سورۀ ضحی مکّی و 11 آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَالضُّحَى (١)وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى (٢)مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (٣)وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى (٤)وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى (٥)أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (٦)وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (٧)وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى (٨)فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (٩)وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (١٠)وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) (١١)
این سوره با موضوع و تعبیر و صحنهها و سایهروشنها و آهنگهائی که دارد، پسودهای است از مهر و عطوفت، نسیمی از رحمت، بخشی از مودّت و محبّت، دستی مهربان که بر دردها و رنجها کشیده میشود، و نسیم آسودگی و خشنودی و آرزو را وزان میسازد، و آرامش و اطمینان و یقین را به دلها میریزد.
سراسر این سوره دربست با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن میگوید. سراسر این سوره راز و نیاز پروردگار با او است. همۀ این سوره غمزدائی و دلداری و آسوده کردن و اطمینان دادن است. تمام این سوره نسیمهای رحمت و بارانهای محبّت، و الطاف قربت، و لالایی و ناز کردن روح خسته و درون پریشان و دل دردناک است.
در روایتهای زیادی آمده است: مدّت زمانی نزول وحی بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم قطع شد، و جبرئیل علیه السّلام خدمتش نیامد. مشرکان گفتند: پروردگار محمّد به ترک محمّد گفته است! . . یزدان بزرگوار این سوره را بر او نازل کرد . . .
وحی آسمان و ملاقات جبرئیل و تماس با خدا، توشۀ راه پردرد و رنج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و چشمهسار او در گرمای داغ نیمروز کفر و الحاد، و آسایش و آرامش او در هنگامۀ شدّت و محنت تکذیب کردن و دروغگو خواندن بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با این چیزها در گرمای سوزان نیمروز زندگی میکرد که از انسانهای گریزان و نافرمان و کینهتوز میدید. این گرمای سوزان شکنجه و آزار را از مکر و کید و نیرنگ مشرکان سرکش در بارۀ دعوت و ایمان و هدایت میچشید.
هنگامی که وحـی مدّتی نازل نگردید، توشۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به پایان رسید، و چشمهسارش خشکید، و دلش از معشوق ازلی تـرسید، و در برابر گرمای سخت نیمروز بدون توشه و آب ماند. بوی عطر و عبیر معشوق محبوب که بدان عادت گـرفته بود، به مشامش نرسید! این هم کاری بود از هر لحاظ مشکلتر از تحمّل همۀ سختیها و ناراحتیهائی که برشمردیم . . . بدین هنگام این سوره نازل گردید. این فیض و برکت مودّت و محبّت و رحمت و انس و الفت و قربت و آرزو و خشنودی و اطمینان و یقین نازل گردید . . .
(مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (٣)وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى (٤)وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) (٥)
پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمنت نداشته است و مورد خشم قرار نداده است. و فرجام (کار و زندگی) تو، بهتر از آغاز (آنها) است. و پروردگارت به تو (بهروزی و پیروزی و نعمت و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خشنود خواهی شد.(ضحی/3-5)
پیش از این پروردگارت هیچ وقت به ترک تو نگفته است. هرگز قبل از این بر تو خشم نگـرفته است و دشمنت نداشته است، و تو را از مرحمت و لطف و رعایت و عنایت و پناه خود به دور نیفکنده است . . .
(أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (٦)وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (٧)وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى) (٨)
آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟ و تو را سرگشته و حیران (در میان شرک بتپرستان و یـهودیان و مسیحیان، کفر کافران، فسق و فجور فاسقان و فاجران، ظلم و زور قلدران، کشت و کشتار قبائل به فرمان جاهلان، و خرافهپرستی اینان و آنان) نیافت و (در پرتو وحی آسمانی به یکتاپرستی یزدانی) رهنمودت کرد؟ و تو را فقیر و بیچیز نیافت و ثروتمند و دارایت کرد؟. (ضحی/6-8)
آیا مصداق این را در زندگانی خود نمییابی؟ آیا پسودۀ این را در دلت نمییابی؟ آیا تأثیر این را در واقعیّت زندگیت نمیبینی؟ نه . . . نه . . .
(مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى) (٣)
پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمنت نداشته است و مورد خشم قرار نداده است. (ضحی/٣)
خوبی و نیکی خدا از تو قطع نگردیده است و هرگز قطع نمیگردد .
(ولَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى) (٤)
و فرجام (کار و زندگی) تو، بهتر از آغاز (آنها) است. (ضحی/4)
بیش از این و بالاتر از این هم وجود دارد:
(وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) (٥)
و پروردگارت به تو (بهورزی و پیروزی و نعمف و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خشنود خواهی شد. (ضحی/5)
همراه این نسیمهای لطیف و خوشایند کار، نسیمهای لطیف و خوشایندی در عبارت و در آهنگ و در چهارچوب جهانی است که این حقیقت در آن قرار داده شده است:
(وَالضُّحَى (١)وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى) (٢)
سوگند به روز (در آن زمان که آفتاب بلند میگردد و همه جا را فرامی گیرد!). و سوگند به شب در آن هنگام که مـیآرامد (و تاریک مـیشود و همه جا را فرامیگیرد!). (ضحی/1و2)
«واقعاً تعبیر سخن، فضائی از مهر و عطوفت زیبا، و مرحمت و محبّت دلربا، و خشنودی فراگیر، و سرود و زمزمۀ دلنشینی را بیان داشته است:
(مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (٣)وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى (٤)وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) (٥)
پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمنت نداشته است و مورد خشم قرار نداده است. و فرجام (کار و زندگی) تو، بهتر از آغاز (آنها) است. و پروردگارت به تو (بهروزی و پیروزی و نعمت و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خشنود خواهی شد. (ضحی/٣-٥)
(أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (٦)وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (٧)وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى) (٨)
آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟ و تو را سرگشته و حیران (در میان شـرک بتپرستان و یهودیان و مسیحیان، کفر کافران، فسـق و فجور فاسقان و فاجران، ظلم و زور قلدران، کشت و کشتار قبائل به فرمان جاهلان، و خرافه پرستی اینان و آنان) نیافت و (در پرتو وحی آسمانی به یکتاپرستی یزدانی) رهنمودت کرد؟ و تو را فقیر و بیچیز نیافت و ثروتمند و دارایت کرد؟. (ضحی/6-٨)
این مهر و عطوفت، این مرحمت و محبّت، این خشنودی و رضا، و این آواز و سرود همه و همه برمیآید از لابلای عبارت منظّم و لطیف، و از واژگان ظریف، و از این موسیقی طنینانداز در تعبیر، موسیقیای که نواها و آواهای زیبا، و بندهای موقّر و دلربا، و صداها و نغمههای دلنواز و انسانساز دارد . . . وقتی که یزدان سبحان خواسته است چهارچوبی برای این مهر و عطوفت زیبا، و این رضا و خشنودی فراگیر، و این آواز و سرود دلآرا بسازد، این چهارچوب را از چـاشتگاه روشن روز، و از شب تاریک آرمیده برمیگزیند، دو زمانی که باصفاتر از همۀ اوقات شب و روز، و باصفاترین زمانی هستند که در آنها تدبّر و تفکّر گل میکند و صورت میپذیرد، و روح با هستی و آفریدگار هستی تماس پیدا مینماید، و عبادت و پرستش یزدان توسّط کلّ جهان را احساس میکند.
درمییابد که سراسر جهان با تسبیح و تقدیس و شادی و صفا رو به خدا میکند. ایزد سبحان شب و روز را در واژگان مناسبی به تصویر کشیده است. چه شب:
(وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى) (٢)
شب در آن هنگام که میآرامد (و تاریک میشود و همه جا را فرامیگیرد).
دیگر شب به طور کلّی مراد نیست. چه شب گاهی تاریک و وحشتانگیز است. بلکه زمانی از شب مراد است که میآرامد و تاریک میشود و همه جا را فرامیگیرد. در این وقت، شب خوشایند و آرام و باصفا است. ابر نازکی از آهنگ صفا، و اندیشۀ زیبا شب را فرامیگیرد. فضائی به وجود میآید بسان فضای بیپدری و ناداری. سپس این ابر میپراکند و از میان میرود و جهان با روشنائی چاشتگاه زیبا و باصفا جلوهگر میآید و میآراید . . . بدین منوال رنگهای تصویر با رنگهای چهارچوب همساز میگردد، و هماهنگی و همآوائی به تمام و کمال میرسد»[1].
این نوآوری و نوآفرینی در کمال جمال بر صنعت و ساختار دلالت میکند، صنعت و ساختار یزدان، صنعت و ساختاری است که هیچ صنعت و ساختار دیگری با آن برابری نمیکند و همگون نمیگردد، و تقلید از آن ناممکن است!
*
(وَالضُّحَى (١)وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى (٢)مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى (٣)وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى (٤)وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) (٥)
سوگند به روز (در آن زمان که آفتاب بلند میگردد و همه جا را فرامیگیرد). و سوگند به شب در آن هنگام که میآرامد (و تاریک میشود و همه جا را فرامیگیرد). پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمنت نداشته است و مورد خشم قرار نداده است. و فرجام (کار و زندگی) تو، بهتر از آغاز (آنها) است. و پروردگارت به تو (بهروزی و پیروزی و نعمت و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خشنود خواهی شد.
خداوند سبحان به دو نشانۀ شناخت خود سوگند میخورد، نشانههای زیبا و الهام بخش. پدیدههای نمایان جهان را با احساسات درون انسان پیوند میدهد. به دل انسان زندگی آگاه و هماهنگ با این هستی زیبای زنده را الهام میکند، هستی زیبائی که با هر زندهای مهر و عطوفت دارد. در نتیجه دل انسان با این هستی در انس و الفت زندگی میکند. در این جهان نه میترسد و وحشت میکند، و نه غریب و تنها میشود ... در این سوره مخصوصاً این انس و الفت تأثیر خود را دارد. ادامۀ انس و الفت مراد است. انگار یزدان سبحان به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم در همین سرآغاز سوره وحی میکند که پروردگارش پیرامون او انس و الفت را در این جهان پراکنده است، و بدین خاطر نه بدو جفا میشود و نه تک و تنها میماند.
پس از این الهام و پیام جهانی، تأکید مستقیمی درمیرسد:
(مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى) (٣)
پروردگارت تو را رها نکرده است و دشمنت نداشته است و مورد خشم قرار نداده است.
یروردگارت به ترک تو نگفته است و با تو جفا نکرده است، همان گونه که کسانی چنین گمان میبرند که میخواهند روح تو را بیازارند و دل تـو را به درد بیاورند و خاطر تو را پریشان کنند . . . او «پروردگار تو» است، و تو بندۀ او و منسوب بدو هستی، و به خداوندگاریش اضافه گردیدهای، و او تو را میپاید و در کنف حمایت و رعایت خویش محفوظ و مصونت مینماید. او نگاهدار و عهدهدار تو است.
چشمهسار فضل و لطف و فیض و عطای او نمیخشکد. تو در پیشگاه خدا در آن سرا خیر و خوبی و نعمت و فضلی داری که بهتر از آن چیزی است که در دنیا به تو میدهد و بهرهات میسازد:
(وَلَلآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الأولَى) (٤)
و فرجام (کار و زندگی) برای تو، بهتر از آغاز (آنها) است.
آغاز و انجام و سراسر زندگی تو، خوب و نیک خواهد بود...
پروردگارت برای تو میاندوزد چیزی را که تو را خشنود میگرداند. در کار دعوت تو را موفّق مـیکند. سدّها و مانعها را از سر راه تو برمیدارد. برنامۀ تو را چیره میکند، و حقّانیّت تو را ظاهر و پدیدار بگرداند . . . اینها کارهائی بود که دل پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به خود مشغول میداشت، در آن حال و احوالی که با دشمنانگی و کینهتوزی و تکذیب و اذیّت و آزار و مکر و کید و سرزنش مشرکان رویاروی بود:
(وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى) (٥)
و پروردگارت به تو (بهورزی و پیروزی و نعمت و قدرت) عطاء خواهد کرد، و تو خشنود خواهی شد.
*
روند سوره به پیش میرود. به یاد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآورد که پروردگارش از همان سرآغـاز راه با او چگونه بوده است. تا به یاد بیاورد نیکوئی پروردگارش را. به یاد بیاورد چه نیکیها و نیکوهائی که پروردگارش با او کرده است، و چه مودّت و محتبّی که بدو روا داشته است، و چه فضل و فیضی بهرهاش نموده است. تا با یادآوری موارد رحمت و مودّت و محبّت و انس و الفت الهی لذّت ببرد و خوش باشد. این چنین خوشی و لذّتی بالاترین و والاترین خوشیها و لذّتها است، و یادآوری آن بدین شیوۀ بدیع و زیبا بیش از پیش بدان اوج میبخشد و رونق میدهد :
(أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى (٦)وَوَجَدَکَ ضَالا فَهَدَى (٧)وَوَجَدَکَ عَائِلا فَأَغْنَى) (٨)
آیا خدا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟ و تو را سرگشته و حیران (در میان شـرک بتپرستان و یهودیان و مسیحیان، کفر کافران، فسق و فجور فاسقان و فاجران، ظلم و زور قلدران، کشت و کشـتار قبائل به فرمان جاهلان، و خرافهپرستی اینان و آنان) نیافت و (در پرتو وحی آسمانی به یکتاپرستی یزدانی) رهنمودت کرد؟ و تو را فقیر و بیچیز نیافت و ثروتمند و دارایت کرد؟.
به واقعیّت حال خود بنگر. گذشتۀ زندگی خود را پیش چشم بدار. . . آیا پروردگارت به ترک تو گفته است؟ و آیا پروردگارت بر تو خشم گرفته است و دشمنی ورزیده است؟ حتّی پیش از این که تو را پیغمبر کند و این عهد و پیمان را با تو ببندد تو را فراموش کرده است؟ آیا رعایت و عنایت یزدان یتیمی تو را دربر نگرفته است؟ آیا هدایت پروردگارت حیرت و سرگشتگی تو را درنیافته است و به دادت نرسیده است؟ آیا بذل و بخشش و عطاء پروردگارت فقر و تنگدستی تو را فرانگرفته است و به فریادت نرسیده است؟
تو یتیم به دنیا آمدی و خدا پناهت داد، و دلها را متوجّه تو کرد، حتّی دل عمویت ابوطالب را هر چند بر آئین تو نبود!
تو که فقیر و تنگدست بودی، ولی خدا دل تو را با قناعت ثروتمند کرد. خدا تو را با کسب و کارت و با اموال همسرت خدیجه - رضی الله عنها - ثروتمند و دارا کرد، به گونهای که احساس فقر نکنی، و به ثروت و دارائی افراد پیرامون خود چشم ندوزی!
تو در میان جاهلیّت بزرگ شدی، جاهلیّتی که جهانبینیها و اندیشهها و عقیدهها و باورهای پریشانی داشت، و از گفتار و کردار و اوضاع و احوال منحرفی برخوردار بود. روح تو بدان جاهلیّت نیارامید و نگرائید. امّا تو راه روشن و ایمنی نیافتی. راه آشکاری را نه در پیش ساکنان جاهلیّت، و نه در پیش پیروان موسی و عیسی یافتی. پیروانی آئین آسمانی را تحریف کردند و آن را دگرگون نمودند و منحرف شدند و به کژراهه افتادند و سرگردان و حیران گشتند . . . در این حال و احوال یزدان سبحان به فریادت رسید و تو را هدایت داد و رهنمود و رهنمون کرد، در پرتو چیزی که به تو وحی فرمود، و با برنامهای که تو را به خدا پیوند داد.
هدایت دادن و رهنمود و رهنمون کردن در میان سرگشتگی عقیده، و در میان گمراهی درّههای محیط، فضل و لطفی است که هیچ فضل و لطفی با آن برابری نمی کند. آسایش و آرامش و ایمنی از پریشانی و نابسامانی است، پریشانی و نابسامانیای که هیچ گونه پریشانی و نابسامانیای به پای آن نمیرسد، و رستن و رهائی یافتن از درد و رنجی است که هیچ درد و رنجی با آن همتا و همطراز نیست. عظمت این هدایت وقتی خوب پدیدار میآید که پیش چشم بداریم درد و رنجی را که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این دوره میدید. وحی قطع گردیده است. سرزنش مشرکان بالا گرفته است. گریز محبوب از محبوب پیش آمده است . . . در این اوضاع و احوال این آیات درمیرسد و بدو تذکّر و اطمینان میدهد که پروردگارش او را رها نکرده است و به ترک او نگفته است، و او را سرگردان در بیابان بدون وحی نگذاشته است. پیش از این هم پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در حیرانی و سرگردانی رها ننموده است و در بیابان ویلانی به ترک او نگفته است.
*
به مناسبت یاد پناه دادن یزدان به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از دست یتیمی و بیپدری، و ذکر رهنمود و رهنمون کردن او برای، رهائی از ویلانی و سرگردانی، و نجات دادن او از فقر و تنگدستی، ایزد متعال او را و مسلمانان را که بعد از او به دنیا میآیند، راهنمائی میفرماید هر یتیمی را بپایند و بدو عنایت نمایند، و هر گدائی را کمک کنند و بینیازش گردانند، و از نعمتهای فراوان و بزرگ خدا یاد کنند، و شکر نعمت او را بگویند. در سرآغاز همۀ این نعمتها: رهنمود و رهنمون کردن بدین آئین است:
(فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ (٩)وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (١٠)وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ) (١١)
حال که چنین است، یـتیم را زبون مدار (و اموال و دارائی ایشان را با قهر و زور مگیر و تصرّف مکن). و گدا را با خشونت مران. بلکه نعمتهای پروردگارت را بازگو کن (و از آنها صحبت بدار، و شکر آنها را با بذل و بخشش بگزار).
این رهنمودهائی که به اکرام یتیم و دوری کردن از قهر و زورگوئی با او و شکستن دل او و خوار داشتن او، و بینیاز کردن گدا و نرمش داشتن با او، و نگاهداری حرمت و احترام او - همان گونه که بارها گفتهایـم - از مهمّترین پیامهائی است که در محیط کفر و الحاد و دشمنانگی و ثروتاندوزی و پولپرستی است. محیطی که در آن حقّ ضعیفی رعایت نمیگردد که نتواند با شمشیر از خود دفاع کند. اسلام این چنین محیطی را با شریعت خود اوج داد، و به حقّ و حقیقت، عدل و عدالت، تقوا و پرهیزگاری و رعایت قوانـین خـدا رسانید. خدائی که از قوانین خود پاسداری میفرماید، و از قوانین خود جانبداری مینماید، و وقتی که به حقوق بندگان ضعیفش تجاوز و تعدّی بشود خشمگین میگردد، بندگان ضعیفی که نیروئی و شمشیری ندارند تا با آن از حقوق خود دفاع نمایند.
و امّا سخن گفتن از نعمت خدا - به ویژه نعمت هدایت و ایمان -شکلی و نوعی از اشکال و انواع شکـرگزاری کردن از بخشندۀ نعمت است. این شکل و نوع شکرگزاری را تکمیل میکند نیکی با بندگان یزدان که دهندۀ نعمت به انسان است. نیکی کردن با بندگان، نماد عملی شکرگزاری، و سخن بیصدا و سودمند و ارزشمند است . . .
*
[1] به نقل از کتاب: «التصویر الفنی فی القـرآن«. صفحۀ 105 چـاپ چهارم.
سورۀ شرح مکّی و ٨ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (١)وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ (٢)الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (٣)وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ (٤)فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (٥)إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (٦)فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (٧)وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ) (٨)
این سوره پس از سورۀ ضحی نازل گردیده است. انگار مکمّل آن است. در این سوره سایهروشن خوشایند، روح دوست داشتنی مناجات، نمادهای عنایت، نشان دادن موارد رعایت، مژده دادن به سهل و ساده شدن کار و بار، رفع مشکلات، فرارسیدن گشایش و آسایش، رهنمود و رهنمون کردن به راز و رمز آسان گردیدن امور، و دستیابی به رشتۀ محکم و استوار تماس و ارتباط است . . .
*
(أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ (١)وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ (٢)الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (٣)وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ) (٤)
آیا ما سینۀ تو را نگشودیم (و دلت را از بند غم حیرت رها نساختیم، و تاب تحمّل نابسامانیهای محیط جاهلیّت و سختیهای مسؤولیّت بزرگ نبوّت را به تو عطاء نکردیم؟). و بار سنگین (تلاش فراوان، برای هدایت مردمان) را از (دوش) تو برنداشتیم؟ همان بار سنگینی که پشت تو را درهم شکسته بود؟ و آوازۀ تو را بلند نکردیم و بالا نبردیم؟.
این آیات پیام میدارند که روح پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آزرده بوده است و به تنگا افتاده است به سبب کاری از کارهای این دعوتی که یزدان سبحان آن را بدو واگذار فرموده است، و به خاطر گردنههای سخت و ناهمواری که بر سر راه دعوت بوده است، و به علّت مکر و کید و نیرنگ و حیلهای که پیرامون این دعوت را فراگرفته است و آن را احاطه کرده است . . . این آیات همچنین پیام میدهند که سینۀ مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر اثر غمهای سنگین و فراوان این دعوت گرفته است و سنگین بار گردیده است. او احساس میکرد بار رسالت بر دوشش سنگین و کمرشکن و جانفرسا است، و او به کمک و یاری و توشه و اندوختهای نیاز دارد.
بدین هنگام است که این راز و نیاز شیرین درمیگیرد، و این سخن مهربانانه به گوش جان میرسد:
(أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ) (١)
آیا ما سینۀ تو را نگشودیم (و دلت را از بند غم حیرت رها نساختیم، و تاب تحمّل نابسامانیهای محیط جاهلیّت و سختیهای مسؤولیّت بزرگ نبوّت را به تو عطاء نکردیم؟).
آیا سینۀ تو را برای پذیرش این دعوت گشاد و فراخ نکردیم؟ و آیا کار و بار آن را برایت ساده و آسان ننمودیم؟ و آیا این دعوت را محبوب دلت نساختیم؟ و آیا جادۀ آن را برایت نکشیدیم و صاف و هموار نکردیم؟ و آیا راه را برایت نورانی و روشن نگرداندیم تا در پرتو نور وروشنائی پایانۀ سعادتمند آن را ببینی؟ در سینهات به پژوهش بپرداز، آیا در آن آسایش و گشایش و تابش و درخشش را نمییابی؟ در حسّ و شعور خود مزۀ این عطاء را آماده ساز، و آن گاه بگو: آیا همراه این مزه، با هر رنج و دردی خوشی و لذّتی نمییابی؟ و با هر خستگی آسودگی نمیبینی؟ و با هر سختی و مشقّتی سهولت و آسانی احساس نمیکنی؟ و با هر محرومیّتی رضایت و خشنودی نمییابی؟
(وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ (٢)الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ) (٣)
و بار سنگین (تلاش فراوان، برای هدایت مردمان) را از (دوش) تو برنداشتیم؟.
باری را از پشت تو برداشتیم که سنگینی میکرد و نزدیک بود پشت تو را از سنگینی درهم شکند . . . این بار را از پشت تو برداشتیم با سعۀ صدر و تاب تحمّلی که به تو دادیم. در نتیجه این بار سنگین سبک و آسان گردید . . . تو را توفیق رفیق کردیم، و برای رساندن دعوت و نفوذ در دلها کمک و یاریت دادیم و مستعدّ و آمادهات نمودیم. در پرتو وحی کار دعوت را برایت سهل و ساده کردیم. وحی ای که برایت پرده از حقیقت به کنار میزند، و برای سهل و ساده و در کمال آرامش فرو بردن آن حقیقت به دلها و درونها کمکت میکند و یاریت مینماید.
آیا این کمک و یاری و آرامش و کامیابی را در حمل بار سنگینی که پشتت را میشکست نمییابی و نمیبینی؟ آیا بارت را سبک نمییابی بعد از این که سعۀ صدر به تو دادیم و نیروی تاب و تحمّل بهرهات ساختیم؟
(وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ) (٤)
و آوازۀ تو را بلند نکردیم و بالا نبردیم؟.
آوازۀ تو را در جهان فرشتگان بلند گرداندیم. آوازۀ تو را در زمین بلند گرداندیم. اصلاً آوازۀ تو را در سراسر گسترۀ هستی بـلند گرداندیم . . . آوازۀ تو را بلند گرداندیم و اسم تو را همراه با اسم خدا کردیم هر زمان که لبهائی نام خدا را ببرد:
( لا اله الّا الله. محمّد رسول الله).
جز خدا معبودی نیست. محمّد فرستادۀ خدا است. بالاتر از این بلندی و والائی، بلندی و والائی وجود ندارد. فراتر از این منزلت و مکانت، منزلت و مکانتی نیست. این مقامی است که مختصّ به محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان همۀ جهانیان است . . .
نام تو را بالا بردیم در لوح محفوظ، بدان گاه که یزدان جهان مقدّر و مقرّر فرمود: قرنها بگذرد، و نسلها پیاپی بیاید و برود، و میلیونها لب در هر مکانی این اسم ارزشمند را فریاد بدارند همراه با صلوات و درود و محبّت و مودّت عمیق و عظیم.
ما نام تو را بالا بردیم. این آوازۀ نام تنها در این برنامۀ الهی والای اسلام است. خود این انتخاب والائی است. آوازهای است که کسی در این هستی نه پیش از آن و نه بعد از آن بدان نائل نیامده است و نائل نمیآید . . . دیگر کجا همراه با این عطاء، درد و رنج و خستگی و ضعف و ناتوانی میماند، عطائیکه بر هر درد و رنج و خستگی و ضعفی دست میکشد و آنها را میزداید؟
*
علاوه بر این سعۀ صدر و آوازۀ بلند، باز هم خدا به حبیب برگزیدۀ خود لطف میفرماید، و از او غمزدائی مینماید، و او را انیس و مونس میسازد، و بدو اطمینان مـیدهد، و او را بر آسانگیری و کارسازی جداناشدنی از وی مطّلع و آگاه میسازد:
(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (٥)إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا) (٦)
چرا که همراه با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. مسلّماً با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است .
سختی و دشواری از آسایش و آسودگی جداناشدنی است. آسایش و آسودگی با سختی و دشواری همراه و همدم میگردد. برای تو که عملاً آسایش و آسودگی با سختی و دشواری همراه و همدم گردیده است. چه آن زمان که کار دشوار و بار سنگین گردید، سعۀ صدر به تو دادیم. سعۀ صدر بار تو را سبک کرد، باری که پشت تو را درهم میشکست. آسایش و آسودگی با سختی و دشواری همراه و همدم گردید و سنگینی را زدود و بار سنگین را فروانداخت.
کار مؤکّدی است. آن را عیناً با واژگان خودش تکرار میکند:
(فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (٥)إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا) (٦)
همراه با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. مسلّماً با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. این تکرار اشاره دارد به این که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گرفتار دشواری و تنگنا و مشقّت بوده است، و این امر مقتضی همچون ملاحظهای و همچون تذکّری، و نیازمند حاضر آوردن نمادهای عنایت، و نشان دادن موارد رعایت، و این تأکید، آن هم با انواع تأکیدها، بوده است . . .کاری هم که برای خود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم اینگونه دشوار و سنگین بوده است، قطعاً باید کار بزرگی بوده باشد . . .
*
آن گاه این رهنمود و رهنمون کردن ارزشمند فرامیرسد، و به موارد سهل و ساده کردن و آسایش و آسودگی بخشیدن، و به اسباب و علل سعۀ صدر، و به چشمۀ آب و منبع توشۀ راه سخت و دشوار دور و دراز، اشاره مینماید:
(فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (٧)وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ) (٨)
هر گاه (از کار مهمّی) بپرداختی، به دنبال آن (به کار مهمّ دیگری بپرداز و در آن بکوش و) رنج ببر (و فرجام کاری را آغاز کار دیگری کن). و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (و تنها بدو دل و امید ببند، و جز به او خود را مشغول مساز).
قطعاً همراه با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی است. پس از اسباب و وسائل آسودن و آسوده کردن استفاده بکن. بدین منظور هر گاه کاری را به پایان بردی که با مردمان داری و راجع بدین زمین است، و مربوط به گرفتاریهای زندگی است، هر گاه از همۀ اینها بپرداختی، در این وقت دلت را یکسره متوجّه چیزی کن که سزاوار آن است در بارۀ آن رنج ببری و زحمت بکشی و به تلاش و پویش بپردازی . . . و آن عبادت و پرستش و دربست رو به خدا کردن و از دیگران بریدن و چشم امید به خدا دوختن و بدو توجّه نمودن است . . .
(وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ) (٨)
و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (و تنها بدو دل و امید ببند، و جز به او خود را مشغول مساز).
یکسره به سوی پروردگار یگانۀ خود روی آر، و از همه چیز ببر، حتّی از کار و بار مردمانی ببر که میخواهی آنان را دعوت بکنی و سرگرم دعوت ایشان هستی . . . لازم است برای راه توشه برداشت. لازم است برای جهاد توشه فراهم کرد. در اینجا توشه و ابزار است . . . در اینجا با سختی و دشواری، آسایش و آسودگی مییابی. هـمراه به تنگا افتادن رهائی و گشایش را میبینی . . . راه این است!
*
این سوره به پایان میآید همان گونه که سورۀ ضحی به پایان آمد. در حالی که در دل و درون انسان دو احساس درهم آمیخته برجای گذاشته است: احساس عظمت مهر و محبّت دوست داشتنی و بزرگی که نسیم آن از سوی پروردگار دوستدار و مهربان محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم بر روح او وزیدن گرفته است، و احساس مهر و عطوفتی که شخص پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در بر گرفته است. ما نزدیک است چیزی را لمس نمائیم که در آن روز و روزگاری که این مودّت و محبّت زیبا را اقتضاء میکرده است بر قلب بزرگوار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرو میآمده است.
این دعوت است. این امانت سنگینی است. این بار سنگینی است که پشت را درهم میشکند. این دعوت با وجود این چیزها و آن چیزها جایگاه تابش نور الهی، و فرودگاه نور الهی است. پیوند دادن فنا به بقا، و هستی با نیستی است!
*
سورۀ تین مکّی و ٨ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ (١)وَطُورِ سِینِینَ (٢)وَهَذَا الْبَلَدِ الأمِینِ (٣)لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (٤)ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ (٥)إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (٦)فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (٧)أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ) (٨)
حقیقت بنیادینی که این سوره آن را عرضه میدارد، حقیقت سرشت سالمی است که یزدان سبحان انسان را بر آن سرشته است. این سرشت سالم با سرشت ایمان همآوائی دارد، و همراه با ایمان به کمال ممکن خود میرسد. انسان وقتی سقوط میکند و پست میگردد که از راستای سرشت و از راستای ایمان منحرف گردد و به کژراهه رود.
یزدان سبحان بر این حقیقت سوگند یاد میکند به انجیر و زیتون، و کوه طور سینین، و به این شـهر ایمن. در بسیاری از سورههای این جزء میبینیم این گونه سوگند خوردنها وجود دارد. سوگند خوردن چهارچوبی است که این حقیقت در آن عرضه میگردد و از آن سخن میرود. در سورههائی همسان این سوره، چهارچوب سخن با حقیقتی که در آنها عرضه میشود هماهنگی کامل و دقیقی دارد.
طور سینین همان کوهی است که از طرف راست آن به سوی موسی علیه السّلام نداء داده شد. شهر امین مکّه است که خانۀ خدا کعبه در آن قرار دارد . . . رابطۀ طور سینین و شهر امین، در کار دین و ایمان، روشن و واضح است ... و امّا انجیر و زیتون تا آنجا که ما میدانیم این چنین سایهروشنی در آن هویدا و پیدا نیست.
سخنان زیادی در بارۀ انجیر و زیتون روایت گردیده است . . . گفتهاند: انجیر اشاره به کوه تینا است که در نزدیکی دمشق است. همچنین گفتهاند: انجیر اشاره به درخت انجیری است که آدم و همسرش از برگهای آن بر عورت خود افکندند، درخت انجیری که در بهشتی بود که آنان پیش از نزول به زندگی این جهان در آنجا بودند. و نیز گفتهاند: انجیر اشاره به سرزمین رویش انجیر در کوهی است که کشتی نوح علیه السّلام بر آن لنگر انداخته است و جای گرفته است.
در بارۀ زیتون گفتهاند: اشاره به کوه زیتا دارد که در بیت المقدّس است. و گفتهاند: زیتون اشاره به خود بیتالمقدّس است. و نیز گفته شده است: اشاره به شاخۀ زیتونی است که کبوتر آن را با خود آورده بود، کبوتری که نوح علیه السّلام از کشتی پروازش داده بود تا گشت بزند و وضع طوفان را روشن بکند. وقتی که کبوتر برگشت و شاخۀ زیتون به منقار گرفته بود نوح دانست که زمین از آب به در آمده است و گیاه روی آن روئیده است. همچنین گفتهاند: انجیر و زیتون همان دو چیزی هستند که ما حقیقت آنها را میشناسیم و آنها را میخوریم. دیگر رمز چیزی نیستند و تنها مفهوم معمولی و مشهور خود را دارند . . . یا این که انجیر و زیتون رمز مکان رویش خود بوده و بر مکانی دلالت دارند که در آنجا میرویند . . .
درخت زیتون در جای دیگری از قرآن بدان اشاره شده است و در کنار طور بوده است:
(وَ شَجَرَهً تَخرُجُ من طُور سَیناءَ تَنبُتُ بالدُّهن وَ صبغ للآکلین ).
همچنین درختی (با آن) پدیدار کردهایم که در کوه طور سیناء میروید و (صدها سال عمر میکند و پیوسته سبز و خرّم است و بدون زحمت زیاد، برکات فراوانی بهرۀ شما میسازد) و تولید روغنی و نانخورشی میکند (که دارای املاح کلسیم و آهن و فسفر و ویتامینهای «آ» و «ب« بوده و سرشار از پروتئین است، و استفادههای صنعتی دارد و در طب نیز مورد استفاده میباشد، و نیز موادّ غذائی) برای خورندگان (است).(مؤمنون/20)
از زیتون هم سخن رفته است[1] :
( وَ زَیتُوناً وَ نخلاً ) .
و درختان زیتون و خرما را. (عبس/٢٩)
از انجیر تنها در اینجا سخن رفته است و یگانه موردی است که در سراسر قرآن از آن نام برده شده است. بدین خاطر ما نمیتوانیم در این راستا قاطعانه چیزی بگوئیم. آنچه ما میتوانیم بگوئیم - با تکیه بر نظائر این چهارچوب در سورههای قرآنی - این است که ذکر انجیر و زیتون اشاره به اماکنی یا یادبودهائی است که ارتباط به دین و ایمان داشته باشد، یا مربوط به پیدایش انسان در زیباترین سیما و ساختار باشد. این هم در بهشتی صورت پذیرفته است که انسان زندگی خود را در آن آغاز کرده است . . . این برداشت بدان خاطر است که این اشاره با آن حقیقت بنیادین برجسته در این سوره، سازگار شود، و چهارچوب این سوره با حقیقت موضوع موجود در داخل چهارچوب هماهنگ باشد . . .
*
حقیقت داخلی سوره این است:
(لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (٤)ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ (٥)إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) (٦)
ما انسان را (از نظر جسم و روح) در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریدهایم. سپس ما او را به میان پستترین پستان برمیگردانیم (و از زمرۀ بدترین مردمان میگردانیم). مگر کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند که آنان پاداش قطع ناشدنی و بیمنّت دارند.
از این حقیقت، عنایت یزدان در آفـرینش اوّلیّۀ این انسان در زیباترین سیما و بهترین شکل، پدیدار و نمودار است. یزدان سبحان هر چیزی را که آفریده است زیبا و خوب آفریده است. امّا از زیبائی ترکیببند و زیبائی اعتدال انسان در اینجا و در جاهای دیگر قرآن جداگانه و به طور خاصّ سخن گفتن، بیانگر عنایت فراوان یزدان در حقّ این آفریده است.
عنایت یزدان به کار و بار این آفریده - با وجود این که دارای ضعف است، و از او انحراف از سرشت، و انجام فساد و تباهی دیده میشود - اشاره به این دارد که انسان در پیشگاه یزدان دارای شأن و مقامی است. این عنایت در آفرینش انسان و در ترکیببند او بدین شکل والاتر و برتر، حه از لحاظ ترکیببند دقیق و پیچیدۀ جسمانی، و چه از نظر ترکیببند شگفت و شگرف عقلانی، و چه از جنبۀ عجیب و غریب روحانی، پدیدار و آشکار است. در این جایگاه بر ویژگیهای روحانی تکیه شده است. چه قسمت روحانی است که سقوط میکند و انسان را به میان پستترین پستان میاندازد. این هم وقتی صورت میگیرد که انسان از سرشت منحرف شود و از ایمان درست که همراه با سرشت است، کناره رود. معلوم است که آفرینش بدنی و جسمانی انسان سرنگون نمیگردد و به میان پستترین پستان نمیافتد.
با این ویژگیهای روحانی است که برتری ترکیببند انسانی جلوهگر میآید. انسان این آمادگی را دارد به درجهای از والائی برسد که از مقام فرشتگان مقرّب برتر رود و برتر شود. همان گونه که داستان معراج بر این امر گواهی میدهد . . . چرا که جبرئیل علیه السّلام در جایگاهی میایستد و از فروتر رفتن بازمیایستد. ولی محمّد پسر عبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم که انسان است به جایگاه بالاتر و والاتری اوج میگیرد و میرود.
همچنین انسان مستعدّ این است - وقتی که سقوط میکند و سر در نشیب مینهد - به پلّۀ پست و فرودینی سرنگون گردد که هرگز هیچ آفریدهای بدان فرو نمیافتد و واژگون نمیگردد:
(ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ) (٥)
سپس ما او را به میان پستترین پستان برمیگردانیم (و از زمرۀ بدترین مردمان میگردانیم).
در این وقت چهارپایان والاتر و استوارتر از انسان میگردند. چرا که آنها بر سرشت خود ماندگار میمانند، و تسبیح و تقدیس پروردگارشان بدانها الهام میگردد، و در پرتو رهنمود و رهنمون یزدان به انجام وظیفۀ خود میپردازند. ولی انسان که در زیباترین سیما و بهترین شکـل آفریده شده است، پروردگار خود را انکار میکند، و در سایۀ هواها و هوسهایش سرنگون میگردد و سقوط میکند به پلّۀ پست و فرودینی که چهارپا نمیتواند بدان سرنگون گردد و سقوط بکند.
(لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ) (٤)
ما انسان را (از نظر جسم و روح) در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریدهایم.
ما انسان را هم از نظر سرشت و هم از لحاظ استعداد در بهترین شکل و زیباترین سیما افریدهایم . . .
(ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ) (٥)
سپس ما او را به میان پستترین پستان برمیگردانیم (و از زمرۀ بدترین مردمان میگردانیم).
این وقتی خواهد بود که انسان سرشت خود را از خطّ سیری منحرف میگرداند که یزدان او را بدان رهنمود و رهنمون فرموده است، و ان را برای او روشن نـموده است، و او را آزاد گذاشته است تا یکی از دو راه هدایت و ضلالت را برگزیند.
(إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ).
مگر کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند. اینان بر راستای سرشت میمانند، و با ایمان و با کار خوب سرشت را کمال میبخشند، و آن را به کمال مقدّر و مقرّر خودش اوج میدهند و بالا میبرند، تا بدان حدّ که سرشت را به زندگی کمال در سرای کمال میرسانند و منتهی میگردانند.
(فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) (٦)
آنان پاداش قطع ناشدنی و بیمنّت دارند.
ایشان پاداش دائمی و ناگسیختنی دارند.
و امّا کسانی که سرشت خود را سرنگون میسازند و خویشتن را به میان پستترین پستان میافکنند، پیوسته سرشت خود را سر در نشیب میاندازنـد و در سرازیری سرازیر میکنند، تا بدانجا که سرشت ایشان به پلّۀ پست و فرودین میرسد و در پائینترین جایگاه مستقرّ میگردد. آنجا که دوزخ است، و در آنجا آدمیّت آنان هدر میرود و ضائع میشود، و یکسره به پستی و گودی اختصاص پیدا میکنند و از آن گودال عذاب میگردند!
آن جایگاه خوب و برین و این جایگاه بد و فرودین، مکان پایانی و سرشتی نقطة شروع است . . . انسان یا بر سرشت سالم میماند، و سرشت را با ایمان کمال میبخشد، و سرشت را با کار خوب بالا میبرد، چنین انسانی در نهایت به کمال مقدّر و مقرّر سرشت در زندگی پرنعمت بهشت میرسد . . . یا انسان از سرشت سالم منحرف میگردد، و خویشتن را سرنگون به گودال پست عذاب پرت میکند، و خود را از نفخۀ رحمت الهی محروم میگرداند. چنین کسی در نهایت به پلّۀ پست مقدّر و مقرّر خود در زندگی دوزخ میرسد و بدان گرفتار میشود.
از این به بعد ارزش ایمان در زندگی انسان جلوهگر میآید . . . ایمان نردبانی است که سرشت سالم از آن بالا میرود و به سر حدّ کمال خود میرسد. ایمان رشتۀ درازی میان سرشت و آفریدگار سرشت است. ایمان نوری است که جایگاههای خطا را برای سرشت روشن میسازد در سربالائیای که رو به سوی زندگی جاویدانان بزرگوار دارد.
وقتی که این رشته بگسلد، و زمانی که این نور خاموش بشد، نتیجۀ قطعی و حتـمی سرنگون شدن در سرازیری پرنشیبی به سوی پستترین پستان، و منتهی شدن به ضائع کردن و هدر دادن آدمیّت به طور کلّی است. آن زمان که از وجود انسان گل و لای میماند و بس، و با سنگ، هیمۀ آتش میگردد بدون هیچ گونه تفاوت و فرقی!
*
در سایۀ این حقیقت، یزدان سبحان «انسان« را فریاد
میدارد:
(فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (٧)أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ (٨)
پس (ای انسان ناسپاس! به دنبال مشاهدۀ این همه دلائل و نشانههای معاد) دیگر چه چیز تو را برآن میدارد که روز سزا (و جزای قیامت) را دروغ پنداری (و در دادگاه الهی خویشتن را محکوم به سقوط از درجۀ انسانیّت سازی؟). مگر خداوند فرمانرواترین فرمانروایان (و داورترین داوران) نمیباشد؟.
دیگر چه چیز تو را بر آن میدارد که روز سزا و جزا را دروغ بنامی و دروغ پنداری با وجود این حقیقت؟ بعد از درک و فهم ارزش ایـمان در زندگی بشریّت؟ پس از روشن شدن سرنوشت کسانی که ایمان نمیآورند، و در پرتو این نور راهیان نمیگردند، و به رشتۀ محکم خدا چنگ نمیزنند؟
(أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ) (٨)
مگر خداوند فرمانرواترین فرمانروایان (و داورترین داوران) نمیباشد؟.
آیا خداوند دادگرترین دادگران نیست وقتی در بارۀ کار و بار مردمان بدین نحو بدین شکل داوری میکند و فرمان میراند؟ آیا . . . آیا حکمت خدا در این داوری و فرمانروائی راجع به مؤمنان و غیرمؤمنان به انجام نمیرسد؟
عدل و عدالت واضح و روشن است. حکمت و فلسفه پدیدار و آشکار است . . . بدین خاطر در حدیث مرفوع از ابوهریره روایت شده است:
( فَإذا قَرَأ أحَدُکُم : « وَ التّین وَ الزّیتون» ... فَأتی آخرَها : « دلیسَ اللهُ بأحکَم الحاکمین؟» ... فَلیَقُل : بلی وَ أنا علی ذلکَ منَ الشّاهدین».
« هر گاه یکی از شما (وَ التّین وَ الزّیتُون ) را خواند، وقتی که در آخرش رسید به ( الیسَ الله بأحکَم الحاکمینَ؟ ) باید بگوید: بلی (خداوند داورترین داوران است) و من از زمرۀ گواهی دهندگان هستم«.
*
[1] غیر از این دو مورد، در چهار مورد دیگر از زیتون سخن رفته است: انعام/٩٩و ١٤١، نحل/11، نور/35 (مترجم)
سورۀ علق مکّی و ١٩ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (٥)کَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى (٦)أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى (٧)إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى (٨)أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (٩)عَبْدًا إِذَا صَلَّى (١٠)أَرَأَیْتَ إِنْ کَانَ عَلَى الْهُدَى (١١)أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (١٢)أَرَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى (١٣)أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى (١٤)کَلا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ (١٥)نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ (١٦)فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ (١٧)سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ (١٨)کَلا لا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ) (١٩)
سرآغاز این سوره - به اتّفاق مفسّرین - نخستین آیات نازل شده از قرآن است. روایتهائی که آیاتی غیر از اینها را به عنوان ابتدای وحی ذکر میکنند غیرقابل اطمینان و ناموثّق هستند. امام احمد گفته است: عبدالرزاق و معمّر پسر زهری برایمان از عروه، و او از عائشه - رضی الله عنها - روایت کردهاند کهگفته است: «نخستین چیزی که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی گردیده است به صورت رؤیای صادقانه در خواب بوده است. هیچ خوابی نمیدید مگر این که مثل سپیده بامداد تحقّق مییافت. پس از این مرحله، دوست داشت گوشهگیری و خلوت کند. در غار حراء گوشهگیری و خلوت میکرد و در آنجا چندین شب عبادت میکرد، بدون این که به پیش اهل و خانوادهاش برگردد، و زاد و توشۀ خلوت کردن را تهیّه و با خود بردارد. بعد از آن به نزد خدیجه برمیگشت و برای شبهای دیگری دوباره زاد و توشه برمیگرفت و با خود میبرد. تا وقی از اوقات که در غار حراء بود حقّ و حقیقت بدو رسید. فرشته به پیش او آمد و گفت: بخوان. فرمود: من خواندن نمیدانم . . . پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت فرموده است: فرشته مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. من گفتم: خواندن نمیدانم. برای بار دوم مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیدانم. برای بار سوم مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس گفت:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (٥)
(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (همۀ جهان را) آفریده است. انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است (از آنچه تو میانگاری. بعد از این، بزرگواریها و بخشندگیها از او خـواهی دید که تعلیم قرائت در بـرابر آنها ساده و ناچیز است). همان خدائی که به وسیلۀ قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها بـه او) آموخت. بدو چیزهائی را آموخت که نمیدانست.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا این آیات برگشت. اندامش
میلرزید. وقتی که به پیش خدیجه رفت، فرمود:
(زَمّلُونی زَمّلُونی).
«مرا بپوشانید. مرا بپوشانید».
او را پوشاندند تا ترس و هراس او برطرف گردید. آن گاه فرمود:
(یا خدیجهُ مالیَ؟).
«ای خدیجه مرا چه شده است؟«.
خدیجه او را از رخداد آگاه کرد. فرمود:
(قَد خَشیتُ علی نَفسی).
«واقعاً بر خویشتن ترسیدم«.
خدیجه بدو گفت: هرگز! هرگز! مژده باد تو را، به خدا سوگند هرگز خدا تو را خوار نمیدارد. زیرا تو پیوند خویشاوندی را مراعات میکنی و صلۀ رحم را بجای میآوری. راستگو هستی و راست میگوئی. به درد دردمندان میرسی و درماندگان را کمک و یاری میکنی، و از مهمانان به خوبی پذیرائی میکنی، و در برابر حوادث حقّ تعالی، یار و مددکار دیگران میشوی. آن گاه خدیجه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را با خود به پیش ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزی پسر قصی برد. ورقه پسر عموی خدیجه بود. در زمان جاهلیّت عیسوی شده بود. کتاب عربی مینوشت. کتابهای عبری را از روی انجیل -تا آنجا که خدا میخواست بنویسد - مینوشت. پیر و کور شده بود. خدیجه بدو گفت: ای پسر عمو، سخن پسر برادرت را بشنو. ورقه گفت: پسر برادرم، چه میبینی؟ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از چیزی که دیده بود بدو خبر داد. ورقه گفت: این همان رازداری است (به نام جبرئیل) که به پیش موسی میآمد. کاش در آن وقت جوان میبودم. کاش من زنده میبودم در آن هنگام که قوم تو، تو را بیرون خواهند کرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أو مُخرجیّ هُم؟).
«آیا ایشان مرا بیرون خواهند کرد؟».
ورقه گفت: بلی. هرگز مردی چیزی را با خود نیاورده است بسان چیزی که تو با خود آوردهای مگر این که با او دشمنی شده است. اگر روزگار تو مرا دریابد به تو سخت کمک خواهم کرد و کاملاً یاریت خواهم داد. پس از این جریان، چندی نگذشت که ورقه وفات یافت . . . تا آخر». این روایت در صحیح مسلم و صحیح بخاری از قول زهری نقل شده است . . . طبری با اسنادی که دارد، از عبدالله پسر زبیر روایت کرده است و گفته است، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(فجاءنی - وأنا نائم - بنمط من دیباج فیه کتاب . فقال:اقرأ . فقلت:ما اقرأ . فغتنی حتى ظننت أنه الموت . ثم أرسلنی فقال:اقرأ . فقلت:ماذا أقرأ ? وما أقول ذلک إلا افتداء من أن یعود إلی بمثل ما صنع بی . قال: اقرأ باسم ربک الذی خلق . . . إلى قوله:علم الإنسان ما لم یعلم قال:فقرأته . ثم انتهى , ثم انصرف عنی . وهببت من نومی , وکأنما کتب فی قلبی کتابا . قال:ولم یکن من خلق الله أبغض علی من شاعر أو مجنون . کنت لا أطیق أن أنظر إلیهما , قال:قلت:إن الأبعد - یعنی نفسه - لشاعر أو مجنون ! لا تحدث بها عنی قریش أبدا ! لأعمدن إلى حالق من الجبل فلأطرحن نفسی منه فلأقتلنها فلأستریحن ! قال:فخرجت أرید ذلک . حتى إذا کنت فی وسط الجبل سمعت صوتا من السماء یقول:یا محمد . أنت رسول الله وأنا جبریل . قال فرفعت رأسی إلى السماء , فإذا جبریل فی صورة رجل صاف قدمیه فی أفق السماء یقول:یا محمد أنت رسول الله وأنا جبریل . قال:فوقفت أنظر إلیه , وشغلنی ذلک عما أردت , فما أتقدم وما أتأخر , وجعلت أصرف وجهی عنه فی أفاق السماء , فلا أنظر فی ناحیة منها إلا رأیته کذلک , فما زلت واقفا ما أتقدم أمامی , ولا أرجع ورائی , حتى بعثت خدیجة رسلها فی طلبی , حتى بلغوا مکة ورجعوا إلیها وأنا واقف فی مکانی . . ثم انصرف عنی وانصرفت راجعا إلى أهلی) .
«من خوابیده بودم. جبرئیل پارچۀ ابریشمی را آورد. بر آن نوشتههائی بود. گفت: بخوان. گفتم: خواندن نمیتوانم. مرا فشار و تکان داد تا بدانجا که گمان بردم دم مرگ است. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان. گفتم: چه چیز بخوانم؟ این را جز بدان خاطر نگفتم که خود را رها سازم از این که دوباره همان کاری را بر سرم آورد که بر سرم آورده بود. گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ) تا این فرمودۀ خداوند بزرگوار: (عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) آن را خواندم. کار به پایان آمد. سپس جبرئیل برگشت و رفت. از خواب برخاستم. انگار آن آیات را بر صفحۀ دلم کاملاً نوشته است و ضبط کرده است. از میان آفریدگان یزدان کسی بسان شاعر یا دیوانه در نظر من مبغوضتر و دشمنتر نبود. من که چشم دیدن شاعر یا دیوانه را نداشتم. این رانده شده و دور افتاده از خانمان - اشاره به خودش - شاعر یا دیوانه است. قریشیان هرگز نباید این را در باره من بگویند (و مرا شاعر یا دیوانه بنامند!). بالای قلّۀ کوه میروم و خود را از آنجا فرومیاندازم و خویشتن را میکشم و آسوده میگردم! روانه شدم تا این کار را بکنم. در وسّط کوه بودم، صدائی را از سوی آسمان شنیدم. میگفت: ای محمّد! تو پیغمبر خدا هستی و من جبرئیل هستم. سرم را به سوی آسمان بلند کردم. جبرئیل را به شکل مردی دید مکه پاهای خود را بر افق آسمان نهاده بود. میگفت: ای محمّد تو پیغمبر خدا هستی و من جبرئیل هستم. ایستادم و بدو نگاه کردم و خیره شدم. این کار مرا از تصمیمی که گرفته بودم بازداشت و به خود مشغول کرد. نه جلو میرفتم و نه به عقب برمیگشتم. روی خود را از او برمیگرداندم و به افقهای آسمان چشم میدوختم. به هیچ ناحیهای نمینگریستم مگر این که او را در آنجا چنین میدیدم. بر جای خود میخکوب ایستاده بودم. نه گامی را به جلو مینهادم، و نه گامی را به عقب برمیداشتم. خدیجه فرستادگان خود را برای جستن و پیدا کردن من فرستاد. تا آنان به مکّه برگشتند و به پیش خدیجه رسیدند، من همچنان در جای خود ایستاده بودم. آن گاه جبرئیل از جلو دیدگان من رفت، و من نیز به پیش اهل و عیال خود برگشتم . . .»
ابن اسحاق نیز این روایت را به طور مبسوط و مشروح از وهب پسر کیسان پسر عبید نقل کرده است...
*
در اینجا در پیشگاه این حدیث ایستادم. حدیثی که بارها آن را در کتابهای زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در کتابهای تفسیر قرآن خواندهام. آن گاه از کنار آن گذشتهام و به ترک آن گفتهام. یا اندکی در کنار آن ماندهام و سپس از آن صرف نظر کردهام و گذشتهام) این حادثه واقعاً رخداد بزرگی و سترگی است. بیاندازه بزرگ و سترگ است. ما هر اندازه بکوشیم بزرگی و سترگی آن را بدانیم، قطعاً گوشههای زیادی از آن بیرون از تصوّر و اندشیۀ ما خواهد ماند!
این حادثه، رخداد بزرگ و سترگی از لحاظ حقیقت خود است. بزرگ و سترگ است در دلالت و مفهومی که دارد. بزرگ و سترگ است از لحاظ اثار و تأثیراتی که در زندگانی جملگی انسانها دارد . . . این لحظهای که همچون حادثهای در آن به وقوع پیوسته است بدون مبالغه بزرگترین و سترگترین لحظهای است که در این کرۀ زمین در تاریخ دور و دراز آن روی داده است. حقیقت این حادثهای که در این لحظه به وقوع پیوسته است چیست؟
حقیقت آن این است که یزدان سبحان، یزدان بزرگوار و توانا و صاحب عظمت و کبریاء، یزدان مالک ملک همۀ جهان، در اوج والائی خود بزرگی فرمود و لطف نمود و بدین آفریدۀ انسان نام التفات کرد. آفریدهای که در گوشهای از گوشههای جهان هستی چمباتمه زده است. گوشهای که نام آن زمین است و نزدیک است به چشم نیاید و مشاهده نگردد. نسبت به این آفریده با گزینش یکی از خودشان، بزرگواری فرمود. یکی از ایشان را برگزید تا مرکز تابش نور الهی، جایگاه ودیعۀ حکمت خدا، محلّ نزول واژگان و سخنان یزدان، و نمایندۀ قضا و قدر ایزد منّان در میان آفریدگان انسان نام باشد. این حقیقت بزرگی است، بزرگ تا بینهایت. گوشههائی از عظمت این حقیقت وقتی پدیدار و نمودار میآید که انسان به اندازۀ تاب و توان خود، حقیقت الوهیّت مطلق و ازلی و ابدی و جاویدان یزدان را به تصوّر درآورد، و در سایۀ آن، حقیقت عبودیّت محدود و پدید آمده و فناپذیری به تصوّر درآورد. آن گاه وقوع این عنایت ربّانی در بارۀ این پدیدۀ انسانی را پیش چشم بدارد و آن را احساس و فهم کند، و شیرینی این احساس و فهم را بچشد و مزه کند، و خاشعانه و شاکرانه و شادمان و تسبیح گویان آن را دریافت دارد و برداشت نماید . . . همـان کسی واژگان و سخنان یزدان را به تصوّر درمیآورد که همۀ جوانب و گوشه و کنار سراسر هستی با آنها همآوا میشوند و آنها را زمزمه میکنند، در آن حال که بر این انسان در گوشهای از گوشههای ناچیز جهان فرود میآیند و نازل میگردند!
دلالت این حادثه چیست؟
دلالت این حادثه - با توجّه به یزدان سبحان - این است که یزدان دارای فضل و لطف فراخ، و رحمت فراگیر و همه جا گستر، و بزرگواری و مهربانی و بخشایشگری است. از عطاء و رحمت خود بدون هر گونه سببی و علّتی میبخشد و مبذول میدارد. عطاء و رحمت او تازه برخی از صفات بزرگوارانه ذاتی الهی است.
دلالت این حادثه - با توجّه به انسان - این است که یزدان سبحان به شکلی او را بزرگ داشته است و در حقّ او بزرگواری فرموده است که نه میتواند تصوّرش کند، و نه میتواند شکر و سپاس آن را به جای آورد. اگر انسان همۀ عمر خود را در رکوع و سجود بگذراند، نمیتواند از عهدۀ شکر این نعمت به در آید. این نعمت عبارت است از این که خدا او را یاد بکند، و بدو توجّه نماید، و با او تماس بگیرد، و از میان جنس انسان پیغمبری را برگزیند و به وسیلۀ این پیغمبر واژگان و سخنان خویش را بدو وحی کند. و این که منزل و مأوای انسان است محلّ فرود آمدن این واژگان و سخنان گردد، واژگان و سخنانی که همۀ کرانهها و گوشههای جهان با فروتنی و تسبیح و تقدیس آنها را پژواک کنند و در آنها با انسان همآوا و همنوا گردند. تأثیرات این حادثۀ بزرگ در زندگی جملگی انسانها از همان لحظۀ نخست آغاز گردید. این تأثیرات در تبدیل و تغییر خطّ سیر تاریخ آغاز گردید، از همان لحظهای که دستاندر کار تبدیل و تغییر خطّ سیر دل و درون بشری شد . . . از آن زمان که جهت یکی گردید، جهتی که انسان بدان چشم بدوزد و از آن اندیشهها و ارزشها و معیارها و مقیاسهای خود را دریافت بدارد . . . این جهت یگانه، نه زمین است و نه هوا و هوس . . . بلکه تنها و تنها آسمان و وحی الهی است.
از همین لحظهای که ساکنان زمین، آنان که این حقیقت در ارواحشان جایگزین گردید، در کنف حمایت خدا و تحت رعایت مستقیم و آشکار او زندگی کردند و زیستند، و در هر کاری از کارهای کوچک و بزرگ خود بدون واسطه به خدا چشم امید دوختند و از خدا کمک و یاری طلبیدند. تحت نظارت خدا احساس کردند و جنبیدند . . . انتظار داشتند دست خداوند سبحان دراز گردد و در راه گام به گام پاهای ایشان را بردارد و رهنمودشان دارد. ایشان را از خطا و لغزش برهاند، و آنان را به درستی و راستی و حقّ و حقیقت برگرداند ... در هر شبی منتظر و چشم به راه گردیدند از سوی خدا وحی نازل گردد و با ایشان در بارۀ آنچه در دل و درون دارند سخن بگوید، و در مشکلات و معضلاتشان داوری بکند و حکم صادر نماید، و بدیشان بگوید: این را انجام دهید، و آن را رها کنید!
واقعاً دورۀ شگفتی از زمان بود. دورۀ بیست و سه سالۀ پیاپی که در آن این پیوند پدیدار و نمودار مستقیم، میان انسانها و ملأ اعلی، یعنی جهان آدمیان و جهان فرشتگان برقرار و مستمرّ بود. دورهای بود که حقیقت آن را تصوّر نمیکنند مگر آن کسانی که در آن زیستهاند و آن را احساس کردهاند و آغاز و انجام آن را مشاهده نمودهاند، و شیرینی این تماس را چشیدهاند، و دست خدا را احساس کردهاند که دارد گامهایشان را در خطّ سیر زندگی راه میبرد، و دیدهاند از کجا آغاز کردهاند و به کجا رسیدهاند و منتهی شدهاند . . . ایـن فاصلۀ زیادی و مسافت فراخی است که با هیچ مقیاسی از مقیاسهای زمین ارزیابی نمیگردد و سنجیده نمیشود. فاصله و مسافت دل و درون است و فاصله و مسافتی در جهان دیدنی با آن برابری نمیکند، و فاصله و مسافت موجود در میان ستارگان و جهانها نمیتواند با آن همسان و همگون گردد. فاصله و مسافت دریافت کردن از زمین و دریافت کردن از آسمان است. فاصله و مسافت استمداد از هوا و هوس و استمداد از وحی یزدان است. فاصله و مسافت میان جاهلیّت و اسلام است. فاصله و مسافت میان بشریّت و انسانگرائی و ربانیّت و خداگرائی است. این فاصلهها و مسافتها بیشتر از فاصلهها و مسافتهای موجود در میان زمین و آسمان در جهان ستارگان و سیّارگان است!
آنان مزۀ آن را میچشیدند، و شیرینی آن را درک و فهم میکردند، و به ارزش آن پی میبردند، و تأثیر فقدان آن را احساس میکردند آن وقت که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات یافت و به سوی رفیق اعلی پر کشید و رفت. این دورۀ شگفت و شگرف تمام شد، دورۀ شگفت و شگرفی که عقل نمیتوانست آن را تصوّر بکند اگر واقعاً در جهان واقعیّت روی نمیداد.
از انس رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: ابوبکر به عمر - رضی الله عنهما - بعد از وفات پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گفت: بیا برویم به پیش ام ایمن - رضی الله عنها - از او دیدن کنیم همان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از او دیدن میکرد. وقتی که به نزد او رفتند گریه سر داد. بدو گفتند: چرا گریه میکنی؟ مگر نمیدانی آنچه در پیشگاه خدا است برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بهتر و خوبتر است؟ گفت: بلی. من میدانم آنچه در پیشگاه خدا است برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بهتر و خوبتر است. امّا گریه میکنم چون نزول وحی از آسمان قطع گردیده است. ام ایمن آن دو را به هیجان و گریه انداخت. ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - با یکدیگر گریه سردادند . . . (مسلم آن را روایت کرده است) . . .
تأثیرات این دوره از همان لحظه تا به همین لحظه در زندگی انسانها وجود داشته و دارد، و تا آخر دنیا که خدا وارث زمین و ساکنان زمین میگردد تأثیرات این دوره برقرار و ماندگار خواهد بود.
انسان با دریافت ارزشهایش از آسمان نه از زمین، و دریافت شریعت خود از وحی نه از هوا و هوس، دیگر باره متولّد گردیده است و تولّد تازهای پیدا کرده است.[1]
خطّ سیر تاریخ به گونهای عوض شد که هرگز پیش از آن این چنین عوض نشده بود، و بعد از آن هم هرگز چنین عوض نخواهد گردید. این حادثه دو راهۀ جدائی شد. نشانههای راه در زمین آشکار و برجسته گردیدند، به گونهای که زمان آنها را پنهان نمیدارد، و حوادث آنها را نمیپوشاند و نهان نمیگرداند. در دل و درون انسان جهانبینیای در بارۀ هستی و راجع به زندگی و ارزشها پدید آمد که بدین شکل هرگز پیش از آن روشن و واضح پدید نیامده بود، و بعد از آن هم هرگز بسان آن فراگیر و روشن، و آزاد از جملگی معیارها و مقیاسهای زمین، و در ضمن سازگار با واقعیّت، و همآوا با زندگی انسانیّت، پدید نخواهد آمد. ارکان و اصول این برنامۀ الهی در زمین برجا و پایدار شد، و خطّ و خطوط و نشانهها و علامتهای راه آن واضح و آشکار گردید تا:
(لیهلکَ من هَلَکَ عَن بَیّنهٍ وَ یَحیی مَن حیّ عَن بَیّنه ) .
تا آنان که گمراه میشوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حقّ را میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد.(انفال/42)
دیگر نه پیچیدگی و مشکلی بماند و نه ابهامی در میان باشد. گمراهی از روی آگاهی باشد، و کجروی از روی قصد و عمد صورت پذیرد، و پیچ دادن و پیچ خوردن، با اختیار و اطّلاع انجام بگیرد.
حادثۀ نادری بود که در این لحظۀ ویژه صورت پذیرفت. حادثۀ جهانیای بود که با آن عهد و زمانی در زمین آغاز گردید، و عهد و زمانی به پایان آمد. این حادثه در تاریخ انسانها، نه در تاریخ ملّتی، و نه در تاریخ نسلی، جداسازندۀ حقّ از باطل بود. حادثهای بود که همۀ کرانههای هستی آن را نوشت و ضبط کرد، و با آن همآوا و همنوا گردید، و دل و درون انسان هم به ثبت و ضبط آن پرداخت و همّت گماشت. آنچه مانده است این است که دل و درون انسان امروز هم متوجّه این یاد و یادوارۀ بزرگ و سترگ گـردد و آن را فراموش نکند و از یاد نبرد، و همیشه به یاد داشته باشد که این حادثه تولّد دوبارۀ بشریّت است، و انسان جز یک بار آن را در زمان ندیده است . . .
*
این حال و وضع بند نخستین سوره بود. امّا بقیّۀ سوره، روشن است که بعدها نازل گردیده است. چه به موضعگیریها و رخدادهائی از زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اشارت دارد که دیر زمانی بعد از موظّف کردن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به ابلاغ دعوت، و آشکار کردن عبادت، و اقدام مشرکان به معارضه و مقابله، انجام گرفته است. این فرمودۀ یزدان سبحان در این سوره بدین امر اشارت دارد:
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (٩)عَبْدًا إِذَا صَلَّى) (١٠)
آیا دیدهای کسی را که نهی میکند و بازمیدارد، بندهای را چون به نماز ایستد؟ (آیا چنین بازدارندهای مستحقّ عذاب الهی نیست؟). (علق/9و10)
تا آخر آیات این سوره راجع به همین امر است . . . و لیکن میان اجزای سوره هماهنگی کامل، و ارتباط تامّ در ترتیب حقائقی موجود است که بعد از این سرآغاز پیشین جای گرفتهاند، و از سراسر این سوره وحدت هماهنگ و مرتبط و متّفقی میسازند . . .
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (٥)
(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت آن که (همۀ جهان را) آفریده است. انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است (از آنچه تو میانگاری. بعد از این، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است). همان خدائی که به وسیلۀ قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت. بدو چیزهائی را آموخت که نمیدانست.
این سوره، نخستین سورۀ این قرآن است. این سوره به نام خدا می آغازد. این سوره پیش از هر چیز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را رهنمود میکند، در اوّلین لحظه از لحظات تماس او با ملأ اعلی و عالم بالا، و در نخستین گام از گامهایش در راه دعوتی که برای آن برگزیده شده است و مبعوث گردیده است، او را رهنمود میکند به این که به نام پروردگار بخواند:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ).
(ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت.
از میان صفات خدا با صفتی میآغازد که آفرینش و شروع بدان میآغازد:
(الَّذِی خَلَقَ) (١)
آن که (همۀ جهان را) آفریده است.
سپس آفرینش انسان و آغاز کار او را به گونۀ ویژه ذکر میکند:
(خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ) (٢)
انسان را از خون بسته آفریده است.
انسان را از این نقطۀ خونین جامد و آویخته به رحم آفریده است. زندگی انسان را از این زیستگاه کوچک ساده آغازیده است. این امر علاوه بر این که دالّ بر قدرت خدا است بیانگر لطف و کرم آفریدگار نیز میباشد. از میان لطف و کرم خدا بالا بردن و اوج دادن این خون بسته به پلّه و درجۀ انسان میرسد، انسانی که بدو آموزش داده میشود و او میآموزد:
(اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (٤)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (٥)
. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است (از آنچه تو میانگاری. بعد از این، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است). همان خدائی که به وسیلۀ قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت. بدو چیزهائی را آموخت که نمیدانست.
واقعاً کوچ دور و درازی میان سراغاز پیدایش انسان، و میان فرجام انسان شدن انسان است. ولی یزدان توانا است. خدا بزرگوار است. بدین خاطر این کوچ که سرها را گیج میکند انجام پذیرفته است!
در کنار این حقیقت، حقیقت آموزش نمایان میآید . . . آموزش یزدان به انسان به وسیلۀ «قلم« . . . زیرا قلم گستردهترین و ژرفترین ابزار در کار تعلیم بوده است و هست، و بیشترین تأثیر در زندگی انسان داشته است و دارد . . . در آن زمان این حقیقت این گونه واضح و روشن نبود بدان گونه که هم اینک واضح و روشن است و ما آن را در زندگی بشریّت لمس میکنیم و میشناسیم. امّا یزدان سبحان ارزش قلم را میدانست، و در اوّلین لحظه از لحظههای واپسین رسالت برای بشریّت این چنین اشارهای بدان فرموده است و آن را در نخستین سوره از سورههای قرآن مجید ثبت و ضبط نموده است . . . باید در نظر داشت، پیغمبری که این آیات را با خود به ارمغان آورده است سواد نداشته است و با قلم ننوشته است، و او نمیتوانسته است این حقیقت را از همان لحظۀ اوّل برجسته و آشکار بیان دارد، اگر او این قرآن را میگفته است و از پیش خود ارائه میداده است، و این قرآن وحی نمیبوده است، و این رسالت از سوی خدا نمیآمده است!
سپس این آیات سرچشمۀ تعلیم را بیان میدارند . . . سرچشمۀ تعلیم قرآن یزدان است. انسان از یزدان میآموزد هر چه دانسته است و هر چه خواهد دانست، و هر رازی از رازهای این هستی که برای او گشوده میشود، و هر رازی از رازهای حیات و زندگی، و هر سرّی از اسرار وجود خود انسان برای انسان پدیدار و نمایان میآید از همان سرچشمه و از همان منبع یگانهای است که جز آن، سرچشمه و منبع دیگری اصلاً در میان نیست.
با این بند یگانهای که در لحظۀ نخست تماس
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ملأ اعلی و عالم بالا، با همین بند بنیاد بزرگ و سترگ جـهانبینی ایمانی برقرار و استوار گردید . . . هر امری، هر حرکتی، هر گامی، هر کاری، و ... به نام خدا، و با نام خدا میاغازد. به نام خدا شروع می شود، و به نام خدا راه میافتد و راه میرود، و به سوی خدا رو میکند، و در پیشگاه خدا فرجـام آن حاصل میآید و سرنوشت آن معلوم میشود.
خدا است که انسان را آفریده است. خدا است که به انسان آموزش داده است. از جانب او زندگی میآغازد، و از جانب او رشد و نموّ پدیدار میآید. آموزش و شناخت از سوی او حاصل میگردد، و انسان میآموزد آنچه میآموزد، و میفهمد و میداند آنچه میفهمد و میداند . . . سرچشمۀ همۀ اینها خدا است، خدائی که آفریده است و یاد داده است . . .
(عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (٥)
به انسان چیزهائی آموخت که نمیدانست.
این نخستین حقیقت قرآنـی است که دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در نخستین لحظه آن را دریافت داشته است. این حقیقت، ذهن و شعور او را، زبان او را، کار و رویکرد او را بعد از ان در طول زندگانیش تصرّف کرد، و نخستین پایۀ ایمان بشمار آمد.
امام شمس الدین ابوعبدالله محمّد ابن قیّم جوزیّه در کتاب خود: «زادالمعاد فی هدی خیر العباد» که رهنمود و رهنمون پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم را در ذکر و یاد خدا خلاصه کرده است، گفته است:
«پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از همۀ آفریدگان کاملتر به ذکر و یاد خداوند بزرگوار میپرداخت. اصلاً همۀ سـخنانش دربارۀ ذکر و یاد خدا و پیرامون آن بود. امر و نهی و مقرّراتش برای ملّت، ذکر و یاد خدا بود. خبر دادنش از نامها و صفتهای پروردگار، و بیان احکام و افعال و وعد و وعیدش ذکر و یاد خدا بود. مدح و ثنای نعمتهای الهی و تسبیح و تقدیس معبودش ذکر و یاد خدا بود. درخواست و دعایش، و رغبت و رهبتش ذکر و یاد خدا بود. سکوت کردن و خاموشی گزیدن او ذکر و یاد دلش از خدا بود. در هر زمانی و در هر حالی به یاد خدا و در ذکر خدا بود. ذکر و یاد خدا در حال ایستادن، نشستن، بر پهلو افتادن، گام زدن، سوار شدن، حرکت کردن، پائین آمدن، کوحیدن، و اقامت گزیدن، با نفسهایش همراه و جاری بود.
هنگامی که بیدار میشد میفرمود:
(الحمدُ لله الّذی أحیانا بَعدَما أماتَنا وَ إلیه النّشُورُ).
«حمد و سپاس خداوندی را سزا است که ما را زنده کرد بعد از این که ما را میرانده بود. زنده شدن دوباره در دست او است«.
عائشه گفته است: وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در شب بیدار میشد، ده بار تکبیر یعنی الله اکبر، و ده بار تهلیل، یعنی لا اله الا الله، میگفت. سپس ده بار میفرمود:
(اللّهُمّ إنی أعوذُبکَ من ضیق الدّنیا وَ ضیق یَوم القیامَه).
«خداوندا من به تو پناه میبرم از تـنگنای دنیا و از تنگنای روز قیامت«.
سپس به نماز میایستاد. عائشه همچنین گفته است:
وقتی که در شب از خواب برمی خاست میفرمود:
(لا إله إلا أنت سبحانک . اللهم أستغفرکلذنبی وأسألک رحمتک . اللهم زدنی علما , ولا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی وهب لی من لدنک رحمة , إنک أنت الوهاب).
«معبودی جز تو وجود ندارد، تو پاک و منزّه هستی. خداوندا گناه مرا بیامرز، و رحمت خود را بهرۀ من گردان. خداوندا بر دانش من بیفزا، و دلم را منحرف مگردان بعد از آنکه مرا رهنمود و رهنمون فرمودهای، و از جانب خود رحمتی به من ببخش. تو قطعاً بسیار بخشنده و عطاء کنندهای«.
(ابو داوود آن را ذکر کرده است). ابن قیّم خبر داده است که هر کس در شب از خواب بیدار گردد و بگوید:
(لا إله إلا الله وحده , لا شریک له , له الملک وله الحمد وهو على کل شیء قدیر , الحمد لله وسبحان الله ولا إله إلا الله والله أکبر ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم).
«جز خدای یگانه هیچ معبودی نیست. خدا هیچ گونه انبازی ندارد. ملک و مملکت و شاهی و فرمانروائی از آن او است. حمد و سپاس او را سزا است، و او بر هر چیزی توانا است. حمد و سپاس خدا را سزا است، و او پاک و منزّه است، و جز خدا معبودی نیست، و خدا بزرگتر (از هر کسی و هر چیزی) است. هیچ جنبش و حرکتی، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ«.
و بعد از آن بگوید:
(اللهم اغفر لی ).
« خداوندا مرا ببخش«.
یا دعای دیگری حز این بگوید، درخواست او پذیرفته میشود. اگر وضو بگیرد و نماز بخواند نمازش قبول میگردد. (بخاری آن را ذکر کرده است).
ابن عبّاس از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده است راجع به شبی که در خدمت او مانده است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که بیدار شد سرش را به سوی آسمان بلند کرد و ده آیۀ آخر سورۀ آل عمران را تلاوت فرمود:
(إن فی خلق السماوات والأرض . .) الخ . . .
مسلّماً در آفرینش آسمانها و زمین... ... تا آخر. ..
سپس فرمود:
(اللهم لک الحمد أنت نور السماوات والآرض ومن فیهن . ولک الحمد أنت قیم السماوات والأرض ومن فیهن . ولک الحمد أنت الحق , ووعدک الحق , وقولک الحق , ولقاؤک حق , والجنة حق , والنار حق , والنبیون حق , ومحمد حق , والساعة حق . اللهم لک أسلمت , وبک آمنت , وعلیک توکلت , وإلیک أنبت , وبک خاصمت , وإلیک حاکمت , فاغفر لی ما قدمت وما أخرت , وما أسررت وما أعلنت . أنت إلهی لا إله إلا أنت , ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم).
«خداوندا شیرو سپاس تو را سزا است، تو روشنگر آسمانها و زمین و هدایتکنندۀ هر کسی و هر چیزی
هستی که در آنها است. حمد و سپاس تو را سزا است، تو سرپرست و گردانندۀ آسمانها و زمـین و هر که و هر چه در آنها است هستی. حمد و سپاس تو را سزا است، تو حقّ هستی، و وعدۀ تو حقّ است، و گفتۀ تو حقّ است، و ملاقات کردن تو حقّ است، و بهشت حقّ است، و دوزخ حقّ است. به تو ایمان آوردهام، و بر تو توکّل کردهام، و به سوی تو برمیگردم، و در پناه تو میرزمم، و دادگاهی خود را به پیشگاه تو می آورم. پس از من ببخش آنچه کردهام و پیشاپیش فرستادهام، و آنچه میبایست بکنم و نکرده ام یا از خود برجای نهادهام، و آنچه را نهان و پنهان داشتهام، و آنچه را آشکار و پدیدار کردهام. تو معبود من هستی جز تو معبودی نیست. هیچ جنبش و حرکتی، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ«.
عائشه - رضی الله عنها - گفته است: زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نماز شب برمیخاست میفرمود:
(اللهم رب جبرائیل ومیکائیل وإسرافیل , فاطر السماوات والأرض , عالم الغیب والشهادة , أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون , اهدنی لما اختلف فیه من الحق بإذنک , إنک تهدی من تشاء إلى صراط مستقیم).
«خداوندا ای پروردگار جبرائیل و میکائیل و اسرافیل، ای آفریدگار آسمانها و زمین از نیستی، ای آگاه از جهان نادیدنی و از جهان دیدنی، تو میان بندگانت داوری خواهی کرد در بارۀ چیزی که در ان اختلاف پیدا میکنند، مرا با اجازۀ خود رهنمود و رهنمون کن به سوی حقّی که در آن اختلاف پدید آمده است و اختلاف شده است. قطعاً تو هر که را بخواهی به راه راست رهنمود و رهنمون میفرمائی«.
گاهی هم عائشه میگفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز خود را با این دعا آغاز میفرمود.
وقتی که نماز وتر میخواند، بعد از تمام شدن از وتر، آن را با این فرموده پایان میداد:
(سبحان الله القدوس ).
« پاک و منزّه است، خداوند پاک و منزّه (از عیوب)«. سه بار این دعا را میفرمود، و در مرتبۀ سوم صدای خود را میکشید.
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از خانۀ خود بیرون میرفت، میفرمود:
(بسم الله توکلت على الله , اللهم إنی أعوذ بک أن أضل أو أضل , أو أزل , أو أظلم أو أظلم , أو أجهل , أو یجهل علی ).
«به نام خدا، توکّل میکنم به خدا، خداوندا من خود را در پناه تو میدارم از این که گمراه شوم یا گمراهم کنند، یا بلغزم و یا بلغزانندم، یا ستم کنم یا به من ستم شود، یا ندانم و به جهالت افتم، یا نادانم کنند و به جهالتم اندازند».
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(من قال إذا خرج من بیته بسم الله توکلت على الله ولا حول ولا قوة إلا بالله یقال له:هدیت وکفیت ووقیت وتنحى عنه الشیطان ).
«هنگامی که کسی از خانهاش بیرون میرود بگوید: به نام خدا، توکّل کردم به خدا، هیچ جنبش و حرکتی، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ. بدو گفته میشود: راهیاب گردیدهای، و خدا تو را بس است، و محفوظ و مصون شدهای. و اهریمن هم از او کنارهگیری و دوری میکند». (حدیث حسنی است)
ابن عبّاس در بارۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم راجع به شبی که در خدمتش مانده است گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نماز صبح بیرون رفت، در حالی که میفرمود:
(اللهم اجعل فی قلبی نورا , واجعل فی لسانی نورا , واجعل فی سمعی نورا , واجعل فی بصری نورا , واجعل من خلفی نورا , ومن أمامی نورا , واجعل من فوقی نورا , واجعل من تحتی نورا , اللهم أعظم لی نورا).
«خداوندا در دلم نوری قرار بده، و در زبانم نوری قرار بده، و در گوشم نوری قرار بده، و در چشمم نوری قرار بده، و در پشت سر من نوری قرار بده، و در جلو من نوری قرار بده، و بالای سرم نوری قرار بده، و زیر من نوری قرار بده. خداوندا نوری را برای من بزرگ و سترگ گردان«.
فضل پسر مرزوق از عطیّۀ عوفی، و او از ابوسعید خدری روایت کرده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(ما خرج رجل من بیته إلى الصلاة فقال:اللهم إنی أسألک بحق السائلین علیک , وبحق ممشای إلیک , فإنی لم أخرج بطرا ولا أشرا ولا ریاء ولا سمعة , وإنما خرجت اتقاء سخطک , وابتغاء مرضاتک , أسألک أن تنقذنی من النار وأن تغفر لی ذنوبی , فإنه لا یغفر الذنوب إلا أنت . إلا وکل الله به سبعین ألف ملک یستغفرون له , وأقبل الله علیه بوجهه حتى یقضی صلاته ) .
«هیچ مردی از خانۀ خود برای نماز خارج نمیشود و نمیگوید: خداوندا به حقّ درخواست کنندگان از پیشگاهت، و به حقّ آمدنم به سویت، من که برای سرمستی و خودخواهی بیرون نیامدهام، و برای ریاء و شهرتطلبی خارج نشدهام، و بلکه تنها و تنها برای پرهیز از خشمت، و برای به دست آوردن خشنودی و رضایتت بیرون آمدهام، از تو تقاضا دارم مرا از دوزخ برهانی و رستگار گردانی، و گناهانم را ببخشائی، چه جز تو گناهان را نمیبخشاید . . . مگر این که خدا هفتاد فرشته را برای او مأمور میفرماید برایش طلب آمرزش بکنند. و خدا بدو رو میکند و روی میآورد تا زمانی که نماز خود را میخواند و به پایان میبرد». ابوداوود از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده است وقتی که او وارد مسجد میشد میفرمود:
(أعوذ بالله العظیم , وبوجهه الکریم , وسلطانه القدیم , من الشیطان الرجیم).
«پناه میبرم به خدای بزرگ، و به ذات بزرگوار او، و به سلطه و قدرت دیرینهاش، از دست اهریمن رانده شده (از درگاه الهی)«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(فإذا قال ذلک قال الشیطان:حفظ منی سائر الیوم).
«هر گاه کسی این را بگوید، اهریمن میگوید: سراسر امروز خود را از من محفوظ و مصون داشته است«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إذا دخل أحدکم المسجد فلیصل ولیسلم على النبی [ ص ] ولیقل:اللهم افتح لی أبواب رحمتک , فإذا خرج فلیقل:اللهم إنی أسألک من فضلک).
«هر گاه کسی از شما وارد مسجد شد بر پیغمبر صلوات و سلام بفرستد، و بگوید: خداوندا درهای رحمتت را بر رویم بگشا . . . زمانی که از مسجد بیرون آمد بگوید: خداوندا من فضل و لطفت را از تو درخواست میکنم«. از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کردیده است وقتی که وارد مسجد میشد بر محمّد و آل محمّد صلوات و سلام میفرستاد، سپس میفرمود:
(اللهم اغفر لی ذنوبی , وافتح لی أبواب رحمتک).
«خداوندا گناهانم را ببخشا، و درهای رحمتت را برایم بگشا».
و وقتی که از مسجد خارج میشد بر محمّد و آل محمّد صلوات و سلام میفرستاد، سپس میفرمود:
(اللهم اغفر لی ذنوبی وافتح لی باب فضلک ).
«خداوندا گناهانم را بیامرز و درگاه فضل و لطف خود را برایم باز کن«.
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز صبح را میخواند، در محلّ نماز خود مینشست و به ذکر خدا میپرداخت تا خورشید طلوع مـیکرد. وقتی که بامداد میشد می فرمود:
(اللهم بک أصبحنا , وبک أمسینا , وبک نحیا , وبک نموت , وإلیک النشور).
«خداوندا با قدرت تو صبح را آغاز کردهایم، و با قدرت تو شب را بسر بردهایم، و با قدرت تو زندگی میکنیم، و با قدرت تو میمیریم، و در پیشگاه تو گرد می آئیم«. (حدیث صحیحی است).
و میشود:
(أصبحنا وأصبح الملک لله , والحمد لله , ولا إله إلا الله وحده لا شریک له , له الملک وله الحمد وهو على کل شیء قدیر . رب أسألک خیر ما فی هذا الیوم وخیر ما بعده , وأعوذ بک من شر هذا الیوم , وشر ما بعده ; رب أعوذ بک من الکسل وسوء الکبر , رب أعوذ بک من عذاب فی النار وعذاب فی القبر).
«به بامدادان رسیدیم و هستی به بامدادان رسید و همه چیز از آن خدا گردید. حمد و سپاس خدا را سزا است. جز خدا معبودی نیست. خدا یگانه است و هیچ انبازی ندارد. ملک و مملکت و حکومت و فرمانروائی، و حمد ، سپاس، از آن خدا و سزاوار او است. خدا بر هر چیزی توانا است. پروردگارا خیر و خوبی موجود در این روز، و خیر و صلاح موجود در بعد از آن را از تو درخواست میکنم. خود را در پناه تو میدارم از شرّ و بدی این روز و از شرّ و بدی بعد از این روز. پروردگارا از سستی و تنبلی کردن، و از بدی و نابهنجاری پیر شدن، خود را در پناه تو میدارم. پروردگارا از عذاب دوزخ و از عذاب قبر خود را در پناه تو میدارم«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که به شب میرسید میفرمود:
(أمسینا وأمسى الملک لله ).
«به شب رسـدیم و هستی به شب رسید و همه چیز از آن خدا گردید . . .». تا آخر . . . (مسلم آن را ذکر کرده است).
ابوبکر صدّیق رضی الله عنه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کرد: به من دستور بده سخنانی را بگویم وقتی که به بامدادان رسیدم و زمانی که به شامگاهان رسیدم. فرمود بگو:
(اللهم فاطر السماوات والآرض , عالم الغیب والشهادة , رب کل شیء ملیکه ومالکه . أشهد أن لا إله إلا أنت , أعوذ بک من شر نفسی وشر الشیطان وشرکه , وأن أقترف على نفسی سوءا أو أجره إلى مسلم) .
(خداوندا ای آفرینندۀ آسمانها و زمین، ای آگاه از جهان پنهان و نهان و پدیدار و آشکار، ای پروردگار هر چیزی و شاه و مالک آن. گواهی میدهم معبودی جز تو وجود ندارد. به تو پناه میآورم از شرّ و بلای نفس خودم، و از شرّ و بلای اهریمن و انبازش، و از شرّ و بلای این که بدی به خود برسانم یا بدی به مسلمانی برسانم«.
سپس فرمود:
(قلها إذا أصبحت وإذا أمسیت وإذا أخذت مضجعک).
«آن را بگو وقتی که به بامدادان رسیدی و وقتی که به شب رسیدی و زمانی که به رختخواب خود رفتی«. (حدیث صحیحی است)
سپس ابن قیّم احادیث زیادی را در این باب ذکر کرده است.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که لباس تازهای میپوشید نام آن را میبرد. مثلاً عمامه یا پیراهن یا عبا . . . آن گاه میفرمود:
( اللهم لک الحمد , أنت کسوتنیه , أسألک خیره وخیر ما صنع له , وأعوذ بک من شره وشر ما صنع له).
«خداوندا حمد و سپاس تو را سزا است. تو این جامه را به تن من کردهای. از تو درخواست میکنم خیر و خوبی آن را، و خیر و خوبی آنچه برای آن ساخته شده است. و از شرّ و بلای آن و از شرّ و بلای چیزی که برای آن ساخته شده است به تو پناه میآورم«. (حدیث صحیحی است)
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شده است وقتی که به خانه برمیگشت میفرمود:
(الحمد لله الذی کفانی وآوانی , والحمد لله الذی أطعمنی وسقانی , والحمد لله الذی من علی . أسألک أن تجیرنی من النار).
«حمد و سپاس خدائی را سزا است که مرا بسنده بود و مرا منزل و مأوا داد. حمد و سپاس خدائی را سزا است که مرا خوراک داد و مرا نوشانید، حمد و سپاس خدائی را سزا که بر من منّت نهاد و با من بزرگواری فرمود. خداوندا از تو درخواست میکنم مرا از دوزخ در پناه خود بداری«.
در صحیح مسلم و بخاری آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که وارد دستشوئی میگردید، میفرمود:
(اللهم إنی أعوذ بک من الخبث والخبائث ).
«خداوندا من خود را در پناه تو میدارم از چیزهای ناپاک و از اعمال زشت و پلشت ( و از بلای جنّیان نر و جنّیان ماده)«.
وقتی که از دستشوئی بیرون میآمد، میفرمود:
(غُفرانَکَ). «آمرزش تو را میخواهم«.
روایت شده است که در این وقت میفرمود:
(الحمد لله الذی أذهب عنی الأذى وعافانی ).
«حمد و سپاس خدائی را سزا است که اذیّت و آزار را از من به دور داشت و به من صحّت و سلامت عطاء فرمود». (ابن ماجه آن را روایت کرده است).
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شده است که دستش را در ظرفی فروبرد که آب در آن بود. فرمود:
(توضأوا باسم الله).
«با نام خدا وضو بگیرید».
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت است که هنگام دیدن هلال ماه میگفت:
(اللهم أهله علینا بالأمن والإیمان , والسلامة والإسلام , ربی وربک الله).
«خداوندا آن را همراه با امن و امان و عقیده و ایمان، و همراه با سلامت و اسلام، ما و امان. (ای ماه) پروردگار من و پروردگار تو خدا است و بس«.
(ترمذی گفته است: حدیث حسنی است).
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دست به طعام میبرد میفرمود: «باسم الله«. «به نام خدا».
به کسی که خوراک میخورد دستور میداد بسم الله الرحمن الرحیم را بگوید. در این باره میفرمود:
(إذا أکل أحدکم فلیذکر اسم الله تعالى , فإن نسی أن یذکر اسم الله فی أوله فلیقل:باسم الله فی أوله وآخره).
«هر وقت کسی از شما غذا خورد نام خداوند بزرگوار را ببرد و بر زبان راند، اگر فراموش کرد در آغاز خوردن نام خدا را ببرد و بر زبان راند بگوید: «باسم الله فی أوّله وَ آخره«. «به نام خدا اوّل و آخر غذا». (حدیث صحیحی است).
زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سراسر آن دقیقه به دقیقه متأثّر از همین رهنمود و رهنمون الهی بود، رهنمود و رهنمونی که در نخستین لحظۀ وحی دریافت داشته بود. جهانبینی ایمانی او نیز بر همین پایه و اساس اصلی و بنیادین، برجا و برپا شده بود . . .
*
از مقتضیات این حقیقت، یعنی حقیقت این که خدا انسان را آفریده است، و به او یاد داده است، و او حرمت و کرامت مبذول فرموده است، این بود که انسان آگاه و هوشیار باشد و بداند و سپاسگزاری بکند. امّا چیزی که روی داده است جز این بوده است. همین انحراف است که بند دوم سوره از آن سخن میگوید:
(کلا ! إن الإنسان لیطغى . أن رآه استغنى . إن إلى ربک الرجعى).
قطعاً (اغلب) انسانها سرکشی و تمرّد میآغازند، اگر خود را دارا و بینیاز ببییند. مسلّماً بازگشت (همگان در آن جهان) به سوی پروردگار تو خـواهد بود (و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان مـیرساند). کسی که بدو داده است و او را دارا و بینیاز کرده است خدا است. همچنین خدا است که او را آفریده است و کرامت و عظمتش بخشیده است و بدو آموخته است و آگاهی داده است. و لیکن انسان به طور عام - کسی مستثنی نمیگردد مگر آن که ایمانش او را محفوظ و مصون بدارد - شکر و سپاس نمیگوید وقتی که بدو نعمت داده میشود و دارا و بینیاز میگردد، و سرچشمۀ نعمتی را هـم نمیشناسد که او را دارا و بینیاز نموده است. او همان سرچشمهای است که وی را آفریده است و بدو علم و دانش بخشیده است . . . گذشته از آن رزق و روزیش را عطاء کرده است . . . با وجود همۀ اینها او سرکشی و نافرمانی میکند و فسق و فجور میآغازد، و ستم میکند و تکبّر میورزد، به جای این که نعمت و دهندۀ نعمت را بشناسد و شکر نعمت به جای آورد و سپاسگزاری نماید.
زمانی که شکل انسان سرکشی پدیدار میآید که آفرینش و پیدایش خود را فراموش کرده است و ثروت و دارائی او را سرمست و مغرور نموده است، پیروی میآید که تهدید پیچیدهای در بر دارد:
(إن إلى ربک الرجعى).
مسلّماً بازگشت (همگان در آن جهان) به سوی پروردگار تو خواهد بود (و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان میرساند).
در این صورت این کسی که سرکشی کرده است و بینیازی آغازیده است کجا میرود؟
در همان وقت رکن و اصل دیگری از ارکان و اصول جهانبینی ایمانی پدیدار و نمودار میگردد، رکن و اصل بازگشت به سوی خدا، بازگشت به سوی او در همه چیز و در همه کار، و در هر نیّتی و در هر حرکتی. چه مرجعی جر او وجود ندارد. خوب و بد، فرمانبردار و نافرمانبردار، حقّگرا و باطلگرا، خیرخواه و بدخواه، نیکوکار و بدکردار، ثروتمند و تنگدست، و . . . به سوی او برمیگردند . . . به سوی او برمیگردد همان کسی که سرکشی میآغازد اگر خود را دارا و بینیاز ببیند. هان بدانید که کارها به سوی خدا برگردانده میشود . . . آفرینش و پیدایش نخستین مردمان، و سرانجام و سرنوشت همگان، در دست یزدان سبحان است. او است که آدمیان را آفریده است، و ایشان در پیشگاه او گرد آورده میشوند.
بدین روال و بر این منوال، در این دو بند، جوانب جهانبینی ایمانی گرد میآید: آفرینش و پیدایش نخستین، تکریم و تعلیم . . . آن گاه بازگشت و برگشت به سوی خدائی است که یگانه و بدون انباز است:
(إن إلى ربک الرجعى).
مسلّماً بازگشت (همگان در آن جهان) به سوی پروردگار تو خواهد بود (و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان میرساند).
*
آن گاه بند سوم این سورۀ کوتاه به پیش میرود و شکلی از اشکال طغیان و سرکشی را نشان میدهد: شکل زشتی که از آن شگفت میشود، و رخداد آن با شیوۀ قرآنی شگرفی رسوا میگردد:
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (9) عَبْداً إِذَا صَلَّى (10) أَرَأَیْتَ إِن کَانَ عَلَى الْهُدَى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (12) أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى (13) أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.
آیا دیدهای کسی را که نهی میکند و بازمیدارد، بندهای را چون به نماز ایستد؟ (آیا چنین بازدارندهای مستحقّ عذاب الهی نیست؟) به من بگو: اگر (این طاغی یاغی بر راه راست و) بر طریق هدایت بود، (چه مقام و منزلتی در پیش خدا میداشت؟). یا این که (دیگران را بـه جـای بازداشتن از نماز و سائر عبادات) به تقوا و پرهیزگاری دستور میداد (آیا این برایش بهتر نـمیبود؟). بـه من بگو: اگر تکذیب کند (قرآن و همۀ کتابها و چیزهائی را که پیغمبران با خود آوردهاند) و پشت کند (به ایمان و همۀ کارهای خوب و پسندیده، آیا سزاوار چه کیفری خواهد بود، و حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟). آیا او نمیداند که خداونـد (همۀ احوال او را میپاید، و همۀ اعمال وی را) میبیند؟.
در شیوۀ تعبیر، زشت شمردن و شگفت کردن، واضح و آشکار است، شیوهای که همگامی با ان در زبان نوشتار، دشوار است. این شیوه جز در روش گفتگوی زندهای که با پسودههای بریده بریده سهل و ساده و تند و سریع اداء میگردد، صورت نمیپذیرد!
«أرأیتَ؟ »٠ آیا دیدهای؟ . . آیا خبر داری؟ . ٠ به من بگو.
آیا این کار زشت و پلشت را دیدهای؟ آیا این کار را دیدهای رخ بدهد؟
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (9) عَبْداً إِذَا صَلَّى (10(
آیا دیدهای کسی را که نهی میکند و بازمیدارد، بندهای را چون به نماز ایستد؟ (آیا چنین بازدارنذهای مستحقّ عذاب الهی نیست؟).
آیا چه میگوئی وقتی که کار زشتی به کار زشتی بپیوندد؟ آیا چه میبینی و چه نظر داری اگر پلشتی بر پلشتی افزوده گردد؟ آیا چه میگوئی اگر این کسی که نماز میخواند و فردی متعرّض او بشود و او را از خواندن نماز بازبدارد، و شخص نمازگزار بر هدایت بوده و راهیاب باشد یا به تقوا و پرهیزگاری دستور بدهد، و این فرد متعرّض او را از نماز خواندن نهیکند و بازبدارد، آیا این فرد بازدارندۀ از نماز، به تقوا و پرهیزگاری دستور میدهد و امر میکند؟
آیا چه میگوئی، اگر شخص بدکرداری بر کار زشتی، عمل بسیار پلشتی را بیفزاید؟
(أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى) (13)
به من بگو: اگر تکذیب کند (قرآن و همۀ کتابها و چیزهائی را که پیغمبران با خود آوردهاند) و پشت کند (به ایمان و همۀ کارهای خوب و پسندیده، آیا سزاوار چه کیفری خواهـد بود، و حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟).
در اینجا تهدید ییچیدهای درمیرسد، بدانگونه که در پایان بند گذشته فرارسیده بود:
(أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.
آیا او نمیداند که خداوند (همۀ احوال او را میپاید، و همۀ اعمال وی را) میبیند؟.
خدا میبیند تکذیب کردن او را و پشت کردن او را. خدا میبیند بازداشت او را، بازداشتن بنده مؤمن را از خواندن نماز. بندۀ مؤمنی که نماز میخواند و راهیاب است و به تقوا و پرهیزگاری دستور میدهد. خدا میبیند. این دیدن پیامد خود را دارد:
(أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.
آیا او نمیداند که خداوند (همۀ احوال او را میپاید، و همۀ اعمال وی را) میبیند؟.
*
در مقابل صحنۀ سرکشی و طغیانی که سر راه دعوت و ایمان را میگیرد، تهدید قاطعانۀ بازدارنده واپسین درمیرسد. امّا این دفعه تهدید پدیدار و آشکاری است نه پیچیده و در پرده:
(کَلا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ (١٥)نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ (١٦)فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ (١٧)سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ) (١٨)
هرگز! هرگز! (آن چنان نیست که او میپندارد). اگر او (از کارهای خود دست برندارد و به اعمال زشت خویش) پایان ندهد، موی پیشانیش را می گیریم و (او را به سوی آتش دوزخ) کشان کشان مـیبریم. موی پیشانی دروغگوی بزهکار. بگذار او همنشینان و هممجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (تا او را در جنگ با مؤمنان، یاری بدهند). ما هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا میزنیم (تا او را به دوزخ ببرند و به ژرفای آن بیندازند).
این تهدیدی است به جا و در موقع مناسب خود. تهدیدی است با واژگان سخت و تند:
(کَلا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ) (١٥)
هرگز! هرگز! (آن چنان نیست که او میپندارد). اگر او (از کارهای خود دست بـرندارد و به اعمال زشت خویش) پایان ندهد، موی پیشانیش را میگیریم و (او را به سوی آتش دوزخ) کشان کشان میبریم.
این چنین:
«لنسفعن » . می گیریم و به شدّت میکشیم.
مطلب با این واژۀ سخت و تند اداء میگردد، واژهای که با طنین صدای خود معنی خود را به تصویر میزند. این واژه از مادۀ «سفع« است که به معنی سخت گرفتن و با شدّت کشیدن است. «ناصیه« پیشانی است. پیشانی بالاترین جائی از بدن است که سرکش خودستا و سرمست آن را بالا میبرد . . . جلو سر متکبّری است که باد به غبغب میاندازد و گردن میافرازد. این چنین پیشانیای سزاوار سـت و تند کشاندن و بر خاک مذلّت افکندن است:
(نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ).
موی پیشانی دروغگوی بزهکار!.
این لحظهای است که سخت گرفته میشود و با شدّت کشیده میشود و بر روی زمین افکنده میشود و نقش زمین میگردد. چه بسا به ذهن او برسد کسانی را فراخواند از اهل و عیال و دوستانی که بدو کمک کنند و یاری رسانند:
(فَلْیَدْعُ نَادِیَه ).
بگذار او همنشینان و هم مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (تا او را در جنگ با مؤمنان، یاری بدهند). امّا ما:
(سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ).
مـا هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا میزنیم (تا او را به دوزخ ببرند و به ژرفای آن بیندازند). فرشتگانی که سختگیر و تندخو و نیرومندند . . . در این صورت سرنوشت پیکار معلوم است!
در پرتو این سرنوشت خیالی هراسانگیز، این سوره پایان میپذیرد با رهنمود و رهنمون مؤمن فرمانبردار بدین امر که بر کار خود اصرار و پافشاری کند، و بر ایمان و طاعت خود ثابت و استوار بماند:
) کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ).
هرگز! هرگز! از او اطاعت مکن و (به نماز خواندن خود ادامه بده و در برابر آفریدگار خویش) سجده ببر و (بدین وسیله به پروردگارت) نزدیک شو.
هرگز! هرگز! از این طلاغی سرکشی که از نماز بازمیدارد و از دعوت جلوگیری میکند اطاعت مکن. برای پروردگارت سجده ببر و با طاعت و عبادت بدو نزدیک شو. ابن طاغی سرکش را رها کن و به ترک او بگوی. طلاغی سرکشی که از نماز بازمیدارد. او را به فرشتگان مأمور دوزخ بسپار!
برخی از روایتهای صحیح بیان میدارند که این سوره - جز بند اوّل آن - در بارۀ ابوجهل نازل گردیده است. در آن زمان که ابوجهل از کنار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عبور کرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در مقام ابراهیم نماز میخواند. ابوجهل گفت: ای محمّد، مگر من تو را از این کار نهی نکردم و بازنداشتم؟ پیغمبر را تهدید کرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با شدّت و حدّت پاسخ او را داد و او را راند . . . چه بسا در همین موقعیّت بود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یقۀ او را گرفت و بدو گفت:
(أولى لک فَأولی).
مرگ بر تو! مرگ!. (قیامت/34)
ابوجهل گفت: ای محمّد با چه چیزی مـرا تهدید میکنی؟ به خدا سوگند من در این دشت و بیابان از همه کس همدستان و یاوران بیشتری دارم. این بود که خدا نازل فرمود:
(فَلْیَدْعُ نَادِیَه... ).
بگذار او همنشینان و هممجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (تا او را در جنگ با مؤمنان، یاری بدهند). ابن عبّاس گفته است: اگر ابوجهل همنشینان و همدستان خود را به کمک میطلبید، فرشتگان عذاب فوراً او را میگرفتند و گرفتار میکردند . . . ولی معنی و مفهوم این سوره همگانی است و در بارۀ هر فرد مؤمنی است که فرمانبردار و پرستشگر و دعوتکنندۀ به سوی خدا باشد، و هر کسی را دربر میگیرد، طلاغی و ستمگر باشد و از نماز نهی کند و بازبدارد، و دیگران را به سبب طاعت و عبادت تهدید بکند، و به قدرت و نیروی خود بنازد . . . واپسین رهنمود الهی این چنین استه
) کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ).
هرگز! هرگز! از او اطاعت مکن و (به نماز خواندن خود ادامه بده و در برابر آفریدگار خـویش) سجده ببر و (بدین وسیله به پروردگارت) نزدیک شو.
*
بدین منوال و بر این روال همۀ بندهای این سوره هماهنگ و همآوا میگردد، و همۀ آواها و نواهای آن کامل میشود.
سورۀ قدر مکّی و ٥ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (١)وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ (٢)لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (٣)تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (٤)سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) (٥)
سخن در این سوره از آن شب موعود دیدنی است، شبی که سراسر جهان هستی آن را با شادمانی و غبطه و دعا و غوغا و هلهلۀ شادی ثبت و ضبط کرده است. شب تماس مطلق زمین با عالم بالا و فرشتگان والا بوده است. شب نزول این قرآن بر دل محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستادۀ یزدان بوده است. شب آن رخداد بزرگی است که زمین هرگز همسان آن را از نظر عظمت و شکوه، و از لحاظ دلالت و معنی، و از جنبۀ تأثیراتی که در زندگی جملگی انسانها داشـته است، به خود ندیده است. عظمتی که درک و فهم بشری آن را احاطه نمیکند و بدان پی نمیبرد:
(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (١)وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ) (٢)
ما قرآن را در شب باارزش «لیله القدر» فرو فرستادهایم. تو چه میدانی شب قدر کدام است (و چه اندازه عظیم است؟).
(لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) (٣)
شب قدر شبی است که از هزار ماه بهتر است.
نصوص قرآنیای که این رخداد را ذکر میکنند نزدیک است بال بگیرند و به پرواز درآیند و سراسر جهان را نور باران کنند. بلکه چنین نصوصی با نور جنبان و روان و دلآرا و مهربان، همه جا را نورباران میکنند. با نور درخشان و رخشان یزدان که در قرآن تابان است:
(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ) (١)
ما قرآن را در شب باارزش «لیله القدر» فروفرستادهایم. با نور فرشتگان و جبرئیل که در تمام شب میان زمین و جهان بالا و والا در رفت و آمدند:
(تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) (٤)
فرشتگان و جبرئیل در آن شب با اجازۀ پروردگارشان پیاپی (بـه کرۀ زمین و به سوی پرستشگران و عبادتکنندگان شب زندهدار) میآیند برای هر گونه کاری (که بدان یزدان سبحان دستور داده باشد). با نور بامدادان که نصوص قرآنی آن را هماهنگ با نور وحی و نور فرشتگان، و با نور روح سلامت و ایمنی در پرواز بر بالای هستی و بر بالای ارواحی که به پیکرۀ این هستی میدوند، ذکر میکند:
(سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ) (٥)
آن شب، شب سلامت و رحمت (و درود فرشتگان بر مؤمنان شبزندهدار) است تا طلوع صبح.
شبی که این سوره از آن سخن میگوید هـمان شبی است که در سورۀ دخان از آن سخن رفته است:
(إنا أنزلناه فی لیلة مبارکة , إنا کنا منذرین , فیها یفرق کل أمر حکیم . أمرا من عندنا إنا کنا مرسلین . رحمة من ربک إنه هو السمیع العلیم).
ما قرآن را در شب پرخیر و برکتی فرو فرستادهایم. ما همواره بیمدهندۀ (کافران و مشرکان و ظالمان، با ارسال پیغمبران به سـویشان) بودهایم (و کتابها برایشان فروفرستادهایم. این قرآن هم آخرین حلقه از این سلسله است). در این شب مبارک، هر گونه کار حکیمانهای (که انسان را به حقیقت آشنا و به سعادت برساند، و او را از باطل و شقاوت دور گرداند، از سوی خدا) بیان و مقرّر گشته است. کار و باری که از سوی ما صادر و بدان دستور داده شده است (و در قرآن برای انسانها روانه گشته است و) ما فرستندۀ (محمّد و همۀ انبیاء، و قرآن و همۀ کتابهای آسمانی) بودهایم. (این کار) به خاطر رحمتی از سوی پروردگارت (در حـقّ انسانها) است. خدا شنوا و آگاه است. (دخان/3-6)
معروف این است که لیله القدر شبی از شبهای رمضان است، همان گونه که در سورۀ بقره آمده است:
(شهر رمضان الذی أنزل فیه القرآن , هدى للناس وبینات من الهدى والفرقان).
ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است (و آغاز به نزول نموده است و در مدّت بیست و سه سال تدریجاً به دست مردم رسیده است) تا مردم را راهنمائی کند و نشانهها و آیات روشنی از ارشاد (به حقّ و حقیقت) باشد و (میان حقّ و باطل در همۀ ادوار) جدائی افکند.(بقره/185)
یعنی لیله القدر شبی است که نزول قرآن بر قلب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز گردیده است تا آن را به مردمان برساند. در روایت ابن اسحاق آمده است که سرآغاز وحی با دیباچۀ سورۀ علق در ماه رمضان بوده است. در آن حال که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در غار حراء به گوشهگیری و عبادت مشغول بوده است.
روایتهای زیادی در بارۀ تعیین این شب نقل گردیده است. بعضیها آن را شب بیست و هفتم رمضان میدانند. برخیها آن را شب بیست و یکم رمضان میانگارند. بعضیها آن را شبهای دهگانۀ آخر رمضان میشمارند. و برخیها آن را در رمضان به طور کـلّی میدانند. به هر حال لیله القدر شبی از شبهای رمضان است بنا به ارجح اقوال.
*
اسم این شب «لیله القدر» است . . . معنی قدر چه بسا تقدیر و تدبیر و ارزیابی و تعیین است. یا به معنی ارج و ارزش و بزرگ و سترگ است. هر دو معنی با آن رخداد بزرگ جهانی همخوانـی دارد، رخداد قرآن و وحی و رسالت . . . رخدادی بزرگتر و پایدارتر از این رخداد، در میان همۀ رخدادهای هستی وجود ندارد. همچنین رخدادی پرمحتواتر و پردلالتتر از آن در بارۀ تقدیر و تدبیر زندگانی بندگان وجود ندارد. این شب بهتر از هزار ماه است. ذکر این چنین عددهائی در قرآن برای محدود کردن و معیّن نمودن نیست. بلکه بیانگر فزونی و فراوانی است. این شب در زندگانی انسانها از هزاران ماه بهتر است. چه بسیار هزاران ماهی و هزاران سالی که سپری شده است و گذشته است بدون این که بخشی از آثار و تحوّلاتی را در زندگی انسانها برجای گذاشته باشند و برجای نهاده باشند که این شب مبارک و باسعادت برجای گذاشته است و برجای نهاده است. این سب آن اندازه سترگ است که حقیقت آن فراتر از درک و فهم بشری است:
(وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ) (٢)
تو چه میدانی شب قدر کدام است (و چه اندازه عظیم است؟).
با وجـود همچون آیهای نیازی به چنگ زدن به افسانههائی نیست که پیرامون این شب در اذهان عامّۀ مردمان در گشت و گذار است. این شب، شب بزرگی است چون یزدان سبحان آن را برگزیده است برای آغاز کردن نزول این قرآن، و پرتو افشان کردن این نور بر سراسر جهان، و فرا گرفتن اسلام و درود یزدان صفحۀ دل و پهنۀ زندگی انسان. این شب، شب بزرگی است چون این قرآن در آن نازل گردیده است، قرآنی که عقیده و جهانبینی و آداب و رسومی را دربر دارد که صلح و صفا و امن و امان در زمین و در دل انسان پخش و پراکنده میدارد و میگستراند.[1] فرشتگان و به ویژه جبرئیل علیه السّلام با اجازۀ پروردگارشان نازل میگردند، و این قرآن را با خود به همراه دارند - به اعتبار این که جنس آن در این شب نازل گردیده است - در میان آسمان و زمین پخش میشوند و در این جشن جهانی شرکت میکنند، جشنی که واژگان این سوره آن را به شکل شگفتی به تصویر میکشند . . .
*
وقتی که ما امروز از فراسوی نسلهای فراوان بدین شب بزرگ و باسعادت مینگریم، و آن جشن شگفت را به تصوّر درمی آوریم، جشنی که زمین در این شب به خود دیده است، و به حقیقت کاری میاندیشیم که در این شب انجام پذیرفته است، و تأثیرات فراوانی را ورانداز میکنیم که در مراحل زمان، و در واقعیّت زمین، و در اندیشهها و جهانبینیهای دلها و خردها این کار پدید آورده است و برجای گذاشته است، ما واقعاً کار بزرگی را مشاهده میکنیم، و گوشهای از هدف این اشارۀ قرآنی را درک و فهم میکنیم، که بدین شب میشود:
(وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ) (٢)
تو چه میدانی شب قدر کدام است (و چه اندازه عظیم است؟).
در این شب هر گونه کار حکیمانهای ( که انسان را با حقیقت آشنا و به سعادت برساند، و او را از باطل و شقاوت دور گرداند، از سوی خدا) بیان و مقرّر گشته است. در این شب معیارها و مقیاسها و ارکان و اصولی وضع گردیده است. در این شب گذشته از مقدّرات افراد، مقدّرات ملّتها و دولتها و نژادها رقم خورده است و معیّن گردیده است که بزرگتر و بیشتر از مقدّرات افرادند . . . بلکه از این مقدّرات هم بزرگتر و بیشتر از اینها هم رقم خورده است و معیّن گردیده است که مقدّرات حقائق و اوضاع و دلها است.
انسانها به خاطر جهالتشان و بدشگونـشان از ارزش لیله القدر، و از حقیقت همچون رخدادی، و از عظمت چنین کاری غافل و بیخبر گردیدهاند. انسانها از آن زمان که از این امر غافل گردیدهاند و به ترک آشنائی با آن گفتهاند، بهترین و زیباترین نعمتهائی را از دست دادهاند که خدا بدیشان عطاء کرده است، و خوشبختی را باختهاند، و امن و امان و صلح و صفای حقیقی را از دست دادهاند که امن و امان و صلح و صفای دل و درون و خانه و کاشانه و جامعه و اجتماع است،[2] امن و امان و صلح و صفائی که اسلام بدیشان ارمغان داشته است. جای این چیزهائی را که از دست دادهاند پر نکرده است درگاههای همه چیز مادی و تمدّن و آبادانیای که بر رویشان بازگردیده است. این است انسانها با وجود فراوانی تولیدات و فزونی وسائل زندگی بدبختند!
نور زیبائی که دفعهای در روح انسانها پرتوافکن گردید، خاموش شد، و شادی رخشانی که انسانها با آن بال و پر گرفتند و به سوی جهان بالا و والای فرشتگان به پرواز درآمدند، از میان رفت، و صلح و صفا و امن و امانی که جانها و دلها را نور باران کرده بود از بین رفت و از دیدگان نهان گردید. چیزی برای انسانها جایگزین شادی روح و نور آسمان و آزادانه به سوی اعلی علّیّین و جهان برین پرواز کردن نشد و جای آنها را نگرفت. . .
*
ما مؤمنان موظّف هستیم این یادمان را فراموش نکنیم و از آن غافل نگردیم. پیغمبر ما صلّی الله علیه وآله وسلّم راه سـهل و سادهای را برایمان قرار دادهاند برای زنده کردن این یادمان در ارواحمان، تا ارواحمان همیشه با این یادمان پیوند و تماس داشته باشد، و پیوسته با این حادثۀ جهانی بماند که در آن یادمان روی داده است. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدین منظور ما را برانگیخته است که هر ساله در این شب بیدار بمانیم، و آن را بجوئیم و بطلبیم در شبهای دهگانۀ آخر رمضان . . . در صحیح مسلم و بخاری آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(تحروا لیلة القدر فی العشر الأواخر من رمضان ).
«لیله القدر را در شبهای دهگانۀ آخر رمضان بجوئید». در صحیح مسلم و بخاری همچنین آمده است:
( من قام لیلة القدر إیمانا واحتسابا غفر له ما تقدم من ذنبه).
«کسی که بیدار بماند شب قدر با ایمان و اخلاص، گناهان گذشتۀ او بخشیده میشود».
اسلام تنها شکلهای ظاهری نیست. بدین خاطر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در بارۀ بیدار ماندن در این شب فرموده است، بیدار ماندن:
(إیمانا واحتسابا). «همراه با ایمان و اخلاص».
تا همچون بیدار ماندنی برای زنده نگاه داشتن معانی و مفاهیم بزرگی باشد که این شب در بر دارد وقتی «با ایمان» صورت میپذیرد، و «خالصانه» برای خدا انجام میگیرد ... بدین سبب حقیقت معیّنی با این بیدار ماندن و شب زندهداری کردن، در دل به تکان میافتد. حقیقت معیّنی که با آن معنی که قرآن با خود به ارمغان آورده است پیوند و ارتباط دارد.
برنامۀ تربیت اسلامی، میان عبادت و حقائق عقیده را در دل و درون ربط و پیوند میدهد، و عبادت را وسیلهای برای زنده گرداندن این حقائق و روشنگری آنها و استوار داشتن آنها میسازد، به گونهای که ایـن حقائق به لابلاهای عقل و شعور بخزد و سرک بکشد و آگاهانه پدیدار و نمودار آیند، و فقط در حدود و ثغور اندیشیدن نایستند و نمانند.
ثابت شده است که این برنامۀ یگانه، شایستهترین برنامهها برای زنده گرداندن همچون حقائقی، و جنبش و حرکت بخشیدن بدانها در جهان دل و درون و در جهان رفتار و کردار است، و این که تنها درک و فهم نظری این حقائق، بدون پشتیبانی عبادت و پشتوانۀ پرستش، و از راهی جز راه عبادت و پرستش، این حقائق را استقرار نمیبخشد، و این حقائق را به گونهای به تکان و جنبش نمیاندازد که زندگی فرد یا زندگی گروه را برانگیزد و به پیش براند و اوج بخشد . . .
این چنین پیوند و ارتباطی میان یادمان لیله القدر و میان شب زندهداری در آن از روی ایمان و اخلاص، گوشهای از این برنامۀ اسلامی پیروز و درست و استوار و یایدار است.
*
[1]برای
اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «السلام العالمی و الاسلام».
[2]
فصلهائی از کتاب: «السلام العالمی و الاسلام» است.