سورهی کهف آیهی 59-47
وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الأرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (٤٧) وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا (٤٨) وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (٤٩) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلا (٥٠) مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا (٥١) وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا (٥٢) وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا (٥٣) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلا (٥٤) وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلا (٥٥) وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا (٥٦) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (٥٧) وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُمْ بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلا (٥٨) وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا (٥٩)
درس پیشین با سخن از اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج آنها جاودانه میماند و باقیات صالحات نام دارد به پایان آمد. در اینجا این باقیات صالحات مربوط میگردد به روزی که در آن این باقیات صالحات ارزش و بهائی پیدا میکند و حساب و کتابی از آن میرود، و در صحنهای از صحنههای قیامت نمایش داده میشود. در روند قرآنی به دنبال آن اشاره به چیزهائی میگرددکه ابلیس چهکرد وقتیکه به سجده بردن برای آدم بدو دستور داده شد و او از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. ذکر اینکار هم برای اظهار شگفت از فرزندان آدم است، آن کسانیکه شیاطین را به دوستی میگیرند، در حالی که میدانند که شیاطین دشمنان ایشانند، و به وسیله این دوستی خود را به عذاب در روزگار حساب وکتاب قیامت میرسانند. روند قرآن توجه بیشتری به انبازهائی مینماید که در آن روز موعود به پرستشگران خود پاسخ نمیدهند و کاری برایشان نمیکنند.
گذشته از این، یزدان در قرآن مثالهائی برای مردمان آورده است تا خود را از شر و بلای آن روز بپایند و به دور نمایند. ولی آنان ایمان نیاوردهاند و درخواست کردهاندکه خدا عذاب را بر سر ایشان بیاورد یا به نابودی و هلاکیگرفتارشان سازد که آن راگریبانگیر ملتهای پیش از ایشان نموده است.
این چنین مردمانی به ناحق ستیز ورزیدهاند تا حق را با آن مغلوبکنند، و آیات خدا و پیغمبران او را به تمسخرگرفتهاند. اگر رحمت خفا نبود عذاب را گریبانگیرشان مینمود.
این مرحله از صحنههای قیامت، و از نابودیهای تکذیبکنندگان، ارتباط پیدا میکند با محور اصلی سوره در تصحیح عقیده، و با بیان چیزیکه در انتظار تکذیبکنندگان است، بدان امید که راهیاب گردند.
*
(وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الأرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا) .
روزی ما (نظام جهان هستی را به عنوان مقدمهای برای نظام نوین درهم میریزیم و از جمله) کوهها را به حرکت درمیآوریم، و (همه موانع سطح زمین را از میان برمیداریم، به گونهای که) زمین را (صاف و همه چیز را در ان) نمایان میبینی، و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد میآوریم و کسی از ایشان را فرونمیگذاریم. مردمان (پیشین و پسین، برای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه میشوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده میشوند. آن وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید. شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم. و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده میشود (و مومنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان میگردند) و بزهکاران (کفرپیشه) را میبینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان میشوند و میگویند ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است. و بدین وسیله) آنچه را که کردهاند حاضر و آماده میبینند. و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند. (چرا که پاداش یا کیفر، محصول اعمال خود مردمان است).
این صحنهای استکه طبیعت در آن شرکت میکند، و هول و هراس در آن بر صفحات طبیعت و بر صفحات دلها ترسیم میشود. صحنهای است که در آن کوههای استوار به حرکت درمیآیند و به پیش میروند، پس دلها باید در آن چگونه شوند؟! در آن زمین لخت و عریان میگردد و از هم فرومیپاشد و پخش و پراکنده میشود، و سطح زمین برملا میگردد و نه تپهای و نه درهای و نه کوهی و نه دشتی در آن میماند. همچنین نهانیهای دلها برملا میشود و هیچگونه راز و رمز نهانی پنهان نمیماند.
زمین صاف و مسطح پیدائی استکه هیچ چیزی را نهان نمیدارد، و هیج کسی را مخفی نمیگرداند:
( وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا).
و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد میآوریم و کسی از ایشان را فرونمیگذاریم.
همایش همگانی فراگیری استکه کسی را پشت سر خود رها نمیکند و جملگی مردمان را به پیش میکشد و نشان میدهد.
( وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا) .
مردمان (پیشین و پسین، پرای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه میشوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده میشوند.
این انسانهائیکه تعداد آنان خارج از شمار است، از آن زمانکه انسان پای بر این زمین نهاده است تا آن زمان که زندگی دنیا پایان میپذیرد، همه این انسانها گرد آورده شدهاند و نزد یکدیگر جمعگشتهاند و به صف شدهاند. فردی از ایشان برجای نمانده است و عقب نیفتاده است. چه زمین برملا و صاف و مسطح است و کسی را از دیدهها نهان نمیدارد.
در اینجا روند قرانی از وصف جاها و انسانها به خطاب میگراید. انگار صحنه هم اینک جلو چشمان آماده - است و ان را میبینیم و میشنویم چه چیزهائی در ان میگذرد. خواری و رسوائی را بر چهرههای مردمانی میبینیمکه همچون موضع و جایگاهی را تکذیب کردهاند و ان را قبول ننمودهاند و نپذیرفتهاند٠
« لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا » .
(ان وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید. شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم.
این نگرش از وصف به خطاب، صحنه را زنده میکند و مجسم میدارد. انگار صحنه هم اینک حاضر است، نه اینکه در اینده بیاید و روی نماید، و تا روز قیامت در دل غیب نهان و پنهان باشد.
انگار ما داریم به خواری و رسوائی نشسته بر چهرهها، و حقارت و ذلت موجود در سیماها، خیره میشویم و مینگریم. و این صدای هراسانگیز جلال و جبروت خدا استکه بر سر این بزهکاران فریاد داشته میشود و برای تنبیه ایشانگفته میشود:
« لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ » .
(ان وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را افریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید.
شما گمان میبردیدکه این امر هرگز روی نمیدهد ونمیشود .
« بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا » ٠
شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم.
پس از زنده گرداندن صحنه و حاضر آوردن آن با این نگرش از وصف به خطاب، روند قرآنی به معرفی چیزهائی میپردازد که در آنجا است:
(وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ) ٠
و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده میشود (و مومنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان میگردند) و بزهکاران (کفرپیشه) را میبینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان میشوند.
این کتاب اعمالشان است که جلو ایشان گذاشته میشود، و آنان بدان خیره میشوند و مینگرند و آن را بررسی و وارسی میکنند، و ناگهان میبینندکه همه چز را درسگرفته است وکاملا و دقیقاً ضبط و ثبت کرده است. آنان از فرجام کار هراسان و لرزان میگردند، و از این کتابیکه دررونده و واردشونده و بزرگ وکوچکی را جای نگذاشته است و از قلم نینداخته است، دلتنگ و افسرده میشوند:
« وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا ؟ » .
و میگویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است؟).
این سخن،گفتار حسرتزده خشمناک و ترسان و چشم به راه بدترین عاقبت و فرجام است. کارهایش نوشته شده است و ازکارش پرده برافتاده است و نمیتواند نه به در رود و نه بگریزد، و نه غلطاندازی کند و مانور رود و نیرنگ زند:
( وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا) .
و آنچه را که کردهاند حاضر و آماده مییابند.
و به جزا و سزای عادلانه خود میرسند:
« وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا » ٠
و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند.
*
این بزهکارانی که در این جایگاه ایستادهاند، میدانستند که اهریمن دشمن ایشان است، ولیکن او را به دوستیگرفتهاند و او ایشان را بدین جایگاه سخت و ناجور کشانده است. جای تعجب استکه ایشان اهریمن و زادگان او را به دوستی بگیرند، در حالی که میدانند که شیاطین دشمنان آنانند از آن زمان که میان آدم و ابلیسگذشته است آنچه گذشته است:
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلا).
(ای پیغمبر! آغاز آفرینش مردمان را برایشان بیان کن) آنگاه را که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنیان بود و از فرمان پروردگارش تمرد کرد. آیا او و فرزندانش را با وجود این که ایشان دشمنان شمایند، بجای من سرپرست و مددکار خود میگیرید؟! ستمکاران چه عوض بدی دارند!
این اشاره بدان داستان قدیم، در اینجا برای شگفت از فرزندان آدم ذکر میشود، آن کسانی که زادگان ابلیس را بجای خدا به دوستی میگیرند، بعد از آنکه از چنان دشمنی قدیمی اطلاع پیدا کردهاند.
ابلیس و فرزندان او را به دوستیگرفتن جلوهگر میآید در پاسخ مثبت دادن به انگیزههای نافرمانی و بزهکاری، و پشتکردن به انگیزههای طاعت و عبادت. چرا اینان دشمنان خود را به دوستی میگیرند! انگار اینان دانشی و توانی ندارند. خدا ایشان را بر آفرینش آسمانها و زمین شاهد وگواه نگرفته است، و بر آفرینش خودشان نیز شاهد وگواه نکرده است، تا ایشان را بر جهان غیب خود مطلعگرداند. خدا آنان را یار و مددکار خویش نفرموده است تا نیرو و توانی و قدرت و قوتی داشته باشند:
(مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا).
من ابلیس و فرزندانش را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرینش (برخی از) خودشان (در صحنه خلقت) حاضر نکردهام، و گمراهسازان را دستیار و مددکار خود نساختهام (و اصلا به دستیار و مددکاری نیازی ندارم).
خداوند بینیاز از جهانیان، فراتر و بالاتر از این چیزها است، و دارای نیروی استوار است ... این تعبیری است که برای همگامی با اوهام و خیالبافیهای مشرکین بدینگونه آمده است و مراد دنبال کردن انگارهها و گمانها و ریشهکن نمودن آنها است. زیرا کسانی که اهریمن را به دوستی میگیرند و او را انباز خدا میسازند، این راه را از روی وهم وگمانشان میسپرند و از روی اندیشه تباه خود میگویندکه اهریمن دارای علم مخفی و نیروی خارقالعاده است. اهریمن گمراهکننده است، و خدا گمراهی وگمراهکنندگان را بد میداند و زشت میشمارد. اگر - به فرض و محض جدل - خدا برای خودکمککنندگان و دستیارانی برمیگزید، آنان را ازگمراهکنندگان برنمیگزید!
تعبیر میخواهد همچون سایهای را بیندازد.
سپس صحنهای از صحنههای قیامت نشان داده میشود. این صحنه پرده از سرنوشت انبازان و فرجام بزهکاران فرومیاندازد و عاقبت آنان را روشن میسازد:
«وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا » .
روزی خداوند میفرماید: انبازهائی را که برای من گمان میبردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا میزنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمیدهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و میانشان عداوت راه میاندازیم. و (در این گیر و دار) گناهکاران آتش دوزخ را میبینند و میدانند که ایشان بدان میافتند ولیکن محلی نمییابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند
انان در جایگاهی هستند که ادعای بدون دلیل فائدهای نمیبخشد. خداوند دادار از ایشان میخواهد انبازهائی را حاضر اورند که گمان میبردند، و بدیشان دستور میدهد که انبازها را فریاد بدارند تا حاضر شوند ... بزهکاران بیهوش هستند و از منگی و بنگی عذاب فراموش میکنند آنان در آخرت هستند. این است که فریاد برمیاورند و نداء درمیدهند. ولیکن انبارها پاسخی بدیشان نمیدهند. انبازها نیز برخی از افریدگان خدایند و برای خودشان و برای دیگران در این جایگاه پرخوف و هراس کاری نمیتوانند بکنند. خداوند میان معبودها و میان پرستشگران آنها جایگاه هلاک شدنی قرار داده استکه نه اینان و نه انان نمیتوانند از آنجا بگذرند ... آن جایگاه هلاک شدن اتش است:
( وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا).
و میانشان عداوت راه میاندازیم ... میانشان مهلکهای میسازیم (که آتش دوزخ است).
بزهکاران مینگرند و خیره میشوند. درونشان از خوف و هراس و جزع و فزع لبریز میگردد. در هر لحظهای انتظار دارند که بدین مهلکه بیفتند. چه سخت است انتظار عذابی را کشیدن که اماده است! یقین هم پیدا کردهاندکه از ان رهائی وگریزی نیست:
« وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا ».
و (در این گیر و دار) گناهکاران آتش دوزخ را میبینند و میدانند که ایشان بدان میافتند ولیکن محلی نمییابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند.
انان از دست دوزخ مکانی برای روکردن بدان پیدا میکردند، اگر قبلا در دنیا به قرآن رو میکردند و دل میدادند، و با حقی که قرآن با خود به ارمغان آورده بود ستیز و جدال نمیکردند. خدا که در قرآن برای ایشان مثالها زده بود و آنها با انواعگوناکون و شیوههای جوراجور ذکر نموده بود تا شامل همه احوال و اوضاع باشد:
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلا ).
ما در این قرآن برای مردمان، هرگونه مثلی را (که در امور دین و دنیا بدان نیازمند باشند) به شیوههای گوناگون بیان داشتهایم (تا از آنها پند گیرند) ولی انسان (طبیعتآ دوستدار جر و بحث و مشاجره است و) بیش از هر چیز به مجادله میپردازد (و با حقائق میستیزد ).
روند قرآنی در این جایگاه از انسان با واژه «شیء: چیز» تعبیر میکند و میگویدکه انسان بیش از هر چیزی به مجادله میپردازد. این بدان خاطر است تا انسان را ازکبریاء و عظمتیکه به خودگرفته است پائین بیاورد، و از غرور و تکبرش بکاهد، و بدو حالی کند که او نیز آفریدهای از آفریدههای بیشمار یزدان جهان است. و وی از همه این آفریدهها بیشتر راه جدال و ستیز درپیش میگیرد، با وجود اینکه خدا در این قرآن هر نوع مثلی را زده است و به شیوههایگوناگون بیان داشته است.
بعد از این قرآن شبههای را ذکر میکند که افرادی که ایمان نیاوردهاند - و همیشه هم بیشترین مردمان را تشکیل میدهند - در طول زمان و در همه رسالتهای آسمان بدان چنگ میزنند و بدان متوسل میشوند:
« وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلا »٠
مردمان (کفرپیشه) را از ایمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان بازنداشته است هنگامی که هدایت (یعنی پیغمبر و قرآن) بدیشان رسیده است، مگر (دو چیز: سرسختی و سرکشی! که آنان را برآن داشته است یکی از این دو کار را خواستار شوند:) این که سرنوشت پیشینیان دامنگیرشان گردد (و عذاب نابودکنندهای ایشان را از میان بردارد) و یا این که انواع عذاب (پیاپی) بدیشان رسد.
آن اندازه هدایتکه برای راهیابی بسنده باشد به سوی ایشان آمده است و به دستشان رسیده است. ولیکن آنان درخواست میکنندکه چیزی بر سر ایشان بیایدکه پیش از ایشانگریبانگیر تکذیبکنندگان گردیده است که هلاک و نابودی است! - این را نیز بدان جهت میخواهند که آن را بعید و ناشدنی میدانند و به تمسخرش میگیرند - یا عذاب رویاروی ایشان بیاید تا آن را مشاهدهکنند، و ببینندکه عذاب دارد بدیشان میرسد و بر سرشان میتازد. در این وقت است که یقین و اطمینان پیدا میکنند و ایمان میآورند!
نه اینکار و نه آن کار، در توان پیغمبران نیست. چه هلاک و نابودی تکذیبکنندگان - همانگونهکه قانون و سنت یزدان استکه پس از نشان دادن خوارق عادات و معجزات و تکذیب آن از سوی مردمان، هلاک و نابودی دامنگیرشان شود - یا آوردن عذاب و عقاب ... همه اینها کار خدا است. و امّا پیغمبران تنها مژدهرسان و بیمدهندگان هستند و بس:
(وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا ).
(وظیفه پیغمبران تنها مژده دادن و بیم دادن است) و ما پیغمبران را جز به عنوان مژدهرسان و بیمرسان نمیفرستیم. همواره کافران بیهوده به جدال میپردازند تا با جدال حق را (از میدان به در کنند و آن را) از میان ببرند. آنان آیات (قرآنی) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شدهاند (که مکافات دنیوی و اخروی است، به باد) استهزاء میگیرند.
حق روشن است. ولیکن اشخاص کافر بیهوده جدال میکنند و بیفائده ستیز راه میاندازند تا با جدال و ستیزشان حق را شکست دهند و از میدان به درکنند. آنان وقتیکه درخواست خوارق عادات و معجزات میکنند، و میخواهد عذاب و عقاب هرچه زودتر در رسد ویار ایشان را بسازد، مرادشان قانع شدن نیست. بلکه مقصودشان به استهزاءگرفتن و تمسخرکردن ایات و پیغمبران است!
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذًن أَبَدًا) ٠
چه کسی ستمکارتر از کسی است که با آیات پروردگارش پند داده شود و او از آنها روی بگرداند (و درس نگیرد و فرمان نپذیرد، و عاقبت معاصی و گناهانی را که کرده است) و آنچه را که با دست خود پیشاپیش فرستاده است، فراموش کند؟! ما بر دلهای آنان (به سبب کفرگرائی ایشان) پردههائی افکندهایم، تا آیات را نفهمند (و نور ایمان به دلهایشان نتابد) و به گوشهایشان سنگینی انداختهایم (تا ندای حق را نشنوند) و لذا هرچند آنان را به سوی هدایت بخوانی، هرگز راهیاب نمیشوند (و به دین حق نمیگروند).
اینگونه کسانی که آیات خدا و پیغمبران او را استهزاء میکنند و به تمسخر میگیرند، امیدی بدانان نیستکه این قرآن را درک و فهمکنند، و از آن نفع ببرند و بهرهمند شوند. بدین جهت خدا بر دلهایشان پردههائی افکنده است که نمیگذارند قرآن به دلهایشان برسد و آن را فهمکنند، درگوشهایشان چیزی همچون کری را پدیدار نموده است که گوششان را از شنیدن قرآن بازمیدارد. و به سبب همین استهزاء و تمسخر ایات و انبیاء و روگردانی از حق و حقیقت، خدا گمراهی را برایشان مقدر و مقرر فرموده است. دیگر هرگز در این صورت راهیاب نمیگردند و هدایت را فراچنگ نمیآورند. هدایت دلهائی دارد که باز و گشوده هستند و اماده دریافت میباشند.
(وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُمْ بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ ).
پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است. اگر آنان را (فوراً) در برابر اعمالشان مجازات مینمود (میتوانست و) هرچه زودتر عذاب را (همچون ملتهای گذشته) گریبانگیرشان میکرد.
امّا خدا به سبب مهر و عطوفتیکه بدیشان دارد، بدانان مهلت و فرصت میدهد، و نابودی و هلاکی راکه با شتاب درخواست میکنند به تاخیر میاندازد، ولی در هر صورت ایشان را به حال خود رها نمیکند و بدون مجازات نمیگذارد:
« بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلا ».
ولی موعدی دارند که با فرارسیدن آن راه نجاتی و پناهی در مقابلش نمییابند.
موعدی در دنیا دارند، و در آن چیزی از عذاب گریبانگیرشان میشود. موعدی نیز در آخرت دارند و در آنجا حساب وکتابشان به تمام وکمال داده میشود. آنان ستمکردهاند و مستحق عذاب یا هلاک همچون پیشینیان شدهاند. اگر خدا مقدر و مقرر فرموده استکه تا موعدشان بدیشان مهلت و فرصت داده شود، بنا به حکمتی استکه اراده و مشیت یزدان در حق ایشان مقتضی دیده است و چنین پسندیده است. این استکه همچون ساکنان شهرها و آبادیهای پیشین ایشان را به گناه نمیگیرد و هلاک و نابودشان نمیکند. بلکه موعد دیگری را برایشان ترتیب داده است و از آن درنمیگذرند و به دام آن میافتند:
(وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا ).
و اینها شهرها و آبادیهائی است (از عاد و ثمود و قوم لوط و امثال ایشان) که ما (در رساندن عذابشان شتاب ننمودهایم و بلکه) موعدی برای هلاکشان تعیین کردهایم و زمانی آنها را نابود ساختهایم که ایشان ظلم و ستم پیشه کردهاند.
این که خدا بدیشان مهلت و فرصت میدهد، ایشان را گول نزند، چه پس از این موعد آنان درمیرسد، و قانون و سنت خدا تخلفناپذیر است، و خدا خلاف وعده نمیفرماید.
سورهی کهف آیهی 46-28
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (٢٩) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا (٣٠) أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (٣١) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا (٣٢) کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا (٣٣) وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا (٣٤) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا (٣٥) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (٣٦) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا (٣٧) لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا (٣٨) وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا (٣٩) فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا (٤٠) أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا (٤١) وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا (٤٢) وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا (٤٣) هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا (٤٤) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا (٤٥) الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا (٤٦)
این درس همه دربارهی بیان ارزشها در ترازوی عقیده است. ارزشهای حقیقی ثروت نیست. جاه و مقام نیست. شاهی و فرمانروائی و سلطه و قدرت نیست. همچنین ارزشهای حقیقی لذائذ و خوشیها و اموال و کالاهای این زندگی نیست ... همهی اینها ارزشهای ناروا و نادرست و ارزشهای فناپذیر و زوالپذیرند. اسلام چیزهای پاک دنیا را حرام و قدغن نمیکند، ولیکن آنها را هدف نهائی زندگی انسان هم میسازد. پس هرکس میخواهد از آنها بهرهمند شود و لذت ببرد، از آنها بهرهمند بشود و لذت ببرد. ولی خدائی را به یاد دارد که آن چیزها را عطاء فرموده است، و با عمل صالح و کردار پسندیده شکر خدا را بر این نعمتها بجای آورد، چه کارهای نیکی که انجام میشود و اندوخته میگردد و باقی میماند، بهتر و ماندگارتر است.
این درس آغاز میگردد با رهنمود کردن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اینکه خویشتن را با کسانی بدارد و با کسانی بماند که رو به خدا میکنند و رو به خدا میروند، و اینکه فراموش بکند کسانی را و ناچیز بشمارد کسانی را که از یاد خدا غافل میگردند. سپس برای دو گروه دو مرد را مثل میزند: یکی از آن دو مرد با اموال و اولاد و عزت و قدرتی که دارد مینازد و خویشتن را والا میشمارد، و مرد دیگر با ایمان خالصی که دارد مینازد، و از خدا تمنا مینماید که چیزی را بدو عطاء فرماید که خوب و نیکو باشد و برتر و بهتر از چیزهائی باشد که مرد نخستین دارد. آنگاه روند قرآنی بر زندگی دنیا پیرو میزند، و سراسر زندگی را بسی کوتاه جلوهگر میسازد و فناپذیر همچون خس و خاشاکی میشمارد که بادها آن را بازیچهی دست خود بکنند و با خود ببرند. این امر را هم با بیان حقیقت جاویدان به پایان میبرد:
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلاً ) دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایید (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
*
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثرو.تمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامهی من و همهی مومنان است) پس هر کس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هر کس میخواهد (بدان) کافر شود.
روایت شده است که این آیه دربارة بزرگان قریش نازل گردیده است، بدان هنگام که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند فقران مومن همچون بلال، صهیب، عمّار، خبّاب، و ابنمسعود را از پیش خود براند اگر میخواهد که سران قریش ایمان بیاورند. یا این که برای سران قریش مجلسی ترتیب دهد جدای از مجلس فقیران مومن. چه این فقیران مومن جبهها و عباهائی به تن دارند که بوی عرق از آنها به مشام میرسد و سران بزرگوار قریش را میآزارد!
همچنین روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چشم طمع به ایمان آوردنشان دوخت و با خود گفت آنچه درخواست کردهاند انجام شود. این بود که یزدان متعال نازل فرمود:
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند ....
این آیه را نازل فرمود، آیهای که ارزشها و معیارهای حقیقی را اعلان میدارد ... و ترازوئی را به پیش میکشد که به خطا نمیرود و شاهین آن کج نمیشود. بعد از آن آمده است:
(فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس مـیخواهد (بدان) کافر شود ....
اسلام با کسی چاپلوسی نمیکند، و برای مردمان با ترازوهای جاهلیت پیشین بر نمیکشد و نمیسنجد، و هیچ جاهلیتی نیز نباید برای مردمان ترازوئی جز ترازوی اسلام را بگذارد و از آن استفاده نماید.
« وَاصْبِرْ نَفْسَکَ ».
خویشتن را بدار ... خود را نگاه دار.
ملول و رنجیدهخاطر مشو و شتاب مکن:
« مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ».
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند.
خدا هدف ایشان است. بامدادان و شبانگاهان بدو رو میکنند، و از او دوری نمیگزینند وکج نمیشوند، و جز رضا و خشنودی او را نمیطلبند. آنچه را میطلبند بزرگتر و والاتر از هر چیزی استکه خواستاران و عاملان زندگی دنیا میطلبند.
با همچونکسانی باش و بسر ببر. با ایشان همدم و همنشین شو و ایشان را تعلیم بده و تربیتکن. چه خیر و خوبی درآنان سراغ میرود، و بردوش همچون اشخاصی دعوتها برپا و برجا میشود. دعوتها بر دوش کسانی ماندگار و استوار نمیماندکه دعوتها را میپذیرند بدان خاطرکه دعوتها چیره و غالب بر اموال و اوضاع و محیط هستند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا زمام اختیار پیروان را به دستگیرند و بر آنان فرمان برانند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا آزها و حرصهای خود را برآوردهکنند و تحقق بخشند، و در بازار دعوتها به تجارت و بازرگانی بنشینند و از ایشان بخرند و ببرند! بلکه دعوتها استوار و پایدار میماند بر دوشکسانیکه دلهائی دارندکه خالص و مخلص به سوی خدا میگرایند، و نه جاه و مقامی، ونه کالا و سودی را در پرتو دعوتها میجویند و طلب مینمایند. ولی تنها وتنها ذات خدا را میخواهند و خوشنودی او را چشم میدارند.
« وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد.
تلاش و پویش تو از سوی ایشان به سوی ظواهر زندگی نگراید، و میل ننماید، ظواهریکه طرفداران زیب و زینت و عاشقان زر و زیور ازآنها برخوردارند و دلباختگان چیزهای زودگذر جهانند. چه این زیب و زینت و زرو زیور زندگی «دنیا» به پای آن افق بلند و والائی نمیرسدکهکسانی بدان چشم امید دوختهاندکه پروردگارشان را بامدادان و شبانگاهان فرامیخوانند و پرستش مینمایند و خشنودی ذات خدا را میطلبند و فقط رضای او را میخواهند.
«وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ».
و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است.
از ایشان درباره جداسازی آنان از فقیران اطاعت مکن و درخواست ایشان را در این زمینه مپذیر. اگر آنان خدا را یاد میکردند و در نظر میداشتند از تکبر و خودبزرگبینی خود میکاستند، و از طغیان و سرکشی خویش کم میکردند و از جوش و خروش خویشتن فروکش مینمودند، و سرهایگردن افراخته مستکرانه خود را پائین میکشیدند و این اندازه سرهای مغرورانه را بالانمیگرفتند. و جلالو عظمت خدائی را احساس میکردندکه سرها در سایه آستانهاش یکسان و برابرند، و به پیوند عقیدهای پی میبردندکه مردمان با ان برادران یکدیگر میگردند. ولیکن ایشان از هواها و هوسهای خود پیروی میکنندکه هواها و هوسهای جاهلیت است، ومقیاسها و معیارهای جاهلیت را در میان بندگان حاکم میکنند و فرمانروائی میدهند. هم خودشان و هم گفتارهایشان سفاهت و نادانی است و بر بادمیرود ونیست ونابود میشود وجز این نمیارزد که به سزا و جزای غافل شدنشان از ذکر و یاد خدا از ایشان غافل شد و به ترک ایشان گفت.
اسلام آمده است تا سرها را در پیشگاه خدا مساوی گرداند، و میان آنها هیچ گونه برتری حاصل از دارائی و حسب و نسب و جاه و مقامی نماند. چه این چیزها ارزشهای نادرست و گذرا و فناپذیر و زوالپذیر هستند. بلکه برتری و والاتری به وسیلة مرتبت و منزلت در پیشگاه یزدان است، مرتبت و منزلتی که ارج و ارزش پیدا میکنـد بدان اندازه که شخص رو به خدا میرود و محب رضای او کارهایش انجام میپذیرد و خلوص و یکرنگی میشود. بجز اینها هرچه شود، هوا و هوس و سفاهت و جهالت و بطالت و پوچی و هیچی است .
« وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا ».
واز کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم.
دل او را غافلکردهایم، وقتی که به خویشتن گرائیده است و پرداخته است، و به سوی اموال و دارائی خود میل نموده است، و به اولاد خویش دل داده است، و شیفته کالا و متاع و لذائذ و شهوات خویشتنگردیده است. دیگر در دلش جائی برای خدا نمانده است. دلی که به این سرگرمیها بپردازد و آنها را هدف زندگی خود سازد قطعاً از یاد خدا غافل میشود، و خدا نیز بر غفلت او میافزاید، و بدو مهلت و فرصت زیستن در همچون چیزهای بیفائده میدهد تا در لابلای آنا بغنود و روزگار از دست او به در رود و سرمایه عمرش بیهوده تمام شود، و بهکیفر و عذابی برسد و بیفتد که خدا برای امثال او آمادهکرده است، برای آن کسانی که به خویشتن و به دیگران ستم میکنند:
( وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ).
بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامه من و همه مومنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد (بدان) کافر شود.
با این عزت، و با این صراحت، و با این قاطعیت ... هرکس که میخواهد ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد ایمان نیاورد، چه باک ... حقکه از راه خود برنمیگردد وکج و منحرف نمیشود و این سو و آن سو نمیرود. بلکه به راه خود ادامه میدهد راستقامت و استوار، و نیرومند و توانمند بدون هرگونه ضعف و سستی، وصریح و آشکاربدون هرگونه ساخت و پاخت و چرخش و سازشی. پس هرکسکه میخواهد ایمان بیاورد و هرکسکه میخواهدکافر شود. کسیکه از حق خوشش نیاید برود، وکسیکه هوا و هوس و آرزوها و خواستهای خود را پیرو چیزی نکندکه از سوی خدا آمده است، با ایشان ساخت و پاختی و چرخشی و سازشی به حساب عقیده نمیشود، وکسی که سر خود را در برابر فرمان قرآن پائین نیاورد و از بزرگی و عظمت خود در پیشگاه جلال و جبروت خدا نکاهد، هیچگونه نیازی عقیده بدو ندارد.
عقیده متعلق بهکسی نیست تا برسر آن معامله و سازشکند. بلکه عقیده ملک خدا است، و خدا بینیاز از جهانیان است. و عقیده عزت نمییابد و پیروز نمیگردد باکسانیکه عقیده را خالصانه برای عقیده نمیخواهند، و به عقیده آنگونهکه هست بیروی و ریا و بدون هرگونه رنگآمیزیگردن نمینهند.کسیکه خویشتن را از مومنانی بالاتر میگیرد و دوری میگزیند که آنان پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و به کمک میطلبند و ذات او را میجویند و خشنودی او را میخواهند، هیچگونه خیر و خوبی اسلام و مسلمانان در او انتظار نمیرود و امیدی بدو بسته نمیشود.
*
آنگاه خدا چیزی راکه برایکافران، و چیزی راکه برای مومنان تهیه دیده است و آماده کرده است، در صحنهای از صحنههای قیامت نشان میدهد:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا)
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم که (از هر طرف ایشان را احاطه میکند و) سراپرده آن آنان را دربر میگیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهرهها را بریان میکند! چه بد نوشابهای! و چه زشت منزلی! کسانی که ایمان آوردهاند (به خدا و دین حقی که به تو وحی شده است) و کارهای شایسته کردهاند (پاداششان در پیشگاه آفریدگارشان محفوظ است). ما پاداش کسی را هدر نمیدهیم که کار نیکو کرده باشد. آنان کسانیند که بهشت جاویدان ازآن ایشان است؛ بهشتی که در زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است. آنان در آنجا با دستبندهای طلا آراسته میشوند، و جامههای سبز (فاخری از انواع مختلف) حریر نازک و ضخیم میپوشند، در حالی که بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند (وه که این چیز موعود) چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!.
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا) ٠
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم.
آتشی را آمادهکردهایم و آن را تهیه دیدهایم. هیچ نیاز به برافروختن آن نیست. و برای آماده کردن آن نیازی به زمان نیست! هرچندکه آفرینش هر چیزی مقتضی جز اراده واژه «کن: بشو ... فیکون: پس میشود) نمیباشد. امّا با این وجود در اینجا تعبیر با واژه «اعتدنا: آماده کردهایم» بیانگر سرعت و آمادگی و توانائی است، و میرساندکه آتش آماده و مهیای پذیرش مستقیم و بلافاصله است!
این آتش، آتشی استکه سراپردههای آن ستمکاران را دربر میگیرد. دیگر نه راهی برایگریختن است، و نه امیدی به نجات یافتن و دررفتن است، و نه چشم طمع دوختنی به سوراخی استکه نسیمی از ان وزد یا آسایشی در آن شود!
اگر فریاد برآورند وکمک بخواهندکه ازگرما و تشنگی سوختیم! به فریادشان میرسند و کمکشان میکنند! با آبی - برابر روایتی - که همسان دُرد تهنشین شده روغن جوشان است، و با فلزگداختهای - برابر روایتی - که چهرهها را بریان میکند اگر به چهرهها نزدیک شود چه رسد بهگلوها و شکمهائیکه ان را بنوشد و سر بکشد!
« بِئْسَ الشَّرَابُ » .
چه بد نوشابهای!.
بدترین نوشابهای استکه درون آتشگرفتگان ازگرما بدان یاری و کمک میشوند! وای از این اتشی که سراپردههایش جای آرمیدن و تکیه زدن است!!! در ذکر آرمیدن در میان سراپردههای آتش ریشخند بسگزنده و تلخی است. آنانکه در آنجا برای آرمیدن و آسایش دیدن نرفتهاند. ایشان بدانجا برای سوختن و بریان شدن افتادهاند! امّا ذکر این چیزها برای تقابل با ارمیدن و آسایش دیدنی استکه کسانی بدان رسیدهاند که ایمان اوردهاند وکارهای خوب و پسندیده کردهاند و هم اینک در باغهای بهشت یزدان جهان ارمیدهاند و به سعادت ابدی دست یافتهاند!.. اینان کجا و آنان کجا! در آن هنگامکه ستمگران اینگونه در آتش دوزخ اسیر و به انواع عذابهاگرفتارند،کسانیکه ایمان اوردهاند و کارهای خوب و پسندیده کردهاند در باغهای جاویدان بهشت اقامت گزیدهاند، باغهائی که جای ماندگاری است و رودبارها و چشمهسارها در زیرکاخها و درختهای ان روان است. همهجا شاداب و دلربا، و دارای مناظر بهجتافزا و نسیمهای ملایم و خوشنوا! آنجا استکه واقعا برای آرمیدن و آسایش دیدن است.
« مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ ».
بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند.
آنان دامنکشان در انواعی از حریر نازک و آسایشبخش، و در اقسامی از حریر ضخیم و براق و کرکدار، راه میروند مزید بر آنها دستبندهای زرین برای زینت و لذت به دست دارند:
(نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا).
چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!).
هرکس هریک از این دو جای بهشت یا دوزخ را میخواهد برگزیند. هرکه میخواهد ایمان بیاورد، ایمان بیاورد، و هرکه میخواهد کافر شود، کافر شود. هرکس میخواهد با فقرای مومن بنشیند، بنشیند، فقرای مومنی که از جبهها و عباهایشان بوی عرق به مشام میرسد، و هرکس که میخواهد از فقرای مومن بگریزد، بگریزد. هرکسکه بوی عرق این جبهها و عباهائیکه به تن افرادی است که دلهایشان به یاد خدا آرمیده است و پاک و پاکیزهگردیده است او را ناراحت میکند، برود و در سراپردههای آتش بیارامد و بغنود! و از دُرد تهنشین روغن یا خونابه دوزخیان بنوشد و خوش باشد! آن دُرد تهنشین روغنی یا خونابهایکه با آن به فریاد و یاری دوزخیان ستمگر رسیده میشود.
*
آنگاه داستان دو مرد و دو باغ به میان میآید. این داستان به عنوان مثالی از ارزشهای فانی و از ارزشهای باقی است. دو نمونه روشنی را ترسیم میکند:کسی را پیش چشم میداردکه به زیب و زینت زندگی مینازد و با اموال و اولاد خویشتن را توانا میبیند، وکسی را پیش چشم میداردکه به خدا مینازد و با ایمان بدو خویشتن را نیرومند میداند. هر دو تای آنان نمونه انسانی دستهای از مردمانند: صاحب دو باغ نمونه شخص ثروتمندی استکه ثروت او را بیهوش و بیخبر میسازد، و نعمت او را سرمست و مغرور میکند. درنتیجه بزرگترین قدرتی را فراموش مینماید که بر کارها و بر زندگی مردمان سلطه و سیطره دارد. گمان میبردکه این نعمت جاودانه است و فنا و زوال ندارد، و قدرت و قوت و جاه و مقام به ترک او نمیگوید و وی را خوار نمیدارد. صاحب ایمان نیز نمونه شخصی استکه با ایمانیکه دارد خود را توانا و نیرومند میبیند، و به یاد و ذکر پروردگار خود میپردازد، و نعمت را دلیل بر وجود بخشاینده نعمت میداند، و بر خود لازم میشماردکه حمد و سپاس بخشاینده نعمت را بجای آورد و او را یاد کند و به ذکرش در خروش باشد. نعمت را باید موجب شکر و ذکر نعمتدهنده دید، نه این که نعمتدهنده را نادیده گرفت و بدو کفر ورزید.
داستان با صحنه دو باغ میآغازد، بدانگاه که باغها آراستهاند و به بار نشستهاند و سخت دلربا و زیبا گشتهاند:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ).
(ای پیغمبر!) برای آنان مثالی بیان کن، مثل دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مومنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم. هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی (از زمین) برجوشانده بودیم (که در زیر درختان جریان داشت. صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت.
هر دو باغ تاکستانهای به ثمر نشستهای بودند. با پرچینی از نخلها احاطه گردیده، و کشتزارها در وسط آنها قرار داشت. از میان آنها رودباری برجوشیده و روان بود ... منظره زیبا و دلربائی است. سرزندگی جوشان است، وکالاها و اموال فراوان است:
(کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا).
هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند.
تعبیر قرآنی واژه «تظلم: ستم میکند» را در معنی: میکاهد و بازمیدارد، بهکار برده است، تا میان دو باغ و صاحب آن دو باغ که سرمست شده است و شکر نعمت را نگفته است، و مغرورگردیده است و تکبر ورزیده است، تقابل باشد.
(آهای بنگرید) صاحب دو باغ هم اینک دل و جان را بدان دو باغ داده است و سراپای وجودش از عشق بدان دو باغ لبریزگشته است! بدانها مینگرد و نگاه بدانها در او عظمت میآفریند. احساس غرور میکند. همچون خروس بال و پر خود را باد میدهد و باد به غبغب میاندازد. بسان طاوس بزرگی میخروشد و میخرامد. بر دوست فقیر خود لاف از ثروت و قدرت میزند و بر او میبالد:
(فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا.)
در گفتگوئی با دوست (مومن) خود بدو (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم، و از لحاظ نفرات (خانواده و خویشتن و رفیق) مقتدرتر از تو و فزونترم.
سپس قدمزنان دوست خود را به یکی از دو باغ میبرد. درونش از غرور پر است. از این پهلو تا بدان پهلو خودبزرگبینی موج میزند. خدا را فراموش کرده است. فراموش همکرده استکه سپاس خدا را در برابر نعمتهائیکه بدو داده است بگوید و رضای او را بجوید.گمان برده استکه این باغهای به ثمر نشسته هرگزا هرگز! نابود نمیشود. برپا شدن رستاخیز و فرارسیدن قیامت را به طورکلی انکار میکند.
میگوید:گیرمکه رستاخیزی و قیامتی هم باشد، او در آنجا از رعایت و عنایت خدا برخوردار میگردد و بر دیگران از جمله این دوست فقیر ترجیح داده میشود! مگر نه این استکه در دنیا از زمره صاحبان باغها است؟ پس باید جناب ایشان در آخرت نیز ملاحظه گردد و صاحب نعمت در اینجا، در آنجا نیز صاحب نعمت باشد!
« وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ».
در حالی که (به سپب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمست مغرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشههای پردانه و زمزمه رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمیکنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیت و مقام، و اموال و اولاد، نشانه شایستگی من است و در آنجا هم) مسلمّآ سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت.
این هم غروری استکه صاحبان جاه و مقام و سلطه و قدرت و ثروت وکالا و متاع پیدا میکنند. گمان میبرند که ارزشها و معیارهائی که اهالی این جهان فانی بدانها ارج و بها میدهند و با آنها با صاحبان قدرت و قوت و اموال و اولاد رفتار میکنند، در جهان والای فرشتگان و باقی آن جهان نیز با ایشان مراعات میشود و مورد ملاحظه خواهد برد! پس مادامکه آنان بر اهالی این زمینگردنافرازی میکنند و بالادستتر از ایشان هستند، در آسمان نیز بدیشان توجه و عنایت میشود و فراتر و بالاتر میگردندو امّا دوست فقیر اوکه هیچ دارائی و اموالی، و نفرات و خدمتکارانی، و باغها و ثمرات و غلاتی ندارد ... ولی او مغرور و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله چیزی است که بر جاتر و والاتر است. او معزز و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله عقیدهاش و ایمانش میباشد. بزرگ و سترگ و والا و بالا به داشتن خدائی استکه پیشانیها در برابرشکرنش میبرند و به خاک میافتند. این چنینکسی با دوست متکبر و مغرور و سرمست خود مقابله و مبارزه میکند و غرور و تکبرش را بر او زشت میشمارد، و او را به یاد چیز حقیر و خواری میاندازدکه از آن زاده است و رشد پیداکرده است که آب وگل است. و بدو تذکر میدهد که واجب است ادب داشته باشد درحق نعمتدهندهایکه بدو این همه لطفکرده است وکرم فرموده است. و وی را از سرانجام غرور و تکبر بیم میدهد. او خودش در پیشگاه پروردگارش به چیزی امیدوار است که بهتر و خوبتر از باغها و میوهها و فرآوردههای دوست مغرور و متکبرش میباشد:
(قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا[1] مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا [2] أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا[3] فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا).
دوست (مومن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا منکر کسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطفه بیارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟! ولی من (میگویم:) او (که مرا و همه جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. کاش! وقتی که وارد باغ میشدی (و این نعمت و مرحمت، و آثار قدرت و عظمت را میدیدی) میگفتی: ماشاءالله! (این همه نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیه خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس) اگر میبینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (اما ...) چهبسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد، و خدا از آسمان بلای مقدری برای باغ تو فروبفرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود. یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونهای که هرگزنتوانی آن را پیجوئی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی).
بدین شیوه عزت ایمان در دل شخص مومن به تکان میافتد، و به اموال و نفرات توجه نمیکند. با دارائی و سرمستی سازش نمینماید. در اظهار حق پجپچ و منمن نمیکند. حق را فدای سازس با دوستان نمیسازد. همچنین مومن احساس میکندکه او در برابر جاه و مال مقتدر و قوی است، و آنچه در نزد خدا است بهتر و خوبتر ازکالاها و دارائیهای زندگی است، و فضل و لطف خدا بزرگ و فراوان است و فرد مومن چشم امید به فضل و لطف خدا میدوزد، و انتقام خدا شدید است و هرچه زودتر دامنگیر غافلان مغرور و سرمست میگردد.روند قرآنی ناگهانی ما را از صحنه رشد و نمو و شکوفاهی و زیبائی، به صحنه هلاک و نابودی منتقل میگرداند، و ما را از سیما و نماد غرور و سرمستی و تکثر، به سیما و نماد پشیمانی و طلب آمرزش میرساند. آنچه مرد مومن انتظار داشت روی داد و شد:
(وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا )
(سرانجام پیشبینی فرد مومن تحقق پذیرفت و بلای ناگهانی دررسید و همه محصولات و) میوههای او را در آعوش کشید (و باغ سرسبز و آبادان، به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربستها و چوببندها فروتپیده بود، صاحب باغ بر هزینههائی که صرف آن کرده بود، دست تحسر به هم میمالید و میگفت: کاشکی کسی را انباز پروردگار نمیکردم! (و خدای را به یگانگی میپرستیدم و کفر نمیورزیدم).
این هم صحنه برجسته کاملی است: میوهها همه نابود گردیده است و از میان رفته است. انگار از هر طرف به بلاگرفته شده است و احاطهگردیده است و هیچ چیزی از آن سالم به در نرفته است. باغ فروتپیده است و سخت درهم کوبیده شده است و درهم ریخته گردیده است. صاحب باغ دستهایش را از تاسف و اندوه بر از دست رفتن دارائیش و هدر رفتن تلاشش به هم میمالد. او بر شرک ورزیدن و انباز قائل شدن برای خدا پشیمان است. هم اینک به ربوبیت و وحدانیت خدا اعتراف میکند. هرچندکه واژه شرک و انباز را آشکارا بر زبان نرانده است، جز اینکه او به ارزش دیگریکه زمینی است و جدای از ارزش ایمان است افتخارکرده است و خویشتن را معزّز و مکرّم دیده است و هم اینک این عمل را شرک میداند و آن را زشت میشمارد و بر آن پشیمان است، و پس از اینکه وقت آنگذشته است از آن به خدا پناه میبرد.
در اینجاکمک و یاری و دستگیری و مددکاری و قوت و قدرت، خاص خدا و منحصر بدو میشود: هیج قوت و قدرتی نیست جز قوت و قدرت خدا، و هیچکمک و یاری و دستگیری و مددکاریای نیست مگرکمک و یاری و دستگیری و مددکاری یزدان. پاداش ایزد سبحان بهترین و خوبترین پاداش است. آنچه در پیشگاه خدا برای انسان میماند و اندوخته میگردد بهترین و خوبترین چیزی استکه میماند و اندوخته میگردد:
(وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا)
(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (وجلو بلا را بگیرد). در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سر میرسد) یاری و کمک، ویژه معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفعکننده بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم میسازد.
پرده فرومیافتد بر صحنه باغیکه فروتپیده است و درهم ریخته شده است. جایگاه صاحب باغ نیز این استکه دستها را از تاسف و پشیمانی به هم میمالد. جلال و عظلمت خدا هم بر جایگاه سایه میاندازد، بدان هنگام و در آن مکانکه قدرت انسان از میان میرود و از دیدگان پنهان میشود.
*
در مقابل این صحنه، مثلی برای سراسر زندگی دنیا زده میشود. ناگهان میبینیمکه دنیا هم بسان آن باغی است که مدت زمان آن بسیکوتاه است، و نه بقائی و نه قراری دارد:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا) .
(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. در این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزآن میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست).
این صحنه کوتاه و سریع عرضه میشود تا در درون انسان سایه فنا و نیستی را بیفکند. آبی که از آسمان میبارد همینکه جاری میشود و روان میگردد، گیاهان زمین از آن سیراب میگردند و رشد و نمو میکنند و تنگاتنگ یکدیگر میشوند.گیاهان نیز همین که رشد و نمو میکنند و پخته و رسیده میشوند، پژمرده و خشک و پرپر میگردند و بادها آنها را با خود بدین سو و آن سو میبرند ... میان سه جمله کوتاه، نوار زندگی به پایان میرسد.
روند قرآنی شیوه واژگانی را برای کوتاه کردن عرضه صحنهها بهکارگرفته است با پیروی که حرف فاء بر آن دلالت دارد:
(کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ).
همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. ولی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، ژردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند.
چه زندگی کوتاهیکه دارند! و چه زندگی ناچیز و بیارج و ارزشی که دارند!
پس از اینکه صحنه زندگیگذرا سایه خود را در درون انسان انداخت، روند قرآنی با ترازوی عقیده ارزشهای زندگی را مقرر میدارد، ارزشهائی که مردمان در زمین پیرو آنها بودهاند و برابر آنها زندگانی را بسر بردهاند، و همچنین ارزشهائی را ذکر میکندکه باقی و سرمدی هستند و سزاوار توجه میباشند:
(الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا).
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتائج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
دارائی و فرزندان زینت زندگی هستند، و اسلام از استفاده و لذت بردن از زینت نهی نمیکند بدان اندازه که پاک و حلال میباشد. ولکن اسلام به دارائی و فرزندان ارزش و بهائی را میدهد که زینت در ترازوی جاودانگی استحقاق ان را دارد، و بر این چیزی نمیافزاید.
دارائی و فرزندان زینت هستند، ولی خود ارزش و بها نیستند. و لذا درست نیست مردمان با دارائی و فرزندان سنجیده و براورد شوند، و صحیح نیست در زندگی در پرتو ان دو به مردمان قدر و منزلت داده شود. بلکه ارج و ارزش حقیقی به اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است داده میشود.
از آنجا که آرزوی انسان به طور عادی و معمولی به اموال و فرزندان تعلق میگیرد، این است کهگفته میشود که اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است بهترین پاداش را دارد، و بهترین امید و ارزو است، بدان هنگامکه در روز سزا و جزا دلها اویزه انها میشود، و بدانها امید میبندد، و مومنان نتانج و ثمرات ان را چشم میدارند.
*
بدین روال و بر این منوال رهنمود الهی در ارشاد پیغمبر (ص)به اینکه باکسانی باشد و صبر و شکیبائی ورزد که پروردگارشان را در بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و میپرستند و تنها او را و خشنودی او را میخواهند، همآوا و همنوا میگردد با اشاره داستان دو باغ، و با پرتو مثلیکه برای زندگی دنیا زده میشود، و با واپسین بیان درباره ارزشها و معیارهای این جهان وآن جهان ... همه اینها در تصحیح ارزشها و معیار ها با ترازوی عقیده شرکت میکنند وهمه اینها نیز در سوره برابر قاعده هماوایی و همنوایی هنری و قاعده هماوایی وهمنوایی وجدانی در قرآن مساوی و یکسان میشوند.[4]
[1] حُسْباناً: سیل ویرانگـری کــه درخـتان بـاغ را از میان مـیبرد و نـابود میکند.
[2] زلقاً: سطح زمین لختی که پا در آن میلغزد.
[3] غوراً: فرورفته... این هم ضد برجوشیده است.
[4] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فیالقـرآن» فـصل «هـماهنگی هنری».
فی ظلال القرآن
جزء شانزدهم
سوره کهف آیات 110-79، سوره مریم و سوره طه
سورهی کهف آیهی 110-79
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا (٧٩) وَأَمَّا الْغُلامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا (٨٠) فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (٨١) وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا (٨٢) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا (٨٣) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (٨٤) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (٨٥) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (٨٦) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا (٨٧) وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (٨٨) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠) کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥) آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧) قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨) وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا (٩٩) وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا (١٠٠) الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا (١٠١) أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا (١٠٢) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا (١٠٣) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (١٠٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا (١٠٥) ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا (١٠٦) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا (١٠٧) خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا (١٠٨) قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (١٠٩) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (١١٠)
این واپسین درس در سورهکهف است. داستان ذوالقرنین، و سفرهای سهگانه او به خاور و به باختر و به میانه این دو، و ساختن سد در برابر یاجوج و ماجوج، رکن اساسی و اصل بنیادین آن است.
روند قرآنی از ذوالقرنین این سخن را پس از ساختن سد روایت میکند:
« قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا » .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است. (کهف/٩٨)
سپس این وعده حق را با دمیدن در صور و صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند... پس از آن، سوره با سه بخش خاتمه پیدا میکند. هر نقشی هم با «قل: بگو)» میآغازد.
این بخشها موضوعهای اصلی سوره و رویکردهای همگانی آن را خلاصه میکنند. انگار این موضوعها آواهای واپسین نیرومند در آهنگ همنوایند.
*
داستان ذوالقرنین بدینگونه زیرین آغاز میگردد:
(وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا)
(ای پیغمبر! برخی از کفار به دسیسه یهودیان) از تو درباره (سرگذشت) ذوالقرنین میپرسند. بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. محمّد پسر اسحاق سبب نزول این سوره را ذکرکرده است وگفته است:
(پیرمردی از اهالی مصر چهل و اند سال قبل به پیش ما آمد. او برایم روایت کرد که عکرمه از ابنعباس نقل نموده استکه اوگفته است: قریش نضر پسر حارث، و عقبه پسر ابومعیط را به پیش پیشوایان مذهبی یهودیان مدینه فرستادند و بدیشان سفارش کردند که از پیشوایان یهودیان راجع به محمّد بپرسند، و وصف حال او را بدیشان بگویند، و از سخنانش آنان را بیاگاهانند. چه ایشان اهلکتاب پیشین هستند و از دانش پیغمبرانی برخوردارند که قریشیان از آن برخوردار نیستند ... نضر و عقبه به مدینه رفتند و از پیشوایان یهودیان درباره پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسشهائی نمودند و وصف حال او را نیز بدیشان گفتند و برخی از سخنانشان را برایشان روایت کردند. بدیشان گفتند: شما اهل تورات هستید. آمدهایم تا از این دوست ما به ما چیزی بگوئید و اطلاعی به ما بدهید. ابنعباس گفته است: پیشوایان یهودیان به قریشیان گفتند: سه چیز را از او بپرسیدکه ما آنها را به شما دستور میدهیم. اگر او از آن سه چیز به شما خبر داد او پیغمبری از سوی خدا است. اگر خبر نداد او از خود چیزهائی به هم میبافد و به دروغ آنها را به خدا نسبت میدهد. دیگر خود دانیدکه با او چه میکنید: از او درباره جوانانی بپرسید که در روزگاران کهن بودهاند. بگوید کارشان به کجا کشیده است و سرگذشتشان چه بوده است؟ این جوانان داستان شگفتی داشتهاند. از او درباره مرد جهانگردی بپرسید که به مشرقها و مغربهای زمین رفته است. بپرسیدکارش به کجا کشیده است و سرگذشت او چگونه بوده است؟ از او درباره روح سوالکنید و بپرسید: روح چیست؟ اگر درباره اینها به شما خبر داد، او پیغمبر است و از وی پیرویکنید. اگر هم از آنها به شما خبر نداد، او دروغپرداز است و هرچه میخواهید و مصلحت میدانید در حق او انجام دهید ... نضر و عقبه برگشتند و به پیش قریش رفتند وگفتند: ایگروه قریش سخن داورانه و فیصلهبخشی را با خود آوردهایم که میتواند کار شما و محمّد را یکسرهکند. پیشوایان مذهبی یهودیان چیزهائی به ما آموختهاندکه میتوانیم درباره آنها از او سوالکنیم ... آنچه در مدینه بدیشان گفته بودند برای قریش نقلکردند. قریشیان به پیش پیغمبر خدا (ص)آمدند وگفتند: ای محمّد به ما خبر بده از این چیزها ... آنچه پیشوایان مذهبی یهودیان بدیشان دستور داده بودند از او پرسیدند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
( اُخبرکم غداً عما سألتم عنهُ ).
فردا شما را از آنچه پرسیدهاید مطلع میگردانم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استثناء نکرد. یعنی نفرمود: ان شاء الله، اگر خدا بخواهد. قریشیان از خدمت او برگشتند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پانزده شبانه روز منتظر ماند. هیچگونه وحی و پیامی از سوی خدا در این باره بدو نشد، و جبرئیل علیه السلام نیز به پیش او نیامد. تا آنجاکه اهالی مکه به تکان و غوغا درآمدند وگفتند: محمّد به ما وعده فردا را داده است. امروز پانزده روز است چشم به راه ماندهایم و او به ما هیچ چیزی درباره چیزهائی که پرسیدهایم نگفته است. فرود نیامدن وحی و پیام به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را غمگین و افسردهکرد، و نمیدانست که به اهالی مکه چه بگوید. آنگاه جبرئیل علیه السلام از سوی خدای بزرگوار سوره کهف را برایش آورد. در این سوره سرزنش میشودکه چرا بر ایشان غمگین و افسرده میگردد و غم آنان را میخورد. خبر چیزهائی نیز در این سورهگنجانده شده بود که از او پرسیده بودند. داستان جوانان، و داستان مرد جهانگرد و این آیه در آن بودکه میفرماید:
( یسالونک عن الروح ... ) .
از تو درباره روح میپرسند ....
این روایتی بود ... روایت دیگری از ابنعباس (رض) درباره سبب نزول آیه روح بهطور خاص نقلگردیده است و عوفی آن را ذکرکرده است. بدین مضمونکه یهودیان به پیغمبر (ص)گفتند: ما را از روح خبردار کن. چگونه روح که ساختار یزدان است عذاب میبیند! چیزی بر او نازل نگردیده بود، این بودکه پاسخی بدیشان نداد. جبرئیل به پیش او آمد وگفت:
( قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا) .
از تو (ای محمّد!) درباره روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است کهه تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه جهان آفرینش است. بنابر این جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجه به گستره کل جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست). (اسراء/٨٥)
تا آخر روایت ... به سبب تعدد روایات درباره اسباب نزول، ترجیح میدهیم در سایه نص یقینی قرآنی بمانیم. از این نص متوجه میشویمکه سوالی درباره ذوالقرنین مطرح بوده است. دقیقآ نمیدانیم چه کسی سوال را پرسیده است. آگاهی از نام و نشان پرسنده بر معنی و مفهوم داستان چیزی نمیافزاید. پس بگذار با نص قرآنی بدون هرگونه افزایشی رویاروی شویم.
نص از شخصیت ذوالقرنین و از زمان یا مکان او چیزی نمیگوید. این هم نشانه مستمر و همیشگی داستانها در قرآن است. نگارش تاریخ مقصود نیست. بلکه مراد عبرتی استکه از داستانگرفته میشود. عبرت نیز تحقق پیدا میکند بدون اینکه به تعیین زمان و مکان در اغلب اوقات نیازی باشد.
تاریخ مدون، شاهی را به نام اسکندر ذوالقرنین میشناسد. امّا قطعاً اسکندر ذوالقرنین شخصی نیست که در قرآن به نام ذوالقرنین مذکور افتاده است. چه اسکندر یونانی شخص بتپرستی بوده است. امّا این شخصکه قرآن از او صحبت میکند مومن به خدا و یکتاپرست است و به رستاخیز و آخرت باور دارد. ابوریحان بیرونی ستارهشناس درکتاب «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة» میگوید: ذوالقرنین مذکور در قرآن از قبیله حمیر است آنگونه که از اسم او پیدا است. شاهان حمر با «ذو» ملقب بودهاند، از قبیل: ذو نواس و ذو یزن. نام ذوالقرنین ابوبکر پسر افریقش بوده است. او لشکریان خود را از ساحل دریای روم گذراند. در این سیر و سفر از تونس و مراکش و جاهای دیگری جز آنها عبورکرد. شهر افریقیه را ساخت و سراسر آن قاره به نام آن شهر افریقاگفته شد. او را ذوالقرنین نامیدهاند چون به دو قرن خورشید یعنی مشرق و مغرب رسیده است.
چهبسا این سخن درست باشد، ولی ما وسائل نقد و سرهسازی آن را در دسترس نداریم. بدان خاطرکه ممکن نیست بتوان در تاریخ مدون درباره ذوالقرنینی که قرآن گوشهای از سرگذشت او را ذکرکرده است پژوهش کرد، همچون بسیاری از داستانهای وارده در قرآن، مثل داستانهای قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و جز آنان. زیرا تاریخ نوزاد تازه به دنیا آمدهای با مقایسه با عمر انسانها است. پیش از این تاریخ مدون حوادث و رخدادهای فراوانی روی داده است که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. لذا تاریخ نمیتواند از آنها خبری بدهد!
اگر تورات از تعریف و افزایشها سالم و برکنار میماند، میشد آن را مرجعی دانست و در چیزی از این حوادث و رخدادها بر آن اعتمادکرد. ولیکن تورات با افسانههائی احاطه گردیده است که شکی در افسانه بودن انها نیست. همچنین از روایتهائی پرگردیده است که بدون شک افزون بر اصل توراتی استکه از طرف یزدان نازل گردیده است. دیگر تورات منبع مورد اعتمادی برای داستانهائی باقی نمیماند که در ان ذکر شده است.
در این صورت جز قران باقی نمیماند، قرانی که از تعریف و تبدیل محفوظ است. قران یگانه منبع داستانهای تاریخی مذکور در ان است و بس.
بدیهی است درست نیستکه قران مجید را با تاریخ محاکمه کرد، به دو سبب روشن:
نخست: تاریخ نوزاد تازه به دنیا امدهای است. حوادث بیشماری در تاریخ انسانها نیامده است، حوادثی که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. قرآن برخی از این حوادث و رخدادهائی را روایت میکندکه تاریخ از آنها علم و آگاهی ندارد.
دوم: تاریخ - هرچند که برخی از این حوادث و رخدادها را در خود حفظ کرده است - ساختاری و عملکردی از ساختارها و عملکردهای ناقص انسانها است. بدو همان قصور و خطا و تعریفی رو میکندکه به تمام ساختارها و عملکردهای انسانها رو میکند. ما در همین زمان خود - زمانی که وسائل ارتباطات و وسائل پژوهش بسی ساده و اسانگردیده است - یک خبر یا یک حادثه را مییابیمکه به صورتها و به شکلهایگوناگون و جوراجوری روایت میگردد، و از زوایای مختلفی بدان نگریسته میشود، و تفسیرها و تعبیرهای متناقض و متضادی از ان خواهد شد. از همچون انباشتهها و اندودههائی تاریخ ساخته میشود، هرچندکه بعد از ان در نقد و سرهسازی و در بررسی و وارسی سخنانی گفته شود و ایرادهائیگرفته شود!
خود سخن گفتن درباره این که راجع به داستانهائی که در قرآن آمده است، از تاریخ خبرگرفته شود و از آنها در دل تاریخ جستجو شود، سخن پوچی استکه ارکان و اصول علمی مقرریکه انسانها انها را میپسندند و بدانها خشنودند آن را نمیپذیرد و مردود میشمارد، پیش از اینکه عقیدهای آن را نپذیرد و مردود بشمارد که میگوید قرآن سخن داورانه و فیصلهبخش است. سخنیکه میگوید باید داستانهای قرآن را در پرتو تاریخ سنجید و به محاکمهکشید، سخنی استکه کسی که به قرآن ایمان داشته باشد، و همچنین کسی که به وسائل پژوهش علمی معتقد باشد، همچون سخنی را نمیگوید. چه چنین سخنی ستیزهجوئی و دشمنانگی با حق و حقیقت است و بس!!!
*
پرسندگانی درباره ذوالقرنین پرسش کردند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسش نمودند. خداوند درباره او آنچه از زندگی وی در اینجا آمده است وحی فرمود. منبع دیگری جز قرآن درباره زندگانی ذوالقرنین در دسترس نداریم. ما نمیتوانیم راجع بدو بدون علم و آگاهی دامنه سخن را گسترش دهیم. در تفسیرها اقوال زیادی آمده است، ولی به طور یقین نمیتوان بدانها باور و اعتمادکرد. باید همچون اقوالی را با احتیاط شنید، چون اسرائیلیّات و افسانههائی در آنها است.
روند قرآنی از ذوالقرنین سهکوچ را ثبت و ضبطکرده است: یکی به سوی مغرب، و یکی به سوی مشرق، و دیگری به سوی مکانیکه میان دو سد قرار دارد ... بگذار روند قرآنی را در این کوچهای سهگانه پیگیری کنیم.
*
سخن از ذوالقرنین با چیزی راجع بدو آغاز میگردد:
(إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا).
ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسائل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش میکرد) در اختیارش نهادیم.
خدا در زمین بدو مکانت و منزلت بخشید. بدو سلطه پایدار و قدرت استوار داد، و اسباب و وسائل فرماندهی و جهانگشائی، و ساختن و آبادکردن، و تسلط و تمتع و بهرهمندی و بهرهوری عطاء نمود ... و از سائر چیزهای دیگری برخوردار فرمود که انسانها در زندگی دنیوی میتوانند بدانها دسترسی پیدا کنند و با آنها بزرگی و سترگی یابند.
(فَأَتْبَعَ سَبَبًا) .
(راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست.
راهی را درپیش گرفت که برایش میسر گردید، و رهسپار غرب شد.
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ).
تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود، و در آنجا گروهی (متمرد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم٠ ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت میگماری. ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم ).
مغرب خورشید جائی استکه بیننده خورشید را میبیند در آنجا پشت افق نهان میگردد. مغرب هم با توجه به مکانها مختلف میشود. برخی از جاها بیننده چنین میبیندکه خورشید پشتکوه غروب میکند. در جای دیگری چنین میبیند که در آب غروب میکند، همانگونه که در اقیانوسهای فراخ و- در دریاها وضع بدین شکل است. گاهی نیز بیننده چنین میبیندکه خورشید در میان شنها غروب میکند، همانگونهکه در بیابانهای لخت و برهوتیکه تا چشمکار میکند سینه کشیده است و گسترش یافته است وضع بدین منوال است.
ظاهراً از نص پیدا استکه ذوالقرنین به سمت غرب بار سفر بربسته است تا به نقطهای در ساحل اقیانوس اطلس رسیده است و چنین دیده است که خورشید در آب غروب میکند. آنجا را دریای تاریکیها نیز نامیدهاند وگمان بردهاند خشکی در آنجا به پایان میرسد.
ارجح این استکه آنجا مصب یکی از رودخانهها بوده است، جائی که گیاهان زیادی میرویند و پیرامون گیاهانگل لزج و چسبنده است و لجنزار سیاه و بد بوئی را تشکیل میدهند، و برکههائی در آنجا یافته میشوند، انگار چشمههای آب هستند ... ذوالقرنین خورشید را دید در آنجا غروب میکند:
« وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ » ٠
به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود.
امّا برای ما دشوار استکه خود مکان را معینکنیم. چرا که نص قرآنی آن را مشخص و محدود نفرموده است. منبع مورد اعتماد دیگری هم در دسترس نداریم تا در تعیین مکان بر ان تکیهکنیم. هر سخنی جز این هم محل اعتماد نبوده و از لغزش درامان نیست، چون به منبع صحیح و درستی استناد نمیجوید.
درکنار این لجنزار سیاه و بدبو، ذوالقرنین قومی را یافت:
(قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا).
گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت می گماری).
خدا این سخن را چگونه به ذوالقرنین فرموده است؟ آیا وحی بدو بوده است یا حکایت حال است؟ زیرا خدا او را بر آن قوم چیرهکرد، و اختیار انجام هرگونه کاری را در حق ایشان بدو واگذارکرد. انگار بدوگفته شده است: این شما و ایشان! میخواهی بدانان عذاب و شکنجه برسان، یا میخواهی در حق ایشان نیکی و خوبی کن، خود دانی و توانی ... هر دوی این سخنان ممکن است. از نص میتوان این را یا آن را فهم و برداشت کرد. مهم این استکه ذوالقرنین دستور خود را درباره رفتار با کشورها و نواحی فتح شدهای اعلام داشته است که مردمان آنجاها اطاعت از او را میپذیرند، و یزدان او را بر آنان چیره میگرداند.
(قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا).
(ذوالقرنین بدیشان) گفت: اما کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم).
ذوالقرنین اعلان کرد که متجاوزان ستمگر عذاب و عقاب دنیوی او را دارند. بعد از آن به سوی بروردگارشان برگردانده میشوند. پروردگارشان بدیشان عذاب و عقاب رسواکننده و «بد و ناشناختهای« را میرساند، عذاب و عقابیکه همانند آن دیده نشده است و برای انسانها ناشناخته و ناآشنا است. ولی برای مومنان شایسته و بایسته، پاداش خوب و نیکوئی است. با آنان به بهترین شیوه رفتار میشود و والاترین احترام و بزرگداشت و یاری و آسایش را خواهند دید.
این، قانون حکم بایسته است. چه مومن شایسته لازم است عزت و کرامت و آسایش و آرامش و پاداش خوب و زیبا را در پیش حاکم و فرمانروا ببیند. و تجاوزپیشه ستمگر بایدکه به عذاب و عقاب و شکنجه و آزار برسد ... وقتیکه نیکوکار در میان مردمان به پاداش نیکوکاری خود نیکی ببیند و به نیکی برسد، و مکانت و منزلت بزرگوارانه و یاری و آسایش بیابد، و بدکار تجاوزپیشه در برابر فساد و تباهی خود شکنجه و خواری و رسوائی و سختی و سختگیری ببیند و بیابد، بدین هنگام مردمان تشویق میگردند به این که راه صلاح درپیش بگیرند و به اصلاح خود و جامعه بنشینند و بهکار و تولید بپردازند. امّا وقتیکه شاهین ترازوی حکم و فرمان بالا و پائین افتاد وکج وکژ شد، مفسدان مقرب درگاه حاکم و فرمانروا میشوند و در امور دولت و مملکت مقرب و معزز میگردند، و برعکس تلاشگران وکارکنان صالح و مصلح مطرود و منفور میشوند یا با ایشان جنگ و پیکار میگردد. در این وقت استکه سلطه و قدرت در دست حاکم و فرمانروا تازیانه عذاب و ابزار فساد و تباهی میشود، و نظم و نظام جماعت مردمان، به هرج و مرج و تباهکاری و بدکرداری تبدیل میگردد.
*
آنگاه ذوالقرنین ازکوچ مغرب به کوچ مشرق برگشت، در حالیکه مکانت و منزلت و قدرت و شوکت پیدا کرده بود، و وسائل پیروزی و ابزارهای بهروزی برای او مهیا گردیده بود:
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ).
سپس از وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه شرق را درپیش گرفت). تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند). همانگونه (در حق مردمان مشرقزمین رفتار کرد که درباره مردمان مغربزمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه میکرد، کاملا مطلع بودیم.
آنچه درباره جایگاه غروب خورشید گفته شده است، درباره جایگاه طلوع خورشیدگفته میشود. چه مقصود از جایگاه طلوع خورشید در افق شرقی آن جایگاهی استکه بیننده میبیند. قرآن مکان طلوع را مشخص نفرموده است. ولیکن طبیعت آنجا و حال مردمانی را وصف کرده است که ذوالقرنین در آنجا ایشان را یافته است:
( حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا)٠
تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند).
یعنی آنجا سرزمین لخت و برهوت صافی بودکه بلندیهائی و درختانی در آن نبودکه زمین را از خورشید نهان دارد. خورشید وقتیکه طلوع میکرد بر مردمان آنجا بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابید ... این وصف منطبق بر صحراها و جلگههای فراخ میگردد. این هم مکان معینی را جدا و مقرر نمیدارد. آنچه ما ترجیح میدهیم این استکه همچون محلی در دورترین نقطه شرقی بوده است، آنجائیکه بیننده خورشید را میبیندکه بر زمین مسطح و بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابد. چه بسا این مکان در ساحل شرقی افریقا باشد. احتمال دارد مراد این فرموده یزدان:
( لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا).
ما پوششی در برابر خورشید بهره ایشان نکرده بودیم.
این باشدکه آنان لخت و عریان بودند و خدا حاجب و مانعی و پرده و پوششی در برابر خورشید بدیشان عطاء نفرمرده بود.
ذوالقرنین قبلا قانون خود را در حکومت و فرمانروائی اعلان داشته است، و در اینجا نیازی به تکرار آن نمیبیند و بیان داشته است که درکوچ مشرقزمین عملکرد و رفتار او چگونه بوده است، چراکه مشهور و معروف همگان بوده است، و خدا نیز از افکار و رویکردهای اوکاملا اطلاع و آگاهی داشته است.
در اینجا اندکی میایستیم و نگاهی به پدیده هماهنگی هنری در عرضه مطالب و مقاصد میاندازیم ... صحنهایکه روند قرآنی را نشان میدهد صحنه پیدا و نمایان در طبیعت است: خورشید درخشان است و حاجب و مانعی میان آن و میان مردمان قرار ندارد. درون ذوالقرنین و همه رازها و رمزهای دل او برای علم خدا بیپرده و عیان است ... بدین منوال صحنه موجود در طبیعت و صحنه نهان در دل و درون ذوالقرنین همنوا و همآوا میگردد، همانگونه که روش هماهنگی دقیق قرآنی است.
*
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠)
کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣)
قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤)
قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥)
آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦)
فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧)
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨)
سپس (راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست. تا آنگاه که به میان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیح سخنی را نمیفهمیدند (مگر با مشقت زیاد. چرا که از نظر فکری عقبمانده و از لحاظ تمدن در سطح بسیار پائینی بودند و زبان عجیبی داشتند. مردمان آنجا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین تباهکارند (و بر ما تاخت میآورند) آیا برای تو هزینهای معین داریم که میان ما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد میکنید. ما برای اندوختن اموال نیامدهایم) پس مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. (سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آنگاه دستور چیدن آنها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملا میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آنها را از آهن پر نمود، فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند، و) گفت: بدان بدمید؛ تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد. سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم. (سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند، و به هیچوجه نتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند. (هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
ما نمیتوانیم قاطعانه بگوئیم آن مکان که ذوالقرنین بدانجا رسیده است و «میان دو سد» بوده است کجا است، و مراد از این دو سد چیست. آنچه از نص برمیآید این است که ذوالقرنین به منطقهای رسیده استکه میان دو مانع طبیعی قرار داشته است، یا میان دو سد ساخته انسانها بوده است. میان آن دو مانع یا دو سد نیز فضای خالی یا گذرگاهی وجود داشته است. در آنجا قومی را یافته استکه عقب مانده بودهاند:
( لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا) .
هیح سخنی را نمیفهمیدند.
هنگامی که مردمان ذوالقرنین را جهانگشای نیرومندی یافتند، و در او قدرت و صلاح دیدند، بدو پیشنهاد کردندکه سدی را بر سر راه یاجوج و ماجوج بسازد، آن کسانیکه از فراسوی دو مانع بر آنان میتاختند و از آن راه بر ایشان ایلغار میبردند و به غارت ایشان میپرداختند، و در سرزمین آنان فساد و تباهی راه میانداختند، و آنان نمیتوانستند به دفع ایشان بکوشند و سر راه را بر ایشان بگیرند ... اینکار را در برابر مالیاتی انجام دهدکه در میان خود آن را برای او جمعآوری مینمایند.
به پیروی برنامه شایستهای که آن فرمانروای بایسته برای نبرد با فساد در زمین اعلان داشت، اموالی را که پیشنهادکردند نپذیرفت و نظریه ایشان را مردود شمرد. بدون هیچگونه مزد و پاداشی به ساختن سد پرداخت. برای ساختن سد سادهترین و آسانترین راه را در این دید که گذرگاه میان دو مانع طبیعی را مسدود کند. بدین منظور از آن قوم عقبمانده درخواستکرد او را با نیروی بدنی کمک کنند:
(فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ ).
مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. آنان قطعات آهن را برای او جمعآوری کردند.
ذوالقرنین آن قطعات آهن را در داخل شکاف میان دو مانع، رویهم انباشته کرد. آن دو مانع همچون دو تکه صدف گردیدند و آن قطعاف آهن را دربرگرفتند:
« حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ ».
تا کاملا میان دو صدف را برابر و یکسان کرد.
وقتیکه قطعات آهن رویهم انباشته به بلندای مانع دو طرف رسیدند، گفت:
« انْفُخُوا » ٠
بدمید.
به آتش بدمید تا آهنهاگرم و تافته شوند.
( حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا )
تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد).
قطعات آهن از شدتگرم شدن و تافتهگردیدن و برافروختن و سرخشدن سراپا آتشگردید.
« قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا » .
گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم.
مس ذوب شده را بیاورید تا به میان قطعاتگداخته آهن روان شود و درزها و شکافها را بگیرد و آویزه آنها شود و مایه استحکام بیشترگردد.
به تازگی این شیوه برای تقویت آهن مورد استفاده قرار گرفته است. روشن شده استکه اضافهکردن مس با نسبت معینی مقاومت و سختی آهن را چندین برابر میسازد. این شیوهایکه خدا ذوالقرنین را بدان رهنمود فرموده است، و آن را درکتاب جاویدان خود قرآن نگاشته است، قرنهای بیشماری که جز خدا تعداد آنها را نمیداند، بر دانش نوین بشری پیشیگرفته است! بدین وسیله دو مانع با یکدیگر جوش خوردند وکاملا به یکدیگر چسبیدند، و راه بر یاجوج و ماجوج بسته شد.
(فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ) ٠
(سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند.
نتوانستند بالای دیواره آن روند.
(وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) .
و به هیچ وجه نتوانستند نقبی درآن ایجاد کنند.
نتوانستند سوراخی و شکافی در آن بهوجود آورند و از آنجا بگذرند و یورشکنند. نتوانستد - آن قوم ضعیف عقبمانده بتازند و حملهور شوند. لذا از دست آنان در امن و امان ماندند و آسودهخاطر شدند. [1] ذوالقرنین بدینکار سترگ و بزرگیکه انجام داده بود نگاهکرد. سرمستی و غرور او را فرا نگرفت. سرمستی قدرت و قوت و علم و دانش او را مست نکرد. ولیکن خدا را یادکرد و سپاسگفت و شکر وی را بجای آورد، و این کار شایسته و بایسته را بدو نسبت داد، کاریکه خدا او را به انجام آن توفیق عطاء فرموده بود، و از قدرت و قوت خود دست شست وآن را به قدرت و قوت خدا نسبت داد، و انجامکار را از زمره کارهای او شمرد، و اعلان نمود آنچه را که بدان ایمان داشت، و آن اینکهکوهها و مانعها و سدها پیش از قیامت درهم کوبیده خواهد شد، و زمین مسطح و هموار و لخت و عریان خواهد گشت.
(قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا) .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
بدینگونه این حلقه از زنجیره تاریخ زندگانی ذوالقرنین پایان میگیرد، آن کسیکه نمونه فرمانروای شایسته و بایسته است. خود بدو در زمین مکانت و منزلت میدهد، و اسباب و وسائل را برای او آسان و آماده میسازد. او شرق و غرب زمین را میسپرد و فتح میکند) ولیکن ظلم و زور روا نمیدارد، و غرور و تکبر به خود راه نمیدهد، و طغیان و سرکشی و سرمستی نمیورزد، و فتوحات را وسیله غنیمت مادی و تاراج اموال نمینماید، و فتح و ظفر را مایه استثمار افراد وگروهها و مملکتها نمیسازد، و با اهالی کشورهای فتح شده همچون بردگان رفتار نمیکند، و مردمان آنجاها را در راه اهداف و طمعها و آزهای خود بهکار نمیگیرد و مسخر نمینماید ... بلکه مردی است که به هر جا و مکانیکه برود و وارد بشود عدل و داد را میگستراند، و عقبماندگان را کمک و یاری میدهد، و از ایشان بدون مزد تعدی و تجاوز را به دور میدارد، و نیروئی راکه خدا بدو داده است و اسباب و وسائل آن را برایش فراهم فرموده است در راه آبادانی کشورها و ناحیهها و اصلاح حال مردمان، و در مسیر از میان بردن ظلمها و ستمها و رساندن صاحبان حق به حقوق خود، به کار میگیرد.گذشته از اینها هرگونه خیر و خوبی وکارهای نیکی راکه خدا بر دست او جاری و پیاده میسازد به لطف و مرحمت و فضل و برکت خدا نسبت میدهد، و در اوج شوکت و عظمت خود قدرت و جبروت خدا را از یاد نمیبرد، و دائما به یاد داردکه او به سوی خدا برمیگردد.
*
راستی یاجوج و ماجوج چه کسانی بودهاند؟ آنان هم اینک در کجایند؟ کار و بارشان به کجا کشیده است؟ چه چیزکردهاند و چه چیز خواهندکرد؟
اینها پرسشهائی استکه دقیقا نمیتوان بدانها پاسخ داد و پژوهشگرانه پاسخ گفت. زیرا ما از آنان جز چیزهائی را نمیدانیم که در قران، و یا در برخی از احادیث -صحیح امده است.
قران در اینجا نقل قول ذوالقرنین را ذکر میکند:
(فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا ).
هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
این نص زمانی را تعیین نمیکند. وعده خدا به معنی وعده درهم کوبیدن و ویران نمودن سد است. چهبسا وعده خدا فرارسیده است آن وقتکه تاتارها حمله کردهاند و به تاخت و تاز نشستهاند و به تاراج زمین پرداخته و مملکتها را خراب کردهاند.
در جای دیگری در سوره انبیاء آمده است:
«حتّی إذا فُتحت یاجُوج و ماجُوجُ وَ هُم مِن کُلّ حَدَبٍ یَنسلُونَ. واُقترب الوعدُ الحقُّ ... » ٠
(این نابودسازی بزهکاران و عدم بازگشت ایشان به دنیا) تا زمانی ادامه خواهد داشت که یاجوج و ماجوج رها میکردند، و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی میگذرند (و موجب پریشانی و هرج و مرج در زمین میشوند، و این یکی از نشانههای فرارسیدن قیامت است. در این هنگام) وعده راستین (خدا که روز قیامت است) نزدیک میشود .... (انبیاء/96-97)
این نص نیز زمان مشخصی را برای خروج و شورش یاجوج و ماجوج معین نمیکند. چه نزدیک شدن وعده راستین به معنی نزدیک شدن قیامت است. قیامت هم از همان زمانیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث گردیده است نزدیک شده است. در قرآن آمده است:
( إقتربت آلساعة واُنشق القمر) .
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد، و (در آن) ماه به دو نیم میگردد. (قمر/ ا)
زمان در حساب الهی جدای از زمان در حساب انسانها است. میان نزدیک شدن قیامت و میان رخ دادن قیامت میلیونها سال یا قرن فاصله است. انسانها آن را طولانی و دور میبینند، ولی برای خدا لحظه کوتاهی بیش نیست.
در این صورت جائز خواهد بودکهگفته شود سد در دورهای میان:
« إقتربت آلساعة » ٠
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد.
و میان زمان ما فتحگردیده است، و در روزگار ایلغارها و غارتهای مغولها و تاتارها صورت پذیرفته است، مغولها و تاتارهائیکه سرزمین شرق را زیر پاگذاشتند و به تاراج بردند. چهبسا یاجوج و ماجوج همین مغولها و تاتارها بودهاند.
حدیث صحیحی در دست استکه امام احمد آن را از سفیان ثوری، و او از عروه، و وی از زینب دختر ابوسلمه، و او از حبیبه دختر ام حبیبه دختر ابوسفیان، و او از مادرش حبیبه، و وی از زینب دختر جحش، همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده استکهگفته است: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خواب بیدار شد در حالیکه چهرهاش سرخ و برافروخته بود و میفرمود:
(ویل للعرب من شر قد افترب . فتح الیوم من ردم یاجوج و ماجوج مثل هذا).
وای به حال عرب از دست شر و بلائی که نزدیک گردیده است. امروز از سد یاجوج و ماجوج مثل این گشوده شد ....
آنگاه انگشت سبابه یا انگشت شهادت را به سر انگشت ابهامکه انگشت ستبر وکوتاه دست است چسباند و با آن دو حلقهای تشکیل داد ...گفتم: ای فرستاده خدا آیا در حالیکه افراد صالحی در میان هستند هلاک میگردیم؟ فرمود:
(نعم اذاکثر الخبیث).
بلی وقتی که ناپاک فراوان گردد.
این خواب پس از سیزده قرن و نیم تحقق پیداکرد. از آن پس، یورشها و ایلغارها و غارتها و تاراجهای تاتارها درگرفت، و حکومت عرب را با از میان برداشتن خلافت عباسیان توسط هلاکو در زمان خلافت معتصم آخرین شاهان عباسی، درهم پیچید.
چهبسا این، تعبیر خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد. این را نیز تنها خدا میداند. آنچه ما میگوئیم ترجیح است نه یقین.
*
سپس به روند سوره برمیگردیم و میبینیم بر اینکه ذوالقرنین وعده حق را یاد میکند، با صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند:
(وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا).
در آن روز (که جهان پایان میگیرد و وعده آخرت فرامیرسد) ما آنان را رها میسازیم تا برخی در برخی (فرولولند و در همدیگر) موج زنند، و (آنگاه برای دومین بار) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم. و در آن روز، دوزخ را بهطور شگفتی به کافران نشان میدهیم (و ایشان را در آن گرد میآوریم). کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات (خواندنی و دیدنی) من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان یزدان) را نداشتهاند (و از نیروی بینائی و شنوائی برای درک حقائق و رسیدن به سعادت استفاده نکردهاند).
این صحنهای استکه حرکت گروههای بشری را نشان میدهد از هر رنگ و نژاد و زمینیکه هستند، و در هر نسلی و زمانی و روزگاریکه بودهاند. یزدان همگان را زنده میکند و برانگیخته میدارد. به یکدیگر میآمیزند. بیسر و سامان و نظم و نظام و ناخودآگاه در همدیگر غلت میخورند و مضطربانه میگردند. گروه گروه و دسته دسته همسان امواج آب موج میزنند و داخل یکدیگر میروند و میلولند ... سپس ناگهانی بار دیگر در صور میدمند تاگرد آیند و نظم و نظام داشته باشند:
« وَنُفِخَ فِی الصُّورِ[2] فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا » .
(برای بار دوم) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم.
ناگهان همگان صف میکشند و نظم و نظام پیدا میکنند!
آنگاهکافرانیکه از یاد خدا غافل بودهاند وگوئیکه بر چشمانشان پردهای است، و انگار درگوشهایشان کری است، ناگهانی بدینان دوزخ نشان داده میشود. دیگر نمیتوانند از دوزخ روی برگردانند بدانگونهکه از یاد خدا روی برمیگرداندند. دیگر امروز روی برگرداندنی وجود ندارد. از روی چشمانشان پرده برافتاده است و چشمهاکاملا باز و بیناگشته است، به شکلیکه فرجام رویگردانی وکوری را میبینند و به سزا و جزای موافق با عمل خود میرسند!
تعبیر قرآنی میان روی گرداندن و نشان دادن، تقابل را در صحنه هماهنگ میسازد، تقابل آنها در حرکت به شیوه هماهنگ هنری در قرآن.
بر این تقابل با ریشخندکردنگزنده و تمسخر تلخی پیرو میزند:
(أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) .
آیا کافران گمان میبرند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سرور و سرپرست خود گیرند (و معبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود میرسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
آیا کافران گمان میبرند که میتوانند گذشته از خدا آفریدههای پرستنده خدا را نیز یاوران و مددرسانان خودگردانند، و از ایشان انتظار داشته باشند که در برابر خدا یاری وکمکشانکنند، و سلطه و قدرت خدا را از آنان بازدارند، پس فرجام این محاسبه را ببینند و بچشند:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا [3] جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) ٠
ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
وه چه پذیرائیای که مهیا برای استقبال است! هیچگونه نیازی به تلاش و زحمتی ندارد، و انتظارکشیدنی نمیخواهد» چرا که حاضر است و منتظر مهمانان کافر است!
*
آنگاه سوره با واپسین نواها و آهنگها به پایان میآید، و خط و خطوط فراوان خود را خلاصه میکند، و نواهای پراکنده خویش را گرد میآورد:
و امّا نخستین نوا و آهنگ، نوا و آهنگی پیرامون ارزشها و معیارها است بدانگونهکه در عرف گمراهان و سرگشتگان معمول است، و بدانگونهکه یقینی و مقبول است و ارزشهای کارهای پسندیده و معیارهای اشخاص وارسته است:
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا )
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود). آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود، و در روز رستاخیز ارزشی پرای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا » ٠
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟.
یعنی آن کسانی که از ایشان زیانبارترین کس یافته نمیشود؟
« الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود).
این استکه همچون تلاش و تکاپوئی ایشان را به هدایت نرسانده است، و آنان را بهرهمند از ثمرهای یا
هدفی نکرده است:
(وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا).
و آنان گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود).
آنان آن اندازه غافلندکه هدر رفتن تلاش خود را احساس نمیکنند و نمیدانند که سعی ایشان بیهوده میرود. ایشان این چنین سعی و تلاش بیهوده و گمراهانه را ادامه میدهند و زندگی خود را در مسیر آن ضائع مینمایند.
بگو: به شما بگویم اینگمراهانیکه تلاششان بیهوده میرود چه کسانی هستند؟ هنگامی که پردهپوشی انتظار و وراندازی بدین مرز میرسد، ایشان را نشان میدهد و پرده از آنان به کنار میاندازد، و به ناگاه میبینیم که ایشان:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ).
کسانی هستند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود.
واژه «حبوط«که مصدر «حبطت« است به معنی باد کردن شکم چهارپا است بدان هنگامکه نوعی ازگیاهان سمّی را میخورد و به دنبال آن میمیرد ... این هم مناسبترین چیز برای شناساندن اعمال و افعال است ... چهارپائی این چنین، باد میکند و میآماسد، و صاحبان آنگمان میبرند سالم است و ازگیاهان چریده است و بهرهمند گردیده است... امّا به دنبال آنکار به مرگ میانجامد)
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ...فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا).
آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
آنان مهمل و بیارج هستند. هیچگونه ارج و ارزشی برابر معیارهای درست در «یوم القیامه: روز قیامت« ندارند. گذشته از این، سزا و جزای خود را دارند:
( ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا) ٠
(حال و احوال ایشان) همانگونه است (که بیان کردیم)، و به سبب کفر ورزیدنشان و به خاطر مسخره کردن آیاتم و پیغمبرانم توسط ایشان، سزای آنان دوزخ است.
همکاری در صحنه تکمیل میشود با نشان دادنکفه مومنان در ترازو و نمودن ارج و ارزش آنان:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا )
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، باغهای بهشت جایگاه پذیرائی از ایشان است. جاودانه در آنجا میمانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایید (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این پذیرائی در باغهای بهشت در برابر آن پذیرائی در آتش دوزخ است. اینکجا و آنکجا! سپس این نگرش دقیق و عمیق به سرشت خود انسان و احساس او درباره بهرهمندی از بهشت و نعمتهای آن انداخته میشود و در این فرموده بدان اشاره میشود:
( لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا ).
تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایند (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این نگرش نیاز به این دارد اندکی در برابر آن بایستیم و ژرف و دقیق بدان نگاهی بیندازیم.
آنان در باغهای بهشت جاودانه هستند ... امّا انسان دل ناآرام و دگرگونخواهی دارد. از یکنواختی بیزاری میجوید. از ماندگاری بر یک حالت یا ماندن در یک مکان گریزان است. هرگاه بداند که نعمت زوالپذیر است و به پایان میآید حرص و آزی بدان نمیورزد و شوق و شوری بدان ندارد. هرگاه یکنواخت برود دلگیر و دلتنگ میشود. بلکهکار او به رنجش از آن میکشد و میل بهگریز از آن پیدا میکند!
این فطرتی استکه انسان بر آن سرشته شده است به خاطر حکمت والائیکه متناسب با خلافت او در زمین و همگام با نقش وی در این خلافت است. این نقش مقتضی چرخاندن زندگی و دگرگونکردن و ترقی بخشیدن آن است تا بدانجاکه به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است. بدین خاطر است که در فطرت انسان عشق به تغییر و تبدیل،کشفکردن و خبر یافتن، انتقال از حالی به حالی، کوچیدن از مکانی به مکانی، بار سفر بربستن از صحنهای به صحنهای، وگذشتن از رژیم و نظامی به رژیم و نظامی، متمرکز و جایگزین گردیده است ... تا انسان برجهد و تلاشگرانه به راه خود ادامه دهد، و واقعیت زندگی را دگرگون سازد، و ناشناختههای سرزمینها را بشناسد، و آثار باستانی را پیداکند، و در نظم و نظام جامعه و در شکلهای ماده نوآوری و هنرنمائیکند ... در فراسوی تغییر و تحول و کشف کردن و نوآوری نمودن است که زندگی ترقی میکند و اوج میگیرد و دگرگون میشود و پیشرفت مینماید، وکمکم به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است.
بلی همچنین در سرشت انسان انس و الفتگرفتن به چیزهای قدیمی، و دل دادن و تعلق خاطر پیدا کردن به چیزهائیکه انسان بدان انس و الفتگرفته است، و ماندگاری بر عرف و عادت، متمرکز و جایگزینگردیده است. امّا همه اینها تا بدانجا استکه کار پیشتازی و دگرگونسازی و نوآوری متوقف نشود، و زندگی از پیشرفت و ترقی و اوجگیری باز نایستد، و افکار و اوضاع به جمود و رکود نگراید و سر برنزند. بلکه پایداری و نبرد است که توازن و پیشروی را تضمین میکند. هر زمان که توازن به هم بخورد، و درنتیجه جمود و رکود در محیطی غلبه پیداکند، نهضت و شورشی پدیدار میآیدکه چرخ ارابه زندگی را سخت به حرکت درمیآورد و آن اندازه با قدرت ارابه را به پیش میراند که از حدود و ثغور اعتدال و میانهروی تجاوز میکند. بهترین دورهها دورههائی است که میان دو نیروی دفع و جذب تعادل برقرار سازد، و میان انگیزهها و قانونهای دستگاه زندگی توازن پدید آورد. ولی زمانیکه جمود و رکود حاکم شود، اعلان فروکش کردن و ناکام ماندن انگیزههای زندگی است، و این کار نیز اعلام مرگ هم در زندگی افراد و هم در زندگی گروهها و دستهها است.
این فطرت، فطرتی استکه مناسب خلافت انسان در زمین است. ولی در بهشتکه سرای کمال مطلق است، همچون فطرتی وظیفهای متوجه او نیست. اگر انسان در آنجا نیز دارای همین فطرت زمین باشد، و در این نعمت جاویدان زندگی کندکه سرمدی است و از پایان گرفتن آن نمیترسد، و این نعمت از او دور نگردد و به نعمت دیگری دسترسی پیدا نکند، و او هم از این نعمت دور نگردد و به نعمت دیگری دستیابی پیدا ننماید، یعنی همین باشد که هست، پس از دورهای از زمان نعمت، بهشت برای انسان دوزخی میشد، و بهشت برای داخل شدگان بدان زندانی میگردید که آرزو میکردند برای مدتی از آن بیرون روند هرچند این بیرون رفتن به سوی دوزخ باشد، تاکشش و جذبه تغییر و تبدیل را ارضاء سازند!
ولیکن آفریدگار این انسان که آگاهتر از هر کسی بدان است، امیال و آرزوهای انسان را دگرگون میسازد، و دیگر انسان نمیخواهد از بهشت بیرون رود و ان را با چیزی عوض کند. اخر باید او در جاودانگی و سرمدیای بسر بردکه پایان نمیپذیرد و با چیز دیگری عوض و جابهجا نمیشود!
*
و امّا دومین نوا و آهنگ، علم محدود بشری را با مقایسه با علم نامحدود الهی به تصویر میکشد، و علم یزدان را به تصور ناقص انسان نزدیک میگرداند با ذکر مثال محسوسی، چنانکه شیوه قران در تعبیر با به تصویر کشیدن مسائل است.
« قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا » ٠
بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان میگیرد پپش از آن که (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد، هرچند هم همسان ان دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم (و مرکب و جوهرش نمائیم).
دریا فراخترین و پرآبترین چیزی استکه بشر آن را میشناسد. انسانها هم با جوهر مینویسند هرآنچه راکه بنویسند و بنگارند، و هرآنچه را که بخواهند با آن دانش خود را ثبت و ضبط کنند، دانشیکه آن را فراوان میانگارند!
روند قرانی برای انسانها دریا را با وسعت و فراخی و آبهای فراوانیکه دارد به شکل جوهری به تصویر میکشدکه آنانکلمات خدا راکه دال بر علم او است با آن مینویسند و مینگارند. ناگهان مشاهده میشودکه دریا پایان میپذیرد وکلمات خدا تمام نمیگردد. انگاه خدا ایشان را با دریای دیگری همچون دریای پیشین یاری میدهد وکمک میرساند، ان هم پایان میپذیرد وکلمات خدا منتظر جوهر میمانند!
یزدان با این تصویر محسوس، و با این حرکت مجسّم، معنی غیرمحدود و نسبت محدود - هر اندازه بزرگ و فراخ همکه باشد - در برابر ان را به ذهن انسان نزدیک میکند.
معنیکلی مجرّد در تصور بشری، حیران و سرگردان، و شل و ول و لرزان میماند، تا آنگاهکه به صورت محسوسی به تصویرکشیده میشود، هر اندازه هم به عقل بشری قدرت و توان تجرید و انتزاع داده شده باشد. انسان نیازمند مجسّم کردن معنی مجرد در شکلها و صورتها و ویژگیها و نمونهها است ... تازه این نیاز انسان است در معانی مجردیکه بیانگر محدودند، پس باید حال انسان در غیر محدود چگونه باشد؟
بدین خاطر است که قرآن مثالهائی برای مردمان میزند، و معانی بزرگ خود را به حس و شعور ایشان، در قالب شکلها و صحنهها، و در سیماهای محسوساتی که دارای ارکان و ویژگیها و صورتها هستند همچون این مثال، نزدیک میکند.
دریا در این مثال، علم انسان را به تصویر میکشد، علمی که انسان آن را فراگیر و فراوان میانگارد. علم انسان هرچندکه فراخ و فراوان است ولی محدود است. کلمات خدا نیز علم الهی را به تصویر میزندکه نامحدود است، بدانگونه که انسان چه رسد به این که نهایت آن را نمیداند، حتی نمیتواند آن را دریافت کند و بنگارد، و حتی نمیتواند به تقلید از آن نیز بپردازد.
گاهی غرور انسانها را میگیرد در مقابلکشف اسراری از جهان درونشان یا پی بردن به رموزی در آفاق جهان برونشان. سرمستی دستیابی علمی، ایشان را میگیرد وگمان میبرندکه آنان همه چیز را دانستهاند، یا ایشان در راه دانستن همه چیزند!
ولیکن ناشناختهها با آفاق فراخ و بدون حد و حصر خود با آنان رویاروی میشود، و ناگهان میبینند که ایشان هنوزگامهائی را در ساحل برداشتهاند، و دریای مواج و پرآب جلو آنان بسی وسیعتر و فراختر از افق دید ایشان است!
انسان هرچه میداند بگذار بداند، و از اسرار و رموز این هستی هرچهکشف میکند بگذارکشفکند، ولیکن باید از غرور علمی خود پائین بیاید. چه نهایت چیزی که علم او بدان خواهد رسید این استکه دریا جوهری در دست او شود. دریا هم به پایان میآید وکلمات خدا به پایان نمیآید، اگر هم خدا او را با دریای دیگری همسان آنکمک نماید، امّا این دریا هم پایان میپذیرد، ولی کلمات خدا پایان نمیپذیرد.
*
در سایه این صحنهای که دانش انسان در آن ناچیز مینماید، سومین و واپسین نوا و آهنگ سر داده میشود، و والاترین و بالاترین افق را برای بشریت ترسیم میکند که افق رسالتکامل و شامل است. این افق هم با مقایسه با افق والا و بالائیکه چشمها در برابر آن درمیمانند، و دیدگان در مقابلش فروکش میکنند و ناکام میمانند، نزدیک و محدود است:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا) .
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این افق، افق والا و بالای الوهیت است ... پس آفاق نبوت در اینجا چه چیز است؟ مگر نه این استکه این آفاق هم به هر حال آفاق بشریت است؟
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ ...)
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود ....
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم انسانی استکه از آن افق والا و بالا دریافت میدارد. انسانی است که از چشمهای استمداد میجویدکه خشک نمیگردد. انسانی است که از هدایتی تجاوز نمیکندکه از شرورش دریافت میدارد. انسانی استکه میآموزد و یاد داده میشود و یاد میدهد ... پس هرکس میخواهد بدان جوار والا و بالا نزدیک شود و قرب و منزلت پیداکند، بایدکه استفاده کند از آنچه میآموزد از - پیغمبریکه از آن مقام والا و بالا دریافت میدارد، و باید که متوسل گردد به وسیلهایکه جز آن وسیله دیگری وجود ندارد:
« فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» .
پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این برگه اجازه عبور بدان ملاقات والا و اعلی است.
*
بدین منوال پایان داده میشود به سورهای که با یاد وحی و توحید آغازگردیده است، و با این نواها و آهنگهائی بدان خاتمه داده میشود که اندک اندک ژرفی و فراگیری به خود میگیرد تا به نهایت آن میرسد، و این نواها و آهنگهای فراگیر و ژرف به نهایت خود میرسد، و این چنین نواها و آهنگهای فراگیری و ژرفی میشودکه همه نواها و آهنگهای دیگر، در آوای والای عقیده بر آن متمرکز میگردد.
پایان سوره کهف
[1] سدی در نزدیکیهای شهر«ترمذ» پیدا شده است و دروازه آهنین نام گرفته است. در اوائل قرن پانزدهـم میلادی دانشمند المانی «سیلد برگر» از نزد آن عبورکرده است و آن را درکتاب خود ذکرکرده است. همچنین مورخ اسپانیائی «کلافیگو» درکوچ سال ١٤٠٣ خود از آن یاد کرده است وگـفته است: سد شهر دروازه آهنین بر سر راه سمرقند و هند است ... چهبسا این همان سدی باشدکه ذوالقرنین آن را ساخته است.
[2] صور: بوق، شیپور.
[3] اعتدنا: آماده کردهایم. مهیا نمودهایم.
سورهی کهف آیهی 78-60
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا (٦٠) فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا (٦١) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا (٦٢) قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا (٦٣) قَالَ ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا (٦٤) فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا (٦٥) قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (٦٦) قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا (٦٧) وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا (٦٨) قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا (٦٩) قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا (٧٠) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا (٧١) قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا (٧٢) قَالَ لا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا (٧٣) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا (٧٤) قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا (٧٥) قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا (٧٦) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا (٧٧) قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا (٧٨)
این حلقه از زنجیره تاریخ زندگی موسی علیه السلام در تمام قرآن جز در این مکان از سوره کهف نیامده است. قران مکان روی دادن این حلقه از زنجیره داستان را معین نکرده است و چیزی جز این نمیگوید که «مجمع البحرین: محل تلاقی دو دریا» است. همچنین قرآن تاریخی را مشخص نفرموده است که این حلقه از زندگانی موسی علیه السلام در آن زمان روی داده است. آیا این واقعه زمانی روی داده استکه موسی در مصر بوده است و هنوز بنیاسرائیل را بیرون نبرده است یا پس ازکوچ ایشان از مصر پیش آمده است؟ پس از خروج از مصرکی روی داده است: ایا پیش از اینکه آنان را به سرزمین مقدس برساند، یا پس از اینکه آنان را بدانجا رسانده است و ایشان در برابر سرزمین مقدس ایستادهاند و بدانجا وارد نمیشوند چون در انجا مردمان مقتدر و قدرتمندی هستند؟ یا این واقعه پس از رفتن به بیابان برهوت و پخش و پراکنده شدن ایشان بوده است!
همچنین قران چیزی از عبد صالح و بنده شایسته نمیگوید، انکسیکه با موسی ملاقات داشته است. او چه کسی است؟ نام او چیست؟ آیا او پیغمبری بوده است؟ یا فرزانه و دانشمندی بوده است؟ یا ولی بوده است:
روایتهای زیادی از ابنعباس و از دیگران درباره این داستان ذکر شده است. ما به ایات قرانی در زمینه این داستان بسنده میکنیم و چیزی بیش از مطالب صریح ان نمیگوئیم، تا «در سایه قران» بمانیم و به شیوه معمولکتاب فی ظلال القران» ادامه دهیم. ما معتقدیم که عرضه داستان بدین نحو در قران، بدون کم و زیاد کردن از ان، و بدون معین و معلومکردن مکان و زمان و نامها، حکمت خاص و فلسفه ویژه خود را دارد. پس با نصوص قران میمانیم و نصوص قران را ورانداز میکنیم.[1]
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا).
(یادآور شو) زمانی را که موسی (پسر عمران، همراه یوشع پسر نون، که خادم و شاگرد او بود، به امر خدا برای یافتن شخص فرزانهای به نام خضر بیرون رفت تا از او چیزهائی بیاموزد. موسی برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانههائی در دست داشت، همچون محل تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریان شده. موسی عزم خود را جزم کرد و) به جوان (خدمتگزار) خود گفت: من هرگز از پای نمینشینم تا این که به محل برخورد دو دریا میرسم و یا این که روزگاران زیادی راه میسپرم.
ارجح اقوال - خدا هم بهتر میداند - این استکه مجمعالبحرین: محل برخورد دریای روم و دریای قلزم، یعنی دریای مدیترانه و دریای سرخ بوده است ... مجمع آن دو، مکان برخورد آنها در دریاچههای سرخ بوده است ... این منطقه نمایشگاه تاریخ بنیاسرائیل پس از خروج از مصر بوده است ... به هر حال قرآن داستان را مختصر و مجمل رهاکرده است، ما نیز بدین اشاره بسنده میکنیم.[2]
بعد از این از روی روند قرآن خواهیم دانستکه موسی علیه السلام از این کوچک که بر آن تصمیم گرفته است هدفی داشته است، و در فراسوی همچون کوچک چیزی در مد نظر او بوده است. او اعلان میدارد که میخواهد به محل برخورد دو دریا برسد هرچند هم سفر پررنج و مشقتی باشد، و زمان هر اندازه به طول انجامد تا بدانجا برسد. پرده از این تصمیم خود برمیدارد آنگونه که قرآن از او نقل قول میکند:
« أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا » .
یا این که روزگاران زیادی راه میسپرم.
حقب: برخیگویند یکسال است، و بعضی همگویند هشتاد سال است. به هر حال این واژه تعبرکننده تصمیم است، و تعبیرکننده مدت محدود و مشخص نیست.
( فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبًا )
هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند، و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت (و به درون آن خزید). هنگامی که (از آنجا) دور شدند (و راه زیادی را طی کردند، موسی) به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور، واقعا در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم. (خدمتکارش) گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره رقتیم (و استراحت کردیم!) من (بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آنجا جلو چشمانم روی داد!) جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. (بلی! ماهی پس از زنده شدن) به طرز شگفت انگیزی ر!ه خود را در دریا پیش گرفت ....
ارجح اقوال این استکه این ماهی بریان شده بود. زنده شدن ماهی و راه خود را بهگونه شگفتی در دریا
درپیش گرفتن، نشانهای از نشانههای خدا برای موسی بود. با زنده شدن و راه خود را در دریا درپیشگرفتن، موسی میعادگاه خویش را میشناخت. دلیل بریان بودن ماهی شگفتزده شدن خدمتگزار موسی از راه خود را در دریا درپیش گرفتن ماهی است. اگر ماهی زنده بود و از دست او میافتاد و به دریا میخزید و بدان فرومیرفت، جای تعجب نبود. این نظریه را تقویت میکند این که همچون کوچک سراسر آن رخدادهای غیبی و فراتر از نمادهای ظاهری و پدیدههای معمولی است. این هم یکی از آنها است.
موسی متوجه شد که از میعادگاهی که پروردگارش برای او جهت ملاقات بنده شایسته تعیین فرموده بود تجاوزکرده است. میعادگاه در آنجا کنار صخره است. سپس او و خدمتگزارش از راهیکه رفته بودند گشتند و آن بنده شایسته را یافتند:
( قَالَ ذَلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا )
(موسی) گفت: این چیزی است که ما میخواستیم (چرا که یکی از نشانههای پیدا کردن گمشده ما است) پس پیجویانه از راه طی شده خود برگشتند. پس ببدهای از بندگان (صالح) ما را (به نام خضر) یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خویش بدو علم فراوانی داده بودیم.
چنین به نظر میرسدکه این ملاقات راز موسی با پروردگارش است، و خدمتگزار خود را از آن مطلع نکرده است تا آن بنده شایسته را پیدا و از او دیدن کردهاند. بدین خاطر استکه موسی و بنده شایسته در صحنههای آینده داستان تنها میمانند:
(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ؟ )
موسی بدو گفت: آیا (میپذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم بدان شرط که از انچه مایه رشد و صلاح است و به تو اموخته شده است، به من بیاموزی
با این ادب سزاوار پیامبری، درخواست فهمیدن و دانستن میکند، ولی قاطعانه و امرانه سخن نمیگوید. از بنده شایسته فرزانه درخواست دانش راهیاب میکند. ولیکن دانش ان مرد دانش بشری نیست، دانشیکه اسباب و علل ان روشن، و نتائج نزدیک ان پیدا است. بلکه گوشهای از دانش الهی بود و خدا او را با قضا و قدری که اراده فرموده بود از آن آگاه کرده بود محض حکمت و فلسفهای که خواسته بود. از اینجا استکه موسی توان صبر و شکیبائی در برابر عملکردها و کارکردهای ان مرد را نیاورد، هرچندکه ییغمبر بزرگی بود. زیرا این عملکردها و کارکردها ظاهر انها با منطق عقلانی نمیخواند، و با احکام ظاهری جور درنمیامد، ولی میبایستی حکمت و فلسفه نهان در فراسوی انها را دانست، در غیر این صورت کارهای شگفتی و شگرفی میماندند و زشت و ناپسند قلمداد میشدند. بدین جهت بنده شایستهای که دانش الهی بدو عطاء شده است میترسدکه موسی نتواند با او بماند و بر کارهایش شکیبائی کند:
(قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا)
(خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبائی با من را نداری. و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از راز و رمز ان آگاه نیستی، شکیبائی کنی؟!.
موسی عزم خود را بر شکیبائیکردن و اطاعت نمودن جزم میکند، و از خدا یاری میخواهد، و مشیت او را پیش میاندازد:
( قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا )
(موسی) گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت، و (در هیچ کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد.
آن مرد شایسته بر تاکید و توضیح میافزاید، و پیش از آغازکوچ شرط همدمی و همراهی او با خود را بیان میدارد، و آن اینکه شکیبائی بکند و پرسش نکند و از کارهائیکه او میکند هیچ گونه توضیحی نخواهد تا خودش راز و رمزکارهایش را برایش ذکر میکند و توضیح میدهد
(قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرًا)
(خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) درباره چیزی (که انجام میدهم و در نظرت ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم.
موسی این شرط را میپذیرد ... ناگهان ما خود را در برابر صحنه نخستین آن دو نفر میبینیم:
(فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا)
پس (موسی و خضر با یکدیگر) به راه افتادند (و در ساحل دریا به سفر پرداختند) تا این که سوار کشتی شدند. (خضر در اثنای سفر) آن را سوراخ کرد.
آن دو نفر و مسافران دیگر با آن دو نفر برگشتی سوار میشوند. کشتی حرکت میکند و آنان را به میان آب میرساند و بر دوش امواج به ییش میبرد. در میان آبهای فراوان، بنده شایسته میآید وکشتی را سوراخ میکندا ظاهر اینکار این استکه همچون عملی در اینجا کشتی و مسافران را در معرض خطر غرق شدن قرار میدهد و مسافران را به هلاکت میاندازد. پس چرا این مرد بدین شر و بلائی دست مییازد؟
موسی آنچه راکه خود بدوگفته بود، و آنچه راکه رفیقش بدوگفته بود، فراموش کرد، وقتی که این کار شگفت را از او دید،کاریکه از نظر منطق عقلی هیچگونه علت و سبب مقبولی ندارد.
انسان چهبسا معنیکلی صرفی را تصورکند، ولیکن هنگامیکه در عمل با این معنی و نمونه واقعی آن برخورد میکند، تاثیری را احساس میکندکه جدای از تصور نظری است. چه تجربه عملی دارای مزهای جدای از تصور صرف نظری است. هم اینک این موسی استکه قبلا بدو خبر داده شده استکه وی نمیتواند در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیست شکیبائیکند، ولی او عزم را جزمکرده استکه شکیبائی ورزد و از مشیت خداکمک طلبیده است و وعده داده است و شرط این کار را پذیرفته است امّا هم اینککه با تجربه عملی رفتارها وکردارهای این مرد برخورد میکند، ناگهان برمیجهد و عملکردهایش را زشت و ناپسند میشمارد.
بلی سرشت موسی یک سرشت انقلابی و جهشی است، آنگونه که ازکارهایش در همه دوران زندگانیش برمیآید. از آن زمانکه به مرد مصری چوگان میزند وقتیکه میبیند با یک فرد اسرائیلی میجنگد، و در یک جهش و جوششی از جهشها و جوششهایش او را میکشد، و سپس به سوی پروردگارش برمیگردد و توبه میکند و آمرزش میطلبد و عذرگناه خود را میخواهد، تا بدان هنگام که در روز دوم اسرائیلی را میبیندکه با مصری دیگری میجنگد، و موسی میخواهدکه دیگر باره بر این یکی نیز بتازد وکار او را بسازد![3]
بلی سرشت موسی این چنین سرشتی است. بدین خاطر است که بر عملکرد این مرد تاب شکیبائی نداشت و نتوانست به عهد خود وفا کند، عهدی که برشکیبائی در برابر کارهای شگفت بسته بود. به هر حال سرشت همه انسانها این چنین است که تاثیر و مزه جدای از تصور نظری را در تجربه عملی مییابد و پیدا میکند، و کارها را آنگونه که شایسته و بایسته است درک و فهم نمیکند تا آنگاه که کارها را مزه میکند و میآزماید. از اینجا استکه موسی برمیجهد و این عملکرد را زشت و ناپسند میشمرد:
(قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا )
(موسی) گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟! واقعاً کار بسیار بدی کردی.
بنده شایسته با شکیبائی و مهربانی موسی را به چیزی که در آغازکار وعده داده بود یادآوری میکند:
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا)
(خضر) گفت: مکر نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبائی کنی؟.
موسی از فراموشی خود معذرت میطلبد، و از مرد میخواهدکه عذر او را بپذیرد و بر او سخت نگیرد و وادار به مراجعت نکند و بیش از این عهد و پیمان را یاد ا ور نشود:
(قَالَ لا تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرًا )
(موسی) گفت: مرا به خاطر فراموش کردن (توصیهات) بازخواست مکن و در کارم (که یادگیری و پیروی از تو است) بر من سخت مگیر.
مرد عذر او را میپذیرد ... خویشتن را در برابر صحنه دوم میبینیم:
« فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلامًا فَقَتَلَهُ... ».
به راه خود ادامه دادند. تا آنگاه که (از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود) به کودکی رسیدند. (خضر) او را کشت!...
عجب! نخستین بار یککشتی را سوراخکرد. در آنجا احتمال غرق شدن مسافران کشتی میرفت. هم اینک انسانی را میکشد، آن هم به عمد، نه اینکه احتمال کشتن رود! واقعآ رسوائی بزرگی است. دیگر موسی تاب شکیبائی نیاورد، هرچند که وعدهای که بدو داده بود به خاطر داشت:
(قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا ).
(موسی) گفت: آیا انسان بیگناه و« پاکی را کشتی، بدون آن که او کسی را کشته باشد؟! واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی.
موسی این بار وعده را فراموش نکرده بود و از آن هم غافل نبود. ولیکن از روی قصد و عمد لب از لبگشود و خواست اینکار زشت و ناپسند را تذکر دهد و بیزاری خود را ازکاری اظهارکندکه آن را نمیپسندد و بر وقوع آن شکیبائی ندارد و هیچگونه سبب و علتی برای انجام چنین عملی نمییابد. این کودک در نظرش پاک و بیگناه بود. مرتکب کاری نشده بود که موجب کشتن شود. بلکه او هنوز بالغ نگردیده است تا در برابر کارهائی که میکند مواخذه گردد و به کیفر رسد.
بنده شایسته دیگر باره موسی را به یاد شرطی میاندازدکه با او بسته است و بدو وعدهای را تذکر میدهدکه داده است، و به خاطرش می آوردکه نخستین بار بدو چهگفته است. آزمون پس از آزمون نیزگفته او را تصدیق میکند:
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا )
(خضر) گفت: مگر به تو نگفتم که تو با من توان شکیبائی را نخواهی داشت؟.
این بار روشن و آشکار بدو میگوید:
« أَلَمْ أَقُلْ لَکَ ».
مگرمنبه تو نگفتم؟.
به توگفتم به تو، روشن و مشخص ... نهکس دیگری. موسی قانع نشد و همدمی و همراهی با او را خواستار گردید و شرط را پذیرفت.
موسی به خود میاید و میاندیشد و میبیندکه او دو بار خلاف وعدهکرده است، و چیزی راکه متعهد گردیده است پس از یادآوریکردن و به یاد انداختن نیز فراموش نموده است. این است که ناگهان برمیجهد و راه را بر خویشتن میبندد، و این مهلت و فرصت را واپسین مهلت و فرصت دادن به خود میشمارد:
« قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا ».
(موسی) گفت: اگر بعد از این، از تو درباره چیزی پرسیدم (و اعتراض کردم) با من همدم مشو. چرا که به نظرم معذور خواهی بود (از من جدا شوی).
روند قرآنی به پیش میرود. ناگهان خود را در برابر صحنه سوممییابیم:
(فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ )
باز به راه خود ادامه دادند تا به روستائی رسیدند. از اهالی آنجا غذا خواستند، ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری نمودند. ایشان در میان روستا به دیواری رسیدند که داشت فرومیریخت. (خضر) آن را تعمیر و بازسازی کرد.
« یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ » .
میخواهد که فروافتد.
مرد غریب مشغول بازسازی و تعمیر آن دیوار میشود بدون این که مزدی را بخواهد!
در اینجا موسی دوگانگی و تناقض را در همچون موقعیتی میبیند. چه چیز این مرد را وامیدارد که خویشتن را به زحمت اندازد و به رنج بیفکد و دیواری را راست و استوارکند که دارد فرومیریزد در روستائی که اهالی آنجا بدیشان خوراک و طعام ندادهاند و ایشان گرسنهاند، و نمیخواهند که آنان را مهمانیکنند و از ایشان پذیرائی نمایند؟ آیا بدو نگویم که مزدی در برابرکارش درخواست کند تا با آن خوراکی را تهیهکنند و بخورند؟
( قَالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا).
(موسی) گفت: اگر میخواستی میتوانستی در مقابل این کار مزد بگیری (و شکممان را بدان سیر کنی. آخر فداکاری یا این مردمان فرومایه، حیف است).
اینجا آخر خط است. هنگام جدائی است. برای موسی دیگر عذری نمانده است. دیگر میان او و میان آن مرد همدمی و همراهی باقی نمانده است و فرصت به پایان آمده است.
( قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا )[4]
(خضر) گفت: اینک وقت جدائی من و تو است. من تو را از حکمت و راز کارهائی که در برابر آ نها نتوانستی شکیبائی کنی آگاه میسازم.
تا اینجا موسی - و ماکسانیکه روند قرانی را دنبال میکنیم - در برابر رخدادهای ناگهانی و پیاپی قرار میگیریم و راز و رمز انها را نمیدانیم. موضع ما در برابر آنها همچون موضع موسی در مقابل آنها است. ما نمیدانیم این چه کسی استکه این کارهای عجیب و غریب را انجام میدهد. قران هم از نام او خبر نداده است، تا فضای پیچیده و بغرنجی که ما را احاطه میکند پیچیده و بغرنج بماند. اصلا ارزش نام او چیست؟ مراد از وجود او این استکه فلسفه والای الهی را نشان دهد، فلسفهای که نشان میدهد که نتائج نزدیک بر مقدمات دیدنی مترتب نمیگردند، بلکه نتائج به اهداف دوری سر میکشندکه چشم محدود انها را نمیبیند. عدم ذکر نام او هماهنگ با شخصیت معنویای استکه او ان را با خود دارد. نیروهای غیبی از زمان پیدایش داستان بر داستان حاکم هستند. این موسی است که میخواهد با این مرد موعود ملاقاتکند. به راه خود ادامه میدهد، ولی خدمتگزار او درکنار صخره سنگ غذای ایشان را فراموش کرده است. انگار آن را فراموشکرده است تا دو نفری برگردند. این مرد را در آنجا مییابد. اگر آنان به راه خود ادامه میدادند و راه خود را درپیش میگرفتند، و قضا و قدر ایشان را دیگر باره به سوی صخرهسنگ برنمیگرداند، دیدار با او از دستشان میرفت ... سراسر فضای داستان پیچیده و ناپیدا است. همچنین نام آن مرد شگفت و شگرف و نامشخص نیز در روند قرآنی روشن نیست.
آنگاه رازها و رمزها شروع به روشن شدن و جلوهگر آمدن میکند:
(أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا).
و امّا آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که (با آن) در دریا کار میکردند و من خواستم آن را معیوب کنم (و موقتآ از کار بیفتد، چرا که) سر راه آنان پادشاه ستمگری بود که همه کشتیها(ی سالم) را غصب میکرد و میبرد.
با این عیب،کشتی به سلامت نجات یافت و آن شاه ستمگر آن را به غارت نبرد و غصب نکرد. آن زیان کوچکیکه به کشتی وارد آمد برای حفظ آن از زیان بزرگی بودکه از دیدگان نهان و در انتظار آن بود اگر کشتی سالم میبود.
«وَأَمَّا الْغُلامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا » .
و امّا آن کودک (که او را کشتیم) پدر و مادرش با ایمان بودند (و اگر زنده میماند) میترسیدیم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند (و ایشان را از راه ببرد). ما خواستیم که پروردگارشان بجای او فرزند پاکتر و پرمحبتتری بدیشان عطاء فرماید.
اینکودک در حال حاضر و بر سیمای ظاهر او پیدا نبود که وی سزاوارکشتن است. ولی برای بنده شایسته پرده غیب از حقیقت او بهکنار زده شد و معلومگردیدکه در سرشت او استکه کافر و طاغی شود. در نهاد وی دانههای کفر و طغیان نهان بود و به مرور زمان جوانه میزد و رشد میکرد و تحقق مییافت ... اگر او زنده میماند پدر و مادر مومن خود را بهکفر و طغیان میکشاند و وامیداشت، و به انگیزه محبت ایشان در حق خودیاری میکردکه از روش او پیرویکنند و به راه او بروند. خدا خواست او را بکشد. بنده شایسته خود را بهکشتن این کودک رهنمود فرمود،کودکیکه سرشتکفر و طغیان داشت. همچنین خدا خواست بجای او آفریده دیگری را بدیشان دهدکه بهتر از او و مهربانتر در حق والدین خود باشد.
اگرکار واگذار به علم ظاهری بشری بود، حق نداشت جز درباره کار ظاهر کودک قضاوت کند، و سلطه و قدرتی بر او نمیداشت. زیرا کودک از دیدگاه شرع هنوز مرتکب چیزی نشده است که او را سزاوار کیفر کشتن کند. و جز خدا و جزکسیکه از میان بندگان، یزدان او را بر چیزی از غیب الهی خود مطلع کرده باشد، حق ندارد بر سرشت غیبی فردی از مردمان داوری کند و حکم صادر نماید، و حق ندارد حکمی جز حکم ظاهری که شریعت آن را میپذیرد، بر این چنین علمی مترتب سازد، ولیکن این حکم مبنی بر فرمان یزدان است که قیوم جهان و آگاه از غیب نزدیک و دور کیهان است.
«وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی... ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا » .
و امّا آن دیوار (که آن را بدون مزد تعمیر کردم) متعلق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائی بود (و آن را برایشان پنهان کرده بود). پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حد بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند (و مردمان بدانند که: صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران، و خوبی اصول برای فروع سودمند است). من به دستور خود این کارها را نکردهام (و خودسرانه دست به چیزی نبردهام و بلکه فرمان خدا را اجراء نمودهام و برابر رهنمود او رفتهام). این بود راز و رمز کارهائی که توانائی شکیبائی در برابر آنها را نداشتی.
این دیوارکه مرد خود را برای تعمیر و برجای داشتن آن خستهکرد و رنج داد، و مزدی را از اهالی روستا طلب نکرد - در آن حالکه آنانگرسنه بودند و اهالی روستا ایشان را مهمان نکردند و خوراکی بدیشان ندادند - همان دیواری است که گنجی را در زیر خود پنهانکرده است، و در پشت خود ثروت هنگفتی را مخفی داشته است برای دوکودکیکه یتیم و ضعیف هستند و در شهر بهسر میبرند. اگر این مرد دیوار را به حال خود رها میکرد و فرومیریختگنج نهان در زیر آن پیدا میگردید و دوکودک یتیم نمیتوانستند از آن گنج دفاع و محافظتکنند ... از آنجاکه پدرشان خوب و شایسته بود، خدا در پرتو خوبی و شایستگی او در حالتکودکی و ضعف بدان دو فرزند سود رسانید، و اراده فرمودکه آن دو نفر بزرگ شوند و نیرومندگردند وگنج خود را بیرون بیاورند وقتی که میتوانند از آن نگاهداری و دفاع بکنند.
آنگاه مرد ازکار دست میکشد. این رحمت و لطف خدا است که مقتضی انجام همچون کاری است. این فرمان خدا نه فرمان آن مرد است. خدا آن مرد را بر غیب مربوط بدین مساله و مساله پیش از آن مطلع ساخته است، و او را مامور دست بردن به همچون عملکردی نموده است برابر آن غیبیکه او را بر آن آگاه فرموده است:
(رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی )
به مرحمت پروردگارت (آن گنج را بیرون بیاورند). من به دستور خود این کارها را نکردهام.
هماینک پرده از حکمت آن عملکرد برمیافتد، همانگونه که پرده برافتاد از غیب خدا، غیبی که کسی را بر آن مطلع نمیگرداند مگر کسی را که خود بپسندد و از او خشنود شود.
در هالهای از دهشت رازی که برملا شده است و پردهای که برافتاده است، مرد از روند قرآنی نهان میگردد همانگونه که نهانی پدیدارگردیده بود. به درون جهان ناپیدا رفت همانگونه که از درون جهان ناپیدا بیرون آمده بود. داستان حکمت بزرگ و فلسفه سترگ را جلوهگر میسازد. این حکمت و فلسفه جز به اندازه لازم، خویشتن نمینماید و جلوهگر نمیآید. سپس در فراسوی پردهها دیگرباره در علم خفا غیب میشود و غیب میماند.
*
در روند سوره بدین منوال داستان موسی و بنده شایسته با داستان اصحاب کهف با یکدیگر پیوند میخورد در اینکه غیب را به خدا سپردن و حواله داشتن، خدائیکه کارها را با حکمت خود رو به راه میکند و میگرداند، حکمتیکه از دانش فراگیر یزدان که مردمان از درک آن عاجز و ناتوانند سر برمیزند.
مردمان در فراسوی پردهها ایستادهاند، و خدا ایشان را از اسرار نهان در فراسوی آنها آگاه نمیسازد مگر به اندازه لازم.
پایان جزء پانزدهم
به دنبال آن جزء شانزدهم میآیدکه با این فرموده خداوند بزرگوار آغاز میگردد:
(أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ... ) .
[1] بخاری هنگام سخن گفتن از این داستان در قرآن، آورده است:
حمیدی، و سفیان، و عمرو پسر دینار، برایمان روایت کردهاند که سعید پسر جبیر گفته است: به ابنعباس گفتـم: نوف بکالی گمان میبرد کـه مـوسی همصحبت خضر علیه السلام موسی همصحبت بنیاسرائیل نیست. ابـنعباس گفت: دشمن خدا دروغگفته است. ابی پسرکـعب (رض) بـرایـمان روایت کرده است که او از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده استکه فرموده است: « إن موسی قام خطیباً فی بنی اسرائیل. فسئل ای الناس اعلم؟ قال: انا. فعتب الله علیه إذ لـم یرد العلم إلیه. فاوحـی الله الیه ان لی عـبداً بمجمع البحرین هو اعلم منک. قال موسی: یا رب وکیف لی به؟ قال تاخذ مـعـک حوتا فتجـعله بمکتل، فحیثما فقدت الحوت فهو ثـم » .
موسی برای سخنرانی در میان بنیاسرائیل برخاست. از او پرسیده شد: چه کسی عالمترین مردمان است؟ گفت: من خدا او را سرزنش کرد بر این که علم را به خدا برنگرداند (و نگفت: والله اعلم). خدا بدو وحی کـرد بـندهای دارم در محـل برخورد دو دریا، او از تو عالمتر است. موسی گفت: پروردگارا چگونه میتوانم با او آشنا شوم؟ فرمود یک ماهی (بریان شده ای) را با خود برمیداری و آن را در زنبیلی میگذاری (و در دریا به مسافرت میپردازی) هر کجا ماهی را گم کردی او آنجـا است.
[2] روایت شده استکه قتاده و جز او گـفتهانـد: مـحل بـرخـورد دو دریـا، دریای ایران از سوی شرق و دریای روم از جانب غـرب است. محـمد پسرکعب قرظیگفته است: محل برخورد دو دریـا، نـزد طـنجه در دورترین نقطه مراکش است ... ما هر دو سخن را بعید میدانیم ...
[3] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فیالقرآن» فـصل: «داسـتان در قرآن».
[4] در اینجا جزء پانزدهـم به پایان میرسد، ولیکـن ما تا پـایان داسـتان سخن خود را پی میگیریم.