهقولی، معنی این است: دوزخ پیشاپیش آنهاست زیرا رویکرد آنها به سوی دوزخ است و به سوی آن پیش میروند «و دفع نمیکند از آنان» چیزی از عذاب الهی را و هیچگونه سودی به آنان نمیرساند؛ «آنچه کسب کردهاند» و به دست آوردهاند از اموال و اولاد «و نه دوستانی که بجز الله گرفتهاند» یعنی: همچنین بتان و خدایانی که برای خود گرفته و آنها را به جای خداوند عزوجل میپرستند و از آنها امید رساندن سود و دفع زیانی را دارند، هیچ نفعی به آنان نمیرساند «و آنان عذابی بزرگ خواهند داشت» در جهنمی که پشت سر یا پیشاپیش آنهاست.
﴿هَٰذَا هُدٗىۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ عَذَابٞ مِّن رِّجۡزٍ أَلِیمٌ١١﴾
«این هدایتی است» یعنی: این آیاتی که ذکر آن در این سوره گذشت؛ همانا رهنمود و هدایتی است برای راهیافتگان به قرآن عظیم، یعنی برای کسانی که آنچه را در آن است، میپذیرند «و کسانی که به آیات پروردگارشان» یعنی: به قرآن «کافر شدند، برایشان عذابی از رجز دردناک است» رجز: سختترین عذاب است.
﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ ٱلۡبَحۡرَ لِتَجۡرِیَ ٱلۡفُلۡکُ فِیهِ بِأَمۡرِهِۦ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٢﴾
«خدا همان کسی است که دریا را برای شما مسخر کرد» یعنی: آن را بهگونهای آفرید که شما بتوانید بر آن تمکن یابید و آن را رام خویش گردانید؛ با سوار شدن بر فراز امواج آن در کشتیها و دریاپیماهایی که او ساختن آنها را به شما آموخته است «تا کشتیها در آن به فرمانش روان شوند» یعنی: تا کشتیها به اذن و یاری دادنش به شما در به حرکت درآوردن آنها، بستر دریا را شگافته و بهپیش روند «وتا از فضل او طلب روزی کنید» با تجارت، فرو رفتن در دریا و بیرون آوردن در و گوهر از آن، صید ماهی و غیر اینها «و باشد که سپاس بگزارید» نعمتهایی را که حقتعالی به سبب این رام ساختن دریا، بر شما ارزانی میدارد.
﴿وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ١٣﴾
«و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام کرد، همه یکجا پدید آورده اوست» یعنی: همه آنچه را که حق تعالی در آسمانها از خورشید و ماه و ستارگان و باران و ابر و باد آفریده است و همه آنچه را که در زمین از کوهها و دریاها و جویبارها و اشیای سودآور دیگر آفریده است، برای بندگانش مسخر و رام گردانیده و همه اینها رحمتی از جانب وی به بندگانش میباشد؛ به عنوان نعمت و بخشایش وی «بیگمان در این» رام ساختن «برای گروهی که میاندیشند» و به وسیله فکر و اندیشه و راهیابی به این نشانهها، به توحید میرسند «نشانههایی است» اما کسانی که تفکر نمیکنند؛ به این نشانهها نیز راهیاب نمیشوند.
﴿قُل لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ یَغۡفِرُواْ لِلَّذِینَ لَا یَرۡجُونَ أَیَّامَ ٱللَّهِ لِیَجۡزِیَ قَوۡمَۢا بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤﴾
«به کسانی که ایمان آوردهاند بگو: تا از کسانی که به روزهای الله امید ندارند درگذرند» یعنی به مؤمنان بگو: از کسانی که وقایع و رخدادهای الهی را بر دشمنانش توقع نمیدارند و بر خویشتن از عذابی همچون عذاب خداوند عزوجل بر امتهای گذشته بیم ندارند، درگذرند، از آن روی که آنان به باری تعالی ایمان ندارند و بنابراین، عنایت پیروزی از سوی باری تعالی را برای دوستانش نیز انتظار نمیبرند. آری! از آنان درگذرند؛ «تا خداوند قومی از آنان را به حسب کار و کردارشان مجازات کند» مراد از این قوم: مؤمنانند که به درگذشت از کفار فرمان داده شدند تا خداوند عزوجل ایشان را در قیامت در برابر کارهای نیکی که کردهاند، پاداش دهد، که از جمله این کارهای نیک، صبر و شکیبایی بر آزار کفار و چشم پوشیدن از آنان با فروخوردن خشم و تحمل ناخوشیها از سوی آنان است. به قولی دیگر، معنی چنین است: تا خداوند عزوجل کفار را بر حسب آن گناهان و بدیهایی که کردهاند، جزا دهد. گویی باری تعالی میفرماید: شما نمیتوانید جزایشان را تماما بدهید پس ما آنان را چنانکه باید جزا میدهیم. ابنکثیر در معنیآن میگوید: «یعنی اگر شما از آنان در دنیا درگذرید، بدانید که خداوند عزوجل قطعا آنها را در آخرت در برابر اعمال بدشان جزا میدهد».
واحدی نیشاپوری و قشیری در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: آیه کریمه درباره عمربن خطاب رضی الله عنه و عبدالله بنابی و دو گروه پیرو آنها نازل شد؛ ماجرا اینگونه بود که: سپاه مسلمانان در غزوه بنیمصطلق بر سر چاهی بهنام «مریسیع» فرود آمده بود، عبدالله بنابی غلامش را فرستاد تا آب بیاورد، غلام دیر کرد و چون نزد وی آمد ابنابی از او پرسید: علت دیر کردنت چه بود؟ او گفت: غلام عمر بر دهانه چاه نشسته است و کسی را اجازه نمیدهد که آب بکشد تا مشکهای پیامبر و مشک ابوبکر پر نشود و مشک مولایش عمر را نیز پر نکند! عبدالله بن ابی گفت: مثل ما و مثل این گروه نیست؛ مگر چنانکه گفته اند: «سمن کلبک یأکلک: سگت را فربه کن تا تو را بخورد!». پس این سخن به عمر رضی الله عنه رسید و او شمشیرش را بر گرفت تا به قصد عبدالله بنابی حرکت کند، همان بود که این آیه کریمه نازل شد. در روایت دیگری آمده است: «این آیهکریمه درباره یهودیای بنام فنحاصبن عازوراء و در باره عمر رضی الله عنه نازل شد زیرا آن یهودی، بعد از نزول آیه: ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا ٢٤٥﴾ [البقرة: 245] گفت: پروردگار محمد نیازمند شده است! و چون عمر رضی الله عنه سخن وی را شنید، شمشیرش را حمایل گردنش کرد ودر طلب وی بیرون آمد. آنگاه این آیه کریمه نازل شد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پیعمر رضی الله عنه فرستادند و چون او آمد، فرمودند: ای عمر! شمشیرت را بر زمین بگذار...».
آیه کریمه منسوخ نیست، چراکه در مدینه یا در غزوه بنیمصطلق نازل شده است. اما ابنکثیر میگوید: «این حکم که مسلمانان برای تألیف قلوب مشرکان واهل کتاب، به عفو و گذشت از آنان مأمور بودند، مربوط به ابتدای اسلام بود اما بعد از آنکه آنها بر کفر و عناد خویش اصرار ورزیدند؛ خداوند عزوجل مؤمنان را بهجهاد مأمور کرد».
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَیۡهَاۖ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمۡ تُرۡجَعُونَ١٥﴾
«هر که کاری شایسته کند، به سود خود اوست و هرکه بدی کند، به زیانش باشد، سپس» در روز قیامت با اعمالتان «به سوی پروردگارتان برگردانیده میشوید» و او شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦﴾
«و بهیقین به بنیاسرائیل، کتاب» یعنی: تورات «و حکم» یعنی: فهم و دانش در دین را دادیم، که با این دو؛ زمینه حکومت و فرمانرواییشان در میان مردم و حل و فصل دعاوی آنان برایشان میسر گردید «و» نیز به آنها «نبوت دادیم» و از میانشان بسیاری را به نبوت و رسالت برانگیختیم «و از چیزهای پاکیزه روزیشان کردیم» یعنی: نعمتهای لذتبخش و گوارا را برایشان حلال کردیم که من وسلوی (ترنجبین و بلدرچین) از آن جمله بود «و آنان را بر جهانیان» زمانشان «فضیلت دادیم» به گونهای که به آنان نعمتهایی ارزانی داشتیم که به دیگران ارزانی نکرده بودیم؛ چون نزول تورات، شکافتن دریا و امثال آن....
﴿وَءَاتَیۡنَٰهُم بَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِۖ فَمَا ٱخۡتَلَفُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّ رَبَّکَ یَقۡضِی بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ١٧﴾
«و در امر دین، نشانههای روشنی به آنان عطا کردیم» یعنی: در بیان حلال و حرام، به بنی اسرائیل شرایع و احکام روشنی عطا کردیم. یا مراد؛ معجزات آشکار و روشن است. بهقولی معنی این است: به آنان درباره بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شواهد نبوتشان، علم و آگاهی روشنی عطا کردیم «و اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه برایشان علم آمد» در مورد بیان دین و روشن ساختن معانی آن اما آنها علم را که موجب از بین رفتن اختلاف است، وسیله ثبوت و پدید آوردن اختلاف گردانیدند «آن هم از روی تعدی و رقابتی که در میان خود» در طلب ریاست و از روی رشک و حسد و دشمنی «داشتند، بیگمان پروردگارت روز قیامت میان آنان درباره آنچه که در آن اختلاف میکردند» از کار دین «فیصله میکند» پس نیکوکار را در قبال نیکوکاریاش و بدکار را در برابر بدکاریاش جزا میدهد و اهل حق را از اهل باطل متمایز میگرداند.
چنانکه ملاحظه میکنیم؛ خداوند عزوجل در این دو آیه، مجموعا شش نعمت را بر بنیاسرائیل برشمرده است.
﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰکَ عَلَىٰ شَرِیعَةٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ فَٱتَّبِعۡهَا وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ١٨﴾
«سپس تو را» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «بر شریعتی از امر دین قرار دادیم» یعنی: تو را بر برنامه و راهوروش روشنی از کار دین قرار دادیم که به حقت میرساند. اصل «شریعت»، به معنای آبشخور است، سپس این واژه برای دین عاریت گرفته شد زیرا مردم آنچه را که سبب حیات و طراوت جانها و روانهایشان است، از چشمهسار زلال دین بر میگیرند «پس آن را پیروی کن» یعنی: در میان امتت، بهاحکام شریعتت عمل کن «و از هوسها و خواهشهای کسانی که نمیدانند» یگانگی خدای عزوجل را و نمیدانند قوانین و احکام وی برای بندگانش را «پیروی نکن» که آنان، کفار قریش و موافقانشانند.
﴿إِنَّهُمۡ لَن یُغۡنُواْ عَنکَ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡٔٗاۚ وَإِنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۖ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩﴾
«قطعا آنان چیزی را در برابر خدا از تو دفع نمیکنند» یعنی: آنان چیزی از عذابی را که خداوند عزوجل آن را بر تو اراده داشته باشد ـ در صورتی که از هوسهایشان پیروی کنی ـ از تو باز نمیدارند «و همانا ستمگران بعضی دوستان بعضی دیگرند» به سبب مشارکتی که با همدیگر در ظلم دارند «و خدا ولی متقیان» یعنی: یاری دهنده و کارساز آنان «است» مراد از متقیان کسانیاند که از شرک و معاصی میپرهیزند.
﴿هَٰذَا بَصَٰٓئِرُ لِلنَّاسِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ٢٠﴾
«این» یعنی: این اعلام عام بر زبانت برای مردم در این باره که: باید از شرایع و نظامنامههای الهی پیروی کنند و این امر که: خداوند عزوجل کارساز پیروان دین است همچنین خود این شریعت مقدس ما: «برای مردم دیدهوریهایی است» یعنی: برهآنها و دلایل بینشبخشی است که احکام و نیازهای دینیشان را در پرتوآن میبینند و میدانند «و رهنمودی» است که عملکنندگان را به بهشت میرساند «و رحمتی است» از جانب خدای عزوجل در آخرت «برای قومی که اهل یقینند» یعنی: برای گروهی که از شأنشان این است که به حق یقین دارند و از پراکندن شبهات، در شک و تزلزل نمیافتند.
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِینَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّیَِّٔاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ کَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡیَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا یَحۡکُمُونَ٢١﴾
«آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شدهاند» یعنی: کفر و معاصی را باهم جمع کردهاند «پنداشتهاند که آنان را مانند کسانی قرار میدهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند؟» یعنی: آیا در میان بدکرداران ـ با وجود ارتکاب جرایم وگناهان ـ و میان نیکوکرداران درست عقیده، برابری قایل میشویم و با همه آنها یکسان عمل میکنیم؟ «بهطوری که زندگی و مرگشان یکسان باشد؟» در سرای دنیا و سرای آخرت؟ هرگز! آنها برابر نیستند زیرا حال اهل سعادت در آخرت، با حال اهل شقاوت یکی نیست. یعنی: ممکن است حال دو گروه در دنیا گاهی با هم برابر باشد و حتی گاهی بدکرداران و گناه پیشگان در دنیا از نعمتهای بیشتری هم بهرهور باشند اما اگر آنها در آخرت نیز باهم برابر باشند، این امر دور از عدالت است پس نپندارید که چنین چیزی واقعیت پیدا خواهد کرد «چه بد حکم میکنند» که میپندارند ما با نیکان و بدان در دنیا و آخرت به طور برابر عمل میکنیم.
کلبی در بیان سبب نزول گفته است: این آیه کریمه درباره علی، حمزه و ابو عبیده جراح رضی الله عنه و سه تن از مشرکان به نامهای: عتبه، شیبه و ولیدبن عتبه نازل شد زیرا این مشرکان به آن مؤمنان گفتند: به خدا سوگند که شما بر چیزی از حق و حقیقت قرار ندارید و اگر بر فرض، آنچه که شما میگویید حق باشد، بدانید که حال ما از حال شما در آخرت نیز بهتر خواهد بود چنان که حال ما هماکنون در دنیا از حال شما بهتر است. پس خداوند متعال این سخن مشرکان را رد کرد و این حقیقت را روشن کرد که: ممکن نیست حال مؤمن مطیع، با حال کافر عاصی در آخرت برابر باشد.
﴿وَخَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَلِتُجۡزَىٰ کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٢﴾
«و خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده است» حقی که مقتضی عدالت در میان بندگان است «و تا سرانجام، هرکس به حسب آنچه عمل کرده است جزا داده شود» یعنی: حق تعالی آسمانها و زمین را برای آن آفریده است تا خلق را به وسیله آنها بر قدرت خویش رهنمون گردد و تا هرکس بر حسب آنچه که از گناهان و طاعات کرده است؛ جزا داده شود پس بدانید که قطعا خداوند عزوجل کافر و مؤمن را باهم برابر نمیسازد «و آنان مورد ستم قرار نمیگیرند» با کاستن از ثواب، یا افزودن بر عذابشان.
این آیه کریمه، بسان دلیلی بر اعلام پیشین در آیه قبل در مورد عدم یکسان بودن نیکان و بدان است.
﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن یَهۡدِیهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٢٣﴾
این آیه کریمه دو سبب نزول دارد، سبب نزول اول مربوط به این بخش از آیه است: ﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ [الجاثیة: 23] که به قولی: درباره قریش نازل شد زیرا شیوه آنان چنین بود که مدتی سنگی را میپرستیدند، سپس چون ـ به ظن خود ـ چیز بهتری از آن را مییافتند، سنگ را به دور افگنده و آن چیز دیگر را میپرستیدند. به قولی دیگر: این بخش از آیه درباره حارث بن قیس سهمی ـ یکی از تمسخرکنندگان دین حق ـ نازل شد که هر چه را نفسش بدان تمایل داشت، میپرستید.
«پس آیا دیدی» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده» یعنی: کسی که هوس و خواهش نفس خویش را دین خویش گرفته و فقط به دنبال هوای نفس خویش است پس هر چه را که نفسش به وی نیک بنمایاند، انجام میدهد و هر چه را که به وی زشت بنمایاند، فرو میگذارد، بیآنکه محبت خداوند عزوجل و رضای او را مد نظر داشته باشد، یا به نفرت و غضب الهی اهمیتی بدهد؟ یا مراد این است کافر همان چیزی را که نیک میپندارد یا بدان هوس میورزد، میپرستد مانند پرستش سنگ، چوب و غیره «و خدا با وجود دانایی وی او را گمراه گردانیده» یعنی: با آنکه چنین کسی به حقیقت آگاه و داناست و هدایت را از گمراهی باز میشناسد ولی با این وجود، به سبب پیروی از شهوت نفس خویش، حق را فروگذاشته و در گمراهی دست و پا میزند. یا معنی این است: خداوند عزوجل او را بدان جهت که به سزاوار بودنش برای گمراهی علم داشته، گمراه کرده است «و بر گوش و دلش مهر زده» یعنی: خداوند عزوجل بر گوشش مهر زده تا پند و موعظهای را نشنود و بر دلش مهر زده تا هدایت را درک نکند و به آن باورمند نشود «و بر دیدهاش پرده نهاده است» تا راه درست را نبیند و تشخیص ندهد «آیا پس از خدا» یعنی: بعد از گمراه ساختن خداوند عزوجل او را «چه کسی هدایتش خواهد کرد؟ آیا پند نمیگیرید؟» به پندی عبرتآموز تا حقیقت حال را بدانید؟.
سبب نزول دوم مربوط به این بخش از آیه است: ﴿وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ﴾ [الجاثیة: 23] که درباره ابوجهل نازل شد زیرا شبی او و ولیدبنمغیره به خانه کعبه طواف میکردند؛ در این اثنا باهم درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به گفتوگو پرداختند، ابو جهل به ولید گفت: به خدا سوگند؛ من خوب میدانم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم در ادعای نبوت راستگواست. ولید بر آشفت و به او گفت: ساکت باش! مگر چه چیزی تو را به این باور رهنمون گشته است؟ ابوجهل گفت: ای أبا عبد شمس! ما او را در کودکیاش «راستگوی امین» مینامیدیم، اکنون که عقل و رشدش به کمال رسیده است، او را کذاب و دروغگو مینامیم؟! به خدا سوگند که من خوب میدانم او راستگو است! ولید گفت: پس در این صورت، چه چیزی تو را از تصدیق وی بازمیدارد، چرا درنگ کردهای و به او ایمان نمیآوری؟ ابوجهل گفت: زیرا در آن صورت، دختران قریش درباره من چنین تبصره خواهند کرد که من به خاطر پارهنانی، از یتیم ابوطالب پیروی کردهام...! همان بود که آیه کریمه نازل شد.
در حدیث شریف آمده است: «لا یؤمن أحدکم حتی یکون هواه تبعا لما جئت به». «یکی از شما ایمان ندارد تا آنگاه که هوای نفسش پیرو آن چیزی نباشد که من آن را آوردهام». همچنین در حدیث شریف به روایت ابوامامه رضی الله عنه آمده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: «ما عبد تحت السماء إله أبغض إلی الله من الهوی». «در زیر آسمان، الهی که نزد خداوند منفورتر از هوای نفس باشد، مورد پرستش قرار نگرفته است».
﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ وَمَا لَهُم بِذَٰلِکَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ٢٤﴾
«و گفتند» مشرکان منکر رستاخیز «غیر از زندگی دنیایمان، چیز دیگری در کار نیست» یعنی: زندگی، جز همین زندگی این جهانی ما که در آن قرار داریم، نیست «میمیریم و زنده میشویم» یعنی: مرگ و زندگی فقط به این جهان ما مربوط است و پشت سر این زندگی، هیچ زندگی دیگری نیست. به قولی معنی این است: ما در دنیا میمیریم، باز فرزندانمان در آن زندگی میکنند، سپس آنها میمیرند و باز فرزندانشان در آن زندگی میکنند و همینطور این تسلسل ادامه پیدا میکند «و چیزی جز دهر ما را هلاک نمیکند» یعنی: جز گذر روزها و شبها و گذشت زمانه، چیز دیگری ما را هلاک نمیکند لذا در این دنیا نه ملک الموتی است و نه قبض روحی... «آنان به این امر هیچ دانشی ندارند» یعنی: این سخن را جز از روی شک و تردید نگفتهاند، بیآنکه به حقیقت، هیچ علمی داشته باشند «آنان جز گمان نمیسپرند» یعنی: نهایت آن چیزی که نزد آنان است، گمان و پندار است و بس! آنها فقط بر پندارهای خویش متکی اند، نه بر علم و یقین.
ابنمنذر در بیان سبب نزول آیهکریمه از ابوهریره رضی الله عنه روایت میکند که فرمود: اهل جاهلیت میگفتند: جز این نیست که ما را گذر شب و روز هلاک میکند! پسخداوند عزوجل این آیه کریمه را نازل فرمود.
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا بَیِّنَٰتٖ مَّا کَانَ حُجَّتَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ ٱئۡتُواْ بَِٔابَآئِنَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٢٥﴾
«و چون آیات بینات ما» یعنی: آیات قرآنیای که از زندگی پس از مرگ، درک آشکار و دلالت روشنی به دست میدهند؛ «برآنان خوانده شود، شبهه آنان همواره جز این نیست که میگویند: اگر راست میگویید، پدران ما را باز آورید» در دنیا و آنان را پس از مرگشان زنده کنید.
﴿قُلِ ٱللَّهُ یُحۡیِیکُمۡ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یَجۡمَعُکُمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا رَیۡبَ فِیهِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢٦﴾
«بگو: خداست که شما را زنده میکند» یعنی: در دنیا «باز میمیراند» در هنگام بهسر رسیدن اجلهایتان «آنگاه شما را بهسوی روز رستاخیز گرد میآورد» با برانگیختن و حشر و نشرتان به سوی موقف حساب «شکی در آن» یعنی: در گردآوردنتان به روز قیامت «نیست ولی بیشتر مردم نمیدانند» این حقیقت را، از این روی در زنده شدن بعد از مرگ، شک میکنند. در حدیث شریف قدسی بهروایت ابنجریر و ابنأبیحاتم از ابوهریره رضی الله عنه آمده است که فرمود: «اهل جاهلیت میگفتند: جز این نیست که ما را شب و روز هلاک میگرداند! پس خداوند عزوجل در کتابش نازل فرمود: ﴿وَقَالُواْ مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا ٱلدُّنۡیَا نَمُوتُ وَنَحۡیَا وَمَا یُهۡلِکُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ﴾ [الجاثیة: 24] و فرمود: «یؤذینی ابن آدم، یسب الدهر، وأنا الدهر، بیدی الأمر، أقلب اللیل والنهار». «فرزند آدم مرا اذیت میکند؛ زمانه و روزگار را دشنام میدهد در حالیکه آفریننده روزگار منم، کار به دست بلاکیف من است و شب و روز را پیاپی میگردانم»[1].
این آیه کریمه ردی است بر پندار دهری مشربان. آنان گروهی از اعراب بودند که میگفتند: جز این نیست که گذشت شب و روز و چرخش زمانه ما را هلاک میکند! بدینگونه، زندگی و مرگ را به زمانه نسبت میدادند. ولی جز این گروه از اعراب، گروههای دیگری نیز با آنان در این پندار همراهی کردهاند، که از آن جملهاند: بیشتر فلاسفه دهری و ملحدان و خداناباوران همه عصرها و نسلها، از آنجا که آنان زندگی و تنوع اشکال آن را به تطوری نسبت میدهند که میلیونها سال استمرار داشته است پس به پندار آنان، در پشت سر این کائنات نیروی مدبر ابداعگر خلاقی وجود ندارد و کار از این حد فراتر نمیرود که پیدایش جهان، تصادفی محض باشد!! البته هر چه دایره علوم تجربی توسعه پیدا میکند و زوایای بیشتری از اسرار نظم هستی برای بشر پدیدار میگردد، سقف پندارهای این عده بیشتر ترک بر میدارد و بنای بیبنیاد افکارشان در هم فرومیریزد.
در این میان، برخی دیگر از فلاسفه نیز وجود دارند که هرچند خود منتسب به اسلام هستند ولی در نوشتههای علمی خود با این گروه همراهی میکنند، گویی از این امر که آفرینش را به آفریدگار مبدعی نسبت دهند، خجل میشوند و چهبسا میگویند: این طبیعت است که آفریده و ابداع کرده است! و اگر از آنان سؤال شود که آیا طبیعت خود دارای فکر و اندیشه است؟ آنها هیچ پاسخی ندارند پسآنان همچنانند که خداوند عزوجل فرموده است:﴿وَمَا لَهُم بِذَٰلِکَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ﴾ [الجاثیة: 24] «آنان به این امر هیچ دانشی ندارند، آنان جز گمان نمیسپرند» و اگر چنین نیست؛ پس روش علمیای که آنها در نسبت دادن حدوث این مخلوقات عجیب به تصادف یا طبیعت غیرعاقل در پیش گرفتهاند، چیست؟ طبیعتی با این همه نظم و سامان و پیچیدگی و این همه ظرافت و دقت که بشر به دنبال دریافت رموز آن شتابان میدود ولی از این کرانه بیانتها، جز فرازی اندک را نمیپیماید؟ سبحانالله! چگونه هوی و هوس، بینش ظاهر و باطن انسان را از او میگیرد؟!
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ یَوۡمَئِذٖ یَخۡسَرُ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٢٧﴾
«و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست» یعنی: اوست که به یگانگی متصرف آسمآنها و زمین میباشد و احدی از بندگانش با او در این امر مشارکتی ندارد پس کسی که بر همه چیز توانا و فرمانروا باشد، لابد بر آفرینش آخرت نیز تواناست «و روزی که قیامت بر پا شود، آن روز است که باطلاندیشان زیان میکنند» یعنی: در آن روز، زیان دروغ انگاران کافری که رشته افکار و پندارهایشان را بهأباطیل آویختهاند، آشکار میشود زیرا آنان رهسپار دوزخ میگردند.
﴿وَتَرَىٰ کُلَّ أُمَّةٖ جَاثِیَةٗۚ کُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ کِتَٰبِهَا ٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٢٨﴾
«و» در آن روز «هر أمتی را به زانو درآمده میبینی» در حالی که ناآرام و نامطمئناند. أمت: مجموعهای هستند که کیش و آیین واحدی دارند. جثو: نوعی از نشستن است که در آن فقط هردو زانوی انسان و سرانگشتانش به زمین میرسد. آری! مردم از هول و هراس و سختی هنگامه حساب، در پیشگاه خداوند متعال اینچنین زانو میزنند. «هر أمتی به سوی کتاب خود» که بر او در دنیا نازل شده است «فراخوانده میشود» به قولی معنی این است: هر أمتی به سوی کارنامه اعمال خود فراخوانده میشود. آنگاه به آنان گفته میشود: «امروز به حسب آنچه میکردید، جزا داده میشوید» یعنی: خداوند عزوجل در سرای آخرت بر حسب آنچه که در دنیا از خیر و شر میکردید، شما را جزا میدهد.
﴿هَٰذَا کِتَٰبُنَا یَنطِقُ عَلَیۡکُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّا کُنَّا نَسۡتَنسِخُ مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٢٩﴾
«این است کتاب ما» که فرشتگان ما از رفتار و کردار شما نوشتهاند؛ «که» این کتاب «علیه شما به حق سخن میگوید» یعنی: علیه شما به حق و راستی، بیهیچکم و زیادی گواهی میدهد. پس شما آن کتاب را میخوانید و اعمال خویش را بهیاد میآورید «هر آینه ما آنچه را شما میکردید، استنساخ میکردیم» یعنی: ما، فرشتگان را به نوشتن و ثبت و نسخه برداری از اعمال شما و حفظ و نگهداری آن أمر میکردیم. بهقولی معنی این است: چون فرشتگان اعمال بندگان را نزد خدای سبحان بالا میبرند، او فرمان میدهد که آن بخش از اعمالی را که بر آن ثواب و عقابی مترتب است، نزد وی ثبت کنند و آنچه را که بر آن ثواب و عقابی مترتب نیست، از قلم بیندازند و آن را ثبت نکنند.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَیُدۡخِلُهُمۡ رَبُّهُمۡ فِی رَحۡمَتِهِۦۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡمُبِینُ٣٠﴾
«و اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند پس پروردگارشان آنان را در جوار رحمت خویش» یعنی: در بهشت خویش «داخل میگرداند» از «پاداش» به «رحمت» تعبیر شد و از «رحمت» به «بهشت»؛ به دلیل فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف ذیل: «إن الله تعالی قال للجنة: أنت رحمتی، أرحم بک من أشاء». «خداوند عزوجل به بهشت فرمود: تو رحمت من هستی پس من به وسیله تو بر هرکس که بخواهم رحم میکنم». «این» داخل کردن در رحمت «همان فوز مبیناست» یعنی: فلاح و رستگاری آشکار و روشن است بدان جهت که از شائبهها و ناخالصیها پاک میباشد.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَفَلَمۡ تَکُنۡ ءَایَٰتِی تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡ وَکُنتُمۡ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِینَ٣١﴾
«و اما کسانی که کافر شدند» به آنان از روی توبیخ و سرزنش گفته میشود: «مگر آیات من بر شما خوانده نمیشد؟» چرا؛ قطعا آیات من بر شما خوانده میشد «ولی تکبر نمودید و قومی مجرم شدید» یعنی: از پذیرفتن این آیات و از ایمان آوردن به آنها تکبر ورزیده و از اهل جرم شدید. جرم: ارتکاب گناه با انجام دادن نافرمانی حق تعالی است.
﴿وَإِذَا قِیلَ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱلسَّاعَةُ لَا رَیۡبَ فِیهَا قُلۡتُم مَّا نَدۡرِی مَا ٱلسَّاعَةُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنّٗا وَمَا نَحۡنُ بِمُسۡتَیۡقِنِینَ٣٢﴾
«و چون گفته شد که: وعده الله حق است» یعنی: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این گروه کفار را از وعده خداوند عزوجل به فرارسیدن رستاخیز و حساب، یا از تمام امور غیبیای که باری تعالی به آن وعده داده است، خبر میدادند و خطاب به آنان میگفتند: این وعدهها خواه ناخواه تحقق یافتنی است؛ «و در ساعت» یعنی: دروقوع قیامت «هیچ شکی نیست» که حتما آمدنی است «گفتید: ما نمیدانیم قیامت چیست؟» یعنی گفتید: این قیامت دیگر چه چیزی است که شما از آن سخن میگویید؟ «جز گمانی نمیورزیم» یعنی: ما قیامت را فقط حدس و توهمی محض میپنداریم «و ما یقین نداریم» یعنی: ما به قیامت علم یقینیای نداریم، ما صرفا گمان و خیال میکنیم که قیامت خواهد آمد.
﴿وَبَدَا لَهُمۡ سَیَِّٔاتُ مَا عَمِلُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٣٣﴾
«و سیئات آنچه کرده بودند بر آنان آشکار شد» یعنی: بدیهای اعمالشان به همان صورتی که بوده است، بر آنان آشکار شد «و آنچه را که بدان استهزا میکردند، آنان را فرو گرفت» یعنی: جزای اعمالشان بر آنان فراگیر شد و فرود آمد؛ با ورودشان به دوزخ.
﴿وَقِیلَ ٱلۡیَوۡمَ نَنسَىٰکُمۡ کَمَا نَسِیتُمۡ لِقَآءَ یَوۡمِکُمۡ هَٰذَا وَمَأۡوَىٰکُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّٰصِرِینَ٣٤﴾
«و گفته شود: همان گونه که ملاقات این روزتان را فراموش کردید، امروز شما را فراموش میکنیم» یعنی: با شما در دوزخ به مانند فراموشکاران معامله میکنیم پس شما را در آن فرو میگذاریم چنانکه شما عمل کردن برای این روز را فرو گذاشتید و از اخبار قاطعی که در کتابهای الهی راجع به آن آمده بود، تجاهل کردید «و جایگاهتان در آتش دوزخ است» یعنی: دوزخ مسکن و قرارگاه شماست «و برای شما هیچ نصرت دهندهای نیست» که یاریتان دهد و عذاب الهی را از شما باز دارد.
﴿ذَٰلِکُم بِأَنَّکُمُ ٱتَّخَذۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗا وَغَرَّتۡکُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَاۚ فَٱلۡیَوۡمَ لَا یُخۡرَجُونَ مِنۡهَا وَلَا هُمۡ یُسۡتَعۡتَبُونَ٣٥﴾
«این بدان سبب است که شما آیات خدا را به ریشخند گرفتید» یعنی: این عذاب از آن روی بر شما فرود میآید که شما قرآن را به مسخره و بازیچه گرفتید و در آن نیندیشیدید «و زندگی دنیا فریبتان داد» یعنی: دنیا شما را با آرایشها وپیرایشها و بیهودگیهای خویش فریفت پس پنداشتید که هیچ سرای دیگری جز همین سرای دنیا نیست، نه رستاخیزی در کار است و نه حشر و نشری و بنابراین، زندگی خود را بر این اساس بیأساس بنا نهاده و سپری کردید «پس امروز نه از این» آتش «بیرون آورده میشوند و نه رضا ساختن الله از آنان طلب میشود» یعنی: در روز قیامت، بازگشت به طاعت خداوند متعال از آنان خواسته نمیشود تا رضای او را بهدست آورده و عذری را پیش افگنند زیرا آن روز؛ روزی است که در آن توبهای پذیرفته نشده و معذرتی سودمند واقع نمیگردد.
﴿فَلِلَّهِ ٱلۡحَمۡدُ رَبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَرَبِّ ٱلۡأَرۡضِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٣٦﴾
«پس ستایش و سپاس از آن خداست؛ پروردگار آسمانها و پروردگار زمین، پروردگار عالمیان» و چنین پروردگار و چنین سروری است که سزاوار حمد و ستایش میباشد بنابراین، هیچکس جز آن مولای بیهمتا سزاوار حمد و سپاس نیست پس فقط او را در برابر آفرینش آسمانها و زمین و به اصلاح آوردن و ساماندهی حال کسانی که در آنها به سر میبرند، سپاس و ثنا گویید. عالم: مفهومی است فراگیر که شامل همه ما سویالله میشود و به صیغه جمع آمده، از آنرو که انواع مختلفیدارد.
﴿وَلَهُ ٱلۡکِبۡرِیَآءُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٣٧﴾
«و او راست کبریاء» یعنی: بزرگی و جلال و عظمت و سلطه «در آسمان و زمین و اوست عزیز» یعنی: غالب در سلطه و فرمانرواییاش؛ پس هیچ غلبه کنندهای بر او پیروز نمیشود «حکیم» و فرزانه است در تمام سخنان و افعال و در تمام فرمآنها و فیصلههای خویش.
در حدیث شریف قدسی به روایت ابوهریره و ابو سعید رضی الله عنهما از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «یقول الله تعالی: العظمة إزاری، والکبریاء ردائی، فمن نازعنی واحداً منهما، أسکنته ناری» «خداوند عزوجل میفرماید: عظمت ازار من است و کبریا پتوی من. پس هرکس با من در یکی از آنها نزاع و کشمکش کند، او را به آتش دوزخ خویش مسکن میدهم».
مکی است و دارای (35) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره مبارکه بدان جهت «احقاف» نامیده شد که در آن از احقاف ـ که منازل قوم عاد در یمن بود ـ سخن رفته است.
محور سوره «احقاف»، بیان ناروا بودن پرستش معبودات باطل میباشد.
﴿حمٓ١ تَنزِیلُ ٱلۡکِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ٢﴾
چنین خوانده میشود: «حاء، میم» و این دو حرف، از حروف مقطعه است. «فرو فرستادن این کتاب از جانب الله عزیز حکیم است» یعنی: قرآن بهحق و راستیاز نزد خداوند غالب و دانا فرو فرستاده شده و کذب و افترایی در حق وی نیست. عزیز: یعنی حق تعالی غالب، قاهر و برتر از آن است که کسی بر وی دروغی بربندد. حکیم: صاحب حکمت است در همه امور.
﴿مَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَمَّآ أُنذِرُواْ مُعۡرِضُونَ٣﴾
«ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است» از همه مخلوقات «جز به حق نیافریدیم» یعنی: آنها را به آفرینشی همراه با حق که مشیت ما آن را اقتضا نموده، آفریدیم و بدانید که آفرینش آنها بیهوده و باطل نیست «و» نیافریدیم آنها را جز «به میعادی معین» که همانا روز قیامت است زیرا در روز قیامت، عمر آسمآنها و زمین و آنچه که در میان آنهاست، به پایان میرسد و زمین به زمینی دیگر و آسمآنها نیز به آسمآنهای دیگری تبدیل میشوند چنان که در آیه (48) از سوره «انبیاء» گذشت. «و کسانیکه کافر شدهاند، از آنچه انذار داده شدهاند» یعنی: از آنچه که در قرآن به وسیله آن بیم داده شدهاند ـ مانند زنده شدن بعد از مرگ وحساب و جزا؛ «رویگردانند» پس نه در آن میاندیشند، و نه برای آن آمادهاند.
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ لَهُمۡ شِرۡکٞ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِۖ ٱئۡتُونِی بِکِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٤﴾
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم به این کافران رویگردان از حق «آیا دیدید» یعنی: به من خبر دهید که؛ «آنچه را بجز الله عزوجل میپرستید» از بتان، مردگان و طاغوتها؛ «به من نشان دهید که چه چیز از زمین را آفریدهاند» یعنی: اگر آنها به راستی خدا هستند پس به من نشان دهید که چه چیز از زمین را آفریدهاند؟ «یا مگر آنان را در کار آسمآنها مشارکتی است» یعنی: یا مگر آن معبودهای باطل مالک بخشی از آسمانها هستند، یا در آفرینش آسمآنها مشارکتی داشتهاند؟! پس هرگاه نه این است و نه آن، دیگر چگونه آنان را شریک خداوند سبحان میپندارید؟ «اگر راست میگویید، کتابی پیش از این قرآن نزد من بیاورید» زیرا قرآن هم بر بطلان شرک، هم بر این امر که خدای عزوجل یگانه و لاشریک است و هم بر این امر که قیامت حق است و در آن شکی نیست؛ تصریح کرده است پس آیا مشرکان کتابی دارند که با این کتاب مخالفت کند، یا حجتی دارند که با این حجت منافات داشته باشد؟ اگر دارند، بیاورند «یا بازماندهای از علم» نزد من بیاورید. یعنی: آیا کمترین چیزی از علم که آن را از پیامبری قبل از من نقل کرده باشید، در دست دارید که بر وجود آفرینندهای همراه با الله عزوجل گواهی دهد تا پرستش دیگران نیز کار درستی باشد؟ اگر چنین است پس آن را بیاورید. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: أثاره: خط است، یعنی در این باره چیز مکتوب و نقل شدهای بیاورید.
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن یَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا یَسۡتَجِیبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ٥﴾
«و کیست گمراهتر از آن کس که بهجای خدا کسی را به دعا میخواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمیدهد» یعنی: هرگز گمراهتر و جاهلتر از چنین کسی پیدا نمیشود زیرا او چیزی را به دعا خوانده است که خود نمیشنود، چه رسد به اینکه بهخواننده خویش سودی را جلب یا ضرری را از وی دفع نماید پس آن خواننده، چگونه به اجابت دعای خود از سوی وی طمع میبندد؟! «و» هرچند آن معبودان باطل را بخوانند؛ «آنها از دعایشان بیخبرند» یعنی: معبودان باطلی که مشرکان آنها را به یاری میخوانند، نه فقط آنان را اجابت نمیگویند بلکه حتی از دعایشان نیز بیخبرند؛ پس نه آن را میشنوند و نه در مییابند، از آن رو که جماداتی بیش نیستند.
﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ کَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَکَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ کَٰفِرِینَ٦﴾
«و چون مردم گردآورده شوند، آن معبودان باطل دشمنانشان باشند» یعنی: چون مردمی که بتان را میپرستند، در روز قیامت گردآورده شوند و محشور گردند؛ آن بتان برایشان دشمناند، از آنان بیزاری میجویند و بر آنان لعنت و نفرین میگویند. نقل است که: خدای عزوجل روز قیامت در بتان حیات میآفریند و آنها پرستشگران خود را تکذیب میکنند. همچنین فرشتگان، مسیح، عزیر و شیاطین ـ که حیات دارند ـ نیز از پرستشگران خود در روز قیامت اعلام برائت میکنند «و به عبادتشان انکار میورزند» یعنی: معبودان در روز قیامت، عبادت خویش از سوی مشرکان را با انکار تلقی کرده و محکوم میکنند، منکر وتکذیبکننده آنان هستند و میگویند: ما هرگز شما را به پرستش خویش فرانخوانده بودیم.
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا بَیِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٌ٧﴾
«و چون بر آنان» یعنی: بر اهل مکه «آیات بینات ما» یعنی: آیات روشن و آشکار ما «خوانده شود، کسانی که چون حق بهسویشان آمد، منکر آن شدند» از روی کبر و عناد، درباره آیات قرآن «گفتند» و میگویند، بیآنکه در این آیات اندیشه و تأمل کنند: «این» آیات بیهیچ شک و شبههای «سحری آشکار است».
﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَیۡتُهُۥ فَلَا تَمۡلِکُونَ لِی مِنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔاۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِۚ کَفَىٰ بِهِۦ شَهِیدَۢا بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٨﴾
«یا میگویند: این را بربافته است» یعنی: محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از پیش خود اختراع کرده و آن را بر خداوند افترا میبندد و از آنجا که این شبهه، شبههای است که هر کافری بر آن تکیه میکند پس پاسخ الهی در این باره به طور مفصل مطرح میگردد و در خلال این پاسخ، سه بار کلمه «قل: بگو» تکرار میشود: «بگو: اگر» بر سبیل فرض و تقدیر ـ چنانکه شما ادعا میکنید؛ «آن را بربافته باشم، در برابر خدا مالک چیزی به سود من نیستید» یعنی: در آن صورت شما نمیتوانید عذاب الهی را از من برگردانید پس چگونه به خاطر شما بر خدای عزوجل دروغ میبندم در حالیکه شما بر دفع عذاب وی از من قادر نیستید؟ «الله داناتر است به آنچه با طعنه در آن فرو میروید» یعنی: خدای عزوجل به تکذیبتان و این سخن که قرآن جادو و فال بینی است و همچنین به دیگر سخنان ناروایی که درباره قرآن و رسالت میگویید و میپردازید، داناتر است؛ «گواه بودن او میان من و شما بس است» زیرا او در این مورد که قرآن از نزد اوست و من پیام وی را به شما رساندهام، به نفع من گواهی میدهد و علیه شما نیز بر این که تکذیب و انکار پیشه کردهاید، گواهی میدهد «و اوست آمرزگار مهربان» بر کسی که توبه کند، ایمان آورد، قرآن را تصدیق کند و به آنچه که در آن است عمل نماید. آری! این وعدهای است به آمرزش و رحمت برای تائبان مؤمن و اشعاری است بر حلم و بردباری حق تعالی زیرا گویای آن است که او منکران را به شتاب عذاب نمیکند.
﴿قُلۡ مَا کُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِی مَا یُفۡعَلُ بِی وَلَا بِکُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ٩﴾
پاسخ دوم به شبهه مشرکان در امر رسالت این است: «بگو: من از میان پیامبران پدیدهای نوظهور نبودم» یعنی: من نخستین پیامبر نیستم بلکه خداوند عزوجل قبل از من نیز پیامبران بسیاری را فرستاده است پس دعوت به سوی توحید، انکار پرستش بتان و عدم آگاهی از غیب، فقط محدود به من نیست بلکه این دعوت، دعوتی است قدیمی و کهن که تمام پیامبران علیهم السلام به آن فراخواندهاند «و نمیدانم با من و با شما چه معاملهای خواهد شد» در زمانی که پیش رو است؟ نمیدانم که آیا من در مکه باقی میمانم، یا از آن اخراج میشوم؟ آیا میمیرم، یا کشته میشوم؟ آیا عذاب به شتاب و به طور عاجل بر شما فرستاده میشود، یا که مهلت داده میشوید؟ «جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم» یعنی: من فقط از قرآن و وحی پیروی کرده و از نزد خود چیز نوی را به میان نیاوردهام «و من جز بیمدهندهای آشکار نیستم» پس شما را از عذاب خداوند عزوجل به شیوهای روشن وآشکار بیم و هشدار میدهم به طوری که هر اندیشمند باخردی، هشدارهایم را درک میکند.
این آیه دلیل بر آن است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این امر که کار ایشان و مشرکان در دنیا به کجا خواهد انجامید، آگاهی نداشتند اما بهیقین میدانستند که خداوند عزوجل با ایشان در آخرت چه میکند، میدانستند که مقام والای بهشت در انتظارشان است.
این آیه منسوخ نیست زیرا نقل است که چون فشار و آزار مشرکان بر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مکه سخت شد، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیدند که بهسرزمینی که خرما و درخت و آب دارد هجرت میکنند. پس این خواب را به اصحاب خویش نقل کردند، ایشان از این خواب شادمان شده و از آن بشارت بهگشایش و رهایی از آزار مشرکان را دریافتند، سپس چون برههای از زمان درنگ کردند و تحقق عینی این خواب را ندیدند، گفتند: یا رسول الله! چه وقت به سوی سرزمینی که در خواب دیدهاید، هجرت میکنیم؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کردند، همان بود که خدای عزوجل نازل فرمود: ﴿وَمَآ أَدۡرِی مَا یُفۡعَلُ بِی وَلَا بِکُمۡۖ﴾ [الأحقاف: 9]. «و من نمیدانم که با من و شما چه خواهد شد؟» یعنی: نمیدانم که آیا به همانجایی که در خواب دیدهام، برده میشوم یا خیر؟ سپس فرمودند: «آنچه دیدم در خواب بود اما جز از آنچه که به من وحی میشود، پیروی نمیکنم». یعنی: مصداق عینی خواب من هنوز به من وحی نشده است.
همچنین از این آیه دانسته میشود که ادعای علم غیب برای بعضی از اولیا، امری بیاساس و دروغی آشکار است.
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کَانَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَکَفَرۡتُم بِهِۦ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ مِثۡلِهِۦ فََٔامَنَ وَٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠﴾
پاسخ سوم به شبهه مشرکان در امر رسالت، این است: «بگو: آیا دیدید» یعنی: به من خبر دهید؛ «اگر» این قرآن در حقیقت «از نزد الله باشد و» حال آنکه «شما بدان کافر شده باشید و گواهی از بنیاسرائیل» که بر آنچه خدای عزوجل درتورات نازل نموده، دانا است «بر مانند آن» یعنی: بر مانند اخبار قرآن چون اثبات توحید، معاد و غیر اینها از اموری که در تورات موجود است و با قرآن مطابقت دارد؛ «گواهی داده آنگاه» آن گواه اسرائیلی؛ «ایمان آورده باشد» به قرآن زیرا این حقیقت برایش روشن گردیده که قرآن کلام خدای عزوجل و از جنس وحیی است که او بر پیامبرانش نازل میکند؛ «و شما» با وجود گواهی آن گواه «استکبار ورزیده باشید» از ایمان آوردن به قرآن، آیا باز هم ستمگر نیستید؟ یقینا که هستید و «البته خدا قوم ستمگر را هدایت نمیکند» این جمله بر جواب محذوف شرط دلالت میکند پس تقدیر سخن چنین میشود: اگر قرآن از نزد خدا عزوجل باشد، آیا شما که به آن کفر ورزیدهاید، ستمگر نیستید؟ قطعا ستمگرید. یادآور میشویم که آن شاهد از بنیاسرائیل، عبدالله بن سلام بود که بعد از هجرت مسلمان شد. البته این مضمون شامل غیر وی نیز میشود زیرا «شاهد» اسم جنس است.
طبرانی در بیان سبب نزول این آیه کریمه با سندی صحیح از عوف بن مالک اشجعی رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز عید یهودیان به کنیسه آنان رفتند و من نیز با ایشان همراه بودم. ولی آنان از ورود ما ناخوش شدند و حالشان دگرگون شد. سپس خطاب به آنان فرمودند: ای گروه یهود! دوازده تن از میان خود را که به توحید خداوند عزوجل و رسالت محمد گواهی دهند، به من معرفی کنید زیرا در این صورت خدای عزوجل از هر یهودیای که در زیر سقف آسمان است، خشم خود را بر میدارد. یهودیان سکوت کردند و کسی از آنان به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پاسخی نداد. سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برگشتند. بناگاه دیدم که مردی از پشت سر ایشان آمد و گفت: ای محمد! بایست. سپس به سوی یهودیان روی نمود و گفت: ای گروه یهود! نظر شما در مورد شخص من چیست؟ گفتند: به خدا سوگند که در میان خویش مردی دانشمندتر و داناتر به کتاب خدا مانند تو و قبل از تو مانند پدرت و قبل از پدرت مانند جدت سراغ نداریم! گفت: پس اینک من گواهی میدهم که این شخص همان پیامبری است که بشارت و اوصاف وی را در تورات مییابید! گفتند: دروغ گفتی! و سخنش را رد کرده و نسبتهای ناروایی به وی دادند. همان بود که خدای عزوجل این آیه را نازل نمود». بنابراین روایت، این آیه مدنی است، چون در آن تلویحا از عبدالله بنسلام یاد شده است و او بعد از هجرت مسلمان شد.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوۡ کَانَ خَیۡرٗا مَّا سَبَقُونَآ إِلَیۡهِۚ وَإِذۡ لَمۡ یَهۡتَدُواْ بِهِۦ فَسَیَقُولُونَ هَٰذَآ إِفۡکٞ قَدِیمٞ١١﴾
ابن منذر در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده است: «عمر بن خطاب کنیزی به نام زنیره داشت که قبل از وی مسلمان شده بود، عمر او را به خاطر مسلمان شدنش میزد و کفار قریش میگفتند: اگر این دین، کار خیر و باارزشی میبود، زنیره از ما برآن سبقت نمیجست. همان بود که خدای عزوجل این آیه را در شأن زنیره نازل کرد». بنا به روایتی دیگر: کافران یهود در حق مؤمنانشان ـ مانند عبدالله بن سلام و یارانش ـ گفتند: اگر دین محمد حق بود، آنان از ما به سوی آن سبقت نمیجستند.
«و کافران به مؤمنان» یعنی: در باره مؤمنان «گفتند: اگر» آنچه که محمد از قرآن و نبوت آورده است؛ «خیر بود، آنان بر ما بدان» یعنی: به سوی ایمان به رسالت و قرآن «پیشی نمیگرفتند» پس گمان کافران در باره خودشان چنین بودکه مستحق پیشتازی و سبقت گرفتن به سوی هر کار نیک و با ارزشی هستند! ولی غافل از آن بودند که خدای سبحان هرکس را که بخواهد، به رحمت خویش مخصوص گردانیده و برای دین خویش بر میگزیند. شایان ذکر است که این پندار کفار نسبت به خود، همان کبری است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف ذیل درباره آن فرمودهاند: «الکبر بطر الحق وغمط الناس». «کبر؛ رد نمودن حق و حقیر شمردن مردم است».
«و چون به آن» یعنی: به قرآن «هدایت نیافتهاند، به زودی خواهند گفت: این دروغی کهنه است» چنانکه قبل از آن گفتند: این قرآن افسانههای پیشینیان است.
﴿وَمِن قَبۡلِهِۦ کِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةٗۚ وَهَٰذَا کِتَٰبٞ مُّصَدِّقٞ لِّسَانًا عَرَبِیّٗا لِّیُنذِرَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُحۡسِنِینَ١٢﴾
«و پیش از آن» یعنی: پیش از قرآن «کتاب موسی» که تورات است و قرآن در اصول شرایع و قوانین حق، با آن توافق دارد «راهبر و مایه رحمتی بود» از جانب خدای سبحان برای کسانی که به آن ایمان آورده بودند. لذا پیش از قرآن در امر دین به تورات اقتدا میشد «و» این خود بر حقانیت قرآن دلالت دارد زیرا «این کتابی است تصدیق کننده» یعنی: قرآن در اصول دین با تورات کتاب موسی علیه السلام وغیر آن از کتابهای خداوند عزوجل موافق و همخوان و به علاوه مصدق آنهاست «به زبان عربی» یعنی: در حالی که قرآن به زبان عربی است و یهودیان مدینه آن رامیفهمند «تا ستمکاران را بیم دهد» از عذاب خداوند عزوجل و بنابراین، برای آنان عذری باقی نماند «و برای نیکوکاران بشارتی باشد» به اینکه سرانجام به پاداش نیکوکاریشان، به پیروزی دنیا و بهشت آخرت نایل میشوند پس چنان نیست که شما کافران میگویید: این قرآن دروغی است قدیم!
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٣﴾
«بیگمان کسانی که گفتند: پرودگار ما الله است، سپس پایداری ورزیدند» یعنی: در میان توحید و استقامت بر شریعت جمع کردند؛ «نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند» یعنی: آنها از این امر که در گرفتاری، سختی و ناخوشیای درافتند، بیمناک نگشته و از اینکه چیز محبوب و دوست داشتنیای را از دست بدهند، نیز اندوهگین نمیشوند و این خصلت و موهبت؛ هم در دنیا، هم به هنگام مرگ و هم در آخرت، برای ایشان پایدار و همیشگی است.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِینَ فِیهَا جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤﴾
«ایشان اهل بهشتند که به پاداش آنچه انجام میدادند» در دنیا از اعمال شایسته «جاودانه در آن میمانند».
﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ کُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ کُرۡهٗاۖ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِی فِی ذُرِّیَّتِیٓۖ إِنِّی تُبۡتُ إِلَیۡکَ وَإِنِّی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ١٥﴾
«و به انسان وصیت کردیم» وصیت: از توصیه است و آن دستوری است که به ضرورت عنایت و اهتمام به آن پیوسته باشد. آری! او را وصیت و سفارش کردیم: «به نیکی در حق پدر و مادرش» که با آنها به نیکی تمام رفتار کند و در این راه سعی بلیغ نماید «مادرش به دشواری او را در شکم برداشته و به دشواری او را بهدنیا آورده است» یعنی: مادرش در دوران حاملگی و در هنگام به دنیا آوردنش، دشواریهای زیادی را تحمل کرده است «و دوران بار برداشتن و از شیر گرفتن او سیماه است» یعنی: مجموعه هردو مدت ـ از هنگام ابتدای بارداری وی تا آنگاهکه طفلش را از شیر باز میگیرد ـ سیماه است. خاطرنشان میشود که حد اقل مدت بارداری شش ماه است و بقیه این مدت، حد اکثر مدت شیر خوارگی میباشد. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «اگر مادر در نه ماهگی وضع حمل نمود، بیستویک ماه شیرخوارگی برای طفلش کافی است، اگر در هفت ماهگی وضع حمل نمود، بیست و سه ماه شیرخوارگی برای طفلش کافی است و اگر در شش ماهگی وضع حمل نمود، طفل باید دو سال تمام شیر بخورد، به دلیل این آیه کریمه که مدت بارداری تا بازگرفتن طفل از شیر را، سیماه معرفی کرده است».
آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که حق مادر بر عهده فرزند از حق پدر مؤکدتر میباشد زیرا مادر او را به دشواری بارگرفته و به دشواری نهاده است و بعد از آن هم او را از مایه وجود خویش شیر داده و در آغوش خویش پرورانده است و در همه این مدت با تحمل رنجها، زحمات و سختیها، به بهترین وجه به امور وی پرداخته است درحالیکه پدر در چیزی از این امور با وی مشارکتی نداشته است، هرچند که او هم در راه کسب درآمد و تأمین هزینههای زندگی رنج کشیده اما این رنج وی با رنجهای مادر همانند و برابر نیست.
شایان ذکر است که احادیث نبوی بسیاری در توضیح این آداب بزرگ قرآنی نقل شده و نیکی به والدین را از بهترین اعمال و نافرمانی آنها را از گناهان کبیره معرفی کرده است از آن جمله این حدیث شریف است: «گناهان کبیره عبارتند از: شرک آوردن به خدا، نافرمانی والدین، قتل نفس و سوگند غموس». همچنین در حدیث شریف به روایت أبیأسید رضی الله عنه آمده است که فرمود: «ما در محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که مردی از بنیسلمه نزد ایشان آمد و گفت: یا رسولالله! آیا بعد از مرگ والدینم چیزی از نیکی به آنها بر ذمهام باقی مانده است؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بلی! «اینها بر ذمهات باقی مانده است» دعا نمودن برای آنها، آمرزش خواستن برای آنها، به اجرا گذاشتن عهد آنها، صله رحمی که جز به سبب آنها پیوسته نمیشود و گرامی داشتن دوست آنها».
«تا آنگاه که چون به کمال رشد خود رسید» أشده: یعنی: تا آنگاه که نیرو و عقل طفل به استحکام خود رسید. کمترین مدت برای رسیدن او به این مرحله، رسیدنش به سن سی یا سیوسه سالگی است. «و به چهل سالگی رسید» این قید مفید آن است که رسیدن به چهل سالگی، چیزی فراتر از رسیدن به کمال قوت و رشد است، از این جهت گفته شده که: انبیا علیهم السلام بعد از سن چهل سالگی به نبوت برانگیخته شدهاند. ابنکثیر میگوید: «این بیان، برای کسی که به سن چهل سالگی میرسد متضمن این ارشاد است که باید توبه و انابت به سوی خدای عزوجل را تجدید نموده و بر آن عزمی استوار ببندد». در حدیث شریف آمده است: «چون بنده مسلمان به چهل سالگی رسید، خداوند عزوجل حساب او را سبک میگرداند و چون به شصت سالگی رسید، خداوند عزوجل توبه و انابت به سوی خویش را روزی وی میکند و چون به هفتاد سالگی رسید، اهل آسمان او را دوست میدارند و چون به هشتاد سالگی رسید، خداوند عزوجل حسناتش را تثبیت و گناهانش را محو میکند و چون به نود سالگی رسید، خداوند عزوجل همه گناهان گذشته و آینده وی را میآمرزد و وی را در حق اهل بیتش شفیع میگرداند و در مورد وی در آسمان چنین نوشته میشود: او اسیر خداست در زمین وی».
آری! چون به سن چهل سالگی رسید: «گفت: پروردگارا! بر من الهام کن تا نعمتی را که به من و به پدر و مادرم ارزانی داشتهای، شکر گزارم» یعنی: پروردگارا! شکر و سپاس آنچه را که بر من از هدایت و بر پدر و مادرم از شفقت و مهر آنها نسبت به من در دوران کودکیام انعام نمودهای، به من الهام کن «و کار نیکی انجام دهم که آن را بپسندی» یعنی: همچنان به من الهام کن تا در آینده نیز عمل شایستهای انجام دهم که آن را از من بپسندی «و فرزندانم را برایم به صلاح آور» یعنی: فرزندان و نسل و تبارم را در صلاح ثابت قدم و استوار گردان «هرآینه من به درگاه تو توبه آوردهام» از گناهان خویش «و من از مسلمانانم» یعنی: از تسلیم شدگان برای تو و از منقادان مخلص برای توحید و یکتایی تو هستم. درحدیث شریف به روایت ابن مسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خویش تعلیم میدادند تا در تشهد چنین بخوانند: «اللهم ألف بین قلوبنا، وأصلح ذات بیننا، واهدنا سبل السلام، ونجنا من الظلمات إلی النور، وجنبنا الفواحش ما ظهر منها وما بطن، وبارک لنا فی أسماعنا وأبصارنا وقلوبنا وأزواجنا وذریاتنا، وتب علینا إنک أنت التواب الرحیم، واجعلنا شاکرین لنعمتک، مثنین بها علیک قابلیها وأتمها علینا». «بارالها! در میان دلهای ما الفت بینداز، در روابط ذاتالبینی ما اصلاح رونما کن، ما را به راههای سلامتی هدایت کن، ما را از تاریکیها به سوی نور نجات ده، ما را از زشتیهای آشکار و پنهان بر کنار دار، برای ما در شنواییها و بیناییها و دلها و همسران و فرزندانمان برکت نه، بر ما توبه پذیر شو زیرا تو توبهپذیر مهربان هستی وما را از شکرگزاران نعمتت قرار ده، ثناگویان به آن برای تو و پذیرنده آن و آن را بر ما به تمام و کمال رسان».
واحدی از ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت کرده است که فرمود: این آیه درباره ابوبکر صدیق رضی الله عنه نازل شد زیرا او هژده سال سن و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیست سال سن داشتند که باهم در کاروان تجارتیای که عازم شام بود همراه شدند پسدر جایی به پای درخت سدری منزل زدند. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در سایه آن درخت نشستند و ابوبکر رضی الله عنه نزد راهبی که در آنجا بود رفت تا از او درباره دین حق سؤال کند. راهب از وی پرسید: آن مردی که در سایه درخت سدر نشسته است کیست؟ ابوبکر گفت: او محمد فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب است. راهب گفت: به خدا سوگند که او پیامبر است و کسی بعد از عیسی بن مریم علیه السلام جز محمد نبی خدا بهسایه آن درخت پناه نگرفته است. پس، از آن هنگام در قلب ابوبکر تصدیق و یقین افتاد و او بعد از آن هیچگاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جدا نمیشد، نه در سفرهای ایشان و نه در مکه و چون ابوبکر رضی الله عنه به سن چهل سالگی رسید، گفت: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ﴾ [النمل: 19]. ولی حسن بصری میگوید: این آیه عام است و سبب نزول خاصی ندارد. به هرحال؛ قاعده کلی در مورد آیات قرآن این است که اعتبار به عام بودن لفظ آنهاست نه به خاص بودن سبب آنها.
ابن عباس رضی الله عنه درباره این فرموده حق تعالی: ﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِی فِی ذُرِّیَّتِیٓۖ﴾ [الأحقاف: 15]. میگوید: «خداوند عزوجل دعای ابوبکر رضی الله عنه را اجابت کرد و او نه تن از بردگان مؤمنی را که در راه خدا عزوجل مورد شکنجه مشرکان قرار میگرفتند، از قید بردگی آزاد کرد ـ که بلال و عامر بن فهیره از آن جمله بودند ـ ابوبکر رضی الله عنه هیچ خیری را ترک نکرد و نیز همه اعضای خانواده وی ـ اعم از فرزند و پدر و مادرش ـ به اسلام مشرف شدند در حالیکه جز او، هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبودند که پدر، مادر و فرزندان پسر و دخترش همه مسلمان شده باشند و این خود دلیل اجابت دعای ابوبکر رضی الله عنه است». علی رضی الله عنه نیز میگوید که این آیات: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ﴾ در شأن ابوبکر رضی الله عنه نازل شد. همچنین از فضایل ابوبکر رضی الله عنه حدیث شریف ذیل به روایت ابوهریره رضی الله عنه است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به یارانشان فرمودند: «امروز چه کسی از شما روزهدار است؟ ابوبکر گفت: من! باز فرمودند: امروز چه کسی از شما جنازهای را تشییع نموده است؟ ابوبکر گفت: من! باز فرمودند: امروز چه کسی از شما مسکینی را اطعام نموده است؟ ابوبکر گفت: من! باز فرمودند: امروز چه کسی از شما بیماری را عیادت نموده است؟ ابوبکر گفت: من! آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما اجتمعن فی امرئ إلا دخل الجنة». «این اوصاف در هیچ شخصی جمع نمیشوند، مگر اینکه او به بهشت داخل میشود».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیَِّٔاتِهِمۡ فِیٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ١٦﴾
«این گروه» یعنی: کسانیکه روش آنها این گونه باشد؛ «کسانی هستند که از آنان نیکوترین آنچه را که انجام دادهاند» از اعمال خیر در دنیا «میپذیریم و از بدیهایشان درمیگذریم» یعنی: برآنان میآمرزیم و آنان را در برابر بدیهایشان مجازات نمیکنیم «در عداد اهل بهشت» یعنی: در سلک و شمار بهشتیان «همان وعده راستینی است که بدان وعده داده میشدند» بر زبان پیامبران ما علیهم السلام در دنیا.
﴿وَٱلَّذِی قَالَ لِوَٰلِدَیۡهِ أُفّٖ لَّکُمَآ أَتَعِدَانِنِیٓ أَنۡ أُخۡرَجَ وَقَدۡ خَلَتِ ٱلۡقُرُونُ مِن قَبۡلِی وَهُمَا یَسۡتَغِیثَانِ ٱللَّهَ وَیۡلَکَ ءَامِنۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ فَیَقُولُ مَا هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٧﴾
ولی در مقابل آن گروه نیکبخت، گروه ستمگری قراردارد که خداوند متعال در بیان حال آن میگوید: «و آن کس که به پدر و مادر خود گفت: اف بر شما» أف: کلمهای است که از شخص گوینده در هنگامی صادر میشود که از آنچه بر وی روی داده، دلتنگ شده باشد «آیا به من وعده میدهید که زنده بیرون آورده میشوم؟» یعنی: آیا به من خبر میدهید که بعد از مرگ در موعد مقرر از سویخداوند برانگیخته و از قبرم بیرون آورده میشوم در حالیکه این کاری است بعید و سخت از باور به دور؟ آیا بعد از مرگ هم زندگیای است؟ «و حال آنکه پیش از من نسلهای بسیاری گذشتهاند» و از آنان احدی برانگیخته نشده است؟ «و آن دو به درگاه خدا استغاثه میکنند» یعنی: پدر و مادرش با فریاد و زاری از خداوند عزوجل میخواهند که او را به ایمان توفیق دهد. یا معنی این است: آنها از این سخن ناروای وی به درگاه خداوند عزوجل فریاد بر میآورند و به فرزندشان میگویند: «وای بر تو، ایمان بیاور» به زندگی پس از مرگ «بیگمان وعده الهی راست است» و هیچ خلافی در آن نیست «ولی او» در تکذیب سخنشان «پاسخ میدهد: اینها جز افسانههای پیشینیان نیست» یعنی: آنچه که شما درباره زنده شدن پس از مرگ میگویید، جز افسانهها و دروغبافیهایی که پیشینیان در کتابهای خود به هم بافتهاند، نیست و زنده شدن بعد از مرگ، در حقیقت سخن باطلی است که عقل آن را نمیپذیرد.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ إِنَّهُمۡ کَانُواْ خَٰسِرِینَ١٨﴾
«این گروه» یعنی: گویندگان این سخنان ناروا «کسانیاند که قول بر آنان ثابت شد» یعنی: عذاب بر آنان واجب شد. شاید مراد از «قول» در اینجا؛ این سخن خدای سبحان به ابلیس باشد: ﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِینَ٨٥﴾ [ص: 85]. «یقینا جهنم را از تو و کسانی از آنان که از تو پیروی کردهاند، همگی پر میسازم »که تفسیر آن گذشت. «در جمله امتهایی که پیش از آنان از جن و انس گذشتهاند» یعنی: عذاب بر آنان واجب شده است پس آنان در این امر به امتهای کافر پیشین ضمیمه میشوند «هرآینه آنان زیانکار بودهاند».
ابن کثیر میگوید: «کسی که پنداشته است این آیه درباره عبدالرحمن فرزند ابوبکر رضی الله عنه نازل شده، قولش ضعیف است زیرا عبدالرحمن بعدا مسلمان شد، اسلامش نیک استوار و از بهترین اهل زمانش گردید». حافظ ابن حجر هم میگوید: «عائشه رضی الله عنها نزول این آیه درباره عبدالرحمن را نفی نموده و نفی وی از نظر اسناد، نسبت به روایت مؤید آن، صحیحتر و به پذیرفتن سزاوارتر است». قرطبی میگوید: «صحیح این است که آیه کریمه درباره شخص کافری که عاق پدر و مادرش بود، نازل شد».
﴿وَلِکُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۖ وَلِیُوَفِّیَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ١٩﴾
«و برای هریک بر حسب آنچه که انجام دادهاند، درجاتی است» یعنی: برای هر یک از دو گروه مؤمن و کافر جن و انس، نزد خداوند عزوجل در روز قیامت مراتبی است «و تا اعمالشان را» یعنی: جزای اعمالشان را «به تمام و کمال دهد و آنان مورد ستم قرار نمیگیرند» پس نه از پاداش مؤمنان کاسته میشود و نه بر عذاب کفار افزوده میشود.
﴿وَیَوۡمَ یُعۡرَضُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَذۡهَبۡتُمۡ طَیِّبَٰتِکُمۡ فِی حَیَاتِکُمُ ٱلدُّنۡیَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا فَٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَبِمَا کُنتُمۡ تَفۡسُقُونَ٢٠﴾
«و آن روز که کافران بر آتش عرضه میشوند» یعنی: روزی که پردهها کنار زده میشود و کافران بهسوی آتش دوزخ مینگرند و به آن نزدیک ساخته میشوند. به قولی معنی این است: روزی که آتش بر آنان پیش کرده شود. آری! در آن روز به آنان گفته میشود: «نعمتهای پاکیزه خود را در زندگی دنیایتان ضایع کردید و از آنها برخوردار شدید» یعنی: در نافرمانی خدای سبحان از شهوات و لذات پیروی کردید و به سبب دروغ انگاشتن آنچه که پیامبران علیهم السلام از وعده حساب، عقاب و ثواب آورده بودند، از ارتکاب گناه پروا نداشتید و خرمی و جوانی و نیرومندیتان را در شهوات زندگی دنیایتان تباه کردید.
آیه کریمه فرجام ننگین کفار را بیان داشته و این حقیقت را روشن میسازد که بهرهبرداری آنان از نعمتهای دنیا به خاطر آن است تا در آخرت از آن محروم گردند و این اقتضای عدل الهی است. پس آیه کریمه بدین معنی نیست که هر کس از نعمتهای پاکیزه و مباح دنیا برخوردار شد، او در آخرت از آنها بهرهای ندارد زیرا مؤمن شکر منعم را با ایمان خویش بجا میآورد لذا او در بهرهگیری از نعمتهای دنیا مورد سرزنش نیست چنانکه در آیه (87) از سوره «مائده» گذشت: ﴿لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ﴾ [المائدة: 87]. «پاکیزگیهای آنچه را که خدا بر شما حلال نموده، بر خود حرام نگردانید» و در آیه (22) از سوره «اعراف» گذشت: ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ﴾ [الأعراف: 32]. «بگو: چه کسی زینت خداوند را حرام کرده است» لیکن باید گفت که بریدن از لذتهای دنیا، اکتفا به ضروریات و ترک تکلف، از شیوه سلف شایسته ما است زیرا اگر انسان مؤمن از امور مهم به امور غیرمهم مشغول شود چه بسا این گرفتاری او را از خدای عزوجل دور گرداند.
در حدیث شریف آمده است: روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نزد اصحاب صفه رفتند در حالیکه آنها مشغول پینه زدن جامههای خود با پوست حیوانات بودند چرا که پینهای از جنس پارچه نمییافتند. پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به آنان فرمودند: «آیا این حال و وضع شما بهتر است، یا حال و وضع روزی که یکی از شما صبح در جامه زربافتی بگذراند و عصر در جامه زربافت دیگری، نهار بر او قابلمه غذای مرفهی آورده شود و شام قابلمه دیگری و خآنهاش چنان پوشانده باشد که کعبه پوشانیده میشود؟» گفتند: در آن روز حال و وضع بهتری خواهیم داشت! رسول مبارک فرمودند: «نه! بلکه شما امروز حال و وضع بهتری دارید».
همچنین روزی که کافران بر آتش عرضه شوند، به آنان گفته میشود: «پس امروز به عذاب خفت آور کیفر مییابید» یعنی: به عذابی که سراسر برایتان خواری و رسوایی است «به سزای آنکه در روی زمین به ناحق تکبر میورزیدید» از ایمان آوردن به خداوند متعال و یکتا پرستیاش «و به سبب آنکه فسق میکردید» یعنی: از طاعت خداوند عزوجل خارج شده و مرتکب معاصی و نافرمانیهای وی میگردیدید. شایان ذکر است که تکبر از پذیرش حق، گناه دل است و فسق، کار اعضا و اندامهای دیگر.
﴿وَٱذۡکُرۡ أَخَا عَادٍ إِذۡ أَنذَرَ قَوۡمَهُۥ بِٱلۡأَحۡقَافِ وَقَدۡ خَلَتِ ٱلنُّذُرُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦٓ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ٢١﴾
«و به یاد آور» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای قومت تا پند گیرند و بیمناک شوند. یا مراد این است: یاد کن در خلوت خویش «برادر قوم عاد را» یعنی: داستان هود علیه السلام و شکیبایی وی بر آزار قومش را تا به وی اقتدا کنی و در نتیجه، آنچه را که از تکذیب قومت میبینی، بر تو آسان شود. یادآور میشویم که خداوند متعال هود علیه السلام را به سوی قوم «عاد اول» فرستاده بود و «عاد» قبیله عربی از قوم «ارم» است. تعبیر: (برادر قوم عاد) بدین معنی است که هود علیه السلام در نسب برادر آنان بود نه در دین. «آنگاه که قوم خویش را در أحقاف بیم داد» أحقاف: سرزمین عاد، شنزارهای سرزمین شحر در حضرموت یمن یعنی جنوب عربستان است. حقف: عبارت است از توده شن بزرگ مستطیل و منحنیای. «و هر آینه پیش از او و پس از او هشدار دهندگان گذشته بودند» یعنی: هود علیه السلام به آنان آگاهانید که پیامبران پیش از وی و پیامبرانی که بعد از وی در زمانش مبعوث شدهاند، همه مانند وی مردم سرزمینهایشان را بیم و هشدار دادهاند.
آری! هود علیه السلام به آنان هشدار داد: «که جز الله را نپرستید» زیرا «من واقعا بر شما از عذاب روزی بزرگ» یعنی: روزی هولناک و سهمگین «میترسم» به سبب شرک آوردن شما.
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِتَأۡفِکَنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٢﴾
«گفتند» قوم هود علیه السلام «آیا به سراغ ما آمدهای تا ما را از خدایانمان» یعنی: از پرستش آنها «برگردانی پس اگر از راستگویان هستی» در وعدهای که به ما میدهی؛ «آنچه را به ما وعده میدهی» از عذاب بزرگ «به میان بیاور» و هم اکنون ما را به آن درافگن.
﴿قَالَ إِنَّمَا ٱلۡعِلۡمُ عِندَ ٱللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَلَٰکِنِّیٓ أَرَىٰکُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ٢٣﴾
«گفت» هود علیه السلام «جز این نیست که علم فقط نزد خداوند است» یعنی: علم وقت آمدن عذاب، فقط نزد خداوند عزوجل است نه نزد من زیرا اوست که عذاب را مقدر نموده است نه من و او به من خبر نداده است که این عذاب را چه وقت فرود میآورد «و من آنچه را که بدان فرستاده شدهام» از جانب پروردگارتان «به شما میرسانم» پس مأموریت من فقط هشدار دادن و بیم دهی است اما آگاهی از وقت آمدن عذاب، چیزی است که حق تعالی آن را به من وحی نکرده است «ولی من شما را قومی میبینم که در جهل اصرار میورزید» از آنجا که بر کفر خویش پای میفشارید و به آنچه که برای شما آوردهام، راه نمییابید بلکه چیزی را از من میخواهید که از وظایف پیامبران علیهم السلام نیست.
﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَاۚ بَلۡ هُوَ مَا ٱسۡتَعۡجَلۡتُم بِهِۦۖ رِیحٞ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٞ٢٤﴾
«پس چون آن را در هیأت ابری دیدند» یعنی: چون قوم هود علیه السلام عذاب را در هیأت ابری دیدند «که به درههایشان روی آورده» یعنی: در افق نمایان شده، پهنای آن را در بر گرفته و به وادیهایشان روی آورده است. مفسران گفتهاند: در آن فصل، باران از قوم عاد بازداشته شده بود پس خداوند متعال ابر سیاهی را به سوی آنان فرستاد و چون آن را دیدند که به وادیهایشان روی نهاده است، شادمان شدند و «گفتند: این ابری است که بارش دهنده ماست» یعنی: این ابری باران آور است.چون این سخن را گفتند، هود علیه السلام لب به سخن گشود و گفت: نه! «بلکه همان چیزی است که به شتاب خواستارش بودید» یعنی: این همان عذابی است که بهشتاب خواهان آن بودید؛ آنجا که گفتید: «فائتنا بما تعدنا: آنچه را که به ما وعدهمیدهی، بهمیان آور». همچنین احتمال دارد که این جمله، از سخن خداوند متعال خطاب به آنان باشد. «بادی است که در آن عذابی دردناک نهفته است» و از این ابری که میبینید، پدید میآید. در حدیث شریف به روایت عائشه رضی الله عنها آمده است که فرمود: «من رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به هیأت خنده تمام عیار ندیدهام به طوری که انتهای کام دهانشان را ببینم بلکه خنده ایشان فقط تبسم بود و چنان بود که چون ایشان ابر یا بادی را میدیدند، آثار نگرانی بر چهره مبارکشان هویدا میشد. به ایشان گفتم: یا رسولالله! مردم چون ابر را ببینند، شادمان میشوند که در آن باران است اما من میبینم که شما از دیدن آن ناخوش میشوید؟ فرمودند: ای عائشه! چه چیز مرا ایمن میکند از اینکه در آن عذابی نباشد؟ همانا قومی به وسیله باد عذاب شدند و قومی بودند که چون عذاب را دیدند، گفتند: این ابری است که بر ما باران میباراند!».
﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا فَأَصۡبَحُواْ لَا یُرَىٰٓ إِلَّا مَسَٰکِنُهُمۡۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٢٥﴾
این باد «همه چیز را» که بر آن بگذرد؛ از جآنها و اموال قوم عاد «به فرمان پروردگار خویش» یعنی: به قضا و قدر وی «بنیانکن میکند. پس چنان شدند که چیزی جز خانههایشان دیده نمیشد» یعنی: آن باد آمد و قوم عاد را نابود کرد، در نتیجه آنها چنان نابود شدند که از اموال و ابدانشان هیچ چیز دیده نمیشد و تنها چیزی که قابل مشاهده بود، منازل و خانههای خالی آنان بود. در عصر ما نیز عذابهایی مانند طوفآنها، آتشفشآنها و زلزلهها بسیار روی میدهد اما مردم از آنهابه نام «حوادث طبیعی» تعبیر کرده و از برابر آنها بیپروا میگذرند. «بدینگونه مجرمان را جزا میدهیم» یعنی: این است فیصله ما در مورد کسانی که پیامبران ما را تکذیب و با حکم ما مخالفت میکنند. در حدیث شریف به روایت عائشه رضی الله عنها آمده است که فرمود: چون باد به تندی میوزید، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میگفتند: «اللهم إنی أسألک خیرها وخیر ما فیها وخیر ما أرسلت به وأعوذ بک من شرها وشر ما فیها وشر ما أرسلت به». «بار خدایا! من از تو میخواهم خیر آن را، خیر آنچه را که در آن است و خیر آنچه که این باد برای آن فرستاده شده است و به تو پناه میبرم از شر آن، شر آنچه که در آن است و شر آنچه که این باد برای آن فرستاده شده است».
﴿وَلَقَدۡ مَکَّنَّٰهُمۡ فِیمَآ إِن مَّکَّنَّٰکُمۡ فِیهِ وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ سَمۡعٗا وَأَبۡصَٰرٗا وَأَفِۡٔدَةٗ فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُمۡ سَمۡعُهُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُهُمۡ وَلَآ أَفِۡٔدَتُهُم مِّن شَیۡءٍ إِذۡ کَانُواْ یَجۡحَدُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٢٦﴾
«و به راستی در چیزهایی به آنان امکانات داده بودیم که به شما در آنها چنان امکاناتی ندادهایم» یعنی: به قوم عاد در مال، طول عمر، نیرومندی بدنی و بخشیدن فرزندان، چنان تمکنی داده بودیم که به شما چنان تمکنی ندادهایم پس ای مردم مکه! قوم عاد از روی سلطه و قدرت، تمکن در زمین و اعمار ساختمانهای استوار، از شما نیرومندتر بودند «و برایشان گوشها و چشمها و دلهایی قرار داده بودیم» یعنی: با وجود آنکه به آنان حواسی را که ادله به وسیله آن شناخته و دریافته میشود، عنایت کرده بودیم ولی آنان از قبول حجت اعراض کرده نه پند گرفتند و نه به هوش آمدند «ولی گوشها و چشمها و دلهایشان هیچ سودی به حالشان نداشت» از آنجا که آنان به وسیله این حواس و ادراکات، به ایمان توحیدی و باور به صحت وعد و وعید الهی راه نبردند «چرا که آیات الهی را انکار میکردند» و این خود دلیل عدم سود دهی حواس و دریافتهای ادراکی آنان بود «و آنچه به آن استهزا میکردند، آنان را فراگرفت» یعنی: عذابی که از روی ریشخند و تمسخر آن را به شتاب میطلبیدند آنجا که گفتند: ﴿فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ﴾ [الأحقاف: 22]. «آنچه را که برایمان از عذاب وعده میدهی، برای ما بیاور» آری! همان عذاب بر آنان احاطه کرد و آنان را فراگرفت.
﴿وَلَقَدۡ أَهۡلَکۡنَا مَا حَوۡلَکُم مِّنَ ٱلۡقُرَىٰ وَصَرَّفۡنَا ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٢٧﴾
«و بیگمان همه شهرهای پیرامون شما را نابود کردیم» چون شهرهای قوم ثمود، قوم لوط و مانند آنها از شهرهایی را که مجاور بلاد حجاز بودند و اخبارشان به تواتر به مردم مکه میرسید و خود نیز در سفرهای خویش بر آنها گذر میکردند «و آیات خود را گونهگون بیان داشتهایم، باشد که آنان باز گردند» یعنی: حجتها را بهانواع مختلف و به طرق گونهگون برای مردم آن شهرها بیان کردیم تا آنها از کفر خویش باز گردند اما بازنگشتند.
﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِکَ إِفۡکُهُمۡ وَمَا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٢٨﴾
«پس چرا آن کسانی را که جز الله به منزله معبودانی ـ برای تقرب به خدا ـ اختیار کرده بودند، آنان را یاری نکردند» یعنی: پس چرا خدایان پنداریشان که آنها را وسیله قربت و شفاعت خویش نزد خداوند عزوجل میشناختند، هیچ به یاریشان نیامدند تا از نابودی نجاتشان دهند «بلکه از آنان گم شدند» یعنی: از یاری دادنشان ناپدید شده و در هنگامی که به آنها نیاز داشتند، نزدشان حاضر نشدند «و» قطعا سبب این نابودی عبارت از: «این دروغ» و پندار کاذب «آنان بود» که معبودان باطل شریک خدا هستند و آنها را به خداوند عزوجل نزدیک کرده و برایشان نزد وی شفاعت میکنند «و» سبب این گمراهی و نابودی عبارت بود از: «آنچه بر میبافتند» از بهتان و افترا، با این سخن خود که این معبودان، خدا هستند. پس همین بهتان به نابودیشان کشانید.
﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَیۡکَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِینَ٢٩﴾
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «آنگاه که جمعی از جن را به سوی تو روانه کردیم» نفرا: گروهی از جنیان «نصیبین» یا جنیان «نینوی» را که کمتر از ده تن بودند. آری! آنان را به سوی تو روانه کردیم زیرا اراده داشتیم تا قومشان را به وسیله ایشان هدایت کنیم «که به قرآن گوش دهند پس چون برآن حاضر شدند» یعنی: چون در هنگامی که تو قرآن را تلاوت میکردی، آنها برای استماع آن حضور یافتند؛ «گفتند: گوش فرادهید» یعنی: جنیان همدیگر را به خاموشی فراخواندند تا بتوانند به قرآن گوش فرا دهند «و چون» تلاوت قرآن «به اتمام رسید، آنان هشدار دهنده به سوی قوم خود باز گشتند» یعنی: جنیان به مقصد کسانی از قوم خود که آنها را پشت سر گذاشته بودند باز گشتند در حالی که هشداردهندهشان از مخالفت با قرآنو بیمدهندهشان از کفر بودند.
این آیه روشن میکند که:
1- رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سوی جن و انس هردو فرستاده شدهاند.
2- گروهی از جنیان به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردهاند.
3- رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بعد از اینکه از حضور جنیان آگاه ساخته شدند، آن گروه را در شب دوم به سوی قومشان فرستادند و اگر چنین نمیبود، آنها قوم خویش را بیم نمیدادند. پس ملاقات آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم با جنیان در دو شب انجام گرفت.
گفتنی است؛ روایات و احادیثی نیز داریم که بر ملاقات آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم با جنیان و تبلیغ رسالت و تلاوت قرآن بر آنان دلالت میکند از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت علقمه رضی الله عنه است که گفت: «از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه پرسیدم: آیا در شب ملاقات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با جن یکی از شما یاران با ایشان همراه بودهاید؟ گفت: خیر! هیچ یک از ما با ایشان همراه نبودیم ولی آن شب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در مکه گم کردیم [و سخت نگران شدیم]، با خود میگفتیم: آیا ایشان ترور شدهاند؟ آیا ربوده شدهاند؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ پس ما در آن شب بدترین شبی را سپری کردیم که بر قومی میگذرد. حوالی بامداد ـ یا گفت: سحرگاه ـ بود که بناگاه دیدیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سوی «حراء» میآیند. به ایشان گفتیم: یا رسول الله! ما سخت نگران شما بودیم! و حال خود را به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بازگو کردیم. ایشان فرمودند: «إنه أتانی داعی الجن فأتیتهم، فقرأت علیهم القرآن». «صورت واقعه این بود که دعوتگر جن نزد من آمد پس نزد آنها رفته و برای آنها قرآن خواندم». آنگاه به راه افتادند و نشانههای حضور جن و آثار آتشهایی را که بر پا کرده بودند، به ما نشان دادند.
ابنابیشیبه در بیان سبب نزول این آیه از ابن مسعود رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: نه تن از جنیان درحالی بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمدند که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در «بطن نخله» قرآن میخواندند پس چون قرائت ایشان را شنیدند، با خود گفتند: گوش فرا دهید...! آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود.
﴿قَالُواْ یَٰقَوۡمَنَآ إِنَّا سَمِعۡنَا کِتَٰبًا أُنزِلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ یَهۡدِیٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ وَإِلَىٰ طَرِیقٖ مُّسۡتَقِیمٖ٣٠﴾
پس آن گروه از جنیان به سوی قوم خود باز گشته و به آنان «گفتند: ای قوم ما! هرآینه ما کتابی را شنیدیم که بعد از موسی نازل شده» عطاء میگوید: «آن جنیان که مسلمان شدند، یهودی بودند بدین سبب از عیسی علیه السلام نامی نبردند، یا از عیسی علیه السلام بدین سبب نامی نبردند که تورات منبع اصلی قوانین و احکام اهل کتاب و نزدشان مورد اتفاق بوده است». سپس آن گروه از جنیان افزودند که: قرآن «تصدیق کننده کتابهای پیشاپیش خود است و به سوی حق» یعنی: به سوی دین حق «و به سوی راهی راست» یعنی: به سوی راه درست و مستقیم خداوند عزوجل «راهبری میکند».
﴿یَٰقَوۡمَنَآ أَجِیبُواْ دَاعِیَ ٱللَّهِ وَءَامِنُواْ بِهِۦ یَغۡفِرۡ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمۡ وَیُجِرۡکُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ٣١﴾
آن گروه از جنیان افزودند: «ای قوم ما! دعوتگر الهی را پاسخ مثبت دهید و به او ایمان آورید» مرادشان از دعوتگر الهی، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم یا قرآن بود «تا برخیاز گناهانتان را بر شما بیامرزد» مخصوصا برخی از گناهان را یاد کردند زیرا برخی دیگر از گناهان با ایمان آمرزیده نمیشود؛ مانند مظالم و سلب حقوق مردم «و» به او ایمان آورید تا «شما را از عذابی دردناک» که عذاب دوزخ است «پناه دهد» و مؤمنان شما را به بهشت درآورد زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ٤٦﴾ [الرحمن: 46]. «و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بیمناک بوده است، دو باغ است پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟».
﴿وَمَن لَّا یُجِبۡ دَاعِیَ ٱللَّهِ فَلَیۡسَ بِمُعۡجِزٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَیۡسَ لَهُۥ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِیَآءُۚ أُوْلَٰٓئِکَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٣٢﴾
سپس جنیان یاد شده در دعوت قوم خود به سوی ایمان افزودند: «و کسی که دعوتگر الهی را اجابت نکند، در زمین درمانده کننده نیست» یعنی: او از خداوند عزوجل پیشی گرفته نتوانسته و از عذاب وی گریخته نمیتواند زیرا او به هر گریزگاهی بگریزد، باز هم در زمین است و راهی به سوی خروج از آن ندارد «و در برابر الله اولیایی ندارد» یعنی: سروران و یاورانی ندارد که او را از عذاب الهی بازدارند «آن گروه» یعنی: کسانیکه دعوتگر الهی را اجابت نکنند «در گمراهی آشکاریاند» ابنکثیر میگوید: «مبلغان جنی، در دعوت خویش روش تهدید و ترغیب هردو ـ را در پیش گرفتند پس این شیوه سخت مؤثر افتاد و بعد از آن، جنیان گروه گروه نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمدند». ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «هفتاد تن از قوم آنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و در بطحاء با ایشان ملاقات کردند و ایشان بر آنها قرآن خوانده و امر و نهیشان کردند و آنان دعوت حق را پذیرفتند».
این آیه دلالت میکند بر اینکه جنیان در امر و نهی و ثواب و عقاب همانند انسانها هستند. حسن بصری بر آن است که: «پاداش مؤمنان جن جز نجات یافتنشان از دوزخ چیز دیگری نیست و سپس به ایشان گفته میشود: همچون حیوانات به خاک تبدیل شوید». ابو حنیفه نیز به همین نظر است. اما مالک و شافعی برآنند که جنیان نیز همانند انسانهایند و چنانکه در قبال گناه مورد مجازات قرار میگیرند، در ازای نیکوکاری نیز پاداش داده میشوند. نیشاپوری میگوید: «صحیح آن است که جنیان در حکم بنیآدماند پس به بهشت وارد میشوند، میخورند و میآشامند». قشیری میگوید: «صحیح آن است که در این مورد به ما علم قطعی نرسیده است و علم این موضوع، فقط نزد خداوند عزوجل است».
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَلَمۡ یَعۡیَ بِخَلۡقِهِنَّ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن یُحۡـِۧیَ ٱلۡمَوۡتَىٰۚ بَلَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٣٣﴾
«آیا ندیدهاند» یعنی: مگر نیندیشیده و ندانستهاند «که آن خدایی که آسمانها و زمین را آفریده» در ابتدای خلقت «و در آفرینش آنها در نمانده» یعنی: از آفرینشآن کهکشآنهای بزرگ ناتوان نشده و درنمانده، همان ذات عظیم؛ «میتواند مردگان را نیز زنده کند؟ آری چنین است» و حق تعالی بر زنده کردن مجدد و بر غیر آن از امور تواناست «هر آینه او بر همه چیز تواناست» و هیچ چیز او را ناتوان نمیتواند کرد.
﴿وَیَوۡمَ یُعۡرَضُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَلَیۡسَ هَٰذَا بِٱلۡحَقِّۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَرَبِّنَاۚ قَالَ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ٣٤﴾
«و روزی که کافران بر آتش عرضه میشوند» در آن روز از آنان سؤال میشود: «آیا این وعده» یعنی: این چیزی که ما در دنیا از آن آگاهتان کرده بودیم ولی شما آن را انکار کردید؛ «حق نیست؟ میگویند: سوگند به پروردگار مان که آری!» این وعده حق است. لذا هنگامی اعتراف میکنند که این اعتراف هیچ سودی به حالشان ندارد «میفرماید: پس به سبب آنکه کفر میورزیدید» یعنی: به سبب کفرتان به این وعده در دنیا و انکارتان از آن؛ «عذاب را بچشید».
﴿فَٱصۡبِرۡ کَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡۚ کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَ مَا یُوعَدُونَ لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا سَاعَةٗ مِّن نَّهَارِۢۚ بَلَٰغٞۚ فَهَلۡ یُهۡلَکُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٣٥﴾
«پس» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «صبر کن، همانگونه که پیامبران اولیالعزم صبر کردند» یعنی: تو نیز از پیامبران اولی العزم هستی پس همانند آنان پایداری کن. اولیالعزم: صاحبان ثبات، استواری، همت بلند و عزم نستوه هستند. یادآور میشویم که پیامبران اولیالعزم پنج تناند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم الصلاه والسلام و ایشانند که مستقلا صاحب شریعت میباشند. در حدیث شریف به روایت عائشه رضی الله عنها آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزهدار بودند و [در هنگام افطار و در طول شب] چیزی نخوردند و نیاشامیدند، باز در روز بعدی همچنان روزهدار بودند و چیزی نخوردند و نیاشامیدند، سپس در روز سوم نیز اینچنین بودند (یعنی روزه وصال گرفته بودند). آنگاه خطاب به من فرمودند: «ای عائشه! دنیا نه برای محمد سزاوار است و نه برای آل وی، ای عائشه! بیگمان خدای عزوجل از پیامبران اولیالعزم جز پایداری و صبر بر ناخوشیها وشکیبایی از دوست داشتنیهایشان را نپسندیده است لذا از من جز این امر را نپسندیده که مرا نیز بر آنچه که ایشان را بدان مکلف کرده، مکلف کند و خطاب بهمن فرموده است: ﴿فَٱصۡبِرۡ کَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ﴾ [الأحقاف: 35]. پس به خدا سوگند که در حد توان و استطاعت خویش صبر خواهم کرد چنانکه آنان صبر کردند و جز بهیاری خداوند نیرویی نیست». صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «این آیه منسوخ نیست بلکه محکم است زیرا صبر بر آزار کفار در صلح و جنگ هردو مطلوب میباشد».
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «برایشان به شتاب طلب نکن» عذاب را «روزی که آنچه را وعده داده میشوند» از عذاب «بنگرند؛ گویی جز ساعتی از یک روز به سر نبردهاند» یعنی: روز آخرت که کفار عذاب را مشاهده کنند؛ گویی جز به مقدار یک ساعت از ساعات دنیا در آن درنگ نکردهاند، به سبب هول بزرگ و بلای پایداری که در محشر مشاهده میکنند «این بلاغی است» یعنی: آنچه که بدان اندرزشان دادهایم؛ پیامرسانی و ابلاغ آشکاری است که برج و باروی پندار کافران را در هم میریزد و از بین میبرد «پس آیا جز قوم فاسق هلاکت خواهند یافت؟» یعنی: قطعا جز قوم بیرون رونده از طاعت حق و درافتاده در معاصی ونافرمانیهای وی، به عذابش نابود نخواهند شد.
ملاحظه میکنیم که خداوند متعال پیامبرش و مؤمنان را امر نموده است تا بهدعا علیه کفار شتاب نورزند زیرا هر چیز ـ بر اساس علم الهی و حکمت وی میعاد معینی دارد و عذاب هرچند به تأخیر افتد اما قطعا به کافران رسیدنی است. پس سنت در دعا، درخواست محفوظ ماندن از بدی و آزار کفار میباشد. درحدیث شریف به روایت طبرانی از انس رضی الله عنه آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعامیکردند: «اللهم إنی أسألک موجبات رحمتک وعزائم مغفرتک والسلامة منکل إثم والغنیمة من کل بر والفوز بالجنة والنجاة من النار، اللهم لا تدع لی ذنبا إلا غفرته ولا هما إلا فرجته ولادینا إلا قضیته ولا حاجة من حوائج الدنیا والآخرة إلا قضیتها برحمتک یا أرحم الراحمین». «بارالها! من از تو موجبات رحمت و اسباب مغفرتت را میخواهم و نیز سلامتی از هر گناهی را، دستیابی به هر نیکیای را، کامیابی به بهشت و نجات از آتش را. بارالها! برایم هیچ گناهی را نیامرزیده، هیچ اندوهی را زایل نشده، هیچ بدهیای را پرداخت نشده و هیچ نیازی از نیازهای دنیا و آخرت را بدون برآوردن باقی نگذار، به حق رحمت خویش ای مهربانترین مهربانان». ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «چون تولد فرزند بر زنی دشوار شد، دو آیه و دو کلمه ذیل در ورقی نوشته و به آب شسته شود و او از آن آب بخورد: «بسم الله الرحمن الرحیم. لا إله إلا العظیم: ﴿کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَهَا لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا٤٦﴾ [النازعات: 46]»، ﴿کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَ مَا یُوعَدُونَ لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا سَاعَةٗ مِّن نَّهَارِۢۚ بَلَٰغٞۚ فَهَلۡ یُهۡلَکُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾ [الأحقاف: 35] صدق الله العظیم.
مدنی است و دارای (38) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره از آن رو «محمد» نام گرفت که در آیه دوم از آن بیان فروفرستادن قرآن بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمده است و به سبب این که احکام جنگ با کفار نیز در این سوره بیان شده است، به نام سوره «قتال» نیز نامیده میشود.
خاطرنشان میشود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جز در چهار جا از قرآن کریم به اسم نامیده نشدهاند:
1- در سوره: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ﴾ [عمران:144].
2- در سوره: ﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ﴾ [احزاب:40].
3- در این سوره: ﴿وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ﴾ [محمد:2].
4- در سوره: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ﴾ [فتح:29]. اما در غیر این چهار مورد، از ایشان در قرآن به وصف «رسول» یا «نبی» یاد شده است.
در بیان فضیلت این سوره از ابن عمر رضی الله عنهما روایت شده است که فرمود: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در نماز مغرب سوره محمد را میخواندند».
﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ١﴾
«کسانیکه کافر شدند» به خداوند عزوجل و آیات وی «و مردمان را از راه خدا بازداشتند» مراد کفار قریشاند که به خدای عزوجل کفر ورزیده و خود و دیگران را از راه اسلام باز میداشتند. ولی حکم آیه کریمه عام است و شامل تمام کافران بازدارنده از راه خدا عزوجل میشود. آری! اینان «خدا اعمالشان را تباه کرد» یعنی: اعمال نیکشان را هدر، بیثمر و نابود کرد و کار را در کفرشان بر آنان آشفته و بیبنیاد گردانید. مراد از «اضلال»: ابطال خود عمل و اثر آن است، به گونهای که کافر نه از عمل خود سراغی مییابد و نه از کسی که در برابر آن به وی پاداش دهد. بنابراین، خداوند عزوجل اعمال نیک و مکارم اخلاقیای ـ مانند صله رحم، آزاد ساختن اسیران و گرامی داشتن میهمان ـ را که کفار در کفر خویش انجام میدهند؛ ابطال نموده و هدر میگرداند زیرا اعمال نیک انسان همراه با کفر و بازداشتن دیگران از راه خدا عزوجل ، مورد پذیرش قرار نمیگیرند.
ابنابیحاتم در بیان سبب نزول این آیه از ابن عباس رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: مراد از ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾ مردم مکهاند و این آیه درباره آنان نازل شد و مراد از: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ (آیه بعد) انصار مدینهاند.
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ کَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ٢﴾
«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند و به آنچه بر محمد فروفرستاده شده، باور داشتهاند» یعنی: کسانی که دلها و نهادهایشان ایمان آورده و اعضا و اندامها و ظاهر و باطنشان منقاد شرع خداوند عزوجل شده «که آن خود حق و از جانب پروردگارشان است» بعنی: ایمان آوردهاند که قرآن حق و کلام خداوند عزوجل است؛ «خدا نیز از آنان گناهانشان را» که در گذشته مرتکب آن شده بودند «زدود» و به سبب ایمان و اعمال صالحشان، آن گناهان را بر آنان آمرزید «و حالشان را» یعنی: کار و بارشان را در امر دین و دنیا «به صلاح آورد» زیرا به آنان در امور دین توفیق و در امور دنیا نصرت و تأیید عنایت کرد، ایشان را از گناهان حفظ و به سوی اعمال خیر ارشاد و رهنمائی نمود و نیتهایشان را در آن اصلاح کرد. خدای سبحان در این آیه مخصوصا از ایمان به آنچه که بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است، یادآوری کرد، با آنکه این ایمان نیز در تحت ذکر مطلق ایمان: (والذین آمنوا) که قبلا ذکر شد، داخل است؛ به جهت تنبیه و توجه دادن به شرف و برتری جایگاه قرآن کریم و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و تأکید بر این حقیقت که بعد از بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، ایمان آوردن به ایشان شرط صحت و درستی ایمان شخص است.
چنانکه در آیه قبل ذکر شد، این آیه درباره انصار مدینه نازل شد. به روایتی دیگر: این آیه درباره مؤمنان اهل کتاب نازل شد.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡبَٰطِلَ وَأَنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡحَقَّ مِن رَّبِّهِمۡۚ کَذَٰلِکَ یَضۡرِبُ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ أَمۡثَٰلَهُمۡ٣﴾
«این» نابود ساختن اعمال نیک کافران و زدودن گناهان و به صلاح آوردن حال مؤمنان؛ «بدان سبب است که کافران از باطل پیروی کردند و مؤمنان از همان حقـ که از جانب پروردگارشان است ـ پیروی کردند» آری! نابود ساختن اعمال کافران؛ به سبب پیروی آنها از باطل، مانند شرک آوردن به خدای سبحان و ارتکاب معاصی است و زدودن و دور ساختن گناهان مؤمنان و به صلاح آوردن حال و روز آنان؛ به سبب پیروی ایشان از حقی است که خداوند عزوجل مردم را بهپیروی از آن فرمان داده است «اینگونه» یعنی: به مانند این بیان روشن و این مثل زدن واضح؛ «خدا برای مردم مثلهایشان را میزند» یعنی: احوال هردو گروه مؤمن و کافر را که در شگفتانگیز بودن خود مانند مثل است بیان میکند پس حال مؤمنان مثلی برای کامیابی و حال کفار مثلی برای نکبت و ناکامی است.
﴿فَإِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَضَرۡبَ ٱلرِّقَابِ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَثۡخَنتُمُوهُمۡ فَشُدُّواْ ٱلۡوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَاۚ ذَٰلِکَۖ وَلَوۡ یَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَاْ بَعۡضَکُم بِبَعۡضٖۗ وَٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ٤﴾
سپس حق تعالی به جهاد با کفار محارب، یعنی کسانی از مشرکان و اهل کتاب که با مسلمانان عهد و پیمانی ندارند، دستور داده و میفرماید: «پس چون با کافران مصاف کردید، گردنهایشان را بزنید» یعنی: گردنهایشان را بزنید به زدنی سخت، به سبب حال و اعمالشان که بیانش گذشت. گردن به یادآوری مخصوصشد زیرا قتل اکثرا با قطع گردن انجام میشود و نیز بریدن و درو کردن عضوی که رأس بدن و بالاترین و نیکوترین اعضای آن است، دلیل و نشانه برانگیختن مؤمنان بر تصمیم قاطع به جهاد علیه کفار و عدم سازش و نرمش با دشمن کافر حربی است «تا چون در آنان خونریزی بسیار کردید» یعنی: چون در آنان قتل و قتال بسیار کردید و نیروی ضربه آنان را نابود و متلاشی ساختید، به گونهای که آنان همانند کسی که در خون و خاک خفته است، از تاب و توان افتادند؛ «آنگاه استوار در بند کشید» آنان را تا نگریزند. یعنی: اسیرشان گردانید و بر آنان بندهای محکم واستوار بگذارید «و پس از آن، به منت رها کردن یا فدیه گرفتن» یعنی: بعد از آنکه اسیرشان کردید، یا بر آنان احسان و منت میگذارید و رهایشان میکنید، یا اینکه از آنان در عوض آزادیشان مالی میگیرید و پس از آن رهایشان میکنید. من: رها کردن بدون عوض است و فداء: مالی است که اسیر خود را با آن بازخرید کرده و از اسارت میرهاند. در اینجا از کشتن بدان جهت یاد نشد که حق تعالی به ذکر آن در ابتدای آیه اکتفا نمود. «تا آنکه جنگ بارهای خود را فرو گذارد» یعنی: تا آنکه جنگجویان سلاحهای خود را بر زمین گذارند و دیگر با کفار جنگی در میان نباشد. یا معنی این است: تا آنکه دشمنان محارب، سلاحهایشان را با شکست یا متارکه بر زمین گذارند. خاطر نشان میشود که آیه کریمه محکم است و منسوخ نیست و امام مسلمین قبل از برپا ساختن کشتهگان بسیار از کفار، فقط ملزم به جنگ و کشتن است اما بعد از آن، او مخیر است میان این که بکشد یا به اسارت گیرد و بعد از اسیر گرفتن نیز مخیر است میان اینکه به اسرا احسان کرده و بدون عوض آزادشان کند، یا اینکه از آنان فدیه (عوض) بستاند اما کشتن یا برده ساختن اسیر نیز به اقتضای مصلحت جایز است. بنابراین، گرفتن فدیه (عوض مالی) و اسارتی مطرح نیست مگر بعد از نابود ساختن نیروی رزمی دشمن از راه کشتن بسیار و وارد ساختن ضربه کاری و شکننده بر آن، به دلیل این فرموده خداوند متعال: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأنفال: 67]. «بر هیچ پیامبری سزاوار نیست که برایش اسیرانی باشد تا آنکه در زمین به طور کامل از آنان کشتار کند».
پس با استناد به آیات قرآن و سنت نبوی که حکم برده ساختن اسیر از آن گرفته شده است؛ امام (حاکم) مسلمین در مورد اسیران جنگی کفار حربی، میان چهار امر ذیل مخیر میباشد:
1- کشتن.
2- برده ساختن.
3- احسان نمودن بر آنان و آزاد کردن بدون عوض.
4- فدیه گرفتن.
گفتنی است که در هر چهار مورد نیز، احادیثی وجود دارد که نشان میدهد؛ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر حسب اقتضای حال و ایجاب مصلحت به یکی از این چهار امرعمل کردهاند. مثلا از نمونههای کشتن اسراء: کشتن عقبه بن ابی معیط و نضربنحارث از سوی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بعد از اسارت آنها در روز بدر بود. از نمونههای برده ساختن بعد از اسارت این بود که: آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بعضی از قبایل عرب، مانند قبیله هوازن و بنیمصطلق را برده گرفتند. ابوبکر و عمر رضی الله عنهما نیز بنیناجیه از قریش را به بردگی گرفتند و دیگر اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز در جریان فتوحات اسلامی در سرزمینهای فارس و روم، تعدادی از اسرا را بهبردگی گرفتند.
«این است حکم» الهی در مورد کفار «و اگر خدا میخواست، از آنان انتقام میکشید» با نابود ساختن و عذاب نمودنشان به انواع عذابهای دیگر؛ مانند زلزله، طوفان و فروبردن در زمین... بیآنکه جنگی از سوی شما مؤمنان در کار باشد «ولی» شما را به جنگیدن با آنان فرمان داد «تا بعضی از شما را به بعضی دیگر بیازماید» یعنی: تا مؤمنان را با کافران بیازماید و مجاهدان راهش و صابران بر آزمایش و ابتلایش را در عینیت امر معلوم داشته پاداش ایشان را به تمام و کمال بدهد و کفار را به دستشان عذاب کند «و کسانیکه در راه خدا کشته شدهاند، هرگز خدا اعمالشان را تباه نخواهد کرد» یعنی: خدای سبحان هرگز پاداش کشته شدگان در راه خویش را ضایع نخواهد کرد و اعمالشان را رشد خواهد داد تا بدانجا که عمل کسانی از آنان در طول حیات برزخیشان نیز پیوسته به حسابشان جاری است.
ابنابی حاتم در بیان سبب نزول این آیه از قتاده روایت کرده است که گفت: «به ما خبر رسیده است که عبارت: ﴿وَٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾ [محمد: 4] در روز احد درحالی نازل شد که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شکاف میان دو کوه قرار داشتند و بسیاری از مسلمانان شهید یا زخمی شده بودند...».
﴿سَیَهۡدِیهِمۡ وَیُصۡلِحُ بَالَهُمۡ٥﴾
«به زودی ایشان را» یعنی: شهدا را «راه خواهد نمود» خداوند عزوجل به سوی راه بهشت «و بال آنها را نیکو خواهد گردانید» بال: یعنی کاروبار و حالشان را.
﴿وَیُدۡخِلُهُمُ ٱلۡجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمۡ٦﴾
«و ایشان را در بهشتی که برایشان وصف کرده» یعنی: آن را به ایشان شناسانده است «در خواهد آورد» و شناختشان از بهشت تا بدانجاست که بی هیچ راهنماییای نسبت به آن آشنایی کامل دارند به طوری که چون وارد بهشت میشوند، یکراست به سوی منازل خویش میروند بیآنکه به راهنمایی نیاز داشته باشند، گویی از همانگاه که آفریده شده بودند، ساکن بهشت بودهاند. در حدیث شریف بهروایت بخاری آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «والذی نفسی بیده إن أحدهم بمنزله فی الجنة أهدی منه بمنزله الذی کان فی الدنیا». «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شخص بهشتی، به منزل خود در بهشت راهیابتر است نسبت به منزلی که در دنیا داشته است». به قولی معنای ﴿عَرَّفَهَا لَهُمۡ﴾ این است: خداوند عزوجل بهشت را برای بهشتیان به خوشبوترین عطرها و خوشبوییها معطر و خوشبو گردانیده است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ٧﴾
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر خدا را یاری دهید» یعنی: اگر دین خدا عزوجل را یاری دهید؛ «شما را یاری میدهد» بر کفار و به شما فتح و نصرت عنایت میکند «و گامهایتان را استوار میدارد» در جنگ و عرصههای کارزار. بهقولی معنی این است: گامهایتان را بر صراط استوار میدارد چنان که در حدیث شریف آمده است: «من بلغ ذا سلطان حاجة من لا یستطیع ابلاغها، ثبت الله تعالی قدمیه علی الصراط یوم القیامة: هرکس که حاجت کسی را به صاحب سلطه و قدرتی برساند که خود نمیتواند آن را به آن سلطان برساند، خداوند متعال در روز قیامت گامهای وی رابر صراط استوار میدارد».
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَتَعۡسٗا لَّهُمۡ وَأَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ٨﴾
«و کسانیکه کافر شدند، نگونساری بر آنان باد» فتعسا لهم: ناکامی بر آنان باد و بدا به حالشان «و خدا اعمالشان را تباه کرد» یعنی: اعمالشان به خیر مورد نظر در آخرت نرسید و حق تعالی در دنیا نیز آنان را به هدف و مقصودشان از آن اعمال نایل نگردانید.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَرِهُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ٩﴾
«این» تباهی، ناکامی و سیهروزیشان «به سبب آن است که آنان آنچه را که خدا فرود آورده است» بر رسول خویش از قرآن «خوش نداشتند، پس» خداوند عزوجل به سبب آن «اعمالشان را تباه کرد» مراد؛ آن اعمالی است که کفار در امور خیر انجام میدادند زیرا عمل خیر کافر، قبل از آن که مسلمان شود پذیرفته نمیشود.
﴿۞أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ دَمَّرَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡۖ وَلِلۡکَٰفِرِینَ أَمۡثَٰلُهَا١٠﴾
«آیا در زمین سیر نکردهاند» یعنی: آیا این کافران در سرزمینهای عاد، ثمود، قوم لوط و غیر آنان گردش نکردهاند «تا بنگرند که فرجام کسانیکه پیش از آنان بودند» از کافران «به کجا انجامیده است؟» زیرا آثار و نشانههای عذاب هنوز هم در دیارشان باقی است؟ «خدا زیر و زبرشان کرد» یعنی: دیارشان را بر آنان ویران کرد، یا آنان را نابود و ریشهکن کرد. تعبیر: ﴿دَمَّرَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡۖ﴾ بلیغتر از تعبیر: «دمرهم الله» است زیرا این تعبیر، بر نابود ساختن مطلق آنان دلالت میکند «و سرنوشت کافران همانند آن است» یعنی: این گروه کفار نیز عاقبت و سرانجامی همانند با پیشینیانشان از امتهای کافر خواهند داشت و نیز سرنوشت تمام امتهای کافر اینچنین است.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡکَٰفِرِینَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ١١﴾
«این» نصرت دادن مؤمنان و فرجام نامیمون برای کفار «به سبب آن است که خدا مولای مؤمنان است» یعنی: او یار و کارساز آنان است «ولی کافران مولایی ندارند» یعنی: آنان یار و مددکاری ندارند که از آنان دفاع کند، بدین جهت، فرود آمدن عقوبت الهی بر آنان قطعی است.
قتاده در بیان سبب نزول میگوید: این آیه در روز احد نازل شد آنگاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شکاف میان دو کوه قرار داشتند و مشرکان فریاد زدند: روزی در برابر روزی! ما بت «عزی» را داریم و شما عزایی ندارید! رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در پاسخ آنها بگویید: الله مولانا، ولا مولی لکم: الله عزوجل مولای ماست و شما مولایی ندارید».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُدۡخِلُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَیَأۡکُلُونَ کَمَا تَأۡکُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ وَٱلنَّارُ مَثۡوٗى لَّهُمۡ١٢﴾
«خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، در باغستانهایی وارد میکند که جویباران از فرودست آنها جاری است» به پاداش ایمان و عمل صالح ایشان. تفسیر نظیر این آیه تا کنون در چندین جا از این تفسیر شریف گذشته است. امام رازی میگوید: «خداوند متعال بدین سبب در بسیاری از آیات به ذکر (جویباران) در توصیف بهشت اکتفا میکند، که در هر جا جویباران باشد، در آنجا اشجار است و در هر جا اشجار باشد، در آنجا میوه است. آری! آب سبب زندگی عالم است و آتش سبب نابودی آن...». آنگاه به بیان حال و مال کفار پرداخته میفرماید: «و حال آنکه کسانیکه کافر شدهاند، بهره بر میگیرند و چنانکه چهارپایان میخورند، میخورند» یعنی: کافران فقط از متاع و بهره دنیا بهره برگرفته و از آن برخوردار میشوند، گویی آنان چهارپایانیاند که جز شکم و شهوت جنسی خود، هدف و همت دیگری نداشته، از فرجام کار غافل و به سرگرمیهای دنیا سرخوش و سرمست میباشند «ولی جایگاه آنها آتش است» که در آن فرود آورده شده و مستقر و مقیم ساخته میشوند.
﴿وَکَأَیِّن مِّن قَرۡیَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةٗ مِّن قَرۡیَتِکَ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَتۡکَ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡ فَلَا نَاصِرَ لَهُمۡ١٣﴾
«و بسا شهرها که نیرومندتر از آن شهری بود که تو را بیرون راند و ما هلاکشان کردیم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بسیاری از اهالی شهرها و أمتهای پیشین، از امکانات و نفوذی بیشتر از نیرو و امکانات مردم مکه برخوردار بودند ـ همان مردمی که تو را از مکه بیرون راندند ـ اما با وصف آن همه نیرومندی و شکوه، نابودشان کردیم «پس هیچ نصرت دهندهای نداشتند» بنابراین، کفار قریش که از آنان ضعیفتر هستند، سزاوارتر به آنند که هیچ یاوری نداشته باشند پس بدانند که اگر به سبب وجود پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم ، عذاب دنیا از آنان برداشته شود؛ این عذاب حتما در آخرت گریبانگیر آنان خواهد شد.
ابویعلی و ابیابیحاتم در بیان سبب نزول این آیه از ابن عباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: آنگاه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در سفر هجرتشان، به سوی غار ثور حرکت کردند، به جانب مکه نگاهی افگنده و فرمودند: تو دوستداشتهترین سرزمینهای خداوند عزوجل نزد من هستی و اگر شهروندانت مرا بیرون نمیکردند، من از میان تو بیرون نمیآمدم. پس خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد.
﴿أَفَمَن کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ کَمَن زُیِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُم١٤﴾
«آیا کسی که بر حجتی از جانب پروردگار خویش است، مانند کسی است که بدی کردارش برای او زیبا جلوه داده شده و هوسهای خود را پیروی کردهاند؟» یعنی: کسانیکه بر یقین و باور روشنی از جانب پروردگارشان هستند، با کسانیکه بدعملیشان در نظرشان آراسته جلوه داده شده، برابر نیستند. این اعمال بدشان عبارت است از: شرک آوردن به خدای سبحان و عمل به نافرمانیهای وی. پس کسانیکه بر حجتی از جانب پروردگار خویش قرار دارند، همانند کسانی نیستند که در پرستش بتان از هوی و هوسهای خود پیروی کرده و در انواع گمراهیها فرورفتهاند، بیآنکه حتی شبهه شک برانگیزی در امر حقانیت دین خدا عزوجل داشته باشند، چه رسد به اینکه در این موضع غیر اصولیشان از حجت روشنی برخوردار باشند. لذا در میان مؤمنان و کفار به هیچ وجه همانندیای نیست.
﴿مَّثَلُ ٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی وُعِدَ ٱلۡمُتَّقُونَۖ فِیهَآ أَنۡهَٰرٞ مِّن مَّآءٍ غَیۡرِ ءَاسِنٖ وَأَنۡهَٰرٞ مِّن لَّبَنٖ لَّمۡ یَتَغَیَّرۡ طَعۡمُهُۥ وَأَنۡهَٰرٞ مِّنۡ خَمۡرٖ لَّذَّةٖ لِّلشَّٰرِبِینَ وَأَنۡهَٰرٞ مِّنۡ عَسَلٖ مُّصَفّٗىۖ وَلَهُمۡ فِیهَا مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَمَغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡۖ کَمَنۡ هُوَ خَٰلِدٞ فِی ٱلنَّارِ وَسُقُواْ مَآءً حَمِیمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ١٥﴾
«مثل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده» یعنی: وصف شگفتآور و شأن شگرف بهشت، مانند باغی است که: «در آن نهرهایی است از آبی که به دیرماندگی متغیر نشده» آسن: آبی است که رنگ و بو و طعمش تغییر کرده باشد و مانند آن است آجن «و در آن جویهایی است از شیری که مزهاش برنگشته» یعنی: ترش نکرده است چنان که مزه شیرهای دنیا تغییر میکند و به ترشی میگراید بلکه آن شیر در نهایت سپیدی و شیرینی و پر از چربی و لذت است «و در آن رودهایی است از شرابی که برای نوشندگان لذت بخش» و خوش طعم و گوارا «است» که آن را ناخوش نمیدارند زیرا شراب بهشتی مانند شراب دنیا نیست که عقلها را ربوده مستی بیاورد و سردرد به همراه داشته باشد «و در آن جویبارهایی از عسل ناباست» یعنی: عسلی که از آمیزش موم، خاشاک، درد، تیرگی و ناخالصی، پالوده و صاف است. دلیل اینکه خداوند متعال از این چهار نوع جویبار یاد کرد، این است که: این انواع چهارگانه؛ ضرورت، نیاز، عیش و عشرت و درمان را باهم جمع کردهاند زیرا آب ضرورت است، شیر مورد نیاز است، شراب سبب عیش و عشرت است و عسل درمان بخش. در حدیث شریف آمده است: «در بهشت دریای شیر است و دریای آب و دریای عسل و دریای شراب؛ سپس جویباران از این دریاها منشعب میشوند».
«و برایشان در آنجا از همه گونه میوه فراهم است» یعنی: از هر صنف و نوعی از اصناف و انواع میوهها که خواسته باشند «و» از همه بالاتر «آمرزشی از جانب پروردگار آنهاست» برای گناهانشان. پس این است وصف بهشت و اهل آن لذا کسی که در چنین باغ آراسته و با صفایی قرار دارد؛ «آیا همانند کسی است که جاودانه در آتش دوزخ است؟» تقدیر سخن چنین میشود: آیا کسی که به طور جاودانه و به این وصف دلربا در نعمتهای بهشت قرار دارد، مانند کسی است که جاودانه در آتش است؟ هرگز! مسلم است که بهشتیان فرورفته در ناز و نعمت ومیوهها و جویباران، با دوزخیانی که در آب جوشان و عذاب دردناک دست و پا میزنند، همانند نیستند «و آبی جوشان نوشانده میشود» حمیم: آب سخت سوزانی است که در حال غلیان و جوشش قرار دارد «تا رودههایشان را پارهپاره کند» از فرط حرارت و داغی خویش؟ هرگز این دو گروه باهم برابر نیستند. پناه برخدای عزوجل از این حال و روز بد.
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَسۡتَمِعُ إِلَیۡکَ حَتَّىٰٓ إِذَا خَرَجُواْ مِنۡ عِندِکَ قَالُواْ لِلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مَاذَا قَالَ ءَانِفًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡ١٦﴾
«و از میانشان کسانی هستند که به تو گوش میسپارند» یعنی: از این گروه کفاری که همانند چهارپایان میخورند و از لذتهای دنیا بهرهبرداری میکنند، کسانی هستند که ظاهرا به تو گوش میسپارند ـ و آنان منافقانند «ولی چون از نزد تو بیرون میروند به کسانیکه علم داده شدهاند» یعنی: به علما و دانشمندان اصحاب «میگویند» یعنی: از ایشان سؤال میکنند و میگویند: «هم اکنون چه گفت؟» یعنی: هماکنون که در مجلس سخنرانی بودیم، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چه گفت؟ آری! منافقان در پای منبر وعظ و مجلس سخنرانی تو حاضر میشوند اما چون از محضرت بیرون میروند، به شیوه استهزا و تمسخر چنین میگویند. پس معنای سخنشان این است که: ما به سخن پیامبر هیچ التفات و توجهی نداشتهایم «اینگروه» منافقان «کسانی هستند که خداوند بر دلهایشان مهر نهاده است» پس ایمان نیاورده و دلهایشان به سوی چیزی از خیر روی نمیآورد «و از هواهایشان پیروی کردهاند» در کفر و عناد و نفاق پس نه فهم صحیحی دارند و نه قصد صحیحی.
ابنجریج و مقاتل در بیان سبب نزول نقل کردهاند که: این آیه کریمه درباره منافقان نازل شد. گفتنی است؛ از جمله اصحابی که از سوی منافقان با تمسخر مورد سؤال قرار گرفتند؛ عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس رضی الله عنهم بودند. شاه ولیالله دهلوی میگوید: «از اینجا تا آخر سوره در باب تهدید مردم ضعیف الایمان نازل شد».
﴿وَٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ١٧﴾
«ولی کسانیکه راهیاب شدند» به سوی راه خیر لذا به خدای عزوجل ایمان آورده و به فرمآنهایش عمل کردند، او با بخشیدن توفیق؛ «آنان را هدایت افزود» یا معنی این است: رویگردانی منافقان و استهزای آنان، بر هدایت، ثبات، ایمان، علم و بصیرت این راهیافتگان افزود «و بدیشان تقوایشان را عطا کرد» یعنی: حق تعالی به ایشان تقوی را الهام کرد و بر آن یاریشان نمود، با توفیق بخشیدنشان بر انجام عملی که مورد پسند وی است.
﴿فَهَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ فَأَنَّىٰ لَهُمۡ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ ذِکۡرَىٰهُمۡ١٨﴾
«آیا جز این انتظار میبرند که ساعت» یعنی: قیامت «بناگاه» و غافلگیرانه «بر آنان فرارسد؟ پس هرآینه علامات» و نشانههای نزدیکی «آن اینک پدید آمده است» زیرا اهل کتاب در کتابهای خود خوانده بودند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آخرین انبیا علیهم السلام اند بنابراین، بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خود از نشانههای قیامت است. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم و غیر آنان از انس رضی الله عنه آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بعثت أنا والساعة کهاتین، وأشار بالوسطی والسبابة». «من در حالی به رسالت برانگیخته شدم که قیامت این چنین (نزدیک) است ـ و به دو انگشت سبابه و وسطای خود اشاره کردند». «پس آنگاه که رستاخیز بر آنان در رسد، دیگر کجا جای اندرزشان است» یعنی: آنگاه که قیامت بر آنان بیاید، آنها ازکجا پند میگیرند؟ قطعا در آن هنگام، وقت پندگرفتن از دست رفته است.
﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَکُمۡ وَمَثۡوَىٰکُمۡ١٩﴾
«پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست» یعنی: بر این عقیده ثابت قدم باش و بر آن استمرار بورز «و برای گناه خویش آمرزش جوی» یعنی: از گناهی که ممکن است گاهی از تو سرزند، آمرزش بخواه. این دستور به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با وجود عصمت ایشان از گناه؛ تعلیمی به امت ایشان است تا به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در این امر اقتدا کنند. شایان ذکر است که در عین حال رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز از خدا عزوجل آمرزش میخواستند چنان که در حدیث شریف به روایت طبرانی از ابوهریره رضی الله عنه آمده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إنی لأستغفر الله وأتوب إلیه فیالیوم مائة مرة». «همانا من در روزی صد بار از خداوند آمرزش میخواهم و به سوی او توبه میکنم». یا معنی این است: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! بر ترک امور اولی و افضل استغفار بخواه. درحدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ـ در عمل به فرمان الهی در مورد آمرزشخواهی ـ چنین دعا میکردند: «اللهم اغفر لی خطیئتی وجهلی وإسرافی فی أمری وما أنت أعلم به منی، اللهم اغفر لی خطیئتی وجهلی وإسرافی فیأمری وما أنت أعلم به منی، اللهم اغفر لی هزلی وجدی وخطئی وعمدی، وکل ذلک عندی». «بار الها! بر من خطا و جهل و اسرافم در کارم را و آنچه را که تو به آن از من داناتر هستی، بیامرز. بار الها! بیامرز بر من امور غیر جدی و جدیام را و خطا و قصدم را و همه اینها را که نزد من است». همچنین در حدیث شریف آمده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در آخر نماز چنین دعا میکردند: «اللهم اغفرلی ما قدمت وما أخرت، وما أسررت وما أعلنت، وما أسرفت وما أنت أعلم به منی، أنت إلهی لا إله إلا أنت». «بار الها! بیامرز بر من آنچه را که پنهانی انجام دادهام و آنچه را که آشکار کردهام و بیامرز بر من زیادهرویام را و آنچه را که تو از من به آن داناتری، تو خدای من هستی، معبودی جز تو نیست». همچنین در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به ذکر لا اله الا الله و به استغفار پایبند باشید و این دو را بسیار تکرار کنید زیرا ابلیس گفت: همانا من مردم را با گناهان هلاک ساختم و آنان مرا به لا اله الا الله و استغفار هلاک ساختند، سپس چون این کار را از آنان دیدم؛ با هوسها هلاکشان ساختم پس آنان (به غلط) میپندارند که راهیافتهاند».
«و» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «برای مردان و زنان با ایمان» نیز بر گناهانی که از آنان سرزده است، آمرزش طلب کن «و خداست که جای آمد و رفت هر یک از شما را» یعنی: جای جنب و جوش و تحرک شما را در اعمال شما؛ «میداند و جای قرارتان» و فرجام و مال کار هر یک از شما در سرای آخرت «را میداند» بهقولی معنی این است: حق تعالی جنب و جوش و گردش شما را در اعمال روزانهتان و جای قرار و آرام شما را در شب به هنگام خوابتان میداند. شاه ولی الله دهلوی میگوید: «حاصل معنی این آیات، نکوهش شخصی است که به مجلس علم درآید ولی به فهم حقیقت آن نرسیده و به سبب هجوم هوای نفس بر دلش، نیازمند پرسش از دیگران گردد همچنین این آیات بیمدهیای است از قیامت برای همچو شخصی».
﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا نُزِّلَتۡ سُورَةٞۖ فَإِذَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ مُّحۡکَمَةٞ وَذُکِرَ فِیهَا ٱلۡقِتَالُ رَأَیۡتَ ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ یَنظُرُونَ إِلَیۡکَ نَظَرَ ٱلۡمَغۡشِیِّ عَلَیۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِۖ فَأَوۡلَىٰ لَهُمۡ٢٠﴾.
«و مؤمنان میگویند: چرا سورهای فرو فرستاده نشد؟» مؤمنان از پروردگار عزوجل درخواست کردند که بر رسول خویش صلی الله علیه و آله و سلم سورهای نازل کند و در آن ایشان را به جهاد با کفار فرمان دهد؛ از بس که مشتاق جهاد و دستیابی به پاداش عظیمی بودند که خداوند عزوجل برای مجاهدین آماده نموده است «اما چون سورهای محکم» یعنی: غیر منسوخ و واضح «فرستاده شود» به گونهای که در آن هیچ شبهه و احتمالی برای معنای دیگری وجود نداشته باشد «و در آن قتال ذکر شود» یعنی: در آن جهاد فرض شود. قتاده میگوید: «هر سورهای که در آن ازجهاد یاد شود، آن سوره محکم است و این آیات، سختترین آیات قرآن بر منافقان میباشد». آری! چون سوره محکمی فرستاده شود و در آن جهاد فرض شود؛ «کسانی را که در دلهایشان بیماری است» یعنی: شک و شبههای است و آنان منافقانند «میبینی که به سوی تو مانند نگاه کسی که از سکرات مرگ بیهوش شده باشد، مینگرند» یعنی: در آن هنگام، منافقان به سوی تو مانند نگاه کسی مینگرند که چشمانش در هنگام مرگ خیره شده و بازمانده و از ترس مرگ بیهوش شده است. البته دست دادن این حالت بر منافقان، به سبب جبن وبزدلیشان از جنگ و گرایش آنان به سوی کفار است «پس اولی است برای آنان» یعنی: آنچه که منافقان از آن بد میبرند، به آنان میپیوندد و نزدیک میشود. یا معنی این است: بدا به حالشان و وای بر آنان. یا معنی این است: بهتر است برایشان که اطاعت کنند و سخن پسندیده بگویند چنان که آیه بعدی مفسر آن میباشد:
﴿طَاعَةٞ وَقَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞۚ فَإِذَا عَزَمَ ٱلۡأَمۡرُ فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ٢١﴾.
«فرمان پذیری و سخنی شایسته برایشان بهتر است» یعنی: فرمانبرداری و سخن نیکوگفتن، برایشان بهتر و سزاوارتر از مخالفت و جبن است «و چون کار قطعی شد» یعنی: چون کارزار جدی شد و جنگ به واقعیت پیوست؛ «پس اگر با خدا صادق باشند» در اظهار ایمان و اطاعت و اشتیاق به جهاد «بیشک برایشان بهتر است» از نافرمانی و مخالفت و نفاق.
﴿فَهَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن تَوَلَّیۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَکُمۡ٢٢﴾
«پس چه بسا اگر متولی امور شوید، البته نزدیک است که در زمین فتنه و فساد کنید و پیوند خویشاوندیهای خود را از هم بگسلید» یعنی: اگر شما منافقان متولی و عهدهدار امر امت شوید؛ چه بسا با ستمگری، کشتار همدیگر، خونریزی و قطع پیوندهای خویشاوندی و قومی، در زمین فساد پیشه کنید. اما ابن کثیر در معنی آن میگوید: چه بسا اگر از جهاد روی برگردانده و سرباز زنید؛ به شیوه دوران جاهلیت ـ مانند فساد افروزی در زمین و غیره ـ برگردید. کلمه «عسی» بر توقع رخدادی که بعدا به وقوع میپیوندد، دلالت میکند و از آنجا که توقع در مورد خداوند متعال قابل تصور نیست زیرا او بر گذشته و آینده بهطور یکسان دانا و محیط میباشد پس «عسی» در مورد خداوند متعال مفید تحقق و قطعیت است نه مفید توقع. در حدیث شریف آمده است: «ما من ذنب أحری أن یعجل الله تعالی عقوبته فی الدنیا مع ما یدخر لصاحبه فی الآخرة من البغی وقطیعة الرحم». «هیچ گناهی سزاوارتر به آن نیستکه خداوند متعال عقوبت آن را در دنیا شتابان بفرستد ـ بجز آنچه که برای صاحبش در آخرت ذخیره میکند ـ مانند بغاوت و قطع پیوند رحم».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣﴾
«این گروه» ستمگر و فساد افروز «همان کسانی هستند که خدا آنان را لعنت کرده» یعنی: آنان را از رحمت خویش دور ساخته و طرد کرده است «و آنان را» از شنیدن حق «ناشنوا و چشمهایشان را کور کرده است» از مشاهده آنچه که آنان را به رعایت حق خداوند عزوجل در مورد بندگانش ـ یعنی عدم فروروی در ریختن خونها و چپاول اموالشان ـ رهنمون میگردد.
﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾
«آیا در قرآن تدبر نمیکنند» تا به پندها و هشدارهای تکاندهنده آن توجه کرده و به حجتهای آشکار و برهآنهای قاطع آن عمل کنند «یا مگر بر دلهایی قفلهایشان نهاده شده است؟» یعنی: یا مگر بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است، در نتیجه نمیفهمند و دلهایشان برای حق باز نمیشود. ذکر «قلوب» به صیغه نکره، برای آن است که دلهای برخی از آنان، مورد نظر میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡهُدَى ٱلشَّیۡطَٰنُ سَوَّلَ لَهُمۡ وَأَمۡلَىٰ لَهُمۡ٢٥﴾
«بیگمان کسانی که به پشت خویش برگشتند» یعنی: مرتد شده و از اسلام بهسوی کفر بازگشتند چنان که در آغاز بر کفر بودند «پس از آنکه بر آنان راه هدایت روشن شد» با معجزات آشکار و دلایل روشنی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به آنان آوردند؛ بیگمان «شیطان به آنان آراست» خطاها و اشتباهاتشان را و افتادن در آن خطاها را برایشان آسان جلوه داد «و به آرزوهای دور و درازشان انداخت» یعنی: میدان آروزهایشان را گستراند، به آنان طول عمر را وعده داد و در نتیجه، فریبشان داد.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لِلَّذِینَ کَرِهُواْ مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ سَنُطِیعُکُمۡ فِی بَعۡضِ ٱلۡأَمۡرِۖ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِسۡرَارَهُمۡ٢٦﴾
«این» ارتداد و گمراهیشان «از آن است که آنان به کسانی که وحی نازل کرده الهی را خوش نمیداشتند، گفتند» یعنی: ارتداد و گمراهی این گروه منافقانی که به قهقرا برگشتند، بدین سبب است که آنان به کسانی که از وحی الهی ناخوش هستند ـ یعنی به مشرکان یا یهود ـ چنین گفتند: «زودا که در بعضی کارها از شما اطاعتکنیم» مراد آنها از: (بعضی کارها)، همانا دشمنی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مخالفت با پیامهایشان است. ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل با این سخنانشان بر آنان بهارتداد حکم کرد پس چگونه خواهد بود حال کسانی که در عصر ما به ائمه کفر وگمراهی میگویند: «ما در تمام کارها مطیع شما هستیم؟!». «و خداوند از پنهانکاری آنها آگاه است» پس میداند که منافقان بهطور پنهانی با دشمنان خدا عزوجل توطئه چیده و با آنان همداستان شدهاند. به این ترتیب، خدای دانای آشکار و نهان، این توطئهشان را بر ملا کرد.
﴿فَکَیۡفَ إِذَا تَوَفَّتۡهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ٢٧﴾
«پس چگونه وقتی که فرشتگان جانشان را میگیرند» یعنی: چگونه است علم حق تعالی به پنهان کاریهایشان آنگاه که فرشتگان جانشان را میگیرند. یا معنی این است: پس در آن هنگام چه خواهند کرد، چه حالی خواهند داشت و چگونه این عذاب را تاب خواهند آورد؟ فرشتگان؛ «بر چهره و پشت آنان میزنند» به قولی: مراد، زدن فرشتگان بر چهره و بر پشت منافقان در هنگام جنگ ـ به عنوان یاریای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ است. یا این تصویری از حالت گرفتن جانشان است. یعنی درحالی که فرشتگان با قهر و خشونت جانشان را میگیرند، با گرزهای آهنین بر چهرهها و قفاهایشان میکوبند.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمُ ٱتَّبَعُواْ مَآ أَسۡخَطَ ٱللَّهَ وَکَرِهُواْ رِضۡوَٰنَهُۥ فَأَحۡبَطَ أَعۡمَٰلَهُمۡ٢٨﴾
«این» جانستاندن از منافقان به شیوه مذکور و بر وصفی که ذکر شد؛ «از آن است که آنان از آنچه خدا را به خشم آورده» از کفر و معاصی، همداستانیشان با دشمنان خدا عزوجل در امر توطئه چینی و ستیزه و مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانشان؛ «پیروی کردهاند و خشنودیاش را خوش نداشتند» یعنی: آنچه را که خدای عزوجل از ایمان، توحید، طاعت و پشتیبانی از مؤمنان میپسندد، خوش نداشتند «پس» خداوند عزوجل به این سبب «اعمالشان را تباه گردانید» از آن جمله، آن اعمال خیری را که قبل از ارتداد انجام داده بودند.
﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن یُخۡرِجَ ٱللَّهُ أَضۡغَٰنَهُمۡ٢٩﴾
«آیا کسانیکه در دلهایشان بیماری است» یعنی: بیماری نفاق است؛ «پنداشتهاند که خدا هرگز کینههایشان را آشکار نخواهد کرد» نسبت به مؤمنان؟ بدینسان، خداوند متعال منافقان را تهدید کرد که دشمنیها، بغضها و حسدهاییرا که علیه مؤمنان پنهان میدارند، آشکار خواهد کرد به طوری که این کینهها و پنهانکاریها بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان معلوم و هویدا گردد و آنان رسوا و مفتضح شوند؛ چنانکه خداوند متعال در سوره «برائه» این کار را کرد.
﴿وَلَوۡ نَشَآءُ لَأَرَیۡنَٰکَهُمۡ فَلَعَرَفۡتَهُم بِسِیمَٰهُمۡۚ وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِی لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ أَعۡمَٰلَکُمۡ٣٠﴾
«و اگر بخواهیم، قطعا آنان را به تو مینمایانیم» یعنی: اگر بخواهیم، منافقان را با اشخاص و افرادشان به تو میشناسانیم و معرفی میکنیم، به چنان شناخت و معرفت تامی که قائم مقام دیدن باشد «در نتبجه، آنان را به سیمایشان» یعنی: به نشانههای خاصی که بر سیمایشان دارند و با آن از دیگران متمایز میشوند «میشناختی» چرا که ظلمت نفاق بسان اثری از انعکاس تاریکی قلبهایشان، بر سیمایشان هویداست «و البته آنان را در آهنگ سخنشان میشناسی» لحن قول: مقصد، روش و فحوای سخن گفتن است. آری! منافقان به عیبجویی تو و مسلمانان و گفتن سخنان نیشدار و زننده میپردازند به طوری که از لحن سخنشان درست فهمیده میشود که متکلم مربوط به کدام حزب و گروه است. نقل است که: بعد از نزول این آیه، هیچ منافقی نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سخن نمیگفت مگر اینکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم او را میشناختند. انس رضی الله عنه میگوید: «ما عازم یکی از غزوات شده بودیم و در آن غزوه نه تن از منافقان با ما همراه بودند و مردم از آنان به درد آمده بودند پس آن منافقان شبی خوابیدند و صبح که بیدار شدند، بر پیشانی هر یک از آنان نوشته بود: این شخص منافق است». «و خدا اعمالتان را میداند» و هیچ کار پنهانیای بر او پنهان نمیماند پس شما را در برابر اعمالتان مجازات میکند. در روایات ثابت شده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گروهی از منافقان را بهنام معرفی نمودند از جمله در حدیث شریف ذیل به روایت عقبه بن عامر رضی الله عنه آمده است که فرمود: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای ما سخنرانیای ایراد نموده و پس از حمد و ستایش خدای عزوجل فرمودند: إن فیکم منافقین، فمن سمیت فلیقم: بیگمان در میان شما منافقانی هستند پس هرکس را که من نام بردم، از جای خویش برخیزد. آنگاه فرمودند: برخیز ای فلان! برخیز ای فلان! برخیز ای فلان! برخیز ای فلان! تا آنکه سیوشش نفر را نام بردند. سپس بار دیگر فرمودند: بیگمان در میان شما منافقانی هستند پس از خداوند پروا دارید». راوی میافزاید: «عمر رضی الله عنه از نزد مردی از همانان که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نامش را برده بودند درحالی گذشت که او چهره خود را پوشانده بود و چون عمر رضی الله عنه از قبل او را میشناخت، از او پرسید: تو را چه شده است که چهرهات را پوشاندهای؟ آن منافق سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را [در مورد معرفی خود] به وی نقل کرد. پس عمر رضی الله عنه بر او نهیب زد و گفت: گم شو ای بدبخت روزگار!».
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُمۡ حَتَّىٰ نَعۡلَمَ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَنَبۡلُوَاْ أَخۡبَارَکُمۡ٣١﴾
«و البته شما را میآزماییم» با فرض کردن جهاد مسلحانه بر شما «تا معلوم بداریم» به علم ظهور «مجاهدان و صابران از شما را» آری! شما را به جهاد فرمان میدهیم تا به علم ظهور و شهود معلوم بداریم که چه کسی امر ما را به جا آورده و بر دین خویش و دشواریهای اعمالی که بدان مکلف شده است، صبر و پایداری میورزد «و تا اخبار شما را بیازماییم» یعنی: احوال و اخبار شما را به قصد امتحان و آزمایشتان آشکار و برهنه گردانیم تا بر مردم آشکار شود که چه کسی امر ما را اطاعت کرده و چه کسی به آن پشتپا زده است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَشَآقُّواْ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡهُدَىٰ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡٔٗا وَسَیُحۡبِطُ أَعۡمَٰلَهُمۡ٣٢﴾
«بیگمان کسانی که کفر ورزیده و مردم را از راه خدا بازداشتند» مراد از این گروه: منافقان و بهقولی: اهل کتاباند. باز داشتنشان از راه خدا عزوجل این گونه بود که مردم را از پذیرش اسلام و پیروی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منع میکردند «و بعد از آنکه راه هدایت بر آنان روشن شد» یعنی: همانان که بعد از مشاهده معجزات روشن و حجتهای قاطع و دانستنن این حقیقت که محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر بر حقی از جانب خداوند عزوجل است؛ «با پیامبر مخالفت کردند» و با ایشان دشمنی ورزیدند. شاقوا: یعنی آنان در شق و جانبی قرار گرفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در شق و جانب دیگری. آری! اینان: «هرگز به خدا هیچ زیانی نمیرسانند» با فروگذاشتن ایمان و اصرار بر کفر بلکه با این کار فقط به خودشان زیان میرسانند «و به زودی خدا اعمالشان را حبطه خواهد کرد» یعنی: به زودی خداوند عزوجل اعمال خیرشان ـ چون صدقه، صله رحم و مانند آنرا به سبب کفرشان باطل و بیارزش خواهد گردانید. به قولی: مراد از اعمالشان: نیرنگها و توطئههایی است که برای بیاثر ساختن و از بین بردن دین خدا عزوجل سازمان میدادند و غایلههایی است که علیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برمیانگیختند.
﴿ٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَلَا تُبۡطِلُوٓاْ أَعۡمَٰلَکُمۡ٣٣﴾
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از الله فرمان برید و از پیامبر نیز فرمان برید» درآنچه که بدان مأمور میشوید؛ از شرایع و قوانینی که در کتاب خدا عزوجل و سنت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم ذکر شده است «و اعمال خود را باطل نگردانید» یعنی: حسنات و ثوابهای خویش را با گناهان کبیره، ریا، شهرت طلبی و منت گذاری باطل نگردانید. ابنکثیر در تقسیر آن میگوید: «اعمال خود را با ارتداد باطل نگردانید».
ابوالعالیه در بیان سبب نزول این آیه میگوید: «یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر این باور بودند که با داشتن عقیده به (لاالهالاالله)، هیچ گناهی زیان نمیرساند چنانکه باشرک ورزیدن به حق تعالی، هیچ عمل خیری سودمند واقع نمیشود پس آیه کریمه نازل شد. از آن پس، اصحاب نگران آن بودند که گناه عمل را باطل گرداند». آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که گناهان کبیره، طاعات را هدر میدهند. مالک و ابوحنیفه بر اساس همین آیه برآنند که ترک نافلهای که شخص آن را شروع کرده، جایز نیست زیرا نافلهگذار قبل از شروع کردن به عمل نفل، امیر نفس خویش است اما چون به عمل نفل شروع کرد، دیگر خود را بدان ملزم نموده و بر انجام آن عزم کرده است بنابراین، تمام کردن آن بر وی واجب میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ مَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٞ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ٣٤﴾
«بیگمان کسانی که کفر ورزیدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، سپس در حالیکه کافر بودهاند در گذشتهاند، هرگز خدا آنان را نمیآمرزد» یعنی: برای کسانیکه کارشان با مرگ بر کفر ختم شده، هیچ آمرزشی نیست.
مفسران در بیان سبب نزول نقل کردهاند: این آیه کریمه درباره کشتهگان مشرکان در بدر نازل شد.
﴿فَلَا تَهِنُواْ وَتَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلسَّلۡمِ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ وَٱللَّهُ مَعَکُمۡ وَلَن یَتِرَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ٣٥﴾
«پس سستی نورزید» از جنگ با کفار و مقابله با دشمنان. وهن: ضعف و سستی است «و به سوی صلح نخوانید» یعنی: شما آغازگر فراخوانی کفار به صلح و سازش نباشید زیرا صلح با کفار ـ جز در هنگام ضعف ـ به هیچ حال دیگری جایز نیست. بنابراین، مسلمانان تا آنگاه به جنگیدن با کفار مأمورند که آنان تسلیم شوند ولی درعینحال خداوند متعال از پذیرش صلح در صورت گرایش و تمایل مشرکان به آن، نهی نکرده است. «و شما برترید» یعنی: شما با شمشیر و حجت غالب و چیرهاید پس آخر الأمر پیروزی از آن شماست، هرچند کفار در بعضی از اوقات بر شما غالب شوند «و خداوند با شما است» با نصرت و مدد و یاری خویش «و هرگز از اعمال شما نمیکاهد» یعنی: هرگز چیزی از ثواب اعمال شما را نمیکاهد و آن را ضایع و تباه نمیگرداند. وتره حقه: یعنی از حق وی کاست و از این باب است این حدیث شریف: «من فاتته صلاة العصر فکأنما وتر أهله وماله». «هر کس نماز عصر از وی فوت شد پس گویی خانواده و مال وی به کاهش رفته است».
﴿إِنَّمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞۚ وَإِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ یُؤۡتِکُمۡ أُجُورَکُمۡ وَلَا یَسَۡٔلۡکُمۡ أَمۡوَٰلَکُمۡ٣٦﴾
«همانا زندگی این دنیا لهو و لعبی بیش نیست» یعنی: گرفتار شدن به زندگی دنیا، حاصلی جز لهو و لعب ندارد، مگر آن بخش از زندگی که برای خدا عزوجل و در راه وی باشد پس زندگی دنیا ثبات و اعتباری ندارد چرا که در سریعترین وقت میگذرد. لعب: چیزی است که سودی در آینده نداشته باشد ولی در عین حال، انسان را از امور مهم به خود مشغول نگرداند پس اگر او را از کارهای مهم به خود مشغول ساخت، آن لهو است نه لعب. خاطرنشان میشود که بیان این معنی در این سیاق، مفید آن است که دنیا نباید سبب کفر، یا ارتداد، یا ترک جهاد شود «و اگرایمان بیاورید و پروا بدارید، مزدهای شما را به شما میپردازد» در آخرت. اجر: دادن پاداش در برابر طاعت است «و از شما اموالتان را نمیخواهد» یعنی: اگر ایمان بیاورید و پروا بدارید، شما را به این امر دستور نمیدهد که تمام اموال خود را در زکات و سایر امور خیریه به مصرف رسانید بلکه شما را به مصرف کردن اندکی از اموالتان در این راه، دستور میدهد. ابنکثیر میگوید: «یعنی حق تعالی از شما بینیاز است و چیزی را از شما نمیطلبد و صدقاتی هم که در اموال شما فرض نموده است، هدف از آن مواسات با برادران فقیر شماست تا سود و ثواب آن به خود شما برگردد».
﴿إِن یَسَۡٔلۡکُمُوهَا فَیُحۡفِکُمۡ تَبۡخَلُواْ وَیُخۡرِجۡ أَضۡغَٰنَکُمۡ٣٧﴾
«و اگر اموال شما را از شما بخواهد» یعنی: اگر خداوند عزوجل تمام اموال شما را از شما بگیرد «و به اصرار از شما طلب کند» فیحفکم: مفسران در معنی آن گفتهاند: اگر شما را به دشواری انداخته و در طلب اموالتان مبالغه کند «بخل میورزید» و از اجرای امر ما امتناع میکنید «و» آن بخل «کینههای شما را بیرون میآورد» یعنی: در آن هنگام، دشمنی شما با اسلام آشکار میشود زیرا مال نزد انسان محبوب و دوستداشتنی است لذا او آن را جز در آنچه که نزد او از مال محبوبتر باشد، صرف نمیکند؛ و آن عقیده راستین است پس امتناع شما از انفاق مال، ثابت میکند که شما اهل عقیده نیستید.
این آیه درس دیگری در میدان ایمان است زیرا طلبکردن مال بسیار از شخص برای انفاق آن در راه خدا عزوجل ، عرصهگاهی برای آزمایش وی در عرصه ایمان و نفاق میباشد.
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تُدۡعَوۡنَ لِتُنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَمِنکُم مَّن یَبۡخَلُۖ وَمَن یَبۡخَلۡ فَإِنَّمَا یَبۡخَلُ عَن نَّفۡسِهِۦۚ وَٱللَّهُ ٱلۡغَنِیُّ وَأَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُۚ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ یَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَیۡرَکُمۡ ثُمَّ لَا یَکُونُوٓاْ أَمۡثَٰلَکُم٣٨﴾
«شما همان گروهی هستید که از شما خواسته میشود تا در راه خدا» یعنی: در جهاد و راههای خیر «انفاق کنید آنگاه از شما کسانی هستند که بخل میورزند» به انفاق اندکی از مال خویش پس چگونه در انفاق مال بسیار ـ که تمام مالتان را دربرگیرد ـ بخل نمیورزید؟! «و هرکس بخل ورزد، جز این نیست که به زیان خود بخل ورزیده» یعنی: با بخل خویش خود را از مزد و پاداش الهی محروم گردانیده؛ از سوی دیگر اگر در انفاق مال بخل ورزید، دشمن بر شما غالب شده و عزت و اموال شما همه از دست میرود و چه بسا خود شما نیز از بین میروید و این زیانی است آشکار «و خدا غنی است» و بینیاز مطلق لذا او از نیازمندی به اموال شما پاک است «و شما فقرایید» به سوی خداوند عزوجل و به سوی آنچه که در نزد وی از خیر و رحمت وجود دارد «و اگر روی بگردانید، جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد» یعنی: ای قوم عرب! اگر از ایمان، تقوی و جهاد روی برگردانید، حق تعالی قوم دیگری را بهجای شما میآورد و آنان را جانشینتان میگرداند، قومی که از شما برای خدای عزوجل فرمانبرتر باشند «آنگاه آنها مانند شما نخواهند بود» در رویگردانی از ایمان و تقوی و در بخل مال از انفاق در راه خدا عزوجل بلکه آنها برای حق تعالی مطیع خواهند بود. مفسران در تعیین این قوم جدید بر چندین قول اختلاف نظر دارند، از جمله آنها اقوال ذیل است که مراد از این قوم جدید: فرشتگان، یا انصار مدینه، یا تابعین، یا اهل یمن، یا اهالی کنده و نخع، یا عجم، یا فارس و روماند. اما بهتر این است که علم این امر به خدای عزوجل تفویض شود.
آیه کریمه در برگیرنده معجزه غیبیای است زیرا چنانکه حق تعالی خبر داده است؛ وقتی قوم عرب از حمل پرچم اسلام ابا ورزیدند، خدای عزوجل از اقوام دیگر برای اسلام سربازانی را به میدان فرستاد که با کمال قوت پرچمدار آن شدند، که تا امروز، این پرچم بر دوش اقوامی از این امت در اهتزاز است.
مدنی است و دارای (29) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب افتتاح آن با مژده فتح مبین برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، «فتح» نامیده شد. در حدیث شریف به روایت عبدالله بن مغفل رضی الله عنه آمده است که فرمود: «در سال فتح ـ یعنی فتح مکه ـ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مسیر راه سوار بر مرکب خویش سوره فتح را خواندند و در آن ترجیع کردند (یعنی صدای خود رادر گلو گردانیدند)». همچنین در حدیث شریف به روایت عمر بن خطاب رضی الله عنه راجع به فضیلت این سوره آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در شبی که گذشت، بر من سورهای نازل شد که نزد من از دنیا و آنچه که در آن است، دوست داشتنیتر است: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا١﴾ [الفتح: 1]». آری! این سوره بزرگ، به دنبال بازگشت رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم از صلح حدیبیه به مدینه منوره، بر ایشان نازل شد.
خاطرنشان میشود که واقعه صلح حدیبیه در سال ششم هجری روی داد زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ذیالقعده آن سال به قصد انجام عمره به سوی مکه حرکت کردند اما قریش ایشان را از ورود به مکه باز داشتند، در عین حال این خبر منتشرشد که آنها عثمان بن عفان رضی الله عنه را ـ که فرستاده رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به منظور ابلاغ این قصد ایشان به قریش بود ـ به قتل رسانیدهاند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به دنبال شیوع این خبر، مسلمانان را به بیعت فراخواندند و ایشان با پیامبر گرامی خود در زیر درختیکه به نام «شجرةالرضوان» معروف شد، گرد هم آمدند و با ایشان بر جنگ بادشمن و اینکه هرگز از میدان فرار نکنند، بیعت نمودند که این بیعت، «بیعهالرضوان» و «بیعه الشجره» نیز نامیده میشود. در واقع همین بیعت بود که مشرکانرا سخت مرعوب کرد به طوری که آنها به دنبال آن به منظور عقد صلح و متارکه با مسلمانان، نمایندهای را نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند و از سوی دیگر، شایعه قتل حضرت عثمان رضی الله عنه نیز تکذیب شد. پس این صلح، خود همان «فتح مبین» بود. چنان که زهری میگوید: «فتحی بزرگتر از صلح حدیبیه نبود، از آن رو که مشرکان بر اثر این صلح با مسلمانان معاشرت و همنشینی کرده و پیام حق آنان راشنیدند پس اسلام در دلهایشان نفوذ کرد و در عرض مدت سه سال خلقی بسیار به اسلام مشرف شدند و با مسلمان شدن ایشان، سواد اهل اسلام بسیار شد». البته بعد از بازگشت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، خداوند متعال خیبر را نیز برایشان گشود و ایشان غنایم خیبر را میان شرکتکنندگان در حدیبیه که تعدادشان هزار و پانصد تن بود، تقسیم کردند و جز آنان کسی دیگر را در آن غنایم مشارکت ندادند.
معاهده صلح حدیبیه بر این مبنی امضا شد که طرفین به مدت ده سال از جنگ دست بردارند و مردم در آن مدت، از خونریزی و جنگ و تجاوز ایمن باشند، بر این شرط که:
اگر کسی از قریش بدون اجازه سرپرست خود نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد، ایشان او را به قریش برگردانند و اگر کسی از اصحاب ایشان به قریش پیوست، قریش او را به مدینه برنگردانند.
بقیه قبایل آزادند و هرکس دوست دارد میتواند به عهد و پیمان یکی از طرفین درآید. پس بر اثر آن، قبیله خزاعه شتابان به عهد و پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآمدند و قبیله بنوبکر به عهد و پیمان قریش.
شرط دیگر این بود که مسلمانان در آن سال از مکه برگردند و قریش در سال بعد به مدت سه روز از مکه بیرون روند و مسلمانان با شمشیرهای در غلاف کرده خود بهآن وارد شده و مراسم عمره را انجام دهند.
آری! چنانکه زهری گفته است، این صلح در حقیقت برای اسلام و مسلمین یک پیروزی بزرگ بود زیرا قریش در آن به جایگاه مسلمین و نقش مهم و موقعیت ممتازشان اعتراف کردند و از سوی دیگر، متارکه با قریش زمینه را برای گسترش دعوت اسلامی در سایه امنیت و صلح فراهم کرد پس در واقع، این فتحی مبین یا مقدمه وتمهیدی برای فتح مکه بود. بهترین گواه این حقیقت این است که شمار مسلمین در هنگام صلح، هزار و پانصد یا هزار و چهار صد تن بود اما دو سال بعد از آن در فتح مکه، شمار مسلمین به ده هزار تن بالغ شد که خالد بن ولید و عمر و بن عاص از آن جمله بودند. ابنمسعود، جابر و براء رضی الله عنهما گفتهاند: «شما فتح مکه را فتح میشمارید ولی ما صلح حدیبیه را فتح میدانیم».
نقل است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در راه بازگشت از سفر حدیبیه بودند که این سوره بر ایشان نازل شد. از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «چون ازحدیبیه بازگشتیم، آخر شب برای خواب و استراحت فرود آمدیم و چون بهخواب رفتیم بیدار نشدیم مگر آنگاه که خورشید طلوع کرده بود و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنوز در خواب بودند. در این اثنا با خود گفتیم: باید ایشان را بیدار کنیم. آنگاه ایشان بیدار شدند و فرمودند: آنچه را که انجام میدادید، انجام دهید و کسی که در خواب مانده است، یا فراموش کرده است، چنین میکند. یعنی نماز بامداد خود را قضا آورید. ابن مسعود رضی الله عنه میگوید: در این اثنا شتر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را گم کردیم و به جست و جوی آن پرداختیم پس آن را در حالی یافتیم که مهارش بر درختی آویخته بود. من آن را آوردم و حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر آن سوار شدند و به راه افتادیم و در میان راه بودیم که بر ایشان صلی الله علیه و آله و سلم وحی فرودآمد... و چون وحی از ایشان برداشته شد، به ما خبر دادند که سوره: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا١﴾ [الفتح: 1] بر ایشان نازل شده است».
﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا١﴾
«همانا ما به تو حکم کردیم به فتحی آشکار» فتح: در لغت، اصلا به معنی گشودن قفل است و فتح در باب جهاد عبارت است از: غلبه و ظفر بر یک سرزمین به زور یا به صلح، به جنگ یا به غیر آن. مراد این است که: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! ما برایت به فتحی روشن و آشکار در آینده حکم کردیم ـ فتح مکه و غیر آن ـ که به زور و غلبه جهادت میسر میشود.
از نظر جمهور مفسران، مراد از «فتح مبین» در این آیه صلح حدیبیه است و خداوند متعال از آن رو آن را فتح نامید که صلح حدیبیه سبب فتح مکه و فتوحات بعدی گردید و این از باب اطلاق سبب بر مسبب میباشد که از انواع «مجاز مرسل» است. ولی گروهی برآنند که مراد از فتح در این آیه، فتح مکه است که خداوند متعال آن را قبل از فرارسیدن موعدش به طریق بشارت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان وعده داد و تعبیر از آن به زمان گذشته، برای دلالت معنی بر تحقق حتمی آن در آینده میباشد، گویی این فتح چنان مسلم است که در حکم یک امر بهواقعیت پیوسته میباشد.
﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٢﴾
«تا خدا بر تو بیامرزد» یعنی: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! این فتح را از آن رو برایت میسر گردانیدیم تا همراه به اتمام رساندن نعمت فتح و هدایتت به سوی راه راست و پیروزی و غلبهای که در آن عزت و شوکتت نهفته میباشد، آمرزش نیز برایت جمع گردد. گویی فرمود: صلح حدیبیه، یا فتح مکه را برتو آسان و هموار کردیم و تو را بر دشمنت پیروز گردانیدیم تا هدف مندیهای عاجل و بلند مدت، یعنی عزت دارین را همه باهم برای تو جمع گردانیده و بر تو بیامرزیم؛ «آنچه را که گذشته از گناه تو» قبل از فتح «و آنچه که مانده است» بعد از آن. به قولی دیگر معنی این است: این فتح را از آن رو برایت میسر گردانیدیم تا آن کارهای مستوجب سرزنشی را که از تو قبل از رسالتت سرزده و آنچه را که بعد از آن واقع شده، بر تو بیامرزیم. و از آنجا که انبیا علیهم السلام از گناهان کبیره و صغیره معصوماند پس مراد از«گناه» در اینجا، انجام دادن عملی است که نسبت به مقام انبیا علیهم السلام خلاف اولی میباشد لذا این تعبیر از باب این قاعده است: «حسنات الأبرار سیئات المقربین». «حسنات نیکان، گناهان مقربان است».
«و تا نعمت خود را برتو تمام گرداند» یعنی: این فتح را از آن رو برایت میسر کردیم تا نعمت خود را با پیروز ساختن دینت بر تمام ادیان بر تو تمام گردانیم. یامعنی این است: تا نعمت خود را برتو تمام گردانیم با فتح مکه و پیوست نمودن فتح طایف به آن زیرا فتح حدیبیه زمینهساز فتوحات بعدی گردید و با فتح مکه نعمت به اتمام رسید «و تا تو را هدایت کند» یعنی: تا با این فتح، تو را ثابتقدم واستوار گردانیم «به راهی راست» که همانا راه اسلام و تبلیغ، تبیین و اقامه شعایر آن میباشد.
انس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: چون این آیه نازل شد، رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا بر من آیهای نازل شده است که نزد من از همه آنچه که بر روی زمین است، دوستداشتنیتر میباشد». سپس آن را بر اصحاب رضی الله عنهم قرائت نمودند. اصحاب رضی الله عنهم گفتند: مبارک و گوارا باد بر شما ای رسول خدا! اینک خداوند متعال روشن ساخت که با شما چگونه معامله میکند اما ما نمیدانیم که باما چگونه معامله خواهد کرد؟ همان بود که آیه: ﴿لِّیُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾ [الفتح: 5] تا ﴿فَوۡزًا عَظِیمٗا﴾ نازل شد.
در حدیث شریف به روایت مغیره بن شعبه رضی الله عنه آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار نماز میگزاردند تا بدانجا که پاهایشان متورم میشد پس به ایشان گفته شد: آیا جز این است که خدای عزوجل گناهان نخستین و واپسین را بر شما آمرزیدهاست؟ یعنی چرا این قدر بر خود فشار میآورید؟ فرمودند: «أفلا أکون عبدا شکورا : آیا بنده شکرگزاری نباشم؟».
﴿وَیَنصُرَکَ ٱللَّهُ نَصۡرًا عَزِیزًا٣﴾
«و تا خدا تو را به نصرتی قوی» یعنی: به پیروزیای برتر که هیچ ذلتی در پی نداشته باشد «نصرت دهد» و به راستی که چنین شد زیرا با صلح حدیبیه مفهوم سیادت و حاکمیت داخلی و خارجی دولت اسلامی و استقلال آن ـ به تعابیر جدید ـ محقق شد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جنب نبوت به صفت یک حاکم و پیشوای سیاسی نیز در صحنه ظاهر شدند، مدینه به عنوان پایتخت امت و دولت اسلامی تثبیت شد و مشرکان دولت اسلامی در مدینه منوره را به رسمیت شناخته و به حاکمیت و استقلال آن اعتراف نمودند.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِیمَٰنٗا مَّعَ إِیمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٤﴾
«او» تعالی «است آن کس که آرامش را در دلهای مؤمنان فرود آورد» در نتیجه، آنان به حکم خدا عزوجل و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم در تن دادن به صلح حدیبیه گردن نهادند و قلبهایشان بر آن آرامش یافت «تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند» یعنی: تا مؤمنان به سبب این طمأنینه و آرامش، یقینی را بر یقینی که از قبل داشتهاند، بیفزایند. که امروزه از این معنی به نام «بالا بردن روحیه معنوی لشکر» تعبیر میشود. همچنین، این تأویل نیز صحیح است که حق تعالی به وسیله عمل به احکام و فرایض، بر ایمان مؤمنان میافزاید چنانکه ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «اولین چیزی کهرسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مؤمنان آوردند، عقیده توحید بود و چون ایشان به یگانگی خداوند عزوجل ایمان آوردند آنگاه به ترتیب؛ نماز، زکات، جهاد و حج بر ایشان مشروع شد». «و لشکرهای آسمان و زمین از آن خداوند است» یعنی: لشکرهای حسی، لشکرهای معنوی و لشکرهای غیبی ـ اعم از فرشتگان، انسیان، جنیان، شیاطین و فرود آوردن آرامش روحی بر مؤمنان ـ همه از آن خداوند است پس حق تعالی کار آنان را هرگونه که بخواهد، میپردازد و سامان میدهد «و خدا همواره دانای حکیم است» داناست به مصالح خلقش، با حکمت است در آنچه که تقدیر و تدبیر میکند.
﴿لِّیُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِیمٗا٥﴾
«تا سرانجام، مردان و زنان با ایمان را در باغهایی که جویباران از فرودست آنها جاری است درآورد و در آن جاویدان بدارد» تقدیر سخن چنین است: خدای سبحان هرکه را بخواهد، گرفتار سر پنجه لشکریانش میکند، بدین منظور که مؤمنان را با قبول خیر از اهل خیر به بهشت وارد کرده و غیر مؤمنان را به سبب سر زدن شر و بدی از آنان عذاب کند. یا معنی این است: حق تعالی آرامش یا فتح را فرود آورد تا ورود مؤمنان ـ اعم از زن و مرد به باغهای بهشتی ـ بر آن مترتب شود. خداوند متعال از زنان نیز در این آیه صراحتا یاد کرد با آنکه اغلب آیاتی که خطاب آنها متوجه مردان است زنان را نیز در بر میگیرد؛ تا کسی گمان نبرد که زنان به دلیل این که جهاد فرض کفایی بر ذمه آنان نیست، به بهشت وارد نمیشوند. همچنین در هر جا که گمان اختصاص یافتن مردان به پاداشهای موعود بهشتی مطرح باشد، با وصف آنکه زنان نیز با آنها در آن خطاب شریکاند اما خدای عزوجل باز صراحتا نیز از زنان نام میبرد تا در این امر هیچگونه شبههای پدید نیاید «و» نیز خدای سبحان هرکه را بخواهد، گرفتار سرپنجه لشکریانش میکند، بدین منظور که «از آنان سیئاتشان را بزداید» یعنی: گناهان وجرایم مؤمنان را پوشانده و آن را آشکار نگرداند و به وسیله آن ایشان را عذابنکند «و این» وعده وارد نمودن مؤمنان به بهشت و پوشاندن سیئاتشان؛ «نزدخدا» و در حکم وی «رستگاری بزرگی است». در حدیث شریف به روایت جابر رضی الله عنه آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا یدخل النار أحد بایع تحت الشجرة». «احدی از کسانی که در زیر درخت بیعت کردهاند، به آتش دوزخ وارد نمیشوند».
﴿وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ ٱلظَّآنِّینَ بِٱللَّهِ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِۚ عَلَیۡهِمۡ دَآئِرَةُ ٱلسَّوۡءِۖ وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَلَعَنَهُمۡ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرٗا٦﴾
«و تا» خداوند عزوجل با آرامش و فتحی که نصیب مؤمنان میکند؛ «مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند» زیرا منافقان و مشرکان به سبب مشاهده غلبه و ظهور کلمه اسلام و شکست و سرکوب مخالفان آن، در دنیا دچار نگرانی و اندوه گردیده و به قهر و قتل و اسارت روبرو میشوند و در آخرت نیز به عذاب جهنم روبرو میگردند؛ همان منافقان و مشرکانی «که به خدا گمان بد بردند» و آن این گمانشان بود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مغلوب میشوند و کلمه کفر بر کلمه اسلام برتری مییابد «گردش بد روزگار بر آنان باد» یعنی: حوادث ناگواری را که در مورد مسلمانان میپنداشتند و انتظار میبردند، گریبانگر خودشان گردیده و به دیگران تجاوز نمیکند. دایره: در اصل خط دایرهویای است که به مرکز یک چیز محیط است، سپس در بیان حادثهای بهعاریت گرفته شد که بر انسان همانند احاطه دایره بر مرکز خود، محیط میباشد. لذا بهکار گرفتن آن در حوادث بد و نامیمون غالب گردید «و خدا بر آنان خشم نموده و لعنتشان کرده» یعنی: خداوند عزوجل منافقان و مشرکان را از رحمت خویش دور و طرد کرده است «و دوزخ را برایشان آماده گردانیده و چه بد سرانجامی است» دوزخ.
﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا٧﴾
«و سپاهیان آسمان و زمین از آن خداست» اعم از فرشتگان، انس، جن، شیاطین و غیر آنها از وسایل و نیروهایی که حق تعالی دشمنان خود را به وسیله آن سرکوب میکند «و خدا غالب است» در فرمانروایی خویش «حکیم» است در صنع خویش. بهقولی: مراد از سپاهیان در اینجا، سپاهیان عذاب اند. ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل در این آیات دوبار از سپاهیانش نام برد؛ بار اول در معرض تأیید مؤمنان و اینبار در معرض بیان قدرت و سلطه خویش بر کافران.
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٨﴾
ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «همانا ما تو را گواه فرستادیم» که بر ابلاغ رسالت به امتت گواهی میدهی چنان که حق تعالی در آیه دیگری میفرماید: ﴿وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ﴾ [البقره:143]. «و تا پیامبر بر شما گواه باشد» «و» فرستادیم تو را «بشارتدهنده» به بهشت برای مطیعان «و بیم دهنده» از دوزخ برای اهل گناه و معصیت.
﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٩﴾
آری! ما پیامبر را گواه فرستادیم: «تا به خدا و پیامبرش ایمان آورید» ای مردم «و تا او را نصرت دهید و بزرگ شمارید» یعنی: تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گرامی بدارید و او را حرمت گذارید. یا ضمیر در: (وتعزروه وتوقروه) به خداوند عزوجل بر میگردد؛ یعنی: تا خداوند عزوجل را بزرگ شمرده و دینش را نصرت دهید. قتاده در معنی آن میگوید: «تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نصرت داده و او را از آسیب هر کسی که قصد رساندن آزاری را به او دارد، باز دارید». «و تا او را» یعنی: خدای عزوجل را «بامدادان و شامگاهان» در اول و آخر روز «تسبیح گویید» با برگزاری نمازهای پنجگانه.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡۚ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَیۡهُ ٱللَّهَ فَسَیُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا١٠﴾
«در حقیقت، کسانی که با تو بیعت میکنند» مراد بیعهالرضوان در حدیبیه است. حدیبیه قریه کوچکی است که از مکه در حد یک منزل راه فاصله داشته و در داخل حدود سرزمین حرم قرار دارد و مؤمنان در آن با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در زیر درختی بیعت کردند که تا سرحد مرگ بادشمن بجنگند. به قولی: مؤمنان بر این امر بیعت کردند که از میدان فرار نکنند. هرچند مفاد هردو قول در نهایت یکی است. البته این روایت جابر بن عبدالله رضی الله عنه جامع هردو قول است که میگوید: «با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در زیر درخت بر مرگ و بر اینکه فرار نکنیم بیعت کردیم پس جز جد بن قیس هیچکس از ما بیعت را نشکست و او منافقی بود که در پشت سر شتر خود پنهان شده بود...». آری! کسانی که با تو بیعت میکنند؛ «جز این نیست که با خدا بیعت میکنند» زیرا ایشان با این بیعت، خود را در ازای بهشت به خدای عزوجل میفروشند و از آنجا که هدفشان از بیعت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همانا بیعت با خداوند عزوجل است پس «دست خدا بالای دستهایشان است» یعنی: عقد میثاق با رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ، در واقع عقد میثاق با خدای سبحان است. مراد این است که حق تعالی بر بیعتشان آگاه است و ایشان را در ازای آن پاداش میدهد و نصرت او برای مؤمنان قویتر و برتر از نصرت دادن ایشان برای اوست. تعبیر (یدالله: دست خدا)، در اینجا مجاز است نه حقیقت. پس (ید الله) به معنای غلبه، نصرت، نعمت و هدایت او میباشد زیرا حق تعالی از اوصاف اجسام منزه است. اما سلف صالح به وجود دست برای خداوند عزوجل عقیده دارند ولی نه مانند دستی که بشر میشناسد زیرا هیچ چیز مانند حق تعالی نیست.
«پس هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان میشکند» لذا زیان بیعتشکنی او به خودش بر میگردد و به غیر وی تجاوز نمیکند «و هرکه بر آنچه با خدا بر آن عهد بسته، وفا کند» یعنی: هرکه در وفاداری به عهد خود با خداوند عزوجل به بیعت با پیامبرش پایداری ورزد «به زودی خدا پاداشی بزرگ به او میبخشد» و آن بهشت است.
﴿سَیَقُولُ لَکَ ٱلۡمُخَلَّفُونَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ شَغَلَتۡنَآ أَمۡوَٰلُنَا وَأَهۡلُونَا فَٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَاۚ یَقُولُونَ بِأَلۡسِنَتِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ لَکُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔا إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ ضَرًّا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ نَفۡعَۢاۚ بَلۡ کَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرَۢا١١﴾
«برجای ماندگان اعرابی» که از جهاد تن زدند؛ «به زودی به تو خواهند گفت» بعد از بازگشتت از حدیبیه که: «اموال و کسانمان ما را گرفتار کردند» یعنی: اموال، زنان و فرزندانمان ما را از همراهی با تو بازداشتند زیرا ما کسی را نداشتیم که در غیاب ما به آنها بپردازد و جانشین ما بر آنان باشد «برای ما آمرزش بخواه» تا خداوند عزوجل واپسمانیمان از این غزوه و عدم همراهی با تو را که عاملی جز امور فوق نداشته است، بر ما بیامرزد. «چیزی را که در دلهایشان نیست بر زبان خویشمیرانند» که این همان شیوه کار منافقان است «بگو: اگر خدا در حق شما زیانی بخواهد» یعنی: بخواهد تا زیانی چون نابودی اموال و خانوادهتان را بر شما فرود آورد «یا در حق شما سودی» یعنی: پیروزی و غنیمتی را «بخواهد پس چه کسی در برابر خداوند برای شما اختیار چیزی را دارد» یعنی: در آن صورت، چه کسی شما را از آنچه که خداوند عزوجل برایتان اراده کرده است، نگاه میدارد؟ مسلم است که هیچکس نمیتواند آنچه را که خداوند عزوجل در حق شما اراده کرده است، از شما برگرداند زیرا او دانای رازهای شماست و هرچند در برابر ما منافقت کنید اما او به راز دلهایتان آگاه است.
شایان ذکر است که این گروه، بادیه نشینان جهادگریزی از قبایل اسلم، جهینه، مزینه، غفار، أشجع و دیل بودند که در پیرامون مدینه زندگی میکردند و خداوند عزوجل آنان را از همراهی با پیامبرش در سفر حدیبیه بازپس گذاشت و در نتیجه، با آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در این غزوه مشارکت نکرده و به ندای ایشان اجابت نگفتند و معاذیری مانند گرفتاری به خانوادهها و اموالشان را پیش کشیدند اما عامل اصلی باز پس مانیشان، ضعف عقیده و بیم از رویارویی احتمالی با قریش بود. بهقولی: تخلف آنان، در هنگام سفر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی مکه در سال فتح آن بود، بعد از آنکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اعلام خروج داده بودند تا با ایشان همراه گردند «بلکه خدا به آنچه میکنید همواره آگاه است» یعنی: تخلف شما بادیه نشینان از همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، به خاطر عاملی نیست که پنداشتهاید بلکه خداوند عزوجل از تمام آنچه که میکنید و از جمله از علت تخلف شما آگاه است پس میداند که سبب تخلف شما این عاملی که ذکر کردید نبوده است بلکه عامل و انگیزه واقعی، همانا وجود شک و نفاق در اندرون شما و خلجان پندارهای فاسد در ضمیرتان بوده است که ناشی از عدم اعتماد و اطمینانتان به حق تعالی میباشد چنان که میفرماید:
﴿بَلۡ ظَنَنتُمۡ أَن لَّن یَنقَلِبَ ٱلرَّسُولُ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِلَىٰٓ أَهۡلِیهِمۡ أَبَدٗا وَزُیِّنَ ذَٰلِکَ فِی قُلُوبِکُمۡ وَظَنَنتُمۡ ظَنَّ ٱلسَّوۡءِ وَکُنتُمۡ قَوۡمَۢا بُورٗا١٢﴾
نه چنان است که میگویید ای بادیه نشینان جهادگریز؛ «بلکه پنداشتید که پیامبر و مؤمنان هرگز به سوی خانوادههایشان بر نخواهند گشت» یعنی: بلکه واقعیت امر این است که شما جهادگریزان پنداشتید که دشمن مؤمنان را به یکباره ریشه کن میکند، در نتیجه، احدی از آنان بهسوی خانواده خویش بر نمیگردد پس از این جهت تخلف نمودید نه به خاطر عذرها و بهانههای بیاساسی که پیش میافگنید «و این پندار در دلهایتان نمودی خوش یافت» یعنی: شیطان این پندار را در دلهای شما آراست و شما هم آن را از وی پذیرفتید «و گمان بد کردید» در این پندارتان که خدای سبحان پیامبرش را نصرت نمیدهد «و مردمی هلاک شده گشتید» نزد خداوند عزوجل ؛ با این بداندیشی و فساد عقیده و سوءنیت.
﴿وَمَن لَّمۡ یُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ فَإِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ سَعِیرٗا١٣﴾
«و هرکس به خدا و پیامبرش ایمان نیاورده است، بداند که ما برای کافران آتشی سوزان آماده کردهایم» یعنی: هرکس بسان این واپس ماندگان متخلف، به خدا و رسولش ایمان نیاورده؛ پس جزای وی عذاب سوزان سختی است که حق تعالی برایش آماده کرده است.
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٤﴾
«و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست» پس در آنها هرگونه که بخواهد، تصرف میکند و او به احدی از خلقش نیازی ندارد زیرا خلق همگی ملک اویند لذا نباید از فرمانش خارج گردند «هر که را بخواهد» بیامرزد؛ «میآمرزد و هرکه را بخواهد» عذاب کند؛ «عذاب میکند» زیرا هیچ کاری بر حق تعالی واجب نیست «و خدا آمرزگار مهربان است» یعنی: او همیشه به این وصف موصوف بوده و میباشد پس هرکس از بندگانش را که بخواهد، به مغفرت و رحمت خویش مخصوص میگرداند. در حدیث شریف قدسی آمده است که خداوند متعال فرمود: «سبقت رحمتی غضبی». «رحمتم بر خشمم سبقت گرفته است».
﴿سَیَقُولُ ٱلۡمُخَلَّفُونَ إِذَا ٱنطَلَقۡتُمۡ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأۡخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعۡکُمۡۖ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُواْ کَلَٰمَ ٱللَّهِۚ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَٰلِکُمۡ قَالَ ٱللَّهُ مِن قَبۡلُۖ فَسَیَقُولُونَ بَلۡ تَحۡسُدُونَنَاۚ بَلۡ کَانُواْ لَا یَفۡقَهُونَ إِلَّا قَلِیلٗا١٥﴾
«چون به قصد گرفتن غنایم روانه شدید، به زودی برجای ماندگان خواهند گفت» یعنی: چون شما مسلمانان به سوی خیبر راه افتادید تا آن را تحت تصرف خود درآورید، به زودی جهادگریزان عقبگرا و متخلف از غزوه حدیبیه، خواهند گفت: «بگذارید ما هم از شما پیروی کنیم» و با شما در غزوه خیبر حاضر باشیم زیرا آنها یقین دارند که در خیبر دستیابی به غنایم حتمی است.
اصل داستان این بود که چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانشان در ماه ذیالحجه سال ششم هجری از حدیبیه باز گشتند، خدای عزوجل فتح خیبر را به ایشان وعده داد و غنایم آن را فقط مخصوص کسانی گردانید که در حدیبیه حاضر بودند. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بقیه ماه ذیالحجه و اوایل ماه محرم را در مدینه باقی ماندند آنگاه با همانان که در حدیبیه با ایشان همراه بودند، به سوی خیبر راه افتادند تا به سبب تجاوزهای مکرر یهود، به آنان درس عبرتی بدهند، در این هنگام بود که این گروه واپس مانده متخلف به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان گفتند: به ما اجازه دهید که در این غزوه از شما پیروی کنیم.
«میخواهند کلام الهی را دگرگون کنند» مراد از کلامی که آنان خواستار دگرگونسازی آن بودند، همانا این وعده الهی برای اهل حدیبیه بود که غنایم خیبر مخصوصا از آن ایشان میباشد زیرا خداوند متعال به رسول خویش فرمان داده بود تا جز اهل حدیبیه، هیچکس را با خود به خیبر نبرد «بگو: هرگز از پی ما نخواهیدآمد، آری! خدا پیشاپیش درباره شما چنین فرموده» یعنی: خداوند متعال قبل از بازگشت ما از حدیبیه، به ما خبر داده است که غنیمت خیبر مخصوصا از آن حاضران در حدیبیه میباشد و دیگران در آن هیچ بهرهای ندارند «پس به زودی خواهند گفت» منافقان در هنگام شنیدن این سخن؛ «نه! بلکه شما بر ما حسد میبرید» یعنی: چنان نیست که میگویید بلکه واقعیت این است که جز رشک وحسد چیز دیگری شما را از اجازه دادن ما به همراهی با شما باز نمیدارد، شما میخواهید تا ما با شما در غنیمت مشارکت نداشته باشیم. «چنین نیست بلکه جز اندکی در نمییابند» یعنی: واقعیت آن گونه نیست که آنان میپندارند بلکه آنان جز اندکی از علم را نمیدانند و آن عبارت از علمشان به کار دنیا و بهرههای آن است اما این امر که باید هدف از جنگیدن رضای خداوند عزوجل باشد و نیت برای او اصلاح گردیده و ایمان به او صادقانه و راستین باشد؛ از اموری است که آنها از آن فهم و دریافتی ندارند و به آن فکر هم نمیکنند.
﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِینَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِی بَأۡسٖ شَدِیدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ یُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِیعُواْ یُؤۡتِکُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ کَمَا تَوَلَّیۡتُم مِّن قَبۡلُ یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٦﴾
«به برجای ماندگان اعرابی بگو» حق تعالی این وصف را برایشان تکرار کرد تا بر نکوهش آنان افزوده و بر زشتی تخلف و واپسمانی از جهاد تأکید گذارد. آری! به کسانی که از حدیبیه تخلف کردند و در آیات قبل از آنان یاد شد، بگو: «بهزودی به سوی کارزار قومی سخت ستیزه جوی زورمند، دعوت خواهید شد» مراد از آنان: قبایل غطفان و هوازنند که سپاه اسلام بعد از فتح مکه در سال هشتم هجری با آنان در حنین روبرو شد. ولی زهری میگوید: مراد از آنان؛ قبیله بنیحنیفه از اهالی یمامه، یعنی قوم مسلیمه کذاباند که جنگ با آنان در عهد خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه رخ داد. یا مراد از آنان: امپراطوریهای فارس و روماند که جنگ با آنان نیز در عهد خلافت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما روی داد. زهری در روایت دیگری میگوید: بلکه آن قوم سخت ستیزنده هنوز نیامدهاند چنان که حدیث شریف ذیل گویای این امر است: «قیامت بر پا نمیشود تا شما با قومی نجنگید که دارای چشمان ریز و بینیهای کوچکی هستند، گویی چهرههایشان سپرهای چکش خوردهای است». سفیان میگوید: «آنان ترکها هستند». اما ابن جریر میگوید: «آنچه مسلم است، این است که هیچ دلیل نقلی یا عقلیای بر تعیین آن قوم وجود ندارد». آری! با آن قوم سخت پیکار جو و رزمآور روبرو خواهید شد «که با آنان بجنگید یا مسلمان شوند» یعنی: فراروی آن قوم فقط یکی از ایندو انتخاب وجود دارد: یا تن دادن به جنگ با مسلمانان، یا اسلام آوردن و حالت سومی در کار نیست. البته این حکم ناظر بر کفاری است که از آنان جزیه گرفته نمیشود و خود این امر، جانب این رأی را ترجیح میدهد که مراد از این قوم قویپنجه، مشرکان عرب و مرتدانشان هستند زیرا گرفتن جزیه که حالت سومی غیر از جنگیدن یا مسلمان شدن است، در مورد غیر اعراب مشروع شد اما در مورد اعراب فقط این دو حالت معتبر بود نه بیشتر از آن. و اکثر مفسران نیز بر این نظرند. «پس اگر فرمان برید، خدا به شما پاداشی نیک میبخشد» که عبارت از غنیمت در دنیا و بهشت در آخرت است «و اگر روی بگردانید» از جنگ و جهاد «چنانکه پیش از این هم پشت کردید» در حدیبیه «شما را به عذابی دردناک عذاب میکند» با کشتن، اسارت و سرکوبتان در دنیا و عذاب آتش در آخرت، به سبب دو چندان بودن جرمتان. نسفی میگوید: «این آیه بر صحت خلافت شیخین دلالت دارد زیرا به کسانی که از دعوت آنها فرمان میبرند، وعده پاداش داده شده است».
﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبۡهُ عَذَابًا أَلِیمٗا١٧﴾
«بر نابینا حرجی نیست» یعنی: ترک جهاد از سوی وی، هیچ ایراد و گناهی برای وی بهدنبال ندارد «و بر لنگ حرجی نیست و بر بیمار حرجی نیست» یعنی: بر گروهی که به این عذرها معذورند، هیچ گناه و ایرادی در تخلف از جهاد نیست، به علت اینکه آنان توان این کار را ندارند. نص قرآنی بر این سه صنف از معذوران بسنده کرد زیرا عذر یا به سبب اختلال قوت است، یا به سبب وجود اخلال و اشکالی در یکی از اعضا و عذرهای دیگر نیز معنا به این دو مورد قیاس میشوند. خاطر نشان میشود که فقها عذرهای مانع از جهاد را کلا اینگونه ضبط و حصر کردهاند: مانع جهاد یا عجز حسی است یا عجز حکمی؛ از نمونههای عجز حسی: خردسالی، دیوانگی، زن بودن، بیماری مانع از سوار شدن در مرکوب برای جنگ، لنگی واضح و عدم یافتن سلاح و جنگافزار است و از نمونههای عجز حکمی: بردگی، مدیونیت و اجازه ندادن پدر و مادر مسلمان به فرزندشان است. البته عجز حکمی در جهاد فرض کفایه معتبر شناخته میشود ولی در جهاد فرض عین، عجز حکمی عذر شمرده نمیشود. «و هرکس خدا و پیامبرش را فرمان برد» در آنچه که بدان امر یا نهی شده است «وی را در باغهایی که جویباران از فرودست آن جاری است در میآورد و هرکس روی برتابد، به عذابی دردناک معذبش میدارد» در دنیا با خواری و ذلت و در آخرت با آتش دوزخ.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: چون آیه ﴿وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ کَمَا تَوَلَّیۡتُم مِّن قَبۡلُ﴾ [الفتح: 16] نازل شد، بیماران و اشخاص زمینگیر گفتند: یا رسولالله! تکلیف ما چه میشود؟ پس این آیه نازل شد.
﴿لَّقَدۡ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ یُبَایِعُونَکَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّکِینَةَ عَلَیۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِیبٗا١٨﴾
«به راستی خدا هنگامی که مؤمنان در زیر آن درخت با تو بیعت میکردند، از آنان خشنود شد» یعنی: خداوند عزوجل در هنگام «بیعهالرضوان» که در حدیبیه انجامگرفت، از ایشان راضی شد. شایان ذکر است؛ بیعت آنها در این مورد بود که با قریش بجنگند و پا به فرار نگذارند. خاطرنشان میشود که داستان بیعت در کتابهای حدیث و سیرت به تفصیل آمده است. چنانکه مفسران در بیان سبب نزول این آیه از سلمه بن اکوع رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «در اثنایی که ما به خواب چاشتگاه (قیلوله) رفته بودیم، ناگهان منادی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ندا در داد که ایهاالناس! روحالقدس (جبرئیل) فرود آمد، بیعت کنید! بیعت کنید! پس نزد ایشان رفتیم و درحالیکه ایشان در زیر درخت طلح (آکاسیا) بودند، با ایشان بیعت کردیم و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم با زدن یک دست خویش بر دست دیگر خود، از جای عثمان رضی الله عنه که او را نزد قریش فرستاده بودند، بیعت کردند. در این اثنا مردم گفتند: گوارا باد بر تو ای فرزند عفان! تو هم اکنون به کعبه طواف میکنی ولی ما در اینجا محروم هستیم! اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر او، این و این مقدارسال در مکه بماند؛ تا من به کعبه طواف نکنم، طواف نمیکند». آنگاه این آیه نازل شد. ابنابیشیبه از نافع روایت کرده است که گفت: «به عمر رضی الله عنه در دوران خلافتش خبر رسید که کسانی از مردم به زیارت همان درختی که در زیر آن با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیعت انجام گرفت، میروند پس عمر رضی الله عنه دستور داد تا آن درخت را قطع نمودند» تا زمینه انحراف و شرک برچیده شود.
آری! خداوند عزوجل از مؤمنان ـ هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت میکردند ـ خشنود شد «و آنچه را در دلهایشان بود» از صدق و وفا «باز شناخت و آنگاه بر آنان سکینه را نازل کرد» سکینه: آرامش و اطمینان روحی است «و فتح نزدیکی به آنان پاداش داد» که همانا فتح خیبر در هنگام بازگشتشان از حدیبیه و بهقولی: فتح مکه است. خیبر منطقه سرسبزی در (160) کیلومتری مدینه بر سر راه شام است که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، محل سکونت یهودیان بود و در سال (7) هجری قمری پس از (6) هفته محاصره از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نبردهایی که رخ داد، به تصرف مسلمانان درآمد.
﴿وَمَغَانِمَ کَثِیرَةٗ یَأۡخُذُونَهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٩﴾
«و نیز غنیمتهای بسیاری خواهند گرفت» که هم غنایم خیبر و هم غنایم دیگر پس از آن در فتوحات دیگر را شامل میشود «و خداوند عزیز است» و مغلوب نمیشود «حکیم» است در آنچه که حکم میکند.
﴿وَعَدَکُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمۡ هَٰذِهِۦ وَکَفَّ أَیۡدِیَ ٱلنَّاسِ عَنکُمۡ وَلِتَکُونَ ءَایَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ وَیَهۡدِیَکُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٢٠﴾
«و خدا به شما غنیمتهای بسیار دیگری وعده داده که به زودی آنها را خواهید گرفت» در خیبر و غیر آن، با فتوحات و غنایمی که خدای عزوجل بر مؤمنان تا روز قیامت میسر خواهد کرد و در اوقات مقدر به آن نایل خواهند شد «و این را» یعنی: غنایم خیبر را «برای شما پیش انداخت» شایان ذکر است که خیبر دارای باغها، نخلستآنها و کشتزارهای بسیار خوبی بود پس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را در میان شرکتکنندگان در حدیبیه تقسیم نموده، به سوار دو سهم و به پیاده یک سهم دادند «و دستهای مردم را از شما کوتاه ساخت» یعنی: خداوند عزوجل دستهای اهالی خیبر و یاران و همپیمانانشان ـ چون عیینه بن حصن فزاری، عوف بن مالک نضری و همراهانشان ـ را از شما بازداشت آنگاه که در هنگام محاصره خیبر از سوی رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، آمده بودند تا خیبریان را یاری دهند «و تا این امر» یعنی: تا فتح خیبر «برای مؤمنان نشآنهای باشد» در هر زمان و مکانی؛ که از آن به جایگاه خود در پیشگاه خدای عزوجل پی برده و صدق و راستی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در تمام وعدههایی که به آنان میدهد، دریابند «و تا شما را به راهی راست هدایت کند» یعنی: تا حق تعالی با این نشانه، بر هدایت شما بیفزاید، یا شما را در هدایت به راه حق پایدار گرداند.
﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا٢١﴾
«و فتوحات دیگری نیز وعده داد که هنوز به آنها دست نیافتهاید» و اگر توفیق خدای عزوجل نباشد، ممکن هم نیست که به آنها دست یابید. ابنعباس و مجاهد میگویند: «مراد فتوحاتی است که خداوند متعال بعد از فتح خیبر بر مسلمین ارزانی داشت». به قولی: مراد از آن فتح مکه است. بهقولی دیگر: مراد، فتوحات و غنایم فارس و روم است «ولی خدا بر آنها نیک احاطه دارد» یعنی: خداوند عزوجل آنها را برای شما احاطه کرده است تا آنها را فتح کرده و تحت تصرف خویش در آورید. پس هرچند که مسلمانان در دم به آن فتوحات دست نیافتند ولی آن سرزمینها از سوی خداوند متعال برایشان تحت احاطه گرفته شده و هرگز از دست آنها نخواهد رفت زیرا خداوند عزوجل به این امر که آن مناطق در آینده از آن مسلمانان باشد، حکم کرده است «و خداوند همواره بر هر چیزی تواناست» او از ازل تا ابد به این وصف موصوف بوده و هست بنابراین، قدرتش به امر معین وزمان خاصی محدود نیست و هیچ چیز او را ناتوان نمیکند.
﴿وَلَوۡ قَٰتَلَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوَلَّوُاْ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا٢٢﴾
«و اگر کافران» قریش در حدیبیه «به جنگ با شما برخیزند، قطعا به شما پشت خواهند کرد» و شکست خواهند خورد «و دیگر ولیی نخواهند یافت» که آنان را در جنگ با شما یاری و پشتیبانی نماید «و نه نصرت دهندهای» خواهند یافت که علیه شما یاوریشان نموده و نصرتشان دهد.
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا٢٣﴾
«این سنت الله است» یعنی: این حکم خدا عزوجل و قانون قدیم او در نصرت دادن دوستانش بر دشمنانش میباشد؛ «که از پیش همین بوده» یعنی: این حکم و این سنت، پیش از این نیز جاری بوده است «و در سنت الهی هرگز تبدیلی نخواهی یافت» بلکه این سنتش مستمر و پایدار است.
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی کَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَکَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَکُمۡ عَلَیۡهِمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا٢٤﴾
«و اوست همان کسی که در دل مکه ـ پس از آنکه شما را بر آنان مسلط ساخت دستهای آنان را از شما و دستهای شما را از آنان کوتاه گردانید» یعنی: خداوند متعال دستهای مشرکان را از مسلمانان و دستهای مسلمانان را از مشرکان بازداشت آنگاه که آمدند تا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانشان را در حدیبیه از کعبه بازداشته و با ایشان درگیر شوند بلکه میان آنها صلح پدید آورد که این صلح به خیر مؤمنان بود. مراد از «بطن مکه» نیز همین واقعه حدیبیه است زیرا در بیان سبب نزول روایت شده است: هشتاد تن از مکیان مسلحانه از کوه تنعیم که موضعی در سرزمین حل در میان مکه و سرف است، بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یارانشان فرود آمده و میخواستند تا غافلگیرانه بر ایشان یورش آورند پس یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستگیرشان کردند و سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آنها را آزاد کردند. در روایتی آمده است که خداوند متعال بر اثر دعای رسول خویش صلی الله علیه و آله و سلم بینایی آن مشرکان را از آنان گرفت و در نتیجه، مسلمانان به سادگی آنان را گرفتند، سپس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را آزاد کردند. «و خدا به آنچه میکنید، همواره بیناست» و هیچ چیز از اعمال شما بر او پنهان نمیماند.
﴿هُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡیَ مَعۡکُوفًا أَن یَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥۚ وَلَوۡلَا رِجَالٞ مُّؤۡمِنُونَ وَنِسَآءٞ مُّؤۡمِنَٰتٞ لَّمۡ تَعۡلَمُوهُمۡ أَن تَطَُٔوهُمۡ فَتُصِیبَکُم مِّنۡهُم مَّعَرَّةُۢ بِغَیۡرِ عِلۡمٖۖ لِّیُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِی رَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ لَوۡ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا٢٥﴾
«آنها» یعنی: کفار مکه «کسانی اند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند» و اجازه ندادند که به کعبه طواف کرده و بعد از آن، از احرامی که برای عمره بسته بودید، خود را حلال کنید «و نگذاشتند هدی شما که بازداشته شده بود، به محل قربانگاهش برسد» که عبارت از سرزمین منی یا خود مکه است، یعنی همانجایی از سرزمین حرم که قربانی در آن ذبح میشود. هدی: حیوانی است که به مکه اهدا میشود، یا قربانیای است که برای رضای خداوند متعال تقدیم حرم شده و به هنگام زیارت بیتالحرام در مناسک حج یا عمره، در سرزمین حرم ذبح میشود و تقدیم آن سنت است. یادآور میشویم که هدی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان در حدیبیه، هفتاد شتر بود. پس خدای سبحان برایشان رخصت داد تا هدایای خویش را در همان جایی که به پیشروی از آن بازداشته شدهاند ـ یعنی در حدیبیه ـ ذبح کنند، به این ترتیب، خداوند متعال حدیبیه را جایگاه قربانی مؤمنان گردانید در حالیکه ایشان در خارج از سرزمین حرم بودند «و اگر مردان و زنان باایمانی نبودند» یعنی: اگر مستضعفان از مؤمنان در مکه نبودند «که آنها را نمیدانید» یعنی: آنها را نمیشناسید. به قولی معنی این است: نمیدانید که آنها مؤمناند «که» در آن صورت؛ «ندانسته پایمالشان کنید» با هجوم بردن و کشتن آنان زیرا اگر مسلمانان مکه را به زور گرفته و آن را به نیروی شمشیر فتح میکردند؛ مؤمنان موجود در آن از کفار بازشناخته نمیشدند و در نتیجه، سپاه مسلمانان از این امر ایمن نبودند که مؤمنان را ناشناخته به قتل رسانند، که در آن صورت، هم بر ایشان کفاره لازم میشد و هم این عیب و سرزنش به ایشان میپیوست که همگی شان خود را پایمال کردهاند و این است معنای فرموده حق تعالی: «پس به شما معرهای» یعنی: گناه، جنایت، عیب تاوان و کفارهای «از آنان بدون علم» یعنی: به طور ندانسته «برسد» به خاطر قتل آنان زیرا در آنصورت، حتما مشرکان میگفتند که: «مسلمانان، همگیشان خود را به قتل رساندهاند». پس تقدیر سخن چنین است: اگر بیم این کار نبود؛ خداوند عزوجل در حدیبیه به شما اذن قتال و فرمان حمله به مکه میداد تا با مشرکان قریش بجنگید و عذاب و قهر وی بر آنان فرودآید. «تا خدا هرکه را بخواهد در جوار رحمت خویش درآورد» یعنی: لیکن حق تعالی دستهای شما را از آنان بازداشت تا به این طریق، هرکس از بندگان خویش را که بخواهد، در رحمت خویش درآورد. مراد از اینان: مردان و زنان باایمانی بودند که در مکه بهسر میبردند و حق تعالی با این رحمت خویش، پاداشهایشان را کامل گردانید و سرانجام از اسارت کفار مکه رهاییشان بخشید «اگر این دو گروه از هم جدا میبودند، قطعا کافران را به عذاب دردناکی عقوبت میکردیم» یعنی: اگر مؤمنان موجود در مکه، از کفار متمایز میبودند و جدا از همدیگر زندگی میکردند، بیگمان ما کافران قریش را ـ با کشتنشان به دست شما در حدیبیه ـ عذاب میکردیم.
مفسران در بیان سبب نزول این آیه از ابو جعفرحبیب بن سبع روایت کردهاند که گفت: «من در آغاز روز در حال کفر علیه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میجنگیدم و در آخر روز در حال مسلمانی در صف مسلمانان با دشمنانشان میجنگیدم. ما سه مرد و هفت زن بودیم و این آیه درباره ما نازل شد».
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَکِینَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَأَلۡزَمَهُمۡ کَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَکَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٢٦﴾
«آنگاه که کافران در دلهای خود حمیت ـ آن هم حمیت جاهلیت ـ ورزیدند» زیرا کافران مکه گفتند: مسلمانان فرزندان و برادران ما را کشتهاند و باز بر ما در منازل ما وارد میشوند تا اعراب بگویند که آنان علیرغم انف و برخلاف خواسته ما به مکه وارد شدهاند؟ سوگند به لات و عزی که بر ما در مکه وارد نمیشوند. لذا این تعصب و غیرت و حمیت؛ همانا حمیت جاهلیت است که به دلهایشان درآمده است. «پس خدا آرامش» و طمأنینه و وقار «خود را بر پیامبر خویش و بر مؤمنان فروفرستاد» از آنجا که بر ایشان آن حمیت و غیرت جاهلانهای را که بر کافران فرود آمده بود، فرود نیاورد و آنان را بر جاده رضا و تسلیم، ثابتقدم و استوار نگه داشت «و آنان را پایبند کلمه تقوی گردانید» که عبارت از: کلمه طیبه «لا اله الا الله محمد رسول الله» است. یا مراد این است: حق تعالی مسلمانان را به تعظیم حرم و ترک جنگیدن در آن پایبند ساخت و عملکرد جاهلانه کافران، ایشان را بر این امر برنینگیخت که حرمت حرم را در هم شکنند «و در واقع آنان بهآن سزاوارتر و شایسته آن بودند» یعنی: مؤمنان از کفار به کلمه تقوی سزاوارتر بودند پس فقط ایشان بودند که اهلیت و شایستگی پایبندی به تقوی و حفظ حرمت حرم را داشتند نه کفار، از این روی این شایستگی را از خود در حدیبیه نشان دادند «و خدا همواره بر هر چیزی داناست» لذا میداند که چه کسی اهل چه کاری است پس همان کار را بر وی آسان میکند.
﴿لَّقَدۡ صَدَقَ ٱللَّهُ رَسُولَهُ ٱلرُّءۡیَا بِٱلۡحَقِّۖ لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمۡ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَۖ فَعَلِمَ مَا لَمۡ تَعۡلَمُواْ فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَٰلِکَ فَتۡحٗا قَرِیبًا٢٧﴾
مفسران در بیان سبب نزول این آیه میگویند: خدایسبحان به خواب پیامبرش در مدینه ـ پیش از آنکه به سوی حدیبیه بیرون روند ـ چنین نمایاند که ایشان و اصحابشان سرهای خویش را تراشیده و کوتاه کردهاند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این خواب خود را به اصحاب خویش خبر دادند. اصحاب شادمان شده و پنداشتند که در همان سال وارد مکه شده و با انجام مناسک عمره، سر میتراشند و سرکوتاه میکنند. ولی چون در حدیبیه مشرکان ایشان را از داخل شدن به مکه بازداشتند، منافقان گفتند: به خدا سوگند که ما نه سر تراشیدیم، نه سر کوتاه کردیم و نه به مسجدالحرام وارد شدیم! پس خداوند متعال نازل فرمود: «به راستی خدا رؤیای پیامبر خود را تحقق بخشید که شما بدون شک وارد مسجدالحرام خواهید شد» یعنی: در سال آینده «ان شاءالله» معلق ساختن این وعده به مشیت خداوند عزوجل ، به منظور تعلیم دادن این ادب به بندگان است که باید در سخنان خود، این روش را بهکار بندند. ثعلب میگوید: «خداوند متعال در آنچه که خود به یقین وقوع آن را میداند، انشاءالله گفت و استثنا کرد تا خلق نیز در امور خویش ـ که به وقوع قطعی آنها علم ندارند ـ استثنا کرده و امور را به مشیت حق تعالی مشروط گردانند». بهقولی: خداوند متعال دانست که بعضی از همین کسانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حدیبیه بودند تا سال آینده میمیرند و به مسجدالحرام وارد نمیشوند پس استثناء حق تعالی ناظر بر ایشان است. اما ابنکثیر میگوید: «ان شاءالله» در اینجا مفید تثبیت و تأکید این خبر است و به هیچ وجه از باب استثنا نیست.
آری! شما قطعا به مسجدالحرام وارد میشوید؛ «در امن و امان و حلق و تقصیر کرده سرهای خود را» یعنی: در حالیکه از دشمن ایمن شده و بعضی از شما سر تراشیده و بعضی سرکوتاه کردهاید. خاطر نشان میشود که تراشیدن وکوتاه نمودن سر در مناسک حج و عمره، هردو مخصوص مردان است و هردو جایز میباشد ولی سرتراشیدن اولی است چنان که در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خداوند رحم کند بر سرتراشندگان. اصحاب گفتند: و کوتاهکنندگان چه یا رسولالله؟ فرمودند: خداوند رحم کند بر سر تراشندگان. باز اصحاب گفتند: و کوتاهکنندگان چه یا رسولالله؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند رحم کند بر سرتراشندگان. اصحاب بار دیگر گفتند: و کوتاهکنندگان چه یا رسولالله؟ این بار آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ـ در نوبت سوم یا چهارم ـ فرمودند: و رحم کند بر کوتاه کنندگان».
«بیآنکه بیمی داشته باشید» یعنی: در حال دخول به حرم، ایمن بوده و در حال استقرار در آن، از هر خوف و هراسی برکنارید و از سوی مشرکان به شما هیچ آسیب و گزندی نمیرسد. بدینگونه بود که رؤیای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در سال بعد ـ یعنی در ذیالقعده سال هفتم هجری ـ تحقق پیدا کرد و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای انجام دادن عمره قضایی، از ذیالحلیفه احرام بسته و با خود هدایا (حیوانات اهدایی) را نیز بردند و تلبیه گویان با یارانشان به مکه وارد شدند «خدا آنچه را که شما نمیدانستید» از حکمت به تأخیر انداختن ورود شما به مسجدالحرام؛ «دانست پس پیش از این» یعنی: پیش از دخولتان به حرم «فتحی نزدیک را برای شما قرارداد» که همانا فتح خیبر و دستیابیتان به غنایم و اموال بسیار است.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِینِ ٱلۡحَقِّ لِیُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّینِ کُلِّهِۦۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا٢٨﴾
«اوست کسی که پیامبر خود را با هدایت فرستاد» پس پیامبر ما هدایت را به شما آورد و شما را بر راهی که رضا و خوشنودی ما در آن است، راهنمایی کرد «و» اوست کسی که پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم را با «دین حق» فرستاد که اسلام است «تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند» یعنی: تا این دین حق را بر تمام ادیان اعتلا و برتری بخشد. بهقولی معنی این است: تا پیامبرش را پیروز گرداند. به حمدالله که این امرمحقق نیز شد زیرا دین اسلام بر تمام ادیان غالب و پیروز گردید «و الله به عنوان اظهارکننده حق» و پیروز کننده آن، همان گونه که مسلمانان را بدان وعده داده است «کفایت میکند» آری! وعده او در مورد پیروزی مسلمین تحقق یافتنی است چنان که تحقق یافت و دین خدا عزوجل نه فقط در جزیرهالعرب بلکه در کمتر از نیمقرن بر غالب روی زمین پیروز و فاتح گردید به طوری که کل قلمرو امپراطوری فارس و بخش بزرگی از قلمرو امپراطوری روم، در زیر سیطره آن در آمد و پرچم این دین مبین، در هند و چین و سپس در جنوب آسیا برافراشته شد. خاطر نشان میشود که این کشورها و قلمروها در قرن ششم و نیمه قرن هفتم میلادی، بخش بزرگتر معموره زمین را که بشر در آن ساکن بودند، تشکیل میدادند.
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُکَّعٗا سُجَّدٗا یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِیمَاهُمۡ فِی وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِی ٱلۡإِنجِیلِ کَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ یُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمَۢا٢٩﴾
«محمد رسول خداست و کسانیکه با اویند» به قولی: مراد از آنان، اصحاب حدیبیهاند. بهقولی دیگر: مراد تمام یارانشان و همه مؤمنانند، آری! اینان «بر کافران سختگیر» و درشتخوی اند چنان که شیر بر شکار و قربانی خود سختگیر است «و با همدیگر مهربانند» یعنی: مؤمنان در میان خود؛ دوست، مشفق، باعطوفت و پرمهر و با مخالفان دین حق؛ شدید، با صلابت و خشناند. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «مثل مؤمنان در دوستی و مهربانی و عطوفتشان با همدیگر، همانند جسم است که چون عضوی از آن به درد آید، سایر اعضای جسد برای آن تب و بیقراری میکند». حسن بصری میگوید: «سختگیری مؤمنان بر کفار به حدی بود که ایشان از این امر که جامهشان به جامه کفار بچسبد، پرهیز میکردند چه رسد به تماس بدنهایشان. و مهربانیشان در میان همدیگر بهجایی رسیده بود که هیچ مؤمنی مؤمن دیگری را نمیدید مگر اینکه با وی مصافحه میکرد و او را در بغل میگرفت». یادآور میشویم که مصافحه به اتفاق فقها جایز است اما فقها در جواز بغل گرفتن (معانقه) و بوسیدن یکدیگر، اتفاق نظر ندارند و ابو حنیفه، معانقه و بوسیدن را ـ هرچند بوسه زدن بر دست باشد ـ مکروه دانسته است.
«آنان را» یعنی: مؤمنان را «در» غالب اوقات «در رکوع و سجود میبینی، فضل و خشنودی خدا را خواستارند» یعنی: آنها ثواب و رضای پروردگار را برای خود میطلبند «علامت مشخصه آنان بر اثر سجود در چهرههایشان آشکار است» بهقولی: مراد از آن؛ درخشش، زیبایی، نور و وقاری است که در سیمای مؤمنان متجلی است و این نشانه ممیزه ایشان میباشد. سدی میگوید: «نماز چهرههایشان را زیبا میکند». برخی از سلف گفتهاند: «هر کس در شب بسیار نمازگزارد، چهرهاش در روز زیبا میشود». در حدیث شریف موقوف از جابر رضی الله عنه نیز روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسیکه نماز شب وی بسیار شود، چهرهاش در روز زیبا میشود». برخی از سلف گفتهاند: «برای عمل نیک نوری است در قلب، روشنی و پرتوی است بر روی، گشایشی است در رزق و محبتی است در دلهای مردم». امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه فرمود: «هیچ کس چیزی را در نهان خویش مخفی نمیدارد مگر اینکه خداوند متعال آن را بر صفحات چهره و لغزشهای زبانش آشکار میگرداند». مراد این است که اثر عبادت و صلاح و اخلاص برای خداوند متعال، بر چهره مؤمن آشکار میشود از این روی است که عمر بن خطاب رضی الله عنه میفرماید: «من أصلح سریرته، أصلح الله تعالی علانیته». «هرکس نهان خویش را اصلاح نمود، خداوند متعال آشکار وی را نیز اصلاح میکند».
«این مثل ایشان است در تورات» یعنی: این است توصیفی که مؤمنان در تورات به آن وصف شدهاند «و مثل ایشان در انجیل» یعنی: توصیفی که در انجیل به آن وصف شدهاند نیز همان توصیف ذکر شده در تورات است. یا معنی این است: توصیف آنان در انجیل: «چون کشتهای است که جوانه خود را بر آورد» شطأ: جوانه و بیخچهای است که از ریشه و تنه گیاه یا درخت میروید «و آن را نیرومند ساخت» یعنی: آن درخت یا کشتزار، جوانهها و شاخکهای نورسته خود را قوی و نیرومند گردانید زیرا این جوانهها از آن تغذیه نموده، در پناه آن محفوظ میمانند و از آن چون سپری برای خویش بهره میبرند «تا آن را ستبر کرد» یعنی: این جوانه بعد از آنکه باریک و ضعیف بود، ستبر و قوی گردید «و بر ساقههای خود بایستد» یعنی: جوانهها و شاخکها چنان قوی و نیرومند شدند که بر ساقههای خود راست ایستادند «و دهقانان را شاد و شگفتزده کند» یعنی: کشتزاری اینگونه، کشاورزانش را به اعجاب و شادی و شگفتی وامی دارد، از بس که دلکش، پر محصول، نیکومنظر و چشم فریب است.
البته این مثلی است که خدای سبحان آن را برای اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در انجیل زده است و مراد از این مثل این است که: اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدای امر اندک و ضعیفاند، سپس روز به روز بر شمارشان افزوده میشود و نیرومند میگردند، همچون زرع که جوانههای آن در آغاز ضعیف است، سپس مرحله به مرحله و روز تا روز قوی و قویتر میگردد تا آنکه سرانجام ساقه آن ستبر و استوار میشود پس همچنین است مسلمان که چون به اسلام درآمد، ایمان وی در آغاز ضعیف است، سپس بر اثر مصاحبت و ملازمت وی با اهل علم و ایمان، ایمانش چنان قوی و نیرومند میشود که سرانجام، در ایمان خود راست واستوار میایستد و همانند آنان میشود.
«تا کافران را به سبب دیدنشان به خشم در اندازد» یعنی: حق تعالی مسلمانان را بسیار و نیرومند میگرداند تا مایه خشم و غیظ کافران گردند «خدا به کسانی از آنانکه ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، آمرزش و پاداش بزرگی را وعده داده است» یعنی: حق تعالی وعده داده است که گناهانشان را بیامرزد و مزد و پاداششان را بزرگ و افزون سازد؛ با وارد نمودنشان به بهشتی که بزرگترین نعمت و عظیمترین منت است. البته این مثل، شامل صحابه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همه کسانی از افواج ایمان و لشکریان اسلام در گذار عصرها و نسلها میشود که نقش قدمشان را دنبال و بر راه و روش ایشان رهرو باشند.
در حدیث شریف به روایت مسلم از ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا تسبوا أصحابی، فوالذی نفسی بیده، لو أن أحدکم أنفق مثل أحد ذهباً، ما أدرک مد أحدهم ولا نصیفه». «اصحابم را دشنام ندهید زیرا سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر یکی از شما به مانند کوه احد طلا انفاق کند، [اجر] انفاق پیمانه یکی از آنان و یا نصف آن را در نیافته است». البته احادیث بسیار و آیات دیگری نیز در فضیلت صحابه رضوانالله علیهم اجمعین و در نهی از تعرض به بدی بر ایشان، آمده است و صحابه رضی الله عنهم همه عادل و اولیا و اصفیای خداوند عزوجل و برگزیدگان وی از خلقش بعد از پیامبرانش علیهم السلام هستند.
برخی از علما درباره اختلافات و جنگهایی که بعد از خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه در میان صحابه رضی الله عنهم رخ داد، گفتهاند: «اینها خونهایی است که خداوند متعال دستهای ما را از آلودگی به آن پاک نگه داشته پس ما زبانهایمان را نیز به آن نمیآلاییم و آنچه که در میان اصحاب رضی الله عنهم روی داده، همانند واقعهای است که در میان یوسف علیه السلام و برادرانش روی داد».
مدنی است و دارای (18) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب آن «حجرات» نامیده شد که خداوند متعال در آن به درشتخویان اعرابی ادب آموخت، همانان که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از پشت حجرههای زنان مؤمن و پاکنهادش رضی الله عنهن صدا میکردند. این سوره، سوره «اخلاق و آداب» نیز نامیده میشود زیرا مسلمانان را به آداب و رعایت نظم در جامعه اسلامی ارشاد نموده است چنان که مسلمانان در آن پنج بار بهوصف ایمان مورد خطاب قرارگرفتهاند.
و اصول این آداب پنج چیز است:
1- اطاعت خدای عزوجل و رسولش.
2- تعظیم و بزرگداشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .
3- کسب اطمینان و تحقیق در باره اخباری که نقل میشود.
4- تحریم اهانت و تمسخر به مردم.
5- تحریم تجسس، غیبت و سوءظن.
خاطر نشان میشود؛ مجموعه آدابی که در این سوره ذکر شده، بیست ادب است پس شایسته است که هر فرد مسلمان آن را سرلوحه اخلاق و آداب خویش قرار دهد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١﴾
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! در برابر خدا و پیامبرش پیشی نجویید» یعنی: کاری را پیش از خدا و رسولش فیصله نکرده و درباره آن تصمیم نگیرید، درحضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به قضایای مطروحه به ابراز نظر شتاب نکنید و بر خلاف قرآن و سنت چیزی نگویید «و از خدا پروا بدارید» در تمام امور خویش «بیگمان خدا شنواست» هر امر شنیدنیای را «داناست» به هر امر دانستنیای پس در هیچکاری از کارها ـ اعم از قول یا فعل ـ بر خدا و رسولش پیشدستی نکنید. آیه کریمه ترتیب منابع اجتهاد را نیز در بر میگیرد که اولین آن کتاب و پس از آن سنت است چنان که در حدیث شریف به روایت ائمه حدیث آمده است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم معاذ بن جبل رضی الله عنه را به یمن میفرستادند، به وی فرمودند: «به چه چیز حکم میکنی؟» گفت: به کتاب خداوند عزوجل . فرمودند: «اگر حکمی را در کتاب خداوند عزوجل نیافتی؟». گفت: به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم میکنم. فرمودند: «اگر حکمی را در سنت نیافتی؟». گفت: «به رأی خود اجتهاد میکنم». پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به نشانه تأیید بر سینه او زدند و فرمودند: «الحمد لله الذی وفق رسول رسول الله لما یرضی رسول الله». «ستایش خدایی را که فرستاده فرستادهاش را بر آنچه که مورد پسند فرستاده اوست، توفیق داد». این حدیث شریف به این معنی است که معاذ رضی الله عنه ، رأی و اجتهاد خود را بعد از کتاب و سنت و در آخرین مرتبه و مرحله قرار داد و اگر او رأی خویش را بر آنها مقدم میکرد، این همان پیشدستی بر خدا و رسول وی بود. خلاصه: این آیه ادبی است فراگیر که شامل سخن، عمل و اجتهاد هرسه میشود.
بخاری و غیر وی در بیان سبب نزول این آیه تا آیه ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ صَبَرُواْ﴾ [الحجرات: 5] از عبدالله بن زبیر رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: قافلهای از قبیله بنیتمیم به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند. ابوبکر صدیق رضی الله عنه به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد کرد و گفت: یا رسول الله! قعقاع بن معبد را بر آنان امیر گردانید. و عمر رضی الله عنه گفت: نه بلکه اقرعبنحابس رضی الله عنه را بر آنان امیر گردانید. پس از آن ابوبکر به عمر گفت: تو از طرح این پیشنهاد هدفی جز مخالفت با من نداشتی. ولی عمر رضی الله عنه گفت: نه! قصد من مخالفت با تو نبوده است. پس باهم جدل کردند تا بدانجا که صدای آنها بلند شد. همان بود که این سوره نازل گردید. البته در سبب نزول آن روایات دیگری نیز آمده است که به برخی از آنها در خلال آیات بعد اشاره کردهایم.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِیِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ کَجَهۡرِ بَعۡضِکُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ٢﴾
سپس خداوند متعال ادب گفتاریای را بیان نموده و میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! صداهایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید» زیرا این کار، بر قلت ادب و حیا و ترک احترام دلالت میکند و در مقابل؛ فرود آوردن صدا وبلند نکردن آن؛ نشانه تعظیم، بزرگداشت و حرمت نهادن است «و همچنانکه بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن میگویید، با او به صدای بلند سخن نگویید» یعنی: صداهایتان را در سخن گفتن با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پایین آورده، با وی به آرامش و وقار سخن بگویید و با نهایت ادب او را مورد خطاب قرار دهید. به قولی مراد این است: در خطاب با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نگویید: ای محمد! و ای احمد! ولی بگویید: ای نبی خدا! و ای رسول خدا! به عنوان بزرگداشت و احترام وی. ابنکثیر میگوید: بلندکردن صدا در برابر قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز همچون بلند کردن صدا درحیاتشان مکروه است زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای همیشه در زندگی و مرگ محترماند. «مبادا بیآنکه بدانید» که این صدا بلند کردن، نابود کننده ثواب اعمال شماست؛ «اعمالتان تباه شود» یعنی: خداوند عزوجل شما را از صدا بلند کردن درحضور پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم نهی کرد تا مبادا پاداش اعمالتان از بین برود. ابنکثیر میگوید: یعنی شما را به خاطر آن از بلند کردن صدا در محضر پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم نهی کردیم که مبادا او از این کار به خشم آید و در آن صورت، ما هم به سبب خشمش بر شما خشمگین شویم. پس چنین کسی با خشمگین کردن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، در واقع ندانسته اعمال خود را تباه میکند.
قتاده در بیان سبب نزول این آیه میگوید: اصحاب با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به صدای بلند سخن میگفتند پس آیه کریمه نازل شد. به روایتی دیگر این آیه درباره ثابت بن قیس رضی الله عنه نازل شد که گوشهایش سنگین بود و بهعلاوه، او صدای زمخت وگوشخراشی داشت به طوری که چون با کسی سخن میگفت؛ صدایش را بسیار بلند میکرد و چه بسا که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز سخن میگفت و ایشان از صدایش متأذی میشدند. همان بود که این آیه نازل گردید. در حدیث شریف آمده است: «إن الرجل لیتکلم بالکلمة من رضوان الله تعالی لایلقی لها بالا، یکتب له بها الجنة وإن الرجل لیتکلم بالکلمة من سخط الله تعالی لا یلقی لها بالاً، یهوی بها فیالنار أبعد ما بینالسماء والأرض». «همانا شخص به کلمهای از موجبات خشنودی خداوند متعال سخن گفته و به آن اهمیتی نمیدهد در حالیکه در برابر آن کلمه، بهشت برایش نوشته میشود و همانا شخص به کلمهای از موجبات خشم خداوند متعال سخن میگوید و به آن اهمیتی نمیدهد در حالیکه به سبب آن ـ از مسافتی که دورتر از میان آسمان و زمین است ـ به دوزخ افگنده میشود».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِیمٌ٣﴾
«بیگمان کسانیکه نزد پیامبر خدا صداهایشان را آهسته و فرو میدارند، همان کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا امتحان کرده است» یعنی: حق تعالی دلهایشان را برای تقوی صاف و صیقلی و خالص گردانیده است، همان گونه که طلا با آتش آزموده میشود و بر اثر آن، طلای ناب و سره از طلای پست و ردی وغشدار بیرون میآید. همچنین این گروهی که خود را پایبند احترام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دانسته و صداهای خود را نزد وی به انگیزه فرمان بردن از امرش پایین میآورند؛ خداوند عزوجل دلهایشان را از هر زنگار و پلیدیای پاک و صاف میکند. امام احمد بن حنبل روایت کرده است که: «به عمر رضی الله عنه نوشته شد: یا امیرالمؤمنین! شخصی است که نه اشتهای معصیت را دارد و نه مرتکب آن میشود پس مقام وی چگونه است؟ عمر رضی الله عنه در پاسخ نوشت: کسانیکه اشتهای معصیت را دارند ولی مرتکب آن نمیشوند، همانان هستند که خداوند عزوجل دلهایشان را برای تقوی آزموده است». «آنان را آمرزش و پاداشی بزرگ است» در برابر این ادب ورزی آنان.
ابنجریر در بیان سبب نزول این آیه از محمد بن ثابت بن قیس روایت کرده است که گفت: چون آیه﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِیِّ﴾ [الحجرات: 2] نازل شد، پدرم ثابت بن قیس در راه نشست و میگریست. در این اثنا عاصمبنعدی از نزدش گذشت و از او پرسید: ای ثابت! چه چیز تو را به گریه واداشته است؟ پدرم گفت: نزول این آیه... میترسم که درباره من نازل شده باشد زیرا من فردی هستم بلندآواز و بانگبرآور! پس این خبر به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید و ایشان او را فرا خوانده و به او فرمودند: «أما ترضی أن تعیش حمیداً وتقتل شهیداً وتدخل الجنة؟» آیا بدان راضی نیستی که ستوده زندگی کنی، شهید کشته شوی و به بهشت درآیی؟ گفت: راضی شدم و دیگر هرگز صدای خویش را بر صدای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بلند نمیکنم. همان بود که خدای عزوجل این آیه را نازل کرد. ولی به روایت ابن عباس رضی الله عنه ، این آیه درباره ابوبکر صدیق رضی الله عنه نازل شد که بعد از نزول آیه دوم از این سوره، تصمیم گرفت که دیگر با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جز به طور بسیار آهسته و پوشیده که گویی راز میگوید، سخن نزند. قاضی ابوبکر بن عربی میگوید: «حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حال وفات، همچون حرمت ایشان در حال حیات است و سخن منقولشان بعد از وفاتشان در والایی و رفعت و عظمت خود، همچون سخن مسموع از زبانشان در حال حیات ایشان است پس چون سخن ایشان خوانده میشود، بر هر شخص حاضری واجب است که صدای خویش را از آن بلندتر نکند و از آن روی نگرداند چنان که این کار در حیات ایشان واجب بود. البته خداوند متعال در آیه: ﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٢٠٤﴾ [الأعراف: 204] بر ضرورت دوام و استمرار این احترام در گذار زمآنها توجه داده است زیرا سخن رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم نیز از وحی بوده و حرمتی همانند قرآن را دارد، مگر در معانیایکه مستثنا میباشد و بیان آن در کتب فقه آمده است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ٤﴾
«بیگمان کسانی که تو را از پشت حجرههای مسکونیات به فریاد میخوانند، بیشترشان نمیفهمند» چرا که جهل و نادانی بر آنان غلبه نموده و درشتخویی، خشونت و تند مزاجی بر طبع آنان چیره گشته و این طرز برخورد و روش معاشرت، شیوه و عادت آنان شده است و اگر آنان خردورز و با وقار میبودند، باید در برابر مقام نبوت صلی الله علیه و آله و سلم ادب نیکو را رعایت میکردند. در بیان سبب نزول به روایت محمد بن اسحاق آمده است: آیه کریمه در باره مردم درشتخوی و احمقی از قبیله بنی تمیم نازل شد که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از بیرون حجرههای همسران شان صدا میکردند تا در برابر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خودنمایی کنند.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ صَبَرُواْ حَتَّىٰ تَخۡرُجَ إِلَیۡهِمۡ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥﴾
سپس حق تعالی آن مؤمنان را به ادب نیکو در این رابطه، ارشاد نموده و میفرماید: «و اگر آنان صبر میکردند تا برآنان در آیی، مسلما برایشان بهتر» و به صلاح حالشان نزدیکتر «بود» هم در دین و هم در دنیایشان زیرا در آن صورت، ادب رفتار با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این باب مورد عنایت قرار گرفته و خاطر شریف ایشان رعایت میشد و به تعظیم، احترام و بزرگداشتی که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم سزاوار آنند، عمل میشد. یادآور میشویم که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از مردم کناره نمیگرفتند و در خانه خویش نمیماندند مگر در اوقاتی که به مهمات و ضروریات خویش مشغول میبودند. پس بر هم زدن آرامش ایشان در این اوقات، بی ادبی محض بود «و خدا آمرزگار مهربان است» لذا چنین کسانی را به سبب بیادبی و کوتاهیای که از آنان سر زده است، مؤاخذه نمیکند و فقط به نصیحت و سرزنش آنان بسنده مینماید.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ أَن تُصِیبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِینَ٦﴾
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر فرد فاسقی» فاسق: فاجر و بدکاری است که از دروغ گفتن پروایی ندارد و از حدود شرع بیرون میرود. آری! اگر چنین کسی «برایتان خبری آورد» که موجب رساندن ضرر به طرف سومی میگردید «پس نیک تحقیق کنید» و بررسی و تأمل نمایید. البته از لوازم تحقیق و بررسی؛ شتاب نکردن در تصمیم گیری، درنگ نمودن، مطالعه و نگرش در مورد خبر رسیده است تا حقیقت روشن و آشکار شود. «مبادا ندانسته به گروهی آسیب برسانید» یعنی: تحقیق، بررسی، درنگ و تأملتان در برابر آن خبر رسیده، به منظور پرهیز و احتراز از این امر است که به کسانی برخلاف استحقاقشان زیانی برسانید؛ «آنگاه به خاطر آنچه کردهاید» از زیان رسانیدن به آنان از روی اشتباه ونادانی؛ «پشیمان شوید »و از انجام آن، در غم و نگرانی و پریشانی فروروید.
بسیاری از مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره ولید بن عقبه بن أبی معیط نازل شد زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وی را برای جمعآوری زکاتهای گوسفندان قبیله بنی مصطلق فرستادند و در میان او و آنان از قبل کینهای بود پس چون قبیله بنی مصطلق خبر آمدنش را شنیدند، سوارانی را به سویش فرستادند. هنگامی که ولید از حرکت سواران به سوی خود آگاه شد، از آنان ترسید پس نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و به ایشان گفت: قبیله بنی مصطلق تصمیم داشتند که مرا بکشند و از دادن زکات هم سر باز زدند. لذا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفتند که به آنان حمله برند و در اثنایی که ایشان در تدارک و ترتیب مقدمات اجرای این تصمیم بودند، بناگاه هیأت نمایندگی قبیله بنی مصطلق به مدینه رسیدند و به محضر ایشان آمده و گفتند: یا رسول الله! به ما خبر رسید که فرستاده شما نزد ما آمده است پس بیرون شدیم تا به او خیرمقدم گفته و گرامیاش بداریم و آنچه را که از ادای زکات متقبل شدهایم، به وی بسپاریم ولی تا آمدیم، او برگشته بود. اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنان را متهم نموده و فرمودند: «یا دست از مخالفت برمیدارید و یا اینکه مردی را بهسوی شما میفرستم که نزد من همچون خود من است تا جنگندگان شما را بکشد و زنان و فرزندان شما را بهاسارت آورد. سپس با دست خویش بر شانه علی رضی الله عنه زدند». آن نمایندگان گفتند: پناه میبریم به خداوند عزوجل ازخشم وی و خشم رسولش. همان بود که این آیه نازل شد. بهقولی: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن واقعه، خالدبن ولید رضی الله عنه را بهسوی آنان فرستادند پس خالد ایشان را در حال اذان گفتن برای نماز دید و ملاحظه کرد که نماز شب (تهجد) نیز میگزارند. آنان زکاتهای خویش را به خالد تسلیم کردند و او بازگشت.
هرچند آیه کریمه برای سبب خاصی نازل شده ولی مفاد آن در حکم مشروعیت تحقیق و بررسی و درنگ و تأمل به هنگام دریافت اخبار و ترک اعتماد به سخن فاسق، عام است. حسن بصری میگوید: «هر چند این آیه درباره این قوم خاص نازل شده اما به خدا سوگند که حکم آن تا روز قیامت جاری است و آن را هیچ چیز منسوخ نکرده است». چنانکه در حدیث شریف آمده است: «التأنی من الله والعجلة من الشیطان». «تأنی و درنگ کردن از خداوند عزوجل و عجله و شتاب از شیطان است».
همچنین آیه کریمه دلیل بر آن است که:
خبر یک تن به شرطی که عادل باشد، حجت است.
شهادت فاسق پذیرفته نمیشود و اگر قاضی بر مبنای آن حکم کرد، گنهکار است اما در نزد احناف، حکم وی نافذ میشود.
علما میگویند:
چنانچه شخص فاسقی والی بود پس آن بخش از احکام وی که موافق حق است، نافذ میشود و آنچه که برخلاف حق است، مردود میباشد ولی حکمی که وی آن را امضا کرده و گذراندهاست، به هیچ حال نقض نمیشود.
چنانچه فاسقی فرستاده و مأمور شخص دیگری بود، در قبول سخنش، یا پذیرش امری که باید آن را برساند و یا اذنی که باید آن را اعلام کند، میان علما خلافی نیست پس بهسبب ضرورت جایز است که سخنش شنیده شود و پیامش دریافت گردد ولی در صورتی که با سخن آن فاسق، حقی برای غیر تعلق میگرفت، سخنش پذیرفته نمیشود.
فاسق بر دو نوع است: فاسقی که رأی و اندیشه غلط خود را تأویل نمیکند، که در رد خبر وی در میان علما هیچ خلافی نیست. و فاسقی که نظر و اندیشه خود را تأویل میکند ـ مانند «جبریه» و «قدریه» که به طور آشکار مبتدعاند ـ و میان علما در مورد پذیرش یا عدم پذیرش خبرشان اختلاف است: شافعی رحمه الله شهادت و روایت آنان را ـ مجموعا ـ رد میکند اما جمهور فقها و محدثان، هم شهادت و هم روایتشان را میپذیرند.
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ فِیکُمۡ رَسُولَ ٱللَّهِۚ لَوۡ یُطِیعُکُمۡ فِی کَثِیرٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِ لَعَنِتُّمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَیۡکُمُ ٱلۡإِیمَٰنَ وَزَیَّنَهُۥ فِی قُلُوبِکُمۡ وَکَرَّهَ إِلَیۡکُمُ ٱلۡکُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡیَانَۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ٧﴾
«و بدانید که رسول خدا در میان شماست» پس حرمت او را نگه دارید و به گزاف و بیاساس سخن نگویید و در هنگام رسیدن یک خبر، بیآنکه در مورد آن تحقیق و بررسی کنید، در داوری شتاب نورزید «اگر در بسیاری از کارها از شماپیروی کند، قطعا به مشقت درمیافتید» یعنی: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بسیاری از اخباری که به او میرسانید و در بسیاری از مشورتهای ناصوابی که به او میدهید، از شما اطاعت کند، شما خود در رنج و مشقت میافتید. عنت: رنج، مشقت، گناه و هلاکت است. ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از آنکه حقیقت و توجیه قضایا بر وی روشن شود، از شما در غالب آنچه که میپردازید، اطاعت نمیکند و به تصمیمگیری و عمل براساس آنچه که به وی رسیدهاست، قبل از آنکه در آن امر اندیشه و تأمل کند، شتاب نمیورزد. «لیکن خدا ایمان را برای شما دوست داشتنی گردانید» یعنی: آن را دوستداشتهترین و خوشایندترین چیزها نزد شما گردانید پس از شما جز آن امور شایستهای که موافق ایمان و منطبق با مقتضای آن باشد، سر نمیزند و در نتیجه، شما شتاب و عجله در مورد اخبار واصله و عدم تحقیق وبررسی پیرامون آنهارا فرومیگذارید «و آن را در دلهای شما بیاراست» یعنی: حق تعالی به توفیق خویش، ایمان را در دلهایتان نیکو و زیبا جلوه داد «و کفر وفسق و عصیان را در نظرتان ناخوشایند» و ناپسند و زشت «گردانید پس اینانند که راشدان هستند» و خداوند عزوجل اینان را به رشد و هدایت رهنمون ساخته است. رشد: استقامت بر راه حق بههمراه سرسختی، پایداری و استواری بر آن است.
شایان ذکر است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همیشه در دعایشان به مضمون این آیه دعا میکردند چنان که در حدیث شریف به روایت احمد و نسائی آمدهاست: چون در روز احد مشرکان به سوی مکه بازگشتند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به یارانشان فرمودند: «برابر بایستید تا برای پروردگار عزوجل خویش ثنا گویم. پس اصحاب پشت سر ایشان صف کشیدند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا کردند: «اللهم لک الحمد کله، اللهم لا قابض لما بسطت ولا باسط لما قبضت ولا هادی لمن أضللت ولا مضل لمن هدیت ولا معطی لما منعت ولا مانع لما أعطیت ولا مقرب لما باعدت ولا مباعد لما قربت، اللهم ابسط علینا من برکاتک ورحمتک وفضلک ورزقک، اللهم إنی أسألک النعیم المقیم الذی لا یحول ولا یزول، اللهم أسألک النعیم یوم العیلة والأمن یوم الخوف، اللهم إنی عائذ بک من شر ما أعطیتنا ومن شر ما منعتنا. اللهم حبب إلینا الإیمان وزینه فی قلوبنا وکره إلینا الکفر والفسوق والعصیان واجعلنا من الراشدین. اللهم توفنا مسلمین وأحینا مسلمین وألحقنا بالصالحین غیر خزایا ولا مفتونین. اللهم قاتل الکفرة الذین یکذبون رسلک ویصدون عن سبیلک واجعل علیهم رجزک وعذابک. اللهم قاتل الکفرة الذین أوتوا الکتاب، إله الحق». «بار خدایا! همه ستایشها از آن توست. بار خدایا! برای آنچه که تو گشادهای، هیچ بازگیرندهای نیست و برای آنچه که تو بازگرفتهای، هیچ گشایندهای نیست و برای آن کس که تو گمراهش کردهای، هیچ هدایتگری نیست و برای آن کس که تو هدایتش کردهای، هیچ گمراهگری نیست و برای آنچه که تو بازش داشتهای، هیچ دهندهای نیست و برای آنچه که تو دادهای، هیچ باز دارندهای نیست و برای آنچه که تو دورش ساختهای، هیچ نزدیک کنندهای نیست و برای آنچه که تو نزدیکش ساختهای، هیچ دورکنندهای نیست. بار الها! بر ما از برکات و رحمت و فضل و رزقت بگشا. بار الها! من از تو نعمتهای پایداری را درخواست میکنم که هیچ دگرگون و زایل نمیشود. بار الها! از تو در روز نیازمندی و فقر، نعمت میطلبم و در روز خوف و نگرانی، امنیت. بار الها! من به تو پناه میبرم از شر آنچه که به ما دادهای و از شر آنچه که از ما بازداشتهای. بارالها! ایمان را نزد ما دوست داشتنی گردان و آن را در دلهایمان بیارای و کفر وفسق و عصیان را نزد ما منفور گردان و ما را از راشدان قرار ده. بارالها! ما را مسلمان بمیران و مسلمان زنده بدار و ما را بی آنکه در خواری و فتنه در افتاده باشیم، به صالحان ملحق گردان. بار الها! نابود کن کافرانی را که پیامبرانت را تکذیب کرده و از راهت باز میدارند و بر آنان رجز و عذابت را قرارده. بار الها! کافران اهل کتاب را نابود کن، ای معبود بر حق».
﴿فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَنِعۡمَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٨﴾
«فضل و نعمتی از جانب خداوند است» یعنی: حق تعالی به سبب فضل و بخشش و انعام بزرگ خویش؛ ایمان را نزد شما خوشایند و محبوب و کفر و فسق و عصیان را منفور و زشت و ناخوشایند ساخت و شما را از راشدان گردانید «و خداوند داناست» به احوال مؤمنان و به آنچه که در ایشان از برتری وجود دارد «حکیم» است در انعام خویش بر شما؛ با ارزانی نمودن توفیق برایتان.
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِی تَبۡغِی حَتَّىٰ تَفِیٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٩﴾
سپس حق تعالی به بیان قاعده مهمی از قواعد مربوط به حل اختلافات ذاتالبینی مسلمانان پرداخته و میفرماید: «و اگر دو طایفه از مؤمنان باهم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگری تعدی کرد، با آن که تعدی میکند بجنگید تا به حکم الله بازگردد پس اگر بازگشت، میان آنها به انصاف و عدل سازش دهید» یعنی: اگر دو گروه از مسلمانان با یک دیگر درافتادند و جنگیدند، بر مسلمانان دیگر لازم است که به صلح و سازش در میان آنها سعی کنند و آنها را بهسوی حکم خداوند عزوجل فرا خوانند ولی اگر بعد از این تلاش برای صلح، از سوی یکی از آن دو گروه، تجاوز و تعدیای بر دیگری سر زد و آن گروه صلح را نپذیرفت و به آن گردن ننهاد بلکه خواستار چیزی شد که از حق وی نیست در این صورت، بر مسلمانان لازم است تا با این گروه سرکش و باغی بجنگند تا بهسوی امر خداوند عزوجل و حکم وی بازگردد و امر و حکم خداوند عزوجل همانا بر پاداشتن صلح و برادری و از بین بردن کینه و دشمنی در میان مسلمانان است و اگر آن گروه از بغی و تجاوز خویش بازگشت و دعوت بهسوی کتاب خداوند عزوجل و حکم وی را اجابت گفت، دیگر از تعرض مصون است و در هر حال، بر مسلمانان است که در حکم نمودن میان آن دو گروه، عدالت کرده و جویای حکم و داوریای باشند که صواب است و با حکم الهی مطابق میباشد لذا باید دست گروه ظالم را بگیرند تا از ظلم خویش برگردد و تکلیفی را که برعهدهاش در قبال گروه دیگر واجب است، ادا کند. «و عدالت کنید» در حکم نمودن میان آنها «که خدا دادگران را دوست میدارد».
بخاری و مسلم و غیر ایشان در بیان سبب نزول این آیه از انس بن مالک رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفته شد: یا نبیالله! کاش نزد عبدالله بنابی بروید و او را بهسوی حق دعوت کنید. پس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر الاغی بهسوی وی به راه افتادند و مسلمانان نیز با ایشان حرکت کردند و نزد عبدالله بن ابی آمدند. آن زمین، زمین شورهزاری بود، در این میان الاغ پیشاب کرد. در این اثنا عبدالله بن ابی رو به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کرد و گفت: از من دور شو زیرا به خدا سوگند که بوی گند الاغت مرا اذیت کرد. پس عبدالله بنرواحه جلو آمد و در پاسخش گفت: به خدا سوگند که بوی پیشاب الاغ وی از بوی گند تو خوشبوتر است. در این اثنا مردی از یاران عبدالله بن ابی خشمگین شد و به دفاع از وی برخاست. یاران و همراهان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز بر سر خشم آمدند و میان دو طرف با تبادل مشت ولگد و شاخهای درختان درگیری روی داد. آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل کرد. ولی در بیان سبب نزول آیه، روایات دیگری نیز نقل شده است.
در حدیث شریف به روایت عبدالله بن عمرو رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «المقسطون عند الله تعالی یوم القیامة علی منابر من نور علی یمین العرش، الذین یعدلون فی حکمهم وأهالیهم وما ولوا». «در روز قیامت دادگران نزد خداوند متعال بر منبرهایی از نور در جانب راست عرش قرار دارند، همان کسانیکه در حکمشان و در میان اهالی و مردمشان و بر آنچه که عهدهدار تولیت آن گردانیده شدهاند، عدالت میکنند».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَ أَخَوَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٠﴾
«در حقیقت، مؤمنان باهم برادرند» یعنی: ایشان همه به اصل واحدی باز میگردند که همانا ایمان است پس ایشان باهم برادرند زیرا برادری دینی نیرومندتر و ماندگارتر از برادری نسبی و پیوندهای رفاقت و دوستی است. گفتنی است که در تأیید اخوت و برادری دینی، احادیث بسیاری آمده است از آن جمله این حدیث شریف است: «المسلم أخو المسلم لا یظلمه ولا یسلمه». «مسلمان برادر مسلمان است، نه بر او ستم میکند و نه او را وا میگذارد و تسلیم میکند». بنابراین، اگر در میان مؤمنان دشمنی و کشمکشی روی داد؛ «پس میان برادرانتان را» یعنی: در میان دو مسلمانی که باهم کشمکش و دعوی کردهاند «سازش دهید» همچنین اگر گروهی علیه امام و زمامدار مسلمین بر شورید و خروج کرد پس آن گروه بغاوتگراند؛ چنانچه خروج و شورش آنان به ناحق بود ولی در عین حال آنان با مؤمنان برادرند چنان که نقل شده است: «حارث اعور در جنگهای اهل بغی ـ جمل و صفین ـ از علی رضی الله عنه پرسید: آیا جنگجویانی که علیه تو میجنگند مشرکاند؟ علی رضی الله عنه فرمود: خیر! از شرک فرار کردهاند. گفته شد: آیا منافقاند؟ فرمود: خیر! زیرا منافقان خداوند عزوجل را ـ جز اندک ـ یاد نمیکنند. گفته شد: پس حالشان چگونه است؟ فرمود: برادران ما هستند که بر ما بغاوت کردهاند». «و از خدا پروا بدارید» در تمام امور خویش «تا مورد رحمت قرار گیرید» به سبب این تقوی. این تعبیر دلیل بر آن است که تقواپیشهگان به رحمت الهی نایل میگردند.
علما گفته اند: امر به جنگیدن با بغاه، فرض کفایه است که اگر برخی از مسلمانان به آن پرداختند، از ذمه دیگران ساقط میشود به همین جهت گروهی از صحابه رضی الله عنهم از جنگهای میان علی و معاویه رضی الله عنهما کناره گرفتند و علی رضی الله عنه هم با این عملشانمختالفت نکرد و عذرهایشان را پذیرفت.
در اینجا احکام دیگری نیز در مورد بغاه وجود دارد که ما به نقل پارهای از آن میپردازیم:
امام مسلمین قبل از جنگیدن با گروه باغی، باید آنان را به طاعت و پیوستن به جماعت فرا خواند و در صورتی که از بازگشتن به جماعت سرباز زدند، با آنان بجنگد.
اسیرشان کشته نمیشود.
کسی از آنان که از جنگ فرار کرده، مورد تعقیب قرار نمیگیرد.
مجروحشان به قتل رسانده نمیشود.
زنان و اطفالشان به بردگی گرفته نمیشوند.
اموالشان به غنیمت گرفته نمیشود.
آنچه که باغیان در اثنای شورش و بغاوت ـ از خون یا مال ـ به نابودی کشاندهاند، به اجماع علما ضمان (تاوانی) ندارد. شایان ذکر است که تفصیل احکام «بغات» در کتب فقه آمده است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن یَکُونُواْ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن یَکُنَّ خَیۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِیمَٰنِۚ وَمَن لَّمۡ یَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ١١﴾
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! نباید قومی قوم دیگری را ریشخند کند» یعنی: مردانی از شما نباید مردان دیگری را به ریشخند گیرند و تحقیر و عیب جویی نمایند. پس مراد از «قوم» در اینجا، مردان هستند نه زنان زیرا «قوم» از ماده «قوام» است و بدان جهت فقط بر مردان اطلاق میشود که آنان کارپردازان، برپا دارندگان و قیم امور زنان هستند. البته تمسخر شیوههای بسیاری دارد؛ مثلا گاهی تمسخر با تمثیل و شبیه سازی سخن یا فعل کسی، یا با بهکار گرفتن اشارات وحرکاتی است که هدف از آن، به ریشخند کشیدن طرف باشد. «چه بسا آنها از اینها بهتر باشند» یعنی: چه بسا که مردان مورد تمسخر قرارگرفته، در واقع امر و نزد خداوند متعال بهتر از مسخرهکنندگان باشند «و نبابد زنانی زنان دیگری را به تمسخر گیرند» و عیبجویی کنند «چه بسا اینها» یعنی: زنان به تمسخر کشیده شده «از آنها بهتر باشند» یعنی: بهتر از زنان تمسخرکننده باشند. در حدیث شریف آمده است: «رب أشعث أغبر ذی طمرین تنبو عنه أعین الناس لو أقسم علی الله لأبره». «چه بسیار انسانهای ژولیده، غبارآلود و دارای دو جامه کهنه و فرسودهای که چشمهای مردم از دیدن آنها خود را برتر و بزرگتر احساس میکنند ولی اگر [همین انسانهای ژولیده] بر خداوند متعال سوگند یاد کنند، او قطعا ایشان را در سوگندشان راستگو میگرداند».
«و در میان خویش عیب جویی نکنید» یعنی: برخی بر برخی دیگر طعنه نزنید. تعبیر (انفسکم) معنای ظریفی با خود حمل میکند زیرا مفید آن است که خداوند متعال طعنه زدن و عیب جویی یک مسلمان نسبت به مسلمان دیگری را طعنه زدن به خود وی معرفی کرده است چرا که مسلمانان همانند یک تن واحده هستند پس هرگاه مؤمنی برادر مؤمنش را عیب جویی کند، گویی خودش را عیبجویی نموده است. چنانکه در حدیث شریف به روایت نعمان بن بشیر رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «المؤمنون کرجل واحد إن اشتکی رأسه اشتکی کله، وإن اشتکی عینه اشتکی کله». «مؤمنان همه مانند یک تن واحدند، اگر سر آن بدرد آید، کل آن به درد میآید و اگر چشم آن به درد آید، کل آن به درد میآید».
فرق در میان تمسخر و عیب جویی، یعنی «سخریه» و «لمز» در این است که: تمسخر؛ حقیر شمردن دیگری در حضور وی و بهگونهای است که آن تحقیر خندهآور باشد. اما عیب جویی: اشاره به سوی معایب وی است؛ چه آن اشاره در امر خندهداری باشد چه در غیر آن و چه در حضور شخص باشد چه در غیابش بنابراین، عیبجویی عامتر از تمسخر است.
«و همدیگر را به لقبهای بد نخوانید» یعنی: برخی به برخی دیگر لقبهای بد ندهید تا همدیگر را با این لقب دادن بد به خشم آورید. آری! خداوند متعال از این کار نهی نمود؛ چرا که این کار به دشمنی میانجامد و عاقبت خوشی ندارد، مانندی که شخص به برادر مسلمانش بگوید: ای فاسق! ای منافق! یا به برادر مسلمانش بگوید: ای یهودی! ای نصرانی! یا ای کلب! ای الاغ! ای خوک! البته در موردی که شخص به یک لقب مشهور است و از آن لقب بدش نمیآید، اطلاق آن بر وی جواز دارد، مانند: اعمش (کور) و اعرج (لنگ) که هر دو، لقب دو تن از راویان مشهور حدیث نیز هست. در حدیث شریف آمده است: «من حق المؤمن علی المؤمن أن یسمیه بأحب أسمائه إلیه وکانت التکنیة من السنة والأدب الحسن». «از حق مؤمن بر مؤمن این است که او را به نامهایی که نزد وی دوستداشتهترین است بخواند و کنیه گذاشتن از سنت است و ادبی نیکوست».
«چه ناپسندیده است فسوق بعد از ایمان» یعنی: بد رسمی است که شخص بعد از اسلام آوردن و توبه، کافر یازانی خوانده شود «و هرکه توبه نکرد» از ارتکاب منهیات خداوند متعال؛ «آن گروه، خود ستمگرند» با نهادن عصیان به جای طاعت.
ضحاک در بیان سبب نزول میگوید: این آیه درباره هیأت نمایندگی قبیله بنیتمیم نازل شد که فقرای صحابه ـ مانند عمار، خباب، ابن فهیره، بلال، صهیب، سالم، سلمان و غیر ایشان ـ را مورد تمسخر قرار دادند آنگاه که ایشان را با جامههای کهنه و حالتی ژولیده دیدند. در سبب نزول آن روایات دیگری نیز آمدهاست از جمله اینکه: صفیه دختر حیی بن اخطب رضی الله عنها نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسولالله! زنان به من طعنه میزنند و میگویند: ای یهودی دختر دو یهودی! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به وی فرمودند: چرا به آنان نگفتی که پدر من هارون است، عمویم موسی و شوهرم محمد علیهمالصلاة والسلام؟ پس این آیه نازل شد. البته مانعی از تعدد وقایع در مورد نزول یک آیه وجود ندارد زیرا همه روایاتی که در سبب نزول یک آیه آمده است، میتواند در مجموع سبب نزول آن باشد. به هر حال، سبب نزول هر چه باشد، حکم آیه را خاص و موردی نمیسازد زیرا اعتبار به عام بودن لفظ است نه به مخصوص بودن سبب.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتٗا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِیمٞ١٢﴾
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید» گمان: حد وسطی میان علم یقینی و میان شک یا وهم است. مراد آیه گمان بدزدن به اهل خیر میباشد اما در ارتباط با اهل بدی و فسق باید گفت که: جایز است تا در مورد آنان همان گمانی را بزنیم که از اعمال آنان بر ما نمایان میشود پس گمان بد زدن در مورد کسی که علایم و نشانههای بدی در وی نمایان است، اشکالی ندارد لذا برکسی که در باره وی گمان بد میزند گناهی نیست تا آنگاه که به مصداق گمان خویش سخن نگوید ولی اگر به مصداق آن سخن گفت و آن را برملا گردانید، در این صورت گنهکار است. اما گمان بد زدن در مورد کسی که ظاهرش آراسته به خیر و صلاح است، جواز ندارد.
«هر آینه بعضی از گمآنها گناه است» و آن گمان بد زدن به اهل خیر میباشد. خاطرنشان میشود که در مورد حرمت سوءظن به انسان مؤمن احادیث بسیاری آمده است از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت عبدالله بن عمر رضی الله عنه است که فرمود: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که در حال طواف به کعبه میگفتند: «ما أطیبک وأطیب ریحک، وما أعظمک وأعظم حرمتک والذی نفس محمد بیده، لحرمة المؤمن أعظم عند الله تعالی حرمة منک، ماله ودمه وإن یظن به إلا خیرا: ای کعبه!؟». «چه قدر پاک هستی و چه قدر بویت پاکیزه و معطر است، چه قدر با عظمت هستی و چه قدر احترامت بزرگ است اما سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست، همانا حرمت مؤمن در نزد خداوند متعال از حرمت و احترام تو بزرگتر است؛ [حرمت] مال وی و [حرمت] خون وی و اینکه در حق وی جز گمان خیر برده نشود». همچنین در حدیث شریف آمده است: «إیاکم والظن فإن الظن أکذب الحدیث...». «هان! از گمان بپرهیزید زیرا گمان دروغترین سخنهاست...».
شایان ذکر است که گمان بر چند نوع است:
1- گمان واجب یا آنچه که بدان امر شده است: چون گمان نیک داشتن به خداوند متعال و به مؤمنان. در حدیث شریف قدسی آمده است: «أنا عند ظن عبدی بی». «من نزد گمان بنده خود در حق خود هستم». همچنین در حدیث شریف آمده است: «لا یموتن أحدکم إلا وهو یحسن الظن بالله». «هرگز یکی از شما نمیرد، مگر اینکه به خداوند گمان نیک داشته باشد».
2- گمانی که ممنوع یا حرام است: چون سوءظن نسبت به خداوند متعال، نسبت به اهل صلاح و نسبت به مسلمین پوشیده حالی که ظاهر حال آنها بازتابگر نیکی و عدالتشان است. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خداوند حرام کرده است از مسلمان خون وی را، آبروی وی را و اینکه به وی گمان بد زده شود». اما چنانکه گفتیم؛ سوءظن نسبت به کسی که آشکارا مرتکب اعمال پلید میشود، یا خود را در موضع شک و تهمت قرار میدهد، حرام نیست.
3- گمانی که مستحب است: مانند گمان نیک داشتن در حق برادر مسلمان و گمان بد داشتن در مورد کسی که ظاهر حالش نشاندهنده فسق است. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «من الحزم سوءالظن: سوءظن از دور اندیشی و هشیاری است». پس حرام بودن سوءظن در حق مردم، محدود به حالتی است که سوءظن دارای اثری باشد که به غیر متعدی شود.
4- گمان مباح: همچون گمانه زدن در استنباط احکام شرعی فرعی عملی به وسیله اجتهاد و عمل نمودن به گمان غالب در شکیات نماز ـ که مثلا سه رکعت خوانده است یا چهار رکعت.
«و تجسس نکنید» تجسس: کنکاش و جست و جو در مورد عیبها و اسرار پوشیده مسلمین است. همچنین «تحسس» نیز حرام است؛ و آن عبارت از گوش سپردن به سخن مردم در حالی است که آنها دوست ندارند کسی به سخنشان گوش فرادهد. ولی این کار گاهی در مورد بررسیهای خیر مباح میباشد چنان که خداوند متعال در حکایت از سخن یعقوب علیه السلام میفرماید: ﴿فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ [یوسف: 87] «بروید ای پسران من! و از یوسف و برادرش تحسس کنید». در حدیث شریف آمده است: «یا معشر من آمن بلسانه ولم یدخل الإیمان إلی قلبه، لاتتبعوا عورات المسلمین، فإن من تتبع عورات المسلمین، فضحه الله فی قعر بیته». «ای گروهی که به زبان خود ایمان آورده ولی ایمان به قلبش وارد نشده است، عیبهای مسلمین را جست و جو نکنید زیرا هرکس جست و جوگر عیبهای مسلمین باشد، خداوند متعال او را در اندرون خانهاش رسوا میکند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «سه چیز لازمه و گریبانگیر امت من است: فال بد زدن، حسد ورزیدن و سوءظن. در این اثنا مردی گفت: یا رسول الله! چه چیز برطرفکننده آنها از کسانی است که در آنها درافتادهاند؟ فرمودند: «إذا حسدت فاستغفر الله وإذا ظننت فلا تحقق وإذا تطیرت فامض». «چون حسد ورزیدی، از خداوند آمرزش بخواه و چون گمان زدی پس [در مورد گمان خود] تحقیق نکن و چون فال بد زدی، آن را عملی کن و به فال بد اهمیت نده». فال حرام: گرفتن فال از روی مصحف و کتب دیگر، ریگ انداختن و دیگر انواع آن است.
«و بعضی از شما از بعضی دیگر غیبت نکند» یعنی: برخی از شما برخی دیگر را غایبانه با سخنی که فرد غایب از آن بد میبرد، مورد هجوم و بدگویی قرار ندهد. غیبت: آن است که در غیاب شخص راجع به وی سخنی بگویید که ناخوشایند وی باشد، هرچند آنچه درباره وی میگویید و او را بدان وصف میکنید، در وی موجود باشد. اما اگر شخصی که در غیابش به او صفتی را نسبت میدهید، از آن صفت عاری بود و شما در حق وی دروغی بربستهاید، این کار شما ـ چنانکه در حدیث شریف آمده است ـ بهتان است و جز آنچه که مصلحت اقتضا نماید مانند تزکیه، جرح، تعدیل و نصیحت اشخاص ـ هیچ چیز دیگر از این باب مستثنی نیست. و از مصادیق استثنا این روایت است: مرد فاجر و بدکاری اجازه خواست تا به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درآید، ایشان فرمودند: «ائذنوا له، بئس أخو العشیرة». «به او اجازه دهید؛ اما چه بد برادری است در قومش». شایان ذکر استکه حکمت در تحریم غیبت، پاسداری از کرامت و حرمت انسان است چنان که این معنی در احادیث بسیاری آمده است.
«آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟» این جمله تمثیلی است برای غیبت که خدای سبحان در این تمثیل، آن را به خوردن از بدن مرده همانند ساخته است زیرا مرده از خوردن گوشت خود خبر ندارد و از آن آگاه نمیشود، همینگونه شخص زندهای که از وی غیبت میشود، از غیبت علیه خود آگاه نیست یعنی نمیتواند از خود دفاع کند، همان طور که اگر گوشت مرده بریده شد و خورده شد، او نمیتواند از خودش دفاع کند درحالیکه شخص حاضر گاهی میتواند از خود سخن بد را دفع نماید. پس این مثل برای تنفیر وایجاد حس انزجار نسبت به غیبت است زیرا گوشت انسان از چیزهایی است که طبیعتش از خوردنش نفرت داشته و سرشت بشری آن را ناپسند میدارد، گذشته از اینکه این کار شرعا نیز حرام است. «از آن کراهت دارید» یعنی: چنانکه ازخوردن گوشت مرده تنفر دارید، از یادکردن برادر مسلمان خود به بدی نیز بپرهیزید و نفرت داشته باشید «و از خدا پروا کنید» در اوامر و نواهی وی که «بیگمان خدا توبهپذیر مهربان است» بر کسانیکه به سویش بازگردند.
غیبت به اجماع علما از گناهان کبیره است و جمهور علما میگویند: اگر کسی غیبت کس دیگری را کرد، باید بهبارگاه خدای عزوجل از آن غیبت توبه کرده وعزم کند که به آن باز نگردد و باید از کرده خود پشیمان بوده و از کسی که غیبتش را کرده است حلالیت بطلبد. جمعی دیگر از علما میگویند: حلالیت طلبیدن از او شرط نیست زیرا اگر او را از غیبت خود آگاه کند، چه بسا که آزار روحی وارده بر وی از غیبتش شدیدتر باشد پس راه جبران این است که در مجالسی که مذمتش را کرده است، از وی به نیکی یاد کند، توصیفش نماید و در حد توان غیبت را از وی برگرداند تا این کار نوعی تعویض در مقابل عمل سابقش باشد. در حدیث شریف آمده است: «هر کس مؤمنی را از منافقی که مشغول غیبت وی است حمایت کند، خداوند متعال به سوی وی فرشتهای را میفرستد تا از گوشت بدنش در برابر آتش جهنم حمایت کند و هرکس مؤمنی را به قصد دشنام دادنش به چیزی متهم کند، خداوند متعال او را بر سر پل جهنم (صراط) متوقف میکند تا از آنچه که گفته است، بیرون آید».
علما در فرق میان «غیبت»، «افک» و «بهتان» گفتهاند: غیبت آن است که درباره برادر مسلمانت چیزی بگویی که در وی هست. افک: آن است که در حق وی چیزی بگویی که از دیگری آن را شنیدهای و دریافت کردهای. بهتان: آن است که در حق وی چیزی بگویی که در وی نیست. شایان ذکر است که علما بهبیان مواردی که حکم غیبت را ندارند، پرداختهاند زیرا اگر غیبت به منظور برآوردن هدف صحیح شرعیای باشد که رسیدن به آن هدف جز با غیبت میسر نباشد، در آن صورت غیبت حرام نیست؛ این امور عبارت اند از:
1- تظلم و دادخواهی: کسی که مورد ظلم و ستم کسی قرار میگیرد، میتواند برای از بین بردن ظلم ظالم، از وی به مراجع مسؤول (حاکم) شکایت کند زیرا در حدیث شریف راجع به سخن گفتن یکی از مظلومان آمده است: «به او اجازه دهیدکه سخن بگوید زیرا صاحب حق را سخنی است». یعنی صاحب حق میتواند از خود دفاع کند.
2- یاری جستن از کسی به منظور تغییر منکر: اگر کسی عیب کس دیگری را به شخصی بازگو میکند که فکر میکند او به تغییر دادن آن منکر از وی قادر است، این کارش درست است. به دلیل این فرموده حق تعالی: ﴿لَّا یُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ﴾ [النساء: 148]. «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد مگر ازکسی که بر او ستم رفته باشد» که تفسیر آن گذشت.
3- استفتاء: اگر کسی به مفتیای بگوید: فلان کس به من چنین ظلمی کرده است پس راه رسیدنم به حقم چیست؟ با آن که این سخنش متضمن غیبت است ولی سخنی درست است به دلیل اینکه هند زن ابوسفیان از وی نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین شکایت کرد: «ابوسفیان مردی است حریص که آنچه تکافوی خرج من و فرزندم را بنماید به من نمیدهد پس آیا میتوانم بدون آگاهی وی از مالش برگیرم؟ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری! برگیر».
4- هشدار دادن از آفت فساق و فجار: بدگویی از فاسق غیبت نیست، مانند بدگویی از شخص دائمالخمر و کسی که پیوسته به محلات بدکاری و فحشا سرمیکشد. به دلیل این حدیث شریف: «اذکرو الفاسق بما فیه کی یحذره الناس: فاسق رابه آنچه که در وی است، معرفی کنید تا مردم از او حذر کنند».
5- اعلام و هشداردهی درباره رازی که مربوط به امور عامه است: چون بیان نقاط ضعف گواهان، راویان، مصنفان و مفتیانی که اهلیت ندارند و نصیحت کردن خواستگار، شریک و مانند آنها.
6- معرفیکردن شخص به لقبی که به آن مشهور است، درصورتیکه شناخت وی با غیر آن لقب ممکن نباشد، مانند القاب لنگ، کور، دیوانه، لال و امثال اینها.
در بیان سبب نزول روایت شده است: این آیه درباره سلمان فارسی رضی الله عنه نازل شد که غذا خورد و بهدنبال آن بیدرنگ خوابید پس شخصی از این گونه خوردن وخوابیدنش به بدی یاد کرد. آنگاه این آیه نازل شد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٞ١٣﴾
«ای مردم! همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدهایم» که آن دو، آدم و حواء علیهماالسلام اند. مراد این است که انسانها همه باهم در اصل انسانیت برابرند، از آنرو که به یک نسب واحد پیوند دارند و همه آنان را یک پدر و یک مادر باهم جمع میکند بنابراین، فخر نمودن بعضی از آنها به نسب بر بعضی دیگر، هیچ توجیهی ندارد زیرا همه آنها در اصل انسانیت، باهم برابرند «و شما را شعبها و قبیلهها گردانیدیم» شعب: امتی است بزرگ که چندین قبیله را باهم جمع میکند ودر فارسی به آن «ملت» میگویند، مانند «شعب مضر» و «شعب ربیعه» که هریک چندین قبیله را در خود گنجانیدهاند و «قبیله» از حیث کثرت کمتر از «شعب» و زیر مجموعه آن میباشد، مانند قبیله «بنیبکر» از شعب «ربیعه» وقبیله «بنیتمیم» از شعب «مضر». به قولی دیگر: «شعوب» شاخههای عجماند و «قبایل» شاخههای عرب. شایان ذکر است که: طبقات نسل بشر در نزد اعراب هفت طبقه است: اول شعب، سپس قبیله، بعدا عماره، سپس بطن، بعدا فخذ، سپس فصیله و بعد از آن عشیره. مثالهای آن: «خزیمه» شعب، «کنانه» قبیله، «قریش» عماره، «قصی» بطن، «عبدمناف» فخذ، «هاشم» فصیله و «عباس» عشیره است.
آری! شما را ملتها و قبیلهها گردانیدیم «تا با یک دیگر شناسایی متقابل حاصل کنید» یعنی: خدای سبحان شما را شعبها و قبیلههایی مختلف آفرید تا همدیگررا بشناسید، نه برای آن که به نسب فخر ورزید چرا که «در حقیقت ارجمندترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» یعنی: برتری میان شما در نزد حق تعالی، فقط با تقوی است پس هرکس از تقوی برخوردار باشد، همو سزاوار آن است که گرامیتر، بهتر و برتر باشد بنابراین، تفاخر به نسب را فروگذارید «بیتردید خدا دانای آگاه است» و طرز دید و نحوه عمل شما از او پنهان نیست پس به پندارهای جاهلیت پشت پا زنید. در حدیث شریف به روایت بخاری و غیر وی از ابوهریره رضی الله عنه آمده است که فرمود: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد که گرامیترین مردم کیست؟ فرمودند: گرامیترین آنان نزد خداوند عزوجل پرهیزگارترین آنهاست. اصحاب گفتند: سؤال ما از شما در این مورد نبود. فرمودند: پس گرامیترین مردم، یوسف نبی خدا فرزند نبیخدا فرزند نبیخدا فرزند خلیل خدا عزوجل است. اصحاب گفتند: سؤال ما از شما در این مورد نیز نیست. فرمودند: پس سؤال شما از من درباره معادن عرب است؟ اصحاب گفتند: آری! فرمودند: بهترین آنها در جاهلیت، بهترین آنها در اسلاماند به شرط آنکه اهل فهم و دانش باشند». در حدیث شریف دیگری آمده است: «الحسب المال، والکرم التقوی». «حسب به مال است و کرامت به تقوی». همچنین در حدیث شریف آمده است: «کلکم بنو آدم وآدم خلق من تراب، ولینتهین قوم یفخرون بآبائهم أو لیکونن أهوی علی الله تعالی من الجعلان». «همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک آفریده شد لذا مردمی که به پدرانشان فخر میکنند، باید از این کار خویش دست بردارند یا اینکه قطعا نزد خدواند عزوجل بیارزشتر از حشره گوگال (کنغز) خواهند بود». همچنین در حدیث شریف آمدهاست: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر شتر در منی خطابهای ایراد کرده و چنین فرمودند: «یا أیها الناس ألا إن ربکم واحد وإن أباکم واحد، ألا لا فضل لعربی علی عجمی ولا لعجمی علی عربی ولا لأسود علی أحمر ولا لأحمر علی أسود إلا بالتقوی، ألا هل بلغت؟ قالوا: نعم، قال: فلیبلغ الشاهد الغائب». «هان ای مردم! آگاه باشید که پروردگار شما یکی است و پدر شما یکی است، آگاه باشید که عربیای را بر عجمیای و عجمیای را بر عربیای و سیاه را بر سرخ و سرخ را بر سیاه هیچ فضل و برتریای نیست جز به تقوی، هان! آیا ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: آری! ابلاغ کردید. فرمودند: پس باید کسی که حاضر است، به کسی که غایب است برساند».
ابن ابی حاتم در بیان سبب نزول این آیه روایت کرده است: در روز فتح مکه بلال بر پشت بام کعبه برآمد و اذان گفت: در این اثنا برخی از مردم گفتند: آیا همین برده سیاه بر پشت کعبه اذان میگوید؟! دیگرانی در پاسخشان گفتند: اگر این کار خدا را به خشم آورده باشد او آن را تغییر میدهد. همان بود که این آیه نازل شد. آنگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنها را فراخوانده و از تفاخر به نسب، برتری جویی به اموال و تحقیر فقرا، نهی و سرزنش نمودند.
﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰکِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا یَدۡخُلِ ٱلۡإِیمَٰنُ فِی قُلُوبِکُمۡۖ وَإِن تُطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَا یَلِتۡکُم مِّنۡ أَعۡمَٰلِکُمۡ شَیًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٤﴾
«اعرابیان» یعنی: بادیه نشینان «گفتند: ایمان آوردهایم» یعنی: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! شرایعی را که آوردهای، تصدیق کردهایم و در پای اوامر تو سر اطاعت نهادهایم؛ «بگو: ایمان نیاوردهاید» یعنی: تصدیق نکردهاید به تصدیق راستینی که از اعتقاد، خلوص نیت، اطمینان کامل و یقین راسخ برخاسته باشد «لیکن بگویید: اسلام آوردهایم» یعنی: از ترس کشته شدن و اسارت، یا به انگیزه طمع در زکات و صدقات، تسلیم شدهایم و گردن نهادهایم. «و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشدهاست» بلکه آنچه که به پندار خود ایمان مینامید، سخنی میان خالی به زبان بیش نیست، بیآنکه اعتقاد راستین، نیت خالص و بیشائبهای همراه آن باشد «و اگر از خدا و پیامبرش فرمان برید، از کردههایتان چیزی کم نمیکند» یعنی: چیزی از پاداش اعمالتان را کم نمیدهد و نمیکاهد «بیگمان خدا آمرزنده مهربان است» پس به مهر و مغفرت وی تکیه کنید.
آیه کریمه بر این عقیده اهل سنت و جماعت دلالت دارد که: ایمان از اسلام خاصتر است و حدیث شریف معروف به حدیث جبرئیل علیه السلام نیز بر این معنی دلالتمیکند آنگاه که جبرئیل علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره اسلام، سپس در باره ایمان و آنگاه در باره احسان سؤال کرد و پله به پله از عام به سوی خاص و از خاص بهسوی اخص بالا رفت.
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: آیه کریمه درباره تعدادی از افراد قبیله بنی اسد بن خزیمه نازل شد که در قحط سالی به مدینه آمدند و در حالی که در حقیقت و نهان امر مؤمن نبودند، شهادتین را اعلام کردند. به علاوه آنها به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگفتند: ما با سنگین باریها و اهل و عیال و داروندار خود گوش به فرمان نزد تو آمدهایم و چنانکه بنیفلان با تو جنگیدند، نجنگیدیم پس به ما از اموال زکات بده... و پیوسته بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منت میگذاشتند تا بدانجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در حقیقت فهمشان بسی اندک است و همانا شیطان به زبانهایشان سخن میگوید».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ یَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١٥﴾
سپس حق تعالی اوصاف مؤمنان راستین را بیان نموده و میفرماید: «در حقیقت، مؤمنان کسانی اند که به خدا و پیامبرش گرویدهاند» یعنی: به او از روی هماهنگی و توافق کامل در میان قلب و زبان خود؛ ایمان صحیح، بیشائبه و خالصانهای آوردهاند «سپس شک و شبهه نیاوردهاند» یعنی: بعد از آن ایمان راستین، هیچ شک و شبههای به دلهایشان وارد نشده و با باورهایشان درنیامیخته است «و با مالها و جآنهایشان در راه خدا» یعنی: در طاعت و طلب رضای وی «جهاد کردهاند، اینان» که امور یاد شده را باهم جمع و یکجا کردهاند؛ «راستکردارند» در ادعای موصوف بودن به وصف ایمان و داخل بودن در شمار اهل آن، نه غیر آنان از کسانی که در ظاهر امر اسلام آوردهاند ولی در واقع قلبشان به ایمان مطمئن نگردیده است.
﴿قُلۡ أَتُعَلِّمُونَ ٱللَّهَ بِدِینِکُمۡ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ١٦﴾
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این مدعیان بیباور: «آیا خدا را از دین خود خبر میدهید؟» یعنی: آیا به حق تعالی از ایمان خود خبر میدهید تا او از آن آگاهی حاصل کند، آنجا که گفتید: ایمان آوردهایم؟ «و حال آنکه خدا آنچه را که در آسمآنها و آنچه را که در زمین است، میداند» پس او چگونه از حقیقت ادعای شما در مورد ایمان بیخبر است؟ «و خدا به همه چیز داناست» و هیچ چیز بر او پنهان نمیماند از آن جمله علم وی به ایمان و اخلاص و غیر اینهاست.
﴿یَمُنُّونَ عَلَیۡکَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَیَّ إِسۡلَٰمَکُمۖ بَلِ ٱللَّهُ یَمُنُّ عَلَیۡکُمۡ أَنۡ هَدَىٰکُمۡ لِلۡإِیمَٰنِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٧﴾
«از این که اسلام آوردهاند، بر تو منت میگذارند» یعنی: آن مدعیان دروغین، اسلام آوردن خویش را منتی بر تو میشمارند، آنجا که گفتند: «ما با همه سنگینباریها و اهل و عیال خود نزد تو آمدهایم و مانند بنیفلان و بنیفلان با تو نجنگیدهایم...». که این منت نهادن، خود نشانه عدم تمکن ایمان در دلهایشان است «بگو: بر من از اسلام آوردنتان منت نگذارید» یعنی: آن را منتی بر من نشمارید زیرا منت از آن خدای تبارک و تعالی است که به انسانی ایمان میبخشد چرا که نفع ایمان به خود آن انسان بر میگردد: «بلکه خداست که با هدایت کردن شما به ایمان بر شما منت میگذارد اگر راستگو باشید» در آنچه که ادعا میکنید از ایمان. یعنی: منت خدای را است تبارک و تعالی که شما را به سوی ایمان راه نمود، به قبول دین توفیق داد و سینههایتان را برای آن گشود لذا خداوند عزوجل است که شما منتدار اویید نه اینکه او منتدار شما باشد چنان که در حدیث شریف آمده است: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز جنگ حنین خطاب به انصار مدینه فرمودند: «ای گروه انصار! آیا شما را گمراه نیافتم و این خداوند عزوجل بود که شما را باهم انس والفت داد؟ و آیا فقیر نبودید پس خداوند عزوجل شما را به وسیله من توانگر گردانید؟ گفتند: آری! چنین است، خداوند عزوجل و رسول وی [منتگذارتر و برترند].
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨﴾
«بیگمان خداست که نهفته آسمانها و زمین را» یعنی: آنچه را که در آسمانها و زمین پنهان است و از جمله آنچه را که هر انسان در اندرون خود نهان میدارد؛ «میداند و خدا به آنچه میکنید، بیناست» و چیزی از این امور بر او مخفی نیست پس او جزا دهنده شماست؛ در برابر خیر با خیر و در برابر شر؛ با شر.