سورهی اسراء آیهی 57-40
أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِنَاثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا (٤٠) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا نُفُورًا (٤١) قُلْ لَوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا (٤٢) سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا (٤٣) تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا (٤٤) وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا (٤٥) وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا (٤٦) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا (٤٧) انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا (٤٨) وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا (٤٩) قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا (٥٠) أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا (٥١) یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا (٥٢) وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا (٥٣) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلا (٥٤) وَرَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا (٥٥) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلا تَحْوِیلا (٥٦) أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا (٥٧)
درس دوم با توحید و یگانگی خدا و نهی از شرک میآغازد و به پایان میآید. در میان آغاز و انجام تکالیف و وظائف و اوامر و نواهی و آداب و رسومی را دربر میگیردکه همگی بر قاعده استوار توحید و یکتاپرستی قرار دارد ... این درس میآغازد و به پایان میآید با زشت شمردن و ناپسند دانستن اندیشه فرزند و انباز برای خدا، و بیان پریشانگوئی و سبکسری موجود در همچون اندیشهای، و بیان رویکرد جهان هستی به آفریدگار یکتا:
« وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » .
هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد وثنای اومیگوید. (اسراء/44)
و ذکر یگانگی سرانجام و بازگشت به سوی خدا در آخرت، و بیان یگانگی دانش و آگاهی فراگیر یزدان بر همه کسانیکه در آسمانها و درزمین هستند، و یگانگی تصرف وگرداندنکارهای آفریدگان بدون هیچگونه پیگرد و پیجوئی ازطرف این و آن:
« إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ » .
اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء میکند) و شما را مشمول رحمت خود قرار میدهد، و اگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را میمیراند و) دچار عذابتان میگرداند. (اسراء/54)
ازلابلای روند قرآنی عقائد شرک سقوط میکند و فرومیافتد، و تنها ذات پاک خدا برای پرستشکردن و روبرو نمودن و قدرت داشتن و چرخاندن امور و فرمانروائی در این جهان اعم از پیدا و نهان آن، یا دنیا وآخرت آن، میماند و بس. سراسر جهان هستی با تسبیح و تقدیس طولانی و همیشگی وکامل و شامل خود، اعم از زندهها و چیزهای دیگر، رو به آفریدگار خویش میکنند.
*
(أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِنَاثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا ) ٠
(ای کسانی که میگوئید: فرشتگان دختران خدایند!) آیا پروردگارتان (شما را بر خود ترجیح داده و) پسران را ویژه شما کرده است (که به گمان شما نسل اعلی بشمارند) و از فرشتگان دخترانی را خاص خود کرده است (که به عقیده پوچ شما بیارج و از نسل ادنی محسوبند؟). واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان میدارید.
پرسشی استکهجنبه زشت شمردن وریشخندکردن را دارد. زشت میشمارد این راکه میگویند فرشتگان دختران خدایند. خدا والاتر و بالاتر از آن استکه فرزند و همسرو همگون وانبازداشته باشد. ریشخند میکند در اینکه دختران را به خدا نسبت میدهند، و حال اینکه دختران را از پسرانکمتر میدانند و دختران را زنده بهگورمیگردانند ازترس فقروفاقه یا ننگ و عار. با وجود این فرشتگان را دختر قلمداد میکنند، و این دختران را به خدا نسبت میدهند! وقتیکه بخشنده پسران و دختران خدا است، آیا سزا استکه پسران را به شما بدهد که برترند، ودختران را برای خود برگزیند که به عقیده شما پستترند؟!
این سخنان همه برای همگامی و همراهی با ایشان است در ادعاهائیکه داشتند، تا بدین وسیله سستی و ناروائی و پریشانگوئی و نابجائی سخنانشان پدید آید. و الا مساله از اساس زشت و ناپسند است:
« إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلا عَظِیمًا ».
واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان میدارید.
سخنی را میگوئیدکه در زشتی و پلشتی بزرگ است. در جسارت بدان و بیشرمانهگفتن آن بزرگ است. در افتراء و تهمتیکه دارد بزرگ است. در اینکه فراتر از تصورکردن و باور نمودن است بزرگ است.
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا نُفُورًا)
ما در این قرآن (اثبات توحید و نفی شرک را) به صورتهای گوناگون بیان داشتهایم (و با استدلالهای منطقی و فطری، و در شکل تهدید و تشویق، آن را متذکر شدهایم) تا این که پند گیرند، (و دست از این یاوهسرائیها بردارند) ولی جز بر نفرت و گریزشان (از حق)نمیافزایند.
قرآن توحید ویگانهپرستی را با خود به ارمغان آورده است، و برای بیان این عقیده و روشنگری آن راههای گوناگونی را درپیشگرفته است، و شیوههای جوراجوری را بهکار برده است، و از وسائل و ابزارهای متنوع و متعددی استفادهکرده است
« لِیَذَّکَّرُوا: تا یادآور شوند» و پندگیرند. چه توحید ویگانهپرستی به بیش از یادآوری و برگشت به فطرت و منطق آن، و نگریستن به نشانههای هستی و دقت درکارکرد و نقش آنها، نیازی ندارد. ولی آنان فقط برگریز خود میافزایند هرگاهکه این قرآن را میشنوند. برگریز از عقیدهای میافزایندکه این قرآن آن را با ضد به ارمغان آورده است. برگریز از قرآن میافزایند از ترس اینکه نکند بر عقائد باطل و پوچشانغلبهکند، عقائد باطل و پوچیکه برآنندو مستمسک بدانند وعقائد شرک و وهم و ترهات است.
قرآن همانگونه که با ایشان در امر ادعاهایشان در افسانه دختران و نسبت آنان به یزدان همگامی نموده است تا پرده از پوچی و بیبنیادی آن بردارد و بر آن قلم بطلانکشد، هم اینک نیز با ایشان همگام میشود در افسانه خدایان ادعائی، تا بیان دارد این خدایان اگر میبودند همه آنها تلاش میکردندکه به یزدان جهان نزدیکگردند، و وسیله و راهی را به سوی او بیابند:
« قُلْ لَوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا ».
(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: اگر با خداوند (جهان) آن چنان که میپندارید، خدایانی (در گستره هستی) بودند، در این صورت قطعاً درصدد برمیآمدند که بر (یزدان سبحان) صاحب تخت (جهان) چیره شوند، (و اختلاف و تنازع خدایان گوناگون، نظم و نظام دنیا را مختل میکرد).
«لو» حرف امتناع است همانگونهکه نحویان میگویند، و برای امتناع بهکار میرود. مساله به طورکلی منت است. هیچگونه الهه و خدایانی با خداوند جهان وجود ندارد - همانگونه که میگویند - الهه و خدایانیکه ادعاء میکنند اگر به فرض وجود داشته باشند جز آفریدگان خداوند نیستند، چه آنها ستارگان و سیارگان، چه انسان یا حیوان، چه نبات وگیاه، و چه جماد باشند. همه اینها طبق قانون فطری جهانی به خدا رو میکنند، و در برابر اراده و مشییتیکه برآنها فرمانروائی میکند و در آنها تصرف مینماید کرنش میبرند، و از راه کرنش بردن در برابر قانون خدا و لبیکگفتن به اراده و مشیت خدا، راه خود را به سوی خدا پیدا میکند:
« إِذًا لابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلا ».
در این صورت (خدایان پنداری شما) تلاش میکردند راهی برای تقرب به خدا جستجوکنند.
بیان عرش، یعنی سریر فرمانروائی، اشاره دارد به والائی و برتری بر این آفریدههائیکه ادعا میکنندکه «مع: همراه با» خدا آنها نیز خدا هستند! آنها پایین عرش و تخت فرمانروائی خدا هستند و با او نیستند ... بر این مساله پیروی میزند با تنزیه و تقدس خدا در والائی و عظمتیکه دارد:
(سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوًّا کَبِیرًا).
خداوند ازآنچهآنان (درباره خدا به هم میبافتند واز ناروا و نقائصی که در حق او) میگویید، بسیار به دور و (از اندیشه ایشان) خیلی والاتر و بالاتر است.
سپس روند قرآنی صحنه شگفت و شگرفی از جهان را با همه چیزها و با همهکسانیکه در آن هستند، ترسیم میکند، صحنهایکه زیر سریر یزدان است، و همه چیز و همهکس موجود در آن رو به خدا میدارند، و به تسبیح و تقدیس او میپردازند، و در اندیشه پیداکردن وسیلهای برای تقرب بدو هستند:
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا).
آسمانهای هفتگانه و زمین وکسانی که درآنها هستند همگی، تسبیح خدا میگویند و (با تنزیه و تقدیسش، رضای او میجویند اصلا نهتنها آسمانهای هفتگانه و زمین) بلکه هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی میگویند، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (چرا که زبانشان را نمیدانید و از ساختار اسرارآمیز عالم هستی ونظام پیچیده جهان آفرینش چندان مطلع نیستید. پس هماهنگ با سراسر جهان هستی به یکتاپرستی بپردازید و از راستای جملگی کنار نروید و دور نشوید. درهای توبه و برگشت به سوی یزدان جهان به روی همگان باز است). بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است (و در کیفر رساندن شتاب نمیورزد و فرصت آشنائی با توحید ورها کردن شرک را به مردمان میدهد، ودر برابر بیداری از خواب غفلتشان مغفرت خود را شاملشانمیسازد).
این تعبیری استکه هر ذرهای در این جهان بزرگ آن را زمزمه میکند، وروح زندهای میشودکه زبان به
تسبیح و تقدیس یزدان میگشاید. سراسر جهان هستی حرکت و حیات میگردد، و یکپارچه تسبیح و تقدیس دلانگیز و دلپسندی میشود و سرود عظمت آفریدگار یگانه شکوهمند بزرگوار را طنینانداز میکند.
این یک صحنه شگفت و شگرف جهان هستی است. وقتیکه دل تصور میکند: هر سنگی و هر سنگریزهای، هر دانه و هر برگی، هرگل و هر میوهای، هرگیاهی و هر درختی، هر حشره و هر خزندهای، هر حیوانی و هر انسانی، هر جنبنده و هر روندهای بر سطح زمین، و هر شناوری در آبها و هر پروازکنندهای در هوا، و همراه با آنها همه ساکنان آسمانها، همه و همه تسبیح و تقدیس خدا میکنند، و به سوی خداوند بزرگ و والامقام رو میکنند.
وجدان به لرزش و تکان میافتد، وقتیکه احساس میکند حیات به پیکر هر چیزی میدمدکه در پیرامون او است، چه آنچه راکه میبیند و چه آنچه راکه نمیبیند، و هر زمان دست او بخواهد چیزی را لمس کند، و هر زمانکه پای او بخواهد بر چیزی بیفتد، میشنودکه آن چیز تسبیح و تقدیس یزدان را میگوید، و از زندگی موج میزند.
« وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ » .
هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی میگویند.
به تسبیح خدا به شیوه و به زبان خود میپردازد.
(وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ).
ولیشما تسبیح و تقدیسآنها رانمیفهمید.
شا تسبیح و تقدیس آنها را نمیفهید، چون شما به سبب بافت ضخیم خاک در پرده هستید، و شما با گوشهای دلهایتان گوش فراندادهاید، و دلهایتان را متوجه اسرار نهان هستی نکردهاید، و به قوانینی دل ندادهاید که هر ذرهای در این جهان بزرگ جذب آن قوانین میگردد، و به سبب آن به آفریدگار آن قوانین، و بهگرداننده و چرخاننده این جهان بزرگ رو میکند. هنگامیکه روح شفاف شود و صاف و پاکگردد، و به هر جنبندهای و به هر ساکنیگوش فرا دهد و یکایک آنها را دارای جان، و به تسبیح و تقدیس سرگرم ببیند، آماده تماس با ساکنان جهان بالا میشود، و از اسرار این جهان چیزی را میفهمدکه اشخاص غافل آن را درک و فهم نمیکنند، اشخاص غافلیکه بافت ضخیم خاک میان دلهایشان و میان حیات نهان جاری در درون این جهان حائلگردیده است، حیاتیکه در هر جنبنده و در هرساکنی و در هر چیزی از این جهان در تکان و تکاپو است.
« إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا» .
بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است.
ذکر شکیبائی و بخشندگی در اینجا بدان مناسبت است که در اینکاروان جهانی مشغول به حمد و ثنای خدا تنها انسان استکه خطا و قصور خواهد داشت، و بهکفر و انکار مینشیند، و در میان انسانها کسانی یافته میشوندکه شرک میورزند و برای خدا انباز قرار میدهند، وکسانی هم هستندکه به خدا دخترانی را نسبت میدهند، و اشخاصی نیز هستندکه از حمد و ثنا و تسبیح و تقدیس خدا غافل میشوند. انسانها از هر چیزدیگریکه در این جهان است بیشتر سزاوارندکه به حمد وثنا وتسبیح وتقدیس خدا بپردازند و بهتر با خدا آشنا شوند و یکتاپرستیکنند. اگرشکیبائی و بخشندگی خدا نبود، خدا انسانها را پایمال اقتدار و توان به گناهانشان میگرفت و ایشان را مهلت نمیداد. ولیکن خدا انسانها را فرصت میدهد و پند و اندرزشان میدهد و آنان را فریاد میداردکه هان ای مردمان! خویشتن را بپائید تاگرفتارنیائید.
« إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا» ٠
بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است.
*
بزرگان قریش به قرآنگوش فرامیدادند، ولیکن آنان با دلهای خود به پیکار میپرداختندکه نرم نشوند، و نمیگذاشتند فطرتشان از قرآن متاثرگردد. این بودکه خدا میان ایشان و میان پیغمبر(ص) پردهایکشید،
پرده نهان ازدیدگان. آن پرده را همچون پوششی - دلهایشان افکند تا دلهایشان قرآن را فهم نکند. در گوشهایشان نیز چیزی بسان کری پدید آورد تا رهنمودها ورهنمونهای قرآن را درک و فهم نکنند:
(وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا).
(ای پیغمبر!) هنگامی که قرآن (ناطق به دلائل حق) را میخوانی، میان تو و آنان که به قیامت باور ندارند (و پیوستهدشمن حقوازحقیقت گریزانند) حجاب ناپیدائی قرارمیدهیم (تا نورقرآن به دلایشان پرتو نیندازد و به آنان سودی نرساند). و (چون در ستیزهجوئی با حق پافشاری میکنند) بر دلهایشان پوششهائی قرار میدهیم تا قرآن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی ایجاد میکنیم (تا ندای هدایت قرآن را چنان که باید نشنوندوازآن سودنبرند، ولذا) هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد میکنی (و خدایان پنداری ایشان را همراه با اونام نمیبری) پشت کرده ومیگریزند (تا صدای توحید را نشنوند). ما (ازهر کس دیگری) بهتر میدانیم که آنان به چه منظوریبه سخنان توگوشفرامیدهند،هنگامی که پای سخنانت مینشییند، وآن زمان که باهم در گوشی صبت میکنند. آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) میگویند (اگر شما دوستان همعقیده ما ازاو پیروی کنید) جزازمرد جادوشدهای پیروی نمیکنید (که جادوگران در عقل و هوش اورخنه کرده وآنرا مختل ساختهاند).بنگر چگونه برای تو مثلها میزنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحرت میگویند.) از اینرو آنان گمراه گشته ونمیتوانند راهی(به سوی حق) پیدا کنند.
ابواسحاق درکتاب سیره از محمد پسر مسلم پسر شهاب، و او از زهری روایتکرده استکه ابوسفیان پسر حکم، و ابوجهل پسر هشام، و اخنس پسر شریق پسرعمرو پسروهب ثقفی همپیمان بنی زهره، شبی بیرون رفتند تا به پیغمبر خدا (ص)گوش فرادهند، بدان هنگامکه در دل شب در خانه خود نماز میخواند. هریک از اینان جائی را پیداکردند و درآن نشستند و بهگوش فرادادن پرداختند. هیچیک از آنان مطلع از مکان دیگری نبود. از سرشب تا بامدادان به پیغمبر (ص)گوش فرادادند. وقتیکه طلوع فجر شد و صبح دمید پراکنده شدند. در راه به هم رسیدند وبه سرزنش یکدیگر پرداختند. به همدیگرگفتند: به چنین کاری برنگردید، اگر یکی ازکمخردان شما، شما را ببیند به دل او دغدغهای میاندازید. آنگاه پراکنده شدند و به خانههایشان برگشتند. شب دوم نیزهریک ازآنان به جای خود برگشتند، وتا بامداد به پیغمبر (ص)گوش فرادادند. چون بامداد شد بلند شدند و رفتند. دوباره در راه به یکدیگر برخوردکردند و به سرزنش همدیگر پرداختند و سخنان شبگذشته را تکرارکردند و به خانههایشان برگشتند. شب سوم نیز همین مساله روی داد. یکی به دیگریگفت: از جای تکان نمیخوریم تا عهد و پیمان نبندیمکه دیگر برنگردیم. با یکدیگر عهد و پیمان بستند و از همدیگر جدا شدند. وقتیکه روز شد، اخنس پسر شریق عصای خود را برگرفت وبیرون رفت و به خانه ابوسفیان پسر حرب رفت و بدوگفت: ای ابوحنظله درباره چیزیکه از محمّد شنیدهای نظر خود را به من بگو ابوسفیانگفت: ای ابوثعلبه به خدا سوگند چیزهائی را شنیدمکه آنها را میدانم، و از مراد آنها اطللاع دارم. و چیزهانی را شنیدمکه معانی آنها نمیدانم و متوجه مقصود آنها نیستم. اخنسگفت: بدان کسکه سوگند خوردی سوگند میخورمکه من نیز مثل تو هستم. سپس از پیش او بیرون رفت و به خانه ابوجهل رفت و بدوگفت: ای ابوالحکم رای تو درباره آنچه از محمّد شنیدی چیست؟گفت: چه چیز شنیدم؟ ما با بنو عبد مناف در بزرگواریها وافتخارات بهکشمکش و نزاع نشستیم. انان طعام دادند ما نیز طعام دادیم. انان دیگران را بر پشت شتران برداشتند ما نیز مردمان را سوار شترانکردیم. انان به بذل و بخشش پرداختند، ما هم به بذل و بخشش پرداختیم. تاکار بدانجاکشیدکه بر زانونشستیم، و همچون دو اسب مسابقه با یکدیگربه مسابقه و رقابت پرداختیم. بنو عبد مناف گفتند: ما پیغمبری داریمکه از اسبان برای او وحی و پیام میاید. ما کی بدین پایه و مایه میرسیم؟ به خدا سوگند هرگز بدو ایمان نمیاوریم و باورش نمیداریم! زهریگفته است: انگاه اخنس بلند شد ورفت و او را به خود رها کرد.
قریشیان این گونه فطرتشان از قرآن متاثر میگردید، ولی انان فطرتشان را از قران بازمیداشتند. دلهایشان ایشان را به سوی قرآن میکشاند، امّا انان دلهایشان را از قران دور نگاه میداشتند. این بودکه یزدان میان ایشان و میان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حجاب پنهانی را قرار میدهد، حجابیکه برای دیدهها نهان است، ولی دلها ان را احساس میکند. این استکه همچون دلهائی از قران بهرهمند نمیشوند، و در پرتو قرانی راهیاب نمیگردندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ان را میخواند.
اینگونه درباره چیزی که قران در حق دلهایشانکرده است با یکدیگر به راز و نیاز مینشستند و تآثیر ان را به گوش یکدیگر میخواندند. سپس برایگوش ندادن به قران ترفند و دسیسهبازی میکردند. امّا دیگرباره تحت تاثیرقرآن قرار میگرفتند و برمیگشتند، و باز هم به راز و نیاز و پچ پچ مینشستند، تا ان زمانکه برای بازنگشتن پیمان میبندند تا خویشتن را از این قرآن دور نگاه دارند، قرآنیکه جذاب است و دلها و خردها را به سوی خود میکشد ... از انجاکه عقیده توحیدی و یگانهپرستیایکه این قران بر ان دور میزد، مکانت و منزلت ایشان را و امتیازات و افتخارات آنان را تهدید میکرد، از قرآن میگریختند:
« وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ؟» .
هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد میکنی (و خدایان پنداری ایمان را همراه با او نام نمیبری) پشت کرده و میگریزند (تا صدای توحید را نشنوند).
از سخن توحید و یگانهپرستی میگریزند، سخنیکه موقعیت اجتماعی ایشان را تهدید میکرد، موقعیتیکه بر اوهام و انگارههای بتپرستی و بر آداب و رسوم جاهلیت استوار بود. آخر بزرگان قریش زرنگتر از این بودندکه پوچی و یاوگی عقائدشان بر ایشان مخفی بماند، و درستی و استواری اسلام را نشناسند. آنان داناتر و آگاهتر از این بودندکهگفتار استوار قرآن را تشخیص ندهند و والائی و ارج و امتیاز قرآن از دیدگانشان پنهانگردد. آنان همانکسانیندکه نمیتوانستند خویشتن را ازگوش فرادادن به قرآن و متاثر شدن از آن بازدارند، هرچندکه با شدت و حدت جلو دلهایشان را میگرفتند و با دلهایشان به پیکار برمیخاستند!
(إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلا مَسْحُورًا).
آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) میگویند (اگر شما دوستان همعقیده ما از او پیروی کنید) جز از مرد جادوشدهای پیروی نمیکنید (که جادوگران در عقل و هوش او رخنه کرده و آن را مختل ساختهاند).
این سخن خودش در لابلای خویش دلیل متاثر شدنشان از قرآن را دارد. آنان در دل خود قرآن را فراتر از این میدیدندکه سخن انسان باشد. چراکه آنان چیزی را در آن احساس میکردندکه غیر بشری بود، و فرولغزیدن آهسته و آرام آن را به اذهان و حواس خود احساس میکردند، وگوینده قرآن را به سحر و جادو نسبت میدادند، و این شگفتیهایگفتارش را و این امتیازگفتهاش را، و این تفوق و برتری نظم و نظام سخنش را به سحر و جادو برمیگرداندند. معتقد بودند که محمّد (ص)از خود چیزی نمیگوید، و بلکه از روی سحرو جادو سخنی میگویدکه با نیروی سحر و جادو توانی بهگفته خود میدهدکه جدای از توانگفتار انسانها است! اگر انصافی داشتند میگفتند: قرآن از سوی یزدان آمده است، و ممکن نیست این را انسانی از پیش خود بگوید، و ممکن نیست آفریده دیگری از آفریدگان یزدان آن را ازپیش خود بگوید. .
(انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلا).
بنگر چگونه برای تو مثلها میزنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحر میگویند.) از اینرو آنان گمراه گشته و نمیتوانند راهی (به سوی حق) پیدا کنند.
تو را بسان جادوگران قلمداد میکنند، ولی تو جادوگر نیستی. بلکه تو فقط پیغمبر هستی. ایشانگمراه گردیدهاند و راهیاب نشدهاند، و سرگشته گردیدهاند و راه درستی را پیدا نکردهاند تا آن را طیکنند، راهیکه به سوی هدایت رود، و موضعگیری گمانبرانگیز ایشان را توجیه کند.
**
این است سخن آنان درباره قرآن، و درباره پیغمبر (ص)که قرآن را بر ایشان میخواند. همچنین ایشان رستاخیز را دروغ و نادرست میشمارند، و به آخرت نیز ایمان ندارند:
(وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا)
و (اینان و منکران دیگر رستاخیز) میگویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکههائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگرباره آفرینش تازهای خواهیم یافت (و زندگی دوبارهای پیدا خواهیم کرد؟!). بگو: شما سنگ باشید (که به هیچوجه قابلیت پذیرش حیات را ندارد) و یا آهن باشید (که از سنگ محکمتر است)، یا این که (جز آن دو) چیز دیگری باشید که در نظرتان (از اینها هم) سختتر است (و از قابلیت پذیرش حیات دورتر، باز خدا میتواند به پیکرتان جان بدمد و به زندگی مجدد بازگرداند. آنان شگفتزده) خواهند گفت چه کسی ما را بازمیگرداند؟ بگو: آن خدائی که نخستین بار شما را آفرید. پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء تکان میدهند و میگویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد. (این بازگشت به حیات مجدد) روزی خواهد بود که خدا شما را از گورهایتان (برای گردهمائی در محشر) فرامیخواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ میگوئید و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
مساله رستاخیز، مورد جدال طولانی میان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مشرکان بوده است. قرآن مجید بسیاری از اینگونه جدالها را دربرگرفته است. هرچند که این مساله ساده و روشن است برایکسانیکه سرشت حیات و ممات را پیش چشم میدارند، و سرشت رستاخیز و همایش همگان را درنظر میگیرند. قرآن مجید این مساله را در این پرتو بارها عرضهکرده است. امّا مردمان آن را با این وضوح و با این سادگی تصور نمیکردند. تصور رستاخیز و زندگی دوباره به دنبال فرسودگی و فوت و فنائیکه بر پیکرها و لاشهها چیره میگردد، بسی مشکل مینمود:
« وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا ؟» .
و (اینان و منکران دیگر رستاخیز) میگویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکههائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگرباره آفرینش تازهای خواهیم یافت (و زندگی دوبارهای پیدا خواهیم کرد؟!).
این هم بدان علت بودکه آنان نمیاندیشیدندکه ایشان اصلا زنده نبودهاند و بعد زندگی پیداکردهاند وحیات یافتهاند. پیدایش واپسین آخرت مشکلتر و دشوارتر از پیدایش نخستین دنیا که نیست.گذشته از این، برای قدرت خدا چیزی مشکلترودشوارترازچیزی وجود ندارد، و ابزارآفرینش در هر چیزی یکی است، و آن این است:
«کن فیکون ».
باش! پس میشود.. (بقره/117، آل عمران/47 و ٥٩، انعام/ 73...).
پس در این صورت برای یزدان یکسان است چیزیکه ساده یا مشکل برای مردمان است. وقتیکه اراده الهی بخواهد چیزی پدیدارگردد، آن چیزبه محض خواست خدا پدید میآید.
پاسخ شگفت مردمان ازاین کار یزدان این چنین است:
« قُلْ : کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدًا أَوْ خَلْقًا مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ»
بگو:شما سنگ باشید (کهبه هیچوجه قابلیت پذیرش حیات را ندارد) و یاآهن باشید (که از سنگ محکمتر است)، یا این که (جزآن دو) چیزدیگری باشیدکه در نظرتان (از اینها هم) سختتر است (و از قابلیت پذیرش حیات دورتر، بازخدا میتواند به پپکرتان جان بدمد و به زندگی مجدد بازگرداند. آنان شگفتزده) خواهند گفت چه کسی ما را بازمیگرداند؟.
در استخوانهای سالم و استخوانهای فرسوده و خشکیده بوی انسان بودن به مشام میرسد و یادی از حیات میرود. ولی آهن وسنگ دورتر از حیات مینماید. این استکه بدیشانگفته میشود: سنگ باشید و یا آهن یا موجود ومخلوقدیگریکه به نظرتان مشکل و دشوار میآید، و از سنگ و آهن دورتر از دمیدن حیات در آن میبیند و هرگز تصور نمیکنیدکه جان بگیرد و حیات پیداکند ... این چنین خدائی شما را دوباره زنده خواهدکرد.
مردمانکه نمیتوانند سنگ یا آهن شوند، ویا موجود دیگریگردند. این سخن جنبه مبارزهطلبی و چالش را دارد و نوعی از تهدید وتنبیه را نیز میرساند. چه سنگ و آهن جماد هستندونه احساسی دارند ونه متاثر میگردند. امّا با ذکر آنها اشاره ضعیفی به جمود و تحجّر اندیشه ایشان است.
« فَسَیَقُولُونَ :مَنْ یُعِیدُنَا ؟ ».
خواهند گفت: چه کسیما را بازمیگرداند؟.
چهکسی ما را پس ازاستخوان شدن و فرسوده گردیدن، یا اگر بالاتر از آن موجود دیگری باشیمکه از مرگ و خاموشی بیشتری برخوردار باشد، به زندگی برمیگرداند و جان به پیکرمان میدماند!
(قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
بگو: آن خدائی که نخستین بارشما را آفرید.
این پاسخی استکه مشکل را ساده و آسان به پیش همگان میدارد. بهگونهای روشن استکه دل بدان میآساید. چهکسیکه مردمان را ازنیستی به هستی آورده است میتواند دیگرباره بدیشان وجود و حیات بخشد و آنان را زندهکند. ولی باز هم این قوم از این سخن خود نمیبرند و قانع نمیگردند:
( فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُءُوسَهُمْ ) .
پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء) تکان میدهند.
سرهایشان را بالا یا پائین میاندازند. یعنی اینکه نمیپذیرند و به استهزاء میپردازند.
« وَیَقُولُونَ :مَتَى هُوَ ؟ ».
و میگویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟.
این سخن را برای این میگویند تا نشان دهند همچون رخدادی بعید ونامقبول است و ما نمیپذیریم.
« قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَرِیبًا ».
بگو: شاید که نزدیک باشد.
پیغمبر (ص)دقیقاً نمیداندکی خواهد بود و موعد آن چه وقت است. شاید نزدیکتر از آن چیزی باشدکه گمان میبرند بسی سزاوار استکه از وقوع آن بترسند، و هنگامی روی دهدکه آنان در غفلت و بیخبری بسر میبرند و به تکذیب و استهزاء سرگرم میباشند!
آنگاه روند قرآنی صحنه گذرائی از آن زمان ترسیم میکند:
(یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا).
(این بازگشت به حیات مجدد) روزی خواهد بود که خدا شما را از گورهایتان (برای گردهمائی در محشر) فرامیخواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ میگوئید و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
این هم صحنهایکهکسانی را به تصویر میکشدکه رستاخیز را نپذیرفتهاند و آن را دروغ نامیدهاند. هم اینک برخاستهاند و دعوتکننده را پاسخگفتهاند و آماده شدهاند، و زبانهایشان را به حمد و ثنای یزدان گشودهاند. جز این سخن حمد وثنا،گفتار یا پاسخی ندارند!
این پاسخ، پاسخ شگفتی استکه از سویکسانی داده میشودکه منکر روز قیامت بودهاند و خدا را قبول نداشتهاند. هم اینک پاسخی جز این ندارندکه بگویند: حمد و سپاس خدا را سزا است. حمد و سپاس خدا را سزا است ...
روزی زندگی دنیا درهم پیچیده و درهم نوردیده میگردد همانگونهکه سایه درهم پیچیده و درهم
نوردیده میشود:
« وَتَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلا قَلِیلا ».
و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدت اندکی ماندگار نبودهاید.
به تصویرکشیدن دنیا بدینگونه ارج و ارزش دنیا را در دلهای مخاطبان ناچیز میگرداند، و ناگهان متوجه میشوندکه دنیا بسیارکوتاه است. سایههای دنیا و شکلهای آن در حس و شعور برجای نمیماند، مگر بدان اندازه که انگار لحظهای است که هرچه زودتر میگذرد، و زمان اندکی است و هرچه زودتر سپری میشود، و سایهای استکه به سرعت جمع میگردد و اثری از آن نمیماند.
*
آنگاه روند قرآنی از اینان روی برمیگرداندکه رستاخیز و همایش محشر را دروغ میدانستند، و وعده وپیمان یزدان را به تمسخرمیگرفتند، وفرموده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را مورد بازیچه قرار میدادند، و ریشخندکنان سرهای خود را تکان میدادند و بر اسلام و مسلمانان میتاختند ... و به کسانی رو میکندکه واقعاً بندگان مومن خدا بودهاند. بدیشان رو میکند تا پیغمبر (ص)آنان را رهنمود و رهنمون سازد بدینکه سخنان پاک وزیبا بگویند وپیوسته نیک و خوب صحبتکنند.
«وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا ».
(ای پپغمبر!) به بندگانم بگو: سخنی (در گفتار و نوشتار خود) بگویند که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد. چرا که اهریمن (به وسیله سخنهای زشت و ناشیرین) در میان ایشان فساد و تباهی به راه میاندازد، و بیگمان اهریمن (از دیرباز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته درصدد برآمده تاآتش جنگ رابا افروزینه وسوسه شعلهور سازد).
«وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ ».
(ای پیغمبر!)به بندگانم بگو: سخنی (در گفتارونوشتار خود) بگویید که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد.
در همهجا و در همه چیز، زیباترین و بهترین سخنها را بگویند. خوبترینگفتار را برگزینند و بدان دم بزنند. بدین وسیله میتوانند خویشتن را از اهریمن بپایند و نگذارند او میان ایشان محبّت و موّدت را تباه نماید و بزداید. چه اهریمن میان برادران فساد و تباهی میاندازد با سوء استفاده از سخنان درشتی که بر زبان میدود و بر آن میرود، و با سوء استفاده از پاسخ بدی که بدان سخن بد داده میشود. ناگهان ازگفتن سخن خشن و پاسخ ناجور، فضای مودت و محبت و اتحاد، آلوده به اختلاف وکشمکش میگردد. سپس درشتی و زشتی پیش میآید. بعد از آن ستیزهگری و دشمنانگی درمیگیرد. امّا سخن خوب زخمهای دلها را مرهم مینهد و مداوا میکند، و درشتی و خشونت را به نرمش و مهربانی تبدیل میسازد، و دلها را بر لطف و عطوفت ارزشمندیگرد میآورد.
« إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا ».
بیگمان اهریمن (از دیرباز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته در صدد برآمده تا آتش جنگ را با افروزینه وسوسه شعلهور سازد).
اهریمن لغزشهای زبان و پرشهای دهان را میجوید و پیجوئی میکند. با لغزشها و پرشها آتش دشمنانگی و کینهتوزی را میان این مومن و برادر مومن خود تیزترو شعلهورتر میسازد. ولی سخنان خوب راه نفوذ را بر اهریمن میبندد و او را خلع سلاح میکند، و حرم قدس برادری را در امن و امان از دمیدنها و وسوسهها و تحریکهای اهریمن میگرداند.
*
پس از این نگرش، روند قرآنی به سرنوشت مردمان برمیگردد، سرنوشتیکه در آن روزی پیدا میکنندکه یزدان ایشان را فرامیخواند و آنان هم با حمد و ثنا پاسخ میگویند، و همایش همگان در پیشگاه یزدان فراهم میآید، و به ناگاه معلوم میشودکه سرنوشت به طورکلی در دست یزدان یگانه جهان است و بس؛ اگر بخواهد رحم میکند، و اگر خواست عذاب میدهد. همگی مردمان به قضاوت و داوری ایزد سبحان واگذارند و اسیر فرمان خداوند دادارند، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حافظ و نگاهبان ایشان نیست. او تنها پیامبر است و بس:
« رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلا وَرَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ».
پروردگارتان از حال شما آگاهتر (از هر کسی) است. اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء میکند) و شما را مشمول رحمت خود قرارمیدهد، واگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را میمیراند و) دچار عذابتان میگرداند. (ای محمد!) ما تو را به عنوان وکیل (ایمان آوردن) ایشان (و مراقب احوال آنان) نفرستادهایم، (تا ملزم باشی حتماً آنان ایمان بیاورند. بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). پروردگارت از (احوال همه) مردمان و چیزهائی که در آسمانها و زمینند آگاهتر (از هر کسی) است.
علم وآگاهی مطلق ازآن یزدان است و بس. او با علم و آگاهیکاملیکه درباره مردمان دارد، رحمت خود را شامل آنان میسازد یا عذاب خود راگریبانگیر ایشان میگرداند. همینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیام آسمانی را به انسانها رساند، وظیفه او پایان میپذیرد. علم و آگاهی خدا شامل همه کسانی میگرددکه در آسمانها و زمین هستند، از قبیل: فرشتگان، پیغمبران، انسانها، جنها و پریها، و پدیده و آفریدههای دیگریکسی جز خدا از آنها آگاه نیست و نمیداند چه هستند؟ چه اندازه هستند! پله و درجه آنها کدام است؟
در پرتو همین علم و آگاهی مطلق از حقائق آفریدگان استکه برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری داده است:
« وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَى بَعْضٍ ».
ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری دادهایم. این برتری چیزی استکه یزدان ازاسباب و علل آن مطلع وآگاه است. چون نمادهای ظاهری این برتری در جزء سوم همینکتاب فیظلال القرآن از آنها سخن گفتیم، بدانگاهکه این آیه تفسیرگردید:
«تلکالرسل فضلنا بعضهمعلی بعض ».
این پیغمبران (که نام برخی از آنان گذشت) بعضی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادیم. (بقره/253)
برای اطلاع از نمادهای ظاهری این برتری، بدانجا مراجعه گردد:
« وَآتَیْنَا دَاوُدَ زَبُورًا » .
و (از جمله) به داوود زبور عطاء نمودهایم (و او را بدان افتخار بخشیده و بالاتر از بعضی انبیاء قرار دادهایم، به تو نیز قرآن ارمغان کردهایم و خاتم و سرآمد همه پیغمبرانت ساختهایم).
این نمونهای از عطاء خدا به یکی از انبیاء است، و همچنین نمونهای از نمادهای ظاهری برتری است. چه کتابها پایبرجایتر و ماندگارتر از معجزات و خوارق عاداتی استکه بعضی از مردمان آنها را در شراط و ظروف معینی از زمان میبینند.
*
این درس که با نفی اندیشه فرزندان و انبازان از یزدان سبحان شروع گردیده است، و ادامه پیدا کرده است با انحصار یزدان برای روکردن و به کمک طلبیدن، و این که تنها خدا استکه از سرنوشت بندگان آگاه است، و فقط او است که کار و بار مردمان را اداره میکند و میگرداند ... این درس به پایان میآید. در این پایانه همچنین کسانی به مبارزه خواسته میشوندکه گمان میبرند خدا دارای انبازهائی است. در این چالش از همچونکسانی خواسته میشودکه خدایان ادعائی خود را به کمک بطلبند و از ایشان درخواستکنند زیان و ضرری را از سر ایشان بردارندکه خدا میخواهد بدیشان برسد و بدین وسیله عذاب و عقابشان دهد. یا از آنها بخواهند عذاب و عقاب خدا را از ایشان برگردانند و دامنگیر دیگرانشگردانند:
« قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلا تَحْوِیلا».
(ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که بجز خدا (شایسته پرستش) میپندارید (به هنگام بلا، به کمک) بخوانید، امّا (خواهید دید که) نه توانائی دقع زیان و رفع بلا از شما را دارند، و نه میتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و یا این که از اندوه دردها بکاهند).
هیچ کسی جز خدای یگانه نمیتواند زیان و ضرر را برطرفکند یا آن را دگرگون سازد، خدای یگانهایکه در قضا و قدر بندگان خود دخالت میکند، و متصرف در اوضاع و احوال ایشان است.
یزدان برای مردمان بیان میدارد کسانی را که از فرشتگان یا پریها و یا انسانها الهه میدانند و خداگونه میخوانند، آنها جز آفریدههائی از آفریدههای یزدان نیستند، و تلاش میکنند راهی برای تقرب به خدا پیدا کنند، و با یکدیگر درکسب رضای خدا مسابقه میدهند، و از عذاب و عقابی میترسندکه کسانی از آن عذاب و عقاب میترسند و میهراسندکه از حقیقت آن مطلع هستند:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا).
آن کسانی را که به فریاد میخوانند (و خداگونههایشان میدانند) آنان که از همه مقربترند (به درگاه یزدان، همچون عیسی و عزیر و فرشتگان) برای تقرب به پروردگارشان وسیله میجویید (که طاعات و عبادات است) و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند. چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید است که) باید خویشتن را از آن دور و برحذر داشت.
برخی از آنان عزیر را پسر خدا میخواندند و او را میبرستیدند. برخی از ایشان هم عیسی را پسر خدا میخواندند و او را میپرستیدند. بعضی از آنان هم فرشتگان را دختران خدا مینامیدند و آنها را پرستش میکردند. و بالاخره بعضیها نیز چیزهای دیگری جز اینان را به فریاد میخواندند و پرستش میکردند ... این استکه یزدان به همه آنان میفرماید: اینکسانی راکه به فریاد میخوانید، مقربترین آنان به خدا به دنبال وسیله است و میخواهد با آن خویشش را به خدا نزدیککند، و با عبادات و طاعات به خدا تقرب میجوید و مرحمت و لطف او را میجوید و از عذاب و عقاب وی میترسد و میهراسد - عذاب و عقاب خدا هم سخت و شدید است وباید از ان برحذر شد وبیمناک گردید - پس بسی شایسته وبایسته شما است که به خدا رو کنید همانگونه که کسانی را که خدا گونه مینامید و با خدا میپرستید هرچند که بندگان خدایند - آنان به خدا رو میکنند و رضایت او را میجویند.
بدین منوال و برای روال، این درس میآغازد و خاتمه میپذیرد با بیان هیچ و پوچ بودن عقائد شرک در هر شکلی که هست و به هر صورتی که هست. و با بیان این که یزدان سبحان منحصر به الوهیت و پرستش عبادت و رو کردن و یاری طلبیدن است و بس.
سورهی اسراء آیهی 39-22
لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولا (٢٢) وَقَضَى رَبُّکَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا (٢٣) وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا (٢٤) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا (٢٥) وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا (٢٦) إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا (٢٧) وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلا مَیْسُورًا (٢٨) وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (٢٩) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (٣٠) وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا (٣١) وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلا (٣٢) وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا (٣٣) وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا (٣٤) وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا (٣٥) وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا (٣٦) وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا (٣٧) کُلُّ ذَلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا (٣٨) ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (٣٩)
در درسگذشته، قواعد و مقرراتکار و پاداش، و هدایت و ضلالت، و به دست آوردن و محاسبهکردن، به قانون جهانیای ربط داده شدکه شب و روز را میگرداند. در این درس از یکسو قواعد و مقررات رفتار وکردار و آداب و رسوم و تکالیف و وظائف فردی و اجتماعی با عقیده به یگانگی خدا ربط داده میشود، و از دیگر سو فلکی روابط و همگی خویشاوندیهای خانوادگی وپیوستگیهای اجتماعی و نزدیکیهای زندگی، به این دستاویز محکم قرآن نام پیوند داده میشود.
در درسگذشته آمده است:
(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ).
این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است. (اسراء/٩)
و آمده است:
« وَکُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلا » ٠
و ما هر چیزی را دقیقاً (برای هدف و کاری، معین و) مشخص ساختهایم (و جهان را از روی نقشه و حساب و کتاب آفریده و بهکار انداختهایم). (اسراء/12)
در این درس مقداری از اوامر و نواهی این قرآن، یعنی مقداری از چیزهائی عرضه میشودکه انسانها را به مستقیمترین و استوارترین راهها رهنمود و رهنمون میکنند، وچیزهائی شرح و بسط میگرددکه مشتمل بر قواعد و مقررات رفتار وکردار در واقعیت زندگی است.
این درس با نهی از شرک، و با اعلان فرمان یزدان مبنی بر دستور به پرستش ایزد یگانه سبحان نهکس و چیز دیگری در سراسر جهان، شروع میشود. بدین خاطر اوامر و نواهی میآغازد درباره: خوبی و نیکی به پدران و مادران، دادن حق خویشاوندان به خویشاوندان، دادن حق مسکینان و واماندگان در راه بدون هرگونه زیادهروی و ریخت و پاشی، تحریم کشتن اولاد، تحریم زنا، حریم قتل، نگاهداری و حفاظت اموال یتیمان، وفای به عهد، پیمانه و ترازو را به تمام وکمال دادن و برکشیدن، بر حق ماندگار ماندن، و نهی از تکبر و خودبزرگبینی ... این درس با حذر داشتن از شرک به پایان میرسد. ناگهان متوجه میشویمکه اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف میان آغاز و انجام درس قرارگرفته است وگنجانده شده است، و به عقیده یگانهپرستیای مرتبط گردیده است که بنیاد زندگی بر آن استوار و ماندگار میماند.
*
(لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولا ).
(ای انسان!) با یزدان، خدای دیگری قرار مده (و معبود خود مدان و به فریاد مخوان) که نکوهیده و زبون شوی.
نهی از شرک و حذر داشت از فرجام آن، عام و همگانی است. ولی چنین فرمانی به یک فرد داده شده است. به عبارت دیگر مخاطب مفرد آمده است. این بدان خاطر استکه هرکسی احساسکندکه این فرمان خاص او است، و برای شخص او صادرگردیده است. چه اعتقاد یک مساله شخصی است و هر فردی خودش مسوول آن و بازخواستشونده از آن است، و این فرجام منتظر هرکسی استکه از یگانهپرستی کناره میرود و «نکوهیده میشود» در برابر عمل ناپسندی که بدان دست یازیده است و اقدامکرده است، و «خوار و زبون میگردد» و هیچ یاوری و مددکاری برای خود پیدا نمیکند، وکسی را نمییابدکه بدوکمککند و یاری رساند. درنتیجه خوار و زبون میگردد هرچندکه مددکاران و یاوران او در جهان زیاد بوده باشند. واژه « فَتَقْعُدَ: خواهی نشست»[1] وضع و حالت شخص نکوهیده و زبون را به تصویر میکشد، بدان هنگامکه خواری او را احاطهکرده است و برجای نشسته است. این حالت سایه ضف وناتوانی خود را دارد. چه قعود یعنی نشستن، ضعیفترین و درماندهترین وضع و حالت انسان است، و بیانگر زبونی و ناتوانی انسان بیش از هر وضع و حالت دیگری است.گذشته از اینها نشستن دوام و استمرار وضع و حالت دور انداختن و خوار داشتن را میرساند. چراکه نشستن بیانگر حرکت و جنبش وتغییروضع و حالت نیست. لذا واژه نشستن در اینجا مورد نظر و بجا است.
« وَقَضَى رَبُّکَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ » .
(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید.
این هم امر به یگانهپرستی استکه پس از نهی از شرک میآید. فرمان است و به صورت قضاوت ذکر
شده است. این فرمان قطعی است و همچون قضاوت حتمی است. واژه «قضی: داوری کرده است ... مقرر داشته است» معنی تاکید را بر فرمان میافزاید، و همراه با حصر و انحصاریکه نفی واستثناء بر ان دلالت دارند شدت تاکید را بیشتر مینماید:
« أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ » .
این که جز او را نپرستید.
در فضای همگانی تعبیر، سایههای تاکید و سختگیری ، جلوه گر میآید.
هر زمانکه پایه گذاشته شود، و بنیاد استوار و پایدار گردد، تکالیف و وظائف و اجتماعی فرامیرسد، و در ژرفای درون عقیده یگانهپرستی متمرکز میگردد، و همچون عقیدهای انگیزهها و هدفهای تکالیف و وظائف و اعمال و افعال را متحد و متفق میسازد.
نخستین رابطه پس از رابطه عقیده، رابطه خانواده است. بدین لحاظ روند قرانی خوبی و نیکی در حق پدر و مادر را به عبادت خدا پیوند میدهد، تا ارزشی راکه این خوبی و نیکی در پیشگاه خدا دارد اعلان دارد:
«وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ».
و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمائید). هرگاه یکی از آن دو، و یا هردوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامودبانه همچون) اف به آنان مگو! و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران) و با سخنان محترمانه با آن دو سخن بگو، و بال تواضع مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملا فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی (به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ نمودند.
با این عبارتهای دلانگیز، و با این تصویرهای الهامگرانه، قرآن مجید وجدان خوبی و مهربانی را در دلهای فرزندان به جوش و خروش درمیآورد. این بدان خاطر است زندگیکه در راه خود همراه با زندهها به پیش میتازد، توجه توانمندی و قوی زندگان را به جلو معطوف میدارد: به فرزندان، و به نوباوگان، و به نسل آینده ... کمتر توجه ایشان به گذشته معطوف میشود: به پدران و مادران، و به زندگیگذشته، و به نسلگذشته و به درود حیاتگفته ... بدین خاطر لازم است وجدان فرزندان با توان هرچه بیشتر به جوش و خروش انداخته شود تا به پشت سر بنگرند ... ، و به پدران و مادران توجه و التفات داشته باشند.
پدران و مادران بهطور سرشتی به رعایت اولاد عنایت دارند و با شوق و علاقه ایشان را میپایند. خود را قربان آنان میکنند و هر چیزی را حتی خود را فدای ایشان میسازند. بدانگونه گیاهک سبز همه غذاهای دانه را میمکد، تا آنگاهکه دانه پوک و پوچ میشود و شکسته و پرپر میگردد. جوجه همه غذای موجود در تخممرغ را میمکد تا بدانجاکه تنها پوستهای از آن برجای میماند. همچنین فرزندان همه شیرینیها و خوشیها، و هرگونه تندرستی وکوشش و تلاش و تاب و توان پدر و مادر را میخورند و صرف خود میکنند و آنگاه پدر و مادر پیر و فرتوت میشوند - تازه اگر اجل مهلتشان دهد - امّا با این وجود پدر و مادر خود را خوشبخت میبینند! (چراکه دست فرزندان خویشتن را گرفتهاند، و ایشان را پا به پا بردهاند، و با عرق جبین و شیره جان پروردهاند، تا به امروزکه بالیده و تنومند گردیدهاند).
امّا فرزندان، هرچه زودتر همه اینها را فراموش میکنند، و به پیش میجهند و نقش خود را درصحنه زندگی بازی میکنند. به همسران و زادگان خود سرگرم میشوند ... و بدین منوال رودبار زندگی با جوش و خروش به پیش میتازد و امواج تازهای میآغازد.
بدین خاطر استکه لازم نیست یزدان جهان به پدران و مادران توصیه فرماید در حق فرزندان و پارههای جگرشان چهکار بکند. بلکه لازم استکه به فرزندان روکند و وجدانهایشان را سخت به تکان اندازد و بدیشانگوشزدکندکه هان ای فرزندان به یاد آورید نسلی راکه شیره حیات خود را به شما دادهاند (وگنج جوانی و توانائی را به پای شا ریختهاند، تا بدانجاکه هم اینک خشکدهاند و خمیده و چمیدهگشتهاند، و به شما چشم دوختهاندکه هان ای عزیزان دلمان و عصای پیریمان دستهای لرزانمان را بگیرید و راهمان ببرید ... ولی اغلب صدای ضعیف پدران و مادران به گوش جان فرزندان نمیرسد ...).
دراینجا دستور به خوبی و نیکیکردن به پدر ومادر صادر میشود، دستوریکه به شکل قضاوت یزدان بیان گردیده است و از تاکید بیشتری برخوردار است. این تاکید خوبی و نیکی به پدرومادرهم پس ازدستوربه پرستش یزدان ذکر میگردد.
آنگاه روند قرآنی با خوشایندترین و زیباترین سایهها بر سراسر فضای صحنه سایه میاندازد، و به جوش و خروش انداختن وجدانها میپردازد و آنها را به یاد یادمانهایکودک و احساسهای مهر و عطوفت و عشق
پدران و مادران به فرزندان خود میاندازد:
« إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاهُمَا ».
هرگاه یکی ازآن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند ....
پیری شکوه و عظمت خود را دارد. ضعف پیری اشاره و پیام خود را دارد. واژه «عندک: نزد تو» معنی پناه بردن و نگاهداری و نگاهبانی خواستن در حالت فرتوتی و ناتوانیرا به تصویر میکشد:
(فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلا تَنْهَرْهُمَا).
(کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامودبانه همچون) اُف به آنان مگو! و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران).
از مراتب رعایت و درجات ادب این است از فرزندان در حق پدران و مادران چیزی سر نزندکه دال بر دلتنگی و بیزاری باشد، و یا به اهانت و بیادبی اشاره داشتهباشد:
(وَقُلْ لَهُمَا قَوْلا کَرِیمًا) .
وبا سخنان محترمانه باآن دوسخن بگو.
این هم مرتبه بالا و درجه والائی استکه فرزندان را برآن میداردکه مثبت بوده و سخنانشان با پدران و مادران خود توآم با اکرام واحترام باشد:
« وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ ».
و بال مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملا فروتن باش).
در اینجا تعبیر نازک و خوشایند میگردد، و به سویدای دل فرومیرود، و به پیچ و خم وجدان سرک میکشد. آنچه هست رحم و شفقت است، رحم وشفقتیکه لطیف و ظریف جلوهگر میآید ودل و درون را میپساید. آن اندازه لطیف و ظریف استکه انگار فروتنی وکرنشی استکه چشمی از آن برداشته نمیشود، و فرمانی از جانب آن ناپذیرفته نمیماند، و چنین میپنداریکه فروتنی وکرنش بال دارد و آن را به نشانه درود و تسلیم میگستراند:
(وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا).
و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی (بهضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت وبزرگنمودند.
این هم یک یادمان مهربانانه و دلسوزانهای است. یادی ازکودکی است. از طفولیتی سخن میرودکه ناتوانی و درماندگی برکودکان خیمه میزند و پدران و مادران نوباوگان ضعیف خودرادرآغوش مهرومحبت خود میگیرند و میپرورند. امروزه پدران و مادران به هچون ناتوانی و درماندگیگرفتار آمدهاند و به رعایت و عنایت و مهربانی و عطوفت نیازمند شدهاند. لذا باید دست دعا به سوی خدا بلندکرد و به آستانه کریمانهاش چشم دوخت و عاجزانه درخواست نمود که یزدان به پدران و مادران رحم فرماید. چه رحم خدا بسیار فراخ و فراگیر است و آستانه یزدان بسی وسیع است. خداکه میتواند پاداش پدران و مادران را بدهد، و سزا و جزای خونشان و دلشان را عطلاء فرماید، خونی و دلیکه فرزندان به هیچوجه نمیتوانند پاداش و سزا و جزای آنها را بدهند و از عهده سپاسگزاری آنها به در آیند.
حافظ ابوبکر بزار - با اسنادیکه داشته است -از بریده روایتکرده است و او نیز از پدرش نقل نموده استکه مردی در طواف مادر خود را بر پشتگرفته و او را طواف میداد و بر گرد کعبه میچرخاند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا حق مادرم را اداءکردهام و به وظیفه فرزندی برخاستهام؟ فرمود:
(لا. ولا بُزفرةٍ واحدةٍ).
نه ... حتی حق ناله و فریادی را اداء نکردهای.
از آنجاکه در روند قرآنی واکنشها و جنشبها به عقیده پیوند خوردهاند، روند قرآنی پیرو میزند با برگشت دادن همه کارها به خدائیکه از اسرار و رموز درون، و ازگفتارها وکردارهای بیرون آگاه است:
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا ».
پروردگارتان (از خودتان) آگاهتر بدان چیزهائی است که در درونتان میگذرد (و لذا میداند که اراده نیکی و یا بدی، نسبت به والدین خود دارید). اگر افراد شایسته و بایستهای باشید (و در راه خدمت بدیشان لغزشی از شما سر زده باشد و در اندیشه جبران آن بوده و از کرده خود پشیمان شوید، خدا شما را میبخشد) چرا که او در حق توبهکاران همیشه بخشنده بوده است.
این نص پیش از اینکه به پیش برود و بقیه تکالیف و وظائف و واجبات و آداب و رسوم را بیان دارد، آمده است تا همه اقوال و افعال را به خدا برگرداند، و درگاه توبه و رحمت را بگشاید برای هرکسیکه راه خطا میپوید وکوتاهی میورزد و سپس از خطا و قصور خویش پشیمان میشود و توبه میکند و دست میکشد. مادام که دل شایسته مانده باشد، درگاه آمرزش برای آن باز است. اوّابین یا توبهکارانکسانیندکه هر زمان به خطا روند وگناه ورزند، آمرزشخواهان به سوی پروردگارشان برمیگردند.
*
آنگاه روند قرآنی به پیش میرود و پس از پدر و مادر به همگی خویشارندان میپردازد. درماندگان و واماندگان در راه را نیز بدیشان میپیوندد. بعد از آن دامنه سخن را راجع به خویشاوندیها میگستراند تا بدانجاکه شامل روابط بشریت در معنی بزرگ خود میگردد:
( رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صَالِحِینَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأوَّابِینَ غَفُورًا وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلا مَیْسُورًا) ٠
حق خویشاوند را (از قبیل: صله رحم ونیکوئی و مودت و محبت)، و حق مستمند و وامانده در راه را (از قبیل: زکات و صدقه و احسان)، بپرداز، و به هیح وجه باد دستی مکن. بیگمان باددستان دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسههای ایشان میدارند و در انجام بدیها همسان و همگامند) و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند (و تمام توان خویش را در فساد و نافرمانی از خدا میگذرانند. باددستی هم فساد و نافرمانی است، از آن خویشتن را برحذر دارید تا همچون اهریمنان بشمار نیائید و با ایشان در آخرت به دوزخ نیفتید). و اگر از آنان (یعنی از خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، به سبب نبودن امکانات و) به خاطر انتظار رحمت پروردگارت که امید بدان داری، روی برگردانی، با ایشان محترمانه و مهربانانه سخن بگو (و با وعده احسان در آینده بدیشان، دلخوش و امیدوارشان گردان).
قرآن مجید برای خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، حقی را تعیین میکند و آن را بردوش انسانها میاندازد و باید با اعطاء آن به تمام وکمال بدان وفاء شود. این هم برتریکسی برکسی بشمار نمیآید. بلکه این حقی استکه یزدان جهان آن را واجبگردانده است، و آن را به پرستش و یگانهپرستی خودش پیوند داده است، حقیکه مکلف آن را میپردازد و ذمه خویشتن را از آن آزاد و رها میسازد، و مودت و محبتی را برقرار و بردوام میداردکه میان او و میان کسی استکه حق را بدو میپردازد. او تنها پرداختکننده حقی استکه یزدان بر وی واجب و لازم کردهاست.
قرآن مجید از تبذیر و ریخت و پاش حذر میدارد. تبذیر و ریخت و پاش را هم ابنمسود و ابنعباس چنین تفسیر و معنیکردهاند: هزینهکردن و بخشیدن در غیر جای مناسب خود. مجاهدگفته است: اگر انسانی همه اموال خود را در راه حق خرج و انفاقکند مبذ ّر، یعنی ریخت و پاشکننده، بشمار نمیآید. ولی اگر مُدّی[2] را در راه ناحق خرج و انفاقکند مبذّر، یعنی ریختوپاشکننده محسوب میگردد.
مراد زیادی وکمی در خرج و انفاق نیست. بلکه مورد خرج وانفاق است. بدین جهت مبذ ّران و اسرافکنندگان برادران اهریمنان هستند. چه آنان در راه باطل خرج و انفاق میکنند. در راه شر و بدی هزینه میکنند. در راهگناه صرف میکنند. پس ایشان دوستان ویاران اهریمنانند.
( وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا).
و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند.
اهریمنان حق نعمت را اداء نمیکنند. دوستان و یاران باددست اهریمنان نیز حق نعمت را اداء نمیکنند. حق نعمت هم این استکه از آن خرج و انفاقکنند در راه طاعات و حقوق، بدون اینکه از حدود و ثغور درگذرند و بدون اینکه زیخت و پاش نمایند.
هرگاهکسی چیزی را نیافتکه با آن حق خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه را اداءکند، و خجالت بکشد از اینکه با ایشان رویاروی شود، و به خدا رو کند و از آستان او درخواست نمایدکه چیزی بدو ببخشد تا او نیز بدیشان ببخشد، آنان را بهگشایش و داشتن وعده دهد، و سخنان نرم و خوشایندی با ایشان بزند، و از آنان دلتنگ و آزردهخاطر نشود، و خاموشی نگزیند و به ترک ایشان نگوید، بهگونهایکه آنان از سکوت او احساس دلتنگی و رنجشکنند. چهگفتار نرم و خوشایند جایگزین بذل و بخشش میگردد و مایه امید است، و درحقیقت خوشرفتاری نیککاری است.
*
به مناسب باددستی و نه از آن، یزدان سبحان به طور کلی به میانهروی در هزینهکردن و بخشش نمودن دستور میفرماید:
(وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا ).
دست خود را بر گردن خویش بسته مدار (و از کمک دیگران خودداری مکن و بخیل مباش،) و آن را فوقالعاده گشاده مساز (و بذل و بخشش بیحساب مکن و اسراف محوز، بدانگونه) که سبب شود از کار بمانی و مورد ملامت (این و آن) قرارگیری و لخت و غمناک گردی.
توازن و تعادل، قانون بزرگی در برنامه اسلامی است. غلو و زیادهروی هم همچونکوتاهی ورزیدن و تنگ چشمیکردن به توازن و تعادل زیان میرساند. تعبیر قرآنی در اینجا روال و شیوه تصویرگری خود را در پیش میگیرد، و بخل و تنگچشمی را به صورت دست بستهای برگردن ترسیم میکند، و اسراف و باددستی را نیز به صورت دستکاملا باز وگشودهای که چیزی را نگاه ندارد به تصویر میکشد، و فرجام بخل و تنگچشمی و فرجام اسراف و باددستی را به شکلنشستنی همچوننشستن شخصسرزنش شدهو
بیچیزوغمناکی نشان میدهد. محسوربه معنی حسیر است. حسیر در لغت به چهارپائیگفته میشودکه نتواند راه برود و حرکتکند، و به سبب ضعف و عجز بایستد. بخیل و تنگچشم نیز چنین است. بخل و تنگچشمی او را درمانده و ناتوان میکند و از حرکت بازمیدارد. درنتیجه برجای میایستد. مسرف و باددست نیز اسراف و باددستیش کار او را به جائی میکشاندکه بسان شخص درمانده و ناتوان بایستد و از حرکت بازماند. انسان در هر دو حالت بخل و تنگچشمی، و اسراف و باددستی، سرزنش میگردد. لذا بهترینکارها میانهروی است.
آنگاه روند قرآنی - فرمان به میانهروی پیروی میزند بدین مضمونکه رازق و روزیرسان یزدان است . یزدان استکه بر رزق و روزی میافزاید و آن را فراخ و فراوان مینماید، و او استکه رزق و روزی راکاهش میدهد وکاستی میبخشد و انسان را به تنگنا میکشاند. خداکه دهنده رزق و روزی است خودش به میانهروی در بذل و بخشش و خرج و هزینه دستور میدهد:
«إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِرُ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا ».
بیگمان پروردگارت، روزی هرکس را که بخواهد فراوان و گسترده میدارد، و روزی هرکس را که بخواهد کم وتنگ میگرداند. چرا که خدا از(سرشت) بندگان خود آگاه (و به احوال و نیازمندیهایشان آشنا و) بینا است.
خدا از روی دانش و بینش رزق و روزی هرکس راکه بخواهد فراوان میکند وگسترش میدهد، و از روی دانش و بینش رزق و روزی هرکس راکه بخواهدکم میکند وکاهش میدهد. خدا به میانهروی و تعادل دستور میفرماید، و از بخل و تنگچشمی و از اسراف و زیادهروی نهی مینماید. خداکاملا آگاه و مطلع از استوارترین راه و بهترین شیوه در همه اوضاع و اموال است. خدا این قرآن را نازلکرده است. این قرآن مردمان را به مستقیمترین و استوارترین راه در همه اوضاع و احوال رهنمود و رهنمون میکند.
*
برخی از مردمان جاهلیت دختران را از ترس فقر و فاقه میکشتند. وقتیکه خدا در آیه پیشین مقرر فرمودکه یزدان رزق و روزی را فراخ و فراوان میکند برای هرکس که بخواهد، و یزدان رزق و روزی راکم میکند وکاهش میدهد برای هرکس که بخواهد، به دنبال آن نهی ازکشتن فرزندان از ترس فقر و فاقه را در مکان مناسب خود در روند قرآنی ذکر میکند. چه وقتیکه رزق و روزی در دست خدا است، در این صورت هیچ معنی نداردکه میان فقر و فاقه و میان فزونی فرزندان یا نوع و جنس اولاد، علاقه و ربطی باشد.کارها همه به خدا واگذار است. هروقت در اندیشه مردمان علاقه و ربط فقر وفاقه و فرزندان منتفی شود، و عقیده آنان در این زمینه صحیح و درستگردد، انگیزه همچون کار وحشیانهایکه با سرشت زندگان و با قانون زندگی مخالف است، خودبهخود منتفی میشود:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا).
و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم). بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است.
انحراف عقیده و فساد آن آثاری را در واقعیت زندگی اجتماعی پدید میآورد. این انحران تنها به فساد اعتقاد وآداب و مراسم آئینی محدود نمیشود. درستی عقیده نیز آثاری را در صحت احساسات و سلامت آن، و در سلامت و استوار ماندن زندگی اجتماعی پدید میآورد. مثال زنده بهگورکردن دختران مثال برجستهای برای آثار عقیده در واقعیت اجتماعی بشری است.گواهی است براینکه زندگی ممکن نیست از عقیده متاثرنگردد، و عقیده نیزممکن نیست در گوشهای دور از زندگی برجای بماند و ادامه حیات دهد.
آنگاه در برابر مثالی از ریزهکاریهای شگفت تعبیر قرآنی میایستیم.
در این مورد رزق وروزی فرزندان بر رزق و روزی پدران مقدم گردانده شده است:
(نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ) .
ما به آنان (یعنی فرزندان) و به شما (یعنی پدران) روزی میدهیم.
امّا در سوره انعام رزق وروزی پدران بررزق و روزی فرزندان مقدمگردانده شده است:
(نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ) .
ما به شما (پدران) و به آنان (یعنی فرزندان) روزی میدهیم. (انعام/١٥١)
این به خاطر مفهوم و مدلول متفاوتی در این دو آیه است. این آیه چنین است:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ).
و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم.
و آیه دیگر چنین است:
(وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِن إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ )
و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی میدهیم (انعام/151)
در سوره اسراءکشتن فرزندان از ترس فقر و فاقهای مطرح استکه به سبب وجود فرزندان حاصل میآید. این استکه رزق و روزی فرزندان مقدم داشته شده است. ولی در سوره انعامکشتن پدران به سبب فقر و فاقه حاصل از وجودشان در میان است، این استکه رزق و روزی پدران مقدمگردانده شده است. لذا تقدیم و تاخیریکه در این دو آیه صورتگرفته است با توجه به مقتضیات مقاصد و مفاهیم تعبیر در اینجا و انجا بوده است.
روند قرانی از نهی ازکشتن فرزندان، به نهی از زنا میپردازد:
« وَلا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلا » .
و (با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است.
میانکشتن اولاد، و میان زنا پیوند و مناسبت وجود دارد. نهی از زنا هم به سبب همین پیوند و مناسبت، میان نهی ازکشتن فرزندان و میان نهی ازکشتن انسان، قرارگرفته است.
در زناکشتن از زوایایگوناگون وجود دارد. پیش از هر چیزکشتن بشمار است، چون ماده حیات در غیر جای خود ریخته میشود. به دنبال آن اغلب علاقه به نجات از آثار و پیامدهای آن قرار میگیردکه همچون نجاتی به وسیله کشتن جنین پیش ازکامل شدن یا پس ازکامل شدن، و پیش از تولد و یا پس از تولد نوزاد، میسر میگردد. اگر هم به ترک جنینگفته شود و بگذارند بماند، اغلب همچون فرزندی به دست زندگی بد و ناجوری سپرده میشود، یا تحویل زندگی خوار و پلشتی میگردد، زندگیایکه به شکلی از اشکال، زندگی هدر رفته و تباهی است ... اینکار هم نوعی کشتن است.کشتن دسته وگروهی استکه زنا در میان آنان شائع و پراکنده میشود. نسبها به هم میآمیزند. خونها به هم میریزند وآمیزه یکدیگر میشوند. اعتماد به ناموس و اطمینان به فرزند از میان برمیخیزد. دستهها وگروههای بشری از یکدیگر گسیخته میشوند و روابط آنان از هم میگسلد.کار به جائی میکشدکه انگار زندگی دستهها وگروههای آدمزادکان بسان مرگ است.
این هم نوعیکشش دستهها وگروههای بشری است. چه انسان بتواند سهل و ساده از راه زنا آتش شهوت خود را خاموشگرداند، زندگی زناشوئی را چیز زائدی میسازد و ضرورتی برای تشکیل آن در میان نمیماند. خانواده را نیز تبدیل به دوزخ رنج و زحمتی میگرداند که انگیزهای برای تشکیل آن نمیماند. خانواده باید پرورشگاه شایسته و بایستهای برای نوزادان نورسیده باشد، پرورشگاهی که سرشت آنان سالم نمیماند و تربیت ایشان به نحو احسن صورت نمیگیرد مگر درکانونگرم و پرمهر آن.
هیح ملتی نیستکه زنا در آن پخش و پراکندهگردد مگر اینکه رو به انحلال میگذارد و از هم میپاشد. اینکار از آغاز تاریخ تا عصر حاضر چنین بوده است و چنین خواهد بود. چهبسا برخیگول بخورند و بگویند: اروپا و آمریکا امروزه زمام نیروی مادی را در دست دارند، با وجود اینکه زنا در آنجاها پخش و پراکنده است. آثار همچونگسیختگی و انحلالی در میان ملتهای قدیمی، از جمله فرانسه پدیدارگردیده است و شکی در آن نیست. امّا در میان ملتهای نوپائی همچون ایالات متحدة آمریکا هنوزآثار زنا به سبب نوپائی این ملت ر فراوانی درآمد آنان پدیدار و نمودار نگردیده است. درست بسان جوانیکه در شهوات اسراف و زیادهروی میکند و تاثیر اسراف و زیادهروی در شهوات در پیکر و سیمایش پیدا و هویدا نمیشود تا وقتیکه جوان است. ولی زمانیکهگام به گام به سوی پیری میرود به سرعت درهم میشکند و تاب و توان سن و سال خود را نمیآورد آنگونهکه همسالان میانهرو او تاب و توان میآورند و زورمند و قدرتمندند.
قرآن مجید حتی از نزدیک شدن به زنا حذر میدارد و بیدارباش میدهد. نزدیک نشدن به زنا مبالغه در دوریگزیدن وکنارهگیریکردن است. زیرا زنا کشش زیادی دارد و شهوت شدیدی انسان را به سوی آن میکشاند. دوریگزیدن از نزدیک شدن به زنا از ضمانت آلوده نشدن بیشتری بدین پلشتی برخوردار است. نزدیکی به اسباب و علل زنا ضمانت پاک ماندن و درامان ماندن از این پلشتی را از بین میبرد.
بدینجهت است که اسلام راه را بر اسباب و علل تحریکآمیز و شهوتانگیز میگیرد تا از ارتکاب زنا جلوگیری شود ... اسلام اختلاط زن و مرد را بدون ضرورت مکروه و زشت میشمارد. خلوت زن و مرد را حرام قلمداد میکند. از بیححابی و خودنمائی نهی مینماید. تشویق به ازدواج میکند کسی راکه توان ازدواج را دارد. به روزهگرفتن توصیه مینماید کسی راکه توان ازدواج را ندارد. چیزهائی را مکروه میشماردکه مانع و رادع ازدواج میشوند، از قبیل: مهریه زیاد. ترس و هراس از فقیر شدن و تنگدست گردیدن به علت داشتن فرزندان را نفی میکند. تشویق و ترغیب میکند بر اینکهکمککنند و یاری دهند کسانی را که میخواهند ازدواجکنند تا پاکدامن و پرهیزگار بمانند و خویشتن را بپایند و بهگناه زنا نیالایند. اسلام سختترینکیفر را در برابر زنا اعمال میکند هنگامیکه روی میدهد. تهمت ناموسی به زنان پاکدامن بیخبر زدن را بدون دلیل و برهان به شدیدترین وجه گوشمالی میدهد و مجازات میکند ... و راهها و وسیلههای دیگری را برای پیشگیری و چارهجوئی بهکار میبرد، تا جامعه اسلامی را از سقوط و فروپاشی حفظ کند.
*
روند قرآنی نهی ازکشتن فرزندان را و نهی از زنا را با نهی ازکشتن انسان جز از راه حق به پایان میبرد:
« وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا » .
و کسی را نکشید که خداوند او را - جز به حق - حرام کرده است. هرکس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید اوهم در کشتن اسراف کند (وبه جای یکنفر، دونفرو بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد)، بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حققصاص را بدوداده است).
اسلام دین زندگی و آئین صلح و صفا است.کشتن انسان در اسلامگناهکبیرهای استکه پس از شرک ورزیدن و انباز قرار دادن برای خدا قرار دارد. چه خدا استکه بخشنده حیات است، وکسی جز خدا حق ندارد حیات را سلبکند و ازمیان بردارد مگر با اجازه خدا و برابر قانون او و در حدود و ثغوریکه خدا آن را ترسیم وتبیین میکند. هرکسی حرم و قرق است ونباید بدان دست زد. حرام است و نباید جز از راه حق بدان دست یازید. حقیکهکشتن انسان را آزاد میکند معیّن و مشخص استودرآن پیچیدگی نیست.کشتن انسان به رای و نظر این و آن واگذار نگردیده است، و به دست هو ا و هوس سپرده نشده است. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه پیغمبر خدا(ص)فرموده است:
(لایحلُّ دَمُ اُمری مُسلم یَشهدُ أن لا الهَالاالله و أن محمّداً رسولُ الله الا باحدی ثلاثٍ: النفس بالنفس، و آلزّانی المُحصَنُ، و التارکُ لدیِنِه المفارِقُ للجماعةِ).
خون هیچ شخص مسلمانی که گواهی میدهد جز خدا خدائی نیست و محمّد فرستاده خدا است حلال نیست مگر با یکی از سه چیز: کسی که کسی را کشته باشد، و مرد زناکاری که ازدواج کرده باشد، و کسی که از دین خود برمیگردد و به ترک گروه مسلمانان میگوید.
نخستین ایشان، یعنی قاتلکشته میشود وکشتن او قصاص دادگرانهای است. اگرکسی قصاص وکشته شود زندگی افراد زیادی تضمین میگردد:
(’و لکم فی القصاص حیاة ).
برای شما درقصاص، حیات و زندگی است. (بقره/179)
حیات در قصاص است، حیاتیکه با جلو دستکسانی گرفتن حاصل میگرددکه میخواهند جان مردمانی را بگیرند. همچون کسانی وقتیکه میبینند قصاص در انتظار ایشان است، پیش از اقدام به کار پلشت قتل از آن دست برمیدارند و بدان دست نمییازند. قصاص حیات است، بدین معنیکه جلو دست صاحبان خون را میگیرد، وقتیکه درونشان به جوش و خروش درمیآید و نمیخواهند تنها به قصاص قاتل بسنده کنند. بلکه درکار انتقام به پیش میتازند و بجایکشتن خود قاتل افراد بیگناه و اشخاص زیادی را هلاک میسازند. آن وقت استکه خونها بر زمین ریخته میشود، و این دسته آن دسته را میکشد، و آن دسته این دسته را، تا بدانجاکه سیلاب خون جاری میگردد. قصاص حیات است چون قصاص باعث میشودکه هرکسی بر خود ایمنگردد و به عدالت قصاص اطمینان حاصلکند. لذا هرکسی در امن و امان بهکار میپردازد و به تولید دست مییازد. به ناگاه ملاحظه میشودکه جملگی افراد ملت از حیات برخوردار میگردند و به زندگی مینشیند.
و امّا دومین نفرکه زناکار است، باکشتن او فساد برطرف میشود، فسادیکه با انتشار آن پیکره جامعه میپوسد و به تباهی میرود. زنا نوعی ازکشتن است، همانگونه کهگفتیم.
و امّا سومین نفرکه مرتد است.کشتنکسیکه از دین برمیگردد برای جلوگیری از فساد روحی و معنوی است. چراکه برگشتن ازآئین اسلام هرج و مرج را در میان مردمان پخش میکند، وامنیت مسلمانان و نظام و سیستم اسلامی را تهدید مینماید، نظام و سیستمیکه یزدان آن را برای مردمان برگزیده است. برگشتن از آئین،کار مومنان را به تفرقه کشندهای میکشاند. کسی که به ترک دین میگوید و از میانگروه مسلمانان بیرون میرود، نوعی کشتن را انجام میدهد. زیرا او اسلام را برگزیده است بدون اینکه بدان وادار و مجبور شود، و در میان پیکره گروه مسلمانانگردیده است و بر اسرار و رموز ایشان آشنائی پیداکرده است، اگر از دین برگردد، برگشتن او شورش بر ضد دین بشمار است و جامعه اسلامی را تهدید میکند. اگر او پیش از پذیرش اسلام به دائره اسلام درنمیآمد، کسی او را وادار به پذیرش اسلام نمیکرد بلکه اسلام حمایت از او و عنایت بدو را تضمین و تامین میکرد اگر جزو اهلکتاب میبود، و اگر از زمره مشرکان میبود، او را پناه میداد و سپس وی را سالم به محل امن و امان خودش میرسانید. بزرگواری فراتر از این در حق مخالفان عقیده و آئین، یافته نمیشود.
(وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ).
کسی را نکشید که خداوند، کشتن او را - جز به حق - حرام کرده است.
« وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا».
هرکس مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم که با مراجعه به قاضی، قصاص خود را درخواست و قابل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قابل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاریشونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است).
این سه اسباب و علل بودکهکشتن را آزاد میکرد. پس کسیکه مظلومانه بدون ارتکاب هیچ یک از این سه چیزکشته شود، خدا به ولی او -کسیکه نزدیکترین وارث او است -سلطه و قدرت داده استکه قاتل را کیفر دهد. اگر خواست او را میکشد، و اگر خواست دیه او را میگیرد و قاتل را عفو میکند. و اگر خواست قاتل را آزاد میکند و بدون دیه او را آزاد میسازد. خداکار را به ولی مقتول واگذار فرموده است. او هرگونه خواست کار را انجام میدهد، چون صاحب خون مقتول او است.
اسلام در مقابل این سلطه و قدرت زیاد ولی مقترل را از اسراف و زیادهروی درکشتن نهی میکند. تا صاحب خون از این سلطه و قدرتیکه خدا بدو داده است سوء استفاده نکند و آن را وسیله استثمار قرار ندهد. اسراف در قتل بدین صورت انجام میپذیردکه قاتل را رهاکند و به دیگری بپردازد. یا قاتل را بکشد و دیگران را نیز به قتل برساند. کسی یاکسانی را بکشدکهگناهی نداشتهاند و در قتل مقتول شرکت نکردهاند. این نوع قصاص در دوران جاهلیّت مرسوم بوده است و پدران و برادران و فرزندان و نزدیکان بیگناه را به قتل رساندهاند به جرم اینکه از خانواده و خاندان قاتل بودهاند. همچنین اسراف با مثله کردن قاتل صورت میپذیرد ولی مقتول میتواند قاتل را به سزای خود برساند بدون اینکه او را مثلهگرداند. خدا مثلهکردن را نمیپسندد، وپیغمبر (ص)نیز از مثلهکردن نهی میفرماید:
« فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا ».
ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است).
صاحب خون یاری میگردد، بدین صورتکه یزدان به نفع او قضاوت میکند، و شرع او را پشتیبانی مینماید، و حاکم بدوکمک میکند. پس بایدکه صاحب خون در قصاص خود دادگر باشد، و درنظر داشته باشدکه همه نیروها و قدرتها او را مدد و یاری میدهند و حق او را برای وی میگیرند.
اینکه صاحب خون بر قصاصگرفتن از قاتل حق به جانب است، و قدرت شرع و قدرت حاکم به یاریش میخیزند، از یک سو پاسخ به سرشت بشری است، و از دیگر سو غلیان و جوششی را فرومینشاندکه در درون ولیمقتولسربرزده است وبهغلغلافتاده است، غلیان و جوششیکه چهبسا سیلاب آن او را ببرد و به راست و چپ زدن بیندازد و براثر خشم و غضب سخت منقلب شود و آنگونه توفندهگرددکه راه راست را رها سازد و بر هرکه و بر هرچه سر راه او قرارگیرد بتازد و پاک را از ناپاک نشناسد! امّا وقتی که ولی مقتول احساس میکندکه یزدان جهان او را تنها بر خون قاتلگماشته است و آزادگذاشته است، و حاکم شرع آماده یاری وکمک بدو در اخذ قصاصگردیده است، فوران خشم او فروکش میکند و درون او آرامش مییابد و به قصاص دادگرانهای بسنده میکندکه بدون رنج و دردسر برای اوگرفته میشود.
انسان، انسان است و از او جز چیزی خواسته نمیشود که در فطرت او سرشته شده است و آن علاقه شدیدی استکه به اخذ قصاص دارد. این علاقه شدید از دید اسلام به دور نمانده است. لذا اسلام بدین فطرت اعتراف میکند، و در حدود امن و امان بدان پاسخ میگوید، و فطرت را نادیده نمیگیرد و عفو وگذشت را بر انسان واجب نمیگرداند. بلکه اسلام ولی مقتول را به عفو وگذشت بزرگوارانه دعوت میکند و بس، و عفو وگذشت را ترجیح میدهد، و به تشویق و ترغیب آن میپردازد، و بر آن اجر و پاداش مترتب میسازد. ولیکن بعد از آنکه نخست به ولی مقتول حق قصاص عطاء میکند. این صاحب خون استکه میتواند قصاص بگیرد یا صرف نظر داشته باشد وگذشت نماند. وقتیکه صاحب خون احساس میکندکه او استکه میتواند این را یا آن را انجام دهد، اغلب بهگذشت و بزرگواری رو میکند. امّا اگر احساس میکردکه او به گذشت و بزرگواری وادار و مجبورگردیده است، درونش به تکان و جنبش درمیآمد و امواج سیلاب خشم او را به غلو وزیادهروی و طغیان و سرکشی میانداخت.
*
روند قرآنی پس از آنکه از حرمت ناموس و از حرمت جان میپردازد، از حرمت اموال و دارائی یتیم، و ازحرمت عهد وپیمان سخن میگوید:
« وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا».
و در مال یتیم تصرف نکنید مگر به شیوهای که (در حفظ و بهرهوری آن مفیدتر و) بهتر باشد. (بدین کار ادامه دهید) تا این که یتیم به سن بلوغ میرسد (و میتواند در دارائی خود تصرف کند و به نحو احسن آن را مورد بهرهبرداری قرار دهد). و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره) عهد و پیمان پرسیده میشود.
اسلام خون وناموس ومال مسلمانان را حفاظت و حمایت میکند، برابر فرموده پیغمبر (ص)کهگفته است:
(کُلُّ مُسلمِ علی المُسلم حرامُ دَمُهُ وعرضه و مالهُ)[3]
همه چیز مسلمان بر مسلمان حرام است: خون و ناموس و دارائیش.
ولیکن اسلام در دارائی یتیم شدت و حدت بیشتری دارد، و از مجرد نزدیک شدن به اموال یتیم نهی میکند، مگر به شیوهایکه در حفظ و بهرهوری آن مفیدتر و بهتر باشد. این هم بدان خاطر استکه یتیم ضعیف است و توان بهگردش انداختن و ادارهکردن دارائی خود و دفاع از آن را ندارد.گروه مسلمانان موظف هستند ازیتیم و دارانی او مراقبت نمایند تا یتیم به سن بلوغ میرسد و بزرگ میشود ومیتواند دارائی خود را بهگردش و چرخش اندازد و آن را بپاید و از آن دفاع نماند.
قابل ملاحظه است در این اوامر و نواهی، کارهائی که هر فردی موظف به انجام آنها است، امر یا نهی درباره آنها به صورت صیغه مفرد ذکرگردیده است. ولی کارهائیکه مربوط به جامعه مسلمانان است وگروهی باید انجام پذیرد، امر یا نهی راجع بدانها به صورت صیغه جمع ذکر شده است! مثلا خوبی و نیکی به پدرو مادر، دادن حق خویشاوندان به خویشاوندان، و دادن حق بیچارگان و واماندگان در راه باددستی و ریختوپاش نکردن، میانهروی و اعتدال در خرجکردن و بذل و بخشش نمودن و وسط میان بخل و اسراف هزینهکردن و بخشیدن، بر حق و حقیقت ماندگار ماندن و بر حق بودن و برای حق زیستن، و نهی از تکبر و خودبزرگبینی ... امر یا نهی در آنها به صورت صیغه مفرد آمده است، چراکه اینها جنبه فردی دارند و یکایک مردمان ملزم به انجام آنها هستند. در نهی از کشتن اولاد و زنا وکشتن انسان، و در امر به رعایت و حفاظت اموال یتیم و وفای به عهد، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و اندازهگرفتن پیمانه و ترازو، امر یا نهی به صورت صیغه جمع آمده است، چون جنبه اجتماعی وگروهی دارند.
بدین خاطر استکه نهی از نزدیک شدن به اموال یتیم مگر به شکلیکه مفیدتر و بهتر به حال یتیم باشد، به صورت صیغه جمع آمده است، تا نمایانگر این باشدکه مسلمانان جملگی مسوول یتیم و اموال او هستند، و عهد و پیمانی است با همگانکه یتیم را و اموال او را بپایند و نگاهداری و نگاهبانی نمایند.
از آنجاکه حفاظلت و رعایت اموال یتیم عهد و پیمانی استکه با جامعه مسلمانان و جملگی ایشان، فرمان به وفای به عهد و پیمان به طورکلی، ملحق به حفاظت و رعایت اموال یتیم گردیده است و پس از آن آمده
(وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولا) .
و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز درباره) عهد و پیمان پرسیده میشود.
خدای بزرگوار از وفای به عهد و پیمان سوال میکند، و سزا و جزایکسی را خواهد دادکه آن را نقص و نقض میکند.
اسلام درباره وفای به عهد و پیمان تاکید میکند و شدت میورزد. چراکه وفای به عهد و پیمان ملاک استقامت و یقین و پاکی در درون فرد و در زندگی اجتماعی است. به صورتهایگوناگون در قرآن و حدیث از وفای به عهد و پیمان سخن رفته است و مکررگردیده است، چه عهد و پیمان با خدا باشد، و چه عهد و پیمان با مردمان باشد. یا اینکه عهد و پیمان فردی یاگروهی و یا دولت باشد. عهد و پیمان حاکم و فرمانروا باشد و یا عهد و پیمان محکوم و فرمانبردار باشد. وفای به عهد و پیمان در واقعیت تاریخی اسلام به پله و درجه والائی رسیده است، تا بدانجاکه بشریت جز در سایه اسلام بدین پله و درجه وفای به عهد نرسیده است.[4]
*
روند قران از وفای به عهد و پیمان میپردازد، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن پیمانه و ترازو را می آغازد:
(وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا).
وهنگامی که چیزی را به پیمانه میزنید، ان را به تمام و کمال پیمانه کنید، و با ترازوی درست (اشیاء را) بکشید (و در وزن و پیمانه به مشتری کم ندهید) که این کار سرانجام بهتر و نیکوتری (در دنیا و اخرت برای شما) دارد.
مناسبت وفای به عهد و پیمان، و به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن، پیدا در لفظ و معنی است. در روند قرانی انتقال از موضوعی به موضوع دیگری دارای هماهنگی و ارتباط است.
به تمام وکمال پیمودن و سنجیدن و مترکردن، امانتداری در معاملات، و پاکی دل، بشمار است، و در سایه امانتداری و پاکدلی معاملات در جامعه رو به راه میگردد، و یقین واطمینان در نفوس فزونی میگیرد، و مایه افزایش برکت در زندگی میشود.
« ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلا ».
این کارسرانجام بهتر ونیکوتری (در دنیا و آخرت برای شما) دارد.
دردنیا بهتر است، و در اخرت فرجام بهتری دارد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید٠
(لا یقدرُ رجُل علی حَرام ثم یَدعُهُ، لیس به الا مخافة الله، الا ابدله الله به فی عاجلِ الدنیا قبل.الاخرة ما هو خیر من ذلک).
هرگاه کسی بر چیز حرامی توانائی پیدا کند و با این وجود آن چیزحرام را رها کند تنها به خاطر ترس از خدا نه کس دیگری، قطعاً خدا در همین جهان زودگذر دنیا پیش از آخرت، چیز بهتری از آن را جایگزین میسازد و نصیب او میگرداند.
حرص و آز در پیمودن وسنجیدن و مترکردن، ناپاکی و حقارت درون، و نادرستی و خیانت در معاملات است، و به سبب ناپاکی نیت درون و نادرستی رفتاربیرون، اطمینان و اعتماد لرزان و پریشان میگردد، و موجب کساد و رکود بازار وکار میشود، و به علت پلشتی نیت و خیانت برکت از محیط زندگی مردمان رخت برمیبندد، و زیان همچون پندار وکرداری بیشتر متوجه خود اشخاصی میگرددکه چنین میانگارندکه با کاستی وکژی در پیمودن و سنجیدن و مترکردن دارائی میاندوزند. اینکار در ظاهر امر چنین است، ولی موقت وگذرا است. چه زیانکساد و رکود بازار همگانی پس از مدتی به خود این افراد نیزبرمیگردد و دامنگرشان میشود.
این حقیقتی است. آنانکه در تجارت صاحبنظرند همچون چیزی را دیدهاند و مینگرند. این افراد خبره و صاحبنظر این را نه از روی انگیزه اخلاقی، یا انگیزه دینی میگویند، بلکه این واقعیت را در پرتو تجربه عملی در خود بازار درک و فهم کردهاند و زبان بدان گشودهاند.
فرق است میانکسیکه در پیمودن و سنجیدن و متر کردن، به خاطر تجارت، راستی و درستی درپیش میگیرد، و میانکسیکه در پیمودن و سنجیدن و متر کردن، به خاطر اعتقاد، راستی و درستی درپیش میگیرد ... کسی که در همچون اموری از روی اعتقاد دینی راستی و درستی درپیش میگیرد، اهداف شخص راست
و درست بیاعتقاد را تحقق میبخشدکه هیچ، بر آن پاکی دل و امید به فرجام تلاش وکوشش خود را میافزاید، و پاداشی را چشم میداردکه درکرانههای بالاتر از زمین، و فراختر از اندیشه زندگی و برتر از لذائذ دنیوی قرار دارد.
اسلامهمیشهاهدافزندگی عملیراتحقق میبخشد که هیچ، به راه خود نیز ادامه میدهد در راستای جادهای که رو به سریکرانههای درخشان، و فاصلههای والا وبالای دوردست، و جولانگاههای فراخ دارد.
*
عقیده اسلامی عقیده روشن و راست و آشکار است، و چیزی در آن برگمان یا خیاپردازی و یا شبهه استوار نمیگردد:
« وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولا » .
از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان (انسان در برابر کارهائی که) چشم و گوش و دل همه (و سائر اعضاء دیگر انجام میدهند) مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد.
این واژههای اندک برنامه کاملی را برای دل و خرد بنیانگذاری میکند و مقرر میدارد، برنامهکاملیکه دربرگیرنده برنامه علمیای استکه انسانها به تازگی با آن آشنا شدهاند، و بر آن برنامه علمی سلامت دل و مراقبت خدا را میافزاید. این هم امتیاز اسلام بر همه برنامههای عقلانی خشک است.
آشنائیکامل از هر خبری و از هر پدیدهای و از هر جنبشی، پیش از صدور حکم درباره آن، دعوت قرآن مجید، و برنامه دقیق اسلام است. هروقت دل و خرد بر این برنامه استوار شوند، فرصتی برایگمان و خرافه در جهان عقیده برجای نمیماند. و محالی برای شک و شبهه در جهان حکمکردن و داوری نمودن و معامله کردن، باقی نمیگردد. هچنین مجالی برای صدور احکام سطحی و طرح فرضیههای وهمی در جهان پژوهشها و بررسیها وتجربهها و آزمونها و علوم و فنون باقی نخواهد ماند.
امانت علمیکه در عصر حاضر مردمان آن را ورد زبان کردهاند، جزگوشهای از امانت عقلی قلبیای نیستکه قرآن مسوولیت بزرگ و پیامد سترگ آن را اعلان میدارد، و انسان را مسوولگوش و چشم و دل خودش در پیشگاه بخشنده گوش و چشم و دل میشمارد. این امانت، امانت اندامها و هواس و خرد و دل است. امانتی استکه از امانتدار درباره آن پرسش میشود. از جملگی اندامها و حواس و خرد و دل نیز پرسش میشود. امانتی استکه وجدان از دقت و ظرافت، و از بزرگی و سترگی آن، بر خود میلرزد، هر زمانکه زبان واژهای را بگوید، و هر وقت که انسان داستانی را روایتکند، و هرگاهکه انسان حکمی را دربارهکسی یا کاری، و یا رخدادی صادرکند.
« وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ».
از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی.
پیروی مکن از چیزیکهکاملا از آن آگاه نیستی، و درستی آن را به تمام وکمال نمیدانی. چه این چیز سخنی باشدکهگفته میشود، و چه روایتی باشدکه نقل میگردد. یا این چیز پدیده ای باشدکه تفسیر میشود، و چه رخدادی باشد که علتیابی میگردد. و چه یک حکم شرعی و یا یک مساله اعتقادی باشد.
(ایاکم و الظن فان آلظن اکذب الحدیث).
بر شما باد که از گمان بردن دوری کنید. چه گمان بردن دروغآمیزترین سخن است.
در سنن ابوداوود آمده است:
(بئس مطیه الرجل: زعمرا).
بدترین وسیله سواری شخص عبارت است از: گمان بردهاند.
در حدیث دیگری آمده است:
(انآفری الفری آن یری آلرجل عینیه ما لم تریا).
دروغآمیزترین دروغها این است که شخص بگوید در خواب چنین و چنان دیدهام، ولی همچون خوابی ندیده باشد.
بدین منوال آیات و احادیث فراوانی پیاپی میگردد و همدیگر را تقویت میکند درباره بیان آن برنامهکاملی که تنها از خرد نمیخواهدکه در احکام خود پاک و پرهیزگار باشد، و در پیجوئیها و وارسیهای خویش به یقین و اطمینان برسد. بلکه از دل نیز میخواهد در چیزهائیکه بر دل میگذرد و در اندیشههائیکه خواهد داشت، و در احساسات و احکام خود پاکی و پرهیزگاری داشته باشد، و زبانکلمهای نگوید، و روایتی را نقل نکند، وعقل حکمی را صادرنکند، و انسان تصمیم بر انجامکاری نگیرد، مگر اینکه از جزئیات مساله و از شرائط و ظروف و ازنتیجه و فرجام آن اطمینان و یقین داشته باشد، و هیچ شک و گمانی و هیچ شبهه و تردیدی در صحت آن باقی نماند.
« إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ » ٠
این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است. (اسراء/9)
مستقیمترین و استوارترین راه در حق و حقیقت و در راستی و درستی است. این اوامر و نواهی مرتبط به عقیده توحیدی و یگانهپرستی خاتمه مییابد با نهی از تکبر توخالی و بیمایه، و خودبزرگبینی و نازش دروغین و بیپایه:
(وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا ).
و در روی زمین متکبرانه ومغرورانه راه مرو. چرا که تو (با پای کوبیدن قلدرانه بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبارانهات بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی. (آخر ذره ناچیزی انسان نام، در برابر کره زمین، و کره زمین در برابر مجموعه هستی، چه چیز بشمار است؟!).
انسان وقتیکه دل او از شناخت یزدان خالی یا غافل باشد، یزدانیکه آفریدگار جهان و چیره بر بندگان و همه چیزکیهان است، چهبسا به سبب دارائی و اموالی که بدان میرسد یا سلطه و قدرتیکه به دست میآورد و یا جمال وکمالیکه پیدا میکند، تکبر و خودبزرگبینی او را فراگیرد. اگر انسان بداند نعمتیکه از آن برخوردار است امانتی از سوی ایزد دادار است، و او در برابر قدرت خدا ضعیف است، از عظمت و شکوه خود میکاهد و تکبر و خودبزرگبینی خویش را تخفیف میبخشد، و به جای خودبینی کمبینی میکند، و برروی زمین آهسته وآرام راه میرود نه شاد و شنگول ومست ومغرور.
قرآن ضعف و عجز و ناچیزی انسانگردنکش متکبر سرمسترابهرخش میکشد:
« إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا ».
تو (با پای کوبیدن قلدرانه بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبارانهات بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی.
انسان از لحاظ جسمکوچک و ناچیز است. جسم او در برابر اجسام ستبر و بزرگیکه خدا آفریده است هیچ است. انسان در پرتو قدرت خدا قدرتمند است، و در پرتو عزت خدا زورمند است، ودر سایه روحیکه خدا بدو دمیده است بزرگوار و ارجمند است. روح را به پیکر دمیده است تا در پرتو آن با یزدان پیوند و تماس گیرد، و او را فراموش نکند و حاضر و ناظر بر خود بیند.
آن فروکشی وکرنشیکه قرآن انسان را با خوار داشتن سرمستی و خودبزرگبینی به سوی آن دعوت میکند، ادب با یزدان، ادب با مردمان، ادب شخصی، و ادب اجتماعی بشمار است. به ترک همچون ادبی نمیگوید و به سوی خودبزرگبینی و خودپسندی نمیگراید، مگر کسیکه توخالی و بیمایه بوده و دارای دلیکوچک و تلاشها و پویشهای ناچیز باشد. خدا چنینکسی را درست نمیدارد به سبب سرمستی و غروریکه میورزد، و به علت اینکه نعمت او را فراموش میکند مردمان نیز چنینکسی را دوست نمیدارند، چون او به خود میبالد و بر دیگران بزرگ میفروشد و خویشتن را برتر از ایشان میگیرد.
درحدیث آمدهاست:
(من تواضع لله رفعه فهو فی نفسه حقیر وعند الناس کبیر . ومن استکبر وضعه الله , فهو فی نفسه کبیر وعند الناس حقیر . حتى لهو أبغض إلیهم من الکلب والخنزیر )[5]
هرکس به خاطر خدا قروتنی کند خدا او را بالا میبرد و والامیگردانده چنین کسی خویشتن را کوچک و ناچیز میداند، ولی مردمان او را بزرگ و سترگ میشمارند. و هرکس تکبر ورزد و خودبزرگبینی کند خدا او را کوچکو حقیرمیگرداند. او خویشتنرا بزرگو سترگمیانگارد، ولیمردماناورا کوچک وحقیر میشمارند. تا بدانجا که مردمان او را از سگ و خوک نیز بدترو پستتربه حسابمیآورند.
*
این اوامر و نواهی پایان میپذیرند. اغلب هم نهی از افعال و صفات زشت در میان است. این اوامر و نواهی با اعلان بد آمدن یزدان از افعال وصفات زشت و ناپسند خاتمه پیدا میکند:
« کُلُّ ذَلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهًا ».
همه آن (مامورات و منهیات مذکور در آیات پیشین) بدهایش (که منهیات است) نزد پروردگارت زشت بشمار است (و از آن ناخشنود است).
این چکیده و یادآوری مرجع امر و نهی استکه بد آمدن خدا از بد و ناپسند آن امور است. قرآن ازذکر خوب و پسندیده اوامر خاموش میماند، چراکه نهی از بد و ناپسند در این سوره بیشتر است، همانگونهکه بیان کردیم.
قرآن اوامر و نواهی را خاتمه میدهد با ربط آنها به خدا و به عقیده توحیدی و حذر داشتن از شرک، همانگونهکه باربط آنها به خدا و به عقیده توحیدی و حذر داشتن از شرک آغازکرده بود. با بیان این نکته
که این اوامر و نواهیگوشهای از حکمتی استکه قرآن مردمان را بدان رهنمود و رهنمون میگرداند، قرآنیکه خدا آن را به پیغمبر (ص)وحی فرموده است.
(ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا)
اینها از امور حکمتآمیزی است که پروردگارت به تو وحی کرده است، و هرگز با خداوند (یگانه و آفریدگار جهان هستی) معبود دیگری را انباز مکن، که (اگر چنین کنی) به دوزخ افکنده شوی (و از سوی خدا و مردم) سرزنش شده و مطرود (از رحمت الهی گردی).
این هم پایانی استکه با آغاز همگن دارد. لذا سوره از دو سودرهم تنیده میشود، و با قاعده بزرگی پیوند پیدا میکندکه اسلام بنیاد زندگی را بر آن استوار و برقرار میدارد، قاعده بزرگیکه یگانهپرستی خدا و تنها پرستش او است نه پرستش چیز و نهکس دیگری.
[1] «تقعد» در اینجا ملحق به افعال ناقصه است و به معنی: خواهـی شـد. (مترجم)
[2] مد: پیمانهای است تقریباًبرابربا پری کف دو دست : (نکـا: فرهنگ مُعین).
[3] مـالک و بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی آن را نقل و روایت کردهاند.
[4] مراجعه شود بهکتاب: «السلام العـالمی فی الاسلام» فصل: «سلام المجتمع». بخش: «العنصر الاخلاقی فی المعاملات».
[5] ابنکثیر آن را در تفسیر خود روایت کرده است.
سورهی اسراء آیهی 111-73
وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوکَ خَلِیلا (٧٣) وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلا (٧٤) إِذًا لأذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا (٧٥) وَإِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا (٧٦) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا (٧٧) أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا (٧٨) وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا (٧٩) وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا (٨٠) وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا (٨١) وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا (٨٢) وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا (٨٣) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلا (٨٤) وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا (٨٥) وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلا (٨٦) إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا (٨٧) قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا (٨٨) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا (٨٩) وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا (٩٠) أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا (٩١) أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ قَبِیلا (٩٢) أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلا بَشَرًا رَسُولا (٩٣) وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولا (٩٤) قُلْ لَوْ کَانَ فِی الأرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولا (٩٥) قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (٩٦) وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا (٩٧) ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا (٩٨) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا (٩٩) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لأمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإنْفَاقِ وَکَانَ الإنْسَانُ قَتُورًا (١٠٠) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا (١٠١) قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (١٠٢) فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا (١٠٣) وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا (١٠٤) وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا (١٠٥) وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلا (١٠٦) قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا (١٠٧) وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا (١٠٨) وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا (١٠٩) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَلا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا (١١٠) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا (١١١)
این واپسین درس سوره اسراء است. این درس بر محوراصلی سوره میچرخد،که خودپیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم موضعگیری مردمان در برابر او، و قرآنی استکه آن را با خود به ارمغان آورده است، و این قرآن چه ویژگیهائی دارد.
این درس اشاره دارد به تلاشها و پویشهائیکه مشرکان با پیغمبر (ص)داشتند تا او را از برخی از چیزهائیکه خدا بر او نازل فرموده بود برگردانند، و وی را از مکه اخراجکنند. این درس اشاره میکند به محافظت خدا از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مصونکردن او از دستکشیدن از برخی از آنچه بر او نازلگردیده بود، و پائیدن و نگاهداری او از اینکه بتوانند او را هلاک و نابودکنند و از روی زمین برکنند. زیراکه خداوند متعال مقدر فرموده بود و میدانستکه باید بدیشان مهلت و فرصت داد و ایشان را همچون ملتهای پیشین با عذاب نابود و ریشهکن نساخت. اگر آنان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را اخراج میکردند، هلاک و نابودی برابر سنت و قانون خدا که تغییرناپذیر است وگریبانگیرکسانی شده است که پیغمبران خود را از میان خویش اخراج کردهاند، گریبانگیر اینان هم میگردید و دمار از روزگارشان بیرون میاورد.
بدین خاطر به پیغمبر (ص)دستور داده میشود به راه خود ادامه دهد. نماز خود را بخواند. قرآن خود را تلاوتکند. با دعا و زاری از خدا درخواستکندکه او را صادقانه به هرکاری وارد کند، و صادقانه از آن بیرون آورد و چنانکندکه خط اصلی او در آغاز و در انجام همه چیز راستی و درستی باشد، و از جانب خود قدرتی بدو عطاء فرمایدکه در امر حکومت بر دوستان و اظهار حجت در برابر دشمنان برایش یار و مددکار باشد. همچنین اعلان بکندکه حق فرارسیده است و باطل از میان رفته است و نابودگشته است. این ارتباط با خدا اسلحه او است، اسلحهایکه او را از فتنه و آشوب و برگشتن ازآیات و احکامی مصون میدارد، و پیروزی و قدرت و تسلط را برای او تضمین میکند. آنگاه ازوظیفه قرآن سخن میرود و به عنوان شفا و رحمت برای معتقدان بدان، و عذابه و بلا برای تکذیب آن معرفی میشود. تکذیبکنندگان قرآن در دنیا به سبب آنگرفتار عذاب و ناراحتی خواهند بود، و در آخر به سبب آن به عقابگرفتار میآیند.
به مناسبت رحمت و عذاب، روند قرآنی چیزی از صفت انسان را در دو حالت رحمت و عذاب ذکر میکند. انسان وقتیکه در نعمت غوطهور است سرمست و مغرورمیگرددوازحقوحقیقت سرپیچی میکند ورویگردان میشود، ودروقتگرفتار آمدن به بلا و مصیبت، مایوس و ناامید میگردد. بر این مساله پیروی میزندکه در آن تهدید نهانی است، تهدیدیکه با رهاکردن انسان و آزادگذاشتن او در انجام هرکاری که برابر سرشت خود خواهد بدان دست بیازد و بدان بپردازد، تا در اخرت به جزا و سزای خود برسد.
همچنین مقرر میدارد که دانش انسان بسی اندک و ناچیز است. این هم به مناسبت پرسش از روح گفته میشود. روح غیبی از غیبهای یزدان است، و در توان انسان نیست که آن را درک و فهم کند ... دانش یقین آن چیزی است که خدا بر پیغمبرخود (ص)نازل فرموده است. این هم از لطف و فضل خدا در حق او است. اگر خدا میخواست این لطف و فضل را بازمیگرفت و از میان میبرد بدون این که کسی پیگرد او شود. اما این لطف و فضل و مهر و مرحمت خدا بر پیغمبر خود (ص)است.
سپس ذکرگردیده است که این قران معجزه اسلام است و انسان و جن نمیتوانند مثل ان را بیاورند و ارائه دهند هرچند گردهم ایند و متحد شوند و یکدیگر را پشتیبانی کنند و یاری دهند. در قران یزدان جهان دلائل هدایت و انواع و اقسامی از ان دلائل را در قران گنجانده است تا هر عقلی و هردلی را مخاطب قرار دهند ... این قران برای کافران قریش سودی به همراه نیاورد و برایشان سودمند نیفتاد. انان از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حوارق عادات و معجزات مادی ساده و طلب میکردند، از قبیل: منفجر کردن و برجوشاندن چشمهها در زمین، یا درخواست اینکه خانهای از طلا و نقره و زر و زیور داشته باشد. همچنین زحمت دادند و بر رنج خود افزودند و چیزهاتی را درخواست نمودند که از ویژگیهای انسانها نیست. مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم جلو چشمان ایشان به سوی اسمان پرواز کند و بالا برود و یک کتاب مادی را برای ایشان بیاورد تا ان را بخوانند. یا این که تکهها و قطعههایی از اسمان را بر سرشان فرود اورد که ایشان را بکشد. بر زحمت دادن و فقر ورزیدن خود افزودند و درخواست کردند که خدا و فرشتگان را رو در رو بیاورد!
در اینجا روند قرانی صحنهای از صحنههای قیامت را عرضه میدارد، و در ان عاقبتی را به تصویر میکشد که در انتظار ایشان است و سزای این اذیت و ازار، تکذیب آخرت، منکر شدن رستاخیز و زندگی دوبارهای استکه آنان پس از تبدیل به استخوانهای پوسیده و فرسوده،خواهند داشت.
روند قرآنی پیشنهادهای رنجافزا و سرزنشگرانه ایشان را به تمسخر میگیرد، و بدیشان میگویدکه اگر آنان گنجوران رحمت خدا میبودند، باز هم بخل و تنگچشمی میکردند و از ترس تمام شدن و به پایان آمدن خزینهها وگنجینههائیکه تمام ناشدنی و پایانناپذیر است دست نگاه میداشتند و هزینه نمیکردند و نمیبخشیدند! آنان با این وجود در مرز و حدی نمیایستند در آنچه میطلبند و پیشنهاد میکنند! به مناسب درخواست خوارق عادات و معجزاتیکه دارند، خوارق عادات و معجزات موسی را به یادشان میآورد، خوارق عادات و معجزاتیکه موسی آنها را ارائه داد و فرعون و قوم فرعون آنها را تکذیبکردند، و خداوند ایشان را برابر سنت و قانون نابودسازی تکذیبکنندگان نابود فرمود:
این قرآن معجزه راستین و همیشه ماندگار است. برحسب نیاز ملتی که آمده است آنان را تربیت کند و آمادگی بخشد، به صورت پراکنده و به تدریج نازل گردیده است.کسانیکه دارای علم و دانش هستند و از مومنان ملتهای پیشین میباشند، میدانند چه حقی در این قرآن است و بدان اعتراف میکنند و بدانگردن نمینهند و خشوع و خضوع درپیش میگیرند و مسلمان میشوند.
سوره به پایان میآید با رهنمود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به این که عبادت خدای یگانه را انجام دهد، و به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای او بپردازد. لذا این سوره همانگونهکه با تسبیح و تنزیه آغازگردیده بود، با تسبیح و تقدیس پایان میپذیرد.
*
(وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لاتَّخَذُوکَ خَلِیلا وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلا إِذًا لأذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا وَإِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الأرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا )
نزدیک بود کافران (با نیرنگهای گوناگون و نیروهای زر و زور) تو را از (حکم) آنچه به تو وحی کردهایم و قرآنش نامیدهایم، دور و منصرف گردانند (و فقراء) را از پیش تو برانند) تا (در عمل، حکم) جز قرآن را بـه ما نسبت دهی، و آنگاه تو را به دوستی گیرند (و همدمی تو را بپذیرند). و اگر ما تو را استوار و پابرجای (بر حق) نمیداشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرائی. (و اگر چنین میکردی) در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت (تو) را چندین بـرابر (مـیساختیم و) به تو میچشاندیم (چرا که گناه بزرگان بزرگ است). سپس در برابر ما یار و یاوری نمییافتی (تا عذاب ما) را از تو به دور دارد. کفار مکه با نقشهها و توطئههای گوناگون خواستند در تو نفوذ کنند) و نزدیک بود آنان تو را از سرزمین (مکه) برکنند (و محیط آن را برایت غیرقابل تحمّل کرده) تا تو را از آنجا بیرون کنند. (اگر آنان چنین میکردند) در این صورت بعد از تو جز مدت کوتاهی نمیماندند. (تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوه ما در (دفاع از همه) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود راندهاند و بدین وسیله در سعادت را بر روی خود بستهاند و از رحمت الهی محروم گشتهاند) و تغییر و تبدیلی در شیوه ما نخواهی دید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنت ما را دگرگون سازد).
روند قرآنی تلاشهای مشرکان با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را برمیشمرد. نخستین تلاشی که داشتند این بودکه او را از چیزهائی برگردانندکه یزدان بدو وحی فرموده بود. تا بدینوسیله چیزهای دیگر او را دروغ و تهمت بشمارند. در حالی که او صادق امین و راستگوی راستین بود.
این تلاش را به شکلها و شیوههای گوناگونی کردند ... از جمله معامله و سازش ایشان با او بر سر این بودکه آنان خدای او را بپرستند، در برابر اینکه او درباره خدایان ایشان بدی نگوید و نادرستشان قلمداد نکند، خدایانیکه ایشان و پدرانشان آنها را پرستش کردهاند. دیگری این بودکه بعضی از ایشان درخواست میکردند که زمین آنان را حرام اعلامکند بسان خانه خدا کعبهای که خدا آن را حرام اعلام فرموده است و بدان حرمت داده است. معامله دیگری که حاضر به انجام آن بودند این بودکه بعضی از بزرگانشان درخواستکردندکه پیغمبر(ص)مجلسی با ایشانداشته باشد که جدای از فقرا باشد .
نص قرآنی بدین تلاشها اشاره میکند و آنها را شرح و بسط نمیدهد، تا بدین وسیله لطف و فضل خود را در حق پیغمبر (ص)بیان دارد، و از محفوظ داشتن و مصون نمودن او از برگرداندن از دین صحبت نماید. اگر خدا او را به حا ل خود وامیگذاشت و استوار و پایدار نمیداشت و محفوظ و مصون نمیکرد، بدیشان میگرائید و ایشان او را به دوستی میگرفتند، و او به فرجامکار اینگرایش، به از دین برگرداندن مشرکان گرفتار میآمد. این فرجامکار، چندین برابر شدن عذاب در دنیا و آخرت بود، و از سوی ایشان یاری و مددکاری پیدا نمیکردکه او را از دست انتقام خدا درامان بدارد.
این تلاشهائی که خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود را از آنها محفوظ و مصون فرمود، تلاشهای همیشگی صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور با صاحبان دعوتهای آسمانی است. پیوسته کوشیدهاند آنان را گول بزنند تا منحرف شوند، -هرچند هم اندک منحرفگردند از راستای دعوت و درستی آن، و به میانه کار درآیند و به وسط دعوت آسمانی و خواست ایشان خشنود گردند، میانه و وسطی که آنان را بدان تشویق میکردند وگول میزدند در برابر غنیمتهای بیشماری که پیشنهاد میکردند.گاهی در میان حاملان دعوتها کسی یافته میشودکه بدین وسیله از دعوت خود برمیگردد وگول ایشان را میخورد، چونکار را ساده و آسان میبیند. چراکه صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور از او نمیخواهندکه یکپارچه و یکباره به ترک جملگی دعوت خود بگوید. بلکه از او درخواست میکنندکه تعدیلات اندک و ناچیزی روا دارد تا دو طرف معامله در نیمه راه به همدیگر برسند.گاهی اهریمن از این راه نفوذ به سوی حامل دعوت میخزد و درکار او رخنه میکند. برای او به تصویر میکشدکه خیر و خوبی دعوت در به دست آوردن یاران سلطه و قدرت و زر و زور، وکشاندن آنان به سوی دعوت است هرچندکه این کار با دست برداشتن ازگوشهای و بخشی از دعوت باشد!
ولیکن انحراف ناچیز در اول راه، به انحرافکامل در پایان راه تبدیل میگردد. صاحب دعوتیکه در جزئی از دعوت هرچند کهکم باشد تسلیم را میپذیرد، و در بخشی از دعوت هرچندکه ناچیز باشد اغفال میگردد، نمیتواند بر سر همان چیزی بایستد و ماندگار شودکه نخست پذیرفته است. چون آمادگی او برای تسلیم شدن افزون میشود هر بار که گامی به عقب برمیدارد! مسأله، مساله ایمان به جملگی دعوت است. کسیکه از جزئی از آن دست میکشد، هرچندکهکوچک باشد، و کسی که ازگوشهای از آن خاموشی میگزیند هرچند که ناچیز باشد، همچونکسی ممکن نیست مومن به دعوت خود چنانکه باید باشد. چه هر جانبی از جوانب دعوت در نظر مومن حق است بسان جانب دیگر. در دعوتگوشهای نیستکه برتر باشد وگوشهای نیست کهکمتر باشد. در دعوت ضروری و مستحب وجود ندارد. در دعوت چیزی وجود نداردکه بشود از آن بینیاز شد. دعوت یک کلی متکاملی استکه ویژگی خود را از دست میدهد اگر یکی از اجزاء خود را از دست بدهد. به معجون مرکبی میماندکه خواص خود را از دست میدهد اگر یکی از عناصر خویش را از دست بدهد.
صاحبان سلطه و قدرت و زر و زورگام بهگام و آهسته و آرام یاران دعوت را به سوی خود میکشند. هنگامی که یاران دعوت در جزئی تسلیم شدند و به سوی صاحبان سلطه و قدرت و زر و زورگامی برداشتند، هیبت و وقار و حفاظت و صیانت خود را از دست میدهند، و قدرتمندان و ثروتمندان میدانندکه استمرار معامله و سازش، و بر بها و قیمت افزودن، سر به تسلیم و پذیرش معامله بهطورکامل میکشد!
در بخشی از دعوت سر فرود آوردن و تسلیم شدن، هرچندکهکوچک و ناچیز هم باشد، برای به دست آوردن و جذبکردن صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور به سوی دعوت، شکست روحی است. شکست روحی این استکه مسلمانان بر صاحبان سلطه و قدرت و زر و زور در یاری دادن و پیروزگرداندن دعوت تکیه و اعتماد کنند. تنها خدای یکتای جهان استکه ایمانداران به دعوت خود باید بر او تکیه و اعتمادکنند. هر وقت هم شکست روانی به ژرفاهای درون خزید، هرگز شکست به پیروزی تبدیل نمیگردد. بدین جهت استکه خدا بر پیغمبر خود (ص)منت مینهد به سبب اینکه او را ثابتقدم داشته است بر چیزهائیکه خدا وحی فرموده است، و او را ازگرایش به مشرکان هر چند همکه اندک باشد محفوظ و مصون نموده است، و از عاقبت اینگرایشکه عذاب دنیا و عذاب مضاعف آخرت، و از دست دادن مددکار و یاور است، معاف و مورد مرحمت قرار داده است.
هنگامیکه مشرکان از جذبکردنگام بهگام و آهسته و آرام پیغمبر (ص)مایوس شدند و نتوانستند او را از دین برگردانند، تلاشکردند او را از سرزمین مکه برکنند و بردارند. ولیکن خدا بدو وحی فرمودکه به عنوان مهاجر از مکه خارج شود، چون در دانش خود مقدرو مقررفرموده بودکه قریش راریشهکن نکند و از میان نبرد. اگر آنان پیغمبر (ص)را با زورو درشتی اخراج میکردند، هلاک و نابودیگریبانگیرشان میگردید:
« وَإِذًا لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلا قَلِیلا ».
در این صورت بعد از تو جز مدت کوتاهی نمیماندند. این سنت ساری و جاری خدا است:
« سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلا ».
(تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوه ما در (دفاع ازهمه) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود راندهاند وبدین وسیله درسعادت را برروی خود بستهاند و از رحمت الهی محروم گشتهاند) و تغییر و تبدیلی در شیوه ما نخواهی دید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنت ما را دگرگون سازد).
خداوند این را سنت و قانون ساری و جاری و تغییرناپذیری کرده است. زیرا اخراج پیغمبرانگناه بزرگ است و سزاوارادبکردن وتنبیه نمودن قاطعانه است. قانونها و سنتهای مقرر و ثابتی این جهان را میگردانند و میچرخانند، قانونها و سنتهائیکه به خاطرکسی تغییر و تبدیل نمییابند و دگرگون نمیشوند. از آنجاکه یزدان نخواسته استکه قریش را با عذاب ریشهکنکنندهای عقاب دهد، بدانگونهکه تکذیبکنندگان پیشین را ریشهکن فرموده است، و در اینکار نیز یک مصلحت و حکمت آسمانی نهفته است، پیغمبر (ص)را همراه با خوارق عادات و معجزات ارسال نکرده است، و مقدر نفرموده استکه او را با قهر و زور اخراجکنند. بلکه بدو وحی نموده استکه هجرت نماید. سنت و قانون یزدان راه خود را درپیش گرفته است وتغییروتبدیل در آن صورت نگرفته است.
*
پس از آن یزدان جهان پیغمبر (ص)خود را به ارتباط با خویش، و استمداد از او، و رفتن به راه او، و اعلان پیروزی حق و میدان خالیکردن و نابودگردیدن باطل، رهنمود میفرماید:
(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا) .
نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصفالنهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نماز عصر را نیز دربر میگیرد) تا تاریکی شب (که آغازنمازمغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز دربر گرفته و با طل فجر پایان میپذیرد). و نماز صبح را (در فاصله طلوع فجر تا طلوع آفتاب) بخوان. بیگمان نماز صبح (توسط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید میگردد. درپاسی از شب از خواب برخیز و درآن نماز تهجد بخوان. این یک فریضه اضافی (و افزون برنمازهای پنجگانه) برای تواست. باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستودهای (و مکان برجستهای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد). بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن،و صادقانه(ازآن) بیرونآور، وچنانکن که خط اصلی من درآغاز و انجام همه چیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد. و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو٠ حق فرارسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتاپرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولا باطل همیشه از میان رفتنی و نابودشدنی است (و سرانجام پیروزی ازآن حق و حقیقت بوده وهست. حق چگونه نیرومند و پیروز نمیگردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرومیفرستیم که مایه بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاکسازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگچشمی و آزمندی و تباهی) و رحمت مومنان (به سبب دربرداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است، ولی بر ستمگران (کافر، به سبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیآفزاید.
دلوک خورشید:گرائیدن خورشید به سوی غرب است. در اینجا دستور به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بهگونه ویژه است. اوقات نمازهای واجب به وسیله احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و به وسیله سنتهای عملی او روشن و مشخصگردیده است. برخیها دلوک خورشید را به زوال آن از وسط آسمان معنیکردهاند، و غسق شب را اول شب دانستهاند، و قرآن فجر را نماز صبح شمردهاند، و از این معنی اوقات نمازهای واجب ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در فاصله دلوک خررشید تا غسق شب برداشت کردهاند. سپس نماز صبح است. نماز تهجد را به پیغمبر خدا (ص)اختصاص دادهاند، و او را مامور بدان شمردهاند، ولی برای او مستحب بوده است ... ما راًی نخستین را میپسندیم،که این است: هرآنچه در این آیات ذکرگردیده است به پیغمبر(ص) اختصاص داشته است، و اوقات نمازهای واجب برابر سنت قولی و عملی ثابتگردیده است.
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ ».
نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصفالنهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نما عصر را نیز دربر میگیرد) تا تاریکی شب (که آغاز نماز مغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز دربر گرفته وبا طلوع فجر پایان میپذیرد).
نماز را چنانکه باید بخوان میانگرایش خورشید به سوی غرب وروی آوردن شب وتاریکی آن ... و نماز صبح را بخوان.
(إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا ) .
بیگمان نماز صبح (توسط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید میگردد.
این دو وقت دارای ویژگی خود هستند: یکی پشت کردن روزو روی اوردن شب، ودیگری پشت کردن روز و روی آوردن شب و دیگری پشت کردن شب و روی آوردن روز... چه آمدن شب و تاخت آوردن تاریکی در هرتای اینها دل به خشوع و خضوع در میاید و هر دوتای این اوقات زمان تفکر درباره قوانین جهان هستی است که یک لحظه نیز سستی نمیگیرند، و یکبار هم که شده است خلل نمیپدیرند. قرآن - همچون نماز - دارای نوا و تاثیر خود در حس و شعور است در آن زمان که طلوع فجر و خوشایندی آن درمیرسد، و نسیمهای دلانگیزش وزیدن میگیرد، و ارامش ان به زوایای دل و جان میخزد ونبض ان به جنبش وتپش میافتد و نفسهای حیات ان آغاز میگردد.
« وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ ».
در پاسی از شب از خواب برخیز و در ان نماز تهجد بخوان. این یک فریضه اضافی (و افزون بر نمازهای پنجگانه برای تو است.[1]
« عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ».
باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستوده ای و مکان برجسته ای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد).
باشدکه با این نثار و با این قرآن و با تهجد همراه تلاوت قرآن، و با این پیوند همیشگی با یزدان، تو را به منزلت والا و مقام بالائی برساندکه ستایش همگان را
برانگیزد. این راه همان راهی استکه به مقام محمود منتهی میگردد. وقتیکه به پیغمبر (ص)دستور داده میشودکه نماز را بخواند، و تهجد شبانه را داشته باشد، و قرآن را تلاوتکند، تا پروردگارش او را به مقام محمود(ا[2]) برساندکه در آن بدو اجازه سخنگفتن داده میشود، آن هم چهکسی؟ آن کسیکه محمّدالمصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و برگزیده یزدان است! پس در این صورت دیگران باید چه اندازه نیازمند این وسیلهها و چیزها باشند تا به مقام والائی و منزلت بالائی برسند که یزدان بدیشان اجازه لب از لبگشودن را میدهد!
راه این است، و این هم توشه راه است.
(وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا)
بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن، و صادقانه (از آن) بیرون آور، و چنان کن که خط اصلی من در آغاز و انجام همه چیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد.
ابن دعائی استکه خدا آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود میآموزد تا با آن به نیایش پردازد، و ملت او بیاموزند که چگونه خدا را بهکمک طلبند و به یاری بخواهند و در چه چیز و برای چه چیز بدو روکنند و بدو روی آورند. دعائی برای آغازیدن و پایان بخشیدن زیبا و صادقانه جملگی کارهای دنیوی و اخروی است. دعائی است کنایه از صدق سراسرکوچ، اعم از آغاز و انجام، و اول و آخر، و میان اول و آخر آن. صدق در اینجا دارای ارزش ویژه خود است به مناسبت تلاشیکه مشرکان میورزیدند و سعی بر آن داشتندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را از چیزی برگردانندکه یزدان بر او نازل میکرد، تا به خدا چیز دیگری را نسبت دهد و بر او تهمت ببندد) صدق همچنین دارای سایهروشنهای: ثبات و پایداری و اطمینان و اعتماد و پاکی و پاکیزگی و اخلاص و یکرنگی است.
« وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا ».
و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار محبت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد.
قدرت وهیبتی به من عطاء فرماکه با آن دو برسلطه و قدرت زمین و بر قوت و شوکت مشرکین چیرهگردم و برتر شوم. واژه «من لدنک: از جانب خود» نزدیکی و پیوند با خدا و استمداد مستقم از مدد و یاریش و پناه بردن به عنایت و حمایت خداوندگاریش را به تصویر میکشد.
یار دعوت ممکن نیست سلطه و قدرت از غیر خدا بخواهد. ممکن نیست ازسلطه و قدرتی جزسلطه و قدرت خدا بهراسد. ممکن نیست از حاکمی یا صاحب جاه و جلال و مقامی پناه بخواهد و خویشتن را در سایه او بدارد، و او بیاید و یار دعوت راکمک نماید و از بلایا و مصائب او را ایمن سازد، مگر اینکه پیش از آن به خدا رویکرده باشد و از او مدد جسته باشد. دعوت گاهی دلهای قدرتمندان و دولتمردان را فتح میکند، و آنان به سربازان و چاکران دعوت تبدیل میشوند و رستگار و پیروز میگردند. ولی اگر دعوت از زمره سربازان و خدمتگزاران سلطه و قدرت گردید، دعوت رستگار و پیروز نمیگردد. دعوت به فرمان خدا و تحت فرمان خدا است، و بالاتر و والاتر از قدرتمندان و دولتمردان است.
« وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو: حق فرارسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتاپرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولا باطل همیشه از میان رفتنی و نابودشدنی است (و سرانجام پیروزی ازآن حق و حقیقت بوده و هست).
با این سلطه و قدرتیکه از خدا دریافت میشود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتیکه دارد، و از میان رفتن و دورگردیدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلانکن. چه سرشت صدق و صداقت این استکه زنده و ثابت جای بماند، و سرشت باطل این استکه پنهانگردد و از میان رود.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا ».
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
این یک حقیقت خدائی است و آن را با تاکید بیان و مقرر میدارد. باطل زوال میپذیرد و نابود میگردد، هرچندکه در نگاه اول به نظر رسد که دولت و قدرت و برو و بیائی دارد. باطل میآماسد و بالا میپرد و میجهد و باد به غبغب میاندازد، و چون پوچ است بر حقیقتی تکیه و اعتماد ندارد. بدین خاطر تلاش میکند در جلو دیدگان مردمان خود را بیاراید و دیگران را گول بزند و آنگونهکه هست ننماید. بلکه بزرگ و سترگ و ستبر و پایدارجلوهگو شود. ولی خشک و پرپر است و هرچه زودتر آتس میگیرد، بسانگیاه خشک و پرپری که فوراً آتش میگیرد و شعلهها به فضا خیز میدارند و تنوره میکشند و پس از اندکی فروکش میکنند وبه تندی آتش خاموش میگردد و به خاکستر تبدیل میشود. در صورتیکه اخگرهای تافتهگرم میمانند و گرم میکنند و سود میرسانند و جای میمانند. باطل خس و خاشاک روی آب است. اندکی بر سطح آب میماند، ولی هرچه زودتر بیهوده میرود و آنچه میماند آب است.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
قطعا باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
باطل پوچ است و ماندگار و پایدار نمیماند، چون عناصر بقا در آن نیست. حیات موقت خود را از عوامل خارجی میگیرد و تکیهگاههای غیرطبیعی دارد. هروقت این عوامل خارجی خلل پذیرفتند، و این تکیهگاههای غیرطبیعی پوسیده و سستگردیدند، باطل فرومیافتد و پرت میگردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خویش را تکیه و تامین میکند.گاهی هواها و هوسها و ظروف و شرئط وسلطهها و قدرتها بر ضد او میایستند و به پیکارش برمیخیزند ... ولیکن ایستادگی و پایداری و اطمینان به خویشتن حق، نتیجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او میسازد و بقا و ماندگاری را بپای او تضمین میکند. چراکه حق از سوی خدائی استکه «حق« را جزو اسبهای خودکرده است و او زنده باقی پایداری استکه زوال نمیپذیرد.
« إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا » ٠
قطعاً باطل از میان رفتنی و نابودشدنی است.
در فراسوی باطل شیطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. ولیکن وعده خدا راستترین وعدهها است، و سلطه و قدرت خدا نیرومندترین و تواناترین سلطهها و قدرتها است. هیچ مومنی نیستکه مزه ایمان را چشیده باشد، مگر اینکه همراه با آن مزه شیرینی وعده خدا را چشیده است، و صدق عهد و پیمان خدا را دیده است. آخر چه کسی از خدا بهتر به عهد خود وفا میکند؟ و آخر چه کسی استکه از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟
*
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ )٠
(حق چگونه نیرومند و پیروز نمیگردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرومیفرستیم که مایه بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاکسازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگچشمی وآزمندی و تباهی) و رحمت مومنان (به سبب دربرداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است.
در قرآن شفا و بهبودی است، و در قرآن رحمت و مهربانی است، برای کسانی که خوشی ایمان آمیزه دلهایشانگردیده باشد، و دلهایشان درخشان شده باشد و برای دریافت آرامش و آسایش و امن و امانیکه در قرآن است باز وگشودهگردیده باشد.
در قران شفا و نجات از وسوسه و پریشانی و سرگردانی است. قرآن دل را به خدا پیوند میدهد. درنتیجه آرام میگردد، و اطمینان میابد، و احساس حمایت و عنایت و امن و امان میکند و خشنود میشود، و بوی رضایت خدا را استشمام میکند، و از زندگی راضی میگردد. پریشانی بیماری است. سرگردانی رنج و آزار است. وسوسه درد و بیماری است. بدین خاطر قران رحمت برای مومنان است.
در قرآن شفا و بهبودی از هوا و هوس و آز و طمع و حسادت و رشک بردن وکشمکشها و درگیریهای اهریمنانه است ... اینها هم افات دل هستند و دل را به بیماری و ضعف و رنج مبتلا میسازند، و ان را به سقوط و فرسودگی و فروپاشی میکشانند. بدین خاطر قران رحمت برای مومنان است.
در قرآن شفا و بهبودی از رویکردهای ننگین و مختل از لحاظ احساس و شعور و تفکر و اندیشه است. قرآن استکه خرد را از پریشی و پراکندگی و یاوه و بیهودگی میرهاند، و خرد را در جولانگاههای سود رسانی و بهرهوری ازاد میگذارد، و جلو فرد را میگیرد از اینکه نیرو و توان ضد را در راه چیزهای بیفائده و بیهوده صرفکند، و خرد را به برنامه سالم و دارای نظم و نظام و سر و سامان سرگرم و مشول میسازد تا تلاش و پویش ان بهرهور و مثمرثمر و سالم و ایمن باشد. قران خرد را از پریشانی و پراکندگی و از لغزش و اشتباه محفوظ و مصون میدارد. قران از نظر جسمانی نیز خرد را رهنمود میکند و آن را برآن میداردکه درصرف نیروها و توانهایش میانهرویگزیند. نیروها و توانهای خود را نه سرکوب نماید و نه در بیهودگی و پراکندگی صرفکند. بلکه باید نیروها و توانهای خویش را حفظ واندوخته کند و سالم و دور از آفات نگاه دارد و در راه تولید و تثمیر به حرکت درآرد. ازاینجا استکه قرآن رحمت است.
در قران شفا و بهبودی از بیماریهای اجتماعی است، بیماریهاییکه ساختارگروهها و دستهها و ملتها و جامعهها را سوراخ سوراخ و فرسوده و متزلزل میسازد، و سلامت و امنیت و آرامش ایشان را از میان میبرد. از اینجا استکه قرآن رحمت است.
« وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا ».
ولی برستمگران (کافر، به سبب ستیزبا نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیافزاید.
ستمگران از شفا ورحمتیکه در قرآن است بهرهمند نمیشوند. آنان از اینکه مومنان در سایه قرآن بالا و والا میروند، دچار خشم وکینه میشوند. ایشان در راههایگوناگون ستمگری و تباهی، سرکشانه و خودبزرگبینانهگام برمیدارند و شیوههای مختلف ظلم و فساد را با تفرعن و تکبروطغیان و عصیان آزمایش میکنند. آنان دردنیا مغلوب یاران این قرآن میگردند و از دستشان شکست میخورند، و لذا زیانبار و زیانمند میشوند. و در آخرت با آتشکفرشان و لجاجت و پافشاری در طغیان و سرکیشان عذاب میبینند، و لذا باز هم زیانبار و زیانمند میشوند:
« وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلا خَسَارًا ».
ولی برستمگران (کافر، بهسبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیافزاید.
امّا انسان وقتیکه بدون شفا و بدون رحمت، به حال خود رها میشود، و زمانیکه بهکششها و جهشهای خود واگذار میگردد، او در حال نعمت سرمست و مغرور میشود و از حق و حقیقت روی میگرداند، و نه شکر خدای میگوید و نه یادی از او میکند. و او در حال شدت و سختی مایوس و ناامید از رحمت یزدان میشود، و راههای زندگی در مسیر حیات برای او تاریک میگردد: .
« وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا».
(از جمله اخلاق فرد بیایمان، یکی این است) هنگامی که به انسان (بیایمان) نعمت میبخشیم (و او را از ثروت و قدرت و سلامت و امنیت برخوردار میسازیم، مسرور و مغرور میگردد و از طاعت و عبادت و شکر نعمت) روگردان میشود (و در وقت رسیدن به نوا) خویشتن را (از بندگی ما) به دور میدارد و تکبر میورزد. (انگار ما را نمیشناسد و به ما کاری و نیازی ندارد). و هنگامی که شر و بلا گریبانگیر او گردید (و تنگدستی و بیماری و ناامنی وی را گرفت) بسیار مایوس و ناامید میگردد (و میپندارد که دیگر درهای رزق و روزی بر او بسته است وهرگز روی خیر و خوشی نخواهد دید).
نعمت انسان را به طغیان و عصیان میکشاند و سرمست و مغرور میدارد، مادام که انسان عطاءکننده نعمت را یاد نکند و حمد و سپاس او را نگوید و شکر نعمت را بجای نیاورد. شدت و سختی هم انسان را مایوس و ناامید میگرداند، مادامکه انسان با یزدان پیوند و تماس پیدا نکند و بدو امیدوار و آرزومند نشود و در پناه رحمت و فضل او نیاساید و نغنود، تا خیرو خوبی را چشم بدارد و شاد و مسرور بشود. از اینجا ارزش اینان پیدا میگردد، و روشن میشودکه چه رحمتی هم در وقت داشتن و نداشتن، و هم در زمان شادی و شادمانی، هم در روزگار زیان بدنی و مالی در ایمان وجود دارد.
آنگاه روند قرآنی مقرر میداردکه هر فردی و هر گروهی بنابر شیوه خود و رویکرد خودکار میکند، و حکم درباره رویکردها وکارها به خدا واگذار است:
«قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلا » .
بگو: هر کسی برابر روش خود کار میکند (و طریقه خویش را درپیش میگیرد) و پروردگارتان بهتر (از همگان) میداند که چه کسی راهش درستتر (از راه دیگری بوده و راسترو کدام و گمراه کدام) است.
در این بیان یک تهدید نهانی است درباره سرانجامکار و عاقبترویکرد، تا هرکسی خویشتن را بپاید واز خود مواظبت نباید، و بکوشد راه هدایت بپوید و در راهیکه به سوی خدا داردکوشا باشد.
*
بعضی شروعکردند به پرسیدن از روح. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوال میکردند: روح چیست؟ برنامه قرآنی راستترین و استوارترین برنامه است. برنامهای که قرآن دارد این استکه به مردمان به چیزی پاسخ دهدکه بدان نیازمندند، و فهم و درک انسانها بدان میرسد و میتواند آن را بشناسد. نیروی عقلانی ایشان را در راه چیزیکه تولیدی ندارد و مفید فائدهای نیست پخش و پراکنده نمیکند، نیروئیکه یزدان به انسانها بخشیده است. همچنین این نیروی عقلانی خدادادی آنان را در جولانگاهی بهکار نمیبرد که همچون نیروئی وسائل آن را ندارد و بدان دسترسی پیدا نمیکند. هنگامیکه از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره روح پرسیدند، خدا بدو دستور فرمود بدیشان پاسخ دهدکه روح واگذار به خدا است و تنها خدا ازآن آگاه است وبس.
«وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا»[3]
از تو (ای محمّد!) درباره روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه جهان آفرینش است. بنابر این جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجه به گستره کل جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست).
البته در این امر محدودیتی برای عقل بشری نیست در این که نتواند در همچون راستائی به پویش و پژوهش بپردازد. ولیک در اینجا عقل رهنمود میدهدکه در حدود و ثغور خود و در جولانگاه به کار بپردازدکه درک وفهم میکند. دست وپا زدن در بیابان برهوت و بینشان، و صرف نیرو در راه چیزیکه عقل بدان نمیرسد چون وسائل درک آن را ندارد هیچگونه فائدهای ندارد. روح غیبی از غیبهای خدا است و جز خدا کسی بدان پی نمیبرد، و رازی از رازهای مقدس الهی است آن را در وجود این آفریده انسان نام به ودیعت نهاده است، و در وجود آفریدههای دیگری به ودیعت نهاده است که حقیقت آن را نمیدانیم. علم انسان با مقایسه با علم مطلق یزدان محدود است، و اسرار این هستی فراختر از ان است که عقل محدود بشری انها را احاطه کند و به درک انها نائل آید. انسان این جهان را اداره نمیکند و نمیچرخاند، پس نیروهای انسان شامل و فراگیر نیست. بلکه از نیروها ان اندازه بدو عطاء شده است که محیط بران است، و ان اندازه ازنیروها بهرهمند استکه در سایه انها بتواند خلیفهگری درزمین را انجام دهد، و در زمین تحقق بخشد آن چیزهائی را که یزدان خواسته است که انسان آن چیزها را در محدوده علم اندک خویش تحقق بخشد و پیاده کند .
انسان در این کره به نوآوریهائی دست زده است و نوآوریهائی را پدید آورده است، ولیکن در برابر این راز دقیق - یعنی روح - حیران ایستاده است و درمانده گردیده است و نمیداند روح چیست، و چگونه آمده است و در بدن جای گرفته است، و چگونه میرود و به ترک تن میگوید، و روح کجا بوده است و کجا خواهد بود. انسان دربارهی روح جز چیزی را نمیداند که خداوند آگاه و مطلع در قرآن بدان خبر داده است. آنچه در قرآن آمده است علم یقینی و آگاهی راستین است، چون از جانب خداوند دانای آگاه است. اگر خدا میخواست انسان را از آن محروم میکرد، و آنچه را که به پیغمبر صلی الله علیه و سلم خود وحی نموده است و پیام کرده است از میان میبرد، و لیکن این رحمت یزدان به مردمان و فضل و کرم او بدیشان است.
« وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلا إِلا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ کَبِیرًا » .
اگر ما بخواهیم آنچه را که (از قرآن) به تو وحی کردهایم، از تو باز پس میگیریم (و از درون دلها و لابلای کتابها محو میگردانیم) آنگاه کسی را نخواهی یافت که در این رابطه علیه ما از تو دفاع کند (و در حفظ قرآن یا برگشت آن بکوشد). ولیکن به خاطر رحمت پروردگارت (که شامل حال تو است، آن را برجای میداریم و این ارمغان را بازپس نمیگیریم). واقعاً کرم بزرگی خدا در حق تو داشته است (که قرآن را برای تو ارسال و تو را خاتم الانبیاء نموده است، و با حفاظت از قرآن آئین تورا جاویدان کرده است).
خدا بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خود با این لطف و فضل منّت مینهد و افتخارش میبخشد، لطف و فضل نازلکردن وحی، و برجای داشتن و ماندگار ساختن آنچه برای او نازل نموده است. لطف و فضل یزدان در حق مردمان بسی فراوان است. چه آنان نسلها و نسلهای پیاپی با این قرآن غرطه ور در رحمت و هدایت و نعمت بوده و هستند و خواهند بود.
*
همانگونهکه روح از اسرار و رموزی استکه خدا آن را به خود اختصاص داده است، قرآن نیز ساختار خدا است و آفریدگان نمیتوانند از ساختار خدا تقلیدکنند، و انسان و پری که نماینده آفریدههای آشکار و نهانند نمیتوانند همسان این قرآن را بیاورند، هرچند هم در این تلاش وکرشش یکدیگر را پشتیبانیکنند و همدیگر را یاری دهند:
(قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا).
بگو: اگر همه مردمان و جملگی پریان گرد آیند و متفق شوند بر این که همچون این قرآن را (با این شیوههای دلربا ومعانی زیبا بسازند و) بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هرچند هم برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند (چرا که قرآن کلام یزدان و معجزه جاویدان آفریدگار است وهرگز از معلومات محدود آفریدگان چنین چیزی ساخته نیست).
این قرآن فقط الفاظ و عباراتی نیستکه انسانها و پریها تلاش وکوششکنندکه آن الفاظ و عبارات را تقلیدکنند و همسان آنها را بسازند و ارائه دهند. بلکه قرآن مانند همه چیزهانی استکه یزدان جهان آنها را از نیستی به هستی آورده است و آفریدگان از ساختن و ارائه دادن انها درمانده و ناتوانند. قرآن همچون روح به خدا واگذار است و آفریدگان سر و راز شامل وکامل آن را درک و فهم نمیکنند، هرچندکه برخی از اوصاف و خصائص و آثار آن را درک و فهم کنند.
قرآن گذشته از این، برنامه کامل زندگی است. برنامهای استکه در آن قوانین فطرت مورد نظر است. قوانینیکه در همه اوضاع و احوال نفس بشریت دخل و تصرف میکند، و در مجموعههای بشری در تمام شرائط و ظروف و حالاتیکه دارند دخل و تصرف میکند. از اینجا استکه قرآن هم به چارهسازیکار و بار نفس فرد، و هم به چارهسازیکار و بار مجموعه گروههای پیچیده انسانها میپردازد با قوانینیکه سازگار با فطرت است و به ژرفاهای پیوندها و راهها و پیچ و خمهای فراوان فطرت فرو میخزد و دمساز و همساز میگردد. قرآن بهکار و بار جامعه بهگونه کامل و با گامهای هماهنگ، همزمان در همه جوانب میپردازد، و احتمالی از احتمالات فراوان، و شرایط و اوضاعی در میان همه شرائط و اوضاع ضد و نقیض در زندگی فرد و در زندگی جمع، از حساب او به در نمیرود و نهان نمیشود. زیرا قانونگذار این قوانین خدای بس آگاه از فطرت در همه اوضاع و احوال پیچاپیچ و درهم تنیده است.
امّا قوانین و مقررات انسانها متاثر از قصور انسان و شرائط و اوضاع زندگی انسان است. از اینجا استکه قوانین و مقررات انسانها نمیتواند در آن واحد محیط بر همه احتمالات باشد. اغلب هم یک پدیده ظاهری فردی یا اجتماعی را با درمانی مداوا میکندکه آن پدیده منتهی به بروز پدیده دیگری میشودکه در جای خود نیاز به مدارای تازهای پیدا میکند.
اعجاز قرآن فراتر از اعجاز نظم و نظام و مفاهیم و معانی آن است. عاجز و ناتوان ماندن انسانها و پریها گذشته از آوردن و ارائه کردن همسان قرآن، عاجز و ناتوان ماندن ایشان از آوردن و ارائهکردن برنامهای بسان برنامه قرآن است، یعنی: برنامهایکه دربرگیرنده چیزهایی باشد که قرآن دربرگیرنده آن است.
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأرْضِ یَنْبُوعًا أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفًا أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ قَبِیلا أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَابًا نَقْرَؤُهُ ... ).
ما در این قرآن، هر نوع مثلی را برای مردم، به شیوههای گوناگون بارها بیان داشتهایم، ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل چیزی قبول نمیکنند و) نمیپذیرند. و (هنگامی که کافران مکه در برابر اعجاز قرآن و دلائل روشن آن درمانده و مبهوت شدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که از زمین (خشک و سوزان مکه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکه) داشته باشی ورودبارها و جویبارهای فراوان درآن روان گردانی. یا آسمان را تکهتکه بر سر ما فرود آری همانگونه که میپنداری (و میگوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی. یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بالا روی؛ و تنها بهبالارفتنت ازآسمانهم ایماننمیآوریم مگر این که کتابی همراه خود برایمان بیاوری که ان را بخوانیم (و ببینیمکه از جانب خدا درآن نوشته شده است که تو فرستاده پروردگار میباشی).
بدین منوال درک و فهم آنان از نگرش به آفاق اعجاز قرآن ناتوان مانده بود. ایشان خوارق عادات و معجزات مادی را میطلبیدند، و در پیشنهادهائیکه دال بر ناپختگی خرد ایشان بود بیشتر مرادشان لجاجتکردن و اذیت دادن بود! حتی بیادبانه و ناپرهیزکارانه در حق ذات الهی نیز غرور و تکبر میورزیدند ... ذکر امثال گوناگون قرآن برای عرضهکردن حقائق به شیوههای مختلفکه متناسب با خردها وذهنها، و با نسلهای گوناگون و احوال و اوضاع جوراجور باشد، بدیشان سود نرساند و برایشان سودمند نیفتاد.
(فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلا کُفُورًا ).
ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکذیب خدا و رسول، چیزی قبول نمیکنند و) نمیپذیرند.
ایمان آوردن خود را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مشروط کردند به اینکه از زمین چشمهای را برای ایشان برجوشاند! یا باغی از خرما و انگور داشته باشد و رودبارها در آن جوشند و جاری شوند! یا اینکه ایشان را با عذاب آسمانیگرفتار سازد و آسمان را تکهتکه برآنان فروریزد همانگونهکه ایشان را بیم میدهدکه روز قیامت همچون واقعهای رخ میدهد! یا خدا و فرشتگان را بیاورد و با ایشان رویارویکند و خدا او راکمک کند و از او دفاع نماید، بدانگونهکه آنان در میان قبائل خود چنینکاری میکنند! یا اینکه خانهای از فلزات گرانبها داشته باشد! یا به آسمان صعودکند! البته صعود کردن هم بهتنهائی بسنده نیست. بلکه بایدگذشته از اینکه آنان خود او را ببینند، لازم است به سویشان برگردد و نزولکند، در حالیکهکتاب نوشته شدهای نیز با خود بیاورد و آنان آن را بخوانند!
ناپختگی درک و فهم و تفکر و اندیشه آنان جلوهگر و پیدا است. لجاجت و اذیت و آزارشان نیز در اینگونه پیشنهادهای سادهلوحانه آشکار است. آنان میان خانهای آراسته و پیراسته به زینتآلات و فلزات گرانبها و میان بالا رفتن به آسمان را یکسان میانگارند! یا میان برجوشاندن چشمهای از زمین و میان فرود آمدن یزدان سبحان وفرشتگان به پیش خودشان را همسان میدانند! چیزیکه این پیشنهادها را در اندیشه ایشان یکسان میشمارد خارقالعاده و معجزه بودن است. اگرپیغمبر (ص)همه اینها را برای ایشان بیاورد، آنگاه دقت میکنندکه بدو ایمان بیاورند و او را تصدیق بکند یا خیر!..
از معجزه جاویدان قرآن غافل ماندهاند. فراموش کردهاندکه ایشان نمیتوانند همسان قرآن را از لحاظ نظم و معنی و برنامه بسازند و بیاورند. امّا آنان این اعجاز را با حواس خود لمس نمیکنند. این است چیزی را میطلبندکه حواس آن را لمسکند!
خارقالعاده و معجزهکه ساختار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. در شان او هم نیست.بلکه خارقالعاده و معجزه مربوط به یزدان سبحان است وبرابر تقدیرو حکمت او روی میدهد. کار پیغمبر نیستکه خارقالعاده و معجزه را درخواستکند اگر خدا آن را بدو عطاء نفرماید. ادب رسالت و درک حکمت خدا در تدبیر و تقدیرش نمیگذارندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خداوندگار خود پیشنهاد چیزی را بدهدکه خدا آشکارا آن را بدوگفته باشد.
(قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلا بَشَرًا رَسُولا ).
بگو: پروردگار من منزه است (از آن که کسی بدو فرمان دهد، یا این که در قدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من).
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم انسان است و در حدود و ثغور بشریّت خود میایستد و میماند، و برابر رسالت خودکار میکند، و به خدا چیزی پیشنهاد نمیکند و بر چیزهائی که خدا آن را براو واجب و معینکرده است چیزی نمیافزاید.
*
شبهه ایکه برای اقوام پیشین آمده است قبل از اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم به سویشان بیاید، و بعد از اینکه از آسمان پیام یزدان توسط پیغمبران بدیشان رسیده است، شبههایکه ایشان را از ایمان آوردن به پیغمبران، از ایمان آوردن به هدایتیکه با خود به ارمغان آوردهاند، این بوده استکه آنان بعید دانستهاند و دور از عقل دیدهاندکه پیغمبران انسان باشند و فرشته نباشند:
« وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولا » .
تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که میگویید: آیا خداوند انسانی را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فرشتگان افلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند؛ نه انسانهای خاکی).
ابن گمان از ناآگاهی مردمان از ارزش انسانیت خودشان، و از این استکه نمیدانند چه حرمت و کرامتی در پیشگاه یزدان دارند. لذا آنان این را برای انسان بیش از مقام خود میدانندکه پیامبری از سوی خدا شود. همچنین اینگمان پدید آمده است از اینکه آنان سرشت جهان هستی و سرشت فرشتگان را درک و فهم نمیکنند، و نمیدانندکه فرشتگان آمادگی ماندن در زمین را به صورت فرشتگی خود ندارند. زیرا وقتی که فرشتهاند چگونه انسانها میتوانند ایشان را بشناسند و یقین پیداکنندکه آنان فرشتهاند:
(قُلْ لَوْ کَانَ فِی الأرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولا ).
بگو: اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی مستقر و در آن راه میرفتند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای را به عنوان پیغمبر به سویشان میفرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد).
اگر خدا مقرّر و مقدّر میفرمودکه فرشتگان در زمین زندگیکنند، آنان را به شکل آدمیزادگان درمیآورد. زیرا شکل آدمیزادگان شکلی استکه با قوانیق آفرینش و سرشت زمین متفق و سازگار است، همانگونهکه در آیه دیگری فرموده است:
« ولو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً ». (انعام/9)
اگرهم فرشتهایرا (موید پیغمبر) میکردیم، اورا به شکل انسان درمیآوردیم.
خدا بر انجام هرکاری و هر چیزی توانا است. ولیکن خدا قوانینی را پدید آورده است وآفریدگان خود را طبق این قوانین با قدرت و با اختیار خود آفریده است، و مقدر فرموده استکه قوانینراه خود را بسپرند و تبدیل وتغییر پیدا نکنند، تا حکمت خدا را در پیدایش وآفرینش تحقق بخشند و پیادهکنند. امّا مردمان این را درک و فهم نمینمایند.
مادامکه این قانون و سنت یزدان درباره آفریدگان خودش است، او به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور میدهدکه جلال و ستیز با ایشان را به پایان بیاورد، وکار و بار خود و ایشان را به خدا واگذارد و بدو حواله دارد تا دربارهکار و بارشان بر ضد آنانگواهی دهد، و خودش نسبت بدیشان بهکار پردازد وکار ایشان را بسازد. او بسی آگاه ازکار جملگی بند گان وکاملا بیننده حالشان است:
« قُلْ :کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ إِنَّهُ کَانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا ».
بگو: کافی استکه خدا میان من ومیانشما گواه باشد. بیگماناواز(حال) بندگانش بسیارآگاه، (ونسبت به کارشان) بس بینا است (ولذا میداند که من فرمان اورا به شما رساندهام و اینشما هستید که از پذیرش حق لجوجانه سرباز میزنید.
این سخنی استکه از آن بوی تهدید به مشام میرسد. و امّا سرانجام اینکار، قرآن آن را در صحنهای از صحنههای هراسناک قیامت به تصویر میکشد:
(وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا وَقَالُوا أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا ).
خدا هرکس را (به سبب ایمان به پروردگار و پیغمبرش و کتاب آسمانی قرآن) رهنمود کند، راهیاب او است، و هرکس را (به سبب سوء اختیار و فرو رفتن در گناهان و سرکشی از قوانین آفریدگار) گمراه سازد، جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند) و ما در روز رستاخیز ایشان را بر روی رخساره (کشانده و) کور و لال و کر (از گورها) جمع میگردانیم (و به صحرای محشر گسیل میداریم. به گونهای که براثر پریشانی حال چشمانشان نمیبیند و گوشهایشان نمیشنود و زبانهایشان قادر به تکلم نمیباشد). جایگاهشان دوزخ خواهد بود. هر زمان که زبانه آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانه آتششان میافزائیم. این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیههای (قرآنی و ادله جهانی) ما را انکار مینمایند و میگویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر میشود که (دوباره زنده گردیم و) آفرینش تازهای پیدا کنیم؟! آیا نمینگرند که خدائی که (بدون نمونه و مدل قبلی) آسمانها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند (و به زندگی دوباره عودت دهد؟ بلی که میتواند) ولی برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که گمانی در آن نیست و (با فرارسیدن آن زمان که قیامت نام دارد و همگان را زنده میگرداند و به صحرای محشر گسیل میدارد. این سرآمد قطعی است) امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمیباشند.
خداوند بزرگوار برای هدایت و همچنین برای ضلالت قوانین و سنتهائی را پدیدارکرده است، و مردمان را آزادگذاشته است که برابر این قوانین و سنتها رهسپار گردند، و با عواقب آنها روبرو شوند. از جمله این قوانین و سنتها انسان آمادگی هدایت و ضلالت را دارد، و برابر آنچه برای خود انجام میدهد میتواند راه هدایت یا راه ضلالت را بسپرد.کسانیکه در پرتو کوشش و پویش ورویکرد وجهتگیری خود سزاوار هدایت میگردند، خدا آنان را هدایت عطاء میکند، و ایشان واقعاً راهیاب میشوند، زیرا از هدایت متابعت کردهاند. وکسانیکه به سبب رویگردانی از دلائل هدایت و آیات خدا سزاوار ضلالت میگردند، کسی ایشان را از عذاب خدا محفوظ و مصون نمیدارد:
« فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِهِ ».
جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند).
خدا روز قیامت ایشان را به شکل خوارکننده هولناکی گرد میآورد:
( عَلَى وُجُوهِهِمْ).
بر روی رخسارهایشان.
راست و چپ و اینسو و آنسوکج میشوند و خم میگردند:
« عُمْیًا وَبُکْمًا وَصُمًّا ».
کور و لال و کر (ایشان را از گورها جمع میگردانیم).
کورند و از اندامهائیکه باید در این ازدحام از آنها استفاده بکنند محروم هستند. این هم جزا و سزا برای این استکه در دنیا آنان این اندامها را بیکاره گذاشته بودند و از درک و فهم دلائل هدایت محروم نموده بودند. و در نهایتکار:
( مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ) ٠
جایگاهشان دوزخ خواهد بود.
دوزخیکه سرد نمیگردد و سستی نمیگیرد:
(کُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا).
هر زمان که زبانه آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانه آتششان میافزائیم.
این هم پایان هراسناک و جزای خوفناکی است. امّا ایشان به سببکفر و نپذیرفتن ایات خدا سزاوار ان شدهاند:
« ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا ».
این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیههای (قرآنی و ادله جهانی) ما را انکار نمودهاید.
آنان رستاخیز را نپذیرفتهاند و وقوع زندگی دوباره را بعید و ناممکن دیدهاند:
« وَقَالُوا: أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا ؟».
و میگویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر میشود که (دوباره زنده گردیم و) آ فرینش تازهای پیدا کنیم؟!.
روند قرانی این صحنه را بهگونهای عرضه میکندکه انگار هم اینک حاضر و آماده است، و انگار دنیانیکه در ان بودهاند درهم نوردیده شده است و از سطح جهان زدودهگردیده است و به گذشته کهن و دوری تبدیل شده است ... این هم شیوه قرانی در مجسم نشان دادن صحنهها و عرضه داشتن انها به شکل واقعه زندهای استکه در دلها و ذهنها پیش از، از دست رفتن فرصت و مهلت،کار خود را میکند و تاثیر خود را میگذارد.
آنگاه روند قرآنی برمیگردد تا با ایشان با منطق واقعیت صحبتکند، واقعیتیکه ان را میبینند ولی از ان غافل و بیخبر میگردند.
« أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ ؟ ».
آیا نمینگرند خدائی که (بدون نمونه و مدل قبلی) آسمانها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند؟.
چه شگفت و شگرفی در رستاخیز و زندهگرداندن است؟ خدا آفریدگار این جهان بزرگ و سترگ میتواند همسان ایشان را بیافریند. پس او میتواند در این صورت آنان را زنده گرداند:
« وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لا رَیْبَ فِیهِ ».
برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که هیچگونه گمانی در آن نیست.
خداوند آیشان را تا این سرآمد مهلت و فرصت داده است، و مدت زندگانی آنان تا موعد مقرر خود ادامه پیدا میکند.
(فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلا کُفُورًا).
امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمیباشند.
پس جزای ایشان برابر منطق دلائل و منطق مشاهدهها، و روشنی آیات، عادلانه است.
*
گذشته از این،کسانیکه به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهادهای سنگین و لجوجانه میدهند، و از او درخواست میکنند٠ خانههای زرنگار، و باغهای خرما و انگور، داشته باشد، و چشمهها و رودبارهائی برجوشاند و روان گرداند، تنگچشم هستند. تا بدانجا تنگچشم هستندکه اگر رحمت یزدان بدیشان واگذارگردد، وگنجینههای آن ازآن ایشان شود، باز هم دست نگاه میدارند و نمیبخشند، و از ترس تمام شدن بخل و تنگچشمی میورزند، هرچندکه رحمت خدا پایان نمیپذیرد و کاستی نمیگیرد:
(قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لأمْسَکْتُمْ خَشْیَةَ الإنْفَاقِ وَکَانَ الإنْسَانُ قَتُورًا) .
بگو: اگر شما مالک خزینههای نعمت پروردگارم بودید (و صاحب همه جهان میگشتید) باز هم از ترس فقر بخل میورزیدید، چرا که انسان طبعآ موجود بخیلی است.
این تصویری استکه بیانگر نهایت بخل و سرحد اعلای تنگچشمی است. چه رحمت خدا هر چیزی را فراگرفته است. نه ترسی بر تمام شدن آن و نه خوفی بر کاهش آن درمیان است. ولیکن آنان آن اندازه ثقیل و تنگچشم هستندکه این رحمت را نیز بازمیدارند و از آن چیزی عطاء نمیکنند و بدان بخل میورزند اگر آنان گنجوران آن باشند!
*
«قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًاوَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا ».
(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سببستیزه با حق باعث ایمانآناننمیگردد. چرا که)ما به موسی نه تا معجزه روشن دادیم(وبا وجود آن ایمان نیاوردند). از بنیاسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه کهموسی به سویشانآمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای. (موسی به فرعون) گفت: تو که (خوب) میدانی که این معجزههای روشنیبخش (ودلائل واضح) را جز صاحب آسمانهاوزمین نفرستاده است (وتو کاملا آگاهانه حقائق را انکارمیکنی) و من معتقدم که توای فرعون! (از حق روگردانی و سرانجام اگرازسرکشی خود برنگردی) هلاک میگردی. (فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشهکن سازد). پس ما فرعون و همه فرعونیان را غرق کردیم (و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم و زمین را از لوث وجودشان پاککردیم). پس ازآن (که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین (شام، در ارض مقدسی که به شما وه داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شما را با همدیگر (اعم از بزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مومن و کافر، و پرهیزگار و ناپرهیزگار، در پای حساب و کتاب) حاضرمیگردانیم.
اینمثال ازداستان موسی وبنیاسرائیلذکرمیگردد به سبب هماهنگی آن با روند سوره، وذکر مسجدالاقصی و بخشی از داستان بنیاسرائیل و موسی در سرآغاز سوره. همچنین پیروی درباره آخرت و حاضرآوردن فرعون و قوم او در آخراین مثال زده میشود، ه مناسبت صحنه نزدیک قیامت در روند سوره، و سرنوشت تکذیب کنندکان رستاخیزیکه این صحنه آن را به تصویرکشیده است.
خوارق عادات و معجزات نهگانهایکه در اینجا بدانها اشاره میشود، عبارتند: ید بیضاء، عصای موسی، خشکسالیهائیکه خداوندگریبانگیر فرعون و قوم او کرده است،کم وکاستی ثمرات و غلات، طوفان، ملخها، شپشکها، غورباغه، و خون ...
« فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ » ٠
از بنیاسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعونچه گذشت).
چه بنیاسرائیلگواه بر چیزهائی بودهاندکه میان موسی و فرعونگذشته است:
«فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لأظُنُّکَ یَا مُوسَى مَسْحُورًا ».
فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای.
سخن حق، و خدا را یکی دانستن و به یگانگی پرستیدن، و دعوت به ترک ظلم و طغیان و اذیت و آزار، در عرف طاغوتها جز از دیوانهای صادر نمیشود ر روی نمیدهدکه نمیداند چه میگوید! طاغوتهای امثالفرعون نمیتواننداین معانی ومفاهیم راتصور کنند، وگمان نمیبرندکسیکه خرد و شعور داشته باشد سر بلندکند و از این معانی و مفاهیم دم بزند!
ولی موسیکه در پرتو حقیکه همراه با آن فرستاده شده است و روشن و روشنگر است، خود را نیرومند میبیند، و بهکمک خدا به خود امیدوار است، و مطمئن است که خدا طاغیان وطاغوتها را به کیفرشان میرساند:
« قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاءِ إِلا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لأظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا ».
(موسی به فرعون) گفت: توکه (خوب) میدانی که این معجزههای روشنیبخش (و دلائل واضح) را جز صاحب آسمانها و زمین نفرستاده است (وتوکاملاً آگاهانه حقائق را انکار میکنی) و من معتقدم که تو ای فرعون! (از حق روگردانی وسرانجام اگر ازسرکشی خود برنگردی) هلاک میگردی.
تو هلاک میشوی و درهم کوبیده میگردی. این هم سزا و جزای تکذیب آیهها و معجزههای یزدان از سوی تو است. تو آیهها و معجزهها را تکذیب میکنی در حالیکه میدانیکه کسی جز خدا نمیتواند همچون آیهها و معجزههائی را بیاورد و بنماید. اینها آن اندازه برای بینشها پیدا و روشن هستند تا بدانجاکه انگار خودشان بینش بوده و پرده از حقائق برمیدارند و حقائق را جلوهگر مینمایند.
بدین هنگام فرعون طاغی و یاغی به نیروی مادی خویش متوسل میشود، و میخواهدکه موسی و پیروان او را از روی زمین بردارد و نابودشان نباید:
(فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الأرْضِ).
(فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشهکن سازد).
طاغیان و یاغیان در پاسخ به سخنان حق این چنین میاندیشند و این چنین تصمیم میگیرند.
بدین هنگام استکه فرمان یزدان مبنی بر نابودی فرعون طاغی و یاغی صادر میگردد و سنت و قانون خدا برای هلاک و ریشهکنکردن ستمگران، و سپردن حکمت و قدرت به مستضعفان شکیبا جاری و ساری میشود.
«فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْکُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا »
پس ما فرعون وهمه فرعونیان را غرق کردیم(و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم وزمین را ازلوث وجودشان پاککردیم). پس ازآن(که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین(شام، درارض مقدسیکه به شما وعده داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شمارا با همدیگر(اعمازبزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مومن و کافر، و پرهیزگار وناپرهیزگار، درپای حساب و کتاب) حاضر میگردانیم.
سرانجام تکذیب آیهها و معجزهها این چنین شد. و خدا اینچنین زمین را میراث کسانیکرد و به کسانی سپرد که مستضعف وناتوانشان میکردند. هردوگروه بیدین و بادین در زمین بهکردار و رفتارشان واگذارگردیدند. دراول سوره دیدیمکه سرنوشت ایشان چه شد و کارشان بهکجا انجامید. و امّا در اینجا خدا هر دوگروه را به پاداش و پادافره آخرت وامیگذارد و ایشان را به سرای دیگر حواله میدارد:
(فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا ).
هنگامی که زمان زندگی اخروی فرارسید، همه شما را با همدیگر حاضر میگردانیم.
*
این مثالی از خوارق عادات و معجزات است، و بیان میشدکه تکذیبکنندگان چگونه با آنها رویاروی شدند و پذیره آنهاگردیدند، و سنت و قانون خدا چگونه در حق تکذیبکنندگان جاری و ساری شد ... امّا این قرآن آمده است تا یک خارقالعاده و معجزه جاویدان بماند. به صورت بخش بخش و بهگونه پراکنده نازلگریده است تا در زمان طولانی خوانده شود:
«وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلا مُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلا ».
ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کردهایم، و نازل شده است تا حق را (در زمین) پابرجا کند. و تو را جز به عنوان نویدرسان و بیمدهنده نفرستادهایم. قرآنی است که آن را (در مدت بیستوسه سال به گونه آیهها و بخشهای) جداگانه فرستادهایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (و بدین وسیله جذب دلها و اندیشهها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً ما آن را کمکم و بهره بهره فرستادهایم (نه یکجا و سر هم)٠
این قرآن آمده است تا ملتی را پروردهکند، و برای آن ملت نظام و سیستمی را برجا و پاجا دارد، و این ملت این نظام وسیستم را با خود به خاور و باختر و همه جای زمین ببرند و برسانند، و به انسانها این نظام و سیستم را برابر برنامه کامل الهی بیاموزند. بدین خاطر است که این قرآن جداجدا و بهرهبهره و در زمانهای مختلف، برابر نیازمندیهای واقعیت زندگی این ملت، و مطابق با شرائط و ظروفیکه همراه و همگام با این دوره نخستین تربیت بوده است، نازلگردیده است. پیدا استکه تربیت در زمان طولانی، و با تجربههای عملی در زمان طولانی حاصل میگردد. قرآن آمده است تا برنامه عملی باشد و بندبند و بخشبخش در مرحله آمادگی تحقق پیداکند و پیاده شود، نه اینکه یک فقه و آگاهی نظری و نه اینکه یک اندیشه خالی، و برای خواندن و لذت ذهنی باشد و بس.
این فلسفه نزول جداجدا و پراکنده قرآن است، و این استکه قرآن یکجا و سرهم ازلحظه نخستین به صورتکتابکاملی نازل نگردیده است.
نسل اول مسلمانان اینگونه قرآن را دریافت میکردند و پذیره آن میرفتند. آن را به عنوان رهنمون و راهنمای زندگی دریافت میداشتند، و هر زمانکه یک امر یا یک نهی یا یک پند و اندرزو یا فریضه و واجبی از قرآن نازل میگردید آن را در واقعیت زندگی تحقق میبخشیدند و پیادهاش میکردند. قرآن را برای یک لذت عقلانی یا نفسانی دریافت نمیکردند، بدانگونه که شعر و ادبیات را دریافت مینمودند، و قرآن را برای دلداری و سرگرمی دریافت نمیکردند بدان شکل که داستانها و افسانهها را دریافت مینمودند. آنان در زندگی روزانه با قرآن خود را میساختند و دگرگون میکردند. احساسها و ادراکها و دلها و درونهای خود را با قرآن تغییر میدادند و بازسازی مینمودند، و عملکرد وکوشش و پویش خویش را، و رفتار وکردار و پندار خویشتن را، در خانه ودر زندگی خود با قرآن بازنگری و بازسازی میکردند. در یککلمه قرآن برنامه زندگی آنان بود، و هر چیزی جز آن راکه از آباء و اجدادشان به ارث برده بودند، و با آن آشنا شده بودند، و آن را پیش از نزول قرآن تجربه و آزموده بودند، رها نمودند.
ابنمسعود (رض)گفته است: هرکس از ما ده آیه میآموخت از آن فراتر نمیرفت و درنمیگذشت تا معانی آنها را نمیآموخت و بدانها عمل میکرد.
خداوند این قرآن را استوار بر حق نازل فرموده است:
« وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ » ٠
ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کردهایم.
قرآن نازل شده است تا حق را درزمین مستقرو برقرار دارد:
« وَبِالْحَقِّ نَزَلَ » ٠
و قران نازل شده است تا حق را (در زمین) برجا و پابرجا کند
ماده قرآن حق است، و حق هدف قرآن است، و قوام آن حق است، و تلاش و همّت آن بر حق است ... حق در قانون هستی اصل ثابتی است. آنکسکه آسمانها و زمین را آفریده است آنها را بر حق استوارداشته است، و همراه با حقکرده است. قرآن مرتبط با قا نون سراسر هستی است. قرآن بدین قانون اشاره میکند و بر این قانون دلالت دارد و خودش بخشی وگوشهای از این حق است. چه حق تار و پود قرآن است، و حق ماده و هدف آن است. پیغمبر(ص) مژدهرسان و بیمدهنده با این حقی استکه با خود به ارمغان آورده است.
دراینجا به پیغمبر(ص) دستور میرسد که با این حق به نبرد و رزم مردمان برود، و بگذارد آزادانه راه خود را برگزینند. اگر خواستند بدین قرآن ایمان بیاورند و اگر خواستند بدان ایمان نیاورند. ولی باید بدانندکه مسوولیت و پیامد چیزی راکه برای خویشتن میگزینند بر عهده خودشان است وگریبانگر خودشان میگردد. پیش چشم ایشان بدارد نمونهای از دریافت کسانی راکه پیش از او از یهودیان و مسیحیان دانا و فرزانه بودهاند و هم اینک هم بدین قرآن ایمان آوردهاند. بدان امیدکه اینان سرمشق و پیشوای ایشان شوند، آنکسانیکه امّی و بیسوادند و علمی وکتابی بدانان داده نشده است: .
«قُلْ: آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا وَیَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا».
بگو: (ای کافران! میخواهید) به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشن است) و کسانی که قبل از نزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سر و کار داشتهاند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود، سجدهکنان بر رو میافتند (و سر تسلیم در برابر خدا فرو میآورند و او را سپاس میگویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). و (در حال این سجده عاشقانه) میگویند٠ پروردگارمان پاک و منزه است (از این که در وعده نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلمّاً وعده پروردگارمان انجام شدنی است. و (بار دیگر) بر چهرهها فرومیافتند و میگریند و (آشک شادی میریزند، و مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) میافزاید.
این صحنه الهامگرانهای است که وجدان را لمس میکند و میپساید. صحنه کسانی است که پیش از اسلام بدیشان علم و آگاهی ازکتابهای آسمانی عطاء گردیده است. آنان وقتیکه قرآن را میشنوند به خشوع و خضوع میپردازند و:
« یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا »
سجدهکنان بر رو میافتند.
آنان در این وقت نمیتوانند خود را نگاه دارند و خویشتنداریکنند. آنان فقط سجده نمیبرند، بلکه:
« یَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ سُجَّدًا »
سجدهکنان بر رو میافتند٠
آنگاه در این سجده عاشقانه زبانهایشان احساساتی را به رشتهگفتار میکشدکه از عظمت خدا و صدق وعدهاش بدیشان دست داده است و بر دل و درونشان گذشته است:
« سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ کَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولا ».
پروردگارمان پاک و منزه است (از این که در وعده نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلماً وعده پروردگارمان انجام شدنی است.
سخت متاثر و منقلب میگردند و واژهها برای به تصویرکشیدن آنچه در سینههایشان به جوش و خروش درمیآیدکافی و بسنده نیست. این است زبان اشک به تعبیر از این متاثر شدن و منقلبگردیدن میپردازد، متاثر شدن و منقلبگردیدن همهجاگیری که واژهها توان به تصویرکشیدن آن را نداشت:
« وَیَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ یَبْکُونَ ».
و(باردیگر) برچهرهها فرومیافتند ومیگریند و (اشک شادی میریزند).
(وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا ).
و (مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) میافزاید.
خشوع و خضوع این بار، برتر و فراتر از خشوع و خضوعی است که با آن از قرآن استقبالکردند و پذیره آن رفتند.
این صحنهای استکه یک حالت درونی و عاطفی فراگیری را به تصویر میکشد، وتاثیراین قرآن را در دلهائی ترسیم میکندکه برای پذیره رفتن فیض و برکت قرآن دریچههای خویش را بازکرده اند وگشودهاند، و در پرتو علمیکه پیش از این بدانها داده شده است از سرشت و ارزش قرآن مطلعند. علمیکه دراینجا مراد است آگاهی ازکتابهانی استکه خدا پیش از قرآن آنها رانازل فرموده است. چه علم حق وآگاهی راستین آن علم و آگاهی استکه از سوی خدا آمده باشد.
*
این صحنه الهامگرانهای استکه روند قرآنی پس از مختارکردن مردمان در ایمان آوردن یا ایمان نیاوردن به قرآن آن را به جلودیدگان میدارد، وپس ازآن پیروی برآن میزند مبنی بر اینکه خدا را با هر نامی از نامهای الهیکه خواستند بهکمک بخواهند. مردمان به سبب اوهام و انگارههای دوره جاهلیت خود نمیخواستند خدا را رحمان بنامند، و این اسم را از اسماء خدا نمیشمردند و به عنوان نامی از نامهای خدا بعید میدانستند. نامهای خدا همه نام خدایند. به هر نامی از آن نامهاکه میخواهند خدا رافریاد دارند:
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى » .
بگو: (خدا را) با «الله» یا «رحمان« به کمک بطلبید (فرقی نمیکند، و خدا را به نامها و صفات متعدد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هرکدام (از اسماء حسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسماء نشانه تعدد مسمی نیست) او دارای نامهای زیبا است (که هریک معرف کاری از کارها و بیانگر زاویهای از کمالات یزدان جهان است).
این اوهام و انگارهها جز بیخردیهای جاهلیت و خیالبافیهای بتپرستانهای نیستکه در برابر تحقیق و پژوهش تاب ایستادن و پایداری را نمیآورد.
همچنین به پیغمبر (ص)دستور داده میشودکه در نماز خود حد وسط میان صدای بلند و صدای ضعف را درپیش گیرد. زیرا مشرکان نماز او را به تمسخر میگرفتند و به اذیت و آزار میپرداختند، یا میگریختند و بیزاری میجستند. شاید چنین باشد، چرا که حد وسط صدای بلند و صدای ضعف برای ایستادن در آستانه یزدان سزاوارتر مینماید:
(وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَلا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلا ).
نمازت را بلند یاآهسته مخوان، وبلکه میانآن دوراهی پیش گیر(که میانهروی و اعتدال است).
*
سوره با حمد وستایش خدا وبیان وحدانیت او و بدون فرزند و انباز بودن او، و پاک داشتن و زدودن یزدان متعال از دوست و یاور، آغازمیگردد و با همین چیز خاتمه میپذیرد. لذا این خاتمه، محور سورهای را خلاصه میکندکه بر آن دور زده است و چرخیده است، محوریکه سوره با آن آغازگردیده است و سپس بدان پایان پذیرفته است:
«وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا».
بگو: حمد و سپاس خداوندی را سزا است که برای خود فرزندی برنگزیده است و در فرمانروائی و مالکیت (جهان) انبازی انتخاب ننموده است و یاوری به خاطر ناتوانی نداشته است. بنابراین او را منان که باید به عظمت بستا (و زبان به بزرگواریش بگشا).
[1] باتوجه بدینتفسیر، «فتهجدبه» چنین معنی میشود: نماز تهجد را با تلاوتقرآن بجای آور... (مترجم).
[2] در روایتهائی آمده است: مقام محمود مقام شفاعت در روز قیامت است.
[3] ارجح این استکه همچون پرسشی توسط اهلکـتاب مطرح شده است،و این آیهو هفت آیه بعد ازآنمدنی است.
سورهای اسراء آیهی 72-58
وَإِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلا نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِیدًا کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا (٥٨) وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالآیَاتِ إِلا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الأوَّلُونَ وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآیَاتِ إِلا تَخْوِیفًا (٥٩) وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا طُغْیَانًا کَبِیرًا (٦٠) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا (٦١) قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلا قَلِیلا (٦٢) قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا (٦٣) وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الأمْوَالِ وَالأولادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلا غُرُورًا (٦٤) إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلا (٦٥) رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا (٦٦) وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الإنْسَانُ کَفُورًا (٦٧) أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلا (٦٨) أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفًا مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعًا (٦٩) وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا (٧٠) یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلا یُظْلَمُونَ فَتِیلا (٧١) وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا (٧٢)
درس پیشین به پایان آمد با بیان اینکه تنها یزدان یگانه جهان است که متصرف در سرنوشتهای مردمان است. اگر خواست بدیشان رحم میکند و بر ایشان میبخشاید، و اگر خواست آنان را عذاب میدهد و به کیفرشان میرساند. الهه و خداگونههائی که بجای خدا آنها را بهکمک میطلبند و به فریاد میخوانند به هیچوجه نمیتوانند زیان وضررو بلا و مصیبت را از ایشان دفعکنند، و یا به سوی دیگران برگردانند.
هماینک روند قرآنی به بیان سرنوشت نهائی همگی انسانها میپردازد - بدانگونهکه خدا در علم و قضا و قدر خود برای ایشان مقدر و مقرر داشته است - این سرنوشت نهائی این استکه همه اهالی شهرها و آبادیها بیش از روز قیامت میمیرند و ویران میگردند، و یا اینکه عذابگریبانگیرکسانی میگردد که سزاوار عذاب میشوند. در هر دو صورت هیح زندهای نیست مگر اینکه میمیرد و باقی نمیماند و به زندگی او خاتمه داده میشود، چه با مرگ طبعیی و چه با نابودی با عذاب.
به مناسبت ذکر عذابی کهگریبانگیر برخی از اهالی شهرها وآبادیها میگردد، روند قرآنی به خوارق عادات و معجزاتی اشاره میکندکه پیش از نزول عذاب بر دست برخی از پیغمبران انجامگرفته است. این خوارق عادات و معجزات نیز قبل از رسالت محمد (ص)صورت پذیرفته است و در این رسالت جای نداشته است. چونکسانیکه خوارق عادات و معجزات برای ایشان صورت گرفته است و آنها را نپذیرفتهاند و با وجود وقوع آنها به پیغمبران وآئینهای آسمانی نگرویدهاند، هلاک و نابود گردیدهاند. قرار هم نبوده استکه امّت محمّد (ص)هلاک و نابودگردد، و لذا خوارق عادات و معجزات مادی انجام نگرفته است. هنگامیکه در میانگذشتگان خوارق عادات و معجزات مادی صورت گرفته است، برای ترساندن مردمان بوده است از اینکه اگر نپذیرند و راهیاب نگردند هلاک و نابود میشوند. .
یزدان شرمردمان را ازپیغمبر (ص)بهدورداشته است و او را از ایشان محفوظ و مصون نموده است. مساله معراج پیش میآید و خدا مردمان را بدان آزمایش مینماید. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معراج را خارقالعاده و معجزهای همچون خوارق عادات و معجزات رسالتهای پیشین بشمار نمیآورد. مردمان را از درخت نفرین شده مذکور در قرآن، یعنی درخت زقومیکه آن را در ته دوزخ دیده است، بیم میدهد و میترساند. امّا این بیم دادن و ترساندن جز بر طغیان و سرکشی ایشان نیفزود. در این صورت اگر خوارق عادات و معجزات هم انجام میگرفت، جز بر طغیان و سرکشی آنان نمیافزود.
در این مکان از روند قرآنی، داستان ابلیس با آدم ذکر میگردد، و از اجازهای سخن میرودکه خدا به ابلیس میدهد. با این اجازه ابلیس بر زادگان آدم میتواند چیره شود مگر زادگان شایسته و بایسته بندگان خداکه خدا ایشان را میپاید واز سلطه وگمراه سازی اهریمن مصون و محفوظ میفرماید ... داستان پرده از اسباب و علل اصلیگمراهی برمیدارد، اسباب و عللیکه مردمان را به سویکفر وطغیان میرانند، و ایشان را از اندیشیدن درباره آیات و از پژوهش و بررسی آنها بازمیدارند و به دور مینمایند.
روند قرآنی در اینجا وجدان انسان را با ذکر فضل و لطف یزدان برآدمیزادگان میپساید و لمس مینماید، و به یاد ایشان میآوردکه آنان این فضل و لطف را با غرور و سرمستی وکفر و الحاد پاسخ میگویند، و خدای را جز در اوقات سختی وگرفتاری یاد نمیکنند. هنگامیکه در دریا دچار بلا میشوند به خدا پناه میبرند. زمانیکه خدا ایشان را نجات داد و سالم به خشکی رساند، از پرستش خدا روی میگردانند و به آئین یزدان پشت میکنند. خداکه میتواند ایشان را در خشک و دریاگرفتار سازد، و خشکی و دریا برای تاخت بر ایشان از طرف یزدان یکسان است. یزدان انسانها را مکرم ومعزز داشته است و بر بسیاری از آفریدگان خود ترجیح و برتری داده است، ولیکن آدمیزادگان سپاسگزاری این همه نعمت واین همه لطف را نمی کنند و ازآنها یاد نمینمایند وذکری به میان نمیآورند.
این درس با صحنهای از صحنههای قیامت پایان میپذیرد، و آن اینکه روزی مردمان به سزا و جزای خود میرسند، و درباره کارهائیکه کردهاند و چیزهانی که پیشاپیش فرستادهاند پاداش یا پادافره داده میشوند. بدانهنگام هیچکسی نمیتواند نجات پیداکند مگر به وسیله کارهائیکهکرده است و پیشاپیش فرستاده است و اندوخته خود نموده است.
*
(وَإِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلا نَحْنُ مُهْلِکُوهَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِیدًا کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا) هر شهر و دیاری را (که اهل آن ستمکار باشند) پیش از روز قیامت (به مجازات میرسانیم و) نابودش میگردانیم، یا (اهالی) آن را به عذاب سختی گرفتار مینمائیم. این (مجازات دنیوی پیش از مجازات اخروی) در کتاب (الهی لوح محفوظ) ثبت گردیده است . (و قلم قضا و قدر بر آن رفته است. پس قریشیان از این بترسند و بیشتر به دنبال کفر و ستم نروند).
خدا چنین مقدر فرموده است وقتیکه روز قیامت فرابرسد سطح زمین از زندگی خالی باشد. هلاک و نابودی پیش از آن روز موعود، در انتظار هر زندهای است. برای برخی از اهالی این شهرها و آبادیها عذاب مقدرگردیده استکه در برابرگناهانیکه مرتکب میشوند دامنگیرشانگردد این چیزی استکه در علم خدا متمرکز است، و خدا آن چنان از چیزیکه درآینده روی میدهد آگاه استکه از چیزیکه هم اینک حاضر و آماده است آگاه است. چه آنچه بوده است. و آنچه خواهد بود با قیاس به علم خدا یکسان و برابر است.
خوارق عادات و معجزات با رسالتها همراه میشد تا مردمان با دیدن آنها به پیغمبران ایمان بیاورند، و از عاقبت تکذیب بترسندکه هلاکگردیدن با عذاب و عقاب است. اما این خوارق عادات و معجزات را نپذیرفتند و بدانها نگرویدند مگرکسانیکه دلهایشان آمادگی پذیرش ایمان داشت. و اشخاص منکر حق و حقیقت در روزگار خودشان به خوارق عادات و معجزات توجه نکردند، وبلکه رسالتها و رسولان را تکذیب نمودند. بدین خاطر واپسین رسالت با این خوارق عادات و معجزات همراه نگردید:
«وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالآیَاتِ إِلا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الأوَّلُونَ وَآتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآیَاتِ إِلا تَخْوِیفًا ».
(قریشیان میخواهند، کوه صفا را طلا کنی، و کوههای پیرامون ایشان را از میان برداری، و غیره). چیزی ما را از انجام این معجزات (مادی پیشنهادی) بازنمیدارد مگر این که (ما قبلا چنین معجزاتی را بر دست پیغمبران پیشین انجام دادهایم، و) گذشتگان آنها را (پس از مشاهده) تکذیب کردهاند. (سنت ما هم بر این رفته است که پس از نمودن معجزات مادی، در صورت عدم پذیرش پیشنهادکنندگان، آنان را هلاک سازیم. از جمله) ما برای قوم ثمود شتری را از سنگ بهدر آوردیم. امّا آنان نسبت بدان کفر ورزیدند (و آن را از جانب خدا ندیدند و کشتند. اصولا برنامه ما این نیست که هر کسی معجزهای را پیشنهاد کند پیغمبر وقت تسلیم او گردد) و ما معجزات را جز برای بیم دادن (مردم و اتمام حجت) اجراء نمیسازیم.
معجزه اسلام قرآن است. قرآنکتابی استکه برنامه کاملی را برای زندگی ترسیم میکند، و اندیشه و دل را مخاطب میسازد و با اندیشه و دل صحبت میکند، و به فطرت سالم لبیک میگوید و همگام میشود، و برای نسلهای پیاپی باز وگشوده میماند تا آن را بخوانند و بدان ایمان بیاورند تا آن زمانکه قیامت فرامیرسد. ولی خوارق عادات و معجزات مادی با نسلی از مردمان صحبت میکندکه معاصر با آنها است، و بسنده میکند بهکسانی که از این نسل آنها را میبینند.با وجود خوارق عادات و معجزات بسیاری ازکسانی که خودشان آنها را دیدهاند، بدانها ایمان نیاوردهاند. روند قرآنی مثالی از اینگونه افراد میآوردکه قوم ثمود است. قوم ثمود کسانی بودندکه پیشنهادکرده بودند خدا شتری را از دل سنگ برایشان بیرون بیاورد تا این خارقالعاده پیدا و معجزه هویدا را ببینند و ایمان بیاورند، ولی وقتیکه شتر از دل سنگ بیرون آمد، ایمان نیاوردند و بعدها آن را پیکردند وکشتند. بدین وسیله به خویشتن ستمکردند و خود را به هلاکت انداختند. نابود شدند تا وعده الهی درباره هلاک شدن تکذیبکنندگان خارقالعاده و معجزه پیادهگردد و تحقق پیداکند. خوارق عادات و معجزات جز برای ترساندن و بیم دادن از قطعی و حتمی بودن هلاک و نابودی نبوده است، هلاک و نابودیایکه پس از روی دادن خارقالعاده و معجزه درمیرسد.
این تجارب بشری مقتضی بوده استکه واپسین رسالت همراه با خوارق عادات و معجزات نبوده است. چون این رسالت، رسالت همگی نسلهای آینده است نه رسالت نسلیکه آن را میبیند و با آن معاصر میگردد. همچنین از آنجاکه این رسالت، رسالت راهیابی بشری است، با درک و شعور انسانها در نسلهای پیاپی سخن میگوید، و برای درک و شعور انسانها احترام قائل میشود، درک و شعوریکه انسانها انسانیت خود را با آن تشخیص میدهند، و به خاطر آن یزدان سبحان بشر را بر بسیاری از آفریدگان خود ترجیح و برتری داده است.امّا خوارق عادات و معجزاتیکه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روی داده استکه نخستین آنها خارقالعاده و معجزه معراج است، خارقالعاده و معجزهای بشمار نیامده است که برای تصدیق کردن رسالت و ایمان آوردن بدان روی داده باشد. بلکه برای آزمایش مردمان بوده است و بس.
«وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلا طُغْیَانًا کَبِیرًا » ٠
زمانی (را به یاد آور ای پیغمبر که) به تو گفتیم٠ پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد و (از وضع آنان کاملا آگاه است. پس بیباکانه دعوت خود را برسان و بدان که) ما دیداری را که (در شب معراج) برای تو میسر کردیم و درخت نفرین شده (زقوم را که در ته دوزخ میروید و خوراک بزهکاران است و مذکور) در قرآن، جز وسیله آزمایش مردمان قرار ندادهایم. ما ایشان را (با مخاوف دنیا و آخرت) بیم میدهیم، ولی چیزی بر آنان جز طغیان و عصیان فراوان نمیافزاید.
پس از واقعه معراج بعضی ازکسانیکه به پیغمبر (ص)ایمان آورده بودند ازدین برگشتند و مرتد شدند. ولی بعضی هم ثابتقدم ماندند و بر یقین و اطمینان خود افزودند. بدین جهت مشاهده و دیداری که در شب معراج خدا برای بنده خود میسر ساخت، تنها «برای آزمایش مردمان« و امتحان ایمان ایشان بود. جنبه احاطه مردمان از سوی یزدان، وعدهای بودکه خداوند منان به پیغمبر خود (ص)داده بود، وعده یاریکردن و پیروزگرداندن، و حفاظت و صیانت او از اینکه مردمان بتوانند به سوی وی دستدرازیکنند و او را بکشند.
خدا ایشان را از وعده خود به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر میدهد، و آنان را آگاه میسازد از مشاهده و دیدار صادقانهایکه در معراج پیش آمده است. از جمله برایشان ازدرخت زقوم سخن میگوید، درخت زقومی که تکذیبکنندگان را از آن میترساند. آنان معراج را تکذیبکردند و درخت زقوم را به بازیچهگرفتند، تا آنجاکه ابوجهل ریشخندکنان گفت: خرما وکره برایمان بیاورید. خرما را باکره میخورد و میگفت:
(تزقموا فلا نعلمالزقوم غیرهذا !)[1]
لقمه بچینید، چه طعام را جز این نمیدانیم!.
خوارق عادات و معجزات با اینگونه مردمان چه میکرد، اگر خوارق عادات و معجزات نشانه صدق رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میبود، آنگونهکه نشانه رسالتهای پیش از رسالت اسلام بوده است و اعجاز پیغمبران بشمار آمده است؟ آن کسانی که خارقالعاده معراج بر ایمانشان نیفزود، و ترساندن با درخت زقوم نیز جز طغیان زیاد و سرکشی فراوان چیزی بهره ایشان ننمود.
خداوند مقدر نفرموده بودکه با عذاب یزدان هلاک و نابود شوند. این است که خارقالعادهای را برای ایشان تهیه ندیده است و بدیشان ننموده است. چه اراده یزدان بر این قرارگرفته استکه تکذیبکنندگان خوارق عادات و معجزات را نابود سازد وکار ایشان را بسازد. امّا قریش بدیشان مهلت و فرصت داده شده است، و بسان اقوام نوح و هود و صالح و لوط و شعیب، به عذاب ریشهکنکننده و از میان برندهگرفتار نیامدهاند. در میان تکذیبکنندگان قریش بعضی بعدها ایمان آوردند و از سربازان راستین اسلامگردیدند. از برخی از ایشان هم فرزندان مومن راستینی متولدگردیدند. قرآن معجزه جاویدان اسلامکتابگشودهای برای نسلیکه همعصر با محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بودهاند، و برای نسلهای بعد از او، پیوسته برجای بوده است و برجای خواهد ماند. به پیغمبر (ص)ایمان آوردهاند و اینان میآورندکسانیکه او را ندیدهاند و معاصر با او نبودهاند و به خدمت اصحاب و یارانش هم نرسیدهاند. تنها قرآن را خواندهاند و میخوانند یا باکسی همدم شدهاند و همدم میشوند که قرآن را خواندهاند و میخوانند. این قرآنکتابگشودهای برای نسلهای پیاپی تا دامنه قیامت میماند. کسانی بدان ایمان میآورندکه هنوز دردل غیب هستند و پای به جهان نگذاشتهاند. در میان آنانکسانی پیدا میگردندکه ایمان محکمتر و عمل اصلاح گرانهتری خواهند داشت، و برای اسلام سودمندتر از بسیاری ازکسانی خواهند بودکه جلوتر از ایشان زیستهاند.
*
در پرتو مشاهده و دیداریکه پیغمبر (ص)داشته است و در آن برجهانهائی اطلاع پیداکرده است، و درخت زقومی را دیده استکه پیروان اهریمنان از آن تغذیهمیکنندو میخورند،صحنه ابلیسملعون به میان میآیدکه تهدید میکند و وعده میدهدکه گمراهان را فریب خواهد داد و از راه به در خواهد برد:
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا (٦١)
قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلا قَلِیلا (٦٢)
قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا (٦٣)
وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الأمْوَالِ وَالأولادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلا غُرُورًا (٦٤)
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلا (٦٥)
زمانی (را یادآور شو) که ما به فرشتگان گفتیم٠ برای آدم کرنش کنید. فرشتگان جملگی کرنش کردند مگر ابلیس (که از جنیان بود و در میان فرشتگان قرار داشت. او کهنمونه کامل استکبار بود) گفت: آیا برای کسی کرنش کنم که او را ازگل آفریدهای؟ (من از آتشم، بهترازآدمم! عالی برایدانی چگونه تعظیم کند؟!). شیطان گفت: به من بگو که آیا این همان کسی است که او را بر من ترجیح و گرامی داشتهای؟! (جای تعجب است). اگر مرا تا روزقیامت زنده بداری، فرزندان او را همگی جز اندکی (با گمراهی) نابود میگردانم (و لگام وسوسه را به دهانشان میزنم و به جاده خطا و گناهشان میکشانم). خدا فرمود: برو! (تا روز رستاخیزبه تومهلت داده میشود و هرچه میخواهی بکن. آدمیزادگان از عقل واراده برخوردارند) کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند، دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است و سزای فراوان و بینقصانی است. و بترسان و خوار گردان با ندای (دعوت به معصیت و وسوسه) خود هر کسی از ایشان را که توانستی، و لشکر سواره و پیاده خود را بر سرشان بشوران و بتازان (و همه تلاش خویش را برای شکست دادن و گول زدن ایشان بهکار گیر) و در اموال آنان (با تشویق و تحریکشان برای کسب آن از حرام و صرف آن در حرام) و دراولاد ایشان (با گول زدن اولیاء و رهنمود فرزندانشان به کفر و فساد در پرتو تربیت نادرستشان) شرکت جوی، و آنان را (به نبودن حساب و کتاب و بهشت و دوزخ، یا به شفاعت خدایان و بتان و بزرگواری خاندان و غیره) وعده بده (و بفریب)، و وعده شیطان به مردمان جز نیرنگ و گول نیست. بیگمان سلطهای بر بندگان (مخلص و مومن) من نخواهی داشت، و همین کافی است که (ایشان در پناه خدایند و) پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است.
روند قرآنی پرده از اسباب و علل اصلی گمراهی گمراهان بهکنار میزند، و این صحنه را در اینجا نشان میدهد تا مردمان را حذر دارد و بترساند، مردمانی که خودشان بر اسباب و عللگمراهی اطلاع دارند، و ابلیس را میبینندکه دشمن ایشان و دشمن پدر ایشان است آنان را تهدید به سرگشتگی کند و با پافشاری پیشین وکهنگمراهی ایشان را خواستار میشود.
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا » .
زمانی (را یادآور شو) که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم کرنش کنید. فرشتگانجملگی کرنش کردند مگر ابلیس (که از جنیان بود و در میان فرشتگان قرار داشت. او که نمونه کامل استکبار بود) گفت: آیا برای کسی کرنشکنم که اورا ازگل آفریدهای؟.
این هم حسادت ابلیس در حق آدم است.کل را ذکر میکند، ولی دمیدن جان متعلق به یزدان در اینگل را از یاد میبرد!
ابلیس ضعف این آفریده و آمادگی او را برایگمراهی عرضه میکند و مغرورانه میگوید:
« أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ ؟ » .
به من بگو که آیا این همان کسی است که او را بر من ترجیح وگرامی داشتهای؟ (جای تعجب است).
آیا چنین آفریدهای را میبینیکه او را گرامیتر و بزرگوارتر از من در پیشگاه خود کردهای؟
«لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلا قَلِیلا »٠
اگر مرا تا روز قیامت زنده بداری، فرزندان او را همگی جز اندکی (با گمراهی) نابود میگردانم (و لگام وسوسه را به دهانشان میزنم و به جاده خطا و گناهشان میکشانم).
بر آنان چیره میگردم و ایشان را احاطه میکنم و زمام اختیارشان را به دست میگیرم و ایشان را به قبضه قدرت خود درمیآورم و هرگونهکه بخواهمکار و بارشان را میچرخانم.
ابلیس غافل از این استکه انسان دارای استعداد خیر و هدایت است همانگونهکه دارای استعداد شروگمراهی است. غافل از این است این آفریده حالا تی برایش پیش میآیدکه با خدا ارتباط پیدا میکند و بالا میرود و اوج میگیرد و از شر وگمراهی مصون و محفوظ میگردد. غافل از این استکه این مزیت انسان است و او را از سرشت یگانهای جدا میسازدکه همه موجودات دیگر - آن سرشته شدهاند و به طور اتوماتیک و بدون اراده راهی را درپیش میگیرند و جز این راه را نمیشناسند و نمیروند. اراده و اختیار راز این آفریده شگفتانگیز است.
اراده یزدان بر آن قرارگرفته استکه زمام را برای این رهبر شر وگمراهی رهاکند، هرگونهکه بخواهد با آدمیزادگان رفتار نماید:
(قَالَ: اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُمْ جَزَاءً مَوْفُورًا).
خدا فرمود: برو! (تا روز رستاخیزبه تومهلت داده میشود و هرچه میخواهی بکن. آدمیزادگان از عقل و اراده برخوردارند) کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند، دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است و سزای فراوان و بینقصانی است.
برو و بکوش وتلاش خود را بکن. برو اجازه داریکه انسانها را گمراه سازی. آنان مجهز به عقل و ارادهاند. آنان میتوانند از تو پیرویکنند و یا اینکه از تو روی برتابند.
« فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ ».
کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند ....
جنبه گمراهی ایشان بر جنبه هدایت بچربد، و از ندای خدای مهربان روی برگردانند، و به ندای شیطان بگرایند، و از نشانههای شناخت خداکه درگستره هستی پراکندهاند، و از آیاتی که خدا به همراه انبیاء
فرستاده است، غافل شوند ...
(فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُمْ).
دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است.
( جَزَاءً مَوْفُورًا).
سزای فراوان و بینقصان است.
(وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ).
و بترسان و خوار گردان با ندای (دعوت به معصیت و وسوسه) خود هر کسی از ایشان را که توانستی، و لشکر سواره و پیاده خود را بر سرشان بشوران و بتازان (و همه تلاش خویش را برای شکست دادن و گول زدن ایشان بهکار گیر).
این بخش، وسا ئل گمراهسازی و احاطه، و چیره شدن بر دلها و حواس و عقول را به تصویر میکشد. پیکار پر سروصدا و جنجال و غوغائی است. صداها و اسبها و پیادگان در این پیکار شرکت دارند، بسان پیکارها و رزمها ... در این رزم و پیکار فریادها سر داده میشود و دشمنان با آن به هراس میافتند و ازکمینگاه و جایگاههای محکم خود بیرون میآیند، یا آهسته آهسته به دام نصب شده و نیرنگ اندیشه شده میافتند. گاه کمکمبه دشت درآمدند، سوارکاران ایشان را میگیرند، و مردان آنان را احاطه میکنند.
( وَشَارِکْهُمْ فِی الأمْوَالِ وَالأولادِ) .
و در اموال آنان (با تشویق و تحریکشان برای کسب آن از حرام و صرف آن در حرام) و در اولاد ایشان (با گول زدن اولیاء و رهنمود فرزندانشان به کفر و فساد در پرتو تربیت نادرستشان) شرکت جوی.
این شرکت دادن، در اوهام و انگارههای بتپرستی جاهلی مجسم میگردد. آنان بخشی از اموال خود را نصیب خدایان ادعائی خویش میکردند - این هم سهم شیطان بود - و از میان اولاد خود برخی را نذر خدایان میکردند یا آنان را بنده بتها و خداگونهها مینمودند - این هم سهم شیطان بود - همچون عبداللات، و عبد منات. وگاهی هم مستقیماً ایشان را سهم شیطان مینمودند، همچون عبدالحارث!
این شرکت دادنگاهی در اموالی مجسم میگرددکه از حرام به دست آورده میشود، و یا در آن اموال به ناحق تصرف شود، یا در راه گناه خرجگردد. این شرکت دادن، در همه فرزندانی مجسم میشودکه از راه زنا تولد مییابند. شرکت دادن شیطان در این است.
تعبیرقرآنی به طورعام مشارکتی را به تصویرمیزند که میان ابلیس و پیروان ابلیس منعقد میگردد و مشتمل بر اموال و اولاد میگردد که اساس زندگی هستند. ابلیس اجازه دارد از همه وسائل خود استفادهکند و آنها را بهکارگیرد از جمله از وعدههایگولزننده نیرنگبازانه خود بهره ببرد:
(وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلا غُرُورًا ) .
و آنان را به نبودن حساب و کتاب یا به شفاعت خدایان بتان وعده بده (و بفریب). و وعده شیطان به مردمان جز نیرنگ و گول نیست.
هچون وعده دادن بهگریز از عقوبت و قصاص، و وعده به ثروتمند شدن از راه وسائل حرام، و وعده به غلبه و توفیق با بهره بردن ازوسائل ناپاک و از شیوههای پست.
شاید بدترین وعدهایکه میدهد وعده عفو و مغفرت به دنبالگناه و معصیت باشد. این هم راه نفوذ شیطان است و از آنها به بسیاری از دلها وارد میشود، دلهائی که فتح آنها از ناحیه آشکارا بهگناه و معصیت فراخواندن، و به خودبینی و تکبر دعوت نمودن، برای اهریمن مشکل و دشوار باشد. در این صورت اهریمن آهسته و آرام به سوی این دلهای پرهیزگار میرود، و گنا٥ و معصیت را در نظرشان میآراید، و فراخی رحمت الهی و فراگیری عفو و مغفرت خدا را برای ایشان جلوهگر مینماید!
برو تو اجازه داری بهگمراهی کسانی بپردازیکه بسوی تو میگرایند. ولیکسانی نیزهستندکه تو بر آنان سلطه و قدرت نداری، چون ایشان مجهز به حفاظت و صیانتی هستندکه ایشان را از تو میپاید و از سواران وییادگان تو محفوظ و مصون مینماید.
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلا).
بیگمان سلطهای بر بندگان (مخلص و مومن) من نخواهی داشت، و همین کافی است که (ایشان در پناه خدایند و) پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است.
هرگاه دل با خدا تماس بگیرد، و با عبادت بدو روکند، و هرگاه دل با دستاویز محکم قرآن ارتباط داشته باشد، دستاویز محکمیکهگسختگی ندارد، و هرگاه دل در روح خود نفخه ربانی را بیدارگرداند، و آن روح بدرخشد و نورافشان شود، بدین هنگام شیطان بر همچون دل به خدا رسیدهای، و بر این روح درخشان با نور ایمانی، هیچگونه سلطه و قدرتی ندارد. چه:
(وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلا).
پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است.
پروردگار تو محفوظ و مصون میدارد، وکمک و یاری مینماید، و مکر وکید اهریمن را باطل و پوچ میگرداند.
شیطان به دنبال اجرای تهدید و بیم خود روان میگردد، و بندگان خود را خوار میدارد، ولیکن بر بندگان یزدان مهربان جرات و جسارت نمیورزد، چه بر آنانکمترین سلطه و قدرتی ندارد.
*
شر و بدی و اذیت و آزاریکه شیطان درنظر دارد این چنین است. در میان مردمان کسانی یافته میشوند که از این اهریمن پیروی و متابعت میکنند، و بدوگوش فرامیدارند، و سخنان او را میشنوند، و از نداء و هدایت خدا اعراض مینمایند و بدان پشت میکنند ... خدا نسبت بدیشان مهربان است. ایشان راکمک میفرماید، و رهنمودشان مینماید، و راه زندگی را برایشان هموار و آسان میسازد، و از زیان و ضرر و غم و اندوه آنان را میرهاند، و در موقیتهای سخت و دشوار و در تنگاهای ناجور و ناگوار به تضرع و فریادشان پاسخ میگوید و رستگارشان میسازد ... امّا آنان با این وجود روی میگردانند وکافر میشوند:
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الإنْسَانُ کَفُورًا » .
پروردگارتان آن کسی است که کشتیها را در دریاها به حرکت درمیآورد تا جویای رزق او (شوید و از فضل و نعمتش برخوردار) گردید. خداوند همیشه در حق شما (بندگان) مهربان بوده است. هنگامی که ناراحتیها در دریاها به شما میرسد (و گرفتار طوفانها و امواج سهمگین میشوید و کشتی خویش را همچون پر کاهی در پهنه آبها میبینید، وحشت میکنید و) جز خدا همه کسانی از نظرتان ناپدید میگردند که ایشان را به فریاد میخوانید. امّا زمانی که خدا شما را (از غرق شدن) نجات داد و به خشکی رسانید، (از یکتاپرستی) روی میگردانید (و انسانهای ناتوان و بتان بیجان را انباز یزدان جهان میسازید)، و اصولا انسان بسیار ناسپاس است.
روند قرآنی این صحنه را عرضه میدارد، صحنه کشتی در دریا را، به عنوان نمونهای از لحظات شدت و حدت و سختی و دشواری. احساس قدرت خداکردن و دست توانای او را دیدن، در میان آبهای فراوان و امواج بیشمار نیرومندتر و روشنتر دیده میشود. بدانگاه چند تختهای یا چند فلزی به نامکشتی همچون نقطهای در آبهای خروشان و در دست امواج - سر وکول یکدیگر دوان به نظر میرسد. امواج خیزانکشتی را بدینجا و آنجا پرت میکند و بالا و پائین میاندازد، و مردمان بر همین نقطه نشستهاند و به همین نقطه چسبیدهاند، نقطهایکه با دست قدرت یزدان مهربان، بر بالای امواجکوهپیکر سرگردان میدود، و درگستره آبهای پهناور شتابان میرود!
این صحنهای استکهکسی ان را درک و فهم میکند که خودش به درد و رنج آنگرفتار آمده باشد و ترس و هراس آن را چشیده باشد. همچون شخص همدردی میداند حال آن دلهای هراسان و لرزان و نابسامانی را که درگرو تکانها و تابها و لرزشها و پرشهایکشتی هستند.کشتی خواهکوچک و خواه بزرگ، و خواه اقیانوسپیما باشد، در بعضی از لحظات همچون پر پرندهای بالای امواجکوه پیکر قرار میگیرد و دستخوش بادها و طوفانها میشود.
تعبیرقرآنی دلها را سخت لمس میکند و میپساید، و به مردمان حالی میکندکه دست خداکشتی را دردریا حرکت میدهد و به پیش میراند تا از فضل و لطف او بهرهخود را بجویند.
« إِنَّهُ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا ».
خداوند همیشه در حق شما (بندگان) مهربان بوده است.
رحمت یزدان نمایانترین نعمت و لطفی استکه دلها درهمچون زمانی آن را درکوفهممیکنند.
آنگاه آنان را از راندن آرامکشتی به پریشانی فراوان و حال زشتی منتقل میگرداند. زمانی را به تصویر میکشدکه مسافران درکشتیای هستندکه میان امواج بالاوپائین میرود و اینسوو آنسو میشود، و همگان میدانندکه هیچ قدرتی و هیچ تکیه گاهی و هیچ پناهدهندهای جز خدا وجود ندارد. جملگی مسافران در آن لحظه خطرناکتنها بدو رومیکنند و بس، و جزاو را به فریاد نمیخوانند و بهکمک نمیطلبند:
« ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلا إِیَّاهُ » .
جز خدا همه کسانی از نظرتان ناپدید میگردند که ایشان را به فریاد میخوانید.
امّا انسان همان انسان است. هنوزگرداب به پایان نیامده است، و هنوزگامهایش به خشک نرسیده است و بر زمین جایگزین نشده است، لحظه شدت و سختی را ازیاد میبرد، و حتی خدا را فراموش میکند! امواج هواها و هوسها او را دربر میگیرند، و امواج شهوات او را میروبند، و بر فطرت او پرده میکشند، فطرتیکه خطر آن را پاک و پاکیزه جلوهگر ساخته بود:
« فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الإنْسَانُ کَفُورًا » .
امّا زمانی که خدا شما را (از غرق شدن) نجات داد و به خشکی رسانید، (از یکتاپرستی) روی میگردانید (و انسانهای ناتوان و بتان بیجان را انبازیزدان جهان میسازید)، واصولاً انسان بسیارناسپاس است.
انسانها این چنین هستند، مگرکسانیکه دلهایشان به خدا رسیده باشد ودرخشان و رخشان شده باشد.
دراینجا روند قرآنی وجدان مخاطبان رابه جوشو خروش میاندازد با به تصویرکشیدن خطریکه در دریا از آنگذشتهاند. ایشان را به تکان میاندازدکه هان ای مردمان! چه بسا همین خطر در خشکی نیز گریبانگیرتانگردد، و یا دوباره خدا شما را به دریا برگرداند وگرفتار امواج وگرداب و غرقابگرداند. تا مردمان بدانندکه دردریا و خشکی امن و امان و آرام و قرار ممکن نمیگردد مگر در جوار و در پناه خدای بزرگوار. این دریا یا خشک نیستکه مایه امن و امان میگردد وانسان را ازبلایا و مصائب دورنگاه میدارد و میپاید. امن و امان از دست یزدان نه در پناهگاه استوارو نه در دژ پایدار، و نه درمنزل آسایشبخش و برج و باروی کنگرهدار است:
«أَفَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلا أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تَارَةً أُخْرَى فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قَاصِفًا مِنَ الرِّیحِ فَیُغْرِقَکُمْ بِمَا کَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنَا بِهِ تَبِیعًا ».
آیا شما ایمن ازاین هستید که خدا گوشهای از خشکی را بشکافد و شما را در (کام) آن فرو برد؟ یا این که طوفا نی به سویتان رواندارد که باران سنگ برشما بباراند وآن وقت حافظ و نگهبانی برای خود پیدا نکنید؟ یا این که ایمن هستید از این که خداوند بار دیگر شما را (نیازمند سفردریا سازد و) به دریا برگرداند و تندباد درهم شکنندهای به سویتان گسیل دارد (و بر سرتان بگمارد) تا شما را به سبب ناسپاسی (و کفرتان نسبت به یزدان) خودتان غرق گرداند، وازآن به بعد کسی را نیابید که خونبهای شما را ازما بخواهد (و در برابرآن ما را تعقیب و مورد پیگرد قرار دهد؟).
انسانها در هر لحظهای و در هرگوشهای در دست قدرت خدا قرار دارند. مردمان در دست قدرت خدا در خشکی بسان دریا قرار دارند. پس چگونه در امن و امان از دست یزدان میمانند! چگونه ایمن هستند از اینکه ایشان را بهگوشهای از زمین فروببرد به وسیله زلزله یا آتشفشانی، و یا به وسیله اسباب و ابزار دیگریکه مسخر قدرت یزدانند؟ یا این که تودههای مواد مذاب آتشفشانی را بر سرشان بریزد و سیلاب اخگرها وگدازهها و سنگها و آب وگل را به سویشان روانگراداند، و ایشان را هلاک و نابود سازد، بدون این که جز خدا حافظ و نگاهداری برای خود پیداکنندکه ایشان را بپاید و اینگفته بلایا و مصائب را از ایشان دور نماید؟
یا چگونه در امن و امان میمانند و نمیترسند از این که خدا ایشان را به دریا برگرداند وگذر ایشان را به آب اندازد و طوفان باد را به سویشان وزان سازد، طوفانیکه ستونهایکشتی را فروشکند وکشتی را درهم شکند و آنان را به سبب کفرو رویگردانی غرق کند، وکسی را نیابندکه پس از ایشان خونبهای غرق کردن ایشان را بخواهد و جویای قصاص بشود؟
هان بدانیدکه غفلت این استکه مردمان از فرمان بروردگارشان رویگردانگردند و کفر ورزند. آنگاه از قهر خدا و انتقام خدا ایمن نشینند. آنان در هنگامه سختیها و دشواریها تنها به خدا رو میکنند و از او یاری میجویند، ولی پس از نجات خدا را فراموش میکنند و او را از یاد میبرند! انگار این سختی و دشواری آخرین سختی و دشواری استکه ممکن است یزدان ایشان را بدانگرفتار سازد وکار آنان را بسازد!
*
بگذریم از این، خدا این پدیده انساننام را گرامی داشته است و بر بسیاری از آفریدگان دیگر خود برتری داده است. او را بزرگی داده است با این هیئت و وضعی که او را بر آن آفریده است، و بر این فطرتیکه او را بر آن سرشته است، فطرتیکهگل و نفخه راگرد میآورد، و زمین و آسمان را در هستی خود آشتی و همایش میدهد!
خدا انسان را بزرگوار فرموده است با استعدادهائیکه در فطرت او به ودیعت نهاده است، و با این استعدادها او را سزاوار خلافت در زمینکرده است، تا در آن تغییر و تبدیل روا دارد، و تولیدکند و پدید آرد، و به ترکیب وتحلیل بپردازد، و زمین را بهکمالی برساندکه مقدر و مقرر برای زندگی است.
خدا انسان را بزرگوار فرموده است به وسیله تسخیر نیروهای هستی برای او در زمین، و یاری دادن بدو با کمک نیروهای هستی موجود در ستارگان وکرات و افلاک جهان.
خدا انسان را بزرگوار فرموده است با آن استقبال بزرگ و سترگیکه هستی از او به عمل آورد، و با آنکاروان عظیمیکه فرشتگان در آن برای او سجده بردند و یزدان متعال در آن درباره شان و مقام انسان بزرگداشت خود را در حق او اعلان فرمود!
خدا انسان را بزرگوار فرموده است با اعلان همچون بزرگداشتی درکتاب خودکه از جهان والای فرشتگان نازل گردیده است و در زمین باقی و جاودانه می ماند ... آنکتابیکه قرآن نام دارد.
(وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا).
ما آدمیزادگان را (با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و غیره) گرامی داشتهایم، وآنان را در خشکی و دریا (بر مرکبهای گوناگون) حمل کردهایم، و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نمودهایم، و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملا برتریشان دادهایم.
( وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ) ٠
و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکبهای گوناگون) حمل کردهایم.
حلکردن در خشکی و دریا با تسخیر قوانین و موافق ساختن آنها با سرشت زندگی بشریت، و هماهنگ ساختن آنها با استعدادهائیکه در سرشت انسانها سرشته شده است، امکانپذیر است. اگر این قوانیق موافق نمیشد با سرشت بشریت، زندگی بشریت پدید نمیآمد و استوار نمیماند. زندگی بشریت هم ضعف و ناچیز است با قیاس به عوامل طبیعی موجود در خشکی و دریا. ولیکن انسان زاد و توشه قدرت زند گی در میان عوامل طبیعی بدو داده شده است، و زاد و توشه استعدادهائی نیز بدو بخشیده شده استکه بتواند با آن استعدادها از آن قدرت استفادهکند و آن را مورد بهرهبرداری قرار دهد. همه اینها نیز از فضل وکرم خدااست
« وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ».
و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نمودهایم.
انسان به سبب الفتگرفتن بسیار، چیزهای پاک و خوشمزهای را فراموش میکندکه خدا آنها را بدو داده است. بسیاری از این چیزهای پاک و خوشمزه را به یاد نمیآورد مگر وقتیکه آنها را از دست میدهد. بدینهنگام استکه ارزش چیزهائی را میداند از آنها بهرهمند و خوردار است. ولیکن اغلب همچون چیزهاثی دیگرباره برمیگردد و به دست انسان میرسد، ولی باز هم آنها را فراموش میکند و از یادشان میبرد ... این خورشید ... این هوا ... این آب ... این تندرستی ... این قدرت بر حرکت ... این حواس ... این عقل ... این خوراکیها و نوشیدنیها و دیدنیها ... این جهان عریض و طویلیکه در آنها جایگزین و جانشین گردیده است، و در این جهان چیزهای پاک و خوشمزهای استکه بیرون از شمار است ...
« وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا ».
و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتری دادهایم.
انسانها را برتری داده است با این جانشینی در ملک زمین عریض و طویل، و با ابن استعدادهائیکه در سرشتشان سرشته است و این استعدادها آفریده انسان نام را در میان آفریدگان موجود در ملک خدا منحصر به فردکرده است ...
*
از جمله بزرگداشت انسان این استکه انسان سرپرست خود باشد، و مسوولیت رویکرد و عملکرد خود را داشته باشد. رئیس خود بودن و مسوولیت ییامدکردار و رفتار خویش را داشتن، نخستین صفتی استکه انسان با وجود آن انسان بوده است. چه آزادی رویکرد و مسوولیت فردی استکه از انسان واقعآ انسان میسازد. در پرتو همین امر است که انسان در سرای کار به خلعت خلافت رسیده است و مفتخر به جانشینی گردیده است. عدالت و دادگری خواهد بود اگر در سرای حساب وکتاب هم سزا و جزای رویکرد خود و ثمره و میوه عملکردخویش را ببیند:
«یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلا یُظْلَمُونَ فَتِیلاوَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلا ». .
روزی همه انسانها را همراه با نامه اعمالشان فرامیخوانیم. آنگاه هرکس نامه اعمالش به دست راستش داده شود (جزو سعادتمندان است) و آنان نامه اعمالشان را (شادان و خندان) میخوانند و کمترین ستمی بدیشان نخواهد شد. و هرکس در این (جهان) کور (دل و گمراه) باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود. (چرا که وجود اخروی انسان، درخت روئیده از دانه زندگی دنیوی او است).
این هم صحنهای استکه آفریدگان را در همایشی به تصویر میکشد. در حالیکه هر مجموعهای از آنان به نام برنامهایکه از آن پیروی کرده است، یا پیغمبریکه از او پیروی نموده است، و یا پیشوائیکه در زندگی دنیا بدو اقتداءکرده است، فریاد برمیآورد و خویشتن را معرفی میکند. فریاد برمیآورد تا نامه اعمالش و سزا و جزایش در سرای آخرت بدو داده شود ... هرکس نامه اعمال و سزا و جزایش به دست راست او داده شود، او از دریافت نامهاش شادان است و آن را میخواند و وراندازش میکند. پاداش او به تمام و کمال داده میشود و هیچگونه کم وکاستی در آن روا نمیگردد حتی به اندازه رشتهای که در وسط هسته خرما است! وکسی که در دنیا از دیدن دلائل هدایت کور بوده است او در آخرت برای دیدن راه خیر و خوبیکورتر و گمراهتر از پیش است. سزای وی معلوم است. ولیکن روند قرآنی او را در صحنهایکه لبریز از هول و هراس است کورگمراهی به تصویر میکشد که دست و پا میزند و اینسو و آنسو میرود و کسی را نمییابد که او را راهنمائی کند، و چیزی را پیدا نمیکند که بدان راه را پیداکند. روند قرآنی او را بدین حال پریش رها میکند و درباره کار و بار او چیزی نمیگوید و حکمی صادر نمیکند. زیرا صحنه کور گمراه، آن هم در این موقعیت سخت و دشوار به تنهای جزا و سزای هولناک و دلهرهانگیزی است و به ژرفاهای دل فرومیرود و تاثیر لازم را پیدا میکند.
[1] ابوجهل واژه زقوم را به تمسخرگرفته استو از ماده آن سوء استفاده کرده است. چه «تزقموا» به معنی «تلقموا» یعنی لقـمه بچینید، است. و«الزقوم» به معنی: «کل طعام یقتل» یعنی هر خوراکیکه بکشد، است ... (مترجم)