مکی است و دارای (109) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بهسبب ذکر داستان یونس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن؛ «یونس» نامیده شد.
موضوع آن همانند موضوعات سورههای مکی دیگر، بر محور اثبات توحید، ویرانسازی مبانی شرک، اثبات نبوت و معاد، دفع شبهات گمراهان و پایدار ساختن روح تقوی در ضمیر مؤمنان میچرخد.
﴿الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ١﴾ [یونس: 1].
«الف، لام، راء» سخن درباره حروف مقطعه اوایل سورهها، در آغاز سوره «بقره» گذشت «این» آیاتی که سوره یونس متضمن آن است «آیات کتاب» یعنی قرآن «حکیم است» یعنی: کتابی که با بیان حلال و حرام و حدود و احکام؛ محکم و استوار ساخته شده. اما به قولی: (حکیم) در اینجا به معنی حکمت آموز است زیرا قرآن کریم مشتمل بر حکمتهاست. به قولی دیگر: (حکیم) در اینجا به معنی حاکم است چنانکه این آیه شاهد مدعا است:
﴿وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ﴾ [البقرة: 213]: (و با پیامبران، کتاب را بهراستی فرود آورد تا آن کتاب، میان مردم در آنچه پیرامون آن اختلاف کردهاند، حکم کند...).
﴿أَکَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَیْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْکَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِینٌ٢﴾ [یونس: 2].
در این آیه، خداوند متعال تعجب و شگفتی در امر رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مورد انکار و معترضان به قرآن را مورد محکومیت و سرزنش قرار میدهد: «آیا برای مردمان شگفتآور است» یعنی: چگونه برای آنان مایه شگفتی است «که بهسوی مردی از خودشان وحی فرستادیم که مردم را بیم ده؟» یعنی: پیامهای حق را که در قرآن و در این سوره میآید، بهطور هشدار آمیز به آنان برسان؟ در حالیکه در وحی فرستادن بهسوی مردی از اهل جنس خودشان، چیزی که مایه تعجب باشد وجود ندارد زیرا با اهل یک جنس و نژاد، فقط اهل همان جنس میتواند آمیزش و معاشرت داشته باشد و بنابراین، فقط چنین کسی میتواند پیامها، اخبار و ارشادات الهی را به آنان منتقل کند پس اگر پیامبر از جنس فرشتگان، یا از جنس جنیان میبود، برآوردن این هدف، متعذر و دشوار میگردید چرا که انسانها به او انس نمیگرفتند.
این در صورتی است که تعجب و شگفتیشان از این باشد که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم پیامبری از جنس و نژاد خودشان است، اما اگر سبب تعجبشان یتیم بودن، یا فقر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد، باید گفت؛ این امر که یک یتیم یا یک فقیر، جامع خصلتهای خوب، برخوردار از کمال و شرف و دیگر اوصافی باشد که او را شایسته امانتداری وحی و رسالت الهی گرداند، نیز به هیچ وجه شگفتآور نیست.
واقعیتی مسلم است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قبل از آنکه از سوی خدای متعال بهرسالت برگزیده شوند، چنان در نزد قریش و در دل و دیده آن به اوصاف وخصلتهای کمال و برتری شناخته شده بودند که این حقیقت نزدشان از انوار خورشید نیز درخشانتر بود تا بدانجا که آنها حضرتش را «امین» مینامیدند. «و مؤمنان را به این که ایشان را نزد پروردگارشان قدم صدقی است بشارت ده» قدمصدق: یعنی مقام و منزلت راستین و درجه و مرتبهای عالی و رفیع. به قولی: «قدم» به معنی «متقدم» است. یعنی برایشان در صدق و راستی سابقه شرف است. به قولی دیگر: مراد از «قدم»، خیر و نیکیای است که پیش گذشته است. بنابراین، معنی چنین میشود: برای آنان اعمال شایستهای است که آن را پیشاپیش خویش برای روز معاد فرستادهاند «کافران گفتند: همانا این مرد» یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم «جادوگری آشکار است» پس ای پیامبر! بر این سخنانشان شکیبا باش و به راه دعوتت پایدارانه ادامه بده.
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٣﴾ [یونس: 3].
«همانا پروردگار شما آن خدایی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید» یعنی: از روزهای دنیا. که قول صواب در نزد جمهور همین است. اما به قولی دیگر: مراد از این شش روز، روزهایی است که هر روز آن، برابر با هزار سال در مقیاس دنیاست چنانکه در آیهکریمه (47) از سوره «حج» آمده است: (و بیگمان یک روز نزد پروردگارت، مانند هزار سال است از آنچه که میشمرید). «سپس بر عرش مستقر شد» واین ترجمه شاه ولیالله دهلوی است. در برخی از ترجمههای دیگر آمده است: (سپس بر عرش استیلا یافت). عرش: بزرگترین مخلوقات خدای متعال و سقف همه آنهاست و چنانکه در تفسیر ابنکثیر آمده، عرش یاقوتی است سرخفام[1] «امر را تدبیر میکند» یعنی: حق تعالی، کار فرمانروایی آسمانها و زمین و عرش و سایر مخلوقات را به مقتضای حکمت خویش، به یگانگی سامان میدهد «هیچ شفاعتگری مگر بعد از اذن او نیست» یعنی: به کسی این امکان داده نمیشود که نزد خداوند متعال در امری از امور ـ جز بعد از اذن و دستور خود وی ـ شفاعت کند زیرا حق تعالی به جایگاه حکمت و صواب داناتر است. البته این معنی، بیانگر انفراد و انحصار پروردگار متعال در تدبیر همه امور در همه چیزهاست «این است خدا پروردگار شما» با اینصنع بدیع و اقتدار عظیمش «پس او را بپرستید» به یگانگی؛ زیرا فقط او سزاوار پرستش است نه غیر او «آیا پند نمیگیرید؟» زیرا کسیکه کمترین استعدادی برای پندآموزی و پایینترین توانی برای عبرتگیری داشته باشد، این حقیقت بر وی مخفی نمیماند که کسی جز حق تعالی سزاوار پرستش نیست و مگر برای شناخت این حقیقت، جز وحی و رسالت راه دیگری وجود دارد؟.
حاصل سخن این است: چگونه فرستادن رسولی بهسوی مردم از جنس خودشان بر خداوندی که همچو اقتدار عظیمی دارد، محل تعجب خواهد بود؟!
﴿إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَعَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ٤﴾ [یونس: 4].
«بازگشت همه شما یکجا بهسوی اوست» پس با رهتوشهای از پیروی وحی حق تعالی برای ملاقات وی آماده شوید. این از جنس همان هشداری است که درآغاز سوره به اجمال مطرح گردید و بعد از آن به مؤمنان بشارت داده شد.[2] «وعده خدا حق است» یعنی: بازگرداندن همگیتان بهسوی او، وعدهای حق و راستین از سوی وی است که آن را هرگز خلاف نمیکند «بیگمان هموست که آفرینش را آغاز میکند» از خاک پس همو که آغازگر و ایجادگر است، به طریق اولی امکان بازآفرینی نیز در حوزه قدرت مطلقه وی میباشد «سپس آن را بازمیگرداند» بهسوی حیات اخروی بعد از مرگ آن «تا کسانی را که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، به قسط» یعنی: به عدالتی که در آن هیچ ستمی نیست «پاداش دهد و کسانی که کافر شدند، برای آنها آشامیدنیای از حمیم است» حمیم: آب نهایت داغ و جوشان است «و» آن کافران «به سزای کفرشان عذابی دردناک در پیش دارند».
﴿هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ٥﴾ [یونس: 5].
«او کسی است که آفتاب را ضیاء و ماه را نور ساخت» ضیاء: روشنی و درخششی است که از ذات یک چیز پدید آمده باشد، مانند روشنی آتش و چراغ، اما نور: روشنیای است که از چیز دیگری که خارج از ذات یک چیز است بهوسیله پرتوافگنی و انعکاس نور به وجود میآید، مانند انعکاس نور از آیینه. و از آنجاکه نور ماه از نور خورشید پدید میآید پس آیه کریمه، با دقتی معجزانه این معنی را بهدست داده و یکی از معجزات علمی قرآن کریم را به تجلی گذاشته است. «و» هموست که «برای ماه منزلهایی معین کرد» یعنی: مسیر ماه را در منزلهایی، مقدر و معین کرد. منزل ماه: مسافتی است که ماه آن را با حرکت مخصوص بهخود در یک شبانهروز طی میکند و منازل آن جمعا بیست و هشت منزل است که ماه هر شب در یکی از آنها فرود آمده و از آن تجاوز نمیکند بهطوری که در اولین منزل خود بسیار کوچک نمایان گشته و سپس کمکم بزرگ و بزرگتر پدیدار میشود تا که به کمال خود رسیده و به شکل ماهی تمام میدرخشد و چون بهسوی آخرین منازل خود حرکت کند، باز در یک سیر نزولی، باریک و مقوس وضعیف و ضعیفتر نمایان میشود تا بدانجا که در آخر ماه، دو یا یک شب از انظار پنهان میگردد. آری! حق تعالی برای ماه منزلهایی معین کرد «تا شمار سالها و حساب را بدانید» و اگر این برنامه معین و مقدر الهی برای سیر ماه و خورشید نبود، مردم شمار سالها و حساب امور خویش را نمیشناختند و باالطبع، بسیاری از مصالح و منافعشان را که به شمار حساب سال و ماه مربوط است، نمیدانستند. این آیه به آموختن علم نجوم و حساب تقویم و شناسههای زمانی دعوت میکند «خداوند اینها را جز به حق نیافریده است» یعنی: خداوند متعال آسمانها و زمین را نیافریده و در آنها نیکوترین برنامهها و نظامها را برنامهریزی نکرده، مگر برای آنکه عظمت و قدرت و حکمت و حقانیت او دانسته شود و لذا مورد پرستش قراربگیرد. «نشانههای خود را» یعنی: دقایق و باریکیهای نظام هستی را «برایگروهی که میدانند، به روشنی بیان میکند» پس هرگاه خدای عزوجل از بیان چنین اموری غفلت نمیکند، دیگر چگونه امری به عظمت وحی و رسالت را فرومیگذارد؟ لذا شگفتی شکاکان از فرود آوردن وحی، کاملا بیمورد است.
﴿إِنَّ فِی اخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ٦﴾ [یونس: 6]
«به راستی در آمدورفت شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمین آفریده، برای گروهی که پرهیزگاری میکنند» از حق تعالی با اجتناب از عذاب و خشم وی «نشانههاست» بنابراین، تقواپیشهگان از ترس اینکه مبادا در ورطهای درافتند که با رضای خداوند عزوجل مخالف باشد، در مخلوقات وی به امعان و دقت نظر میاندیشند. البته این تفکر و اندیشه ایشان بدان جهت نیز هست که ایشان، فرجام و عاقبت کار و آنچه را که در معاد به صلاحشان است، مورد توجه قرار میدهند. تفسیر در پی یک دیگر آمدن و آمدورفت شب و روز، در سوره «بقره/164» گذشت.
﴿إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ٧ أُولَئِکَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ٨﴾ [یونس: 7-8].
«همانا کسانیکه به لقای ما امید ندارند» نه از آن ترس و بیمی دارند و نه طمع وامیدی به آن بستهاند «و به زندگی دنیا خشنود شدهاند» بهجای آخرت، با برگزیدن اندک فانی بر بسیار باقی «و بدان اطمینان یافتهاند» یعنی: به زندگانی دنیا دلسپردهاند و نفسهایشان بدان آرام گرفته و خوش و خرم شده است بهطوری که اندک اضطراب و پریشانیای از اندیشه آخرت در نهادشان باقی نمانده است «وهم کسانیکه از آیات ما» یعنی: از دلایل و نشانههای وحدانیت ما «غافلاند» و در آنها تفکر و تأمل نمیکنند؛ «اینان جایگاهشان» محل اقامتشان «آتش است، به سبب آنچه میکردند» از کفر به کتاب و رسالت و تکذیب معاد.
﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ٩﴾ [یونس: 9].
«کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» یعنی: میان ایمان و عمل صالح جمع کردهاند «پروردگارشان به ایمانشان آنان را هدایت میکند» یعنی: آنانرا به سبب ایمانشان بهسوی عمل صالح و شاهراه هدایت رهنمون میشود پس بدینوسیله «به باغهای پر ناز و نعمت» واصل میشوند در بهشت برین «که جویباران از فرودست آنان جاری است» یعنی: از فرودست باغهای بهشتیان، یا از پیش روی آنان جویباران جاری است زیرا ایشان بر تختهای برافراشتهای قراردارند.
﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ١٠﴾ [یونس: 10].
«دعوایشان در آنجا» یعنی: دعا و ندا و نیایش بهشتیان در بهشت این سخن است: «سبحانک اللهم: خداوندا! پاکی تو راست» پس دعایی که بهشتیان آن را زمزمه میکنند، تسبیح و تقدیس خدای سبحان است «و تحیتشان در آنجا سلام است» یعنی: درود و دعایشان در میانشان، یا تحیت و درود خداوند عزوجل یا فرشتگان برایشان، سلام گفتن است «و پایان دعایشان این است که: الحمد رب العالمین» یعنی: پایان بخش دعایشان که تسبیح الهی است، این است که میگویند: همه ستایشها از آن خداوند، پروردگار عالمیان است.
در حدیث شریف آمده است: «براهل بهشت تسبیح و تحمید همانگونه الهام میشود که نفسکشیدن به آنان الهام میشود». یعنی بهشتیان از گفتن حمد و تسبیح خدای عزوجل ، هیچ نوع دشواریای احساس نمیکنند بلکه یاد خدا عزوجل آرامبخش جانها و روانهایشان است.
﴿وَلَوْ یُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ١١﴾ [یونس: 11].
«و اگر خداوند به همان شتابی که مردم خیر را میطلبند، شر را به آنها به شتاب میرسانید» یعنی: اگر خداوند عزوجل عذاب را برای مردم به شتاب میرسانید، همانگونه که آنها بهسوی خیر و پاداش شتاب میورزند؛ «قطعا اجلشان فرامیرسید» یعنی: قطعا نابود ساخته میشدند ولی حق تعالی به آنان مهلت میدهد. به قولی معنی این است: اگر خداوند عزوجل دعای بد مردم را در حق جانها و مالها و نزدیکانشان، همانند دعاهای خیرشان زود اجابت میکرد، قطعا هلاکشان میساخت زیرا بسیاری از مردم در حق خود یا دیگران به مرگ و هلاکت نفرین میکنند و برآورده شدن این نفرینها را به شتاب میطلبند، اما حق تعالی شر و بدی را شتابان به آنان نمیرساند بلکه مهلتشان میدهد و اجابت دعاهای بدشان را به تأخیر میاندازد و این به خاطر حلم و رحمت بالغه او به بندگان است. از همینرو در حدیث شریف آمده است: «لا تدعوا على أنفسکم، لا تدعوا على أولادکم، لاتدعوا على أموالکم، لا توافقوا من الله ساعة فیها إجابة فیستجیب لکم». «در حق جانهایتان دعای بد نکنید، در حق فرزندانتان دعای بد نکنید، در حق اموالتان دعای بد نکنید، با (قضای) خدا عزوجل در ساعتی که ساعت اجابت است و دعای بدتان هم در آن مستجاب میشود، موافق نیفتید». چنانکه مشرکان مکه دعا میکردند: «خدایا! اگر این دین، دین حقی است که از نزد تو آمده است پس بر ما از آسمان سنگ بباران، یا بر ما عذابی دردناک بفرست» «انفال/32». ولی خدای متعال دعایشان را اجابت نکرد، به خاطر این حکم حکیمانه خویش که برای بسیاری از آنان، ایمان را مقدر کرده بود.
«پس کسانی را که به دیدار ما امیدی ندارند، در بیراهیشان سرگردان وامیگذاریم» یعنی: نامؤمنان را در گردنکشی و تکبر و حق ناباوری و حق ستیزیشان، متحیر و سردرگم فرو میگذاریم؛ زیرا آنان خواهند گفت که ما از خداوند عزوجل خواستیم تا بر ما سنگ بباراند پس اگر قرآن حق میبود، او این کار را میکرد و چون این کار را نکرد، دیگر مسلم شد که قرآن بر حق نیست! بگذار که در این خیال سرگردان باشند.
﴿وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ١٢﴾ [یونس: 12].
«و چون به انسان» کافر «رنجی برسد، ما را» برای دورساختن آن رنج «به پهلو یا نشسته یا ایستاده میخواند» گویی فرمود: به بارگاه ما در تمام حالات یاد شده و غیر آن از حالات دعا میکند و به هیچ حال از دعا دست بر نمیدارد «وچون گرفتاریش را برطرف کنیم، به راه خود میرود، گویی ما را برای دفع کردن رنجی که به او رسیده، نخوانده بود» یعنی: چون گرفتاریش را برطرف کنیم، همان راه وروش کفرآلود و ناسپاسانهای را در پیش میگیرد که قبل از رسیدن رنج و آسیب بر آن روان بود و حالت سختی و بلا و محل دعا و تضرع را فراموش میکند و به آن باز نمیگردد، گویی اصلا با آن حال، هیچ سابقه و آشناییای نداشته است.
این حالت برای بسیاری از مسلمانان نیز اتفاق میافتد زیرا زبانهایشان در هنگام نزول مصایب و رنجها و آفتها، به دعا و نیایش و زاری نرم میشود، اما چون خدای متعال آن رنج و آفت را از ایشان برطرف کرد، دیگر غافل میشوند و واجب شکر نعمت در برابر اجابت دعا و برطرف ساختن رنج و آسیب و بدی از خود را از یاد میبرند در حالیکه اینکار لایق شأن مؤمنان نیست. در حدیث شریف آمده است: «تعرف إلی الله فی الرخاء، یعرفک فی الشده». «خداوند عزوجل را در راحتی بشناس؛ تو را در سختی میشناسد». پس بار خدایا! ما را بر شکر نعمتهایت برانگیز و آن حالاتی را که با اجابت دعاهایمان در آنها، بر ما منت گذاشتی، همیشه در خاطرهایمان حاضر و زنده نگه بدار تا شکرت را بسیار بجا آوریم زیرا هرچند تو از شکر و سپاس ما بینیازی، اما ما سخت به آن نیازمندیم. «اینگونه برای اسرافکاران آنچه انجام میدادند زینت داده شده است» یعنی: اعراض و رویگردانی از دعا، غفلت از شکر و سرگرمی و اشتغال به شهوات، در نظر اسرافکاران آراسته ساخته شده است.
﴿وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ١٣﴾ [یونس: 13].
«و هرآینه قرنهای پیش از شما را» یعنی: امتهای پیشین را «هلاک کردیم، آنگاه که ستم کردند» با تکذیب و جرأت و جسارت علیه پیامبران ما و تطاول و دراز دستیشان در گناهان و نافرمانیها «و پیامبرانشان» که ما بهسویشان برانگیخته بودیم «با نشانههای روشن» و معجزاتی که بر صدق و راستگویی آن پیامبران دلالتی آشکار و روشن داشت «بهسوی آنان آمدند ولی هرگز مستعد آن نبودند که ایمان بیاورند» راه ایمان بهروی آنان بدان جهت هموار نشد که برای آن آمادگی نداشتند و نیز الطاف الهی از آنان سلب شده بود «اینگونه مردم مجرم» یعنی کافر «را جزا میدهیم» و این هشداری است سخت برای کفار مکه و دیگر تکذیبکنندگان رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم .
﴿ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ١٤﴾ [یونس: 14].
«آنگاه شمارا» ای کسانی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بهسویتان به رسالت مبعوث شده است «بعد از آنان در زمین خلیفه ساختیم» یعنی: بعد از آن امتهایی که اخبارشان را میشنوید و آثارشان را مینگرید، شما را در زمین جانشین ساختیم «تا بنگریم چگونه رفتار میکنید» آیا اعمال خیر انجام میدهید، یا اعمال شر؟ و بدانید که با شما بر حسب عملتان رفتار میکنیم و بدانید که شما زیر نظر ما قرار دارید پس مینگریم که آیا عمل شما بهگونهای است که از پیشینیانتان عبرت گرفتهاید، یا اینکه به ناز و نعمت و آسایشی که در آن قرار دارید، فریفته میباشید؟ درحدیث شریف آمده است: «بیگمان دنیا شیرین و سبز است و همانا خداوند عزوجل جانشین کننده شما در آن میباشد پس مینگرد که چگونه عمل میکنید لذا از دنیا بپرهیزید و از زنان بپرهیزید زیرا اولین فتنه بنیاسرائیل از زنان بود».
﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ١٥﴾ [یونس: 15].
«و چون آیات بینات ما بر آنان خوانده شود» مراد آیاتی در کتاب مجید الهی است که بر اثبات توحید و ابطال شرک دلالت میکند «کسانیکه به دیدار ما امید ندارند» یعنی منکران معاد «میگویند: قرآن دیگری جز این بیاور» که در آنپرستش بتان مورد نکوهش قرار نگرفته باشد «یا آن را عوض کن» با منسوخ ساختن و از میان برداشتن بخشی از آیات یا کل آیات آن و نهادن آیاتی دیگر بهجای آن که با اهداف ما سازگار باشد «بگو: مرا نرسد که آن را از پیش خود تغییر دهم» بلکه این در حوزه فرمان خدای متعال است که اگر بخواهد، به تغییر قرآن فرمان میدهد پس این کار هرگز در توان و امکان من نیست «جز آنچه را که به من وحی میشود» از نزد خدای سبحان «پیروی نمیکنم» بی هیچگونه تغییر و تبدیل وتحریفی «در حقیقت اگر من پروردگارم را نافرمانی کنم» بر فرض و تقدیر ـ با انجام دادن آنچه که شما از من میطلبید «از عذاب روزی بزرگ میترسم» که همانا روز قیامت است.
﴿قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلَا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ١٦﴾ [یونس: 16].
«بگو: اگر خدا میخواست، آن را بر شما نمیخواندم» یعنی: اگرخدا عزوجل میخواست که قرآن را بر شما نخوانم و آن را به شما ابلاغ نکنم، قطعا آنرا بر شما نمیخواندم زیرا خواندن کتابی اعجازگر از سوی شخص امیای چون من، کاری فراتر از مرز عادت است «و» اگر خدا عزوجل میخواست «خود او هم شما را بدان آگاه نمیگردانید» یعنی: شما را از قرآن به زبان من آگاه نمیگردانید «قطعا پیش از آن» یعنی پیش از نزول قرآن «عمری در میان شما بهسر بردهام» یعنی:زمان درازی به مدت چهل سال را، که در همه آن مدت مرا به راستگویی وامانتداری میشناختید و میدانستید که از کسانی نبودم که خواندن و نوشتن میدانند بنابر این، کتابهای نازلشده بر پیامبران علیهم السلام را نخواندهام و علومی را که نزد دانشمندان است، نیاموختهام و دنبال چیزی از این باب نرفتهام و نه مشتاق آن بودهام، آنگاه در چنین اوضاع و احوالی، به رسالت مبعوث شدم و کتابی را بهشما آوردم که از آوردن سورهای همانند آن عاجز و از معارضه با آن درماندهاید در حالیکه شما قوم عرب، در فصاحت و بلاغت شهرتی عالمگیر دارید «آیا تعقل نمیکنید؟» تا این حقیقت را بدانید که صدور همچو قرآنی از شخصی مانند من با آن پیشینه، ممتنع است؟
﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ١٧﴾ [یونس: 17].
«پس کیست ستمکارتر از آن کس که دروغی بر خدا بربندد، یا آیات او را تکذیب کند؟» چون مشرکان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا قرآنی غیر از این قرآن را به آنها بیاورد، یا آن را تبدیل کند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم برایشان روشن ساخت که اگر چنین کند، بر خدای عزوجل دروغ بسته است و ستمی بزرگتر از این وجود ندارد «بهراستی مجرمان رستگار نمیشوند» یعنی: به مطلوبی دست نیافته و به مرادی نمیرسند.
خدای عزوجل با این سه آیه، بر این حقیقت که قرآن از سوی وی است، حجت اقامه کرد.
عبدالله بن سلام رضی الله عنه میگوید: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه تشریف آوردند، یهودیان از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم رمیده و از پذیرش دین حق گریزان شدند و من هم از کسانی بودم که از ایشان رمیده بودند ولی چون ایشان را دیدم، دانستم که چهره ایشان، چهره مردی کذاب نیست... و اولین سخنی که از ایشان شنیدم اینحدیث شریف بود: «ای مردم! سلام گفتن را در میان خود انتشار دهید، محتاجان را اطعام کنید، صله ارحام را برقرار کنید و در شب ـ هنگامی که مردم در خوابند ـ نماز بگزارید، در این صورت، به سلامتی به بهشت وارد میشوید».
﴿وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ١٨﴾ [یونس: 18] .
«و» در حالی که مشرکان پرستش خداوند عزوجل را بهطور کلی ترک هم نمیکنند، اما «بهجای خدا چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند» اگر آنها را نپرستند «و نه به آنان سود میرساند» درصورتیکه آنها را بپرستند. درحالیکه معبود راستین کسی است که هرگاه بخواهد، سود و زیان برساند و اگر چنین نباشد پس فایده پرستش وی چیست؟ «و میگویند: اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند» مشرکان میپندارند که بتان برای آنها نزد خداوند عزوجل شفاعت میکنند و او بر اثر این شفاعت، آنان را در برابر گناهانشان عذاب نمیکند، همچنان میپندارند که خدایانشان نزد الله عزوجل در اصلاح احوال دنیایشان نیز برایشان واسطه میشوند! این است منطق سخیف و ابلهانه شرک «بگو: آیا خداوند را از چیزی که در آسمانها و زمین نمیداند، آگاه میکنید؟» یعنی: خدای سبحان برای خود از تمام مخلوقاتش که در آسمانها و زمین وی بهسر میبرند، هیچ شریک و شفیعی را سراغ ندارد پس شما این شریکان را از کجا برای وی یافتهاید؟! «پاک و برتر است از آنچه شریک وی قرار میدهند».
﴿وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ١٩﴾ [یونس: 19].
آنگاه حق تعالی از این واقعیت خبر میدهد که پدیده شرک در میان مردم امری نوپیداست و بشریت در اصل همگی بر یک دین بودهاند: «و مردم، جز امتی واحد نبودند» امتی موحد و یکتاپرست برای خدای سبحان و مؤمن به وی. این یگانگی دینی، یا در عهد آدم علیه السلام و قرنهای دهگانه بعد از وی بوده است، یا بعد از طوفان نوح علیه السلام که بر روی زمین هیچ کافری باقی نگذاشت «پس اختلاف پیدا کردند» بعد از آن، یعنی بعضی کافر شدند و بعضی دیگر همچنان مؤمن باقی ماندند و در نتیجه، بعضی با بعضی دیگر در دین اختلاف پیدا کردند «و اگر کلمهای که سابقا از سوی پروردگارت صادر شده است نبود» آن کلمه این است که خداوند متعال در مورد این اختلاف، جز در روز قیامت میانشان داوری نخواهد کرد.آری! اگر این کلمه نبود: «قطعا فیصله میکرد» خدای سبحان «میان آنان» دردنیا «در آنچه که در آن اختلاف دارند» و در نتیجه، محق را از مبطل جدا میساخت ولی پروردگار متعال، نظر به آن کلمهای که هرگز برگشتپذیر نیست، از این کار امتناع کرد.
نسفی میگوید: «حکمت در این فیصله الهی این بود که سرای دنیا، سرای تکلیف است و سرای آخرت، سرای جزا و پاداش». به قولی: آن کلمه این است که خداوند متعال کسی را جز به حجت مؤاخذه نمیکند، این حجت عبارت است از: فرستادن پیامبران علیهم السلام چنانکه میفرماید: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾: (وما تا پیامبری نفرستیم، عذاب کننده نیستیم) «اسراء/15».
نتیجه سخن این است که: برانگیختن پیامبران علیهم السلام و فرودآوردن وحی؛ در واقع برای بازگرداندن مردم به اصل توحیدیشان میباشد پس چرا مردم از آن در شگفت میشوند؟
﴿وَیَقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ٢٠﴾ [یونس: 20].
«و میگویند: چرا معجزهای از سوی پروردگارش بر او فروفرستاده نشده است؟» گوینده این سخن مردم مکه بودند، گویی آنان به نشانههای آشکار و معجزات بزرگ و استواری که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود، هیچ اهمیتی نداده و از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خواستار معجزه جدیدی چون زنده ساختن مردگان، تبدیلنمودن کوهها به طلا و امثال آن شدند «بگو: جز این نیست که غیب فقط مخصوص خداوند است» یعنی: فروفرستادن معجزه، امری غیبی است و علم آن به خود خداوند عزوجل اختصاص دارد بنابراین، نه مرا به آن علمی است، نه شما و نه سائر مخلوقات را «پس انتظار بکشید» فرود آمدن آنچه را که پیشنهاد کردهاید «که من هم با شما از منتظرانم» حکم خدا عزوجل را درباره خود و درباره شما.
ابنکثیر میگوید: «اگر خداوند عزوجل میدانست که آنها به خاطر کسب یقین و هدایت، طالب معجزه جدیدی هستند، قطعا اجابتشان میکرد ولی دانست که فقط از روی عناد و مکابره و لجاجت، این درخواست را پیش افگندهاند پس آنان را در عناد و لجاجتشان واگذاشته و با این آیات، بر حقانیت قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بطلان عقاید مشرکان و خواستههای نابجای آنان حجت بر پا کرد و شبهات بیبنیاد آنان پیرامون رسالت را ویران کرد».
امام ابو محمد بن حزم اندلسی، بخشی از معجزات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را که بهتواتر نقل شده است، چنین بر میشمرد:
1- قرآن کریم.
2- شق القمر که به درخواست قریش در مکه روی داد.
3- اطعام گروهی بسیار با غذایی اندک در منزل جابر رضی الله عنه و در منزل أبوطلحه رضی الله عنه در روز جنگ خندق و اطعام سپاهی که تعدادشان نهصد تن بود از خرمایی چند که از بس اندک بود، دختر بشیربن سعد آن را به دست خود آورد و همه از آن خوردند تا سیر شدند و هنوز هم از آن خرما چیزی باقی ماند.
4- فواره زدن آب از میان انگشتان آن حضرت و نوشیدن و سیراب شدن تمام یک لشکر از آن. همچنان، ریختن از آب وضوی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در چشمه خشک تبوک و جوشیدن آب از آن و نوشیدن تمام لشکر تبوک که هزاران تن بودند از آن چشمه و سیراب شدن آنها و آب دار شدن این چشمه تا روز قیامت. همین طور از آب وضوی ایشان در چاه حدیبیه ریخت و در حالی که آن چاه قبلا خشک بود و آب نداشت، آب از آن جوشیدن گرفت بهطوری که هزاروچهارصد تن از آن نوشیدند و همه سیراب شدند.
5- زدن سپاه مشرکان در بدر با مشتی خاک و رسیدن آن خاک به چشم همه آنها و تارومار شدنشان که آیه (17) سوره «انفال» مبین آن است.
6- ناله ستونی در مسجدالنبی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پای آن خطبه میخواندند بعد از ساختن منبر و شنیدن تمام حاضران صدای ناله آن را که چون آواز شتر مینالید و مویه میکرد ـ که بعد از آن، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم او را در بغل گرفتند و آرام شد.
7- دعوت ایشان از یهودیان که اگر بهشت مخصوص آنهاست و در این ادعاراستگو هستند، آرزوی مرگ کنند و عجز یهودیان از این امر ـ که قرآن اینماجرا را حکایت کرده است.
8- خبر دادن ایشان از غیب، از جمله در موارد آتی:
· خبر دادن ایشان از این که عمار رضی الله عنه را گروهی باغی به شهادت میرسانند ـ و چنین شد.
· خبر دادن ایشان از اینکه به عثمان رضی الله عنه بلوایی میرسد و در قبال آن بهشت ازآن وی است ـ و چنین شد.
· خبر دادن ایشان از اینکه حسن بن علی رضیا عنهما سید و سالاری است که خداوند عزوجل به وسیله او میان دو گروه عظیم از مسلمانان صلح پدید میآورد ـ و چنین شد.
· خبر دادن ایشان در مورد دوزخی بودن مردی که در جهاد حاضر بود و بعدا آن مرد خودکشی کرد ـ و چنان شد که خبر داده بودند.
9- سراقه بن مالک بن جعثم در راه هجرت ایشان به مدینه، ایشان را دنبال کرد تا با دستگیر نمودنشان، جایزه مشرکان مکه را از آن خود کند ولی پاهای اسب وی در زمین فرورفت و به دنبال آن دودی او را دنبال کرد و التماس سراقه در این حال از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و دعای ایشان و به راه افتادن مجدد اسب وی.
10- خبر دادن ایشان از این که دستبندهای کسری شاه فارس، در دستان سراقه گذاشته میشود ـ و چنین شد.
11- خبر دادن ایشان از کشته شدن اسود عنسی که به دروغ ادعای نبوت کرده بود، در شب قتل وی در حالیکه او در صنعاء یمن بود و نیز خبر دادن ایشان در همان شب از این که چه کسی او را به قتل رسانده است ـ و چنان بود که خبر دادند.
12- اعلام مرگ نجاشی از سوی ایشان در حالیکه میان او و ایشان چندین روز راه فاصله بود و بیرون شدن ایشان و تمام اصحابشان به گورستان بقیع و نماز جنازه خواندن بر او و صحت یافتن این خبر که او در همان روز وفات کرده بود.
13- بیرون شدن ایشان از خانه خود در مکه از حلقه محاصره دوازده تن از افراد قریش که منتظر ایشان بودند تا ایشان را به زعم خود بکشند و پاشیدن خاک بر سرآنان و در نتیجه ندیدن آنها ایشان را.
14- شکایت شتر نزد ایشان و تواضع آن در برابر ایشان در حالیکه اصحابشان نیز حاضر بودند.
15- دعوت ایشان از دو درخت که نزد ایشان بیایند و آمدن هر دو درخت و یکجا شدن آنها، سپس دستوردادن ایشان به رفتن آن دو درخت و رفتن آنها.
16- آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر میانه بالا بودند ولی چون با قد بلندان راه میرفتند، از آنها بلندتر دیده میشدند.
17- آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نصاری را دعوت به مباهله کردند و خبردادند که اگر آنان مباهله کنند، همگی نابود میشوند و نصاری با اطمینان از صحت سخن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، حاضر به مباهله نشدند ـ که قرآن کریم نیز شاهد این خبر است.
18- خبر دادن ایشان از اینکه خود کشنده ابیبنخلفجمحی خواهند بود ـ و چنان شد زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد اندک خدشهای بر او وارد کردند ـ که بر اثر آن هلاک گشت.
19- سخن گفتن بازوی مسموم گوسفند با ایشان ـ که من را به سم آلوده اند و از من تناول نکنید.
20- آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر به اصحابشان خبر دادند که قتلگاه رهبران قریش در کجا و کجا از میدان بدر خواهد بود و چنان شد که فرموده بوند.
21- آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم خبردادند که گروههایی از امت ایشان در دریا به جنگ دشمن خواهند رفت و به ام حرام بنت ملحان گفتند: تو نیز از آنان هستی و او نیز از ایشان گردید.
22- زمین برای آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم درهم پیچانده شد به طوری که مشارق و مغارب آن را دیدند و خبردادند که فرمانروایی امتشان به آن محدودهها که دیده بودند، خواهد رسید ـ و چنان شد زیرا فرمانروایی امت ایشان از اول مشرق تا بلاد سند وترک و تا آخر مغرب به اقیانوس اطلس و سرزمین بربر رسید، اما فرمانروایی آنها در جنوب و شمال به مانند مشرق و مغرب، گسترده نشد.
23- به فاطمه دختر خود رضی الله عنها خبر دادند که او اولین فرد از اعضای خانواده ایشان خواهد بود که بعد از در گذشتشان به ایشان ملحق خواهد شد ـ و چنان شد.
24- به همسران خویش خبردادند که آن کسی که در انفاق از دیگران دراز دستتر است، زودتر به ایشان ملحق خواهد شد و زینب بنت جحش که در صدقه دادن دستی درازتر داشت، اولین همسر ایشان بود که بعد از درگذشت ایشان به ایشان پیوست.
25- پستان گوسفندی را مسح کردند و بر اثر آن، پستان خشکیده آن لبریز از شیر شد، که همین معجزه سبب اسلام عبدالله بن مسعود رضی الله عنه گردید. بار دیگر در خیمه ام معبد خزاعی چنین معجزهای از ایشان روی داد.
26- در روز خیبر بر چشمان علی رضی الله عنه که ناراحتی داشت، از آب دهان خود مالیدند و چشمان وی در دم شفا یافت و بعد از آن دیگر هرگز او به چشم درد مبتلا نشد و پرچم را به او دادند و فرمودند: جز فاتحانه برنمی گردد ـ و چنان شد.
27- اصحاب رضی الله عنه ، تسبیح گفتن غذا را در میان دستان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم میشنیدند.
28- حکمبنابیالعاص، از روی استهزا راه رفتن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تقلید کرد، فرمودند: همچنان باش! و تا مرد، بدنش مرتعش بود».
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَکْرٌ فِی آیَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَکْرًا إِنَّ رُسُلَنَا یَکْتُبُونَ مَا تَمْکُرُونَ٢١﴾ [یونس: 21].
«و چون به مردم پس از سختیای که به آنان رسیده است، رحمتی بچشانیم، بناگاه آنان را در آیات ما نیرنگی است» یعنی: چون خداوند متعال بر مردم با فرودآوردن باران و بهعملآوردن میوهها و محصولات، نعمت ارزانی داشته و بر آنان در معیشت و ارزاق، وسعت و گشایش پدید آورد ـ بعد از آنکه بر اثر خشکسالی وتنگی معیشت، رنجها به آنان رسیده است ـ آنها نعمتهایش را شکر نگزارده وچنانکه باید، قدر آن را نمیشناسند بلکه مشرکان این نعمتها را به بتان بیجان ناتوان و غیر قادر بر رساندن سود و زیان نسبت داده و در آیات خدا عزوجل طعن زدند و در جهت دفع این آیات، به هر حیله و نیرنگی متوسل گشتند «بگو: خداوند در مکر سریعتر است» یعنی: در مجازات کردن شتابانتر است «در حقیقت، فرستادگان ما آنچه را نیرنگ میکنید، مینویسند» مراد از فرستادگان: فرشتگان (کرام الکاتبین) هستند که نیرنگهای کفار را نوشته و آن را بر دانای آشکار و نهان عرضه میکنند لذا وقتی این امر بر فرشتگان نگهبان مخفی نباشد، چگونه بر خداوند قدیر علیم و خبیر، مخفی تواند بود؟
﴿هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ٢٢﴾ [یونس: 22].
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا میگرداند» یعنی: شما در خشکی بهوسیله پاهایی که حق تعالی برای بهرهگیریتان آفریده است و به وسیله چهارپایان و دیگر وسایل نقلیهای که برای سواریتان خلق کرده است، راه میپیمایید و به شما فن ساختن کشتیهایی را که عرض و طول دریاها و اقیانوسها را بر آنها میپیمایید، نیز الهام کرد «تا وقتیکه در کشتیها نشینید و آنها با بادی خوش» که کشتیها را به جلو میراند و توفانی و ناپایدار نیست که کشتیها را بشوراند «آنانرا ببرند و آنان بدان باد موافق شاد شوند، بناگاه بر آنان بادی تند وزد» عصوف: شدت وزش باد است «و موج از هر طرف» یعنی: از تمام جهات و از همه اطراف «بر آنان تازد و یقین کنند که از هر سو گرفتار شدهاند» و در محاصره امواج سرکش افتاده اند، یعنی هلاکت و نابودی بر گمانهایشان غلبه کند «در آن حال به جناب الله دعا کنند» و خالصانه بهسوی او متوجه شوند، از آنرو که میدانند: فقط او بر نجات دادنشان تواناست «در حالیکه دین خود را برایش پاک و خالص کردهاند» یعنی: در این حال، دعایشان را به هیچ شائبهای نمیآلایند چنانکه عادتشان در غیر چنین تنگنایی برآن بود که بتانشان را در دعا شریک میساختند. و با تأکید و سوگند میگویند: «که اگر ما را از این بلا برهانی، قطعا از شکرگزاران خواهیم شد».
البته برگشت به آستان الله عزوجل در هنگام سختیها، خود دلیل بر آن است که نهاد خلق، بر بازگشت بهسوی خدای متعال سرشته شده و بشر فطرتا خداپرست و خداشناس است. همچنین این آیه نشان دهنده آن است که دعای فرد مضطر وبیچاره مستجاب میشود، هر چند کافر باشد.
﴿فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ مَتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ٢٣﴾ [یونس: 23].
«پس چون نجاتشان داد» خداوند عزوجل از این محنت و دعایشان را اجابت کرد «ناگهان در زمین به ناحق سرکشی میکنند» و بیآنکه شبههای داشته باشند، فقط از روی تمرد و عناد، در زمین فساد ورزیده و به بیراهه میروند و آن دعاها و سوگندها و پیمانها و عهدهایی را که با خداوند عزوجل بسته بودند، فراموش میکنند «ای مردم! جز این نیست که سرکشی شما فقط به زیان خود شماست» پس سرکشی و تجاوز انسان به دیگران، در واقع تجاوز و سرکشی بر خود وی است، به اعتبار اینکه فرجام و پیامد آن تجاوز ـ که چیزی جز مجازات و انتقام نیست ـ به خود وی برمیگردد چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هیچ گناهی چون تجاوز و قطع پیوند رحم سزاوارتر به آن نیست که خداوند عقوبت آن را در دنیا زود برساند، به همراه آنچه که برای صاحبش در آخرت از عذاب ذخیره میکند». «بهره زندگانی دنیاست» یعنی: بهرهمندی شما از سرکشی، فقط محدود به زمان تنگ زندگانی دنیاست «سپس بازگشتتان بهسوی ماست» بعد از این زندگی گذرا و بهرهمندی چند روزه دنیا «آنگاه شما را از آنچه میکردید» در دنیا از خیر و شر «باخبر خواهیم کرد» و شما را در برابر آن جزا خواهیم داد بنابراین، هرکس خیری میبیند؛ باید خدا عزوجل را سپاس گوید و هرکس شری میبیند؛ باید جز خودش کسی دیگر را سرزنش نکند.
مکحول با استناد به حدیث شریف میگوید: «سه خصلت است که هرکس آنها را داشته باشد، آن سه خصلت علیه خود ویاند: نیرنگ، تجاوز و پیمانشکنی».
﴿إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلًا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ٢٤﴾ [یونس: 24].
بعد از آنکه خدای متعال از بهره دنیا یاد کرد، اکنون جمله مستأنفه و مستقلی را میآورد که متضمن بیان حال دنیا و سرعت انقضای آن است: «جز این نیست که مثل زندگانی دنیا مانند آبی است که آن را از آسمان فرو ریختیم» یعنی: مثل زندگانی دنیا در سرعت زوال خود، همانند وصف گیاهان روی زمین در سرعت زوال بهجت و شادابی و خرمی آن است «پس با آن» آب «رستنیهای زمین درهم آمیخت» و براثر آن، رستنیها به حد کمال خود رسید «از آنچه مردم و چهارپایان میخورند» از دانهها و میوهها و علوفه «تا آنگاه که چون زمین پیرایه خود را بر گرفت و آراسته گردید» یعنی: چون زمین با انواع رستنیها و گلها و گیاهان رنگارنگ، طناز و زیبا و نگارینه شد و جلوهها و آراستگیهای خود را به تمام و کمال به نمایش گذاشت، رستنیهایی که بعضی از آنها مشابه رنگ طلا، بعضی مشابه رنگ نقره، بعضی مشابه رنگ یاقوت، بعضی مشابه رنگ زمرد و... است.
خدای متعال در این آیه، زمین را به زنی تشبیه کرده که جامههای زیبا و رنگارنگ و زیوراتی گونه گون بر خود میپوشد و خود را به انواع آرایشها میآراید تا انظار را به خود جلب نماید. «و ساکنان آن پنداشتند که بر آن» یعنی: برچیدن محصولات آن و بهرهگیری از آن «توانا هستند، بناگاه فرمان ما» یعنیعذاب ما «شبی یا روزی به زمین آمد پس آن را مانند زراعت از بن بریده گردانیدیم» یعنی: کشت آن را شبیه محصول از بن درویده و تباه شدهای گردانیدیم «که گویی دیروز» بهصورت سبز و تازه و شاداب «وجود نداشته است، اینگونه» یعنی: به مانند این تفصیل بدیع و این بیان رفیع «آیات» یعنی: حجتها و ادله قرآنی «را» که از جمله آنها یکی هم این آیه است «برای مردمی که اندیشه میکنند» و از این مثلها به زوال دنیا و سرعت نابودی و تباهی آن پی میبرند و درس عبرت میگیرند، «به روشنی بیان میکنیم».
﴿وَاللَّهُ یَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ٢٥﴾ [یونس: 25].
آنگاه که خدای متعال ارزش ناپایدار زندگی دنیا و سرعت دگرگونی و زوال آن را برای بندگانش بیان کرد، در اینجا آنان را به سرای آخرت ترغیب میکند: «و خدا شما را بهسوی سرای سلامتی فرا میخواند» یعنی: سرای بهشت که سرای سلامتی از آفات است «و هرکه را خواهد، بهسوی راه راست هدایت میکند» یعنی: توفیق میدهد. آری! خداوند عزوجل همه بندگان را بهسوی سرای سلامتی فرا میخواند، اما جز هدایتیافتگان به آن وارد نمیشوند. در حدیث شریف بهروایت جابر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «در خواب دیدم که جبرئیل بالای سر من و میکائیل پایین پای من است و یکی از آنها به دیگری میگوید: برای او (پیامبر) مثلی بزن. در این هنگام یکی از آنها خطاب به من میگوید: جز این نیست که مثل تو و مثل امتت همانند مثل پادشاهی است که برای خود سرایی برگرفته، سپس در آن سرا خانهای بنا کرده و باز در آن خانه، سفرهای گسترده، آنگاه فرستادهای برانگیخته تا مردم را بهسوی غذایش دعوت کند ولی برخی از آنها آن فرستاده را اجابت گفته و برخی هم به آن دعوت اعتنایی نمیکنند پس آن پادشاه، خداوند عزوجل است، آن سرا، اسلام است و آن خانه بهشت و تو ای محمد! آن فرستاده هستی پس هرکس تو را اجابت گفت، به اسلام در آمد و هرکس به اسلام در آمد، به بهشت در آمد و هرکس به بهشت درآمد، از نعمتها بهرهمند شد».
﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِیَادَةٌ وَلَا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلَا ذِلَّةٌ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ٢٦﴾ [یونس: 26].
«برای کسانی که کار نیکو کردهاند، نیکوییای است» یعنی: برای کسانی که به تکالیف و واجبات الهی بر ذمه خود، به نیکویی قیام کرده و آنها را به درستی انجام دادهاند و از نواهی او خود را بازداشتهاند، پاداش نیکویی است که همانا بهشت است «و زیادتی بر آن است» آن زیادت؛ فضل و عنایت الهی بر ایشان با دادن این امکان است که: بر روی حضرتش در بهشت بنگرند. تفسیر (زیاده) بهنظر کردن الی وجه الله؛ قول جمهور علما از سلف و خلف میباشد.
در حدیث شریف به روایت امام احمد و امام مسلم از صهیب رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت کردند، آنگاه فرمودند: «چون اهل بهشت به بهشت و اهل دوزخ به دوزخ در آیند، منادیای چنین ندا میکند: ای اهل بهشت! همانا شما نزد خداوند عزوجل وعدهای دارید که میخواهد به آن وعده برای شما وفا کند. میگویند: آن وعده چیست؟ مگر میزان اعمال نیک ما را سنگین نساخت، مگر روسپیدمان نگردانید، مگر ما را به بهشت وارد نکرد و از دوزخ دورمان نساخت؟ در این هنگام حق تعالی حجاب را از برابر آنان کنار میزند و ایشان بهسوی او مینگرند. سوگند به خدای عزوجل که او چیزی را دوست داشتنیتر و آرامبخشتر برای آنان، از نظرکردن بهسوی خویش نبخشیده است». «وچهرههایشان را هیچ غبار و ذلتی نمیپوشاند» نه روی آنان را سیاهیای میپوشاند ونه دود و دخان دوزخ، گرد خواری و حسرت و ندامت و افسردگی را بر چهرههایشان مینشاند «اینان اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود».
﴿وَالَّذِینَ کَسَبُوا السَّیِّئَاتِ جَزَاءُ سَیِّئَةٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ کَأَنَّمَا أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِمًا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ٢٧﴾ [یونس: 27].
«و کسانی که مرتکب بدیها شدهاند، بدانند که جزای بدی مانند آن است» یعنی: خداوند متعال جزای یک بدی را با یک بدی میدهد و بر آن نمیافزاید پس جزای بدی در کوچکی و بزرگی خود، همانند بدی است نه بیش از آن «و بر آنان غبار خواری نشیند» از اثر گناهانشان و ترس و دلهرهای که از آن دارند «برای آنان در برابر خداوند هیچ پشت و پناهی نیست» یعنی: هیچ کس آنها را از خشم و عذاب خدای قهار پناه نمیدهد «گویی چهرههایشان با پارههایی از شب تار پوشیده شدهاست» از بس که دود و دخان آتش و سیاهی آن، چهرههایشان را فرو پوشانیدهاست «آنان اصحاب آتشاند که» هیچ جداییای از آن ندارند و «جاودانه درآنند».
﴿وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکَانَکُمْ أَنْتُمْ وَشُرَکَاؤُکُمْ فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ وَقَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ٢٨﴾ [یونس: 28].
«و روزی که همگی آنان را حشر کنیم» یعنی: تمام اهل زمین؛ اعم از انس و جن، نیکوکار و بدکار، موحدان و پرستشگران معبودان باطل را برای بازپرسی گردآوریم «آنگاه به کسانی که شرک ورزیدهاند، میگوییم» به منظور سرکوب و سرزنش آنها در حضور اهل محشر و در حضور معبودانشان: «شما وشریکانتان» که آنها را همراه با خدای لاشریک به پرستش گرفته بودید «بر جای خود باشید» یعنی: در جای معین خود، جدا از مقام و موضع مؤمنان بایستید «پس میان آنها جدایی میافگنیم» یعنی: معبودان را از عبادت کنندگانشان جدا میکنیم، یا مشرکان و مؤمنان را از یک دیگر جدا میکنیم و هرگونه پیوندی را که در دنیا میان آنان بوده است، میگسلانیم «و شریکانشان» به آنان «میگویند: شما ما را نمیپرستیدید» یعنی: ما شما را به پرستش خویش دستور نداده و فرا نخوانده بودیم بلکه شما هوس و گمراهی خود و نیز شیاطینتان را که گمراهتان کرده بودند، میپرستیدید زیرا آنان بودند که شما را به پرستش ما فرمان دادند و شما هم از آنان اطاعت کردید. بنابراین، معنی انکار پرستش عابدان از سوی معبودان، انکار این امر است که به آنان چنین دستوری داده باشند.
﴿فَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبَادَتِکُمْ لَغَافِلِینَ٢٩﴾ [یونس: 29].
«پس خدا به عنوان گواه میان ما و میان شما بس است» یعنی: خدای سبحان گواه است بر اینکه: ما شما را به عبادت خویش دستور ندادهایم، یا گواه است بر اینکه: ما به این کار شما راضی و خشنود نبودهایم «همانا ما از پرستش شما بیخبر بودیم» ما آگاه نبودیم که شما ما را میپرستید و نه هم این کار را از شما خواسته بودیم چرا که عقل و شعوری نداشتیم.
این سرزنشی است بزرگ برای مشرکان که خدایان ناشنوا، نابینا و بیشعوری را به پرستش گرفتهاند.
﴿هُنَالِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ٣٠﴾ [یونس: 30].
«آنجاست» یعنی: در آن مکان یا در آن زمان است «که هر کسی آنچه را پیش فرستاده بود، در مییابد» یعنی: هرکس جزای عملی را که پیش فرستاده بود، میچشد و میآزماید؛ که آیا عملش زشت بوده یا زیبا، سودمند بوده یا زیانبار، مورد قبول بوده یا مردود؟ «و بهسوی خدا، مولای حقیقی خود باز گردانیده میشوند» یعنی: آنانکه شرک ورزیدهاند، بهسوی پروردگار بر حق خویش که ربوبیتش حق است بازگردانیده میشوند، نه بهسوی معبودات باطلی که برگرفته اند «و آنچه افترا میکردند از آنان گم شد» خدایان باطلشان در آخرت ناپدید شده وهیچ سودی به آنها نمیرسانند و نه میتوانند برای آنان میانجیگری و شفاعتی بکنند پس قبل از آنکه چنین روزی در رسد، باید از پرستش این معبودهای باطل دست بردارند.
﴿قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١﴾ [یونس: 31].
«بگو: کیست که به شما از آسمان روزی میبخشد» با فرستادن باران و بخشیدن نتایج و ثمرات آن «و» کیست که به شما از «زمین» روزی میبخشد؛ با رویاندن نباتات و پدید آوردن معادن؟ پس لابد اعتراف میکنید که خداوند عزوجل ، بخشنده و آفریننده اینهاست «یا کیست که مالک گوشها و دیدگان است» چه کسی آنها را براین اوصاف عجیب و بر این خلقت شگفت انگیز آفریده است، بدان گونه که از آنها به چنین بهرهمندی عظیمی برخوردار میشوید؟ «و کیست که زنده را از مرده بیرون میآورد» یعنی: چه کسی انسان را از نطفه، جوجه را از تخم، سبزی را از دانه، عالم را از جاهل و مؤمن را از کافر بیرون میآورد؟ «و مرده را از زنده بیرون میآورد» یعنی: چه کسی نطفه را از انسان، جاهل را از عالم و کافر را از مؤمن بیرون میآورد؟ «و کیست که کار جهان را تدبیر میکند» یعنی: آن را به نظم و نظامی بیمانند، اداره میکند و سامان میبخشد؟ «خواهند گفت: خدا» یعنی: اگر انصاف دهند و بر اساس ایجابات فکر صحیح و عقل سلیم قضاوت کنند، به زودی به این سؤالت چنین پاسخ خواهند داد که: فاعل این امور، همانا خداوند عزوجل است چنانکه مشرکان به این حقیقت اعتراف داشتند «بگو: پس چرا پروا نمیکنید» یعنی: با آنکه این حقیقت را میدانید، چرا از خدایی که این پدیدهها را نظم و سامان میبخشد، پروا نمیکنید تا او را به یگانگی پرستش کنید.
﴿فَذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ٣٢﴾ [یونس: 32].
«این است خدا، پروردگار حقیقی شما» نه آنچه را که با وی شریک قرار دادهاید و بر چیزی توانا نیستند «و بعد از حق جز گمراهی چیست؟» پس، ربوبیت حق تعالی به اقرار خودتان حق است لذا غیر آن باطل میباشد «پس چگونه بازگردانیده میشوید؟» یعنی: چگونه از حق آشکار عدول کرده به بیراهه میروید و غیرباری تعالی را به پروردگاری میگیرید؟!.
﴿کَذَلِکَ حَقَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ٣٣﴾ [یونس: 33].
«اینگونه» یعنی: به مانند این حقیقت، یا به مانند برگشتن این گروه از حق «کلمه پروردگارت» یعنی حکم و فیصله وی «بر کسانی که فسق ورزیدند» یعنی: ازحق بهسوی باطل خارج شده و از روی عناد و مکابره، در کفر خویش تمرد کردند «به حقیقت پیوست که: آنان ایمان نمیآورند» آری! این است آن حکم ازلی خداوند عزوجل که: کافر معاند و فاسق، اهلیت و شایستگی هدایت را ندارد و خدای عزوجل او را هدایت نمیکند.
﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ٣٤﴾ [یونس: 34].
بعد از آنکه خداوند متعال بر ربوبیت خویش حجت برپا داشت، اینک با بیان عجز معبودان باطل، بر نفی شرک و محکومیت مشرکان، حجت برپا میدارد: «بگو؛ آیا از شریکان شما کسی هست که آفرینش را آغاز کند و باز آن را برگرداند» باآفریدن انسان و سپس برانگیختنش بعد از مرگ و بازگردانیدن شب بعد از روز و غیره؟ «بگو: فقط خداست که آفرینش را آغاز میکند و باز آن را بر میگرداند» یعنی: شما جز این دیگر پاسخی ندارید و هرگز نمیتوانید برای شریکان پنداریتان، چنین تواناییای را ادعا کنید «پس چگونه بازگردانیده میشوید» از حق بهسوی باطل؟.
﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ٣٥﴾ [یونس: 35].
«بگو: آیا از شریکان شما کسی هست که بهسوی دین حق راه نماید؟» یعنی: بهسوی دین اسلام ارشاد کرده و مردم را بهسوی حق دعوت نماید؟ طبعا پاسخ آنان منفی است پس چون گفتند: نه! «بگو: خداست که بهسوی دین حق راه مینماید» به وسیله فرستادن پیامبران علیهم السلام و نازل کردن کتابهایش و به وسیله نشانههایی که در مخلوقات خویش آفریده و آنها را جلو چشم و عقل بشر قرار داده تا با تأمل و نگرش در آنها از طریق بهکارگیری خرد و فهم خویش، به حق رهنمون شوند «پس، آیا کسی که بهسوی حق هدایت میکند، سزاوارتر است که مورد پیروی قرار گیرد، یا کسی که راه نمینماید مگر آنکه خود، هدایت شود؟» یعنی: آیاکسی که مردم را بهسوی حق هدایت میکند ـ که خدای سبحان است ـ سزاوارتر به پیروی و اقتدا میباشد، یا کسی که حتی خودش به نیروی خود هدایت نمیشود، مگر اینکه دیگری او را هدایت نماید، چه رسد به اینکه غیر خویش را هدایت کند؟ «شما را چه شده، چگونه داوری میکنید؟» این چه حکمی است که با شریک گرفتن این گروه برای خدای سبحان، بدان حکم میکنید؟ آخر چگونه میان خدا عزوجل و خلقش تساوی قایل میشوید؟ مگر عقلهایتان پاک از بین رفته و خردهایتان تباه شده است؟
﴿وَمَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ٣٦﴾ [یونس: 36].
«و بیشترشان جز از گمان پیروی نمیکنند» یعنی: این شیوه پندار و عملشان، نه از روی خرد و بصیرت بلکه حاصل پندار و گمانی است که بر خاسته از گمان پیشینیانشان است، همانان که میپنداشتند: این خدایان دروغین، آنها را به خدای بزرگ نزدیک میسازند و نزد وی برایشان شفاعت میکنند. آری! این گمانشان هرگز بر حجت و سند و تکیهگاهی از خرد و بینش متکی نبوده بلکه صرفا پندار و خیالی باطل و بیاساس است «و گمان به هیچ وجه از معرفت حق بینیاز نمیگرداند» زیرا کار دین بر علم و یقین مبتنی است، نه بر خیال و پندار و با علم است که حق از باطل متمایز میشود نه با گمان و تکهن «همانا خدا به آنچهمیکنند» از پیروی گمان و فروگذاشتن حق «داناست» پس این کارهایشان بیکیفر نمیماند.
﴿وَمَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ الْکِتَابِ لَا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ٣٧﴾ [یونس: 37].
«و چنان نیست که این قرآن از سوی کسی غیر از خداوند به دروغ ساخته شده باشد» یعنی: با منطق و عقل برابر نیست که چنین قرآنی با این شأن والا و این معجزات عظیم، ساخته و پرداخته دیگران، اما منسوب به خداوند عزوجل باشد زیرا جز خدای عزوجل ، هیچ کسی بر آوردن نظیر آن توانا نیست «بلکه» خدای سبحان این قرآن را نازل کرده در حالیکه «تصدیقکننده آنچه پیش از آن است، میباشد» از کتابهای منزل بر انبیا علیهم السلام و آن کتابها قبل از نزول قرآن به آن بشارت دادهاند پس قرآن آمده است تا آنها را تصدیق کند «و» احکام و قوانین بیان شده در قرآن «تفصیل کتاب است» یعنی: بیانگر همه چیز است، اعم از حلال و حرام و غیر آن از احکامی که بر مردم مقرر گردیده چنانکه در حدیث شریف آمده است: «در قرآن خبر پیشینیان و پسینیان شماست و حکم آنچه در میان شماست». «درآن هیچ شبههای نیست، از جانب پروردگار عالمیان است» بنابراین، تعجب شما از فرود آوردن آن بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کاملا بیمورد است.
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ٣٨﴾ [یونس: 38].
«یا میگویند» کفار مکه «آن را به دروغ ساخته است» پیامبر از نزد خود «بگو: پس سورهای مانند آن بیاورید» در بلاغت، حسن صنعت ادبی و ساختار معجز بیانی زیرا شما نیز در شناخت زبان عرب و بلاغت کلام آن، مانند من هستید «و فراخوانید هر که را میتوانید» فراخوانید و به وی استعانت جویید از همیاران و پشتیبانان خود ـ اعم از قبایل عرب و خدایان باطلی که آنها را شرکای خدای سبحان میپندارید «اگر راستگو هستید» در این ادعای خود که قرآن به دروغ بر ساخته شده! پس اگر چنین کردید، آن وقت در اتهامی که به من نسبت میدهید، راستگو هستید. اما مشرکان و معاندان به هنگام شنیدن این سخن منصفانه و این تسلیم جدلی، حتی کلمهای مانند قرآن را هم به میدان آورده نتوانستند بلکه فقط به دامن عنادهای بیپایه و لجبازیهای بیپشتوانهشان چسبیدند.
ابنکثیر میگوید: «این سومین مورد از اعلام هماوردطلبی (تحدی) قرآن با مشرکان است و در هر سه جا هم، عجزشان آشکار شد».
﴿بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ٣٩﴾ [یونس: 39].
«بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند» یعنی: به تکذیب قرآن قبل از آن شتاب ورزیدند که آن را مورد تدبر قرار داده و معانی آن را بفهمند و بر آنچه که دربرگیرنده آن است، احاطه علمی داشته باشند و هرکس چیزی را قبل از آنکه به آن احاطه علمی داشته باشد، تکذیب نماید بیگمان در این تکذیب خویش، جز به جهل و بیدانشی به هیچ اصل و تکیهگاه دیگری متمسک نشده و بنابراین، با این تکذیب به بلندترین صدا، منادی جهل و بیخردی و اثباتکننده کوتهبینی و کوته اندیشی خویش از دریافت حجتها و برهانها شده است «و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است» یعنی: سرانجام اخبار غیبیای که در قرآن وعده داده شده، هنوز برآنان روی نداده تا بدانند که آیا این اخبار راست است یا دروغ؟ پس چرا گزاف میگویند و سفسطه میبافند؟!
حاصل معنی اینکه: قرآن از دو جهت کتاب اعجازگری است؛ یکی از جهت اعجاز لفظی و دیگری از جهت اخبار غیبی خود، اما مشرکان قبل از آنکه در اعجاز لفظی آن نگریسته و اخبار غیبی آن را در محک آزمون قرار دهند، به تکذیب آن مبادرت کردند «کسانی که پیش از آنان بودند» از امتها نیز «همینگونه» بیپشتوانه دلیل و برهان «تکذیب کردند» پیامبرانشان را و هنگامیکه پیامبرانشان حجتها و برهانهای خداوند عزوجل را برایشان آوردند، قبل از آنکه به علم آن احاطه داشته و به تأویل اخبار آن برسند، آنها را تکذیب کردند «پس بنگر که عاقبت ستمگران» از امتهای پیشین «چگونه بوده است» و آنها با چه فرجام بدی روبرو شدند! چنانکه قرآن داستانهایشان را بیان کرده. پس ای تکذیبکنندگان! از سرنوشتی همچون سرنوشت آنان حذر کنید، که مبادا گریبانگیر شما نیز بشود.
﴿وَمِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ لَا یُؤْمِنُ بِهِ وَرَبُّکَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِینَ٤٠﴾ [یونس: 40].
«و از آنان کسی است که بدان ایمان میآورد» یعنی: از آنان کسی است که در نهان و ژرفنای وجود خود به قرآن ایمان آورده و میداند که قرآن راست و بر حق است ولی صرفا به انگیزه مکابره و عناد، آن را تکذیب میکند «و از آنان کسی است که بدان ایمان نمیآورد» و در نهان وجود خود نیز، قرآن را تصدیق نمیکند بلکه به انگیزه جهل، آن را تکذیب مینماید «و پروردگار تو به حال مفسدان داناتراست» پس آنان را در برابر اعمالشان جزا میدهد. مراد از مفسدان: کسانیاند که بر عناد خویش اصرار میورزند. ابنکثیر در معنی آن میگوید: «حق تعالی به کسانی که مستحق هدایتند، داناتر است؛ پس هدایتشان میکند و به کسانیکه مستحق گمراهیاند نیز داناتر است؛ پس گمراهشان میگرداند لذا حق تعالی عادلی است که هرگز ستم نمیکند».
﴿وَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لِی عَمَلِی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ٤١﴾ [یونس: 41].
«و اگر تو را تکذیب کردند» یعنی: اگر بر تکذیب خویش استمرار ورزیدند و از اینکه دعوتت را اجابت کنند، نا امید شدی «بگو: عمل من به من اختصاص دارد وعمل شما به شما اختصاص دارد» یعنی: از آنان و از عملشان بیزاری بجوی و بگو: جزای عمل من به خود من و جزای عمل شما به خود شما اختصاص دارد زیرا من پیام حق را به شما ابلاغ کردهام و جز این، بر عهده من هیچ تکلیف دیگری نیست «شما از آنچه من میکنم بری و برکنارید و من از آنچه شما میکنید بری وبرکنارم» یعنی: شما به عمل من مؤاخذه نمیشوید و من به عمل شما مورد مؤاخذه قرار نمیگیرم.
﴿وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ کَانُوا لَا یَعْقِلُونَ٤٢﴾ [یونس: 42].
«و» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «از آنان کسانی هستند که بهسوی تو گوش فرا میدهند» آنگاه که قرآن میخوانی و احکام و برنامههای اسلام را تعلیم میدهی، اما چه سود که به گوش هوش نمیشنوند «آیا تو میتوانی به ناشنوایان بشنوانی» یعنی: به کسانی که فراروی شنواییشان مانعی وجود دارد و این مانع، همان بغض و نفرتی است که آنان را از پذیرفتن حق باز میدارد؟ پس هرکس ناشنوا و لایعقل باشد، یقینا چیزی را نمیفهمد و سخنی را که به وی گفته شود، نمیشنود «هرچند که تعقل نکنند؟» یعنی: آیا تو اصرار داری که به ناشنوایان بشنوانی، هرچند با وجود ناشنوایی، از عقل هم بیبهره باشند؟ زیرا ناشنوای عاقل، چهبسا با فراست چیزی را دریابد، اما اگر نبود عقل و شنوایی هر دو با هم یکجا شد، دیگر فهم چیزی ناممکن است.
﴿وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ أَفَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ وَلَوْ کَانُوا لَا یُبْصِرُونَ٤٣﴾ [یونس: 43].
«و از آنان کسی است که بهسوی تو» به چشم حقارت «مینگرد، آیا تو نابینایانرا ـ هرچند نبینند ـ هدایت توانی کرد؟» و هرکس که کوری ظاهر و باطن در او جمع شود، یقینا از دریافت حق ناتوان است.
هدف این آیه، تسلیت و دلجویی از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. آری! طبیب اگر بیماری را ببیند که اصلا علاجپذیر نیست، از وی رو بر میگرداند و از مشغول شدنبه وی صرفنظر میکند پس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز که طبیب دلهایند، باید از این کوردلان بیبصیرت روی برگردانند.
﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَکِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ٤٤﴾ [یونس: 44].
«در حقیقت، خداوند به هیچ وجه به مردم ستم نمیکند» با سلب حواس و خرد از آنان «بلکه مردم خود بر خویشتن ستم میکنند» به سبب تعصب و لجبازی در برابر حق که در طبیعتهایشان نهفته است و در نتیجه، تباه ساختن حواس و خرد خویش پس این خود آنان هستند که با این تعصب و عناد، بر خویشتن ستم کردهاند و خدای عزوجل به هیچوجه بر آنان ستم نکرده بلکه آنان را آفریده و برایشان مشاعر و ادراکاتی قرارداده که بوسیله آن بتوانند حقایق را به کاملترین شکل دریابند و حواسی را در آنها خلق کرده که به وسیله آن به خواستههای خود رسیده و مصالح و منافع دنیویشان را برآورده سازند، همچنان او راه را میان آنان و مصالح دینیشان باز گذاشته تا غبار دیده و دل را بشویند و به جاده حق روان گردند، اما اسفا که هوسهای رنگارنگ، همچون پرنده براقش بر نفسهایشان برنشسته و دمادم لحظههای غفلتشان را شکار میکند.
﴿وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ یَتَعَارَفُونَ بَیْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ٤٥﴾ [یونس: 45].
«و روزی که آنان را حشر میکند، گویی جز به اندازه ساعتی از روز درنگ نکردهاند» در دنیا، یا در گورهایشان. این مدت دراز را بدان جهت بسیار کممیپندارند که عمرهای خود را در دنیا ضایع کرده بودند، یا لذتهای دنیا را به سبب طول درنگ و توقف در محشر فراموش میکنند، گویی این لذتها اصلا وجود واقعی نداشته است «با هم اظهار آشنایی میکنند» یعنی: احساس میکنند که در دنیا جز زمانی اندک که بعضی با بعضی دیگر در آن آشنا شده و سپس از هم جدا گشتهاند، بهسر نبردهاند و این اظهار آشنایی هم، در هنگام برخاستن ازگورهاست، سپس همین آشنایی اندک نیز در صحنه هولناک محشر از بین میرود، از اینرو آنها در محشر هیچ منفعتی را از یکدیگر امیدوار نیستند «قطعا کسانی که دیدار خدا را دروغ شمردند زیانکار شدند» و کدام زیان از باختن خود و کسان و نزدیکان خویش، بزرگتر است «و راهیافته نبودند» در راه و روشی که در پیش گرفته بودند زیرا پایان این راه، به دوزخ انجامید و چون برای جزا و حساب محشور شوند، به این حقیقت پی میبرند.
﴿وَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ٤٦﴾ [یونس: 46].
«و اگر بعضی از آنچه را که به آنان وعده میدهیم، به تو بنمایانیم» در زندگیات، چون پیروزساختن دینت با قتل و اسارت آنان «یا تو را بمیرانیم» قبل از آنکه این وعدهها محقق گردد «به هرحال؛ بازگشتشان بهسوی ماست» و آنان را در آخرت عذاب میکنیم، آنگاه در آنجا عذابشان را به تو مینمایانیم پس اگر بهطور زودهنگام و عاجل از آنان انتقام نگیریم، قطعا بدان که در آخرت از آنان انتقام میگیریم «سپس خدا بر آنچه میکنند گواه است» یعنی: سپس خداوند عزوجل در روزقیامت علیه آنان به آنچه که بعد از تو کردهاند، گواهی میدهد. نظیر آن این نقل قول قرآن از عیسی علیه السلام است: ﴿وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡۚ﴾: (من تا آنگاه که در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم، اما چون مرا بهسوی خود فراخواندی، تو خود بر آنان ناظر و گواه بودهای) «مائده/117».
﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ٤٧﴾ [یونس: 47].
«و برای هر امتی» از امتهای گذشته «پیامبری است» که خدای متعال او را بهسوی آنان فرستاد و آن پیامبر احکام مشروعه وی را به آنان بیان نمود «پس چون پیامبرشان آمد» و پیامی را که خداوند عزوجل او را برای ابلاغ آن فرستاده بود، به آنان ابلاغ کرد، آنها همگی تکذیبش کردند «میانشان به قسط» یعنی به عدل «داوری میشود» یعنی: میان آن امت و پیامبرش در دنیا داوری میشود پس پیامبر نجات مییابد و تکذیبکنندگان هلاک میگردند «و بر آنان ستم نمیرود» با این عذاب زیرا آنها مجرمند و در برابر جرم خویش کیفر یافتهاند.
بعضی از مفسران برآنند که این رخداد در آخرت است. یعنی میان هر امتی و پیامبرش در روز قیامت داوری میشود... تا به آخر.
﴿وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ٤٨﴾ [یونس: 48].
«و میگویند» بعد از آنکه به آنان اعلام شد که عذاب در انتظارشان است «اگر راست میگویید» که وعده عذاب حق است پس «این وعده چه وقت است؟» این سؤال را از سر شتابزدگی و استبعاد مطرح میکنند.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شدند تا اینگونه به آنان پاسخ دهند:
﴿قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ٤٩﴾ [یونس: 49].
«بگو: برای خود زیان و سودی در اختیار ندارم» پس چگونه میتوانم چنین اختیاری را برای دیگران داشته باشم؟ «مگر آنچه خدا خواسته است» لیکن آنچه که خدا عزوجل از این سود و زیان در حق من خواسته است، تحقق مییابد زیرا من هم بندهای از بندگان خداوند عزوجل هستم و فرمان و مشیت وی بر من جاری است.
امام شوکانی در تفسیر «فتح القدیر» میگوید: «در این آیه، درسی بس بزرگ و هشداری بس بلیغ برای کسانی است که خوی و عادتشان بر آن قرار گرفته کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پیوسته به فریادرسی بخوانند و در هنگام نزول حوادث و مصایبی که جز خدای سبحان هیچ کس دیگری بر دفع آن قادر نیست، به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم استغاثه بجویند. همچنین در این آیه، درسی بس بزرگ و هشداری بس بلیغ برای کسانی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیزهایی را میطلبند که جز خدای سبحان، کس دیگری به برآوردن آن قادر نیست زیرا مقام حاجتخواهی، مقام ربالعالمین است. اینان طلب حاجت از خدای پرورنده آفریننده دهنده بازدارنده روزی رسان را فروگذاشته و بهجای آن یا به جناب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یا به دیگر اموات متوسل میگردند و تحقق مراد خویش را از آنان میطلبند. چگونه است که اینان از مخالفتی که با معنی لاالهالاالله در آنان حلول کرده، دست بر نداشته گاهی این اموات را رأسا و بالاستقلال به فریاد میطلبند و گاهی همراه با ذات ذوالجلال و شکی نیست که شیطان با این وسیله، به «گمراه ساختن» بسیاری از این امت متوسل گردیده است ﴿وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا﴾: (آنان میپندارند که این کار نیکی است که انجامش میدهند) «کهف/104». پس بر این مصیبت عظمی إنا لله و إنا إلیه راجعون میگوییم».
«برای هر امتی اجلی است» که آنچه را خدای سبحان در باره آن امت ـ از عذاب یا غیر آن ـ اراده کرده است، در آن میعاد معین بر آن امت فرود میآورد «و چون اجلشان فرا رسد، نه ساعتی پس افتند» از این اجل و میعاد معین «و نه» ساعتی از آن «پیش افتند» پس ای تکذیب کنندگان! به نزول عذاب شتاب نکنید.
﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُهُ بَیَاتًا أَوْ نَهَارًا مَاذَا یَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ٥٠﴾ [یونس: 50].
«بگو: به من خبر دهید؛ اگر عذاب او شب یا روز به شما در رسد، به هر حال، مجرمان چه چیزی از آن عذاب به شتاب میخواهند؟» زیرا عذاب امری منفور است که دلها از آن نفرت داشته و طبایع از آن میپرهیزد پس موجب شتابشان در طلب عذاب چیست؟ و در حالیکه سزاوار شأن مجرم این است که به سبب جرم خویش از عذاب بترسد، آنها چگونه عذاب را به شتاب میطلبند؟!.
﴿أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلْآنَ وَقَدْ کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ٥١﴾ [یونس: 51].
«سپس آیا هنگامی که واقع شد، اکنون به آن ایمان میآورید؟» آیا بعد از آنکه عذابالهی بر شما فرود آمد و خشم و انتقام وی بر شما وارد شد، به او ایمان میآورید در حالیکه این ایمان بهحال شما هیچ سودی نداشته و هیچ زیانی را از شما دفع نمیکند؟ آری! «آیا اکنون» به آن ایمان آوردهاید «در حالیکه پیش از این آن را» یعنی عذاب را «به شتاب میطلبیدید» از روی تکذیب و استهزا؟!.
﴿ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ٥٢﴾ [یونس: 52].
«سپس به کسانی که ستم کردهاند» با کفر و تکذیب و شک و انکار «گفته میشود: عذاب جاوید را» که هیچ گسست و انقطاعی ندارد «بچشید، آیا جز به کیفر آنچه میکردید» در زندگیتان از کفر و تکذیب و استهزا و نافرمانی «جزا داده میشوید؟» هرگز!.
﴿وَیَسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَرَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ٥٣﴾ [یونس: 53].
آنگاه حق تعالی سؤال دیگری از سوی مشرکان را مطرح میکند: «و از تو خبر میگیرند که آیا آن حق است؟» یعنی: آیا آنچه را که به ما از عذاب و معاد و قیامت وعده میدهی، راست است؟ «بگو: آری، سوگند به پروردگارم که آن قطعا حق است و شما عاجز کننده نیستید» یعنی: شما نمیتوانید خدای سبحان را درمانده کرده و از چنگ عذاب بگریزید پس حتما گرفتار آن میشوید.
ابنکثیر میگوید: «این یکی از سه موردی است که خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند یاد کرده است».
﴿وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِی الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ٥٤﴾ [یونس: 54].
«و اگر برای هر کسی که ستم کرده است، آنچه در زمین است میبود، قطعا آنرا فدیه خود میداد» یعنی: اگر تمام آنچه در روی زمین از اشیا و اموال نفیس و ذخایر گرانبها وجود دارد، در روز قیامت از آن هر کافری میبود، قطعا دوست داشت تا آن را برای رهایی از عذاب، فدیه و بلا گردان خویش کند «و چون عذاب را ببینند، پشیمانی خود را پنهان دارند» یعنی: چون عذاب آخرت را که هیبت و وحشت آن، عقلهایشان را ربوده است، ببینند، پشیمانی خود را پنهان میدارند تا از شماتت و سرزنش مؤمنان در امان بمانند و این پنهان ساختن ندامت، در هنگام دیدن عذاب است، اما بعد از ورود در عذاب میگویند: ﴿یَٰحَسۡرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطۡنَا فِیهَا﴾ [الأنعام: 31]. «ای دریغ بر ما، بر آنچه درباره آن کوتاهی کردیم» و بدینگونه،آنچه را که پنهان کرده بودند، آشکار میکنند «و میان آنها» یعنی: میان مؤمنان و کافران، یا میان رؤسا و پیروانشان «به قسط» یعنی به عدل «فیصله میشود و برآنان ستم نمیرود».
﴿أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَلَا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ٥٥﴾ [یونس: 55].
«آگاه باشید که آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداوند است» پس او برآوردن آنچه که به آنان وعده میدهد، تواناست «آگاه باشید که در حقیقت وعده خدا حق است» یعنی: وعده او خواهناخواه شدنی و تحققیافتنی است «ولی بیشتر آنان» یعنی بیشتر کفار «نمیدانند» که صلاح و فسادشان در چیست تا خود را برای دیدار الهی آماده کنند.
﴿هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ٥٦﴾ [یونس: 56].
«او زنده میکند و میمیراند» پس انتظار بکشید که با شما چه انجام میدهد «و بهسوی او باز گردانیده میشوید» و قطعا شما را در برابر عقاید و اعمالتان جزا میدهد.
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ٥٧﴾ [یونس: 57].
«ای مردم! به یقین که برای شما از جانب پروردگارتان اندرزی آمده است» یعنی: برای شما کتابی آمده است که مشتمل بر پند و اندرز به شیوه بیم و امید دهی است و این یکی از ویژگیهای قرآن است که همه معانی را به شیوه وعظ و اندرز مطرح میکند «و شفایی است برای آنچه در سینههاست» یعنی: قرآن شکوک و شبهاتی را که بر شکاکان چیره میشود، درمان کرده و پوچی و ناروایی عقاید باطل را اثبات میکند. که این ویژگی دیگری از ویژگیهای قرآن است «وهدایتی است» یعنی: ارشاد و رهنمودی است برای کسانی که از آن پیروی کرده و در آن میاندیشند و راهنمای آنها بهسوی راهی است که به بهشت میانجامد «و رحمتی است برای مؤمنان» پس قرآن برای مؤمنان سراسر هدایت و رحمت است. این نیز یکی از ویژگیهای قرآن است که انسان به اندازه ایمان و استعدادش از آن بهره میگیرد، اما کافران و منافقان را در آن بهرهای نیست.
﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ٥٨﴾ [یونس: 58].
«بگو: به فضل و رحمت خداست که باید شادمان شوند» یعنی: باید مؤمنان به فضل و رحمتی که خدا عزوجل در قرآن برایشان داده و ایشان را از اهل قرآن گردانیده است و نیز به غیر آن از فضلهای بیکران و رحمتهای بیپایان الهی شادمان شوند «این از هر چه گرد میآورند» از بهرههای فانی دنیا «بهتر است» از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «فضل خدا، قرآن و رحمت وی اسلام است».
در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «خدای عزوجل بر پیشانی کسیکه او را به اسلام هدایت کرده و به او قرآن را آموخته ولی او از فقر و فاقه شکایت میکند ـ تا روزی که او را ملاقات کند ـ فقر را مینویسد. آنگاه این آیه کریمه را تلاوت کردند: ﴿قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِکَ فَلۡیَفۡرَحُواْ هُوَ خَیۡرٞ مِّمَّا یَجۡمَعُونَ٥٨﴾ [یونس: 58]».
﴿قُلْ أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَامًا وَحَلَالًا قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ٥٩﴾ [یونس: 59].
«بگو: به من خبر دهید، آنچه از روزی که خدا برای شما فرود آورده، چرا بخشی از آن را حرام و بخشی از آن را حلال گردانیدهاید» درحالیکه حرام ساختن وحلال ساختن، فقط حق ویژه خداوند عزوجل است؟ یادآور میشویم که مشرکان این حلال و حرام ساختن را در گوشت چهارپایان اعمال میکردند و بعضی از حیوانات را بر مردان حلال و بر زنان حرام میگردانیدند[3] «بگو: آیا خدا به شما اجازه داده، یا بر خدا دروغ میبندید؟» اگر این حلال و حرام ساختن به صرف هوی و هوسهای شما باشد، این کار به اتفاق عقلا مردود است ولی اگر با این اعتقاد باشد که اینها حکم خداوند عزوجل است، حکم خداوند عزوجل فقط از جانب پیامبرانش شناخته میشود، درحالیکه هیچ حجت و برهانی بر این امر ندارید که پیامبران علیهم السلام آنچه را که شما حرام ساختهاید، حرام کرده باشند بنابراین، شما در این حلال و حرام سازی فقط بر خدای عزوجل افترا میبندید.
امام شوکانی در تفسیر «فتحالقدیر» میگوید: «در این آیه شریفه، هشداری سخت به شتاب کنندگان در عرصه فتوی است، آنان که به شتاب در مورد تحلیل یا تحریم، یا جواز و عدم آن، برای بندگان خدا عزوجل در شریعتش فتوی صادر میکنند. آری! این آیه زنگ خطر را در بیخ گوش آنان به صدا درآورده و آنان را متوجه این حقیقت میگرداند که باید در حجتهای خدا عزوجل ژرف اندیشانه فروروند و آنها را چنانکه باید از کتاب و سنت بفهمند و به این امر اکتفا نکنند که مستند نهایی و تکیهگاه قطعیشان از علم، فقط نقل و حکایت قول قائلی از این امت باشد که از او در امر دین خویش تقلید کرده و به آنچه او از کتاب و سنت عمل کرده، عمل کردهاند و آنچه را که به آن شخص مجتهد نرسیده، یا رسیده ولی او چنانکه باید آن را نفهمیده، یا اینکه فهمیده ولی در اجتهاد و ترجیح خویش در مورد آن به خطا رفته است، منسوخ تلقی کرده و حکم آن را از بندگان خدا عزوجل مرفوع پنداشتهاند.
آنها باید به این امر توجه داشته باشند که آن امام مجتهد مرجع تقلید، خود نیز مکلف و متعبد به این شریعت است، همانگونه که آنان مکلف و متعبدند و چنان نیست که او در مسند تقنین احکام و اصدار تکالیف و اوامر قرار داشته باشد ودیگران در جایگاه عمل و تقلید بلکه او اجتهادش را کرده و رأیش را ابراز داشته و در واقع آنچه را که بر عهده وی بوده انجام داده و در صورت رسیدن به حق، به دو پاداش و در غیر آن به یک پاداش دست یافته است لذا بر غیر وی از اهل علم که بر نگرش در دلایل کتاب و سنت قادرند، پیروی از وی بدون شناخت دلیل و اندیشیدن در حجتش شایسته نیست».
﴿وَمَا ظَنُّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَشْکُرُونَ٦٠﴾ [یونس: 60].
«و کسانیکه بر خدا دروغ میبندند، روز قیامت چه گمان دارند؟» یعنی: میپندارند که در آن روز با آنان چه خواهد شد؟ آیا در برابر جرم عظیم افترا بر خدای سبحان، همین طور بدون مجازات رها خواهند گشت؟ «همانا خدا بر مردم صاحب فضل است» زیرا به آنان عقل و خرد بخشیده و در کنار آن، پیامبران علیهم السلام را بهسویشان فرستاده و حلال و حرام را برایشان تبیین کرده «ولی» با همه این فضل واحسانها «بیشترشان سپاسگزاری نمیکنند» و کفران نعمت کرده با دین خدا عزوجل میستیزند و شریعت وی را به بازی میگیرند.
﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ٦١﴾ [یونس: 61].
«و نمیباشی» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «در هیچ شغلی» یعنی: در هیچ کاری از کارهایی که برایت پیش میآید، «و نمیخوانی هیچ آیهای از قرآن را که از سوی باری تعالی آمده» یعنی: در این حال، آیات قرآن را برای اعلام چگونگی حکم آن کار، به امتت نمیخوانی تا حکم آنها با خواندنت دانسته شود «و شما هیچ عملینمیکنید» خطاب برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امت ایشان است «مگر اینکه ما بر شما گواهیم» شما را میبینیم و از شما میشنویم «آنگاه که بدان مبادرت میورزید» بهگفتار و کردار «و هموزن ذرهای، نه در زمین و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نیست» ذره: موریانه سرخ رنگ، یا کوچکترین جزء از اجزای ماده است «و نه کوچکتر از آن» یعنی: کوچکتر از ذره، همچون اجزای اتم (الکترون، پروتون ونوترون) «و نه بزرگتر» از آن «چیزی نیست، مگر اینکه» آن چیز نزد خدا عزوجل «در کتابی روشن» که لوح محفوظ است «نوشته شده است» پس چگونه از او پنهان میماند؟!.
هدف از اعلام این حقایق، اولا: رد بر کسانی است که میپندارند؛ خدای متعال به جزئیات دانا نیست، ثانیا: رساندن اهل خرد به این نتیجه منطقی است که فقط دارنده چنین اوصافی شایسته آن است که حلال و حرام وضع کند و به یگانگی مورد پرستش قرار گیرد.
﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ٦٢﴾ [یونس: 62].
«آگاه باشید که قطعا بر اولیای الله نه بیمی است» (اولیاء الله: دوستان خدا): نخبگان و برگزیدگان از مؤمنانند که گویی با طاعت خدای سبحان و پرهیز از معصیت وی، به او نزدیک شدهاند پس بر این گروه نه در هنگامه رستاخیز و حشر و نشر و عرصات قیامت، بیمی است چرا که خدای متعال ضمانت کرده است که ایشان از هول و هراس آن روز ایمن باشند «و نه آنان اندوهگین میشوند» بر آنچه که از دنیا از دست داده و پشت سرگذاشتهاند چنانکه دوستداران دنیا بر از دست دادن آن اندوهگین میشوند.
﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ٦٣﴾ [یونس: 63].
این گروه دوستان خدا عزوجل «همانان» اند «که ایمان آوردهاند» به آنچه که باید بدان ایمان میآوردند «و تقوی ورزیدهاند» یعنی: از خدای سبحان پروا داشتهاند؛ با پایبندی به امر و نهی وی. آری! اینان هرگز به مانند دیگران بیم و هراسی ندارند زیرا به تکالیفی که خداوند عزوجل بر ایشان وضع کرده، عمل نمودهاند و خود را از معاصی و نواهی وی بازداشتهاند پس ایشان ضمن اینکه از اعتماد به نفس برخوردار بودهاند، به پروردگار خویش نیز گمان نیک داشتهاند. همچنین آنان، بر از دست دادن خواستهای از خواستهها و مقصدی از مقاصد دنیا اندوهگین نمیشوند زیرا میدانند که این هم به قضا و قدر الهی است پس سینههایشان برای هرگونه رخدادی، باز و گشاده، جسم و جانشان پرنشاط و دلهایشان شادمان ومسرور است. در حدیث شریف به روایت سعیدبن جبیر رضی الله عنه آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: «اولیای خدا عزوجل کیستند؟» فرمودند: «کسانی اند که دیدنشان خدا عزوجل را به یاد انسان میآورد».
﴿لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ٦٤﴾ [یونس: 64].
«برای ایشان» یعنی: برای اولیاءالله از جانب خداوند عزوجل «در زندگی دنیا و در آخرت بشارت است».
مفسران در تفسیر این بشارت، چهار وجه را ذکر کردهاند:
1- این بشارت، از طریق وحی الهی بر انبیایش علیهم السلام در مورد حالشان در آخرت است که ایشان را به بهشت خویش در میآورد و از ایشان خشنود میشود.
2- این بشارت، با خوابهای نیکویی است که به آنان در زندگی دنیا، مژده نیک میدهد چنانکه در حدیث شریف مرفوع آمده است: «بعد از من، از وحی جز مبشرات، یعنی رؤیای صالحهای که مؤمن آن را میبیند، یا دیگران در حق وی میبینند، باقی نمانده است».
3- این بشارت، فضل خداوند عزوجل بر مؤمنان با اجابت دعاهایشان در دنیاست.
4- این بشارت، مژده دادن فرشتگان به مؤمنان در هنگام احتضارشان است و مضمون این مژده این است: ﴿أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ﴾ [فصلت: 30]. «بیم نداشته باشید و اندوهگین نباشید و مژده باد شما را به بهشتی که به شما وعده داده میشد».
اما بشارت برای اولیاءالله در آخرت، عبارت است از: ملاقات فرشتگان با ایشان و دادن پیغام کامیابی ایشان به نعمتهای بهشت و به سلامتماندنشان از عذاب دوزخ. «کلمات خدا را تبدیلی نیست» سخنان خدا عزوجل را عموما تغییر و تبدیلی نیست و از جمله، وعدههای او برای بندگان نیکوکارش را. یعنی این وعدهها خواهناخواه تحقق یافتنی است «این» پاداش وافر در زندگی دنیا و آخرت «همان کامیابی بزرگ است».
﴿وَلَا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ٦٥﴾ [یونس: 65].
«و سخن آنان تو را غمگین نکند» سخنی که متضمن طعن و تکذیب و عیبجویی تو و دین توست زیرا «عزت به تمامی از آن خداست» یعنی: غلبه و قهر در گستره ملک و فرمانروایی باری تعالی، فقط مخصوص اوست پس چگونه آنان را بر تو دستی است تا از سخنانشان اندوهگین شوی؟ «او شنوای داناست» سخنان بندگانش را میشنود و به احوالشان داناست پس آنان را در برابر آن جزا میدهد.
﴿أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَکَاءَ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ٦٦﴾ [یونس: 66].
«آگاه باش که هر که» و هر چه «در آسمانها و هر که» و هر چه «در زمین است،از آن خداست» در عبودیت و در خلق و امر پس همه ـ از جمله این گروه مشرک ـ ملک حق تعالی هستند و او در آنان آنگونه که بخواهد تصرف میکند بنابراین، چگونه میتوانند برخلاف اذن وی به پیامبرش آزاری برسانند؟ آیهکریمه متضمن هشدار نابودی کسانی است که بشر و فرشتگان و جمادات را بهپرستش میگیرند زیرا آنها مملوک را پرستیده و مالک را فرو گذاشتهاند «و کسانیکه جز خدا شریکانی را میخوانند، از آنها پیروی نمیکنند، اینان در حقیقت جز از گمان پیروی نمیکنند» یعنی: مشرکان هر چند معبودات باطل خود را شرکای خداوند عزوجل مینامند، لیکن این معبودات نیز مملوک خدای سبحان هستند پس در حقیقت امر، آنها شرکای وی نه بلکه نامهای بیمسمایی هستند که صلاحیت مشارکت با آفریننده خویش را ندارند لذا مشرکان نه از این معبودات باطل بلکه قطعا از این گمان خویش که بتان خدایانی سزاوار پرستش هستند، پیروی میکنند و گمان هم که به هیچ وجه انسان را از حق بینیاز نمیکند «و آنان جز دروغگو نیستند» یعنی: آنان به حدس و گمان، معبودات باطل را شرکای خدای سبحان فرض میکنند، در حالیکه این حدس و گمان، فرضیهای باطل و دروغی محض است.
﴿هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ٦٧﴾ [یونس: 67].
«اوست آنکه شب را برای شما آفرید تا در آن بیارامید» یعنی: در آن از حرکت و خستگی به سکون و آرامش پیوسته و خود را از رنج کار و مشغله روزگار، فارغبال و راحت گردانید «و روز را روشن» و روشنگر «گردانید» که در آن دیدنیها، آشکار و قابل رؤیت میشوند و در نتیجه، انسانها در این عرصهگاه روشن، به کار و تلاش منفعت بار پرداخته اسباب و اوضاع زندگی و معیشت خویش را سامان میبخشند «بیگمان در این امر، برای گروهی که میشنوند» آنچه راکه بر آنان از آیات تنزیلی خوانده میشود و در آن اندیشه و تأمل کرده و به دیده عبرت مینگرند؛ «نشانههایی است» زیرا این اندیشه و تأمل، خود از بزرگترین اسباب ایمان میباشد.
﴿قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِیُّ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ إِنْ عِنْدَکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٦٨﴾ [یونس: 68].
آنگاه خداوند متعال نمونههایی از سخنان فاسد این مشرکان را بیان کرده و میفرماید: «کافران گفتند: خدا فرزندی برای خود اختیار کرده است، او منزه است، او بینیاز است» بدینگونه، خدای سبحان از این باطل آشکار تنزیه جسته و این حقیقت را که از چنین تعلقی بینیاز است، روشن میسازد زیرا فرزند فقط از روی نیازمندی خواسته میشود در حالیکه بینیاز مطلق، هیچ حاجتی ندارد که فرزندآن را برایش برآورده گرداند. همچنین، کسی محتاج فرزند است که خود در معرض انقراض بوده و خواستار فرزندی است که جانشین وی گردد در حالیکه خدای عزوجل زنده پایندهای است که بر او مرگ یا فنایی عارض نمیشود از اینرو، او به این تعلق و تعلقاتی مانند آن هیچ نیازی ندارد «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست» پس درست نیست که چیزی از آنها فرزند وی باشد زیرا میان مالکیت و پدری و فرزندی، منافات وجود دارد «شما را بر این ادعا» که خداوند عزوجل دارای فرزند است «هیچ حجتی نیست» و هیچ دلیل و برهانی بر این ادعا ندارید «آیا چیزی را که نمیدانید» بیپشتوانه علم و حجت و برهان «به دروغ بر خدا میبندید؟» این، تهدید و توبیخی سخت برای آنان است.
﴿قُلْ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ٦٩﴾ [یونس: 69].
«بگو: در حقیقت کسانی که بر خدا دروغ میبندند» با نسبت دادن فرزند و شریک برای وی «رستگار نمیشوند» به بهشت و نجات یافتن از عذاب دوزخ.
﴿مَتَاعٌ فِی الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِیقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِیدَ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ٧٠﴾ [یونس: 70].
«متاعی است» فانی «در دنیا» یعنی: اگر هم صاحب این افترا به چیزی از خواستههای گذرای خود نایل شود، قطعا آن بهرهمندیی اندکی در دنیاست «سپس بازگشتشان بهسوی ماست» با مرگ «آنگاه به سزای آنکه کفر میورزیدند، به آنان عذاب سخت میچشانیم» یعنی: افتراکنندگان را به سبب کفرشان که عللی چون دروغ بستن بر خدای سبحان در پشت سر آن قرار دارد، به عذابی ابدی معذب میکنیم.
﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقَامِی وَتَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنْظِرُونِ٧١﴾ [یونس: 71].
«و خبر نوح را بر آنان بخوان» یعنی: داستان وی را با قومش که بهپیام حق وی کفر ورزیدند چنانکه کفار قریش با تو چنین کردند، بر آنان بخوان «آنگاه که بهقوم خود گفت: ای قوم من، اگر اقامت من» در میان شما «و اندرز دادن من به آیات خدا» یعنی آیات تکوینی و تنزیلی وی «بر شما گران آمده است» و تاب تحمل آنرا ندارید «پس» بدانید که من «بر خدا توکل کردهام» بنابراین، روش شما را جز با توکل بر خدای عزوجل ، به شیوه دیگری پاسخ نداده و بیباک از عملکرد شما، بهراه دعوت خویش ادامه میدهم «پس عزمتان را جزم کنید» و تصمیمتان را استوار گردانید «همراه شریکان خویش» یعنی: آنها را در تصمیم گیریتان علیه من، یا یاری دادنتان علیه من، به همراهی فراخوانید «باز کارتان بر شما پوشیده نباشد» یعنی: در توطئه علیه من، هیچ پرده پوشی نکرده و هر تصمیمی که علیه من میگیرید، بهطور آشکار و عریان بگیرید «سپس برسانید به من» یعنی: آنکاری را که در حق من اراده کرده و آن تصمیمی را که در باره من گرفتهاید، به معرض اجرا بگذارید «و مهلتم ندهید» بلکه در کارتان تعجیل کنید و آنچه میخواهید با من انجام دهید زیرا من از شما هیچ پروایی ندارم و میدانم که شما هیچکارهاید.
این سخن نوح ÷، از روی اعتماد و اطمینان کامل وی به نصرت پروردگارش و اهمیت ندادن و بیپروایی وی به تهدیدهای قومش بود.
﴿فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ٧٢﴾ [یونس: 72].
«پس اگر روی گردانیدید» از پندها و موعظههای من و از پروای خدا عزوجل و پیروی از من «بدانید که من از شما هیچ مزدی را نخواستهام» یعنی: من در برابر پند و اندرز خویش، از شما هیچ مزد و پاداشی را نخواستهام تا مرا در دعوتم، به چشمداشتهای مادی متهم سازید «پاداش من جز بر عهده خدا نیست» و فقط اوست که اجر و ثواب مرا عنایت مینماید، چه شما ایمان آورید و چه روی گردانید «و دستور یافتهام که از مسلمانان باشم» یعنی: از اهل تسلیم و از اهل اسلام باشم، اسلامی که دین همه انبیای عظام علیهم السلام است، هرچند شریعتهایشان متنوع و متعدد باشد.
﴿فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ٧٣﴾ [یونس: 73].
«پس او را تکذیب کردند» یعنی: قوم نوح علیه السلام به تکذیب خود استمرار و برمخالفت و عناد خویش اصرار ورزیدند «آنگاه او و کسانی را که با او بودند» از مؤمنانی که ـ بهرغم عناد و ایذای قومشان ـ از او در دین پیروی کرده و در راه حق پایداری ورزیدند «نجات دادیم در کشتی» ای که نوح علیه السلام را مأمور ساختن آن کردیم «و آنان را جانشینان گردانیدیم» در زمین، زمینی که قبلا از آن نابود شدگان در توفان بود «و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند» از کفار معاند با نوح علیه السلام «غرق کردیم» به وسیله توفان «پس بنگر» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم و ای مخاطب که: «فرجام کار بیم داده شدگان چگونه بود» یعنی: پایان کارشان چه عبرتانگیز بود؟ وما با دروغ انگاران حضرات پیامبران، این چنین میکنیم. این تسلیت و دلجوییای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تهدیدی برای مشرکان است.
داستان نوح علیه السلام قبلا در سوره «اعراف» نیز گذشت و این داستان و امثال آن از داستانهای قرآنی، در برخی از سورههای دیگر هم تکرار میشود پس راز و حکمت این تکرار در چیست؟
شیخ سعید حوی در تفسیر «الاساس» برای این تکرار، دو عامل را ذکر میکند:
اول اینکه: داستانی که در یک سوره مطرح میشود، به سیاق آن سوره و جایگاه آن در ترتیب قرآنی کمک میکند. یعنی آن داستان، به عنوان بخشی از مضمون تبیینکننده آن سوره، به معانی مورد نظر آن، پیوند میخورد.
دوم اینکه: داستانهای قرآنی در چهارچوب اندرزهای مطرح شده در آن، نقش ویژه خود را در هر سوره ایفا میکنند و این داستانها بر اساس طول، توسط یا کوتاه بودن یک سوره، هماهنگ با آن عمل مینمایند». بنابر این، طرح داستان نوح ÷، به سیاق و موضوع عام سوره «یونس» کمک میکند و آن عبارت از نفی تعجب و شگفتی آنان از فرستادن پیامبر هشداردهندهای است. چنانکه طرح این داستان، به شفای قلب بیماردلان از بیماری شک نیز کمک کرده و مؤمن را بر در پیش گرفتن موضعی درست و محکم در برابر کفار تربیت میکند.
﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ٧٤﴾ [یونس: 74].
«آنگاه پس از نوح پیامبرانی را بهسوی قومشان فرستادیم» چون هود و صالح و ابراهیم و لوط و شعیب علیهم السلام را «پس برای آنان» یعنی: برای قومشان «بینات را آوردند» یعنی: معجزات، ادله، برهانها و احکام دین را «ولی آنان هرگز مستعد آن نبودند که به چیزی که قبلا آن را دروغ شمرده بودند، ایمان بیاورند» یعنی: ایمان نیاوردند بلکه بر کفر خویش اصرار و استمرار ورزیده و به سبب اصرار پیشینشان بر تکذیب پیامبران، توفیق ایمان نیافتند. یا معنی این است: اقوام این گروه پیامبرانی که بعد از نوح علیه السلام مبعوث شدند، بر آن نبودند تا به آنچه که قوم نوح علیه السلام قبلا آن را تکذیب کرده بود، ایمان بیاورند «اینگونه ما بر دلهای تجاوزکاران» ازحد در کفر و فساد «مهر مینهیم» و در نتیجه، دلهایشان پذیرای ایمان نمیشود. بنابر این، مهرنهادن، به سبب تجاوز خود آنهاست.
﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ٧٥﴾ [یونس: 75].
«سپس بعد از آنان» یعنی: بعد از پیامبرانی که ذکرشان رفت و بعد از امتهایشان «موسی و هارون را با آیات خویش بهسوی فرعون و سران قوم وی فرستادیم» آیات: شامل معجزات و نشانههای نهگانهای است که در سورههای قبل ذکر شد «ولی آنان گردنکشی کردند» یعنی: از پذیرفتن آیات، تکبر ورزیده و در برابر آن تسلیم نشدند و به آنچه که این آیات دربرگیرنده آن بود، اذعان ننمودند «و قومی مجرم بودند» به سبب استکبار و گردنکشی از پیروی آنچه که موسی و هارون (علیهما السلام) با خود آورده بودند، به همین جهت، موضعی هماهنگ با طبیعت تبهکارانه و مجرمانه خود در پیش گرفتند.
﴿فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُبِینٌ٧٦﴾ [یونس: 76].
«پس چون حق از جانب ما بهسویشان آمد، گفتند» از روی مکابره و عناد «بیگمان این سحری آشکار است» فرعونیان حق را با تأکید هر چه تمامتر، سحر و جادو خواندند، در حالیکه میدانستند این سخنشان دروغی بیش نیست.
﴿قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ٧٧﴾ [یونس: 77].
«موسی گفت» اعتراضکنان برآنان «آیا وقتی حق بهسوی شما آمد، میگویید این سحر است؟ آیا این سحر است؟» در حالیکه همین معجزه حق بود که سحر ساحران را تماما بیاثر کرد پس این، دورترین چیز از سحر میباشد «و حال آنکه ساحران رستگار نمیشوند» یعنی: به مطلوبی دست نیافته و به خیری نمیرسند و از شر و بلایی نجات نمییابند پس چگونه کسی که فرستاده الله عزوجل و از اهل نجات و رستگاری است، به این وادی سراسر زیان در میافتد؟
﴿قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ٧٨﴾ [یونس: 78].
«گفتند» فرعونیان «آیا بهسوی ما آمدهای تا ما را از دینی که پدرانمان را بر آن یافتهایم» یعنی از پرستش بتان «بازداری و تا کبریا در زمین برای شما باشد» ای موسی و هارون؟ مراد از کبریا: ریاست و پادشاهی است. پس فرعون و فرعونیان، علت عدم پذیرش دعوت موسی علیه السلام را به دو امر مربوط ساختند: یکی تمسک به تقلید از پدرانشان و دیگری حرص بر ریاست، چه اگر آنان دعوت موسی علیه السلام را اجابت گفته و او را تصدیق میکردند، در این صورت، کلیدهای امر امت وی در اختیارش قرار میگرفت و برای فرعون، ریاست تام و کاملی باقی نمیماند، چرا که تدبیر و اداره شئون مردم به وسیله دین، اداره فرعون را با سیاستها و روشها و منشهای وی، ملغی و بیاعتبار میگردانید. «و ما به شما دوتن ایمان نمیآوریم» این همان قرار نهایی و فیصله آخرینی بود که آن را اعلان کردند.
﴿وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ٧٩﴾ [یونس: 79].
و چون فرعون معجزه ید بیضا و عصای موسی علیه السلام را دید، برای اینکه موضع خویش در قبال دعوت موسی علیه السلام را به مردم، موضعی درست و بر حق نمایش دهد، به گردآوردن جادوگران و ترتیب دادن نمایشنامهای بدین مضمون دستور داد: «و فرعون گفت: هرجادوگر دانایی را پیش من آورید» زیرا او بر این باور بود که معجزات موسی علیه السلام از نوع سحر و جادوست پس بر آن شد تا مردم را تحمیق کند و بفریبد و با سحر و شعبدهبازی و ایجاد آشوب و هیاهو و غوغا سالاری، با پیام موسی علیه السلام معارضه نماید پس خدای متعال این نیرنگ و توطئه وی را بیاثر کرد چنانکه میفرماید:
﴿فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ٨٠﴾ [یونس: 80].
«و چون جادوگران آمدند، موسی به آنان گفت: آنچه را اندازنده هستید، بیندازید» یعنی: آنچه را که با خود از ریسمانها و عصاها دارید به میدان افگنید.
دلیل اینکه موسی علیه السلام آنها را به پیشگام شدن در اجرای نمایششان فراخواند این بود که: او میدانست؛ نمایش آنها خیالاتی بیش نیست و آنها نمیتوانند عصاها و ریسمانهای خود را در میدان واقعیت به مارها و اژدهای حقیقی تبدیل کنند و چون آنها این خیالافگنیهایشان را به میدان افگنند، او با ابطال و در هم چیدن عصاها و ریسمانهایشان، جادویشان را محو و بیاثر میگرداند و بدینگونه، عجز و ناتوانیشان برای همه کسانی که در صحنه حاضرند، آشکار میشود چرا که او عصایش را میافگند و پس از تبدیل آن به اژدها، مجددا آن را به حال اولش برمیگرداند و مردم هم آن را در دستش میبینند که موجود است، اما ریسمانها و عصاهای ساحران نابود میشود، از آنرو که تخیلافگنیای بیش نبوده که بر باد رفته است و اثری واقعی و برجای ماندنی از خود ندارد.
﴿فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ٨١﴾ [یونس: 81].
«پس چون افگندند، موسی گفت: آنچه را شما به میان آوردید سحر است» یعنی: باطل قلابیای است که بهوسیله آن اموری غیر واقعی را که هیچ حقیقتی ندارد، در خیال مردم به صورت اموری واقعی در میافگنید، بهخلاف آورده من که حق و واقعیت است زیرا نشانه و معجزهای از معجزات خداوند عزوجل میباشد «به زودی خدا آن را باطل خواهد کرد» یعنی: خداوند متعال به زودی برساختههایتان را محو و بیاثر خواهد کرد بهطوری که مردم، بطلان آن را ـ با نشانههای اعجاز گری که خدای سبحان بر دست من آشکار میگرداند ـ خواهند دانست و به حقیقت امر آن پی خواهند برد «خدا کار مفسدان را تأیید نمیکند» و برنامههایشان را به کرسی حقیقت نمینشاند زیرا این سنتی از سنتهای خداوند عزوجل است که عمل مفسد، قابلیت اصلاح را ندارد.
آنگاه حق تعالی سنتی دیگر از سنن خویش را که متمم و مکمل این سنت وی است، ذکر نموده و میفرماید:
﴿وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ٨٢﴾ [یونس: 82].
«و خدا حق را ثابت میگرداند» یعنی: حق را به عرصه ظهور آورده و آن را به کرسی مینشاند و در زمین به آن تمکین میدهد. به قولی معنی این است: حق را تبیین کرده و آن را روشن میکند «با کلمات خود» که آنها را در کتاب هایش بر انبیای خویش فرود آورده است، کلماتی که در برگیرنده حجتها و برهانهای او میباشند «هر چند مجرمان» از کسان فرعون و دیگران «را خوش نیاید» یا مراد از کلمات: فرمانهای تکوینی باری تعالی است، چون این فرمان وی به عصا که: به اژدها تبدیل شود و ریسمانها و عصاهایشان را فرو بلعد.
﴿فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ٨٣﴾ [یونس: 83].
«سرانجام، کسی به موسی ایمان نیاورد جز ذریهای از قوم وی» از زاد و ولد بنیاسرائیل. به قولی دیگر: مراد از «ذریه»، گروهی از جوانان و کسان قوم فرعونند. یعنی جز شماری اندک از نژاد و کسان فرعون، کسی دیگر از آنان به موسی علیه السلام ایمان نیاورد و از آن جمله بود مؤمن آل فرعون که ایمانش را پنهان میداشت[4] و از آن جمله بودند آسیه زن فرعون، ماشطه دخترش و زن خزانه دار وی که: «با وجود خوف از فرعون و ملأ آنها» یعنی: اشراف قومش «که مبادا آنان را در فتنه افگنند» یعنی: آنها را از دین حق با آزار و شکنجه برگردانند؛ به موسی علیه السلام ایمان آوردند «و همانا فرعون در آن سرزمین گردنکش بود» یعنی: او در سرزمین مصر و بر مردم آن برتریجو، سرکش، متکبر و مستبد بود «و او از اسرافکاران بود» در کفر و در آنچه که از کشتن و به دار آویختن و انواع گوناگون شکنجهها و عذابها بر مردم اعمال میکرد.
از برخی روایات تاریخی بر میآید که فرعون زمان موسی ÷، رعمسیس دوم بود که در مصر منشوری عام صادر کرد و در آن اعلان پروردگاری نمود. و در روشنی این روایات تاریخی، به عمق معنی این آیه پیمیبریم.
﴿وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ٨٤﴾ [یونس: 84].
«و موسی گفت: ای قوم من! اگر به خدا ایمان آوردهاید پس بر وی توکل کنید، اگر اهل تسلیمید» این فرمانی است به بنیاسرائیل که آنها را براین امر برمیانگیزد که به خدای عزوجل توکل کنند و خود را به او تسلیم کنند؛ یعنی خود را برای وی پاک و خالص گردانند بهطوری که شیطان را در نفسهایشان هیچ بهرهای نباشد زیرا توکل جز با اخلاص تحقق پیدا نمیکند و بدون توکل هم هیچ امتی نمیتواند بههدف والای الهی خویش دست یابد.
﴿فَقَالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ٨٥﴾ [یونس: 85].
«پس گفتند» بنیاسرائیل: «بر خدا توکل کردیم» و این فرمان را پذیرا گشتیم. آنگاه به بارگاه حق تعالی روآورده و چنین دعا کردند: «پروردگارا! ما را فتنهای برای قوم ستمگر مگردان» یعنی: آنان را بر ما مسلط نکن تا ما را با هدف برگرداندن از دینمان شکنجه کنند. یا ما را فتنهای برای آنان نگردان که دیگران را به وسیله ما بفریبند، بدینگونه که به آنان بگویند: اگر این گروه بر حق میبودند، ما هرگز بر آنان مسلط نمیشدیم که اینگونه در بندشان کشیده و شکنجهشان کنیم.
﴿وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ٨٦﴾ [یونس: 86].
«و» نیز بنیاسرائیل گفتند: پروردگارا! «ما را به رحمت خویش از گروه کافران نجات ده» و اینچنیناند مؤمنان که با خداترسی و امید به فضل حق تعالی، از او درخواست عافیت و نجات میکنند.
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا وَاجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ٨٧﴾ [یونس: 87].
«و به موسی و برادرش وحی کردیم که شما دوتن، برای قوم خود در مصر خانههایی ترتیب دهید» یعنی: برای قوم خود در مصر، مساجدی را به منظور عبادت خدای متعال بنا کنید. به قولی: مراد از مصر در این آیه، شهر اسکندریه است وبه قولی دیگر: مراد مصر قدیم است که در جوار قاهره فعلی قرار داشت «وخانههای خود را رو به قبله بسازید» یعنی: مساجد خود را رو به قبله بسازید.به قولی: مراد خانههای مسکونی آنهاست که مأمور شدند تا آنها را روبهرو و نزدیک همدیگر بسازند زیرا در این کار مصالحی وجود دارد که بر کسی پنهان نیست. بنابر قول اول: مراد از قبله، جهت بیتالمقدس، یا جهت کعبه است «و نماز را برپا دارید» همان نمازی که خدای متعال شما را به اقامه آن فرمان داده است «و مؤمنان را بشارت ده» ای موسی به آنچه که خداوند عزوجل از پیروزی و جانشین ساختنشان در زمین به آنان وعده داده است.
﴿وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُوا حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ٨٨﴾ [یونس: 88].
«و موسی گفت: پروردگارا! تو به فرعون و اشراف وی زینت و مالهای بسیار در زندگانی دنیا دادهای» زینت: نام هر چیزی است که ابزار آرایش قرار میگیرد؛ از لباس، وسیله سواری، زیورات، فرش، سلاح و غیره «پروردگارا! تا گمراه کنند از راه تو» یعنی: فرجام کارشان این بود که نعمتهایت را، در برگرداندن مردم از دین حقت مورد بهرهبرداری قراردادند «پروردگارا! اموالشان را نابود کن» وبیبرکت و محو گردان «و دلهایشان را سختکن» یعنی: آنها را سنگدل گردان وبر دلهایشان مهر بنه که حق را نپذیرند و به استقبال ایمان نشتابند، بهگونهای «که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک را ببینند» یعنی: ایمان آنها با دیدن عذابت همراه شود، که در این هنگام، دیگر ایمان سودی به حالشان ندارد.
این نفرینهای موسی علیه السلام علیه آنان، حکایتگر خشم وی به خاطر خدا عزوجل و دینش، علیه فرعون و سران قوم وی، یعنی کسانی بود که برای موسی علیه السلام روشن شده بود که خیری در آنان نیست، بههمین جهت بود که خدای متعال دعای او را اجابت کرد چنانکه میفرماید:
﴿قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمَا فَاسْتَقِیمَا وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ٨٩﴾ [یونس: 89].
«خداوند فرمود: دعای هر دوی شما اجابت شد پس استقامت کنید» استقامت: ثبات و پایداری آنها بر تمسک به دین، عدم بیرون رفتن از دایره احکام آن و دعا و التجایشان بهسوی خدای عزوجل است «و از راه جاهلان پیروی نکنید» یعنی: از شریعت خدا عزوجل منحرف نشوید؛ با پیروی از کسانی که علم و دانشی در دین ندارند. و هرچند که دعاکننده موسی علیه السلام بود، لیکن چون هارون علیه السلام نیز به دعای موسی علیه السلام آمین میگفت، در اینجا صیغه تثنیه به کار گرفته شد.
علامه ألوسی در تفسیر «روحالمعانی« از شیخ ابومنصور ماتریدی نقل میکند که گفت: «رضا به کفر از حیث اینکه کفر است، کفر میباشد، اما رضا به کفر کافر نه از این حیث بلکه از حیث این که سبب عذاب دردناک برای وی است، کفر نیست و دعای موسی علیه السلام از همین مقوله دوم بود».
﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ٩٠﴾ [یونس: 90].
«و بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم» خداوند متعال دریا را خشک کرد و بنیاسرائیل را از آن عبور داد و به ساحل رسانید[5] «پس فرعون و لشکریانش از راه ستم و تجاوز، آنان را دنبال کردند» بغی: ستم و عدو: تجاوز است «تا وقتیکه» فرعون «در شرف غرق شدن قرارگرفت» و آب تا دهانش بالا آمد، «گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودی بجز آنکه بنیاسرائیل به او ایمان آوردهاند، نیست» زیرا هنگامی که فرعون و کسانش در تعقیب موسی علیه السلام و قومش به دریا زدند تا از همان راه از دریا بگذرند، آب از هر دو سو به هم آمد و غرقشان کرد، در همین کشاکش غرق بود که فرعون این سخن را گفت. آن لعین صراحتا نگفت که: بهخدا عزوجل ایمان آوردم زیرا هنوز در او عرقی از دعوای الوهیت باقی مانده بود «و» گفت «من از مسلمانانم» یعنی: از تسلیم شدگان به امر خدا عزوجل و از کسانی هستم که او را به یگانگی خوانده و ماسوایش را نفی میکنند. البته آن ایمان درچنان وقتی، بهحال وی سودی نکرد چنانکه خدای متعال فرمود:
﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ٩١﴾ [یونس: 91].
«اکنون؟» یعنی: آیا اکنون ایمان میآوری «درحالیکه پیش از این نافرمانی میکردی و از تبهکاران بودی؟» پس بدان که ایمان آوردن در هنگام دیدن مرگ، هیچ سودی به حالت ندارد. به قولی: گوینده این سخن به وی، جبرئیل علیه السلام بود.
اجماع امت بر آن است که ایمان فرعون پذیرفته نشد، به سبب این سنت الهی که: ایمان در حال فرود آمدن عذاب پذیرفته نمیشود.
﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ٩٢﴾ [یونس: 92].
«پس امروز تو را با جسدت میرهانیم» یعنی: تو را از دریا با جسد بیروحت بیرون میآوریم. آری! دریا فرعون را مرده به ساحل افگند بهطوری که همگان جسد وی را مشاهده کردند «تا برای کسانی که از پی تو میآیند، آیتی باشد» از آیات و نشانههای ما، که امتهای آینده وقتی خبر این واقعه عبرتانگیز را میشنوند، از آن عبرت بگیرند و کذب و بهتان این ناکسی را که مدعی ربوبیت اعلی شد، بدانند و در نتیجه از تکبر و گردنکشی و تمرد علیه خدای سبحان بپرهیزند. آری! اینک این جثه بیجان وی است که در ساحل دریا در فضایی بازافگنده شده پس بروید و آن را ببینید؛ ببینید که او نه خداست و نه رب اعلی بلکه جسد بیجان بینوایی است سپرده شده به ماسههای سوزان ساحل. بایسته یادآوری است که جسد فرعون تا به امروز هم در موزه آثار باستانی مصر در قاهره موجود است و در معرض بازدید عموم قرار دارد، که همه روزه، جهانگردان بسیاری از آن دیدن میکنند و اهل اعتبار از آن عبرت میگیرند «و بیگمان، بسیاری از مردم از آیات ما» یعنی: از نشانههای ما که موجب عبرتگرفتن و اندیشیدن است و انسان را از خواب غفلت بیدار میکند «غافلند» و از آنها درسعبرت فرا نمیگیرند.
﴿وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ٩٣﴾ [یونس: 93].
«به راستی ما بنیاسرائیل را در جایگاههای نیکو منزل دادیم» یعنی: آنان را در سرزمین نیک و ستودهای که همانا سرزمین بیتالمقدس و ما حول آن است، اسکان دادیم و فرود آوردیم «و از چیزهای پاکیزه» یعنی: از روزی حلال و پاکیزه در پیش طبع و شرع «به آنان روزی بخشیدیم پس اختلاف نکردند» در امر دینشان و در آن به شعبههای متفرق منشعب نشدند، بعد از آنکه بر راه و روش واحدی قرار داشتند؛ «مگر پس از آنکه علم برای آنان حاصل شد» یعنی: مگر بعد از آنکه تورات را خواندند و به احکام آن دانا شدند. به قولی معنی این است: اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه علم ـ یعنی قرآن ـ به آنان آمد، آنگاه در کار قرآن اختلاف کردند و بر اثر این اختلاف بود که جمعی به آن ایمان آوردند و دیگران به آن کافر شدند «همانا پروردگار تو در روز قیامت میانشان درباره آنچه بر سر آن اختلاف میکردند» از امور دین و دنیا «داوری خواهد کرد» پس محق را در برابر عملش بهحق پاداش داده و مبطل را به آنچه که سزاوار آن است، مجازات خواهد کرد.
﴿فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَاسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ٩٤﴾ [یونس: 94].
«و اگر از آنچه بهسوی تو فرو فرستادهایم در تردیدی» خطاب برای هر شنونده یابرای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که مراد از آن امت ایشانند «از کسانی که پیش از تو کتاب میخواندند، بپرس» یعنی: از اهل کتابی که اسلام آورده و به دعوتت ایمان آوردهاند ـ همچون عبدالله بن سلام رضی الله عنه ـ بپرس زیرا ایشان به تو خبر خواهند داد که قرآن کتاب بر حق خدا عزوجل است و تو پیامبر راستین وی هستی چرا که تورات به این حقیقت شاهد و ناطق است «قطعا حق از جانب پروردگارت بهسوی تو آمده است» این بیانی است که هرگونه شکی را قلع و قمع میکند زیرا به گواهی خدای سبحان براین حقیقت ناطق است که: آنچه باطلپرستان در آن تشکیک میکنند، حقی است که هیچ باطلی با آن آمیخته نیست و شائبه هیچ شبههای در آن وجود ندارد «پس از شکآورندگان نباش» یعنی: از دودلان متردد و متحیر نباش.
از قتاده؛ روایت شده است که گفت: به ما رسیده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بیدرنگ پس از نزول این آیه فرمودند: «نه شک میکنم و نه «ازاهلکتاب» سؤال مینمایم بلکه گواهی میدهم که قرآن حق است». پس، تعبیر: (از شک آورندگان نباش) که در این آیه خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بهکار گرفته شده، به معنای این نیست که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در این مورد شکی داشته اند بلکه این تعبیر در میان اعراب کاربرد دیگری نیز دارد، مثلا یکی از آنان به فرزندش میگوید: اگر تو به راستی فرزند منی پس شجاع باش! چنانکه فرض نمودن یک چیز برای نفی احتمال وقوع آن نیز در میان اعراب مألوف است.
ابواللیث سمرقندی در تفسیرش «بحرالعلوم» میگوید: «خداوند عزوجل خود به این امر داناتر است که نه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم شک کردند و نه شک میکردند ولی او میخواست تا ایشان بگویند که: شکی ندارم! چنانکه به عیسی علیه السلام فرمود: «آیا توبه مردم گفتی که من و مادرم را معبود خویش بگیرید؟» «مائده/116» در حالیکه خود میدانست عیسی چنین سخنی نگفته است ولی میخواست تا او بگوید: «منبه مردم چنین سخنی نگفتهام».
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «فرض نمودن شک، گاهی مفید اثبات عکس آن میباشد که یقین است و این نظریهای است که فلاسفهای مانند دکارت به آن باور دارند بنابراین، از تعبیر فوق این معنی بر نمیآید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قرآن شکی داشتهاند».
تأویل دیگر این است که: مخاطب، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اند ولی مراد شکاکان امت ایشان میباشند نه خود ایشان زیرا قرآن به زبان اعراب نازل شده است و در میان آنان این شیوه رایج است که گاهی کسی را به چیزی مخاطب میکنند در حالیکه غیر او را اراده دارند چنانکه میگویند: «ایاک أعنی و اسمعی یا جاریه». «هدفم تویی، اما دخترک! تو بشنو». در فارسی نیز این شیوه سخن رایج است و اینضرب المثلی است که میگویند: «در به تو میگویم، دیوار تو بشنو».
یادآور میشویم که شیوه مخاطب ساختن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اراده داشتن غیر ایشان، در قرآن نظایر دیگری نیز دارد.
﴿وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ٩٥﴾ [یونس: 95].
«و از زمره کسانی که آیات خدا را دروغ انگاشتند نباش، که از زیانکاران میشوی» این خطاب نیز از باب برانگیختن و پایدار ساختن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امتشان بر راه حق و قطع طمعهای باطلپرستان است.
﴿إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ٩٦ وَلَوْ جَاءَتْهُمْ کُلُّ آیَةٍ حَتَّى یَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِیمَ٩٧﴾ [یونس: 96-97].
«همانا کسانی که حکم پروردگارت» به عذاب «بر آنان ثابت شده» و قضا و قدر الهی براینکه آنان بر کفر اصرار میورزند و بر کفر هم میمیرند، بر آنان لازم گردیده «ایمان نمیآورند» پس از اینان به هیچ حالی از احوال، ایمان بر نمیآید «هر چند هرگونه آیتی برایشان بیاید» از آیات تکوینی و تنزیلی خداوند عزوجل زیرا آیات (نشانهها و معجزات) هیچ سودی به حال آنان نمیکند «تا وقتی که عذاب دردناک را ببینند» پس فقط در هنگام مشاهده عذاب است که ایمان میآورند چنانکه فرعون ایمان آورد ولی این ایمان، نه فایدهای به حالش داشت و نه نجاتبخش او بود.
در حدیث شریف آمده است: «همانا خدای عزوجل توبه بنده را ـ تا آنگاه که او در غرغره جانکندن نباشد ـ میپذیرد». حالت غرغره، حالت مرگ است که انسان در تب و تاب آن دست و پا میزند.
﴿فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ٩٨﴾ [یونس: 98].
«چرا هیچ شهری نبود که اهل آن ایمان بیاورد» آنگاه که عذاب را میبیند «و ایمان آن به حالش سود بخشد؟ مگر قوم یونس» که ایمانشان ـ به عنوان یک استثنا ـ در حال مشاهده عذاب پذیرفته شد. یا معنی این است: پس چرا مردم حتی یک شهر از این شهرهایی که ما هلاکشان ساختیم، نبودند که ایمانی بههنگام و عبرتانگیز بیاورند، چنان ایمانی که برای خدا عزوجل خالص بوده و قبل از مشاهده عذاب وی باشد و آن را به تأخیر نیندازند چنانکه فرعون به تأخیر انداخت؛ مگر قوم یونس علیه السلام «که وقتی» در هنگام مشاهده مقدمات عذاب «ایمان آوردند» بهایمانی معتبر و صادقانه «عذاب رسواگر را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم» این همان عذابی است که یونس علیه السلام نزولش را به آنان وعده داده بود، اما آنها عین آن را ندیدند بلکه علامات و نشانههای آن را که ابری سیاه و دارای دود غلیظی بود، مشاهده کردند «و تا مدتی آنان را بهرهمند ساختیم» بعد از برطرف ساختن عذاب از آنان.
داستان قوم یونس ÷، سومین داستان ذکر شده در این سوره پس از داستان نوح و موسی ـ علیهما السلام ـ است.
قتاده در تفسیر آیه، بنا را بر وجه اولی که در معنی آن ذکر کردیم، قرار داده و میگوید: «حالتی که برای قوم یونس علیه السلام روی داد، در امتهای قبل از آن رخ نداده بود. یعنی ایمان مردم هیچ شهری که کافر شده و سپس در هنگام مشاهده عذاب ایمان آورده بودند ـ بجز ایمان قوم یونس علیه السلام ـ سودمند واقع نگردید بنابراین، خدای عزوجل قوم یونس علیه السلام را از این سنت عام که عدم پذیرش ایمان در هنگام رؤیت عذاب است، استثنا کرد. قتاده اضافه میکند: به ما نقل شده که قوم یونس علیه السلام در نینوی از سرزمین موصل میزیستند پس چون پیامبرشان را گم کردند ـ زیرا وقتی ایمان نیاوردند، او خشمگین از میانشان بیرون رفت، که خود این، یکی از نشانههای آشکار نزول عذاب بر آنان بود ـ در این هنگام، خدای عزوجل گرایش به توبه را در دلهایشان افگند پس پوشاکهای زبر پشمینهای پوشیده به صحرا بیرون رفتند و چهارپایان خود را نیز با خود بردند و میان هر حیوانی با فرزندش جدایی افگندند و چهل بامداد در این حالت بهسوی خدای عزوجل بانگ ناله سر دادند و فریاد و ضجه حیوانات نیز همراه با آنان زمین را پرکرده بود پس چون خدای عزوجل صدق و راستی را از دلهایشان دریافت و توبه وندامت راستینشان از اعمال گذشتهشان را به علم ظهور دانست؛ عذاب را از آنان برطرف ساخت، بعد از آنکه عذاب بر آنان فرو آویخته شده و میان آنان و نزول نهایی عذاب، جز اندک زمانی باقی نمانده بود. این واقعه در روز جمعه، مطابق روز عاشورا اتفاق افتاد».
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ٩٩﴾ [یونس: 99].
«و اگر پروردگار تو میخواست، قطعا هر که در زمین است همه یکجا ایمان میآوردند» به طوری که همه برایمان یکدل و یکدست میبودند و در آن هیچ پراکندگی و اختلافی نمیداشتند ولی پروردگار تو این امر را نخواست زیرا ایمانی اینچنین، مخالف مصلحتی است که خدای سبحان آن را اراده دارد، اینمصلحت؛ همانا حکمت بالغه پروردگار در این است که قضیه ایمان را به اختیار انسان واگذارد «آیا تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «مردم را به اکراه وامیداری تا مؤمن شوند؟» بدان که نه این کار در وسع و توان توست و نه جزء تکالیف تو زیرا در امر پذیرفتن دین هیچگونه اجباری نیست و سنت الهی بر آن رفته که فاسقان ستمگر متکبر و گردنکش را هدایت نکند.
﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ١٠٠﴾ [یونس: 100].
«و هیچ کس را نرسد که جز به اذن خدا» و خواست وی «ایمان بیاورد» بنابراین، آنچه که خدا عزوجل نخواهد هرگز روی نمیدهد «و بر کسانی که نمیاندیشند، پلیدی را قرار میدهد» یعنی: عذاب را، یا خواری و رسواییای را که همانا سبب عذاب است بر کفاری واقع میگرداند که در حجتهای خدا عزوجل تعقل نمیکنند و در آیات و ادلهای که باری تعالی برایشان بر پا کرده، تدبر و اندیشه نمینمایند. چنانکه از عدم تعقل آنان یکی این است که به این حقیقت که ایمان و هدایت در اختیار باری تعالی است پی نبردهاند، به همین جهت، به بارگاه وی التجا نکردند تا به راه راست خویش هدایتشان کند و نتیجه این شد که در پلیدیشان باقیماندند، خواری و رسوایی بر آنان استمرار یافت و سزاوار خشم حق تعالی گشتند.
﴿قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا تُغْنِی الْآیَاتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لَا یُؤْمِنُونَ١٠١﴾ [یونس: 101].
«بگو: بنگرید که در آسمانها و زمین چیست؟» یعنی: در آفریدههایی که دال بر وجود، وحدت و کمال قدرت صانع و آفریننده خویشاند، تفکر و اندیشه کنید «ولی» باید دانست که «نشانههای عبرت انگیز و هشدارها» یعنی: معجزات، آیاتو پیامبران علیهم السلام «برای گروهی که ایمان نمیآورند» و ایمان نیاوردنشان در علم ازلی خدای سبحان رفته است «سود نمیبخشد» پس هرکس اینچنین باشد، مشاهده هیچ نشانه و معجزهای در وی سودبخش نیست و هیچ دافعی هم نمیتواند کفر را از وی دفع کند زیرا کسانی که شقاوت آنها به حد نهایی خود رسیده است، دیگر تفکر و تدبر در این دلایل نیز، برایشان مفید هیچ فایدهای نخواهد بود.
﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ١٠٢﴾ [یونس: 102].
«پس آیا جز همانند روزهای کسانی را که پیش از آنان درگذشتند، انتظار میبرند؟» یعنی: این گروه کفار معاصر محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، با تکذیب خود، جز نظیر واقعات خدای سبحان بر کفاری را که پیش از آنان درگذشتهاند انتظار نمیبرند زیرا انبیای پیشین علیهم السلام ، کفار زمانشان را از پیش آمد ایامی که در برگیرنده انواع عذاب است هشدار میدادند، اما آنان، پیامبران خود را تکذیب کرده و بر کفر خویش بیشتر پای میفشردند تا سرانجام، خدای عزوجل عذاب خویش را بر آنان فرود میآورد و انتقام خویش را بر آنان روا میداشت «بگو: انتظار بکشید» تحقق هشدار پروردگار خویش را «همانا من نیز با شما از منتظرانم» تحقق هشدار پروردگارم را در حقتان.
﴿ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ١٠٣﴾ [یونس: 103].
«سپس، پیامبران خود و مؤمنان را نجات میدهیم» یعنی: امتهای تکذیب پیشه را نابود میکنیم، آنگاه پیامبران خود و مؤمنان همراهشان را نجات میدهیم «بدینگونه نجات میدهیم مؤمنان» به محمد «از قریش و دیگران «را» از عذابیکه برای کفار آماده کردهایم «وعده دادهایم؛ وعده حق لازم بر خود» که چنین کنیم.
پس کسی که در تاریخ بنگرد و زندگی پیامبران: و اهل ایمان و فرجام کافران را مورد برسی قرار دهد، یقینا این امر، انگیزههای نیرومندی برای ایمان او ایجاد میکند، مگر اینکه از کوردلان باشد.
﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلَا أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ١٠٤﴾ [یونس: 104].
«بگو: ای مردم! اگر از دین من» که عبادت خداوند و احد لاشریک است «در شک هستید» و حقیقت آن را درنیافتهاید «پس بدانید که من کسانی را که شما بجای خدا میپرستید، نمیپرستم» در هیچ حالی از احوال و از پرستش آنها بیزارم «بلکه خدایی را میپرستم که جان شما را میگیرد» و شما را به سختی عذاب میکند «و دستور یافتهام که از مؤمنان باشم» و دینم را برای او خالص گردانم.
این آیه نشان دهنده آن است که هرگاه مؤمن با موضعگیریهای شک برانگیز در برابر قرآن و دین خویش روبرو شد، باید از شکاکان بیزاری جسته و بیش از گذشته به خدای خویش روی آورد.
﴿وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ١٠٥﴾ [یونس: 105].
«و به من دستور داده شده که بهسوی دین حنیف روی آور» یعنی: من فرمان یافتهام که در راه دین حنیف، استقامت و پایداری کرده و در آن به هیچ حالی ازاحوال تزلزل و تردیدی به خود راه ندهم. وجه: یعنی چهره را به یادآوری خاص گردانید زیرا چهره آدمی شریفترین اعضای اوست. حنیف: یعنی مایل از هر دینی بهسوی دیناسلام «و» به من دستور داده شده که «زنهار از مشرکان مباش» نه در عقیده، نه در عمل و نه در راه و روش.
﴿وَلَا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنْفَعُکَ وَلَا یَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذًا مِنَ الظَّالِمِینَ١٠٦﴾ [یونس: 106].
«و» به من دستور داده شده که: «بهجای خدا چیزی را که هیچ سود و زیانی به تو نمیرساند، نخوان» زیرا پرستش کسیکه نه سودی را جلب نموده و نه بر دفع زیانی قادر باشد؛ بدون شک کاری بیهوده است که هیچ عاقلی آن را انجام نمیدهد «که اگر چنین کنی» و آنها را بخوانی و مورد پرستش قراردهی «در آن صورت، قطعا از جمله ستمکارانی» بر خود زیرا ستمی بزرگتر از شرک نیست. پس خواندن اموات و جمادات به قصد جلب منفعت یا دفع ضرر، شرک به خدای متعال است و پرهیز و احتیاط از آن لازم میباشد.
آنگاه خداوند متعال به بیان این حقیقت میپردازد که مالک نفع و زیان فقط اوست پس نباید بیم یا امید از دیگران، انسان را از پرستش او به عبودیت غیرش بکشاند:
﴿وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ١٠٧﴾ [یونس: 107].
«و اگر خدا به تو زیانی برساند» یعنی: این فقط خدای سبحان است که زیانرسان نفعبخش است پس اگر به بنده خود زیانی برساند، یا وی را در جسمش به آفتی مبتلا گرداند «پس برطرف کنندهای برای آن جز خود او نیست» یعنی: هیچکس ـ هرکس و هر نیرویی که باشد ـ نمیتواند آن شر و بلا را از وی دفع کرده و میان او و آن شر و بلا مانع گردد، بجز خود خدای یگانه و لاشریک «و اگر خیری برایت بخواهد» یعنی: اگر خداوند متعال بخواهد تا به تو خیری برساند «پس فضل او را هیچ رد کنندهای نیست» یعنی: هیچکس نمیتواند میان او و آن فضل و بخشش حائل گردد و هر خیری که به انسان میرسد، فضل و بخششی از جانب باری تعالیاست زیرا نعمتهایی که او بر بندگان خود ارزانی میدارد، بر اساس استحقاق آنها نیست بلکه او نعمتها را بی هیچ استحقاقی بر آنان میفرستد که آفرینششان، نیکو ساختن شکل و شمایلشان، جای دادنشان در زمین و هر نعمت دیگری که بر آنان ارزانی میدارد، از جمله این نعمتهاست و از آن جمله است هدایت نمودنشان به راه راست و از آن جمله است نبوتی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بدان مخصوص گردانیده است پس این نعمتها جملگی از فضل خدای عزوجل است و هیچ کس قادر به بازداشتن آنها نیست.
«آن را» یعنی: فضل خود را «به هرکس از بندگانش که بخواهد میرساند» به محض اختیار خود «و او آمرزنده مهربان است» و از جمله آنچه که میآمرزد، کوتاهی و قصور بندگانش از شکر و سپاس نعمتهای وی است. پس حال که دانستید؛ خیر و شر، نفع و ضرر و رحمت و مغفرت همه در اختیار خداوند عزوجل است، دیگر چگونه غیر او را سزاوار پرستش میدانید.
در حدیث شریف به روایت انس بن مالک رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اطلبوا الخیر دهرکم کله، وتعرضوا لنفحات ربکم، فإن لله نفحات من رحمته یصیب بها من یشاء من عباده، واسألوه أن یستر عوراتکم ویؤمن عوراتکم»: در تمام عمرتان طالب خیر باشید و خود را برای دهش و بخششهای پروردگارتان پیش اندازید زیرا خدای متعال را وزشهایی از رحمت است که آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد میرساند و از او بخواهید تا عیوب شما را بپوشاند و ترسها ونگرانیهای شما را برطرف گرداند».
﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ١٠٨﴾ [یونس: 108].
«بگو: ای مردم! حق از جانب پروردگارتان برای شما آمده است پس هر که هدایت یافت، جز این نیست که به سود خودش هدایت یافته است و هر که گمراه شد، جز این نیست که به زیان خودش گمراه میشود» یعنی: سود راهیابی وی مخصوص بهخودش هست و زیان کفرش نیز محدود و منحصر به خودش بوده و به دیگری متعدی نمیشود و خدا عزوجل را به ایمان و هدایت کسی هیچ نیازی نیست «و من بر شما نگهبان نیستم» تا عهدهدار و وکیل امور شما بوده و شما را به هدایت مجبورکنم، جز این نیست که من مژدهرسان بیمدهندهای هستم و بس.
﴿وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَاصْبِرْ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ١٠٩﴾ [یونس: 109].
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «از آنچه بر تو وحی میشود، پیروی کن» و اوامر و نواهی ما را بجا آور «و شکیبا باش» در برابر آزارهای کفار و مشقتهای تبلیغ و بر رنجهاییکه از رنگارنگ بودن اخلاق مشرکان و درشتیها و ناکسیها و کجرویهای آنها میبری «تا خداوند فیصله کند» یعنی: میان تو و آنان حکم کند؛ در دنیا با پیروز ساختنت بر آنان و در آخرت؛ با عذاب نمودنشان در آتش دوزخ «و او بهترین فیصله کنندگان است» لذا برایت سزاوار نیست که در فرارسیدن این داوری نهایی عجله کنی زیرا این داوری حتما روی میدهد و هیچ شکی در آن نیست.
مکی است و دارای (123) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب آنکه مشتمل بر داستان هود علیه السلام است، «هود» نامیده شد.
در حدیث شریف به روایت ترمذی و حاکم آمده است که ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: یا رسول الله! شما هم که پیر شدهاید! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مرا سورههای هود، واقعه، مرسلات، عم یتسائلون و إذا الشمس کورت پیر ساخت». همچنین درحدیث شریف آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: چه چیز از سوره هود شما را پیر ساخت؟ فرمودند: این دستور خدای متعال: ﴿فَٱسۡتَقِمۡ کَمَآ أُمِرۡتَ﴾ [هود: 112]. «چنانکه مأمور شدهای، استقامت کن».
فضیلت آن: در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوره هود را در روز جمعه بخوانید».
این سوره، در معنی، موضوع، افتتاح و اختتام خود با سوره «یونس» هماهنگ است و آنچه را که در آن سوره از امور اعتقادیای مانند وصف اسلام، قرآن، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، دعوت بهسوی ایمان، اثبات وحی، توحید، معاد، ثواب و عقاب، اعجاز قرآن، محاجه با مشرکان و ذکر داستانهای بعضی از انبیا علیهم السلام به اجمال بیان شده است، با اندک تفصیل بیشتری بیان میدارد.
﴿الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ١﴾ [هود: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، را» تفسیر حروف مقطعه در آغاز سوره «بقره» گذشت. «این» قرآن کریم «کتابی است که آیات آن استوار ساخته شده» یعنی: آیات قرآن چنان محکم و متقن گردانیده شده که همچون بنایی استوار، از هرگونه نقص و نقض و کوتاهی و رخنهای برکنار است و این کتاب ـ برخلاف تورات و انجیل ـ منسوخ هم نشده است «سپس به تفصیل بیان شده است» با تبیین وعدهها، هشدارها و ثواب و عقاب در آن. مجاهد و قتاده در تفسیر آیه میگویند: «قرآن در لفظ خود محکم و در معنی خود مفصل است لذا قرآن در صورت و معنی ـ هردو ـ کامل میباشد». «از جانب حکیمی آگاه» یعنی: قرآن را خداوندی استوار ساخته که حکیم است و کسی آن را به تفصیل بیان کرده که به جایگاه نزول احکام و عواقب آنها دانا و آگاه میباشد.
﴿أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ٢﴾ [هود: 2].
«که» این تفصیل و تبیین، به این مضمون است: «جز خدا را نپرستید» یعنی: پیام آیاتی که خداوند عزوجل آنها را در قرآن محکم و استوار ساخته و سپس به توضیح و تفصیل آنها پرداخته، مربوط به پرستش اوست که این پرستش باید فقط از آن او بوده و احدی بجز او مورد پرستش قرار نگیرد «به راستی من از جانب او برای شما هشدار دهندهام» و نافرمانان را از عذاب وی بیم میدهم «و بشارت دهندهام» که فرمانبرداران را به بهشت و خشنودی او مژده میدهم.
﴿وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ٣﴾ [هود: 3].
«و» نیز خداوند عزوجل در قرآن شما را فرمان داده است به «اینکه: از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس به درگاه او توبه کنید» آمرزش خواستن را بر توبه مقدم گردانید زیرا هدف مورد نظر و مطلوب از توبه، مغفرت و آمرزش است و توبه سبب دستیافتن به آن میباشد. به قولی معنی این است: آمرزش بخواهید از گناهان صغیره و توبه کنید بهسوی خداوند عزوجل از گناهان کبیره «تا شما را بهرهمند سازد» در دنیا «به بهره نیک» مانند بخشیدن گشایش در روزی و بخشیدن رفاه و فراوانی در معیشت «تا میعادی معلوم» که نزد خداوند عزوجل مقدر است و آن هنگام مرگتان میباشد «و تا به هر صاحب فضلی» در عقیده و عمل «فضل او را» یعنی: پاداش فضل او را «بدهد» در دنیا، یا در آخرت، یا در هر دو. به قولی؛ معنی این است: خداوند عزوجل برای هر کسی که حسناتش بسیار باشد، از فضلی که بدان بر بندگانش تفضل میکند، میبخشد پس فضل اهل فضل از جانب حق تعالی است.
ابنمسعود رضی الله عنه در تفسیر ﴿وَیُؤۡتِ کُلَّ ذِی فَضۡلٖ فَضۡلَهُۥۖ﴾ [هود: 3] میگوید: «هر کس مرتکب گناهی شود، بر دفتر اعمالش یک گناه نوشته میشود و هرکس یک عمل ثواب انجام دهد، بر دفتر اعمالش ده ثواب نوشته میشود. پس اگر در برابر گناهی که مرتکب شده است، در دنیا عذاب شود، همه آن ده ثواب برایش باقی میماند واگر با آن در دنیا عذاب نشود، از ده ثواب او فقط یکی گرفته میشود و نه ثواب دیگر برایش باقی میماند. سپس فرمود: هلاک شد کسی که یگانهای او بر دهگانهایش غلبه کرد». «و اگر رویگردان شوید» از عبادت و استغفار و توبه «پس در حقیقت من بر شما از عذاب روزی بزرگ میترسم» که عذاب روز قیامت است.
البته این مقام، مقام ترهیب و تخویف است چنانکه مقام اول ذکر شده در آغاز آیه، مقام ترغیب بود.
﴿إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ٤﴾ [هود: 4].
«بازگشت شما بهسوی خداست» با مرگ، سپس زنده شدن بعد از آن و آنگاه دریافت پاداش و جزا «و او بر هر چیزی تواناست» از جمله بر عذاب کردن شما درمقابل ترک اوامرش.
پس این آیات، مقاصد قرآن را در دو چیز خلاصه کردهاند: عبادت و استغفار، و بشارت و انذار زیرا هیچ کس نمیتواند عبادت حق تعالی را چنانکه باید انجام دهد لذا همراه با عبادت، استغفار نیز لازم است.
﴿أَلَا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلَا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ٥﴾ [هود: 5].
سبب نزول آیه کریمه این بود که: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از برابر کفار میگذشتند، برخی از آنان سینههای خود را پیچانیده و پشتهای خود را بر میگردانیدند و جامههای خود را بر سر خویش میکشیدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنها را نبینند. به قولی: این آیه درباره گروهی از مشرکان نازل شد که گفتند؛ چون پردههای خانههایمان را فروانداخته و پتوهایمان را بر سرهایمان بیندازیم، آنگاه سینههایمان را بر دشمنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم بپیچانیم، چه کسی از این حال ما آگاه میشود؟
«آگاه باش که آنان سینههای خود را میپیچند» یعنی: کافران سینههای خود را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر میپیچند و از ایشان به سبب اصرار بر کفر روی بر میگردانند. یا آنها دشمنی با اسلام و پیامبر را در سینههای خود پنهان میدارند؛ «تا از او پنهان شوند» یعنی: تا از خدا عزوجل یا پیامبرش با اعمال بد خود پنهان شوند و بنابراین، خداوند عزوجل پیامبر خود و مؤمنان را از اعمال بدشان آگاه نگرداند؛ «آگاه باش، آنگاه که آنها جامههایشان را بر سر میکشند» یعنی: آنگاه که بر بسترهای خواب خود جای گرفته و پتوهای خود را بر سرهای خود میپوشانند، یا آنگاه که جامه بر سرمیکشند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنها را نبیند؛ «میداند» خدای سبحان «آنچه را پنهان میدارند و آنچه را آشکار میکنند» پس از این پنهانسازی خود هیچ سودی نمیبرند زیرا پنهان و آشکارشان نزد خداوند عزوجل یکسان است «چرا که او دانای راز سینههاست» مراد از صدر: ضمیر انسان است که سینه در برگیرنده آن میباشد.
﴿وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ٦﴾ [هود: 6].
«و هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر اینکه روزیش بر عهده خداست» حق تعالی انواع خوراکیهایی را که سزاوار حال هرگونه جانداری با اختلاف انواع وگونههای آنهاست، تأمین میکند. البته تأمین روزی آنان، فضل و بخشش و احسانی از جانب اوست، نه اینکه بر وی واجب باشد. پس هرگاه خداوند متعال از حال هیچ جانداری ـ به اعتبار آنچه که به وی از رزق و روزی مقدر کردهاست ـ غافل نمیماند، دیگر چگونه از احوال، اعمال و اوضاع آنان غافل میماند؟ «و محل استقرار آن را میداند» یعنی: حق تعالی جایی از زمین را که آن جاندار در آن استقرار مییابد و آرام میگیرد، میداند «و بازگشتگاه آن را» یعنی: جایی را که آن جنبنده در آن میمیرد، نیز میداند «همه در کتابی مبین ثبت است» یعنی: همه آنچه که در باره جانداران ذکر شد؛ از محل استقرار آنها گرفته تا محل مردن و رزق و روزی آنها، در کتابی روشن که همانا لوح محفوظ میباشد، ثبت است.
شاه ولی الله دهلوی؛ در معنی: ﴿وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ﴾ میگوید: «مستودع جایی است که آن جاندار را به غیر اختیارش در آنجا نگاه داشته بودند؛ مانند صلب مرد و رحم زن اما مستقر جایی است که او به اختیار خود در آن میماند؛ مانند خانه».
﴿وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ٧﴾ [هود: 7].
«و اوست آنکه آسمانها و زمین را در شش روز آفرید» برای اینکه تأنی و تأمل رابه بندگانش بیاموزاند «در حالی که عرش وی بر آب بود» یعنی: قبل از آفرینش آسمانها و زمین، عرش حق تعالی بر آب بود. عرش: مرکز تنظیم ملک و فرمانروایی الله عزوجل و مصدر تدبیر اوست که از آسمانها و زمین بزرگتر است. از ابن عباس رضی الله عنه پرسیدند: «در آن هنگام آب بر چه چیزی قرار داشت؟ فرمود: بر بستر باد». این آیه دلیل بر آن است که عرش و آب قبل از آفرینش آسمانها وزمین آفریده شده بودند و علم جدید در این راستا روشنیهایی افگنده است. «تا شما را بیازماید که کدامیک نیکوکار ترید» در امتثال اوامر و نواهی خداوند عزوجل ، آنگاه نیکوکار را در برابر نیکوکاری اش و بدکردار را در برابر بدکرداریاش پاداش میدهد. دلیل اینکه فرمود: ﴿أَحۡسَنُ عَمَلٗا﴾: (نیکو کردار ترید) و نفرمود: «اکثر عملا !: بیشتر عمل کننده ترید»، این است که مدار عمل بر کیفیت است نه بر کمیت و عمل نیکو نیست تا برای خدای عزوجل خالص نبوده و با شریعت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم منطبق نباشد. پس هرگاه عملی فاقد یکی از این دو شرط بود، آن عمل هدر و بیثمر است «و اگر بگویی: شما پس از مرگ برانگیخته خواهید شد، قطعا کسانی که کافر شدهاند میگویند: این سخن جز سحری آشکار نیست» یعنی: جز باطلی همانند بطلان سحر و فریبی چون فریب آن نیست.
﴿وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلَا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ٨﴾ [هود: 8].
«و اگر عذاب را از آنان تا مدتی شمرده شده به تأخیر افگنیم» یعنی: تا مدتی اندک شمار. و به قولی: تا آن هنگام که عمر گروهی شمرده شده از مردم سپری شود «میگویند: چه چیز آن را باز میدارد؟» یعنی: منافقان در این هنگام میگویند: چه چیز عذاب را از فرود آمدن باز میدارد؟ این سخن را از روی شتابزدگی و استهزا و تکذیب میگویند «آگاه باش، روزی که عذاب به آنان برسد از آنان بازگشتنی نیست» یعنی: از آنان بازداشتنی نیست بلکه حتما و خواهناخواه بر آنان فرودمیآید «و آنچه را که مسخره میکردند آنان را فروخواهد گرفت» یعنی: عذابی که آن را از روی استهزا و تمسخر به شتاب میطلبیدند، بر آنان احاطه خواهد کرد و این امری قطعی است. شایان ذکر است که «امت» در قرآن کریم در معانی متعددی بهکار رفته که از آن جمله است: 1 ـ امام. 2 ـ دین و آیین. 3 ـ جماعت.4 ـ فرقه و طائفه. 5 ـ زمان.
﴿وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ٩﴾ [هود: 9].
«و اگر از جانب خود به انسان رحمتی بچشانیم» مانند آماده کردن روزی، بخشیدن سلامتی و دور ماندن از رنجها و محنتها. رحمت: نعمت است «سپس آن را از وی برگیریم» یعنی: آن نعمت را از وی سلب کنیم «قطعا او نا امید است» از رحمت ما و از بازگشت آن نعمت و امثال آن سخت مأیوس است «و ناسپاس» کفور: بسیار ناسپاس و کفرانکننده نعمت است لذا همه نعمتهایی را که در گذشته از آنها بهره مند بوده، فراموش میکند و بر نمیگردد تا بعد از زوال آنها شکر و سپاس نعمتهای از دست رفته را بکند.
البته نا امیدی پس از زوال نعمت و غفلت بعد از زوال مصیبت، از طبیعت بشر است و شامل انسان مؤمن و کافر ـ هر دو ـ میشود.
﴿وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ١٠﴾ [هود: 10].
«و اگر به آدمی پس از محنتی که به او رسیده نعمتی بچشانیم، میگوید: سختیها از من دور شد» یعنی: اگر خدای سبحان به بنده خود ـ بعد از آن که در رنج و بلای فقر، یا بیماری، یا ترس و بیم گرفتار بوده است ـ نعمتهای خود ـ از جمله سلامتی و توانگری ـ را بچشاند، او این نعمتها را به آنچه که از شکرش سزاوار است مقابله نمیکند بلکه میگوید: مصیبتها و رنج و محنتهایم از من دور شد و اثر آنها از بین رفت! بی آنکه در برابر دورکردن آن حال و روز بد، شکرگزارخداوند متعال، یا منتپذیر وی باشد «بیگمان او شادمان و فخر فروش است» یعنی: او به آنچه که خداوند عزوجل بر وی از نعمتهای آماده خود منت نهاده، بسیار فخر فروش، گردنکش، خودستا و برتری جو و از روی سرمستی، سبکسری، تکبر و ناسپاسی بسیار شادمان و به خود بالنده است.
آری! این طبیعت انسان است، به جز کسانی که به وصف صبر و عمل صالح موصوف باشند:
﴿إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ١١﴾ [هود: 11].
«مگر کسانی که شکیبایی ورزیده و کارهای شایسته کردهاند» پس آنها در هر دو حال نعمت و نکبت، در مقام شکر و صبر پایدار بوده خدای عزوجل را در همه حال و از جمله در هنگام زوال نعمت نیز شکر میگزارند و حمد و سپاس وی را بر زبان دارند، همان طوری که او را در هنگام زوال نکبت و بلا و حصول نعمت و رفاه یاد میکنند، از آن رو که میدانند این نعمتها از سوی اوست. پس به داشتن نعمت، سرمست و متکبر نمیشوند «آن گروه» موصوف به وصف صبر و عمل به شایستگیها «برای آنان است آمرزشی» برای گناهانشان «و پاداشی بزرگ» و بسیار عظیم برای اعمال شایستهشان. در حدیث شریف آمده است: «سوگند به ذاتی کهجانم در دست [بلاکیف] اوست، خدای عزوجل در باره مؤمن هیچ حکمی نمیکند مگر اینکه آن حکم به خیر اوست زیرا مؤمن چنان است که اگر به اوشادی و گشایشی برسد، شکر میگزارد پس این به خیر اوست و اگر به او رنج و سختیای برسد، صبر میکند و این نیز به خیر اوست و جز مؤمن هیچ کس دیگر چنین حالی ندارد».
﴿فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ١٢﴾ [هود: 12].
بعد از آنکه خدای عزوجل به بیان این حقیقت پرداخت که قرآن برای تحقق عبودیت و معرفت وی نازل شده است و بعد از آنکه حکمت آفرینش آسمانها و زمین و موضع اهل کفر و ایمان را در قبال سختیها و نعمتها بیان کرد، اکنون پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را به پایداری در تمسک به قرآن فرامیخواند زیرا هرگونه اخلالی در تطبیق قرآن، اخلال به عبادت حق تعالی و اخلال در تحقق حکمت آفرینش هستی است: «و مبادا برخی از آنچه را که بهسویت وحی میشود، فروگذاری» یعنی: مبادا بهخاطر خشونت و درشتی کفر و تکذیبی که از سوی کفار میبینی و به سبب اینکه آنان از روی عناد و هوس، معجزات و نشانههای حسی را درخواست میکنند، برخی از آنچه را که حق تعالی بر تو نازل کرده و تو را به تبلیغ آن مأمور کرده، ترک کنی؛ مانند اموری که شنیدن یا عمل کردن به آن بر آنها دشوار میآید، مانند دشنام دادن خدایان باطلشان و دستور دادنشان به یگانه پرستی. پس نباید چنین کاری از تو سر زند بلکه تو مأموری تا تمام آنچه را که بر تو نازل کردهایم به آنان ابلاغ کنی، چه آن را دوست بدارند و چه از آن نفرت داشته باشند. لعل: در اینجا برای توقع و ترجی نیست بلکه استفهام انکاریای است که مراد از آن نفی یا نهی است «و مبادا از آن دل تنگ داری که بگویند: چرا گنجی بر او فرو فرستاده نشده» که از آن بهره گیرد «یا چرا فرشتهای با او نیامده است» تا او را تصدیق کرده و از صحت رسالتش به ما خبر دهد؟ «جز این نیست که تو فقط هشداردهندهای، و خدا بر هر چیزی نگهبان است» پس بر او توکل کن و وحی الهی را با دلی گشاده و سینهای فراخ تبلیغ کن، بی آنکه به استکبار و استهزای آنان پروا داشته باشی و بدان که حق تعالی به حالشان داناست پس آنان را در برابر سخنان و اعمالشان مجازات میکند.
سپس خداوند متعال اعجاز قرآن کریم را به معرض تحدی و هماورد طلبی گذاشته میفرماید:
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ١٣﴾ [هود: 13].
«یا میگویند: این قرآن را به دروغ ساخته است» و آن را افتراکنان به خداوند عزوجل نسبت میدهد؟ «بگو: پس ده سوره برساخته شده مانند آن بیاورید» که در بلاغت، حسن نظم و ترتیب، استحکام الفاظ و استواری و بلندمرتبگی معانی، مانند آن باشد. یعنی: بر فرض که من قرآن را برساخته باشم، آیا جز این است که من نیز بشری مانند شما هستم. پس اگر من این قرآن را بر ساختهام، اینک شما هم به میدان آیید و کمترین تعداد از این سورههایی را که من بر ساختهام، بر سازید «وفرا خوانید» برای پشتیبانی خود بر ساختن ده سوره مانند قرآن «هر که رامیتوانید» که فراخوانید، از انسانهایی که به یاری جستن از آنان توانایید و همچنان از کسانی که آنها را عبادت کرده و شریک خدای سبحان قرار میدهید «اگر راستگو هستید» در این پندارتان که من این قرآن را برساختهام زیرا اگر قضیه چنان باشد که شما ادعا میکنید، در آن صورت در امکان شما نیز هست که مانند آن را بیاورید.
شاه ولی الله هلوی رحمه الله میگوید: «نخست به ده سوره تحدی واقع شد و چون از آن عاجز شدند به یک سوره تحدی فرمود. مانند کسی که دیگری را به نوشتن ده سطر به مبارزه میخواند و چون عجز و درماندگی او در انظار بینندگان روشن شد، میگوید: ده سطر نه؛ فقط یک سطر از تو میخواهم! خداوند متعال اینچنین بر اعجاز قرآن حجت اقامه کرد و این حجت تا روز قیامت برپاست». ابنکثیر میگوید: «اعجاز قرآن در این است که کلام پروردگار سبحان به کلام مخلوق هیچ شباهتی ندارد چنانکه ذات و صفات وی نیز هیچ شباهتی به ذات و صفاتمخلوق ندارد ـ مقدس و منزه است پروردگار ذوالجلال از آنچه باطل اندیشان میگویند».
﴿فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ١٤﴾ [هود: 14].
«پس اگر شما را اجابت نکردند» یعنی: اگر از عهده کاری که شما از آنان خواستهاید و در آن تحدی و معارضه طلبی کردهاید، بر نیامدند و آن را انجام ندادند «پس بدانید» به علم یقین ای مؤمنان! یا ای کافران! «که قرآن نازل کرده شده است به علم خدا» یعنی: به علم مخصوص به او که عقلها را به کنه و حقیقت آن دسترسی نیست زیرا قرآن مشتمل بر اعجازی است که احاطه بر آن از توان وامکان بشر خارج است «و بدانید که هیچ معبودی جز او نیست» یعنی: حق تعالی در الوهیت منفرد و یکتاست و دیگران بر آنچه که او بر انجام آن تواناست، توانا نیستند «پس آیا شما گردن مینهید؟» یعنی: آیا شما مسلمانان بر اسلام ثابت قدم و برای خدای عزوجل مخلص هستید و بر طاعات خود میافزایید؟ آری! اینگونه باشید و برای خدا عزوجل گردن نهید زیرا با عجز کفار از آوردن نظیر ده سوره مانند قرآن، برای شما آرامش و بینشی افزونتر از آنچه که قبلا بر آن قرار داشتهاید، حاصل شده است، هرچند که از قبل نیز، مسلمان و مطیع بودهاید. اما اگر مخاطب کفار باشند، معنی چنین است: ای کافران! شما باید بعد از این حجت قاطع مسلمان شوید زیرا عجزتان از آوردن قرآن، خود مستلزم گردن نهادن به اعجاز آن است و لازمه آن این است که: یگانگی خدا عزوجل را باور نموده و اسلام را بپذیرید.
﴿مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لَا یُبْخَسُونَ١٥﴾ [هود: 15].
«کسانی که زندگی دنیا و تجمل آن را خواسته باشند، حاصل اعمالشان را در همین دنیا به تمامی به آنان میدهیم و به آنان در دنیا کم داده نخواهد شد» یعنی: کسانی کهبعد از حجت قاطع یاد شده، باز هم به قرآن ایمان نیاورند، مسلما با این اعراض، جز دستیابی به دنیا هیچ هدف و مقصود دیگری ندارند و هرکس با عمل خویش فقط طالب بهره دنیا باشد، به پاداش دنیا ـ چون سلامتی، امنیت، گشایش در روزی، بالارفتن میزان برخورداری، برآورده شدن خواستههای مادی و مانند اینها ـ دست مییابد و این امر نیز بر اساس مشیت خدای سبحان است، به دلیل اینکه میفرماید: ﴿کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِیهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ (هر کس خواهان دنیای زودگذر است، به زودی هر که را بخواهیم نصیبی از آن میدهیم) «اسراء/ 18».
شاه ولی الله دهلوی؛ در تفسیر﴿وَهُمۡ فِیهَا لَا یُبۡخَسُونَ﴾ میگوید: «پاداش صدقه و صله رحمی که کفار انجام میدهند، در دنیا ـ با گشاده ساختن روزی و سلامت بدنی آنان ـ داده میشود».
﴿أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ١٦﴾ [هود: 16].
«اینان کسانی هستند که در آخرت جز آتش برایشان نیست» به سبب آنکه در قبال چیزی از اعمال نیک خود قصد پاداش آخرت را نداشتهاند تا بهخاطر آن پاداش نیک سرای آخرت را دریافت نمایند «و آنچه در آنجا کردهاند به هدر رفته» یعنی: آنچه که در دنیا از اعمال به ظاهر نیک انجام دادهاند، در سرای آخرت به هدر رفته زیرا آنان با فساد در اهداف و عدم خلوص نیت، اعمال خود را فاسد و تباه گردانیدهاند «و آنچه به عمل میآوردند، باطل گردیده است» یعنی: اعمالشان از اصل و اساس، باطل بوده است زیرا آن اعمال به وجه درستی که موجب پاداش اخروی باشد، انجام نگردیده است.
شایان ذکر است که هر دو آیه فوق در حکم خود عاماند و شامل تمام کسانی میشوند که با عمل خویش خواستار دنیا باشند؛ چه کافر و چه مؤمن.
﴿أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلَا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ١٧﴾ [هود: 17].
«آیا کسی که از جانب پروردگارش بر بینهای روشن قراردارد» در ایمان به او و پیروی از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم ، همانند کسی است که تمام هدف و مقصدش زندگانی دنیا و آرایشها و آسایشهای آن است؟ مراد از بینه: قرآن است که حجت روشن حق تعالی میباشد. به قولی: مراد از کسی که بر حجت روشن قرار دارد، رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم اند «و شاهدی از جانب پروردگار او پیرو اوست» آن شاهد، قرآن کریم است. و به قولی: شاهد، معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، یا انجیل است. به قولی دیگر: شاهد، فطرت و قلب و عقل است. ابنعباس و مجاهد میگویند: «شاهد، جبرئیل علیه السلام است». یعنی: آیا کسی که بر حجتی روشن قرار دارد و پیوست به آنحجت، گواه و شاهدی از جانب پروردگار خویش نیز دارد؛ همانند خواستاران دنیای دون است؟ هرگز! «و پیش از قرآن، کتاب موسی امام و مایه رحمت بود» تقدیر آیه چنین است: با آن گواه، گواه دیگری که پیش از آن است پیوسته میباشد، آن گواه کتاب موسی علیه السلام است، کتابی که مژدهآور بعثت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گردید و از این حقیقت که ایشان فرستاده خداوند متعال اند خبر داد. آری! کتاب موسی علیه السلام راهنما و مایه رحمت و نعمت بزرگی بود که خدای عزوجل به وسیله آن بر امت موسی علیه السلام منت گذاشت. امام: کسی یا چیزی است که در دین به آن اقتدا شود. «این گروه» یعنی: کسانیکه از جانب پروردگار خویش بر حجتی روشن قرار دارند و به گواهی آن دو شاهد ذکر شده، دانا هستند «به آن ایمان میآورند» یعنی: پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا قرآن را تصدیق میکنند و بهشت از آن ایشان است «و هرکس از احزاب به آن کفر ورزد» اعم از مردم مکه و غیر آنها از تمامی اهل ادیان. احزاب: گروهها. «پس آتش وعدهگاه اوست» یعنی: او خواهناخواه از اهل آتش است چنانکه در حدیث شریف آمده است: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، احدی از این امت پیام من را به گوش یهودی یا نصرانیای نمیرساند و سپس او به من ایمان نمیآورد مگر اینکه به آتش وارد میشود». «پس، از آن در شبهه مباش» یعنی: از نزول قرآن، یا از وعدهگاه آتش برای آنان، در شک و شبهه مباش «که آن حق است از جانب پروردگارت» پس در آن مجال هیچ شک و شبههای نیست «ولی بیشتر مردم ایمان نمیآورند» به سبب عنادی که دارند، با وجود آشکار بودن دلایل موجبه ایمان و روشن بودن حجت و برهان.
﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ١٨﴾ [هود: 18].
«و چه کسی ستمکارتر از آن کس است که بر خدا دروغ بر بست» با این سخن خویش که بتان نزد خداوند عزوجل برای ما شفاعت میکنند و فرشتگان دختران خدا عزوجل اند و مانند این از یاوهها و اراجیف دیگر «آنان بر پروردگارشان عرضه میشوند» در صحرای محشر پس آنان را در برابر اعمالشان مورد محاسبه قرارمیدهد «و گواهان میگویند» مراد از گواهان: فرشتگان و پیامبران و علماییاند که آنچه را خدای عزوجل به تبلیغ آن دستور داده است، به آنان ابلاغ کردهاند.آری! این گواهان در هنگامی که آن ستمکاران بر پروردگارشان عرضه میشوند، میگویند: «اینان» یعنی: این عرضهشدگان «همان کسانی بودند که بر پروردگارشان دروغ بستند» با شرکی که به او نسبت دادند «هان! لعنت خدا بر ستمگران باد» یعنی: بر کسانی باد که با دروغ بستن بر خدای عزوجل ، بر خود ستمکردهاند.
بخاری و مسلم و غیر آنها از ابنعمر رضی الله عنه روایت کردهاند که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف شنیدم که فرمودند: «خدای عزوجل در روز حساب، مؤمن را به خود نزدیک میکند تا بدانجا که او را در پناه رحمتش قرار داده و از چشم مردم مستور میگرداند، سپس او را به گناهانش مقر و معترف ساخته و به او میگوید: آیا فلان گناه را که در دنیا مرتکب شدهای به یاد میآوری؟ آیا فلان گناه دیگر... را به یاد میآوری؟ مؤمن میگوید: پروردگارا! به یاد میآورم! و چون او را به گناهانش معترف و مقر گردانید و او نزد خود متیقن شد که به هلاکت رسیده است، در این هنگام میفرماید: اما من این گناهان را در دنیا بر تو ستر نمودم و پوشاندم و امروز هم آنها را برایت میآمرزم. سپس نامه حسناتش به وی داه میشود. اما گواهان درباره کافر و منافق میگویند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ﴾ اینان همان کسانی بودند که بر پروردگار خویش دروغ بستند؛ هان! لعنت خداوند عزوجل بر ستمگران باد».
﴿الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ١٩﴾ [هود: 19].
«همانان که مردم را از راه خدا باز میدارند» یعنی: این ستمگران همان کسانی هستند که هر که را میتوانند از دین خدا عزوجل باز دارند، از آن باز میدارند «و برای آن راه، کجی را میخواهند» یعنی: راه خدا عزوجل را به کجی وصف میکنند تا مردم را از آن متنفر و بدان بداندیش کنند «و هم آنان آخرت را منکرند» و باور ندارند.
آری! در عصر حاضر نیز بسیاری از شیاطین انسی را مییابیم که همیشه در پی یافتن نقطه ضعفی برای دین خدا عزوجل هستند و هرگاه به ظن خود در آن کجی و عیبی تراشیدند، آن را در بوق و کرنا گذاشته اینجا و آنجا تبلیغ میکنند. که لعنت خداوند عزوجل بر این ستمگران باد.
﴿أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ٢٠﴾ [هود: 20].
«آنان در زمین عاجزکننده نیستند» یعنی: آنان از عذاب خدا عزوجل در دنیا گریزی ندارند؛ چنانچه بخواهد آنان را مجازات کند بلکه در زیر قهر و غلبه و در قبضه و سلطه وی قراردارند «و جز خدا دوستانی برای آنان نیست» تا عقوبت وی را از آنان دفع کند. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «همانا خداوند عزوجل به ستمگر مهلت میدهد تا اینکه چون او را فروگرفت، دیگر او را از در گرفت وی نجاتی نیست». هم به این دلیل میفرماید: «عذاب برای آنان دو چندان میشود» به سبب افترایشان بر خدای عزوجل ، بازداشتنشان از راه او و وصف نمودن امت اسلامی به کجی ونقص و بنابر همه این عوامل است که عذاب آنان نسبت به عذاب کفاری که افعالی مانند افعال آنها را مرتکب نشدهاند، مضاعف میباشد «آنان توان شنیدن حق را نداشتند و حق را نمیدیدند» یعنی: آنان در اعراض از حق و بغض وکین در برابر آن تا بدانجا افراط کردند که گویی از شدت تنفر نسبت به حق، نه توان شنیدن آن را داشتند و نه یارای دیدن آن را.
﴿أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ٢١﴾ [هود: 21].
«اینانند که» با پرستش غیر خدا عزوجل «به خود زیان زدهاند» زیرا خود را به عذاب ابدی دوزخ در افگندهاند «و آنچه بر میبستند از آنان گم شد» یعنی: شرکای باطلی که بر خدای سبحان افترا میبستند و مدعی شفاعتشان بودند، ناپدید شد و جز زیان و خسران چیز دیگری برایشان باقی نماند.
﴿لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ٢٢﴾ [هود: 22].
«بدون شک آنان در آخرت زیانکارترند» زیرا بهشت برین را به دوزخ جحیم فروختهاند.
﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ٢٣﴾ [هود: 23].
سپس حق تعالی بعد از بیان حال اشقیا و سیه روزان، به بیان حال نیکبختان میپردازد: «بیگمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و فروتنی کردهاند رو نموده بهسوی پروردگار خویش» یعنی: در برابر پروردگار خود خشیت و خشوع داشته و در پناه یاد و نام او آرامش یافتهاند «آنان اهل بهشتند و در آن جاودانند».
﴿مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٢٤﴾ [هود: 24].
سپس خداوند متعال برای کافران و مؤمنان مثلی زده و میفرماید: «مثل این دو گروه، چون نابینا و ناشنوا با بینا و شنواست» پس کافر به کسی تشبیه شده که هم کور و هم کر است و مؤمن به کسی تشبیه شده که هم شنوایی دارد و هم بینایی «آیا در مثل یکسانند؟» یعنی: آیا آن دو گروه در حال و وصف خود برابرند؟ هرگز! «پس آیا پند نمیگیرید» از تأمل در عدم برابری میان آنها و در تفاوت آشکاری که میان آنها وجود دارد تا به خود آیید و از اهل ایمان گردید؟.
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ٢٥﴾ [هود: 25].
«و به راستی نوح را بهسوی قومش فرستادیم» درحالیکه میگفت: «بیگمان من برای شما بیمدهندهای آشکار هستم» از جانب حق تعالی و با من حجتی است روشن بر اینکه پیامبر او هستم.
﴿أَنْ لَا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ٢٦﴾ [هود: 26].
سپس نوح علیه السلام افزود؛ مضمون دعوت من این است: «که جز خدا را نپرستید زیرا من از عذاب روزی سهمگین بر شما بیمناکم» نوح علیه السلام این روز سهمگین را بهطور مبهم یاد نمود و آن را برایشان تفسیر نکرد. و تفسیر آن: روز قیامت، یا روز طوفان است.
﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ٢٧﴾ [هود: 27].
«پس ملای که کافر بودند از قوم او گفتند» ملأ: سران و اشرافند. این تعبیر متضمن آن است که برخی از اشراف قوم نوح ÷، کافر نبودند. آری! اشراف کافر از قوم نوح علیه السلام پاسخ او را به گونهای دادند که از سه وجه مقتضی طعنشان در نبوت وی است:
وجه اول این سخنشان است: «ما تو را جز بشری مانند خویش نمیبینیم» ای نوح! نه تو فرشته هستی و نه فرمانروا، از این رو، تو از چنان مزیت خاصی برخوردار نیستی که با آن سزاوار نبوت باشی ولی ما نباشیم.
وجه دوم این سخنشان است: «و نمیبینیم کسی جز اراذل ما از تو پیروی کرده باشد» اراذل: از نظر آنان فقرا و کسانی بودند که مشاغل و حرفههای فرومایهای داشته و از حسب و شرف ظاهریای برخوردار نبودند. یعنی: کسی از اشراف از تو پیروی نکرده است پس تو را با این مشت فرومایه از پیروانت، بر ما هیچ مزیتی نیست زیرا این فرومایگان در آنچه میشنوند به نقاط ضعف و اشتباه پی نمیبرند بلکه هر کسی را که بهسوی مذهب و راه و روش جدیدی فراخواند، بیآنکه ازسخن وی فهم و برداشت درستی داشته باشند، پیروی میکنند «آن هم نسنجیده» یعنی: این فرومایگان از تو به طور سرسری، بیتأمل و نسنجیده پیروی میکنند، بیآنکه در این امر که تو آیا حقیقتا پیامبر هستی یا خیر، تعمق و تحقیق کنند.
وجه سوم از طعنهایشان این سخن بود: «و برای شما بر خود هیچ برتری نمیبینیم» این بخش از سخنانشان را خطاب به نوح علیه السلام و پیروانش ـ هر دو ـ گفتند. یعنی: ای نوح! ما برای تو و کسانی از فرومایگان که از تو پیروی کردهاند، هیچگونه فضل و برتریای بر خود نمیبینیم که با آن بر ما امتیازی داشته و شایسته این تفوق ادعایی خویش باشید.
سپس آنها بر سبیل استدراک از آن طعنهای سهگانه دست برداشته به گمان بیبهره از برهان خویش که جز عصبیت محض و حسد و حرص بر باقی ماندن ریاست دنیویشان، هیچ تکیهگاه دیگری نداشت، منتقل شدند و گفتند: «بلکه شما را دروغگو میپنداریم» یعنی: تو را ای نوح در دعوتت و شما پیروانش را در اجابت و تصدیقش، دروغگو میپنداریم و شما در دعوت و اجابت با هم تبانی کردهاید تا ریاست و رهبری را به چنگ آورید.
﴿قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ٢٨﴾ [هود: 28].
«گفت» نوح علیه السلام «ای قوم من! به من خبر دهید که اگر از سوی پروردگارم بر حجتی روشن باشم» یعنی: اگر از سوی پروردگارم در نبوت خود حجت و برهان روشنی داشته باشم که بر صحت نبوتم دلالت کند و پذیرش آن را بر شما حتمی گرداند چهطور؟ آیا باز هم دعوتم را انکار میکنید؟ «و» آیا باز هم انکار میکنید اگر حق تعالی «مرا از نزد خود رحمتی» مانند نبوت «بخشیده باشد که از دید شما پنهان مانده باشد» یعنی: بر شما پوشیده مانده باشد؟ شما باید بدانید که برابر بودن در وصف بشریت، مانع داشتن امتیاز در وصف نبوت نیست زیرا ممکن است که همه انسانها در آدمیت برابر باشند ولی لزوما همه آنها شایستگی وصف نبوت را نداشته باشند «پس آیا ما شما را بدان ملزم کنیم» یعنی: آیا ما میتوانیم شما را به پذیرش این دعوت مجبور کنیم و ایمان را علیرغم میل باطنیتان به دلهایتان فرونماییم؟ «در حالیکه شما بدان اکراه داشته باشید» بیآنکه در آن تدبر و اندیشه کنید؟ قطعا این کاری است که جز خدای عزوجل ، هیچ کس دیگری بر آن توانا نیست.
﴿وَیَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ٢٩﴾ [هود: 29].
«و ای قوم من! بر این امر» یعنی: بر تبلیغ رسالت «مالی از شما درخواست نمیکنم» زیرا فرستاده خدا عزوجل در برابر تبلیغ رسالت، از کسی مال و منالی طلب نمیکند تا با این کار در موضع تهمت قرار گیرد «مزد من فقط بر خداوند است» و او برایم کافی است «و من طردکننده کسانی که ایمان آوردهاند» از فقرا «نیستم» چنانکه شما میخواهید «قطعا آنان با پروردگارشان دیدار کنندهاند» یعنی: آن فقرای مسلمان به لقای پروردگارشان مشرف میشوند و این همه فضل و برتری دارند پس در واقع امر، اشراف حقیقی آنانند که به بارگاه حق تعالی قرب و منزلتی داشته و در برابر ایمانشان از او پاداش دریافت میکنند. یا معنی ایناست: اگر طردشان کنم، آنگاه که با پروردگارشان ملاقات کنند، از من شکایت میکنند «ولی من شما را قومی میبینم که جهالت میکنید» و قطعا فرومایه پنداشتن فقرا و درخواست طرد آنان، از جهل و نادانی شما ناشی شده است، شما باید بدانید که اشراف حقیقی همانا پیروان حقاند، هرچند که فقیر و بی حسب ونسب باشند و در مقابل، کسانیکه با حق میستیزند، اراذل و اوباش فرومایهاند، هرچند که توانگر و سرمایهدار باشند و این حقیقتی است که در آن کمترین شک و شبههای وجود ندارد. همچنین این سخن شما که: فقرای مؤمن، سرسری نگر، بیتأمل و نسنجیدهکارند، نکوهشی برایشان نیست زیرا وقتی حق روشن بود، دیگر برای رأی و اندیشه و فکر و تأمل، هیچ مجالی باقی نمیماند و اصولا فکر و تأمل در امر حقی که روشن و آفتابی است، خود مستوجب مذمت و نکوهش است چنانکه نقطه مقابل آن محل ستایش میباشد، بههمین دلیل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف راجع به ستایش ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمودند: «هیچ کس را بهسوی اسلام دعوت نکردم مگر اینکه برایش درنگی بود، جز ابوبکر که هیچ درنگی نکرد و بیتأمل پذیرا شد».
﴿وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٣٠﴾ [هود: 30].
«و ای قوم من! اگر آنان را طرد کنم، چه کسی مرا در برابر خداوند یاری خواهد کرد؟» در حالیکه ایشان بهسوی ایمان و اجابت دعوتی که خداوند عزوجل مرا برای برافراشتن پرچم آن فرستاده است، سبقت گرفته و پیشی جستهاند؟ بنابراین، فقرا بهسبب پیشدستی در ایمان، به اکرام و ترفیع مقام شایستهتر و سزاوارترند تا به طرد و راندن و اهانت پس جز جاهلان به حق خدای عزوجل ، کسی دیگر با آنان چنان رویهای در پیش نمیگیرد و من درحالیکه فرستاده خدا عزوجل هستم، چگونه به صف جاهلان از خدا بیخبر بپیوندم؟ وانگهی اگر مرتکب این معصیت بشوم، چه کسی مرا در برابر خداوند عزوجل یاری خواهد کرد زیرا شکی نیست که مؤمنان شتابگر بهسوی طاعت خدا عزوجل ، اولیا و دوستان ویاند، هر چند که فقیر بوده و مالک چیزی نباشند پس اگر من به آنان بدی کنم و طردشان نمایم، یقینا خدای قهار خصم من خواهد بود، آن وقت چه کسی مرا در برابر مجازات او یاری خواهدکرد؟ «آیا پند نمیگیرید» و نمیفهمید که هرکس به خداوند عزوجل ایمان آورد، نباید طرد شود بلکه باید مورد اکرام و تجلیل قرار گیرد؟
این خواسته قوم نوح علیه السلام همانند خواسته کافران همانندشان، از خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم است که ضعفا را از خود طرد کرده و با اشراف قوم نشست مخصوصی داشته باشد و به آنان شأن و منزلتی ویژه قایل شود.
﴿وَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ٣١﴾ [هود: 31].
نوح علیه السلام افزود: «و به شما نمیگویم که گنجینههای خدا پیش من است» تا به این طریق برای خود فضیلتی را مدعی شوم که شما با نیافتن آن در من، بر دروغگو بودنم استدلال نمایید. مراد از گنجینههای خدا عزوجل : گنجینههای روزی وی است «و غیب نیز نمیدانم» یعنی: این ادعا را نیز ندارم که غیب خداوند عزوجل را میدانم و بر نهان کار پیروان خویش دانایم بلکه جز این به شما نمیگویم که: من هشداردهنده آشکاری هستم و بس «و نمیگویم» به شما «که من فرشتهام» تا شما بگویید که ما تو را جز بشری مانند خویش نمیبینیم «و درباره کسانی که دیدگان شما به خواری در آنان مینگرد» از مؤمنان به خدای عزوجل «نمیگویم که خدا هرگز بدیشان هیچ خیری نخواهد داد» بلکه بیگمان خدای عزوجل با بخشیدن گوهر ایمان، به آنان خیر و نعمت داده است و او یقینا برتری دهنده آنهاست در دنیا و پاداش دهنده آنهاست به پاداشی عظیم در آخرت «خدا به آنچه در ضمیر آنهاست» از صدق ایمان و اخلاص «داناتر است» پس در قبال آن به آنها پاداشمیدهد. یعنی: اگر در دلهایشان خیری وجود داشته باشد، قطعا خدای عزوجل مطابق آن، از فضل خود بهآنان ارزانی میدارد و این امر که آنها ضعیف و فقیرند، هرگز مانع دادودهش الهی و ریزش نعمتهایش بر آنان نیست و اگر جز این بگویم: «من در آن صورت از ستمکاران خواهم بود» یعنی: اگر ایشان را طرد کرده و ایمانشان را نپذیرم و بگویم که خداوند عزوجل هرگز به ایشان خیر و نعمتی نمیدهد ـ در حالی که بدانچه در ضمیرشان است هیچ علمی ندارم ـ بیشک از ستمکاران خواهم بود.
نوح علیه السلام این گونه با پاسخهای بلیغ، حکیمانه، قاطع و در عین حال نرم خود، سخنانشان را رد کرد.
﴿قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ٣٢﴾ [هود: 32].
«گفتند: ای نوح! بهراستی با ما مجادله کردی و بسیار هم جدال کردی» یعنی: سخنان ما را با هر گونه حجتی دفع کردی «پس آنچه را به ما وعده میدهی» ازعذاب، همان که از یکسو ما را از آن میترسانی و از سویی خود نیز از فرودآمدن آن بر ما بیمناکی «برای ما بیاور، اگر از راستگویان هستی» در این وعده خویش.
﴿قَالَ إِنَّمَا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ٣٣﴾ [هود: 33].
«گفت: تنها خداست که اگر بخواهد آن را برای شما میآورد» چه آن را بر شما به تعجیل بفرستد، چه به تأخیر. پس آوردن عذاب در اختیار من نیست بلکه دراختیار کسی است که شما منکر وی هستید «و شما عاجزکننده نیستید» که توان بازداشتن تحقق اراده الهی را در مورد خود داشته باشید و بدانید که با گریختن یا دفاع از خود، از دست رفتنی هم نیستید بلکه هر جا که باشید، در قلمرو قدرت و علم و اراده او هستید.
﴿وَلَا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کَانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ٣٤﴾ [هود: 34].
«و اگر خدا خواسته باشد که شما را» به سبب کبر و ستمتان «گمراه کند» از راه رشد و هدایت و جدا کند از راه حق «نصیحت من» که آن را براساس حق نصیحت و خیر خواهی برای خدا عزوجل ـ با ابلاغ رسالت و روشن کردن حقیقت ـ بهشما نثار کردهام و بسیار هم نثار کردهام «به شما سود نمیبخشد اگر بخواهم» باز هم «شما را نصیحت کنم» و من نمیدانم که خداوند عزوجل درباره شما چه اراده دارد؟ «او پروردگار شماست» پس گمراه کردن و راه نمودن همه در اختیار او و مفوض بهسوی اوست «و بهسوی او بازگردانیده میشوید» پس شما را در قبال اعمالتان جزا میدهد.
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرَامِی وَأَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ٣٥﴾ [هود: 35].
اکنون در میانه داستان نوح ÷، آیه معترضهای میآید که رفتار قوم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در قبال داعی حق به زیر سؤال میبرد: «آیا میگویند آن را بر بسته است» یعنی:آیا کفار مکه میگویند: محمد صلی الله علیه و آله و سلم داستان نوح علیه السلام را از نزد خود بر بسته است؟ «بگو: اگر آن را به دروغ سر هم کرده باشم» این جرمی است عظیم «در آن صورت گناه من» و جزای عملکرد من «بر عهده خود من است ولی من از جرمی که به من نسبت میدهید بر کنارم» بنابراین، فرجام خفتبار این افترای شما در باره من، گریبانگیر خود شماست و من از آن بیزار و برکنارم.
﴿وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ٣٦﴾ [هود: 36].
«و بهسوی نوح وحی فرستاده شد که از قوم تو جز کسانی که تاکنون ایمان آوردهاند هرگز کسی ایمان نخواهد آورد» حق تعالی با این خبر قاطع، نوح علیه السلام را از ایمانآوردنشان مأیوس کرد تا از دعوتشان دست برداشته و برای نجات آماده شود. بنابراین، این سخن خداوند عزوجل ، نوح علیه السلام را از ایمان کسانی که تا آن وقت ایمان نیاورده بودند، نومید میکند «پس به سبب آنچه میکردند اندوه مخور» وبدان که گاه انتقام از دشمنانت به سبب عملکردشان فرا رسیده است. ابتئاس: اندوه خوردن به سختی و دشواری است.
«و زیر نظر ما و به وحی ما کشتی را بساز» یعنی: کشتی را پیش دیدگان ما و با حفظ و حمایت ما و براساس آنچه که بهسوی تو از کیفیت ساختن آن وحی میفرستیم، بساز. قتاده میگوید: «طول کشتی نوح علیه السلام سیصد گز و عرض آن پنجاهگز بود». به قولی دیگر: ارتفاع آن سی گز در سه طبقه بود، هر طبقه ده گز، طبقه زیرین به چهارپایان و حیوانات وحشی اختصاص داشت، طبقه میانی به انسانها و طبقه فوقانی به پرندگان. «و در باب کسانیکه ستم کردهاند، با من سخن مگوی» یعنی: از من برای آنان درخواست مهلت و شفاعت نکن «چراکه آنان غرقشدنی هستند» و حکم محکومیت به غرق از جانب ما برای آنان صادر شده وقضای بیبرگشت ما هم بدان رفته است پس هیچ راهی بهسوی دفع یا تأخیر آن نیست و آنان قطعا در وقتی که تعیین شده است، غرقشدنی هستند.
﴿وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ٣٨﴾ [هود: 38].
«و نوح کشتی را میساخت» یعنی: شروع به ساختن آن کرد «و هربار که اشرافی از قوم او بر آن کشتی میگذشتند، او را مسخره میکردند» و میگفتند: ای نوح! بعد از نبوت، اکنون نجار شدهای! یا میگفتند: شگفتا! در خشکی کشتی میسازی، آخر کشتی در خشکی چگونه شناور میشود؟ «میگفت: اگر ما را مسخره میکنید» امروز به سبب ساختن کشتی «ما نیز شما را همانگونه که مسخره میکنید، مسخره خواهیم کرد» در فردای عذاب، به هنگام غرق شدنتان در توفان.
﴿فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ٣٩﴾ [هود: 39].
«پس بهزودی خواهید دانست که بر سر چه کسی عذابی میآید که خوارش سازد» وآن، غرق شدن در دنیاست «و بر او عذابی پایدار فرود میآید» که همانا عذاب پایدار دوزخ در آخرت است؟.
﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ٤٠﴾ [هود: 40].
«تا آنگاه که فرمان ما» یعنی: عذاب ما «در رسید و تنور فوران کرد» یعنی: آب چنان جوشش گرفت که حتی از تنور نانوایی فوران کرد. به قولی: مراد تنور نانوایی نیست بلکه مراد روی زمین است و فوران آن نشانه آغاز توفان بود «گفتیم: در کشتی از هر جنسی» یعنی: از هر صنفی از اصناف حیوانات روی زمین «دو نر و ماده را حمل کن و نیز خانوادهات را» ایشان شامل همسر وی، فرزندانش وهمسرانشان بودند «مگر آن کسی که حکم ما از پیش بر او مقرر شده است» که از غرقشدگان است، او را حمل نکن و بدان که این حکم بر او مقرر نشده مگر از روی علم به این امر که او کفر را به اراده خویش انتخاب میکند «و بردار» درکشتی «کسانی را که ایمان آوردهاند» با تو از قومت. سپس خدای سبحان قلت ایمان آورندگان همراه با نوح علیه السلام را نسبت به کسانی که به وی کفر ورزیده بودند وصف نموده میفرماید: «و با او جز عده اندکی ایمان نیاورده بودند» به قولی: همهآنان هشتاد تن بودند که سه تن از پسران نوح علیه السلام به نامهای سام، حام و یافث با همسرانشان نیز در جمله آنان قرارداشتند.
﴿وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ٤١﴾ [هود: 41].
«و گفت» نوح علیه السلام «در کشتی سوار شوید، به نام خداست روان شدنش و لنگرانداختنش» روان شدن کشتی در توفان و لنگر انداختنش پس از پایان آن، به نامخدا عزوجل و به لطف و رحمت وی است. این سخن را گفت تا آنان را متوجه الطاف الهی بگرداند «همانا پروردگار من آمرزنده» است گناهان مؤمنان با اخلاص را «مهربان است» که نجات دادن این گروه برای بقای نسل بشر و نسل حیوانات و جاندارانی که نوح علیه السلام آنها را با خود در کشتی بعد از طوفان حمل کرد، از مهربانی و فضل و بخشایش وی است. شایان ذکر است که بر مبنای سنت نوح ÷، بردن نام خدا عزوجل در آغاز سوارشدن بر کشتی یا هر وسیله سواری دیگری مستحب استچنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودهاند: «امان امتم از غرق ـ وقتیکه به کشتی سوار میشوند ـ این است که بگویند: بسمالله الملک ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَیۡءٖۗ قُلۡ مَنۡ أَنزَلَ ٱلۡکِتَٰبَ ٱلَّذِی جَآءَ بِهِۦ مُوسَىٰ نُورٗا وَهُدٗى لِّلنَّاسِۖ تَجۡعَلُونَهُۥ قَرَاطِیسَ تُبۡدُونَهَا وَتُخۡفُونَ کَثِیرٗاۖ وَعُلِّمۡتُم مَّا لَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنتُمۡ وَلَآ ءَابَآؤُکُمۡۖ قُلِ ٱللَّهُۖ ثُمَّ ذَرۡهُمۡ فِی خَوۡضِهِمۡ یَلۡعَبُونَ﴾ «انعام/91»، ﴿وَقَالَ ٱرۡکَبُواْ فِیهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ﴾».
﴿قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ٤٣﴾ [هود: 43].
«و آن کشتی، آنان را در میان موجی کوه آسا میبرد» این تعبیر، بیانگر شدت هول و هراسها و نیرومندی توفانی است که تمام روی زمین را فراگرفته و پوشانده بود ولی خداوند عزوجل به فضل و رحمت خویش کشتی و سرنشینان آن را به رغم آن توفان مهیب و در دل آن موجهای کوه پیکر که سرتاسر زمین را فرا گرفته بود، بهسلامت نگه داشت «و نوح، پسرش را بانگ در داد» به قولی: نام این پسر وی کنعان، و او از جمله کافران بود. و به قولی: او از منافقان بود «که در کناری بود» از قوم و نزدیکانش، به نحوی که این سخن نوح علیه السلام که گفت: در آن سوار شوید... به گوش وی نرسیده بود. به قولی دیگر معنی این است: او در کناری بود از دین پدرش. آری! نوح علیه السلام خطاب به او چنین بانگ درداد: «ای پسرک من! با ما سوار شو و با کافران مباش» در خارج از کشتی، یا بر دین آنان مباش زیرا آنان نابود میشوند. اما او جاهلانه بر این باور بود که توفان به قله کوهها نمیرسد بنابراین، در پاسخ پدرش: «گفت: به زودی بهسوی کوهی پناه میبرم که مرا از آب نگاه دارد» یعنی: با ارتفاعش مرا از غرق شدن در آب باز دارد «نوح گفت: امروز هیچ نگاه دارندهای از عذاب خدا نیست» زیرا این روزی است که در آن عذاب همگانی به تحقق میپیوندد «مگر کسی که خدا بر وی رحم کند» یعنی: لیکن کسیکه خدا عزوجل بر وی رحم کرده باشد، او را در پناه حمایت خویش نگاه میدارد و این رحمتشدگان فقط کشتینشینانند و بس «و» در این هنگام بود که «موج میان آن دو حایل شد» یعنی: امواج فراز آمد و چنان بزرگ و فلک آسا گشت که میان نوح و پسرش حایل گردید و بنابراین، نجات وی از غرق دشوار گشت «پس، از غرق شدگان شد» ابنکثیر نقل میکند: «امواج آب پانزده گز، و به قولی هشتاد مایل از قله کوهها ارتفاع گرفت».
﴿وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ٤٤﴾ [هود: 44].
«و گفته شد: ای زمین! آب خود را فروبر» به یکباره، نه آنگونه که زمین عادتا وبه تدریج آب را در خود فرو میبرد «و ای آسمان! بازمان» از باریدن. گفته میشود: «أقلع المطر!: باران باز ماند» آنگاه که از باریدن باز ایستد «و آب کم ساخته شد» یعنی: آب فروکش کرد و فروکاست تا خشک شد «و فرمان گزارده شد» یعنی: کار به سرانجام خود رسید و خداوند عزوجل قوم نوح علیه السلام را جملگی نابود کرد «و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت» جودی: کوهی معروف در نزدیکی «موصل» است. یادآور میشویم که خدای عزوجل کشتی نوح علیه السلام را بر کوه جودی ابقا کرد تا عبرت و نشانهای برای آیندگان باشد و پیشینیان این امت آن را دیدهاند.
شیخ سعید حوی در تفسیر «الاساس» میگوید: «جودی کوهی است در الجزیره اما در سفر «تکوین» آمده است که آن کوه، کوه «آرارات» است. گفتنی است که ماهوارهها ـ و قبل از آنها یکی از کاوشگران ـ بقایای کشتی نوح را که معجزه همیشگی دین حق است، در کوهی از کوههای ارمنستان کشف کردهاند. والله اعلم». قتاده میگوید: «نوح علیه السلام و دیگر سرنشینان کشتی، در ماه رجب بر آن سوار شدند و صد و پنجاه روز را در آن به سر بردند و در روز عاشورا از کشتی بیرون آمدند». این روایت را حدیثی مرفوع نیز تأیید میکند. «و گفته شد: مرگ بر قوم ستمکار».
علمای بلاغت جملگی اتفاق نظر دارند بر اینکه این آیه شریفه، در جایگاهی از فصاحت و بلاغت قرار دارد که در وصف نمیگنجد و توان توانایان فنون بلاغت و میدانداران علم بیان و پیشاهنگان علم لغت، از آوردن سخنی که حتی در این عرصه به آن نزدیک باشد، عاجز است. ابوحیان توحیدی در تفسیر «البحرالمحیط» میگوید: «به رغم آنکه این آیه شریفه، نوزده لفظ بیشتر ندارد ولی درآن بیستویک نوع از انواع بدیع گرد آمده است، از جمله: مناسبت، مطابقت، مجاز، استعاره، اشاره، تمثیل، ارداف، تعلیل، احتراس، ایضاح، مساوات وصف و...»، ابوحیان هر یک از این انواع را بر شواهد آن در این آیه تطبیق کرده است[1].
﴿وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ٤٥﴾ [هود: 45].
«و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا! پسرم از اهل من است» یعنی:او از همان کسانی است که تو نجات آنان را با این فرمودهات: ﴿وَأَهۡلَک﴾ به منوعده دادهای «و البته وعده تو راست است» که در آن هیچ خلافی نیست «و تو بهترین حکمکنندگانی» یعنی: تو داناترین و عادلترین حکم کنندگانی.
﴿قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ٤٦﴾ [هود: 46].
پروردگار عزوجل در پاسخ وی «فرمود: ای نوح! در حقیقت او از اهل تو نیست» که من وعده نجات آنان را دادهام زیرا او از کسانی نبوده است که به تو ایمان آورده و از تو پیروی کردهاند پس نزدیکی و قرابت مورد اعتبار، قرابت در دین است نه قرابت در نسب «همانا او عملی ناشایست است» از بس که او در کردار ناشایست غرق شده، گویی خود عین عمل ناشایست است. پس این تعبیر، گویایمبالغه در نکوهش و مذمت این فرزند نوح علیه السلام میباشد. یعنی: تو ای نوح! میدانیکه هرگز عمل ناشایست را با تو نسبت و مناسبتی نیست، او در حقیقت از خانواده و کسان تو نیست، خانوادهای که پیامبران خدا علیهم السلام بهسوی تشکیل آن دعوت کردهاند. بر مبنای این دعوت، فقط آن رابطهای پابرجا و دارای وجود حقیقی خواهد بود که میان مؤمنان به خدا عزوجل برقرار شده باشد لذا اگر میان دوستان خدا عزوجل و میان دشمنانش رابطه دوستی و موالات وجود داشت، آن رابطه غیرقابل قبول است و قطع شده اعلام میشود «پس چیزی را که بدان علم نداری، از من مخواه» یعنی: اگر در علم ازلی من رفته بود که فرزندت مؤمن است، بیگمان او را نجات میدادم. این آیه دلیل بر عدم جایز بودن دعایی است که انسان به عدممطابقت آن با شرع علم دارد «من به تو اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی» یعنی: ای نوح ÷! من تو را از اینکه از نادانان باشی و از من چیزی را بخواهی که خواستن آن برایت روا نیست، بر حذر میدارم بلکه از عالمان با عمل باش.
و چون نوح علیه السلام دانست که این درخواستش مطابق رضای خداوند عزوجل نبوده بلکه ناشی از گمانی بوده که او در آن بهسر میبرده، بیدرنگ به خطای خویش اعتراف نمود و طلب مغفرت و رحمت کرد:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ٤٧﴾ [هود: 47].
«گفت» نوح علیه السلام «ای پروردگار من! همانا من به تو پناه میبرم از آنکه از تو چیزی بخواهم» در آینده «که بدان علم ندارم» یعنی: به درستی و جایز بودن آن علمی ندارم «و اگر بر من نیامرزی» گناه آنچه را که از روی ناآگاهی و بیعلمی از تو خواستهام «و به من رحم نکنی» با پذیرفتن توبهام «از زیانکاران باشم» در اعمال خود و از اعمال خود هیچ سودی نخواهم برد.
﴿قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ٤٨﴾ [هود: 48].
«گفته شد: ای نوح! فرودآی» از کشتی بهسوی زمین، یا از کوه بهسوی زمین هموار زیرا زمین به فرمان پروردگار آبش را فروبلعید و خشک شد. آری! فرودآی «با سلامی از جانب ما» یعنی: با درود و سلامی از جانب ما، یا با ایمنی کامل «و با برکتهایی» یعنی: با نعمتهای پایدار، فزاینده و رشد یابندهای «فرود آمده بر تو» و این برکات در حق نوح ÷، بسیاری نسل و تبار اوست، بهطوری که اکثر انبیا علیهم السلام و ائمه دین از نسل ویاند «و» با برکتهایی فرود آمده «بر امتهایی از همراهان تو» مراد امتهاییهستند که از نسل شاخههای مختلف همراهان نوح علیه السلام در کشتی به وجود میآیند، همچنین این تعبیر شامل حیوانات حمل شده بر کشتی نوح علیه السلام نیز میشود زیرا آنها نیز امتها، یعنی گروههای مختلف و انواعی گونهگون و جداگانه از جانوران بودند «و امتهایی دیگرند که به زودی آنان را در دنیا بهرهمند میکنیم، سپس به آنان از جانب ما» در آخرت «عذابی دردناک میرسد» مراد: گروههایی از نسل امتهای یادشده تا روز قیامت اند که کافر میشوند. پس خداوند عزوجل آنان را در دنیا بهرهمند و برخوردار میسازد ولی در آخرت بهرهای ندارند.
﴿تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ٤٩﴾ [هود: 49].
«این» داستان نوح علیه السلام «از اخبار غیب است که آن را به تو وحی میکنیم. پیش از این» وحی ما در قرآن «نه تو آن را میدانستی» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «و نه قوم تو» آنرا میدانستند. پس بیان این داستان از سوی تو با این تفصیل شگرف که گویای حقیقت است، خود دلیلی است برای اهل خرد بر این امر که تو رسول بر حق خداوند عزوجل هستی «پس صبر کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بر آنچه که از کفار زمانت میبینی چنانکه نوح علیه السلام صبر کرد «بیگمان عاقبت» نیک و پسندیده در دنیا وآخرت «از آن تقواپیشگان است» یعنی: از آن خداترسانی است که به پیام پیامبران علیهم السلام ایمان دارند، همانگونه که فرجام نیک از آن نوح علیه السلام و متقیان همراهش بود.
﴿وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ٥٠﴾ [هود: 50].
«و فرستادیم بهسوی عاد» یعنی: بهسوی قبیله عاد که ساکن احقاف یمن بودند «برادرشان هود را» زیرا هود علیه السلام یک تن از اعضای قبیله آنها بود «گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، جز او هیچ معبودی برای شما نیست، شما جز افتراکننده نیستید» با گرفتن معبودی جز خدای یگانه و نامیدن آن به نام خدا و دادن حقوق الوهیت به وی.
﴿یَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلَا تَعْقِلُونَ٥١﴾ [هود: 51].
«ای قوم من! برای این» تبلیغی که به شما میکنم و اندرزی که بهشما میدهم «پاداشی از شما درخواست نمیکنم» و بیچشمداشت هیچ پاداشی از شما، رسالتم را ابلاغ مینمایم «پاداش من جز بر عهده کسیکه مرا آفریده است، نیست» و اوست که مرا در برابر این دعوتم پاداش میدهد «پس آیا تعقل نمیکنید» وقتی نصیحت کسی را رد میکنید که از شما در برابر آن هیچ پاداشی نمیطلبد؟!.
﴿وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ٥٢﴾ [هود: 52].
«و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید» از کفر و گناهی که از شما سر زده است «سپس بهسوی او توبه کنید تا آسمان را» یعنی: باران را «بر شما ریزانگشته بفرستد» مدرارا: بارانی بسیار ریزان، پیگیر و فراوان. ناقه مدرار: یعنی شتر بسیار شیردهنده. پس این آیه دلالت میکند براینکه استغفار و توبه، جلبکننده روزی آسمان و برکات زمین است و در این باره حدیث شریف بسیار بزرگی آمده است که برای آمرزشخواهان هدیهای بس روحافزاست: «من لزم الإستغفار جعل الله له من کل هم فرجاً ومن کل ضیق مخرجاً ورزقه من حیث لا یحتسب: هرکس بر استغفار پایبندی نماید، خداوند عزوجل به او از هر نگرانیای گشایشی و از هر تنگنایی راه بیرون رفتی پدید میآورد و او را از آنجا که حساب نمیکند، روزی میبخشد». «و نیرویی بر نیروی شما بیفزاید» یعنی: آمرزش بخواهید و توبه کنید تا گشایش و آسایشی بر فراز گشایش و آسایش شما، یا عزتی بر عزت شما بیفزاید «و مجرمانه روی برنتابید» یعنی: از آنچه که شما را بهسوی آن دعوت میکنم، تبهکارانه روی بر نگردانید که در این صورت، مرتکب جرم روگردانی از دعوت خدای عزوجل و کفر به آیات و به فرستاده وی میشوید.
﴿قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ٥٣﴾ [هود: 53].
«گفتند: ای هود! برای ما بینهای نیاوردی» یعنی: برای ما دلیل و حجت روشنی نیاوردی که بر مبنای آن عمل کنیم و با آن بر این امر راه بریم که تو فرستاده بر حق خدا هستی و در این ادعای خود بر خدا دروغ بر نمیبندی. اما این سخنشان دروغی بیش نبود زیرا هر یک از پیامبران الهی معجزاتی با خود آوردهاند که انسانهای منصف با مشاهده آنها به ایمان پیوسته اند «و ما به گفته تو» یعنی: بهخاطر این سخن بیحجت تو، یا از روی پشت پازدن به سخن تو و اهمیت ندادن به آن «ترککننده معبودان خود» که بجز خدا عزوجل آنان را عبادت میکنیم «نیستیم و ما تو را باوردارنده نیستیم».
﴿إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ٥٤ مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعًا ثُمَّ لَا تُنْظِرُونِ٥٥﴾ [هود: 54-55].
«چیزی جز این نمیگوییم که بعضی از خدایان ما» که تو بر آنها عیب و ایراد میگیری و رأی ما را در پرستش آنها، بر کمخردی و نادانی ما حمل میکنی «بهتو آسیبی رساندهاند» مرادشان از این آسیب، جنون و دیوانگی است. یعنی: آنچه به ما در نفرت انگیزی و فرافکنی علیه بتان میگویی و آن را پیوسته تکرار میکنی، نشانه جنون و دیوانگی توست «گفت» هود علیه السلام «همانا من خدا را گواه میگیرم و شما نیز گواه باشید که من از آنچه جز او شریک وی میگیرید، بیزارم» یعنی: من از پرستشآنها برائت میجویم و اعلام میکنم که من از کسانی نیستم که آنها را به ربوبیت گرفتهاند بلکه من دشمن آنها هستم و از شرکآوری شما بیزارم «پس همه شما درباره من هر کید و نیرنگی که دارید بهکار برید» یعنی: شما و خدایانتان ـ اگر میپندارید که آنها بر آسیب رساندن به من توانایند ـ هر تصمیمی که میخواهید درباره من بگیرید و هر آنچه میخواهید با من بکنید «سپس مهلتم ندهید» زیرا من از شما و نیرنگ شما هیچ پروایی ندارم و برای بتان بیجان شما هیچ ارزش و اعتباری قایل نیستم.
﴿إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ٥٦﴾ [هود: 56].
«در حقیقت، من بر خدا پروردگار خود و پروردگار شما توکل کردم» پس او مرا از نیرنگ شما نگاه میدارد، هرچند که شما در جستجوی راههای آسیب رساندن بهمن، تمام سعی و توانتان را هم بهکار برید زیرا هرکس بر خدا عزوجل توکل کرد، اوبرایش بس است «هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه او مهار هستیاش را در دستدارد» یعنی: هر گونه جنبندهای ـ و از آن جمله خود شما ـ در قبضه قدرت و اراده حق تعالی و تحت سلطه وی قراردارید و مهار هستی همه، در غایت تسخیر و نهایت خضوع و خواری بهدست با کفایت بلاکیف توانای اوست. معنی: ﴿ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآۚ﴾: (موی پیشانی او را در دست گرفته) این است که: او مالک همه جنبندهها، حاکم بر همه آنها، قادر بر تصرف در آنها و مقهورکننده آنهاست که «ناصیه: دسته موی جلو»، تمثیلی براین معنی است «همانا پروردگار من بر راه راست است» یعنی: اراده او در جهت حق و عدل است پس شما را بر من مسلط نمیسازد زیرا من به او مؤمن هستم و بهسوی راهش دعوت میکنم، در حالی که شما به او کافر بوده و از دعوتش روگردانید.
بهحق که این سخنان هود ÷، متضمن حجتی بالغه و دلالتی قاطع بر حقانیت دعوتش و بطلان راه و روش مشرکان منکر وی است.
﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلَا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ٥٧﴾ [هود: 57].
«پس اگر روی بگردانید» یعنی: اگر بر روگردانی از اجابت دعوت حق و تصمیمتان بر کفر استمرار ورزید؛ «به یقین پیغامی را که به منظور آن بهسوی شما فرستاده شدهام، به شما رسانیدم» و جز این هیچ تکلیف دیگری بر عهده مننیست. پس حجت بر شما تمام است «و پروردگارم قومی جز شما را جانشین خواهد کرد» یعنی: یقینا خداوند عزوجل شما را به سبب این موضع گیریتان در برابر فرستادهاش و اعراضتان از دعوت وی، نابود خواهد کرد سپس قومی غیر از شما را به میان خواهد آورد که در دیار واموالتان جانشینتان باشند «و به او هیچ زیانی نمیرسانید» با این رویگردانیتان؛ نه زیانی بسیار و نه اندک بلکه فرجام بد این کفر و شرک به خود شما بر میگردد «در حقیقت، پروردگارم بر همه چیز حفیظ است» یعنی: ناظر و مسلط و نگهبان است پس اعمال شما بر او پنهان نمیماند و سرانجام شما را در برابر آن جزا میدهد، همچنین او مرا از هرگونه گزندی از سوی شما نگاه میدارد.
﴿وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُودًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّیْنَاهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ٥٨﴾ [هود: 58].
«و چون فرمان ما» یعنی: عذاب ما که هلاک کننده قوم عاد بود «در رسید، هود و کسانی را که با او ایمان آورده بودند» و جملگی چهار هزار تن بودند «به رحمتی از جانب خود» یعنی: به رحمتی بزرگ از جانب خود «نجات دادیم» زیرا هیچ کس جز به رحمت ما نجات پیدا نمیکند «از عذابی غلیظ» یعنی: از عذابی سخت. به قولی: آن عذاب، باد سموم بود که دیارشان را ویران و خودشان را نابود ساخت تا بدانجا که از آنان احدی باقی نماند.
﴿وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ٥٩﴾ [هود: 59].
«و این است عاد» اشاره به گورستان و ویرانیهای برجای مانده از قوم عاد است، گویی حق تعالی فرمود: در زمین بگردید و در آثار و ویرانههای قوم عاد به دیده اعتبار بنگرید «آیات پروردگار خود را انکار کردند» یعنی: به آن کفر ورزیده وآن را تکذیب کردند و منکر معجزات وی شدند «و فرستادگانش را نافرمانی نمودند» یعنی: فقط هود علیه السلام را نافرمانی کردند زیرا در عصر هود علیه السلام پیامبر دیگری غیر از وی نبود. ولی آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که هرکس یکی ازپیامبران را تکذیب کرد، در واقع تمام آنها را تکذیب کرده است و از جمله، پیامبرانی را که قبل از عصر وی مبعوث شده بودند «و فرمان هر جبار عنیدی را پیروی کردند» جبار: متکبر، و عنید: سرکش طغیانگر و ستیزندهای است که حق را نمیپذیرد و به آن گردن نمیدهد. یعنی: آنان به سبب اعراض از طاعت خدا عزوجل وطاعت پیامبرش و به سبب پیروی از رؤسای سرکش و رهبران حقستیز خود در راه شر و فساد، به این سرانجام بد روبرو شدند.
﴿وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلَا إِنَّ عَادًا کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ٦٠﴾ [هود: 60].
«و» سرانجام «در این دنیا از پی آنان لعنتی فرستاده شد» که لعنت کنندگان همیشه آنها را نفرین میکنند، از اینرو لعنت پیوسته گریبانگیر آنهاست، بدانگونهکه تا این دنیا باقی باشد، این لعنت هم از آنان جدایی نداشته و همیشه بدرقه راه آنان خواهد بود «و» لعنت در «روز قیامت نیز» گریبانگیر آنان شد و در آنجا نیز مورد لعنت قرارگرفتند چنانکه در دنیا مورد لعنت قرار گرفتند «آگاه باش که همانا عادیان به پروردگار خود کافر شدند» یا نعمت پروردگار خود را کفران و ناسپاسیکردند «هان! دوری بر عاد قوم هود باد» یعنی: آنها همیشه از رحمت خدای قهار دور و مطرودند پس نفرین خداوند عزوجل بر آنان باد. (قوم هود) از باب عطف بیان بر (عاد) عطف شد تا این قوم که «عاد اول» اند، از عاد دوم که عاد «ارم» است، متمایز شوند.
﴿وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ٦١﴾ [هود: 61].
«و» فرستادیم «بهسوی ثمود برادرشان صالح را» قوم صالح بعد از قوم عاد به میان آمدند و در منطقه «حجر» که در میان مدینه و شام واقع است، سکونت داشتند «گفت: ای قوم من! خدا را عبادت کنید، برای شما هیچ معبودی جز او نیست، او شما را از زمین پدید آورد» یعنی: او آفرینش شما را از زمین آغاز کرد زیرا تمام بشر از صلب آدم علیه السلام اند و او از زمین خلق شده است.﴿وَٱسۡتَعۡمَرَکُمۡ فِیهَا﴾ یعنی: «او شما را آبادکنندگان زمین گردانید» که در آن خانهها بنا نموده و درختان را غرس میکنید «پس از او آمرزش بخواهید» یعنی: از خدای عزوجل بخواهید تا جرم بزرگ پرستش بتان و سایر گناهانی را که مرتکب گردیدهاید، بر شما بیامرزد «سپس بهسوی او توبه کنید» یعنی: بهسوی عبادت خدای یکتا بازگشته و بر قصورو تجاوز از حدود وی که از شما سرزده است، نادم شوید «که بیگمان پروردگار من نزدیک» است به رحمت خود «اجابتگر است» برای کسی که او را بخواند.
بدینگونه است که میبینیم؛ دعوت پیامبران علیهم السلام همه یک پیام دارد و آن: عبادت حق تعالی و استغفار از وی میباشد.
﴿قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ٦٢﴾ [هود: 62].
«گفتند: ای صالح! بهراستی تو پیش از این در میان ما مایه امید بودی» یعنی: ماپیش از این امیدوار بودیم که تو در میان ما سرور و سالاری مطاع باشی که از رأی و اندیشهات سود بریم، البته قبل از آنکه داعیه نبوت و دعوت بهسوی توحید را سردهی. عجبا برآن قوم! که چون صالح علیه السلام آنها را بهسوی خدای عزوجل دعوت کرد، گفتند: اکنون امید ما از تو قطع شد!! «آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان میپرستیدند باز میداری؟» استفهام انکاری است. یعنی: این کار تو ناپسند و محکوم است «و بیگمان ما از آنچه تو ما را بدان میخوانی» از عبادت خداوند به یگانگی و ترک عبادت بتان «سخت دچار شکیم» این دعوت قویا محل شبهه وسبب نگرانی و ناآرامی ماست.
﴿قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ٦٣﴾ [هود: 63].
«گفت: ای قوم من! آیا دیدید» أرأیتم: یعنی در سخنم اندیشه کنید و به من خبر دهید که: «اگر» در این ادعا «بر بینهای» یعنی: بر حجتی روشن و برهانی صحیح و راستین «از سوی پروردگار خود باشم و او به من از جانب خود رحمتی» یعنی: نبوت را «عطا کرده باشد پس اگر او را نافرمانی کنم» در تبلیغ رسالت و برای رعایت خاطر شما از شما بترسم و بنابراین، تکلیف و وجیبه خود را در رساندن پیامهای حق بهشما ـ دایر بر اینکه پرستش طاغوتها را فروگذاشته و خدای عزوجل را به یگانگی بپرستید ـ به کناری بگذارم، در آن صورت؛ «چه کسی مرا در برابر خدا نصرت میدهد» یعنی: چه کسی مرا از عذاب وی باز میدارد؟ آری! شما فرض را بر این قرار دهید که من حجت روشنی از جانب پروردگار خود دارم و پیامبری حقیقی و راستین هستم در این صورت، اگر اوامر پروردگارم را نافرمانی کنم، یقینا مرا از عذاب وی گریز و نجاتی نیست. پس راه نجاتم فقط در این است که رسالت ودعوت خداوند عزوجل را که مرا بر آن امین خویش قرار داده، به شما ابلاغ نمایم «در نتیجه، شما جز بر زیان من نمیافزایید» یعنی: شما با سست کردن و بازداشتنم از اجرای این تکلیف، مرا سخت زیانکار میگردانید زیرا عملم را نابود ساخته و مرا بر عذاب خداوند عزوجل پیش میافگنید.
﴿وَیَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ٦٤﴾ [هود: 64].
«و ای قوم من! این ماده شتر خداست که برای شما آیهای است» یعنی: این مادهشتر برای شما معجزه آشکار و پدیده شگرفی است زیرا خدای متعال طبق درخواست خودتان و در جلو نگاهتان، آن را از کوهی برایتان بیرون آورد. شایان ذکر است که شتر برای آنان از شش وجه معجزه بود:
1- آفرینش آن از صخره.
2- بیرون آوردن آن از دل کوه.
3- آفرینش آن همراه با حمل، بینزدیکی به جفت.
4- آفرینش آن به یکباره با آن هیکل بزرگ، بدون ولادت آن از شتری دیگر.
5- پیکر عظیم آن؛ بهگونهای که آب چشمه قوم صالح یک روز از آن وی و روز بعد از آن کل آن قوم بود.
6- شیر بسیاری میداد که خلقی عظیم را بسنده بود[2].
«پس بگذارید او را تا در زمین خدا بخورد» از آن چراگاههایی که حیوانات دیگر از آن میخورند پس در چراگاه بر آن تنگ نگیرید زیرا این ماده شتر خدا عزوجل است و از زمین او میخورد «و آسیبش نرسانید که آنگاه شما را عذابی زودرس فرومیگیرد» یعنی: عذابی زودهنگام که نزدیک به آسیب رساندنتان به آن شتر است. و چنین هم شد زیرا آن عذاب، سه روز بعد از پی کردن شتر بر آنان نازل گردید.
﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ ذَلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ٦٥﴾ [هود: 65].
«پس آن ماده شتر را پی کردند» یعنی: آن را به وسیله شمشیر یا مانند آن از وسایل کشتند «پس گفت» صالح علیه السلام به آنان «سه روز در خانههایتان برخوردار شوید» یعنی: در منازلتان سه روز از زندگی بهره گیرید زیرا بعد از آن، عذاب بر شما فرودآمدنی است «این وعدهای بیدروغ است».
﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا صَالِحًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ٦٦﴾ [هود: 66].
«پس چون فرمان ما در رسید» بر فرود آمدن عذاب «صالح و کسانی را که با او ایمان آورده بودند، به رحمتی از جانب خود رهانیدیم و از خزی آن روز نجات دادیم» وآن خزی؛ هلاک ساختن قومش با «صیحه» یعنی بانگ مرگبار بود. خزی: ذلت وحقارت و خواری است «بهیقین پروردگار تو همان نیرومند شکست ناپذیر است» که بر نجات دادن دوستان و نابود کردن دشمنانش توانا میباشد.
﴿وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ٦٧﴾ [هود: 67].
«و ستمکاران را آن بانگ سخت فراگرفت» یعنی: بانگی سخت و مرگبار بر آنان درداده شد، در نتیجه همه مردند. به قولی: آن بانگ؛ بانگ جبرئیل علیه السلام بود، وبه قولی دیگر: بانگی از آسمان بود که دلهایشان را تکه پاره کرد «پس صبح کردند در خانههایشان از پا درآمده» یعنی: بامدادان بر روهای خویش چنان درافتاده و بیجان بودند که بر خاک چسبیده بودند، همانند پرنده که بر خاک درمیغلطد و مرده بر روی میافتد. اما در سوره «اعراف» آمده است که آنها با «زلزله» نابود ساخته شدند. پس وجه جمع میان آیات این دو سوره آن است که: زلزله و بانگ مرگبار هر دو برآنان فرود آمد.
﴿کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْدًا لِثَمُودَ٦٨﴾ [هود: 68].
«گویی هرگز آنجا نبودند» یعنی: چنان نابود شدند که گویی هرگز در دیارشان مقیم نبودهاند و در آن دیار، خانه و بار و بنه ننهاده بودند «آگاه باشید که ثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند» پس سزاوار عذاب شدند «هان! دوری بر ثمود باد» از رحمت خداوند عزوجل ، و چنین هم شد.
قطعا این عذاب، درسی بزرگ برای دعوتگران راه حق و عبرتی سهمگین برای منکران آن است.
﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ٦٩﴾ [هود: 69].
«و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند» چون خداوند عزوجل فرشتگان را فرستاد تا بر قوم لوط عذاب فرود آورند، آنان در راه رفتن بهسوی شهر لوط علیه السلام نزد ابراهیم علیه السلام فرود آمدند تا او را به تولد اسحاق علیه السلام فرزندش، و به قولی: به هلاکت قوم لوط مژده دهند «آنها سلام گفتند، ابراهیم جواب سلام را داد» فرشتگان به صیغه (سلاما) که به تقدیر (سلمنا سلاما) است و مفید گذرا بودن سلامشان میباشد، به ابراهیم علیه السلام سلام گفتند، اما او با صیغه (سلام) که اسم مرفوع است و مفید دوام و استمرار میباشد، به آنها سلام گفت بنابر این، سلام گفتن ابراهیم علیه السلام بلیغتر بود «پس دیری نپایید که» ابراهیم علیه السلام «گوسالهای بریان آورد» حنیذ: یعنی: گوشت بریان شده با سنگ داغ، بیآنکه آتش به آن برسد. آری! ابراهیم علیه السلام از میهمانان ناشناخته خود اینگونه به گرمی پذیرایی کرد. در حدیث شریف آمده است: «من کان یؤمن بالله والیوم الآخر فلیکرم جاره ومن کان یؤمن بالله والیوم الآخرفلیکرم ضیفه» هرکس به خداوند عزوجل و روز آخرت ایمان دارد، باید که همسایه خود را گرامی بدارد و هرکس به خداوند عزوجل و روز آخرت ایمان دارد، باید که میهمان خود را گرامی بدارد».
﴿وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ٧١﴾ [هود: 71].
«پس چون دید که دستهایشان به غذا نمیرسد» یعنی: چون ابراهیم علیه السلام دید که آنها دستهای خود را بهسوی گوساله دراز نمیکنند «ناپسند یافت از آنان» یعنی: این کارشان را ناپسند تلقی کرد و پنداشت که آنها برایش شری به همراه آوردهاند زیرا عرف و عادت بر این بود که چون میهمان وارد خانه میشد اما از غذایشان نمیخورد، گمان بر این میرفت که او با خود شری آورده و در حق میزبان قصد بدی دارد «و از آنان در دل خود ترسی احساس کرد» و از آنان وحشتی در دل گرفت «گفتند: نترس، همانا ما فرستاده شدهایم» با عذاب «بهسوی قوملوط» یعنی: ما فرستادگان پروردگاریم و بهسوی قوط لوط علیه السلام فرستاده شدهایم تا عذابشان کنیم.
﴿قَالَتْ یَا وَیْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ٧٢﴾ [هود: 72].
«و زن ابراهیم ایستاده بود پس خندید» زیرا در حالیکه ابراهیم علیه السلام با فرشتگان نشسته بود، او به خدمت ایستاده بود پس به سبب از بین رفتن ترس و نگرانی، خندید، یا از غفلت قوم لوط با وجود نزدیکی عذاب برآنان خندید. شاه ولی الله دهلوی میگوید: «خنده او به سبب خوشحالیاش از نابودی قوم لوط بود». به قولی دیگر، معنی (ضحکت) این است که: زن ابراهیم علیه السلام در این اثنا حیض شد در حالیکه پیرهزنی نازا بود و در سن یائسگی قرار داشت. پس بنابر این توجیه، (ضحکت) به معنی خنده نیست بلکه بدین معنی است که: او حیض شد. «پس مژده دادیمش به اسحاق» که او را برای ابراهیم علیه السلام به دنیا میآورد «و» مژده دادیمش «از پی اسحاق به یعقوب» که از فرزندش اسحاق به دنیا میآید. دلیل اینکه ساره زن ابراهیم علیه السلام به فرزند مژده داده شد نه خود وی، این بود که زنان از به دنیا آمدن فرزند شادتر میشوند، نیز به این دلیل که ابراهیم علیه السلام از هاجر فرزند دیگری داشت که اسماعیل علیه السلام است در حالیکه ساره فرزندی نداشت.
ابنکثیر میگوید: «این آیه از صحیحترین، واضحترین و نیکوترین دلایل بر این امر است که ذبیح اسماعیل است نه اسحاق زیرا ممتنع است که از یکسو مژده تولد اسحاق و سپس به دنیا آمدن یعقوب علیه السلام از صلب وی داده شود و باز در عین حال که او هنوز طفل خردسالی است، فرمان قربان کردن وی صادر گردد».
﴿قَالَتْ یَا وَیْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ٧٢﴾ [هود: 72].
«گفت» ساره «وای بر من!» این کلمهای است که چون کاری شگفتآور بر زنان پیش آید، بر زبانشان بسیار جاری میشود «آیا فرزند میزایم با آن که من پیرهزنم» که عمری از من گذشته است. به قولی: او در این هنگام، نود سال داشت «و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعا این چیز بسیار عجیبی است» یعنی: شوهرم ابراهیم علیه السلام نیز پیرمردی است که زنان از چنین کسی باردار نمیشوند. به قولی: ابراهیم علیه السلام در این حال صدوبیست سال داشت.
﴿قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ٧٣﴾ [هود: 73].
«فرشتگان گفتند: آیا از کار خدا تعجب میکنی» درحالیکه چیزی در پیشگاه قدرت وی مستحیل نیست؟ دلیل انکار از تعجب وی و بیجا تلقی نمودن آن ـ با آنکه تعجب ساره در امری از امور خارق العاده بود ـ این است که ساره از بیت نبوت و مهد معجزات و خوارق عادات بود لذا بر همچون اویی این حقیقت پنهان نبود که این کار از مقدورات خدای سبحان است. آری! تعجب نکن زیرا این و امثال آن از نعمتها و موهبتهای دیگر «رحمت خدا و برکات او بر شماست ای اهل این خانه» یعنی: ای اهلبیت نبوت که تو ای همسر ابراهیم ÷، نیز یکی از آنان هستی. برکت: رشد و نمو و فزونی است «بیگمان خداوند حمید است» یعنی: ستودهای است که موجبات ستایش وی از جانب بندگانش بسیار فراوان است «مجید» است، یعنی: صاحب مجد و رفعت و بزرگی است.
بدینگونه بود که آرزوی دیرینه ساره هم به ثمر نشست زیرا او در آرزوی آن بود که مانند هاجر پسری داشته باشد، اما به سبب کبر سن خود، از داشتن فرزند مأیوس بود تا اینکه خدای عزوجل او را از طریق فرشتگانش به این موهبت بشارت داد.
﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ٧٤﴾ [هود: 74].
«پس چون ترس ابراهیم» که از این میهمانان ناآشنا در دل خویش احساس کرده بود «زایل شد و بشارت» فرزند دارشدن «به او رسید» دیگر مطمئن گردید و«شروع کرد به جدال کردن با ما در باب قوم لوط» یعنی: با فرستادگان ما در باره قوم لوط چون و چرا میکرد. به قولی معنی این است: درباره قوم لوط با ما چون وچرا میکرد تا شاید راهی برای به تأخیر افگندن عذاب از آنان بیابد. به قولی: چون ابراهیم علیه السلام این سخن فرشتگان را که گفتند: (ما به یقین هلاککننده اهل این شهر هستیم) شنید، فرمود: آیا اگر در میانشان پنجاه تن از مسلمانان باشند، شما نابودشان میکنید؟ فرشتگان گفتند: نه! فرمود: اگر چهل تن باشند؟ گفتند: نه! فرمود: اگر بیست تن باشند؟ گفتند: نه! فرمود: اگر ده تن باشند... اگر پنج تن باشند؟ گفتند: نه! فرمود: و اگر یک تن باشد؟ گفتند: نه! در اینجا بود که گفت: (یقینا لوط در آن شهر است. گفتند: ما به کسانی که در آن هستند داناتریم، قطعا او و خانوادهاش را نجات میدهیم) «العنکبوت / 32».
﴿إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ٧٥﴾ [هود: 75].
«بیگمان ابراهیم بردبار و نرمدل و بازگشتکننده بود» بهسوی خدا عزوجل . حلیم: بردبار بود که در کارها و در انتقام گرفتن از بدکاران شتاب نمیکرد. اواه: بسیار آه کشنده، دردمند، پر از سوز و گداز و نرمدل بود. منیب: بازگشت کننده بود بهسوی خداوند عزوجل . پس این سه دلیل روشن بر رقت قلب، رأفت و رحمت ابراهیم علیه السلام است.
از آیه کریمه چنین بر میآید که اوصاف یادشده بود که ابراهیم علیه السلام را به جدال و چانه زدن در باره قوم لوط واداشت.
﴿یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ٧٦﴾ [هود: 76].
پس، از بارگاه الهی جواب آمد: «ای ابراهیم! از این چون وچرا بگذر» زیرا چون و چرای تو در امری است که از آن فراغت حاصل شده و قضای بیبرگشت ما بر آن رفته است «قطعا فرمان پروردگارت در رسیده است» بر عذاب نمودنشان و قضایش بر این امر سبقت گرفته «و بیگمان عذابی بی بازگشت بر آنان خواهد آمد» یعنی: نه آن عذاب را دعایی بر میگرداند و نه جدال و چون و چرایی بلکه آن عذاب خواهناخواه برآنان آمدنی است، نه برگشتپذیر است و نه دفع شدنی.
﴿وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ٧٧﴾ [هود: 77].
«و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به آمدنشان ناراحت شد» بعد از آن که فرشتگان از نزد ابراهیم علیه السلام بیرون رفتند، آنها به شکل میهمانانی نزد لوط آمدند. یادآور میشویم که در میان محل اقامت ابراهیم علیه السلام و شهر لوط فقط چند فرسخ فاصله بود. یادآور میشویم که لوط برادرزاده ابراهیم علیهماالسلام است. آری! فرشتگان ـ به عنوان ابتلایی از سوی خداوند متعال بر قوم لوط ـ به هیأت جوانانی پاکیزه روی و زیبا صورت نزد لوط آمدند و چون لوط ایشان را دید، از آمدنشان ناراحت و اندوهگین گردید «و بر آنان تنگدل شد» زیرا او این خوبرویان را نمیشناخت که چه کسانیاند و چه مأموریتی دارند و فقط آنان را میهمانانی محض میپنداشت، از اینرو تنگدل شد که مبادا قوم تبهکارش برآنان تجاوز کنند چرا که عمل فسق و لواطکاری آنان بر وی هویدا بود «و گفت: امروز، روزی سخت است» زیرا دانست که او برای جلوگیری قومش از اعمال آن عادت پلید با میهمانانش، ناچار به دفاع خواهد شد و تصور میکرد که قومش در این مبارزه احتمالا بر او پیروز میشوند و او نهایتا قادر به دفع آنان نخواهد شد.
سدی میگوید: «فرشتگان در راه خود از نزد ابراهیم علیه السلام بهسوی شهر لوط، در نیم روز به رودخانه سدوم رسیدند و با دختر لوط روبرو شدند که از آن رودخانه آب میگرفت، گفتند: ای دختر! آیا منزلی هست که پذیرای ما باشد؟ گفت: همینجا درنگ کنید تا نزد شما برگردم. پس نزد پدرش رفت و حکایت را بازگفت... لوط آنان را به منزل خویش آورد به طوری که جز خانوادهاش کسی دیگر از آمدنشان آگاه نشد، اما زن لوط از خانه بیرون رفت و قومش را از آمدنشان آگاه کرد و آنها بهمجرد شنیدن این خبر، شتابان بهسوی خانه لوط روی آوردند.
﴿وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ٧٨﴾ [هود: 78].
«و قوم او شتابان بهسویش آمدند» با هجوم و تهدید. به قولی: (یهرعون) بدین معنی است که آنان میدویدند، گویی برای ارتکاب عمل زشت لواط با میهمانان لوط، بهشتاب از یکدیگر پیشی میگیرند «و پیش از آن، کارهایی زشت میکردند» یعنی: پیش از آن نیز، عادت زشت مقاربت با مردان در میانشان مسلط بود. پس چون شیوه فسق و فجور، نزدشان امری عادی بود، دیگر به طور آشکارا و با حالت هجومی، بسان تندری بهسوی لوط علیه السلام آمده و به منظور ارتکاب این عمل با میهمانانش، قصد ایشان کردند، لوط دفاع کنان بهسوی آنان برخاست و «گفت: ای قوم من! اینان دختران منند، آنان برای شما پاکیزه ترند» به قولی: مراد لوط علیه السلام این بود که با دخترانم ازدواج کنید. بدینگونه بود که او خواست تا دختران خویش را سپر نگهبان میهمانانش گرداند و این منتهای کرم و بزرگواری است. یادآور میشویم که در عهد وی، به نکاح دادن زنان مسلمان برای کفار جایز بود. و به قولی: مرادش از این سخن که (اینان دختران منند)، تمام زنان آن شهر بود زیرا پیامبر یک قوم، پدر همگیشان است، گویی او توجهشان را بهسوی زنانشان معطوف ساخت. به قولی دیگر: این سخن از سوی لوط به شیوه مدافعه صادر شد تا میهمانانش را به عافیت برگرداند. پس او از این سخنش حقیقت را اراده نداشت و منظورش این نبود که حتما دخترانش را به عقد نکاح آنان درمیآورد «آنان برای شما پاکیزهترند» یعنی: حلالتر و پاکترند «پس، از خدا بترسید» با ترک آن عمل زشت و انجام این امر مباح «و مرا در باب میهمانانم رسوا نکنید» این ننگ و رسوایی را در حق میهمانانم بر من روا ندارید «آیا در میان شما هیچ مرد رشیدی نیست» تا شما را به ترک این عمل زشت ارشاد کرده و از آن بازدارد؟.
﴿قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ٧٩﴾ [هود: 79].
«گفتند: تو خوب میدانی که ما را به دخترانت هیچ حقی نیست» یعنی: تو میدانیکه ما به دخترانت هیچ شهوت و حاجتی نداریم. به قولی: آنها قبلا از دختران لوط علیه السلام خواستگاری کرده بودند، اما او خواسته آنان را رد کرده بود، از این رو این سخن را گفتند «و تو خوب میدانی که ما چه میخواهیم» یعنی: تو میدانی که ما امردان را میخواهیم، نه زنان را.
﴿قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ٨٠﴾ [هود: 80].
«لوط گفت: کاش برای مقابله با شما قوتی میداشتم» یعنی: ای کاش بر دفع کردن شما قادر میبودم، یا یار و مددکاری را با خود مییافتم که به همکاری وی شما را خرد و خوار سازم «یا به رکنی شدید پناه میجستم» یا کاش میتوانستم به تکیهگاهی استوار، مکانی امن و دژی مستحکم پناه گیرم. به قولی: هدف وی از «رکن شدید»، قوم و قبیله قوی و زورآوری بود که از وی حمایت کند زیرا لوط علیه السلام خود با آن قوم هیچ نسبت عشیرهای و قومی نداشت، چه او از اهالی عراق بود. یعنی: ای کاش یکی از این دو امر برایم فراهم میبود: نیرومندی و قدرت، یا قوم و قبیله زورآور که اگر چنین میبود، یقینا شما را با تمام شدت از هتک حرمت به حریم خانه و میهمانانم باز میداشتم و در مقابل شما سخت مقاومت نموده و شما را چنان سرکوب میکردم که درس عبرتی برای دیگران گردد.
در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «رحمت خداوند بر لوط باد، در حقیقت او به تکیهگاهی استوار پناه میجست»، یعنی: حمایت خدای متعال.
﴿قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَلَا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ٨١﴾ [هود: 81].
فرشتگان «گفتند: ای لوط! همانا ما فرستادگان پروردگار توییم» یعنی: تکیهگاهت سخت محکم و استوار است زیرا ما فرستادگان پروردگار تو هستیم و بنابراین «آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت» هرگز قدرت آن را نخواهند یافت که بر تو دست یافته و گزندی به تو برسانند زیرا ما فرشتگان خداییم که ما را بهسویت فرستاده است تا از تو و مؤمنان دفاع کرده و کفار فجار را به هلاکت رسانیم. آنگاه به وی دستور دادند تا از میانشان بیرون رود و گفتند: «پس پاسی از شبگذشته» یعنی: در ساعتی از شب که تاریک باشد «کسان خود را ببر» با خود به قصد کوچ از این شهر «و هیچ کس از شما نباید واپس بنگرد» یعنی: هیچکس از شما نباید به دنبال خود نگاه کند، یا نباید به آنچه که پشت سر خود از مال و غیره دارد، مشغول شود «مگر زنت» یعنی: لیکن زنت از این دستور مخالفت کرده و به واپس مینگرد زیرا «که به او رسیدنی است آنچه به آنان رسد» از عذاب «بیگمان وعدهگاه آنان صبح است» گویی لوط علیه السلام پرسید: وعدهگاه نابودیشان چه وقت است؟ پس به او گفته شد: صبح هنگام! گویی او مدتی سریعتر از این را خواست پس به او گفتند: «آیا صبح نزدیک نیست؟» خداوند عزوجل صبح را وقت هلاکشان گردانید زیرا مردم در آن هنگام در آرامش بهسر میبرند و از سوی دیگر، آنها در آن وقت در منازل خود مجتمع اند و برای پرداختن به مشاغل و کارهای خود، پراکنده نشدهاند.
﴿فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ٨٢﴾ [هود: 82].
«پس چون فرمان ما آمد» بر وقوع عذاب «آن شهر را زیر و زبر کردیم» یعنی: شهر لوط و نواحی آن را چنان واژگون کردیم که بلندای آن زیرین آن شد و زیرین آن بلندای آن. به قولی: خداوند عزوجل به جبرئیل علیه السلام فرمان داد که آن منطقه را بهوسیله بال خود از زمین برداشته و با ساکنانش جملگی واژگون کند و او چنین کرد «و بر آن، سنگ پارههایی از سجیل لایه به لایه باراندیم» یعنی: بر آنها سنگ و گل پیاپی، لایه به لایه، بعضی بر بالای بعضی دیگر باراندیم. سجیل: گلی است که با پختن در کوره، یا غیر آن به سنگ تبدیل میشود. از عبدالله بن عباس رضی الله عنه نقل شدهاست که فرمود: «سجیل، معرب سنگ و گل است و این کلمه در اصل فارسی است».
﴿مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ٨٣﴾ [هود: 83].
«سنگهایی که نزد پروردگارت نشان کرده بود» یعنی: آن سنگها در خزانههای پروردگارت، یا در حکم وی نشانهگذاری شده بود و نشانه قومی را داشت که به آن رجم میشوند. به قولی: بر سنگها علامتهایی مانند مهر نهاده شده بود. به قولیدیگر: بر هر سنگی نام کسی که باید بر او زده شود، نوشته شده بود. بایسته یادآوری است که شهرهای قوم لوط در میان شام و مدینه منوره قرار دارد و از مردم مکه ـ که در هنگام نزول آیه از ستمکاران مشرک بودند ـ دور نیست.
در حدیث شریف آمده است: «در آخر امت من قومی خواهند آمد که مردانشان به مردان اکتفا میکنند و زنانشان به زنان پس چون وضع چنین شد، شما عذاب قوم لوط را انتظار داشته باشید: اینکه خدای عزوجل برآنان سنگهایی از سجیلبفرستد. سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آخر این آیه را تلاوت کردند: ﴿وَمَا هِیَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ بِبَعِیدٖ﴾: «این نقمت و عذاب سخت از ستمگران دور نیست».
ابنکثیر میگوید: «امام شافعی ـ در روایتی از وی ـ و جمعی دیگر از علما برآنند که: لواط کار باید کشته شود، چه محصن باشد چه غیر محصن. اما امام ابوحنیفه بر آن است که لواط کار باید از مکان بلندی به پایین افگنده شود، آنگاه اگر زنده ماند، با پرتاب سنگ مورد هدف قرار داده شود»[3].
﴿وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ وَلَا تَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ٨٤﴾ [هود: 84].
«و» فرستادیم «بهسوی مدین برادرشان شعیب را» یعنی: بهسوی قوم مدین برادر نسبیشان شعیب علیه السلام را فرستادیم. قوم مدین را به نام پدرشان مدین بنابراهیم، «مدین» نامیدند و داستانشان در سوره اعراف: «آیات 85 ـ 93» گذشت. شعیب علیه السلام را خطیب انبیا نامیدهاند، به سبب آنکه او در امر دعوت، به رسایی و شیوایی هر چه تمام با قومش گفتوگو و محاجه میکرد «گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما جز او معبودی نیست» بدینگونه او مانند همه پیامبران علیهم السلام ، دعوت خویش را با ندای توحید آغاز کرد «و پیمانه و ترازو را کم نکنید» بلکه آنرا به تمام و کمال بپردازید «به راستی من شما را در نعمت میبینم» یعنی: من شما را در ثروت و رفاه و آسایش میبینم پس نعمت خدا عزوجل را بر خود با معصیت وی و زیانرسانی به بندگانش تغییر ندهید زیرا در این نعمت چنان گشایشی فراروی شما قرار دارد که شما را از گرفتن اموال مردم به ناروا، بینیاز میکند «و در حقیقت، من بر شما از عذاب روزی فراگیر میترسم» که هیچ یک از شما را استثنا نکند و کسی از شما را از آن گریزگاه یا پناهگاهی نباشد. مراد از این عذاب فراگیر، یا عذاب ریشهکن کننده در دنیا، یا عذاب آخرت است.
﴿وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ٨٥﴾ [هود: 85].
«و ای قوم من! پیمانه و ترازو را تمام و کمال دهید به قسط» یعنی: به عدل و داد که این عدل و داد عبارت از عدم کاستن و افزودن در آن است «و به مردماجناسشان را کم ندهید» با کاستن از حقشان؛ از طریق غش و خیانت، یا تردستی و فریبکاری، یا معامله به شیوه نادرست و رویهای ناهنجار «و در زمین فسادکنان تبهکاری نکنید» عیث: شدیدترین فتنه و فساد ـ مانند دزدی و غارت و راهزنیاست. در حدیث شریف آمده است: «هیچ قومی روش کمفروشی را در پیمانه و ترازو در پیش نگرفت مگر اینکه خدای عزوجل آنان را به قحطی و گرانی مبتلا کرد».
﴿بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ٨٦﴾ [هود: 86].
«باقیمانده حلال خدا برای شما بهتر است» یعنی: خیر و برکت در آن چیزی است که خداوند عزوجل از حلال برای شما باقی میگذارد ـ بعد از تمام و کمال دادن حقوق مردم به عدل و قسط ـ و در کم دادن و کمفروشی و فساد در زمین هیچ خیر و برکتی نیست «اگر مؤمنید» زیرا این مؤمنانند که از حلال خدا عزوجل بهره میگیرند، نه کفار «و بر شما نگهبان نیستم» که بر اعمال شما نظارت و مراقبت و نگهبانی کنم و شما را در قبال آن محاسبه کرده پاداشتان دهم یا مجازاتتان کنم بلکه من ابلاغگری بیش نیستم.
﴿قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ٨٧﴾ [هود: 87].
«گفتند» قوم شعیب علیه السلام به شیوه تهکم و استهزا «ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور میدهد که آنچه را پدران ما میپرستیدهاند» از بتان «ترک کنیم؟» هدفشان ازاین سخن، به ریشخند گرفتن نماز شعیب علیه السلام بود. و از آنجا که شعیب علیه السلام بسیار نماز میخواند، آنان به ویژه از نماز یاد کردند. حسن میگوید: «آری والله! این نماز شعیب علیه السلام بود که به او فرمان میداد تا آنها پرستش بتان را ترک کنند». «یا» آیا نمازت به تو دستور میدهد که «در اموالمان به میل خود تصرف نکنیم» از گرفتن و دادن و افزودن و کاستن؟ آخر این اموال ماست پس بر ما هیچ حرج و مانعی نیست که در آنها هر طور که میخواهیم و میپسندیم تصرف کنیم «بدون شک تو بردبار و رشیدی» این سخن را نیز به شیوه استهزا و تمسخر به شعیب علیه السلام گفتند زیرا آنان معتقد بودند که او برخلاف این دو وصف است. به قولی: او در باور آنان به راستی بردبار و فهیم و فرزانه بود لذا آن امر و نهیهایی را که به پندارشان برخلاف بردباری و رشد بود، از وی ناپسند شمردند.
﴿قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ٨٨﴾ [هود: 88].
«گفت» شعیب علیه السلام در مقام برپاداشتن حجت علیه آنان، همانند هر پیامبر دیگری: «ای قوم من! به من خبر دهید اگر از جانب پروردگار خود بر بینهای باشم» یعنی: اگر در آنچه که شما را به آن امر، یا از آن نهی میکنم بر حجتی روشن از جانب پروردگار خود قرار داشته باشم «و به من از جانب خود روزی نیک داده باشد» باز هم سزاوار این سرزنش و این گونه برخوردی هستم؟ آیا باز هم امر و نهی شما را به صرف اینکه شما آن را رد میکنید فروگذارم؟ نقل است که شعیب علیه السلام توانگر بود و مال بسیاری داشت. ولی به قولی: هدفش از «روزی نیک» نبوت بود. به قولی دیگر: هدف وی برخورداری از اندیشه و حکمت بود «و من نمیخواهم که در آنچه شما را از آن باز میدارم، با شما مخالفت کنم» یعنی: در شأن من نیست که شما را از چیزی نهی کنم و باز خود مرتکب آن گردم «من قصدی جز اصلاح ندارم» یعنی: از امر و نهیی که میکنم، قصدی جز اصلاح شما و دفع فساد در دین و معاملاتتان ندارم «تا آنجا که بتوانم» تا حدی که در گنجایشتوان و طاقتم باشد «و توفیق من جز به تأیید خدا نیست» یعنی: من پیامبر و هدایتگر و راهبر نشدهام مگر به تأیید خدای سبحان و توانبخشی و فضل و بخشایش وی برمن، در تفویض این موهبتهای بزرگ «بر او توکل کردم» در تمام امور خویش «و بهسوی او باز میگردم» یعنی: تمام امورم را به انتخاب او تفویض میکنم و در همه حال بهسوی او باز میگردم.
﴿وَیَا قَوْمِ لَا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ٨٩﴾ [هود: 89].
«و ای قوم من! زنهار تا مخالفت شما با من، شما را بدانجا نکشاند که بلایی مانندآنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، به شما نیز برسد» یعنی: مبادا دشمنیو ستیزهجویی، شما را به تکذیب من وادارد که در آن صورت مجازات شما فرودآمدن عذاب خواهد بود چنانکه این عذاب بر پیشینیانتان فرود آمد «و قوم لوط چندان از شما دور نیست» منطقه آنها از منطقه شما، یا زمان آنها از زمان شما دور نیست زیرا قوم لوط از نظر زمانی، نزدیکترین قوم نابود شده به شما هستند پس، اگر شما نیز مانند آنان خدا عزوجل را عصیان کنید، باید از تکرار ایامی برخود مانند ایام آنان بیمناک باشید.
از این آیه چنین بر میآید که ترتیب میان داستانها در این سوره، ترتیبی زمانی است، یعنی از نظر زمان ابتدا نوح، سپس هود، بعد از آن صالح، سپس ابراهیم و لوط و در نهایت شعیب علیهم السلام میزیستهاند.
﴿وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ٩٠﴾ [هود: 90].
«و از پروردگار خود آمرزش بخواهید» در گناهان گذشته خود «سپس به درگاه او توبه کنید» از گناهانی که بعدا از شما سر میزند «همانا پروردگار من مهربان» است بر تائبان و «دوستدار است» بندگان بهفرمان را زیرا او آنچه را که مقتضای محبت است، با توبهکاران آمرزشخواه انجام میدهد؛ از لطف کردن به آنان، سوق دادن خیر بهسویشان و دفع شر از ایشان.
﴿قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفًا وَلَوْلَا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزِیزٍ٩١﴾ [هود: 91].
«گفتند: ای شعیب! بسیاری از آنچه را که میگویی، نمیفهمیم» تو به ما خبرهایی از عالم غیب میدهی که ما نسبت به آنها هیچ آشنایی و معرفتی نداریم، همچون خبر رستاخیز و حشر و نشر و ما آن گونه که امور محسوس قابل مشاهده را درک میکنیم، این سخنانت را نمیفهمیم و درک نمیکنیم. یا معنی این است: ما صحت و درستی سخنانت را در نمییابیم «و واقعا تو را در میان خود ناتوان میبینیم» یعنی: تو چنان نیرویی نداری که با آن از خود در مقابل ما دفاع کنی وتوان مخالفت با ما را داشته باشی «و اگر قبیله تو نبود قطعا سنگسارت میکردیم» رهط: عشیره و قبیله شخصاند که او به آنان تکیه کرده و از توان و نیرومندی آنان نیرو میگیرد. دلیل اینکه آنها قبیله شعیب علیه السلام را مانع زیان رساندن خود به وی معرفی کردند ـ در حالیکه قبیله وی از نظر شمار اندک و آنان هزاران هزار تن بودند ـ این بود که قبیله شعیب نیز بر دین و آیین آن کفار قرار داشتند. پسآنها چنین وانمود کردند که به احترام همکیشان خود و نه به خاطر ترس از آنان، از شعیب درمیگذرند «و تو بر ما عزیز نیستی» که گرامیات بداریم بلکه سنگسار کردنت را به خاطر حرمتی که به قبیلهات قایل هستیم، فروگذاشتهایم.
﴿قَالَ یَا قَوْمِ أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ٩٢﴾ [هود: 92].
«گفت» شعیب علیه السلام «ای قوم من! آیا قبیله من پیش شما از خدا گرامیتر است؟» زیرا توهین به انبیا علیهم السلام در حقیقت توهین به خدای عزوجل میباشد پس چگونه شما به خدای عزوجل در مورد رعایت حق پیامبرش حرمت نگذاشته و به قبیلهام بیشتر از حرمتی که به خدا عزوجل قایلید، حرمت میگذارید؟ «و خدا را» بهسبب عدم اعتنا و ارجگذاری به پیامبری که بهسوی شما فرستاده است «پشت سر خویش گرفتهاید» یعنی: او را فراموش کرده و با او همانند چیزی که پس پشت افگنده میشود، رفتار کردهاید، بیآنکه هیچ اهمیتی به او قایل شوید؟ «درحقیقت پروردگارم به آنچه انجام میدهید، احاطه دارد» بنابراین، چیزی از اعمال شما بر او پنهان نمانده و او شما را در برابر آن مجازات میکند.
﴿وَیَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَمَنْ هُوَ کَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ٩٣﴾ [هود: 93].
و چون شعیب علیه السلام اصرار آنان بر کفر و تصمیمشان بر دین پدرانشان و عدم تأثیر پندواندر ز را در آنان دید، از آنان مأیوس شد و آنان را تهدید کرد که هر چه در توان و امکان دارند، فروگذار نکنند: «و ای قوم من! بر حالت خود عمل کنید» علیمکانتکم: بر روش و حالت و بر حسب توان و امکانات خود عمل کنید «همانا مننیز عمل میکنم» بر حسب امکانات و به شیوه خودم «به زودی خواهید دانست» فرجام حال و اعمالتان را که مبتنی بر عبادت غیر خداوند عزوجل و زیان رساندن به بندگانش میباشد، آری! خواهید دانست «که عذاب رسوا کننده» و خوارکننده فضیحتبار «بر چه کسی فرود میآید و دروغگو کیست؟» آیا من عذابشونده خواهم بود یا شما؟ آیا من در دعوت و پیام خویش دروغگو بودهام، یا شما در انکار و استکبار و سخنان باطلتان؟ قطعا عذاب او، گریبانگیر مستکبران و برتریطلبان میشود «و انتظار برید که من هم با شما منتظرم» حکمی را که خداوند عزوجل در میان من و شما فیصله میکند.
﴿وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا شُعَیْبًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ٩٤﴾ [هود: 94].
«و چون فرمان ما آمد، شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند، به رحمتی ازجانب خویش» که همانا هدایت کردنشان به راه ایمان بود «نجات دادیم» از عذاب خفتبار «و کسانی را که ستم کرده بودند» به دیگران؛ با گرفتن اموالشان به ناحق وستم کرده بودند بر خود؛ با تصمیم و پایفشردن بر کفر «بانگ سخت فروگرفت» جبرئیل علیه السلام بر آنان چنان بانگی برآورد و آن بانگ وی چنان سخت و مرگبار بود که همه قالب تهی کردند و ارواح از اجسادشان رخت بربست «پس در خانههایشان از پا در آمدند» تفسیر (جاثمین) در آیه (67) گذشت.
﴿کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلَا بُعْدًا لِمَدْیَنَ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ٩٥﴾ [هود: 95].
«گویی در آن خانهها هرگز اقامت نداشتهاند» یعنی: گویی هرگز در خانهها و کاشانههایشان زندگی نکرده بودند «آگاه باش، دوری باد بر مردم مدین، همان گونه که ثمود دور افتادند» بعدا: یعنی مرگ بر مردم مدین، همانگونه که ثمود هلاک شدند.
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ٩٦﴾ [هود: 96].
«و به راستی، موسی را با آیات خود» تورات «و با سلطانی مبین فرستادیم» سلطان مبین: معجزات روشن و حجتهای آشکار است. به قولی مراد از «آیات»، معجزات نهگانهای است که در سوره «اسراء» بیان شد و مراد از «سلطان»، معجزه تبدیل شدن عصا به اژدهاست.
﴿إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ٩٧﴾ [هود: 97].
«بهسوی فرعون و ملأ وی» ملأ: اشراف و سران قوماند که سایر قوم در هر امر کوچک و بزرگی، پیرو آنان میباشند «ولی سران از امر فرعون پیروی کردند» یعنی: از فرمان وی بر کفر پیروی کردند. همچنین محتمل است که مراد از «امر» فرعون، راه و روش وی باشد «و فرمان فرعون صواب نبود» برشید: یعنی اصلا در فرمان وی رشد و صوابی وجود نداشت بلکه فرمان وی یکسره گمراهی و اغواگری و عناد بود.
﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ٩٨﴾ [هود: 98].
«او روز قیامت پیشاپیش قومش میرود» یعنی: فرعون در سبقتگرفتن بهسوی آتش دوزخ پیشاهنگ آنهاست، همچنان که در دنیا جلودار آنان در کفر بود و از او پیروی میکردند «پس آنان را به آتش درمیآورد» او پیشاپیش آنان در حرکت است و از او پیروی میکنند تا آنان را یکجا با خود وارد دوزخ میکند «و دوزخ چه ورودگاه بدی برای واردان است» ورد: آبی است که شتر برآن وارد میشود تا رفع عطش کند. و کسی که به آب در میآید، برای آن در میآید که گرمای عطش را از خود فرونشاند در حالیکه آتش دوزخ ضد آن است. پس تعبیر (بئس الورد المورود) متضمن پیامی بس هولناک برای دوزخیان است.
﴿وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ٩٩﴾ [هود: 99].
«و از پی آنان لعنتی آورده شد» یعنی: خدای عزوجل بعد از نابود کردن فرعون و سران قومش، آنان را به لعنت بدرقه کرد، یعنی: از رحمت خویش طرد کرد «و روز قیامت نیز» به لعنت بدرقه میشوند و اهل محشر آنان را لعنت میکنند. پس لعنت در دنیا و آخرت همیشه بدرقه راه و گریبانگیر حالشان است «چه بد عطیهای است که به آنان داده شده» یعنی: این لعنت پیوسته و همیشگی چه بد عطا و اعانهای است که به آنان داده شده!.
﴿ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ١٠٠﴾ [هود: 100]بعد از آن که خداوند عزوجل داستان مجموعهای از پیامبران را در این سوره بیان کرد، میفرماید: «این» اخباری که در این سوره حکایت کردیم «از اخبار آن شهرهاست که آن را بر تو حکایت میکنیم، بعضی از آنها» یعنی: بعضی از آن شهرها «هنوز بر سر پا هستند» بر سقفها و ستونهای خود «و بعضی بر باد رفتهاند» حصید: درو و ویران شدهاند به طوری که مبانی و ساختمانهای آنها فروافتاده و نابود شدهاست تا بدانجا که از آنها اثری هم برجای نمانده است.
خداوند متعال در این آیه، نوع اول از آن شهرها را به کشتزاری تشبیه کرد که بر ساقه خویش ایستاده است و نوع دوم را به کشتزاری که درو شده است.
﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَمَا زَادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ١٠١﴾ [هود: 101].
«و ما به آنان ستم نکردیم» با نابود کردنشان به وسیله عذاب «ولی آنان خود بر خویشتن ستم کردند» با کفر و معاصیای که سبب نابودی است لذا این خود آنان بودند که نابودی را برای خود خریدند «پس چون فرمان پروردگارت» یعنی: عذاب وی «آمد، معبوداتشان که آنها را بجز خدا میخواندند، هیچ دفع نکردند از آنان» عذاب را «و جز بر هلاکت آنان نیفزودند» یعنی: بتانی که آنها عبادت میکردند، جز هلاکت و زیان بر آنها نیفزودند در حالیکه آنها بر این باور بودند که بتان در بهچنگ آوردن منافع، یاریشان میرسانند.
﴿وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِیَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ١٠٢﴾ [هود: 102].
«و گرفتن پروردگارت اینگونه است؛ وقتی که شهرها را» یعنی: مردم شهرها را «در حالیکه ستمگر باشند فرومیگیرد» یعنی: حق تعالی در حالی اهالی آن شهرها را فرومیگیرد که ستمگر باشند «بیگمان گرفتن او» یعنی: مجازات و عذاب او «دردناک و سخت» و سهمگین و سنگین «است» این هشداری است به هر ستمگری که نباید به مهلت خدای عزوجل مغرور شود. چنانکه بخاری و مسلم از ابوموسی اشعری رضی الله عنه روایت کردهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «همانا خدای سبحان به ظالم مهلت میدهد تا اینکه چون او را گرفت، دیگر رهایش نمیکند»، سپس این آیه را تلاوت کردند: ﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ﴾.
﴿إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الْآخِرَةِ ذَلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذَلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ١٠٣﴾ [هود: 103].
«قطعا در این» یادآوریها و در این داستانها «آیتی است» یعنی: عبرت و اندرزی است «برای کسی که از عذاب آخرت میترسد» زیرا فقط آنانند که از عبرتها درس گرفته و از موعظهها پند میگیرند «آن روز، روزی است که مردم درآن گرد آورده میشوند» همگی از اول تا آخر، برای محاسبه و دریافت پاداش یا مجازاتشان «وآن روز، روزی است که جملگی درآن حاضر کرده میشوند» یعنی: اهل محشر جملگی اعم از فرشتگان، پیامبران و خلایق ـ انس، جن، پرندگان، جانوران و جنبندگان ـ در آن احضار میشوند.
﴿وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ١٠٤﴾ [هود: 104].
«و ما آن را» یعنی: روز قیامت را «جز تا زمان معینی» که به شمار و عدد معلوم است «به تأخیر نمیافگنیم» و بعد از آن مدت، ویرانی دنیا و تحقق جزا را مقدر کرده ایم.
﴿یَوْمَ یَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ١٠٥﴾ [هود: 105].
«روزی است» روز قیامت «که چون فرا رسد، هیچکس سخن نگوید» در باب حجت یا شفاعتی «جز به اذن وی» در سخن گفتن به این حجت یا شفاعت زیرا کار در آن روز تنها از آن خدای تبارک و تعالی است و هیچ شفاعتگری نیست مگر بعد از اذن وی «آنگاه بعضی از آنان تیرهبخت و بعضی نیکبخت هستند» یعنی: آن وقت مردم به دو گروه تقسیم میشوند: اصحاب دوزخ که شقی و نگونبختاند و اصحاب بهشت که سعید و نیکبخت اند.
﴿فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ١٠٦﴾ ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ١٠٦﴾ [هود: 106].
«اما آنان که تیره بخت شدهاند» از کفار و گنهکاران. یعنی: در سرنوشتشان بهسبب کفر و فساد اعمالشان، شقاوت و تیرهبختی نوشته شده است «پس در آتش باشند، برای آنان در آنجا فریاد و عربدهای است» زفیر: بیرون آوردن نفس همراه با آواز و ناله سخت از اثر شدت درد سینههایشان است. زفیر در اصل، همان مقدمه عرعر خر است. شهیق: دم فروبردن، یعنی ضد زفیر است.
﴿خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ١٠٧﴾ [هود: 107].
«تا آسمانها و زمین برجاست، در آن ماندگارند» یعنی: آنان در دوزخ به طور ابدی ماندگارند که این امر هیچ انقطاع و انتهایی ندارد. مراد از آسمانها و زمین، آسمانها و زمین آخرت است. به قولی: مراد جاودانگی کفار در دوزخ بر سبیل تمثیل است چنانکه اعراب میگویند: «چنین و چنان... نمیکنم تا کبوتر آواز بخواند، ستاره بدرخشد و تا آسمان و زمین پابرجا باشند». «مگر آنچه پروردگارت بخواهد» از واپس افگندن گروهی از آنان از همراهی با این قافله ابدی؛ به سبب وجود چیزی از ایمان در دلهایشان. به قولی: مراد از این استثنا، گنهکاران مؤمناند که از دوزخ بیرون آورده میشوند «زیرا پروردگار تو همان کند» در دنیا وآخرت «که خواهد».
همان طوری که از نقل دو قول یاد شده نیز بر میآید، مفسران در این امر که مراد از این استثنا کیست، بر چندین قول اختلاف نظر دارند؛ ابنجریر طبری بسیاری از این اقوال را نقل کرده و سپس از میان آنها این قول را انتخاب نمودهاست: «استثنا، به گنهکارانی از اهل توحید بر میگردد که خدای ارحمالراحمین آنها را بهسبب شفاعت شفاعتگران از دوزخ بیرون میآورد، سپس «رحمت» وی در میرسد و کسانی را که هرگز عمل خیری انجام نداده اما روزی از روزگاران، کلمه (لا إله إلا الله) را بر زبانشان جاری کردهاند، از دوزخ بیرون میآورد چنانکه احادیث صحیح از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مبین این امر است و بعد از آن، در دوزخ جز کسیکه جاودانه بودن در آن بر وی ثابت و مؤکد شده است، باقینمیماند». و این قولی است که بسیاری از علمای متقدم و متأخر برآنند. از عمر رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «اگر اهل دوزخ به اندازه ریگهای بیابان همدر دوزخ بمانند، قطعا برایشان روزی خواهد بود که در آن از دوزخ بیرون آوردهمیشوند» والله اعلم.
﴿وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ١٠٨﴾ [هود: 108].
«و اما کسانیکه نیکبخت شدهاند» یعنی: سعادت و نیکبختی در حقشان نوشته شده است ـ به سبب ایمان و اعمال صالحشان «تا آسمانها و زمین برجاست، دربهشت جاودانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد» از واپس افگندنشان در قبرهایشان و در محشر ـ قبل از ورود به بهشت. اما ابنکثیر میگوید: «استثنا در اینجا ناظر بر این معنی است که دوامآوردنشان در بهشت، امری واجب باالذات نیست بلکه بهمشیت خداوند عزوجل موکول است». «این بخششی غیر منقطع است» یعنی: تا بینهایت پیوسته و بادوام است و هرگز گسستنی و بریدنی نیست. ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل بعد از استثنای فوق و ذکر مشیت، این جمله را آورد تا کسی گمان نکند که بهشت را بر بهشتیان انقطاع و گسستی است بلکه ماندگار بودن همیشگی آنها در آن، امری حتمی و برگشت ناپذیر است».
﴿فَلَا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمَّا یَعْبُدُ هَؤُلَاءِ مَا یَعْبُدُونَ إِلَّا کَمَا یَعْبُدُ آبَاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ١٠٩﴾ [هود: 109].
«پس در باره آنچه که این گروه میپرستند، در شبهه مباش» یعنی: در بطلان آنچه که مشرکان از بتان میپرستند، هیچ شک و تردیدی نداشته باش، بتانی که نه به رساندن سودی قادرند و نه به دفع زیانی «آنان جز همانگونه که قبلا پدرانشان میپرستیدند، نمیپرستند» یعنی: هرگز نقل صحیحی از جانب خداوند عزوجل ، یا عقل صریحی از درون خمیرمایه خردهایشان، وادارنده آنها به پرستش بتان نیست بلکه این پرستش، تقلیدی محض از پدرانشان است و لاغیر «و البته ما بهره آنها را» ازعذاب «تمام و ناکاسته خواهیم داد» چنانکه به تمام و کمال به پدرانشان دادیم، بهطوری که هیچ چیز از عذابشان کاسته نمیشود. به قولی: مراد بهره آنان از خیر و شر است. البته این عبارت متضمن تسلیت و دلجویی از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان نیز هست.
﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ١١٠﴾ [هود: 110].
«و در حقیقت ما به موسی کتاب» تورات را «دادیم پس در آن» یعنی: در مورد آن و در تفاصیل احکام آن «اختلاف واقع شد» به گونهای که گروهی به آن ایمان آوردند و گروهی دیگر عمل به بعضی از آن را ترک کردند. پس ای محمد! تو نیزاز آنچه از سوی این گروه در مورد قرآن روی داده، تنگدل مباش «و اگر سخنیکه از جانب پروردگارت پیشی گرفته است نبود، قطعا میان آنها فیصله شده بود» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! اگر از قبل حکم و وعده حق تعالی به تأخیر عذاب آنها تا روزقیامت نمیرفت ـ بهسبب مصلحتی که در این تأخیر دانسته است ـ یقینا در میان قومت یا در میان قوم موسی علیه السلام داوری میشد و در نتیجه محقان به پاداش و باطل پرستان به عذاب روبرو میشدند «و بیگمان آنان درباره آن» یعنی: درباره عذاب، یا درباره تورات «در شکی قویاند» پس در این باطل خویش یقین ذهنی و آرامش قلبی ندارند.
﴿وَإِنَّ کُلًّا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ١١١﴾ [هود: 111].
«و قطعا پروردگارت نتیجه اعمال هر یک را به تمام و کمال به آنان خواهد داد» یعنی: بیگمان خداوند عزوجل جزای هر یک از این گروههایی را که اختلاف کردهاند ـ اعم از نیکوکاران و بدکاران ـ به تمام و کمال خواهد داد «و همانا او به آنچه میکنند، آگاه است» و هیچ حرکت و عملی از وی پنهان نیست.
﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ١١٢﴾ [هود: 112].
«پس همان گونه که دستور یافتهای ایستادگی کن» که تمام اوامر و نواهی پروردگار به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، شامل این خطاب میشود. یعنی: در تمام آنها استواری و پایداری کن «و هرکه با تو توبه کرده» یعنی: کسانی که توبه کرده و رو به خدا عزوجل آوردهاند، نیز باید با تو پایداری و ایستادگی کنند.
پیام این آیه و موضوع آن بسیار سخت و سنگین است زیرا جز نفسهای زکیه و روانهای تطهیر شده، هیچکس دیگر نمیتواند ـ آن گونه که خداوند عزوجل بدان دستور داده ـ استقامت و پایداری کند «و طغیان نکنید» طغیان: تجاوز از حد است. یعنی: با ارتکاب معاصی از حد در نگذرید «همانا او به آنچه میکنید بیناست» پس شما را مطابق استحقاقتان پاداش میدهد زیرا او نه از چیزی غافل است و نه چیزی بر وی پنهان میماند.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آیهای دشوارتر و سختتر از این آیه بررسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل نشده است»، از این جهت فرمودند: «سوره هود و اخوات آن (یعنی واقعه، مرسلات، عم یتسائلون و اذالشمس کورت) مرا پیر ساخت». که بیان آن در آغاز سوره گذشت.
﴿وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ١١٣﴾ [هود: 113].
«و بهسوی کسانیکه ستم کردهاند، متمایل نشوید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید» به سبب گرایش و تمایلتان به ستمگران. تمایلی که از آن نهی به عمل آمده، راضی بودن به حال و وضعی است که ستمگران بر آن قراردارند، یا نیکو جلوه دادن و آراستن روش ظالمان در نزد دیگران و مشارکت با آنان در چیزی از این گونه اعمال است، اما آمیزش و معاشرت با ظالمان برای دفع زیان و جلب منفعت عاجلی، شامل حکم تمایل و گرایش به آنان نیست. قتاده میگوید: «معنیآیه این است که به شرک برنگردید که در آن صورت آتش دوزخ به شما میرسد» «و در برابر خدا برای شما دوستانی نیست» یعنی: هنگامی که آتش دوزخ به شما رسید، دیگر کسی وجود ندارد که شما را یاری داده و از آن برهاند، از جمله این گروه ظلمهای که بهسویشان گرایش یافتهاید، برای خود و شما هیچ کاری از پیش برده نمیتوانند «و سرانجام نصرت داده نمیشوید» از جانب خدای سبحان زیرا این امر در علم وی سبقت گرفته که شما را به سبب این گرایشکه از آن نهی شدهاید، عذاب میکند. در حدیث شریف آمده است: «المرء على دین خلیله، فلینظر أحدکم من یخالل». «انسان بر دین دوستش میباشد پس یکی از شما باید بنگرد که با چه کسی دوستی میکند».
﴿وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ١١٤﴾ [هود: 114].
«و در دو طرف روز نماز را برپادار» مراد از آن: اوقات بامداد و عصر، وبه قولی: اوقات بامداد و شام است. آیه کریمه دلیل بر این قول امام ابوحنیفه است که: تأخیر ادای نماز بامداد تا سپیده صبح و تأخیر ادای نماز عصر افضل است زیرا این آیه بر اقامه نماز در دوطرف روز، یعنی زمان اول نزدیک به طلوع و زمان اول نزدیک به غروب، دلالت میکند «و ساعتی چند از شب» زلفا: یعنی: ساعتی بعداز ساعت دیگر نماز شب را برپادار، یا مراد نماز «عشاء» است «همانا حسنات» بهطور مطلق که نماز از جمله آنها بلکه ستون آنهاست «گناهان را» بهطور مطلق «از میان میبرد». به قولی: مراد از سیئات، گناهان صغیره است که حسنات: یعنیطاعات و عبادات از بین برنده آنهاست، بهگونهای که گویی اصلا وجود نداشتهاند «این» اوامری که ذکر شد «پندی برای پندپذیران است».
در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «ما من مسلم یذنب ذنباً فیتوضأ ویصلی رکعتین إلا غفر له: هیچ مسلمانی نیست که گناهی مرتکب شود سپس وضو گیرد و دو رکعت نماز بگزارد مگر اینکه بر وی آمرزیده میشود». همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «الصلوات الخمس والجمعة إلى الجمعة ورمضان إلى الى رمضان مکفرات لما بینهن ما اجتنبت الکبائر» نمازهای پنجگانه و جمعه تا جمعه و رمضان تا رمضان، کفاره گناهانی است که در میان آنهاست، به شرط آنکه از ارتکاب گناهان کبیره اجتناب شده باشد». همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «اتقالله حیث کنت، وأتبع السیئة الحسنة تمحها وخالق الناس بخلق حسن». «هر کجا که هستی، از خدا عزوجل بترس و گناه را با نیکی و ثواب دنبال کن که آن را از بین میبرد و با مردم به خلقی نیکو رفتار کن».
اما شروط توبه راستین چهار چیز است:
1 ـ دست کشیدن از گناه. 2 ـ پشیمانی از آن. 3 ـ تصمیم به عدم بازگشت بهآن در آینده. 4 ـ انجام دادن عمل صالحی که به از بین بردن اثر گناه کمک کند.
ترمذی در سبب نزول این آیه از ابیایسر رضی الله عنه روایت میکند که فرمود: زنی نزدم آمد تا از من خرمایی بخرد پس به او گفتم: در خانه بهتر از این را دارم. و چون به خانهام آمد، او را بوسیدم. آنگاه پشیمان شده نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و حکایت را به ایشان باز گفتم. فرمودند: با زن مجاهدی که در راه خدا عزوجل به جهاد رفته، در غیابش این گونه عمل کردی؟ آیا آن مجاهد را با چنین عملی پشتیبانی کردی؟! پس ازآن، لحظاتی دراز درنگ کردند، آنگاه این آیه نازل شد.
﴿وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ١١٥﴾ [هود: 115].
«و شکیبایی پیشه کن» بر آنچه که به آن مأمور شدهای؛ از استقامت و پایداری، عدم طغیان و سرکشی، عدم گرایش بهسوی ظالمان و برپا داشتن نماز «که خدا پاداش محسنین را ضایع نمیگرداند» بلکه آن را به تمام و کمال به ایشان میدهد. این تعبیر اشاره بدان دارد که «محسنین: نیکوکاران» کسانی هستند که این اوامر و نواهی را به معرض اجرا گذاشته باشند.
﴿فَلَوْلَا کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُو بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّنْ أَنْجَیْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِیهِ وَکَانُوا مُجْرِمِینَ١١٦﴾ [هود: 116].
«پس چرا از قرنهایی» یعنی: از امتهایی که «پیش از شما» عذاب شدند «صاحبان فضلی نبودند» بقیه: آنچه که از یک چیز بعد از میان رفتن اکثر آن باقی میماند، این کلمه اکثرا در چیز اصلحی که باقی میماند، بهکار میرود زیرا عادتا آنچه پست و دنی است از بین رفته و آنچه که خوب و با ارزش است باقی میماند و این است همان قانون «بقای اصلح». از همین باب است این سخن اعراب: «فلان من بقیة القوم: فلان از برگزیدگان قوم است». پس معنای بقیه در اینجا این است: چرا باقیماندهای از اهل اندیشه و خرد و دین در امتهای گذشته نبودند «که نهی کنند» مردم را «از فساد در زمین، جز اندکی» یعنی: لیکن اندکی بودند «از کسانی که از میان آنان نجاتشان دادیم» یعنی: این شمار اندک از فساد افگنی در زمین نهی میکردند لذا ما نجاتشان دادیم «و کسانی که ستم کردند، به دنبال ناز ونعمتی که در آن بودند، رفتند» یعنی: نازپروردگان تنعم و سرمستان باده رفاه و عشرت، این ناز و نعمت را بر مشغول شدن به اعمال آخرت ترجیح دادند و عمرخویش را در شهوات و خواهشهای فانی غرق کردند «و آنان مجرم بودند» یعنی: چون از شهوات خویش پیروی کردند لذا با این کار، مجرم و تبهکار بودند. در حدیث شریف آمده است: «هنگامیکه مردم منکر را دیدند ولی آن را تغییر ندادند، نزدیک است که خداوند عزوجل همه آنان را به عذاب خویش فروگیرد».
﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ١١٧﴾ [هود: 117].
سپس خداوند متعال سنت خویش در نابود کردن مردم شهرها را بیان داشته ومیفرماید: «و هرگز پروردگار تو برآن نبوده است که شهرها را به ستم هلاک کند در حالیکه مردمانش اصلاحگر باشند» و با یکدیگر به عدل و انصاف رفتار نمایند. پس خدای عزوجل آنها را به مجرد شک و شرکشان هلاک نمیسازد تا آنکه فساد در زمین را با شک و شرک ضمیمه نکنند و این از فرط رحمت خدای عزوجل و سهلگیری وی در حقوق خویش است، از این جهت، فقها در هنگام تزاحم حقوق، حقوق العباد را بر حقوق الله مقدم ساختهاند.
سپس به بیان حکمت اختلاف پرداخته میفرماید:
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ١١٨ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ١١٩﴾ [هود: 118-119].
«و اگر پروردگار تو میخواست، قطعا همه مردم را امت واحدی قرار میداد» بهطوری که همه بر حق استوار و پایدار میبوده و در آن اختلاف نمیکردند و همه بر دین اسلام گرد آمده و ادیان دیگر را رها میکردند «و همیشه در اختلافند» یعنی: پیوسته مردم در اختلافند؛ بعضی به راه حق روانند و بعضی به راه باطل، بعضی کافرند و بعضی مؤمن. یا معنی این است: مردم پیوسته ـ به سبب پیروی از هویوهوس و سرکشی و استکبارشان ـ در حق اختلاف میکنند «مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرده» با هدایت نمودنشان بهسوی دین حق. پس اینان بر اصول و ارکان عمده دین حق، اتفاق نظر دارند و در آن اختلاف نمیورزند «و» حق تعالی «برای همین» چیزی که ذکر شد از اختلاف، یا برای رحمت خویش «آنان را آفریده است» به قولی: اشاره «ذلک» به مجموعه اختلاف و رحمت برمیگردد. یعنی: آنان را برای این آفریده است که در حق و باطل اختلاف کنند، در نتیجه او حقپرستان را به رحمت خویش دریابد. ابنجریر طبری به نقل از امام مالک در تفسیر: ﴿وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡۗ﴾ میگوید: «یعنی: آنان را برای این آفریده تا گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ باشند». «و تمام شد کلمه پروردگار تو» یعنی: و عده و هشدار و قضا و امر وی ثابت شد و در آن هیچ تغییر و تبدیلی نیست. به قولی: مراد از «کلمه» این سخن پروردگار است: «البته جهنم را از جن و انس» یعنی: از کسانی که سزاوار آنند از این دوگروه «یکسره پر میکنم» زیرا در ازل چنین مقدر کردهام و این قضا و فرمان من است که از هر نوع تغییر و تبدیلی بهدور است. در حدیث شریف آمده است: «خداوند متعال به بهشت فرمود: تو رحمت منی پس بهوسیله تو بر هرکه بخواهم رحم میکنم و به دوزخ فرمود: توعذاب منی پس بهوسیله تو هر که را بخواهم عذاب میکنم و بر من است پر ساختن هر یک از شما».
﴿وَکُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ١٢٠﴾ [هود: 120].
«و هر یک از سرگذشتهای پیامبران را که بر تو حکایت میکنیم، چیزی است که دلت را بدان استوار میگردانیم» با افزودن بر یقینت، تقویت طمأنینه و آرامشت ومستحکمتر کردن تکیهگاههای روحیات «و برای تو در این» سوره «حق آمده» یعنی: برتو در این سوره برهانهای قاطعی نازل شده که دال بر درستی عقیده به مبدأ و معاد است «و موعظه و تذکری برای مؤمنان است» که مؤمنان آگاه از آن پند میگیرند و کسی از ایشان که در آن تفکر کند، به وسیله آن متذکر و متنبه میشود. مؤمنان را از آن جهت به این امر مخصوص گردانید که فقط ایشان اهلیت و شایستگی پند گرفتن و توجه و تنبه به آیات قرآن را دارند.
این سوره دربرگیرنده موعظهها، تذکرات و اندرزهای بسیاری در ضمن طرح داستانهای پیامبران علیهم السلام با امتهایشان است؛ و روشن میسازد که چگونه آن پیامبران، دعوت امتهایشان بهسوی خدای عزوجل را تداوم و استمرار بخشیده و مجادلهها، مخاصمهها، آزار و اذیتهای اقوامشان را در این راه تحمل کردهاند. همچنین در این سوره، خداوند عزوجل کیفیت نجات دادن پیامبرانش و مؤمنان همراهشان را به تفصیل تمام بیان کرده و این امر را روشن کرده است که او چگونه ستمگران را نابود کرده و آنها را بعد از آنکه وجود عینی داشتهاند، به آثار برجای ماندهای از یک ویرانه نابود شده، تبدیل کرده است.
مراد از بیان همه این درسها و ماجراها، استوار ساختن قلب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در دعوتشان و تذکر دادن و توجیه اهل حق بهسوی این حقیقت است که سرانجام نیک و عاقبت خوش و پیروزمندانه، در نهایت از آن ایشان است.
در اینجا مناسبت دارد تا به نقل از تفسیر «الاساس»، اهداف داستان (قصه) در قرآن کریم را به اجمال بیان کنیم:
1- یکی از هدفهای بیان داستانها در قرآن خبر دادن از تواریخ برخی از امتهای گذشته و روشنی افگندن بر حوادث غیبی مهمی است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و هیچ یک از قومشان، از آنها آگاهی نداشتند.
2- یکی دیگر از این هدفها، آگاه کردن مردم از کوششها و مجاهداتی است که پیامبران جلیلالقدر الهی در راه نشر دعوتشان به خرج دادهاند و آگاهکردن مؤمنان از این حقیقت است که قافله پیامبران الهی علیهم السلام برای اظهار حق و ابطال باطل، مجادلات و مناقشات بزرگی را از سر گذراندهاند.
3- از دیگر اهداف، اظهار این حقیقت است که پیامبران علیهم السلام همه در اصول رسالت، یعنی: در ایمان به توحید، معاد، تبیین حق، تعریف ارزشها و ضد ارزشها و همچنان تأیید یکدیگر در دعوت بهسوی توحید، اتفاق تمام داشتهاند.
4- داستان، عنصری است شوقبرانگیز، جذاب و دلچسپ که با به تصویر کشیدن رخدادهای حسی، به امر تربیت و تعلیم و اثبات برهانهای عقلی کمک نموده و دراین رابطه أثری اعجابانگیز دارد و پیران، جوانان، زنان و مردان را یکسان تحت تأثیر خویش قرار میدهد.
5- داستان قرآنی مبین این حقیقت است که مأموریت پیامبران علیهم السلام فقط تبلیغ وحی و آگاه کردن مردم از هشدارهای الهی در وقوع عذاب بوده است.
6- داستان، ابعاد استعداد طبایع بشری را در امر ایمان و کفر و خیر و شر روشن میسازد.
7- با داستانهای قرآن، سلطه مطلقه و قدرت بیانتهای الهی با پیش فرستادن عذاب دنیوی که نمونهای از عذاب اخروی است، نمایان میگردد.
8- داستان قرآنی متضمن تأیید الهی از پیامبران علیهم السلام و آشکارسازنده معجزات و حجتهای او برای مردم است.
9- هر یک از داستانهای قرآن مشتمل بر موعظهها و عبرتهای خاصی است که با تنوع و اختلاف نقش پردازان آن، متنوع و مختلف میباشد، به طور مثال؛ داستان نوح علیه السلام تمثیلکننده غرور، داستان قوم عاد تمثیلکننده استبداد و بها دادن به قدرت، داستان قوم لوط ÷، تمثیلکننده انحطاط انسانی و انحراف جنسی، داستان قوم شعیب ÷، مظهری از مظاهر انحراف یا ستم اجتماعی و داستان قوم فرعون، تمثیل روشنی از تکیه نافرجام بر سلطه و ثروت و جاه است که یادآوری عاقبت نامیمون این اعمال، کیان و کرسی هر ستمگر طغیان پیشه و فرعون منش را در هر زمان و مکانی میلرزاند.
10- داستان در کل، ارائه کننده پند و اندرز و درمانگر نفسها و روانهاست.
11- خبر دادن یک پیامبر امی که به نوشتن و روایتگری نا آشناست ـ یعنی حضرت محمد صـ از این داستانها، خود دلیل قاطعی بر نبوت ایشان است.
12- داستانهای قرآنی تبیین کننده صلابت و استواری تمام پیامبران علیهم السلام در راه دعوتشان است.
13- تکرار یک داستان در سورههای مختلف قرآن، برای برآوردن مقاصد و اهداف و معانی بسیاری است که هر بار پیامی نو، اجرایی جدید و اهداف مخصوص بهخود را به همراه دارد و گاهی این اهداف در جمعبندی نهایی حول یک محور واحد گرد میآیند.
﴿وَقُلْ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنَّا عَامِلُونَ١٢١﴾ [هود: 121].
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «به کسانی که ایمان نمیآورند» به حق و نه پند میگیرند، نه بههوش میآیند و نه بیدار میشوند «بگو: بر مکانت خود عمل کنید» مکانتکم: یعنی بر حسب امکانات و بر حال و شیوه و برنامه و جهتگیری خود عمل کنید «که ماهم عمل خواهیم کرد» بر راه و روش و برنامه خویش.
﴿وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ١٢٢﴾ [هود: 122].
«و منتظر باشید که ما نیز منتظریم» یعنی: منتظر فرجام کار ما باشید زیرا ما نیز منتظر فرجام کار شما ـ یعنی آنچه که بر شما از عذاب و عقوبت خداوند عزوجل فرود میآید ـ هستیم. البته این انتظار به درازا نکشید زیرا دیری نگذشت که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان، شامل نصرت پروردگار متعال شدند و ستم و سلطه کافران از صحنه روزگار برافتاد.
﴿وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ١٢٣﴾ [هود: 123].
«و علم غیب آسمانها و زمین از آن خداوند است» یعنی: علم تمام آنچه که در آسمانها و زمین از بندگان غایب است، از آن خداوند عزوجل است و دیگران در این علم با وی مشارکت ندارند «و تمام کارها بهسوی او بازگردانده میشود» در روز قیامت پس همگان را در برابر اعمالشان جزا میدهد. لذا ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! این امرقطعی است که خدای عزوجل برای تو از آنان انتقام میگیرد «پس او را عبادت کن و براو توکل کن» زیرا او تو را بسنده است و او از هرآنچه که ناخوش میداری، بازدارنده توست و هرآنچه را که دوست میداری به تو میدهد «و پروردگار تو ازآنچه میکنید غافل نیست» بلکه به تمام اعمال بندگانش داناست. پس در برابر اعمال خیر؛ به شما پاداش خیر و در برابر اعمال بد؛ به شما سزای بد خواهد داد.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هوشیار کسی است که نفس خود را خوار کرده و برای بعد از مرگ عمل کند و ناتوان کسی است که به دنبال هواهای نفس خود رفته و بر خداوند عزوجل آرزوها و تمناها ببندد».
بدینگونه است که سوره مبارکه «هود» با همان پیامی به پایان میرسد که با آن آغاز شده بود، یعنی: پیام توحید در عبادت و پیام توبه و انابت.
مکی است و دارای (111) آیه است.
علما گفتهاند: خداوند عزوجل داستانهای دیگر انبیا علیهم السلام را در قرآن به معنای واحد اما در شکلها و روشهای گونهگون و به الفاظ مختلف تکرار کرده است، اما داستان یوسف علیه السلام را فقط در این سوره بیان کرده و آن را دیگر تکرار نکرده است به هرحال، نه مخالفان را توان معارضه با داستانهای مکرر قرآن است و نه توان معارضه با داستانهای غیر مکرر آن.
گفتنی است که خداوند عزوجل این سوره را «احسن القصص: نیکوترین داستانها»، «آیات للسائلین: نشانههایی برای پرسشگران»، «عبرة لاولیالالباب: عبرتی برای خردمندان» و «تصدیقکننده کتب آسمانی قبل از قرآن» نامیده است که این خود بیانگر شأن والا و اهمیت بالای این داستان میباشد. چنانکه در این داستان از مواقف ابتلا به سختیها، ابتلا به شهوات، ابتلا به قدرت و بیان عاقبت همه اینها، به زیبایی و رساییای که فقط شایسته شأن کلام معجز حق تعالی است، سخن رفته است.
موقعیت زمانی نزول این سوره بعد از اوج گرفتن بحران سختیها بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مکه از سوی قریش و بعد از «عام الحزن» که در آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همسرخویش خدیجه و عم خویش ابوطالب را از دست دادند، نیز نسیمهای اطمینانبخشی از تسلیت و دلجویی را برای رسولگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به همراه داشت و چشماندازی روشن از فرجام امیدبخش کار دعوتشان را به تصویر کشید.
بنابر یکی از روایات، سبب نزول این سوره این بود که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: کاش سورهای بر ما نازل شود که در آن امر و نهی و حدود و احکامی نباشد. پس این سوره نازل شد.
﴿الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ١﴾ [یوسف: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، راء» و سخن درباره حروف مقطعه آغاز سورهها، در ابتدای سوره «بقره» گذشت «این آیات، آیات کتاب مبین است» یعنی: این آیاتی که در این سوره بر تو نازل شده، همانا از آیات قرآن مبین است، به این معنی که: حقیقت نزول آنها از جانب خداوند عزوجل روشن، و اعجاز آنها نیز واضح و آشکار است چنانکه به این معنی نیز مبین و روشنگر است که در آنها احکام وعبرتها و موعظههای فراوانی وجود دارد. یا معانی قرآن بدان جهت واضح و روشن است که قرآن به زبان فصیح عربی نازل شده است. یا معانی قرآن برای کسی که در آنها تدبر کند روشنگر است زیرا او از تدبر در این آیات قطعا به این نتیجه میرسد که این آیات از نزد خداوند عزوجل است نه از سوی بشر.
﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ٢﴾ [یوسف: 2].
«ما آن را» یعنی: قرآن را «قرآنی عربی» یعنی: به زبان عربی «نازل کردیم، باشد که شما بیندیشید» یعنی: برای اینکه معانی آن را بدانید، مضامین آن را بفهمید و در آن بیندیشید. و این امکان از آن رو برای شما میسر است که زبان عربی؛ فصیحترین، واضحترین و فراگیرترین زبانها از نظر ظرفیتهای لغوی، و غنیترین آنها در دادن معانیای است که بر دلها مینشیند و بر ذهنها و اندیشهها جای میگیرد. بدینگونه است که خداوند متعال شریف ترین کتاب را با شریفترین زبانها، بر شریفترین پیامبران، با سفارت شریف ترین فرشتگان و در شریفترین اماکن زمین نازل کرد و آغاز نزول آن را در شریفترین ماههای سال که ماه رمضان المبارک است قرار داد بنابراین، آن را از همه وجوه، به کمال و جمال و شکوه آراست.
﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ٣﴾ [یوسف: 3].
«ما بر تو نیکوترین داستان را» در باره سرگذشت امتهای گذشته و سنتهای خود در باره بندگان خویش «حکایت میکنیم، با وحی فرستادن خود بهسوی تو این قرآن را» و این نیکوترین حدیثی است که کسی با کسی در میان میگذارد «و تو قطعا پیش از این از بیخبران بودی» نسبت به این داستان و غیر آن از داستانهایی که از طریق وحی الهی به تو رسیده است.
مفسران گفتهاند: این سوره، بدین سبب «احسن القصص» است که:
1- متضمن عبرتها، موعظهها و حکمتهایی است که در غیر آن از سورهها وجود ندارد.
2- در این سوره؛ داستان حال پیامبران، صالحان و فرشتگان و نیز سیرت پادشاهان، بردگان، تاجران، مردان و زنان و نیرنگها و مکرهایشان آمده است.
3- هر کسی که در این داستان از او یاد شده است، مآل و سرانجام کارش نجات و سعادت بوده است.
﴿إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ٤﴾ [یوسف: 4].
«یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «زمانی را که یوسف به پدرش گفت» پدر یوسف؛ یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم علیهم السلام است چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الکریم ابن الکریم ابن الکریم ابن الکریم، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بنابراهیم: گرامی فرزند گرامی فرزند گرامی فرزند گرامی، یوسف فرزند یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم». آری! یوسف به پدرش گفت: «ایپدر! من» در خواب «یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم» تأویل یازده ستاره، برادران یوسف علیه السلام اند که یازده تن بودند ـ چنانکه در آخر سوره خواهد آمد ـ و تأویل خورشید و ماه؛ مادر و پدر یوسف علیه السلام اند «دیدم آنها برای من سجده میکنند» یوسف ÷، در تعبیر بیانی خود ستارگان و ماه و خورشید را بهجای عقلا نشاند زیرا آنها را به وصف عقلا که سجده است، توصیف کرد.
﴿قَالَ یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ٥﴾ [یوسف: 5].
«یعقوب گفت: ای پسرک من! خوابت را برای برادرانت حکایت نکن» زیرا یعقوب علیه السلام تأویل خواب فرزندش را دانست و از آن ترسید که اگر خوابش را به برادرانش بیان کند، آنها نیز تأویل آن را بفهمند و لذا بر وی رشک برند. در حدیث شریف آمده است: «برای برآوردن حوایج خویش، از کتمان آنها یاریجویید زیرا هر صاحب نعمتی محسود حاسدان است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «رؤیا ـ تا آنگاه که صاحبش از آن سخنی نگوید ـ به پای پرندهای آویخته است اما اگر آن را حکایت کرد، آن رؤیا به واقعیت میپیوندد لذا خواب خود را جز به شخص عاقل، یا دوست، یا شخص خیراندیشی حکایت نکنید». یعنی: آن را به کسی بازگو کنید که از آن تعبیری نیکو به شما ارائه دهد.
«که آنگاه در حق تو نیرنگی میاندیشند» یعنی: اگر خوابت را به برادرانت بیانکنی، مبادا در باره تو نیرنگی پنهانی که تو به آن پینبری، سازمان دهند وبنابراین، تو را به انگیزه حسد به هلاکت رسانند «زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است» و چه بزرگ دشمنی که دشمنی خود با انسان را اعلان میکند! پس قطعا او برادرانت را بر این نیرنگ واخواهد داشت.
﴿وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٦﴾ [یوسف: 6].
«و این چنین پروردگارت تو را بر میگزیند» یعنی: همان گونه که پروردگارت تو را با نمایاندن این خواب برگزید، همچنین تو را بر سایر بندگان به نبوت بر میگزیند و برادرانت را برایت رام و مطیع میگرداند چنانکه اجرام آسمانیای را که در خواب دیدی، برایت رام کرد و آنها را در پیشگاهت به سجده انحنا و تعظیم واداشت «و به تو از علم تأویل الاحادیث» یعنی: تعبیر و تفسیر خواب «میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میکند» و نبوت و پادشاهی را ـ هر دو ـ برایت فراهم میآورد که بدون شک در اجتماع این دو نعمت، خیر دنیا و آخرت هر دو وجود دارد. پس بدان که این رؤیایی که خداوند عزوجل به تو در خواب نمایانده است، بر همه این معانی دلالت میکند «همانگونه که قبلا آن را» یعنی: نعمت خود را «بر پدرانت تمام کرد; ابراهیم» که خداوند عزوجل او را از آتش نجات داد، به نبوتش برگزید و او را به موهبت خلیلاللهی خویش مفتخر ساخت «واسحاق» که به قولی: خداوند متعال او را نیز به نبوت برگزید و از این دو بزرگوار، نسل و تباری پاکیزه و موحد پدید آورد. از این آیه دانسته میشود که اسم پدر گاهی بر پدربزرگ (جد)، و بر پدر پدر بزرگ (جد جد) نیز اطلاق میشود «همانا پروردگار تو داناست» به خلق خویش و به کسانی که سزاوار این گزینش هستند «حکیم است» در صنع خویش؛ پس کارها را چنان که باید سامان میدهد.
﴿لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ٧﴾ [یوسف: 7].
«به راستی در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسندگان نشانههاست» که این نشانهها بر بسیاری از حقایق و از جمله بر نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دلالت میکند. پرسندگان؛ یهودیان بودند زیرا در یکی از روایات وارده در سبب نزول این سوره آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنوز در مکه بودند که یهودیان از ایشان درباره داستان یوسف علیه السلام سؤال کردند و در مکه احدی از اهل کتاب یا کسانی که از سرگذشت انبیا علیهم السلام آگاهیای داشته باشند وجود نداشت، در چنین حالی بود که خداوند عزوجل سوره «یوسف» را به یکباره بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرمود.
همچنین جابر رضی الله عنه روایت میکند که مردی از یهود مشهور به «بستانه یهودی»، نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای محمد! مرا از ستارگانی که یوسف علیه السلام درخواب دید خبر ده که نامهای آنها چیست؟ راوی میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ساعتی سکوت کرده و در پاسخ وی چیزی نگفتند، در این اثنا جبرئیل علیه السلام فرود آمد و ایشان را از نامهای آن ستارگان با خبر ساخت، آنگاه ایشان به دنبال آن یهودی فرستاده و به او فرمودند: «اگر من تو را از نامهای آن ستارگان آگاه کنم، ایمان میآوری؟» بستانه گفت: آری! فرمودند: «نامهای آنها عبارت است از: جریان، طارق، ذیال، ذوالکنفات، قابس وثاب، عمودان، فلیق مصبح، ضروح، ذوالفرغ، ضیاء و نور». یهودی گفت: آری والله! نامهای آنها همینهاست که برشمردید. برادران یوسف علیه السلام نیز یازده تن بودند، به نامهای: یهوذا، روبیل، شمعون، لاوی، ربالون، یشجر، دینه، دان، نفتالی، جاد و آشر که این یازده تن، از «لیا» دختر خاله یعقوب علیه السلام به دنیا آمده بودند و چون «لیا» درگذشت، یعقوب علیه السلام با خواهر وی «راحیل» ازدواج کرد و او بنیامین و یوسف علیه السلام را به دنیا آورد.
﴿إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ٨﴾ [یوسف: 8].
«هنگامیکه» برادران یوسف علیه السلام «گفتند: یوسف و برادرش» بنیامین «نزد پدر ما از ما دوست داشتنیترند» فقط بنیامین را برادر یوسف علیه السلام خواندند در حالیکه خود نیز همگی برادران وی بودند، از آن رو که بنیامین برادر اعیانی (پدر و مادری) وی بود، اما ایشان برادران علاتی (پدری) وی بودند «در حالیکه ما جمعی نیرومند هستیم» به قولی عصبه: جمعی است بیش از یک نفر تا ده تن. یعنی: درحالیکه ما جمعی قوی و نیرومند هستیم، دیگر چگونه پدر ما آن دو تن را که کودکانی خردسال هستند بر همگی ما ترجیح میدهد «قطعا پدر ما در خطای آشکاریاست» با ترجیح دادن آن دو بر ما و بی التفاتی به ما.
﴿اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ٩﴾ [یوسف: 9].
«یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید» یعنی: یکی از برادان گفت؛ با یوسف علیه السلام یکی از دو کار را باید انجام دهید; یا کشتن، یا افگندن وی در سرزمینی گمنام و دور از آبادی که از وی سراغی گرفته نشود. یا برخی به کشتن وی رأی دادند و برخی دیگر به افگندن وی در چنان سرزمینی «تا توجه پدرتان فقط به شما معطوف گردد» یعنی: در آن صورت، پدر صاف و خالص از آن شما میشود، فقط به شما میپردازد و شما را به کمال و تمام دوست میدارد «و پس از آن» یعنی: پس از یوسف علیه السلام «مردمی درستکار شوید» در امور دین و فرمانبرداریاز پدرتان. یا مردمی شایسته شوید در امور دنیایتان چرا که عامل مخدوش کننده عشرت و صفا و شایستگی شما در دنیا، همانا حسد به یوسف علیه السلام است و قطعا این عامل با غیبتش برطرف میشود.
ابنکثیر در تفسیر: ﴿وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ﴾ میگوید: «بدینگونه، آنان قبل از ارتکاب گناه، نیت توبه کردند».
﴿قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ١٠﴾ [یوسف: 10].
«گویندهای از میانشان گفت» به قولی: او «یهوذا» بود «یوسف را نکشید بلکه او را در نهانگاه چاه بیندازید» غیابت الجب: در قعر چاه بیندازید که دیدگان بر وی نیفتد. و این چاه در سرزمین بیتالمقدس بود «تا برخی از مسافران او را برگیرند» آنگاه او را با خود به سرزمینی گموگور ببرند، به طوریکه از چشم پدر و از دید آشنایان پنهان و گمنام بماند «اگر کنندهاید» یعنی: اگر در کار یوسف علیه السلام به این مشورت من عمل میکنید. طرح این توطئه از سوی برادران یوسف علیه السلام دلیل بر آن است که آنان «نبی» نبودهاند. محمدبن اسحق در تأیید این نظر که برادران یوسف علیه السلام نبی نبودهاند، میگوید: «آنان بر کاری بزرگ همداستان شدند، کاری که قطع رحم، عقوق و نافرمانی پدر، قلت رأفت و رحم بر طفلی کوچک و بیگناه و جدایی افگندن میان او و پدر محبوب، کهنسال و قابل رعایتش را همه یکجا گرد آورده بود ـ خداوند عزوجل بر ایشان بیامرزد». ابنکثیر نیز میگوید: «بدانکه بر نبوت برادران یوسف علیه السلام هیچ دلیلی وجود ندارد».
﴿قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ١١﴾ [یوسف: 11].
و آنگاه که بر افگندن وی در چاه همداستان شدند، نزد پدر رفتند و «گفتند: ای پدر! تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمیدانی» یعقوب علیه السلام بهخاطر علاقه فراوانی که به یوسف علیه السلام داشت، بر وی سنگین بود که او را با برادرانش بفرستد و شاید این خود از ترسی ناشی میشد که از جانب آنان بر جان وی داشت. گویی آنان قبلا نیز از یعقوب علیه السلام خواهان بیرون آمدن یوسف علیه السلام با خودشان شده بودند، اما او نپذیرفته بود. پس حالا با آن پیشینهای که از موضوع داشتند، این سؤال را از وی کردند و افزودند: «در حالی که ما خیرخواه او هستیم« و در حفظ و نگهداریاش میکوشیم تا او را به سلامت و عافیت نزد تو برگردانیم؟.
﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ١٢﴾ [یوسف: 12].
«فردا او را همراه ما بفرست تا بگردد» و بخرامد در چمنها، سرگرم شود و میوه بخورد «و بازی کند» از بازیهای مباحی که فقط برای شادمانی و سرگرمی است «و ما به خوبی او را نگهبانیم» از اینکه به وی آسیبی برسد.
﴿قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ١٣﴾ [یوسف: 13].
یعقوب علیه السلام «گفت: اینکه او را ببرید، سخت مرا اندوهگین میکند» به این ترتیب، به ایشان خبر داد که از فرط محبتی که به یوسف علیه السلام دارد و از بیم و نگرانیای که برجان وی احساس میکند، از غیبت وی غمگین میشود «و میترسم از آنکه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید» بهسبب مشغول بودنتان به گردش و بازی، یا به سبب عدم اهتمام و عنایتتان به حفظ و نگهداریاش. به قولی: یعقوب علیه السلام این سخن را از بیم و نگرانیای که از ناحیه خود آنان بر جان یوسف علیه السلام داشت گفت ودر واقع این جمله که: (میترسم او را گرگ بخورد)، یک تعبیر کنایی بیشنبود ـ پس مقصود او از «گرگ»، خود برادران بودند. به قولی دیگر: آن سرزمین، سرزمینی گرگ خیز بود پس این تعبیر به معنای حقیقی خود است.
﴿قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ١٤﴾ [یوسف: 14].
«گفتند: اگر گرگ او را بخورد، با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم» و بر دفع گرگ تواناییم «در آن صورت ما قطعا زیانکار خواهیم بود» لخاسرون: اگر بر سادهترین کار که نگهداری از یک پسربچه است قادر نباشیم، در آن صورت، از فرط ضعف و عجز مردمی بیمقدار و نابود شونده خواهیم بود لذا شرط بهسبب انتفای مشروط منتفی است، یعنی: ما آن قدر بیعرضه نیستیم که گرگ او را از نزد ما برباید.
﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ١٥﴾ [یوسف: 15].
«پس وقتی او را بردند» از نزد یعقوب علیه السلام «و همداستان شدند» و عزم خود را با هم جزم کردند; «که او را در نهانگاه چاه بگذارند» چنین کردند. تفسیر «غیابه الجب» در آیه (10) گذشت «و بهسوی او» یعنی: بهسوی یوسف علیه السلام «وحی کردیم» به منظور برطرف کردن وحشت وی و آرامش دادن به وی چرا که او پسر بچه خردسالی بود که ده مرد جفاجو ـ آن هم از برادرانش ـ با دلهای سختی که از رحم و عاطفه بیگانه شده و مهر و رأفت از آنها رخت بربسته بود، بر وی تاخت آورده بودند تا هر طوری شده او را از سر راه خود بردارند. آری! بهاو وحی کردیم «که قطعا آنان را از این کارشان با خبر خواهی ساخت» یعنی: سرانجام، بعد از نجات خویش برادرانت را از چون و چند این توطئهای که در حق تو سازمان دادند، با خبر و آگاه خواهی نمود. چنانکه در آیه (89) سخنان یوسف علیه السلام خطاب به برادرانش هنگامی که ایشان برای خرید آذوقه نزد وی به مصر میروند، مطرح میشود، بعد از آنکه او دیگر یوسف علیه السلام گمگشته در نهانگاه چاه نیست بلکه متولی تمام گنجینههای مصر است. آری! آنان را آگاه خواهی ساخت «در حالی که نمیدانند» ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر آن میگوید: «به زودی آنهارا ازاین کاری که با تو کردند، درحالی آگاه خواهی ساخت که تو را نمیشناسند زیرا اصلا به خیال آنها هم نمیرسد که روزی با تو در مسند پادشاهی روبرو شوند». در روایات آمده است: برادران بعد از آنکه یوسف علیه السلام را زدند و به وی اهانت کردند، پیراهنش را از تنش بیرون کشیده سپس او را در دلو چاه گذاشتند و چون دلو به نیمه چاه رسید، او را همانگونه با دلو در چاه افگندند تا بمیرد. یوسف علیه السلام در آب افتاد، سپس به صخرهای پناه برد، در این هنگام بر او بانگ زدند، او به گمان اینکه دلشان به حال وی سوخته است و نسبت به وی بر سر رحم و شفقت آمدهاند، پاسخ داد، اما قضیه بر عکس بود زیرا آنان خواستند تا صخرهای را بروی بیندازند که پاک نابودش کند، اما یهوذا ایشان را از این کار بازداشت. نسفی میگوید: «خداوند عزوجل به یوسف در کودکی وحی فرستاد چنانکه به یحیی و عیسی: در کودکی وحی فرستاد».
﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ١٦﴾ [یوسف: 16].
«و شامگاهان گریان نزد پدر خود آمدند» یعنی: در تاریکی شب با گریههای ساختگی نزد یعقوب علیه السلام آمدند تا این گریهها را پشتوانه دروغ خود ساخته غدر و نیرنگ خویش را رونق دهند و نقابی از تزویر بر روی آن بپوشانند. اعمش میگوید: «بعد از آگاهی از داستان برادران یوسف ÷، هیچ شخص گریانی راتصدیق نکن».
﴿قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ١٧﴾ [یوسف: 17].
«گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم» یعنی: مسابقه دویدن، یا مسابقه اسب سواری، یا مسابقه تیراندازی. ازهری میگوید: «نضال» مسابقه تیراندازی، و«رهان» مسابقه اسب سواری است و کلمه «نستبق» جامع هر دو معنی است. گفتنی است که هدف از آن مسابقه، تمرین و آموزش مهارتهای جنگی بوده است «و یوسف را پیش کالای خود گذاشته بودیم» تا از آنها حفاظت کند «آنگاه گرگ او را خورد ولی تو باوردارنده ما نیستی» در این عذری که پیش آوردیم، به علت اینکه مادر قلب و نهانت متهم هستیم و به سبب محبت وافری که به یوسف علیه السلام داری «هر چند» در نزد تو، یا در واقع امر «راستگو باشیم».
﴿وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ١٨﴾ [یوسف: 18].
«و پیراهنش را آغشته به خونی دروغین آوردند» برادران، گوسفندی را کشته پیراهن یوسف علیه السلام را به خون آن آغشتند، اما فراموش کردند که پیراهنش را پاره کنند. پس یعقوب علیه السلام خطاب به آنان گفت: چه قدر این گرگ ادعایی شما هشیار و فرزانه بوده است که یوسف علیه السلام را میخورد، اما پیراهنش را پاره نمیکند!! «نه بلکه نفسهای شما کاری بد را» که با برادرتان انجام دادید «برای شما» یعنی: در پیش چشم و دل شما «آراسته است پس کار من صبری جمیل است» در حدیث شریف آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: صبر جمیل چیست؟ ایشان فرمودند: «صبری که با خود شکایت و گلایهای به همراه نداشته باشد». «و از خدا مدد طلبیده میشود» یعنی: از او مدد و یاری میطلبم «بر آنچه توصیف میکنید» یعنی: از او بر آشکار کردن و برملا ساختن دروغی که اظهار کردید، مدد میطلبم. یا از او بر تحمل آنچه که شما وصف میکنید، مدد میطلبم.
﴿وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ١٩﴾ [یوسف: 19].
سپس خداوند متعال از حال یوسف علیه السلام در قعر چاه خبر میدهد: «و کاروانی» یعنی: گروه همسفری که از شام عازم مصر بود «آمد پس وارد خود را فرستادند» وارد: سقایی است که برای گروه آب آشامیدنی میآورد «پس دلوش را انداخت» یعنی: دلوش را به چاه افگند تا آب بکشد، در این هنگام یوسف خود را در ریسمان آویخت و چون سقا دلو را بالا کشید، به جای آب یوسف علیه السلام را دید «گفت مژده باد، این یک پسر است» این مژده را یا به خود، یا به یاران همسفرش داد «و او را پنهان ساختند، کالایی دانسته» یعنی: کاروانیان مسافر، این موضوع راکه از چاه چنین پسری را یافتهاند، پنهان داشته و گفتند: مالکان این آب این پسر را به ما دادهاند تا او را در مصر برایشان بفروشیم. یوسف علیه السلام هم سکوت کرد، از بیم آن که مبادا برادرانش او را گرفته و به قتل برسانند. اما ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر ﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ﴾ میگوید: «برادران یوسف علیه السلام راز کار وی را پنهان داشتند و به کاروانیان نگفتند که او برادرشان است و یوسف علیه السلام نیز از بیم آنکه برادران او را بهقتل رسانند، راز کار خویش را پنهان داشت». «و خدا دانا بود به آنچه میکردند» با یوسف علیه السلام از این اعمال محنتبار و از ستم و ابتذالی که ـ با به فروش رساندنش ـ او را در آن افگنده بودند درحالیکه او «کریم ابنالکریم ابنالکریم ابنالکریم» بود. البته خداوند عزوجل بر دگرگون ساختن حال وی و دفع این بلا از وی توانا بود، اما در این کار، حکمتی نهفته داشت.
﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ٢٠﴾ [یوسف: 20].
«و او را به بهایی ناچیز ـ درهمی چند ـ فروختند» یعنی: رئیس آن کاروان و همراهانش او را در مصر به بهایی اندک فروختند. به قولی: مراد این است که برادران یوسف علیه السلام او را فروختند ﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ﴾ به بهایی کمتر از بهای بردهای که در وضع و حالی همچون حال و وضع او بود. ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «او را به بیستدرهم فروختند». ابنکثیر این قول را که برادران یوسف علیه السلام او را فروختند، ترجیح میدهد و دلیل او این عبارت است: «و در باب یوسف از بیرغبتان بودند» که علاقهای به وی نداشته و اهمیتی به وی نمیدادند. ابنکثیر میگوید: «کاروانیان از یافتن یوسف علیه السلام بسیار شادمان شده و به او به خاطر آن علاقهمند شدند که او را به بهایی مناسب بفروشند. پس این بیرغبتان همان برادر یوسف علیه السلام بودند».
﴿وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ٢١﴾ [یوسف: 21].
«و آنکس از اهل مصر که یوسف را خریده بود» او عزیز مصر بود که عهدهدار امر انبارها و گنجینههای آن بود «به همسرش گفت: او را گرامی دار» ای همسرم و به او به خوبی رسیدگی کن، با دادن غذایی پاکیزه و پوشاندن لباسی نیکو به وی «شاید به حال ما سود بخشد» یعنی: شاید او برخی از کارها و نیازهای ما را که از همچو اویی ساخته است، بر آورده کند «یا او را به فرزندی اختیار کنیم» یعنی: او را به فرزندی برگزیده و فرزند خویش گردانیم.
راویان گفتهاند: عزیز مصر که نزد پادشاه مصر پست وزارت داشت، عقیم بود و از وی فرزندی به دنیا نمیآمد. عزیز: به زبان عربی یعنی «ملک». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «نام وی «قطفیر» و نام همسرش «زلیخا» یا «راعیل» بود و شاه مصر در آن وقت شخصی بود بهنام «ریان» فرزند «ولید» از قوم «عمالقه» که بعدا به نبوت یوسف علیه السلام ایمان آورد و در حیات یوسف علیه السلام درگذشت». روایت شده است که عزیز مصر یوسف علیه السلام را در هفده سالگیاش خرید، او سیزده سال درمنزلش زندگی کرد و ریان پادشاه مصر در سی سالگیاش او را به وزارت برگزید و آن پیامبر جلیلالقدر در صدوبیست سالگی وفات یافت.
«و بدینگونه» اشاره است به آنچه گذشت؛ از نجات دادن یوسف علیه السلام از چنگ برادرانش، بیرون آوردن وی از چاه و مهربان ساختن دل عزیز مصر بر وی تا بدانجا که به جاه و مکنت رسید چنانکه میفرماید: «ما یوسف را در آن سرزمین مکنت بخشیدیم» و او را بر امر و نهی فرمان دادیم «و تا بیاموزیم به او تأویل احادیث را» یعنی: تعبیر خوابها را «و خدا بر کار خویش تواناست» یعنی: کارها همانگونه روی میدهد که خدای سبحان بخواهد، هر چند مردم در جهت خلاف آن، تدبیرها بهکار بندند «ولی اکثر مردم نمیدانند» که خداوند عزوجل بر کار خویش تواناست و نمیدانند حکمت وی را در خلقش که این اکثریت، مشرکان و منکرانند.
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ٢٢﴾ [یوسف: 22].
«و چون یوسف به عنفوان جوانی رسید» اشد: وقت رسیدن به کمال قوت و اوج رشد است که بعد از آن روند کاستی و فرسودگی بدن شروع میشود. به قولی: یوسف علیه السلام در این وقت سی و سه ساله، و به قولی: هجده ساله بود. به قولی دیگر: او در این وقت به حد بلوغ رسیده بود. آری! در این وقت «به او حکمت و علم عطا کردیم» به قولی: حکمت عبارت بود از نبوت و علم عبارت بود از دانش در دین و دانستن تعبیر خواب. «و نیکوکاران را اینچنین پاداش میدهیم» پس هرکس که عملش را نیکو ساخت، خدای عزوجل هم پاداشش را نیکو میگرداند.
﴿وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ٢٣﴾ [یوسف: 23].
«و آن زنی که یوسف در خانهاش بود، با یوسف گفت و شنود کرد تا از او کام گیرد» او زن عزیز مصر بود که نامش ـ بنابرآنچه نقل کردهاند ـ زلیخا بود. راودته: ازمراوده؛ به معنای خواستن و طلبیدن به نرمی و مهربانی است و گاهی مخصوص به درخواست جماع و کامجویی است «و درها را بست» به قولی: در آنجا هفت در بود که زلیخا یکی را پس از دیگری بست «و گفت: پیش آی» یعنی: ای یوسف! بشتاب و پیش من بیا که از آن توام! بدین گونه او را به کامجویی خویش فراخواند «گفت» یوسف علیه السلام «معاذ الله» یعنی: پناه میبرم به خدا عزوجل به پناه بردنی استوار، از آنچه که تو مرا بهسوی آن فرامیخوانی «او آقای من است، جای مرا نیکو ساخت» یعنی: چگونه با تو چنین کاری بکنم در حالیکه شوهرت عزیز آقا و سرور و مولای من است که مرا پرورش داده، جایم را نیکو ساخته و به من منزلتی والا بخشیده زیرا هم او بود که به تو گفت: جایگاه او را گرامی دار! پس چگونه او را در حریم همسرش خیانت کرده و تو را در این خواستهات اجابت گویم؟ «قطعا ستمکاران» یعنی: کسانی که نیکی را با بدی پاسخ میدهند «رستگار نمیشوند».
﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ٢٤﴾ [یوسف: 24].
«و در حقیقت آن زن آهنگ وی کرد و یوسف نیز آهنگ او کرد ـ اگر برهان پروردگارش را ندیده بود» پس هر یک آنها به مقتضای طبیعت بشری و سرشت آفرینش، به دیگری میل و رغبت کردند. ثعلب میگوید: «زلیخا آهنگ معصیت کرد و بر ارتکاب معصیت مصر بود و یوسف علیه السلام نیز قصد کرد ولی قصدش را عملی نساخت. پس تفاوت میان دو قصد بسیار است». به قولی: یوسف علیه السلام آهنگ زدن زلیخا را کرد. برهان پروردگار: به یادآوردن عهد و پیمان خدا عزوجل از سوییوسف علیه السلام در این مورد بود که او از بندگانش عهد گرفته که او را معصیت نکنند. به قولی دیگر: یوسف علیه السلام چهره یعقوب علیه السلام را در برابر خود در هیأتی دید که سرانگشتش را به دندان گزیده و او را از ارتکاب فحشا هشدار میداد. «چنینکردیم» یعنی: از جانب خود به یوسف علیه السلام برهانی را نشان دادیم تا به خود آید وعهد و پیمان را بهیاد آورد «تا از وی بدی» یعنی: خیانت به عزیز در مورد همسرش «و فحشا» یعنی: زنا «را باز گردانیم چرا که او از بندگان مخلص ماست» یعنی: یوسف علیه السلام از کسانی است که خدای عزوجل او را برای رسالت خویش خالص گردانیده و او را از افتادن در چاه معصیت معصوم نگه داشته است.
﴿وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ٢٥﴾ [یوسف: 25].
«و آن دو بهسوی در بر یک دیگر سبقت کردند» یعنی: یوسف علیه السلام و زلیخا هر دو بهسوی در شتافتند، یوسف علیه السلام قصد فرار و بیرون رفتن از در را داشت و زلیخا قصد آن را داشت تا بر وی سبقت گرفته و از بیرون رفتن بازش دارد «و آن زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد» زلیخا میخواست تا با کشیدن پیراهن یوسف ÷، او را از بیرون رفتن باز دارد که در این اثنا پیراهن یوسف علیه السلام از پشت سر پاره شد «و شوهر زن را نزدیک دروازه یافتند» یعنی: در این هنگام عزیز شوهر زلیخا را در آنجا یافتند. مراد از «سید: آقا» در اینجا شوهر است «گفت» زن عزیز «جزای کسی که قصد بدی به زن تو کرده چیست؟» زلیخا این سخن را از روی مکر و نیرنگ گفت تا بر قصد بد خود پرده پوشی کند. بدینسان بود که این قصد بد را به یوسف علیه السلام نسبت داد و اضافه کرد: جزای کسی که قصد بدی به زن تو کرده «جز این» نیست «که زندانی یا دچار عذابی دردناک شود» به این ترتیب زلیخا خواست تا به انتقام اینکه یوسف علیه السلام از خواستهاش نافرمانی کرده، او را به زندان افگند یا به زیر تازیانه اندازد ولی در ظاهر امر به شوهرش چنین وانمود ساخت که یوسف علیه السلام سزاوار این کیفر است چرا که او بوده که به وی تجاوز کرده است.
﴿قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ٢٦﴾ [یوسف: 26].
«یوسف گفت: این او بود که با من گفت و شنود کرد تا مرا از محافظت نفس من غافل کند» یعنی: این زن تو بود که از من با نرمی و مهر و نیرنگ، کام خواست و من هرگز به وی قصد بدی نکردهام «و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد» صحیح این است که آن گواه، طفلی در گهواره بود که به سخن آمد، به دلیل حدیثی که در این باب از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که ایشان از جمله چهار طفلی که در گهواره سخن گفتهاند، یکی هم شاهد یوسف علیه السلام را ذکر کردهاند. و شهادت وی این بود که گفت: «اگر پیراهن او» یعنی: یوسف علیه السلام «از جلو» یعنی: از پیش رو «چاک خورده پس این زن راست گفته است» که یوسف علیه السلام در حق وی قصد بدی داشته است «و» در این صورت «یوسف از دروغگویان است» در این سخنش که زلیخا از وی کام خواسته است.
﴿وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ٢٧﴾ [یوسف: 27].
«و اگر پیراهنش از پشت» سرش «چاک خورده پس این زن دروغ گفته است» در ادعای خود علیه یوسف علیه السلام «و یوسف از راست گویان است» در ادعایش علیه آن زن.
﴿فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ٢٨﴾ [یوسف: 28].
«پس چون دید» عزیز «که پیراهنش» یعنی: پیراهن یوسف علیه السلام «از پشت پاره شده» در این هنگام حقیقت را دریافت و «گفت: این» یعنی: این ماجرا «از کید شماست» ای گروه زنان «که همانا نیرنگ شما زنان، بزرگ است» کید: مکر و نیرنگ است.
﴿یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ٢٩﴾ [یوسف: 29].
آنگاه شوهرش برای آنکه این خبر میان مردم شایع نشود، به یوسف علیه السلام گفت: «ای یوسف! درگذر از این» ماجرا و آن را پوشیده دار و از آن سخن نگو تا خبر میان مردم شایع نشود «و تو ای زن، برای گناه خود» که از تو روی داده است «آمرزش بخواه، بیگمان تو» به سبب این کار «از خطاکاران بودهای» به قصد و عمد. بدینگونه بود که عزیز با همسرش به نرمی برخورد کرد، یا به دلیل اینکه غیرت دینی نداشت، یا او را در امری که نمیتوانست بر آن شکیبایی کند، معذور شمرد.
﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ٣٠﴾ [یوسف: 30].
«و زنانی چند در شهر» مصر «گفتند» یعنی: برخلاف خواسته عزیز، خبر بر سر زبانها افتاد و زنانی چند که به قولی: زن حاجب، زن ساقی، زن نانوا، زن زندانبان و زن متولی چهارپایان شاه بودند، گفتند: «زن عزیز از غلام خود کام میخواهد تا اورا از حفظ نفس وی غافل کند، همانا محبت او در دلش جای گرفته است» یعنی: محبت یوسف علیه السلام در دلش جا خوش کرده و او را بیمار ساخته است. شغاف قلب: غلاف آن است «بهراستی ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم» چرا که با این کار از راه رشد و اقتضای عقل و خرد منحرف شده است.
﴿فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ٣١﴾ [یوسف: 31].
«پس چون» زن عزیز «مکر آنان را» یعنی: غیبت آنان را در مورد خود «شنید» به قولی: آنان خواستند تا از این طریق به دیدار یوسف علیه السلام نایل گردند، بدینگونه که زلیخا را بر سر خشم آورند تا یوسف علیه السلام را به آنان نشان دهد، ازاینرو سخن آنان را «مکر» نامید، البته آنها در این مکر به مراد خود نیز دست یافتند زیرا همسر عزیز: «نزد آنان فرستاد» تا ایشان را فراخواند که به جمال یوسف علیه السلام بنگرند و در همان دامی بیفتند که او در آن افتاده است «و برای آنان متکایی آماده ساخت» یعنی: برای آنان مجلسی آراست و جایگاههایی آماده کرد که بر آن تکیه زنند «و به هر یک از آنان کاردی داد» تا میوههایی را که برایشان آورده بود، پوست بکنند و قطعه قطعه کنند; مانند سیب و غیره «و گفت» بهیوسف علیه السلام «بر آنان درآی». این برنامه ریزی زلیخا نیز از کوتاهی شوهرش بود زیرا با وصف آنچه که از زلیخا در حق یوسف علیه السلام روی داد، باز هم شوهرش (عزیز) آن دو را در منزل یکجا باقی گذاشته بود «پس چون زنان او را دیدند بزرگ یافتندش» آنان از حسن و جمال بیمانند یوسف علیه السلام مدهوش و بیخود شدند و او را بسی عجیب و شگرف یافتند تا بدانجا که اندامهایشان به لرزه در آمد «و دستانشان را بریدند» چون حسن دلربای یوسف علیه السلام را دیدند، چنان هوش وحواس خود را از دست داده و هیجانزده شدند که بهجای میوه، دستانشان را بریدند و احساس درد هم نکردند، از بس که دلهایشان به یوسف علیه السلام مشغول بود «وگفتند: پاک است خدا، این آدمی زاد نیست» زیرا چنان زیبایی حیرت انگیز و جمال شگرفی دارد که در هیچ بشری دیده نشده است «این جز فرشتهای بزرگوار نیست» که در سرشت و طبیعت ایشان، زیباییهایی برتر و فوقالعادهای نهاده شده است.
﴿قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ٣٢﴾ [یوسف: 32].
«زن عزیز گفت: این همان» نوجوانی «است که درباره او سرزنشم کرده بودید» و مرا در عشق و دلباختگی بهوی ملامت کردهاید. این سخن را هنگامی به آنان گفت که شگفتی و دلربایی یوسف علیه السلام را در چشم و دلشان حاکم دید و آنان را جملگی مفتون و شیدا و عاشق وی یافت تا عذر خود را برای آنها آشکار ساخته باشد و افزود: «آری! من از او کام خواستم ولی او خود را نگاه داشت» یعنی: از من نافرمانی کرد و راه عفت و پاکدامنی را برگزیده از برآوردن خواستهام امتناع کرد تا خود را از این کار در پناه نگاه دارد. بدینگونه بود که زلیخا به کامخواهی از یوسف علیه السلام صریحا اعتراف کرد و ادامه داد: «و اگر آنچه را به او دستور میدهم نکند، قطعا زندانی خواهد شد» یعنی: در حق او نیرنگی خواهم تنید که سرانجام به زندانش در افگند «و حتما از خوارشدگان خواهد شد» به سبب آنکه نعمت از وی سلب میشود و گرفتار رنج و زحمت میشود.
﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ٣٣﴾ [یوسف: 33].
«یوسف گفت» مناجاتکنان با پروردگار سبحان «پروردگارا! زندان» که این زن مرا از آن بیم میدهد «برای من دوست داشتنیتر است از آنچه مرا بهسوی آن میخوانند» تا آن را انجام دهم و در معصیت بزرگی که خیر دنیا و آخرت را از میان میبرد، درافتم. از این تعبیر و هم از این سخن پادشاه به زنان که در آیات بعدی میآید: «وقتی از یوسف علیه السلام کام میخواستید، چه منظوری داشتید؟» چنین برمیآید که زنان دیگر نیز که در محفل زلیخا گرد هم آمده بودند، یوسف علیه السلام را بهسوی خود خوانده بودند «و اگر نیرنگ آنان را» در بر انگیختنم به تسلیم «از من بازنداری» و مرا به مخالفت و سرپیچی از اجابت خواسته آنان مصمم نگردانی «البته بهسوی آنان خواهم گروید» و مشتاق و دلباخته آنان خواهم گشت «و از جمله نادانان خواهم شد» یعنی: از کسانی خواهم شد که کار جهال و نادانان را مرتکب میشوند. بدینگونه بود که یوسف علیه السلام بهسوی خدای عزوجل التجا کرد، آنگاه که بلا بر او گران و سنگین شد و از در افتادن در فتنه بزرگ ترسید. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «هفت کساند کهخدای عزوجل ایشان را در سایه خویش جای میدهد، روزی که سایهای جز سایه او نیست...» و از این هفت کس مردی را نام بردند که او را زنی صاحب جاه و جمال بهسوی خود فرامیخواند، اما او میگوید: من از خدای عزوجل میترسم.
﴿فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ٣٤﴾ [یوسف: 34].
«پس پروردگارش دعای او را اجابت کرد و نیرنگ زنان را از او بگردانید» یعنی: پروردگار یوسف علیه السلام به او لطف کرد و او را از افتادن در معصیت در پناه عصمت خویش قرار داد زیرا آنگاه که خدای عزوجل نیرنگشان را از او بازداشت، چیزی از خواستها و هواهایشان در او کارگر نیفتاد «همانا او شنواست» دعای دعاکنندگان را «داناست» به احوال التجا کنندگان بهسوی خویش.
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ٣٥﴾ [یوسف: 35].
«سپس به نظرشان آمد» رأی و اندیشهای درکار یوسف علیه السلام «بعد از آن که نشانهها را دیدند» یعنی: نشانههایی را که دال بر برائت و پاکدامنی وی بود «که البته او را تا مدتی» نامعلوم «به زندان افگنند» آری! رأی عزیز و دیگران در به زندان افگندن یوسف علیه السلام بدین خاطر بود تا بساط این رسوایی خود را جمع کرده و به شایعههایی که در این باره میان مردم افتاده بود، پایان دهند و در قضاوت مردم، برائت زلیخا را به کرسی بنشانند. همچنان احتمال دارد که عزیز خواسته باشد تا با زندانی نمودن یوسف ÷، میان وی و زنش مانع ایجاد کند.
نشانههای دال بر برائت یوسف علیه السلام که در این آیه بدانها اشاره شده، به قولی عبارت بود از: پیراهن چاک شده، گواهی آن طفل و بریدن زنان دستان خود را. ولی مشاهده آن نشانهها هیچ تأثیری در آنان نکرد بلکه زلیخا زن عزیز همچنان بر عشق خویش پایدار و بر رأی خویش استوار بود و هر چه را که از نظر وی به امر دستیابی به یوسف علیه السلام کمک میکرد، انجام میداد و یکی از اقدامات وی در این راستا، به اجرا گذاشتن تهدید قبلی فرستادن یوسف علیه السلام به زندان بود.
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ٣٦﴾ [یوسف: 36].
«و دو جوان همراه یوسف به زندان درآمدند» یعنی: سرانجام آنها یوسف علیه السلام را به زندان انداختند و با او دو جوان (یعنی دو برده) به زندان افگنده شدند که به روایتی یکی از آنها نانوای ملک و دیگری ساقی وی بود، آن دو غلام چون یوسف علیه السلام را دیدند به او انس و الفت یافتند. به قولی: آن دو با همدستی یکدیگر در غذای ملک سمی ریختند، سپس ساقی از این کار پشیمان شد و به پادشاه گفت: این غذا را نخور که مسموم است. ابنجریر طبری میگوید: آن دو از یوسف علیه السلام راجع به علم و دانشش پرسیدند، گفت: من تعبیر خواب را میدانم. آنگاه از وی درباره خوابهایی که دیده بودند، سؤال کردند چنانکه خداوند متعال حکایت میکند: «یکی از آن دو گفت: من خویشتن را به خواب دیدم که انگور میفشارم» یعنی: در خواب دیدم که برای ساختن شراب، انگور میفشارم «و دیگری» یعنی: آن غلام نانوا «گفت: من خویشتن را به خواب دیدم که روی سرم نانی را برداشتهام که پرندگان از آن میخورند. ما را از تعبیر آن آگاه کن» یعنی: از تعبیر خوابهایی که بر تو حکایت کردیم «همانا ما تو را از نیکوکاران میبینیم» یعنی: تو را از کسانی مییابیم که خواب را به نیکویی تعبیر میکنند، یا تو را از نیکوکاران با زندانیان مییابیم.
﴿قَالَ لَا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ٣٧﴾ [یوسف: 37].
«گفت: غذایی را که روزی داده میشوید برای شما نمی آورند» در همین روز و روزهای دیگر «مگر آنکه من از تعبیر آن» یعنی: بیان ماهیت و کیفیت آن «به شماخبر میدهم، پیش از آنکه به شما برسد» یعنی: پیش از آن که آن غذا یا چگونگی آن بهشما برسد. این سخن یوسف علیه السلام نظیر این سخن عیسی علیه السلام است: (و بهشما از آنچه میخورید، خبر میدهم) «آل عمران/49». یوسف علیه السلام این سخن را به آن دو جوان به اینخاطر گفت تا آنان به دعوتی که بعدا در مورد ایمان به خداوند عزوجل وترک کفر از آنان میکند، منقاد گردند و این خود، زمینهای برای نفوذ دعوت وی در آنان گردد لذا بدانند که او از اهل بیت نبوت است و به اذن خداوند عزوجل از غیب خبر میدهد. مراد از: «ترزقانه :غذایی که روزی داده میشوید»; عبارت ازغذایی بود که از سوی پادشاه یا دیگران به آنها میرسید «این» تعبیر خواب «از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است» از راه وحی و الهام. پس این نه ازباب فال بینی و کاهنی و نه از باب ستارهشناسی و غیبگویی است «همانا من آیینقومی را که به خدا ایمان نمیآورند و منکر آخرت هستند» یعنی: کیش و آیینفرمانروای مصر و غیر او را «رها کردهام».
این بیان یوسف علیه السلام دلیل بر آن است که برای فرد ناشناس جایز است تا از خودش توصیف کند برای اینکه شناخته شود و از او بهره گرفته شود.
﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ٣٨﴾ [یوسف: 38].
آنگاه یوسف علیه السلام به منظور ترغیب دو رفیق زندانیش بر ایمان آوردن به خدای عزوجل افزود: «و آیین پدرانم ابراهیم و اسحق و یعقوب را پیروی کردهام» هرسه آنها را پدر نامید زیرا پدربزرگ نیز پدر انسان است چنانکه ابنعباس رضی الله عنه با استدلال به همین آیه، برای «جد: پدربزرگ» سهمی همچون پدر در ارث قایل بود «برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا گردانیم» یعنی: برای ما گروه انبیا علیهم السلام که من و پدرانم از آنان هستیم، شرک آوردن درست نیست «این» ایمان و توحید «از فضل خدا» و از لطف وی «بر ماست» به سبب نبوتی که در ما قرار داده است، نبوتی که متضمن عصمت از معاصی است «و» همچنان این ایمان و توحید، از فضل خداست «بر مردم» عموما، به همین خاطر پیامبران علیهم السلام را بهسویشان برانگیخته تا آنان را بهسوی پروردگارشان راهنمایی کنند و راه و روشحق را برایشان بیان نمایند «ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند» خدای سبحان را در برابر نعمتهایش لذا به او شرک میورزند.
﴿یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ٣٩ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ٤٠﴾ [یوسف: 39-40].
و بعد از مقدمه فوق، اینک وقت آن رسیده که یوسف علیه السلام آن دو جوان را بهسوی دین حق دعوت نماید: «ای دو رفیق زندانیم، آیا معبودان پراکنده بهترند یا خداوند یگانه قهار؟» یعنی: آیا خدایان پراکنده در ذات، مختلف در صفات و جداگانه در تعداد، برای شما بهترند، یا خدای معبود بر حقی که در ذات و صفات خویش متفرد و یگانه است و برایش هیچ همتا و شریکی نیست، خدای قهار مقتدری که هیچ غلبهکنندهای بر وی غالب نمیشود و هیچ معاندی نمیتواند با وی عناد ورزد؟ به قولی: هنگامی که یوسف علیه السلام این دعوت الهی را به آن دو همبند خویش عرضه میکرد، در برابر آن دو، بتانی قرارداشت که آنها رامیپرستیدند، از اینرو افزود: «شما به جای باریتعالی جز نامهای» بیمسمای «چند را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید» از نزد خود، درحالی که برای آنها بجز همین نامهای خشک و خالی دروغین، چیز دیگری از الوهیت نیست زیرا این خدایان اسمی، جماداتی هستند که نه میشنوند و نه میبینند، نه سودی میرسانند و نه زیانی «خدا بر آنها» یعنی: بر حقانیت این نامگذاریها «هیچگونه برهانی» یعنی: حجت و دلیلی که بر صحت آنها دلالتکند «نازل نکرده است، فرمانروایی جز برای خدا نیست» یعنی: جز خدا عزوجل کس دیگری فرمانروا و حاکم نیست «دستور داده که جز او را نپرستید» و فقط خود او مستحق پرستش است نه غیر وی «این» مخصوص ساختن وی به پرستش «دین قیم است» یعنی: دین مستقیم و درست است «ولی بیشتر مردم نمیدانند» این حقیقت را که فقط این دین، دین درست و این راه، راه مستقیم است.
چنین بود که یوسف علیه السلام از فرصتی که برایش در زندان پیش آمد، با حکیمانهترین شیوه برای عرضه کردن دعوتش استفاده کرد، بدینسان که در برابر آنان روش تدرج در دعوت و الزام حجت را بهکار گرفت، یعنی: اولا برتری توحید و یکتاپرستی را بر تعدد خدایان برایشان بیان کرد، ثانیا: بر عدم شایستگی خدایان اسمیشان برای الوهیت، برهان اقامه نمود و ثالثا: متن و خلاصه حق و حقیقت راستین را در کمال رسایی و ایجاز به آنان عرضه کرد.
آنگاه به تعبیر خواب آن دو پرداخته فرمود:
﴿یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ٤١﴾ [یوسف: 41].
«ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما» که ساقی پادشاه بوده «به مولای خود باده مینوشاند» گویی یوسف علیه السلام گفت: اما تو ای ساقی! بار دیگر به همان شغل سقایی خویش برمیگردی و پادشاه تو را مجددا به دربار خویش فرامیخواند و از زندان آزادت میکند «و اما آن دیگر» که نانوای پادشاه بود «به دار آویخته میشود وپرندگان از سر او میخورند» و این است تعبیر خوابش که بر سرش نان حمل میکند و پرندگان از آن میخورند. در بعضی از تفاسیر به نقل از ابنمسعود رضی الله عنه آمده است: بعد از آنکه یوسف علیه السلام خواب آنان را تعبیر کرد، گفتند: ما اصلا چنین خوابهایی ندیده بودیم بلکه فقط میخواستیم مهارتت را در تعبیر خواب بیازماییم. اما یوسف علیه السلام در پاسخشان فرمود: «امری که شما دو تن از من جویا شدید، فیصله شده است» یعنی: تعبیری که من از خوابهای فرضی شما کردم، تحقق خواهد یافت و به واقعیت خواهد پیوست. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خواب بهپای پرندهای آویخته است تا آنگاه که تعبیر نشود پس چون تعبیر شد، محقق میشود».
﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ٤٢﴾ [یوسف: 42].
«و یوسف به یکی از آن دو که گمان میکرد نجات مییابد گفت: مرا نزد مولای خود یاد کن» یوسف علیه السلام فقط گمان میکرد که آن شخص آزاد میشود و به این امر یقین نداشت زیرا تعبیرکننده خواب فقط گمان میکند و گمان مبنای داوری اوست. آری! یوسف علیه السلام به آن شخص سفارش کرد که او را نزد مولای خویش (پادشاه مصر) بهیاد آورد و به آنچه که در او از تعبیر خواب و آگاهی بر اموری از علم غیب مشاهده کرده، توصیفش نماید تا این یادآوری، سبب جلب توجه پادشاه به ستم آشکاری گردد که با به زندان افگندنش بر وی رفته است، بعد از آنکه پادشاه نشانههایی را که دال بر برائت وی است، مورد توجه و تأمل قرار دهد «ولی شیطان یادآوری به مولایش را از یاد او برد» آن برده ساقی از زندان آزاد شد و از سوی پادشاه مجددا به کار ساقیگری گمارده شد ولی شیطان سفارش یوسف علیه السلام را از یاد و خاطر وی برد. در روایتی از ابنعباس و مجاهد، ضمیر«ربه» به یوسف علیه السلام برمیگردد، یعنی: شیطان یاد پروردگار را از خاطر یوسف علیه السلام برد و در نتیجه او چند سال در زندان ماند. اما صواب تفسیر اول است «در نتیجه یوسف چند سال در زندان ماند» بضع سنین: مابین سه تا نه سال. اکثر مفسران بر این نظرند که یوسف علیه السلام هفت سال در زندان ماند.
﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ٤٢﴾ [یوسف: 42].
«و پادشاه گفت» پادشاه مصر در این دوران، ریان بن ولید بود که عزیز شوهر زلیخا وزیر وی بود «من دیدم» در خواب «هفت گاو فربه است که» به دنبال آنها «هفت گاو لاغر آنها را میخورند» گاوهای لاغر به گاوهای فربه حمله برده و آنها را میخورند «و دیدم هفت خوشه سبز» که دانههای آنها شیرازه بسته «و هفت خوشه خشکیده دیگر» که به حد درو رسیدهاند. یعنی: دیدم که هفت خوشه خشک به هفت خوشه سبز رسیده و بر آنها پیچیدهاند و بر آنها چیره شده و نابودشان ساختهاند «ای سران قوم! درباره خواب من به من نظر دهید» یعنی: مرا از تعبیر اینخواب آگاه سازید «اگر تعبیر خواب میکنید» این خواب پادشاه مصر به خواست وتقدیر الهی سبب شد تا یوسف علیه السلام به طور آبرومندانه و با عزت و کرامت از زندان آزاد شود.
﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِینَ٤٤﴾ [یوسف: 44].
«گفتند» سران و درباریان پادشاه مصر در پاسخ وی «این خوابهایی پریشان است» حلم: خواب شوریده و درهم و دروغینی است که دارای هیچ حقیقتی نیست، همان گونه که بر اثر تشویشهای درونی و وسواس شیطان، خیالات دروغین و تصورات بیاساسی به انسان دست میدهد «و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم» و تفسیر خوابهای آشفته و پریشان را نمیدانیم. به قولی: قصدشان این بود که تصویر آن خواب را از خاطر پادشاه محو کنند تا ذهن وی بدان مشغول و مشوش نباشد.
﴿وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ٤٥﴾ [یوسف: 45].
«و گفت آن کس از آن دو تن که نجات یافته بود» یعنی: آن جوان ساقی که زندانی بود «و بعد از مدتی به یادآورد» یعنی: بعد از سالهایی که یوسف علیه السلام در زندان گذرانده بود، یوسف علیه السلام را و آنچه که در وی از علم تعبیر خواب مشاهده کرده بود، به یادآورد «من شما را از تعبیر آن آگاه میسازم» با سؤال کردن از کسیکه در تعبیر خواب دانشی دارد و او کسی جز یوسف علیه السلام نیست «پس مرا بفرستید» پادشاه را با تعظیم مورد خطاب قرار داد و خواست که او را به زندان نزد یوسف علیه السلام بفرستد تا خواب وی را بر او حکایت کرده و با تعبیر آن نزد وی برگردد.
﴿یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ٤٦﴾ [یوسف: 46].
پس او را به زندان فرستادند و او نزد یوسف علیه السلام آمد و گفت: «اییوسف! ای مرد راستگوی! درباره این خواب که هفت گاو فربه، هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده دیگر، به ما نظر بده» یعنی: این خواب را تعبیر کن «تا بهسوی مردم بر گردم» یعنی: بهسوی پادشاه و کسانی که نزد وی انداز سران و بزرگان برگردم «تا آنان بدانند» تعبیر این خواب را و بدانند فضل و دانش تو را در فن تعبیر خواب.
﴿قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ٤٧ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ٤٩﴾ [یوسف: 47-48-49].
یوسف علیه السلام بیآنکه آن جوان را از بابت فراموشکاریاش در امر یادآوری حالش به پادشاه سرزنش کند و بی آنکه بیرون آوردن خویش از زندان را پیششرط قرار دهد: «گفت؛ هفت سال پیدرپی بر عادت خود میکارید پس آنچه را درویدید، با خوشهاش کنار بگذارید» یوسف علیه السلام هفت گاو فربه و هفت خوشه سبز را به هفت سال فراخ و حاصلخیز، و هفت گاو لاغر و هفت خوشه خشک را به هفت سال خشک و قحط و بیمحصول تعبیر کرد و گفت: آنچه را در هر سال از این سالهای حاصلخیز و فراخ میدروید، همچنان در خوشههایش واگذاشته و گندم را از خوشه آن جدا نکنید تا موریانهها و حشرات آن را نخورند «جز اندکیکه از آن میخورید» برای تغذیه همان سالتان، بقیه را همچنان در خوشهها واگذارید.
«آنگاه پس از آن» یعنی: پس از سالهای فراخی و فراوانی «هفت سال سخت» یعنی: هفت سال خشک و قحط که تحمل آنها بر مردم سخت و دشوار است «میآید که آنچه را قبلا برای آنها ذخیره کردهاید» از این دانههای وانهاده درخوشهها «میخورند، جز اندکی را که ذخیره میکنید» از این حبوبات.
«آنگاه پس از آن» چهارده سال؛ «سالی میآید که به مردم در آن باران میرسد و در آن آب میگیرند» چه از میوههایی مانند انگور، چه غیر آن از میوهها و حبوبات، مانند کنجد و غیره، یعنی: مردم در آن سال از قحط و گرانی نجات مییابند. مراد وی این بود که پس از گذشت این هفت سال، از سوی خداوند عزوجل بر آنها فرج و گشایش پدید میآید و رودخانه نیل پر از آب میشود زیرا کشت و کار مصریان بهآب نیل وابسته است نه به باران. شاید یوسف علیه السلام به این امر از آن رو پی برد که هفت سال قحط و خشک به پایان نمیرسد مگر با سالی فراخ و حاصل خیز.
در اینجا یوسف علیه السلام آنان را از امری آگاه ساخت که از او راجع به آن چیزی نپرسیده بودند، گویی خدای عزوجل از طریق وحی او را بر آن آگاهانید.
﴿وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ٥٠﴾ [یوسف: 50]
«و پادشاه گفت: او را نزد من آورید» بعد از اینکه پادشاه با توصیف غلام ساقی و یافتن تعبیر خواب خویش، به فضل و شرف یوسف علیه السلام پی برد، مشتاق دیدار و آشنایی با آن حضرت علیه السلام گردید «پس هنگامی که آن فرستاده نزد یوسف آمد، یوسف» به او «گفت: نزد رب خود» یعنی: مولا و آقای خود «برگرد و از او بپرسکه چگونه است حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند؟ همانا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است» بدینگونه، یوسف علیه السلام از خارج شدن از زندان سرباز زد و دعوت پادشاه را به طور شتابزده اجابت نگفت تا برائت ساحت وی برای مردم روشن شود. بیتردید این حلم و صبر در جایگاه و پایگاهی قرار دارد که عرصه اذهان از تصور آن تنگ است، از این جهت در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر من به آن اندازه که یوسف علیه السلام در زندان باقی ماند، باقی مانده بودم، دعوت پادشاه را بیدرنگ اجابت میکردم». البته این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای بیان رخصت در حق امتشان و از روی مهربانی به این امت است تا کسی از امتشان با تکیه بر سنت یوسف علیه السلام اثبات برائت ذمه خود را شرط رهایی از هر مشکلی قرار ندهد.
﴿قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ٥١﴾ [یوسف: 51].
«گفت» پادشاه خطاب به آن زنان «حال شما چه حالی بود» یعنی: چه منظوری داشتید «وقتی که با یوسف گفت و شنود کردید تا او را از حفظ نفس ویبلغزانید؟» راودتن: مراوده عبارت از خواستن با ملایمت و نرمی است و گاهی مخصوصا به معنی کام خواستن است. از جمله کسانی که خطاب پادشاه شامل حالشان شد، یکی هم زلیخا زن عزیز مصر بود «گفتند: حاش لله» یعنی: پناه برخدا عزوجل «ما هیچ بدی و زشتیای از او سراغ نداریم» که بتوانیم آن را به او نسبت دهیم. پس ساحت یوسف علیه السلام از هرگونه اتهامی مبراست «زن عزیز گفت» اقرارکنان بر نفس خود به کامخواهی از یوسف علیه السلام «اکنون حق آشکار شد» یعنی: بعد از آن که حق مدتی در پرده خفا باقی مانده بود، اکنون بسیار روشن و واضح درخشید و اینک من اعتراف میکنم که این «من بودم که از او کام خواستم» و از سوی او هیچگونه مراوده و کامخواهیای از من، روی نداده است «و بیشک او از راستگویان است» در آنچه که در مورد تبرئه خویش و نسبت دادن مراوده و کامخواهی به من، گفته است.
﴿ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ٥٢﴾ [یوسف: 52].
«گفت» یوسف علیه السلام «این» درخواست اعاده حیثیت و نفی تهمت «برای آن است تا او» یعنی: عزیز مصر «بداند که من به او در نهان خیانت نکردهام و بداند که خداوند نیرنگ خائنان را به جایی نمیرساند» إنی لم أخنه باالغیب: من به عزیز در مورد زنش به طور پنهانی در حالیکه او از من غایب است، یا من از دید وی غایبم، خیانت نکردهام.
﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ٥٣﴾ [یوسف: 53].
«و من نفس خود را تبرئه نمیکنم» به طور مطلق و کلی. این نیز از سخن یوسف علیه السلام است که از باب هضم نفس و عدم تزکیه خود عنوان کرد. اما ابنکثیر ترجیحا بر آن است که این و آیه قبل هر دو حکایت از سخن زن عزیز است و اضافه میکند که این قول، مشهورتر و به سیاق داستان مناسبتر است. پساگر ـ چنانکه ابنکثیر میگوید ـ این از سخنان زن عزیز مصر باشد، معنی چنیناست: این سخن را که گفتم برای آن است تا یوسف علیه السلام بداند که من پنهانی در حق وی خیانت نکردهام و آنگاه که پادشاه از من سؤال کرد، حقیقت را گفتم ولی با این وجود نفس خود را از خیانت تبرئه نمیکنم زیرا وقتی یوسف علیه السلام از نزد من گریخت به او خیانت کردم و او را به زندان افگندم «چرا که نفس قطعا بسیار به بدی امر میکند» یعنی: بیگمان از شأن نفس بشری فرمان دادن به بدی است، به سبب اینکه نفس به شهوات گرایش داشته و شهوات در آن تأثیر طبعی دارد و بازداشتن و مهار کردن آن از این گرایش دشوار است «مگر کسی را که پروردگار من رحم کند» بر او و او را از افتادن در معصیت نگاه دارد. یا مگر آن وقت که پروردگارم رحم کند و انسان را از افتادن در این ورطه نگاه دارد «همانا پروردگار من آمرزنده مهربان است».
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چه میگویید درباره رفیقی که به همراه دارید، رفیقی که اگر او را گرامی داشته و اطاعتش کنید و او را بپوشانید، شما را به بدترین فرجام میرساند و اگر او را خوار سازید و عریان و گرسنه بدارید، شما را به بهترین فرجام میرساند؟ اصحاب گفتند: یا رسولالله! این چنین رفیقی، بدترین رفیق در روی زمین است. فرمودند: سوگند به خدایی که جانم در قبضه قدرت اوست، این رفیق همانا نفسهای شماست که در میان پهلوهایتان است».
﴿وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ٥٤﴾ [یوسف: 54].
«و پادشاه گفت: او را نزد من آورید تا وی را مخصوص خود کنم» زیرا عادت شاهان بر آن است که چیزهای نفیس را مخصوص خود میگردانند، به طوریکه دیگران در آن هیچ سهمی نداشته باشند «پس چون با او سخن گفت» یعنی: چون پادشاه با یوسف علیه السلام سخن گفت و به شایستگیهایش بهتر آشنا شد «گفت: ای یوسف، بیگمان تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی» آری! ارمغان یوسف علیه السلام چنان بزرگ و ارزشمند بود که مهر و محبت او را بر دل پادشاه نشاند و جایگاه او را در اندرون جان وی راسخ کرد که این سخن پادشاه خود مظهر چنین محبتی است. مکین: صاحب جاه و جایگاه و امانت، به نحوی که هر چه را از پادشاه بخواهد، بدان دست یابد، و امین: امانتداری که پادشاه او را بر راز کار خود، یا بر آنچه که به وی از وظایف و مناصب میسپرد، امین بشمارد.
﴿قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ٥٥﴾ [یوسف: 55].
«یوسف گفت: مرا بر خزانههای این سرزمین بگمار» یعنی: مرا متولی امر نگهداری خزانههای سرزمین مصر و ذخایر خواروبار آن بگردان. یوسف علیه السلام این منصب را از پادشاه مطالبه کرد تا از این جایگاه به نشر عدالت و محو ستم توفیق یافته و از این مقام به عنوان وسیلهای در جهت دعوت اهالی مصر بهسوی ایمان به خداوند عزوجل و ترک پرستش بتان استفاده کند زیرا به عهده گرفتن این مقام، یوسف علیه السلام را در موقعیت مطلوبی برای تحقق این اهدافش قرار میداد «همانا مننگهبانی دانا هستم» یعنی: من با داشتن سواد نوشتن و حسابدانی و مانند آن از راهکارهای حفظ و نگهبانی، نگهبان این خزانهها و ذخایر هستم و آن را در غیر مصارف آن صرف نمیکنم و به وجوه جمع و تفریق و درآمد و بر آمد آنها بهخوبی دانایم.
﴿وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ٥٦﴾ [یوسف: 56].
«و بدینگونه یوسف را در آن سرزمین تمکن بخشیدیم» یعنی: به او جایگاه و مقامی نیکو و قدرت و نفوذی مهم در سرزمین مصر عطا کردیم تا بدانجا که فرمانروایی مصر از پایگاه رأی و امر او رهبری میشد «که در آن هر جا که بخواهد قرار گیرد» یعنی: تا در هر جا از سرزمین مصر که بخواهد، فرود آید و سکنی گزیند و در آن چنان تصرف کند که شخص در منزل خویش تصرف میکند «بههر که خواهیم» از بندگان خویش «رحمت خود را میرسانیم» پس در دنیا با احسان و انعام خویش بر وی رحم میکنیم «و مزد نیکوکاران را ضایع نمیکنیم» همان گونهکه مزد یوسف علیه السلام را ضایع نکردیم؛ آنگاه که بر بلای ما صبر کرد و به جهت رضای ما و حاضر و ناظر دانستن ما، خود را در هنگام فتنه، نگاه داشت و عفت وپاکدامنی اختیار کرد.
آیه کریمه دلالت میکند بر اینکه به عهده گرفتن مقامومنصب در نظام پادشاه ستمگر و حتی کافر جایز است، اما برای کسی که در برپاداشتن حق و عدل از ناحیه خود مطمئن بوده و از چنین اعتماد بهنفسی برخوردار باشد و به شرط اینکه کارش با مراد و هوای آن ستمگر موافق نباشد. چنانکه آیه کریمه دلیل بر آن است که طلب حکومت و اظهار آمادگی برای عهدهدار شدن مقام و مسئولیت، برای کسیکه به نفس و دین و علم خویش مطمئن است و این شایستگی را نیز دارد، جایز است. اما نهی وارده از طلب امارت در حدیث شریف ذیل که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به عبدالرحمن بن سمره رضی الله عنه فرمودند: «لا تسأل الإمارة: درخواست امارت نکن...»; ناظر بر کسانی است که در برپا داشتن حق ولایت عامه، بر نفس خویش اعتماد ندارند، نظر به ضعف و ناتوانیای که دارند. نهی از خودستایی و تزکیه نفس در این آیه کریمه:﴿فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡۖ﴾. «خود را تزکیه نکنید» «نجم/32» نیز ناظر بر حالتی است که انسان به عدم پاک بودن نفس خود آگاهی داشته ولی با وجود آن به تزکیه خویش میپردازد و از خود ستایش میکند. و روشن است که هیچ یک از دو حالت فوق، بر یوسف پیامبر علیه السلام انطباق نداشت.
﴿وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ٥٧﴾ [یوسف: 57].
«و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری میکردند، بهتر است» بدینسان خداوند متعال خبر میدهد که آنچه برای پیامبرش یوسف علیه السلام ودیگر مؤمنان با تقوی در سرای آخرت ذخیره کرده است، بزرگتر و بیشتر و باشکوهتر از نعمتهای دنیاست.
﴿وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ٥٨﴾ [یوسف: 58].
«و برادران یوسف آمدند» به مصر از سرزمین کنعان. سبب آمدنشان به سرزمین مصر این بود که چون یوسف علیه السلام عهدهدار وزارت گردید و سالهای فراخ و حاصلخیزی سپری شد و در پی آن سالهای سختی در رسید، قحطی سرزمین مصر را فراگرفت و به سرزمین کنعان رسید، در این مرحله بود که یوسف علیه السلام با احتیاط تمام به توزیع عادلانه غله میپرداخت و خود و پادشاه و لشکریانش فقط یک وعده غذا در میانه روز میخوردند و صرفهجویی را به کمال و تمام رعایت میکردند. پس آوازه عدل و داد یوسف مصر به اکناف و اقطار پیچید و مردم از دور دستها برای دریافت آذوقه به مصر میآمدند. گفتنی است؛ روش یوسف علیه السلام در کار توزیع غله چنین بود که در طول یک سال به یک نفر بیشتر از بار یک شتر نمیداد. در این برهه بود که برادران یوسف علیه السلام نیز جزء کسانی بودند که از کنعان برای دریافت آذوقه به مصر آمدند «پس» برادران یوسف علیه السلام «بر او وارد شدند و او آنان را شناخت» زیرا او هنگامی از آنان جدا شده بود که آنان مردانی تمام سال بودند «ولی آنان او را نشناختند» زیرا در هنگام کودکیاش از او جدا شده بودند و حالا که بر وی وارد میشدند، او مردی شده بود تمام عیار و با شوکت و ابهت یک پادشاه.
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ٥٩﴾ [یوسف: 59].
«و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد» و آنچه از آذوقه که خواسته بودند به آنان داد، با آنان وارد گفتوگو شد و کمکم آنان را به حرف آورد تا داستان خویش را به وی روایت کردند و گفتند: ما دوازده برادر بودیم که یکی از آنان در بیابان سربهنیست شد!! و او دوست داشتهترین ما نزد پدر بود و از وی برادر اعیانی دیگری نزد پدر باقی مانده که پدر او را بهسبب آرامش دل خویش نزد خود نگه داشته است. در این هنگام بود که یوسف علیه السلام موقعیت را مناسب دیده و «گفت: برادر پدری خود را نزد من آورید» یعنی: اینبار که برای تهیه آذوقه میآمدید، برادر پدری خود را نیز نزد من آورید. منظور وی «بنیامین» برادر پدرومادری (اعیانی) خود وی بود. و افزود: «مگر نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم» واین شیوه همیشگی و پیوسته من است «و من بهترین میزبانان هستم» برای کسیکه نزد من آید چنانکه شما را به نیکویی میهمانداری کردم؟ آری! یوسف علیه السلام از آنان به بهترین وجه پذیرایی کرد تا آنان را به آمدن مجدد برانگیزد و تشویق کند.
﴿فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلَا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَلَا تَقْرَبُونِ٦٠﴾ [یوسف: 60].
سپس در صورت نیاوردن برادر، آنان را تهدید کرد و گفت: «پس اگر او را نزد من نیاوردید، برای شما هرگز نزد من پیمانهای نیست» یعنی: در آن صورت هرگز درآینده چیزی را به شما نمیفروشم «و هرگز به من نزدیک نشوید» که در آن صورت از شما پذیرایی نمیکنم چنانکه این بار هم پذیرایی کرده و هم پیمانه را بهشما تمام دادم.
﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ٦١﴾ [یوسف: 61].
«گفتند: گفتوگو میکنیم با پدرش تا از او دست باز دارد» یعنی: او را از پدر خواهیم خواست و به جدیت تمام سعی و کوشش خواهیم کرد تا دل پدر را بهدست آورده او را به آوردنش راضی سازیم و این خواهش تو را بر آورده کنیم. به قولی: مرادشان این بود که او را با نیرنگ و فریب از پدر باز خواهیم ستاند و به هر تدبیر و ترفندی که شده او را نزد تو خواهیم آورد «و ما البته این کار را خواهیم کرد» و در آن هیچ کوتاهی نخواهیم ورزید.
﴿وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ٦٢﴾ [یوسف: 62].
«و یوسف به غلامان خود گفت: بضاعتشان را در بارهایشان بگذارید» یعنی: سرمایهشان را نیز پنهانی در همان ظرفهایی بگذارید که خواروبارشان را نهادهاید، به گونهای که خود بدان پی نبرند. بضاعه: سرمایه آنان؛ عبارت از درهمهای نقرهای بود که با خود از دیار خویش آورده بودند تا با آن آذوقه خریداری کنند «تا وقتی نزد خانواده خود برمیگردند، آن را بازیابند، باشد که آنان باز آیند» یعنی: وقتی بدانند که آن خواروبار را بی هیچ بهایی گرفتهاند، لابد به این ارج و احترام در حق خود پیبرده و تشویق میشوند تا مجددا به مصر برگردند و نسبت به این احسانی که در باره آنها شده است، سپاسگزاری کنند. شاید هم حکمت برگرداندن بهای کالا به آنان، نگرانی یوسف علیه السلام از این امر بود که آنها بهایی پیدا نکنند تا مجددا برای خرید آذوقه به مصر برگردند. یا کرم و بزرگواری یوسف علیه السلام به او این اجازه را نداد تا از پدر و برادرانش پولی بگیرد. یا انگیزه او از برگرداندن سرمایه این بود که برادرانش تصور کنند; آن پول اشتباها در باروبنهشان نهاده شده بنابراین، جهت برگرداندن امانت هم که شده، دوباره برگردند.
﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٦٣﴾ [یوسف: 63].
«پس چون بهسوی پدر خویش باز گشتند» همراه با آن آذوقه «گفتند: ای پدر! پیمانه از ما منع شد» در آینده، سپس سخن یوسف علیه السلام را در مورد آوردن برادر باوی در میان گذاشته و گفتند: «پس با ما برادر ما» بنیامین «را بفرست تا پیمانه بگیریم» از آذوقه به سبب فرستادن او. یعنی: اگر او را بفرستی، پیمانه جدید میگیریم، در غیر آن از دریافت پیمانه محروم میگردیم «و همانا او را» یعنی: برادرمان بنیامین را «نگهبانیم» از آنکه به او آسیب یا ناراحتیای برسد.
﴿قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ٦٤﴾ [یوسف: 64].
«گفت» یعقوب علیه السلام «شما را در حق او امین نمیبینم مگر همانگونه که پیش از این، شما را بر برادر وی امین گردانیده بودم» یعقوب علیه السلام از آن ترسید که آنان در مورد بنیامین نیز به او خیانت کنند چنانکه در مورد یوسف علیه السلام خیانت کردند و مگر در حق یوسف علیه السلام هم نگفته بودند که: ﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ﴾ «همانا ما نگهبان او هستیم»؟! «پس خدا بهترین نگهبان است و اوست مهربانترین مهربانان» یعنی: حق تعالی بهخاطر پیری و ناتوانیام و اشتیاق فراوانم به دیدار یوسف علیه السلام بر من رحم خواهد کرد و من امیدوارم که خداوند عزوجل او را به من برگرداند پس بر او توکل کردم و او بهترین مهربانان است.
﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ٦٥﴾ [یوسف: 65].
«و هنگامیکه بار و بنه خودرا باز کردند، سرمایه خود را» که به مصر برده بودند تا با آن آذوقه بخرند «بازگردانده شده به خود یافتند، گفتند: پدرجان! دیگر بیش از اینچه میخواهیم» از این پادشاه رعیت پرور نیکو منظر، بعد از آنکه با ما چنین احسان بزرگ و شفقت بسیاری کرده؛ چراکه سرمایهمان را برگردانده و ما را در هنگامی که نزد وی بودهایم سخت گرامی داشته و اکرام کرده است؟ به قولی: ﴿مَا نَبۡغِیۖ﴾ به این معنی است: بعد از این دیگر چه بگوییم و چه توصیفی بالاتر از این را بیابیم که برایت بیفزاییم «این سرمایه ماست که به ما باز گردانده شده» پس کسی که بر ما با بازگرداندن سرمایه مان چنین فضل و احسانی کرده است، به راستی سزاوارستایش و قدردانی است لذا ای پدر! به ما اجازه بده که برویم و بنیامین را نیز با خودمان ببریم «و برای خانواده خود آذوقه میآوریم» میره: غله و خوراک است «وبرادر خود» بنیامین را «نگهبانی میکنیم» از آنچه که تو بر وی بیم داری «و زیاده میآوریم» به سبب بردن او «پیمانه یک شتر» یعنی: بار یک شتر دیگر را، افزون برآنچه که این بار آوردهایم «و این پیمانهای ناچیز است» یعنی: افزودن بار یک شتر بر پادشاه، کاری سهل و ساده است و او این بار اضافه را هرگز بسیار نمیشمرد و بر ما درآن مضایقه نمیکند.
﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ٦٦﴾ [یوسف: 66].
«گفت: هرگز او را با شما نمیفرستم تا آنکه عهدی به نام خدا به من بدهید» یعنی: تا به من چیزی بدهید که بتوانم به آن اعتماد کرده و پشتگرم باشم که آن چیز، فقط سوگند شما به نام خداوند متعال است: «که حتما او را نزد من باز آورید» یعنی: باید به نام خداوند عزوجل سوگند یاد کنید که بنیامین را به من بر میگردانید «مگر آنکه گرفتار شوید» یعنی: مگر آنکه چاره کار درباره وی از کف اختیار شما برود، یا در پای وی هلاک شوید که اگر چنین شود این نزد من عذری موجه برای شما خواهد بود «پس چون عهد خود را با او استوار کردند» یعنی: به نام خدا عزوجل نزد وی سوگند خوردند «گفت» یعقوب علیه السلام «خداوند بر آنچه میگوییم وکیل است» یعنی: آگاه و ناظر است زیرا هیچ امر پنهانیای بر وی مخفی نمیماند. پس او کیفردهنده کسانی است که عهدشکنی کرده و سوگند خود را زیر پا میگذارند.
﴿وَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ٦٧﴾ [یوسف: 67].
«و گفت: ای پسران من! همه از یک دروازه به شهر وارد نشوید» یعقوب علیه السلام از رسیدن زیان و آفتی همگانی به آنان ترسید بنابراین، در این اندیشه افتاد که اگر ایشان در هنگام ورود به شهر از هم جدا و پراکنده باشند، مصیبت سبکتر خواهد بود. به قول جمهور مفسران: یعقوب علیه السلام از آن ترسید که اگر فرزندان وی یکجا باشند، به ایشان چشم زخمی برسد زیرا ایشان بسیار زیبا و با ابهت و با هیبت بودند و در عین این زیبایی و ابهت و هیبت، همه فرزندان یک مرد بودند که این نیز موجب شگفتی و چشمزخم است «بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید» زیرا این روش شایسته تر به آن است که سلامت بمانید; چنانچه کسی قصد زیان رساندن بهشما را داشته باشد «و البته من» با این سفارش «نمیتوانم چیزی از قضای خدا را از شما دور بدارم» یعنی: من با این تدبیر خویش نمیتوانم از شما زیانی را دفع کنم یا منفعتی را برای شما جلب نمایم، اگر خدای عزوجل اراده داشته باشد که به وسیله این سفارشم به شما نفعی نرساند «حکم، جز از آن خداوند نیست» یعنی: تصرف درآفرینش از آن اوست و هر چه در کائنات روی میدهد به فرمان اوست؛ پس اگر بخواهد تدبیر اندیشهوران را تباه میگرداند، هرچند که بر مبنای سنن کونی ویکارها به اسبابی سامان مییابند که او مسببها را به وجود آن اسباب موکول و وابسته کرده است «بر او توکل کردم» یعنی: سروته کارم را جملگی به او تفویض نموده و بر او تکیه کردم و رشته کارم را محکم به قبضه مشیت و به نفحات رحمت و عنایت او سپردم «و توکل کنندگان باید براو توکل کنند» توکل: سپردن کار به خداوند متعال و تکیهکردن به اوست.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همیشه از چشم زخم به خدای عزوجل پناه میبردند و میگفتند: «أعوذ بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة ومن کل عین لامة» به کلمات تامه خداوند پناه میبرم از شر هر شیطانی و از شر هر حشره موذیای و از چشمزخم هر چشم بدی». ولی در صورتی که چشمزخم زننده در حق کسی که به وی چشم بد میزند دعای برکت کند، چشم بد به وی زیانی نمیرساند، آن دعا این است: «تبارک الله أحسن الخالقین، اللهم بارک فیه». «بزرگ است خدایی که نیکوترین آفرینندگان است، بار خدایا! در او برکت بنه».
﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کَانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ٦٨﴾ [یوسف: 68].
«و چون همانگونه که پدرشان به آنان دستور داده بود، وارد شدند» یعنی: از دروازههای مختلف وارد شدند، نه از یک دروازه «نمیتوانست از سر آنان دفع کند» این ورود از دروازههای مختلف «در برابر خدا» یعنی: از جانب وی «چیزی را» از چیزهایی که خداوند عزوجل بر آنان مقدر کرده بود، از جمله این که حق تعالی مقدر کرده بود که یوسف ÷، بنیامین را نزد خود نگه دارد «جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود برآورد» که آن نیاز، شفقت وی بر فرزندانش و علاقه وی به سلامتی آنان بود پس این نیاز خود را با آن سفارش، برآورده کرد. به قولی: درضمیر یعقوب علیه السلام این تشویش و بیقراری پدید آمد که وقتی پادشاه مصر آنان را با آن شکل و شمایل و سیمای شجاعتمندانهای که در وجودشان هویداست یکجا ببیند، به آنان حسد و کینه خواهد ورزید، یا از آنان ترس و بیم در دل خواهد گرفت لذا ممکن است به ایشان گزندی برساند «و بیگمان او» یعنی: یعقوب علیه السلام «از برکت آنچه بدو آموخته بودیم» از توسل به اسباب و گرفتن احتیاط و در عین وقت توکل وی بر ما «دارای دانشی» فراوان «بود ولی بیشتر مردم نمیدانند» چنانکه او میدانست، یا نمیدانند که انبیای الهی علیهم السلام به این حقایق دانایند.
﴿وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ٦٩﴾ [یوسف: 69].
«و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جای داد» یعنی: یوسف علیه السلام برادر اعیانی خود بنیامین را در کنار خود گرفت. به قولی: یوسف علیه السلام فرمان داد تا هر دو تن از برادرانش را در یک منزل جای دهند و چون تعداد آنها یازده تن بود، برادرش بنیامین فرد ماند لذا بیآنکه برادران دیگر متوجه شوند، او را به خود ملحق ساخت و در کنارش گرفت و به او «گفت: همانا من برادر تو» یوسف علیه السلام «هستم» او این سخن را در خلوت و در خفا به وی گفت و برادران دیگرش را بر آن آگاه نساخت و اضافه کرد: «پس، از آنچه» برادران درگذشته با ما «میکردند، اندوهگین مباش».
از سیاق آیات چنین برمیآید که یوسف علیه السلام بنیامین را به پنهان داشتن این راز از برادرانش دستور داد و با او به توافق رسید که برای نگاه داشتنش در نزد خود،چارهای خواهد اندیشید.
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ٧٠﴾ [یوسف: 70].
«پس هنگامی که آنان را به ساز و برگشان مجهز کرد، جام آبخوری را» که قبلا پادشاه با آن آب مینوشید، سپس از آن به عنوان پیمانه استفاده میشد «در بار برادر خود» بنیامین «نهاد» رحل: ظرفی بود که در آن غله خریداری شده از مصر نهاده میشد «سپس» به دستور یوسف علیه السلام «ندا دهندهای بانگ در داد که ای کاروان» یعنی: ای کاروانیان! «قطعا شما دزد هستید» عیر: شتر سواریای استکه بار و بنه بر آن نهاده شده است.
﴿قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ٧١ قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ٧٢﴾ [یوسف: 71-72].
پس چون برادران یوسف علیه السلام این سخن را شنیدند: «گفتند; در حالیکه به آنان» یعنی: در حالی که به آن بانگ دردهنده از مأموران «روی کرده بودند: چهگم کردهاید؟ گفتند» مأموران یوسف علیه السلام «پیمانه پادشاه را گم کردهایم» صواع: پیمانه است «و برای هرکس که آن را بیاورد، یک بار شتر خواهد بود» یعنی: هرکس داوطلبانه ـ بیآنکه از وی بازرسی و تفتیش به عمل آید ـ آن را بیاورد، یک بارشتر جایزه دارد. بعیر: شتر مذکر است. سپس آن منادی افزود: «و من ضامن این وعده هستم» یعنی: من ضامنم که این بار به او داده شود.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ٧٣﴾ [یوسف: 73].
«گفتند: به خدا سوگند شما خوب میدانید که ما نیامدهایم تا در زمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم» یعنی: برادران یوسف علیه السلام سوگند خوران گفتند: قطعا یوسف علیه السلام و یارانش میدانند که ساحت ما از این اتهام مبراست و دامن ما از پلیدی فسادافروزی در زمین که دزدی از بزرگترین گونهها و نمونههای آن میباشد، پاک است و شما این حقیقت را در سفر قبلیمان به مصر خوب دانستهاید، به همین دلیل نیز بود که سرمایهمان را در بارهایمان نهاده و آن را به ما برگرداندید که این خود دلیل نهایت امانتداری ماست.
﴿قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کَاذِبِینَ٧٤﴾ [یوسف: 74].
«گفتند» مأموران یوسف ÷، یا آن منادی «پس اگر دروغگو باشید» در آنچه که از برائتتان ادعا میکنید «کیفر آن چیست؟» یعنی: در آن صورت، نزد شما جزای سرقت پیمانه چیست؟.
﴿قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ٧٥﴾ [یوسف: 75].
«گفتند» برادران یوسف علیه السلام «کیفرش همان کسیاست که جام در بار او پیدا شود پس کیفرش خود اوست» یعنی: کیفر دزدی پیمانه، گرفتن همان کسی است که پیمانه در بار او پیدا شود. آری! جزای دزد در آیین یعقوب علیه السلام این بود که به مدت یکسال برده آن کسی می گشت که از وی دزدی کرده بود «ما ستمکاران را» که بر دیگران با ار تکاب سرقت ستم میکنند «اینگونه کیفر میدهیم» و یوسف علیه السلام هم دقیقا در انتظار شنیدن همین سخن بود.
﴿فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ٧٦﴾ [یوسف: 76].
«پس شروع کرد» یوسف «به» بازرسی «بارهای آنان» یعنی: بارهای برادران دهگانه «پیش از بار برادرش» برای دفع تهمت از خود و پنهان کردن حیلهای که اندیشیده بود «آنگاه آن را» یعنی: آن جام یا پیمانه را «از بار برادرش بیرون آورد، اینگونه به یوسف تدبیر و ترفند آموختیم» یعنی: به او این ترفند را وحی کردیم. کید: حیلهای است که فرجام آن افتادن شخص فریب خورده از جایی که احساس نمیکند در امر ناخوشایندی است که هیچ راهی برای دفع آن وجود ندارد «چرا که او نمیتوانست برادرش را طبق رسم و آیین پادشاه بازداشت کند» زیرا در آیین پادشاه کیفر دزد این بود که مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دو برابر مالی را که دزدیده است، غرامت بدهد، نه اینکه ـ مانند شریعت یعقوب علیه السلام ـ به مدت یک سال برده ساخته شود «لیکن او را اسیر گرفت» یوسف علیه السلام «به مشیت خداوند» که این راه را بدو نمود «درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم» با بخشیدن انواع علوم و معارف و عطیهها و کرامتها به آنان چنانکه درجه یوسف علیه السلام را با این مواهب بلند بردیم «و فوق هر صاحب دانشی» از آنانکه خداوند عزوجل ایشان را با علم، رفعت و برتری داده است «دانشوری است» که از نظر مرتبه علمی، از ایشان برتر و بلندمرتبهتر است. حسن بصری در تفسیر این جمله میگوید: «هیچ دانشمندی نیست مگر اینکه فوق آن دانشمندی است تا اینکهکار به خدای عزوجل منتهی میشود و اوست که بر فراز همه دانایان و دانشوران قرار دارد». به قولی دیگر: معنای «فوق کل ذی علم علیم» این است: برتر از همه اهل علم و دانش، دانایی است که خدای سبحان میباشد.
﴿قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ٧٧﴾ [یوسف: 77].
«گفتند» برادران یوسف علیه السلام «اگر او دزدی کرده» یعنی: اگر این بار بنیامین دزدی کرده، دور از تصور نیست زیرا «پیش از این نیز برادرش دزدی کرده بود» منظور آنها یوسف علیه السلام بود. به قولی: یوسف علیه السلام به انگیزه مبارزه با منکر، بت طلاییای را از جد مادری خویش ربوده و آن را شکست و در راه افگند. به قولی دیگر: برادران یوسف علیه السلام هنوز هم در دل بر وی حسد میبردند لذا در اینجا به دروغ نسبت دزدی به وی دادند و اصلا چنین کاری از سوی یوسف علیه السلام ـ حتی در مورد آن بت ـ سابقه نداشت «پس یوسف این سخن را در ضمیر خود پنهان داشت» یعنی: یوسف علیه السلام آزار و صدمه روحیای را که این سخنشان به وی وارد کرد، فروخورد و اصلا آن را بروز نداد، لیکن در دل خود «گفت: شما بدترید در منزلت خود» از آن کسی که به او نسبت دزدی دادید و او از این نسبت دروغین کاملا پاک و مبراست. یعنی: این شما بودید که کردید آنچه کردید; از افگندن من در چاه، دروغ گفتن به پدر و افعال دیگری که گویای دنائت و پستی شماست «وخدا به آنچه وصف میکنید» از باطل و ناروا، با نسبت دادن دزدی به من و برادرم بنیامین «داناتر است».
﴿قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ٧٨﴾ [یوسف: 78].
و چون به اقتضای اعتراف خود برادران، برده ساختن بنیامین الزامی شد، آن وقت شروع کردند به دلجویی یوسف علیه السلام و برانگیختن عاطفه وی: «گفتند: ای عزیز! همانا او پدری پیر و سالخورده دارد» که نمیتواند بر فراق وی شکیبایی کند، از سویی پدرش به علت ضعف و کهولت سن قادر نیست که خود نزد پسر آید «پس یکی از ما را به جای وی بگیر» که نزد تو بماند زیرا بنیامین در قلب پدر منزلتی دارد که هیچ یک از ما دارای آن نیستیم بنابراین، او چنانکه از فراق بنیامین دردمند و نالان میشود، از فراق هیچ یک از ما نمیشود «همانا ما تو را از نیکوکاران میبینیم» بر کافه مردم و مخصوصا بر خود. پس با برآوردن این خواسته، احسان خویش را بر ما به انجام و اتمام رسان.
﴿قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ٧٩﴾ [یوسف: 79].
«گفت» یوسف علیه السلام «پناه بر خدا از آنکه جز کسی را که کالای خود را نزد وی یافتهایم، بازداشت کنیم» و او کسی جز بنیامین نیست. پس بنابر فتوای خودتان، برده گرفتن او برای ما رواست نه فرد دیگری بجز وی «زیرا در آن صورت قطعا ستمکار خواهیم بود» اگر بیگناهی را بهجایش به بردگی گیریم.
﴿فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ٨٠﴾ [یوسف: 80].
«پس چون از او» یعنی: از یوسف علیه السلام و یاری وی در دادن پاسخ مساعد به این درخواست؛ «نومید شدند، مشورتکنان تنها به خلوت رفتند» یعنی: خود را به کناری کشیده با همدیگر نجوا و مشورت کردند «گفت بزرگترشان» در سن که نامش «روبیل» بود. به قولی: مراد بزرگترشان در رأی و خرد است که نامش «شمعون» بود، به دلیل اینکه او رئیسشان بود «مگر نمیدانید که پدرتان از شما بهنام خدا پیمانی استوار گرفته است» که پسرش را حفظ کنید و او را به وی برگردانید «و پیش از این هم درباره یوسف تقصیر کردید» یعنی: به تقصیر خود در حق یوسف علیه السلام و اینکه عهد پدر را در باره وی نگاه نداشته و رعایت نکردید، نیز دانایید «پس من هرگز از این سرزمین» مصر «قدم بیرون نمیگذارم» و پیوسته درآن اقامت میگزینم «تا وقتیکه پدرم به من اجازه دهد» به ترک مصر و خارج شدن از آن «یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است» زیرا اوست که به عدالت حکم میکند. در معنی جمله (یا خدا در حق من داوری کند) سه وجهآمده است:
1- خداوند عزوجل به پیروزیام بر کسی که برادرم را گرفته است حکم کند لذا با وی بجنگم و برادرم را از وی باز گیرم.
2- خداوند عزوجل به پدرم یعقوب علیه السلام حقیقت ماجرا را وحی کند.
3- در مصر بمیرم.
﴿ارْجِعُوا إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ٨١﴾ [یوسف: 81].
سپس به برادرانش دستور داد که عذر خویش را به پدر بازگویند و گفت: «ایبرادران! پیش پدرتان بازگردید و بگویید: پدرجان! پسرت دزدی کرد» حکمشان به دزدی در حق بنیامین، به سبب آن بود که بیرونکردن پیمانه پادشاه را از باردان وی مشاهده کردند «و گواهی ندادیم جز به آنچه میدانستیم» از بیرون آوردن پیمانه از باردان وی «و ما نگهبان علم غیب نبودیم» تا کنه و باطن ماجرا بر ما روشن شود که آیا واقع امر همان است که ما دانستهایم، یا واقعیت برخلاف آن است؟
شاید هدفشان از این تعبیر: (و ما نگهبان علم غیب نبودیم) القاء این معنی بود که بنیامین در حالی دزدی کرده که ایشان به خواب بودهاند، یا در حالی مرتکب دزدی شده است که از چشمشان پنهان بوده است بنابراین، حقیقت را فقط خدا عزوجل میداند و گواهیشان در این مورد بر اساس ظاهر قضیه است. یا مرادشان این بود که: ما به عواقب امور دانا نبودهایم پس وقتی که به تو عهد سپردیم؛ بنیامین را بر میگردانیم، چه میدانستیم که او دزدی میکند؟.
﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ٨٢﴾ [یوسف: 82].
«و» ای برادران! بهپدر بگویید: پدرجان! «از دهی که در آن بودهایم بپرس» یعنی: از مردم ده محل بودوباش ما که از قرای مصر است، بپرس «و از کاروانی که درآن آمدهایم» یعنی: همچنان از کاروانیانی که همراه با آنان در یک قافله به دیارمان برگشتهایم، بپرس. به قولی: آن کاروانیان، مردمی شناخته شده از همسایگان یعقوب علیه السلام بودند «و ما قطعا راست گوییم» در آنچه گفتیم.
﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ٨٣﴾ [یوسف: 83].
«گفت» یعقوب علیه السلام پس از آن که سخنانشان را شنید: «بلکه نفسهای شما امری را برای شما آراسته است» یعقوب علیه السلام آنها را نظر به سابقهای که در کار یوسف علیه السلام داشتند، متهم دانست و گفت: چنین نیست که شما میگویید بلکه بار دیگر نفسهای امارهتان شما را به گردابی دیگر افگنده است لذا این سخنتان که (پسرت دزدی کرد)، خود ترفندی دیگر است و در واقع امر او دزدی نکرده است. به قولی: مراد وی از این سخن این بود که شما از بردن بنیامین و جدا کردنش از من هدفیجز منفعتطلبی خود نداشتهاید «پس صبر من، صبری است جمیل» صبر جمیل: صبری است که صاحب آن از خود شکوه و گلایهای بروز نمیدهد بلکه استرجاع (إنا لله وإنا إلیه راجعون) گفته و کار خویش را به خداوند متعال تفویض میکند «امید که خداوند همه آنان را» یعنی: یوسف ÷، برادرش بنیامین و فرزند سومم را که در مصر باقی مانده است «بهسوی من یکجا باز آورد، همانا او دانای با حکمت است» داناست به حال محزون و پریشان من، با حکمت است در کارها و قضا وقدر خویش و از جمله در مبتلا ساختن من به این پریشانی.
﴿وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ٨٤﴾ [یوسف: 84].
«و» بعد ازآن، یعقوب علیه السلام «از آنان روی گردانید» و از سخنگفتن با آنان امتناع کرد «و گفت: ای دریغ بر یوسف!» چرا که این غم جدید، غم کهنه اما همیشه شعلهور فراق یوسف علیه السلام را در نهاد وی زنده کرده بود «و چشمانش از اندوه سپید شد» یعنی: از بسیاری گریه، سیاهی چشمانش به سپیدی تبدیل شد و نابینا گشت «پس او از غم پر شده بود» چرا که اندوه خود را فرومیخورد و آن را اظهار نمیکرد.
البته اندوه خوردن در سختیها و مصیبتها، امری انسانی است که اگر به شکیبایی و خود نگهداری مقرون باشد، شرعا مذموم نیست چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر فوت پسرشان ابراهیم گریستند و فرمودند: «در حقیقت چشم میگرید و دل میگیرد، اما جز آنچه که پروردگارمان را خشنود سازد نمیگوییم و ای ابراهیم! البته ما از فراق تو محزونیم».
﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ٨٥﴾ [یوسف: 85].
«گفتند» فرزندان یعقوب علیه السلام «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد میکنی» از روی تأسف و درد و دریغ و اندوه و از شدت احساس فراق و دلتنگی، پیوسته نامش را بر زبان داری «تا زار و نزار شوی» حرض: تباهی در جسم یا در عقل از اثراندوه، یا پیری یا مانند آن است «یا از هلاک شدگان گردی» و بمیری.
هدف فرزندان یعقوب علیه السلام از این سخن، بازداشتن پدر از گریه و اندوه، به انگیزه شفقت و دلسوزی بر وی بود، هرچند که آنان خود سبب این غمهایش بودند. یعنی: ای پدر! یوسف علیه السلام دیگر از میان رفته است، یا ـ چنانکه ادعا کرده بودند ـ او را گرگ خورده است و دیگر تا بمیری هرگز او را نخواهی دید. پس دیگر گریه و ناله به حالت چه سودی دارد؟.
﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٨٦﴾ [یوسف: 86].
«گفت» یعقوب علیه السلام «جز این نیست که من شکایت غم و اندوه سخت خود را پیشخدا میبرم» بث: آنچه که به انسان از امور بسیار اندوهبار میرسد، بهطوری کهآن اندوه چنان سخت و دشوار است که او بر پنهان کردن آن قادر نیست. پس «بث» بزرگترین و دشوارترین اندوه است «و از جانب خدا آنچه را که شما نمیدانید میدانم» از لطف و احسان وی و پاداش دادنش بر مصیبت. به قولی: مراد یعقوب علیه السلام از این سخن، آگاهیاش از طریق وحی بر زنده بودن یوسف علیه السلام بود.به قولی دیگر: مراد وی علمش به این حقیقت بود که رؤیای یوسف ÷، رؤیایی راستین بوده است و حتما تحقق پیدا میکند.
﴿یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ٨٧﴾ [یوسف: 87].
«ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش تحسس کنید» تحسس: جستوجودر کار خیر است، اما تجسس، جستوجو در کار شر «و از روح خدا» یعنی: از گشایش و فرج وی «نومید مباشید» و هر چه که انسان از آن به جنبش و نشاط درآید و لذت ببرد، «روح» نامیده میشود «زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمیشود» زیرا کافران به قدرت خدای سبحان و صنع عظیم و الطاف پنهانی وی، علم ندارند.
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ٨٨﴾ [یوسف: 88].
«پس چون» برادران بار سوم «بر او» یعنی بر یوسف علیه السلام «وارد شدند، گفتند: ای عزیز» برخی از مفسران از اطلاق لقب «عزیز» بر یوسف ÷، چنین فهمیدهاند که او در این وقت به مقام مولایش در مسند پادشاهی مصر نشسته بود ولی قول راجح این است که لقب «عزیز» در مصر برای هر صاحب مقام و منصبی بزرگ بهکار میرفت. آری! برادران گفتند: ای عزیز «به ما و خانواده ما آسیب رسیده است» یعنی: به ما و خانواده ما از کمی باران، گرسنگی و نیازمندی، رنج وبیماری، ضعف و ناتوانی رسیده است «و سرمایهای ناچیز آوردهایم» سرمایهای که تجار بهسبب کمی و بیمقداری، آن را نمیپذیرند و مسترد میکنند «پس به ماپیمانهای تمام و کمال بده و بر ما تصدق کن» یا به آنچه که افزون بر سرمایهمان به ما میدهی، یا به چشم پوشیدن از ناسرهبودن سرمایهای که باخود آوردهایم. یا مرادشان برگرداندن برادر به آنان بود «که خدا صدقهدهندگان را پاداش میدهد» در اینجا او را به زبان ایمان مخاطب ساختند.
﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ٨٩﴾ [یوسف: 89].
پس چون یوسف علیه السلام حال و روز سختی را که خانوادهاش درآن قرار داشتند، از زبان برادرانش شنید و پدر و اندوه سخت وی را در از دست دادن دو فرزند محبوبش به یادآورد، رقت و رأفت و شفقت بر پدر و برادرانش در جان او شوری بهپا کرد و بیش از این نتوانست خود را نگاه دارد و «گفت: آیا دانستید وقتی که نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید؟» آنگاه که به گناهی که در آن اعمالتان بود، علم نداشتید و پایه معرفتتان از درک فرجام آن اعمال کوتاه بود؟ شایان ذکر است که آنچه با یوسف علیه السلام کردند، همان است که خدای سبحان در این سوره داستان آن را بیان کرده، اما آنچه با برادرش بنیامین کردند، اندوه و دردی بود که از فراق برادرش یوسف علیه السلام در جان وی افگندند و اهانتها و تحقیرهایی بود که بنیامین ازآنان میدید. از پدرش ـ یعقوب علیه السلام ـ که چه دردها و اندوهها در فراق وی و بنیامین کشیده بود ـ نام نبرد، بهسبب تعظیم پدر و والا شمردن قدر و جایگاه وی.
﴿قَالُوا أَإِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ٩٠﴾ [یوسف: 90].
برادران «گفتند: آیا به تحقیق تو خود یوسفی؟» این سؤالشان از روی تعجب و شگفتزدگی بود. به قولی: آنان به مجرد اینکه یوسف علیه السلام گفت: ﴿مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ . «با یوسف و برادرش چهکردید؟»، یوسف علیه السلام را شناختند زیرا با شنیدن این سخن، یکباره به خود آمدند و فهمیدند که جز یوسف علیه السلام کسی دیگر نمیتواند در این موقعیت با چنین لحنی در این باره سخن بگوید «گفت: آری، من یوسفم» گویی او گفت: آری! من همان مظلوم غریبی هستم که شما حرام را در حق وی حلال پنداشته و قصد کشتن و سر بهنیست کردن وی را کردید «و این برادر» مظلوم «من است» که بر وی نیز ستم روا داشتهاید «به راستی خداوند بر ما منت نهاد» با نجات دادنم از چاه و زندان، بالا بردن مقام و جایگاهم و فراهم کردن اسباب وصل و الفت بعد از فراقی سخت و پر محنت. چنین بود کهیوسف علیه السلام قبل از آنکه به سرزنش و عتاب آغاز نماید، به یادآوری نعمت شتافت «بیگمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند» بدینسان بود که یوسف علیه السلام قبل از هر چیز، به بیان فضل عظیم خداوند عزوجل بر خود و بر برادرش بنیامین پرداخت و بدان اقرار کرد.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ٩١﴾ [یوسف: 91].
در اینجا بود که برادران به فضل و برتری یوسف علیه السلام اعتراف کرده و «گفتند: بهخدا سوگند که واقعا خدا تو را بر ما برتری داده» و به اوصاف کمال تو را بر ما برگزیده است؛ از جمله به حسن صورت، خوبی سیرت، پادشاهی و قدرت، نبوت و غیره «و ما بیگمان خطا کار بودهایم» خاطی: کسی است که تعمدا از وی اعمال ناشایست سرزند، اما مخطیء: کسی است که قصد انجام دادن کار خوبی را دارد ولی از رسیدن به آن کار نیک در خطا افتاده و به راهی غیر از آن میرود. خطا: گناه است.
بدینگونه بود که برادران دانستند که از اعتراف به خطاهای گذشته خود; از آن جمله افگندن یوسف علیه السلام در چاه و خطاهای جدید خود; از آن جمله متهم کردن وی به سرقت، هیچ گریز و گزیری ندارند.
﴿قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ٩٢﴾ [یوسف: 92].
«یوسف گفت: امروز بر شما هیچ سرزنشی نیست» یعنی: امروز نه شما را محکوم میکنم و نه به شما توبیخ و ملامت روا میدارم و مادام که به گناه خود اعتراف کردهاید، نسبت به شما با عفو و گذشت برخورد میکنم. پس اگر امروز که روز سرزنش است، بر شما سرزنشی نباشد، بدانید که در آینده نیز نخواهد بود. سپس در حقشان چنین دعا کرد: «خداوند شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است» یعنی: وقتی بنده بینوایی مانند من، شما را عفو کند، دیگر از بینیاز آمرزگار، جز عفو و آمرزش چه انتظار دیگری میتوان داشت؟.
﴿اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ٩٣﴾ [یوسف: 93].
«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر روی پدرم بیفگنید تا بینا شود» و نور دیده به وی برگردد. آن پیراهن ـ بهقول صحیحتر ـ پیراهن ابراهیم علیه السلام بود که خدای عزوجل در اثنایی که نمرودیان او را در آتش افگندند، بر وی از حریر بهشت پوشاند، سپس ابراهیم علیه السلام آن را بر تن اسحاق ÷، اسحاق علیه السلام بر تن یعقوب علیه السلام و یعقوب علیه السلام بر تن یوسف علیه السلام پوشاند زیرا بر وی از چشمزخم بیم داشت ـ چنانکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز روایت شده است «و اهل خویش را همه یکجا نزد من آورید» از زنان و کودکان و غیره تا از آثار پادشاهیام متنعم گردند چنانکه از اخبار هلاکتم متألم گشتند.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ٩٤﴾ [یوسف: 94].
«و چون کاروان رهسپار شد» از مصر بهسوی شام و از آبادیهای شهر مصر فاصله گرفت «پدرشان» یعقوب علیه السلام «گفت» به کسانی از خانوادهاش که در کنعان نزد وی بودند «همانا من بوی یوسف را مییابم» زیرا باد صبا به اذن باریتعالی رایحه روحنواز یوسف علیه السلام را از آن فاصله دور که به قولی سه شبانه روز راه و به قولی هشت شبانه روز یا بیشتر «هشتاد فرسخ» بود، به مشام جان یعقوب علیه السلام رساند و او را سرمست و خرم و فرحمند گردانید. یعقوب علیه السلام افزود: «اگر مرا به کمخردی نسبت ندهید» یعنی: من بوی یوسف را مییابم اگر مرا به خرفتی متهم نکنید. خرفتی عبارت از: کمشدن عقل بهخاطر زیادی سن است.
﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَالِکَ الْقَدِیمِ٩٥﴾ [یوسف: 95].
«گفتند: سوگند به خدا که تو سخت در خطای دیرینت هستی» یعنی: حاضران خانواده به وی گفتند: ای یعقوب ÷! قطعا تو بر همان شیوه همیشگی خود بهسبب افراط در محبت یوسف ÷، از قضاوت واقعی در بیراهه قرار داری، پیوسته به یاد او هستی، هرگز او را فراموش نمیکنی، میپنداری که او زنده است و امیدواری که بهسویت باز گردد در حالیکه از زمانی دور به این سو، گرگ او را خورده و او دیگر در قید حیات نمیباشد.
البته پاسخی به این درشتی در جواب پدر پیر پیامبری، از ادب به دور بود.
﴿فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ٩٦﴾ [یوسف: 96].
«پس چون مژده رسان آمد» و به یعقوب علیه السلام رسید «آن پیراهن را بر چهره او انداخت پس بینا گشت» یعنی: بینایی یعقوب علیه السلام با افگندن پیراهن یوسف علیه السلام برچهره وی به وی برگشت و چشمانش سلامتی خود را بازیافت زیرا شادی و نشاط و بهجت، توان از دست رفته وی را مجددا به وی برگردانید. مژده رسان به قول سدی: یهوذا فرزند یعقوب علیه السلام بود و دلیل اینکه او حامل این مژده شد، این بود که همو حامل پیراهن آغشته به خون دروغین یوسف علیه السلام نزد پدر نیز بود پس خواست تا آن ننگ را با این رنگ بشوید «گفت» یعقوب علیه السلام «آیا به شما نگفته بودم» که من شمیم عطر یوسف علیه السلام را مییابم ولی شما در پاسخم گفتید آنچه گفتید! و آیا به شما نگفته بودم: «که همانا من از جانب خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید» مراد یعقوب علیه السلام سخنی است که قبلا به آنان گفته بود: ﴿إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾.
﴿قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ٩٧ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ٩٨﴾ [یوسف: 97-98].
«گفتند: پدرجان! برای ما درباره گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطاکار بودهایم» یعنی: چون برادران یوسف علیه السلام بعد از رسیدن پیک مژدهرسان به کنعان نزد پدر رسیدند، این سخن را گفتند و اینگونه به گناه خویش اعتراف کردند. یعقوب علیه السلام به این درخواستشان وعده مساعد داد و «گفت: به زودی از پروردگارم برای شما طلب آمرزش خواهم کرد، همانا او آمرزنده مهربان است» زجاج میگوید: یعقوب علیه السلام در دم به دعا شتاب نکرد زیرا گناه آنان بسیار بزرگ بود لذا خواست تا در سحرگاهان در خلوت خویش با خدایش در حقشان دعایی خالصانه نموده و جویای ساعت اجابت گردد چرا که این وقت برای اجابت دعا مساعدتر است. و این از شفقت وی بر فرزندانش بود تا شاید خداوند منان از تقصیراتشان درگذرد. به قولی دیگر: یعقوب علیه السلام از آن رو آمرزش خواستن برایشان را به تأخیر افگند تا رأی یوسف علیه السلام را درباره آنان بداند، یا راستین بودن توبه آنان را بیازماید.
﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ٩٩﴾ [یوسف: 99].
آنگاه یعقوب علیه السلام با همه کسان و نزدیکانش بهسوی مصر حرکت کرد. ابنکثیر میگوید: چون یوسف علیه السلام از نزدیک شدنشان به مصر آگاه شد، به پیشوازشان بیرون آمد و پادشاه امرای خود و بزرگان مردم را فرمان داد تا همراه با یوسف علیه السلام به پیشواز یعقوب پیامبر خدا بیرون آیند «پس چون بر یوسف در آمدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت» یعنی: ایشان را به قرارگاه خود نزد خودش فرود آورد. مفسران میگویند: مراد از (مادر یوسف) زن یعقوب علیه السلام است که خاله یوسف علیه السلام بود زیرا مادر یوسف علیه السلام در هنگام زایمان برادرش بنیامین از دنیا رفته بود. البته این روایت به نقل از منابع اهل کتاب است، اما آنچه از آیه برمیآید، گویای این است که مراد، مادر حقیقی یوسف علیه السلام میباشد «و گفت: به خواست خدا با امن و امان وارد مصر شوید» که از هر امر ناخوشایندی ایمنید. سبب ایمنیشان، جایگاه و منزلتی بود که یوسف علیه السلام در مصر داشت. به قولی: وقتی یوسف علیه السلام در خارج از شهر مصر به پیشواز آنان بیرون آمد و به انتظار آنان در محلی ایستاد و ایشان بر وی وارد شدند، در اینجا بود که: (پدر و مادرش را در کنار خود گرفت و گفت: به خواست خدا با امن و امان وارد مصر شوید).
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ١٠٠﴾ [یوسف: 100].
«و پدر و مادرش را به تخت برنشاند» یعنی: آنان را با خود بر همان تخت پادشاهیای برنشاند که پادشاهان بنا برعادت برآن مینشینند «و آنان در پیشگاه او به سجده در افتادند» یعنی: پدر و مادر و برادران همه در پیش او به سجده درافتادند و این سجده ـ که سجده تحیت و تکریم است نه سجده عبادت ـ در شریعتشان جایز بود «و گفت» یوسف علیه السلام «ای پدر! این است تعبیر خواب من که پیش از این دیده بودم» و آن را همان وقت به شما حکایت کردم «بهیقین پروردگارم آن را راست گردانید» با محقق ساختن تعبیر آن در عرصه واقعیت «و حقا که به من احسان کرد» پروردگار بزرگ من «آنگاه که مرا از زندان خارج ساخت».
یوسف علیه السلام به بیرون آوردن خود از چاه، اشارهای نکرد زیرا یادآوری آن نوعی سرزنش به برادران بود، درحالی که او خود قبلا به آنان گفته بود: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست! «و شما را از بیابان» یعنی: از صحرای کنعان در سرزمین شام «به اینجا آورد» یادآور میشویم که خانواده یوسف علیه السلام اهل بیابان و صاحب چهارپایان بودند و از آب و چراگاهی به آب و چراگاه دیگری کوچ میکردند «پس از آنکه شیطان میانه من و برادرانم را بههم زد» و میان ما خلاف افگنده بعضی از ما را علیه بعضی دیگر برشوراند. بدینگونه بود که یوسف علیه السلام از روی ادب و بهلحاظ گرامیداشت و رعایت خاطر برادران، گناه آنان را به شیطان حوالت کرد «بیگمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد لطیف است» یعنی: او در برآوردن آنچه که بخواهد، صاحب لطف و مهربانی است و آن را به آسانترین شیوه محقق میگرداند چرا که مشیت حق تعالی بر هر امر سهل یا دشواری نافذ است «زیرا او دانا» است به خلقش و به راههای مصلحت آنها «حکیم است» در سخنان و افعال و قضا و قدر خویش.
﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ١٠١﴾ [یوسف: 101].
«پروردگارا! تو به من بهرهای از پادشاهی دادی» که آن بهره، تولیت وزارت دارایی (مالیه) در دولت پادشاهی مصر از سوی وی بود «و به من از تأویل احادیث» یعنی: تفسیر کتب الهی و تعبیر خوابها «آموختی، ای فاطر آسمانها وزمین» فاطر: یعنی: آفریننده، ابداعگر و پدیدآورنده «تویی ولی من» یعنی: یاریدهنده و متولی امور من «در دنیا و آخرت» کارساز و پشتیبان من در آنها تو هستی «مرا مسلمان بمیران و مرا به صالحان ملحق گردان» یعنی: مرا در طول زندگیام بر اسلام پایدار گردان، به گونهای که از اسلام لحظهای جدا نشوم تا سرانجام بر آن بمیرم و مرا به نیکان و صالحان از پیامبران علیهم السلام ـ اعم از پدرانم و غیر ایشان ـ ملحق گردان تا به پاداشی همانند پاداش و درجات آنان در نزد تو نایل شوم.
ابنکثیر میگوید: «در اینجا سه احتمال وجود دارد; اول اینکه یوسف علیه السلام ایندعا را در هنگام احتضار خویش کرده باشد. دوم اینکه او رحلت از دنیا بر حال اسلام و پیوستن به صالحان را در هنگامی که اجلش فرامیرسد و عمرش بهپایان میآید، مسئلت کرده باشد، نه اینکه دردم خواهان مرگ گردیده باشد. سوم اینکه او در دم طالب مرگ گردیده باشد. باید دانست که طلب مرگ در شریعتشان جایز بوده است». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «هیچ پیامبری قبل از یوسف علیه السلام آرزوی مرگ نکرد». البته چنین آرزویی در شریعت ما جایز نیست چرا که در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «هرگز یکی از شما بهخاطر رنج و سختیای که به وی فرود آمده، آرزوی مرگ نکند زیرا اگر او نیکوکار باشد، با ادامه حیات بر نیکوکاری خود میافزاید و اگر بدکار باشد، چه بسا که در ادامه زندگی، از پروردگار خویش طلب بخشودگی کند پس باید بگوید: اللهم أحینی ما کانت الحیاة خیراً لی، وتوفنی إذا کانت الوفاة خیراً لی: بارخدایا! مرا تا آنگاه که زندگی به خیر من است، زنده بدار و مرا بمیران آنگاه که مرگ به خیر من است».
اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و آن زمان ظهور فتنهها در دین است که طلب مرگ در این هنگام جایز میباشد چنانکه در حدیث شریف به روایت معاذ آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «... پروردگارا! چون به قومی فتنهای را میخواستی، مرا بهسویت در حالی قبض کن که به آن فتنه درنیفتاده باشم».
یادآور میشویم که یوسف علیه السلام در صدوبیست یا صدوهفت سالگی درگذشت و مصریان در محل دفنش اختلاف کردند، اما نهایتا به این نتیجه رسیدند که او را در صندوقی از مرمر نهاده و در بلندای نیل دفن کنند تا برکت وی هر دو جناح نیل را دربر گیرد، سپس موسی علیه السلام پیکر او را به مدفن پدرانش در فلسطین انتقال داد.
از یعقوب علیه السلام بگوییم: بنابه برخی از روایات؛ او بعد از آمدن به مصر، مدت بیست و چهارسال با فرزندش یوسف علیه السلام در آنجا اقامت کرد، سپس درگذشت و وصیت کرده بود که او را در کنار پدرش در شام دفن کنند. پس جنازه او را به آنجا بردند و در کنار پدرش دفن کردند، یوسف علیه السلام بعد از دفن کردن پدر در شام به مصر برگشت و بعد از آن بیست و سه سال دیگر نیز زندگی کرد.
﴿ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ١٠٢﴾ [یوسف: 102].
«این داستان از اخبار غیب است که آن را بهسوی تو وحی میکنیم» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! در حالی که قبل از وحی ما، تو چیزی از این اخبار را نمیدانستی «و تو نزد آنان» یعنی: نزد برادران یوسف علیه السلام «نبودی، آنگاه که کارشان را هماهنگ و عزمشان را جزم کردند» و با هم بر افگندن یوسف علیه السلام در چاه همداستان شدند «درحالیکه آنان» در این حالت «نیرنگ میکردند» در حق یوسف علیه السلام و برایش تاروپود غایلهها را میتنیدند. پس از آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام وقوع این رویداد نزد آنان نبودند و از آنجا که ایشان در میان قومی که از احوال امتهای گذشته آگاه باشد، نیز نبودند و نه با چنان قومی آمیزش و معاشرت داشتند بنابراین، آگاهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این داستان، هیچ منبع دیگری جز وحی الهی ندارد لذا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فقط از طریق وحی خدای سبحان از این داستان آگاه شدند. پس این برهان خود، برای ایمان آوردن منکران کافی است.
﴿وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ١٠٣﴾ [یوسف: 103].
«و» لیکن با وصف مشاهده این همه آیات «بیشتر مردم هر چند مشتاق باشی» و در این راه نهایت سعی و تلاش خود را هم بهکاربری «ایمان نمیآورند» به خدای متعال؛ جز کسی که او خود بر وی رحم کند; بدان جهت که بیشتر مردم بینایی باطنی خود را از دست داده و بر کفر پدران خویش مصمماند.
بنا به روایتی: قریش و یهود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داستان یوسف علیه السلام و برادرانش را پرسیدند پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از طریق وحی از این داستان آگاه و آن را به شیوایی تمام به آنان تشریح کردند، به امید آنکه این امر سبب ایمانشان گردد اما آنها ایمان نیاورده و شیوهای را درپیش گرفتند که دور از انتظار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود واین امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سخت محزون گردانید، بدین جهت خداوند متعال آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را به صبر و شکیبایی دعوت کرد و دلجویی نمود.
﴿وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ١٠٤﴾ [یوسف: 104].
«و تو از آنان برای آن مزدی نمیطلبی» یعنی: تو در برابر تبلیغ قرآن و تلاوت آن برایشان، مزدی از آنان نمیطلبی. یا از آنان در برابر ایمان آوردنشان یا در برابر داستانهایی که برایشان حکایت میکنی، مزد و مقرریای نمیطلبی چنانکه علما واحبار یهود چنین کرده و در برابر ابلاغ آیات تحریف شده تورات، از مردم اغوا شده خویش مزد و پاداش میطلبند «آن» یعنی: قرآن «جز پندی برای» عموم «عالمیان نیست» پس فقط به قریش اختصاص ندارد.
﴿وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ١٠٥﴾ [یوسف: 105].
«و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است» که آنان را به یگانگی خداوند عزوجل دلالت و راهنمایی میکند; که از جمله نشانهها در آسمانها; استوار بودن آنها بدون ستون و آراسته بودن آنها به ستارگان درخشان اعم از سیارات و ثوابت است و از جمله نشانهها در زمین؛ کوهها، بیابانها، دریاها، سبزیها وجاندارانند که بشر را به یگانگی خدای سبحان و اینکه او آفریننده همه این پدیدههاست، دلالت و راهنمایی میکنند ولی بیشتر مردم «بر آنها» یعنی: از برابر آن نشانهها «میگذرند در حالی که از آنها» یعنی: از تأمل در آنها «روی برمیگردانند» و بیاعتنا و بیتوجه به آنچه که این نشانهها از دلایل و براهین دربردارند، وجود آفریننده و یگانگی وی را انکار میکنند و اگر هم به چشم خویش در آنها بنگرند، اما قطعا از تفکر و اندیشه و استدلال و عبرتگرفتن و درسآموختن از آنها رویگردانند.
﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ١٠٦﴾ [یوسف: 106].
«و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند جز اینکه شریک میگیرند» یعنی: بیشتر مردم یگانگی آفریننده روزیدهنده زندهکننده میراننده را انکار نموده و غیر او را با وی در عبادت شریک میگردانند چنانکه اهل جاهلیت چنین میکردند زیرا آنان از یکسو به خدای سبحان و به اینکه او آفریننده آنهاست مقر و معترف بودند ولی از سوی دیگر برای او شرکایی قرارداده و آنها را پرستش میکردند تا بهظن و گمانشان آن شرکا به خداوند عزوجل نزدیکشان گردانند.
باید یادآور شویم که یهودیان و نصاری که کشیشان و خاخامهای خود را بجز خدا عزوجل به الوهیت میگیرند، نیز مانند آن گروهند. همچنین مانند آنانند معتقدان به مردگان؛ یعنی کسانی که مردگان را بر آنچه که هیچ نیروی دیگری جز خدای سبحان بر آن قادر نیست، توانا میپندارند چنانکه بسیاری از پرستشگران قبور و مزارات را بر این اعتقاد میبینیم. اینان از سویی به خدای عزوجل ایمان دارند ولی در عین حال، غیر وی را صاحب اختیار نفع و زیان میپندارند و بدینگونه، بخشی از عبادت و نیایش را صرف آنان میکنند ـ که البته این عین شرک است.
از ابوموسیاشعری رضی الله عنه روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «هان ای مردم! از شرک بپرهیزید زیرا این شرک از خزیدن موریانه پنهانتر است»، سپس به یارانشان روش پرهیز از شرک خفی را اینگونه بیانکردند; بگویید: اللهم إنا نعوذ بک من أن نشرک بک شیئا نعلمه ونستغفرک لما لا نعلمه: بار خدایا! به تو پناه میبریم از اینکه چیزی را با تو شریک آوریم که میدانیم و از تو برای آنچه که نمیدانیم، آمرزش میخواهیم».
﴿أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ١٠٧﴾ [یوسف: 107].
«آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان در رسد» غاشیه: عذابی است همهگیر که همگان را پوشش دهد. به قولی: مراد از غاشیه، همان برپا شدن قیامتاست. به قولی دیگر: غاشیه عبارت از صاعقهها و کوبندههاست «یا قیامت ناگهان برآنان فرارسد» یعنی: غافلگیرانه «در حالی که بیخبر باشند» از آمدن آن؟ پساگر کار چنین است که آنان در میان فرود آمدن عذاب یا فرا رسیدن قیامت قراردارند، دیگر چرا ایمان نمیآورند و باز هم بر شرک خویش اصرار میورزند؟.
﴿قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ١٠٨﴾ [یوسف: 108].
«بگو: این است راه من» این دعوتی که بهسوی آن فرامیخوانم و این راه و روشی که برآن هستم، راه من است؛ یعنی سنت من است. سپس این «راه» را چنین تفسیر میکند: «با بصیرت بهسوی خدا دعوت میکنم» یعنی: با حجت آشکار و با یقین و برهان و شناختی که از صحت و درستی پیام خود دارم، بهسویخدا عزوجل دعوت میکنم «من و پیروانم» یعنی: کسانی که پیرو مناند و به راه و روش من رهنمون شده اند نیز بهسوی این راه دعوت میکنند. یا معنی این است: من و پیروانم هر دو بر حجتی آشکار از سوی خداوند عزوجل قرارداریم «و خدا منزه است» یعنی: او را از هرگونه شریک و همتایی تنزیه و تقدیس میکنم «و من از مشرکان» به خدای سبحان، یعنی از کسانیکه به او شرکا و همتایانی مقرر میکنند «نیستم».
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ١٠٩﴾ [یوسف: 109].
«و پیش از تو نیز جز مردانی از اهل شهرها را» به رسالت «نفرستادیم که به آنان وحی میفرستادیم» یعنی: به آن رسولان بشر وحی میفرستادیم چنانکه به تو وحی میفرستیم و رسولان ما در میان بشر، فرشته نبودهاند پس چگونه آنها فرستادن تو را به رسالت انکار کرده و بعید میپندارند.
نظر جمهور علمای اهل سنت این است که خداوند متعال پیامبرانش را از مردان برانگیخت نه از زنان، از آدمیان برانگیخت نه از فرشتگان و جنیان و از اهل شهرها برانگیخت نه از اهل صحرا و بیابان؛ زیرا مردم شهرها عاقلتر، بردبارتر، فاضلتر وداناترند، در حالی که مردم دهات و بیابان، خشک مزاج و خشن میباشند، از اینجهت علما گفتهاند: از شرایط رسول این است که آدمی، مرد و مدنی باشد. بنابراین، روایتی که میگوید: «در میان زنان نیز چهار تن از انبیا علیهم السلام بودهاند: حوا،آسیه، مریم و مادر موسی»، روایتی بیپایه است.
«آیا در زمین سیر نکردهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بودهاند، بنگرند؟» یعنی: آیا مشرکان در زمین خدا عزوجل سیر و سفر نکردهاند تا به هلاکتگاههای امتهای گذشته نگریسته و از آنان درس عبرت بگیرند و در نهایت از تکذیب و شرک خود دست بردارند «و قطعا سرای آخرت» یعنی: بهشت «برای متقیان بهتر است» از سرای دنیا «آیا نمیاندیشید؟» و فهم نمیکنید؟!.
﴿حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ١١٠﴾ [یوسف: 110].
«تا اینکه چون فرستادگان ما نومید شدند» یعنی: قبل از تو جز مردانی را به پیامبری برنینگیختیم ولی پیروزی ایشان به تأخیر افتاد تا سرانجام از پیروزی ناامیدشده و پنداشتند که ما اقوام منکرشان را عذاب نمیکنیم «و پنداشتند که به دروغ وعده داده شدهاند» به قولی، معنی این است: پیامبران علیهم السلام بر اثر دیرکرد پیروزی تحت تأثیر این القاء درونی قرارگرفتند که در وعده پیروزی مورد خلف وعده قرارگرفتهاند و گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده. این معنی که بنابر قرائت تخفیف یعنی: (کذبوا) به تخفیف ذال است، از ابنعباس، عاصم، حمزه و کسائی روایت شده. به قولی دیگر معنی این است: امتها پنداشتند که پیامبران علیهم السلام در آنچهکه از پیروزی وعده دادهاند، مورد خلف وعده قرار گرفتهاند. یا معنی بنابر قرائت دیگر که قرائت تشدید: «کذبوا» است و این قرائت از عائشه رضی الله عنها نقل شده، چنین است: پیامبران علیهم السلام از ایمان تکذیب پیشهگان قوم خویش مأیوس شده و پنداشتند که مؤمنان امتهایشان نیز آنان را دروغگو شناختهاند. ابواللیث سمرقندی در تفسیر خویش نقل میکند که: این تفسیر عائشه رضی الله عنها نیکوترین تفسیر و شایستهتر به مقام انبیای الهی است. «آنگاه بود که نصرت ما به آنان در رسید» یعنی: بعد از آن بود که نصرت خدای سبحان به طور ناگهانی به پیامبران علیهم السلام در رسید «پس کسانی را که میخواستیم، نجات یافتند» که آنان، پیامبران علیهم السلام و مؤمنان همراهشان بودند و تکذیبکنندگان هلاک شدند «و عذاب ما از گروه مجرمان» در هنگامی که برآنان فرود میآید «برگشت ندارد».
﴿لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ١١١﴾ [یوسف: 111].
«به راستی در سرگذشت آنان» یعنی: در سرگذشت پیامبران علیهم السلام و اقوام و امتهایشان، یا در سرگذشت یوسف علیه السلام و برادران و پدرش «برای صاحبان خرد عبرتی است» عبرت: بیناییای است که از جهل و حیرت رها و مبرا باشد. اولوالالباب: صاحبان خردهای سالمیاند که به وسیله اندیشه و خرد، پند و عبرت میگیرند و نهایتا آنچه را که مصالح دینشان در آن نهفته است، به چشم بصیرت میبینند و با دیده دل مینگرند و میدانند «سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد» یعنی: قرآنی که مشتمل بر این سرگذشتها و داستانهاست، سخنی دروغ و بربافته نیست «بلکه تصدیق آنچه که پیش از آن بوده» از کتابهای نازل شده، مانند تورات و انجیل و زبور «است و روشنگر هر چیز است» از قوانین و برنامههای کلیای که به شرح و تفصیل نیاز دارند «و هدایتی است» در دنیا که هر کسخداوند عزوجل اراده هدایتش را داشته باشد، به وسیله آن راه مییابد «و رحمتی» است در آخرت «برای مردمی که ایمان میآورند» یعنی: قرآن را تصدیق میکنند و به آنچه که قرآن از ایمان به خدا عزوجل ، فرشتگان، کتابها، پیامبران، شریعتها و قضا و قدر وی متضمن است باور دارند، اما جز آنان هر که باشد، از آن نفع نمیبرد و به آن هدایت نمیشود و بنابراین، مستحق آنچه که ایشان سزاوار آنند، نیست.
عبرتها و اندرزهایی که از داستان یوسف u برگرفته میشود، بسیار است که از آن جمله به چند مورد آن بهطور خلاصه میپردازیم:
1- نقمت و محنت، گاهی به نعمت و راحت میانجامد، همان گونه که داستان یوسف علیه السلام با غمها و حوادث سخت آغاز شد، اما سرانجام به تخت پادشاهی انجامید.
2- گاهی ممکن است در میان برادران چنان کینهها و عقدههایی پدید آید که آنان را به نابود کردن همدیگر بکشاند.
3- پیدایش و رشد یوسف علیه السلام در خاندان نبوت و برخورداری وی از تربیت و اخلاق متعالی، روزنههایی از نور و نصرت را در تنگناهای حوادث و محنتها بهسوی او گشود.
4- عفت، امانتداری و استقامت، منشأ هر خیری برای بشر; اعم از مرد و زن است.
5- خلوت مرد با زن بیگانه، برانگیزنده فتنه است، بدین جهت، اسلام آن را حرام گردانید.
6- ایمان به اصول و مبادی حق و سرسختی و صلابت در عقیده، سپری محکم برای رویاروی با هجوم مکاید و توطئههاست؛ چنانکه یوسف علیه السلام در پناه این سپر، از مهالک نجات یافت.
7- چنگ زدن به آستان خدا عزوجل در هنگام سختی، پشتوانه و تکیهگاه مؤمن است.
8- محنت و مصیبت، مؤمن را از مسؤولیتهایش در قبال دعوت باز نمیدارد چنانکه زندان، یوسف علیه السلام را از دعوت در راه خدا عزوجل باز نداشت.
9- حسد، سبب خواری و خسران است.
10- صبر، کلید گشایش است.
مدنی است و دارای (43) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره را به سبب آنکه در آن از رعد و برق و صاعقه وفرود آوردن باران سخن رفته است، «رعد» نامیدند.
سوره «رعد» از آن بخش از مقاصد سورههای مدنی سخن میگوید که به مقاصد سورههای مکی شباهت دارد؛ و آن عبارت است از: اثبات توحید، رسالت، معاد و رد شبهات مشرکان.
بنا به روایتی، آیاتی از این سوره مکی است.
﴿المر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ١﴾ [الرعد: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، میم، راء» و سخن درباره حروف مقطعه اوایل سورهها در آغاز سوره «بقره» گذشت «این» یعنی: آیات این سوره «آیات کتاب است و آنچه از جانب پروردگارت بهسوی تو نازل شده، حق است» مراد کل قرآن است، یعنی قرآن موصوف به این وصف است که حق است «ولی بیشتر مردم» باوجود وضوح و روشنی این آیات «ایمان نمیآورند» به این حقی که خداوند عزوجل آن را بر تو نازل کرده، از آن رو که در ستیز و عناد و نفاق بهسر میبرند و در قرآن به درستی تأمل و اندیشه نمیکنند.
﴿اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ٢﴾ [الرعد: 2].
«خداوند ذاتی است که آسمانها را بدون ستونهایی که آنها را ببینید، برافراشت» عمد: ستونهاست. یعنی: آسمانها بدون اتکا به ستون بر پایند. به قولی؛ معنی این است که: آسمانها دارای ستونهایی ـ مانند نیروی جاذبه ـ هستند ولی شما آنها را نمیبینید «سپس بر عرش استقرار یافت» و او خود به کیفیت این استوا داناتر است و ما به آن ـ بدون بیان کیفیت، بدون تشبیه، تأویل وتعطیل ـ ایمان داریم. و چنانکه امام مالک رحمه الله گفته است: «استوا مجهول نیست، اما درک کیفیت آن در حیطه عقل نمیباشد و ایمان به آن واجب و سؤالکردن از آن بدعت است». «و خورشید و ماه را رام گردانید» برای تأمین منافع خلق ومصالح بندگان که باید به وسیله آنها برآورده شود «هر کدام برای مدتی معین سیرمیکنند» یعنی: هر یک از خورشید و ماه در مدار فلکی خود تا میعادی معین که وقت فنای دنیا و برپایی قیامت است، سیر میکنند. به قولی: مراد از (أجل مسمی) منازل خورشید و ماه است که خورشید این منازل را در مدت یک سال و ماه آنرا در مدت یک ماه طی میکند «خداوند کار آفرینش را تدبیر میکند» یعنی: او آفرینش را آن گونه که بخواهد اداره میکند «و آیات خود را به روشنی بیان میکند» یعنی: نشانههایی را که دال بر کمال قدرت و ربوبیت ویاند، به روشنی بیان میکند که آنچه گذشت؛ از بر افراشتن آسمانها بدون ستون یا بدون ستون قابل رؤیت، رام کردن خورشید و ماه و به سیر واداشتن آنها تا میعادی معین، ازجمله این نشانههاست. یا معنی این است: کتاب نازل کرده خود را بیان میکند «باشد که شما به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید» و در صدق و راستی این ملاقات، هیچ شکی به خود راه ندهید و بدانید؛ ذاتی که بر آفریدن این اشیا و سامان دادن و اداره آنها توانا باشد، بر اعاده خلقت شما و گرد هم آوردنتان در محضر خویش برای حساب و جزا نیز تواناست.
﴿وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ٣﴾ [الرعد: 3].
«و اوست آنکه زمین را گسترانید» در طول و عرض تا انسان و حیوان امکان گردش و حرکت بالای آن و بهرهگیری از منافع آن را بیابند.
باید دانست که گسترده بودن زمین ـ فی نفسه ـ منافی با کرویت آن نیست، بدان جهت که ابعاد آن طولانی و گسترده است و بهدلیل همین طول مسافت و دوری ابعاد آن است که زمین ـ با آن که کروی است ـ برای ساکنان خود گسترده ظاهر میشود[1]. «و» اوست آنکه «درآن، کوهها و نهرها نهاد» رواسی: کوههای شامخ و استوار است.
گفتنی است؛ کتابهای جغرافیا و علم زمینشناسی از بیان این حقیقت پر هستند که اگر کوهها نبود، قشر زمین به شکل هولناکی در معرض شکافها، لرزهها وزلزلهها قرار میگرفت.
آری! حق تعالی زمین را گسترانید «و از هرگونه میوهای در آن زوجی دوگانه قرار داد» یکی نر و یکی ماده. این تصریحی اعجازگرانه بر حقیقتی است که جدیدا در مورد وجود دو جنس نر و ماده در میوهها کشف و شناخته شده و خود یکی از آیات علمی معجز قرآن کریم است[2].
«روز را به شب میپوشاند» یعنی: روز را به ظلمت شب پوشانیده و شب را همچون لباسی قیرگون بر چهره روز مینشاند و آن را تیره و تار میگرداند، بعد از آنکه سپید و روشن و روشنگر بود «قطعا در این امور برای مردمی که تفکر میکنند، نشانههایی وجود دارد» دال بر وجود و وحدانیت خدای تبارک و تعالی زیرا آفرینش آنها با این اهداف و منظورهای متعدد و گونهگون، خود دلیل وجود آفرینندهای حکیمی است که کاروبار آنها را بدین نظم و استحکام سامان داده است ولی کسانی که تفکر نمیکنند از دیدن این نشانهها کورند.
﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ٤﴾ [الرعد: 4].
«و در زمین قطعههایی است» یعنی: کرتهایی است «کنار هم» یعنی: نزدیک و چسبیده به هم که خاک آنها یکی است و آب آنها یکی است ولی این قطعهها و کرتهای متجانس و یکدست با وجود این تجانس، انواع مختلف و گونهگونی از میوهها را میرویانند «و باغهایی از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از غیر یک ریشه» یعنی: در زمین انواع و اصنافی همانند و انواع و اصنافی ناهمانند از درختان انگور و خرما وجود دارد. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «صنوان، درخت خرمایی است که دو سر و یک تنه دارد» «که همه با یک آب سیراب میگردند، و» با وجود این «برخی از آنها را در میوه بر برخی دیگر برتری میدهیم» پس طعم برخی از آنها شیرین و طعم برخی دیگر ترش است، این یکی در منتهای خوبی و خوشمزگی و آن دیگر در مرتبه پایینتر از آن قرار دارد، اینیکی سرخ است، آن یکی سپید و آن دیگر زرد... با آنکه همه از یک زمین روییده و از یک آب سیراب شدهاند! پس هرکس در این حقایق عمیقا تأمل وتفکر نماید، بیتردید به این قطعیت و یقین میرسد که اینها جز ثمره صنع پروردگار حکیم و آگاه چیز دیگری نیست زیرا هنگامی که کشتزار یکی بوده و کرتهای زمین به هم متصل و چسبیده باشد و آبی که زمین با آن آبیاری میشود نیزیکی باشد، از نظر عقل هیچ عامل و سببی برای اختلاف گونههای درخت و میوه ـ جز این قدرت بزرگ و این صنع عجیب صانع بیمثل و مثال ـ باقی نمیماند «بیگمان در این امر دلایل روشنی است برای مردمی که تعقل میکنند» و کار تفکر و اندیشه را که موجب درک این جلوههای پر درخشش از قدرت و صنع پروردگار تواناست، ترک نکرده و مهمل نمیگذارند لذا در عرصههای عبرتآموز موجودات، آنچنان که باید تأمل نموده و از آنها درسهای ایمانآفرینی بر میگیرند.
ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل در سه آیه فوق، سه دلیل از ادله آسمانی و شش دلیل از ادله زمینی را بر قدرت و عظمت و وجود و یگانگی خویش گردآورده که دلایل آسمانی عبارتند از:
1- برافراشتن آسمانها بدون ستون قابل رؤیت.
2- تسلط بر عرش.
3- و رام نمودن خورشید و ماه.
اما دلایل زمینی عبارتند از:
1- گسترانیدن زمین نسبت به شخص بیننده ـ در عین کرویت آن.
2- آرام ساختن و تعادل بخشیدن به زمین به وسیله کوههای استوار.
3- به جریان انداختن نهرها و شکافتن چشمهها.
4- قرار دادن زوجیت در میوهها.
5- پوشانیدن روز بهوسیله شب.
6- تفاوت تولیدات زمین در کیفیت و کمیت، با وجود اتحاد و یگانگی خاک و آب.
سپس خداوند متعال به بیان سه موقف از مواقف و موضعگیریهای کفار میپردازد:
موضعگیری اول: انکار روز آخرت، موضعگیری دوم: به شتاب خواستن عذاب و موضعگیری سوم: درخواست معجزات است. خدای متعال این موضعگیری هایشان را در حالی مطرح میکند که در آیات قبل، با تبیین اصل آفرینندگی خود، به رد ضمنی آنها پرداخت زیرا پروردگاری که بر آفرینش همه آن پدیدههای شگرف توانا باشد، بیشک بر اعاده آفرینش انسان نیز توانا بوده و از فرستادن عذاب دنیوی هم ناتوان نیست، در عین حال، معجزات و نشانههایش بیشتر از آن است که باز از وی نشانههای جدید دیگری خواسته شود.
اینک بنگریم به نخستین موضعگیری از این مواضع کفار:
﴿وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا کُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ٥﴾ [الرعد: 5].
«و اگر تعجب کنی» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم از تکذیب آنان «پس این سخن آنان عجیبتر است» که در تکذیب معاد گفتند: «آیا وقتی خاک شدیم، به راستی در آفرینش جدیدی خواهیم بود؟» یعنی: آیا از بستر خاکیمان دوباره به خلعت وجود آراسته میشویم و به میدان حشر و نشر در عرصهگاه معاد باز میآییم؟ بدینگونه، اعاده حیات خویش را انکار کرده و آن را بعید پنداشتند در حالیکه پروردگار توانا بر ایجاد خلق بیهیچ گونه نمونه سابقی، به طریق اولی بر اعاده مجددشان نیز توانا میباشد «اینان همان کسانی اند که به پروردگارشان کفر ورزیدهاند» یعنی: این گروهی که منکر قدرت حق تعالی بر بعث و حشرند، در حقیقت کسانیاند که در کفر لجاجت ورزیده و در پیمودن درکات منحط آن، به پله نهایی رسیدهاند «و در گردنهایشان غل و زنجیرهاست» پس این غل و زنجیرها آنان را از راه ایمان بازمیگرداند و بنابراین، به ایمان آوردن قادر نمیشوند. به قولی: غل و بندها عبارتاست از اعمال بدشان که همچون گریبانگیر بودن طوق برگردن، گریبانگیرشان میشود. ابوحیان میگوید: «در قیامت زنجیرها و طوقها در گردنهایشان است و آنان را با آن زنجیرها بهسوی دوزخ میکشانند» «و ایشانند اهل آتش، جاودانه درآنند».
﴿وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلَاتُ وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقَابِ٦﴾ [الرعد: 6].
آنگاه موضعگیری دوم کفار چنین بیان میشود: «و پیش از حسنه، بهشتاب از تو سیئه میطلبند» سیئه: عذاب مهلک، و حسنه: عافیت و راحت و سلامتی است. یعنی: آنان از شدت کفر، عذاب را قبل از سلامت و عافیت میطلبند «حال آنکه پیش از آنان عقوبتها گذشته است» یعنی: بر امثالشان از تکذیبکنندگان، عذابها گذشته است پس چرا از سرگذشتهای ننگین پیشینیانشان درس عبرت نگرفته و از فرود آمدن نظیر آنچه که بر امتهای پیشین گذشته است، خود را بر کنار نگه نمیدارند «و بهراستی پروردگارت بر مردم بخشایشگر است» یعنی: صاحب گذشت و بخشایشی بزرگ است «با وجود ستمکار بودنشان» پس با وصف استمرارشان در ارتکاب گناه، به شتاب عذابشان نمیکند و این است راز عدم فرود آمدن عذاب عاجل برآنان.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «این امیدوارترین آیه در کتاب خدا عزوجل است». سعیدبنمسیب؛ میگوید: چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «اگر عفو و گذشت خداوند عزوجل نمیبود، هیچکس به گوارایی و خوشی زندگی نمیکرد و اگر بیم و عذاب وی نمیبود، بیگمان هرکس بر عفو و کرمشتکیه میکرد»، یعنی: از ارتکاب هیچ محظوری ابا نمیورزید. «و بیگمانپروردگارت سخت کیفر است» پس سرکشان تکذیبکننده کافر را به عذابی سخت ـ بر وفق آنچه مشیت وی اقتضا کند ـ عذاب میکند، بدین جهت، او مهلت میدهد اما مهمل و متروک نمیگذارد و سرانجام به حساب کارها رسیدگی میکند.
﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ٧﴾ [الرعد: 7].
اما موضع سوم از مواضع ستیزهجویانه کفار عبارت است از: «و کافران میگویند: چرا بر این پیامبر نشانهای آشکار از سوی پروردگارش نازل نشده است؟» یعنی: چرا بر او معجزه دیگری غیر از آنچه با خود از آیات معجز آورده، نازل نگردیده، همچون معجزات حسیای که بر پیامبران دیگر نازل شد، مانند عصای موسی و شتر صالح و امثال آن؟ عجب است که آنها نشانههای حسیای مانند انشقاق قمر، انقیاد درخت، تبدیلشدن عصا به شمشیر، جوشیدن آب از بین انگشتان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امثال آن از معجزات را دیدند، اما از روی عناد باز هم نشانههای جدیدی درخواست کردند. پس بدان که مشکل آنها نبودن نشانه ومعجزه نیست «ای پیامبر! تو فقط هشدار دهندهای» که آنان را از آتش دوزخ بیم وهشدار میدهی و کار معجزات به تو هیچ ارتباطی ندارد. آری! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق فرمان الهی مسؤولیت انذار و بیمدهی را که بر عهدهشان بود، به نیکوترین شکل به سر رسانده و به بلیغترین وجه انجام دادند «و برای هرقومی راهنماییاست» یعنی: پیامبری است که آنان را بهسوی آنچه که هدایت و رشدشان در آناست، دعوت و راهنمایی میکند.
﴿اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِیضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَکُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ٨﴾ [الرعد: 8].
«خداوند میداند آنچه را که هر زنی در شکم بار میگیرد» از نطفه، یا علقه، یا مضغه؛ از نر یا ماده، از زیبا یا زشت، از سعید یا شقی و اینکه آن جنین در چه حال و وضعی قرار دارد «و» نیز میداند «آنچه را که رحمها میکاهند و آنچه را که میافزایند» مراد افزایش حجم رحم با رشد رو به فزون حمل در آن و کم شدن حجم رحم با بیرون آمدن طفل از آن است. یا مراد، افزونی حجم رحم با افزونی تعداد بچه است زیرا گاهی رحم حامل دوقلو یا چند قلو میشود. یا مراد از کاستی رحم، کاستی آن با سقط جنین است. همچنان محتمل است که افزونی یا کاستیحجم رحم، به مدت زایمان نیز بستگی داشته باشد. پس در هر یک از این امور، معجزهای است «و هر چیزی نزد او اندازهای معین دارد» که خداوند عزوجل آن را با موازین، مقادیر و نسبتهای ثابت و معلومی در نزد خویش مرتب و مقدر نموده و بر وفق نظام محاسبه شدهای آن را به حرکت درآورده است که از جمله این پدیدههای هدفدار با برنامه و نظم و حساب، یکی هم نوع جنین و حجم رحمهای زنان و مدت حمل و حیض آنان است.
این یکی دیگر از آیات معجز علمی قرآن کریم است که گستره تمام علوم و معارف تجربی را در نوردیده به طوری که هر اندازه دانشمندان در عرصههای هستی کاوش کنند و هر چه به میدان آورند، در راستای کشف جلوههای شهودی این آیه است.
﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِ٩﴾ [الرعد: 9].
«دانای غیب و شهادت است» یعنی: خدای متعال دانای هر امر پنهان از میدان حس و دانای هر آشکار محسوس و حاضری است. یا دانای هر معدوم و هر موجودی است «بزرگ بلند مرتبه است» یعنی: حق تعالی با قدرت و عظمت و سلطه قاهرانه خویش، از هر چیز بزرگ و برتر است.
﴿سَوَاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ١٠﴾ [الرعد: 10].
«یکسان است» در علم وی «کسی از شما سخن را پنهان بدارد و کسیکه آن را فاش گرداند» پس حق تعالی هر چه را که انسان پنهان کند، میداند همان گونه که علم وی به آنچه که او از خیر و شر آشکار میگرداند، نیز احاطه دارد «و» میداند «کسیکه در شب پنهان است» یعنی: حق تعالی به موجوداتی که در پرده شب پنهان و از عرصه دید چشمها دورند، علم و احاطه دارد «و» نیز احاطه دارد به «کسی که در روز آشکارا حرکت کند» بنابراین، موجودات آشکار، یا پنهان در پرده تاریکیها، همه در پیشگاه علم خدای دانا یکسان و برابرند.
ملاحظه میکنیم که در این سه آیه، کمال علم الهی با بیانی نهایت رسا، شافی و کافی متجلی شده است. آری! حق تعالی به همه جزئیات و مفردات هستی داناست، به مقادیر و حدود اشیا داناست، به همه موجودات نهان و به همه اشیای آشکار داناست، علم وی بر همه اشیا ـ بی هیچ گونه فرقی میان پنهانها وآشکارها ـ محیط است؛ او ناظر است بر دل تاریکیها چنانکه ناظر است بر درخششها و جلوهگریها.
﴿لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ١١﴾ [الرعد: 11].
«برای او فرشتگانی است از پی یک دیگر آینده که او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش نگهبانی میکنند» یعنی: بر هر یک از انسانها در همه حالات، فرشتگانی گماشتهاند که او را مطابق آنچه که خداوند عزوجل به ایشان فرمان داده است نگهبانی میکنند، نه اینکه قادر باشند تا از امر الهی سرپیچی کنند. به قولی: فرشتگان انسانها را از آسیب جنیان نگهبانی میکنند. به قولی دیگر: او را به امر خدا عزوجل از امر وی نگهبانی میکنند ولی چون قضا و قدر آمد، از وی دست برمیدارند. اینان فرشتگان نگهبان (ملائکه حفظه) اند که بعضی از پی بعضی دیگر میآیند و او را از همه جهات و جوانب در نگهبانی خود دارند.
از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: صلی الله علیه و آله و سلم این آیه کنایهای در مورد شاهان و امیران است که پاسدارانی را از پیش رو و پشت سر برای نگهبانی خود میگمارند، خداوند عزوجل میفرماید: آیا از آنان در برابر امر من نگهبانی میکنند؟ غافل از آن که چون من به کسی بدیای را اراده کنم، هیچ نیرویی توان برگرداندن آن بدی را از وی ندارد و نگهبانان هرگز چیزی را از او دفع نمیتوانند کرد».
بلی! خدای منان به هر انسان چهار فرشته را در شب و چهار فرشته را در روز اختصاص داده است که دو تن از آنان نگهبان و دو تن نویسندهاند و فرشتگان شب از پی فرشتگان روز میآیند. فرشتگان نگهبان وظایفی دارند، مانند نگهبانی انسان در شب و روز از مضرات و حوادث به اذن و امر و رعایت الهی که این فرشتگان دو تناند، یکی از جلو او را نگهبانی میکند و دیگری از پشت سر. دو فرشته دیگر، مأمور حفظ و نگهبانی اعمال خیر و شر انسانند که یکی از آنها به جانب راست وی گمارده است و دیگری به جانب چپش و این دو فرشته، اعمال وی رامینویسند، فرشته دست راست اعمال نیک او و فرشته دست چپ، اعمال بد او رامینویسد. پس مجموع فرشتگان گمارده و موکل برای هر انسان، چهار فرشته در روز و چهار فرشته در شب اند که در هر نوبت، دو تن محافظ و دو تن نویسنده میباشند. چنان که در حدیث شریف آمده است: «بر شما فرشتگانی در شب وفرشتگانی در روز پیدرپی میآیند و هر دو گروه در نماز صبح و نماز عصر یکجا میشوند...». در حدیث شریف دیگری آمده است: «همانا با شما کسانی هستند که هرگز از شما جدا نمیشوند مگر در هنگام رفتن به قضای حاجت و در هنگام جماع. پس از آنان حیا کنید و گرامیشان بدارید».
«در حقیقت خداوند حال قومی را تغییر نمیدهد» از نعمت و عافیت «تا وقتی آنان آنچه در دلهایشان دارند» از طاعت خدا عزوجل «تغییر دهند» پس پروردگار نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته است، سلب نمیکند تا آن قوم، آنچه را که در ضمیرش از خیر و اعمال نیک است، تغییر ندهد لذا حفظ و نگهداری فرشتگان نعمتی است که خدای عزوجل در هنگام دگرگون شدن نفسها بهسوی شر، آن را دگرگون میکند «و چون خداوند برای قومی بدیای را بخواهد» یعنی: آسیب و نابودی و عذابی را «پس هیچ برگشتی برای آن نیست» یعنی: هیچ برگردانی ندارد. به قولی معنی این است: چون خداوند عزوجل برای قومی بدیای اراده کند، دلهایشان را کور میکند تا بلا را برگزینند «و برای آنان بجز او هیچ کار سازی نیست» که کاروبارشان را به سامان آورد و چون بهسویش پناه برند، عذاب الهی را از آنان دفع کند. بنابراین، تحول از طاعت خدای عزوجل بهسوی معصیت وی، در نهایت؛ تحول از نعمت بهسوی مصیبت، از آسایش بهسوی رنج و از عزت بهسوی ذلت است ـ که خدای عزوجل ما را از این ورطه مهلک در پناه خود نگاه دارد.
﴿هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ١٢﴾ [الرعد: 12].
«و اوست آنکه برق را برای بیم و امید به شما مینمایاند» تا بترسید و امید بندید. ترس برای مسافر است که با مشاهده رعدوبرق، دل نگران فرود آمدن باران میشود زیرا او از باران متأذی میگردد اما امید برای مقیم است که چون برق راببیند، به نزول باران امیدوار میشود «و» اوست آن که «ابرهای گرانبار را» که بهسبب آبی که در آنهاست، گرانبارند «پدیدار میکند».
﴿وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ وَهُمْ یُجَادِلُونَ فِی اللَّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الْمِحَالِ١٣﴾ [الرعد: 13].
«رعد به حمد او تسبیح میگوید» مانعی از آن وجود ندارد که خداوند متعال رعد را به نطق آورد زیرا صدای مهیب رعد، شاهد عظمت و قدرت خداوند عزوجل است. به قولی: تسبیح رعد، گواهی وی به قدرت خداوند عزوجل است، بیآنکه نطق کند «و فرشتگان نیز از بیم او» تسبیحش میگویند «و صاعقهها را میفرستد و با آنها هر که را بخواهد» از خلقش «مورد اصابت قرار میدهد» و بدینگونه او را نابود میکند «در حالی که آنان درباره خدا مجادله میکنند و او شدیدالمحال است» محال: مکر است. مکر خداوند عزوجل : رساندن ناخوشی و بدی به هر کسی است که مستحق آن باشد.
ابنکثیر در بیان سبب نزول آیه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی را بهسوی کسی از فراعنه عرب فرستاده به آن فرستاده فرمودند: «برو و او را بهسوی من فراخوان». آن مرد رفت و به او گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را فرامیخوانند. آن فرعون متکبردر پاسخ وی گفت: مگر رسول خدا کیست و خدا عزوجل چیست؟ آیا او از طلاست،یا از نقره، یا از سرب؟ آن مرد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بازگشت و به ایشان گفت: یارسولا ! من به شما گفتم که او سرکشتر از آن است که چنین دعوتی را اجابت گوید، رفتم و او در پاسخم چنین و چنان گفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای بار دوم او رابهسویش فرستادند، او رفت و این بار نیز از وی چنین پاسخی شنید. بار سوم در اثنایی که فرستاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با وی در حال گفتوگو بود، ناگهان خدای عزوجل ابری را بر سر آن مرد فرعون منش فرستاد، آن ابر غریدن گرفت واز آن صاعقهای جهید و بر فرق سرش فرود آمد و نابودش کرد. همان بود که خدای عزوجل این آیه کریمه را نازل فرمود. در بیان سبب نزول این آیه، روایات دیگری نیز آمده است.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون صدای رعد را میشنیدند وبرق صاعقه را میدیدند، میگفتند: «اللهم لا تقتلنا بغضبک ولا تهلکنا بعذابک وعافنا قبل ذلک». «بار خدایا! ما را با غضب خود نکش، با عذاب خود هلاک نکن و قبل از اینها ما را عافیت بخش». همچنان طبرانی از ابنعباس رضی الله عنه روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «چون صدای رعد را شنیدید، خدا عزوجل را یاد کنید زیرا رعد بر ذاکر خدا عزوجل اصابت نمیکند». لذا خواندن این دو آیه در هنگام رؤیت رعد و برق سنت است. همچنین در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صدای رعد را میشنیدند، این آیه را میخواندند: «سبحان من یسبح الرعد بحمده والملائکة من خیفته وهو على کل شیء قدیر: پاکا خدایی که رعد به حمد وی و فرشتگان نیز از بیم وی تسبیح میگویند و او بر همه چیز تواناست». سپس فرمودند: «اگر کسی این دعا را خواند و باز صاعقه بر او اصابت کرد، دیت وی بر من است». و از آنجا که صاعقه نقمتی است که خدای عزوجل با آن انتقام میگیرد پس این پدیده در آخرالزمان بسیار واقع میشود. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هنگامی که قیامت نزدیک شود، صاعقهها بسیار میشود...».
﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلَّا کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ١٤﴾ [الرعد: 14].
«دعوت حق برای اوست» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «دعوت حق، کلمه حق یعنی لا اله الا الله است». یعنی: برای خدا عزوجل است بر عهده خلق وی که او را به یگانگی بخوانند و دین خویش را برای او خالص گردانند. امام شوکانی در تفسیر «دعوتحق» میگوید: «یعنی دعای حق از آن خدای سبحان است و آن عبارت است از دعای انسان به بارگاه الهی در هنگام ترس و بیم زیرا در این حال جز خدای سبحان کسی دیگر به یاری خوانده نمیشود چرا که در هنگام انقطاع اسباب مادی، فقط حق تعالی قادر به اجابت گفتن انسان درمانده است. پس کسی که او را در این حال بخواند، بیگمان او را به حق خوانده است». «و کسانی که جز خدا را میخوانند، بههیچ وجه جوابی به آنان نمیدهند» یعنی: خدایانی که مشرکان آنها را بجز خدای سبحان میخوانند و پرستش میکنند، هیچ پاسخی به هیچ خواستهای از خواستههایشان ـ هر چه که باشد ـ نمیدهند «مگر مانند کسی که دو دستش را بهسوی آب بگشاید تا آب به دهانش برسد درحالی که هرگز آن» آب «به او رسنده نیست» یعنی: خدایان به پرستشگران خویش در دعاهایشان هیچ پاسخی نمیدهند مگر مانند پاسخ دادن آب برای کسی که دو دوستش را از دور بهسوی آن دراز نموده و میخواهد تا آب از همان دوردست حرکت کند و خود را به او برساند، طبیعی است که آب هیچ پاسخی به این شخص نمیدهد زیرا آب نیاز آن شخص را به خود احساس نمیکند و قادر نیست که خواسته وی را اجابت گوید. به قولی: کسانی که بتان و مردگان را میخوانند، به کسی تشبیه شدهاند که دستش را بدون در کار بودن ریسمان و دلوی، بهسوی چاه آب دراز نموده و از آن آب میطلبد «و دعای کافران جز در بیفایدگی نیست» یعنی: دعای کافران هدر و باطل و نابود است زیرا این دعا به هیچ وجهی از وجوه به حالشان سودی نمیبخشد.
﴿وَلِلَّهِۤ یَسۡجُدُۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ۩١٥﴾ [الرعد: 15].
«و هر که در آسمانها و زمین است برای خدا ـ خواهان و ناخواهان ـ سجده میکند» به سجده تعبد و انقیاد در برابر امر و حکم پروردگار، چون امر وی به صحت و بیماریشان، زندگی و مرگشان و فقر و توانگریشان، چه این سجده به رضا و رغبت باشد؛ مانند سجده فرشتگان و مؤمنان و چه ناخواسته و از روی کراهیت؛ مانند سجده کافران و منافقان در سختیها و تنگناها، یا تسلیم بودن اجباری آنها بهسنتهای مسلط الهی زیرا کفار بهطور ناخواسته در حالات سختی و ضرورت و از ترس شمشیر مجاهدان، به حکم خدای عزوجل گردن مینهند چنانکه مؤمنان به دلخواه خود منقاد اویند و حق تعالی را آنگونه که به آنان فرمان دهد، عبادت میکنند «و سایههایشان به وقت صبح و شام سجده میکنند» مراد از آن: سایه انسان است که او را دنبال میکند و این سایه به فرمان خدا عزوجل در هیأت سجده قرار داده شده، به گونهای که چون انسان میایستد، سایه وی به حال سجده بر زمین میافتد. صبح و شام را مخصوص ساخت زیرا نمایان بودن سایه در این دو وقت، بیشتر مشخص است. غدو: جمع «غداه»، عبارت از اول روز است چنانکه آصال: جمع «اصیل»، عبارت از وقت بعد از عصر تا هنگام غروب است.
﴿قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ١٦﴾ [الرعد: 16].
سپس خدای سبحان به پیامبرش فرمان داد تا از کفار سؤال کند: «بگو: پروردگار آسمانها و زمین کیست؟» آنگاه بیدرنگ خود فرمود: «بگو: خدا» پس گویی پروردگار از پاسخ و باور خود آنان حکایت کرد زیرا کفار مکه به این امر که خداوند عزوجل آفریننده است، مقر و معتقد بودند «بگو: پس آیا بجز او سرورانی گرفتهاید» یعنی: هرگاه عقیده دارید که خدای عزوجل آفریننده است پس شما را چه شده است که جز او سروران و سرپرستانی گرفتهاید «که برای خود هم مالک سودو زیانی نیستند؟» یعنی: آن سرورانتان چنان عاجز و ناتوانند که برای خود هم اختیار سودی را ندارند تا از آن سود برند و اختیار زیانی را هم ندارند که با آن به غیرخویش زیانی برسانند، یا آن زیان را از خود دفع کنند پس چگونه شما از این خدایان ناتوان امید سود و زیان را دارید در حالیکه آنان حتی برای خود هم مالک این سود و زیان نیستند؟ «بگو: آیا برابرند نابینا» در دین خود که انسان کافراست «و بینا» در دین خود که انسان موحد است؟ قطعا برابر نیستند زیرا اولی به واجبات و مکلفیتهای خود جاهل، و دومی به این واجبات و الزامات داناست «یا آیا ظلمات و نور» یعنی: کفر و ایمان «برابرند؟» هرگز نه! «یا مگر برای خدا شریکانی مقرر کردهاند که مانند آفریدن خدا آفریدهاند پس در نتیجه، این دو آفرینش برآنان مشتبه شده است؟» یعنی: آیا برای خدا عزوجل شرکایی را گرفتهاند که همچون او آفریننده باشند تا در نتیجه، امر آفرینش بر آنان مشتبه شود و بناچار بگویند: این گروه نیز همچون خدا عزوجل آفرینش گرند بنابر این، سزاوار پرستش میباشند چنانکه او سزاوار آن است؟ نه! هرگز چنین نیست بلکه آنها برای خدای سبحان شرکایی گرفتهاند که عاجز و ناتوانند و حتی بر آنچه که انسان خود برانجام آن قادر است، توانا نیستند چه رسد به آنچه که آفریننده برحق به آن تواناست؛ پس چگونه کار برآنان مشتبه شده است؟ «بگو: خدا آفریننده هرچیزی است» پس آفرینندهای غیر از او وجود ندارد بنابراین، اینکه حق تعالی شریکی در عبادت داشته باشد درحالیکه در آفرینش شریکی ندارد، به هیچ وجه با منطقی و معقول نیست «و اوست یگانه قهار» و غیر او هر چه هست، مقهور و تحت فرمان است پس هرکس چنین شأن و عظمتی داشته باشد، فقط او سزاوار پرستش و اطاعت میباشد.
اهل سنت با این آیه استدلال کردهاند بر اینکه افعال بندگان همه مخلوق خداوند متعال است و بنده خود خالق فعل خویش نیست زیرا فعل او «شیء» است و حق تعالی خالق هر «شیء» است پس آنچه در حوزه توان انسان است، همانا عمل و انتخاب چیزی است که خداوند عزوجل برایش آفریده است، نه بیشتر از آن.
﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ١٧﴾ [الرعد: 17].
«همو که از آسمان آبی فروفرستاد پس رودخانههایی روان شدند» یعنی: آب رودخانهها روان شد «به اندازه گنجایش خودشان» پس اگر رودخانه کوچک بود، آب کم و اگر رودخانه بزرگ بود، آب بسیار در آن روان گشت. در این آیه، خداوند عزوجل نزول قرآن را که جامع هدایت و بیان است، به نزول باران، و رودخانهها را به دلها تشبیه کرده است پس برخی از دلها برای گنجاندن خیر و دانش، بزرگ و فراخاند و برخی از آنها برخلاف آن تنگ و کوچک بوده عرصه چندانی برای گنجاندن خیر و حکمت ندارند «و سیل کفی بلند روی خود برداشت» زبد: کف سپید بالا آمده بر روی سیل است. رابی: بلند و بالا آمده برروی آب «و از آنچه در آتش میگدازند» از اجسام معدنی «به طلب پیرایه» یعنی: برای بهدست آوردن زیورآلاتی چون طلا و نقره که بدان زینت و آرایش میکنند «یا به طلب کالایی» چون ظرفها و ابزارهایی که از آهن و برنج و مس و سرب میسازند «کفی مانند آن بر میآید» زیرا بر روی گداخته این آهنآلات و فلزات نیز، کفی از پلیدی و خاک و فضلات آنها بیرون میآید «خداوند برای حق و باطل اینچنین مثل میزند؛ اما آن کف، بیرون افتاده از میان میرود» یعنی: سیل، کف را بر روی زمین میافگند و در نتیجه آن کف خشک شده از میان میرود و در زمین قرار نمیگیرد. همینگونه صنعتگر، کف گداختههای مذاب معادن را به بیرون افگنده نه از آن زیوری میسازد و نه کالا و ابزاری. پس همچنین است باطل که نابود میشود «اما آنچه به مردم سود میرساند» از آب صاف و گداختههای خالص معدنی «پس بر روی زمین باقی میماند» یعنی: در زمین قرار میگیرد، بدینسان که آب به عروق زمین و بافتهای آن سرازیر شده و در نتیجه، مایه انتفاع و بهرهگیری مردم میشود و مواد مذاب اجسام معدنی نیز در کارگاههای زرگری و ریختهگری بهصورت زیورات و ابزار آلات کارآمد و مفید در میآیند و این است مثل حق.
پس مثل مؤمن و عقیدهاش و منافع ایمان، مانند مثل آبی است که از آن در رویاندن گیاهان و درختان زمین و کسب حیات و طراوت موجودات زنده بهرهبرداری میشود و منفعت آن همانند منفعت طلا و نقره و سایر جواهر و فلزاتی است که در معرض بهرهگیری مردم قرار میگیرند. اما مثل کافر و کفرش، همانند کفی است که برباد میرود و بسان پلیدی آهن و پلیدیهای دیگری است که آتش از جوهر طلا و نقره به بیرون میافگند و به هیچ دردی نخورده از بین میرود و به زباله دانها افگنده میشود «خداوند مثلها را این چنین میزند» یعنی: به مانند این مثل زدن عجیب، خداوند عزوجل در هر بابی مثلها میزند. چنانکه در سوره «بقره» برای منافقان دو مثل زده و در سوره «نور» برای کفار دو مثل زده ـ که بیان آن میآید ـ همچنین در سورههای دیگر.
خلاصه اینکه مثل قرآن کریم ـ این کلام نور و تجلیگاه حقیقت و ایمان ـ در زنده کردن دلها، مانند آبی است که زمین را پس از مردن آن زنده میکند و مانند معدن خالص و بیآلایشی است که منافع بسیاری را برای مردم تأمین میکند. اما کفر و عقیده باطل مشرکان، همانند کف روی آب یا غش و پلیدی بیسود و ثمر برآمده از معادن است.
در سنت نیز مثلهای مشابهی آمده است. چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حال بهرهگیران از سنت خود را به حال سه نمونه مختلف زمینی تشبیه کردهاند که آب بر آنها فرودمیآید؛ در حدیث شریف به روایت ابوموسی اشعری رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «در حقیقت مثل آنچه ـ از هدایت و علم ـ که خداوند عزوجل مرا بر آن مبعوث کرده، مانند مثل بارانی است که بر زمین فرود میآید پس بخشی از آن زمین، آب را پذیرفته و جذب میکند و درنتیجه گیاه و علف فراوان میرویاند و بخشی از آن، خشک و سخت است که آب را جذب نکرده و بر روی خود نگه میدارد و در نتیجه مردم از آن بهرهمند میشوند؛ مینوشند و به حیوانات خودنوشانده و آبیاری و کشتوکار میکنند ولی بخشی از آن آب بر زمینی فرودمیآید که دشت و هامون است، بهطوری که نه آبی را در خود نگه میدارد و نه گیاهی را میرویاند. پس این است مثل کسی که در دین خدا عزوجل فقیه شده و خدای عزوجل او را از آنچه که مرا بدان برانگیخته و بهرهمند ساخته، بهرهمند گردانیده است. چنین کسی خود میداند و به دیگران هم میآموزاند. همچنین این است مثل کسی که سری برای آن برنیفراشته و هدایت خدای عزوجل را که بدان فرستاده شدهام، نمیپذیرد».
﴿لِلَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ١٨﴾ [الرعد: 18].
«برای کسانی که پروردگارشان را اجابت کردهاند» آنگاه که ایشان را بهسوی یگانگی خود و تصدیق انبیا و عمل به برنامههایش فراخواند «حسنی است» یعنی: پاداشی بس نیکو است که همانا بهشت برین است «و کسانی که وی را اجابت نکردهاند» یعنی: کسانی که دعوت حق تعالی را رد کردهاند «اگر سراسر آنچه در زمین است» از انواع و اصناف اموال «و مانند آن را با خود داشته باشند» یعنی: مانند سراسر آنچه در زمین است، نیز به آن ضمیمه شود و از آنان باشد «قطعا آنرا برای بازخرید خود» یعنی: برای برطرف کردن عذاب بزرگ و هول عظیم روز قیامت که در آن قرار دارند «خواهند داد» اما ـ برفرض اگر این هم در توانشان باشد ـ از آنان هرگز پذیرفته نخواهدشد بلکه «آن گروه» یعنی: کسانی که ندای پروردگارشان را نشنیده گرفته و او را اجابت نکردهاند «برای آنان سختی حساب است» در سرای آخرت. سختی حساب آن است که شخص در برابر کل گناهانش مورد محاسبه قرار گیرد و هیچ چیز از گناهانش آمرزیده نشود «و جایشان در دوزخ است» یعنی: دوزخ مسکن و مأوایشان است «و چه بدجایگاهی است» دوزخ که در آن مستقر میشوند.
﴿أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ١٩﴾ [الرعد: 19].
«آیا کسی که میداند آنچه از سوی پروردگارت به تو نازل شده حق است» و هیچشک و شبههای در آن نیست «مانند کسی است که نابیناست» و کوردل لذا این حقیقت را نمیداند؟ «فقط خردمندانند» یعنی: صاحبان خردهای برترند «که پند میپذیرند» اما آنان که از خردی سالم بیبهرهاند، پند نمیپذیرند و هرکس پند نپذیرفت، نابیناست.
سپس خدایسبحان ویژگیهای هر دو گروه را بیان میکند و در آغاز به اوصاف و ویژگیهای اهل حق پرداخته میفرماید:
﴿الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ٢٠﴾ [الرعد: 20].
«همان کسانی که به عهد خدا» یعنی: به پیمانهایی که میان خود و پروردگار خویش، یا میان خود و دیگر بندگان ـ بهنام خدا عزوجل ـ بستهاند «وفا میکنند و پیمان او را» که بر خود الزام کرده و آن را با سوگند و امثال آن از صیغههای تأکید، مؤکد و مستحکم ساختهاند «نمیشکنند» و هرآنچه را که بنده بر خود واجب گرداند یا به گردن بگیرد، چون نذر و مانند آن نیز شامل «میثاق» میشود. پس نخستین وصف اهل حق: وفا به عهد است.
دومین وصف اهل حق این است: «و آنان که آنچه را خدا به پیوستنش ﴿وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ٢١﴾ [الرعد: 21].
فرمان داده، میپیوندند» همچون صله رحم. در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده استکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی که دوست دارد تا در رزقش توسعه داده شودو باقیمانده عمرش طولانی شود، باید رحم خود را بپیوندد».
سومین وصف اهل حق این است: «و از پروردگار خویش میترسند» ترسی که آنان را بر انجام تکالیفشان و اجتناب از محرمات وامیدارد. خشیه: ترسی است که با شناخت کسی که انسان از او میترسد، همراه باشد.
چهارمین وصف اهل حق این است: «و از سختی حساب میترسند» حساب سخت: حسابی است همراه با بررسی و دقت و تجسس در همه جوانب و اطراف قضیه و مناقشه و پیجویی در آن لذا کسی که در حساب مورد پیجویی و کاوش قرار گیرد، نمیتواند از پس آن برآید و لذا به کیفر روبرو میشود. بنابراین، یکی از اوصاف اهل حق این است که قبل از آن که مورد چنین محاسبهای قرار گیرند، با خود محاسبه میکنند.
﴿وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولَئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ٢٢﴾ [الرعد: 22].
پنجمین وصف اهل حق این است: «و کسانی که برای طلب خشنودی پروردگارشان شکیبایی کردند» مراد: شکیبایی بر طاعت خدا عزوجل ، شکیبایی از محرمات وی و شکیبایی بر مقدرات دردآور و المناک وی است.
ششمین وصف اهل حق این است: «و نماز را برپا داشتند» یعنی: آن را در اوقات مخصوص آن بر وفق آداب و ارکانی که خداوند عزوجل آن را مشروع کرده، همراه با خشوع و اخلاص ادا میکنند.
هفتمین وصف اهل حق این است: «و از آنچه روزیشان دادیم، انفاق کردند» لذا زکات اموالشان را ادا کرده و در جایی که واجب یا مستحب است، بذل و انفاق کردهاند «در نهان» بهطور خفیه و پنهانی «و آشکارا» بهطور علنی تا دیگران نیز به ایشان اقتدا کنند. پنهان دادن صدقه در صدقات نفل افضل است و آشکار دادن آن در زکات فرض.
هشتمین وصف اهل حق این است: «و بدی را با نیکی دفع میکنند» یعنی: بدی کسی را که به ایشان بد کرده است، با احسان و نیکی به وی دفع میکنند، یا عمل بد را با عمل صالح پاسخ میدهند، یا گناه را با توبه دفع میکنند «آن گروه» موصوف به صفات یاد شده «ایشان راست فرجام خوش آن سرای» یعنی: ایشان راست نیکسرانجامی سرای آخرت و دربرگرفتن بهشت و نیز فرجام نیک سرای دنیا و به میراث بردن زمین.
﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ٢٣﴾ [الرعد: 23].
«همان بهشتهای عدن که درآن وارد میشوند» بهشتهایی که اهل آن در آن اقامت همیشگی داشته و از آن اصلا کوچانده نمیشوند. عدن: لغتا به معنای اقامت است. در تفسیر کشفالاسرار، «جنات عدن» به «بهشتهای پایندگی» معنی شده است «و» وارد میشود در آن «هر که از پدرانشان که نیکوکار باشد» پدران از باب تغلیب ذکر شدهاند و این عبارت شامل مادران نیز میشود «و زنانشان و فرزندانشان» یعنی: هم خودشان به بهشتهای عدن وارد میشوند و هم برای گرامیداشت آنان، پدران و مادران و زنان و فرزندانشان به ایشان ملحق ساخته میشوند تا با دیدار دوستان و عزیزان، انس و آرامش تمام یافته و از کمال آسایش برخوردار گردند.
این آیه دلیل بر آن است که با شفاعت و نزدیکی نیکان، درجه انسان علو و برتری مییابد چنانکه جمله: (هرکه نیکوکار باشد از پدران و...) دلیل بر آن است که از نزدیکان این گروه، فقط کسانی وارد بهشت میشوند که نیکوکار باشند و صرف اینکه شخص، پدر یا زن یا فرزند کسی از آن گروه باشد ـ بیآنکه خود صالح باشد ـ کافی نیست بلکه همراه با نزدیک بودن به ایشان، شرط صلاح نیز شرطی الزامی است. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بیماری وفاتشان به فاطمه رضی الله عنها فرمودند: «ای فاطمه دختر محمد! از مال من هرچه میخواهی درخواست کن زیرا من نمیتوانم هیچ چیز از جانب خدا عزوجل را از تو دفع کنم». «و فرشتگان از هر دری برآنان وارد میشوند» یعنی: فرشتگان از تمام درهای منازلی که این گروه بهشتی در آنها سکونت میگزینند، وارد بهشت شده آنگاه به رسم شادباش به ایشان میگویند:
﴿سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ٢٤﴾ [الرعد: 24].
«سلام بر شما» یعنی: از تمام آفات به سلامت مانید «به پاداش آنچه صبر کردید» یعنی: این پاداش به سبب صبر شما بر تقوای الهی و رعایت اوامر وی است «راستی چه نیکوست فرجام آن سرای!» یعنی: فرجام سرای بهشت. این مدح و ستایشی است برآنچه که خدای عزوجل به ایشان از نیکفرجامی عنایت کرده است.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا میدانید اولین کسانی از خلق خدا عزوجل که وارد بهشت میشوند کیستند؟ یاران گفتند: خدا عزوجل و رسولش داناترند. فرمودند: اولین کسانی از خلق خدا عزوجل که وارد بهشت میشوند، فقرای مهاجرانی هستند که مرزها به وسیله ایشان نگهبانی میشود، سیل ناملایمات و تهاجمات به وسیله ایشان سد میگردد و یکی از ایشان میمیرد در حالی کهنیازش در سینهاش باقی مانده و توانایی برآوردن آن را در زندگیاش نداشته است. پس خداوند عزوجل به کسانی از فرشتگانش که بخواهد میگوید: نزد آنان بروید و بر آنان درود و شادباش بگویید. فرشتگان میگویند: ما ساکنان آسمانت و برگزیدگان از میان خلقت هستیم، آیا ما را میفرمایی که نزد آنان رفته و بر آنان درود وسلام بگوییم؟ پروردگار عزوجل میفرماید: ایشان بندگانی برای من بودند که فقط مرا پرستیده و چیزی را با من شریک نمیآوردند، مرزها به وسیله ایشان نگهبانی و بدیها و سختیها به وسیله ایشان دفع میشد و یکی از ایشان میمرد درحالی که نیاز وی در سینهاش بود و آن را نمیتوانست برآورده کند. آنگاه فرشتگان نزد ایشان رفته و از هر دری بر ایشان وارد میشوند و میگویند: سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار». همچنین در حدیث شریف آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در رأس هر سال به زیارت قبور شهدا رفته آنگاه خطاب به ایشان این آیه را میخواندند: ﴿سَلَٰمٌ عَلَیۡکُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ٢٤﴾.
﴿وَالَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ٢٥﴾ [الرعد: 25].
سپس خداوند متعال به بیان صفات کوردلانی میپردازد که حق را نمیشناسند و بدان راه نمییابند: «و کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آنچه را خدا به پیوستنش فرمان داده میگسلند و در زمین فساد میکنند» با کفر، ارتکاب معاصی و زیان رساندن به جانها و مالهای مردم. «بر آن گروه» بهسبب این فسادافروزیشان «لعنت است» یعنی: طرد و دوری از رحمت خداوند عزوجل است «و برای آنان بدفرجامی آن سرای است» یعنی: بدفرجامی سرای دنیاست که عذاب دوزخ میباشد.
﴿اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ٢٦﴾ [الرعد: 26].
«خدا برای هرکه بخواهد، روزی را گشاده و تنگ میگرداند» پس حق تعالی گاهی روزی را برای کافر گشایش داده و آن را بر مؤمن ـ از روی ابتلا و امتحان وی ـ تنگ میگرداند لذا نه گشایش در روزی دلیل کرامت و بزرگواری انسان است و نه تنگی رزق و روزی، دلیل ذلت و اهانت وی «و کافران به زندگی دنیا شاد شدند» و نسبت به آنچه که نزد خدا عزوجل است، غافل و جاهل ماندند «و زندگی دنیا در برابر آخرت جز بهرهای ناچیز نیست» در حدیث شریف آمده است: «دنیا در برابر آخرت جز مانند اینکه یکی از شما این انگشتش را در دریا فرو برد، نیست ـ و به انگشت سبابه خویش اشاره کردند ـ پس باید بنگرد که با آن چه چیز را از دریا بیرون میآورد!».
﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ٢٧﴾ [الرعد: 27].
«و کافران میگویند: چرا از جانب پروردگارش معجزهای براو نازل نشده است؟» گویی ادله ایمان ناقص و ناکافی است!! در حالیکه قرآن عظیم، بزرگترین معجزه الهی میباشد. لذا خداوند عزوجل در این آیه و آیات بعد، در پاسخ به این درخواست مشرکان چندین ردیه را عنوان میکند «بگو: در حقیقت خداست که هرکه را بخواهد گمراه میکند» چنانکه این گروهی را که میگویند: چرا بر او معجزهای نازل نشده، گمراه نمود «و هرکس را که بهسوی او بازگردد» و با توبه و دستکشیدن از گناهی که بر آن بوده است، به قلب خویش بهسوی او روی آورد؛ «بهسوی خود راه مینماید» بنابراین، فرود آوردن نشانهها و معجزات را در امر هدایت و گمراهی هیچ تأثیری نیست بلکه هدایت و گمراهی همه به دستخدا عزوجل است. پس هرکس را سزاوار هدایت بداند راه مینماید، در غیر آن او رادر سراشیبی گمراهی رها میکند.
پس شایستگان راه هدایت کیستند؟:
﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ٢٨﴾ [الرعد: 28].
«همان کسانی که ایمان آورده اند» یعنی: راه یافتگان همان کسانی هستند که خدا عزوجل هدایتشان کرده لذا بهسوی او بازگشتهاند و ایمان آوردهاند «و دلهایشان بهیاد خدا آرام میگیرد» یعنی: دلهایشان با ذکر خدای سبحان به زبان؛ چون تلاوت قرآن، تسبیح، تمجید، تکبیر و کلمه توحید، یا با شنیدن این اذکار از دیگران، انس گرفته و آرامش مییابد «آگاه باش که با یاد خدا» نه با یاد دیگران «دلها آرامش مییابد» و هرچند نگرش در مخلوقات خدای سبحان و شگفتیهای آفرینش وی و معجزاتش، فیالجمله آرامبخش دلهاست ولی آرامش دادن اینها، همچون آرامشی که یاد خدا عزوجل در انسان ایجاد میکند، نیست.
﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ٢٩﴾ [الرعد: 29].
سپس حق تعالی اهل ایمان را مژده داده میفرماید: «کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، خوشا به حالشان» طوبی: حال خوش است؛ از شادی وآرامش روح، زندگانی گوارا و خیر و نعمت فراوان. به قولی: طوبی درختی در بهشت است چنانکه در حدیث شریف به روایت سهلبنسعد رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «طوبی درختی است در بهشت که سوار در سایه آن صدسال راه میپیماید، اما هنوز آن را نمیتواند طی کند». و هیچ جای شگفتی هم نیست زیرا چنان که در حدیث شریف آمده است: «در بهشت چیزهایی است که نه آنها را چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب هیچ بشری خطور کرده است». قرطبی این قول را صحیحتر دانسته است. «و خوش سرانجامی دارند» وخوش جایگاهی که همان سرای بهشت است.
﴿کَذَلِکَ أَرْسَلْنَاکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَهُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ مَتَابِ٣٠﴾ [الرعد: 30].
«بدینگونه تو را در میان امتی که پیش از آن امتهای بسیاری گذشتهاند فرستادیم» یعنی: تو را در میان گروهی از مردم فرستادیم که پیش از آن گروههای بسیاری گذشتهاند، گروههایی که بهسوی آنان نیز پیامبرانی را فرستاده بودیم بنابراین، این امت آخرین امتهاست و تو نیز خاتم پیامبران علیهم السلام هستی «تا آنچه را بهسوی تو وحی کردیم بر آنان بخوانی» یعنی: تو را در میان این امت فرستادیم تاقرآن و سایر وحیانیات ما را بر آنان بخوانی «در حالی که آنان به رحمان کفرمیورزند» یعنی: مشرکان مکه منکر آنند که خداوند عزوجل اسمی بهنام رحمان داشته باشد چنانکه گفتند: ما نمیدانیم که رحمان و رحیم کیست؟ «بگو» ای محمد درپاسخ آنها «او پروردگار من است» یعنی: رحمان آفریننده من است «جز او خدایینیست» یعنی: جز او هیچ کس و هیچ چیز دیگر سزاوار عبادت و پرستش نمیباشد «بر او توکل کردهام» در تمام امور خویش «و بهسوی اوست» نه بهسوی غیر وی «بازگشت من» زیرا کسی جز او شایسته آن نیست که مرجع قرار گیرد.
﴿وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعًا أَفَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعًا وَلَا یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِیبًا مِنْ دَارِهِمْ حَتَّى یَأْتِیَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ٣١﴾ [الرعد: 31].
«و اگر قرآنی بود که کوهها بدان روان میشد» به قولی: این آیه متصل به جواب این سخن مشرکان است که گفتند: (چرا از جانب پروردگارش معجزهای بر وینازل نشده است؟) «آیه/27». یعنی: اگر آنان تفکر کنند، به این حقیقت پی میبرند که قرآن خود بزرگترین معجزه است زیرا اگر در عرصه هستی کلامی میبود که وقتی خوانده میشد، کوهها بهسبب آن روان گشته و از محل استقرار خود به حرکت در میآمدند؛ «یا زمین بدان قطعه قطعه میگردید» و با خواندن آن از آن چشمهها و انهار جاری میشد، یا زمین از خشیت خدا عزوجل در هنگام قرائت آن شکافته میشد، یا خواننده آن مسافتهای زمین را به وسیله آن میپیمود. پس این جمله سه وجه دارد. «یا مردگان بدان به سخن در میآمدند» یعنی: یا مردگان با قرائت آن زنده میشدند و در نتیجه، هنگام مخاطب قرارگرفتن به قرآن، آن را همچون زندگان میفهمیدند، آری! اگر تحقق همه این معجزات با کلام و قرائتی منظور و ملحوظ اراده خدای سبحان میبود، آن کلام بدون شک قرآن بود زیرا در عرصه معجزات الهی، حجت و معجزهای بلیغتر و مؤثرتر از قرآن در تأثیرگذاری بر اندیشهها، روانها و ضمایر نازل نشده است، قرآنی که اگر خدای عزوجل آن را بر کوهی فرود میآورد، یقینا آن کوه از ترس خدا عزوجل خرد و درهمکوفته و فروتن میشد.
اما اگر پروردگار متعال همه این امور را با قرآن به انجام میرساند، باز هم آن مشرکان ایمان نمیآوردند.
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید؛ مشرکان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اگر چنان که ادعا میکنی به راستی پیامبر هستی؛ پس پدران و بزرگان نخستین ما را که مردهاند، به ما بنمایان (زنده گردان) تا با آنان سخن بگوییم، همچنین این کوههای مکه را که به سختی در تنگنای آنها قرار داریم برای ما فراخ گردان. همان بود که آیهکریمه نازل شد.
«بلکه کار همه یکجا از آن خداست» یعنی: اگر قرآنی میبود که همه درخواستهایشان با آن محقق میشد، یقینا آن همین قرآن بود، از آنجا که چنان اعجازی در آن وجود دارد که اگر همه انس و جن گرد آیند، نظیر آن را نمیتوانند بیاورند و از آنجا که قرآن چنان کتابی است که باطل از پس و پیش آن بر آن وارد نمیشود.
ولی خداوند متعال آن درخواستهایشان را با این قرآن محقق نکرد بلکه قرآن را بر همین تأثیر و اعجاز لفظی و معنوی کنونیاش قرار داد؛ چرا که در برآوردن خواستههایشان حکمت و مصلحتی نهفته نبود و اگر در برآوردن خواستههایشان حکمت و مصلحتی نهفته میبود، قطعا خداوند عزوجل آن را برآورده میساخت.آری! اگر او میخواست که آنان قهرا ایمان آورند، یقینا ایمان میآوردند، اما مشیت او بر ایمان همه آنان نرفته است بنابراین، نه بهراه افتادن کوهها در آنها تأثیری میگذارد و نه تحقق دیگر پیشنهاداتشان. پس اگر از این نشانهها هر چه بیاید و هر چه ببینند، باز هم بر کفر خویش پای میفشرند، به همین جهت فرمود: «آیاکسانی که ایمان آوردهاند، ندانسته اند» و برایشان روشن نشده است «که اگر خدا میخواست، قطعا مردمان را همه یکجا هدایت میکرد» بیآنکه معجزات و نشانههارا مشاهده کنند؟ ولی حق تعالی جز کسانی را که شایسته هدایتاند و عنایت وی در حقشان پیشی گرفته، هدایت نمیکند. در آیهکریمه «یأس» به معنی علم به کار رفت زیرا یأس از یک چیز، متضمن علم به آن است.
روایت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف ذیل پیرامون عظمت معجزه قرآن فرمودند: «هیچ پیامبری نیست مگر اینکه به او از نشانههایی داده شده که بشر به مانند آن نشانهها و معجزات ایمان میآورد، اما آنچه که به من داده شده، وحیی است که خداوند عزوجل آن را به من وحی کرده است. پس امیدوارم که پیروان من در روز قیامت از همه آنان بیشتر باشند». معنای این فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این استکه: معجزه هر پیامبری با فوت آن پیامبر ختم شده در حالیکه قرآن معجزه و حجتی جاودانه و ابدی است که شگفتیهای آن هرگز به پایان نمیآید و دانشمندان و شیفتگان حقیقت هرگز از آن سیر نمیشوند و حق تعالی آن را برای صاحبان خرد و اندیشه، معجزه و نشانهای تام گردانیده است «و کسانی که کافر شدهاند، پیوسته بهسزای آنچه کردهاند، مصیبت کوبندهای به آنان میرسد» این هشداری به کفار مکه است که بهسبب آنچه از کفر و تکذیب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتکب گردیدهاند، مصیبتی کوبنده یعنی: بلایی بسیار بزرگ و سخت به آنان میرسد؛ مانند کشتن، بهاسارت درآمدن، جنگ و قحطی. قارعه: رنج و بلا و مصیبت است «یا فرود میآید» این ضربه کوبنده «نزدیک خانههایشان» و شهرشان که قطعا از فرود آمدن آن ترسناک و متوحش میشوند. به قولی معنی این است: تو ای پیامبر! در فتح مکه نزدیک خانههایشان فرود میآیی «تا وعده خدا فرا رسد» با فرارسیدن مرگشان، یا با برپایی قیامت، یا با فتح مکه ـ به قول ابن عباس رضی الله عنه وجمعی دیگر ـ «هرآینه خداوند وعده خود را خلاف نمیکند» و وعدهاش قطعا رسیدنی است.
بدینگونه پاسخ سؤال و شبهه کافران در مورد درخواست معجزه که در «آیه/27» مطرح گردید، به شیوهای مستدل و منطقی داده شد. و بازهم پاسخهای دیگری عنوان میشود، از جمله سومین رد بر کافران که ضمن آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه مورد دلجویی قرار میگیرند:
﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ عِقَابِ٣٢﴾ [الرعد: 32].
«و بیگمان پیامبران پیش از تو نیز مورد تمسخر قرارگرفتند» لذا تو تنها پیامبری نیستی که با تکذیب و استهزا روبرو شده است «پس به کافران مهلت دادم» املاء: مهلت دادن است «سپس آنان را فروگرفتم پس کیفر من چگونه بود» بر گروههای کفاری که به پیامبران استهزا کردند؟!.
سپس حق تعالی از قیومیت خویش و اینکه مشرکان سزاوار عذاب هستند و از سنت خویش در کسانی که اراده گمراهیشان را دارد، خبر داده میفرماید:
﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ٣٣﴾ [الرعد: 33].
«آیا کسی که بر هر شخصی بدانچه کرده است، مراقب است» مانند کسی است که از همه جا بیخبر میباشد؟ یعنی: آیا خدایی که متولی امور و مدبر احوال خلق و تعیین آجال و ارزاقشان و ناظر و مراقب تمام اعمال و احوال آنها میباشد، همانند بتان بیجان و بیشعور و همانند مردگانی است که مشرکان آنها را ـ بجز وی ـ بهخدایی و پرستش گرفتهاند؟ بتانی که نه بر چیزی ناظر و مراقب هستند و نه تدبیر امری از امور را برعهده دارند؟ قطعا او همانند آنان نیست «و برای خدا شریکانی قرار دادند» یعنی: با آنکه هرگز نمیتوان میان خدای سبحان و بتان بیجان همانندیی دید، با آن هم، این کافران برای خدای سبحان شریکانی قرار دادند «بگو» ای محمد! «نامهایشان را بیان کنید» یعنی: از این شریکانی که برایخدای سبحان قرار دادهاید، نام ببرید که آنها کیستند؟ بدانید که آنها حقیرتر از آنند که «خدایان» نامیده شوند. شاه ولیالله دهلوی میگوید: «یعنی: اوصافآنان را ذکر کنید تا با اوصاف خداوند عزوجل مقابله شود و فن مماثلت آشکارگردد ـ والله اعلم». «یا مگر او را» یعنی: خداوند عزوجل را «به آنچه او در زمین نمیداند» و نمیشناسد «خبر میدهید» از شرکایی که میپرستید؟ یعنی خدای دانا با وجود آن که به آنچه در آسمانها و زمین است آگاه میباشد و هیچ چیز بر او پنهان نیست، اما در روی زمین چنین شرکایی را برای خود سراغ ندارد پس شما این شرکا را از کجا آوردهاید؟ دلیل اینکه حق تعالی فقط زمین را مخصوصساخت، این است که مشرکان شرکایی را فقط در زمین برایش ادعا کردند نه درآسمان «یا به سخنی سرسری فریفته میشوید» بیآنکه برای آن حقیقتی باشد؟یعنی: یا از پدرانتان در سخنی بیاصل و اساس و سطحی و میانتهی تقلید میکنید؟ «بلکه برای کافران مکرشان آراسته شده» مکرشان: کفری است که سردمداران و شیاطین، پیروانشان را به آن میفریبند تا به وسیله آن گمراهشان سازند «و از راه بازداشته شدهاند» یعنی: خدای سبحان بهعنوان مجازاتی بر شرکشان، آنان را از راه خود بازداشته، یا شیطان آنان را از راه حق بازداشته است «و هر که را خدا گمراه کند» و مشیت وی گمراه ساختنش را اقتضا نماید «او را هیچ راهبری نیست» که بهسوی خیر رهنمونیاش کند.
حق تعالی در این دو آیه، از طریق اقامه حجت بر بطلان راه و روشی که مشرکان بر آن قرار دارند، درخواست معجزات از سوی آنان را نیز بهطور ضمنی رد کرده است.
و بعد از اقامه حجت، این هشدار مطرح میشود:
﴿لَهُمْ عَذَابٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ٣٤﴾ [الرعد: 34].
«برایشان در زندگی دنیا عذابی است» با کشته شدن، به اسارت درآمدن و مصیبتهای دیگر «و قطعا عذاب آخرت سختتر است» از عذاب دنیا زیرا عذاب دنیا سپری میشود در حالیکه عذاب آخرت همیشگی و ابدی است، همچنین آتش دوزخ نسبت به آتش دنیا هفتاد برابر سوزانتر و سختتر است «و برایشان در برابر خدا هیچ نگهدارندهای نیست» که آنان را از عذابش نگه دارد و نه هیچ پناهدهندهای که از عذاب وی پناهشان دهد.
سپس بشارت به اهل تقوی و هشدار به اهل کفر در یک آیه میآید:
﴿بمَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ٣٥﴾ [الرعد: 35].
«مثل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده» یعنی: وصف شگفتآسا و شأن والای بهشت برین این است که: «جویباران از فرودست آن» یعنی: از فرودست درختان و منازل آن «جاری است، میوههای آن همیشگی است» که هرگز انقطاعی ندارد، آن گونه که میوههای درختان دنیا بهپایان میرسد و تمام میشود «و سایهآن همچنین» همیشگی است، کوتاه نمیشود و خورشید آن را از بین نمیبرد «این است سرانجام متقیان و فرجام کافران آتش است» و آنان جز این، فرجام و عاقبت دیگری ندارند.
در حدیث شریف به روایت جابر رضی الله عنه آمده است: «روزی مشغول خواندن نماز ظهر بودیم که ناگهان دیدیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلو رفتند و ما نیز به پیروی از ایشان جلو رفتیم. سپس دست بردند تا چیزی را بگیرند، آنگاه واپس آمدند. چون نماز تمام شد، ابیبن کعب رضی الله عنه به ایشان گفت: یا رسولالله! امروز در حال نماز کاری کردید که تاکنون ندیدهایم که آن را انجام دهید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری! امروز بهشت، طراوتها، گلها و میوههای آن در حال نماز بر من عرضه شد پس از میوههای آن خوشهای انگور را بهدست گرفتم تا برای شما بیاورم، اما میان من وآن خوشه مانع ایجاد شد و اگر آن را به شما میآوردم و تمام کسانی که در میان زمین و آسمانند از آن میخوردند، قطعا چیزی از آن نمیکاستند».
﴿وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلَا أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُو وَإِلَیْهِ مَآبِ٣٦﴾ [الرعد: 36].
«و کسانی که به ایشان کتاب» تورات و انجیل را «دادهایم» و به مقتضای کتابشان عمل میکنند «از آنچه بهسوی تو نازل شده، شاد میشوند» پس اهل راستین آن دو کتاب، از نزول قرآن شاد میشوند زیرا آنان قرآن را موافق و مصدق کتابهایشان مییابند. یا مراد: مسلمانان اهل کتابند؛ چون عبدالله بن سلام وهمراهانش از یهود و مانند اسلام آوردگان نصاری که هشتاد مرد بودند، چهل تن در نجران، هشت تن در یمن و سیودو تن در حبشه «و از احزاب کسانی هستند که بخشی از آن را انکار میکنند» یعنی: از احزاب و دستههای یهود و نصاری کسانی هستند که بر ضد این دین عمل میکنند زیرا منکر آنند که احکام و برنامههای قرآن، ناسخ برنامههای ادیانشان است. بنابراین، شادمانی عدهای از آنان به نزول قرآن، فقط به آن بخش از قرآن برمیگردد که با کتابهایشان موافق است و انکار منکرانشان هم، متوجه بخشی از قرآن است که مخالف کتابهایشان میباشد. در عصر حاضر نیز مبشران و مستشرقان اهل کتاب همین گونهاند. «بگو: جزاین نیستکه من مأمورم تا خدا را بپرستم و به او شرک نورزم» یعنی: جز این نیست که در کتاب نازل شده بر خود، به عبادت خدای عزوجل و یکتاپرستیاش مأمور گردیدهام و این اصلی است که همه کتابهای آسمانی بر آن متفق بوده و تمام ملل اقتدا کننده به پیامبران علیهم السلام نیز بر عدم انکار آن وحدت کامل دارند «بهسوی او» یعنی: بهسویالله عزوجل «دعوت میکنم» نه بهسوی غیر وی «و بازگشتم بهسوی اوست» نه بهسوی غیر وی پس چگونه دعوتی اینچنین مورد کفر و انکار قرار میگیرد؟!.
﴿وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا وَاقٍ٣٧﴾ [الرعد: 37].
«و بدینسان قرآن را حکمی عربی فروفرستادیم» یعنی: قرآن را به گونهای نازل کردیم که دربرگیرنده اصول و فروع شریعت بوده و به زبان عربی روشنی بیان شده است و میان مردم در وقایع و قضایا به مقتضای حکمت حکم میکند چنانکه کتابهای آسمانی دیگر بر پیامبران علیهم السلام را به زبانهای خودشان نازل کردیم «و اگر از هوا و هوسهایشان پیروی کنی» یعنی: از هوا و هوسهای کفار؛ اعم از مشرکان و اهلکتاب، هوا و هوسهایی که آنان موافقت و همراهی تو را بر آنها میطلبند، مثلا از تو میطلبند تا بر قبله آنان ـ پس از منسوخ شدن آن ـ نماز بخوانی «پس از دانشی که به تو رسیده» و خداوند عزوجل آن را به تو تعلیم داده؛ از جمله علمت به منسوخ بودن برنامههایشان، آری! اگر چنان کنی، در آن صورت «در برابر خدا هیچدوست و حمایتگری نخواهیداشت» که متولی و کارساز امر تو گردیده تو را یاری دهد و از عذاب وی حفظ کند.
این بیان الهی برای قطع نهایی طمعهای اهل کتاب و مشرکان و نیز برای تحریک مؤمنان بر ثبات در دین خویش است، یعنی: مؤمن نباید بعد از آنکه به حجت چنگ زده است، در هنگام روبرو شدن با شبهات، متزلزل گردد.
با این آیه، سومین رد قران بر درخواست معجزات از سوی مشرکان، به پایان میرسد.
و اینک رد چهارم:
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ٣٨﴾ [الرعد: 38].
«و هرآینه پیش از تو نیز پیامبرانی فرستادیم و برایشان زنان و فرزندانی قراردادیم» یعنی: پیامبران علیهم السلام نیز از جنس بشرند و طبیعتا زنانی دارند و فرزندانی که از ایشان و زنانشان به دنیا آمدهاند زیرا ما پیامبران علیهم السلام را از جنس فرشتگان ـ که نه ازدواج میکنند و نه توالد و تناسلی دارند ـ نفرستادهایم. پس ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو در این امر تافته جدابافته از پیامبران دیگر نیستی. اما شما ای معاندان! چه شده است که در حق پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم چیزی را ناجایز میپندارید که پیامبران قبل از وی نیزآن را داشته اند؟
کلبی در بیان سبب نزول آیهکریمه میگوید: یهودیان، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را مورد طعن قرارداده و گفتند: ما برای این مرد جز زنان و نکاح دیگر هم و غمی نمییابیم و اگر طوری که میپندارد او بهراستی پیامبر میبود باید کار نبوت از زنان بازش میداشت! همان بود که خدای عزوجل این آیهکریمه را نازل فرمود. در حدیث شریف آمده است: «چهار چیز از سنن پیامبران است: استعمال عطر، مسواک، حنا و عقد نکاح». «و هیچ پیامبری را نرسد که هیچ معجزهای بیاورد» از جمله، آنچه که کفار از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست میکنند «مگر بهاذن خدا» و به حکم وی «برای هر قضایی کتابی است» یعنی: برای هر امری که خداوند عزوجل آن را در حکم و قضای خویش آورده، کتابی است که حق تعالی آن حکم را با میعاد موقت آن در آن نوشتهاست و آن کتاب: لوح محفوظ است ـ والله اعلم. یا معنیاین است: برای هر رخدادی، وقت و زمان معین و محدودی است که احکام وبرنامهها نیز بر اساس حکمتی که خداوند متعال به آن داناست در همان وقت و زمان معین خود مشروع میشوند بنابراین، برنامههای الهی مبتنی بر مفاد و مصالحی است که با اختلاف احوال و اوقات مختلف میشوند، بدین جهت،شرایع همه انبیا علیهم السلام ، متناسب با وقت و زمان خود آمده است. همینگونه، برای عمرها، ارزاق و اعمال مردم، وقت و زمان معینی است که آن میعاد زمانی درموعد مقرر و مکتوب خود سر میرسد لذا تورات و انجیل به زمانهای خاصی مربوط بودهاند و این قرآن عظیم هم به این بخش باقی مانده از عمر دنیا مربوط است. از این جهت خداوند عزوجل فرمود:
﴿یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ٣٩﴾ [الرعد: 39].
«خداوند آنچه را بخواهد» از کتابها «محو میکند» و منسوخ میگرداند چنانکه کتابهای آسمانی پیشین را با نزول قرآن کریم منسوخ گردانید «و آنچه رابخواهد، اثبات میکند» و منسوخ نمیکند، چون قرآنکریم و شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم . به قولی معنی این است: خداوند عزوجل نابودی هر چه را بخواهد، نابودش میکند؛ از شقاوت، سعادت، رزق، عمر، خیر یا شر، یعنی: این را به آنتبدیل میکند و آن را بهجای این مینشاند «و ام الکتاب» یعنی: اصل کتاب که نهآن را تبدیلی است و نه تغییری «نزد اوست» به قولی: محو و اثبات در نامههایی است که به دست فرشتگان قرار دارد، اما لوح محفوظ (امالکتاب) را نه محوی است و نه تبدیلی بلکه آیات ناسخ و منسوخ و آنچه که محو یا تبدیل میشود و آنچه که باقی میماند و حکم آن از بین نمیرود، همه در آن ثبت و محفوظ است. پس لوح محفوظ ـ به اصطلاح معاصر ـ حکم بانک مرکزی اطلاعاتیای را دارد که هرگز هیچ چیز از آن محو نمیشود.
در حدیث شریف آمده است: «همانا انسان به سبب گناهی که مرتکب میشود، از رزق محروم میگردد و قضا را جز دعا بر نمیگرداند و در عمر جز نیکوکاری نمیافزاید».
خلاصه: عقیده ما این است که:
1- برای قضای خداوند متعال، دگرگونی و تبدیلی نیست.
2- محو و اثبات احکام نیز از جمله اموری است که قضای خدا عزوجل سابقا بر آن رفته است.
3- بخشی از قضای الهی حتما واقع میشود و آن قضایی است که ثابت و تغییر ناپذیر است و بخشی از آن به اسباب برگردانده میشود و آن اموری است که به وسیله اسباب محو و نابود میشوند و محو شدن آنها یا به دعاست، یا به صله رحم و نیکوکاری با نزدیکان.
4- محو آن بخش از قضای الهی که به اسباب برگردانده میشود، شامل نسخ شریعتها نیز میگردد، یعنی: گاهی شریعتی، شریعت ما قبل خود را منسوخ میکند، مانند نسخ کتابهای آسمانی دیگر به قرآن. و همه اینها به قضا و قدر خداوند عزوجل مربوط است.
5- امور همه به اوقات خود وابسته میباشند.
که البته نص آیات و احادیث شریف، به همه این مواد ناطق است.
﴿وَإِنْ مَا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ وَعَلَیْنَا الْحِسَابُ٤٠﴾ [الرعد: 40].
«و اگر پارهای از آنچه را که به آنان وعده میدهیم» از عذاب «به تو بنمایانیم» قبل از درگذشتت «یا روح تو را پیش از آن بگیریم» و تو را قبل از آنکه عذابشان را ببینی، بمیرانیم «بههرحال جز این نیست که بر تو رساندن پیام است» یعنی: برعهده تو جز تبلیغ احکام رسالت نیست «و بر ماست حساب» یعنی: محاسبه آنان در برابر اعمالشان و مجازاتشان در برابر این اعمال برعهده ما است و تو متکفل آن نیستی که کار در حیاتت با ایمان آوردن یا تعذیبشان بهپایان برسد.
بدینگونه، خدای عزوجل پیامبرش را دلجویی کرده و او را به عدم شتابزدگی در امر ایمان آوردن یا عذاب نمودنشان فرامیخواند.
سپس خداوند متعال نظر کفار را بهسوی یکی از معجزات و نشانهها جلب میکند و آن این نشانه است:
﴿أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یَحْکُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ٤١﴾ [الرعد: 41].
«آیا نمیبینند» مردم مکه «که ما قصد میکنیم به زمین» یعنی: به سرزمین کفر «و از اطراف آن میکاهیم؟» یعنی: ما با فتوحات مسلمین از اطراف و جوانب سرزمین کفر اندکاندک میکاهیم تا سرانجام با فتح مکه که مرکز شرک در آن زمان بود، پایگاه کفر درهم ریخته و کار به اتمام رسید. شایان ذکر است که با قرائت علم جدید، آیه کریمه بر بیضوی بودن و گستردهبودن زمین و عدم کروی بودن آن بهطور تمام مدور دلالت کرده و اثبات میکند که زمین از اطراف خود کاسته است و تماما کروی نیست.
«و خداست که حکم میکند، برای حکم او هیچ بازدارندهای نیست» یعنی: خداوند عزوجل آنچه بخواهد در خلقش حکم میکند پس این یکی را بالا برده و آن یکی را بهزیر میکشد، این یکی را زنده میکند و آن یکی را میمیراند و قطعا او به عزت اسلام و برتری آن بر ادیان دیگر حکم کرده است. ﴿لَا مُعَقِّبَ لِحُکۡمِهِۦۚ﴾ﯻ هیچکس حکم خدای سبحان را نمیتواند برگرداند با کاستن یا تغییر دادن آن «و او سریعالحساب است» پس نیکوکار و بدکار را به سرعت جزا میدهد و حسابرسی آنان او را به دشواری نمیاندازد چنانکه محاسبه یکی از آنان او را از محاسبه دیگری به خود مشغول نمیگرداند بلکه او تمام مردم را در یک وقت و زمان محاسبه میکند.
البته سیاق آیات، متضمن بشارت به فتح سرزمینهای کفر است.
سپس خداوند متعال به ما از نیرنگ کفار سخن میگوید:
﴿وَقَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعًا یَعْلَمُ مَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ وَسَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ٤٢﴾ [الرعد: 42].
«و بهیقین کسانی که پیش از آنان بودند، نیرنگ کردند» یعنی: کفاری که پیش از کفار مکه بودند با پیامبرانی که خداوند عزوجل ایشان را بهسوی آنها فرستاده بود،نیرنگ کرده و به ایشان کافر شدند ولی آن نیرنگها بیاثر و نابود گشت «زیرا تدبیر همه یکجا از آن خداست» و نیرنگ دیگران هیچ اهمیتی نداشته و در مقابل مکر خداوند عزوجل با مکرکنندگان، هیچ ارزش و اثری بر نیرنگ آنها مترتب نیست. سپس در تفسیر این امر که مکر همه از آن اوست، میفرماید: «آنچه را که هر کسی بهعمل میآورد، میداند» پس هرکس آنچه را که همه به عمل آورند بداند و برای اعمالشان جزای مناسب آن را آماده کند، یقینا تمام مکر و تدبیر از آن اوست ومکر دیگران در برابر مکرش بیاثر است «و بهزودی کافران بدانند که فرجام آن سرای از کیست» یعنی: به زودی میدانند که فرجام پسندیده و عاقبت خوش سرای دنیا یا سرای آخرت، از آن کدام یک از دو گروه است، از آن مؤمنان یا غیر ایشان؟.
﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ٤٣﴾ [الرعد: 43].
«و کافران میگویند: تو پیامبر نیستی» یعنی: تو ای محمد! فرستادهخدا عزوجل بهسوی مردم نیستی «بگو: کافی است خدا در میان من و شما گواه باشد» لذا حق تعالی برای من در مورد صحت رسالت و صدق دعوتم گواهی میدهد ـ با معجزاتی که به دستم به اجرا گذاشته است ـ و این گواهی برایم کافی است، همچنین او به کذب و بطلان راه و روش شما در مورد تکذیب من و مقابله باگواهیاش در حق من، آگاه است «و بس است کسی که نزد او علم کتاب است» یعنی: بس است گواهی علمای اهل کتاب در حق من که اوصافم را در کتابهایشان مییابند. به قولی این آیه مدنی است و در این صورت معنی این است: گواهی کسانی از اهل کتاب که اسلام آوردهاند ـ مانند عبدالله بن سلام ـ برایم بس است زیرا مسلمانان اهل کتاب بر صدق رسالت من گواهی میدهند. به قولیدیگر: مراد کسی است که علم لوح محفوظ نزد اوست و او خود خداوند عزوجل است.
مکی است و دارای (52) آیه است.
وجه تسمیه: سبب نامگذاری این سوره به نام «ابراهیم»، بیان داستان این پیامبر اولی العزم الهی در آن است، داستانی که یادآور حقایق فراوان اعتقادی میباشد، همان حقایقی که قریش و مشرکان از آن غفلت کردند.
پیام اصلی و مضمون اساسی سوره «ابراهیم»، بیرون آوردن مردم از تاریکیها بهسوی نور است.
﴿الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ١﴾ [إبراهیم: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، راء» و سخن درباره حروف مقطعه اوایل سورهها، در آغاز سوره «بقره» گذشت «کتابی است که آن را بهسوی تو فروفرستادیم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! این قرآن کتابی است که ما آن را بر تو نازل کردیم «تا مردم را بیرون آوری» با دعوتشان بهسوی این قرآن و تربیت نمودنشان براساس این قرآن «از تاریکیها بهسوی روشنایی» یعنی: از تاریکیهای کفر وشهوت و شرک و شک و جهل و گمراهی، بهسوی نور ایمان و علم و هدایت ورهایی «به اذن پروردگارشان» یعنی: بهوسیله این حکم و فرمان پروردگار متعال به تو که آنها را بهسوی ایمان دعوت کنی و احکام و برنامههای روشنگر دین حق را به آنان تعلیم دهی. یا معنی این است: احدی از آنان از ظلمت بهسوی نور بیرون نمیرود مگر کسی که خداوند عزوجل به بیرون رفتن وی از آن حکم داده است، یا احدی از آنان بهسوی نور بیرون نمیرود مگر به امر و توفیق حق تعالی «بهسوی راه آن شکست ناپذیر ستوده» راه خداوندی که بر همه چیز غالب و قاهر، و در همه افعال و اقوال و شرع و امر و نهی خویش ستوده است که آن همان راه و روش روشنی است که او برای بندگانش مشروع کرده است.
شیخ سعید حوی رحمه الله در تفسیر «الاساس» میگوید: «از این آیه و آیه ﴿وَإِن مِّنۡ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٞ﴾ [فاطر: 24]. «و هیچ امتی نبوده مگر اینکه در آن هشداردهندهای گذشته است» چنین دانسته میشود که: این فهم برخی از مردم که پیامبران الهی جز در منطقه عربی و بلاد شام برانگیخته نشدهاند، فهم نادرستی است و پیامبران الهی در میان هر امتی با هر زبانی مبعوث گردیدهاند».
﴿اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ٢﴾ [إبراهیم: 2].
«خدایی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست» در آفرینش و در فرمانروایی «و ویل بر کافران از عذابی سخت» ویل: کلمهای است به معنای عذاب و هلاکت. لذا با این کلمه، حکم خدای سبحان به «عذاب و هلاکت» بر کفاری که به وسیله راهنمایی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از تاریکیهای کفر و شرک بهسوی نور هدایت بیرون نمیروند، ثابت و لازم گردیده است. به قولی: معنی (ویل بر آنها از عذابی سخت) این است: کفار از عذاب سختی که گرفتار آن شدهاند، داد و واویلا و ضجه و شیون و ناله سر میدهند. به قولی دیگر: ویل، خود عذاب است.
﴿الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ٣﴾ [إبراهیم: 3].
سپس در بیان صفات کفار میفرماید: «همانان که زندگی دنیا را» بهسبب محبتی که به آن دارند «بر آخرت» یعنی: بر زندگی جاودان آخرت و نعمتهای ابدی آن «ترجیح میدهند» از آنرو که به آخرت ایمان ندارند «و مردم را از راه خدا بازمیدارند» با برگرداندن و بازداشتن آنان از رفتن به آن راه «و در آن کجیای میطلبند» یعنی: برای راهخدا عزوجل کجی و انحراف و اشتباه میطلبند تا با هوی و هوسهایشان سازگار گشته و نیازها و اهدافشان را برآورده کند. یا آن را کج میطلبند تا در آن طعن و ایراد وارد کنند «آنانند که در گمراهی دورو درازی هستند» از راه حق و صواب. گمراهی به دوری وصف شد زیرا این گمراهی است که صاحب خویش را از راه حق دور میکند.
پس این آیات برای کفار سه وصف را بر میشمارد:
1- برگزیدن زندگانی دنیا بر آخرت.
2- بازداشتن از راه خدا عزوجل .
3- طلب کجی و عیب برای راه خدا عزوجل .
البته کفار همه در این سه وصف شریکند.
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ٤﴾ [إبراهیم: 4].
«و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم» تا آنچه را که میگوید، به آسانی دریابند زیرا اگر پیامبر به زبانی غیراز زبان قومش سخن میگفت، قطعا آنان سخنان او را درک نمیکردند و خطاب او را در نمییافتند. پس این لطفیاست بسیار بزرگ از جانب خدای منان بر بندگانش «تا بیان کند برایشان» شریعتی را که خداوند متعال برایشان مشروع کرده است و باز قوم آن پیامبرند که شریعتشرا به اقوام دیگری که به زبانهای دیگر تکلم میکنند، بیان و تبلیغ میکنند تا آنان نیز اوامر خداوند عزوجل و شریعت وی را همچون قوم آن پیامبر و اهل زبانش بفهمند ودریابند «پس خدا هرکه را بخواهد گمراه میکند» یعنی: حق تعالی کسانی را کهاسباب گمراهی را برگزیدهاند، گمراه میکند «و هرکه را بخواهد هدایت میکند» یعنی: کسانی را که اسباب هدایت را برگزیدهاند، هدایت میکند «و اوست غالب باحکمت» غالب است؛ زیرا در خواسته خود مغلوب نمیشود و باحکمت است در افعال خویش؛ پس هرکه را که شایسته هدایت است، هدایت و هرکه را که سزاوار گمراهی است، گمراه میکند.
حاصل معنی این است: آنگاه که پیامبر مرسل، شرع خدای عزوجل را به قومش به زبان خودشان بیان کرد، دیگر او را بر هدایت کردن کسی هیچ قدرتی نیست زیرا هدایتگر و گمراهکننده خود خدای عزوجل است. یا معنی چنین است: درحقیقت خدای عزوجل کافرانی را که گفتند: محمد به زبان ما سخن میگوید و او یکی از خود ماست پس این نبوت برایش از کجا آمده؟ گمراه کرده است.
﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ٥﴾ [إبراهیم: 5].
«و هرآینه موسی را با نشانههای خود فرستادیم» یعنی: ای محمد! چنانکه تو را به پیامبری فرستاده و بر تو کتاب نازل کردیم تا مردم را از تاریکیها بهسوی نور رهبری کنی، همچنان پیامبران دیگر و از جمله موسی علیه السلام را نیز با همین هدف فرستادیم. مراد از نشانههای نازل شده بر موسی ÷، معجزات نهگانهای است که به وی داده شد. آری! موسی علیه السلام را فرستادیم با این پیام: «که قوم خود» بنیاسرائیل «را» که تحت فرمانروایی و در قید بندگی فرعونند «بیرون آور از تاریکیها» یعنی: از تاریکیهای کفر یا جهلی که به سبب آن به موسی علیه السلام گفتند: برای ما خدایی قرار ده چنانکه این بتپرستان خدایی دارند «بهسوی نور» یعنی: بهسوی ایمان، یا بهسوی علم، یا بهسوی حریت و آزادگی «و ایامالله را به آنان یادآوری کن» ایام الله: وقایعی است که خداوند عزوجل برای رهایی آنان پدید آورد، چون واقعه بیرونآوردنشان از زیر اسارت فرعون، شکافتن دریا، سایبان ساختن ابر، فرودآوردن من و سلوی و دیگر نعمتهایش بر آنان. همچنان مجازاتهای حق تعالی در روزهای بزرگ وی که در آنها از قوم نوح و عاد و ثمود انتقام گرفت، شامل ایامالله اند. پس ایامالله هم شامل روزهای نعمت است و هم شامل روزهای نقمت و نکبت «قطعا در این» یادآوری از ایامالله «نشانههاست» یعنی: دلالتهای بزرگی است که انسانها را بر توحید و کمال قدرت الهی راه مینماید «برای هر صبار شکوری» صبار: بسیار شکیبا در محنتها و مصیبتهاست. شکور: بسیار سپاسگزار در برابر نعمتهای خداوند متعال است. چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «بیگمان کار مؤمن همه شگرف و شگفت است؛ خداوند عزوجل هیچ قضایی را در حق وی مبرم نمیسازد مگر اینکه آن قضا به خیر اوست، چه اگر به او آفت و رنجی برسد، شکیبایی میکند و این به خیر اوست و اگر هم به او خوشی و نعمتی برسد، شکر میگزارد و این نیز به خیر اوست».
جمله: ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّکُلِّ صَبَّارٖ شَکُورٖ٥﴾ [إبراهیم: 5]. مفید آن است که: فقط کسی از ایامالله عبرت میگیرد که در او دو وصف صبر و شکر وجود داشته باشد.
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ٦﴾ [إبراهیم: 6].
سپس خداوند متعال از سخنان موسی علیه السلام در یادآوری از ایامالله برای قومش، چنین حکایت میکند: «و یاد کن هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود بهیاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید» آنگاه که من شما را از سرزمین مصر کوچاندم و خدای عزوجل دریا را برایتان گشود و فرعون و لشکریانش را درآن غرق ساخت «همان کسانی که بر شما عذاب سخت میچشانیدند» که آن عذاب سخت عبارت بود از: برده کردن بنیاسرائیل و بهکار گرفتنشان در اعمال شاقه «و پسرانتان را سر میبریدند و دخترانتان را زنده میگذاشتند» تا خوار و بیمقدارشان سازند «و در این امر» که ذکر شد از افعال فرعونیان علیه شما و سپس رهانیدنتان از چنگال آنان «برای شما از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ بود» تا در عرصه ظهور معلوم دارد که شما این نعمتها را چگونه پاس میدارید! یا معنی این است: نجات دادنتان نعمتی عظیم از جانب حق تعالی بود که شما از شکرگزاری آن عاجزید.
﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ٧﴾ [إبراهیم: 7].
«و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد» به شما به اعلامی عام و همگانی تا سخن او را بشنوید و آن را به درستی دریابید: «که اگر شکر کنید» یعنی: اگر نعمتهای یادشده مرا بر خود واقعا سپاسگزاری کنید «بر نعمت شما میافزایم» یعنی: نعمتی بر نعمت دیگر بر شما میافزایم، بهعنوان بخششی از جانب خود. و به قولی معنی این است: قطعا از طاعت خود بر شما میافزایم و شما را بیشتر از پیش، گرویده راهحق میسازم «و اگر ناسپاسی کنید» این نعمتهایم را و آن را انکار نمایید «قطعا عذاب من سخت است» با سلب کردن این نعمتها. پس ناگزیر آنچه که باید، از این عذاب سخت بر شما رسیدنی است و هیچ برگشتی ندارد.
قشیری از صوفیه در تعریف شکر میگوید: «حقیقت شکر نزد اهل تحقیق، مقر بودن به نعمت منعم بر وجه فروتنی است». شبلی میگوید: «شکر، دیدن منعم بود، نه دیدن نعمت».
﴿وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ٨﴾ [إبراهیم: 8].
«و موسی گفت: اگر شما و هرکه در روی زمین است همگی کفر ورزید» یعنی: اگر شما و تمام خلق همه یکجا نعمتهای حق تعالی را ناسپاسی کنید و آن را هیچ شکرو سپاس نگزارید «بیگمان خدا بینیاز است» از شکرگزاری شما و بدانید که از این ناسپاسی شما هیچ نقصی هم دامنگیر وی نمیشود «ستوده است» یعنی: سزاوار ستایش است؛ بهخاطر ذات خود، بهخاطر بسیار بودن نعمتهایش و بهخاطر منافعی که از شکرگزاری و ستایشتان برای وی به خود شما عاید میگردد چرا که حق تعالی با این شکرگزاری از شما راضی شده و به فضل و بخشایش خود بر شما میافزاید.
﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ٩﴾ [إبراهیم: 9].
«آیا خبر کسانی که پیش از شما بودند; قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان» یعنی: بعد از اقوام ذکر شده «آمدند، به شما نرسیده است؟ کسی جز خدا از آنان آگاهی ندارد» یعنی: کسی جز خدای سبحان شمار آنها را نمیداند و بر آنان بهسبب کثرتشان احاطه علمی ندارد. مفسران از این تعبیر چنین فهمیدهاند که شناخت دقیق تاریخ زندگی بشر امری است که از حیطه توان بشر خارج است بنابراین، به آنچه مورخان در این باره نوشتهاند، نمیتوان اعتماد مطلق کرد.
محتمل است که این آیه نیز حکایت دنباله سخنان موسی علیه السلام به قومش باشد بنابراین، این آیه در مضمون یادآوری از ایامالله برای آنها، داخل است. همچنین احتمال دارد که این آیه بر سبیل «استطراد»[1]، آیهای مستقل و جمله مستأنفهای از کلام خدای سبحان خطاب به امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشد که آنان را از مخالفت با آن ذات متعال هشدار میدهد. ابنکثیر احتمال دوم را ترجیح داده، به دلیل اینکه داستان عاد و ثمود در تورات نیامده است.
«پیامبرانشان بینات» یعنی: حجتها و دلایل روشن و معجزات را «برایشان آوردند ولی آنان دستهایشان را در دهانهایشان نهادند» تا از روی غیظ و خشم ازآنچه که پیامبران علیهم السلام برایشان آوردهاند، پشت دست به دندان بگزند زیراپیامبران علیهم السلام درواقع بر بیخردی و سفاهتشان و بر بیاعتبار ساختن بتانشان حجتهای کوبنده آوردند. به قولی مراد این است که: آن امتها دستانشان را بر دهان پیامبران علیهم السلام نهادند تا ایشان را خاموش گردانند; به انگیزه رد و اعتراض برسخنانشان «و گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید، کافریم و همانا از آنچه ما را بدان میخوانید» از ایمان به خدای یگانه و ترک ماسوای آن «سخت درشکیم» یعنی: حقیقت آنچه که شما برایمان آوردهاید، موجب شک و شبههای سخت و اضطراب و نگرانی بسیار است. پس هرگاه این پیام توحیدی شما امری مشکوک و غیر یقینی است، دیگر چگونه از ما میخواهید تا بدان ایمان آوریم در حالیکه ما در اصل صحت نبوت شما شک داریم؟ همچنان محتمل است که آنان علیه پیامبران علیهم السلام ادعایی بدین مضمون کرده باشند که: شما غیر از آنچه اظهار میدارید، نیات و اهداف اعلام نشده دیگری دارید که عبارت است از به دست آوردن قدرت و حاکمیت در میان اقوامتان، بهدست آوردن اموال و دستیابی به ثروتهای کلان.
البته آنها این سخن را به خاطر آن گفتند تا عزم پیامبران علیهم السلام را در کار دعوت بهسوی حق سست ساخته و اراده ایشان را متزلزل کنند.
﴿قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ١٠﴾ [إبراهیم: 10].
«پیامبرانشان گفتند: مگر در باره خدا ـ آفریننده آسمانها و زمین ـ شکی هست؟» یعنی: آیا در وجود و یگانگی حق تعالی ـ ذاتی که اختراعکننده و ایجادگر آسمانها و زمین بعد از عدم آنهاست ـ شک و تردیدی هست؟ در حالیکه وجود و وحدانیت او در منتهای روشنی و وضوح بوده و فطرتها گواه وجود او میباشند؟ استفهام انکاری است، یعنی: در اینباره هیچ شکی وجود ندارد «او شما را دعوت میکند» بهسوی ایمان به وجود و یگانگی خود «تا بر شما از گناهانتان بیامرزد» یعنی: تا حق تعالی پارهای از گناهانی را که آمرزش آن را بخواهد، بر شما بیامرزد «و تا مدتی معین شما را مهلت دهد» و در دنیا عذابتان نکند. آن مهلت، وقت مرگ شماست «گفتند» هر یک از امتهای تکذیبکننده درپاسخ پیامبرانشان علیهم السلام «شما جز بشری مانند ما» در شکل و شمایل و صورت خود «نیستید» میخورید و میآشامید چنانکه ما میخوریم و میآشامیم و شما فرشته نیستید «میخواهید که ما را از آنچه پدرانمان میپرستیدند» از بتان و مانند آنها «بازدارید پس» اگر شما در این ادعا که از نزد خدا عزوجل فرستاده شدهاید، صادقید «برای ما حجتی آشکار بیاورید» که بر صحت ادعایتان دلالت کند. این درخواست را درحالی مطرح کردند که پیامبران علیهم السلام برایشان حجتهای آشکار آورده بودند.پس اینگونه برخورد با پیامبران علیهم السلام ، نمایانگر نوعی تعصب و سرسختی در عقاید فاسدشان بود.
﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ١١﴾ [إبراهیم: 11].
«پیامبرانشان به آنان گفتند: آری» چنانکه شما گفتید «ما جز بشری مانند شما نیستیم» در شکل و هیأت و خلقت حقیقی خود «ولی خدا بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت میگذارد» با برگزیدنش به نبوت پس او خواسته است تا با انتخاب ما به نبوت، بر ما فضل و منت گذارد «و ما را نرسد که برای شما سلطانی بیاوریم» یعنی: برای ما مقدور نیست که به شما حجتی از حجتها را بیاوریم «جز بهاذن خدا» یعنی: به مشیت وی. به قولی: مراد از «سلطان» در اینجا، معجزاتی است که کفار بر سبیل سرسختی و لجاجت و تعصب از پیامبران علیهم السلام میطلبیدند «و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» نه بر چیز دیگری. گویی سخن پیامبران علیهم السلام دربیان این ویژگی برای مؤمنان، در قدم اول ناظر بر خودشان بود و ایشان خود را مدنظر داشتند. یعنی: توکل ما پیامبران علیهم السلام باید فقط بر خدای عزوجل باشد، نه بر گرایش شما به ایمان و پشتیبانیتان از ما.
﴿وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ١٢﴾ [إبراهیم: 12].
سپس پیامبران علیهم السلام به سخن خود چنین ادامه دادند: «و چرا بر خدا توکل نکنیم» یعنی: ما چه عذری داریم که بر حق تعالی توکل نکنیم «و حال آنکه ما را به راههایمان هدایت کرده است؟» یعنی: حال آنکه حق تعالی با ما بهگونهای عمل کرده است که توکل ما را بر او واجب و لازم میگرداند، از آن جمله، هدایتنمودن ما بهسوی راهی است که ما را به سرمنزل رحمتش میرساند «و البته ما بر آزار شما صبر خواهیم کرد» یعنی: ما سوگند میخوریم بر این که در آنچه از سوی شما علیه ما از تکذیب و طرح درخواستهای باطل و سرسختیهای بیجاروی میدهد، صابر و شکیبا خواهیم بود «و توکلکنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند» نه بر غیر وی. تکرار این جمله، مفید پایداری پیامبران علیهم السلام در مقام توکل است.
﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ١٣ وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ١٤﴾ [إبراهیم: 13-14].
در اینجا بود که آن اقوام سرکش به تهدید متوسل شدند: «و کافران» متمرد و سرکش «به پیامبرانشان گفتند: البته شما را از سرزمین خود اخراج میکنیم، یا اینکه بهکیش ما بازگردید» چنین بود که آنان پیامبران علیهم السلام را میان بیرون رفتن از سرزمین خود یا بازگشتن به آیین کفر مخیر ساختند، یعنی: اصرار کردند تا یکی از این دو امر را بر پیامبران علیهم السلام تحمیل نمایند. البته این ظلم و تجاوزی آشکار از سوی آنان بود که پیامبران علیهم السلام را به صرف اینکه دعوت خداوند عزوجل را برایشان آوردهاند، از خانه و سرزمین خودشان و از میان کسان و نزدیکانشان اخراج نمایند «پس پروردگارشان به آنان» یعنی: به پیامبران خویش در این حالت خطیر «وحی کرد که حتما ستمگران را» یعنی: همین گروه کافر متمرد را «هلاک خواهیم کرد».
«و قطعا شما را پس از آنان» یعنی: پس از نابود کردنشان «در آن سرزمین سکونت خواهیم داد» یعنی: در سرزمین این کافرانی که شما را به اخراج از آن، یا بازگشت به دین خود تهدید کردهاند «این» وعدهای که گذشت؛ از به هلاکت رساندن ستمگران و سکونت دادن مؤمنان در منازل و مساکن آنان «برای کسی است که از ایستادن در حضور من» در روز حشر و حساب «بترسد» به قولی دیگر معنی این است: این وعدهای که گذشت؛ از به هلاکت رساندن ستمگران و سکونت دادن مؤمنان در منازل و مساکنشان، برای کسی است که از حضور من بالای سر خود و مراقبت و نظارت من بر خود بترسد چرا که من بر همه اعمال بندگان حاضر و ناظر هستم «و از هشدار من بترسد» یعنی: از تهدید و هشدارم به عذاب، بیم داشته باشد. به قولی: مراد از هشدار، خود عذاب است. یعنی: از عذاب من بترسد.
﴿وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ١٥﴾ [إبراهیم: 15].
«و طلب فتح کردند» یعنی: پیامبران علیهم السلام از خدای عزوجل علیه دشمنانشان فتح و گشایش و نصرت خواستند. یا معنی این است: کفار به گمان اینکه حق با آنهاست از خدا عزوجل خواستند تا میان آنان و پیامبران علیهم السلام داوری نموده، ظالم را نابود ساخته و مظلوم را یاری نماید پس چون خدای عزوجل میانشان داوری کرد، پیامبران علیهم السلام و مؤمنان را نصرت داد «و سرانجام هر جبار عنیدی ناکام شد» جبار: متکبر و زورگویی است که برای هیچکس بر خود حقی را به رسمیت نمیشناسد. عنید: معاند و ستیزهجویی است که در برابر حق ستیزه پیشه کرده و از آن کناره میجوید، یعنی: کسی است که از اقرار به کلمه توحید: «لا اله الا الله» سربازمیزند.
﴿مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ١٦﴾ [إبراهیم: 16].
«آن کس که دوزخ پیش روی اوست» یعنی: دوزخ در طلب آن گردنکش ستیزنده است و به زودی او را درخواهد یافت «و از آبی چرکین به او نوشانده میشود» صدید: آبی است از چرک و خون که از پوست دوزخیان سرازیر میشود.
در حدیث شریف آمده است: «دوزخ در روز قیامت حاضر ساخته میشود، آنگاه خلایق را ندا کرده و میگوید: همانا من بر هر گردنکش ستیزندهای گمارده شدهام...».
﴿یَتَجَرَّعُهُ وَلَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ١٧﴾ [إبراهیم: 17].
«آن را» یعنی: آن آب چرکین را «جرعه جرعه مینوشد» به دفعات، نه به یکباره، به سبب اینکه آن چرکاب بسیار تلخ و داغ است «و نزدیک نیست که آنرا به سهولت فروبرد» چراکه آن آب زهرآگین گلوگیر او میشود. پس عذاب آن جبار عنید به درازا میکشد; باری با تشنگی سخت و بار دیگر با نوشیدن این زردآب در این حال مرگبار «و مرگ» یعنی: اسباب مرگ «از هر سو بهسراغ او میآید ولی نمیمیرد» تا از آن دردها و سختیهای جانفرسا راحت شود «و عذابی سخت و سنگین در پیشاپیش خود دارد» یعنی: برای او بعد از همه اینها، عذاب سخت و سنگین دیگری است که از عذاب قبلی بسیار تلختر و دردناکتر است.
﴿مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لَا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِیدُ١٨﴾ [إبراهیم: 18].
سپس خداوند عزوجل برای اعمال تمام کفار مثلی زده میفرماید: «مثل کسانی که به پروردگار خود کافر شدند، اعمال آنان مانند خاکستری است که بادی تند در روزی طوفانی بر آن بوزد» یعنی: اعمال نیک کفار ـ مانند صله رحم، دادن صدقه به فقرا، نیکی با والدین و امثال آن ـ تباه و مردود است و خداوند عزوجل آن را محو و نابود میکند چنانکه باد تند در روز طوفانی به سرعت خاکستر را برداشته و آن را به همهجا میپراکند، بهطوری که آن خاکستر کلا نابود شده و جای آن چنان خالی میماند که گویی در آنجا هیچ چیزی نبوده است «بر هیچ چیز از آنچه کسب کرده بودند، قدرت ندارند» یعنی: کفار از این اعمال به هدر رفته و بیاثر، هیچ نشانی در آخرت نمیبینند تا در برابر آن پاداش و ثوابی دریافت دارند زیرا این اعمالشان بر زیربنای ایمان استوار نبوده تا باقی بماند «این است همان گمراهی دور و دراز» از راه حق و صواب.
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ١٩﴾ [إبراهیم: 19].
«آیا درنیافتهای» ای انسان! «که خدا آسمانها و زمین را بهحق آفرید؟» یعنی: آنها را بر وجه درست و تدبیر محکمی آفرید و حق هم این بود که آنها را اینگونه بیافریند تا با این آفرینش متین، بر کمال قدرت وی استدلال شود «اگر بخواهد شما را میبرد و خلق جدیدی بهمیان میآورد» یعنی: او توانایی دارد تا نافرمانان را از میانبرده و کسانی از خلقش را ـ از نوع انسان یا نوع دیگری ـ به میان آورد که از او فرمان برند.
﴿وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ٢٠﴾ [إبراهیم: 20].
«و این کار بر خداوند دشوار» و ممتنع «نیست» زیرا حق تعالی بر هر چیز قادر است. به همین جهت، تابلویی از تابلوهای قیامت را در برابر ما اینگونه به تصویر میکشد:
﴿وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ٢١﴾ [إبراهیم: 21].
«و همگی در پیشگاه خداوند ظاهر میشوند» یعنی: همگی در روز قیامت از قبرهای خود بهسوی «براز» بیرون میآیند و آن عرصه محشر است که جایی است فراخ و نمایان و همگی ـ اعم از نیکوکار و بدکار ـ یکجا در آن گرد میآیند «پس ناتوانان» در اندیشه و خرد «به گردنکشان» و رؤسای متکبری که در دنیا رئیس و سردمدارشان بودهاند «میگویند: همانا ما پیرو شما بودهایم» در دنیا و بهپیروی از شما، پیامبران علیهم السلام را تکذیب کرده و به خدای سبحان کفر ورزیدهایم «پس آیا شما چیزی از عذاب خدا را» یعنی: بعضی از چیزها را که همانا عذاب خدا عزوجل است، یا بعضی از این عذاب خدا عزوجل را که در آن قرار داریم «از ما دفع کننده هستید؟ میگویند» آن گردنکشان در پاسخشان «اگر خداوند ما را هدایت کرده بود» بهسوی ایمان «ما نیز قطعا شما را هدایت میکردیم» بهسوی آن «برای ما یکسان است، چه بیتابی کنیم و چه شکیبایی ورزیم، ما را هیچ گریزگاهینیست» یعنی: بیقراری و اضطراب و صبر و شکیبایی هر دو برای ما یکسان است و نتیجه کار را تغییر نمیدهد زیرا ما بههیچ وجه از عذاب خلاصی نداریم.
﴿وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ٢٢﴾ [إبراهیم: 22].
«و چون کار یکسویه شد» یعنی: چون داوری صورت گرفت و بهشتیان به بهشت و دوزخیان به دوزخ درآمدند «شیطان گفت: همانا خداوند به شما وعده داد، وعده راست» در امر رستاخیز و حساب و پاداش دادن نیکوکار دربرابر نیکوکاریاش و مجازات بدکار در برابر بدکاریاش «و من به شما وعده دادم» وعده نادرست؛ که رستاخیز و حساب و بهشت و دوزخی در کار نیست «پس با شما خلاف کردم» آنچه را که وعده داده بودم زیرا وعده من دروغی بیش نبود «و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود» و اگر شما خود نمیخواستید، نمیتوانستم بهزور و اجبار شما را به کفر درآورم «جز اینکه شما را دعوت کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید» یعنی: لیکن آنچه بود، فقط این بود که من شما را بهسوی کفر دعوت کرده و آن را دربرابر شما آراستم و شما هم شتابان مرا اجابت گفتید لذا هیچ الزام و اجباری از سوی من بر شما نبود «پس مرا ملامت نکنید» در آنچه که بهسبب وعده نادرست و بیاساس من به آن در افتادهاید «و خود را ملامت کنید» در اینکهبه دعوتم لبیک گفته و وعده راستین خدا عزوجل و دعوت وی بهسوی سرای سلامتی را فروگذاشتید، با وجود آنکه حجت حق برپا، و برهانهایش که بر هیچ عاقلیپنهان نیست در میان بود و آن برهانها فقط بر کسانی پوشیده ماند که تن به خواری و رسوایی سپرده و خفت و ذلت پیروی مرا خریدار شدند; «من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید» تا بتوانم به شما در این عذابی که گرفتار آن شده اید، یاری و کمکی بکنم، یا شما بتوانید مرا از این عذاب رسواگر نجات دهید. یعنی: شیطان خود در این حالت به همان عذابی مبتلاست که آنان گرفتار آنند و او خود محتاج فریادرسی است که بهفریادش برسد و او را از آن عذاب خفتبار برهاند. پس چگونه طمع به یاری و فریادرسی کسی میبندند که او خود نیازمند یاریگری و فریادرسی است «هرآینه من به آنچه که پیش از این مرا در کار خدا شریک میدانستید، کافرم» اینک امروز بهشما تصریح میکنم که به کار شما در شریک آوردنم در ربوبیت خدای سبحان، کافرم. بدینگونه است که شیطان در روز قیامت در برابر پیروانش موضع و موقفی در پیش میگیرد که پشتشان را میشکند و دلهایشان را از هم میدرد «هر آینه ستمکاران، برایشان عذابی دردناک است».
در اینکه آیا این جمله اخیر از تتمه سخن ابلیس است که خدای عزوجل آن را به ما حکایت میکند، یا سخن مستقلی است؟ مفسران بر دو قولاند و در اینکه آیا این سخنرانی ابلیس برای پیروانش قبل از ورودشان به دوزخ است یا بعد از آن؟ نیز دو قول است که ابنکثیر قول دوم را ترجیح داده. ولی مفسران در تأیید قول اول حدیثی نقل کردهاند و از آن چنین بر میآید که سخنرانی ابلیس بعد از فیصله شدن کار حساب و قبل از ورود به دوزخ خواهد بود.
﴿وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ٢٣﴾ [إبراهیم: 23].
«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به بهشتهایی درآورده میشوند که از زیر درختان آن جویبارها روان است، بهحکم پروردگار خویش در آنجا جاودانند و دعای خیرشان در آنجا سلام است» یعنی: درود فرشتگان به بهشتیان در بهشت، سلامگفتن برایشان بهحکم پروردگارشان است. یا درود برخی از بهشتیان بر برخی دیگر در بهشت سلام گفتن است.
﴿أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ٢٤﴾ [إبراهیم: 24].
«آیا ندیدی» یعنی: آیا ندانستی «که خداوند چگونه مثلی زد; سخن پاکیزه را مانند درخت پاکیزه ساخت» سخن پاک، همانا کلمه اسلام؛ یعنی «لا اله الا الله» یا هرسخنی است که به معروف امر یا از منکر نهی کند. یعنی: حق تعالی کلمه طیبه وسخن پاکیزه را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده «که ریشهاش استوار است» و گشن بیخ، محکم و پایدار است در زمین «و شاخهاش در آسمان است» مانند درخت خرما و غیر آن از درختان مثمر. پس همچنین است کلمه توحید که در قلب مؤمن استوار است، هم در دنیا و هم در آخرت.
در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «درحقیقت داستان ایمان مانند داستان درختی استوار است، درختی که ایمان عروق آن، نماز ریشه آن، زکات بیخچههای آن، روزه شاخههای آن، آزار دیدن در راه خدا عزوجل سبزه آن، حسن خلق برگهای آن و بازداشتن خود از محرمات خدا عزوجل میوه آن است».
﴿تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ٢٥﴾ [إبراهیم: 25].آری! آن درخت؛ «میوهاش را لحظه به لحظه بهاذن پروردگارش» یعنی: به اراده و مشیت وی «میدهد» به قولی: مراد از این درخت پاکیزه، درخت خرمایی است که در تمام اوقات شبانه روز، بدون فرق میان زمستان و تابستان میوه میدهد. پس همچنین است کلمه توحید و کلمه خیر که همیشه میوه خیر داده وحامل خویش را در هر زمانی بهسوی عمل نیک پیش میافگند و انسان مؤمن بهسبب آن وارد بهشت میشود. حدیث شریف ذیل مؤید قول فوق است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به اصحاب رضی الله عنه فرمودند: «به من از درختی خبر دهید که همانند انسان مسلمان است، از برگهای آن هیچ نمیریزد و میوه خود را در هر زمانی میدهد؟ سپس خود فرمودند: این درخت، درخت خرماست» «و خدا برای مردم مثلها میزند تا بود که متذکر شوند» چراکه زدن مثلها، یادآوری، تفهیم وتصویر معانی را تسریع و به آن کمک شایانی میکند.
﴿وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ٢٦﴾ [إبراهیم: 26].
«و مثل سخنی ناپاک» که عبارت از کلمه کفر و هر سخنی است که بهسوی شر وبدی فراخواند «چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده» یعنی: ریشهکن شده لذا باد آن را در هم میتکاند و دیری نمیپاید که آن درخت از بین میرود. به قولی: مراد از این درخت، درخت «حنظل» است «آن را هیچ قراری نیست» یعنی: آن درخت بر روی زمین هیچ استقراری ندارد. پس همچنین است کلمه کفر و باطل و شر که اگر چندی در میان مردم رونق گیرد ولی بهزودی از رمق افتاده راه فنا درپیش میگیرد و از آنجا که کلمه کفر و شخص کافر اساسا از هیچ حجتی بهرهمند نیست پس نه در آن ثباتی است، نه هرگز از آن خیری بهدست میآید و نه از آن سخن یا عملی پاک پدیدار میشود در حالیکه کلمه حق و انسان مؤمن هم در ملکوت اعلی شاخوبرگ دارد و هم در دنیا پیوسته اوج وصعود تازهای مییابد و مردم از او بهرهمند میشوند.
﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ٢٧﴾ [إبراهیم: 27].
«خدا مؤمنان را با سخن استوار» که همانا کلمه طیبه: «أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله» و سایر سخنان حق است «ثابت میگرداند» زیرا گویندگان اینسخن استوار، بر آن استمرار ورزیده و پیوسته برآن پایدار میمانند، هم «در زندگی دنیا» چرا که هرگاه دشمنان خدا عزوجل در دنیا ایشان را زیر فشار قرار دهند، یا شیطانهای انسی و جنی ایشان را به وسوسه درافگنند، ایشان بر کلمه حق ثابت و پایدار باقی میمانند «و» هم «در آخرت» یعنی: خدای عزوجل مؤمنان را در وقت پرسش نکیر و منکر در قبر و در روز قیامت نیز، با سخن استوار ثابت میگرداند.
جمهور مفسران برآنند که مراد از استواری مؤمن در زندگی آخرت، استواری وی در گفتن کلمه حق در قبر است، یعنی: وقتی مؤمنان از دین و معتقدات خود در قبر موردپرسش قرار گیرند، آن را با سخنان ثابت، استوار و روشن، بیهیچ لکنت و تردد و یا نادانیای بیان میکنند چنانکه در جانب مقابل، کسی که از این توفیق بیبهره است، در پاسخ سؤال نکیر و منکر میگوید: «نمیدانم!». آنگاه بهوی گفته میشود: «نه دانستی و نه هم خواندی». امام رازی نیز میگوید: «به قول مشهور، این آیه درباره پرسش دو فرشته نکیر و منکر در قبر و اینکه خداوند عزوجل کلمه حق را بر مؤمن تلقین نموده و او را بر گفتن حق استوار میگرداند، آمده است». «و خدا ستمگران را گمراه میکند» یعنی: حجتشان را از نزدشان گموگور میکند. پس در قبرهایشان و در هنگامه حساب روز حشر، قادر به بیان آن نمیشوند.
در حدیث شریف به روایت عثمانبن عفان رضی الله عنه آمده است: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دفن میت فارغ میشدند، بر سر قبر وی میایستادند و میفرمودند: برای برادرتان آمرزش بخواهید و برایش پایداری مسئلت کنید زیرا او همین حالا مورد پرسش قرار میگیرد». «و خدا هر چه بخواهد انجام میدهد» یعنی: در وقت مرگ توفیق ادای کلمه شهادت میدهد و در وقت سؤال نکیر و منکر مؤمن را به قول حق گویا میکند لذا مشیت وی مطلق است و از آنچه میکند مورد پرسش قرارنمیگیرد.
از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «چون مرگ مؤمن فرارسد، فرشتگان نزد او حاضر شده و بر او سلام میگویند، آنگاه به او مژده بهشت میدهند و چون بمیرد با جنازه وی همراه میشوند، سپس همراه مردم بر او نماز میگزارند، آنگاه چون دفن شود، در قبر خویش نشانده میشود و به او گفته میشود: پروردگارت کیست؟ میگوید: پروردگارم خداوند عزوجل است. سپس به اوگفته میشود: پیامبرت کیست؟ میگوید: پیامبرم محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. سپس به او گفته میشود: شهادتت چیست؟ میگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله». در این هنگام قبرش به اندازه امتداد ساحه دیدش بر وی فراخ ساخته میشود. اما کافر; پس حکایت وی چنین است که فرشتگان در هنگام مرگ بر وی فرود میآیند و بر چهره و پشتش میزنند و چون به قبر درآورده شود، او را مینشانند، آنگاه به او گفته میشود: پروردگارت کیست؟ اما او هیچ جوابی نمیدهد زیرا خداوند عزوجل این حقیقت را فراموش وی میگرداند و چون به وی گفته شود: پیامبری که بهسویت مبعوث شده کیست؟ باز هم درمیماند و هیچ پاسخی نمیدهد. و خدا ستمگران را این چنین گمراه میکند».
﴿جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ٢٩ وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ٣٠﴾ [إبراهیم: 29-30].
«آیا به کسانی که شکر نعمت خدا را به ناسپاسی بدل کردند، ننگریستی؟» خداوند متعال، پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را از حال کفار مکه به تعجب فرا میخواند، از آنجا که آنان با تکذیب وی؛ نعمت عظمای بعثت ایشان را از میان خود به پیامبری، مورد ناسپاسی قرار دادند، در حالی که گزینش آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از میانشان، انعامی بزرگ و بیمانند بر آنان بود که میباید برآن شکرگزار میبودند «و» با این ناسپاسی «قوم خود را به سرای هلاکت فرود آوردند» که جهنم است. بوار: هلاکت است. به قولی: مراد از این گروه، سران قریش بودند که در روز بدر، قوم خویش را با کشته شدنشان بهدست لشکر اسلام به سرای نیستی که عذاب نابود کننده آخرت است فرود آوردند.
آنگاه (دارالبوار) را اینگونه معرفی میکند: «در آن سرای هلاکت که جهنم است، در آن وارد میشوند و چه بد قرارگاهی است!».
﴿وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ٣٠﴾ [إبراهیم: 30].
«و» این گروهی که به جهنم در میآیند «برای خداوند همتایانی» یعنی: شرکایی در ربوبیت «قرار دادند تا از راه او گمراه کنند» یعنی: تا قوم خویش را از راه خدا عزوجل به بیراهه در افگنند و این است کار سران شرک و کفر; از متولیان بتان و دیگر سردمداران مذاهب ضالهای که از سوی مردم گمراه مورد پیروی قرار میگیرند «بگو: برخوردار شوید» به آنچه که در آن هستید از شهوات و گمراهسازی مردم «و بدانید که قطعا بازگشت شما بهسوی آتش است» یعنی: قطعا مرجع و مقام نهایی شما آتش دوزخ و همان «دارالبوار» است. گویی گفته شد: اگر بر این شیوه ادامه دهید، بدانید که حتما بازگشت شما بهسوی دوزخ است.
﴿قُلْ لِعِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لَا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خِلَالٌ٣١﴾ [إبراهیم: 31].
«به آن بندگانم که ایمان آوردهاند، بگو» خداوند متعال از باب تشریف و گرامیداشت، مؤمنان را به بندگی خودش نسبت داده. آری! به ایشان بگو: «نماز را برپا دارند» با ادای آن در اوقات مخصوص آن و رعایت ارکان و آداب آن «و» به ایشان بگو: «از آنچه ما به آنان روزی دادهایم، پنهان و آشکارا انفاق کنند پیشاز آنکه روزی فرارسد که در آن نه خرید و فروشی باشد و نه دوستیای» یعنی: در روز قیامت دادوستدی نیست تا کسی که در عمل کوتاهی کرده، با دادن عوض و جریمهای خود را از عذاب خداوند عزوجل بازخرید کند همچنین در آن روز پیوندهای دوستی و رفاقت نیز وجود ندارد تا دوست برای دوستش میانجیگری و شفاعت کرده او را از عذاب برهاند بنابراین، بنده باید برای نجات خویش، خود توشه وزادوبرگ ایمانی کسب کرده به نماز و انفاق و دیگر اعمال شایسته روی آورد.
به قولی: انفاق پنهانی، در صدقات نافله و اختیاری بهتر است و انفاق آشکار در زکات فرض.
﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ٣٢﴾ [إبراهیم: 32].
بعد از آن که خداوند عزوجل احوال و اوصاف نیکبختان و بدبختان را روشن ساخت، اینک ادلهای را که بر وجود و یگانگی و کمال علم و قدرتش دلالت میکند، بیان میکند تا وجوب شکرش بر بندگان محرز شود و کفاری که این نعمتها را ناسپاسی میکنند، در معرض توبیخ بیشتر قرار گیرند: «خدا آن ذاتی استکه آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبی فروفرستاد پس بهوسیله آن آب، از میوهها برای شما روزیای بیرون آورد» یعنی: از محصولات و میوههای گوناگون روزیای برای بنیآدم بیرون آورد که به وسیله آن زندگی کنند. پس کسی که اینچنین جایگاهی داشته باشد، بیشک سزاوار آن است که مورد پرستش قرار گرفته و در راه وی انفاق شود «و کشتی را برای شما رام گردانید تا به فرمان او» طبق خواسته شما «در دریا روان شود» و آن را در مصالح و منافع خود بهکار گیرید «و رودها را برای شما مسخر کرد» تا آنها را در هرجایی که میخواهید به جریان اندازید و نیز بر رودخانهها کشتیرانی کنید. پس خدایی که این همه بر شما منت نهاد، بیشک سزاوار پرستش و شکر است.
﴿وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ٣٣﴾ [إبراهیم: 33].
«و برای شما خورشید و ماه را ـ که پیوسته روانند ـ رام گردانید» تا از نور و روشنی و سایر منافع آنها استفاده کنید، خورشید و ماهی که پیوسته فعالند و بهحیات انسان، حیوان، رستنیها و غیره نیرو و مدد میرسانند. یا معنی این است: خورشید و ماه، همیشه به پیروی از فرمان خدا عزوجل در حرکت و جریانند و هرگز از سیر و حرکت باز نمیمانند «و رام ساخت برای شما شب و روز را» که از پی یکدیگر میآیند. پس روز برای سعی و تلاشتان در امور معاش است و شب هم برای آرامگرفتن و استراحتتان و این همه، شکر و سپاس او را میطلبند.
﴿وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ٣٤﴾ [إبراهیم: 34].
«و از هر چه که از او خواستید به شما عطا کرد» و از هر چه هم که نخواستید، اما مورد نیاز شماست و از آن بهرهمند میشوید، نیز به شما عطا کرد «و اگر نعمت خدا را شماره کنید، نمیتوانید آن را بهشمار درآورید» یعنی: بههیچ وجهی از وجوه، توان شمارش و احاطه نعمتهای حق تعالی را ندارید و اگر فردی از افراد بشر بخواهد تا نعمتهای خدای عزوجل را بر خود در آفرینش عضوی از اعضا یا حسی از حواسش بهشمار آورد، هرگز بر این کار قادر نیست پس چگونه خواهد بود شمارش دیگر نعمتهایی که حق تعالی در کل اعضای وجودش آفریده است و نیز سایر نعمتهایی که از خارج وجودش بر او احاطه کرده و با اجناس و الوان مختلف و متنوع خود، او را در هر وقت و هر زمان از همه جهت زیر پوشش خویش قرارداده است.
امام فخر رازی در «تفسیر کبیر» میگوید: «چون خواهی لقمه نانی برگیری و به دهان بری... در این امر نیک تأمل کن که این لقمه نان بهسامان نمیرسد مگر آنکه این عالم به تماموکمال بر درستترین وجه فعال باشد»، سپس او شرحی شافی و کافی از روند شکلیابی این امر ارائه کرده و در پایان میگوید: لذا با آنچه یاد کردیم، آشکار شد که شناخت سود و منافع همین یک لقمه، جز با شناخت جزئیات بسیار دیگری مقدور نیست و عقلها از درک ذرهای از این مباحث قاصرند». در حدیث شریف به روایت بخاری آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دردعای خویش میگفتند: «اللهم لک الحمد غیر مکفی ولا مودع ولا مستغنی عنه ربنا». «بارخدایا! شکر و سپاس برای توست، بیآنکه تو به شکر و سپاس ما نیازی داشتهباشی، یا آن را ترک کنیم و با آن وداع گوییم، یا از آن بینیاز باشیم پروردگارا». پس بارخدایا! ما تو را بر هر نعمتی که به ما دادهای و جز تو هیچ کس دیگر، حد ومرز و مقدار آن را نمیداند، شکر و سپاس میگوییم: «اللهم إنا نشکرک علی کل نعمة أنعمت بها علینا مما لا یعلمه إلا أنت» «همانا انسان ستم پیشه است» بر خود با غفلت از شکر نعمت «ناسپاس است» کفار: بسیار ناسپاس است نعمتهای خداوند عزوجل را بر خود و منکر آن نعمتهاست و چنانکه باید شکرگزار آنها نیست.
﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ٣٥﴾ [إبراهیم: 35].
«و یاد کن هنگامی را که ابراهیم گفت» بعضی از مفسران برآنند که ذکر داستان ابراهیم علیه السلام در اینجا همچون مثالی برای کلمه پاکی است که در هر وقت میوهای پاک میدهد[2] لذا ابراهیم علیه السلام در عبادت خدای عزوجل الگو و نمونه است و باید موحدان به او اقتدا کنند. آری! ابراهیم علیه السلام دعای پایداری بر آیین توحید کرد وگفت: «پروردگارا، این شهر را» یعنی: مکه را «جایی امن بگردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار» به قولی: مراد وی فرزندان صلبیاش، و به قولی دیگر: مراد وی تمام ذریه و تبارش بود. صنم: تمثالی بود که اهل جاهلیت از سنگ و مانند آن میساختند و آن را پرستش میکردند.
وقتی ابراهیم علیه السلام ـ این قافله سالار توحید و پدر پیامبران علیهم السلام ـ از عبادت بتان بهخدا عزوجل پناه برده و دعا میکند که حق تعالی او را از آن دور بدارد پس دیگران بهترس از افتادن در این ورطه سزاوارترند زیرا هر عصری دارای بتان و اصنام مخصوص به خود است که گاهی حتی بر تیزبینان آن عصر هم پنهان و ناشناخته میمانند لذا باید بههوش بود و بتان زمان خویش را شناخت.
﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ٣٦﴾ [إبراهیم: 36].
«پروردگارا، آنها بسیاری از مردم را گمراه کردند» یعنی: با آنکه این بتان جماداتی بیدرک و شعور بیش نیستند، اما سبب گمراهی بسیاری از مردم شدهاند پس گویی مردم را گمراه کردهاند «پس هرکه از من پیروی کند» در دینم و مسلمانی موحد شود «بیگمان او از من است» یعنی: از اهل دین من است «و هر که مرا نافرمانی کند» و از من پیروی نکرده و در آیین من در نیاید «پس به یقین تو آمرزنده مهربانی» هر چند گناه وی هم بزرگ باشد.
به این مناسبت خاطر نشان میشود که: اهل سنت و جماعت میان جایز عقلی وجایز شرعی در حق خداوند متعال فرق میگذارند، یعنی در نزد آنان عقلا جایز است که خداوند متعال هر گناهی را بیامرزد ولی چون خود او خود خبر داده که شرک را نمیآمرزد پس عقیده به اینکه آمرزش شرک مستحیل الوقوع (غیرممکن) میباشد، نیز واجب است. هرچند به قولی: مراد ابراهیم علیه السلام در اینجا از نافرمانی، نافرمانی از وی در غیر شرک است.
﴿رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ٣٧﴾ [إبراهیم: 37].
«پروردگارا! هرآینه من بعضی از فرزندانم را» مراد فرزندش اسماعیل علیه السلام است «در وادیی بیکشت» و بیآب و علف که وادی مکه است «نزد خانه محرم تو سکونت دادم» به قولی: خانه کعبه را از آن رو «محرم» نامیدند که بر متجاوزان ستمگر هتک حرمت آن حرام گردیده و نیز هر نوع بیاحترامی و استخفاف و اهانت به آن حرام است «پروردگارا! تا نماز را برپا دارند» یعنی: ایشان را در این وادی اسکان دادم تا در آن نماز را بر پا دارند «پس دلهای برخی از مردم را بهسوی آنان گرایش ده» به سبب محبت خود و خانهات و به تبع آن محبت مجاوران خانهات تا در آن حج و عبادت انجام دهند. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: اگر ابراهیم علیه السلام بهجای «دلهای برخی از مردم»، «دلهای همه مردم» میگفت، قطعا دلهای فارس و روم و تمام مردم به کعبه مشتاق میشد. «و آنان را از محصولات مورد نیازشان روزیده» محصولاتی که در آن میرویانی، یا بهسوی آن از جاهای دیگر جلب میکنی «باشد که سپاسگزاری کنند» نعمتهای تو را.
پس خداوند عزوجل دعای ابراهیم علیه السلام را اجابت کرد و کعبه را حرم امنی گردانید که تمام محصولات بهسوی آن آورده میشود تا بدانجا که انسان میوه بهاری و تابستانی و پاییزی و زمستانی را در یک روز واحد در آن مییابد.
﴿رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِی وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ٣٨﴾ [إبراهیم: 38].
«پروردگارا! بیگمان تو آنچه را که پنهان میداریم و آنچه را که آشکار میکنیم، میدانی و چیزی در زمین و در آسمان بر خدا پوشیده نمیماند» آری! تو به احوال ومصالح ما از خود ما داناتری و از خود ما به خود ما مهربانتری پس نیازی وجود ندارد که ما طلب کنیم، لیکن ما تو را برای اظهار عبودیت و ابراز فقر خود بهسوی رحمتت میخوانیم؛ همچنین بدان جهت که ما به دریافت این برکات شتاب داریم.
تکرار ندای «ربنا» برای مبالغه در تضرع و زاری به بارگاه حق تعالی است.
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ٣٩﴾ [إبراهیم: 39].
«سپاس خداوندی را که با وجود سالخوردگی» من و زنم «اسماعیل و اسحاق را بهمن بخشید. بهراستی پروردگار، شنوای دعاء است» به قولی: اسماعیل علیه السلام در نود و نه سالگی و اسحاق علیه السلام در صد و دوازده سالگی ابراهیم علیه السلام بهدنیا آمدند.
﴿رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ٤٠﴾ [إبراهیم: 40].
«پروردگارا! مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز» یعنی: برخی از نسل و تبارم را نیز برپادارنده نماز قرار ده. ابراهیم علیه السلام همه را در دعای خویش شامل نساخت زیرا میدانست که بعضی از آنان از جمله کفار خواهند بود و نماز را برپا نخواهند داشت و خدای عزوجل خود او را از این امر آگاه کرده بود «پروردگارا! ودعای مرا بپذیر» یعنی: دعایم را اجابت کن، یا عبادتم را بپذیر.
﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ٤١﴾ [إبراهیم: 41].
«پروردگارا! روزی که حساب برپا میشود» یعنی: روز ثبوت حساب بر مکلفان در محشر و این تعبیر چنان است که گفته میشود: بازار برپا شد «بر من و بر پدر و مادرم بیامرز» به قولی: او قبل از آنکه بداند پدر و مادرش دشمن خدای سبحانند، برای آنها طلب مغفرت کرد «و بر مؤمنان» نیز بیامرز. از میان بندگان خدا عزوجل مؤمنان را به دعای مغفرت مخصوص ساخت زیرا دعای مغفرت در حق کفار جایز نیست.
﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ٤٢﴾ [إبراهیم: 42].
«و خدا را از آنچه ستمکاران میکنند، غافل مپندار» یعنی: چون ستمگران را در سلامتی و امنیت و نعمت دیدی، این پندار بر ذهن و ضمیرت غالب نشود که خدای سبحان از سزاوار بودن آنها برای عذاب غافل است «جز این نیست که آنانرا» یعنی: مجازات آنان را در برابر ستمشان «برای روزی که چشمها در آن خیره شود به تأخیر میاندازد» یعنی: آنها را در دم مجازات نمیکند بلکه کیفر آنان را برای روزی بهتأخیر میاندازد که چشمهای محشریان در آن باز مانده و بسته نمیشود; از هول آنچه که در این روز میبینند و از شدت حیرت و دهشتی که بر آنها چیره میشود.
﴿مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لَا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ٤٣﴾ [إبراهیم: 43].
سپس خداوند متعال کیفیت برخاستنشان از قبرها و شتافتنشان بهسوی میدان حشر را بیان کرده میفرماید: «شتابانند» بهسوی محشر در پی ندای دعوتگر «سربه بالا برداشتگان» بهسوی آسمان و نگاه کنندگان بهسوی آن؛ با نگاههای پر از هول و هراس و بیچارگی و ذلت، بهطوریکه همه سر به آسمان دارند و کسی بهدیگری نمینگرد «چشمشان بهسویشان باز نمیگردد» یعنی: چشمهایشان همچنان باز و مبهوت باقی میماند «و دلهایشان خالی است» از عقل و فهم و جرأت، به سبب پریشانی و هراس و حیرت و دهشتی که به آن در افتادهاند.
﴿وَأَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَکُمْ مِنْ زَوَالٍ٤٤﴾ [إبراهیم: 44].
«و بترسان» ای پیامبر! صلی الله علیه و آله و سلم «مردم را از روزی که عذاب بر آنان میآید» که آن روز، روز قیامت است «پس آنان که ستم کردهاند، میگویند» یعنی: کافران در آن روز میگویند: «پروردگارا! ما را تا چندی مهلت بخش» ما را تا زمانی معین که دور نیست، مهلت ده و به دنیا برگردان «تا دعوت تو را» که بر زبان پیامبرانت مطرح کردهای «اجابت کنیم و از پیامبران پیروی کنیم» در آن برنامهها و تکالیفی که به ما ابلاغ کردهاند و در این مهلت، آنچه را که در قبال آن کوتاهی و اهمال کردهایم، جبران کنیم.
در اینجاست که به شیوه توبیخ در پاسخشان گفته میشود: «مگر شما پیش از این قسم نمیخوردید که شما را هیچ زوالی نیست؟» آیا این شما نبودید که در دنیاسوگند میخوردید که فنا ناپذیرید و هرگز در پی آن دنیا قیامت و معادی نیست؟!
﴿وَسَکَنْتُمْ فِی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَتَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَکُمُ الْأَمْثَالَ٤٥﴾ [إبراهیم: 45].
«و سکونت گزیدید» یعنی: مستقر شدید «در منازل کسانی که بر خود ستمکردند» آن منازل عبارت از: شهرهای ثمود و مانند آن از اماکن کفاری است که باکفر به خدای سبحان و نافرمانی وی بر خویشتن ستم کردند «و برای شما آشکار شد» با مشاهده آثار عذابشان «که با آنان چگونه معامله کردیم» و چه مجازات و عذاب سختی در برابر جرایم و گناهان و نافرمانیهایشان به آنان رساندیم، اما با وجود مشاهده این آثار، درس عبرت نگرفتید «و مثلها برای شما زدیم» درکتابهای خود و بر زبان پیامبران خویش علیهم السلام بهجهت توضیح و بیان بیشتر و اتمام واکمال حجت. یعنی: پس چرا آن همه حجت را مورد انکار قرار داده و از آنها درس نگرفتید؟!
﴿وَقَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ وَإِنْ کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ٤٦﴾ [إبراهیم: 46].
«و بهیقین آنان نیرنگ خود را بهکار بردند» در انکار حق و اثبات باطل بزرگی که تمام توش و توان خود را در راه آن نهادهاند «و مکرشان نزد خداست» یعنی: با دوستان خدای سبحان مکر میورزند در حالیکه او آنان را در حال مکرورزی میبیند و بر مکر و نیرنگشان احاطه داشته و آن را دقیقا میداند «هرچند از مکرشان کوهها از جای برآیند» یعنی: هرچند نیرنگ آنان تا بدان پایه نیرومند باشد که به ازجا کنده شدن کوهها بینجامد، اما باوجود آن نیرنگ بزرگ، خدای عزوجل دین خویش را نصرت میدهد. به قولی دیگر معنی این است: خداوند عزوجل از نیرنگشان آگاه است و او نیرنگشان را چنان بزرگ نمیداند که کوهها بر اثر آن از جای برآیند بلکه نیرنگشان بسیار ضعیف است. پس در حالیکه آفرینش کوهها با آن بزرگی بر خدای عزوجل بس آسان است، چگونه بیاثر ساختن نیرنگشان بر وی دشوار میباشد؟ به قولی دیگر: خداوند عزوجل در این آیه اهل ایمان را به کوهها تشبیه کرده است.
﴿فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ٤٧﴾ [إبراهیم: 47].
«پس مپندار که خداوند وعده خود به پیامبرانش را خلاف میکند» مراد، وعده خدای سبحان به پیامبرانش با این فرموده وی است: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا﴾ [غافر: 51]. «ما قطعا پیامبران خود را نصرت میدهیم» و فرموده وی: ﴿کَتَبَ ٱللَّهُ لَأَغۡلِبَنَّ أَنَا۠ وَرُسُلِیٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٞ٢١﴾ [المجادلة: 21]. «خداوند فیصله کرده است که قطعا من و پیامبرانم پیروز میشویم». «بیگمان خداوند غالب» است پس هیچ کس نمیتواند بر او غلبه کند «صاحب انتقام است» پس قطعا از دشمنانش برای دوستانش انتقام میگیرد.
﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ٤٨﴾ [إبراهیم: 48].
«روزی که زمین به غیر این زمین مبدل گردانیده شود» در رأی اکثر مفسران، مراد از آن: تغییر دادن اوصاف زمین است. اما به قولی: مراد تغییر دادن ذات زمین میباشد «و آسمانها به غیر این آسمانها مبدل گردانیده شود» تغییر دادن آسمانها نیز ـ بنا بر اختلاف فوق در میان مفسران ـ بهمعنای تغییر دادن اوصاف یا تغییر دادن ذات آنهاست.
تغییر دادن اوصاف زمین در روز قیامت عبارت است از: هموار کردن تلها و بلندیهای آن، درهم کوبیدن و هموار کردن کوههای آن و گستراندن و هم سطح ساختن نابرابریهای آن. و تبدیل کردن اوصاف آسمانها عبارت است از: متلاشی ساختن و درهم شکافتن ستارگان، درهم پیچاندن خورشید و تاریک کردن ماه. در حدیث شریف آمده است: «مردم در روز قیامت بر زمین سفید بینشانی حشر میشوند که همانند قرص نان پاک و صافی[3] است و در آن از هیچ کس علامت و نشانی وجود ندارد». در روایت دیگری آمده است: «زمین محشر، زمینی است سفید که نه بر آن خونی ریخته است و نه بر آن گناهی انجام گرفته است». همچنین از عائشه رضی الله عنها روایت شده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره آیه: ﴿یَوۡمَ تُبَدَّلُ ٱلۡأَرۡضُ غَیۡرَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [إبراهیم: 48]. سؤال کردم و گفتم: یا رسول الله! در آن روز که زمین به زمین دیگری تبدیل میشود، مردم کجا هستند؟ فرمودند: «بر بالای صراط». «و مردم به حضور خداوند یگانه قهار ظاهر شوند» یعنی: مردم از قبرهای خود ظاهر و آشکار شوند، یا آنچه را که در دنیا از اعمال خود کتمان میکردند، آشکار شود. ذکر وحدانیت حق تعالی در کنار قهاریت وی، مفید آن است که کار در آن روز، نهایت سخت و سنگین است.
﴿وَتَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ٤٩﴾ [إبراهیم: 49].
«و مجرمان را در آن روز دست و پا به هم بسته در زنجیرها میبینی» یعنی: مشرکان را در روز قیامت میبینی که در زنجیرها به هم بسته شدهاند، یا با شیاطین بههم بسته شدهاند، یا دستهایشان در زنجیرها و بندها به پاهایشان بسته شده است.چنانکه در ترجمه شاه ولیالله دهلوی رحمه الله آمده است.
﴿سَرَابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ٥٠﴾ [إبراهیم: 50].
«تن پوشهایشان از قطران است» یعنی: لباسها و پیراهنهایشان از ماده «قطران» است که از آن بر پوست بدنشان مالیده میشود. و چرا این ماده انتخاب شده است؟ زیرا آتش در این ماده به سرعت مشتعل میشود و نیز این ماده بوی گندیدهای دارد. قطران: صمغی رقیق، چسبنده و سیاهرنگ است که از جوشاندن چوب و زغال یا مانند آن به دست میآید و سخت قابل اشتعال میباشد. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «قطران مس گداخته است». در بعضی از ترجمهها «قطران» به «قیر» معنی شده است «و آتش چهرههایشان را میپوشاند» یعنی: آتش بر روی چهرههایشان زبانه میکشد و آنان را عذاب میدهد. مخصوصا پوشش آتش بر چهرههایشان ذکر شد زیرا حواس مدرکه در چهره قرار دارد وچهره گرامیترین بخش ظاهری بدن است چنانکه قلب گرامیترین عضو باطنی بدن میباشد.
﴿لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ٥١﴾ [إبراهیم: 51].
«تا خداوند هر کسی را، بر وفق آنچه کرده است» از خیر یا شر «جزا دهد، همانا خداوند زود حسابگر است» چیزی او را از کار حساب به خود مشغول نمیسازد همچنین حساب یکی از آنان او را از حساب دیگران به خود مشغول نمیسازد لذا او این حساب را همزمان با تمام خلایق انجام میدهد.
﴿هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ٥٢﴾ [إبراهیم: 52].
«این بلاغی است» یعنی: این قرآن، یا آنچه که در این سوره آمده است ابلاغی است که برای پند و اندرز گرفتن کافی است؛ «برای مردم» همگیشان؛ زیرا با قرآن، حجت کامل بر آنان اقامه میشود «و تا بدان بیم یابند» یعنی: تا با این ابلاغ، به خود آیند و به راه گرایند «و تا بدانند که او معبودی یگانه است» یعنی: تا با ادله تکوینیای که قبلا ذکر شد و با آیات قرآنی تلاوت شده در این سوره، به وحدانیت خدای سبحان و عدم وجود شریکی برای او پی برده و به خوبی به این امر دانا گردند «و تا صاحبان خرد پند گیرند» و با این ابلاغ، از تاریکیها بهسوی نور بیرون آیند.
به این ترتیب، این آیه کریمه مقاصد این سوره را در ابلاغ، انذار، اعلام وحدانیت خداوند عزوجل و پند و تذکر برای مردم خلاصه کرده است.